Borna66
03-05-2010, 08:14 PM
هفدهم دی، چهل و دومين سالگرد درگذشت غلامرضا تختی است و طبق سنتی که همه ساله اجرا می شود، مراسم یادبودی در گورستان ابنبابويه تهران برگزار خواهد شد.
مراسمی که امسال، مهدی تختی برادر غلامرضا تختی به اتفاق فرزند و نوه تختی در آن غایب هستند. مهدی تختی شانزده روز قبل – اول دی- از دنیا رفت. بابک تختی نیز به اتفاق همسرش منیرو روانی پور داستان نویس و فرزندشان غلامرضا، خارج از ایران هستند.
غلامرضا تختی(1346-1309)
بلافاصله پس از سوت داور، چند قدمی به عقب می رفت، سپس با گارد باز، برمی گشت وسط تشک تا بشود قهرمان المپیک ملبورن. قهرمان سال 1959 جهان. قهرمان بازی های آسیایی.
تختی بود و میانکوب های کشنده. سگک های خرد کننده. دست در شکن های ناب و درخت کن های معرکه در معرکه.
اولین مرد طلایی ورزش ایران در المپیک ها، اولین نفر است در تاریخ ورزش ایران که بحث بیمه ورزشکاران را مطرح کرد و تا آخر عمر، یک تنه پای حقوق بازنشسته های ورزش ایستاد و آینه دق سران قپه دار ورزش شد.
کلیک عکسهایی از غلامرضا تختی
42 سال از غروب تختی گذشته اما سوگنامه ها همچنان تر و تازه اند. احمد شاملو در یادداشتی کوتاه و نفیس، در فضیلت و شجاعت او را برتر از سقراط دانست. حتی لورکای محبوبش را این طور ستایش نکرده بود.
قیاس چهره های مشهور حوزه های متفاوت، اعتبار و مبنای علمی ندارد. گاهی اما مشابهت ها چشمگیر و حیرت افزاست. مانند اشتراکاتی که بین تختی با ون گوگ، نقاش دوران ساز هلندی وجود دارد.
زخمه های جهان را هر دو تا 37 سالگی تاب آوردند. هر دو با مرگی نابهنگام، در جریحه دار کردن وجدان عمومی، سرآمد دیارشان شدند. هر دو پس از مرگ، مسیر جاودانگی را با شتاب پیمودند و ماندگارترین 37 ساله های تاریخ شدند.
مرگ ون گوگ در مدت زمانی کوتاه، هلند و فرانسه را تکان داد. هاله ای دور سر زرد موی نقاش شکل گرفت و اسطوره زاده شد. امروز شهرت ون گوگ از شهرت نقاشی کمتر نیست. مثل نسبت تختی با کشتی. ونگوگ روزی از شدت درماندگی حاضر شد تابلوی "خرچنگ گلی" را با تکه نانی معاوضه کند. حالا از فراز ابرهای جاودانگی، معاملات چند ده میلیون دلاری بر سر تراشه های روحش را نمی بیند.
چنین ماجرایی دارد تختی. به سالن مسابقه راهش نمی دادند. صدایی از هم تیمی ها در نمی آمد. اما امروز برای گرفتن نوبت سخنرانی بر سر مزارش دعواست. اسطوره های جان گرفته از ادبیات غنی و کهن ایران زمین هم محبوبیت و سرزندگی امروز تختی را ندارند.
نویسنده ای به اشتباه، تختی را رستم زمانه نامید و همین قیاس غلط، به سرعت سرزبان ها و نوک قلم ها تکثیر شد. چنان که بابک تختی به درستی نوشت، از کاراکترهای شاهنامه این سیاوش است که تختی بیشترین نسب را به او برده است؛ همان که فردوسی، منتهای خلاقیت اصیل خود را برای تجسم مظلومیت و پهلوانی در کالبدش دمیده است.
در هنگامه انگ زدن ها و وصله چسباندن های رایج در فضای ورزش، عجبا که سه نسل آمده و رفته اما ایرادی برای جهان پهلوان پیدا نشده است.
فاصله تختی با بقیه جاودانگان ورزش ایران نمونه ای نادر در تاریخ ورزش است. تختی همزاد وطنی ندارد. او تک و تنها، آبرو و سردرِ ورزش ایران است.
مراسمی که امسال، مهدی تختی برادر غلامرضا تختی به اتفاق فرزند و نوه تختی در آن غایب هستند. مهدی تختی شانزده روز قبل – اول دی- از دنیا رفت. بابک تختی نیز به اتفاق همسرش منیرو روانی پور داستان نویس و فرزندشان غلامرضا، خارج از ایران هستند.
غلامرضا تختی(1346-1309)
بلافاصله پس از سوت داور، چند قدمی به عقب می رفت، سپس با گارد باز، برمی گشت وسط تشک تا بشود قهرمان المپیک ملبورن. قهرمان سال 1959 جهان. قهرمان بازی های آسیایی.
تختی بود و میانکوب های کشنده. سگک های خرد کننده. دست در شکن های ناب و درخت کن های معرکه در معرکه.
اولین مرد طلایی ورزش ایران در المپیک ها، اولین نفر است در تاریخ ورزش ایران که بحث بیمه ورزشکاران را مطرح کرد و تا آخر عمر، یک تنه پای حقوق بازنشسته های ورزش ایستاد و آینه دق سران قپه دار ورزش شد.
کلیک عکسهایی از غلامرضا تختی
42 سال از غروب تختی گذشته اما سوگنامه ها همچنان تر و تازه اند. احمد شاملو در یادداشتی کوتاه و نفیس، در فضیلت و شجاعت او را برتر از سقراط دانست. حتی لورکای محبوبش را این طور ستایش نکرده بود.
قیاس چهره های مشهور حوزه های متفاوت، اعتبار و مبنای علمی ندارد. گاهی اما مشابهت ها چشمگیر و حیرت افزاست. مانند اشتراکاتی که بین تختی با ون گوگ، نقاش دوران ساز هلندی وجود دارد.
زخمه های جهان را هر دو تا 37 سالگی تاب آوردند. هر دو با مرگی نابهنگام، در جریحه دار کردن وجدان عمومی، سرآمد دیارشان شدند. هر دو پس از مرگ، مسیر جاودانگی را با شتاب پیمودند و ماندگارترین 37 ساله های تاریخ شدند.
مرگ ون گوگ در مدت زمانی کوتاه، هلند و فرانسه را تکان داد. هاله ای دور سر زرد موی نقاش شکل گرفت و اسطوره زاده شد. امروز شهرت ون گوگ از شهرت نقاشی کمتر نیست. مثل نسبت تختی با کشتی. ونگوگ روزی از شدت درماندگی حاضر شد تابلوی "خرچنگ گلی" را با تکه نانی معاوضه کند. حالا از فراز ابرهای جاودانگی، معاملات چند ده میلیون دلاری بر سر تراشه های روحش را نمی بیند.
چنین ماجرایی دارد تختی. به سالن مسابقه راهش نمی دادند. صدایی از هم تیمی ها در نمی آمد. اما امروز برای گرفتن نوبت سخنرانی بر سر مزارش دعواست. اسطوره های جان گرفته از ادبیات غنی و کهن ایران زمین هم محبوبیت و سرزندگی امروز تختی را ندارند.
نویسنده ای به اشتباه، تختی را رستم زمانه نامید و همین قیاس غلط، به سرعت سرزبان ها و نوک قلم ها تکثیر شد. چنان که بابک تختی به درستی نوشت، از کاراکترهای شاهنامه این سیاوش است که تختی بیشترین نسب را به او برده است؛ همان که فردوسی، منتهای خلاقیت اصیل خود را برای تجسم مظلومیت و پهلوانی در کالبدش دمیده است.
در هنگامه انگ زدن ها و وصله چسباندن های رایج در فضای ورزش، عجبا که سه نسل آمده و رفته اما ایرادی برای جهان پهلوان پیدا نشده است.
فاصله تختی با بقیه جاودانگان ورزش ایران نمونه ای نادر در تاریخ ورزش است. تختی همزاد وطنی ندارد. او تک و تنها، آبرو و سردرِ ورزش ایران است.