PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر زمزمه



monak
02-25-2010, 09:54 PM
:230:زمزمه ها
محمد رضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)

5

از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

در آستان عشق

آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
چون دست او به گردن و دست رقیب نیست
اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود
آینه ی تمام نمای حبیب نیست
فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست
سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
در آستان عشق فراز و نشیب نیست
آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه ی این عندلیب نیست

روزن قفس

تو را چو با دگران یار و همنفس بینم
بهار خویش به تاراج خار و خس بینم
ز باغبانی خود شرمساریم این بس
که چون تو دسته گلی را به دست کس بینم
روا مدار خدایا که من در این گلزار
هوای عشق تماشاگه هوس بینم
شکوفه روی منا برگ آن بهارم نیست
که شاخسار گل از روزن قفس بینم
بیا که چون سحرم بی تو یک نفس باقی است
مگر چو آینه رویت در این نفس بینم

اشک زبان بسته

کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود
یاد آن روز که از همت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت پر پروازم بود
دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هماوازم بود
همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم
دور از آن آینه رخسار که همرازم بود
خواستم عشق تو پنهان کنم و راه نداشت
پیش این اشک زبان بسته که غمازم بود
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور