ATHENA
01-30-2010, 10:43 PM
دین اسلام در سده هفتم میلادی در شبه جزیره عربستان ظهور یافت. در خلال یک سده پس از پیداییش آن، این دین موفق به ایجاد یک قلمروی اسلامی شد که از اقیانوس اطلس در شرق تا آسیای میانه در غرب امتداد یافته بود. یکپارچگی امپراتوری اسلامی دیری نپائید و بهزودی جنگهای داخلی در آن درگرفت که در میان تاریخنگاران اسلامی به دوران فتنه معروفند. پس از این مرحله، دوره دیگری به نام دوره دوم فتنه نیز بر جامعه اسلامی تأثیرگذار شد. پس از آن دودمانهای رقیب ادعای خلیفگی مسلمانان را داشتند و یکپارچگی جهان اسلام دیگر حاصل نشد.
اما از چندین سده بدین رو جریان های فكری اسلامی رشد بسزایی دریكپارچگی جهان اسلامی داشته و جهان شاهد جوشش عظیم ازموج بیداری اسلامی درعصر حاضر میباشد.
عربستان در پایان قرن ششم میلادی در گیر و دار درد زایمان انتقال به مرحلهء یكتاپرستی بود. در دههء دوم قرن هفتم میلادی همزمان با گسترش اسلام در حجاز، در سه نقطهء دیگر عربستان نیز دین یكتاپرستی درحال شكل گرفتن بود و كسانی ادعای نبوت داشتند و دین نوینی را عرضه مینمودند. برای اینكه این موضوع را بهتر بشكافیم ابتدا باید به تركیب قبایل عربستان در آن زمان نظری بیفكنیم.
قبایل درون عربستان پیش ازظهور اسلام به 3 مجموعهء بزرگ و رقیب و متخاصم تقسیم میشدند كه هركدام دارای خدایان قبیلهئی ویژه و كعبهء قبیلهئی خاص و آداب و رسومِ سنتی و دین مخصوص به خودشان بودند، و در آداب و رسومشان نقاط مشترك بسیاری با مجموعههای دیگر داشتند. این سه مجموعه عبارت بودند از:
1) مجموعهء قبایل یمنی در جنوب عربستان؛
2) مجموعهء قبایلِ ربیعه در شرق و شمالشرق عربستان؛
3) مجموعهء قبایل مُضَر (بر وزن هنر) در مركز و غرب عربستان.
بزرگترین مجموعهء قبایل عربستان قبایلِ یمنی بودند؛ بعد ازآنها مجموعهء قبایل ربیعه قرار میگرفتند؛ و مجموعهء قبایل مُضَر دردرجهء سوم ازنظر جمعیتی بودند.
مجموعهء قبایل یمنی جنوب عربستان از چند بخش تقسیم شده بود: قبایل مِذحَج (بر وزن بهتر) با شاخههای متعددشان در درون یمن ساكن بودند. بعد ازاینها قبایل كِنده (بر وزن قبله) بودند كه محل اسكانشان در منطقهء حَضرَموت در شرق یمن در همین سرزمینی بود كه اكنون نیز شرق یمن نامیده میشود و تا مرزهای عُمان امتداد دارد و از چندین شاخه تشكیل میشد. یمنیها از نظر سنتی دارای یك خدای برتر و مشترك بودند كه دارای كعبهء مخصوص به خودش بود. دركنار او خدایان كوچك دیگر نیز پرستیده میشدند كه نیاهای مقدس از خاندانهای كاهنان سنتی- به نامهای وُد، یَغوث، یَعوق، نَسرا- بودند. یعنی دین قبایل یمن یك دین مبتنی بر نیاپرستی بود، و كاهنانِ مرده و زنده كه نوادگان نیاهای تقدسیافته بودند، رابطان میان مردم و خدای مشتركشان پنداشته میشدند؛ و منصب كهانت از پدر به پسر دست به دست میشد. آخرین كاهن مقدس قبایل یمنی مردی بود كه در تاریخ اسلام با نام اهانتآمیز «اسود عَنسی»- یعنی سیاه قبیلهء عنس- شناخته میشود. یك شاخه از قبایل یمنی به نام بنیاسد نیز درشمال حجاز میزیستند كه ازنظر آداب و رسوم سنتی شباهت تام و تمام با قبایل درون یمن داشتند و دارای كاهنان مقدس قبیلهئی بودند كه منصبشان موروثی بود.
قبایل ربیعه كه در بخش شرقی عربستان جاگیر بودند به دو بخش تقسیم میشدند. بزرگترین بخش آن قبایل بنیبكر بودند كه در شمالشرق عربستان اسكان داشتند. بعد ازاینها قبایل بنیحنیفه كه محل اسكانشان در منطقهء یَمامه درشرق عربستان بود، ازنظر جمعیتی دردرجهء دوم قرار میگرفتند. خدای مشترك دستهبندیِ قبایل ربیعه الرحمان نام داشت، و دارای كعبهء مخصوص به خودش در یمامه بود. یمامه از روزگاران دور تا اوائل قرن هفتم میلادی دردرون قلمرو ایران واقع میشد.
قبایل مُضَری كه سومین دستهبندی قبایل عربستان بودند به چهار دسته تقسیم میشدند: یكی بنیعامر كه بزرگترین بخش قبایل مضری بود و در مركز عربستان اسكان داشت؛ دیگر بنیتمیم كه بین بنیعامر و حجاز جاگیر بودند و بعد از بنیعامر ازنظر جمعیتی مرتبهء دوم را داشتند؛ سوم هوازن و ثقیف كه ازنظر جمعیتی بعد ازاینها قرار میگرفتند و در منطقهء طائف ساكن بودند؛ و چهارم قبایل قریش و كِنانه كه در مكه و اطرافش اسكان داشتند و كوچكترین بخش قبایل مُضَری بودند. خدای مشترك تمامی قبایل مضری الله بود؛ و كعبهء واقع در مكه كه در زمانی از تاریخ برای پرستش او ساخته شده بود در اوائل قرن هفتم میلادی برترین بیت الله نزد این قبایل بود.
دو مجموعه از قبایل یمنی نیز در زمانی از تاریخ به بیابانهای شام كوچیده بودند و دردرون مرزهای امپراطوری روم میزیستند. در میان این مجموعه در اوائل قرن هفتم میلادی قبایل كَلب ازهمه بزرگتر بودند و در بخش غربی بیابانهای شام اسكان داشتند. بعد ازاینها قبایل غسان قرار میگرفتند كه در جنوب شام جاگیر بودند.
مجموعهء دیگری از قبایل عرب به نام «اِیاد» نیز در نخش شرقی بیابانهای شام میزیستند. تمدنهای معروف به پترا و تدمر كه ویرانههای شكوهمندی ازآن هنوز در سوریه و اردن برجا است یادگار این مجموعه از قبایل عرب است. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشتههای هرودوت نیز نام این خدا آمده است. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشتههای هرودوت نیز نام این خدا آمده است. آخرین پادشاه تدمر، وهب اللات معاصر شاپور اول ساسانی بود؛ و رومیها با كشتن وی تدمر را بهكلی ویران كردند. خرابههای بزرگ معبد اللات در منطقهء تدمر سوریه داستان یك دوران پرشكوه را بازگوئی میكند.
قبایل عربِ شام تا اواخر قرن ششم میلادی عموما به دین مسیح گرویده بودند و چیزی از دین كهن در میانشان نمانده بود. بعد ازگسترش اسلام نیز اینها خیلی دیر- و با آهنگی آهسته در طی یكی دوقرن- مسلمان شدند. ازاین رو در جریان سخن از شكلگیری اسلامهای متنازع كه موضوع این نوشتار است به اینها اشارهئی نخواهد رفت. دراینجا همینقدر اشاره كنم كه مبلغان مسیحی قبایل عرب شام- مخصوصا قبایل ایاد- كه برای تبلیغ یكتاپرستی به میان قبایل عربستان میرفتند و در مناسبتها و بازارهای فصلی سخنرانی میكرند و شعر میخواندند اثر بسیار محسوسی در توجه دادن قبایل درون عربستان به یكتاپرستی داشتند؛ و داستانهای بسیاری از این مبلغان وارد كتابهای سیره و تاریخ اسلام شده است كه جای سخن ازآنها دراینجا نیست.
علاوه براینها دو مجموعهء كوچكِ دیگر به نامهای اَزُد و عبدالقیس نیز در سواحل جنوبی خلیج فارس- ازحد ظفار و عُمان درمرور از امارات كنونی تا قطر و بحرین كنونی- میزیستند كه به علل جغرافیائی از بقیهء قبایل عربستان جدا افتاده بودند و ارتباطی با رقابتهای قبایلی درون عربستان نداشتند، و ازاین نظر در جُستار كنونی جا نمیگیرند. اینها از روزگار هخامنشی در درون مرزهای سنتی ایران واقع میشدند و تا اواخر قرن ششم میلادی آئینهای مزدایسنا و مسیحیت درآنها رواج یافته بود، و درآستانهء ظهور اسلام تابع ایران ساسانی بودند.
در پایان دههء دوم قرن هفتم میلادی كه اسلام در مدینه و مكه و طائف گسترش یافت، سه مدعی نبوت در میان قبایل یمن و ربیعه فعالیت میكردند: یكی اسود عنسی در میان قبایل مذحج و كنده؛ دیگر طلیحه در قبایل یمنیِ بنیاسد كه درشمال حجاز جاگیر بودند؛ سوم مسیلمه در قبایل بنیحنیفه در شرق عربستان. دراین زمان در میان قبایل بنیتمیم نیز یك زن به نام سجاح ادعای نبوت داشت و تبلیغ یكتاپرستی میكرد.
درنیمهء سال 12 هجری یك دولت مستحكم و پرقدرت ومطاع در مدینه برسركار بود كه كلیهء قبایل عربستان را در اطاعت داشت، و چنین به نظر میرسید كه مدینه یك دولت سراسری و یكپارچه و پراستمرار عربی تشكیل داده است. لیكن تراكم جمعیتی عربستان وكمبود موارد گیاهی و آبی مانع ازآن بود كه این دولت بتواند ثباتی دائمی را درعربستان به وجود آورد؛ زیرا عربان درشرائط معمولی، خواه وناخواه مجبور بودند بخاطر حفظ یا حصول چراگاه به ستیز ونزاع افتند و باز عربستان به آشوب و نابسامانی برگردد، و ثبات و دوام دولت مدینه تهدید شود. قبایل عربستان دروضعیتی بودند كه نیاز به خروج از اوضاع تنگ عربستان و خزش گسترده به درون سرزمینهای بیرون از عربستان داشتند. این خزشْ یك ضرورت تاریخی بود كه میبایست صورت میگرفت و هیچ گریزی ازآن نبود. مركزیتی كه مدینه درسال 12 هجری یافته و وحدتی كه به قبایل عربستان بخشیده بود میتوانست كارآمدترین ابزار درراه جهت بخشیدن به این خزش تاریخی و ضروری باشد. مدینه كارآمدترین ابزار معنوی نیز برای یكسو كردن جهت خزش عربان در اختیار داشت و آن «دینِ الله» بود، كه با دستیازی به آن میتوانست قبایل عربستان را درخزش بزرگ تاریخی به حركت درآورَد.
دراین خزش بزرگِ تاریخی، هر سه دستهبندی مُضَر و یَمَن و رَبیعه به رهبری مدینه بسیج شده از مرزهای تنگ عربستان به سوی دنیای فراخ و متمدن به راه افتادند تا با درهم كوفتن تمدنهای باستانی در سرزمینهای تمدنی اسكان یابند. ازمیان این سه دستهبندی، جز قبایل مدینه و مكه و طائف، هیچ قبیلهء دیگری دینِ اسلام را نمیشناخت و با سنتهایش كه مخصوص حجاز بود آشنائی نداشت. همهء قبایل عربستان همراه با خزیدن به درون سرزمینهای تمدنی گفتند كه ما مسلمانیم و قرآن را تنها كتاب آسمانی و پیامبر اسلام را تنهای فرستادهء الله دانستند؛ ولی نه با افكار و عقاید سنتی قریش كه درقرآن بازتاب یافته بود آشنا بودند، و نه میتوانستند ازسنتهای دیرینهء خودشان دست بكشند. در نتیجه همراه با این سه دستهبندی بزرگ، سه دینِ مشخص به نام اسلام پا به عرصهء اجتماعی قبایلِ خزنده نهاد كه هیچكدام نمیتوانست در دیگری ادغام گردد یا دیگری را حذبِ خودش سازد.
در سال 13 هجری مأموران مدینه برای جلب رؤسای قبایل یمنی به آن كشور گسیل گشتند و سران بسیاری ازقبایل یمن به امید حصول غنایم جنگی، برای شركت در لشكركشیهای مدینه به اطراف عربستان ابراز آمادگی كردند. عَمرو ابن مَعدیكرِب كه نیرومندترین مرد مِذحَج و برجستهترین سرهنگ اسود عنسی بود برای شركت دادنِ قبیلهاش در لشكركشیها به مدینه رفته اطاعت از ابوبكر را پذیرفت. ابوموسا اشعری با قبیلهاش به مدینه رفت تا همراه لشكرهای مهاجم به عراق شود. جریر ابن عبدالله نیز قبیلهاش بُجَیله را به درون حجاز انتقال داد تا در لشكركشیها شركت ورزد. اشعث ابن قیس نیز قبیلهاش را برداشته به مدینه رفت و ازآنجا برای شركت در فتوحات عراق گسیل شد. قیس ابن عبد یغوث- خلیفهء اسود عنسی- نیز صلاح خودش و قبیلهاش را درآن دانست كه اطاعت ازمدینه را قبول كند، و خود با بخشی از قبیلهاش به خدمت سپاه اسلام درآمد و نام پدرش به مَكشوح تغییر یافت و او ازآن پس قیس ابن مكشوح نامیده شد. همهء این افراد را به زودی با قبایلشان در لشكرهای جهادگرِ اسلام در قادسیه و در فتوحات عراق خواهیم دید، و بعضی ازآنها را در مناصب بسیار حساس سیاسی خواهیم یافت. با این پیشامدها اوضاع داخلی یمن به حال خود رها گردید و به زودی داوطلبانه به اطاعت مدینه درآمد، تا كارگزار مدینه برای ادارهء امور آن كشور اعزام گردد؛ و آن عده از شخصیتهای یمنی كه درستیز با گسترش نفوذ پیامبر یمنی با مدینه همراهی كرده بودند، بعنوان كارگزاران مدینه در یمن منصوب شدند.
قبایل یمن هرچند كه بعد از نابود شدنِ پیامبرشان مسلمان شدند و همراه لشكرهای جهادگر اسلام راهی عراق و ایران گشتند، ولی هیچگاه ارزشهای دینِ خودشان را رها نكردند، و بخش اعظم عقاید مربوط به آن دین را با خودشان وارد اسلام كردند. اساسیترین جنبهء این عقیده مربوط به میراثی بودنِ مقام رهبری دینی بود؛ زیرا كه كاهنان و انبیای قومی آنها پشت اندرپشت و پسر بعد ازپدر درمیان قبایل خودشان مقام نبوت وكهانت داشتند، و گمان برآن بود كه توسط آسمان تعیین شدهاند. این عقیده بعدها توسط آنها بصورتِ موروثی بودن مقام جانشینی پیامبر اسلام و انتصابی بودن رهبر و امام مسلمانان و معصوم بودن او مطرح گردید، و مذهبِ تشیع را در جنوب عراق- مشخصا درمنطقهء كوفه- شكل داد. اساس عقیدهء دینی آنها نیز تا حدی بر همان نیاپرستی سابق نهاده شده بود، و شماری از شخصیتهای خاندان پیامبر نزد اینها جای همان مقدسهای قبیلهئی سابق را گرفتند. شاید شنیدن این مسئله برای ما بسیار شگفت باشد كه پس از مسلمان شدن اینها افرادی مثل بِلال و عَمّار و ابوذر چون از اصل یمنی بودند خیلی زود به قهرمانانِ اینها تبدیل شدند، تا جائی كه اهمیتی به مراتب بیش از ابوبكر و عمر و بسیاری از اصحاب خوشنام و باسابقهء پیامبر به آنها داده شد؛ و شخصیتهای طراز اول اسلام در مرتبهئی بعد از اینها قرار داده شدند. ازآنجا كه دین توحیدی در یمن همراه با ایرانیستیزی، و به تعبیر درستتر همراه با خیزش استقلالطلبانه آغاز شده بود، ضدیت با هرچه ایرانی بود خصیصهء عمدهء آن مذهبی شد كه اینها به مرور زمان در جنوب عراق شكل دادند.
وقتی خزش عربان به درون شام و عراق آغاز شد، طلیحه- پیامبر سابق بنیاسد- نیز به حجاز برگشت و خود را تسلیم عمر كرد و با قبیلهاش در لشكركشیهای عراق شركت جست. اما ازآنجا كه او از كاهنانِ سنتی قبیلهاش بود كه پشت اندر پشت ادعای ارتباط با آسمانها و دریافت اخبار غیبی را میكردند، هیچگاه در پیش قوم خودش از ادعای نبوتش دست نكشید، و درعین اینكه همراه مسلمانان بود، خودش را یك برگزیدهء الله میدانست كه با آسمان در ارتباط است. چند سال پس از این وقایع، وقتی عربها درحال محاصرهء نهاوند بودند، و آذوقهء افراد همراه طلیحه كه از قوم خودش و پیروانش بودند ته كشید، یكی از اصحابش به نام جعفر ابن راشد از او تقاضا كرد كه معجزهئی كند تا پیروانش مواد غذائی به دست آورند و از گرسنگی تلف نشوند. طلیحه عبایش را برسر كشید و بر زمین خفت و چنین وانمود كرد كه میخواهد وحی بگیرد؛ و بعد از لحظاتی سربرداشته گفت: «البیان البیان، غنم الدهقان فی بستان مكان أروَنان». این گفته كه گویا به طلیحه وحی شده بود، معنایش آن بود كه در آن نزدیكی بستانی است و گله گوسفند دهقان در بستان درحال چریدنند. بنا برگفتهء طلیحه شماری افراد روان شدند تا به بستانی رسیدند و گله گوسفندی را یافتند و تاراج كرده به اردوگاه آوردند.
بنیاسد نیز مثل یمنیها هیچگاه نتوانستند از عقاید سنتیشان كه قرنها با خود كشیده بودند دست بردارند. ازآنجا كه عقیده به «رهبری برگزیدهء آسمان» بخش جدائیناپذیر دینِ قبیلهئیشان بود، پس از فتوحات اسلامی وقتی كه درجنوب عراق اسكان یافتند این عقیده را به نحو دیگری ابراز داشتند؛ منتها چون دیگر مسلمان بودند و حق مطلق قریش را دررهبری عربها پذیرفته بودند، رهبری متكی به وحی را در فردی از خاندان پیامبر جستجو كرده عقیده به امامت معصوم از خاندان پیامبر را ابراز داشتند، و به مرور زمان همصدا با قبایلِ یمنی كوفه موضوع وراثتی بودنِ جانشینی پیامبر و انتصابی بودنِ مقام امام توسط آسمان را مطرح كردند و افكار سیاسی شیعه را شكل دادند. سخنواران بزرگی ازمیان این قبیله سربرآوردند كه منادی ضرورت تداوم امامت در اولاد فاطمه بودند. درقرنهای بعدی بخش اعظمِ نظریهپردازان بزرگ شیعه از میان همین قبیله كه محل اسكانشان «حِلّه» در منطقهء كوفه بود بیرون آمدند.
قبایل بنیحنیفه نیز مثل دیگر مخالفانِ مدینه به زودی به لشكرهای جهادگر اسلام پیوستند كه به فرمان ابوبكر برای تسخیر حیره بسیج شده بودند و رخداد قادسیه را آفریدند. قبایل بنیتمیم و پیامبرشان سَجاح نیز پس ازآن بخاطر شركت در لشكركشی به حیره و عراق، به اطاعت ابوبكر درآمدند و مسلمان شدند. ولی بنیتمیم و بنیحنیفه به رغمِ مسلمان شدنشان هیچگاه نتوانستند با آداب و رسوم سنتی قریش كه بعنوانِ تعالیم اسلامی سریان یافته بود همسوئی نشان دهند. آنها اكنون قرآن را تنها كتاب آسمانی و پیامبر اسلام را خاتم پیامبران میدانستند، ولی عقاید دینیشان همان بود كه خودشان داشتند. كسانی از بنیحنیفه و بنیتمیم درآینده مذهب خاص خودشان را دردرونِ اسلام ایجاد كردند كه خوارج نام گرفتند و برای همیشه راهِ مخصوص به خود را دنبال كردند؛ و چنانكه میدانیم خوارج تنها مذهبی در اسلام بود كه پرچمِ مساواتِ انسانی در حقوق اجتماعی- ازجمله مساوات كامل زن و مرد در حقوق- و پرچم عدالت اقتصادی را برافراشت، و در مساوات زن و مرد تا جائی پیش رفت كه پیروانش صراحتا گفتند زن هم میتواند امامت كند؛ وگاه خودشان امام زن داشتند.
قریش نیز كه پیامبر اسلام ازآنها بود یك دینی را ارائه میكردند كه ارزشهایش در قرآن و سنتِ پیامبر بیان شده بود. ازاین اسلام بخش عمدهء قبایلِ مُضَری- یعنی قریش كه حاكمان آیندهء جهان اسلام شدند و دركنارشان ثقیف و هوازن- پیروی و حمایت كردند. اسلام این گروه كه حاكمان واقعی دولت موسوم به اسلامی بودند درآینده نام اهل سنت به خود گرفت و رهبرانش عمدتًا از قبایل مضری درون حجاز بودند. تعالیمِ دینی پیروانِ این جریان از سنتِ پیامبر و شیوهء اصحاب پیامبر گرفته شده بود؛ و همان عقایدی بود كه ازنظر سنتی به مردم مكه و مدینه و طائف تعلق داشت و ریشههایش به دوران پیش از ظهور اسلام میرسید. اساس عقیدهء سیاسی این جریان كه از زندگی قبیلهئی حجاز آمده بود را تعیین رهبر برپایهء بیعتِ كارشناسان مسلمان تشكیل میداد كه اهل حِل و عَقد (گشود و بَست) نامیده میشدند. اطاعت از رهبری كه به انتخاب بزرگان و با بیعت مسلمانان برسر كار آمده بود نزد این جریان واجب بود؛ و به همین سبب هم تمامی خلفای راشدین و خلفای اموی را واجب الطاعه دانستند. این جریان برای رهبر دینی هیچ تقدسی قائل نبود، و هیچ انسانی را- جز شخص پیامبر اسلام- معصوم نمیدانست.
این سه جریان برای همیشه راهشان را از هم جدا كردند و سه مذهب متمایز را شكل دادند و هركدام مدعی بود كه اسلام حقیقی همانست كه او دارد.
دربین سالهای 17 تا 31 هجری كه جریان فتوحات با شتاب بسیار زیاد در درون ایرانِ ساسانی- یعنی عراق و ایران- ادامه داشت و قبایل عرب همواره درحال نقل و انتقال وجنگ و تاراج وكشتار و گردآوریِ مال و مصادرهء مِلك بودند، برای سه دستهبندی بزرگِ رقیبْ فرصتی پیش نیامد كه به یاد رقابتهای گذشته یا به یاد عقاید سنتیشان بیفتند. اختلافات سنتی از سال 32 هجری درمیان قبایلی كه به درون عراق خزیده بودند بروز كرد، و تا پایان سال 35 هجری به شورشِ بخشی از قبایل یمنی برضد عثمان وكشته شدن عثمان منجر شد؛ و سپس با پیش آمدنِ جنگ صفین و پیامدهائی كه داشت، عناصری از بنیحنیفه و عناصری از بنیتمیم بصورت یك دستهبندی نوینِ عقیدتی پا به عرصهء اجتماعی مسلمانانِ عرب نهادند و مذهبی كه خوارج خوانده شد را پایه گذاشتند.
مخالفت بخشی از قبایل یمنی عراق و مصر با عثمان در اواخر سال 35 هجری- درپی جریانهائی كه جای سخن ازآن دراینجا نیست- به انتقال دوهزارتن از مردان آنها به مدینه و شورش برضد عثمان و قتل او انجامید. شورشیان سه دسته بودند: شورشیان كوفه خواهان خلیفه شدنِ زبیر- پسرعمه وهمریش اول پیامبر- بودند؛ شورشیان بصره خواهان خلیفه شدن طلحه- همریش دیگر پیامبر- بودند؛ و شورشیان مصر خواهان خلیفه شدن علی ابن ابیطالب- پسرعمو و داماد پیامبر- بودند. باز در خلال پنج روز بعد از قتل عثمان جریانها درمدینه به نحوی پیش رفت كه شورشیان كوفه و مصر علی ابن ابیطالب را به خلافت برگزیدند، بخشی از مردم مدینه نیز با علی دست بیعت دادند ولی شورشیان بصره با دست خالی به بصره برگشتند. پنج ماه بعد از انتخاب علی ابن ابطالب، عائشه و طلحه و زبیر برضد علی شوریدند و به بصره رفته جنگ جمل به راه افكندند كه به كشته شدن طلحه و زبیر و كشته شدن هزاران عرب انجامید و علی به پیروزی قطعی رسید. در این جنگ به هواداران عائشه و طلحه و زبیر «شیعهء ام المؤمنین» گفتند. در آخرین ماه سال 36 هجری معاویه كه حاكمیت سوریه و اردن و لبنان و فلسطین را از سال 18 هجری تا آنزمان دردست داشت برضد علی شورید؛ و درنتیجه جنگ صفین به راه افتاد كه هفتاد هزار عرب در آن به كشتن رفتند ولی هیچكدام از دوطرف دراین جنگ پیروزی نداشت؛ و نتیجهء جنگ به جریان حكمیت انجامید، و داوران منتخب علی و معاویه پس از هفت ماه مشورت و تبادل نظر، درماه رمضان سال 37 هجری رأی به بركناری علی از خلافت دادند. در این جنگ به هواداران معاویه «شیعهء عثمان» میگفتند؛ زیرا كه به بهانهء خونخواهی عثمان برضد علی به جنگ برخاسته بودند. حامیان علی نیز «شیعهء علی» نامیده میشدند. علی در رمضان سال 40 هجری توسط انشعابیون هوادار سابق خودش كه اكنون «خوارج» نامیده میشدند به شهادت رسید (ترور شد). حسن ابن علی كه پس ازاو توسط بخشی از قبایل كوفه انتخاب شده بود با لشكركشی معاویه كه اینك خودش را رسما خلیفه مینامید مواجه شد؛ و این مواجهه در دومین ماه سال 41 هجری به صلحی انجامید كه درآن رسما خلافت به معاویه واگذار شد؛ و به دنبال آن تمامی عربهای كوفه و بصره و مكه و مدینه با معاویه بعنوان «امیرالمؤمنین» دست بیعت دادند. عموم بنیهاشم و فرزندان امام علی و شخص امام حسن نیز با معاویه بیعت كرده خلافتش را به رسمیت شناختند. ازاین زمان اصطلاح نوینی در میان عربهای مسلمان پدید آمد، و آن «اهل سنت و جماعت» بود. و معنای این اصطلاح آن بود كه همهء كسانی كه با معاویه بیعت كردهاند از سنت پیامبر پیروی كرده و تابع جماعت مسلمانان شده و از تفرقه و درگیری پرهیختهاند. اولاد امام علی نیز چونكه با معاویه بیعت كرده بودند، بخشی از همین «اهل سنت و جماعت» بودند. ازاین زمان به كسانی كه سابقا هوادار امام علی بودند و در جنگهای جمل و صفین و جنگ نافرجام امام حسن شركت كرده بودند و هنوز هم برعقیدهء سابقشان بوده تصریح میكردند كه امام علی و امام حسن برحق بودهاند، «شیعهء ترابی» اطلاق شد كه البته معنای درستش شیعهء علوی بود؛ زیرا كه یكی از القاب امام علی «ابوتراب» بود. در اینجا به قیام امام حسین اشارهئی نمیكنم؛ زیرا كه عربهای كوفه و بصره یا جای دیگر درآن شركت نداشتند؛ و امام حسین با حدود هفتاد تن از اعضای خاندان امام علی كه همراه او بودند در كربلا به فرمان عبیدالله زیاد و توسط عمر فرزند سعد ابیوقاص- قهرمان قادسیه- به شهادت رسیدند.
در اوائل سال 64 كه یزید درگذشت، عبدالله فرزند زبیر در مكه به پا خاست و مردم مكه و مدینه با او بیعت كردند. عربهای بصره وكوفه نیز بیعشان را برای او فرستادند. هواداران خلافت عبدالله زبیر «شیعهء زبیری» نام گرفتند. او رسما خلیفه شد، و تا سال 73 هجری كه توسط عبدالملك مروان و حجاج ثقفی از میان برداشته شد، عربستان و عراق و بخشی از ایران را در قلمرو داشت. در این میان در سال 64 هجری مردی از طائف به نام مختار ثقفی به كوفه رفت و با استفاده از خلأ سیاسی كه مرگ یزید به دنبال آورده بود شیعیان سابق علی را سازماندهی كرده درصدد تشكیل حاكمیت برآمد. او خودش را نمایندهء محمد ابن علی ابن ابیطالب- معروف به ابن حنفیه- معرفی كرد و گفت كه محمد ابن علی «امام» و «مهدی» است (مهدی در زبان یمنیها معادل واژهء امام بود و منصوب آسمان پنداشته میشد). مختار به یاری بخشی از یمنیهای كوفه و مدائن، ازجمله نیرومندترین مردشان ابراهیم پسر مالك اشتر، مخالفانش را سركوب كرد و تمامی كسانی كه در كشتار كربلا شركت كرده بودند را گرفته از دم تیغ گذراند. بخشی از نیروهای او را نیز روستائیان آرامیتبار جنوب عراق تشكیل میدادند كه از زمان فتوحات عربی به بردگان عربها تبدیل شده بودند. مختار برابری انسانها را مطرح كرد و این بردهشدگان را آزادشده اعلام نمود. این موضوع به مذاق عربهای حامی او گوارا نبود؛ و ابراهیم اشتر پس از آنكه در سركوب مخالفان مختار شركت كرد و حتی یك لشكر اموی را كه از شام به فرماندهی عبیدالله زیاد به عراق گسیل شده بود شكست داده عبیدالله زیاد را كشت، مختار را رها كرده با نیروهایش در مدائن ماند. پس ازآن بخشی از شیعیان كوفه نیز از مختار بریدند؛ و مختار تضعیف شد، و در لشكركشی مصعب برادر عبدالله زبیر در نیمههای سال 69 هجری به كوفه شكست یافته كشته گردید. ابراهیم پسر مالك اشتر نیز بعد ازآن با قبیلهاش به مصعب زبیر پیوست، و درسال 72 كه عبدالملك مروان به كوفه لشكر كشید، او فرمانده سپاه مصعب بود و در جنگ با عبدالملك مروان در كنار مصعب زبیر كشته گردید. محمد ابن حنفیه نیز در مكه توسط عبدالله زبیر بازداشت شد، و تا سال 73 كه عبدالله زبیر مورد حملهء سپاه عبدالملك مروان به فرماندهی حجاج ابن یوسف قرار گرفت و كشته گردید، تحت نظر زیست.
آرامیتبارهای جنوب عراق كه ضمن پذیرش امامت مهدی به نهضت مختار پیوسته بودند نیز هرچند كه از مسیحیت به اسلام درآورده شده بودند، دارای سنتهای بسیار ریشهدار دینیئی بودند كه در مواردی با عقاید یمنیها همخوانی داشت و درمواردی نیز مخصوص به خودشان بود. موضوع غیبت و انتظار ظهور و عقیده به عمر بسیار طولانی یك انسان و همچنین موضوع ضرورت وجود همیشگیِ حجت آسمانی برروی زمین بخش اصلی سنتهای دیرینهء دینی اینها بود. چنانكه میدانیم افسانهء گیلگامیش و داستان فیضان ویرانگر همگانی و داستان پرسوز و گداز تیموزی و مادرش همگی ساخته و پرداختهء كاهنان سومری در هزارهء سوم پیش از مسیح بوده كه در همین منطقهء جنوب عراق نشیمن داشتهاند. تیموزی یك پیامبرشاه مقدس و آسمانیتبار سومری بود كه در جوانی به دست دشمنان آسمان كشته گردید؛ ولی مقدر برآن بود كه او به جهان برگردد و دشمنان آسمان را نابود سازد. مردم جنوب عراق تا وقتی مسیحی شدند همهساله ده روز از ماه تموز برای تیموزی عزاداری میكردند و برسر میزدند و برای حمایت ازاو ابراز آمادگی میكردند و خواهان بازگشتش میشدند؛ سپس در مسیحیت، عیسا مسیح را جایگزین تیموزی كردند. داستان حضور دائمی یك حجت آسمانی كه عمر جاوید دارد و همهجا و همیشه حاضر است، نیز از ساختههای دیرینهء این قوم بود. نام این حجتِ آسمانی به زبان آرامی «خِضر» بود كه معنایش «همیشهزنده» است؛ و داستانش را همه شنیدهایم.
پس از كشته شدن مختار بقایای پیروانش كه عمدتا از قبایل حِمیَر و مِذحَج و بنیاسد، و بخشی نیز بومیان جنوب عراق بودند، همچنان عقیده به امامت محمد ابن حنفیه را نگاه داشتند و اورا «امام» و «مهدی» میدانستند و درآمادگی برای یك جنبش دیگر ماندند. ابن حنفیه درسال 81 هجری درحالی كه در بیعت عبدالملك مروان بود درگذشت. ولی بخشی از شیعیانش مرگ اورا باور نكردند، و سخنسرایانشان اشعاری در بارهء اینكه او نمرده بلكه به غیبت رفته است و به زودی بازخواهد گشت سروده شایع كردند. معروفترین شیعهء او كه در نظریهء «غیبت مهدی» سرودههای بسیاری پراكند، یك یمنی كوفه از قبایل سابقا یهودی حمیر به نام «سید حمیری» بود.
بنا براین در جریان قیام مختار ثقفی برای نخستین بار واژهء «مهدی» رواج یافت؛ و پس از درگذشت ابن حنفیه شیعیانش برای نخستین بار موضوع «غیبت» و «انتظار ظهور مهدی» را مطرح كردند؛ و به تدریج احادیثی دربارهء آن ساختند كه خبر از ارادهء آسمانی به ضرورت غیبت و رجعت میداد.
درسال 81 هجری یكی از بلندپایهترین و نیرومندترین افسران ارتش اموی در عراق به نام عبدالرحمان اشعث برضد عبدالملك مروان و حجاج ابن یوسف شورید. او رئیس قبایل یمنی كنده بود و پدرش محمد ابن اشعث (برادرزن امام حسن و دخترزادهء ابوبكر) در جنگ برضد مختار به كشتن رفته بود. در شورش عبدالرحمان اشعث تمامی قبایل یمنی كوفه و بصره شركت كردند. فرمانده شیعیان كوفه و مدائن دراین شورش، كُمیل ابن زیاد رئیس قبیلهء نخع و از خاندان مالك اشتر بود. شعارهای عبدالرحمان اشعث در این شورش همانها بود كه مختار ثقفی مطرح كرده بود (جز موضوع امامت مهدی). فرجام این شورش نیز شكست قطعی عبدالرحمان اشعث دربرابر حجاج ثقفی درسال 83 و كشته شدن كمیل ابن زیاد و كشتار و زندانی شدن بخش بزرگی ازشیعیان و سركوب خشونتآمیز بقایای آنها بود. تیرههائی از قبایل یمنی مذحج كه در شورش عبدالرحمان اشعث شركت كرده بودند، درسال 83 از ترس حجاج به بیابانهای كرانههای كویر در منطقهء بین قم و كاشان گریخته در هفت روستای مجاور اسكان یافتند؛ و درآینده قم را بصورت یك شهر خالصا عربی و خالصا شیعی درآوردند.
ازاین زمان تا حدود 40 سال خبری از جنبش شیعیان كوفه نیست؛ تا آنكه در سال 120 هجری زید فرزند امام زین العابدین بعنوان امام شیعه به كوفه میرود و حمایت رؤسای قبایل یمنی را برای خیزش ضد اموی كسب میكند. ولی دوسه روز پیش از تاریخی كه برای قیام تعیین كرده بوده امرش افشا میشود؛ بسیاری از رؤسای قبایل شیعی بازداشت یا تطمیع میشوند؛ و زید در روز قیامش با گروه اندكی به پا خاسته كشته میگردند. 9 سال بعد از این جریان، و در میان آشفتگی اوضاع خلافت اموی و جنگهای خانگی امویها برسر خلافت، و در زمانی كه جنبش ابومسلم در شرق ایران به كامیابیهائی دست یافته بوده، برخی از رؤسای قبایل كوفه و همچنین بنیهاشم- اولاد ابوطالب و اولاد عباس- در مكه محرمانه با یكی از نوادگان امام علی از اولاد امام حسن به نام محمد ابن عبدالله بعنوان امام دست بیعت میدهند؛ و او خودش را «نفس زكیه» و «مهدی آل محمد» لقب میدهد. فقط جعفر ابن محمد (امام جعفر صادق) با انتخاب او مخالفت كرده از هاشمیها كناره میگیرد. همراه با فعالیتهای تبلیغی مخفیانهء هوادارن این «مهدی آل محمد» در میان قبایل عرب عراق، جنبش ابومسلم گام به گام به پیش میرود و تا آغاز سال 132 هجری كوفه را تصرف میكند و خلافت اموی را برمیاندازد و خلافت عباسی را تشكیل میدهد. پس ازآن پدر نفس زكیه (عبدالله ابن حسن ابن حسن ابن علی ابن ابیطالب) به كوفه میرود و موضوع بیعت بنیعباس با فرزندش مهدی نفس زكیه را به عبدالله سفاح یادآور میشود. ولی سفاح یك میلیون درهم به او میدهد و از او قول میگیرد كه نفس زكیه موضوع بیعت را به فراموشی بسپارد و ادعای امامت و خلافت نكند.
كمتر از پنج سال بعد ابوجعفر منصور بعنوان دومین خلیفهء عباسی توسط ابومسلم به خلافت نشانده شد. ولی منصور در مكه با نفس زكیه بعنوان امام و مهدی دست بیعت داده بود؛ و ازنظر نفس زكیه حق رهبر و امام شدن نداشت. علاوه براین با انقلاب ابومسلم، زمام امور دولت عربی به دست ایرانیان افتاده بود و دهها هزار عرب در ایران كشتار شده بودند، و قبایل عرب از امتیازهای سابقشان محروم شده بودند. نفس زكیه مبلغانش را به میان قبایل عراق فرستاد تا برای امامت او فعالیت كنند و از رؤسای قبایل بیعت بگیرند. در این زمان احادیثی از زبان یامبر انتشار یافت كه میگفت «مهدی همنام من و پدرش همنام پدر من است»؛ و مستقیما به نفس زكیه اشاره داشت كه محمد ابن عبدالله بود؛ و از زبان پیامبر گفته میشد كه مهدی در آخرزمان قیام خواهد كرد و ظلم و جور را برخواهد افكند. اقدامات نفس زكیه با استقبال همگانی قبایل عراق مواجه گردید؛ و درعین حالی كه پدر و عموها و شماری از اعضای خانوادهء نفس زكیه به فرمان خلیفه منصور بازداشت و زندانی یا كشته شدند، او در سال 144 هجری با پشتگری حمایت قبایل عراق به پا خاست. خیزش او نه تنها خیزش ضد عباسی بلكه عملا خیزش ضد ایرانیگرائی بود، و در خطبهئی كه در روز قیامش در مدینه ایراد كرد، بر این موضوع تأكید نمود. در مقابله با این خیزش، ایرانیان در كنار ابوجعفر منصور قرار گرفتند، و بخش اعظم عربهای عراق و حتی عربهای خراسان از نفس زكیه حمایت نمودند. فرجام این قیام نیز مثل همهء قیامهای شیعه شكست حتمی، و كشته شدن نفس زكیه و برادرش ابراهیم و بسیاری از اعضای خاندان امام حسن در سال 145 بود.
نیم قرن بعد از این جریان، موضوع رویاروئی ایرانگرایان و عربگرایان در ایران و عراق پیش آمد كه به جنگ خونین مأمون و امین- فرزندان هارون الرشید- انجامید. دراین جنگ، ایرانیان به رهبری یك زرتشتی نومسلمان اهل سرخس كه توسط جعفر برمكی مربی مأمون شده بود و پس از مسلمان شدنش نام عربی فضل ابن سهل سرخسی را برخود نهاده بود در پشت سر مأمون قرار گرفتند؛ و عموم عربهای عراق در پشت سر امین ایستادند. بعد از انقلاب ابومسلم، این بزرگترین رویاروئی ایرانیان و عربها بود (البته هم در انقلاب ابومسلم و هم در جنگ فضل سرخسی با امین، بخشی از عربهای دوزبانة خراسان دركنار ایرانیان بودند و بدون آنكه خود بدانند پشتیبان اهداف ایرانیان شدند). طاهر ذوالیمینین را فضل ابن سهل بعنوان فرمانده سپاه مأمون به عراق فرستاد؛ و طاهر پس از شكستهای سختی كه در كنار ری و در همدان و حلوان بر عربگرایان وارد آورد، بغداد را محاصره كرده به تسخیر درآورد و امین را گرفته كشت. شكست عربگرایان در این جنگ باعث شد كه عربهای عراق از یكی از نوادگان امام علی به نام ابن طباطبا دركوفه حمایت كرده دستاوردهای ایرانیان در هفتادسال اخیر را در معرض خطر قرار دهند. ابن طباطبا امام شد و دركوفه تشكیل دولت داد، و نوادگان امام علی از جمله سه تا از فرزندان موسا ابن جعفر را به فرمانداری خوزستان و حجاز و یمن فرستاد. برای مقابله با این خطر، فضل سرخسی مأمورانی را به مدینه فرستاد و علی ابن موسا ابن جعفر را به مرو دعوت كرد؛ و مأمون در مراسم جشنهای نوروزی سال 201 هجری قمری كه در ماه رمضان بود اورا با لقب «الرضا» بعنوان ولیعهد خویش منصوب كرد. همراه با این اقدام لشكرهای اعزامی فضل سرخسی در كوفه و جنوب عراق شكستهای سختی بر شیعیان وارد آوردند و به موضوع قیام شیعه پایان دادند. اندكی پس از این جریان فضل سرخسی به دست افراد ناشناسی ترور شد؛ و به دنبال او امام رضا در اثر مسمومیت در طوس شهید گردید؛ و گویا وابستگان فضل سرخسی در این عمل دست داشتند.
درسال 280 هجری قمری جنبش بزرگ شیعی به رهبری یكی از نوادگان امام جعفر صادق در شمال و شرق عربستان به راه افتاد. این جنبش كه با نام «جنبش قرمطیان» معروف است، از حد كوفه تا بحرین كنونی را متصرف گردید، و در زمانی بخش اعظم قبایل عرب بیابانهای شام را مطیع خویش ساخت و خطری بسیار جدی را برای دولت عباسی ایجاد كرد. همهء تلاشهای مستمر و مداوم ارتش عباسی برای مواجهه با این خطر به شكستهای خفتبار انجامید؛ و دربار عباسی در اوائل قرن چهارم هجری مجبور شد كه قلمرو این دولت را در كنار شهر كوفه به رسمیت بشناسد؛ و حتی به نمایندهء دولت قرمطی اجازه داد كه در بغداد مستقر شود. این دولت كه تا تشكیل امپراطوری سلجوقی- یعنی نزدیك به سه قرن- استمرار داشت، همواره مورد حمایت عربهای شیعه در كوفه و بغداد و مدائن، و حامی آنها بود. بخش دیگری از قرمطیها نیز در اواخر قرن سوم هجری به شمال آفریقا منتقل شده تشكیل حاكمیت شیعی دادند؛ و نیم قرن بعد مصر را گرفته دولتشان را به قاهره منتقل كردند و دولت نیرومند فاطمی را تشكیل دادند كه بیش از دویست سال استمرار داشت و مصر و شام و بخشی از شمال آفریقا در قلمروش بود. این دولت تلاشهای پیگیری برای براندازی دولت عباسی به عمل آورد، و در یك مورد نیز حامیان عربش در عراق توانستند بغداد را گرفته خلیفهء عباسی را فراری دهند؛ ولی با تدابیری كه ایرانیان بهكار بردند، اینها در الحاق عراق به دولت فاطمی ناكام ماندند. در اواخر عمر دولت فاطمی حتی تلاشهائی برای بسیج عربهای شیعه در ایران بخاطر زمینهسازی الحاق ایران به دولت فاطمی انجام گرفت، و در این راه گروهی از یمنیهای كوفه به همراه یكی از خودشان كه نمایندهء ویژهء امام فاطمی بود و ما اورا با نام حسن صباح میشناسیم به درون ایران گسیل شدند. ولی درست در همین زمان امام فاطمی ترور شد و دربار فاطمی در مصر به آشوب و جنگ داخلی فرورفت، و حسن صباح و گروهش از حمایت مصر محروم ماندند و در داخل ایران نیز نتوانستند حمایتی كسب كنند و مجبور شدند كه برای حمایت از خودشان در دژهای دستنیافتنی در مناطق كوهستانی موضع بگیرند. فعالیتهای اینها در درون ایران مدت نسبتا درازی ادامه داشت، و همواره با ترورهائی همراه بود، كه بیشتر به تحریك یا تشویق رقیبان قدرت دولت سلجوقی انجام میگرفت. دولت سلجوقی كه پرچم حمایت از مذهب سنی بر اساس نظریههای اشعری و باقلانی و ماوردی و جوینی و غزالی را بردوش گرفته بود، هرگونه حركت فكری در ایران را تحت اتهام «قرمطی» مورد سركوب قرار میداد؛ و چونكه بیشترین سركوبها دراین راه نصیب اسلام ایرانیان معتزلیمذهب و پیروان مكتب علمگرای اخوان الصفا میشد كه عموم بنیانگذاران و پیروانش ایرانی بودند، همهء كسانی كه در یك دوران تقریبا یك قرنه مورد سركوب یا پاكسازی واقع شدند توسط دستگاه تبلیغاتی دولت سلجوقی بعنوان قرمطی معرفی گشتند.
نظریهپردازان شیعه در قرن چهارم در مصر به تدوین تئوری سیاسی شیعه پرداختند، و نظریهپردازان شیعه در كوفه و بغداد و قم كه عموما از قبایل مذحج و بنیاسد بودند، نیز به نوبهء خود در این قرن مشغول تدوین تئوری سیاسی شیعه شدند؛ و تا پایان قرن چهارم هجری مذهب شیعه شكل كامل خویش را گرفت.
اما از چندین سده بدین رو جریان های فكری اسلامی رشد بسزایی دریكپارچگی جهان اسلامی داشته و جهان شاهد جوشش عظیم ازموج بیداری اسلامی درعصر حاضر میباشد.
عربستان در پایان قرن ششم میلادی در گیر و دار درد زایمان انتقال به مرحلهء یكتاپرستی بود. در دههء دوم قرن هفتم میلادی همزمان با گسترش اسلام در حجاز، در سه نقطهء دیگر عربستان نیز دین یكتاپرستی درحال شكل گرفتن بود و كسانی ادعای نبوت داشتند و دین نوینی را عرضه مینمودند. برای اینكه این موضوع را بهتر بشكافیم ابتدا باید به تركیب قبایل عربستان در آن زمان نظری بیفكنیم.
قبایل درون عربستان پیش ازظهور اسلام به 3 مجموعهء بزرگ و رقیب و متخاصم تقسیم میشدند كه هركدام دارای خدایان قبیلهئی ویژه و كعبهء قبیلهئی خاص و آداب و رسومِ سنتی و دین مخصوص به خودشان بودند، و در آداب و رسومشان نقاط مشترك بسیاری با مجموعههای دیگر داشتند. این سه مجموعه عبارت بودند از:
1) مجموعهء قبایل یمنی در جنوب عربستان؛
2) مجموعهء قبایلِ ربیعه در شرق و شمالشرق عربستان؛
3) مجموعهء قبایل مُضَر (بر وزن هنر) در مركز و غرب عربستان.
بزرگترین مجموعهء قبایل عربستان قبایلِ یمنی بودند؛ بعد ازآنها مجموعهء قبایل ربیعه قرار میگرفتند؛ و مجموعهء قبایل مُضَر دردرجهء سوم ازنظر جمعیتی بودند.
مجموعهء قبایل یمنی جنوب عربستان از چند بخش تقسیم شده بود: قبایل مِذحَج (بر وزن بهتر) با شاخههای متعددشان در درون یمن ساكن بودند. بعد ازاینها قبایل كِنده (بر وزن قبله) بودند كه محل اسكانشان در منطقهء حَضرَموت در شرق یمن در همین سرزمینی بود كه اكنون نیز شرق یمن نامیده میشود و تا مرزهای عُمان امتداد دارد و از چندین شاخه تشكیل میشد. یمنیها از نظر سنتی دارای یك خدای برتر و مشترك بودند كه دارای كعبهء مخصوص به خودش بود. دركنار او خدایان كوچك دیگر نیز پرستیده میشدند كه نیاهای مقدس از خاندانهای كاهنان سنتی- به نامهای وُد، یَغوث، یَعوق، نَسرا- بودند. یعنی دین قبایل یمن یك دین مبتنی بر نیاپرستی بود، و كاهنانِ مرده و زنده كه نوادگان نیاهای تقدسیافته بودند، رابطان میان مردم و خدای مشتركشان پنداشته میشدند؛ و منصب كهانت از پدر به پسر دست به دست میشد. آخرین كاهن مقدس قبایل یمنی مردی بود كه در تاریخ اسلام با نام اهانتآمیز «اسود عَنسی»- یعنی سیاه قبیلهء عنس- شناخته میشود. یك شاخه از قبایل یمنی به نام بنیاسد نیز درشمال حجاز میزیستند كه ازنظر آداب و رسوم سنتی شباهت تام و تمام با قبایل درون یمن داشتند و دارای كاهنان مقدس قبیلهئی بودند كه منصبشان موروثی بود.
قبایل ربیعه كه در بخش شرقی عربستان جاگیر بودند به دو بخش تقسیم میشدند. بزرگترین بخش آن قبایل بنیبكر بودند كه در شمالشرق عربستان اسكان داشتند. بعد ازاینها قبایل بنیحنیفه كه محل اسكانشان در منطقهء یَمامه درشرق عربستان بود، ازنظر جمعیتی دردرجهء دوم قرار میگرفتند. خدای مشترك دستهبندیِ قبایل ربیعه الرحمان نام داشت، و دارای كعبهء مخصوص به خودش در یمامه بود. یمامه از روزگاران دور تا اوائل قرن هفتم میلادی دردرون قلمرو ایران واقع میشد.
قبایل مُضَری كه سومین دستهبندی قبایل عربستان بودند به چهار دسته تقسیم میشدند: یكی بنیعامر كه بزرگترین بخش قبایل مضری بود و در مركز عربستان اسكان داشت؛ دیگر بنیتمیم كه بین بنیعامر و حجاز جاگیر بودند و بعد از بنیعامر ازنظر جمعیتی مرتبهء دوم را داشتند؛ سوم هوازن و ثقیف كه ازنظر جمعیتی بعد ازاینها قرار میگرفتند و در منطقهء طائف ساكن بودند؛ و چهارم قبایل قریش و كِنانه كه در مكه و اطرافش اسكان داشتند و كوچكترین بخش قبایل مُضَری بودند. خدای مشترك تمامی قبایل مضری الله بود؛ و كعبهء واقع در مكه كه در زمانی از تاریخ برای پرستش او ساخته شده بود در اوائل قرن هفتم میلادی برترین بیت الله نزد این قبایل بود.
دو مجموعه از قبایل یمنی نیز در زمانی از تاریخ به بیابانهای شام كوچیده بودند و دردرون مرزهای امپراطوری روم میزیستند. در میان این مجموعه در اوائل قرن هفتم میلادی قبایل كَلب ازهمه بزرگتر بودند و در بخش غربی بیابانهای شام اسكان داشتند. بعد ازاینها قبایل غسان قرار میگرفتند كه در جنوب شام جاگیر بودند.
مجموعهء دیگری از قبایل عرب به نام «اِیاد» نیز در نخش شرقی بیابانهای شام میزیستند. تمدنهای معروف به پترا و تدمر كه ویرانههای شكوهمندی ازآن هنوز در سوریه و اردن برجا است یادگار این مجموعه از قبایل عرب است. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشتههای هرودوت نیز نام این خدا آمده است. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشتههای هرودوت نیز نام این خدا آمده است. آخرین پادشاه تدمر، وهب اللات معاصر شاپور اول ساسانی بود؛ و رومیها با كشتن وی تدمر را بهكلی ویران كردند. خرابههای بزرگ معبد اللات در منطقهء تدمر سوریه داستان یك دوران پرشكوه را بازگوئی میكند.
قبایل عربِ شام تا اواخر قرن ششم میلادی عموما به دین مسیح گرویده بودند و چیزی از دین كهن در میانشان نمانده بود. بعد ازگسترش اسلام نیز اینها خیلی دیر- و با آهنگی آهسته در طی یكی دوقرن- مسلمان شدند. ازاین رو در جریان سخن از شكلگیری اسلامهای متنازع كه موضوع این نوشتار است به اینها اشارهئی نخواهد رفت. دراینجا همینقدر اشاره كنم كه مبلغان مسیحی قبایل عرب شام- مخصوصا قبایل ایاد- كه برای تبلیغ یكتاپرستی به میان قبایل عربستان میرفتند و در مناسبتها و بازارهای فصلی سخنرانی میكرند و شعر میخواندند اثر بسیار محسوسی در توجه دادن قبایل درون عربستان به یكتاپرستی داشتند؛ و داستانهای بسیاری از این مبلغان وارد كتابهای سیره و تاریخ اسلام شده است كه جای سخن ازآنها دراینجا نیست.
علاوه براینها دو مجموعهء كوچكِ دیگر به نامهای اَزُد و عبدالقیس نیز در سواحل جنوبی خلیج فارس- ازحد ظفار و عُمان درمرور از امارات كنونی تا قطر و بحرین كنونی- میزیستند كه به علل جغرافیائی از بقیهء قبایل عربستان جدا افتاده بودند و ارتباطی با رقابتهای قبایلی درون عربستان نداشتند، و ازاین نظر در جُستار كنونی جا نمیگیرند. اینها از روزگار هخامنشی در درون مرزهای سنتی ایران واقع میشدند و تا اواخر قرن ششم میلادی آئینهای مزدایسنا و مسیحیت درآنها رواج یافته بود، و درآستانهء ظهور اسلام تابع ایران ساسانی بودند.
در پایان دههء دوم قرن هفتم میلادی كه اسلام در مدینه و مكه و طائف گسترش یافت، سه مدعی نبوت در میان قبایل یمن و ربیعه فعالیت میكردند: یكی اسود عنسی در میان قبایل مذحج و كنده؛ دیگر طلیحه در قبایل یمنیِ بنیاسد كه درشمال حجاز جاگیر بودند؛ سوم مسیلمه در قبایل بنیحنیفه در شرق عربستان. دراین زمان در میان قبایل بنیتمیم نیز یك زن به نام سجاح ادعای نبوت داشت و تبلیغ یكتاپرستی میكرد.
درنیمهء سال 12 هجری یك دولت مستحكم و پرقدرت ومطاع در مدینه برسركار بود كه كلیهء قبایل عربستان را در اطاعت داشت، و چنین به نظر میرسید كه مدینه یك دولت سراسری و یكپارچه و پراستمرار عربی تشكیل داده است. لیكن تراكم جمعیتی عربستان وكمبود موارد گیاهی و آبی مانع ازآن بود كه این دولت بتواند ثباتی دائمی را درعربستان به وجود آورد؛ زیرا عربان درشرائط معمولی، خواه وناخواه مجبور بودند بخاطر حفظ یا حصول چراگاه به ستیز ونزاع افتند و باز عربستان به آشوب و نابسامانی برگردد، و ثبات و دوام دولت مدینه تهدید شود. قبایل عربستان دروضعیتی بودند كه نیاز به خروج از اوضاع تنگ عربستان و خزش گسترده به درون سرزمینهای بیرون از عربستان داشتند. این خزشْ یك ضرورت تاریخی بود كه میبایست صورت میگرفت و هیچ گریزی ازآن نبود. مركزیتی كه مدینه درسال 12 هجری یافته و وحدتی كه به قبایل عربستان بخشیده بود میتوانست كارآمدترین ابزار درراه جهت بخشیدن به این خزش تاریخی و ضروری باشد. مدینه كارآمدترین ابزار معنوی نیز برای یكسو كردن جهت خزش عربان در اختیار داشت و آن «دینِ الله» بود، كه با دستیازی به آن میتوانست قبایل عربستان را درخزش بزرگ تاریخی به حركت درآورَد.
دراین خزش بزرگِ تاریخی، هر سه دستهبندی مُضَر و یَمَن و رَبیعه به رهبری مدینه بسیج شده از مرزهای تنگ عربستان به سوی دنیای فراخ و متمدن به راه افتادند تا با درهم كوفتن تمدنهای باستانی در سرزمینهای تمدنی اسكان یابند. ازمیان این سه دستهبندی، جز قبایل مدینه و مكه و طائف، هیچ قبیلهء دیگری دینِ اسلام را نمیشناخت و با سنتهایش كه مخصوص حجاز بود آشنائی نداشت. همهء قبایل عربستان همراه با خزیدن به درون سرزمینهای تمدنی گفتند كه ما مسلمانیم و قرآن را تنها كتاب آسمانی و پیامبر اسلام را تنهای فرستادهء الله دانستند؛ ولی نه با افكار و عقاید سنتی قریش كه درقرآن بازتاب یافته بود آشنا بودند، و نه میتوانستند ازسنتهای دیرینهء خودشان دست بكشند. در نتیجه همراه با این سه دستهبندی بزرگ، سه دینِ مشخص به نام اسلام پا به عرصهء اجتماعی قبایلِ خزنده نهاد كه هیچكدام نمیتوانست در دیگری ادغام گردد یا دیگری را حذبِ خودش سازد.
در سال 13 هجری مأموران مدینه برای جلب رؤسای قبایل یمنی به آن كشور گسیل گشتند و سران بسیاری ازقبایل یمن به امید حصول غنایم جنگی، برای شركت در لشكركشیهای مدینه به اطراف عربستان ابراز آمادگی كردند. عَمرو ابن مَعدیكرِب كه نیرومندترین مرد مِذحَج و برجستهترین سرهنگ اسود عنسی بود برای شركت دادنِ قبیلهاش در لشكركشیها به مدینه رفته اطاعت از ابوبكر را پذیرفت. ابوموسا اشعری با قبیلهاش به مدینه رفت تا همراه لشكرهای مهاجم به عراق شود. جریر ابن عبدالله نیز قبیلهاش بُجَیله را به درون حجاز انتقال داد تا در لشكركشیها شركت ورزد. اشعث ابن قیس نیز قبیلهاش را برداشته به مدینه رفت و ازآنجا برای شركت در فتوحات عراق گسیل شد. قیس ابن عبد یغوث- خلیفهء اسود عنسی- نیز صلاح خودش و قبیلهاش را درآن دانست كه اطاعت ازمدینه را قبول كند، و خود با بخشی از قبیلهاش به خدمت سپاه اسلام درآمد و نام پدرش به مَكشوح تغییر یافت و او ازآن پس قیس ابن مكشوح نامیده شد. همهء این افراد را به زودی با قبایلشان در لشكرهای جهادگرِ اسلام در قادسیه و در فتوحات عراق خواهیم دید، و بعضی ازآنها را در مناصب بسیار حساس سیاسی خواهیم یافت. با این پیشامدها اوضاع داخلی یمن به حال خود رها گردید و به زودی داوطلبانه به اطاعت مدینه درآمد، تا كارگزار مدینه برای ادارهء امور آن كشور اعزام گردد؛ و آن عده از شخصیتهای یمنی كه درستیز با گسترش نفوذ پیامبر یمنی با مدینه همراهی كرده بودند، بعنوان كارگزاران مدینه در یمن منصوب شدند.
قبایل یمن هرچند كه بعد از نابود شدنِ پیامبرشان مسلمان شدند و همراه لشكرهای جهادگر اسلام راهی عراق و ایران گشتند، ولی هیچگاه ارزشهای دینِ خودشان را رها نكردند، و بخش اعظم عقاید مربوط به آن دین را با خودشان وارد اسلام كردند. اساسیترین جنبهء این عقیده مربوط به میراثی بودنِ مقام رهبری دینی بود؛ زیرا كه كاهنان و انبیای قومی آنها پشت اندرپشت و پسر بعد ازپدر درمیان قبایل خودشان مقام نبوت وكهانت داشتند، و گمان برآن بود كه توسط آسمان تعیین شدهاند. این عقیده بعدها توسط آنها بصورتِ موروثی بودن مقام جانشینی پیامبر اسلام و انتصابی بودن رهبر و امام مسلمانان و معصوم بودن او مطرح گردید، و مذهبِ تشیع را در جنوب عراق- مشخصا درمنطقهء كوفه- شكل داد. اساس عقیدهء دینی آنها نیز تا حدی بر همان نیاپرستی سابق نهاده شده بود، و شماری از شخصیتهای خاندان پیامبر نزد اینها جای همان مقدسهای قبیلهئی سابق را گرفتند. شاید شنیدن این مسئله برای ما بسیار شگفت باشد كه پس از مسلمان شدن اینها افرادی مثل بِلال و عَمّار و ابوذر چون از اصل یمنی بودند خیلی زود به قهرمانانِ اینها تبدیل شدند، تا جائی كه اهمیتی به مراتب بیش از ابوبكر و عمر و بسیاری از اصحاب خوشنام و باسابقهء پیامبر به آنها داده شد؛ و شخصیتهای طراز اول اسلام در مرتبهئی بعد از اینها قرار داده شدند. ازآنجا كه دین توحیدی در یمن همراه با ایرانیستیزی، و به تعبیر درستتر همراه با خیزش استقلالطلبانه آغاز شده بود، ضدیت با هرچه ایرانی بود خصیصهء عمدهء آن مذهبی شد كه اینها به مرور زمان در جنوب عراق شكل دادند.
وقتی خزش عربان به درون شام و عراق آغاز شد، طلیحه- پیامبر سابق بنیاسد- نیز به حجاز برگشت و خود را تسلیم عمر كرد و با قبیلهاش در لشكركشیهای عراق شركت جست. اما ازآنجا كه او از كاهنانِ سنتی قبیلهاش بود كه پشت اندر پشت ادعای ارتباط با آسمانها و دریافت اخبار غیبی را میكردند، هیچگاه در پیش قوم خودش از ادعای نبوتش دست نكشید، و درعین اینكه همراه مسلمانان بود، خودش را یك برگزیدهء الله میدانست كه با آسمان در ارتباط است. چند سال پس از این وقایع، وقتی عربها درحال محاصرهء نهاوند بودند، و آذوقهء افراد همراه طلیحه كه از قوم خودش و پیروانش بودند ته كشید، یكی از اصحابش به نام جعفر ابن راشد از او تقاضا كرد كه معجزهئی كند تا پیروانش مواد غذائی به دست آورند و از گرسنگی تلف نشوند. طلیحه عبایش را برسر كشید و بر زمین خفت و چنین وانمود كرد كه میخواهد وحی بگیرد؛ و بعد از لحظاتی سربرداشته گفت: «البیان البیان، غنم الدهقان فی بستان مكان أروَنان». این گفته كه گویا به طلیحه وحی شده بود، معنایش آن بود كه در آن نزدیكی بستانی است و گله گوسفند دهقان در بستان درحال چریدنند. بنا برگفتهء طلیحه شماری افراد روان شدند تا به بستانی رسیدند و گله گوسفندی را یافتند و تاراج كرده به اردوگاه آوردند.
بنیاسد نیز مثل یمنیها هیچگاه نتوانستند از عقاید سنتیشان كه قرنها با خود كشیده بودند دست بردارند. ازآنجا كه عقیده به «رهبری برگزیدهء آسمان» بخش جدائیناپذیر دینِ قبیلهئیشان بود، پس از فتوحات اسلامی وقتی كه درجنوب عراق اسكان یافتند این عقیده را به نحو دیگری ابراز داشتند؛ منتها چون دیگر مسلمان بودند و حق مطلق قریش را دررهبری عربها پذیرفته بودند، رهبری متكی به وحی را در فردی از خاندان پیامبر جستجو كرده عقیده به امامت معصوم از خاندان پیامبر را ابراز داشتند، و به مرور زمان همصدا با قبایلِ یمنی كوفه موضوع وراثتی بودنِ جانشینی پیامبر و انتصابی بودنِ مقام امام توسط آسمان را مطرح كردند و افكار سیاسی شیعه را شكل دادند. سخنواران بزرگی ازمیان این قبیله سربرآوردند كه منادی ضرورت تداوم امامت در اولاد فاطمه بودند. درقرنهای بعدی بخش اعظمِ نظریهپردازان بزرگ شیعه از میان همین قبیله كه محل اسكانشان «حِلّه» در منطقهء كوفه بود بیرون آمدند.
قبایل بنیحنیفه نیز مثل دیگر مخالفانِ مدینه به زودی به لشكرهای جهادگر اسلام پیوستند كه به فرمان ابوبكر برای تسخیر حیره بسیج شده بودند و رخداد قادسیه را آفریدند. قبایل بنیتمیم و پیامبرشان سَجاح نیز پس ازآن بخاطر شركت در لشكركشی به حیره و عراق، به اطاعت ابوبكر درآمدند و مسلمان شدند. ولی بنیتمیم و بنیحنیفه به رغمِ مسلمان شدنشان هیچگاه نتوانستند با آداب و رسوم سنتی قریش كه بعنوانِ تعالیم اسلامی سریان یافته بود همسوئی نشان دهند. آنها اكنون قرآن را تنها كتاب آسمانی و پیامبر اسلام را خاتم پیامبران میدانستند، ولی عقاید دینیشان همان بود كه خودشان داشتند. كسانی از بنیحنیفه و بنیتمیم درآینده مذهب خاص خودشان را دردرونِ اسلام ایجاد كردند كه خوارج نام گرفتند و برای همیشه راهِ مخصوص به خود را دنبال كردند؛ و چنانكه میدانیم خوارج تنها مذهبی در اسلام بود كه پرچمِ مساواتِ انسانی در حقوق اجتماعی- ازجمله مساوات كامل زن و مرد در حقوق- و پرچم عدالت اقتصادی را برافراشت، و در مساوات زن و مرد تا جائی پیش رفت كه پیروانش صراحتا گفتند زن هم میتواند امامت كند؛ وگاه خودشان امام زن داشتند.
قریش نیز كه پیامبر اسلام ازآنها بود یك دینی را ارائه میكردند كه ارزشهایش در قرآن و سنتِ پیامبر بیان شده بود. ازاین اسلام بخش عمدهء قبایلِ مُضَری- یعنی قریش كه حاكمان آیندهء جهان اسلام شدند و دركنارشان ثقیف و هوازن- پیروی و حمایت كردند. اسلام این گروه كه حاكمان واقعی دولت موسوم به اسلامی بودند درآینده نام اهل سنت به خود گرفت و رهبرانش عمدتًا از قبایل مضری درون حجاز بودند. تعالیمِ دینی پیروانِ این جریان از سنتِ پیامبر و شیوهء اصحاب پیامبر گرفته شده بود؛ و همان عقایدی بود كه ازنظر سنتی به مردم مكه و مدینه و طائف تعلق داشت و ریشههایش به دوران پیش از ظهور اسلام میرسید. اساس عقیدهء سیاسی این جریان كه از زندگی قبیلهئی حجاز آمده بود را تعیین رهبر برپایهء بیعتِ كارشناسان مسلمان تشكیل میداد كه اهل حِل و عَقد (گشود و بَست) نامیده میشدند. اطاعت از رهبری كه به انتخاب بزرگان و با بیعت مسلمانان برسر كار آمده بود نزد این جریان واجب بود؛ و به همین سبب هم تمامی خلفای راشدین و خلفای اموی را واجب الطاعه دانستند. این جریان برای رهبر دینی هیچ تقدسی قائل نبود، و هیچ انسانی را- جز شخص پیامبر اسلام- معصوم نمیدانست.
این سه جریان برای همیشه راهشان را از هم جدا كردند و سه مذهب متمایز را شكل دادند و هركدام مدعی بود كه اسلام حقیقی همانست كه او دارد.
دربین سالهای 17 تا 31 هجری كه جریان فتوحات با شتاب بسیار زیاد در درون ایرانِ ساسانی- یعنی عراق و ایران- ادامه داشت و قبایل عرب همواره درحال نقل و انتقال وجنگ و تاراج وكشتار و گردآوریِ مال و مصادرهء مِلك بودند، برای سه دستهبندی بزرگِ رقیبْ فرصتی پیش نیامد كه به یاد رقابتهای گذشته یا به یاد عقاید سنتیشان بیفتند. اختلافات سنتی از سال 32 هجری درمیان قبایلی كه به درون عراق خزیده بودند بروز كرد، و تا پایان سال 35 هجری به شورشِ بخشی از قبایل یمنی برضد عثمان وكشته شدن عثمان منجر شد؛ و سپس با پیش آمدنِ جنگ صفین و پیامدهائی كه داشت، عناصری از بنیحنیفه و عناصری از بنیتمیم بصورت یك دستهبندی نوینِ عقیدتی پا به عرصهء اجتماعی مسلمانانِ عرب نهادند و مذهبی كه خوارج خوانده شد را پایه گذاشتند.
مخالفت بخشی از قبایل یمنی عراق و مصر با عثمان در اواخر سال 35 هجری- درپی جریانهائی كه جای سخن ازآن دراینجا نیست- به انتقال دوهزارتن از مردان آنها به مدینه و شورش برضد عثمان و قتل او انجامید. شورشیان سه دسته بودند: شورشیان كوفه خواهان خلیفه شدنِ زبیر- پسرعمه وهمریش اول پیامبر- بودند؛ شورشیان بصره خواهان خلیفه شدن طلحه- همریش دیگر پیامبر- بودند؛ و شورشیان مصر خواهان خلیفه شدن علی ابن ابیطالب- پسرعمو و داماد پیامبر- بودند. باز در خلال پنج روز بعد از قتل عثمان جریانها درمدینه به نحوی پیش رفت كه شورشیان كوفه و مصر علی ابن ابیطالب را به خلافت برگزیدند، بخشی از مردم مدینه نیز با علی دست بیعت دادند ولی شورشیان بصره با دست خالی به بصره برگشتند. پنج ماه بعد از انتخاب علی ابن ابطالب، عائشه و طلحه و زبیر برضد علی شوریدند و به بصره رفته جنگ جمل به راه افكندند كه به كشته شدن طلحه و زبیر و كشته شدن هزاران عرب انجامید و علی به پیروزی قطعی رسید. در این جنگ به هواداران عائشه و طلحه و زبیر «شیعهء ام المؤمنین» گفتند. در آخرین ماه سال 36 هجری معاویه كه حاكمیت سوریه و اردن و لبنان و فلسطین را از سال 18 هجری تا آنزمان دردست داشت برضد علی شورید؛ و درنتیجه جنگ صفین به راه افتاد كه هفتاد هزار عرب در آن به كشتن رفتند ولی هیچكدام از دوطرف دراین جنگ پیروزی نداشت؛ و نتیجهء جنگ به جریان حكمیت انجامید، و داوران منتخب علی و معاویه پس از هفت ماه مشورت و تبادل نظر، درماه رمضان سال 37 هجری رأی به بركناری علی از خلافت دادند. در این جنگ به هواداران معاویه «شیعهء عثمان» میگفتند؛ زیرا كه به بهانهء خونخواهی عثمان برضد علی به جنگ برخاسته بودند. حامیان علی نیز «شیعهء علی» نامیده میشدند. علی در رمضان سال 40 هجری توسط انشعابیون هوادار سابق خودش كه اكنون «خوارج» نامیده میشدند به شهادت رسید (ترور شد). حسن ابن علی كه پس ازاو توسط بخشی از قبایل كوفه انتخاب شده بود با لشكركشی معاویه كه اینك خودش را رسما خلیفه مینامید مواجه شد؛ و این مواجهه در دومین ماه سال 41 هجری به صلحی انجامید كه درآن رسما خلافت به معاویه واگذار شد؛ و به دنبال آن تمامی عربهای كوفه و بصره و مكه و مدینه با معاویه بعنوان «امیرالمؤمنین» دست بیعت دادند. عموم بنیهاشم و فرزندان امام علی و شخص امام حسن نیز با معاویه بیعت كرده خلافتش را به رسمیت شناختند. ازاین زمان اصطلاح نوینی در میان عربهای مسلمان پدید آمد، و آن «اهل سنت و جماعت» بود. و معنای این اصطلاح آن بود كه همهء كسانی كه با معاویه بیعت كردهاند از سنت پیامبر پیروی كرده و تابع جماعت مسلمانان شده و از تفرقه و درگیری پرهیختهاند. اولاد امام علی نیز چونكه با معاویه بیعت كرده بودند، بخشی از همین «اهل سنت و جماعت» بودند. ازاین زمان به كسانی كه سابقا هوادار امام علی بودند و در جنگهای جمل و صفین و جنگ نافرجام امام حسن شركت كرده بودند و هنوز هم برعقیدهء سابقشان بوده تصریح میكردند كه امام علی و امام حسن برحق بودهاند، «شیعهء ترابی» اطلاق شد كه البته معنای درستش شیعهء علوی بود؛ زیرا كه یكی از القاب امام علی «ابوتراب» بود. در اینجا به قیام امام حسین اشارهئی نمیكنم؛ زیرا كه عربهای كوفه و بصره یا جای دیگر درآن شركت نداشتند؛ و امام حسین با حدود هفتاد تن از اعضای خاندان امام علی كه همراه او بودند در كربلا به فرمان عبیدالله زیاد و توسط عمر فرزند سعد ابیوقاص- قهرمان قادسیه- به شهادت رسیدند.
در اوائل سال 64 كه یزید درگذشت، عبدالله فرزند زبیر در مكه به پا خاست و مردم مكه و مدینه با او بیعت كردند. عربهای بصره وكوفه نیز بیعشان را برای او فرستادند. هواداران خلافت عبدالله زبیر «شیعهء زبیری» نام گرفتند. او رسما خلیفه شد، و تا سال 73 هجری كه توسط عبدالملك مروان و حجاج ثقفی از میان برداشته شد، عربستان و عراق و بخشی از ایران را در قلمرو داشت. در این میان در سال 64 هجری مردی از طائف به نام مختار ثقفی به كوفه رفت و با استفاده از خلأ سیاسی كه مرگ یزید به دنبال آورده بود شیعیان سابق علی را سازماندهی كرده درصدد تشكیل حاكمیت برآمد. او خودش را نمایندهء محمد ابن علی ابن ابیطالب- معروف به ابن حنفیه- معرفی كرد و گفت كه محمد ابن علی «امام» و «مهدی» است (مهدی در زبان یمنیها معادل واژهء امام بود و منصوب آسمان پنداشته میشد). مختار به یاری بخشی از یمنیهای كوفه و مدائن، ازجمله نیرومندترین مردشان ابراهیم پسر مالك اشتر، مخالفانش را سركوب كرد و تمامی كسانی كه در كشتار كربلا شركت كرده بودند را گرفته از دم تیغ گذراند. بخشی از نیروهای او را نیز روستائیان آرامیتبار جنوب عراق تشكیل میدادند كه از زمان فتوحات عربی به بردگان عربها تبدیل شده بودند. مختار برابری انسانها را مطرح كرد و این بردهشدگان را آزادشده اعلام نمود. این موضوع به مذاق عربهای حامی او گوارا نبود؛ و ابراهیم اشتر پس از آنكه در سركوب مخالفان مختار شركت كرد و حتی یك لشكر اموی را كه از شام به فرماندهی عبیدالله زیاد به عراق گسیل شده بود شكست داده عبیدالله زیاد را كشت، مختار را رها كرده با نیروهایش در مدائن ماند. پس ازآن بخشی از شیعیان كوفه نیز از مختار بریدند؛ و مختار تضعیف شد، و در لشكركشی مصعب برادر عبدالله زبیر در نیمههای سال 69 هجری به كوفه شكست یافته كشته گردید. ابراهیم پسر مالك اشتر نیز بعد ازآن با قبیلهاش به مصعب زبیر پیوست، و درسال 72 كه عبدالملك مروان به كوفه لشكر كشید، او فرمانده سپاه مصعب بود و در جنگ با عبدالملك مروان در كنار مصعب زبیر كشته گردید. محمد ابن حنفیه نیز در مكه توسط عبدالله زبیر بازداشت شد، و تا سال 73 كه عبدالله زبیر مورد حملهء سپاه عبدالملك مروان به فرماندهی حجاج ابن یوسف قرار گرفت و كشته گردید، تحت نظر زیست.
آرامیتبارهای جنوب عراق كه ضمن پذیرش امامت مهدی به نهضت مختار پیوسته بودند نیز هرچند كه از مسیحیت به اسلام درآورده شده بودند، دارای سنتهای بسیار ریشهدار دینیئی بودند كه در مواردی با عقاید یمنیها همخوانی داشت و درمواردی نیز مخصوص به خودشان بود. موضوع غیبت و انتظار ظهور و عقیده به عمر بسیار طولانی یك انسان و همچنین موضوع ضرورت وجود همیشگیِ حجت آسمانی برروی زمین بخش اصلی سنتهای دیرینهء دینی اینها بود. چنانكه میدانیم افسانهء گیلگامیش و داستان فیضان ویرانگر همگانی و داستان پرسوز و گداز تیموزی و مادرش همگی ساخته و پرداختهء كاهنان سومری در هزارهء سوم پیش از مسیح بوده كه در همین منطقهء جنوب عراق نشیمن داشتهاند. تیموزی یك پیامبرشاه مقدس و آسمانیتبار سومری بود كه در جوانی به دست دشمنان آسمان كشته گردید؛ ولی مقدر برآن بود كه او به جهان برگردد و دشمنان آسمان را نابود سازد. مردم جنوب عراق تا وقتی مسیحی شدند همهساله ده روز از ماه تموز برای تیموزی عزاداری میكردند و برسر میزدند و برای حمایت ازاو ابراز آمادگی میكردند و خواهان بازگشتش میشدند؛ سپس در مسیحیت، عیسا مسیح را جایگزین تیموزی كردند. داستان حضور دائمی یك حجت آسمانی كه عمر جاوید دارد و همهجا و همیشه حاضر است، نیز از ساختههای دیرینهء این قوم بود. نام این حجتِ آسمانی به زبان آرامی «خِضر» بود كه معنایش «همیشهزنده» است؛ و داستانش را همه شنیدهایم.
پس از كشته شدن مختار بقایای پیروانش كه عمدتا از قبایل حِمیَر و مِذحَج و بنیاسد، و بخشی نیز بومیان جنوب عراق بودند، همچنان عقیده به امامت محمد ابن حنفیه را نگاه داشتند و اورا «امام» و «مهدی» میدانستند و درآمادگی برای یك جنبش دیگر ماندند. ابن حنفیه درسال 81 هجری درحالی كه در بیعت عبدالملك مروان بود درگذشت. ولی بخشی از شیعیانش مرگ اورا باور نكردند، و سخنسرایانشان اشعاری در بارهء اینكه او نمرده بلكه به غیبت رفته است و به زودی بازخواهد گشت سروده شایع كردند. معروفترین شیعهء او كه در نظریهء «غیبت مهدی» سرودههای بسیاری پراكند، یك یمنی كوفه از قبایل سابقا یهودی حمیر به نام «سید حمیری» بود.
بنا براین در جریان قیام مختار ثقفی برای نخستین بار واژهء «مهدی» رواج یافت؛ و پس از درگذشت ابن حنفیه شیعیانش برای نخستین بار موضوع «غیبت» و «انتظار ظهور مهدی» را مطرح كردند؛ و به تدریج احادیثی دربارهء آن ساختند كه خبر از ارادهء آسمانی به ضرورت غیبت و رجعت میداد.
درسال 81 هجری یكی از بلندپایهترین و نیرومندترین افسران ارتش اموی در عراق به نام عبدالرحمان اشعث برضد عبدالملك مروان و حجاج ابن یوسف شورید. او رئیس قبایل یمنی كنده بود و پدرش محمد ابن اشعث (برادرزن امام حسن و دخترزادهء ابوبكر) در جنگ برضد مختار به كشتن رفته بود. در شورش عبدالرحمان اشعث تمامی قبایل یمنی كوفه و بصره شركت كردند. فرمانده شیعیان كوفه و مدائن دراین شورش، كُمیل ابن زیاد رئیس قبیلهء نخع و از خاندان مالك اشتر بود. شعارهای عبدالرحمان اشعث در این شورش همانها بود كه مختار ثقفی مطرح كرده بود (جز موضوع امامت مهدی). فرجام این شورش نیز شكست قطعی عبدالرحمان اشعث دربرابر حجاج ثقفی درسال 83 و كشته شدن كمیل ابن زیاد و كشتار و زندانی شدن بخش بزرگی ازشیعیان و سركوب خشونتآمیز بقایای آنها بود. تیرههائی از قبایل یمنی مذحج كه در شورش عبدالرحمان اشعث شركت كرده بودند، درسال 83 از ترس حجاج به بیابانهای كرانههای كویر در منطقهء بین قم و كاشان گریخته در هفت روستای مجاور اسكان یافتند؛ و درآینده قم را بصورت یك شهر خالصا عربی و خالصا شیعی درآوردند.
ازاین زمان تا حدود 40 سال خبری از جنبش شیعیان كوفه نیست؛ تا آنكه در سال 120 هجری زید فرزند امام زین العابدین بعنوان امام شیعه به كوفه میرود و حمایت رؤسای قبایل یمنی را برای خیزش ضد اموی كسب میكند. ولی دوسه روز پیش از تاریخی كه برای قیام تعیین كرده بوده امرش افشا میشود؛ بسیاری از رؤسای قبایل شیعی بازداشت یا تطمیع میشوند؛ و زید در روز قیامش با گروه اندكی به پا خاسته كشته میگردند. 9 سال بعد از این جریان، و در میان آشفتگی اوضاع خلافت اموی و جنگهای خانگی امویها برسر خلافت، و در زمانی كه جنبش ابومسلم در شرق ایران به كامیابیهائی دست یافته بوده، برخی از رؤسای قبایل كوفه و همچنین بنیهاشم- اولاد ابوطالب و اولاد عباس- در مكه محرمانه با یكی از نوادگان امام علی از اولاد امام حسن به نام محمد ابن عبدالله بعنوان امام دست بیعت میدهند؛ و او خودش را «نفس زكیه» و «مهدی آل محمد» لقب میدهد. فقط جعفر ابن محمد (امام جعفر صادق) با انتخاب او مخالفت كرده از هاشمیها كناره میگیرد. همراه با فعالیتهای تبلیغی مخفیانهء هوادارن این «مهدی آل محمد» در میان قبایل عرب عراق، جنبش ابومسلم گام به گام به پیش میرود و تا آغاز سال 132 هجری كوفه را تصرف میكند و خلافت اموی را برمیاندازد و خلافت عباسی را تشكیل میدهد. پس ازآن پدر نفس زكیه (عبدالله ابن حسن ابن حسن ابن علی ابن ابیطالب) به كوفه میرود و موضوع بیعت بنیعباس با فرزندش مهدی نفس زكیه را به عبدالله سفاح یادآور میشود. ولی سفاح یك میلیون درهم به او میدهد و از او قول میگیرد كه نفس زكیه موضوع بیعت را به فراموشی بسپارد و ادعای امامت و خلافت نكند.
كمتر از پنج سال بعد ابوجعفر منصور بعنوان دومین خلیفهء عباسی توسط ابومسلم به خلافت نشانده شد. ولی منصور در مكه با نفس زكیه بعنوان امام و مهدی دست بیعت داده بود؛ و ازنظر نفس زكیه حق رهبر و امام شدن نداشت. علاوه براین با انقلاب ابومسلم، زمام امور دولت عربی به دست ایرانیان افتاده بود و دهها هزار عرب در ایران كشتار شده بودند، و قبایل عرب از امتیازهای سابقشان محروم شده بودند. نفس زكیه مبلغانش را به میان قبایل عراق فرستاد تا برای امامت او فعالیت كنند و از رؤسای قبایل بیعت بگیرند. در این زمان احادیثی از زبان یامبر انتشار یافت كه میگفت «مهدی همنام من و پدرش همنام پدر من است»؛ و مستقیما به نفس زكیه اشاره داشت كه محمد ابن عبدالله بود؛ و از زبان پیامبر گفته میشد كه مهدی در آخرزمان قیام خواهد كرد و ظلم و جور را برخواهد افكند. اقدامات نفس زكیه با استقبال همگانی قبایل عراق مواجه گردید؛ و درعین حالی كه پدر و عموها و شماری از اعضای خانوادهء نفس زكیه به فرمان خلیفه منصور بازداشت و زندانی یا كشته شدند، او در سال 144 هجری با پشتگری حمایت قبایل عراق به پا خاست. خیزش او نه تنها خیزش ضد عباسی بلكه عملا خیزش ضد ایرانیگرائی بود، و در خطبهئی كه در روز قیامش در مدینه ایراد كرد، بر این موضوع تأكید نمود. در مقابله با این خیزش، ایرانیان در كنار ابوجعفر منصور قرار گرفتند، و بخش اعظم عربهای عراق و حتی عربهای خراسان از نفس زكیه حمایت نمودند. فرجام این قیام نیز مثل همهء قیامهای شیعه شكست حتمی، و كشته شدن نفس زكیه و برادرش ابراهیم و بسیاری از اعضای خاندان امام حسن در سال 145 بود.
نیم قرن بعد از این جریان، موضوع رویاروئی ایرانگرایان و عربگرایان در ایران و عراق پیش آمد كه به جنگ خونین مأمون و امین- فرزندان هارون الرشید- انجامید. دراین جنگ، ایرانیان به رهبری یك زرتشتی نومسلمان اهل سرخس كه توسط جعفر برمكی مربی مأمون شده بود و پس از مسلمان شدنش نام عربی فضل ابن سهل سرخسی را برخود نهاده بود در پشت سر مأمون قرار گرفتند؛ و عموم عربهای عراق در پشت سر امین ایستادند. بعد از انقلاب ابومسلم، این بزرگترین رویاروئی ایرانیان و عربها بود (البته هم در انقلاب ابومسلم و هم در جنگ فضل سرخسی با امین، بخشی از عربهای دوزبانة خراسان دركنار ایرانیان بودند و بدون آنكه خود بدانند پشتیبان اهداف ایرانیان شدند). طاهر ذوالیمینین را فضل ابن سهل بعنوان فرمانده سپاه مأمون به عراق فرستاد؛ و طاهر پس از شكستهای سختی كه در كنار ری و در همدان و حلوان بر عربگرایان وارد آورد، بغداد را محاصره كرده به تسخیر درآورد و امین را گرفته كشت. شكست عربگرایان در این جنگ باعث شد كه عربهای عراق از یكی از نوادگان امام علی به نام ابن طباطبا دركوفه حمایت كرده دستاوردهای ایرانیان در هفتادسال اخیر را در معرض خطر قرار دهند. ابن طباطبا امام شد و دركوفه تشكیل دولت داد، و نوادگان امام علی از جمله سه تا از فرزندان موسا ابن جعفر را به فرمانداری خوزستان و حجاز و یمن فرستاد. برای مقابله با این خطر، فضل سرخسی مأمورانی را به مدینه فرستاد و علی ابن موسا ابن جعفر را به مرو دعوت كرد؛ و مأمون در مراسم جشنهای نوروزی سال 201 هجری قمری كه در ماه رمضان بود اورا با لقب «الرضا» بعنوان ولیعهد خویش منصوب كرد. همراه با این اقدام لشكرهای اعزامی فضل سرخسی در كوفه و جنوب عراق شكستهای سختی بر شیعیان وارد آوردند و به موضوع قیام شیعه پایان دادند. اندكی پس از این جریان فضل سرخسی به دست افراد ناشناسی ترور شد؛ و به دنبال او امام رضا در اثر مسمومیت در طوس شهید گردید؛ و گویا وابستگان فضل سرخسی در این عمل دست داشتند.
درسال 280 هجری قمری جنبش بزرگ شیعی به رهبری یكی از نوادگان امام جعفر صادق در شمال و شرق عربستان به راه افتاد. این جنبش كه با نام «جنبش قرمطیان» معروف است، از حد كوفه تا بحرین كنونی را متصرف گردید، و در زمانی بخش اعظم قبایل عرب بیابانهای شام را مطیع خویش ساخت و خطری بسیار جدی را برای دولت عباسی ایجاد كرد. همهء تلاشهای مستمر و مداوم ارتش عباسی برای مواجهه با این خطر به شكستهای خفتبار انجامید؛ و دربار عباسی در اوائل قرن چهارم هجری مجبور شد كه قلمرو این دولت را در كنار شهر كوفه به رسمیت بشناسد؛ و حتی به نمایندهء دولت قرمطی اجازه داد كه در بغداد مستقر شود. این دولت كه تا تشكیل امپراطوری سلجوقی- یعنی نزدیك به سه قرن- استمرار داشت، همواره مورد حمایت عربهای شیعه در كوفه و بغداد و مدائن، و حامی آنها بود. بخش دیگری از قرمطیها نیز در اواخر قرن سوم هجری به شمال آفریقا منتقل شده تشكیل حاكمیت شیعی دادند؛ و نیم قرن بعد مصر را گرفته دولتشان را به قاهره منتقل كردند و دولت نیرومند فاطمی را تشكیل دادند كه بیش از دویست سال استمرار داشت و مصر و شام و بخشی از شمال آفریقا در قلمروش بود. این دولت تلاشهای پیگیری برای براندازی دولت عباسی به عمل آورد، و در یك مورد نیز حامیان عربش در عراق توانستند بغداد را گرفته خلیفهء عباسی را فراری دهند؛ ولی با تدابیری كه ایرانیان بهكار بردند، اینها در الحاق عراق به دولت فاطمی ناكام ماندند. در اواخر عمر دولت فاطمی حتی تلاشهائی برای بسیج عربهای شیعه در ایران بخاطر زمینهسازی الحاق ایران به دولت فاطمی انجام گرفت، و در این راه گروهی از یمنیهای كوفه به همراه یكی از خودشان كه نمایندهء ویژهء امام فاطمی بود و ما اورا با نام حسن صباح میشناسیم به درون ایران گسیل شدند. ولی درست در همین زمان امام فاطمی ترور شد و دربار فاطمی در مصر به آشوب و جنگ داخلی فرورفت، و حسن صباح و گروهش از حمایت مصر محروم ماندند و در داخل ایران نیز نتوانستند حمایتی كسب كنند و مجبور شدند كه برای حمایت از خودشان در دژهای دستنیافتنی در مناطق كوهستانی موضع بگیرند. فعالیتهای اینها در درون ایران مدت نسبتا درازی ادامه داشت، و همواره با ترورهائی همراه بود، كه بیشتر به تحریك یا تشویق رقیبان قدرت دولت سلجوقی انجام میگرفت. دولت سلجوقی كه پرچم حمایت از مذهب سنی بر اساس نظریههای اشعری و باقلانی و ماوردی و جوینی و غزالی را بردوش گرفته بود، هرگونه حركت فكری در ایران را تحت اتهام «قرمطی» مورد سركوب قرار میداد؛ و چونكه بیشترین سركوبها دراین راه نصیب اسلام ایرانیان معتزلیمذهب و پیروان مكتب علمگرای اخوان الصفا میشد كه عموم بنیانگذاران و پیروانش ایرانی بودند، همهء كسانی كه در یك دوران تقریبا یك قرنه مورد سركوب یا پاكسازی واقع شدند توسط دستگاه تبلیغاتی دولت سلجوقی بعنوان قرمطی معرفی گشتند.
نظریهپردازان شیعه در قرن چهارم در مصر به تدوین تئوری سیاسی شیعه پرداختند، و نظریهپردازان شیعه در كوفه و بغداد و قم كه عموما از قبایل مذحج و بنیاسد بودند، نیز به نوبهء خود در این قرن مشغول تدوین تئوری سیاسی شیعه شدند؛ و تا پایان قرن چهارم هجری مذهب شیعه شكل كامل خویش را گرفت.