PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پیشینه ی تاریخ اسلام



ATHENA
01-30-2010, 10:43 PM
دین اسلام در سده هفتم میلادی در شبه جزیره عربستان ظهور یافت. در خلال یک سده پس از پیداییش آن، این دین موفق به ایجاد یک قلمروی اسلامی شد که از اقیانوس اطلس در شرق تا آسیای میانه در غرب امتداد یافته بود. یکپارچگی امپراتوری اسلامی دیری نپائید و بهزودی جنگهای داخلی در آن درگرفت که در میان تاریخنگاران اسلامی به دوران فتنه معروفند. پس از این مرحله، دوره دیگری به نام دوره دوم فتنه نیز بر جامعه اسلامی تأثیرگذار شد. پس از آن دودمانهای رقیب ادعای خلیفگی مسلمانان را داشتند و یکپارچگی جهان اسلام دیگر حاصل نشد.

اما از چندین سده بدین رو جریان های فكری اسلامی رشد بسزایی دریكپارچگی جهان اسلامی داشته و جهان شاهد جوشش عظیم ازموج بیداری اسلامی درعصر حاضر میباشد.

عربستان در پایان قرن ششم میلادی در گیر و دار درد زایمان انتقال به مرحلهء یكتاپرستی بود. در دههء دوم قرن هفتم میلادی همزمان با گسترش اسلام در حجاز، در سه نقطهء دیگر عربستان نیز دین یكتاپرستی درحال شكل گرفتن بود و كسانی ادعای نبوت داشتند و دین نوینی را عرضه مینمودند. برای اینكه این موضوع را بهتر بشكافیم ابتدا باید به تركیب قبایل عربستان در آن زمان نظری بیفكنیم.

قبایل درون عربستان پیش ازظهور اسلام به 3 مجموعهء بزرگ و رقیب و متخاصم تقسیم میشدند كه هركدام دارای خدایان قبیله‌ئی ویژه و كعبهء قبیله‌ئی خاص و آداب و رسومِ سنتی و دین مخصوص به خودشان بودند، و در آداب و رسومشان نقاط مشترك بسیاری با مجموعه‌های دیگر داشتند. این سه مجموعه عبارت بودند از:

1) مجموعهء قبایل یمنی در جنوب عربستان؛

2) مجموعهء قبایلِ ربیعه در شرق و شمالشرق عربستان؛

3) مجموعهء قبایل مُضَر (بر وزن هنر) در مركز و غرب عربستان.

بزرگترین مجموعهء قبایل عربستان قبایلِ یمنی بودند؛ بعد ازآنها مجموعهء قبایل ربیعه قرار میگرفتند؛ و مجموعهء قبایل مُضَر دردرجهء سوم ازنظر جمعیتی بودند.

مجموعهء قبایل یمنی جنوب عربستان از چند بخش تقسیم شده بود: قبایل مِذحَج (بر وزن بهتر) با شاخه‌های متعددشان در درون یمن ساكن بودند. بعد ازاینها قبایل كِنده (بر وزن قبله) بودند كه محل اسكانشان در منطقهء حَضرَموت در شرق یمن در همین سرزمینی بود كه اكنون نیز شرق یمن نامیده میشود و تا مرزهای عُمان امتداد دارد و از چندین شاخه تشكیل میشد. یمنی‌ها از نظر سنتی دارای یك خدای برتر و مشترك بودند كه دارای كعبهء مخصوص به خودش بود. دركنار او خدایان كوچك دیگر نیز پرستیده میشدند كه نیاهای مقدس از خاندانهای كاهنان سنتی- به نامهای وُد، یَغوث، یَعوق، نَسرا- بودند. یعنی دین قبایل یمن یك دین مبتنی بر نیاپرستی بود، و كاهنانِ مرده و زنده كه نوادگان نیاهای تقدس‌یافته بودند، رابطان میان مردم و خدای مشتركشان پنداشته میشدند؛ و منصب كهانت از پدر به پسر دست به دست میشد. آخرین كاهن مقدس قبایل یمنی مردی بود كه در تاریخ اسلام با نام اهانت‌آمیز «اسود عَنسی»- یعنی سیاه قبیلهء عنس- شناخته میشود. یك شاخه از قبایل یمنی به نام بنی‌اسد نیز درشمال حجاز میزیستند كه ازنظر آداب و رسوم سنتی شباهت تام و تمام با قبایل درون یمن داشتند و دارای كاهنان مقدس قبیله‌ئی بودند كه منصبشان موروثی بود.

قبایل ربیعه كه در بخش شرقی عربستان جاگیر بودند به دو بخش تقسیم میشدند. بزرگترین بخش آن قبایل بنی‌بكر بودند كه در شمالشرق عربستان اسكان داشتند. بعد ازاینها قبایل بنی‌حنیفه كه محل اسكانشان در منطقهء یَمامه درشرق عربستان بود، ازنظر جمعیتی دردرجهء دوم قرار میگرفتند. خدای مشترك دسته‌بندیِ قبایل ربیعه الرحمان نام داشت، و دارای كعبهء مخصوص به خودش در یمامه بود. یمامه از روزگاران دور تا اوائل قرن هفتم میلادی دردرون قلمرو ایران واقع میشد.

قبایل مُضَری كه سومین دسته‌بندی قبایل عربستان بودند به چهار دسته تقسیم میشدند: یكی بنی‌عامر كه بزرگترین بخش قبایل مضری بود و در مركز عربستان اسكان داشت؛ دیگر بنی‌تمیم كه بین بنی‌عامر و حجاز جاگیر بودند و بعد از بنی‌عامر ازنظر جمعیتی مرتبهء دوم را داشتند؛ سوم هوازن و ثقیف كه ازنظر جمعیتی بعد ازاینها قرار میگرفتند و در منطقهء طائف ساكن بودند؛ و چهارم قبایل قریش و كِنانه كه در مكه و اطرافش اسكان داشتند و كوچكترین بخش قبایل مُضَری بودند. خدای مشترك تمامی قبایل مضری الله بود؛ و كعبهء واقع در مكه كه در زمانی از تاریخ برای پرستش او ساخته شده بود در اوائل قرن هفتم میلادی برترین بیت الله نزد این قبایل بود.

دو مجموعه از قبایل یمنی نیز در زمانی از تاریخ به بیابانهای شام كوچیده بودند و دردرون مرزهای امپراطوری روم میزیستند. در میان این مجموعه در اوائل قرن هفتم میلادی قبایل كَلب ازهمه بزرگتر بودند و در بخش غربی بیابانهای شام اسكان داشتند. بعد ازاینها قبایل غسان قرار میگرفتند كه در جنوب شام جاگیر بودند.

مجموعهء دیگری از قبایل عرب به نام «اِیاد» نیز در نخش شرقی بیابانهای شام میزیستند. تمدنهای معروف به پترا و تدمر كه ویرانه‌های شكوهمندی ازآن هنوز در سوریه و اردن برجا است یادگار این مجموعه از قبایل عرب است. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشته‌های هرودوت نیز نام این خدا آمده است. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشته‌های هرودوت نیز نام این خدا آمده است. آخرین پادشاه تدمر، وهب اللات معاصر شاپور اول ساسانی بود؛ و رومیها با كشتن وی تدمر را به‌كلی ویران كردند. خرابه‌های بزرگ معبد اللات در منطقهء تدمر سوریه داستان یك دوران پرشكوه را بازگوئی میكند.

قبایل عربِ شام تا اواخر قرن ششم میلادی عموما به دین مسیح گرویده بودند و چیزی از دین كهن در میانشان نمانده بود. بعد ازگسترش اسلام نیز اینها خیلی دیر- و با آهنگی آهسته در طی یكی دوقرن- مسلمان شدند. ازاین رو در جریان سخن از شكلگیری اسلامهای متنازع كه موضوع این نوشتار است به اینها اشاره‌ئی نخواهد رفت. دراینجا همینقدر اشاره كنم كه مبلغان مسیحی قبایل عرب شام- مخصوصا قبایل ایاد- كه برای تبلیغ یكتاپرستی به میان قبایل عربستان میرفتند و در مناسبتها و بازارهای فصلی سخنرانی میكرند و شعر میخواندند اثر بسیار محسوسی در توجه دادن قبایل درون عربستان به یكتاپرستی داشتند؛ و داستانهای بسیاری از این مبلغان وارد كتابهای سیره و تاریخ اسلام شده است كه جای سخن ازآنها دراینجا نیست.

علاوه براینها دو مجموعهء كوچكِ دیگر به نامهای اَزُد و عبدالقیس نیز در سواحل جنوبی خلیج فارس- ازحد ظفار و عُمان درمرور از امارات كنونی تا قطر و بحرین كنونی- میزیستند كه به علل جغرافیائی از بقیهء قبایل عربستان جدا افتاده بودند و ارتباطی با رقابتهای قبایلی درون عربستان نداشتند، و ازاین نظر در جُستار كنونی جا نمیگیرند. اینها از روزگار هخامنشی در درون مرزهای سنتی ایران واقع میشدند و تا اواخر قرن ششم میلادی آئینهای مزدایسنا و مسیحیت درآنها رواج یافته بود، و درآستانهء ظهور اسلام تابع ایران ساسانی بودند.

در پایان دههء دوم قرن هفتم میلادی كه اسلام در مدینه و مكه و طائف گسترش یافت، سه مدعی نبوت در میان قبایل یمن و ربیعه فعالیت میكردند: یكی اسود عنسی در میان قبایل مذحج و كنده؛ دیگر طلیحه در قبایل یمنیِ بنی‌اسد كه درشمال حجاز جاگیر بودند؛ سوم مسیلمه در قبایل بنی‌حنیفه در شرق عربستان. دراین زمان در میان قبایل بنی‌تمیم نیز یك زن به نام سجاح ادعای نبوت داشت و تبلیغ یكتاپرستی میكرد.


درنیمهء سال 12 هجری یك دولت مستحكم و پرقدرت ومطاع در مدینه برسركار بود كه كلیهء قبایل عربستان را در اطاعت داشت، و چنین به نظر میرسید كه مدینه یك دولت سراسری و یكپارچه و پراستمرار عربی تشكیل داده است. لیكن تراكم جمعیتی عربستان وكمبود موارد گیاهی و آبی مانع ازآن بود كه این دولت بتواند ثباتی دائمی را درعربستان به وجود آورد؛ زیرا عربان درشرائط معمولی، خواه وناخواه مجبور بودند بخاطر حفظ یا حصول چراگاه به ستیز ونزاع افتند و باز عربستان به آشوب و نابسامانی برگردد، و ثبات و دوام دولت مدینه تهدید شود. قبایل عربستان دروضعیتی بودند كه نیاز به خروج از اوضاع تنگ عربستان و خزش گسترده به درون سرزمینهای بیرون از عربستان داشتند. این خزشْ یك ضرورت تاریخی بود كه میبایست صورت میگرفت و هیچ گریزی ازآن نبود. مركزیتی كه مدینه درسال 12 هجری یافته و وحدتی كه به قبایل عربستان بخشیده بود میتوانست كارآمدترین ابزار درراه جهت بخشیدن به این خزش تاریخی و ضروری باشد. مدینه كارآمدترین ابزار معنوی نیز برای یكسو كردن جهت خزش عربان در اختیار داشت و آن «دینِ الله» بود، كه با دستیازی به آن میتوانست قبایل عربستان را درخزش بزرگ تاریخی به حركت درآورَد.

دراین خزش بزرگِ تاریخی، هر سه دسته‌بندی مُضَر و یَمَن و رَبیعه به رهبری مدینه بسیج شده از مرزهای تنگ عربستان به سوی دنیای فراخ و متمدن به راه افتادند تا با درهم كوفتن تمدنهای باستانی در سرزمینهای تمدنی اسكان یابند. ازمیان این سه دسته‌بندی، جز قبایل مدینه و مكه و طائف، هیچ قبیلهء دیگری دینِ اسلام را نمیشناخت و با سنتهایش كه مخصوص حجاز بود آشنائی نداشت. همهء قبایل عربستان همراه با خزیدن به درون سرزمینهای تمدنی گفتند كه ما مسلمانیم و قرآن را تنها كتاب آسمانی و پیامبر اسلام را تنهای فرستادهء الله دانستند؛ ولی نه با افكار و عقاید سنتی قریش كه درقرآن بازتاب یافته بود آشنا بودند، و نه میتوانستند ازسنتهای دیرینهء خودشان دست بكشند. در نتیجه همراه با این سه دسته‌بندی بزرگ، سه دینِ مشخص به نام اسلام پا به عرصهء اجتماعی قبایلِ خزنده نهاد كه هیچكدام نمیتوانست در دیگری ادغام گردد یا دیگری را حذبِ خودش سازد.

در سال 13 هجری مأموران مدینه برای جلب رؤسای قبایل یمنی به آن كشور گسیل گشتند و سران بسیاری ازقبایل یمن به امید حصول غنایم جنگی، برای شركت در لشكركشیهای مدینه به اطراف عربستان ابراز آمادگی كردند. عَمرو ابن مَعدی‌كرِب كه نیرومندترین مرد مِذحَج و برجسته‌ترین سرهنگ اسود عنسی بود برای شركت دادنِ قبیله‌اش در لشكركشیها به مدینه رفته اطاعت از ابوبكر را پذیرفت. ابوموسا اشعری با قبیله‌اش به مدینه رفت تا همراه لشكرهای مهاجم به عراق شود. جریر ابن عبدالله نیز قبیله‌اش بُجَیله را به درون حجاز انتقال داد تا در لشكركشیها شركت ورزد. اشعث ابن قیس نیز قبیله‌اش را برداشته به مدینه رفت و ازآنجا برای شركت در فتوحات عراق گسیل شد. قیس ابن عبد یغوث- خلیفهء اسود عنسی- نیز صلاح خودش و قبیله‌اش را درآن دانست كه اطاعت ازمدینه را قبول كند، و خود با بخشی از قبیله‌اش به خدمت سپاه اسلام درآمد و نام پدرش به مَكشوح تغییر یافت و او ازآن پس قیس ابن مكشوح نامیده شد. همهء این افراد را به زودی با قبایلشان در لشكرهای جهادگرِ اسلام در قادسیه و در فتوحات عراق خواهیم دید، و بعضی ازآنها را در مناصب بسیار حساس سیاسی خواهیم یافت. با این پیشامدها اوضاع داخلی یمن به حال خود رها گردید و به زودی داوطلبانه به اطاعت مدینه درآمد، تا كارگزار مدینه برای ادارهء امور آن كشور اعزام گردد؛ و آن عده از شخصیتهای یمنی كه درستیز با گسترش نفوذ پیامبر یمنی با مدینه همراهی كرده بودند، بعنوان كارگزاران مدینه در یمن منصوب شدند.

قبایل یمن هرچند كه بعد از نابود شدنِ پیامبرشان مسلمان شدند و همراه لشكرهای جهادگر اسلام راهی عراق و ایران گشتند، ولی هیچگاه ارزشهای دینِ خودشان را رها نكردند، و بخش اعظم عقاید مربوط به آن دین را با خودشان وارد اسلام كردند. اساسی‌ترین جنبهء این عقیده مربوط به میراثی بودنِ مقام رهبری دینی بود؛ زیرا كه كاهنان و انبیای قومی آنها پشت اندرپشت و پسر بعد ازپدر درمیان قبایل خودشان مقام نبوت وكهانت داشتند، و گمان برآن بود كه توسط آسمان تعیین شده‌اند. این عقیده بعدها توسط آنها بصورتِ موروثی بودن مقام جانشینی پیامبر اسلام و انتصابی بودن رهبر و امام مسلمانان و معصوم بودن او مطرح گردید، و مذهبِ تشیع را در جنوب عراق- مشخصا درمنطقهء كوفه- شكل داد. اساس عقیدهء دینی آنها نیز تا حدی بر همان نیاپرستی سابق نهاده شده بود، و شماری از شخصیتهای خاندان پیامبر نزد اینها جای همان مقدس‌های قبیله‌ئی سابق را گرفتند. شاید شنیدن این مسئله برای ما بسیار شگفت باشد كه پس از مسلمان شدن اینها افرادی مثل بِلال و عَمّار و ابوذر چون از اصل یمنی بودند خیلی زود به قهرمانانِ اینها تبدیل شدند، تا جائی كه اهمیتی به مراتب بیش از ابوبكر و عمر و بسیاری از اصحاب خوشنام و باسابقهء پیامبر به آنها داده شد؛ و شخصیتهای طراز اول اسلام در مرتبه‌ئی بعد از اینها قرار داده شدند. ازآنجا كه دین توحیدی در یمن همراه با ایرانی‌ستیزی، و به تعبیر درست‌تر همراه با خیزش استقلال‌طلبانه آغاز شده بود، ضدیت با هرچه ایرانی بود خصیصهء عمدهء آن مذهبی شد كه اینها به مرور زمان در جنوب عراق شكل دادند.

وقتی خزش عربان به درون شام و عراق آغاز شد، طلیحه- پیامبر سابق بنی‌اسد- نیز به حجاز برگشت و خود را تسلیم عمر كرد و با قبیله‌اش در لشكركشیهای عراق شركت جست. اما ازآنجا كه او از كاهنانِ سنتی قبیله‌اش بود كه پشت اندر پشت ادعای ارتباط با آسمانها و دریافت اخبار غیبی را میكردند، هیچگاه در پیش قوم خودش از ادعای نبوتش دست نكشید، و درعین اینكه همراه مسلمانان بود، خودش را یك برگزیدهء الله میدانست كه با آسمان در ارتباط است. چند سال پس از این وقایع، وقتی عربها درحال محاصرهء نهاوند بودند، و آذوقهء افراد همراه طلیحه كه از قوم خودش و پیروانش بودند ته كشید، یكی از اصحابش به نام جعفر ابن راشد از او تقاضا كرد كه معجزه‌ئی كند تا پیروانش مواد غذائی به دست آورند و از گرسنگی تلف نشوند. طلیحه عبایش را برسر كشید و بر زمین خفت و چنین وانمود كرد كه میخواهد وحی بگیرد؛ و بعد از لحظاتی سربرداشته گفت: «البیان البیان، غنم الدهقان فی بستان مكان أروَنان». این گفته كه گویا به طلیحه وحی شده بود، معنایش آن بود كه در آن نزدیكی بستانی است و گله گوسفند دهقان در بستان درحال چریدنند. بنا برگفتهء طلیحه شماری افراد روان شدند تا به بستانی رسیدند و گله گوسفندی را یافتند و تاراج كرده به اردوگاه آوردند.

بنی‌اسد نیز مثل یمنی‌ها هیچگاه نتوانستند از عقاید سنتی‌شان كه قرنها با خود كشیده بودند دست بردارند. ازآنجا كه عقیده به «رهبری برگزیدهء آسمان» بخش جدائی‌ناپذیر دینِ قبیله‌ئی‌شان بود، پس از فتوحات اسلامی وقتی كه درجنوب عراق اسكان یافتند این عقیده را به نحو دیگری ابراز داشتند؛ منتها چون دیگر مسلمان بودند و حق مطلق قریش را دررهبری عربها پذیرفته بودند، رهبری متكی به وحی را در فردی از خاندان پیامبر جستجو كرده عقیده به امامت معصوم از خاندان پیامبر را ابراز داشتند، و به مرور زمان همصدا با قبایلِ یمنی كوفه موضوع وراثتی بودنِ جانشینی پیامبر و انتصابی بودنِ مقام امام توسط آسمان را مطرح كردند و افكار سیاسی شیعه را شكل دادند. سخنواران بزرگی ازمیان این قبیله سربرآوردند كه منادی ضرورت تداوم امامت در اولاد فاطمه بودند. درقرنهای بعدی بخش اعظمِ نظریه‌پردازان بزرگ شیعه از میان همین قبیله كه محل اسكانشان «حِلّه» در منطقهء كوفه بود بیرون آمدند.

قبایل بنی‌حنیفه نیز مثل دیگر مخالفانِ مدینه به زودی به لشكرهای جهادگر اسلام پیوستند كه به فرمان ابوبكر برای تسخیر حیره بسیج شده بودند و رخداد قادسیه را آفریدند. قبایل بنی‌تمیم و پیامبرشان سَجاح نیز پس ازآن بخاطر شركت در لشكركشی به حیره و عراق، به اطاعت ابوبكر درآمدند و مسلمان شدند. ولی بنی‌تمیم و بنی‌حنیفه به رغمِ مسلمان شدنشان هیچگاه نتوانستند با آداب و رسوم سنتی قریش كه بعنوانِ تعالیم اسلامی سریان یافته بود همسوئی نشان دهند. آنها اكنون قرآن را تنها كتاب آسمانی و پیامبر اسلام را خاتم پیامبران میدانستند، ولی عقاید دینی‌شان همان بود كه خودشان داشتند. كسانی از بنی‌حنیفه و بنی‌تمیم درآینده مذهب خاص خودشان را دردرونِ اسلام ایجاد كردند كه خوارج نام گرفتند و برای همیشه راهِ مخصوص به خود را دنبال كردند؛ و چنانكه میدانیم خوارج تنها مذهبی در اسلام بود كه پرچمِ مساواتِ انسانی در حقوق اجتماعی- ازجمله مساوات كامل زن و مرد در حقوق- و پرچم عدالت اقتصادی را برافراشت، و در مساوات زن و مرد تا جائی پیش رفت كه پیروانش صراحتا گفتند زن هم میتواند امامت كند؛ وگاه خودشان امام زن داشتند.

قریش نیز كه پیامبر اسلام ازآنها بود یك دینی را ارائه میكردند كه ارزشهایش در قرآن و سنتِ پیامبر بیان شده بود. ازاین اسلام بخش عمدهء قبایلِ مُضَری- یعنی قریش كه حاكمان آیندهء جهان اسلام شدند و دركنارشان ثقیف و هوازن- پیروی و حمایت كردند. اسلام این گروه كه حاكمان واقعی دولت موسوم به اسلامی بودند درآینده نام اهل سنت به خود گرفت و رهبرانش عمدتًا از قبایل مضری درون حجاز بودند. تعالیمِ دینی پیروانِ این جریان از سنتِ پیامبر و شیوهء اصحاب پیامبر گرفته شده بود؛ و همان عقایدی بود كه ازنظر سنتی به مردم مكه و مدینه و طائف تعلق داشت و ریشه‌هایش به دوران پیش از ظهور اسلام میرسید. اساس عقیدهء سیاسی این جریان كه از زندگی قبیله‌ئی حجاز آمده بود را تعیین رهبر برپایهء بیعتِ كارشناسان مسلمان تشكیل میداد كه اهل حِل و عَقد (گشود و بَست) نامیده میشدند. اطاعت از رهبری كه به انتخاب بزرگان و با بیعت مسلمانان برسر كار آمده بود نزد این جریان واجب بود؛ و به همین سبب هم تمامی خلفای راشدین و خلفای اموی را واجب الطاعه دانستند. این جریان برای رهبر دینی هیچ تقدسی قائل نبود، و هیچ انسانی را- جز شخص پیامبر اسلام- معصوم نمیدانست.

این سه جریان برای همیشه راهشان را از هم جدا كردند و سه مذهب متمایز را شكل دادند و هركدام مدعی بود كه اسلام حقیقی همانست كه او دارد.

دربین سالهای 17 تا 31 هجری كه جریان فتوحات با شتاب بسیار زیاد در درون ایرانِ ساسانی- یعنی عراق و ایران- ادامه داشت و قبایل عرب همواره درحال نقل و انتقال وجنگ و تاراج وكشتار و گردآوریِ مال و مصادرهء مِلك بودند، برای سه دسته‌بندی بزرگِ رقیبْ فرصتی پیش نیامد كه به یاد رقابتهای گذشته یا به یاد عقاید سنتی‌شان بیفتند. اختلافات سنتی از سال 32 هجری درمیان قبایلی كه به درون عراق خزیده بودند بروز كرد، و تا پایان سال 35 هجری به شورشِ بخشی از قبایل یمنی برضد عثمان وكشته شدن عثمان منجر شد؛ و سپس با پیش آمدنِ جنگ صفین و پیامدهائی كه داشت، عناصری از بنی‌حنیفه و عناصری از بنی‌تمیم بصورت یك دسته‌بندی نوینِ عقیدتی پا به عرصهء اجتماعی مسلمانانِ عرب نهادند و مذهبی كه خوارج خوانده شد را پایه گذاشتند.

مخالفت بخشی از قبایل یمنی عراق و مصر با عثمان در اواخر سال 35 هجری- درپی جریانهائی كه جای سخن ازآن دراینجا نیست- به انتقال دوهزارتن از مردان آنها به مدینه و شورش برضد عثمان و قتل او انجامید. شورشیان سه دسته بودند: شورشیان كوفه خواهان خلیفه شدنِ زبیر- پسرعمه وهمریش اول پیامبر- بودند؛ شورشیان بصره خواهان خلیفه شدن طلحه- همریش دیگر پیامبر- بودند؛ و شورشیان مصر خواهان خلیفه شدن علی ابن ابیطالب- پسرعمو و داماد پیامبر- بودند. باز در خلال پنج روز بعد از قتل عثمان جریانها درمدینه به نحوی پیش رفت كه شورشیان كوفه و مصر علی ابن ابیطالب را به خلافت برگزیدند، بخشی از مردم مدینه نیز با علی دست بیعت دادند ولی شورشیان بصره با دست خالی به بصره برگشتند. پنج ماه بعد از انتخاب علی ابن ابطالب، عائشه و طلحه و زبیر برضد علی شوریدند و به بصره رفته جنگ جمل به راه افكندند كه به كشته شدن طلحه و زبیر و كشته شدن هزاران عرب انجامید و علی به پیروزی قطعی رسید. در این جنگ به هواداران عائشه و طلحه و زبیر «شیعهء ام المؤمنین» گفتند. در آخرین ماه سال 36 هجری معاویه كه حاكمیت سوریه و اردن و لبنان و فلسطین را از سال 18 هجری تا آنزمان دردست داشت برضد علی شورید؛ و درنتیجه جنگ صفین به راه افتاد كه هفتاد هزار عرب در آن به كشتن رفتند ولی هیچكدام از دوطرف دراین جنگ پیروزی نداشت؛ و نتیجهء جنگ به جریان حكمیت انجامید، و داوران منتخب علی و معاویه پس از هفت ماه مشورت و تبادل نظر، درماه رمضان سال 37 هجری رأی به بركناری علی از خلافت دادند. در این جنگ به هواداران معاویه «شیعهء عثمان» میگفتند؛ زیرا كه به بهانهء خونخواهی عثمان برضد علی به جنگ برخاسته بودند. حامیان علی نیز «شیعهء علی» نامیده میشدند. علی در رمضان سال 40 هجری توسط انشعابیون هوادار سابق خودش كه اكنون «خوارج» نامیده میشدند به شهادت رسید (ترور شد). حسن ابن علی كه پس ازاو توسط بخشی از قبایل كوفه انتخاب شده بود با لشكركشی معاویه كه اینك خودش را رسما خلیفه مینامید مواجه شد؛ و این مواجهه در دومین ماه سال 41 هجری به صلحی انجامید كه درآن رسما خلافت به معاویه واگذار شد؛ و به دنبال آن تمامی عربهای كوفه و بصره و مكه و مدینه با معاویه بعنوان «امیرالمؤمنین» دست بیعت دادند. عموم بنی‌هاشم و فرزندان امام علی و شخص امام حسن نیز با معاویه بیعت كرده خلافتش را به رسمیت شناختند. ازاین زمان اصطلاح نوینی در میان عربهای مسلمان پدید آمد، و آن «اهل سنت و جماعت» بود. و معنای این اصطلاح آن بود كه همهء كسانی كه با معاویه بیعت كرده‌اند از سنت پیامبر پیروی كرده و تابع جماعت مسلمانان شده و از تفرقه و درگیری پرهیخته‌اند. اولاد امام علی نیز چونكه با معاویه بیعت كرده بودند، بخشی از همین «اهل سنت و جماعت» بودند. ازاین زمان به كسانی كه سابقا هوادار امام علی بودند و در جنگهای جمل و صفین و جنگ نافرجام امام حسن شركت كرده بودند و هنوز هم برعقیدهء سابقشان بوده تصریح میكردند كه امام علی و امام حسن برحق بوده‌اند، «شیعهء ترابی» اطلاق شد كه البته معنای درستش شیعهء علوی بود؛ زیرا كه یكی از القاب امام علی «ابوتراب» بود. در اینجا به قیام امام حسین اشاره‌ئی نمیكنم؛ زیرا كه عربهای كوفه و بصره یا جای دیگر درآن شركت نداشتند؛ و امام حسین با حدود هفتاد تن از اعضای خاندان امام علی كه همراه او بودند در كربلا به فرمان عبیدالله زیاد و توسط عمر فرزند سعد ابی‌وقاص- قهرمان قادسیه- به شهادت رسیدند.

در اوائل سال 64 كه یزید درگذشت، عبدالله فرزند زبیر در مكه به پا خاست و مردم مكه و مدینه با او بیعت كردند. عربهای بصره وكوفه نیز بیعشان را برای او فرستادند. هواداران خلافت عبدالله زبیر «شیعهء زبیری» نام گرفتند. او رسما خلیفه شد، و تا سال 73 هجری كه توسط عبدالملك مروان و حجاج ثقفی از میان برداشته شد، عربستان و عراق و بخشی از ایران را در قلمرو داشت. در این میان در سال 64 هجری مردی از طائف به نام مختار ثقفی به كوفه رفت و با استفاده از خلأ سیاسی كه مرگ یزید به دنبال آورده بود شیعیان سابق علی را سازماندهی كرده درصدد تشكیل حاكمیت برآمد. او خودش را نمایندهء محمد ابن علی ابن ابیطالب- معروف به ابن حنفیه- معرفی كرد و گفت كه محمد ابن علی «امام» و «مهدی» است (مهدی در زبان یمنی‌ها معادل واژهء امام بود و منصوب آسمان پنداشته میشد). مختار به یاری بخشی از یمنی‌های كوفه و مدائن، ازجمله نیرومندترین مردشان ابراهیم پسر مالك اشتر، مخالفانش را سركوب كرد و تمامی كسانی كه در كشتار كربلا شركت كرده بودند را گرفته از دم تیغ گذراند. بخشی از نیروهای او را نیز روستائیان آرامی‌تبار جنوب عراق تشكیل میدادند كه از زمان فتوحات عربی به بردگان عربها تبدیل شده بودند. مختار برابری انسانها را مطرح كرد و این برده‌شدگان را آزادشده اعلام نمود. این موضوع به مذاق عربهای حامی او گوارا نبود؛ و ابراهیم اشتر پس از آنكه در سركوب مخالفان مختار شركت كرد و حتی یك لشكر اموی را كه از شام به فرماندهی عبیدالله زیاد به عراق گسیل شده بود شكست داده عبیدالله زیاد را كشت، مختار را رها كرده با نیروهایش در مدائن ماند. پس ازآن بخشی از شیعیان كوفه نیز از مختار بریدند؛ و مختار تضعیف شد، و در لشكركشی مصعب برادر عبدالله زبیر در نیمه‌های سال 69 هجری به كوفه شكست یافته كشته گردید. ابراهیم پسر مالك اشتر نیز بعد ازآن با قبیله‌اش به مصعب زبیر پیوست، و درسال 72 كه عبدالملك مروان به كوفه لشكر كشید، او فرمانده سپاه مصعب بود و در جنگ با عبدالملك مروان در كنار مصعب زبیر كشته گردید. محمد ابن حنفیه نیز در مكه توسط عبدالله زبیر بازداشت شد، و تا سال 73 كه عبدالله زبیر مورد حملهء سپاه عبدالملك مروان به فرماندهی حجاج ابن یوسف قرار گرفت و كشته گردید، تحت نظر زیست.

آرامی‌تبارهای جنوب عراق كه ضمن پذیرش امامت مهدی به نهضت مختار پیوسته بودند نیز هرچند كه از مسیحیت به اسلام درآورده شده بودند، دارای سنتهای بسیار ریشه‌دار دینی‌ئی بودند كه در مواردی با عقاید یمنی‌ها همخوانی داشت و درمواردی نیز مخصوص به خودشان بود. موضوع غیبت و انتظار ظهور و عقیده به عمر بسیار طولانی یك انسان و همچنین موضوع ضرورت وجود همیشگیِ حجت آسمانی برروی زمین بخش اصلی سنتهای دیرینهء دینی اینها بود. چنانكه میدانیم افسانهء گیل‌گامیش و داستان فیضان ویرانگر همگانی و داستان پرسوز و گداز تیموزی و مادرش همگی ساخته و پرداختهء كاهنان سومری در هزارهء سوم پیش از مسیح بوده كه در همین منطقهء جنوب عراق نشیمن داشته‌اند. تیموزی یك پیامبرشاه مقدس و آسمانی‌تبار سومری بود كه در جوانی به دست دشمنان آسمان كشته گردید؛ ولی مقدر برآن بود كه او به جهان برگردد و دشمنان آسمان را نابود سازد. مردم جنوب عراق تا وقتی مسیحی شدند همه‌ساله ده روز از ماه تموز برای تیموزی عزاداری میكردند و برسر میزدند و برای حمایت ازاو ابراز آمادگی میكردند و خواهان بازگشتش میشدند؛ سپس در مسیحیت، عیسا مسیح را جایگزین تیموزی كردند. داستان حضور دائمی یك حجت آسمانی كه عمر جاوید دارد و همه‌جا و همیشه حاضر است، نیز از ساخته‌های دیرینهء این قوم بود. نام این حجتِ آسمانی به زبان آرامی «خِضر» بود كه معنایش «همیشه‌زنده» است؛ و داستانش را همه شنیده‌ایم.

پس از كشته شدن مختار بقایای پیروانش كه عمدتا از قبایل حِمیَر و مِذحَج و بنی‌اسد، و بخشی نیز بومیان جنوب عراق بودند، همچنان عقیده به امامت محمد ابن حنفیه را نگاه داشتند و اورا «امام» و «مهدی» میدانستند و درآمادگی برای یك جنبش دیگر ماندند. ابن حنفیه درسال 81 هجری درحالی كه در بیعت عبدالملك مروان بود درگذشت. ولی بخشی از شیعیانش مرگ اورا باور نكردند، و سخنسرایانشان اشعاری در بارهء اینكه او نمرده بلكه به غیبت رفته است و به زودی بازخواهد گشت سروده شایع كردند. معروفترین شیعهء او كه در نظریهء «غیبت مهدی» سروده‌های بسیاری پراكند، یك یمنی كوفه از قبایل سابقا یهودی حمیر به نام «سید حمیری» بود.

بنا براین در جریان قیام مختار ثقفی برای نخستین بار واژهء «مهدی» رواج یافت؛ و پس از درگذشت ابن حنفیه شیعیانش برای نخستین بار موضوع «غیبت» و «انتظار ظهور مهدی» را مطرح كردند؛ و به تدریج احادیثی دربارهء آن ساختند كه خبر از ارادهء آسمانی به ضرورت غیبت و رجعت میداد.

درسال 81 هجری یكی از بلندپایه‌ترین و نیرومندترین افسران ارتش اموی در عراق به نام عبدالرحمان اشعث برضد عبدالملك مروان و حجاج ابن یوسف شورید. او رئیس قبایل یمنی كنده بود و پدرش محمد ابن اشعث (برادرزن امام حسن و دخترزادهء ابوبكر) در جنگ برضد مختار به كشتن رفته بود. در شورش عبدالرحمان اشعث تمامی قبایل یمنی كوفه و بصره شركت كردند. فرمانده شیعیان كوفه و مدائن دراین شورش، كُمیل ابن زیاد رئیس قبیلهء نخع و از خاندان مالك اشتر بود. شعارهای عبدالرحمان اشعث در این شورش همانها بود كه مختار ثقفی مطرح كرده بود (جز موضوع امامت مهدی). فرجام این شورش نیز شكست قطعی عبدالرحمان اشعث دربرابر حجاج ثقفی درسال 83 و كشته شدن كمیل ابن زیاد و كشتار و زندانی شدن بخش بزرگی ازشیعیان و سركوب خشونت‌آمیز بقایای آنها بود. تیره‌هائی از قبایل یمنی مذحج كه در شورش عبدالرحمان اشعث شركت كرده بودند، درسال 83 از ترس حجاج به بیابانهای كرانه‌های كویر در منطقهء بین قم و كاشان گریخته در هفت روستای مجاور اسكان یافتند؛ و درآینده قم را بصورت یك شهر خالصا عربی و خالصا شیعی درآوردند.

ازاین زمان تا حدود 40 سال خبری از جنبش شیعیان كوفه نیست؛ تا آنكه در سال 120 هجری زید فرزند امام زین العابدین بعنوان امام شیعه به كوفه میرود و حمایت رؤسای قبایل یمنی را برای خیزش ضد اموی كسب میكند. ولی دوسه روز پیش از تاریخی كه برای قیام تعیین كرده بوده امرش افشا میشود؛ بسیاری از رؤسای قبایل شیعی بازداشت یا تطمیع میشوند؛ و زید در روز قیامش با گروه اندكی به پا خاسته كشته میگردند. 9 سال بعد از این جریان، و در میان آشفتگی اوضاع خلافت اموی و جنگهای خانگی اموی‌ها برسر خلافت، و در زمانی كه جنبش ابومسلم در شرق ایران به كامیابی‌هائی دست یافته بوده، برخی از رؤسای قبایل كوفه و همچنین بنی‌هاشم- اولاد ابوطالب و اولاد عباس- در مكه محرمانه با یكی از نوادگان امام علی از اولاد امام حسن به نام محمد ابن عبدالله بعنوان امام دست بیعت میدهند؛ و او خودش را «نفس زكیه» و «مهدی آل محمد» لقب میدهد. فقط جعفر ابن محمد (امام جعفر صادق) با انتخاب او مخالفت كرده از هاشمی‌ها كناره میگیرد. همراه با فعالیتهای تبلیغی مخفیانهء هوادارن این «مهدی آل محمد» در میان قبایل عرب عراق، جنبش ابومسلم گام به گام به پیش میرود و تا آغاز سال 132 هجری كوفه را تصرف میكند و خلافت اموی را برمی‌اندازد و خلافت عباسی را تشكیل میدهد. پس ازآن پدر نفس زكیه (عبدالله ابن حسن ابن حسن ابن علی ابن ابیطالب) به كوفه میرود و موضوع بیعت بنی‌عباس با فرزندش مهدی نفس زكیه را به عبدالله سفاح یادآور میشود. ولی سفاح یك میلیون درهم به او میدهد و از او قول میگیرد كه نفس زكیه موضوع بیعت را به فراموشی بسپارد و ادعای امامت و خلافت نكند.

كمتر از پنج سال بعد ابوجعفر منصور بعنوان دومین خلیفهء عباسی توسط ابومسلم به خلافت نشانده شد. ولی منصور در مكه با نفس زكیه بعنوان امام و مهدی دست بیعت داده بود؛ و ازنظر نفس زكیه حق رهبر و امام شدن نداشت. علاوه براین با انقلاب ابومسلم، زمام امور دولت عربی به دست ایرانیان افتاده بود و دهها هزار عرب در ایران كشتار شده بودند، و قبایل عرب از امتیازهای سابقشان محروم شده بودند. نفس زكیه مبلغانش را به میان قبایل عراق فرستاد تا برای امامت او فعالیت كنند و از رؤسای قبایل بیعت بگیرند. در این زمان احادیثی از زبان یامبر انتشار یافت كه میگفت «مهدی همنام من و پدرش همنام پدر من است»؛ و مستقیما به نفس زكیه اشاره داشت كه محمد ابن عبدالله بود؛ و از زبان پیامبر گفته میشد كه مهدی در آخرزمان قیام خواهد كرد و ظلم و جور را برخواهد افكند. اقدامات نفس زكیه با استقبال همگانی قبایل عراق مواجه گردید؛ و درعین حالی كه پدر و عموها و شماری از اعضای خانوادهء نفس زكیه به فرمان خلیفه منصور بازداشت و زندانی یا كشته شدند، او در سال 144 هجری با پشتگری حمایت قبایل عراق به پا خاست. خیزش او نه تنها خیزش ضد عباسی بلكه عملا خیزش ضد ایرانی‌گرائی بود، و در خطبه‌ئی كه در روز قیامش در مدینه ایراد كرد، بر این موضوع تأكید نمود. در مقابله با این خیزش، ایرانیان در كنار ابوجعفر منصور قرار گرفتند، و بخش اعظم عربهای عراق و حتی عربهای خراسان از نفس زكیه حمایت نمودند. فرجام این قیام نیز مثل همهء قیامهای شیعه شكست حتمی، و كشته شدن نفس زكیه و برادرش ابراهیم و بسیاری از اعضای خاندان امام حسن در سال 145 بود.

نیم قرن بعد از این جریان، موضوع رویاروئی ایران‌گرایان و عرب‌گرایان در ایران و عراق پیش آمد كه به جنگ خونین مأمون و امین- فرزندان هارون الرشید- انجامید. دراین جنگ، ایرانیان به رهبری یك زرتشتی نومسلمان اهل سرخس كه توسط جعفر برمكی مربی مأمون شده بود و پس از مسلمان شدنش نام عربی فضل ابن سهل سرخسی را برخود نهاده بود در پشت سر مأمون قرار گرفتند؛ و عموم عربهای عراق در پشت سر امین ایستادند. بعد از انقلاب ابومسلم، این بزرگترین رویاروئی ایرانیان و عربها بود (البته هم در انقلاب ابومسلم و هم در جنگ فضل سرخسی با امین، بخشی از عربهای دوزبانة خراسان دركنار ایرانیان بودند و بدون آنكه خود بدانند پشتیبان اهداف ایرانیان شدند). طاهر ذوالیمینین را فضل ابن سهل بعنوان فرمانده سپاه مأمون به عراق فرستاد؛ و طاهر پس از شكستهای سختی كه در كنار ری و در همدان و حلوان بر عربگرایان وارد آورد، بغداد را محاصره كرده به تسخیر درآورد و امین را گرفته كشت. شكست عربگرایان در این جنگ باعث شد كه عربهای عراق از یكی از نوادگان امام علی به نام ابن طباطبا دركوفه حمایت كرده دستاوردهای ایرانیان در هفتادسال اخیر را در معرض خطر قرار دهند. ابن طباطبا امام شد و دركوفه تشكیل دولت داد، و نوادگان امام علی از جمله سه تا از فرزندان موسا ابن جعفر را به فرمانداری خوزستان و حجاز و یمن فرستاد. برای مقابله با این خطر، فضل سرخسی مأمورانی را به مدینه فرستاد و علی ابن موسا ابن جعفر را به مرو دعوت كرد؛ و مأمون در مراسم جشنهای نوروزی سال 201 هجری قمری كه در ماه رمضان بود اورا با لقب «الرضا» بعنوان ولیعهد خویش منصوب كرد. همراه با این اقدام لشكرهای اعزامی فضل سرخسی در كوفه و جنوب عراق شكستهای سختی بر شیعیان وارد آوردند و به موضوع قیام شیعه پایان دادند. اندكی پس از این جریان فضل سرخسی به دست افراد ناشناسی ترور شد؛ و به دنبال او امام رضا در اثر مسمومیت در طوس شهید گردید؛ و گویا وابستگان فضل سرخسی در این عمل دست داشتند.

درسال 280 هجری قمری جنبش بزرگ شیعی به رهبری یكی از نوادگان امام جعفر صادق در شمال و شرق عربستان به راه افتاد. این جنبش كه با نام «جنبش قرمطیان» معروف است، از حد كوفه تا بحرین كنونی را متصرف گردید، و در زمانی بخش اعظم قبایل عرب بیابانهای شام را مطیع خویش ساخت و خطری بسیار جدی را برای دولت عباسی ایجاد كرد. همهء تلاشهای مستمر و مداوم ارتش عباسی برای مواجهه با این خطر به شكستهای خفت‌بار انجامید؛ و دربار عباسی در اوائل قرن چهارم هجری مجبور شد كه قلمرو این دولت را در كنار شهر كوفه به رسمیت بشناسد؛ و حتی به نمایندهء دولت قرمطی اجازه داد كه در بغداد مستقر شود. این دولت كه تا تشكیل امپراطوری سلجوقی- یعنی نزدیك به سه قرن- استمرار داشت، همواره مورد حمایت عربهای شیعه در كوفه و بغداد و مدائن، و حامی آنها بود. بخش دیگری از قرمطی‌ها نیز در اواخر قرن سوم هجری به شمال آفریقا منتقل شده تشكیل حاكمیت شیعی دادند؛ و نیم قرن بعد مصر را گرفته دولتشان را به قاهره منتقل كردند و دولت نیرومند فاطمی را تشكیل دادند كه بیش از دویست سال استمرار داشت و مصر و شام و بخشی از شمال آفریقا در قلمروش بود. این دولت تلاشهای پیگیری برای براندازی دولت عباسی به عمل آورد، و در یك مورد نیز حامیان عربش در عراق توانستند بغداد را گرفته خلیفهء عباسی را فراری دهند؛ ولی با تدابیری كه ایرانیان به‌كار بردند، اینها در الحاق عراق به دولت فاطمی ناكام ماندند. در اواخر عمر دولت فاطمی حتی تلاشهائی برای بسیج عربهای شیعه در ایران بخاطر زمینه‌سازی الحاق ایران به دولت فاطمی انجام گرفت، و در این راه گروهی از یمنی‌های كوفه به همراه یكی از خودشان كه نمایندهء ویژهء امام فاطمی بود و ما اورا با نام حسن صباح می‌شناسیم به درون ایران گسیل شدند. ولی درست در همین زمان امام فاطمی ترور شد و دربار فاطمی در مصر به آشوب و جنگ داخلی فرورفت، و حسن صباح و گروهش از حمایت مصر محروم ماندند و در داخل ایران نیز نتوانستند حمایتی كسب كنند و مجبور شدند كه برای حمایت از خودشان در دژهای دست‌نیافتنی در مناطق كوهستانی موضع بگیرند. فعالیتهای اینها در درون ایران مدت نسبتا درازی ادامه داشت، و همواره با ترورهائی همراه بود، كه بیشتر به تحریك یا تشویق رقیبان قدرت دولت سلجوقی انجام میگرفت. دولت سلجوقی كه پرچم حمایت از مذهب سنی بر اساس نظریه‌های اشعری و باقلانی و ماوردی و جوینی و غزالی را بردوش گرفته بود، هرگونه حركت فكری در ایران را تحت اتهام «قرمطی» مورد سركوب قرار میداد؛ و چونكه بیشترین سركوبها دراین راه نصیب اسلام ایرانیان معتزلی‌مذهب و پیروان مكتب علم‌گرای اخوان الصفا میشد كه عموم بنیانگذاران و پیروانش ایرانی بودند، همهء كسانی كه در یك دوران تقریبا یك قرنه مورد سركوب یا پاكسازی واقع شدند توسط دستگاه تبلیغاتی دولت سلجوقی بعنوان قرمطی معرفی گشتند.

نظریه‌پردازان شیعه در قرن چهارم در مصر به تدوین تئوری سیاسی شیعه پرداختند، و نظریه‌پردازان شیعه در كوفه و بغداد و قم كه عموما از قبایل مذحج و بنی‌اسد بودند، نیز به نوبهء خود در این قرن مشغول تدوین تئوری سیاسی شیعه شدند؛ و تا پایان قرن چهارم هجری مذهب شیعه شكل كامل خویش را گرفت.

ATHENA
01-30-2010, 10:43 PM
چگونگی یورش سپاه اعراب به ايران
درباره چگونگی مسلمان شدن ایرانیان سخنهای بسیاری گفته شده است که همه با هم مغایر هستند. برای آگاهی درباره چگونگی تشکیل امپراتوری اسلامی در آسیا کافی است که کتب مشهور صدر اسلام ( بلاذری - ابن خلدون - ابن حزم - مسعودی - طبری - شویس عدوی - ابن هشام و . . . ) را بررسی كرد.

ATHENA
01-30-2010, 10:44 PM
دلایل فروپاشی شاهان ساسانی
در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است . ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت .

در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذتشه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی لیاقت کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت . زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند .

با این تواصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید . او همه قبایل مدینه را متحد کرد و با نام الله همه را در زیر یک پرچم در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند . همانطور که در قرآن بهشت آنان مکانهایی است که آب روان و دشتهای سرسبز و زنان زیبا روی و شهد گوارا نامیده شده و آنان را به این مکان وعده داده است . ولی ایرانیان که در ایران از تمام این موارد برخوردار بودند آنان را تمسخر میکردند و اهمیتی به آنان نیمدادند.

ATHENA
01-30-2010, 10:44 PM
قتل حیره و قتل عام ارامی نشین های عراق
در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید .

به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند .

در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند

خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد . مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید .

"طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند

ATHENA
01-30-2010, 10:44 PM
فتح بحرین ایران و وادار کردن انها به دادن خراج
طبری افزوده است در سال 10 هجری پیامبر نامه ای به "منذر ابن ساوی" و "سیبخت" مرزبان هجر( بحرین) نامه ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند . بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود . دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر که زرتشتیان بودند و سکنه شهر را تشکیل میدادند مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند مبلغ 1 دینار طلا به عنوان جزیه پرداخت کنند . سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمد.

در سال 13 هجری ابوبکر فوت میکند و مشاورش عمرابن خطاب که دومین مشاور پیامبر بود با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد . جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود . عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد .ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانهای گریختند . در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود . بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند . طبری ذکر میکند : پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد میکردند.

عمر با "جریر ابن عبدالله" قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد . این وعده عمر قبایلی مانند ( اشعر - همدان - نخع - کنده سکون - جز اینها ) را ترقیب کرد تا به لشگر اعراب در جنوب عراق بپوندند و یکی شوند . در نتیجه در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و در نتیجه آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان.

ATHENA
01-30-2010, 10:44 PM
نبرد ایرانیان در قادسیه
رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب میدانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران میشود .

از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودند یا ایرانیان را مسلمان کنند. یا در راه خدا کشته شوند و یا کافران را بکشند. یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج بگیرند. رستم میدانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده مانده میجنگند نه برای کشته شدن در راه خدا. بنابراین مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد. ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمیداد که با عربهای وحشی از در مذاکره در آید فرمان حمله را صادر نمود. او میدانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده . لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند . بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود . ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند . ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت.

بلاذری مینویسد : که " بص بهری " هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند . سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد.

رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد .

به گفته طبری رستم مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند : یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند .

طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود . ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند . "طبری" رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه مینامد . گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند ((( کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند - سوره توبه - آیه 29 )))

رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد. او میدانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد . رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اعراب صف آرایی نمود . در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب . رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد .

فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها - ثروتها - پسران و دختران مجوسان( ایرانی) از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود . به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند. عرب چیزی برای از دست دادن نداشت . او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود . جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند . بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود .

روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند . در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - بهمن جازویه - بزرگمهر همدانی کشته شدند . روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند . روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند .

چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند . در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند.

غارت 1200 سال تمدن شاهنشاهی و فتح اولین کاخ سفید جهان ملقب به کاخ تیسفون مدائن با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت .

به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند . وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد حدود 9 ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد . در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود .

مهران - هرمزان - نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد . این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد . "هرمزان" برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت . "فیروزان" به همین قصد راهی نهاوند شد . "شهریار درکوتی" به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد . "نخویرگان" در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد . "فرخان و پیهومان" هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند .

ولی باز این لشگر آرایی ها ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت . به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است . لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند . در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد .

شهر تیسفون یکی از آبادترین - پررونق ترین - زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود . ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود . مجسمه های طلای پادشاهان گذشته - مجمسه طلای حیوانان - تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز - جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند . مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند . در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد . ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند . در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد . چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد .

طبری مینویسد : مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند کافورها را در غدا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست . آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند .

طبری ذکر میکند : عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادن و فریاد میزدند - چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید .

بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد : جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه های باعث فربه شدن انسان میشود . سپس آنان تعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد؟

طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است . وی میگوید - بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد - بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگچوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید .

یکی دیگر از فجایع پاره شده فرش بهارستان بود. این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد . مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد . عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد . لیکن علی ابی ابیطالب ( امام علی ) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند . بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت .

یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب مینموده و در تمام جنگها به عنوان پرچم ایران حمل میشده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک میدانستد . مسعودی مینویسد : درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگینهای یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است مسعودی اذعان میکند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری میشده و درفشی مشابه در جنگهای برده میشده است . به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند.

"سعد" که مرد زیرکی بود از دیدن آنهمه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آنهمه بزرگی و عظمت و زنان زیبای روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد . که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود.

ATHENA
01-30-2010, 10:44 PM
تاراج خوزستان توسط سپاه اعراب
خوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت . مهمترین قبیله تارجگر عرب "بنی تمیم" نام داشت . "هرمزان" از خاندان قدیمی خوزستان بودند . او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد . پس از رسیدن سپاه اعراب به "بازار خوزی ها" آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد . طبق قراردادی که منعقد شد مناطق "مهرگان کدک" و "هرمزاردشیر" در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد . ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد . دوباره لشگری عازم شهر شد برای بار دوم قرارداد منعقد شد . ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد.

به گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت .وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد . اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد . در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه داد . او را بسته شده به مدینه بردند وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان میشد . در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود . وی با پذیرفتن اسلام جان خود را حفظ کرد . عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تعین کرد . بعدها که عمر ابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد . از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و هر پیاده 1000 درهم . (سال 21 هجری)

ATHENA
01-30-2010, 10:45 PM
نبرد جلولا_تکریت و خانقین
به گفته طبری لشگر اعراب 80 بار به شهر جلولا حمله کرد . زیرا نیروهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند . اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خورزاد خورهرمزد ( پسر عموی رستم ) بود که تا آخرین دم جنگید . به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چنیدن ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند . در همین اثنا چند لشگر به شمار عربها اضافه شد . آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود .

به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد . ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند . جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد . به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید .( طبری ) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر 6 میلیون درهم شد .

ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد . پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست "خسروشنوم" سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری کند و بازگردد.

ATHENA
01-30-2010, 10:45 PM
نبرد نهاوند - ری - دماوند - اهواز با لشگر اعراب
به گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری . در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت . که پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد . پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر "مهست مغان مردانشاه" بود راهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید.

ATHENA
01-30-2010, 10:45 PM
فتح گناوه
در مدارک عربی از این شهر به نام "توج" یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران مسلمان چنین می نویسد : تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام " شهرک" بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در "ریشهر" اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند . بلاذری مینویسد : مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند . بعد از آن "فسا و داراب" بدست لشگر مسلمانان تصرف شد .

طبری در باره قصد حمله عربها به شهر "مک کران" ( واقع در سیستان و بلوچستان امروزی ) میگوید : عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید : این شهر چگونه است ؟ وی گفت - دشتی است کوهستانی - آبش گل آلود - میوه اش کهور - مردمانش قهرمان - خیرش ناچیز - شرش دراز و فراوانیش انداک . عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت میکنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد .

لیکن عمر "عمر بن خطاب" کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید . پس از وی عثمان به خلافت رسید و او 1.5 سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت.

بلاذری تاریخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23 هجری این چنین مینویسد:

"عتبه ابن غزوان " به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد . سپس به سوی فرات رفت ( شهرکی در نزدیکی کوفه ) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام "مجاشع ابن مسعود سلمی " که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهر ها والی یا فرماندار انتخاب میکرد . "عتبه ابن غزوان" با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شد.

سپس به "مذار" در بین کوفه و بصره لشگر کشید . مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی الله آنان را شکست داد و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله "عتبه" فرمانده مسلمانان گردن زده شدند . سپس "عتبه" فرمانده عرب به سوی "دشتمیشان" لشگر کشید . مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله آمدند . عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند . زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد . الله آنان را شکست داد و عتبه دهداران آن شهر را کشتار کرد و از آنجا راهی "ابرقباد" شد و الله آن شهر را برای وی گشود . بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد . همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد میزد اگر پیروز نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد. پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد ( ابن سمیه ) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود . وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد. در آن زمان عتبه - "مغیره بن شعبه" جانشین وی در بصره بود .

پیمان صلح به زودی بین "دهکان میسان" و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند . مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد . عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد. مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به "بازار اهواز" حمله برد و فرماندار انجا را ( دهکان بیرواز ) مجبور به صلح نمود . ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت . ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری ( تیره رود ) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود . در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان ( ایرانی ها ) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان ( زرتشتیان ) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته گردیدند.

شویس عدوی درباره غارت ایرانیان توسط سپاه اعراب روایت کرده است. مسلمانان به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از " جتها " و " اساوره " حضور داشتند . با آنان با دشواری جنگیدن و نبرد سختی در گرفت . ولی آنان ( ایرانیان ) شکست خوردند و افراد زیادی را به اسارت گرفتیم و زنان و دخترانشان را بین خودمان تقسیم کردیم .

سپس ابوموسا به میان آذر ( مناذر ) لشگر کشید و با ایرانیان آنجا وارد نبرد شد . جنگ سختی درگرفت . "مهاجر ابن زیاد حارثی " برادر ربیع ان زیاد که روزه دار بود و بر آن بود تا خود را تسلیم الله کند مجبور به نوشیدن آب شد و وارد جنگ شد . سلاحی بر دست گرفت و آماده شهید شدن گشت . او در نبرد با ایرانیان کشته شد و مردمان آنجا سرش را بریدند و در سردرب کاخشان در شهر آویزان کردند . سپس ابوموسا - ربیع ابن زیاد را برای جنگ با شهر مناذر مامور کرد .

ربیع ابن زیاد با لشگرش وارد شهر شد و تمام سکنه ای که قادر به جنگ بودند که اکثرا مردان بودن را کشت و زنان و کودکان را به اسارت گرفت . در نتیجه "مناذر کوچک" و "مناذر بزرگ" دو شهر مهم عراق که زیر نظر پادشاه ایران بود و ایرانیان در آنجا سکنی گزیده بودند توسط مسلمانان فتح شد . سپس ابوموسا به شوش لشگر کشید و با مردمانش جنگ را آغاز کرد .

ایرانیان شوشی به نبرد پرداختند و ابوموسا آنقدر شهر را محاصره نمود تا قحطی در شهر آمد و غذا و آب سکنه به اتمام رسید . سپس ایرانیان درخواست امان کردند و از سر صلح وارد شدند . مرزبان شوش درخواست اماننامه برای 80 نفر از سکنه شهر داد که نام خودش در لیست نبود . ابوموسا آن 80 نفر را بخشید ولی گردن مرزبان شوش را از بدن جدا کرد و به جز آن 80 نفر کلیه مردان شهر را بکشت و اموال و زنان آنجا را به اسارت گرفت .

بعد از آن ابوموسا با مردم رامهرمز قرارداد باج سالیانه بست که مبلغ 900 هزار درهم به مسلمانان پرداخت کنند . بعد از اتمام زمان قراداد وی " ابومریم حنفی " را به جنگ با آنان روانه ساخت زیرا مردمان کفر ورزیده بودند . ایرانیان مقابله نمودند ولی درنهایت لشگر اعراب با قوه قهریه آن شهر را فتح کردند . بعد از آن شهر "سرک" مثل رامهرمز قرارداد باج سالیانه به مسلمانان را نقض کردند و از دادن باج سرباز زدند . پس " حارثه این بدر غدانی " مامور جنگ با مردمان شهر شد و با لشگری عظیم راهی شهر شد . ولی او نتوانست شهر را بگشاید . پس از "عبدالله ابن عامر" کمک خواست و او با لشگری راهی شد و شهر را با قتل مردمانش فتح نمودند .

سپس ابوموسا اشعری به شوشتر لشگر کشید . دشمن ( ایرانیان ) نیروی بسیاری در شوشتر آماده کرده بود تا درب ورودی شهر را ببندد و مبارزه کند . اشعری به عمر ابن خطاب خلیفه و امیرالمومنین آن زمان نامه داد و درخواست مدد کرد . سپس عمر ابن خطاب از "عمار ابن یاسر" کمک خواست . او "جریر ابن عبدالله بجلی" را مامور شوشتر کرد مردم شوشتر با سختی و مشقت بسیاری با آنان جنگیدند و کشته های بسیاری داده شد . ولی در نهایت مسلمانان وارد شوشتر شدند و چون سکنه ایرانی شهر - مسلمانان را در شهر دیدن برای آنکه زنان و فرزندانشان به دست مسلمانان نیافتد آنان را در چاه انداختند . در آخر شوشتر مجبور به صلح شد . ولی چندی نگذشت که سر عصیان برافراشت و مسلمانان دوباره به آنجا حمله ور شدند . جنگجویان ایرانی را کشتند و زنانشان را به اسارت برداشتند . سپس ابوموسا به جندی شاپور در خوزستان لشگر کشید . مردم شهر نتواستند مقابله کنند و درخواست صلح دادند . ولی بعد از مدتی شوریدند و در نتیجه "ابوموسا ربیع ابن زیاد" به شهر حمله ور شد و آنان را کشتار نمود سپس "ایذه" پس از جنگی سخت و طولانی گشوده شد و به دست مسلمانان افتاد .

سپس " علا حضرمی " که کارگزار عمر ابن خطاب بود در بحرین لشگری را روانه یکی از جزایر پارسیان کرد که در کنار خلیج فارس بود . عده معدود آن جزیره مجبور به صلح شدند و درخواست امان نامه کردند و به پرداخت باج سالیانه سر فرو آوردند. سپس لشگر اعراب وارد فارس شد . "شهرک" که مرزبان فارس بود با لشگری عظیم به سوی عربها شتافت . وی در "راشهر" که زمینهای شاپور نام داشت با آنان وارد جنگ شد . "حکم ابن ابی العاص" نیز به یاری مسلمانان شتافت و شهرک را شکست داد . در نتیجه مشرکان ( ایرانیان ) را الله در هم کوبید و او" راشهر" را با قوه قهریه و جنگ فتح نمود .

فتح مسلمانان در راشهر همچون فتح قادیسه دارای اهمیت بود و غنایم زیادی نصیب لشگر اعراب شد ابوموسا از بصره درخواست کمک خواست تا روانه فارس شود . "هرم ابن حیان عبدی" نیز به یاری آنان شتافت و در نتیجه روانه "کازرون" شدند و دژی به نام "شبیر" را محاصره نمودند . این محاصره طولانی و طاقت فرسا گشت . پس از جنگی سخت با ایرانیان دژ گشوده شد و لشگر اعراب دژ را فتح نمودند .

در اواخر سال 23 سپاه ابوموسا و همراهانش روانه " ارجان" شدند ولی مردمان آن شهر نتواستند مقابله کنند و تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . سپس روانه شیراز شدند . و مردامشانش از در صلح در آمدند و حاضر به پرداخت خراج سالیانه شدند . سپس لشگر اعراب روانه جهرم گشت . مردم جهرم آماده نبرد شدند . در نبردی سخت لشگر مسلمانان بر ایرانیان پیروز گشت . در نتیجه قرارداد صلح برای پرداخت سالیانه خراج به مسلمانان بسته شد . عثمان ابن ابی العاص در سال 23 هجری با لشگر اعراب روانه شهر شاپور شد . برادر "شهرک" به مقابله پرداخت ولی در نهایت با این شرط که به زنی تجاوز نشود و کسی کشته نشود و شهری ویران نشود پیمان صلح را امضا نمود و مقرر شد که سر موعد باج سالیانه اش را به کوفه تحویل دهد . ولی بعد از مدتی مردم شهر کفر ورزیدند و حاضر به پرداخت خراج نشدند . در نتیجه لشگری روانه شهر آنان شد و بار دیگر شهر توسط مسلمان فتح شد و با کشتار عده از مبارزان و قوه قهریه شهر به تصرف کامل در آمد.

بعد از آن ابوموسا اشعری از نهاوند جرکت کرد و روانه اهواز گشت و امور داخلی را بررسی نمود . سپس لشگری روانه قم کرد و کل شهر را محاصره نمود و شهر با قوه قهریه و نبری بین آنان فتح شد . سپس احنف ابن قیس که ضحاک نام داشت به دستور وی روانه کاشان شد و کاشان را پس از نبردی بین مردمان و مسلمانان عرب فتح نمودند.

ابن خلدون که دقیق ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره فتح ایران توسط اعراب این چنین مینویسد: عرب های ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن .

این به ان دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم است . که این امر با تمدن منافات دارد . عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و میخواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند . زیرا که روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید . عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ مرز و حدی نمیشناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج میکند . درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمیکنند . آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند . آنان برای صنعت هیچ ارزش قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قوم مغلوب ندارند. سپس آنان را در خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.

ابن خلدون مورخ بزرگ عرب و جامعه شناس مشهور درباره کتاب سوزی ایرانیان توسط مسلمانان چنین میگوید ایرانیان به سبب عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسط بر جهان را در بر داشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان علوم عقلی نزدشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد . در نتیجه سعد ابی وقاص به عمر ابن خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار مسلمان قرار گیرد . عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید . زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد - ما را الله هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست . اگر هم گمراهی باشد که الله ما را از اینها نجات بدهد پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت و هیچ برای ایرانیان باقی نماند .

برادر سعد که این امر برایش ممکن نبود و دید که او باید در جنگ باشد و برادرش در نعمتهای ایران قوطه ور اینگونه او را ملامت میکند . ما جنگیدیم تا الله پیروزی فرستاد - ولی سعد در دروازه قادسیه نشست - ما در حالی برگشتیم که زنهای بسیاری بی شوهر شدند ولی زنان سعد شوهر داشتند .

اولین امیرالمومنین عربها شخصی به نام عبدالله جحش بود است که به گفته مسعودی پیامبر در سال دوم هجرت دستور شبیخون زدن به کاروان قریش را به او میدهد . لذا به همین دلیل به امیرالمومنین مشهور میگردد . ( التنبیه الشراف 219 )

ابن خلدون می نویسد که بعد از عبدالله جحش - سعد ابی وقاص که در نبرد خونین قادسیه پیروز بیرون آمده بود به امیرالمومنین مشهور میگردد

ATHENA
01-30-2010, 10:45 PM
تاراج اموال ایران در بین افراد مدینه
عمر پس از فتوحات گسترده مسلمانان دست به ساخت مکانی به نام بیت المال در مدینه زد تا غنائم جنگی بدست آمده را گرد هم آورد . سپس از مسلمانان مدینه آمارگیری کرد و نامشان را در دفتری به نام ( دیوان عطاء) ثبت کرد . نخست از یاران نزدیک پیامبر آغاز کرد . سپس علی و پسرانش و در آخر برای سربازان شرکت کننده در جنگ بدر نفری 5000 درهم - برای جنگهای بعد از بدر تا صلح حدیبیه نفری 4000 درهم - برای کسانی که در سالهای 7-12 جنگیده بودند نفری 3000 درهم - برای کسانی که بعد از سال 16 هجری جنگیده بودند نفری 2000 درهم تعین نمود . وی برای پسران امام علی که به سن بلوغ هم نرسیده بودند نفری 5000 درهم تائین کرد . برای عمار یاسر 6000 درهم - برای سلمان فارسی 4000 درهم - برای هرکدام از همسران پیامبر 1000 درهم - برای عایشه همسر محبوب پیامبر 12000 درهم - برای زنان بی نکاحی پیامبر نفری 6000 درهم - برای زنان مدینه نفری 200 تا 500 درهم .

ATHENA
01-30-2010, 10:45 PM
ترور عمرابن خطاب توسط ایرانیان
عمر در بامداد روز 27 ذوالحجه 23 هجری در محراب مسجد پیامبر مورد حمله یک ایرانی زرتشتی اسیر شده قرار گرفت . او فیروز نهاوندی نام داشت که ابولولو خطابش میکردند و هیچگاه مسلمان نشد و برده را به مسلمان شده ترجیح میداد. او برده مغیره ابن شعبه بود . وی چندین ضربه به عمر زد و 12 تن از همراهان وی را زخمی نمود که بعدها 6 تن آنان مردند و 6 تن دیگر زنده ماندند و آن زمان که دستگیر شد خود را بکشت. چند روز بعد از جراحات عمر کشته شد. طبری مینویسد عمر اجازه نداده بود که هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود . لیکن مغیره ابن شعبه به دلیل آنکه فیروز نهاوندی به نجاری و آهنگری و نقاشی آشنا بوده عمر اقامت او در مدینه را پذیرفته بود بعدها مشخص شد که هرمزان و چند نفر دیگر که امان یافته بودند در مدینه زندگی کنند در ترورعمر دست داشته اند.

طبری می نویسد: بعد از مرگ عمر- عثمان به خلافت رسید . در سال 24 هجری چندین عصیان در ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند . همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله مسلمانان قرار گرفت .( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند . ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند . لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستاهها ویران گشت و قرارداد سخت تر منعقد گشت.