PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مجموعه اشعار یغما گلرویی



صفحه ها : [1] 2

mahdi271
12-12-2009, 01:34 PM
شاعر که شدم ....

شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم…
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سیزده گره می زنم!
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد..........

mahdi271
12-12-2009, 01:35 PM
یه مجموعه شعر داره که تشکیل شده از هفت شعر.... که به اسم روزهای هفته نام گذاری شدن.... اسم این مجموعه هست : هفته ی بی آهو...

mahdi271
12-12-2009, 01:35 PM
شنبه

ناظم ما می گفت
پیش بزرگترها فضولی موقوف
و من فضول بودم!
نه دست به سینه ی سکوت
نه سربراه مشق مسیر مدرسه
تجدیدی هزار مرتبه نوشتن تکرار نخواهد شد...
تجدیدی دوستت دارم گوشه ی کتاب جبر
تجدیدی مداوم ترکه و تنبیه
تجدیدی برپا ناشنیده ی معلم
تجدیدی برجا نماندن زنگ آخر
تجدیدی دیوار کوتاه ته حیاط
فراش فربه مدرسه به گرد گریز من هم نمی رسید
بر نیمکت سبز همان پارک سوت و کور می نشستم
جریمه های عاشقانه ی خود را رج می زدم
آن زن ستاره دارد
آن زن عشق دارد
آن زن ترانه دارد
سوالهای ساده قد می کشیدند!!!
چرا آن ماهی سیاه به دامنه ی دور دریا نرسید ؟
چرا پدربزرگ که با دعاهای مداوم من زنده نشد ؟
چرا کسی گوش آقای مدیر را نمی کشد
وقتی داد می زند و حرفهای بد می گوید ؟
مگر خط کش برای خط کشی کردن دفاتر نیست ؟
پس چرا آقای ناظم راه استفاده از آن را نمی داند ؟
این خطوط خون مرده از کف دستهای من چه می خواهند ؟
دانستن مساحت مثلث به چه درد من می خورد ؟
و هیچکس از کسان من نمی دانست
که با همین سوالهای ساده بی حصارراهی به سواحل ستاره باز خواهم کرد!
راهی به رهایی رویا
و خانه ی شاعری بزرگ
که رو به آینه دعا می کرد...

mahdi271
12-12-2009, 01:37 PM
یک شنبه

در دیدار نخست آن همه خورشید
دستادست تو بودم
گفتی : سه قلب سر به زیر نشانی خانه ی اوست
و باد بی قرار
روسری سیاه تو را به نام من دزدید!
در زدیم
صدای سرفه خبر از آمدنش می داد
به نگاهی درد تمام ترکه ها را از خاطرم برد
گفتم : آزادی ام ‚ آزادی ات ‚ آزادی مان !
صرف آرزو چه دشوار است پدر
جوابش تلخ بود دردی هزار ساله
جمجمه ی پدرانمان خشت مناره ی چنگیز است ...
بهترین خاطراتمان از اسکندر به جا مانده
در بهار بی بار و برگی زیسته ایم
چگونه می خواهی چنارمان سبز باشد ؟
در پناه سه استکان حقیقت گریستیم...

mahdi271
12-12-2009, 01:38 PM
دوشنبه

باد دلواپس آذرماه رابه یاد آر
کوچه های عریض آشتی کنان
همصدایی دف ها و دست ها را
گفتم : آن چشم ها را
از کدام آهوی رو به چاقو امانت گرفته یی ؟
گفتی : به گواهی گریه خدا داده است!
بعد از آن بود که معنی نمناکی آسمان را فهمیدم
بعد از آن بود که به ارتفاع علاقه ایمان آوردم
بعد از آن بود که دستهای من
موطن تمام ترانه های باران شد...!
واپسین سطر تمام نامه ها
به هزار بوسه ی ساده می انجامید
به دل دل دوباره ی دیدار
به عبور سر نیزه ی نیاز از بناگوش گناه!
به نگاه رسواگر ماه از درز پرده ها!
به فاصله یی کوتاه و سوسوی سیگاری که فروغ
زندگی می نامیدش...
چه قدر آرامش قبل و بعد طوفان زیبا بود
نه نیازی به رسیدن رویا
نه میلی به خلاصی خواب...
تنها سرانگشت نوازش
عطر آشنای علاقه و
سکوت سکرآوری در حوالی خواب و بیداری!!!
کاش از آغوش آن همه آسودگی بیرون نمی آمدیم......

mahdi271
12-12-2009, 01:39 PM
سه شنبه

از قدیم گریه در قبیله ی ما می گفتند
وقتی که باد قاصدک سیاهی را با خود بیاورد
گوشه ای از آینه آسمان می شکند
من همیشه از زنگهای ناغافل تلفن ترسیده ام
در عبور این همه زمستان زمهریر
حتی یک خبر از بیداری باغ تولد تابستان به من نرسید!
غزال پا در گریز گریه ها
پر!
بامداد نخستین و آخرین
پر!
اما کلاغ سیاه شب
از بام ما پر نمی زند....!

mahdi271
12-12-2009, 01:39 PM
چهار شنبه

یادت هست می گفتی صدای من
این من در سوگ سلام ستاره نشسته
به آواز غمگنانه ی قنات خشکیده می ماند !
وقتی که اسبهای عرق کرده ی باد
یالایال می تازند
و چاه های تشنه عبورشان را
های می کشند
در برهوت شنپوش!
تو اما صدایت گواه بیداری بود
پس چرا به دخمه پریدی ؟ خوش نوا مرغ!!
بی بی بهشت بابونه!
خاتون نور!
در گرماگرم آن شوریده سری
تن به باد سپردنت چه بود ؟
به خدا نوشتن از بادباک باد برده ی بوسه
دشوار است!
ساده نیست سوگ شمار شهامت شن ها بودن
وقتی دریا
با جاروی بلند موجش مدام
دامنه ها را درو می کند...!
بگو چه بگویم در تداوم تاراج این همه تبردار ؟
بگو چه بگویم در خاموشی خورشید ؟

mahdi271
12-12-2009, 01:41 PM
پنج شنبه

چراغش در بی چراغی این خانه می سوخت
و دلش از بی خیالی این جماعت !
تنها در این خانه گربه ها شاخ می زدند
تنها در این خانه
سکوت علامت بیداری ترانه بود...
وقتی درخت را به جرم جوانه قرنطینه می کردند
و طبیبان بی شرم شوکران
تشخیصشان گشودن رگها بود !
وقتی سلاخان حرفه یی
شمع را در شقاوت میدان گردن می زدند
تنها در پناه سایه ی او ایمن بودیم...!
حالا مرا ببین که در این غروب ممتد
مترسک باغستانی را مانم
کارگرانش گرسنه!
کلاغ ها دیگر نمی آیند
بر افسانه ی بذرپاشان حلقه زنند ...

mahdi271
12-12-2009, 01:42 PM
جمعه

تنها برای تو می نویسم بی بی باران!
سیاه پوس دل سفید
دل سفید مو سیاه
مو سیاه رو سفید
رو سفید آسمان و آینه !
گفتی ناقدان نادان این کرانه
در علت اعتمادت به دریا خیالبافی خواهند کرد
حق با تو بود پیشگوی شریف گریه ها
بسیاری در جواب به دریا زدنت جفنگ می بافند !
بگذار که این راز
تنها سر به مهر صندوق بغض های من باشد
می دانم که در پس کرباس سفید
به کلمه ی تالمات روحی دلقکان می خندیدی
حالا مرا ببین در هجوم همهمه ی اینهمه هوچی
تمام حرفهاشان زیر خط کمربند است
مدام برایم از صفوف چپ و راست این کرانه می گویند
من اما دست چپ راستم را هم نمی شناسم
تنها می دانم که به قول فروغ
روشنی خوب است ......
می دانم که ماست
به حرف هیچ سایه ای سیاه نخواهد شد!
می دانم که زیر طاقهای پل های سنگی این شهر
هنوز خوابگاه کودکان گرسنه است!
می دانم که به دست بوس هیچ سروری نخواهم رفت
می دانم که هنوز رهایی عریان رویا میسر نیست
جناح من نگاه تو بود بی بی باران!
تو را و بامداد را
تا طنین واپسین ترانه ی نانوشته به یاد خواهم داشت !
هراسم نیست از شب و
بیدلی اهالی خنیا و خرناسه
که آنچه می نویسم آنچه خوانده می شود را
کودکان عاشق فردا
با چشمهای بیدار و عادلشان قضاوت خواهند کرد
پس یک دقیقه فریاد
به پاس صبوری ستاره ها...............!
هزار ترانه صدا
به احترام آن همه خاطره ی زخمی.......!
تو به من آموختی
که در مرگ نور
نباید سکوت کرد...!

mahdi271
12-12-2009, 01:42 PM
نه اينكه بي تو نخندم
نه
اما به خدا تمام اين خنده هاي خام بي خيال
به يك تبسم كوتاه ديدار چهارشنبه ها نمي ارزد
به تبسم ساعت نه صبح
يا دقيقتر بگويم
نه و بيست دقيقه ي صبح
حالا اگر بانگ بيست و بهانه ي ساعت در ازدحام واژه و وزن موازي ترانه نمي گنجد
گناهش به گردن تو
كه من و اين دل درمانده را
چشم در راه طنين تيسم مي گذاشتي
حالا هنوز
نه صبح چهار شنبه ها كه مي شود
دل به دامنه ي رويا مي دهم
و تو را مي بينم
كه با لباسي به رنگ بنفشه هاي بنفش
به سمت پسكوچه هاي پرسه و پروانه ميروي
نه اينكه بي تو نخندم
نه
اما به نيامدن هميشه ي نگاهت قسم
تمام خطوط اين خنده هاي خواب الود
با رگبار گريه هاي شبانه
از رخساره ي خسته و خيسم
پاك مي شوند

mahdi271
12-12-2009, 01:43 PM
حالا
از تمامي قصه، تنها
قاب عكسي مانده است
كه شباهتي عجيب به دختري از تبار ترانه دارد
حالا باران كه مي آيد
خاك اين دختر خالي
هنوز بوي عشق و عسل و اميد ميدهد
حالا مدام از پي نشاني تو
فنجان هاي قهوه را دوره مي كنم
مدام اين چشم بي قرار را
با بغض و بهانه ي باران آشنا مي كنم
مدام اين درمانده را
با باور برودت عشق
آشتي ميدهم
بايد اين ساده بداند
بانوي برفي بيداري ها
ديگر به خانه ي خواب و خاطره باز نخواهد گشت

mahdi271
12-12-2009, 01:44 PM
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره این دل دیوونه واسه ت دلتنگه
وقت از تو خوندن ستاره ی ترانه ها!
اسم تو برای من قشنگترین آهنگه

بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم
با تو اما می رسم به قله ی آوازم
اگه تا آخر این ترانه با من باشی ،
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا می سازم

با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره

توی که عشقم رو از نگاه من می خونی
تویی که تو تپش ترانه هام پنهونی
تویی که همنفس همیشه ی آوازی
تویی که آخر قصه ی من رو می دونی

اگه کوچه ی صدام یه کوچه ی باریکه
اگه خونم بی چراغ چشم تو تاریکه
می دونم آخر قصه می رسی به داد من
لحظه ی یکی شدن تو اینه ها نزدیکه

با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره

mahdi271
12-12-2009, 01:45 PM
توقع زیادی بود؟

منتظر نباش که شبی بشنوی،
از این دلبستگی های ساده دل بدیده ام!
یا در آسمان،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام!
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری،
در همان دامنه دور ِ دریا بمان!
هر جور تو راحتی!
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری،
برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست!
من که اینجا کاری نمی کنم!
فقط, گهگاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم!
همین!
این کار هم که نور نمی خواهد!
می دانم که مثل ِ همیشه،
به این حرفهای من می خندی!
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می آید!
صدای باران را می شنوی؟

mahdi271
12-12-2009, 01:46 PM
پیدایم کن!

چه روزهای زلالی بود!
همیشه یکی از ما چشم می گذاشت،
تا بی نهایت ِ بوسه می شمرد
و دیگری
در حول و حوش ِ شهامت ِ سایه ها پنهان می شد!
ساده ساده پیدایم می کردی!
پونه پنهان نشین من!
پس چرا در سکوت این مغازه پیدایم نمی کنی؟
بیا و سرزده برگرد!
بگو:
-سک سک! مسافر ساده سرودنها
من هم قوطی ِ قرصهایم را در جوی روبروی مغازه می اندازم!
قلمم را،
چرکنویس های تمام ترانه های تنهایی را!
بعد شانه شعر را می بوسم!
می گویم:
-خداحافظ! واژگان نمناک کوچه و باران!
آخر فرشته فراموشکار من برگشت!
پیاده راه می افتیم!
از دره گرگها،
تا کوچه دومین پرنده تنها
راه دوری نیست!
کنج دنج کوچه می نشینیم!
من برایت از تراکم تنهایی این سالها می گویم
و تو برایم از حضور ِ دوباره بوسه!
دیگر «کبوتر باز برده» صدایت نمی زنم!
بر دیوار ِ بلند کوچه می نویسم,
«کبوتر با کبوتر، باز با باز»
باور میکنم که عاقبت ِ علاقه به خیر است!
کف ِ دست ِ راستم را نشان فالگیر ِ پیر پُل گیشا می دهم،
تا ببیند که خط ِ عمرم قد کشیده است
و دیگر مرا از نزدیکی نزول نفسهایم نترساند!
آنوقت، ما می مانیم و تعبیر ِ این همه رؤیا!
ما می مانیم و برآوردِ این همه آرزو!
ما می مانیم و آغوش ِ امن علاقه...

بیا و سرزده برگرد!

mahdi271
12-12-2009, 01:47 PM
خواهش میکنم!

آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِ‌ساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن
در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
باید می فهمیدم چرا مجازاتم کرده ای!
شاید قتل ِ مورچه هایی که در خیابان
به کف ِ کفش ِ من می چسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
اگر شیشه ای که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست ِ من
کلاغ ِ حیاط ِ خانه ی مادربزرگ را فراری داد!
یا نفری ِ ناگفته ی گدایی، که من
با سکه ی نصیب نشده ی او برای خودم بستنی خریم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو،
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکرده ام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچه ها،
ده حبه قند در مسیر ِ مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره ی قدیمی شیشه ی رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه ی مادربزرگ
و یک اسکناس ِ سبز به گدای در به در ِ خیابان دادم!
پس تو را به جان ِ جریمه ی این همه ترانه،
دیگر نگو بر نمی گردی!

mahdi271
12-12-2009, 01:47 PM
فرض کن

فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پاک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار آینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای!

mahdi271
12-12-2009, 01:48 PM
در همین حدود زندگی کردم!

سعی کردم که همیشه
به سادگی ِ اولین سلاممان باشم!
به سادگی سکوتمان در یکشنبه دیدار!
به سادگی واپسین دست تکان دادنم،
در کوچه بی چراغ!
می خواستم کودکان ستاره زبان مرا بفهمند!
می خواستم که هیچ ابهامی،
در گزارش گریه های نباشد!
می خواستم از اهالی شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشینان قبیله قطب،
همصحبت ِ سادگی ام باشند!
احساس می کنم،
تمام سادگان ِ این سیاره همسایه منند!
ناجی علی و حنزله وصله پوشش را
بیشتر از ون گوگ دوست دارم،
که درختان را بنفش می کشید،
آسمان را صورتی
و خاک را قرمز!
(این را برای خوش آیند ِ هیچ چهره ای نگفتم!)
دوست دارم به جای سمفونی بتهون،
صدای ویولن نواز ِ کور خیابان ولی عصر را بشنوم!
دلم می خواست که حافظ
- این همراه همیشه حافظه ام!-
یکبار به سمت ِ سواحل سادگی می آمد!
می خواستم کتابت او را
به زبان زلال نوزادان بی زنگار ببینم!
می خواستم ببینم آن ساده دل،
با واژه های کوچه نشین چه می کند!
هی! آرزوی محال!
آرزوی محال...

و تو!
از یاد نبر که ساده نویسی،
همیشه نشان ساده دلی نیست!
پس اگر هنوز
بعد از گواهی گریه ها در دفترم می نویسم:
«باز می گردی»
به ساده دل بودنم نخند!
اشتباه ِ مشترک ِ تمام شاعران ِ این است،
که پیشگویان خوبی نیستند!?

mahdi271
12-12-2009, 01:48 PM
بیا بازم مثل قدیم با همدیگه بریم شمال
دلم کرفته راضی ام به این خیالای محال
من و ببر تا آخر جاده چالوس ببرم
تا شیشه بارونی خیس اتوبوس ببرم
تا جای پات رو ماسه داغ موتلقو ببرم
تا آخرین دلهره نگاه آهو ببرم
من و ببر تا گم شدن تو اون چشای بی قرار
تا ساختن قصر شنی رو ساحل دریاکنار
دلم پره بیا بازم با همدیگه بریم سفر
جای ما اونجا خالیه من و ببر من و ببر
یه عمره جاده شمال منتظر عبور ماست
نمیدونه یکی از اون دو تا قناری بی صداست
یادش به خیر لحظه ای که چشمای ما دریا رودید
نور چراغ زنبوری رستوران اسب سفید
یادش به خیر شنای ما میون موجای بلا
خاطره های مشترک وقت سفر تو جنگلا
دلم پره بیا یازم با همدیگه بریم سفر
جای ما اونجا خالیه من و ببر من و ببر
یه عمره جاده شمال منتظر عبور ماست
نمیدونه یکی از اون دو تا قناری بی صداست

mahdi271
12-12-2009, 01:49 PM
سلام!

سلام می کنم به باد،
به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان ِ گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر ِ مدرسه،
به بالش ِ نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویر ِ زنی نی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...

باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام ِ سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟ ●

mahdi271
12-12-2009, 01:50 PM
...
تو این زمونه سلف سرویس
مجال این نیست که
برم تو عالمه هپروت و
چشماتو
به فانوسای یه بندر دور افتاده تشبیه کنم
که بی قراره برگپشتن ماهیگیراشه
یا مثلا بگم که دستات
مث یه کلبه امنه
تودل یه جنگل انبوه
واسه زندونی فراری
اگه تو این روزگار
فرصت شنیدن جواب سلامت و داشته باشی
باید کلات و بندازی هوا
دیگه چه برسه به ردو بدل کردن دل و قلوه
که این روزا
کالای ممنوعست...
بزار در گوشت بگم
میخوامت
این خلاصه تموومه حرفامه...

mahdi271
12-12-2009, 01:51 PM
رسیدن به این سایه سار ساده نبود!

روزگاری رازِ زیبایی زنبق ها را نمی دانستم!
دستم به دستگیره ی دل سپردن نمی رسید!
چشم چکامه هایم ضعیف بود!
پس با عینک ِ عشق به آسمان نگاه کردم!
به باغ و بلوغ ِ بوسه و بی حصاری ِ آواز!
به پولک ِ سرخ ماهی تنگ!
به جهره ام در آینه ترک دار!
نگاه کردم و دانستم!
دانستم که جهان،
کوچکتر از کره درس جغرافی دبستان است!
دانستم که کلید ِ تمام قفلهای ناگشوده ی دنیا،
همه این سالها در جیب من بود و بی خبر بودم!
دانستم که می شود با یک چوب کبریت،
خورشید ِ عظیمی را در آسمان روشن کرد!
دانستم که گذشتن از گناه ِ روزگار آسان است!
بخشیدن ِ خشم ِ شعله بر پرِ پروانه
و آمرزش ِ زنبورهای گزنده ی عسل آسان است!
حالا از پس همین عینک به زندگی نگاه می کنم!
در پس همین عینک چشم به راه تو می مانم!
در پس ِ همین عینک می گریم
و روزی،
در پس ِ همین عینک خواهم مرد!
ای!
قاریان ِ خاموش ِ گریه های من!
دیگر از دوری ِ دستهای و ستاره ها زاری نکنید!
من در تب و تاب این ترانه های تنهایی،
به جای تمام شما گریه کرده ام!

mahdi271
12-12-2009, 01:52 PM
ملامتم نکن!

به خودم چرا،
اما به تو که نمی توانم دروغ بگویم!
می دانم بر نمی گردی!
می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید!
می دانم که در تابوت ِ همین ترانه ها خواهم خوابید!
می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است!
اما هنوز که زنده ام!
گیرم به زور ِ قرص و قطره و دارو،
ولی زنده ام هنوز!
پس چرا چراغ خوابهایم را خاموش کنم؟
چرا به خودم دروغ نگویم؟
من بودن ِ بی رؤیا را باور نمی کنم!
باید فاتحه کسی را که رؤیا ندارد خواند!
این کارگری،
که دیوارهای ساختمان نیمه کاره کوچه ما را بالا می برد،
سالها پیش مرده است!
نگو که این همه مرده را نمی بینی!
مرده هایی که راه می روند و نمی رسند،
حرف می زنند و نمی گویند،
می خوابند و خواب نمی بینند!
می خواهند مرا هم مرده بینند!
مرا که زنده ام هنوز!
(گیرم به زور قرص و قطره و دارو! )
ولی من تازه به سایه سار سوسن و صنوبر رسیده ام!
تازه فهمیده ام که رؤیا،
نام کوچک ترانه است!
تازه فهمیده ام،
که چقدر انتظار آن زن سرخپوش زیبا بود!
تازه فهمیده ام که سید خندان هم،
بارها در خفا گریه کرده بود!
تازه غربت صدای فروغ را حس کرده ام!
تازه دوزاری ِ کج و کوله آرزوهایم را
به خورد تلفن ترانه داده ام!
پس کنار خیال تو خواهم ماند!
مگر فاصله من و خاک،
چیزی بیش از چهار انگشت ِ گلایه است،
بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر می میرم،
که دل ِ تمام مردگان این کرانه خنک شود!
ولی هر بار که دستهای تو،
(یا دستهای دیگری، چه فرقی می کند؟)
ورق های کتاب مرا ورق بزنند،
زنده می شوم
و شانه ام را تکیه گاه گریه می کنم!
اما، از یاد نبر!
در این روزهای ناشاد دوری و درد،
هیچ شانه ای، تکیه گاه ِ رگبار گریه های من نبود!
هیچ شانه ای!?

mahdi271
12-12-2009, 01:53 PM
بابا انار نداره

کاش یکی بود ،یکی نبود اول قصه ها نبود
اون که تو قصه مونده بود ، از اون یکی جدا نبود
ماه پیشونی رها بود از طلسم دیوای سیاه
پلنگ عاشق می پرید تا لب شیروونی ماه
سیاوش شاهنامه رو کاش کسی گردن نمی زد
کاش کسی توی قصه ها از عاشقی تن نمی زد
کاش داش کل با زخم تیغ تو بسترش جون نمی داد
قصه نویس قصه مون رو با گریه پایون نمی داد

تقویم باغچه ی ما برگ بهار نداره
جاده ی قصه هامون عطر سوار نداره
شهر بزرگ قصه ، پنجره هاش رو بسته
حتی تو دفتر مشق ، بابا انار نداره

کاش توی قصه های شب برق ستاره کم نبود
تو قصه ی جن و پری دلهره دم به دم نبود
کادربزرگ قصه هاش رو بالای طاقچه جا می ذاشت
یه عاشق تازه نفس تو شهر قصه پا می ذاشت
قصه های قدیمی رو یه جور تازه می نوشت
آدم و حوا رو می برد دوباره می ذاشت تو بهشت
اما تا اون بیاد باید با بی کسی سر بکنیم
ترانه های کهنه رو دوباره از بر بکنیم

تقویم باغچه ی ما برگ بهار نداره
جاده ی قصه هامون عطر سوار نداره
شهر بزرگ قصه ، پنجره هاش رو بسته
حتی تو دفتر مشق ، بابا انار نداره

mahdi271
12-12-2009, 01:53 PM
تکلیفمان را روشن کنیم!

در حواشی شعرهایم،
همیشه طنین ِ ممتد ِ طعنه را شنیده ام!
که : شاعران از فتح ِ قله های قیود و قافیه بازآمده اند
و تو گریه های مکرر خود را ترانه می نامی؟
اگر اینگونه بود،
هر کودکی شاعر و هر انشای کودکانه
همنام ِ ترانه بود!
می شناسم این اهالی ِ همهمه را!
در عبور از معابر ِ باد،
شاعران ِ بسیاری را دیده ام!
شاعرانی که به لطف ِ عینکهاشان شاعر شدند!
شاعرانی که مویشان را از وسط فرق می گرفتند،
تا شاعر تر شوند!
شاعرانی که گفتند : « - ساده ایم! » و ساده نبودند!
گفتند : « - عاشقیم! » و عاشق نبودند!
گفتند : « - به رسم اینه رفتار می کنیم! »
ولی اینه ها را شکستند
و تنها از طراوت ِ تن ها ترانه نوشتند!
باور کن راضی به گشودن ِ درگاه ِ گرد گرفته ی شان نیستم.
اما ببین چگونه پاپیچ ِ این پای پیاده می شوند!
هر چند،
آنها که از خطوط ِ خوابهای من خبر ندارند!
آنها که تابحال،
جز خواب ِ چراغ سبز ِ چهارراه ِ خیابانشان،
خوابی ندیده اند!
بگذار دلشان به همین هفته های همهمه خوش باشد!
وقتی نام ِ زغفران می شاید،
آنها به یاد ِ شله زرد می افتند!
هیچ شاعری در دفتر ِ شعر ِ خود ننوشت:
زعفران گل ِ زیبایی ست!
از ضمیر ِ زنگار بسته شان
به جز تکرار ِ طعنه و تردید
انتظاری نمی رود!
بگذار ندانند که رگبار ِ گریه های من،
از کجای آسمان آب می خورد!
ولی می خواهم تو بدانی! گُلم!
می خواهم تو بدانی!
پدر بزرگم همیشه می گفت
وقتی شبانه به کابوس ِ بی نور ِ کوچه می روی،
برای فار از زوایای ترس
آوازی را زمزمه کن!
من همه برای پُر کردن ِ این خلوت ِ خالی ترانه می خوانم!
برای تاراندن ِ ترس!
به خدا از این کوچه های بی سلام،
از این آسمان ِ بی کبوتر می ترسم!
بامها را ببن!
دیگر کسی بادبادک نمی سازد!
در دامنه ی دست ش کودکان،
تیر و کمان حرف ِ اول را می زند!
می ترسم از هزاره ای دیگر،
نسل ِ گلهای سرخ منقرض شده باشد!
می ترسم نوه های این ماهی ِ سرخ هم
با خیال ش رسیدن به دریا،
دور ِ حصار ِ همین حوض ِ نیمه پُر
بچرخند و ُ
پیر شوند و ُ
بمیرند!
می ترسم تو نیایی و من،
تا همیشه همسایه ی این سایه های سرشکسته شوم!
می ترسم!در قید و بند ِ تکمیل ترانه هم نیستم!
می دانم که دنیا شبیه ترانه هایم نیست!
تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم!
حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را
تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست،
این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان!
بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند!
بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم!
بگذار جز تو کسی شاعرم نداند!
مگر چه می شود؟
اصلاً دلم نمی خواهد به وقتِ رفاقتم با قلم شاعر باشم!
می خواهم در خیابان شاعر باشم!
وقتی راه می روم،
آواز می خوانم،
گریه می کنم!
وقتی گربه ی گرسنه ی کوچه را،
به نان ِ نوازشی سیر می کنم!
می خواهم آواز ِ دُهُل را از نزدیک بشنوم!
می خواهم تمام رودها را تا سرچشمه شان شنا کنم!
می خواهم تمام فانوسهای فاصله را روشن کنم!
می خواهم یک بار،
فقط یک بار ترانه ای به سادگی ِ سکئت ِ کودکان بنویسم!
آنوقت دفترم را ببندم،
بیایم روی همان نیمکت ِ سبز ِ انتظار بنشینم،
صدای پای تو را از پس ِ پرچین ِ پارک بشنوم،
چهره ات را در ظهرهای دور ِ آن پائیزِ خوب بخاطر بیاورم
و بمیرم!
به همین سادگی!
ساده بودن را از پری ِ کوچکی آموخته ام،
که با بوسه ای می مُرد و با بوسه ای به دنیا می آمد!
اما در این میان رازی هست.
که تنها تو از زوایای آن با خبری!
بگو بدانم! بی بی باران!
گرمای ناب ِ دومین بوسه ی معجزه، ایا
بر گونه های خیس ِ گریه ی من
خواهد نشست؟

mahdi271
12-12-2009, 01:54 PM
چی بخونم ؟

چی بخونم وقتی چشام از حضور گریه خیسه ؟
وقتی هیچکس نمی تونه غصه هام رو بنویسه !
چی بخونم وقتی قلبت من رو از تو قصه رونده !
چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره ؟
وقتی هیچ کس نمی تونه تو رو پیش من بیاره !

شب بی نفسی ، شب بلند تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شب گریه ی من ، شب سیاه بیداری !
غم رفتن تو ، شده یه دشنه ی کاری !

چی بگم وقتی ترانه بی تو جلوه یی نداره ؟
وقتی آواز من تنها توی کوچه جا می ذاره !
وقتی توی آسمونم چشمک ستاره ای نیست !
وقتی که برای بغضم جز شکستن چاره ای نیست !
چی بخونم وقتی هیچ کس من رو از خودم ندزدید !
وقتی غربت صدام رو کسی غیر تو نفهمید !

شب بی نفسی ، شب بلند تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شبگریه ی من ، شب سیاه بیداری !
غم رفتن تو ، شده یه دشنه ی کاری !

mahdi271
12-12-2009, 01:56 PM
انگار یکی از آخرین تلفن ها بود!

گفتی : سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله
روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!

mahdi271
12-12-2009, 01:56 PM
نامت را نبویسم؟

دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!

نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!

حالا از خودت می پرسم! عسلبانو!
ایا به یادت مانده آنچه خک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من

mahdi271
12-12-2009, 01:57 PM
آدم برفی

برف سنگین زمستون همه چی رو کرده پنهون
آدمای شهر برفی خوابیدن تو خونه هاشون
آدمک برفی خسته روی برف و یخ نشسته
چشماش رو به انتهای شب بی ستاره بسته
دگمه ی لباسش از سنگ ، دلش از خواب زمین تنگ
کلاهش یه سطل خالی ، رو لباش خنده ی کمرنگ
دور گردنش یه شاله ،‌چشماش از جنس ذغاله
اون می خواد راه بره اما می دونه که این محاله

تنها همین آدمک از خواب زمین با خبره
یخ زده اما هنوزم از من و ما زنده تره

آدمک دلش شکسته ، ازنشستن شده خسته
برای رفتن از اینجا برف و یخ راهش رو بسته
تو اون تو یخ اسیره ، دوس داره که پر بگیره
حاضره برای فتح یک قدم حتی بمیره
تیله های داغ اشکش روی گونه هاش نشستن
پیچیده تو گوش کوچه صدای ترد شکستن
هق هق گریه ی تلخش توی شب بلنده اما
بسکه یخ بسته دلامون صداش رو نمی شنویم

تنهاهمین آدمک از خواب زمین باخبره
یخ زده اما هنوزم از من و ما زنده تره

فردا بچه های کوچه دیدن اون رفته از اینجا
اما انگار جای پاهاش روی برف نمونده بر جا
روی برفا باقی مونده ، اثر یه جای خالی
یه دونه سطل شکسته ، با دو تا چشم ذغالی ..

mahdi271
12-12-2009, 01:57 PM
مادربزرگ! کجایی ؟

مادربزرگ ! کجایی ؟ سیب طلات رو خوردن !
چل گیس قصه هات رو اونور ابرا بردن
ماه پیشونی ، ستاره به چارقدش ندوخته
سیاوش ترانه میون شعله سوخته
خروس سر بریده ، خورشید رو جا گذاشته
مرغک نوک حنایی تخم طلا نذاشته
جنگل سبز جادو سیب گلاب نداره
حوض بلور قصه یه قطره آب نداره

دیو سفید قصه ها یه سر هزار تا گوش داره
دیوار این ترانه ها گربه نداره موش داره
یه گربه توی کوچه ها میو کنون داد می زنه :
آسه برین ، آسه بیاین که شاخ گربه نشکنه

مادربزرگ!‌ کبوتر ، کجای اسمون مرد
بادبادکای ما رو کدوم نسیم بد برد ؟
قلعه ی قصه ها کو ؟ جام جهان نما کو ؟
تو اینه ها شکستیم ،‌سنگ صبور ما کو ؟
از پریای خسته نام و نشون نمونده
قوس قشنگ رنگی تو آسمون نمونده
کاش تو دست رؤیا مداد رنگی داشتیم
تو تیر کمون آواز حرفای سنگی داشتیم

دیو سفید قصه ها یه سر هزار تا گوش داره
دیوار این ترانه ها گربه نداره موش داره
یه گربه توی کوچه ها میو کنون داد می زنه :
آسه برین ، آسه بیاین که شاخ گربه نشکنه

mahdi271
12-12-2009, 01:58 PM
حالا خودم برایت می نویسم...

یادم نرفته است!
گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاکاب نکن!
گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،
با وِردی از اوُراد ِ آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!
تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!
بی تو،
من ماندم و الهه ی شعری که می گویند
شعر تمام شعران را انشاء می کند!
هر شب می آید
چشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کند
و می رود!
امشب، اما
در ِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتی گوشهایم را به پنبه پوشانده ام،
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم!
بگذار الهه ی شعر،
به سروقت ِ شاعران ِ‌دیگر ِ این دشت برود!
من می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟
دیگر کارم به جوانب ِ جنون رسیده است!
می ترسم وقتی که - گوش ِ شیطان کر! -
از این هجرت ِ بی حدود برگردی،
دیگر نه شعری مانده باشد،
نه شاعری!
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این اما........

mahdi271
12-12-2009, 02:00 PM
پیش از پریروز شدن دیروز!

دیگر ساعتی بر دست ِ من نخواهی دید!
من بعد عبور ِ ریز ِ عقربه ها را مرور نخواهم کرد!
وقتی قراری ما بین ِ نگاه ِ من
و بی اعتنایی نگاه ِ تو نیست،
ساعت به چه کار ِ من می آید؟
می خواهم به سرعت ِ پروانه ها پیر شوم!
مثل ِ همین گل ِ سرخ ِ لیوان نشین،
که پیش از پریروز شدن ِ امروز
می پژمرد!
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و از ازدحام ِ خیابان عبورم دهی!
حالا می روم که بخوابم!
خدا را چه دیده ای!
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم!
تو هم از فردا،
دست ِ تمام پیرمردان ِ وامانده در کنار ِ خیابان را بگیر!
دلواپس نباش!
آشنایی نخواهم داد!
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،
که از نگاه کردن به چشمهایم نیز،
مرا نشناسی!
شب بخیر!

mahdi271
12-12-2009, 02:01 PM
مرثیه ی امرداد amordad

تبسم نخست این سپیده را
چه کسی دزدیده ؟
آنک !‌همیشه ای دیگر
بیدار باش دوباره ی دشنه
سنگ سار فانوس اینه
خاک تیره
بامداد واپسین را
آغوش گشوده است
مرداد درد را چگونه تاب آریم ؟
تولد تگرگ و ترانه های ترس
مدار نقطه چین تا نهایت دنیا
تابستان بی خورشید
مرداد سرد را چگونه تاب آوریم ؟
آخر او آبروی جهان بود
تنها چراغ این خانه ی بی چراغ
قاصد سلام و سرود
تا گهواره ی چند هزاره ی دیگر
نوسان بیداری یکی چو او باشد
مرداد سکوت را چگونه تاب آوریم ؟
برای گفتن نه
باید هزار بله گوی بی بته را حریف بود
آموزگار بی ترکه ی ترانه ها
خورشید را پیش چشم این اهالی نابینا گرفتی
مگر که گرمایش
عظمت نور را به ضمیرشان بنشاند
دریغا دریغ که آنان
حرارت حقیقت را
شراره ی خوفنک دوزخی دور پنداشته بودند
مرداد حماقت را چگونه تا آریم ؟
رسام خط سرنوشت نسلی بودی
زاده شدم
بیشه از آوار ناگاه ملخ می نالید
پدران می گفتند
در پس پشت پسته های نرسیدن باغی ست
کآذین شاخ درختانش
میوه های سرخ جاودانگی ست
و آنجا سروری نیست
کآدمی را
به چیدن میوه های باغ کیفر دهد
من از تمامی آن غم چاله ها گذشتم
نه به آز بلعیدن میوه های باغ سودای جاودانگی
که جاودانگی
به هنگامی که هر ثانیه چون دشنه ای بی مرهم فرود می اید
حماقتی ست دردآلود
تمامی راه را درنوشتم
به دیدن چهره ی خود در اینه ی چشمه ی باغ
چهره ای که سایه ای عظیم را بر گرده ندارد
و آندم که از مخاوت راه در می غلتیدم
دست های بزرگ تو
سرپناه من شد
مرداد بی پناه را چگونه تاب آریم ؟
زوال دریچه ها را بنگر
بنگر که بی تو
چگونه به مسلخ صخره می کشانندمان با دو موج
شاعران تملق را بنگر
ستارگان یکایک شهاب می شوند
و اینان هنوز سوگوار خون سیاوش اند
مدح خال هندویش می کنند سر به سرودی نو
یا لب فرو می بندند
تا مبادا از ما بهتران
به دمب قباشان خورد
و یا به زبانی چرب
چو سعدی
ساز پند بازرگان کودک می کنند
مرداد لال را چگونه تا آریم ؟
ساده نیست شبزیان را
بر بام های عربده دیدن
به خاطر نیک دارم
که چه شب ها
گریان و مظلومانه وار
به در کوفتی قرصی نان طلب می کردند
و پدران ما چه با سخاوت
نان سفره را به قاتلان فرزندان خویش می دادند
و مادرانمان از غصه می گریستند
که چه مفلوک زادگانی به دنیا هست
پدربزرگ شاهنامه می خواند
مدح رستمی که پسرش را
پاره ی تنش را
ناجوانمردانه کشته بود
و تو آن روزها
از بیداد پنجه زار خزان
بر گلوی شقایق ها
می گریستی
مرداد بغض را چگونه تاب آریم ؟
گریستن را گاهی توان آن نیست
تا ترجمه ی اندوه آدمی باشد
هزار دریا را به بدرقه ات گریستند
این خلق ناسپاس
که اینه ی خاموشی ایشان بودی
تنها سروی که بار گران برف را
سر خم نکرد
در زمهریر دیر سال این گستره
اما جذامیان اینه را دوست نمی دارند
چرا که شوکران حقیقت خویش را
در آن می نوشند
هیچ دستی سپر بلای ت نبود
در میانه ی آن همه سنگ انداز
مرداد بیداد را چگونه تاب آریم ؟
قناری مغموم حنجره ات
نرده های ناگزیر را
باور نداشت
این خلق در سوگ خویش می گریستند
آری
که سرگذشت ایشان
همه در سکوتی بلند
از سر گذشته بود
مگر به دقایقی زودگذر
که چوپان دروغگوی تازه ای را
به بع بعی دیگر
سپاس گفته بودند
مرداد بی فریاد را چگونه تاب آریم ؟
ما
شرمساران ابدی تاریخیم
تو اما
صدایی همیشه ای
در دامنه ی زبان بریدگان
کودکان هزار تقویم نیامده
حسرت به خواب هایی می برند
که تو در بیداری می دیدی
طلیعه ی همیشه ی بامدادی
کلامت به رنگ سپیده دمان است
و عاشقان
در سایه ی عظیم تو آفتاب می گیرند
با من بگو
مرداد بی بامداد را چگونه تاب آریم ؟

mahdi271
12-12-2009, 02:04 PM
قصّه ی باغ ِ پـِسّه

دیشب با چشم ِ بَسّه
رفتم به باغ ِ پسّه
دیدم گلای باغ ُ
مُرشدْ باشی شکـَسّه

با سبیلای خنجری
گوشاش مِثِ نون بربری
ترکه ی آلبالو به دست
نِشَسّه ترک ِ یه خَری

دور ُ ورِش هزار هزار
بچّه نشسّه بی قرار
مرشدم آروغ می زدُ
قصّه می گف از یه سَوار

بچّه های غم تو گَلو
با لـُپّای مث ِ هلو
نشسّه بودن کیپ ِ هم
با دل های اسیر ِ غم

مُرشد ِ هی می چرخید ُ
جیباشونُ اَلک می کرد
هر بچّه یی سکـّه نداش
می بستش ُ فلک می کرد

بچه ها از ترس ِ فلک
سکـّه می ریختن پیش ِ پاش
تا هی نیاد سراغشون
آروم بشینه سر ِ جاش

رفتم کنار ِ بچّه ها
بچّ های شکسّه پا
کنارشون نشسّمُ
دَسُّ پام ُ کردم جا به جا

گفتم :« - بگین ببینم!
نـَذری پزونه این جا ؟
چرا گـُلا شکـَسّن ؟
فصل ِ خزون ِ این جا ؟

ای! بچه های خسّه!
چرا دلاتون شکسّه؟

احوال ُ حال چطوره ؟
گردش ِ سال چطوره ؟

تازه خبر چی دارین ؟
خبر مَبَر چی دارین؟

مرشد باشی چی میگه ؟
هی قصّه از کی میگه ؟

واسه ی چی پول می گیره ؟
چرا نزول می گیره ؟

میون ِ باغ پسّه
با این درای بسّه،
شُماها چرا نِشسّین ؟
منتظرِ کی هـَسّین ؟ »

لـُپْ گلیای غمگین
با سینه های سنگین،
گفتن که : « - چِش به راه ِ سر زدن ِ غباریم!
منتظر ِ سوار ِ یه رَخش ِ بی قراریم! »

گفتم : «- بگین کدوم مَرد ؟
کدوم سوار ِ پُر گرد ؟ »

لُپّ گلیای غمگین،
نگا به من دَووندن!
دست ِ من ُ گرفتن،
با چشم ِ بسّه خوندن :


«- رستم خوب ِ قصه ها!
گردن کـُلـُفت ِ با صفا!
سوار ِ رخش ِ زین ْ طلا،
میاد به سوی شهر ما !

رستم که تک سوار بیاد،
خزون می ره ، بهار میاد،
یه در تو اَبرا وا می شه،
روز ِ ستاره دار میاد!»

گفتم : «- یه دَم نخونین!
گوش بکـُنین ! بدونین :
رستم قصّه ها کیه ؟
رخش ِ یراقْ طلا کیه؟

سوار ِ شاهنومه کـُجاس ؟
پهلوون ِ خونه کجاس ؟
کلید ِ قـُفلِ آسمون ،
فقط تو مُشتِ بچّه هاس!

مُرشد اینا رُ گفته ؟
اینا همه حرف ِ مُـفته!

مرشد میگه : «- غبار بیاد، بهار میاد، رستم تک سوار میاد»،
انگار به بُزبُزک بگی: بُزک نمیر بهار میاد، کـُمبُزه و ُ خیار میاد!

آخه مرشد آدمه شما بهش گوش می کنین؟
صفا یادتون می ره، فکر ُ فراموش می کنین‌؟

آخه بچّه ها! شما مرشد ِ پیر ُ نمی شناسین ؟
گوش بدین بِتون بگم تا دیگه سکـّه نندازین :

قدیما مرشد با جِنـّا گـُلْ یا پوچ بازی می کرد ،
هِی می بُردُ شیطون ُ با بُردنش راضی می کرد،

بعدشم پولاشو جمع کرد ُ یه دونه خر خرید،
خری که به غیر اون کسی رُ هم ْ صداش ندید!

توی باغ قصّه می ساخ از یاعالـَم عربده زَن،
همه حیرونش بودن، پیر ُ جوون ُ مرد ُ زن!

قصّه از رستمی که بچّه ش ُ خنجر می زنه ،
قصّه از دیو ِ سپید که با سپیدی دشمنه ،

قصّه از سیاوَش ُ آتیش ُ‌ عشق ِ آبکی ،
قصّه از افراسیاب ُ رجزای الکی ،

قصّه از زال ُ یه سیمرغ روی قلـّه های قاف‌،
قصّه از جام ِ طلا و قشم ِ بدون ِ قاف !

شیطونم موقع ِ قصّه مردُما رُ خر می کرد،
وقتِ مردن ِ سیاوش چشماشونُ تر می کرد!

مردا هم تو زورخونه هِی زور ِ بی خود می زدن ،
فکر می کردن که همه فوت ُ فنا رُ‌ بلدن!

کم ْ کمک هوا ورِش داش که شاید یک پُخی هَس،
شیطونم گـُف که : «- پاشو برو ! نذار دس روی دس!»

مرشدم کلاهشُ سرش گـُذاش پاشنه کشید،
رف توی میدون ِ باغ، مردم ِ باغ ُ اون جا دید!

رَف رو یه سکـّو و ُ داد زد که : «- من آقای شُمام!
مالک جونتونم من، جلد ِ دوم ِ خدام!

عزراییل رفته مرخصی ُ من جاش اومدم!
واسه اَنجوم دادن ِ تموم ِ کاراش اومدم!

رستم قصّه به من گفته بیام سراغتون!
گفته آتیش بزنم به غنچه های باغتون!

گفته هر چی پول دارین بدین به من برای اون!
گفته من هر کاری خواستم بکنم به پای اون!

هر کی اَم جیک بزنه دیوِ سپید می خوردش!
وقتی اومد سر ِ راه هر کی رُ دید می خوردش!

دیگه از امروز ُ حالا باغتون مال منه!
هر کی از دیو نمی ترسه می تونه جیک بزنه! »

آره ! بچه های قصّه ! مرشد ِ خیلی خره !
بعد از اون روز از تو باغ هر چی دِلِش خواس می بَره!

زنای باغ صیغه شن ، مردا ر ُ زنجیر کشیده!
روی باغ ِ سبزه مون رنگ ِ سیاهی پاشیده !

شماهام جلدی بـُلن شین ! انتظار نون نمیشه!
واسه فاطی فکر ِ رُستم حتـّا تـُنبون نمیشه!

اگه دس به دس بدین دیو ُ می شه فراری داد!
می شه گوشش ر ُ بُرید به گربه یادگاری داد!

اگه از جا بِپّرین ، مرشد ُ بیرون بکنین،
سکـّه ها ر ُ بگیرین، خونه ش ُ ویرون بکنین،

می بینین که هر کدوم یه پّا سوارین واسه باغ!
هر کدومتون مث ِ باد بهارین واسه باغ!

می بینین که هر کدوم همْ‌ پای صد تا رُستمین!
می تونین با یه اشاره شاخ ِ دیوُ بشکنین!

دیگه حرفِ‌ من تمومه ! موقع ِ کار ِ شُماس!
موقع ِ وا شدن ِ چشمای بیدار ِ شماس!

وقتشه بُـلن شین ُ مرشد ُ بیرون بکـُنین!
سکـّه ها رُ بگیرین، خونه ش ُ ویرون بکنین!»

بچه ها بـُلن شدن مرشد ُ بی صدا کنن!
با کلید ِ فکرشون قفل ِ طلسم ُ وا کنن!

مردشم اونا ر ُ‌دید خواس از تو باغ فرار کنه!
بشینه ترک ِ خرش فرارُ برقرار کنه!

بچه ها اینُ‌ دیدن، دیگه دس رو دس نموندن،
دسّای هم ُ‌گرفتن ، با صدای تازه خوندن:

«- سواری ِ دولـّا دولـّا ، چاره نمیشه مرشد!
ما همه مثل ِ سنگیم، تو مثل ِ شیشه مرشد!

دستای ما یه سدّ ِ ! راه ِ فرار نداری!
به جز خَرِت تو این باغ، رفیق ُ‌یار نداری!

بونه گرفتی از ما، ترکه زدی به پامون!
خیال می کردی لالیم، در نمیاد صدامون؟

فکر نمی کردی یک شب، زندونی ِ کلک شی؟
فکر نمی کردی آخر، یه شب خودت فلک شی؟»

بچه ها تیز پریدن، مرشد ُ پایین کشیدن،
سبیلای خنجریش ُ جلدی با قیچی چیدن!

رو کول ِ اون نشستن،
دس پای اون ُ بستن،

قلم ُ دوات آوُردن،
یه با سوات آوُردن،
رو پیشونیش نوشتن :« - مرشد رفیق ِ شیطونه !
تو باغ ِ هر کس که بره، فکر می کنه مال اونه !

عاشق حبس ُ بندِ ! مخلص ِ بوی گندِ!
کارش چاخان پاخانه! مرشد ِ خالی بندِ !»

بچه ها شعر ُ خوندن،
دماغِش ُ سوزوندن،
چَپَکی رو خر نشوندن،
تا دم ِ باغ دووندن،
بعد یه کمی نِشادُر،
اون جای خر چَپوندن!

خرِ اُلاغ ِ مرشد،
صاحب ِ هَش تا سُم شد!
مرشد ِ باغ ُ وَرداش،
تو دشت ُ صحرا گـُم شد!

بچه ها جا نموندن،
پشت ِ سرش می خوندن:

« - آهای! آهای! مرشد باشی!
دوباره این جا نباشی!
هر جا خرت می خواد برو!
پِی ِ نشون ِ باد برو!

هر جا بری می دونن،
از پیشونیت می خونن،
که خیلی خالی بندی!
عاشق ِ پول ِ نقدی!»

تو باغ ِ سبز ِ پسّه، هلهله ها به پا شد!
برگا شدن شکوفه، دسّای بسّه وا شد!

بچه ها باز می خوندن،
همْ پای ساز می خوندن :

«- اتل متل چه حالیه! مرشد باشی فراریه!
چپکی رو خر تلو تلو، مثل ِ فشنگ می ره جلو !

اتل متل هوار! هوار! اومد به باغمون بهار!
داریه و ُ دمبک بزنین! تموم شد آخر انتظار!

اتل متل توتوله شد! مرشد باشی روونه شد!
قصه ی پیروزی ما، ورد ِ زبون ِ خونه شد!

بچه ها شاد بودن ُ داریه وُ دُمبک می زدن!
از خوشی می رقصیدن، وارو و ُ پُشتک می زدن!

کم کمک روز می شد نور سفیدی سر می زد!
خورشیدم اومده بود دم ِ در ِ باغ ُ در می زد!

در ُ وکردم ُ خورشید رَف تو آسمون نشست!
درای آفتاب ُ وکرد، در ِ تاریکی رُ بست...

یهو دنگ ُ دنگ ِ ساعت توی گوش ِ من صدا کرد!
خواب ِ باغ ُ با خودِش برد، چشمای بسَّم ُ وا کرد!

همه ی اینا یه خواب بود، خواب ِ مرشد با الاغش!
اما باز صدای مرشد، توی بیداری میادش!

آره ! باز تو میدون ِ باغ، مرشد عین خر نشسّه !
پای خورشید ُ بریده، دست ِ شاعرا رُ بسّه !

باز دوباره بچه ها رُ، اون نشونده پای قصه ،
دوباره رستم دستان، دوباره پُل ِ شِکسّه!

من باید برم بشینَم، پیش ِ بچه های خسّه،
بهشون بگم که مرشد، واسه چی تو باغ نشسّه!

بچه ها باید بدونن، قصه های اون دروغه!
قصه ی شاهنومه خونا، قصه ی کشک و ُ دوغه!

تا دوباره مثل ِ اون خواب، همه دس تو دس بذارن!
همه هم صدا بلن شن، دخل ِ مرشد رُ بیارن!

وقتشه که راه بیفتم، پیش بچه ها بشنم،
خواب ِ هشیاری باغ ُ ، توی بیداری ببینم!

mahdi271
12-14-2009, 12:31 PM
این سری از شعرا از دفتر شعر گفتم بمان!نماند.... هست که که براتون میزارم

mahdi271
12-14-2009, 12:31 PM
یک

شرمنده ام
گفته بودم
دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم
و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم
گفته بودم
غبار قدیمی تقویم را
ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم
گفته بودم
صدای سرد سکوت این سالها را
با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم
اما دوباره دل دل این دل درمانده
تو را میهمان سایه گاه سکت کتاب و کاغذ کرد
هی
همیشه همسفر حدود تنهایی
بگذار که دفتر دریا هم
گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد

mahdi271
12-14-2009, 12:32 PM
دو

پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و اینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
و دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این ترکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟

mahdi271
12-14-2009, 12:32 PM
سه

در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
تقویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید

mahdi271
12-14-2009, 12:32 PM
چهار

شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می ایم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد

mahdi271
12-14-2009, 12:33 PM
پنج

بچه که بودم
از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی منبود
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه یی به خانه نمی رسید
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاه مان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

mahdi271
12-14-2009, 12:33 PM
شش

تابستان
انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود
انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به کنار هر گلی که می رسیدم
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید
تابستان کودکی ام تنها
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا می گرفت
وقتی که می خندید
خیل خطوط خاطره ی اینه را پر می کرد
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود
و موهای سفیدش را همیشه
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت
عکس گیوه ، گندم ، گام
عکس باغ ، برنو ، بهار
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را
قصه هایی برایمان می گفت
که آنها را
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود
حالا ، از انعکاس سرخ گیلاس ها خبری نیست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشک های شوخ شاخه نشین
به زبانی غریب سخن می گویند
غریب

mahdi271
12-14-2009, 12:34 PM
هفت

مادربزرگ می گفت
در عمق صندوق بی قفل خود
نشان و نقشه ی دیار دوری را نهان کرده است
که در آنجا
بادی از بیشه ی بوسه ها نمی گذرد
می گفت وقتی در آن دیار
نام سار و صنوبر را فریاد می زنی
کوه ها صدای تفنگ و تیشه را برنمی گردانند
آنجا
سف سبز سپیدارها بلند
و حنجره ی خروسها
پر از صدای فانوس و صبح و ستاره است
حالا
گاهی هوس می کنم سراغ صندوق بروم
بازش کنم
و نشان آن وادی دور را بیابم
اما می ترسم ستاره جان
می ترسم حکایت آن جزیره ی رؤیا
تنهاخیال خامی در دایره ی بی مدار دریا باشد

mahdi271
12-14-2009, 12:34 PM
هشت

به کجا می بری مرا ؟
به کجا م یبری مرا ؟ با توام ای
خاتون خوب خواب وخاطره
زلال زرد روسری
چرا مدام در پس پرده ی گریه نهان می شوی ؟
استخاره می کنی ؟
به فال و فریب فراموشی دل خوش کرده ای
یا از آوار آواز و توارد ترانه می ترسی ؟
به فکر خواب وخستگی چشمهای من نباش
امشب هم
میهمان همین دفتر و دیوان درد و دریایی
یادت هست نوشته بودم
در این حدود حکایت
همیشه کسی خواب دختری از قبیله ی بوسه را می بیند ؟
باور کن ،هنوز
دست به دامن گریه که می شوم
تصویر لرزانی از ستاره و صدف
در پس پرده ی دریا تکان می خورد
نمی دانم چرا
بارش این همه باران
غبار غریب غروبهای بهار و بوسه را
از شیشه های این همه پنجره پاک نمی کند
تو چی ؟ طلا گیسو
تو که آن سوی کتاب کوچه ها نشسته یی
خبر از راز زیارت هر روز من
با سکنان این حوالی آشنای گلایه و گریه داری ؟
آه ! می دانم
سکوت اینه ها
همیشه
جواب تمام سوال های بی جواب بغض و باران است

mahdi271
12-14-2009, 12:34 PM
نه

وقتی کبوتر واژه یی
تور بی طناب ترانه می افتند
بر می دارمش
می بوسمش
و رهایش می کنم
همان بوسه برای تداوم ترانه ام کافی ست
به زدودن اشکی از زوایای گریه ها رضایت نمی دهم
نمی خواهم شعرم را به خط خوش بنویسم
نمی خواهم از پی واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
تنها می خواهم
دمی سر بر شانه یی بگذارم
و به اندازه ی دوری دست مرداب و دامن درناها گریه کنم
دیگر اینکه چرا شانه یی آشناتر از سپیدی کاغذ و قامت قلم نمی یابم
جوابش در چشم های توست
که شهد نام و شکوه شانه ات را
از گریه های من دریغ می کنی
حالا که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیست
لحظه یی به دور از قافیه های غرور و گلایه به من بگو
ایا تمام این ترانه های اشک آلود
به تکرار آن روزهای زلال زنبق و رازقی نمی ارزند ؟

mahdi271
12-14-2009, 12:35 PM
ده

حالا
از تمامی قصه ، تنها
قاب عکسی مانده ست
که شباهتی عجیب به دختری از تبار ترانه دارد
حالا باران که می اید
خاک این دختر خالی
هنوز بوی عشق و عود و عسل می دهد
حالا مدام از پی نشانی تو
فنجان های قهوه را دوره می کنم
مدام این چشم بی قرار را
با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم
مدام این دل درمانده را
با باور برودت عشق
آشتی می دهم
باید این ساده بداند
بانوی برفی بیداری ها
دیگر به خانه ی خواب و خاطره باز نخواهد گشت

mahdi271
12-14-2009, 12:35 PM
یازده

نه اینکه بی تو نخندم
نه
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
یا دقیقتر بگویم
نه وبیست دقیقه ی صبح
حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو
که من و این دل درمانده را
چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
حالا هنوز
نه صبح چهارشنبه ها که می شود
کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
دل به دامنه ی رویا می دهم
و تو را می بینم
که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
به سمت پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
نه اینکه بی تو نخندم
نه
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم پاک می شوند

mahdi271
12-14-2009, 12:36 PM
دوازده

شب ها که در خیابان خلوت خواب
پا به پای غرور و قافیه می روی
مرگ با لباس چین دار بلندش
پای پنجره ی اتاقم می اید
سوت می زند
و منتظر می ماند
قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبک تر شد
مرگ هم بر می گردد
می رود سراغ سرایدار پیر همسایه
نه ! عزیز دلم
تازگی بوف کور هدایت را نخوانده ام
اینها که نوشتم حقیقت محض است
باور نمی کنی ، یک شب به کوچه ی دلتنگ ما بکوچ
کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است
بایست و تماشا کن
تا ببینی چکونه به دامن دریا و گریه می روم
بس کن ای دل ساده
صفحه صفحه برای که گریهمی کنی ؟
کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند
تا خواب بی خروس بانوی بهار را بر هم نزنی
گوش کن! درمانده ی درد آلود
از پس پرده های پنجره
صدای سوت می اید

mahdi271
12-14-2009, 12:36 PM
سیزده

وصیتم این است
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب جستجو بسیار
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنویسد
آن مرد سیب دارد
آن مرد انار دارد
آن مرد سبد ندارد
یا هر پرنده یی را که از پهنای پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند
گوش کن
صدای آن پری پریشان نی نواز را می شنوی
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا راآشفته می کند ؟
نمی خواهم جز او کسی برایم گریه کند
راضی به غلتیدن قطره یی هم بر گل گونه هایت نیستم
می خواهم در جنگلی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاجها همیشه با من باشد
مثل نگاه تو
که تا خاموشی واپسین فانوس افروخته ی دنیا همراهم است
برای کفت هم همان ترمه ی تا خورده ی یادگاری خوب است
تنها اگر به قبای قاصدکی بر نمی خورد
تاری از طلای مویت را
در دست من بگذار
می خواهم وقتی به انتهای آسمان رفتم
آن را به موهای بلند خورشید گره بزنم
تا هر کس خورشید را نگاه کند
خطوط پاک چهره ی تو را ببیند
آن وقت همه خواهند دانست
بانوی بهاری من که بوده است
همین را می خواهم و
دیگر هیچ

mahdi271
12-14-2009, 12:36 PM
چهارده

صدای گام های گریه می اید
دوباره آمدی
کنار پنجره ، شعری نوشتی و رفتی
این بار صدای قدم های تو را
از پس پرده گاه گناه وگریه شنیدم
حالا به اولین ستاره که رسیدی بپرس
کدام شاعر غزلپوش
شبانه ، عشق را
در برگ های ولنگار دفتری کهنه می نوشت
اما
تو که نشانی شاهراه ستاره را نمی دانی
همیشه
از سیب و ستاره و روشنی قصرهای کاغذی که می نوشتم
می گفتی
هزار پروانه هم که بر برگهای دفترت بچسبانی
پینه ی پیر و یاس علیل باغچه ی ما گل نمی دهد
هیچ وقت بهار طلایی روز و رویا را
باور نکردی ! گل من
هیچ وقت خدا

mahdi271
12-14-2009, 12:37 PM
پانزده

دیگر نه من نه این معانی معیوب
دیگر نه من نه این شهادت اشک
دیگر از تکرار ترانه خسته ام
از این پنجره های بسته خسته ام! بانو
خسته ام از ایندقایق بی لبخند
باران ببارد یا نبارد
من می روم با دست هایت
چتری برای پروانه ها بسازم
دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم ؟
یا اصلا ندانم که کدام شاعر شبتاب
قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد ؟
من که خوب می دانم
بادبادک بی تاب تمام ترانه ها
همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد
دیگر چه فرق می کند که بدانم
باد از کدام طرف می وزد

mahdi271
12-14-2009, 12:37 PM
شانزده

خوابم می اید
خوابم می اید اما
باید دوباره تمام کتاب کوکب را دوره کنم
بی گلایه وگریه که نمی توان
به دیدار دیار دور رؤیا رفت
باید به رکعت سکوت و صدای کبوتر فرو شوم
باید به پنجره ی باز و پرواز پوک پر بیندیشم
به جریمه های نانوشته ی جمعه های کودکی
به گلوی گرفته و گریه ی گیتار
به طنین ترانه و طبل تندر
باید به حقارت ابرها بیندیشم
به بیم بارش باران
به سرود سکت اشک
خوابم می اید اما
باید به اندازه ی گریه یی کوتاه هم که شده
به تو بیندیشم
شاید نگاه گرم تو
در لابه لای این همه رویا
یا در خیال این همه خمیازه گم شده باشد
چه کنم ؟ زیبا جان
باید بیابمت
به این گریه های گاله به گاه بالش و بستر
خو کرده ام دیگر

mahdi271
12-14-2009, 12:38 PM
هفده

التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی ***که های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟

mahdi271
12-14-2009, 12:38 PM
هجده

آخر این نشد
این نشد که من در پس گلدان گریه ها
هر شب نهال ناقص شعری را نشا کنم
و تو آنسوی ترانه ها
خواب لاله و افرا و ستاره ببینی
دیگر کاری بهکار این خیابان بی نگاه و نشانه ندارم
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم به همان کوچه ی پاک پروانه برگردم
باران که ببارد
همان کوچه ی کوتاه بی کبوتر
کفاف تکامل تمام ترانه ها را می دهد
بی خبرنیستم ! گلم
می دانم که دیگر از آن یادگاری رنگ و رو رفته خبری نیست
می دانم که تنها خاطره ی خنجری
در خیال درخت خیابان مانده ست
اما نگاه کن ! زیباجان
آن گل سرخ پر پر لای دفترم
هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است
نگاه کن

mahdi271
12-14-2009, 12:38 PM
نوزده

دارم دعا می کنم
دعا می کنم که کودکان تقویم های نیامده
نام خفاش و خورشید را در کنار هم بنویسند
دعا می کنم که صدای سرخ سسنگ انداز
در چارچوب بال هیچ چکاوکی شنیده نشود
دعا می کنم که هیچ دیواری
چشم در راه پگاه پنجره نماند
دعا می کنم که هیچ آسمانی
از سقوط حواصیل ترانه نخواند
دعا می کنم که مهربانی باد
برگ برگ حکایت ما را
به نشانی سبز ستاره ها برساند
دعا می کنم که بیایی
بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار
بذر بوسه و بهار و بادبادک بپاشی
دارم دعا می کنم

mahdi271
12-14-2009, 12:39 PM
بیست

بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم
می ترسم از صدای این سکوت ***که ساز
می انم ! عزیز
می دانم که اهالی اینحدود حکایت
مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند
اما تو که می دانی
زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست
زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم
زندگی یعنی دام و دانه در دمانه ی دم جنبانک
زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد
زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان
زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها
زندگی تکرار تپش های ترانه است
بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین
باور کن هنوز هم می شود به پکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد
دیگر نگو که سیب طلای قصه ها را
کرم های کوچک کابوس خورده اند
تنها دستت را به من بده
و بیا

mahdi271
12-14-2009, 12:39 PM
بیست و یک

بگذار که همسایه های سکت مان
نام تو را ندانند
همین زلال زرد روسری
برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ست
همان بهتر که نام تو در لابه لای ترانه نهان باشد
همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی ! خورشیدک من
مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله ها
مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند
پشه بند
تابستان
کودکی
آه ! همان بهتر که نام تو در لا به لای گریه ها نهان باشد

mahdi271
12-14-2009, 12:40 PM
بیست و دو

شاید که گفتنش
گمان گزافی از بازگشت گریه های گهواره باشد
اما می گویم
اگر شبی از خیابان خیس خواب های من آمدی
سیبی از سیب های سرخ باغ بالا می دزدیم
می نشینیم کنار همان ساعت سبز خواب آلود
و تا زنگ ناممکنش
از عشق و آسمان و اینه می گوییم
اگر روسری زردت از آنسوی ترانه طلوع کند
دستادست رو به بی دامنه ی رؤیا می رویم
با همین قالی رنگ و رو رفته ی اتاق
شوخی نمی کنم
این قالیچه یادگار سبزی از صداقت سلیمان است
درپریدنش شک نکن
عسلبانو

mahdi271
12-14-2009, 12:40 PM
بیست وسه

مرگ را به رودها سپردم
اصلا شاعر بی مشاعر بهچه کار مرگ می اید ؟
او که نباشد
چه کسی هر شب
با یک بغل ترانه و دلی دیوانه
به سراغ خاطرات پاک تو بیاید؟
می ترسیدم زبانم لال
نگاهت در پس دروازه ی جدایی جا بماند
اما انگار
برف های فاصله از حرارت خرفم آب می شوند
حالا فکر می کنم که می ایی
می ایی و به ها گفتنم می خندی ! بانو

mahdi271
12-14-2009, 12:40 PM
بیست و چهار

بیا واز خیر خواندن خواب و تعبیر ترانه ام بگذر
تو که از بادیه ی بادها برنمی گردی
دیگر چه کار بهکار عطر گلاب گریه های من داری ؟
بگذار شاعری
در این سوی سیاهی مدام خواب تو را ببینید
مگر چه می شود ؟
چه می شود که هی بگویم بیا و نیایی ؟
من به همکلامی با کاغذ
و همین عکس سیاه و سفید قاب خاتم راضیم
تو رضایت نمی دهی ؟
باور کن گریستن تقدیر تمام شاعران است
کوچه را ببین
هنوز آن غول زیبا در مهتابی خاموشی خود می گرید
آنسو ترک زنی تنها در غربت اینه
و این سو شاعری از اهالی آفتاب
دیگر بهکجای ابرها بر می خورد
که من هم بی امان برای تو ببارم ؟
می بخشی ! گلم
همیشه می خواستم بی علامت سوال برایت بنویسم
اما اضطراب تپش های ترانه که مهلت نمی دهد
دیگر برو ! بانوجان
دل نگران هم نباش
شاخه ی شعر هیچ شاعری
در شن باد بغض و شب بیداری ریشه نخشکانده است
من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد
قول می دهم فردا
کنارهمین دفتر خیس منتظرت باشم
در هر ساعت از سکوت ترانه که بیایی
مرا خواهی دید
قول می دهم

mahdi271
12-14-2009, 12:41 PM
بیست و پنج

همیشه
به انتهای گریه که می رسم
صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن
آرام تر که شدم
شعری از دفاتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم در ایینه اتاق
خیره میشوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده یی آخر ؟

mahdi271
12-14-2009, 12:41 PM
میخوام مجومعه اشعارش یغما گلرویی از دفتر مگر تو با ما بودی؟ رو بزارم براتون و امیدوارم خوشتون بیاد

mahdi271
12-14-2009, 12:41 PM
دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم!

سلام می کنم به باد،
به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان ِ گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر ِ مدرسه،
به بالش ِ نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویر ِ زنی نِی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...

باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام ِ سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟ ●

mahdi271
12-14-2009, 12:42 PM
از دل برود هر آنکه از...

اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!●

mahdi271
12-14-2009, 12:42 PM
حالا خودم برایت می نویسم

یادم نرفته است!
گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاکاب نکن!
گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،
با وِردی از اُراد ِ آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!
تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!
بی تو،
من ماندم و الهه ی شعری که می گویند
شعر تمام شعران را انشاء می کند!
هر شب می اید
چشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کند
و می رود!
امشب، اما
در ِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتا گوشهایم را به پنبه پوشانده ام،
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم!
بگذار الهه ی شعر،
به سروقت ِ شاعران ِ‌دیگر ِ این دشت برود!
می می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟ بی بی ِ دریا!
دیگر کارم به جوانب ِ جنون رسیده است!
می ترسم وقتی که - گوش ِ شیطان کر! -
از این هجرت ِ بی حدود برگردی،
دیگر نه شعری مانده باشد،
نه شاعری!
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این «اما»!●

mahdi271
12-14-2009, 12:43 PM
خواهش می کنم!

آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِ‌ساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
باید می فهمیدم چرا مجازاتم کرده ای!
شاید قتل ِ مورچه هایی که در خیابان
به کف ِ کفش ِ من می چسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
ا شیشه ای که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست ِ من
کلاغ ِ حیاط ِ خانه ی مادربزرگ را فراری داد!
یا نفری ِ ناگفته ی گدایی، که من
با سکه ی نصیب نشده ی او برای خودم بستنی خریم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو،
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکرده ام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچه ها،
ده حبه قند در مسیر ِ مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره ی قدیمی شیشه ی رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه ی مادربزرگ
و یک اسکناس ِ سبز به گدای در به در ِ خیابان دادم!
پس تو را به جان ِ جریمه ی این همه ترانه،
دیگر نگو بر نمی گردی!●

mahdi271
12-14-2009, 12:44 PM
قول می دهم!

به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،
تمام ش ستاره های آسمان
بر سرم شهاب می شوند!
بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!
به سر براهی ِ سایه های همسایه!
به کوچ ِ کبوتر،
به فشفشه های خاموش،
به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...
هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!
فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!
کسی صدای پروان ها را نمی شنود،
وقتی با سوزن ِ ته گرد
به صلیبشان می کشند!
کسی گریه درخت را
به وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!
ولی یک روز،
یک روز ِ خدا
چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،
هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،
سیبهای رسیده از درخت می افتند
و تو دیگر،
به آن نقطه تار ِ نامعلوم،
خیره نمی شوی!●

mahdi271
12-14-2009, 12:57 PM
هفت شماره ی ساده

شکایت نمی کنم، اما
ایا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
ایا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟●

mahdi271
12-14-2009, 12:58 PM
پارکنویس

تنها شاهد ِ اشکهای بی شمار ِ من اینجاست!
با قامتی بلند
و جارویی که از هجوم هیچ بادی آشفته نمی شود!
فهمیدی که از که سخن می گویم؟
رفتگری که همیشه لبخند می زد
و در ازای ِ زباله های سُربی که به دست داشت،
از ما ماهیانه نمی خواست!
هنوز هم بر همان سکوی سفید ِ مر مر ایستاده است!
اینجا بوی پرسه های پریروز مرا می دهد!
بوی شعرهای شبانه!
بوی سکوت و بی صبری...
به یاد داری؟ بی بی ِ باران!
گفتم: تا تو بیایی،
تمام ماشینهایی را که از کناره ی پارک می گذرند می شمرم!
تو گفتی: زمان ِ آمدنم،
از حساب ِ ساعت و تقویم خارج است!
دلم اما آسوده بود!
می دانستم هر بار که از کنار ِ چهارچوب ِ چمنها بگذری،
صدای مرا خواهی شنید:
« - سلام! خورشیدک ِ من! »
حالا هم دلم آسوده است!
می دانم،
هزار سال هم که از ترنم ترانه هایم بگذرد،
هر کس این تندیس ِ صامت ِ جارو به دست را بنگرد،
صبر من و سکوت ِ تو را
به یاد خواهد آورد!
می دانم!●

mahdi271
12-14-2009, 12:58 PM
اصلا ً این بازی یک نفره نیست!

گفتم : کبوتر ِ بوسه!
گفتی : پَر!
گفتم ‍: گنجشک ِ آن همه آسودگی!
گفتی : پَر!
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان!
گفتی : پَر!
گفتم : التماس ِ علاقه،
بیتابی ِ ترانه،
بیداری ِ بی حساب!
نگاهم کردی!
نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید!
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزار ِ انتظار من بجوشد!
عاشقم کردی! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه!
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است!
حالا - بدون ِ تو!-
رو به روی اینه می ایستم!
می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،
کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه!
و کسی در جواب ِ گفته های من «پر!» نمی گوید!
تکرار ِ آن بازی،
بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست!
پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،
باز هم می نویسم:
برگرد!?

mahdi271
12-14-2009, 12:59 PM
برگردیم؟

می ایی به اولین سطر ترانه سفر کنیم؟
به هی خنده های همان شهریور ِ دور!
به آسمان ِ پرستاره ی تابستان و تشنگی!
به بلوغ بادبادک و بی تابی تکرارّ
به پنجشنبه های پاک کوچه گردی...

کوچه نشین و کتاب ساز!
همیشه مرا به این نام می خواندی!
می گفتی شبیه پروانه ای هستم،
که پیله ی پاره ی کودکی ِ خود را رها نمی کند!
آنروزها، آسمان ِ‌بوسه آبی بود!
آب هم در کاسه ’ سفال صداقتمان،
طعم دیگری داشت!
تو غزلهای قدیمی مرا بیشتر می پسندیدی!
ردیف ِ تمام غزلها،
نام کوچک ِ دختری از تبار گلها بود!
تو بانوی تمام غزلها بودی
و من تنها شاعر ِ شادِ این حوالی ِ اندوه!
همیشه می گفتم،
کسی که برای اولین بار گفت:
«سنگ مُفت و گنجشک مفت»
حتماَ جیک جیک ِ هیچ گنجشک کوچکی را نشنیده بود!
حالا،
سنگ ِ تمام ترانه های من مُفت و
گنجشک ِ شاد و شکار ناشدنی ِ چشمهای تو,
آنسوی هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم!?

mahdi271
12-14-2009, 12:59 PM
نمره ی سهراب نوزده بود!

سالها رو در روی رؤیا و رایانه زمزمه کردم
و کسی صدای مرا نشنید!
تنها چند سایه ی سر براه،
همسایه ی صدای من بودند!
گفتم: دوستی و دشمنی را با یک دال ننویسید!
گفتم: کتاب ِ تربیت ِ شگ و تربیت ِ کودک را
در یک قفسه نگذارید!
گفتم: دهاتی حرف ِ بدی نیست!
گفتم : تمام این سالها
صادق و سهراب برادر بودند
می شود صدای پای آب را،
اتز پس ِ پرچین ِ نیلوفر پوش بوف کور شنید!
هرگز حرفهای قشنگ نگفتم!
نگفتم: چرا در قفس همسایه ها کرکس نیست!
کبوتر و کرکس را در آسمان می خواستم!
گفتم: قفسها را بشکنید
و با نرده های نازکش قاب ِ عکس بسازید!
و جواب ِ این همه حرف،
سنگ و ریسه و دشنام بود!
ولی، این خط! این نشان!
یک روز دری به تخته می خورد!
باد قاصدکی می آورد،
که عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد!
این خط ! این نشان!
یک روز همه دهاتی می شویم،
سقفهای سیمان و سنگ را رها می کنیم
و کنار ِ سادگی چادر می زنیم!
این خط ّ این نشانّ
یک روز دبستان بی ترکه و ستاره بی هراس می شودّ
کبوترها و کرکس ها،
در لوله های خالی توپ تخم می گذارند
و جهان از صدای ترقه خالی می شود!
یک روز خورشید پایین می اید،
گونه زمین را می بوسد
و آسمان ِ آرزوهای من،
آبی می شود!
باور نمی کنی؟
این خط!
این نشان! ?

mahdi271
12-14-2009, 01:00 PM
وقتی دنبال ِ عکس تو می گشتم!

امروز ، چرکنویس ِ پاک یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدادهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ سفر کردن ِ تواند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی پر اشک ِ بغش ِ من تر شد!
می بینی! ?

mahdi271
12-14-2009, 01:00 PM
کمی نگران شدم!

رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هام،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید اینه تعجب نمی کنم!
قفط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در اینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم!?

mahdi271
12-14-2009, 01:01 PM
یکی از خوابهای همین هفته!

نمی دانم چرا همه می خواهند،
طناب ِ امیدم را
از بام آمدنت ببرند!
می گویند،
باید تو می رفتی تا من شاعر شوم!
عقوبتِ تکلم این هشمه ترانه را،
تقدیر می نامند!
حالا مدتی ست که می دانم،
کثر این چله نشین ها چزند می گویند!
آخر از کجای کجاوه ی کج کوک جهان کم می اید،
اگر تو از راه دور ِ دریا برگردی؟
آنوقت دیگر شاعر بودنم چه اهمیتی دارد؟
همین نگاه نمناک
همین قلب ِ بی قرار
جای هزار غزل عاشقانه را می گیرد !
می رویم بالای بام ِ بوسه می نشینیم
و ترانه به هم تعارف می کنیم!
در باران زیر سایه ی هم پناه می گیریم!
تازه می شود بالای تمام ِ ابرهای بارانی نشست!
آنوقت،
آنقدر ستاره به روسری ِ زردت می چسبانم،
تا ستاره شناسان
کهکشان ِ دیگری را در آسمان کشف کنند!
به چی می خندی؟
یادت هست که همیشه،
از خندیدن ِ دیگران
بر چکامه های پُر «چرا» یم دلگیر می شدم؟
اما تو بخند!
تمام ترانه ها فدای یک تبسمت! خاتون!
حالا برای همه می نویسم که آمدی
و سبزه ی صدایت در گلدان ِ سکوتم سبز شد!
می نویسم که دستهاس سرد ِ مرا،
در زمهریرِ این همه تازیانه گرفتی!
می نویسم که...
بیدار شو دل ِ رؤیا باف!
بیدار شو!?

mahdi271
12-14-2009, 01:01 PM
حرف هیچکس را باور نکن!

اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار ِ من بودی!
کنار دلتنگی ِ دفاترم!
در گلدان چینی ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!?

mahdi271
12-14-2009, 01:01 PM
هنوزهم! به خدا!

همیشه حواسم به بی صبری این دل ساده بود!
نه وقتی برای رج زدن روزهای رد شده داشتم،
نه حتا فرصتی
که دمی نگاهی به عقربه ثانیه شمار ساعت بیندازم!
با آرزوهای آنور ِ دیوار زندگی کردم!
با خوابهای برباد رفته!
منتظر بودم روزی بیاید،
که همه در خیابان به یکدیگر سلام کنند،
چراغ ِ تمام چهار راهها سبز می شود
و همسایه ها،
خواب ِ پراید ِ سفید و موبایل بدون ِ قسط
و کابوس ِ چک برگشتی نبینند!
چاقو تیز کن ها بادکنک بفروشند
و سر و کله تو
از آنسوی سایه سار فانوسها پیدا شود!
هنوز هم منتظرم!
از گریه های مکررم خجالت نمی کشم!
سکوت بیمارستان ِ بیداری را رعایت نمی کنم!
کاری به حرف و حدیث این و آن ندارم!
دِکارت هم هر چه می خواهد بگوید!

من خواب می بینم،
پس هستم! ?

mahdi271
12-14-2009, 01:02 PM
می خواهم خیال تو را راحت کنم!

تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهنکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
بالهایم در کشکش شهدها خسته شوند
و عسلهایم
صبحانه کسانی باشند،
که هرگز ندیدمشان!
تنها آرزوی ساده ام این بود،
که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی
و بعد از قرائت بارانها،
زیر لب بگویی:
«-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!»
همین جمله،
برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
کافی بود!
هنوز هم جای قدمهای تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم! بانو! ?

mahdi271
12-14-2009, 01:02 PM
1=1+1

در پس پرده پلکهایم که پنهان می شوم،
اول ستاره ای از آنسوی سیاهی سبز می شود،
بعد دست ترانه ای آستین سکوتم را می کشد،
بعد نامی برایش انتخاب می کنم و بعد،
رگبار بی امان... خاتون!
دلم می خواست شاعر ِ دیگری بودم!
نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)
نه هم صورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)
و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!
دلم می خواست شاعر دیگری باشم!
می خواستم زندگی را زلال بنویسم!
می خواستم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بنویسم!
شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو،
در تنگنای گریز و گلوله...
می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!
می خواستم طوری بنویسم که برگردی!
باید قانون قدیمی قلبها را نادیده گرفت!
باید دهان هر کسی را که گفت: « دوری و دوستی» گِل گرفت!
باید به کودکان دبستان ستاره گفت:
جواب یک و یک همیشه دو نمی شود!

آه! معنای یکی شدن
نیمه سفر کرده!
آخر چرا پیدایم نمی کنی؟?

mahdi271
12-14-2009, 01:03 PM
لحظه آبی عشق!

هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنون ِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکس ِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعت ِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!?

mahdi271
12-14-2009, 01:03 PM
خطی از خطوط ناخوانا

در دیر عبوری ِ دقایق مغموم،
دش دش آمد ِ اشکهای بی شکیب،
در دل دل ِ میان سکوت و سرودن،
همیشه چشمهای تو از آنسوی خیال
برایم دست تکان می دهند!
چراغ را روشن می کنم
و ترانه این برایت می نویسم!
تمام راز ِ تکلم ترانه همین است!
شنیده ام که شعر ِ شاعران دیگر این دامنه،
در حوالی حمام به آنها نازل می شود!
در بالنی که بالا می رود،
یا در پله هایی که پایین! (چه می دانم!)
می گویند شروع شعرشان،
به تراوش ناگهانی شبنم،
یاد شهادت ِ دشوار ِ دار و عدالت شبیه است!
هه!
از این همه حیله خنده ام می گیرد!
تو این حرفها را باور نکن!
به خداوندی ِ خدا دروغ می گویند!
دست ِ خودشان هم نیست!
دیگر به این قلمبه نویسی های دمادم عدادت کرده اند!
برای معنا کردن خودشان هم،
کاغذ را پر از علامت سوال و تعجب می کنند!
همیشه می ایند و با چوبدست ِ همین چکامه ها
چوپان عده ای از اهالی ِ آسمان می شوند،
می برندشان به چراگاه ِ «چرا» و چهار راه ِ هرور ِ چاه،
تا این سادگان ِ خسته باور کنند
که آنسوی کرانه کاردها
قشلاق ِ قبیله تقدیر است!
تا باور کنند که آدمی،
با کندن ِ سبزینه ای می میرد
که اگر اینگونه بود،
دروگران ِ داس به دست ِ ده ِ ما
تا به حال،
هزار کفن کرباس پوسانده بودند!
هِر و هِر ریسه شان را می شنوی؟
دارند به کوتاهی طناب باورم می خندند!
می گویند که زبان نمادین دانایان را نمی فهمم!
ولی من زوایای تمام واژه ها،
همیشه غایب دفاتر شاعرانند!
اما چه نم که حوصله خواندن سپیدی ها با من نیست؟
چه کنم که تحمل کج راهی راویان با من نیست؟
نمی خواهم آنقدر در پس پنجره کتابها بنشینم،
تا (به قول مادربزرگ!) رنگ مو و دندانم یکی می شود!
به من چه که آخر رمان جنگ و صلح چه می شود!
من شاعرم و این چیز ِ کمی نیست!
می توانم چشمهایم را ببندم،
و از خیابان پر از بوق و بهانه رد شوم!
می توانم ده جلد کلیدر را در جمله ای خلاصه کنم!
می توانم شعری بگویم،
که کودکان گریان گرسنه را سیر کند!
(آه! لورکا!
کاتب ِ گریه گیتارها!
یادت سبز!)
می توانم شبیه شاعران بزرگ گریه کنم!
ولی نمی خواهم تندنویس تکرار دیگران باشم!
نمی خواهم دستهای هیچ دبیری،
ستاره بر برگهای دفترم بچسباند!
در مدرسه هم،
برعکس دیگران که حتا برای تنفس،
انگشت ِ اجازه شان بالا بود،
بر کتیبه نیمکتم عکس ِ کلاغی را می مکشیدم،
که فریان می کشید!
افسوس!
از آن همه تبسم ممنوع،
جز خطوط جریمه های نافرجام،
چیزی در دفاتر نمناکم نمانده است!
افسوس...

کجا بودیم؟
انگار از شاعران ِ شبکور شهر می گفتم!
از آنها که شعرشان پیشوند ناگفته ای دارد!
راستی عکسهایشان را دیده ای؟
سوسوی سیگار و چانه های دست نشینشان را دیده ای؟
انگار از فتح فلات فانوسها برگشته اند!
بیخود این ژستها را نمی گیرند!
آنها می دانند که عقل اهالی عاطفه به عکسشان است!
می دانند که برای تشنگان،
باید از همجواری دست و دریا نوشت!
فکر می کنی که تا به حال چه کرده اند؟
مگر نمی بینی که سکوتشان صدای ساز و ُ
دفهاشان صدای داریه می دهد!
باور کن کفش تمام کتابهاشان،
پر از ریگ ریا و دورویی ست،
وه! که گوشهایم،
از روایت رفتارشان قرمز می شود!
( - قوطی این قرص های بی صاحب کجاست؟ )
اصلا به من چه که پرده در صورتک پوشان باشم!
به من چه که دیگر ستاره ای،
در آسمان این سلسله سوسو نمی زند!
مگر من قیم ِ این قبیله مغمومم؟
هر کس از شیب ِ پر برف فاصله شکایت دارد،
خودش می داند و دفاتر نانوشته دنیا!
باورکن برای شاعر شدن،
به همان خرده هوش سهراب هم احتیاجی نیست!
تنها سر سوزن عشق می خواهد و
یک کف دست دل دیوانه!
عابر معابر عشق که باشی،
یک روز کسی از آنسوی سایه ها صدایت می زند: «شاعر!»
آنوقت می بینی که می شود جهان را،
در جیب ِ کوچک جلیقه ای جا داد!
می شود تخته سیاه دبستان را،
پر از سرود ستاره کرد!
می شود دستها را به علامت تسلیم بالا برد
و از میان هزار زنبور زرد کندو نشین،
به سلامت گذشت!
می شود هزار صفحه را،
در سوگ ِ یک ثانیه سیاه کرد!
می شود هر شب،
شب بخیر بی جوابی به آسمان گفت
و با دلی آسوده به بستر رفت!
دیگر بیا برویم!
هر کسی نگران دلتنگی دریا باشد،
تمام کتابهای جهان را می بندد،
می رود کنار سکوت ماسه ها می نشیند
و شاعر می شود!
مطمئن باش که این دامنه،
بی دار و درخت نمی ماند!
همیشه کسی هست،
که از پرسش های پیاپی کودکی
پلی بسازد!
همیشه کسی هست که برای مسافران صبور ایستگاه،
دست تکان دهد!
همیشه کسی هست،
که قصه گوی گهواره های بی تکان باشد!
( آه لورکا! لورکا!
داربست ِ پرواز َ پیچکها!
یادت سبز!
یادت سبز!)?

mahdi271
12-14-2009, 01:03 PM
ناگهان گریه ام گرفت!

از یاد نبر که از یاد نبردمت!
از یاد نبر که تمام این سالها،
با هر زنگ ِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو،
صدای همسایه ای،
دوستی،
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه،
بعد از شنیدن ش آهنگ ِ «جان مریم»
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که - با تمام این احوای-
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!
همیشه حنجره من
هواخواه ِ خواندن آواز آرزوها بود!
همیشه این چشم بی قرار...

- یک نفر صدای آن ضبط لکردار را کم کند!?

mahdi271
12-14-2009, 01:04 PM
آه! کفشهای کهنه من!

چه فایده دارد که به یاد بیاورم،
اهل ِ کجای جهانم؟
که بگویک ترا در کوچه های کدام شهر گم کردم!
از آب ِ کدام رود نوشیدم!
در سایه کدام ابر خوابیدم!
و کبوتر کدام آسمان،
فضله بر شانه ام انداخت!
سرزمین من کفشهای من است!
کفشهایی که هرگز،
ا حصار مهرابن گربه این خفته خارج نشدند!
گربه ای که دوستش دارم!
وقتی با نوازشم به خواب می رود!
وقتی با صدایم بیدار می شود!
وقتی خمیازه می کشد،
گشنه می شود،
خود را به خواب می زند!
لهجه ام شبیه شوری ِ آب دریاچه چیچست
و تلخی آب بندری دور،
در جنوب ِ بابونه است!
با تکرار نام تو دهانم را شیرین می کنم!
با دنبال کردن خیال ِ تو،
راه خانه ام را پیدا می کنم!
تنها با به یاد آوردن ِ نشانی ِ توست،
که به یاد می آورم،
اهل کجای جهانم!?

mahdi271
12-14-2009, 01:04 PM
پنج قدم معمولی!

چقدر خوشبختم!
می توانم بنویسم: آسمان آبی ست!
می توانم بخندم،
فکر کنم،
گریه کنم!
می توانم در دلم به ابر و باد بد بگویم!
می توانم عکس ِ سیاه و سفید تو را ببوسم
و باور کنم،
که در آنسوی سواحل ِ رؤیا
با تماس ِ نابهنگام گرمایی به گونه ات
از خواب می پری!
می توانم هزار مرتبه نام تو را زیر لب تکرار کنم!
می توانم روزنامه بخوانم،
جدول حر کنم،
قدم بزنم!
(پنج قدم به جلو،
پنج قدم به عقب
و یا برعکس!)
می توانم گوشی تلفن را بردارم
و با گرفتن شماره ای،
همصحبت صدای زنانه ای شوم
که درس ِ سرعت ثانیه ها را مرور می کند!
(ساعت دوازده و بیست و هشت دقیقه،
ساعت دوازده و ...)
می توانم خواب ِ دختری از کرانه کاج و کبوتر را ببینم!
می توان پنجره را ببندم
و سیمهای گیتارم را،
در تکاپوی رسیدن ِ ریتمها پاره کنم!
می توانم بلند بلند آواز بخوانم!
(بیچاره همیسایه ها!)
حتا این روزها
می توانم با فشار دکمه ای،
برگهای بارانی شبکه پیام را ورق بزنم!
می توانم شعر بگویم،
شعر بدزدم،
شعر بسازم،
شعر بنویسم!
ولی نمی دانم چرا
وقتی دست می برم که در دفترم بنویسم:
«آسمان ابری ست»
نک های ناماندگان این مدادهای وامانده می شکنند1
تو می دانی چرا؟?

mahdi271
12-14-2009, 01:05 PM
گریه های گم شده صدایم کردند!

خسته ام!
حتما تا به حال
هزار مرتبه این کلمه را
در کتاب شاعران دیگر این شعر دیده ای!
من از آنها خسته ترم!
باورکن!
امشب پرده تمام پنجره ها را کشیده ام!
می خواهم بنشینم و یک دل ِ سیر،
برایت گریه کنم!
این هم از فواید ِ مخصوص ِ فلات ماست،
که دل شاعرانش
تنها با گوارش ِ گریه سیر می شود!
ار گریه های بی گناه گهواره به این طرف،
تا دمی دیدگانم به سمت و سوی دریا رفت
صدایی از حوالی پلکهای پدرم گفت:
«-مردها گریه نمی کنند!»
حالا بزرگ شده ام!
می دانم که پدرم نیز
بارها در غم تقویمها گریه کرده است!
حالا می دانم که هیچ غمی غم آخر نخواهد بود!
هوس کرده ام که این دل بی درمان را،
به دریای گریه بزنم!
هوس کرده ام دیده ام را،
به دیدار دریا ببرم!
باید حساب تمام بغض های فروخورده را روشن کنم!
حساب ترانه های مرطوب را!
حساب گریه های گم شده را...
خیالم راحت است!
خانه ما پر از دلایل دلتنگی ست!
در چهارچوب همین اینه ترک دارد،
یک آسمان ابری پنهان است!
مثلا ً موهای سفید پدرم،
که او با خیال بارش ِ‌برف
در مقابل اینه می تکاندشان!
یا چشمهای منتظر ماردم،
که صدای زنگ ِ مرا،
در میان هزار زنگ ِ بی زمان می شناسد!
یا خستگی ِ خواهرم، که امروز
«بر باد رفته» را برای بار دهم خوانده است!
البته جای عزیز تو هم،
در تارک ِ تمام ترانه ها
و در درگاه تمام گریه ها محفوظ است!
آخر ِ قصه مرا دستهای تو خواهد نوشت!
مطمئن باش!
هیچکس نمی تواند راه خیال تو را،
در عبور از خاطر من سد کند!
هیچکس نمی تواند راه ِ زمزمه تو را،
در عبور از زبان من سد کند!
هیچکس نمی تواند...
(-های!
چه می کنی؟ سود ساز ِ بی افسار!
پرده رستم و اسفندیار می خوانی؟
انگار نفست از جای گرم در می اید!
تو که هستی که در همسایگی سکوت،
از صدای صاعقه یاد می کنی؟
که هستی که نام تگرگ و برگ را کنار هم می نویسی؟
که هستی که همبال پروانه ها،
از پی پیله و پونه پرس و جو می کنی؟
اصلا به تو چه ربطی دارد،
که دیگر کسی در تدارک تولید بادبادک نیست،
به تو چه ربطی دارد
که ماست ِ تمام قصه های بی غصه دوغ است؟
به تو چه ربطی دارد،
که جمله «کبریت بی خطر» روی قوطی ها دروغ است؟
به تو چه ربطی دارد،
که قصه فیل و کبوتر ِ کتاب دبستان هم دروغ بود؟
تو کلاه کوچک خودت را بچسب!
حتماً یادگاری آن یوغهای قدیمی را از یاد برده ای!
یا شاید نمی دانی که داس به دستان ِ عجول،
با کلاه تنها بر نمی گردند!
بگو! نمی دانی؟

انگار پنجره ها را خوب نبسته بودم!
حالا فهمیدی که از بین تمام قصه های قدیمی،
تنها قصه شاخ گوزن و شاخه درختان حقیقت داشت؟
دیگر باید یک تُک ِ پا تا سوسوی سوال و ***که بروم!
زود بر می گردم، اما...
تو بیدار نمان! بی بی باران!
تنها چراغ اتاق مرا روشن نگه دار!
به امید ِ دیدار!?

mahdi271
12-14-2009, 01:05 PM
دوباره تنها شدیم!

گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانون نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن1

گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?

mahdi271
12-14-2009, 01:06 PM
این حرفها را کجا بزنم؟

شیر آشپزخانه خانه ما چکه می کند
و من از صدای مداوم قطره ها خوابم نمی برد!
همین بهتر!
سه هفته تمام است،
که حتا به خوابم نیامده ای!
وقتی خانه خوابها
از رد پای رؤیای تو خالی باشند،
دیگر به کفر ابلیس هم نمی ارزند!
باز گلی به جمال هر چه بیداری بی دلیل!
می توانم در این بیداری،
به مسائل بهتری بیندیشم!
می توانم حرفهای بهتری بزنم!
باید حرفهایم آنقدر محکم باشند،
که بعدها
بتوانم رویشان بایستم!
حرفهای حساب!
که هرگز بی جواب نیستند!
نبوده اند!
اصلاُ می توانم کمی گریه کنم!
برای مرد زرد پوش پارک «رفتگر»
که سالهاست،
سبیلش را گم کرده است!
برای کودکان گلفروش بزرگراه ونک،
که هر سال
دو برابر می شوند!
برای بچه گربه هایی که سه روز تمام است،
در موتورخانه خانه همسایه ناله می کنند!
برای مادرشان،
که مش رمضان،
-سپور ِ محله ما-
چهار روز پیش جنازه لهیده اش را
با چرخ دستی خود برد!
برای خودم که سالهاست،
عطر ِ روسری تو را در کیسه کوچکی حفظ کرده ام!
برای غزلک غمگینی که یک شب،
در پس تپه های پرسه و پرسش ناپدید شد!
برای تمام کتابهای ناتمام هدایت!
برای شادمانی شاملو،
در آستانه آخرین در!

آه! کویر ِ‌کور این همه گلایه!
چند چشم چشمه شکل سیراب خواهد کرد؟
ها؟ بگو!
چند چشم ِ چشمه شکل؟?

mahdi271
12-14-2009, 01:06 PM
به قاریان مغموم ِ گریه ها!

می خواستم شادمانتان کنم!
همیشه به روی رفتارتان خندیدم!
در تمام عکسهای یادگاری لبخند زدم!
اما چه کنم که شعر، حقیقت ِ تلخی بمد!
حقیقت ِ تلخ ِ تزلزل بغض
و تحمل حزن!
نه جایی برای ته مانه تبسم های من داشت،
نه مجالی برای رویش شادی!
من می دانستم که هر حرفی حرف می آورد!
می دانستم که فریاد را نمی شود زمزمه کرد!
حالا سرم را بالا می گیرم و کنار سایه ام می گذرم!
حالا در همین اتاق ِ در بسته،
بر صندلی ِ کوچکم می ایستم
و رو به دیوارها فریاد می زنم:
« - من شاعرم!»
(و این دروغ دلنشینی ست!
که به قدر ِ ارزنی هم شاعر نبوده ام هرگز!)
حالا به هر عابری که در خیابان از کنارم گذشت
کتابی می دهم!
می دانم که دیوانه ام میخوانند!
می دانم که به خطوطو درهم خوابهایم می خندند!
می دانم که کسی مدالی بر سینه ام نخواهد زد!
اما یادتان باشد!
فردا درباره همین دلبستگی های ساده
قضاوت خواهید کرد!
یادتان باشد!?

mahdi271
12-14-2009, 01:07 PM
از خط کشی ِ خیابان بگذر!

دقت کن!
این آخرین قرار ِ میان ِ نگاه من و نیاز توست!
هر سال ِ خدا،
ده روز مانده به شروع تابستان
(همان بیست و یکمین روز ِ آخرین ماه بهرا را می گویم!)
سی دقیقه که از ساعت ِ نه شب گذشت،
به پارک ِ پرت کنار بزرگراه می ایم!
باران که سهل است
آجر هم اگر از ابرها ببارد
آنجا خواهم بود!
نشانی که ناآشنا نیست؟
همان پارک ِ همیشه پرسه را می گویم!
همان تندیس ِ تمیز جارو به دست!
یادت هست؟

شبیه افسانه ها شده ای!
دیگر همه تو را می شناسند!
تو هم مرا از پیراهن روشن آن سالها بشناس!
چه خطوط ِ تاری
که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست!
چه رشته های سیاهی
که در انتظار ِ آمدنت سفید شد!
چه زخمهایی که ... بگذریم!
بگذریم! بی بی باران!
مرا از آستین خیس ِ همان پیراهن آشنا بشناس!

خداحافظ!?

mahdi271
12-14-2009, 01:07 PM
اشعار يغما گلرويي از دفتر پرنده بي پرنده

mahdi271
12-14-2009, 01:08 PM
سایه ی ستاره

شبا تو تمام شهر دو تا دریچه روشنه
یکی چلچراغ توست ، اون یکی فانوس منه
ما مث دو تا ستاره می درخشیم توی شب
نبض سرخ نفسم تنها واسه تو می زنه

ما دوتا پولک نوریم رو یه ترمه ی سیاه
یه گذر با دو تا فانوس ، یه شبیم با دو تا ماه
نکنه یه شب ستاره ی تو روشن نباشه
نکنه یه وقت من رو جا بذاری تو نیمه راه
نکنه پنجره ت رو یکی ببنده ! نازنین !
نکنه چشمکت رو بدزدن از شب زمین !
بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون !
بی تو من سایه ی یک ستاره ام ! فقط همین

بین این دو تا دریچه یه پل از ترانه هاس
جاده ی روشن بیداری عاشقانه هاس
بین آواز من و دل تو فاصه نیست
تپش ترانه ها رها از این بهانه هاس

این دو تا ستاره سرچشمه ی آواز منن
مث دونه های الماس توی شب برق می زنن
چلچراغ عشق ما هیچ شبی خاموش نمی شه
حتی ما اگه نباشیم این چراغا روشنن

نکنه پنجره ت رو یکی ببنده ! نازنین!
نکنه چشمکت رو بدزدن از شب زمین !
بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون !
بی تو من سایه ی یک ستاره ام ! فقط همین !■

mahdi271
12-14-2009, 01:08 PM
قصه ی کهنه دروغ بود

قصه ی کهنه دروغ بود ، من و ما بچه گی کردیم
که به جای قصه خوندن قصه رو زندگی کردیم
در آرزو رو بستیم ، دلمون به قصه خوش بود
رستم کتاب کهنه ته قصه بچه کش بود
حالا تو قحطی رؤیا اجاق ترانه سرده
کسی رو بخار شیشه دل نقاشی نکرده
سر و تته زدن به دیوار ،‌ برگ آگهی ترحیم
یه نفر نوشته جمعه رو همه روزای تقویم

قصه گو کتابو وا کن ! اسم آخر رو صدا کن !
سایه ی بلند خواب رو از ترانه ها جدا کن !
از سر سط ستاره ، بنویس تا راه چاره !
بنویس که دل برای حرف تازه بی قراره !
آسمون قصه مون رو بنویس با رنگ آبی !
عشق با رنگ ترانه ! شب رو با رنگ خراب !
فصل آخر کتاب رو پر کن از عطر علاقه !
تا دیگه برای ریشه ، تیشه دس نگیره ساقه !

ما روی سایه هامون خط و نشون کشیدیم
با صد تا کفش سربی تا ته شب دویدیم
از قرق سکوت ثانیه ها گذشتیم
آخر قصه اما ، به ابتدا رسیدیم

چرخ و فلک می خواستیم ، فلک نصیبمون شد
ساده ی ساده بودیم ، کلک نصیبمون شد
دنبال یه حقیقت تو اینه ها می گشتیم
اما تو قاب گریه ، ترک نصیبمون شد ■
دوست داشتم این ترانه با صدای فرهاد مهراد خوانده شود اما ● ...

mahdi271
12-14-2009, 01:09 PM
یه دفه بیا به خوابم

دوری اما همکناری ، آخر این انتظاری
توی زمهریر دستام ، نفس گرم بهاری
یه پرنده ،‌ یه امیدی ، مث دفتر سفیدی
خط خورشید چشات رو ، روی مشق شب کشیدی
یه نشونه ، یه چراغی ، در نقره کوب باغی
برای ساحل خلوت ، مث تابستون داغی
مثل دریا پر رازی ، از ترانه بی نیازی
تیله ی آخر عشقی ، برای نجات بازی

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یه لبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ،‌مثه بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ،‌ یه دفه بیا به خوابم

با ستاره همنگاهی ، چهره ی زلال ماه ی
مثل یه حدس درستی سر تردید دو راهی
جرأت دستای آدم ، برای چیدن سیبی
یه دریچه روی دیوار ،‌ یه دلیلی واسه تکرار
هم مث سلام اول ،‌هم مث خدانگهدار
یه پلی واسه رفاقت ، زنگ بیداری ساعت
هر جا باشی مث سایه ، باتوام تا بی نهایت

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یهلبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ، مث بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ، یه دفه بیا به خوابم ■

mahdi271
12-14-2009, 01:09 PM
باغ وحش

تو گلوش شکسته فرید ، خیلی وقته رفته از یاد
شیر باوقار جنگل ، پشت میله های فولاد
روی یالای بلندش ، سایه ی مگش نشسته
نا نداره که بغره شیر پر غرور خسته
خسته از دوری چشمه ، خسته از این قفس تنگ
غربت جنگل ریخته تو دو تا چشم عسل رنگ
نمی دونه چرا اینجا همه میله ها بلندن
آدمای پرهیاهو به سکوت اون می خندن

شیر پیر باغ وحش شهر ما
یه ماهه هیچی نخورده آدما
نعره کن ! شیر قشنگم! چرا بی صدا نشستی ؟
نعره سر کن تا بدونن که هنوز تو زنده هستی !
نکنه غرور جنگل تو دلت نمونده باشه !
نکنه سکوت اینجا صدات رو سوزونده باشه !
یاد این آدما بنداز که تو اون شیر بزرگی !
حریف صد تا پلنگی ، حریف یه گله گرگی !
نعره کن ! شیر قشنگم ! چرا بی صا نشستی ؟
حالا که موقع خواب نیست ، واسه چی چشمات رو بستی ؟

شیر پیر باغ وحش شهر ما
دیگه دق کرده و مرده آدما !■

mahdi271
12-14-2009, 01:09 PM
یه ترانه هس تو قلبم

یه ترانه هس تو قلبم که هنوز نخونده مونده
فکر خوندن یه حرفش همه عمرم رو سوزونده
تا حالا هر چی که داشتم ، سر خوندنش گذاشتم
صد دفه شکستم اما رو ترانه پا نذاشتم
اگه اون ترانه باشه ، هیچ دلی تیره نمی شه
دیگه هیچ نگاه خیسی به افق خیره نمی شه
وقتی اون شعر رو بخونم پرده ها رو می سوزونم
دستا رو به سیب سرخ باغ قصه می رسونم

ای نفس ! تا ته جاده ی صدا حوصله کن !
اون ترانه رو تا فردا با خودت زمزمه کن !

ای ترانه ی مقدس ! مقصد پاک سفر باش !
از تو قلب بی قرارم پر بگیر ! معجزه گر باش !
ببین آغوش امیدم رو به تصویر تو بازه
گوش بده ! حتی خیالت واسه من ترانه سازه
بیا تا قالی کهنه دوباره به گل بشینه
بیا تا چشمای خیسم این شکفتن رو ببینه
بیا تا صدا سکوت کهنه رو نکرده باور
بیا تا این دل خسته نزده بیه سیم آخر

ای نفس ! تا ته جاده ی صدا حوصله کن !
اون ترانه رو تا فردا با خودت زمزمه کن ! ■

mahdi271
12-14-2009, 01:09 PM
نقطه چین

خواننده : امیر کریمی آلبوم : تا همیشه
جون بگیر ای من مرده ! بگو کی حقت رو خورده ؟
بگو کی واژه ی عشق از دل حافظه برده ؟
چه کسی سایه ی سنگی کشیده رو تن مهتاب ؟
من چشام رو جا گذاشتم توی رخوت کدوم خواب ؟
من رو بسپار به ترانه ، به یه آواز ، به یه فریاد
کاری کن قاصدکامون گم نشن تو کوچه ی باد
نذار از صدا بیفتم تو سکوت بی مروت
همیشه یه دنیا حرف پشت نقطه چین وحشت

خسته نشو ! سایه نشین ! تا ته شب حوصله کن !
بغض همین حقیقت واژه به واژخ گریه کن !

من رو قله های آواز سکوت چله نشستم
لحظه ی شرم حقیقت جای اینه ها شکستم
توی زمهریر قصه از تب یه واژه سوختم
یه دهن بند طلایی برای ترانه دوختم
آخه رسم نفسم نیست اول حنجره مردن
سر پیچ هر ترانه ، تن به لال بازی سپردن
کار همسایه ها اینه ، پا به پایی با زمانه
پشت پا زدن به رویا ، یا خیانت به ترانه

خسته نشو ! سایه نشین ! تا ته شب حوصله کن !
بغض همین حقیقت واژه به واژه گریه کن !■

mahdi271
12-14-2009, 01:10 PM
نقاب

خواننده : سیاوش قمیشی آلبوم : نقاب
هی بازیگر ! گریه نکن ! ما همه مون مثل همیم !
صبحا که از خواب پا می شیم نقاب به صورت می زنیم !
یکی معلم می شه و یکی می شه خونه به دوش !
یکی ترانه ساز می شه ، یکی می شه غزل فروش !
یکی رئیس کارخونه ،‌ یکی یه قاتل شرور !
یکی وکیل ،‌یکی وزیر ، یکی گدا ، یکی سپور !
کهنه نقاب زنده گی تا شب رو صورتای ماس !
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداس !

هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب !
از رو نوشته حرف نزن ، رهاشو از پیله ی خواب !
نقشه ی یه دریچه رو رو میله ی قفس بکش !
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش !

کاشکی می شد تو زنده گی ما خودمون باشیم و بس !
تنها برای یک نگاه ، حتی برای یک نفس !
تا کی به جای خود ما نقاب ما حرف بزنه ؟
تا کی سکوت رو رج زدن ، نقش نمایش منه ؟
ای نمایشنامه نویس ! نقش من رو به من بده !
نقش جدال آخر تن به تن رو به من بده !
می خوام همین ترانه رو رو صحنه فریاد بزنم !
نقابم رو پاره کنم ، جای خودم داد بزنم !

هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن ، رها شو از پیله ی خواب
نقشه ی یه دریچه رو رو میله ی قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش ■

mahdi271
12-14-2009, 05:01 PM
شهر خواب

تشنه ها تو هرم صحرای عطش خواب چشمه ی زلال رو می بینن
اونا که سیبای سرخ رو می خورن ، خواب میوه های کال می بینن
آنتن زنگ زده روی پشت بوم ، خواب پای یه کبوتر می بینه
هر کی بیشتر توی قصه می شکنه ، همیشه خوابای بهتر می بینه
اما من که خواب تو رو دیدم و بس ، خواب تو ای تو هوای هر نفس !
مثل او عقاب پیری که هنوز ، خواب پرواز می بینه تو قفس !
خواب تو یه خواب ناب تازه بود ، رؤیای پاک زلال مخملی
خواب هفت سالگی ستاره ها ، فصل سرسبز کلاس اولی

آخ ! چه ساده همترانه می شدیم تو کلاس بی هراس لحظه ها
آرزوها چه هم اندازه بودن ، دنیا جا می شد میون مشت ما
صدای خنده هامون قد می کشید ،‌وقت گرگم به هوا تو کوچه ها
دستامون دوباره عادل می شدن وقت قسمت شدن کلوچه ها

کاش می شد همیشه بچگی کنیم کاش می شد دوباره همصدا بشیم
خورشید از چهار طرف بتابه و ما ها از سایه هامون جدا بشیم
می دونم نمی شه اما چاره نیست ، وعده گاهمون بازم خواب منه
توی آسمون تنهایی من ،‌ همیشه خورشید رؤیا روشنه

دوس دارم تو شهر خوابم بمونم ، آخه ساده تر می شه ستاره چید !
می شه آواز زلال بودن از سکوت ترد لحظه ها شنید !
اما باز صدای زنگ زنده گی خواب رو از چشمای خسته ام می گیره !
فصل ناتموم کودکی من ، تو دلم مثل یه فانوس می میره !■

mahdi271
12-14-2009, 05:01 PM
با من باش !

خواننده : شادمهر عقیلی آلبوم : آدم و حوا
امشب انگار خون تازه یی تو رگ های منه
یکی از عمق سکوتم داره فریاد می زنه
من رو از جاده نترسون نگو که فاصله مون
صد تا کفش سربی و صد تا عصای آهنه

تو سرم افتاده امشب هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش تو یه چش به هم زدن
پا به پای سیم گیتار خوندن از گذشته ها
توی هوای روشن پاک ترانه دم زدن

نازنین ! فقط توی همین نفس با من باش !
بگو هستی که برمبه این قفس ، با من باش!
گوش بده نبض ترانه تنها با تو می زنه
بی بی ترانه هام تویی و بس . با من باش !

بیا امشب از حصارهر بهانه رد بشیم
لهجه ی ناب و زلال این شب رو بلد بشیم
ما دو تا رودخونه ییم تو دریا می رسیم به هم .
نکنه طعمه ی دیوارای سرد سد بشیم

ولی انگار که دارم من با خودم حرف می زنم
جز صدای نفسم هیچ صدایی نمی شنوم
نگا کن ! فقط یه سایه پا به پای من میاد
سایه فریاد می زنه : تنها رفیق تو منم !

نازنین ! فقط توی همین نفس با من باش !
بگو هستی که برمبه این قفس ، با من باش !
گوش بده نبض ترانه تنها با تو می زنه
بی بی ترانه هام تویی و بس ، با من باش ! ■

mahdi271
12-14-2009, 05:02 PM
پرنده بی پرنده

خواننده : رضا یزدانی آابوم : کپ نکنین !
اونور این شب کلک ، من و ترانه تک به تک
خونه می ساختیم روی باد ، دریا می ریختیم تو الک
مسافرای کاغذی ، رد شده بودن از غبار
تو قصه باقی مونده بود ، شیهه ی اسب بی سوار
گفته بودن صد تا کلید برای ما جا می ذارن
مزرعه های گندم رو برای فردا می ذارن
فردا رسید و خوشه یی تو دست ما باقی نموند
سقف ستاره ها شکست ، رو سرمون طاقی نموند
با کلیدای زنگ زده ، قفلای بسته وا نشد
سکه ی دلسپردگی ، تو جوب ما پیدا نشد

تو سفره مون همیشه سین ستاره کم بود
همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود

کسی به ما نشون نداد که انتهای خط کجاست ؟
آهای درختای انار ! دیکته ی بی غلط کجاست ؟
چرا تو آسمونمون پرنده گوشه گیر شده ؟
چرا نمی رسیم به هم ؟ چرا همیشه دیر شده ؟
تو دفتر ***که مون چن تا ترانه خالیه ؟
چن تا ترانه قصه ی ممتد بی خیالیه ؟
چن تا صدای بد صدا سکوت رو فریاد می زنه ؟
زغال شام آخر رو دستای کی باد می زنه ؟
تو غیبت حنجره ها ترانه سازیمون چیه ؟
یکی به من جواب بده ، آخر بازیمون چیه ؟

تو بازی کلاغ پر ، هیشکی نشد برنده
قصه ی ما همین بود : پرنده بی پرنده ! ■

mahdi271
12-14-2009, 05:02 PM
چهار راه

بی بی چراغ قرمز ! دختر بچه به پشت !
دود اسفند تو رو ترس کدوم ستاره کشت ؟
فالای حافظ ت رو باد کدوم بهانه برد ؟
سیب سرخت رو کدوم سایه ی سر بریده خورد ؟
گل یخ شاخه یی چنده ؟ گل بی برگ بهار !
چشمای خیست رو بستی به کدوم جاده ی تار ؟
برو اسفندت رو دود کن سر چار راه شلوغ !‌
تا شاید وا بشن این چشمای کور بی فروغ !
چشم آدمایی که حتی یه خوابم ندیدن
فکر بچه هایی نیستم که تو کارتن خوابیدن
اونا که از اول هستی به ماتم می شینن
وقت بارون زیر پل خواب یه کرسی می بینن

اسفند دونه دونه ، گریه نکن شبونه
شهر قشنگ رؤیا ، مقصد قصه مونه

آخرش یکی میاد گل هات رو یکجا می خره
تو رو ترک اسب نور به شهر رؤیا می بره
اون جا که آدماش رو نمی شه با سکه خرید
می شه با بال صدا تا اوج قله ها پرید
اون جا هیچکس نمی خوابه زیر سقف سرد پل
در جعبه های جادو وا می شه به نام گل
اون جا فال عاشقا یه فال سبز و روشنه
هر یه قرص نون جو سهم هزار تا دهنه
برو اسفندت رو دود کن سر چارراه شلوغ
تا شاید وا بشن این چشمای کور بی فروغ

اسفند دونه دونه ،‌گریه نکن شبونه
شهر قشنگ رؤیا . مقصد قصه مونه ■

mahdi271
12-14-2009, 05:02 PM
آفتابی

خواننده : شهرام فرشید آلبوم : قشنگ روزگار من .
راهی نمونده ، نازنین ! باید به دریا بزنیم !
باید از این خواب بلند ، یه پل به رؤیا بزنیم !
راهی نمونده نازنین ! راه ستاره سد شده !
تو امتجان سادگی ، قلب من و تو رد شده !
راهص نمونده باید از بغض ترانه بگذریم !
غصه نخوره ! ما دو تا از سایه ها آفتابی تریم !
راهی نمونده ، رفتنت آخر قصه ی منه !
اما چراغ یاد تو ، تو شب قصه روشنه !

خاتون خط خورده ی من ! نبض غزل رو زنده کن !
دوباره تو بازی دل ، بغض من رو برنده کن !
خاتون خط خورده ی من! اوج صدای من کجاست ؟
حرف پاک اسم تو ،‌کجای این ترانه هاس ؟
با هم کلید نقره رو تو کوچه پیدا می کنیم !
واژه ی زندگی رو با ترانه معنا می کنیم !
خاطره های خفته رو دوباره بیدار می کنیم
عشق رو تو هر ترانه یی صد دفه تکرار میکنیم !

هنوزم نبض غزل نبض قدمهای منه !
هنوزم قلب ترانه توی سینه م می زنه !
نازنین ! خسته نشو ! تو اینه می رسیم به هم .
تپش ترانه ها فاصله ها رو می شکنه ! ■

برای اطلاع یک دوست فراموشکار :
« ... و در این جا سایه ها آفتابی ترند »
بخشی از شعر بیشه سروده ی آمازاوتاچیرو شاعر ژاپنی در سال !930 .

mahdi271
12-14-2009, 05:03 PM
پل عابر پیاده

روی جدول شکسته ، یه پسر بچه نشسته
گلای سرخ گرفته توی انگشتای خسته
تو چشاش ستاره مرده ، سه روزه هیچی نخورده
سر رسیدن بهار روکسی یادش نیاورده
« - آقایون ! خانوما ! گل !
سهم منم از آدما ! گل !»
آدما تو فکر عیدن ، فکر یه ماهی سفیدن
اونا از تو ماشیناشون ، هیچ صدایی نشنیدن
دیگه شب از راه رسیده ،‌غنچه ی غروب رو چیده
از پسر بچه ی خسته هیچ کسی گل نخریده
پل عابر پیاده تنها جای امن خوابه
رو لب اون پسر اما یه سوال بی جوابه :
« ای خدا چرا نمی شه این گلا یه لقمه نون شه ؟
جای خواب من تو ابرا ، روی بام آسمون شه ؟ »
پسرک ! موقع خوابه ، وقت یه رؤیای نابه !
فردا که بیدارشی از خواب ، عیدی تو یه جوابه !
صب شده اونور شیشه ،‌پسرک بیدار نمی شه
انگاری تموم عمرش توی خواب بوده همیشه
گلا پژمرده و پرپر ، روی پل ریخته کنارش
خیره موندن به خیابون اون چشای بی قرارش
هنوزم رو پل خوابیده ، با چشای باز تو بارون
تو مرخصی عیده ، پاسبون این خیابون ... ■

mahdi271
12-14-2009, 05:04 PM
می دونم

خواننده : حمید حامی آلبوم: حامی
می دونم که یک نفر هست زیر این گنبد سنگی
که میاد رو آسمونم می کشه یه قوس رنگی
اون که از تبار دریا ، اون که از نسل ستاره س
وقتی باشه هر دقیقه یه تولد دوباره س
اون که اینه ی اتاقم از حضورش بی نصیبه
توی اینه من نشستم اما من با من غریبه

فرصتی نمونده ای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه
از تو قصه ها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیر خاکستر سردم ، شعله ی تو جون بگیره

یکی باید اینجا باشه که من رو بدزده از من
با من از خودم خودی تر ، بین تن باشه و پیرهن
یکی باید این جا باشد که شب رو کم کنه از روز
روز تازه یی بیاره جای این روز غزلسوز
یکی باید اینجا باشه ، اونی که مثل کسی نیست
وقت سر دادن آواز مثل اون همنفسی نیست

فرصتی نمونده ای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه
از تو قصه ها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیر خاکستر سردم ، شعله ی تو جون بگیره ■

mahdi271
12-14-2009, 05:04 PM
نمایش

خواننده : رضا یزدانی آلبوم : کپ نکنین!
آدما ! بگین بدونم ، چرا عمر شب بلنده ؟
چرا خورشید در نور رو روی باغچه مون می بنده ؟
سیب باغ قصه کال ، بازیگر روی پرده لال
تو سکوت این نمایش نمره ی ترانه چنده ؟

آدما ! به جای دیدن ، ما فقط تخمه شکستیم !
چشمامون رو واگذاشتیم ، در مغزامون رو بستیم !
قهرمان قصه ، خسته ، داد کشید با لب بسته !
« آدمی مونده تو قصه ؟ » ما نگفتیم که : «‌ما هستیم »

آدما تو این نمایش ، نقش ما فقط نگاهه !
سوزن ریز حقیقت میون انبار کاهه !
کوره راه بی ستاره ، راه به هیچ جایی نداره ،
ما نمی رسیم به مقصد ،‌ دیگه این آخر راهه !

آدما ! شاید یه روزی ، آخر یه فیلم تازه ،
برسیم بالای تقویم ، اونجا که روزا درازه !
آسمون اونجا صافه ، دشنه هاش توی غلافه
اونجا قهرمان فیلمم ، مث ما ترانه سازه !

کپ نکنین اگه قرق با یه پشه شکسته شه !
اگه یه وقت میون فیلم ، پرده ی صحنه بسته شه !
کپ نکنین ! اگه به عشق ، یه نمره ردی بدن !
جایزه ی نوبل رو به پزشک احمدی بدن ■

mahdi271
12-14-2009, 05:05 PM
ستاره

خواننده : شادمهر عقیلی آلبوم : آدم و حوا
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره این دل دیوونه واسه ت دلتنگه
وقت از تو خوندن ستاره ی ترانه ها!
اسم تو برای من قشنگترین آهنگه

بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم
با تو اما می رسم به قله ی آوازم
اگه تا آخر این ترانه با من باشی ،
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا می سازم

با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره

توی که عشقم رو از نگاه من می خونی
تویی که تو تپش ترانه هام پنهونی
تویی که همنفس همیشه ی آوازی
تویی که آخر قصه ی من رو می دونی

اگه کوچه ی صدام یه کوچه ی باریکه
اگه خونم بی چراغ چشم تو تاریکه
می دونم آخر قصه می رسی به داد من
لحظه ی یکی شدن تو اینه ها نزدیکه

با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره ■

mahdi271
12-14-2009, 05:05 PM
جمعه بازار

پنجره بی چراغه ، رئ آنتنا کلاغه
هنوز تو شهر قصه ، بازار دشنه داغه
بارون ریشه ریشه مش می زنه به شیشه
میگه نگاه خورشید مال منه همیشه
خورشید گیس بریده پاشنه شو ور کشیده
قیچی تیز بارون موی طلاشو چیده
شاپرکی که سوخته ، چشم رو به شعله دوخته
شاعر نون نخورده ، ترانه ش رو فروخته
از سر پل تا توپخونه ، نبض غزل هراسونه
تو گردش عقربه ها ،‌ لحظه کشی فراوونه
ترانه ها دروغن ، شعله ها بی فروغن
هنوزتو جمعه بازار قصابیا شلوغن
گریه نکن ! ستاره ! قد می کشم دوباره
پشت سر ترانه گریه شگون نداره
ترانه ! دس نگه دار ! گوش داره موش دیوار
چراغ این تقاطع همیشه سرخه انگار
خورشید مو طلایی ! کجایی ! ای! کجایی ؟
بزن به سیم آواز ! تویی که خوش صدایی!
از سر پل تا توپخونه ، نبض غزل هراسونه
تو گردش عقربه ها ، لحظه کشی فراوونه ■

توضیح : از سر پل تاتوپخونه ،‌ پسته ی خندون ارزونه ...
از ترانه های هامیانه ی تهران قدیم !

mahdi271
12-14-2009, 05:05 PM
ترانه ی سکوت

خواننده : حمید حامی آلبوم : حامی
خالی ام ! خالی از آواز ، خالی از جرأت پرواز
ای غزل ترین ترانه ! من رو از ازل بیاغاز
من رو پر کن از ستاره ، از یه فریاد دوباره
از یه آهنگ قدیمی که خریداری نداره
من رو پر کن از پرستو ، از شب نگاه آهو
از تو خاکستر دریا ، زنده شو ! ترانه بانو !
با تو بادبادک رؤیا توی پنجه ها ی باده
بی تو حتی یه چراغم از سر کوچه زیاده

ترانه ی سکوتم رو تنها تو می شنوی عزیز !
عطر زلال تنت رو رو تن لحظه هام بریز !

بگو از شب تا خروسخون فاصله چن تا ستاره س ؟
بگو کی لحظه ی ناب اون تولد دوباره س؟
بگو تا سفره ی هف سین چن تایخبندون سرده ؟
لگو چشمای ترانه چن تا بغض رو گریه کرده ؟
بگو با منی که نبض روزگار رو دس بگیرم
بگو تا از این زمونه خنده هام رو پس بگیرم
بگو هستی که بمونم ، پشت زندگی نمیرم
تو که قصه تو قصه نباشی ،‌ از تموم قصه سیرم
ترانه ی سکوتم رو تنها تو می شنوی عزیز!
عطر زلال تنت رو رو تن لحظه هام بریز ! ■

mahdi271
12-14-2009, 05:06 PM
کباب چرب پایتخت

کبک بودیم و کلاغ شدیم ، خورشید بودیم و چراغ شدیم
جنگل بی خصار بودیم ، حالا یه دونه باغ شدیم
چشمامون رو بسته بودیم یه سفره ی بزرگ شهر
دست که به سفره رفت ولی با یه ملافه داغ شدیم

گندمای مزرعه مون خوشه های طلایی داشت
دستای ما تو دل خاک نهال سادگی می کاشت
آب زلال چشمه مون شیر ستاره بود ولی
قصه ی چاه آب شهر فکرا رو راحت نمی ذاشت

مش رمضون ! دیدی تو شهر رو گرده ی ما زین زدن ؟
دیدی که پهلوونا رو با یه کلک زمین زدن ؟
غول سیاه وسوسه غیرت ما رو خورده بود
کباب چرب پایتخت گوشت الاغ مرده بود

چشمه بودیم سراب شدیم ، بره بودیم کباب شدیم
ستاره بودیم توی شب اما یهو شهاب شدیم
تو غربت آهن دود کوه غرورمون شکست
کوپن فروش خسته ی میدون انقلاب شدیم

دیدی چه ساده گم شدن آرزوهامون توی باد ؟
آخ ! چی می شه که نون ده باز توی سفره مون بیاد ؟
اما نه پای رفتن رو نه روی برگشتنی هست
زندگیمون همین شده ، خنده کم و گریه زیاد

مش رمضون ! دیدی تو شهر رو گرده ی ما زین زدن ؟
دیدی که پهلوونا رو با یه کلک زمین زدن ؟
غول سیاه وسوسه غیرت ما رو خورده بود
کباب چرب پایتخت گوشت الاغ مرده بود ■

mahdi271
12-14-2009, 05:06 PM
رمان

خواننده : حمید طالب زاده آلبوم : ندای عاشقانه
تو کتاب قصه ی ما ، این رمان عاشقانه
سهم تو تمام من بود ، سهم من اوج ترانه
آخرین فصل کتاب رو کسی باورش نمی شه
خودتم فکر نمی کردی که بری واسه همیشه
آخر فصه چه بد بود ، یه سفر به خیر ساده
من انتظار ممتد ، تو و بی مرزی جاده
وقت معراج ترانه تو واسه م قوت بالی
حالا تو هق هق گریه م جای شونه ی تو خالی

خاطره هات رو نگه دار ! ای مسافر ! به سلامت !
یکی اینجا چش به راته حتی تا روز قیامت

فکر من نباش! ستاره ! قدم اخر رو بردار !
خودت رو مثل یه آواز توی حنجره م نگه دار !
زندگی همینه ، خاتون ! هر رفیق یه نردبونه
جای من خاک زمینه ، جای تو تو آسمونه
تو نموندی اما اسمت تا ابد قله نشینه
تقصیر تو نیست عزیزم ! رسم روزگار همینه
خطای سفید جاده می گن از تو دورم اما
وقتی چشمام رو می بندم می بینم که با همیم ما

خاطره هات رو نگه دار! ای مسافر ! به سلامت !
یکی اینجا چش براته حتی تا روز قیامت ■

mahdi271
12-14-2009, 05:06 PM
برای عبرت اینه

پینوشه ! گرگ فراری ! توی خورجینت چی داری ؟
چن تا گور دسته جمعی ؟ چن تا اعدام بهاری ؟
پینوشه ! گرگ فراری ! چن تا ناخون رو کشیدی ؟
چن هزار تا بچه کشتی ؟ چن تا جون کندن رو دیدی ؟
پای جوخه های مرگت ، چن تا چشم بسته مرده ؟
خاک سرخ چن تا باغچه ، مهر چکمه هات رو خورده ؟
بگو چن تا گل سرخ ، با چشای بسته چیدی ؟
واسه هر مدال سربی چن تا عشق رو سر بریدی ؟
ویکتور خارا بدون دست باز داره گیتار می زنه
هنوز تو چله ی سکوت ، شمع ترانه روشنه

می دونم گرگ درونت هنوزم تشنه ی خونه
توی یخبندون چشمات هنوزم برق جنونه
دیگه فرصتی نمونده ، لحظه ی مردن گرگه
برای فرار آخر ، چکمه هات واسه ت بزرگه

پینوشه ! گرگ فراری ! دنیا اندازه ی سیبه
هر جا باشی واسه مردم یه غریبه یی ، غریبه
پینوشه ! اسم تو امروز دیگه هم معنی درده
واسه لرزیدن دستات هیچ کسی گریه نکرده
بگو با این همه نفرین چه طوری دووم آوردی ؟
می دونم تو هر دقیقه صد هزار مرتبه مردی
پینوشه ! گرگ فراری ! آخر قصه همینه
اوج فواره ی قدرت دوباره خاک زمینه
برای عبرت اینه ، شاه پوشالی زیاده
خوشه ی غرش توفان ، حاصل کاشتن باده
یادمون باشه همیشه پل کهنه بی عبوره
اونور سکه ی ظلمت عکس نازنین نوره ■

mahdi271
12-14-2009, 05:07 PM
بادبادک ها

دیشبم مثل همیشه شب دلشکستگی بود
همدم دل شکسته خاطرات بچکگی بود

یادمه رو پشت بوما بادبادک هوا می کردیم
اگه ابرا می رسیدن خورشید رو صدا می کردیم
نخای بادبادکامون تو هوا گره می خورن
ما رو از رو پشت بوما تا کنار هم می بردن
دلامون چه مهربون بود ، زیر پامون آسمون بود
قلک سفال خالی ، گنج پاک قصه مون بود

من هنوزم یادمه ، اما تو یادت نمیاد
روزی که بادبادکا گم می شدن تو دست باد
من رو بادبادک نوشتم که همیشه با توام
تو نوشتی که دلم همیشه پرواز رو می خواد

دیدی سرنوشت بددل لبامون رو بی صدا کرد
دست بی ترحم باد ، بادبادک ها رو جدا کرد
روزا مثل باد گذشتن ، بادبادک ها برنگشتن
دنبال هم توی ابرا گشتن و گشتن و گشتن
اما افسوس و صد افسوس ، آسمون تموم نمی شه
بادبادک ها جا می مونم اونور ابرا همیشه

من هنوزم یادمه ، اما تو یادت نمیاد
روزث که بادبادکا گم می شدن تو دست باد
من رو بادبادک نوشتم که همیشه با توام
تو نوشتی که دلم همیشه پرواز رو می خواد ■

mahdi271
12-14-2009, 05:08 PM
خسته شدم !

خواننده : سیاوش قمیشی آلبوم : نقاب
خسته شدم بسکه دلم دنبال یه بهونه گشت
بسکه ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت
بازم کلاغ قصه ها رفت و به خونه ش نرسید
یکه سوار عاشق رو هیشکی تو اینه ها ندید

حادثیه ی عزیز من ! تنها تو موندنی شدی
بین همه ترانه هام تنها تو خوندنی شدی
دستای سردم رو بگیر ! سقف ما دیوار نداره
یه روز تو قحطی غزل ، دنیا ما رو کم میاره

من آخرین رهگذرم تو این خیابون بلند
دیر اومدم که زود برم ،‌ دل به صدای من نبند
یه روز توی برق چشات خورشید رو پیدا می کنم
ای شب تار سوت و کور ! به آرزوی من نخند

حادثه ی عزیز من ! تنها تو موندنی شدی
بین همه ترانه هام تنها تو خوندنی شدی
دستای سردم رو بگیر ! سقف ما دیوار نداره
یه روز تو قحطی غزل، دنیا ما رو کم میاره ■

mahdi271
12-14-2009, 05:08 PM
سهم ما

تو شهر قصه هیچ کسی من رو برای من نخواست
هیشکی لباس فکرش رو رنگ صدای من نخواست
دغدغه ی آدمکا دغدغه های من نبود
جز تو کسی منتظر صدای پای من نبود

گلکم ! حرف دلم رو کسی غیر تو نفهمید
کسی راه شهر عشق رو از ستاره ها نپرسید
دست تو چتر صدا رو رو سر ترانه وا کرد
بغض تو عطر غزل رو رو سکوت واژه پاشید

تخته سیاه روزگار جا واسه نقاشی نداشت
سهم ما از زندگی رو بیرون قصه جا گذاشت
کبوتر سفید عشق از روی بوم ما پرید
دستای بی صدای ما به سیب جادو نرسید
گلکم ! حرف دلم رو کسی غیر تو نفهمید
کسی راه شهر عشق رو از ستاره ها نپرسید
دست تو چتر صدا رو رو سر ترانه وا کرد
بغض تو عطر غزل رو رو سکوت واژه پاشید ■

mahdi271
12-14-2009, 05:09 PM
فاصله

خواننده : سیاوش قمیشی آلبوم : نقاب
فاصله یه حرف ساده س ، بین دیدن و ندیدن
بگو صرفه با کدومه ، شنیدن یا نشنیدن ؟

ما می خاستیم از درختا کاغذ و قلم بسازیم
بنویسیم تا بمونیم پشت سایه جون نبازیم
اینه ها اونجا نبودن تا ببینیم که چه زشتیم
رو درخت با نوک خنجر « زنده باد درخت » نوشتیم
زنگ خوش صدای تفریح واسه مون زنگ خطر شد
همه چوبای جنگل ، دسته ی تیغ تبر شد
کسی معنی خطوط روی کنده رو نفهمید
از صدای اره برقی شونه ی درختا لرزید

فاصله یه حرف ساده س ، بین دیدن و ندیدن
بگو صرفه با کدومه ، شنیدن یا نشنیدن ؟

اگه حرفم رو شنیدی جنگل رو نده به پاییز
کاری کن درخت باغچه تن نده به خنجر تیز
با جوانه ها یکی شو ! قد بکش ! نگو که سخته !
جنگل تازه به پا کن ! هر یه آدم یه درخته !

فاصله یه حرف ساده س ، بین دیدن و ندیدن
بگو صرفه با کدومه ، شنیدن یا نشنیدن ؟■

mahdi271
12-14-2009, 05:10 PM
زخم یادگار جنگ

به یاد از دست شدگان جبهه ی جنوب
ددین تمام دنیا تو یه عکس یادگاری
اونجا که برای گریه ،‌یه ترانه کم میاری
اونجا که نبض سرودن ، نبض خاطرات دور
تو نموندی تا ببینی ، لحظه هام چه سوت و کور
داداشی ! توی نگاهت اون همه ستاره داشتی
ولی ما رو تک و تنها تو سیاهی جا گذاشتی
تو طنین هر ترانه تو کنارمی همیشه
اما جای خالی تو با ترانه پر نمی شه

دل رو زدی به شعله ها تو هرم خاکستر و دود
جنگ بزرگ قصه مون کبریت بی خطر نبود
سوختی رو از سوختن تو گنبد فیروزه شکست
سفره ی هف سین بهار از خونه مون بارش رو بست

زخمی کدوم خزونی ؟ ای گل گلوله خورده !
که توی شب نگاهت ، این همه ستاره مرده
زخمی کدوم خزونی ؟ ای مسافر جنوبی !
برای من تا همیشه تو طلوع هر غروبی
هنوزم ساحل کارون ، پر پوکه ی فشنگه
تو جنوب رو تن نخلا ، زخم یادگار جنگه
تو میون دود و ترکش فکر یه دریچه بودی
غزل آخر عشق رو اونور ابرا سرودی

دل رو زدی به شعله ها تو هرم خاکستر و دود
جنگ بزرگ قصه مون کبریت بی خطر نبود
سوختنی و از سوختن تو گنبد فیروزه شکست
سفره ی هف سین بهار از خونه مون بارش رو بست ■

mahdi271
12-14-2009, 05:10 PM
عطش شکن

خواننده : امیرکرمی آلبوم : تا همیشه
لاجرعه ی عطش شکن ! روانه شو در تن من !
ریشه ی من فدای تو ! تیشه بزن ! تیشه بزن !
عطش عطش دویده ام ، بی تو به من رسیده ام !
بر تن سایه های شب ،‌ خط و نشان کشیده ام
خسته ام از حجم قفس ، خسته ام از حبس نفس!
حنجره ی سبز مرا ،‌عطر ترانه ی تو بس !

قاصدک قله نشین ! سیب ترانه را بچین !
عاشق پرشکسته را ، رها کن از خاک زمین

طلوع هر غروب من ! بغض همیشه خوب من !
قفل قفس را بگشا ! کلید نقره کوب من !

حادثه های دم به دم ، از عطشم نکرده کم !
شعر من و نیاز تو ،‌جوهر سرخ این قلم !
معجزه کن ! ساحره سوز ! خوب همیشه و هنوز !
سکه ی صد ستاره را ، به جامه ی غزل بدوز !
در تن من شعله بزن ! دل دل پاک ما شدن
از آخرین بیت صدا ، برس به ابتدای من
وحشت سایه های بد ، راه تو را نکرده شد
قدم قدم روانه شو ! تویی بلدترین بلد !
طلوع هر غروب من ! بغض همیشه خوب من

mahdi271
12-14-2009, 05:10 PM
سطری از همین ترانه

شب لال بی ستاره ، پلک لحظه ها رو بسته
روی تیر برق کوچه ، دوباره جغد نشسته
یه کتاب رو کف کوچه هی ورق می خوره از باد
می پیچه تو خونه هامون صدای سرخ یه فریاد
زد قطره های خون روی خاک کوچه ، انگار
یه نفر با خون نوشته : « آدما! خدا نگهدار !»
یا شاید یه شعر نابه ، یه سرود عاشقانه س
یه معما ، یه پیامه ، سطری از همین ترانه س
هر چی هست برای اون مرد آخرین جمله همینه
جوهرش خون رگاشه ، کاغذش خاک زمینه

شهر شب پنجره هاش رو بسته ، کوچه از هر دو طرف بن بسته
یکی پای تیر برق افتاد ، خنجری تو سینشته تا دسته

فردا مردم با یه پارچه صورتش رو می پوشونن
همه با چشمای بسته فاتحه براش می خونن
دیگه هیچ کس نمی بینه که چشای مرده خیسن
گربه های گشنه تا صبح ، اون نوشته رو می لیسن
دیگه هیچکس نمی گرده دنبال رد و نشونه ش
سپور پیر خیابون کتاب رو می بره خونه ش
دوباره یه روز تازه روی غلطکش میفته
از ستاره قطه گفتن واسه شب یه حرف مفته
شب کهنه بر می گرده ، هر سوالی بی جوابه
هر کی چشماش رو ببنده ، جایزه ش یه قرص خوابه

شهر شب پنجره هاش رو بسته کوچه از هر دو طرف بن بسته
یکی پای تیر برق افتاده ، خنجری تو سینشه تا دسته ■

mahdi271
12-14-2009, 05:11 PM
بیا بازی رو ببازیم

با توام بی بی برفی ! تو سماع هر ترانه
تو یه مرهم عزیزی واسه زخم تازیانه
با توام بی بی برفی ! توی بیداری و رؤیا
هم ته جاده ی دیروز ، هم نوک قله ی فردا
با توام بی بی برفی ! من کنارتم همیشه !
مثه ساحل پیش دریا ، واسه ساقه مثه ریشه !

بی بی برفی من ! آب نشو
با طلسم سایه ها خواب نشو !
من یه عکسم توی قاب گریه ها
تو دیگه زندونی قاب نشو !

تازه شو ! بی بی برفی ! چتر آفتابیت رو وا کن !
خاطره های قشنگ رو از تو قصه مون سوا کن !
تازه شو ! بی بی برفی ! ای غزلواژه ی عاشق!
یه سرود تازه سر کن از سکوت این دقایق
بیا با بغض قدیمی ، واژه های نو بسازیم
وقتی این سکوت برنده س ، بیا بازی رو ببازیم

بی بی برفی من ! آب نشو !
با طلسم سایه ها خواب نشو !
من یه عکسم توی قاب گریه ها
تو دیگه زندونی قاب نشو ■

mahdi271
12-14-2009, 05:11 PM
بانو

بر اساس یک ملودی گیلانی
هنوزم پشت این صدا ، زیر بارون گریه ها ،
یکی چشم انتظار توست ! ای بانو
اون که از نسل قصه هاس ، مرد تنهای این شباس
بی تو اما کنار توست ! ای بانو !

بانو ! بانو ! گل آشفته گیسو !
بانو ! بانو ! وارث چشم آهو !
بانو! بانو! عطر نجیب شب بو !
بانو! بانو! صدای خنده هات کو ؟

برای ممن تولد دوباره باش !
زخم سیاه روزگار رو چاره باش !
بی تو کلید نقره پیدا نمی شه!
پلک تر پنجره مون وا نمیشه
اگه تو فانوست رو روشن نکنی
این شب کهنه رنگ فردا نمی شه

نگاهت رو ستاره کن تو شب من !
ترانه رو زمزمه کن با لب من !

یه بغض تن شکسته
راه صدام رو بسته
گریه که درمون نمیشه ، گریه که درمون نمی شه !
بدون توی خاطره هام کنارمی تا همیشه !

زخم سیاه روزگار رو چاره کن !
دستای خالیم رو پر از ستاره کن !■

mahdi271
12-14-2009, 05:11 PM
آواز دزد

من از جنوب شهر میام ،‌از بغل دروازه غار
از ته شوش و پارک شهر ، از دل کگوچه های تار
من از جنوب شهر میام
از خونه های حلبی ، از کوچه های سوت و کور
بچه که بودم پدرم ، چاقو تو دست من گذاشت
نذاشت برم به مدرسه ، حرف حساب رو دوس نداشت
منم شدم یه کوچه گرد ، آفتابه دزد آس و پاس
با صد هزار تا آرزو ،‌میون کوچه ها پلاس

ای روزگار خط خطی ! من رو بزن ! نگو بسه !
بزن تا آخرین نفس ! کتک خور من ملسه!

سارق خونه های شهر ، جیب بر کوچه ها منم
ده تا ساعت مچی دارم ، توی آستیانی پیرهنم
دزد همه قالپاقای ماشینای بالای شهر
از نفس افتاده توی کوچه ی سر بالای شهر
هر جا یه چیزی گم بشه همیشه تقصیر منه
دشمنی قدیم سنگ با شیشه تقصیر منه
همیشه حبسی سکوت ، همیشه خسته و اسیر
هر جا میرم پشت سرم داد میزنن : دزد رو بگیر

ای روزگار خط خطی ! من رو بزن ! نگو بسه!
بزن تا آخرین نفس ! کتک خور من ملسه ! ■

mahdi271
12-14-2009, 05:12 PM
چهار شنبه کجاست ؟

نه صبح هر چهارشنبه ی من : بی تو از خلوت کوچه رد شدن
دل سپردن به سکوت لحظه ها ،‌شعر ناب تازه یی بلد شدن
نه صبح هر چهارشنبه ی من : پا به پا کردن بغض انتظار
وحشت عبور سبز سایه ها، گل سرخ دل دست بی قرار

نه صبح هر چهارشنبه ی من : تپش خاطره های رنگ به رنگ
جهش رخش من از تنگه ی مرگ ، قصه ی شاپرک و پیله ی تنگ
نه صبح هر چهارشنبه ی من : وقت بی قراری ترانه ها
ساعت امن ظهور آرزو ،‌فرصت زلال عاشقانه ها

عسلک ! پس او چهارشنبه کجاست ؟
مث اون روز واسه من روزی نبود
بعد از اون صد تا چهارشنبه گذشت
هیچ کدوم آش دهن سوزی نبود

نه صبح هر چهارشنبه ی من : گل سرخ پرپر پیاده رو
همیشه شکستن شیشه ی دل ، همیشه نیومده ، رفتن تو ...■

mahdi271
12-14-2009, 05:12 PM
نمی گم شبیه من باش

قید فردا رو باید زد ، جاده انتها نداره
قصه ی لیلی و مجنون این روزها بها نداره
قید فردا رو باید زد ، هر نفس یه اتفاقه
تنها افسانه ی آتیش ،‌توی سینه ی اجاقه
قید فردا رو باید زد ، حرف تازه یی نمونده
دیگه خیلی وقته حافظ غزل آخر رو خونده

جمعه شد هف روز هفته
حافظ از حافظ رفته

قید فردا رو زدم من ، بی تو فردا خیلی دوره
بی تو این ترانه لال ، بی تو چشم واژه کوره
قید فردا رو زدم من ،‌بی تو گم می شم تو امروز
بی تو فردا رو نمی خوام ، ای غزلواره ی شب سوز
با توام ! ترانه بانو !‌نمی گم شبیه من باش!
لااقل تو این سیاهی ،یه کم اسطوره شکن باش !

جمعه شد هف روز هفته
حافظ از حافظه رفته ■

mahdi271
12-14-2009, 05:12 PM
مشق نانوشته

این روزا تو شهر قصه هر کسی ترانه بافه
این روزا حتی کلاغم عاشق قله ی قافه
هر صدای بی صدایی این روا عربده سازه
آخه گفتن توی این شهر جاده ی حنجره بازه
بیا تا ساعت خوابد با شب اندازه نگیریم
وقت بیداری آواز پشت پلکمون نمیریم
بیا همبازی من شو ! نگو قد کشیده سایه ت
چش می ذاریم رو درخت می شماریم تا بی نهایت
می ریم اونجایی که دلها برای ترانه تنگه
بهترین بازی دنیا ، بازی الکلنگه
اونجا که برق رفاقت تو نگاه آسمونه
تنها دلواپسی ما مشق نانوشتمونه
نگو ماهی ترانه این روزا شام نهنگه
نگو چوب اون درخته حالا قنداق تفنگه
بیا این ترانه ها رو با صدای هم بخونیم
اول قصه نخوابیم ، تا ته قصه بمونیم
بیا چشم بذار که با هم رد بشیم از پل خورشید
تا همه بفهمن عشق رو از دلا نمی شه دزدید

ای پاسبون سوت سوتکی ! بازم من رو جریمه کن !
ترانه های تازه م رو به جرم من ضمیمه کن !

ای پاسبون سوست سوتکی ! برگ جریمه هات کمه !
تو اینشب ناشنوا ، خلاف من دم به دمه !■

mahdi271
12-14-2009, 05:13 PM
قصه ی شهر فرنگی

گفتم از شهر فرنگی دو سه خطی بنویس
بگو اون جا مث شهر قصه ها هس یا که نیس
بعد چند هفته تو یک نامه فرستادی و من
تا ته قصه رو خوندم از همون کاغذ خیس

قصه ی شهر فرنگی یه دروغ بود ، مگه نه ؟
اونورا بازار نامردی شلوغ بود ، مگه نه ؟
چلچراغی که ازش قصه می گفتن همه جا
یه چراغ نیمه جون بی فروغ بود ، مگه نه ؟

ای سفر کرده ی عاشق ! نفس آوازم !
من ترانه هام رو با نام تو می آغازم
اگه تو شهر فرنگ قصه تنها موندی
من از اینجا با صدام واسه ت یه پل می سازم

پا بذار رو پل آواز ،‌بیا تا دل دل من
قرق غربت بشکن ! ای دلیل ما شدن !
چک چک بارون اشکام رو شیروونی شعر
می گه : ای آ’نه دار ! زنگ ترانه رو بزن

نگو مرغ عشق تو سرما عاشق قفس نبود
نگو تو سینه واسه یه واژه هم نفس نبود
با همین ترانه برگرد ! نگو تو شهر فرنگ
واسه برگشتن و موندن یه ترانه بس نبود

ای سفرکرده ی عاشق ! نفس آوازم!
من ترانه هام رو با نام تو می آغازم
اگه تو شهر فرنگ قصه تنها موندی
من از اینجا با صدام واسه ت یه پل می سازم ■

mahdi271
12-14-2009, 05:13 PM
چتر مشترک

رسیدم آخر جاده ، اگر چه این سرآغازه
اگر چه قمری قلبم دوباره فکر پروازه
رسیدم آخر جاده ، دوباره یکه و تنها
تو رفتی تا بپوسم من ، تو این یلدای بی فردا
رسیدم اول سطر همون اندوه طولانی
سرآغاز پر آواز همون پیوند پنهانی
نگا کن ! این منم ! بی دل ! نگاهم کن از این روزن !
بیا زنجیرم رو بردار ! در زندانم رو بشکن !

ضربان قدمامون ، روی سنگفرش خیابون
آرزوی این ترانه س : چتر مشترک تو بارون

بیا ای بهترین بانو ! پر پروازم رو وا کن !
بیار فانوست بالا ، واسه م خورشید رو پیدا کن !
هنوز خیلی غزل مونده که باید با تو قسمت شه
باید دروازه ی آواز به دست تو مرمت شه
باید فواره ی رؤیا ، بره تا آسمون بالا
چراغ عشق رو روشن کن ! نگو دیره ، همین حالا !
غرور گریم رو دریاب ! دلیل ناب دلتنگی !
طلوع کن ! تو سرآغاز زلال پاک آهنگی !

ضربان قدمامون ،‌روی سنگفرش خیابون
آرزوی این ترانه س : چتر مشترک تو بارون ■

mahdi271
12-14-2009, 05:14 PM
ضیافت

خواننده: ناصر عبداللهی آلبوم : دوستت دارم
من خودمم نه خاطره ،‌منظره ام نه پنجره
من یه هوای تازه ام ، نه انعکاس حنجره
می خوام سکوت کوچه رو ترانه بارون بکنم
دل ها رو به ضیافت ترانه مهمون بکنم
می خوام بگم که این صدا هر چی که هس مال منه
شیشه ی رخوت شب و سنگ ترانه می شکنه
خونه ی من همین وراس ، پیش شما پیاده ها !
هرکجا که چشم عاشقی مونده بهخط جاده ها

وقتی که قلب عاشقا به سیم آخر می زنه
کبوتر صدای من به آسمون پر می زنه
آسمونم مثل یه عکس جا نمی گیره توی قاب
وقتی که بارون بزنه تموم می شه عمر حباب

سقف ترانه سنگینه من ولی جنس شیشه ام
دل رو به غربت نزدم ، تیشه نخورده ریشه ام
هموطن این وطنم ، همدل دلبستگیاش
همدم دلواپس و همنفس خستگیاش
تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاس
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاس
باده ی این ترانه ها تا به ابد نوش شما
خونه ی امن این صدا همیشه آغوش شما

وقتی که قلب عاشقا به سیم آخر می زنه
کبوتر صدای من به آسمون پر می زنه
آسمونم مثل یه عکس جا نمی گیره توی قاب
وقتی که بارون بزنه تموم می شه عمر حباب ■
ناصر دیروز این ترانه را خواند ،‌ عبداللهی امروز را نمی شناسم