PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عشق بورزید تا به شما عشق بورزند



مژگان
12-03-2009, 09:49 PM
وزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کردکه بران گذران زندگی وتامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به ان خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست اورد.روزی متوجه شدکه تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است واین در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند.بطور اتفاقی درب خانه ای رازد.دختر جوان وزیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد وبجای غذا فقط یک لیوان اب در خواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای اب برایش یک لیوان بزرگ شیر اورد.پسر با تمانینه و اهستگی شیر را سر کشید و گفت:((چقدر باید به شما بپردازم؟))دختر پاسخ داد:((چیزی نباید بپردازی.مادر به ما اموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.))پسرک گفت:((پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم))

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اضهار عجز نمودند و اورا برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز،متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هواردکلی،جهت بررسی وضعیت بیمار وارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به انجا امده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اتاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را برتن کرد وبرای دیدن مریضش وارد اطاق شد.دراولین نگاه اورا شناخت.

سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات بیمارش اقدام کند.از ان روز به بعد زن را مورد توجهات خاص قرار داد.وسرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری،پیروزی از ان دکتر کلی گردید.

اخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.انرادرون پاکتی گذاشت وبرای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت ودیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت وپاکت راباز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. اهسته انرا خواند:

((بهای این صورتحساب قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است.))