توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رفتن...
memol
11-16-2009, 12:27 PM
نوبت من شده بود
كه معلم پرسيد
صرف كن رفتن را
و شروع كردم من
رفتم ، رفتي ، رفت . . .
و سكوتي سرسخت
همه جا را پر كرد
سردی احساسش
فاصله را رو كرد
آري رفت و رفت
و من اكنون تنها
مانده ام در اينجا
شادي ام غارت شد
من شكستم در خود
سهم من غربت شد
من دچارش بودم
بغض يك عادت شد
خاطرات سبزش
روي قلبم حك شد
رفت و در شكوه شب
با خدا تنها شد
و حضورش در من
آسماني تر شد
اشك من جاري شد
صرف فعل رفتن
بين غم ها گم شد
و معلم آرام
روي دفترم نوشت:
تلخ ترين فعل جهان است رفتن...!
memol
11-16-2009, 12:28 PM
وقت رفتن گفتي:
" مي روم تا فردا ..."
رفتي و حالا
من
مانده ام بي فردا ...!
memol
11-16-2009, 12:30 PM
من از این جا خواهم رفت ...
و فرقی هم نمی کند که فانوسی داشته باشم یا نه !
کسی که می گریزد از گم شدن نمی هراسد ...!
memol
11-16-2009, 12:31 PM
حالا که رفته ای ...
حسابی که هوا را بی من نفس کشیدی ...
سر دو راهی که رسیدی ...
به چپ برو ...
به جهنم ختم می شود !!!
memol
11-24-2009, 11:04 AM
برای پیدا کردنت
تمام راه ها
تمام گام های جهان کم است
برای رفتن
رفتن کم است
.
.
.
.
memol
11-24-2009, 11:04 AM
صبر کن ...
قبل از اين که کامل بروي
هجاهاي اسمم را بگو آرام ...
ه...م... نه...ي... نه ....ن... نه... ا...
از حزن صدايت پيداست که ...
نه، يادت نميآيد نامم را !
ديگر واقعا رفتني شدهاي ...!
memol
11-24-2009, 11:08 AM
در مسیر جاده ...
تا دوردست ها ...
ردپای نگاه من است !
اما تو نیستی ...!
memol
11-24-2009, 11:08 AM
نیا !
نیا ...
تو را به خدا نیا ...
بگذار گم شوم ...
چشمهایت را ببند
رفتنم را نبین !
بگو که قول می دهی
هرگز
هرگز دنبالم نگردی ...!
memol
11-24-2009, 11:13 AM
نمي دانم چرا رفتن تو هميشه امدني هم در پي دارد؟!
بازگشته اي با همان نگاه اشنا،
با همان لبخند قديمي..
حيف
من ماه هاست كه پر كشيده ام...
حيف...
memol
11-24-2009, 11:13 AM
آمدنت به رفتن بیشتر می ماند !
هرقدر نزدیکتر می آیی
انگار دورتر می روی !
مهمانم می کنی
به صرفِ فعلِ "تو" :
رفتم
می روم
خواهم رفت ...!
.
.
.
حالا یک نوشِ جان به من بدهکاری !!!
memol
11-24-2009, 11:14 AM
تمام شد
دیگر نه امدنی هست که رفتنی باشد
و
نه بودنی که ماندنی
و شاید
حتی نه تویی برای بودن...
memol
12-01-2009, 01:36 PM
خاکت می کنم
همین امشب!
تو را،
خاطره هایت را،
سایه ی سیاه و سنگینت را،
همه را همین امشب خواهم سپرد
به دستان سرد و پر وحشت گورهایی تاریک و عمیق
و تو خواهی مرد!
و من
بی رحمانه تر از خنده ی گور
بر مرگ تو خواهم خندید!!
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.