mahdi271
10-16-2009, 05:27 PM
Mirror
I am silver and exact. I have no preconceptions
Whatever I see I swallow immediately
Just as it is , unmisted by love or dislike
I am not cruel, only truthful-
The eye of a little god , four-comered
Most of the time I meditate on the opposite wall
It is pink , with speckles ,I have looked at it so long
I think it is a part of my heart . but it flickers
Faces an darkness separate us over and over
Now I am a lake. A woman bends over me
Searching my reaches for what she really is
Then she turns to those lairs ,the candles or the moon
I see her back, and reflect it faithfully
She rewards me with tears and an agitation of hands
I am important to her. She comes and goes
Each morning it is her face that replaces the darkness
In me she has drowned a young girl ,and in me an old woman
Rises toward her day after day , like a terrible fish
آينه
من سيم گونم و شفاف و دقيق
بي هيچ تصور قبلي
فوراً مي بلعم
هر چيزي را كه مي بينم
از عشق يا تنفر
مه يا غباري رويم نيست
من بيرحم نيستم
تنها مي نمايانم
راستي و درستي را
چون چشم
يك بت حقير چهار گوش
بيشتر وقتها
رو در روي ديوار مقابل
به تفكر مي پردازم
ديوار صورتي است و پر كك و مك
مدتها مي نگرم بر آن
فكر مي كنم
جزيي از قلب من است
اما اين يك احساس بيهوده است
تاريكي
بارها ما را از هم جدا كرد
هان ! من مثل يك درياچه هستم
زني بر من دولا مي شود
واقعيت خود را در من مي جويد
سپس رو مي چرخاند به سمت آن دروغ گويان ، شمع ها و ماه
من به پسِ پشتش مي نگرم
منعكس مي كنمش
به درستي
تنها اشك تحويلم مي دهد و لرزش دستانش را
برايش اهميت دارم
او مي رود و مي آيد
صبحها صورتش
جانشين ظلمت مي شود
در من او يك دختر جوان را....
در من او يك پيرزن را غرق كرده است
از پس اين پيرزن
رفته رفته به سويش پيش مي آيد
انگار يك ماهي دهشتناك
I am silver and exact. I have no preconceptions
Whatever I see I swallow immediately
Just as it is , unmisted by love or dislike
I am not cruel, only truthful-
The eye of a little god , four-comered
Most of the time I meditate on the opposite wall
It is pink , with speckles ,I have looked at it so long
I think it is a part of my heart . but it flickers
Faces an darkness separate us over and over
Now I am a lake. A woman bends over me
Searching my reaches for what she really is
Then she turns to those lairs ,the candles or the moon
I see her back, and reflect it faithfully
She rewards me with tears and an agitation of hands
I am important to her. She comes and goes
Each morning it is her face that replaces the darkness
In me she has drowned a young girl ,and in me an old woman
Rises toward her day after day , like a terrible fish
آينه
من سيم گونم و شفاف و دقيق
بي هيچ تصور قبلي
فوراً مي بلعم
هر چيزي را كه مي بينم
از عشق يا تنفر
مه يا غباري رويم نيست
من بيرحم نيستم
تنها مي نمايانم
راستي و درستي را
چون چشم
يك بت حقير چهار گوش
بيشتر وقتها
رو در روي ديوار مقابل
به تفكر مي پردازم
ديوار صورتي است و پر كك و مك
مدتها مي نگرم بر آن
فكر مي كنم
جزيي از قلب من است
اما اين يك احساس بيهوده است
تاريكي
بارها ما را از هم جدا كرد
هان ! من مثل يك درياچه هستم
زني بر من دولا مي شود
واقعيت خود را در من مي جويد
سپس رو مي چرخاند به سمت آن دروغ گويان ، شمع ها و ماه
من به پسِ پشتش مي نگرم
منعكس مي كنمش
به درستي
تنها اشك تحويلم مي دهد و لرزش دستانش را
برايش اهميت دارم
او مي رود و مي آيد
صبحها صورتش
جانشين ظلمت مي شود
در من او يك دختر جوان را....
در من او يك پيرزن را غرق كرده است
از پس اين پيرزن
رفته رفته به سويش پيش مي آيد
انگار يك ماهي دهشتناك