توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خلاقیت و نوآوری علمی
MIN@MAN
10-11-2009, 03:38 PM
مراحل خلاقیت ممكن است به فعالیت قوه درك و خرد انسان، یا مراحل مجزا ولی به هم پیوسته تعریف شود كه انسان را به رهیافتهایی هدایت كند.
نویسندگان و صاحب نظران این مراحل را به گونه های مختلف مطرح كرده اند. فرآیند خلاقیت به ترتیب در برگیرنده مراحل روبرو شدن با ایده یا مشكل، شدت روبروشدن و رابطه روبروشدن با محیط است كه فرد خلاق را احاطه كرده است.
خلاقیت همچون عدالت، دموكراسی و آزادی برای افراد دارای معانی مختلف است ولی یك عامل مشترك در تمام خلاقیتها این است كه خلاقیت همیشه عبارتست از پرداختن به عوامل جدیدی كه عامل خلاقیت در آنها موجود بوده و به عنوان مجموع میراث فرهنگی عمل می كنند ولی آنچه كه تازه است تركیب این عوامل در الگویی جدید است، تلاشهای خلاقیت وسیله ای برای نوآوری است. خلاقیت بیشتر یك فعالیت فكری و ذهنی است و نوآوری بیشتر جنبه عملی دارد و در حقیقت محصول نهایی عمل خلاقیت است.
نوآوری هر چیز تجدید نظر شده است كه طراحی و به حقیقت درآمده باشد و موقعیت سازمان را در مقابل رقبا مستحكم كند و نیز یك برتری رقابتی بلندمدت را میسر سازد. به عبارتی نوآوری خلق چیز جدیدی است كه یك هدف معین را دنبال و به اجرا رساند.
بنابراین، در یك تعریف كلی می توان نوآوری را به عنوان هر ایده ای جدید نسبت به یك سازمان و یا یك صنعت و یا یك ملت و یا در جهان تعریف كرد.
در این تاپیک سعی داریم ...
پیرامون خلاقیت ها و نو آوری ها صحبت کنیم ...
MIN@MAN
10-11-2009, 03:40 PM
خلاقیت را در چیزهای عادی جستجو كنید ... 2
نویسنده: باگوان اشو راجنیش
مترجم: مرجان فرجی
وقتی عاشق زنی میشوید، البته او زن شما نیست. شما از همخوابی با او لذت میبرید، اما بعد آتشتان فرو مینشیند؛ چون او دیگر همسر شماست. دیگر همه چیز كهنه میشود. بعد تو چهره، بدن و نقشهی پستی و بلندیهای او را خوب میدانی. آن وقت دلزده میشوی. متخصص هیپنوتیزم كارش را درست انجام داده بود! او فقط توصیه كرده بود هنگام همخوابی با همسرت كافی است فكر كنی «او همسرم نیست.»
بنابراین هنگام نظافت كردن، كافی است فكر كنی داری نقاشی میكشی. «این نظافت كردن نیست، این یك كار بزرگ ابتكاری است» ـ و همین طور هم خواهد بود! این فقط شیطنت و شوخی ذهن توست. اگر اصل مطلب را درك كنی، آن وقت خلاقیت خود را در هر عملی كه انجام میدهی، به كار میاندازی.
كسی كه اهل شعور و درك است، پیوسته خلاق است. نه این كه سعی كند خلاق باشد ـ بلكه به طرز نشستن او عملی مبتكرانه است. نشستن او را تماشا كن؛ در حركات او كیفیتی خاص از رقص ـ متانتی خاص ـ را پیدا میكنی. همین چند شب پیش داستان استاد ذنی را خواندم كه در قبر با متانتی بینظیر ایستاده بود ـ او مرده بود. حتی مرگش عملی خلاقانه بود. واقعاً شیرین كاشته بود. از آن بهتر نمیشد ایستاد ـ حتی در حالت بیجان با جلال و متانت خاصی ایستاده بود.
وقتی نكته را دریافتی، هر كاری ـ چه آشپزی، چه نظافت و … ـ خلاقانه است. زندگی از چیزهای كوچك و پیش پا افتاده تشكیل شده است. فقط نفس تو مدام نق میزند كه اینها چیزهای پیش پا افتادهای است و میخواهد كار عالی و بزرگی انجام دهد ـ یك شعر عالی. تو دلت میخواهد شكسپیر، كالیداس یا میلتون شوی. این نفس توست كه این دردسر را برایت درست میكند. نفس را رها كن و آن وقت همه چیز خلاقانه است.
زن خانهداری كه از چالاكی شاگرد بقالی خوشش آمده بود،از او اسمش را پرسید.
پسرك جواب داد: «شكسپیر»
زن گفت: «به، این اسم خیلی مشهور است»
پسرك در جواب گفت:«باید هم باشد. من در این محله تقریباً سه سال است بستههای خرید مردم را دم در خانهشان تحویل میدهم.»
من این را میپسندم! چرا باید دردسر شكسپیر شدن را به خود داد؟ سه سال تحویل بستهها در محله ـ این تقریباً به اندازهی نوشتن یك كتاب، یك رمان یا یك نمایشنامه زیباست.
زندگی از چیزهای كوچك تشكیل شده است كه اگر عشق بورزی، به چیزهای بزرگی تبدیل میشوند. بعد همه چیز فوقالعاده عالی و بینظیر است. اگر خالی از عشق عمل كنی، آن وقت نفس مدام تلنگر میزند كه «این از شأن تو به دور است. تو و نظافت؟ این در شأن تو نیست. یك كار بزرگ انجام بده. ژان دارك شو!» اینها همهاش جفنگیات است. همهی ژان داركها یاوهاند.
نظافت كردن كار بزرگی است! خودنمایی را بگذار كنار. دنبالهروی نفس نباش. هر وقت نفس آمد و تو را به انجام كارهای بزرگ تشویق كرد، فوراً به خودت بیا و نفس را رها كن و بعد كم كم در مییابی كه چیزهای معمولی و پیش پا افتاده مقدساند. هیچ چیزی زشت نیست. هیچ كاری قبیح نیست. همه چیز مقدس و متبرك است.
و تا وقتی همه چیز برایت مقدس نشده، زندگی تو نمیتواند الهی باشد. یك انسان مقدس، كسی كه او را قدیس میخوانی نیست ـ چه بسا آن قدیس هوای نفس تو باشد، اما در نظرت قدیس بنماید، چون تو فكر میكنی كرامتهای بزرگی از او سر زده است. انسان مقدس، انسانی معمولی است كه به زندگی معمولی عشق میورزد ـ به تكه تكه كردن چوب، حمل آب از چشمه، آشپزی ـ و به هر چه دست میزند قدسی میشود. نه از این رو كه به كارهای بزرگی مبادرت میكند، بلكه هر كاری میكند،آن را به طرزی عالی انجام میدهد.
عظمت به كار انجام شده نیست. بزرگی، آگاهییی است كه تو حین انجام آن كار به ارمغان میآوری. امتحان كن! یك دانه شن را با عشقی عظیم لمس كن تا به كوه نور ـ به قطعه الماسی بزرگ ـ مبدل گردد. لبخندی بر لبانت بنشان و در یك چشم به هم زدن شاه یا ملكهای هستی. بخند، شاد باش…
باید هر لحظه از زندگیات را با عشق مكاشفه گرانهات دگرگون سازی.
وقتی میگویم خلاق باش، منظورم این نیست كه همگی بروید و نقاشان و شاعران بزرگی شوید. صرفاً منظورم این است كه اجازه دهی زندگیات یك تابلوی نقاشی، یك غزل باشد. این را آویزهی گوش كن، و گرنه نفس تو را به مخمصه میاندازد.
برو از جنایتكاران بپرس چطور شد دست خود را آلوده كردند ـ فقط به این دلیل كه كار بزرگی پیدا نكرده بودند، كه انجام دهند! نتوانسته بودند رئیس جمهور شوند ـ البته، همه كه نمیتوانند رئیس جمهور شوند ـ بنابراین رئیس جمهوری را زدند و كشتند؛ این آسانتر است. آنها به اندازهی یك رئیس جمهور مشهور شدند و با تمام مشخصات و عكس و تفصیلات در صفحهی اول همه روزنامهها حضور پیدا كردند.
همین چند ماه پیش از مردی كه هفت تا آدم كشته بود، سوال كردند: «چرا دست به این كار زدی؟ تو كه با این هفت نفر هیچ ارتباط خاصی نداشتی.» او گفت كه میخواسته مشهور شود و هیچ روزنامهای حاضر نشده شعرها و مقالههایش را چاپ كند؛ همه جا با در بسته مواجه شده و هیچ كس حاضر نبوده عكس او را چاپ كند و مگر آدم چند بار به دنیا میآید؟ این بود كه مجبور شد دستش را به خون هفت نفر آلوده كند. آنها ارتباط یا نسبتی با او نداشتند، او هیچ خرده حسابی با آنها نداشت، فقط میخواست مشهور شود!
معمولاً سیاستمداران و جنایتكاران از دو سنخ متفاوت نیستند. بیشتر جنایتكاران سیاسیاند و بیشتر سیاستمداران جنایتكارند، نه فقط ریچارد نیكسون. بیچاره ریچارد نیكسون، كه از بدشانسی حین ارتكاب جرم مچش را گرفتند. ظاهراً بقیه حقهبازتر و زبر و زرنگتر بودهاند كه تا به حال دم به تله ندادهاند!
خانم مسكوویتس كه از فرط خودپسندی و غرور داشت میتركید، از همسایهاش پرسید: «از پسرم لویی خبر تازهای نشنیدهای؟»
«نه، پسرت لویی چی شده؟»
«پیش روانپزشك میرود. دو بار در هفته جلسهی روانكاوی دارد.»
«البته كه مفید است. ساعتی چهل دلار میدهد ـ چهل دلار! و همهاش دربارهی من حرف میزند!»
هرگز اجازه ندهید این میل در شما قوت بگیرد كه آدم بزرگ و مشهوری شوید، آدمی بزرگتر از اندازهی طبیعی، هرگز. اندازهی طبیعی خودش عالی است. دقیقاً به اندازه طبیعی بودن و درست در حد متعارف و عادی بودن، به قدر كفایت خوب است. اما این عادی بودن را به شیوهیی غیر عادی زندگی كن. همهی داستان آگاهی نیروانایی هم همین است.
حالا بگذار نكتهی آخر را با تو بگویم: اگر نیروانا به هدف بزرگی برای تو مبدل شود، آن وقت در كابوس خواهی بود. آن وقت نیروانا میتواند واپسین و بزرگترین كابوس تو باشد. اما اگر نیروانا در چیزهای كوچك و پیش پا افتاده باشد ـ شیوهای كه تو هر فعالیت كوچك را به عملی مقدس، به یك عبادت، مبدل میسازی … خانهی تو به یك عبادتگاه و جسم تو به سرای خداوندی بدل خواهد شد و به هر كجا كه نظر كنی و به هر چه دست بزنی فوقالعاده زیبا و مقدس خواهد بود ـ آن گاه نیروانا آزادی است.
نیروانا یعنی زندگی عادی را زندگی كردن؛ چنان هشیار، چنان مملو از آگاهی و چنان سرشار از نور كه همه چیز نورانی و درخشان میشود. این امری ممكن است. این را میگویم، چون من چنین زندگی كردهام و چنین زندگی میكنم. من ادعا نمیكنم، بلكه با قدرت این را میگویم. وقتی این را به زبان میآورم، از بودا یا مسیح نقل نمیكنم، از خودم آن را میگویم.
این برای من میسر بوده است، برای تو نیز میتواند امكانپذیر باشد. در آرزوی نفس نباش. فقط زندگی را دوست بدار و به آن اعتماد كن. زندگی خودش همهی چیزهایی را كه به آن نیاز داری به تو خواهد بخشید. زندگی برای تو به نعمت، به دعای خیر، تبدیل خواهد شد
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.