donya88
10-08-2009, 03:52 PM
بیتردید آخرین رکود نظام سرمایهداری، بر علم اقتصاد و پیروانش تاثیر گذارده است و آرام آرام میرود تا در ژورنالهای علمی هم نمود یابد.
از آنجا که پروسه چاپ مقاله در ژورنالهای تراز اول به طور متوسط سه سال طول میکشد، هنوز زمان باقی است تا آثار این رکود در تئوریهای اقتصادی خود را به طور کامل نشان دهد. اما این اثر تا چه حد میتواند باشد؟ آنچه تاکنون میتوان از اظهارنظرها و پیشنهادها دریافت، آنکه حتی حامیان تند خرید بانکها و موسسات مالی از سوی دولت یا آنان که بر سیاستهای انبساطی مفرط تاکید دارند، آشکارا بر این نکته پافشاری دارند که با رفع رکود فعلی، سیستم باید به بازار تحویل داده شود. هر چند در این بین تفکری نیز وجود دارد که بر نقش نظارتی دولت به خصوص در بازار سرمایه تاکید دارد.
خلاصه این جریانات در همان گزارهای مشاهده میشود که اجماع اقتصاددانان بر آن بود: «بازار و سیستم قیمتها تنهاترین راه برای تخصیص منابع است که با تضمین آزادیهای فردی، توسعه اقتصاد را نوید میدهد، اما دولت تنها برای پوششی بر شکستهای بازار است». بنابراین زمانی که شکست مرتفع شود راهی نمیماند مگر بازگشت به اصل. این رویکرد نشان میدهد که عملا دید اقتصاددانان لیبرال آنچنان تغییر نکرده است. این گزاره را از این رو میتوان بیان داشت که در مقایسه، تاثیر حوادث 11 سپتامبر بر روی ذهنیت لیبرالهای غیراقتصادی چنان نقش موثری را داشت که آنان را به نوعی از اصول فردگرایانه منحرف ساخت. به عبارت دیگر میتوان مدعی بود به دلیل بنیانهای قوی نظری در لیبرالیسم اقتصادی، حوادث اخیر در نظام اقتصادی نتوانست دگرگونی فکری را در اصول لیبرالهای اقتصاددان ایجاد کند، لیک مورد مشابه در صحنه سیاست، پیکره فکری لیبرالهای علم و فلسفه سیاسی را دستخوش تحول کرد.
در واقع اگر تا پیش از قرن حاضر، فیلسوفان لیبرال در پی آن بودند تا در مقابل ارزشهای «جامعهگرایانه» (Communitarian) فردگرایی (Individualism) را به اثبات برسانند و در مقابل آن موج بایستند، لیک گویی خودبهخود توان این استدلالها پس از حوادث 11 سپتامبر برای خود آنان نیز رنگ باخت. از این زمان بود که این گزاره مستدل نمود که «حقوق فردی در متن جامعه تعریف میشود» یا «آیا بدون جامعه حقی نیز برای فرد قابل تعریف است؟». در واقع دفاع از «جامعه» آزاد به یکی از وظایف دولت لیبرال تبدیل شد، بدون آنکه این بار کسی پاسخ دهد که این «جامعه» چیست یا کیست؟ و بدون آنکه پرسش شود که این دفاع، آیا به معنای نظارت بر حرکت تکتک افراد نیست؟ آیا به معنای مداخله در حیطه فردی و نقض حقوق خصوصی نیست؟ و از همین روست که امروز بسیاری از مدافعان حقوق بشر، اقدامات امنیتی لیبرالترین کشورها یعنی ایالات متحده و بریتانیا را به چالش کشیدهاند. لیکن در هنگام واکنش به اقدامات 11 سپتامبر، میتوان گفت فیلسوفان لیبرال همراه محافظهکاران بر حفظ «جامعه» تاکید کردند. این گونه بود که لیبرالیسم جدید فیلسوفان، اتمگرایی (Atomism) جامعه را که مرکز ثقل تفکر فردگرایی است، رد کرد و اگرچه کلگرایی (Holism) را نپذیرفت، اما قدمی به جلو گذارد و جامعه را به شکل یک ارگانیسم تعریف کرد. ارگانیسمی که حفاظت از آن نه تنها وظیفه تکتک افراد که دولت نیز هست. اگرچه رویکرد «ارگانیسم عقلایی» (Rational Organism) به معنای استقلال فرد و احترام به آن از یک سو و وابستگی فرد و جامعه از سوی دیگر، پیش از حوادث 11 سپتامبر مطرح شده بود، اما پس از این تاریخ بود که استقبال از آن اوج گرفت و این پایان عصر اصل بدیهی فردگرایی از سوی فیلسوفان سیاسی لیبرال بود.
اگر چنین تغییر رویکردی در شاخه فلسفه سیاسی لیبرالیسم رخ داد، اما در شاخه اقتصاد هنوز پایبندی به روش شناسی فردگرایانه وجود دارد. نه تنها آن حوادث امنیتی که میتوان گفت رکود فعلی نیز به رغم توصیههای سیاستی برای درمان کوتاه مدت که رنگ و بویی بیشتر از نقش دولت دارد، اما تاثیری بر بدنه لیبرالیسم اقتصادی نگذاشته و هنوز تنها راه از منظر اقتصاددانان، بازار است. اما بیراه نرفتهایم، اگر ادعا کنیم که این صلابت و مقاومت، از آن روست که علم اقتصاد خود به راهروان خویش وجود رکودها را متذکر شده است و در عین حال رفع شدن آن را نیز نوید میدهد. بر همین اساس است که تحول اخیر، امری خارج از ذهن و بیگانه برای اقتصاددانان نبوده است و آنان با وجود دانش به این چرخههای تجاری، معتقد به اقتصاد آزاد بودهاند و بنابراین وقوع این حادثه، انقلابی برای الگوی فکری آنان نیست. این خود نشانی است از پشتوانه فکری علم اقتصاد. اگر با کوچکترین تغییری در جهان خارج، کل علم زیر و رو شود تا آن تغییر تعبیر شود، باید مشکوک بود به دستاوردهای پیشین آن علم.
آنچه به عنوان تغییر در علم اقتصاد پس از این رکود میتوان از آن نام برد، نه دگرگونی در شناخت شناسی و الگوی فکری که تغییری تکنیکی در مدلهای اقتصادی است. پرسش این است که وقتی اقتصاددانان میدانستند که بالاخره رکود خواهد رسید، چرا ابزار آنان نتوانست آن را پیشبینی کند؟ و مهمتر از آن، چرا نتوانست عمق آن را پیش از آن که دیر شود، دریابد؟ بنابراین اقتصاددانان بیش از همه در این جهت هستند که میخواهند بر داشتههای خود بیفزایند، در حالی که بسیاری ناآشنا از علم میانگارند، اقتصاد لیبرال، اصلا تعریفی از این رکود نداشته و حال باید به جای این علم، علم دیگر و به جای اقتصاد آزاد، سیستم دیگری را تعریف کرد.
به هر رو وقوع رکود اخیر و واکنش علم به آن نشان داد که اولا علم اقتصاد امروز دارای چنان پشتوانهای است که چنین اتفاق سهمگینی آن را دچار دگرگونی عظیم نساخته است، دوم آنکه راه برون رفت از آن اگرچه مورد اجماع کامل نیست، اما بندهایی را شامل میشود که پیش از این در علم از آن سخن رفته است و این خود نشان میدهد که علم اقتصاد پاسخگوی نیاز امروز هست و سوم آنکه اقتصاددانان میانگارند نیاز آن دارند که تکنیکهای خود را تنومندتر کنند تا بتوانند بهتر رکودهای آتی را پیشبینی کنند، اما در همین جا نیز متذکر شویم نحلههایی از اقتصاددانان وجود دارند که اصولا میانگارند، اقتصاددان پیشگو نیست و با هر مدلی هر چند پیچیده و پیشرفته، باز هم اتفاقاتی رخ خواهد داد که اقتصاددانان انتظارش را نداشتند. وقتی پیشبینی کنشهای تنها یک انسان چنین سخت و مشکل است، چطور میتوان مدعی پیشبینی کنش میلیونها که میلیاردها انسان بود. به هر رو فارغ از این نکته، میتوان بزرگترین اثر رکود فعلی را بر پیکره علم اقتصاد، یافتن راههایی دانست که به واسطه آن بتوان بهتر آینده اقتصاد را درک کرد و این بی تردید یک انقلاب فکری در علم نیست که اتفاقا همان راهی است که علم تا به حال پیموده است ولی حال نیاز به دستاوردهای تکنیکی پیشرفتهتر، بیش از گذشته احساس میشود و علم خواهان سرعت بیشتر در این زمینه است. اما همه اینها به معنای تراوش علم یا سیستم اقتصادی دیگر آنچنان که منتقدان منتظرند، نیست.
منبع: دنياي اقتصاد
از آنجا که پروسه چاپ مقاله در ژورنالهای تراز اول به طور متوسط سه سال طول میکشد، هنوز زمان باقی است تا آثار این رکود در تئوریهای اقتصادی خود را به طور کامل نشان دهد. اما این اثر تا چه حد میتواند باشد؟ آنچه تاکنون میتوان از اظهارنظرها و پیشنهادها دریافت، آنکه حتی حامیان تند خرید بانکها و موسسات مالی از سوی دولت یا آنان که بر سیاستهای انبساطی مفرط تاکید دارند، آشکارا بر این نکته پافشاری دارند که با رفع رکود فعلی، سیستم باید به بازار تحویل داده شود. هر چند در این بین تفکری نیز وجود دارد که بر نقش نظارتی دولت به خصوص در بازار سرمایه تاکید دارد.
خلاصه این جریانات در همان گزارهای مشاهده میشود که اجماع اقتصاددانان بر آن بود: «بازار و سیستم قیمتها تنهاترین راه برای تخصیص منابع است که با تضمین آزادیهای فردی، توسعه اقتصاد را نوید میدهد، اما دولت تنها برای پوششی بر شکستهای بازار است». بنابراین زمانی که شکست مرتفع شود راهی نمیماند مگر بازگشت به اصل. این رویکرد نشان میدهد که عملا دید اقتصاددانان لیبرال آنچنان تغییر نکرده است. این گزاره را از این رو میتوان بیان داشت که در مقایسه، تاثیر حوادث 11 سپتامبر بر روی ذهنیت لیبرالهای غیراقتصادی چنان نقش موثری را داشت که آنان را به نوعی از اصول فردگرایانه منحرف ساخت. به عبارت دیگر میتوان مدعی بود به دلیل بنیانهای قوی نظری در لیبرالیسم اقتصادی، حوادث اخیر در نظام اقتصادی نتوانست دگرگونی فکری را در اصول لیبرالهای اقتصاددان ایجاد کند، لیک مورد مشابه در صحنه سیاست، پیکره فکری لیبرالهای علم و فلسفه سیاسی را دستخوش تحول کرد.
در واقع اگر تا پیش از قرن حاضر، فیلسوفان لیبرال در پی آن بودند تا در مقابل ارزشهای «جامعهگرایانه» (Communitarian) فردگرایی (Individualism) را به اثبات برسانند و در مقابل آن موج بایستند، لیک گویی خودبهخود توان این استدلالها پس از حوادث 11 سپتامبر برای خود آنان نیز رنگ باخت. از این زمان بود که این گزاره مستدل نمود که «حقوق فردی در متن جامعه تعریف میشود» یا «آیا بدون جامعه حقی نیز برای فرد قابل تعریف است؟». در واقع دفاع از «جامعه» آزاد به یکی از وظایف دولت لیبرال تبدیل شد، بدون آنکه این بار کسی پاسخ دهد که این «جامعه» چیست یا کیست؟ و بدون آنکه پرسش شود که این دفاع، آیا به معنای نظارت بر حرکت تکتک افراد نیست؟ آیا به معنای مداخله در حیطه فردی و نقض حقوق خصوصی نیست؟ و از همین روست که امروز بسیاری از مدافعان حقوق بشر، اقدامات امنیتی لیبرالترین کشورها یعنی ایالات متحده و بریتانیا را به چالش کشیدهاند. لیکن در هنگام واکنش به اقدامات 11 سپتامبر، میتوان گفت فیلسوفان لیبرال همراه محافظهکاران بر حفظ «جامعه» تاکید کردند. این گونه بود که لیبرالیسم جدید فیلسوفان، اتمگرایی (Atomism) جامعه را که مرکز ثقل تفکر فردگرایی است، رد کرد و اگرچه کلگرایی (Holism) را نپذیرفت، اما قدمی به جلو گذارد و جامعه را به شکل یک ارگانیسم تعریف کرد. ارگانیسمی که حفاظت از آن نه تنها وظیفه تکتک افراد که دولت نیز هست. اگرچه رویکرد «ارگانیسم عقلایی» (Rational Organism) به معنای استقلال فرد و احترام به آن از یک سو و وابستگی فرد و جامعه از سوی دیگر، پیش از حوادث 11 سپتامبر مطرح شده بود، اما پس از این تاریخ بود که استقبال از آن اوج گرفت و این پایان عصر اصل بدیهی فردگرایی از سوی فیلسوفان سیاسی لیبرال بود.
اگر چنین تغییر رویکردی در شاخه فلسفه سیاسی لیبرالیسم رخ داد، اما در شاخه اقتصاد هنوز پایبندی به روش شناسی فردگرایانه وجود دارد. نه تنها آن حوادث امنیتی که میتوان گفت رکود فعلی نیز به رغم توصیههای سیاستی برای درمان کوتاه مدت که رنگ و بویی بیشتر از نقش دولت دارد، اما تاثیری بر بدنه لیبرالیسم اقتصادی نگذاشته و هنوز تنها راه از منظر اقتصاددانان، بازار است. اما بیراه نرفتهایم، اگر ادعا کنیم که این صلابت و مقاومت، از آن روست که علم اقتصاد خود به راهروان خویش وجود رکودها را متذکر شده است و در عین حال رفع شدن آن را نیز نوید میدهد. بر همین اساس است که تحول اخیر، امری خارج از ذهن و بیگانه برای اقتصاددانان نبوده است و آنان با وجود دانش به این چرخههای تجاری، معتقد به اقتصاد آزاد بودهاند و بنابراین وقوع این حادثه، انقلابی برای الگوی فکری آنان نیست. این خود نشانی است از پشتوانه فکری علم اقتصاد. اگر با کوچکترین تغییری در جهان خارج، کل علم زیر و رو شود تا آن تغییر تعبیر شود، باید مشکوک بود به دستاوردهای پیشین آن علم.
آنچه به عنوان تغییر در علم اقتصاد پس از این رکود میتوان از آن نام برد، نه دگرگونی در شناخت شناسی و الگوی فکری که تغییری تکنیکی در مدلهای اقتصادی است. پرسش این است که وقتی اقتصاددانان میدانستند که بالاخره رکود خواهد رسید، چرا ابزار آنان نتوانست آن را پیشبینی کند؟ و مهمتر از آن، چرا نتوانست عمق آن را پیش از آن که دیر شود، دریابد؟ بنابراین اقتصاددانان بیش از همه در این جهت هستند که میخواهند بر داشتههای خود بیفزایند، در حالی که بسیاری ناآشنا از علم میانگارند، اقتصاد لیبرال، اصلا تعریفی از این رکود نداشته و حال باید به جای این علم، علم دیگر و به جای اقتصاد آزاد، سیستم دیگری را تعریف کرد.
به هر رو وقوع رکود اخیر و واکنش علم به آن نشان داد که اولا علم اقتصاد امروز دارای چنان پشتوانهای است که چنین اتفاق سهمگینی آن را دچار دگرگونی عظیم نساخته است، دوم آنکه راه برون رفت از آن اگرچه مورد اجماع کامل نیست، اما بندهایی را شامل میشود که پیش از این در علم از آن سخن رفته است و این خود نشان میدهد که علم اقتصاد پاسخگوی نیاز امروز هست و سوم آنکه اقتصاددانان میانگارند نیاز آن دارند که تکنیکهای خود را تنومندتر کنند تا بتوانند بهتر رکودهای آتی را پیشبینی کنند، اما در همین جا نیز متذکر شویم نحلههایی از اقتصاددانان وجود دارند که اصولا میانگارند، اقتصاددان پیشگو نیست و با هر مدلی هر چند پیچیده و پیشرفته، باز هم اتفاقاتی رخ خواهد داد که اقتصاددانان انتظارش را نداشتند. وقتی پیشبینی کنشهای تنها یک انسان چنین سخت و مشکل است، چطور میتوان مدعی پیشبینی کنش میلیونها که میلیاردها انسان بود. به هر رو فارغ از این نکته، میتوان بزرگترین اثر رکود فعلی را بر پیکره علم اقتصاد، یافتن راههایی دانست که به واسطه آن بتوان بهتر آینده اقتصاد را درک کرد و این بی تردید یک انقلاب فکری در علم نیست که اتفاقا همان راهی است که علم تا به حال پیموده است ولی حال نیاز به دستاوردهای تکنیکی پیشرفتهتر، بیش از گذشته احساس میشود و علم خواهان سرعت بیشتر در این زمینه است. اما همه اینها به معنای تراوش علم یا سیستم اقتصادی دیگر آنچنان که منتقدان منتظرند، نیست.
منبع: دنياي اقتصاد