mahdi271
10-06-2009, 11:20 AM
بادبزن وامونده را کجا گذاشتم؟ شاید زیر تخت افتاده. نه، دیروز تو اتوبوس، مهری ازم گرفت پس نداد. دیدم تو یکی از کیسههای خریدش گذاشت. نمیگه صاحاب داره. قربون خدا برم، هوا چه دمی داره. حیف آبوهوای خودمون نیست؟ خوب حکمت خداست دیگه. حتمی میخواد بیشتر شکرش کنیم.
- قربونتم، بگو کولر را تندتر کنند. تا خود سحر از این دنده به اون دنده شدم.
- دست من نیست که آبجی. خودشون اون بالا کم وزیاد میکنند. وسط تابستونه. در ثانی هر چی پول بدی آش میخوری.
خدائیش راست میگه. هر چی غر بزنه حق داره. همین که جلو مهری وایساده تو این بیپولی باهام اومده باید دست و پاشو ماچ کنم. از آقائیشه والا تنها که نمیشد بیام.
- داداش در میزنند، مهری را بیدار کنم؟
- نه. دیشب حال ندار بود. بذار بخوابه.
- آب به آب شده. دیدم خیلیها مریض شدهن. بهش گفتی میریم؟
- آره.
- خاطر جمع؟
- از چی؟
- چیزی نگفت؟
- مثلاَ چی؟
- گفتم شاید...
- خوبه که به سه تائیمون یه اتاق دادهن.
گوشم از کلکلهای داداش و مهری پره. دیدم دعوا کردند، به هم پریدند، به من بروز ندادند. والا مهری چه کاره است، داداش یه نه میگفت و خلاص. دیگه نمیتونه لنگ و پاچه بیندازه. فوقش چند تا کلفت بارم میکنه... بهشون حق میدم. ولی من از اونایی نیستم که عقبسرم را نگاه کنم. والا قربون خدا برم، اونا هم اولاد خودشونو میشناسند. فقط ماندم داداش با این اخمی که انگار قالب صورت مهری شده چه کار میکند؟
- خسته شدی داداش، ولی خودمونیم کار بزرگی کردیمها.
- که چی؟
- آمدن اینجا را میگم. کی فکر میکرد؟
- حالا میگی چهکار کنم؟
- هیچی داداش ، شکر. قربون خدا برم، همین که ما را طلبیده از بزرگیشه.
- خدا که بزرگ هست، فقط تو این موقعیت قاطیپاطی...
- این حرفا رو نزن. تا اینجاش درست شده از این به بعدش هم میشه. خدا بندههاشو فراموش نمیکنه.
- درست ولی بنده هم باید...
- داداش، منم مثل تو. نمیبینی تو خونه مردم جون میکنم تا خرجمان دربیاد؟
- شوهرت هم هست.
- چنان میگی شوهر انگاری تازه به من رسیدی. اون عوضی که یه روز میره سر کار صد روز تو خونه میکپه . لابد فکر کردی جهاز هم میخره.
- حالا کی جهاز خواست؟
- مگه میشه دختره را لخت رد کرد؟ والا کی میتونه دهن مهری را ببنده؟ روز اول گفتم کمکت میکنم هنوز هم سر حرفم هستم.
بایدم بکنم. مگه شوخیه؟ ولی اینها ذرهای به نظرم نمیاد. یعنی فکر نمیکردم ، اصلاَ به خواب نمیدیدم حرف من بشه والا از قدرت خدا نباید غافل بود. تا اینجاش پیش رفته، قسمتهایی هم که به داداش و مهری مربوط میشه، خیلیهاش راست درآمده.
- میدونی داداش...؟
- چی؟
- من پشیمون نیستم.
- از چی؟ اینجا اومدیم؟
- اینجا که بهشته.
- پس چی؟
- ما عقل کردیم داداش.
- چه عقلی؟
- کار بچهها را میگم.
- مهری میگه پسره گول خورده، یعنی گولش زدهن.
- کی ؟ من؟ اگه بچهم اینقدر دست وپا داشت که غم نداشتم.
- چی میگی آبجی؟
- تو طرف کی هستی؟
- یعنی تو هیچ کاری نکردی.
- دستم نمک نداره والا چرا نمیگه خوب نونی تو دامنش گذاشتم؟
- بچه من آدم نیست دیگه.
- بچه تو بچه منم هست.
حالیمه مهری از چی زورش میاد. قربون خدا برم، نه که تیره طایفة خودشو دست بالا میگیره، خدا هم کارهاشو برعکس میکنه. دیدم خیلی زور زد بچة خواهر سروزبون دارشو گل پسرش بندازه، نشد. والا خودش نیست خداش که هست، دختره کجا و بچة من کجا؟ نه که بچة من کم وکسری داشته باشه ها، هر کی هم زر زیادی بزنه ننه باباشو جلوش میارم. بچة من ماهه، گله، جیگر منه. کلاغ سیاهه هم میگه بچهش از همه بهتره. آدمیزاد که جای خود دارد. ولی خداییش این قد و قوارة پست و چشمهای تیلهای باباشو کجا ببرم؟ میگن فاطمه زهرا براشون دو رکعت نماز خوانده. قربون خانمیش برم، حیف که قبرش معلوم نیست بریم پابوس.
- داداش یه زنگی به بچهها بزنیم؟ نگرانم.
- این وقت صبح؟
- هنوز از خونه بیرون نرفتهن.
- چی میگی آبجی، ساعت اینجا که با اونجا یکی نیست؟
- آره، پارسال که خانم قبلیام آمده بود صبحها زنگ میزد.
- اونا پولدارن.
پولدارن که خیرشون به من رسیده. والا من کجا اینجا کجا؟ فقط اون روز نیاد که خود پسره دبه کنه. خیلی زور داره پیش شوهر پفیوزم کنف بشم. آخر دیدم گزک گنده که از آدم داشته باشه بد پیله میکنه. البته گه خورده. کی اونو آدم حساب میکنهبخواد شاخ بشه و برام خط ونشون بکشه. والا یه داد من میزدم، یه داد هم اون میکشید. به بچهها سپردم مردن باباشون چاخان نکنند پدر فداکاری داشتهن. اگر اینقدر بیوجود نبود که من مجبور نبودم به هر آب و آتیشی بزنم.
- داداش، از من راضی باش.
- چی میگی آبجی؟
- میگم به دلت بد نیار. خیر میبینی.
- نقل خیر و شر نیست. نقل حرف و حدیث مردمه.
- حرف مردم یا مهری؟
- چه فرقی داره؟ حرف هر کی.
- گور پدر حرف مردم. بیآبرویی که نکردیم داداش.
- کاش عقد پسر دایی دختر عمه را هم تو آسمونها بسته بودند.
- چرا داداش این حرفا رو میزنه؟ میخواست پسرشو به کدوم عرش اعلا برسونه که بچة اون نرسیده؟ مهری مالومنال داره یا خودش دکتر مهندسه؟ یادش رفته شهر که اومد، چقدر سگدو زد، به هر کس وناکس رو انداخت ، حرف شنید تا عاقبت شد چونهگیر. خیلی که ترقی کرد وردنه چی شد. هزار بار دیده بودم تا یک آشنا میدید میرفت پشت دخل. تا امروز هم که مستأجره. حالا کاری ندارم مهری را چه جور بهش انداختند. یعنی باباش دید داماد بهتر از این گیرش نمیآد. کاری، آسهبرو آسهبیا، چشم پاک. دختر باید پیشونی خوب داشته باشه.
- داداش بریم زیارت؟
- مهری چی؟
- هنوز پا نشده.
- از کجا میدونی؟
- دیدم دیشب یه قرص خوابآور خورد.
- به صبحانه میرسیم؟
- با ماشین برمیگردیم. داداش یعنی تمومه دیگه؟
- تموم چی؟
- بچهها رو میگم.
- چی میگی آبجی؟
- خاطر جمع؟
- از چی؟
- زبونم لال یه وقت بچهم بیآبرو نشه.
- مگه ما آبرو نداریم؟
- دلخور نشو داداش. اول خدا بعداَ تو. فقط ببین کجا دارم بهت میگم.
- بریم غذا تموم شد.
- دیدم تا همه نخورند جمع نمیکنند.
- یعنی مهری بیدار شده؟
- سر راه یه چیزی براش بخر.
- خوب گفتی آبجی.
- قربونتم، بگو کولر را تندتر کنند. تا خود سحر از این دنده به اون دنده شدم.
- دست من نیست که آبجی. خودشون اون بالا کم وزیاد میکنند. وسط تابستونه. در ثانی هر چی پول بدی آش میخوری.
خدائیش راست میگه. هر چی غر بزنه حق داره. همین که جلو مهری وایساده تو این بیپولی باهام اومده باید دست و پاشو ماچ کنم. از آقائیشه والا تنها که نمیشد بیام.
- داداش در میزنند، مهری را بیدار کنم؟
- نه. دیشب حال ندار بود. بذار بخوابه.
- آب به آب شده. دیدم خیلیها مریض شدهن. بهش گفتی میریم؟
- آره.
- خاطر جمع؟
- از چی؟
- چیزی نگفت؟
- مثلاَ چی؟
- گفتم شاید...
- خوبه که به سه تائیمون یه اتاق دادهن.
گوشم از کلکلهای داداش و مهری پره. دیدم دعوا کردند، به هم پریدند، به من بروز ندادند. والا مهری چه کاره است، داداش یه نه میگفت و خلاص. دیگه نمیتونه لنگ و پاچه بیندازه. فوقش چند تا کلفت بارم میکنه... بهشون حق میدم. ولی من از اونایی نیستم که عقبسرم را نگاه کنم. والا قربون خدا برم، اونا هم اولاد خودشونو میشناسند. فقط ماندم داداش با این اخمی که انگار قالب صورت مهری شده چه کار میکند؟
- خسته شدی داداش، ولی خودمونیم کار بزرگی کردیمها.
- که چی؟
- آمدن اینجا را میگم. کی فکر میکرد؟
- حالا میگی چهکار کنم؟
- هیچی داداش ، شکر. قربون خدا برم، همین که ما را طلبیده از بزرگیشه.
- خدا که بزرگ هست، فقط تو این موقعیت قاطیپاطی...
- این حرفا رو نزن. تا اینجاش درست شده از این به بعدش هم میشه. خدا بندههاشو فراموش نمیکنه.
- درست ولی بنده هم باید...
- داداش، منم مثل تو. نمیبینی تو خونه مردم جون میکنم تا خرجمان دربیاد؟
- شوهرت هم هست.
- چنان میگی شوهر انگاری تازه به من رسیدی. اون عوضی که یه روز میره سر کار صد روز تو خونه میکپه . لابد فکر کردی جهاز هم میخره.
- حالا کی جهاز خواست؟
- مگه میشه دختره را لخت رد کرد؟ والا کی میتونه دهن مهری را ببنده؟ روز اول گفتم کمکت میکنم هنوز هم سر حرفم هستم.
بایدم بکنم. مگه شوخیه؟ ولی اینها ذرهای به نظرم نمیاد. یعنی فکر نمیکردم ، اصلاَ به خواب نمیدیدم حرف من بشه والا از قدرت خدا نباید غافل بود. تا اینجاش پیش رفته، قسمتهایی هم که به داداش و مهری مربوط میشه، خیلیهاش راست درآمده.
- میدونی داداش...؟
- چی؟
- من پشیمون نیستم.
- از چی؟ اینجا اومدیم؟
- اینجا که بهشته.
- پس چی؟
- ما عقل کردیم داداش.
- چه عقلی؟
- کار بچهها را میگم.
- مهری میگه پسره گول خورده، یعنی گولش زدهن.
- کی ؟ من؟ اگه بچهم اینقدر دست وپا داشت که غم نداشتم.
- چی میگی آبجی؟
- تو طرف کی هستی؟
- یعنی تو هیچ کاری نکردی.
- دستم نمک نداره والا چرا نمیگه خوب نونی تو دامنش گذاشتم؟
- بچه من آدم نیست دیگه.
- بچه تو بچه منم هست.
حالیمه مهری از چی زورش میاد. قربون خدا برم، نه که تیره طایفة خودشو دست بالا میگیره، خدا هم کارهاشو برعکس میکنه. دیدم خیلی زور زد بچة خواهر سروزبون دارشو گل پسرش بندازه، نشد. والا خودش نیست خداش که هست، دختره کجا و بچة من کجا؟ نه که بچة من کم وکسری داشته باشه ها، هر کی هم زر زیادی بزنه ننه باباشو جلوش میارم. بچة من ماهه، گله، جیگر منه. کلاغ سیاهه هم میگه بچهش از همه بهتره. آدمیزاد که جای خود دارد. ولی خداییش این قد و قوارة پست و چشمهای تیلهای باباشو کجا ببرم؟ میگن فاطمه زهرا براشون دو رکعت نماز خوانده. قربون خانمیش برم، حیف که قبرش معلوم نیست بریم پابوس.
- داداش یه زنگی به بچهها بزنیم؟ نگرانم.
- این وقت صبح؟
- هنوز از خونه بیرون نرفتهن.
- چی میگی آبجی، ساعت اینجا که با اونجا یکی نیست؟
- آره، پارسال که خانم قبلیام آمده بود صبحها زنگ میزد.
- اونا پولدارن.
پولدارن که خیرشون به من رسیده. والا من کجا اینجا کجا؟ فقط اون روز نیاد که خود پسره دبه کنه. خیلی زور داره پیش شوهر پفیوزم کنف بشم. آخر دیدم گزک گنده که از آدم داشته باشه بد پیله میکنه. البته گه خورده. کی اونو آدم حساب میکنهبخواد شاخ بشه و برام خط ونشون بکشه. والا یه داد من میزدم، یه داد هم اون میکشید. به بچهها سپردم مردن باباشون چاخان نکنند پدر فداکاری داشتهن. اگر اینقدر بیوجود نبود که من مجبور نبودم به هر آب و آتیشی بزنم.
- داداش، از من راضی باش.
- چی میگی آبجی؟
- میگم به دلت بد نیار. خیر میبینی.
- نقل خیر و شر نیست. نقل حرف و حدیث مردمه.
- حرف مردم یا مهری؟
- چه فرقی داره؟ حرف هر کی.
- گور پدر حرف مردم. بیآبرویی که نکردیم داداش.
- کاش عقد پسر دایی دختر عمه را هم تو آسمونها بسته بودند.
- چرا داداش این حرفا رو میزنه؟ میخواست پسرشو به کدوم عرش اعلا برسونه که بچة اون نرسیده؟ مهری مالومنال داره یا خودش دکتر مهندسه؟ یادش رفته شهر که اومد، چقدر سگدو زد، به هر کس وناکس رو انداخت ، حرف شنید تا عاقبت شد چونهگیر. خیلی که ترقی کرد وردنه چی شد. هزار بار دیده بودم تا یک آشنا میدید میرفت پشت دخل. تا امروز هم که مستأجره. حالا کاری ندارم مهری را چه جور بهش انداختند. یعنی باباش دید داماد بهتر از این گیرش نمیآد. کاری، آسهبرو آسهبیا، چشم پاک. دختر باید پیشونی خوب داشته باشه.
- داداش بریم زیارت؟
- مهری چی؟
- هنوز پا نشده.
- از کجا میدونی؟
- دیدم دیشب یه قرص خوابآور خورد.
- به صبحانه میرسیم؟
- با ماشین برمیگردیم. داداش یعنی تمومه دیگه؟
- تموم چی؟
- بچهها رو میگم.
- چی میگی آبجی؟
- خاطر جمع؟
- از چی؟
- زبونم لال یه وقت بچهم بیآبرو نشه.
- مگه ما آبرو نداریم؟
- دلخور نشو داداش. اول خدا بعداَ تو. فقط ببین کجا دارم بهت میگم.
- بریم غذا تموم شد.
- دیدم تا همه نخورند جمع نمیکنند.
- یعنی مهری بیدار شده؟
- سر راه یه چیزی براش بخر.
- خوب گفتی آبجی.