فریبا
09-28-2009, 10:00 AM
سبک فوویسم
عنصر رنگ در آثار نقاشان پيشگام قرن بيستم بويي فردي و شخصي گرفت. اين نقاشان خواستهاي دروني خود را به انعكاس واقعيت بيروني ترجيح دادند. آنها با استفاده پرشور غيرواقعي و زمخت از رنگ تابلوهايي كشيدند و آثارشان را در سال ۱۹۰۵ در سالن پاييز پاريس به نمايش گذاشتند . يكي از منتقدان معروف فرانسوي (لويي وكسل) پس از مشاهده اين آثار به ايشان لقب فو(fauves) داد . اين واژه فرانسوي به معناي "دد" يا "جانور وحشي" است. اين لقب به واسطه برخورد زمخت و جسورانه با رنگ بر ايشان نهاده شد. بعدها با نام فوويسم يا ددگري براي اين شيوه از نقاشي ثبت شد و رفته رفته از آن به عنوان يك سبك نقاشي ياد شد.
از مهم ترين دستاورد فوويستها استقلال رنگ و فرم در آثارشان بود.
از هنرمندان اين سبك: "هانري ماتيس"سردمدار اين سبك, وان دونگن, ماركه, دوفي, ولامينك, درن, روئو و ...قابل ذكر مي باشند.
نقاشانی که بعد ها «فووها» نام گرفتند، در پاریس به سال 1905 و بر علیه نقاشان امپرسیونیست نمایشگاهی برپا کردند. ماتیس به عنوان رهبر این گروه اعلام کرد:
«فوویسم، یوغ ستمگری مکتب تجزیه کاری را شکست» او پیوسته بر این باور بود که «هنر باید پویا باشد، نه ایستا» ماتیس بیشتر از هر چیزی به دنبال نحوه بیان بود و اذعان می کرد که نمی توانم بین احساسی که برای زندگی دارم و نحوه بیان آن تمایزی قائل شوم. ماتیس و دوستانش تصویر را به عنوان یک «فضای معنوی» می پنداشتند و سعی می کردند که ارتباط عمیق تری را با چنین معنویتی ایجاد کنند. از هرگونه سه بعدی نمایی دوری کرده و اذعان داشتند که شکل های طبیعی باید از یک نظم معنوی تصویر پیروی کنند. نور باید به واسطه رنگ بیان شده و گستره تصویر باید با قطعات رنگی صریح مفصل بندی شود؛ زیرا به مدد رنگ های صریح و خالص است که می توان به حداکثر بیان دست یافت.
فوویسم در واقع، اقدام تازه و قاطع نسلی جوان در کاربست آزادانه رنگ با تکیه بر کارهای ون گوگ،گوگن و سورا بود. آنها در سورا و سینیاک رنگ خالص را یافتند و توانستند تصدیق غریزه هنری را از ون گوگ بیاموزند.
در زیبایی شناسی فووها، ویرانی شی دوشادوش آفرینش نظم شکلی پیش می رود. آنها موضوع را مهم می شمارند ولی نه برای دستیابی به شباهت، بلکه به خاطر انگیزه تصویری و شاعرانه و یا به قول ماتیس به خاطر «تکانی» که دریافت می کند و در این صورت است که عناصر انتزاعی تشکیل دهنده گستره تابلو تنها محمل های بیان می شوند.
هنرمندان سبک فوویسم:
-کسوان دونگن (1877- 1968)
- آلبر مارکه (1875- 1948)
- هانری ماتیس (1869- 1954)
- رائول دوفی (1877- 1953)
- مریس ولامینگ (1876- 1957)
- آندره درن (1880- 1954).
- ژرژ روئو
هدفهاي ماتيس و دوستانش را مي توان چنين خلاصه كرد:
تصوير, يك "فضاي معنوي" است; از هر گونه سه بعدنمايي بايد دوري جست; شكلهاي طبيعي بايد از نظم معنوي تصوير پيروي كنند; نور بايد به واسطه رنگ بيان شود گستره تصوير بايد با قطعات رنگي صريح مفصل بندي شود زيرا به مدد رنگهاي صريح و خالص است كه " حداكثر بيان" به دست مي ايد. به زبان نقاشي "بيان" و "آرامش" مفاهيمي مترادف اند چرا كه به قول ماتيس"بيان در روش تفكر من عبارت از بازتاب انفعالات باز تابنده بر يك چهره و يا آشكار شده توسط حركات و اشارات شديد نيست. كل آرايش تابلوي من بيانگر است... تركيب بندي يعني هنر آرايش عناصر مختلفي كه نقاش براي بيان احساسهايش در اختيار دارد... يك اثر هنري به هماهنگي كل نايل ميشود".
اوج فعاليت فووها از ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۷ بود پس از آن هر يك به راهي رفتند و گروه از هم پاشيده شد تعدادي از اعضاي گروه جذب سبك اكسپرسيونيسم شدند و گروهي در سال ۱۹۰۸ به كوبيستها پيوستند.
هنرمندان سبك فوويسم:
ژرژ روئو:
ژرژ روئو تابلوي آقا و خانم پولو را با الهام از رماني به نام زن فقير كشيد كه در سال 1897 توسط لئون بلوا، منتقد سرسخت مسائل اجتماعي، نگاشته شده بود . روئو اين تابلو را با شيوه زمخت و سردستي كشيد . حركت قلم مو، رنگهاي گرفته و كل صحنه فاقد هرگونه ظرافت و جذابيت اند. در پس داستان ظاهري آن، نقدو نكوهشي احساس مي شد كه خواننده نمي توانست از انها همان لذتي را انتظار داشته باشد كه داستانهاي سرگرم كننده تر قادر به ايجادش بودند. در پس تابلوي روئو نقاشي بي ادعايي وجود داشت كه نه از شهرتي برخوردار بود و نه ستايشي را برمي انگيخت .
ولامینگ:
ولامینك برخلاف ماتيس و روئو، ميل به شگفت زده كردن مخاطب نداشت . مي خواست با قدرت ، حرفي برخلاف جريان زمانه در آثار خود داشته باشد. با اين همه ، نمونه برجسته كار ولامینك در اين زمان ، منظره پردازي است كه درآن ، نحوه ارائه موضوع است ، و نه خود موضوع .
رنگ هايش آواي بلندي دارند، ضربه هاي قلم مويش به جاي آنكه سوژه را بسازند به آن مي تازند.
هانري ماتيس:
يكي از تابلوهايي كه در اين نمايشگاه گذاشته شد زني با كلاه اثر هانري ماتيس بود. هيچ موضوع آزارنده و موهني در اين تابلو نبود: تابلو خانمي را نشان مي دهد كه به صورتي آراسته بر صندلي نشسته است و كلاهي برسر دارد كه ممكن است در يك ضيافت رسمي كمي گزافه آميزبه نظر آيد، ولي در پارك مي توانسته بسيار عالي و پسنديده باشد.
رنگ هاي تابلو براي كساني كه به دنبال واقعيت ها بودند بي معنا به نظر مي آمدند: آيا موي مدل تابلو به راستي در يك سمت قرمز و در سمت ديگر سبز بود و آيا چهره او به واقع داراي رگه هايي از سبز و آبي و بنفش روشن بود ؟ ماتيس به مرور از خشونت و بي ظرافتي قلمش كاست. درهمان حال كه تك چهره بسيار انتقاد شده زني با كلاه ، بر ديوار سالن پاييز آويزان بود تك چهره ديگري را آغاز كرد كه اكنون به مادام ماتيس : خط سبز مشهور است . اين كار نيز داراي تاثيرگذاري قوي است ، قدرت اين تابلو ناشي از ساخت محكم آن است.
تابلوي زني با كلاه پايان يك دوره را در كار ماتيس نشان مي دهد حال آنكه تابلوي مادام ماتيس : خط سبز نشانه آغاز يك دوره در كار اوست . او در انتخاب رنگها بر اساس مشاهده ، احساس و ماهيت هر تجربه صورت مي گيرد. هدف او بيانگري است منتهي يك بيانگري هماهنگ. تجربه اي كه مي خواهد انتقال دهد بايد به معادل تصويري آن برگردانده شود: مي خواهم به آن حالت تراكم احساساتي برسم كه شكل دهنده يك تابلوست . ماتيس مي خواست تيزبيني خود را از طريق جلوه لحظه اي دادن به كار خويش انتقال دهد.
الهام از هنرهاي آفريقائي:
فووها اولين گروهي بودند كه به هنر قبايل دورافتاده نظر كردند. آنها ارزش كار مستقيم با مواد و مصالح و توجه به ماهيت آنها را از آفريقاييان آموختند. با اندك استثنائاتي سنت پيكرسازي اروپايي به طور كلي مبتني بر در گذشتن از مرزها و محدوديت هاي طبيعي مواد و مصالح بود. اكنون سنت جايگزيني به ميدان آمده بود كه گويي قدرت بيانگري برتر خود را از بري بودن از هرگونه تصنع به دست آورده بود.
عنصر رنگ در آثار نقاشان پيشگام قرن بيستم بويي فردي و شخصي گرفت. اين نقاشان خواستهاي دروني خود را به انعكاس واقعيت بيروني ترجيح دادند. آنها با استفاده پرشور غيرواقعي و زمخت از رنگ تابلوهايي كشيدند و آثارشان را در سال ۱۹۰۵ در سالن پاييز پاريس به نمايش گذاشتند . يكي از منتقدان معروف فرانسوي (لويي وكسل) پس از مشاهده اين آثار به ايشان لقب فو(fauves) داد . اين واژه فرانسوي به معناي "دد" يا "جانور وحشي" است. اين لقب به واسطه برخورد زمخت و جسورانه با رنگ بر ايشان نهاده شد. بعدها با نام فوويسم يا ددگري براي اين شيوه از نقاشي ثبت شد و رفته رفته از آن به عنوان يك سبك نقاشي ياد شد.
از مهم ترين دستاورد فوويستها استقلال رنگ و فرم در آثارشان بود.
از هنرمندان اين سبك: "هانري ماتيس"سردمدار اين سبك, وان دونگن, ماركه, دوفي, ولامينك, درن, روئو و ...قابل ذكر مي باشند.
نقاشانی که بعد ها «فووها» نام گرفتند، در پاریس به سال 1905 و بر علیه نقاشان امپرسیونیست نمایشگاهی برپا کردند. ماتیس به عنوان رهبر این گروه اعلام کرد:
«فوویسم، یوغ ستمگری مکتب تجزیه کاری را شکست» او پیوسته بر این باور بود که «هنر باید پویا باشد، نه ایستا» ماتیس بیشتر از هر چیزی به دنبال نحوه بیان بود و اذعان می کرد که نمی توانم بین احساسی که برای زندگی دارم و نحوه بیان آن تمایزی قائل شوم. ماتیس و دوستانش تصویر را به عنوان یک «فضای معنوی» می پنداشتند و سعی می کردند که ارتباط عمیق تری را با چنین معنویتی ایجاد کنند. از هرگونه سه بعدی نمایی دوری کرده و اذعان داشتند که شکل های طبیعی باید از یک نظم معنوی تصویر پیروی کنند. نور باید به واسطه رنگ بیان شده و گستره تصویر باید با قطعات رنگی صریح مفصل بندی شود؛ زیرا به مدد رنگ های صریح و خالص است که می توان به حداکثر بیان دست یافت.
فوویسم در واقع، اقدام تازه و قاطع نسلی جوان در کاربست آزادانه رنگ با تکیه بر کارهای ون گوگ،گوگن و سورا بود. آنها در سورا و سینیاک رنگ خالص را یافتند و توانستند تصدیق غریزه هنری را از ون گوگ بیاموزند.
در زیبایی شناسی فووها، ویرانی شی دوشادوش آفرینش نظم شکلی پیش می رود. آنها موضوع را مهم می شمارند ولی نه برای دستیابی به شباهت، بلکه به خاطر انگیزه تصویری و شاعرانه و یا به قول ماتیس به خاطر «تکانی» که دریافت می کند و در این صورت است که عناصر انتزاعی تشکیل دهنده گستره تابلو تنها محمل های بیان می شوند.
هنرمندان سبک فوویسم:
-کسوان دونگن (1877- 1968)
- آلبر مارکه (1875- 1948)
- هانری ماتیس (1869- 1954)
- رائول دوفی (1877- 1953)
- مریس ولامینگ (1876- 1957)
- آندره درن (1880- 1954).
- ژرژ روئو
هدفهاي ماتيس و دوستانش را مي توان چنين خلاصه كرد:
تصوير, يك "فضاي معنوي" است; از هر گونه سه بعدنمايي بايد دوري جست; شكلهاي طبيعي بايد از نظم معنوي تصوير پيروي كنند; نور بايد به واسطه رنگ بيان شود گستره تصوير بايد با قطعات رنگي صريح مفصل بندي شود زيرا به مدد رنگهاي صريح و خالص است كه " حداكثر بيان" به دست مي ايد. به زبان نقاشي "بيان" و "آرامش" مفاهيمي مترادف اند چرا كه به قول ماتيس"بيان در روش تفكر من عبارت از بازتاب انفعالات باز تابنده بر يك چهره و يا آشكار شده توسط حركات و اشارات شديد نيست. كل آرايش تابلوي من بيانگر است... تركيب بندي يعني هنر آرايش عناصر مختلفي كه نقاش براي بيان احساسهايش در اختيار دارد... يك اثر هنري به هماهنگي كل نايل ميشود".
اوج فعاليت فووها از ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۷ بود پس از آن هر يك به راهي رفتند و گروه از هم پاشيده شد تعدادي از اعضاي گروه جذب سبك اكسپرسيونيسم شدند و گروهي در سال ۱۹۰۸ به كوبيستها پيوستند.
هنرمندان سبك فوويسم:
ژرژ روئو:
ژرژ روئو تابلوي آقا و خانم پولو را با الهام از رماني به نام زن فقير كشيد كه در سال 1897 توسط لئون بلوا، منتقد سرسخت مسائل اجتماعي، نگاشته شده بود . روئو اين تابلو را با شيوه زمخت و سردستي كشيد . حركت قلم مو، رنگهاي گرفته و كل صحنه فاقد هرگونه ظرافت و جذابيت اند. در پس داستان ظاهري آن، نقدو نكوهشي احساس مي شد كه خواننده نمي توانست از انها همان لذتي را انتظار داشته باشد كه داستانهاي سرگرم كننده تر قادر به ايجادش بودند. در پس تابلوي روئو نقاشي بي ادعايي وجود داشت كه نه از شهرتي برخوردار بود و نه ستايشي را برمي انگيخت .
ولامینگ:
ولامینك برخلاف ماتيس و روئو، ميل به شگفت زده كردن مخاطب نداشت . مي خواست با قدرت ، حرفي برخلاف جريان زمانه در آثار خود داشته باشد. با اين همه ، نمونه برجسته كار ولامینك در اين زمان ، منظره پردازي است كه درآن ، نحوه ارائه موضوع است ، و نه خود موضوع .
رنگ هايش آواي بلندي دارند، ضربه هاي قلم مويش به جاي آنكه سوژه را بسازند به آن مي تازند.
هانري ماتيس:
يكي از تابلوهايي كه در اين نمايشگاه گذاشته شد زني با كلاه اثر هانري ماتيس بود. هيچ موضوع آزارنده و موهني در اين تابلو نبود: تابلو خانمي را نشان مي دهد كه به صورتي آراسته بر صندلي نشسته است و كلاهي برسر دارد كه ممكن است در يك ضيافت رسمي كمي گزافه آميزبه نظر آيد، ولي در پارك مي توانسته بسيار عالي و پسنديده باشد.
رنگ هاي تابلو براي كساني كه به دنبال واقعيت ها بودند بي معنا به نظر مي آمدند: آيا موي مدل تابلو به راستي در يك سمت قرمز و در سمت ديگر سبز بود و آيا چهره او به واقع داراي رگه هايي از سبز و آبي و بنفش روشن بود ؟ ماتيس به مرور از خشونت و بي ظرافتي قلمش كاست. درهمان حال كه تك چهره بسيار انتقاد شده زني با كلاه ، بر ديوار سالن پاييز آويزان بود تك چهره ديگري را آغاز كرد كه اكنون به مادام ماتيس : خط سبز مشهور است . اين كار نيز داراي تاثيرگذاري قوي است ، قدرت اين تابلو ناشي از ساخت محكم آن است.
تابلوي زني با كلاه پايان يك دوره را در كار ماتيس نشان مي دهد حال آنكه تابلوي مادام ماتيس : خط سبز نشانه آغاز يك دوره در كار اوست . او در انتخاب رنگها بر اساس مشاهده ، احساس و ماهيت هر تجربه صورت مي گيرد. هدف او بيانگري است منتهي يك بيانگري هماهنگ. تجربه اي كه مي خواهد انتقال دهد بايد به معادل تصويري آن برگردانده شود: مي خواهم به آن حالت تراكم احساساتي برسم كه شكل دهنده يك تابلوست . ماتيس مي خواست تيزبيني خود را از طريق جلوه لحظه اي دادن به كار خويش انتقال دهد.
الهام از هنرهاي آفريقائي:
فووها اولين گروهي بودند كه به هنر قبايل دورافتاده نظر كردند. آنها ارزش كار مستقيم با مواد و مصالح و توجه به ماهيت آنها را از آفريقاييان آموختند. با اندك استثنائاتي سنت پيكرسازي اروپايي به طور كلي مبتني بر در گذشتن از مرزها و محدوديت هاي طبيعي مواد و مصالح بود. اكنون سنت جايگزيني به ميدان آمده بود كه گويي قدرت بيانگري برتر خود را از بري بودن از هرگونه تصنع به دست آورده بود.