Borna66
03-17-2009, 03:25 PM
هدف نظري خاص جامعهشناسي شهري در مكتب شيكاگو سه موضوع عام را دربرميگرفت.جامعه زيستي در شهر مدرن، ماهيت مدرنيسم و يك طرح سياسي ليبرال. اين اهداف نظري، عطف به نفوذ بلامنازع مكتب شيكاگو در آغازين دهههاي سده بيستم، همچنان در عرصه مطالعات شهري يكهتازي ميكند. اين سه هدف نظري عام اما، وجه بومياي هم مييافت. حاملان مكتب شيكاگو همواره بر مطالعه زيست اجتماعي دستههاي تبهكاري و گروههاي غيررسمي كه در شيكاگوي آن روزها، حضوري آشكار داشتند، تاكيد داشتند.
از ديگر سو، مكتب جامعهشناسي شهري بريتانيا، اولويت نظري خود را بر بررسي خانوار و كندوكاو در باب اقتصاد خانوار استوار كرده بود و به مقولات جامعهشناختي خرد مانند پيوندهاي اجتماعي و ميثاقهاي آن توجهي نشان نميداد.
در عين حال، كاستلز جامعهشناس نو ماركسيست، كتابي تحت عنوان «سؤال شهري» دارد كه در آن سنتهاي جامعهشناسي شهر را يكسره به باد انتقاد ميگيرد و با تفسيري ماركسيستي، قرائت خود از «جامعهشناسي شهري» را بر پايه مفهومات ايدئولوژيك سامان ميدهد تا آنچه را كه «مصرف جمعي» در اقتصاد كاپيتاليستي شهر مينامد، توضيح دهد و همه اين سنتها را منكوب سازد...بديهي است كه دراينجا براي پرهيز از اطاله كلام از ذكر سوگيريهاي ديگر تئوريك در باب جامعهشناسي شهر چشم ميپوشيم، اما ذكر همين سه مورد، پرسش بنياديني را در برابر ما مطرح ميكند؛ «موضوع جامعه شناسي شهري چيست»؟
در پاسخ به اين امر، ميطلبد كه ما اصولا و اساسا درك خود را از مفهومي به نام «شهر» آشكارسازيم و مشخص كنيم كه شهر درنظر ما چيست؟ آيا فقط پديدهاي فيزيكي و بومشناختي است يا مقولات ديگري را هم دربرميگيرد؟
يك سنت ديرينه نظري كه برآمده از اهداف تئوريك مكتب شيكاگو است، شهر را براي ما يك پديده بومشناختي معرفي ميكند. در اين تعريف، شهر واقعيتي فيزيكي و مادي است كه از حيث معماري وجغرافيا با روستا متفاوت است. اگر بخواهيم از اين سنت ديرينه پيروي كنيم، درنهايت توان ارائه يك تحليل جامعهشناختي محض و غيركاربردي را خواهيم يافت وكار تمام شده محسوب ميشود. درعين حال نميتوان وابستگيهاي خاص زيستي را هم از ياد برد، بدين معنا كه هر مكتب شهري عطف به بنيادهاي زيستي ـ اجتماعي فضاي پيراموني خود نشو و نما ميگيرد و ميكوشد تحليلي از جامعه خود ارائه دهد.
بر همين اساس در مكتب شيكاگو سر و كار داشتن با شهري كه مهاجر پذيري بالا، گروههاي اجتماعي ناهمگن و فقدان سازواري اجتماعي واحد در آن عيان است، ميتواند در سوگيريهاي نظري منشأ اثر باشد كه اينطور نيز بود. بنابراين ميتوان گفت كه تعيين «موضوع» در جامعه شناسي شهر كاري صعب و دشوار است؛ چه، هم فضاي پيراموني تعيينكننده است وهم سنتهاي ديرين جامعهشناسي حضور خود را به نحوي مداوم اعلام ميكنند.
در ك فلسفي از شهر
«شهر» تواما حاصل يك فرايند دو جانبه است؛ در بادي امر يك «ارتقاي اجتماعي» و تطور عميق در ساحت معنايي زيست انساني رخ داد كه نهايتا به بسط فيزيكي شهر انجاميد و در عين حال رشد و نشو و نماي بورژوازي و پيشرفتهاي عمراني و صنعتي نيز از جمله موارد شالوده افكني در باب پيدايي شهر محسوب ميشوند.
در مواجهه با اين دو مقوله، اگر قرار باشد به مفاهيم مندرج در جامعهشناسي شهري بسنده كنيم، در نهايت خشك جامعهشناختياي به دست ميآيد كه در برابر حادث شدن برخي عينيات روزمره و عملي متزلزل است. فيالمثل، اگر به وجه عمراني ريشه پيدايي شهر بپردازيم، فقط توان شرح ماوقع تاريخي و بيان مورفولوژيك شهر را كسب ميكنيم يا در بهترين حالت يك تفسير «اقتصادي سياسي» ارائه خواهيم داد كه بورژوازي ناقض فئوداليسم شد و... يا اگر در هياتي فرماليستي به «واقعيت اجتماعي شهري» بنگريم تنها ميتوان بديهيات «جامعه شناسي خرد» در باب روابط شهري و نقش اجتماعي در شهر و... را شرح داد كه قاطعانه بايد گفت تاريخ مصرفش گذشته است.
چاره كار اما، رويكرد ديگري است. شهر بايد براي ما نماد يك «معنا» و «هستي» را كسب كند تا بتوان پي به دلالتهاي هستيشناختي ومعرفت شناختياي برد كه «ماهيت و جوهر وجودي» يك شهر را سامان ميدهد. با اين وصف هر شهر «معنايي» را دربطن «هستياجتماعي و تاريخي» خود يدك ميكشد كه انكشاف نظري آن راه برتحليلهاي منسجم جامعهشناختي و فلسفي و حتي بومشناختي و ريختشناختي خواهد گشود.درك فلسفي از «شهر» در پي فهم مبناي ساخت اجتماعي يك شهر است؛ساخت اجتماعياي كه «هويتمند» است و قواعد پيدايي اين «هويت» فارغ از هر سنخ رويكرد نظري فرماليستي و صوريگرا، بايد محتواگرايانه فهم و درك شود. اينچنين است كه «موضوع» در جامعهشناسي شهر، سيرت ديگري كسب ميكند و نقطه آغازين آن متضمن التزام به اين پيشفرض فلسفي است كه هر شهر، «معنا» و «هستي اجتماعي ـ تاريخي» مختص بهخود را دارا است.
با مدد گرفتن از اين پيشفرض است كه باب بحث و فحص فلسفي در باب شهر گشوده ميشود و آنگاه است كه فهم تفسيري از شكل روابط اجتماعي و هنجارها و ارزشهاي يك شهر مبناي مستحكم نظري پيدا ميكند. اين مقولات را ميتوان از اصول ثابت «جامعهشناسي شهري» خواند. اين رويكرد اگرچه متصف به صفت «جامعهشناختي» است، اما از فلسفيانديشي اعراض نميكند و در پي تلفيق رويكردهاي فلسفي و جامعه شناختي است.اساسا «هستي» و «معنا» موضوعاتي فلسفياند. بنابراين هستيشناسي يك شهر و واقعيات اجتماعي آن ميتواند و بايد «فلسفي» باشد. در عين حال، براي انضماميتر كردن قضيه، ما ناچار به ارائه دلايل جامعه شناختي نيز هستيم، اما اين ادله عطف به وجود فلسفي انديشي و پيش فرضهاي فلسفي، هرگز «انتزاعيات» صرف نيست.حال كه اين موضوع روشن شد به ديگر وجوه قضايا ميپردازيم. گفتيم كه هر شهر، معنا و هستي اجتماعي ـ تاريخي دارد. اينجا پرسش ديگري رخ مينماياند كه آيا اين معنا و هستي «عام» است؟ يعني «شهرها» همگي از هستي واحدي بهره ميبرند يا اينكه هر شهر اين امر را در هياتي مختص خود داراست؟
پاسخ به اين پرسش آري و نه است.
واضح است كه شهري شدن، جلوه ديگر و صورت جديدي از گستره زيست انساني است و حتي ميتواند در عدول از زيست سنتي تعبير شود.اين مقوله ميان همه شهرها مشترك است. اين پاسخ وجه آري پرسش ما محسوب ميشود. اما نكته بديهي و عيني ديگري هم وجود دارد. هر «شهر» ساختار اجتماعي خاص خود، نقشها و اساسا ساحت معرفتي خاص خود را دارد. بنابراين پرداختن به آن، ميتواند حتي درقالب «يك طرح نظري مجزا» نمود يابد كه البته وراي آنچه ما در باب پيش فرضها و فرم و محتواي كلي «جامعهشناسي شهر» گفتيم، نمود نمييابد.
درك تفسيري از ساحت معنايي هر شهر
هنگامي كه ما ميخواهيم «سبك زندگي» در يك شهر را تشريح كنيم، نخواهيم توانست صرفا نگاه كميتگرا و پوزيتويستي را سرلوحه قرار دهيم. اگرچه اين ادعا دربادي امر، ميتواند ناراست و مبطل بهنظر آيد، اما هنگامي كه براي شهر يك ساحت معنايي و هستي معرفت شناسانه قائل باشيم بديهي است كه رويكرد پوزيتويستي و كميتگرا و ارائه رقم و عدد تنها ميتواند براي «توصيف به وجه خاص زندگي شهري» مصداق يابد كه اين وجه خاص نيز عمدتا منطبق با دلالتهاي جامعهشناسي خرد و روانشناسي اجتماعي است و بيدرنگ ميتواند با رويكرد ديگري ابطال شود. فيالمثل، ما براي درك اين امر كه «مردم، يك شهر خود را «ديني» ميدانند يا نه!» نميتوانيم به آمارهايي بسنده كنيم كه تنها وجه تعميمياي براي نيل به يك توصيف دارند، چرا كه «روش» ما براي مجادله مبتني بر استنباط معناي فعل جمعي و سوبژكتيوي است كه متوجه افعال ديگران است. پس در اينجا نيت ذهني درك فردي و اساسا يكسان پنداري اجتماعي، محلي از اعراب ندارد.
«روش تفهيمي» كه در جامعهشناسي شهر بايد مورد استناد قرار گيرد ـ كه البته در وجه غالب چنين نيست – در مقابل «تبيين» و پيشبيني هاي پهنانگري است كه فرض را بر ميانگينهاي موهوم ميگذارد. ادلهاي كه چارلز تيلور در مقاله «تفسير و علوم مربوط به انسان» آورده براي بسط مفهومي آنچه ما مدنظر داريم بسيار راهگشاست؛ وي حجت آورده است كه علوم اجتماعي ناچار بايد معناكاو باشند و تحقيقات اجتماعي كه صرفا مبتني بر عوامل عيني مثل ربطهاي علمي، ساختارهاي اجتماعي و عقلانيت انتزاعي باشند، ناگزير ناكام خواهند ماند.
وي مينويسد: «راي من بيان ديگري است از انديشه اصلي علمالاجتماع تفسيري و آن اين است كه هيچ تبيني از فعل انساني وافي و مقنع نيست، مگر اينكه درك ما را از فاعل بيشترسازد. بنابراين راي، نميتوان هدف علمالاجتماع را پيشبيني هياتهاي بالفعل حوادث تاريخي يا اجتماعي دانست... تبيين مقنع آن است كه فاعل را هم دربرميگيرد و دركي از وي نصيب ما كند (دانيل ليتل، تبيين در علوم اجتماعي ترجمه عبدالكريم سروش ص 116).
اما در جامعهشناسي شهري مصطلح در ايران ما، حوزه تحليل و اساسا موضوع تنها «ساخت بومشناختي شهر» است و روش تحقيق و نحوه مفهومپردازي نظري دراين وادي (نظري) كه تيلور شرح داده سير نميكند. پس بديهي است كه ناكارآمديهاي نظري كه ما امروز در حوزه «نظريههاي شهري» داريم، معلول چه اموري است.فيالمثل تاكنون بهترين منبعي كه در باب «شهرهاي اسلامي» موجود است، رسالهاي از حميد اشرف است كه آن هم تنها به گزارش شكل شناختي و بومشناختي و توصيفي از شهر اسلامي در سدههاي گوناگون ميپردازد. اين امر نكته جالبي است كه اكنون در مهد و سرزمين «شهرهاي اسلامي»، ما هنوز منبع نظري قابل توجهي كه نگاهي ستيشناختي و معرفتشناسانه به «شهر اسلامي» داشته باشد، نداريم.
به قصد نتيجه
جامعهشناسي شهر بايدمبلغ فهمي وراي روشهاي تجربي و اثباتگرايانه باشد. تحليلپويا درباب يك شهر، مستلزم، شناخت نظم معنايي است كه از آن روابط اجتماعي و نقشهاي يك شهر منبعث ميشود؛ چه همين «روابط اجتماعي» است كه نحوه كاركرد فضاهاي شهري را مشخص ميكند و همان سيرت نظم معنايي است كه ساخت عمراني يك شهر را «صورت» ميبخشد. امروزه آيا ميتوان از گسست ساحت معنايي يك شهر و سنخشناسي معماري آن سخن به ميان آورد؟ آيا ميتوان از تاثير دلالتهاي رفتار جمعي بر ترافيك يك شهر سخن نگفت؟ وراي اين امر آيا ميتوان «شهروندي مدني» را جدا از گستره عقيدتي يك شهر دانست؟ با اين وصف، آيا ميتوان از جامعهشناسي شهر، تنها قرائت اثباتگرايانه، كمي و صوري داشت؟
ماخذ :
كد - لینک:
از روزگارِ رفته حکایت... (http://iransociety.blogfa.com)
از ديگر سو، مكتب جامعهشناسي شهري بريتانيا، اولويت نظري خود را بر بررسي خانوار و كندوكاو در باب اقتصاد خانوار استوار كرده بود و به مقولات جامعهشناختي خرد مانند پيوندهاي اجتماعي و ميثاقهاي آن توجهي نشان نميداد.
در عين حال، كاستلز جامعهشناس نو ماركسيست، كتابي تحت عنوان «سؤال شهري» دارد كه در آن سنتهاي جامعهشناسي شهر را يكسره به باد انتقاد ميگيرد و با تفسيري ماركسيستي، قرائت خود از «جامعهشناسي شهري» را بر پايه مفهومات ايدئولوژيك سامان ميدهد تا آنچه را كه «مصرف جمعي» در اقتصاد كاپيتاليستي شهر مينامد، توضيح دهد و همه اين سنتها را منكوب سازد...بديهي است كه دراينجا براي پرهيز از اطاله كلام از ذكر سوگيريهاي ديگر تئوريك در باب جامعهشناسي شهر چشم ميپوشيم، اما ذكر همين سه مورد، پرسش بنياديني را در برابر ما مطرح ميكند؛ «موضوع جامعه شناسي شهري چيست»؟
در پاسخ به اين امر، ميطلبد كه ما اصولا و اساسا درك خود را از مفهومي به نام «شهر» آشكارسازيم و مشخص كنيم كه شهر درنظر ما چيست؟ آيا فقط پديدهاي فيزيكي و بومشناختي است يا مقولات ديگري را هم دربرميگيرد؟
يك سنت ديرينه نظري كه برآمده از اهداف تئوريك مكتب شيكاگو است، شهر را براي ما يك پديده بومشناختي معرفي ميكند. در اين تعريف، شهر واقعيتي فيزيكي و مادي است كه از حيث معماري وجغرافيا با روستا متفاوت است. اگر بخواهيم از اين سنت ديرينه پيروي كنيم، درنهايت توان ارائه يك تحليل جامعهشناختي محض و غيركاربردي را خواهيم يافت وكار تمام شده محسوب ميشود. درعين حال نميتوان وابستگيهاي خاص زيستي را هم از ياد برد، بدين معنا كه هر مكتب شهري عطف به بنيادهاي زيستي ـ اجتماعي فضاي پيراموني خود نشو و نما ميگيرد و ميكوشد تحليلي از جامعه خود ارائه دهد.
بر همين اساس در مكتب شيكاگو سر و كار داشتن با شهري كه مهاجر پذيري بالا، گروههاي اجتماعي ناهمگن و فقدان سازواري اجتماعي واحد در آن عيان است، ميتواند در سوگيريهاي نظري منشأ اثر باشد كه اينطور نيز بود. بنابراين ميتوان گفت كه تعيين «موضوع» در جامعه شناسي شهر كاري صعب و دشوار است؛ چه، هم فضاي پيراموني تعيينكننده است وهم سنتهاي ديرين جامعهشناسي حضور خود را به نحوي مداوم اعلام ميكنند.
در ك فلسفي از شهر
«شهر» تواما حاصل يك فرايند دو جانبه است؛ در بادي امر يك «ارتقاي اجتماعي» و تطور عميق در ساحت معنايي زيست انساني رخ داد كه نهايتا به بسط فيزيكي شهر انجاميد و در عين حال رشد و نشو و نماي بورژوازي و پيشرفتهاي عمراني و صنعتي نيز از جمله موارد شالوده افكني در باب پيدايي شهر محسوب ميشوند.
در مواجهه با اين دو مقوله، اگر قرار باشد به مفاهيم مندرج در جامعهشناسي شهري بسنده كنيم، در نهايت خشك جامعهشناختياي به دست ميآيد كه در برابر حادث شدن برخي عينيات روزمره و عملي متزلزل است. فيالمثل، اگر به وجه عمراني ريشه پيدايي شهر بپردازيم، فقط توان شرح ماوقع تاريخي و بيان مورفولوژيك شهر را كسب ميكنيم يا در بهترين حالت يك تفسير «اقتصادي سياسي» ارائه خواهيم داد كه بورژوازي ناقض فئوداليسم شد و... يا اگر در هياتي فرماليستي به «واقعيت اجتماعي شهري» بنگريم تنها ميتوان بديهيات «جامعه شناسي خرد» در باب روابط شهري و نقش اجتماعي در شهر و... را شرح داد كه قاطعانه بايد گفت تاريخ مصرفش گذشته است.
چاره كار اما، رويكرد ديگري است. شهر بايد براي ما نماد يك «معنا» و «هستي» را كسب كند تا بتوان پي به دلالتهاي هستيشناختي ومعرفت شناختياي برد كه «ماهيت و جوهر وجودي» يك شهر را سامان ميدهد. با اين وصف هر شهر «معنايي» را دربطن «هستياجتماعي و تاريخي» خود يدك ميكشد كه انكشاف نظري آن راه برتحليلهاي منسجم جامعهشناختي و فلسفي و حتي بومشناختي و ريختشناختي خواهد گشود.درك فلسفي از «شهر» در پي فهم مبناي ساخت اجتماعي يك شهر است؛ساخت اجتماعياي كه «هويتمند» است و قواعد پيدايي اين «هويت» فارغ از هر سنخ رويكرد نظري فرماليستي و صوريگرا، بايد محتواگرايانه فهم و درك شود. اينچنين است كه «موضوع» در جامعهشناسي شهر، سيرت ديگري كسب ميكند و نقطه آغازين آن متضمن التزام به اين پيشفرض فلسفي است كه هر شهر، «معنا» و «هستي اجتماعي ـ تاريخي» مختص بهخود را دارا است.
با مدد گرفتن از اين پيشفرض است كه باب بحث و فحص فلسفي در باب شهر گشوده ميشود و آنگاه است كه فهم تفسيري از شكل روابط اجتماعي و هنجارها و ارزشهاي يك شهر مبناي مستحكم نظري پيدا ميكند. اين مقولات را ميتوان از اصول ثابت «جامعهشناسي شهري» خواند. اين رويكرد اگرچه متصف به صفت «جامعهشناختي» است، اما از فلسفيانديشي اعراض نميكند و در پي تلفيق رويكردهاي فلسفي و جامعه شناختي است.اساسا «هستي» و «معنا» موضوعاتي فلسفياند. بنابراين هستيشناسي يك شهر و واقعيات اجتماعي آن ميتواند و بايد «فلسفي» باشد. در عين حال، براي انضماميتر كردن قضيه، ما ناچار به ارائه دلايل جامعه شناختي نيز هستيم، اما اين ادله عطف به وجود فلسفي انديشي و پيش فرضهاي فلسفي، هرگز «انتزاعيات» صرف نيست.حال كه اين موضوع روشن شد به ديگر وجوه قضايا ميپردازيم. گفتيم كه هر شهر، معنا و هستي اجتماعي ـ تاريخي دارد. اينجا پرسش ديگري رخ مينماياند كه آيا اين معنا و هستي «عام» است؟ يعني «شهرها» همگي از هستي واحدي بهره ميبرند يا اينكه هر شهر اين امر را در هياتي مختص خود داراست؟
پاسخ به اين پرسش آري و نه است.
واضح است كه شهري شدن، جلوه ديگر و صورت جديدي از گستره زيست انساني است و حتي ميتواند در عدول از زيست سنتي تعبير شود.اين مقوله ميان همه شهرها مشترك است. اين پاسخ وجه آري پرسش ما محسوب ميشود. اما نكته بديهي و عيني ديگري هم وجود دارد. هر «شهر» ساختار اجتماعي خاص خود، نقشها و اساسا ساحت معرفتي خاص خود را دارد. بنابراين پرداختن به آن، ميتواند حتي درقالب «يك طرح نظري مجزا» نمود يابد كه البته وراي آنچه ما در باب پيش فرضها و فرم و محتواي كلي «جامعهشناسي شهر» گفتيم، نمود نمييابد.
درك تفسيري از ساحت معنايي هر شهر
هنگامي كه ما ميخواهيم «سبك زندگي» در يك شهر را تشريح كنيم، نخواهيم توانست صرفا نگاه كميتگرا و پوزيتويستي را سرلوحه قرار دهيم. اگرچه اين ادعا دربادي امر، ميتواند ناراست و مبطل بهنظر آيد، اما هنگامي كه براي شهر يك ساحت معنايي و هستي معرفت شناسانه قائل باشيم بديهي است كه رويكرد پوزيتويستي و كميتگرا و ارائه رقم و عدد تنها ميتواند براي «توصيف به وجه خاص زندگي شهري» مصداق يابد كه اين وجه خاص نيز عمدتا منطبق با دلالتهاي جامعهشناسي خرد و روانشناسي اجتماعي است و بيدرنگ ميتواند با رويكرد ديگري ابطال شود. فيالمثل، ما براي درك اين امر كه «مردم، يك شهر خود را «ديني» ميدانند يا نه!» نميتوانيم به آمارهايي بسنده كنيم كه تنها وجه تعميمياي براي نيل به يك توصيف دارند، چرا كه «روش» ما براي مجادله مبتني بر استنباط معناي فعل جمعي و سوبژكتيوي است كه متوجه افعال ديگران است. پس در اينجا نيت ذهني درك فردي و اساسا يكسان پنداري اجتماعي، محلي از اعراب ندارد.
«روش تفهيمي» كه در جامعهشناسي شهر بايد مورد استناد قرار گيرد ـ كه البته در وجه غالب چنين نيست – در مقابل «تبيين» و پيشبيني هاي پهنانگري است كه فرض را بر ميانگينهاي موهوم ميگذارد. ادلهاي كه چارلز تيلور در مقاله «تفسير و علوم مربوط به انسان» آورده براي بسط مفهومي آنچه ما مدنظر داريم بسيار راهگشاست؛ وي حجت آورده است كه علوم اجتماعي ناچار بايد معناكاو باشند و تحقيقات اجتماعي كه صرفا مبتني بر عوامل عيني مثل ربطهاي علمي، ساختارهاي اجتماعي و عقلانيت انتزاعي باشند، ناگزير ناكام خواهند ماند.
وي مينويسد: «راي من بيان ديگري است از انديشه اصلي علمالاجتماع تفسيري و آن اين است كه هيچ تبيني از فعل انساني وافي و مقنع نيست، مگر اينكه درك ما را از فاعل بيشترسازد. بنابراين راي، نميتوان هدف علمالاجتماع را پيشبيني هياتهاي بالفعل حوادث تاريخي يا اجتماعي دانست... تبيين مقنع آن است كه فاعل را هم دربرميگيرد و دركي از وي نصيب ما كند (دانيل ليتل، تبيين در علوم اجتماعي ترجمه عبدالكريم سروش ص 116).
اما در جامعهشناسي شهري مصطلح در ايران ما، حوزه تحليل و اساسا موضوع تنها «ساخت بومشناختي شهر» است و روش تحقيق و نحوه مفهومپردازي نظري دراين وادي (نظري) كه تيلور شرح داده سير نميكند. پس بديهي است كه ناكارآمديهاي نظري كه ما امروز در حوزه «نظريههاي شهري» داريم، معلول چه اموري است.فيالمثل تاكنون بهترين منبعي كه در باب «شهرهاي اسلامي» موجود است، رسالهاي از حميد اشرف است كه آن هم تنها به گزارش شكل شناختي و بومشناختي و توصيفي از شهر اسلامي در سدههاي گوناگون ميپردازد. اين امر نكته جالبي است كه اكنون در مهد و سرزمين «شهرهاي اسلامي»، ما هنوز منبع نظري قابل توجهي كه نگاهي ستيشناختي و معرفتشناسانه به «شهر اسلامي» داشته باشد، نداريم.
به قصد نتيجه
جامعهشناسي شهر بايدمبلغ فهمي وراي روشهاي تجربي و اثباتگرايانه باشد. تحليلپويا درباب يك شهر، مستلزم، شناخت نظم معنايي است كه از آن روابط اجتماعي و نقشهاي يك شهر منبعث ميشود؛ چه همين «روابط اجتماعي» است كه نحوه كاركرد فضاهاي شهري را مشخص ميكند و همان سيرت نظم معنايي است كه ساخت عمراني يك شهر را «صورت» ميبخشد. امروزه آيا ميتوان از گسست ساحت معنايي يك شهر و سنخشناسي معماري آن سخن به ميان آورد؟ آيا ميتوان از تاثير دلالتهاي رفتار جمعي بر ترافيك يك شهر سخن نگفت؟ وراي اين امر آيا ميتوان «شهروندي مدني» را جدا از گستره عقيدتي يك شهر دانست؟ با اين وصف، آيا ميتوان از جامعهشناسي شهر، تنها قرائت اثباتگرايانه، كمي و صوري داشت؟
ماخذ :
كد - لینک:
از روزگارِ رفته حکایت... (http://iransociety.blogfa.com)