PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفتر خاطرات دانشگاهی



sunyboy
09-25-2008, 05:59 PM
سلام دوستان در این تاپیک میخوایم هر کس خاطراتی چه خوب و خدای نکرده چه بد را که در دانشگاه براش پیش اومده رو ب کنه:178:

sunyboy
09-25-2008, 06:11 PM
اول من شروع می کنم

چند ماهه پیش توی کتابخانه دانشگاه با دوستان نشسته بودیم!! که مبایل یکی از دوستان زنگ خورد فوری رفت بیرون یکی از دوستان اتفاقی یکی از کتابهای اون دوست که رفته بود بیرون رو نگاه می کرد که یهویی یک عکس افتاده بیرون که عکس یه خانم بود همه تعجب کردیم ایشون همیشه می گفت که از دخترا بدش میاد و از این حرفا حالا یک عکی دختر جوای توی کتابش بود که اتفاقا صاحب عکس هم دوره ما بود این خیلی جالب بود من به دوستان گفتم این کار خوبی نیست بزارین سر جاش و بهش هیچی نگین ولی دوستان هر چی دوست داشتن پشت سرش حرف زدن وخودشان بریدن و خودشان دوختن! تا اینکه خودش اومد همه ساکت شدن رفت و کتاباش رو برداشت ولی اون کتاب رو برنداشت من بهش گفتم کتابت جا موند برگشت و گفت این کتاب من نیست وقتی اومدم کتابخانه این کتاب اینجا بود!! یکی از دوستان پرسید یعنی این کتا واقعا مال تو نیست؟؟ گفت بله داخل کتاب صفحه اول کتاب رو باز کردیم دیدم که کتاب مال صاحب عکسیه که دیدیم!! من کتاب رو برداشتم و به مسئول کتابخانه تحویل دادم !!!

فریبا
10-08-2008, 01:08 AM
ماشالله ما تو دانشگاه اینقدر بهمون خوش میگذره که همش خاطره میشه واسمون !!!!!!!!!!!!!!
کدوماش رو بگیم آخه؟

sunyboy
10-08-2008, 02:03 AM
خب یکی یکی بگین دیگه:110:

samira
10-16-2008, 08:31 PM
سر کلاس ++c بودیم که استادمون داشت پروژه ها رو چک میکرد وهر کی رو یه جورایی ضایع می کرد.پروژه دوم رو گفته بود که بهش ایمیل کنیم،تعداد کمی از بچه ها ایمیل کرده بودن که منم کرده بودم.
بعد از اینکه مال همه رو گفت نوبت به مال من رسید و استاد اسممو صدا زد وگفت که تو ایمیل شما هیچی نیست،فقط دعوت بهchat وجوک و...... بود
که واقعا منم یه لحظه هنگ کردم که استاد داره چی میگه،
که دیگه یهو کلاس از خنده منفجر شد.
ولی بعد کلاس رفتیم تو سایت دانشگاه و اونجا به استاد send هامونو نشون دادیم که ماجرا حل شد،استادم وقتی دید خودشم مونده بود که اونا چیه که بهش رسیده.
ولی بچه ها که حالام فکر میکنن که من اینجور چیزا رو واسه استادsend کردم، چون تو حیاط و اینور و اونور می شنوم که با شوخی اونم بلند بلند میگن استاد و به chat دعوت کرده................
بالاخره یه ضایع شدن حسابی بود :286:

pnugirl
10-17-2008, 11:26 AM
آخی، اشکال نداره........:))))

sahra
10-17-2008, 09:44 PM
الهی بمیرم که اینقدر ضایع شدی!!!!!!
خوب حتما دعوت به چت کردی خب . استاد که دروغ نمیگه!!!!!!!!!!!!
بابا شوخی کردم ناراحت نشو...

X2008
10-17-2008, 11:16 PM
سمیرا جان انسان جایز الخطاست. خوب استاد هم انسان هست و جایز الخطا. به دل نگیر. تو دختر محشری هستی.

samira
11-03-2008, 03:25 AM
سلام به دوستای گل
بدترین اتفاقی که امروز واسه من و دوستم صحرا اتفاق افتاد رو براتون میگم،که در اصل واسه صحرا اتفاق افتاد.
امروز که رفته بودیم سر کلاس ساختمان گسسته که از شانس ما هم استادمون تصادف کردو نیومد.
ماجرا از این قرار بود که منو دوستام با هم بودیم که صحرا با یه حالت پریشانی اومدو منو صدا کرد؛قضییه اینطوری بودکه گوشیش افتاده بود تو دستشویی دانشکاه.
هیچی دیگه بعد از اینکه بچه ها و حراست تلاش زیادی کردن که درش بیارن ولی نشد که نشد
تازه بدترم شد چون دیگه اصلا دیده نمی شد........
طفلکی صحرام اینقدر ناراحت بود که نگو!!
دیگه گوشی 4 ساعت اونجا بود شاید دیگه اگه درشم میاوردیم سوخته بود
ولی تا عصر که زنگ میزدیم در دسترس نبود ولی حالا دیگه خاموشه.
حالا هر چی بگذریم
ولی خداییش همه دانشگاه ماجرای گوشیو فهمیده بود:309:

sunyboy
11-03-2008, 06:18 PM
سلام به دوستای گل
بدترین اتفاقی که امروز واسه من و دوستم صحرا اتفاق افتاد رو براتون میگم،که در اصل واسه صحرا اتفاق افتاد.
امروز که رفته بودیم سر کلاس ساختمان گسسته که از شانس ما هم استادمون تصادف کردو نیومد.
ماجرا از این قرار بود که منو دوستام با هم بودیم که صحرا با یه حالت پریشانی اومدو منو صدا کرد؛قضییه اینطوری بودکه گوشیش افتاده بود تو دستشویی دانشکاه.
هیچی دیگه بعد از اینکه بچه ها و حراست تلاش زیادی کردن که درش بیارن ولی نشد که نشد
تازه بدترم شد چون دیگه اصلا دیده نمی شد........
طفلکی صحرام اینقدر ناراحت بود که نگو!!
دیگه گوشی 4 ساعت اونجا بود شاید دیگه اگه درشم میاوردیم سوخته بود
ولی تا عصر که زنگ میزدیم در دسترس نبود ولی حالا دیگه خاموشه.
حالا هر چی بگذریم
ولی خداییش همه دانشگاه ماجرای گوشیو فهمیده بود:309:


خیلی جالب بود!!!:246: حالا مدل گوشی و سیم کارت چی بود؟؟:27:

samira
11-04-2008, 06:58 AM
گوشیش نوکیا n73
سیم کارتشم همراه اول بود!

sahra
11-04-2008, 10:08 AM
ممنون عزیزم با این ضایع بازیات
خب میگفتی گم کرده دیگه نه اینکه....قضیه رو لو بدی

sahra
11-04-2008, 10:09 AM
راستی حداقل با منم هماهنگ میکردی خب

samira
11-04-2008, 10:24 AM
خب گفتم یکم بخندیم
:246:

samira
11-04-2008, 10:25 AM
:245:

sahra
11-04-2008, 10:27 AM
خواهشا دیگه از این خنده بازیا در نیار...ok؟؟؟

sahra
11-04-2008, 10:28 AM
باشه مثل اینکه تو گوشی من ویروس افتاده بود آره؟؟؟
بلوتوث باز..چت باز(استاد حسین زاده)

samira
11-04-2008, 10:53 AM
بمیری تو رو!
خب ویروس بود دیگه.تو wc که نیافتاده بود..:177:

sunyboy
11-04-2008, 07:20 PM
راستی حداقل با منم هماهنگ میکردی خب
سمیرا خانم اینو راس میگه!!:216:

sunyboy
11-04-2008, 07:21 PM
ممنون عزیزم با این ضایع بازیات
خب میگفتی گم کرده دیگه نه اینکه....قضیه رو لو بدی


صحرا خانم همه میدونن یعنی همه دانشگاه میدونه!!:163:

sunyboy
11-04-2008, 07:23 PM
گوشیش نوکیا n73
سیم کارتشم همراه اول بود!


اشکال نداره!! تقصیر خودش بوده دیگه یکم مراقب بود اینطوری نمیشد!! منم یکبار گوشیم از بالا افتاد و تکه تکه شد!! توی جیب پیراهنم بود رفاه بودم بالای نردبان افتاد!!:77:

صنم
11-04-2008, 07:54 PM
منم یه بار تو خوابگاه عصبی شدم میخواستم ظرف کرمی که بغل دستم بود پرت کنم طرف دیوار تا خالی شم اما چون گوشیمم بغل دستم بود اشتباهی اونو پرت کردم.:164:

sahra
11-05-2008, 04:24 AM
صحرا خانم همه میدونن یعنی همه دانشگاه میدونه!!:163:
منم نمیدونم
من لو دادن تو سایتو گفتم...
خدا هیچ مسلمونی رو بی گوشی نذاره
بد دردیه بخدا
دقیقا 25 ساعت بی گوشی بودم...آخ که چه سخت بود

sahra
11-05-2008, 04:32 AM
منم یه بار تو خوابگاه عصبی شدم میخواستم ظرف کرمی که بغل دستم بود پرت کنم طرف دیوار تا خالی شم اما چون گوشیمم بغل دستم بود اشتباهی اونو پرت کردم.:164:
آخی بمیرم برات...:25:

sunyboy
11-05-2008, 11:53 AM
منم نمیدونم
من لو دادن تو سایتو گفتم...
خدا هیچ مسلمونی رو بی گوشی نذاره
بد دردیه بخدا
دقیقا 25 ساعت بی گوشی بودم...آخ که چه سخت بود


اشکال نداره الان بیشتر جوونا معتاد گوشی و اس ام اس و ... هستن:59:

sunyboy
11-05-2008, 11:53 AM
منم یه بار تو خوابگاه عصبی شدم میخواستم ظرف کرمی که بغل دستم بود پرت کنم طرف دیوار تا خالی شم اما چون گوشیمم بغل دستم بود اشتباهی اونو پرت کردم.:164:
:246::246::246::246:

X2008
11-05-2008, 06:34 PM
منم نمیدونم
من لو دادن تو سایتو گفتم...
خدا هیچ مسلمونی رو بی گوشی نذاره
بد دردیه بخدا
دقیقا 25 ساعت بی گوشی بودم...آخ که چه سخت بود
بمیرم برات....

samira
11-05-2008, 10:27 PM
سمیرا خانم اینو راس میگه!!:216:



اگه منظور شما دانشگاه باشه که خودش یه جوری بود که همه میدونستن.
ولی اگه منظورتون سایت باشه بیخیال مشکلی نیست!!
راستی اینقدرام بدون هماهنگی نبود!!

samira
11-05-2008, 10:28 PM
صنم جون ماجرای تو هم خیلی باحال بود:309::63:

صنم
11-06-2008, 07:19 PM
مرسی سمیرا جون با اینکه از روی عصبانیت این کار رو کرده بودم ولی وقتی فهمیدم چی کار کردم از خنده مردم.:226:

sahra
11-06-2008, 10:26 PM
اشکال نداره الان بیشتر جوونا معتاد گوشی و اس ام اس و ... هستن:59:
نمیدونم منظورتون از کلمه معتاد چیه؟؟؟ولی اینو بدونین من وقتی به چیزی وابسته میشم دل کندن ازش برام خیی سخته...
ok

eastboy
11-07-2008, 12:10 AM
نمیدونم منظورتون از کلمه معتاد چیه؟؟؟ولی اینو بدونین من وقتی به چیزی وابسته میشم دل کندن ازش برام خیی سخته...
Ok
من اینجا یه کم شفافسازی کنم در مورد کلمه معتاد
منظوره آق مدیر اینه که جونای الان معتاد دیجیتالی هستن یعنی گوشی و اینا رو میزارن رو منقل و دود میکنن.امیدوارم مفید واقع شده باشه.بازم اگه جاهای دیگه ایهام داشتین بگید حتما شفافسازی میکنم:300:

sahra
11-07-2008, 12:34 AM
ok
میگما یه رشته شفاف سازی بذارن شما برین تدریس کنین...مطمئنا"موفق میشین
استاد جان آبنباتم که خیلی دوست دارینا!!!!

eastboy
11-07-2008, 12:42 AM
ok
میگما یه رشته شفاف سازی بذارن شما برین تدریس کنین...مطمئنا"موفق میشین
استاد جان آبنباتم که خیلی دوست دارینا!!!!
مقسی صحرا جان زیاد بهم رو نده پرو میشم .من معمولا چایی نخورده زود فامیل میشم:92:
مگه آبنبات داری؟ رد کن بیاد دیگه خودتو لو دادی:245:میخوام میخوام میخوااااااام:195:

pnugirl
11-08-2008, 01:55 AM
خواهشا دیگه از این خنده بازیا در نیار...ok؟؟؟دعوا نکنین دخملای من!!:228:

pnugirl
11-08-2008, 02:13 AM
من اینجا یه کم شفافسازی کنم در مورد کلمه معتاد
منظوره آق مدیر اینه که جونای الان معتاد دیجیتالی هستن یعنی گوشی و اینا رو میزارن رو منقل و دود میکنن.امیدوارم مفید واقع شده باشه.بازم اگه جاهای دیگه ایهام داشتین بگید حتما شفافسازی میکنم:300:
خیلی جوابای شما باحالن:104::104:

samira
11-08-2008, 03:16 AM
دعوا نکنین دخملای من!!:228:
سارا جون چه دعوایی:84:
صحرا از دست گوشیش ناراحته:69:

sahra
11-08-2008, 03:32 AM
ممنون از این همه ابراز احساسات شما دوستان عزیز
شماها نبودین من داغون میشدما:106:

pnugirl
11-08-2008, 08:55 AM
سارا جون چه دعوایی:84:
صحرا از دست گوشیش ناراحته:69:نیدونم، شایدم:216:

pnugirl
11-08-2008, 08:58 AM
ممنون از این همه ابراز احساسات شما دوستان عزیز
شماها نبودین من داغون میشدما:106:نگران نباش، ما همچنان پیشت هستیم:84:

eastboy
11-08-2008, 03:25 PM
سارا جون چه دعوایی:84:
صحرا از دست گوشیش ناراحته:69:
منم گوشی دست دار میخوام:291:

samira
11-10-2008, 12:58 AM
منم گوشی دست دار میخوام:291:


اگه میخوای بدم بهت
ولی عواقب خوبی نداره ها
:101:
مال صحرارو دیدی که چی شد؟
حالا خوددانی:40:

eastboy
11-10-2008, 01:32 AM
اگه میخوای بدم بهت
ولی عواقب خوبی نداره ها
:101:
مال صحرارو دیدی که چی شد؟
حالا خوددانی:40:
نه ننمون گفته به چیزایی که عواقب داره دست نزنم جیزه اخههههه:300:
اصلا من از عواقب خوشم نمیاد .عواقب چیز بدیه.همین پارسال حسن همسایمون عواقب گرفت نفله شد مرد:253:هی گفتیم حسن خطرناکه حسن هی گوش نکرد هی عواقب گرفت هی مرد :183:

samira
11-10-2008, 11:34 AM
مقسی صحرا جان زیاد بهم رو نده پرو میشم .من معمولا چایی نخورده زود فامیل میشم:92:
مگه آبنبات داری؟ رد کن بیاد دیگه خودتو لو دادی:245:میخوام میخوام میخوااااااام:195:

از عوض صحرا من میدم:28:
http://www.pnu-club.com/imported/mising.jpg

samira
11-10-2008, 11:37 AM
خوشمزه بود:300:

eastboy
11-10-2008, 12:19 PM
ای کلک معدن آبنبات داریو من خبر نداشتم :202:
از این بزرگترشم داری ؟:289:
صحرا دخمل بدیه سمیرا دخمل خوبیه:14:

Silence
10-02-2009, 11:34 AM
یکی از خاطرات نه خوب نه بد ترم پیشم همگروه شدن با اونایی * بود که با دیدنشون این ریختی : http://pnu-club.com/imported/2009/09/279.gifمیشدم .. ساعات سختی بود ، تحمل شوخی های بیمزه .. ولی خوبیش این بود که آزمایش مورد نظر رو با دقت انجام میدادن و به خوبی یاد گرفتم و بیستم رو بعد از کمک خدا و سعی و تلاش خودمو لطف استاد ، یه کوچولو هم از اوشون ها ممنونم

........
* اونا : پسرا

TAHA
10-21-2009, 12:21 AM
منم يك خاطره بگم البته از نقله يكي از دوستان كه خجالت كشيد بياد بگه كه من بجاش ميگم


من يك روز توي دانشگاه داشتم اطلاعيه هاي مربوط به هلال احمر رو مي خودم و بدجور توي عمقه خوندشون بودم اتفاقا كناره حلال احمر wc خانوم ها بود همين طور توي حال و حواي خوندم بودم از بدشانسي ما دوتا پسر نادون باهم شوخي نامناسبي مي كردند كه يكشون از سر شوحي ديگري رو هل داد و از بد شانسي به من خورد و منم نا خداآگاه با برخورد اين پسر نادان به من يهويي پرت شدم توي wc خانوم ها.خيلي خيلي خجالت كشيدم و نزديك بود حسابي كتك بخوريم كه سريع خودمو جمع كردمو امدم بيرون و جيم شديم.ولي ديگه چند هفته اي بين اقايون و خانوم هاي هم رشته ي سوژه شده بوديم

MAHBOOBEH
12-14-2009, 05:18 AM
يه خاطره بشنوين از دانشگاه آزاد:
يه استاد داشتيم كه مجروح بود.(موجي)و نميتونست اعصابشو كنترل كنه.اون درس هم فقط با همين استاد ارايه ميشد.خلاصه همه به اكراه درسو گرفتيم.نميدونم چرا،از روز اول با من لج افتاد.يعني ميدونم.شيطون بودم.يه بار تذكر داد،تصميم گرفتم سر كلاسش صبور باشم.
به همه گفته بود قبل از ورود به كلاس موبايلشونو خاموش كنن.يه روز سر كلاس گوشيش زنگ خورد.همه شروع كردن به خنده و يه نفر از بين جمع گفت موبايل خودت كه روشنه...
از قضا من نه خنده اي كردم،نه حرفي زدم.مستقيم به استاد نگاه ميكردم تا عكس العملشو ببينم.آقاي استاد سرشو كه بلند كرد،نگاهش به من افتاد كه نگاش ميكردم و بي برو برگرد بهم گفت:بييييرووون

اين شد آش نخورده و دهن سوخته

sunyboy
12-29-2009, 08:46 PM
خیلی جالب بود:110:

ATHENA
02-03-2010, 03:28 PM
یه روز ما کلاس درس گرافیک رایانه داشتیم تو سایت بودیم من روز قبلش رفتم یه خفاش کوچیک ژله ای خریده بودم که سیاه بود و بیشتر شبیه سوسک بود :3::272:
اون روز سر کلاس استاد داشت درس می داد که معمولا میومد گروه گروه سر پی سی و توضیح می داد استاد ما یه دختر بود که 29 ساله بود و منم اون روز وقتی داشت برای یه گروه از بچه ها توضیخ می داد این خفاش رو انداختم رو دست استاد و بیچاره از ترس نزدیک بود سنگ کپ کنه:124: که یه متری پرید هوا :3:بچه ها که زده بودن زیر خنده هیچکی جلوش رو نمی تونست بگیره :283:

2 دقیقه فقط خشکش زده بود و بعد به من نگاه کرد گفت برو بیرون من رفتم رو سیستم سرور جای استاد نشستم :227:بعد 5 دقیقه اومد گفت کجا خریدی برای منم یکی بخر منم براش خریدم :187::285:

من نماینده کلاس بودم و شیطون تر از همه:243: این برای موقعی بود که دانشگاه هنر بودم :50::177:

و یکی از کوچیک ترین شیطونی هام هست:273::283::247::244:

50cent
02-04-2010, 11:42 AM
یه بار روزه 5شنبه کلاس معادلات دیفرانسیل داشتیم ساعت 12 تا 2 ،استاد از این جونا بود از همون اوله کلاس یه ریز درس میداد بچه ها هم تند تند نت برداری میکردن از 12 تا 1 فقط درس میداد و هیچکسم جیک نمیزد اخه یه خرده خشکم بود.بعد یه مسئله نوشت و گفت برای حله این مسئله چیکار باید بکنیم برو بچم هاج و مواج من دستمو بردم بالا بعد گفت شما بگو منم گفتم استاد باید نیت کنیم.
یه 10 مین دیگه یکی از بچه ها پرسید استاد برای حله تابع مختلط چیکار باس کرد منم دستمو بردم بالا گفتم استاد ما بگیم گفت بگو گفتم چون تابع مختلط است باس از مراجع عظام سوال شود.

50cent
02-04-2010, 11:48 AM
یه روز دیگه قرار بود مدیر گروهمون از درس مکانیک خاک و استاتیک امتحان بگیره چون تعداد زیاد بود همرو تو سوله جمع کرده بود تعداد یه 200 تایی میشد بعد اومد گفت امتحان نمیگیرم و این حرفا بحثه نظر سنجیو کشید وسط که چرا دانشجوها تو نظر سنجی اساتید شرکت نمیکنند گویا میترسند من شنیدم از بعضی دانشجوها که بعضیاشون میگن این کار عواقب داره من میخوام بدونم این عواقبش چیه بعد منم از اون وسط بلند گفتم استاد کهریزک ملت زدن زیره خنده از جمله خوده استاد

مژگان
02-04-2010, 12:52 PM
منم يك خاطره بگم البته از نقله يكي از دوستان كه خجالت كشيد بياد بگه كه من بجاش ميگم


:243::243::243::243:

مژگان
02-04-2010, 12:54 PM
اول من شروع می کنم

چند ماهه پیش توی کتابخانه دانشگاه با دوستان نشسته بودیم!! که مبایل یکی از دوستان زنگ خورد فوری رفت بیرون یکی از دوستان اتفاقی یکی از کتابهای اون دوست که رفته بود بیرون رو نگاه می کرد که یهویی یک عکس افتاده بیرون که عکس یه خانم بود همه تعجب کردیم ایشون همیشه می گفت که از دخترا بدش میاد و از این حرفا حالا یک عکی دختر جوای توی کتابش بود که اتفاقا صاحب عکس هم دوره ما بود این خیلی جالب بود من به دوستان گفتم این کار خوبی نیست بزارین سر جاش و بهش هیچی نگین ولی دوستان هر چی دوست داشتن پشت سرش حرف زدن وخودشان بریدن و خودشان دوختن! تا اینکه خودش اومد همه ساکت شدن رفت و کتاباش رو برداشت ولی اون کتاب رو برنداشت من بهش گفتم کتابت جا موند برگشت و گفت این کتاب من نیست وقتی اومدم کتابخانه این کتاب اینجا بود!! یکی از دوستان پرسید یعنی این کتا واقعا مال تو نیست؟؟ گفت بله داخل کتاب صفحه اول کتاب رو باز کردیم دیدم که کتاب مال صاحب عکسیه که دیدیم!! من کتاب رو برداشتم و به مسئول کتابخانه تحویل دادم !!!


اینقدر بدم میاد تا ادم یه چیزی رو مطمئن نشده برای خودش بزرگش کنه

tania
03-08-2010, 11:12 PM
تازه وارد دانشگاه شده بودم ترم اول سرکلاس حقوق جزا نشسته بودم ولی تا نیم ساعت تمام هرچی استاد درس می داد هیچی نمی فهمیدم وآخر سر خسته شدم و گفتم استاد شما صفحه چند را دارید توضیح می دهید؟هیجکدام از مطالبی که گفتید درکتاب نیست استاد گفت کتابت را بیار ببینم کتابم را نشانش دادم پرسید شما ترم چندید؟گفتم ترم یک استاد گفت اشتباه اومدی اینجا ترم چهاره!!!ومن درحالیکه قهقه دانشجوها پشت سرم بود خجالت زده از کلاس فرارکردم.

50cent
03-08-2010, 11:32 PM
نایس

sonia67
03-09-2010, 02:14 AM
منم گوشی دست دار میخوام:291:

خیلی باحالی...هم خودت هم جوابات...کلی خندیدم ...:244::244::244:

ebrahim71
11-19-2011, 12:08 PM
شباهت لیست حضور وغیاب با نامه!!

این خاطره یکی از خاطرات خیییییییییییییییییییییییی یییییلی جالب وباحال من از پیام نوره!!

مهرماه بود وماهم دانشجوی ترم اولی و هزاران شوق وشور کاذب که دانشجووووووووووووو شدیم!

همون اوایل ترم بود که رفتیم سرکلاس اقتصادخرد _ استاد محبی_ که انصافا یکی از بهترین استادها بودند!

نشستیم آخر کلاس _ جلومون هم سه تا دختره بودند ازهمونها که خودشون یک مقدار خارش دارند وبرای بخت گشایی میان دانشگاه!!

ازهمون اول کلاس اینا شروع کردند به مزه پرانی!!!

منم که حس پسریانولیستی ( همون جنس برتر) خیلی قوی دارم

اونا رو از تکه های پرمعنای خودم بی نصیب نگذاشتم

بینشون یک دخترچادری (که این خانم نقش زیادی توی خاطرات بعدی داره) بودکه بیشتر مزه میپراند!!!

گذشت تا اخرای کلاس لیست حضور وغیاب رو نوشتن !!

رسیدبه من منم نوشتم ودادم به این دخترچادریه!!!!

تا دادم بهش بیچاره فکر کردنامه ای شماره ای چیزیه!!!

سریع گذاشت توی کیفش!!!

منم صداشو درنیاوردم فقط بابچه ها کرکر میخندیدیم.

تا 10 دقیقه بعدکلاس استادبیچاره داشت دنبال لیست میگشت!!

آخرش یکی از دوستام بهش گفت خانم لیست روپس بده!

دختره ی بیچاره خیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییلی افسرده شد!!

negar92
02-12-2012, 11:00 PM
:55: خیلی باحال بود

nazi_flower
06-13-2012, 11:46 PM
منم یه بار تو خوابگاه عصبی شدم میخواستم ظرف کرمی که بغل دستم بود پرت کنم طرف دیوار تا خالی شم اما چون گوشیمم بغل دستم بود اشتباهی اونو پرت کردم.:164:

:55::58:....کاری که پیش اومده دیگه کاریش نمیشه کرد ...:36:

nazi_flower
06-14-2012, 12:37 AM
يه خاطره بشنوين از دانشگاه آزاد:
يه استاد داشتيم كه مجروح بود.(موجي)و نميتونست اعصابشو كنترل كنه.اون درس هم فقط با همين استاد ارايه ميشد.خلاصه همه به اكراه درسو گرفتيم.نميدونم چرا،از روز اول با من لج افتاد.يعني ميدونم.شيطون بودم.يه بار تذكر داد،تصميم گرفتم سر كلاسش صبور باشم.
به همه گفته بود قبل از ورود به كلاس موبايلشونو خاموش كنن.يه روز سر كلاس گوشيش زنگ خورد.همه شروع كردن به خنده و يه نفر از بين جمع گفت موبايل خودت كه روشنه...
از قضا من نه خنده اي كردم،نه حرفي زدم.مستقيم به استاد نگاه ميكردم تا عكس العملشو ببينم.آقاي استاد سرشو كه بلند كرد،نگاهش به من افتاد كه نگاش ميكردم و بي برو برگرد بهم گفت:بييييرووون

اين شد آش نخورده و دهن سوخته
:58::58::58::58::58::58::58::58::58:
:244:

nazi_flower
06-14-2012, 01:03 AM
شباهت لیست حضور وغیاب با نامه!!

این خاطره یکی از خاطرات خیییییییییییییییییییییییی یییییلی جالب وباحال من از پیام نوره!!

مهرماه بود وماهم دانشجوی ترم اولی و هزاران شوق وشور کاذب که دانشجووووووووووووو شدیم!

همون اوایل ترم بود که رفتیم سرکلاس اقتصادخرد _ استاد محبی_ که انصافا یکی از بهترین استادها بودند!

نشستیم آخر کلاس _ جلومون هم سه تا دختره بودند ازهمونها که خودشون یک مقدار خارش دارند وبرای بخت گشایی میان دانشگاه!!

ازهمون اول کلاس اینا شروع کردند به مزه پرانی!!!

منم که حس پسریانولیستی ( همون جنس برتر) خیلی قوی دارم

اونا رو از تکه های پرمعنای خودم بی نصیب نگذاشتم

بینشون یک دخترچادری (که این خانم نقش زیادی توی خاطرات بعدی داره) بودکه بیشتر مزه میپراند!!!

گذشت تا اخرای کلاس لیست حضور وغیاب رو نوشتن !!

رسیدبه من منم نوشتم ودادم به این دخترچادریه!!!!

تا دادم بهش بیچاره فکر کردنامه ای شماره ای چیزیه!!!

سریع گذاشت توی کیفش!!!

منم صداشو درنیاوردم فقط بابچه ها کرکر میخندیدیم.

تا 10 دقیقه بعدکلاس استادبیچاره داشت دنبال لیست میگشت!!

آخرش یکی از دوستام بهش گفت خانم لیست روپس بده!

دختره ی بیچاره خیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییلی افسرده شد!!

:265:کاار دلستی ننننککککردی

یکی مثل خودت
07-03-2012, 02:06 PM
سر کلاس ++c بودیم که استادمون داشت پروژه ها رو چک میکرد وهر کی رو یه جورایی ضایع می کرد.پروژه دوم رو گفته بود که بهش ایمیل کنیم،تعداد کمی از بچه ها ایمیل کرده بودن که منم کرده بودم.
بعد از اینکه مال همه رو گفت نوبت به مال من رسید و استاد اسممو صدا زد وگفت که تو ایمیل شما هیچی نیست،فقط دعوت بهchat وجوک و...... بود
که واقعا منم یه لحظه هنگ کردم که استاد داره چی میگه،
که دیگه یهو کلاس از خنده منفجر شد.
ولی بعد کلاس رفتیم تو سایت دانشگاه و اونجا به استاد send هامونو نشون دادیم که ماجرا حل شد،استادم وقتی دید خودشم مونده بود که اونا چیه که بهش رسیده.
ولی بچه ها که حالام فکر میکنن که من اینجور چیزا رو واسه استادsend کردم، چون تو حیاط و اینور و اونور می شنوم که با شوخی اونم بلند بلند میگن استاد و به chat دعوت کرده................
بالاخره یه ضایع شدن حسابی بود :286:

استاد مشکوک نبوده؟؟؟:39:

یکی مثل خودت
07-03-2012, 02:21 PM
سلام به هم باشگاهیان عزیز
خاطره ی که هیچوقت یادم نمیره اینکه وقتی از طریق کنکور سراسری تو دانشگاه پیام نور قبول شدم فهمیدم بهترین دوستم یعنی تنها دوستم که فقط سه سال تو دبیرستان همکلاسی بودیم ،با من تو یه دانشگاه و یه رشته قبول شده یعنی مدیریت صنعتی ،خیلی خوشحال بودم که بازم تو یه کلاس با هم میشینیم و با همیم،اما دانشگاه باعث شد دوستم رو از دست بدم ،از وقتی با یکی از هم کلاسی یامون ازدواج کرد منو فراموش کرد ،کسی که باهم حتی رفت و آمد خانوادگیم داشتیم ،یعنی خدا حافظ 8 سال رفاقت، سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست...:168:

saharnaz_71
07-03-2012, 06:26 PM
سلام به هم باشگاهیان عزیز
خاطره ی که هیچوقت یادم نمیره اینکه وقتی از طریق کنکور سراسری تو دانشگاه پیام نور قبول شدم فهمیدم بهترین دوستم یعنی تنها دوستم که فقط سه سال تو دبیرستان همکلاسی بودیم ،با من تو یه دانشگاه و یه رشته قبول شده یعنی مدیریت صنعتی ،خیلی خوشحال بودم که بازم تو یه کلاس با هم میشینیم و با همیم،اما دانشگاه باعث شد دوستم رو از دست بدم ،از وقتی با یکی از هم کلاسی یامون ازدواج کرد منو فراموش کرد ،کسی که باهم حتی رفت و آمد خانوادگیم داشتیم ،یعنی خدا حافظ 8 سال رفاقت، سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست...:168:

سلام چه جالب:72:
منم همین اتفاق واسم افتاده
من از دوستم 5هزار تا رتبم بهتر شده بود
دوست داشتیم که باهم انتخاب رشته کنیم و بجا قبول شیم
اما چون عطیه نمیخاست که شهرستان بزنه و(من زدم!!!چون مشاور گفته بود که روزانه شهرستان قبول میشم!)اصلا حتی پیام نورامونم شبیه هم نزنیم.
وقتی که جوابا اومد هر دو یجا قبول شدیم
من مدیریت بازرگانی عطیه مدیریت دولتی
فعلا که تا ترمه 4 تقریبا درسامون یکیه
وکلا با هم انتخاب واحد میکنیم

عطیه میاد جلو در و باهم میریم دانشگاه...مثل بچه مدرسه ای ها...

و خدا رو شکر میکنم:72:

saharnaz_71
07-03-2012, 06:46 PM
حالا یه خاطره از دانشگاه
ترمه اول کد درس اقتصاد خردم با دوستام یکی نبود و در نتیجه باید یه ساعت دیگه میومدم!
اما من ساعتای کلاسو خودم رو نمیرفتم و بجاش با بقیه دوستام که تو یه ساعته دیگه اما همون استاد رو میرفتم
چون ساعت کلاسیه خودم غروب بود و تا برمیگشتم شب میشد....
خلاصه حجم کلاسی ظهر فوالعاده زیاد بود و من همچنان و خیلی های دیگه ساعت ظهر میومدن
این کلاس دو هفته یبار برگزار میشد
خلاصه یروز استاد کلید کرد که هرکس باید سر ساعته خودش بیاد
و منم که بچه حرف گوش کن رفتم سره کلاسه غروب
اونروز تقریبا یرب دیر رسیدم
رفتم سره کلاس با تعجب دیدم دارن امتحان میدن
حالا استادم با اشاره میگه چرا دیر اومدی:97:بیا بیا این برگرو بگیر امتحان بده
آقا منم کلا 3 جلسه رفتم سره کلاس هیچسم نخونده بودم...خبرم نداشتم که امتحاااانه:55:
استادم انقد هول بود فقط میگفت بنویس الان وقتت تموم میشه
منم گفتم شاید استاده عقده ای هم بود یه امتحان کلاسه دیگه داره میگیره!!!
اسممو نوشتم با ش دانشجویی با افتخار رفتم برمو دادم:39:ولی بیچاره بچه ها تقلا میکردن که برسونن ولب تشریحی دیگه چقد تقلب کنم باز تستی بود یچیزه!!!
اومدم بیرون تازه 2 هزاریم افتاد که امتحان نیم ترم بوده:26:چون اون ساعت هر هفته کلاس داشتن و در نتیجه کتابشون تموم شده بود!!!

حالا منم ترم اولی و حساس
هر چی به استاده میگم اقا من سره یه کلاس دیگه میومدم نمیدونستم...یبار دیگه بذار امتان بدم...خواهش...تمنا...
اقا مگه قبول میکرد
میگفت اسمت رد شده!
اخه پیام نورو این حرفااااااااااااا:105:
خلاصه کلی گرخیدم گفت خالا سره امتحانه اون یکیام بیا شاااااااااااااااااااااااا ااااااااید نمرتو اونو رد کنم اونم شاااااااااااااااااید

این خاطررو هیچوقت یادم نمیره........:238:

McQueen
03-01-2014, 09:18 PM
ترم 1 بودیم و سر کلاس ریاضی 1 نشسته بودیم که استادمون میخواست یه مساله ی ریاضی رو که فرمولی بود رو بهمون بگه ( استادمون خانوم بود ) که در حالی که داشت فرموله رو پای تخته مینوشت هر چند لحظه یک بار برمیگشت و با لحن متاسف و ناامیدانه میگفت : من اینارو مینویسم اما نمیدونم چرا هر ترم میگم اما بچه ها تو امتحان برعکسشو مینوسن! .... من درس میدما اما میدونم شماها برعکس مینویسید... ( و این جمله رو حدود 3 -4 بار تو همون چند لحظه تکرار کرد و داشت یواش یواش اون حس تحقیر تو همه زنده میشد) که من در حالی که کلاس سکوت بود و کسی انتظارشو نداشت یهو گفتم " خب استاد شما برعکس درس بدید تا ما درست بنویسیم " http://pnu-club.com/imported/2014/02/331.gif

که کلاس ترکید از خنده و خود استادمونم خندید http://pnu-club.com/imported/2014/03/52.gif
http://pnu-club.com/imported/2014/03/53.gif
یعنی همه بچه ها کیف کردن و یکی از بچه هامون که چند صندلی عقب تر از من نشسته بود گفت : خوب گفتی http://pnu-club.com/imported/2014/03/54.gif
http://pnu-club.com/imported/2014/03/55.gif
http://pnu-club.com/imported/2014/03/56.gif
......فکر کنم اون خیلی حرصش در اومده بوده http://pnu-club.com/imported/2014/03/57.gif

baran bala
03-02-2014, 09:46 AM
ترم 1 بودیم و سر کلاس ریاضی 1 نشسته بودیم که استادمون میخواست یه مساله ی ریاضی رو که فرمولی بود رو بهمون بگه ( استادمون خانوم بود ) که در حالی که داشت فرموله رو پای تخته مینوشت هر چند لحظه یک بار برمیگشت و با لحن متاسف و ناامیدانه میگفت : من اینارو مینویسم اما نمیدونم چرا هر ترم میگم اما بچه ها تو امتحان برعکسشو مینوسن! .... من درس میدما اما میدونم شماها برعکس مینویسید... ( و این جمله رو حدود 3 -4 بار تو همون چند لحظه تکرار کرد و داشت یواش یواش اون حس تحقیر تو همه زنده میشد) که من در حالی که کلاس سکوت بود و کسی انتظارشو نداشت یهو گفتم " خب استاد شما برعکس درس بدید تا ما درست بنویسیم "
http://pnu-club.com/imported/2014/02/331.gif

که کلاس ترکید از خنده و خود استادمونم خندید
http://pnu-club.com/imported/2014/03/52.gifhttp://pnu-club.com/imported/2014/03/53.gif
یعنی همه بچه ها کیف کردن و یکی از بچه هامون که چند صندلی عقب تر از من نشسته بود گفت : خوب گفتی
http://pnu-club.com/imported/2014/03/54.gifhttp://pnu-club.com/imported/2014/03/55.gifhttp://pnu-club.com/imported/2014/03/56.gif
......فکر کنم اون خیلی حرصش در اومده بوده
http://pnu-club.com/imported/2014/03/57.gif

ایول میگم پسردایی خودمی :39:هیچ کس باورنمیکنه دمت گرم:104::104:

McQueen
03-02-2014, 12:08 PM
یه بار تو ازمایشگاه بودیم و من دستکش دستم بود که احساس کردم رو زبونم یه چیزی هست اصلا حواسم نبود دستکش دستمه واسه همین با نوک انگشت به زبونم دست زدم ببینم که چیه http://pnu-club.com/imported/2014/03/58.gif

..................... که یهو زبونم سوخت فکر کنم مواد رو دستکش با رطوبت زبونم واکنش داد http://pnu-club.com/imported/2014/03/59.gif
.......... ولی بعدش سریع زیر آب گرفتم بهتر شد ...:55:

fr.chemi3t
03-04-2014, 01:24 PM
دانشگاهمونم شده یکی از جاهایی که وقتی اسمش میاد خاطره بد یکی از دانشجوها برام سپری میشه ,از طبقه 4 ام خودشو پرت کرد پایین در جا فوت کرد:77:حالا دانشگاهمون شده آیینه دق یا عبرت ... واقعا چرا اینطوری میشه

McQueen
03-04-2014, 01:46 PM
دانشگاهمونم شده یکی از جاهایی که وقتی اسمش میاد خاطره بد یکی از دانشجوها برام سپری میشه ,از طبقه 4 ام خودشو پرت کرد پایین در جا فوت کرد:77:حالا دانشگاهمون شده آیینه دق یا عبرت ... واقعا چرا اینطوری میشهخیلی متاسف شدم واقعا ناراحت کننده بود اخه چرا؟ ماجراهای عشقی؟

fr.chemi3t
03-04-2014, 01:56 PM
خیلی متاسف شدم واقعا ناراحت کننده بود اخه چرا؟ ماجراهای عشقی؟

همین که نمیدونیم چش بود بیشتر اذیت کننده است ,با هیچکسی صحبتی نکرده بود ,هیچکی هم از دردش خب نداشت

baran bala
03-04-2014, 03:19 PM
اخی........:168:

McQueen
03-15-2014, 12:55 PM
یه روز مسول آزمایشگاه ما که از دخترا بود و اون ترم کار دانشجویی گرفته بود به خاطر این موضوع جو گرفته بودش و فکر میکرد درحد هیات علمی دانشگاهه و تو آزمایشگاه هی میومد بالای سر همه ما و دستور و گیرای الکی میداد ( اونوقت ازش سوال میپرسیدیم بلد نبود سمبل میکرد ) و یه جوری حرص همه رو درآورده بود که یه جا من بهش گفتم بیا ببینن ما درست انجام دادیم ؟ که اونم با صدای بلند طوری که همه بشنون تو آزمایشگاه برگشت بهم گفت : من نمیدونم شما خودتون باید بدونید درسته یا نه ؟ کار من این نیست ... کار من نظارته من فقط نظارت میکنم ... نظارت!
که منم در حالی که یه خنده ی موذیانه کردم همونطوری بلند گفتم ... پس فقط نظارت کن دستور نده!
http://pnu-club.com/imported/2014/02/333.gif
ساکت شد درحالی که داشت لبخند زورکی ای میزد. و همه هم یه طورایی کیف کردن
خدایی من آدمی نیستم که بخوام به کسی گیر بدم و یا ضایعش کنم ولی این یکی با دستور و ایرادایی که الکی ازمون گرفت و داشت خود منو ضایع میکرد باعث شد جوابشو بدم
http://pnu-club.com/imported/2014/03/56.gif


فکر کنم بی مزه بود ...

baran bala
03-15-2014, 01:04 PM
نه جالب بودخوشم میاد به موقع حرف میزنی و دمت گرم حالشو گرفتی

McQueen
03-15-2014, 01:10 PM
نه جالب بودخوشم میاد به موقع حرف میزنی و دمت گرم حالشو گرفتی

تازه یه جا اومده بود بهمون میگفت وای باید اینکارو کنید دیگه ... ( در حالی که من میدونستم باید اون کارو انجام بدیم ) من برگشتم بهش گفتم ( با حالت مسخره بخون ) خوبه حالا واسه ما تریپ آزمایشگاه برداشته که دو تا از پسرامون که اونورتر واستاده بودن به هم نگاه کردن زدن زیر خنده آخه اونارم کفری کرده بود :39:

baran bala
03-15-2014, 01:20 PM
ایول مثه خودمی تحمل حرف زور نداری

baran bala
03-27-2014, 11:58 AM
تو راه برگشت به مشهد بودیم{راهیان نور امسال} یه جا نگه داشتن واسه وضو و نماز منم رفتم گلاب به روتون سرویس بهداشتی چون اعتمادی به شیر اب دست شویی های تو راه نداشتم اول شیر اب رو باز کردم ببینم اب هست یا نه که یهو پیچ شیر اب که هرز شده بود پرید و منوخیس اب کرد خیس خیس شدم تاتونستم ببندمش امدم بیرون از تو توالت همسفرام از خنده غش کرده بودن منم الان سرماخوردم:168:

McQueen
03-27-2014, 12:18 PM
تو راه برگشت به مشهد بودیم{راهیان نور امسال} یه جا نگه داشتن واسه وضو و نماز منم رفتم گلاب به روتون سرویس بهداشتی چون اعتمادی به شیر اب دست شویی های تو راه نداشتم اول شیر اب رو باز کردم ببینم اب هست یا نه که یهو پیچ شیر اب که هرز شده بود پرید و منوخیس اب کرد خیس خیس شدم تاتونستم ببندمش امدم بیرون از تو توالت همسفرام از خنده غش کرده بودن منم الان سرماخوردم:168:

آره همیشه مواظب این شیر های دستشویی های بیگانه باشید
یه بار تو دانشگاه سر کلاس بودیم و من میخواستم برم دستشویی ( گلاب به روتون ) دوستم آروم زیر
گوشم گفت رفتی دستشویی مواظب باش شلنگای اینجا وحشی ان ... من پرت زدم زیر خنده متاسفانه کلاس هم تقریبا ساکت بود البته به غیر از خودمو و دوستم هیشکی نفهمید من واسه چی خندیدم خدارو شکر استادمون هم به روی خودش نیاورد:55::39: