donya88
09-20-2009, 04:37 PM
موسی غنینژاد در تبریز سیاست زده سال1330 زاده شد. پدرش اهری و اهل فرهنگ بود ومادرش تبریزی بود که اوهم درکارآموزش وفرهنگ بود. او درس مقطع ابتداییاش را در مدرسهای خواند که مادرش مدیر آن بود و بعدها درس دوران دبیرستانش با دیپلم ریاضی به پایان رسید. تبریز آن روزها شهر سیاستزدهای بود. تفکرات ملیگرایی و مبارزه و ایستادگی وانقلابیگری همیشه در این شهر وجود داشته است... دوران جوانی موسی غنینژاد هم تحتتاثیر تفکرات روشنفکری و سیاسی آن روزهای تبریزقرار داشت. پدر و مادرش فرهنگی بودند و او با کتاب و مطالعه میانه خوبی داشت؛ موسی غنینژاد آن روزها بیشتر کتابهای داستانی و رمانهای جنایی میخواند. کتابهای پلیسی «مایکهامر» و نوشتههایی از این دست. اما همیشه حواسش به تحولات سیاسی کشور بود و اتفاقاتی که در گوشه و کنار کشور میافتاد. پدرش دبیر علوم دینی و عربی بود و او همیشه زمزمههایی از اوضاع سیاسی کشور را از زبان او میشنید. آن روزها دبستان و دبیرستان، دو دوره شش ساله را شامل میشد و کلاس دهم دبیرستان که بود، ذائقهاش برای مطالعه کتابها تغییر کرد. خوراک فکری آن روزهای او از رمانهای سیاسی و کتابهایی از نویسندگانی مثل «صادق هدایت»، «بزرگعلوی»، «صادق چوبک» و «جلال آلاحمد» تامین میشد. غنینژاد بعدها به نوشتههای سیاسی گرایش پیدا کرد. موسی غنینژاد آن روزها ناخواسته وارد فضای چپزدهای شد که تا مدتها بعد در او وجود داشت. تفکر سیاسی و اقتصادی آن روزها، بهخصوص در شهری مثل تبریز، بهطور عمده «چپ» بود. آدمها آن روزها چپ به دنیا میآمدند و تا آخر عمر چپ میماندند. فضای درس و دانشگاه هم بهشدت چپزده بود. آن روزها خیلی لازم نبودکسی به مطالعه ایدههای چپ بپردازد. فضا چپزده بود و همه مجبور بودند در آن تنفس کنند اما موسی غنینژاد به خاطر دارد که کتاب معروفی از «رژی دبره» را یک سال قبل از پایان تحصیلات متوسطهاش خوانده است.
انقلاب در انقلاب
این کتاب «انقلاب در انقلاب» نام داشت که در مورد تئوری انقلاب مارکسیستی در کشورهایی مثل کوبا و چین نوشته شده بود. «رژی دبره» نویسنده این کتاب، از دوستان «چهگوارا»، انقلابی معروف کشور بولیوی بود که به صورت خاصی کشته شد. رژی دبره هم فرانسوی بود و همراه چهگوارا. نویسنده کتاب بعدها به فرانسه رفت و کتابهای زیادی در مدح ادبیات چپ و انقلابهای مارکسیستی منتشر کرد. کتاب «انقلاب در انقلاب» در ستایش جنگهای چریکی و جنبشهای چهگوارا و فیدلکاسترو نوشته شده بود و نویسنده به طرز مشخصی علاقه داشت تفکر مارکسیستی را به کشورهای دیگر هم تسری دهد. کتاب به صورت فتوکپی و بسیار بیکیفیت با ترجمهای سخت و ناخوانا دست به دست میگشت و البته تاثیرگذار هم بود. این کتاب بیشتر از تاثیر احساسی که در موسی غنینژاد بهوجود آورد، تشویقش کرد تا بیشتر با ادبیات چپ آشنا شود. به همین دلیل سراغ کارل مارکس رفت. آن روزها دسترسی به نسخههای خوب کتابهای معروف سخت بود. اگر چیزی بهخصوص در مورد مارکس وجود داشت، توسط حزب توده و به صورت جزوههایی منتشر میشد که ترجمههای خوبی نداشت. از جمله کتابهایی که موسی غنینژاد از این طریق بهدست آورد، نوشتهای بود در مورد «مانیفست کمونیست.»
ورود دانشجوی چپگرا به دانشگاه
موسی غنینژاد بعدها که وارد دانشگاه شد، به نسخههای انگلیسی این کتابها دست پیدا کرد و توانست با اندیشه چپ ارتباط بهتری پیدا کند. مثل همه، تجربه دانشگاه برای او نیز تازگی داشت. در دانشگاه میدید که جریانها چگونه به سمت مبارزات مسلحانه، جنگهای چریکی و جریانهای رادیکال گرایش پیدا میکردند. او فضای آن روزها را کاملا چپزده میدید و حتی میدید که مذهبیون هم بهگونهای جذب جریانهای چپ شدهاند. گرایش به اندیشههای «دکتر شریعتی» بهشدت رایج بود و خیلیها از این طریق وارد جریانهای انقلاب شدند. برای موسی غنینژاد به صورت مشخص، هم تفکرات چپگرایانه جذابیت داشت و هم تفکرات مذهبی. با اندیشههای چپ از طریق خواندن کتابهای «کارل مارکس» آشنا شده بود و در عین حال، نوشتههای دکتر شریعتی هم او را با ادبیات مذهبی آشنا کرد. نوشتههای دکتر شریعتی البته شور و هیجان خاصی هم ایجاد میکرد. او حتی در چند سخنرانی دکتر شریعتی هم شرکت کرد و هنوز به یاد دارد که چه شور و هیجانی در او ایجاد شده بود. در مجموع از سال 1348 به این طرف که مصادف بود با ورود موسی غنینژاد به دانشکده علوم اداری و مدیریت بازرگانی دانشگاه تهران، با جریانهای رایج سیاسی آن روزها آشنایی پیدا کرد. از نظر درسی،جایگاه ورتبه موسی غنینژاد خوب بود. او رتبه سوم ورودی رشته حسابداری دانشگاه تهران بود و با وجود شور و هیجانخاصی که در او وجود داشت، اولویتش خواندن درس بود. با این وجود، دو سال اول دانشگاه برای او سخت بود، چون شور و هیجانهای سیاسی آن روزها باعث شده بود که به صورت منظم در کلاسها شرکت نکند. او فعالیت تشکیلاتی و گروهی نداشت و هرگز وارد این گونه جریانها نشد. فقط مطالعه میکرد اما تفکرات روشنفکرانه داشت. او دربخشی از گفتوگوی مفصلی که دوسال پیش درچنین روزهایی با «روزنامه هم میهن» داشت به این نکته اشاره کرد که «نمیخواهم به کارهای تشکیلاتی خرده بگیرم و آن را عیب و ایراد یا حسن و خوبی بدانم. کلا در من روحیه کارهای تشکیلاتی وجود نداشت و الان هم وجود ندارد. امر و نهی و پذیرفتن دستورهای دیگران، خیلی با روحیات من سازگار نبوده و هنوز هم نیست. برای دانشجوی جوان و پرشور تبریزی بهترین تفریح خواندن کتاب بود.تا دلتان بخواهد کتاب میخواندم و مباحثه میکردم. آن روزها اوج اعتصابهای دانشجویی بود و ما همیشه کلاسها را تعطیل میکردیم اما هیچوقت وارد کارهای تشکیلاتی نشدم».
ورود به فرانسه چپگرا
موسی غنینژاد در سال 1352 موفق شد از دانشگاه فارغالتحصیل شود. پس از آن باید به سربازی میرفت اما به خاطر تفکرات مخالف با رژیم و جریانهای سیاسی آن روزها خیلی دست و پا زد تا به خدمت سربازی اعزام نشود اما موفق نشد. او حدود یک سالی معطل کرد تا اینکه مجبور شد در سال 1353 به سربازی برود. البته پیش از اعزام به خدمت سربازی ازدواج کرد. به این ترتیب به صورت سرباز وظیفه وارد ارتش شد و در رسته پیادهپادگان فرحآباد خدمت کرد. او یک سال بعد به پادگان تبریز منتقل شد و در واحد پشتیبانی این پادگان به دوران سربازیاش ادامه داد. به این ترتیب در آذرماه سال 1355 موفق شد کارت پایان خدمتش را بگیرد و پس از دو ماه به اتفاق همسرش که درس اقتصاد خوانده بود، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. همسرش همکلاسی دوران دانشجویی او نبود اما با برادر موسی غنینژاد در یک دانشگاه درس میخواند. بنابراین رفتوآمدهای او به دانشگاه برادرش، موجب آشنایی آن دو شد تا اینکه در سال 1353 ازدواج کردند.
نقش همسر در تحصیل اقتصاد
موسیغنینژاد به اقتصاد علاقه داشت اما همسرش، اورا به ادامه تحصیل در رشته اقتصاد تشویق کرد بنابراین هردو برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتند و در دانشگاه پاریس در رشته اقتصاد با گرایش اقتصاد و توسعه ادامه تحصیل دادند. زمانی که در دانشگاه پاریس موفق شدند مدرک فوقلیسانس بگیرند، انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسیده بود. آنها در فوریه سال 1979 مدرک فوقلیسانس گرفتند. آن روزها فضای ایران بهشدت انقلابی ودرعین حال چپزده بود. موسی غنینژاد هم براساس آنچه بارها عنوان کرده است،چپ گرا بود. آن روزها در دانشگاههای فرانسه بهخصوص در رشتههای اقتصاد، اساتیدی حضور داشتند که جزو طرفداران متعصب مارکس بهحساب میآمدند. این موضوع بهخصوص در رشتههای «توسعه» بیشتر به چشم میآمد. رشته «اقتصاد و توسعه» بیشتر به کشورهای جهان سوم میپرداخت و به همین دلیل اغلب اساتید، چپگرا بودند. در میان اساتید دانشگاه پاریس، طیفهای مختلفی از گرایشهای چپگرا وجود داشت. برخی اساتید حتی عضو حزب کمونیستهای فرانسه بودند. در آن شرایط، لیبرالها کاملا در اقلیت بودند. تعدادشان خیلی کم بود.
درچنین فضایی موسی غنینژاد استادی داشت که «انتقال تکنولوژی» تدریس میکرد. او کارشناس oecd بود. اصلیت این استاد یونانی بود و همیشه و با صراحت در فضای کاملا چپزده آن روزها از اقتصاد آزاد دفاع میکرد.
نقش استاد
تعداد لیبرالها در آن روزها در میان اساتید و دانشجویان بسیار کم بود و استاد موسی غنینژاد در این جمع به صراحت از اقتصاد آزاد طرفداری میکرد. او به واسطه این دیدگاه منفور هم بود. دانشجویان و اساتید از او خوششان نمیآمد. اما موسی غنینژاد به این دلیل که صراحت لهجه، قدرت دفاع از عقیده و جرات انتشار افکار را در وجود این استاد دید، رابطه خوبی با او برقرار کرد. اسم این استاد «ژرمیدیس» بود که در oecd جایگاه خوبی داشت. کلاسهای آقای «ژرمیدیس» همیشه محل مباحثه میان دانشجویان بود و چون او به صراحت از اقتصاد آزاد طرفداری میکرد،خیلیوقتها کلاسهایش به میدان نزاع تبدیل میشد. در این فضا موسی غنینژاد همچنان مارکسیستی فکر میکرد اما رفتار و گفتار صادقانه آقای «ژرمیدیس» در او نگاه خاصی بهوجود آورده بود. البتهآقای ژرمیدیس هم به دانشجوی ایرانیاش علاقهمند شده بود. او چند بار غنینژاد را به دفترش دعوت کرد. غنینژاد با یادآوری آن روزها از استادش میگوید او میدانست که بیشتر دانشجویانش بهشدت با استادشان مشکل دارند: «ما بارها در مورد کارکردهای oecd با آقای ژرمیدیس بحث کرده بودیم چون اساس و پایه این سازمان را امپریالیستی و سرمایهداری میدانستیم. اما استاد ما که ظاهرا به این نتیجه رسیده بود که من روزی راه درست را انتخاب میکنم، بسیار باوقار و آرامش با من برخورد میکرد.» حضور غنینژاد وهمسرش در فرانسه باعث شد عقیده مارکسیستی او جنبه تئوریکتری به خود بگیرد. او دیگر به سبک ایرانیها احساساتی برخورد نمیکرد و از عقاید خود با استدلالهای بیشتری دفاع میکرد. حضور او در فرانسه باعث شد تا به نسخههای دسته اول ادبیات چپ دسترسی داشته باشد. بهترین کتابهای مارکس را در فرانسه خواند و درنهایت به این نتیجه رسید که راه را اشتباه رفته است.
جریان بازگشت
موضوعی که موسی غنینژاد برای پایاننامههای فوقلیسانس و دکترا انتخاب کرد آمیختهای از تئوریهای توسعه مارکسیستها و آن چیزی بود که در قالب نظریه وابستگی اقتصاددانان آمریکای لاتین مطرح شده بود. عدهای از این نظریهپردازان در دانشگاه پاریس تدریس میکردند مثل «سرسوفورتادو» که با تدریس «مکتب وابستگی» بسیار مشهور شد. دانشجوی ایرانی هرچه به موضوع نزدیکتر میشد، احساس میکرد باید نظریهها را در سرچشمه تئوریها پیدا کند. تئوری وابستگی، بحثهای مربوط به امپریالیسم - که مارکس علل وابستگی را در این مباحث میدید - او را به مطالعه بیشتر افکار مارکس علاقهمند کرد. در کنار تئوری وابستگی به مباحث فلسفی اقتصاد علاقه پیدا کرد و به این ترتیب با ادبیات مارکسیستهای فرانسوی مثل «آلتوسر» و «گودسیه» که تفسیرهای جدیدی از مارکسیستها داشتند، آشنا شد. این مطالعات ادامه پیدا کرد تا اینکه موسی غنینژاد برای تز دکترای خود لازم دید که مطالعه زیادی روی فلسفه اقتصاد داشته باشد. او بحث را از مبانی اندیشههای مدرن اقتصادی آغاز کرد و سعی کرد به این پرسش جواب بدهد که مارکس چرا اندیشههای مدرن اقتصادی را قبول ندارد؟ شاید میخواست بداند که مفهوم «انتقاد از اقتصاد سیاسی» که توسط مارکس مطرح شده بود، یعنی چه؟ مطالعات او ادامه پیدا کرد. او بعد از ارائه تز دکترا چند سال به این کار ادامه داد تا اینکه به نظریه ارزش کارل مارکس رسید. مطالعه روی این نظریه باعث شد که نگاه او به عقاید مارکس و مارکسیستها تغییر کند. غنینژاد زمانی که داشت روی این موضوع کار میکرد به دلایل خانوادگی مجبور شد به ایران برگردد. به این ترتیب در سال1368 به اتفاق همسرش به ایران برگشت. در طول چهار سال پس از ارائه تز دکترا، تمام وقت او صرف مطالعه روی نظریه ارزش شد و در این مدت احساس کرد دیگر تمایلی به طرفداری از عقاید مارکسیستی ندارد. در حقیقت مطالعه نوشتههای انتقادی از نظریه، او را از تفکر مارکسیستی دور کرد. در این زمینه، نوشتههای مکتب اتریش به او کمک زیادی کرد و به صورت عمده تغییر دیدگاههایش را مدیون نوشتههای «بوهم باورگ» است. نوشتههای این اقتصاددان اتریشی افق جدیدی در تفکرات او بهوجود آورد. با خواندن نوشتههای اندیشمندان مکتب اتریش با معایب دیدگاههای مارکس آشنا شد. به این ترتیب به این نتیجه رسید که نسخه کارل مارکس و تئوریهای او از نظر علمی غلط است. به این نتیجه رسید که آرمانهای مارکس قابلاحترام و تکریم است اما اینآرمانها دور از دسترس و غیرممکن به نظر میرسد. این دقیقا چیزی بود که مکتب اتریش هم بر آن تاکید داشت.
ذوب در اقتصاد اتریشی
غنینژاد «بوهم باورگ» را منجی اندیشههای خود میداند. او دیدگاه مکتب اتریش را بسیار مقبول، منسجم و قانعکننده یافت. به عقیده غنینژاد خیلی از پرسشهایی که مارکسیستها از پاسخ دادن به آن عاجز بودند توسط مکتب اتریش بهخصوص «بوهم باورگ» پاسخ داده شده بود. ازدیدگاه او، مکتب اتریش به بهترین شکل به تناقضنظریه ارزش، نظریه سود مارکس و اقتصاد سوسیالیستی پاسخ داده بود. غنینژاد به این ترتیب به این نتیجه رسید که دیدگاه مارکسیستی به غیر از آرمانها و آرزوهای مقدسی مثل مبارزه با فقر، کمک به همنوع، برابری انسانها و دهها آرزوی قابل احترام دیگری که دارد کاملا به بیراهه رفته است و به این نتیجه رسید که نظریههای مارکسیستی به هیچعنوان قابلیت اجرا شدن ندارد. از این زمان به بعد به این نتیجه رسید که راه دستیابی به توسعه اقتصادی تنها استفاده از قواعد اقتصاد آزاد است. بعدها این اندیشه را پیگیری کرد و با اقتصاددانان نئوکلاسیک آشنا شد. او بار دیگر روی آثار «آدام اسمیت» و اقتصاددانان نئوکلاسیک تحقیق کرد تا به یقین رسید که راه درست را انتخاب کردهاست. البته در رسیدن به این یقین از آثار اقتصاددانان فرانسوی نظیر «باسیتا» و «ژان باتیسته» که طرفدار بازار بودند، استفاده زیادی برد. موسی غنینژاد در تشریح جریان رویگردانی اش از اقتصاد سوسیالیستی میگوید: «من با مطالعه کتابهای علم اقتصاد به این نتیجه رسیدم که به نظریههای نئوکلاسیکها در دهه 1870 که هنوز مارکس زنده بود هیچگونه پاسخی داده نشده است. خیلی از مارکسشناسها هم به این نکته اعتراف میکنند که مارکس نتوانست پاسخی به نظریههای جدید بدهد. پیری و خستگی، دلایلی است که گفته میشود به خاطر آن مارکس نتوانست جلد دوم و سوم یا جلدهای دیگری از کتاب «سرمایه» را منتشر کند اما خیلیها معتقدند او دیگر پاسخی به تناقضهای مطرحشده در مورد نظریه ارزش نداشت. مارکس حتی قصد داشت در نظریه خود تجدیدنظر کند اما اجل به او مهلت نداد و او در سال 1883 فوت کرد.» غنینژاد در پاسخ به این پرسش که شما تا مقطع دکترا مارکسیست بودید چرا بعد از آن تغییر اندیشه دادید، میگوید: «در جریان تحقیق روی برخی نظریههای مارکس، نظرم برگشت. یادم هست که آن روزها هنوز به خواندن کتابهایی از نویسندگان جهان سوم مثل «امه سزر» و تا حدودی «گاندی» علاقه داشتم. از نظر تئوری اقتصادی فکر میکردم همانطور که مارکس گفته است، نظام سرمایهداری شأن علمی ندارد اما بعدها دیدم که برعکس است. با فرو رفتن بیشتر به مارکسیسم متوجه شدم که نظریههای مارکس شأن علمی ندارد. من با علاقهمندی به مارکسیسم گرایش پیدا کردم و هیچکس من را تحتفشار نگذاشته بود و در نهایت با تحقیق متوجه اشتباه خودم شدم.» غنینژاد که همچنان به آرمانهایی چون انساندوستی، برابری حقوق، ریشهکن شدن فقر، از میان رفتن زورگویی، آزادی انسانها و از میان رفتن ریشه جنگ پایبندی دارد در پاسخ به این پرسش که خیلی از آرمانهایش ریشه در مارکسیسم دارند میگوید: من هیچگاه به آرمانهای مارکسیسم انتقاد نمیکنم. منآرمانهای آنها را قبول دارم اما در راهها معتقدم آنها به بیراههمیروند. به نظر من مارکس یکی از اومانیستها و انسانهای بزرگ تاریخ است. مارکس انسان شریفی بود اما این مانع این نیست که امروز تئوریهای او را نقد نکنیم.»
مومن به لیبرالیسم
سالهاست که او را میشناسیم و با عقایدش آشنایی داریم. مهم نیست در چه اردوگاه فکری قرار داریم و از چه ایدهای طرفداری میکنیم. اهل هر مکتبی که باشیم،شخصیت مستقل او وصراحتش در بیان اندیشههایش را دوست داریم و حتی اگر مخالف او هستیم به چارچوب فکریاش احترام میگذاریم. او بهطور قطع انسانی آزادیخواه است که از آزادی اقتصاد و مالکیت فردی دفاع میکند. همه ما موسی غنینژاد را میشناسیم و با اندیشههای او آشنایی داریم. او یکی از منتقدین جدی تفکر اقتصاد دولتی است و در مقابل از اقتصاد آزاد طرفداری میکند. او اکنون یکی از سرشناسترین پرچمداران اقتصاد آزاد در ایران است؛ مکتبی که این روزها به دلیل عملکرد نامناسب دولتهای مداخلهگر و تمرکزگرا، مورد توجه مدیران ارشد و برنامهنویسان جمهوریاسلامی قرار گرفته است.
«دکتر موسی غنینژاد اهری» در چهاردهه گذشته هیچگاه تختهسیاه، گچ، مباحثه و نقد را ترک نکرده اما در میانه زندگیاش به تحقیق دریافته است که باید سازی دیگر کوک کند. او که تحتتاثیر فضای چپگرای دهههای 40 و 50، اندیشههای مارکسیستی داشته، در فرانسه چپزده آن سالها راهی دیگر برمیگزیند و به اندیشههای مارکسیستی پشت میکند. در فرانسه چه اتفاقی میافتد که موسی غنینژاد لیبرالیسم را بر سوسیالیسم ترجیح میدهد؟ او خود می گوید: «زمانی که برای تز دکترا روی «نظریه ارزش کار» مارکس تحقیق میکردم متوجه ایرادهایی شدم که بازگشت از اندیشه مارکسیستی را رقم زد. » «موسی غنینژاد اهری» درسال 1330 در شهر تبریز به دنیا آمده است. او مدرک کارشناسی خود راپیش از انقلاب در رشته حسابداری از دانشگاه تهران گرفت و اندکی بعد با علاقهای که به اقتصاد پیدا کرد به فرانسه رفت و دوره فوق لیسانس و دوره دکتری خود را در رشته اقتصاد توسعه در دانشگاه سوربن فرانسه گذراند. وی همچنین دوره دکترا معرفتشناسی اقتصادی را در این دانشگاه آغاز کرد اما زمانی که داشت پایاننامهاش را تنظیم میکرد، تحصیل در این رشته را نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت. او هماکنون عضو هیات علمی دانشگاه صنعت نفت است. از غنینژاد تا کنون 7جلد کتاب منتشر شده است، از جمله این کتب«تجددطلبی و توسعه درایران»، «آزادی خواهی نافرجام» که به صورت مشترک با محمد طبیبیان نوشته شد، «دربارههایک و جامعه مدنی» و «آزادی، اقتصاد و سیاست» را میتوان نام برد. زمینه علمی مورد علاقه او فلسفه، معرفتشناسی علم اقتصاد و تاریخ عقاید اقتصادی است. موسی غنینژاد با شیوههای رایج برنامهریزی برای تخصیص در ایران مخالفت دارد، با این استدلال که تخصیص منابع نباید از طریق دولت صورت پذیرد. او معتقداست این شیوه موجب اتلاف منابع، فساد، سرکوب،کاهش رشد اقتصادی و بهطور کلی عقبماندگی اقتصاد میشود. آقای غنینژاد معتقد است باید هر عاملی که اقتصاد را بزرگتر و دولتیتر میکند از چرخه خارج کنیم. غنینژاد تصریح میکند برنامهریزی به اتلاف منابع انجامیده است. به اعتقاد او دولت باید برای منابع دولتی برنامهریزی کند نه برای کل اقتصاد. غنینژاد همچنین اعتقاد دارد که اقتصاد دولتی با دموکراسی ناسازگار است. مغایرت اعتقادات او با برخی روشنفکران، شاخههای دیگری هم دارد ازجمله اینکه او با انتقاد از شعار تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی، این اعتقاد نظریه پردازان اصلاحطلب را اشتباهی استراتژیک میداند.
منبع: اعتماد ملی
انقلاب در انقلاب
این کتاب «انقلاب در انقلاب» نام داشت که در مورد تئوری انقلاب مارکسیستی در کشورهایی مثل کوبا و چین نوشته شده بود. «رژی دبره» نویسنده این کتاب، از دوستان «چهگوارا»، انقلابی معروف کشور بولیوی بود که به صورت خاصی کشته شد. رژی دبره هم فرانسوی بود و همراه چهگوارا. نویسنده کتاب بعدها به فرانسه رفت و کتابهای زیادی در مدح ادبیات چپ و انقلابهای مارکسیستی منتشر کرد. کتاب «انقلاب در انقلاب» در ستایش جنگهای چریکی و جنبشهای چهگوارا و فیدلکاسترو نوشته شده بود و نویسنده به طرز مشخصی علاقه داشت تفکر مارکسیستی را به کشورهای دیگر هم تسری دهد. کتاب به صورت فتوکپی و بسیار بیکیفیت با ترجمهای سخت و ناخوانا دست به دست میگشت و البته تاثیرگذار هم بود. این کتاب بیشتر از تاثیر احساسی که در موسی غنینژاد بهوجود آورد، تشویقش کرد تا بیشتر با ادبیات چپ آشنا شود. به همین دلیل سراغ کارل مارکس رفت. آن روزها دسترسی به نسخههای خوب کتابهای معروف سخت بود. اگر چیزی بهخصوص در مورد مارکس وجود داشت، توسط حزب توده و به صورت جزوههایی منتشر میشد که ترجمههای خوبی نداشت. از جمله کتابهایی که موسی غنینژاد از این طریق بهدست آورد، نوشتهای بود در مورد «مانیفست کمونیست.»
ورود دانشجوی چپگرا به دانشگاه
موسی غنینژاد بعدها که وارد دانشگاه شد، به نسخههای انگلیسی این کتابها دست پیدا کرد و توانست با اندیشه چپ ارتباط بهتری پیدا کند. مثل همه، تجربه دانشگاه برای او نیز تازگی داشت. در دانشگاه میدید که جریانها چگونه به سمت مبارزات مسلحانه، جنگهای چریکی و جریانهای رادیکال گرایش پیدا میکردند. او فضای آن روزها را کاملا چپزده میدید و حتی میدید که مذهبیون هم بهگونهای جذب جریانهای چپ شدهاند. گرایش به اندیشههای «دکتر شریعتی» بهشدت رایج بود و خیلیها از این طریق وارد جریانهای انقلاب شدند. برای موسی غنینژاد به صورت مشخص، هم تفکرات چپگرایانه جذابیت داشت و هم تفکرات مذهبی. با اندیشههای چپ از طریق خواندن کتابهای «کارل مارکس» آشنا شده بود و در عین حال، نوشتههای دکتر شریعتی هم او را با ادبیات مذهبی آشنا کرد. نوشتههای دکتر شریعتی البته شور و هیجان خاصی هم ایجاد میکرد. او حتی در چند سخنرانی دکتر شریعتی هم شرکت کرد و هنوز به یاد دارد که چه شور و هیجانی در او ایجاد شده بود. در مجموع از سال 1348 به این طرف که مصادف بود با ورود موسی غنینژاد به دانشکده علوم اداری و مدیریت بازرگانی دانشگاه تهران، با جریانهای رایج سیاسی آن روزها آشنایی پیدا کرد. از نظر درسی،جایگاه ورتبه موسی غنینژاد خوب بود. او رتبه سوم ورودی رشته حسابداری دانشگاه تهران بود و با وجود شور و هیجانخاصی که در او وجود داشت، اولویتش خواندن درس بود. با این وجود، دو سال اول دانشگاه برای او سخت بود، چون شور و هیجانهای سیاسی آن روزها باعث شده بود که به صورت منظم در کلاسها شرکت نکند. او فعالیت تشکیلاتی و گروهی نداشت و هرگز وارد این گونه جریانها نشد. فقط مطالعه میکرد اما تفکرات روشنفکرانه داشت. او دربخشی از گفتوگوی مفصلی که دوسال پیش درچنین روزهایی با «روزنامه هم میهن» داشت به این نکته اشاره کرد که «نمیخواهم به کارهای تشکیلاتی خرده بگیرم و آن را عیب و ایراد یا حسن و خوبی بدانم. کلا در من روحیه کارهای تشکیلاتی وجود نداشت و الان هم وجود ندارد. امر و نهی و پذیرفتن دستورهای دیگران، خیلی با روحیات من سازگار نبوده و هنوز هم نیست. برای دانشجوی جوان و پرشور تبریزی بهترین تفریح خواندن کتاب بود.تا دلتان بخواهد کتاب میخواندم و مباحثه میکردم. آن روزها اوج اعتصابهای دانشجویی بود و ما همیشه کلاسها را تعطیل میکردیم اما هیچوقت وارد کارهای تشکیلاتی نشدم».
ورود به فرانسه چپگرا
موسی غنینژاد در سال 1352 موفق شد از دانشگاه فارغالتحصیل شود. پس از آن باید به سربازی میرفت اما به خاطر تفکرات مخالف با رژیم و جریانهای سیاسی آن روزها خیلی دست و پا زد تا به خدمت سربازی اعزام نشود اما موفق نشد. او حدود یک سالی معطل کرد تا اینکه مجبور شد در سال 1353 به سربازی برود. البته پیش از اعزام به خدمت سربازی ازدواج کرد. به این ترتیب به صورت سرباز وظیفه وارد ارتش شد و در رسته پیادهپادگان فرحآباد خدمت کرد. او یک سال بعد به پادگان تبریز منتقل شد و در واحد پشتیبانی این پادگان به دوران سربازیاش ادامه داد. به این ترتیب در آذرماه سال 1355 موفق شد کارت پایان خدمتش را بگیرد و پس از دو ماه به اتفاق همسرش که درس اقتصاد خوانده بود، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. همسرش همکلاسی دوران دانشجویی او نبود اما با برادر موسی غنینژاد در یک دانشگاه درس میخواند. بنابراین رفتوآمدهای او به دانشگاه برادرش، موجب آشنایی آن دو شد تا اینکه در سال 1353 ازدواج کردند.
نقش همسر در تحصیل اقتصاد
موسیغنینژاد به اقتصاد علاقه داشت اما همسرش، اورا به ادامه تحصیل در رشته اقتصاد تشویق کرد بنابراین هردو برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتند و در دانشگاه پاریس در رشته اقتصاد با گرایش اقتصاد و توسعه ادامه تحصیل دادند. زمانی که در دانشگاه پاریس موفق شدند مدرک فوقلیسانس بگیرند، انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسیده بود. آنها در فوریه سال 1979 مدرک فوقلیسانس گرفتند. آن روزها فضای ایران بهشدت انقلابی ودرعین حال چپزده بود. موسی غنینژاد هم براساس آنچه بارها عنوان کرده است،چپ گرا بود. آن روزها در دانشگاههای فرانسه بهخصوص در رشتههای اقتصاد، اساتیدی حضور داشتند که جزو طرفداران متعصب مارکس بهحساب میآمدند. این موضوع بهخصوص در رشتههای «توسعه» بیشتر به چشم میآمد. رشته «اقتصاد و توسعه» بیشتر به کشورهای جهان سوم میپرداخت و به همین دلیل اغلب اساتید، چپگرا بودند. در میان اساتید دانشگاه پاریس، طیفهای مختلفی از گرایشهای چپگرا وجود داشت. برخی اساتید حتی عضو حزب کمونیستهای فرانسه بودند. در آن شرایط، لیبرالها کاملا در اقلیت بودند. تعدادشان خیلی کم بود.
درچنین فضایی موسی غنینژاد استادی داشت که «انتقال تکنولوژی» تدریس میکرد. او کارشناس oecd بود. اصلیت این استاد یونانی بود و همیشه و با صراحت در فضای کاملا چپزده آن روزها از اقتصاد آزاد دفاع میکرد.
نقش استاد
تعداد لیبرالها در آن روزها در میان اساتید و دانشجویان بسیار کم بود و استاد موسی غنینژاد در این جمع به صراحت از اقتصاد آزاد طرفداری میکرد. او به واسطه این دیدگاه منفور هم بود. دانشجویان و اساتید از او خوششان نمیآمد. اما موسی غنینژاد به این دلیل که صراحت لهجه، قدرت دفاع از عقیده و جرات انتشار افکار را در وجود این استاد دید، رابطه خوبی با او برقرار کرد. اسم این استاد «ژرمیدیس» بود که در oecd جایگاه خوبی داشت. کلاسهای آقای «ژرمیدیس» همیشه محل مباحثه میان دانشجویان بود و چون او به صراحت از اقتصاد آزاد طرفداری میکرد،خیلیوقتها کلاسهایش به میدان نزاع تبدیل میشد. در این فضا موسی غنینژاد همچنان مارکسیستی فکر میکرد اما رفتار و گفتار صادقانه آقای «ژرمیدیس» در او نگاه خاصی بهوجود آورده بود. البتهآقای ژرمیدیس هم به دانشجوی ایرانیاش علاقهمند شده بود. او چند بار غنینژاد را به دفترش دعوت کرد. غنینژاد با یادآوری آن روزها از استادش میگوید او میدانست که بیشتر دانشجویانش بهشدت با استادشان مشکل دارند: «ما بارها در مورد کارکردهای oecd با آقای ژرمیدیس بحث کرده بودیم چون اساس و پایه این سازمان را امپریالیستی و سرمایهداری میدانستیم. اما استاد ما که ظاهرا به این نتیجه رسیده بود که من روزی راه درست را انتخاب میکنم، بسیار باوقار و آرامش با من برخورد میکرد.» حضور غنینژاد وهمسرش در فرانسه باعث شد عقیده مارکسیستی او جنبه تئوریکتری به خود بگیرد. او دیگر به سبک ایرانیها احساساتی برخورد نمیکرد و از عقاید خود با استدلالهای بیشتری دفاع میکرد. حضور او در فرانسه باعث شد تا به نسخههای دسته اول ادبیات چپ دسترسی داشته باشد. بهترین کتابهای مارکس را در فرانسه خواند و درنهایت به این نتیجه رسید که راه را اشتباه رفته است.
جریان بازگشت
موضوعی که موسی غنینژاد برای پایاننامههای فوقلیسانس و دکترا انتخاب کرد آمیختهای از تئوریهای توسعه مارکسیستها و آن چیزی بود که در قالب نظریه وابستگی اقتصاددانان آمریکای لاتین مطرح شده بود. عدهای از این نظریهپردازان در دانشگاه پاریس تدریس میکردند مثل «سرسوفورتادو» که با تدریس «مکتب وابستگی» بسیار مشهور شد. دانشجوی ایرانی هرچه به موضوع نزدیکتر میشد، احساس میکرد باید نظریهها را در سرچشمه تئوریها پیدا کند. تئوری وابستگی، بحثهای مربوط به امپریالیسم - که مارکس علل وابستگی را در این مباحث میدید - او را به مطالعه بیشتر افکار مارکس علاقهمند کرد. در کنار تئوری وابستگی به مباحث فلسفی اقتصاد علاقه پیدا کرد و به این ترتیب با ادبیات مارکسیستهای فرانسوی مثل «آلتوسر» و «گودسیه» که تفسیرهای جدیدی از مارکسیستها داشتند، آشنا شد. این مطالعات ادامه پیدا کرد تا اینکه موسی غنینژاد برای تز دکترای خود لازم دید که مطالعه زیادی روی فلسفه اقتصاد داشته باشد. او بحث را از مبانی اندیشههای مدرن اقتصادی آغاز کرد و سعی کرد به این پرسش جواب بدهد که مارکس چرا اندیشههای مدرن اقتصادی را قبول ندارد؟ شاید میخواست بداند که مفهوم «انتقاد از اقتصاد سیاسی» که توسط مارکس مطرح شده بود، یعنی چه؟ مطالعات او ادامه پیدا کرد. او بعد از ارائه تز دکترا چند سال به این کار ادامه داد تا اینکه به نظریه ارزش کارل مارکس رسید. مطالعه روی این نظریه باعث شد که نگاه او به عقاید مارکس و مارکسیستها تغییر کند. غنینژاد زمانی که داشت روی این موضوع کار میکرد به دلایل خانوادگی مجبور شد به ایران برگردد. به این ترتیب در سال1368 به اتفاق همسرش به ایران برگشت. در طول چهار سال پس از ارائه تز دکترا، تمام وقت او صرف مطالعه روی نظریه ارزش شد و در این مدت احساس کرد دیگر تمایلی به طرفداری از عقاید مارکسیستی ندارد. در حقیقت مطالعه نوشتههای انتقادی از نظریه، او را از تفکر مارکسیستی دور کرد. در این زمینه، نوشتههای مکتب اتریش به او کمک زیادی کرد و به صورت عمده تغییر دیدگاههایش را مدیون نوشتههای «بوهم باورگ» است. نوشتههای این اقتصاددان اتریشی افق جدیدی در تفکرات او بهوجود آورد. با خواندن نوشتههای اندیشمندان مکتب اتریش با معایب دیدگاههای مارکس آشنا شد. به این ترتیب به این نتیجه رسید که نسخه کارل مارکس و تئوریهای او از نظر علمی غلط است. به این نتیجه رسید که آرمانهای مارکس قابلاحترام و تکریم است اما اینآرمانها دور از دسترس و غیرممکن به نظر میرسد. این دقیقا چیزی بود که مکتب اتریش هم بر آن تاکید داشت.
ذوب در اقتصاد اتریشی
غنینژاد «بوهم باورگ» را منجی اندیشههای خود میداند. او دیدگاه مکتب اتریش را بسیار مقبول، منسجم و قانعکننده یافت. به عقیده غنینژاد خیلی از پرسشهایی که مارکسیستها از پاسخ دادن به آن عاجز بودند توسط مکتب اتریش بهخصوص «بوهم باورگ» پاسخ داده شده بود. ازدیدگاه او، مکتب اتریش به بهترین شکل به تناقضنظریه ارزش، نظریه سود مارکس و اقتصاد سوسیالیستی پاسخ داده بود. غنینژاد به این ترتیب به این نتیجه رسید که دیدگاه مارکسیستی به غیر از آرمانها و آرزوهای مقدسی مثل مبارزه با فقر، کمک به همنوع، برابری انسانها و دهها آرزوی قابل احترام دیگری که دارد کاملا به بیراهه رفته است و به این نتیجه رسید که نظریههای مارکسیستی به هیچعنوان قابلیت اجرا شدن ندارد. از این زمان به بعد به این نتیجه رسید که راه دستیابی به توسعه اقتصادی تنها استفاده از قواعد اقتصاد آزاد است. بعدها این اندیشه را پیگیری کرد و با اقتصاددانان نئوکلاسیک آشنا شد. او بار دیگر روی آثار «آدام اسمیت» و اقتصاددانان نئوکلاسیک تحقیق کرد تا به یقین رسید که راه درست را انتخاب کردهاست. البته در رسیدن به این یقین از آثار اقتصاددانان فرانسوی نظیر «باسیتا» و «ژان باتیسته» که طرفدار بازار بودند، استفاده زیادی برد. موسی غنینژاد در تشریح جریان رویگردانی اش از اقتصاد سوسیالیستی میگوید: «من با مطالعه کتابهای علم اقتصاد به این نتیجه رسیدم که به نظریههای نئوکلاسیکها در دهه 1870 که هنوز مارکس زنده بود هیچگونه پاسخی داده نشده است. خیلی از مارکسشناسها هم به این نکته اعتراف میکنند که مارکس نتوانست پاسخی به نظریههای جدید بدهد. پیری و خستگی، دلایلی است که گفته میشود به خاطر آن مارکس نتوانست جلد دوم و سوم یا جلدهای دیگری از کتاب «سرمایه» را منتشر کند اما خیلیها معتقدند او دیگر پاسخی به تناقضهای مطرحشده در مورد نظریه ارزش نداشت. مارکس حتی قصد داشت در نظریه خود تجدیدنظر کند اما اجل به او مهلت نداد و او در سال 1883 فوت کرد.» غنینژاد در پاسخ به این پرسش که شما تا مقطع دکترا مارکسیست بودید چرا بعد از آن تغییر اندیشه دادید، میگوید: «در جریان تحقیق روی برخی نظریههای مارکس، نظرم برگشت. یادم هست که آن روزها هنوز به خواندن کتابهایی از نویسندگان جهان سوم مثل «امه سزر» و تا حدودی «گاندی» علاقه داشتم. از نظر تئوری اقتصادی فکر میکردم همانطور که مارکس گفته است، نظام سرمایهداری شأن علمی ندارد اما بعدها دیدم که برعکس است. با فرو رفتن بیشتر به مارکسیسم متوجه شدم که نظریههای مارکس شأن علمی ندارد. من با علاقهمندی به مارکسیسم گرایش پیدا کردم و هیچکس من را تحتفشار نگذاشته بود و در نهایت با تحقیق متوجه اشتباه خودم شدم.» غنینژاد که همچنان به آرمانهایی چون انساندوستی، برابری حقوق، ریشهکن شدن فقر، از میان رفتن زورگویی، آزادی انسانها و از میان رفتن ریشه جنگ پایبندی دارد در پاسخ به این پرسش که خیلی از آرمانهایش ریشه در مارکسیسم دارند میگوید: من هیچگاه به آرمانهای مارکسیسم انتقاد نمیکنم. منآرمانهای آنها را قبول دارم اما در راهها معتقدم آنها به بیراههمیروند. به نظر من مارکس یکی از اومانیستها و انسانهای بزرگ تاریخ است. مارکس انسان شریفی بود اما این مانع این نیست که امروز تئوریهای او را نقد نکنیم.»
مومن به لیبرالیسم
سالهاست که او را میشناسیم و با عقایدش آشنایی داریم. مهم نیست در چه اردوگاه فکری قرار داریم و از چه ایدهای طرفداری میکنیم. اهل هر مکتبی که باشیم،شخصیت مستقل او وصراحتش در بیان اندیشههایش را دوست داریم و حتی اگر مخالف او هستیم به چارچوب فکریاش احترام میگذاریم. او بهطور قطع انسانی آزادیخواه است که از آزادی اقتصاد و مالکیت فردی دفاع میکند. همه ما موسی غنینژاد را میشناسیم و با اندیشههای او آشنایی داریم. او یکی از منتقدین جدی تفکر اقتصاد دولتی است و در مقابل از اقتصاد آزاد طرفداری میکند. او اکنون یکی از سرشناسترین پرچمداران اقتصاد آزاد در ایران است؛ مکتبی که این روزها به دلیل عملکرد نامناسب دولتهای مداخلهگر و تمرکزگرا، مورد توجه مدیران ارشد و برنامهنویسان جمهوریاسلامی قرار گرفته است.
«دکتر موسی غنینژاد اهری» در چهاردهه گذشته هیچگاه تختهسیاه، گچ، مباحثه و نقد را ترک نکرده اما در میانه زندگیاش به تحقیق دریافته است که باید سازی دیگر کوک کند. او که تحتتاثیر فضای چپگرای دهههای 40 و 50، اندیشههای مارکسیستی داشته، در فرانسه چپزده آن سالها راهی دیگر برمیگزیند و به اندیشههای مارکسیستی پشت میکند. در فرانسه چه اتفاقی میافتد که موسی غنینژاد لیبرالیسم را بر سوسیالیسم ترجیح میدهد؟ او خود می گوید: «زمانی که برای تز دکترا روی «نظریه ارزش کار» مارکس تحقیق میکردم متوجه ایرادهایی شدم که بازگشت از اندیشه مارکسیستی را رقم زد. » «موسی غنینژاد اهری» درسال 1330 در شهر تبریز به دنیا آمده است. او مدرک کارشناسی خود راپیش از انقلاب در رشته حسابداری از دانشگاه تهران گرفت و اندکی بعد با علاقهای که به اقتصاد پیدا کرد به فرانسه رفت و دوره فوق لیسانس و دوره دکتری خود را در رشته اقتصاد توسعه در دانشگاه سوربن فرانسه گذراند. وی همچنین دوره دکترا معرفتشناسی اقتصادی را در این دانشگاه آغاز کرد اما زمانی که داشت پایاننامهاش را تنظیم میکرد، تحصیل در این رشته را نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت. او هماکنون عضو هیات علمی دانشگاه صنعت نفت است. از غنینژاد تا کنون 7جلد کتاب منتشر شده است، از جمله این کتب«تجددطلبی و توسعه درایران»، «آزادی خواهی نافرجام» که به صورت مشترک با محمد طبیبیان نوشته شد، «دربارههایک و جامعه مدنی» و «آزادی، اقتصاد و سیاست» را میتوان نام برد. زمینه علمی مورد علاقه او فلسفه، معرفتشناسی علم اقتصاد و تاریخ عقاید اقتصادی است. موسی غنینژاد با شیوههای رایج برنامهریزی برای تخصیص در ایران مخالفت دارد، با این استدلال که تخصیص منابع نباید از طریق دولت صورت پذیرد. او معتقداست این شیوه موجب اتلاف منابع، فساد، سرکوب،کاهش رشد اقتصادی و بهطور کلی عقبماندگی اقتصاد میشود. آقای غنینژاد معتقد است باید هر عاملی که اقتصاد را بزرگتر و دولتیتر میکند از چرخه خارج کنیم. غنینژاد تصریح میکند برنامهریزی به اتلاف منابع انجامیده است. به اعتقاد او دولت باید برای منابع دولتی برنامهریزی کند نه برای کل اقتصاد. غنینژاد همچنین اعتقاد دارد که اقتصاد دولتی با دموکراسی ناسازگار است. مغایرت اعتقادات او با برخی روشنفکران، شاخههای دیگری هم دارد ازجمله اینکه او با انتقاد از شعار تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی، این اعتقاد نظریه پردازان اصلاحطلب را اشتباهی استراتژیک میداند.
منبع: اعتماد ملی