PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بررسي حملات يازدهم سپتامبر به برج هاي دوقلو آمريكا و پي آمدهاي آن



Borna66
09-19-2009, 02:13 AM
حملات يازدهم سپتامبر دنيا را تغيير داد اما به گونه ای که کمتر کسی آن را پيش بينی کرده بود.
کشتار جمعي يازدهم سپتامبر در نيويورک، رويدادي بود که فرهنگ سياسي ايالات متحده را متحول کرد و اذهان عمومي اين کشور را، که پيش از آن کمتر سياسي و ايدئولوژيک و بيشتر معطوف به درون آمريکا بود، به طور جدي تکان داد. طي اين شش سال دو واقعيت در افکار عمومي آمريکا وضوح بيشتري يافته است. اول اينکه نقشي که ايالات متحده در جهان بازي مي کند مي تواند واکنشي برانگيزد که آمريکاييان در خاک کشورخودشان آنرا تجربه کنند. ديگر اينکه در آن سوي اقيانوس هايي که اطراف آمريکا را گرفته ، مردم و نظامهاي اعتقادي اي وجود دارند که موجوديت آمريکا و ارزش هاي فرهنگي و تمدني آن را به رسميت نمي شناسند و با آن سرجهاد دارند.
در اين جستار به بررسي اين رويداد خواهم پرداخت :

Borna66
09-19-2009, 02:14 AM
اريک هابزبام تاريخنگار بزرگ بريتانيايي در کتاب زندگي نامهء خود اظهار عقيده مي کند که رويداد يازدهم سپتامبر «يک درنگ انکارناپذير و دراماتيک در تاريخ جهاني» بود. هابزبام مي نويسد، «به احتمال زياد، هيچ واقعهء غيرمترقبهء ديگري در تاريخ جهاني، شاهدان بيشتري نداشته که به طور مستقيم [زنده بر صفحهء تلويزيون] آن را ناظر بوده باشند.» (هابزبام، ص ۴۱۱) در حملهء تروريستي يازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، در کمتر از دوساعت، ۲۷۴۹ نفر به قتل رسيدند، از جمله ۳۴۶ مامور آتش نشاني و امدادِ شهر نيويورک. در اين رويداد، مهمترين مرکز تجاري آمريکا همراه با محلات اطراف آن در قلب شهر نيويورک نابود شدند. عاملان يازدهم سپتامبر، ۱۹ مرد جوان مسلمان اهل خاورميانه و مصر بودند. اريک هابزبام مي نويسد، «من واقعهء يازدهم سپتامبر را به طور زنده برصفحهء تلويزيون، هنگامي که در يک بيمارستان در لندن بستري بودم، نظاره کردم. براي يک تاريخنگار سالخورده و شکاک که در سال انقلاب اکتبر روسيه متولد شده، يازدهم سپتامبر همهء خصوصيات بدي را که معرف قرن بيستم بود با خود داشت: کشتار جمعي، تکنولوژي پيشرفته اما نامطمئن، و اعلام اين خبر که نبردي در مقياس جهاني و تاپاي مرگ ميان قواي پرودگار و شيطان بار ديگر درحال وقوع است، آنهم در حالی که زندگي واقعي شبيه صحنه هاي فيلم هاي خيره کنندهء هاليوودي شده بود.» (هابزبام، همانجا)


در فرهنگ سياسي آمريکا به جاي واژگاني چون «تهديد سرخ» و «امپراتوري شرّ» که در دوران جنگ سرد با کمونيسم مرسوم بود، کارزار تبليغاتي با عبارات «تروريسم جهادي» ، «محور شرارت» و «رژيم هاي شرور» جلو مي رود. منظور از رژيم هاي شرور به طور عمده رژيم هاي اسلاميِ ضد آمريکايي است که از سازمان ها و جنبش هاي اسلام سياسي در دنيا حمايت مادي يا معنوي به عمل مي آورند و آنها را عليه منافع آمريکا و اسرائيل تجهيز مي کنند. همچنين براي نخستين بار دولت آمريکا يکي از هدف هاي خود را استقرار دموکراسي در خاورميانه يا «تحول دموکراتيک» در آن منطقه اعلام کرد.

Borna66
09-19-2009, 02:15 AM
عقيدهء اريک هابزبام، در حاليکه خارج از مرزهاي ايالات متحده، جهان تنها يک حملهء تروريستي ديگر را ــ به همراه تحقير آمريکا در برابر چشمان عموم ــ نظاره مي کرد، واشنگتن به طرز اغراق شده اي بانگ برآورد که از اين پس همه چيز دگرگون شده و به دنبال اين گفته، خود قصد کرد که همه چيز را دگرگون کند. آمريکا يک تنه خود را محافظ و پليس نظم جهاني اعلام کرد و هرآنکس را که در اين گفته ترديد روا مي داشت «دشمن» خواند.
رويداد يازدهم سپتامبر مثل يک بازي دامينو، که حرکت مهرهء اول، تکاني به مهرهء دوم مي دهد و مهرهء دوم حرکت هاي نوبتي مهره هاي بعدي را يک به يک سبب مي شود، رشته اي از وقايع دوران ساز را به دنبال داشت. سرنگوني حکومت اسلامي طالبان در افغانستان، بي ثباتي و زمين لرزهء سياسي در جمهوري اسلامي پاکستان، سرنگوني رژيم بعثي در عراق و اشغال نظامي اين کشور، و سرعت گرفتن روند اتمي شدن جمهوري اسلامي ايران، از مهمترين اين وقايع بودند.

Borna66
09-19-2009, 02:16 AM
مفاهيمي که فقط در محافل دانشگاهي و در رشته هاي علوم سياسي و شرق شناسي به گوش مي رسيد، مانند «برخورد تمدن ها» و «اسلام در برابر غرب»، به ناگهان از طريق رسانه ها وارد تخيل سياسي مردم کوچه و بازار شد. امروزه هرآمريکايي، حتا در دورافتاده ترين نقاط اين کشور، با واژه هايي نظير جهاد، حزب الله، ترور انتحاري، القاعده، و بمب هسته اي «اسلامي» آشنا است که به طرز مبهمي با تصاوير مردان خشمگين ريشو و قرآن به دست، ساختمانهاي منهدم شده و زنان پوشيده در حجاب، آميخته شده اند.
نظير اين هيجان زدگي رسانه اي، يک بار پيش از آن به هنگام وقوع انقلاب ايران و سرنگونيِ ديکتاتورِ مورد اعتماد واشنگتن، و نيز طي ۴۴۴ روز گروگانگيري کارکنان سفارت آمريکا در ايران، اتفاق افتاده بود. اما دور بودن جغرافيايي آن رويدادها و امنيت کاذبي که شهروندان آمريکايي همواره تا پيش از يازدهم سپتامبر احساس مي کردند، آن وقايع را به دست فراموشي سپرده بود. يازدهم سپتامبر، هراس را به خاک خود آمريکا وارد کرد.

Borna66
09-19-2009, 02:17 AM
مردم آمريکا که به طور سنتي نسبت به اوضاع سياسي يا فرهنگي جهانِ خارج از مرزهاي خود بي توجه بودند، از آن تاريخ تاکنون به طرز بي سابقه اي نسبت به آنچه در خاورميانه مي گذرد حساس شده اند. رسانه هاي جمعي و کتابهاي پرفروشِ عوام پسند در مورد موضوع هايي چون اسلام، تاريخ اعراب، مسألهء فلسطين، حکومت دينی در ايران و موضوع تروريسم بسيار نوشته اند و در نتيجه فرهنگ سياسي مردم عاديِ آمريکايي را متحول کرده اند. پس از اينکه ارتش آمريکا درگير دو جنگ سراسري در خاورميانه شد، وقايع اين منطقه و جنبش هاي اسلامي، به عنوان مهمترين خطر براي آمريکا و محور سياست خارجي دولت جورج بوش، توجه بيشتري را به خود جلب مي کند. در خود آمريکا اکنون مردم با کنجکاوي و پرسش بيشتري به اقليت هاي ديني نگاه مي کنند. از عواقب مهم واقعهء يازدهم سپتامبر در آمريکا، از ميان رفتن آرامش زندگي مسلمانان آمريکايي است، به ويژه کساني که اصليت عربي يا پاکستاني دارند. زندگي آنها به يکباره زير ذره بينِ پليس فدرال (اف بي آي) قرار گرفت و مراسم مذهبي و رفتار فرهنگي آنها، رفت و آمد و مسافرت هاي آنها، امور شغلي و کسب و کارشان، همه موضوع بررسي هاي پليسي و امنيتي شد. مهاجرانِ خاورميانه اي که هنوز شهروند نشده اند بيش از همه دستخوش هراس از پيگردِ دولتي قرار گرفتند. پذيرش دانشجويان خارجي کمتر شد، استادانِ خارجي ِ کمتري اجازهء ورود به آمريکا را پيدا کردند، و هنرمندان و نويسندگاني که به جشنواره هاي فرهنگي دعوت مي شدند، با مأموران ادارهء مهاجرت مشکلات بسيار پيدا مي کردند و در مواردي حتا از ورود به آمريکا چشم پوشيدند.

Borna66
09-19-2009, 02:17 AM
گزارش رسمي اي که هيأت ويژهء بررسي عللِ حملهء يازهم سپتامبر، در سال ۲۰۰۴ منتشر کرد و ماهها در صدر ليست پرفروش ترين کتاب هاي آمريکا قرار داشت، به آمريکاييان هشدار مي داد که سازمانهاي امنيتي و اطلاعاتيِ آنها مسؤلانه عمل نکرده اند و بوروکراسي اين تشکيلات و عدم مرکزيت آنها ضعف بزرگي براي امنيت ملي است. طبق همه پرسي هاي متعدد، بيشتر مردم آمريکا ديگر آن احساس امنيتي را که هميشه در خاک کشور خودشان داشتند از دست داده اند. در اين همه پرسي ها، بسياري از مردم، از احتمالِ تکرار فاجعه يازدهم سپتامبر در ابعادي وسيع تر، به عنوان يک احتمال واقعي نام مي برند. «امنيت ملي» يا امنيت شهروندان در برابر تروريسم موضوع مهمي در تبليغات سياسي شده است. دکترين جورج بوش در سياست خارجي، داير بر جنگ هاي «پيشگيرانه»، يا مداخلهء نظاميِ پيشاپيشِ ارتش آمريکا در کشورهايي که به تخمين دولت، تهديدي جدي به شمار مي روند، در انتخابات رياست جمهوري سال ۲۰۰۴ مشروعيت بيشتري پيدا کرد. آس برندهء جورج بوش در آن انتخابات و پيام او در سالگرد يازدهم سپتامبر همين بود: اگر آمريکايي ها مي خواهند در خانه شان خواب راحت داشته باشند و هرصبح بي دغدغه راهيِ کارشان شوند، رهبرِ آنها بايد بدون ذره اي ترحم دشمن را پيش از آنکه نيرو بگيرد، در آنسوي مرزها و در لانهء خودش، تار و مار کند.

Borna66
09-19-2009, 02:18 AM
سه سال پيش در سالگرد يازدهم سپتامبر، در خبري مرتبط با امنيتِ داخليِ آمريکا، «واشنگتن پُست» در صفحهء اول خود اعلام کرد که رهبريِ مشترکِ سه نيرويِ نظامي در پنتاگون، دستورالعملي را تدوين کرده اند که طبق آن، براي پيشگيري از يک حملهء تروريستي، فرماندهانِ نظامي اجازهء استفاده از بمبِ هسته اي را خواهند داشت. در اين سند آمده که چنانچه دشمني شناخته شده، داراي سلاحهاي هسته اي، شيميايي و بيولوژيک باشد، رهبران سه نيروي نظامي حق دارند با تصويب رييس جمهور، براي نابوديِ سلاحهاي دشمن از بمب اتمي استفاده کنند. متن اين سند با عنوان «دکترينِ عملياتِ مشترکِ هسته اي» بر روي سايت اينترنتيِ پنتاگون در دسترس همگان قرار گرفت.
يازدهم سپتامبر يک چهرهء محبوب القلوب و کاريزماتيک ديگر را به فهرست رهبران جنبش هاي اسلامي اضافه کرد: اسامه بن لادن. گفته مي شود پرفروش ترين و محبوب ترين پوسترها و تي شرت ها در ميان جوانان عرب، تصاوير رهبران انقلاب ايران، رهبران حزب الله لبنان، و اکنون رهبر شبکهء القاعده را برخود دارند.
در بيانيهء ۱۹۹۸ جنبش القاعده، بيانيه اي که تأسيس اين شبکهء مقاومت اسلامي را به جهان اعلام مي کند، بر سه واقعيت تأکيد شده است. يک) ايالات متحده و دست نشاندگان اش، شبه جزيرهء عربستان ــ يا به تعبير القاعده «سرزمين مقدس مسلمانان» ــ را زير کنترل خود دارند و از منابع آن براي اقتصاد خود بهره مي گيرند؛ دو) ايالات متحده تا اين تاريخ (۱۹۹۸) صدمات و خسارات جبران ناپذيري به سرزمين و مردم عراق وارد کرده [جنگ اول خليج و تحريم اقتصادي متعاقب آن] و طي ساليان اين سياست را تشديد کرده است؛ سه) هدف ايالات متحده نه تنها بهره کشي اقتصادي به نفع خود بلکه خدمت به منافع اسراييل و ابقاي رژيم اشغالگر صهيونيستي است. (هاليدي، ص ۲۱۷)

Borna66
09-19-2009, 02:18 AM
القاعده در بيانيهء تأسيسي خود اين سه واقعيت را نشانهء اعلام جنگ کامل «صليبيون» عليه «مردم مسلمان» مي داند و هدف استراتژيک شبکهء القاعده را بيرون راندن کامل ابرقدرت صليبي از سرزمين هاي مسلمانان مقرر مي کند.
ساموئل هانتينگتون در کتاب معروف و پرفروش خود «برخورد تمدن ها و بازسازي نظم جهاني» مي نويسد، «درحاليکه آسيايي ها به طرز روزافزوني، خود را به يمن توسعهء اقتصادي در جهان مطرح کرده اند، همزمان مسلمانان به طرز گسترده اي به [احياي] اسلامي روي آورده اند که براي آنها سرچشمهء هويت، معناي زندگي، ثبات، مشروعيت، توسعه [ي اقتصادي]، قدرت، و اميد باشد.» (هانتينگتون، ص ۱۰۹)
هانتينگتون، اين جنبش عظيمِ «اميد، هويت، معنا، و قدرت» را «خيزش نوين اسلامي» (The Islamic Resurgence) نام مي گذارد. به عقيدهء هانتينگتون، «خيزش نوين اسلامي» يک جنبش بزرگ فکري، فرهنگي، اجتماعي و سياسي است که مُدرنيتهء تکنيکي را مي پذيرد اما فرهنگ غربي را طرد مي کند. «خيزش نوين اسلامي» جنبشي تندرو و افراطي نيست، بلکه بدنهء اصلي آن را انبوه مسلماناني شکل می دهند که با ترکيب جمعيتي جوان خود به دنبال امکانات شغلي و رفاه و زندگي شرافتمندانه اي هستند که از آن ها دريغ شده است. «بنيادگرايي» تنها يکي از شاخه هاي اين جنبش وسيع تمدني است. شاخص اين جنبش، حضور بيشتر اسلام در حوزه هاي اجتماعي و گفتارهاي فرهنگي ـ سياسي است. رشد اين جنبش از پايين و در ميان مردم عادي طي ربع قرن اخير چنان بوده که اکنون رهبران و دولت هاي بيشتري در کشورهاي اسلامي، مشروعيت خود را در حمايت ديني ـ سياسي تودهء مسلمان مي بينند و از سمبوليسم و زبان ديني در گفتارهاي سياسي خود بهره مي گيرند. در کشورهاي اسلامي گرايش به سمت نهادهاي آموزشي، حقوقي، و خدمات اجتماعي با تمرکز بر ارزش هاي اسلامي به مرور زمان بيشتر شده است.
در يک سر طيف «خيزش نوين اسلامي»، جنبش هاي اصلاح طلبان ميانه رو، و در سر ديگر آن سازمانهاي رزمندهء مقاومت مسلحانه و دولت هاي حامي آنها قرار دارند. به عقيدهء ساموئل هانتيگتون، «خيزش نوين اسلامي»، که شروع آن به سالهاي ۱۹۷۰ ميلادي باز مي گردد، جنبشي بين المللي، فرامرزي و فرامليتي است. اين جنبش نخست در حيطه هاي فرهنگي ريشه مي دواند و سپس به پهنه هاي اجتماعي (اسلامي کردنِ جامعهء مدني) و سياسي مي گسترد. (هانتيتگتون، ص ۱۱۱)

Borna66
09-19-2009, 02:19 AM
دو تن از کساني که گزارش رسميِ کميسيون تحقيق از رويداد يازدهم سپتامبر را فراهم کردند در روزنامهء «نيويورک تايمز» (دهم سپتامبر ۲۰۰۶) نوشتند: «مسألهء دراز مدت در برابر آمريکا آن است که جلوِ راديکاليزه شدن جوانان مسلمان ـ از جاکارتا گرفته تا لندن ـ را بگيرد و اين کار را با فراهم کردن امکانات انجام دهد نه آنکه يأس و سرخوردگي را باعث شود. جوانهاي مسلمان بي شماري در دنيا هستند که نه شغلي مي توانند پيدا کنند و نه اميدي براي شان باقي مانده؛ آنها نسبت به حکومت هاي خود، يا نسبت به اوضاع عراق و سياست خارجي آمريکا لبريز از خشم اند.»


آگاهي از شرايط قربانيان سياست هاي آمريکا در ساير نقاط جهان و همدردي با آنها هنوز نقش مهمي در آگاهيِ اجتماعي شهروندان آمريکايي بازي نمي کند. البته، هم اکنون از هر ده آمريکايي شش نفر مخالف جنگ عراق و عملکرد بوش در اين کشور است. مخالفت قانوني با کابينهء بوش که مي خواهد زير عنوان امنيت ملي و پيشگيري از تروريسم، آزادي هاي مدني را محدود کند نيز به قوت خود باقي است. اما اين مخالفت هاي داخلي تنها از زاويه منافع خود مردم آمريکا و امنيت و آزادي آنان صورت مي گيرد.

شبکهء غيرمتمرکز القاعده، به عنوان يکي از جريان هاي نظامي درون جنبش وسيع تر خيزش نوين اسلامي عليه تفوق غرب، ايده ها و تحليل هاي سياسي اش را از ايدئولوژي هاي همان جنبش بزرگ مي گيرد. القاعده، با آنکه فرقه اي سني است، چنانکه از بيانيه هاي متعدد آن برمي آيد، از لحاظ گرايش سياسي و ايدئولوژيک، وجوه مشترک بسيار با جنبش هاي حزب اللهي و دولت هاي تئوکراتيک دارد.

در بيانيه اي که يک ماه پس از رويداد يازهم سپتامبر در جهان منتشر شد (هاليدي، ص ۲۳۴)، رهبر القاعده اعلام کرد، «من با مردم آمريکا اين چند کلمه را در ميان مي گذارم: قسم به خداي بزرگ که آمريکا هرگز در صلح نخواهد زيست مگر آنکه نخست صلح به مردم فلسطين بازگردانده، و ارتش کفار از سرزمين محمد خارج شده باشند.»

__________________

Borna66
09-19-2009, 02:20 AM
«اعتراف شیخ محمد به طراحی حملات يازدهم سپتامبر»

۱۳۸۵/۱۲/۲۴
خالد شيخ محمد، از متهمان دست داشتن درحملات يازدهم سپتامبر به نیویورک که در بازداشتگاه گوانتانامو زندانی بود، اعتراف کرد که این حملات را برنامه ریزی کرده است.

خالد شيخ محمد بر ارتباط خود با گروه القاعده اعتراف کرده و در دادگاه نظامی پنتاگون گفته است که « در ۳۱ حمله تروريستی نقش داشته و حمله يازدهم سپتامبر را راه اندازی کرده و در سال های دهه ۱۹۹۰ نیز در عمليات کشتار بسياری دست داشته است.»

به گزارش آسوشيتد پرس، در فهرست عمليات ويژه شيخ محمد، حملات يازدهم سپتامبر که در سال ۲۰۰۱ انجام شد و ۳۰۰۰ کشته به همراه داشت، تا عمليات تيراندازی در کويت که در آن يک سرباز آمريکايی کشته شد، به چشم می خورد.

خالد شيخ محمد، به طراحی يک سری از حملات هم اعتراف کرده که هيچ گاه عملی نشده است. ترور برای کشتن چند تن از روسای جمهور آمريکا از جمله اين نقشه ها بوده است که توسط نيروهای مبارزه ضد تروریسم کشورهای دیگر، کشف و خنثی شده است.

در متن اعتراف وی که توسط پنتاگون، وزارت دفاع آمريکا منتشر شده، آمده است:«من مسوول تمامی عمليات يازدهم سپتامبر بودم.»

پنتاگون، گزارشی ۲۶ صفحه ای از متن اعترافات و روند دادرسی خالد شيخ محمد را شب چهارشنبه گذشته منتشر کرد ولی متن کامل اين گزارش، در اختيار رسانه ها قرار نگرفته است.

Borna66
09-19-2009, 02:20 AM
آخرين تصويری که از شيخ خالد محمد منتشر شده، مربوط به زمانی است که در مارس ۲۰۰۳، دستگير شد او را مضطرب و با زيرپوشی سفيد نشان می دهد. از آن زمان، بيش از سه سال است که وی در بازداشتگاه گوانتانامو در کوبا به سر می برد که توسط سيا اداره می شود.

شيخ خالد محمد، پیشتر و پس از دستگیری خود، بيانيه ای منتشر و در آن به هدف خود در عملیات سازدهم سپتامبر اشاره کرد اما در ادامه گفته بود که «اسلام هيچ چراغ سبزی برای کشتن مردم بيگناه نداد و از کشتن انسان ها، پشيمان است .»

گفته های وی، نشان می دهد که نقشه های القاعده در دهه ۱۹۹۰ چگونه شکست خورده است. اين گروه در سال ۱۹۹۳ در بمب گذاری مرکز تجارت جهانی دست داشته که در جریان آن انفجار شش نفر کشته شدند.

در آن زمان، شش نفر در ارتباط با اين حمله دستگير که پس از محاکمه به حبس ابد محکوم شدند.

Borna66
09-19-2009, 02:21 AM
خالد شيخ محمد، اعتراف کرده که در سربريدن دانيل پرل، خبرنگار وال استريت ژورنال که در پاکستان مفقود شده بود، دست داشته است. دانيل پرل، در ژانويه ۲۰۰۲ و در پی تحقيق برای نوشتن گزارشی درباره مدارس تروريستی، ربوده شد.

شيخ محمد، مظنون اصلی مرگ دانيل پرل بود که سربريدن او روی نوار ويديو ثبت شده است.

جورج بوش، رييس جمهوری آمريکا، سال گذشته خبر داده بود که خالد شيخ محمد و ۱۳ تن از همدستان وی از يکی از زندان های مخفی سيا خارج شده و به گوانتانامو منتقل شده اند.

اين ۱۴ نفر از مهم ترين زندانی هايی هستند که ایالات متحده از زمان حملات يازدهم سپتامبر، دستگير کرده است.

بازجويی اين افراد در دادگاه نظامی، از جمعه گذشته آغاز شد تا اتهام «سربازان دشمن» به آنها تفهيم شود.

اگر این اتهام که افراد دستگیر شده، سربازان دشمن بوده اند، تفهيم شود، آن زمان دادگاه می تواند بر اساس اين اتهام، محاکمه رسمی آنها را آغاز کند.

مقامات نظامی آمريکا، ورود هرگونه گزارشگر، خبرنگار و يا سازمان های مستقل حقوقی را به روند پرونده اين ۱۴ نفر ممنوع کرده اند. به گفته مقامات رسمی پنتاگون، اين کار برای محفوظ ماندن اطلاعات محرمانه است.

نمايندگان انجمن های حقوقی، در نامه ای سرگشاده، به برگزاری محرمانه جلسات تفهيم اتهام اعتراض کرده و برگزاری چنين دادرسی را «اشتباه قطعی» خوانده اند.

دستنوشته ای از خالد شيخ محمد منتشر شده که نشان می دهد وی به شکنجه خود در جريان دادرسی اعتراض کرده است هر چند در ادامه گفته است: در زمانی که اعتراف کرده، شکنجه نشده و زير فشار شکنجه اعتراف نکرده است.

__________________

Borna66
09-19-2009, 02:21 AM
مقامات نظامی آمريکا، ورود هرگونه گزارشگر، خبرنگار و يا سازمان های مستقل حقوقی را به روند پرونده اين ۱۴ نفر ممنوع کرده اند که به گفته مقامات رسمی پنتاگون، اين کار برای محفوظ ماندن اطلاعات محرمانه است.

مقامات سيا گفته اند که خالد شيخ محمد شکنجه نشده و در هيچ يک از مراحل دادرسی، از فشار و زور استفاده نشده است.

کنث راث، دبيراجرايی ديده بان حقوق بشر، به روند دادرسی اين افراد اعتراض کرده است.

وی گفت:«نمی شود به صحت اين دادرسی اعتماد کرد مگر اين که يک عضومستقل آن را تاييد کند.»

خالد شيخ محمد به دست داشتن و طراحی ۲۸ حمله اعتراف کرده و قصد داشته رهبران سياسی و دينی چون پاپ ژان پل دوم، رهبر متوفی کاتوليک های جهان، بيل کلينتون، رييس جمهوری سابق آمريکا و پرويز مشرف، رييس جمهوری پاکستان را ترور کند.

وی همچنين اعتراف کرده که در سال ۲۰۰۲ و در ساحل کنيا در حمله به يک هواپيمای اسراييلی دست داشته و در بمب گذاری های بالی، در اندونزی که با کشته شدن ۲۰۲ نفر همراه بود، نقش فعال و اصلی داشته است.

پنتاگون همچنين نسخه ای از اعترافات« ابوفرج الليبی» و «رمزی بن الشيب» را منتشر کرده که گفته اند در دادرسی شرکت نمی کنند و روند آن را ناعادلانه و غيرمنصفانه، خوانده اند.

ابوفرج، تبعه ليبی است و در اعتراض به حمايت پرويز مشرف، رييس جمهوری پاکستان از جورج بوش، در سال ۲۰۰۳ عمليات بمب گذاری در پاکستان انجام داده است.

بن الشيب، تبعه يمن است و دستيار خالد شيخ محمد بوده است و مدارکی در دست است که نشان می دهد وی در عمليات حمله به فرودگاه هيثرو لندن، دخالت داشته که پيش از انجام آن، خنثی شد.

Borna66
09-19-2009, 02:22 AM
علل و پيآمدهاي لشکرکشي آمريکا به عراق



بررسي علل لشکرکشي آمريکا به عراق نشان ميدهد که دخالت نظامي آمريکا در عراق برايندي است بغرنج از مجموعه اي ازعوامل کوتاه مدت و بلند مدت. تقليل علل اين جنگ به جهانگشايي امپرياليستي براي دست يافتن به نفت خاورميانه همانقدر نادرست است که تقليل آن به ابزاري براي استقرار دموکراسي درعراق. بديهي است اهميت استراتژيک نفت را نميتوان ناديده گرفت. اما تغييرات درساختار قدرت سياسي در جهان، تغييرات ساختاري در جامعه آمريکا، رشد بنيادگرايي، واقعه 11 سپتامبر، و ضرورت نوسازي ساختار سياسي کشورهاي عرب نيز به همان اندازه حائز اهميت ميباشند.


در نهايت استقرار دموکراسي نبردي است براي مردم عراق. اکنون با پايان جنگ ، نيروهاي سياسي عراق، در صورت اتخاذ تدابير درست، ميتوانند و ميبايست از شرايط موجود براي استقرار دموکراسي و نوسازي کشور خود بهره گيرند. اين امر مستلزم پافشاري جامعه جهاني بر استقرار دموکراسي و سياست تشنج زدايي در منطقه است.



لشکرکشي آمريکا به عراق، چنانچه دامنه آن به ساير کشورهاي منطقه کشيده نشود، ميتواند توازن نيروها را در ايران به نفع تحولات دموکراتيک تغييردهد. تحقق اين آمر همانقدر که به سياست آمريکا بستگي دارد، به سياست جمهوري اسلامي ايران، و سياست نيروهاي اپوزيسيون نيز وابسته است. براي تحقق اين امر نيروهاي اپوزيسيون ميبايست بيدرنگ پيرامون يک پلاتفرم سکولار و دموکراتيک براي برچيدن رژيم ولايت فقيه و استقرار يک نظام دموکراتيک و غير ايدئولوژيک متحد شوند. هرگونه درنگي ميتواند پيآمدهاي فاجعه باري براي ايران داشته باشد. در صورت تهاجم نظامي به ايران، نيروهاي اپوزيسيون، چنانچه موفق به ايجاديک آلترناتيو موثر نشوند، همانقدر مقصر خواهند بود که ج.ا. و کشورهاي مهاجم.

Borna66
09-19-2009, 02:22 AM
1. علل جنگ

در مورد علت حمله نظامي آمريکا به عراق نظرات گوناکوني وجود دارد که آنها را ميتوان به ترتيب زير خلاصه کرد:



1.1 ريشه کن کردن تروريسم

واقعه 11 سپتامبر اعلان جنگي بود عليه آمريکا توسط سازمان هاي تروريستي و حاميان آنها. حمله آمريکا به افغانستان و عراق واکنشي است در برابر واقعه 11 سپتامبر. حمله به عراق مرحله دوم از جنگ گسترده آمريکا عليه تروريسم است، که طي آن آمريکا ميکوشد تا با انهدام شبکه نظامي، مالي و سازماني تروريستها حملات آتي عليه آمريکا را خنثي و پيشگيري کند. جنگ عليه تروريسم محدوديت زماني و مکاني نميشناسد، و تا آنجا پيش خواهد رفت که تمام شبکه هاي تروريستي را در هر جا که هستند توسط نيروي نظامي نابود کند. اقدام نظامي ميتواند از خود سازمان هاي تروريستي فراتر رفته و شامل تمام کشورها، سازمان ها و افرادي شود که از سازمان هاي تروريستي حمايت ميکنند. طبق اين نظريه، جنگ عليه عراق جنگي است عادلانه، براي دفاع از خود، که در صورت لزوم ميتواند به فليپين، يمن، سودان، ليبي، سوريه، کره شمالي، و ايران نيز تعميم پيدا کند.



1.2 سلاح هاي کشتار دسته جمعي

دستيابي رژيم هايي چون ديکتاتوري صدام حسين به سلاح هاي کشتار جمعي، به ويژه سلاح هاي هسته اي، تهديد مستقيمي است عليه صلح جهاني. اين رژيم ها نه تنها با استفاده مستقيم از سلاح هاي کشتار جمعي، بلکه با عرضه آنها به شبکه هاي تروريستي ميتوانند صلح جهاني را به خطر بياندازند. پيآمدهاي اين امر براي جامعه بشري بحدي است که اقدام نظامي براي پيشگيري از آنرا نه تنها توجيه، بلکه ضروري ميسازد.



1.3 ابراز قدرت براي پيشگيري از حملات آتي

تصميم دو کشور براي ورود به جنگ بستگي دارد به ارزيابي متقابل آنها از توانايي هاي يکديگر، منافع و هزينه هاي نهايي جنگ، و ظرفيت دو طرف براي پذيرش و تحمل هزينه هاي اقتصادي و سياسي. نظام هاي دموکراتيک، در مقايسه با رژيم هاي ديکتاتوري، در مجموع نسبت به هزينه هاي جنگ حساس تر بوده و با احتياط بيشتري وارد جنگ ميشوند. بعلاوه، در صورت ورود به جنگ، انگيزه بيشتري براي خاتمه سريع آن دارند. زيرا در نظام هاي دموکراتيک تصميم ورود به جنگ مستلزم تائيد پارلمان و پشتيباني بخش قابل ملاحظه اي از جامعه ميباشد. همچنين انتخاب مجدد رهبران سياسي بستگي به احتمال پيروزي و ظرفيت جامعه براي پذيرش هزينه هاي جنگ دارد. لذا، در جوامع دموکراتيک رهبران سياسي به دليل "محدوديتهاي" ناشي از فشار افکار عمومي با احتياط بسيار وارد جنگ هاي پر ريسک و پر هزينه ميشوند. از سوي ديگر، اين امر باعث ميشود که ديکتاتورها، با آگاهي به اين ويژه گي نظام هاي دموکراسي، بتوانند در کوتاه مدت خواستهاي خود را بر نظام هاي دموکراسي تحميل کرده و از آنها امتيازهايي بگيرند که منعکس کننده نيروي واقعي آنها نميباشد.



طبق اين نظريه، بعد از انقلاب ايران، بنيادگرايان اسلامي و تروريستهاي تحت حمايت آنها، با آگاهي برمکانيزم سياسي جامعه آمريکا، موفق شده اند بر اين کشور ضرباتي وارد آورند و از آن امتيازهايي بگيرند که به مراتب بيشتر از توان نظامي-اقتصادي بنيادگرايان ميباشد. آمريکا به علت ملاحظات داخلي و بين المللي خود نتوانسته هر بار پاسخ مناسب را به بنيادگرايان بدهد. اين امرباعث تشويق تروريست ها شده و به آنها توان و جرات آنرا داده است تا حملات بزرگتري را عليه آمريکا ترتيب دهند. در اين چارچوب، حمله نظامي آمريکا به عراق هشداري است به تروريست ها و حاميان آنها که آمريکا حمله به منافع خود را تحمل نخواهد کرد. آمريکا اميدوار است با اين اقدام درک تروريست ها را نسبت به هزينه ومنافع حمله به خود تصحيح کرده، و بدين وسيله از اقدام هاي آتي تروريستي عليه آمريکا جلوگيري کند.

Borna66
09-19-2009, 02:22 AM
1.4 ارتقاء دمکراسي در کشورهاي خليج فارس



سياست آمريکا در برابر جهان عرب همواره در جهت حمايت از حاکمان نظامي و پادشاهاني بوده است که از پشتيباني مردم برخوردار نبوده اند. اين سياست کمتر توانسته است به طبقه متوسط جوامع عرب اعتماد کرده و از رفرم هاي سياسي در آن کشورها پشتيباني کند. اما تغيير ساختاراجتماعي جوامع عرب، از يکسو، و رشد بنيادگرايي اسلامي، از سوي ديگر، ادامه چنين سياستي را براي آمريکا پر هزينه و پر مخاطره کرده است. لذا، آمريکا براي حفظ منافع استراتژيک خود در خاورميانه ناچار به اتخاذ سياست جديدي است که بتواند نوسازي ساختار سياسي کشورهاي عرب را تشويق و ميسر سازد. اين نظريه، حمله نظامي به عراق را آغاز اين سياست جديد ميداند، که هدف آن آزادي عراق از ديکتاتوري صدام، استقرار دموکراسي و نوسازي ساختار سياسي آن کشور است.



عراق، به علت بافت اجتماعي-اقتصادي و شرايط سياسي آن، انتخاب مناسبي براي معرفي و آزمايش اين سياست جديد است. زيرا عراق، در مقايسه با کشورهايي چون عربستان سعودي و مصر، داراي استعداد بيشتري براي نوسازي و استقرار دموکراسي است. براي مثال کشور عراق گرفتار محدوديتهاي مذهبي عربستان سعودي نيست، همچون مصر از فشار جمعيت و فقر رنج نميبرد، و احساسات ضد آمريکايي در آن نسبتا کمتر ميباشد. بعلاوه، آزاد سازي آن از چنگال ديکتاتوري صدام اين فرصت را براي آمريکا بوجود ميآورد تا بتواند سياست جديد خود را در شرايطي کنترل شده بيازمايد. اين سياست، در صورت موفقيت، ميتواند در مراحل بعدي به اشکال مناسب به ساير کشورهاي منطقه تعميم داده شود. اما عده اي از منتقدين بر آنند که اجراي اين سياست جديد از طريق مداخله نظامي ميسر نيست. زيرا، تهاجم نظامي منجر به راديکاليزه شدن نيروهاي قشري و تقويت احساسات ضد غربي شده، و کار نوسازي جامعه و استقرار دموکراسي را براي نيروهاي مدرن دشوار ميسازد.



1.5 جنگ تمدن ها



اين نظريه، متاثر از تئوري جنگ تمدن هاي ساموئل هانتينگتون1، جنگ آمريکا عليه تروريسم وعراق را مرحله اي از جنگ تمدن هاي غرب و اسلام ميداند. جهان اسلام، که به خاطر شکست ازغرب و ناتواني درنوسازي و همگامي با سير تحولات تاريخ از جهان غرب خشمگين است، يورشي نو را عليه تمدن پيروزمند غرب آغاز کرده است. گسترش بنيادگرايي اسلامي و حملات تروريستي عليه آمريکا نمودهاي اصلي اين نبرد ميباشند. جنگ آمريکا عليه عراق، و احتمالا ساير کشورهاي منطقه، اقدامي است براي در هم شکستن اين مقاومت. دولتمردان آمريکا، براي آنکه دوستان خود را در منطقه نرنجانند، ميکوشند تا از همآوازي آشکار با اين نظريه خودداري کنند. اما، تپش نبض اين نظريه را ميتوان در متن بسياري از نوشتارها و تحليل هاي رسمي و غير رسمي امريکا حس کرد.



1.6 جلوگيري از دستيابي بنيادگرايان اسلامي به منابع استراتژيک



طبق اين نظريه، بنيادگرايان اسلامي دولت هاي عراق، عربستان سعودي، ليبي، و يمن را هدف قرار داده اند تا با دست يافتن به ثروت نفت آنها بتوانند ايدئولوژي خود را به توان مالي و نظامي مجهز کنند. درميان اين کشورها عراق به دليل ديکتاتوري صدام، جنگ هاي متعدد، شرايط نامطلوب اقتصادي، نارضايتي مردم، و ناتواني اپوزيسيون در ايجاد يک الترناتيو سکولار، ضعيف ترين حلقه اين زنجيره بود که ميتوانست به تصرف بنيادگرايان اسلامي درآيد. در صورت پيروزي بنيادگرايان، دامنه اين حرکت در مراحل بعد ميتوانست به آساني به عربستان سعودي، ليبي، و غيره کشيده شود. حمله نظامي آمريکا به افغانستان و عراق اقدامي بود براي بازداشتن بنيادگرايان اسلامي از دستيابي به منابع استراتژيک نفت.



1.7 حفظ برتري آمريکا



با تحولات جهان در دو دهه گذشته، فروپاشي بلوک شرق، قدرت گرفتن بلوک هاي اقتصادي-سياسي جديد، رشد بنيادگرايي اسلامي، رشد ناسيوناليسم، و رشد اقتصاد گلوبال، آمريکا نگران است که برتري اقتصادي و سياسي خود را به تدريج از دست بدهد. رکود اقتصادي از يکسو، و تعميق و تسريع شکل گيري اروپاي واحد از سوي ديگر، بر هراس آمريکا افزوده است. هدف اصلي آمريکا از حمله نظامي به افغانستان و عراق عبارت است ازاحيا و حفظ هژموني سياسي و اقتصادي خود در منطقه. با استفاده از جنگ عراق آمريکا موفق شد بين اتحاديه اروپا شکاف بياندازد و پايگاه اقتصادي و نظامي خود را در خاورميانه تحکيم کند.



1.8 تک قطبي شدن جهان



رفتار کشورها در رقابت هاي بين المللي تابعي است از ساختار قدرت جهاني. هر تغييرعمده در اين ساختار، با دگرگون کردن معادله منافع-هزينه ها، موجب تغيير رفتار کشورها در سياست خارجي و رقابت هاي بين المللي خواهد شد. در جهان دو قطبي، قدرت هاي بزرگ، به خاطر واکنش قدرت رقيب (و هزينه هاي ناشي از آن) به تغيير شرايط موجود در کشورهاي جهان سوم و بر هم زدن تقسيم منافع نسبتا تمايل کمتري داشتند. اما جهان تک قطبي پس از جنگ سرد نگرش آمريکا را نسبت به منافع استراتژيک خود تغير داده، ميل و گرايش آنرا براي دخالت درامورساير کشورها افزوده، و دست آنرا براي ورود به درگيري هاي نظامي باز تر گذاشته است.



1.9 نظم نوين جهاني



طبق اين نظريه (که تعميم دو نظريه پيشين است) پس از فروپاشي بلوک شرق جهان وارد دوران جديدي شده است که طي آن آينده روابط بين المللي و نظم جهاني از کانال نبرد و رقابت ميان دولتهاي قوي و يا اتحاديه هاي منطقه اي شکل خواهد گرفت، که به تقسيم مجدد جهان و تغير جغرافياي سياسي آن خواهد انجاميد. از اين منظر، جنگ اول خليج فارس، جنگ افغانستان، و جنگ دوم خليج فارس ابزاري براي بازسازي روابط بين المللي است. هدف آمريکا ازجنگ عراق، نه بازسازي عراق، بلکه بازسازي روابط بين المللي است، و اعتراض فرانسه، روسيه، و آلمان به آمريکا در حقيقت اعتراض آنها به جايگاه آتي آمريکا در اين نظم و سهم اندک خويش است. بازسازي روابط بين المللي تنها به معني تجديد نظر در مرزهاي جغرافيايي و ايجاد کشورهاي جديد نيست، بلکه در چارچوب مرزهاي کنوني نيز بايد جايگاه کشورها در روابط بين المللي، از طريق چگونگي رابطه با آمريکا، دوباره تعريف شود.

Borna66
09-19-2009, 02:25 AM
1.13 منافع صنايع نظامي آمريکا



چخوف مينويسد اگر در پرده اول نمايشنامه تفنگي را بر روي ديوار آويزان ديديد براي آن است که در پرده آخر شليک شود. يک مثال ديگر ميگويد، اگر ميخواهي علت يک جنگ را بداني، از خود بپرس چه کسي از آن نفع خواهد برد. بر پايه اين دو انگيزه، اين نظريه علت اصلي جنگ هاي اخير آمريکا را در مازاد توليد صنايع نظامي آمريکا ودر منافع اقتصادي صاحبان اين صنايع جستجو ميکند. عليرغم پايان جنگ سرد، جهان نزديک به يک بليون دلار در سال صرف تسليحات نظامي ميکند. صنايع نظامي درآمريکا داراي سهم قابل ملاحظه اي در اقتصاد کشور است، و صاحبان آن در ساختار قدرت سياسي داراي نيروي تعين کننده اي ميباشند.



1.14 جنگ ابزاري براي مديريت نوسان هاي اقتصادي



طبق اين نظريه، بعد از جنگ جهاني دوم، آمريکا همواره از بودجه صنايع نظامي خود به عنوان ابزاري براي تنظيم نوسان هاي اقتصادي استفاده کرده است. بدين معني که براي برون رفت از رکود اقتصادي، بودجه نظامي را بالا برده تا با افزايش فشار تقاضا اقتصاد را از چنبره رکود برهاند. ازميانه دهه هشتاد تا کنون آمريکا دو رکود اقتصادي شديد را تجربه کرده است، که هر دو همراه بوده اند با افزايش بودجه نظامي کشور و مداخلات نظامي در عرصه بين المللي. اين نظريه علت حملات اخيرآمريکا به افغانستان و عراق را در اين رابطه توضيح ميدهد.



1.15 تحولات ساختاري جامعه آمريکا



رشد اقتصاد انفورماتيک و گسترش روندهاي گلوبال ساختار اقتصادي و سياسي آمريکا را عميقا دگرگون کرده است. اما سرعت سريع اين تحولات در دو دهه اخيراقشار سنتي جامعه آمريکا را، که نا توان از همراهي با اين تحولات هستند،راديکاليزه کرده و موجب پيدايش و رونق ناسيوناليسم افراطي و هژموني طلب، و قدرت گرفتن نيروهاي مذهبي افراطي و نيروهاي ضد حقوق مدني شده است. اين نيروها، با حمايت مالي مديران شرکت هاي بزرگ "اقتصاد کهنه" که در دهه 90 بشدت در معرض تهديد تحولات اقتصادي قرار گرفتند، توانستند حول جورج بوش متحد شده و قدرت سياسي را به تصرف خود در آورند. طبق اين نظريه روي آوري دولت آمريکا به سياست هاي اقتصادي حمايتي، بيرون آمدن از پيمان کاهش آلودگي محيط زيست کيوتو، افزايش بودجه نظامي، اتخاذ سياست هاي جنگ طلبانه براي حل بحرانهاي بين المللي، همه بازتاب واکنش سياسي جامعه آمريکا به تحولات ساختاري اقتصادي-اجتماعي خود است. اين نظريه تاکيد ميکند که نيروهايي که اکنون قدرت سياسي را در آمريکا بدست گرفته اند، بنا بر خصلت اجتماعي و سياسي شان، اساسا نميتوانند ناجي استقرار صلح در خاورميانه باشند3.



1.16 جمعبندي



بررسي علل لشکرکشي آمريکا به عراق نشان ميدهد که دخالت نظامي آمريکا در عراق برآيندي است بغرنج از مجموعه اي ازعوامل کوتاه مدت و بلند مدت، از جمله منافع استراتژيک آمريکا در منطقه، تغيير ساختار قدرت در عرصه سياست جهاني، تغييرات اجتماعي و سياسي جامعه آمريکا، رشد بنيادگرايي اسلامي، حمله تروريستي 11 سپتامبر، عدم مشروعيت رژيم ديکتاتوري صدام حسين، ناکامي سياست تحريم اقتصادي و کنترل نظامي عراق، و ناتواني اپوزيسيون سکولارعراق در ايجاد يک آلترناتيو موثر. برداشتهاي تک محوري از علل اين جنگ، با طرح اشتباه مسئله، ميتواند به اتخاذ سياست هاي غلط و زيانبار درخاورميانه بيانجامد.



بديهي است که اهميت استراتژيک نفت را نميتوان ناديده گرفت. اما تغييرات بنيادي درساختار قدرت سياسي جهان، تغييرات ساختاري در جامعه آمريکا، رشد بنيادگرايي، واقعه 11 سپتامبر، و ضرورت نوسازي ساختار سياسي کشورهاي عرب نيز به همان اندازه حائزاهميت ميباشند.

Borna66
09-19-2009, 02:26 AM
حمله تروريستي ۱۱ سپتامبر به آمريكا ، چه به لحاظ شيوه ، چه به علت تلفاتي كه به بار آورد و چه از نظر تأثيري كه در فضاي ديپلماتيك و جغرافياي سياسي جهان به جاي گذاشت ، بي‌ترديد واقعه‌اي مهم و حساس مي‌باشد . اين اقدام كه با حمله هم زمان در دو شهر ، واشنگتن و نيويورك ، شروع شد ، دو سمبل مهم از سيستم سياسي – نظامي و اقتصاديِ آمريكا را هدف گرفت ؛ دو برج مركز تجارت جهاني و پنتاگون . يك ضلع پنتاگون و هر دو برج منهدم شدند‌.
استفاده از هواپيماهاي مسافري به مثابه بمب‌هاي هوايي نشان دهنده‌ي بي اعتنايي مطلقِ سازمان دهندگان اين اقدامات به جان انسان‌هايي است كه بي ارتباط با ماجرا ، تنها در مقام مسافر در آن لحظه در كنار تروريست‌ها بودند‌. اين «‌مسافر‌» هر كسي ، آمريكايي يا غير آمريكايي ، مي‌توانست باشد ، فقط مي‌بايستي كه قرعه‌ي مرگ به نام او اصابت كرده و در آن هنگام در هواپيماهاي مورد نظر حضور مي‌داشت‌. علاوه بر آن‌، اگر كاركنان پنتاگون كساني هستند كه از هزار كنترل امنيتي عبور كرده و «‌وفاداري‌» آن‌ها به ميليتاريسم آمريكا اثبات شده ، در ساختمان‌هاي مركز تجارت جهاني ، اكثريت قاطع قربانيان ، كارمندان و حقوق بگيراني هستند كه در بانك‌ها ، بيمه‌ها و يا كافه رستوران‌هاي متعدد مستقر در دو برج كار مي‌كردند‌. بايد خاطر نشان كرد كه هيچ يك از سلاطينِ مالي آمريكا‌، هيچ كدام از سهامداران بزرگي كه نبض تصميم گيري در مراكز اقتصادي سرمايه‌داريِ جهاني را در دست دارند جزو قربانيان اين اقدامات تروريستي نيستند‌.
تا كنون هيچ اقدام مسلحانه‌اي چنين بي تبعيض قرباني نگرفته بود‌. بدين لحاظ اين اقدام در تاريخ معاصر بكلي بي سابقه است و به تمامي ، عناصر يك اقدام تروريستي بي رحمانه و كور را در خود داشته و از اين رو بي هيچ ترديد و تزلزلي محكوم است‌.