Borna66
09-18-2009, 05:51 PM
قرنهاست كه قلب و اندیشه ی مردان با شنیدن الدورادو به لرزه در می آید. شهر افسانه ای طلا، شهر گنج های بی كران، كه در نقطه ای نا معلوم در جبال آند قرار دارد.
صدها ماجراجو از جمگل های انبوه گذشته و در ارتفاعات سیرا در جستجوی این شهر جان باخته اند.
تحقیقات نشان می دهد این جستجوها از اصل بیهوده بوده، زیرا الدورادو نه نام یك شهر بلكه نام یك شخص است.
افسانه ی الدورادو نخستین بار از طریق فاتحان اسپانیولی كه تحت فرماندهی بالیوا در قرن شانزدهم به آمریكای مركزیحمله بردند به ما منتقل شده است.
هنگامی كه آن ها در قاره ی آمریكا پیش می رفتند، افسانه هایی درباره ی سرخپوستان خورشید پرست، چیبچا، شنیدند كه در دشت های سرد و مرتفع نزدیك بوگوتا پایتخت كلمبیا می زیستند.
گفته شد این قبایل، طلا را فلز خورشید می نامیدند: آن ها زینت آلاتی از طلا به خود می آویختند و بیش از 200 سال ساختمان هایشان را با صفحاتی از این فلز می پوشاندند.
لوییزراما صاحب منصب اسپانیولی در1535 گزارش كرد كه سرخپوستی به او گفته دریاچه ای كوهستانی و مقدس در نقطه ای از این سرزمین وجود دارد كه سرشار از طلاست و فرمانروای این شهر تن پوشی از طلا در بردارد.
با شیوع این قصه ها، نام الدورادو به عنوان شهری از طلا جان گرفت. محل اصلی آن نامعلوم بود اما در نقشه های كشور برزیل محلی هم برای آن در نظر گرفته شد.
در قرن شانزدهم بارتلموس ولرز سرمایه داری معروف چندین گروه اكتشافی را در جستجوی الدورادو به كلمبیا فرستاد. آن ها هر سرخپوست بد اقبالی را كه به چنگشان می افتاد تا سر حد مرگ شكنجه می دادند تا راز الدورادو را برای آن ها بازگو كند و البته به هیچ نتیجه ای نرسیدند.
اما قصه ی شهر افسانه ای چنان كاشفان را كور كرده بود كه از یاد برده بودند الدوراد علاوه برانكه به معنای شهر طلا تفسیر شده معنای مرد طلا هم می داد.
همین معنای دوم است كه با افسانه ی چیبچا افسانه ای كه جویندگان طلا آن را از یاد برده بودند مطابقت دارد.
قوم چیبچا طلا را پرستش می كردند رئیس و خدای آن ها در دریاچه زندگی می كرد. این خدا آنچنان هیبت ترسناكی داشت كه هیچكس حتی رئیس قبایل اجازه نداشت به او بنگرد. اما سالی یكبار در مراسمی چشمهای خود را می بستند و بدن خدای خود را صمغ آلود كرده به سراپای او گرد طلا می پاشیدند، آنگاه كلكی را با توده های عظیم مجسمه های طلای حیوانات و تزئینات دیگر می انباشتند. كلك به وسط دریاچه ی مقدس گواویتا برده می شد و در آنجا نجبا و راهبان آن هدایا را به درون دریاچه می انداختند.
دریاچه ی گواتاویتا دریاچه ای واقعی است اما شواهد قانع كننده برای اثبات این ماجرا تا سال 1969 به دست نیامد، در این سال دو كشاورز كه در جستجوی سگ گمشده ی خود بودند در تپه های نزدیك شهر بوگوتا، بدرون غار كوچكی رفتند و در آنجا قایق كوچكی پیدا كردند كه از طلای خالص بود. بر عرشه ی این پارو زن پشت به خدای طلایی خود نشسته بودند.
اما دریاچه هنوز از تسلیم طلاهای خویش امتناع می ورزد.
در 1580 دون آنتونیو سیلودای اسپانیایی 8000 سرخپوست را وا داشت با ایجاد نهرها و كشاندن آب دریاچه به آن ها، دریاچه را بخشكانند.
اما دیواره های نهرها فرو ریخت و سرخپوستان دست از كار كشیدند زیرا می ترسیدند خدای خورشید از ربودن طلاهایش خشمگین شود.
1823 و مجددا در 1900 تلاش هایی برای خشكاندن آب گواتاویتا صورت گرفت اما شئی با ارزشی پیدا نشد زیرا اعماق دریاچه قیفی شكل هرگز جستجو نشد و این همان جایی است كه الدورادو نفایس خود را پنهان كرده تا آن را به خدایان خشمگین هدیه كند.
منبع:كتاب جهان عجایب
صدها ماجراجو از جمگل های انبوه گذشته و در ارتفاعات سیرا در جستجوی این شهر جان باخته اند.
تحقیقات نشان می دهد این جستجوها از اصل بیهوده بوده، زیرا الدورادو نه نام یك شهر بلكه نام یك شخص است.
افسانه ی الدورادو نخستین بار از طریق فاتحان اسپانیولی كه تحت فرماندهی بالیوا در قرن شانزدهم به آمریكای مركزیحمله بردند به ما منتقل شده است.
هنگامی كه آن ها در قاره ی آمریكا پیش می رفتند، افسانه هایی درباره ی سرخپوستان خورشید پرست، چیبچا، شنیدند كه در دشت های سرد و مرتفع نزدیك بوگوتا پایتخت كلمبیا می زیستند.
گفته شد این قبایل، طلا را فلز خورشید می نامیدند: آن ها زینت آلاتی از طلا به خود می آویختند و بیش از 200 سال ساختمان هایشان را با صفحاتی از این فلز می پوشاندند.
لوییزراما صاحب منصب اسپانیولی در1535 گزارش كرد كه سرخپوستی به او گفته دریاچه ای كوهستانی و مقدس در نقطه ای از این سرزمین وجود دارد كه سرشار از طلاست و فرمانروای این شهر تن پوشی از طلا در بردارد.
با شیوع این قصه ها، نام الدورادو به عنوان شهری از طلا جان گرفت. محل اصلی آن نامعلوم بود اما در نقشه های كشور برزیل محلی هم برای آن در نظر گرفته شد.
در قرن شانزدهم بارتلموس ولرز سرمایه داری معروف چندین گروه اكتشافی را در جستجوی الدورادو به كلمبیا فرستاد. آن ها هر سرخپوست بد اقبالی را كه به چنگشان می افتاد تا سر حد مرگ شكنجه می دادند تا راز الدورادو را برای آن ها بازگو كند و البته به هیچ نتیجه ای نرسیدند.
اما قصه ی شهر افسانه ای چنان كاشفان را كور كرده بود كه از یاد برده بودند الدوراد علاوه برانكه به معنای شهر طلا تفسیر شده معنای مرد طلا هم می داد.
همین معنای دوم است كه با افسانه ی چیبچا افسانه ای كه جویندگان طلا آن را از یاد برده بودند مطابقت دارد.
قوم چیبچا طلا را پرستش می كردند رئیس و خدای آن ها در دریاچه زندگی می كرد. این خدا آنچنان هیبت ترسناكی داشت كه هیچكس حتی رئیس قبایل اجازه نداشت به او بنگرد. اما سالی یكبار در مراسمی چشمهای خود را می بستند و بدن خدای خود را صمغ آلود كرده به سراپای او گرد طلا می پاشیدند، آنگاه كلكی را با توده های عظیم مجسمه های طلای حیوانات و تزئینات دیگر می انباشتند. كلك به وسط دریاچه ی مقدس گواویتا برده می شد و در آنجا نجبا و راهبان آن هدایا را به درون دریاچه می انداختند.
دریاچه ی گواتاویتا دریاچه ای واقعی است اما شواهد قانع كننده برای اثبات این ماجرا تا سال 1969 به دست نیامد، در این سال دو كشاورز كه در جستجوی سگ گمشده ی خود بودند در تپه های نزدیك شهر بوگوتا، بدرون غار كوچكی رفتند و در آنجا قایق كوچكی پیدا كردند كه از طلای خالص بود. بر عرشه ی این پارو زن پشت به خدای طلایی خود نشسته بودند.
اما دریاچه هنوز از تسلیم طلاهای خویش امتناع می ورزد.
در 1580 دون آنتونیو سیلودای اسپانیایی 8000 سرخپوست را وا داشت با ایجاد نهرها و كشاندن آب دریاچه به آن ها، دریاچه را بخشكانند.
اما دیواره های نهرها فرو ریخت و سرخپوستان دست از كار كشیدند زیرا می ترسیدند خدای خورشید از ربودن طلاهایش خشمگین شود.
1823 و مجددا در 1900 تلاش هایی برای خشكاندن آب گواتاویتا صورت گرفت اما شئی با ارزشی پیدا نشد زیرا اعماق دریاچه قیفی شكل هرگز جستجو نشد و این همان جایی است كه الدورادو نفایس خود را پنهان كرده تا آن را به خدایان خشمگین هدیه كند.
منبع:كتاب جهان عجایب