Borna66
09-18-2009, 03:48 PM
«آرکئولوژی» یا باستانشناسی به عنوان موضوع و مقولهای بحثانگیز، از آغاز تولد خود؛ از کاوشهای مقطعی، تصادفی و ذوقی در تمدنهای مختلف و در بین صاحبان قدرت و مکنت در جوامع گذشته، تا مطالعات و مشاهدات روشمند امروز و کند و کاو زمین و جستوجوی دریا در پی یافتن آثار گذشتگان، آن هم با ذهنیت و اندیشهای عمیقا تاریخ محور، مسیر درازآهنگی است که این رشته از دانش بشری در غرب پیموده است.
نگاهی به این سیر طولانی و آگاهی از آرای فیلسوفان انتقادی مشربی چون «گالینگوود» و «فوکو» که توجه ویژهای به این مقوله نمودهاند، از مباحث شیرین و درسآموزی است که جستار حاضر روشنگر آن است.
تاریخ، آزادی، آفرینندگی، اندیشه، آگاهی، شناخت از جمله موضوعات بنیادین، محوری سوءالخیز و سخت مناقشهانگیز در میان فیلسوفان و متفکران انتقادی مشرب در منطقه غربی تاریخ در دوره جدید به ویژه کانت، هگل، مارکس، شلینک، نیچه، هایدگر، سارتر، بردیایف، پوپر، ویتگنشتاین، کالینگوود، فوکو و دیگران بوده است. در اندیشه دو متفکر اخیر آرکئولوژی (باستانشناس) محوریت و موضوعیت بیشتری داشته است. برای آر.جی.کالینگوود؛ فیلسوف و باستانشناسی بریتانیایی تاریخ، همان تاریخ اندیشه(۱) تعبیر و فهمیده شده است. رویکرد و فهم او از تاریخ آدمی به مثابه تاریخ اندیشه بیتاثیر بر معرفت و منظر باستانشناسان از شواهد مورد مشاهده و مطالعه خود نبوده است. رویش و رشد مشربهای «باستانشناسی ادراکی» و «ذهن و اندیشه کهن» را نمیتوان بیارتباط با چنین رویکردهای فلسفی و توسعه علوم ادراکی دانست. حتی گفته شده است گلین، دانیل (۲) باستانشناس دیگر بریتانیایی اثر «اندیشه پیش از تاریخ» را ملهم از کتاب «اندیشه تاریخ» کالینگوود نگاشته است. رویکردها و اندیشههای انتقای میشل فوکو؛ فیلسوف «پسامدرن» فرانسوی نیز اثرات خاص خود را بر باستانشناسی و فهم باستانشناسان از کاستیها و نارساییها و ناراستیها و یا ظرفیتها و قابلیتهای معرفتی باستانشناسی نهاده است. فوکو به موازات آن که معرفت و منظری جامع و فلسفیتر از مفهوم هلنی آرکئولوژی را طرح و ترسیم کرده، سعی نموده ساختار بنیادین و ماهیت باستانشناسی را به مفهوم یک رشته و دانش جدید توضیح داده و برملا کند. نقدها، تحلیلها و داوریهای او دراین رابطه، حائز اهمیت بسیار است. فوکو شمار مهمی از آثار خود را با استفاده از مفهوم آرکئولوژی البته به معنا و با فحوای فلسفی و فراگیرتر با همین عنوان منتشر کرده است.(۳) درمیان اهل قلم و محافل فکری و فلسفی جامعه معاصر ما برای آن که مفهوم فلسفی آرکئولوژی با مفهوم آرکئولوژی به معنای رشته و دانش خاص خلط نشود، برابر «دیرینهشناسی» را در مقابل باستانشناسی وضع کرده و گزیدهاند. لکن واقعیت این است که واژه باستانی و هلنی آرکئولوژی ترجمه پذیر نبوده و در هیچ زبانی برابر یا معادل مشخصی برایش نمیتوان وضع کرد. به همین دلیل نیز در نوشتار حاضر ضرورتاً و کراراً از مفهوم آرکئولوژی استفاده شده است.
ء توجه جدی به تاریخ و اندیشه و شناخت تاریخی در دوره تاریخ غرب ظهور پدیده «آرکئولوژی» (باستانشناسی) و رویکرد آرکئولوژیک (باستانشناختی) را به انسان و تاریخ و شاید بتوان گفت به هر پدیده و واقعیتی درپی داشته است. متقابلاً توسعه و دامن گستردن و عالمگیرشدن رجوع باستانشناسانه به گذشته و پیشینه و سابقه تاریخها و فرهنگها وجامعهها و جمعیتهای منقرض و مفقود، اندیشه، آگاهی و شناخت تاریخی را دامن زده است.
انسان، وجودی است تاریخی شده و تاریخمند. تاریخ، کنش خلاق آزادی، اندیشه و آگاهی است. از ریشههای هند و اروپایی تبار واژه هلنی «ایستوریا» () IETOPIAنیز میتوان پارهای از همین معانی بنیادین را استخراج و افاده کرد. برای انسانشناسان و باستانشناسان دوره جدید نیز تاریخمندانگی و اندیشورزی، اغلب دو چهره از یک واقعیت تعبیر و فهمیده شده است. لکن واقعیت این است که بر سر تعریف هیچکدام از مفاهیم بنیادین و کلیدی یاد شده و موردنظر میان متفکران دوره جدید اتفاق آرا وجود نداشته است.
البته اگر سنتی مشربان و برخی نحلههای اصالت وجود محوران الهی را از حوزهها و حلقههای متفکران جدید مستثنا کنیم، میتوان گفت آنها وقتی از تاریخ، اندیشه، آگاهی، یا تاریخمندانگی بشر سخن گفتهاند، مرادشان از مفهوم تاریخ به مثابه مطلق تاریخ و اندیشه به معنای مطلق اندیشه تاریخی، فارغ از نسبت انسان و تاریخ با مراتب متعالی و الوهیتر «وجود» بوده است. در همان منطقه غربی تاریخ تا پیش از دوره جدید، از مفهوم
تاریخ، اندیشه، شناخت، آگاهی، آزادی، آفرینندگی، انسان، فرهنگ، سنت، دیانت و معنویت همان معنا و فحوایی افاده نمیشد که اکنون درمیان متفکران متجدد یا مدرن رایج است. وارد منطقههای عمیقاً اشراقی و معنوی شرقی تاریخ که میشویم، چنین تفاوتی را ژرف و ریشهایتر احساس میکنیم. وقتی جلالالدین مولوی بلخی خراسانی دربیان شاعرانهاش، انسان بودن را در کنش اندیشه و اندیشهورزی آدمی میفهمید، بیتردید منظر و معرفت او از انسان و اندیشه به همان معنا و فحوایی که متفکران عالم جدید فهمیده و افاده کردهاند، نبوده است. مراد ما نیز از تاریخ و اندیشه، تاریخ و اندیشهای است که تجربهها و نسبتهای دیگر وجود آدمی اعم از نسبت «زیباشناختی»، تجربه او از امر قدسی و الوهیت و همچنین نسبت و آگاهی او را از مسئله خیر، شر، پارسایی، رستگاری، ایمان، عشق، گناه آگاهی، عصمت و پاکدامنی، ابدیت و امید به جاودانگی و مراتب متعالیتر وجود را در نظام معنایی خود جای داده، موردنظر است. مراد تاریخ، اندیشه و انسانی است که در همین نشئه حضور، تجربه و تقدیر تاریخیاش در ارض هبوط مخاطب خداوند قرار گرفته و به آزادی رستگاری، ابدیت و راز «هستی» فراخوانده شده است. همینطور مفاهیم بنیادینی که در کلام و حیانی قرآن با آن مواجه میشویم، یقیناً معانی بسیار متفاوت در قیاس با وصفها و تعریفها و تقریرها و تعبیرهایی که متفکران دوره جدید از عالم و آدم پیشنهاد و ارایه کردهاند، موردنظر بوده و از آنها افاده شده است.
درجهان اسطوره، راز و قداستزدایی شده جدید آن مفاهیم بنیادین و محوری میراث سنتهای دینی و عمیقاً روحانی و اشراقی، متأسفانه اینک جامعه معانی و فحاوی جدید برتن پوشیده و بر ذائقه و ذهن بشر دوره جدید سایهافکنده و سروری میکند. بشر عالم مدرن با قبول موقعیت تاریخی خود به عنوان وجودی مطلق تاریخی ناگزیر است که همه تجربهها و نسبتهای دیگر آدمی را از ساحات و مراتب متعالی، ماورایی، آنسویی و قدسیتر وجود گرفته تا نسبت «زیباشناختی» و احساس او را از امر زیبا چنانکه رابطه و فهم او را از مسئله بسیار بنیادین و پیچیده خیر، شر و مفهوم آزادی، خلاقیت و رستگاری را به رویدادها یا «فاکت»ها و پدیدارهای مطلق تاریخی و فرهنگی فروکاسته و از منظر و معرفت صرفاً تاریخی آنها را به مثابه ابزار صرف معرفت بجوید و بکاود و بشناسد و نقد و تحلیل و داوری کرده و با ذائقه فکری و ذهنی متجدد خود معرفی کند.
فلسفههای تاریخ دوره جدید اعم از نظری و انتقادی و تحلیلی اغلب متأثر از چنین ذائقه فکری و ذهنیت و رویکرد فروکاست گرایانه از انسان و سنت و فرهنگ و دیانت و آزادی و اندیشه و آگاهی بودهاند. اساساً فلسفه را در رأس تاریخ نشاندن و سپس همه تجربهها و نسبتهای دیگر آدمی را به رویدادها و واقعیتهای مطلق تاریخی فروکاستن، مغالطهای است عظیم و دامی مهلک بر سر راه تفکر و تعقل که نخستین قربانی آن، فلسفه که خود مدعی درگیر شدن با «وجود» ) ON( که مقدم بر تاریخ، اندیشه و عالم «موجود» ) ta onta( است خواهد بود.
آرکئولوژی (باستانشناسی) به مفهوم و به شکل مدرن آن مولود چنین رویکرد، ذائقه فکری، ذهنیت و اندیشه عمیقاً تاریخ محور در دوره جدید و از مقتضیات و ضروریات عالم مدرن بوده و با ارزشها و آرمانهای آن سخت درهم تنیده شده است. واژه آرکئولوژی که در زبان فارسی به باستانشناسی و اخیراً در محافل فلسفی جامعه معاصر ما به دیرینهشناسی به مفهوم فلسفی و فراختر برگردانده شده، چنان که در پیش نیز یادآور شدیمترجمهپذیر نبوده و در هیچ زبانی برابر یا معادل مشخصی برای آن نمیتوان وضع کرد و گزید. آرکئولوژی یک واژه مرکب باستانی و هلنی است برآمده از بن واژههای چند پهلو و چند معنایی. این واژه قاعدتا ترکیبی از واژههای «آرخه» ) Arche«، «آرخئوس» ) Archaios( و «لوگوس» ) Logos( است: Arche archaios+ Logos
واژههای کلیدی و بنیادین «آرخه» و «لوگوس» در تمام عهد باستان اندیشه و فرهنگ هلنی به طور جدی در میان متفکران آن دوره مطرح بوده و ارسطو با همین مفهوم بنیادین و چند معنایی «لوگوس» که معانی لفظی یا لغوی بسیاری را اعم از نطق و سخن و زبان و کلام و کلمه و دلیل و علت و منطق و معرفت و اندیشه و آگاهی و موارد مشابه دیگر را شامل میگردد، کوشیده بود به تعریف جامع و مانعی از انسان به مثابه جانور نطق ورز دست یابد: ) Zoon Logon Ekhon(.
مفهوم آرخه ) arche( نیز که معانی لغوی بسیاری اعم از مبداء، منشاء، سرچشمه، سرآغاز، افتتاح، اقتدار و همچنین منتهی از آن افاده شده، محور تفکر حکیمان عهدباستان یونان پیش از سقراط بوده است. واژه «آرخئوس» ) archaios( نیز در فرهنگ هلنی اغلب معنای گذشته، کهنه، کهن، باستانی یا دیرینه و پارینه از آن افاده شده است. از این منظر که به مفهوم آرکئولوژی توجه شود میتوان گفت انسان فینفسه وجودی است «آرکئولوگ»، یعنی «هستی»ای که هم در نسبت با آرخه یعنی مبداء، سرآغاز، منشاء و منتهای هستی خویش و جهان بوده و به آن اندیشیده است، هم آن که در پیوند با «لوگوس» یعنی معرفت، دلیل، علت، منطق و فهم درباره آرخه جیزها. «آرخه» به مفهوم باستانی و ریشهای آن همان «وجود» یعنی ) on( است و «آرخئوس»، جهان «موجود» ) ta onta (. امر اتفاقی نیست که همین مفاهیم کلیدی و باستانی هلنی با عقبه یک هزاره سنت فکری و فلسفی وارد عهد جدید شده و در انجیل یوحنا در یک عبارت مرموز، سنگین و متراکم از معنا، پهلو به پهلوی واژه دیگر هلنی یعنی «تئوس» یا خداوند قرار گرفته و در کسوت معنای عمیقا متعالی، قدسی والوهیتر در میآید در اینجا به دلیل محدودیت مقاله از ورود به بحث آن خودداری میکنیم.
«آرکئولوژی» (باستانشناسی) به مفهوم جدید و به شکل به اصطلاح علمی و تجربی آن مناسبت چندانی نه با آرخه و لوگوس کلی و یگانه آنچنان که در سنت فکری عهدباستان هلنی مطرح بوده و فهمیده میشد دارد و نه آنکه با آرخه و لوگوس به تعبیری که در عهد جدید آمده و فحاوی که در انجیل از آن افاده شده، همسو است. سدههای فرهنگ و اندیشه و ارزشهای رنسانس در ایتالیا و سپس در دیگر جوامع باختر زمین از همان آغاز با نوعی رویکرد و ذوق و ذائقه آرکئولوژیک (باستانشناختی) به سنتها و مواریث مدنی و معنوی عهد باستان هلنی- دومی افتتاح و سپس تدریجا به گذشته تاریخی و پیشینه فرهنگی جامعهها و جمعیتهای دیگر در سطح تاریخ جهانی بسط یافت و دامن گسترد. واقعیت این است که انسان وجودی است که در کنشهای پیوسته و بیامان تاریخیاش محیط انسانی خود را با حرکت خلاق و سازنده خود بنیاد نهاده و میسازد و برای نسلهایی که از پی میرسند جهانی از تجربیات وجودی، ذوقی، فکری، مدنی و معنوی خویش را به میراث مینهد. به وساطت همین مواریث مدنی و معنوی است که تاریخ آدمی هم وحدت ارگانیک (پیکروار) خود را حفظ کرده و هم آن که علیرغم گسستها و گسلهایی که با آن مواجه شده و تجربه کرده همچنان استمرار خود را حفظ کرده و حرکت و حیاتش ادامه یافته است.
شواهد باستان شناختی، یا به اصطلاح متداول «آثار تاریخی و باستانی» پاره و وجهی از همین سنت و میراث مدنی و معنوی بشری است. محوطهها، مکانها، تپهها، اعم از دژها و دخمهها، مغارهها و سنگ نگارهها و غارنگارهها، صخرهنگاشتها، برجها و ارگها و باروها، گورستانهای متروک و شهرها و مراکز استقرار نیمه ویران و رها شده، همواره طی هزارهها در منظر نظر فرهنگها، جامعهها و جمعیتهای گذشته بودهاند؛ لکن واقعیت این است که هیچ دورهای در گذشته آنگونه که دوره جدید، دست به جراحی آنها نزده و اهتمام به کاوش و کشف و مشاهده و مطالعه و گردآوری و داوری آثار و اثقال و اجساد و اجسام آنها نورزیده و برای مورخان و متفکران و پژوهشگران هیچ دورهای نیز به مثابه ابزار معرفت، موضوعیت نداشته است. در آثار متفکران و مورخان عهدباستان به ویژه آثار هرودت، گزنفون، توسیدید پلوتارک و دیگران هیچ شکلی از رویکرد باستان شناختی را به شواهد مادی و آثار باستانی به مفهوم مدرن آن مشاهده نمیکنیم. کاوشهای مقطعی و ذوقی و تصادفی را که اینجا و آنجا در میان صاحبان قدرت و مکنت و سلطه و سیادت در جوامع گذشته مشاهده میکنیم، نسبتی با مطالعات و رویکردهای باستانشناختی به معنا و به طریق مدرن آن نداشته است. مهمتر آن که دورهای را در گذشته سراغ نداشته و نمیشناسیم که گشاده دست و مصممتر از دوره جدید سرمایه عمر و اندیشه نسلهایی از فرزندانش را هزینه بسط اندیشه و معرفت تاریخی و فهم تاریخ آدمی کرده باشد. شگفتتر آنکه منطقه غربی تاریخ در دوره جدید با اتکا به همین اندیشه و آگاهی تاریخیاش توانسته وجدان فرهنگها و ذایقه فکری جامعهها و جمعیتهای جهان را از رومی و بومی و شرقی و غربی گرفته تا منزویترین فرهنگهای بسته و بدوی را تسخیر کرده و میراث تاریخی و فرهنگی قومیتها و ملیتهای اکنون و گذشته را به ابزار شناخت و اندیشه تاریخی خود مبدل کند.باستانشناسی صرفاً یک ابزار شناخت یا نظامی از رشتهها و خرده رشتههای خویشاوند و ناخویشاوند نیست. نوعی رویکرد، معرفت، منظر تاریخی نوین که مشابهاش در میان متفکران و مورخان گذشته وجود نداشت نیز هست. این تنها چهره تاریخ و فرهنگ ملتها نیست که به طرز شتابناک در برابر توفان تحولات نفسگیر، شتابناک و غافلگیرکنندهای که در منطقه غربی تاریخ در دوره جدید به پا خاسته، تغییر کرده است؛ بلکه اندیشه، شناخت و رویکرد آنها نیز به موقعیت، شرایط، پیشینه تاریخی و سابقه مدنی و معنوی خویش دستخوش تحولات جدی شده است. با کشف و جراحی باستانشناسانه تاریخی وارد عرصه خوانشها و نگارشها، گزارشها و روایتها، گفتمانها و رویکردهای جدید به تاریخ، گذشته و مواریث مدنی و معنوی ملتها و پیشینه فرهنگها و سابقه سنتها و چگونگی فرآیند پیدایش و شکلپذیری جامعهها و تشکلهای اجتماعی شدهایم که در گذشته بیسابقه بوده است. به موازات، به شواهد و منابع جدیدی نیز دست یافتهایم که در دورهها و لایههای باستانیتر گذشته برای فرهنگهای سلف و سنتهای فکری پیشین موضوعیت شناخت نداشته است. اینک تاریخ و گذشته تاریخی فرهنگها و جامعهها نیز همانند زمین به تعبیر «مارتین هایدگر» به صورت منبع و ذخیره عظیم انرژی معرفتی برای استخراج و استفاده دستگاه گوارش سیریناپذیر ذهن و اندیشه ناآرام و بیقرار و سرگشته بشر غربی درآمده و آثار و اثقال و اجساد و اجسام سنتها و فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای منقرض و مفقود گذشته به مثابه ابزار شناخت لایهبهلایه کاویده و دورهبهدوره کشف و با دقت و وسواس بسیار گردآوری و داوری شده و زیر سقف موزههای عالم مدرن به تماشا نهاده میشود. «آرکئولوژی» و نگاه موزهای و یا رویکرد آرکئولوژیک به پیشینه فرهنگها و سابقه سنتها و عقبه تاریخها از رویدادهای مهم، عمیقاً تأثیرگذار و تعیینکننده در دوره جدید و شرایط نوین تاریخی بوده است. حادثهای که به سرعت از منطقهها و مرزهای جوامع غربی عبور کرده و به جغرافیای فرهنگهای غیرغربی تسری یافته و در ذائقه و ذهنیت و رویکرد و آگاهی تاریخی آنها رخنه کرده و تأثیر نهادهاند. اکنون باستانشناسی به صورت یک دانش جهانی درآمده و وارد هر منطقه فرهنگی و جغرافیای تاریخی که شده با ارزشها، تمایلات فکری و اعتقادی و همچنین سنت و فرهنگ منطقهای و بومی قومیتها و ملیتها درآمیخته و ردای تاریخ قومی و ملی را برتن پوشیده است.
به هر رو، آنچه دیروز معبد بود و هیکل و کالبد سنت و دیانت و ایمان و معنویتی زنده، اینک جسم و جسد سنتها و مواریث از کف رفته و جامهای شکسته به جای مانده و در بستر لایههای سرد و خشک و منجمد و رسوبات تاریخهای مرده زیر سقف موزههای عالم مدرن. آنچه دیروز ایمان زنده بود و امید به آخرت و محشر و رستاخیز فردا و فرجام، اینک کاوش و کشف و حشر باستانشناسانه تاریخ در ظلمات گذشته و حرکت به قهقرای تاریخ در طلب سرچشمههای مفقود و منقرض، آنچه دیروز زیارت بود و فرهنگ و سنت و سلوک و میراث زایران، اینک فرهنگ سیاحت و جامعه گردشگران و سود و سودا. آنچه دیروز بازیگری بود و حضور بر صحنه ایمان و معنویتی زنده، اینک تماشاگری و مناقشههای بیپایان بر سر تقسیم جسم و جسد میراث، سنتها و فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای منقرض و مفقود گذشته. باستانشناسی هرچه هست. اکنون به صورت یک ضرورت اجتنابناپذیر در جهان پیچیده، آتشناک منقلب، متحول، توفانخیز، شکننده و سختنگرانکننده و اضطرابآور جدید درآمده است.
ادامه سخن را ناکام و ناتمام با ذکر آیتی از قرآن و عبارتی از متفکر معاصر «کارل لویث» به سلسله گفتارها و نوشتارهای آینده وامینهیم:
«قد سألها قوم من قبلکم ثم اصبحوابها کافرین»(۴)
«طرح پرسش جدی از معنای نهایی تاریخ چیزی است که نفس را در سینه حبس کرده و انسان را به سمت مغاک عظیمی سوق میدهد که دیگر با هیچ چیز پر شدنی نیست مگر ایمان و امید.»(۵)
پینوشتها:
۱- Collingwood، R. G. )6491( The Idea of History. London: Oxford University Press.
2- Daniel، G. E. )2691( The Idea of prehistory. Harmondsworth: penguin.
3- Foucault، M. )2791( The Archaeology of kowledge. Translated by A. M. Sheridan Smith. New York: Harper Colophon.
)3791( The order of Things: An Archaeology of the Human Science. New York: Vintage/ Random House.
)5791( The Birth of the Clinic: An Archaeology of medical perception. Translated by A. M. sheridan Smith. NewYork: Vintage/ Random House.
4- قرآن مجید، سوره مائده، آیه۱۰۲/
۵- Lowith، k. )9491( meaning in History. Translated in Greek by M. Markides and G. Lykiardopoulos؛ Athens: Gnose)5891(. p.91.
نگاهی به این سیر طولانی و آگاهی از آرای فیلسوفان انتقادی مشربی چون «گالینگوود» و «فوکو» که توجه ویژهای به این مقوله نمودهاند، از مباحث شیرین و درسآموزی است که جستار حاضر روشنگر آن است.
تاریخ، آزادی، آفرینندگی، اندیشه، آگاهی، شناخت از جمله موضوعات بنیادین، محوری سوءالخیز و سخت مناقشهانگیز در میان فیلسوفان و متفکران انتقادی مشرب در منطقه غربی تاریخ در دوره جدید به ویژه کانت، هگل، مارکس، شلینک، نیچه، هایدگر، سارتر، بردیایف، پوپر، ویتگنشتاین، کالینگوود، فوکو و دیگران بوده است. در اندیشه دو متفکر اخیر آرکئولوژی (باستانشناس) محوریت و موضوعیت بیشتری داشته است. برای آر.جی.کالینگوود؛ فیلسوف و باستانشناسی بریتانیایی تاریخ، همان تاریخ اندیشه(۱) تعبیر و فهمیده شده است. رویکرد و فهم او از تاریخ آدمی به مثابه تاریخ اندیشه بیتاثیر بر معرفت و منظر باستانشناسان از شواهد مورد مشاهده و مطالعه خود نبوده است. رویش و رشد مشربهای «باستانشناسی ادراکی» و «ذهن و اندیشه کهن» را نمیتوان بیارتباط با چنین رویکردهای فلسفی و توسعه علوم ادراکی دانست. حتی گفته شده است گلین، دانیل (۲) باستانشناس دیگر بریتانیایی اثر «اندیشه پیش از تاریخ» را ملهم از کتاب «اندیشه تاریخ» کالینگوود نگاشته است. رویکردها و اندیشههای انتقای میشل فوکو؛ فیلسوف «پسامدرن» فرانسوی نیز اثرات خاص خود را بر باستانشناسی و فهم باستانشناسان از کاستیها و نارساییها و ناراستیها و یا ظرفیتها و قابلیتهای معرفتی باستانشناسی نهاده است. فوکو به موازات آن که معرفت و منظری جامع و فلسفیتر از مفهوم هلنی آرکئولوژی را طرح و ترسیم کرده، سعی نموده ساختار بنیادین و ماهیت باستانشناسی را به مفهوم یک رشته و دانش جدید توضیح داده و برملا کند. نقدها، تحلیلها و داوریهای او دراین رابطه، حائز اهمیت بسیار است. فوکو شمار مهمی از آثار خود را با استفاده از مفهوم آرکئولوژی البته به معنا و با فحوای فلسفی و فراگیرتر با همین عنوان منتشر کرده است.(۳) درمیان اهل قلم و محافل فکری و فلسفی جامعه معاصر ما برای آن که مفهوم فلسفی آرکئولوژی با مفهوم آرکئولوژی به معنای رشته و دانش خاص خلط نشود، برابر «دیرینهشناسی» را در مقابل باستانشناسی وضع کرده و گزیدهاند. لکن واقعیت این است که واژه باستانی و هلنی آرکئولوژی ترجمه پذیر نبوده و در هیچ زبانی برابر یا معادل مشخصی برایش نمیتوان وضع کرد. به همین دلیل نیز در نوشتار حاضر ضرورتاً و کراراً از مفهوم آرکئولوژی استفاده شده است.
ء توجه جدی به تاریخ و اندیشه و شناخت تاریخی در دوره تاریخ غرب ظهور پدیده «آرکئولوژی» (باستانشناسی) و رویکرد آرکئولوژیک (باستانشناختی) را به انسان و تاریخ و شاید بتوان گفت به هر پدیده و واقعیتی درپی داشته است. متقابلاً توسعه و دامن گستردن و عالمگیرشدن رجوع باستانشناسانه به گذشته و پیشینه و سابقه تاریخها و فرهنگها وجامعهها و جمعیتهای منقرض و مفقود، اندیشه، آگاهی و شناخت تاریخی را دامن زده است.
انسان، وجودی است تاریخی شده و تاریخمند. تاریخ، کنش خلاق آزادی، اندیشه و آگاهی است. از ریشههای هند و اروپایی تبار واژه هلنی «ایستوریا» () IETOPIAنیز میتوان پارهای از همین معانی بنیادین را استخراج و افاده کرد. برای انسانشناسان و باستانشناسان دوره جدید نیز تاریخمندانگی و اندیشورزی، اغلب دو چهره از یک واقعیت تعبیر و فهمیده شده است. لکن واقعیت این است که بر سر تعریف هیچکدام از مفاهیم بنیادین و کلیدی یاد شده و موردنظر میان متفکران دوره جدید اتفاق آرا وجود نداشته است.
البته اگر سنتی مشربان و برخی نحلههای اصالت وجود محوران الهی را از حوزهها و حلقههای متفکران جدید مستثنا کنیم، میتوان گفت آنها وقتی از تاریخ، اندیشه، آگاهی، یا تاریخمندانگی بشر سخن گفتهاند، مرادشان از مفهوم تاریخ به مثابه مطلق تاریخ و اندیشه به معنای مطلق اندیشه تاریخی، فارغ از نسبت انسان و تاریخ با مراتب متعالی و الوهیتر «وجود» بوده است. در همان منطقه غربی تاریخ تا پیش از دوره جدید، از مفهوم
تاریخ، اندیشه، شناخت، آگاهی، آزادی، آفرینندگی، انسان، فرهنگ، سنت، دیانت و معنویت همان معنا و فحوایی افاده نمیشد که اکنون درمیان متفکران متجدد یا مدرن رایج است. وارد منطقههای عمیقاً اشراقی و معنوی شرقی تاریخ که میشویم، چنین تفاوتی را ژرف و ریشهایتر احساس میکنیم. وقتی جلالالدین مولوی بلخی خراسانی دربیان شاعرانهاش، انسان بودن را در کنش اندیشه و اندیشهورزی آدمی میفهمید، بیتردید منظر و معرفت او از انسان و اندیشه به همان معنا و فحوایی که متفکران عالم جدید فهمیده و افاده کردهاند، نبوده است. مراد ما نیز از تاریخ و اندیشه، تاریخ و اندیشهای است که تجربهها و نسبتهای دیگر وجود آدمی اعم از نسبت «زیباشناختی»، تجربه او از امر قدسی و الوهیت و همچنین نسبت و آگاهی او را از مسئله خیر، شر، پارسایی، رستگاری، ایمان، عشق، گناه آگاهی، عصمت و پاکدامنی، ابدیت و امید به جاودانگی و مراتب متعالیتر وجود را در نظام معنایی خود جای داده، موردنظر است. مراد تاریخ، اندیشه و انسانی است که در همین نشئه حضور، تجربه و تقدیر تاریخیاش در ارض هبوط مخاطب خداوند قرار گرفته و به آزادی رستگاری، ابدیت و راز «هستی» فراخوانده شده است. همینطور مفاهیم بنیادینی که در کلام و حیانی قرآن با آن مواجه میشویم، یقیناً معانی بسیار متفاوت در قیاس با وصفها و تعریفها و تقریرها و تعبیرهایی که متفکران دوره جدید از عالم و آدم پیشنهاد و ارایه کردهاند، موردنظر بوده و از آنها افاده شده است.
درجهان اسطوره، راز و قداستزدایی شده جدید آن مفاهیم بنیادین و محوری میراث سنتهای دینی و عمیقاً روحانی و اشراقی، متأسفانه اینک جامعه معانی و فحاوی جدید برتن پوشیده و بر ذائقه و ذهن بشر دوره جدید سایهافکنده و سروری میکند. بشر عالم مدرن با قبول موقعیت تاریخی خود به عنوان وجودی مطلق تاریخی ناگزیر است که همه تجربهها و نسبتهای دیگر آدمی را از ساحات و مراتب متعالی، ماورایی، آنسویی و قدسیتر وجود گرفته تا نسبت «زیباشناختی» و احساس او را از امر زیبا چنانکه رابطه و فهم او را از مسئله بسیار بنیادین و پیچیده خیر، شر و مفهوم آزادی، خلاقیت و رستگاری را به رویدادها یا «فاکت»ها و پدیدارهای مطلق تاریخی و فرهنگی فروکاسته و از منظر و معرفت صرفاً تاریخی آنها را به مثابه ابزار صرف معرفت بجوید و بکاود و بشناسد و نقد و تحلیل و داوری کرده و با ذائقه فکری و ذهنی متجدد خود معرفی کند.
فلسفههای تاریخ دوره جدید اعم از نظری و انتقادی و تحلیلی اغلب متأثر از چنین ذائقه فکری و ذهنیت و رویکرد فروکاست گرایانه از انسان و سنت و فرهنگ و دیانت و آزادی و اندیشه و آگاهی بودهاند. اساساً فلسفه را در رأس تاریخ نشاندن و سپس همه تجربهها و نسبتهای دیگر آدمی را به رویدادها و واقعیتهای مطلق تاریخی فروکاستن، مغالطهای است عظیم و دامی مهلک بر سر راه تفکر و تعقل که نخستین قربانی آن، فلسفه که خود مدعی درگیر شدن با «وجود» ) ON( که مقدم بر تاریخ، اندیشه و عالم «موجود» ) ta onta( است خواهد بود.
آرکئولوژی (باستانشناسی) به مفهوم و به شکل مدرن آن مولود چنین رویکرد، ذائقه فکری، ذهنیت و اندیشه عمیقاً تاریخ محور در دوره جدید و از مقتضیات و ضروریات عالم مدرن بوده و با ارزشها و آرمانهای آن سخت درهم تنیده شده است. واژه آرکئولوژی که در زبان فارسی به باستانشناسی و اخیراً در محافل فلسفی جامعه معاصر ما به دیرینهشناسی به مفهوم فلسفی و فراختر برگردانده شده، چنان که در پیش نیز یادآور شدیمترجمهپذیر نبوده و در هیچ زبانی برابر یا معادل مشخصی برای آن نمیتوان وضع کرد و گزید. آرکئولوژی یک واژه مرکب باستانی و هلنی است برآمده از بن واژههای چند پهلو و چند معنایی. این واژه قاعدتا ترکیبی از واژههای «آرخه» ) Arche«، «آرخئوس» ) Archaios( و «لوگوس» ) Logos( است: Arche archaios+ Logos
واژههای کلیدی و بنیادین «آرخه» و «لوگوس» در تمام عهد باستان اندیشه و فرهنگ هلنی به طور جدی در میان متفکران آن دوره مطرح بوده و ارسطو با همین مفهوم بنیادین و چند معنایی «لوگوس» که معانی لفظی یا لغوی بسیاری را اعم از نطق و سخن و زبان و کلام و کلمه و دلیل و علت و منطق و معرفت و اندیشه و آگاهی و موارد مشابه دیگر را شامل میگردد، کوشیده بود به تعریف جامع و مانعی از انسان به مثابه جانور نطق ورز دست یابد: ) Zoon Logon Ekhon(.
مفهوم آرخه ) arche( نیز که معانی لغوی بسیاری اعم از مبداء، منشاء، سرچشمه، سرآغاز، افتتاح، اقتدار و همچنین منتهی از آن افاده شده، محور تفکر حکیمان عهدباستان یونان پیش از سقراط بوده است. واژه «آرخئوس» ) archaios( نیز در فرهنگ هلنی اغلب معنای گذشته، کهنه، کهن، باستانی یا دیرینه و پارینه از آن افاده شده است. از این منظر که به مفهوم آرکئولوژی توجه شود میتوان گفت انسان فینفسه وجودی است «آرکئولوگ»، یعنی «هستی»ای که هم در نسبت با آرخه یعنی مبداء، سرآغاز، منشاء و منتهای هستی خویش و جهان بوده و به آن اندیشیده است، هم آن که در پیوند با «لوگوس» یعنی معرفت، دلیل، علت، منطق و فهم درباره آرخه جیزها. «آرخه» به مفهوم باستانی و ریشهای آن همان «وجود» یعنی ) on( است و «آرخئوس»، جهان «موجود» ) ta onta (. امر اتفاقی نیست که همین مفاهیم کلیدی و باستانی هلنی با عقبه یک هزاره سنت فکری و فلسفی وارد عهد جدید شده و در انجیل یوحنا در یک عبارت مرموز، سنگین و متراکم از معنا، پهلو به پهلوی واژه دیگر هلنی یعنی «تئوس» یا خداوند قرار گرفته و در کسوت معنای عمیقا متعالی، قدسی والوهیتر در میآید در اینجا به دلیل محدودیت مقاله از ورود به بحث آن خودداری میکنیم.
«آرکئولوژی» (باستانشناسی) به مفهوم جدید و به شکل به اصطلاح علمی و تجربی آن مناسبت چندانی نه با آرخه و لوگوس کلی و یگانه آنچنان که در سنت فکری عهدباستان هلنی مطرح بوده و فهمیده میشد دارد و نه آنکه با آرخه و لوگوس به تعبیری که در عهد جدید آمده و فحاوی که در انجیل از آن افاده شده، همسو است. سدههای فرهنگ و اندیشه و ارزشهای رنسانس در ایتالیا و سپس در دیگر جوامع باختر زمین از همان آغاز با نوعی رویکرد و ذوق و ذائقه آرکئولوژیک (باستانشناختی) به سنتها و مواریث مدنی و معنوی عهد باستان هلنی- دومی افتتاح و سپس تدریجا به گذشته تاریخی و پیشینه فرهنگی جامعهها و جمعیتهای دیگر در سطح تاریخ جهانی بسط یافت و دامن گسترد. واقعیت این است که انسان وجودی است که در کنشهای پیوسته و بیامان تاریخیاش محیط انسانی خود را با حرکت خلاق و سازنده خود بنیاد نهاده و میسازد و برای نسلهایی که از پی میرسند جهانی از تجربیات وجودی، ذوقی، فکری، مدنی و معنوی خویش را به میراث مینهد. به وساطت همین مواریث مدنی و معنوی است که تاریخ آدمی هم وحدت ارگانیک (پیکروار) خود را حفظ کرده و هم آن که علیرغم گسستها و گسلهایی که با آن مواجه شده و تجربه کرده همچنان استمرار خود را حفظ کرده و حرکت و حیاتش ادامه یافته است.
شواهد باستان شناختی، یا به اصطلاح متداول «آثار تاریخی و باستانی» پاره و وجهی از همین سنت و میراث مدنی و معنوی بشری است. محوطهها، مکانها، تپهها، اعم از دژها و دخمهها، مغارهها و سنگ نگارهها و غارنگارهها، صخرهنگاشتها، برجها و ارگها و باروها، گورستانهای متروک و شهرها و مراکز استقرار نیمه ویران و رها شده، همواره طی هزارهها در منظر نظر فرهنگها، جامعهها و جمعیتهای گذشته بودهاند؛ لکن واقعیت این است که هیچ دورهای در گذشته آنگونه که دوره جدید، دست به جراحی آنها نزده و اهتمام به کاوش و کشف و مشاهده و مطالعه و گردآوری و داوری آثار و اثقال و اجساد و اجسام آنها نورزیده و برای مورخان و متفکران و پژوهشگران هیچ دورهای نیز به مثابه ابزار معرفت، موضوعیت نداشته است. در آثار متفکران و مورخان عهدباستان به ویژه آثار هرودت، گزنفون، توسیدید پلوتارک و دیگران هیچ شکلی از رویکرد باستان شناختی را به شواهد مادی و آثار باستانی به مفهوم مدرن آن مشاهده نمیکنیم. کاوشهای مقطعی و ذوقی و تصادفی را که اینجا و آنجا در میان صاحبان قدرت و مکنت و سلطه و سیادت در جوامع گذشته مشاهده میکنیم، نسبتی با مطالعات و رویکردهای باستانشناختی به معنا و به طریق مدرن آن نداشته است. مهمتر آن که دورهای را در گذشته سراغ نداشته و نمیشناسیم که گشاده دست و مصممتر از دوره جدید سرمایه عمر و اندیشه نسلهایی از فرزندانش را هزینه بسط اندیشه و معرفت تاریخی و فهم تاریخ آدمی کرده باشد. شگفتتر آنکه منطقه غربی تاریخ در دوره جدید با اتکا به همین اندیشه و آگاهی تاریخیاش توانسته وجدان فرهنگها و ذایقه فکری جامعهها و جمعیتهای جهان را از رومی و بومی و شرقی و غربی گرفته تا منزویترین فرهنگهای بسته و بدوی را تسخیر کرده و میراث تاریخی و فرهنگی قومیتها و ملیتهای اکنون و گذشته را به ابزار شناخت و اندیشه تاریخی خود مبدل کند.باستانشناسی صرفاً یک ابزار شناخت یا نظامی از رشتهها و خرده رشتههای خویشاوند و ناخویشاوند نیست. نوعی رویکرد، معرفت، منظر تاریخی نوین که مشابهاش در میان متفکران و مورخان گذشته وجود نداشت نیز هست. این تنها چهره تاریخ و فرهنگ ملتها نیست که به طرز شتابناک در برابر توفان تحولات نفسگیر، شتابناک و غافلگیرکنندهای که در منطقه غربی تاریخ در دوره جدید به پا خاسته، تغییر کرده است؛ بلکه اندیشه، شناخت و رویکرد آنها نیز به موقعیت، شرایط، پیشینه تاریخی و سابقه مدنی و معنوی خویش دستخوش تحولات جدی شده است. با کشف و جراحی باستانشناسانه تاریخی وارد عرصه خوانشها و نگارشها، گزارشها و روایتها، گفتمانها و رویکردهای جدید به تاریخ، گذشته و مواریث مدنی و معنوی ملتها و پیشینه فرهنگها و سابقه سنتها و چگونگی فرآیند پیدایش و شکلپذیری جامعهها و تشکلهای اجتماعی شدهایم که در گذشته بیسابقه بوده است. به موازات، به شواهد و منابع جدیدی نیز دست یافتهایم که در دورهها و لایههای باستانیتر گذشته برای فرهنگهای سلف و سنتهای فکری پیشین موضوعیت شناخت نداشته است. اینک تاریخ و گذشته تاریخی فرهنگها و جامعهها نیز همانند زمین به تعبیر «مارتین هایدگر» به صورت منبع و ذخیره عظیم انرژی معرفتی برای استخراج و استفاده دستگاه گوارش سیریناپذیر ذهن و اندیشه ناآرام و بیقرار و سرگشته بشر غربی درآمده و آثار و اثقال و اجساد و اجسام سنتها و فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای منقرض و مفقود گذشته به مثابه ابزار شناخت لایهبهلایه کاویده و دورهبهدوره کشف و با دقت و وسواس بسیار گردآوری و داوری شده و زیر سقف موزههای عالم مدرن به تماشا نهاده میشود. «آرکئولوژی» و نگاه موزهای و یا رویکرد آرکئولوژیک به پیشینه فرهنگها و سابقه سنتها و عقبه تاریخها از رویدادهای مهم، عمیقاً تأثیرگذار و تعیینکننده در دوره جدید و شرایط نوین تاریخی بوده است. حادثهای که به سرعت از منطقهها و مرزهای جوامع غربی عبور کرده و به جغرافیای فرهنگهای غیرغربی تسری یافته و در ذائقه و ذهنیت و رویکرد و آگاهی تاریخی آنها رخنه کرده و تأثیر نهادهاند. اکنون باستانشناسی به صورت یک دانش جهانی درآمده و وارد هر منطقه فرهنگی و جغرافیای تاریخی که شده با ارزشها، تمایلات فکری و اعتقادی و همچنین سنت و فرهنگ منطقهای و بومی قومیتها و ملیتها درآمیخته و ردای تاریخ قومی و ملی را برتن پوشیده است.
به هر رو، آنچه دیروز معبد بود و هیکل و کالبد سنت و دیانت و ایمان و معنویتی زنده، اینک جسم و جسد سنتها و مواریث از کف رفته و جامهای شکسته به جای مانده و در بستر لایههای سرد و خشک و منجمد و رسوبات تاریخهای مرده زیر سقف موزههای عالم مدرن. آنچه دیروز ایمان زنده بود و امید به آخرت و محشر و رستاخیز فردا و فرجام، اینک کاوش و کشف و حشر باستانشناسانه تاریخ در ظلمات گذشته و حرکت به قهقرای تاریخ در طلب سرچشمههای مفقود و منقرض، آنچه دیروز زیارت بود و فرهنگ و سنت و سلوک و میراث زایران، اینک فرهنگ سیاحت و جامعه گردشگران و سود و سودا. آنچه دیروز بازیگری بود و حضور بر صحنه ایمان و معنویتی زنده، اینک تماشاگری و مناقشههای بیپایان بر سر تقسیم جسم و جسد میراث، سنتها و فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای منقرض و مفقود گذشته. باستانشناسی هرچه هست. اکنون به صورت یک ضرورت اجتنابناپذیر در جهان پیچیده، آتشناک منقلب، متحول، توفانخیز، شکننده و سختنگرانکننده و اضطرابآور جدید درآمده است.
ادامه سخن را ناکام و ناتمام با ذکر آیتی از قرآن و عبارتی از متفکر معاصر «کارل لویث» به سلسله گفتارها و نوشتارهای آینده وامینهیم:
«قد سألها قوم من قبلکم ثم اصبحوابها کافرین»(۴)
«طرح پرسش جدی از معنای نهایی تاریخ چیزی است که نفس را در سینه حبس کرده و انسان را به سمت مغاک عظیمی سوق میدهد که دیگر با هیچ چیز پر شدنی نیست مگر ایمان و امید.»(۵)
پینوشتها:
۱- Collingwood، R. G. )6491( The Idea of History. London: Oxford University Press.
2- Daniel، G. E. )2691( The Idea of prehistory. Harmondsworth: penguin.
3- Foucault، M. )2791( The Archaeology of kowledge. Translated by A. M. Sheridan Smith. New York: Harper Colophon.
)3791( The order of Things: An Archaeology of the Human Science. New York: Vintage/ Random House.
)5791( The Birth of the Clinic: An Archaeology of medical perception. Translated by A. M. sheridan Smith. NewYork: Vintage/ Random House.
4- قرآن مجید، سوره مائده، آیه۱۰۲/
۵- Lowith، k. )9491( meaning in History. Translated in Greek by M. Markides and G. Lykiardopoulos؛ Athens: Gnose)5891(. p.91.