Borna66
09-16-2009, 03:05 AM
داستان اساطیر مصر: نخستین سلسله ی خدایان
در ابتدا تنها نون (Nun)، روح آبها بود. سپس رع (Ra) از میان او برخواست و قدرتش بی پایان بود، چه که کسی نام او را نمی دانست. رع با داشتن این قدرت تنها کافی بود نام چیزی را به زبان بیاورد تا آن چیز به وجود بیاید. رع گفت: "من در صبحگاه خپرا (Khepera) هستم، در نیمروز رع، و در شامگاه تام (Tum)."
http://pnu-club.com/imported/2009/09/129.gif
تصویر رع و تاج خورشید، افعی تاج اورائیوس (Uraeus) نام دارد.
و این خود او، رع، خداوند خورشید تابان بود که از مشرق به مغرب می رفت.
سپس رع نام خدایان دیگر را به زبان آورد: وقتی نام شو (Shu) را گفت باد وزیدن گرفت، نام تفنوت (Tefnut) را برد و باران بارید. آنگاه رع نام گب (Geb) و نوت (Nut) را فریاد زد و خداوندان زمین و آسمان پا به عرصه ی وجود نهادند. آنگاه نام هاپی (Hapi) را برد و رود نیل جاری شد. بعد از آن رع نام مرد و زن را بر زبان آورد از آن پس انسانها به وجود آمدند...
بعد از آن رع خود را به شکل انسان در آورد و هزار سال به عنوان اولین فرعون بر مصر حکمفرمایی کرد. دوران او به عنوان دوران طلایی مصر خوانده می شود. همه سال نیل به اندازه ی کافی طغیان می کرد و محصولات به راحتی به دست می آمد. اما مقدر شده بود که هیچ بدن فانی ای بدون پیر شدن باقی نماند و رع نیز که بدن خود را به شکل انسان در آورده بود کم کم پیر شد. با گذشت هر روز نیروی رع بشتر از بدن وی بیرون می رفت. مردم کم کم شروع به پرستش اژدهای آپوفیس کردند. خداوند تاریکی که هر روز خورشید را در آسمان دنبال می کرد تا او را ببلعد.
رع خشمگین شد و همه ی خدایان را به انجمن فرا خواند. آنها می دانستند که اگر رع اراده کند همه ی آدمیان را خواهد سوزاند، بنا بر این از او خواستند تا تنها شر را بسوزاند و به خیر آسیبی نزند. رع نیز سخمت (Sekhmet) را بر آدمیان نازل کرد. سخمت شیری بود عظیم که تنها از گوشت آدمیان تغذیه می کرد و تنها خون انسانها او را سیراب می کرد. او در اندک مدتی همه ی انسانهای بدکار را پاره پاره کرد. اما چون مزه ی خون آدمی هرگز او را سیراب نمی کرد دست از شکار بر نداشت و هر روز آدمیان بی شماری را به کام مرگ می فرستاد...
http://pnu-club.com/imported/2009/09/2457.jpg
تصویر سخمت
آدمیان به درگاه رع دعا کردند تا این بلا را از آنها دور کند. رع ندای آنان را شنید و پذیرفت. او می دانست که جلوی سخمت را جز با حیله نمی توان گرفت، پس به آدمیان ندا داد که هفت هزار سبوی آب جو را با گل سرخ الفانتنیه در آمیزند تا به رنگ خون در آید. سپس زمانی که سخمت به کشتارگاه خود آمد در مقابل خود دشتی را به رنگ خون دید، یادش از کشته گان روز پیش خود افتاد و شادمانه خواست از خون آنها بنوشد، غافل از آنکه این تنها رنگ خون داشت و ماهیت شادی بخش...
در ابتدا تنها نون (Nun)، روح آبها بود. سپس رع (Ra) از میان او برخواست و قدرتش بی پایان بود، چه که کسی نام او را نمی دانست. رع با داشتن این قدرت تنها کافی بود نام چیزی را به زبان بیاورد تا آن چیز به وجود بیاید. رع گفت: "من در صبحگاه خپرا (Khepera) هستم، در نیمروز رع، و در شامگاه تام (Tum)."
http://pnu-club.com/imported/2009/09/129.gif
تصویر رع و تاج خورشید، افعی تاج اورائیوس (Uraeus) نام دارد.
و این خود او، رع، خداوند خورشید تابان بود که از مشرق به مغرب می رفت.
سپس رع نام خدایان دیگر را به زبان آورد: وقتی نام شو (Shu) را گفت باد وزیدن گرفت، نام تفنوت (Tefnut) را برد و باران بارید. آنگاه رع نام گب (Geb) و نوت (Nut) را فریاد زد و خداوندان زمین و آسمان پا به عرصه ی وجود نهادند. آنگاه نام هاپی (Hapi) را برد و رود نیل جاری شد. بعد از آن رع نام مرد و زن را بر زبان آورد از آن پس انسانها به وجود آمدند...
بعد از آن رع خود را به شکل انسان در آورد و هزار سال به عنوان اولین فرعون بر مصر حکمفرمایی کرد. دوران او به عنوان دوران طلایی مصر خوانده می شود. همه سال نیل به اندازه ی کافی طغیان می کرد و محصولات به راحتی به دست می آمد. اما مقدر شده بود که هیچ بدن فانی ای بدون پیر شدن باقی نماند و رع نیز که بدن خود را به شکل انسان در آورده بود کم کم پیر شد. با گذشت هر روز نیروی رع بشتر از بدن وی بیرون می رفت. مردم کم کم شروع به پرستش اژدهای آپوفیس کردند. خداوند تاریکی که هر روز خورشید را در آسمان دنبال می کرد تا او را ببلعد.
رع خشمگین شد و همه ی خدایان را به انجمن فرا خواند. آنها می دانستند که اگر رع اراده کند همه ی آدمیان را خواهد سوزاند، بنا بر این از او خواستند تا تنها شر را بسوزاند و به خیر آسیبی نزند. رع نیز سخمت (Sekhmet) را بر آدمیان نازل کرد. سخمت شیری بود عظیم که تنها از گوشت آدمیان تغذیه می کرد و تنها خون انسانها او را سیراب می کرد. او در اندک مدتی همه ی انسانهای بدکار را پاره پاره کرد. اما چون مزه ی خون آدمی هرگز او را سیراب نمی کرد دست از شکار بر نداشت و هر روز آدمیان بی شماری را به کام مرگ می فرستاد...
http://pnu-club.com/imported/2009/09/2457.jpg
تصویر سخمت
آدمیان به درگاه رع دعا کردند تا این بلا را از آنها دور کند. رع ندای آنان را شنید و پذیرفت. او می دانست که جلوی سخمت را جز با حیله نمی توان گرفت، پس به آدمیان ندا داد که هفت هزار سبوی آب جو را با گل سرخ الفانتنیه در آمیزند تا به رنگ خون در آید. سپس زمانی که سخمت به کشتارگاه خود آمد در مقابل خود دشتی را به رنگ خون دید، یادش از کشته گان روز پیش خود افتاد و شادمانه خواست از خون آنها بنوشد، غافل از آنکه این تنها رنگ خون داشت و ماهیت شادی بخش...