توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگی نامه؛آثار و اندیشه های ارسطو
Borna66
09-15-2009, 03:38 PM
زندگی نامه ارسطو
ارسطو یکی از بزرگترین متفکران جهان است. در سراسر تاریخ فلسفه، گذشته از افلاطون و کانت، شاید هیچ کس ژرفا و پهنای اندیشه او را نداشته باشد، از بیست و چهار قرنhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg تاکنون تاثیر او در فیلسوفان و دانشمندان گیتی بیرون از حد و حساب و بسا بیمانند بوده است. دانشمندان ایرانی حتی پیش از اسلام و قبل از رواج زبان عربی از او متاثر بودهاند استاد ذبيح الله صفا مینویسد:
"در پارهای از کتاب پهلوی اصطلاحات فراوان علمی موجود است و این اصطلاحات که غالبا قابل تطبیق بر اصطلاحات فلسفی یونانی خاصه حکمت ارسطوست، میرساند که تنها به وسیله عیسویان ایرانی، علم یونانی پذیرفته و به زبان سریانی ادا نشده است بلکه زرتشتیان نیز به این کار مبادرت کرده و زبان پهلوی را معادل آوردن بسیاری کلمات در برابر اصطلاحات فلسفی یونانی ثروتمند ساخته بودند...یکی از مشاهیر عیسویان [در عهد ساسانی] پولس ایرانی (paulus persa) رئیس حوزه ایرانی نصیبین است که کتابی مشتمل بر بحث درباره منطق ارسطو به سریانی برای خسرو انوشيروان نوشـــت و در آن نسـبت به اثبات وجود واجــب و توحید و سایر نظرهای فلاسفه، برتری روش حکما بر اهل ادیان اشاره کرد ....معلمین کلیساهای نسطوری در ایران .... چون به آثار ارسطو توجه داشتند در کلیساهای خود در ایران .... با قوت بسیار به تحقیق در روش این استاد یا شراح اسکندرانی او توجه کردند... مجاهداتی که پیش از خسرو انوشيروان (531 ـ 579م ) شده بود در برابر توجه او به علوم فاقد اهمیت است. این پادشاه که هم فرمانروایی مدبّر و هم سرداری شجاع بود به حکمیت نیز علاقه داشت و از فلسفه افلاطون و ارسطو آگاه بود و ترجمه پهلوی این دو استاد را میخواند.
"دكتر ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران – جلد اول"
ارسطو در 384 ق.م در شهر یونانی زبان استاگیرا ((stagira واقع در شبه جزیره خالکیدیکس (Chalcidice) چشم به جهان گشود. پدرش نیکو ماخوس (Nicomachus) پزشک بود و عضو صنف آسکلهپیادای ( asclepiadae ) و طبیب در بار آمونتاس دوم (پادشاه مقدونیه Amyntas). ممکن است ارسطو از کودکی، و در نتیجه شغل پدر، به زیست شناسی دلبسته شده باشد، اما هیچ دلیلی در دست نیست که ار آن هنگام آغاز به تحقیق کرده باشد. پزشکان صنف اسکلهپیاد فرزندان خویش کالبد شکافی یاد میدادند؛ اما ارسطو هنوز بسیار کوچک بود که پدرو مادرش هر دو در گذشتند و بنابراین، بعید است که او از این آموزش بهرهمند شده باشد.
ارسطو در هفده سالگی به آتن رفت و وارد آکادمیاي افلاطون (plato) شد و تا هنگام مرگ وی در 348 ق.م همچنان شاگرد و همکار او بود و آنجا ماند. اهمیت تاثیر فلسفی افلاطون در همه آثار ارسطو هویداست. حتی وقتی که او از استاد انتقاد میکند یعنی بیشتر اوقات به شهادت نوشتههای موجود ـ به نبوغ افلاطون احترام عمیق میگذارد.
پس از مرگ افلاطون، ارسطو از آتن رفت. ممکن است بستگيهايشبا دربار مقدونيه سبب رویگردانی مردم از او شده باشد. شاید هم نسبت به انتخاب اسپئوسیپوس (Speusippus) به جانشینی افلاطون نظر خوش نداشته، زیرا با رگهای از آرای مکتب افلاطونی که در آثار اسپئوسیپوس پرورش داده میشده موافق نبوده است. به هر تقدیر، ارسطو به دهرت هرمیاس (hermias)، که از همشاگردیهای گذشتهاش در آکادمیا و در آن زمان جبار آلوس در تروآد (Troad) بود به آن سان رفت. سه سال آنجا عضو محفل کوچکی از متفکران بود و باپوتیاس (Pythias)، دختری که هرمیاس او را به فرزندی پذیرفته بود، ازدواج کرد. در ایام اقامت در آسوس و سپس در میتوانه (Mitylene) در جزیره لیسبوس (lesbos) ، دست به پژوهشهای در زیست شناسی زد که بعدها شالوده نوشتههایی علمیاش شد.
در 349 ق.م ارسطو به دعوت فیلیپ مقدونی (Philip of Macedon پادشاه مقدونیه) به پلا(pella ) پایتخت آن سرزمین رفت و مربی فرزند او، اسکندر کبیر (Alexander the great ) شد که پسری سیزده ساله بود.
پس از پایان دوره تربیت اسکندر، ارسطو به استاگیرا بازگشت و چند سال آنجا بود و سپس باز به آتن رفت و به تعلیم فلسفه پرداخت.
ارسطو در آتن از بیگانگان مقیم بود، بنابراین، نمی توانست مالک ملکی در آن شهر باشد. پس بیرون شهر چند ساختمان اجاره کرد و در اینجا که لوکیون (lykeion) نام گرفت. مدرسهای از خود بنیان نهاد. (متصل به ساختمان اصلی ایوانی ستوندار "پری پاتوس Peripatos" بود و همین سبب شد که بعدها پیروان ارسطو را "پری پاتیک" بنامند).
او بعضی سخنرانیها برای عامه میکرد، اما بشتر اوقاتش به نوشتن یا به درس گفتن برای گروهی کوچکتر از شاگردان جدی میگذشت. اغلب آثار موجود او متن درسهایی است که به این گروه داده شده و به نگارش در آمده است. در این گروه چند متفکر نیز مانند تئوفراستوس (Theophrastus) و ائودموس (eudemus) عضویت داشتند که بعدها خود از دانشمندان معتبر شدند. پوتیاس، همسر ارسطو هنوز دیری از این دوره زندگی نگذشته فوت کرد، و او بقیه عمر را با زنی برده به نام هرپولیس (herpyllis) به سربرد و از او پسری موسوم به نام نیکو ماخوس پیدا کرد که کتاب اخلاق نيكوماخوس را به اسم وی کرده است. ارسطو در وصیّت نامه خویش از هرپولیس به علت وفاداری و مهربانیاش به نیکی یاد میکند، هرچند تا پیش از مرگ خودش او را قانوناً از بند بردگی آزاد نکرد. بر خلاف افلاطون و بسیاریی از افراد تحصیل کرده یونانی در آن روزگار، به نظر میرسد که ارسطو منحصرا به جنس مخالف گرایش داشته است. چنین مینماید که بر زنان آنچنان احترامی نميگذاشته و حتی توجه دقیقی نمیکرده است.
وقتی که در 323 ق.م مرد و احساسات ضد مقدونی در آتن دوباره سر برداشت، ارسطو ناگزیر از ترک آن شهر شد. واضح است که معتقد بوده که جانش در خطر است، زیرا با اشاره به اعدام سقراط (Socrates) میگوید اجازه نمیدهد آتنیان "دوباره نسبت به فلسفه مرتکب گناه شوند". پس به خالکیس (chalcis) موطن خویشاوندان مادریاش، رفت و سال بعد به علت بیماری درگذشت.
دانته هنگام وصف دکارت نخستین دوزخ درباره ارسطو چنین میگوید:
دیــــدم آن پیــــر و استــــاد همه او چو چوپان و دیگران چو رمه
همه ارباب فضل و دانش و هـوش حلقه طاعتش نهاده به گوش
بــر فلاطــون و پیـــر او سقــــراط پیشتر از همه به قرب بساط
از این بیانات مقدار احترامی را که در ارسطو طی هزار سال از آن بر خوردار بوده است میتوان حدس زد. دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدات روز افزون گردید و تجربیات از روی تانی و دقت علم را از نو نبا نهاد و " آلکم " و "راموس" و " راجر " و فرانسیس بیکن با اسلحه مقاومتناپذیری مسلح شدند. تاکنون هیچ مغزی نتوانسته است تسلط خود را بر فکر بشر این اندازه ادامه میدهد.
به گرداگرد خود چون نیک میدید بلا انگشتری و او نگین بود
سال شمار زندگی ارسطو
سال ( ق م )" قبل از میلاد مسیح "
384 تولد ارسطو در استاگیرا
367 ارسطو به آتن مهاجرت میکند و به آکادمی افلاطون میپیوندد
356 تولد اسکندر کبیر
347 مرگ افلاطون. ارسطو آتن را ترک میگوید و عازم دربار هرمیاس در آثار نئوس میشود و در آسوس اقامت میگزیند
345 ارسطو به موتیلنه در جزیره لسبوس میرود ( و پس از چندی به استاگیرا باز میگردد)
343 فیلیپ مقدونی ارسطو را به مییزا دعوت میکند و به ترتیب اسکندر میگمارد.
341 مرگ هر میساس .
336 فیلیپ کشته می شود و اسکندر تاجگذاری میکند .
335 ارسطو به آتن باز میگردد و در لوکیون آغاز به تدریس میکند.
323 مرگ اسکندر
322 ارسطو از آتن به خالکیس میرود و در آنجا میمیرد.
منابع: ارسطو- مارتا نوسباوم- طرح نو
تاريخ فلسفه- ويل دورانت
Borna66
09-15-2009, 03:39 PM
آثار ارسطو
پس از اینکه در 89 ق.م آتن به دست سولا افتاد، اوراقی که در تصرف آپلیکون بود به رم برده شد، و در آنجا دانشمندی بزرگ به نام آندرونیکوس (Andronicus of Rhodes) آثار ارسطو را به نحوی مهذب و منقح کرد که نسخههای ویراسته او همیشه در آینده اساس کار همه قرار گرفت. آندرونیکوس کتابها را بر حسب موضوع گروهبندی و مرتب کرد و همچنین حوادثی و یادداشتهایی درباره صحت انتساب و ردهبندی هر نوشته بر جای گذارد. (در دو متن عربی مربوط به قرن سیزدهم میلادی، فهرست نسخههایی ویراسته آندرونیکس حفظ شده است). بسیاری از آثاری که وی آنها را جعلی یا ناچیز دانسته، بعدها گم شده است. اما بیشتر نوشتههایی که بر عقیده او عمده و اصیل بوده، به صورت نسخههای خطی محصول قرنهای نهم تا شانزدهم میلادی، امروز در دست است. چگونگی انتقال مطالب تا آن زمان، از چند قطعه دستنوشته پاپیروسی مربوط به سده سوم میلادی به بعد نمایان است. تفسیرها، بویژه شروح متعلق به اسکندر آفروديسی (Alexander of Aphrodisiac فیلسوف یونانی قرن سوم و دوم پیش از میلاد)، منابع گرانبهای اطلاع درباره آثار گمشده است، و همه تفسیرهای تا پیش از قرن نهم میلادی از حیث تعیین صحت قرائت منتهای آثار ارسطو سودمند است. نوشتههای موجود ارسطو را میتوان بدین شرح بخشبندی کرد:
1ـ منطق و ما بعد الطبیعه:
مقولات یا قاطیغوریاس( Categories ) [در مقولات عشر]
عبارت یا باری ارمیناس (De Interpretations ) On Interpretation
آنالوطیقای اول و آنالوطیقای دوم (Prior and Posterior Analytics) [در قیاس و برهان]
طوبیقا(topics ) [در جدل]
سوفسیطیقا یا رد مغالطات ( on sophistical refutatins ) { در مغالطه و سفسطه }
مابعد الطبیه یا فلسفه اولی یا علم برین یا الاهیات ( متافیزیک ) ( metaphysics )
2. فلسفه طبیعی و علوم طبیعی
طبیعت یا سماع طبیعی (فیزیک ) ( On Sophistical Refutations )
درباره آسمان (De Caelo) On the Heavens
درباره هست شدن یا تباهی یا کون و فسادon coming - to - be end passing - away
کاینات جو Meteorological
پژوهشها درباره جانوران یا تاریخ حیوان ( investigations about animals ) ( historia animalium)
درباره اعضای جانوران یا اعضای حیوان (on the parts of animals) (Partibus animaliumde)
درباره جنبش جانوران یا حرکت حیوان (on the Movement of animals) (de Motu animaliunm )
درباره راه رفتن جانوران(on the progression of animals )( de incessu animalium)
درباره هست شدن یا تکون جانواران on the reproduction of animals)) (animaliumde generation)
3. فلسفه روان
درباره روان یا نفس (روان شناسی)(on the soul) (de anima)
خرده طبیعات ((parva Natura lia ( مجمعه چند رساله کوتاه: درباره حواس، درباره حافظ و تذکار، درباره رویا، درباره پیشگویی از طریق رویا، درباره درازی و کوتاهی عمر، درباره جوانی و پیری، درباره تنفس)
4. اخلاق و سیاست :
اخلاق ائودموس(Eudemian Ethice )
اخلاق نیکوماخوس
اخبار کبیر(مشکوک)((Magna Moralia
سیاست
قانون اساسی آتن (مشکوک)
5. هنر
ریطو ریقا یا فن خطابه Rhetoric
بوطيقا یا فن شعرPoetics
از آثاری که تنها گسسته پارههایی از آنها به جای مانده، از همه مهمتر دو فقره گفت و شنود درباره فلسفهها (On Philosophy) و درباره خیر ( on the Good ) است، و نیز ترغیب به فلسفه (Protrepticus) و درباره مثل ( on the Forms) که بخشي ارزشمند راجع به نظریههای افلاطون است.
درباره «مجموعه آثار ارسطو» گمانها و نظرورزيهای بسیار وجود داشته است. دانشوران نه تنها در صحت انتساب بعضی نوشتههای معین به او، بلکه اساسا در اینکه کل این آثار از خانه تراويده باشد شک کردهاند. البته اغلب در این نکته هم داستانند که خطوط عمومی فکری از اوست، ولی بعضی گفتهاند که واژههای انتخاب شده یا حتی جزئیات و تفصیل بحثها را باید از شاگردان یا مقلدان او دانست. پاسخ گفتن به این مسائل، بسیار دشوار و مستلزم استفاده از دلایل و شواهد برگرفته از منابع دیگر بدست آمده از منطق و بافت درونی خود نوشتههای ارسطو در هر مورد است. جمعا خردپسندترین نظر این است که رسالهای موجود (به استثنای تاریخ حیوان و کتاب مصروف دادههای زیست شناختی) متن مکتوب ولی صیقل نخورده درسهاست که ارسطو هرگز به تجدید نظر نهایی در آنها به منظور انتشار اقدام نکرده است. میتوانیم به واژهبندی بیشتر مطالب دقیقا به گونهای که هست اعتماد کنیم، ولی نمیتوانیم مطمئن باشیم که ترتیب دفترها در هر رساله، و حتی بعضی اوقات ترتیب فصلها در هر دفتر، از خود ارسطو است. همه عنوانها و بسیاری از جملههای تمهیدی و اختتامی احتمالا از ویراستاران بعدی است. ارجاعات به دیگر آثار احیانا از خود ارسطو است، اما اگر در متن درست جا نیفتاده باشد باید در آنها شک کرد. از اینها گذشته، همه جا از مشکلات مربوط به مفاد نوشته مواجهیم که حل آنها مستلزم پس و پیش کردن بخشهای بزرگی از متن است. از سوی دیگر، احتمالا برخی از فصلها را خود ارسطو نابسامان رها کرده است، و بهتر است آنها را یاداشتهایی بدانیم که هرگز به صورت بحثی پرداخته در نیامده است.
فلاسفه قرون وسطا اندیشه ارسطو را نظامی بسته و همساز بدون هیچگونه سیر تحولی میدانستند و معتقد بودند که "خداوندگار دانایان " هرگز تغییر رای نمیدهد . ایشان مغایرتها را یا با دلیل تراشی توجیه میکردند یا اساسا به غفلت می گذرانیدند. کسی که در اوایل قرن حاضر این نظر درباره مجموعه آثار ارسطو را به طرزی درخشان از اعتبار انداخت ورنريگر( Werner Jaeger ) ( ارسطو شناس آلمانی و صاحب کتابی معروف درباره او ) بود که در کتاب مهمش دلایل و شواهد قوی بر وجود نوعی تحول فلسفی در ارسطو، بویژه از جهت نظریات او درباره ما بعد الطبيعه افلاطون، عرضه کرد. دیگر انعطافپذیری عدم جزمیت در اندیشه فلسفی ارسطو را از نو دوباره زنده کرد و بر آن تاکید گزارد. خواه به داستانی که او میگوید سرانجام موفق باشیم با نباشیم، باید تصدیق کنیم که وی عصر جدیدی از پژوهشهای ارسطویی آغاز کرد و امکان داد که باز ارسطو را به عنوان فیلسوفي حقیقی جدی بگیریم. بدبختانه امروز دانشوران در واکنشي نشان میدهند از افراط به تفریط افتادهاند و مغایرتها را مسلم میگیرند بیآنکه به حل مشکل همت بگمارند و ، بدون احساس مسئولیت، از سبب گوییهای مبتنی بر تحول و تطور استفاده میکنند.
برخی از آثار ارسطو را مورد توجه قرار میدهیم از جمله:
کتاب طبیعت "حاوی بخشهای ارزشمند درباره تصورات ما از زمان و جا و اقسام متفاوت دگرگونی و حرکت و پارادوکسهای زنون (zeno ) ( فیلسوف یونانی ) در خصوص حرکت است، و با بحثی عمومی راجع به خود جنبی و با حرکت با لذاّت (self-motion ) موجودات زنده به پایان میرسد. در بحث اخیر، استدلال میشود که در هر شرحی کافی و وافی درباره حرکت و دگرگونی در کل عالم باید وجود موجودی را خارج از جهان طبیعی مسلم و مفروض بشماریم، یعنی موجودی که به حرکت در میآورد بیآنکه خودش به هیچ وجه دگرگون شود [یا متحرک باشد]، بدین ترتیب، خدای ارسطو از طريق دلایل تفضیلی و دقیق وارد بحث میشود. در دفتر دوازدهم مابعد الطبیعه ارسطو بحث میکند که این ذات ایزدی (که جوهری است بدون جسم و صفت ذاتی او فعالیت دائمی و پایان نیافتنی عقل است) افلاک را (که به عقیده ارسطو موجوداتی زندهاند)با عشق و شوق به خویشتن به حرکت در میآورد.
کتاب درباره آسمان: حاوی جهانشناسی ارسطو است که بیشتر بر اساس آثار ائودوکسوس (Eudoxus ) تدوین شده است تا بر مبنای پژوهشهای دست اول، و از جمله شامل نظریهای در باب " حرکات طبیعی " اجسام عنصری است که خواننده را از فرط سادگی نا امید میکند. در کون و فساد بحثی ارزشمند درباره فرق بین هست شدن و دگرگونی کیفی یا استحاله آمده است که، چنانکه دیدیم پرسشهای عمیق راجع به تبیین دگرگونیهای سطوح پايين در آن مطرح میشود. متاسفانه نوشتههای ارسطو در زیستشناسی به ندرت مورد مراجعه قرار میگیرد، حال آنکه از بسیاری از جهات ـ به لحاظ علمی و از نظر مساله تبیین و همانی (بویژه در دفتر اول اعضای حیوان و در حرکت حیوان) آثاری مفتون کننده است و غالبا سایر مسائل مهم فلسفی را نیز به نحوی تازه روشن میکند.
كتاب درباره نفس: در قسمت فلسفه ارسطو (http://www.lifeofthought.com/f12.htm) مختصری توضیح داده شده است.
نحوه گرد آوری و تدوین و اندیشهها ارسطو دارای سید تاریخی میباشد که مختصری به آن اشاره میکنیم:
فرزانگی سقراط در پیشگویی پیامبرانه او بود . فلسفه افلاطون شهودی باطنی بود که تنها نیمی به زبان آمد و مرگ وی بازماندگانش را به میدان توان آزمایی کشانید تا جهان گشای او را در عالم اندیشه تمام کنند. ارسطو تکلیفی را که به ارث برده بود چندان پیروزمندانه انجام داد و به آنچنان اوجی رسانید که موج فکر و نظر از آن پس راهی جز پس نشستن نداشت. جانشینان او را در لوکیون در طول دو قرن و نیم بعد میشناسیم، اما هر یک چهرهای کم فروغتر از سلف خویش دارد. برخی از نبوغ همهگير ارسطو هنوز در تئوفراستوس دیده میشد، و نسلهای بعد هنوز میتوانستند شهرت او را با آوازه بلند استادش بسنجند. ولی استراتون (straton ) همت خویش را یکسره وقت علوم طبیعی کرد، و وجه امتیاز برادرش لوکون (lyco) چهارمین رئیس مدرسه ارسطو، عمدتا شوق به آموزش نوجوانان و فصاحت در سخنوری بود که آن هم متاسفانه وقتی که نوبت به نگارش رسید، ناپدید شد.
دیوگنس لائوتیوس (Diogenes laertius )که سخنانش همیشه موثق نیست، آثار تئوفراستوس و استرابون (strabo) را فهرست کرده است، ولی چنـین مینماید که رکن اصلی برنامه درسی در لوکـیـون همچنان رسائل ارسطو بوده اسـت. استراتون و پلوتارخوس ( plutarch ) و آتنایوس ( athenaeus ) روایاتی ضد و نقیض نگاشتهاند از اینکه تئوفراستوس نوشتههای خودش و ارسطو را به یکی از شاگردانش موسوم به نلهئوس ( neleus ) سپرد، و او آنها را به اسکپیس در تروآد برد. پس از مرگ نلهئوس، وارثانش نوشتهها را در سردابی پنهان کردند زیرا میترسيدند که ائومنس دوم (IIeumenes ) طمع کند و بخواهد آنها را به کتابخانه پرگامون ( pergamon )ببرند که در آن هنگام کم کم در عالم ادب به رقابت با اسکندریه بر ميخاست. در حدود سال 100ق.م آپلیکون نامی اهل تئوس ( teos ) آن نوشتهها را خرید و به آتن بازگردانید. اما این داستان مشکوک قصه شاخدار میشود اگر ما نیز مانند استرابون آن را به این معنا بگیریم که نلهئوس اجازه یافت است نوشتههایی منحصر بفرد را به جایی دیگر ببرد، و در یکصد و پنجاه سال بعد هیچ نسخهای از آثار مهم ارسطو و تئوفراستوس در لوکیون یافت نمیشد.
در اواخر سده نخست پیش از میلاد، آندرونیکوس اهل رودسن (Andronicus of Rhodes)، آخرین رئیس لوکیون که نامی از او مانده است، رسالههای ارسطو را تهذیب کرد و ویراست، و مجموعهای که از زیر دست او در آمده با مجموعه کنونی آثار ارسطو مطابقت نزدیک دارد. در سال 86 ق.م سولا آتن را تاراج کرد و انبوهی از متون آثار ارسطو به روم برد. استرابون میگوید که او کتابخانه آپلیکون را كه نسخ خطی اسکپسپس هنوز در آن بود، با خود برد. در روم، یکی از مشائيان و محارم سیسرون به نام (Tyrannion) شروع به تتبع و تحقیق در دست نوشتهها کرد و بعید نیست که با آندرونیکوس همکاری کرده باشد.
تقریبا قطعی است تا پیش از این زمان، رسالههای ارسطو خارج از لوکیون انتشار نیافته بود، و او خود عمدتا به واسطه متن "مکالماتش" به مردم باسواد شناخته بود. ولی حتی زحمتی که تورانیون کشید جرقهای در پیشوایان رنسانس ادبی بر نیافروخت و چندان شوقی به فلسفه ارسطو بر نیانگیخت، سیسرون با "مکالمات" ارسطو و ریطوريقا [در فن خطابه] و طوبیقا [در فن جدل] آشنا بود و شناختی مبهم از نظریات اخلاقی وی نشان میداد؛ اما رومیان عموما نبوغ و استعدادی برای مباحث مابعد الطبیعی نداشتند و بیشتر به تعالیم اخلاقی اپیکوروس [ابیقور ] و مشایئان هم روزگار خویش دل بسته بودند و اخلاق عملی رواقی به خوی و منش رومی پیوند زدند. فیلسوفان بزرگ یونانی را میستودند ولی نمیفهمیدند. هوراس ( horace ) البته بوطیقا[يا فن شعر ارسطو] را میشناخت ولی تا پیش از سره چهارم [میلادی] حتی منطقیات نیز چندان جلب نظر نمیکرد. در اواخر آن قرن، آنالوطیقا دست کم دوباره به لاتین ترجمه شد، و پیداست که آوگوستینوس ( Augustine )، گرچه از میان اندیشهوران مشرک پیش از مسیح عمدتا از افلاطون و نو افلاطونیان الهام میگرفت، قاطیغوریاس [یا مقولات ارسطو] را مطالعه کرده بود.
ماخذ : ارسطو- عزت الله فولادوند – طرح نو
__________________
Borna66
09-15-2009, 03:39 PM
فلسفه ارسطو
فیلسوف واقع بین ما میفرماید که حد وسط تنها عامل و یگانه رمز سعادت نیست بلکه مال و حطام دنیوی نیز تا اندازه لازم است، زیرا فقر شخص را زبون میکند و چشم او غالبا بهhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg دست دیگران است. در صورتی که مال و منال شخص را از آز و طمع دور میکند و راحت و فراغی میآورد که موجب میشود شخص استعداد خود را به کار ببرد. از میان اسباب و معدات خارجی سعادت، دوستی از همه شریفتر و برتر است. در حقیقت دوستی برای دوران خوشبختی لازمتر از دوران بدبختی است زیرا وقتی خوشبختی تقسیم شود افزونتر میگردد. دوستی صداقت از عادات نیز مهمتر است؛ زیرا «اگر همه با هم دوست شدند عدالت لازم نخواهد بود؛ ولی اگر مردم همه عادل شدند باز از دوستی مستغنی نخواهد گردید.» « دو رفیق یک روحند در دو جسم.»
انـا من اهوی و من اهـــوی انـــا نحــن روحـان حللنــا بدنــا
من کیم لیلی و لیلی کیست من مـا یک روحیم اندر دو بـدن
ولی دایره دوستی باید محدود شود؛ «کسی که دوستان زیاد دارد، هیچ دوست ندارد»؛ و «دوستی کامل و تمام اعیار با اشخاص زیاد ممکن نیست.» دوام دوستی که از روی اعتدال و ملایمت باشد از دوستیهای بسیار گرم و پر هیجان متغیر بیشتر است. دوستی با دوام مستلزم ثبات اخلاق است. رفاقتهای ناپایدار که همچون « فانوس خیال» در تغیر و تبدل است به علت عدم ثبات اخلاق و مزاج است. دوستی نیازمند برابری و همپایگی است زیرا در غیر این صورت یکی مرهون دیگری خواهد بود و پایه دوستی لغزان و لرزان خواهد گردید. « نیکوکاران کسانی را که مورد احسان آنها قرار گرفتهاند بیشتر دوست خواهند داشت تا اینها نیکوکاران را. غالب مردم علت این امر را در این میدانند که نیکوکاران به منزله طلبکارانند و آنها که نیکی و احساس دیدهاند در حکم بدهکاران، ....و بدهکاران نمیخواهند روی طلبکاران را ببیند در حالی که طلبکاران آرزومند بقا و حیات بدهکارانند.» ارسطو این تفسیر را رد میکند و ترجیح میدهد که نیکوکاران را به هنرمندان تشبیه کند و همچنانکه هنرمند اثر خود را دوست دارد و مادر بچه خود را، نیکوکار نیز شخص مورد احسان خویش را بیشتر دوست دارد. ما آنچه را که ساخته و پرداخته ماست دوست میداریم.
این چرخ و فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عـالـم فانـوس ما چون صوریم کاندر و گردانیـم
اگر چه مال و منال و دوستی برای سعادت لازم است، اصل و جوهر سعادت در خود ماست و آن دانش کامل و صفای روح است. لذایذ حسی مسلما راه خوشبختی نیست؛ همچنانکه سقراط به کسانی که سعادت را در لذایذ حسی میدانند میگوید: لذت حسي مستلزم دور است، مثل اینکه احساس خارش بکنیم با ناخن خود را میخاریم و چون با ناخن خود را میخاریم حس خارش میکنیم. سیاست نیز راه سعادت نیست زیرا در آن ما در معرض هوا و هوس مردم قرار میگیریم و هیچ چیز ناپایدارتر و متغیرتر از اخلاق عامه مردم نیست. نه، سعادت نه این است و نه آن، بلکه لذت عقلانی است و ما میتوانیم این لذت را هنگام درک حقایق دریابیم. " غرض و هدف عمل عقلانی چیزی جز خود آن نیست؛ لذت آن در نفس این عمل است که به محض حصول، آن را به عمل بیشتر ترغیب و تحریص میکند؛ این لذتی است که مستقل است یعنی بجز خود به چیز دیگری برای درک لذت نیازمند نیست. مثل سایر لذات خستگیپذیر نیست و پس از استیفای آن، استعداد درک لذات بیشتر میگردد؛ آری چون این صفات مخصوص و منحصر به لذت عقلانی است، کمال سعادت و خوشبختی نیز در آن است."
مع ذلک، انسان کامل در نظر ارسطو آن نیست که به علم مابعدالطبیعه اشتغال بورزد. مرد کامل خود را بیجهت به خطر نمیاندازد، زیرا اشیائی که واقعاً جلب نظر او را میکند خیلی کم است؛ ولی در مواقع سخت برای فدا کردن جان خود نیز حاضر است، زیرا میداند که حیات تحت شرایط معینی باارزش است. او حاضر است که به مردم خدمت کند ولی از احسان و خدمت دیگران به خود شرمگین است، زیرا خدمت احسان به دیگران نشانه برتری، و قبول احسان علامت زیر دستی است ... او در سرگرمیهای عامه مردم شرکت نمیکند ... در حب و بغض صریح است؛ گفتار و کردار او با صراحت و استقلال توأم است زیرا اعتنایی به مردم و اشیا ندارد ... او از ستایش دیگران مغرور نمیشود، زیرا در نظر او چیز مهمی نیست. او نمیتواند به کسی که جز دوستان خویش خوش خدمتی کند؛ زیرا خوش خدمتی از خصال بردگان است . ... او بدیهای دیگران را در یاد نگاه نمیدارد و اگر کسی به جای او بدی کرد فراموش میکند و در میگذرد . ... به حرف زدن زیاد علاقهمند نیست . ... او اهمیتی نمیدهد که او را بستایند یا از دیگران بدگویی کنند. او بدی دیگران و حتی دشمنان خود را نمیگوید مگر به روی ایشان. رفتار او ملایم و صدای او وزین و سنگین و گفتار او معتدل است. زود عصبانی نمیشود و از جا در نمیرود زیرا آنچه در نظر او مهم است خیلی کم است. صدای حاد و بلند و گامهای تند مال کسی است که به اشیا زیاد توجه دارد. او حوادث زندگی را با شایستگی و خوشی استقبال میکند و از اوضاع و احوال بهترین استفاده را مــینماید؛ مانند سردار ماهری که قوای محدود خود را در فن لشکر کشی به بهترین وضعی مورد استفاده قرار میدهد. او بهترین رفیق خویش است و از تنهایی لذت میبرد؛ همچنانکه شخص عاری از فضایل و کمالات دشمن خویش است و تنهایـــی در وحـشت مــیماند.»
چنین است مرد کامل در نظر ارسطو.
در کتاب درباره نفس، او نخست به رد نظریه کسانی میکوشد که "پسوخه" را صفت یا یکی از اعراض معرفی میکنند، و میگوید "پسوخه" را باید "اوسیا" برای موجود زنده بدانیم، یعنی آنچه موجود زنده را آن چیزی میکند که هست. امر مورد نظر، همانطور که پیشتر در ما بعد الطبیعه بحث شد، عبارت از فهرستی از اجزاء ماوی موجود زنده نیست، بلکه نحوه خاص تشکل اجزاء به منظور ایجاد كارکرد است. تعریف ارسطو از "پسوخه" در فصل اول از دفتر دوم درباره نفس بدین شرح است: "[نفس] کمال اول ( first entelechy ) برای جسم طبیعی آلی است. "او «کمال او» را به جای واژه "صورت" ( eidos ) میگذارد که قبلا آن را در همان فصل به کار برده بود تا تاکید کند که غرض از "پسوخه"، تشکل به منظور ایجاد قوه کارکرده است، نه کارکرد بالفعل (مثلا اندیشیدن یا دیدن بالفعل). کسی که به خواب میرود و قوای حیاتی خویش را به کار نمیاندازد، به این جهت مرده محسوب نمیشود. مراد ارسطو از آلی (organio) بظاهر "مجهز بودن به مواردی در خور انجام آن کارها"ست ( واژه یونانی organon به معنای آلت است [که صفت آن می شود " آلـــی "]). پس مقصود او این است که جاندار بودن ذاتی سقراط، یعنی آنچه سقراط بدون آن زنده نخواهد بود، به قسم معینی از ساختار یا تشکل کارکردی وابسته است که به او امکان میدهد فعالیتهای خاص انسانی را به انجام برساند. این نظریه درباره "پسخوره" ممکن است هم جانشین مذهب مادی و هم عقاید افلاطونی رایج در روزگار ارسطو شود. اولا مخالف مذهب مادی است زیرا (در اینجا نیز مانند ما بعد الطبیعه) در آن تاکید میشود که هیچ فهرستی از اجزاء [مادی] به ما نمیگوید که فلان چیز چیست که چگونه دارای این حیات خاص خود میشود. فقط توضیح درباره کارکرد یا ساختار ممکن است از عهده چنین کاری برآید، زیرا کارکردهای مورد نظر صرفا ممکن است در بستر موادی پیوسته در دگرگونی صورت بگیرند. پس مخالفت ارسطو با کسانی که بخواهند اعمال نفسانی را به اعمال جسمانی برگردانند یا تحویل کنند از این جهت نیست که جوهرهای غیر مادی در اعمال نفسانی دخالت دارند؛ از این روست كه چنین کسان خصوصیات واقعاً زیمدخل در تداوم و تعلیل اعمال مرد نظر را به حساب نمیگیرند، حال آنکه اعمال مذکور هر بار میتواند در بستر مواردی اندک متفاوت انجام شوند. پیرو مذهب مادی فهم به ما نمیدهد، زیرا توضیحات او به ناچار فاقد جامعیت و قدرت یک کاسه کردن [عوامل مختلف] است. ثانیا ارسطو مخالف رای افلاطون است که نفس در آن جوهری غیر مادی لحاظ مــیشود. ایراد او این است که افلاطون حجت کافی بر نمیانگیزد که اغلب فعالیتهای حیاتی شخص دارای ماهیت غیر جسمانی است. ارسطو بدقت تغذی و تخیل و احساس و حرکت گیاهان و جانوران دارای این قوا را عموما برسی میکند، و از بررسیهای او چنین بر میآید که هیچ دلیل قوی در دست نیست که این فعالیتهای موجودات زنده آلی را در هر مورد فعالیتی ندانیم که در بستر قسمی ماده مناسب صورت میگیرد. بیشتر دفترهای اول و دوم کتاب درباره نفس مصروف پژوهشهای بسیار جالب توجه در خصوص این کارکردهای حیاتی میشود.
در مــورد عقـل (intellect)، ارسـطو به نتیجهای دیگر میرسد. در فصلهای چهارم و پنجم از دفتر سوم کتــاب درباره نفس، نتیجـــه مـیگیرید که به دلایل قوی میتوان فکر کرد که چیزی غیر جسمانی در کار است. توجه او در مورد عقل به دو چیز بیش از همه جلب میشود: نخست اینکه عقل به ظاهر انعطافپذیری بیپایان دارد و میتواند "همه چیز بشود" ( یعنی اتحاد عقل و معقول )؛ دوم اینکه گزینش عمل میکند، یعنی، به رغم انعطافپذیری، صرفا از هر چیزی انطباع یا ارتسام (impression)نمیپذیرد، بلکه به طور فعال و ظاهر آزادانه گاهی روی چیزی متمرکز میشود و گاهی روی چیز دیگر. به عقیده ارسطو این جنبه دوم عقل ـ یعنی عقل "فعال" (active_ intellect)، یا عقلی که اندیشه را " میسازد " ـ غیر جسمانی و مفارق یا جداییپذیر از جسم موجود زنده است. شاید این عقیده ناشی از ماهیت نظریه خاص او درباره ماده باشد که، بر طبق آن، تبیین اینگونه عمل پیچیده گزینشی آسان نیست. شاید هم ارسطو اینجا نگران مساله جبر علی است، و عقیده دارد که هر گونه توضیح کلا مادی درباره عقل، اندیشه را انتخاب آزادانه متعلق یا مورد فکر محروم خواهد کرد. متأسفانه نمیتوان بحقیقت گفت که انگیزه ارسطو در اینجا چه بوده است. این فصل معروف یکی از مختصرترین وصيقل نیافتهترین فصول در سراسر آثار اوست .
از دیگر توفیقهای دیگری که در کتاب درباره نفس (و همچنین در خرده طبیعات و حرکت حیوان) نصیب ارسطو شده است، میتوان از موارد زیر نام برد: نظریه پیچیده درباره احساس [یا درک حسی] (perception) و تخیل و ادراک تخیلی(perceptual imagination)که تاکید در آن بر جنبههای فعال و گزینشی این اعمال است؛ نظریه دیگری مرتبط به آن در خصوص فعالیت حیوان که در آن موکدا گفته میشود که حرکات جانوران را باید با عطف نظر به جهان به نحوی که نزد آنها تجربه و تعبیر میشود، تبیین کنیم؛ مشروحی در باب حافظه و رویا که از حیث روانشناسی و فلسفه بسیار جالب خاطر است. شاهد جاودانگی ارسطو، نه احیای پژوهش در آثار وی، بلکه سراسر مصطلحات ما برای ابزار مکنونات فکری و عقلی و حتی گفتار روزانه ماست. و این نیست مگر نشانهای از ژرفا و پهنای قضیه. در اندیشه ارسطو شمول و کلیتی عظیم نهفته است که به شخص او ارتباط ندارد. تخم هر روندی در عالم نظر در افکار او موجود است. کارشناسان مفهوم انرژی در فیزیک و تکامل در زیست شناسی را چنان به تواتر از نو شکل میدهند و در قالبهای جدید میریزند که خیره کننده است. ولی اگر جهانی نبود که قرنها بر حسب صورت و ماده و قوه و فعل بیندیشید، همان طور که دیالکتیک هگل نمیتوانست از آن مایه بگیرد، مراحل گوناگون تعبیرات آن کارشناسان هم هرگز سرچشمهای نمیداشت که از آن برخیزد.
ماخذ:تاريخ فلسفه – ويل دورانت – نشر علمي فرهنگي
Borna66
09-15-2009, 03:40 PM
فلسفه سیاسی ارسطو
در فلسفه سیاسی ارسطو دو فرق برجسته با حکمت سیاسی افلاطون به چشم میخورد. یکی اینکه ارسطو از بدیعترین نظریههای افلاطون انتقاد میکند دیگر اینکه بکرترین نظریه استادش را رد مینماید نقد ارسطو از نظریه افلاطون درباره کمونیزم خانوادگی و اشتراک در ملک و دارایی، در کتاب دوم رساله سیاست (فصول یکم تا پنجم) مندرج است. ولی این اختلاف نظر میان شاگرد و استاد کاملا تحت الشعاع ان اختلاف نظر دیگر (که اختلافی است عمیق واساسی) قرار گرفته است به حدی که میشود اختلاف نخستین را اختلاف نخستین را اختلاف در جزئیات (ونه در اصل مطلب) نامید. اما اختلاف دوم، همچنانکه اشاره کردیم، خیلی عمیق است به این معنی که ارسطو آن اصل معروف واندیشه بنیانی افلاطون را که میگوید فلاسفه باید در دنیا حکومت کنند را رد میکند. ارسطو نکتهای را که استادش درباره ماهیت وسرشت «معرفت علمی» کشف کرده است انکار نمیکند. حتی با آن نظر استاد که معتقد است جستجوی چنین معرفتی از وظایف خاص فیلسوفان است،مخالفتی ندارد. اما در ضمن، خواننده را به یک فرق و تفاوت اساسی متوجه میسازد که افلاطون از آن آگاه نبوده است:یعنی به فرق میان کاربرد نیروی عقل و برهان بشر در شئون نظری و عملی. معرفت علمی فقط درباره چیزی که ضروری وکلی یعنی شامل بر همگان باشد امکان پذیر است. از طرف دیگر، ضروریت و کلیت فقط در قلمرو طبیعت پیدا میشود و طبیعت به همین دلیل موضوعی مناسب برای معرفت نظری است ولی آنها را در قلمرو مسائل بشری که صحنه فعالیت عملی انسان است، نمیتوان پیدا کرد. از این رو، معرفت علمي كه امتياز ويژه فلاسفه است، گرچه اينان را به درك عميق اصولي كه حاكم بر آفرينش طبيعي است قادر ميسازد ولي هيچگونه معرفت خاص نسبت به اصولی که باید حاکم بر شیوه رفتار بشری باشد نصیبشان نمیکند. پس «معرفت علمی» نمیتواند به عنوان امتیاز خاصي، دارنده خود را شایسته حکومت بر مردمان سازد.
در هر موقعیت فردی، دانستن این مطلب که کار درست ومناسب کدام است، واز این رو داشتن قدرت رهنمایی دیگران به سوی بهترین هدفها (با نشان دادن درستترين شیوه رفتار به آنها)، موضوعی است که به علم ودانش بستگی ندارد بلکه مرهون قضاوت شخص عامل است. این نوع استعداد را با تحصیل ومطالعه نمیتوان به دست آورد بلکه برای به دست آوردنش انظباط اخلاقی، عمل، و تجربه لازم است. استعدادي که یک فرد انسانی در این زمینه تحصیل میکند نظیر استعدادی است که یک مرد با فرهنگ خوش سلیقه از آن برخوردار است و بنابراین میتواند درباره کارهای منفرد هنری قضاوت نماید. حال اگر چنین شخصی قاضی خوبی باشد تشخیص وقضاوتش به احتمال قوی صحیح خواهد بود ولی به حال حسن قضاوت وی چنین نیست که به علم و دانش بستگی داشته باشد، چونکه نمیشود آن را با منطق و برهان اثبات کرد. نیز مسلم است که قاضی هنرشناس ما نمیتوانسته است استعداد بلیغ خود را از طریق مطالعات نظری درباره اصول و قواعد هنر کسب کند بلکه فقط در سایه آشنایی طولانی با کارهای هنری ودیدن تابلوهای حقیقی نقاشی قادر به کسب چنین استعدادی شده است. بنا براین صفت مهم و لازم برای سیاستمدار دانستن فلسفه نیست بلکه داشتن تجربه وحکمت عملی است.
خود رساله سیاسیت که ارسطو نوشته درست یک چنین اثری در باب تجربه وحکمت عملی است. این رساله در واقع کتابچه رهنمایی است برای سیاست مداران که در آن حکومت عملی، یعنی حکمتی که ناشی از تجربیات دسته جمعی دولتهای یونانی در شئون سیاسی است، تقطیر گردیده.
افلاطون قلمرو فلسفه را به حوزه فعالیت عملی انسان نیز میکشاند به حکمران فیلسوف این حق را میدهد که برای جامعه منشور حکومت وبرای فرد شرمشق رفتار تعیین کند. اما در نظر ارسطو تمام این فعالیتهای علمي از حوزه معالجات علمی و نسخهنویسهای فلسفی خارجند، به این معنی که فیلسوف کاری به اصلاح یا تکمیل نظام سیاسی اجتماع ندارد. فقط آن دسته اصول لایزال و اجتنابناپذیر که حاکم بر قلمرو کون و مکان هستند موضوعاتي مناسب براي ادراك و پژوهش فلسفي هستند و از این جهت تنها فعالیتی که برای فیلسوف مجاز و مناسب است تبحر در دریای اندیشه است و لا غیر. ارتباط او با دنیای "مسائل عملی" نه این وظیفه را برایش ایجاد میکند که آن مسائل را اصلاح کند و نه الزامی برایش دارد که زندگانی خود را (طبق سرمشقهای پذیرفته شده در اجتماع) ادامه دهد. به عکس وظیفه او این است که تا جایی که بتواند از چنین دنیایی کناره گیرد و عزلت وگوشهنشینی اختیار کند.
ماخذ: خداوندان انديشه سياسي- نشر امير كبير
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.