توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : افلاطون که بود و چه گفت
Borna66
09-15-2009, 03:31 PM
زندگی نامه افلاطون
افلاطون احتمالا 427 سال پیش از میلاد مسیح در آتن بدنیا آمد. تولد او مصادف با دورانی بود که یونان باستان به اوج عظمت خود رسیده و شاید اندکی هم از قله عظمت گذشتهhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg در نشیب انحطاط افتاده بود. فراخنای ارضی یونان در آن تاریخ خیلی وسیعتر از سرزمینی بود که در داخل مرزهای یونان امروز قرار گرفته است. قلمرو یونان قدیم قسمت اعظم مناطقی را که در کرانههای کنونی مدیترانه و دریای سیاه واقع است در بر میگرفت و وسعت ارضی آن از آسیای صغیر تا مارسی و از خاک مصر تا دهانه دانوب گسترش مییافت.
افلاطون در خاندان اصیل و اشرافی که اهل آتن بود به دنیا آمد. از جزئیات عننوان حیاتش اطلاع زیادی در دست نیست، ولی مسلم که او هم مانند آزادگان دیگر یونانی با برنامه معمولی این گروه که عبارت از یاد گرفتن موسیقی و ژیمناستیک بود تربیت شد. موسیقی در قاموس آن روزی یونان مفهومی وسیعتر داشت و نه تنها معنایی را که امروز از آن استنباط میکنیم شامل میشد بلکه فن حفظ کردن و بیان کردن اشعار را هم در بر میگرفت. حفظ کردن اشعار هومر بنیاد اصلی این نوع تربیت هنری تشکیل میداد و با در نظر گرفتن این موضوع که این اشعار متضمن عقاید شخصی درباره اخلاق و مذهب هستند یاد دادن آنها به کودکان در دورهای که مغزشان برای جذب این گونه عقايد آماده بود نه تنها حساسیت زیبا پرستی، بلکه احساسات و خصال اخلاقی آنها را میسرشت و تقویت میکرد. تأثیر این گونه اشعار را در روحیه کودکان آن روز میتوان با اثری که خواندن انجیل در افکار و عقاید کودکان مسیحی میگذارد مقایسه کرد، زیرا کودک مسیحی نیز موقعـی که با تعلیمات انجیـل بزرگ مـیشود تـحت تاثیـر جاذبـه قرار مـیگیرد که به مراتـب مهم تر از جنبه ادبی و سبک نگارش کتاب مقدس است.
ما احتیاج به این سوال نداریم که افلاطون برای چه شغلی تربیت میشد. رتبه خانوادگی وی این موضوع را پیشاپیش تعیین میكرد. با توجه به انتظاراتی که از این گونه بزرگزادگان یونانی میرفت، او میبایست خود را برای شرکت معمولی در زندگانی اجتماعی و سیاسی آتن آماده سازد.
اما افلاطون در ایام جوانی خود تحت تأثیر عمیق سقراط (http://www.lifeofthought.com/f6.htm) ـ یکی از برجستهترین شخصیتهایی که نامش در طومار تاریخ ثبت شده است. قرار گرفت، و در بیشتر آثاری که از خود باقی گذاشته تصویری روشن از شخصیت فکری و خصوصیات اخلاقی این مرد که به عنوان ناطق اصلی در آن آثار جلوه میکند به ما داده است.
نقطه حساس و دگرگون کننده در زندگانی افلاطون در سال 399 پیش از میلاد مسیح موقعی که وی بیست و شش ساله بود فرا رسید. در آن سال ، سقراط را که هفتاد ساله شده بود به جرم انکار خدایان رسمی کشور، ابداع خدایان جدید، و فاسد کردن جوانان، در یک دادگاه آتنی به محاکمه کشاندند. وی هیچ کدام از وسایلی که ممکن بود با استفاده از آنها تبرئه شوند نپذیرفت و با لحنی که جای آشتی با مدعیان باقی نمیگذاشت از روش زندگانی خویش دفاع کرد. اکثریت اعضاء دادگاه او را گناهکار تشخیص دادند و به مرگ محکومش ساختند. سقراط رأی دادگاه را با همان متانت و آرامش معمولیاش پذیرفت و در آن مدتی که میان محکومیت و اعدامش فاصله بود حاضر نشد نقشهای را که دوستانش برای فرار دادن او از زندان چیده بودند بپذیرد.
مرگ سقراط ساعقهای بود که بر سر افلاطون فرود آمد. وی به پیروی از روشها و معتقدات یونانی آن عصر، احترام عمیقی برای قوانین عادی و اساسی کشورش قائل بود و با این عقیده بزرگ شده بود که آن قوانین از فکر و مشیت خدایان الهام گرفتهاند تا اتباع و شهروندان یونان را برای یک زندگاني خوب و خوشفرجام تربیت کنند و شرایطی را که برای ادامه زندگی و نیل به هدفهای شامخ آن لازم است به وجود آورند. اما اکنون وضعی پیش آمده بود که در نتیجه آن، با استفاده از نیروی همان قوانین، موجودی را به مرگ محکوم ساخت بودند که در نظر افلاطون « خردمندترین و عادلترین و بهترین مردان عصر خود » به شمار میرفت.
این تجزیه تلخ فکر افلاطون را یکسره عوض کرد و او را از تعقیب هر نوع نقشه یا خیالی که احتمالآ برای احراز یک منصب سیاسی در آتن داشت منصرف ساخت. وی مرحله بعدی حیات خود را وقف تفکرات فلسفی، آفریدن آثار قلمی، و انجام مسافرتهای مختلف کرد. شایع است که افلاطون در عرض این دوره علاوه بر مسافرت به سیسیل و ایتالیا، به سرزمین های آفریقا، مصر، ایران، بابل، و شهرهای عبری نیز سفر کرده است. برخی از این سفرها که به وی نسبت داده شده است احتمالا ساختگی است و از تخیل شایعه سازان سرچشمه میگیرد؛ ولی آن دو سفر اصلی به سیسیل و ایتالیا مسلما صورت گرفته است. مسافرت افلاطون به این دو سرزمین باعث ایجاد رشته دوستی میان وی و دربار دیونیزیوس (حکمران مستبد سیراکوس) گردید که در عرض سالیان تالی نتایجی مهم برای فیلسوف سفر کرده بار آورد. در آثار قلمی افلاطون معتقدات و اندیشههای سقراط به شکل گفتگوهای جدلی که میان وی و مباحثه کنندگان مختلف صورت گرفته منعکس گردیده است. منظور افلاطون از تحریر این آثار شاید در بدو کار چیزی جز این نبوده است که یاد استاد محبوب خود را زنده نگاه دارد اما به تدریج همه این نوشتهها به شکل آثاری که در آنها افکار و عقاید سقراط به وسیله افلاطون تکمیل یل تفسیر شدهاند در آمد به طوریکه امروز تشخیص این مطلب کاملآ غیر ممکن است که در فلسفه سقراط افلاطونی، کدامیک از آن اندیشهها متعلق به استاد و کدام دیگر از آن شاگرد است.
Borna66
09-15-2009, 03:31 PM
در تاریخی که رقم دقیق آن را نمی توان تعیین کرد ولی بر اساس قراینی که در دست است بین سالهای 388 و 369 پیش از میلاد مسیح باید باشد، افلاطون به کار مهم که تأثیر و نفوذ آتی آن فوق العاده بود، دست زد یعنی مدرسهای برای تعلیم فلسفه تأسیس کرد و آن را به نام یکی از حومههای آتن که مقر این مدرسه بود آکادمی نامید. این مدرسه مشهور، مادر تمام دانشگاهها و دارلعلمهایی به شمار میرود که از آن تاریخ تاکنون در دنیا تأسیس شده است، ولی در بدو تأسیس بیگمان تشکیلاتي بسیار ساده و عاری از قیود و تشریفات داشته است. در چشم معاصران افلاطون مدرسه وی به مجمعی شبیه بوده است که اعضای آن را مریدان سقراط و پیروان آموزگاران قبل از وی تشکیل میدادهاند ولی حقیقت امر این است که آکامی افلاطون به منظور تحقق بخشیدن به اندیشهای نوین که شاید برای بیست سال متوالی در مغز متفکر وی ریشه میگسترد به وجود آمده بود. در عرض این سالها او در ذهن بینای خود امکان «علمی کردن» معتقدات بشر را مجسم میساخت. پیش از وی سقراط آشکارا این موضوع را نشان داده بود که آن علم معمولی که مردم خود را صاحب آن میپندارند به واقع علم نیست بلکه تنها تصورات یا معتقدات خود آنهاست که اشتباها به جای علم گرفتهاند. به عبارت دیگر، علمی که آنها مدعی داشتنش هستند بر پایههای محکم از آن گونه که بتواند در مقابل استدلال متین و استیضاح ماهرانه مخالفان مقاومت ورزد استوار نشده است. عقیده سقراط این بود که تنها علم و تنها دانایی بشر که میشود به حقیقت علمش نامید همان علم به جهل کامل خود بشر است. به عبارت دیگر تنها چیزی که ما به طور یقین میدانیم این است که چیزی نمیدانیم. کشف مهم افلاطون در اینباره این بود که انسان به کمک روشهای صحیح میتواند «دانایی» و «علم» خود را ( به مفهوم دقیق این کلمه ) از وادی جهل مطلق خارج و به سر منزل حقیقت نزدیک سازد. او میگفت دسترسی به حقایق مثبت که قابل اثبات و بنابراین از گزند ابطال مصون باشد کاملا میسر است. شکلی نیست که الهامات افلاطون در اینباره از اصول و مبانی ریاضیات سرچشمه میگرفت (علم هندسه که بعدا به وسیله اقلیدس شکل منظمی به خود گرفت در زمان افلاطون هنوز مراحل بدوی تکامل خود را در یونان سیر میکرد) و به همین دلیل باز به کمک ریاضیات آسانتر میتوان به آن چیزی که در مغز افلاطون وجود داشت پیبرد. مردی را در عالم خیال فرض کنید که ابدا چیزی درباره هندسه نمیداند ( البته خوانندگان این کتاب که کم و بیش با اصول هندسی آشنا هستند برای تصور چنین وضعی باید به سالیان کودکی خود برگردند؛ ولی نباید فراموش کرد که در عصر افلاطون غالب مردم یونان چیزی درباره هندسه نمیدانستند). چنین شخصی ، با وصف بیخبری از اصول و قواعد هندسی، ممکن است به حقایق بسیاری که قابل اثبات هندسي هستند واقف باشد. فی المثل، او ممکن است کاملا به این موضوع ایمان داشته باشد که مجموع دو ضلع هر مثلث از ضلع سوم آن مثلث بزرگتر است. اما علم و یقین وی در اینباره هیچ لازم نیست که مبنی بر آشنایی قبلی با قضایای هندسی باشد چون ممکن است که وی این نکته را ( که مجموع ضلعین یک مثلث بزرگتر از ضلع ثالث آن مثلث است) صرفآ از راه تجربه یعنی به این علت که فرضا مجبور بوده است همه روزه از محوطهای مثلثی شکل عبور کند کشف کرده باشد. ولی اعتقاد وی به این موضوع هر قدر هم قوی و مستحکم باشد باز هم چیزی جز عقیده وی نیست و نمیشود آن را علم نامید. اما اکنون همین شخص را قدم به قدم با اصول هندسی اقلیدسی آشنا سازید و بالاخص قضیه معروفی را که در آن ثابت میشود که مجموع ضلعین هر مثلثی بزرگتر از ضلع سوم آن مثلث است به او یاد دهید. اگر وی تازه کار یا نو آموز باشد ممکن است آن قضیه را یکبار، دوبار، بیآنکه قادر به درک مفهومش باشد بخواند، ولی سر انجام لحظهای فرا میرسد که همین شخص نو آموز به نیروی عقل و اندیشه خود برهان قضیه را «میبیند».از لحظهای که برهان مطلب برایش روشن شد تصور ذهنی وی به علم یقین تبدیل میگردد، و این علم متکی به برهان، با علم سابق وی که صرفا ناشی از تجربه یا مشاهدات عینی بوده است، از لحاظ کمی اختلافی ندارد، بلکه از نظر کیفی با آن متفاوت است. موقعی که وی صحت عقیده خود را به کمک برهان عقلي مسجل کرد، دیگر ترسی از بطلان آن عقیده ندارد. زیرا فریضههایش اکنون به طور علمی قابل اثبات هستند. در زبان یونانی برای مفهوم معرفت یا شناسایی (knowledge )و مفهوم علم ( science ) لغت واحدی به کار میرود؛ به این دلیل بی هیچگونه سوء تعبیر میتوان گفت که از لحظهای که چنین شخص مطلبی را «دانست» از همان لحظه « عالم » به آن مطلب ( به مفهوم علمی این کلمه ) شده است.
افلاطون عقیده داشت که شناخت علمی را نه تنها در رشته ریاضیات بلکه در سایر رشتهها نیز میتوان اکتساب کرد. وی مخصوصا انتظار داشت که روش فهم مبرهن توسعه یابد و حوزه سیاست و قانون گذاری را در بر گیرد. به نظر افلاطون وضع تمام آنهایی که در این حوزه از مسایل بشری، یعنی سیاست و قانون گذاری، وارد بودند عین وضع همان موجود فرضی بود که گفتیم حقایق هندسی را بیآشنایی قبلی با براهین مثبت علمی درک میکرد .در هر عصری سیاستمداران و اتباع کشورها قوانین جاری مملکت خود را به شدت ( و گاهی با یک اعتقاد تعصب آمیز و نا بردبارنه ) اجرا میکنند، زیرا معتقدند که آن قوانین خوب هستند و نفع و صلاح جامعه را در بر دارند؛ ولی دلایل آنها درباره حسن این قوانین هرگز از حوزه « معتقدات » تجاوز نمیکنند و این معتقدات غالبآ بر رسوم جاری، سنتهای کهن، احساسات آتشین، یا علتی دیگر از نوع همین علتهای نا معقول استوارند. به این ترتیب جای هیچ گونه شگفتی نیست که بسیاری از قوانین عادی و اساسی دولتها ناقص و ناروا و از کار در میآیند. موضوعی که در وضع این گونه قوانین ضرورت جدی دارد این است که دانایی و بصیرت معقول جانشین سلیقه و احساسات متغیر افراد گردد. از این قرار هدف و منظور اصلی آکادمی به عکس آنچه بعضیها فکر کردهاند همهاش این نبود که به قضایای زندگی، صرفا از جنبه نظری و غیر علمی بنگرد. به حقیقت نقشه افلاطون این بود که مکتب بزرگ وی علاوه بر وظایفی که انجام میداد به صورت یک نوع کارگاهی برای ایجاد و تولید علم سیاست در آید و این علمی بود که وی وجود آن را برای اصلاح جهان یونانی لازم میدید.
مقارن با زمان تأسیس شدن آکادمی، افلاطون بزرگترین اثر فکری خود را که به صورت مکالمه جدلی میان سقراط و مصاحبان فرزانه وی تنظیم گردیده است و به نام جمهور معروف است منتشر ساخت در این کتاب افکار و عقاید نویسنده درباره علم و لزوم کاربر آن در حوزه سیاست بیان گردیده است. (افلاطون در آن جمله مشهورش که میگوید حکمرانان باید از میان فلاسفه برگزیده شوند به اهمیت این موضوع اشاره میکند.) از این قرار مطالبی که در این رساله تشریح و بیان گردیدهاند خود نوعی توجیه نظری هستند از مقاصد همان مکتبی که افلاطون در آن تاریخ به ریختن بنیانش اشتغال داشت. به واقع جمهور افلاطون را میتوان چیزی شبیه به راهنمای دروس دانشگاهی برای آکادمی آتن شمرد. چند سالی پس از تأسیس آکادمی، افلاطون به سیراکوس احضار شد. در آن تاریخ دیونیزوس مرده و پسر جوانش ( دیونیزوس دوم ) جانشین وی شده بود. دیون داماد دیونیزوس اول با افلاطون دوست بود و از وی دعوت کرد که سمت آموزگاری شاه جوان را به عهده گیرد و او را با تعلیمات فلسفی آشنا سازد. به این ترتیب فرصتی به چنگ افلاطون افتاد تا به افکار و عقاید خود درباره تربیت شاهان جامه عمل بپوشاند و مرد جوانی را که به حکم وراثت، فرمانروای کشورش شده بود به حکمرانی فیلسوف مبدل سازد. وی با سیراکوس رفت ولی تجربهای که در این مورد انجام گرفت با شکست و ناکامی روبرو شد. زیرا پادشاه جوان به هیچ وجه مایل نبود که خود را به آن برنامه سخت و آن انضباط طاقت فرسا ( که از نظر افلاطون برای تربیت حکمرانان حکیم لازم بود ) تسلیم سازد. بعد از این قضیه افلاطون ناچار شد به آتن باز گردد. ولی چند سال بعد دوباره به سیراکوس احضار شد ولی این مأموریت دوم، نه تنها مثل مأموریت اول بیثمر ماند، بلکه این بار جان خودش نیز به خطر افتاد. اما بالاخره خود را از سیراکوس نجات داد و به آتن بازگشت و در آنجا بقیه عمرش را وقف مطالعات و تحریرات فلسفی و اداره امور آکادمی کرد، تا اینکه در این سال 347 پیش از میلاد به سن هشاد درگذشت. با وصف اینکه مأموریت افلاطون در سیراکوس به موفقیت نینجامید آکادمی وی از لحاظ تولید نتایج علمی به کلی عقیم نماند. مواردی از آن روزگاران ثبت شده است که نشان میدهد عدهای از شهرهای یونانی در همان زمان حیات افلاطون تقاضا کردهاند که یکی از اعضای آکادمی برای تنظیم قانون اساسی آنها اعزام گردد. ولی رویهم رفته کشف افلاطون بزرگترین تأثیر خود را در جهاتی غیر از آنچه او خودش انتظار داشت بخشید. جمهور رهنمای بغلی برای سیاستمداران نشد که راه و چاه اصطلاحات را به آنها نشان دهد؛ ولی در مقابل، افکار بیان شده در آن رساله، به صورت مادهای در آمد که بخشی از معارف بشری که ما اصطلاحا علم مینامیم سرانجام ریشه خود را از آن گرفت. از آن گذشته ، فکر افلاطون متضمن یک اصل علمی نیز بود که برای دنیای باستان جنبه تازگی داشت ولی برای دنیای جدید اهمیت اساسی احراز کرده است و آن عبارت از اصل مسئولیت اخلاقی افراد است در قبال اعمال و کرداری که از آنها سر میزدند.
Borna66
09-15-2009, 03:32 PM
فلسفه افلاطون
افلاطون براي بیان افکار خود وسیله مکالمه را ابداع کرد ـ وسیلهاي که هدف زیبایی را با
مقتضیات حقیقت آشتی میداد. مسلما تا آن زمان فلسفه در ظواهر بدان درخشندگی وhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg تابناکی جلوه نکرده بود و از آن به بعد نیز بتحقیق کسی ظهور فلسفه را بدان شکوه و جلال ندیده است. تابندگی و نکات برجسته و جوش و خروش سبک افلاطون حتی در ترجمه به زبانهای دیگر نیز قابل درک است. شلی، یکی از ستایشگران افلاطون، میگوید: «افلاطون اتحاد نادر منطقی فشرده و دقیق را با هیجان الهام انگیز شعر به ما عرضه میکند. این دو معني بر اثر درخشندگی و هماهنگی عصر او در جریان مقاومت ناپذیری از تأثرات موسیقی به هم میآمیزد و به سرعت دونده تیز پا اثبات و اقناع را همراه میآورد.» بیهوده نبود که فیلسوف جوان کار خود را مانند یک درام نویس آغاز کرده بود.
مسلما آنچه فهم آثار افلاطون را مشکل میسازد همانا این آمیزش شور انگیز شعر و فلسفه و دانش و هنر است. ما همیشه نمیتوانیم بگوییم که کدام بازیگر از قول افلاطون سخن میگوید. آیا آنچه میگوید حقیقت است یا مجاز؛ شوخی است یا جدی. غالبا عشق او به شوخی و مسخره و افسانه ما را به حیرت میاندازد. تقریبا میتوانیم بگوییم که تعلیمات او از راه و رمز و تمثیل بود. «آیا میخواهید که من با شما در لباس افسانه و اساطیر مانند پیری سالخورده که با جوانان سخن میراند گفتگو کنم؟» میگویند افلاطون این مکالمات را برای توده مردم زمان خود شکل گفتگو با استدلالات تند له و عليه نوشته است و بسط و اطناب تدريجي مطالب و تكرار استدلالات مهم از خصوصیات آن است. این مکالمات به نحو صریح و روشن (با آنکه اکنون مبهم و تاریک به نظر میرسد) برای فهم اشخاصی نوشته شده است که از فلسفه مانند سرگرمی موقتی لذت میبرند و ضیق وقت و عمرشان آنقدر مجال خواندن و مطالعه میدهد که گویا مردی در حال دویدن میخواهد نوشتهای را بخواند. بنابراین باید منتظر باشیم که در این مکالمات مقدار زیادی مطالب سرگرم کننده و تمثیل وجود داشته باشد و با اینهمه مطالب زیادی نیز باشد که جز بر دانشمندی که بر جزئیات حیات اجتماعی و فعالیت ادبی عصر افلاطون واقف هستند، قابل فهم نباشد و همچنین مطالب دیگری باشد که امروز به نظر ما تفننی و خارج از موضوع به نظر برسد ولی به منزله چاشنی و فلفل غذای سنگینی محسوب شود که برای هضم و اذهان نا مأنوس به فلسفه مفید است.
باید اقرار کرد که افلاطون بیشتر صفاتی را که خود مکروه میداشت دارا بود. او به شعرا و اساطیر آنها طعنه میزدند و او خود یکی از جمله شعرا بود و صدها اسطوره و افسانه به مجموعه اساطیر بیفزود. او وعاظ را سرزنش میکند که به در توانگران میروند و آنها را مطمئن میسازند که قربانیها و ادعیه آنان کارهای ناشایست خودشان و اجدادشان را جبران میکند و خود افلاطون یکی از وعاظ و متکلمان و اخلاقدانان سخت گیر بود و مانند ساوونار ولا اظهار هنر میکرد و هر گونه تظاهر و هنر نمایی را محکوم به آتش میکرد. او مانند شکسپیر میگفت که « قیاس و تشبیه همچون زمین لرزه است.» ولی خود او از اینجا به آنجا میلغزید و میپرید. او مشاجرات لفظی سوفسطائیان را سخت منکر بود ولی خود گاهی مانند سوفسطائیان استدلال میکرد. فا گه به تقلید او میگوید: « آیا کل بزرگتر از جز هست یا نه ؟ـ مسلما. و جزء از کل کوچکتر هست یا نه؟ـ یقینا. پس واضح شد که زعمای دولت باید فلاسفه باشند ؟ ـ یعنی چه ؟ ـ آن بدیهی است؛ ولی استدلال را دوباره از سر بگیریم.»
طبیعت انسانی پشت سر مسائل سیاسی ایستاده است و متأسفانه برای فهم مسائل سیاسی باید از روانشناسی باخبر باشیم. «حکومت شبیه افراد خود است»؛ «به اندازه طبایع مختلفه انسانی، حکومتها نیز فرق میکند ؛ ..... دولتها از طبایع افراد تشکیل دهنده آن ساخته شدهاند» ؛ فلان حکومت که آنچنان شده است برای این است که افراد آن، آنچنان هستند. بنابراین تا مدتی که افراد خوب نداریم نباید در انتظار حکومت خوب بنشینیم و بدون این شرط هیچ تغییر و تبدیلی اساسی نخواهد بود. « چقدر ساده و خوش باورند این قوم که دایم به تعدیل و افزایش و ترکیب آشفتگیهاي خود مشغولند و خیال میکنند که با هر دوا و معجونی که به ایشان توصیه میشود درد آنها علاج خواهد شد ولی بجای بهتر شود هر روز بدتر میگردد. ..... آنها قوانین را مانند بازیچهها مورد آزمایش قرار میدهند و خیال میکنند با اصلاح قوانین میتوانند به دغلبازیها و نادرستیهای بشر خاتمه دهند و نمیدانند که در حقیقت این عمل مثل آن است سر مار افسانهای «هیدرا» را ببرند!»
پس لحظهای طبیعت انسانی را که به کار برنده فلسفه سیاسی است مورد آزمایش و تحقیق قرار دهیم.
به عقیده افلاطون رفتار انسان از سه منبع نیرو میگیرد: میل، هیجان، و عقل. میل شهوت و تحریک و غریزه اجزای یک کلاند؛ و هیجان و قدرت اداری و جاهطلبی و شجاعت نیز یک واحد تشکیل میدهند؛ و دانش و اندیشه و هوش و خرد نیز یکی هستند. منبع میل و شهوت در شکم است؛ که انبار نیرو و مخصوصا نیروی جنسی است . مرکز هیجان و اراده در قلب و جوش و حرارت خون است؛ در اینجا احساسات درونی و تحریکات باطنی طنین انداز میشود. مرکز عقل و دانش در سر است؛ که ناظر و بازرس امیال و شهوات است و میتواند ناخدای کشتی نفس بشود.
این کیفیات و قوا در هر شخصی به درجات مختلف موجود است. بعضی اشخاص میل مجسم هستند؛ نفوس آنها حریص و ناراحت است و دائمآ در طلب مادیات هستند و همواره سرگرم مناقشاتی هستند که از این گونه طلب بر میخیزد. در آتش رقابت برای تفننات میسوزد. هر سودی که به دست میآورند در برابر هدف گریزانی که دارند نا چیز میشمرند. این اشخاص اهل پیشه و صنعت هستند. ولی مردم دیگری یافت میشوند که به منزله معبد اراده و شجاعت هستند؛ آنها فقط به خاطر فتح و پیروزی میجنگند «در راه پیروزی و برای پیروزی»؛ جنگجویی آنها بیشتر از حرص آنهاست. غرور و افتخار آنها در تملک نیست بلکه در قدرت است. لذت و سرگرمی آنها در بازار و دکان نیست بلکه در میدان جنگ است؛ این اشخاص قوای بری و بحری جهان تشکیل میدهند. بالاخره عده قلیلی هستند که خود را به تفکر و دانش سرگرم میدارند و طالب اموال دنیوی و فتح و ظفر نیستند و تنها خواهان علم میباشند. بازار و میدان جنگ را به دیگران واگذار کردهاند و خود در روشنی آرامی بخش عزلت فکری غوطه میخورند. قوه ارادی آنها پرتوی است نه شعلهای، و لنگرگاه آنها حقیقت است نه قدرت. اینها همان حکما هستند که خود را کنار میکشند و مردم از آنها استفاده نمیکنند.
همچنانکه شخص برای آنکه در کارهای خود موثر و نافذ باشد باید امیال او از طرف قوه ارادی تشجیع شود و به وسیله عقل هدایت گردد، همینطور در حکومت مطلوب باید اهل صنعت تولید کنند نه اینکه آن را رهبری نمایند. قوای عقلانی و علمی و فلسفه باید تقویت و حمایت شوند و حکومت را به دست بگیرند. هر قومی بدون تسلط قوای عاقله کثرتی درهم و برهم است و مانند شهوات و امیال ،مشوش و بینظم و ترتیب است؛ مردم محتاج رهبری فلاسفه هستند همچنان که امیال و شهوات باید به روشنی عقل کار کنند. آن مدینه و مملکت رو به خرابی میرود که در آن «اگر کسی که طبعا اهل صنعت و یا تجارت است، از ثروت خود سرمست شود و بخواهد در زمره جنگجویان وارد شود یا اگر جنگجویان علی رغم بیلیاقتی خود بخواهند مشاور یا حاکم مملکت شوند.» قوای مولد در میدان اقتصادی جا و مکان دارد و مرکز جنگجویان میدان جنگ است؛ و اگر هر یک از این دو بخواهند شاغل مقامات و مناصب عمومی بشوند در غیر این محل خود گام نهادهاند. اگر سیاست به دست ناقابل آنها بیفتد حکومت را نابود خواهند ساخت. زیرا حکمرانی یک نوع علم و هنر است. باید مدت مدیدی در آن تمرین کرد تا خود را مهیا و آماده برای آن ساخت. فقط سلطان فیلسوف قابلیت اراده قومی را دارد. «تا فلاسفه به مقام سلطنت نرسند، و یا سلاطین و امرای این جهان حقیقتا و کاملا فیلسوف نشوند، و تا سیاست و فلسفه در یک وجود جمع نشود مردم بلاد و ممالک نهایتی برای مصائب و بدبختیهاي خویش نخواهند دید و من خیال میکنم که حتی جنس بشر در غیر اینصورت روی خوشی نخواهد دید». این است کلید فلسفه افلاطونی.
افلاطون معتقد است که ملتی نمیتواند قوی گردد مگر آنکه به خدا معتقد باشد. یک قدرت کیهانی ساده یا یک علت العلل یا یک «پویش حیاتی» مادام که یک «شخص» نباشد نمیتواند منبع امید و رنج و فداکاری باشد؛ و نمیتوان گفت به دلهای مضطرب و نگران تسلی ببخشد و نا امیدان و مأیوسان را تشجیع و ترغیب کند. ولی یک خدای حی قیّوم میتواند چنین کاری بکند؛ همچنانکه میتواند دماغ خود پسندان و متکبران را به خاک بمالد تا از ترس او هوا و هوس خود را تعدیل کنند و بر شهوات خود مسلط باشند. ایمان به خدا موجب ایمان به بقای نفس میشود؛ امید به جهان دیگر و زندگانی دیگر ما را وادار میکند که دلیرانه با مرگ رو به رو شویم و فقدان احبا و دوستان خود را تحمل کنیم؛ اگر از روی ایمان و عقیده بجنگیم نیروی ما دو برابر میشود؛ اگر قبول کنیم که هیچ یک از عقاید قابل اثبات نیست و خدا تجسم آمال کمال و عشق و امید است و روح همچون آهنگی است که از بربط و عود بر میخیزد و با از میان رفتن آن آلت، خود نیز از میان میرود ( استدلال فایدون مانند پاسکال است) باز هم اعتقاد به خدا به ما ضرری نمیزند و برای ما و کودکان ما منافع فراوانی دارد.
ماخذ: خداوندان انديشه سياسي- نشر امير كبير
__________________
Borna66
09-15-2009, 03:33 PM
فلسفه سیاسی افلاطون
اثر بزرگ افلاطون (http://www.lifeofthought.com/f8.htm) درباره فلسفه سیاسی عنوانی مضاعف دارد: جمهور یا رساله مربوط به عدالت. در اینکه آیا افلاطون شخصا این عنوان مضاعف را برگزیده است یا اینکه کسی دیگر این کار را کرده است اظهار نظر قطعی ممکن نیست و چندان اهمیتی هم ندارد، چونکه عناوین منتخب از هر حیث با محتویات کتاب متناسبند و نحوه مطالبی را که در این رساله مورد بحث قرار گرفته به خوبی میرسانند. ولی درباره هر کدام از این دو اسم که عنوان رساله افلاطون را تشکیل میدهند توضیحی مختصر لازم است تا خواننده بتواند مفهوم يوناني آن را درك كند.
جمهوريت ترجمهاي است از لغت یونانی "پولیتیا" این لغت در زبان اصلی مفهومی به مراتب وسیعتر از آن دارد که ما به عادت از کلمه جمهور استنباط میکنیم. در قاموس تنگ و محدود قرنهای جدید، کلمه «جمهوریت» یا « جمهوری » برای نشان دادن نوعی قانون اساسی یا آیین حکومت به کار میرود که از نظام «حکومت سلطنتی» متفاوت است. اما کلمه «پولیتیا » (که جمهوری ترجمه ناقصی از آن میباشد) به هر نوع قانون اساسی و آیین حکمرانی قابل اطلاق است؛ رژیمهاي جمهوری (به معنی خاص زمان ما)، رژیمهای سلطنتی، رژیمهای اشرافی، همگی در حوزه مفهومی که از لغت یونانی «پولیتیا » استنباط میشود، قرار دارند. به واقع اگر خواسته باشیم معنی این لغت را دقيقتر تشریح کنیم اصطلاح مرکب منشور سیاسی کشور برای ترجمه آن به مراتب جامعتر است. اجتماعاتی که به شکلهای دیگر وجود دارند (نظیر خـانواده، باشگاه، شرکتهای بازرگانی ) همهشان ممکن است مقررات و اساسنامه اختصاصی داشته باشند و به واقع وجود این چنین اساسنامههایی برای همه آنها ضروری است، چون بالاخره همین اساسنامههاست که اعضای این گونه واحدها را متشکل و جای آنها را در اجتماع مشخص میسازد. اساسنامهها و منشورها فقط راههایی هستند برای متشکل کردن افراد و تعیین روابط آنها نسبت به یکدیگر تا بدین وسیله واحدهای مختلف اجتماعی به وجود آیند. اما تمام تشکیلات یک جامعه، تشکیلات سیاسی نیستند و هر نوع اجتماع انسانی را هم نمیشود دولت نامید. افلاطون (http://www.lifeofthought.com/f8.htm) در رساله جمهور سرشت و ماهیت تشکیلات سیاسی را به طور کلی مورد بررسی قرار میدهد و سئوال میکند که : دولت چیست ؟ و آن چیز که دولت را به وجود میآورد کدام است؟ سئوال افلاطون، چنانکه آشکارا دیده میشود، مسئله مهم و اساسی فلسفه سیاسی است.
ماخذ: خداوندان انديشه سياسي- نشر امير كبير
Borna66
09-15-2009, 03:33 PM
افلاطون (Plato)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ارسطو در کنار افلاطون
از خانواده اشراف یونان باستان بود که در سال 428 قبل از میلاد در آتن بدنیا آمد. پدرش از نوادگان پادشاهان قدیم یونان و مادرش فرزند یک قانون گذار بود. او به هنگام کودکی پدر خود را از دست داد و مادرش با یک سیاستمدار ازدواج کرد. در جوانی علاقه زیادی به سیاست پیدا کرد اما خیلی زود آنرا کنار گذاشت و نزد سقراط (Socrates) به شاگردی علم و فلسفه پرداخت چرا که منطق و جهانبینی او بیشتر برایش قابل درک و قبول بود.
پس از مرگ سقراط در راه احیای دموکراسی به سال 399 قبل از میلاد، افلاطون به دلیل ترس از نداشتن امنیت جانی بطور موقت از یونان به کشورهای ایتالیا و مصر مهاجرت کرد. پس از بازگشت به آتن در سال 387 یک آکادمی تاسیس کرد که از آن بعنوان اولین دانشگاه اروپایی یاد می شود. آکادمی افلاطون شامل دوره های آموزشی در رشته هایی مانند ستاره شناسی، زمین شناسی، ریاضی، سیاست و فلسفه بود. ارسوط (Aristotle) نمونه ای از شاگران ممتاز این آکادمی بود که حدود بیست سال نزد افلاطون به فراگیری علم و فلسفه پرداخت. آکادمی افلاطون تا سال 529 میلادی مشغول به فعالیت بود تا اینکه جاستینیان اول (Justinian I) امپراطور وقت روم آنرا تعطیل کرد.
سعی افلاطون در ترکیب فلسفه و سیاست منجر به این شد که در سال 367 قبل از میلاد به سیسل (ایتالیا) سفر کند تا بتواند با قوانین جدید فلسفه آشنا شود که متاسفانه این سفر حاصلی را به همراه نداشت. او بار دیگر در سال 361 قبل از میلاد به همانجا سفر کرد و اینبار توانست دست آورد اندکی به هنگام بازگشت به یونان به همراه خود داشته باشد. در در تمام مدت زندگی خود در حال فراگیری، آموزش و نوشتن کتاب بود. افلاطون حدود 348 قبل از میلاد در سن 80 سالگی از دنیا رفت.
نوشته های افلاطون
اغلب نوشته ها و کارهای او حالت محاوره ای دارد، از ایده های فلسفی او گرفته تا نقدهای مختلفی که در زمینه های گوناگون تهیه کرده است، تماما" بصورت محاوره دو یا چند شخص تهیه شده است. از میان نوشته های برجای مانده تاریخی می تواند به جرات گفت که 35 محاوره و 13 نامه یقینا" به افلاطون تعلق دارد، این در حالی است که در اعتبار بسیاری دیگر از آنها که به افلاطون تعلق دارد یا نه شک و تردید وجود دارد.
نوشته های اولیه تلاشهای او برای برقرار ارتباط با فلسفه و منطق سقراط بوده است. اغلب آنها به این صورت می باشند که سقراط وارد محوطه ای می شود که شخصی علاقه دارد تا راجع به موضوعی زیاد بداند و سقراط شروع به پاسخگویی به سئوالات او می کند. محاوره های بعدی که در اواخر عمر او تهیه شده است و بیشتر در رابطه با ایده های خود افلاطون در زمینه فلسفه و غیره است، اگر چه هنوز سقراط بعنوان فیلسوف در این محاوره ها به پاسخگویی می پردازد.
نوشته های افلاطون در زمینه هایی مانند سیاست، اخلاق، روانشناسی، علم، فلسفه، ریاضیات و هنر از جمله مطالبی است که امروزه نیز مورد توجه تمامی دانش پژوهان قرار دارد. او در زمینه ریاضیات نظریه ذات فرمها (Nature of Forms) را بیان می کند و بعنوان مثال می گوید که یک دایره از تعداد زیادی نقطه تشکیل شده است که تمام آنها شکل هم بوده و از یک نقطه به یک فاصله می باشند. سپس در راه ایجاد ارتباط میان این اشکال هندسی و جهان واقعی می گوید که هر جسمی در جهان واقعی می تواند وضعیت ظاهری خود را از شکلهای ریاضی گرفته باشد. او همچنین با گسترش دادن این نظریه می گوید یک اصطلاح مانند "عدالت" می تواند در زمینه های مختلف مانند حکومت، اخلاق و ... کاربرد داشته باشد، چرا که همه آنها در بسیاری از موارد وجوه مشترک زیادی دارند.
در جایی دیگر نگاه افلاطون به هنر بیشتر از بعد اخلاقی و مذهبی است، در اینجا نیز نظریه ذات فرمها را برای تشریح هنر و زیبایی بکار می برد. او معتقد است یک گل زیبا از تعداد زیادی واحد های زیبایی و گل بودن (Flowerness) تشکیل شده است و این گل زیبایی که مشاهده می کنیم یک پله با واقعیت این واحد ها - ذات گل - فاصله دارد و البته تصویر گلی را که یک نقاش میکشد، دو پله از این واقعیت ها فاصله دارد.
در زمینه انسان شناسی، افلاطون انسان را به سه قسمت تقسیم می کند، سر که مظهر عقل و تفکر است. نیمه میانی بدن که مظهر خواست و اراده است و نیمه پایینی بدن که مظهر میل و تمنا. بیشی و کمی قدرت در هریک از این قسمتها شخصیت خاص انسانی را رقم می زند و اگر همه آنها در یک اندازه فعال باشند نتیجه یک انسان معتدل خواهد شد.
نظریه های سیاسی و فلسفی افلاطون بقدری عمیق هستند که امروزه در قرن 21 وی را معمار اصلی فلسفه و سیایت در جهان می دانند.
بیست و یکم می به روایتی سالزو تولد این فیلسوف بزرگ یونان است
Borna66
09-15-2009, 03:33 PM
افلاطون افلاطون (Plato) که با نام مستعار آریستوکلس (Aristocles) نیز او را می شناسند در حدود 427 پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد. مدت چندین سال در شهرهای یونان و کشورهای بیگانه به گردش می پردازد و مخصوصا از مصر دیدن می کند. پس از سفری به سیسیل در سال 388 به آتن باز می گردد و در زمینی که وقف «آکادامس» پلوان است مکتبی فلسفی ایجاد می کند که به نام «آکادمی» مشهور می شود. تعلیمات وی در آنجا بر اثر دو بار سفری که در سالهای 366 و 361 پیش از میلاد به سیسیل می کند به تعویق می افتد. طرز فکر کردن افلاطون همیشه جنبه سیاسی دارد و هنگامیکه این فکر را به صورت فرضیه ای عرضه می دارد در هیچ جا بهتر از کتاب «جمهوریت» خود آن را بیان نمی نماید. مسلما این کتاب کتابی نیست که آیین و روش زمامداری را بیاموزد سیاست در آنجا فقط وسیله ای است که با آن می توان به راز وجود بشری بهتر پی برد. نکته ای که از مشاجرات قلمی افلاطون با «سوفسطائیان» به دست می آید اینست که نباید فکر را فدای فکر کنیم. افلاطون یگانه فیلسوف باستان است که تالیفات وی به تمامی به دست ما رسیده است. طبقه بندی زیر یکی از طبقه بندی هایی است که از آثار افلاطون شده است: «اوتفرن»، «ستایش سقراط»، «کومتین»، «هیپاس صغیر»، «ین»، «شارمید»، «لاخس»، «لیزیس»، «پروتاگراس»، «گرگیاس»، «منون»، «اولتی دم»، «فدون»، «منکسن»، «ضیافت»، «فدر»، «جمهوریت»، «کراتیل»، «تهاتت»، «پارمنید»، «سوفسطایی»، «سیاست»، «تیمه»، «کرتییاس»، «قوانین»، «اپی نومیس»، «هیپاس کبیر»
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.