Borna66
09-15-2009, 11:20 AM
مردي که بام جهان را لمس کرد
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1906.jpg
اريك وايهنماير
اولين نابيناي فاتح اورست در سال 2001
نويسنده كتاب بام جهان را لمس كنيد
Touch the top of the world
اين بار اريك وايهنماير اولين فاتح نابيناي اورست از صعودش مي گويد. كسي كه وقتي به بلنداي قله اورست رسيد نمي توانست جهان را زير پايش نظاره كند. كسي كه در تاريكي مطلق به خورشيد نزديك شد. او بلندترين قلل هر هفت قاره جهان را فتح كرده است.
چند سال بعد از اينكه من در سن 13 سالگي نابينا شدم، كتاب بريلي را راجع به صعود ادموند هيلاري و تنزينگ نورگي به قله اورست روانه بازار نمودم. در اين كتاب، من با ترس و رغبت، دو پيشقدم را تجسم كردم كه فقط 60 متر پايين تر از نوك قله در انتهاي يك سطح صخره اي عمودي به ارتفاع 12 متر، كه بعدها قدمگاه هيلاري ناميده شد ايستاده اند، در حالي كه نوميدانه آرزو مي كنند كه اي كاش بتوانند از آن بالا بروند. در سال 1953 هنوز فاصله زيادي تا پيدايش كوهنوردي مدرن وجود داشت. لباسها و چادرهاي قديمي، دماهاي بسيار پايين اورست را غيرقابل تحمل و مرگ آور مي ساخت. كپسول هاي اكسيژن، سه برابر سنگين تر از كپسول هاي امروزي بودند. بيماري هاي مهلك ارتفاع، كه در آن زمان شناخت چنداني در مورد آنها وجود نداشت، باعث مي شد تا مغزها متورم شده و شش ها پر از آب شوند. از آن جايي كه فرستنده هاي كوچك راديويي تا آن زمان اختراع نشده بودند، تا وقتي كه هيلاري و تنزينگ تا فاصله چند صد متري اقامتگاه مدرن مركزي پايين نيامده بودند، هيچ كس از صعود آن دو به قله خبردار نشده بود و وقتي هيلاري دو انگشتش را به علامت پيروزي بالا برد، جهان تازه فهميد كه بالاخره اورست فتح شد.
در طول 50 سال پس از وقوع آن رويداد مهم، كوهنوردان درجه يك از سرتاسر جهان در نقطه اي بر روي دامنه هاي اورست جمع مي شدند تا شانس خود را براي ثبت اولين ركوردها در اين زمينه بيازمايند. در سال، 1978 صعود رينهولد مسنر بدون استفاده از اكسيژن ذخيره، اين عقيده رايج را كه مدت زمان صرف شده بدون اكسيژن مصنوعي در ارتفاع بالاتر از 7900 متر ـ در «منطقه مرگ» - باعث خواهد شد تا آسيب هاي جبران ناپذيري به مغز وارد آيد، زير سوال برد. در سال ،2000 بابو چيري معروف ترين شرپا، فاصله ميان اقامتگاه مركزي تا قله اورست را در مدتي كمتر از 16 ساعت طي كرد. در سال 2001 نوبت به من رسيد. اگر چه اورست بر روي نقشه از نوك قله تا اقامتگاه مركزي رسم شده است، اما من اين گونه حس مي كردم كه در خطه اي بي انتها (و بدون نقشه) گام بر مي دارم. بيشتر كارشناسان جهان اين گونه تصور مي كردند كه يك شخص نابينا بر روي بلندترين قله جهان كاري از پيش نخواهد برد، به ويژه آنكه چندي پيش از آن هشت كوهنورد در اثر وقوع يك طوفان مهيب كه هم اينك از آن به عنوان «مصيبت 1996»ياد مي شود، مرده بودند. اما من 16 سال وقت صرف كرده بودم تا ياد بگيرم كه چگونه راهم را بر روي يك ناحيه كوهستاني با استفاده از تيشه هاي يخ زده و ديرك هاي دراز پيدا كنم. نهايتا من به اين نتيجه رسيدم كه وقتي انتظارات ساير مردم به سدهايي در مقابل تو تبديل مي شود، بهترين كاري كه مي توان انجام داد، اين است كه با تمام وجود بر آنها فائق آيي.
پيش از آن، اعتراضات فراواني وجود داشت كه من قادر به پاسخگويي و مقاومت در برابر آنها نبودم، تا اينكه من به كوهي نظير Khumbu Icefall رفتم. 609 متر سنگ هاي يخي در هم تنيده ـ بعضي به اندازه توپ هاي بيسبال و بعضي ديگر به بزرگي ساختمان هاي بلند ـ كه دائما در حال انهدام بودند؛ زيرا يخ دائما منبسط و منقبض مي شد. همان طوري كه من در ميان پيچ و خم هاي كوه در حال حركت بودم، توانستم صداي ستون هاي عظيم يخ را كه زوزه كشان در حال خرد شدن و سرازير شدن به طرف پايين (بر روي سر ما) بودند، بشنوم. دقايقي بعد، نخستين سفر من همراه شد با يك سقوط رعب آور و وحشتناك در ميان يك گردنه پوشيده از يخ كه من به مدت 13 ساعت در آنجا به دام افتادم، واقعه اي كه مي توان آن را بدترين كابوس يك شخص نابينا قلمداد كرد. هيچ دو قدمي كه بر مي داشتم، شبيه يكديگر نبودند، به طوري كه من با حركات زيگزاگ و مارپيچ از روي پل هاي باريك برفي عبور مي كردم و از فراز شكاف هاي عميق به روي سنگ هاي پوشيده از برفي كه مدام در حال جابه جايي بودند، مي پريدم. سرانجام، با كمك ساير اعضاي تيم، من اين كار را در ميان اين توده عظيم يخ 10 بار انجام دادم، در حالي كه بروز هر اشتباه يا يك لغزش كوچك از جانب من باعث شد تا مسافتي به طول زماني 5 ساعت را به طرف پايين سقوط كنم.
من همچنين در مورد اينكه نحوه عملكردم در ارتفاع بالاتر از 7900 متر؛جايي كه مغز تا حد نامعيني رشد مي كند و فقط يك گام ديگر تا ثبت يك كوشش ماندگار و تاريخي باقيمانده است، نگران بودم چگونه خواهد بود. من از اين مي ترسيدم كه ناتواني در بهره گيري از قوه تفكر و در عين حال محروميت دائمي از موهبت بينايي، تركيب بد و فوق العاده عذاب آوري را به وجود آورد (كه تحمل آن از عهده من خارج باشد) با اين حال، ارتفاع فوق العاده زياد كوه باعث كند شدن حركت ساير اعضاي تيم شد، به طوري كه من عملا وقت بيشتري داشتم تا تيشه ام را بر زمين بكوبم و گام هاي محكم تري را در برف خيس خورده كوه فرود آورم. روي قدمگاه هيلاري، من سرانجام سرشت حقيقي وجود خود را حس كردم. دقيقا شبيه توصيف شخصي هيلاري، من خودم را با يك گوه در يك شكاف عميق نگه داشته بودم، در حالي كه دست هاي پوشيده ام به دقت، دستگيره ها (آويزها) را نشانه رفته بودند، يكي از چكمه هاي چنگك دارم صخره را مي شكافت و ديگري در يك لايه قطور يخه گير مي كرد. 40 دقيقه بعد، زماني كه مغزم به ندرت در خدمت جسمم بود و من احساسي شبيه به اين را داشتم كه در حال فشار آوردن به لايه هاي خيس بتن كه با آنستزيا (Anesthesia) مخلوط شده اند، مي باشم، هم تيمي ام «كريس موريس» ماسكش را پايين آورد، دست هايش را دور من حلقه كرد و با صدايي گرفته در گوشم گفت: «اريك من فكر مي كنم كه تو تا دقايقي ديگر بربام جهان خواهي ايستاد».
بسياري از كوهنوردان با دليل و مدرك ثابت مي كنند كه فتح قله اورست، چيزي بيش از انجام يك كار سخت و طاقت فرسا در زمانه خود نبوده است و صف هاي طويل كوهنوردان كه در انتظار صدور مجوز براي صعود به اين قله هستند، آن را تا حد يك محيط خاطره انگيز و قديمي تنزل داده است. در روزگار هيلاري، تيم هاي متشكل از كوهنوردان درجه يك توسط مجامع بانفوذي همچون انجمن جغرافياشناسي سلطنتي دستچين مي شدند. امروزه، يك سياح (جهانگرد) با وزني بيش از حد مجاز و پولي بيش از تجربه و يك شخص بدقواره نابينا و ناشناس، دسترسي يكساني (به اين كوه) دارند. دروازه ورود به دامنه هاي اورست بر روي همگان گشوده است و برخي منتقدين از مرگ ماجراجويي هاي بزرگ سخن به ميان مي آورند. اما تاريخچه اورست، تاريخچه جهان مدرن است، با تمام رجزخواني ها و دشنام هايش ـ و فرصت هاي بي نظير براي سعي و كوشش بشر. درباره من مي توان گفت كه همان ماجراجويي عظيمي كه توسط كوهنوردان نخبه و استثنايي پايه ريزي شد، عينا پنجاه سال بعد توسط يك شخص نابينا و بدقواره به شكل ديگري تكرار شد. ما نمي توانيم گامي به سوي عقب برداريم و كوهستان را مسدود نماييم، زيرا اين عقب نشيني، زرگ ترين موهبت الهي نسل جديد، يعني آزادي يك فرد براي انتخاب مسير شخصي اش، را به ورطه نابودي خواهد كشاند.
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1906.jpg
اريك وايهنماير
اولين نابيناي فاتح اورست در سال 2001
نويسنده كتاب بام جهان را لمس كنيد
Touch the top of the world
اين بار اريك وايهنماير اولين فاتح نابيناي اورست از صعودش مي گويد. كسي كه وقتي به بلنداي قله اورست رسيد نمي توانست جهان را زير پايش نظاره كند. كسي كه در تاريكي مطلق به خورشيد نزديك شد. او بلندترين قلل هر هفت قاره جهان را فتح كرده است.
چند سال بعد از اينكه من در سن 13 سالگي نابينا شدم، كتاب بريلي را راجع به صعود ادموند هيلاري و تنزينگ نورگي به قله اورست روانه بازار نمودم. در اين كتاب، من با ترس و رغبت، دو پيشقدم را تجسم كردم كه فقط 60 متر پايين تر از نوك قله در انتهاي يك سطح صخره اي عمودي به ارتفاع 12 متر، كه بعدها قدمگاه هيلاري ناميده شد ايستاده اند، در حالي كه نوميدانه آرزو مي كنند كه اي كاش بتوانند از آن بالا بروند. در سال 1953 هنوز فاصله زيادي تا پيدايش كوهنوردي مدرن وجود داشت. لباسها و چادرهاي قديمي، دماهاي بسيار پايين اورست را غيرقابل تحمل و مرگ آور مي ساخت. كپسول هاي اكسيژن، سه برابر سنگين تر از كپسول هاي امروزي بودند. بيماري هاي مهلك ارتفاع، كه در آن زمان شناخت چنداني در مورد آنها وجود نداشت، باعث مي شد تا مغزها متورم شده و شش ها پر از آب شوند. از آن جايي كه فرستنده هاي كوچك راديويي تا آن زمان اختراع نشده بودند، تا وقتي كه هيلاري و تنزينگ تا فاصله چند صد متري اقامتگاه مدرن مركزي پايين نيامده بودند، هيچ كس از صعود آن دو به قله خبردار نشده بود و وقتي هيلاري دو انگشتش را به علامت پيروزي بالا برد، جهان تازه فهميد كه بالاخره اورست فتح شد.
در طول 50 سال پس از وقوع آن رويداد مهم، كوهنوردان درجه يك از سرتاسر جهان در نقطه اي بر روي دامنه هاي اورست جمع مي شدند تا شانس خود را براي ثبت اولين ركوردها در اين زمينه بيازمايند. در سال، 1978 صعود رينهولد مسنر بدون استفاده از اكسيژن ذخيره، اين عقيده رايج را كه مدت زمان صرف شده بدون اكسيژن مصنوعي در ارتفاع بالاتر از 7900 متر ـ در «منطقه مرگ» - باعث خواهد شد تا آسيب هاي جبران ناپذيري به مغز وارد آيد، زير سوال برد. در سال ،2000 بابو چيري معروف ترين شرپا، فاصله ميان اقامتگاه مركزي تا قله اورست را در مدتي كمتر از 16 ساعت طي كرد. در سال 2001 نوبت به من رسيد. اگر چه اورست بر روي نقشه از نوك قله تا اقامتگاه مركزي رسم شده است، اما من اين گونه حس مي كردم كه در خطه اي بي انتها (و بدون نقشه) گام بر مي دارم. بيشتر كارشناسان جهان اين گونه تصور مي كردند كه يك شخص نابينا بر روي بلندترين قله جهان كاري از پيش نخواهد برد، به ويژه آنكه چندي پيش از آن هشت كوهنورد در اثر وقوع يك طوفان مهيب كه هم اينك از آن به عنوان «مصيبت 1996»ياد مي شود، مرده بودند. اما من 16 سال وقت صرف كرده بودم تا ياد بگيرم كه چگونه راهم را بر روي يك ناحيه كوهستاني با استفاده از تيشه هاي يخ زده و ديرك هاي دراز پيدا كنم. نهايتا من به اين نتيجه رسيدم كه وقتي انتظارات ساير مردم به سدهايي در مقابل تو تبديل مي شود، بهترين كاري كه مي توان انجام داد، اين است كه با تمام وجود بر آنها فائق آيي.
پيش از آن، اعتراضات فراواني وجود داشت كه من قادر به پاسخگويي و مقاومت در برابر آنها نبودم، تا اينكه من به كوهي نظير Khumbu Icefall رفتم. 609 متر سنگ هاي يخي در هم تنيده ـ بعضي به اندازه توپ هاي بيسبال و بعضي ديگر به بزرگي ساختمان هاي بلند ـ كه دائما در حال انهدام بودند؛ زيرا يخ دائما منبسط و منقبض مي شد. همان طوري كه من در ميان پيچ و خم هاي كوه در حال حركت بودم، توانستم صداي ستون هاي عظيم يخ را كه زوزه كشان در حال خرد شدن و سرازير شدن به طرف پايين (بر روي سر ما) بودند، بشنوم. دقايقي بعد، نخستين سفر من همراه شد با يك سقوط رعب آور و وحشتناك در ميان يك گردنه پوشيده از يخ كه من به مدت 13 ساعت در آنجا به دام افتادم، واقعه اي كه مي توان آن را بدترين كابوس يك شخص نابينا قلمداد كرد. هيچ دو قدمي كه بر مي داشتم، شبيه يكديگر نبودند، به طوري كه من با حركات زيگزاگ و مارپيچ از روي پل هاي باريك برفي عبور مي كردم و از فراز شكاف هاي عميق به روي سنگ هاي پوشيده از برفي كه مدام در حال جابه جايي بودند، مي پريدم. سرانجام، با كمك ساير اعضاي تيم، من اين كار را در ميان اين توده عظيم يخ 10 بار انجام دادم، در حالي كه بروز هر اشتباه يا يك لغزش كوچك از جانب من باعث شد تا مسافتي به طول زماني 5 ساعت را به طرف پايين سقوط كنم.
من همچنين در مورد اينكه نحوه عملكردم در ارتفاع بالاتر از 7900 متر؛جايي كه مغز تا حد نامعيني رشد مي كند و فقط يك گام ديگر تا ثبت يك كوشش ماندگار و تاريخي باقيمانده است، نگران بودم چگونه خواهد بود. من از اين مي ترسيدم كه ناتواني در بهره گيري از قوه تفكر و در عين حال محروميت دائمي از موهبت بينايي، تركيب بد و فوق العاده عذاب آوري را به وجود آورد (كه تحمل آن از عهده من خارج باشد) با اين حال، ارتفاع فوق العاده زياد كوه باعث كند شدن حركت ساير اعضاي تيم شد، به طوري كه من عملا وقت بيشتري داشتم تا تيشه ام را بر زمين بكوبم و گام هاي محكم تري را در برف خيس خورده كوه فرود آورم. روي قدمگاه هيلاري، من سرانجام سرشت حقيقي وجود خود را حس كردم. دقيقا شبيه توصيف شخصي هيلاري، من خودم را با يك گوه در يك شكاف عميق نگه داشته بودم، در حالي كه دست هاي پوشيده ام به دقت، دستگيره ها (آويزها) را نشانه رفته بودند، يكي از چكمه هاي چنگك دارم صخره را مي شكافت و ديگري در يك لايه قطور يخه گير مي كرد. 40 دقيقه بعد، زماني كه مغزم به ندرت در خدمت جسمم بود و من احساسي شبيه به اين را داشتم كه در حال فشار آوردن به لايه هاي خيس بتن كه با آنستزيا (Anesthesia) مخلوط شده اند، مي باشم، هم تيمي ام «كريس موريس» ماسكش را پايين آورد، دست هايش را دور من حلقه كرد و با صدايي گرفته در گوشم گفت: «اريك من فكر مي كنم كه تو تا دقايقي ديگر بربام جهان خواهي ايستاد».
بسياري از كوهنوردان با دليل و مدرك ثابت مي كنند كه فتح قله اورست، چيزي بيش از انجام يك كار سخت و طاقت فرسا در زمانه خود نبوده است و صف هاي طويل كوهنوردان كه در انتظار صدور مجوز براي صعود به اين قله هستند، آن را تا حد يك محيط خاطره انگيز و قديمي تنزل داده است. در روزگار هيلاري، تيم هاي متشكل از كوهنوردان درجه يك توسط مجامع بانفوذي همچون انجمن جغرافياشناسي سلطنتي دستچين مي شدند. امروزه، يك سياح (جهانگرد) با وزني بيش از حد مجاز و پولي بيش از تجربه و يك شخص بدقواره نابينا و ناشناس، دسترسي يكساني (به اين كوه) دارند. دروازه ورود به دامنه هاي اورست بر روي همگان گشوده است و برخي منتقدين از مرگ ماجراجويي هاي بزرگ سخن به ميان مي آورند. اما تاريخچه اورست، تاريخچه جهان مدرن است، با تمام رجزخواني ها و دشنام هايش ـ و فرصت هاي بي نظير براي سعي و كوشش بشر. درباره من مي توان گفت كه همان ماجراجويي عظيمي كه توسط كوهنوردان نخبه و استثنايي پايه ريزي شد، عينا پنجاه سال بعد توسط يك شخص نابينا و بدقواره به شكل ديگري تكرار شد. ما نمي توانيم گامي به سوي عقب برداريم و كوهستان را مسدود نماييم، زيرا اين عقب نشيني، زرگ ترين موهبت الهي نسل جديد، يعني آزادي يك فرد براي انتخاب مسير شخصي اش، را به ورطه نابودي خواهد كشاند.