توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : محمد اقبال لاهوري
Borna66
09-15-2009, 10:50 AM
نخستين نوگرايان اسلامي هند
2-1- نخستين متجدّد مهم در تاريخ هند اسلامي سيد احمدخان بهادري بود. او در 1232/1817 در دهلي ديده به جهان گشود و با تعليم و تربيت محافظه كارانهي ديني مسلمانان مرفّه آن ديار بار آمد و رسايل كلامي و تاريخي چندي نوشت كه در آنها آثار هواداري از وهّابيان سنّتگرا هويدا بود. وي پس از شورش معروف 1273/1857 در جهت تقريب مسلمانان و انگليسيان فعّالانه دست به كار شد و مذهبي التقاطي از اسلام پديد آورد كه در اساس با مسيحيت تفاوتي نداشت. در نزد او، شباهت ذاتي اين دو دين به يك اخلاق طبيعي قابل تحويل بود كه عنصر مافوق طبيعي از آن زدوده شده باشد و اين چنان كه قبلاً ديديم، انگيزهي سيدجمالالدين براي نوشتن كتاب نيچريه بود. شور و اشتياق سيد احمد خان به فرهنگ غربي (انگليسي)، پس از ديدار كوتاهي از انگلستان در 1287/1870 به نهايت افراط رسيد؛ او در مراجعت به هند انتشار مجلّهاي به زمان اردو، به نام تهذيب الاخلاق را آغاز كرد و تفسيري نيز به زبان اردو به قرآن مجيد نوشت كه مشحون از تعابير متجدّد و عقلي گرا بود. او در 1292/1875 كالج اسلامي انگليسي-شرقي را تأسيس كرد كه بعدها به دانشگاه عليگر تبديل شد.
از نظر سيداحمدخان، محك حقّانيت تعاليم ديني انطباق آنها با معيارهاي عقل طبيعي است. لذا، در تأويل خود از قرآن، معجزات را به شيوهاي تأويل ميكند كه با آن معيارها منطبق باشند، و به عبارتي آنها را به طرزي طبيعي گرايانه تأويل ميكند. ديگر منابع اعتقاد يا عمل ديني، يعني سنّت و اجماع نيز ردّ ميشوند و نصّ قرآن، به ويژه سورههاي مكّي اساس اخلاق و معنويت منطبق با عقل و طبيعت (از همين رو نام نيچري ] يعني، طبيعت گرا [ به اين جنش داده شد) قرار ميگيرند. از نظر او، هر اعتقاد و عملي كه با اين اخلاق ناسازگار به نظر آيد، مانند جهاد و بردگي و انقياد زنان، مردود است.
ليبراليسم سيد احمدخان در هند مناديان ديگري نيز داشت. از اين ميان، شايد سيداميرعلي (متوفّي 1306 ش/1928) در اثناي سه دههي متعاقب درگذشت سيد احمدخان بيش از ديگران شايان توجّه باشد. سيد اميرعلي اساساً با نظرات ليبرالي سيداحمدخان همسويي داشت، اما در دفاع از اسلام نيز قدمي پيش تر رفت. او بر تكريم و احترام پيامبر(ص)، كه اسوهي فضيلت اخلاقي و روحاني است، بسي بيشتر تأكيد كرد. سيداميرعلي در عوض نشان دادن سازگاري اسلام و ليبراليسم متجدّد، استدلال ميكند كه روح ] تعاليم [ اسلام به همان انديشههايي تحول پذير است كه هستهي اصلي ليبراليسم را تشكيل ميدهد. او همچون بسياري ديگر از روشنفكران مسلمان، مانند رشيدرضا، تازه شمردن ليبراليسم جديد را توهّم خوانده و ادّعا كرده است كه جهان مسيحي غرب و علم غربي اساس مستحكمي در تعاليم اسلامي دارند.
سيداميرعلي ، چنان كه ميتوان حدس زد، از سيد احمدخان شمّ تاريخي نافذتري دارد و فهمش از ساحت تاريخي اسلام در مقام دين سختتر است. مثال بارز اين امر در اشارات وسيع او به تاريخ ادبيات و فلسفه و علم اسلامي و نيز كتاب مشهورش به نام تاريخ مختصر اعراب (Short History of the saracens) ، كه نخست در 1317/1899 منتشر شد، هويداست. البته از روزهاي تاريك تر در تاريخ مسلمانان غفلت نميشود، امّا اينها به طرزي تبيين ميشوند كه نتايج طبيعي تباهي يا انحطاطي است كه براي هر فرهنگ به سراشيب زوال افتادهاي پيش ميآيد. و همانگونه كه محمدعبدُه و سيدجمال الدين افغاني نيز استدلال كردهاند، در چنين مواردي تقصير را به پاي اسلام نبايد گذاشت، بلكه آن را بايد به پاي مسلماناني بگذاريم كه يا دين خود را بد فهميدهاند يا در اجراي آرمانهاي آن كوتاهي كردهاند . با اين همه، او هشدار ميدهد كه وسواس داشتن به تاريخ نبايد مانع ترقّي و پيشرفت شود، بلكه بايد مهميزي باشد براي قدم گذاشتن در جادهي بيانتهاي ترقّي و اين با بهره گرفتن از اجتهادي ممكن است كه از مفاخر صدر نخستين اسلام بود.
سيد اميرعلي نسبت به اديان ديگر، مانند آيين بودا و آيين هندو و مسيحيت، كمتر از سيد احمدخان پايبند به تسامح و تساهل بود. ارزيابي او از آيين بودا و آيين هندو به مرز تحقير ميرسد و مسيحيت، كه گاهي از آن با نظر مساعد سخن ميگويد، نيز از خردهگيري يا طعن او در امان نيست. او در كلّ، همان نظر غيرنقّادانه و كهن اسلامي را تكرار ميكند كه بر اساس آن مسيحيت تاريخي كه حضرت محمد(ص) در قرن هفتم ميلادي با آن آشنا شد مسيحيتي از هم گسيخته بود كه قرنها نزاع سياسي و اعتقادي آن را فرسوده بود. او موفقيت چشمگير اسلام در قرن هفتم ميلادي را از انحطاط و فساد عامّي ميداند كه مسيحيت جهان را بدان آلوده بود و اسلام جهان را از آن پاك كرد. حتي امروز، با وجود تغيير اوضاع و احوال روزگار و محو آن قرنهاي پرتخاصم، از نظر او خلوص اسلام به واسطهي برخورداري اين دين از نوعي مصونيت در برابر زوال، كه هيچ دين ديگري از آن برخوردار نيست، محفوظ مانده است. بنابراين تصور او از اسلام تاريخي، با وجود دانش وسيعش، اساساً رمانتيك است.
ليبراليسم رمانتيك سيد اميرعلي يكي از نخستين جلوههاي روح كلّي دفاع از اسلام است كه در محافل روشنفكري اسلام امروز، از هند و پاكستان تا مصر و مراكش، نفوذ كرده است. او با فصاحت و دانشمنديي بيشتر از بسياري از هم عصران يا اخلافش بر ارزشهاي اخلاقي و روحاني پايداري كه اسلام بر آنها مبتني است تأكيد كرده و معتقد است كه اسلام «دين كردار نيك، پندار نيك و گفتار نيك و مبتني بر محبّت خداوند و خيرخواهي جهانيان و تساوي بشر در نزد پروردگار است». سخن كوتاه، ديني است «در انطباق كامل با گرايشهاي مترقي» و عامل پوياي تمدّن.
Borna66
09-15-2009, 10:50 AM
ظهور محمداقبال
2-2- سيداميرعلي، با وجوداهميتي كه در مقام يك مدافع اسلام دارد، در تأويل خود از اسلام همچنان متكّي به تحقيق تاريخي است. مهمترين كوشش، اگر نگوييم تنها كوشش، در به دست دادن تعبيري از اسلام به حسب مصطلحات فلسفي جديد، از آن يكي ديگر از متفكران مهّم هندي، يعني محمد اقبال (متوفي 1316 ش/1938) است كه شاعري با حساسيت عميق و عالِمي با فرهنگ وسيع فلسفي بود. او در كوشش خود براي تقرير دوبارهي جهان بيني اسلامي با مصطلاحات جديد، در عوض رو كردن به تاريخ، به طوري كه سيداميرعلي انجام داده بود، بيهيچ ملاحظهاي به ميراث فلسفي غرب رو ميكند. و البته در اين كار غرض او نشان دادن واثبات صحّت جهان بيني غربي نيست، بلكه انطباق اساسي آن با جهان بيني قرآني مقصود است. بدين ترتيب، تركيب و تأليفي را كه او در كتاب احياي فكر ديني در اسلام براي رسيدن به آن ميكوشد ميتوان از حيث درجهي اهميتش با تركيب و تأليفي كه غزالي در هزارهي پيش تر در كتاب خود به نام احياء علوم الدين براي رسيدن به آن كوشيده بود مقايسه كرد. امّا، اين تركيب و تأليف در جوهر و اساس خود بيشتر به تركيب و تأليفهايي شبيه است كه كِنْدي و ابن رشد مدّنظر داشتند و ابن رشد با عنوان توفيق ميان جهان بيني فلسفي يونانيان و جهان بيني ديني اسلام آن را بيان كرده بود. به هر تقدير، تفاوت بنيادي ميان اين متفكران از آن جهت است كه كِنْدي و ابن رشد مقولات فلسفي خود را از افلاطون و ارسطو و افلوطين اخذ كرده بودند، و حال آنكه اقبال مقولات فلسفيي را به كار ميبَرد كه از آن هگل و وايتهد و برگسوناند. استادان تغيير كردهاند، امّا مسئله همچنان باقي است؛ يعني التيام بخشيدن به رخنهي موجود ميان تفكّر نظري و دين.
زندگي و تحصيلات اقبال
اقبال در 1295/1878 در سيالكوت ، در ايالت پنجاب ، ديده به جهان گشود و مراحل نخستين دانش آموزي را در سيالكوت و لاهور سپري كرد. او در 1323/1905 به انگلستان و آلمان رفت و در آلمان به مطالعات فلسفي پرداخت و پس از سه سال به هند مراجعت كرد و به كار و وكالت دعاوي حقوقي پرداخت. به طوري كه ويلفردك.اسميت بيان كرده است، در سه مورد اروپا بيشترين تأثير را در او گذاشت: سرزندگي و تحرّك زندگي اروپايي، گشايش امكانات عظيم به روي بشر، و تأثير جامعهي سرمايه داري در زدودن صفات انساني و از روح و جان اروپاييان. مورد اخير، ايمان وي را به تفوّق اسلام به منزلهي آرماني اخلاقي و معنوي قوّت بخشيد و او در نتيجه خود را وقف دفاع و اشاعهي اين آرمان كرد. شش درس گفتار دربارهي احياي فكر ديني در اسلام ، كه در 1307-1306 ش/1929-1928 در مدْرَس ايراد كرد سهم عمدهي او در اداي وظيفه نسبت به بيداري همدينانش در شبه قارهي هند و نيز بازانديشي دربارهي اسلام برحسب مقولات جديد و پويايي بود كه در درجهي اوّل مأخوذ از تفكّر اروپايي قرن نوزده و بيست ميلادي بودند.
آراي اقبال
3-3- برداشت اقبال از دين برداشتي است پيچيده، تا اندازهاي عقلي، تا اندازهاي اخلاقي و تا اندازهاي تجربهاي معنوي. او مينويسد، دين، «نه تفكّر محض است و نه احساس محض و نه عمل محض؛ دين بيان انسان كامل است» . بنابراين، دين با فلسفه در تقابل نيست، بلكه ويژگي مهمّي دين دارد و آن هم همان تجربهي تام و تمام حقيقت است كه فلسفه بايد دربارهي آن تأمّل كند. و اين به وضوح از وظيفهاي برمي آيد كه در قرآن براي علم و تفكّر مقرّر شده است . از حيث تاريخي، نخست متكلّمان اشعري بودند كه از تمام انحاي مرسوم جدل در تفكّر يوناني، در دفاع از ايمان صحيح و نيز تعريف آن، سود جستند. معتزله و ابن رشد در تكيه به عقل از حدّ تجاوز كردند و در نتيجه بر آنها معلوم نشد كه در قلمرو شناسايي علمي و ديني بركنار ماندن از «تجرهي عيني» خطايي مهلك است. از سوي ديگر، غزالي نيز اساس دين را با مبتني كردن بر بنيان خطرناك شكّ فلسفي، شكّي كه اساس آن اين ادّعا بود كه فكر متناهي نميتواند نامتناهي را دريابد، به مخاطره انداخت.
اگر فكر، اين قدر محدود و تنگ تصوّر شود، از ادراك نامتناهي ناتوان است، چون (1) ماهيت اين نامتناهي را كه حقيقتي درون ذات با تجليّات متعدّد است با كثرت مفاهيم متناهي، كه غير از دقايق جزئي يا مراحل آن چيزي نيستند، اشتباه ميكند؛ و (2) چون، تصوّري نادرست از صفت پوياي فكر دارد، زيرا فكر از طريق «مجموعهاي از تشخّصات معيّن» خود را در جريان زمان آشكار ميكند و تجسّم آن همان «لوح محفوظي» است كه قرآن به آن اشاره كرده است.
در قرآن مفهوم جهان عيني اساساً بهگونهي واقعيت مخلوقي تجسّم يافته كه در آن واقعي و آرماني به هم درآميخته و جهان الگويي عقل و متمايز را نمودار ميكند. امّا، جهان به اين دليل، «عالمي بسته» يا مصنوعي به تمام ساخته شده نيست كه خدواند آن را كامل كرده باشد، بلكه عالمي است كه علي الداوم خود را در فراخناي مكان و زمان تحقّق ميبخشد. و انسان، از آنجا كه پوياترين نيرو در اين عالم است، در جريان تحقّق بخشيدن به امكانات نامتناهي حقيقت هستي، عامل اصلي يا يار و مددكار خداوند است.
Borna66
09-15-2009, 10:51 AM
در تجربهي ديني است كه انسان جنبهي پيچيدهي اين حقيقت پويا را درمي يابد كه در جريان شكفته شدن مستمر است. اين تجربه صفتي بيروني يا تجربي و صفتي دروني يا عرفاني دارد. آزمون اصالت آن منحصراً منوط به عمل نيست، بلكه فلسفي يا نظري نيز هست، زيرا چنين تجربهاي از محتواي علمي (معرفتي) خالي نيست. اقبال پس از انتقاد از برهانهاي سنّتي سه گانه در اثبات وجود حضرت باري، يا بر اساس دلايلي كه وجود موجودي را اثبات ميكنند كه گرچه بنا به فرض نامتناهي است در واقع متناهي است، يا بر اساس دلايلي كه از پيش رخنهاي التيامناپذير ميان وجود و فكر فرض ميكنند كه به موجب آن روند برهان يكسره بيثمر ميشود، وحدت فكر و وجود را ادّعامي كند؛ و بر مبناي اين مقدّمه به اثبات وجود حضرت باري ميپردازد. اقبال اساس اين برهان را از اين آيهي قرآني گرفته است كه «هو الاول و الا´خر و الظاهر و الباطن» ] حديد،3 [ ، امّا او به جاي سود جستن مستقيم از اين اساس، طريق فلسفي غير مستقيمي را در پيش ميگيرد كه از بار كلي تا وايتهد و راس و آينشتاين و برگسون امتداد دارد. به گفتهي او، آنچه اين فيلسوفان همگي انكار ميكنند «فرضيهي مادّيّت محض» است كه با پيشرفتهاي اخير در فيزيك نسبيت و مفاهيم مابعد طبيعيِ روند و تطوّر خلّاق دفاع از آن ممكن نيست.
با اين همه، اقبال هيچ يك از اين مفاهيم را بيمحابا نميپذيرد. بدين ترتيب، تطوّر خلّاق برگسون متّهم است كه غايت شناسي را ردّ ميكند، يعني همان غايت شناسي كه به اشتباه با موجبيت علّي سفت و سخت يكي دانسته ميشود. امّا لزومي نيست كه غايت شناسي را اين چنين تنگ و بسته تصور كنيم. محض نمونه، در قرآن عالَم در بسط و گسترش مستمر توصيف شده، امّا طرح و نقشهي اين بسط و گسترش ثابت يا ايستا نيست. به قول اقبال، «به نظر من هيچ چيز با نگرش قرآني بيگانهتر از انديشه نيست كه عالم محصول اجراي نقشهاي از پيش كشيده شده در زمان است.»
با اين همه، مفهوم برگسون از ديرند محض (pure duration) «مكاشفهي مستقيم حاقّ حقيقت» را براي ما ممكن ميسازد كه به منزلهي اصل روحاني يا مني است كه علي الدوام خود را، نه در زمان متوالي، بلكه در حركت دروني رشد پويا يا ديرند زمان تحقّق ميبخشد. صحنهاي كه بر روي آن نمايش بديع تجلّي بيحدّ و مرز خداوند اجرا ميشود يا سرمشق يكسان رفتار در خور او در مقام من مطلق به نمايش در ميآيد، طبيعت است. لذا «طبيعت براي ذات اقدس متعال همان معنا و منزلتي را دارد كه شخصيت يا منش براي خويشتن بشري». و نه فقط برگسون، بلكه گوته نيز از مفهوم پوياي تحقّق بيوقفهي امكانات خلّاق خداوند همين بيان را به دست داده است.
اقبال گذشته از نظرهاي فلسفي و علمي جديد براي اين مفهوم پويا از خداوند به منزلهي ارادهي خلّاق يا فعليت محض در نظريهي كلامي اشاعره در خصوص اجزاء لايتجزا و مقارنت علّي نظايري مييابد. از نظر اشاعره، جهان نظامي ثابت از جواهر نيست، مشابه با جهان مورد نظر ارسطو ، بلكه جريان سيّالي است از اجزاءِ لايتجزايي كه علي الدوام آفريده ميشوند و به جريان سيّال اعراض مثبت يا منفي ميپيوندند كه طبيعت موجودات مخلوق در جهان به آن متّكي است.
اقبال نظريهي اشاعره در خصوص اجزاءِ لايتجزا را براي حفظ سازگاري آن با روح اسلام بر حسب «جوهر فردشناسي» يا كثرتگراييروحاني تأويل ميكند كه در آن هر ذرّه يا عنصر عالم واقع عنصري روحاني است، يعني يك من يا يك نفْس (خود) است. خودي يا آگاهي برتر و حقيقت بزرگتر موجود مورد بحث و معناي دقيق براي خداست. اقبال مفهوم اشاعره از خود (نفْس) به منزلهي عرض را ناكافي ميشمرد و در عوض آن به مفهوم من روحاني، كه جوهر لايتغيّر نفس و بسيط و تقسيمناپذير تصوّر ميشود، متمسّك ميشود و آن را به منزلهي مركز حالات يا عواطف عقلي ميشمارد. به گفتهي او، مدافع عمدهي اين نظر، در جهان اسلام، غزالي است. در اين نظر ثنويت مصنوعي نفس و بدن چيره است و من متناهي به منزلهي سيمايي از من مطلق درون ذات در طبيعت نشان داده ميشود كه قرآن نيز در آيهي «هو الاول و الآخر، و الظاهر و الباطن» به آن اشاره كرده است. صوفيان بزرگ، مانند حلّاج و بايزيد بسطامي و جلال الدين مولوي نيز در شطحيات خود، آنجا كه من متناهي خويش را با من مطلق متّحد دانستهاند، به اين حقيقت بياني واضح بخشيدهاند.
به گمان اقبال، تفكّر اسلامي در واكنشي كه نسبت به فلسفهي يوناني داشت بر معناي قرآني انضمامي بودن حقيقت عالم، هم در سيماي تجربي و هم در سيماي روحاني آن، تأكيد كرده بود. بدين اعتبار، تولّد اسلام با تولّد «عقل استقراييي» متمايز ميشود كه پيدايش فرهنگ علميِ نوع جديد را ممكن ساخت. واكنشهاي بسياري از متكلّمان، مانند ابن حزم و ابن تيميه، نسبت به منطق ارسطويي صحنه را براي ورود منطق استقراي جان استوارت ميل و تجربهگرايي تفكّر علمي جديد آماده ساخت. مورّخان اروپايي عموماً تداول روح جديد تحقيق علمي را به نام راجر بيكن نوشتهاند، امّا اقبال ميپرسد كه «راجر بيكن تربيت علمي خود را كجا به كمال رساند؟». و پاسخ او بيلحظهاي درنگ اين است كه «در دانشگاههاي اسلامي اسپانيا». از نظر او، اين امر به طرزي قانع كننده اثبات ميكند كه ادعاي مبني بر تعيين خصلت فرهنگ اسلامي به دست تفكّر يوناني يكسره بياساس است . زيرا، در حالي كه تفكّر يوناني در درجهي اوّل علاقمند به امور انتزاعي بود، تفكّر اسلامي در درجهي اوّل متوجّه امور انضمامي بود ؛ و در حالي كه آرمان فرهنگ يوناني تناسب بود، آرمان تفكّر اسلامي در سيماهاي نظري و عرفاني آن تملّك و برخورداري از نامتناهي بود.
دربارهي خصوصيت كلّي فرهنگ اسلامي و مفهوم اسلاميِ حقيقت عالم از نظر اقبال بيش اين درنگ نميكنيم. او مضامين كهن اسلامي را در موارد بسياري صرفاً با مفاهيم هگلي يا برگسوني ميفهمد. رابطهي ميان چنين مفاهيمي با آيات قرآني مورد استناد اغلب بسيار ظريف است. قصور عمدهي اقبال در روش تفسيرش، مانند ديگر مفسران آزادانديش قرآن، به ويژه در هند، در بياعتنايي او به خصوصيت متني و بافتي وحي قرآني نهفته است؛ يعني همان چيزي كه مفسّران معمولاً «اسباب النزول» (حيثيات تاريخيي كه وحي در آنها نازل شده است) مينامند.
بدين ترتيب، خوانندهي كتاب احياي فكر ديني در اسلام ممكن است كه از وسعت دانش و گسترهي تفكر ديني و فلسفي اقبال به حيرت افتد. امّا جامعيت و نگرش گلچين او اغلب آزاردهنده است. مثلاً، در يك جا، اغلب از اين شاخ به آن شاخ ميپرد و فقط تعبيرهاي ظريفتري به دست ميدهد. و در جاي ديگري، در تأييد مضامين مهّم خود، غالباً به حجيّت قول فيلسوفان و دانشمندان بزرگ متوسّل ميشود، فقط براي اينكه بعد به آنها باز گردد و نابسندگي يا ناسازگاري افكار آنها را نشان دهد. در موارد بسياري، كثرت اين مراجع، قديم يا جديد، و غربي يا اسلامي، تا به حدّي است كه خواننده مجال نفس كشيدن نمييابد. محض نمونه، در طول شش صفحه، نام اين اشخاص ذكر ميشود: بار كلي، وايتهد، آينشتاين، راسل، زنون، نيوتون، اشعري، ابن حزم، برگسون، كانتور و اوسپنسكيـ و اينها كه ذكر كرديم فقط شخصيتهاي اصلي يا مراجع بودند.
با وجود اين كوتاهيها، نميتوان انكار كرد كه اقبال نافذتر و صادقانهتر از هر متفكّر ديگر قرن بيستم ميلادي كوشيده است كه مسائل اساسي را بر حسب مقولات جديد بازانديشي كند. پس لزومي نيست كه در اين سير از اينكه او، قصد تفسير قرآن، بصيرت به مقدمات اين بازانديشي را از كف داده و ناآگاهانه به دامن دعاوي غريب فيلسوفان و دانشمندان جديد، از باركلي ،تا آينشتاين ، در غلتيده به شگفتي درآييم. تقريباً همهي متجدّدان و آزادانديشان مسلمان مرتكب اين گناه نابخشودني و تضعيف ساحت تاريخي اسلام شدهاند. آنها، در غالب موارد، براي تأييد دعاوي مابعد طبيعي يا كلامي خود، كه قُدما هرگز تصوّري از آنها نداشتند، به وثاقت قرآن متوسّل ميشوند و به نحوي كاملاً طبيعي معناي باطني آيات قرآن را استنباط ميكنند. صوفيان و اسماعيليه و بسياري ديگر بويژه در اين صناعت تبحّر داشتند، امّا اسلام سنّتي همواره از اين عمل بدعتآميز ناخشنود بوده است. امروز نيز اين صناعت را ميتوان، فقط با اعتدال، به نام عقليگرايي يا ترقّي اعمال كرد؛ در غير اين صورت اين صناعت تهديدي نابودكننده است عليه بسياري از مباني آيين ديني و پندارهاي سوداييان يا اهل دل را جانشين آنها ميكند.
و بالاخره، متجدّدان با وصلت دادن ديدگاه اسلامي يا قرآني از انسان و جهان با تحوّل اخير تكامل علمي معرفت، به طوري كه به ويژه اقبال انجام داده بود، دوّمين خطاي خطرناك خود را مرتكب ميشوند، زيرا آنها حقيقت ديني اسلام را با حقيقت شك بردار تحوّل علمي گره ميزنند. و اگر چيزي باشد كه تاريخ اكتشاف علمي به ما بياموزد، همين خصوصيتگذاري اينگونه تحوّلات علمي است، خواه با نامهاي ارجمند ارسطو يا بطلميوس قرين باشد و خواه با نام پيشگامان جديد علم، مانند نيوتون و ادينگتون يا آينشتاين . (1)
پانوشتها
1. م.م. شريف، سير فلسفه در جهان اسلام ، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1370، صص 381-370
از کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
Borna66
09-15-2009, 10:52 AM
نگاهي بر زندگاني پر بار استاد اقبال لاهوری (رح)
علامه محمد اقبال لاهوري در 22 فورية سال 1873 ميلادي در سيالكوت يكي از شهرهاي پاكستان غربي متولد شد . جدش محمد رفيق ساكن شهر لويهار از توابع كشمير بود كه به اتفاق سه پسرش به سيالكوت آمد . يكي از پسران محمد رفيق در اين شهر به شغل بازرگاني اشتغال داشت . نام او نورمحمد و همان كسي است كه فرزندش اقبال لاهوري ماية مباهات تمامي مسلمين ميباشد .
وی در 6 سالگي به مكتبخانه رفت و قرآن را آموخت . سپس وارد مدرسة ابتدايي شد و پس از آن براي گذراندن دوره متوسطه به اسكاچ مشن كالج رفت . در اين زمان است كه قريحة شاعري اقبال جلوهگر ميشود . شاعر جوان اشعارش را براي تصحيح نزد شاعري موسوم به داغ ميبرد . داغ پس از مطالعة اشعارش اظهار ميدارد كه اشعار شما احتياج به تصحيح ندارد .
در سال 1895 ميلادي ، اقبال پس از پشت سر گذراندن مراحل اوليه جهت ادامة تحصيل راهي لاهور ميگردد . او در اين شهر با توماس آرنولد ديدار ميكند و اين شخص تأثير زيادي بر دانشجوي جوان ميگذارد .
در سال 1897 اقبال تحت تعليمات و ارشاد سر توماس آرنولد به اخذ درجة (8809) فوق ليسانس فلسفه نائل ميشود . اقبال در اين برهه بر همگان سلامت نفس ، عدالتخواهي و دوستدار آزادي بودن خود را آشكار ساخته است .
دو سال بعد اقبال در اورينتال كالج به تدريس مشغول ميشود و همزمان جهت اخذ دكتري فلسفه پا به درون دانشگاه هند ميگذارد و در همين زمان است كه اولين منظومة او به نام هيماليا در روزنامهاي بنام مخزن انتشار مييابد .
1905 ميلادي سالي است كه اقبال بنابر توصيه سر توماس آرنولد راهي اروپا ميگردد . در انگلستان پا به درون دانشگاه كمبريج گذارده و به عنوان دانشجوي عاليقدر فلسفه پذيرفته ميشود .
اندكي بعد جهت فراگيري علم حقوق وارد دانشگاه نيكولن آلن ميشود . او موضوع «توسعه و تكامل ماوراء الطبيعه در ايران» را براي رسالة دكتري خود انتخاب ميكند . او كه حال زبان آلماني را نيز فراگرفته است به خاطر تأليف اين رساله از دانشگاه مونيخ دكتري فلسفه را به چنگ ميآورد .
بالاخره در سال 1908 به وطن بازگشته و به عنوان استاد زبان انگليسي پا به دانشگاه دولتي هند ميگذارد . كمي بعد پس از استعفا دوباره رو به وكالت ميآورد و تا سال 1927 كه حيات سياسيش نمود تازهاي مييابد به همين كار روزگار ميگذرانيده است . اقبال در اين سال به توصية دوستان به عضويت مجلس قانونگذاري پنجاب در ميآيد .
كمپاني هند شرقي در اين زمان سعي ميكند با دادن دمكراسيهاي نيمبند و آنچناني ، ذهن تودهها را از اهداف و نقشههاي شوم خود بازداشته و به سوي ديگر متوجه سازد . اقبال در اشعارش پرده از اين به اصطلاح آزاديهايي كه ناشي از تمدن و فساد غرب است بر ميدارد . او در پي يافتن علل جهل و خرافهاي كه دامنگير مسلمانان هندي است به راه ميافتد و بالاخره سرمنشاء را در سياستهاي كمپاني هند شرقي مييابد . و بر مبناي همين تشخيص دست به ايجاد يك سلسله تبليغات و آموزشهاي اسلامي براي حفظ فرهنگ بالنده اسلام از هجوم استعمار غرب ميزند .
در سال 1930 رياست سالانة حزب مسلم ليك را تقبل ميكند . موفقيت مسلم ليك در اين مرحله به صورت جهشي انقلابي ، افكار را برانگيخته و قلبها و انديشههاي خفته مسلمين را بيدار ميسازد . نيروهاي خمود و ساكن و مجهول جامعه به طور ناگهاني مكشوف و به حركت واداشته ميشوند . اين حركت ، كمپاني هند شرقي را به هراس وا ميدارد . تا آنجا كه دست به يك تبليغات عليه اقبال و طرفدارانش ميزند . روحاني نمايان مزدور كمپاني هند شرقي بر او تهمت رافضي بودن روا ميدارند و شايع ميكنند كه اقبال بر سر در حزب خود كتبهاي نصب كرده است كه مخصوص رافضيان است و توهيني است به اصحاب رسول خدا . رسم معمول چيزي جز اين نبود . به مخالف منافع كمپاني ، برچسب رافضي و سوسياليست زده ميشد . تا براي محوش زمينه مساعدتر باشد . عُمال كمپاني نميدانستند كه تودهها بيدار گرديده و فريب حيلهها و ترفندهاي آنها را نخواهند خورد .
در آزادسازي انديشه و مبارزه عليه زور اقبال سهم به سزايي داشت ، او در قلب اروپاي استعماري فرياد آزادي هند را سر ميدهد و براي آزادي هند به مبارزه عليه استعمار بريتانيا و ساير امپرياليستها دست ميزند ، او فخرآفرين اسلام در تمامي دانشگاههاي غرب است . در مقابل عقايد پسروانه و تهاجمي ، قويترين دفاع را از اسلام ميكند و در بازگشت به هند كرسي استادي را فداي تبليغ اسلام و آزادي مينمايد . او مردي است فيلسوف ، عارف ، نويسنده ، شاعر ، سخنور و محقق ، اسلامشناس و سياستمدار مبارز نوانديش خلاق و با قدرت فكري زياد . آري او تمام هستياش را نثار اسلام و آزادي هند ميكند ، بارزترين نكته در شخصيت اقبال علاقة او به آزادي و استقلال مسلمانان شبه قاره هند است . او خواهان رفع هرگونه ستم و استعمار براي تمامي هنديان و مسلمانان است . اقبال عقيده دارد كه بشر فقط در محيط آزاد ميتواند رشد كند و بدين جهت ميكوشد تا حقوق اوليه بشري را براي همة ملتها و مردم جهان بدون توجه به نژاد ، عقيده ، مذهب و طبقه خاص تأمين شود . اقبال با نظري گيرا به حكومت ستم و استثمار بريتانيا و تمام ستمگران اشاره ميكند و تهيدستان را به قيام عليه زرپرستان ميخواند . در نظر او اين آية شريفه : «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله ، اتقيكم» حجرات/13 واقعيت و حقيقت شمرده ميشود و هيچ انساني را بر انسان ديگري برتري نميدهد مگر به تقوا .
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.