Borna66
09-15-2009, 03:55 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
مصاحبه با ویکتور فرانکل در 90 سالگی
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg حتی اگر گرایش معنوی هم نداشته باشیم برایمان کار دشواری است تا این پیام فرانکل را نشنیده بگیریم. که: « ماورای غرایز و ژن ها، ماورای شرطی سازی کلاسیک و ماورای حاکمیت زیست شناسی، چیز خاصی هست و وجود دارد: شخص یگانه و انسانی بی همتا».
میتو اسکالی با ذکر این مقدمه، به سراغ گزارش مصاحبه خود با ویکتور فرانکل، پایه گذار مکتب
معنا درمانی می رود؛ اما پیش از آن می افزاید:« آن قسمت از تاریخ روان شناسی که ما آنرا به عنوان علم می شناسیم، کوشیده تا روح را از دایرة المعارف ما پاک کند. اما شاید زمان آن فرا رسیده تا سخن فرانکل را بپذیریم و به حاکمیت"تقلیل گرایی" پایان دهیم.»
گزارش مشروح میتو از مصاحبه او با فرانکل را می خوانید:
- از ویکتور فرانکل پرسیدم: آیا خبری از«اُتو» دارید؟
- خوانندگان اثر کلاسیک فرانکل(یعنی انسان در جستجوی معنا)، «اتو» را هنگامی که قرار بود به اردوگاه استراحت زندانیان بیمار آشویتز فرستاده شود، به یاد دارند. که چطور فرانکل آخرین وصیّت خود را به او کرد. آنطور که فرانکل می نویسد:«هیچ کس نمی دانست چه حقه ای در کار است . آنها می خواستند آخرین توان یک زندانی بیمار را از او بگیرند ... آیا مقصد اتاق گاز است یا واقعاً به اردوگاه استراحت فرستاده می شدیم».
پزشک سرپرست به او پیشنهاد می دهد که تا ساعت ده شب فرصت دارد تا اسمش را از فهرست خارج کند.« به او گفتم این کار را نکن، من آموخته ام که خود را به دست سرنوشت بسپارم» فرانکل ادامه می دهد: «اشک از چشمانش سرازیر شد، سعی کردم تا او آرام کنم. انگار چیزی به من
می گفت که الان وقت وصیت کردن او است؛ گفت:گوش کن! اگر به خانه نزد همسرم بازنگشتم و تو او را دیدی، به او بگو که هرروز و هر ساعت از او حرف می زدم. به خاطر بسپار! دیگر اینکه من او را بیشتر از هر کسِ دیگری دوست داشتم. و آخر اینکه، هرچند ازدواج ما زمان کوتاهی بود ولی تمام سختی های اینجا، نتوانست یادِ آن روزها را از خاطرم محو کند.»
هنگامی که من فرانکل را در دانشگاه وین یافتم با این ذهنیت به آنجا رفتم که پیری سالخورده را ببینم که به آشفته بازار جهان می نگرد. اما ذهنیت من درست نبود. دکتر فرانکل کاملاً تندرست به نظر
می رسید. فقط یکی از دستیارانش از دانشجویان خواست به خاطر اینکه نور فلاش، چشمان ضعیف او را آزار می دهد از تصویربرداری خودداری کنند. با وجود اینکه 90 سال داشت اما بسیار مسلط و
شوخ طبع بود و برای تأکید با مشت بر میز می کوبید، و ماجراهایی از فروید( که در سال 1923 او را ملاقات کرده بود و پس از آن با او کار کرده بود) تعریف می کرد. هر چند وقت یکبار پای تخته سیاه
می رفت تا نظر خود را در مورد مثلث غم انگیز زندگی بیان کند.
فرانکل داستانی برای من تعریف کرد که نشان میداد به عقیده او بعضی از روان درمانگران خودشان دیوانه اند! او در 40 سالگی در وین نقل قولی را از یک فیلسوف برجسته ی مدرن و نقل قول دیگری را از یک بیمار اسکیزوفرن برای حضار خواند و از آنها خواست تا نقل قول بیمار اسکیزوفرن را تشخیص دهند. فرانکل با قاطعیت گفت:« اکثر حضار دچار اشتباه شدند!».
سپس فرانکل به تشریح مطلب پرداخت،او گفت: آنچه که در فیلسوف و روان پریش مشترک است این است که خوشبختی را می توان با تعقیب دیوانه وار و خشم همراهش (علی رغم نتایج غیر قانع کننده) به دست آورد. اصطلاح مناسبی را که می توان برای این فرآیند به کار برد« Hyper Intention
یا قصدیت مفرط»(1) است.
این روحیه در «همه چیز را از یک انسان می توان گرفت ولی انتخاب شیوه ی نگرش در شرایط مقدر را نمی توان از او گرفت، انتخاب حق شخص است». عاقل کسی است که این وظیفه را می پذیرد و از این رهگذر انتظار خوشبختی ندارد. بنابراین «معنادرمانی فرانکل»، رنج بردن را نه تنها مانعی بر سر راه خوشبختی نمی داند بلکه آن را وسیله ای لازم تلقی می کند و کمتر به صورت یک مقوله مرضی به آن می نگرد. در این معنا، رنج بردن یک گذرگاه است. با آنکه سرآغاز روان شناسی های دیگر طرح این سؤال هاست که : از زندگی چه می خواهی؟ چرا خوشبخت نیستی؟ معنا درمانی می پرسد: زندگی در این لحظه خاص از من چه می خواهد؟ از نظر فرانکل خوشبختی«درپی» چیزی می آید. او می افزاید : «حقیقت گرایی از ما زهدفروش و ریاکار ساخته است و با تمرکز زیاد بر سلامتی، خود را در بیماری افکنده ایم. خود بیمارانگار می شده ایم».
فرانکل از جمله روشنفکران نادری است که با نظریه های خود زندگی کرده و در برابر آزمایش هایی مخاطره انگیز به خاطر ایمانش پاداش گرفت.« انسان در جستجوی معنا» خودگواهی بر اعتقاد او به «قصدیت مفرط» است. او می نویسد: «اردوگاههای نازی، انسان را بیش از آنچه که فروید و دیگران به تصویر می کشند - یعنی موجودیهایی که توسط غریزه رانده می شوند - آشکار می سازند».« انسان موجودی است که اتاق های گاز آشویتز را درست کرد. با این وجود او همان کسی است که راست قامت و در حال تسبیح و ذکر بر لب، پا به درون این اتاق http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg همه چیز را از یک انسان می توان گرفت ولی انتخاب شیوه ی نگرش در شرایط مقدر را نمی توان از او گرفت، انتخاب حق شخص است http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ها می گذارد».
ویکتور فرانکل در پاسخ به اولین نامه ی من گفت که خوشحال می شود با من ملاقاتی داشته باشد و به شدت توصیه کرد که پنج کتاب دیگر ترجمه شده ی او به انگلیسی را مطالعه کنم. او گله مند بود که بسیاری از مصاحبه گرهای آمریکایی که به وین می آیند فقط یک کتاب مشهور او را مطالعه کرده اند و سایر کتابهایش از جمله« اراده معطوف به معنا» را (که پس از ترجمه و انتشار انسان در جستجوی معنا، 1959، بارها تجدید چاپ شده) مطالعه نکرده بودند. با توجه به تقاضای زیاد موجود، فرانکل بیست سال در ایالات متحده صرف سخنرانی، حضور در تلویزیون و حفظ کرسی استاد ممتاز بازنشسته در برکلی کرد و گاهی اوقات مطالب بحث انگیزی را مطرح می کرد مثل اینکه در دهه ی 70 پیشنهاد داد که امریکا باید مجسمه مسئولیت را در ساحل غربی خود برپا کند.
یکی از همکاران فرانکل به من گفت که از سراسر جهان با حس قدرشناسی نزد او می آیند. اما ملاقات با او کار ساده ای نبود. ویکتور فرانکل مانند مادر تِرِزا و سولژنیتسین شخصی در مُغاک ژرفِ تجربه ی اخلاقی است. هنگامی که من در راه دفتر از اتاق مطالعه ی او گذشتم به تندیسی برخوردم. فرانکل در کتاب«پزشک و روح» می گوید: من اعتقاد راسخ دارم که طراحی اتاق های گاز آشویتز، در وزارتخانه یا جای دیگری در برلین انجام نشد بلکه روی میز کار در سالن های سخنرانی عالمان پوچ گرا آماده شد». روشن است که او فروید را یکی از همین اندیشمندان می دانست. پس آیا من در بدو ورود تندیس مرد بزرگی را دیدم؟ او از فروید با نوعی همدردی حمایت کننده سخن می گفت، فرزند خوشبختی که پدر، شاهد تحقق رویاهایش در مورد او نبود. فرانکل گفت: فروید مردی بزرگ و نابغه بود. بیشتر آنچه که ما از روان انسان می دانیم به خاطر فروید است« اما یک نابغه هم نمی تواند بطور کامل در برابر روح زمانه خود بایستد.« و زمانه ی او زمانه ای بود که کنجکاوی و بر انگیختگی جنسی با تمام و امکاناتش در بنیاد اشتیاق انسانی پنهان شده بود». او موضوع های فراتر را فراموش کرد. پرسیدم: در مورد معنادرمانی چطور؟ این کاستی وجود ندارد؟ می گوید: «در معنای دقیق کلمه!
معنا درمانی بیمار را با تمام انسانیتش می بیند. من به مرکز هستی بیمارگام می نهم. انسان موجودی در جستجوی معنا است، موجودی که خودش را متعالی می کند، موجودی که قادر است به خاطر عشق به دیگری دست به هر کاری بزند ... می دانید؟ هر انسانی این گونه است ولی ممکن است اصل خودش را به دست فراموشی بسپارد، یا آن را سرکوب کند. اما در اصل او موجودی در جستجوی معنا برای تحقق خود یا در جستجوی اشخاصی است که در کانون محبت او قرار بگیرند».
به خانم فرانکل می گویم: باور کردنش سخت است. کتابی را می شناسید که تا کنون مانند
انسان در جستجوی معنا 9 میلیون نسخه فروش داشته و هنوز هم درحال انتشار باشد؟ راستی در مورد این نامه ها چندتای آنها را در روز دریافت می کنید؟
خانم فرانکل پاسخ داد: «در حال حاضر روزانه 23 نامه که اکثر آنها از امریکاست. می دانید آنها چه
می گویند؟ اکثر آنها از دکتر فرانکل برای تغییر زندگی شان سپاسگزاری می کنند.» فرانکل در ادامه صحبت های همسرش گفت: «می دانید روشنفکران، جماعت سَبکِ روز و روشنفکرنماها شاید اهمیتی به این موضوع ندهند. با این وجود من در تعجبم. اینان (روشنفکران) می گویند: «این بدین معنا نیست که ما در اندیشه های فلسفی دکتر فرانکل سهیم هستیم. با این حال آنها را به کار
می بندیم». فرانکل می افزاید: برای من هم مهم نیست که آنها در اعتقاد فلسفی من، خود را شریک می دانند یا نمی دانند ولی مطلبی هست که مرا عمیقاً راضی می کند؛ چون آنها به نفع بیماران، اندیشه های من را به کار می گیرند... انسانی که گوشه خیابان زندگی می کند، خوب می فهمد که من چه می گویم چون او جای خالی چیزی را می بیند که دیگران نمی بینند. او می داند که چیزی بیش از «غرائز» او وجود دارد».
با این وجود افراد روشنفکر نمایی وجود دارند که معتقدند فرانکل تجارب شخصی خود را که برخاسته از همان باورهای قدیمی و غیر علمی در مورد روح، وجدان و گناه است، منتقل نموده است. در این میان برخی دیگر، دینداری فرانکل را مورد تردید قرار داده و می گویند او نه آدم مومنی است و نه یهودی راست کیش. برخی افراد یهودی و متعصب معتقدند فرانکل همواره شیطان هولوکاست
( یهودی کشی) را از نظر دور داشته و به حد کافی به آن نپرداخته است.
فرانکل توضیح داد که«هیئت منصفه ی وینی بطور کامل علیه من است زیرا من در سازش با کسانی که به ناحق با من رفتار می کنند خوب نیستم. آنها از این می ترسند که من کسی هستم که هولوکاست را فراموش کرده است. در سراسر کتاب من« انسان در جستجوی معنا»
شما واژه ی «یهودی» را پیدا نمی کنید. می فهمید! من یهودی بودن و رنج بردن به خاطر یهودی بودن را دست آویز قرار نمی دهم؟ من از آنها می پرسم: آیا شما از دست من عصبانی هستید؟ بله، خوب چرا عصبانی هستید؟ http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg آنچه معنادرمانی را از سایر مکاتب روان شناسی متمایز می کند شناخت متواضعانه ی نظم عینی و حقایق اخلاقی جهان است که ماورای قدرت ما برای گریز، تغییر، ابداع یا بازآفرینی قرار دارد. http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
شاید چون من بیش از حد، روحیه ی صلح طلبی دارم؟ بله، پس آیا صلح طلبی جرم است؟»
فرانکل می گوید: «مردم فراموش کرده اند که در آن زمان ملحق شدن به جنبش مقاومت به چه
معنا بود. کم و بیش به معنای دستگیری در هر لحظه و محکوم شدن به مرگ محکوم بود. همانطور که نزدیک ترین دوست من در آن زمان به مرگ محکوم شد. همگی ما قدر شناس اینگونه افرادیم». او
می افزاید: «شما هرگز حق ندارید قهرمان گرایی را از شخص دیگری مطالبه کنید. کسی که به
ایالات متحده مهاجرت کرده و اوضاع را از آنجا نگاه می کند حق ندارد به کسی که در آلمان باقی مانده بگوید که او بایستی به جنبش مقاومت ملحق می شده است. مگر اینکه خود او آن کار را کرده باشد».
زمان رفتن نزدیک بود، برای همین از عقاید معنوی او پرسیدم. فرانکل گفت: «مردم کنجکاوند بدانند که آیا خود او به خدا معتقد است؟» . او در انسان در جستجوی معنا می نویسد: «این تجربه های گرانبها برای مردمی که به سوی خانه اش گام بر می دارد احساس شگرفی می آفریند که پس از آن همه رنجی که روح و روانش متحمل شده دیگر چیزی وجود ندارد که او از آن بترسد مگر پروردگار». فرانکل در آثارش همواره ما را به روح، بخش فرازین آدمی و به تکانش مذهبی فرا می خواند. اما آیا بایستی آنها را استعاره ها، و کهن الگوهای اسطوره ای در نظر گرفت یا هنگامی که او از خدا سخن می گوید براستی مقصودش خود خداست؟
می دانیم که آنچه معنا درمانی را از سایر مکاتب روان شناسی، متمایز می کند شناخت متواضعانه نظم عینی و حقایق اخلاقی جهان است که ماورای قدرت ما برای گریز و تغییر قرار دارد .
من از او پرسیدم آیا بدون یک خالق، اندیشه ی «روح» به دورن غریزه، فرو نمی ریزد و معنا درمانی از هم نمی پاشد؟ و فرانکل پاسخ می دهد: نه بطو ر کامل، در این مورد منظور من، موضوع شفابخشی روح است نه موضوع نجات و آموزش روح: «من به خود اجازه نمی دهم شخصآً اعتراف کنم که مذهبی هستم یا نه . من در مقام یک روان شناس، روان پزشک و یک استاد دانشگاه پزشکی، مطلب
می نویسم... و این جایگاه، پیام رسانی مرا قدرتمند تر می کند. زیرا اگر من به عنوان یک شخص مذهبی شناخته می شدم مردم بلافاصله می گفتند « اُه ! بسیار خوب، این همان روان شناس مذهبی است. کتابش را کنار بگذار!» . فرانکل اضافه کرد: «می دانید من شرمنده نمی شوم یا توهین به خودم نمی دانم که کسی مرا مذهبی بداند. اگر شما دینداری را به معنای اعتقاد به یک فرا
معنا (یعنی معنایی آنقدر جامع که شما قادر به درک آن نیستید) بدانید شما می توانید با خیال راحت مرا مذهبی بدانید. در واقع من مذهب را به صورت تجلی و تظاهر نه تنها اراده ی معطوف به معنای انسان بلکه اشتیاق و تمنای انسان برای یک معنای نهایی تعریف می کنم: معنایی که آنقدر جامع است که ادراک ناپذیر است. مسائله اصلی، ایمان داشتن به آن است نه تفکر در مورد آن. به عبارت دیگر در اینجا ایمان برابر تعقل قرار می گیرد. دقت کنید پذیرش یک فرا معنا که از درک صرف منطقی می گریزد یکی از اصول اساسی معنا درمانی است . بنابراین یک شخص مذهبی هم ممکن است
فرا معنا را به صورت چیزی به موازات یک فرا موجود درک کند و این فرا موجود را خدا بنامد».
دکتر فرانکل و همسرش مرا در بازدید کوتاهی از یادگاری هایشان که در اتاق مطالعه قرار داشت همراهی کردند. در آنجا نامه ای قاب گرفته شده از دوست فرانکل، مارتین هایدگر وجود داشت.
هایدگر همان فیلسوفی بود که برخی عبارتهای او را با یک بیمار اسکیزوفرنی (روان پریش) اشتباه گرفته بودند.
و سرانجام در پایان بازدید، یک نقاشی از آشویتز که توسط یه هم بند او به نام «برونو» که پس از آزادی کشیده شده بود نظر مرا جلب کرد. فرانکل در توضیح آن گفت: سربازان اس اس آلمان به برونو اجازه می دادند تا زنده بماند ولی در عوض چهره نگار مخصوص نگهبان ها باشد. «و در این گوشه تصویر مکانی وجود داشت که مراسم تدفین انجام می گرفت. یکی از این تابلوها درست محل جسد پدرم است که جان سپرده بود».
فرانکل گفت: «پیشتر از من پرسیدند آیا من به این چیزها هنوز هم فکر می کنم؟ و ادامه داد
«روزی نیست که من این کار را نکنم. دلم برای جوان ترها می سوزد که از اردوگاهها خبر ندارند یا در زمان جنگ در آن زندگی نکردند، تا چیزی برای مقایسه با سختی های امروزشان داشته باشند.»
و در پایان گفت: «امروز که بینایی خود را از دست می دهم وقتی با مشکلی سخت یا موقعیتی بغرنج رو به رو می شوم، تنها برای لحظه ای کوتاه به فکر فرو می روم، نفس عمیقی می کشم و با خود
می گویم: اگر مشکل های بزرگی را که امروز با آن مواجه ام، نداشتم براستی چه می کردم؟».
پا نوشت:
1- یکی از نظریه های مطرح در دکترین معنا درمانی «قصدیت مفرط است». به موجب این نظریه بدیع، خواست و تمنای مفرط و خارج از اعتدال، نه تنها انسان را از جنبه های فیزیولوژیکی در دستیابی به خواست خود ناکارآمد می سازد، بلکه به دنبال تاثیرات محیطی منفی، گویی سوژه را از دست انسان فراری می دهد. بطور مثال انسانهایی که بیش از اندازه حساسیت نسبت به سلامت خود دارند یا نسبت به ناکارایی جنسی دغدغه دارند در عمل با نتایج معکوس مواجه می شوند.
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
__________________
مصاحبه با ویکتور فرانکل در 90 سالگی
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg حتی اگر گرایش معنوی هم نداشته باشیم برایمان کار دشواری است تا این پیام فرانکل را نشنیده بگیریم. که: « ماورای غرایز و ژن ها، ماورای شرطی سازی کلاسیک و ماورای حاکمیت زیست شناسی، چیز خاصی هست و وجود دارد: شخص یگانه و انسانی بی همتا».
میتو اسکالی با ذکر این مقدمه، به سراغ گزارش مصاحبه خود با ویکتور فرانکل، پایه گذار مکتب
معنا درمانی می رود؛ اما پیش از آن می افزاید:« آن قسمت از تاریخ روان شناسی که ما آنرا به عنوان علم می شناسیم، کوشیده تا روح را از دایرة المعارف ما پاک کند. اما شاید زمان آن فرا رسیده تا سخن فرانکل را بپذیریم و به حاکمیت"تقلیل گرایی" پایان دهیم.»
گزارش مشروح میتو از مصاحبه او با فرانکل را می خوانید:
- از ویکتور فرانکل پرسیدم: آیا خبری از«اُتو» دارید؟
- خوانندگان اثر کلاسیک فرانکل(یعنی انسان در جستجوی معنا)، «اتو» را هنگامی که قرار بود به اردوگاه استراحت زندانیان بیمار آشویتز فرستاده شود، به یاد دارند. که چطور فرانکل آخرین وصیّت خود را به او کرد. آنطور که فرانکل می نویسد:«هیچ کس نمی دانست چه حقه ای در کار است . آنها می خواستند آخرین توان یک زندانی بیمار را از او بگیرند ... آیا مقصد اتاق گاز است یا واقعاً به اردوگاه استراحت فرستاده می شدیم».
پزشک سرپرست به او پیشنهاد می دهد که تا ساعت ده شب فرصت دارد تا اسمش را از فهرست خارج کند.« به او گفتم این کار را نکن، من آموخته ام که خود را به دست سرنوشت بسپارم» فرانکل ادامه می دهد: «اشک از چشمانش سرازیر شد، سعی کردم تا او آرام کنم. انگار چیزی به من
می گفت که الان وقت وصیت کردن او است؛ گفت:گوش کن! اگر به خانه نزد همسرم بازنگشتم و تو او را دیدی، به او بگو که هرروز و هر ساعت از او حرف می زدم. به خاطر بسپار! دیگر اینکه من او را بیشتر از هر کسِ دیگری دوست داشتم. و آخر اینکه، هرچند ازدواج ما زمان کوتاهی بود ولی تمام سختی های اینجا، نتوانست یادِ آن روزها را از خاطرم محو کند.»
هنگامی که من فرانکل را در دانشگاه وین یافتم با این ذهنیت به آنجا رفتم که پیری سالخورده را ببینم که به آشفته بازار جهان می نگرد. اما ذهنیت من درست نبود. دکتر فرانکل کاملاً تندرست به نظر
می رسید. فقط یکی از دستیارانش از دانشجویان خواست به خاطر اینکه نور فلاش، چشمان ضعیف او را آزار می دهد از تصویربرداری خودداری کنند. با وجود اینکه 90 سال داشت اما بسیار مسلط و
شوخ طبع بود و برای تأکید با مشت بر میز می کوبید، و ماجراهایی از فروید( که در سال 1923 او را ملاقات کرده بود و پس از آن با او کار کرده بود) تعریف می کرد. هر چند وقت یکبار پای تخته سیاه
می رفت تا نظر خود را در مورد مثلث غم انگیز زندگی بیان کند.
فرانکل داستانی برای من تعریف کرد که نشان میداد به عقیده او بعضی از روان درمانگران خودشان دیوانه اند! او در 40 سالگی در وین نقل قولی را از یک فیلسوف برجسته ی مدرن و نقل قول دیگری را از یک بیمار اسکیزوفرن برای حضار خواند و از آنها خواست تا نقل قول بیمار اسکیزوفرن را تشخیص دهند. فرانکل با قاطعیت گفت:« اکثر حضار دچار اشتباه شدند!».
سپس فرانکل به تشریح مطلب پرداخت،او گفت: آنچه که در فیلسوف و روان پریش مشترک است این است که خوشبختی را می توان با تعقیب دیوانه وار و خشم همراهش (علی رغم نتایج غیر قانع کننده) به دست آورد. اصطلاح مناسبی را که می توان برای این فرآیند به کار برد« Hyper Intention
یا قصدیت مفرط»(1) است.
این روحیه در «همه چیز را از یک انسان می توان گرفت ولی انتخاب شیوه ی نگرش در شرایط مقدر را نمی توان از او گرفت، انتخاب حق شخص است». عاقل کسی است که این وظیفه را می پذیرد و از این رهگذر انتظار خوشبختی ندارد. بنابراین «معنادرمانی فرانکل»، رنج بردن را نه تنها مانعی بر سر راه خوشبختی نمی داند بلکه آن را وسیله ای لازم تلقی می کند و کمتر به صورت یک مقوله مرضی به آن می نگرد. در این معنا، رنج بردن یک گذرگاه است. با آنکه سرآغاز روان شناسی های دیگر طرح این سؤال هاست که : از زندگی چه می خواهی؟ چرا خوشبخت نیستی؟ معنا درمانی می پرسد: زندگی در این لحظه خاص از من چه می خواهد؟ از نظر فرانکل خوشبختی«درپی» چیزی می آید. او می افزاید : «حقیقت گرایی از ما زهدفروش و ریاکار ساخته است و با تمرکز زیاد بر سلامتی، خود را در بیماری افکنده ایم. خود بیمارانگار می شده ایم».
فرانکل از جمله روشنفکران نادری است که با نظریه های خود زندگی کرده و در برابر آزمایش هایی مخاطره انگیز به خاطر ایمانش پاداش گرفت.« انسان در جستجوی معنا» خودگواهی بر اعتقاد او به «قصدیت مفرط» است. او می نویسد: «اردوگاههای نازی، انسان را بیش از آنچه که فروید و دیگران به تصویر می کشند - یعنی موجودیهایی که توسط غریزه رانده می شوند - آشکار می سازند».« انسان موجودی است که اتاق های گاز آشویتز را درست کرد. با این وجود او همان کسی است که راست قامت و در حال تسبیح و ذکر بر لب، پا به درون این اتاق http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg همه چیز را از یک انسان می توان گرفت ولی انتخاب شیوه ی نگرش در شرایط مقدر را نمی توان از او گرفت، انتخاب حق شخص است http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ها می گذارد».
ویکتور فرانکل در پاسخ به اولین نامه ی من گفت که خوشحال می شود با من ملاقاتی داشته باشد و به شدت توصیه کرد که پنج کتاب دیگر ترجمه شده ی او به انگلیسی را مطالعه کنم. او گله مند بود که بسیاری از مصاحبه گرهای آمریکایی که به وین می آیند فقط یک کتاب مشهور او را مطالعه کرده اند و سایر کتابهایش از جمله« اراده معطوف به معنا» را (که پس از ترجمه و انتشار انسان در جستجوی معنا، 1959، بارها تجدید چاپ شده) مطالعه نکرده بودند. با توجه به تقاضای زیاد موجود، فرانکل بیست سال در ایالات متحده صرف سخنرانی، حضور در تلویزیون و حفظ کرسی استاد ممتاز بازنشسته در برکلی کرد و گاهی اوقات مطالب بحث انگیزی را مطرح می کرد مثل اینکه در دهه ی 70 پیشنهاد داد که امریکا باید مجسمه مسئولیت را در ساحل غربی خود برپا کند.
یکی از همکاران فرانکل به من گفت که از سراسر جهان با حس قدرشناسی نزد او می آیند. اما ملاقات با او کار ساده ای نبود. ویکتور فرانکل مانند مادر تِرِزا و سولژنیتسین شخصی در مُغاک ژرفِ تجربه ی اخلاقی است. هنگامی که من در راه دفتر از اتاق مطالعه ی او گذشتم به تندیسی برخوردم. فرانکل در کتاب«پزشک و روح» می گوید: من اعتقاد راسخ دارم که طراحی اتاق های گاز آشویتز، در وزارتخانه یا جای دیگری در برلین انجام نشد بلکه روی میز کار در سالن های سخنرانی عالمان پوچ گرا آماده شد». روشن است که او فروید را یکی از همین اندیشمندان می دانست. پس آیا من در بدو ورود تندیس مرد بزرگی را دیدم؟ او از فروید با نوعی همدردی حمایت کننده سخن می گفت، فرزند خوشبختی که پدر، شاهد تحقق رویاهایش در مورد او نبود. فرانکل گفت: فروید مردی بزرگ و نابغه بود. بیشتر آنچه که ما از روان انسان می دانیم به خاطر فروید است« اما یک نابغه هم نمی تواند بطور کامل در برابر روح زمانه خود بایستد.« و زمانه ی او زمانه ای بود که کنجکاوی و بر انگیختگی جنسی با تمام و امکاناتش در بنیاد اشتیاق انسانی پنهان شده بود». او موضوع های فراتر را فراموش کرد. پرسیدم: در مورد معنادرمانی چطور؟ این کاستی وجود ندارد؟ می گوید: «در معنای دقیق کلمه!
معنا درمانی بیمار را با تمام انسانیتش می بیند. من به مرکز هستی بیمارگام می نهم. انسان موجودی در جستجوی معنا است، موجودی که خودش را متعالی می کند، موجودی که قادر است به خاطر عشق به دیگری دست به هر کاری بزند ... می دانید؟ هر انسانی این گونه است ولی ممکن است اصل خودش را به دست فراموشی بسپارد، یا آن را سرکوب کند. اما در اصل او موجودی در جستجوی معنا برای تحقق خود یا در جستجوی اشخاصی است که در کانون محبت او قرار بگیرند».
به خانم فرانکل می گویم: باور کردنش سخت است. کتابی را می شناسید که تا کنون مانند
انسان در جستجوی معنا 9 میلیون نسخه فروش داشته و هنوز هم درحال انتشار باشد؟ راستی در مورد این نامه ها چندتای آنها را در روز دریافت می کنید؟
خانم فرانکل پاسخ داد: «در حال حاضر روزانه 23 نامه که اکثر آنها از امریکاست. می دانید آنها چه
می گویند؟ اکثر آنها از دکتر فرانکل برای تغییر زندگی شان سپاسگزاری می کنند.» فرانکل در ادامه صحبت های همسرش گفت: «می دانید روشنفکران، جماعت سَبکِ روز و روشنفکرنماها شاید اهمیتی به این موضوع ندهند. با این وجود من در تعجبم. اینان (روشنفکران) می گویند: «این بدین معنا نیست که ما در اندیشه های فلسفی دکتر فرانکل سهیم هستیم. با این حال آنها را به کار
می بندیم». فرانکل می افزاید: برای من هم مهم نیست که آنها در اعتقاد فلسفی من، خود را شریک می دانند یا نمی دانند ولی مطلبی هست که مرا عمیقاً راضی می کند؛ چون آنها به نفع بیماران، اندیشه های من را به کار می گیرند... انسانی که گوشه خیابان زندگی می کند، خوب می فهمد که من چه می گویم چون او جای خالی چیزی را می بیند که دیگران نمی بینند. او می داند که چیزی بیش از «غرائز» او وجود دارد».
با این وجود افراد روشنفکر نمایی وجود دارند که معتقدند فرانکل تجارب شخصی خود را که برخاسته از همان باورهای قدیمی و غیر علمی در مورد روح، وجدان و گناه است، منتقل نموده است. در این میان برخی دیگر، دینداری فرانکل را مورد تردید قرار داده و می گویند او نه آدم مومنی است و نه یهودی راست کیش. برخی افراد یهودی و متعصب معتقدند فرانکل همواره شیطان هولوکاست
( یهودی کشی) را از نظر دور داشته و به حد کافی به آن نپرداخته است.
فرانکل توضیح داد که«هیئت منصفه ی وینی بطور کامل علیه من است زیرا من در سازش با کسانی که به ناحق با من رفتار می کنند خوب نیستم. آنها از این می ترسند که من کسی هستم که هولوکاست را فراموش کرده است. در سراسر کتاب من« انسان در جستجوی معنا»
شما واژه ی «یهودی» را پیدا نمی کنید. می فهمید! من یهودی بودن و رنج بردن به خاطر یهودی بودن را دست آویز قرار نمی دهم؟ من از آنها می پرسم: آیا شما از دست من عصبانی هستید؟ بله، خوب چرا عصبانی هستید؟ http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg آنچه معنادرمانی را از سایر مکاتب روان شناسی متمایز می کند شناخت متواضعانه ی نظم عینی و حقایق اخلاقی جهان است که ماورای قدرت ما برای گریز، تغییر، ابداع یا بازآفرینی قرار دارد. http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
شاید چون من بیش از حد، روحیه ی صلح طلبی دارم؟ بله، پس آیا صلح طلبی جرم است؟»
فرانکل می گوید: «مردم فراموش کرده اند که در آن زمان ملحق شدن به جنبش مقاومت به چه
معنا بود. کم و بیش به معنای دستگیری در هر لحظه و محکوم شدن به مرگ محکوم بود. همانطور که نزدیک ترین دوست من در آن زمان به مرگ محکوم شد. همگی ما قدر شناس اینگونه افرادیم». او
می افزاید: «شما هرگز حق ندارید قهرمان گرایی را از شخص دیگری مطالبه کنید. کسی که به
ایالات متحده مهاجرت کرده و اوضاع را از آنجا نگاه می کند حق ندارد به کسی که در آلمان باقی مانده بگوید که او بایستی به جنبش مقاومت ملحق می شده است. مگر اینکه خود او آن کار را کرده باشد».
زمان رفتن نزدیک بود، برای همین از عقاید معنوی او پرسیدم. فرانکل گفت: «مردم کنجکاوند بدانند که آیا خود او به خدا معتقد است؟» . او در انسان در جستجوی معنا می نویسد: «این تجربه های گرانبها برای مردمی که به سوی خانه اش گام بر می دارد احساس شگرفی می آفریند که پس از آن همه رنجی که روح و روانش متحمل شده دیگر چیزی وجود ندارد که او از آن بترسد مگر پروردگار». فرانکل در آثارش همواره ما را به روح، بخش فرازین آدمی و به تکانش مذهبی فرا می خواند. اما آیا بایستی آنها را استعاره ها، و کهن الگوهای اسطوره ای در نظر گرفت یا هنگامی که او از خدا سخن می گوید براستی مقصودش خود خداست؟
می دانیم که آنچه معنا درمانی را از سایر مکاتب روان شناسی، متمایز می کند شناخت متواضعانه نظم عینی و حقایق اخلاقی جهان است که ماورای قدرت ما برای گریز و تغییر قرار دارد .
من از او پرسیدم آیا بدون یک خالق، اندیشه ی «روح» به دورن غریزه، فرو نمی ریزد و معنا درمانی از هم نمی پاشد؟ و فرانکل پاسخ می دهد: نه بطو ر کامل، در این مورد منظور من، موضوع شفابخشی روح است نه موضوع نجات و آموزش روح: «من به خود اجازه نمی دهم شخصآً اعتراف کنم که مذهبی هستم یا نه . من در مقام یک روان شناس، روان پزشک و یک استاد دانشگاه پزشکی، مطلب
می نویسم... و این جایگاه، پیام رسانی مرا قدرتمند تر می کند. زیرا اگر من به عنوان یک شخص مذهبی شناخته می شدم مردم بلافاصله می گفتند « اُه ! بسیار خوب، این همان روان شناس مذهبی است. کتابش را کنار بگذار!» . فرانکل اضافه کرد: «می دانید من شرمنده نمی شوم یا توهین به خودم نمی دانم که کسی مرا مذهبی بداند. اگر شما دینداری را به معنای اعتقاد به یک فرا
معنا (یعنی معنایی آنقدر جامع که شما قادر به درک آن نیستید) بدانید شما می توانید با خیال راحت مرا مذهبی بدانید. در واقع من مذهب را به صورت تجلی و تظاهر نه تنها اراده ی معطوف به معنای انسان بلکه اشتیاق و تمنای انسان برای یک معنای نهایی تعریف می کنم: معنایی که آنقدر جامع است که ادراک ناپذیر است. مسائله اصلی، ایمان داشتن به آن است نه تفکر در مورد آن. به عبارت دیگر در اینجا ایمان برابر تعقل قرار می گیرد. دقت کنید پذیرش یک فرا معنا که از درک صرف منطقی می گریزد یکی از اصول اساسی معنا درمانی است . بنابراین یک شخص مذهبی هم ممکن است
فرا معنا را به صورت چیزی به موازات یک فرا موجود درک کند و این فرا موجود را خدا بنامد».
دکتر فرانکل و همسرش مرا در بازدید کوتاهی از یادگاری هایشان که در اتاق مطالعه قرار داشت همراهی کردند. در آنجا نامه ای قاب گرفته شده از دوست فرانکل، مارتین هایدگر وجود داشت.
هایدگر همان فیلسوفی بود که برخی عبارتهای او را با یک بیمار اسکیزوفرنی (روان پریش) اشتباه گرفته بودند.
و سرانجام در پایان بازدید، یک نقاشی از آشویتز که توسط یه هم بند او به نام «برونو» که پس از آزادی کشیده شده بود نظر مرا جلب کرد. فرانکل در توضیح آن گفت: سربازان اس اس آلمان به برونو اجازه می دادند تا زنده بماند ولی در عوض چهره نگار مخصوص نگهبان ها باشد. «و در این گوشه تصویر مکانی وجود داشت که مراسم تدفین انجام می گرفت. یکی از این تابلوها درست محل جسد پدرم است که جان سپرده بود».
فرانکل گفت: «پیشتر از من پرسیدند آیا من به این چیزها هنوز هم فکر می کنم؟ و ادامه داد
«روزی نیست که من این کار را نکنم. دلم برای جوان ترها می سوزد که از اردوگاهها خبر ندارند یا در زمان جنگ در آن زندگی نکردند، تا چیزی برای مقایسه با سختی های امروزشان داشته باشند.»
و در پایان گفت: «امروز که بینایی خود را از دست می دهم وقتی با مشکلی سخت یا موقعیتی بغرنج رو به رو می شوم، تنها برای لحظه ای کوتاه به فکر فرو می روم، نفس عمیقی می کشم و با خود
می گویم: اگر مشکل های بزرگی را که امروز با آن مواجه ام، نداشتم براستی چه می کردم؟».
پا نوشت:
1- یکی از نظریه های مطرح در دکترین معنا درمانی «قصدیت مفرط است». به موجب این نظریه بدیع، خواست و تمنای مفرط و خارج از اعتدال، نه تنها انسان را از جنبه های فیزیولوژیکی در دستیابی به خواست خود ناکارآمد می سازد، بلکه به دنبال تاثیرات محیطی منفی، گویی سوژه را از دست انسان فراری می دهد. بطور مثال انسانهایی که بیش از اندازه حساسیت نسبت به سلامت خود دارند یا نسبت به ناکارایی جنسی دغدغه دارند در عمل با نتایج معکوس مواجه می شوند.
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
__________________