PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پمپئی ( شهری در آتش )



Borna66
09-15-2009, 02:14 AM
پمپئی ( شهری در آتش )
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
حوض و مجسمه ای به عنوان فواره در یکی از کاخهای پمپئی
پُمپئی (شهری در آتش)
در شهر زیبا و مجلل پمپئی ، کسی نبود که اریس و سگ باوفای او را نشناسد . آریس پسر بچه ای از هر دو چشم نابینا ، اما خوش سرو زبان و دوست داشتنی بود که روزها قلاده سگ درشت هیکل خود را به یک دست می گرفت و در حالی که خیزرانی بلند را در دست دیگر مانند عصا به زمین می زد ، از گذرگاها و خیابانهای سنگفرش شده پمپئی می گذشت .
آریس را همه دوست داشتند . هر کس به گونه ای با او مهربانی می کرد . شیرینی پز صدا می زد : " هان آریس ! امروز خورشید از کدام طرف طلوع کرده است که تو این طرفها امده ای ؟ "
آریس به خنده می گفت :" برای من که نمی بینم و فقط گرمای ان را روی صورتم احساس می کنم ، خورشید از میان تنور شیرینی تو طلوع می کند ."
با این حرف ، شیرینی پز می خندید و قطعه ای نان عسلی به او هدیه می داد . همین طور بود در میوه فروشی ، و همین طور در نانوایی و ... قصابها هم خوراک روزانه سگ او را از خرده گوشت و تکه های استخوان می دادند .
آن روز بیست و چهارم اوت سال 79 میلادی ، شعاعهای خورشید مثل همیشه گرما بخش پیکر لاغر و استخوانی آریس بود و او به آرامی از خیابانهای اصلی شهر از کنار دیوارهای معبد بزرگ می گذشت و شعری را که به تازگی یاد گرفته بود زمزمه می کرد که ... ناگهان ...

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
سگ شروع کرد به بی قراری و پارس کردن . آریس ، قلاده سگ را محکم کشید . داد زد " آهای ! چی شده حیوان ؟ چه دیده ای ؟ کدام غریبه آمده ...؟ کیست ؟"
یکی از کاهنان معبد از پشت سر می آمد و شاهد این صحنه بود ، با صدایی مطمئن گفت : " ناراحت نشو، پسرم ! نترس ، اتفاقی نیفتاده است . هیچ غریبه ای هم اینجا نیست . شاید این حیوان گرسنه است و بی تابی می کند . "
آریس گفت:" نه ! گوشت و استخان مفصلی خورده است . باید خبری شده باشد . "
کاهن ، دیگر چیزی نگفت و کنار آریس گذشت و به درون معبد رفت . سگ همچنان پارس می کرد و لحظه لحظه بی قرار تر می شد . آریس ، در مانده درمانده و ناتوان شده بود و نمی توانست در برابر رفتار حیوان چه کند . فکر کرد که چندی قلاده را رها کند تا حیوان به حال خودش باشد و ارام گیرد . می خاست این کار را بکند که ناگهان صدایی شنید و زمین زیر پایش شروع به لرزیدن کرد !
زمین لرزه!
آریس به و حشت افتاد و بی اراده فریاد برداشت : " آهای چه شده ؟ چرا زمین می لرزد ؟ این صدای هولناک چیست ؟ ای خدای کوه " وزوو" به من کمک کن ! "
پسرک بی نوای نابینا خبر نداشت و نمی دید چگونه کوه وزوو همچون اژدهایی که خوابش اشفته و پریشان شده باشد ، از خشم به خود می پیچید ... می لرزد نعره می زند و دریایی از دود و اتش را از دهان بیرون می ریزد .
در ان لحظه های هول انگیز ، شهرِ زیبا و اباد پمپئی در دامن کوه وزوو به کودکی بی پناه می مانست که از ترس به خود می لرزد . دیوارها یک به یک شکاف بر می داشتند و از پای می افتادند . ستونهای عظیم معبد بزرگ و کاخها و قصرها ، به زمین می ریختند و سقفهای سنگین را بر سر ساکنین می انداختند . سنگفرشها ، اینجا و انجا تَرَک بر می داشتند و دود خفه کننده ای از هر شکاف به هوا بر می خاست . مردم ، از وحشت به هر سو می گریختند ، و فریاد و ناله و فغان از همه بلند بود .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آریس را سگ قوی هیکل او پارس کنان به دنبال خود می کشید و این پسر بچه نابینا ، کورمال در پی او بود و از میان انبوه مردم هراسان و در حال فرار به سختی پیش می رفت که ... یک ستون بلند از ساختمانی بزرگ جدا شد و بر پیکر اریس فرود امد . لحظه ای بعد ، ناله دردناک آریس در میان غوغای مردم و غرش اتشفشان گم شد . بخشی از ستون سنگین بر روی ساق پای او قرار گرفته بود و اجازه کمترین حرکتی را به آریس نمی داد . دردی جانکاه و خارج از توان و تحمل در وجود اریس می پیچید . پسر بچه می دانست که دیگر راه نجاتی ندارد . پس قلاده سگ را رها کرد و گریه کنان فریاد زد : " من دیگر نمی توانم تکان بخورم . تو برو، خودت را نجات بده ! از این جا برو ... زود ... "
سگ که خود را از بند رها دید ، به سرعت پا به فرار گذاشت .
زمین همچنان می لرزید و از اسمان تیره و تاریک پمپئی ، اتش و خاکستر بر سر شهر می بارید . آریس از درد ناله می کرد که دوباره صدای زوزه آشنای سگ خود را شنید . حیوان با وفا باز گشته بود ! ، آریس فریاد زد " نه چرا برگشتی ؟ برو ... خودت را به ساحل دریا برسان ... خودت را نجات بده ! ".
اما حیوان برای اولین بار گوش به حرف صاحب خود نداد . استین اریس را به دندان گرفت و کشید . پیراهن کرباس پاره شد و آریس همچنان در زیر ستون سنگی ناله می کرد . حیوان با وفا وباره تلاش کرد ، ولی بی فایده بود . پس ، درمانده و ناامید در چند قدمی صاحب خود پوزه روی دو دست نهاد و انگار بر عاقبت دردناک این نوجوان نگونبخت می گرید ، شروع کرد به زوزه کشیدن ، و چندی بعد ...مذاب همه جا را فرا گرفته بود ...
در همان حال ، از دل ابر تیره و سنگینی که اسمان شهر را فرا گرفته و روز روشن را تیره و تار کرده بود . ، خاکستر و گدازه آتشفشان همچون بارانی سیل اسا می بارید و پمپئی را به سرعت در کام خود کشید . کجا بودند معماران اولیه پمپئی که به چشم خود ببینند چگونه شهر زیبای انان ویران می شود . (قسمت اول)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پیکر خشک شده نوجوان و سگ با وفای او قرنها بعد به دست باستانشناسان افتاد

Borna66
09-15-2009, 02:14 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
خیابانهای پمپئی سنگفرش بود

پمپئی ( شهری در آتش )
نخستین خشت بنای پمپئی در جنوب ایتالیا را قوم اوسکان نهادند . مردمانی از این قوم در حدود سالهای قرن هشتم قبل از میلاد به دامنه کوه زیبای وزوو رسیدند و در آغوش طبیعت سرسبز و خرم ان ، خانه هایی برای خود ساختند که رفته رفته به تعداد انها افزوده شد و شهرت و اعتباری یافت .
هوای همیشه بهار پمپئی و همجواری ان با دریا ، این شهر را به بندری پررونق و تفریحگاهی برای مردم دیگر نقاط جنوب ایتالیا تبدیل کرد . مردم از هر سو برای تماشای مسابقات هیجان انگیز گلادیاتورها ( این برده های قوی هیکل ) به آمفی تئاتر بزرگ شهر می آمدند تا در خیابانهای سنگفرش شده ان که ساختمانهایی مجلل یا مجسمه هایی زیبا و ستونهایی در دو طرف قرار داشت ، قدم بزنند و با خاطره ای خوش از این از این شهر پرجمعیت و اباد بازگردند .
تا روز بیست و چهارم ماه اوت سال 79 میلادی ، پمپئی چنین بود . اما این شهر زیبا و این بندر آباد و پرغوغا ، به فاصله یک شبانه روز چنان دستخوش قهر طبیعت شد که بر اثر تکانهای شدید زمین و گدازه های اتشفشانی که از دهانه قله پمپئی به آسمان بر می خاست و همچون باران مرگ بر شهر فرو می بارید ، برای همیشه ناپدید و مدفون شد . لحاف سنگینی از گل و لای اتشفشانی به وسعت کیلو مترها روی منطقه قرار گرفت ، همه چیز را در کام خود کشید و گورستانی بزرگ برای بیش از سی هزار ساکن پمپئی به و جود آورد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آن جمعیت عظیم ، ابتدا از دود اتشفشان خفه شدند و انگاه باران خاکستر و گدازه بر پیکرها نشست و همه را در خود پیچید تا هر کس در هر شکل و حالتی که هست بماند و به خواب ابدی فرو رود .نزدیک به 17 قرن ، پمپئی همچنان شهری فراموش شده و در خواب بود . در سال 1748 میلادی ، هنگامی که " جووانی باتیستا " یک کشاورز محلی در زمین خود واقع در دامنه کوه وزوو مشغول شخم زدن بود ، احساس کرد که چیزی در زیر خاک به نوک خیش گیر کرده است . وقتی باتیستا ان چیز را به زحمت از دل خاک بیرون کشید ، با تعجب دید که یک مجسمه زیبا از سنگ مرمر است .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نقشه شهر پمپئی در ایتالیا
خبر پیدا شدن آن مجسمه در همه جا پیچید . حاکم منطقه که دانست گنجی در انجا نهفته است ، قطعه زمین را از کشاورز ساده دل خریداری کرد و به این ترتیب ، صاحب یک موزه زیرزمینی شد ، موزه ای به وسعت یک شهر بزرگ در زیر لایه ضخیمی از خاک که دست یافتن به همه آثار با ارزش ان به به این سادگیها تصور می رفت ، نبود.
هر گوشه از زمین را که می کندند ، چیزی بیرون می امد . مجسمه های ریز و درشت ، وسایل زندگی ، ستونهایی از سنگ ، درهای شکسته و... شگفت انکه همه سوخته و سیاه شده و زنگار گرفته بودند .!
در سالهای آخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزده میلادی ، چندین حفاری وسیع ، اما نا منظم در منطقه انجام گرفت . پس از آن معلوم شد که این منطقه همان جایی است که روزگاری محل شهر باستانی و پر رونق پمپئی بوده است .
از ماه ماری 1748 تا پایان سال میلادی 1763 ، کاوش بسیار گسترده ای به مدت 15 سال صورت پذیرفت که با برداشته شدن لایه لایه خاک و خاکستر از روی منطقه ای بزرگ ، به مرور دیوارها ، ستونها ، خانه ها و ... و سرانجام سنگفرش خیابانهای پمپئی نمایان شد . اما اشیای قیمتی و جواهر و زر و زیور چندانی به دست نیامد . معلوم بود که مردم پمپئی جواهرات خود را هنگام فرار از زلزله و اتشفشان با خود برداشته اند .
نزدیک به یک قرن دیگر سپری شد . در سال 1860 ، یک استاد باستانشناسی به نام " جوزپه فیورلی " سرپرستی یک گروه دیگر از کاوشگران را عهده دار شد و هدف را بر این نهاد که شهر باستانی پمپئی را تا اندازه ای که ممکن است بازسازی کند و هر انچه که از ان اتشفشان ویران کننده بر جای مانده است ، از دل خاک و از میان گدازه های اتشفشانی بیرون بیاورد .
شگفت انکه خاکستر اتشفشان چنان غافلگیرانه بر یکر مردم شهر نشسته و انها را خشک کرده بود که حتی پس از سپری شدن قرنها از ان واقعه ، همه چیز شکل و حالت اولیه خود را حفظ کرده بود .
در مرحله ای از کاوشها ، جسد یک سگ با تسمه ای محکم شده به قلاده ای در گردن به دست امد . این کشف ، حیرت همگان را برانگیخت ، زیرا سگ از جمله حیواناتی است که به کمک هوش و غریزه خود ، پیش از وقوع بلایای طبیعی نسبت به ان اگاه می شود و چون حیوانی است تیز پا بسرعت از مهلکه می گریزد . اما ، چرا سگی در کمال سلامت و به صورت چمباتمه ، چندان بر جای می ماند که جان خود را در بارانی از خاکستر اتشفشانی از دست دهد ؟
بزودی پاسخ این پرسش روشن شد . کمی ان طرف تر ، پیکر پسر بچه ای یافت شد که هر دو پایش در زیر ستون فرو ریخته ای گیر کرده و با استخوانهای شکسته پا در همان حالت خشک شده بود . او یک تسمه سگ باوفایش را به دست داشت .
در سال 1951 ، یعنی چند سال پس از جنگ جهانی دوم ، با تلاشهای بیشتر و کاوش نهایی پمپئی ، چهره این شهر تاریخی بازتر شد و یکی از شگفت انگیز ترین و در عین حال طولانی ترین عملیات باستانشناسی به نتیجه و پایان رسید .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
امروزه ، شهر پمپئی خالی از سکنه و ویران ، میعادگاه جهانگردانی است که با حیرت هرچه تمامتر در خیابانها و گذرگاه های سنگفرش شده ان پرسه می زنند و محو تماشای ستونهای عظیم ، ساختمانهای شکوهمند ، مجسمه های زیبا و دیگر آثار به جای مانده از مردمی می شوند که چندین هزار سال پیش در ان زندگی می کردند ، بی انکه تصوری از عاقبت شوم و عبرت انگیز خود داشته باشند .
آیا اتشفشان خاموش وزوو بار دیگرفعال خواهد شد و به خشم خواهد امد تا همین پیکر نیمه جان را هم برای همیشه نیست و نابود کند ؟

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
شهر پمپئی در محاصره جهانگردان

Borna66
09-15-2009, 02:14 AM
درسال 1798 این منطقه به فرانسه تعلق گرفت و " ناپلئون بناپارت " مارشال " جواشیم مورا " و همسرش " کارولین " را که خواهر ناپلئون بود را به فرمانروای این منطقه منصوب کرد . با دلسوزیهای انها بیرون اوردن شهر از زیر خاک سرعت گرفت . 500 کارگر به حفاری پرداختند . کارولین انقدر به کار حفاری و کشف ویرانه ها و


کج بریهای بسیار زیبا نشان از ذوق و هنر معماران روم باستان را میتوان در اکثر خانه های مردم شهر مشاهده کرد . متاسفانه بسیاری از این کچ بریها بخاطره غارتهای ناشیانه که به اسم باستان شناسی صورت گرفت خسارات بسیاری را به این مجموعها وارد کرد.

اشیاء علاقمند شد که دستور داد ویلایی در همان منطقه برای او بسازند تا به کار حفاری شخصا" نظارت کند . وقتی " ویکتور امانویل دوم " در ایتالیا به قدرت رسید و این کشور را متحد کرد به اهمیت فرهنگی حفاری پمپیی پی برد و هیئتی مجرب را مامور کاوشهای باستانی کرد که در راس انها " جوزپه فیورلی " باستان شناس معروف قرار داشت . از این تاریخ به بعد یک دلسوز واقعی و یک متخصص کامل باستان شناسی شهر مدفون شده پمپیی را از دست نابخردان و غارتگران باستانی نجات داد و ایکاش از اولین کاوشها و حفاریها یک نفر چون " جوزپه فیورلی " به کارها نظارت داشت, و اگر اینگونه بود امروزه شهر پمپیی یکی از بینظیرترین اماکن باستان شناسی جهان محسوب می شد که کاملترین مجموع را در خود جای داده است . افسوس که اینگونه نیست و اثار و اشیاء پمپیی در کشورهای مختلفی از قبیل فرانسه , اسپانیا, اتریش و حتی انگستان و در موزه های شخصی بچشم میخورد.

رستاخیز شهر دفن شده پمپیی

مدتهای مدید کاشفان پمپیی و هرکولانوم به بیرون اوردن اشیاء عتیقه کفایت میکردند و تصور میکردن بیرون اوردن تمام شهر عملی بیهوده و غیره ممکن است . اما بتدریج در قرن نوزدهم و بیشتر از ان در قرن بیستم این نظریه پا گرفت که با مطالعه دقیق خرابه ها و هر انچه که در محل وجود دارد میتواند تصویر کاملی از تمدن روم باستان را برای نسل حاضر بازسازی کند . پیشگام روشهای جدید باستان شناسی " جوزپه فیورلی " بود . او بطور کامل به پاکسازی و طبقه بندی, شماره گذاری اشیاء در یک منطقه می پرداخت و سپس به منطقه دیگر میرفت . او تمام دیوارها, خانه ها و دروازه های پمپیی را یکایک از زیر خاک خارج میکرد و تا انجا که امکان داشت هر شیئی اعم از مجسمه یا کچ بری یا نقاشی را سر جای اصلی خود می گذاشت و ترجیح می داد ان را جابجا نکند . جانشینان فیورلی روشهای او را دنبال کردند . یکی از انها " ویتوریو اسپینازولا " بود که خیابانی را که تمام فروشگاه های پمپیی در ان قرار داشت را از زیر خاک در اورد . او از بالا شروع به خاکبرداری کرد و به دقت مواظب بود تا کچبری ها و نقاشیها و حتی دیوار نبشته ها صدمه نخورد . او از جمله باستان شناسانی بود که مرحله به مرحله از کار خود عکسبرداری میکرد .



جوزپه فیورلی : باستان شناس دلسوزی که پمپیی را از خسارتهای بسیاری نجات داد


جوزپـــه فیورلــــــــی

فیورلی مرد انضباط و نظم بود . او نخست تمام خاکهایی را که از حفاریهای گذشته در اینجا و انجا به صورت تل درامده بود را جمع کرده و انرا از منطقه دور کرد و بعد سیستم زهکشی درست کرد تا تمام ابهای زاید و ابهای باران که به اثار باستانی صدمه می زد از ان منطقه خارج شود . بعد نقشه دقیقی با تقسیم مناطق به چند بخش و تقسیم بخشها به خیابانها و بناها رسم کرد . با پیدا کردن هر شئی شرح مختصری که شامل محل کشف و رابطه ان با اشیاء دور بر بود را مینوشت و تمام این نوشته ها راهنمای خوبی برای نسل بعدی باستان شناسان شد . در شهر پمپیی ,تخم مرغ و ماهی بر روی میز اشپزخانه ای پیدا شد , ظروفی که در ان استخوان و گوشت بود و مغازه هایی که مواد غذایی از پیاز و لوبیا و زیتون گرفته تا انجیر به فروش می رسید دست نخورده کشف شد . تمام وسائل خانه در اتاق خانه ای سر جای اصلی خود پیدا شد . جواهرات و لوازم ارایش,ایینه های برنزی, شانه عاج , نان , لیوان, کیک ,میوه به روی میز ناهار خوری دیده می شد . بر روی دیوارها پیامهای مختلفی نوشته شده بود . « ساکسسوس پارچه باف,دختری را که در غذاخوری کار می کند دوست دارد .» یا پیامهای خصمانه « ساموس به کرنیلوس برو و خودت را دار بزن » یا پیامهای فیلسوفانه « مردی که زنی را دوست نداشته باشد, نجیبزاده نیست » . درست مثل شعارها و پیامهای که امروزه ما هم در گوشه و کنار شهر بر روی دیوارها می بینیم, اما با مضامین مختلف . در حفاریها, باستان شناسان به ادمهایی برخورد کردند که به نحوی عجیب شکل و شمایل انها حفظ شده و از زیر خاک بیرون کشیده می شدند . فیورلی متوجه شده بود که خاکستری که از اسمان باریده, مانند پرده ضخیمی بر روی هر چیزی کشیده شده است . این خاکستر بر
روی پوست, لباس و اندامهای بدن نشسته . این موضوع او را بفکر انداخت که ایا میتواند بگونه ای انها را بازسازی کند .؟ در حین یکی از حفاریها متوجه وجود حفره ای کوچک با شکلی مخصوص شد . متوجه شد که این حفره از متلاشی شدن جسد انسانی بوجود امده و دور بر ان را خاکستر مانند قالبی فرا گرفته است . بنابر این یکی از حفره ها را با مخلوطی از چسب و کچ پر کرد و اجازه داد تا ظرف یک یا دو هفته کاملا خشک شود . سپس لایه های دور و اطراف ان را تمیز کرد . نتیجه شگفت انگیز بود, تصویر بدست امده از انسانی که در لحظات خفگی انگشتانش را بهم فشرده و دهانش باز مانده بود, جزئیات لباس او بخوبی پیدا بود . با استفاده از این شیوه قالبهای فراوانی به دست امد که از لحضات پایانی زندگی در شهر پمپیی حکایت داشت . قالبها وحشت و ناامیدی را بصورتی ابدی مشخص کرده بود . زنی بچه اش را در بغل نگه داشته بود در حالی که دو دختر بچه دیگر دامن مادر را چنگ زده بودند . مرد جوانی با همسرش در حال فرار کنار هم به زمین افتاده بودند, کنار حصار شهر مردی در حالی که سعی داشت بزی را به درون اغل بکشاند بر زمین افتاده بود . مرگ دست جمعی نیز در اینجا و انجا بچشم میخورد و در خانه مردی بنام " کوئنتوس پوپااوس " ده برده در پله های طبقه دوم بر زمین افتاده بودند . مردی که جلوی انها حرکت میکرد, فانوسی برنزی به دست داشت . هفت کودک زیر سقف خانه ای که بر اثر سقوط مواد اتشفشانی خراب شده بود کشته شده بودند . در یک انبار مواد غذایی 34 نفر پناه گرفته و مقداری نان و میوه گرد خود جمع کرده بودند تا اتشفشان به اخر برسد, پیدا شدند . در یک ویلا خارج شهر 18 ادم بزرگ و 2 بچه در سرداب خانه پیدا شدند . صاحب خانه در حالی پیدا شد که کلید نقره ای به کمر داشت و همراه خدمتکاری بود که کیسه ای پول و جواهر در دست داشت . انها نزدیک دروازه خانه بر زمین افتاده بودند . بسیاری از مردم در حالی پیدا شدند که سعی میکردند بخشی از مایملک خود را نجات دهند . خدمتکار یک خانه بزرگ در بیرون خانه به همراه مقداری طلا و زیور الات پیدا شد . نزدیک سربازخانه کلادیاتورها, برده ای با اسبی پیدا شد که روی ان لباس و اشیاء ضروری را بسته بود .




جوزپه فیورلی بهمراه کارگران حفار در منطقه پمپیی .. نام او همیشه با پمپیی اجین شده است .


سالهاست که جهانگردان از پمپیی دیدن می کنند و این قالبهای کچی را مینگرند و هراس ان لحظه را با تمام وجود احساس می کنند. در سال 1863 یکی از باستان شناسانی که همراه فیورلی بود درباره یکی از قالبها چنین نوشت : « یک دست او دراز شده و انگشتهایش منقبض شده بود . پاها به حالت کج درامده و احساس درد و وحشت بخوبی در چهره او پیدا بود . معلوم بود که مرد بینوا بخوبی از سرنوشتی که بر سر او فرود امده است و پیش از مرگ می دانسته که بدترین لحظه عمرش فرا رسیده است. او دچار خفقان شده بود.» پمپیی شهر مدفون شده در تاریخ و شهر مجسمه های میباشد که طبیعت با ذوق دلخراش خود ان را ساخته است . پــــایـــــان



برای دیدن تصاویر دیگری از شهر پمپیی اینجا کلیک کنید . (http://yahoo2.******.com/page/pompi.aspx)
نویسنده: سیدجلال صیادمیری

Borna66
09-15-2009, 02:14 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

کج بریهای بسیار زیبا نشان از ذوق و هنر معماران روم باستان را میتوان در اکثر خانه های مردم شهر مشاهده کرد . متاسفانه بسیاری از این کچ بریها بخاطره غارتهای ناشیانه که به اسم باستان شناسی صورت گرفت خسارات بسیاری را به این مجموعها وارد کرد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

جوزپه فیورلی : باستان شناس دلسوزی که پمپیی را از خسارتهای بسیاری نجات داد


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



جوزپه فیورلی بهمراه کارگران حفار در منطقه پمپیی .. نام او همیشه با پمپیی اجین شده است .