PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ و فرهنگ سرزمین آریایی آذربایجان و نقد پان ترکیسم و تجزيه طلبي



Borna66
09-14-2009, 07:38 PM
پاسخ کلی به نوشتارها در تایپک آذری ها در انجمن اذرباییجان و دوستانی که فریب کسانی رو که میگویند واژه ایران واژه افسانه ایست که فقط در شاهنامه نامش برده شده رو میخورندhttp://pnu-club.com/images/smilies/wink.gif
ببینید دوستان گرامی " ایران 2500 ساله تاریخ پادشاهی و رسمی داره "
چه در متون اوستایی چه در سنگ نوشته ها و سکه های پیدا شده در زمان ها هخامنشی و ساسانی " ما به واژه ایران بر میخوریم " ( پس این در جواب کسانی که ادعا میکنن نام ایران یه نام اینگلیسی هست و جعلی و افسانه )
برای نمونه در دودمان ساسانیان :
اردشیر در بنایی که به دستور ایشان برای بزرگداشت کارهایش بنا شد ( نقش رستم و فیروز آباد ) در نقش رجب او بر روی اسبی و اورمزد در بر وری اسبی دیگر نشته است " اورمزد به دست شاه کتیبه ای میدهد " که در آن فرمانروایی سرزمنی با نام ایران رو به اردشیر میبخشد .



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
عکس مورد نظر
بزرگترين بنای سنگی عصر ساسانيان ) در نزديکی شيراز




نام مورد استفاده در اوستا برای میهن اسطوره ای آریاییان ذکر شده است
پس نام ایران یک واژه ساسی مذهبی بوده است "
نکته مهم: کتیبه کرتیر (قرن3) " واژههای ایرانی و انیرانی رو باز و روشن کرده :

دوستان توجه کنید " نه این کتبه توسط سیاسون نوشته شده نه توسط انگلیس و روسیه یا رضا خان " یا میهن پرست پارسیhttp://pnu-club.com/images/smilies/wink.gif http://pnu-club.com/images/smilies/cool.gif http://pnu-club.com/Yahoo_smilies/53.gif

در این کتیبه محدوده جغرافیاییه ایران و انیران مشخص شده " به گفته این کتیبه ساترلپ های پارس " پارت " بابل " میسان " آدیان ( آشورباستان) " آذرباییجان " اصفهان " ری " کرمان " سیستان " گرگان " تا پیشاور " را ایرانی نام برده . ( ایرانی بر اساس متون دینی زردشتی یعنی آریایی " همانطور که گفته شد )

بزارید انیران ها رو هم بنا به گفته این کتیبه نام ببریم :
سوریه " کیلیکیه " ارمنستان " گرجستان " آلبانیا ( سمت باختری دریای کاسپین یا قروین معرب شده ) و بالاسگان که در زیر لوای پادشاهی ساسانی بودند انیرانی نامیده شده اند .

جالب اینه که ارمنستان که شاهزاده های ساسانی در آنجا زندگی میکردند و زردتشتی بودند نیز انیرانی خوانده شده اند "( منطقه قفقاز جنوبی و ترکیه شرقی و کمی از آذربایجان ایران " سرمین آران باستان نامیده میشده " که سرزمین باستانی ارمنستان هست )

فعلا تا همین جا کافیه " این نمونه ای هزاران مدرک باستانی هست " تاریخ رو شکل داده " نه فکر و خیال مبهم " و پوچ که یه مشت ..... به خورد ایرن مردم دور گشته از اصل " میدن.

من به زودی مدارک بعدی رو در این تاپیک مینویسم

Borna66
09-14-2009, 07:39 PM
فردوسی بزرگ :

که کس در جهان جاودانه نماند به گیتی بما جز فسانه نماند

هم آن نام باید که ماند بلند چو مرگ افگند سوی ما بر کمند

زمانه به مرگ و به کشتن یکی است وفا با سپهر روان اندکی است

پيرامون زبان باستاني و تاریخ آذربايجان يا آذرآبادگان يا آتورپاتکان
تا روزگار پیش از اسکندر گجستک آذربایجان ایران نام ماد خرد داشته است . دیودور سیسیلی تاریخ نگار مشهور یونانی در تقسیم کشورهای اسکندر چنین می گوید : پس از تصرف ایران ماد بزرگ به سردار یونانی واگذار گردید و ماد خرد به آترپس که آتروپاس نیز گفته می شود سپرده شد . ژوستن نیز در تقسیم شهرهای اسکندر این امر را تائید کرده است و از سردار ایرانی به نام اکروپات نام می برد . در دوران اشکانیان و ساسانیان آذربایجان غالبا نخستین سنگر دفاعی ایران در برابر تجاوزات بیگانه محسوب می شده است . هجوم امپراتوری روم به ایران از مرزهای آذربایجان و ارمنستان صورت میگرفته است . استرابون می نویسد وقتی آنتونیوس سردار رومی در سال 36 قبل از میلاد با صد هزار مرد جنگجو و پشتیبانی شاه ارمنستان بر ضد فرهاد چهارم اشکانی متحد شدند نخست به شهر فرااسپ پایگاه پادشاه آتروپاتان رفت و آنجا را محاصره نمود ولی پس از نبردی سخت نتوانست کاری از پیش ببرد و در برابر دفاع ایرانیان خسته و نا امید گشت و به کشورش بازگشت . در دوره شاهنشاهی ساسانی آذربایجان یکی از مهم ترین ایالت ایران بوده است . پایتخت آن شهر گنجک ( گنزک ) بوده است . مسعودی تاریخ نگار مشهور در مسالک الممالک نوشته است :
آذربایجان در دوره پس از اسلام یکی از مهم ترین ایالات ایران مسحوب میشده است و پس از سقوط ساسانیان همواره مرکز حوادث و شگرفی های تاریخی بوده است . در متون پهلوی شهرستانهای ایران که در دوره ساسانی نوشته شده است آمده :در کرانه آذرپاتکان شهرستان گنجک را افراسیاب تورانی ساخت . پایگاه آذرپاتکان را ایرانگشسب سپهدار ایرانی ساخت . استاد پورداوود در مزدیسنا می نوسید : پایتخت زمستانی و تابستانی شاهان محلی ایران گنجک بوده است و اردبیل دیگر شهر مهم شاهان آتروپاتکان .

مولفان اسلامی بنای ساخت اردبیل در آذربایجان را به فیروز پادشاه ساسانی ( 459 تا 483 میلادی ) نسبت داده اند . این شهر به فرمان فیروز شاه بنا گشت . فردوسی بزرگ نیز بر این امر تاکید دارد :

یکی شارستان کرد پیروز رام خنیده بهر جای آرام وکام

دگر کرد بادان پیروز رام بفرمود کو را نهادند رام

که اکنونش خوانی همی اردبیل که قیصر بدو دارد از دادمیل

ولی اسعدی گرگانی در منظومه ویس و رامین بنای اردبیل را به پیش از ساسانی می رساند :

ز هر شهری سپه داری و شاهی ز هر مرزی پری رویی و ماهی

گزیده هر چه در ایران بزرگان از آذربایگان وز ری و گرگان

چو بهرام و رهام اردبیلی گشسب دیلمی شاهپور گیلی

رهام نام قهرمان آذربایجانی است که از خاندان اصیل ایرانی بوده است نژادش به کیانیان باز میگردد . تاریخ آذربایجان در اوایل اسلام با قتل و کشتار همراه بوده است . بعد از مرگ عمر- عثمان به خلافت رسید . در سال 24 هجری چندین عصیان در شهرهای ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند . همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله اعراب قرار گرفت .( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند . ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر توسط ایرانیان مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند . لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستاهها ویران گشت و قرارداد سخت تری منعقد گشت

بلاذری مینوسید : اشعث ابن قیس آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان ساکن در آذربایجان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود . در نهایت آذربایجان در قرن سوم هجری از تصرف اعراب خارج شد .
پیرامون وجه تسمیه ( نام گذاری ) تبریز نیز مورخان بنای ساخت آن را به خسروکبیر پادشاه ایران در ارمنستان در دوره اردوان چهارم پادشاه اشکانی نسبت داده اند . میان اردشیر و خسرو جنگی در میگرید که ده سال به طول می انجامد که اردشیر بازنده این جنگ می شود . خسرو هنگام بازگشت به آتروپاتن شهری را به نام دادریژ بنا میکند . در زبان ارمنی به معنی انتقام است . پس از مدتها دادریژ به تاوریژ تغییر پیدا میکند و سپس به توریز و سپس تب ریز . در پارسی متداول تب ریز به معنی تب پنهان می باشد . ولی از دیدگاه سند واژه شناسی تبریز از واژه ای پهلوی باستانی ایران است که در معنی جاری شدن می باشد . این نام بدلیل آبهای روان و چشمه های بسیار آذربایجان و طبیعت زیبای این منطقه گذاشته شده است . مورخان اسلامی منجمله حمده الله مستوفی آباد کردن تبریز را به زبیده هارون الرشید نسبت می دهد . در سال 175 هجری قمری در زمان متوکل تبریز بر اثر زلزله به کلی ویران شد . بار دیگر در سال 460 هجری قمری زلزله ای دیگر تبریز را به کلی ویران نمود و قطران تبریزی وصف این واقعه را ذکر کرده است . در حمله مغول حاکم دوراندیشی بر تبریز حکمرانی میکرد که برای جلوگیری از قتل عام و ویران شدن تبریز با تورکان مغول صلح کرد و مانع از خونریزی شد . تبریز از دید ابن خردادبه - بلاذری - طبری - ابن فقیه - اصطخری شهری کوچک بوده است . ابن حوقل - مقدسی و ابن مسکویه تبریز را شهری آباد و مهم در آذربایجان توصیف کرده اند . متاسقانه در سال 809 هجری قمری تبریز توسط ترکان قراقویونلو غارت شد ولی بعدها پایتخت این سلسله شد و جهانشاه در سالهای 1436 تا 1476 میلادی بر آنجا حکومت کرد . بنای مسجد کبود از وی می باشد . پس از آن در شیعه های صفوی تبریز را قتل عام نمودند . تاریخ ننگین شاه اسماعیل صفوی در آذربایجان بر همگان آشکار است . وی در سال 906 هجری قمری برای رسمی کردن مذهب شیعه که خود گسترش دهنده آن بود تبریز را جولانگاه قتل مردم ایرانی کرد و غیر شیعه ها را بکشت . پس از این دوره زبان تورکی کم کم در آذربایجان رایج گردید و زبان پهلوی باستانی این منطقه با زور حکام ظالم رو به کمرنگی رفت . در سال 993 ترکان عثمانی تبریز را اشغال کردند ولی شاه عباس اول آنان را از آذربایجان بیرون راند . باردیگر تبریز توسط روسها اشغال شد و تا سال 1914 در دست اشغالگران باقی ماند . آنان آزادیخوهان ایرانی را به قتل رساندند . پس از خروج روسهای باردگیر عثمانی ها تبریز را اشغال کردند . پس از آن باردیگر روسها در سال 1918 وارد تبریز شدند . پس از مدتی روسها از اشغال تبریز دست برداشتند و پیمان صلحی بین ایران و روسها بسته شد .

سرزمینهای ایرانی آران و قفقاز جدای از آذربایجان است ولی هر دو شهر هویت ایرانی و آریایی دارند که متاسفانه به اشغال روسها در آمد و سپس از بدنه ایران جدا شد . بر گفته دهها سند تاریخی آران با آذربایجان یکی نیست ولی در حرکتی غرض آمیز دولت جدید آران این منطقه با پشتوانه بیگانگان نام آذربایجان را برای کشور تازه استقلال یافته خودشان برگزیدند . جمهوری آذربایجان امروزه به نام ایران شمالی در بین مردم در حال گسترش است و تلاشهایی برای الحاق مجددش به ایران در حال انجام است . برخی اسنادی که آران را با آذربایجان جدا می داند و نامیدن آذربایجان شمالی و جنوبی کاملا غلط است :

پولیبیوس متولد 205 پیش از میلاد : ( polibii - historiae - rec fr hulstsch vol IIV 1889 )

میان سرزمینهای آتروپاتن ( آذربایجان ) و سرزمین آلبانیا اقوامی چون کادوسان ساکن هستند

آلبانی ها در دشت اطراف رود کر سکنی دارند و رود آلازان آنها را با گرجیان جدا می کند .

دیودور سیسیلی تاریخ نگار سده اول پیش از میلاد : ( diodori bibliotheaca - vol I-III - 1889 )

استانهای آلبانی و خزر قسمتی از سرزمینهای آلبانی می باشد

استرابون جغرافی دان بزرگ مورخ 63 پیش از میلاد : ( strabonis - geographica , rec - commentario crit instr .g kramer 1884 - 1892 )

آلبانی سرزمینی است که از جنوب رشته کوههای قفقاز سرچشمه می گیرد و تا رود کر و دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین آتروپان محدود می گردد

موسی خورنی مورخ و جغرافی دان عهد ساسانی ( m.khorenskii , istoriia armenii , moshva - 1893 page 393 )

آلبانیا یا دشت اغوان همان آران است

ابن خرداد به دبیر ایالات ماد در سال 300 هجری - ( مسالک الممالک - ص 120 - 118 )

بردع - بیلقان - قبله - شیروان قسمتی از آران می باشد - گرجستان و آران سیسجان جزو بلاد خزر است که متعلق به نوشیروان است .

ابن فقیه جغرافی دان مولف کتاب البلدان که در سده سوم هجری http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif ترجمه مسعود - ص 130 - 129 )

آران يکي از بخشهاي ارمنستان بوده است . وي شهرهاي ارمنستان را به شرح زير تقسيم کرده است : برذغه - قبله - شيروان - شابران - شسکي - شکمور - بلاسجان و . . . او مي نويسد آران ( جمهوري جعلي آذربايجان ) ملک ارمنيان است و در آن 14 هزار دهکده موجود مي باشد . مرز آذربایجان از یک سو رود ارس - سوی دیگر زنجان و حدود دیلمستان و گیلان است .

ابن حوقل که در سده چهارم هجری می زیسته : ( صوره الارض دکتر جعفر افشار - بنیاد فرهنگ ایران ص 128 )

رود اراس مرز میانی آران و آذربایجان است و نقشه های آن تاکید کننده بر این قضایا است .

آران شامل شهرهای بردغه - جنزه ( گنجه ) شکمور - تفلیس - بردیج - شماخیه - شروان - شابران است

فرمانده هان آران هر ساله خراجهایی را به همراه لوازم دیگر به پادشاهان آذربایجان می پرداختند

اصطخری جغرافی دان سوم و چهارم هجری : ( مسالک الممالک - ایرج افشار - بنگاه نشر کتاب ص 158 )

شهرهای آران بیلقان - ورثان - بردیج - شماخی - شیروان - آبخازه - شابران - قبله - شکی - گنجه و شکمور است

یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان ( جلد اول لایپزک 1866 ص 183 )

آران نامی است ایرانی دارای سرزمینهای فراخ و رود ارس میان آذربایجان و آران است .

ابوالفدا مورخ و جغرافی دان در سال 732 هجری ( تقویم البلدان - ص 386 )

آران اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است . ارمنستان و آران و آذربایجان سه سرزمین بزرگ و جدا گانه اند که اهل فن آنها را جدا از یکدیگر در نقشه نشان می دهد

حمد الله مستوفی که در سده هشتم هجری می زیسته در کتاب نزهه القلوب شهرهای آذربایجان را چنین نام می برد : ( ص 85 و 102 دکتر محمد دبیر سیاقی تهران )

تبریز - اوجان - طسوج - خلخال - شاهرود - مشکین - انار - ارجاق - اهر - تکلفه - خیاو - درآورد - کهران - کلیبر - فصلون - نوذر - خوی - سلماس - ارومیه - اشنویه - سراو - میانه - گرمرود - مراغه - ده خورگان - نیلان - مرند - زنور - آزاد - ماکویه

تـاريخ مختصر و وجه تسميه آذربايجان

دكتر حسين نوين رنگرز

عضو هيات علمي دانشگاه و محقق اردبيلي

منطقه آذربايجان بخشي از سرزمين ماد بزرگ بود. اين سرزمين از زمان يورش اسكندر مقدوني به نام آتورپاتگان معروف شده است. البته نام اين منطقه در كتاب بن دهش (خلاصه اوستا) ايـران ويچ ذكر گرديده است. در آن كتاب مي خوانيم. «ايـران ويچ ناحيت آذربايجان است. ايـران ويچ (آذربايجان) بهترين سرزمين آفريده شده است. زرتشت چون دين آورد، نخست در ايـران ويچ (آذربايجان) فراز يشت، پرشيتوت و مديوما (مديا – ماد) از او پذيرفتند ايرانويچ يعني آذربايجان».1

علاوه بر ايـران ويچ كه براي آذربايجان اطلاق يافته، نام بامسماي آذرگشسب نيز به آذربايجان عنوان شده است كه بنا به خبر شاهنامه، دو آتشكده‌ي مقدس به نام آذرگشسب بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان) واقع است. آتشكده آذرگشسب باكو، هم چنان پابرجاست و ظاهراً آن را بازسازي كرده اند. علي‌اكبر دهخدا، در لغت نامه خود، ذيل لغت باكو، شرح مفصلي درباره اين آتشكده آورده است.2

آتشكده بزرگ و معروف ديگر در تخت سليمان مراغه قرار دارد به نام «‌‌‌‌آذرگشسب». گيرشمن درباره آن مي‌نويسد: ‌شيز مركز ديني ماد آذربايگان (تخت سليمان امروز) معبد شمال ايـران بود در اين معبد جامعه‌اي بسيار قديم از مغان مي‌زيستند.3 پرفسور گيريشمن در کتاب ايران از آغاز تا ساسانيان نقشه کشورهاي شاهنشاهي اشکانیان و ساسانیان و هخامنشیان را به چاپ رسانده است و از آذربايجان به نام سرزمين آریایی ماد بزرگ نام برده است .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

در شاهنامه فردوسي هم آمده كه در دوران كيانيان، آذربايجان را به نام آتشكده بزرگ و مقدس «‌آذرگشسب»‌ مي‌خواندند. بر پايه سخن فردوسي، كي‌خسرو پيش از نشستن بر تخت شاهي، همراه با پدربزرگ خود كي‌كاوس به سوي خاك آذرگشسب (آذربايجان) روان مي‌شود تا در محراب، آغاز سلطنت خود را متبرك و از خداوند در اداره امور كشور ياري طلب نمايد:

چنين گفت خسرو به كاوس شـاه كه جز كردگار از كه جوييم راه

بدو گفت: ما هم‌چنين با دو اسب بتازيم تا خاك آذرگشسب

سر و تن بشوييم با پا و دست چنان چون بود مرد يزدان پرست

به زاري، آيا كردگار جهان به زمزم كنيم آفرين جهان

بباشيم در پيش يزدان به پاي مگر پاك يزدان بود رهنماي ...4

آرتو كريستن سن نيز در تاييد زيارتگاه بودن آن آتشكده چنين مي نويسد:

«‌آتشكده آذرگشسب يا آتش سلطنتي در گنجگ (شيز) واقع درآذربايجان بود كه اكنون به خرابه هاي تخت سليمان معروف است و پادشاهان ساساني هم (مانند كي‌كاووس و كي‌خسرو به روايت فردوسي) در ايام سختي به زيارت اين معبد مي‌شتافتند. و زر مال و ملك و غلام براي آن جا نذرمي كردند.5

از نام‌هاي ديگر آذربايجان «‌ماد خرد» بوده است. در دوران شاهنشاهي مادها و در آن روزگار، ايـران بزرگ را «‌ماد بزرگ» و آذربايجان را «ماد خرد» مي ناميدند. البته اين استان را به روزگار مادها، آتورپاتكان نيز مي‌گفتند. به نظر استرايو، جغرافي نگار معروف يوناني آذربايجان از نام سرداري به نام «‌آتورپات» اقتباس شده است. بدين ترتيب كه چون دوران پادشاهي هخامنشيان به پايان آمد، الكساندر ماكدوني6 به ايـران دست يافت، سرداري به نام «‌آتورپات» در آذربايجان برخاسته، آن سرزمين را، كه بخشي از خاك مادان و نام «ماد كوچك» معروف بود، از افتادن به دست يونانيان نگاه داشت و آن سرزمين به نام «‌آتورپاتكان» خوانده شد.7

ريشه نام «‌آتورپاتكان» از آتورپاتن، آتورپات، آذرپات يعني «آذر پاسدار» يا نگهبان آتش است و آتروپاتن لقب هر يك از ساتراپ ها (استانداران) هخامنشي در اين استان بوده است. چه آذربايجان جايگاه بزرگ‌ترين و مقدس‌ترين آتش ايزد افروخته به نام «‌اذرگشسب» بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان امروزي) قرار داشت. دياكونف در وجه تسميه آذربايجان نوشته است: «‌اين نظر بسيار شايع است كه آتروپات «شخص» نيست و لقب كاهني است كه در ماد حكومت مي كرده است و اشتقاق اين كلمه «نگهبان آتش» چنين تعبيري را اجازه مي دهد».8

البته برخي نيز معتقدند كه در دوران شاهنشاهي مادها و بعد از آن در دوران هخامنشيان تا زمان كوروش كبير، مغان علاوه بر سمت پاسداري از آتش مقدس، شغل استانداري آذربايجان را هم برعهده داشتند. اين لقب تا زمان حمله اسكندر لقب استانداران بود. اما آخرين ساتراپ (استاندار) هخامنشي براي جلوگيري از ورود يونانيان به سرزمين آتش مقدس و حفظ حرمت استان آذرگشسب خودر ا نه استاندار، بلكه پاسدار آتش مقدس يعني «‌آتروپاتن» خواند و از آن پس عنوان و لقب او «‌آتروپاتن» به صورت نام اين استان درآمد. احمد كسروي تبریزی نيز ضمن بررسي نام «آتروپات» واژه «‌اتور» را همان آذر يا آتش و واژه «‌پات» را كه بعدها به صورت «‌پاد» و «‌باد» درآمد به معناي «‌نگهبان» دانسته است.9 اين نام تا پايان عصر ساساني در ايـران رايج بوده است. چنان كه يكي از موبدان مشهور «‌آذرباد ماراسپندان» يا «‌آذرباد مهراسپندان» نام داشته است. اين شخص وزير شاپور دوم، شاهنشاه ساساني و يكي از مفسران اوستا بود. نام اين موبد به صورت «‌آتربات مانسار اسپندان» نيز آمده است.10

در ادبيات دري، آتورپات به صورت‌هاي، آذرآبادگان، آذربايگان و آذربايجان آمده است. چنانكه فردوسي نيز «‌آذر آبادگان» به كار برده است:

به يك ماه در آذر آبادگان ببودند شاهان و آزادگان

وز آن جايگه لشكر اندر كشيد سوي آذر آبادگان بركشيد

در كتاب‌هاي عربي نيز آذربايجان و آذربيجان به كار برده شده است. به هر حال اين كلمه، با اشكال مختلف و تصحيفات آن هر چه باشد، با توجه به دلايل عقلي و نقلي موجود، آن چه مسلم است ماخوذ از «‌آتورپات يا آتروپات» نام سردار ايراني و خشثرپاون (شهربان) زمان اسكندر، آذربايجانست و هر وجه يا مبدا و علتي كه براي پيدايش اين نام، كه اكثر مورخان و جغرافي نويسان قديم و معاصر نگاشته اند، قابل ترديد است. بدن شك اين نام ايراني است. زيرا در اوستا AterePata كه در لغت به معني نگهبان و پناهنده آتش است، نام يكي از پاكدينان ايـران باستان است و در پهلوي Aturpat آمده است.

علاوه بر اين، در ايـران باستان نام آذربد، آذرپاد و در پهلوي آتروپات (مارسپندان) از اسامي معمول و رايج بوده است. آتورپاتكان همان طور كه گفته شد، خود از سه كلمه تركيب يافته است. آتور يا آذر به معني آتش و پات يا پاي (پد) از مصدر پاييدن به معني نگهبان و نگهباني كردن و سرانجام «‌كان يا گان» كه پساوند مكان يا نسبت است با اين توضيح ابهامي در اين نام باقي نمي ماند و معناي آن «‌سرزمين يا شهر آذرباد» معناي درست تري است كه مي‌توان بدان اطلاق نمود.

يادداشت‌ها

1- فرتيغ دادگي: بن دهش (خلاصله اوستا)، گزارنده: مهرداد بهار، صص، 28 و 152.

2- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 3، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، ذيل باكو

3- پروفسور گيرشمن، ايـران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، ص 270.

4- فردوسي، شاهنامه، به همت محمد رمضاني، كلاله خاور، جلد 3، ص 95.

5- آرتوركريستن سن، ايـران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، چاپ دوم، انتشارات دنياي كتاب 1377، ص 190.

6- اين شخص همان اسكندر مقدوني است. در نوشته هاي باستان، او را به جاي الكساندر، السكندر مي ناميدند.

7- احمد كسروي، كاروند. به كوشش يحيي ذكاء، تهران، 1356، صص 313-314.

8- دياكونف، تـاريخ ماد، ترجمه كريم كشاورز، بنياد ترجمه و نشر كتاب،1345، ص 780.

9- احمد كسروي، كاروند، صص 315-316.

10- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، جلد 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ذيل «‌آتروبات»

11 - آذري يا زبان باستان آذربايجان اثر شادروان احمد کسروي

زبان مـردم آتورپاتكان، زبان ايراني بوده است

پروفسور اقرار علي اوف

«پروفسور اقرار علي‌اوف» از دانشمندان برجسته تـاريخ‌شناسي و زبان‌شناسي جمهوري آذربايجان است كه مرتبت و منزلت علمي والاي وي به سبب تحقيقات گرانسنگ در گستره شوروي سابق و كشورهايي مانند ايـران و تركيه، بر همگان روشن است. اقرار علي‌اوف، عضو هيات علمي آكادمي علوم جمهوري آذربايجان در باكوست. كتاب «تـاريخ آتورپاتكان» يكي از تاليفات علمي و مهم «پروفسور اقرار علي اوف» مي باشد كه در هفت بخش تدوين شده و نكته‌هاي بديع از تـاريخ آتورپاتكان را باز مي‌گويد. يافته‌هاي علمي وي مورد پسند جاهلان و نژادگرايان در جمهوري آذربايجان واقع نشد و گفته مي‌شود كه حتي گروهي از جهال كتب وي را جمع‌آوري كرده و در آتش سوزاندند! آن‌چه مي‌خوانيد فرازهايي است از كتاب «تاريخ آتورپاتكان» به ترجمه دكتر شادمان يوسف

بـا وجود آن كه تـا حال نشانه‌اي از زبان ماديان آتورپاتكان دوره‌هاي باستان به دست نيامده است (ما تنها يك نوشته به زبان ارمني در دوران بعد از قدرت هخامنشينان در «سن كله» نزديك زنجان داريم كه شهادت مي‌دهد در آتورپاتكان و كشورهاي همسايه، حتي ارمنيان از آن استفاده مي‌كرده‌اند. اما علاوه بر اين، ما مي‌توانيم بـا تكيه بر پايه‌هاي استوار، تصديق كنيم كه آن‌چه كه زبان ماديان ميانه آتورپاتكان به شمار مي‌رود،1 بي‌شك زبان ايرانيست كه به طور وسيع، گسترده بود. در اين باره نه تنها به گونه‌اي نسبتا خوب فرهنگ نامگذاري آذربايجان در آغاز عصر ميانه، كه آن را مي‌توان متعلق به دوره‌هاي باستاني نيز دانست، گواهي مي‌دهد،‌ هم‌چنين اسناد ديگر نيز وجود دارد. مولفان عرب در برابر ديگر زبان‌ها ولهجه‌ها كه در عصر ميانه در آذربايجان غربي معمول بودند، زبان‌هاي آذري (azari)، پهلوي (fahlavi) و فارسي را (iuqat-i furs) را نام مي‌برند. درباره زبان آذري هم‌چون زبان بخش زيادي از جمعيت آذربايجان‌غربي مسعودي2 نيز مي‌گويد. درباره اين زبان ابن‌حوقل، ياقوت بلاذري و مولفان ديگر عرب گزارش داده‌اند. 3

مقدسي زبان آذري را هم‌چون زباني مخصوص فارسي معين كرده مي‌نويسد: زبان دشواري است و برخي واژه‌هاي آن شبيه زبان خراساني است.4

براي مقدسي و هم‌چنين بيش‌تر مولفان قرن‌هاي نهم و دهم معين كردن لغت فرس (يعني زبان فارسي) معناي اتلاق به گروه زبان‌هاي ايراني را داشت. اين‌كه آذري زبان فارسي بوده است، از گفته‌هاي خرد مولفان عرب برمي‌آيد كه نوشته‌اند: اين زبان خوبي نيست براي فهميدن دشوار است (از نقطه‌نظر داننده فارسي) و غيره.5 در عين حال استفاده كردن از نام فارسي براي آذري از سوي مقدسي و مولفان ديگري عرب از جمله ابن‌مقفع* هم‌چنان كه اصطلاح (فهلوي) را براي معين نمودن زبان اصفهان، ري، همدان، نهاوند و آذربايجان.6 و اصطلاح فهلويات را براي شعرهايي كه به لهجه‌هاي محلي نوشته شده پيش از همه نشان زبان ماد را معين مي‌كردند.7

آن‌چه كه ما درباره زبان آذري مي‌دانيم كه شايد آن را مي‌بايد زبان آذربايجانيان ناميد (به اين تعبير لغت آذربايجان در نوشته‌هاي بيروني برمي‌خوريم.)8 ، مي‌توان خلاصه‌هاي زيرين را برآورد:

1ـ در دوران مولفان عرب، در آذربايجان بـا زبان آذري صحبت مي‌كردند.

2ـ كه آن بدون شك زباني ايراني بوده است، چون كه مولفان عرب آن را برابر دري و پهلوي گاهگاه به نام فارسي ياد مي‌كنند و آن را جدا از زبان‌هاي ديگر قفقاز به شمار مي‌آورند.

3ـ كه آذري زبان فارسي امروزي نيست.9 تحقيق‌هايي كه مولفان معروف در زبان آذري كرده‌اند، ‌حاكي از آن است كه اين زبان متعلق به گروه زبان‌هاي شرق و غرب ايـران است و آن به زبان تالشي نزديك بوده.10 زبان تالشي ويژگي‌هاي اساسي صورتي زبان مادها را در خود نگاه داشته است.11

منابع جدي وجود دارند كه نشان مي‌دهند لهجه‌هاي نزديك به زبان آذري و تالشي امروز، در دوره عصر ميانه (قرون وسطا) در سرزمين آذربايجاني جنوبي گسترش يافته است.12 جالب است كه يادآور شويم كه براساس سخنان ياقوت، زبان شهروندان مغان (دشت مغان) به زبان‌هاي گيلان و تبرستان نزديك بوده است.

برخي زبان‌هاي ايراني آذربايجان جنوبي ] آذربايجان ايـران[ كه تـا زمان ما باقي مانده‌اند، مانند هرزني، خلخالي، گرينكاني و ديگران، در خود رابطه‌هاي خوبي بـا لهجه‌هاي شمال غربي مركزي ايـران را دارند.14

گروهي از دانشمندان معروف چنين عقيده دارند كه لهجه‌هاي ايراني كه در سرزمين آذربايجان جنوبي امروز و قرون ميانه گسترش داشته‌اند باقيمانده زبان‌هايي هستند كه در زمان‌هاي قديم وجود داشتند و لهجه‌هاي امروزي شمال و غرب و مركزي ايـران نشانگر آنند كه در اين منطقه زبان يگانه‌اي مشترك بوده است.15 خيلي مهم است كه در دوره ميانه در آذربايجان به گروهي از لهجه‌هاي ايراني برمي‌خوريم و نيز لهجه‌هاي ايراني امروزه اين منطقه همه متعلق به گروه زبان‌هاي شمال غربي ايـران‌اند و ويژگي‌هاي نزديك به هم داشته‌اند مانند زبان مادها. 16 از اين رو مي‌توان گفت كه زبان‌هاي نامبرده، بازمانده زبان مادي و يا لهجه‌هاي مادي مي‌باشند.

در اصل، لهجه‌هاي ايراني كه در سرزمين آذربايجان به كار گرفته مي‌شد، حاكي از آن است كه آن‌ها نه در دوره ميانه و نه بعدتر، از جايي ديگر به اين جا نيامده‌اند‌ بلكه هم اين‌جا بوده‌اند. موارد زيادي درباره اين لهجه‌هايي كه از جانب محققان روسي و عالمان شوروي و دانشمندان خارجي گردآوري و تحقيق شده، هم‌چنين پژوهش‌هاي گروهي از عالمان خارجي (دانشمندان خارج از مرز شوروي سابق/ مترجم) در منطقه‌اي كه درباره آن سخن مي‌گوييم، حاكي از آن است كه هنوز از زبان‌هاي قديم، زبان‌ها و لهجه‌هاي ايراني پديدار هستند. به ويژه بايد يادآور شد كه زبان و لهجه‌هاي گروه شمال غربي بر پايه آگاهي‌هاي زبان‌شناسان از كهن‌ترين زمان تـا امروز از زبان‌هاي گروه فارسي برخاسته‌اند.

در اين جا مي‌بايد چند سخن راجع به مفهوم آذربايجان بگويم، چون كه در دوره‌هاي اخير در ادبيات علمي، و علمي ـ مردمي كوشش‌هاي بسيار به خرج مي‌دهند تـا اين كه اين نام را از محيط آتورپاتكان جدا سازند، كه اين به تباه كردن انديشه نسل‌هايي كه در سرزمين ما به سر مي‌برند مي‌پردازد و پيوندهاي خوني و معنوي را كه ما بـا آتورپاتكان داريم مي‌گسلاند. اين گفتار توضيح و تفسير بسياري از مسايل تـاريخ كشور ما را ايجاب مي‌كند كه اين سخنان بايد محيط آن گردند كه هر مورخ از براي خود احترام قايل شده، وظيفه خود بداند كه تنها حقيقت تاريخي را بگويد تـا خاطره تاريخي مـردم ما نگاه داشته بشود! نام آذربايجان تـا زماني نه چندان دور در رديف نام‌هايي قرار مي‌گرفت كه هيچ‌گونه اختلاف نظري درباره آن وجود نداشت. اما در ده سال اخير در جمهوري آذربايجان براي آن‌كه معنايي تازه به اين مفهوم بدهند، كوشش‌هاي فراوان به خرج داده مي‌شود. اين تجديدنظر، بارها نه از جانب متخصصان بلكه از سوي كساني كه از دانش به دوراند و تخصصي در اين زمينه ندارند، ابراز مي‌شود. اين قبيل مردمان به كارهاي غير علمي دست مي‌زنند و چنين گمان مي‌دارند كه بـا سخن‌پردازي‌هاي دور از حقيقت، مي‌توانند مسايل علمي را حل وفصل كنند! جريان را كاملا ساده كرده و بدون هيچ آگاهي از تحليل ريشه‌شناسي و بي‌آن‌كه خويش را به دانش زبان شناسي بيارايند بـا تمامي نيرو، كوشش مي‌كنند كه وجود تركان را در سرزمين‌ ما باستاني بنمايانند و در تحليل خود نام آذربايجان را به كار مي‌گيرند!

آنان كه در اين باره از خود كوشش بسيار به خرج مي‌دهند، متوجه نيستند كه مفهوم نام، گرچه اسناد مهمي براي معين كردن تـاريخ قومي خلق است، ولي استناد تنها براساس يك نام بدون نشانه‌هاي ديگر امكان‌پذير و دور از اصول علمي است. نيز نمي‌توان پيدايش زبان خلق را معني جديد داد. و تعيين كوشش‌هاي تاريخي ـ قومي خلق‌ها بـا استفاده از مفهومي كه حتي بـا نام هم رديف هست، غير علمي سات و خيلي خطرناك است.

نمي‌توان ساده‌لوحانه گمان كرد كه نام‌هاي همگون، در تـاريخ بـا هم همانند بوده باشند. نام‌هاي به ظاهر شبيه كه در طول زماني زيادي از هم جدا بوده‌اند، اكثرا به گونه‌اي تصادفي شبيه مي‌شوند. «ا.م دياكونوف» در حالي كه تحليلي جدي از زبان‌شناسي ندارد، نام خلق‌ها و كشورها را خودسرانه و با ساده‌انديشي از روي شباهت ظاهر، به هم نزديك شمرده است و اين كار ما را به حل مسايل قومي كشور نزديك نخواهد كرد. بـا اصطلاح اصولي دانشمنداني كه پيش از اين ياد كرده شدند، در حل مشكل‌ترين مساله‌هاي تاريخي منطقه از آن‌ها استفاده مي‌نمايند، اين موضوع زياده از حد، ساده و ابتدايي است و بيش از حد مجاز، به خود روا ديدن را نشان مي‌دهد. «دلايل» بي‌‌بنياد، ايجاد مي‌شود و تمامي كوش‌ها براي اين انجام مي‌يابد كه براي نامي ]آذربايجان[ كه ذكرش را در بالا داشتيم كلمه‌هاي شبيه از زبان‌هاي تركي پيدا بكنند. بـا استفاده از «فال قهوه» و توضيح ريشه‌شناسي مي‌خواهند كه اين عقيده را ثابت كنند كه نام آذربايجان، ريشه تركي دارد!

اين مولفان نسبت به تمامي قواعد ريشه‌شناسي تطبيقي بي‌اعتنايي نشان مي‌دهند. آن‌ها آگاه نيستند كه بدون درنظر گرفتن احاطه تاريخي و وضعيت تاريخي، هم‌چنين تـاريخِ خود كلمه‌ها و تغييراتي كه در طول تـاريخ واژه‌ها از ديدگاه قانون‌هاي آواشناسي رخ مي‌دهد، سنجش و مقايسه و برابر نهادن واژه‌ها هيچ‌گونه پايه علمي ندارد. چون كه جاي هيچ باور علمي نيست كه اين بـا آن اصطلاح درست همان معنا را داشته باشد كه در زباني ديگر بـا تلفظي شبيه به آن به كار مي‌رود! اين مولفان بي‌خبر از آنند كه بـا شباهت ظاهري واژه‌ها به يكديگر، هيچ چيز را نمي‌توان اثبات كرد. شباهت تصادفي كلمه‌ها، نام‌ها و غيره در زبان‌هاي گوناگون، يك چيزي معمولا ناگزير و از ديدگاه قانون احتمالات رياضي حتمي است.

براساس قانون نظري احتمالات در زبان‌هاي گوناگون مي‌توان ده‌ها كلمه شبيه به هم را پيدا كرد. مي‌توان به ريخت كلمه‌هاي زيادي اشاره كرد كه نه تنها شبيه هم تلفظ مي‌شوند بلكه در اين، يا آن زبان‌، يك معنا را افاده مي‌كنند ولي هيچ عموميت در پيدايش خود ندارند. همه كوشش‌هايي كه به يگانه پنداشتن واژه‌هاي زبان‌هاي گوناگون انجام مي‌گيرد كه تصادفا شباهت ظاهري دارند، كاملا اشتباه است. همان طور كه ذكر گرديد كلمه‌هايي كه همانند يكديگر طنين‌انداز مي‌شوند، ممكن است از ديدگاه نژادشناسي زبان يكي نباشند. 17 مي‌توان بـا تمامي مسئوليت اظهار نمود كه مولفاني كه ريشه مـردم آذربايجان را تركي مي‌دانند، تحمل هيچ‌گونه انتقاد را ندارند. چون كه اين عقيده، اساس علمي ندارد! و بـا هيچ اصل علمي نمي‌توان گفته‌هاي آن‌ها را تصديق كرد و ممكن نيست كه گفته‌هايي را كه هيچ پايه و اساس قانونمند ندارند، در رديف كار علمي و تحقيقي جاي داد. آن‌هايي كه اين را درنظر مي‌گيرند و مي‌كوشند، از اصولي واهي در علم استفاده نمايند، هنوز از سده گذشته مورد مسخره و خنده قرار دارند.

هر چند كه دليل‌هاي مولفاني كه كوشش مي‌كنند تـا ريشه نام آذربايجان را تركي بدانند هيچ‌گونه پايه ندارد و لازم نيست كه از نقطه‌نظر زبان شناسي و تـاريخ‌شناسي اين گفته‌هاي بي‌اساس را ردكرد ولي متاسفانه اين به اصطلاح «ايده» در كتاب‌هاي ادبيات جدي و علمي ـ مردمي و حتي علمي نيز جا باز كرده است و همين، مرا وا مي‌دارد كوشش نمايم تـا نقطه‌نظري علمي را درباره پيدايش مفهوم آذربايجان كه در پايان سده چهارم و آغاز سده سوم پيش از ميلاد پيدا شد، به طوري كه حتي در دوران باستان آغاز مصر ميانه انعكاس پيدا كرد، باز نمايم!

نه تنها مفهوم بلكه زبان آتورپاتكان نيز ايراني بود. زبان دين زرتشت ايراني بود و تقريبا تمامي اصطلاحات اجتماعي، اقتصاد، سياسي و فرهنگي همه ايراني بودند و در اين باره وضعيت دوران ساسانيان شهادت مي‌دهد. قوم آتورپاتكان ایرانی كه در دوران باستان موجوديت پيدا كرد، اين جمعيت كنوني آذربايجان جنوبي نيستند كه بـا لهجه‌هاي زباني ماديان ميانه سخن مي‌گويند. چنان كه ياد كرديم، يك قوم جديد بود كه در نتيجه تجانس طايفه‌هاي محلي منطقه پيدا گرديده است.

از اين گونه مثال‌ها در تـاريخ بسيار است. مثلا مي‌توان به جريان روس شدن طايفه‌هاي فين ـ اوگاري‌ها اشاره كرد. از جمله وسي‌ها، موارمي‌ها، مري و غيره... هيچ يك از محققين واقعيت بين نمي‌توانند گواهي بدهند كه مـردم شمال و شرقي استان‌هاي روسيه غير از طوايف فين‌اوگاري هستند كه در هزار سال پيش زبان خود را به سلاوني، زبان روسي تغيير داده‌اند. اين طايفه‌ها چنان كه ما خوب آگاه هستيم در زماني به روس‌ها تبديل يافتند كه آن‌ها به منطقه «پاواله‌ژه» و نزديكي‌هاي «لاواگا» و «پلازر» سلاوتي آمونو18 رفتند.

ترك آناتولي كه آن هم تـا اندازه‌اي از ديد مـردم‌شناي، نسل قديم جمعيت آسياي كوچك است، ولي آن‌جا را نيز نمي‌توان هنوز آسياي كوچك ناميد، زيرا كه بـا تغيير زبان به زبان تركي نماينده قومي جديد مي‌باشد كه در قرن‌هاي 16، 15 در نتيجه تجانس و آميزش طايفه‌هاي ترك زبان بـا مـردم بومي پيدا شده است.

مصر عربي نيز از نظر مـردم‌شناسي همان قبط قديم است. اما مصري معاصر نه تنها مصري قديم نيست،‌ زبانش به زبان عربي تغيير پيدا كرده است. مصريان از ديدگاه قوم‌شناسي، اعراب جديد هستند كه بـا عرب‌هاي ديگر منطقه آميخته، و اشتراك زباني، فرهنگي، رواني يگانه بـا آن يافته‌اند. 19

اين همه را مي‌توان درباره انگليسي‌ها،‌ فرانسويان، اسپانيان، رومانيايي‌ها، قزاقان، ازبكان، تركمانان و مردمان بسيار ديگر نيز گفت. اين گفته‌ها معني آن را ندارند كه ما از جدول نام‌نويسي گذشتگان مـردم آذربايجان، گروه‌هاي هوريتي، گوتي، لولوبي، مانايي و طايفه‌هاي ديگر را كه در منطقه آذربايجان جنوبي و اطراف آن زندگي مي‌كردند، خط ‌زده باشيم. هيچ‌گاه! تيره‌ها و مردماني كه ياد كرديم، آن‌ها گذشتگان ما، ‌در دوره پيش از تـاريخ ما مي‌باشند و ما از آن‌ها هيچ‌گاه دست نخواهيم كشيد.

تمام طايفه‌ها و تيره‌ها، كه در سرزمين كشور ما زندگي مي‌كردند نقشي بزرگ را در روندهاي قومي بازي كرده‌اند. همه آن‌ها در زمان‌هاي گوناگون در تشكيل قومي، پيدايش قومي عمومي در آخر سده‌هاي پيش از ميلاد اشتراك داشته‌اند، اما نقش حل كننده همه آن‌ها را در يكديگر مادها داشتند.

نقل از: آران ـ گاهنامه تحقيقي ـ مطالعاتي موسسه فرهنگي آران ـ شماره دوم ـ پاييز 82

نشاني: تبريز ـ‌خيابان عباسي ـ شماره 2 صندوق پستي: 5457 ـ 51575

تلفن: 6561163 (0411)

نمابر: 6561162 (0411)

پي‌نوشت‌ها:

1ـ پريخانيان، ا.گ نوشته‌هاي آرامي از زنگزور، 1965، 4 NQX

در تحقيقات لنتس.و. نيز بـا همين نام آمده است. (ص 262، ii,iv.z). هنينگ.و.ب (ص 195، 1961، 2، Asiya Mayor,x) و ديگران.

2ـ بنگريد: قاسم آو.س.يو. آذربايجان جنوبي در قرن‌هاي lll,vll باكو، 1983، ص 44.

3ـ همان

4ـ همان

5- در اين ميان ياقوت مي‌گويد كه زبان آذري براي همگان قابل فهم است. مگر براي دارندگان آن زبان. بنگريد: ميلر ب.و. راجع به مساله زبان و جمعيت آذربايجان تـا زمان ترك زبان شدن اين منطقه، يادداشت‌هاي دانشمندان انستيتو خلق‌هاي شرقي M.1.CCCP، 1930، ص 203.

* ابن مقفع يا روزبه پارسي ايراني است كه به زبان عربي كتاب نوشته است. (ف).

6- آرنسكي اي.م، مقدكه زبانشناسي ايراني. ص 138، 1960، M: نيز بنگريد: قاسم اوس.يو. اثر ياد شده. ص 45.

7- Henning

W.B. Mittrliranisch. Handbush der Orientalistik. l.lv. Iranistik,l. Linguistik. Leiden .1958, S95–koln.

8- ابوريحان بيروني، آثار برگزيده، 17، تاشكند، 1974، ص 46، نيز بنگريد: قاسم آو.س.و اثر ياد شده، ص 203.

9- بنگريد ميلر: ب.و اثر ياد شده، ص 203

10- همان، ص 217 به بعد.

11- بنگريد: ميلر.ب.و. زبان تالشي، ص 53، 1953، مسكو

12- بنگريد: دياكونف، اي.م، تـاريخ مادها. ص 92، ميلر.ب.و «راجع به مساله زبان... قاسم آو.س.و اثر ياد شده، ص 46.

13- بنگريد Schwarz.p نگر... اثر ياد شده، ص 1086 و ديگر.

14- Henning W.b. the ancient tanguage of Azerbaijan . Transaction of the phiologicalsociety. London . 1955. Herzfeld E. AMI. VII 1934, C10

15- اثر ياد شده، ص 16Horzfold E,

16-ميلر.وب زبان تالشي، ص 53، دياكونف اي.م تـاريخ مادها، ص 382، 920381.

17- نگر: زبان‌شناسي عمومي، اصول تحقيقات زبان‌شناسي، ص 40، 1971، مسكو

18- گارويناوا، اي، ي، تـاريخ قوم بين رودخانه‌هاي ولگا و اك 1961.

19- لوتسكي، پ.و :‌ اعراب ص 289.

Borna66
09-14-2009, 07:40 PM
بررسی تاریخی شهر آذربایجان و زبان کهن پهلوي اين منطقه

اندیشه هاي پان ترک يا پانترکيسم را بشناسيم
در طی چند سال اخیر توطئه های احمقانه ای پیرامون جعل تاریخ پر افتخار آذربایجان و نام بزرگ آذرآبادگان زادگاه اشو زرتشت صورت گرفته است که با حمایت های انگلستان و آمریکا در پشت پرده رهبری می شود . تفکراتی عقب مانده قوم گرایی و قبیله پرستی که هزاران سال پیش در کشورهای پیشرفته به پایان رسیده است و حال کشورهای فخیمه امروزه در این اندیشه هستند که دوباره چنین مزدوران متحجری را که نام پان ترکیزم یا پانترکیسم را به آنها داده اند را در ایران گسترش دهند . ولی گویا چنین افرادی هیچ پشتوانه فکری - تاریخی و شعور اولیه ایران شناسی و باستان شناسی را ندارد و با گفتن چند کلمه که آذربایجان سرزمین ترکان مغول و تاتارهای وحشی است میتوانند سرزمین آریایی آذربایجان را از ایران و ایرانی جدا بدانند . اینان حتی واژه هایی که به بکار می برنند را معنی اش را نمی دانند . زیرا ملت ایران که از دهها قوم تشکیل شده است را به "فاشیسم فارس" یا شوونیزم یا "شوونیستهای فارس" و "مزدوران فارس" خطاب میکنند . حال آنکه شونیزم کسی است که با نشان دادن قوم گرایی افراطی و تبلیغات دروغین میخواهد تاریخ را جعل کند و این نامها دقیقا با اندیشه خود پان ترکها برابری میکند و نه ملت کهن ایران . پان ترکیزم اندیشه عقب مانده و واپسگرا است که تاریخ آذربایجان را دروغین جلوه میدهند و مردم غیور آریایی آذربایجان را که از نوادگان کوروش بزرگ هستند را میخواهد به نوادگان تاتارهای وحشی و بربر مغولستان و نوادگان چنگیز خان وحشی مغول نسبت دهند و این بزرگ ترین توهین به مردمان نیک سرشت زادگاه زرتشت است کسانی که به گواه تاریخ نگهبان آتش زرتشت بودند و مهد تمدن کهن آریایی مادها . حال بر آن شدیم تا با ذکر تنها گوشه ای از تاریخ معتبر جهانی این اندیشه کثیف و ویرانگر را رسوا نماییم و به آنان به دلایل معتبر جهانی بگوییم که پانترک یعنی شوونیزم مغولی و تاتاری و رواج وحشی گری اقوام بربر مغولستان که چنگیز خان مغول این نواده وحشی تاتاری یکی از آنان بود . قوم گرایی ترکی و آریایی نخواندن آذربایجان یعنی رواج وحشی گری پان ترک و اندیشه مغولستانی . به گواه تاریخ پان ترک یعنی فاشیست چنگیزخانی و رواج تفرقه های دروغین در بین ملت کهن ایران زمین . این است اندیشه پان ترکیسم متحجر . مردم آذربایجان از نوادگان اشو زرتشت هستند . از نوادگان آرش کمانگیر و بابک خرم دین و از نوادگان داریوش بزرگ و نوشیروان دادگر هستند
احمد ابن یعقوب جغرافی دان نامدار ( در کتاب البلدان ) که درسال 250 هجری می زیسته پیرامون آذرآبادگان گفته است
هر کس که آهنگ آذربایجان کند از زنجان بیرون رود چهار منزل تا شهر اردبیل رهسپار خواهد بود . اردبیل نخستین شهری است که از آذربایجان دیده میشود . از اردبیل تا برزند سه روز راه است . مراغه مرکز آذربایجان از نظر تجاری و رونق بسیار مهم است . شهرهای مهم این منطقه اینها می باشد : اردبیل - برزند - ورثان - برذعه - شیز - سراه - مرند - تبریز - میانه - ارمیه ( ارومیه ) - خوی - سلماس اهالی شهر آذربایجان مردمی هستند بهم آمیخته از عجمان کهن که "آذریه" خوانده میشنود و جاودانگان که "جاودانیه" خوانده می شوند . جاودانیه اهالی شهر بذ هستند که بابک در آن بود سپس چون اعراب آنجا را فتح کردند آنجا سکنی گزیدند . آذربایجان در سال بیست و دو توسط مغیره بن شعبه ثقفی در خلافت عثمان برای نخستین بار فتح شد و پس از حذیفه پیمان صلحی با مردمان آنجا منعقد ساخت . پس قرارداد به گرفتن خراج از آنان بسته شد که مبلغ آن چهار میلیون درهم می باشد و سالی کم می شود و سالی بیشتر

وی درباره پیرامون قزوین و زنجان میگوید
هرکس بخواهد از دینور به قزوین و زنجان برود از دینور رهسپار شود شهر ابهر را خواهد دید . برای رفتن به قزوین از جاده اصلی منحرف میگردد . زیرا در پای کوه هم مرز دیلم قرار دارد و آنرا دو رودخانه میباشد به نامهای ودای کبیر و ودای سیرم . اهالی شهر پس از فتح اعراب مردمی آمیخته از عجمان و عربان هستند . عجمان آثاری از آتشکده هایشان در آنجا دارند . پس از فتح این شهر اعراب مبلغ دو میلیون و پانصد هزار درهم خراج سالانه می باشد

ابواسحق ابراهیم اصطخری جغرافی دان نامدار سال 300 هجری در کتاب مشهور مسالک ممالک پیرامون آذربایجان میگوید
بزرگترین شهر در آذربایگان اردویل ( اردبیل ) است و مقدار دو بهر فرسنگی داراز و پهنا دارد . دیوارهای بلند دارد با چهار دروازه و جایی است پر نعمت . روستا دارد و در دو فرسنگی آن کوهی عظیم است به نام سبلان . تابستان و زمستان برف از آن خالی نمی باشد . مرغه ( مراغه ) چند اردویل بود . در قدیم آنرا ساختماهای عظیم بوده . این شهر را ابن ابی الساج فرمانده عرب ویران کرد . ارمیه ( ارومیه ) شهری است پر نعمت و ارزان قیمت . بر کناره دریا نزهت گاه بسیار دارد . بردع از دیگر شهرهای آذربایگان است که فندق اش به از فندق سمرقند است . ارمیه ( ارومیه ) بیشتر به دین ترسایی هستند . رودهای کر و ارس و اسفید رودکی میان اردبیل و زنگان ( زنجان ) قرار دارد . به آذربایگان دریایی است که آنرا ارمیه خوانند . آبی شور دارد و در او هیچ جانداری نباشد . گویند سگی آبی در آن باشد . گرد تا گرد آن دریا همه عمارت است از این دریا تا مراغه سه فرسنگ راه می باشد . درازای این دریا پنج روز راه است حدود آذربایگان از تارم است تا زنگان - تا دینور - تا حلوان - شهر زور تا دجله . در این اقیلم ( آذربایجان ) پادشاهان بزرگ چون "شروانشاه" بوده اند . شهری است سردسیر . حدود این شهر زبانها همگی "تازی و پارسی و ارمنی" است . نواحی بردع زبانهای مختلفی گویش میکنند . اردبیل سنگی دارد همچون سنگ ولایات پارس . یک نوع سنگ بزرگ به وزن یک من هزار و چهل درم و دیگری کوچک سنگ بیضا یک من و هشتصد درمسنگ

مسعودي در التنبيه و الاشراف مي‌نويسد
ایرانیان ملتی بودند كه قلم‌روشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايت‌هاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايت‌ها پيوسته است، همه‌ي اين ولايت‌ها يك مملكت بود، پادشاه‌اش يكي بود و زبان‌اش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مي‌نويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبان‌هاي پارسي .

ابن نديم در کتاب مشهور الفهرست مي‌نويسد
(= اما فهلوي ( زبان پهلوی ) منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مي‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفت‌وگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند

تاريخ طبري و آذرآبادگان
طبري در تاريخ خود، ذيل وقايع سنه 235 ق / 228 خ، از شخصي به نام «‌محمد بن البعيث» نام مي‌برد كه با متوسل عباسي به جنگ پرداخته است؛ او مي‌نويسد: «‌حد ثني انه انشدني بالمراغه جماعه من اشياخها اشعاراً لابن البعيث بالفارسيه و تذكرون ادبه و شجاعه و له اخباراً و احاديث». در عبارت فوق، طبري به صراحت زبان مردم آذربايجان را (در اوايل قرن سوم هجري) فارسي مي‌شمارد.

بلاذري و آذربايجان
در فتوح البلدان بلاذري (تأليف 255 ق / 248 خ) نيز در فصل «‌فتح آذربايجان» خبر از فهلوي بودن زبان آذربايجان مي‌دهد.

خوارزمي و آذربايجان

ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمي كه در سده چهارم هجري مي‌زيست، در كتاب «‌مفاتيح العلوم»، زبان فارسي را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دري را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغات آن از ميان زبان‌هاي مردم خاور و لغات زبان مردم «‌بلخ» است. همو در پيرامون زبان پهلوي چنين اظهار مي‌دارد: «‌فهلوي (پهلوي) يكي از زبان‌هاي ايراني است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن مي‌گفته‌اند. اين لغت به پهلو منسوب است و پهله نامي است كه بر پنج شهر [سرزمين] اطلاق شده: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان»

ابن حواقلو زبان آذربايجان
او ، به زبان‌هاي مردم ارمنستان و اران نيز اشاره كرده و زبان آن‌ها را جز از زبان فارسي دانسته است. وي در اين باره مي‌نويسد: ‌طوايفي از ارمينيه و مانند آن، به زبان‌هاي ديگري شبيه ارمني سخن مي‌گويند و همچنين است مردم اردبيل و نشوي [نخجوان] و نواحي آن‌ها. و زبان مردم بردعه اراني است و كوه معروف به قبق [قفقاز] كه در پيش از آن گفتگو كرديم، از آن ايشان است و در پيرامون آن كافران به زبان‌هاي گوناگوني سخن مي‌گويند

علامه قزويني و زبان آذري
علامه قزويني در كتاب بيست مقاله از قول ماركوارت، مستشرق مشهور آلماني كه در كتاب ايرانشهر خود آورده، مي‌نويسد: ‌اصل زبان حقيقي پهلوي عبارت بوده است از زبان آذربايجان، كه زبان كتبي اشكانيان بوده است. چون مركوارت از فضلا و مستشرقين و موثقين آنها است و لابد بي ماخذ و بدون دليل سخن نمي‌گويد

استرابو جغرافي‎نويس يوناني
ماد يا مديا را به دو حصه تقسيم مي‎كند. حصه‎ي نخست ماد بزرگ شامل همدان (هكمتانه)، تختگاه شاهنشاهي هخامنشيان كشور ماد، كرمانشاهان، اصفهان، قزوين و ري، و حصه ثاني ماد كوچك يا ماد آتروپات.
(دائره‎المعارف جمهوري آذربايجان، ج 1. ص 478)

آذربایجان در لغت نامه ها
در فرهنگ نامه عمید از آذربایجان به نام اصلی اش آذرآبادگان نام برده است و نوشته شده است که این شهر در معنی محل آتش و نگهبان آتش است که بیشتر بزرگان و پادشاه هان ایران در آنجا تاج گذاری میکرده اند

استاد دکتر بهرام فره وشی ایران شناس و زبان شناس برجسته تاریخ ایران که به زبان شیرین کردی - پهلوی - پارسی - اوستایی - میخی - انگلیسی و . . . آشنایی کامل داشتند در کتاب سه جلدی فرهنگ زبان پهلوی می نویسد
در زبان پهلوی آتور گشنسب است و در پارسی آذر گشنسب . آذر گشسب جایگاه همه سران و سپهبدان و بزرگان کشوری ایران بود که جایگاه آن در شیز آذرآبادگان یا آذربایجان است . آتش شاهنشاهی ایران نیز آنجا واقع بوده است . خاورشناسان ویرانه های تخت سلیمان را که در 100 میلی جنوب شرقی دریاچه ارمیه یا ارومیه در خاک افشار است را به دانجا نسبت داده اند . ریشه نام آذربایجان از آتورپات است که همان آذربد یا پائیده شده توسط ایزد آتش است می باشد

در لغت نامه دهخدا
علامه دهخدا می نویسد : گویند این کلمه از آتروپاتوس نام یکی از سرداران اسکندر ماخوذ شده است . صاحب معجم البلدان و عده ای دیگر از مورخان که ذکر شده است لفظ آذر را به معنی آتش و پادگان را به معنی حافظ یا نگهبان ترجمه کرده اند و این دو الفاظ حافظ النار یا حافظ بیت النار می باشد . لغت نامه دهخدا

شادروان استاد پورداوود استاد ایران شناس و دانشمند فقید ایرانی ( در کتاب ایران باستان ) و همچنین دکتر جهانگیر اوشیدری ایران شناس مشهور ( در کتاب دانشنامه ایرانیان ) درباره آذربایجان گفته اند
آذربایجان موطن اصلی اشو زرتشت پیامبر ایران است که در زبان پهلوی آتورپاتکان بوده است که آنهم از آتورپات گرفته شده است به معنی نگهبان آتش . تاریخچه آن به هزاران سال پیش بازمیگردد . به پیش از شاهنشاهی هخامنشیان . این شهر یکی از هفت اقلیم ایران زمین در زمان پیشدادیان و کیانیان است . فریدون آن را به ایرج داد . دگیر اقلیمهای ایران عبارت است از : عراقین - پارس - خراسان - قفقاز - حجاز - یمن و . . . معروف ترین اثر باستانی جهانی آذرآبادگان آتشکده آذرگشنسب است که تاریخ آن به بیش از 2500 سال باز میگردد . کوه معروف این شهر اسنوند است . گنجک از شهرهای بسیار مهم این منطقه است که با شیز یکجا بوده است . شیز یا گنجک شهری بسیار مهم بوده است که پادشاهان ایرانی برای زیارت به آنجا میرفتند . این محل بعدها قلعه اشکانی تیب ارمائیس نامیده شد و در پس از اسلام به تخت سلیمان تغییر نام گرفت . این نام را مردمان بومی به روی آتشکده آذر گشنسب دادند تا آنرا به حضرت سلیمان نسبت دهند تا از تخریب آن توسط سپاه اسلام جلوگیری کنند . در دوره ساسانی بدلیل اهمیت آذربایجان یکی از مرزبانان بزرگ دولت ساسانی برای محافظ از آن مامور آنجا گشت و در اواخر دوره ساسانی محافظت از آذربایجان به دست خداندان فرخ قرار میگیرد

در کتاب باستانی "سنت" آمده است
یک جلد از اوستای ایرانیان در آذربایجان گرد آوری شده است و در شهر شیز و آتشکده آذرگشنسب محفوظ است

حمزه اصفهانی در کتاب تاریخ خود می نویسد
در سال 30 سلطنت "کی گشتاسب" و سال 50 از عمرش زردشت از آذربایجان به سوی وی آمد و دین خود را آشکار نمود

در کتاب فتوح البلدان البلاذری تاریخ نگار نامدار عرب درباره آذربایجان آمده است
در سال 18 تا 22 هجری در خلافت عمر حذیفه بن یمان پس از فتح شهر همدان با لشگرش راهی آذربایجان شد . در همین حین لشگری دیگر از شهر زور راهی آذربایجان شد . حذیفه پس از نبردی با مرزبان آذربایجان که پایتختش اردبیل بود قرارداد صلحی منعقد کردند . مفاد قرار داد به این صورت بود که ایرانیان مجبور به دادن سالانه خراج به مدینه شدند و اعراب هم موظف شدند به مردم شهر آسب نرسانند و به مراسم های دینی ایرانیان بخصوص مراسمهای شهر شیز دخالت نکنند و از مردم کرد این منطقه و مردم بلاسکان یا بلاشکان و میان رودان و شاتروذان محافظت کنند

در کتاب نامدار مروج الذهب مسعودی تاریخ نگار نامدار اسلامی آمده است
شهر شیز در آذربایجان پایتخت شاهان پارتی ( اشکانی ) بوده است و آتشکده معروف آذرجشنس ( آذرگشنسب ) در آنجا واقع است . در سال 220 قبل از میلاد "ارت برزن" پادشاه آذربایجان که زیر فرمان شاهشاهان اشکانی بود . وی قلمرو شهر خود را تا دریای سیاه ( در اطراف ترکیه ) گسترش داد . از دیگر پادشاهان آذربایجان در آن سالها آریوبرزن و پسر او ارت وزد از معروف ترین آنها می باشد در دوره ساسانی پادشاهان آذربایجان به نام " آتورپاتکان شاه " نامیده می شود . پادشاهان ایرانی در دوره ساسانی برای تعظیم به آذرگشنسب با پای پیاده راهی این منطقه می شدند . از نقشهای برجسته و شگقت انگیز آذرگشنسب در آذربایجان صور افلاک و ستارگان - نقشه جهان نما از خشکی ها و دریا ها و آبادیها است که برای دیدن عموم قرار دارد

مارکوات محقق و باستان شناس
در این باره نوشته است پایتخت ساسانیان در آذربایجان شهر اردبیل بوده است . ولی پس از فتح آذربایجان به دست اعراب این شهر ویران گشت و مرزبان آنجا سالانه مالیات های مردمی را جمع میکرده و به مدینه می فرستاده است . شیز پایتخت زمستانی و اردبیل پایتخت تابستانی پادشاهان ساسانی بوده است

تاریخ طبری در قسمت پادشاهی خسرو نوشته است
نوشیروان سپاه کل ایران را زیر نظر 4 سپهبد ارشد قرار داد . یکی از اینها سپهبدی از شهر آذربایجان بود . او فرخ هرمزد و پسرش رستم فرخ زاد ( سردار ایران در جنگ قادسیه ) بود . فرخزاد برادر رستم نیز از افراد مقتدر زمان ساسانیان بود

ثعالبی مورخ نامدار در این باره آذربایجان گفته است
رستم شخصی بود آذری که پس از کشته شدنش برادرش اسفندیاذ سپهبد آنجا شد . در صلح نامه امضا شده بین مردمان آذرآبادگان و سپاه اسلام نام اسفندیاد آمده است . پیش از اعلام صلح با اعراب برادر دیگر رستم بهرام برای دفاع از آذربایجان نبردی سخت با تازیان انجام داد که در نهایت شکست خورد

دکتر محمد جواد مشکور در کتاب نظری به تاریخ آذربایجان و آثار باستانی می نویسد :

بر طبق دهها سند زبان آذربایجان همان پهلوی ایران باستانی بوده است ولی پس از به قدرت رسیده حکومت صفوی این زبان باستانی و ارزشمند ایرانی رو به زوال رفته و ترکی آذری که تقریبا بیگانه است آهسته جایگزین آن شده است . ولی هنوز در بسیاری از روستاها و دهکده های آذربایجان منجمله هرزند و گلین قیه - وزنوز - حسنو - خلخال و . . . واژه های باستانی آذری مشاهده می شود .

برای نمونه تعدادی از شهرها و کوهها و رودهای آذربایجان که از ریشه های پهلوی و پارسی گرفته شده است
ازناب : از آبادیهای آذربایجان
الوار : از آبادیهای اطراف تبریز
اهراب : کوهی در نزدیکی تبریز
اوجان : محلی در اطراف تبریز
باکو : نامی پهلوی می باشد که از بادکویه گرفته شده است . باک از بک و بغ گرفته شده است به معنی خدا می باشد . کوان نیز از وان گرفته شده است که به معنی شهر یا سرزمین است . در کل باکوان یا باکویه یا باکو به معنی سرزمین خدا می باشد که نامی کاملا ایرانی است
بردوا : شهر بزرگی در آران و کرسی آنجا بوده و هم اکنون ویرانه هایش باقی است
دیلمقان : نام شهری از آذرآبادگان . این نام از دیلم + گان تشکیل شده است که همان جایگاه دیلمیان است
رویین دز : همان رو اندوز کنونی است که در کردستان قرار دارد
زرین رود : نام دیرینه قزل وزن است
سرد رود : نام آبادی در دو فرسخی تبریز
کارارود : رودی در آذربایجان ایران و اکنون آن را قرارود می گویند . این محل واق شده است در جنگلهایی که بابک خرمدین با تازیان نبرد کرد تاریخ طبری آن را کلان رود خوانده است
گرمرود : نام روستایی در آذربایجان که میانه شهرچه آن باشد
گریوه : نام محلی در نزدیکی تبریز که معنی گردنه را می دهد . در زبان پهلوی به جای گردن گریو بوده است
گنجه : شهر ایرانی واقع در ایران شمالی (جمهوری آذربایجان ) که از گنجینه گرفته شده است
گهرام دز : محلی در ارسباران آذربایجان که اکنون گرمادوز می گویند
گیلاندوز : محلی در آذربایجان که معنی دز گیلان می دهد
قارقابازار : این معنی کلاغ در ترکی نمی باشد . زیرا نام حقیقی آن در تاریخ گیراگی بازار است به معنی یکشنبه بازار . این کلمه ارمنی است
مارالان : کویی در تبریز می باشد . این کوه از ماد+لان تشکیل شده است به معنی محل مادها
مایان : دهی در نزدیکی تبریز . که در معنی جایگاه مادها گفته می شود
مرند : شهر آذربایجانی می باشد . این نیز از مار+ند تشکیل شده است که در پهلوی همان جایگاه مادهاست
مراغه : نام حقیقی آن در کتب تاریخی مراوا یا ماراوا می باشد
هشتاد سر : نام کوههای که بابک خرمدین در آنجا نبردهای بسیاری کرد و طبری نیز آنرا ذکر کرده است . اکنون هشته سر گویند
لیلاوا : کوهی در تبریز
ویجویه : کوهی در تبریز
اردبيل- سادراسپ- دوال‌رود- بذ- برزند- خش و غیره نیز همگی نام هایی ایرانی هستند که هیچ ارتباطی با زبان ترکی ندارد . بدون تردید آذربایجان جایگاه ایرانیان آذری زبان است که در گذشته مادها و پارسها آنجا سکنی گذیده بودند ولی پس از اسلام و چندین یورش سهمگین از مناطق دیگر وارد این شهر شدند و زبان آنان از پهلوی تغییر یافت ولی با این حال همگی ایرانی هستند و از نژاد ایرانی که تغییر زبان یافته اند

فردوسی بزرگ در ستایش آذرآبادگان
همی رفت تا آذرآبادگان با او بزرگان و آزادگان . . .

بیک ماه در آذرآبادگان ببودند شاهان و آزادگان . . .
بیامد سوی آذرآبادگان خود و نامداران و آزادگان . . .
همه ویژه گردان آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان . . .

بزرگان که از بردع و اردبیل پیش جهاندار بودند خیل . . .
اسعدی گرگانی در ویس و رامین

گزیده هر چه در ایران بزرگان ز آذربایگان و ری و گرگان
نظامی گنجوی

از آنجا به تدبیر آزادگان بیاید سوی آذرآبادگان

شادروان ملک الشعرای بهار
بگو ای شهریار جوان بخت سزای افسر و شایسته تخت
نه این اقلیم آذربایجان بود که فرخ نام آن شاه آستان بود
شاهنشاه اکباتان و استخر همی جستند از این در عزت و فخر
و یا
یاد باد و شاد باد آن سرو آزاد وطن حضرت ستارخان
آن که داد از رادی و مردانگی دادن وطن اندر آذربایجان
راد باقر خان شد کزو شد سخت بنیاد وطن شاد باد و جاودان
یاد بادا ملت تبریز و آن مردان کار مایه های افتخار
بود از پاکی رسول پاک را خیر السلیل بنگاه او ملک ایران - مسقط او اردبیل

مولانا گرامی عارف بزرگ و نامداری ایران زمین در ستایش از تبریز می فرماید
ای جان سخن کوتاه کن یا این سخن در راه راه شاهنشاه کن در سوی تبریز صفا . . .
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را . . .
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوسی برین از صفا و نور سربنده کمین تبریز را . . .
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو پس چه گویم با تو جان از این تبریز را . . .
برخی مراسمهای آذریها
بریدن ناف نوزاد : پس از بدنیا آمدن نوزاد ماما ناف نوزاد را می برد و چهار بار آن را با آب می شویند سپس گلاب داخل آب می ریزند تا نوزاد خوش بو شود . برخی جا هنوز از رسم زرتشت باقی است و پس از خواباندن مادر و فرزند آتش روشن میکنند . زیرا آتش نماد روشنایی و پاکی در نزد ایرانیان است .
نام گذاری فرزند : برخی از قرآن نامهای عربی ( علی - حسن و حسین و رضا . . . ) انتخاب میکنند . برخی نامهای باستانی ایرانی ( خسرو - شهریار - آرش . . . ) و برخی دیگر نامهای ترکی ( آیلا - آتیلا - آیسان . . . ) . در گذشته ها ماما یا یک نفر دیگر بر گوش نوزاد اذان می خوانده است ولی این رسم امروزه کمتر دیده می شود . سپس نام نوزاد را در گوشش می خواندند . سپس نوزاد را به نفر سمت راست می دادند و آنهم به نفر بعدی و . . . در این هنگام این شعر خوانده می شود :
آل اوشاغی وئر اوشاغی تاری ساخلا یو اوشاغی
بچه را بگیر بچه را بده خدایا این بچه را حفظ کن
بستن کمر عروس : یکی از مراسمهای تقریبا رایج است . شخصی که کمر عروس را می بدند باید از نزدیکان داماد باشد . در هنگان بستن کمر وی این شعر خوانده می شود :
گلین گلین قیز گلین اینجی این دوز گلین
یئدی اوغلان ایسته ره م سون بئشیگین قیز گلین
سپس برای عروس و داماد آروز میکنند که خداوند هفت پسر و یک دختر به آنها عطا نماید . دو آق قاپدی یکی از دیگر مراسمهای بعد از بستن کمر است . بعد از دو یا سه روز که عروس به خانه داماد میرود مراسم اجرا می شود . زنان و دختران خانواده ها جمع می شوند عروس را روی صندلی می نشانند . سپس پسر 7-8 ساله ای از خانواده عروس می آید و روبند عروس را بر میدارد . این مراسم با چوب اجرا می شود .
نمونه ای از برخی نوحه خوانی های آذریها :
آنالار یا نار آغلار گونلری سانار آغلار
دونی گوی گوگر چینلر قبریمه قونار آغلار
مادرها می سوزند و گریه می کنند روزها را می شمارند و گریه میکنند
کبوترهای کبود پوش - روی قبرم می نشینند و گریه میکنند
داغلارین قاری منم - گون دو شسه آریمه ره م
من برف کوهستانم اگر آفتاب به روی بتابد آب نمی شوم
قبر مرا در جنوب قرار دهید جوانم پوسیده نمی شود .
بوستاندا تاغلیم آغلار با سما یا پراغیم آغلار
ساغام ئوزوم آغلارام ئولسدم تورپاغیم آغلار
در بوستان بوته ام گریه میکند برگهایم گریه میکند
تا زنده ام خودم می گریم اگر بمیرم خاک قبرم گریه میکند

در پایان درود ما بر سرزمین ورجاوند آذربایجان مهد ستارخان و باقر خان و پاپک ( بابک ) خرمدین سرداران ملی ایران زمین
جاوید ایران - یاشاسین ایران - یاشاسین آذربایجان

Borna66
09-14-2009, 07:41 PM
تلاشهای مردمی برای پیوستن دگرباره جمهوری آذربایجان به ایران

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg




اخبار و تلاشهای مردمی برای الحاق ایران شمالی ( جمهوری آذربایجان ) به خاک ایران زمین

محسن رضایی فرمانده پیشین ارشد سپاه پاسداران در سایت رسمی خود ( بازتاب ) در یک اقدام ملی و برجسته از جمهوری جعلی آذربایجان ( آران ) که یکی از شهرهای ایران بوده به نام ایران شمالی نام برد . این اقدام این فرمانده کهنه کار سپاه که بدون شک از زبان مقامات بالاتر سرچمشه میگیرد حمایت بسیاری از ایرانیان را در پی داشته است زیرا غیر علنی سخن از اتصال ایران شمالی ( آران ) به ایران میکند . به اندیشه بسیاری محقیقین و ایران دوستان تنها راه کوبنده و مبارزه نهایی با اندیشه قرون وسطیی پان ترکیسم تنها و تنها اتصال آران ( ایران شمالی ) این شهر کهن ایرانی به بدنه اصلی ایران است که خوشبختانه این صداهای ملی به مقامات رسمی دولتی رسیده است و یکی از این افراد محسن رضایی می باشد که پیرامون آن هشدارصریح و جدی و کوبنده ای داده است . پس از این اقدام میهن پرستانه فرمانده پیشین سپاه پاسداران برخی از سایتهای انیرانی و تجزیه طلب تورک به خشم آمده اند و شروع به دشنام دادن نموده اند .

در این جا ما فرزندان ایران چه آذربایجانی چه کردستانی چه لرستانی چه خوزستانی چه خراسانی و . . . حمایت خود را از این اقدام دولتی ایران در پیوند دادن ایران شمالی و آذری زبانان آران به ایران اعلام میکنیم و خود را یکی از سربازان صف مقدم در بازپس گیری آران ایران می دانیم . بدون تردید حزب پان ایرانیسم و میهن دوستان نیز حمایت معنوی خود را از این اقدام دولت ایران برای جلوگیری از اجرای سناریوی کشورهای فتنه انگیز و استعمارگز جهان منجمله انگلستان و آمریکا جهت ملیت سازی برای اقوام ایرانی اعلام خواهد نمود . ما فقط و فقط تیره و اقوام ایرانی داریم و به کار بردن ملت آذربایجان - ملت کردستان - ملت خوزستان - ملت بلوچستان و . . . فقط یک گفتار احمقانه و بدور از آگاهی است که ریشه در توطئه بیگانگان دارد و هیچ سند تاریخی و فرهنگی در جهان واژه ملیت را برای اقوام ایران به کار نمی برد و نخواهد برد . ملت ایران نامی بزرگ و ابدی است که هیچ چیز نمی تواند مانع از سرافرازی و اتحاد اقوام آن شود . به هر روی محسن رضایی یکی فرماندهان ایرانی است که در 8 سال نبرد با تازیان از خاک کشورما دفاع نموده است . امروز تمامیت ارضی ایران و پس گیری مرزهای گذشته هدف پان ایرانیسم و میهن دوستان است زیرا این پاسخی دندان شکن و نابود کننده برای تجزیه طلبان و آمریکا و انگلستان و نقشه های اهریمنی آنان برای ایران است که اگر آنان در این گام همراه باشند ما نیز در کنارشان خواهیم بود . نمونه ای از این سایتهای قوم گرا - واپسگرا و تجزیه طلب سایت : ستارخان و بای بک می باشد که گویا به خشم آمده اند .

شایسته است که این نکته را متذکر شویم : زمانی که سخن از تمامیت ارضی ایران می شود همه ما باید یکپارچه شویم و عقاید شخصی و مذهبی خود را کنار بگذاریم . برای نمونه حماسه 8 ساله دفاع مقدس یک مورد آشکار این قضیه است زیرا مسیحیان ایران - زرتشتیان - ارمنیان و . . . در این نبرد دلخراش شرکت کردند و از تمامیت ارضیی کشورشان دفاع نمودند . حال که به یاری خداوند باردگیر فرصتی پیش آمده است و دولت نیز در این امر مهم به یاری ما برخواسته است شایسته است که همه گروها و انجمن های ایرانی عقاید و جبهه بندی ها سیاسی را کنار بگذارند و در کنار یکدیگر دست در دست هم نه تنها توطئه شوم آمریکا و انگلستان را در نطفه خاموش کنیم بلکه تلاشهای همه جانبه خود را برای جذب ایران شمالی و شهرهای قفقاز قوی تر از گذشته به اجرا گذاریم تا روزی که این امر الحاق صورت بگیرد و فرزندان جدا شده ایرانی بتوانند در کشور اصلی خودشان زندگی را سپری کنند و از امکانات طبیعی و خدادی ایران بهره ببرند و بتوانند به زبان آذری خویش در ایران که دولت موظف خواهد شد تدریس آن را اجباری کند در کنار زبان ملی پارسی بخوانند و بنویسند . با شما هستیم جبهه ملی - جمهوری خواهان - طرفداران پادشاهی - اسلامگرایان - نظامیان - سکولاریزم ها - پان ایرانیست ها - طرفداران حکومت اسلامی و . . . تمامیت ارضی ایران مقدس تر از هر واژه ای است پس دست در دست یکدیگر می گذاریم

متن پیام گزارش سایت بازتاب

سوء استفاده برخي مقامات باكو از سعه‌صدر جمهوري اسلامي نسبت به حمايت‌هاي اين دولت از گروه‌هاي تجزيه طلب و معاند ايراني، منجر به افزايش اقدامات اين گروه‌ها عليه تماميت ارضي و امنيت ملي جمهوري اسلامي شده است . به گزارش خبرنگار «بازتاب»، برپايي همايش ضدايراني توسط رژيم باكو در اسفند 1384و موضعگيري عليه تماميت ارضي ايران در اين همايش، حاكي از آغاز دور ديگري از اقدامات تبليغاتي ـ سياسي عليه ايران از سوي رژيم باكو بود. در همايش ياد شده كه در آن يهوديان آذري و وابستگان صهيونيسم، نقش چشمگيري داشتند، آشكارا عليه تماميت ارضي ايران موضعگيري و در امور داخلي ايران مداخله شد . صاحبنظران سياسي بر اين باور بودند كه برپايي همايش ياد شده، به سفارش آمريكا و رژيم صهيونيستي انجام مي‌شود و دلايلي نيز بر اين باور داشتند؛ از جمله اين كه گروهك‌هاي تجزيه‌طلبي كه توسط آمريكا براي ايجاد بحران در آذربايجان ايران ساخته شده‌اند، در همايش حضور داشتند . در اسفند 1384، هنگامي كه آمريكا و كشورهاي متحدش، پيرامون انتقال پرونده هسته‌اي ايران به شوراي امنيت سازمان ملل، جنگ رواني گسترده‌اي را سامان داده و رسانه‌هاي غرب از حملة قريب‌الوقوع به ايران خبر مي‌دادند، همايش ضدايراني در باكو با حضور الهام علي‌اف برگزار شد . در اين همايش، گروهك‌هاي تجزيه طلب متعددي كه در سال‌هاي اخير در خارج از ايران توسط بيگانگان براي ايجاد بحران و بي‌ثباتي در آذربايجان ايران ايجاد شده‌اند، حضور يافتند و مورد نوازش رژيم حاكم بر ((( ايران شمالي ))) قرار گرفتند، دو ماه پس از همايش ياد شده، حوادث آذربايجان پيش آمد كه اقدامي براي ايجاد بي‌ثباتي و بي‌نظمي در آذربايجان و تلاشي مذبوحانه براي سلب امنيت و آرامش مردم بود . در تاريخ 21 شهريور 1385، بار ديگر همايش ضدايراني در شهر باكو با نام «جنبش آذربايجان جنوبي» در يكي از گران‌ترين هتل‌ها «هتل اروپا» برگزار شد . از مدتي پيش، تبليغات پيرامون همايش ياد شده توسط «اعتبار محمداف»، نماينده سابق مجلس باكو و مدير حزب استقلال ملي‌ آغاز شده بود و دولت باكو نيز در جريان چگونگي برپايي اين همايش قرارداشت. اعتبار محمداف، هدف از برپايي اين همايش را «هماهنگي درباره چگونگي فعاليت درباره آذري‌هاي ايران» اعلام كرد. در اين همايش، برخي از نمايندگان گروهك‌هاي تجزيه‌طلب و ضدايراني مقيم خارج (اعضاي سابق منافقين، فدايي خلق و ...) حضور يافتند. برپايي اين همايش ضد ايراني به صورت آشكار و تبليغ آن در مطبوعات و رسانه‌هاي باكو حاكي از آن است كه دولت باكو با برپايي اين همايش موافقت كرده است و اصولا بدون موافقت و حمايت دولت باكو ، برپايي چنين همايشي امكان نداشت و طبيعي است كه مسئوليت اين همايش ضدايراني نيز بر عهده دولت باكوست . گفتني است، به علت انجام ندادن اقدامات «مقابله به مثل» جمهوري اسلامي ايران در برابر فعاليت‌هاي باكو در حمايت از تجزيه‌طلبان، كه به عنوان يك اصل ديپلمات بين‌المللي در سياست جهان شناخته مي‌شود، كشور آذربايجان، تبديل به پايگاهي براي تجزيه طلبان و دشمنان مردم ايران شده است و از كانال‌هاي گوناگون، اقدام به كمك‌رساني و تقويت آن‌ها كرده است

پنجم مهر ماه 1385

ایران شمالی در نقشه آینده همچون گذشته

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

ضرورت الحاق ايران شمالي به بدنه آذربايجان ايران زمين

دولت ایران شمالی ( جمهوری آران یا آذربایجان جعلی ) در پاتخت آن باکو یاوه های بسیاری را در چند سال اخیر با پشتوانه آمریکا و انگلستان بر ضد تمامیت ارضی ایران گفته است که همگی باعث خشم ملت ایران شده است . نمونه هایی که همگی شاهد آن بودیم سخنانی پیرامون ادعای تمامیت ارضی ایران بود . این دولت دست نشانده با نام بردن از چند شهر ایران منجمله تبریز - اردبیل - قزوین - همدان و . . . ادعای مالکیت بر آنان را نموده است و ایرانیان را اشغالگر خطاب کرده است !! پس از این سخنان مضحک و اهریمنی که با پشتوانه امریکا گفته شد آنان ادعای شاعر پارسی گوی ایران را کردند و در مقالات خود از حکیم نظامی گنجوی به نام اسطوره ای غیر ایرانی و متعلق به آذربایجان نام بردند !! پس از چنین گستاخی هایی یک همایش بسیار زشت و توهین آمیز بر ضد ملت ایران در اسفند ماه سال 84 در ایران شمالی ( آران ) برگزار شد که بدون تردید پشتوانه دولتی باکو را نیز همراه داشت . متاسفانه سکوت مقامات ایران باعث گردید باردگیر دولت باکو در یک حرکت مداخله جویانه و معنی دار در متینگهای صلح آمیز مردم خوب تبریز پیرامون توهین روزنامه ایران به آذری ها دخالت نمایند و عده ای به همین جهت پرچم مقدس ایران را در باکو مقابل سفارت ایران به آتش بکشند و شعارهای زننده ای بر ضد ملت ایران و فارس ها سر بدهند . در حرکتی توطئه آمیز دیگری دولت باکو ضمن راه اندازی یک شبکه تجزیه طلب پان ترکیزم در آمریکا به نام گوناز تی وی و حمایت مخفی از این گروه ضد ایرانی بر آن شده است که درامور داخلی ایرانیان وارد شود و تفرقه ایجاد نماید تا شاید بتواند باعث تجزیه ایران گردد شبکه گوناز تی وی روزانه با پخش شدید ترین توهین ها به ملت ایران - اقوام فارس - اقوام لر و اقوام کرد بزرگان تاریخ ایران از جمله فردوسی بزرگ - کوروش بزرگ و هویت ملی ما زمان برنامه هایش را می گذراند . دولت باکو با آنکه از پشتوانه مالی و معنوی آمریکا و انگلستان برخوردار است ولی این حرکات آنان باعث گردید که استارت اتصال ایران شمالی ( آران ) به بدنه ایران و متلاشی شدن این کشور بخورد . زیرا گویی سکوت ملت ایران به دولت عقب مانده و دست نشانده باکو باعث شده است آنان دست به اقداماتی مضحک و کوته فکرانه بزنند . گویی نمی دانند که اگر ملت بزرگ ایران اراده کند نه تنها نیازی به دولت ندارد بلکه فقط مردم آذربایجان میتوانند خاکهای ایران شمالی را با جذب هم میهنشان که هم زبان و هم مذهب هستند بار دیگر همچون گذشته به جایگاه اصلی شان وصل کنند . به همین جهت سخنان محسن رضایی را میتوان نقطه عطفی در پس گیری ایران شمالی نامید . به راستی این تنها راهی است که میتوان این اقدامات شرورانه را که در خاک ایران شمالی انجام میگرد را در نطفه نابود کرد و آران را که پایگاه توطئه های دشمنان ایران شده است را پاکسازی کنیم و هم میهنان آذری ما با هم زبانان خودشان و هم میهنان کهن خود دگر باره پیوند برقرار نمایند . بدون شک پس از چنین اقدامی زبان تورکی آذربایجانی برای آنان به صورت آزاد در مدارس و دانشگاهها نیز تدریس خواهد شد زیرا جمعیت ایران شمالی آشنایی به پارسی ندارند و این حق طبیعی آنان است . پس از سخنان محسن رضایی پیرامون ایران شمالی دومین شخص دولتی ایران لب به سخن گشود :

نماينده ولي فقيه در استان آذربايجان شرقي گفت:اگر بحث بر سر الحاق دو آذربايجان ( آذربايجان ايران و ایران شمالی ) باشد ما پيوستن شهرهاي جمهوري آذربايجان متعلق به ايران را خواستار خواهيم شد

پیش از این رضا تاح الدینی ایران شمالی را قسمتی از خاک ایران دانسته بود : حجه الاسلام والمسلمين سيد محمد رضا تاج الديني، نماينده تبريز و از چهره‏هاي شاخص مجلس و نايب رئيس كميسيون فرهنگي، نسبت به اقدامات ضد ايراني رژيم باكو واكنش نشان دادوي در گفتگويي با نمايندگان مطبوعات و رسانه‏ها در محل خبرگزاري جمهوري اسلامي در تبريز در پاسخ به سؤال خبرنگاري دربارة برپايي همايش ضد ايراني در ايران شمالي گفت: اگر قرار باشد، بحث‏هاي تاريخي مربوط به قراردادهاي ننگین گلستان و تركمانچاي احيا شود، روشن‏ترين مسأله اين است كه طبق اين معاهده‏ها قسمتي از خاك ايران از ايران جدا شده است و جمهوري آذربايجان ( ايران شمالي ) فعلي، بخشي از خاك جدا شدة ايران است

هم میهن اینک دست یاری تو را می طلبیم . زیرا در نهایت دولت ایران پس از 28 سال به ملی گرایی ( ظاهری یا غیر ظاهری ) روی آورده است و این بهترین فرصت و پشتوانه است که بایستی ما ملت ایران از آن بهره ببریم و ننگ دوره قاجار را جبران کنیم . تحمیل قراردادهای ننگین گلستان در سال 1813 میلادی و ترکمانچای 1828 میلادی و اشغال 17 شهر ایرانی قفقاز بر هیچکس پوشیده نیست . حال که مقامات به یاری ما برخواسته اند اینک باید مردم آذربایجان با برادران و خواهران هم زبان خودشان در یک مرز خاکی در صلح و صفا زندگی نمایند . همچون هزاران سال که چنین بوده است . پس دست در دست ما بگذار و تلاش و تبلیغات گسترده معنوی و فرهنگی را آغاز کنید :

منيم شمال ايرانيم

قادر نصيري اسکنداني - تبريز
بو قَدَر دوزمك اولماز ، آيريليغا ، هجران چيرپينير اوره ييميز ، هر آن « شمال ايرانا »



توركمن چاي ، گولوستان ، قلبيمي پارچالاييب هجران اوره ييميزده ، غم اوسته غم قالاييب



آرازين اوتاييندا ، باكي‏م ، گنجه م ، شيروانيم آرازين اوتاييندا نازلي « شمال ايرانيم »



گلين گؤرك قارداشلار، آيريليغي كيم سالدي؟ آيري دوشموش ائليمدن كيم قيريلدي ، كيم قالدي؟



اوتايدا نئچه ميليون ، بيزدن آيري دوشن وار اوتايدادا وطن وار، او تايدا هموطن وار



اوتايدا نئچه ميليون ، ايرانلي هموطنيم وطن ، هر نه دردين وار ، هر نه دردين وار منيم



وطن ، اوتايدا قاليب اسارتده ائولادين نئچه ميليون دويوشچو ، نركيشي ، اصلان قادين...



شهيدلر يوردو ايران ، اي مقدس وطنيم قافقازدا اسير دوشن ائولادين دردي منيم



مين لر شهيد وئرميشيك قورونوب استقلالين لاله لي ، قانلي وطن ، وطن ! نئجه دير حالين؟



وطن ، يئنه ده چاغير، ستارخانلار اويانسين ايران يولوندا اؤلن قهرمانلار اويانسين



آنا وطنيم ايران ، مقدس يوردوم ايران توركوم، فارسيم ، عربيم ... دده قورقودوم ايران



نئجه سندن آيريليب شيروانين ، نخجوانين هاچان سنه چاتاجاق ، وطن ! شمال ايرانين!


آيريليخ چتين درددي چتين اولوب ايشيميز ييرتيلير اورگيميز« شاختا» قاليب قيشيميز

بير خلقي بولوبدولر، ايکي پارچا ائليميز ديللرين باغلييلار، باغلي قالما ديليمز

وارليغين ايتيريلّر، بير قوندارما آديلا يازيسين پوزدورولار، بير آلّادما داديلا

ايراني داغيديلار، وطنچيليگ اويوندي ائللري داغلييلار، حسابليلّار قويوندي

بو بس ديير خايينلره، آختاريلار قافقازي ساتسينلار ظاليملره، محو اولونسون آرازي

حکومت باشچي لاري، انسانلاري سينسيدير آرازي ايکي يانان، آغلاديري اينجيدير

يارديمچي گلير اونا، متعصب آداملار تورکيده فاس دا اولار، ايکي سيده آز آنلار

ايرانين عاشيقلاري، آغلييلار اوگونن آرزيليرنجات تاپا،آذربايجان ظولومنن

وطنيميز

عبدلل جعفر اف شاماخي

(1)

ايكي يوز ايل بوندان قاباق
امضالاندي مقاوله منله ايران آراسينا دوشدو بؤيوك بير فاصله
(2)

ايكي يوز ايل قان آغلاديق

تبريز ، تهران ... دييه دييه

اؤلدو گئتدي آتام - بابام

« ايران ، ايران » دييه ، دييه

(3)

ايران منيم آتا يوردوم

ايران منيم وطنيم دير

آتام اؤلنده ده دئدي

ايران منيم مسكنيم دير

(4)
آتام اولنده ، چاغيردي منه بير يادگار وئردي گؤزل بير ايران بايراغي شرفله افتخار وئردي
(5)‌
دئدي : بالا ، بو بايراغي
منه ده وئرميشدي آتام

ايندي سن ساخلا بايراغي
من گئديرم حاقّا چاتام
(6)

گله جك وار ، بير گون گلر
باكي قوووشار ايرانا
منيم سالاميمي يئتير

تبريز ، تهران ، خوراسانا

(7)

گره ك تاريخده دفن اولسون

تركمن چاي يا گولوستان ...

جان وئره ركن آتام دئدي :
وطنيميز ... ايران ... ايران ... (8) سونرا ايران بايراغيني
اؤپدو ، يومولدو گؤزلري
آتش ساچدي اوره ييمه
اونون يانيق لي سؤزلري ...

ترجمه

(1)

دويست سال پيش عهدنامه امضا شد و ميان من و ايران فاصله افتاد .

(2)
دويست سال در حسرت تبريز و تهران خون گريستيم و پدرو پدر بزرگم ، در هواي ايران زيستند و درگذشتند
(3)

ايران ، سرزمين پدري و وطن من است . پدر در لحظة مرگ هم گفت ايران ماواي من است .

(4)

پدرم در لحظات مرگ ، صدايم كرد و يادگاري به من سپرد .

اين يادگار چيزي جز پرچم ايران نبود . پدرم شرف و افتخار به من سپرد .

(5)

پدرم گفت : « فرزند ! اين پرچم را پدرم به من سپرده بود ، اكنون اين را به تو مي سپارم ، زيرا هنگام آن رسيده كه به حق بپيوندم »

(6)

« روزي فرا خواهد رسيد كه باكو به ايران خواهد پيوست . اگر آن روز را ديدي ، سلام مرا به تبريز و تهران و خراسان برسان »
(7)
« عهدنامه هاي گلستان و تركمانچاي بايد در تاريخ دفن شود »

پدرم در حالي كه واژه هاي « وطن ... ايران ... ايران » بر لبانش بود ، جان مي داد .

(8)

پدرم پرچم ايران را بوسيد . آنگاه چشمانش براي هميشه فرو خفت ... در حالي كه سخنان سوزناكش ، دلم را شعله ور كرده بود ...

ای باكي بول كي سنين عشقين منيم جانيمده دي

ايرانين توپراقي سان بو حكم هله ياديمده دي

(اي باكو بدان كه عشق تو در جان من است
توخاك ايران هستي اين حكم هنوز در ياد من است)


آتام ايــران،آنام ايـــران، سنه قــربان جانيم ايران
هاراي چكديم هامي بولسون داماريمدا قانيم ايران

بیانیه جمعی از دانش آموختگان و دانشجویان دانشگاههای تبریز

سپاس ملت از آيت الله شبستري


سخنان آيت الله العظمي شبستري پيرامون سرزمينهاي غصب شده ي ايراني در ناحيه ي قفقاز كه در آن براي نخستين باز از يك تريبون رسمي، حقانيت تاريخي ملت بزرگ ايران بر خطه ي هميشه ايراني قفقاز( ايران شمالي ) ياد آوري شد، شور و اشتياق وصف ناپذيري در ميان اقشار مردم آذربايجان و حتي در بين تمامي ملت ايران برانگيخت. سخنان حكيمانه ي روحاني فرزانه - آيت الله شبستري - به واقع حرف دل ميليونها ايرانيست كه سالهاست( پدر در پدر )زندگي اجتماعي خود را با غم و اندوه از دست دادن پاره هايي از ميهن بزرگ و پرافتخار خود طي مي كنند. ما گروهي از دانشجويان و دانش آموختگان دانشگاههاي آذربايجان شرقي به نوبه ي خود سپاس هاي بيكران خود را نثار امام جمعه آزاده ي تبريز كرده و اعلام ميداريم آمادگي ِ هرگونه جانفشاني در راستاي اتحاد جامعه بزرگ ايراني ، اسلامي را - از بحرين تا قفقاز - دارا مي باشيم
اكنون كه دشمنان ملت ايران از هر سو فشارهاي سياسي را در صحنه ي معادات بين المللي بر دولت و ملت ايران روا ميدارند و ميليونها دلار از سوي دول استعماري و كارتلهاي نفتي هزينه ي سازماندهي گروهكهاي بيگانه گرا مي شود ، وحتي در راه ناتوان ساختن پيكره ي واحد ملت مان از اعمال فشار بر وابستگان فرهنگي و مذهبي ما دريغ نمي ورزد (كه نمونه بارز آن كشتار شيعيان عراق و لبنان است) و در حالي كه ملت ايران مي رود تا باري ديگر اقتدار از كف داده ي خود را در منطقه و جهان بازيابد سر دادن آواز اتحاد و يكپارچگي زيباترين ترانه در فرداي پيروزي ما خواهد بود . پس بگذاريد جهانيان به حقانيت و مالكيت تاريخي ملت ايران بر سرزمينهاي غصب شده اش آگاه شود
ما جوانان ايرانزمين با تمام وجود ايمان داريم كه سخنان روحاني وارسته شهرمان زيباترين و بجاترين پاسخ ملي بود به عواملي كه در چند سال اخير با حمايتهاي پيدا و پنهان بيگانگان سعي در تضعيف يكپارچگي كشور امام زمان داشتند و از سوي ديگر واقفيم كه در ميان احاد مردم ادا شدن اين مواضع نشان از صميميت و عزم مردمي و بطور از اغراض سياسي بودن آن دارد. پس آنچه كه از دل نماينده مذهبي شهرما برخيزد در قلوب ما جاي خواهد گرفت و تلنگري خواهد بود بر وجدان به خواب رفته ي بسياري از كوشندگان فرهنگي و اجتماعي ميهن . اميد آن داريم كه ساير اقشار ملت ايران نيز در آينده پشتيباني خود را از مواضع نماينده ولي فقيهمان اعلام دارند



پاينده ايران

بیانیه جنبش جوانان ايران پرست آذربايجان غربی

ياران همدل، عزيزان همراه ، جنبش ايراني جوانان ايران پرست آذربايجان غربي در راستاي تلاش براي بازگرداندن سرزمين هاي جدا شده از ايران به آغوش مام ميهن و نيز كوشش فراگير براي لغو قراردادهاي ننگين گلستان و تركمنچاي ، شما هم ميهنان گرامي را متوجه توطئه هاي سخيف نوكران استعمار و در راس آنها رئيس جمهور غير قانوني آذربايجان جدا شده از ايران (ايران شمالي) مي نمايد

الهام علي اف به دليل سرسپردگي كامل به روباه پير استعمار(انگليس) ، در راستاي اهداف اين كشور استعماري گام بر مي دارد و آن گونه كه ياران جنبش به ما خبر مي دهند،تبليغات گسترده اي جهت تهييج احساسات نوكران استعمار به راه انداخته است

اين تفاله ي استعمار هيچ گونه آگاهي در مورد ميهن پرستي جوانان ايران ندارد و به گمان خام خود و اربابان پليدش ،اين تبليغات اثرات خود را در ايران به جاي مي گذارد،غافل از اينكه جوانان ايران پرست آذربايجان مترصد فرصتي مناسب هستند تا چنگال خون آشام استعمار را از روي پاره ي تن ايران كه همانا سرزمين هاي ايران شمالي است بردارند

ما از مسوولين محترم كشور خواهش مي كنيم ترتيب انتشار هفته نامه اي به نام ايران شمالي را كه گستره ي توزيع آن در مناطق آذري نشين ايران باشد،بدهند و قول مي دهيم جوانان ايران پرست آذربايجان بدون چشم داشت مالي در خدمت اين نشريه باشند تا بدين وسيله گام هاي نخستين را جهت باز پس گيري ايران شمالي محكم و استوار برداريم. ايدون باد

ياشاسين ايرانيميز اوجالسين بایراغيميز

الدار نمازاف : در حال حاضر فروپاشي دولت باكو از داخل آغاز شده است روزنامه «آزادليق»، 4/8/85

الدار نمازاف يكي از كارشناسان سياسي ايران شمالي در مصاحبه با روزنامه « آزادليق» پيرامون اوضاع داخلي ايران شمالي و فاكتورهاي خارجي در تحولات اين كشور گفته است؛

در مورد نقش جامعه جهاني و بويژه غرب در تحولات سياسي و اجتماعي ايران شمالي بيش از حد اغراق مي شود. اين در حالي است كه فقط خود مردم آذربايجان مي‌توانند تحولات دموكراتيك در اين كشور را ايجاد كنند. كشورهاي غربي مي‌توانند كه صرفا از نظر معنوي و سياسي از اين تحولات حمايت كنند

اغلب با ديپلمات‌هاي كشورهاي غربي در باكو و مسوولان نمايندگي‌هاي سازمانهاي بين‌المللي درباكو ملاقات مي‌كنم. صميمانه مي‌گويم، آنها اين توانايي را دارند كه دقيقا محاسبه و پيشگويي كنند كه رويدادهاي جاري پس از ده سال چه نتايجي را در پي خواهد داشت. اطمينان دارم كه ركود كنوني در حيات اجتماعي و سياسي ايران شمالي زياد طول نخواهد كشيد. از سال 2007 شاهد تحرك سياسي در جامعه و موضعگيري مشخص و صريح جامعه جهاني در قبال وضعيت موجود درايران شمالي خواهيم شد

اكنون حكومت الهام علي‌اف به خطر افتاده است. حتي مي توانم بگويم كه فروپاشي دولت از داخل آغاز شده است. با توجه به اينكه وزيران دولت الهام علي‌اف بطور آشكار و روشن او را شانتاژ مي‌كنند، مي توان گفت كه خطري جدي براي رييس جمهور وجود دارد

در حال حاضر احتمال وقوع كودتايي در داخل دولت چندان زياد نيست. گروه‌هاي موجود در داخل دولت با يكديگر مبارزه مي‌كنند و در جهت تضعيف مواضع هم تلاش مي‌كنند. در حالي كه براي وقوع كودتا لازم است كه مراكز عمده قدرت متحد شوند

ترديدي ندارم كه باند آدمكشي حاجي محمداف ( سرهنگ وزارت كشور ) حامياني در ميان مقاماتي بالاتر از سطح وزيران داشته است. زيرا در غير اينصورت نمي‌توانستند مرتكب چنين جنايات هولناكي شوند و عليرغم آگاهي دستگاه‌هاي امنيتي و قضايي كشور از فعاليت آنها براي مدت مديدي بدون مجازات بماندند

فرح پهلوي : ايران شمالي ( جمهوري اذربايجان ) بخشي از خاك ايران است

روزنامه 525

شهریور ماه سال هشتاد و پنج

در كتاب خاطرات فرح پهلوي از جمهوري آذربايجان ( ايران شمالي ) بعنوان بخشي از اراضي ايران نام برده شده است؛ اين كتاب در مجارستان به چاپ رسيده است و سفارت باكو در مجارستان تلاش ميكند تا اين كتاب جمع اوري شود

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

پخش گسترده نشریه "ایران شمالی" در اردبیل آغاز شد

نشریه ایران شمالی بدون مجوز دولتی در بسیاری از کیوسکهای مطبوعاتی اردبیل در حال انتشار است . خبرگزاری ایلنا می افزاید : نام و صاحب امتیاز این نشیریه مشخص نیست و به احتمال زیاد نامهای آن غیر واقعی می باشد . در این نشریه موجودیت جمهوری آذربایجان ( ایران شمالی ) به زیر سوال رفته است و گردآورندگان آن خواهان الحاق ایران شمالی به بدنه آذربایجان ایران هستند . آنان با ذکر مدارک تاریخ و ملی سرزمینهای آران قفقاز که نام جعلی جمهوری آذربایجان را برای خود برگزیده است را جزوی از خاک ایران می دانند . این دومین بار است که این نشریه به صورت گسترده در آذربایجان پخش می شود

بیانیه انجمن حرکت آزادی بخش ایران شمالی و مسئولین نشریه ایران شمالی

هدف ما از انتشار مجلة ايران شمالي، برداشتن گامي است در راستاي تحكيم و احياي پيوندهاي تاريخي و فرهنگي ايران با ايران شمالي و ايران شمالي با ايران. انتشار مجله، با استقبال گسترده‏اي روبرو شده است. بسياري از خوانندگان در شهرهاي مختلف بخصوص در اردبيل، اروميه، تبريز و تهران خواستار افزايش شمارگان تيراژ و گسترش حوزة‌ توزيع آن شده‏اند . علاقمندان « حركت آزاديبخش ايران شمالي » در باكو خواسته‏اند كه مجله با الفباي لاتين و زبان آذري براي مخاطبان ايران شمالي نيز منتشر شود . ما مي‏دانيم كه پيوند مجدد ايران شمالي با ايران، نقطة پاياني بربسياري از بدبختي‏ها و فلاكت‏هايي است كه مردم ايران شمالي بعد از جدايي از ايران به آنها مبتلا شده ‏اند . الحاق ایران شمالی به آذربایجان حق طبیعی و مشروع ملت ایران است

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

اختصاص مطالب نشریه میثاق آذربایجان به الحاق ایران شمالی

نشریه میثاق چاپ آذربایجان که با مجوز دولتی کارخود را ادامه می دهد در یک اقدام ملی و میهنی در حمایت از مردم نیک سرشت آذربایجان با تیتر : تلاشهای مردمی برای الحاق ایران شمالی به خاک ایران صداهای بسیاری را بلند کرد و با حمایت مردمی روبرو گشت . مدیران مسئول این هفته نامه با ذکر تاریخ قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای و هدف استعمار روس و انگلیس در متلاشی کردن ایران بزرگ پرده از جنایت این کشورهای مزدور برداشتند

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

تجمع دانشجویان دانشگاههای تبریز در اعتراض به جمهوری جعلی آذربایجان

دانشجویان چند دانشگاه تبریز در یک اقدام ملی در تاریخ 24 آبان ماه سال 85 در روبروی کنسول گری جمهوری جعلی آذربایجان دست به تظاهرات زدند . به گزارش خبرگزاری ایرنا و تبریز نیوزدانشجویان با بلند کردن پلاکاردهایی پیرامون قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان خواهان برخورد شدید دولت با مزدوران تجزیه طلب داخلی و خارجی و توهین کنندگان دولت باکو به مقدسات دینی شدند . دانشجویان ضمنا از دولت خواهان اخراج سفیر دولت باکو از ایران شدند . در خبرهای تصویری از شبکه صدای آمریکا دانشجویان "نشریه ایران شمالی" و "میثاق آذربایجان" را در بالای دستان خود برافراشته بودند و بر ضرورت الحاق باکو به بدنه ایران تاکید کردند .

Borna66
09-14-2009, 07:42 PM
پانتورك ها ‌و رویای پاره‌ پاره کردن ايران




هرچند سخن نهفته بهتر وين گفته كه شد نگفته بهتر
ليكن به سبيلِ كاردانی بی‌غيرتی است بی‌زبانی



دكتر اميرحسين خنجی

تاریخ و فرهنگ ایران زمین (http://www.irantarikh.com/)



آنچه مرا به نگاشتن اين نامه واداشت مقاله‌ئی بود كه همين دوشنبه در وب‌گاه «ايران امروز» انتشار يافته به قلم آقای ماشا الله رزمی با عنوان «مسئله‌ی ملی آذربايجان». من وقتی عنوان اين نوشتار را ديدم و هنوز متنش را نگشوده بودم با خود انديشيدم كه حتما می‌بايست درباره‌ی جمهوری آذربايجان بوده باشد كه نام اصليش اران و شروان بوده و روسی‌ها كه آن سرزمينِ هميشه ايرانی را از قاجاری‌ها گرفته بودند نامش را به هدف خاصی و با چشمی كه به بلعيدن آذربايجان داشتند عوض كردند. ولی وقتی وارد متن شدم و شروع به خواندن كردم دريافتم كه انگاری موضوع هدفداری است در ارتباط با سرنوشتِ كشورمان. پس برآن شدم تا به حدِ توانم بر حقايق تاريخی مُسَلَّم و انكارناپذيری اندكی روشنی بيفكنم.

١
درباره‌ی خاستگاهِ اقوام ترك اطلاعات بسنده‌ئی از منابع تاريخی دردست است. اين منابع می‌گويند كه سرزمينهای ترك‌نشين در قرنهای هفتم و هشتم ميلادی در ماورای مرزهای شرقی و شمالی ايران، يعنی سرزمينهای آن‌سوی سيردريا (سيحون) و اطراف درياچه‌ی خوارزم (آرال) و بيابانهای شرقی و شمالی دريای مازندران (خزر) و سرزمينهای ماورای قفقاز بوده است، و ايرانی‌ها همه‌ی آن سرزمينها را «تركستان» می‌ناميده‌اند. در قرن اول هجری كه ايران در سلطه‌ی عربها بوده فقط در سرزمينهای شرق سيردريا با مركزيت كاشغر (اكنون غرب چين)، و سرزمينِ كوچكی در شمال كوههای قفقاز از وجود دولت گزارش به دست داده شده است. بقيه‌ی جماعات ترك در سرزمينهای پهناورشان در قبايل پراكنده و بيابانگرد و متنقل می‌زيسته‌اند و هيچ نظام سياسی منسجمی نداشته‌ و دارای هيچ وطن مشخصی نبوده‌اند.

لفظ «ترك» در منابع اوليه‌ی عربی كه از فتوحات عرب درايران سخن گفته‌اند بر قومی اطلاق شده كه اكنون پشتون ناميده می‌شوند، و اين اسم در ارتباط با كابل و كابلشاه زندپيل و مردم كابلستان آمده است. البته اين خلط نام از يك اشتباه گزارشگران عرب آمده كه «توران» و «تركان» را شنيده و با هم اشتباه گرفته‌اند؛ زيرا پشتون‌ها كه در كابلستان از حد كابل و قندهار تا پشاور و كويته‌ی امروزی جاگير بوده‌اند و دنباله‌هايشان به شهری می‌رسيده كه در منابع عربی با نام «قصدار» ازآن ياد شده (و تلفظ اصليش گم شده) را ايرانی‌ها «توران» می‌ناميده‌اند؛ و به‌نظر می‌رسد كه بخشی از همان آريائی‌های موسوم به «توره‌يا» (توره+ علامت جمع) بوده باشند كه در تواريخ داستانی ما ازآنها سخن رفته است. بعدها كه عربها سيستان تا غزنی را گرفتند و بر سرزمين سِند نيز دست يافتند با تورانی‌های پشتون‌ آشنائی بيشتر يافته اشتباهشان را تصحيح كردند، و مردمی كه در منطقه‌ی شمالغرب پاكستان امروزی ساكن بودند را به درستی توران ناميدند. در تقسيمات جغرافيائی كه عربها از سرزمينهای تحت سلطه‌شان كردند، قصدار مركز سرزمين توران بود؛ و اين همان قصدار است كه رابعه‌ی قصداری ازآن برخاسته است (دوشيزه‌ی نامدار ادبيات عرفانی ما، بزرگ‌زاده‌ئی كه به جرم عاشقی به گرمابه‌اش افكندند و رگ دستش را زدند تا بميرد؛ و او انگشتش را قلم و خونش را مركب كرد و بر ديوارِ گرمابه سرودِ سرخِ عشق نگاشت).

اين توضيح را ازآن‌رو آوردم تا اشتباه اديبان فارسی‌زبانِ خودمان را نيز بازنموده باشم كه در اواخر عهد سامانی «توران» و «تركان» را به تأثير از منابعِ اوليه‌ی عربها به‌جای هم به‌كار برده‌اند، تا جائی كه فردوسی نيز دچار اين درهم‌آميزی نامها شده است؛ و ازآن‌پس تا امروز توران را به مفهوم نژاد ترك به‌كار می‌برند.

٢
منابع تاريخی به ما اطلاع می‌دهند كه همراه با حمله‌ی عرب به ايران و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی نخستين خزشهای جماعات ترك به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ سغد از ماورای سيردريا (سيحون) از يك‌سو، و به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ هيركانيا (كه اكنون نيمی از تركمنستان را شامل می‌شود) از سوی ديگر رخ داد. در همين زمان تركان ماورای قفقاز- كه ارانی‌ها به‌آنها خزر می‌گفتند- تلاشهائی برای خزش به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ اران و شروان (جمهوری آذربايجانِ كنونی) انجام دادند، و چند تلاشِ آنها توسط سپاهيان خلافتِ عربی به‌كمكِ خودِ ايرانی‌ها به عقب زده شد. بعنوان نمونه‌ئی از تلاش يك خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی می‌گويد كه درسال ١٧٨ هجری خورشيدی يك جمع بزرگ از خزرها كه رئيسشان خاقان ناميده می‌شد از گذرگاههای قفقاز به‌درون اران سرازير شدند و دست به تخريب وكشتار زدند. خازم ابن خُزَيمه را هارون‌الرشيد به منطقه فرستاد و او آنها را بيرون راند و دربندهای كوهستانی قفقاز را بازسازی كرد. اين گزارش را می‌توان در ارتباط با تحريكات دولت بيزانس (روم شرقی) درجهت ايجادِ دردسر برای خليفه در مرزهای شمالی كشورش بازخوانی كرد كه داستانش دراز می‌شود، و می‌توان آن‌را با تلاشهای رومی‌ها برای بازپس گيری ارمنستان و بخشهائی از آناتولی كه در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد.

اما در سمتِ ديگر ايران، درپی نابسامانی‌های ناشی از فروپاشی دولت ساسانی و بی‌دفاع ماندنِ مرزهای شرقی و شمالی كشور، تا اواخر قرن نخست هجری بخشهائی از سرزمينهای ايرانی‌نشين در شرق سغد تا سمرقند، و بخش بزرگی از هيركانيا تا نزديكی‌های گرگانِ كنونی به اشغال تركانِ خزنده درآمده بود. در قرنهای سوم و چهارم هجری چندين مهاجرت جماعات مسلمان‌شده‌ی ترك از ماورای سيحون و اطراف درياچه‌ی خوارزم به درون سغد و خوارزم و هيركانيا گزارش شده است، كه در يك‌مورد سخن از صدهزار خرگاه است كه خود را به امير سامانی می‌فروشند و با اجازه‌ی امير سامانی در بيابانهای سغد و خوارزم و هيركانيا اسكان می‌يابند و فرزندانشان به‌عنوان غلام و مملوك وارد ارتش سامانی می‌شوند. پس ازآن خزش بزرگ تركان به درون سغد در اواخر دوران سامانی صورت گرفت كه به براندازی دولت سامانی توسط مهاجمان ترك و تشكيل حاكميتِ ترك در سرزمينهای ايرانی‌نشينِ سمرقند و بخارا انجاميد. داستانهای كهنِ ايرانی كه از جنگهای ايرانيان و تركان سخن می‌گويند مربوط به تلاشهای تركانِ ماورای سيحون و بيابانهای شرقی دريای مازندران (خزر) به خزش به درون سغد و هيركانيا، و بازدارندگی آنها توسط نيروهای پارتيان و سپس ساسانيان است. و اين تلاشها سرانجام درزمان اميرانِ سامانی كامياب شد.
با تشكيل سلطنت غزنوی كه برای ادامه‌ی «جهاد» در هندوستان به سرباز ترك نياز داشت، مرزهای ايران بيش ازپيش بر خزشهای تركان گشوده شد. هم در زمان محمود غزنوی بود كه طوايف بزرگ اوغوز درياچه‌ی خوارزم را دور زده به بيايانهای غربی آمودريا (اكنون اواسطِ تركمنستان) وارد شدند. در اواخر سلطنت محمود غزنوی يك‌دسته‌ی چندهزارنفری از اوغوزها از راه استراباد و ری تا اصفهان رفتند و ازآنجا برگشته راه شمال در پيش گرفته به آذربايجان رسيدند. اما در رخدادهای بعدی از حضور اينها در آذربايجان خبری به‌دست داده نشده است، و چه بسا كه آنها آذربايجان را زيرِ پا نهاده وارد آناتولی شده باشند؛ زيرا كه در سرزمينهای مسيحی‌نشين آناتولی امكان جهاد فراهم بود، و از راه جهاد می‌شد زمين و ثروت و زن و دختر حاصل كرد. (داستان جهاد تركانِ مهاجر در آناتولی از قرن پنجم هجری تا تشكيل و تحكيمِ دولت عثمانی داستان كشتارها و كشتارها است كه سرانجام به مسلمان و ترك‌زبان شدنِ بقايای بوميان آناتولی انجاميد.) مشخصا و به‌طور قطع، تا پايان قرن چهارم هجری خورشيدی هيچ نشانی از وجود تركان در آذربايجان و اران و شروان نيست. گزارشهای بسيار زيادی از جنگها و درگيريها برسر رياست در آذربايجان در قرنهای سوم و چهارم هجری دردست است با نام و نشان سرانِ سپاه و نيز رقيبان قدرت، ولی در هيچ‌كدام سخنی از حضور هيچ عنصر ترك به ميان نيامده است. تنها موردی كه از حضور ترك در اوائل قرن سوم هجری به دست داده شده كه در ارتباط با قيام بابك خرم‌دين است. يعنی چون چندين لشكر را بابك در عرض چند سال درهم كوبيده بود خليفه معتصم تصميم گرفت كه سپاه غلامان ترك خودش را همراه يك از غلامانش به نام بغا كه افسر بلندپايه‌ئی شده بود اعزام كند. و اين نيز درجای خود خبر از آن دارد كه ايرانی‌های ارتش خليفه نمی‌خواسته‌اند بابك كه ايرانی و ايرانی‌نژاد بوده و برضد عرب می‌جنگيده از ميان برداشته شود، و عربهای ارتش نيز چونكه وقتی شكست می‌يافته‌اند بابك همه‌شان را می‌كشته است خليفه به‌ناچار غلامان ترك خودش را گسيل كرده است. اين تنها گزارش از حضور موقتِ ترك در آذربايجانِ پيش از عهد سلجوقی است كه اين نيز كوتاهمدت بوده، يعنی لشكر اعزامی بوده و در آذربايجان ماندگار نشده و به‌زودی به بغداد برگشته است.

در زمان مسعود پسر محمود غزنوی خزش بزرگ طوايف اوغوز به درون بيابانهای غربی آمودريا صورت گرفت كه به زودی به مرو و سرخس رسيدند، و چيزی نگذشت كه خراسان را ازدست مسعود گرفته در نيشابور سلطنت سلجوقی را بنياد نهادند، و به‌زودی سراسر ايران را گرفتند. با تشكيل امپراتوری پهناور سلجوقی كه ايران و عراق و شام و نيمی از آناتولی را شامل می‌شد، خزش متوالی جماعات ترك از بيابانهای دور به درون مرزهای ايران استمرار يافت؛ و ازآنجا كه آذربايجان و اران و شروان حاصلخيزترين سرزمينهای ايران بود جهتِ مهاجرت جماعتهای خزنده‌ی ترك بيشتر به سوی اين سرزمينها بود. از همين‌راه بود كه جماعتهای انبوهی از تركانِ مهاجر به‌طور پيوسته و مداوم به درون آناتولی سرازير شدند؛ و همينها بودند كه درآينده دولتكهای موسوم به سلجوقی‌های روم را تشكيل دادند، و زمينه‌ساز تشكيل دولت اوغوزهای عثمانی شدند كه قبيله‌شان در زمانی از قرن هفتم هجری به درون آناتولی رسيد.

بنا بر رسمی كه از زمان سامانی‌ها معمول شده بود، تركان مهاجر و نومسلمان پس ازآنكه درجائی از ايران اسكان می‌يافتند، رؤسايشان فرزندانشان را به معلمان ايرانی می‌سپردند تا زبان ايرانی را به آنها بياموزند؛ و معمولا برروی فرزندانشان كه در ايران به دنيا می‌آمدند اسم ايرانی می‌نهادند. ازاين‌رو ما وقتی گزارشهای تاريخی مهاجرتهای تركان به درون ايران را دنبال می‌كنيم، می‌بينيم كه نخستين مهاجرها اسمهای تركی دارند و نومسلمانند، ولی فرزندانشان اسمهای ايرانی دارند، و فرزندان رؤسايشان باسواد شده‌اند و به زبان فارسی سخن می‌گويند. اين وضعيت در تمام دوران دوقرنه‌ی سلطنت اوغوزها تا يورش مغولان برقرار بود؛ و تركان مهاجر برای آنكه ايرانی شوند اسلام و زبان ايرانی و اسم ايرانی (نامهای شاهنامه‌ئی يا نامهای اسلامی) اتخاذ می‌كردند. همه‌ی منابع تاريخی كه درباره‌ی دوران سلطنت سلجوقی‌ها تا حمله‌ی مغول دردست است شاهد اين مدعا است.

تركان مغول كه قرن هفتم هجری خورشيدی با تهاجمِ آنها به ايران آغاز شد، در آغاز نه به قصد مهاجرت به درون ايران بلكه به قصد تاراجگری و بازگشت به ديار خودشان آمده بودند، و به همين خاطر هم از زمان حمله‌ی چنگيز به ايران برای بيش از سه دهه همواره مشغول آمدن و برگشتن و تخريب و كشتار و تاراج بودند؛ و اين تنها هدفی بود كه برای يورشهای خود تعيين كرده بودند.

با دومين يورشِ بزرگ مغولان به همراه هولاكوخان (كه سومين‌دورِ خزش بزرگ ترك به درون ايران بود) ماندگاری مغولان درايران آغاز شد. ايرانی‌ها كه در خلال نزديك به چهار دهه همه‌ی هستی خويش را به مغولان باخته بودند و از چندين مركز بزرگ تمدنی‌شان جز داستان و سوگنامه نمانده بود، تنها راه نجات آنچه برايشان مانده بود را در فرمان‌بری اجباری از هولاكو و تشويقِ او به تشكيل سلطنت در ايران می‌ديدند، و به اين ترتيب سلطنت تركان مغول درايران آغاز شد كه به‌زودی عراق را نيز ضميمه‌ی قلمرو خويش كرده خلافت عباسی را به بايگانی تاريخ سپرد.

كارگزارانِ صلاح‌انديش و باتدبير ايرانی به زودی اربابانِ ناخواسته و زوركی مغول را برای تمدن‌پذيری و رهاسازی راه و رسم بيابانی آماده كردند، و چيزی نگذشت كه همان رسم پذيرش اسلام و زبان و فرهنگ ايرانی توسط مغولهائی كه برمسند پادشاهی می‌نشستند مرسوم گرديد، و اباقاخان پسر هولاكوخان رسما مسلمان شده نام احمد برخود نهاد (احمد تكودار). جانشينان اينها تا پايان دوران ايلخانی فارسی‌زبان شده با تمدن و فرهنگ ايرانی خوگير شدند، تا جائی كه ياد گرفتند كه رونق‌بخش تمدن و فرهنگ و ادب ايرانی باشند. در اين‌زمينه كافی است كه به سياهه‌ی بلندبالای آثار سخنوران، تاريخ‌نگاران، دانشمندان، و هنرمندانِ دوران يك‌ونيم‌قرنه‌ی سلطنت مغولان و ايلخانان بر ايران نظری بيفكنيم، يا دستِ كم نامهای پرآوازه‌ی بزرگانی كه در اين عرصه‌ها كميت راندند را به ياد بياوريم.

چهارمين ‌دورِ خزش بزرگ طوايف ترك به همراه تيمور گوركانی آغاز شد؛ و چنانكه می‌دانيم تيمور پيش از لشكركشی به درون ايران زبان و ادبيات ايرانی را فراگرفته بود؛ و دراين‌باره داستانها دردست است. تيموری‌ها به نوبه‌ی خود چنان در تمدن و فرهنگ ايرانی حل شدند كه در آينده فرهنگ و ادبيات ايران را به شبه قاره‌ی هند بردند و سلطنت درازمدتِ تيموريان هندوستان را بنياد نهادند كه زبان رسميش فارسی بود و صدها اثر ارزشمند فارسی از دورانشان دردست است، و از دربارهايشان كه رسوم شاهان باستانی ايران درآنها معمول بود داستانها دركتابهای تاريخی هندوستان كه عموما به زبان فارسی است بازمانده است كه بارزترينش اكبرنامه است. تنها كس از شاهان تيموری هند كه زبانش تركی و ادبش فارسی بود بابر بود (بنيانگذارِ سلطنت تيموری هند). فرزندان او عموما فارسی‌زبان شدند، و هيچ چيزی از ميراث تركی برای تيموری‌های هند باقی نماند.

همراه با تشكيل دولت صفوی يك خزش بزرگ ديگر از قبايل و طوايف ترك به درون ايران، اين بار از جانب غرب و از بيابانهای آناتولی رخ داد. همين تازه‌واردانِ بيابانی بودند كه هفت طايفه‌ی مشهور قزلباش را تشكيل دادند. به دنبال آن، تحريكات شاه اسماعيل در كشور عثمانی و سپس خصومت و جنگهای درازمدت عثمانی و ايران آغاز شد، نيمه‌ی غربی آذربايجان و سپس بخش اعظم كردستان به اشغال عثمانی‌ها درآمد، جريان تاريخ و نقش تأثيرگذارنده‌ی زبان و فرهنگ ايرانی در منطقه متوقف گرديد، مهاجرتهای مداوم طوايف ترك از آناتولی به درون ايران توسط قزلباشان تشويق شد، در آذربايجان و اران و شروان عنصر ترك در اكثريت قرار گرفت و چيزين نگذشت كه اين سرزمينِ ايرانی‌نشين تغيير ماهيت داد و زبان تركی زبان مسلط در اين منطقه از ايران شد. ما نمی‌دانيم كه در دوران صفوی، به‌خصوص در دوران اشغال درازمدت آذربايجان و اران و شروان توسط عثمانی‌ها چه انبوهی از جماعات ترك به درون آذربايجان و اران و شروان خزيده باشند و بوميان آذربايجان در چه وضعيتی كشتار يا تارانده می‌شده‌اند و بازماندگانشان در چه وضعيتی خود را مجبور ديده‌اند كه زبانشان را تغيير دهند تا بتوانند به زندگی ادامه بدهند. همچنانكه ديگر نمی‌توان پی برد كه چه نسبت از جمعيت كنونی آذربايجانِ ترك‌زبان‌شده از بوميان تغييرزبان‌داده، و چه نسبتشان از تركان مهاجرند.

كوته‌سخن آنكه تا اوائل قرن پنجم هجری كه دسته‌ئی از اوغوزها وارد آذربايجان شدند هيچ عنصر ترك در آذربايجان و اران و شروان نمی‌زيسته است و جمعيت سراسر اين سرزمينها را مردم بومی از نوادگان ايرانيانِ باستانی و همچنين عربهای ايرانی‌شده تشكيل می‌داده‌اند (كه اين دومی‌ها به همراه فتوحات اسلامی وارد آذربايجان شده ماندگار و محلی شده بودند). گويش آذری كه ازگويشهای زبان ايرانی بوده، هنوز در مناطقی از آذربايجان قابل بازشناسی است، و جالب است بدانيم كه با گويش لارستانی كه در انتهای جنوب ايران است مشتركات بسيار دارد. (شادروان كسروی كه خود آذربايجانی ترك‌زبان بوده پژوهش ارزنده‌ئی درباره‌ی گويش آذری انجام داده كه در كتابچه‌ئی با عنوان «آذری يا زبان باستان آذربايجان» انتشار يافته است.)

جماعات ترك، هرچند كه در ابتدای ورودشان به ايران حالت جماعات مهاجم و غارتگر را داشتند و خسارتهای تاريخی جبران‌ناپذيری به ايران و ايرانی زدند و تخريبها از شهرها و مراكز تمدنی، و كشتارها از مردم ايران كردند (كه در گزارشهای تاريخی بازنموده شده است)، ولی به‌زودی ايرانی شدند، و امروزه يكی از سه‌قوم بزرگ تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايرانند، كه سابقه‌ی اسكان نخستين طوايفشان در ايران (اگر ترك‌زبان مانده باشند) به حدود ٩ قرن می‌رسد، و در بيش از هشت قرن از اين زمان طولانی (جز دوران زنديه و پهلوی) سلطنت ازآنِ ايشان بوده است؛ و همواره در فراز و نشيب رخدادهای سياسی و اجتماعی ايران سهيم بوده‌اند.

٣
گفتم كه آنچه مرا به نوشتن اين نامه واداشت مقاله‌ی آقای رزمی بود. مقاله‌ی آقای رزمی اگر به يك زبان غربی در يكی از نشريات غربی نشر يافته بود، شايد برای غربی‌هائی كه با تاريخ و گذشته‌های ايران آشنائی ندارند جالب می‌نمود. ولی برای ايرانی‌ها به زبان فارسی نوشتن و از چيزهائی چون «ملت آذربايجان» و «مسئله‌ی ملی آذربايجان» سخن گفتن، جای تأمل و كنكاش دارد. من آقای رزمی را نمی‌شناسم، ولی از اشاراتی كه در زيرنويس داده‌اند معلوم می‌شود كه اهل دانش، دارای مطالعه، و اهل قلمند، و شايد در ايالات متحده‌ی آمريكا می‌زيند. اما عنوان نوشتارشان مرا متعجب كرد كه شخصی بامطالعه و اهل دانش مطالبی اين‌گونه بر قلم بياورند.

هركس عنوانِ مقاله را ببيند بی‌درنگ از خود می‌پرسد: مگر مردم آذربايجان يك ملت‌اند كه مسئله‌ئی به نام مسئله‌ی ملی داشته باشند؟ اگر يك ملتند در چه زمانی از تاريخ دارای دولتِ مستقل بوده‌اند؟ مرزهای كشورشان در كجاها بوده، و با چه كشورهائی همسايه بوده‌اند؟ از چه هنگامی كشورشان ضميمه‌ی ايران شده است تا اكنون مسئله‌ی ملی داشته باشند؟

مسئله‌ی ديگر در اين مقاله آن است كه آقای رزمی می‌گويند: «اين مقاله بيشتر روشنفكران فارس را مورد خطاب قرار می‌دهد».
پرسش آن است كه چرا آقای رزمی فقط روشنفكران فارس را مورد خطاب قرار داده‌اند و نه روشنفكران سراسر ايران را؟ مگر مردم فارس با آذربايجان همسايه‌اند يا روشنفكران فارس با مردم آذربايجان مشكل دارند؟ يا اينكه فقط روشنفكران فارس از وضع آذربايجان بی‌خبرند و مردم ديگر استانهای ايران همه چيز درباره‌ی آذربايجان و مسائل آذربايجان می‌دانند؟ چرا روشنفكرانِ كردستان و همدان را مورد خطاب قرار نداده‌اند كه همسايه‌های آذربايجانند؟
اين پرسشها كه از خودم كردم يادم آمد كه پان‌توركيستهای شووينيست آذربايجان به ايرانی‌های فارسی‌زبان می‌گويند «فارس». يعنی اسم آستان فارس را برای ايرانی‌هائی به‌كار می‌برند كه زبانشان زبان ملی ايران است نه يك زبان محلی. و به همدانی‌ها و اصفهانی‌ها و خراسانی‌ها و كرمانی‌ها و تهرانی‌های فارسی‌زبان هم «فارس» می‌گويند. حتما افغانستانی‌ها و تاجيكستانی‌ها و ازبكستانی‌های فارسی‌زبان نيز در قاموس اينها «فارس» هستند.
البته كه شخصی اهل دانش و مطالعه و قلم همچون آقای رزمی می‌دانند كه «فارس» يك سرزمين است، و امروزه يكی از استانهای ايران است مثل همدان و اصفهان و كرمان و كردستان و آذربايجان و خراسان و جز آنها. ولی چرا اسم سرزمين را بر آدمها اطلاق كرده‌اند، اين جای سؤالی دارد كه هيچ‌گاه پاسخ نخواهد يافت.

ديگر اينكه ايشان از «ساير ملل ساكن در ايران» سخن گفته‌اند. مگر «ملت ايران» از چند ملت تشكيل شده است؟ مگر ايران از اتحاديه‌ی چند كشور تشكيل شده است كه دارای «مللِ ساكن در ايران» بوده باشد؟ اين ملتهای فرضی كشورهايشان چه نامهائی داشته‌اند و مرزهای كشورشان كجا بوده و با كدام كشورهای فرضی همسايه بوده‌اند؟

عبارتها هشداردهنده و نگران‌كننده است. با هم بخوانيم:
* «آذربايجانی‌ها شعار ناسيوناليستی را در مقابله با حكومت روحانيون شيعه مطرح می‌كنند.» [اما كدام معنا را از ناسيوناليسم درمد نظر دارند؟ پائين‌تر خواهيم ديد كه پان‌توركيسم است.]
* «بخشی از آذری‌هائی هم كه در درون سيستم حكومتی هستند و از تعدادی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی گرفته تا بعضی از روحانيون و نمايندگان مجلس خبرگان و عده‌ای از شهرداران و فرمانداران حامی خواسته‌های ملی آذربايجان هستند. اين حركت عليرغم بعضی اشتراكات مطلقا قابل مقايسه با حركات ملی در خوزستان و بلوچستان نيست.»
* «می‌توان قدرتمندترين امپراطوری‌ها را نيز به كشور‌های مستقل تبديل كرد.»
* «جنبش ملی آذربايجان مراحل تكوينی خود را مانند ساير جنبش‌های ملی در آسيا و اروپا و آفريقا طی كرده است.»
* «سمبل اسطوره‌ای اين جنبش يعنی بابك قهرمان مبارزه با مدعيان دين و نيروهای اشغالگری است كه توسعه طلبی‌های سياسی خود را بنام دين انجام می‌دادند.»
* «تمام نيروی جنبش صرف اثبات اين واقعيت می‌شود كه آذربايجانی‌ها يك ملت هستند.»
* «هويت مستقل آذربايجانی».

نويسنده‌ی محترم برای آنكه پان‌توركيستهای آذربايجان را از تغذيه‌شدگی توسط همسايه‌های شمالی و غربی تبرئه كنند تا كسی «دُمِ خروس» را نبيند، توضيح داده‌اند كه «روشنفكران كم بضاعت از نظر فكری كه قادر به تحليل درست اوضاع نيستند همواره دست خارجی را در پديده‌های اجتماعی جستجو می‌كنند و فعالين جنبش‌های ملی را ناآشنا به تاريخ گذشته ايران می‌دانند.»


و يك يك عبارت ديگر:
«انحلال اتحاد شوروی، استقلال مجدد جمهوری آذربايجان.»
پرسش آن‌است كه مگر همه‌ی گزارشهای تاريخی نمی‌گويند كه سرزمينهای هميشه ‌ايرانیِ اران و شروان كه بعدها نام آذربايجان گرفت در جنگ توسط روسها اشغال شده از ايران جدا كرده شد؟ مگر از جنگهای ايران و روس و قرارداد الحاق اين بخش از خاك ايران هيچ ايرانی‌ئی خبر ندارد؟ تاريخ می‌داند كه روسها بخشهائی از خاك ايران را اشغال كردند، و همين بخشها اكنون آزاد شده‌ تبديل به كشور شده‌اند. آنچه اكنون جمهوری آذربايجان ناميده می‌شود هزارها سال ملك مشاع همه‌ی ايرانی‌ها و بخشی از كشور ايران بوده كه دراثر نابخردی‌های تركانِ قاجاری به اشغالِ روسها درآمد. سپس به‌دنبالِ فروپاشی اتحاد شوروی، اين سرزمين به حال خود واگذاشته شد و كشوری نوين در جهان پديد آمد كه هيچگاه در تاريخ جهان وجود نداشته است. پس «استقلال مجدد» دركار نيست بلكه پديد آمدنِ كشور نوين متشكل از سرزمينهای اشغال‌شده‌ی ايرانی برصحنه‌ی تاريخ و جغرافيا پس از فروپاشی شوروی است. ناديده گرفتنِ تعمدی وقايعِ مُسَلَّمِ تاريخی چرا؟ آيا چنين سخنانی را چه‌گونه بايد در ارتباط با تاريخ و گذشته‌ی ايران تفسير كرد؟
آقای رزمی خودشان بالاتر نوشته‌اند كه روشنفكران ايرانی «فعالين جنبش‌های ملی را ناآشنا به تاريخ گذشته‌ی ايران می‌دانند». آيا روشنفكران ايرانی با ديدن چنين تعابيری حق ندارند كه آنها را واقعا ناآشنا به تاريخ گذشته‌ی ايران بدانند؟ «ملل غير فارس» در جامعه‌شناسی سياسی ايران چه معنائی دارد؟ آيا كسی كه می‌پندارد مردم استانِ آذربايجان يك ملتند با تاريخ و گذشته‌ی ايران آشنائی دارند؟ اگر دارند، كه واقعا جعل تاريخ و جعل هويت می‌كنند. آيا نمی‌دانند كه تركان در ايران يك قومند مثل ديگر اقوام ايرانی، ولی هيچگاه يك ملت نبوده‌اند، و اكنون نيز نيستند تا «مسئله‌ی ملی» داشته باشند؟ البته بديهی است كه بايد از حقوق شهروندی كاملا متساوی با همه‌ی اقوام ايرانی برخوردار باشند، و بايد حق داشته باشند به زبان مادری‌شان بگويند و بنويسند و نشر بدهند. اين يك حق طبيعی است كه هيچ انسانی در هيچ كجای دنيا نمی‌تواند ازآنها بگيرد. اما آنچه مربوط به زبان قومی آنها است، آيا تا كنون از استعمال زبان مادری منع شده بوده‌اند؟ آيا حق نداشته‌اند به زبان مادری‌شان بگويند و بنويسند و نشر بدهند؟ آيا به صِرف ترك بودنشان ستمی قومی برآنها رفته است آن‌گونه كه بر بلوچها و كردها و تركمنها و ديگر جماعتهای پراكنده‌ی سنی و زرتشتيان و يهوديان و مسيحيان و بهائی‌ها ستمِ دينی و مذهبی می‌رود و از اساسی‌ترين حقوقِ سياسی شهروندی نيز محروم شده‌اند ولی وظيفه‌شان در قبال حكومت مثل همه‌ی ايرانيان است؟ آيا تركها در ايران حق انتشار كتاب و نشريه و روزنامه به زبان خودشان ندارند آن‌چنان كه تركها در تركيه به كردها اجازه‌ی داشتن نشريه‌ی كردی و نشر كتاب به زبان مادری خودشان را نمی‌دهند؟ آيا در ايران تا كنون هيچ‌گونه حركت ضد ترك در جائی ديده شده است؟ آيا قانون اساسی جمهوری اسلامی تركها را مثل سنی‌ها و ديگر ايرانی‌‌های غير شيعه (و همچنين مثل كردهای تركيه) از بخشی از حقوق شهروندی محروم كرده است؟ كجا است انصاف؟!

پوشيده نيست كه پان‌توركيستهای شووينيستِ آذربايجان، برمبنای همان تفكرات تنگ‌نظرانه‌ی قبيله‌ئی كُهَن كه تابِ ديدن كسی جز قبيله‌ی خويشتن را ندارد، در رؤيای بازگشت به دوران سياه و پرمظلمه‌ی ترك‌سروری نشسته‌اند، و به چيزی كمتر از حاكميت ايلياتی ماقبلِ مشروطه‌ی تركان بر سراسر ايران قانع نيستند. آقای رزمی می‌نويسند: «جنبش ملی [آذربايجان] به گذشته و مبارزات تاريخی آذربايجانی‌ها افتخار می‌كند يعنی آن دوران‌های طلائی كه ملت آذربايجان قدرتمند بود و برتمام ايران فرمانروائی می‌كرد، گذشته‌ای كه نه تنها هويت می‌دهد بلكه ارزش آفرين و كارا می‌باشد.» (منظورشان از ملت آذربايجان حتما مغولها و تاتارها و قزلباشها و قاجارها است.)

٤
آقای رزمی عبارتِ «ملتِ آذربايجان» را به‌جای «قوم ترك» به‌كار برده‌اند تا تمايز تركان آذربايجان از ملت ايران را بازنموده باشند. ولی چنين سخنی مجادله می‌طلبد.
ملت در قاموس سياسی يك معنا دارد و قوم يك معنای ديگر. «قوم» يك مجموعه از جماعات انسانی است كه دارای زبان و فرهنگ و سنتهای مشتركِ ديرينه‌اند و از يك منشأ نژادی برخاسته‌اند، و در درون يك كشوری كه چندقوميتی است در كنار اقوام ديگر تشكيل ملت می‌دهند. «ملت» يك مجموعه از جماعات انسانی شامل اقوام است كه در درون يك سرزمينی به‌نام كشور با مرزهای مشخصی می‌زيند، دارای تاريخ و سرگذشتِ مشترك و دارای دولتِ واحدی‌اند. يك ملت ممكن است از چند و چندين قوم تشكيل شده باشد، چنانكه ملت ايران از اقوام ايرانی و ترك و عرب و يهود و ارمنی و آسوری و كلدانی تشكيل شده است. «ملت» اَعَم از «قوم» است؛ و جايگزين كردنِ هركدام از اين دو اصطلاحِ حقوقی با يكديگر نشانه‌ی ناآگاهی از اصطلاحات و تعابير حقوقی است. و در ارتباط با مسائل داخلی ايران، اصرارِ پان‌توركيستهای آذربايجان بر به‌كاربردن «ملتِ آذربايجان» به‌جای «قومِ ترك» نشانه‌ی تلاشِ توطئه‌آميز درجهتِ پاره‌پاره كردن كشوری است كه ايران نام دارد؛ و چنانكه می‌دانيم، ديری است كه اينها در تلاشند تا به بلوچها و كردها نيز القا كنند كه شما نه از قوم ايرانی بلكه دوملتِ متمايز و مشخص هستيد؛ و به اين‌سان، در جهت تحريك بخشهای مختلف ملت ايران برای ايجاد تفرقه و اختلافات قومی به هدف پاره‌پاره كردن كشور فعاليت می‌كنند.

ايران كشوری است يك‌مليتی و چندقوميتی، كه اكثريت مطلق ملتش را قوميت ايرانی تشكيل داده است (با شاخه‌های بلوچی، كردی، لری، لارستانی، گيلكی، تالشی، …). دومين قوم تشكيل‌دهنده‌ی ملتِ ايران قوم ترك است با شاخه‌های آذربايجانی، خراسانی، همدانی، و فارسی و چند جماعت كوچك پراكنده‌ی ديگر. عربها در مرتبه‌ی سوم قرار می‌گيرند و عمدتا در خوزستان ساكنند. و علاوه براينها اقوامِ يهود و ارمنی و آسوری و كلدانی هستند. سراسر ايران ملك مشاع همه‌ی اقوام تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايران است، و مردمی كه در يك نقطه از ايران می‌زيند مالك مشاع همه‌ی ديگرنقاط ايرانند، و در دفاع از اين حقِ مشاع حق دارند كه درقبالِ هر حركتِ مشكوكی كه در هر نقطه از ايران رخ می‌دهد نظر بدهند و سمت‌گيری كنند. دفاع از تماميت ارضی ايران وظيفه‌ی فردفرد ملت ايران است، و به زبانِ فقهی «واجبِ عينی» است.

آيا پان‌توركيستهای شووينيست نمی‌دانند كه سرزمين آذربايجان ملك مشاع همه‌ی ايرانيان است؟ آيا نمی‌دانند كه يك جماعت انسانی، از هر قومی كه بوده باشد، اگر از سرزمين قومی خودش جاكَند شده به درون يك كشوری مهاجرت كند و در يك نقطه از آن كشور اسكان يابد، هرچه هم زمان بر اسكانش بگذرد، هيچ قانون اخلاقی و عرفی و تاريخی به او اين حق را نمی‌دهد كه آن نقطه را از مالكيت مشاع همه‌ی ملت بيرون آورده ملك اختصاصی خودش بداند؟

تركانی كه هركس به زبان ملی ايران سخن می‌گويد را «فارس» می‌نامند آيا نمی‌دانند كه تركان قشقائی هم فارسی‌اند ولی زبانشان تركی است؟ آيا نمی‌دانند كه زبان «فارسی» اسم زبان ملی همه‌ی ايرانی‌ها است نه اسم زبان يك قوم مشخص و متمايز؟ همچنان كه اسم زبان ملی مردم آمريكا انگليسی است، و در عين حال در همان سرزمين پهناور صدها قوم با زبانهای قومی می‌زيند؟ آيا همه‌ی انگليسی‌زبانهای آمريكا يا استراليا يا كانادا انگليسی‌تبارند؟ يا زبانشان انگليسی است كه زبان ملی است؟ كدام ملتی در جهان هست كه يك زبان ملی مشخص و واحدی نداشته باشد؟ وقتی كشور پاكستان تشكيل شد پاكستانی‌ها زبان اردو را كه در دهلی شكل گرفته بود زبان ملی پاكستان كردند. اين زبان تا پيش ازآن در هيچ كدام از مناطق پاكستان رواج نداشت. چهار مليتِ مشخص و متمايز با هم متحد شده يك كشوری به نام پاكستان به وجود آوردند (سنديها، پنجابيها، پشتونها، بلوچها)؛ و به يك زبان ملی نياز داشتند كه هيچ‌گاه نزد هيچ‌كدام ازديگر مليتها حساسيت برنيانگيزد. زبان اردو را كه زبان هيچ‌كدامشان نبود به زبان ملی تبديل كردند.

آيا پان‌توركيستهای شووينيست فقط درباره‌ی ايران حكم صادر می‌كنند كه حق ندارد يك زبان ملی واحد داشته باشد؟ و حكم می‌دهند كه در آذربايجان نبايد زبان فارسی رسميت داشته باشد؟ آيا نمی‌دانند كه اگر در آذربايجان فقط زبان تركی رسميت داشته باشد و در خوزستان فقط زبان عربی، ديگر امكان مراوده ميان سه قوم بزرگ تشكيل‌دهنده‌ی ملت از ميان خواهد رفت؟ آيا با چنين فرضی ايرانی‌ها بايد با كدام زبان مشتركی با هم مراوده كنند؟ انگليسی يا تركی؟! با توجه به اينكه كه شاخه‌های زبانِ ايرانی (يعنی بلوچی و كردی و لارستانی و گيلكی و تالشی و لری و…) نيز به‌سبب نانوشته بودنشان اندك اندك تغيير شكل می‌دهند، گويندگان به اين گويشها نيز اگر هركدام قرار باشد در زيستگاهش فقط گويش خودش را رسميت بدهد و زبان ملی را از رسميت بيندازد چيزی نخواهد گذشت كه حتی اينها نيز با وجود ريشه‌ی واحدِ زبانی و نژادی‌شان نتوانند زبان يكديگر را بفهمند.

آيا پان‌توركيستهای شووينيست نمی‌دانند كه زبان فارسی زبانِ اصلی مردم فارس نيست بلكه گويش مردم فارس تا چندقرن پيش يك گويش محلی بوده غير از زبان فارسی؟ شاعران شيرازی از قبيل سعدی و حافظ و شاه داعی الله سروده‌هائی به گويش محلی فارس دارند (و در ديوانهايشان هست) كه تا زمان آنها و شايد چندقرنِ بعد هم در شيراز رايج بوده است. ولی اين گويش اكنون فقط در منطقه‌ی لارستان باقی مانده و در ديگر نقاط فارس از ميان رفته است. يعنی گويش محلی فارس در مناطق عمدتا شهری جايش را به زبان ملی داده كه اسمش زبان فارسی است ولی متعلق به فارسی‌ها نبوده است.

زبان فارسی در طول تاريخِ دراز خويش و بر اساس نيازهای مراوده‌ئی اقوامِ تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايران شكل گرفته، مفردات عربی و تركی بسياری را درخود پذيرفته است تا برای همگان قابل فهم و درك باشد. ولی اين زبان نه زبانِ محلی مردم فارس بوده است نه مردم اصفهان نه كرمان نه خراسان نه آذربايجان نه هيچ جای مشخصِ ايران.

آقای رزمی وقتی می‌گويند خطابشان به «روشنفكرانِ فارس» است، شايد خودشان به معنای سخنشان توجه ندارند و بر خطای لغوی اين سخن واقف نيستند. اگر گفته بودند «روشنفكران فارسی‌زبان» سخنشان معنا و مفهوم داشت؛ ولی «روشنفكران فارس» فقط روشنفكران استانِ فارس را شامل می‌شود زيرا كه فارس يك استان است نه مجموعه‌ئی قومی. روشنفكرانِ قشفائی نيز «روشنفكرانِ فارس» هستند ولی البته كه ترك‌زبانند. تركهای قشقائی به فارسی‌زبانها «تاجيك» می‌گويند نه «فارس»، زيرا می‌دانند كه فارس يك منطقه است و خودشان نيز اهل فارس‌اند و می‌گويند ما فارسی هستيم، ما تركان فارس هستيم. تركهای همدان نيز چنينند. تركهای آذربايجان هم اگر به جای اصطلاح زشت و غلطِ «زبان فارس» از «زبان تاجيكی»، و به جای اصلاح زشت و غلطِ «قوم فارس» از لفظِ عامِ «تاجيك» استفاده كنند سخنشان معنادار خواهد شد و خواننده و شنونده درك خواهند كرد كه منظورشان فارسی‌زبانها است. در زمان صفويه نيز قزلباشها به فارسی‌زبانها «تاجيك» می‌گفتند، و اين‌را در كتابهائی كه درآن زمان نگارش يافته نيز می‌توان ديد.

زبان ملی ايران كه زبان فارسی است زبان مشترك همه‌ی اقوام ساكن در كشور ايران است نه زبان يك قوم خاص؛ بلكه زبانی است ساختگی و جعلی كه از مفردات زبانهای هر سه قومِ ايرانی و عرب و ترك تشكيل شده است، و علاوه بر ايرانی‌تبارهائی كه گويش محلی‌شان را ازدست داده‌اند جماعات بزرگی از عرب‌تبارها، ترك‌تبارها و ديگرتبارها كه در منطقه‌ی اسكانشان زبان قومی‌شان را ازدست داده‌اند فارسی‌زبان شده‌اند و به اين زبان تكلم می‌كنند. يعنی زبان فارسی زبان مشترك و ملی مردم ساكن در درونِ مرزهای كشور ايران است، نه زبان يك قومِ مشخص و متمايز. اين زبان هيچگاه در هيچ زمانی دربردارنده‌ی هيچ امتيازی برای هيچ گروهی نبوده است. در زمان سلطنت پهلوی هم كه پان‌توركيستهای شووينيست ازآن به عنوان شووينيسم پهلوی ياد می‌كنند اكثريت حاكمان كشورمان ترك‌تبار و وارثان حكومت قاجارها بودند. يك نگاه گذرا به نامهای وزيران و استان‌داران و مديران كل و سفيران و افسران و ديگركارگزارانِ عالی‌رتبه‌ی دولت در زمان پهلوی‌ها كافی است تا منصفانه اين سخن تأييد شود. اكنون و در نظام جمهوری اسلامی نيز، با هر وضعيتی كه ازنظر ما دارد و ايران را به هرسوئی كه می‌بَرَد، چه ما موافق اين نظام باشيم و چه مخالفش، وضع به همين منوال است. تركهای شريكِ حاكميت، با توجه به كثرت تعدادشان در اين نظام، بيشترين سهم را درآنچه از زمان انقلاب اسلامی تا كنون بركشور و ملت رفته است دارند (با خوب و بدش كاری ندارم، زيرا كه قضاوت با تاريخ است). اگر نگاهی به ليست اسامی دادستانهای دادگاههای انقلابِ تهران و رؤسای زندانهای تهران و تصميم‌سازان نظام در تهران و همچنين سران سازمانها و گروههای موافق و مخالف رژيم در تهران در طی ربع‌قرنِ گذشته ازجمله دهه‌ی پرماجرا و غير قابل دفاعِ شصت بيندازيم آنگاه متوجه خواهيم شد كه عناصر ترك‌زبان در تهران بزرگترين شريكان همه‌ی رخدادهای اين ربعِ قرن از جمله آن دهه بوده‌اند. كجا است باانصافی كه به واقعيتها با چشمان باز بنگريد و منصفانه قضاوت كند؟

٥
مشكلِ اصلی ملت ايران مسئله‌ی قوميتها نيست، بلكه درد آزادی و دموكراسی است.
اگر قرار است كه ايران به‌عنوان يك كشور و ايرانی به‌عنوان يك ملت برصحنه‌ی جغرافيا و عرصه‌ی تاريخ برجا بماند بايد هر ايرانی به صِرفِ ايرانی بودن از حقوقی مشابه و متساوی با هر ايرانی ديگری برخوردار باشد. نژاد و دين و مذهب و زبان و قوميتْ نمی‌تواند تعيين‌كننده‌ی هيچ امتيازی يا تحميل‌كننده‌ی هيچ محروميتی باشد.
نبايد ازياد ببريم كه شكلِ حد اقلی نظامِ سياسی مورد نظر آزادی‌انديشانِ ايران‌دوست كه دردِ آزادی و دموكراسی دارند يك حكومت مركزی انتخابی پاسخگو و مقتدر، با يك سيستم غير متمركز و دارای شفافيتِ كامل در مناسبات قدرت است كه اداره‌ی امور مردمِ هر منطقه و استان درآن از راه اِعمال اراده‌ی آزادانه‌ی خودِ مردم صورت گيرد، مردمی كه كارگزارانِ امورشان را، به توسط ابزارهای جمعی كه همانا گروههای اجتماعی است، ازميان بخردان و كاردانانِ آزموده و شناخته‌شده‌شان آزادانه برگزينند؛ و به‌اين‌طريقْ كاردانان و بخردانِ كشور، بدون هيچ‌گونه تمايز قومی و زبانی و دينی و مذهبی و جنسيتی، به عنوان گُزيدگانِ ادواری مردم، در اداره‌ی امور كشورشان كه ملك مشاع همگان است دخيل باشند؛ و منزلت و حرمت انسانی جايگاه شايسته‌ی خويش را درجامعه تثبيت كند.
بديهی است كه اين نظام غير از نظام فدرالی است كه مناسبِ كشورهائی است كه از اتحاديه‌ی اقوام و مللِ سابقا مستقل و مجزا تشكيل شده است نه ايران كه يك كشور يك‌مليتی و چندقوميتی است. هيچ‌كدام از اقوام ترك و عرب در هيچ زمانی از تاريخِ بعد از مهاجرتشان به ايران يك ملت متمايز نبوده‌اند بلكه همواره بخشی از ملت بزرگ ايران بوده‌اند. تاريخ می‌داند و در لابه‌لای اوراق نوشته‌ی خويش ثبت كرده است كه در دوره‌های اضمحلال كشور پس از يورش مغولان تا تشكيل دولت صفوی نيز هركدام از حكومتهای ايلاتی ترك كه در هر پاره از ايران تشكيل می‌شده مدعی سلطنت بر كلِ ايران بوده و داعيه‌ی تصرف سراسرِ كشور و يكپارچه كردن ايران را داشته است. وقتی دولت صفوی تشكيل شد نيز اخلاف تيمور در مرو و هرات، و شاه اسماعيل در تبريز، هركدامشان مدعی پادشاهی بر ايران بود، و جنگهای شاه اسماعيل و محمدخان شيبانی نيز برسرِ همين داعيه بود، كه سرانجام بخشی از ايران با نام اصلی برای شاه اسماعيل و صفوی‌ها ماند، و سپس جريانها در پشتِ مرزهای شرقی دولت صفوی به گونه‌ئی كه خوانده‌ايم و می‌دانيم به پيش رفت. بعد ازآن نيز حمله‌ی محمود قندهاری به‌ياری سيستانيها و بلوچها به اصفهان و براندازی دولت صفوی ازآن‌رو بود كه محمود ادعای سلطنت برايران را داشت و سلطنت صفوی را نامشروع می‌دانست؛ ولی باز ايلات ترك درصدد بازيابی قدرتشان پيرامون نادر گرد آمدند و سلطنت افشاری را تشكيل دادند. با تشكيل سلطنت زنديه دوباره تلاشهای تركان برای تركی‌كردن دولت ايران آغاز شد كه سرانجام به تشكيل سلطنت قاجاريها انجاميد.

من گمان نمی‌كنم كه هيچ ايرانی آزادانديشی كه درد ايران و ايرانی را داشته باشد بتواند پذيرفتنِ اين موضوع را به خود بقبولاند كه مردم يك منطقه‌ئی از ايران كه ملك مشاع همه‌ی ايرانيان است به صِرفِ اينكه دارای زبان قومی خودشانند منطقه‌شان را ملك خصوصی خودشان بشمارند و خودشان را نه بخشی از ملتِ بزرگ ايران بلكه ملت آن منطقه بنامند و داعيه‌ی جداسری از ايران را داشته باشند. وضعيت تاريخی اقوام ايرانی با كردهای تركيه و عراق تفاوت دارد. كردهای تركيه سرزمينشان توسط تركهای بيگانه و ازدورآمده‌ئی اشغال شده است كه همه‌ی حقوق شهروندی را از ايشان سلب كرده‌اند تا جائی كه حتی استفاده‌ی نوشتاری از زبان ملی خودشان‌ برايشان ممنوع است و دستور دارند كه ترك‌نُما باشند. كردستانِ عراق پس از تشكيل كشورِ نوين عراق در دنبالِ جنگ جهانگيرِ اول (كه توسط انگليسی‌ها براساس پيمانِ محرمانه‌ی سايكس و پيكو ايجاد شد) ضميمه‌ی عراق گرديد. پيش ازآن تاريخ نه دولتی به نامِ دولتِ عراق وجود داشته و نه كردستان شامل عراق بوده؛ بلكه عراقِ عرب‌نشين شامل سه ايالتِ موصل و بغداد و بصره بخشی از امپراتوری عثمانی بوده و كردستانِ عراقِ كنونی نيز وضعيت ويژه‌ی خودش را داشته است. ازاين‌رو امروز كردهای عراق حق دارند كه بگويند ما ديگر نمی‌خواهيم ضميمه‌ی كشوری به‌نام عراق باشيم. به عبارتِ ديگر، كردها در تركيه و عراق و همچنين در سوريه واقعا مسئله‌ی ملی دارند. كردها هزاران سال پيش از مهاجرتِ تركان به آناتولی در سرزمين بومی خودشان در درون مرزهای ايران می‌زيسته‌اند و سپس سرزمينشان به اشغال عثمانی‌ها درآمده است. در پيمان سايكس و پيكو قرار براين رفته بود كه از كردستانِ تحت اشغال عثمانی‌ها يك كشور مستقل برصحنه‌ی جغرافيا پديد آيد، اما پس از تشكيل كشورهای تازه‌تأسيسِ تركيه و عراق و سوريه وضع به گونه‌ئی ديگر پيش رفت، و يك بخش ازآن ضميمه‌ی تركيه، بخش ديگر ضميمه‌ی عراق و بخش سومش ضميمه‌ی سوريه كرده شد. ولی اقوام ترك و عرب در آذربايجان و خوزستان هيچگاه يك ملت جدا از ملت ايران نبوده‌اند تا امروز بتوانند از «مسئله‌ی ملی» ويژه‌ی خودشان دم بزنند؛ بلكه اقوامی هستند كه در زمانهائی كه در صفحاتِ نوشته‌ی تاريخ ثبت است سرزمين سابقشان را رها كرده به درون ايران مهاجرت كرده اسكان يافته‌ در ملت ايران ادغام شده بخشی از ملت ايران گرديده‌اند، و ازاين‌جهت حقِ مالكيتِ مشاع در كشور ايران يافته‌اند. هم از اين‌جهت است كه ملت ايران هيچگاه به آنها حق نخواهد داد كه مناطق اسكانشان را ملك قومی خودشان بشمارند. البته موضوع تساوی كامل حقوقِ شهروندی همه‌ی مردم ايران يك موضوع جداگانه است كه با كل حركتِ دموكراسی‌خواهی در ايران در ارتباط است، و تلاش برای احقاقِ آن وظيفه‌ی مبرمِ همه‌ی آزادانديشان و بخردانِ ايرانی است كه سربلندی ملت و رشد و پيشرفت و شكوه كشور را آرزومندند؛ ولی نمی‌شود نام مسئله‌ی ملی ويژه‌ی بخش مشخصی از ملتِ ايران به آن داد و آن‌را به ابزاری برای پاره‌پاره كردنِ كشور تبديل كرد .

Borna66
09-14-2009, 07:43 PM
تجزيه طلبي و پان تركيسم ٫ عوامل دروني يا بيروني؟



پژوهشی از هیدارنه رضایی

دراين مقاله سعي در تحليل پديده ي تجزيه خواهي در ميان بر خي از ايرانيان دارم. پژوهش در عوامل دروني ايران وعوامل بين المللي در جهت آشكار شدن علت اين جريان الزاميست.بنابر اين در اين راستا به عنوان نمونه تفكر پان ترك را كه در 60 سال گذشته مهمترين گروه جدايي طلب بوده مورد توجه قرار مي دهم

1)اولين موضوع بحث عوامل دروني ايران مي باشد.بي شك و ترديد مي توان عنوان نمود حكومتهاي ايران بخصوص در قرن بيستم حكومتهاي متمركز بوده وشيوه پيچيدن نسخه از مركز به نواحي مختلف كشور بسيار رواج داشته ودارد .در اين حكومتها هيچ گاه به گوناگوني فرهنگ اقوام توجهي نگرديده ونيز اجازه داده نشده تا ايشان مسائل محلي واستاني شان را رتق و فتق كرده تا از اين طريق در راستاي تمركز زدايي به حكومت مركزي در چارچوب اداره كشور كمك شاياني بكنند.البته تفكر غالب در ميان روشنفكران دوران رضا شاه بسيار به اين تمركز قدرت دامن زده است كه علت آن هم شرايط ايران در آن زمان بود كه در حال فروپاشي واز هم گسيختگي بود تا جايي كه((تقي اراني)) رهبر گروه موسوم به 53 نفر ماركسيست كه در دوران رضا شاه فعاليت مي نمود والبته بعدها دستگير ودر زندان به طرز نا معلومي از بين رفت(1319) خود از آن جمله كساني بود كه ((خواستار حذف زبان آذري از جامعه زادگاهش شد واستدلال كرد كه مهاجران مغول گويش تركي خود را به مردم آريايي محل تحميل كرده اند.))(1) اما لاجرم نظراتي از اين دست و اعمال فشار فراوان از جانب حكومت وقت بر اقوام بخصوص آذربايجانيها((ناديده گرفتن حقوق بزرگترين اقليت { گروه} قومي كه به لحاظ سياسي اقتصادي فرهنگي به حق پس از انقلاب مشروطيت بيشترين هزينه را پرداخت))(2) سبب پاشيده شدن بذر تجزيه طلبي و ايجاد فرقه دموكرات آذربايجان به رهبري جعفر پيشه وري گرديد.

اين درست كه فرقه دموكرات بدست شوروي ايجاد شد اما نبايد وجود عوامل داخلي را در تسريع كردن ايجاد اين جنبش ناديده گرفت.البته آقاي عباس لساني از پان تركهاي معاصر مدتي پيش در نامه سرگشاده خود از فرقه دموكرات آذربايجان به نام قيام مردمي ! ياد كردند . جاي اين پرسش باقيست كه اگر اين جريان مردمي بود پس چرا اعضاي آن تا آخرين نفس مقاومت نكرده فوج فوج فرار را بر قرار ترجيح داده وبه كشور شوروي پناهنده شدند؟ وبدين صورت پس از گسيل ارتش ايران به سمت آذربايجان((كنسول انگليس در تبريز گزارش داد كه مقامات شوروي در آذربايجان به پيشه وري توصيه كردند كه موضع خود را متعدل سازد وبا حكومت مركزي نيز مقابله نكند))(3)البته شرح ماجراي سرنوشت كابوس وار اين افراد در شوروي خود به بررسي مجزا نيازمند است. بنابراين فقط به اين مورد بسنده مي كنم كه 500 نفر از اعضاي فرقه پس از اينكه به اين نتيجه رسيدند كه شوروي وحكومت آن سرابي بيش نبود ودر مدت هواداري از آن در دوران حضور در فرقه دموكرات دچار اشتباه مصيبت باري شده بودند. بطور جدي خواستار وپيگير بازگشت به ايران شدند . بدليل در خواستهاي مكرر روسها ايشان را سوار بر قطار كرده وراهي نمودند.در طول سفر رفتارهاي تحقير آميزي از جانب روسها با فرقه اي ها صورت گرفت ومهمتر اينكه آنها از همان اول نمي دانستند مسير حركت قطار ايران نيست بلكه شمال روسيه ومنطقه سيبري مي باشد .دوران اردوگاههاي كار اجباري سيبري از مخوف ترين خاطرات 100 نفر بازمانده از جمع روانه شده مي بود تا جايي كه به گفته ايشان بهترين دلخوشي فرارسيدن فصل بهار بود زيرا با آمدن بهار وروييدن چمن ها حداقل اين افراد مي توانستند به جاي خوردن غذايي كه هيچ گاه موجود نبود آزادانه به چريدن علف بپردازند(4) يكي ديگر از عوامل مهم داخلي را مي توان در ايران پس از انقلاب اسلامي جستجو كرد.جايي كه بدليل جو غالب در ميان انقلابيون تاريخ وفرهنگ ايران بخصوص ايران پيش از اسلام مورد بي مهري وحتي تحقير قرار گرفت.اين در حاليست كه اوج شكوفايي قدرت وعظمت ايران مربوط به دوران پيش از اسلام است. بدون اينكه ايران پس از اسلام را نهي نفي يا ناچيز بشماريم ولي بدرستي ايرانيان در بررسي تاريخ ايران به دوران پيش از اسلام بيشتر مفتخرند تا پس از اسلام.وليكن به دليل برخي از تنگ نظريها از جانب مسئولين تصويري نه چندان آشكار از آن دوران در ذهن ايرانيان وجود دارد كه در غير اين صورت اين عامل مي توانست بدليل شكوه و عظمت خود همبستگي ملي و حس ايران دوستي را در ميان ايرانيان جلا دهد.بدليل وجود خلاء فرهنگي تاريخي فضا براي تحريف تاريخ وهويت ملي ايرانيان فراهم شده است تا جايي كه مشاهده مي كنيم در پايگاههاي اينترنتي عناصر پان ترك سعي شده از شخصيتهاي ملي آذري در جهت مصالح ايدئولوژيكي ايشان سوءاستفاده شود نمونه هاي برجسته بابك خرمدين (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 FPAPAK-KHORAMDIN-BABAK-KHORAMDIN.htm) و ستارخان (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fsatarkhan.htm)مي باشند.اين در حاليست كه شخصيت هاي نامبرده هيچ هماهنگي با تفكر تجزيه طلبي پان تركها نداشتند.بر فرض مثال اگر ستارخان داراي افكار جدايي مي بود در آن دوران كه كشور ايران بصورت ملوك الطوايفي اداره مي شد واوضاع نابساماني داشت.وي مي توانست با مجاهدين خبره خود آذربايجان را از ايران جدا نمايد واعلام استقلال كند. اما اين كار رانكرد ورهبري انقلابي را بر عهده گرفت كه امروزه باعث افتخار ايرانيان است. در نتيجه تا زمانيكه فرهنگ و تاريخ ايران اعم از پيش يا پس از اسلام در عرصه عمومي و اجتماع بسط نيابد در اين فضاي خلاء تحريف تاريخ همچنان به عنوان يك راه كار در پيش روي عناصر پان ترك وجود خواهد داشت.

2)دومين عامل در جهت گسترش تجزيه طلبي عوامل بين المللي مي باشد .بطور مثال پروژه بريتانيا درزمينه تجزيه ايران در طول يكصد سال اخير بوضوح آشكار است.بطوريكه مدتها پيش نوه وينستون چرچيل در گفتگو با (لري گينگ) در سي ان ان عنوان داشت كه پدر بزرگ وي هميشه ناراحت و افسرده خاطر بود از اينكه چرا نتوانست كشور ((كردستان)) (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fkurdestan.htm) را بوجود بياوردو ايضا خاطر نشان مي كنم كه آقاي دكتر عباس ميلاني از استادان ايراني حاضر در ايالات متحده در بررسي كه از اسناد به دست آمده از وزارت امور خارجه بريتانيا انجام دادند به اين نتيجه رسيدند كه از سال 1906 كه مسجل گرديد خوزستان (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fkhoozestan.htm) داراي منابع سرشار انرژي مي باشد دولت فخيمه بريتانيا تلاش در جهت تجزيه خوزستان از ايران نموده است. در حقيقت پروژه استعمار بیگانه (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 FAzerbaijan_kurdestan.htm) جهت خرد كردن ايران به چند واحد كوچكتر جهت افزايش نفوذ خود در اين واحدهاي داراي قدرت بسيار كمتر نسبت به ميهن قبلي خود امري اثبات شده است.بطور حتم اگر خواست چرچيل مبني بر ايجاد كشور كردستان مهيا مي گشت حكومت بر آمده از آن كشور تازه تاسيس ايجاد ووجود خود را مديون ايشان مي دانست وبراي هميشه سايه سنگين بريتانيا را بر روي خود حس مي كرد.لازم به ذكر مي دانم عنوان نمايم كه انگلستان تنها كشوري نيست ونبوده كه خواستار تجزيه واضمحلال ايران بوده است پديده پان تركيسم در ايران هيچ گاه داراي هويت مستقل نبوده وبه فراخور زمانه از جانب كشورهاي بيگانه پشتيباني مي گرديد .چه در دوران كمونيسم وچه در دوران امروز پان تركها بجاي اينكه طبق مدعاي مطرح كرده خود بدنبال احقاق حقوق مردم آذربايجان (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 FAzarabadegan.htm) باشند طبق يك سناريوي تعيين شده از آن طرف مرزها سعي مي كنند تاريخ و تمدن ايران را زير سوال برده وتخريب كنند به فرض بر شخصيت كورش بزرگ كه مورد تحسين جهانيان هست مي تازند و ناپسنديده ترين الفاظ ممكنه را نثار وي مي نمايند كه اين خود نشانه اي است بر اين كه ايشان از هرگونه فرهنگي بي بهره هستند نمونه اي ديگر فردوسي حكيم (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fferdwosi.htm)مي باشد كه بسيار مورد تنفر پان تركهاست. نكته جالب اينجاست كه اين افراد خود را مدافع اعراب دانسته وبدليل اينكه فردوسي چند بيت در مذمت عربها نوشته است اين شخصيت بزرگ ادبي جهان را شوونيست فارس مي خوانند. معلوم نيست كه از چه زماني ايشان خود را يارو ياور اعراب متجاوز و مهاجم (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fmosalmani.html) 1400 سال گذشته يافته وبه دفاع از آنان مي پر دازند.لازم به ذكر است ضمن احترام به هم ميهنان عرب خوزستانيمان علت اصلي اينكه فردوسي در اشعار خود روي خوشي به عربهاي متجاوز 1400 سال گذشته نشان نداده اين است كه عربها در طول 2 قرن حكومت بر ايران مرتكب متوحش ترين جنايتها در حق ايرانيان شده اند. از گرفتن خراج اجباري از شهرههاي ايران وسوزاندن كتابهاي دانشگاه (گندي شاپور) وبه كنيز گرفتن زنان ايراني تا قتل مبارزان ملي به طريق دهشتناك خود توجيه گر اين بغض فردوسي گرديده .قطعا اين مسئله خود گواه اين است كه پان تركهايي كه قصد سوءاستفاده از نام بابك خرمدين را داشته در ادعاي خود صداقت لازمه را ندارند زيرا با اندكي تامل در سرنوشت اين قهرمان نامي و شرح آخرين لحظات زندگي وي ونحوه كشته شدنش به دست خليفه معتصم در سامرا مي توان درك كرد كه در زماني كه اعراب ضد فرهنگي ترين و ضد انساني ترين اعمال را در ايرانيان روا داشتند بطور حتم فردوسي به عنوان يك ايراني ميهني نمي توانست از اعراب به نيكي ياد كند.به هر شكل و صورت افق ديد پا ن تركيسم ايجاد گسست فرهنگي تاريخي است. تا زمينه تجزيه ي آذربايجان را فراهم سازند در حقيقت پان تركهاي امروزي را میتوان از جهاتی فرزند خلف آيت الله خلخالي نامید . اين امر زماني به اثبات مي رسد كه معلوم مي گردد وي در ابتداي انقلاب اسلامي با بلدوزر قصد تخريب تخت جمشيد و آثار باستاني هخامنشيان راداشت.ماجراي كتابسوزان وآتش زدن كتابهاي مفاخر ادبي ايران توسط پان تركها از اين دست حملات به فرهنگ ايران است. يكي از ترفندهاي جريان مذبور وانمود كردن اين امر مي باشد كه قوم آذري قومي غير آريايي بوده واصليت ونژاد وزبان اين قوم از ابتداي تاريخ ترك بوده است .اين در حاليست كه اقوام آريايي عبارتند از پارتها پارسها ومادها كه پارتها وپارسها از جنب خراسان (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fkhoorasan.htm) كنوني وارد ايران گشته ومادها از جنب درياي مازندران در مهاجرتي كه در حدود 1000 تا 1500 سال بطول انجاميده وارد منطقه آذربايجان و كردستان كنوني شده ودر آنجا سكنا گزيده اند. به اين ترتيب آذريها وكردها بازماندگاه قوم ماد هستند كه قوم نامبرده همانطور كه ذكر شد خود شاخه اي از نژاد آرياست ودر عين حال پس از تاسيس دولت ماد در ايران ناحيه آذربايجان به نام (( ماد كوچك)) معروف شد. اما ممكن است اين شبهه در ذهن خوانندگان گرامي ايجاد گردد كه پس اگر مردم آذربايجان آريايي هستند چرا زبان ايشان تركيست؟ در پاسخ متذكر مي شوم كه همزباني دليل بر هم نژادي نيست . مردم كشور فرانسه كه از نژاد ((گل)) هستند به زبان فرانسوي تكلم مي كنند وهمينطور كشور آفريقايي وسياه پوست سنگال هم به اين زبان تكلم دارد. آيا مردم فرانسه با مردم سنگال هم نژاد هستند؟ بطور حتم خير .فرانسه زماني كشور سنگال را اشغال استعمار وزبان خود را در آن ناحيه گسترش داد.اما در مورد زبان آذربايجان يكي از بهترين و با اهميت ترين منابع در اين باره كتاب ((روحي انارجاني)) تاليف قرن11 هجري قمري است.اين كتاب نمونه آشكاري از رواج زبان آذري پهلوي در ميان مردم آذربايجان مي باشد وهمچنين احمد كسروي تبریزی (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fazary_kasravi.pdf)مي نويسد: از سال 736هجري{قمري} سال در گذشت ابوسعيد آخرين سلطان مغول تا ظهور شاه اسماعيل در سال 906 هجري {قمري}زبان تركي در آذربايجان محدود به تركان و مغولان بود و مردم آذربايجان همچنان به زبان آذري پهلوي صحبت مي كردند. دكتر امين رياحي نويسنده كتاب (( زبان وادب فارسي در قلمرو عثماني مي نويسد:در خود تبريز پايتخت تركمن هاي آق قويونلو و قرا قويونلو چنان كه منابع تاريخي مي گويند تا اواخر قرن دهم زبان آذري پهلوي رواج داشت واحتمالا شروع دگر گشت به تركي پس از جنگهاي شاه طهماسب با عثماني و اشغال 20 ساله تبريز پبش از شاه عباس بزرگ انجام گرفته است. عبدالعلي كارنگ در كتاب ((تاتي وهرزني))علت دگر گشت زبان آذري را از قرن هاي 11و 12 هجري قمري به بعد به تركي چنين تحليل كرد: پس از روي كار آمدن صفويه وترويج تركي بوسيله ي آنان و قتل عامهاي متوالي مردم آذربايجان توسط تركان متعصب عثماني و در جنگهاي متمادي با ايران به تدريج زبان آذري از شهرها و نقاط جنگ زده آذربايجان رخت بربست وفقط در نقاط دور دست باقي ماند... ولي هنوز روستاهايي هستند كه به همين لهجه با نام تاتي وهرزني{آذري پهلوي} تكلم دارندبیشتر در این باره . . . (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 FTURKISH_IN_IRAN.htm). در پايان عنوان مي دارم كه علت پيدايش موج جديد ( و البته اندک ) پان تركيسم بدين خاطر است كه كه در واقع در پشت سناريوي تعيين شده الهام عليف و دوستان وي در تركيه (5) به اين نتيجه رسيده اند كه از طريق ديپلماسي امكان بازپسگيري قره باغ از ارمنستان وجود نخواهد داشت واقدام نظامي هم منتفي هست چونكه جمهوري آذربايجان هيچ مرزي با قره باغ ندارد.مي ماند يك راه بايد با يك تير دو نشان را هدف گرفت.بدين ترتيب كه با جداكردن آذربايجان از ايران بدليل وجود مرز ميان آذربايجان ايران با قره باغ مي توان اقدام نظامي براي گرفتن قره باغ صورت داد. اين پروژه ننگ آور و منحوس است كه پان تركهاي به ظاهر وطني در آن نقش پياده نظام را ايفا مي كنند. به پان تركهايي كه زماني قبله پدرانشان مسكو و امروز قبله ايشان باكو و آنكاراست هشدار مي دهيم كه از سرنوشت پيشينيان خود درس عبرت گرفته وخود را بيش از اين آلت دست بيگانگان قرار نداده ودر مبارزات مدني هم ميهنان آذريمان براي احقاق حقوق قوم قهرمان پرور آذربايجان شركت بجويند

پي نوشتها:

1) ايران بين دو انقلاب يرواند آبراهاميان نشر مركز 1380 صفحه 143

2)خانه دايي يوسف اتابك فتح الله زاده نشر قطره 1381 صفحه 80

3)British consul in tabriz 30 november 1946 برگرفته از ايران بين دو انقلاب صفحه 539

4)براي آگاهي كامل از سرنوشت اعضا و رهبران فرقه دموكرات آذربايجان در كشور شوراها به كتاب خانه دايي يوسف مراجعه بفرماييد

5) لازم به ذكر است كه اربابان تركيه اي پان تركهاي ايراني خود شوونيست از نوع ترك مي باشند .زيرا شعار ايشان كه نشات گرفته از مصطفي كمال پدر ترك بوده اين است كه ((فقط ترك مي تواند دوست ترك باشد)) وبه اين شكل مي بينيم كه هويت كردهاي تركيه انكار شده وبه آنان لقب ترك كوهستان داد ه شده.شوونيست هاي تركيه در نابود كردن فرهنگ و تمدن هاي غيره يد طولايي داشته كه از جمله كشتار بيش از يك ميليون ارمني در اوايل قرن بيستم نابودي روستاهاي كردي وآخرين مورد هم كشتن (هرانت دينك) روزنامه نگار ارمني و سردبير نشريه آگوس در استانبول مي باشد

Borna66
09-14-2009, 07:44 PM
بررسی ملیت و قومیت ایرانیان و سرزمینهای حقیقی ما

تو همايون مهد زرتشتي و فرزندان تو پور ايرانند و پاک آيين نژاد آريان

اختلاف لهجه مليت نزايد بهر کس ملتي با يک زبان کمتر به ياد آرد زمان

گر بدين منطق تو را گفتند ايراني نه اي صبح را خواندند شام و آسمان را ريسمان !

,

جهان را تا جهابان بود زنده نام ایران بودخوشا ایران زمین تا بود مهد علم و عرفان بود

فلک یک چند ایران را اسیر تورک و تازی کرددر ایران خوان یغما دید تازی و ترکتازی کرد

گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کردفلک هین شیرگیر آهو شکار گرگ و تازی کرد

وطن خواهی در ایران خانمان بر دوش شد چندیبه جز در سینه ها آتشکده خاموش شد چندی

استاد شهریار
واژه ملیت و قومیت ( که میتوان به جای قومیت تیره ها یا اقوام هم گفت ) متاسفانه در برخی افراد به اصطلاح روشنفکر ایرانی یکی خوانده می شود . این دو واژه به هیچ وجهه به یک معنی نمی باشند و حتی جا انداختن این اشتباه بزرگ در میان افراد جامعه بسیار هولناک و غیر قابل گذشت می باشد . در برخی مکانهای عمومی مانند کانالهای اپوزوسیون خارج از کشور برای اقوام ایرانی به غرض یا از روی ناآگاهی ملیت به کار برده می شود . پروژه ملیت سازی برای اقوام ایرانی حربه ای قدیمی و استعماری برای کشور گسترده و اهورایی ایران زمین است . وحشت از به قدرت رسیدن ایران , کوتاه کردن دست بیگانگان از سرمایه های هنگفت ایران , متحد شدن تیره های ایرانی و تشکیل یک اتحادیه یا کنفدراسیون بزرگ با وجود تمامی اشتراک ادیان , باورها , فرهنگ و آداب و رسومی که در مناطق اطراف ایران جاری است و زنده کردن سرزمینهای کوروش بزرگ ابر مرد آزادی بخش گیتی و نام بزرگ ایران و ملت دلاور و فرهنگ پرورش در جهان و . . . از عوامل تفرقه و ساخت ملیت های جداگانه توسط بیگانگان برای ایران است . سرزمینهای حقیقی ایران بیش از سه برابر ایران کنونی ماست و با همین شیوه در گذشته های نچندان دور از بدنه اصلی ایران برای تضعیف آن و چپاول سرمایه هایش جدا شده است . متاسفانه همه این وقایع در زمانی رخ داده است که ملت ایران گریبانگیر حکومتهای فاسد , ناآگاه , وطن فروش , هرزه و بی دانش بوده است و خود ملت هم با واژه میهن و ایران به راستی بیگانه بوده اند . پس از جدا شدند هفده شهر قفقاز ایران هیچ صدای اعتراضی در ایران به گوش نمی رسد ولی امروز با کوچترین تحرکات ضد ایرانی بیگانگان در فیلم سازی هایشان , اخبارهایشان و . . . ملت ایران برافروخته می شوند و صدای اعتراضات خود را به جهان می رسانند و آنان را مجبور به عذر خواهی میکنند . این خود نشان از آگاهی ملت ایران دارد و اینکه دیگر اجازه چنین حرکات اهریمنی را به آنان نمی دهند . برای نمونه چند مورد از این تحرکات اهریمنی بیگانگان در چند سال اخیر و پاسخ ملت ایران را بررسی میکنیم :
1 ) جعل گسترده و سیاسی نام همیشه جاوید خلیج فارس توسط موئسسه نشنال جئوگرافی آمریکا . تظاهرات ها و برگشت نقشه های این موئسسه , نامه از تمامی نقاط جهان بر ضد این حرکت غیر قانونی و مجبور کردن آنان به نوشتن نام حقیقی آن در نقشه های جهان
2 ) جعل نقشه تبریز ایران در سایت جهانی گوگل و وصل کردن آن به ایران شمالی ( جمهوری آذربایجان ) . اعتراضات گسترده ایرانیان به گوگول و اصلاح آن .
3 ) ساخت فیلم موهن و ضد ایران 300 در جهت وحشی قلمداد کردن ایرانیان در تاریخ . سیل نامه ها , اعتراضات ایرانیان روانه سازمان یونسکو , کمپانی برادران وارنر, هالیوود و دولت آمریکا و بایکوت کردن این فیلم دروغین و سیاسی می شود .
4 ) مصادره کردن کتیبه های 2500 ساله ایران که برای رمز گشایی به دانشگاه شیکاگو امانت داده شده بود و آنان اقدام به حراج آن نمودند . شکایت ملت و دولت ایران بر ضد این حرکت غیر قانونی و غیر انسانی .
5 ) ایجاد یک نمایشگاه غیر واقعی از ایرانیان باستان تحت نام امپراتوری شیطانی که در انگلستان برپا شد . سیل نامه ها و اعتراضات از سوی ایرانیان روانه برپا کنندگان این شو سیاسی شد .
6 ) ادعاهای واهی مالکیت اعراب بر جزایر سه گانه ایران زمین . اعتراضات گسترده ملت ایران بر ضد اعراب .
7 ) اتحاد کشورهای عربی , انگلستان , آمریکا , فرانسه در جنگ با ایران در زمان صدام حسین گجستک و پاسخ ایرانیان در 8 سال نبرد نا برابر .
و دهها مورد دیگر که بر ضد این ملت و این سرزمین کهن اعمال شده است . پس این کشورها باید بدانند دوره ننگین قاجار به پایان رسیده است و ملت ایران نه تنها اجازه کوچترین دست درازی به این سرزمین اهورایی را نمی دهند بلکه گروه های بسیاری در اندیشه متحد شدن شهرهای قفقاز و کردستانات خود هستند . حرکتی که باید روزی عملی شود و به همه نقشه های بیگانگان بر ضد ایران پایان داده شود . بیگانگان و در صدر همه آنان کشور اهریمنی انگلستان به راستی پرچم دار تفرقه در میان ملت ایران بوده است و امروزه هم تلاشهای گسترده ای برای به حقیقت پیوستن این تفکر فاشیستی در ایران می نماید . روس و آمریکا پس از انگلستان بزرگ ترین حامیان این تفرقه افکنی در میان ملت ایران بوده اند . این کشورها با ایجاد یک اندیشه عقب افتاده , قرون وسطیی و قبیله پرستی در جامعه ایران برای رسیدن به آرزوهای خود گام بر می دارند . در برخی موارد مردم عوام و ناآگاه و در برخی دیگر عوامل دست نشانده و نفوذی خود مسئول گسترش این اندیشه واپس گرا می شوند . چند نمونه از این گروه های ضد ایرانی بیگانه پرست به شرح زیر می باشند :
گروهک متحجر پان ترکیسم : پان ترکیسم بر پایه اندیشه ای واپس گرا , متحجر , شوونیزم کودکانه و در دامان بیگانگان رفتن بنا گشته است که با حرکات نمایشی و جعل تاریخ برای رسیدن به اهداف خود گام بر می دارد .واژه پان ترکیسم تشکیل شده است از پان + ترکیسم به معنی طرفداران ترکستان رویایی و بزرگ است . آنها برای ایجاد یک کشور غیر واقعی با ترکمستان , آذربایجان قفقاز , آذربایجان ایران و ترکیه کوشش میکنند . ترکیه که خود در مرز فروپاشی قرار دارد و اگر روزی کردستانهای ایرانی به بدنه ایران بپیوندند چیزی دیگر از ترکیه به جز کشوری کوچک و گمنام باقی نخواهد ماند . مرزهای غیر واقعی ترکیه از دوره امپراتوری عثمانی باقی مانده است و روزی بدون شک سرزمینهای ایران از آن آزاد خواهد شد . کشور ترکمستان نیز که یکی از 17 شهر قفقاز ماست و در آن سوی دریای مازندران واقع شده است و قدرت اتصال به آذربایجان قفقاز را ندارد و خود در فقر و اقتصاد ضعیف دست و پنجه نرم میکند . می ماند جمهوری آذربایجان که آنهم ملت ایران با نام ایران شمالی می شناسند و در واقع غیر مشروع بودن آن از سوی ملت ایران تائید شده است . این صداهای ملت ایران به جایی رسید که مقامات دولتی باکو در ایران شمالی دست به ساخت فیلمهای مستند از ایران زدند و ایران را افتخار آذربایجان دانستند و حتی فردوسی بزرگ را که دشمن خود می دانستند در این فیلم به عنوان پدر آذربایجان نامیدند .( به تاریخ 2007/03/13 شبکه آذ تی وی آذربایجان) . پس با یک اندیشه واقعی می توان پی برد که چنین رویایی محال و غیر ممکن است . از یک سو هیچ یک از این کشورها قدرت رویارویی با ایران که مرکز قدرت خاورمیان است را ندارند و از سوی دیگر ملت ایران و حتی خود مردم نیک سرشت آذربایجان اجازه چنین کاری را هرگز نخواهد داد . شعار پان ترکیسم به راستی مایه تمسخر ملت ایران و جهانیان است . آنان با شعار ملت فارس ( که اصلا وجود خارجی ندارد ) , ایران کشوری وحشی و با تاریخی بدوی ( امری که صدها تاریخ نگار بزرگ جهانی آن را رد کرده اند ) , ملت ترک ایران را بنا کردند ( ملت ترک در ایران وجود خارجی ندارد , مردم آذری ایران بودند که در صحنه های مهم ملی کوششهای بسیاری برای ایران زمین کردند ) و . . . که همگی بر بیناد دروغ , عوام فریبی و بیگانه پرستی پایه گذاری شده است . پرچم دار این گروه مضحک نیز "سید جعفر پیشه وری" مزدور ضد ایرانی بود که در دامان روسها قرار داشت و حتی اعتبار نامه اش در مجلس ملی ایران برای وابستگی به روسها رد شد . پس از معدوم شدن وی و حکومت ننگین اش که کمتر از یکسال دوام آورد میتوان پنداشت که در عمل این گروه هم جز سخنهای هجو و نمایشهای کودکانه حرفی برای گفتن ندارد .
گروهک تروریستی پان عربیسم : پان عربیسم گروهکی منحل شده و در حقیقت متلاشی شده است . پدر این اندیشه فاسد و اهریمنی صدام حسین گجستک بود که در سال 85 شاهد اعدامش بودیم . صدام حسین بنیان گذار اتحادیه کشورهای عرب با عراق بود . به همین روی با اتحاد آمریکا و انگلستان برای تصاحب خوزستان و منابع سرشار نفتی آنجا اقدام به حمله نظامی به ایران کرد که به راستی رشادتها یک میلیون ایرانی شهید و میلیونها جانباز و شیمایی راه گشایی ملت ایران شد و امروز هر چیزی که برای ما باقی مانده است حاصل ایمان و وطن پرستی آنان است . صدام حسین یکی دیگر از بنیان گذاران جعل نام دریای پارس ایران بود که تلاشهای گسترده ای برای به حقیقت پیوستن این امر نمود ولی همگی نقش بر آب شد . صدام حسین این اهریمن و دیکتاتوری بزرگ در واپسین لحظات زندگی ننگین اش پیش از رفتن به چوبه دار فریاد زد مرگ بر ایران و ایرانی . ولی او نیز مانند اسکندر و تیمور و چنگیز رفت و ایران و ایرانی باقی ماند . باقی مانده این گروه عقب افتاده به نام الاهوازی در خوزستان ایران با پشتوانه انگلستان هر چند سال یک بار دست به عملیات تروریستی می زند که نه تنها مردم خوزستان از آنها پشتیبانی نمی کنند بلکه دولت هم با برخورد جدی آنان را از کارهایشان مایوس میکند . بدون شک هر دولتی و هر نظامی در ایران روی کار باشد با پان ترکیسم و پان عربیسم و دیگر گروهای ضد ایران برخورد جدی و کوبنده خواهد کرد .
گروهک تروریستی جند الله : جنده الله گروهکی وهابی است که برای تفرقه میان ملت ایران و اندیشه های مذهبی ( شیعه و سنی ) کوشش میکند . جند الله بارها با پشتوانه انگلستان و کشور پاکستان در بلوچستان ایران دست به اقدامات تروریستی زده است . هدف اصلی و البته رویایی این گروه متلاشی کردن ایران و اتصال بلوچستان ایران به بلوچستان پاکستان است . هدفی که انلگستان در 150 سال پیش دنبال می کرد و برای رسیدن به این هدف حتی مجبور به لشگر کشی به این منطقه شد و چند سالی هم خاکهای ایرانی بلوچستان به نام "بلوچستان انگلستان" نامیده می شد . در نهایت انگلستان موفق به جدا کردن بخش زیادی از خاک بلوچستان از ایران شد و سالها بعد کشوری غیر واقعی به نام پاکستان برپا شد . به همین جهت برای ادامه این نیت شوم خود امروزه در کوشش برای دست یافتن به ادامه اهداف ننگین خود است . ولی روزگار 150 سال پیش ایران و ملت ایران با امروز هرگز قابل مقایسه نیست و چنین رویایی هرگز برای انگلستان و فرزندش جندالله به واقعیت نخواهد پیوست .

پس حال باید بررسی نماییم که به راستی معنی حقیقی ملیت و قومیت چیست ؟
هر ایرانی که معنی درست و حقیقی این دو واژه را درک کند بدون شک کوشش و تلاشهای گسترده خود را معطوف ایران قدرتمند و مرزهای کوروش بزرگ خواهد کرد و دقیقا عکس آن نیز صادق است . به صورتیکه اگر معنی درست قومیت و ملیت را نداند برای نابودی ایران و تمدن ایرانی کوشش میکند . امری که به ظاهر ممکن است به چشم مهم نیاید ولی نکته ای بسیار پرمعنی و مهم است . کوروش بزرگ به راستی می دانست که اگر در طول سالهای حیاتش دست روی دست بگذارد بدون شک بیگانگان از همه سوی بر کشورش یورش خواهد آورد . به همین روی اتحادیه بزرگ و شگفت انگیزی از سرزمینهای ایران بنا کرد . اتحادیه ای بر پایه انسان محوریت , بر پایه احترام بر ادیان هر منطقه , آزادی زبان و گویشهای برای هر منطقه و پیشرفت و ترقی روزافزون برای ملت ایران . دست یافتن به اتحادیه و مرزهای کورش بزرگ در روزگار امروز غیر واقعی به نظر می رسد . ولی تشکیل اتحادیه اقوام ایرانی امری ضروری و ممکن است . پیش از تشریح این اتحادیه بزرگ اقوام ایرانی نیازمند بررسی واژه ملیت و قومیت هستیم تا برای این سخن سند ارائه دهیم :

ملت : به مجموعه افرادی گفته می شوند که با یک پیشینه نژادی تشکیل یک کشور واحد می دهند . پس زبان , آداب و رسوم و نوع لباس پوشیدن هر منطقه هیچ ارتباطی با ملیت ندارد . هرزگاهی در رسانه های ماهواره ای شنیده می شوند که به جای استفاده از واژه اقوام از ملت استفاده می شود . برخی از این افراد که با القاب استاد و دکتر و متخصص تاریخ چنین سخنانی می گویند یا فاقد هرگونه دانش کافی برای سخن گفتن هستند یا وسیله ای در دست بیگانه می باشند . برای مثال میگویند ملت آذربایجان , ملت خوزستان , ملت کردستان . واژه ملت برای کردستان امری غیر واقعی و حتی مضحک است . کرد , فارس , لر , بلوچ , آذری و . . .همگی از دیدگاه پیشینه نژادی آریایی هستند . زبان ایرانی پهلوی در آذربایجان , کردستان , بلوچستان همگی در کتب تاریخی بارها و بارها ذکر شده است . نژاد آریایی اقوام ماد که امروزه کردستان و آذربایجان را تشکیل می دهد نشان از یکی بودن این اقوام ایرانی دارد . پس به کار بردن واژه ملیت جدا برای این شهرها 100% غیر واقعی است . پیشینه نژادی همه این شهرها از نسل آریایی های کهن ایران زمین گرفته شده است .
اقوام : به مجموعه افرادی که در هر منطقه دارای اشتراک زبان , شیوه لباس پوشیدن و فرهنگ خاص خود هستند قومیت گفته می شود . قومیت های مختلف که دارای پیشینه نژادی یکسان باشند تشکیل ملت را میدهند . پس زبان خاص هر منطقه , شیوه لباس پوشیدن , آداب و رسوم همگی نشان از اشتراک قومیت آن منطقه دارد . در تمامی واژه نامه ها و فرهنگ نامه ها به راحتی می توان بر این ادعا پی برد . بخشی از اقوام مهم آریایی ایران شامل این تیره های آریایی هستند :

آذری , کرد , لر , بلوچی , ازبک , تاجیک , ارمنی , ترکمنها , بختیاریها , تالشی ها و . . .
مولانای بلخی فیلسوف ایرانی و پدرعرفان جهان :

همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگر است همدلی از همزبانی خوشتر است

استاد شهریار پیرامون تفاوت گویشهای ایرانی چنین گفته است :

اختلاف لهجه ملیت نزاید بَهر کس ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نئی صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان

بی کس است ایران ، به حرف ناکسان از ره مرو جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان

هیچگاه تکلم به یک زبان ، از متکلمان به آن زبان ، «ملت» نساخته است این یک قانون کلی است و نمونهء روشن و مشهور آن زبان انگلیسی است که در 5 قارهء جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملت ها و اقوام و نژاد های گوناگون به آن تکلم می شود اما هیچ کس این انگلیسی زبانان را «ملتِ انگلیس» خطاب نمی کند . هندیان ( که طی چندین قرن زبان رسمی شان فارسی بود و اکنون انگلیسی زبان شده اند) ، جزو ملت هندند و هنگامی هم که به فارسی سخن می گفتند هندی بودند و افریقای جنوبی ها از ملت آفریقای جنوبی هستند و استرالیائی ها و کانادائی ها جزء ملت استرالیا یا کانادا به حساب می آیند . پس همین انگلیسی ها با ایجاد چنین گروهایی ( پان ترکیسم , پان عربیسم و جندالله ) برای خاورمیانه در تلاش برای غارت تاریخ و تمدن و ثرمایه های ملی و مانع شدن از ایرانی بزرگ و قدرتمند هستند . با نگاهی به 200 سال اخیر همگی پرسشهای گنگ در اذهان ملت ایران پیرامون این قضایا پاسخ داده می شود :

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پس حال پرسشی در ذهن هر ایرانی مطرح می شود که چرا امروزه اقوام ایرانی در ایران خود زندگی نمیکنند ؟ پاسخ :
1 ) حمله انگلستان به بلوچستان ایران و اشغال این منطقه و سپس جدا کردن بلوچستان ایران و اتصال آن به پاکستان در حدود 150سال پیش . جدا شدن بخش زیادی از اقوام آریایی بلوچ ایران توسط انگلیسی ها .
2 ) حمله انگلستان به هرات ایران در زمان ناصر الدین شاه قاجار و سپس اشغال این شهر همیشه ایرانی و اتصال آن به افغانستان .
3 ) تقسیم نمودن ایران به دو قسمت شمالی و جنوبی , قسمت شمالی در دست روس و قسمت جنوبی برای چپال نفت ایران در دست انگلستان .
4 ) حمله ترکان عثمانی به خاکهای ایران و سپس اشغال شهرهای همیشه ایرانی کردستان و سپس 3 تکه نمودن آن بین عراق و سوریه و ترکیه . که البته بیش از دوره قاجار عملی شد . امروزه نیز نفت بیکران کردستان عراق که از مرغوب ترین نفتهای جهان است توسط انگلستان و آمریکا به یغما می رود .
5 ) نبردهای گسترده ایران و روسهای اشغالگر و سپس تحمیل قرارداد ننگین ترکمانچای و گلستان و اشغال شهرهای آریایی ایران منجمله : سمرقند , بخارا , بلخ , تاجیکستان , ایروان , گنجه , باکو , ارمنستان , گرجستان , داغستان و مرو و . . .
6 ) حمله اتحادیه عرب , انگلستان , آمریکا و فرانسه بر ضد ایران در نبرد نابرابر 8 ساله ایران و عراق برای تجزیه شهر مملو از نفت خوزستان ایران زمین , فروش اسلحه های پوسیده و قدیمی خود به ایران و عراق و سپس عقب نگه داشتن حداقل 20 ساله ایران که همیشه ابر قدرت منطقه خاورمیانه بوده است و درگیر نمودن ملت ما را با جنگ ویرانگر برای رها کردن پیشرفت و قدرت گرفتن دوباره .
7 ) آخرین این موارد استعماری نیرنگهای انگلستان برای جدا کردن بحرین ایران در حدود 40 سال پیش بود . انگلستان با هزاران فریب و نیرنگ و درخواست از جوامع بین المللی ایران را در تنگا قرار داد تا در نهایت جزیره مملو از ثروت بحرین از ایران جدا شود و انگلستان با خیالی آسوده به مروارید ها و نفتهای بیکران بحرین دست درازی نماید . جزیره ای که همیشه ایرانیان و بخشی از اعراب در آنجا ساکن بودند و زبان پارسی نیز آنجا رونق بسیاری داشته است .
به راستی تا به کی بایستی در انتظار کشورهای متجاوز باشیم و دست روی دست بگذاریم تا خیانتی بر ما روا شود و ما دفاع نماییم ؟ به راستی تا به کی بایستی بنشینیم و شاهد ظلم و ستم بر مردمان کرد ایرانی در ترکیه باشیم . امروز روز پاسخ دادن به این حرکات ضد ایرانی بیگانگان و جذب خاکهای ایرانی است . از دیدگاه ایرانیان به کار بردن واژه غیر واقعی و بیگانه پرور ملت آذربایجان , ملت تاجیکستان , ملت کردستان , ملت ازبکستان , ملت ارمنستان . . . فاقد مشروعیت تاریخی , فرهنگی و قانونی است . ملت ایران برای آنکه بار دیگر دست آویز چنین توطئه های اهریمینی بیگانگان نشوند , برای آنکه بار دیگر با هم میهنانشان در کنار هم زندگی کنند , برای آنکه آداب و رسوم ایرانی این منطقه را برای ابد زنده نگهدارد , برای آنکه از شهرهای کوچک و دور افتاده خود یک اتحادیه جهانی بسازد و برای آنکه بار دیگر بر منابع خود کنترل داشته باشند و یک اتحادیه یا کنفدراسیون ابر قدرتی منطقه را تشکیل دهند تنها و بهترین گزینه یکی شدن باردیگر اقوام ایرانی است . تشکیل ملت حقیقی ایران همچون گذشته برای رسیدن به جایگاه بزرگ ایرانیان در جهان و برترین کشور آسیایی از دید فرهنگ , تاریخ و تمدن , نظامی و . . . امری ضروری و مهم می باشد .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
اگر سفری کوتاه به شهرهای ایرانی قفقاز و کردستان ترکیه و کردستان عراق و هرات . . . داشته باشید یا کتابهای تاریخی را مطالعه نمایید به روشنی این ادعا بر شما ثابت می شود که همگی یک ملت هستیم . گذشته از آنکه این شهرها صدها سال است زیر یوغ ترکها , عربها و روسها بوده اند ولی امروزه به زیبایی تمام فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی خود را حفظ کرده اند که این نیازمند یک اتحادیه ایرانی است . در تمامی شهرهای کردستان سوریه , کردستان عراق , کرستان ترکیه , تاجیکستان , آذربایجان قفقاز , ارمنستان و . . . نوروز , سیزده بدر , چهارشنبه سوری , آتش افکنی های زرتشتی باستانی ایران و دیگر مراسم ملی ما به زییایی تمام برگزار می شوند و این امر را مایه افتخار آنان نیز می باشد . موسیقی سنتی و زیبای محلی این مناطق , فرهنگ , آداب و رسوم و . . . همگی به شیوه ایرانی و اقوام آریایی اجرا می شود . پس ما نیز باید از آنان حمایت کنیم تا باردیگر یک ملت ایرانی اصیل شویم . تشکیل یک اتحادیه بزرگ در منطقه حقی است که در تمامی مراجع قانونی و دادگاهها بین المللی قانونی و طبیعی می باشد . گویی اینکه این کار نه نیازی به لشگر کشی و نه نیازی به حرکات نظامی دارد . بلکه فقط با جذب فرهنگی و تاریخی این مناطق و شناساندن هویت اصلی شان امکان پذیر است . ایجاد کلوبهای مشترک , جشنهای مشترک ملی و دینی, برداشتن مرزهای غیر واقعی با ایران از راهکارهای این اتحادیه ملی است .

در پایان سخن باید یادآور شد به کار بردن واژه جعلی"ملت فارس" یا "کشور پارسیان" به جای "ملت ایران" و یا "زبان پارسی" تنها شیوه انیران ( ضد ایرانیان ) است . گویی اینکه در روزگار باستان یونانیان ما را امپراتوری پارس مینامیدند ولی ایران نامی بسیار کهن تر از پرشیا یا پارس است . در سایه نام ایران ( سرزمین آریایی ها ) در قرن بیستم است که می توانیم روان کوروش بزرگ را شاد و زنده کنیم . ولی در سایه نام پارس فقط یک قوم آریایی را میتوانیم زنده نگه داریم نه کل خاکهای آریایی را . نام پرشیا تا پایان دوره ننگین قاجار در نقشه های ایران جاری بود و پس از روی کار آمدن رضا شاه بزرگ فرمان تغییر نام از پرشیا به ایران در تمامی نقشه های دنیا صورت گرفت . پارس تنها یک قوم دلاور و غیور آریایی است که همیشه صحنه ساز بزرگی و مردانگی بوده است . پارسیان مانند دیگر اقوام آریایی ( مادها , پارت ها , باکتریان و سغدیان و . . . ) همگی بخشی از ایران آریایی و بزرگ هستند . پارسی هم یک زبان فرامنطقه ای و گسترده در خاورمیانه است که حتی شاهنشاهان هخامنشی نیز از زبان پارسی باستانی استفاده میکردند . پس از حمله اعراب این زبان تغییرات بسیاری کرد و باردیگر به همت فردوسی ابر مرد تاریخ جهان زنده شد و امروز زبان ملی ماست . دکتر غلامحسین ساعدی نویسندهء بزرگ ایران که خود آذری بود و به زبان مادری خودش هم سخت علاقمند بود و در روزگاران نوجوانی ، با فرقهء دموکرات آذربایجان همکاری کرده بوده در باره زبان فارسی و اهمیتش در ایجاد همبستگی و نقش ِ آن در وحدت ملی ما ایرانیان ، طی مصاحبه ای با رادیو بی بی سی می گوید :

"زبان فارسی ستون ِ فقرات یک ملت عظیم است . من می خواهم بارش بیاورم . هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند "

الفبا شماره 7 ص.10 چاپ پاریس ، سال 1365
در طول قرن ها، سرزمین های ایران و هند و آسیای مرکزی و آسیایِ صغیر ــ از مرزِ چین گرفته تا کرانه های شرقی اروپا ــ گاهواره و میزبان و پناهگاهِ زبان فارسی بوده و طیّ دوران های متمادی و مُستمرّ مردم ِبیشماری ازاقوام و نژادهای گوناگون به زبان ِ فارسی یا دری متکلّم بوده اند و رفتار و روحیات و فرهنگشان با این زبان گره خورده و در این زبان تبلور یافته است . حتی حکیم نظامی گنجوی شاعر بزرگ ایرانی که در منطقه آذربایجان زندگی می نموده یا مولانا و . . . همگی پارسی را بر دیگر زبانها ترجیح می داده اند . حکیم نظامی گنجوی چنین سخن گفته است :

ترک صفتی بهای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست

آن کو نسبِ بلند دارد او را سخنِ بلند ، باید
ذکر این سروده نظامی گنجوی بی احترامی به مردم آذری زبان مانیست . گویی اینکه زبان ترکی آذربایجانی امروزی ( به غیر از زبان آذری پهلوی گذشته ) زبانی غیر ایرانی است و طی قرون معاصر توسط حکام وقت به این سرزمین آورده شده است ولی به هر روی از دیدگاه ملت ایران زبان مادری هر منطقه ای شایسته احترام و آزادی کامل است . هم وطنان عزیز آذری ما با نگرشی به تاریخ می بینند که بسیاری از حکام ایران در پس از اسلام از این خطه آریای بوده اند ( سلجوقیان - قاجارها - غزنویان - صفوی ها . . . ) برای ملت ایران ارزش زبان کردی آذری و . . . همگی دارای اهمیتی بسیار است . این مقاله پژوهشی بود پیرامون پروژه ملت سازی برای اقوام ایران و شیوه خنثی کردن آن . امری که بسیار قابل توجه است و بایستنی است نه تنها مانع چنین رویاهای استعمارگرانه ای شویم بلکه باید بر ضد آن نیز اقدام نمیاییم . مهم ترین عامل در از بین بردن این فتنه انگیزی های ضد ایرانی تشکیل اتحادیه بزرگ اقوام ایرانی است که امید بسیار داریم با این رخ داد باردگیر ایران همچون زمان کوروش بزرگ متحد ترین کشور , دموکرات ترین کشور , برترین کشور آسیایی و حتی جهانی شود . این امر نیازمند یاری تک تک ما ایرانیان است . پس زنده با ملت ایران در یاری و سایه اقوام آریایی اش . ایدون و ایدون تر باد . پاینده ایران .


__________________

Borna66
09-14-2009, 07:45 PM
سرزمین و اقوام کهن تالش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

ضرورت الحاق دگرباره تالش به میهن خود
تالشيها يکي از قديميترين اقوام ايراني هستند که در ايران و جمهوري اذربايجان ( ایران شمالی ) سکني دارند.سکونتگاه هاي کنوني قوم تالش عبارتند از: سرتاسر بخش جنوبي جمهوري موسوم به آذربايجان (اران) شامل شهرهاي: علي آباد،بيله سوار،جليل آباد،لنکران،آستارا و نيز بخش هاي شمال غربي ايران شامل شهرهايي همچون:اردبيل،آستارا،تالش و مناطق شمالي استان گيلان .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

البته بحث ما اينجا بيشتر در مورد تالشيهاي جمهوري اذربايجان است.جمعيت اين مردم چندان مشخص نيست در امار سال 1989 جمعيت انها چيزي حدود 500000 نفر ذکر شد ولي در 10 سال گذشته جمهوري اذربايجان از اعلام مقدار جمعيت تالشيها خود داري مي کند و حتي برخي از سران حکومتي اذربايجان منکر وجود تالشيها شده اند و مدعي اند که ديگر تالشي زباني وجود ندارد!که البته اين ادعايي بيجا و مسخره است.البته ان چيزي که در مورد جمعيت تالشيها تخمين زده مي شود چيزي بين 1 تا 1.5 ميليون نفر است.حداقل جمعيتي که ديگر ميتوان براي انها تخمين زد چيزي حدود 500000 نفر است.
تالشيها علاقه اي فوق العاده به سرزمين مادري خود ايران دارند.در 150 سال گذشته هم 3 بار براي پيوستن به ايران قيام کرده اند از جمله در 1989 و بعد از استقلال از روسيه که البته با سرکوب حکومت ضد ايراني باکو همراه بود.تالشيها خود را از تبار کيخسرو مي دانند و علاقه اي وافري به داستاهاي شاهنامه فردوسي دارند زبان انها يکي از زبانهاي ايراني است که با فارسي نزديکي زيادي دارد.تالشيها مردمي دلاور هستندهردوت درباره اين مردم چنين نوشته است که تالش ها انسان هايي مهربان،مهمان نواز،شريف و وفادار به دوستان و اما بيرحم نسبت به دشمنان مي باشند.تالشيها عمدتا در طول تاريخ ايران حالتي مستقل براي خود داشته اند و دوست نداشته اند که تحت سيطره حکومت مرکزي باشند گويا نادر شاه افشار با انها در گيري هايي زيادي داشته است و تالشيها هم با توجه به روحيات خاص خود به هيچ عنوان تسليم او نشده اند از دوران نادرشاه به اين طرف تقريبا اين سرزمين از ايران فاصله گرفت و بالاخره طي عهدنامه هايي که بين ايران و روس در دوران قاجار بسته شد اين بخش از ايران جدا شد. تالشيها عمدتا مورد ازار و اذيت پان ترکها هستند و پان ترکها به انها لقب فارسهاي کوچولو داده اند و پيوسته انها را مورد تحقرقرار مي دهند و به خاطر تمايلاتي که انها نسبت به ايران دارند انها را جاسوسهاي ايران مي نامند .پان ترکها اجازه خواندن و نوشتن به زبان مادري را به تالشي نمي دهد و در راديو و تلويزيون اين کشور برنامه اي به زبان تالشي وجود ندارد در حاليکه برنامه هايي زيادي به زبان روسي وجود دارد!علاقه انها به ايران به حدي است که در تنها روزنامه خود امکان ندارد که روزي در ان مطلبي در مورد ايران ننويسند.
در 1993 تالشيها به رهبري همت اوف اقدام به تشکيل جمهوري خود مختار تالشان کردند که با دخالت دولت باکو اين واقعه خنثي شدالبته تالشيها براي جلوگيري از خونريزي و برادرکشيهاي بيشتر با توجه به وقايع قره باغ از ادامه نهضت انقلابي خود منصرف شدند ولي هنوز مبارزات خود را ادامه مي دهند هم اکنون رهبرشان همت اوف در روسيه به سر مي برد.تالشيها اميد زيادي به حمايت دولت وقت ايران از انها دارند.ولي سياستهاي خارجي جمهوري اسلامي که بيشتر حول اسلام گرايي است توجه چنداني به وضعيت تالشي ها ندارد و عمده امور کارهاي فرهنگي جمهوري اسلامي حول مسجد سازي و حسينيه زدن و تبليغ عقايد حکومتي خود در اين کشور است«مشاركت‎ در برگزاري مراسم اعياد اسلامي و مراسم وفات ائمه و مشاركت در مراسم تعزيه و نوحه‎خواني و احسان طعام در ماه‎ محرم و شب‏هاي جمعه پس از دعاي كميل در مسجد تازه پير، تاسيس مركز بزرگ اسلامي در جمهوري آذربايجان! توسط سازمان تبليغات اسلامي، احداث و تكميل مسجد در نخجوان از سوي بنياد مستضعفان، اعزام حجاج آذربايجاني! به مكه با پرداخت 75% هزينة سفر آنان، تاسيس كميته امداد امام خميني شاخه باكو براي كمك به مستمندان اراني» از جمله کارهاي فرهنگي جمهوري اسلامي در چند سال اخير در اين کشور بوده است.!!!!!
البته اميد است که رايزنان فرهنگي کمي هم به فکر گسترش فرهنگ ملي و زبان فارسي در اين کشور هم باشند و همينطور به وضع فرهنگي تالشي زبانها هم توجهي شايان داشته باشند.

تاريخچه جمهوري خود مختار تالش مغان
الهام محمد‌اوف
از زمان تحميل عهدنامه ننگين تركمن‌چاي و تجزيه ولايات قفقاز از پيكر ايـران و دو شقه‌شدن سرزمين تالش، تالشان تنها قومي بوداند كه به هواي وصل به موطن اصلي و مام ميهن ازلي خود ايـران، بارها به اشكال مختلف و گاه بـا خيزش و قيام عمومي صداي اعتراض خود را نسبت به مفاد عهدنامه مذكور به گوش عالم رسانده‌اند. چنان كه همه مي‌دانيم و اغلب بـا جزييات موضوع نيز به طريق مختلف آشنايي پيدا كرده‌ايم، در سال 1993 نيز در منطقه تالش‌نشين آن سوي آستارا چاي، وقايعي رخ داد كه معني و مفهومش را در سه عبارت زير مي‌توان خلاصه كرد:

نيل به آزادي‌هاي دمكراتيك در شرايط پس از فروپاشي شوروي

مقابله بـا انديشه‌هاي پان تركيستي

و حفظ هويت و اصالت ايراني
وقايع مذكور كه بـا نام تشكيل جمهوري خود مختار تالش مغان شناخته شده است، صرف‌نظر از ماهيت، هدف و مباحث نفي و يا تاييد، به عنوان فصلي از تـاريخ مردم تالش ثبت گرديده است و از آن‌جايي كه مردم مذكور بـا وجود 150 سال جدايي، هرگز ايراني بودن خود را فراموش نكرده، مي‌توان گفت حادثه تالش مغان، مرتبط بـه تـاريخ معاصر گيلان و ايـران است و بايد مورد مداقه‌نظر قرار گيرد و روايت درستي از آن ثبت و براي آيندگان به يادگار گذاشته شود. مقاله ذيل نگاهي است از درون به چگونگي آغاز و پايان جمهوري تالش مغان، كه نويسنده آن الهام محمد‌اوف يكي از فعالان عرصه آن حادثه، عضو حزب برابري، اقوام جمهوري آذربايجان مي‌باشد. ايشان از سال 1993 به عنوان تبعيد سياسي در آلمان به سر مي‌برد و مقاله خود را در نشريه « تالش» كه در لنينگراد منتشر مي‌شود، به چاپ رسانده است.
در اوايل ماه ژوئن سال 1993 در شهر گنجه بـا رهبري « صورت حسين‌اوف» حوادثي رخ داد. اولين كساني كه در كشور از « صورت حسين‌اوف» جانبداري كردند و به دفاع از او برخاستند. گروهي از نيروهاي ميهن‌پرست لنكراني بودند كه راس آن‌ها سرهنگ بازنشسته « علي‌اكرم همت‌اوف» قرار داشت.
در بدو امر آن‌ها خواستند كه در ميدان مركزي شهر لنكران تجمعي ]ميتينگي[ به پشتيباني از حوادث گنجه برپا كنند، اما حكومت محلي كه نمايندگان جبهه خلق بودند و مـردم از آن‌ها نفرت داشتند، مانع برگزاري ميتينگ شدند. « علي‌اكرم همت اوف» بـا طرفداران خود موقتا شهر را ترك نمود در همان حال واحد نظامي «17» كه در شهر لنكران مستقر بود، از همت اوف دفاع كرد و شوراي اوفسران او را به عنوان فرمانده گردان خود انتخاب نمود.
در 15 ژوئن 1993، شوراي شهر لنكران در جلسه‌ فوق‌العاده خود نسبت به شهردار سلب اعتماد كرده و اختيارات وي را به « علي‌اكرم همت‌اوف» واگذار كردند به همين شكل مخالفت مردمي و نظامي در شهر لنكران عليه حكومت شكل گرفت.
در 21 ژوئن 1993، رهبري واحد نظامي «17» اطلاعيه‌اي خطاب به مـردم صادر كرد، در اين بيانيه آمده بود: « در اوضاع بحراني كه در نتيجه فقدان حكومت و هرج و مرج در كشور به وجود آمده است واحد نظامي (17) در مقابل مـردم احساس مسئوليت خود را درك كرده و تامين امنيت مـردم مناطق آستارا، لنكران، لريك، يارديلمي، ماسالي، جليل‌آباد و بيله‌سوار را بر عهده خود گرفته و در اين منطقه جمهوري خود مختار تالش مغان را اعلام مي‌كند.» در تـاريخ 4 ژوئيه سال 1993 در شهر لنكران نشستي بـا شركت نمايندگان پارلماني، وزرا و ديگر مقامات عالي رتبه و روشنفكران سرشناس كه همگي از اهالي تالش مغان بودند برگزار شد.
در اين نشست مسائل مربوط به اعلام جمهوري تالش مغان و اوضاعي كه در منطقه به وجود آمده بود مورد مذاكره و بررسي قرار گرفت و بعد در شرايط رضايت بخشي راه‌هاي پيشبرد امور مربوط به تاسيس جمهوري خود مختار تالش مغان و برقراري نظم و امنيت مشخص شد و در آن نشست بـا در نظر گرفتن وخامت اوضاع سياسي و اجتماعي تصميم گرفته شد كه در اسرع وقت مجلس خلق جمهوري تالش مغان تشكيل شود.
در 17 اوت، بـا توجه به موانع قابل تصور و غير قابل تصور، انتخابات خلق جمهوري خود مختاري تالش مغان برگزار شد و از هفت منطقه مذكور 216 نماينده از 250 نماينده انتخاب شده و در مجلس حضور ياوفتند. در نخستين جلسه به اتفاق آرا ايجاد جمهوري خود مختار تالش مغان در قالب جمهوري آذربايجان را تصويب كردند. و در جلسه بعدي لايحه‌ي تدوين قانون اساسي آن جمهوري تصويب شد و « علي‌اكرم همت‌اوف» به عنوان رئيس جمهور موقت جمهوري خود مختار تالش مغان و « فخرالدين عباس اوف» به عنوان رئيس مجلس خلق انتخاب گرديدند. هم‌چنين ترتيب كار مجلس خلق مشخص شد و كميسيوني مامور تهيه و تدوين قانون اساسي گرديد و رنگ و آرم پرچم جمهوري خود مختار تالش مغان نيز مورد تصويب قرار گرفت و در مدت كوتاهي براي تثبيت اوضاع اقتصادي، اجتماعي، سياسي و تامين مواد اوليه غذايي مـردم، اقدامات فوري انجام گرفت و براي اولين بار در تـاريخ جمهوري آذربايجان درباره چگونگي انتخاب والي و معاون والي ولايات، اساسنامه‌اي تصويب شد. مجلس خلق روز انتخابات رياست جمهوري را مشخص كرد. اما تهاجمات حكومت مركزي، بعضي اشتباهات رهبري جمهوري خود مختار تالش مغان، نبود تجربه سياسي درحد لازم، عدم درك برخي از مـردم از مساله جمهوري خود مختار و ترس مـردم از شخصيت « حيدر علي‌اوف» بر روند امور و اجراي تدابير اتخاذ شده مجلس خلق تاثير منفي مي‌گذاشت. تـا اين كه در تـاريخ 23 اوت سال 1993 بر اثر تهاجم گسترده نيروهاي دولتي و خودداري علي‌اكرم همت اوف از درگيري مسلحانه و خونريزي، جمهوري خود مختار تالش مغان ساقط شد و همه رهبران آن رئيس جمهور، وزير دفاع و غيره و ... بيش‌تر از 20 نفر زنداني شدند و شمار زيادي نيز متواري گرديدند.
طبق مصوبه مجلس ملي جمهوري آذربايجان، دادگاه عالي كشور، فعاليت حزب برابري ملل آذربايجان كه قبلا حزب خلق جمهوري تالش ناميده مي‌شد و رهبر ايدئولوژي جمهوري خود مختار تالش مغان و نيروي محركه آن بود و كارمند علمي فرهنگستان علوم آذربايجان « هلال محمداوف» آن را رهبري مي‌كرد، متوقف شد. اعضاي اين حزب تحت تعقيب قرار گرفته و براي رهبر آن حكم پيگرد صادر شد.
بـا همه اين احوال به علت سانسور شديد رسانه‌هاي جمهوري آذربايجان و محروم بودن جمهوري تالش مغان از امكانات تبليغاتي براي مـردم جهان و حتي بسياري از مـردم جمهوري آذربايجان، چگونگي وقايع مذكور ناشناخته ماند. به راستي در تابستان سال 1993 در سرزمين تالش چه اتفاقي رخ داد؟ علل اعلام جمهوري خود مختار تالش مغان چه بود و چرا ساقط شد؟
طبيعتا يكي از وظا مبارزه سياسي حزب برابري ملل آذربايجان براي ايجاد خود مختاري تالش « حزب برابري ملل آذربايجان» كه قبلا « حزب خلق تالش» بود، در اواخر سال 1989 به نام حزب رستاخيز تالش بنيان‌گذاري شده بود. هدف اصلي آن حزب دفاع از حقوق قومي تالش‌ها در سطح دولت بود كه در آينده مي‌بايست براي ايجاد خودمختاري در اراضي هفت شهرستان جنوب جمهوري آذربايجان مبارزه مي‌كرد. برانگيزندگان و رهبران ايدئولوژي اين حزب، دانشجوياني بودند كه در دانشگاه‌هاي پايتخت تحصيل مي‌كردند و نيز نمايندگان وطن‌پرست و روشنفكر رهبرشان هم « هلال‌ محمداوف» بود.
« هلال محمداوف» در سال 1959 ميلادي در روستاي تنگه رود منطقه آستاراي جمهوري آذربايجان در خانواده‌اي روشنفكري متولد و بعد از اتمام تحصيلات دبيرستاني وارد دانشگاه دولتي باكو شد و به عنوان دانشجوي ممتاز رشته رياضي تحصيلات خود را به اتمام رسانده و بعد در فرهنگستان علوم جمهوري آذربايجان مشغول به كار گرديد. او زماني كه در فرهنگستان علوم اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي مشغول گذراندن دوره كارآموزي علمي خود بود، فعاليت سياس خود را شروع كرد؛ 5 شماره از روزنامه « توليشي» (تالشي) يك شماره از روزنامه « تولشستون» (تالشستان)، چند بروشور و كتاب درباره زندگي و فعاليت « ذوالفقار احمدزاده» كه در اوايل قرن بيستم رهبر نهضت قوم تالش بوده است، منتشر كرد. در زمان اعلام جمهوري خود مختار تالش مغان، «جبهه خلق»، حزب حاكم آذربايجان بود. آن حزب به پان‌تركيست‌ها منسوب و از طرف « حيدرعلي‌اوف» ايجاد شده بود، تـا راه رسيدن او به حكومت را هموار كند. روند بعدي حوادث اين واقعيت را به خوبي به اثبات رساند.
« هلال محمداوف» همراه بـا طرفداران خود هميشه ضد رهبري پان تركيست اين تشكيلات، يعني « ابوالفضل الچي‌بك» مبارزه مي‌كرد، او از سياست جبهه خلق آذربايجان مبني بر نقض آشكار حقوق اقوام غير ترك ]زبان[ در جمهوري آذربايجان انتقاد مي‌نمود، به همين سبب او بارها از طرف ارگان‌هاي دولتي مخصوصا از طرف وزارت امنيت ملي و از طرف رسانه‌هاي گروهي پان‌تركيست تحت فشار رواني و سياسي قرار داشت و مورد تهديد و انتقاد قرار گرفته بود ليكن او علي‌رغم همه فشارها، تهديدات و بهتان‌ها در راه حفظ و اعاده حقوق دمكراتيك همه ]مردم جمهوري[ آذربايجان فعاليت مي‌كرد.
بعد از شكست جمهوري خود مختار تالش مغان او مجبور شد كه آذربايجان را به مقصد روسيه ترك كند و در حال حاضر در روسيه زندگي مي‌كند. برنامه و اهداوف سياسي حزب برابري ملل آذربايجان ]كاربرد[ نام قوم يك و نيم ميليون نفري تالش‌ها در سال 1938 ميلادي رسما ممنوع اعلام شده و تـا حال اسم آنان اعاده نشده است. (يعني در اسناد رسمي اجازه نمي‌دهند كه قوم تالش در آن ذكر شود).
در روند سرشماري عمومي نفوس در سال 1989 ميلادي، برگه‌هاي صدها‌هزار نفر مردمي كه قوميت خود را تالش نوشته بودند، در عرض دو روز تعويض گرديد و در قسمت مربوطه، مليت آذربايجاني نوشته شد، فقط بعد از اعتراضات مـردم به طور نمادين تعداد تالش‌ها در جمهوري آذربايجان، بيست و يك هزار نفر ذكر شده است (در حالي كه فقط در بعضي از روستاهاي تالش، بيش‌تر از اين تعداد تالش زندگي مي‌كند).
ارگان‌هاي دولتي ]جمهوري[ آذربايجان بـا بهانه‌هاي مختلف اعضاي حزب برابري خلق‌هاي آذربايجان را تحت تقيب قرار داده و سعي كرده‌اند كه به هروجهي كلمه « تالش» از نظام‌نامه و برنامه اين حزب برداشته شود.
رهبري حزب برابري ملل آذربايجان هيچ‌وقت پنهان نمي‌كرد كه هدف اين حزب ايجاد خودمختاري تالش در تركيب جمهوري آذربايجان است. تصادفي نيست كه در نظام‌نامه حزب مذكور كه در 12 مارس سال 1993 وزارت دادگستري جمهوري آذربايجان نيز آن را رسما تصديق كرده است، آمده كه اين حزب فعاليت خود را بر مبناي موازين حقوق بين‌الملل و بر اساس معيارهاي دمكراتيك حق تعيين سرنوشت ملت‌ها و بر طبق قانون اساسي جمهوري آذربايجان ادامه مي‌دهد.
لكن بـا توجه به اين موارد، اين حزب هيچ‌وقت سعي نكرده است كه روند حوادث را به صورت مصنوعي ]غير طبيعي[ سرعت دهد بلكه كوشيده است كه براي فراهم شدن شرايط مناسب سياسي، اقتصادي و رواني براي تحقق تشكيل خود مختاري از مشي مبارزه دمكراتيك عدول نكند، از اين رو اعلام جمهوري تالش مغان در تابستان سال 1993 چندان غير منتظره نبود.
نقل از : فرهنگ گيلان ـ سال پنجم ـ شماره 17 و 18 ـ بهار و تابستان 1382 وظيفه اصلي ميهن پرستان ايراني پيگيري وقايع مذكور است ما بايد در مورد اقوام ايراني تباري چون تالشيها كه تمايلات زيادي نسبت به ايران دارند حساسيتهاي بيشتري داشته باشيم.طبيعتا تالشيها مي توانند كمك شاياني در الحاق منطقه قفقاز و اران به ما داشته باشند.همينطور نبايد از نقش ديگر اقوام ايراني تبار اين سرزمين نظير لزگيها تاتها كردها و لاهيجها چشم پوشيد. تقريبا همه اين اقوام هم به مانند تالشيها از حكومت پان تركيستي باكو ناراضي اند و تمايلات زيادي به پيوستن به ايران دارند.همينطور مردمان مناطقي چون ايالت نخجوان هم توجه خاصي به ايران دارند و تبليغات پان تركها در ان مناطق گويا تاثيرات زيادي بر روي اين مردمان نداشته است. من فكر مي كنم اگر جمعيت همه اين اقوام را با هم جمع بزنيم حداقل به چيزي حدود دو ميليون نفر مي رسند كه خود مي توانند اهرام فشاري خوبي براي به زانو در اوردن خاندان علي اوف ها باشند.
ما بايد توجه داشته باشيم كه الحاق سرزمينهاي قفقاز و اران به ايران بايد همراه با فرايندي مرحله به مرحله باشد و نبايد در اين مورد شتابزده عمل كرد.طبيعتا ما بايد ابتدا كار خود را از مناطقي چون تالشان و نخجوان شروع كنيم و با حمايت و تحريك اين اقوام ابتدا زمينه را براي فرو پاشي رژيم ضد ايراني باكو فراهم كنيم.من معتقدم حتي تشكيل جمهوري خود مختاري به نام تالشان در داخل مرزهاي اين كشور هم مي تواند به نفع ما باشد چون باعث مي گردد ما در مناطق شمالي خود با منطقه اي با فرهنگي ايراني و هم تبار خود هم مرز شويم و .اين خود امتياز مناسبي مي تواند باشد.تشليل يك جمهوري خودمختار به نام تالشان مي تواند ضربه بزرگي به پان تركها باشد.طبيعتا باقدرت گرفتن تالشيهادولت ضد ايراني باكو هم به ضعف و زوال خواهد رفت و ديگر نمي تواند سياستهاي ضد ايراني خود را ادامه دهد.همانطور كه در عراق با قدرت گرفتن كردها و شيعيان عراق پان عربهاي ضد ايراني ديگر نمي توانند بر ضد ايران توطئه كنندو به حال زوال رفته اند.حالا شما فرض بگيريد كه روزي تالشيها چنين قدرتي را در اين سرزمين به دست بگيرند و حتي مثل عراق كه يك كرد رييس جمهور اين كشور شد يك تالشي رييس جمهور شود.مطمئنا اين مي تواند نتيجه خوبي براي ما داشته باشد.پس حمايت از تالشيها و اطلاع از اوضاع انها بايد يكي از سياستهاي اصلي گروهاي پان ايرانيسم شود چون مسئله قره باغ و شكست افتضاح اميز دولت باكو از 200 هزار ارمني نشان داد كه دولت باكو توانايي زيادي براي مقابله با شورشهاي قومي را ندارد و با كوچكترين تكاني مي توان تماميت ارضي اين كشور غیر مشروعش را تهديد كرد.


__________________

Borna66
09-14-2009, 07:46 PM
سرزمين هاي آريايي آذربايجان و کردستان قلب طپنده ايران زمين



بنا به شهادت اسناد تاريخي دو قوم آريايي آذربايجاني و كردستاني، در برپايي و بناي دولت ماد، دو ستون اصلي بوده و در تشكيل امپراتوري هخامنشي نقش اساسي داشتند. در بیشتر نقشه های باستانی ایران آذرآبادگان و کردستان با نام سرزمین مدیا یعنی مادهای آریایی نبشته شده است . بنا به تاريخ متون 2500 ساله ايران، اقوام آذربايجاني و كردستاني هميشه جزء ايران و همبسته با ساير اقوام ايراني بوده و به نام ملت ايران شناخته شده‌اند .


دفاع از اقوام ايراني کورد (ساكن عراق-سوريه-تركيه-ايران) دفاع از شرف ملت بزرگ ایران است


شندیم به کوردان گرد آورند ز همدستی تورک و تازی گزند
شنیدم که بر مردم بی پناه دو اهریمن آورده خیل سپاه
سوی کورد "تای"چو تازی شتافت پی ترکتاز تورک هم شتافت
شنیدم کزین دو پلید پلشت فرو ریخت آتش و به کوه به دشت
شنیدم کزین دو ستمگر کنون ز زاگروش روان گشت رودی زخون
مرا نیز خون شد ز دیده روان به یاد آمدم نامه ی ِ باستان
ز تورک و ز تازی سخن رانده است به ما گفته فردوسی و مانده است
که کس را: ز ترکان نباشد خرد کز اندیشه ی خویش رامش برد
دگر گفته از تازی پست و خوار ز شیر شتر خوردن و سوسمار
از آن مارخواران و اهرمن چهرگان ز دانایی و شرم بی بهرگان....
بدبن گاه کردان پر کین و خشم سزد گر به تهران بدوزند چشم
بیاری بخوانند گیل مرد دلیر بگویند که آید ز آن بیشه شیر
فراخوان به ساری و بابل رود به کرمان به شیراز و زابل رود
کند تورک و تازی همه هیچ و پوچ سپاهی که آید ز کوچ و بلوچ
ز خوزی ببیند تاب است و توش لر و بختیاری بر آرد خروش
فرستد سپه جمله آزادگان بیاری ی ِ کورد ،آذرآبادگان
دریغا فوسا که اینجا نیز نه فرخ بود کارها رای نیز
چه دستارهای سیاه و سپید که بنهفته اندیشه های پلید...
در آنجا خوانی تو ایرانش باز اگر رنج و اندوه بینی فراز
از آنست که افسون دشمن گرفت تو را ای همخانه از من گرفت
منی و تویی اندر آمد میان بشد پاره پاره زمین کیان
ز بیگانه هرگز نیاید زیان یگانه چو شد دوده ی آریان
بکوشیم از اروند تا مرز چین یگانه شد باز ایران زمین
نخستین باد که همراز شد ز همبستگی باز دمساز شد
نهاز شهر و سامان سخن گفتنی نه تو گفتنی و نه من گفتنی
سر کارهای جهان یاری استسپس راه با همواری است


اگر تندباد حوادث قسمتي از شاخ و برگ درخت تنومند وطنمان را شكسته وجمهوری آران ( آذربایجان ) و کردستان عراق و ترکیه را شکل داده و از ما جدا كرده، خوش‌بختانه اين درخت كهنسال هنوز ريشه در خاك ميهنمان دارد و آذربايجان و كردستان دو شاخه اصلي اين درختند .

در تمام طول تاريخ در هيچ زماني و تحت هيچ شرايطي، آذربايجان و كردستان جدا از كل ايران و يا به‌صورت مستقل نبوده‌اند (جز سال 1324 تا 1325 كه به آن اشاره خواهد شد) و هيچ وقت هم جدايي از ايران خواست مردم غيور و ايران‌دوست كرد و آذربايجاني نبوده و نيست، زيرا اين دو قوم خود را باني اولين حكومت ملي در ايران و به عبارت گوياتر صاحب‌خانه مي‌دانند. نه مستاجر و يا مورد تسلط قرار گرفته!! چون معتقدند :

قطره درياست، اگر با دريا است ورنه آن قطره و دريا، دريا است

بدبختانه طي دو قرن اخير، كشور ايران مواجه با تعدي و تجاوز دولت استعمارگر روس، انگليس و عثماني شد و قطعاتي از خاك كشورمان را با جنگ و جبر تصاحب كردند. ازجمله قطعات جداشده كردستان كه امروز هر قطعه آن جزء يكي از كشورهاي عراق، سوريه، تركيه، ارمنستان و نخجوان محسوب مي‌شوند. و يا قطعه بزرگ منطقه اران را كه از آذربايجان جدا كردند و امروز به نام جمهوري آذربايجان خوانده مي‌شود

با وجود جدايي و گذشت زمان طولاني مردم آذربايجان و كردستان، هنوز علاقه و محبت برادران و خواهران خود را كه در آن‌طرف مرزها زندگي مي‌كنند فراموش نكرده‌اند. متاسفانه همان‌گونه كه دول بيگانه باعث جدايي ميان ما با ساير برادران و خواهران هم‌تبار و هم‌زبانمان شده‌اند، امروز هم باز دول خارجي در فكر ايجاد تفرقه و قطعه‌قطعه كردن دوباره ايران هستند

دولت عثماني و روسيه تزاري كه هر يك امپراتوري بزرگ و متجاوزي بودند، هميشه در فكر تصرف بخش‌هاي شمالي و غربي كشورمان بودند، و بارها آن مناطق را مورد حمله و تجاوز قرار داده‌اند. جنگ‌هاي طولاني شاه اسماعيل، شاه عباس صفوي، نادرشاه افشار و آقامحمدخان قاجار براي جلوگيري از تجاوزات اين دولت‌ها و بيرون راندن آن‌ها از خاك ايران بوده و در تمام جنگ‌ها براي حفظ خاك و استقلال ايران مردم آذربايجان و كردستان در صف مقدم جبهه جنگ قرار داشتند

پيش از آغاز جنگ اول جهاني، امپراتوري عثماني كه خود را مواجه با مخالفت دولت‌هاي مسيحي اروپا مي‌ديد، براي افزايش قدرت خود در فكر ايجاد دو طرح به شرح زير برآمد

پان توركيسم و پان تورانيسم، در راستاي اتحاد كشورها يا ملل ترك نژاد يا ترك زبان

پان اسلاميسيم، در راستاي اتحاد كشورها و ملل مسلمان

بديهي است است كه نظر نهايي اين بوده كه امپراتوري عثماني در راس اين دو اتحاديه قرار بگيرد. با وجود ضعف و ناتواني آن روز دولت ايران و تلاش گسترده دولت عثماني، به علت عدم قبول چنين طرحي از طرف دولت ايران، خوشبختانه دولت عثماني كوچك‌ترين توفيقي در اين‌ مورد به دست نياورد. با خاتمه جنگ و متلاشي شدن امپراتوري عثماني و روسيه تزاري به جاي آن‌ها، كشور كوچك تركيه و كشور بزرگ اتحاد جماهير شوروي به وجود آمد و دول فاتح (انگليس و فرانسه) متصرفات عثماني در بين‌النهرين و خاورميانه و شمال آفريقا را ميهمان خود تقسيم كردند و با تشكيل چند دولت كوچك و تحت قيموميت انگليس و فرانسه، بخش‌هايي از كردستان در داخل محدوده‌ي سياسي حكومت‌هاي جديدالتاسيس قرار گرفت و دولت اتحاد جماهير شوروي هم رسماً خاك اران را جزء متصرفات خود نمود. به علت ناتواني و ضعف و مخصوصاً خودفروشي و خيانت بعضي از دولتمردان، چونان وثوق‌الدوله، ايران نتوانست در كنفرانس صلح و رساي احقاق حق كرده و قطعات جدا شده از پيكر ايران را به ايران برگرداند. بنابراين اگر حقي براي آذربايجاني و كردستاني مطرح باشد، آن حق احقاق قطعات جدا شده از خاك كشورشان است، نه جدا شدن آذربايجان و كردستان ايران از پيكر ايران

من به نام يك آذربايجاني اطمينان دارم تا زماني كه در عروق يك فرد آذربايجاني و كردستاني خون ايراني جريان دارد، همان‌طوري كه بارها نشان داده‌ايم، خود را اصيل‌ترين ايراني دانسته و تا آخرين نفر و آخرين نفس از خاك ميهن‌مان دفاع خواهيم كرد

و اما جريان جدايي آذربايجان و كردستان از ايران كه در 21 آذر سال 1324 شروع و در 21 آذر ماه سال 1325 خاتمه پيدا كرد. در اين مورد صدها نويسنده‌ي ايراني و غير ايراني با ارايه مدارك و اسناد معتبر كتاب‌های نوشته‌اند و به‌طور غير قابل انكار نشان داده‌اند كه تشكيل دو حكومت خودمختار در آذربايجان و كردستان با حضور ارتش شوروي و با دخالت مستقيم دولت اتحاد جماهير شوروي صورت گرفت و در تشكيل آن دولت‌ها اكثريت قريب به اتفاق مردم آذربايجان و كردستان كوچكترين دخالتي نداشتند، و دليل روشن اين ادعا عبارت است از اين‌كه وقتي ارتش شوروي ايران را ترك كرد و دولت ايران نيرو به آذربايجان و كردستان اعزام داشت، به مجرد حركت نيرو، پيش از آن‌كه نيروي اعزامي از زنجان بگذرد، مردم اسلحه به‌دست گرفته و دولت‌هاي خودمختار و دست‌نشانده آذربايجان و كردستان را ساقط كردند. حتا اگر دو درصد مردم آذربايجان و كردستان طرفدار حكومت‌هاي خودمختار آذربايجان و كردستان بودند، به‌طور حتم آن دولت‌ها به سادگي ساقط نمي‌شدند و ارتش ايران هم بدون جنگ نمي‌توانست وارد آذربايجان و كردستان بشود. ولي ؟ شهادت و گزارش مخبرين و خبرنگاران و عكاسان خارجي كه همراه نيروي اعزامي به آذربايجان و كردستان رفته بودند، مردم با گل و قرباني كردن به پيشباز نيروي اعزامي آمدند. جالب اين‌كه اكثر فرماندهان و افسران نيروي اعزامي را كه داوطلبانه حاضر به نجات خاك كشورشان شده بودند، افسران آذربايجاني يا كردستاني از قبيل: سرهنگ هاشمي (سرتيپ بعدي)، سرهنگ محمود امين (سرلشگر بعدي)، سرهنگ زنگنه (سرلشگر بعدي)، سرهنگ پولادوند (سرلشگر بعدي) و ده‌ها افسر در درجات مختلف تشكيل مي‌دادند

گو اينكه مزدوران و ايادي بيگانه به اين قيام خودجوش مردم و واقعه تاريخي اسم تصرف غاصبانه دولت ايران گذاشته‌اند و مدعي جنگ ارتش ايران با خلق‌ها و ملت‌هاي آذربايجان و كردستان؟! و كشته شدن ده‌ها هزار نفر به وسيله ارتش ايران شده‌اند، ولي واقعيت اين است كه قبل از رسيدن قواي اعزامي به آذربايجان، مردم خائنان و خطاكاران و جنايت‌كاران را دستگير و برخي را به سزاي اعمالشان رسانيدند. بعد از ورود قواي اعزامي چندين نفر از سران دولت‌هاي خودمختار را به جرم همكاري با بيگانه و خيانت به وطن و يا چندين نفر به جرم قتل و غارت، دستگير و بر پايه قانون محاكمه و و محكوم كردند

امروز هم بر اثر طبقه بندی نمودن مردمان ایران توسط حاکمان بر اسلاس دین و مذهب پایه های نغمه‌هاي شوم جدايي آذربايجان و كردستان از طرف عده ای ناآگاه و خودفروخته که بدون تردید عده شان به 1 درصد جامعه ایران هم نمی رسد و از طرف دول بيگانه در جهت منافع خودشان طرح‌ريزي شده و به ‌وسيله عوامل مزدورشان پخش مي‌شود، به گوش مي‌رسد. من حتم دارم كه اين بار نيز از طرف مردم آذربايجان و كردستان و در مجموع از طرف ملت ايران، مشت محكمي به دهان اين ياوه‌سرايان و تجزيه‌طلبان كوبيده شود . پس بهتر و پسندیده تر آن است که ما پیش از شنیدن چنین توطئه هایی به اندیشه باز پس گیری کوردستان و آذربایجان خودمان باشیم و از مردمان کم درآمد و ایرانی آن شهرها حمایت نماییم تا باردیگر همه آریایی های فلات ایران را به زیر یک پرچم و آن هم پرچم مقدس ایران گرد یکدیگر آوریم .

Borna66
09-14-2009, 07:46 PM
ملا مصطفی بارزانی: هر جا کرد است آنجا ایران است (http://www.farmane-ariya.blogfa.com/post-155.aspx)


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ملا مصطفی بارزانی در حال خواندن ابیات خیام
از رضا علامه زاده (http://reza.malakut.org/)
سر مزار ملا مصطفی بود که با یکی از همرزمان او آشنا شدم. مردی بود نازنین که فارسی را به شیرینی حرف می‌زد. گفت همراه ملامصطفی در سال 1975 میلادی از هجوم وحشیانه صدام به ایران گریخت و در سال 1991 یعنی پس از جنگ خلیج همچون بسیاری از کردهای عراقی دیگر به کردستان عراق برگشت. مثل همه کردهای دیگری که دیدم و در ایران مدتی را سر کرده بودند جز خاطرات شیرین از مردم ایران هیچ نداشت. می گفت: "گر چه هیچ جای دنیا از بارزان خوشترم نیست اما در چشمه ای که از آن آب خورده ام نمی توانم سنگ بیاندازم. ایران برایم همیشه عزیز است" بعد به خواهش من چند دوبیتی از خیام به کردی خواند. سعی کرد از کردی آنها را مجددا به فارسی ترجمه کند تا من بدانم کدامند. این ذهن کُند من اما، با اینکه آنها را می‌شناخت، به جایشان نمی آورد. خودم را کشتم تا آن دوبیتی را که مذمونش باریدن ابر بر سر سبزه بود و با "تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست" پایان می یافت به یاد بیاورم و نتوانستم. دروغ نگفته باشم حالا هم که داشتم این خاطره را می نوشتم به همین مشکل مبتلا شدم! جای شکرش باقی است که کتاب حکیم را داشتم و برای حسن ختام این مطلب، رونویسش می کنم:

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ارغوان نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست.

Borna66
09-14-2009, 07:46 PM
تاریخچه آذربایجان آذربایجان در دوران هخامنشیان به نام ماد نامیده میشد و از مهمترین و بزرگترین ایالتهای ایران به شمار می رفت. نام آذربايجان که به بخشي از سرزمين باستانی ايران اتلاق مي شود، از حدود 2400 سال پيش ، يکي از مشهورترين نامهاي جغرافيايي ايران ميباشد ودر هر دوره با حوادث تاريخي مهمي همراه بوده است
آذربادگان ، آذربايگان وآذربايجان ، هر سه شکل در کتابهاي فارسی معروف است . آذربایجان در دوران هخامنشیان به نام ماد نامیده میشد و از مهمترین و بزرگترین ایالتهای ایران به شمار می رفت.
در زمان داریوش سوم والی این ایالت آتورپات یا آتروپات نامی بود.پس از شکست داریوش سوم از اسکندر آتورپات از طرفداران اسکندر شده و بنابراین بر حکومت ماد کوچک باقی ماند(328 ق.م.)
پس از اسکندرآتروپات موفق شد دولت کوچکی در آن سرزمین که بخشی از خاک ماد بود تشکیل دهد که بعد به نام او آتورپاتکان معروف شد(3)و پایتخت آن کنزک در جنوب تبریز کنونی بوده است
هرودت میگوید:یونانیان کاپادوکیا را جزو سوریه می شمارند.پیش از ظهور دولت ایران مردم آنجا تابع حکومت ماد بودند که اکنون به دست کورش افتاده بود.حد فاصل میان امپراتوریهای ماد و لیدیا رود هالیس (قزل ایرماق کنونی در ترکیه)بود
بحث درباره ی نام آذربایجان:
استرابون جغرافی نگار یونانی که کتاب خود را در زمان اشکانیان پدید آورده است میگوید:
چون اسکندر بر ایران دست یافت سرداری به نام آتورپات در آذربایگان برخاست و نگذاشت آن سرزمین که بخشی از ماد و به نام ماد کوچک معروف بود به دست یونانیان افتد.از آن پس سرزمین مزبور به نام آتورپاتکان خوانده شد
آتورپاتکان از سه پاره ی آتور یا آذر و پات و کان برگرفته شده است که معنی آن سرزمین یا شهر آذرباد می باشد
و اگر چه آذر بمعني آتش در زبان دري است نه پهلوي ولي در پهلوي آذر ، آتور تلفظ ميشود واتفاقا همانست که قسمت اول نام اصلي آذربايجان را که آتورپاتکان است را تشکيل می دهد وامروز مسلم است که نام آتورپاتکان که بمرور دگرگون شده بصورت ،آتوربادگان و سپس آذربادگان وسپس آذربايگان و در آخر آذربايجان نام گرفت. و از نام خانواده آتورپات گرفته شده که واژه ترکيبي پهلوي است معادل فارسي آن آذربد است به معني نگهدارنده آتش يا دارنده ی آتش يا مسئول وخدمتگزار آتش است ، زيرا که آتشکده ي آذرگشب (يا آتش مخصوص پادشاهان وارتشتاران ايران در همان خطه شعله ميکشيده واستاندار آذربايجان ، نگاهبان آتش مزبور نيز بوده است) و در دوران ساساني به آن کشور مغان مي گفتند
با این حال کسروی بر این باور بود که آذربایگان از همه ی نامها درست تر است
عرب ها آن را آذربيجان ميخواندند. محمد بن جرير طبري ضمن شرح فتح آذربيجان به دست تازی ها می نويسد :
(( وچون نعيم بار دوم همدان را گشود وارواج رود سوي ري رفت، عمر بدو نوشت که سماک بن خرشه ي انصاری را به کمک بکيربن عبدالله به آذربیجان فرستد....))(
در کتابهای ارمنی ،آذرباياقان وآذرباداقان هر دو را نوشته اند
.آذربايجان به زبان يونانی
ماتی نی ونويسندگان يونانی گازا گفته اند .
برخي از مورخان،بناي اوليه ي شهر تبريز راه به خسروکبير،پادشاه ارمنستان که معاصر اردوان چهارم،پادشاه اشکاني بوده نسبت داده اند.
مورخان ارمني وشرق شناسان ،براين باورندکه تبريز پيش از اسلام در سده هاي(3و4 ق.م) شهري معروف از شهرهای کهن ماد به نام تبرمئس بوده است.
قديمی ترين اشاره به نام تبريز در کتيبه سارگن دوم شاه آشور در سال 714ق.م است . سارگن در اين کتيبه از شهري به نام اوشکايا که گويا اسکوي امروزي است ونيز از دژ محکمي به نام تاروئي ياد کرده که به احتمال قوی ، همان تبريز است .
در سال 21 ه.ق که عربها بر ايران دست يافتند، تبريز قلعه نظامي کوچکي بود، ولي اردبيل اهميت بيشتري داشت .
اولين حکومت مستقر در تبريز پس از اسلام خاندان روادي بود که اين شهر را پايتخت خود قرار دادند. پس از حمله هاي مغول،تبريز به دستور آباقاخان(663-680ه.ق) پايتخت رسمي ايلخانان شد.
در زمان سلطان محمود غازان(694 ه.ق)تبريز را دردست گرفت .مسجد عليشاه ،ربع رشيدي وشنب غازان،در اين دوره ساخته شد. پس از مغولان وايلخانان، تبريز در دوران جلايريان وترکمانان وصفويان پايتخت رسمي شد.مسجد کبود از يادگارهاي دوران حکومت جهانشاه قرايوسف ترکمان (870 ه.ق) است.
در دوران صفويان ،تبريز بارها به اشغال قوای مهاجم عثمانی درآمد وچندين بار به وسيله ي زلزله هاي وحشتناک (1050و1193 ه.ق) به کلی ويران وتمام آثار تاريخي آن نابود شدند.(1721 م : زلزله تبريز 80000 نفر جان سپردند- کوسينسکي صفحه 1864)
در دوران قاجاريه ،تبريز مرکز استقرارعباس ميرزا ،نايب السلطنه ووليعهد نشين شد . درجنگهاي ايران وروسيه ،تبريز بارها مورد هجوم قواي بيگانه قرار گرفت واشغال شد.
مبارزات مردم دلاور تبريز در برابر ترکان عثماني وروس ها درخشانترين فصل تاريخ ايران است.
و اما در سال 1324 ه.ق تبريز در انقلاب مشروطيت ايران وسرگوني استبداد ،نقش مهمی به عهده داشت ومردم تبريز به پايمردي دلاوراني چون ستارخان، باقرخان، علي مسيو و... با استبداد به ستيز برخاستند و در 1299 ه.ش شادروان شيخ محمد خياباني ،عليه استعمار انگلستان در تبريز قيام کرد وقرداد وثوق الدوله وانگلستان را ملغي اخت .شادروان ثقة الاسلام شهيد راه استقلال وآزادي اين سرزمين به دست سربازان روسي در تبريز به دار آويخته شد.
در سال 1325 ه.ش مردم تبريز عليه فرقه دموکرات آذربايجان قيام کردند واستقلال ايران محفوظ ماند.
۲- ب- تاريخچه ونام اروميه مرکز آذربايجان غربي:
در برخي منابع از جمله مسالک وممالک استخري ،نام شهر ودرياچه چیچست به صورت اورميه آمده است.
نام این شهر در سرياني وارمني متأخر (ormi , urmiya (اور به معنی شهر و میا یعنی آب نوشته می شود .علاوه بر آن تلفظ کنوني اين نام نيز توسط مردم بومي اين سامان ،بيشتر اورميه شنيده مي شود .بنابراين ضبط سنتي اين اسم به صورت اُرميه وياتحرير جديد آن بصورت اورميه است .(سرکانی.دکتر بهمن .اورمیه یا ارومیه .رشد آموزش جغرافیا .سال 5.شماره ی 18.ص55
غرب درياچه اُرمیه قبل از ديگر نقاط ايران،مورد توجه ملل ماقبل تاريخ قرار گرفته ودليل آن تپه های متعدد باستانی در اين ناحيه است. تپه های گوی تپه واقه در 6 کيلومتری جنوب شرقی اورميه با قديمی ترين تپه های بين النهرين، آسيای صغير وفلات ايران رقابت ميکند.
بعلاوه منسوب داشتن زرتشت به اروميه و يا اينکه يک يا دو نفر از حواريون زرتشت که در تولد عيسی به بيت اللهم رفته بودند در اورميه مدفون اند،حاکی از آن است که اين ناحيه در گذشته از بزرگترين کانونهای مذهبی وعلمی بوده است
وسرداران وامپراتوران روم جهت دست يافتن بر آذرخش بزرگ زرتشتيان (آذرگشسنب)وپايتخت تابستانی ساسانيان (گزنا)بارها از آن عبورکرده اند.
پس از اسلام نيز اورميه دومين شهر آذربايجان پس از مراغه به شمار می رفت .
از سده ی 15 ميلادی که ترکان عثمانی جايگزين امپراتوری روم شرقی شدند، باز اورميه به عنوان شهر سرحدی از اهميت بسيار زيادی برخوردار بود ودارای برج وباروی مهمی شد .برج سه گنبد از نشانه های آن است .
۳-اخلاق وعادتهای مردم آذربایجان :
مردم آذربايجان باوجود هجوم های اقوام مخالف ،سنن بومی خود را حفظ کرده اند وبسياری از آداب ورسوم ايران کهن ، درميان مردم اين سامان به صورتهای گوناگون باقی مانده است.
مردم آذربايجان در دوستی ثابت قدم،دربرار مشکلات شجاع ومقاوم هستند. از جمله خصلتهای آنان مهمان نوازی،سلحشوری ،آزادمنشی ،راستگويی ،مرزداري و تعصب مذهبی است (می توان به بابک خرمدين اشاره کرد که در دفاع از دين وکشور خود ايران چگونه چندين هزار عرب را نابود کرد)
در تمام دوره های تاريخی ،احساسات وطن دوستی آنان ضرب المثل بوده است .قيامهای مدوام مردم اين استان در زمان جنگ های ايران وعثمانی وايران وروسيه و... از برجسته ترين فداکاريهايی است که در تاريخ ايران جاودان خواهد ماند
۴- نژاد مردم آذربايجان
آذريها ، اصيل ترين افراد ايرانی واز نژاد آريايی هستند .اين قوم از نژاد آرين می باشند که زبان وخصوصيات کلی ايرانيان دوره هخامنشی ،اشکانی وساسانی را حفظ کرده اند. همانطور که بر همه روشن است مردم آذربايجان از بازماندگان و نوادگان مادها(شاخه ای از آريانهايی که به ايران آمدند) می باشند تا اينکه بمرور زمان در نتيجه ی تاخت و تاز ترک و مغول دسته های گوناگونی از اين نژاد در اين منطقه سکونت گزيدند و آميزشهايی بين نژاد اصلی و مهاجمان رخ داد با اين حال تيره های مهاجر به دليل کمی نفوس نسبت به ساکنان محلی نابود شده و تقريبا اصالت نژاد اوليه نگاهداری شد.(رضا . دکتر عنایت الله .آذربایجان و آران ص 11
پیش از ورود مادها به این سرزمین ، مردمی در آذربایجان غربی زندگی میکردند که بومی محل بودند وبه زبان خاصی سخن میگفتند .چون مهاجرت آریاها آغاز گشت،آنان بمانند بقیه بومی های ایران ،همانند لرها حکومت آریایی های مهاجر هم نژاد خود را پذیرفتند وبه تدریج آداب ورسوم وزبان يکدیگر را قبول کردند. زبان پارسی قدیم زبان پارسها وهخامنشیها وزبان پهلوی ویژه اشکانیان وساسانیان بود، وزبان اوستایی به وسیله ی مادها به کار میرفت که محل استقرار آنان آذربایجان ونواحی دیگر در غرب وشمال غرب ایران کنونی بود. (صفری،بابا.اردبیل در گذرگاه تاریخ،جلد2 ، تهران 1353 ،صفحه 57) از نوشته های نویسندگان سده های اسلامی ،چنین برداشت می شود که در قدیم زبان یا نیم زبانی که در آذربایجان سخن گفته می شده،شاخه ای از زبان فارسی بوده وآن را آذری می نامیده اند.چنانکه نیم زبانی که در اران رایج بوده ارانی میخواندند.
در آن زمانها نشانی از زبان ترکی در آذربایجان واران وجود نداشت. مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بوده سخن میگفتند. این زبان مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بوده سخن میگفتند.
این زبان مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بوده سخن میگفتند. این زبان مانند زبان کنونی آذربایجان وپیش از آن دارای لهجه های مختلف بوده است .زبان کنونی مردم آذربایجان از قالب ترکی وایرانی تشکیل شده است .
گروهی از مردم آذربایجان به زبانهای هرزنی،کرنیگانی ، تاتی سخن میگویند که بعضی از زبانشانسان در اینکه لهجه ها رابتوان از بقایای زبان آذری دانست تردید دارند.(دبیران گروههای آموزشی جغرافیای استانها. جغرافیای کامل ایران،صفحه 179-180)
( می توان به طور خلاصه گفت که زبان ترکی فعلی رایج در آذربایجان زبانیست که به تدریج در طی چند مرحله و چند صد سال بر مردم این استان غالب شد .)

برگرفته از وب سایت رسمی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری

Borna66
09-14-2009, 07:47 PM
از سرزمینهای آران تا آذربایجان

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


استاد عنایت الله رضا

گذاردن نام آذربايجان بر سرزمين شمالي رود ارس در قفقاز كه در طول تاريخ تا سال 1918 ميلادي هرگز آذربايجان ناميده نمي‌شد طي نيمه اول قرن بيستم و پس از آن، دشواري‌هايي پديد آورده است كه نمي‌توان ناديده گرفت. بنا به شهادت تاريخ و نوشته‌هاي جغرافي‌نگاران باستان و مولفان عهد اسلامي، سرزمين شمال رود ارس كه نام «آذربايجان » بر آن نهاده‌اند آلبانيا و آلبان نام داشت. مولفان باستان چون استرابون و ديگران اين منطقه را آلبانيا، ارمنيان‌آلوانك (alvank) و آغوانك و ايرانيان ارانمي‌ناميدند. در عهد اسلامي و در ماخذ عربي اين نام به صورت‌هاي الران و اران آمده كه محتمل است صورتي از نام كهن اردان عهد پارتي باشد.

ممكن است گفته شود سرزمين اران در گذشته بخشي از ايران بوده و مردم آن نيز قرابت‌هايي با ما دارند و گويش آنان به گويش تركي مردم آذربايجان نزديك است. هر گاه اين نكته را بپذيريم چنين پرسشي پديد مي‌آيد كه مگر گيلان و مازندران و لرستان و كردستان و خراسان و بلوچستان و خوزستان بخشي از اين كشور نيستند؟ چرا با اين وصف به صورتي جداگانه از آن سرزمين‌ها ياد مي‌شود. طبرستان و گيلان دو سرزمين كنار يكديگر با لهجه و گويشي بسيار نزديك هستند و به تقريب زندگاني مشترك و همگوني داشته‌اند. مع‌هذا نام آن سرزمين‌ها در كتاب‌ها و نوشته‌ها جدا از يكديگر آمده است. هيچ دليلي وجود ندارد كه گيلاني نام مازندران و مازندراني نام گيلان را برگزيند و از نام تاريخي خود صرفنظر كند زيرا كه با همه نزديكي، يكي نيستند. بلكه تفاوت‌هايي ميان آن‌ها موجود است. در حالي كه همه ايراني هستند و به اين خانواده بزرگ تعلق دارند. ميان منطقه باستانی آذربايجان یا آتروپات و اران نيز نزديكي‌هاي بسیاری وجود داشته و دارد . ولي اين هرگز به معناي يكي بودن اين دو سرزمين نيست. محدوده جغرافيايي اين دو سرزمين را جغرافي‌نگاران پيش از اسلام و عهد اسلامي مشخص كرده‌اند. ابن‌فقيه، ابن حوقل، ابوعبدالله بشاري مقدسي، اصطخري، ياقوت حموي، ابوالفداء و ديگران به صراحت اران و آذربايجان را از يكديگر جدا دانسته، مرز شمالي آذربايجان را رود ارس نوشته‌اند. اين جغرافي‌نگاران برجسته اسلامي حدود مرزها و شهرها و نواحي اين سرزمين را بر طبق نقشه معلوم و مشخص كرده‌اند به گونه‌اي كه جاي هيچ ترديدي باقي نمي‌گذارد. اين دو سرزمين تختگاه و مراكز جداگانه‌اي داشته‌اند. اصطخري با صراحت شهر پرتوه كهن يا برذعه، بردع دوره اسلامي را تختگاه اران و اردبيل را شهر مركزي آذربايجان نوشته است.

گاه فرمانرواياني اين دو سرزمين را زير فرمان داشتند. ولي اين هرگز به معناي يكي پنداشتن آن‌ها نبوده است. چنان كه در ادوار گذشته فرمانروايان طبرستان بر گيلان و فرمانروايان گيلان بر طبرستان حكم مي‌راندند. با اين وصف دو سرزمين مزبور جدا از يكديگر ذكر شده‌اند و تاكنون نيز با همه نزديكي نام آن‌ها جداگانه ذكر مي‌شود.

در نيمه دوم سده 18 ميلادي سرزمين اران به صورت ملوك‌الطوايفي درآمد و به چند خان‌نشين و ملك‌نشين بخش گرديد كه از ميان آن‌ها مي‌توان به خان‌نشين‌هاي شكي، قبه، باكو، لنكران، گنجه، قراباغ و غيره اشاره كرد.

ميرزا جمال جوانشير قراباغي مولف تاريخ قراباغ كه كتاب خود را پس از عقد قرارداد تركمانچاي در سال 1263/ 1847 ميلادي تاليف كرده، قراباغ را بخشي از اران ذكر كرده و به خط خود چنين نوشته است: « و اين ولايت قراباغ از جمله مملكت اران است». وي در مورد ولايت‌هاي اين منطقه مي‌نويسد: « اين ولايت‌ها ميان رود كر و ارس واقعند». همو در مورد نخستين شهر قراباغ و ديگر سخن پرتوه يا بردع چنين اشاره‌اي دارد: « اول شهري كه در ولايت قراباغ بنا شد شهر و قلعه بر دع است كه در سر رودخانه ترتر و در سه فرسخي رود كر واقع است و اهل آن شهر در قديم ارمني و يا غير ملت بوده‌اند».

بدين روال جاي ترديد باقي نمي‌ماند كه اران از آذربايجان جدا و حد شمالي آذربايجان رود ارس بوده است و اران هرگز با نام آذربايجان ناميده نمي‌شده است.

پيش از آن كه نام آذربايجان بر اران و شيروان نهاده شود مآخذ روسيه تزاري تنها يك آذربايجان مي‌شناختند و آن آذربايجان ايران و يا آذربايجان راستين بود. در جلد نخستن دايره‌المعارف روسي كه به سال 1890 ميلادي بالغ بر يكصد و ]بيست و[ دو سال قبل در سن‌پترزبورگ به چاپ رسيد چنين آمده است:

« آذربايجان به زبان پهلوي اتورپاتكان، به زبان ارمني ادربادكان، استان شمال غربي ثروتمند و صنعتي ايران است. آذربايجان از جنوب محدود است به كردستان ايران و عراق عجم، از غرب به كردستان تركيه و ارمنستان تركيه، از شمال به ارمنستان روس و جنوب قفقاز كه رود ارس آن را قطع مي‌كند.»1 هر گاه آذربايجان بر سرزمين شمال ارس اطلاق مي‌شد، جاي ترديد نبود كه در دايره‌المعارف مذكور چنان كه عنوان كردستان ايران و كردستان تركيه و يا ارمنستان تركيه و ارمنستان روس آمده است نام آذربايجان روس نيز مي‌آمد. مساحت و نام‌هاي شهرها كه در دايره‌المعارف يكصد سال پيش روسيه آمده منطبق با مساحت آذربايجان ايران و نام شهرهاي آن است. بنابراين به سهولت مي‌توان دريافت كه تنها يك آذربايجان وجود داشته و آن آذربايجان ايران بوده است.

پس از جنگ‌هاي ايران و روس و الحاق قفقاز به روسيه مردم مسلمان قفقاز آرزو داشتند كه بار ديگر به ايران بپيوندند و در خانواده كهن خويش زندگي از سر گيرند. به همين دليل در جريان نهضت مشروطيت ايران شور و شعفي زايدالوصف از خود نشان دادند.

متفكران، نويسندگان و شاعران قفقازي گرايش فراوان نسبت به نهضت مشروطه ابراز داشتند و حتي گروهي از رزمندگان آن سرزمين پاي در ميدان نبرد گذاردند و در صف مجاهدين مشروطه خواه با خود كامگان به پيكار برخاستند. ولي با شكست نهضت مشروطيت آرزوي آنان برآورده نشد. از اين رو در امپراتوري عثماني به جست‌وجوي حامياني برآمدند. گرايش مسلمانان قفقاز به سوي تركان از اين زمان آغاز شد. روشنفكران مايوس قفقاز در آغاز دو دسته شدند كه گروهي طرفدار ايران و گروهي طرفدار تركيه بودند. رفته رفته با ضعف دولت مركزي قاجار و نامرادي‌هاي پي‌درپي ايران وتقسيم كشور به مناطق نفوذ روس و انگليس،‌ياس و نوميدي بر گروه طرفداران ايران مستولي گشت. تركان نيز از اين حادثه بهره گرفتند و پس از انقلاب بلشويكي و آشفتگي امپراتوري روسيه در صدد تاسيس دولتي دست نشانده در قفقاز برآمدند. پيش از آن نيز تركان در چنين طريقي تلاش مي‌كردند.

در سال 1911 در شهر باكو حزبي به نام مساوات تاسيس شد كه مورد حمايت تركان عثماني بود. سال 1917 كنگره مشترك حزب مساوات با حزب فدارليست‌هاي ترك برگزار شد. در اين كنگره دو جزب نامبرده متحد شدند و نام « حزب دموكراتيك فدراليست‌هاي مساوات ترك» را بر خود نهادند كه هدفشان متحد گردانيدن تركي زبانان در سايه قدرت دولت تركيه بود.

سران حزب مساوات ابتدا با بلشويك‌هاي قفقاز از در دوستي درآمدند ولي سرانجام ميان آن‌ها اختلاف افتاد و مساواتيان در 27 مه 1918 در تفليس دولتي تشكيل دادند و آن را «جمهوري آذربايجان» ناميدند. مقر آنان ابتدا شهر گنجه بود. ولي پس از تصرف باكو از سوي لشكريان ترك به فرماندهي نوري پاشا در 15 سپتامبر 1918، به اين شهر انتقال يافتند و در سايه حمايت لشكريان ترك دولت خود را مستقر كردند و حدود دو سال بر سرزمين اران و شيروان كه نام «جمهوري آذربايجان» بر آن نهاده بودند، حكومت كردند. اين وضع تا 28 آوريل 1920 ادامه يافت.

در اين تاريخ بلشويك‌ها به باكو حمله بردند و اين شهر را متصرف شدند و حكومت شوروي اعلام كردند. ولي دولت شوروي نيز از اين نام ساختگي دست برنداشت و آن را «جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان» ناميد.

آكادميسين بار تولد آورده است: « نام آذربايجان براي جمهوري آذربايجان از آن جهت انتخاب شد كه گمان مي‌رفت با برقراري جمهوري آذربايجان، آذربايجان ايران و جمهوري آذربايجان يكي شوند.» 2 و در جايي ديگر از همين اثر نوشت:
« هر گاه لازم باشد نامي برگزيد كه سراسر جمهوري آذربايجان را شامل شود. در اين صورت مي‌توان نام اران را برگزيد.» 3

گذاردن نام جمهوري آذربايجان بر اران از همان آغاز موجب اعتراض شديد ميهن‌پرستان ايران از جمله مرحوم شيخ محمد خياباني و يارانش شد. ولي چون اين نام‌گذاري صورت پذيرفته بود دموكرات‌هاي طرفدار خياباني در صدد تغيير نام آذربايجان ايران برآمدند و بر آن شدند تا نام اين استان را به نام « آزاديستان» بدل كنند. اين مطلب در كتاب تاريخ هيجده ساله آذربايجان به قلم احمد كسروي به روشني آمده است. 4

كسروي در كتاب شهرياران گمنام از گذاردن نام آذربايجان بر اران با شگفتي ياد كرده چنين نوشته است: «چرا برادران اراني‌ ما در آغاز زندگاني ملي، پشت پا به تاريخ و گذشته سرزمين‌شان مي‌زنند و اين خود زياني است بزرگ و آن گاه تاريخ مانند چنين كار شگفت سراغ ندارد.» 5

پس از شهريور 1320 و ورود نيروهاي بيگانه به ايران، تحت حمايت ارتش سرخ حزبي به نام «حزب آذربايجان» در تبريز تاسيس شد كه اغلب مهاجران قفقازي و نيز مجريان سياست شوروي، به ويژه دست نشاندگان مير جعفر باقراف دبير كميته مركزي حزب كمونيست قفقاز گردانندگان آن بودند. مسئولان اين حزب نخست نغمه جدايي آذربايجان را پنهاني عنوان كردند و براي انجام مقاصد خويش زبان تركي را كه از چند قرن باز با مهاجرت تركان به مردم اين سرزمين تحميل شده بود، بهانه قرار دادند. كسروي مي‌نويسد: «در نهان مقصودشان جدا شدن از ايران بود.» 6

سه سال و اندي بعد با كمك ماموران قفقازي حزب ديگري به نام « فرقه دموكرات آذربايجان» در 12 شهريور 1324 تاسيس شد. در ظاهر از اجراي قانون اساسي و تشكيل انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي دم مي‌زدند، ولي در باطن هدفشان الحاق به جمهوري شوروي آذربايجان بود.

گردانندگان انديشه الحاق، اصطلاح ساختگي آذربايجان شمالي و جنوبي را به كار گرفتند. حال آن كه شمال آذربايجان رود ارس بود و آن سوي ارس نامي ديگر داشت كه بدان اشاره شد. نوشتند كه « خلق آذربايجان جنوبي كه جزء لاينفك آذربايجان شمالي است مانند همه خلق‌هاي جهان چشم اميد خود را به خلق بزرگ شوروي و دولت شوروي دوخته است.» 7

مسئولان همين فرقه در تلگراف ديگري خطاب به ميرجعرف باقراف رئيس حزب كمونيست جمهوري شوروي آذربايجان چنين نوشته‌اند: « از تاسيس فرقه دموكرات آذربايجان كه رهبري پيكار مقدس خلق آذربايجان در راه آزادي ملي و نجات قسمت جنوبي سرزمين زاد و بومي وطن عزيز ما آذربايجان را كه سال‌ها است در زير پنجه‌هاي سياه شووينيست‌هاي فارس دست و پا مي‌زنند، برعهده دارد. سه سال تمام مي‌گذرد.» 8

آن‌ها به اصطلاح ساختگي فارس توسل جستند تا در مقابل آن اصطلاح خطاي ترك را علم كنند. اين چيزي شبيه اصطلاح عرب و عجم است. به راستي فارس كيست؟ آيا مردم گيلان، مازندران، لرستان، كردستان و بخش‌هايي از خوزستان و حاشيه كوير و ديگر نواحي ايران به پارسي سخن مي‌گويند؟ آيا مي‌توان اصطلاح فارس را در مورد آنان به كار گرفت؟ بي‌گمان لهجه همگي آن‌ها از شاخه‌هاي زبان ايراني است و خود نيز ايراني هستند مگر آن اقوامي كه در نتيجه حوادث تحميلي زبان خود را در اين سرزمين از دست داده‌اند و به تركي سخن مي‌گويند ايراني نيستند؟

باري متعاقب اين ماجرا اصطلاح « آذربايجان شمالي» و
« آذربايجان جنوبي» با مهارت تمام در كتاب‌ها و ترجمه‌هايي از زبان‌هاي تركي و روسي به منظور رسوخ اين انديشه خطا و مغرضانه در اذهان خوانندگان رواج يافت. گروهي دانسته يا نادانسته اين آتش را دامن مي‌زدند و مي‌زنند به عنوان نمونه اين اصطلاح نامعقول در كتاب‌هاي تاريخي و جغرافيايي به چاپ رسيد و بعضي مترجمان ما نيز به تكرار آن پرداختند.

تبليغ انديشه جدايي طلبي چندان قوت گرفت كه گروهي از نويسندگان به تحريف حقايق پرداختند و دروغ‌هاي‌شان در مطبوعات و كتاب‌هاي ما نيز منعكس شد. در كتابي به نام تاريخ آذربايجان كه در سه جلد در باكو انتشار يافته است فصلي وجود دارد زير عنوان: « سيادت ايران بر آذربايجان و جنبش رهايي بخش مردم آذربايجان عليه اشغالگران ايراني در سال‌هاي 30 ـ 40 سده 18 ميلادي.» 9

آيا به راستي چنين بوده است؟ آيا آذربايجان همواره بخش مهمي از سرزمين و كشور ايران نبوده است؟ آيا ايرانيان اشغالگر بوده‌اند؟ آيا آذربايجانيان خود ايراني نبوده و نيستند؟ آن‌ها چه پاسخي به اين پرسش‌ها دادند؟

متاسفانه اين گونه مطالب نادرست مندرج در نوشته‌هاي مولفان قفقاز و روسي به فارسي ترجمه شده و در اختيار خوانندگان ما قرار گرفته است. يكي از نخستين نمونه‌هاي موجود از اين نوع كتاب‌ها، زير عنوان گوشه‌اي از تاريخ ايران است. مولف كتاب به دروغ آسياي مركزي و قفقاز را «مستعمره ايران» در روزگار گذشته دانسته و سلطه روسيه تزاري بر اين نواحي را چنين توجيه كرده است كه چون روسيه تزاري از لحاظ اقتصادي و سياسي از ايران آن زمان پيشرفته‌تر بود. بنابراين الحاق سرزمين‌هاي آسياي مركزي و قفقاز به روسيه تزاري پديده‌اي مترقي بوده است. او در كتاب خود مي‌نويسد: «داغستان، گرجستان، ارمنستان و آذربايجان هيچ‌گاه سرزمين بومي ايران نبوده‌اند و فقط به طور موقت در نتيجه اردوكشي‌هاي استيلاگرانه ايرانيان توسط آن‌ها اشغال شده است.» 10

در كدام يك از آثار مولفان و مورخان باستان مي‌توان چنين دروغي را يافت؟

ما نسبت به آنان ادعاي ارضي نداريم ولي براي افشاي دروغ مولف كتاب گوشه‌اي از تاريخ ايران به سندي از پروكوپيوس مورخ رومي كه در جنگ‌هاي روميان عليه ايرانيان شركت داشته است اشاره مي‌كنيم و آن گفته‌هاي نمايندگان مردم لازيكا و گلخيد گرجستان به خسرو انوشيروان است كه در آن از همكاري با روميان و جدايي از ايران ابراز پشيماني كرده، خسرو انوشيروان را به ياري و نجات خود فرا خوانده‌اند.

پروكوپيوس در كتاب دوم فصل پانزدهم گفته آنان را چنين نقل كرده است: « اي پادشاه اگر قومي از فرط ناداني از دوستان خود رخ برتافته و به مردمي بيگانه پيوسته‌اند و پس از مدتي بر خطاي خويش آگاه كشته و با كمال شوق و مسرت به سوي دوستان ديرينه خود بازگشته‌اند. بدان كه آن قوم مردم لازي هستند. زيرا اهالي گلخيد پيش از اين با ايرانيان دوست و يگانه بوده‌اند و خدمات شايان به ايشان نموده‌اند، چنان كه تفصيل آن در كتب تاريخ درج است و برخي از اين كتب نيز فعلا نزد ما و برخي ديگر در خزانه كاخ شاهي ايران محفوظ است،‌اما از سوء اتفاق نياكان ما از روي ناداني يا به علل ديگري كه اصل آن بر ما مجهول است از ايرانيان بريدند و به روميان پيوستند.

اينك ما و پادشاه لازيكا آماده شده‌ايم كه خود و كشورمان را به دست تو بسپاريم تا هر گونه كه خواسته باشي با ما رفتار كني. در عين حال خواهش ما از تو آن است كه در كار ما رسيدگي فرمايي و اگر ديدي كه ما از دست روميان جور و ستمي نكشيده و از روي ناداني و بوالهرسي به تو پناه آورده‌ايم فورا تقاضاي ما را رد كن و ما را از نزد خويش بران... ليكن اگر بر تو معلوم شد كه ما در ظاهر با روميان دوست و در باطن برده ايشان بوده‌ايم و تا امروز جور و ستمي مافوق قوه و تحمل خويش از آنان كشيده‌ايم. آن گاه استمداد ما را بپذير... و چون دادگستري آيين ديرينه ايرانيان بوده است، ريشه اين ظلم و فساد را از سرزمين ما بركن.»

اين مطلب كه حضور شما عرضه شد. جزيي از گفته سفيران مردم لازيكا است. آيا اين خود دليلي استوار بر رد گفته مولف شوروي پيرامون « اردوكشي‌هاي استيلاگرانه ايرانيان» نيست؟ اين مطلب را مورخي رومي كه دشمن ايران بوده نقل كرده است.

در بسياري از صفحات اين نوع كتب به اصطلاح
« آذربايجان شمالي» و « آذربايجان جنوبي» برمي‌خوريم. مبلغان مذكور خواسته‌اند با طرح اين نام‌هاي ساختگي و دروغين چنين وانمود كنند كه گويا آذربايجان سرزميني است كه دو نيم شده است و بايد روزي به يكديگر محلق شوند. آن زمان بايد الحاق در سايه قدرت حكومت شوروي صورت مي‌گرفت. ولي امروز به تبليغات گذشته رنگ ديگري داده‌اند؛ قدرت‌هاي غربي نيز در اين وادي گام نهاده و مبلغان آمريكايي پاي تركيه را به ميان كشيده‌اند و آن را به صورت الگويي معرفي كرده‌اند. اينان در مورد سرزمين اران و مردم آن اصطلاح غلط آذري را به كار مي‌بندند. حال آن كه بايد مردم اران را اراني ناميد. آذري نامي است كه تنها مردم آذربايجان را بايد بدان نام ناميد. آذري عنواني است مشابه عنوان گيلاني، مازندراني و همانند آن.

بنابراين هيچ ارتباطي ميان عنوان آذري و مردم اران وجود ندارد. و اما زبان هيچ يك از مردم آذربايجان و اران آذري نيست. آذري از زبان‌ها و لهجه‌هاي ايراني چون كردي، لري، گيلكي، مازندراني، بلوچي و بختياري و غيره است. هيچ رابطه‌اي ميان زبان آذري قديم و تركي وجود ندارد.

هنوز در آذربايجان گروه‌هايي هستند كه در كوهستان‌ها سكني دارند و به لهجه آذري سخن مي‌گويند. آن چه مردم اران بدان تكلم مي‌كنند آذري يا اراني كهني نيست، بلكه يكي از انواع لهجه‌هاي تركي است كه با زبان محلي در آميخته است.

اكنون كه دولت جمهوري در سرزمين اران اعلام استقلال كرده است جا داشت كه از تجاوز به نام آذربايجان دست بردارد و نام تاريخي و راستين خود را برگزيند. متاسفانه دشمنان ايران در اوضاع و احوال كنوني از وجود اين نام دروغين بهره مي‌گيرند و به تبليغ مطالب نادرست و گمراهي مردم ناآگاه مي‌پردازند.

جاي شگفتي است كساني در بعضي جمهوري‌هاي همسايه از طريق صداقت و صميميت منحرف مي‌شوند و گمان دارند كه مردم ايران از حقايق امور ناآگاهند. حال آن كه در واقع چنين نيست. ما همه چيز را مي‌بينيم و از نظر مي‌گذارنيم. طبعا دوستي امري يك جانبه نيست. اينك جا دارد برادران اراني ما نيز به حقايق توجه كنند و طريقي برگزينند تا رشته هاي مودت في مابين روز به روز مستحكم‌تر گردد.


يادداشت‌ها

1ـ صص 212ـ 213

2ـ مجموعه آثار، جلد دوم، ص 782

3ـ همان اثر، ص 703

4ـ احمد كسروي، تاريخ هيجده‌ساله آذربايجان، 2 جلد. جلد دوم، تهران، انتشارات اميركبير، 1357 ، ص 873

5ـ احمد كسروي، شهرياران گمنام، چاپ دوم، تهران 1335، ص 265

6ـ نامه پرچم، شماره 120، خرداد 1321

7ـ روزنامه آذربايجان، باكو، شماره 213، مورخ 23 آذر 1329

8ـ روزنامه آذربايجان، باكو، شماره 81، مورخ 17 شهريور 1327

9ـ تاريخ آذربايجان، جلد يك ، از انتشارات انستيتوي تاريخ آكادمي علوم آذربايجان شوروي، باكو 1958، ص 317

10ـ فتح‌الله عبدالله‌يف، گوشه‌اي از تاريخ ايران، ترجمه غلامحسين متين، تهران، انتشارات ستاره، 1356، ص 120


__________________

Borna66
09-14-2009, 07:48 PM
پيدايش اقوام ايراني ماد

مادها، كه نقش مهمي در برانداختن دولت آشور داشته‌اند، ‌چگونه قومي بوده‌اند؟ پي بردن به اصل اين قوم، بدون شك، امري است كه رسيدن به آن دشوار است؛مادها اقوامي ايراني هستند كه در آذربايجان و كردستان ( شامل جمهوري آذربايجان - كردستان تركيه ايران سوريه و عراق و بخشي از ارمنستان ) سكني گزيده اند . نخستين اشارة به اين قوم در كتيبه‌اي است كه گزارش حملة شلمنصر سوم به سرزمين موسوم به پارسوا، در كوههاي كردستان ايران ، (سال 837 ق م) بر آن ثبت شده؛ از اخبار چنان بر مي‌آيد كه در اين ناحيه بيست و هفت امير و شاه، بر بيست و هفت ولايت كم جمعيت، حكومت مي‌كرده‌اند؛ مردم اين ولايتها را آمادها يا مادها مي‌ناميده‌اند. مادها از نژاد هند و اروپايي به شمار مي‌روند و محتمل است كه در تاريخ هزار سال قبل از ميلاد از كناره‌هاي درياي خزر به آسياي باختري آمده باشند. در زند اوستا، كتاب مقدس پارسيان، يادي از اين زادگاه قديمي مي‌شود، و مانند بهشتي توصيف مي‌شود: سرزميني كه آدمي جواني خود را در آن گذرانده، مانند خود ايام جواني، زيباست، به شرط اينكه شخص ناچار نباشد دوباره در آن سرزمين يا در آن ايام زندگي كند. چنان به نظر مي‌رسد كه مادها، در ضمن كوچ‌كردنهاي خود،‌ از بخارا و سمرقند گذشته، و از اين نواحي، رفته رفته، رو به جنوب سرازير شده و پس از رسيدن به پارس، در آن سكونت اختيار كرده بودند. اين قوم، در كوههايي كه به عنوان جايگاه خود در ايران انتخاب كرده بودند، مس، آهن، سرب، سيم و زر، سنگ مرمر، و سنگهاي گرانبها بدست آوردند. و چون قومي نيرومند بودند و زندگي ساده داشتند، به كشاورزي بر دشتها و دامنة تپه‌هاي منزلگاه خود پرداختند و زندگي آسوده‌اي براي خويش فراهم ساختند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
در اكباتان (يعني محل تلاقي چند راه)، كه در درة زيبايي قرار گرفته و آبي كه از ذوب شدن برف كوهها به دست مي‌آمد سبب حاصلخيزي آن بود، ‌نخستين شاه ايشان ديااكو پايتخت اول خود را بنا نهاد و آن را با كاخي شاهانه، كه بر شهر مسلط بود و نزديك دو كيلومتر مربع وسعت داشت، آراست. بنا بر روايتي كه در كتاب هرودوت آمده – ولي روايت ديگري آن را تأييد نمي‌كند – ديااكو از آنجا به قدرت رسيد كه به عدالت اشتهار يافته بود؛ و چون به قدرتي كه مي‌خواست رسيد، به استبداد و خودكامگي پرداخت. يكي از فرمانهاي وي آن بود كه «هيچ كس به حضور شاه بار داده نشود،‌ و مردم تنها به وسيلة پيام‌آوراني مطالب خود را به عرض او برسانند؛ ديگر آنكه كسي حق خنديدن يا آب دهان بر زمين انداختن در برابر شاه را ندارد. هدف وي از مقرر داشتن اين تشريفات براي شخص خود… آن بود كه مردم،‌ كه از ديدن وي محروم بودند، طبيعت او را از طبيعت خود جدا بدانند». مردم قانع ماد، كه زندگي طبيعي داشتند، با پيشوايي اين شاه نيرومند شدند؛ و بنا بر تأثير عادت و محيط زندگي خويش،‌ جنگ آزمودگي و تحمل بر سختيهاي جنگ پيدا كردند، و به صورت خطري درآمدند كه پيوسته دولت آشور را تهديد مي‌كرد. دولت آشور بارها بر سرزمين ماد حمله كرده،‌ هر بار چنان پنداشته بود كه ماد چنان شكست خورده كه ديگر ياراي برابري با آن را ندارد، ولي بعدها معلوم شده بود كه مردم اين سرزمين از مبارزه براي بدست آوردن آزادي خسته نمي‌شوند. بزرگترين پادشاه ماد، هووخشتره، توانست، با ويران كردن شهر نينوا، به اين كشمكشها پايان بخشد. اين پيروزي، خود، محرك وي شد كه لشكريانش را در آسياي باختري پيش براند و به دروازه‌هاي سارديس برسد؛ و اگر كسوفي واقع نمي‌شد، هرگز از آنجا باز نمي‌گشت. دو پيشوا، كه با يكديگر در حال جنگ بودند، هر دو اين پيشامد آسماني را نذير آسماني پنداشتند و با يكديگر پيمان صلحي بستند، و براي استواري آن جرعه‌اي از خون يكديگر نوشيدند. هووخشتره،‌ سال بعد از اين حادثه، از دنيا رفت؛ اين پس از آن بود كه در زمان پادشاهي خود كشور ماد را، از صورت ايالت تحت تصرف كشور ديگري، به صورت امپراطوري بزرگي درآورد كه آشور و ماد و پارس را شامل بود. يك نسل پس از وي امپراطوري برچيده شد.

اين دولت با اينكه فرصتي پيدا نكرد كه بتواند در بناي مدنيت سهم بزرگي داشته باشد ولي راه را براي برادر ديگر آريايي خود يعني پارس باز و هموار ساخت. قانون اخلاقي پارسيها – كه در زمان صلح صميمانه به كشاورزي بپردازند، و در جنگ متهور و بي‌باك باشند -، و نيز مذهب زردشتي ايشان و اعتقاد به اهورمزدا و اهريمن و سازمان پدرشاهي، يا تسلط پدر در خانواده، و تعدد زوجات و مقداري قوانين ديگر پارس – كه از شدت شباهت با قوانين ماد سبب آن شده است كه در اين آية كتاب دانيال: تا موافق شريعت ماديان و پارسياني كه منسوخ نمي‌شود» ذكر آنها با هم بيايد – همه ريشة مادي دارد. از ادبيات و هنر اين قوم يك پاره سنگ يا يك نامه هم بر جاي نمانده است.

انقراض دولت ماد بسيار سريعتر از تشكيل آن صورت گرفت. اژدهاك يا ايشتوويگو، كه به جاي پدر خود هووخشتره به تخت سلطنت نشست، يك بار ديگر اين حقيقت را اثبات كرد كه حكومت سلطنتي همچون بازي قماري است، و در وراثت سلطنت، هوشمندي مفرط و جنون، متحد نزديك به يكديگر به شمار مي‌روند. اين شاه براحتي بر تخت سلطنتي كه به ميراث برده بود نشست، و به عيش و نوش و لذت بردن از آنچه نصيب وي شده بود پرداخت. مردم نيز، به تقليد از او، از پيروي دستورهاي اخلاقي خشك و روش زندگي ساده و خشني كه داشتند دست برداشتند و رفته رفته آنها را فراموش كردند؛ ثروت به اندازه‌اي ناگهاني به چنگ ايشان افتاده بود كه فرصت بهره‌برداري عاقلانه از آن را نداشتند. مردم طبقات بالاي اجتماع بندة مد و زندگي تجملي شده بودند؛ مردانشان شلوارهاي قلابدوزي شده مي‌پوشيدند،‌ و زنان خود را با غازه و جواهر مي‌آراستند؛ حتي زين و برگ اسبان را نيز با طلا زينت مي‌دادند. قوم ساده‌اي كه پيش از آن از راه چوپاني زندگي مي‌كردند، و از سوار شدن بر ارابه‌هاي خشكي كه چرخهاشان جز گرده‌هاي ناهموار بريده شده از تنة درختان نبود لذت مي‌بردند، اكنون كارشان آن بود كه بر ارابه‌هاي گرانبها سوار شوند، و از مجلس جشني به مجلس ديگر بروند. نخستين شاهان ايشان به دادگستري بر خود مي‌باليدند، ولي ايشتوويگو، كه روزي نسبت به هارپاگ خشمناك شده بود، دستور داد از تن بي‌سر و دست فرزند او خوراكي فراهم آوردند و پدر را مجبور كردند كه گوشت تن فرزندش را بخورد. هارپاگ فرمان را اجرا كرد و گفت هر چه شاه امر فرمايد ماية شادي او مي‌شود؛ ولي كينه را دردل خود نگاه داشت و بعدها به كمك كوروش برخاست تا ايشتوويگو را خلع كند. كوروش جوان، فرماندار ولايت انشان (شامل خوزستان و بختياري)، كه در فرمان ماديان بود، عليه شاه زن صفت و ستمگر اكباتان قيام كرد؛ خود مادها از پيروزي وي بر اين مردم خودكامه شاد شدند و به شاهي او خشنودي نمودند: و تقريباً هيچ كس با او از در مخالفت در نيامد. تنها يك جنگ كافي بود تا دولت فرمانرواي ماد و حاكم بر ايران به صورت فرمانبردار يك فرد پارسي درآيد؛ پس از آن، دولت پارس رفته رفته كارش به جايي رسيد كه تمام خاور نزديك را به زير فرمان خود درآورد. كوروش بر پادشاهي ماد خاتمه داد و يك كشور متحد از پارس و ماد و پارت تشكيل داد كه ايران كنوني نام دارد . ايران به معناي سرزمين آريايي است كه بخش زيادي از آن توسط بيگانگان اشغال شده است . كوروش يكي از كساني بود كه گويا براي فرمانروايي آفريده شده‌اند و، به گفتة امرسن، همة مردم از تاجگذاري ايشان شاد مي‌شوند. روح شاهانه داشت و شاهانه به كار برمي‌خاست؛

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

در ادارة امور به همان گونه شايستگي داشت كه در كشور گشاييهاي حيرت‌انگيز خود؛ با شكست‌خوردگان به بزرگواري رفتار مي‌كرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهرباني مي‌كرد. پس، ماية شگفتي نيست كه يونانيان دربارة وي داستانهاي بيشمار نوشته و او را بزرگترين پهلوان جهان، پيش از اسكندر، دانسته باشند. ماية تأسف آن است كه از نوشته‌هاي هرودوت و گزنوفون نمي‌توانيم اوصاف و شمايل وي را طوري ترسيم كنيم كه قابل اعتقاد باشد. مورخ اول، تاريخ وي را با بسياري داستانهاي خرافي درهم‌آميخته، و دومي كتاب خود كوروپايديا (=تربيت كوروش) را همچون رساله‌اي در فنون جنگ نوشته، و در ضمن آن خطابه‌اي در تربيت و فلسفه آورده است؛ گزنوفون چندين بار در نوشتة خود كوروش را با سقراط اشتباه كرده و احوال آن دو را با هم آميخته است. چون اين داستانها را كنار بگذاريم، از كوروش جز شبح فريبنده‌اي باقي نمي‌ماند. آنچه به يقين مي‌توان گفت اين است كه كوروش زيبا و خوش‌اندام بوده، چه پارسيان تا آخرين روزهاي دورة هنر باستاني خويش به وي همچون نمونة زيبايي اندام مي‌نگريسته‌اند؛ ديگر اينكه وي مؤسس سلسلة هخامنشي يا سلسلة «شاهان بزرگ» است، كه در نامدارترين دورة تاريخ ايران بر آن سرزمين سلطنت مي‌كرده‌اند؛ ديگر آنكه كوروش سربازان مادي و پارسي را چنان منظم ساخت كه به صورت قشون شكست‌ناپذيري درآمد؛ بر سارديس و بابل مسلط شد؛ و فرمانروايي اقوام سامي را بر باختر آسيا چنان پايان داد كه، تا هزار سال پس از آن، ديگر نتوانستند دولت و حكومتي بسازند؛ تمام كشورهايي را كه قبل از وي در تحت تسلط آشور و بابل و ليديا و آسياي صغير بود ضميمة پارس ساخت، و از مجموع آنها يك دولت شاهنشاني و امپراطوري ايجاد كرد كه بزرگترين سازمان سياسي قبل از دولت روم قديم، و يكي از خوش اداره‌ترين دولتهاي همة دوره‌هاي تاريخي به شمار مي‌رود.

آن اندازه كه از افسانه‌ها برمي‌آيد، كوروش از كشورگشاياني بوده است كه بيش از هر كشورگشاي ديگر او را دوست مي‌داشته‌اند، و پايه‌هاي سلطنت خود را بر بخشندگي و خوي نيكو قرار داده بود. دشمنان وي از نرمي و گذشت او آگاه بودند، و به همين جهت در جنگ با كوروش مانند كسي نبودند كه با نيروي نوميدي مي‌جنگد و مي‌داند چاره‌اي نيست جز اينكه بكشد يا خود كشته شود. پيش از اين- بنا به روايت هرودوت- دانستيم كه چگونه كرزوس را از سوختن درميان هيزمهاي افروخته رهانيد و بزرگش داشت و او را از رايزنان خود ساخت؛ نيز از بخشندگي و نيكي رفتار او با يهوديان سخن گفتيم. يكي از اركان سياست و حكومت وي آن بود كه، براي ملل و اقوام مختلفي كه اجزاي امپراطوري او را تشكيل مي‌دادند، به آزادي عقيدة ديني و عبادت معتقد بود؛ اين خود مي‌رساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهي داشت و مي‌دانست كه دين از دولت نيرومندتر است. به همين جهت است كه وي هرگز شهرها را غارت نمي‌كرد و معابد را ويران نمي‌ساخت، بلكه نسبت به خدايان ملل مغلوب به چشم احترام مي‌نگريست و براي نگاهداري پرستشگاهها و آرامگاههاي ‌خدايان، از خود، كمك مالي نيز مي‌كرد. حتي مردم بابل، كه در برابر او سخت ايستادگي كرده بودند، در آن هنگام كه احترام وي را نسبت به معابد و خدايان خويش ديدند، بگرمي برگرد او جمع شدند و مقدم او را پذيرفتند. هر وقت سرزميني را مي‌گشود كه جهانگشاي ديگري پيش از وي به آنجا نرفته بود، با كمال تقوا و ورع، قربانيهايي به خدايان محل تقديم مي‌كرد.

__________________

Borna66
09-14-2009, 07:50 PM
مقاله ای اخیرأ خواندم که نه تنها هیچ سندی حسابی نداشت بلکه بجای بررسی اسنادهای گوناگون، اغلب به اسنادی که خود پان ترکیستها ساخته بودند در آن استناد میشد. لذا ما به چند بخش این مقاله طولانی پاسخ دادیم هرچند این مقاله مغرضانه تنها برای برانگیختن احساسات برای اشرار پان ترکیست نوشته شده است و هیچ پایه علمی ندارد. همچنین یکی از دوستان آذربایجانی به نام دکتر البرز فلاح زاده پیامی در مورد آن مقاله بی پایه برایم فرستاد که آن را بدون کم و کاست در آخر این نوشتار درج میکنم. وی دیدگاه شاهدان عینی از ماجرای 21 آذر را گزاش داده است.

این مقاله این چنین آغاز میشود:

«جمعیت ترکان ایران چقدر است؟

بر اساس اطلاعات منبع زبان شناسی SIL[1] ترکیب جمعیتی ایران در سال 1998 به صورت زیر بوده است:


جمعیت کل ایران بر اساس آمار دولتی

65,758,000

متکلمین زبان ترکی آذربایجانی

قشقاییها (ترکی آذربایجانی)

متکلمین ترکی خراسانی ( نزدیک به ترکی آذربایجانی)

متکلمین زبان ترکی ترکمنی

23,500,000

1,500,000

400,000

2,000,000

متکلمین زبان فارسی*

22,000,000

متکلمین زبان لری*

4,280,000

متکلمین زبان کردی و کرمانجی*

3,450,000

متکلمین زبان گیلکی*

3,265,000

متکلمین زبان مازندرانی*

3,265,000

متکلمین زبان عربی

1,400,000

متکلمین زبان بلوچی*

856,000

متکلمین زبان تالشی و تاکستانی*

332,000

متکلمین زبان ارمنی

170,800

بقیه زبانها

700,000


متاسفانه تاکنون سرشماری رسمی و درستی برای تعیین ترکیب جمعیتی ایران صورت نگرفته و آمارهای موجود اکثراً مغرضانه و در جهت کم نشان دادن جمعیت ملتهای غیر فارس در ایران بوده است. بر اساس آمار تقریبی فوق جمعیت ترکان آذربایجانی بدون در نظر گرفتن ترکان ترکمنی 25،400،000 نفر (62/38% جمعیت ایران) بوده واکثریت نسبی این کشور را تشکیل می دهند که این رقم را تا 30 میلیون نفر نیز تخمین زده اند. جمعیت فارس زبانها نیز 22 میلیون نفر می باشد. بر اساس این آمار جمعیت ترکهای ایران حدود27،400،000 نفر می باشد و کل متکلمین زبانهای خانواده ایرانی (نه لهجه ها یا گویشهای فارسی! که با علامت * مشخص شده است) 37،500،000 می باشد. پس ایران نه فقط سرزمین ملت فارس بلکه سرزمین ملتهای مختلف ترک و کرد و عرب وفارس و بلوچ و عرب و ... است. لازم به ذکر است که حدود 8 میلیون ترک آذربایجانی در جمهوری آذربایجان، بیش از 500،000 نفر در ترکیه وحدود یک میلیون نفر در عراق (عمدتا شهر کرکوک و اطراف آن) زندگی می کنند. ترکان آذربایجانی در شهرهای مختلف ایران و به خصوص استانهای آذربایجانشرقی ، آذربایجانغربی، اردبیل، زنجان، همدان، قزوین، تهران و مرکزی و بخشهائى از استانهاى گيلان، كردستان و كرمانشاهان زندگی می کنند. بخش عمده ملت ترك در جنوب ايران دراستانهاى فارس، اصفهان، بوشهر، كرمان، چهار محال و بختيارى و استانهاى مجاور و عمده ملت ترك در شمال شرق ايران در استانهاى خراسان شمالى، خراسان رضوى، گلستان و مازندران ساكنند[23]ּ بعد نيست بدانيم كه كشور ايران از بابت جمعيت تركها بعد از تركيه در رتبه دوم قرار دارد و تهران نيز بعد از استانبول دومين شهری است كه بيشترين جمعيت ترك را در خود جای داده است.»

در پیام دکتر البرز به سستی این آمار بالا اشاره شده است. اما بد نیست که بدانیم که نخست بختیاری و لری و شمالی.. همه زبانهایی هستند که گویندگانشان همدیگر را میفهمند. نگارنده که خود از شهر کرمانشاه است و کردی کرمانشاهی را میداند، میتواند به طور یقین نظر بدهد که زبان کردی کرمانشاهی هم به فارسی بسیار نزدیک است. همه اینها نشانگر آنست که قوم ایرانی حتی با منبع بالا در اکثریت هستند. اما خوب است که نویسنده پان ترکیست بداند که آمارهای بسیاری انجام گشته است و آماری وی پر از تناقضات است که ما هم اکنون آن را بررسی میکنیم.

و با تماس به رئیس بخش خاورمیانه اتنولاژ، بالاخره رئیس بخش مربوطه به ایران به من پاسخ دادند:
Thank you for bringingthis to my attention. I am not able to locate the original source from 1997. Inline with your calculations we agree that the figure is likely closest to 11,000,000. We will do further research and update our figures for the nextedition .Yours, Ray Gordon Ethnologue, Research
برگردان به فارسی: از اینکه این نکته را گوشزد کردید سپاسگزارم. من نمیتوانم منبع آماری که موجب شد اطلاعات ما در سال 1997 تغییر کند را پیدا کنم. بنابر حساب شماریال به نظر میسد که تعداد یازده ملیون نزدیکتر به واقعیت است. ما بیشتر پژوهش خواهیم کردم و آمارمان را در چاپ بعدی بروز خواهیم نمود.

از بحث با اقای رای گردان ( Ray Gordon ) که مسئول بخش ایران و خاورمیانه اتنولاژ است و همچنین چاپگر کل کتاب اتنولاژ، این نتیجه ها بدست می آید.

1) سایت اتنولاژ حتی نمیتواند منبع 1997 خود را که در آمارها تغییر فاحشی دادند پیدا کند.
2) سایت اتنولاژ اصولا یک سایتی است که مال میسینوریهای مسیحی است و فرقی با سایتهای دیگر که آمار میدهند در اعتبار ندارد. کار این سایت همان ترجمه تورات و انجیل است و در واقع تخصصی در آمار در آن وجود ندارد.
3) این نکته را اضافه کنم که دانشنامه بریتنیکا که در یک مقاله حدود آذربایجانیها را 20% میداند به بسیاری از سازمانها مانند یونسکو(همانطور که سایت اتنولاژ نیز این را در وصف خود میگوید) نیز اطلاعات میدهد و همکاری میکند (http://portal.unesco.org/ci/en/ev.ph...CTION=201.html (http://portal.unesco.org/ci/en/ev.php-URL_ID=13403&URL_DO=DO_TOPIC&URL_SECTION=201.html)). همکاری دو مرکز را نمیتوان الزاما تایید کل یک مرکز از مرکز دیگر نشان داد.

من قصد وارد شدن در اين بحث ها نداشتم ولی نگارنده مغرض آن را به یک آماری اشاره نمودند که هیچ سندیت ندارند. بنگرید به:

http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbe...arberaheni.htm (http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/dorooghbaazibaamaarberaheni.htm)

ولي درباره امار کهاوردi ه شد. اين سايت اصلا مال يونسکو نيست بلکه مال يک مرکزي است که تورات/انجيل را بهزبانهاي گوناگون جهان ترجمه ميکند. شايد اين سايتها به سازمانهاي ديگر براي نمونهاطلاعات بدهند ولي خود سايت اصلا مال زبانشناسان و پژوهشگران نيست بلکه ما ترجمهکنندگان تورات/انجيل به زبانهاي خارجي. این سایت نیز خودش اخیرا این آمار را بدون سند یافته و به اشتباه خود پی برده:

آماری اشاره نمودند که هیچ سندیت ندارند. بنگرید به:

http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbe...arberaheni.htm (http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/dorooghbaazibaamaarberaheni.htm)

تا کنون به جز دو آمار رسمی، هیچ آمار دیگري از تركيب گويش‌وران ایرانی گرفته نشده است. با اين حال آقای اربط خودش را سخنگوی «سی ملیون» ترک (!) مي پندارد.

در سال 1370 آمارگيري بسيار مستندي در مورد جمعيت ايران انجام گرفته است كه شرح آن را در مقالات زير مي توان يافت:

http://khabarnameh.gooya.com/society...ves/010245.php (http://khabarnameh.gooya.com/society/archives/010245.php)

http://asre-nou.net/1383/ordibehesht...mohsenian.html (http://asre-nou.net/1383/ordibehesht/20/m-mohsenian.html)

"در مرداد 1370، هنگام صدور شناسنامه براي نوزادان، درباره زبان٤٩هزار و ٥٥٨ مادر در سطح كشور سوال مطرح شد كه نتيجه حاكي از سهم حضور ٥٣٬٨ درصديزبان هاى غيرفارسي در ايران بود. بر اساس نمونه گيري مذكور، توزيع سهم هر يك اززبان ها (به درصد) به اين شرح بود: ٤٦٬٢ فارسي؛ ٢٠٬٦ تركي آذربايجاني؛ ١٠ كردي؛ ٨٬٩ لري؛ ٧٬٢درصد گيلكي و شمالي؛ ٥٬٣ عربي ؛ ٢٬٧ بلوچي؛ ٠٬٦ تركمني؛ ٠٬١ ارمني؛ و ٠٬٢ سايرزبان ها ". پس اگر گويش‌ها و زبان‌هاي هم خانواده با فارسي را با آمار فوق جمع شود٬زبان‌هايي كه "آريايي (ايراني)" خوانده مي شوند حدود ۷۶٪ ايران را دربرميگيرند.

در دانشنامه‌ي عمومي بریتانیکا می خوانیم:
"ایران کشوری استچند‌زبانی که در آن نیمی پارسی‌زبان هستند و یک چهارم ديگر به زبان‌های هندوايرانیديگر تکلم کنند. حدود يک پنجم جمعيت ايران ترکزبان است".

براساس سرشماری کشور در سال 1335 که داده های آن در کتاب : فرهنگ جغرافیای ایران تحت نظارت سرتیبپ حسینعلی رزم آرا تدوین گشت، جمعیت ایران در سال 1335 حدود 14 ملیون نفر بود. از این 14 ملیون تعداد جمعيت مناطق ترکی زبان 2451061 و تعداد مناطق دوزبانه فارسی-ترکی 877627 و تعداد مناطق سه زبان فارسی-ترکی-کردی 187464 نفر و تعداد مناطق ترکمنی 97491 بوده است. اگر دست بالا را بگیریم و تمام مناطق ترکمنی و فارسی-ترکی و فارسی-ترکی-کردی را با تمام مناطق ترکی زبان بنا بر اطلاعات این کتاب جمع بندی کنیم، حدود 23 تا 24% جمعیت ايران ترکی زبان می شوند.

(بنگرید به مقاله: نگاهی دیگر به داده های زبانی و مذهبی ایران معاصر، احسان هوشمند، فصلنامه گفتگو، شماره 43، مهر 1384) http://www.magiran.com/magtoc.asp?mg...=43&Appendix=0 (http://www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=1929&Number=43&Appendix=0)

پس حرف اينکه«تاکنون سرشماريرسمي و درستي براي تعيين ترکيب جمعيتي ايران صورت نگرفته » نادرست است زيرا پنجاههزار از تمام مناطق ايران آمار گرفتن يعني 99% اين آمار درست مي نمايد بنابر قانون استاتیستیک.

ایشان میتوانند به سایت زیر بروند:

http://americanresearchgroup.com/moe.html

و در مدخل population size (جمعیت مورد نظر) و پر کنند 60 ملیون

در مدخل sample size(جمعیت نمونه گیری) و پر کنند 50 هزار

سپس برای روی ) calculate error اندازه گیری لغزش) نیز دکمه ماس را فشار دهند به طور واضح میبینند که margin of error (تفاوت لغزش) کمتر از یک درصد است.

ریاضیات بالا البته بستگی به نموداری متحدالشکل یا uniform sample دارد وگرنه غلط می اید. اینجاست که نکته مهم در سطح کشور در میان تمام نوزادگان کلیدی هست. همچنین برای همینست در کشور آمریکا با uniform sampling شبکه ها نظر درباره انتخابات میدهند و این نظرها در مورد انتخابات آینده همواره درست پیش بینی میشوند.

زیرا اگر دوباره برویم به سایت زیر:

http://americanresearchgroup.com/moe.html

در مدخل جمعیت مورد نظر بزنیم سی صد ملیون و در جمعیت نمونه گیری تنها بزنیم هزار نفر، درصد تفاوت لغزش تنها سه درصد حساب میشود. یعنی با احتمال 95% و با تفاوت دست بالا 3.1% میتوان آمار را قبول کرد.

در رابطه با پشتوانه قانون ریاضی uniform sampling و چرا آمارگیری متحدالشکل درصد لغزش و خطایی چنین کم از میان بررسی 1/300000 دارد، میتوان به قانون law of large number یا قانون شمارگان بسیار رجوع کرد که در سایت زیر جزئیات ان اورده شده است:

Weak Law of Large Numbers -- from Wolfram MathWorld (http://mathworld.wolfram.com/WeakLawofLargeNumbers.html)

http://mathworld.wolfram.com/StrongL...geNumbers.html (http://mathworld.wolfram.com/StrongLawofLargeNumbers.html)

پس اگر گويش‌ها و زبان‌هاي هم خانواده بافارسي را با آمار فوق جمع شود٬ زبان‌هايي كه "آريايي" خوانده مي شوند حدود ۷۶٪ايران را برمي گيرند.

يک آمارديگر که انجام گشته است ايرانيان مقيم آمريکا:
در يک آمار اخير از ايرانيان مقيمآمريکا باز حدود آذري‌زبانان ۱۱٪ ذکر گشتهاست.

New Page 1 (http://web.mit.edu/isg/survey.htm)



به چند آمار ديگربنگريم:دانشنامه بريتنيکا:
Encyclopedia Britannica(Summary: 50% Persian, 25% other Iranian languages, 20% Turkic languages, 5% others).



The people
Iran is a multilingual and diverse cultural society, and the majority of the population is extremely young. Nearly one-half of the people speak Farsi, and another one-fourth speak some other Indo-European language or dialect. These are descendants of the Aryan tribes, whose origins are lost in antiquity. The Kurds, whose language has seen scant modification over the centuries, are a fierce nomadic people dwelling in the western mountains of Iran and in Iraq and Turkey. They constitute a small percentage of Iran's population. They have resisted the Iranian government's efforts, both before and after the revolution of 1979, to assimilate them into the mainstream of national life. Also inhabiting the western mountains are seminomadic Lurs, thought to be the descendants of the aboriginal inhabitants of the country. Closely related are the Bakhtyari tribes, who live in the Zagros Mountains west of Esfahan. Both speak Luri, a language distinct from, but related to, Farsi. The Baluchi are a smaller minority who inhabit Iranian Baluchistan, which borders on Pakistan.

About one-fifth of Iranians speak a variety of Turkic languages.

پس حدود ترکزبانان (ترکمن+آذري+قشقايي..) دردانشنامه بريتنيکا بيست درصد است. حدود زبانهاي ايراني هم هست هفتاد و پنجدرصد.

دانشنامه ارينت:

http://i-cias.com/e.o/iran_4.htm
حدودآذري زبانان هست 18%.


دانشنامه انکارتا:


Iran’s population is made up of numerous ethnic groups. Persians migrated to the region from Central Asia beginning in the 7th century bc and established the first Persian empire in 550 bc. They are the largest ethnic group, and include such groups as the Gilaki, who live in Gilān Province, and the Mazandarani, who live in Māzandarān Province. Accounting for about 60 percent of the total population, Persians live in cities throughout the country, as well as in the villages of central and eastern Iran. Two groups closely related to the Persians both ethnically and linguistically are the Kurds and the Lurs.

حدود آذريزبانان هست 20%.



آماري هم که اوردي دروغين است و از يک سازماني استکه کتاب تورات و انجيل چاپ ميکند.

براي نمونه يک سازمان مانند ان رابنگريم:
http://www.acts.edu/oldmissions/Iranhist1.html



Composition of Peoples


(OPW)
Peoples: Over 65 ethnic groups, many of which are small nomadic groups.
Indo-Iranian 75.6%. Persian 25,300,000; Kurds 4,670,000; Luri-Bakhtiari 4,280,000; Mazanderani 3,265,000; Gilaki 3,265,000; Dari Persian 1,600,000; Balochi 1,240,000; Tat 620,000; Pathan 113,000; Talysh 112,000.
Turkic 18.8%. Azerbaijani 8,130,000; Turkoman 905,000; Qashqai 860,000; Hazara 283,000; Teymur 170,000; Shahseven 130,000.
Arab 2.2%. Mainly in southwest.
Christian minorities 0.4%. Reduced from 1.5% in 1975 due to emigration. Armenian 170,000; Assyrian 40,000; Georgian 10,000.
Other 3%. Gypsy (Nawar and Ghorbati) 1,188,000; Brahui 149,000; Jews 68,000.
Refugees: Afghans 1.5 million, but decreasing; Iraqi Kurds 120,000 (at one stage in 1991 there were 1.2 million); Shi'a Arabs from Iraq.


باز آذري زبانان کمتراز 20%.
و اين سازمان کليسايي برعکس سازمان کليسايي تو است.

باز همانسازماني که اورديد را بنگريم مازندرانيها را براي نمونه از «فارسها» جدا کرده استدر حاليکه در مورد زبان ترکي اين چنين شاخه شاخه نکرده است. در حال در همان آمارشما باز فارسيزبانان و مازندرانيها و گيلکيها و لرها تقريبا 60% است. ما چيزي بهعنوان فارسها در ايران نداريم. فارسي زبان داريم. وگرنه کسانسي که فارسيزبان هستندچيز بجز پهلوي زبانان مرکز (دليجان، نطنز،جيرفتي.. .. و شماليها و لرستانيها وتهراني ها (که زبان اصلي انجا رازي بود) نيستند و زبان فارسي دري از خراسان است. پسما قوم فارس نداريم که ملت فارس داشته باشيم بلکه زبان فارسي داريم که زبان مادريبيشينه مردم ايران امروز است.

آمار سازمان سي-آي-اي:
Persian 51%, Azeri 24%, Gilaki and Mazandarani 8%, Kurd 7%, Arab 3%,
Lur 2%, Baloch 2%, Turkmen 2%, other 1%


آمار من هم ساخته يا جعلي نبود بلکه برپايه دقيقترين آمارممکن بجز آمار عملي است.. درست با همه اين آمارها که حدود بيست درصد ميگويند يکساناست:

Iran Provinces (http://www.statoids.com/uir.html)

آماري از سرشماري جمعيت ايراندر سال 75 كه اين آمار را اداره آمار ايران تهيه کرده است و بر طبق اين آمار جمعيتاستانهاي ايران به شرح زير است :
استان ساکن در شهر ساکن در روستاآذربايجانشرقي 2004484- 1320788آذربايجان غربي 1315161 1181119اردبيل 568448 596916
اصفهان 2914874 1007087ايلام 259687 217634بوشهر 394489 332884
تهران 9404754- 1771306چارمحال و بختياري 342905 417005خراسان 3421937 2622134
خوزستان 2342514 1367945زنجان 489518 547301سمنان 342455 158991
سيستان و بلوچستان 794528 908579فارس 2163119 1598913قم 777677 75269
کردستان 705715 640668کرمان 1060075 922883کرمانشاه 1098282 670459
کهکيلويه و بوير احمد 213563 327685گيلان 1049980 1191480
لرستان 850016 717059مازندران 1783218 2237946مرکزي 701547 527265
هرمزگان 443970 613326همدان 810640 867115يزد 564233 186536

مجموع کل جمعيت ايران در سال 75(هجري شمسي) برابر 60055488 نفر بودحال اين آماررا بررسي مي کنيم :
استانهايي که با دقت بالاتر از 95 درصد آذرينشين و آذري زبان هستند عبارتند از :
آذربايجان شرقي ، زنجان ، اردبيل و مجموعجمعيت آنها برابر است با 4698463 نفر ، اگر فرض کنيم 50 درصد جمعيت آذربايجان غربينيز آذري هستند(که همه ميدانند نيست) اين عدد به 6361099 نفر مي رسد.

اگرچند مليون هم از اين چهار استان به ان اضافه کنيم به زور ممکن است برسد به 12 مليوننفر که ان جمع در جايي هستند که زبان ترکي اقليت است و به احتمال قوي اغلبشان به انزبان تکلم نميکنند.

يک آمارديگر:
Joshua Project - Ethnic People Groups of Iran (http://www.joshuaproject.net/countries.php?rog3=IR)
حدود 22%.




آماری که پان ترکیستها نیز به ان اشاره میکنند نه تنها انجام نشده است بلکه اشتباهات فاحشی در آن دیده میشود.

Ethnologue: Iran (http://www.christusrex.org/www1/pater/ethno/Iran.html)
در سال 2000 يک چيزديگر(بيست و سه مليون) و در سال 2004 يک چيز ديگر. براي نمونه در سال 2004 شمارلرستاني ها را کمتر نسبت به 2000 کرده است! و حتي لري جنوبي و شمالي گفته است وبختياري را از اين دو جدا کرده است. در حاليکه اين سه همه يکي هستند و دست کم از يکقوم. بنابراين جدول همه لهجه ها و گويشها هرگز مشخص کننده قوم نيست. اما هيچاطلاعاتي هم از آمار خودتان نداريد:
The point about this debate is that the reader of Ethnologue should be aware that although Ethnologue is an invaluable source of language statistics, but the authorities for its facts are mostly Summer Institute of Linguistics (SIL) Bible translators


آن امار ماليک مرکز تابستاني است که تورات/انجيل را به گويشهاي مختلف ترجمه ميکنند و بر پايههيچ اسناد نيست زيرا اصولا اين مرکز نه آمارشناس است و نه زبانشناس. کار اصليشانترجمه تورات/انجيل است.

براي نمونه متکلمين زبان کردي از سه و نيم مليون درسال 2000 را به نزديک شش و نيم مليون در سال 2004 رسانده است. از زبان لري از سال 2000 به 2004 کاهش داده است. از فارسي از سال 1996 تا سال 2004 کاهش داده است ولهجه بنديهاي نادرست کرده است. آن سه آماري که من اوردم همه با سند است. دو تايشانجام شده است و ديگري هم جمعيت دقيق استانها است. فراتر از ان حدود پنج آماراورديم از مراجع مختلف که همان حدود بيست درصد را ميگويد.

در همان متن زيرآذري ميخوانيم:
Some Azerbaijani-speaking groups are in Fars Province and other parts of Iran

پس اينجا قشقائي ها را دوبار حساب کرده است زيراترکزبانان فارس، قشقائي هستند و نه آذربايجاني.




شمار واقعي قشقائيها همان سيصد هزاراست:
قشقایی بی وطن وطن پرست - آشنایی با قشقایی ها (http://behzad180.blogfa.com/post-12.aspx)
منبع:
سرشماري اجتماعي _ اقتصادي عشاير کوچنده کشور سال 1377 ص 19 جدول الفو نه 1.5 مليون!

در همان صفحه اگر فارسي ولهجه مازندراني را جمع کنيد ميشود بالاتر از آمار که اورديد. در ضمن لهجه هاي لري ولکي و بختياري و مازندراني.. همه کم و بيش با فارسي قابل فهم هستند. ما چيزي به نامقوم لري جنوبي و لري شمالي و غيره نداريم! همه اين اقوام زبانشان وابسته يکي است ووابسته به فارسي و ريشه در پهلوي.

حتي زبان لري را در سال 2004 جنوبي وشمالي کرده است و هر دو را از بختياري جدا کرده.. پس چند گويش و زبان هيچ وقتنميتواند نشانگر جدايي قومي باشد. اين کار را با گويش هاي فارسي کرده است. وگرنه درهمان آمار فارسي (شرقي) و غربي و سپس مازوني.. جمع کنيد بيشتر از ترکي است. يعنيحدود 60%+ زبانها يا فارسي يا وابسته به فارسي يا لهجه فارسي هستند.
زيربختياري براي نمونه:
Farsi dialects in Chaharmahal va Bakhtiari Province are mutually intelligible with Bakhtiari
یعنی زبانهای فارسی در چهار محال و بختیاری با زبان بختیاری هم فهم هستند. میدانیم که زبان لری نیز با زبان بختیاری هم فهم است. پس نتیجه های یاشار تبریزلی از سر تا بن غلط است.

پس نتيجه ميگيريم که بنا بر دو آماريکه در واقع انجام شده است و بنا برا آمار دقيقي که از جمعيت مناطق ايران استانگرفته شده است، و تقريبا همه آمارهاي سايتهاي مختلف، شمار هموطنان ترکي زبان حدودبيست در صد است. تعداد بسياري از ترکزبانان هم تالشي و تاتي اصل بودند که در قرنپيش ترکزبان شدند.

یاشار تبریزی سپس میخواهد پیشینه ایرانی بودن زبان آذربایجان را با استدلالهای خنده آور و مسخره جبران کند.

ميبينيد که یاشار بدجوري وامانده است زيرا که سندي براي حرفهاي خودش نداردو با استدلالهاي غلط ميخواهند گود عظيم بي‌سندي ادعاهاي خودشان را پر کنند. اينهانميتواند يک سند از زبان ترکي پيش از ايلخانيان از آذربايجان نشاني کنند(که موردتاييد دانشمندان خارج از مثلت باکو-تبريز-آنکارا باشد) و ناچار ادعاهاي بيپايهميکنند که شايد افکار عمومي را با جعل تاريخ تشويش کنند و ريشه ايراني آذربايجان راکتمان کنند. زيرا نيک ميدانند که کساني که خود را غيرايراني بدانند، غاصب سرزمينايرانيان ميشوند.

هرچند پاسخ اين بي‌سندي را ميتوان با ده ها اسناد داد،بنگريد:
http://www.azargoshnasp.net/language...azarbaijan.pdf (http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/zabaanpahlavidarazarbaijan.pdf)

و
http://www.azargoshnasp.net/language.../azarimain.htm (http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm)

وبههر رو پاسخي به بخشهای دیگر این مقاله:یاشار:
«کسرووي با استناد به وجود چهارروستاي غيرترک زبان در آذربايجان و چند بيت شعر به زبانها يا لهجه هاي گوناگون ومتفاوتي (هرزني، تالشي، تاتي، گيلکي و رازي ) که خود همه آنها را آذري ناميد، مدعيشد زبانباستان آذربايجان آذري يا لهجه اي از پهلوي است که در دوران صفويان ترکيشده است . روشنفکرنمايان ديگري چون عبدالعلي کارنگ و تقي اراني و ... نيز دنبالهروي اين تئوري و سياست شده و هر يک با ارائه تئوري هاي مضحک قصد داشته اند که ريشهبر تيشه ترکان ايران زده و ارتباط آنها را با ترکان دنيا و اجداد ترک خود قطع کنند .»آيا ميتوانيد از طريق علمي نظرهاي همه محققين امروز را در مورد ايرانيبودن زبان آذربايجان رد کنيد؟ هرگز. کسروي مال 50 سال پيش است.. امروز آن نظريه کهپيش از کسروي، مارکورات آلماني داده است قطعي است زيرا برپايه اسناد است. ده هانويسنده غربي همين نظريه را دادند: فراي، مينورسکي، دوفر(که مورد علاقه پانترکيستان هستند)، سيووري و غيره. امروز حتي يک تورکولوجيست بزرگ (خارج از مثلتباکو-تبريز-آنکارا) وجود ندارد که تازه بودن زبان ترکي در منطقه را قبول نداشتهباشد. وگرنه بجاي حرفهايي مانند چوونيست و و غيره تنها يک سند از زبان ترکيآذربايجان پيش از ايلخانيان بر سنگ، چرم، کاغذ، و غيره به مان نشاني ميداديد. درحاليکه اسنادهايي به زبان پهلوي از آذربايجان داريم. براي نمونه کتيبه پهلوي مشکينشهر.


اين نکته را بگويم که هرزني/تالشي/تاتي زبانهای مختلف نيستند واينها با هم ديگر قابل فهم هستند. ميتوانيد به فهرست واژگان انها نگاه کنيد و ايننکته را نيک بيايد.. حتي کردي شمالي نيز به اين نزديک هستند و اين گسستگي لهجه هاپس از اسلام انجام گشته است. يعني براي يک کرد زبان و يک تالشي زبان، اين دو لهجهبسيار نزديک هستند و «از»(من) يا «رش» سياه .. يا حتي در جمله سازي. براي همين همهست که اينها در گروه زبانهاي شمال غربي قرار دارند. گيلکي هم با يکي از لهجه هايديگي کردي به نام زازا و گوراني بسيار نزديک است و اصلا برخاستگاه زازا/گوراني ازهمان شمال ميباشد(مينورسکي، گورانها). پس بهتر است بيشتر با زبانهاي ايراني آشناييداشته باشيد تا ادعاهاي خنده‌آور و بي‌سند (مانند همه پان ترکيستها) درنياوريد.در ضمن کسي ادعا نکرده است که زبان آذري-پهلوي بدون هيچ زبانديگر يا ترکي تا دوران صفويان نبوده است. هرچند اسنادي که بين ايلخانيان ترک/مغولتبار تا صفويان به زبان ترکي داريم انگشت‌شمار است.


امااينکه يک اقليت بتواند زبان يک اکثريت را عوض کند آنهم از طريق سلطنت و حکومت امرياست که بارها و بارها در تاريخ اتفاق افتاده است. حتي اگر آن اقليت کم فرهنگتر ازسرزمين پيشين باشد. دو نمونه اش را ميتوان تغيير زبان مصري به زبان عربي و نابوديزبانهاي يوناني/ارمني در ترکيه را به مثال آورد.. همه ميدانند که مصر تمدن کهنتر وبرتري از اعراب باديه نشين داشت ولي حاکم بودن اعراب بر آن منطقه باعث دگرگون شدنآن زبان شد. حال اين اعراب باز در اقليت بودند ولي توانستند اين کار را انجامبدهند. پس همين سند تاريخ دليلي محکم در بطلان سفسطه بالا است. همچنين است در موردانوتولي که يک مرکز کاملا ارمني/يوناني نشين بود. شايد در مغز شما پان ترکيستهاچنين چيزي مشکل باشد. کشور هيتي يک جزيره کاملا سياه پوست است ولي همه مردمشفرانسوي سخن ميگويند. يا برعکس تمدن متمدن آزتک ها يک تمدن بسيار پيشرفته اي بودولي اسپانيش ها زبان مردم مکزيک را به اسپانيش تغيير دادند.

بگذاريد چند سندديگر هم بنويسيم هرچند نرود ميخ آهنين در سنگ. برخلاف ادعاهاي پان ترکيستان، ترکانبوميان ايران نبوده اند بل که اغوزها (ترکها) نخستين بار به سرکردگي خاندان سلجوقيبه مناطق مختلف ايران و از جمله آذربايجان راه يافتند(فاروق سومر (دانشمند پانترکيست در ترکيه)، ص 113 به بعد، نام کتاب: اغوزها)و تا پيش از آن هرگزترکتباراني جايي در ايران سکونت نداشتند چنانکه طغرل فرمانراوي سلجوقي، در گفت و گوبا بزرگان ايراني ، شخصا بر اين حقيقت تصريح ميکند : «ما مردماني نو و غريب ايم ورسمهاي تاجيکان(ايرانيان) را ندانيم» (تاريخ بيهقي ، ص 733). و بايد افزود تا کنونمتني نوشته شده به زبان ترکي بر سنگ يا سفال يا چرم و کاغذ، از آذربايجان پيش ازعصر ترکمنان-صفوي به دست نيامده است که گويا و گواه ترک زبان بودن ايرانيان آذريباشد.

Borna66
09-14-2009, 07:56 PM
حافظ:
بهتنگ چشمي ان ترك لشكري نازم**************كه حمله بر من درويش يك قباآوردنظامي:
سرآينده ترك با چشم تنگ**************فروهشته گيسو به گيسويچنگمولوي:
ترك خنديدن گرفت از داستان**********چشم تنگش گشت بسته آنزمانمولوي:
دو چشم ترك خطا را چه ننگ از تنگي*********چه عار دارد سياحجهان از اين عوريگفت كاي تنگ چشم تاتاري******صيد ما را به چشم ميناري؟قاصرات الطرف في حجب الخيام************حال تركان است گوييوالسلام
............
..........
.........
تنگ چشمانند ليكندوربين***********خوبرويانن ليكن خويش كامسنايي غزنوي:مي نبيند آنسفيهاني كه تركي كرده اند****همچو چشم تنگ تركان گور ايشان تنگ و تارسناييغزنوي:
باش تا چون چشم تركان تنگ گردد گور تو***********گر چه خود را كور سازيدر مسافت صد كريخاطرات نجم الدين رازي معروف به دايهوي يکي ازرهبران مهم صوفيه و نثر نويس پخته اين روزگار است که تا سال 653 زنده بوده است. اوشاگرد نجم الدين کبري است که در حمله مغولان به خوارزم در ميدان جنگ کشته شده است. مهم ترين اثر وي، کتاب تصوف مرصاد العباد است که سلوک عرفاني را به زبان پارسي دريشرح داده است. دربخشي از اي متن به حمله ترک و مغول و گريز خود اشاره کرده است. باهم اين بخش را مي خوانيم:

«در تاريخ شهور سنۀ سبع و عشر و ستمائه (617) لشکرمخذول ِ کفار تتار استيلا يافت بر آن ديار ، و آن فتنه و فساد و قتل و اسر و هدم وحرق که از آن ملاعين ظاهر گشت، در هيچ عصر و ديار کفر و اسلام کس نشان نداده است ودر هيچ تاريخ نيامده الا انچه خواجه(پيغمبر) عليه الصلوة و السلام از فتنه هاي آخرالزمان خبر باز داده است و فرموده: لا تَقومُ السٌاعة حتي تُقاتِلوا التٌُرک صغارَالاعين حُمرَ الوجوه ذلف الانوف کان وجوههم المجان المطرقة ، صفت اين کفار ملاعينکردهاست و فرموده که ، قيامت برنخيزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنيد، قوميکه چشم هاي ايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخهمچون سپر پوست در کشيده. و بعد از آن فرموده است: و يکثر الهرج، قيل: يا رسولالله! ما الهرج؟ قال: القتل ، القتل. فرمود که قتل بسيار شود. به حقيقت، اين واقعهآن است که خواجه عليه الصلوة و السلام به نور نبوت پيش از ششصد و اند سال باز ديدهبود. قتل ازين بيشتر چگونه بود که از يک شهر ري که مولد و منشـأ اين ضعيف است وولايت آن قياس کرده اند ، کما بيش پانصد هزار آدمي به قتل آمده و اسير گشته. و فتنهو فساد آن ملاعين بر جملگي اسام و اساميان از آن زيادت است که در حٌيز عبارتگنجد... عاقبت چون بلا به غايت رسيد و محنت به نهايت و کار به جان رسيد و کارد بهاستخوان...اين ضعيت از سهر همدان که مسکن بود به شب بيرون آمد با جمعي از درويشان وعزيزان در معرض خطري هرچ تمام تر ، در شهور سنۀ ثمان عشر و ستمائه به راه اربيل وبر عقب اين فقير خبر چنان رسيد كه كفار ملاعين..به شهر همدان آمدند و حصار دادند واهل شهر به قدر و وسع بكوشيدند و چون طاقت مقاومت نماند - كفار دست يافتند و شهربستند و خلق بسيار كشند و بسي اطفال را و عورات را اسير بردند و خرابي تمام كردند واقرباي اين ضعيف را كه به شهر بودند٬ بيشتر شهيد كردند.

باريد به باغ ماتگرگيوز گلبن ما نماند برگي»ملاحظه کنيد:
«قومي که چشم هايايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخ همچون سپرپوست در کشيده»شاعري به نام قاسم و متخلص به مادح كه حماسه جهانگيري رامحتملا در پايان سده ششم هجري سروده درباره تركان غز مي گويد:

«همه پهنرويان كوتاه قدهمه رويشان بود بي خط و خدهمه تنگ چشمان بيني درازهمه بددهانان و دندان گرازهمه تندخويان و با كين و خشمبه مال يتيمان سيه كردهچشمهمه تيره راي و همه بدگمانكمر بسته در غارتمردمان
...
»قطران در يکي از سروده هايشبه هنگام ستايش يکي از فرمانروايان بومي اذربايجان عامل عدم پيشرفت کار او را حضورترکان برشمرده است :
گر نبودي افت ترکان به گيتي در پديد // بستدي گيتي همه چونخسروان باستان ( همان ؛ ص۱۹۷)قطران در بدگويي و مذمت ترک تباران چنان سخن گفتهکه حتي انان را موجب ويراني ايران زمين برشمرده و اين مفهوم به روشني از بيت زير کهدر ستايش اميري از اميران اذربايجان سرايش يافته برمي ايد :
اگر چه داد ايران رابلاي ترک ويراني // شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند ياري ( همان ؛ ص۱۹۷)
اينشاعر اذربايجاني در يکي ديگر از چکامه هايش که در قالب قصيده سروده است ترکان راخونخوار و جرار و غدار و مکار خوانده است :
کمــــر بستند بهــــر کيــن شهترکان پيکاري // همـــه يکـرو به خونخواري همه يکدل به جرارييکي ترکان مسعوديبه قصد خيل مسعودان // نهاده تن به کين کاري و دل داده به خونخواري
....
چــه ارزد غـدر با دولت چه ارزد مکـر با دانش // اگـرچـه کــــار ترکانهست غــداري و مکــاري( همان ؛ ص۱۷۲)

یاشار«حتي خود شخص کسروي نيز در مقاله ايکه به زبان عربي در نشريه العرفان نوشته است، عکس مطالب مورد ادعاي خود را نظريهزبان آذري مدعي ميشود»

این يک دروغ تمام عيار. کسروي در همان مقاله بر پانترکيستهايي که مادها را ترک ميدانند خرده گرفته است. همچنين اين نکته را در نظربگيريم که محققان هميشه يافته هاي تازه در مي‌يابند.. همچنين ايراني بودن زبانپيشين آذربايجان ربطي به کسروي ندارد. بلکه برپايه اسنادي است که پيش از کسروي،مارکورات آلماني نيزدر آن نظر داده است و امروز هيچ شکي در اين امر وجودندارد. يعني کسروي يا بدون کسروي، چيزي در حقيقت اين امر تغييرنميکند.




حالا که اين همه یاشار سفسطه در آورد خوب است ما هم چندپرسش کنيم.

يک)
آيا سفارتخانه جمهوري قلابي در دست چوونيست هااست؟
http://www.kiffer.us/azeri_info/hist...baijan-emb.htm (http://www.kiffer.us/azeri_info/history_of_azerbaijan-emb.htm)

دو) آيا سفارتخانه جمهوري ترکيه در دست چووونيست هااست؟
Turkish Embassy Islamabad (http://www.turkishembassy.org.pk/Tourism.php?res=High)

سه) چرااسناد کهن مانند هردوت و استرابو و موسي خورنسي به صراحت مادها را آريايي خواندهاند و زبانشان را با پارسي باستان يکي دانسته اند (استرابو). پس اين ترکان که شماميگوييد از اول آفرينش در آذربايجان بودند چرا هيچ سندي نامي از اينها نياوردهاست؟چهار) چرا همه ژنتيک شناسان بر خلاف حرفهاي مضحک پان ترکيستها نظرميدهند؟ براي نمونه:

"
Turks…conquered Constantinople (Istanbul) in 1453..replacement of Greek with Turkish ..Genetic effects of invasion were modest in Turkey. Their armies had few soldiers…invading Turkish populations would be small relative to the subject populations that had a long civilization and history…(p.152).”
[Cavalli-Sforza, Luigi (2000). Genes, Peoples and Languages. New York: North Point Press. P.125, 152
"


"
…many Armenian and Azeri types are derived from European and northern Caucasian types (p.1263)…The U5 cluster… in Europe… although rare elsewhere in the Near east, are especially concentrated in the Kurds, Armenians and Azeris…a hint of partial European ancestry for these populations – not entirely unexpected on historical and linguistic grounds (p.1264)”

[Richards et al., (2000). Tracing European founder lineages in the Near Eastern mtDNA pool. American Journal of Human Genetics, 67, p.1263-1264, 2000
"

پنج) چرا شما نميتوانيد حتي يکسند از زبان ترکي آذربايجاني پيش از ايلخانيان معرفي کنيد؟شش) چرا ترکانواقعي مانند ترکمنها و ياکوتها و غيره هيچ شباهتي با آذربايجاني هاندارند!؟هفت) دوباره چرا يک سند از زبان ترکي از آذربايجان پيش ازايلخانيان وجود ندارد؟هشت) چرا همه نامهاي کهن که جغرافي‌نگاران و سياحانبه آن تصريح کرده‌اند غيرترکي و اغلب ايراني و چند تا هم ارمني/آسورياست؟نه) چرا پان ترکيستها با تمام اسناد جهاني و دانشنامه ها مشکل دارند وخارج از مثلث آنکارا-باکو-تبريز، حتي يک محققي آنها را جدي نميگيرد؟ده) چراپان ترکيستها کتابهاي محققيني مانند اقرار عليوف را در آتش ريختند؟
«پروفسوراقرار علي‌اوف» از دانشمندان برجسته تـاريخ‌شناسي و زبان‌شناسي جمهوري آذربايجاناست كه مرتبت و منزلت علمي والاي وي به سبب تحقيقات گرانسنگ در گستره شوروي سابق وكشورهايي مانند ايـران و تركيه، بر همگان روشن است. اقرار علي‌اوف، عضو هيات علميآكادمي علوم جمهوري آذربايجان در باكوست.
كتاب «تـاريخ آتورپاتكان» يكي ازتاليفات علمي و مهم «پروفسور اقرار علي اوف» مي باشد كه در هفت بخش تدوين شده ونكته‌هاي بديع از تـاريخ آتورپاتكان را باز مي‌گويد. يافته‌هاي علمي وي مورد پسندجاهلان و نژادگرايان در جمهوري آذربايجان واقع نشد و گفته مي‌شود كه حتي گروهي ازجهال كتب وي را جمع‌آوري كرده و در آتش سوزاندند!

برخی پاسخهای دیگر به پریشانگویی های یاشار:

امّا كوشش‌هايي بسيار مشكوك و البته زيركانه در كار است تا با تفرقه‌انداختن ميانچيزي كه به غلط «اقوام ايراني» ناميده مي‌شود، آن آينده‌ي نويدبخش را به دورانيسياه از جنگ و برادركشي تبديل كنند.
توليد مقوله‌ي كاذبي به نام «قوم فارس» كههم‌زمان توسط بي‌وطنان و توطئه‌گران كاربرد پيدا كرده، نمونه‌اي است از همينكوشش‌هاي مشكوك و زيركانه. «فارس» در تمام مدارك و مآخذ تاريخي، بدون هرگونه تمايزيبه مجموعه‌ي ساكنان نجد ايران اطلاق مي‌شده؛ هم‌چنان‌كه زبان آنان نيز بر همينمنوال «فارسي» خوانده مي‌شده است«سواد آموزي به زبانهاي غير فارسيممنوع شد»اين يک دروغ است. ده ها کتاب به زبان ترکي و ساير زبانهاي ديگراست و شما ميتوانيد خودتان آن را ياد بگيريد. بنا بر قانون 1906 مشروطه زبان فارسي زبانرسمي کشور است. تا زمان پهلويها حتي مدارس وجود نداشت که زبان رسمي کشور رابياموزند. در اين کشور ما ده ها يا صد ها زبان و گويش داريم و نياز به يک زبان واحدو همگاني يک امر طبيعي است. و اين زبان هم بجز زبان فارسي نمشود زيرا با اکثريتزبانهاي ايران همريشه است و همچنين از هزار سال زبان فرهنگي و مشترک جامعه ايرانياست. امروز در ايران حتي گروهي مانند بهايي ها حق تحصيل ندارند و هنوز بسياري ازمکانها مدرسه ندارند. آموزش به زبان فارسي هيچ جنايت نيست بلکه اغلب کشورهاي جهانيک زبان رسمي دارند که آن زبان تدريس ميشود. هيچ منشوري هم ايران را وادار نميکندکه همه زبانهاي کشور مدرسه بسازد، دانشگاه بسازد.. و خلاصه پيوند مشترک را از جاکند. امروز نیز زبان ترکی در سطح دانشگاهی در ایران تدریس میشود. «حتي سخن گفتن به اين زبانها نيز در مواردي با محدوديت مواجهگشت»يک دروغ بي پايه. اگر اين چنين است پس چرا در بازار تهران ترکي شنفته ميشود؟ چرا تلويزيون و راديو و برنامه ترکي وجود دارد.



«چاپ و نشر کتابهايغير فارسي ممنوع شد»پس آن دروغنامه به نام وارليق چيست؟ یا صدها مجله و کتاب به زبان ترکی؟

«استفاده از زبانهايغير فارسي در رسانه هاي جمعي ممنوع شد»این نیز یک شگرد و دروغ است. امروز در ایران تلویزیون و رادیو به زبان ترکی وجود دارد.

«انواع تحقيرها و توهين ها عليه ملتهاي غير فارس شروع شد»يک دروغ که هیچ نمونه ای داده نمیشود. اگر هم منظورشان جوک های تهرانیان است.. این جوکها برای همه ایرانیان غیر تهرانی از قزوین، رشت،اصفهان،خراسان، کرمانشاه.. ساخته میشود.«موسيقي ملتهاي غير فارس با محدوديتهاي فراوانمواجه گشت»يک دروغ وقيح ديگر. امروز موسيقي کردي در ايران برتري خودش را دربسياري از زاويه ها نشان داده است و از همه جای ایران شیفتگان فراوان دارد.«تاريخ ملتهاي مختلف تحريف شد و ترک وعرب را نيز اقوام مهاجم غير ايراني و عامل عقب ماندگي ايران معرفي کردند»ببخشيد ولي نسبت به زبانهاي ايراني، زبانهاي ترکي و عربي با مهاجمت به کشورايران وارد شدند. يکي از علت عقب ماندگي ايران هم حملات و غارت هاي پي و پي قبايلترک است. (يعني زردپوستان آسيايه ميانه)

«با تئوري هاي مختلف سعي در تحقيرتاريخ و زبان اين ملتها بر آمدند»اگر اين چنين است پس چرا انقدر عربي در ايرانتدريس مي شود!؟ و انقدر هميشه به عربي در ايران احترام ميگذارند؟

««مبداتاريخ را به زمان هخامنشيان تغيير دادند و تمدنهاي قبل و بعد از آن را کمرنگتر وتحريف کردند»هخامنشيان اولين حکومتي بودند که ايران واحد را در يک دولتواحد ساختند. از آنها هم اسناد فراوان است. وگرنه هميشه تمدنهاي پيشين که هيچ کدامربطي به ترکان نداشتند را نيز مردم ميدانستند. حتی گروه های آریایی مانند مادها و میتانی ها (حدود 3500 سال پیش) و کاسپی ها و غیره پیش از آنها بوده اند. در ایران امروز تاریخ ایران باستان به ندرت تدریس میشود.«اقدام به بزرگنمايي و جعلتاريخ تمدن پارس و آريايي کردند»بله ديديم که شما انيرانيان اغوز هيچ سندي برايحرفهايتان نداريد. تمدن پارس يک واقعيت است. آريايي هم يک واقعيت است. شايد اغوزهاخودشان را نتوانند بخشي از هويت مشترک ايراني بدانند ولي اينست هويت اکثريتايرانيان که اینها با آن مشکل دارند.«از لحاظ اقتصادي توجه به مناطق غير فارس کمتر شد»براي هميناست که بيکاري در آذربايجان شرقي کمتر از همه جاي ايران است و اقتصاد ايران در دستآذري ها است!؟ نکند به جنوب خراسان يا کرمان رفته ايد که اين حرفهاي مضحک را ميزنيد؟

بنگرید به این مقاله:

http://www.netiran.com/?fn=artd(24) (http://www.netiran.com/?fn=artd%2824%29)

«اقدام به تغيير اسامي شهرهاي غير فارسي کردند»چند شهر کهنامهاي مغولي/ترکي داشتند و به منافع ملي ايران نميچسپيدند تعويض گشتند يا بهنامهاي کهن ايراني خود برگشتند. اين امر درستي است. منافع ملی هر کشوری مقدم بر همه چیز است. همچنین نامهایی مانند خوزستان، سفیدرود، میانج، .. نامهای همیشه پراستفاده و کهنتر بوده اند. یا مشکین شهر یک نام کهنی است که از زمان سلجوقیان رواج داشته است (حمدالله مستوفی). شاید هم بسیاری از این منطقه ها نامگزاری رسمی نداشتند. برای نمونه نام ساوج بلاغ برای مهاباد از دوران مغولها رایج شد. حال چرا ایرانیان بایست چنین نامی را قبول کنند در حالیکه اکثریت این کشور را زبانهای ایرانی تشکیل میدهند و در منافع ملی ایرانیان نیست؟

«انديشه برتري قوم فارس و زبان فارسي بهديگر اقوام را القا کردند»ما قومي به نام فارس نداريم. اما زبان فارسي چونادبياتش پربارتر از براي نمونه لهجه جیرفتی است، از ديدگاه تاريخي برتري يافتهاست. در اعتلای این زبان همه اقوام ایرانی و حتی بسیاری از اقوام غیر ایرانی کوشیده اند. این زبان قوم خاصی نیست. «نويسندگان غير فارس را با برچسبهاي مختلف تجزيه طلبي و کمونيست بودنو جاسوس بيگانه بودن و غيره مورد انواع اذيتها و تهديدها قرار دادند»امروزبا اسناد واضح بر همه معلوم گشته است که پيشه وري و فرقه دموکرات مزدور شورويبودند. امروز با اسناد واضح معلوم گشته است که کمونيستها مزدور شوروي بودند. خوبزمانيکه تجزيه طلبان از پيشه وري و فرقه دموکرات دفاع بکنند، بله تجزيه طلبهستند.

بنگرید به اسناد تازه از خود شوروی:

http://www.azargoshnasp.net/recent_h...Azarbaijan.htm (http://www.azargoshnasp.net/recent_history/Azarbaijan.htm)

پس تجزیه طلب بودن پیشه وری و پیروانش یک امر واضح است. «با فرستادن مسئولين دولتي فارس به مناطق غير فارس سعي در کنترل اينمناطق داشتند»منظورت حتما آقاي خامنه اي است که تهران و همه ايران را زير نظردارد!؟ يا منظورت مهرعليزاده است که استاندار خراسان بود؟ اين امر ربطي به قوميتندارد.

«با فرستادن سپاهيان دانش فارس زبان به مناطق غير فارس زبان وبالعکس سعي در استحاله قومي داشتند»رفت آمد در کشور انجام ميگيرد و بايستبگيرد. اين امر خود به خود زبان مشترک را بيشتر ترويج ميکند زيرا مردم هر کشورينياز به ارتباط با هم دارند.. اغوز خان، مگر تا بحال شده است که در کشوري زندگي کردکه مردم ان نتوانند با همديگر ارتباط پيدا کنند؟«مهاجرتهاي اجباري جهتتغيير بافت بومي ايران را حمايت ميکردند»يک دروغ ديگر و بي پايه. حقيقت اينستکه در طول تاريخ هميشه به دلايل اقتصادي و يا جنگ يا غيره مهاجرت ها اتقاق ميگيرد.. «سعي در تغيير ترکيب بومي نيروهاي نظامي هر منطقه داشتند»يک دروغبيپايه. من را ياد آن اخبار جعلي پنج سال مي اندازد که جمهوري اسلامي نيروهاي ارمني (يعني انگار بسيجي و پاسدار آذري کم دارند) براي سرکوب دانشجويان دانشگاه تبريزاستفاده ميکند.

«به سرکوبهاي خونين مناطق مختلفي نظير کردستان و آذربايجانو ترکمنصحرا و خوزستان پرداختند»دولت جمهوري اسلامی در کردستان عمدا مسئله مي سازد ولياين ربطي به قوميت هاي ايران ندارد. سرکوب هم در همه ایران وجود دارد. همانطور که در استانهای مرکزی یا تهران .. وجود دارد. تبعیض بر سنیها نیز یک واقعیت است ولی سکی نیست که این تبعیض در آینده با حکومت دموکراتیک برطرف خواهد شد.

«انواع کتب و نوشته هاي ضد ملتها نظير شاهنامه را ترويج و تبليغکردند»

شاهنامه را همه اقوام ايراني تباز از ديرباز ميخوانند و ميخواندند. ددهقورقود را 50 سال پيش به آذربايجان معرفي کردند و در آن داستان درباره قتل غارتمسيحي سخن رانده ميشود. در حاليکه شاهنامه هميشه و هميشه جنگهايش تدافعي بوده است. شاهنامه را خود شاهان آذربايجاني يعني صفويان ترويج ميدانند پس آنچه ميگوييد تناقضمحض با واقعيت ها دارد.«سعي در شناساندن کشور ايران به عنوان سرزمينپارس يا پرشيا بعنوان موطن فارس زبانان داشتند»نام کشور ايران در خارج هميشه باپارس يکي دانسته ميشود. بنابراين همه ايرانيان از اين لحاظ پارسي هستند. بسيار ديدمکه خود آذربايجاني ها در خارج از کشور نيز خود را پارسي بدانند. اين امر ربطي بهزبان ندارد بلکه يه يک واقعيت جغراقيايي برون از ايران دارد. ببخشيد ولي اکثريت اينکشور ترکزبان نيستند و براي همين کشور ما ترکيه نيست بلکه نامش ايران (سرزمين آريا)است و در غرب و جهان عرب هم از دیرباز پارس شناخته میشد.«نام گذاري هاي غير فارسي بر روي کودکان را سخت و حتي غير ممکنکردند»اين نادان نميداند که نامهاي ارجاسب، گشتاسپ، لهراست.. هم منع هستند. درحاليکه نامهاي ترکي مانند ارسلان، تيمور(يعني همان قهرمان شما)، آيدين و غيره همهرايج هستند. همچنين نامهاي عربي همه رايج هستند. پس چرا مضحک مي نويسد؟«باتقسيم بنديها و نام گذاريهاي متفاوت مناطق غير فارس نظير آذربايجان (به آذربايجانغربي و شرقي و زنجان و همدان واراک و امروز اردبيل ) وعربستان (به خوزستان) سعي درنابودي نام ملتهاي غير فارس داشتند»ببخشيد ولي همدان و اراک و قزوین اکثريتمطلق آذربايجاني زبان نيستند و همه این را بجز پان ترکیستها میبدنند. آذربايجان غربيهم اکثريت کرد هستند. اگر بحث بر سر عدالت باشد، بايست نام آذربايجان غربي رابهکردستان تبديل کرد. همچنين از نگر تاريخي همدان و زنگان هميشه استان هايي جداگونهاز آذربايجان توصيف ميشوند. اغلب اسناد همين را ميگويند.

نام خوزستان هم اززمان پارثيان تا زمان قاجارها نيز رايج بوده است در حاليکه نام عربستان يک جعل تازهاز زمان قره قويونلو ها است. در خوزستان اعراب اکثريت ندارند و مردماني مانند لرها،بختياريها، پارسي زبانان در شهرها، بهبانيها.. همه هستند. براي همين يک نام تازهقومي براي اين منطقه نادرست است.

«ملتهاي مختلف ايراني غير فارس را قوم ،قبيله ، عشيره ، خرده فرهنگ و اقليت ناميدند»واژه ملت به گروهي داده ميشودکه کشور خود را داشته باشد. لذا تا آن زمان همه مردم ايران جزو ملت ايران هستند. درايران هم قبيله و تيره داريم. همچنين خرده فرهنگ يعني subculture که واژه اي استمرسوم در همه کشورها.

«زبانهاي غير فارسي را لهجه و گويش ناميدند»

درايران گروه هاي زبانهاي ايراني لهجه فارسي ميانه يا همان پهلوي ساساني هستند. پارسيدري هم يک لهجه از اين زبان است. پس اطلاعات کم زبانشناسي خود را الکي دستاويزيبراي ننه من غريبم اغوزي نکنيد.

«به اختلاف داخلي بين اقوام غير فارس دامنزدند»کاري که خودتان و رهبرتان چهره غانلي بارها انجام داديد و ميکنيد. بويژهدر مورد آذربايجان غربي چهره غانلي به صراحت ميگويد که کردها که اکثریت آن سامان هستند را ميخواهد بيرونکند.

«ارتباط ملتهاي غير فارس با همزبانان خود درماوراي مرزهاي ايران را باانواع تهديدها مواجه کردند»يک دروغ ديگر. رفت و آمد بين کشور ايران و آرانقفقاز يا ايران و ترکمنستان و يا ايران و عراق هميشه موجود بوده است و هست. تازهاين کشورها هستند که بر ايرانيان سختگيري ميکنند و نه برعکس.

«آماري مخدوشاز جمعيت ملتهاي غير ايراني اعلام کردند»هيچ جا آمار مخدوش وجود ندارد.. همهميدانند که زبان ترکي در ايران يک اقليت است که تنها در سه استان اردبيل، آذربايجانشرقي و زنجان اکثريت دارد و در چند استان ديگر هم اندکي پراکنده است. میتوانید به ایران سفر کنید و این امر را مشاهده کنید.«و دهها ظلم و جنايت ديگر»

چنانکه که دیدیم هیچ ظلم و جنایتی اتقاق نیافتده است و یاوه های یاشار همه بر پایشه دروغ و تخیلات بی پایه است. البته پان ترکیستها آخرین اشخاصی هستند که میتوانند دم مظلوم نمائی بزنند.از مسئله زبان اگر بگذريم، "فارسها" در اين کشور از کدام امکاناتويژه برخوردارند؟ تازه ما مي دانيم که زبان فارسي با قانون ۱۹۰۶ مشروطه به طور رسميتصويب شد و نه در دوران پهلوي. پس زبان فارسي كه زبان مشترك ايرانيان در اين هزارسال بوده است، در دوران پيش از پهلويها رسميت يافت. در ايران امروز محدوديتي برايزبان تركي از لحاظ چاپ كتاب و نوار و مقاله و مجله و وب‌سايت وجود ندارد. تلويزوينو راديو هم براي اين زبان وجود دارند. در رژيم كنوني هم سهم آذربايجاني‌ها زياد استدر حاليكه كردها و بلوچ‌ها ديده نمي شوند. در رژيم كنوني دو تلويزوين ۲۴ ساعته عربيوجود دارد و همه‌ي ايرانيان مجبورند كه زبان عربي را نيز بياموزند. براي نمونه دراستاني مانند آذربايجان غربي کردها, بخاطر مذهبشان, نمي توانند داراي مقام دولتي ومقامهاي کليدي باشند و همه امور استان به دست شيعيان ترکزبان سپرده شده است. به يکفارسي زبان سني مذهب در خراسان يا استان فارس ظلم مي شود و چنين شخصي با وجود زبانشنمي تواند داراي مقامي باشد. پس تبعيض اين رژيم بر اساس مذهب است و نه بر اساسزبان. تازه اين پرسش بر مي آيد که اقليت هاي ايراني تبار کرد در ترکيه يا ايرانيانتالش در آران قفقاز يا ايرانيان بحرين و امارات و قطر داراي چه حقوقي هستند؟ وگرنهخود جناب خامنه اي که به آذربايجان سفر مي کند هميشه به ترکي نيز سخن ميگويد. ايشانبلندترين مقام ج.ا. هستند. درحاليکه اگر کسي بخواهد به دين پيشين پارسيان/ايرانيانرو آورد فرجامش مرگ است و حکمش را خود خامنه اي يا اشخاصي وابسته به او صادر ميکنند.

Borna66
09-14-2009, 07:57 PM
حافظ:
بهتنگ چشمي ان ترك لشكري نازم**************كه حمله بر من درويش يك قباآوردنظامي:
سرآينده ترك با چشم تنگ**************فروهشته گيسو به گيسويچنگمولوي:
ترك خنديدن گرفت از داستان**********چشم تنگش گشت بسته آنزمانمولوي:
دو چشم ترك خطا را چه ننگ از تنگي*********چه عار دارد سياحجهان از اين عوريگفت كاي تنگ چشم تاتاري******صيد ما را به چشم ميناري؟قاصرات الطرف في حجب الخيام************حال تركان است گوييوالسلام
............
..........
.........
تنگ چشمانند ليكندوربين***********خوبرويانن ليكن خويش كامسنايي غزنوي:مي نبيند آنسفيهاني كه تركي كرده اند****همچو چشم تنگ تركان گور ايشان تنگ و تارسناييغزنوي:
باش تا چون چشم تركان تنگ گردد گور تو***********گر چه خود را كور سازيدر مسافت صد كريخاطرات نجم الدين رازي معروف به دايهوي يکي ازرهبران مهم صوفيه و نثر نويس پخته اين روزگار است که تا سال 653 زنده بوده است. اوشاگرد نجم الدين کبري است که در حمله مغولان به خوارزم در ميدان جنگ کشته شده است. مهم ترين اثر وي، کتاب تصوف مرصاد العباد است که سلوک عرفاني را به زبان پارسي دريشرح داده است. دربخشي از اي متن به حمله ترک و مغول و گريز خود اشاره کرده است. باهم اين بخش را مي خوانيم:

«در تاريخ شهور سنۀ سبع و عشر و ستمائه (617) لشکرمخذول ِ کفار تتار استيلا يافت بر آن ديار ، و آن فتنه و فساد و قتل و اسر و هدم وحرق که از آن ملاعين ظاهر گشت، در هيچ عصر و ديار کفر و اسلام کس نشان نداده است ودر هيچ تاريخ نيامده الا انچه خواجه(پيغمبر) عليه الصلوة و السلام از فتنه هاي آخرالزمان خبر باز داده است و فرموده: لا تَقومُ السٌاعة حتي تُقاتِلوا التٌُرک صغارَالاعين حُمرَ الوجوه ذلف الانوف کان وجوههم المجان المطرقة ، صفت اين کفار ملاعينکردهاست و فرموده که ، قيامت برنخيزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنيد، قوميکه چشم هاي ايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخهمچون سپر پوست در کشيده. و بعد از آن فرموده است: و يکثر الهرج، قيل: يا رسولالله! ما الهرج؟ قال: القتل ، القتل. فرمود که قتل بسيار شود. به حقيقت، اين واقعهآن است که خواجه عليه الصلوة و السلام به نور نبوت پيش از ششصد و اند سال باز ديدهبود. قتل ازين بيشتر چگونه بود که از يک شهر ري که مولد و منشـأ اين ضعيف است وولايت آن قياس کرده اند ، کما بيش پانصد هزار آدمي به قتل آمده و اسير گشته. و فتنهو فساد آن ملاعين بر جملگي اسام و اساميان از آن زيادت است که در حٌيز عبارتگنجد... عاقبت چون بلا به غايت رسيد و محنت به نهايت و کار به جان رسيد و کارد بهاستخوان...اين ضعيت از سهر همدان که مسکن بود به شب بيرون آمد با جمعي از درويشان وعزيزان در معرض خطري هرچ تمام تر ، در شهور سنۀ ثمان عشر و ستمائه به راه اربيل وبر عقب اين فقير خبر چنان رسيد كه كفار ملاعين..به شهر همدان آمدند و حصار دادند واهل شهر به قدر و وسع بكوشيدند و چون طاقت مقاومت نماند - كفار دست يافتند و شهربستند و خلق بسيار كشند و بسي اطفال را و عورات را اسير بردند و خرابي تمام كردند واقرباي اين ضعيف را كه به شهر بودند٬ بيشتر شهيد كردند.

باريد به باغ ماتگرگيوز گلبن ما نماند برگي»ملاحظه کنيد:
«قومي که چشم هايايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخ همچون سپرپوست در کشيده»شاعري به نام قاسم و متخلص به مادح كه حماسه جهانگيري رامحتملا در پايان سده ششم هجري سروده درباره تركان غز مي گويد:

«همه پهنرويان كوتاه قدهمه رويشان بود بي خط و خدهمه تنگ چشمان بيني درازهمه بددهانان و دندان گرازهمه تندخويان و با كين و خشمبه مال يتيمان سيه كردهچشمهمه تيره راي و همه بدگمانكمر بسته در غارتمردمان
...
»قطران در يکي از سروده هايشبه هنگام ستايش يکي از فرمانروايان بومي اذربايجان عامل عدم پيشرفت کار او را حضورترکان برشمرده است :
گر نبودي افت ترکان به گيتي در پديد // بستدي گيتي همه چونخسروان باستان ( همان ؛ ص۱۹۷)قطران در بدگويي و مذمت ترک تباران چنان سخن گفتهکه حتي انان را موجب ويراني ايران زمين برشمرده و اين مفهوم به روشني از بيت زير کهدر ستايش اميري از اميران اذربايجان سرايش يافته برمي ايد :
اگر چه داد ايران رابلاي ترک ويراني // شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند ياري ( همان ؛ ص۱۹۷)
اينشاعر اذربايجاني در يکي ديگر از چکامه هايش که در قالب قصيده سروده است ترکان راخونخوار و جرار و غدار و مکار خوانده است :
کمــــر بستند بهــــر کيــن شهترکان پيکاري // همـــه يکـرو به خونخواري همه يکدل به جرارييکي ترکان مسعوديبه قصد خيل مسعودان // نهاده تن به کين کاري و دل داده به خونخواري
....
چــه ارزد غـدر با دولت چه ارزد مکـر با دانش // اگـرچـه کــــار ترکانهست غــداري و مکــاري( همان ؛ ص۱۷۲)

یاشار«حتي خود شخص کسروي نيز در مقاله ايکه به زبان عربي در نشريه العرفان نوشته است، عکس مطالب مورد ادعاي خود را نظريهزبان آذري مدعي ميشود»

این يک دروغ تمام عيار. کسروي در همان مقاله بر پانترکيستهايي که مادها را ترک ميدانند خرده گرفته است. همچنين اين نکته را در نظربگيريم که محققان هميشه يافته هاي تازه در مي‌يابند.. همچنين ايراني بودن زبانپيشين آذربايجان ربطي به کسروي ندارد. بلکه برپايه اسنادي است که پيش از کسروي،مارکورات آلماني نيزدر آن نظر داده است و امروز هيچ شکي در اين امر وجودندارد. يعني کسروي يا بدون کسروي، چيزي در حقيقت اين امر تغييرنميکند.




حالا که اين همه یاشار سفسطه در آورد خوب است ما هم چندپرسش کنيم.

يک)
آيا سفارتخانه جمهوري قلابي در دست چوونيست هااست؟
http://www.kiffer.us/azeri_info/hist...baijan-emb.htm (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.kiffer.us%2Faz eri_info%2Fhistory_of_azerbaijan-emb.htm)

دو) آيا سفارتخانه جمهوري ترکيه در دست چووونيست هااست؟
Turkish Embassy Islamabad (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.turkishembassy .org.pk%2FTourism.php%3Fres%3DHigh)

سه) چرااسناد کهن مانند هردوت و استرابو و موسي خورنسي به صراحت مادها را آريايي خواندهاند و زبانشان را با پارسي باستان يکي دانسته اند (استرابو). پس اين ترکان که شماميگوييد از اول آفرينش در آذربايجان بودند چرا هيچ سندي نامي از اينها نياوردهاست؟چهار) چرا همه ژنتيک شناسان بر خلاف حرفهاي مضحک پان ترکيستها نظرميدهند؟ براي نمونه:

"
Turks…conquered Constantinople (Istanbul) in 1453..replacement of Greek with Turkish ..Genetic effects of invasion were modest in Turkey. Their armies had few soldiers…invading Turkish populations would be small relative to the subject populations that had a long civilization and history…(p.152).”
[Cavalli-Sforza, Luigi (2000). Genes, Peoples and Languages. New York: North Point Press. P.125, 152
"


"
…many Armenian and Azeri types are derived from European and northern Caucasian types (p.1263)…The U5 cluster… in Europe… although rare elsewhere in the Near east, are especially concentrated in the Kurds, Armenians and Azeris…a hint of partial European ancestry for these populations – not entirely unexpected on historical and linguistic grounds (p.1264)”

[Richards et al., (2000). Tracing European founder lineages in the Near Eastern mtDNA pool. American Journal of Human Genetics, 67, p.1263-1264, 2000
"

پنج) چرا شما نميتوانيد حتي يکسند از زبان ترکي آذربايجاني پيش از ايلخانيان معرفي کنيد؟شش) چرا ترکانواقعي مانند ترکمنها و ياکوتها و غيره هيچ شباهتي با آذربايجاني هاندارند!؟هفت) دوباره چرا يک سند از زبان ترکي از آذربايجان پيش ازايلخانيان وجود ندارد؟هشت) چرا همه نامهاي کهن که جغرافي‌نگاران و سياحانبه آن تصريح کرده‌اند غيرترکي و اغلب ايراني و چند تا هم ارمني/آسورياست؟نه) چرا پان ترکيستها با تمام اسناد جهاني و دانشنامه ها مشکل دارند وخارج از مثلث آنکارا-باکو-تبريز، حتي يک محققي آنها را جدي نميگيرد؟ده) چراپان ترکيستها کتابهاي محققيني مانند اقرار عليوف را در آتش ريختند؟
«پروفسوراقرار علي‌اوف» از دانشمندان برجسته تـاريخ‌شناسي و زبان‌شناسي جمهوري آذربايجاناست كه مرتبت و منزلت علمي والاي وي به سبب تحقيقات گرانسنگ در گستره شوروي سابق وكشورهايي مانند ايـران و تركيه، بر همگان روشن است. اقرار علي‌اوف، عضو هيات علميآكادمي علوم جمهوري آذربايجان در باكوست.
كتاب «تـاريخ آتورپاتكان» يكي ازتاليفات علمي و مهم «پروفسور اقرار علي اوف» مي باشد كه در هفت بخش تدوين شده ونكته‌هاي بديع از تـاريخ آتورپاتكان را باز مي‌گويد. يافته‌هاي علمي وي مورد پسندجاهلان و نژادگرايان در جمهوري آذربايجان واقع نشد و گفته مي‌شود كه حتي گروهي ازجهال كتب وي را جمع‌آوري كرده و در آتش سوزاندند!

برخی پاسخهای دیگر به پریشانگویی های یاشار:

امّا كوشش‌هايي بسيار مشكوك و البته زيركانه در كار است تا با تفرقه‌انداختن ميانچيزي كه به غلط «اقوام ايراني» ناميده مي‌شود، آن آينده‌ي نويدبخش را به دورانيسياه از جنگ و برادركشي تبديل كنند.
توليد مقوله‌ي كاذبي به نام «قوم فارس» كههم‌زمان توسط بي‌وطنان و توطئه‌گران كاربرد پيدا كرده، نمونه‌اي است از همينكوشش‌هاي مشكوك و زيركانه. «فارس» در تمام مدارك و مآخذ تاريخي، بدون هرگونه تمايزيبه مجموعه‌ي ساكنان نجد ايران اطلاق مي‌شده؛ هم‌چنان‌كه زبان آنان نيز بر همينمنوال «فارسي» خوانده مي‌شده است«سواد آموزي به زبانهاي غير فارسيممنوع شد»اين يک دروغ است. ده ها کتاب به زبان ترکي و ساير زبانهاي ديگراست و شما ميتوانيد خودتان آن را ياد بگيريد. بنا بر قانون 1906 مشروطه زبان فارسي زبانرسمي کشور است. تا زمان پهلويها حتي مدارس وجود نداشت که زبان رسمي کشور رابياموزند. در اين کشور ما ده ها يا صد ها زبان و گويش داريم و نياز به يک زبان واحدو همگاني يک امر طبيعي است. و اين زبان هم بجز زبان فارسي نمشود زيرا با اکثريتزبانهاي ايران همريشه است و همچنين از هزار سال زبان فرهنگي و مشترک جامعه ايرانياست. امروز در ايران حتي گروهي مانند بهايي ها حق تحصيل ندارند و هنوز بسياري ازمکانها مدرسه ندارند. آموزش به زبان فارسي هيچ جنايت نيست بلکه اغلب کشورهاي جهانيک زبان رسمي دارند که آن زبان تدريس ميشود. هيچ منشوري هم ايران را وادار نميکندکه همه زبانهاي کشور مدرسه بسازد، دانشگاه بسازد.. و خلاصه پيوند مشترک را از جاکند. امروز نیز زبان ترکی در سطح دانشگاهی در ایران تدریس میشود. «حتي سخن گفتن به اين زبانها نيز در مواردي با محدوديت مواجهگشت»يک دروغ بي پايه. اگر اين چنين است پس چرا در بازار تهران ترکي شنفته ميشود؟ چرا تلويزيون و راديو و برنامه ترکي وجود دارد.



«چاپ و نشر کتابهايغير فارسي ممنوع شد»پس آن دروغنامه به نام وارليق چيست؟ یا صدها مجله و کتاب به زبان ترکی؟

«استفاده از زبانهايغير فارسي در رسانه هاي جمعي ممنوع شد»این نیز یک شگرد و دروغ است. امروز در ایران تلویزیون و رادیو به زبان ترکی وجود دارد.

«انواع تحقيرها و توهين ها عليه ملتهاي غير فارس شروع شد»يک دروغ که هیچ نمونه ای داده نمیشود. اگر هم منظورشان جوک های تهرانیان است.. این جوکها برای همه ایرانیان غیر تهرانی از قزوین، رشت،اصفهان،خراسان، کرمانشاه.. ساخته میشود.«موسيقي ملتهاي غير فارس با محدوديتهاي فراوانمواجه گشت»يک دروغ وقيح ديگر. امروز موسيقي کردي در ايران برتري خودش را دربسياري از زاويه ها نشان داده است و از همه جای ایران شیفتگان فراوان دارد.«تاريخ ملتهاي مختلف تحريف شد و ترک وعرب را نيز اقوام مهاجم غير ايراني و عامل عقب ماندگي ايران معرفي کردند»ببخشيد ولي نسبت به زبانهاي ايراني، زبانهاي ترکي و عربي با مهاجمت به کشورايران وارد شدند. يکي از علت عقب ماندگي ايران هم حملات و غارت هاي پي و پي قبايلترک است. (يعني زردپوستان آسيايه ميانه)

«با تئوري هاي مختلف سعي در تحقيرتاريخ و زبان اين ملتها بر آمدند»اگر اين چنين است پس چرا انقدر عربي در ايرانتدريس مي شود!؟ و انقدر هميشه به عربي در ايران احترام ميگذارند؟

««مبداتاريخ را به زمان هخامنشيان تغيير دادند و تمدنهاي قبل و بعد از آن را کمرنگتر وتحريف کردند»هخامنشيان اولين حکومتي بودند که ايران واحد را در يک دولتواحد ساختند. از آنها هم اسناد فراوان است. وگرنه هميشه تمدنهاي پيشين که هيچ کدامربطي به ترکان نداشتند را نيز مردم ميدانستند. حتی گروه های آریایی مانند مادها و میتانی ها (حدود 3500 سال پیش) و کاسپی ها و غیره پیش از آنها بوده اند. در ایران امروز تاریخ ایران باستان به ندرت تدریس میشود.«اقدام به بزرگنمايي و جعلتاريخ تمدن پارس و آريايي کردند»بله ديديم که شما انيرانيان اغوز هيچ سندي برايحرفهايتان نداريد. تمدن پارس يک واقعيت است. آريايي هم يک واقعيت است. شايد اغوزهاخودشان را نتوانند بخشي از هويت مشترک ايراني بدانند ولي اينست هويت اکثريتايرانيان که اینها با آن مشکل دارند.«از لحاظ اقتصادي توجه به مناطق غير فارس کمتر شد»براي هميناست که بيکاري در آذربايجان شرقي کمتر از همه جاي ايران است و اقتصاد ايران در دستآذري ها است!؟ نکند به جنوب خراسان يا کرمان رفته ايد که اين حرفهاي مضحک را ميزنيد؟

بنگرید به این مقاله:

http://www.netiran.com/?fn=artd(24) (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.netiran.com%2F %3Ffn%3Dartd%252824%2529)

«اقدام به تغيير اسامي شهرهاي غير فارسي کردند»چند شهر کهنامهاي مغولي/ترکي داشتند و به منافع ملي ايران نميچسپيدند تعويض گشتند يا بهنامهاي کهن ايراني خود برگشتند. اين امر درستي است. منافع ملی هر کشوری مقدم بر همه چیز است. همچنین نامهایی مانند خوزستان، سفیدرود، میانج، .. نامهای همیشه پراستفاده و کهنتر بوده اند. یا مشکین شهر یک نام کهنی است که از زمان سلجوقیان رواج داشته است (حمدالله مستوفی). شاید هم بسیاری از این منطقه ها نامگزاری رسمی نداشتند. برای نمونه نام ساوج بلاغ برای مهاباد از دوران مغولها رایج شد. حال چرا ایرانیان بایست چنین نامی را قبول کنند در حالیکه اکثریت این کشور را زبانهای ایرانی تشکیل میدهند و در منافع ملی ایرانیان نیست؟

«انديشه برتري قوم فارس و زبان فارسي بهديگر اقوام را القا کردند»ما قومي به نام فارس نداريم. اما زبان فارسي چونادبياتش پربارتر از براي نمونه لهجه جیرفتی است، از ديدگاه تاريخي برتري يافتهاست. در اعتلای این زبان همه اقوام ایرانی و حتی بسیاری از اقوام غیر ایرانی کوشیده اند. این زبان قوم خاصی نیست. «نويسندگان غير فارس را با برچسبهاي مختلف تجزيه طلبي و کمونيست بودنو جاسوس بيگانه بودن و غيره مورد انواع اذيتها و تهديدها قرار دادند»امروزبا اسناد واضح بر همه معلوم گشته است که پيشه وري و فرقه دموکرات مزدور شورويبودند. امروز با اسناد واضح معلوم گشته است که کمونيستها مزدور شوروي بودند. خوبزمانيکه تجزيه طلبان از پيشه وري و فرقه دموکرات دفاع بکنند، بله تجزيه طلبهستند.

بنگرید به اسناد تازه از خود شوروی:

http://www.azargoshnasp.net/recent_h...Azarbaijan.htm (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.azargoshnasp.n et%2Frecent_history%2FAzarbaijan.htm)

پس تجزیه طلب بودن پیشه وری و پیروانش یک امر واضح است. «با فرستادن مسئولين دولتي فارس به مناطق غير فارس سعي در کنترل اينمناطق داشتند»منظورت حتما آقاي خامنه اي است که تهران و همه ايران را زير نظردارد!؟ يا منظورت مهرعليزاده است که استاندار خراسان بود؟ اين امر ربطي به قوميتندارد.

«با فرستادن سپاهيان دانش فارس زبان به مناطق غير فارس زبان وبالعکس سعي در استحاله قومي داشتند»رفت آمد در کشور انجام ميگيرد و بايستبگيرد. اين امر خود به خود زبان مشترک را بيشتر ترويج ميکند زيرا مردم هر کشورينياز به ارتباط با هم دارند.. اغوز خان، مگر تا بحال شده است که در کشوري زندگي کردکه مردم ان نتوانند با همديگر ارتباط پيدا کنند؟«مهاجرتهاي اجباري جهتتغيير بافت بومي ايران را حمايت ميکردند»يک دروغ ديگر و بي پايه. حقيقت اينستکه در طول تاريخ هميشه به دلايل اقتصادي و يا جنگ يا غيره مهاجرت ها اتقاق ميگيرد.. «سعي در تغيير ترکيب بومي نيروهاي نظامي هر منطقه داشتند»يک دروغبيپايه. من را ياد آن اخبار جعلي پنج سال مي اندازد که جمهوري اسلامي نيروهاي ارمني (يعني انگار بسيجي و پاسدار آذري کم دارند) براي سرکوب دانشجويان دانشگاه تبريزاستفاده ميکند.

«به سرکوبهاي خونين مناطق مختلفي نظير کردستان و آذربايجانو ترکمنصحرا و خوزستان پرداختند»دولت جمهوري اسلامی در کردستان عمدا مسئله مي سازد ولياين ربطي به قوميت هاي ايران ندارد. سرکوب هم در همه ایران وجود دارد. همانطور که در استانهای مرکزی یا تهران .. وجود دارد. تبعیض بر سنیها نیز یک واقعیت است ولی سکی نیست که این تبعیض در آینده با حکومت دموکراتیک برطرف خواهد شد.

«انواع کتب و نوشته هاي ضد ملتها نظير شاهنامه را ترويج و تبليغکردند»

شاهنامه را همه اقوام ايراني تباز از ديرباز ميخوانند و ميخواندند. ددهقورقود را 50 سال پيش به آذربايجان معرفي کردند و در آن داستان درباره قتل غارتمسيحي سخن رانده ميشود. در حاليکه شاهنامه هميشه و هميشه جنگهايش تدافعي بوده است. شاهنامه را خود شاهان آذربايجاني يعني صفويان ترويج ميدانند پس آنچه ميگوييد تناقضمحض با واقعيت ها دارد.«سعي در شناساندن کشور ايران به عنوان سرزمينپارس يا پرشيا بعنوان موطن فارس زبانان داشتند»نام کشور ايران در خارج هميشه باپارس يکي دانسته ميشود. بنابراين همه ايرانيان از اين لحاظ پارسي هستند. بسيار ديدمکه خود آذربايجاني ها در خارج از کشور نيز خود را پارسي بدانند. اين امر ربطي بهزبان ندارد بلکه يه يک واقعيت جغراقيايي برون از ايران دارد. ببخشيد ولي اکثريت اينکشور ترکزبان نيستند و براي همين کشور ما ترکيه نيست بلکه نامش ايران (سرزمين آريا)است و در غرب و جهان عرب هم از دیرباز پارس شناخته میشد.«نام گذاري هاي غير فارسي بر روي کودکان را سخت و حتي غير ممکنکردند»اين نادان نميداند که نامهاي ارجاسب، گشتاسپ، لهراست.. هم منع هستند. درحاليکه نامهاي ترکي مانند ارسلان، تيمور(يعني همان قهرمان شما)، آيدين و غيره همهرايج هستند. همچنين نامهاي عربي همه رايج هستند. پس چرا مضحک مي نويسد؟«باتقسيم بنديها و نام گذاريهاي متفاوت مناطق غير فارس نظير آذربايجان (به آذربايجانغربي و شرقي و زنجان و همدان واراک و امروز اردبيل ) وعربستان (به خوزستان) سعي درنابودي نام ملتهاي غير فارس داشتند»ببخشيد ولي همدان و اراک و قزوین اکثريتمطلق آذربايجاني زبان نيستند و همه این را بجز پان ترکیستها میبدنند. آذربايجان غربيهم اکثريت کرد هستند. اگر بحث بر سر عدالت باشد، بايست نام آذربايجان غربي رابهکردستان تبديل کرد. همچنين از نگر تاريخي همدان و زنگان هميشه استان هايي جداگونهاز آذربايجان توصيف ميشوند. اغلب اسناد همين را ميگويند.

نام خوزستان هم اززمان پارثيان تا زمان قاجارها نيز رايج بوده است در حاليکه نام عربستان يک جعل تازهاز زمان قره قويونلو ها است. در خوزستان اعراب اکثريت ندارند و مردماني مانند لرها،بختياريها، پارسي زبانان در شهرها، بهبانيها.. همه هستند. براي همين يک نام تازهقومي براي اين منطقه نادرست است.

«ملتهاي مختلف ايراني غير فارس را قوم ،قبيله ، عشيره ، خرده فرهنگ و اقليت ناميدند»واژه ملت به گروهي داده ميشودکه کشور خود را داشته باشد. لذا تا آن زمان همه مردم ايران جزو ملت ايران هستند. درايران هم قبيله و تيره داريم. همچنين خرده فرهنگ يعني subculture که واژه اي استمرسوم در همه کشورها.

«زبانهاي غير فارسي را لهجه و گويش ناميدند»

درايران گروه هاي زبانهاي ايراني لهجه فارسي ميانه يا همان پهلوي ساساني هستند. پارسيدري هم يک لهجه از اين زبان است. پس اطلاعات کم زبانشناسي خود را الکي دستاويزيبراي ننه من غريبم اغوزي نکنيد.

«به اختلاف داخلي بين اقوام غير فارس دامنزدند»کاري که خودتان و رهبرتان چهره غانلي بارها انجام داديد و ميکنيد. بويژهدر مورد آذربايجان غربي چهره غانلي به صراحت ميگويد که کردها که اکثریت آن سامان هستند را ميخواهد بيرونکند.

«ارتباط ملتهاي غير فارس با همزبانان خود درماوراي مرزهاي ايران را باانواع تهديدها مواجه کردند»يک دروغ ديگر. رفت و آمد بين کشور ايران و آرانقفقاز يا ايران و ترکمنستان و يا ايران و عراق هميشه موجود بوده است و هست. تازهاين کشورها هستند که بر ايرانيان سختگيري ميکنند و نه برعکس.

«آماري مخدوشاز جمعيت ملتهاي غير ايراني اعلام کردند»هيچ جا آمار مخدوش وجود ندارد.. همهميدانند که زبان ترکي در ايران يک اقليت است که تنها در سه استان اردبيل، آذربايجانشرقي و زنجان اکثريت دارد و در چند استان ديگر هم اندکي پراکنده است. میتوانید به ایران سفر کنید و این امر را مشاهده کنید.«و دهها ظلم و جنايت ديگر»

چنانکه که دیدیم هیچ ظلم و جنایتی اتقاق نیافتده است و یاوه های یاشار همه بر پایشه دروغ و تخیلات بی پایه است. البته پان ترکیستها آخرین اشخاصی هستند که میتوانند دم مظلوم نمائی بزنند.از مسئله زبان اگر بگذريم، "فارسها" در اين کشور از کدام امکاناتويژه برخوردارند؟ تازه ما مي دانيم که زبان فارسي با قانون ۱۹۰۶ مشروطه به طور رسميتصويب شد و نه در دوران پهلوي. پس زبان فارسي كه زبان مشترك ايرانيان در اين هزارسال بوده است، در دوران پيش از پهلويها رسميت يافت. در ايران امروز محدوديتي برايزبان تركي از لحاظ چاپ كتاب و نوار و مقاله و مجله و وب‌سايت وجود ندارد. تلويزوينو راديو هم براي اين زبان وجود دارند. در رژيم كنوني هم سهم آذربايجاني‌ها زياد استدر حاليكه كردها و بلوچ‌ها ديده نمي شوند. در رژيم كنوني دو تلويزوين ۲۴ ساعته عربيوجود دارد و همه‌ي ايرانيان مجبورند كه زبان عربي را نيز بياموزند. براي نمونه دراستاني مانند آذربايجان غربي کردها, بخاطر مذهبشان, نمي توانند داراي مقام دولتي ومقامهاي کليدي باشند و همه امور استان به دست شيعيان ترکزبان سپرده شده است. به يکفارسي زبان سني مذهب در خراسان يا استان فارس ظلم مي شود و چنين شخصي با وجود زبانشنمي تواند داراي مقامي باشد. پس تبعيض اين رژيم بر اساس مذهب است و نه بر اساسزبان. تازه اين پرسش بر مي آيد که اقليت هاي ايراني تبار کرد در ترکيه يا ايرانيانتالش در آران قفقاز يا ايرانيان بحرين و امارات و قطر داراي چه حقوقي هستند؟ وگرنهخود جناب خامنه اي که به آذربايجان سفر مي کند هميشه به ترکي نيز سخن ميگويد. ايشانبلندترين مقام ج.ا. هستند. درحاليکه اگر کسي بخواهد به دين پيشين پارسيان/ايرانيانرو آورد فرجامش مرگ است و حکمش را خود خامنه اي يا اشخاصي وابسته به او صادر ميکنند.

Borna66
09-14-2009, 08:00 PM
بله . منظورت اين جنايت ها است:

در ايرانحمله ي ترکان غزنوي(999 م)، حمله ي ترکان سلجوقي(1030 م)، حمله ي ترکان قراختايي (1141م)، حمله ي ترکمانان غُزّ(1156 م)، حمله ي مغول ها(1220 م)، حمله ي تيمور(1381 م) و... باعث ويراني ايران گشته است. اتركان بر ايرانيان هزار سال حكومت كردند. پسايرانيان ديگر و ايراني زبانان و فارسي زبانان در چهارده قرن اخير نخست به مدت دوقرن نيم تحت سلطه تازيان مسلمان عرب زبان بودند و در اين مدت, فرمانروايي ايراني وفارسي زبان بر ايران زمين حكومت نكرده است. در يازده قرن و نيم اخير نيز به جز دورهكوتاهي همواره ايران و ايرانيان تحت ستم و سلطه قبايل ترك زرد پوست و تاتاران بودهاند و فرمانرواياني ترك نژاد يا ترك زبان بر آنان حكومت مي كرده اند , و بارها همينتركان سرزمينهاي آبادان ايران را ويران و آثار تمدن را در اين كشور از بيخ و بننابود كردند. همه‌ي ايرانيان اسير دست تركان بودند و در نتيجه اگر قرار باشد از ستمسخني به ميان آيد , بي ترديد بايد از ستم «تركان» به «ايرانيان» سخن گفت به استنادشواهد بسيار و نه بر عكس آن! حمله تركان نيمي از سرزمين ايراني را و بويژه بخشهايبزرگي از آسياي ميانه كه سغدي-ايراني زبان بودند و شهرهاي بزرگ و بي نظير مرو و بلخو نيشاپور را از ميان ببرد. ‌‌در نقاط ديگر هم ايرانيان يا نابود گشتند يا زبانشانعوض شد و شواهد عيني زيادي نشان از حضور ايرانيان دارد، براي نمونه همين آتشكده هايزردشتي، كه به فرهنگ ايرانيان تعلق دارد. يکي از نقاط کشور که زبان ايرانيانعوضشد همين آذربايجان است

چند نکته دیگر:

این پان ترک تزهای مسخره ناصر پورپیرار که هیچ کس بجز پان ترکیستها آن را جدی نمیگرد را میخواهند مورد استناد قرار دهد. در این مورد پاسخهای زیادی اینجا داده شده است:

http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm

این پان ترک ادعا میکند که صدهزار نفر در زمان فرقه دموکرات کشته شده اند در حالیکه همه آمارهای رسمی حدود 500 نفر ارتشی فرقه را مینویسند. به یقین اگر فرقه دموکرات پایه مردمی داشت یک روزه گسسته نمیشد. همچنین خود جان باختگان فرقه هم حدود 500 نفر است. به علاوه این اسناد آمریکایی و انگلیس هم حدود 500 نفر را میگویند. اگر حرفهای مسخره مانند صد هزار نفر واقعیت داشت پان ترکیستها بایست قبر این اشخاص را به ما نشانی میکردند.

این پان ترک واژه «آریایی» (ایرانی) را جعل میداند در حالیکه هیچ کس امروز در مورد این واژه شکی ندارد. اسناد ایشان هم مال 200 سال پیش است که در مورد آریایی بودن هندواروپایی سخن رانده شده بود. نتیجه این بحثها اینست که شاخه هندوایرانی (آریایی) هندواروپایی تنها آریایی است. همانطور که دیاکونوف میگوید:

«تنها مورد استعمال مجاز اصطلاح آريايي درباره اقوامي است كه در ازمنه باستاني خود، خويشتن را آريا مي ناميدند. هنديان[12] و ايرانيان (پارسيان)[13] و مادها[14] و اسكيت ها[15] و آلان ها[16] و اقوام ايراني زبان آسياي[17] ميانه خود را آريا مي خواندند»

(ا. م. دياكونوف: «تاريخ ماد»، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380، ص 142، سطرهاي 5 تا 9).

و ده ها سند در این مورد در کتابهای گوناگون و همین جا یافت میشود:

Elam (http://www.azargoshnasp.net/history/Aryan/aryanmain.htm)

همچنین این پان ترک ادعا میکند که تمدنهای اورارتو و ایلامی و سومری و غیره ترک بودند!! این در حالیست که این تمدنها هیچ ربطی به همدیگر نداشتند. در این باره بنگرید به پاسخهای زیر:

درباه مردم قفقازي و رد نظر بطلان پان ترکيس (http://www.azargoshnasp.net/history/Hurrian/hurrianpasokh.htm)ت

تحريف پان تورکيسم درباره سومريها (http://www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/sumd/buqalamoonsumeri.htm)


بررسي نظرهاي پان ترکيستها و پان عربيستها درباره ايلاميان (http://www.azargoshnasp.net/history/ELAM/pasokh.htm)

نکته ای هم بیفزاییم در مورد زبان پارسی که نفوذش چندین برابر در زبان ترکی است تا زبان ترکی در پارسی هرچند پان ترکیستها ادعاهای خنده آور زیادی به تازگی کردند. یکی از این ادعاها اینست که «یونسکو ترکی را سومین زبان جهان و فارسی را یک گویش تازی اعلام کرده است». چنین ادعای مضحکی در یک جمله پان ترکیست به نام امید زنجان در ایران چاپ گشت و تا کنون یونسکو هرگز چنین سخن ناراستینی نزده است. چند وقت پیش یکی از پان ترکها به یک مقاله ای استناد کرد «هزار واژه ترکی در پارسی» که انگار یاشار تبریزی هم به همان مقاله اشاره کرده است. خوب است اینجا دوباره پاسخی که به آن پان ترک داده ایم را رونویسی کنیم.

پس همانطور که میبینید تمام یاوه های یاشار تبریزلی بدون سند بودند و بجز استناد به مقاله های دیگر پان ترکیستان، کار دیگری از وی بر نیامد. نخست اینکه لغتنامه اسدی طوسی بقدری محدود است که نشانگر آنست که زبان تبریز در آن زمان با زبان دری خراسان از یک ریشه بوده است و تنها در مورد حدود 150 واژه شبهه وجود داشته است.
تمام این مقاله با اسناد غیر ایرانی و متخصصین نظرهای یاوه پان ترکیستها را رد کرده است. یایست بدانیم که حتی یک سند از زبان ترکی پیش از ایلخانیان از آذربایجان وجود ندارد.

یکی از پان ترکها گفته بود:

« کتاب ترکها و ايران (چاپ دوم) مرکز تحقيقات مجمع دانشگاهيان آذربا يجاني (آبتام) web site: www.azbiltop.com/abtam (http://www.azbiltop.com/abtam)
چند هزار لغت با ريشه ترکي در زبان فارسيموجود است که از لغات بيش از600 لغت جزء کلمات مصطلح و روزمره است . مانند آقا خانم،سراغ ، بشقاب ،قابلمه ،دولمه ،سنجاق ، اتاق ، من ، تخم ، دوقلو ،باتلاق ، اجاق،آچار ،اردک ،آرزو ،سنجاق ،دگمه ،تشک ،سرمه ،فشنگ ،توپ ، تپانچه ،قاچاق ، گمرک ،اتو ، آذوقه ، اردو ، سو غات ، اوستا ، الک ، النگو ، آماج ، ايل ، بيزار ، تپه ،چکش ، چماق ، چوپان ،چنگال ، چپا ول ،چادر ،باجه ،بشگه ،بقچه ،چروک ،.......( يکهزار واژه اصيل ترکي در فارسي ،محمد صادق نائبي www.tribun.com/1000/1070.htm (http://www.tribun.com/1000/1070.htm))
بيان حقيقت مزاياي زبان ترکي نسبت به فارسيبراساس دلايل بر برتري ملت ترک بر فارس نمي شود و چنين منظوري نيز در نوشته مد نظرنيست ، بلکه هدف افشاي حقايقي است که 80 سال مغرضانه جهت تحقير ونابودي ملت ماکتمان و تحريف شده است !»

حالا يک نيم نگاهي کنيم به یک پیوندی که در آن مقاله غرض آبود درباره زبان فارسی داده شده است و چگونه پان ترکیستهای نادان تاریخ و زبان و ریشه شناسی واژگان را جعل میکنند:

دوست گرامي‌ام .... مقاله‌اي را به نام «يك‌هزار واژه اصيل تركي در پارسي» معرفي نموده‌اند كه مطالعه‌يهر سطر آن، خواننده را ناگزير به طلب شفاي عاجل براي نويسنده‌ي آن مي‌كند! نگارنده‌ي اين مقاله‌ي مضحك در حالي سخن از وجود يك‌هزار واژه تركي در فارسيمي‌گويد كه - به قول .... عزيز - نود درصد واژگاني كه رديف كرده، در زبان فارسيوجود يا كاربردي ندارند؛ مانند: آتاتورك، آتاباي، آتاش، ارومچك، آغرق، آلامانچي،ايناغ، تانري، يغمور و… !!! معناشناسي‌هاي اين نويسنده‌ي بزرگ، ‌ازريشه‌شناسي‌هاي‌اش نيز مضحك‌تر است. او واژه‌ي «الاغ» را چنين معني مي‌كند: اولا(عوعو كردن گرگ) + اق (حامل)!!! و نام «قزوين» را - كه تركي مي‌داند - اين چنين: «تفرج‌گاه قاز دختر افراسياب»!!! اما جالب‌تر از همه، آن است كه نويسنده مذكور، بهشكلي مذبوحانه، بل كه جنون‌آسا مي‌كوشد كه چند صد واژه‌ي ناب پارسي را تركي وانمودكند؛ مانند: آيين، آتش، آرش، آريا (!!!)، استاد، آشاميدن، جوشيدن، بابك، افشين،ارديبهشت، آناهيتا، ايران، برابر (!!!)، دريا، بيستون، خوب، دريا، بنده، تيز، دشمن،شاه، پرداخت و… !!! وي «آذربايجان» را نيز نامي تركي مي‌داند و آن را به مضحك‌ترينشكل ممكن، «مكان خان جوانمرد قوم آذ» معنا مي‌كند!!! اين نويسنده‌ي دانشمند براي آنكه به هر ترتيبي، كلمه‌ها و نام‌هاي پارسي را تركي كند، واژه‌ها را سلاخي مي‌كند،سر و ته كلمات را به دل‌خواه‌اش مي‌زند و هر حرفي را به حرف ديگري تبديل مي‌كند تاسرانجام، واژه‌اي كه توليد مي‌شد، چيزي شبيه به الفاظ تركي باشد!! (مثلاً براي اينكه واژه‌ي «خون» را تركي‌ كند، مي‌نويسد: خون = خان = قان). ظاهراً ولع و طمعتمدن‌خواري نژاد زرد از محدوده‌ي آب و خاك و مردمان فراتر رفته و به گستره‌ي الفاظو واژگان نيز رسيده است! البته بايد درك كرد كه اشرار پان‌تركيست براي جبران فقرزبان تركي، چاره‌اي جز چنين فريبكاري و شيادي و دروغ‌بافي‌اي نداشته‌اند! چه اگرزبان تركي غنا و توانايي كافي را داشت، ديگر چه نيازي بود كه آن همه واژه فارسي رابه سود زبان تركي مصادره كنند و زبان فارسي را وام‌دار واژگان تركي‌اي جلوه دهند كهحتا در خود زبان تركي نيز وجود ندارد؟! اين نويسنده‌ي بي‌نوا كه حتا سواد تركي نيزندارد، نمي‌داند بيش‌تر واژه‌هايي كه تركي دانسته، «مغولي» هستند و ميان اين دوزبان، تفاوتي بسيار است (به سان تفاوت ميان انگليسي و آلماني)؛ واژه‌هايي مانند: ييلاق، قشلاق، ايل، قشون، جلو، قورمه، چاق، آقا، خانم، قيماق، چماق و…
هميننگارنده، در جايي از مقاله‌ي خود، اشكانيان را ترك‌تبار مي‌خواند و براي اثبات اينسخن خود مي‌نويسد: «مورخان و لغوي‌هاي بزرگ مانند دهخدا، اعتمادالسلطنه و علي بنحسن مسعودي آن‌ها را ترك دانسته‌اند»!!! اما نويسنده به جاي اين كه توضيح دهد ايندانشمندان تاريخ و باستان‌شناسي (!!) دقيقاً در كدام مقاله و رساله و كتاب و براساس كدام اسناد و مدارك تاريخي و باستان‌شناختي چنين ادعايي كرده‌اند، ما را بهاين پانويس ارجاع مي‌دهد: «هيأت، جواد، سال‌نامه‌هاي بيست‌گانه‌ي وارليق»!!! خلاصهآن كه، اين نويسنده‌ي باهوش نه تنها خبر ندارد كه آن سه نفر (دهخدا و…) در كجا چنينفتوايي را داده‌اند، بل كه نمي‌داند استادش «جواد هيأت» نيز در كدام جلد و صفحه ازسال‌نامه‌ي بيست‌گانه‌ي وارليق چنين ادعاي بي‌خردانه‌اي را به آن سه نفر چسباندهاست!!! و در يك كلام: آن كس كه نداند كه نداند كه نداند/// در جهل مركب ابد الدهربماند.
همين نويسنده در ابتداي مقاله‌ي خود، اوج بحران عقلي خويش را به نمايشگذاشته، مي‌نويسد: «اروپاييان … تحقيقات گسترده‌اي روي اين موضوع انجام داده ونتيجه گرفته‌اند كه 40 درصد زبان ايتاليايي، 20 درصد زبان انگليسي، 17 درصد زبانآلماني و ... از واژه‌هاي زبان تركي تشكيل شده‌اند. اجازه بدهيد اين گونه بگوييم: اگر تركي نبود، يك پنجم زبان انگليسي و دو پنجم زبان ايتاليايي حذف مي‌شد»!!! ايكاش نگارنده‌ي اين جملات جنون‌آسا، حداقل منبع و مرجع يكي از اين تحقيقات گسترده‌ياروپاييان را معرفي مي‌كرد تا ما از خواندن اين ادعاي لطيف‌وار و بي‌پايه، اين چنينروده‌بر نمي‌شديم!
به هر حال باعث خشنودي است كه اشرار پان‌تركيست با انتشارچنين مطالب مضحكي، هر بار، برگ ديگري را از دفتر فريبكاري و ناداني خود رو مي‌كنند.


خودفريبي و عوام‌فريبي پان‌ترك‌ها بي‌حد و نهايت است و بي‌شرمي وگستاخي آنان، بي‌منتها. «محمدصادق نائبي»، قلم‌به‌دست نوآمده‌اي كه چندي است بهفرمان و خواست اربابان نژادپرست آنكارايي- باكويي خود به ترك‌تازي عليه زبان پارسيو فردوسي بزرگ روي آورده است، در دفاعيه‌اي كه اخيراً ‌در پايگاه نژادپرستانه‌ي «تريبون» منتشر ساخته، با تقلايي مفتضحانه خواسته است كه به انتقادات دشمن‌شكن دوستگرامي‌مان «مردوايج» پاسخي دهد. اما وي با آن همه درازگويي و زبان‌بازي در دفاعيه‌يخود، باز توضيح نداده است كه براساس كدام مدرك و مرجع رسمي و موثق مدعي است كه 40درصد واژگان زباي ايتاليايي، 20 درصد واژگان زبان انگليسي و 17 درصد واژگان زبانآلماني را لغات تركي تشكيل مي‌دهد؟! و همچنان شرح نداده كه براساس كدام اصولزبان‌شناسي و ريشه‌شناسي و واژه‌‌شناسي علمي و مورد اجماع، آشكارترين واژگان ونام‌هاي پارسي (مانند: آتش، آرش، آريا، افشين، اناهيتا، ايران، بابك، باغ، بزرگ،بغ، شاه، گل و…) را تركي پنداشته است؟! و باز توضيح نداده كه براساس چه ترفند وشگردي توانسته است كه «اسم‌هاي خاص» تركي (مانند: آتاترك، ازبك، آلپ‌ارتونقا،آلتون‌تاش، آلماآتا، اويغور، ايلك‌خانيان، بايسنقر، بلغار، تانري، خان‌باليغ،سبكتگين، طغتگين، طوغاي، قبچاق، قره‌قويونلو، گوي‌ترك، هون، و…) را به عنوان «واژگان» تركي موجود و مستعمل در زبان فارسي جا بزند و غالب كند؟! (براساس اينقاعده‌ي ابداعي نائبي، مثلاً هرگاه مردم تركيه نام پاي‌تخت كشور «آنگولا» را بهزبان بياورند و بگويند: لوآندا، يا حتا نام چندتن از شخصيت‌هاي آنگولايي را ببرند،آن گاه مي‌توان مدعي شد كه «يك‌هزار» بل كه «ده‌هزار» واژه‌ي آنگولايي در زبان تركيوجود دارد!!).
بدين ترتيب، محدصادق نائبي با دست‌هايي كاملاً تهي از هر نوع سندو مدرك و روش‌مندي علمي، و با تأكيد مضبوحانه بر همان تخيلات مورد پسند نژادپرستانپان‌ترك، برگ ديگري از پرونده‌ي كثيف و ننگين ايدئولژي شوم پان‌تركيسم را به نمايشگذاشته است. جالب آن كه وي با كوبيدن نعل وارونه، كوشيده تا منتقدان‌اش را بهمزدوري و پان‌گرايي متهم كند، حال آن كه مزدوري و وابستگي وي و هم‌مسلكان‌اش، بهبركت گفته‌ها و نوشته‌هاي رسواگرانه‌شان، از كفر ابليس نيز مشهورتر است!
سواياين نكات، محمدصادق نائبي با «ريشه» (= Stem؛ ماده‌ و بن فعل) دانستن واژه‌‌ي فارسي «پنجره» در متن دفاعيه‌اش، و ياوه‌‌هايي كه در پي آن سر داده، به رسواگرانه‌ترينشكل ممكن، نشان داده و اثبات كرده است كه دانش و معلومات ادبي و زبان‌شناسي‌اش، درحد «هيچ» است.


به دروغهای اين کتاب در اينجا پاسخ کامل داده شدهاست:

http://mardavij.persianblog.com/1382...j_archive.html (http://mardavij.persianblog.com/1382_7_mardavij_archive.html)

واژههاي پايه اضافه در ترکي اغلب فارسي است:

همين٬ هر٬ هرکس٬ هيچ٬ روزي٬ اگر٬چونکه٬ گاه گاه٬ هم٬ همچنين٬ هرچند٬ هرگاه٬ نه نه٬ نينکه٬ يااينکه٬ زيرا٬مگر٬ وگر،تا، تااينکهچند واژه ديگر:
نماز٬ روزه٬ چهارشنبه سوري٬ نوروز٬ پياز٬بادام٬ شلوار٬ جوراب٬ خانه٬ ديوار٬ چنگال٬ ايوان ٬ باغچه٬ دهليز٬ چراغ٬ آينه٬ آزاد٬كناره٬ سوزن٬ بخاري٬فرهنگ٬دوست٬ دشمن٬ آواز٬ آغاز، کفگير...

چند پيوند (باحجم بالا):نفوذ زبان فارسي در ترکيآذربايجان

http://www.azargoshnasp.net /languages/Persian/persianmain.htm



Persische Ableitungsuffixe im Azerosmanischen
Andreas Tietze
Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp- 154-200, 1963/1964



نفوذزبان فارسي در ترکيعثماني

http://www.azargoshnasp.net/language...ersianmain.htm (http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/persianmain.htm)



Persian loanwords in Anatolian Turkish
Andreas Tietze
Oriens, 20 (1967) pp- 125-168


----

فرهنگ واژه‌هاي کهن در زبان امروز آذربايجاننامنويسنده: محمدرضا شعارچاپ نخست 1378پخش بلخ، وابسته به بنيادنيشابور
184 ديمه

http://www.parsi-l.com/weblog/archiv...auoeu_uuu.html (http://www.parsi-l.com/weblog/archives/2005/10/uoeuuauoeu_uuu.html)

منيک کتاب دارم با حدود چند هزار واژه فارسي در ترکي که نيازي به اشاره اننيست.

در ترکي آذري بيست پسوند از فارسي برگرفته شده است در حاليکهفارسيشايد يکي از اين زبان گرفته است.
آن يکي که فارسي از ترکي گرفته است واژه «چي» است که به معني گر و کار فارسي است.



علت اينکه ميگويم شايد اينترکي باشد بخاطر اينست:

«و گويا همان است که ما در گوانجي و ميانجي و ترکاننيز از ما گرفتند چه علاوه بر دو شاهد گوانجي و ميانجي در زبان ارمني که يک زبانآريائي است اين پسوند معمول است.»

اما ترکي بيش از بيست پسوند (که واژگانترکي نيز با ان ميسازند) از فارسي گرفته است.


پسوندهايي که ترکيآذربايجاني از فارسي برگرفته است:
يک)آبادسابيرآباد، کيروآباد،محمودآباد، جلق آباد..
دو)کيچاپکي، پولکي، دامدامکي، جانکي،سه)انهعادلانه، دوستانه،شاعرانهچهار)بازجا باز، قمارباز، حقه باز، اتباز، آشناباز،دوستباز، درنکباز، گپباز، گوشباز،لغباز، ماتريالباز،اجونباز ..

پنج)چهباغچه، کلچه، سرچه، تخچه، دوشکچه، گزنچه، گلونچه،شش)دانچندان، چاجدان، گلدان، نودان، جغدان، سوددان،هفت)دارمالدار، دالاندار، حسابدار، ابريقدار، ماهسولدار،امکدار، اودار،هشت)گاهدستگاه، عبادتگاه، اردوگاه،نه)کار، گارصنعتکار، خدمتکار، پيشکار، فداکار،گناهکارده)گيرجهانگ ر، باجگير، کفگير، جيبگير،یازده)گذارکارگذار، شقگذاردوازده)خانهحبسخانه، داليخانه، خسته خانه، چاپخانه،مهمانخانه، قهوه خانه، سودخانه، اپليکخانهسیزده)يآبي،قهوه اي ، خرمايي، لاژوردي، نارنجي، دارچيني، کارپيچي، مخمري، شبليدي،چهارده)

استانعربستان، ارمنستان، چلستان، داغستان، کنديستان،حبشستان، چهستانپانزده)

کِشآتشکش، خطکش، گجغکش، تاجکش، کيراکش،گجدکش، پيشکششانزده)

نامهاغوزنامه، شهادتنامه،سلجوقنامه، هوپ هوپ نامههفده)پرستآتش پرست، بت پرست، خجل پرست، منفعت پرست،وطن پرست، گجماجپرست، بازارپرستليک، ستلپرست، گجپرست، .

هیژده)شناسحقوق شناس، طبيعت شناس، ترپاقشناس،...

نوزده)وريجونگولوري، حاجوري ،

بیست)

زادهباجزاده، شاهزاده، پشازاده، خانزاده،برگرفته از:

Persische Ableitungsuffixe im Azerosmanischen
Andreas Tietze
Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp- 154-200, 1963/1964

پس نه تنها حروف پايه برايجمله سازي بلکه پسودنهاي زيادي را ترکي از فارسي گرفته است.
حالا به چند سخنديگر بنگريم:
يک)در دده قورقود حدود صد و هفتاد+ واژه فارسي است. درشهنامه دو سه تا واژه ترکي است که انها هم نام هستند و معني خاصي در فارسي نميدهند: قراخان، خاقان،واژگاني فارسي در دده قورقود:

آدينه، آبدست، شبچراغ،شبکلاه، شاهباز، خرد، خرم، گاه، گور، نگار، ناگاه، ناکس، پاس، پاينده، ساروان، سايهبان، سرموزه، سرور، چاک، چابک، زير و زبر، زخم، زندان، آزاد،ارزان...



دو)نخستين آثار منظوم ترکي اغوزي را دولتشاهسمقرندي ذکر کرده است. حسن اغلو از خراسان است. خوب است به اين شعر نگاهکنيم:

آپاردى كؤنلومو بير خوش قمر اوز٫ جانفزا ديلبر٫نه ديلبر!؟ ديلبر-ىشاهيد٫ نه شاهيد!؟ شاهيد-ى سرورمن اؤلسم٫ سن بت-ى شنگول٫ صوراحى ائيله مهغولغول!
نه غولغول!؟ غولغول-ى باده٫ نه باده!؟ باده-يى احمرباشيمدان گئچمهدى هرگيز٫ سنينله ايچديييم باده٫نه باده!؟ باده-يى مستى٫ نه مستى!؟ مستى-يىساغرشها! شيرين سؤزون قيلير٫ ميصيرده هر زامان كاسيد٫نه كاسيد!؟ كاسيد-ىقييمت٫ نه قييمت!؟ قييمت-ى شككرتوتوشمايينجا در آتش٫ بليرمز خيصلت-ىعنبر٫نه عنبر!؟ عنبر-ى سوزيش٫ نه سوزيش!؟ سوزيش-ى ميجمرازلده جانيمايچينده٫ يازيلدى صورت-ى معنى ٫نه معنى!؟ معنى-يى صورت٫ نه صورت!؟ صورت-ىدفترحسن اوغلو سنه گرچى٫ دوعاچىدير٫ ولى صاديق٫نه صاديق!؟ صايدق-ى بنده٫ نهبنده!؟ بنده-يى چاكرمي شود گفت که بيشتر واژگان اين شعر فارسي هستند. حالابنگريد به کهنترين نمونه هاي شعري که ما داريم از رودکي يا فردوسي.. هيچ کدامواژگان انبوه بيگانه نه ترکي نه تازي ندارند. اما اين شعر ترکي پر از واژه فارسياست که از همان جمله اول: خوش، جانفزا، دلبر، نه، سرور، شنگول، غلغل، باده يي،هرگر، مستي، شها، شيرين، هر، زمان، آتش، سوزش، کاسد، شکر، ممجر، دقتر، بنده ، گرچه،ولي، مه، بي، چاکر، هرگز. اينجا
..

ان واژگاني هم که فارسي نيستند بيشترتازي هستند. چند تا هم يوناني هست مانند عنبر.. حالا با اين وصف در اين هزار ودويست سال که ما آثار ادبيات فارسي داريم هرگز يک بار نشده است که شعر فارسي انقدرواژگان ترکي داشته باشد.


سه)گرهاد دوفر يک کتابي نوشته استکه واژگان مغولي و ترکي در فارسي (که اغلب هيچ کاربردي ندارند و در زمان صفويهبيشتر کاربرد داشتند) را جمع آوري کرده است. گرهاد دوفر بدون شک يکي از پنجبزرگترين ترکشناسان قرن پيش است. خوب است نظر گرهاد دوفر را بر تأثير زبان فارسي درترکي و زبان ترکي در فارسي بدانيم تا پاسخي باشد کوبنده برايمغولپرستان.

The Persian influence on Turkish, however, was much stronger. It appears both in the West (Azerbaijani and to a smaller extent, osmali) and in the east (central asia, above all the territory of modern Uzbekistan( .

نفوذ زبان فارسي در ترکي بسيار بيشتر (از نفوذ زبان ترکي در فارسي) بودهاست. اين تأثيرهم در غرب (ترکي آذربايجاني و عثماني) و هم در شرق (آسيايه ميانه وبيش از همه اوزبکستان) مشاده مي شود.


--
حالا بنگريم به واژه هايي که اين فرد اورده است.

بسياري از واژگاني که نام برد ريشه ترکي نداشت و يوناني/روسي/تازي بودند و نيمي همفارسي بودند و ديگرش هم را در زبان پهلوي و فارسي کهن به آساني ميتوان برايشانجايگزين پيدا کرد. به اين نکته بنگريد که واژگان ناب ايراني براي واژگان ترکي (کهتعدادشان بسيار اندک است) در فارسي موجود است و تنها در گويش تهران است که چند واژهترکي به خاطر قاجارها در ان راه يافته است. اما اگر پان ترکها برابرهايي برايواژگان فارسي که ما مياوريم داشته باشند آن برابرها اغلب نوساخته هستند و در فرهنگو زبان ترک وجود نداشتند.




زيرا ترکي چندان اثري بر فارسي نگذاشته است (هيچي از لحاظ دستور زباني). وفارسي خيلي بيشتر در ترکي اثر گذاشته است. تازه اگر ميبينم که واژگان تازي در فارسيزياد هستند براي اينست که اعراب دويست سال بر ايران فرمانروائي کردند. اما در برابراين، حاکمان ترک/ترکزبان هزارسال بر ايران حکومت کردند اما سيل واژگان چندين برابراز سوي فارسي به ترکي وارد گشت و اين خود نشانگر نکات خوبي است که در زمان مناسب انرا ميشکافيم.

Borna66
09-14-2009, 08:01 PM
حالا بنگريم به واژه هايي که اين فرد اورده است.

بسياري از واژگاني که نام برد ريشه ترکي نداشت و يوناني/روسي/تازي بودند و نيمي همفارسي بودند و ديگرش هم را در زبان پهلوي و فارسي کهن به آساني ميتوان برايشانجايگزين پيدا کرد. به اين نکته بنگريد که واژگان ناب ايراني براي واژگان ترکي (کهتعدادشان بسيار اندک است) در فارسي موجود است و تنها در گويش تهران است که چند واژهترکي به خاطر قاجارها در ان راه يافته است. اما اگر پان ترکها برابرهايي برايواژگان فارسي که ما مياوريم داشته باشند آن برابرها اغلب نوساخته هستند و در فرهنگو زبان ترک وجود نداشتند.



زيرا ترکي چندان اثري بر فارسي نگذاشته است (هيچي از لحاظ دستور زباني). وفارسي خيلي بيشتر در ترکي اثر گذاشته است. تازه اگر ميبينم که واژگان تازي در فارسيزياد هستند براي اينست که اعراب دويست سال بر ايران فرمانروائي کردند. اما در برابراين، حاکمان ترک/ترکزبان هزارسال بر ايران حکومت کردند اما سيل واژگان چندين برابراز سوي فارسي به ترکي وارد گشت و اين خود نشانگر نکات خوبي است که در زمان مناسب انرا ميشکافيم.

(نکته ديگر که بسياري از اين واژگان ريشه ترکی اغوزي ندارند بلکه ازمغولي به اغوزي وارد گشتند. به هر رو براي انها هم معادل به آساني پيدا ميشود)

1)
اقا=سرور، کدبان، مير، بان،خانم=بانو، کدبانو، خاتونواژهخانم در ترکي از خاتون سغدي برگرفته شده است و ترکي نيست. خانم هم شايد ريشه مغوليداشته باشد. به هر رو جايگزينهاي کهن ان را اورديم.

آقا هم ترکي نيست بلکهمغولي است.

2)
آرزو فارسي است.

براي آرزو بنگريد به کتاب ريشهشناسي ريشه‌شناسي: محمد حسن‌دوستبراي همين هم در شاهنامه آمده است و هيچسندي از ترکي کهنتر از شاهنامه نيست که چنين واژه اي را داشته باشد.

برشاهمکران فرستاد و گفتکه با شهرياران خرد باد جفتنگه کن که ما از کجا رفتهايمنه مستيم و بر آرزو خفته ايم.

پس زبان ترکي واژه آرزو راندارد.


3)
اردک=بط ، مرغابي.
4)
بشقاب=تابك٬ لب‌تخت٬ عثمانيهم واژه تابک فارسي را بکار ميبرنداين واژگان همه در زبان‌هاي ايراني ديگررايج است.
بشقاب: دوري-تابکتابک (در تركيه جالب است بدانيد كه واژه‌ي تابك كه ازتابه‌ي پارسي است را بكار مي‌برند)
بشقاب ماهواره: بازتاب‌گربشقاب پهن: تبرک، گرباکبشقاب کشيده: ديسبشقاب بزرگ: زکنجبشقاب سفالي: سُکرهبشقاب سفالي بزرگ: زُکَندبشقاب چوبي: چپينبشقاب ژرف: گردنا (gerdana)
بشقاب گندم‌کوبي: گندم‌با، فروشک

5)
قابلمه=کماجدان، آونگ، تاس(اينواژه قابلمه از عثمانيها که با اروپايي ها برخورد کردند به ايرانرسيد)

6)
گمرک

اين واژه يوناني است.

گمرگ= اين كلمهيوناني است و در فارسي همان باج است. دهخدا مي‌گويد: از ريشه‌ي يوناني كوم‌مركس ياكومركي. دولت عثماني اين واژه را از يوناني گرفته است و كومروك كردهاست

7)
اتاق= اين واژه نادان جان از وثاق عربي مي آيد و از انجا به ترکيعثماني رافته است. در فارسي براي اين واژه معادل زياد است مانند ژور، سراي، خان (درپهلوي به اتاق خان ميگفتند) و به خانه ميگفتند مان. براي همين اصطلاح خان ومان.

8)
دوقلو=دوزاد

9)
تخماين واژه فارسي است وپهلوي آن هم تُهم است.

پس به اين نتيجه ميرسيم که ترکها تخم همندارند.

10)
باتلاقمرداب، لجنزار ، گِلآب.

11)
منپارسي باستان «منا»، کردي «من»،اوستا «منه»،

German: Mein name ist Ali.
French: Mon nom est Ali.


به نظر ميرسد اين واژه را ترکي از فارسي يا برگرفته يا اينکه هردوزبان جدا از هم ضمير شخص نخست را من خواندند. انگار ولي در ترکي باستان اين واژهبن بوده است و به نظر ميرسد من بخاطر نفوذ فارسي است زيرا در ترکي کهنتر و مغوليهنوز بن ميگويند.

12)
اجاقآتشدان، ديگدانمولوي هم بارهادل را به آتشدان (اجاق) تشبيه کرده است:

چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدانمن(مولوي)


13)
اتوريشه اين واژه معلوم نيست و دهخدا همچيزي ننوشته است.

بنياد آن را ütü ترکي که خود برگرفته از üt- به چم "تاول‌زدن، به‌سان رويه‌اي سوختن يا سوزاندن" مي‌باشد؛ دانسته اند. ليک مي‌تواند از ōt به چم آتش و پسوند "او"‌ي پارسي گرفته شده باشد. چرا که در اتوهاي ِ پيشين، ذغالبه کار مي‌رفت.

14)

آذوقهنادان جان اين کله از عدوقه و غذوقهعربي به ترکي و فارسي وارد گشته. پس ترکينيست.

15)

ترکي:اردوفارسي:
ارتشلشکر
16)
سوغاتاينکله ترکي نيست بلکه مغولي است.
اما پارسي اين کمله: ارمغان
17)
اوستااوستا نام کتاب زردشت است. هيچ ربطي بهترکي ندارد و هيچ کتاب ريشه شناسي بيطرف هم ان را ترکي نمي داند. پهلوي ان هم هستاوستاک و پارسي ان است اوستا. اوستاک به معني بنياداست.

18)
الکپارسي:

تنگبيز، موبيز..
آردبيزدر گويشخراسان ماشو ميگويند.

.20)
النگوهيچ سندي نيست که اين واژه ترکيباشد.
در فارسي بازوبند نيز کاربرد دارد..

21)
دگمه:گره،گوي، پهلوي: کولاجگ

21)

سرمهاين واژه پارسياست.

همچنان سرمه که دخت خوبرويهم بسان گرد بردار از اويخوب استيک متن کهن ترکي نشان بدهيد و انهم کهنتر از رودکي که چنين واژه اي را داشتهباشد.

--
تشکاگر ترکي باشد.. بازپارسي:
بستر ،فراشپهلوي ويسترک
--

22)

قشنگقشنگ= اين واژهفارسي است و همان ‌خشنگ است كه خوش را نيز كش در برخي از لهجه‌ها گويند و نگ كه دربسياري واژه‌ي فارسي هست: پلنگ٬ خدنگ..

اما چون تلفظ واقعي آواي «ق» در واقعشبيه «ک» است و نه «غ» اين واژ را مانند کوهستان به قهستان و کزوين به قزوين.. وغيره نوشتند. در واقع اينجا هم کوش(خوش)کَش، آن را قشنگ نوشته اند.


فشنگهم ترکي نيست. «فش» و دهخدا هم ان را از فهشنگ گل فارسي ميماند که فشنگ شبيه آن گلاست.

23)
تپانچهتفنگ کوچک را ميگويند و اين تنها ترکي شده واژهتفنگچه است.

اگر هم منظور سيلي زدن است که همان سيلي. يا «کشيده» يا چک. «چه» يک پسوند ترکي نيست بلکه يک پسوند فارسي است.

24)

قاچاق ترکياست يا مغولي؟ربوده

25)

گمرکاين واژه يونانياست.

گمرگ= اين كلمه يوناني است و در فارسي همان باج است. دهخدا مي‌گويد: ازريشه‌ي يوناني كوم‌مركس يا كومركي. دولت عثماني اين واژه را از يوناني گرفته است وكومروك كرده است

26)

چکشاين واژه فارسي است و در پهلوي هماست:

1 cakuc [ckwc | N c8akus8] hammer.
2 potk [pwtk' | N potk] sledge-hammer.

پتک هم يک واژه ديگر فارسي است براي چکش هايبزرگ.

27)

چماق ( ترکي است يا مغولي؟)پارسي:
گرز،ششپر
28)
چوپاناين واژه از شبان پهلوي/فارسي به ترکي رفته است و چوپان گشتهاست. يعني در اصل اين واژه همان شبان پهلوي است. واژه چوپان هم به احتمال قوي ترکينيست بلکه مغولي است زيرا سلسله مغولي چوپانيان در آذربايجان حکومتکردند.
رامياررمه بان. در پهلوي به کُرد هم شبان ميگفتند همانطور که درطبري امروز هم به کُرد شبان ميگويند.

29)

چنگالعجب که اينهاحتي واژه شناسي عامي را بلد نيست. از خودش نميپرسند که آيا اين واژه مربوط به چنگفارسي است يا نه!

چنگ+آل که پسوند آل به چم چنانچهاست.

فردوسي ميگويد:

چو ديوان بديدند کوپال اويبدريد دلشان زچنگال اوي

30)

چپاولبله واژگان يغما، چپاول، و غيره ترکيهستند.

براي آن هم در فارسي ترکتازي را بکار ميبرند. البته تاراج هم درفارسي ميگويند:

بتاراج و کشتن نيازيم دستکه ما بي نيازيم و يزدانپرست

31)

چادراين واژه ترکي نيست بلکه ريشه سانسکريت(هندوايراني) دارد به چم پوشاندن. در روسي هم شاتر است و اين نشانگر هندواروپاييبودن اين واژه است.

فردوسي:

بگفت اين و چادر بسر برکشيدتن آسانيو خواب را برگزيداما در فارسي واژگان سايه بان و خيمه نيزهست.

Chador Definition | Definition of Chador at Dictionary.com (http://dictionary.reference.com/search?q=chador)

[Urdu chdar, cover, cloth, from Persian, screen, tent, from Sanskrit chattram, screen, parasol. See chuddar.]

32)

باجه:

به احتمال قوي از بادهنجفارسي مي آيد. اما در فارسي همان دريچه و روزن و بادگير .. هست

33)
بشکهاين واژه روسي است.
Bocka
Barrique

34)
باقچهپارچه يا کسيه اي که در آن پولريزند. همچنين به معني پوشاک آمده است. به هر رو اگر به معني اولي باشد که همانکيسه پول است.

در ضمن پسوند «چه» هم فارسي است که به ترکي وارد گشته است. در پهلوي ايچه است.

35)
چروک دو واژه است.
يکي چروک که در ترکي بهمعني «نان» است.

ديگري واژه است که به معني چين و شکنج و فرسودهگويند.

Borna66
09-14-2009, 08:02 PM
حالا بنگريم به واژه هايي که اين فرد اورده است.

بسياري از واژگاني که نام برد ريشه ترکي نداشت و يوناني/روسي/تازي بودند و نيمي همفارسي بودند و ديگرش هم را در زبان پهلوي و فارسي کهن به آساني ميتوان برايشانجايگزين پيدا کرد. به اين نکته بنگريد که واژگان ناب ايراني براي واژگان ترکي (کهتعدادشان بسيار اندک است) در فارسي موجود است و تنها در گويش تهران است که چند واژهترکي به خاطر قاجارها در ان راه يافته است. اما اگر پان ترکها برابرهايي برايواژگان فارسي که ما مياوريم داشته باشند آن برابرها اغلب نوساخته هستند و در فرهنگو زبان ترک وجود نداشتند.



زيرا ترکي چندان اثري بر فارسي نگذاشته است (هيچي از لحاظ دستور زباني). وفارسي خيلي بيشتر در ترکي اثر گذاشته است. تازه اگر ميبينم که واژگان تازي در فارسيزياد هستند براي اينست که اعراب دويست سال بر ايران فرمانروائي کردند. اما در برابراين، حاکمان ترک/ترکزبان هزارسال بر ايران حکومت کردند اما سيل واژگان چندين برابراز سوي فارسي به ترکي وارد گشت و اين خود نشانگر نکات خوبي است که در زمان مناسب انرا ميشکافيم.

(نکته ديگر که بسياري از اين واژگان ريشه ترکی اغوزي ندارند بلکه ازمغولي به اغوزي وارد گشتند. به هر رو براي انها هم معادل به آساني پيدا ميشود)

1)
اقا=سرور، کدبان، مير، بان،خانم=بانو، کدبانو، خاتونواژهخانم در ترکي از خاتون سغدي برگرفته شده است و ترکي نيست. خانم هم شايد ريشه مغوليداشته باشد. به هر رو جايگزينهاي کهن ان را اورديم.

آقا هم ترکي نيست بلکهمغولي است.

2)
آرزو فارسي است.

براي آرزو بنگريد به کتاب ريشهشناسي ريشه‌شناسي: محمد حسن‌دوستبراي همين هم در شاهنامه آمده است و هيچسندي از ترکي کهنتر از شاهنامه نيست که چنين واژه اي را داشته باشد.

برشاهمکران فرستاد و گفتکه با شهرياران خرد باد جفتنگه کن که ما از کجا رفتهايمنه مستيم و بر آرزو خفته ايم.

پس زبان ترکي واژه آرزو راندارد.


3)
اردک=بط ، مرغابي.
4)
بشقاب=تابك٬ لب‌تخت٬ عثمانيهم واژه تابک فارسي را بکار ميبرنداين واژگان همه در زبان‌هاي ايراني ديگررايج است.
بشقاب: دوري-تابکتابک (در تركيه جالب است بدانيد كه واژه‌ي تابك كه ازتابه‌ي پارسي است را بكار مي‌برند)
بشقاب ماهواره: بازتاب‌گربشقاب پهن: تبرک، گرباکبشقاب کشيده: ديسبشقاب بزرگ: زکنجبشقاب سفالي: سُکرهبشقاب سفالي بزرگ: زُکَندبشقاب چوبي: چپينبشقاب ژرف: گردنا (gerdana)
بشقاب گندم‌کوبي: گندم‌با، فروشک

5)
قابلمه=کماجدان، آونگ، تاس(اينواژه قابلمه از عثمانيها که با اروپايي ها برخورد کردند به ايرانرسيد)

6)
گمرک

اين واژه يوناني است.

گمرگ= اين كلمهيوناني است و در فارسي همان باج است. دهخدا مي‌گويد: از ريشه‌ي يوناني كوم‌مركس ياكومركي. دولت عثماني اين واژه را از يوناني گرفته است و كومروك كردهاست

7)
اتاق= اين واژه نادان جان از وثاق عربي مي آيد و از انجا به ترکيعثماني رافته است. در فارسي براي اين واژه معادل زياد است مانند ژور، سراي، خان (درپهلوي به اتاق خان ميگفتند) و به خانه ميگفتند مان. براي همين اصطلاح خان ومان.

8)
دوقلو=دوزاد

9)
تخماين واژه فارسي است وپهلوي آن هم تُهم است.

پس به اين نتيجه ميرسيم که ترکها تخم همندارند.

10)
باتلاقمرداب، لجنزار ، گِلآب.

11)
منپارسي باستان «منا»، کردي «من»،اوستا «منه»،

German: Mein name ist Ali.
French: Mon nom est Ali.


به نظر ميرسد اين واژه را ترکي از فارسي يا برگرفته يا اينکه هردوزبان جدا از هم ضمير شخص نخست را من خواندند. انگار ولي در ترکي باستان اين واژهبن بوده است و به نظر ميرسد من بخاطر نفوذ فارسي است زيرا در ترکي کهنتر و مغوليهنوز بن ميگويند.

12)
اجاقآتشدان، ديگدانمولوي هم بارهادل را به آتشدان (اجاق) تشبيه کرده است:

چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدانمن(مولوي)


13)
اتوريشه اين واژه معلوم نيست و دهخدا همچيزي ننوشته است.

بنياد آن را ütü ترکي که خود برگرفته از üt- به چم "تاول‌زدن، به‌سان رويه‌اي سوختن يا سوزاندن" مي‌باشد؛ دانسته اند. ليک مي‌تواند از ōt به چم آتش و پسوند "او"‌ي پارسي گرفته شده باشد. چرا که در اتوهاي ِ پيشين، ذغالبه کار مي‌رفت.

14)

آذوقهنادان جان اين کله از عدوقه و غذوقهعربي به ترکي و فارسي وارد گشته. پس ترکينيست.

15)

ترکي:اردوفارسي:
ارتشلشکر
16)
سوغاتاينکله ترکي نيست بلکه مغولي است.
اما پارسي اين کمله: ارمغان
17)
اوستااوستا نام کتاب زردشت است. هيچ ربطي بهترکي ندارد و هيچ کتاب ريشه شناسي بيطرف هم ان را ترکي نمي داند. پهلوي ان هم هستاوستاک و پارسي ان است اوستا. اوستاک به معني بنياداست.

18)
الکپارسي:

تنگبيز، موبيز..
آردبيزدر گويشخراسان ماشو ميگويند.

.20)
النگوهيچ سندي نيست که اين واژه ترکيباشد.
در فارسي بازوبند نيز کاربرد دارد..

21)
دگمه:گره،گوي، پهلوي: کولاجگ

21)

سرمهاين واژه پارسياست.

همچنان سرمه که دخت خوبرويهم بسان گرد بردار از اويخوب استيک متن کهن ترکي نشان بدهيد و انهم کهنتر از رودکي که چنين واژه اي را داشتهباشد.

--
تشکاگر ترکي باشد.. بازپارسي:
بستر ،فراشپهلوي ويسترک
--

22)

قشنگقشنگ= اين واژهفارسي است و همان ‌خشنگ است كه خوش را نيز كش در برخي از لهجه‌ها گويند و نگ كه دربسياري واژه‌ي فارسي هست: پلنگ٬ خدنگ..

اما چون تلفظ واقعي آواي «ق» در واقعشبيه «ک» است و نه «غ» اين واژ را مانند کوهستان به قهستان و کزوين به قزوين.. وغيره نوشتند. در واقع اينجا هم کوش(خوش)کَش، آن را قشنگ نوشته اند.


فشنگهم ترکي نيست. «فش» و دهخدا هم ان را از فهشنگ گل فارسي ميماند که فشنگ شبيه آن گلاست.

23)
تپانچهتفنگ کوچک را ميگويند و اين تنها ترکي شده واژهتفنگچه است.

اگر هم منظور سيلي زدن است که همان سيلي. يا «کشيده» يا چک. «چه» يک پسوند ترکي نيست بلکه يک پسوند فارسي است.

24)

قاچاق ترکياست يا مغولي؟ربوده

25)

گمرکاين واژه يونانياست.

گمرگ= اين كلمه يوناني است و در فارسي همان باج است. دهخدا مي‌گويد: ازريشه‌ي يوناني كوم‌مركس يا كومركي. دولت عثماني اين واژه را از يوناني گرفته است وكومروك كرده است

26)

چکشاين واژه فارسي است و در پهلوي هماست:

1 cakuc [ckwc | N c8akus8] hammer.
2 potk [pwtk' | N potk] sledge-hammer.

پتک هم يک واژه ديگر فارسي است براي چکش هايبزرگ.

27)

چماق ( ترکي است يا مغولي؟)پارسي:
گرز،ششپر
28)
چوپاناين واژه از شبان پهلوي/فارسي به ترکي رفته است و چوپان گشتهاست. يعني در اصل اين واژه همان شبان پهلوي است. واژه چوپان هم به احتمال قوي ترکينيست بلکه مغولي است زيرا سلسله مغولي چوپانيان در آذربايجان حکومتکردند.
رامياررمه بان. در پهلوي به کُرد هم شبان ميگفتند همانطور که درطبري امروز هم به کُرد شبان ميگويند.

29)

چنگالعجب که اينهاحتي واژه شناسي عامي را بلد نيست. از خودش نميپرسند که آيا اين واژه مربوط به چنگفارسي است يا نه!

چنگ+آل که پسوند آل به چم چنانچهاست.

فردوسي ميگويد:

چو ديوان بديدند کوپال اويبدريد دلشان زچنگال اوي

30)

چپاولبله واژگان يغما، چپاول، و غيره ترکيهستند.

براي آن هم در فارسي ترکتازي را بکار ميبرند. البته تاراج هم درفارسي ميگويند:

بتاراج و کشتن نيازيم دستکه ما بي نيازيم و يزدانپرست

31)

چادراين واژه ترکي نيست بلکه ريشه سانسکريت(هندوايراني) دارد به چم پوشاندن. در روسي هم شاتر است و اين نشانگر هندواروپاييبودن اين واژه است.

فردوسي:

بگفت اين و چادر بسر برکشيدتن آسانيو خواب را برگزيداما در فارسي واژگان سايه بان و خيمه نيزهست.

Chador Definition | Definition of Chador at Dictionary.com (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fdictionary.referen ce.com%2Fsearch%3Fq%3Dchador)

[Urdu chdar, cover, cloth, from Persian, screen, tent, from Sanskrit chattram, screen, parasol. See chuddar.]

32)

باجه:

به احتمال قوي از بادهنجفارسي مي آيد. اما در فارسي همان دريچه و روزن و بادگير .. هست

33)
بشکهاين واژه روسي است.
Bocka
Barrique

34)
باقچهپارچه يا کسيه اي که در آن پولريزند. همچنين به معني پوشاک آمده است. به هر رو اگر به معني اولي باشد که همانکيسه پول است.

در ضمن پسوند «چه» هم فارسي است که به ترکي وارد گشته است. در پهلوي ايچه است.

35)
چروک دو واژه است.
يکي چروک که در ترکي بهمعني «نان» است.

ديگري واژه است که به معني چين و شکنج و فرسودهگويند.

Borna66
09-14-2009, 08:03 PM
چنانکه مي بينيد واژگان کهن پارسي/پهلوي براي اندک واژگانبيگانه ترکي که در لهجه تهراني وارد گشتند همه موجود است. خوب است پان ترکيستهابراي واژگاني که ما در اول اورديم معادل کهن ترکي را بياورند:

همين٬ هر٬هرکس٬ هيچ٬ روزي٬ اگر٬ چونکه٬ گاه گاه٬ هم٬ همچنين٬ هرچند٬ هرگاه٬ نه نه٬ نينکه٬يااينکه٬ زيرا٬مگر٬ وگر، تا، تااينکه..

پس ترکی هیچ اثری در دستور زبان پارسی نگذاشته در حالیکه پارسی اثر شگرفتی در دستور زبان ترکی گذاشته است.

واژگان زیادی از زبان پارسی به ترکی راه یافته است که در چند کتاب چندهزار از این واژگان جا افتاده اند. شاید بهتر است بگوییم که در ادبیات ترکی (مانند فضولی و امیر علی شیر نوائی) هیچ کدام از واژگان پارسی بیگانه به زبان ترکی نبودند.

چند واژه روز مره:

نماز٬ روزه٬ چهارشنبه سوري٬ نوروز٬پياز٬ بادام٬ شلوار٬ جوراب٬ خانه٬ ديوار٬ چنگال٬ ايوان ٬ باغچه٬ دهليز٬ چراغ٬ آينه٬آزاد٬ كناره٬ سوزن٬ بخاري٬فرهنگ٬دوست٬ دشمن٬ آواز٬ آغاز، کفگير، نارنجي، جشن(بايرام هم سغدي است و ترکي نيست)، و در نهایت: آذربایجان.

از آنجا که سایر حرفهای پان ترکیستها نیز بر پایه هیچ سند موثقی نیست و به این نوع دروغها در بارها پاسخ داده است، خوانندگان را دعوت به مقاله های دیگر این تارنما میکنیم.

http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.azargoshnasp.n et%2FPasokhbehanirani%2Fmain.htm)


یکی از دوستان آذربایجانی به نام دکتر البرز فلاح زاده پیغامی در این مورد نوشتند که در پایان این مقاله درج شده است. بویژه بخش این پیغام درباره ماجرای 21 آذر و تحریف و دروغ پان ترکیستها بسیار سودمند است.

---

اول: جدول ابتدای مقاله سست است چونکه جمع کل ترک زبانان 27.400.000 بعلاوه بقیه 39.718.000 جمعا می شود 67.118.800 که از کل جمعیت ایران 65,758,000بنا به گفته خودشان 1.360.000 نفر بیشتر است.

دوم: نوشته اند << بر اساس این نظریه ریشه ترکان ایران را می توان در عبور اقوام سومری و ایلامی ازمنطقه آذربایجان و سکونت احتمالی در این منطقه و دیگر مناطق ایران و سکونت دیگر اقوام التصاقی زبان (غيرهند و ايرانى زبان) نظیر هوریها ، آراتتاها، کاسسی ها ، قوتتی ها، لولوبی ها ، اورارتو ها، ایشغوزها ، ماننا ها‌، گیلزان ها و کاسپی ها در منطقه آذربایجان و ایران جست.>>

کاری به داستان ترک بودن اقوام سومری و ایلامی نداریم که حکایتی است در حد اینکه "ماه از پنیر است!!" اما از کی تا به حال باستانشناسان موفق شدند نوع زبان کل اقوام پیشگفته را کشف کنند و احدی هم خبردار نشود؟! و در ضمن ایشان به قدری با معلومات هستند که چند صورت تلفظ یک قوم را اقوام جدا فرض کرده اند! مثلا آراتتاها =اورارتو ها، کاسسی ها = کاسپی ها‌!

ودر اسم و وجود و هندواروپایی نبودن قوتتی ها (گوتی ها؟)، ایشغوزها(؟)،گیلزان ها (؟)، کاسپیها،اورارتو ها، ماننا ها ‌و آرارات ها (هند و اروپایی؟) بحث بسیار است ....

سوم: در کل نوشته، ابتدا یک داده نادرست به عنوان مبنا به خورد خواننده کم اطلاع داده میشود و سپس در گام بعدی بر ضد داده نخست قلم فرسایی میشود. و/ یا در حینی که مثلا نویسنده میخواهد مطلبی را ثابت کند، یک دروغ داخل مفروضات "زده" میشود!!

مثلا میگوید <<دو دیدگاه عمده در مورد تاریخ ترکان ایران وجود دارد...>>

که هردو نادرستند و در ضمن سه دیدگاه را مینویسد!

<< امروزه اکثر ترکان غربی (ترکان ایران، ترکیه، آذربایجان، ترکمنستان، عراق، سوریه، قبرس و بالکان) از نسل ترکان اوغوز می باشند. >>

نسل را مخصوصا به جای زبان جا زده.

<<به نظر بعضی محققین کلمه ترک نام قبیله موسس حکومت گؤک ترک در 552 میلادی یعنی شخص آشینا بوده است و از آن زمان به کل ملتی که به زبان آنها سخن می گفتند منسوب شده است>>

پس معلوم میشود که مبنای تشخیص یک ملت زبان است و مضحکتر اینکه ترک ها از آن به بعد خودشان را به عنوان یک ملت شناختند و .....

<<از ملت دو تعریف متفاوت شده است یکی تعریف اتنیک و قومی است که به مفهوم مجموعه ای از انسانها با خصوصیات زبانی و فرهنگی و تاریخی مشترک است و دیگری مفهوم سیویک و سیاسی آن است که به مفهوم مجموعه از انسانها با دولت وقانون مشترک و حقوق مساوی است که در نوشته حاضر اصطلاح تابعیت (یا ملت – دولت) برای مفهوم دوم مناسبتر تشخیص داده شده است.>>

تعریف ملت هیچ کجا منحصر به دو تعریف بالایی نیست: مگر فرانسوی هایی که آلمانی صحبت میکنند (آلزاس و لورن) جزو ملت فرانسه نیستند؟ در اینجا هم مخصوصا هرچه کاما در تعریف بوده را تبدیل به (و) کرده و از تعریف خودش نتیجه گرفته است....تنها یک لغتنامه انگلیسی به من نشان بدهید که گفته باشد تعریف nation بر مبانی" تعریف اتنیک و قومی" ethnic وtribal یا " مفهوم سیویک و سیاسی" political میباشد

چهارم: به کار بردن کلمات قلنبه سلنبه برای مرعوب کردن خواننده بی اطلاع (چون خودش هم کم سواد است بعضی وقتها خیلی مضحک میشود ):

<<طبق سيميني از قبر شاهزاده ای كشف گرديد ...... قدمت اين نوشته به وسيله راديو كربنيك و باتحقيقات دانشمندان شوروی (سابق)500 سال قبل ازميلاد مسيح تشخيص داده شد>>

یک کسی پیدا شود و به من بگویید چگونه قدمت ظرف سیمین بوسیله تکنیک ایزوتوپ کربن رادیواکتیو قابل محاسبه است؟!

<<زبانهای اورال-آلتاییک مانند ترکی با مشخصات زیر از زبانهای هندو اروپایی متمایز می شوند....... صفات قبل ازاسماء می آیند(گؤزل قیز)>>

) انگلیسی) Beautiful girlوخوشگله پسر ( در گیلکی) مگر هندواروپایی نیستند؟

<<آثار مکتوب زیادی به زبان ترکی و به دو الفبای عربی و لاتین از 1000 سال پیش به جای مانده است....زبان ترکی از طرف زبانشناسان به عنوان سومین زبان قانونمند وتوانمند دنیا شناخته شده است و حتی یکی از تورکولوژهای بنام زبان ترکی را اعجاز غیر بشری معرفی کرده است...... کتب دیوان لغات ترک ( اولین کتاب زبانشناسی دنیا).... می بینیم ادبیات شفاهی و کتبی ما دارای قدمتی چند هزار ساله و با پیشینه ای بسیار قدیمیتر از زبان فارسی است!.... مبدا زبان فارسی دری ماوراء النهر بوده..... اینکه شعرای آذربایجانی همچون نظامی و شمس و قطران فقط به زبان فارسی می نوشتند. اما این چنین نیست..... دده قورقورد مملو از افکار و احساسات والای انساندوستانه می باشد...... به مجسمه های کوچک نوازندگانی با قدمت دو هزاره قبل از میلاد بر می خوریم که همچون عاشیقان ما سرپا ایستاده و ساز خود را برروی سینه نگاهداشته اند. چنین نوازندگانی را که مشابهش را می توان در میان ترکان امروزی پیدا کرد سرنخی از قدمت هنر موسیقی عاشیقی به دست می دهد.... در فاصله بین سالهای 1830-1890 یعنی قبل از ظهور دشمنان زبان ترکی در ایران جمعا 123 اثر فقط به زبان ترکی آذربایجانی در 20 شهر مختلف چاپ شده است...... آیا می دانید که آذربایجان زادگاه اولین ترجمه اولین کتب خارجی، اولین شعر نو، اولین سینما، نخستین دانشگاه پزشکی، اولین دانشکده پرستاری و مامایی در ایران بوده است.... سرزمین آذربایجان ، دانشمندانی چون پروفسور جواد هئیت را به جامعه علم و دانش معرفی کرده است. از پروفسور ذهتابی ، صمد سرداری نیا نیز نام بردن لازم است..... کلمه آریا (به معنی شورش و شورشی و شورش کردن) >>

بدون شرح!

پنجم: این آقا حتی میخواهد خودش را هم گول بزند :

<< یک سیستم فدرال مناسب برای کشور ایران یک سیستم فدرال اتنيكى-زبانى (نظیر کشور سوییس) است که در آن مرز ایالتها بر اساس محل سکونت ملتهای مختلف ایرانی تعیین می شود، که البته تقسیمات استانی در داخل هر ایالت می تواند وجود داشته باشد.... در سیستم فدرال اتنيكى-زبانى زبان هر ایالت (ترکی ، فارسی ، لری ، بلوچی، عربی ، کردی ، ....) در آن ایالت و کل کشور زبان رسمی یعنی زبان دولت و مجلس ایالتی ، زبان اداری و قضایی در آن ایالت محسوب می شود که از مدارس ابتدایی تا دانشگاهها در آن ایالت به صورت اجباری تدریس می گردد.>>

خجالت را بگذار کنار و بگو که اتنیک = نژادی ......

<<اگر بخواهیم به ملت و هویت ملیمان اشاره کنیم باید بگوییم "ما ترک هستیم" و اگر بخواهیم به محل سکونت خود یا انشعاب و لهجه ترکی خود اشاره کنیم می توانیم بگوییم که" ما آذربایجانی هستیم" یا "ما ترک آذربایجانی هستیم".

ملاحظه میفرمایید بایدها را و توانستن ها را.....

ششم: جعل و قلب تاریخ:

<<قوای تهران که به بهانه نظارت بر انتخابات روانه آذربایجان شده بود در قالب ارتشی تجاوزگر در 21 آذر 1325 موجب سقوط حکومت ملي آذربایجان شد که بر اساس آمار ارتش 25000 اعدام و 70000 مهاجر و آواره و زخمی بر جای گذاشت.>>

دائی من که هنوز در قید حیات هستند به عنوان کسی که در جبهه توده ای ها و شاید هم فرقه چی های تبریز بوده و هنوز هم پشیمان نشده که شاید واقعیت را وارونه سازد، کاملا ضد این حرف را میگوید ! کل خشونت از طرف مردم عوام پیش آمد (ایشان حتی خانواده هایی را که دست به خشونت بر ضد فرقه چی ها زدند را هم نام میبرند!) ارتش ایران تنها مدتی در قافلانکوه درنگ کرد - شاید برای اینکه درگیری پیدا نکند – و تاخیر منجر به حمله مردم بر ضد فرقه چی ها شد. بعد از ورود ارتش حتی بعضی از مقامات به اصطلاح دولت محلی ابقا شدند (مثلا دکتر جاوید) و بر عکس دائی من از بد نامی و خشونت افرادی از قبیل غلام یحیی شکایت داشتند که آدم شقه میکرد و دست و پای ژاندارمها را اره کرده بود و مثلا وزیر جنگ فرقه بود. بیسوادی غلام یحیی هنوزهم معروف است.

<< با تقسیم بندیها و نام گذاریهای متفاوت مناطق غیر فارس نظیر آذربایجان (به آذربایجان غربی و شرقی و زنجان و همدان واراک و امروز اردبیل ) وعربستان (به خوزستان) سعی در نابودی نام ملتهای غیر فارس داشتند >>

واقعیت این است که مناطق کوچکتر بسیار از اینکه تبدیل به استان شوند استقبال میکنند به حدی که در بعضی مناطق مثل خراسان شمالی و یا قزوین و غیره گاهی شورش منجر به کشت و کشتار هم رخ داده است : وقتی که اردبیل استان شد مردم به خیابان ریختند و نیروهای انتظامی محلی تیرهای منورهوایی شلیک کردند و به قول نماینده اردبیل فقط جشن آزادی خرمشهر از آن مفصلتر بود. ایشان از یک طرف از سانترالیزم مینالند و از سوی دیگر نظر مردم اردبیل و امثالهم را هیچ حساب میکنند چونکه کشته مرده ملت سازی خودشان هستند. البته از کسانی که اینقدر دشمن نام "آذری" هستند تعجبی نیست که بخاطر گرگ بازیهایشان منکر پدر و مادرشان هم بشوند!

چند نکته:

1-به نظر من در مورد مهاجرت اقوام ترک زبان به آذربایجان تا به حال کسی به نقش جاده ابریشم دقت نکرده است.این تنها راهی بوده که ترکان قبل از حمله میشناختند و اصل نقاط آباد دنیای آن روز در این مسیر بوده و طبیعی است که اقوامی که میخواهند بر روم شرقی دست پیدا کنند ، همین راه را بپیمایند: شمال خراسان ، جنوب البرز، آذربایجان و آسیای صغیر. همین ترتیب به سوی شرق هم در مورد چین و شمال آن صحیح میباشد.

2-در زبان ترکی آذری بعضی کلمات فارسی هست که حتی در خود فارسی امروزی بکار نمیرود...شاید اگر کسی بتواند بررسی کند اصلیتشان از زبان ایرانی آذری باشد . رنگ صورتی به ترکی آذری میشود " چوه- ر- یی" ( بر وزن مهره ای) که بنظرمربوط با رنگ چهره (صورت) باشد. "بیچین" به معنی درو کردن و یا داس بکار میرود که با چیدن مربوط است. "کوشن" به معنی کشتگاه با کشت هم خانواده ممکن است که باشد . "کت" به معنی روستا با کدخدا و شاید کدبانو(بانوی منزل) شاید که ربطی داشته باشد. "ترنگه" که تصنیف و آهنگ ضربی میباشد با ترانه مربوط بنظر میآید. کلا شاید تعداد بسیار زیاد لغات فارسی در ترکی آذری تنها به علت نفوذ فارسی هم نباشد بلکه ورودی آن امکان دارد که از آذری باستان باشد بعضی لغات فارسی در ترکی آذری تلفظ های خاصی دارند مثلا در فارسی کور داریم به معنی نابینا ولی ترکی آن کوور (Kour) میباشد دوست در فارسی =(Doust) در ترکی، زور در فارسی= (Zour) در ترکی {اگر اشتباه نکنم در کردی هم احتمالا زور با واو مجهول باشد}. چوپان که شما فرمودید از شبان به مغولی و سپس ترکی رفته با کلمه چوب دار که سبزواری ها میگویند مربوط بنظر میرسد مخصوصا که تلفظ ترکی آن چوبان است ( چوب بان؟) .تمام مشتقات گاه که در"گه" است مثل گهگاه در ترکی با تکیه روی (ه) میباشد . در ضمن با وجودی که تا به حال اقدام به شمارش نکرده ام اما حس میکنم که تعداد لغات فارسی (یا ایرانی) در ترکی آذری بسیار بیشتر از آن هزار تایی باشد که شما اشاره کردید

Borna66
09-14-2009, 08:04 PM
فرزندان اهرمن از تخمه چنگیز و آتیلا در پوشش پان ترکیست ها
پان ترکیسم چیست ؟

پان در لغت به معنی فقط بکار می رود و معنای نهانی این کلمه یعنی ‘ مطلق‘ و مطلق بودن در چیزی یعنی هیچ چیز از معنای آن نفهمیدن !
درباره‌ي سرزمين و تبار ساکنان خوارزم و فرارود (ورارود،ماوراء‌النهر) ، پان‌ترکيست‌ها داعيه‌هاي دروغيني دارند،که به کلي بي‌پايه، بي‌بنيان و برخلاف واقعيت‌هاي تاريخي است.
البته طرح ادعاهاي ناروا درباره‌ي تاريخ، تبار قوم‌ها و سرزمين‌هاي باستاني آنان،درچهارچوب انديشه‌هاي پان ترکيستي امري عادي شمرده مي‌شود و تنها محدود به تاريخ و تبار ساکنان باستاني و خاستگاه قوم‌هاي آريايي و ايراني در خوارزم و فرارود نمي‌شود. چنان‌که تاريخ‌نگاران پان‌ترکيست در نوشته‌هاي خود،برخلاف همه‌ي يافته‌هاي علمي و رأي و نظر رسمي دانشمندان تاريخ و نژاد که بر آريايي‌نژاد و ايراني تبار بودن دودمان‌هاي کهن توراني(سکايي) و سرمتي و اقوام باستاني ميتاني،هيتي،اورارتويي،کاس ي،گوت ي و ... تأکيد دارند ،نه تنها تبار ايراني اين قوم‌ها را رد مي‌کنند بلکه حتي مادها و در نتيجه فرزندان بلافصل آن قوم، يعني کردها و آذری هارا نيز غير ايراني مي‌شمارند،(درنتيجه لرها که پيوند قومي نزديکي با کردها دارند و در اصل از يک ريشه مي‌باشند،نيز ترک خوانده خواهند شد!) و اساساً با تحريف و جعل واقعيت‌هاي تاريخي و بدون ارائه‌ي هيچ سندي،قوم‌هاي ياد شده و بسياري ديگر از قوم‌هاي ايراني و غير ايراني عصر باستان را ترک‌نژاد! مي‌خوانند.
جعل تاريخ و در کنار آن سب ملت‌هاي غير ترک،چونان دو اصل اساسي تفکيک‌ناپذير نظام‌فکري پان‌ترکيسم، سرتاسر کذب‌نامه‌هاي مورخان پان‌ترکيست‌ را انباشته است. کوشش پان‌ترکيست‌ها براي ترک نژاد جلوه دادن اقوام باستاني،با اين هدف انجام مي‌گيرد که بتوانند با جعل،حضوري تاريخي براي مردم ترک‌نژاد در سرزمين‌هاي قلمرو آن اقوام بسازند،و روياي دروغين موجوديت ملت واحد ترک، از درياي سياه تا سواحل اقيانوس آرام را بر پايه‌ به ظاهر موجه تاريخي تحقق بخشند.
اما اصولاً اين روياي پان‌ترکيستي،يعني تجسم همه‌ي ترک‌زبانان تحمیلی جهان يا حتي در مقياس بسيار کوچک‌تر،تمام ترک‌نژادان يک محدوده‌ي جغرافيایی، در يک ملت واحد، بر هيچ منطق علمي در تاريخ و جامعه‌شناسي استوار نيست. امری کاملاً ذهني و غير قابل دسترس و تجربه‌ي شکست خورده‌ي عرب‌زبانان ، در يک ملت واحد می باشد.
البته دلايل کافي وجود دارد که نشان مي‌ دهد سياست‌هاي استعماري در جهت اغراض سياسي و فرهنگي و به منظور نيل به مطامع اقتصادي،پان‌ترکيسم را که تجلي اوج عصبيت‌هاي نژادگرايانه و اندیشه ی کشور گشایی های منسوخ دوران اجدادشان است،عليه یکپارچگی ایران و ایرانی و نزديکي بيشتر و همبستگي اصولي ملت‌هاي منطقه ، خلق کرده است. نسل کشی های گسترده ی پان ترکیست ها که از آن جمله می توان به ارامنه و یونانیان اشاره نمود و تحریف ریشه ای تاریخ اقوام دیگر و به عاریت گرفتن اساطیر و نشانه های تمدن آنان، نشاندهنده ی بی هویتی و فرومایگی شان است .
تاريخ‌نگاران پان‌ترکيست‌ مي کوشند که با شاخ و برگ‌هاي داستاني، هرچه بيشتر تاريخ ترکان را در هاله‌هاي وهم‌انگيز اساطيري فرو برند و آن را در پيچاپيچ دهليز ناشناخته‌هاي دوران باستان بگردانند تا بلکه بهتر بتوانند از دل آن، به جعل تاريخ دلخواه خود بپردازند .



آذرآبادگان ، سرزمین اصیل ترین آریاییان

نام آذربايجان که به بخشي از سرزمين باستانی ايران اتلاق مي شود، از حدود 2400 سال پيش ، يکي از مشهورترين نامهاي جغرافيايي ايران مي باشد ودر هر دوره با حوادث تاريخي مهمي همراه بوده است (1).
آذربادگان ، آذربايگان وآذربايجان ، هر سه شکل در کتابهاي فارسی آمده است . فردوسي نیز از آذرآبادگان ياد کرده است:

به يک ماه در آذرآبادگان ببودند شاهان وآزادگان

آذربایجان در دوران هخامنشیان به نام ماد ( ماد کوچک )نامیده می شد و از مهمترین و بزرگترین ایالتهای ایران به شمار می رفت .
استرابون ، جغرافی نگار یونانی که کتاب خود را در زمان اشکانیان پدید آورده است می گوید:
« چون اسکندر بر ایران دست یافت ، سرداری به نام آتورپات در آذربایگان برخاست و نگذاشت آن سرزمین که بخشی از ماد و به نام ماد کوچک معروف بود به دست یونانیان افتد.از آن پس سرزمین مزبور به نام آتورپاتکان خوانده شد.
آتورپاتکان از سه پاره ی آتور یا آذر و پات و کانبرگرفته شده است که معنی آن سرزمین یا شهر آذرباد می باشد(6)
اگر چه آذر بمعني آتش در زبان دري است نه پهلوي ، در پهلوي آذر ، آتور تلفظ مي شود و همانست که قسمت اول نام اصلي آذربايجان که آتورپاتکان است را تشکيل می دهد وامروز مسلم است که نام آتورپاتکان که بمرور دگرگون شده بصورت ،آتوربادگان و سپس آذربادگان وسپس آذربايگان و در آخر آذربايجان نام گرفت. و از نام خانواده آتورپات گرفته شده که واژه ترکيبي پهلوي است معادل فارسي آن آذربد است به معني نگهدارنده آتش يا دارنده ی آتش يا مسئول وخدمتگزار آتش است ، زيرا که آتشکده ي آذرگشب (يا آتش مخصوص پادشاهان و ارتشتاران ايران در همان خطه شعله ميکشيده واستاندار آذربايجان ، نگاهبان آتش مزبور نيز بوده است) و در دوران ساساني به آن کشور مغان مي گفتند(7)
مردم آذربايجان باوجود هجوم های اقوام مخالف ،سنن بومی خود را حفظ کرده اند وبسياری از آداب ورسوم ايران کهن ، درميان مردم اين سامان به صورتهای گوناگون باقی مانده است.
مردم آذربايجان در دوستی ثابت قدم،دربرار مشکلات شجاع ومقاوم هستند.
از جمله خصلتهای آنان مهمان نوازی،سلحشوری ،آزادمنشی ،راستگويی ،مرزداري و تعصب مذهبی است (می توان به بابک خرم دين اشاره کرد که در دفاع از دين وکشور خود ايران چگونه چندين هزار عرب را نابود کرد. )
در تمام دوره های تاريخی ،احساسات وطن دوستی آنان ضرب المثل بوده است .قيامهای مدوام مردم اين استان در زمان جنگ های ايران وعثمانی وايران وروسيه و... از برجسته ترين فداکاري هايی است که در تاريخ ايران جاودان خواهد ماند.

آذريها ،

آذريها ، اصيل ترين افراد ايرانی واز نژاد آريايی هستند .اين قوم از نژاد آرين می باشند که زبان وخصوصيات کلی ايرانيان دوره هخامنشی ،اشکانی وساسانی را حفظ کرده اند. همانطور که بر همه روشن است مردم آذربايجان از بازماندگان و نوادگان مادها (شاخه ای از آريانهايی که به ايران آمدند) می باشند تا اينکه به مرور زمان در نتيجه ی تاخت و تاز ترک و مغول دسته های گوناگونی از اين نژاد در اين منطقه سکونت گزيدند و آميزشهايی بين نژاد اصلی و مهاجمان رخ داد . با اين حال تيره های مهاجر به دليل کمی نفوس نسبت به ساکنان محلی نابود شده و تقريبا اصالت نژاد اوليه نگاهداری شد.(رضا . دکتر عنایت الله .آذربایجان و آران ص 11) پیش از ورود مادها به این سرزمین ، مردمی در آذربایجان غربی زندگی می کردند که بومی محل بودند وبه زبان خاصی سخن میگفتند .چون مهاجرت آریاها آغاز گشت،آنان به مانند بقیه بومی های ایران ،همانند لرها ، حکومت آریایی های مهاجر هم نژاد خود را پذیرفتند وبه تدریج آداب ورسوم وزبان يکدیگر را قبول کردند.

زبان پارسی قدیم زبان پارسها وهخامنشیها و زبان پهلوی ویژه اشکانیان و ساسانیان بود، و زبان اوستایی به وسیله ی مادها به کار می رفت که محل استقرار آنان آذربایجان و نواحی دیگر در غرب وشمال غرب ایران کنونی بود. (صفری،بابا.اردبیل در گذرگاه تاریخ،جلد2 ، تهران 1353 ،صفحه 57) از نوشته های نویسندگان سده های اسلامی ،چنین برداشت می شود که در قدیم زبان یا نیم زبانی که در آذربایجان سخن گفته می شده،شاخه ای از زبان فارسی بوده و آن راآذریمی نامیده اند.چنانکه نیم زبانی که در اران رایج بوده ارانی میخواندند.

در آن زمانها نشانی از زبان ترکی در آذربایجان و اران وجود نداشت.مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بوده سخن میگفتند. این زبانمانند زبان کنونی آذربایجان وپیش از آن دارای لهجه های مختلف بوده است .زبان کنونی مردمآذربایجان از قالب ترکی وایرانی تشکیل شده است . گروهی از مردم آذربایجان به زبانهای هرزنی،کرنیگانی ، تاتی سخن می گویند که بعضی زبانشانسان در اینکه لهجه ها رابتوان از بقایای زبان آذری دانست تردید دارند.می توان به طور خلاصه گفت که زبان ترکی فعلی رایج در آذربایجان زبانیست که به تدریجدر طی چند مرحله و چند صد سال بر مردم این استان غالب شد .

تا دویست سال پیش ،در کل آذربایجان،زبان مردم زبان فارسی بوده است و آذری که هر دو از یک ریشه هستند.زبانی مجهول و مجعول به نام ترکی در آذربایجان اصلا وجود نداشته است. برهمین اساس مردم آذربایجان به ویژه دانشمندان آذربایجان تمام آثار خود را به زبان فارسی نوشته اند.. آثار قطران تبریزی ، حسام خویی،هندوشاه نخجوانی ،محمدحسین بن خلف تبریزی ،عبدالکریم ایروانی تبریزی،عباسقلی آغا باکیخانوف و دانشمندان دیگر که هم و غم اینها رشد ادب و زبان فارسی بوده است و در آثار این دانشمندان هیچ اشاره ای به زبانی مجعول و مجهولبه نام ترکی و نژاد ترک نمی بینیم. در زمان قطران تبریزی روادیان و شدادیان کردتبار بر مناطق آران و آذربایجان حکومت میکردند و زبان این منطقه به روایت سیاحان و گردشگران در آن دوران ترکی نبود. اما عده ای از ترکان اغوز از قلمرو غزنویان به این دو ناحیه گريخته و با بومیان منطقه درگير شده بودند.
قطران تبريزی نيزدر بسياری از چکامه هايش ترکان را شايسته سرزنش دانسته و انان را سخت نکوهش کرده است .
نمونه هايی از ان ابيات در ذيل می ايد :
اگر بگذشت از جيحــون گروه ترکمانـــان را // ملک محمـــــــود کــاو را بود زابل کان در سنجر
....
زمانی تازش ايشان به شروان اندرون بودی // زمانـــی حملـــه ايشان بــــه اذربايگــــان انــدر
نبود از تازش ايشان کسی بر چيز خود ايمن // نبود از حمله ايشان کسی بر مال خود سرور (شهرياران گمنام، 1377، ص۱۶۰)
شده چون خانه زنبور با غم از ترکان // همی خلند به فرمان ما چو زنبورم (همان، ص۱۹۷)
قطران در يکی از سروده هايش به هنگام ستايش يکی از فرمانروايان بومی اذربايجان عامل عدم پيشرفت کار او را حضور ترکان برشمرده است :
گر نبودی آفت ترکان به گيتی در پديد // بستدی گيتی همه چون خسروان باستان ( همان، ص۱۹۷)
قطران در بدگويی و مذمت ترک تباران چنان سخن گفته که حتی انان را موجب ويرانی ايران زمين برشمرده و اين مفهوم به روشنی از بيت زير که در ستايش اميری از اميران اذربايجان سرايش يافته برمی ايد :
اگر چه داد ايران را بلای ترک ويرانی // شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند ياری ( همان، ص۱۹۷)
اين شاعر اذربايجانی در يکی ديگر از چکامه هايش که در قالب قصيده سروده است ترکان را خونخوار و جرار و غدار و مکار خوانده است :
کمــــر بستند بهــــر کيــن شه ترکان پيکاری // همـــه يکـرو به خونخواری همه يکدل به جراری
يکی ترکان مسعودی به قصد خيل مسعودان // نهاده تن به کين کاری و دل داده به خونخواری
....
چــه ارزد غـدر با دولت، چه ارزد مکـر با دانش // اگـرچـه کــــار ترکان هست غــداری و مکــاری( همان، ص۱۷۲)

اولین دستور زبان فارسی توسط خود آذریها در قرن 13 نوشته شده است.بخشی از آثار مختلف دانشمندان آذربایجانی در این دوران تاریخی که به صورت رساله ای مستقل و یا ضمیمه ای ، حاوی موضوعات مختلف دستوری زمان خود بوده است،دست به دست و نسل به نسل گذشته و به دست ما رسیده است.اولین گام در زبان شناسی فارسی در قرن یازدهم در آذربایجان برداشته شده است و می توان گفت این علم در آذربایجان بنیان گذاری شدهاست.به طوریکه قطران تبریزی ، شاعر مشهور آذربایجانی، با نوشتن قاموس فارسی کوره راهی برای این علم گشود.هم چنین اولین فرهنگ های فارسی،آذری،اولین کتابچه های گرامر و غیره ، توسط دانشمندان آذربایجان در زبان شناسی و ادب فارسی در ادوار مختلف تاریخ در کشورهای هندوستان ، ترکیه و ایران و سایر کشورهای شرقی مشاهده شده و آثارشان جزو کتایهای پرارزش است که به گنجینه ی زبان شناسی فارسی ، غنا بخشیده است.
ما در ایران نژاد ترک و زبانی به نام ترکی نداریم.آذریان آریایی اصیل و ایرانی هستند.زبان ترکی از بیخ و بن یک چیز تراشیده شده و مجهول و مجعول است. تمام واژه های آذری را ما ریشه اش را در زبان پهلوی ساسانی و آوستایی داریم.حتا زبان استانبولی نیز برگرفته از زبان آذری ایرانی است.شاعر بزرگی مثل شهریار زبان ملی را زبان فارسی میداند و در شعری می گوید:

گرچه شیرین است زبان مادری/ لیک اگر ایران نگوید لال باد از وی زبان

آثار مربوط به زبان شناسی به جا مانده از دانشمندان آذربایجانی قرن های یازدهم تا چهاردهم در مطالعه ی تاریخ زبان شناسی فارسی دارای اهمیت بسیاری است. بیشتر مولفان قرن نهم و دهم لغت فرس ( یعنی زبان فارسی ) را به گروه زبانهای ایرانی اتلاق می کردنند همچنان که اصطلاح فهلوی را برای زبان اصفهان ، ری ، همدان ، نهاوند و آذربایجان . مولفان زبان آذری را بابر با دری و پهلوی یاد می کنند. تحقیقات نشان می دهد که آذری به تالشی نزدیک بوده که ویژگیهای اساسی زبان مادها را در خود نگاه داشته است(و بدیهی است که هیچ یک از این اقوام از نژاد ترک نبودند) بر اساس سخنان یاقوت زبان مردمان دشت مغان به زبان های گیلان و تبرستان نزدیک بوده است . دانشمندان آذربایجانی که از قرن یازدهم خدمات شایانی به ادبیات و زبان شناسی فارسیکرده بودند،این روند را در قرن شانزدهم نیز ادامه دادند.بسیاری از دانشمندان ، ادباو شعرای آذربایجانی در ولایات مختلف ایران زندگی می کردند و فعالیت هنری ، علمی خود را وقف فرهنگ اقوام ایرانی از جمله تحقیق درباره ی زبان و ادبیات فارسی کردند.تحقیقات نشان می دهد که نفوذ و گسترش زبان فارسی در قرن های 15 و 16 در ترکیه ، زمینه را برای تالیف فرهنگ های توصیفی و دوزبانه فراهم کرد و تعداد زیادی فرهنگ فارسی _ ترکی نوشته شد.اما در اواخر قرن شانزدهم در اثر ضعف امپراتوری عثمانی و درنتیجه کم شدن توجه به زبان فارسی فامکان تدوین فرهنگ فارسی و تحقیقات مسایل زبان شناسی و ادبیات فارسی محدود شد. در میان فرهنگ های تالیف شده در قرن هفدهم به آثار بسیاری از دانشمندان آذربایجانی برمی خوریم.فعالیت دانشمندان آذربایجانی مقیم هندوستان در زمینه ی زبان شناسی و ادب فارسی مصادف با دومین مرحله ی رشد زبان شناسی فارسی در این کشور به خصوص قرن هفدهم است.در این دوران کسانی چون محمودبیک بن عبدالله فسونی تبریزی ،محمدحسین بن خلف برهان تبریزی ،علی یوسف شیروانی و سایرعلمای مشهور آذربایجانی ،آثار باارزش به گنجینه ی زبان شناسی و ادب فارسی در هندوستان تقدیم داشته اند.تمامی این ها ثابت می کند که مهاجرت آذربایجانی ها در قرن هفدهم به هندوستان موجب تربیت گروهی از دانشمندان در رشته های مختلف علوم از جمله زبان شناسی فارسی بوده است.البته دانشمندان ما در این دوران علاوه بر هندوستان در سایر کشورهای شرقی از جمله در زادگاه خود نیز مشغول فعالیت در زمینه ی زبان شناسی و ادب فارسی بودند و با آثار پرارزش خود ،این گنجینه را غنا بخشیده اند. عبدالله اونکوتی ،دانشمندان آذربایجانی ،فرهنگ توصیفی فارسی خود «تحفة الابواب» را در زادگاه مادری اش ، شیروان،نوشته است.
اخیراً با بودجه ی هنگفت وزارت ارشاد،یکی از مزدوران که زمانی عضو حزب توده بود و سپس از توده به خاطر کلاهبرداری اخراج شد،چند جلد کتاب درباره ی بنیان تاریخ ایران به نام دوازده قرن سکوت نوشته است که هیچ کدام از مطالب کتاب دارای سند و مأخذ علمی نمی باشد.ایشان حتا زبان فارسی را خوب نمی دانند و اغلاط املایی در نوشته هایش دیده می شود.ایشان چنین حمله ای را به زبان فارسی داشته و گفته که زبان فارسی برگرفته از زبان مجهول عربی است.وی هیچ آگاهی از علم زبان شناسی و تاریخ ندارد.پان ترکیست ها نیز نظرات مجهول و غیر علمی ،همچون این نویسنده ی مزدور مذکور دارند.زبان فارسی یک پشتوانه ی علمی تاریخی دارد. زبان آوستایی و پهلوی از زبان های بنیادین جهان است که تقریباً تمام زبان های جهان به این دوزبان برمی گردد.حتا زبان عبری،عربی و لاتین قدیم از نظر ریشه شناسی(اتیمالوژی)برمیگردد به زبان آوستایی. زبان ترکی یک زبان کاملاً مجهول و مجعول است و هیچ سندعلمی درباره ی این زبان نداریم و این زبان در هیچ کجا شناخته شده نیست.در یکی از مقالات پان ترکیست ها جایی خواندم که گفته بود:یونسکو زبان ترکی را سومین زبان زنده ی دنیا و زبان فارسی را لهجه ی 83زبان عربی دانشته است..پان ترکیست ها متاسفانه سواد علمی نیز ندارند و علم و دانش خود را بر پایه ی جهالت و نادانی بنیاد گذارده اند.متاسفانه هم اکنون نزدیک به 73 روزنامه،هفته نامه و مجله ی پان ترکیستی با مجوز وزارت ارشاد در کشور فعال و علیه تمامیت ارضی کشور و تبلیغ زبان مجهول و مجعول ترکی،به ترکتازی مشغول هستند.در صورتی که آذریان آریایی اصیل هستند و هیچ ارتباطی بین ترک مغول و آریایی نژاد وجود ندارد.

بن مایه ها


1- فقيه،دکتر جمال الدين .آذربايجان ونهضت ادبی آن ، صفحه 1
2- طاهری دکتر ابوالقاسم .جغرافیای تاریخی مازندران گیلان و آذربایجان از نظر جهانگردان ص 74
3- بار تولد.واسیلی.تذکره جغرافیای تاریخی ایران ص 267
4- پور محمد علی شوشتری.پروفسور عباس.ایران نامه یا کارنامه ی ایرانیان ج 2 ص 367
5- هرودت .تواریخ ص 46
6- دفتر فنی سازمان برنامه و بودجه.عمران منطقه ی آذربایجان ص 27
7-.فريدون جنيدی- کتاب مهاجرت آرياييان – صفحه 95و94

Borna66
09-14-2009, 08:04 PM
بررسی و آناکاوی کتاب يکهزار واژه اصيل ترکی در پارسی - بخش يکم


يکی از روشها و ترفندهای راهبردی گروهها و باشندگان پان ترکيست همانا کوبيدن و خوار داشتن زبان و فرهنگ شکوهمند و درخشان پارسی می باشد.اين نگونبختهای دربدر که هر از چندگاهی و همراه با دگرگونيهای سياسی در جهان خود را به نيرويی بيگانه می آويزند ، با اين کار خود برآنند تا هم ميهنان آذری ما را از پيشينه و فرهنگ درخشان ايرانی-آذری خودشان بيزار کنند تا راه برای رسيدن به اهداف شومشان هموار شود.
پان ترکيستها در اين راه از هيچ دروغ و ياوه بی سر و ته ای نمی پرهيزند و هر آن دروغی را که می توانند در مغز بسازند بر زبان رانده و در رسانه های نوشتاری و ديداری و گفتاری خود می پراکنند.
برای اين کار يک سوگ و يک شادی می توان انگاشت.سوگ از آن رو که آدمی براستی از اينکه يک هم ميهنش که تا ۵۰۰ سال پيش چنان به او پيوسته بوده که در انگاره هم نمی گنجد ،اکنون و به انگيزه پيشکاری بيگانگان بيايد و همه فرهنگ و پيشينه درخشان آذری خويش را بفروشد و شادی نيز از آن روی که اينان با سرهم کردن اين ياوه ها براستی پايه دانش و آگاهی و سواد و فرهنگ خويش را به همگان می نمايانند و کار را برای پاسخهای دندان شکن و کوبنده بسی آسان می گردانند.
راست بخواهی اگر در ميان اين دسته بگردی کمتر انسان فرهيخته و باسواد و دانش اندوخته ای می يابی.بيشتر اينان مشتی بی سواد نگون بخت هستند که گمان می کنند با گفتن واژگان آنچنانی همچون (( اتيمولوژی )) و براه انداختن هو و جنجال می توانند دگرانديشان و خرده گيران خويش را از ميدان بدر کنند.و شگفت انگيزتر اينکه باز آن انگشت شمار دانش اندوختگانشان نيز چنان در پی ورزيهای خردسوز خويش غرقه گشته اند که يارای بررسی و پژوهش دانش بنياد و خردمندانه و بدور از باورهای آيينی را نمی دارند.
يکی از اينان جناب پژوهشگر و زبان شناس بزرگ!! (( محمد صادق نائبی )) می باشد.ايشان که پيشينه سالها شاگردی در پيشگاه استاد پان ترک (( محمد صديق )) را داشته اند درنخستين کار پژوهشی خود کتاب (( يکهزار واژه اصيل ترکی در پارسی )) را نوشته اند که بررسی آن کار اصلی اين نوشتار می باشد.
آنچه که از فرنام کتاب بر می آيد اين است که پژوهشگری آمده و با جستن و کاوش در ميان واژگان پارسی ، آندسته از واژگانی را که از زبان ترکی به آن اندرآمده را يافته و گردآورده است.تا اينجای کار و بر اين بنياد نمی توان کوچکترين خرده و نکوهشی بر ايشان گرفت.چه بر همگان روشن است که بايای هر پژوهشگر رها از هرگونه دلبستگی به کيش و آيينی ويژه اين است که بی پروا به کنکاش بپردازد و آميغها را از لابلای ناراستيها و بنهفته ها بکاود و بيابد و همگان را از ميوه های کار خود بهره مند سازد.اين آيين جاودانه پژوهش و پيمان کار پژوهشگريست که به هيچ روی و هيچ بهانه ای نمی بايست ناديده گرفته شود.
ولی سوگمندانه بايد گفت تنها چيزی که در اين کتاب نشانی هم از آن يافت نمی شود همين است.يعنی بی يکسونگری و خردورزی.در جايجای کتاب بسی کژرويها و جانبداريهای خردسوز يافت می شود که کتاب را تا پايه يک نوشتار بی ارزش پان ترکيستی که تنها بدرد دلخوش بودن اين دسته بيچاره به زبان بيمايه ترکی می خورد پايين آورده است.من اين را از روی پی ورزی و باورمندی و يکسونگری نمی گويم.برای نمونه و برای اينکه دريابيد که اين بزرگوار!! تا بکجا بر آيين پان ترکيستی خود پايفشاری می کند و خواهان جستن آميغ نيست اين بخش از ديباچه ای را که خودش در پايگاه تريبون (http://www.tribun.com/) نوشته بی کم و کاست می آورم:

{{ اگر مي بينيم زبان انگليسي بخاطر داشتن زبان تکنولوژي ، غالب واژه هاي فني زبانهاي ديگر را تشکيل مي دهد و يا زبان عربي بخاطر داشتن مفاهيم اسلامي ، واژه هاي مذهبي زبانهاي مسلمانان را از آن خود مي کند ، پس بايد احتمال دهيم زباني مانند ترکي که متکلمان آن هزاره هائي چند بر شرق و غرب عالم حکومت کرده اند و مردمان جهان از انگليسي و اسپانيائي و عربي و فارسي و چيني و روسي و آلماني و ... را تحت لواي خود قرار داده اند ، در زبانهاي ديگر رد پائي بايد داشته باشد. چون ترکان جهان در طول هزاران سال تمدن ، مرزي براي حکومت نداشته اند ، پس به جرأت مي توانيم بگوييم: هيچ زباني در کره خاکي نيست مگر آنکه رد پائي از زبان ترکي در آن وجود داشته باشد. اروپائيان با علم بر اين نکته ، تحقيقات گسترده اي روي اين موضوع انجام داده و نتيجه گرفته اند که 40 درصد زبان ايتاليائي ، 20 درصد زبان انگليسي ، 17 درصد زبان آلماني و ... از واژه هاي زبان ترکي تشکيل شده اند. اجازه بدهيد اينگونه بگوييم: اگر ترکي نبود ، يک پنجم زبان انگليسي و دو پنجم زبان ايتاليائي حذف مي شد.
پس شکي نمي ماند که اين زبان تاريخي و قدرتمند ، در زبانهاي همسايه خود (از نظر جغرافيائي نه ساختاري) مانند چيني و عربي و فارسي نيز نفوذ فراواني داشته باشد. از اين ميان ، زبان فارسي بيش از ديگران در معرض ورود واژه هاي ترکي قرار گرفته است. دليل آن دو مسئله بيش نيست: يکي بخاطر حاکم بودن ترکها بر ايران (فقط بعد از اسلام را اگر در نظر بگيريم ، 1100 سال ترکها در ايران حکومت کرده اند). ديگري ترکان پارسي گوي بوده است. غالب شعراي ترک ، اشعار خود را پارسي سروده اند. يا اينطور بگوئيم: شعراي فارسي غالبا ترک بوده اند. علت آن بيشتر به ساختار شعري زبان فارسي برمي گردد که تعريف و تمجيد شاهان يا به اصطلاح معشوق با اين زبان راحتتر است. از طرفي امرار معاش شاعران بيشتر با هديه اي بود که شاهان در ازاي تعريف و تمجيد آنان به شاعران مي دادند. براي همين فردوسي از دربار غزنوي فرار کرد و شعراي دوره صفوي بخاطر بي توجهي دربار به اشعار تعريف و تمجيدي متلاشي شدند و غالبا به هندوستان رفتند.}}

نيک نگريستيد؟! ايشان نخست با پيشگويی بسبک کاهنان و کارپردازان پرستشگاههای هزاره های آغازين تاريخ می گويد که از آنجا که نژاد ترک يکچندی بر بخشی از گيتی فرمانروايی می کرده و گويا هيچ مرزی هم برای اينکار نداشته !! پس بيگمان بايد در هر زبانی يکچند از واژگان ترکی رخنه کرده باشد!!
گذشته از اين پيشگويی خنده دار ، هم سنجی خردسوز اين نادان بی نوا ميان زبانهای انگليسی ،عربی و ترکيست.او خود می گويد که آوند اينکه واژگان بسياری از انگليسی و عربی به ديگر زبانها راه يافته داشتن زبان فن آوری و زبان اسلامی می باشد و سپس چنين می گويد که پس زبان ترکی نيز می بايست بيگمان از چنين جايگاهی برخوردار باشد!! از ايشان بايد پرسيد که آخر زبان ترکی به کدامين آوند می بايست چنين باشد در حاليکه خود فرمانروايان ترک به پارسی سخن می گفته اند؟ آيا اينکه ترکان يکچندی با زورگويی و چپاولگری بر ديگر مردمان چيره گشته بوده اند می تواند مايه رخنه واژگان اين زبان در زبانهای ديگر شود؟ آنهم در هنگامی که خود ترکان زبان پارسی را زبان رسمی کشورهای زير فرمانشان کرده بودند؟
درباره ياوه سرايی ايشان که می گويد بيش از ۴۰٪ واژگان زبان ايتاليايی ، ۲۰٪ انگليسی و ۱۷٪ آلمانی وام گرفته از ترکی می باشد من گمان می کنم داوری را به خود شما خواننده گرامی واگذارم بهتر باشد! تنها اين را بگويم که ايشان پس از سرودن اين جوک شادی آور و برای گرفتن ژست بهتر آمده است و چنين می گويد که (( اجازه بدهيد اينگونه بگوييم: اگر ترکي نبود ، يک پنجم زبان انگليسي و دو پنجم زبان ايتاليائي حذف مي شد.)) بی نوای بيسواد چون توان آماريدن ( = حساب کردن) نسبت واژگان ترکی در زبان آلمانی را بر پايه يک پنجم نداشته از آن درگذشته است و از ۱۷٪ واژگان ستمديده ترکی به آسودگی گذشته است.!!
سپس اين پژوهشگر ارجمند !! در آناکاوی و ريشه يابی چگونگی و چرايی فرآيند اندرآمدن واژگان ترکی به زبان پارسی به ياوه هايی می پردازد که از يکسو گواه بيسوادی و بيخردی خودش و استاد صديق نگون بختش و از ديگر سو بهترين پدافند از زبان شيرين و شکوهمند پارسی می باشد! ايشان می گويد دومين آوند رخنه واژگان ترکی به پارسی (( ترکان پارسی گوی)) بوده اند!! به خواننده يادآور شوم که اين ترکان پارسی گوی آن چامه سرايان بزرگواری هستند که در ايرانی بودن آنان و پارسی بودن آنان جای کوچکترين گمانی نيست.شگفت اينجاست که برخی ازاين (( ترکان پارسی گوی)) چنان از ترک و ترکی بيزار بوده اند که گاه چامه هايی چنان نکوهش آميز برای اين نژاد ددمنش سروده اند که گمان می برم اگر ترکان يکی از اين چامه ها را بخوانند سراينده اش را به (( شوونيسم )) و (( پان فارسيسم)) خواهند خواند!!
باز پس از اين برهان شگفت آور پژوهشگر بزرگ ما !! پای در ميدانی ديگر می گذارد و باز پايه سواد و دانش خويش را بيشتر و بيشتر می نماياند.ايشان می گويد ترکان ( همان چامه سرايان ترک ستيز!!) از اين روی به پارسی می سروده اند که ((علت آن بيشتر به ساختار شعري زبان فارسي برمي گردد که تعريف و تمجيد شاهان يا به اصطلاح معشوق با اين زبان راحتتر است. از طرفي امرار معاش شاعران بيشتر با هديه اي بود که شاهان در ازاي تعريف و تمجيد آنان به شاعران مي دادند. براي همين فردوسي از دربار غزنوي فرار کرد و شعراي دوره صفوي بخاطر بي توجهي دربار به اشعار تعريف و تمجيدي متلاشي شدند و غالبا به هندوستان رفتند))!!
براستی که بايد گفت ايرانيان!! خوش باشيد که خداوند دشمنان شما را از گروه نادانان و کدنگان روزگار آفريده است!!
من از شما می پرسم:
آيا تا کنون کسی را می شناخته ايد که چنين شيوا و زيبا پارسی را بستايد؟
خود نگون بخت بيچاره اش می گويد که زبان پارسی برای چامه سرودن بسی شايسته تر و درخورتر از ترکی بوده است و می باشد!! ديگر من چه بگويم؟
زيباتر از اينها ، دو گاف بزرگيست که اين بدبخت بی نوا درباره ترک و ترکی داده است.نخست شاهان را با معشوق يکی ميداند!! که بخوبی ذوق و هنر و توان زيبايی شناسی اين پان ترک بدسگال را می نماياند!
سپس فردوسی بزرگ را به مزدوری و صله خواری شاهان می خواند!! گويا اين مزدور گجسته فردوسی را با خود کوچکش سنجيده است که هر کاری را برای مزد و پاداش و جيره و به سفارش کارفرمايانش انجام می دهد!!
وانگهی !! از اين نادان بايد پرسيد :
اين چه زبان (( تاريخی و نيرومندی)) !! است که پس از ۷۲۰۰ سال !! هنوز نتوانسته (( ساختار شعری )) خود را برای چامه سرودن به سبک پارسی بيارايد و شايسته گرداند؟!


گمان می کنم برای بخش نخست بررسی و آناکاوی اين کتاب همينها بسنده باشد.مانده سخن را در روزهای آينده پی خواهم گرفت.

Borna66
09-14-2009, 08:05 PM
بررسی و آناکاوی کتاب يکهزار واژه اصيل ترکی در پارسی-بخش دوم
پان ترک به دزدی دست می يازد!


اين يادداشت را با ياری جستن از سرور داريوش کيانی ويراسته ام.

در بخش نخست برخی از کژرويها و بيسواديهای نويسنده نادان کتاب (( يکهزار واژه اصيل ترکی در پارسی )) را در ديباچه ای که در پايگاه تريبون نوشته بود نماياندم.در اين بخش برآنم تا واژه دزديهای بی آزرمانه اين پان ترکيست بدسگال را آشکار کنم.نائبی در کتابش سخن از ۱۰۰۰ واژه (( ترکی اصيل)) بميان آورده است.او بگمان خود با ريشه يابی روشن کرده که اين واژگان ترکی اند.در اين باره نخست بايد گفت بسياری از واژگانی که او گفته از بنياد ترکی نيستند که در پارسی کاربرد داشته باشند يا نه !
برخی از واژگانی که در کتاب آورده شده تازی-سامی هستند، برخی روسی ،بسياری مغولی و شرم آور اينکه بخش بزرگی از آنان پارسی سره و ناب هستند که بدست اين پان ترک نگونبخت برای پرمايه کردن زبان ترکی دزديده شده اند .
و دوم اينکه بيشتری اين واژگان از کمترين کاربردی در پارسی برخوردار نيستند! ( اين بخش را در روزهای آينده خواهم شکافت)
اکنون من نزديک به ۲۵۰ واژه از اين ۱۰۰۰ واژه ناب! ترکی را می آورم تا ببينيم که سواد و دانش زبان شناسی پان ترکها تا کجاست!
به اين واژه های ناب! ترکی نگاه کنيد:

۱-آيينه ۲-آباد ۳-آيين ۴-آتش ۵-آذربايجان ۶-آرزو ۷-آرش ۸-آرمان ۹-ارگ ۱۰-ارمغان
۱۱-آريا ۱۲-آرين ۱۳-آز ۱۴-آزار ۱۵-استاد ۱۶-آستان ۱۷-آستر ۱۸-آستين ۱۹-آسمان
۲۰-آشاميدن ۲۱-اشکانيان ۲۲-آغاز ۲۳-افشين ۲۴-الک ۲۵-الگو ۲۶-آلو ۲۷-اميد ۲۸-انار
۲۹-آناهيتا ۳۰-آواره ۳۱-آهسته ۳۲-آهو ۳۳-ايران ۳۴-ايرج ۳۵-بابک ۳۶-بار ۳۷-باز
۳۸-باغ ۳۹-بام ۴۰-بانگ ۴۱-بخش ۴۲-برابر ۴۳-برگه ۴۴-بزرگ ۴۵-بزک ۴۶-بغ
۴۷-بوران ۴۸-بو ۴۹-بوته ۵۰-بها ۵۱-بيستون ۵۲-پاره ۵۳-پاياپای ۵۴-پخش ۵۵-پرت
۵۶-پرداخت ۵۷-پرز ۵۸-پنبه ۵۹-پور ۶۰-پولاد ۶۱-تاراج ۶۲-تاراندن ۶۳-تازی ۶۴-تالار
۶۵-تاوان ۶۶-تپه ۶۷-تخم ۶۸-تر ۶۹-تراش ۷۰-تک ۷۱-تلاش ۷۲-تن ۷۳-تنور
۷۴-توران ۷۵-تور ۷۶-تورج ۷۷-توسن ۷۸-تيز ۷۹-تيمار ۸۰-جرگه
۸۱-جوشيدن ۸۲-چابک ۸۳-چالاک ۸۴-چخيدن ۸۵-چدن ۸۶-چرک ۸۷-چنگال ۸۸-چوب
۸۹-چوپان ۹۰-چون ۹۱-خانوار ۹۲-خانه ۹۳-خرده ۹۴-خواب ۹۵-خواجه ۹۶-خوب
۹۷-خوار ۹۸-خون ۹۹-داغ ۱۰۰-دام ۱۰۱-دانه ۱۰۲-دبير ۱۰۳-دچار ۱۰۴-درد
۱۰۵-درنگ ۱۰۶-دريا ۱۰۷-دره ۱۰۸-دژ ۱۰۹-دشمن ۱۱۰-دشنه ۱۱۱-دلواپس
۱۱۲-دلير ۱۱۳-دوختن ۱۱۴-دود ۱۱۵-دورگه ۱۱۶-دوش ۱۱۷-دهل ۱۱۸-ديگر
۱۱۹-ديوار ۱۲۰-رشته ۱۲۱-سامان ۱۲۲-سالار ۱۲۳-سخن ۱۲۴-سرکه ۱۲۵-سرگين
۱۲۶-سرمه ۱۲۷-سکو ۱۲۸-سنگر ۱۲۹-شاباش ۱۳۰-شاخ ۱۳۱-شاخه ۱۳۲-شاه
۱۳۳-شانه ۱۳۴-شبستر ۱۳۵-شبيخون ۱۳۶-غنچه ۱۳۷-غول ۱۳۸-کابين ۱۳۹-کر
۱۴۰-کور ۱۴۱-کتک ۱۴۲-کلوخ ۱۴۳-کند ۱۴۴-کوتاه ۱۴۵-کوچک ۱۴۶-کودک
۱۴۷-کوره ۱۴۸-کوزه ۱۴۹-گدار ۱۵۰-گستاخ ۱۵۱-گلشن ۱۵۲-گل ۱۵۳-گلوله ۱۵۴-گلين
۱۵۵-گور ۱۵۶-گوجه ۱۵۷-لاخ ۱۵۸-لاله ۱۵۹-لخشک ۱۶۰-مانند ۱۶۱-مغ ۱۶۲-مزد
۱۶۳-مژده ۱۶۴-من ۱۶۵-نرده ۱۶۶-نرگس ۱۶۷-نوکر ۱۶۸-واژگون ۱۶۹-ياوه ۱۷۰-تيشه
۱۷۱-باجه ۱۷۲-آل ۱۷۳-آلاله ۱۷۴-آلو ۱۷۵-بار ۱۷۶-پالان ۱۷۷-تمشک ۱۷۸-تنبک
۱۷۹-جاجيم ۱۸۰-جلگه ۱۸۱-جوجه ۱۸۲-چادر ۱۸۳-چراغ ۱۸۴-چکاچک ۱۸۵-چکش
۱۸۶-چلچله ۱۸۷-دنج ۱۸۸-چيت ۱۸۹-خل ۱۹۰-خورجين ۱۹۱-دالان ۱۹۲-ژنده
۱۹۳-ساغر ۱۹۴-کلنگ ۱۹۵-قشنگ ۱۹۶-ليوان ۱۹۷-يونجه ۱۹۸-چنگ ۱۹۹-تار
۲۰۰-کالبد ۲۰۱-يوغ ۲۰۲-يال ۲۰۳-همه ۲۰۴-هما ۲۰۵-وار ( پسوند) ۲۰۶-ننه ۲۰۷-گله
۲۰۸-مردمک ۲۰۹-کی ۲۱۰-کوی ۲۱۱-کوسه ۲۱۲-کند ۲۱۳-کندو ۲۱۴-کيپ ۲۱۵-کرنا
۲۱۶-کرشمه ۲۱۷-کاکا ۲۱۸-کرخت ۲۱۹-قهرمان ۲۲۰-پر ۲۲۱-طاق ۲۲۲-سريدن
۲۲۳-سپوختن ۲۲۴-زيلو ۲۲۵-دهل ۲۲۶-دهل ۲۲۷-دولاب ۲۲۸-دمر ۲۲۹-خامه ۲۳۰-کره
۲۳۱-خاشاک ۲۳۲-چه ( پسوند) ۲۳۳-چوگان ۲۳۴-چندش ۲۳۵-چنته ۲۳۶-توختن ۲۳۷-تور
۲۳۸-تنگ ۲۳۹-تنک
۲۴۰-عشق ( از ريشه اوستايی /ايش/ به چم خواستن)
۲۴۱-شک ( از ريشه اوستايی-سانسکريت /سک/ به چم انديشيدن)
۲۴۲-قربان ( ار ريشه اوستايی /کرپان/ به همين چم)
۲۴۳-قصه ( از ريشه اوستايی /کته/ به چم بازگفتن و روايت کردن)
۲۴۴-سيل ( ريشه پارسی باستان دارد به چم شناور بودن )

خب پس تا اينجای کار که نزديک به ۲۵۰ واژه برابر با ۲۵٪ يا يک چهارم واژگان کتاب ارجمند! (( ۱۰۰۰ واژه ترکی در پارسی )) از بنياد پارسی اند!
آنگونه که خود نائبی می گويد با ياری استادش صديق بيش از يکسال و نيم روی اين پژوهش کار می کرده است.پس برآمد اين است که اينان که خود را همه چيزدان از سومرشناس ( بيچاره سومر!) و ترکی دان ( بيچاره تر ترکی!) و ... می دانند ، بيش از يکسال و نيم داشته اند کار می کرده اند تا واژگان پارسی در پارسی را بيابند! براستی که آفرين بر اين پان ترکهای دانا!

ولی نه! گمان نکنيد که واژه دزدی اين دو استاد زبانشناس به پارسی ما پايان می يابد! نه!
زبانهای تازی-سامی،ارمنی،روسی،گيلکی،سان سکريت ،فرانسوی و از همه بيشتر زبان برادران مغولی ايشان! نيز از دزدی و تاراجگری اين پان ترکهای بدسگال زينهاری نداشته اند! باور نمی کنيد؟!
پس نيک بنگريد:
تازی-سامی:
۱-وطن ۲-متين ۳-ماوا ۴-ليلی ۵-قطار ۶-غازی ۷-عضو ۸-قلعه ۹-طائر
۱۰-طوق ۱۱-شاعر ۱۲-ساطور ۱۳-شاکر ۱۴-بخار ۱۵-حميل ۱۶-تام ۱۷-طوی
۱۸-خيل ۱۹-سارا ۲۰-سياق ۲۱-غداره ۲۲-شيما ۲۳-درک ۲۴-بغض ۲۵-دمار
۲۶-دماغ ۲۷-طيار ۲۸-عبير ۲۹-غوغا ۳۰-شمخال

فرانسوی:
۱-پالتو ۲-هالو ۳-کيوسک ۴-سوپ ۵-شارژ

روسی:
۱-بشکه ۲-درشکه ۳-ارس

سانسکريت:
۱-دهره ۲-چتر

گيلکی:
۱-کلوچه ۲-کولاک

کردی:
۱-کلوخ

لاتين:
۱-هاله

ارمنی:
۱-گوگوش

چينی:
۱-چای

بجز اينها سدها واژه مغولی نيز در کتاب هست که از آنجا که به فرهنگ ترکی-مغولی دسترسی نداشتم نتوانستم آنها را بيابم.ولی يکچندی از آنها را برای مانند می آورم:
ييلاق-قشلاق-گوزلوق-چريک-کاکل-ايلخان-قشون-جلو-قورمه-چاق-آقا-خانم-قيماق-چماق-آقاسی-آقچه و ....
البته بايد گفت که زبانهای ترکی و مغولی از يک ريشه هستند و خواهرهمديگر بشمار می آيند.مانند زبانهای عربی و عبری.ولی به هر روی با هم ناهمگونيهای فراوانی دارند و به هيچ روی نمی توان آنها را يک زبان انگاشت.گمان می کنم دست کم ۲۰۰ واژه مغولی نيز در کتاب به تاراج رفته باشند!

بدين سان تا کنون کم و بيش چيزی برابر ۵۰۰ واژه در کتاب هستند که از بنياد ترکی نيستند! به ديگر سخن نيمی از واژگان کتاب بدست نائبی بيسواد و استاد بيسوادترش دزديده شده اند!
و ای کاش که کژرويها و ناراستيهای کتاب به همينجا پايان می گرفت! ولی بايد گفت که از ۵۰۰ واژه مانده نيز بخش بزرگی از آنها نامهای ويژه ای هستند که يا نامها و فرنامهای فرمانروايان ترک و ترکمن گذشته هستند و يا نامهای ترکی هستند که هيچ ايرانی آنها را بر فرزندان خود نمی گذارد! و تازه بخش بزرگ ديگری هم واژگان ترکی هستند که پيش از اين و در دوران فرمانروايی ترکان بر ايران زمين روا گشته اند ولی اکنون ديگر کاربردی ندارند! و باز از همه اينها بدتر اينکه بخش ديگری نيز واژگان ترکی هستند که هيچگاه ، نه در گذشته و نه در امروز به پارسی اندرنيامده بوده اند!! تنها بخش بسيار کوچکی از اين ۵۰۰ واژه در پارسی امروزين کاربرد دارند که در آينده نشان خواهم داد که بخش بزرگ آنها هم بيشتر يا به شيوه زيست ترکی پيوسته است و يا به فرهنگ غلامی و نوکری آنها و يا نام پرندگان و گياهانی هستند که در سرزمينهای ترک نشين می زيند!
آری! اين است سيمای پان ترکيسم!

Borna66
09-14-2009, 08:05 PM
بررسي و آناكاوي كتاب يكهزار واژه اصيل تركي در پارسي-بخش سوم
در بخش دوم اين يادداشت ،250 واژه پارسي دزديده شده بدست نائبي و استاد صديق بي آزرمش را بهمراه انبوه واژگاني كه از زبانهاي ديگر به تاراج رفته بود نماياندم.
ولي كژروي و نابخردي شگفت انگيز ديگري كه اين پان ترك نگونبخت در كتابش بدان دست يازيده اين است كه نامهاي ويژه را نيز در ميان واژگانش آورده است.همانگونه كه مي دانيد يك واژه اي كه در يك زباني نام ويژه است و به هر آوندي به زباني ديگر اندرآمده را نمي توان در جرگه واژگان بيگانه به شمار آورد.براي مانند هنگامي كه فرمانروايان سلجوقي بر ايران زمين چيره بودند و نام خود را با خون در تاريخ اين سرزمين نوشتند ديگر اينكه ما بياييم و بگوييم كه واژه سلجوقيان كه اكنون به تاريخ پيوسته از تركي به پارسي اندرآمده سخن بسيار نادرستي است.يا براي واژه ترك.گويا نائبي نادان چشم اين داشته كه ايرانيان نام نژاد ترك را نيز با برابر پارسي اش كه همان درازگوش خودمان باشد بخوانند!
هيچ نابخردي نام يك نژاد و تيره را در شمار واژگان بيگانه نمي داند كه اين نائبي و استاد صديقش بدانند! اگر چنين است پس من مي پرسم كه آيا تركان نام نژادهاي گوناگون را ديگرگون مي كنند و آنگاه بكار مي برند؟ براي مانند نام نژاد چيني را چه مي خوانند؟ براستي كه از اين سخن خنده آورتر نمي توان يافت كه كسي نامهاي نژادها و دودمانهاي فرمانروا در گذشته را نيز در شمار واژگان بيگانه بداند!
بخشي ديگر از اين نامهاي ويژه نيز مشتي نام بدآهنگ تركيست كه گمان مي كنم حتي در ميان آذريان گرامي نيز كسي آنها را بر فرزندان خود بگذارد!
شمار نامهاي ويژه تركي-مغولي به بيش از 90 تا مي رسد:
1-اتابك 2-آتاترك 3-اغوز 4-افشار 5-آتيلا 6-ازبك 7-آلپ ارتونقا 8-آلپ ارسلان
۹-آق قويونلو 10-اوزان 11-اترك 12-ارسلان 13-آلتون 14-آلتون تاش 15-آلما 16-آلماتا
۱۷-اوزن حسن 18-اويغور 19-اياز 20-آي بك 21-آي تك 22-آيدا 23-آيدين 24-آيسان
۲۵-آيلا 26-آيلار 27-ايلاق 28-ايلخان 29-ايلك خانيان 30-آيلين 31-آيمان 32-اينج
33-باي سنقر 34-بايقرا 35-بلغار 36-بيگدلي 37-بيلقان 38-بيوك 39-ترك 40-تركان
۴۱-تركمن 42-تكش 43-تكلو 44-تگين 45-تيمور 46-جغتاي 47-چنگيز 48-خاقان
49-خاتون 50-خان باليغ 51-خزر 52-خلج 53-دولو 54-ساتلمش 55-سارواصلان
56-سبگتگين 57-سلجوق 58-سنجر 59-سنقر 60-سولماز 61-شاهسون 62-طرخان
63-طغتگين 64-طغرل 65-طلناز 66-طوغان 67-طوقاي 68-عالي قاپو 69-عيوض
۷۰-غجر 71-فغفور 72-قاآن 73-قاجار 74-قارقي 75-قبچاق 76-قتلق 77-قتلمش
۷8-قراخان 79-قراقوش 80-قرقيز 81-قرلق 82-قره تگين 83-قره سورن
84-قره قويونلو 85-قزاق 86-قفقاز 87-قلج خان 88-گوي ترك 89-گوركان 90-گورگور
۹۱-هون
بجز اينها نائبي مي خواهد اين نامها را نيز ترك كند:
قزوين-كاسپين-بلغار-آوار-سبلان-تكاب-اردبيل-مغان-همدان-كاشان-سيبري-سقز-و ...
بخش ديگري از ناراستي آشكار كتاب ، آوردن آندسته از واژگاني است كه در روزگاران گذشته و در دوران فرمانروايي تركان و تركمانان بر ايران زمين يكچندي روا شده بودند ولي اكنون ديگر كمترين كاربردي در پارسي امروزي ندارند.بيشتر اينان يا رده هاي سپاهي و ارتشي دوران گذشته ( بويژه صفويه) هستند و يا نام باژهايي كه براي كارهاي گوناگون از مردم مي ستانده اند.شمار اين واژگان نيز به 60 تا مي رسد:
1-آتيش باي: فرمانده آتش بار-از رده هاي نظامي دوران صفوي-اردو
2-آغاجي: پيك درباري در گذشته
3-آقاسي: متصدي
4-آقچه: زر يا سيم مسكوك
5-الجاميشي: فرمانبرداري نظامي
6-الجه: غنيمت
7-الچوق: گونه اي چادر تركمني
8-اواوغلي: نوكر دربار صفوي
9-اوپولي: باژي كه در دوران صفويان براي خانه مي گرفتند.
10-اون باشي: فرمانده گروه ده نفره در گذشته
11-باشي: پسوندي كه براي كارهاي گوناگون بكار مي رفته=اون باشي-طبيب باشي
12-بكتاش:نوكرهاي زير فرمان يك بيگ
13-بگتر: گونه اي جامه رزمي
14-بنجاق: سند رسمي در گذشته
15-پاشا: افسر
16-چاپار: نامه رسان-پيك سواره
17-خيلباش: فرمانده سواران
18-خيلتاش: فرمانده
19-داروغه: نماينده فرمانروا براي باژ گيري
20-ساخلو: پادگان
21-سخمه: اصطلاح نظامي
22-سرجوخه: فرمانده گروه 8 نفري
23-سورچي: راننده ارابه-طومار
24-غاميش: ابزار جنگي در گذشته
25-گزمه: شبگردي كه شهر را مي پاييده است.
26-يوز باشي: فرمانده گروه سد نفره در گذشته
27-دده :فرنام آموزگاران شاهزادگان صفوي
28-اتاليق : منصبي در دوره صفويان
29-يورت: چادر-خيمه گاه-خرگاه
30-يغلاوه: كاسه مسي دسته دار براي كشيدن خوراك سربازان
31-يرليغ: فرمان پادشاه
32-يرغو: فرمان-دادگاه
33-يراق: جنگ افزار
34-يتاق: نگهباني-پاسباني
35-ياسا: قانون-به سزا رساندن
36-يارماق: سكه -دينار
37-مين باشي: فرمانده گروه هزار نفري در گذشته
38-مزراق: زويبن-تير-نيزه
39-للة:فرنام آموزگاران و پرورش دهندگان شاهزادگان صفوي
40-گرك ياراق: گونه اي باژ در دوران صفوي
41-قوريلتاي‌: انجمن-سگالشگاهي كه براي گزينش تشكيل مي شده است.
42-قورچي: مسئول زرادخانه
43-قلق: پيشكاري
44-قلچاق: بازوبند
45-قلاوز: آيشنه-جاسوس-خبرچيني كه براي ارتش كار مي كرده است.
46-قلان: از باژهايي بوده كه هزينه سفر فرمانروايان را مردم بايد مي دادند.
47-قلاج: كشيدن كمان
48-قزلباش: طايفه اي ترك كه هسته اصلي ارتش صفويه را مي ساختند.
49-قرناق: كنيزك
50-قرق: نگهباني
51-قران: يكاي پول در دوره فتحعلي شاه قاجار
52-قرابغا: گونه اي منجنيق
53-قبچور: گونه اي باژ كه در دوران صفويه از مردم گرفته مي شده است.
54-قباق: تير چوبي بلندي كه در ميانه ميدان مي گذاشتند تا سواركار تيرانداز بزند.
55-قازبيي: پول رايج در سده هاي نهم تا يازدهم هجري قمري
56-قابتور قاي: نامه سر بمهر
57-سقناق: ايمنگاه-پناهگاه
58-ساو: باژ پادشاهان پايينتر به پادشاهان نيرومند
59-خان: دومين رده حكومتي در دوره صفويه ( اين واژه به چم بزرگ و براي گراميداشت در پارسي امروز كاربرد دارد.)
60-خاتون: ملكه دربار
بدين سان بيش از 150 واژه ديگر هم به شمار واژگاني مي پيوندند كه تنها از روي خودشيريني و پيشكاري براي زبان بيمايه تركي در كتاب آورده شده است.پس تا كنون دست كم 650 واژه را نائبي و استاد صديقش تنها از روي پي ورزي و ترك زدگي خويش در كتاب بي ارزششان آورده اند!
در بخش آينده خواهم نماياند كه از 350 واژه مانده نيز بخش بسيار بزرگي به هيچ روي در پارسي كاربرد نداشته و ندارند ! و تنها بخش اندكي ( نزديك 90 واژه ) از تركي‌ ( يا مغولي ) به پارسي اندرآمده و امروز كاربرد دارند كه نيمي از آنها به فرهنگ و شيوه زيست تركي-مغولي پيوسته است ،بخش بزرگي نام جانداران و گياهاني است كه بيشتر در سرزمينهاي ترك نشين مي زيند و بخشي هم نام خوراكهاي بومي تركان است!شمار واژگاني كه براستي درونمايه يك پديده انساني يا مفهومي ويژه را برسانند به 15 تا هم نمي رسد!

Borna66
09-14-2009, 08:05 PM
آذربايجان در موج‌خيز تاريخ (بخش نخست)


كاوه بيات

شگفت است كه آران را اكنون «آذربايجان» مي‌خوانند. با آن‌كه آذربايجان يا آذربايگان نام سرزمين ديگريست كه در پهلوي آران و بزرگ‌تر و شناس‌تر از آن مي‌باشد و از ديرين زمان كه آگاهي در دست هست همواره اين دو سرزمين از هم جدا بوده و هيچ‌گاه نام آذربايجان بر آران گفته نشده است.
ما تاكنون ندانسته‌ايم كه برادران آراني ما كه حكومت آزادي براي سرزمين خود برپا كرده و مي‌خواستند نامي نيز بر آنجا بگذارند براي چه نام تاريخي و كهن خود را كنار نهاده دست يغما به سوي آذربايگان دراز كردند؟! و چه سودي را از اين كار شگفت خود اميدوار بودند؟!
اين خرده‌گيري نه از آنست كه ما برخاسته آذربايگانيم و تعصب بوم و ميهن خود نگه مي‌داريم. چه آذربايگان را از اين كار هيچ‌گونه زيان نيست، بلكه از اينست كه برادران آراني ما در آغاز زندگاني ملي و آزاد خود پشت‌پا به تاريخ و گذشته سرزمينشان مي‌زنند و اين خود زياني بزرگ است. و آنگاه تاريخ مانند چنين كار شگفت سراغ ندارد!
هنگامي كه سيداحمد كسروي پژوهشگر ايراني اين مطلب را در سال 1308 در سومين بخش از كتاب شهرياران گمنام را منتشر ساخت1 حدود ده سال از «آذربايجان» ناميده شدن اران مي‌گذشت. شگفت آن كه در آن ايام نه تنها كسروي از پرداختن به اين پرسش كه چرا «… برادران اراني ما … نام تاريخي و كهن خود را كنار نهاده، دست يغما به سوي آذربايگان دراز كردند؟» اجتناب ورزيد و سعي نكرد بفهمد كه آن‌ها «چه سودي را از اين كار شگفت خود اميدوار بودند؟» كه در مراحل بعد و به‌رغم طرح مجدد اين موضوع در مواردي چند، باز هم بسياري از پژوهشگران ايراني در ضمن تاكيد بر نادرستي تاريخي اين وجه تسميه نخواستند به اهداف عوامل ذي‌نفع در اين كار و «سود» حاصله از آن بپردازند. و حال آن‌كه چنان‌چه ملاحظه خواهد شد از همان بدو كار يعني از اواخر جنگ جهاني اول و اعلام موجوديت جمهوري آذربايجان در قفقاز گذشته از مقامات دولتي، گروهي از اهل قلم و تحقيق كشور نيز مغايرت اين نام‌گذاري با واقعيت‌هاي تاريخي را متذكر شده، انگيزه‌هاي سياسي نهفته در آن را نيز برشمردند.
از آنجايي كه اين اهل قلم و تحقيق تفاهم و همكاري ايران كهن‌سال و كشورهايي از اين دست را امري لازم و ضروري دانسته، بر آن بودند همسايه نوپاي ايران استقلال خود را بر پايه‌هايي راستين و اساسي استوار سازد و نه مبنايي واهي و افسانه‌أي كه در نخستين مصاف با تحولات واقعي در هم ريزد، لهذا رشته مباحث و گفتگوهايي را نيز در اين زمينه آغاز كردند كه از مراحل نخست طرح موضوع اطلاق نام آذربايجان بر بخش‌هاي جنوبي قفقاز در سال‌هاي آخر جنگ جهاني اول شروع و تا چيرگي مجدد روس‌ها بر اين سرزمين پس از چند سال به طول انجاميد. اين كتاب مجموعه‌أي است از اين مباحث در اين مدت كه در جرايد ايران منعكس شد. البته با توجه به نارسايي‌هاي موجود در نظام اطلاع‌رساني كشور و دور از دسترس بودن تعدادي از ديگر جرايد آن روز ايران و باكو، بدون ترديد مجموعه كامل و جامعي نيست و جاي تكميل دارد، مع‌هذا براي آگاهي از جوانب امر همين نيز مغتنم است.
بحث را با اشاره‌اي به سوابق تحولات فرهنگي و سياسي قفقاز پس از جدايي ايران آغاز كرده، موضوع را با نحوه تاثير تدريجي محافل ترك‌گراي منطقه بر اين دگرگوني‌ها پيگيري خواهيم كرد. با شروع جنگ جهاني اول و به‌ويژه پس از فروپاشي امپراتوري تزاري در مراحل آخر جنگ بود كه امكان استقلال قفقاز فراهم آمد و در كنار گرجستان و ارمنستان، كشوري نيز به نام جمهوري آذربايجان تاسيس شد. تاثير خط‌مشي‌هاي سياسي و نظامي ترك‌هاي عثماني به عنوان نيروي غالب وقت در اين دگرگوني ازجمله مواردي است كه در اين بخش مورد اشاره قرار گرفته است. در ادامه به جوانبي چند از نحوه عكس‌العمل ايرانيان در قبال «آذربايجان» نام گرفتن اران پرداخته، سپس كاربرد عملي اين موجوديت ـ يا در واقع ادامه كاربرد آن ـ در خط‌مشي‌هاي منطقه‌أي ديگر قدرت‌هاي بزرگ جهاني در سال‌هاي بعد مورد توجه خواهد بود. 2

محال باكو و شيروان و گنجه … كه به داغستان و گرجستان در شمال، درياي خزر در شرق، و ارمنستان در غرب محدود مي‌گردد و رود ارس نيز در جنوب، آن را از آذربايجان جدا مي‌كند، در متون تاريخي كهن به «آلبانياي قفقاز» معروف است و بعدها نيز در متون اسلامي از آن به نام « اران» ياد شده است. اگر چه اران (يا آلبانياي قفقاز) از لحاظ تاريخي و جغرافيايي هويت بالنسبه خاص و مشخصي داشته، ولي سرنوشت آن هيچ‌گاه از سرنوشت قدرت‌هاي همسايه و به‌ويژه ايران جدا نبوده است. در پي استقرار اقوام ترك‌زبان در قرون چهارم و پنجم هجري به تدريج نام اران به دست فراموشي سپرده شد و اين خطه به اسامي خان‌نشين‌هاي مختلف و متعددي معروف گشت كه در آنجا قدرت يافته بودند. 3 اين تغيير و تحول نه تنها از نفوذ ايران در آن خطه نكاست، بلكه رواج تشيع در اين منطقه در قرن‌هاي بعدي، سبب شد كه رشته پيوندي ديني هم بر علايق پيشين افزوده شود. حتي تهاجم نظامي امپراتوري روسيه در قرن نوزدهم، كه به قطع حاكميت اداري و كاهش نفوذ سياسي ايران در قفقاز منجر شد، اين پيوندها را به يك‌باره نگسست.
در آغاز روس‌ها سعي كردند همان‌گونه كه در ساير مستملكات نويافته خود عمل كرده بودند، با دامن زدن به نوع خاصي از مطالعات محلي كه بر گويش‌ها و فرهنگ عامه بومي تاكيد داشت، زمينه را جهت سست شدن فرهنگ حاكم، يعني فرهنگ ايراني مهيا سازند و در اين زمينه نيز به‌ويژه در ايام حكمروايي ميخاييل و رونتسوف، نخستين نايب‌السلطنه قفقاز (65 ـ 1845) سياست‌هاي فرهنگي ضدايراني مشخصي شروع شد4 كه مبناي رسوخ فرهنگ روس و ديگر گرايش‌هاي فرهنگي مطرح در سال‌هاي بعد گشت. ولي در مراحل نخست حاكميت روسيه مشي اداري آن‌ها در قفقاز و به‌ويژه در بخش مسلمان‌نشين امپراتوري اتخاذ كردند، آن بود كه حتي‌الامكان در ساختار سنتي نظام حاكم بر منطقه دخالت نكنند. به عبارت ديگر، روس‌ها حقوق و امتيازهاي سنتي خان‌ها و زمين‌داران بزرگ را به رسميت شناختند و طبعاً از جانب آن‌ها نيز رويارويي چنداني با نظام جديد بروز نكرد. درواقع شايد بتوان گفت كه در پي چيرگي روس‌ها، به علت رشد سريع مناسبات تجاري و مهاجرت فصلي يا دايمي انبوهي از كارگران ايراني به قفقاز، ارتباط و پيوند ميان بخش‌هاي شمالي ايران و مناطق از دست رفته بيشتر هم شد و تا سال‌هاي نخست قرن بيستم احساس و گرايش غالب در ميان توده مردم، و به‌ويژه روشنفكران آن سامان، احساس وابستگي و تعلق به جهان ايراني بود.
آثار نسل‌هاي اوليه روشنفكران آن سامان نيز حاكي از برتري فرهنگ ايراني است. ميرزافتحعلي آخوندزاده (1878 ـ 1812)، به‌رغم موضعي كه در قبال نظام روسيه تزاري داشت، بيشتر روشنفكري ايراني محسوب مي‌شد و مسايلي كه برايش مطرح بود اساساً مسايل جامعه ايران بود. عباسقلي‌آقا باكيخانوف از ديگر چهره‌هاي آن عصر و پژوهشگر برجسته شيرواني، كه اكثر آثار و ازجمله تحقيق گرانقدر خويش گلستان ارم، را درباره تاريخ شيروان و داغستان به فارسي نوشته است، نمونه ديگري از اين روشنفكران و نويسندگان به حساب مي‌آيد . حتي روشنفكر برجسته‌أي چون احمدآقا اوغلو (1939 ـ 1869) نيز كه در سال‌هاي بعد به جبهه پان‌ترك‌ها پيوست و از اركان اصلي اين حركت شد، در آغاز به تحريك عٍرق ايراني‌گري و در پي چاره‌جويي براي اعتلاي ايران و ايرانيان روي به تحقيق و تتبع آورد. 5 ولي اين وضع در سال‌هاي نخست قرن بيستم دگرگون شد. در اين سال‌ها حركت اصلاح‌گرانه‌أي كه تاتارهاي شبه‌جزيره قرم (كريمه) به رهبري روشنفكران مسلماني چون شهاب‌الدين مرجاني (1889 ـ 1818) و عبدالقيوم نصيري (1902 ـ 1825) آغاز كردند، در افكار و آراي پرنفوذ اسمعيل بيگ گاسپرالي با تاكيد بر عنصر زبان، خواستار اتحاد و يگانگي كليه اقوام و ملل ترك‌زبان در امپراتوري روس بود و بدين سبب بنيان‌گذار انديشه «پان‌تركيسم» به‌شمار مي‌آيد. 6 ولي در اين زمان، هنوز اين نظريه نه به نظريه غالب در امپراتوري عثماني تبديل شده بود و نه انديشه رايج در ميان روشنفكران مسلمان امپراتوري روسيه.
در ميان روشنفكران مسلمان قفقاز جريان‌هاي سياسي مختلفي از سوسياليسم و انديشه اتحاد اسلام گرفته تا ليبراليسم و پان‌تركيسم رواج داشت. شكست نسبي انقلاب مشروطه ايران كه با توجه به به سهم روشنفكران قفقازي در ريشه‌هاي فكريش و نيز شركت فعال سازمان‌هاي سياسي قفقاز در آن، به تعبيري يك همكاري مشترك سياسي به‌شمار مي‌رفت از يك سو، و پيروزي شورش ترك‌هاي جوان در عثماني در همان زمان، كه به اقتدار «كميته اتحاد و ترقي» و تثبيت ترك‌گرايي به عنوان انديشه حاكم بر عثماني منجر شد از سوي ديگر، مسير تحولات سياسي را در ميان مسلمان‌هاي قفقاز جهت كاملاً متفاوتي بخشيد. استبداد فزاينده نظام تزاري كه حتي مشاركت و حضور سياسي پاره‌أي از مسلمانان ليبرال قفقاز را در مجالس قانون‌گذاري دوما (1908 ـ 1905) نيز نتوانست تحمل كند، هر گونه اميدي را به دگرگوني تدريجي وضع از درون از ميان برد. درواقع كانون اصلي تحولاتي كه در جنبش مسلمان‌هاي اين سامان تاثير داشت، به مراكزي كه در بيرون قلمرو امپراتوري روس، و با توجه به زوال اعتبار و اقتدار دولت ايران در آن ايام به استانبول، منتقل گرديد. بسياري از چهره‌هاي برجسته روشنفكران مسلمان قفقاز، كساني چون احمدآقا اولغو و علي حسين‌زاده و محمدامين رسول‌زاده (از بينان‌گذاران حزب مساوات باكو در سال‌هاي 11 ـ 1910) به عثماني مهاجرت كردند. گروهي از همين عده بودند كه پس از انقلاب 1917 روسيه و فروپاشي نظام تزاري، به قفقاز بازگشتند و با حمايت عثماني‌ها جمهوري «آذربايجان» را تاسيس كردند...

Borna66
09-14-2009, 08:06 PM
گمان مبر كه به آخر رسيد كار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاكست
بازشناسي عناصر ايراني در زبان تركي


دكتر پروشاني اميرحسين
كارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌هاي باستاني

امروزه، مطالعات ايراني در حضيض قرار گرفته‌اند و ناتواني بنيادهاي دولتي در حمايت از پژوهشگران و مراكز پژوهشي در داخل و خارج از كشور باعث شده تا حجم توليدات علمي در اين وادي كاسته شود. از اينجاست كه تاريكي علمي، سايه شوم خود را بر گستره فرهنگ ايراني مي‌گسترد. از يك سو، دانشمندنمايان و مراكز به ظاهر علمي با پول‌هايي كه پايگاه‌هاي تصميم‌گيري‌هاي سياسي تأمين مي‌شود، به دروغ‌پردازي مشغول مي‌شوند و جاي‌جاي مرزهاي فرهنگ ايراني و ايران فرهنگي را مورد هجوم و چپاول قرار مي‌دهند. از سوي ديگر، آن‌ها نيز كه دل در گرو مام ميهن دارند باز به دليل سايه‌گستري ديو ناداني به احساس و عاطفه سخني گويند كه در قوام علمي آن شك باشد و از آن‌جا كه اين مرزهاي فرهنگي طبيعتاً با ملت‌ها و كشورهاي همسايه تماس دارند، اين سياست‌بازي‌ها توجيه، و نتيجه اين افكار احساسي تعصب‌آميز، برآمدن خشم و آشوب در فصل مشترك كشور با كشورهاي همجوار خواهد شد. شديدتر، آن‌جا كه آن سوي مرز نيز همين كم‌دانشي حاكم باشد، كه چنين نيز هست، پس بر ماست تا با تكيه و اعتقاد به دانش و عشق به ميهن به تابانيدن نور به تاريكي‌هاي جهل پرداخته، در خيزابه‌هاي سياست‌بازي و احساسات غرق نشويم.
بازشناسي عناصر ايراني در فرهنگ و زبان تركي مقوله‌اي پيشينه‌دار است. آن‌چه در اين مقاله مورد تأكيد قرار مي‌گيرد، پي‌جويي ريشه‌هاي اين وام‌گيري‌ها نه در آذربايجان بلكه در صفحات آسياي ميانه يا فرارود است، و نكته بارز پرداختن به فرهنگ سُغدي به عنوان عنصر فرهنگي ميانجي مي‌باشد. تازگيِ نسبي پژوهش‌هاي سُغدي و اندكي منابع به‌ويژه به زبان فارسي، دامن سخن گستردن در اين وادي را بس دشخوار مي‌كند. پس در اين مقاله از سر مسايل فرهنگي صرف مي‌گذريم و تنها در وادي زبان‌شناسي آن هم واژه‌شناسي، همراه واژگان، مسيرهاي طولاني تاريخ را طي مي‌كنيم تا گروهي واژه را كه از سغدي به تركي و گاه بازگشته به فارسي نو را بشناسيم. هر چند بازشناسي اين واژگان، گاه مشكل باشد.
بايسته است تا در آ‎غاز از چند و چون فرهنگ و قوم سغدي هر چند مختصر سخن به ميان آيد. نزديك به 90 سال پيش بود كه كشفيات باستان‌شناسي در تركستان چين منجر به كشف زباني ناشناخته از گروه زبان‌هاي ايراني ميانه شد كه بعدها آن را سُغدي ناميدند. از آن پس متون بيشتري يافت شد و آرام‌آرام پرده راز و رمز، از چهره اين زبان كنار رفت. مدرك مربوط به اين زبان از پاي ديوار چين تا تاجيكستان سرزمين مادري سُغدي، از مغولستان تا سمرقند در جمهوري ازبكستان و در جنوب تا دره چيترال (در پاكستان)، يافت شده‌اند. بيهوده نيست كه گوتيو به اين زبان لقب معروف Lingua Franca يا زبان ميانجي راه ابريشم را داده است.
نشان داده شده كه اين قوم از هزاره دوم پيش از ميلاد در نواحي سمرقند و دره زرافشان ساكن بودند و در هزاره اول ناحيه ميان سيردريا و آمودريا را در اختيار گرفتند. با حمله اسكندر و غارت سمرقند بسياري سغديان به سمت شرق مهاجرت كردند و در طول راه ابريشم مهاجرنشيناني بنا كردند كه اين خود به تسلط فرهنگي بازرگاني سغديان بر راه ابريشم كمك كرد.
سغديان با چيني‌ها كه آن‌ها را «يوئه‌چي» (امروزه ناحيه‌أي در تاجيكستان به نام ayvaj وجود دارد كه آن را بي‌مناسبت با اين واژه و از طرفي با واژه ايران‌ويج نمي‌دانند روابط سياسي و تجاري خوبي داشتند. به جز گزارش دو مورد لشكركشي چين به سغد براي گرفتن اسبان اصيل سغدي كه بار نخست شكست و ديگر بار پيروزي نصيب چينيان شد. نام سغد و سغديان در سالنامه‌هاي چيني به كرات ديده مي‌شود. همچنين بيان مي‌گردد كه از فرغانه تا مرز پارت مردم به زبان‌هاي گوناگون سخن مي‌گويند اما سخن همديگر را درمي‌يابند. اين ناحيه كه امروزه تركستان غربي خوانده مي‌شود بايد مجموعه‌اي از اقوام ايراني بوده باشد كه به زبان‌هاي ايراني ميانه شرقي گفت‌وگو مي‌كرده‌اند.
دولت شهرهاي سغدي به دليل ارتباط‌هاي بازرگاني نوعي اتحاد داشتند كه هرگز قدرتي سياسي از آن نمي‌شد استنباط كرد. اين دلبستگي سغديان به بازرگاناني آزاد، و سازش ايشان با فرهنگ‌هاي گوناگون باعث شد تا در اين بخش از دنياي ايراني فضايي آزاد براي فرهنگ‌ها، زبان‌ها و دين‌هاي گوناگون پديد آيد، وضعيتي كه خود و نتايج آن را در عصر حاضر نيز در اين ناحيه مي‌بينيم چنان‌چه سغديان، پناهِ پناه‌جويان مذهبي مانوي و مسيحي كه از موبدان راست‌كيش ساساني آزرده بودند، شدند. سغديان مومنانه به هر ديني باور داشتند و به تبليغ و نگارش متون آن دين مي‌پرداختند به‌ويژه در ترجمه متون از اصل پارتي، فارسي ميانه، سنسكريت، سُرياني، چيني و بسياري زبان‌هاي ديگر سرآمد گشتند تا جايي كه نام چند مبلغ سغدي در بالاي فهرست نخستين مبلغان بودايي‌گري (كه برخي سغديان پس از تسلط شاهنشاهي ايراني‌تبار و بودايي‌كيش كوشانيان به آن گرايش يافتند) ديده مي‌شود. سغديان تا به حدي فرهنگ‌پرور و داراي سنت نوشتاري بودند كه اسناد نامه‌هاي باستاني سغدي يافته شده در زباله‌هاي ويرانه ديوارهاي شمال غربي ديوار چين را كهن‌ترين اثر نوشته شده روي كاغذ در جهان مي‌دانند، گرچه محتواي اين نامه‌ها ديني نيست. آزادانديشي ديني تا آن‌جا كه، چنان‌چه در كتابخانه‌اي كه متون مانوي يافت مي‌شود، در همان كتابخانه كه به هر حال بخشي از يك ساختمان مذهبي بوده است مي‌توان متون بودايي يا مسيحي نيز يافت، يعني شما مواجه مي‌شويد با كتاب‌هايي به خط‌ها و زبان‌هاي گوناگون كه مطالبي در مورد دين‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف دارند. اين مردم اين‌چنين ميراث فرهنگي بشري و نه صرفاً خودي را حفظ مي‌كردند!
با پيدايي اقوام ترك در چنين فضايي، كه اين بازرگانان چيره‌دست با فرهنگ تساهل پديد آورده بودند و زماني كه سغديان تشكل بازرگاني خويش را بسط بيشتري مي‌دادند و سمرقند مركز اين تشكل تجاري و نه البته سياسي و مذهبي گشته بود. از اين دوران حتي پيش از آن، سغديان كه همه جاي اين راه، از شرق تا غرب گسترده بودند، پلي گشتند تا اقوام ترك از اين پل فرهنگي ضمن اخذ مولفه‌هاي فرهنگي در دنياي ايراني گذر كرده، به سوي غرب گسيل شوند. در اين گذر آميختگي‌هاي فرهنگي و زباني بسياري پديد آمد. خان تركان از سغديان (با ويژگي‌هاي تنوع زباني و ديني) در دربارِ خود، سود مي‌برد. در اين دوران با گرويدن فرمانرواي تركان اويغور به مانويت فصل جديدي باز شد، به صورتي كه خط سغدي براي بيان تركي اويغوري به كار رفت. كتيبه‌ي سه‌زبانه‌ي سغدي، اويغوري، چيني خان ترك محصول اين دوران است. اين خط جدا از خط Runic يا Futhark كه خط بسيار ابتدايي بود نخستين خطي است كه كه بُردار زبان تركي بوده است. حتي به نظر مي‌رسد تا قرن ششم ميلادي زباني كه نزد تركان غربي در نوشتار به كار مي‌رفت، زبان سغدي با خط سغدي بوده است. كتيبه‌ي بوگوت كه نزد تركان شرقي نگاشته شده، مفاهيم آيين بوداييان را بيان مي‌كند به زبان سغدي است و نشان مي‌دهد هنوز تركي آمادگي لازم براي بيان مفاهيم بلند مذهبي بودا را نيافته بوده است. به هر صورت روند «وام‌گيري»، «آميختگي»، و «بالندگي» در اين نواحي ادامه يافت. سده‌هاي هفتم تا يازدهم به‌رغم ويرانگري‌هاي اعراب، سال‌هاي نوزايي فرهنگي سغديان بود و از اين رو به مجد به عظمت سمرقندي هر روز اضافي مي‌گشت.
پس از قرن يازدهم با روي كار آمدن سلجوقيان زبان سغدي زير نفوذ زبان فارسي و تا حدودي تركي به آرامي از ميان رفت و تنها بازمانده آن گويش يغنابي است كه در كوهسار زرافشان بدان گفت‌وگو مي‌شود.
به هر حال اين مردم ميراث‌دار فرهنگي آميخته شدند. به شكلي كه اكنون نيز اختلاط و آميزش زباني در اين ناحيه ميان ازبكان و تاجيكان انكار كردني نيست و مرزها چنان مشخص نمي‌نمايند. چنان‌كه تاثيرپذيرفته‌ترين ديالكتيك يا گويش تركي، از زبان‌هاي ايراني را گويش ازبكي مي‌دانند. آن‌گاه تركي آذربايجان در مقام دوم از طرفي با توجه به برتري چندين ساله تركي جغتايي بر ساير شاخه‌هاي اين وام‌گيري به ديگر شاخه‌ها راه يافت. اين طبيعي است كه نخستين و ديرپاترين ديدارگاه دو گروه زباني ـ فرهنگي بايد عميق‌ترين آميختگي‌ها را در خود داشته باشد. به قسمي كه تفاوت دو قوم گاه تنها به اختلاف زبان محدود مي‌شود. در محيطي كه به‌طور تاريخي زبان ديواني، فارسي و زبان‌هاي تركي و ديگر زبان‌هاي ايراني نظير اعقاب سغدي و خوارزمي و ختني و آذري نزد مردم كوي و برزن رايج بوده‌اند.
با توجه به مقدمه گفته شده جايگاه سغدي به‌ويژه و هم‌چنين ديگر زبان‌هاي ايراني ميانه شرقي در داد و ستدهاي فرهنگي و زبان‌شناختي در حوزه‌هاي آواشناسي، دستور و واژگان در اين برهه تاريخي بسيار مهم است. توجه به بسامد بالاي هم‌خوان‌هاي سايشي پسكامي و شباهت آن با هم‌خوان‌هاي رايج در تركي، ما را به ياد تاثيرگذاري همه‌جانبه فارسي و تاجيكي در آواشناسي ازبكي نو مي‌اندازد. متاسفانه به دليل كم بودن حجم پژوهش‌ها روي فرهنگ سغدي، اين نگاه مهجور مانده است.

Borna66
09-14-2009, 08:06 PM
تاریخچۀ آذرپادگان و مردمان آذربایجان

سورنا فیروزی



بوم نگاری ( جغرافیای) آذرپادگان
سرزمین آذربایجان دردرازای تاریخ یکی از مهمترین و پراهمیت ترین مناطق جهان متمدن بوده است. این ارزش نه تنها از دیدگاه شرایط اقلیمی جهت سکونت بیشتر مورد توافق بوده، بلکه از نظراستراتژیک وراهبردی نیز همواره توجه بزرگترین فرمانروایان تاریخ را به خود جلب گردانده است. کسانی چون مارکوس آنتونیوس رومی و یا آناستازیوس بیزانس ( رومی خاوری ) و گرایش دیوانه وار آنان در به تصرف درآوردن این خطه سرسبز و البته ناکامی آن ها در انجام این کار به روشنی در اسناد تاریخی به ثبت رسیده است.
اما پیش از بیان تاریخچه آذرپادگان بایسته است که ابتدا مختصری به وصف جغرافیایی این سرزمین بپردازیم.
این منطقه از ناحیه جنوبی کاپ کوه ( قفقاز ) و کرانه های خاوری و جنوب خاوری دریای سیاه آغاز شده و تا مناطق شمال غربی رشته کوه های زاگرس ادامه می یابد.
شرایط اقلیمی این منطقه از مشابهت زیادی با وضعیت موجود درسرزمین های اروپایی برخوردار است. به عبارت دیگر، این ناحیه را باید جزء آخرین مناطق بازمانده و نجات یافته از دو خشک سالی عظیم رویداده در ناحیه آسیای غرب ( به ترتیب در هزاره چهارم پیش از میلاد و سده پنجم میلادی ) به حساب آورد که کمتر دستخوش تغییرات شدید آب وهوایی در آن دوران گردیده است. به همین علت، در این منطقه، ما با سرزمین هایی روبه رو می شویم که از چمن زارها و مراتع گسترده ای برخوردارند. همچنین در فصل های پائیز و زمستان میزان بارش به شدت بالا بوده و خاک پوشاننده محیط نیز از نیروی باروری بالایی برخوردار است.


نگاه تاریخی به نام آذرپادگان

نام آذربایجان که امروزه بر سرزمین مورد بحث اطلاق شده است، دارای یک پیش زمینه غنی و با اصالت می باشد.
مورد توافق اکثر پژوهشگران معتبر جهان است که این نام برگرفته از نام یک فرماندار( ساتراپ ، خشثرپات) مادی تبار به دوران شاهنشاهی ایران هخامنشی است.
نام این فرماندار را مورخان به صورت آترپاتس Atorpates گزارش داده اند. چنانچه بخواهیم این اسم ایرانی یونانی شده را باز به حالت بومی اش برگردانیم، باید به جزئیات این نام توجه نمائیم. بخش اول این نام امروزه به آذر مبدل شده است و می دانیم که آذر نیز به معنای آتش است. بنابراین این جزء باید به صورت Ator بوده باشد. یعنی همان تلفظ که به دوران ساسانیان و درکتیبه کعبه زرتشت شاپور یکم ( 260م) به نام آتورپادگان Aturpadgan برخورد می کنیم. به این صورت مفهوم جزء دوم نیز کاملاً بر ما روشن می گردد. پاتس باید یونانی شده واژۀ پارسی هخامنشی پاتَ بوده باشد که به معنای نگاهبان وحافظ است.
بنابر این معنای کل این واژه را به این صورت درک می کنیم: آتُرپاتّ = آتش بان.
اطلاق این نام به این سرزمین چندان شگفت آور نیست. زیرا بسیاری از متون ایرانی، این سرزمین را زادگاه زرتشت اسپیتمان، بانی آیین مزدیسنا می دانند. همچنین سلسله حکومت های ماد زروانگرا ( انشعابی از آیین زرتشتی)، هخامنشیان و ساسانیان و نیز وجود آتشکدۀ بزرگ آذرگشنسپ ،همگی دلالت بر این مسئله می کنند که منطقۀ آذرپادگان یک سرزمین مقدس آریایی – زرتشتی بوده است. درست به همان صورت که منطقۀ ارمنستان و کاپادوکیه، مدت ها مرکز ترویج آیین میتراگرایی بوده است.
اما نام آذرپادگان ریشه ای بسیار کهن تر نیز دارد. ما این ریشه را بسیار پیش تر از زبان پارسی هخامنشی و بنابر این در زبان اوستایی مشاهده می نماییم:
« واژۀ آتِرپاتّهِ Aterepatahe در بخش فروردین یشت.»
آذرپادگان فارسی میانه و امروزی واژۀ پهلوی آتورپادگان است. این نام را بعدها زردپوستان مهاجم در سده های 9 و10 میلادی، به صورت آذربایجان واعراب به شکل آذرآبادکان خطاب نمودند که صورت نخست آن، امروز بر جای مانده است.
در کنار مطالب بیان شده انگاره های دیگری نیز وجود دارد. نظیر آنچه بارتولد Barthold بیان کرده است. این پژوهشگر روسی این طور اذعان نمود که نام منطقه مزبور در دوران اشکانیان ابتدا « اّردان» بوده که بعدها به صورت اّران درآمده است. ولی این نظر توسط نویسندگان دیگر رد شده است. نظیر علیف Aliyof محقق آذربایجان شوروی سابق که در مقاله اش با عنوان :
(Sources Relating the Ancient History of Caucasus’ s Albaniu )
اران یا همان واژه اردان پارتی را متعلق به سرزمین های شرقی ناحیه قفقاز و بنابراین سرزمین امروزی آذربایجان شوروی سابق معرفی کرده است. ( آنچه متون یونانی نظیر استرا بو نیز آن را به صورت آلبانیا آربان  آرداناردان ثبت کرده اند.)
نوشته های مورخینی چون آریان، ابن هقل و یاقوت همادی به این مومضوع اشاره کرده اند که سرزمین های واقع در شمال رود آراکس یا ارس، آلبانیا خوانده می شده و جنوب آن آترپاتن ماد عنوان داشته است.
افزون برآن، مقدسی در تقسیم بندی هشت گانه ای که از ایران به ما معرفی نموده، اران را منطبق بر سرزمین امروزی آذربایجان شوروی سابق ثبت کرده و منطقه جنوبی آن را نیز همانند بحث های پیشین آذربایجان نامیده است.
در کنار این مورد، بلعمی، وزیر دانشمند عصر سامانی نیز، مرزهای آذرپادگان را اینگونه گزارش داده است:
از همدان( ماد ) تا انتهای دربند ( شمال جمهوری آذربایجان کنونی).


بررسی تاریخ استان شناسی و سیاسی آذرپادگان


منطقه آذرپادگان از کهن ترین نواحی متمدن جهان است. این مسئله را می توان به خوبی هم بر اساس اسناد مکتوب و معتبر و هم بر پایه یافته ها و کاوش های باستان شناسی به اثبات رساند.
از نقطه نظر اول، یعنی اسناد مکتوب، اگر بر پایۀ برخی مدارک تاریخی که زادگاه زرتشت را در شمال غرب ایران و منطقۀ آذرپادگان دانسته اند، اتفاق نظر کنیم، با توجه به قدمت بسیار دور این فرزانۀ آریایی، سرزمین آذربایجان دارای قدمت بسیار کهنی درزمینۀ شهری گرایی ( تمدن ) و کشورداری می گردد. ( بین 650 سال پیش از میلاد تا 170 پ.م).
این موضوع به این معنی است که اگر همانند کوته نظران یا معاندان تاریخ ایران که کاری جز کوتاه نمودن قدمت ودیرینگی تاریخ ایران ندارند، نباشیم، سرزمین آذرپادگان، دست کم از دوران کیانیان یکی از کانون های توجه انسان برای سکونت و رواج فرهنگ بوده است.
اما یافته های باستان شناسی نیز چندان با دیدگاه ما تضاد ندارد. وجود منطقه مسکونی و کهن تپۀ حسن لو با قدمت 3200پ.م، و یا یافتن خانه هایی از عصر نوسنگی Paleolithic ( هزاره 6تا4 پیش از میلاد )، همگی مصداق وجود انسان بکرنشین و شهری گرا ( متمدن ) در این منطقه است. سپس در حدود هزاره دوم پیش از میلاد، مردمان هوری Hurrians پای در مناطق غرب سرزمین آذرپادگان می گذارند. اما این استقرار چندان دوام نمی یابد. ( چنانکه در بخش های پسین و در هنگام بررسی تبار کنونی مردمان آذرپادگان به این مسئله خواهیم پرداخت)
اقامت دو گروه کیمری و سکا در سده هشتم پیش از میلاد از دیگر رویدادهای این منطقه است. همچنین استیلای بسیار کوتاه آشوری ها را نیز همانند حکومت مستعجل اورارتویی ها نباید فراموش نمود.اما اگر بخواهیم به شکل و خصلت واقعی این سرزمین برخورد کنیم، ( چنانکه پس از کیانیان این مورد بحث گردد )، عظمت واقعی خطۀ آذربایجان با حکومت مادها آغاز می شود.
اسناد ثبت شده توسط هرودوت ( شهروند ایرانی یونانی تبار)حاکی از آن است که منطقۀ آذرپادگان در حد فاصل فرمانروایی فرورتیش ( سدۀ هفتم پیش از میلاد ) تا زمامداری آشتاهاک یا آستیاکس ( سدۀ ششم پیش از میلاد ) تحت پادشاهی و نیز اسکان مردمان ماد قرار داشت. مادها را از تیره های بزرگ آریایی دانسته اند. ( به این مسئله اشاره خواهیم کرد. )
سپس حکومت پارسیان هخامنشی و در پی آن پارتیان و ساسانیان بر سر کار می آیند که در تمامی آن ها منطقۀ مذکور تحت سکونت مردمان ایرانی تبار است. ( به این مسئله نیز اشاره خواهیم کرد. )
تا این جا مشاهده شد که به جز گروه های ایرانی( ماد، پارت و پارس) و همچنین مردمان دیگر چون اورارتویی، کیمری و سکایی ( تا این جا به تبار هیچ یک از این مردمان اشاره ای نخواهیم نمود)، گروه دیگری در منطقۀ مورد بحث حضور نداشته است.
اما به دنبال فروپاشی شاهنشاهی با شکوه ساسانی به دست بدویان عرب، پس از هزارودویست سال دروازه های قفقاز و نیز مناطق خاوری و شمال خاوری ایران به دست تیره های زردپوست باز شد. تیره هایی که مدت ها مغلوب دو ارتش ایرانیان پارتی ساسانی شده بودند، ( نظیر شکست ارتش چین از مرزبانان اشکانی و شکست های پیاپی هون ها و هپتال ها از ارتش ساسانی) به راحتی توانستند ازاین منطقه وارد سرزمین های فلات ایران و به دنبال آن آسیای باختری شوند.
در حد فاصل سده های 9 تا 11 میلادی، گروه های هون، خزر، بلغار، سابیر و ترک توانستند تا از دروازه های آسیای میانه و قفقاز وارد ایران گردند.
هر چند که در آثار مورخینی چون تبری، اشاراتی مبنی بر یورش ترکان در سده های چهارم و پنجم میلادی به منطقۀ آذرپادگان وجود دارد، ولی در برابر، اسناد دیگری نیز موجود است که همگی دال بر مقاومت و قلع و قمع مهاجمین شمال توسط سواره نظام سا سا نی می باشند. چنان که می دانیم ابن ندیم در کتاب الفهرست خود، تبار مردمان آذرپادگان را مادی دانسته و استرابو و دیگر مورخان نظیر مقدسی، مسعودی، یعقوبی، تبری و خوارزمی زبان مردمان مذکور را تا آن زمان پارسی و پهلوی ( و بنابراین نه ترکی) ثبت کرده اند.

Borna66
09-14-2009, 08:06 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1520.jpg

موزه قاجار - تبریز
هوشنگ گلشیری- نویسنده درگذشته - حدود ده سال پیش در مجله دنیای سخن نوشته بود: کارم تدریس در آموزشگاه است. بعدازظهرها را کلاس نگرفته ام که وقتم آزاد باشد و بتوانم بنویسم. اما دستم به قلم نمی رود!
البته واضح و مبرهن است که ما در جایگاه گلشیری نیستیم! اما نمی دانم چرا من هم دستم به قلم نمی رود و این سفرنامه به پایان نمی آید. امشب می خواهم هر طور شده تمامش کنم، امیدوارم خرابش نکنم!
در دومین روز سفرم از خیابانهای خلوت روز تعطیل به ارگ علیشاه رفتم که نماز جمعه هم در مصلای نیمه کاره کنار آن برگزار می شود. آرامش آن روز سطح شهر فرصت مناسبی برای عکاسی بود.

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1521.jpg
عکسهای ارگ در زمان ناصرالدین شاه ((این عکسهای قدیمی جزء مجموعه کاخ گلستان تهران است)) با وضع کنونی قابل مقایسه نیست. از ارگ فقط تاق و دروازه اصلی آن بر جای مانده و ضمائم قلعه مانند آن محو شده. تبریزی ها از تخریب دیوار ارگ با استفاده از دینامیت سخن می گویند! بعد به بازار تبریز رفتم.
قدمت بازار بزرگ تبریز به حدود 700 سال پیش باز می گردد. اگر سقف سرپوشیده آن همانی باشد که از اول بنا شده پس فوق العاده است که در زمین لرزه ها تاب مقاومت داشته. تیمچه ها، قفلهای کهنه بر روی درهای بزرگ چوب گردو، گذرگاههای پیچ در پیچ، مغازه های آینه و شمع دان، چهره های دوست داشتنی و دنیای بدون سر و صدای ماشین، عالمی دارد. آقا ما از تبریز خوشمان آمده، حالا چکار باید بکنیم؟ البته مشروط به اینکه ترکی بازی در نیاورند- چشمک-
کفش تبریز شهرت فراوان دارد. اسفناک است که در راسته کفش فروشان هم کفشهای چینی در ویترین آمده. از تبریزیان انتظار نداشتم در حالی که خودشان بهترین کفشها را می دوزند، کفش چینی به بازارشان راه دهند.

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1522.jpg

یک جوان کفاش و مودب و دسته گل تبریزی اجازه داد عکسش را بگیرم.

سپس سر از خیابان تربیت درآردم.
خیابان تربیت یادآور محمد علی تربیت و گنجینه فنون اوست. تبریز در دوره مشروطه بسیار شکوفا و فعال بوده و رجال استخوان داری که از این گنجینه بیرون آمدند، به چهره های ملی کشور تبدیل شدند. مانند حسن تقی زاده. هر چند دکتر شریعتی و بعضی های دیگر او را خوش نمی داشتند. و از ت تقی زاده هم بدشان می آمد! بافت خیابان تربیت هنوز زنده است و فقط به روی پیادگان باز است. اما اگر هشدار ساخت بازاری مدرن، که همچون اعلامیه مرگی در آنجا نصب شده، عملی گردد، این گذرگاه تا چند سال دیگر به تاریخ روانه خواهد کرد.
کوچه های مرکز تبریز تنگ و باریک است. در چند کوچه بن بست دروازه های آهنین گذاشته بودند.
به موزه آذربایجان می روم. ساختمان آن قبلا نمایشگاه مشروطه بود که اکنون به خانه مشروطیت منتقل شده.
موزه تبریز بعد از ایران باستان بزرگترین موزه ملی کشور است. به جز یافته های استان های شمال غرب، آثاری از لرستان، جیرفت، شهر سوخته، ری و سایر نقاط کشور و سکه هایی از دوره هخامنشیان تا قاجار در خود جای داده.
در زیر زمین موزه مجسمه های رعب آوری- اثر احد حسنی- وجود دارد که بی همتاست.
خسته به هتل باز می گردم. در راهرو بانویی بلند بالا سلامی می کند و من سری تکان می دهم و به اتاقم می روم. بعد از استراحت و نهار بیرون می زنم. همان بانو را دوباره می بینم که روبروی آینه راهرو بی روسری موی سرش را مرتب می کند! معلوم می شود که خارجی است. از جوان همراهش که به اندازه غیر عادی بلند قد است ملیتشان را می پرسم. هلندی هستند.
بعد از ظهر به ولیعصر می روم. که اعیان نشین است. بسیار شیک و مدرن و زیباست. در بعدازظهر آدینه خیلی خلوت است. در آنجا به یک فروشگاه بزرگ سر می زنم؛ مکالماتی که می شنوم به زبان فارسی است.
از بلندی های ولیعصر به بهارستان که برجهای بسیار جالبی در خود جا داده، و بعد به باغمیشه و الهیه می روم. برو بام شهر خیلی به تهران شبیه است .اگر چشمانتان را ببندند و در تبریز فرود آورند، به این سادگی ها تمایز آنرا با تهران متوجه نخواهید شد. جز اینکه تمیزتر است و می توان هوایش را تنفس کرد.. پل سازی ها و کارهای عمرانی همانند شمال شهر تهران پیش می رود. اتوبوس سوار می شوم تا به مقبرة الشعرا برسم. هوا رو به تاریکی است. خیابان عباسی از میدان فهمیده و با عبور از محلات قدیمی و پل سنگی به ششگلان می رسد. اطراف مقبره بافت، کهنه و پایین شهری است. خانواده هایی در فضای سبز آرامگاه دیده می شوند. هوا خنک و عالی است. صدای آواز بگوش می رسد. زیر تاج بنای یادبود چند خواننده خوش ذوق حیدربابا می خوانند. نوجوانان هم دورشان حلقه زده اند. صدایشان مرا گرفت. به نزدیک رفتم و آوازشان را ضبط کردم. به نوبت می خواندند. الحانشان گرم و جذاب است و در چهرهایشان ذوق می طراود. [هنوز آن ترانه ها در گوشم زنگ می زند] از عشق به آذربایجان می خوانند. من هم به وجد می آیم و دوست دارم هم آوازشان شوم. تحسین شان می کنم.. عجب! داستان عشق به هر زبانی زیباست. در پایان به فارسی و ترکی اظهار علاقه می کنند به دیگر هموطنان که مقدمشان را گرامی می داریم. با یکی از آنها صحبت می کنم، می گوید: بابا ما پان ترک نیستیم! فقط زبان مادریمان را دوست داریم. می گویم: اگر داستان همین باشد، نه تنها بد نیست که خیلی هم خوب است.. اما ای کاش داستان همین باشد که متاسفانه نیست! در آن لحظات تحت تاثیر صدای گرم آوازشان بودم و نمی خواستم ارتباطی میان زبان ترکی آن خوانندگان تبریزی و ترکان تاریخی برقرار کنم. دیگر صدای توپ ترکان عثمانی در چالدران به گوشم نمی رسید. دیگر صدای شیون دخترکان تبریزی را نمی شنیدم که پدر و مادرشان به تیغ سربازان ترک به زمین می افتادند و خودشان به اسارت به اردوی عثمانی کشیده می شدند ... گاهی با شریعتی هم عقیده می شوم که از ت تاریخ هم بدش می آمد. اگر اعمال وحشیانه قبایل اغوز و ترکمان در هزار سال گذشته نبود، اگر کشتار های مکرر در مکرر عساکر عثمانی در تبریز نبود، اگر بیداگری های سلسله پشت سلسله آن قبایل حاکم شده در ایران نمی بود، شاید هیچ بهانه ای برای نقار میانمان نمی افتاد و خیلی راحت می توانستیم از هر آواز دلنشینی حض ببریم و مستانه رها شویم در گلستان پرنقش و نگار میهنمان بدون هیچ واهمه و اما و اگری.. نمی دانم! ای کاش تاریخ نگاران نمی نوشتند که عثمانی های اشغالگر تبریز به بهانه مرگ دو سه سربازشان چگونه و با چه نفرتی به قتل عام تبریزیان پرداختند و هر جنبنده ای را که یافتند، کشتند. طوری که بعد از سه روز دوازده هزار نفر از مردم بی گناه و غیر مسلح تبریز کشته شدند ((سال 993 ه.ق)). پیران شهر قرآن بر سر گذاشته و طلب امان می کردند. خدای من حتی تاریخ نگاران خود عثمانی ((ابراهیم پجوی در تاریخ پجوی، دارالصناعه عامره، استانبول 1284 ه.ق)) هم این قتل عام و غارت صعوبانه را تقبیح کردند.. این هاست که در وجدان تاریخی من ایرانی ثبت شده و پرده ای بر دل و چشمان می اندازد. و نام ترک و از آن بدتر هر گونه هم گرایی میان ترکان مرا می آزارد. شعاع این آزردگی، ناخواسته دامان زبان ترکی را هم می گیرد. و اشکال اصلی اینجاست که بزرگترین قربانی ظلم ترکان، امروزه زبان ترکی در کام دارند و گاهی چه آسان به جای ظالمان گرفته می شوند! طنز گزنده تاریخ آن است که در شهر تبریز که همیشه از تاتاران و ترکان (عثمانی) و ترکمانان در عذاب بوده و به شکل شدیدی نسبت به آنها تنفر ورزیده، شعار های تاریخِ مصرف گذشته "پانترکی" شنیده شود! یعنی همگرایی با بزرگترین دشمنان تاریخی خودِ آذری ها! اگر شماری از جوانان شهر- هر چند اندک- نماد غارتگران دیارشان را از خود بدانند چه می توان گفت؟! حیرت آور است که در این ده پانزده سال گذشته، به اصطلاح روشنفکران آذربایجان یادشان آمد که بوزغورد اسطوره آنان بوده است! حیرت آور است که کانون شعر و ادب و فرهنگ ایرانی و فارسی به یکباره متوجه شد که زبان فارسی یک زبان تحمیلی است! هیچ کدامشان نپرسیدند چگونه می توان به زبان تحمیلی و به زور منظومه هایی به آن پایه زیبا سرود. نمی دانم بر آذربایجان چه گذشته؟ اما ظن من این است. نسل پر شمارِ جوان، بی کار و بی آینده که نه سینما دارد نه گردشگاه دارد نه آینده شغلی دارد نه کنسرتی در شهرش برگزار می شود نه می تواند دست در دست محبوبی در ایل گلی قدمی بردارد و خلاصه به امان خدا رها شده و رسانه های دولتی هم بر کسالت او می افزاید و در حیطه سیاست هم هر صدای ایران خواهی به دشمنی با دین و حکومت تعبیر می شود، در این برهوت و میدان خالی، جوانان ناراحت و تشنه حرف تازه، چه طعمه خوب و چرب و نرمی هستند که کسانی پیدا شوند و علت العلل همه اشکالات را به گردن شونیستی بیندازند که معلوم نیست کیست و کجاست؟ و تمام تاریخ را وارونه جلوه دهند. بگذار بگویم که از تبریزیان باهوش هرگز توقع نمی رود که جای گرگ و میش را اشتباه بگیرند.

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1523.jpg
در فرامین حکومتی به فرماندهان ترک عثمانی می گفتند: این مردم (آذری ها) سرکش هستند و زیر فرمان ما نمی روند. تا هر جایی که توانستید سرزمینشان را بگیرید و ضمیمه خاک عثمانی کنید و اگر نتوانستید نگهداری کنید، تا می توانید خانه هایشان را ویران و اموالشان را غارت کنید و باز گردید. یک ایرانی چه احساسی پیدا می کند نسبت به ترکان وقتی حکم "عثمان پاشا" را می بیند که گفته بود به تاتارهای کریمه هم بگویید در حمله به تبریز شرکت کنند تا در این غزا ((قتل و غارت تبریز ثروتمند)) سهمی و ثوابی هم به انها برسد! شگفتا که شیخ الاسلامهای عثمانی هم فتوا به حلال بودن جان و مال و ناموس ایرانیان می دادند!
حال این گره چگونه گشوده می شود که از یک سو دل تبریزیان را به دست آورد.تبریزی ای که به هر حال زبان امروزیش ترکی آذری است و زبان مادریش را دوست دارد. که به خودی خود طبیعی و بدیهی است. اما از سوی دیگر نام "ترک" و هر نسبتی با ترک، ایرانیان را به یاد هزار سال مصیبتی می اندازد که هر ناظر بی طرفی تبه کاری های مداومشان را تصدیق کرده است. حتی اگر مردی مانند فارق سومر استاد دانشکاه آنکارا باشد که مکرر در کتاب "اغوزها" می نویسد: تنها انگیزه قبابل ترکمان و اغوز در جنگها در ایران و دیگر جای ها، غارتگری و به دست آوردن غنایم بوده. وقتی می گوید: سلطان سلجوقی برای به دست آوردن دل سپاهش آنها را در غارت نیشابور ازاد گذاشت..... خوب تکلیف چیست؟! این در حالی است که ما ایرانیان هیج احساس بدی نسبت به دیگر جوامع زبانی نداریم. مثلا به مناسبات میان ما و ارامنه نگاه کنید. به زبان و مذهب و فرهنگشان احترام کامل می گذاریم چون از آنها بدی ندیده ایم و حتی احساس دین هم بدانها داریم.(چون به دلیل جنگهای ایران و عثمانی از سرزمین خود پراکنده شدند)
راه منطقی و مورد حمایت تاریخ و علم و عقل همان راهی است که آذری های خودشناس می روند. که آنها هم ایرانی ( از نظر نژادی و تباری و فرهنگی و تاریخی) هستند. تنها زبانشان در تحولات تاریخی به ترکی گراییده. به این ترتیب نه سرگذشت شان را جدا می دانند و نه سرنوشت شان. و با ایجاد فضایی سالم راه پرداختن به زبان ترکی اذری برای علاقمندان به آن باز و هموار باشد. شهریاران به هر زبان که بسرایند، ناراحتی و شکی تولید نمی کند و بر سرمایه ملی می افزایند.
اگر فتنه گران بگذارند و نابخردی های خودمان هم بگذارد، در آذربایجان هیچ خبر بدی نیست. ولی این را هم ناگفته نگذارم که به نظرم در آذربایجان، هم از تبار مهاجمان ژنهایی بر جای مانده و هم از تبار آذری های ایرانی. هر چند غلبه نژادی کاملا با تیره ایرانی است. اما گاهی رگ ترکی آذربایجانی ها می جنبد و بر ریشه ایرانی آنها می تازد. این البته خیلی کم است. و گمان نمی کنم هرگز بتواند حمایت عموم آذربایجانی ها را به دست آورد. حوادث خرداد گذشته تبلوری از این داستان بود. در پایان یادآور شوم به آن جوانان آذری که خود را ترک می دانند و دو انگشت میانی خود را خم کرده بودند و سنگ پرتاب می کردند و مراکز دولتی را که مال خودشان است را تخریب می کردند، آیا می دانند همین شهر تبریز چند بار به وسیله واضعان و مبلغان همین انگشتان خم شده نابود و تخریب شد؟! و جالب است امروزه هم آنجا که جای آتش زدن و ویرانگری است با نام و نشان ترکان آناتولی روبرو می شویم! از یک تبریزی شنیدم که می گفت: پانترکان در نقل تاریخ آنجا که تبریز به اشغال عثمانی در می آمده، از آن به عنوان رها و آزاد شدن تبریز یاد می کنند!!! اما فکر نمی کنند که چرا این عساکر آزادی بخش مردانشان را کشتند و زنانشان را به اسارت بردند و ثروت تبریز را غارت کردند و عمارات معظم شهر آزاد شده را با خاک یکسان کردند؟! و چرا نیاکان تبریزیان چنین دفاع حیرت آوری از شهرشان کردند و هرگز زیر یوغ ترکان عثمانی نرفتند؟ اگر همگی ترکید [پانترکیسم] این همه نفرت برادران عثمانی از آذربایجان و تبریز برای چه بوده؟!
__________________

Borna66
09-14-2009, 08:07 PM
گفت و گویی با پرفسور فاروق صفی زاده

پیرامون

تاریخ ، فرهنگ و ادب آذربایجان

آذربایجان در طول تاریخ همانند دیگر نقاط ایران زمین، همواره از کانونهای جوشنده ی زبان وادبیات فارسی بوده است .باهماد آذرآبادگان برای "بررسی پیشینه ی زبان و ادبیات فارسی" در آذربایجان، مصاحبه ای را با پروفسور دکتر فاروق صفی زاده ،زبان شناس ،مورخ ، ادیب و استاد دانشگاه ، انجام داده است که از نظرتان میگذرد


باهماد آذرآبادگان:پیش از وارد شدن به موضوع اصلی ، لطفا درباره ی جایگاه ادبیات فارسی در بین دیگر ادبیات های جهان،توضیحی بفرمایید.
دکتر صفی زاده:ادبیات فارسی تقریباً در سراسر جهان دارای اهمییت ویژه ای است. از زمان ساسانیان، ادبیات سنسکریت و فارسی همانندیهای زیادی داشته است و درمتون بودایی و سنسکریت و متون پهلوی ساسانی ،ما این خویشاوندی را می بینیم.یکی اش کلیله و دمنه است که هم در سنسکریت جایگاه خاص دارد و هم در پهلوی ساسانی وهم درعربی.بیشتر شاعران هند نیز پارسی گو بوده اند و نزدیک 700سال زبان اصلی مردم هند فارسی بوده است. شاهنامه ی فردوسی نیز تاثیر بسزایی در سرزمین هند داشته است. ما ترجمه های زیادی از شاهنامه به زبان اردو داریم.در زبان بنگالی صدها واژه ی فارسی داریم.نه تنها زبان بنگالی با زبان فارسی نزدیکی و شباهت دارد ، که شرایط جوی سرزمین بنگاله با ایالت های گیلان و مازندران شباهت های جغرافیایی فراوان دارد که بسیار جالب توجه می باشد.از مطالعات درام های بنگالی و فارسی نیز می توان در بسیاری از جنبه ها به شباهت هایی به آسانی پی برد.شرح های زیادی هم به زبان های هندی بر حافظ نوشته شده است.شاه عالم متخلص به آفتاب ،پادشاه دوره ی آخر تیموری ، مانند دیگر شعرای فارسی گوی هند به شعر حافظ علاقه ی فراوانی داشته است.از فهرست های نسخ خطی فارسی و چند مأخذ دیگر چنین برمی آید که حداقل پانزده شرح و نه فرهنگ حافظ در هند تالیف گردیده است.به زبان بنگالی نیز ترجمه هایی از شاهنامه موجود است.قدیمی ترین ترجمه ی شاهنامه ی فردوسی به دست محمدخاطر که اهل بنگال غربی بود،به نام شاهنامه بزرگ صصیع انجام گرفته است.کسان دیگری مانند مزمل حق و دیگران نیز شاهنامه را به زبان بنگالی ترجمه کرده اند.تاثیر حافظ و مولوی نیز بر اشعار اروپایی کاملاً مشهود است و نوآوری های جدید شعرنو اروپا با تاثیرپذیری از شعرای بزرگ ایرانی مثل حافظ و سعدی و مولوی و بقیه می باشد.
باهماد :اولین اثر ادبی _ پس از اسلام_ در آذربایجان مربوط به چه زبان و متعلق به چه زمانی است؟
صفی زاده:تا دویست سال پیش ،در کل آذربایجان،زبان مردم زبان فارسی بوده است و آذری که هر دو از یک ریشه هستند.زبانی مجهول و مجعول به نام ترکی در آذربایجان اصلا وجود نداشته است. برهمین اساس مردم آذربایجان به ویژه دانشمندان آذربایجان تمام آثار خود را به زبان فارسی نوشته اند.البته این را فراموش نکنیم که آثار مکتوب علمای آذربایجانی قرن یازدهم به بعد،مانند آثار فرهنگ نویسی،حواشی دستورزبانی ضمیمه شده به فرهنگ ها،دستورزبان ،کتب درسی،منتخبات،سنگ بنای رشد آتی زبان شناسی و ادب فارسی بوده است. آثار قطران تبریزی ، حسام خویی،هندوشاه نخجوانی ،محمدحسین بن خلف تبریزی ،عبدالکریم ایروانی تبریزی،عباسقلی آغا باکیخانوف و دانشمندان دیگر که هم و غم اینها رشد ادب و زبان فارسی بوده است و در آثار این دانشمندان هیچ اشاره ای به زبانی مجعول و مجهول به نام ترکی و نژاد ترک نمی بینیم.اولین دستور زبان فارسی توسط خود آذریها در قرن 13 نوشته شده است.بخشی از آثار مختلف دانشمندان آذربایجانی در این دوران تاریخی که به صورت رساله ای مستقل و یا ضمیمه ای ، حاوی موضوعات مختلف دستوری زمان خود بوده است،دست به دست و نسل به نسل گذشته و به دست ما رسیده است.اولین گام در زبان شناسی فارسی در قرن یازدهم در آذربایجان برداشته شده است و می توان گفت این علم در آذربایجان بنیان گذاری شده است.به طوریکه قطران تبریزی ، شاعر مشهور آذربایجانی، با نوشتن قاموس فارسی کوره راهی برای این علم گشود.هم چنین اولین فرهنگ های فارسی،آذری،اولین کتابچه های گرامر و غیره ، توسط دانشمندان آذربایجان در زبان شناسی و ادب فارسی در ادوار مختلف تاریخ در کشورهای هندوستان ، ترکیه و ایران و سایر کشورهای شرقی مشاهده شده و آثارشان جزو کتایهای پرارزش است که به گنجینه ی زبان شناسی فارسی ، غنا بخشیده است.
باهماد :پیش از ورود زبان ترکی به آذربایجان،شاعران پارسی گو داشته ایم.و البته با وجود اینکه زبان ترکی در پانصدسال اخیر _ حداقل از نظر دستوری_ به آذربایجان راه یافته است،اما اغلب شعرا و نویسندگان آذری چون طالبوف تبریزی ، زین العابدین مراغه ای،پروین اعتصامی،غلامعلی رعدی آذرخشی،تاحد زیادیشهریار و صدها تن دیگر همگی به فارسی نوشته اند و سروده اند.دلیل این علاقه به زبان ملی چیست؟و چه پیامی برای ما دارد؟
صفی زاده:آنچه که باید در اینجا گفته شود،این است که ، ما در ایران نژاد ترک و زبانی به نام ترکی نداریم.آذریان آریایی اصیل و ایرانی هستند.زبان ترکی از بیخ و بن یک چیز تراشیده شده و مجهول و مجعول است. تمام واژه های آذری را ما ریشه اش را در زبان پهلوی ساسانی و آوستایی داریم.حتا زبان استانبولی نیز برگرفته از زبان آذری ایرانی است.شاعر بزرگی مثل شهریار زبان ملی را زبان فارسی میداند و در شعری می گوید:
گرچه شیرین است زبان مادری/ لیک اگر ایران نگوید لال باد از وی زبان
طی قرون و اعصار بین اقوام ایرانی و آذریها ،رابطه ی فرهنگی عمیقی بوده است. آثار مکتوب علمای آذربایجانی قرن یازدهم به بعد،مانند آثار فرهنگ نویسی،حواشی دستورزبانی ضمیمه شده به فرهنگ ها،دستورزبان ،کتب درسی،منتخبات،سنگ بنای رشد آتی زبان شناسی و ادب فارسی بوده است.«تفاسیر فی لغة الفرس» قطران تبریزی، «تحفه ی حسام» حسام خویی ، «الصحاح العجمیه» هندوشاه نخجوانی ، «صحاح الفرس» محمدحسین بن خلف تبریزی ، «قواعد صرف و نحو زبان فارسی» عبدالکریم ایروانی تبریزی،«قانون قدسی»عباسقلی آغا باکیخانوف
، Kratkii ocherk persidskoy مقاله های میرزا کاظم بیگ در مورد زبان شناسی فارسی
میرزا کاظم عابدینوف grammatika(etimologiya) ونیز
و فرهنگ دوجلدی وی از جمله این آثار می باشد.Obrazchiki pismennosti persiaskoy منتخبات میرزاعبدالله غفاری تحت عنوان
نقش دانشمندان آذربایجانی در رشد زبان شناسی فارسی ،آن چنان حلقه ای از زنجیره ی ارتباطی آذریها با دیگر اقوام را تشکیل می دهد که بدون بررسی آن نمی توان تاریخ ایجاد رشد زبان شناسی فارسی را تمام و کمال آموخت.اگر فرهنگ نویسی فارسی از نظر تاریخی در هندوستان رشد کرده ،اما شروع و مرحله ی شکل گیری این علم،اساسا در آذربایجان بوده است.زبان شناسی فارسی در این مرحله چهار قرن راه رشد و تکامل را طی کرده و دانشمندان آذربایجان در این مدت خدمات بسیاری برای این کار انجام داده اند.آنها در مرحله شروع ،اولین محققین زبان فارسی بوده اند.آثار مربوط به زبان شناسی به جا مانده از دانشمندان آذربایجانی قرن های یازدهم تا چهاردهم در مطالعه ی تاریخ زبان شناسی فارسی دارای اهمیت بسیاری است.
باهماد :به طور کلی نقش آذربایجان را در بسط و تکامل زبان و ادبیات پارسی ،چگونه ارزیابی می کنید؟
صفی زاده :دانشمندان آذربایجان ،بزرگترین نقش را در تکمیل زبان فارسی داشته اند.همچنین بزرگ ترین شعرای پارسی گو آذربایجانی هستند.در قرن شانزدهم نه تنها در ترکیه ، بلکه در سایر کشورهای شرق نیز توجه خاصی به زبان شناسی و ادب فارسی شده است.در این قرن به موازات تدوین فرهنگ های فارسی _ ترکی در هندوستان ،ایران،آسیای میانه،ترکیه و دیگر کشورهای شرقی ،فرهنگ های توصیفی فارسی _ فارسی ،مقدمه های دستوری و آثار مستقل دستور زبان فارسی نوشته شد.دانشمندان آذربایجانی که از قرن یازدهم خدمات شایانی به ادبیات و زبان شناسی فارسی کرده بودند،این روند را در قرن شانزدهم نیز ادامه دادند.بسیاری از دانشمندان ، ادبا و شعرای آذربایجانی در ولایات مختلف ایران زندگی می کردند و فعالیت هنری ، علمی خود را وقف فرهنگ اقوام ایرانی از جمله تحقیق درباره ی زبان و ادبیات فارسی کردند.تحقیقات نشان می دهد که نفوذ و گسترش زبان فارسی در قرن های 15 و 16 در ترکیه ، زمینه را برای تالیف فرهنگ های توصیفی و دوزبانه فراهم کرد و تعداد زیادی فرهنگ فارسی _ ترکی نوشته شد.امام در اواخر قرن شانزدهم در اثر ضعف امپراتوری عثمانی و در نتیجه کم شدن توجه به زبان فارسی فامکان تدوین فرهنگ فارسی و تحقیقات مسایل زبان شناسی و ادبیات فارسی محدود شد. در میان فرهنگ های تالیف شده در قرن هفدهم به آثار بسیاری از دانشمندان آذربایجانی برمی خوریم.فعالیت دانشمندان آذربایجانی مقیم هندوستان در زمینه ی زبان شناسی و ادب فارسی مصادف با دومین مرحله ی رشد زبان شناسی فارسی در این کشور به خصوص قرن هفدهم است.در این دوران کسانی چون محمودبیک بن عبدالله فسونی تبریزی ،محمدحسین بن خلف برهان تبریزی ،علی یوسف شیروانی و سایر علمای مشهور آذربایجانی ،آثار باارزش به گنجینه ی زبان شناسی و ادب فارسی در هندوستان تقدیم داشته اند.تمامی این ها ثابت می کند که مهاجرت آذربایجانی ها در قرن هفدهم به هندوستان موجب تربیت گروهی از دانشمندان در رشته های مختلف علوم از جمله زبان شناسی فارسی بوده است.البته دانشمندان ما در این دوران علاوه بر هندوستان در سایر کشورهای شرقی از جمله در زادگاه خود نیز مشغول فعالیت در زمینه ی زبان شناسی و ادب فارسی بودند و با آثار پرارزش خود ،این گنجینه را غنا بخشیده اند. عبدالله اونکوتی ،دانشمندان آذربایجانی ،فرهنگ توصیفی فارسی خود «تحفة الابواب» را در زادگاه مادری اش ، شیروان،نوشته است.
باهماد : امروز،پان ترکیسم به عنوان یک جریان بیگانه گرا ،حملات متعددی را علیه زبان فارسی انجام می دهد و چهره های ضدایرانی پان ترکیست ،مقاله ها و نوشته هایی را در نفی زبان فارسی منتشر می کنند و حتا گه گاه تلاش میکنند زبان فارسی را زبانی معیوب جلوه دهند.این نوشته ها تا چه حد دارای اعتبار علمی است؟ واساساً دلیل این تبلیغات منفی علیه زبان فارسی چه می تواند باشد؟
صفی زاده:اخیراً با بودجه ی هنگفت وزارت ارشاد،یکی از مزدوران که زمانی عضو حزب توده بود و سپس از توده به خاطر کلاهبرداری اخراج شد،چند جلد کتاب درباره ی بنیان تاریخ ایران به نام دوازده قرن سکوت نوشته است که هیچ کدام از مطالب کتاب دارای سند و مأخذ علمی نمی باشد.ایشان حتا زبان فارسی را خوب نمی دانند و اغلاط املایی در نوشته هایش دیده می شود.ایشان چنین حمله ای را به زبان فارسی داشته و گفته که زبان فارسی برگرفته از زبان مجهول عربی است.وی هیچ آگاهی از علم زبان شناسی و تاریخ ندارد.پان ترکیست ها نیز نظرات مجهول و غیر علمی ،همچون این نویسنده ی مزدور مذکور دارند.زبان فارسی یک پشتوانه ی علمی تاریخی دارد. زبان آوستایی و پهلوی از زبان های بنیادین جهان است که تقریباً تمام زبان های جهان به این دوزبان برمی گردد.حتا زبان عبری،عربی و لاتین قدیم از نظر ریشه شناسی(اتیمالوژی)برمیگردد به زبان آوستایی. زبان ترکی یک زبان کاملاً مجهول و مجعول است و هیچ سندعلمی درباره ی این زبان نداریم و این زبان در هیچ کجا شناخته شده نیست.در یکی از مقالات پان ترکیست ها جایی خواندم که گفته بود:یونسکو زبان ترکی را سومین زبان زنده ی دنیا و زبان فارسی را لهجه ی 83زبان عربی دانشته است.من خود با یونسکو تماس گرفتم و این مساله را ذکر کردم ، آنها به شدت چنین مساله ای را کذب محض دانشتند.پان ترکیست ها متاسفانه سواد علمی نیز ندارند و علم و دانش خود را بر پایه ی جهالت و نادانی بنیاد گذارده اند.متاسفانه هم اکنون نزدیک به 73 روزنامه،هفته نامه و مجله ی پان ترکیستی با مجوز وزارت ارشاد در کشور فعال و علیه تمامیت ارضی کشور و تبلیغ زبان مجهول و مجعول ترکی،به ترکتازی مشغول هستند.در صورتی که آذریان آریایی اصیل هستند و هیچ ارتباطی بین ترک مغول و آریایی نژاد وجود ندارد .

Borna66
09-14-2009, 08:08 PM
افسوس در این روزگار، نویسندگان سیاسی برای به كرسي نشاندن ايدئولوژي هاي شخصي و فرقه اي خود، نشر ادعاهاي بی پایه و غیرمستند تاريخي و زبان شناختي را پيشه ي خود ساخته اند. مقاله ی اخیر آقای ماشالله رزمی نیز جزو چنین نوشتارهایی است که برای القاي فرضیه های نادرست سیاسی، اقدام به تحریف تاریخ و آمار و داده های زبانشناسی كرده است. (بنگرید به : ماشالله رزمی،ريشه‌های ترک‌ستيزی در ايران٬ ۱۲ تير ۱۳۸۵٬ مندرج در پايگاه ايران-امروز، www.iran-emrooz.net (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.iran-emrooz.net%2F)


در این پاسخ کوتاه، من تنها به بخش تاریخ و آمار و داده های زبانشناسی جناب رزمی متمركز خواهم شد و بر همه روشن است که کسي که استدلال هایش بر اسنادي جعل استوار باشد، ناچار نتیجه گيري ها و توصيه هاي سیاسی او نيز نمي تواند راهگشای مسائل روز ايران باشد.
برای نمونه آقای رزمی می نویسند:
"پان ایرانیست‌ها و ستایشگران زبان فارسی این امر را ناشی از برتری زبان فارسی بر زبان ترکی می‌دانند در صورتیکه از نظر زبان شناسی عکس قضیه صادق است. سازمان یونسکو موقعی که سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت « ده ده قورقود » اعلام کرد ، زبان ترکی را نیز سومین زبان با قاعده دنیا اعلام کرد که بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومین لهجه عربی معرفی نمود."!!
حقیقت این است که یونسکو هرگز چنین ادعايي را درباره زبان هاي تركي و فارسي مطرح نكرده است و منشا اين خبر دروغين و وقيح، نشريه پان تركيسيتي اميد زنجان بوده است كه خيال بافانه و مغرضانه چنين ادعايي را نشر داده و در ميان پان ترك ها جا انداخته است.
بنگرید به :
«اطلاعیۀ یونسکو در مورد درجه بندی زبانها»، کتاب هفته، تهران، مورخ 25 اردبیهشت 1381
و همچنین به مقاله زیر:
دروغ های بزرگ دربارۀ آذربایجان، دکتر جلال متینی
Index of /recent_history (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.azargoshnasp.n et%2Frecent_history)
/atoor/dorooghhaayebozorgazarbaijan.pdf
اما درباره اطلاق عنوان دده قورقود به سالي خاص از جانب يونسكو بايد گفت كه هر سال هر كشوري يكي از ميراث هاي فرهنگي خود را به يونسكو معرفي مي‌كند. دولت جمهوري آذربايجان هم دده قورقود را بدين منظور معرفي كرد و ايران هم اگر درست يادم باشد در آن سال ناصر خسرو يا يک شاعر ديگري را. بدين مناسبت در كشور مربوط كنگره اي برپا مي گردد و درباره‌ي آن شخص يا كتاب، مقاله خوانده مي‌شود. همين! در ايران براي فردوسي و سعدي و ديگر بزرگان ملت ايران هم چنين جشن هايي گرفته شده است. نه اين كه – مثلا - ارمنستان يا فرانسه يا آلمان ٬ سالي را به مناسبت بوستان سعدي يا دده قورقود و غيره جشن گرفته باشند بلكه انها هم هر سال براي يكی از مشاهیر خود جشن مي گيرند. یونسکو هر سال از بسیاری از کشورها درخواست می کند که یکی از مشاهیر خود را معرفی کنند و یونسکو با حمایت آن کشور، جشن چنین شخصیت ها یا کتابی را می گیرد. برای نمونه تا کنون جشن سال های زردشت، فردوسی، ناصرخسرو، نصيرالدین طوسی با همت یونسکو برگزار شده اند. یونسکو جشن فردوسی را در سال 1990 گرفت و آن را به عنوان سال شاهنامه برگزید. همچنین ساله 2006 را یونسکو سال تمدن آریایی با درخواست کشور تاجیکستان ناميده است:
http://www.radiofarda.com/author.aspx? (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.radiofarda.com %2Fauthor.aspx%3F)
pageNumber=2&authorsid=349
بنابراین برخلاف نظر جناب ماشالله رزمی، یونسکو کاري استثنایی در این باره نکرده است. کشورهای گوناگونی براي بزرگداشت مشاهیر و کتابهای خود از یونسکو ياري می گيرند. درباره دده قورقود می توان به این نکته اشاره کرد که این کتاب را تا 200 سال پیش کسی نمی شناخته است و تنها دو نسخه از این کتاب در جهان موجود است. اما شاهنامه را شاهان تيموري و صفوی گرامي مي داشتند و نزدیک به هزار نسخه دستنويس از این کتاب از سراسر جهان پیدا می شود و خود این موضوع شاید بسنده ترین دليل براي ميزان تاثیرگذاري این دو اثر بر جامعه بشری باشد.
نکته سوم هم درباره شمار افعال فارسي است، و بر همه روشن است که داده هایی که جناب رزمی و پان ترکیستان به دروغ به یونسکو نسبت مي دهند، تمام پژوهشها را برنگرفته است. جناب رزمی در این باره نیز می نویسد:
« به نوشته دکتر خانلری در کتاب دستور زبان فارسی ، زبان فارسی تنها سیصد وچهارده فعل دارد»

در پاسخ به سخن بی مایه وی درباره فعل باید گفت: فارسي زباني است تركيبي و يك ريشه‌ي فعلي معين در تركيب با پيشوندها و پسوندها مبدل به انبوهي از افعال مختلف مي‌شود و لذا نيازي به فراوان بودن ريشه‌ي فعلي در زبان فارسي وجود ندارد. ولي به آساني مي توان واژگان زيادي را در فارسي فعل کرد. حتا واژگاني غيرفارسي را. براي نمونه در زبان فارسي از چند واژه تازي فعل ساخته شده است: فهميدن، رقصيدن، بلعيدن،..
گفتني است كه در کردي کرمانجی از واژگان تازي افعال بيش تري ساخته مي شود: کملاندين (کامل کردن)، الماندين (عالميدن يا عالم کردن يا ادب نمودن.)، فيکيرين (فکريدن يا همان فکر کردن ). دستور زبان کردی کرمانجی همانند فارسی است و بنابراین در فارسی هم می توان اگر نیازی باشد همین شیوه را به کار برد.
ایشان باید توجه داشته باشد که:
در ترکي نيز همين روش به كار رفته است و از واژگان اقتباسي فعل ساخته شده است:
آرزولاماق، بيزارلاماق، سازلاماق، تانشلاماق .. اين چهار واژه فارسي هستند:آرزو، بيزار، ساز، تانيش (که از دانش پارسی برگرفته شده است)
پس توانمندي يك زبان ربطي به تعداد ريشه هاي فعلي آن ندارد چه به آساني ميتوان واژگان زيادي را مبدل به فعل کرد. برای نمونه همين واژه آساني را مي توان به مصدر آساندن مبدل کرد و سپس گفت: مي آسانم، مي آسانند، می آسانیدند و ...
اما درباره شمار افعال در زبان فارسی در کتاب زیر حدود نزدیک به 2000 فعل از متون کهن آورده شده است:
راهنمای ریشه‌‌ی فعل‌های ایرانی؛ در زبان اوستا و فارسی باستان و فارسی کنونی، از دکتر محمد مقدم / فهرست فعل‌های فارسی با معناهای آن‌ها، محمد بشیر
parsi-l.com (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.parsi-l.com%2Fweblog%2Farchives)
/2005/04/uoeoeuoeuuauoeu.html
پس روشن است که جناب ماشالله رزمی برای به کرسی نشاندن حرفهای سیاسی اش، چگونه ادعاهاي دروغين نشريه امید زنجان را به عنوان سندي معتبر به کار برده و خوانندگان نوشته خود را فريب داده است و یا بدون پژوهش در زبانشناسی، نظر قطعی صادر میکنند.
جناب ماشالله رزمی می نویسند:
"در تاریخ هزار ساله حکومت ترکان در ایران فارس‌ها هرگز ستم فرهنگی احساس نکرده‌اند. حکام ترک هرستمی هم کرده‌اند عاری از ستم فرهنگی بوده و اینهمه دیوان شعر که ازشعرای فارس باقی مانده حتی یک بیت آن در باره ستم فرهنگی نیست زیرا ترکان هرگز با زبان مردم تحت حاکمیت خود کاری نداشته‌اند وفارسی همواره زبان شعر ، عربی زبان علم ودین و ترکی زبان قشون و دربار بوده است."
نخست این پرسش پيش می آید که این حاکمان چه قدر خود را ترک می پنداشتند؟ واقعيت آن است كه در زمان سلجوقيان تبارنامه ای برساخته بودند که نسب سبکتگین را به یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی می رساند (تاریخ ایران کمبریج، جلد چهارم، انتشارات امیرکبیر، 1379، ص 145.) و سلطان محمود چنان در فرهنگ برتر ایرانی ذوب شده بود که فرخی سيستاني در وصف محمود می گوید:
زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون//
زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان//
شاید همین نکته درباره هویت محمود و ريشه هاي فرهنگي شاهان ترک تبار ايران کافی باشد. اما روايت تاريخي زير نيز نشان مي دهد كه شاهان ترك تباري چون محمود غزنوي تا چه حد در فرهنگ ايراني ذوب شده و از ريشه هاي تركي خود فاصله گرفته بودند، به گونه اي كه ديگر ترك دانسته نمي شده اند:
سلطان محمود به خلیفه عباسی اعتراض میکند که چرا خاقان سمرقند (از شاخه منتسب به سلجوقیان) سه لقب دارد و خلیفه تنها به وی یک لقب دارد. اصرار سلطان محمود چنان بوده است که ده بار به خلیفه عباسی در این باره نامه می فرستد اما هر ده بار ناکام مي ماند. خواجه نظام المک نکته جالبی درباره بار یازدهم نقل می کند:
«... دیگربار (یعنی بار یازدهم) رسول پیش خلیفه فرستاد و گفت که چندین فتح‌ها در بلاد کفر کردم و هندوستان و خراسان و عراق مرا مسلم شد و ماوراءالنهر را بگرفتم و به نام تو شمشير مي‌زنم و خاقان که امروز از مطيان و دست‌نشاندگان من است او را سله لقب فرموده‌ای و من بنده را يکی با چنين خدمتها و هواخواهي‌ها...جواب آمد که لقب تشريفی باشد مرد را که بدان شرف او بيفزايد و بدان لقب جهانيان او را بشناسند...اما بدان که خاقان کم دانش است و ترک٬ التماس او را از جهت کم‌دانشی وفا کرديم..»
پرسش ديگر آن است كه چرا برای نمونه در دوران و دربار غزنویان حتا يك اثر به زبان ترکی نوشته نشده است؟ (در این مورد نیز بیشتر سخن خواهیم راند) آيا جز شفاهی بودن زبان تركي و چيرگي و سرآمدي زبان فارسي و علاقه مندي خواص و عوام به آن مي توان دليل ديگري را براي آن پیدا كرد؟ برخلاف ادعاي جناب ماشالله رزمی بايد گفت كه زبان فارسی تنها زبان شعر نبود. بلکه آثار گرانبهایی نثر زبان فارسی در این دروان هم داریم. آثار علمي و فلسفي ابوعلی سینا و ابوريحان، کتاب های فراوان خواجه عبدالله انصاری، تاریخ بیهقی، حدودالعالم، گشایش و رهایش ناصرخسرو، کیمیای سعادت غزالی، ذخیرۀ خوارزمشاهی در طب، سمک عیار .. آشكار است كه هيچ يك از این آثار به دربار وابستگي نداشتند.
حقیقت این است که هرچند حاکمان برهه هايي از تاريخ ايران ترک تبار بودند اما دبیران، وزیران، كارگزاران و بسی از درباریان این دوران ایرانی بودند و بنابراین زبان پارسی را به کار می بردند. البته خود آقای رزمی هم ناآگاهانه اعتراف كرده است كه چه کسی در طول تاريخ ايران ستمكار و چه كسي ستم ديده بوده است، چه به قول ايشان تركان بر ايرانيان هزار سال حكومت كردند. ايرانيان و فارسي زبانان در چهارده قرن اخير نخست به مدت دو قرن و نيم تحت سلطه تازيان مسلمان بودند و در اين مدت، فرمانروايي ايراني و فارسي زبان بر ايران زمين حكومت نكرده است. در يازده قرن و نيم اخير نيز به جز دوره كوتاهي، همواره ايران و ايرانيان تحت ستم و سلطه قبايل ترك زرد پوست و تاتاران بوده اند و فرمانرواياني ترك نژاد يا ترك زبان بر آنان حكومت مي كرده اند ، و بارها همين تركان سرزمينهاي آبادان ايران را ويران و آثار تمدن را در اين كشور از بيخ و بن نابود كردند. همه‌ي ايرانيان اسير دست تركان بودند و در نتيجه اگر قرار باشد از ستم سخني به ميان آيد، بي ترديد بايد از ستم «تركان» حاكم به «ايرانيان» سخن گفت، به استناد شواهد بسيار و نه بر عكس آن! حمله تركان نيمي از سرزمين ايراني را و به ویژه بخش هاي بزرگي از آسياي ميانه كه سغدي - فارسي زبان بودند و شهرهاي بزرگ و بي نظير مرو و بلخ و نيشاپور را از ميان برد. ‌در نقاط دیگر هم ايرانيان يا نابود گشتند يا زبانشان عوض شد و شواهد عيني زيادی نشان از حضور ايرانيان دارد، برای نمونه همين آتشكده هاي زردشتي، كه به فرهنگ ايرانيان تعلق دارد.یکی از نقاط کشور که زبان ایرانی آن عوض شد همین آذربایجان است و این درست برخلاف دروغی است که جناب رزمی می گوید: اين که ترکان حاکم هرگز زبانشان را تحميل و جایگزین زبان هاي بومي نکردند.
تركان نه تنها باعث نابودي زبان ايراني آذربايجان شدند بل كه زبان هاي ايراني خوارزم و سغد را نيز از ميان برداشتند و تركي را به جاي آن تحميل كردند. چنان كه در قفقاز و آناتولي نيز چنين كردند. مردم آذربایجان زبان ایرانی خود را به سبب فشار همین ترکان حاکم از دست دادند وگرنه آنان نيز ریشه و تبار ایرانی دارند.نابودی تمدن یونان در آناتولی کهن به دست تركان آسیب های جبران ناپذیری را به تمدن یونان وارد کرد.
پرسش اصلي آن است كه چرا حاکمان ترک ادبيات اختصاصي خود را برای نمونه در دوران غزنویان توليد نکردند؟ آیا آنها به سبب خودستیز بودن به سوی ادبیات بیگانگان روي آورده بودند؟ آیا هیچ قومی ادبیات خودش را از ادبیات دیگران پست تر می شمارد؟ تنها پاسخی كه مي توان به اين پرسش داد اين است كهزبان ترکان بيابانگرد و مهاجم و غیر ایرانی حاکم بر سرنوشت ايران و ايرانيان – دست کم تا مدت چند قرن - از حد يك زبان محاوره اي و عوامانه تجاوز نمی کرده است. برای نمونه ترکان غزنوی که حتی يک اثر ترکی باقی نگذاشتند صاحب زبان و ادب و فرهنگی نبوند که آن را در مناطق فرمانروايی خود به عنوان زبان اداری و ادبی به کار ببرند.
اما ترکان حاکم غزنوی و سلجوقی چون خود فاقد فرهنگي ريشه دار بودند به زبان فارسی و ایرانیان در امر کشورداری نياز داشتند. در مقاله ای به سال 1986 دانشمندي ترکزبان به نام تورخان گنجه ای می نويسد:
«قبایل اغوز که بنیان ها قدرت سلجوقی را تشکیل می دادند، و سلجوقیان به گروهی از آنان تعلق داشتند، به لحاظ فرهنگی واپس گرا بودند و برخلاف دیدگاه اظهار شده از سوی برخی دانشمندان (اهل ترکیه)، فاقد زبانی نوشتاری بودند»
(Tourkhan Gandjei, “Turkish in Pre-Mongol Persian Poetry”,
BSOAS, University of London, Vol. 49, No. 1,1986)

داستان «قوتات غوبيليك» (دانش سعادت آور) تأليف يوسف خاص حاجب در قرن 11 در كاشغر سين كيانگ، شش هزار بيت را در بر مي گيرد كه سرآغاز ادبيات مردم ترك (ايغور؟) به شمار مي رود. در مقدمه این کتاب آمده است: عربچه تاجيكچه كتابلار اكوش بيزينگ تيليميز چه بويومغي اُقوش. يعني: "به عربي و تاجيكي چنين كتابهايي بسيار است، به زبان ما فقط همين است. "
بهترین سند برای بي ريشگي زبان تركي در حوزه ادبيات و نوشتار همین نقل قول از این متن کهن ترکی اویغوری (كه با ترکی آذربایجانی و آناتولي و ترکمنی که ترکی اغوزی هستند متفاوت است) می باشد. كه البته آن نيز متعلق به ایغورها است و نه آذربایجان که در آن زمان هنوز ترکی – زبان ادبی نشده بود.
جناب رزمی هم در این بار می نویسند:«ایلات ترک دامدار بودند و روستائیان فارس کشاورز و دهات کشاورزان در مقابل حرکت ایلات که بصورت نظامی سازمان یافته بودند قادر بدفاع و مقاومت نبوده است.».
حقیقت آن است که فرهنگ کشاورزی و شهرنشینی فرهنگی است که آثار ادبی و نوشتاري خلق می کند و برای همین هم ترکانی مانند غزنویان که بر ایران حکومت کردند، به زبان فارسی متوسل شدند. در این باره سفرنامه ابن فضلان نیز نکاتی درباره شیوه زندگي ترکان اغوز نوشته است که نشان می دهد آنها هنوز در قرن 9-10 میلادی بيابانگرد و غیرشهرنشین بوده اند.

باز به یکی ديگر از داده های غلط جناب رزمي نگاهي مي افكنيم:
«سلطان محمود غزنوی شاه ترک ایران چهارصد مداح فارس در دربار خود داشت که یکی از آنها ابوالقاسم فردوسی بوده است»
در پاسخ وی گفتنی است:
اصحاب علم و ادب مي دانند كه فردوسی توسی هرگز شاعر درباری (آن هم دربار غزنوي) نبوده و سرايش شاهنامه را نيز در زمان سامانیان آغاز كرده بود. البته جناب رزمي نام و نشاني از آن چهارصد شاعري كه مدعي است مداح محمود غزنوي بودند، نمي دهد.
جناب ماشالله رزمی باز در حوزه زبان شناسی که رشته ی وی نیست چنين افاضاتي را بيان مي كند:
«باستان گرایان و بعضی از شرق شناسان از جمله آرتور کریستن سن معتقدند که گسترش سواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوری مالیات و ثبت و ضبط در آمد ومخارج در ایران در دوره ساسانیان انجام گرفته و معمول شده است و چون زبان حکومت در آن دوره نوعی پارسی بوده لذا پایه کار دیوانی به این زبان گذاشته شده و چون شغل دیوان نیز مانند همه مشاغل در گذشته موروثی بوده و پسر کار پدر را ادامه می‌داده لذا علیرغم تغییر سلسله‌ها زبان و سیستم مالیات گیری تغییرنیافته است. اغلب دبیران هم از زبان « هزوارش » استفاده کرده‌اند یعنی نوشته‌اند گوشت و برای حاکم عرب خوانده‌اند « لحم » و برای حاکم ترک خوانده‌اند « ات ». احمد کسروی نیز متداول شدن زبان فارسی در امر نوشتن را از زمان ساسانیان می‌داند. این استدلال از آنجا ضعیف است که می‌دانیم زبان فارسی دری امروزی بعد از اسلام و از آسیای مرکزی به ایران آمده است و پارسی باستان همانقدر با فارسی امروز بیگانه است که هر زبان خارجی دیگر.»
در پاسخ به ادعاهاي بي پايه جناب رزمي بايستي به چند نکته اشاره کنیم:
1) زبان پهلوی بدون هزوارش نیز کتابت شده است که متون مانوی و متون پازند نمونه های خوبي از آن می باشند. همچنین هزوارش خود زبان نیست که حاکمان ترک و عرب آن را به کار ببرند، بلکه هزوارش همان لوگوگرام یا نماد است. زبان چینی نمونه خوبی از این نوع خط است که هر واژه ای خود دارای یک نماد است و به جای خواندان آواها، خود نماد واژه معنی واژه را بازگو میکند.
2) در اوایل دوران حاكميت اعراب اموی، امور دیوانی و مالیاتی همه به زبان پارسی انجام می گشت. تا آن كه در حدود هشتاد قمري در زمان حجاج بن يوسف زبان ديوان از پارسي (در واقع پهلوي یا همان پارسی میانه) به عربي برگردانده شد (نك. فرهنگ ايران پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي و ادبيات عرب، دكتر محمد محمدي، 1374، ص 95).
3) زبان فارسی دری خود گویش خراسانی زبان پارسی میانه (پهلوی) می باشد كه پس از اسلام گسترش يافته و بر ديگر گويش هاي ايراني اين سرزمين چيره شده است. ولی ریشه پهلوی زبان پارسی کنونی را می توان به آسانی ثابت کرد. جناب ماشالله رزمی، پارسی باستان را با پارسی میانه در اینجا اشتباه می گیرد. پارسی باستان زبان پادشاهان هخامنشی بود و پهلوی (پارسی میانه) ریشه در پارسی باستان دارد. مروری بر چند واژه متعلق به هر سه زبان پارسی باستان و میانه و نو گواهي آشکار بر وجود پیوند ميان اين سه زبان ايراني است:
Aspa (پارسی باستان) > asp (پارسی میانه) > اسب (فارسی)
Kāma (پارسی باستان) > Kām (پارسی میانه) > کام (فارسی)
Daiva (پارسی باستان) > dēw (پارسی میانه) > دیو (فارسی)
Drayah (پارسی باستان) > drayā (پارسی میانه) > دریا (فارسی)
Dasta (پارسی باستان) > dast (پارسی میانه) > دست (فارسی)
Bāji (پارسی باستان) > bāj (پارسی میانه) > باج (فارسی)
Brātar (پارسی باستان) > brādar (پارسی میانه) > برادر (فارسی)
Būmi (پارسی باستان) > būm (پارسی میانه) > بوم (فارسی)
Martya (پارسی باستان) > mard (پارسی میانه) > مرد (فارسی)
Māha (پارسی باستان) > māh (پارسی میانه) > ماه (فارسی)
Vāhara (پارسی باستان) > wahār (پارسی میانه) > بهار (فارسی)
Stūnā (پارسی باستان) > stūn (پارسی میانه) > ستون (فارسی)
Šiyāta (پارسی باستان) > šād (پارسی میانه) > شاد (فارسی)
Duruj / drauga (پارسی باستان) > drōgh (پارسی میانه) < دروغ (فارسی)

پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367، ص 2): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است»
برای آگاهی خوانندگان از پیوند و ارتباط کامل زبان فارسی کنونی با زبان پارسی میانه (پهلوی) نمونه هایی از نوشته های پهلوی را در زیر نقل می کنیم تا آشکار شود که حقیقتأ زبان فارسی کنونی ادامه زبان پهلوی عصر ساسانی است:
1) قطعه شعری به زبان پهلوی (متون پهلوی، جاماسپ آسانا، گزارش سعيد عريان، 1371، ص 96):
Dārom andarz-ē az dānāgān
Az guft-ī pēšēnīgān
Ō šmāh bē wizārom
Pad rāstīh andar gēhān
Agar ēn az man padīrēd
Bavēd sūd-ī dō gēhān
برگردان فارسی:
«دارم اندرزی از دانایان
از گفته ی پیشینیان
به شما بگزارم (= گزارش دهم)
به راستی اندر جهان
اگر این از من پذیرید
بُوَد سود دو جهان».
2) بخشی از کارنامه ارشیر بابکان که یکی از متون معتبر و مهم پهلوی است:
pad kārnāmag ī ardaxšīr ī pābagān ēdōn nibišt ēstād kū pas az marg ī alaksandar ī hrōmāyīg ērānšahr 240 kadag-xwadāy būd. spahān ud pārs ud kustīhā ī awiš nazdīktar pad dast ī ardawān sālār būd.
pābag marzobān ud šahryār ī pārs būd ud az gumārdagān ī ardawān būd. ud pad staxr nišast. ud pābag rāy ēč frazand ī nām-burdār nē būd.
ud sāsān šubān ī pābag būd ud hamwār abāg gōspandān būd ud az tōhmag ī dārā ī dārāyān būd ud andar dušxwadāyīh ī alaksandar ō wirēg ud nihān-rawišnīh ēstād ud abāg kurdān šubānān raft.
برگردان فارسی:
«در كارنامه اردشير بابكان ايدون نوشته شده است كه پس از مرگ اسكندر رومي، ایرانشهر را ۲۴۰ کدخدای بود. اسپهان و پارس و سامانهاي نزديك به آن ها در دست سالار اردوان بود. بابك شهريار و مرزبان پارس و از گماردگان اردوان بود و در (شهر) استخر نشيمن داشت. بابك را هيچ فرزند نام برداری نبود. و ساسان، (كه) شبان بابك بود، همواره همراه با گوسفندان بود و از تخمه داراي دارايان بود. و اندر دژخدايي (= حكومت بد) اسكندر به گريز و نهان- روش شده بود و با كُردهاي شبان مي رفت».
بدون هیچ تردیدی هر فرد فارسی زبانی می تواند بیشینه این نوشته های پهلوی را دریابد و از این رو بدیهی است که میان زبان فارسی کنونی و زبان پهلوی پیوند و ارتباط کامل و مستقیمی وجود دارد و زبان فارسی ادامه همان زبان پهلوی ای است که در کتیبه های ساسانی و متون پهلوی (مانند کارنامه اردشیر بابکان) گواهی گردیده است. آشکار است که زبان های ایرانی دیگر، مانند سغدی و پارتی و خوارزمی نیز بر زبان فارسی کنونی تاثیراتی داشته اند اما پایه اصلی این زبان همان زبان پهلوی است (بریتنیکا: زبانهای ایرانی).

در همین زمینه، خوب است مقایسه ای نیز میان زبان انگلیسی کنونی و زبان انگلیسی کهن انجام دهیم. زبان انگلیسی امروزی ریشه در زبان انگلیسی کهن دارد. زبان انگلیسی کهن اثری مشهور و حماسی به نام بئوولف از حدود نهصد سال پیش دارد. اما این داستان را هیچ فرد انگلیسی زبان امروزی نمي تواند بفهمد و تنها با گذراندن دوره های مخصوص می توان زبان انگلیسی کهن را آموخت و متون آن را خواند. برای نمونه چند سطری از همان حماسه بئوولف را به زبان انگلیسی کهن می آوریم:
oretmecgas æfter æþelum frægn:
"Hwanon ferigeað ge fætte scyldas
græge syrcan ond grimhelmas
heresceafta heap? Ic eom Hroðgares
و برگردان انگلیسی امروزی آن:
asked of the heroes their home and kin
"Whence, now, bear ye burnished shields
harness grey and helmets grim
spears in multitude? Messenger, I, Hrothgar's
با مراجعه به این صفحه خواهید دید که یک فرد انگلیسی زبان قادر به فهم متون انگلیسی کهن نمي باشد:
The Labyrinth (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.georgetown.edu %2Flabyrinth)
/library/oe/texts/a4.1.html
اما در مقابل، یک ایرانی کنونی نه تنها اشعار رودکی و فردوسی کهن تر از داستان بئوولف را در می یابد، بل که می تواند متن های پارسی میانه (پهلوی) را نیز کمابیش به خوبی بفهمد. در حالیکه یک ترکزبان از ترکیه کنونی نمیتواند سروده هاي شاعران کلاسیک ترکی-گوی را دریابد زیرا اتاترک و همفکرانش بسیاری از واژگان پارسی و عربی را از زبان ترکی عثمانی حذف كرده اند.

برای اطلاعات بیشتر در مورد پيوستگي ميان زبان پارسی باستان و فارسي میانه و فارسي نو علاقه مندان می توانند به اين کتاب ها مراجعه نمايند:
+ هزاره های پرشکوه: داريوش احمدي، انتشارات گرگان، 1384، ص 35-33
http://gloriousmillenaries.blogspot.com (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fgloriousmillenarie s.blogspot.com%2F)
+ راهنمای زبان های ایرانی، جلد اول و دوم ، ويراستار: پرفسور روديگر اشميت، انتشارات ققنوس، 83-1382
+ تاريخ زبان فارسي: محسن ابوالقاسمي، انتشارات سمت، 1380
+ Gilbert Lazard, “The Rise of the New Persian Language” in Cambridge History of Iran, vol. IV, 1975
ادعای سراپا بی بنیان و باطل پان ترک ها برضد زبان فارسی، نه تنها گواه عمق دروغ پردازی و پریشان گویی آنان، بل که نمودار احساس حقارت آنان در برابر شکوه زبان فارسی و احساس نفرت آنان نسبت به زبان فرهنگ ساز و فرهنگ پرور و ملی ایرانیان است.
اين گفته جناب رزمي: « در انستیتوی لوموند عرب در پاریس شاه نامه فردوسی را گذاشته‌اند و فردوسی را عرب معرفی می‌کنند و هیچ آکادمیسینی هم تاکنون اعتراض نکرده است.»
نشان می دهد كه وي چگونه از اخبار و اسناد ساختگي به دلخواه خود بهره برداري مي كند (مانند گزارش دروغین امیدزنجان) بي آن حقايق تاريخي را مد نظر خود قرار دهد. بر همه روشن است که انستیتوی لوموند در اين موضوع اشتباه کرده است (البته اگر اصل خبر راست باشد، كه بعيد مي نمايد!) و اگر کسی اعتراضی نکرده است براي آن است كه كسي از چنین ماجرایی مطلع نبوده است. وگرنه ایرانی بودن فردوسی آشكارتر از آفتاب است. این برداشت نادرست و بازی با اسناد را می توانیم در جمله های زیر جناب رزمی (كه متني بر همان جعليات وقيح نشريه پان تركي اميد زنجان است) مشاهده کنیم:
«نظریه سوم به رابطه زبان با دین تکیه می‌کند. طبق این نظریه خط و زبان در گذشته از دین تبعیت می‌کرده است این امر نه فقط در ایران بلکه کم و بیش در سایر جوامع نیز صادق بوده است.
زبان دینی مسلمانان ، عربی و خط آنان قرآنی بوده است. زبان فارسی بعد از اسلام آوردن فارس زبانان آنچنان با زبان عربی مخلوط شده است که محققین زبان فعلی فارسی را لهجه‌ای از زبان عربی می‌دانند و این ادعا بی دلیل نیست زیرا تاریخ می‌گوید که گلستان سعدی بمدت هفتصد سال یعنی تا باز شدن مدارس جدید ، تنها کتاب آموزش زبان فارسی در هر مکتب و مدرسه‌ای بوده است. در بعضی از قسمتهای گلستان در صد کلمات عربی از کلمات فارسی بیشتر است و مقدمه گلستان با این جملات شروع می‌شود:
« منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت ، هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات ، پس در هر نفسی دونعمت موجوداست و برهر نعمتی شکری واجب »
چنانکه ملاحظه می‌شود اکثریت کلمات این جملات عربی است.
دیوان حافظ نیز با مصرعی از اشعار یزید بن معاویه شروع می‌شود:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
سبک و وزن اشعار حافظ هم درست شبیه اشعار یزید است.
تمام اشعار فارسی نیز از رودکی تا نیما یوشیج ، سبک و وزن عروضی دارند و همه سبک‌ها از عربی اقتباس شده. جالب اینکه عرب ، رجز را شعر نمی‌شناسد و شاهنامه فردوسی چیزی جز رجز خوانی نیست و خود فردوسی در اثردیگرش بنام یوسف وزلیخا افسوس می‌خورد که عمرش را برای سرودن شاهنامه تلف کرده است.
بدون کم ارزش شمردن زبان فارسی و با احترام به کسانی که این زبان را دوست دارند باید پذیرفت که زبان فارسی لهجه‌ای از زبان عربی است و این وابستگی از شیرینی آن نمی‌کاهد و اگر قاتل زبان‌های دیگر نباشد برای همه محترم است.
ساکنان فلات ایران قبل از ساکنان آسیای مرکزی مسلمان شده‌اند و ترک‌ها از قرن هشتم میلادی به بعد اسلام آورده‌اند و خط قرآنی را انتخاب کرده‌اند و زبان فارسی بعلت نزدیکی اش به زبان عربی ، زبان کتابت دیوان شده است زیرا تمام اصوات زبان عربی را می‌شود با اصوات فارسی تطبیق کرد و خواندن کلمات فارسی برای اعراب هم آسان است و بطور خلاصه می‌شود گفت که زبان فارسی بعلت نزدیکی اش به زبان عربی در واقع زبان دینی مسلمانان بوده است ولی این امر در مورد زبان ترکی صادق نبوده است و اصوات زبان ترکی با خط و زبان عربی قابل تطبیق نیست اکثر اسلام شناسان و عرب شناس‌ها قادر به خواندن و فهمیدن متون تاریخی فارسی هستند زیرا فارسی در دوران قرون وسطی خیلی به عربی نزدیک بوده و بدین جهت کسی که عربی بلد نباشد نمی‌تواند ادعا کند که به ادبیات فارسی کاملا مسلط است.
در انستیتوی لوموند عرب در پاریس شاه نامه فردوسی را گذاشته‌اند و فردوسی را عرب معرفی می‌کنند و هیچ آکادمیسینی هم تاکنون اعتراض نکرده است.
در قبرستان پرلاشز پاریس بر سنگ قبر غلامحسین ساعدی نمیشنامه نویس تبریزی ، نامش را با خط نستعلیق حک کرده‌اند و هر وقت توریست‌ها از کنار این مقبره رد می‌شوند ، راهنمای توریستی ساعدی را نویسنده عرب معرفی می‌کند.
به این ترتیب انتخاب زبان فارسی از طرف سلاطین ترک دلیل دینی داشته و ساده بودن این زبان نیز دلیل دیکر انتخاب آن بوده ولی بخاطر همین سادگی و مختصر بودنش زبان علمی محسوب نمی‌شود. که بنوشته دکتر خانلری در کتاب دستور زبان فارسی ، زبان فارسی تنها سیصد وچهارده فعل دارد .»
برای رد ادعاهای دروغین نقل شده در بالا، نخست بايد گفت كه جناب ماشالله رزمی
حتی نمیتوانند نام یک پژوهشگر واقعی را معرفی کنند که زبان فارسی را جزو زبانهای هندواروپایی نداند. تنها سند وی همان خبر جعلی امید زنجان بود که به یونسکو چسبانده اند. اما برای رد نظر جناب رزمی ما به سه سند از زبان ترکی نگاه کنیم.نخستين اثر منظوم ترکي اغوزي را دولتشاه سمرقندي ذکر کرده است. حسن اغلو، شاعر اين قطعه تركي، از خراسان است. خوب است به اين شعر نگاهي بيافكنيم:

آپاردى كؤنلومو بير خوش قمر اوز٫ جانفزا ديلبر٫
نه ديلبر!؟ ديلبر-ى شاهيد٫ نه شاهيد!؟ شاهيد-ى سرور
من اؤلسم٫ سن بت-ى شنگول٫ صوراحى ائيله مه غولغول!
نه غولغول!؟ غولغول-ى باده٫ نه باده!؟ باده-يى احمر
باشيمدان گئچمه دى هرگيز٫ سنينله ايچديييم باده٫
نه باده!؟ باده-يى مستى٫ نه مستى!؟ مستى-يى ساغر
شها! شيرين سؤزون قيلير٫ ميصيرده هر زامان كاسيد٫
نه كاسيد!؟ كاسيد-ى قييمت٫ نه قييمت!؟ قييمت-ى شككر
توتوشمايينجا در آتش٫ بليرمز خيصلت-ى عنبر٫
نه عنبر!؟ عنبر-ى سوزيش٫ نه سوزيش!؟ سوزيش-ى ميجمر
ازلده جانيم ايچينده٫ يازيلدى صورت-ى معنى ٫
نه معنى!؟ معنى-يى صورت٫ نه صورت!؟ صورت-ى دفتر
حسن اوغلو سنه گرچى٫ دوعاچىدير٫ ولى صاديق٫
نه صاديق!؟ صايدق-ى بنده٫ نه بنده!؟ بنده-يى چاكر
مي شود گفت که بيشتر واژگان اين شعر فارسي هستند. اما در مقابل بنگريد به کهن ترين نمونه هاي شعر فارسي، مثلا رودكي يا فردوسي، كه در آن ها واژگان بيگانه‌ي ترکي يا تازي در اقليت محض اند. اما اين شعر ترکي پر از واژگان فارسي است: خوش، جانفزا، دلبر، نه، سرور، من، شنگول، غلغل، باده، هرگز، مستي، شه (شاه)، شيرين، هر، زمان، آتش، سوزش، کاسد، شکر، ممجر، دقتر، بنده ، گرچه، ولي، مه، بي، چاکر، جان، و ...

Borna66
09-14-2009, 08:10 PM
ان واژگاني هم که فارسي نيستند بيشتر تازي اند! (قمر، شاهد، ساغر،قيمت، خصلت، مجمر، معني، صورت، دعا، صادق) و تعدادي هم يوناني هست مانند عنبر. گفتني است كه در طول هزار و دويست ساله ادبيات فارسي حتا یک شعر نيز نمي توان يافت كه در اين حد واژگان تركي داشته باشد. (بجز اشعار ملمع که به قصد دوزبانه نوشته شده اند).
همچنین بنگرید به این شعر از قلمرو عثمانیان:
صبحدم بلبل نیاز ایدیکجه گلدی نازه گل
راز عشقی در میان ایتدی آچیلدی تازه گل
اولدی صحن باغدا پیدا گل افشانلارینه
حاصلی دوندی چمن بزمنده آتشباز گل
اویمادی بیرگون هوای بلبل شوریده یه
میل ایدر دائم نسیم صبح ایله پروازه گل
بیریره جمع ایله-میش اوراق ناز و شیوه-یی
رشته جانندان ایتمیش بلبلون شیرازه گل
گوگلره ایرگوردی باقی غلغل عشقون سنون
سالمادین روی زمینه حسن ایله آوازه گل

در این شعر واژگان پارسی و سپس عربی بیش از واژگان ترکی اند!

یا به این عبارت فضولی، شاعر معروف ترکزبان عراقي بنگریم.
از مقدمهء حديقه‌ السعداء فضولي:
"...اگر چه عبارت تركيده بيان واقع دشوار در، زيرا اكثرا الفاظي ركيك و عباراتي ناهموار در. اميد در كه همت اوليا اتمامنه مساعدت و انجامنه معاونت قيله."
در این عبارت بیشتر واژگان فارسی و عربی می توان دید تا ترکی!
گرهاد دوفر، ترکشناس نامدار آلماني، نیز به اين حقیقت روشن اشاره کرده است که زبان فارسی در ترکی بسیار بیشتر اثرگذاشته است تا زبان ترکی در فارسی. دکتر اصغر دلبری پور، عضو هیئت علمی دانشگاه آنکارا نیز در این باره نوشتاری مستند و مستدلی نوشته است:
Index of /languages (http://www.azargoshnasp.net/languages)
/Persian/zabanparsiturkidaadosetad.pdf
پس اگر نحوه استدلال جناب ماشالله رزمی را بخواهيم مبنا قرار دهيم، به راحتي مي توانيم بگوییم که زبان ترکی گویشی از زبان فارسی است، در حالی که مي دانيم زبان ترکی یکي از شاخه هاي زبان هاي آلتایی است، همانگونه که زبان فارسی، یک زبان آریایی، از شاخه زبانهای هندواروپایی می باشد و هرگز هیچ پژوهشگر زبانشناسی سخني به جز اين نمي تواند بگويد و هرگز نمي توان زبان شناسي را در جهان سراغ گرفت كه با توهمات جناب رزمي درباره زبان تركي و فارسي همسو و همداستان باشد.
به تاكيد بايد گفت كه وجود شماري وامواژه تازي در زبان فارسي موجب انحراف و خروج آن از رده و جايگاه زبان شناختي اش نمي شود. زبان فارسي به لحاظ اصول زبان، بنياد دستوری، تغيير آواها، و ريشه شناسی آن، در جهان به عنوان عضوي از گروه زبانهای ایرانی شاخه هندواروپایی شناخته مي شود. زبانهای دیگر ایرانی مانند کردی و پشتو و تالشی و .. همه جزو این شاخه دیرینه میباشند. زبان انگليسی هم 55 درصدش فرانسه و لاتين است، ولی انگليسی امروز دنباله همان انگليسی قديم بئوولف و چاسره. می توان گفت که زبان انگلیسی واژگان بیگانه بیشتري از فارسی دارد اما با این همه زبان انگلیسی یک زبان ژرمانیک و جزو خانواده ژرمانیک زبانهای هندواروپایی حساب می شود.
About 80 percent of the entries in any English dictionary are borrowed, mainly from Latin. Over 60 percent of all English words have Greek or Latin roots. In the vocabulary of the sciences and technology, the figure rises to over 90 percent.
http://dictionary.reference.com (http://dictionary.reference.com/)
/help/faq/language/t16.html
ترجمه:
حدود 80 درصد واژگان زبان انگلیسی از لاتین میباشند. بيش از 60% واژگان انگلیسی ریشه یونانی و لاتینی دارند. در واژگان دانشی و فن-آوری، این درصد به 90% افزایش می ابد.
در این باره دکتر جلیل دوستخواه نیز پاسخ بسنده ای داده اند:
http://iranshenakht.blogspot.com (http://iranshenakht.blogspot.com/)
/2006/03/268.html
دانشنامه جهانی بریتنیکا (سال 2006) نیز مینویسد:
The Indo-Iranian group consists of Indic languages and Iranian languages. Persian (or Farsi) is an Iranian language. So are Pashto (or Pushtu), spoken in Afghanistan and Pakistan; and Kurdish, spoken in Kurdistan. Baluchi, spoken mostly in Pakistan and Iran, also is an Iranian language. Sanskrit is an Indic language. It is the oldest living Indo-European language, and is now used chiefly as the sacred language of Hinduism. Hindi, the leading language of northern India, and Urdu, the national language of Pakistan, are also Indic languages.
(ترجمه: گروه زبان هاي هندوايراني شامل زبان هاي هندي و ايراني است. پارسي يا فارسي كه زبان ايراني است، چنان كه پشتو، زباني در افغانستان و پاكستان بدان تكلم مي وشد؛ و كردي، زباني كه در كردستان بدان سخن گفته مي شود؛ بلوچي، زباني كه بيش تر در پاكستان و ايران بدان تكلم مي شود، نيز زبان هايي ايراني اند. سنسكريت يك زبان هندي است و كهن ترين زبان زنده هندواروپايي است، و اينك عمدتاً به عنوان زبان مقدس دين هندو به كار مي رود. هندي، زبان اصلي شمال هند، و اردو، زبان ملي پاكستان، نيز زبان هايي هندي اند.)
بنابراین به جز جناب رزمی، که براي توهين به زبان فارسي ناگزير به بهره برداري از سند جعلي و وقيح نشريه اميد زنجان شده، امروزه همگان می دانند که به لحاظ دستور زبان، واژگان بنیادی، و ریشه شناسي، زبان پارسی یک زبان هندواروپایی است و با زبانهای بلوچی، پشتو، کردی، تالشي و ... همخانواده است.

درباره علمی بودن زبان فارسی مي توان به کتابهای فارسی کهن ابوعلی سینا (دانشنامه علايی و رگ شناسي)، التفهيم ابوريحان، و ذخیره خوارزمشاهی(اسماعیل جرجانی) و رهایش و گشایش و جامع الحكمتين ناصر خسرو و کتابهای کهن دیگر اشاره کرد، كه آثاري بسيار ارزنده و پرمحتوا هستند. همه اینها نشان دهنده آن است که زبان فارسی ظرفیت آن را دارد كه يك زبان علمی باشد. اگر امروز زبانهای شرقی (و همچنین عربی) از کاروان تمدن عقب افتادند، به سبب انگیزه های سیاسی است تا آن كه به ذات آن زبان ها مربوط باشد.
در این راستا می توان نمونه اي خوب از ظرفيت هاي زبان فارسي را در زمينه علم اختر-فیزیک در اینجا یافت:
http://wwwusr2.obspm.fr/~heydari (http://wwwusr2.obspm.fr/%7Eheydari)
/dictionary/Intro.html
همچنین دکتر حسابی نیز نشان داده است که زبانهای هندواروپایی (مشخصا زبان فارسي) توانمندی بالایی در واژه سازی، بویژه در دامنه واژه های دانشیک دارند:
http://prana.persianblog.com/1382_9_
prana_archive.html#1123736
جناب ماشالله رزمی با وجود ناآگاهی كامل خود از علم زبانشناسی، می خواهد که دیگران توهمات نادرست وی را درباره زبان فارسی بپذیرند! همان طور كه در نوشتار حاضر نشان داده شده است، جناب ماشالله رزمی نه استاد زبانشناسی است و نه استاد تاریخی و تنها دستاويزش براي حمله به زبان فارسي و پرستش و تقديس زبان تركي، همان خبر جعلی نشريه امید زنجان بود که به یونسکو منسوب کرده اند. شاید زبان پارسی از معدود زبان هایی در جهان باشد که مي تواند آثار بزرگي را بدون به كار بردن حتا يك واژه بيگانه بیافریند. نمونه آن، کلیله و دمنه دکتر احمد آجودانی است كه يكسره به فارسي سره نوشته شده است.
اما یکی از دروغ های دیگر پان ترکیست انتساب داستان یوسف و زلیخا به فردوسی است، و جناب رزمي به پي روي از نويسنده معلوم الحال، ناصر پورپيرار، براي بي ارزش جلوه دادن شاهنامه جاودانه فردوسي كوشيده است كه سرايش اين اثر سست و ضد شاهنامه اي را به فردوسي نسبت دهد. اما بي پايگي اين انتساب مغرضانه كاملا آشكار است (نك. هزاره هاي پرشكوه، همان، بخش 1-3) و بیش از 50 سال است که از سوی محققین ایرانی و خارجی به طور کامل اين واقعيت نشان داده شده است.
بنگریده به:
Index of /famous (http://www.azargoshnasp.net/famous)
/ferdowsi/ferdowsi.htm
و همچنین دانشنامه بریتنیکا سال 2006 زیر فردوسی و همچنین دانشنامه ایرانیکا باز زیر فردوسی همه این نکته را ذکر کردند.

جناب ماشالله رزمی مینویسند:
« از شاهکارهای ادبی فارسی تمجید می‌شود بدون اینکه گفته شود تمامی این آثار با حمایت سلاطین ترک خلق شده‌اند»
در پاسخ به وی باید گفت:
شاهنامه فردوسي، آثار خرقانی، خواجه عبدالله انصاری، عطار نیشاپوری، مولوی، ناصر خسرو، بلعمی، مولوي، داراب نامه طرطوسی، سمک عیار.. و هزاران ها اثر دیگر هیچ وابستگی به دربار سلاطین ترک نداشتند! بنابراین روشن نیست که جناب رزمي چرا واژه «تمامی» را در این جا به کار برده است!

جناب ماشالله رزمی مینویسند:
" اصرارغیر منطقی بر این ادعای بی اساس که سی میلیون ترک در ایران ترک نیستند و اقوام مهاجم ترک بزور زبان آنان را تغییر داده‌اند ، غیر از ترک ستیزی نمیتواند نام دیگری داشته باشد."
در پاسخ به وی باید گفت:
نخستين مساله، موضوع آمار است که معلوم نیست جناب رزمی از کجا سی ملیون ترکزبان را در ایران پیدا کرده است. بعداً در این باره بیشتر سخن خواهيم گفت. اما حقیقت اینست که از آذربایجان پیش از دوران ايلخانان هيچ سندي به زبان تركي موجود نیست در حالی که شاعران و نويسندگان آذربايجاني پيش از اين دوره، مطلقا، و پس از اين دوره، غالبا، آثار خود را به زبان پهلوي و فارسي آفريده اند. اين واقعيت به خوبي ریشه ایرانی مردم آذربایجان را آشكار مي سازد.
جالب آن كه کهن ترین سند زبان ترکی ، يعني كتيبه هاي ارخون، به دوران پس از اسلام (سده هشتم ميلادي) متعلق بوده و در مغولستان واقع است، اما از آذربايجان سندي كهن تر از دوران ساساني در دست است كه به زبان پارسي ميانه نوشته شده است و در مشكين شهر واقع است:
http://www.azargoshnasp.net/languages
/Pahlavi/PAHLAVIMESHKINSHAHR.pdf

برگردان متن اين كتيبه ي ارسي ميانه اي به پارسي امروزين چنين است:
«ماه مهر سال 27 (پادشاهي) شاپور، شاه شاهان، پسر هرمزد—آن گاه که من ، نرسه ي ... گوبدان – اين دژ را که فرخ ... پي نهاده بود، به نام ايزدان و فره ي شاه شاهان در هفت سال به پايان رساندم.
اينک ، شاه زاده ، نجيب زاده، يا آزاده اي که بدين راه آيد و اين دژ را بپسندد، پس روان نرسه ي .. را آفرين گويد. تو که اين دژ را نمي پسندي، پس دژي بساز که از اين بهتر باشد!»

Borna66
09-14-2009, 08:11 PM
اين نقل قول از دانشنامه بریتانيكا (زير واژه اغوز) نيز به خوبي گوياي موضوع است:

These Turks came to form the bulk of the population there, and one Oguz tribal chief, Osman, founded the Ottoman dynasty (early 14th century) that would subsequently extend Turkish power throughout the eastern Mediterranean. The Oguz are the primary ancestors of the Turks of present-day Turkey. Little is known about the origins of the Turkic peoples, and much of their history even up to the time of the Mongol conquests in the 10th–13th centuries is shrouded in obscurity. Chinese documents of the 6th century AD refer to the empire of the T'u-chüeh as consisting of two parts, the northern and western Turks. This empire submitted to the nominal suzerainty of the Chinese T'ang dynasty in the 7th century, but the northern Turks regained their independence in 682 and retained it until 744. The Orhon inscriptions, the oldest known Turkic records (8th century), refer to this empire and particularly to the confederation of Turkic tribes known as the Oguz; to the Uighur, who lived along the Selenga River (in present-day Mongolia); and to the Kyrgyz, who lived along the Yenisey River (in north-central Russia). When able to escape the domination of the T'ang dynasty, these northern Turkic groups fought each other for control of Mongolia from the 8th to the 11th century, when the Oguz migrated westward into Iran and Afghanistan. In Iran the family of Oguz tribes known as Seljuqs created an empire that by the late 11th century stretched from the Amu Darya south to the Persian Gulf and from the Indus River west to the Mediterranean Sea. In 1071 the Seljuq sultan Alp-Arslan defeated the Byzantine Empire at the Battle of Manzikert and thereby opened the way for several million Oguz tribesmen to settle in Anatolia.
(= درباره خاستگاه مردمان ترك آگاهي هاي اندكي موجود است، و بخش عمده اي از تاريخ آنان حتا تا زمان فتوح مغولان در سده هاي 13-10 م. در پرده ابهام است. اسناد چيني سده ششم م. به امپراتوري تو- چوئه، كه مركب از دو بخش، تركان شمالي و تركان غربي بود، اشاره مي كنند. اين امپراتوري در سده هفتم به حاكميت صوري دودمان چيني تانگ گردن نهاد، اما تركان شمالي در 682 استقلال خود را بازيافتند و تا 744 حفظ كردند. كتيبه هاي ارخون، كهن ترين نوشته‌ي شناخته شده ي تركي (سده هشتم)، بدين امپراتوري و به ويژه به اتحاديه قبايل ترك معروف به اغوز؛ نيز به ايغورها، كه در امتداد رود سلنگا (اينك در مغولستان) مي زيستند؛ به قرقيزها، كه به موازات رود يني سئي (اينك در روسيه) مي زيستند اشاره دارد. اين دسته هاي تركان شمالي، هنگامي كه موفق به رهايي از استيلاي دودمان تانگ شدند، براي تسلط بر مغولستان از سده هشتم تا يازدهم، آن گاه كه اغوزها به سوي غرب به ايران و افغانستان مهاجرت كردند، به نبرد با يك ديگر پرداختند. در ايران يكي از تيره هاي قبايل اغوز، معروف به سلجوقيان، در اواخر سده يازدهم امپراتوري اي را پديد آوردند كه از آمودريا تا خليج فارس در جنوب، و از رود سند تا درياي مديترانه در غرب گسترده بود. در 1071 سلطان سلجوقي آلپ ارسلان امپراتور بيزانس را در نبرد منزيكرت شكست داد و در نتيجه آن راه اسكان چندين ميليون ايلياتي اغوز در آناتولي گشوده شد. اين تركان به گونه توده اي از مردمان بدين سرزمين وارد شدند، و يكي از قبيله سالاران اغز، به نام عثمان، دودمان عثماني را بنيان نهاد (اوايل سده 14) كه سپس نيروي تركان را در سراسر مديترانه شرقي گسترش داد. اغوزها نياكان اصلي تركان تركيه كنوني هستند)
پروفسور پیتر گلدن (http://newark.rutgers.edu/~history/i...em&name=golden (http://newark.rutgers.edu/%7Ehistory/index.php?content=deptmem&name=golden))
در صفحه 386 کتاب خود که جامع ترین و کامل ترین کتابی است که درباره تاریخ گروه های مختلف ترک چاپ شده است روند ترکی زبان شدن آذربایجان را به سه مرحله بخش کرده است.
نخست ورود سلجوقیان و مهاجرت قبایل اغوز به ناحیه آذربایجان و آران و آناتولی، دوم حمله مغولان که بیشتر سربازان شان ترک تبار بودند، و سوم دوران صفویان که بسیاری از قبايل تركزبان قزلباش از ترکیه به ایران سرازیر شدند.
Peter B. Golden, An introduction to the history of the Turkic peoples: Ethnogenesis and state-formation in medieval and early modern Eurasia and the Middle East, (Otto Harrassowitz (Wiesbaden) 1992

پروفسور احسان یارشاطر نیز روند ترک زبان گشتن آذربایجان را در داشنامه ایرانیکا زیر گویش آذری شرح داده است:
1) نخستین مهاجرت ترکان اغوز به آذربایجان در زمان غزنویان آغاز میشود. قطران تبریزی كه در اين دوران مي زيسته است، در اشعارش حملات و تاراج هاي تركان را در آذربايجان سخت نكوهيده است و همين نكته دليلي استوار و خدشه ناپذير بر بيگانگي این مهاجمان با آذربايجان مي باشد. براي نمونه:
زماني تازش ايشان به شروان اندرون بودي
زماني حمله ي ايشان به آذربايگان اندر
نبود از تازش ايشان كسي بر چيز خود ايمن
نبود از حمله ايشان كسي بر مال خود سرور
چه ارزد غدر با دولت، چه ارزد مكر با دانش
اگر چه كار تركان هست غداري و مكاري

كمر بستند بهر كين شه تركان پيكاري
همه يكرو به خونخواري، همه يكدل به جراري
هميشه عزم ايشان بود بر تاراج و بر كشتن
چو باشد عزم شان آن گونه، باشد حال شان اين سان
2) در زمان سلجوقیان گروه انبوهی از قبایل ترک به منطقه آذربایجان و آران رو می آوردند و در دوران اتابکان نیز تعداد انها افزایش می باید.
3) حمله مغولان به ایران نیز بسیار تاثیرگذار بود زیرا بیشینه سربازان مغولها نیز ترک تبار بودند.
4) دوران قراقویونلو و آق قویونلو و همچنین دوران صفویان نیز روند ترکی زبان شدن آذربایجان را قدرت میبخشد.
اما درباره زبان بومي و اصلي آذربايجان اسناد روشن و خدشه ناپذيري در دست است:

ابن نديم در الفهرست (قرن 9 میلادی) مي‌نويسد (1381، ص 22):

فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي .
(= اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام پنج شهر است: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مي‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفت‌وگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودي(قرن دهم میلادی) در التنبيه و الاشراف مي‌نويسد (1381، ص 74-73):

فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس.
(= پارسيان قومي بودند كه قلم‌روشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايت‌هاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايت‌ها پيوسته است، همه‌ي اين ولايت‌ها يك مملكت بود، پادشاه‌اش يكي بود و زبان‌اش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مي‌نويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبان‌هاي پارسي).
ابن حوقل (سده 4 ق.) در سفرنامه خود مي نويسد (1366، ص 96):
زبان مردم آذربايجان و بيش تر مردم ارمنيه فارسي است، و عربي نيز ميان ايشان رواج دارد.
هر اين سه سند ارزشمند به ايراني بودن زبان مردم آذربايجان تصريح مي‌كنند و به صراحت آنان را جزو ايرانيان مي‌دانند. هیچ سندی از زبان ترکی پیش از دوران ایلخانیان از آذربایجان بر کاغذ و کتاب و چوب و چرم و سنگ در دست نيست که با استناد بدان ها ريشه مردم آذربایجان را ترکی بدانیم. جالب است که پان ترکیستها امروز شخصیتی غیرترکزبان و ایرانی تبار به نام بابک خرمدین را نماد حرکتهای ضدایرانی خود کرده اند در حالی که تبار بابک خرمدین را اسناد کهن به خوبي روشن ساخته اند:
Index of /famous (http://www.azargoshnasp.net/famous)
/babak_khorramdin/babakpasokhbehanirani.htm
در پژوهش هاي جديد نيز بدين حقيقت تصريح شده است. برای نمونه پروفسور مارک ویثو در دانشگاه اکسفورد در کتاب معروف خود می نویسد:

University of Oxford History Faculty (http://www.history.ox.ac.uk/staff)
/postholder/whittow_m.htm
“Azerbaijan was the scene of frequent anti-caliphal and anti-Arab revolts during the eighth and ninth centuries, and Byzantine sources talk of Persian warriors seeking refuge in the 830s from the caliph’s armies by taking service under the Byzantine emperor Theophilos (p.195)…Azerbaijan had a Persian population and was a traditional centre of the Zoroastrian religion…(p.203)…The Khurramites were a…Persian sect, influenced by Shiite doctrines, but with their roots in a pre-Islamic Persian religious movement (p.215)”.
[Whittow, Mark, The Making of Byzantium: 600-1025, Berkley: University of California Press, p.195, 203, 215,1996].
(ترجمه: آذربايجان صحنه شورش هاي ضدخليفه اي و ضد عربي بسياري در طي سده هاي هشتم و نهم بود، و منابع بيزانسي از جنگجويان پارسي اي سخن مي گويند كه در دهه 830 م. با پذيرش خدمت به امپراتور بيزانس، ثئوفيلوس، از دست سپاه خليفه جان به در بردند ... آذربايجان جمعيتي پارسي داشت و كانون سنتي دين زرتشتي بود ... خرم ديني يك فرقه ايراني تاثير گرفته از آموزه هاي شيعه بود، اما ريشه هاي آن در جنبش ديني پيش – اسلامي ايران قرار داشت).

این منبع نيز به صراحت بابک خرمدین را ایرانی تبار و غیراغوز تبار می داند.
بنابراین یکی از آسیب ها و زیان های حکومت های ترک، زدودن زبان فارسی و زبانهای همریشه با آن در سرزمين هاي کهن ایرانی بوده است، و اين واقعيت خود پاسخی است بر ادعای گزاف آناني که حکومت های ترکان را عاری از ستم فرهنگی می دانند، زیرا همین حکومت هاي ترك بودند كه باعث شدند نیمی از سرزمینهایي كه پیش از اسلام هویت ایرانی داشتند امروز این هویت را از دست بدهند! ذكراين نکته سنده باشد که ترکیه امروزی روزگاری یک سرزمین ارمنی و یونانی نشین بود و امروز همه آنها نابود شده اند و این هم نوعي دیگر از ستم فرهنگی این حکومت هاي ترك می باشد.
نمونه ديگر نابودي زبان ايراني خوارزم به دست تركان است؛ زباني كه دانشمند بزرگ خوارزمي، ابوريحان بيروني، در باره آن مي نويسد:
و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصنا ً من دوحة الفُرس
(ترجمه: ولی مردم خوارزم، آنان شاخه ای استوار از درخت پارسیان هستند).
که اصل عربی آن را میتوان اینجا نیز دید:
Index of /famous (http://www.azargoshnasp.net/famous)
/biruni_khwarazmi/birunipasokhbehanirani.htm
اما درباره چگونگي ترك زبان شدن منطقه آذربايجان، بهزاد بهزادي در مقدمه كتاب «فرهنگ آذربايجاني- فارسي» (1369، ص 10) مي‌نويسد:

«حقيقت تاريخي اين است كه ‌آذربايجاني ايراني است و به زبان تركي تكلم مي‌كند. اين كه چگونه اين زبان در بين مردم رايج شد٬ بحثي است كه فرصت ديگر مي‌خواهد. مثال زير مي‌تواند براي همه اين گفت‌و‌گوها پاسخ شايسته باشد. آهالي آستارا طالش هستند و تا پنجاه سال پيش كه نگارنده به خاطر دارد پيران خانواده ما به اين زبان تكلم مي‌كردند و اكثريت عظيم اهالي نيز به زبان طالشي صحبت مي‌كردند. در دهات اطراف شايد تعداد انگشت‌شماري تركي بلد بودند. ... اينك بعد از پنجاه سال در شهر آستارا تعداد انگشت‌شماري طالشي مي‌‌دانند يا ميفهمند و در بين اهالي روستاها نيز تركي زبان متداول است. اهالي بومي طالش هستند (نگارنده نيز از خانواده‌ طالش است) ولي زبان متداول از طالشي به تركي آذري تغيير يافته است».
اين بيت محمدحسين شهريار نيز كاملا گوياي اين مطلب است:

اختلاف لهجه، مليت نزايد بر كسي / ملتي با يك زبان كم تر به ياد آرد زمان
اما درباره تبار آذربایجانی ها، هرچند بر همه تاریخدانان روشن است که تركان اصيل مردمان زردپوست ساكن آسیای میانه اي هستند، اما آزمایش های ژنتیکي انجام شده در ایران نيز ثابت كرده است ژنتيك ايرانيان آذربايجاني ارتباطي با تركان اصيل ندارد و با ژنتيك ديگر مردمان ايراني پیوسته است:
Error (http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-727489)
اما آزمايش هاي انجام شده در قفقاز و تركيه نيز گوياي آن اند که تنها حدود 10% مردم ترکیه ژنهایی را دارند که خاستگاه آن آسیای میانه است. همچنین مردمان جمهوری آذربایجان به ارمنیهای قفقاز و ارمنستان از لحاظ ژنتیک نزدیکتر هستند تا به ساکنین ترکزبان ترکیه.
PubMed Home (http://www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez)
/query.fcgi?cmd=Retrieve&db=pubmed&dopt=
Abstract&list_uids=12596050
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez/q...Med&list_uids= (http://www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez/query.fcgi?cmd=Retrieve&db=PubMed&list_uids=)
14586639&dopt=Abstract
آقای لوئیس لوکا کوالی سفروزا نیز در کتاب مشهور خود ، نوشته است که اثر ژنهای اقوام ترک بر ساکنان ترکزبان کنونی ترکیه بسیار ناچیز است و شمار اشغالگران ترک نسبت به جمعیت بومی چندان نبوده است.
(Luigi Luca Cavalli-Sforza , in “Genes,
People and Languages”, 2000, pg 152).
بنابراین جدل های صدساله انجام شده بر سر ریشه هاي مردم آذربايجان را بايد تمام شده تلقي كرد.
اما آقای رزمی مانند تمام قوم گرایان آمارهایی از جمعيت ایران می دهد که هيچ منبع و مرجع موثق و شناخته شده اي آن را تأييد نمي كند.
در سال 1370 آمارگيري بسيار مستندي در مورد جمعيت ايران انجام گرفته است كه شرح آن را در مقالات زير مي توان يافت:
http://khabarnameh.gooya.com/society
/archives/010245.php
Index of /1383/ordibehesht (http://asre-nou.net/1383/ordibehesht)
/20/m-mohsenian.html

"در مرداد 1370، هنگام صدور شناسنامه براي نوزادان، درباره زبان ٤٩ هزار و ٥٥٨ مادر در سطح كشور سوال مطرح شد كه نتيجه حاكي از سهم حضور ٥٣٬٨ درصدي زبان هاى غيرفارسي در ايران بود. بر اساس نمونه گيري مذكور، توزيع سهم هر يك از زبان ها (به درصد) به اين شرح بود: ٤٦٬٢ فارسي؛ ٢٠،۶ ترکی آذربايجاني؛ ١٠ كردي؛ ٨٬٩ لري؛ ٧٬٢ درصد گيلكي و شمالي؛ ٥٬٣ عربي ؛ ٢٬٧ بلوچي؛ ٠٬٦ تركمني؛ ٠٬١ ارمني؛ و ٠٬٢ ساير زبان ها ". پس اگر گويش‌ها و زبان‌هاي هم خانواده با فارسي را با آمار فوق جمع شود٬ زبان‌هايي كه "آريايي (ايراني)" خوانده مي شوند حدود ۷۶٪ ايران را دربرمي گيرند.

در دانشنامه‌ي عمومي بریتانیکا می خوانیم:

"ایران کشوری است چند‌زبانی که در آن نیمی پارسی‌زبان هستند و یک چهارم ديگر به زبان‌های هندوايرانی ديگر تکلم کنند. حدود يک پنجم جمعيت ايران ترکزبان است".

براساس سرشماری کشور در سال 1335 که داده های آن در کتاب : فرهنگ جغرافیای ایران تحت نظارت سرتیبپ حسینعلی رزم آرا تدوین گشت، جمعیت ایران در سال 1335 حدود 14 ملیون نفر بود. از این 14 ملیون تعداد جمعيت مناطق ترکی زبان 2451061 و تعداد مناطق دوزبانه فارسی-ترکی 877627 و تعداد مناطق سه زبان فارسی-ترکی-کردی 187464 نفر و تعداد مناطق ترکمنی 97491 بوده است. اگر دست بالا را بگیریم و تمام مناطق ترکمنی و فارسی-ترکی و فارسی-ترکی-کردی را با تمام مناطق ترکی زبان بنا بر اطلاعات این کتاب جمع بندی کنیم، حدود 23 تا 24% جمعیت ايران ترکی زبان می شوند.
(بنگرید به مقاله: نگاهی دیگر به داده های زبانی و مذهبی ایران معاصر، احسان هوشمند، فصلنامه گفتگو، شماره 43، مهر 1384) http://www.magiran.com/magtoc.asp?mg...=43&Appendix=0 (http://www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=1929&Number=43&Appendix=0)

همچنین دولت ايران در 1375 سرشماري هايی نيز در استان هاي كشور انجام داد:
Iran Provinces (http://www.statoids.com/uir.html)
بر طبق این آمار جمعیت استان های ایران به شرح زیر است :
استان / ساکن در شهر / ساکن در روستا
آذربایجان شرقی 2004484- 1320788
آذربایجان غربی 1315161 1181119
اردبیل 568448 596916
اصفهان 2914874 1007087
ایلام 259687 217634
بوشهر 394489 332884
تهران 9404754- 1771306
چارمحال و بختیاری 342905 417005
خراسان 3421937 2622134
خوزستان 2342514 1367945
زنجان 489518 547301
سمنان 342455 158991
سیستان و بلوچستان 794528 908579
فارس 2163119 1598913
قم 777677 75269
کردستان 705715 640668
کرمان 1060075 922883
کرمانشاه 1098282 670459
کهکیلویه و بویر احمد 213563 327685
گیلان 1049980 1191480
لرستان 850016 717059
مازندران 1783218 2237946
مرکزی 701547 527265
هرمزگان 443970 613326
همدان 810640 867115
یزد 564233 186536
مجموع کل جمعیت ایران در سال 75(هجری شمسی) برابر 60055488 نفر بود. حال این آمار را بررسی می کنیم :

Borna66
09-14-2009, 08:14 PM
معنا و كاربرد واژه‌ي ترك در ادبيات فارسي

«در اشعـار پيشينيـان از اوايـل قرن چهـارم گرفتـه تا دوره‌ي حـافـظ و حتا تا زمـانـي نزديك به قـرن حاضـر، واژه‌ي «ترك» به ويژه آن گاه كه به تغزل سخن مي‌گفتند، به وفور يافت مي‌شود.

اگر آشنايي شما با شعر قدما چندان گسترده و ژرف نباشد، حداقل ديوان حافظ را بايد كم و بيش خوانده و لحظاتي از عمر را با غزليات ناب خواجه بسر برده باشيد. در اشعار حافظ، بارها از واژه‌ي ترك استفاده شده است. براي نمونه بيتي از حافظ را نقل مي‌كنيم:
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را /// به خال هندوي‌اش بخشم سمرقند و بخارا را

در اين بيت، مراد از «ترك شيرازي»، تركي كه مقيم شيراز باشد، نيست. واژه‌ي ترك در زبان شعر فارسي به ويژه در تغزل، به معناي معشوق زيباروي است. حافظ از كلمه‌ي ترك به منظور [اشاره به] معشوق زيبا در اشعار خود بسيار بهره برده است. البته «ترك» در شعر فارسي، نماد معشوقي‌ست كه افزون بر زيبا رويي، سنگ‌دل و بي‌وفا و خون‌ريز و غارتگر نيز هست. چنان كه حافظ در اين ابيات فرمايد:
ترك عاشق كش من مست برون رفت امروز /// تا دگر خون كه از ديده روان خواهد بود
يا رب اين بچه‌ي تركان چه دليرند به خون /// كه به تير مژه هر لحظه شكاري گيـرنـد!
دل‌ام ز نرگس ساقي امان نخواست به جـان /// چرا كه شيوه‌ي آن ترك دل سيه دانست.

ترك در اين معنا، در حقيقت برگرفته از كلمه‌ي ترك به مفهوم نژاد ترك است. اما اين كه چگونه واژه‌ي ترك در شعر فارسي، حامل چنين معنايي‌ست، داستاني دارد كه مي‌گوييم:

در دوره‌ي پادشاهان ايراني‌نژاد ساماني، ايران، مقرون به آباداني و وسعت بلاد و فزوني جمعيت و نيز ثروت سرشار اهالي و وجود خاندانهاي ثروتمند قديم بوده است. سرزمين ايران در آن روزگار به فراواني نعمت و كثرت جمعيت و رواج و رونق بازرگاني و كشاورزي مشهور بوده است. اما آفت اين ثروت سرشار، روي آوردن ايرانيان به خريد و فروش غلامان و كنيزان و راه دادن آنان در ميان خانواده‌هاي ايراني و در نتيجه آلودن نژاد توسط آنان بود.
در دستگاه سامانيان، غلامان و كنيزان ترك بسيار بودند و شگفت اين كه ايرانيان ساكن خراسان و ماوراءالنهر در اين تركان زرخريد تنگ چشم، زيبايي و ملاحت مسحور كننده‌اي يافته بودند و به آنان دل مي باختند! از سويي، بنابر بدعتي كه «المعتصم بالله» در حكومت اسلامي گذاشته بود، از غلامان ترك در ايران، دسته‌هاي سپاهي ترتيب مي‌دادند و آنان را به مرور از مرتبه‌ي «وشاق» به مرتبه‌ي «وشاق باشي» و سپس به «امارت» و بالاخره به درجه‌ي «سپه‌سالاري» ارتقاء مي‌دادند!
از اين روي، قيمت بردگان ترك بسيار بود و چنان كه «ابن حوقل» در «صورت الارض» آورده است: گاه قيمت يك كنيزك يا يك غلام ترك به سه هزار دينار مي‌رسيد!
اين تركان زرخريد و فرودست پس از اين كه مراتب ترقي را طي مي‌كردند و به قدرت مي‌رسيدند، براي خالي كردن عقده‌هاي انباشته از دوران حقارت‌شان، داد دل از خلق مي‌ستاندند. اين تركانِ به قدرت رسيده، در بغداد و بلاد ايران جنگ افروزي‌ها و ويرانگري‌هاي بسيار كردند. اينان كه دست پرورده و مرهون الطاف ايرانيان بودند و ايرانيان براي آن‌ها مال‌هاي بي‌حساب پرداخته بودند، طريق ناسپاسي و پستي در پيش گرفتند و دست به غارت و يغما زدند!!!

پادشاهان بزرگي چون «احمد بن اسماعيل» و «مرداويج بن زيار» كه از مفاخر و اميدهاي ايرانيان بودند، به دست اين خيانتكاران كشته شدند! چه خاندان‌هاي اصيل ايراني كه توسط آنان برافتاد و چه آداب و رسوم و عادات ملي كه به دست آنان نابود شد!!!
كلمه‌ي «ترك‌تازي» كه به معناي حمله آوردن به قصد تاراج و يغماست، برگرفته از تاخت و تاز تركان غارتگر است.
اكنون مي‌توان پي برد كه چرا كلمه‌ي ترك به معناي معشوق زيباروي، دربردارنده‌ي معاني ديگري چون خون‌ريز و بي‌وفا و يغمايي است. «دلبر ختايي» نيز در شعر فارسي به معناي ترك و معشوق زيباروي است چرا كه «ختا»، به ناحيه‌ي چين شمالي اطلاق مي‌شود كه مسكن قبايل بدوي ترك بوده است.
پس آلودگي نژادي در ايران، تنها حاصل حمله‌ي اعراب و اختلاط نژادي با آنان نبوده است بل كه خود ايرانيان نيز به سوداي رفاه بيش‌تر و نمايش استطاعت مالي خويش، با نژاد ترك درآميختند و مار در آستين پرورش دادند!
جالب است بدانيد كه سلطان محمـود غزنـوي كه مقتـدرتـريـن پادشاه غـزنـويـان بـوده ، از نـژاد تـرك و نيـز غلام زاده بوده است. چنان كه فردوسي بزرگ در هجو او فرمايد:
پرستار زاده نيايد به كار /// اگر چند دارد پدر شهريار

پرستار به معناي غلام است و فردوسي، محمود را غلام زاده ناميده است. چرا كه پدر محمود، غلام البتكين، جد مادري محمود بوده است و خود البتكين نيز غلام زرخريد سامانيان بوده كه در خدمت آنان به مقام امارت رسيد و سپس به منعمين خويش خيانت كرد. هجو نامه‌ي محمود كه از فردوسي برجاي مانده است، از شاهكارهاي مسلم شعر فارسي ست و با خود شاهنامه برابري مي‌كند! حتماً آن را بخوانيد.»

Borna66
09-14-2009, 08:14 PM
گوک ترکها و آذری ها،شباهت های نادیدنی!

گوک ترک ها (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.answers.com/topic/gokturks) که بودند؟
این قوم که به نام Tujue نیز شناخته می شود،نخستین دولت رسما "ترکی" تاریخ را در سال ۵۵۲ میلادی بنیان نهاد که در مدت کوتاهی به یک امپراتوری بسیار وسیع بربری وار در استپ های اوراسیا تبدیل شد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

گوک ترک ها که تبارشان به دودمان ترکی-مغولی آشینا (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.answers.com/main/ntquery;jsessionid=2lbhe8s46d4uu?method=4&dsid=2222&dekey=Ashina&gwp=8&curtab=2222_1&sbid=lc02a) می رسد،اهمیت فراوانی در تکوین تاریخ،فرهنگ و هویت قومی کلیه اقوام ترک داشته اند.کتیبه های "اورخون" که نخستین سند نوشتاری زبان ترکی است،توسط گوک ترک ها نوشته شده و نشانه هایی همچون "گرگ" که بعدها به یکی از نمادهای قومی ترکان بدل شد،نخست بر پرچم های گوک ترک ها نقش بسته است و این افسانه نیز که ترکان از نسل ماده گرگی خاکستری هستند نیز ،علیرغم وجود قصه های مشابه در میان هون های آسیایی و دیگر قبایل پروتو-ترک،از داستان رسیدن تبار دودمان "آشینا" از یک ماده گرگ سرچشمه می گیرد.حتی به نظر پان ترکیست های سایت "اوزتورکلر"،وجود زبان های ترکی در جهان،به جز یاقوتیا و بلغارستان،مرهون امپراتوری گوک ترک ها بوده و چندین امپراتوری بعدی ترکی مانند خزر،قارلوق،اویغور و تورگیش،دنباله امپراتوری بزرگ گوک ترک بوده است.(اطلاعات بیشتر (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.ozturkler.com/data_english/0001/0001_05.htm))

از نکات جالب دیگر درباره گوک ترک ها اینکه،آنها معمولا در دوران امپراتوری شان با روم شرقی بر ضد ایران ساسانی متحد بوده اند.(+ (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.ozturkler.com/data_english/0001/0001_05_07.htm))

ریشه های نژادی گوک ترک ها:

تندیس هایی که به افتخار شاهان و شاهزادگان گوک ترک ساخته شده اند،به خوبی ریشه های نژادی آنها را نشان می دهد.از این میان،من تصویر تندیس "کول تگین خان"،شاهزاده بسیار مشهور گوک ترک که داستان های زندگی اش بر کتیبه های اورخون حک شده است را برگزیده ام:

http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg

این تندیس ها،به وضوح نشان می دهد که "کول تگین خان" و بالطبع همه گوک ترک ها،از نژاد زرد/مغولیسان بوده اند.برای درک بهتر موضوع،این تصاویر را مقایسه کنید با چهره خانان مغول،چنگیز و قوبیلای و نیز صفرمراد نیازاف،ترکمن باشی کبیر:

http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg

ریشه های نژادی آذریان:
بدون کمترین شکی،آذریان جزئی از نژاد سپید/قفقازیسان هستند.در این باره چندین پژوهش ژنتیکی انجام شده است که در آینده برگردان پارسی آنها را در تارنما خواهم گذاشت،اما از آنجا که برای مغز یک پان ترکیست ممکن است هضم و فهم پژوهش ژنتیکی ثقیل و سنگین باشد،فعلا به گذاشتن تصویر تیپیکال چند آذری بسنده می کنم:

http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg

نتیجه گیری:
۱-گوک ترک ها،نخستین و مهمترین قوم ترک تاریخ،زردپوست/مغولیسان بوده اند.
۲-آذری ها،دارای هیچگونه شباهت نژادی با گوک ترک ها نیستند و در نتیجه "ترک تبار" نمی باشند.


__________________

Borna66
09-14-2009, 08:15 PM
هویت آریایی مردم آذربایجان


در سالهای اخیر تلاشهای بسیاری جهت انکار هویت آریایی مردم آذربایجان از طرف بیگانگان ایران ستیز صورت گرفته است که البته عده ای هم در داخل با الگوگیری از تاریخ نویسان بیگانه براین پندار بوده اند که ملیت و هویت مردمان نژاده یآذرآبادگان را دستخوش جعل و تحریف کنند.بسیاری از پژوهشگران همچون گرانتوفسکی، پیگولوسکایا و... براین باورند که نخستین زیستگاه قوم ماد ،شمال غربی ایران بوده است.از متون آشوری و اورارتویی این چنین برمی آید که مادها در حدود دریاچه ی ارومیه می زیستند.در تورات بارها و بارها از شاهان ماد سخن رفته است1. اقوام اورارتو ،مانا و سکا نیز به عنوان تابعان دولت پادشاهی ماد ذکرشده اند.حدود2700سال پیش دولت مستقل مادی با ناتوانی دولت آشور ،به وجود آمد.سرزمین های اورارتو ،مانا و بخشی از سرزمین سکاها _که پیش از این خودمختار جلوه میکردند_ ضمیمه ی قلمرو حکومت مادها شدند.البته ناگفته نباید ماند که به گفته ی پیگولوسکایا «قبیله هایی که در دوران باستان در فلات ایران می زیستند ، از لحاظ نژاد به گروه ایرانی تعلق داشتند و زبانهای این گروه نیز جزء شاخه ی خاوری زبانهای هندواروپایی بوده است».2

کیمریان در شمال شرق و دولت پارس از توابع دولت ماد بودند که مرکزش بعدها از آذربایجان با اکباتان انقال یافت.3

هیچ یک از مورخان بی طرف در این که مادها یکی از نخستین گروه آریایی ها بوده اند که وارد شمالغربی ایران شدند.همان طور که دکتر عبدالحسین زرین کوب _ محقق برجسته ی معاصر_ می نویسد:« ساکنان آن[اطراف دریاچه ی ارومیه و به طور عام آذربایجانیها] در طی تاریخ ایران همواره به عنوان آریایی های نژاده و باقدرت در مقابل تجاوزهای بیگانه از فلات دفاع کرده اند».4

اما به هر روی دولت ماد به همان سرعت که به وجود آمد و به یک امپراتوری وسیع تبدیل شد به همان سرعت از هم پاشید و از صفحه ی روزگار محو گشت. والبته سقوط تختگاه ماد بر دست پادشاه قوم پارس هیچ چیز را در امپراتوری حاکم در فلات ایران تغییر نداد.فقط یک خاندادن پارسی جای خاندان مادی را گرفت.5

مورخان و جغرافی نگاران باستان از جمله استرابون ، آریان ،یوسف فلایوس و... آذربایجان را بخشی از سرزمین ماد دانسته و آنرا «مادآتروپاتن»نامیده اند.البته سرزمین ماد به دوقسمت خردوبزرگ تقسیم می شد که آذربایجان و کردستان قسمت خرد را تشکیل می دادند و نواحی مرکزی ایران چون اصفهان تا حاشیه ی کویر ماد بزرگ را . بعدها مورخان اسلامی و حتا شاعری چون فخرالدین اسعد گرگانی ماد را به صورت «ماه» نیز نوشته اند.برای مثال احمدبن یحی بلاذری در فتوح البلدان کارگزار ماه و همدان را یکی دانسته است.علامه علی اکبر دهخدا نیز این گفته را تایید می کند.6

تا اینجا اثبات شد که مردمان آذربایجان از آریایی های اصیل هستند و البته در گفتارها و جستارهای بعدی واژه ی آذربایجان را به طور کامل ریشه شناسی خواهیم کرد و نیز در پیرامون زبان کهن مردم آذربایجان خواهیم نوشت و به اوضاع آذربایجان و شهرهای آن در دوران اسلامی و نقش آن در دفاع از ایران و چگونگی رواج زبان ترکی در این دیار خواهیم پرداخت و در این میان بر آنیم که سفسطه ها و دروغ پردازیهای پان ترکیست ها در باب تاریخ آذربایجان را هویدا کنیم و بار دیگر به همه ی بیگانه گرایان نشان دهیم که آذربایجان تا هست پیوند ایران خواهد بود و بس...

1- عهدعتیق و عهدجدید 1975،صفحه ی 1183 به نقل از کتاب آذربایجان و اران ،دکتر عنایت الله رضا

2- همانجا ص112

3- در این مورد علاوه بر کتاب مذکور بنگرید به ایران باستان ماریان موله ترجمه ی دکتر ژاله آموزگار

4- روزگاران،دکتر عبدالحسین زرین کوب ص23

5- روزگاران ،تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی ، دکتر عبدالحسین زرین کوب،ص63

6- لغت نامه ی دهخدا ، علی اکبردهخدا ،جلد1۳ ذیل واژه ی ماه

Borna66
09-14-2009, 08:15 PM
تمدن ايلام

يكي از درخشان‌ترين مقاطع تاريخ ايران باستان، دوران تمدن «ايلام» است. ايلاميان، بنيان‌گذاران نخستين پادشاهي در گستره‌ي ايران بوده‌اند. نام اين سرزمين در زبان ايلامي، «Hal-Tamti» و به معناي «كشور سَرور» بوده است. شكل نوشتاري اين نام در خط ميخي سومري به صورت «NIM.KI» بوده و به گونه‌ي Elam(ma) (در سومري) و Elamtu (در اكدي) خوانده و تلفظ مي‌شده است. هخامنشيان اين سرزمين را Uja مي‌خواندند كه نام كنوني «خوز» (= خوزستان) بازمانده‌ي همين واژه است. ايلاميان به لحاظ قومي، به تبار «آسيانيك» تعلق داشته‌اند.
گستره‌ي كشور ايلام، شامل خوزستان و لرستان كنوني، پشتكوه و كوه‌هاي بختياري بوده است. بدين معني كه، از غرب به رود دجله، از شرق به استان فارس، از شمال به كوه‌هاي بختياري و از جنوب به خليج فارس محدود مي‌شده و البته در دوران اوج قدرت خود، وسعتي افزون‌تر از اين نيز داشته است. كشور ايلام از دو بخش كوهستاني و دشتي تشكيل مي‌شد. بخش دشتي آن شامل سرزمين‌هاي غربي ايلام، و مركز آن شهر «شوش» بود، و بخش كوهستاني آن شامل نواحي شرقي ايلام، و كانون آن شهر انشان/ انزان [Anshan / Anzan] (واقع در محل بيضاي فارس) بود. سرزمين ايلام در غالب تاريخ خود به شكل فدرال اداره مي‌گرديد و به مركزيت شهرهاي بزرگ آن، حكومت‌هاي مستقل وخودگرداني تشكيل مي‌يافت. اما هر گاه كه قدرت دولت مركزي ايلام فزوني مي‌گرفت، اين حكومت‌هاي جداگانه را متحد مي‌ساخت و زير فرمان خود درمي‌آورد. نخستين دودمان شناسايي شده‌ي حاكم بر ايلام، دودمان برآمده از شهر «اوان» Avan بود كه شهرياران آن، از حدود 2500 تا 2200 پيش از ميلاد فرمان‌روايي مي‌كردند.
ايلام با همسايگان پرتوان خود چون سومر و اكد - و سپس - بابل و آشور، همواره در ارتباط و ميان‌كنش نزديكي قرار داشت كه اين پيوند‌ها، گاه خصمانه و گاه دوستانه بود. اما به هر حال، روابط موجود ميان اين سرزمين‌ها، باعث ارتقا و پيش‌رفت فرهنگي و تمدني آن‌ها مي‌گرديد.
با افزايش قدرت «اكد» Akad در منطقه، از حدود 2550 پ.م. بخش عمده‌اي از ايالات ايلامي براي مدتي طولاني تحت سيطره‌ي شاهان اكد قرار گرفت و حتا خط و زبان اكدي نيز بر ايلاميان غالب گشت. با حمله‌ي «گوتي»ها در حدود 2120 پ.م. به ميان‌رودان (= بين النهرين)، قدرت و نفوذ اكد در منطقه از ميان رفت و باعث گرديد كه پادشاهي شهر سومري «اور» Ur نفوذ خود را به ايلام گسترش دهد. در اين زمان، دودمان پادشاهي برآمده از شهر ايلامي «سيمشكي» Simashki به عنوان دست‌نشاندگان سومر، بر بخش‌هايي از ايلام فرمان مي‌راندند. ايلاميان در حدود سال 2006 پ.م. توانستند كه به شهر اور حمله كنند و با شكست آن، براي مدتي، مستقل گردند؛ اما كشمكش‌هاي طولاني ايلام و سومر، مانع از آن مي‌گرديد كه ايلاميان، به اهداف خود دست پيدا كنند. با برآمدن دولت آموري در بابل و از ميان رفتن قدرت سومر، اينك بابليان و ايلاميان روياروي هم قرار گرفته بودند. اما اين همورابي (50-1792 پ.م.) پادشاه بابل، بود كه توانست با شكست ايلاميان، قدرت خود را بر آنان حاكم سازد. در حدود سال 1700 پ.م. «كوتير نهونته» (Kutir-Nahhunte) پادشاه ايلام اين شكست را جبران كرد و شمار فراواني از شهرهاي بابل را فتح نمود.
با تسلط دراز مدت «كاسي»ها بر بابل (1160-1595 پ.م.) ايلاميان نيز از آسيب اين فاتحان جديد ميان‌رودان در امان نمادند. اما در نهايت، ضعف و سستي بابل - هماورد همواره‌ي ايلام - در دوره‌ي تسلط كاسي‌ها، منجر به اعتلاي عظمت ايلام و تجديد قواي آن گرديد و تحولات عميقي را در اين سرزمين، در پي آورد. در اين زمان، پادشاهان ايلام توانسته بودند كه قدرت خود را بر دو ايالت عمده‌ي شرقي و غربي اين سرزمين، يعني انشان و شوش، گسترش دهند. سده‌ي سيزدهم پ.م. عصر زرين تمدن ايلام بود، دوراني كه در آن، شهرياراني توانا و برجسته، قدرت و عظمت ايلام را به اوج خود رسانده بودند.
در سال 1160 پ.م. «شوتروك نهونته» (Shutruk-Nahhunte) پادشاه ايلام، موفق به برانداختن دولت كاسي بابل گرديد و فرمان‌روايي ايلام را بر بابل استوار نمود و اشياء و تن‌ديس‌هاي مقدس را از معابد بابلي به شوش منتقل كرد. در زمان پادشاهي «شيلهك اينشوشينك/ Shilhak-Inshushinak» (حدود 1151-1165 پ.م.) فتوح ايلام به نقاط دور دست گسترش يافت و سپاهيان وي در شمال، از ناحيه‌ي دياله گذشته و به منطقه‌ي كركوك رسيدند و قواي آشور را هر چه دورتر راندند. در نهايت، سراسر دره‌هاي دجله، بخش اعظم كرانه‌هاي خليج فارس و دامنه‌هاي غربي زاگرس فتح گرديد و ايلام، نخستين پادشاهي سرزمين ايران را با متحد ساختن مناطق مفتوح، پديد آورد. هم‌گام با اين دستاوردهاي نظامي و سياسي، در اوضاع فرهنگي ايلام نيز تحولات گسترده‌اي روي داد و واكنش‌هايي عليه تمدن‌هاي بيگانه برانگيخته شد و در نتيجه‌ي آن، كتيبه‌ها هر چه بيش‌تر به خط و زبان ايلامي نگاشته شد و هنر و معماري ايلامي، به ويژه در منطقه‌ي شوش، به اوج پيش‌رفت خود رسيد.
با افزايش دوباره‌ي قدرت بابل، در حدود 1110 پ.م.، پس از كشمكش‌هايي طولاني، «نبوكدنزر» (Nabuchadnezzar) پادشاه بابل، بر ايلام چيره گشت و شهرهاي آن را تاراج كرد. در اين روزگار، آشور در شمال و بابل در جنوب ميان‌رودان، به عنوان دو قدرت عمده و برتر منطقه، براي كسب برتري، همواره در ستيزه و كشمكش بودند. بر همين زمينه، در سال 710 پ.م. «سارگن» (Sargon) پادشاه آشور به جنگ عليه بابل برخاست. اما پادشاه بابل به ايلام پناه برد و سپس به ياري ايلاميان موفق به شكست آشور شد. در زمان «سناخريب» (Sennacherib) پادشاه آشور، ايلاميان و آشوريان براي تسلط بر بابل وارد جنگ‌هاي شديد و بي‌نتيجه‌اي شدند اما سرانجام در سال 689 پ.م. بابل به تصرف آشور درآمد. در سال 653 پ.م. سپاه «آشور بنيپل» (Ashurbanipal) پادشاه آشور، و «تمپتي هومبن اينشوشينك» (Tempti-Humban-Inshushinak) به نبردي سرنوشت‌ساز وارد شدند كه نتيجه‌ي آن سقوط ايلام و غارت و ويراني شوش به دست آشوريان بود. پس از آن، دولت ايلام هرگز نتوانست كه خود را كاملاً احيا كند؛ هر چند كه استقلال قومي ايلاميان، تا صدها سال بعد، تداوم داشت.
***
مردمان قوم آريايي «پارس‌» در آخرين مرحله از مهاجرت خود - از آسياي ميانه به نجد ايران - در سده نهم/ هشتم پ.م. در سرزمين‌هاي ايلامي مستقر شدند و به زندگي در ميان ايلاميان و در شهرهاي بزرگ ايلام پرداختند. پارس‌ها از سده‌ي هفتم پ.م. به بعد، با اتكا به آموخته‌ها و دستاوردهاي مادي و معنوي خود از تمدن درخشان ايلام، حكومتي خودگردان را در ايالت «انشان» تشكيل دادند و همين سرزمين، زماني بعد، تبديل به خاستگاه امپراتوري عظيم هخامنشي گرديد. در اعصار بعد، پيوند پارس‌ها و ايلاميان آن گونه بود كه از زمان داريوش كبير به بعد، شوش - مركز ايلام - تبديل به پاي‌تخت زمستاني پادشاهان هخامنشي شد و ايلاميان در عرصه‌هاي مختلف اين امپراتوري نوپا - اعم از امور ديواني و نظامي - به فعاليت و همكاري با پارس‌ها پرداختند.
***
در هزاره‌ي چهارم پ.م.، به موازات ابداع نخستين خط تصويري در سومر، ايلاميان نيز موفق به اختراع خط مشابهي گرديده بودند كه از آن براي ثبت و نگه‌داري حساب‌ها و معاملات خود استفاده مي‌كردند. اين خط احتمالاً 150 نشانه داشته است. بعدها از اين خط صرفاً تصويري، به تدريج يك خط «هجايي» به وجود آمد كه حدود هشتاد نشانه داشت. از اواخر هزاره‌ي سوم پ.م.، اندك اندك، خط اكدي - كه سرانجام به خط ميخي معروف تبديل گشت - جانشين خط پيشين ايلاميان شد اما در طول ساليان بعد، ايلاميان اين خط وام گرفته شده را ساده و پيراسته كرده و تا مرز نوشتار الفبايي رساندند.
زبان ايلامي، زباني بسيار دشوار است كه تاكنون شناسايي كامل آن ممكن نشده و پيوند مستقيم آن با ديگر زبان‌هاي منطقه، دقيقاً ثابت نگرديده است. اين زبان، به لحاظ دستوري، زباني «پيوندي» است كه با افزودن پسوندهاي گوناگون به پايان واژه، و نيز ميان‌وندهايي خاص و پسوندهايي ضميري به ريشه‌ي فعل، بيان مي‌شده است. زبان ايلامي گرچه به لحاظ دستوري ساختار آساني را نشان مي‌دهد، ولي از نظر محتوايي، به علت كم‌بود نوشته‌هاي باقي مانده از اين زبان، امكان آگاهي كامل بر ابعاد و امكانات آن، مقدور نشده است.
***
بخش عمده‌اي از باورها و انديشه‌هاي ديني و اسطوره‌اي ايلاميان بر نوعي عبوديت و احترام به زن و زنانگي و پرستش «مار» استوار بوده است. در باورهاي ايلامي، «مار» موجودي مقدس و حافظ آب و خرد و ثروت و عامل دور دارنده‌ي نيروهاي اهريمني دانسته مي‌شد. حضور تصوير مار بر بسياري از اشياء و ظروف و نگاره‌هاي بازمانده از ايلام، نمودار اهميت نماد مار و به ويژه نقش بركت‌بخشي آن مي‌باشد.
ايلاميان نيز چون بسياري از تمدن‌هاي كهن خاورميانه، معتقد به نظام مادرسالاري بودند؛ چنان كه در رأس خدايان‌شان، ايزدبانوان قرار داشتند و حتا در نظام پادشاهي آنان نيز، مقام سلطنت از تبار زنان به ارث مي‌رسيد و منتقل مي‌شد و مردان، به نيابت از زنان دودمان سلطنتي، به پادشاهي مي‌رسيدند. در نظام اجتماعي ايلاميان نيز زنان از اعتبار، منزلت و حقوقي گسترده برخوردار بودند. در هزاره‌ي سوم پ.م. ايزدبانويي به نام Pinikir (از منطقه‌ي شوش) سرور خدايان ايلام دانسته مي‌شد. ايزدبانوان مشابهي نيز به نام Kririsha و Parti در منطقه‌ي بوشهر و انشان پرستيده مي‌شدند. در طول هزاره‌ي دوم پ.م. با قدرت گرفتن نظام پدرسالاري، خدايي نرينه به نام «هومبن» (Humban) بر خدايان مادينه‌ي پيشين برتري يافت و پرستش آن در سراسر سرزمين ايلام معمول گشت. سومين خداي بزرگ ايلاميان «اين‌شوشينك» (In-shushinak) بود. اين ايزد - كه خداي شهر شوش بود - در پي ارتقاي شوش از مرتبه‌ي شهري عادي به مقام پاي‌تختي پادشاهي ايلام در هزاره‌ي دوم پ.م.، به عنوان ايزدي برتر و سراسري شناخته شد. در هزاره‌ي نخست پ.م.، «هومبن، كريريشَ و اينشوشينك» تثليثي كاملاً تثبيت شده را به عنوان سران طبقه‌ي خدايان ايلامي تشكيل مي‌دادند.

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
كتاب‌شناسي:
ـ هينتس، والتر: «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1376
ـ كمرون، جرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ آميه، پير: «تاريخ ايلام»، ترجمه‌ي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372

Borna66
09-14-2009, 08:15 PM
مادها و پان‌تركيسم



يكي از قربانيان بزرگ پروژه‌ي تمدن‌خواري «پان‌تركيسم»، قوم ايراني «ماد» است. هر چند تاكنون اشرار پان‌تركيست نتوانسته‌اند هيچ گونه مدرك و سندي را در اثبات ادعاي خود مبني بر «ترك» بودن قوم «ماد» عرضه كنند، اما در مقابل، آريايي بودن مادها چنان مستند و مستدل است كه همواره در نزد محققان و مورخان، ايراني (آريايي) بودن قوم ماد، بديهي تلقي شده است.
1. شماري از مورخان باستان، به صراحت، مادها را «آريايي» خوانده‌اند؛ مانند هردوت [VII/62؛ فراي، ص 4 و 411]، استرابون [XV/2.8؛ پيرنيا، ص 160] و موسا خورني [I/29؛ فراي، همان‌جا].
2. نام شاهان و سرداران ماد كه در متون آشوري و يوناني و پارسي‌باستان ذكر گرديده‌اند (مانند: فْرَوَرتي، اوُوَخْشَترَ، اَرشْتْي‌وَييگَ، شيديرپَرنَ، تَخمَ‌سپادَ و…) [كمرون، ص 110، 117، 132؛ بويس، ص 6-32؛ كتيبه‌ي DB,II/33]، همگي به آشكارا «آريايي» هستند و نه آسيانيك يا سامي يا از همه محال‌تر: تركي!
3. واژگان بازمانده از گويش مادي [مانند: Farnah (= فر)؛ Paradayda (= پرديس)؛ Vazraka (= بزرگ)؛ Vispa (= همه)؛ Spaka (= سگ)؛ Mitra (= مهر)؛ Xshayathia (= شاه)] [دياكونوف، ص 6-65؛ لغت‌نامه‌ي دهخدا، مقدمه، ص10؛ فقيه، ص172] در زبان پارسي باستان، و نيز تصريح «استرابون» به «آريايي» بودن زبان مادها و پيوند و همساني آن با زبان‌هاي پارس و بلخ و سغد [XV/2.8؛ پيرنيا، ص160] و نيز كلام داريوش بزرگ ـ كه زبان مادها و پارس ها را در يك گروه قرار مي‌دهد [كتيبه‌ي DPg؛ بريان، ص408 و 406]، نشانه‌ي روشن «آريايي» بودن زبان مادهاست و نه ـ فرضاً ـ تركي بودن آن!
4. بناهاي مذهبي (معابد) يافته شده در سكونت‌گاه‌هاي مادها [سرفراز و فيروزمندي، ص64، 58،55] و نيز نام‌هاي خاص مادي كه با اسامي ديني آريايي تركيب شده‌اند (مانند: Mazdakku, Bagparna, Auraparnu, Artasiraru, Bagdatti, Bagmashda) [كمرون، همان‌جا؛ بويس، همان‌جا] به آشكارا تعلق مذهبي قوم ماد را به انديشه‌ها و آيين‌هاي ديني هندوايراني (آريايي) و شايد زرتشتي، نشان مي‌دهد و نه تعلق به «شَمَنيسم» و گرگ‌پرستي تركي را!
و ...
حال، با اين اوصاف چه گونه مي‌توان قوم ماد را كه عنوان، زبان و فرهنگ، دين و در يك كلام، تمام هويت‌اش «آريايي»ست، بي هيچ دليل و سندي، ساده‌لوحانه «ترك» دانست؟!


ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ
كتاب‌نامه:
- بريان، پي‌ير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمه‌ي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
- دياكونوف، ا. م.: «تاريخ ماد»، ترجمه‌ي كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380
- سرفراز، علي‌اكبر و فيروزمندي، بهمن: «مجموعه دروس باستان‌شناسي و هنر دوران تاريخي»، تدوين حسين محسني و محمدجعفر سروقدي، انتشارات مارليك ـ جهاد دانشگاهي هنر، 1373
- فراي، ريچارد،: «ميراث باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
- كمرون، جرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
- بويس، مري: «تاريخ كيش زرتشت»، جلد دوم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، 1375
- پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات افراسياب، 1378
- فقيه، جمال‌الدين: «آتورپاتكان و نهضت ادبي»، شركت سهامي چاپ و انتشارات كتب ايران، [بي‌تا]
- «لغت‌نامه‌ي دهخدا»، مقدمه: زيرنظر دكتر محمد معين، 1337

Borna66
09-14-2009, 08:15 PM
کدامین ستم ملی؟؟


پیش چشمت بود شیشه کبود

زان سبب عالم کبودت مینمود


آنچه که امروز در آذربایجان ما عینیت دارد از این قرار است که مردمان این سامان به هر حال به زبانی سخن میگویند که کمابیش تورکی است وبا زبان اصیل ِ پیشین آذربایجانیان فاصله دارد.هرچند که واژه های اصیل فارسی و پهلوی در لهجه روستاییان آذری باقی مانده است و هرچند که طبقه تحصیل کرده و با فرهنگ آذربایجانی عموما با زبانی صحبت میکنند که نود درسد واژگان آن فارسی و تنها کارواژه های (فعل) جملات ترکی است... ولی با این همه باشندگی ترکی در آذربایجان نیز یک حقیقت است.البته بایستی گفت که در حالت عمومی و مردمی وضع رضایت بخش است.بدینصورت که بسیاری از خانواده های طبقه متوسط و بالا تا سنین نوجوانی با فرزندان خود ترکی صحبت نمی کنند و در بسیاری از خانواده های مرفه و خیابانهای بالای شهر یک جمله ترکی هم صحبت نمی شود.در استانهایی مانند زنجان اصولا مردم ترکی صحبت نمی کنند و زبان عمومی و روزمره ی مردم فارسی است.همچنین بسیاری از جوانان بویژه دختران در میان خود بزبان فارسی حرف می زنند و در بیشتر محیطهای دانشگاهی حتی دانشجویان آذربایجانی ،ترکی تکلم نمی کنند.پس این نیز یک واقعیت است که مردم آذربایجان از طریق یک گونه آگاهی ملی (و یا یک حساب ساده ی سرانگشتی) باین نتیجه رسیده اند که زبان عامی رایج در آذربایجان زبانی است نارسا و کنازگذاشتنی . در سطح عمیقتر نیز این نتیجه برای مردم حاصل شده است که ترکی زبانی است بیگانه و غیرضرور برای مردم ما که به هرحال در طول سالیان بر ایم مردم "عارض" شده است.اگرهم نگاهی به پژوهشگران و اندیشمندانی که خواستار بازگشت فارسی به آذربایجان بوده اند بیاندازیم،خواهیم دید که بیشتر آنان خود از این منطقه بوده اند.علامه قزوینی،علامه دهخدا،احمد کسروی،منوچهر مرتضوی،یحیی ذکاء ،تقی ارانی،دکتر شیخ الاسلامی و... همگی از این گروهند.تمامی این شخصیتهای ِ آذری ِ ترکزبان ،نخستین پژوهشهای زبان شناسی را پیرامون تاریخ و زبان آذربایجان انجام داده اند و یا انگاره هایی پیرامون برنامه های زبانی در راستای وحدت ملی ارائه داده اند.



کسروی تبریزی نخستین کسی بود که گام دراین وادی نهاد ونظریه ی زبان آذری را که با مستندات تاریخی و ادبی و نسخه شناسی ارائه شده بود مطرح نمود،که نه تنها در ایران بلکه در سطح جهانی نیز پذیرفته شد.دکتر جواد شیخ الاسلامی (زاده ی زنجان) و از اساتید مسلم علوم سیاسی در ایران که پس از انقلاب نیز در دانشگاه تهران به تدریس علوم سیاسی پرداختند ،از جمله نخبگان آذری بود که پرستاری و پذیرایی از کودکان آذری تا سنین نوجوانی را (که می بایست از سوی دولت انجام میشد) پیشنهاد میکردند.در نتیجه این برنامه اندک اندک نسلی ناآشنا با زبان بیگانه در آذربایجان پرورش می یافت که از هر حیث ایرانی بود. تقی ارانی نیز از جمله نادر شخصیتهای چپگرایی بود که خواستار حذف ترکی از زادگاهش شد.عارف قزوینی در نکوهش زبان ترکی و ستایش پارسی وسرزنش ترکان به خاطر وحشی گری های تاریخی شان سروده های بسیار دل انگیزی داشت که در آن سالها با بصورت ترانه و ارکستر در کانون های فرهنگی آذربایجان اجرا میکرد.دکتر منوچهر مرتضوی رئیس پیشین دانشگاه تبریز که هماکنون ساکن تبریز می باشند دانشمندی برجسته در حوزه ی آذربایجان شناسی و زبان و تاریخ آذربایجان به شمار می آید.دکتر سرکاراتی نیز از اساتید مسلم در تاریخ ایران و ادبیات فارسی می باشند که هم اکنون در دانشگاه تبریز سرگرم تدریس می باشند... .



بر افراد خردمند و نه انسانهای بیماروکژاندیش روشن است که همه ی این افراد سرشناس درآن واحد برای توطئه یا کودتای زبانی با یکدیگر تبانی نکرده اند بلکه اینان فقط گزارشگریکسری ازواقعیات تاریخی بوده اند و همگی از آذربایجان برخاسته اند و به ترکی گفتگو کرده اند ومهمتر از همه از نظر علمی و اخلاقی صلاحیت ابراز نظردراین زمینه را دارا بوده اند. در نتیجه احتمال تحریف و دروغ در آثار اینان به نفع دیدگاههای تاریخی نزدیک به صفر است . (برعکس به اصطلاح تاریخ نویسانی که در دردهه اخیر مانند موجودات خلق الساعه از زمین روئیدن گرفتند و برخی حتی فاقد مدرک متوسطه بودند و یا سابقه عضویت در حزب توده و فرقه دموکرات داشتند ).



به راحتی میتوان ادعا کرد که کمترپژوهنده فارسی زبانی هست که به پژوهش در تاریخ زبان آذربایجان پرداخته باشد و اقدام به نفی موجودیت و اصالت زبان ترکی کرده باشد،بلکه همواره این خود آذری ها بودند که در صف مقدم اینگونه نظریات قرار داشتند واگرنویسنده ی غیرتورکی به این مسئله روی آورده با استناد به نوشته های کسانی چون کسروی ،مرتضوی و ذکاء و... بوده و بس.



با عنایت باین داده ها باید سراغ آقایان مدعی ترکی رفت و پرسید که شمایان از کدام ستم ملی سخن می گویید؟؟آیا انکارکنندگان آنچه که شما هویت آذربایجانی می نامید،غیر از خود آذربایجانی ها بوده اند؟وآیا جزاین است که افرادی که شما انها را ترک ستیز می نامید در وهله نخست از همین ترک زبانان بوده اند و هستند؟؟؟



گروهکهای بیگانه گرا سالها جوانان ساده دل روستایی ِ تازه به شهرآمده را با این ترفند که فارس ها شما را مورد تمسخر قرار می دهد (با این گواه که ترک ها را خر خطاب می کنند) فریب دادند و وارد کثیف ترین بازی های سیاسی قرار دادند. در مراحل بعدی نیز ادعا کردند که حکومت تهران هویت و کِبود ترک ها را انکار می کند و آذربایجانی ها را به دروغ آذری خطاب می کند !!!؟؟؟



گروهک های بیگانه گرا از روی نادانی یا عمد هیچگاه باین نکته توجه ندادند که حتی در زمان امپراتوری عثمانی در خود عثمانی واژه تورک صفتی بود ناشایست که برای نشان دادن اوج ِ حماقت یک فرد به عنوان یک دشنام یا سرکوفت به افراد بیسواد و الاف اطلاق می شد و همان اصطلاح تورک خر (که ترک گرا ها مدعی هستند شوونیست ها برای تحقیر آذربایجانی ها آنرا باب کرده اند) آنچنان که نشان خواهیم داد زبانزدی است که در خود عثمانی باب و رایج شد.برای اثبات این ادعا در زیر قسمتی از یک مقاله طولانی و دنباله دار تورکی که در سایت یکی از گروه های پان ترکیست ِ ترکیه درج شده ترجمه می کنیم.بخشی از مقاله را نیز که به زبان اصلی است عینا به پیوست مقاله ارائه می کنیم و داوری در این زمینه را به خوانندگان وامیگذاریم.



در صدر این مقاله که توسط یکی از ترکگراهای افراطی نوشته شده است می خوانیم:



Ancak esas konuya girmeden önce Türk adı ile ilgili Osmanlı dönemindeki duruma göz atmakta yarar vardır. Daha önceki bölümlerde de değinilmiş olduğu gibi “Türk” ve “Türkiye” adları XIX. yy’ın önceki devirlerde daha çok Avrupalılar tarafından kullanıldığı bilinmektedir. Oysa Avrupalıların Osmanlı’yı ve onun topraklarını belirtmek için kullandıkları bu isimlere Osmanlı’daki metinlerde bırakınız etnik anlamda Avrupalıların kullandığı coğrafya anlamında bile rastlamak olanaksızdı. O dönemde “Türk” adı ancak “cahil Anadolu köylüsü” anlamında birisine küçük düşürücü sıfatın yakıştırılmasında kullanılmaktaymış (Kushner, 1979: 3). Bu konuda Ziya Gökalp’ın ifadesi çok daha serttir, çünkü ona göre Osmanlı her zaman Türk’e yönelik olarak “eşek Türk” sözünü kullanırmış (Gökalp, 1990: 33, 43).




منبع




ترجمه



پیش از آنکه وارد مبحث اساسی بشویم خالی از فایده نخواهد بود که به موارد کاربرد تورک در عثمانی نگاهی بیاندازیم.همانطوری که در بخشهای پیشین اشاره کردیم تورک و ترکیه در دوران قرون وسطی وبعد از آن بیشتر ازسوی اروپایی ها بکار می رفت.در حالیکه درخود عثمانی برخورد کردن به خود این واژه نه تنها در معنای جغرافیایی،بلکه در معنای قومی ِآن نیز محال امر و نشدنی است.در آن دوران نام تورک فقط در معنای "دهاتی ِ نادان ِ آناتولی" برای تحقیر و کوچک کردن{ شخصیت} یک فرد بکار می رفته.دیدگاه ضیاء گوگ آلپ در این زمینه بسیار بی رحمانه ترو خشن تر است.چراکه به نظر وی همواره در عثمانی واژه ی تورک خر بر علیه ترک ها به کار می رفت.



با این کیفیات بایستی گفت که پان تورکهای وطنی که در زمره عیسویان کاتولیک تر از پاپ اند نخست باید انتقام خود را از میراث خواران امپراتوری عثمانی (که دائم بان مباهات می کنند ) بگیرند و سپس سراغ رضاشاه و محمود افشار بیایند و... بیایند،چراکه اگر در حق ترکها شوونیسم ییا کتمان هویتی صورت گرفته از سوی خود ترکان بوده نه کس دیگر.



و براستی آقایان ! تورک غیر از تورک دوستی ندارد... !!!



_________



ضیاء گوگ آلپ از بنیانگذاران پان تورانیسم بود که در سروده های خود نیز توران را سرزمین جاودانی و واقعی ترکان می نامید.وی در کتاب پایه های ترک گرایی ، ترکیسم را نخستین بار بصورت سیستماتیک و مدون ارائه می دهد وبخش های گوناگونی برای پان ترکیسم قایل می شد. مانند : ترک گرایی در هنر،ترک گرایی در اخلاق ،اقتصاد،حقوق،سیاست و ... .

Borna66
09-14-2009, 08:16 PM
ریشه‌های ایران ستیزی پان ترکیست‌ها در ایران

افسوس در این روزگار، نویسندگان سیاسی برای به كرسي نشاندن ايدئولژي هاي شخصي و فرقه اي خود، نشر ادعاهاي بی پایه و غیرمستند تاريخي و زبان شناختي را پيشه ي خود ساخته اند. مقاله ی اخیر جناب ماشالله رزمی نیز جزو چنین نوشتارهایی است که برای القاي فرضیه های نادرست سیاسی، اقدام به تحریف تاریخ و آمار و داده های زبانشناسی كرده است. (بنگرید به : ماشالله رزمی،ريشه‌های ترک‌ستيزی در ايران٬ ۱۲ تير٬ ۱۳۸۵٬ مندرج در پايگاه ايران-امروز، www.iran-emrooz.net (http://pnu-club.com/redirector.php?url=https%3A%2F%2F70.51.136.234%2Fd mirror%2Fhttp%2Fwww.iran-emrooz.net%2F)(
در این پاسخ کوتاه، من تنها به بخش تاریخ و آمار و داده های زبانشناسی جناب رزمی متمركز خواهم شد و بر همه روشن است که کسي که استدلال هایش بر اسنادي جعل استوار باشد، ناچار نتیجه گيري ها و توصيه هاي سیاسی او نيز نمي تواند راهگشای مسائل روز ايران باشد.

برای نمونه آقای رزمی می نویسند:

"پانایرانیست‌ها و ستایشگران زبان فارسی این امر را ناشی از برتری زبان فارسیبر زبان ترکی می‌دانند در صورتیکه از نظر زبان شناسی عکس قضیه صادق است. سازمان یونسکو موقعی که سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت « ده ده قورقود » اعلامکرد ، زبان ترکی را نیز سومین زبان با قاعده دنیا اعلام کرد که بیست وچهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومین لهجه عربی معرفی نمود."!!
حقیقت این است که یونسکو هرگز چنین ادعايي را درباره زبان هاي تركي و فارسي مطرح نكرده است و منشا اين خبر دروغين و وقيح، نشريه پان تركيسيتي اميد زنجان بوده است كه خيال بافانه و مغرضانه چنين ادعايي را نشر داده و در ميان پان ترك ها جا انداخته است.
بنگرید به :
«اطلاعیۀ یونسکو در مورد درجه بندی زبانها»، کتاب هفته، تهران، مورخ 25 اردبیهشت 1381
و همچنین به مقاله زیر:
دروغ های بزرگ دربارۀ آذربایجان، دکتر جلال متینی
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/atoor/dorooghhaayebozorgazarbaijan.pdf (http://pnu-club.com/redirector.php?url=https%3A%2F%2F70.51.136.234%2Fd mirror%2Fhttp%2Fwww.azargoshnasp.net%2Frecent_hist ory%2Fatoor%2Fdorooghhaayebozorgazarbaijan.pdf)

اما درباره اطلاق عنوان دده قورقود به سالي خاص از جانب يونسكو بايد گفت كه هرسال هر كشوري يكي از ميراث هاي فرهنگي خود را به يونسكو معرفي مي‌كند. دولت جمهوري آذربايجان هم دده قورقود را بدين منظور معرفي كرد و ايران هم اگر درستيادم باشد در آن سال ناصر خسرو يا يک شاعر ديگري را. بدين مناسبت در كشور مربوط كنگره اي برپا مي گردد و درباره‌ي آن شخص يا كتاب، مقالهخوانده مي‌شود. همين! در ايران براي فردوسي و سعدي و ديگر بزرگانملت ايران هم چنين جشن هايي گرفته شده است. نه اين كه – مثلا - ارمنستان يا فرانسهيا آلمان ٬ سالي را به مناسبت بوستان سعدي يا دده قورقود و غيره جشن گرفته باشند بلكه انها همهر سالبراي يكی از مشاهیر خود جشن مي گيرند. یونسکو هر سال از بسیاری از کشورها درخواست می کند که یکی از مشاهیر خود را معرفی کنند و یونسکو با حمایت آن کشور، جشن چنین شخصیت ها یا کتابی را می گیرد. برای نمونه تا کنون جشن سال های زردشت، فردوسی، ناصرخسرو، نصيرالدین طوسی با همت یونسکو برگزار شده اند. یونسکو جشن فردوسی را در سال 1990 گرفت و آن را به عنوان سال شاهنامه برگزید. همچنین ساله 2006 را یونسکو سال تمدن آریایی با درخواست کشور تاجیکستان ناميده است:

http://www.radiofarda.com/author.aspx?pageNumber=2&authorsid=349 (http://pnu-club.com/redirector.php?url=https%3A%2F%2F70.51.136.234%2Fd mirror%2Fhttp%2Fwww.radiofarda.com%2Fauthor.aspx%3 FpageNumber%3D2%26authorsid%3D349)

بنابراین برخلاف نظر جناب ماشالله رزمی، یونسکو کاري استثنایی در این باره نکرده است. کشورهای گوناگونی براي بزرگداشت مشاهیر و کتابهای خود از یونسکو ياري می گيرند. درباره دده قورقود می توان به این نکته اشاره کرد که این کتاب را تا 200 سال پیش کسی نمی شناخته است و تنها دو نسخه از این کتاب در جهان موجود است. اما شاهنامه را شاهان تيموري و صفوی گرامي مي داشتند و نزدیک به هزار نسخه دستنويس از این کتاب از سراسر جهان پیدا می شود و خود این موضوع شاید بسنده ترین دليل براي ميزان تاثیرگذاري این دو اثر بر جامعه بشری باشد.
نکته سوم هم درباره شمار افعال فارسي است، و بر همه روشن است که داده هایی که جناب رزمی و پان ترکیستان به دروغ به یونسکو نسبت مي دهند، تمام پژوهشها را برنگرفته است. جناب رزمی در این باره نیز می نویسد:
« به نوشته دکتر خانلری در کتاب دستور زبان فارسی ، زبان فارسی تنها سیصد وچهارده فعل دارد»

اما درباره فعل. فارسي زباني است تركيبي و يك ريشه‌ي فعلي معين در تركيببا پيشوندها و پسوندها مبدل به انبوهي از افعال مختلف مي‌شود و لذا نيازيبه فراوان بودن ريشه‌ي فعلي در زبان فارسي وجود ندارد. ولي به آسانيمي توان واژگان زيادي را در فارسي فعل کرد. حتا واژگاني غيرفارسي را. براي نمونه در زبان فارسي از چند واژه تازي فعل ساخته شده است: فهميدن، رقصيدن، بلعيدن،..
گفتني است كه در کردي کرمانجی از واژگان تازي افعال بيش تري ساخته مي شود: کملاندين (کامل کردن)، الماندين (عالميدن يا عالم کردن يا ادب نمودن.)،فيکيرين (فکريدن يا همان فکر کردن ). دستور زبان کردی کرمانجی همانند فارسی است و بنابراین در فارسی هم می توان اگر نیازی باشد همین شیوه را به کار برد.

در ترکي نيز همين روش به كار رفته است و از واژگان اقتباسي فعل ساخته شده است:
آرزولاماق، بيزارلاماق، سازلاماق، تانشلاماق .. اين چهار واژه فارسي هستند:آرزو، بيزار، ساز، تانيش (که از دانش پارسی برگرفته شده است)پس توانمندي يك زبان ربطي به تعداد ريشه هاي فعلي آن ندارد چه به آساني ميتوان واژگان زيادي را مبدل بهفعل کرد. برای نمونه همين واژه آساني را مي توان به مصدر آساندن مبدل کرد و سپس گفت: مي آسانم،مي آسانند، می آسانیدند و ...

اما درباره شمار افعال در زبان فارسی در کتاب زیر حدود نزدیک به 2000 فعل از متون کهن آورده شده است:

راهنمای ریشه‌‌ی فعل‌های ایرانی؛ در زبان اوستا و فارسی باستان و فارسیکنونی، از دکتر محمد مقدم / فهرست فعل‌های فارسی با معناهای آن‌ها، محمدبشیر

http://www.parsi-l.com/weblog/archives/2005/04/uoeoeuoeuuauoeu.html (http://pnu-club.com/redirector.php?url=https%3A%2F%2F70.51.136.234%2Fd mirror%2Fhttp%2Fwww.parsi-l.com%2Fweblog%2Farchives%2F2005%2F04%2Fuoeoeuoeuu auoeu.html)
پس روشن است که جناب ماشالله رزمی برای به کرسی نشاندن حرفهای سیاسی اش، چگونه ادعاهاي دروغين نشريه امید زنجان را به عنوان سندي معتبر به کار برده و خوانندگان نوشته خود را فريب داده است و یا بدون پژوهش در زبانشناسی، نظر قطعی صادر میکنند.


جناب ماشالله رزمی می نویسند:

"در تاریخ هزار ساله حکومت ترکان در ایران فارس‌ها هرگز ستم فرهنگی احساسنکرده‌اند. حکام ترک هرستمی هم کرده‌اند عاری از ستم فرهنگی بوده و اینهمهدیوان شعر که ازشعرای فارس باقی مانده حتی یک بیت آن در باره ستم فرهنگینیست زیرا ترکان هرگز با زبان مردم تحت حاکمیت خود کاری نداشته‌اند وفارسیهمواره زبان شعر ، عربی زبان علم ودین و ترکی زبان قشون و دربار بوده است."
نخست این پرسش پيش می آید که این حاکمان چه قدر خود را ترک می پنداشتند؟ واقعيت آن است كه در زمان سلجوقيان تبارنامه ای برساخته بودند که نسب سبکتگین را به یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی می رساند (تاریخ ایران کمبریج، جلد چهارم، انتشارات امیرکبیر، 1379، ص 145.) و سلطان محمود چنان در فرهنگ برتر ایرانی ذوب شده بود که فرخی سيستاني در وصف محمود می گوید:
زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون//
زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان//

شاید همین نکته درباره هویت محمود و ريشه هاي فرهنگي شاهان ترک تبار ايران کافی باشد. اما روايت تاريخي زير نيز نشان مي دهد كه شاهان ترك تباري چون محمود غزنوي تا چه حد در فرهنگ ايراني ذوب شده و از ريشه هاي تركي خود فاصله گرفته بودند، به گونه اي كه ديگر ترك دانسته نمي شده اند:

سلطان محمود به خلیفه عباسی اعتراض میکند که چرا خاقان سمرقند (از شاخه منتسب به سلجوقیان) سه لقب دارد و خلیفه تنها به وی یک لقب دارد. اصرار سلطان محمود چنان بوده است که ده بار به خلیفه عباسی در این باره نامه می فرستد اما هر ده بار ناکام مي ماند. خواجه نظام المک نکته جالبی درباره بار یازدهم نقل می کند:

«... دیگربار (یعنی بار یازدهم) رسول پیش خلیفه فرستاد و گفت که چندین فتح‌ها در بلاد کفر کردم و هندوستان و خراسان و عراق مرا مسلم شد و ماوراءالنهر را بگرفتم و به نام تو شمشير مي‌زنم و خاقان که امروز از مطيان و دست‌نشاندگان من است او را سله لقب فرموده‌ای و من بنده را يکی با چنين خدمتها و هواخواهي‌ها...جواب آمد که لقب تشريفی باشد مرد را که بدان شرف او بيفزايد و بدان لقب جهانيان او را بشناسند...اما بدان که خاقان کم دانش است و ترک٬ التماس او را از جهت کم‌دانشی وفا کرديم..»

پرسش ديگر آن است كه چرا برای نمونه در دوران و دربار غزنویان حتا يك اثر به زبان ترکی نوشته نشده است؟ (در این مورد نیز بیشتر سخن خواهیم راند) آيا جز شفاهی بودن زبان تركي و چيرگي و سرآمدي زبان فارسي و علاقه مندي خواص و عوام به آن مي توان دليل ديگري را براي آن پیدا كرد؟ برخلاف ادعاي جناب ماشالله رزمی بايد گفت كه زبان فارسی تنها زبان شعر نبود. بلکه آثار گرانبهایی نثر زبان فارسی در این دروان هم داریم. آثار علمي و فلسفي ابوعلی سینا و ابوريحان، کتاب های فراوان خواجه عبدالله انصاری، تاریخ بیهقی، حدودالعالم، گشایش و رهایش ناصرخسرو، کیمیای سعادت غزالی، ذخیرۀ خوارزمشاهی در طب، سمک عیار .. آشكار است كه هيچ يك از این آثار به دربار وابستگي نداشتند.

حقیقت این است که هرچند حاکمان برهه هايي از تاريخ ايران ترک تبار بودند اما دبیران، وزیران، كارگزاران و بسی از درباریان این دوران ایرانی بودند و بنابراین زبان پارسی را به کار می بردند. البته خود آقای رزمی همناآگاهانه اعتراف كرده است كه چه کسی در طول تاريخايران ستمكار و چه كسي ستم ديده بوده است، چه به قول ايشانتركان بر ايرانيان هزار سال حكومت كردند. ايرانيان و فارسي زبانان در چهارده قرن اخير نخست به مدت دو قرن و نيم تحت سلطه تازيان مسلمانبودند و در اين مدت، فرمانروايي ايراني و فارسي زبان بر ايران زمين حكومتنكرده است. در يازده قرن و نيم اخير نيز به جز دوره كوتاهي، همواره ايران وايرانيان تحت ستم و سلطه قبايل ترك زرد پوست و تاتاران بوده اند و فرمانرواياني تركنژاد يا ترك زبان بر آنان حكومت مي كرده اند ، و بارها همين تركان سرزمينهاي آبادانايران را ويران و آثار تمدن را در اين كشور از بيخ و بن نابود كردند. همه‌يايرانيان اسير دست تركان بودند و در نتيجه اگر قرار باشد از ستم سخني به ميان آيد،بي ترديد بايد از ستم «تركان» حاكم به «ايرانيان» سخن گفت، به استناد شواهد بسيار و نه برعكس آن! حمله تركان نيمي از سرزمينايراني را و به ویژه بخش هاي بزرگي از آسياي ميانه كه سغدي - فارسي زبان بودند و شهرهايبزرگ و بي نظير مرو و بلخ و نيشاپور را از ميان برد. ‌‌در نقاط دیگر همايرانيان يا نابود گشتند يا زبانشان عوض شد و شواهد عيني زيادی نشان از حضور ايرانياندارد، برای نمونه همين آتشكده هاي زردشتي، كه به فرهنگ ايرانيان تعلق دارد. یکی از نقاط کشور که زبان ایرانی آن عوض شد همین آذربایجان است و این درست برخلاف دروغی است که جناب رزمی می گوید: اين که ترکان حاکم هرگز زبانشان را تحميل و جایگزین زبان هاي بومي نکردند. تركان نه تنها باعث نابودي زبان ايراني آذربايجان شدند بل كه زبان هاي ايراني خوارزم و سغد را نيز از ميان برداشتند و تركي را به جاي آن تحميل كردند. چنان كه در قفقاز و آناتولي نيز چنين كردند. مردمآذربایجانزبان ایرانیخود را به سبب فشارهمین ترکان حاکماز دست دادندوگرنه آنان نيزریشه و تبار ایرانیدارند. نابودی تمدن یونان در آناتولی کهن به دست تركان آسیب های جبران ناپذیری را به تمدن یونان وارد کرد.

پرسش اصلي آن است كه چرا حاکمان ترک ادبياتاختصاصي خود رابرای نمونه در دوران غزنویان توليدنکردند؟آیاآنها به سبب خودستیزبودن بهسوی ادبیات بیگانگانروي آورده بودند؟آیا هیچ قومیادبیات خودشرا از ادبیاتدیگران پست ترمی شمارد؟تنها پاسخی كه مي توان به اين پرسش داد اين است كه زبان ترکانبيابانگردو مهاجم و غیرایرانی حاکمبر سرنوشتايران وايرانيان – دست کم تا مدتچند قرن - از حد يكزبانمحاوره اي و عوامانه تجاوزنمی کرده است.برای نمونهترکان غزنویکه حتی يک اثرترکی باقینگذاشتندصاحب زبان وادب و فرهنگینبوند که آنرا در مناطقفرمانروايیخود به عنوان زبان اداریو ادبی به کارببرند.

اما ترکان حاکم غزنوی و سلجوقی چون خود فاقد فرهنگي ريشه دار بودند به زبان فارسی و ایرانیان در امر کشورداری نياز داشتند. در مقاله ای به سال 1986 دانشمندي ترکزبان به نام تورخان گنجه ای می نويسد:
«قبایل اغوز که بنیان ها قدرت سلجوقی را تشکیل می دادند، و سلجوقیان به گروهی از آنان تعلق داشتند، به لحاظ فرهنگی واپس گرا بودند و برخلاف دیدگاه اظهار شده از سوی برخی دانشمندان (اهل ترکیه)، فاقد زبانی نوشتاری بودند»
(Tourkhan Gandjei, “Turkish in Pre-Mongol Persian Poetry”, BSOAS, University of London, Vol. 49, No. 1,1986)

داستان «قوتات غوبيليك» (دانش سعادت آور) تأليف يوسف خاص حاجب در قرن 11در كاشغر سين كيانگ، شش هزار بيت را در بر مي گيرد كه سرآغاز ادبياتمردم ترك (ايغور؟) به شمار مي رود. در مقدمه این کتاب آمده است: عربچه تاجيكچه كتابلار اكوش بيزينگتيليميز چه بويومغي اُقوش. يعني: "به عربي و تاجيكي چنين كتابهايي بسيار است، به زبان ما فقط همين است. "

بهترین سند برای بي ريشگي زبان تركي در حوزه ادبيات و نوشتار همین نقل قول از این متن کهن ترکی اویغوری (كه با ترکی آذربایجانی و آناتولي و ترکمنی که ترکی اغوزی هستند متفاوت است) می باشد. كه البته آن نيز متعلق به ایغورها است و نه آذربایجان که در آن زمان هنوز ترکی – زبان ادبی نشده بود. جناب رزمی هم در این بار می نویسند:«ایلات ترک دامدار بودند و روستائیان فارس کشاورز و دهات کشاورزان در مقابلحرکت ایلات که بصورت نظامی سازمان یافته بودند قادر بدفاع و مقاومت نبودهاست.». حقیقت آن است که فرهنگ کشاورزی و شهرنشینی فرهنگی است که آثار ادبی و نوشتاري خلق می کند و برای همین هم ترکانی مانند غزنویان که بر ایران حکومت کردند، به زبان فارسی متوسل شدند. در این باره سفرنامه ابن فضلان نیز نکاتی درباره شیوه زندگي ترکان اغوز نوشته است که نشان می دهد آنها هنوز در قرن 9-10 میلادی بيابانگرد و غیرشهرنشین بوده اند.

باز به یکی ديگر از داده های غلط جناب رزمي نگاهي مي افكنيم:

«سلطان محمود غزنوی شاه ترک ایران چهارصد مداح فارس در دربار خود داشت که یکی از آنها ابوالقاسم فردوسی بوده است»

اصحاب علم و ادب مي دانند كه فردوسی توسی هرگز شاعر درباری (آن هم دربار غزنوي) نبوده و سرايش شاهنامه را نيز در زمان سامانیان آغاز كرده بود. البته جناب رزمي نام و نشاني از آن چهارصد شاعري كه مدعي است مداح محمود غزنوي بودند، نمي دهد.

جناب ماشالله رزمی باز در حوزه زبان شناسی که رشته ی وی نیست چنين افاضاتي را بيان مي كند:

«باستانگرایان و بعضی از شرق شناسان از جمله آرتور کریستن سن معتقدند که گسترشسواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوری مالیات و ثبت و ضبط در آمدومخارج در ایران در دوره ساسانیان انجام گرفته و معمول شده است و چون زبانحکومت در آن دوره نوعی پارسی بوده لذا پایه کار دیوانی به این زبان گذاشتهشده و چون شغل دیوان نیز مانند همه مشاغل در گذشته موروثی بوده و پسر کارپدر را ادامه می‌داده لذا علیرغم تغییر سلسله‌ها زبان و سیستم مالیات گیریتغییرنیافته است. اغلب دبیران هم از زبان « هزوارش » استفاده کرده‌اندیعنی نوشته‌اند گوشت و برای حاکم عرب خوانده‌اند « لحم » و برای حاکم ترکخوانده‌اند « ات ». احمد کسروی نیز متداول شدن زبان فارسی در امر نوشتن رااز زمان ساسانیان می‌داند. این استدلال از آنجا ضعیف است که می‌دانیم زبانفارسی دری امروزی بعد از اسلام و از آسیای مرکزی به ایران آمده است وپارسی باستان همانقدر با فارسی امروز بیگانه است که هر زبان خارجی دیگر.»

در پاسخ به ادعاهاي بي پايه جناب رزمي بايستي به چند نکته اشاره کنیم:

1)زبان پهلوی بدون هزوارش نیز کتابت شده است که متون مانوی و متون پازند نمونه های خوبي از آن می باشند. همچنین هزوارش خود زبان نیست که حاکمان ترک و عرب آن را به کار ببرند، بلکه هزوارش همان لوگوگرام یا نماد است. زبان چینی نمونه خوبی از این نوع خط است که هر واژه ای خود دارای یک نماد است و به جای خواندان آواها، خود نماد واژه معنی واژه را بازگو میکند.

2)در اوایل دوران حاكميت اعراب اموی، امور دیوانی و مالیاتی همه به زبان پارسی انجام می گشت. تا آن كه در حدود هشتاد قمري در زمان حجاج بن يوسف زبان ديوان از پارسي (در واقع پهلوي یا همان پارسی میانه) به عربي برگردانده شد (نك. فرهنگ ايران پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي و ادبيات عرب، دكتر محمد محمدي، 1374، ص 95).

3)زبان فارسی دری خود گویش خراسانی زبان پارسی میانه (پهلوی) می باشد كه پس از اسلام گسترش يافته و بر ديگر گويش هاي ايراني اين سرزمين چيره شده است. ولی ریشه پهلوی زبان پارسی کنونی را می توان به آسانی ثابت کرد. جناب ماشالله رزمی، پارسی باستان را با پارسی میانه در اینجا اشتباه می گیرد. پارسی باستان زبان پادشاهان هخامنشی بود و پهلوی (پارسی میانه) ریشه در پارسی باستان دارد. مروری بر چند واژه متعلق به هر سه زبان پارسی باستان و میانه و نو گواهي آشکار بر وجود پیوند ميان اين سه زبان ايراني است:

Aspa (پارسی باستان) > asp (پارسی میانه) > اسب (فارسی)

Kāma (پارسی باستان) > Kām (پارسی میانه) > کام (فارسی)

Daiva (پارسی باستان) > dēw (پارسی میانه) > دیو (فارسی)

Drayah (پارسی باستان) > drayā (پارسی میانه) > دریا (فارسی)

Dasta (پارسی باستان) > dast (پارسی میانه) > دست (فارسی)

Bāji (پارسی باستان) > bāj (پارسی میانه) > باج (فارسی)

Brātar (پارسی باستان) > brādar (پارسی میانه) > برادر (فارسی)

Būmi (پارسی باستان) > būm (پارسی میانه) > بوم (فارسی)

Martya (پارسی باستان) > mard (پارسی میانه) > مرد (فارسی)

Māha (پارسی باستان) > māh (پارسی میانه) > ماه (فارسی)

Vāhara (پارسی باستان) > wahār (پارسی میانه) > بهار (فارسی)

Stūnā (پارسی باستان) > stūn (پارسی میانه) > ستون (فارسی)

Šiyāta (پارسی باستان) > šād (پارسی میانه) > شاد (فارسی)

Duruj / drauga (پارسی باستان) > drōgh (پارسی میانه) < دروغ (فارسی)

پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367، ص 2): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».

Borna66
09-14-2009, 08:18 PM
و أماأهلخوارزم، وإن کانوا غصنا ً من دوحةالفُرس
(ترجمه: ولی مردم خوارزم، آنان شاخه ای استوار از درخت پارسیان هستند).
که اصل عربی آن را میتوان اینجا نیز دید:
http://www.azargoshnasp.net/famous/biruni_khwarazmi/birunipasokhbehanirani.htm (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.azargoshnasp.net/famous/biruni_khwarazmi/birunipasokhbehanirani.htm)
اما درباره چگونگي ترك زبان شدن منطقه آذربايجان، بهزاد بهزادي در مقدمه كتاب «فرهنگ آذربايجاني- فارسي» (1369، ص 10) مي‌نويسد:
«حقيقت تاريخي اين است كه ‌آذربايجاني ايراني است و به زبان تركي تكلم مي‌كند. اين كه چگونه اين زبان در بين مردم رايج شد٬ بحثي است كه فرصت ديگر مي‌خواهد. مثال زير مي‌تواند براي همه اين گفت‌و‌گوها پاسخ شايسته باشد. آهالي آستارا طالش هستند و تا پنجاه سال پيش كه نگارنده به خاطر دارد پيران خانواده ما به اين زبان تكلم مي‌كردند و اكثريت عظيم اهالي نيز به زبان طالشي صحبت مي‌كردند. در دهات اطراف شايد تعداد انگشت‌شماري تركي بلد بودند. ... اينك بعد از پنجاه سال در شهر آستارا تعداد انگشت‌شماري طالشي مي‌‌دانند يا ميفهمند و در بين اهالي روستاها نيز تركي زبان متداول است. اهالي بومي طالش هستند (نگارنده نيز از خانواده‌ طالش است) ولي زبان متداول از طالشي به تركي آذري تغيير يافته است».

اين بيت محمدحسين شهريار نيز كاملا گوياي اين مطلب است:

اختلاف لهجه، مليت نزايد بر كسي / ملتي با يك زبان كم تر به ياد آرد زمان

اما درباره تبار آذربایجانی ها، هرچند بر همه تاریخدانان روشن است که تركان اصيل مردمان زردپوست ساكن آسیای میانه اي هستند، اما آزمایش های ژنتیکي انجام شده در ایران نيز ثابت كرده است ژنتيك ايرانيان آذربايجاني ارتباطي با تركان اصيل ندارد و با ژنتيك ديگر مردمان ايراني پیوسته است:

http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-727489 (https://70.51.136.234/dmirror/http/isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-727489)

اما آزمايش هاي انجام شده در قفقاز و تركيه نيز گوياي آن اند که تنها حدود 10% مردم ترکیه ژنهایی را دارند که خاستگاه آن آسیای میانه است. همچنین مردمان جمهوری آذربایجان به ارمنیهای قفقاز و ارمنستان از لحاظ ژنتیک نزدیکتر هستند تا به ساکنین ترکزبان ترکیه.

http://www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez/query.fcgi?cmd=Retrieve&db=pubmed&dopt=Abstract&list_uids=12 596050 (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez/query.fcgi?cmd=Retrieve&db=pubmed&dopt=Abstract&list_uids=12596050)

http://www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez/query.fcgi?cmd=Retrieve&db=PubMed&list_uids=14586639&dopt=Ab stract (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez/query.fcgi?cmd=Retrieve&db=PubMed&list_uids=14586639&dopt=Abstract)

آقای لوئیس لوکا کوالی سفروزا نیز در کتاب مشهور خود ، نوشته است که اثر ژنهای اقوام ترک بر ساکنان ترکزبان کنونی ترکیه بسیار ناچیز است و شمار اشغالگران ترک نسبت به جمعیت بومی چندان نبوده است.

(Luigi Luca Cavalli-Sforza , in “Genes, People and Languages”, 2000, pg 152).

بنابراین جدل های صدساله انجام شده بر سر ریشه هاي مردم آذربايجان را بايد تمام شده تلقي كرد.

اما آقای رزمی مانند تمام قوم گرایان آمارهایی از جمعيت ایران می دهد که هيچ منبع و مرجع موثق و شناخته شده اي آن را تأييد نمي كند.

در سال 1370 آمارگيري بسيار مستندي در مورد جمعيت ايران انجام گرفته است كه شرح آن را در مقالات زير مي توان يافت:

http://khabarnameh.gooya.com/society/archives/010245.php (https://70.51.136.234/dmirror/http/khabarnameh.gooya.com/society/archives/010245.php)

http://asre-nou.net/1383/ordibehesht/20/m-mohsenian.html (https://70.51.136.234/dmirror/http/asre-nou.net/1383/ordibehesht/20/m-mohsenian.html)

"در مرداد 1370، هنگام صدور شناسنامه براي نوزادان، درباره زبان٤٩هزار و ٥٥٨ مادر در سطح كشور سوال مطرح شد كه نتيجه حاكي از سهم حضور ٥٣٬٨ درصديزبان هاى غيرفارسي در ايران بود. بر اساس نمونه گيري مذكور، توزيع سهم هر يك اززبان ها (به درصد) به اين شرح بود: ٤٦٬٢ فارسي؛ ٢٠٬٦ تركي آذربايجاني؛ ١٠ كردي؛ ٨٬٩ لري؛ ٧٬٢درصد گيلكي و شمالي؛ ٥٬٣ عربي ؛ ٢٬٧ بلوچي؛ ٠٬٦ تركمني؛ ٠٬١ ارمني؛ و ٠٬٢ سايرزبان ها ". پس اگر گويش‌ها و زبان‌هاي هم خانواده با فارسي را با آمار فوق جمع شود٬زبان‌هايي كه "آريايي (ايراني)" خوانده مي شوند حدود ۷۶٪ ايران را دربرميگيرند.

در دانشنامه‌ي عمومي بریتانیکا می خوانیم:
"ایران کشوری استچند‌زبانی که در آن نیمی پارسی‌زبان هستند و یک چهارم ديگر به زبان‌های هندوايرانیديگر تکلم کنند. حدود يک پنجم جمعيت ايران ترکزبان است".

براساس سرشماری کشور در سال 1335 که داده های آن در کتاب : فرهنگ جغرافیای ایران تحت نظارت سرتیبپ حسینعلی رزم آرا تدوین گشت، جمعیت ایران در سال 1335 حدود 14 ملیون نفر بود. از این 14 ملیون تعداد جمعيت مناطق ترکی زبان 2451061 و تعداد مناطق دوزبانه فارسی-ترکی 877627 و تعداد مناطق سه زبان فارسی-ترکی-کردی 187464 نفر و تعداد مناطق ترکمنی 97491 بوده است. اگر دست بالا را بگیریم و تمام مناطق ترکمنی و فارسی-ترکی و فارسی-ترکی-کردی را با تمام مناطق ترکی زبان بنا بر اطلاعات این کتاب جمع بندی کنیم، حدود 23 تا 24% جمعیت ايران ترکی زبان می شوند.

(بنگرید به مقاله: نگاهی دیگر به داده های زبانی و مذهبی ایران معاصر، احسان هوشمند، فصلنامه گفتگو، شماره 43، مهر 1384) http://www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=1929&Number=43&Appendix=0 (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=1929&Number=43&Appendix=0)

همچنین دولت ايران در 1375 سرشماري هايی نيز در استان هاي كشور انجام داد:

http://www.statoids.com/uir.html (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.statoids.com/uir.html)

بر طبق این آمار جمعیت استان های ایران به شرح زیر است :
استان / ساکن در شهر / ساکن در روستاآذربایجان شرقی 2004484- 1320788
آذربایجان غربی 1315161 1181119اردبیل 568448 596916اصفهان 2914874 1007087
ایلام 259687 217634بوشهر 394489 332884تهران 9404754- 1771306
چارمحال و بختیاری 342905 417005خراسان 3421937 2622134خوزستان 2342514 1367945
زنجان 489518 547301سمنان 342455 158991سیستان وبلوچستان 794528 908579فارس 2163119 1598913قم 777677 75269کردستان 705715 640668
کرمان 1060075 922883کرمانشاه 1098282 670459کهکیلویه وبویر احمد 213563 327685گیلان 1049980 1191480لرستان 850016 717059
مازندران 1783218 2237946مرکزی 701547 527265هرمزگان 443970 613326
همدان 810640 867115یزد 564233 186536مجموع کل جمعیت ایراندر سال 75(هجری شمسی) برابر 60055488 نفر بود. حال این آمار را بررسی می کنیم :استانهایی کهبا دقت بالاتر از 95 درصد ترك زبان هستند عبارت اند از :آذربایجانشرقی، زنجان، اردبیل و مجموع جمعیت آن ها برابر است با 4698463 نفر. اگر فرض کنیم50درصد جمعیت آذربایجان غربی نیز ترك زبان هستند این عدد به 6361099 نفر می رسد (هرچند که نقشه ها بیشینه مردم آن جا را کردزبان معرفي مي كنند). بنابراین آمار، ايرانيان ترك زباني که در مناطقی زندگی می کنند که درآن ها زبان تركيتکلم می شود حدود 10.5 درصد جمعيت کل کشور را دربر مي گيرند.البته کسان دیگری هستند که آذربايجانيتبار می باشند ولی در محیط کار و جامعه آنان زبان ترکی حاکم نیست؛ مثل آذريايجاني هاي مقيم تهران.آذربايجاني هاي تهران در آمیزش با فرهنگ های تمام کشور قرار گرفته اند ، بسیاریاز آنان با افرادی که از گوشه و کنار کشور در تهران جمع شده اند ازدواج کرده اند.بسياري از آنان حتا تكلم به تركي را نيز نمي دانند.حال با همه اين احوال اگر 30 درصد جمعيتتهران را هم ترك زبان بدانيم يعني از ۱۲ ميليون ۴ ميليون.جمعيت مناطق تركزبان اطراف اراك و قزوين و همدان و گیلان را هم اگر با مراجعه به آمار جمعيتي آن شهرها محاسبهشود، حداكثر حدود يك ميليون مي شود. كه جمع كل آنان مي شود:۱۱.۳۶۱.۰۰۰يعني 18.9 درصد جمعيت كل كشور. هرگز آن 30 ميلیون تركزباني كه جناب رزمی برآورد كرده است، از اين آمارهاي رسمي و دقيق بر نمي آيد.

جناب رزمی می نویسد:

«شوونیسم فارس برپایه شیفتگی به نژاد موهوم آریائی جان گرفته است»

وجود قومی به نام آریایی(ایرانی) يك واقعيت بي چون و چراي تاريخي است و نه يك انگاره ي موهوم. ضمن آن كه واژه نژاد در ادبیات کهن بیشتر به معنی تبار/ریشه بوده است و نه ریختار بدنی (براي آگاهي كامل نگاه كنيد به: هزاره هاي پرشكوه، داريوش احمدي، انتشارات گرگان، 1384، بخش 3-1).

دیاکونوف (پژوهشگري كه آراي او به طور عجيبي مورد سوء استفاده پان ترك ها قرار گرفته است) درباره آرياييان مي نويسد:

«تنها مورد استعمال مجاز اصطلاح آريايي درباره اقوامي است كه در ازمنه باستاني خود، خويشتن را آريا مي ناميدند. هنديان و ايرانيان (پارسيان) و مادها و اسكيت ها و آلان ها و اقوام ايراني زبان آسياي ميانه خود را آريا مي خواندند»

(ا. م. دياكونوف: «تاريخ ماد»، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380، ص 142، سطرهاي 5 تا 9، و يادداشت هاي 12 تا 17 ص 82-481).

پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367، ص 2):

«آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».

جناب رزمی در مقاله خود دودل است که ریشه «ترکستیزی» را در دوران پهلوی جست و جو كند یا در زمان تهاجم ترکان به ایران. بدون شک تهاجم پیاپی اقوام بیابانگرد زردپوست ترک به ایران (که اینان هيچ پيوند و ارتباطي با هم‌ميهنان آذربایجانی ما ندارند) باعث شده است بسیاری از ایرانیان نسبت به ترکان حسي منفي داشته باشند. همان طور که جناب رزمی خود نيز بدين حقيقت معترف است:

«چینی‌ها ، روس‌ها ، اروپائی‌ها ، عرب‌ها و فارس‌ها هر یک بشیوه خود و بدرجات مختلف، دارای اخلاق ترک ستیز هستند»

و به این فهرست می توان ارمنیان، یونانیان، اسلاوها، آلبانیها و بسیاری از مردمان دیگر را افزود. اما بیش از همه یونایان و ارمنیان از حاکمان ترک آسيب دیدند زیرا تمام ارمنستان شرقی و یونان غربی هویت خود را با قتل عامهای مکرر حاکمان ترک از دست دادند.

اما درباره ایرانیان شاید بهترین گواه این حقيقت اشعار قطران تبریزی باشد. در زمان قطران تبریزی روادیان و شدادیان کردتبار بر مناطق آران و آذربایجان حکومت میکردند و زبان این منطقه به روایت سیاحان و گردشگران در آن دوران ترکی نبود. اما عده ای از ترکان اغوز از قلمرو غزنویان به این دو ناحیه گريخته و با بومیان منطقه درگير شده بودند.

قطران تبريزی نيزدر بسياری از چکامه هايش ترکان را شايسته سرزنش دانسته و انان را سخت نکوهش کرده است .

نمونه هايی از ان ابيات در ذيل می ايد :

اگر بگذشت از جيحــون گروه ترکمانـــان را // ملک محمـــــــود کــاو را بود زابل کان در سنجر

....

زمانی تازش ايشان به شروان اندرون بودی // زمانـــی حملـــه ايشان بــــه اذربايگــــان انــدر

نبود از تازش ايشان کسی بر چيز خود ايمن // نبود از حمله ايشان کسی بر مال خود سرور (شهرياران گمنام، 1377، ص۱۶۰)

شده چون خانه زنبور با غم از ترکان // همی خلند به فرمان ما چو زنبورم (همان، ص۱۹۷)

قطران در يکی از سروده هايش به هنگام ستايش يکی از فرمانروايان بومی اذربايجان عامل عدم پيشرفت کار او را حضور ترکان برشمرده است :

گر نبودی آفت ترکان به گيتی در پديد // بستدی گيتی همه چون خسروان باستان ( همان، ص۱۹۷)

قطران در بدگويی و مذمت ترک تباران چنان سخن گفته که حتی انان را موجب ويرانی ايران زمين برشمرده و اين مفهوم به روشنی از بيت زير که در ستايش اميری از اميران اذربايجان سرايش يافته برمی ايد :

اگر چه داد ايران را بلای ترک ويرانی // شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند ياری ( همان، ص۱۹۷)

اين شاعر اذربايجانی در يکی ديگر از چکامه هايش که در قالب قصيده سروده است ترکان را خونخوار و جرار و غدار و مکار خوانده است :

کمــــر بستند بهــــر کيــن شه ترکان پيکاری // همـــه يکـرو به خونخواری همه يکدل به جراری

يکی ترکان مسعودی به قصد خيل مسعودان // نهاده تن به کين کاری و دل داده به خونخواری

....

چــه ارزد غـدر با دولت، چه ارزد مکـر با دانش // اگـرچـه کــــار ترکان هست غــداری و مکــاری( همان، ص۱۷۲)

بنابراین چنان که ملاحظه گرديد، یک شاعر برخاسته از آذربایجان در زماني پیش از ترک زبان شدن آذربایجان، حسي بسیار منفی نسبت به ترکان اغوز آن دوران داشته است. حال به چه دلیلی این بخش از تاریخ ایران و آذربايجان را جناب رزمی نادیده می گیرد؟

سعدی شيرازی که نزديک به سی سال سير و سفر در در اين سوی و ان سوی سرزمينهای اسلامی کرده بود، علت خارج شدن خود از ايران زمين را نا به سامانی های بر امده از خشونت ترکان بر شمرده است :

ندانی کــــه مـن در اقاليم غربت // چـــرا روزگاری بــکـــــــردم درنــگــــی

برون رفتم از ننگ ترکان که ديدم // جهان درهم افتاده چون موی زنگی

همــــه ادمی زاده بودند ليکــــــن // چـو گرگــان بخونخوارگی تيزچنگی

چــو باز امـدم کشور اسوده ديدم // پـلـنگـــــان رهـــا کرده خوی پلنگی (گلستان سعدی، ص۳۸)

عنصری سمرقندی درباره ترکان اغوز و ویرانی های آنان در سمرقند می نویسد:

بر سمرقند اگر بگذري اي باد سحرنامه اهل خراسان به بر خاقان برنامه اي مطلع آن رنج تن و آفت جاننامه اي مقطع او درد دل و سوز جگرنامه اي بر رقمش آه غريبان پيدانامه اي در شكنش خون شهيدان مضمرنقش تحريرش از سينه مظلومان خشكسطر عنوانش از ديده محرومان ترريش گردد ممر صوت از او گاه سماعخون شود مردمك ديده از او وقت نظرتا كنون حال خراسان و رعايا بوده ستبر خداوند جهان، خاقان، پوشيده مگر
...
كارها بسته بود بي شك در وقت و كنونوقت آن است كه راند سوي ايران لشكرباز خواهد ز غزان كينه كه واجب باشدخواستن كين پدر بر پسر خوب سير
....
قصه اهل خراسان بشنو از سر لطفچون شنيدي ز سر رحم در ايشان بنگراين دل افگار جگر سوختگان مي گويندكاي دل و دولت و دين از تو به شادي و ظفرخبرت هست كه از اين زير و زبر شوم غزاننيست يك تن ز خراسان كه نشد زير و زبرخبرت هست كه از هر چه در او خير بوددر همه ايران امروز نمانده ست اثربر بزرگان زمانه شده دونان سالاربر كريمان جهان گشته لئيمان مهتربر در دونان احرار، حزين و حيراندر كف رندان, ابرار اسير و مضطرشاد، الا به در مرگ نبيني مردمبكر جز در شكم مام نبيني دخترمسجد جامع هر شهر ستورانشان راپايگاهي شده، ني نقشش پيدا و نه درخطبه نكنند به هر خطه غزان، از پي آنكدر خراسان نه خطيب است كنون نه منبركشته فرزند گراميش اگر نا گاهانبيند از بيم خروشيد نيارد مادربر مسلمانان زان شكل كنند استخفافكه مسلمان نكند صد يك از آن بر كافر...
رحم كن رحم كن بر آن قوم (=ايرانيها) كه جويند جويناز پس آن كه بخوردند ز انبان شكررحم كن رحم كن بر آن قوم كه نبود شب و روزدر مصيبتشان جز نحوه گري كار دگررحم كن رحم كن بر آنها كه نيابند نمداز پس آن كه ز اطلس شان بودي بستر.....

خاطرات نجم الدين رازي معروف به دايه نیز گواه خوبی در اين باره است. وي يکي از رهبران مهم صوفيه و نثر نويس پخته اين روزگار است که تا سال 653 زنده بوده است. او شاگرد نجم الدين کبري است که در حمله مغولان به خوارزم در ميدان جنگ کشته شده است. مهم ترين اثر وي، کتاب مرصاد العباد است که راه هاي سلوک عرفاني را به زبان پارسي دري شرح داده است. دربخشي از اين متن به حمله ترک و مغول و گريز خود اشاره کرده است. با هم اين بخش را مي خوانيم:
«در تاريخ شهور سنۀ سبع و عشر و ستمائه (617) لشکر مخذول ِ کفار تتار استيلا يافت بر آن ديار ، و آن فتنه و فساد و قتل و اسر و هدم و حرق که از آن ملاعين ظاهر گشت، در هيچ عصر و ديار کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هيچ تاريخ نيامده الا انچه خواجه(پيغمبر) عليه الصلوة و السلام از فتنه هاي آخر الزمان خبر باز داده است و فرموده: لا تَقومُ السٌاعة حتي تُقاتِلوا التٌُرک صغارَ الاعين حُمرَ الوجوه ذلف الانوف کان وجوههم المجان المطرقة ، صفت اين کفار ملاعين کرده است و فرموده که ، قيامت برنخيزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنيد، قومي که چشم هاي ايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در کشيده. و بعد از آن فرموده است: و يکثر الهرج، قيل: يا رسول الله! ما الهرج؟ قال:القتل ، القتل. فرمود که قتل بسيار شود. به حقيقت، اين واقعه آن است که خواجه عليه الصلوة و السلام به نور نبوت پيش از ششصد و اند سال باز ديده بود. قتل ازين بيشتر چگونه بود که از يک شهر ري که مولد و منشـأ اين ضعيف است و ولايت آن قياس کرده اند ، کما بيش پانصد هزار آدمي به قتل آمده و اسير گشته. و فتنه و فساد آن ملاعين بر جملگي اسام و اساميان از آن زيادت است که در حٌيز عبارت گنجد... عاقبت چون بلا به غايت رسيد و محنت به نهايت و کار به جان رسيد و کارد به استخوان...اين ضعيت از سهر همدان که مسکن بود به شب بيرون آمد با جمعي از درويشان و عزيزان در معرض خطري هرچ تمام تر ، در شهور سنۀ ثمان عشر و ستمائه به راه اربيل و بر عقب اين فقير خبر چنان رسيد كه كفار ملاعين..به شهر همدان آمدند و حصار دادند و اهل شهر به قدر و وسع بكوشيدند و چون طاقت مقاومت نماند - كفار دست يافتند و شهر بستند و خلق بسيار كشند و بسي اطفال را و عورات را اسير بردند و خرابي تمام كردند و اقرباي اين ضعيف را كه به شهر بودند٬ بيشتر شهيد كردند.
باريد به باغ ما تگرگي
وز گلبن ما نماند برگي»

یکی از ریشه تعبیر عرفانی مفهوم ترک (غارتگري) را می توان در این چند بیت خواجه عبدالله انصاری جست:عشق آمد و دل كرد غارتاي دل تو بجان بر اين بشارتتركي عجب است عشق دانيكز ترك عجيب نيست غارتبنابراين مي توان گفت كه تركان اصيل چنان به تاراجگري و ويرانگري شهره و انگشت نما بوده اند كه در ادب و عرفان ايراني، تركان به نماد ويراني وتاراج مبدل مي شوند، به طوري كه در زبان فارسي به تهاجم و غارتگري «ترك تازي» گفته مي شود.

حتی عبدالرحمان جامی که یکی از شاعران بزرگ بوده است و در زمان سلاطین ترک-تبار میزیسته، این شعر را سروده است:

این شنيدستي که ترکي وصف جنت چون شنيداین

گفت با واعظ که انجا غارت و تاراج هست ؟گفت ني ، گفت بدتر باشد زدوزخ ان بهشتکاندرو کوته بود از غارت و تاراج دستشاعري به نام قاسم و متخلص به مادح كه حماسه جهانگيري رامحتملا در پايان سده ششم هجري سروده درباره تركان غز مي گويد:

«همه پهنرويان كوتاه قدهمه رويشان بود بي خط و خدهمه تنگ چشمان بيني درازهمه بددهانان و دندان گرازهمه تندخويان و با كين و خشمبه مال يتيمان سيه كردهچشمهمه تيره راي و همه بدگمانكمر بسته در غارتمردمان
...»

حمدالله مستوفي، مورخ نام‌دار سده‌ي هشتم قمري، در منظومه‌ي خود به نام «ظفرنامه»توصيفي گويا از جنايت‌ها و ويران‌گري‌هاي مغول در زادگاه خود، شهر «قزوين» ارائهكرده است:مغول اندر آمد به قزوين دلير // سر همگنان آوريدند زير // ندادند كسرا به قزوين امان // سر آمد سران را سراسر زمان // هر آن كس كه بود اندر آن شهر پاك // همه كشته افكنده بُد در مغاك // ز خرد و بزرگ و ز پير و جوان // نماندند كس رابه تن در روان // زن و مرد هر جا بسي كشته شد // همه شهر را بخت برگشته شد // بسيخوب‌رويان ز بيم سپاه // بكردند خود را به تيره تباه // ز تخم نبي بي‌كران دختران // فروزنده چون بر فلك اختران // ز بيم بد لشكر رزم‌خواه // نگون درفكندند خود رابه چاه // به هم برفكنده به هر جايگاه // تن كشتگان را به بي‌راه و راه // نمانداندر آن شهر جاي گذر // ز بس كشته افكنده بي‌حد و مر // ز بيم سپاه مغول هر كسي //گريزان برفتند هر جا بسي // برفتند چندي به جامع درون // پر اندوه جان و به دل پر زخون // چو بودند از آن دشمن انديشه‌ناك // فراز مقرنس نهان گشت پاك // به مسجد،مغول اندر آتش فكند // زمانه برآمد به چرخ بلند // به آتش سقوف مقرنس بسوخت // وزآن كار كفر و ستم برفروخت.

رنه گروسه («ايران ونقش تاريخی آن» ترجمه غلامعلی سيار - مجله هستی - تابستان ۱۳۷۲، ص 105) نیز به حمله بیابانگردان آسیای میانه به ایران اشاره می کند و در پايان نكته ي مهمي را نيز متذكر مي گردد:

« ... لکن در سال ۱۳۸۳ ميلادی تيمور لنگ با نقشه قبلی اين ايالت (= سيستان) را منهدم کرد، به اين طريق که - بار ديگر تکرار می کنم- شبکه آبياری را که عامل باروری زمين بود نابود ساخت و قنوات را کور کرد و در نتيجه، آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن درختان و نيستانها و درختان گز که مانع پيشروی کوير در اراضی مزروعی می شدند اين اراضی به شنزار مبدل نمود.هيات علمی هاکن(Hakckin) فيلمی که از ساروتار (Sar-Otar) برداشته نشان می دهد که چگونه تاتاران زمين را نابود کرده، نهر آبی که آن را مشروب می کرد مسدود ساخته و آن منطقه را به صحرايی بی آب و علف مبدل کرده اند...و بدين طريق يکی از انبارهای غله ايران تهی از همه چيز گشت تا اين که بعدها قنوات سابق از نو تعبيه شوند. برای ما تصور اين نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظريف ايرانی، پس از چنين فاجعه هايی به سر نيامد».

بنابراین بسیاری از نظرياتي جناب رزمی یا بر اسناد نادرست (مانند خبر جعلی امید زنجان) استوار است یا یک سویه نگرانه و بدون در نظر گرفتن تمام ابعاد و رويدادهاي تاریخ ایران، اظهار شده است.

درباره ديدگاه هاي سیاسی جناب رزمی، چون این مقاله به درازا کشید، تنها به كوتاهي به چند نکته اشاره می شود.

موضوع ستم ملي و ستم كردن بخشي از مردم ايران (به گفته پان تركان: فارس‌ها!) بر ديگر مردمان آن (به گفته همانان: تركان!) ادعاي سياسي بي پايه اي است كه از سوی عناصر قومگرا به ویژه پان ترکیست به شدت تبلیغ می شود، و در اين مقاله، اين ادعاي موهوم به چالش کشيده است:

http://www.sandjesh.com/pdf/poolsiz12.08.2004.pdf (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.sandjesh.com/pdf/poolsiz12.08.2004.pdf)

موضوع ديگر، غائله اي است كه در بهار سال جاري به بهانه مطلبي در روزنامه ایران برپا شد و از ماجراي آن برداشتهای گوناگون شده است. اما جناب رزمی تنها برداشت خاصی را را كه به پان ترك هاي تجزيه طلب متعلق است گزینش کرده و به برداشتهای دیگر اعتنايي نكرده است. برای اینکه خوانندگان از برداشت ها و ديدگاه هاي دیگر آشنا شوند، آنان را دعوت به خواندن اين مطالب می کنم:

http://robo.wordpress.com/2006/05/18/iran-caricature (https://70.51.136.234/dmirror/http/robo.wordpress.com/2006/05/18/iran-caricature)

http://prana.persianblog.com/1385_3_prana_archive.html#5128789 (https://70.51.136.234/dmirror/http/prana.persianblog.com/1385_3_prana_archive.html#5128789)

http://www2.dw-world.de/persian/iran/1.183205.1.html (https://70.51.136.234/dmirror/http/www2.dw-world.de/persian/iran/1.183205.1.html)

نکته جالب اینست که پان ترکیستها همواره به حکومت پهلوی می تازند و آن را به ترك ستيزي محكوم مي كنند، اما نه تنها مادر رضاشاه که نامش نوش آفرین بود، آذربايجاني بود، بلکه زن رضاشاه و زن محمدرضاشاه نیز آذربايجاني بودند. تنها شاید پدر رضاشاه از اهالی مازندران بوده است هرچند برخی او را نیز قفقازی میدانند. در حکومت پهلوی همانند حکومت كنوني ايران آذربایجانی های بسياري مشارکت داشتند. طبیعی است که زبان مشترک ایران نیز همواره فارسی بوده است زیرا این سنت از دیرباز موجود بوده است و در انقلاب مشروطه نیز زبان فارسی به عنوان زبان رسمی تصویب شده بود. خود پان ترکیستان نیز اعتراف می کنند که ایرانیان وطنپرستی مانند کسروی، کاظم زاده، تقی زاده.. همه آذربایجانی بودند. و نيز آقایانی مانند خلخالی و خامنه ای كه هیچ میانه ای با باستان پرستان و پان ایرانیستان نداشته اند و همین آقاي خلخالی به جهت آن كه می خواست تخت جمشید را با خاک یکسان کند مورد ستایش پان ترکیستان است. پان ترکیستها بجای آن كه در راه آباداني و پيشرفت و اتحاد کشور ایران بكوشند، همواره در پی تخریب تمدن ایرانی با جعل و فریب اند.

جناب رزمی می نویسد:

« توهینبه ترک‌ها در همین مدت سه بار منجر به شورش عمومی شده است. یکبار درسال١٣٥٨بدنبال مقاله صادق خلخالی تحت عنوان « بهانه‌ها را از دست دشمنانباید گرفت » که در آن به آیت اله شریعتمداری توهین شده بود وگفته بود کهاطرافیان شریعتمداری ساواکی هستند، تبریز را به شورش کشید و منجر به اشغالرادیو و تلویزیون تبریز گردید.»

معلوم نیست چرا صادق خلخالی که خود اهل خلخال است و بدترین توهین ها را به کورش کبیر و ایران باستان کرده است، در این جا جزو باستانگرایان و پان ایرانیستان و شوونیست های خیالی جناب رزمی به شمار آمده، و مقاله اش در نقد يك روحاني ديگر توهین به ترکها قلمداد شده است. آیا توهین هایی که در برخی از روزنامه ها به آیت الله منتظری و آیت الله طالقانی شده است، توهین به قومیتهای دیگر است!؟!؟ آیا چنین برداشت های نادرستی نشانگر ایران ستیزی پان ترکیستان نیست؟

همچنین جناب رزمی می گوید:

« باردیگر درسال ١٣٧٤ بدنبال پخش پرسشنامه « فاصله اجتماعی » از طرف صدا وسیمای جمهوری اسلامی درمحلات مختلف تهران که در آن یازده سوال توهین آمیزاز قبیل ، اگر روزی قصد ازدواج داشتید حاضرید با یک فرد ترک ازدواج کنید‌؟آیا حاضرید بافردی ترک در یک اطاق همکار باشید؟ آیا حاضرید در محله‌ای کهاکثریت آنها ترک هستند مسکن بگیرید‌؟ آیا حاضرید با فردی ترک رفت و آمدداشته باشید ، اورا به خانه خود مهمان کنید و یا به خانه آنها بروید‌؟... تبریز را متشنج کردو دانشگاه تبریز را به طغیان وا داشت»

وي سپس به نوشتار خودش و یک مجله پان ترکیست دیگر به نام تریبون ارجاع می دهد. اي كاش وي دست کم یک سند معتبر و شناخته شده را براي اثبات ادعاي خود معرفي می کرد. معلوم نیست خبری که در نشريه تریبون آمده است مانند همان خبری که روزنامه امید زنجان به دروغین به یونسکو چسپانده است، جعلی باشد یا نه. اما بدون شک با تاكيدي كه بر خبر جعلی نشريه اميد زنجان که به دروغ به یونسکو نسبت داده شده بود، مي كند، و با توجه به ادعاهاي بي پايه اي كه جناب رزمي در عين ناآگاهي از علوم تاريخ و زبان شناسي در اين حوزه ها كرده است ، بایست به دیگر آثار و اسناد وی به چشم تردید نگريست.

جناب رزمی مینویسند:

"گاها نیز بعضی از کردها که خود و حقوقشان بوسیله پان ایرانیست‌ها پایمالشده است برای مخالفت با ترک‌ها به همان گفتارهای پان ایرانیست‌ها متوصلمی‌شوند ، بدینجهت ترک‌ها ی معتقد به اصالت ترکی می‌گویند: «ترک غیر از ترک دوستی ندارد»

حقیقت این است که رهبر یکی از مهمترین شاخه های حزب پان-ایرانیست، يعني داریوش فروهر کُرد بوده و با احزاب کردستانی هم رابطه خوبی داشته است. اما محدوديت هاي کردها در ایران بيش تر به دليل سنی مذهب بودن آنان است. برای نمونه در استان آذربایجان غربی که بیشتر اهالی آن کردزبان اند، دولت جمهوری اسلامی تمام امور را به شیعه مذهبان آذری واگذار نموده است. ظلم و ستمي كه کردها در ترکیه متحمل مي شوند بر همه جهان آشكار است. اما از همه جالب تر این است که زبانزدي كه جناب رزمي نقل كرده (ترک غیر از ترک دوستی ندارد) براي نخستين بار آتاترک به زبان آورده است و این خود نشان می دهد که تفکرات جناب ماشالله رزمی از کجا سرچشمه می گیرد. و از همین رو است که گروهای تندرو و افراطی در اغتشاشات اخیر شمال غرب چنین شعارهایی را برضد ارمنی‌ها، فارس‌ها، کردها، روس‌ها و غیره (كه هر يك در برهه اي از تاريخ دشمن تركيه بوده اند) می دادند.

پاسخ دکتر امیر خنجی نکات خوبی را در پاسخ به پان ترکیستهاي تجزيه طلب دربردارد:

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/7657/ (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/7657/)

در نهایت بایست گفت که تمامی کشورهای پان ترکیست و طرفداران تزهای اتاترک مشكلات قومی شدیدتری نسبت به ایران دارند. ترکیه نمونه بارز آن است که 5000 دهکده کرد را ویران نموده و 30000 کرد را در دو دهه اخیر به قتل رسانده است.

کشور ازبکستان سخت ترين ستم ها را نسبت به تاجیکان بومی منطقه كرده است:

http://www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/tajikanbadbakhtuzbekistan.htm (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/tajikanbadbakhtuzbekistan.htm)

همچنین سیاستهای تبعیض آمیز دولت جمهوری آذربایجان نه تنها موجب شد که ارمنیان قره اباغ از آن كشور جدایی جویند، بلکه حرکتهای قومی تالشیان و لزگیان و کردها را نیز موجب شده است:

http://azerbaycannews.blogfa.com/post-128.aspx (https://70.51.136.234/dmirror/http/azerbaycannews.blogfa.com/post-128.aspx)

http://azerbaycannews.blogfa.com/post-199.aspx (https://70.51.136.234/dmirror/http/azerbaycannews.blogfa.com/post-199.aspx)

http://www.kurdmedia.com/articles.asp?id=12553 (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.kurdmedia.com/articles.asp?id=12553)

http://azerbaycannews.blogfa.com/post-130.aspx (https://70.51.136.234/dmirror/http/azerbaycannews.blogfa.com/post-130.aspx)

http://www.azargoshnasp.net/recent_history/talysh/talyshmain.htm (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.azargoshnasp.net/recent_history/talysh/talyshmain.htm)

بنابراین پان ترکیستها در هیچ کدام از کشورهای چندقومی که ترکان بر آن حکومت می کنند قادر نبودند و نیستند که مسئله های قومی خودشان را حل کنند و با اين حال امروزه کوشش می کنند برای ایرانیان آذربایجانی هویتي جداگانه و متمايز بتراشند و تخم نفرت و کینه را بین ایرانیان بکارند و همه مردمان خاورمیانه را دشمن آذربایجانی ها معرفی کنند. فاجعه قتل عام ارمنیان در ترکیه عثمانی در 1915 م. نشان دهنده آن است که تفکر پان ترکیسم خطري واقعی در منطقه است، در حالی که غول ساختگي و خیالی پان ایرانیسم و پان فارسیسم چیزی نیست به جز ترس پان ترکیستها از آگاهي ایرانیان نسبت به هویت اصيل خود. برای همین است که امروز پان ترکیستان مذبوحانه می کوشند که چهره ي فردوسی و کورش کبیر و زبان فارسی و تمدن ایرانی را با دروغ و تحریف ویران کنند، همان گونه که جناب رزمی کوشش کرده است که با بهره برداري از سند جعلی نشريه امید زنجان، حقایق تاریخی را تحریف نماید.

Borna66
09-14-2009, 08:18 PM
پان ترکیستها و دروغی به نام «اقوام همریشه التصاقی زبان»!

یکی از ترفندهاي پان ترکیست ها جهت تاریخ سازي برای اقوام بیگانه اغوز و مغول، سوء استفاده از يكي از قواعد زبان شناسي است.

مورخان جاعل پان- ترک و به تبعيت از آن ها، پا منبري هايي که قبلا به مرشدشان درجه استادي و پروفسوري و دکترا داده بودند، ولي اخير آنان را فيلسوف مي نامند، براي مصادره تمدن هاي ديگر به سود قوم ترك، چنين استدلال مي کنند: چون نظام دستوري زبان «ايلامي» از طريق الحاق پسوند به ريشه شکل گرفته است، پس ايلامي ها ترک زبان بوده و در نتيجه (!) مردمان همه مناطق آسياي ميانه و صغير و بين النهرين و فلات ايران ترک بوده اند!

در آغاز گمان مي كردم كه مضحك و مسخره بودن اين ادعاي باطل پان ترك ها، در نهايت موجب خواهد شد كه آنان به خود بيايند و دست از اين باور موهوم بردارند، اما حال كه آنان بر اين ادعاي باطل خود همچنان پاي مي فشارند، بايد گفت:

يک: زبان هاي آگلوتيناتيو (التصاقي) جهان فراوان اند ولي اين امر، به اين معنا نيست که هر زبان ملتصقي، ترکي مي باشد. مثلا زبان هاي قهوه اي پوستان آستراليا وزبان بانتو(bantu) و (Swahili) سياه پوستان آفريقا و زبان هاي سرخ پوستان آمريکا و زبان هاي دراويديان هند و زبان براهويي در شرق ايران و زبان هاي قفقازي مانند چچني و لازي و گرجستاني و اورارتو و هورياني و زبان باسک در اسپانيا و زبان هندواروپايي تخاري و تا حدي زبان هندواروپايي آلماني همگي آگلوتيناتيو مي باشند ولي با زبان تركي همريشه نيستند و اصلا ارتباطي با تركي ندارند. همچنين در گروه زبان هاي آلتاييك (كه زبان تركي زيرمجموعه ي آن است) مي شود از زبان هاي منچوري و ژاپني... نام برد كه آن ها هم آگلوتيناتيو هستند ولي تركي نيستند. همان طور كه زبان انگليسي و عربي هر دو تحليلي (analytic) مي باشند ولي در دو خانواده مختلف زباني قرار گرفته اند. و منشا ديگري محسوب نمي شوند.

ergative به حالتي گفته مي شود كه در آن مفعول فعل متعدي مي تواند بدون تغيير در معنا در نقش فاعل فعل لازم بكار گرفته شود. براي مثال در زبان انگليسي، فعل open در دو جمله I opened the door و The door opened به ترتيب در قالب فاعلي و مفعولي آمده است بدون آنكه ما با استفاده از قانون هاي دستوري و فعل كمكي was بخواهيم در آن تغييري ايجاد كنيم.

اما بايد گفت كه چيزي به نام اقوام التصاقي زبان نداريم. همانطور که چيزي به نام اقوام ارگاتيو زبان نداريم. زبان ترکي براي نمونه يک زبان اسپليت-ارگاتيو نيست (برخلاف زبانهاي سومري، کردي، تالشي، لهجه هاي پارسي يزد و کرمان و فارس، پشتو). اما زبانهاي سومري و اورارتويي و هوريان و غيره همه زبان هاي اسپليت-ارگاتيو هستند.
بگذاريد نظر چند دانشمند جديد را در مورد اين اصطلاح من در آوردي ( زبان التصاقي)، كه پان ترکيست ها در دروغ نويسي هاي خود به گستردگي از آن بهره مي برند، نقل كنم:

در سال 1971 فردي مجارستاني مقاله اي در مجلهمعتبر جهاني CA درج و ادعا كرد كه زبان هاي مجاري و تركي و اورال و آلتايي از بازماندگان زبان سومري هستند. ولي از طريق گونه شناسي زبان ها نمي توان همريشگي آن ها را ثابت كرد و حتا پيوند فرضي ميان دو خانواده زباني اورال- آلتايي نيز اثبات نشده است (Britannica: Ural and Altaic)چه برسد به سومري و زبان هاي اورالي و زبان هاي آلتايي. استدلال اين نظريه پرداز درست مانند استدلال پان تركيست ها است. زيرا اين فرد مي گفت چون زبان سومري التصاقي است پس زبان مجاري و سومري از يك خانواده اند. همچنين فرد ياد شده با استفاده از چند واژه مجعول سومري و تلفظ غير واقعي و تغيير معني آن ها مي خواست بگويد كه لغت هاي مشترك بسياري ميان زبان سومري و مجاري موجود است!! ما متن اصلي انگليسي پاسخ بيش از ده زبان شناس و سومري شناس بزرگ را به اين شخص افراطي در سايت آذرگشنسپ ازCA نقل كرده ايم. در زبان مجاري مانند زبان تركي ريشه كلمات همواره ثابت است و لغات با افزودن پسوند هاي متفاوت به ريشه كلمات ساخته مي شود. براي همين در دوران گذشته يعني (60) سال پيش اشخاصي بودند كه فرض مي كردند اين دو زبان از يك ريشه اند. اما همانطور كه در بالا تذكر داديم نظر همه منابع معتبر بر اين است كه اين دو خانواده (اورالي و آلتايي) از هم جدا هستند. همچنين ادعاي يگانگي ريشه زبان تركي و سومري كلا باطل است. پيشوندها و پسوندها در ساختار واژگاني زبان سومري، آزادانه به كار مي روند. سومري از اين نظر با ديگر زبان هاي پيوندي آسيايي، مانند اورالي-آلتايي، دراويدي، ژاپني، و كره اي فرق دارد؛ از اين رو كه در اين زبان ها در هنگام صرف فعل، اسم، يا ضمير، تنها از پسوندهاي معيني مي توان استفاده نمود.

در ادامه، به برخي از پاسخ هاي زبان شناسان به اين افراط گر مجاري، نگاهي مي افكنيم. همين گفتارها در جاي خود، ادعاي پان تركيست هارا نيز ابطال مي كند زيرا استدلال شان درست مانند آن فرد مجاري است. برخي از نوشته هاي اين دانشمندان را در اين جا مي خوانيد. اصل مقاله همان طور كه اشاره كرديم در بخش اسناد در پايان اين مقاله ارائه شده است.

«اين واقعيت كه زبان سومري در عين پيچيدگي، به خوبي شناخته شده است، در صدسال گذشته بسياري را وادار كرده تا دست به قلم برند و اين زبان را در عمل به همه زبان هاي موجود در سرزمين هاي ميان پلي نزيا و آفريقا ارتباط دهند. نويسندگان چنين پژوهش هايي به گونه اي استوار و قابل اعتماد اين نكته را اثبات مي كنند كه يا زبان خودشان يا زباني كه به آن علاقه مند شده اند به زبان سومري باستان مربوط است. قاعده ي اي نگونه پژوهش ها آن است كه پژوهشگران يادشده، چند واژه ي شبيه به واژگان سومري و تعدادي از ويژگي هاي زباني سومريان را كه از بافت متن ها برداشته شده و مي تواند با ويژگي هاي دستوري چند زبان ديگر هم شباهت داشته باشد، به عنوان دليل ادعاي خود مطرح مي كنند.»

« تقسيم زبان ها به دو گونه ي «پيوندي» (التصاقي) و «تصريفي» تنها بخشي از كل ساختار زبان را، كه ساخت شناسي واژگاني ناميده مي شود، دربر مي گيرد. شباهت ساخت شناسي واژگاني ميان دو زبان، لزوما به معناي همريشه بودن آن دو زبان نيست.»
براي مثال، همه زبان هاي زير، زبان هايي پيوندي هستند، اما در گروه هايي متفاوت قرار داده مي شوند:
زبان هاي آفريقايي همچون بانتو، سواحيلي…..؛
زبان هاي دراويدي همچون تاميل و مالزيايي…..؛
زبان هاي بومي استراليا…؛
زبان هاي بومي آمريكا…؛
زبان هاي قفقاز همچون گرجي و چچني و لازي و اودي و لزگي..؛
زبان هاي هند و اروپايي همچون زبان تخاري و تا اندازه اي كمتر زبان هاي آلماني؛
زبان هاي پلي نزيايي.
و زبان هاي اورالي،
و همچنين زبان هاي آلتايي

نويسنده اي در اين باره مي گويد: «براي مثال، تخاري كه زباني هندواروپايي است، همانند سومري و مجاري، زباني پيوندي به شمار مي رود، اما هيچ كس زبان تخاري را به اين دو زبان ربط نمي دهد. در نتيجه ي سالها پژوهش بر روي بسياري از زبان ها از نظر پيوندي، تصريفي، يا جداگانه بودن زبان كه موضوعي پرسابقه است ولي امروزهمورد ترديد قرار دارد، من به اين نتيجه رسيده ام: از ديدگاه من، اين مفاهيم سه گانه (پيوندي، تصريفي، و جداگانه) حداكثر، مراحلي است كه زبان ها ممكن است يا بايد در گذر قرن ها از آن عبور كنند. همچنين از نظر من، چگونگي دسته بندي زبان ها به ويژگي هاي بنيادين آن ها بستگي دارد. براي مثال، زبان انگليسي را امروزه به عنوان زباني مستقل مي شناسيم، اما اين نكته پذيرفته شده است كه اين زبان پيش تر تصريفي بوده است و آثار تصريفي بودن هنوز در ساختار فعل هاي آن باقي است. اما اگر به گروهي از واژگان مانند "parent, parenthood,…" ، "man, manly, manliness,…" ، و "rest, restless, restlessness,…" توجه كنيم، ديگر نمي توان ويژگي هاي پيوندي، به معناي كلاسيك را، در آن انكار كرد.»

به این نمونه میتوان واژگانی متعددی مانند واژه argumentatively در انگلیسی نگاه کرد که از argue+ment+ative+ly یعنی چهار بن ساخته شده است و نظرهای کودکانه پان ترکیستان مانند اینست که چون زبان انگلیسی یا فارسی ویژگی التصاقی را در لغتسازی دارد، پس این زبانها با ترکی همریشه هستند.

و همچنان كه همه مي دانند، زبان عربي و زبان كردي از لحاظ ساختار لغت هر دو زباني تصريفي مي باشند ولي تا به حال هيچكس ادعاي همخانواده بودن اين دو زبان را نكرده است. ساختار لغت تنها يكي از ده ها ابعاد يك زبان مي باشد. اما همان طور كه اشاره كرديم زبان سومري حتا در شيوه ساختار لغت با زبان هاي تركي و مجاري بسيار فرق دارد. پيشوندها و پسوندها در ساختار واژگاني زبان سومري،آزادانه به كار مي روند. سومري از اين نظر با ديگر زبان هاي پيوندي آسيايي، مانند اورالي- آلتاي، دراويدي، ژاپني، و كره اي فرق دارد؛ از اين جهت كه در اين زبان ها در هنگام صرف فعل، اسم، يا ضمير، تنها از پسوندهاي معيني مي توان استفاده نمود. (در اينجا ميبينيد که اصطلاح عام کردن از واژه التصاقي بي معني است زيرا در ترکي تنها پسوند به بن اضافه ميشود در حاليکه در زبانهاي استراليايي و آفريقايي و سومري پيشوند و پسوند و ميانوند هر سه به بن اضافه ميشوند).

برخلاف تركي، زبانسومري زباني ارگاتيو است و ارگاتيو بودن همانطور که به آن اشاره شد امري است ثابت تر در دوران تاريخ يک زبان. زبان پهلوي (و بطور كلي زبان هاي ايراني ميانه)، همانند زبان كردي جديد، ارگاتيو گسسته بوده اند. در زبان فارسي ميانه (و نيز در زبان هاي هندو آريايي ميانه، هندي جديد، پنجابي، راجستاني، ماراتي، و سندي) «زمان گذشته» در هندو اروپايي اصلي(در قالب استمراري، گذشته كامل، و ماضي نامعين) فراموش گرديد و جاي خود را به ساختاري داد كه اسم مفعول مجهول را دربر مي گرفت. براي نمونه در مورد فعل هاي متعدي، جمله ي I hit him تبديل شد به He (was) hit by me . در نتيجه ساختاري به وجود آمد كه در آن مفعول در حالت مستقيم (نهادي) و فاعل در حالت غيرمستقيم (حالت ملكي قديم در زبان هاي ايراني، و حالت ابزاري قديم در زبان هاي هندو آريايي) قرار گرفت.

«تعريف ارائه شده درباره ويژگي گونه شناختي پيوندي بودن زبان ها بسيار ضعيف است. چراكه اين ويژگي اساسا از اهميت چنداني برخوردار نيست. چنان كه يك فرد با مشاهده صدق كردن ويژگي ياد شده در زبان هاي قفقازي، اورالي، و آلتاي مي تواند به سادگي به كم اهميت بودن آن پي ببرد.
زبان سومري در بسياري از موارد كاملا با زبانهاي اورالي فرق دارد. براي نمونه، در زبان هاي اورالي صرف فعل تنها به وسيله پسوندها صورت مي گيرد، اما در زبان سومري علاوه بر پسوندها، انواع گوناگوني از پيشوند وجود دارد كه به فعل افزوده مي شوند. ضماير مفعولي، وجه نماها و مفاهيم واژگاني به واسطه اين پيشوندها تعيين مي شوند. براي نشان دادن تعدد و نيز شدت يك حالت «بُن» در زبان سومري مي تواند تكرار شود؛ حال آن كه اين ويژگي در زبان هاي اورالي(و التايي) وجود ندارد. درهر صورت، ويژگي هاي مربوط به گونه شناسي زبان ها حداكثر مي تواند يافته هايي آزمايشي به شمار آيد و نمي توان آن ها را سندي بر ارتباط ديرين دو يا چند زبان دانست».



بنابراين چيزي به نام اقوام یک ریشه اسپليت-ارگاتيو زبان نداريم همانطور که چيزي به نام اقوام یک ریشه التصاقي-زبان نداريم و وجود شباهت در ميان يکي از صدها ويژگي دستوري دو زبان مختلف نمي تواند به معناي پيوند و همريشگي آن دو زبان باشد چنانکه همه دانشمندان و زبانشناسان نه زبان کردی و برخی از لهجه های فارسی را بخار اسلپیت ارگتیو بودن با سومری یکی میدانند و نه زبانهای هندواروپایی یا دراویدی یا ترکی یا غیره را بخاطر کیفیت های التصاقی در لغتسازی یا جمله سازی (هندواروپایی کمتر، ترکی تا حدی بیشتر ولی بدون پیشوند و میاوند و دراویدی و زبانهای قفقازی مانند گرجستانی از ترکی بیشتر) جزو زبانهای همخانواده با سومریان میدانند. بنابراین پان ترکیستها بخاطر ناآگاهی عمومی از مردم از اصولات زبانشناسی، دروغ و تحریف اصولات زبانشناسی را برای کهن نشان دادن اقوام ترک به پیش میبرند در حالیکه تمام منابع دست کم از دوران مادها و چه پس از اسلام تا حداقل دوران مغولان، زبان آذربایجان را یک زبان ایرانی تبار میدانند چنانکه کتاب نو کشف سفینه تبریز و ده ها منبع دیگر این نکته را به خوبی ثابت کرده است.
http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm)




برای اطلاعات بیشتر:

تحريف پان تورکيسم درباره سومريها (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/sumd/buqalamoonsumeri.htm)


درباه مردم قفقازي و رد نظر بطلان پان ترکيستان (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.azargoshnasp.net/history/Hurrian/hurrianpasokh.htm)

بررسي نظرهاي پان ترکيستها و پان عربيستها درباره ايلاميان (https://70.51.136.234/dmirror/http/www.azargoshnasp.net/history/ELAM/pasokh.htm)

Borna66
09-14-2009, 08:20 PM
چرا نباید از پان ترکیسم ترسید؟

روياروئى آمريكا با جمهورى اسلامى، داستان كهنه تجزيه ايران را نو كرده است و از گوشه و كنار، زمزمه «خلقها» دوباره به گوش ميرسد. يكى از اين خلقها، تركها هستند كه با راه انداختن روزنامه و تارنما، ياد پيشه وريها را زنده ميسازند. از اين جنب وجوش، ايرانيان ميهندوست به هراس افتاده اند و از خود واكنشهائى نشان ميدهند. بيگمان، جدائى آذربايجان از ايران مسئله اى است جدى و بسيار امكان پذير كه از آن نبايد سرسرى گذشت. اما پان تركيسم (Pan-Turkism) خود ترسى ندارد چون همانگونه كه نشان داده خواهد شد برپايه هاى بسيار سستى بنا گشته. پان تركيسم در واقع بهانه اى بيش نيست و اگر وجود نداشت، براى جدائى آذربايجان بهانه ديگرى تراشيده ميشد. پس، براى پيكار با جدائى خواهى، نيازى نداريم به نشان دادن اينكه آذربايجان ترك نيست و ايرانى است. آن چيزى كه آذربايجان، بلوچستان، خوزستان، كردستان، گيلان و حتى اران، ارمنستان، افغانستان و تاجيكستان را به ايران پيوند خواهد داد نيروى جاذبه ايران خواهد بود. امروز تنها نيروئى كه از اين بوم بيرون ميزند، نيروى گريز از مركز است و در چنين وضعى، هيچ چسبى نخواهد توانست جلوى پراكنده شدن اندام ايران را بگيرد.
پيش از هرچيز بد نيست كه از خود بپرسيم آيا اصولا چيزى به نام ترك وجود دارد؟ اين پرسش كه شايد شگفت آور به نظر آيد، در دربار عثمانى، دست كم تا آغاز سده نوزده، چندان هم بى ربط نبود. در آن هنگام، «ترك» نامى تحقيرآميز بود و در لطيفه ها براى ناميدن كشاورزان بى سواد و ساده آناتولى و بيابانگردان تركمنستان بكار ميرفت. به يك آدم محترم در اسلامبول «ترك» گفتن دشنام دادن به او بود. براى نمونه، در سال ،۱۸۰۳ حالت افندى نامى به سفارت پاريس از سوى عثمانى برگزيده ميشود. ولى مأموريتش چندان به درازا نميكشد و دولتش، خشمگين از اينكه نماينده اش را «سفير ترك» ناميده اند، او را فراميخواند. حتى عبارت «ترك خر» كه برخى همچون گواهى براى «ستم فارس» ميدانند، در عثمانى ساخته شده و ايرانيان تنها به برگرداندن آن به فارسى بسنده كرده اند. اروپائيان مسيحى نيز از سده دوازده نام «ترك» را در جنبه تحقيرآميز براى ناميدن همه مسلمانان، حتى عربها، به كار ميبردند. خود عثمانيها به كشورشان تا سده ها دارالسلام ميگفتند و نه چيز ديگر چراكه نخستين هويت اين امپراطورى سلاطينى-خلفائى، حتى عثمانى هم نبود و اسلامى بود. همانگونه كه در اين نوشته كوشش خواهم كرد تا نشان دهم، پان تركيسم اختراعى است بى پشتوانه تاريخى يا فرهنگى و تنها ابزارى است براى دستيابى به هدفهائى سياسى. براى ثابت كردن سخنم، نخست به بررسى تاريخى و فلسفى پان تركيسم ميپردازم. سپس جايگاه سياسى آن را در جهان امروز نشان ميدهم. در پايان مقايسه اى ميكنم با «پان عربیسم» و چند نتيجه ميگيرم.
چنان بى پروائى در كاربرد نام ترك ميشود كه روشن نيست كى ترك است و كى نيست. براى همين ميبايد منظور از تيره ترك را روشن كرد. خود پان تركها، همه مردم دنيا بجز سياهپوستان را از ريشه ترك ميدانند و با پخش مقاله هاى بى پايه براين آشفتگى دامن ميزنند. براى پرهيز از اين آشفتگى، بسيارى نام آلتائى (منسوب به فلات آلتاى) را بكار ميبرند، اما پيدا نيست آيا كسانى چون چينيها يا ژاپونيها را در بر ميگيرد يا نه. براى ساده كردن كار، اينجا ترك شامل مغول، تاتار، اوزبك و ديگر قبيله هاى همجوار آنان ميشود. مغولها را با تركها يكى دانستن شايد چندان كار درستى نباشد اما از آنجائيكه در ارتش مغول، تنها ده درصد مغول بودند و ديگران ترك، يكى كردن آنان منطق اين نوشته را چندان برهم نخواهد زد. پس، منظور از ترك همگى تيره هاى زردپوستى است كه امروز در آسياى ميانه، از مغولستان تا اران زندگى ميكنند (تركهاى اران، اُغوزها، چواشها، تاتارها، اوزبكها، اويغورها، تونغوزها و...)
اما دوهزار سال پيش، آسياى ميانه پهنه سكاها بود و «تركى» در آن يافت نميشد. سرزمين سكاها از مرز چين تا اروپاى ميانه گسترده بود و تيره ترك و مغول تنها در شرقيترينِ اين بخش از آسيا زندگى ميكردند. تركها از فلاتى بلند مى آيند كه در دل مغولستان، در اونغوت (Ungut)، جاى دارد. درآنجا باستان شناسان گورهاى شاهزادگان بت پرست ايشان را يافته اند ولى هيچ بازمانده تمدنى از اين ترك نژادان پيدا نكرده اند، براى همين، اين نتيجه را به آسانى ميتوان گرفت كه آنان نه تنها تمدنى از خود نساختند، بلكه به احتمال قوى زندگى ماقبل تاريخى ميداشتند. از دوهزار سال پيش به اين سو، ترك نژادان اندك اندك به سوى غرب روى آوردند و جانشين سكاها گشتند. در زير فشار تاخت و تاز تركان، گروهى از سكاها به نيمروز رفتند و افغانستان و سكستان (همان سيستان) را جايگاه خود ساختند. تركها نه تنها سرزمينهاى سكاها را از آن خود كردند، فرهنگشان را نيز صاحب شدند. اين همرنگ كردن خود با مردمى كه جايگزينشان ميشدند، يك ويژگى نيرومند تركان بود كه به آنان توان گسترش داد.
سكاها كه نامدارترينشان رستم زال است، مردمى بودند كه به دليل اقتصادى به كوچ نشينى روى آوردند. پيشه آنان دامدارى بود و چون براى گوسپندانشان نياز به چراگاه ميداشتند، مرغزارهاى پهناور دشتهاى جنوب سيبرى را جولانگاه خود ساختند. در بخش آغازين شاهنامه كه برگرفته از يشتهاى اوستا است، ميخوانيم كه فريدون كشورش را ميان سه پسرش، سلم، تور و ايرج بخش ميكند. روم به سلم ميرسد، ايران به ايرج و توران به تور. برپايه تاريخ نگاران كهن، توران در استپهاى شمال ايران گسترده بود. از اين رو، ميتوان تورانيان را با سكاها يكى دانست. با آمدن تركها به جائى كه تركستان نام گرفت، تورانيان را به اشتباه همان تركها گرفتند، اشتباهى كه فردوسى نيز كرد. واژه تور خود ريشه اى هندوايرانى دارد و چمش «نيرومند» است. افراسياب، پادشاه اسطوره اى تورانيان، نيز نامى است ايرانى و درآن هيچ رگ و ريشه تركى نميتوان يافت.
از ديرباز، تمدنهاى بزرگ، چه در خاوردور، چه در اروپا، از ترك نژادان بى اندازه هراس داشتند و كوشش بزرگى براى جلوگيرى از تاخت و تازشان ميكردند. حمله تركان بزگترين بلائى بود كه ميتوانست بر سر سرزمينى بيايد و زيانش بيش از هر زمين لرزه يا بيمارى واگيردار بود. ديوار بزرگ چين بندى بود در جلوى راه آنان و هزينه اش، هرچند كمرشكن، به زحمتش مى ارزيد. ايرانيان نيز چنين ديوارى را در مرزهاى شمال شرقى خود ساخته بودند و هنوز خرابه هاى بخشى از آن پابرجا است.
در سال ۵۳۵ مسيحى، تركها دست به كوچى بزرگ به سوى غرب زدند و بخش بزرگى از آنان به جائى آمدند كه امروز نام تركمنستان را گرفته. به نظر ميرسد كه آتشفشانى كوهى در جزيره جاوا در اندونزى هوا را چنان تيره و تار كرد كه زمين رو به سردى نهاد و زندگى بر مردم خاور دور بسيار سخت گشت. آنان ناچار به كوچ شدند و بخش بزرگى ازشان به ايرانشهر پناه آوردند. به دستور شاهنشاه ساسانى، خسرو انوشيروان، اين تركان اجازه يافتند براى هميشه در خاك ايران بمانند. شايان توجه است كه اين كار انوشيروان كهنترين نمونه پناهندگى اجتماعى در تاريخ است.
پس از فروپاشى شاهنشاهى ساسانى درپى سرازير شدن مسلمانان، تركها كه ديگر بندى در جلوى راهشان نميديدند، با مسلمان شدن، اندك اندك دستگاه خلافت را در اختيار خود گرفتند و در امپراطورى عربى-اسلامى دست بردند تا عربيتش را بكاهند و آنرا به يك امپراطورى اسلامى صرف بدل سازند بى اينكه بخواهند به آن رنگى تركى دهند. سلطان عثمانى خود را همچون رهبر مسلمانان ميشناساند، فرستادگانش به فرنگ نمايندگان اسلام بودند و ارتشش ارتش اسلام. افق يك شهروند امپراطورى عثمانى، پان اسلامى بود: جامعه اش امت اسلامى بود و ديگر جهان، دارالحرب كه ميبايد به فتحش رفت. تا پيش از سده نوزدهم، تركها هرگز به دنبال گسترش فرهنگ تركى نبودند و همه جا خود را با مردمان بومى سازگار ميساختند. اگر زبان تركى، آن هم گفتارى و نه نوشتارى، گسترش يافت، به خاطر مادران تركى بود كه اين زبان را سينه به سينه انتقال دادند. تركها در مجارستان اروپائى شدند، در سوريه عرب، در هند هندى، در چين چينى و در ايران ايرانى.
با رها كردن محاصره وين و پس نشينى مسلمانان در اروپاى ميانه كه ديگر به زير فرمان مسيحيان ميرفت، عثمانى ها براى نخستين بار در تاريخشان طعم تلخ شكست را در سده هجده چشيدند. با از دست رفتن اندك اندك امپراطورى چندمليتيشان، آنان به دنبال هويت نوينى گشتند كه آن عثمانى ميبود و هنوز رنگ تركى به خود نگرفته بود. در سده نوزده، يك اشرافى اسلامبول خود را خادم يك امپراطورى چندمليتى (و چند دينى) ميديد كه صد قوم گوناگون را دربر ميگرفت و از عربستان تا بالكان و ليبى گسترده بود. ريشه اين گونه نگرش را بايد در پيش از سده نوزده بگرديم، آن هنگامى كه روشنفكران و سپاهيان عثمانى با گونه هاى فرنگى ميهندوستى و ناسيوناليسم آشنا شدند. در دهه ۱۸۷۰-،۱۸۶۰ سخن از «حزب عثمانى» ميرفت و نه هنوز «ترك» .
بازگشت به هويت ترك نيز تقليدى است از جو رمانتيسم اروپاى سده نوزده. در اين دوره، يك گونه دلتنگى براى نياكان در فرنگ شكل گرفت و اسطوره هاى ژرمنى مد روز گشت. ژرمنها هم قومى جنگجو ولى نه چندان متمدن بودند كه با مسيحى شدن، رومى ها را در آغاز قرون وسطى كنار زدند و در همه اروپا خود به تخت نشستند. ميبينيم كه تاريخچه ژرمنها همانندى بسيارى با تركها دارد و شايد به همين خاطر بود كه عثمانيها نيز گرايش به بازيافتن نياكان خويش يافتند.
با بسى دشوارى، هويت تركى خود را در درازاى سده نوزده در كنار هويت عثمانى ميسازد. همانگونه كه گفته شد، در سده ششم مسيحى بود كه تركها كوچ بزرگ خود را از آلتاى به غرب ميآغازند و ميان سده هاى هشت و ده به اسلام ميگروند و «ترك» بودنشان را به فراموشى ميسپارند. براى زنده كردن اين هويت ترك، ميبايست تا سده نوزده به انتظار نشست تا شرق شناسان و ترك شناسان اروپائى پژوهشهايشان را به انجام رسانند، پژوهشهائى كه تأثيرى بى اندازه در تركيه گذاشته است. در سال ۱۸۳۹ در اين كشور يك «جامعه تورانى» بوجود ميآيد كه براى خود هدفى چون بنيان نهادن يك «امپراطورى توارنى» را تكليف ميكند. اين جنبش با تأسيس «جامعه ترك» (dernegi) در ۱۹۰۹ در اسلامبول به اوج خود رسيد: ديگر نه تنها ننگى نداشتند، بلكه به اينكه تركهائى بودند كه از كوههاى آلتاى آمده بودند به خود ميباليدند و شاهزادگان عثمانى، با گرويستن به اين جامعه، نمونه ميشدند براى ديگران. در سال ،۱۹۱۵ تركان جوان كه دولت عثمانى را ميگرداندند، هدفشان را در جنگ جهانى همبستگى همه ملتهاى ترك اعلام ميدارند. امروز هنوز كشور تركيه نقش اداره كل ملتهاى ترك كه بر روى هم ۲۵۰ ميليون تن ميشوند را در خود ميبيند، مردمانى كه در پهنه گسترده اى از اروپا تا چين و سيبرى زندگى ميكنند.
دشواريها با آمدن تركهاى جوان بروز ميكند. ايشان با الهام گرفتن از ناسيوناليسم ضدروحانى نزديك به فراماسونرى كه در فرانسه و ايتالياى پايان سده نوزده رواج داشت (بسيارى حتى به آن لژها پيوسته بودند) از تر ك گرائى به پان تركيسم تغيير جهت ميدهند. اين يكى رؤيائى است سياسى با هدف گرفتن عكس راهى كه تركها در تاريخ با آن از شرق به غرب آمده بودند. آرزوى پان تركها در اين مسير بازگشت، گرفتن سرزمينهاى پيرامون آن است، راهى كه تا دل چين و مغولستان ميرود. اما شكستهاى نظامى و كشتارهاى خونين آغاز سده بيستم بيشتر تركها را بر سر خرد آورد و آنان را به محدود كردن پان تركيسم به ناسيوناليسم تركى مصطفى كمال آتاترك واداشت. آتاترك، با واقع بينى، ميهن پرستى ترك را محدود به دفاع از آناتولى و اسلامبول كرد و سوداى شكوه پان ترك را به باد سرزنش گرفت. با اين همه، غرور ترك از ميان نرفت: خود آتاترك واهمه اى نداشت تا در باستان شناسى دست ببرد و اين نظر را اختراع كند كه گهواره بشر، آنگونه كه پان تركها گمان ميكردند كه فلات مغولستان است، نيست بلكه همان آناتولى قوم هيتيت است كه تركها (به خيال آتاترك) بازماندگانشان ميباشند، تركهائى كه نخست به سوى شرق كوچ كردند تا اينكه دوباره به سوى غرب بازگردند.
نظريه غربى بودن زادگاه نخستين تركها از ديدگاه تاريخى بى پايه است. اما در تركيه آتاترك، اين باور ابزارى است براى ساختن يك هويت چهارم: هويت اروپائى. امروز بزرگترين كوشش تركها اروپائى نشان دادن خودشان است و برايش به هر كارى دست ميزنند. امكان ندارد كه در يك آگهى براى كشش جهانگردان يك زن چشم بادامى را نمايش دهند. به جايش بدنبال موبورها و چهره هاى اروپائى ميروند. نه تنها خط خود را لاتين كرده اند، در تاريخ هم دست ميبرند تا نژاد اروپائى را از ريشه ترك بشناسانند. آتاترك كه فرنگى گرائى سخت باور و پشتيبان برترى اروپائيان بود، تنها به اين بسنده نميكرد كه تمدن فرنگى را بالاترين تمدنها بداند، او به اين باور داشت كه تركها نيز بخشى از آن ميباشند و افسوس ميخورد از خفه شدن اروپائى بودنشان. پس، حكومت كمال آتاترك كوشيد به پاك كردن هويت هاى پيشين- اسلامى، عثمانى، پان ترك- ولى چون درآن شكست خورد، تنها به افزودن هويتى نو بر لايه هاى گذشته دست يافت.
با اينكه تركها يكجانشين شدند، هرگز انديشه كوچ نشينى را رها نكردند. كوچ نشينى امروز آنها، كوچ از يك هويت به هويت ديگر است. براى دستيابى به هدفهايشان، ميتوانند يكروز زردپوست باشند، روز ديگر سفيدپوست. يك روز آسيائى، فردايش اروپائى. هركه را كه بدردشان بخورد ترك بدانند، هر كه را كه مايه شرمشان باشد از ياد ببرند. شگفت آور است كه مردمى كه خود را بزرگترين تمدن جهان ميپندارند، ناچارند حتى نام خود را (توران) از ديگرى بدزدند و به اسطوره اى (تورانيان) پناه بياورند كه از خودشان نيست. روشن نيست چرا پان تركها، بجز زبانشان، به هيچ يك از پايه هاى فرهنگيشان دلبستگى نشان نميدهند و همه كوشش خود را بر سر ازآن خويش ساختن فرهنگ ديگرى ميگذارند.
اين ايدئولوژى» تورانى «بر پايه فرضيه يكى بودن مردمان فنلاند-اوگرو و تركها جاى دارد و چنين باور دارد كه آنها در آغاز مردمانى يگانه اى بودند كه در آسياى ميانه، در منطقه اى ميان اورال و آلتاى ميزيستند. براى همسازى اين فرضيه با باستانشناسى، به ناچار سكاها را همين مردم نخستين بايد دانست و همه مدركهائى پژوهشى كه اين فرضيه ميان تهى و من درآوردى را بى ارزش ميسازد، ناديده گرفت.
نامگذارى تورانى براى همگى مردم نا-هندواروپائى و نا-سامى جهان كهن به كار ميرود. با اين نام» تورانى «، بى باكانه نه تنها مردمان عثمانى و تركهاى آسياى ميانه را در يك گروه جاى ميدهند، بلكه ژاپنيها، چينيها، كره ايها و تبتيها را نيز درآن ميگنجانند. زبانهاى اين مردمان حتى امروز هم» زبانهاى تورانى «نام دارد با اينكه با يكديگر مشخصات مشترك اندكى را دارا ميباشند. براى نمونه مجارى و تركى ريشه هاى مشترك ناچيزى دارند. زبانشنساى مدرن سالها است كه فرضيه همخانوادگى زبانهاى اورالى-آلتائى را رد كرده است. كوشش پان تركها براى دستكارى در تاريخ و فرهنگ چنان ناشيانه و كودكانه است كه همه دانشمندان جهان را به مسخره كردنشان واداشته.
در سالهاى ،۱۹۴۰ ايده تورانى گرى در لايه روشنفكر مجارستان بسيار ريشه دوانده بود. نخستين رئيس جامعه تورانى در مجارستان كنت پال تلكىبود كه ميگفت:"من يك آسيائى ام و به آن ميبالم ". كنت تلكى دو بار وزير امورخارجه مجارستان شد و در ۱۹۲۱-۱۹۲۰ و سپس از ۱۹۳۹ تا خودكشيش در ،۱۹۴۱ نخست وزير اين كشور بود. مهمترين توليد اين جريان فكرى» سرودهاى تورانى آرپاد زمپلنىاست. او بر آلمانيهاى مجارستان نام» ديوهاى آريائى «را گذاشته بود و از سال ۱۹۱۰ براى بيرون كردنشان ميكوشيد، كارى كه در سال ۱۹۴۵ انجام گرفت. اوژن چولنوكى (Eugen Cholnoky)، رئيس جامعه تورانى «از سال ،۱۹۴۱ در دوران ميان دو جنگ جهانى صدراعظم همبستگى تورانيان بود كه خود جنبشى بود براى برترى نژاد ترك و با آلمانيها، كوليها و يهوديان رفتارى خشن و ستيزجويانه ميداشت.
فنلانديها و استونيها به طور روشن نميپذيرفتند كه آسيائى باشند. ژاپنيها، چينيها و كره ايها به برچسب» تورانى «خود ميخنديدند. امروزه هم در مجارستان و بلغارستان ديگر كسى هوس بازيابى نياكانى دروغين را ندارد و تنها انديشه اى كه خريدار دارد، انديشه اروپاى سفيدپوست مسيحى است. با اين همه، نه تنها ايرانيان بلكه فرنگيان نيز از پان تركيسم ميترسند و آن را همچون خطرى بزرگ ميبينند.
فرنگيان اگرچه خود را پشتيبان تركها نشان ميدهند و آنها را به گسترش ناسيوناليسمشان دلگرم ميكنند، اما در پشت سر، هم به ريششان ميخندند و هم به گونه اى از نيرومند شدنشان ميهراسند. از براى ديدگاه جهانى، دولت تركيه بارها اعلام كرده كه قصد دنبال كردن هرگونه خواستگاه پان تركى را ندارد. اگرچه اويغورها از جانب گروه هاى ملى گرا يا اسلامى ترك پشتيبانى ميشوند، امّا به نظر نميرسد كه آنكارا بخواهد با روياروئى با پكن بازار چين را بر خود ببندد. شايان يادآورى است كه فرقه دموكرات آذربايجان ساخته و پرداخته شوروى و استالين بود نه تركيه. امروز هم { بیشتر} اين آمريكائيها هستند كه از پان تركيسم در ايران پشتيبانى ميكنند . نبايد نيز فراموش كرد كه شرق تركيه، آن بخشى كه با ايران هم مرز است، كردنشين ميباشد و يكى شدن آذربايجان با تركيه بيشتر براى تركها دشوارى خواهد ساخت تا سود.
اگر با اين همه تركيه بخواهد بدنبال هدفهاى پان تركيش برود، دشواريهاى فراوانى توان اين كار را از او خواهد گرفت. پيش از همه، اين كشور داراى امكانات پولى و اقتصادى چنين برنامه اى نيست. از جنبه استراتژيكى، چنين برنامه اى نه تنها با مخالفت روسيه روبرو خواهد شد، بلكه چينى ها را نيز برخواهد انگيخت. بجز اين، جمهوريهاى آسياى ميانه با يكديگر اختلافهائى دارند كه ميتواند آنان را با هم به روياروئى بكشاند. اين اختلافها جنبه هاى بسيار گوناگونى دارد، همچون مرزى (چون ميان تركمنستان و قزاقستان، تركمنستان و اوزبكستان و يا اوزبكستان و قزاقستان)، نژادى (چون ميان قرقيزها و اوزبكها در فرغانه كه گواهش زدوخوردهاى اوش است) يا رقابتهاى ناحيه اى (بويژه ميان قزاقستان و اوزبكستان). از همه بالاتر، هيچيك از سران كشورهاى ترك نخواهد خواست كه قدرت شخصى اش را فداى ايدئولوژى كند چون اگر قرار باشد كه اين كشورها به زير يك پرچم روند، بسيارى از آنان بيكار خواهند شد. در اين شرايط چگونه ميتوان يك همبستگى ميان تركان ساخت؟ تركهاى آسياى ميانه رفتار» برادر بزرگى «تركيه را نميپسندند و در نوشته هايشان دلخوريشان را پنهان نميكنند. آنان كه تركهاى راستين هستند، نميخواهند كه به زير فرمان ترك زبانانى از تركيه و اران روند كه در چهره شان نشانى از نژادشان، همانا زردپوستى و چشمانى بادامى، ندارند. پان تركيسم آسياى ميانه تاريخ و ريشه اى جدا دارد و انگيزه نخستينش پيكار با اشغال روسيه نامسلمان بود. اين پان تركيسم در سالهاى پس از انقلاب شوروى پاگرفت و بدست استالين سركوب شد، همان استالينى كه آن را در قفقاز همچون ابزارى براى بدست آوردن آذربايجان به كار برد.
پان تركيسم در آسياى ميانه افسانه اى بيش نيست. از فروپاشى شوروى تاكنون بيش از دو ميليون مسلمان درين كشور مسيحى شده اند. اينها به اورتودكسى روى آورده اند حال آنكه پروتستانها هستتند كه در تبليغ دينى پشتكار دارند. در واقع، كليساى اورتودكس روسيه كه ويژه اسلاوها است چندان هم از گرايش مسلمانان شاد نيست. بيشتر اين مسلمانان مسيحى شده ترك نژاد و يا دست كم ترك زبان اند. ميبينيم پس كه اينان بيشتر به فرهنگ روسى مهر ميورزند تا بى فرهنگى تركى. بيگمان، چايكوفسكى يا تولستوى يا حتى لنين بيشتر نيروى كشش دارند تا فلان شاعر يا نويسنده ترك زبان. هنگامى كه تركها به هر زورى خود را اروپائى جا ميزنند، روشن است كه مردمان آسياى ميانه بهتر ميبينند كه به اروپائى هاى دست اوّل (روسها) بچسبند تا به نوع قلاّبيش.
تركان مسلمان مانده هم به هويت اسلامى خود روى آورده اند و كوشش شان نزديكى با عربستان سعودى و جريانهاى بنيادگراى اسلامى است. اينان، مانند دوران عثمانى، خود را پيش از ترك دانستن، مسلمان ميدانند و زبان عربى برايشان بسى گرامى تر از تركى است. همانگونه كه پاكستان هر روز از شبه قاره هند دورى ميجويد و خود را به كرانه هاى جزير العرب نزديك ميسازد، بى گمان در آينده اى نه چندان دور، شهرستانهاى آسياى ميانه به مكّه بيشتر همانند خواهند بود تا به اسلامبول.
آينده پان تركيسم نميتواند از سرنوشت پان عربيسم بهتر باشد. پس از نزديك به صد سال و توانائى هاى مالى بيمانند، ره آورد پان عربيسم و بعثيسم كسانى شد چون قذافى، صدام حسين يا حافظ اسد. اين ايدئولوژى كه از سوى مسيحيان لبنان پيشنهاد شده و از پشتوانه هاى فكرى چندى هم برخوردار بود، هدفش را بر روى همبستگى نژادى و نه دينى گذاشت، اما با گردباد پان اسلامى نابود گشت. در آسياى ميانه و همچنين در تركيه، نخستين هويت اسلامى است و بن لادن بيشتر هوادار دارد تا آتاترك... .
پایان.

Borna66
09-14-2009, 08:21 PM
آرمان ملت ايران ؛ آزادي ايران شمالي


به نقل از هفته نامه میثاق (http://misaqfans.blogfa.com/).چاپ تبریز
س. سيف الديني
جدايي سرزمينهاي ايراني قفقاز، يكي از سهمناكترين ضرباتي بود كه از سوي استعمار بر پيكر ملت ايران فرود آمد. البته ايران در دويست سال اخير به عللي مانند ضعفها و خيانتهاي حاكمان، ضعف اقتدار ملي و دستاندازيهاي قدرتهاي استعمارگر ، ضربات اين چنينِ بسياري را به خود ديده؛ ليكن جدايي قفقاز و به ويژه ايران شمالي از ميهن به مراتب دردناكتر از ساير بود. به اين علت كه طي جنگهاي قفقاز عليرغم بيتوجهي و حتي خيانت درباريان وابسته به روس و انگليس و عدم پشتيباني بسزاي شاه از سپاه ايران، مردمان ايران زمين از هر كجاي جامعة بزرگِ ايراني (حتي شهرهاي شيعهنشين ميان رودان = عراق ) براي دفعِ حملات روس به كمك سپاه ايران ميشتافتند، و در اين ميان ايستادگي خود مردم ايران شمالي در برابر ارتش پيشرفته روس پررنگتر از همه بود. شكست سپاهيان عباس ميرزا و جدايي ايران شمالي از ميهن (با وجود همه فداكاريهاي مردمي) بود كه ياد و خاطرة‌ اين رويداد تلخ تاريخي را در وجدان ملي ايرانيان زنده نگه داشت. از همين رو ميتوان گفت آزادسازي ايران شمالي از آن روز تاكنون به يكي از آرمانهاي بحق ملت ما تبديل شد.
وجدان تاريخي و مليمان، ما ايرانيان را به اين نكته اساسي رهنمون ميشود كه هم ميهنان ما تنها مردمان ايرانِ كنوني نيستند و ميهن ما نيز همين مرزهاي كنوني ايران نيست، بلكه اين مرزها در واقع زخمهاي استعمار است بر پيكرة جامعة‌ بزرگ ايراني. به ياد داشته باشيم همان دستهايي كه امروزه ميكوشند پيوند ما ايرانيان را با شيعيان ميان رودان (بينالنهرين)، لبنان (كه در واقع وابستگان فرهنگي و مذهبي ملت ما به شمار ميروند) بگسلد، در گذشته نيز تمام تلاش خود را مصروف داشتند تا با انواع ترفندها از جمله تغيير خط، وارد كردن اديان جديد از جمله وهابيت و كريشنا و فعاليتهاي ميسيونري و از ميان بردن آثار فرهنگ ايراني و ادبيات فارسي و ... رشتههاي پيوند مردم ايران شمالي با ريشه و منشأ اصلي سست نمايند. تمامي اين تلاشهاي چندين دههيي همگي به علت واهمهيي بود كه استعمار غرب از نيرومندي و يكپارچگي جامعه ايراني داشته و دارد. در واقع تئوريسينها و سياستمداران غربي هرگز نتوانستهاند يك ايران نيرومند را در منطقه تحمل كنند و البته همهي تلاشهاي خود را تاكنون به كار بستهاند و تا توانستهاند جوهرهيِ اين نيرومندي، يعني اتحاد و يكپارچگي جامعه بزرگ ايراني را هدف قرار دادهاند. در اين سو وجدان تاريخي ملت ايران روز به روز آگاهتر و شكوفاتر ميشود و جالب اينكه اين آگاهي در ميان فعالين ايران شمالي با وجود همه تلاشها و دسيسههاي دشمنان در خور توجه است و نمونه آن برخاستِ حركت آزادي بخش اسلامي به رهبري «علياكرام علياف» از اين خطه ميباشد. در چنين روزهايي گواه به اوج رسيدن كوششهاي مردمي در ايران براي رهايي ايران شمالي ميباشيم. آنگونه كه به نظر ميرسد نسل امروز نيز به اين واقعيت تاريخي (آرمان تاريخي ملت ايران) ايمان آورده و براي جبران فاجعههاي تاريخي مانند عهدنامههاي شوم گلستان و تركمانچاي بپا خاسته است. در حقيقت نكته كليدي نيز همين جا نهفته است. يعني باور به اين كه همبستگي، يكپارچگي و همنوايي جامعه بزرگ ايراني انديشهيي نيست كه برون شده از ذهن افراد خاص و يا متعلق به گروه يا حركتِ خاصي باشد. بلكه اين انديشهها ثبتِ در تاريخ است و در دل تاريخ و مقتضيات تاريخي جامعه ي بزرگ ايراني قرار دارد. در نتيجه تلاش مسئولان فرهنگي ما بايد به اين مهم معطوف باشد كه سياستمداران نسل آينده و حتي نسل كنوني را به افرادي آرمانخواه و آگاه تبديل كنند. مسئولان سياست خارجي ما نيز نبايد فراموش كنند كه حمايت از جنبشهاي آزاديخواه و ايرانگرا در منطقه يكي از مهمترين كاركردهاي سياست خارجي ما است .
ملت ايران به ويژه مردم ايران شمالي اكنون پس از دويست سال پراكندگي و شنيدن دروغهاي تاريخي و سياسي بايد با حقايق آشنا گردد و قوانين حفظ موجوديت خود را كه ديگر به صورت يك آرمان مشترك ملي درآمده به موقع اجرا گذارد و براي احقاق حقوق از دست رفته خويش آماده گردد

Borna66
09-14-2009, 08:21 PM
از لحاظ‌ ريشه‌شناسي‌، زبان‌ اوستايي‌ به‌ موازات‌ و هم‌زبان‌ با سانسكريت‌ جريان‌ دارد و ظاهراً منشأ اين‌ هر دو زبان‌ را مي‌توان‌ به‌ زبان‌ باستاني‌ ديگري‌ نيز كه‌ شايد زبان‌ اصلي‌ شاخه‌ي‌ هند و ايراني‌ باشد، بازگرداند.
زبان‌ مسكوكات‌ و كتيبه‌هاي‌ هخامنشيان‌، از همان‌ زمان‌ كه‌ اينان‌ در نيمه‌ي‌ سده‌ي‌ ششم‌ ق‌.م‌ به‌ قدرت‌ رسيدند، مشخصاً داراي‌ ويژگي‌ آريايي‌ است‌ و به‌ فارسي‌ باستان‌ معروف‌ است‌. همچنين‌ اين‌ زبان‌ با اوستايي‌ هم‌زمان‌ است‌ و رشد و گسترش‌ هر دو به‌ همان‌ روزگار باز مي‌گردد. دلايلي‌ بر اين‌ باور وجود دارد كه‌ وقتي‌ زبان‌ اوستايي‌ نخستين‌ مراحل‌ گسترش‌ خود را در ولايات‌ شرقي‌ فلات‌ ايران‌ طي‌ مي‌كرد، زبان‌ فارسي‌ باستان‌ نيز راه‌ خود را در غرب‌ و جنوب‌ غربي‌ ايران‌ مي‌گشود.
با برپايي‌ شاهنشاهي‌ هخامنشي‌، مردم‌ ايران‌ به‌ ناگهان‌ خود را در مجاورت‌ ملل‌ گوناگون‌ سامي‌ آسياي‌ غربي‌ و از جمله‌ نواحي‌ غرب‌ ايران‌ يافتند. زبانهاي‌ سامي‌ به‌ اين‌ كشور يورش‌ آوردند و نفوذشان‌ آن‌چنان‌ نيرومند بود كه‌ زبان‌ و خطّ آرامي‌ از سوي‌ ايرانيان‌ رسماً به‌ كار گرفته‌ شد. پادشاهان‌ هخامنشي‌ داراي‌ افكار آزاديخواهانه‌ بودند و به‌ اقوام‌ تابعه‌ آزادي‌ كامل‌ عقيده‌ و همچنين‌ آزادي‌ ترويج‌ زبانهاي‌ خودشان‌ را اعطا كردند. به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ كتيبه‌هاي‌ خط‌ ميخي‌ هخامنشي‌ نه‌ تنها به‌ فارسي‌ باستان‌ بلكه‌ به‌ صورت‌ ترجمه‌ي‌ موازي‌ با امتدادهاي‌ يكسان‌ به‌ زبانهاي‌ سرياني‌، ايلامي‌، نَبَطي‌ و آرامي‌ ثبت‌ شده‌ است‌.

تأسيس‌ شاهنشاهي‌ هخامنشي‌ ناظر بر تقسيم‌ مردم‌ غرب‌ ايران‌ به‌ دو گروه‌ عمده‌ يعني‌ مادها و پارسيها بود. مسلّم‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ دو يا به‌ زباني‌ واحد يعني‌ فارسي‌ باستان‌ تكلّم‌ مي‌كردند و يا زبانهاي‌ ايشان‌ قرابت‌ بسيار با يكديگر داشتند. ما هيچ‌ ردّ پايي‌ از زبان‌ مادي‌ در كتيبه‌هاي‌ هخامنشي‌ نمي‌يابيم‌. ظاهراً چنانچه‌ مادها به‌ زباني‌ متفاوت‌ سخن‌ مي‌گفتند، فرمانروايان‌ هخامنشي‌ كه‌ زبانهاي‌ سرياني‌، ايلامي‌ و نبظي‌ را در كتيبه‌هاي‌ خود به‌ كار گرفته‌ بودند، محققاً از زبان‌ مادي‌ غافل‌ نمي‌ماندند. علاوه‌ بر اين‌، تعدادي‌ از كلمات‌ اين‌ زبان‌ و اسامي‌ سركردگان‌ مادي‌ كه‌ به‌ ما رسيده‌ كافي‌ است‌ كه‌ بر پيوند نزديك‌ زبان‌ مادي‌ با فارسي‌ باستان‌ صحّه‌ بگذارد.
از سال‌ 330 ق‌.م‌ كه‌ مقدونيها بر ايران‌ غلبه‌ يافتند، يوناني‌ زبان‌ رسمي‌ كشور شد و تا روزگاري‌ دراز از اين‌ موقعيّت‌ برخوردار بود. زبان‌ يوناني‌ درست‌ تا عصر مسيحيّت‌ تنها زباني‌ است‌ كه‌ در نوشته‌هاي‌ سلوكي‌ و پارتي‌ ديده‌ مي‌شود. نيازي‌ به‌ ذكر اين‌ نيست‌ كه‌ در خلال‌ اين‌ دوره‌ي‌ سه‌ قرن‌ و نيمه‌، زبانهاي‌ ايراني‌ همچنان‌ رونق‌ داشتند.
در سرآغاز عصر مسيحيّت‌ دو زبان‌ در فلات‌ ايران‌ مي‌يابيم‌ كه‌ به‌ موازات‌ يكديگر جريان‌ دارند. يكي‌ از اينها در نواحي‌ شرقي‌ نضج‌ گرفت‌ و توسعه‌ يافت‌. ايرانيان‌ همواره‌ اين‌ زبان‌ را «دري‌» خوانده‌اند. زبان‌ ديگري‌ كه‌ در بخشهاي‌ غربي‌ كشور روايي‌ داشت‌، به‌ «پهلوي‌» معروف‌ بود. اين‌ دو زبان‌ تا به‌ روزگار ما نيز ادامه‌ يافته‌اند. بسياري‌ از گويشهاي‌ «دري‌» هنوز هم‌ در نواحي‌ شرقي‌ فلات‌ ايران‌ تا مرزهاي‌ چين‌ به‌ حيات‌ خود ادامه‌ مي‌دهند؛ مهم‌ترين‌ اينها در ناحيه‌ پامير رواج‌ دارد.
زبان‌ پهلوي‌ به‌ صورت‌ اشعار مشهور به‌ « فهلويّات‌ » در كتابهايي‌ كه‌ درباره‌ي‌ فنّ شعر به‌ فارسي‌ نوشته‌ شده‌ و در گويشهايي‌ كه‌ در شمال‌، جنوب‌ و مغرب‌ اين‌ سرزمين‌ رواج‌ دارد باقي‌ مانده‌ است‌.

دو زبان‌ ياد شده‌ پيوندي‌ تنگاتنگ‌ با يكديگر دارند و ظاهراً از منشأ واحدي‌ مشتق‌ شده‌اند. البته‌ تعدادي‌ واژه‌ي‌ آرامي‌ وارد پهلوي‌ شده‌ و اينها به‌ « هُزوارش‌ » يا « زُوارِشن‌ » معروف‌ شده‌ است‌. اين‌ واژه‌ها به‌ كتابهاي‌ لغت‌ نيز راه‌ 2يافته‌ است‌. در شبه‌ قارّه‌ي‌ هند اين‌ واژه‌ها را به‌ غلط‌ زبان‌ « زند و پازند » نام‌ نهاده‌اند. بُعد فاصله‌ي‌ «دري‌» از زبان‌ آرامي‌ بيش‌ از آن‌ بود كه‌ از اين‌ زبان‌ تأثير بگيرد. در عوض‌ از زبانهاي‌ شرقي‌ همچون‌ تُخازي‌ ، سُغدي‌ و خوارزمي‌ نفوذ پذيرفت‌.

در آغاز، خطّ آرامي‌ براي‌ هر دو زبان‌ به‌ كار مي‌رفت‌. ولي‌ بعداً تغييري‌ واقع‌ شد و حروف‌ بخصوصي‌ از آرامي‌ به‌ پهلوي‌ منضم‌ گرديد تا آنچه‌ را بعدها به‌ خطّ پهلوي‌ شهرت‌ يافت‌ تشكيل‌ دهد.
شرقشناسان‌ اهميت‌ اين‌ تفاوتهاي‌ ظريف‌ فنّي‌ را به‌ درستي‌ درك‌ نكرده‌ و پهلوي‌ كهن‌ و دري‌ را زباني‌ واحد انگاشته‌اند. در نتيجه‌، اصطلاحهاي‌ «پهلوي‌ شمالي‌» يا «پهلوي‌ پارتي‌» را براي‌ زبان‌ دري‌ به‌ كار گرفته‌اند. البته‌ در اين‌ اواخر بعضي‌ از ايشان‌ آن‌ را به‌ زبان‌ پارتي‌ تعريف‌ كرده‌اند و حال‌ آنكه‌ خود پهلوي‌ با عنوان‌ جنوبي‌ يا ساساني‌ ذكر مي‌شود.

تعداد آثاري‌ كه‌ از دوره‌ي‌ قبل‌ از اسلام‌ به‌ اين‌ دو زبان‌ باقي‌ است‌ بسيار اندك‌ است‌. مهم‌ترين‌ اثر باستاني‌ به‌ زبان‌ دري‌ شامل‌ متون‌ مانوي‌ و ترجمه‌ي‌ بخشهاي‌ اوستا به‌ دري‌ كهن‌ معروف‌ به‌ پازند است‌ . زبان‌ دري‌ آن‌ عصر نيز در برخي‌ كتيبه‌هاي‌ شاهان‌ ساساني‌ به‌ كار رفته‌ است‌.
هر دو زبان‌ دري‌ و پهلوي‌ قبل‌ از ورود اسلام‌ داراي‌ ادبيّات‌ خاص‌ خود بوده‌اند. اين‌ ادبيات‌ بدبختانه‌ به‌ دست‌ ما نرسيده‌ است‌.
تاريخ‌ نخستين‌ سلسله‌هاي‌ ايراني‌ در دوره‌ي‌ اسلامي‌ از سال‌ 205/820 آغاز مي‌شود. سلسله‌هايي‌ كه‌ در نواحي‌ شرقي‌ ظهور كردند، سياستهاي‌ ملّي‌ خود را بر پايه‌ي‌ زبان‌ بر پاي‌ داشتند. از آنجا كه‌ زبان‌ اين‌ خطّه‌ها «دري‌» بود، ادبياتي‌ كه‌ به‌ اين‌ زبان‌ ايجاد شد ناگزير ادبيات‌ پهلوي‌ را تحت‌الشعاع‌ قرار داد.
در سال‌ 429/1038 تركان‌ سلجوقي‌ براي‌ تهاجم‌ به‌ ايران‌ از تركستان‌ سرازير شدند. آنان‌ به‌ تدريج‌ بر سراسر مملكت‌ غلبه‌ يافتند. چون‌ آنان‌ از سمت‌ مشرق‌ مي‌آمدند و عمّال‌ اداري‌ ايشان‌ نيز به‌ اين‌ منطقه‌ تعلّق‌ داشتند، طبيعي‌ بود كه‌ فارسي‌ دري‌ را به‌ عنوان‌ زبان‌ دربار خود اختيار كنند، زباني‌ كه‌ آن‌ را تا اقصي‌ نقاط‌ ايران‌ با خود بردند. در نتيجه‌ در ربع‌ اول‌ سده‌ي‌ پنجم‌/يازدهم‌، دري‌ جايگاه‌ زبان‌ ادبي‌ رايج‌ در سراسر كشور را به‌ دست‌ آورده‌ بود. اين‌ زبان‌ در مناطق‌ ديگري‌ نيز كه‌ پهلوي‌ تا بدان‌ وقت‌ زبان‌ رايج‌ آنها بود تفوّق‌ يافت‌. از اين‌ تاريخ‌ دري‌ ادبي‌ زبان‌ بلامنازع‌ ايران‌ شد و پهلوي‌ همچون‌ بسياري‌ گويشهاي‌ ديگر كه‌ در مملكت‌ شايع‌ بود به‌ حالت‌ يك‌ گويش‌ تنزّل‌ كرد. آخرين‌ بقاياي‌ پهلوي‌ به‌ صورت‌ كتيبه‌ها و مسكوكات‌ موجود در طبرستان‌ واقع‌ در شمال‌ ايران‌ به‌ نيمه‌ي‌ قرن‌ پنجم‌/يازدهم‌ باز مي‌گردد.
نخستين‌ نمونه‌هاي‌ ادبيات‌ پهلوي‌ كه‌ به‌ قرون‌ اوليه‌ي‌ هجري‌ تعلق‌ دارد، شامل‌ تعدادي‌ كتاب‌ با ماهيت‌ مذهبي‌ است‌ ه‌ زردشتيان‌ ايراني‌ دقيقاً به‌ قصد حفظ‌ مباني‌ ديني‌ خويش‌ نگاشته‌ بودند. اين‌ كتابها را هنگامي‌ كه‌ زردشتيان‌ به‌ شبه‌قاره‌ي‌ هند مهاجرت‌ كردند به‌ آنجا بردند. دانشمندان‌ اروپايي‌ از قرن‌ گذشته‌ تاكنون‌ متون‌ آنان‌ را طبع‌ و نشر كرده‌اند. از اين‌ ميان‌ در مورد كتابهاي‌ بخصوصي‌ چنين‌ ادعا مي‌شود كه‌ آنها اصلاً متعلق‌ به‌ عصر ساسانيان‌ در قبل‌ از اسلام‌ بوده‌اند. گو اينكه‌ شواهد فراوان‌ براي‌ اثبات‌ اين‌ مدعا وجود دارد كه‌ اين‌ كتابها در دوره‌ي‌ اسلامي‌ تأليف‌ شده‌اند.

آنچه‌ اكنون‌ از آثار ادبي‌ پهلوي‌ شناخته‌ شده‌ محدود به‌ همين‌ كتابها و رساله‌هاست‌. اينها مؤيّد آن‌ است‌ كه‌ ادبيّات‌ پهلوي‌ به‌ هر حال‌ تا اواخر دوره‌ي‌ ساساني‌ به‌ مقياس‌ وسيعي‌ رونق‌ داشته‌ است‌. اين‌ حقيقتي‌ انكارناپذير است‌ كه‌ در حالي‌ كه‌ زبان‌ دري‌ در طي‌ چهارصد سال‌ مقدم‌ بر عصر سلجوقي‌ به‌ عنوان‌ زبان‌ ادبي‌ كشور شناخته‌ مي‌شد، پهلوي‌ در شمال‌، جنوب‌ و غرب‌ ايران‌ امروزي‌ رونق‌ داشت‌. از اين‌ زبان‌ فقط‌ شكل‌ خاصّي‌ از شعر معروف‌ به‌ «فهلويّات‌» به‌ دست‌ ما رسيده‌ كه‌ دوبيتيهاي‌ باباطاهر عريان‌ همداني‌ بارزترين‌ نمونه‌ي‌ آن‌ است‌.

آغاز ادبيات‌ جديد فارسي‌
زبان‌ امروزين‌ ايران‌ آخرين‌ صورت‌ تكامل‌يافته‌ي‌ دري‌ است‌ و به‌ زبان‌ فارسي‌ معروف‌ است‌. گو اينكه‌ خود مردم‌ ايران‌ واژه‌ي‌ «فارسي‌» را هميشه‌ بر هر گونه‌ زباني‌ كه‌ در مملكت‌ رواج‌ داشته‌ اطلاق‌ كرده‌اند. در گذشته‌، دو زبان‌ مورد بحث‌ كه‌ به‌ طور هم‌زمان‌ رونق‌ داشته‌اند به‌ «فارسي‌ دري‌» و «فارسي‌ پهلوي‌» مشهور بوده‌اند.

زبان‌ فارسي‌ امروز يعني‌ دري‌، همچنان‌ كه‌ در بالا ذكر شد، در خلال‌ دوره‌ي‌ اسلامي‌ در مشرق‌ ايران‌ نشئت‌ يافت‌. مراكز مهم‌ اين‌ زبان‌ ماوراءالنهر و خراسان‌ يعني‌ سمرقند، بخارا، بلخ‌، مرو، هرات‌، طوس‌ و نيشابور بود. اين‌ مراكز حتي‌ تا سيستان‌ كشيده‌ مي‌شد. اين‌ امر بازمي‌نمايد كه‌ چرا بر جسته‌ترين‌ شاعران‌ اين‌ زبان‌ تا به‌ عصر سلجوقي‌ از همين‌ شهرهاي‌ مشخّص‌ برخاسته‌اند. زبان‌ دري‌ تدريجاً از خراسان‌ و ماوراءالنهر به‌ ديگر بخشهاي‌ ايران‌ گسترش‌ يافت‌، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ مقارن‌ دوره‌ي‌ غزنوي‌ تا گرگان‌، دامغان‌ و ري‌ توسعه‌ يافت‌ و در عصر سلجوقي‌ تا آذربايجان‌، اصفهان‌ و همدان‌ نيز سير كرد. در ولايت‌ فارس‌ حتي‌ در ايام‌ سعدي‌ و حافظ‌ به‌ مقام‌ زبان‌ رايج‌ نائل‌ نشد. هم‌ از اين‌ روست‌ كه‌ اين‌ دو شاعر بزرگ‌ از تسلط‌ بر اين‌ زبان‌ و ابراز نبوغ‌ شاعرانه‌ي‌ خويش‌ از طريق‌ آن‌ لذت‌ مي‌بردند. هر دوي‌ آنان‌ به‌ لهجه‌ي‌ پهلوي‌ فارس‌ نيز كه‌ عرفاً به‌ زبان‌ شيرازي‌ شهرت‌ دارد شعر مي‌سرودند.

قواعد عروضي‌ شعر عربي‌ به‌ دست‌ خليل‌ بن‌ احمد تدوين‌ يافت‌. اين‌ قواعد را سرايندگان‌ ايراني‌ در آثار فارسي‌ خود سخت‌كوشانه‌ رعايت‌ مي‌كردند. آثار ادبي‌ بالنّسبه‌ زيادي‌ در اين‌ باره‌ چه‌ در ايران‌ و چه‌ در شبه‌ قاره‌ي‌ هند به‌ وجود آمد. در نتيجه‌، همان‌ نامهاي‌ عربي‌ براي‌ اوزان‌ و قوافي‌ فارسي‌ ابقا شد، تا بدانجا كه‌ حتي‌ همان‌ لغت‌ عربي‌ «افاعيل‌» در باب‌ تقطيع‌ به‌ كار مي‌رفت‌. اوزان‌ شعري‌ را مي‌توان‌ در سه‌ دسته‌ طبقه‌بندي‌ كرد، يعني‌ اوزاني‌ كه‌ بين‌ عربي‌ و فارسي‌ مشترك‌ است‌، اوزاني‌ كه‌ زده‌ي‌ نبوغ‌ ايرانيان‌ بوده‌ و قبل‌ از آن‌ وجود نداشته‌ است‌، و اوزاني‌ كه‌ به‌ عكس‌ از خصايص‌ شعر عربي‌ و مختصّ بدان‌ است‌.

از ميان‌ اوزان‌ مختصّ فارسي‌، معروف‌تر از همه‌ همان‌ است‌ كه‌ در دوبيتيهاي‌ باباطاهر عريان‌ همداني‌ به‌ كار رفته‌ است‌. در روزگاران‌ قبل‌ از اسلام‌ تا دوران‌ هخامنشي‌، تنها شعر شناخته‌ شده‌ شعر منثور بود. نمونه‌هاي‌ شعري‌ باقي‌ مانده‌ در اوستا و فارسي‌ باستان‌ همگي‌ به‌ صورت‌ شعر منثور سروده‌ شده‌ است‌. اين‌ نوع‌ شعر در پهلوي‌ و دري‌، يعني‌ دو زباني‌ كه‌ پيوندي‌ اين‌ چنين‌ نزديك‌ با يكديگر دارند، نيز متداول‌ بود.

همچنين‌ شكلهاي‌ شعر فارسي‌ داراي‌ ماهيّتي‌ مستقل‌ است‌ و هميشه‌ از الگوي‌ عربي‌ پيروي‌ نكرده‌ است‌. «مثنوي‌»، «ترجيع‌بند»، «تركيب‌بند»، «مسمّط‌»، «مثلّث‌»، «مربّع‌»، «مخمّس‌»، «مُستَزاد» و «رباعي‌» همگي‌ منحصر به‌ شعر فارسي‌ است‌ و تنها از نبوغ‌ ايرانيان‌ مايه‌ گرفته‌ است‌. شعر فارسي‌ در شعر اردو و تركي‌ نيز تأثير كرده‌ است‌. به‌ همين‌ سان‌، شعر مقفي‌ و بسياري‌ از صنايع‌ بديعي‌ اصل‌ و اصالت‌ خود را مديون‌ نبوغ‌ خلاّق‌ ذهن‌ ايراني‌ است‌. « موشّح‌ » و « ملمّع‌ » نيز اصلاً ايراني‌ است‌.

دوره‌هاي‌ مختلف‌ شعر فارسي‌
قديمي‌ترين‌ نمونه‌هاي‌ موجود شعر فارسي‌ به‌ اواسط‌ سده‌ي‌ سوم‌/نهم‌ باز مي‌گردد. لكن‌ اين‌ قطعات‌ براي‌ آنكه‌ به‌ ما تصويري‌ راستين‌ از شعر فارسي‌ آن‌ روزگار بدهد كافي‌ نيست‌. البته‌ آنچه‌ از وراي‌ ظنّ و ترديد ظاهر مي‌شود اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ طاهريان‌ (205/820-259/872) و سپس‌ صفاريان‌ (254/867-296/908) نقشي‌ ارزنده‌ در رهگشايي‌ به‌ عصر جديد ادب‌ فارسي‌ ايفا كردند.

در سراسر سده‌ي‌ چهارم‌/دهم‌، ادب‌ فارسي‌ در دربار ساماني‌ و در نواحي‌ وسيعي‌ كه‌ بين‌ مرزهاي‌ چين‌ و گرگان‌ در درياي‌ خزر واقع‌ است‌ با توفيقي‌ چشمگير به‌ درخشش‌ خود ادامه‌ داد. به‌ ويژه‌ دربار نصر بن‌ احمد امير ساماني‌ به‌ سبب‌ تعداد فراوان‌ شاعراني‌ كه‌ با آن‌ مراوده‌ داشتند، مشهور است‌. از اين‌ پس‌ جريان‌ ادبيات‌ فارسي‌ پيوسته‌ ادامه‌ داشته‌ است‌.

شعر جديد فارسي‌ در مراحل‌ اوليّه‌اش‌ با صبغه‌ي‌ واقع‌گرايي‌ مشخص‌ مي‌شود. مكتب‌ واقع‌گرا اين‌ خصيصه‌ي‌ خود را به‌ مدت‌ دو قرن‌ تا پايان‌ سده‌ي‌ پنجم‌/يازدهم‌ حفظ‌ كرد. بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ ايراني‌ در اين‌ مكتب‌ كه‌ در طي‌ سده‌ي‌ چهارم‌/دهم‌ درخشيدند، عبارت‌ بودند از رودكي‌ (329/941)، شهيد بلخي‌ (325/937) و دقيقي‌ (341/952). در اوايل‌ سده‌ي‌ ششم‌/دوازدهم‌ اين‌ خصيصه‌ به‌ طبيعت‌گرايي‌ راه‌ داد. در اين‌ اثنا صوفيان‌ ايراني‌ شعر را مناسب‌ترين‌ وسيله‌ براي‌ نشر پيام‌ فلسفي‌ خويش‌ در بين‌ مردم‌ يافتند. تصوف‌ يا عرفان‌ اسلامي‌ در اواسط‌ سده‌ي‌دوم‌/هشتم‌ در عراق‌ رايج‌ شد. اين‌ مكتب‌ در نخستين‌ مراحل‌ خود صرفاً بر زُهد و تألّه‌ تأكيد مي‌ورزيد و هنوز هيچ‌گونه‌ نظام‌ دقيقي‌ معمول‌ نشده‌ بود. كوفه‌ و بصره‌ نخستين‌ مراكز اين‌ جنبش‌ بودند. اما بعداً بغداد اين‌ موقعيت‌ درخشان‌ را تصاحب‌ كرد و با نامهاي‌ بزرگ‌ در عالم‌ تصوّف‌ قرين‌ شد. اين‌ مكتب‌ از بغداد در دو جهت‌ گسترش‌ يافت‌، يعني‌ از يك‌ طرف‌ شمال‌ آفريقا و كشور مغرب‌ و از طرف‌ ديگر شمال‌ شرق‌ ايران‌ يعني‌ خراسان‌ و ماوراءالنهر در غرب‌ با انديشه‌ي‌ يوناني‌، به‌ ويژه‌ با مكتب‌ نوافلاطوني‌ و پاره‌اي‌ نظريّات‌ يهود، ارتباط‌ پيدا كرد. در شرق‌، خصوصاً خراسان‌ و ماوراءالنهر، پيوندهاي‌ خود را با تعاليم‌ مانويّت‌ و آيين‌ بودا ، كه‌ قرنها در اين‌ نواحي‌ از رواج‌ فراوان‌ برخوردار بود، افزايش‌ داد. از اينجا به‌ هند رفت‌ و در هيئت‌ آن‌ چيزي‌ كه‌ مي‌توان‌ مكتب‌ تصوّف‌ هندوايراني‌ خواند گسترش‌ يافت‌. مكتب‌ تصوف‌ هندوايراني‌ محبوبيّت‌ شگرف‌ كسب‌ كرد و از طريق‌ ايران‌ به‌ آسياي‌ غربي‌ و حتي‌ شمال‌ آفريقا نشر يافت‌. اين‌ مكتب‌ هنوز در تمامي‌ جهان‌ اسلامي‌ از مرزهاي‌ چين‌ گرفته‌ تا مراكش‌ به‌ حيات‌ خود ادامه‌ مي‌دهد. متصوّفان‌ بزرگ‌ ايراني‌، زبان‌ فارسي‌ را براي‌ ابلاغ‌ انديشه‌هاي‌ اصيل‌ خود به‌ تمام‌ طبقات‌ مردم‌ برگزيدند. به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ بيشتر كتابهاي‌ مكتب‌ تصوّف‌ هندوايراني‌ به‌ نثر يا شعر فارسي‌ نوشته‌ شده‌ و زبان‌ تصوف‌ در شبه‌ قاره‌ي‌ هند همواره‌ فارسي‌ بوده‌ است‌. زبان‌ رمز (سمبوليسم‌) در آيين‌ تصوّف‌ به‌ گونه‌اي‌ اجتناب‌ناپذير از اهميتي‌ شگرف‌ برخوردار است‌. شاعران‌ متصوف‌ از بيم‌ مخالفت‌ از جانب‌ مذهبيان‌ مجبور بودند كه‌ آراء و معتقدات‌ خود را به‌ زبان‌ رمز بيان‌ كنند. بدينسان‌ آنان‌ به‌ گونه‌اي‌ محترم‌ به‌ مكتب‌ خاص‌ سخن‌ گفتن‌ به‌ زبان‌ رمز در شعر فارسي‌ كمك‌ كردند. اين‌ سنّت‌ هنوز در شعر عارفانه‌، خواه‌ فارسي‌ و اردو و خواه‌ تركي‌، زنده‌ است‌. نخستين‌ كسي‌ از زمره‌ي‌ صوفيان‌ بزرگ‌ كه‌ به‌ اين‌ شيوه‌ شعر سرود، شاعر نامور ابوسعيد ابوالخير (357/967-440/1049) بود. سنايي‌ (437/1046-525/1131)، فريدالدّين‌ عطار (627/1229) و مولانا جلال‌الدّين‌ رومي‌ (604/1208-672/1273) را مي‌توان‌ بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ ايراني‌ دانست‌ كه‌ به‌ زبان‌ رمز شعر سروده‌اند. حديقة‌الحديقه‌ سنايي‌، منطق‌الطير عطّار و مثنوي‌ مولانا را شايد بتوان‌ مهم‌ترين‌ كتابهاي‌ مكتب‌ تصوّف‌ كه‌ تاكنون‌ به‌ فارسي‌ تصنيف‌ شده‌ به‌ شمار آورد. از بابت‌ اين‌ سنّت‌ بزرگ‌، آثار شعري‌ فارسي‌ كه‌ در سراسر اين‌ دوره‌ در ايران‌ و شبه‌ قاره‌ي‌ هند به‌ وجود آمده‌ مستغرق‌ عرفان‌ است‌. خواندن‌ اين‌ نوع‌ شعر در محافل‌ دعا و ذكر در ميان‌ فِرَق‌ مختلف‌ صوفيّه‌، گاهي‌ با نغمه‌ي‌ موسيقي‌ و گه‌گاه‌ همراه‌ با رقص‌، يكي‌ از مهم‌ترين‌ آداب‌ طريقت‌ صوفيانه‌ دانسته‌ شده‌ است‌. حتي‌ افرادي‌ كه‌ به‌ هيچ‌ مكتبي‌ از تصوّف‌ منتسب‌ نبودند، خواه‌ آن‌ را دوست‌ مي‌داشتند و خواه‌ نه‌، ناگزير بودند آثار شعري‌ خود به‌ ويژه‌ غزلهايشان‌ را به‌ شيوه‌اي‌ عارفانه‌ بسرايند.

شعر عرفاني‌ ايران‌ و شبه‌ قاره‌ي‌ هند موضوعي‌ را تشكيل‌ مي‌دهد كه‌ مستلزم‌ بحثي‌ بسيار سنجيده‌ است‌. در حقيقت‌، اين‌ موضوع‌ يكي‌ از عميق‌ترين‌ زمينه‌هاي‌ ادبي‌ و فلسفي‌ در همه‌ي‌ اعصار است‌. عارفان‌ ايراني‌، گذشته‌ از تبيين‌ آن‌ عقايد بنيادي‌ و اصول‌ اساسي‌ كه‌ داراي‌ مفهوم‌ عميق‌ علمي‌ و فلسفي‌ و مشغله‌ي‌ ذهني‌ خاصّ كساني‌ است‌ كه‌ تماماً مستغرق‌ عرفان‌اند، به‌ عامه‌ي‌ مردم‌ نيز آنچه‌ را كه‌ به‌ نام‌ « فتوّت‌ » از طريق‌ فتوت‌ نامه‌ها و فتيان‌ مصطلح‌ است‌ تعليم‌ كرده‌اند. اين‌ تعاليم‌ عمدتاً شامل‌ مواعظ‌ اخلاقي‌ و هدف‌ آن‌ اين‌ بود كه‌ احساس‌ مردانگي‌، دلاوري‌، گذشت‌ و بخشش‌ را در ميان‌ توده‌ي‌ عوام‌ رسوخ‌ دهد و آن‌ را مي‌توان‌ با نهاد دلاوري‌ و « شواليه‌گري‌ » رايج‌ در اروپاي‌ قرون‌ وسطي‌ مقايسه‌ كرد. كتب‌ فراواني‌ درباره‌ي‌ اين‌ موضوع‌ به‌ عربي‌ و فارسي‌ ايجاد شد و اين‌ آثار به‌ نام‌ فتوّت‌نامه‌ معروف‌ شده‌ است‌. اين‌ نهاد خاصّ از ايران‌ به‌ كليّه‌ي‌ ممالك‌ اسلامي‌ تا شمال‌ آفريقا و كشور مغرب‌ سير كرد و هنوز در بسياري‌ قسمتهاي‌ اين‌ سرزمينها زنده‌ است‌.
مي‌توان‌ اين‌ مطلب‌ را خاطرنشان‌ كرد كه‌ شعر عارفانه‌ در زبان‌ فارسي‌ جهان‌دوستانه‌ترين‌ نوع‌ شعر را براي‌ بشر متمدّن‌ به‌ حاصل‌ آورده‌ ، و اين‌ شاخه‌ از ادب‌ فارسي‌ تمامي‌ اصناف‌ شعر را هم‌ از لحاظ‌ جنب‌ و جوش‌ و هم‌ از نظر جذابيّت‌ به‌ يك‌ سو افكنده‌ است‌.

شعر حماسي‌ و پهلوان‌ نامه‌هاي‌ ملّي‌ در ايران‌ پيش‌ از اسلام‌ همواره‌ از محبوبيّتي‌ گسترده‌ برخوردار بوده‌ است‌. در دوره‌ي‌ اسلامي‌، اين‌ سنّت‌ نه‌ تنها تداوم‌ يافت‌، بلكه‌ نيروي‌ محركه‌ي‌ بيشتري‌ پيدا كرد. اين‌ نوع‌ شعر كه‌ به‌ دست‌ تني‌ چند از شاعران‌ متقدم‌ بنياد نهاده‌ شده‌ بود، در شاهنامه‌ ، اثر عظيم‌ ادبي‌ فردوسي‌ (411/1020) كه‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از برجسته‌ترين‌ منظومه‌هاي‌ حماسي‌ همه‌ي‌ اعصار همچنان‌ بر جاي‌ مانده‌ است‌ به‌ اوج‌ اعتلاي‌ خود رسيد. او نخستين‌ نسخه‌ي‌ اثرش‌ را در سال‌ 384/994 و دومين‌ نسخه‌ را در 400/1010 به‌ پايان‌ برد. ادبيات‌ فارسي‌ در اين‌ زمينه‌ نيز همچون‌ بسياري‌ از زمينه‌هاي‌ ديگر بسيار غني‌ است‌. چندين‌ منظومه‌ي‌ داستاني‌ در اعصار بعدي‌ در ايران‌ و شبه‌ قاره‌ي‌ هند تصنيف‌ شد و اين‌ سنّت‌ تا يك‌ قرن‌ و نيم‌ پيش‌ از اين‌ برقرار بود. مهم‌ترين‌ آنها به‌ ترتيب‌ زماني‌ عبارتند از: گرشاسپنامه‌ از اسدي‌ طوسي‌ (465/1073) كه‌ به‌ سال‌ 458/1066 به‌ اتمام‌ رسيد ويس‌ و رامين‌ فخرالدّين‌ اسعد گرگاني‌ (ميانه‌ي‌ سده‌ي‌ پنجم‌ هجري‌)، و خمسه‌ي‌ نظامي‌ گنجوي‌ كه‌ از سال‌ 572/1176 تا سال‌ 599/1202 وقت‌ خود را وقف‌ سرودن‌ آن‌ كرد. شيوه‌ي‌ داستانسرايي‌ نظامي‌ چه‌ در داخل‌ و چه‌ در شبه‌ قاره‌ي‌ هند با اقبال‌ خاص‌ رو به‌ رو شد و چندين‌ شاعر تحت‌ تأثير منحصر به‌ فرد او شعر سرودند كه‌ بعضي‌ از مهم‌ترين‌ آنها عبارتند از: اميرخسرو دهلوي‌ (651/1253-725/1325)، خواجوي‌ كرماني‌ (689/1290-763/1362) و جامي‌ (817/1414-898/1493). اين‌ شيوه‌ي‌ رايج‌ داستانسرايي‌ تأثيري‌ ژرف‌ در زبان‌ تركي‌ گذارده‌ و بسياري‌ از شاعران‌ ترك‌ از آن‌ تقليد كرده‌اند، كه‌ بعضي‌ از ايشان‌ صرفاً عين‌ همان‌ مطالب‌ را به‌ زبان‌ خويش‌ ترجمه‌ كرده‌اند. از ميان‌ آنها مي‌توان‌ اينها را برشمرد: منظومه‌ي‌ ميرعلي‌ شير نوايي‌ (844/1440-960/1500) كه‌ به‌ جَغتايي‌، يعني‌ لهجه‌ي‌ تركي‌ مناطق‌ شرقي‌، سروده‌ شده‌ و منظومه‌ي‌ فضولي‌ بغدادي‌ (970/1562) به‌ آذري‌، يعني‌ لهجه‌ي‌ تركي‌ مناطق‌ غربي‌.

از ديگر ويژگيهاي‌ عمده‌ي‌ شعر فارسي‌، سرودن‌ شعر فلسفي‌ و مطرح‌ كردن‌ مباحث‌ كلي‌ فلسفي‌ در اشعاري‌ است‌ كه‌ به‌ زباني‌ ساده‌ گفته‌ شده‌ است‌. در منابع‌ مربوط‌ به‌ قديم‌ترين‌ نمونه‌هاي‌ شعر فارسي‌ است‌ كه‌ مي‌بينيم‌ شعر و فلسفه‌ از روزگاري‌ كه‌ شعر فارسي‌ در خراسان‌ و ماوراءالنّهر ريشه‌ گرفت‌ با يكديگر رابطه‌اي‌ نزديك‌ برقرار كرده‌ بودند. مهم‌ترين‌ اثر درباره‌ي‌ حكمت‌ عملي‌ كه‌ در عصر اول‌ اسلامي‌ معروفيّت‌ فراوان‌ در ميان‌ مسلمانان‌ عموماً و ايرانيان‌ خصوصاً كسب‌ كرد كليله‌ و دمنه‌ بود كه‌ ابتدا از متن‌ اصلي‌ سانسكريت‌ پَنچه‌ تَنتره‌ به‌ پهلوي‌ برگردانده‌ شد و به‌ قرار معلوم‌ در سده‌ي‌ ششم‌ ميلادي‌ و در زمان‌ پادشاهي‌ خسرو انوشيروان‌ (نوشيروان‌ دادگر) به‌ ايران‌ آورده‌ شد. اين‌ كتاب‌ در همان‌ اوان‌ از پهلوي‌ به‌ سرياني‌ درآمد. در نخستين‌ دوره‌ي‌ اسلامي‌، اديب‌ مشهور ايراني‌ ابن‌ مقفّع‌ آن‌ را از پهلوي‌ به‌ عربي‌ درآورد. اين‌ اثر بعدها به‌ دست‌ رودكي‌، بزرگ‌ترين‌ شاعر دوره‌ي‌ ساماني‌ و يكي‌ از نام‌آوران‌ شعر فارسي‌ در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ دوازده‌ قرن‌ گذشته‌، منظوم‌ گرديد.

كتاب‌ ديگري‌ كه‌ همچون‌ كليله‌ و دمنه‌ مربوط‌ به‌ حكمت‌ عملي‌ مي‌شد، اثر مشهور سندبادنامه‌ بود. اين‌ كتاب‌ را نيز رودكي‌ به‌ نظم‌ كشيد. هم‌ از اين‌ روست‌ كه‌ نام‌ او از ديرباز با پيشنام‌ حكيم‌ همراه‌ بوده‌ است‌. اين‌ خود گوياي‌ آن‌ است‌ كه‌ در آثار شعري‌ او عنصر قابل‌ توجّهي‌ از حكمت‌ وجود داشته‌ است‌. معاصر بزرگ‌ ديگر رودكي‌ ، يعني‌ شهيد بلخي‌ ، يكي‌ از حكماي‌ مشهور عصر خويش‌ شناخته‌ مي‌شد. وي‌ همچنين‌ وارد عرصه‌ جدل‌ با پزشك‌ و فيلسوف‌ شهير ديگر آن‌ عصر، محمد بن‌ زكريّاي‌ رازي‌ شد و رسالاتي‌ در ردّ آراء او نگاشت‌. بعدها بسياري‌ از شاعران‌ ايراني‌ به‌ تبيين‌ مطالب‌ ارزشمند فلسفي‌ در آثار خويش‌ پرداختند و به‌ عنوان‌ فيلسوف‌ معروف‌ شدند. كسائي‌ مروزي‌ يكي‌ از آنان‌ بود. فردوسي‌ و عنصري‌ نيز به‌ سبب‌ وارد كردن‌ موضوعات‌ فلسفي‌ در آثارشان‌ از لقب‌ حكيم‌ برخوردار گرديدند. شاعر بزرگ‌ ناصر خسرو (394/1004-481/1088) انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ را در تمام‌ آثار شعري‌ خود علاوه‌ بر كتابي‌ چند در باب‌ حكمت‌ كه‌ به‌ نثر فارسي‌ و از نظرگاه‌ عقايد اسماعيلي‌ نوشت‌، تشريح‌ كرد. اسماعيليان‌ ايران‌ همواره‌ اهميت‌ فراواني‌ براي‌ زبان‌ فارسي‌ در نشر و رسوخ‌ فلسفه‌ي‌ فرقه‌ي‌ خويش‌ در بين‌ فرق‌ ديگر قائل‌ بودند. هم‌ بدين‌ سبب‌ است‌ كه‌ به‌ «تعليميان‌» هم‌ شهرت‌ داشتند. شاعران‌ وابسته‌ به‌ اين‌ فرقه‌ هميشه‌ عنصري‌ از فلسفه‌ را در آثارشان‌ مطرح‌ مي‌كردند. از ميان‌ فيلسوفان‌ و متفكران‌ ايراني‌، اشعاري‌ فارسي‌ به‌ اينان‌ نسبت‌ داده‌اند: ابونصر فارابي‌ (متوفي‌ 339/950)، ابن‌ سينا (متوفي‌ 428/1037)، خواجه‌ نصيرالدّين‌ طوسي‌ (597/1201-672/1274)، امام‌ فخرالدّين‌ رازي‌ (554/1159-606/1209)، افضل‌ الدّين‌ كاشاني‌ (متوفي‌ 615/1218)، شهاب‌ الدّين‌ سهروردي‌ مقتول‌ (587/1191)، جلال‌ الدّين‌ دواني‌ (830/1426-908/3/1502)، ميرسيد شريف‌ جُرجاني‌ (740/1339-716/1413)، ميرمحمدباقر داماد (متوفي‌ 1041/1631)، صدرالدّين‌ شيرازي‌ يا ملاّصدرا (متوفي‌ 1050/1/1640) و حاجي‌ ملاّ هادي‌ سبزواري‌ (1212/1797-1295/1878). مي‌توان‌ گفت‌ كمتر فيلسوفي‌ در ايران‌ بوده‌ كه‌ عقايد خود را به‌ زبان‌ شعر بيان‌ نكرده‌ باشد. بعضي‌ از آنان‌ همچون‌ افضل‌ الدّين‌ كاشاني‌ مقدار مُعتني‌ بهي‌ نظم‌ سروده‌ است‌. همچنين‌ افكار فلسفي‌ در هيئت‌ رباعيات‌ عالم‌ و فيلسوف‌ شهير عمر خيام‌ (متوفي‌ 517/4-1123) تجلي‌ كرده‌ است‌. مجموعه‌ي‌ اين‌ رباعيّات‌، امروزه‌ يكي‌ از مشهورترين‌ آثار جهان‌ را تشكيل‌ مي‌دهد و تقريباً به‌ تمام‌ زبانهاي‌ دنياي‌ متمدن‌ از جمله‌ بسياري‌ از گويشهاي‌ پاكستان‌ و هندوستان‌ ترجمه‌ شده‌ است‌. يكي‌ از مهم‌ترين‌ خصايصي‌ كه‌ در ادب‌ فارسي‌، چه‌ نثر و چه‌ شعر، با آن‌ مواجه‌ مي‌شويم‌، كوششي‌ است‌ كه‌ از سوي‌ فلاسفه‌ي‌ ايران‌ صورت‌ گرفته‌ براي‌ ايجاد هم‌سازي‌ نزديك‌ ميان‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ يعني‌ حكمت‌ سقراط‌، افلاطون‌، ارسطو، افلوطين‌، رواقياني‌ چون‌ زنون‌، و مذهب‌ شكاكان‌ و همچنين‌ بخشي‌ از تعاليم‌ فلسفي‌ منتشره‌ در اسكندريه‌ و اِدِسا (= الرّها، = رها) و مباني‌ اسلام‌. بعضي‌ از ايشان‌ تصوف‌ را با فلسفه‌ و احكام‌ الهي‌ هماهنگ‌ ساخته‌اند و زبان‌ فارسي‌ در اين‌ زمينه‌ قطعاً غني‌ترين‌ زبان‌ روي‌ زمين‌ است‌.

Borna66
09-14-2009, 08:22 PM
ظهور و سقوط فرقه دموكرات اذربایجان همراه با اسناد خیانت های آنها (از 21 آذر 1324 تا 21 آذر 1325)

ظهور و سقوط فرقه دموكرات
از 21 آذر 1324 تا 21 آذر 1325


شادروان استاد «محمد قاضي» در اين مورد چه به حق و به جا خطاب به تجزيه‎طلبان ضد ايراني از زبان «آذربايجان» و مردم آن گفته است:5

من آن خطه آذر آبادگانم

كه ايران زمين را، دل و چشم و جانم

نه تركم، كه پرورده‏ي اردشيرم

نه تركم، كه محبوب نوشيروانم

بزرگان من، فخر ايران زمينند

از امروز و از دوره‎ي باستانم





http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

ميرمحمود بني‎ هاشم (هورپاس)

با عقد قرارداد سه جانبه ميان ايران و دولت‎هاي روس و انگليس در 29 بهمن 1320 (29 ژوئيه 1942) اشغال‎گران متعهد شدند كه حداكثر شش ماه پس از پايان جنگ دوم جهاني، خاك ايران را ترك كنند. از اين رو، روس‎ها به فكر آن برآمدند كه تا پيش از رفتن، امتياز اقتصادي يا سياسي مهمي در ايران به دست اورند. از اين رو، در آغاز به ايجاد و تقويت حزب توده پرداختند. اما وقتي به اين نتيجه‎ رسيدند كه حزب توده نمي‎تواند آن‎ها را به مقصودشان برساند، دست‎اندر كار ايجاد فرقه‎ي دموكرات برآمدند. سيد جعفر پيشه‎وري را، نامزد اين كار كردند.


«كيانوري» رهبر پيشين حزب توده در شرح حال پيشه‎وري مي‎نويسد:1

سيد‎جعفر پيشه‎وري در سال 1272 شمسي در روستاي زاويه خلخال به دنيا آمد. در سال 1284 به باكو رفت و در آن جا به تحصيل و كار پرداخت. در حوالي انقلاب روسيه 1717 ميلادي به كمونيزم جلب شد. در سن 25 سالگي به عضويت كميته‎ي مركزي حزب عدالت و بعد به سردبيري روزنامه حريت نايل آمده و در اردي‌بهشت 1299/ مه 1920 ميلادي وقتي ارتش سرخ در جريان جنگ با روس‎هاي سفيد وارد خاك ايران شد، به همراه تعدادي از رهبران حزب عدالت وارد گيلان شده و اولين كنگره‎‏ي حزب كمونيست ايران را در بند انزلي به پا داشتند كه پيشه‎وري عضو كميته مركزي و يكي از چهار رهبر اصلي حزب شد.



در شكست نهضت جنگل، پيشه‎وري مدتي به باكو رفت، سپس به عنوان دبير مسئول تشكيلات تهران به ايران آمد. در خرداد 1322 روزنامه آژير را در تهران منتشر كرد. پيشه‎وري در دوره‎ي چهارم از تبريز كه تحت اشغال سپاهيان شوروي بود به نمايندگي مجلس شوراي ملي رسيد. در نتيجه‎ي رد اعتبار نامه‎اش به تبريز بازگشت و روس‎ها طرح جدايي آذربايجان را به دست او به مورد اجرا گذاردند:2

در طرح و اجراي نقشه‎‎اي به اين شكل، ميرجعفر باقراوف، دبير اول حزب كمونيست آذربايجان شوروي و «بريا» تاثير داشتند. باقراوف مدعي تصرف آذربايجان ايران بود و آن را «آذربايجان جنوي» مي‎خواند و زماني گفته بود، اگر پنج ميليون « آذربايجان جنوبي» به سه ميليون «آذربايجان شمالي» ملحق گردد، ما داراي جمهوري هشت ميليوني خواهيم بود و مقام موقعيت من (باقراوف) در «پوليت بورو» (هيات سياسي حزب كمونيست شوروي) تامين است. بريا، وزير امنيت استالين كه ضمنا از باقراوف (در اثر معرفي بريا به استالين در آغاز كارش) ممنون بود، در اين كار ذي‎مدخل بود. زيرا ورود باقراوف در پوليت بورو در دسته‎بندي اين هيات سياسي به سود او تاثير مي‎كرد... باري بنابر آن شد كه «نهضت ملي»!! در آذربايجان و كردستان (مهاباد) تحقق پذيرد و بدين‎سان قدرتي در شمال پديد آيد كه بتوان را تهران را تحت تاثير قرار دهد. براي رهبري اين منظور در آذربايجان پيشه‎وري نامزد شد. پيشه‎وري از كمونيست‎هاي قديمي بود كه در دوران جنبش گيلان مقام «كميسر» يعني وزير داشت و بعدها دبير اول حزب كمونيست ايران شد.

پيشه‎وري پس از بازگشت به تبريز، فرقه‎ي دموكرات را در تبريز راه انداخت. وي بيانه‎اي در سطح آذربايجان به نام مردم آذربايجان منتشر كرد. وي به قصد خود مختاري يا جدا‎سازي اين قطعه از ايران، تشكيل انجمن‎هاي ايالتي و ولايتي و تدريس زبان تركي در مدارس و انتشار روزنامه‎ به اين زبان را خواستار شد.

در آن زمان براي مقابله با اين بيانيه‎ بسياري از مهين‎پرستان صداي اعتراض خود را بلند كردند و از جمله شادروان اسماعيل پيمان صاحب امتياز و مدير مسئول روزنامه‎ مهد آزادي در مراغه بيانيه‎اي منتشر كرده و تاكيد كرد كه آذربايجان عضوي از كشور ايران و هيچ‎گاه ناخن از گوشت جدا نمي‎شود و ما دعواي زبان نداريم بلكه در تمام سطح كشور بزرگ ايران «عدالت اجتماعي» مي‎خواهيم.3 در شهرهاي ديگر آذربايجان نيز مردم به مخالفت با بيانيه فوق دموكرات برخاستند. پيشه‎وري وقتي ديد از راه جلب همكاري مردم به هدف نخواهد رسيد، بناي توزيع اسلحه و قيام مسلحانه را به حمايت قواي روس گذاشت.

پيشه‎وري از 21 آذر 1324 به مدت يك سال به حمايت ارتش شوروي و به زور اسلحه در آذربايجان به نام فرقه دموكرات حكومت كرد و مرتب به مقامات شوروي هم وانمود مي‎كرد كه مردم آذربايجان با آن‎ها است. هنگامي كه خبر درگذشت آيت‎الله العظمي سيد‎ابوالحسن اصفهاني به تبريز رسيد. مردم شهر به عزاداري پرداختند. سركنسول روس كه از ديدن اين صحنه‎ها حيران شده بود، پيشه‎وري را خواسته پرخاش‎كنان به وي مي‎گويد:4

اين وضعي است كه شما به ما وعده داده‎ايد؟ اين هزاران عزادار سياه‎پوش كه به سر و سينه مي‎زنند، كيستند. شما با اين همه فدايي و قشون مسلح و ماموران مخفي، چطور نتوانستيد، اين حادثه را پيش‎‏بيني و از وقوع آن جلو‎گيري كنيد. پيشه‎وري در پاسخ عاجز ماند. يكي از همكاران به كنسول روس گفته بودند: ... اين شخص كه فوت كرده، مرجع تقليد شيعيان جهان بود. سركنسول مي‎گويد: كمونيست اين چيز‎ها را قبول ندارد. يك فرد كمونيست، جز به رهبر حزب، به چيزي نمي‎انديشد. معلوم مي‎شود. تمام گزارش‎هايي كه به كنسول‎خانه داده شده، دروغ محض بوده است.

با خروج نيرو‎هاي شوروي از ايران، خيزش مردم آذربايجان عليه حكومت فرقه اوج گرفت و سرانجام در روز 21 آذر 1325، مردم تبريز به حكومت يك ساله‎ي فرقه‎ي دموكرات بر آذربايجان پايان دادند.

شادروان استاد «محمد قاضي» در اين مورد چه به حق و به جا خطاب به تجزيه‎طلبان ضد ايراني از زبان «آذربايجان» و مردم آن گفته است:5

من آن خطه آذر آبادگانم

كه ايران زمين را، دل و چشم و جانم

نه تركم، كه پرورده‏ي اردشيرم

نه تركم، كه محبوب نوشيروانم

بزرگان من، فخر ايران زمينند

از امروز و از دوره‎ي باستانم

1ـ خلخال و مشاهير ـ محمد مسعود نقيب ـ ص 114 ـ 113ـ 112

2ـ گژراهه ـ احسان طبري ـ ص 67 ـ 66

3ـ خاطراتي از مبارزات اسماعيل پيمان (روزنامه مهد آزادي ـ پنج‎شنبه 20 تير 1381، شماره 2712)

4ـ همان روزنامه مهد آزادي ـ 24 ـ 20 تير 1381

5ـ محمد قاضي ـ مترجم سرشناس

Borna66
09-14-2009, 08:22 PM
دو روز آخر كار فرقه و دموكرات

ميرزا عبدالله مجتهدي

چهارشنبه 20 آذر 1325

امروز هم در شهر نگراني ميان مردم حكم‎فرما بود. روابط بين تبريز و طهران همان طور مقطوع بود. سيم تلگراف كار نمي‎كند. راديوي تبريز با راديوي طهران بشدت داخل جنگ شده است.

طياره‎ها بالاي تبريز پرواز نموده، اوراقي فرو ريخته‎اند كه در آن اهالي را دعوت به ترك مقاومت كرده‎اند. مامورين حكومت و آژان‎ها [پاسبان‎ها]، مردم را نمي‎گذارند كه آن اوراق را بخوانند. اما مردم آن اوراق را دست به دست به همديگر مي‎رسانند.

هر روز عده‎اي فدايي و نظامي به جبهه‎هاي جنگ ميانه و مياندوآب فرستاده مي‎شوند. براي رساندن قشون و مهمات، وسايل نقليه از دست صاحبان آن‌ها منتزع مي‎شود براي حمل و نقل قشوني به كار برده مي‎شوند. حتي الاغ آسيابان را هم آژان توقيف نموده و مي‎برده است، در حالي كه آژان‎هاي نظميه را عوض نموده‎اند. به جاي آژان‎هاي قديم كه غالبا اهل شهر بودند به دهاتي‎ها و مهاجر‎ها لباس آژاني پوشانده و حفظ شهر را به عهده آنان واگذار نموده‎اند.

از وضع و سير جنگ اصلاع قطعي در دست نيست. همين قدر مسلم است كه هم در نزديك ميانه و هم در جبهه اقشار و مياندوآب تصادماتي فيمابين واقع گرديده است. راديو‎ي طهران اطلاع داده است كه قواي دولتي ارتفاعات قافلانكوه را متصرف گرديده‎اند.

بستگان جواناني كه به عنوان نظام وظيفه به جبهه‎ها ارسال شده‎اند خيلي پريشان هستند و غالبا وسيله ارتباط و خبر گرفتن را هم ندارند. از سران دموكرات، پيشه‎وري و بي‎ريا را طرفدار مقاومت و جنگ مي‎گويند. بنا به اطلاعي كه دارم، الهامي هم به شدت طرفدار جنگ، آقاي شبستري و دكتر جاويد را مردم طرفدار ملايمت و سازش تشخيص داده‎اند.

تا حال آقاي قوام السلطنه چندين تلگراف به دكتر جاويد استاندار مخابره نموده و درخواست كرده است كه براي ورود قواي دولت به آذربايجان كه براي حفظ انتظامات در موقع انتخابات ارسال گرديده‎اند، ممانعت به عمل نيايد.

نزديك غروب معلوم شد كه در شهر حكومت نظامي اعلام شد. همان وقت خبري هم منتشر شد كه سازش حاصل گرديده است. تشويق و نگراني مردم به منتها درجه رسيده است ...

ساعت پنج بعد از ظهر راديوي تبريز اول شروع خود، خبر داد كه قرار شده است ممانعتي از ورود قواي دولتي به عمل نيايد. دو تلگراف از آقاي شبستري كه يكي به شاه و ديگري به نخست وزير مخابره شده بود، در راديو به زبان فارسي خوانده گرديد. يك تلگراف هم از دكتر جاويد خطاب به نخست وزير خوانده شد. تلگراف محترمانه بود ...

از لحن تلگراف آقاي شبستري معلوم بود كه سعي دارد حسن خدمت خود را در حل قضيه و وادار نمودن همكاران خود به اطاعت و تسليم بلاشرط در ضمن همين تلگراف‎ها مورد توجه قرار بدهد. تنها نكته‎اي كه در تلگراف آقاي شبستري غير خاضعانه به نظر مي‎آيد اين جمله بود كه از قوام‎السلطنه درخواست نموده بود كه قواي دولتي به غير از نظارت در حسن جريان انتخابات به كار‎هاي ديگر مداخله نكنند.

از اين خبر غير‎منتظره خيلي خوشوقت شديم. از بس خبر خوش و باور نكردني بود تا مدتي در اطراف آن، نمي‎توانستيم درست فكر بكنيم.

همين قدر متوجه بوديم كه نام پيشه‎وري در اين جريان، به ميان نيامد. ما آن را اين طور تحليل نموديم كه براي تسهيل امر سازش، قدري عقب كشيده و ميدان را به آقاي شبستري و دكتر جاويد كه ميانه‎شان با طهران به آن درجه بد نبود و به اصطلاح، هر دو طرف ديوار را خراب نكرد بودند، واگذار نموده است.

مهدي مجتهدي كه در دعوت [فرقه‎ي دموكرات] حاضر بود، مراجعه كرد. در آن اجتماع كه بيشتر از صد نفر حاضر بودند، آقاي شبستري حضار را از [نظرات] خودشان راجع به ترك مقاومت مطلع نموده و تلگراف را بر ايشان قرائت كرده بود و مورد پسند و تحسين حضار گرديده بود.

پيشه‎وري در آن مجمع حاضر نبوده و نامي هم از وي برده نشده بود؛ اما الهامي را يكي از حضار در ميان جمعيت ديده بود كه خيلي متغير به نظر مي‎آمده است. راديوي طهران در قسمت اخير نشر اخبار خود تلگراف‎هاي تبريز را نقل نمود. راديوي تركيه هم خبر تسليم شدن [فرقه] آذربايجان را نشر كرد...

دو سه ساعت از نصف شب گذشته، من به صداي تير‎هايي كه خالي مي‎شد از خواب بيدار شدم. صداي حركت اتوموبيل‎ هم مي‎آمد. من با خودم گفتم كه چون سران كار مي‎خواهند شهر را قبل از ورود قشون، مثل زنجان تخليه نمايند، تير‎ها را خالي مي‎كنند كه مردم ترسيده از خانه‎هاي خود خارج نشوند تا با فراغ خاطر هر چه را مي‎خواهند ببرند.

پنج‎شنبه 21 آذر [1325]

با صداي لاينقطع تير از خواب بيدار شديم. قبل از طلوع آفتاب توسط نوكري كه براي خريد نان صبحانه بيرون رفته بود، مطلع شديم كه اوضاع به كلي برگشته است. اهل شهر بر عليه حكومت پيشه‎وري قيام نموده و شهر را متصرف شده‎اند. فدايي‎ها و مهاجر‎ها را خلع سلاح نموده و دسته دسته مردم شهري كه مسلح شده‎اند، مشغول تعقيب و دستگيري و قتل سران و سركردگان آن‌ها مي‎باشند. پيشه‎وري فرار كرده است. نظميه به تصرف اهل شهر درآمده است و مهاجرهايي كه در خانه‎هاي مصادره شده اسكان [داده] شده بودند، بيرون ريخته شده‎اند. از هر طرف صداي تير تفنگ و طپانچه و مسلسل كه به خوبي از همديگر متمايز بودند، شنيده مي‎شد.

منبع: بحران آذربايجان (سال‎هاي 1324 ـ 1325 ش)

خاطرات آيت‎الله ميرزا عبدالله مجتهدي ـ صص 354 ـ 351

Borna66
09-14-2009, 08:23 PM
پايان كار فرقه دموكرات

حميد ملازاده

عصر روز بيستم آذر، محمد بي‎‎ريا، جانشين پيشه‎وري در اجتماعي كه در جلو كميته مركزي تبريز برپا شده بود از بالكن ساختمان خبر ورود ارتش به آذربايجان را اعلام داشت و مدعي شد كه قواي اعزامي به آذربايجان فقط براي نظارت بر حسن انجام انتخابات به آذربايجان مي‎آيند. اما همه‎ي مردم دريافتند كه كار از كار گذشته و حكومت دموكرات‎ها به آخر خط رسيده‎ است.

روز بيست‎ و يكم آذر 1325 قرار بود شماره مخصوص روزنامه آذربايجان به مناسبت سالگرد حاكميت دموكرات‎ها بر آذربايجان منتشر شود. از سپيده‎دم در جلو چاپخانه روزنامه در انتظار تحويل روزنامه بودم ولي خبري نشد. با بالا آمدن آفتاب، اغتشاش در گوشه و كنار شهر ظاهر شد و دسته‎هاي مسلح به راه افتادند هر كجا از فرقه‎چي‎ و مهاجر سراغي مي‎گرفتند دنبالش مي‎رفتند...

راديو تبريز مارش نظامي و سرود‎هاي‎ اي ايران و اي خاك تو مهد آزادگان را مي‎نواخت، هر چند بار نطق‎هاي حاج ميرزا‎علي شبستري و دكتر سلام‎الله جاويد كه مردم را به خويشتن داري و حفظ امنيت فرا مي‎خواندند از راديو پخش مي‎شد. اين هر دو، از بنيانگذاران حكومت يك ساله دموكرات‎ها بودند و از بزرگان فرقه‎ شمرده مي‎شدند. مي‎گفتند وقتي براي مذاكره به تهران رفته بودند، مخفيانه با قوام‎السلطنه قرار و مداري گذاشته و امان‎نامه از ايشان گرفته بودند.

فراريان 24 ساعت روي پل چوبي ارس براي عبور از مرز به انتظار بودند. سرانجام دستور باز كردن مرز، از شوروي رسيد و انبوهي از فراريان كه تعدادشان از بيست هزار نفر تجاوز مي‎كرد از مرز‎هاي سرتاسري در قلمرو رودخانه ارس گذشتند.

منبع: سيري در كوچه‎هاي خاطرات (تبريز از شهريور 1320 تا انقلاب اسلامي)

حميد ملازاده ـ انتشارات اراك ـ تبريز 1373 صص 105 ـ 104

Borna66
09-14-2009, 08:24 PM
بابك خرم‌دين و پان‌تركيسم

گروهي نا‌آگاه مذبوحانه در پي جعل هويت تركي (يعني نسبت دادن او به زردپوستان آسياي ميانه) براي بابک خرمدين٬ يکي از ستارگان تابناک تاريخ اينسرزمين جاويد (ايران) هستند.
از آن جا كه هيچ سندي از زبان تركي بر سنگ٬ چرم٬ پوست٬ کاغذ٬ و گل حتا پیش از دوران ایلخانیان از آذربايجان وجود ندارد، تجزيه طلبان بيگانه‌پرست چاره‌اي جز روي آوردن به ادعاهاي پريشان و بي‌خردانه براي پنهان و پوشيده ساختن تهي دستي و فقر هويتي خود ندارند، كه يكي از نمونه‌هاي آن، ترك خواندن بابك خرم‌دين است.


1. تبار/نژاد بابك:
در اين باره، به ذكر دو سند بسنده مي‌كنيم.

سند نخست از آن ابن حزم، مورخ عرب‌تبار استالفصل في الملل والأهواءوالنحل، ص ۱۹۹.
«أن الفرس كانوا من سعة الملك وعلو اليد على جميع الأمموجلالة الخطير في أنفسهم حتى أنهم كانوا يسمون أنفسهم الأحرار والأبناء وكانوايعدون سائر الناس عبيداً لهم فلما امتحنوا بزوال الدولة عنهم على أيدي العرب وكانتالعرب أقل الأمم عند الفرس خطراً تعاظمهم الأمر وتضاعفت لديهم المصيبة وراموا كيدالإسلام بالمحاربة في أوقات شتى ففي كل ذلك يظهر الله سبحانه وتعالى الحق وكان منقائمتهم سنبادة واستاسيس والمقنع وبابك وغيرهم»برگردان بهپارسي:
«پارسيان از نظر وسعت و ممالك و فزوني نيرو بر همه‌ي ملتها برتري داشتند٬و خود را برترين ذات بشري مي دانستند و خود را آزادگان نام نهاده و اقوام ديگررا بندگان مي‌شمردند. چون دولتشان بر افتاد و عرب كه نزد آنها دون‌پايه‌‌ترين قومجهان بود بر آنها مستولي گرديد اين امر بر آنها گران آمد و خود به مصيبت تحمل نشدنيروبرو يافتند٬ و بر آن شدند كه با راه‌هاي مختلف به جنگ اسلام برخيزند. ولي هربارخدايتعالي حق را نصرت داد. از جمله رهبران آنان (= ايرانيان) سنباد٬ مقنع٬ استادسيس٬ بابك وديگران بودند».
در دومين سند نيز بابکخرمدين به صراحت پارسي خوانده شده است. سعيد نفيسي مي‌نويسد (117-116):
«سرزميني که بابک خرم دين در آن سال‌هافرمانروايي داشته از سوي مغرب همسايه ي ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نيز تاختو تازهايي کرده است به همين جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تارخ نويسان ارمنيآگاهي‌هاي چندي درباره وي داده اند. از آن جمله يکي از کشيشان وارداپت واردان ياوارتان که در 1271 ميلادي و 670 قمري در گذشته در کتابي که بنام «تاريخ عموم» نوشتهو از مآخذ پيش از خود بهره مند شده است، مطالبي دربارۀ او دارد. ارمنيان نام بابک راگاهي «باب»، گاهي «بابن» و گاهي «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826ميلادي و 211 قمري مي نويسد: «درين روزها مردي از نژاد ايراني به نام باب که از بغتات) بغداد) بيرون آمده بود بسياري از نژاد اسماعيل (ارمنيان در آن زمان به تازيان اسماعيليو از اسماعيلي‌نژاد مي گفتند) را به شمشير از ميان برد و بسياري از ايشان را برده کرد وخود را جاودان مي دانست. در جنگي که با اسماعيليان کرد به يکبار سي هزار تن را نابودکرد. تاگغارخوني آمد و خرد و بزرگ را با شمشير از ميان برد. مأمون هفت سال درسرزمين يونانيان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتني لولوا را گرفت و به بين النهرينبازگشت ...»
در اين قطعه به صراحت به نژاد (يعني تبار)ايراني بابک خرمدين اشاره شده است. شايسته است که گفتار اين منبع را بيشتر شکافيم. اين منبع در سال 1919 ميلادي به فرانسوي نيز برگردانده شده است و استاد نفيسيبخشهايي از آن را به فارسي از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوي اينمنبع چنين است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.


در كتاب ياد شده، قطعه‌ي ارمني مذكور چنين ترجمه شده است (ص 119):


"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."

در زبانارمني٬ پارسي را از ديرباز همانند امروز «پارسيک» مي گويند که در ترجمه فرانسوي منبعنام‌برده نيز بهPERSE ترجمه شده است، و در فارسي، استاد نفيسي همان ايراني را گزينش کردهاست.
گزارش اين منبع هم‌زمان ارمني، سندي صريح و آشكار مبني بر پارسيك (در ارمني يعنيپارسي كه تلفظ پهلوي واژه پارسي است) تبار بودن بابك خرم‌دين است.
بيگانه‌پرستان در برابر اين دو سندصريح چيزي براي گفتن ندارند و حتا كوچك‌ترين مدركي نيز در دست ندارند كه نشان دهد زبان آذربايجان در زمان بابك ياپس از زمان وي تركي بوده است. حتا تا 800 سال پيش نيز نمونه و اثري از اين زبان در آذربايجان وجود نداشته است.
اما جالباست بدانيد كه دشمنان بابك غالبا مزدوران ترك خليفه بودند: اشناس٬ ايتاخ٬ بوغا و... خود خليفه معتصم هم تركزاد بود (يعني مادرش ترك بود). البته افشين، سرداري كه بابك را دستگير نمود، از آسياي ميانهبود( و تبار وی یا سغدی بوده است یا غیر ایرانی. در این راستا بیشتر پژوهش نیاز است ولی به گمان این نگارنده زادبوم وي، اسروشنه، نيز در آن دوران، سده سوم ق.، هنوز ترك‌زده نشده بود تا فرمان‌دار آن منطقه نيز بخواهد ترك باشد. نگارنده هنوز نظر قطعی در این مورد نمیتواند بدهد.).

به هر رو، مي‌بينيد كهجهالت و ناداني بيگانه‌پرستان تا به كجا رسيده است كه با وجود چنين اسناد صريحي كه بابك را ايراني/پارسي خوانده‌اند٬ اينان گمان مي‌كنند بابك ترك بوده و براي چيره ساختن زبان تركي مي‌جنگيده است! درحالي كه دشمنان بابك مزدوران ترك بودند و در حالي كه زبان تركي صدها سال بعد به وسيله‌ي زردپوستانآسياي ميانه‌اي مهاجر و مهاجم در آذربايجان گسترش داده شد. كهن‌ترين آثار تركي نيز متعلق به مغولستان و سپسبه زبان ايغوري مانوي هستند. آشكار است كه هيچ شباهتي ميان اين ترك‌هاي اصيل و هم‌ميهنان تركزبان وليغالبأ ايراني‌تبار آذري وجود ندارد.
2. نام‌هاي جغرافيايي زمان بابك:
ابنخرداذبه در کتاب المسالک و الممالک مسافت آبادي ها را از اردبيل تا شهر بذ(جايگاه بابک) چنين معلوم کرده است: از اردبيل تا خش (به ضم خا و سکون شين) هشت فرسنگ واز آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبيل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزندويران بود و افشين آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستين خندق افشين آن جابود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش کهخندق دوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل هيجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جاتا دوال رود که خندق سوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا دوال رود بيست فرسنگبوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک يک فرسنگ. از اين قرار از اردبيل تا بذ، شهريکه بابک در آن مي‌نشسته، بيست و يک فرهنگ راه بود. (سعيد نفيسي٬ بابكدلاور آذربايجان، ص 33-32)
همه‌ي اين نامها‌ي جغرافيايي ياد شده در اين شرح، پارسي هستند: اردبيل٬ سادراسپ٬ دوال‌رود٬بذ٬ برزند٬ خش و...ابن‌خردادبه، جغرافي‌نگار سده‌ي سوم هجري، شهرهاي آذربايجانرا چنين برمي‌شمارد: «مراغه، ميانج، اردبيل، ورثان، سيسر، برزه، سابرخاست، تبريز،مرند، خوي، كولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرويز، جابروان، اروميه، سلماس، شيز،باجروان» (المسالك و الممالك، ص 120-119؛ همچنين: ابن‌فقيه، مختصر البلدان، ص 128؛ابن‌حوقل، صورة الارض، ص100-81)
كه باز بيشينه آن‌ها ايراني و برخي نيزآسوري و ارمني هستند. بابك هم در شهري به نام بلال‌آباد به دنيا آمده است كه باز هميك نام پارسي است. نام پدر بابك را مرداس (يك نام شاهنامه‌اي) ذكر كرده اند و ناممادرش را ماهرو. نام استاد بابك هم جاويدان پور شهرك است. مي‌بينيد كه هيچ كدام ازاين‌ نام‌ها تركي نيستند. بديهي است اگر در آن دوران آذربايجان سرزميني ترك‌نشين بود و مردماني ترك‌زبان داشت، نام‌هاي جغرافيايي آن و نام مردمان آن، مانند تركمنستان، بايد تماما تركي مي‌شد، كه مي‌بينيم چنين نيست، و اين خود نكته‌‌ي ظريف ديگري است كه ايراني بودن زبان و تبار مردم آذربايجان و از جمله بابك خرم‌دين را اثبات و آشكار مي‌كند.
3. فراگير بودن و پراكندگي قيام خرمدينان و دينخرم‌دينان و دشمنان ترک بابک:
مولف مجمل فصيحي آغاز بيرون آمدن خرم‌دينان رادر سال ۱۶۲ مي‌نويسد و مي‌گويد: «ابتداي خروج خرم‌دينان در اصفهان و باطنيان با ايشانيكي شدند و از اين تاريخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسيار مردم به قتل آوردند»كارخرم دينان چنان بالا مي گيرد كه نظام الملك در كتاب سياست نامه مي نويسد:
«چون سال دويست و هژده اندر آمد٬ ديگر باره خرم دينان اصفهان و پارس وآذربايگان و جمله كوهستان٬ خروج كردند...». ابن اثير هم در تاييد گزارش نظام المكدر كتاب اللباب في تهذيب الانساب مي نويسد: (ترجمه از عربي) «در ۲۱۸ بسياري از مردمجبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دين خرمي را پذيرفتند و گردآمدند. و در همدان لشكرگاه ساختند». بنابراين قيام بابك محدود به آذربايجان نبودهاست.
ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان مي گويد: «مازيار بابک مزدکي و ديگرذميان مجوس را عمل‌ها داد و حکم بر مسلمانان، تا مسجدها خراب مي‌کردند و آثار اسلامرا محو مي‌فرمودند»
سپس درجاي ديگر ابن اسفنديار مي گويد:
«من (مازیار) و افشينخيدر بن کاوس و بابک هر سه از دير باز عهد و بيعت کرده ايم و قرار داده بر آن کهدولت از عرب بازستانيم و ملک و جهانداري با خاندان کسرويان نقل کنيم» (نفيسي، ص 57).برخي مي‌خواهند با استناد به نظام المك بابك خرمدين را مسلماناسماعيلي معرفي كنند ولي كارشان باطل است زيرا نه تنها بيشينه‌ي مطلق اسناد راناديده گرفته‌اند٬ بلكه نظام الملك خود مي‌گويد: «از اين جا پيداست كه اصل مذهب مزدك وخرم‌ديني و باطنيان همه يك است و پيوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگيرند» و بهصراحت ميان «خرم‌دينان» و «باطنيان» تفاوت قائل است و تنها چون هر دو بر دولت عباسيانمي‌شوريدند آنان را متحد دانسته اند.
ابوالفرج بن الجوزي در كتاب «نقدالعلم و العلما اوتبليس ابليس» مي گويد:
«خرميان و خرم كلمه بيگانه است (يعنيپارسي است) درباره چيزي گوارا و پسنديده كه آدمي بدان مي گرايد و مقصود ازين نامچيره شدن آدمي برهمه‌ي لذتها ..و اين نام لقبي براي مزدكيان بود و ايشان اهل اباحتاز مجوس بودند.»
ابن حزم مي گويد:
«والخرمية أصحاب بابك وهم فرقة منفرق المزدقية» (= خرميان ياران بابك‌اند و آن فرقه‌اي از فرقه‌هاي مزدكيه است).
و در روضة الصفا آمده است:
آيين او (= بابك) را خرم ديني است (بلخي ،محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذيب و تلخيص غباس زرياب ، تهران : اميرکبير ،چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضايي ، عبدالعظيم ؛ تاريخ ده هزارساله ايران ،تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزيياتمعتقدات‌اش آگاهي دقيقي در دست نيست، ولي آن چه مسلم است اين است که خرم دينان افکارمزدکي در سر داشتند و به پاکيزگي بسيار مقيد بودند و با مردمان به نيکي و نرميرفتار مي داشتند (عبدالحسين زرين‌كوب: تاريخ ايران بعد از اسلام، انتشارات اميرکبير، 1379، ص 459)؛ وبه هرحال قيام بابک ( سرخ جامگان) بر ضدظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهاي نابهنجار خود مردم را به ستوهآورده بودند در سال 201 هجري آغاز گرديد و بيش از بيست سال به طول انجاميد . ترکانيکه کودکان را مي ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهي نمي کردند (حسينعلي ممتحن: نهضت شعوبيه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله هاي بدنام ميکشيدند (همان، ص300)
براي كسب اطلاع بيشتر به اين منبع مراجعه نماييد:
http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/mazdakism.pdf (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.azargoshnasp.n et%2Ffamous%2Fbabak_khorramdin%2Fmazdakism.pdf)
دشمنانترک بابک: معتصم (خيلفه‌ي ترکزاد، يعني داراي مادري ترك) و سرداران ترک معتصم: ايتاخ٬بوغا٬ اشناس. گروهي بابک خرمدين و افشين را هم‌پيمان دانسته و گروهي آن دو را ازروز نخست دشمن دانسته‌اند. افشين از آسياي ‌ميانه بوده است و تبارش ايراني ِ سغدي.
4.زبان آذربايجان
در زمان بابك زبان آذربايجان «فهلوي آذري» بوده است يعني گويشي بازمانده از زبان پهلوي ساساني كه در آذربايجان بدان سخن گفته مي‌شده است. اين گويش را در متون مختلف، «پارسي» (چون زبان پهلوي راپارسيك مي‌خواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسي ميانه دانند)، «آذري»، «فهلوي/پهلوي» و «رازي» (يعني منسوب به ري، كه اين اطلاق پيوستگي گويش‌‌هاي منطقه‌ي فهله را با هم نشانمي‌دهد) خوانده‌اند.
ابن نديم در الفهرست مي‌نويسد:
فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسةبلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائنوبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهلخراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههموهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضعاللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة فينوع من اللغة بالسرياني فارسي
(= اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مي‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفت‌وگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودي در التنبيه و الاشراف مي‌نويسد:
فالفرس أمة حد بلادها الجبال منالماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهوالباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور،وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلكمن أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحدولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنماتكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفتبعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغاتالفرس.
(= پارسيان قومي بودند كه قلم‌روشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايت‌هاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايت‌ها پيوسته است، همه‌ي اين ولايت‌ها يك مملكت بود، پادشاه‌اش يكي بود و زبان‌اش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مي‌نويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبان‌هاي پارسي).
هر اين دو سند ارزشمند به ايراني بودن زبان مردم آذربايجان تصريح مي‌كنند وبه صراحت آنان را جزو ايرانيان (پارسيان) مي‌دانند.
5. نام بابك و تحريفآن بدست بيگانگان:
جالب آن كه بيگانه‌پرستان پان‌تركيست حتا ايراني بودن نام بابك را نيز برنتافته و آن را تبديل به «باي‌بك» كرده‌اند. در حال يكه چنين نامي در هيچ متني ديده نشده است و دوماين كه «باي» و «بك» هر دو از يك ريشه هستند و تاكنون ديده نشده است كه يك نام مركب از دو واژه‌يهم‌معني پياپي باشد. از سوي ديگر، واژگان «باي» و «بايرام» و «بك» همگيريشه‌ي سغدي-ايراني (يعني از گرو‌ه زبان‌هاي ايراني شرقي) دارند كه به زبان‌هاي آلتاييوارد گشته است. نام بابك به آشكارا ايراني است و نام بنيانگذار سلسله‌ي ساساني نيز بوده است. ايننام در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰) بار آمده است ولي حتا يك بار نيز چنين نامي در متون تركي ديده و يافته نشده است.
نام «بابك» همان معني پدر رامي‌دهد: (باب "پدر" + ـك "پسوند تحبيب")
پسر گفتش اي بابك نامجوي
يكي مشكلت مي‌بپرسم بگوي
(بوستانسعدي)


هر دو را در جهان عشق طلبپارسي باب‌ دان و تازياَب.
(فرهنگ جهانگيري(

سديگر بپرسيدش افراسياباز ايران و از شهر و ازمام و باب(فردوسي)چو بشنيد بابک زبان برگشادز يزدان نيکي دهش کردياد(فردوسي)
وز باب و ز مام خويش بربودشتا زو بربود باب ومامش(ناصر خسرو(

نبد دادگرتر ز نوشين​روانکه بادا هميشه روانشجواننه زو پرهنرتر به فرزانگيبه تخت و بداد و به مردانگيورا موبدي بودبابک بنامهشيوار و دانادل و شادکام(فردوسي(
بلعمي نيز در كتابخود از اردشير ساساني اين گونه ياد مي كند :«اردشير بن پاپك» و طبريهم: «اردشير بن بابك».
«بابك» هنوز در لهجه‌ي خراساني همان معني پدر را مي‌دهدو «باوك» نيز در گويش‌هاي ايراني ديگر(مانند فيلي) همين معني را مي‌دهد.

نامپدر و مادر و استاد بابك:
در منابع موجود نام پدر بابك، مرداس (يك نامه شاهنامه‌اي) و اهل مدائن (پايتخت پيشين ساسانيان) دانسته شده، نام مادرش «ماه‌رو»، و استادش «جاويدان پور شهرك»، كه همگي ايراني‌اند.
6. اعتراف بيگانه‌پرستان و دشمنان ايران به ايراني بودن بابك.
هرچند در نزد اصحاب علم و تحقيق آرا و آثار نويسندگان بيگانه‌پرست پان‌تركيست فاقد ارزش و اعتبار است و نظريات آنان يكسره بر بنيان جعل و تحريف و دروغ و فريب شكل گرفته است، اما از آن جا كه ياوه‌هاي آنان در نزد بيگانه‌پرستان جاهل داراي اهميت است، ناچار براي نشان دادن اعتراف خود آنان به ايراني بودن بابك، برخي از نوشته‌هاي آنان را در اين جا نقل مي‌كنيم:
جواد هيأت:
«اوغوزها {تركمانان} كه اجداد تركان آسيايصغير و آذربايجان و عراق و تركمنها را تشكيل مي دهند از اقوام ترك هستند و قبل ازآن كه اسلام بياورند در شمال تركستان زندگي مي كردند.
اوغوزهاي جديد اجداد تركزبانان تركيه و آذربايجان و تراكمنه را تشكيل مي دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ يعني بعداز مهاجرت به غرب و آميزش با ساير تركان (قبچاق٬ ايغور) و مغولها و اهالي محلي٬لهجه‌هاي تركي آناطولي و آذربايجاني و تركمني را به وجود آوردند (صفحه‌ي۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم ميلادي اوغوزهاي ناحيه‌ي سيحون اسلام آوردند و از قرنيازدهم به طرف ايران و آسياي صغير سرايز شدند و از طرف مسلمانان به نام تركمنناميده شدند به طوري كه بعد از دو قرن نام ترك و تركمن جاي اوغوز را گرفت. در ساله۱۰۳۵ميلادي٬ قسمتي از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسانرا از غزنويان گرفتند و دولت سلاجقه را تشكيل دادند (ص 81)
پس بنا به اعتراف اين نويسنده‌ي پان‌ترك، تا سده‌ي يازدهم ميلادي هيچ تركي پا به ايران نگذاشته بود و لذا امكان ندارد كه آذربايجان از ابتداي آفرينش ترك‌زبان باشد (!)، بل كه ترك‌ها چندين سده پس از اسلام توانستند به آذربايجان رخنه كنند.
«در گسترشاين مدنيت(اسلام) و فرهنگ عظيم الهي اقوام و قبايل تركزبان بي شك خدمات بي شائبه وصادقانه و افتخار آميزي دارند. تركان اسلام را مناسب‌ترين دين و آيين نزديك به وجدانخود يافتند و قرن‌ها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاريخافتخار اميز تركان مسلمان مسلما عاري از شورش و يا مقاومت در برابر اسلام است. درميان اين قوم عصيان‌هايي شبيه عصيان‌هاي روشن ميان ، ماه فريد ، المقنع ، خرميّه ،زواريه و غيره ديده نمي شود» (محمدزاده صديق)
اين نويسنده پان‌ترك نيز خرميه را، كه پيشواي آن بابك بوده، ترك ندانسته است.
كشته شدن بابک به دست خليفه‌ي ترکزاد و ترک‌پرور معتصم:
پس ازآن در صفر سال 223 هجري ، معتصم ، به دژخيم فرمان داد تا دو دست و پاي بابک را قطعنمايد و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبيه ، ص 302 و تاريخ ده هزارساله ايران ، جلددوم ، ص 241) مطابق با تواريخ بابک در حين اجراي سياست و قطع شدن اعضاي بدن بردباريبسيار پيشه نمود و با خون خود چهره سرخ ساخت و به معتصم گفت : من روي خويشتن ازخونسرخ کردم تا چون خون از تنم بيرون شود ، نگويند که رويش از ترس زرد شد ( تاريخ دههزارساله ايران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبيه ، ص 302) و بدينسان بابک در دم مرگشکنجه هاي طاقت فرسا را با نهايت شهامت متحمل گرديد و هيچ گونه سخني که نشانه عجزباشد بر زبان نياورد و با کردارو گفتار نيک خويش ، نام خود و ايران را در تاريخجاودان و سربلند ساخت . چند تاريخ نويس كهن، واپسين سخن بابك خرمدين را بر سر دار «آساني» و «آسانيا» و «زهي آساني» و مانند آن گزارش داده‌اند (جوامع الحكايات و لوامع الروايات)، كه اين نكته گويايپاي‌بندي وي تا واپسين دم به آرمان‌هاي‌اش و نيز گواه پارسي سخن گفتن وي است.



---

نتيجه‌گيري:

بابک خرمدين فردي ايراني بود و اغلب دشمنان‌اش نيزهمان ترکمنان مزدور خليفه (يعني معتصم ترکزاد) بودند. اما اين جهان هميشه پر ازتناقض و شگفتي است، چه، ترك‌هايي كه زماني دشمن و مخالف بابك بودند اينك (در جهت اهداف تجزيه‌طلبانه) براي بابك جشن زادروز مي‌گيرند و او را قهرمان خود مي‌خوانند؛ اين رفتار ايشان مانند آن است که در آيندهروزي اسراييلي‌ها براي ياسرعرفات جشن زادروز بگيرند و او را يک اسراييلي اصيل با مذهب ارتودکس يهوديبدانند!

Borna66
09-14-2009, 08:25 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 702x191 یا سنگینی میباشد 71کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/mising.jpg





پيشينه، زبان و فرهنگ آذربايجان از زبان خودي و بيگانه

يحيي خانمحمد آذري

ز عشــق آذر آبــادگـانــم آن آتـش
نهان ز سينه و در هر نفس شرر ريز است
چسان نسوزم و آتش به خشك و تر نزنم
كه در قلمرو زرتشت حـرف چنگيز است
عارف قزويني
سرزمين آذربايجان از ديرباز حوادثي تلخ و شيرين فراروي تاريخ خود داشته است. گاه حمله‎ي مغول را خنثي كرده و زماني ايلغار عثمانيان را، روزگاري هجوم روس‎هاي تزاري را از سر گذرانده، و روزي ديگر با همت والاي مردم غيرتمند و غيورش نهضت مشروطيت را پديد آورده و زماني نيز به نيرنگ كج‎انديشان گرفتار آمده، اما در اين فراز و فرود هميشه استوار و سرافراز از موج خيز حوادث با افتخار و احتشام سربرآورده است.
زبان محاوره‎اي آذربايجانيان و تاريخ مردم آن ديار هماره محل برخورد آراء و عقايد دانشمندان شرق و غرب بوده است. با وجود انجام تحقيقات دقيق علمي در زمينه زبان‏شناسي و تاريخ آن سرزمين و ارائه نظريات متقن از سوي پژوهش‎گران ايراني، اروپايي و عرب، هنوز هم مناقشه‎ي حق و باطل ادامه دارد. در ايرانِ ما، چند تنِ كم شمار در پي قلب و غش حقايق تاريخي و تخريب ذهنيات مردم ساده انديش، علي‎الخصوص فريب جوانان روشن ضمير ايران‎اند. اينان براي نيل به اميال و اهداف خود، از دست يازيدن به انواع ترفند و حيل فروگذاري نمي‎كنند و آنچه را كه طي ساليان دراز در مكتب «يولداشها» فرا گرفته‎اند، امروز در قالب نطق و خطابه و رساله و كتاب‎هاي قطور عرضه و منتشر مي‎كنند. حضرات در ظاهر امر متظاهر به دل‎سوزي براي مردم آذربايجان‎اند و مي‎كوشند چنين بنمايانند كه گويا فارس‎ها در درازناي تاريخ، زبان، فرهنگ، قوميت و هويت آذربايجانيان را به طاق نسيان كوبيده و مي‎كوشند منابع تاريخي و ميراث گرانسنگ باستاني آن را معدوم و كتمان كنند. اما با تاسف بسيار، اينان در باطن نيت شوم جدايي آذربايجان از ايران و الحاق دو سوي شمال و جنوب رود ارس به يكديگر و نهايتا ايجاد فدراسيون آذربايجان بزرگ را در سر مي‎پرورانند.
بي‎هيچ ترديد، هدف غايي اينان دانسته يا ندانسته آب به آسياب دشمن ريختن و اجراي منويات پان تركيست‎هايي است كه همواره سر در كمين دارند تا رويدادي مناسب در منطقه پديد آيد و اينان بار ديگر به تكافو افتند. چون در اين نوشتار پرداختن به اين مبحث مورد نظر نيست، به همين اشاره اكتفا مي‎كنيم و ادامه آن را به فرصتي ديگر مي‎سپاريم.
درباره نام و زبان و تاريخ مردم آذربايجان گفتني بسيار است و همان‎طور كه پيشتر اشاره كرديم، دانشمندان از ابتداي طرح مسئله كه سابقه‎ي تاريخي آن به سده‎هاي اوليه اسلام مي‎رسد، مطالعاتي عميق و رسا در اين باره انجام داده و نتايج حاصل را بي‎كم و كاست ابراز نموده و كتاب‎ها پرداخته‎اند.
اكنون با عنايت به شرايط كنوني و فعاليت شديد و پيگير نيروي مقابل در داخل و خارج كشور، تكرار مكرر نظريات مثبت دانشمندان ضرور مي‎نمايد. زيرا افراد و جريان‎هاي فرصت‎طلب از موقعيت پديد آمده (استقلال كشورهاي منطقه قفقاز و آسياي ميانه، تاسيس جمهوري اسلامي در ايران، ايجاد كرسي زبان تركي در دانشگاه‎ها، تامين منابع مالي و فراهم آوردن امكانات از سوي كشورهاي ذينفع)، به خوبي بهره‎برداري كرده، كمر به ايجاد خلل در اركان فرهنگ و تاريخ، به ويژه گسستگي در تار و پود جامعه آذري زبان بسته‎اند و با سوء استفاده از شرايط حاكم بر منطقه و كشور، مجدانه در پي تاريخ‎سازي، قلب ماهيت و تغيير هويت ايرانيان متكلم به زبان محاوره‎اي امروزين مردم آذربايجان، مي‎كوشند كه ذهن مردم اين خطه را با سلاح وهم و تزوير بپرورانند. در اين شرايط است كه وظيفه حكم مي‎كند هر آذربايجاني آزاده و هر ايراني آگاه و فرهيخته، خاموش ننشيند و توش و توان و دانش مقدور خود را به كار بندد و در رابطه با آذربايجان و مسايل تاريخي آن، به روشن‎گري اذهان جوانان ميهن‎دوست اهتمام ورزد.
يكي از موضوعات با اهميت كه لازم است پيش از هر عنوان ديگر بدان بپردازيم، همانا ريشه‎ي تاريخي نام آذربايجان و چگونگي پيدايش آن است. مدتي قريب به 2500 سال است كه اين نام به قسمت بزرگي در شمال غرب ايران اطلاق مي‎شود، اين نام را مورخان، در آثار خود، به اشكال گونه‎گون قيد كرده‎اند كه پاره‎اي از آنها جنبه‎ي تاريخ‎سازي و خيال‎پردازي دارد كه در پايان به چند نمونه از آن اشاره خواهيم كرد.
شادروان احمد كسروي تبريزي نخستين پژوهشگر است كه در زمان خود با وجود قلت منابع و عدم دسترسي به مطالب و مآخذ لازم براي پي بردن به تاريخ مردم آذربايجان، براي تحقق پيرامون اين رشته گام برداشت. وي براي اولين بار موضوع را به شيوه‎ي علمي تجزيه و تحليل و ريشه‎يابي كرده، يافته‎هاي خود را به صورت دفترچه‎اي (بقول خودش). با نام «آذري يا زبان باستان آذربايگان» منتشر كرد و ديري نپاييد كه از جانب مراجع علمي و مراكز فرهنگي داخل و خارج كشور مورد تاييد و استقبال قرار گرفت. او خود در اين باره مي‎گويد:
«نخست دوست دانشمند ما آقاي محمد احمدي گفتاري به انگليسي در پيرامون آن در روزنامه‎ي The Times of Mesopotamia نوشته سپس همو دفتر را به انجمن آسيايي لندن The Royal Asiatic Soeiety كه خود از اندام‎هاي آن بودند پيشنهاد كردند و انجمن، ارج‎شناسي نموده و شرق‎شناسي دانشمند به نام سردنيس‏راس آن را با اندك كوتاهي به انگليسي ترجمه و در مهنامه‎ي انجمن به چاپ رساندند. سپس نيز ايران‎شناس روسي ميلر آن را به بررسي آورده و چاپ كردند.
بدين‏سان دفترچه در زمان اندكي در ميان شرق‎شناسان اروپا شناخته گرديد و پندارهاي نابجايي كه بسياري از ايشان درباره زبان و مردم آذربايجان داشتند از ميان رفت و نام آذري به معني درست آن در نگارش‎ها به كار رفت، و از همان هنگام موجب پيوستگي ميان من و دانشمندان اروپا گرديد...»
(زبان فارسي در آذربايجان- از انتشارات موقوفات افشار، ص 22)

كسروي در سال 1304 خورشيدي مطابق با 1926 ميلادي كتاب خود را در تهران منتشر كرد و دقيقاً در همان زمان در خارج از ايران كنفرانسي تشكيل شد كه در آن پروفسور مركورات Dr.L.Merquart خاورشناس آلماني درباره‎ي، «تاريخ و نژاد آذربايجان» سخنراني كرد. آيا نمي‎توانيم احتمال دهيم كه تقارن تاريخ انتشار كتاب كسروي با زمان برپايي كنفرانس مزبور و موضوع سخنراني پروفسور مرتبط باشد. كسروي درباره‎ي نام آذربايجان و تطور تاريخي آن مي‎نويسد:
«در زمان اسكندر پيش‎آمدي در آذربايجان بوده كه نشان نيكي از زبان آنجا بدست داده، و آن خود نام (آذربايجان) است. چنانچه گفتيم اينجا را (ماد خرد) ناميدندي. ولي چون اسكندر به ايران درآمد و به همه جا دست يافت در آذربايجان (آتورپات) نامي از بوميان برخاسته آنجا را نگه داشت، و چون او تا مي‎زيست فرمانروا مي‎بود از اين‎جا سرزمين به نام (آتورپاتگان) ناميده شد و همان كلمه است كه كم كم (آذربايجان) گرديده، و ما مي‎دانيم كه خاندان آتورپات تا چند سال آن فرمانروايي را نگه مي‎داشتند و در زمان سلوكيان و اشكانيان برپا مي‎بودند.»

مولف در ادامه مي‎نويسد:
«اگرچه به اين نام آذربايجان نيز دست برده‎اند و در برهان قاطع و ديگر كتاب‎ها سخناني درباره‎ي معني آن توان پيدا كرد، ليكن اين‎ها همه عاميانه است و در بازار دانش ارجي به آن‌ها نتوان نهاد. بي‎گمان (آذربايجان) نام ايراني است و ما معني آن را بارها باز نموده‎ايم.»
(آذري يا زبان باستان آذربايگان، احمد كسروي، ص 8)

زنده ياد استاد ابراهيم‎پور داود در بخش دوم يسنا آورده است:
«شك نيست كه سرزمين آذربايجان بنام شهرياراني كه در آنجا از روزگار اسكندر فرمانروايي داشتند، بازخوانده شده است. آترپات از نامهاي بسيار رايج ايران باستان بوده است. اين نام از دو جزء درآميخته از (آتر = آذر) و پات Pata كه اسم مفعول است از مصدر (پا- Pa) كه در اوستا و پارسي باستان به معني نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن بسيار بكار رفته است. همين واژه است كه در پارسي پاييدن شده است. جزء (كان) كه به نام سرزمين پيوسته: آتورپاتكان (معرب آن آذربايجان)، همان است كه در بسياري از نامهاي سرزمين‎هاي ديگر ايران هم ديده مي‎شود، از آن‎هاست: گلپايگان (كلبادگان = گرباذگان معرب آن جربادمان = جرباذقان)». در فروردين يشت پاره‎ي 102 (آترپات)، كه يكي از پاكان و پارسايان است با چند تن از پارسايان ديگر كه نام‎هاي همه‎ي آنان با واژه (آذر) درآميخته ياد گرديده‎اند.
«يكي از اين ناموران كه نامش جاوداني گرديده و بخشي از ميهن ما بدو بازخوانده شده، آتروپات همزمان داريوش سوم شاهنشاه هخامنشي (336- 330 پيش از ميلاد مسيح است). او از ماد و از سپهبدان بود، در جنگ اسكندر، سرداريِ گروهي از لشكريان سرزمين‎هاي ماد را داشته است»
(يسنا، تفسير ابراهيم پورداود، تهران 1380، صص 131- 130)

آن فقيد در يشت‎ها اشاره مي‎كند:
«Aterepata كه در پهلوي آترپات و در پارسي آذرباد شده. بزرگترين ايالت ايران، آذربايجان ميهن اصلي پيامبر ايراني، زرتشت نيز از همين ريشه است.»
(همان‎جا، ص 178)

«در فروردين يشت بخش 102 به يك سلسه اسماء خاص مقدس پارسايان برمي‎خوريم، از آن جمله است آترپات (Aterpat) كه در پهلوي آترپات (Atropat) و در فارسي آذرباد شده است، بزرگترين و مهم‎ترين ايالت ايران، آذربايجان، وطن اصلي پيغمبر ايران، حضرت زرتشت است كه صاحب همين اسم مي‎باشد. آترپاته، به قول مورخين يوناني آتروپاتس سلسله‎ي خشتر پاون (ساتراپ) كه پيش از اسكندر مقدوني (ماكدوني) و بعد از او نيز در آنجا حكمراني داشته و اسم خود را به قلمرو امارات خويش داده آترپاتكان Aterpatekan (آذربايجان) ناميده‎اند».
(يشت‎ها، پورداود، تهران 1380، ج 1، ص 507)

علامه علي‎اكبر دهخدا مي‎نويسد:
«گويند اين كلمه از آترپاتوس نام يكي از سرداران اسكندر مأخوذ است. صاحب معجم‎البلدان و عده‎اي ديگر كه قبلاً ياد كرديم گفته‎اند: لفظ آذر به معني آتش و پادگان يا بايگان به معني حافظ و خازن است و معني مجموع اين دو الفاظ حافظ‎النار يا حافظ بيت‎النار مي‎باشد.
(لغت‎نامه)

ابن مقفع (عبدالله 106- 142 ه ق) نويسنده‎ي ايراني و مترجم چيره‎دست در اين باره مي‎گويد:
«آذربايجان بنام آذربازبن، ايران بن اسود بن نوح عليه‎السلام و به روايت ديگر آذرباذبن بيوُراَسف ناميده شده است. در پهلوي آذر = آتش و بايگان = حافظ و خازن به كار مي‎رود و از تركيب آن دو مفهوم بيت‎النار يا خازن‎النار حاصل مي‎گردد. در دنبال اين تعبير مي‎گويد: مردم آذربايجان را گويشي است كه آن را (آذريه) خوانند و جز از خودشان كسي آن را درنمي‎يابد».
(يسنا، فقره‎ي (آتورپاتكان)، تهران 1380، ص 129)

دكتر عباس زرياب خويي مي‎نويسد:
«آذربايجان از نام ‹آتروپات› (در يوناني Atropates) مشتق است. آتروپات نام سردار ايراني بود كه در جنگ ميان داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي و اسكندر مقدوني در ‹گاوگامل› (گوگامل) در سپاه ايران فرمانده مادها بوده است».
(دائره‎المعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص 194)

گرچه سخن به درازا كشيد و نظرات ديگر سخنوران ايران و عرب، در اين باب، ناگفته ماند، مع‎الوصف به نام و آثار چند تن از آنان اشاره مي‎كنيم، باشد كه مورد عنايت و مطالعه‎ي علاقمندان قرار گيرد.
متقدمين: ابوسحاق ابراهيم اصطخري (مسالك الممالك)، ابوعبدالله احمد مقدسي (احسن التقاسيم في معرفته الاقاليم)، حمدالله مستوفي (نزهته القلوب)، ياقوت حموي (معجم البلدان)، ابن حوقل (سفرنامه ابن حوقل، ايران در صوره الارض).
متاخرين: دكتر جواد مسشكور (نظري به تاريخ آذربايجان)، عبدالعلي كارنگ (تاريخ تبريز) و (تاتي و هزني)، يحيي ذكاء (جستارهايي درباره زبان مردم آذربايگان)، دكتر محمد امين رياحي (زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني)، نادر پيماني (تاريخ آذربايجان يا آتورپاتكان در آيينه‎ي زمان)، رحيم رئيس نيا (آذربايجان در سير تاريخ ايران) و سايرين.
اكنون به نظريه چند تن از مستشرقين به اختصار اشاره مي‎كنيم، نه از باب بخشيدن اعتبار به نوشتار خود، آن چنان كه در گذشته نويسندگان و پژوهشگرانمان مي‎كردند، بلكه من باب آگاهي از عقيده‎ي آنان.
استرابو جغرافي‎نويس يوناني ماد يا مديا را به دو حصه تقسيم مي‎كند. حصه‎ي نخست ماد بزرگ شامل همدان (هكمتانه)، تختگاه شاهنشاهي هخامنشيان كشور ماد، كرمانشاهان، اصفهان، قزوين و ري، و حصه ثاني ماد كوچك يا ماد آتروپات.
(دائره‎المعارف جمهوري آذربايجان، ج 1. ص 478)

او در كتاب خود در دوره‎ي اشكاني (نزديك به تاريخ مسيح) مي‎نويسد:
«چون دوران شهرياري هخامنشيان به پايان رسيد، اسكندر مقدوني به ايران دست يازيد، سرداري به نام آتورپات در آذربايگان برخاست و آن سرزمين را كه بخشي از خاك مادان بود، مردم او را به پادشاهي برگزيدند و او خود را مستقل ساخت»
(تبريز و پيرامون، نگارش شفيع جوادي، تبريز، ص 49).

پروفسور مركورات Merkuart خاورشناس آلماني به سال 1926 (1304 ش) در كنفرانسي كه درباره (تاريخ و نژاد آذربايجان) ايراد نمود عقيده دارد:
«كلمه آذربايجان از نام (آتروپاتس) كه ساتراپ ايران در زمان غلبه‎ي اسكندر در اين ايالت بود ناشي مي‎گردد. (آتروپاتس)، و اخلاف او نه تنها در زمان اسكندر نوعي استقلال بهم كردند، بلكه بعد از او نيز حكومت نمودند تا سرانجام اين سلسله و حكومت مغلوب اشكانيان شد»
(همانجا، ص 47).

مترجم محترم از قول مولف (تاريخ ماد)، ايگور ميخائيلويچ دياكونوف مي‎نويسد:
«بخش اعظم سرزمين ماد در منطقه‎اي قرار داشت كه بعدها آذربايجان ناميده شد و در جنوب رود ارس بود*»
(تاريخ ماد، ا.م. دياكونوف، ص 1)

همو در ادامه مي‎گويد:
«نام آذربايجان خود از كلمه‎ي مادي اتروپاتن مشتق است و شكي نيست كه در طي تاريخ پيچ در پيچ و طولاني و كثيرالجوانب پيدايش مردم آذربايجان، عنصر نژادي ماد نقش مهمي بازي كرده، حتي در بعضي ادوار تاريخي وظيفه‎ي هدايت و رهبري را به عهده داشته است»
(همانجا).

ريچارد نلسون فراي مي‎نويسد:
«در ماد اوخيديس، ساتراپ يوناني، به فرمان اسكندر گمارده شد ولي حدود (328 پ م) آتروپاتس برآنجا گمارده شد كه به سبب طول دوران حكومت آن‎چنان اثر ژرفي برجاي گذاشت كه پاره‎ي شمالي قلمرو او به نام آذربايجان خوانده شد»
(تاريخ باستاني ايران اثر ريچارد نلسون فراي، ترجمه مسعود رجب‎نيا، تهران 1380، ص 233).

سرانجام رومن گيرشمن بر اين باور است كه:
«در ماد، آتورپات حكومت مي‎كرد و او نام خود را بدان ناحيه كه به آترپاتكان، آذربايجان امروزه مشهور گرديده، داد»
(ايران از آغاز تا اسلام به خامه‎ي رومن گريشمن، ترجمه‎ي محمد معين، تهران 1366. ص 249).

منيورسكي- بارتولد و هرتسفلد و بسياري ديگر از شرق‎شناسان و باستان‎شناسان در اين زمينه نظر مشابه دارند كه تكرار آن موجب اطناب است.
اكنون در دائره‎المعارف جمهوري آذربايجان بخش آذربايجان را مرور مي‎كنيم و نام كهن آن سرزمين را از زبان ملل مختلف درمي‎آوريم:
1- آتروپاتنا Atropatena (با تلفظ يونان قديم آتروپاتنه Atropatene، آتروپاتيا Atropatia ، دولت و سرزميني تاريخي است، نام امروزين آن آذربايجان است ولي در سير تاريخ از روزگاران كهن و به گويش ملل مختلف به اشكال زير تلفظ شده است:
- آتورپاتكان Aturpatkan (فارس ميانه)
- آتروپاتكان Atropatkan (پارتي- پهلوي)
- آدوربايگان Azorbaigan، آدوربيگان Azorbigan (سرياني)
- آداربيگانا Adarbigana، آدربايگان Aderbaigan (بيزانس)
- آترپاتكان Atrpatakan ، آترپاياكان Atrpayakan و آترپاتاجان Atrpatadjan (ارمني)
- آدارباداقاني Adarbadagani (گرجي)
- آدربادكان Adarbadkan ، آدربيكان Adarbejkan، آذربيجان Azarbidjan (عربي). (دائره‎المعارف جمهوري آذربايجان، باكو 1976، ج 1 ، ص 476)
- آذربايجان، در تلفظ فعلي، گاهي در زبان عوام همزه‎ي آذربايجان تبديل به ها گشته، ها در بايجان يا هادربيجان مي‎گردد.
- تلفظ‎هايي نيز از قبيل آتروپاتس Atropates در آثار استرابن، آريان و پلوتارك، آتراپس Atrapes در اثر ديودورس، آكروپاتنAcropaten در اثر آميانوس و آتروپاتيا Atropatia در اثر استفن بيزانسي ضبط گرديده است. (آذربايجان در سير تاريخ ايران، رحيم رئيس‎نيا. تبريز 1379، ص 90).

نتيجه حاصل از آن‌چه نگاشتيم من حيث المجموع سه برداشت زير است:
الف- آتروپات سردار اسكندر مقدوني بود و همو وي را به ساتراپي ماد كوچك (آذربايجان) برگزيد.
ب- آتروپات از بوميان ماد كوچك بود، برخاست و آنجا را از گزند هجوم سپاهيان اسكندر حفظ كرد و چون تا مي‏بود، فرمانروا بود، آنجا به نام او بود.
ج- آتروپات نام سردار ايراني بود، در جنگ ميان پادشاه هخامنشي و اسكندر مقدوني در سپاه ايران فرماندهي ماد را داشت.

* بخش اعظم سرزمين ماد از كهن‎ترين ايام، همدان (هكمتانه)، كرمانشاهان، اصفهان، قزوين و ري بوده و «ماد بزرگ» خوانده مي‎شد و آذربايجان به تنهايي «ماد كوچك» نام داشت.
__________________

Borna66
09-14-2009, 08:25 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 702x191 یا سنگینی میباشد 71کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



چكيده‌اي از سرگذشت سرزمين قفقاز
مهرداد قدرت ديزجي

قفقاز از واژه قبقِ (قَبخ يا قَبج) دوران اسلامي گرفته شده است كه خود آن نيز از واژه كاپ كوه فارسي ميانه (پهلوي ساساني) ماخوذ است.1 در شاهنامه فردوسي2 كوه قاف آمده است.
قفقاز در اصطلاح جغرافيايي نام رشته كوه‌هايي است كه از شبه‌جزيره آناپا در شرق درياي سياه تا شبه‌جزيره آبشوران در غرب درياي خزر به طول 1100 كيلومتر از شمال شرقي به جنوب غربي امتداد دارد و بلندترين قله آن كوه البروس3 به ارتفاع 5633 متر است. اصطلاح قفقاز به دامنه‌هاي شمالي و جنوبي را در بر مي‌گيرد و شامل كشورهاي نوبنياد ارمنستان، گرجستان، آذربايجان (اران و شروان) و جمهوري خودمختار داغستان مي‌باشد.
سرزمين قفقاز از ديرباز گذرگاه و زيست‌گاه مردمانِ ايرانيِ سكايي، سرمتي و آلاني بوده است كه در كنار بوميان اين سرزمين (عمدتاً گرجي‌ها و چركس‌ها) مي‌زيستند و بازماندگان برخي از آن‌ها امروزه به نام اوستي (ايرواني) با حفظ زبان ايراني خويش به آيين مسيحيت گرويده‌اند ولي برخي ديگر از اين اقوام ايراني به زبآن‌هاي غيرايراني سخن مي‌گويند. از ديگر مردمان هند و اروپايي كه به قفقاز كوچيدند، ارمنيان هستند كه در حدود سده 7 پ.م در سرزمين اورارتو ساكن شدند.
قفقاز دست‌كم از زمان كورش كبير (559 ـ 530 پ.م) به بعد، بخشي از قلمرو ايران شمرده مي‌شد. ارمنستان، گرجستان و آلبانيا (اران و شروان) كه در حوزه تمدن ايراني قرار داشتند، در روزگار اشكانيان و ساسانيان جايگاه كشمكش شاهنشاهي ايران با لشكركشي‌هاي امپراتوران روم از سوي غرب و تهاجمات كوچ‌نشينان از سمت شمال (عمدتاً از گذرگاه‌هاي دربند و داريال) بوده است.
با بر افتادن دولت ساساني، تهاجمات خزران با حمايت امپراتوري روم شرقي (بيزانس) از طريق دربند به ايران فزوني گرفت و به زودي فرمانروايان ايراني قفقاز چون شهر براز (در دربند) و جوانشير (در اران) به ناچار در برابر جنگجويان عرب مسلمان كه در حدود 22 ق به قفقاز رسيده بودند تسلم شدند. دژهاي دربند براي جلوگيري از يورش قبايل شمالي مانند دوره ساساني براي خلفا مهم بود. با اين همه مهاجمان توانستند چندين بار از دربند گذشته و در نواحي جنوبي ساكن شوند. مردمان نواحي شرقي و جنوبي قفقاز كه اكثراً پيرو كيش زردشتي بودند به تدريج اسلام پذيرفتند، ولي كوه‌نشينان آن سرزمين هم‌‌چنان در آيين‌هاي زردشتي و مسيحي خويش باقي ماندند. از اين گذشته در اواخر دوره اموي و اوايل دوره عباسي، براي مقابله با تاخت و تازهاي خارجي و شورش‌هاي داخلي، گروه‌هايي از عرب‌هاي مسلمان از عراق و سوريه به دربند و پيرامون آن كوچانده شدند.
مرز جهان اسلام در شمال قفقاز در امتداد رود ترك قرار داشت.
اميران شهرهاي دربند، شماخي، بردعه، بيلقان و نخجوان، نخست از سوي خلفا برگزيده مي‌شدند ولي رفته‌رفته اميران محلي چون يوسف‌ بن ابي ساج و سپي مرزبان‌بن محمد تا 340 ق جاي آن‌ها را گرفتند. پس از مرزبان، شداديان، حدود 100 سال بر اران فرمان راندند و سپس سلجوقيان جاي آن‌ها را گرفتند. مردم اران تا پيدايي دولت صفويه، بيشتر سني مذهبي بودند و از آن پس همراه ديگر ايرانيان به تشييع گرويدند. از اين زمان به بعد همانند روزگار ساساني، پادشاهان ايران ناگزير به دفاع از اين سرزمين در برابر يورش‌ها و تاخت و تازهاي عثمانيان از غرب و روس‌ها از شمال بودند. كوششي كه با موفقيت تا اوايل قاجاريه ادامه يافت و در اين زمان به سبب ناتواني قاجارها به ناچار بخش‌هايي مهمي از ايران در شمال رود ارس طي دو پيمان گلستان (1813م ) و تركمانچاي (1828م) به روسيه واگذار شد.
پس از تسلط روسيه بر قفقاز، ضرورت اتحاد مردم آن نواحي بيشتر احساس شد. رسميت يافتن مذهب شيعه اثني‌عشري در كنار چهار مذهب سني در كنگره سوم مسلمانان روسيه در 1905 ازجمله گام‌هاي اتحاد مردم مسلمان آن ديار بود. پس از انقلاب كمونيستي در روسيه و طي جنگ‌هاي داخلي آن كشور، ايرانيان قفقاز و ازجمله شيعيان اران شروان كوشيدند در برابر امواج كمونيسم به‌ايستند.
بعد از برقراري حاكميت دولت شوروي بر قفقاز، رابطه اين مردم با ايران و كشورهاي ديگر اسلامي قطع شد. از 1920 زيارت حج و سفر شيعيان به اماكن مقدس ايران و عراق متوقف شد. تغيير الفباي سنتي به لاتين در 1929 و سپس به روسي در 1939 پيوندهاي فرهنگي آنان را با گذشته خود نيز كاهش داد. در 1924 شريعت اسلامي ملغي اعلام شد. در 1928 كليه مدارس محلي و ديني تعطيل شد و تا 1930 كل موقوفات از سوي دولت مصادره گرديد. به همين‌گونه شمار مساجد به تدريج كاهش يافت و تا 1964 به كمتر از 500 باب رسيد. امروزه تعداد مساجد جمهوري آذربايجان (آلبانيا) حدود 16 باب برآورد شده است. بيشتر مسلمانان آذربايجان پيشين شوروي، شيعي و پيرو مذهب جعفري هستند و از مراكز ديني مشهد، قم. نجف و كربلا پيروي مي‌كنند. شمار شيعياني در 1979 را به 70 درصد و حدود 3800000 نفر تخمين زده‌اند. غالب كردهاي ساكن قفقاز نيز شيعي مذهب‌اند. شيعيان در جاهاي ديگر قفقاز به صورت گروه‌هاي پراكنده‌اي، مثلاً در ميان لزگي‌هاي داغستان وجود دارند.
كتاب‌نامه
بيات، كاوه، قفقاز در تاريخ معاصر، تهران، 1377
ترميناسيان، آناهيد، قفقاز در تاريخ معاصر، ترجمه كاوه بيات و بهنام جعفري، تهران، 1371
دوستخواه، جليل، اوستا، 2 ج، تهران، 1374
دياكونوف، ايگور ميخاييلوويچ، تاريخ ماد، ترجمه كريم كشاورز 7 تهران، 1371
رضا، عنايت‌الله، آذربايجان و اران، تهران 1372
فردوسي، ابوالقاسم، شاهنامه، ج 3، به تصحيح او. اسميرنوا، مسكو، 1965
كسروي، احمد، شهرياران گمنام، تهران، 1335
لانگ، ديويد، «ايران، ارمنستان و گرجستان»، تاريخ ايران كمبريج، جلد 3، قسمت اول، ترجمه حسن انديشه، تهران، 1373
ماركورات، ژوزف، ايرانشهر، ترجمه دكتر مريم ميراحمدي، تهران، 1373
مينورسكس، ولاديمير، پژوهش‌هايي در تاريخ قفقاز، ترجمه محسن خادم، تهران، 1375
همو، تاريخ شرواني و دربند، ترجمه محسن خادم، تهران، 1375
همو، نام‌هاي جغرافيايي و ريشه‌هاي تاريخي آن‌ها در آتروپاتن، ترجمه رقيه بهزادي، تهران، 1378
ورجاوند، پرويز، ايران و قفقاز، تهران، 1378
Akiner, Sh., lslamic Peoples of the soviet Union, London and New Yerk. 1986.
Thores, P., et., “Caucasus and Iran”, E.Ir., vol. V, Colifornia, 1992.


--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ ژوزف ماركوارت، ايرانشهر، ترجمه دكتر مريم ميراحمدي (تهران، 1373)، ص 187
2 ـ فردوسي، شاهنامه، ج 3، تصحيح امسيرنوا (مسكو، 1965)، ص 240
3- Elbrys

Borna66
09-14-2009, 08:25 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 702x191 یا سنگینی میباشد 71کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

گمان مبر كه به آخر رسيد كار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاكست


بازشناسي عناصر ايراني در زبان تركي


دكتر اميرحسين پروشاني
كارشناس ارشد فرهنگ و زبآن‌هاي باستاني

امروزه، مطالعات ايراني در حضيض قرار گرفته‌اند و ناتواني بنيادهاي دولتي در حمايت از پژوهشگران و مراكز پژوهشي در داخل و خارج از كشور باعث شده تا حجم توليدات علمي در اين وادي كاسته شود. از اينجاست كه تاريكي علمي، سايه شوم خود را بر گستره فرهنگ ايراني مي‌گسترد. از يك سو، دانشمندنمايان و مراكز به ظاهر علمي با پول‌هايي كه از پايگاه‌هاي تصميم‌گيري‌هاي سياسي تأمين مي‌شود، به دروغ‌پردازي مشغول مي‌شوند و جاي‌جاي مرزهاي فرهنگ ايراني و ايران فرهنگي را مورد هجوم و چپاول قرار مي‌دهند. از سوي ديگر، آن‌ها نيز كه دل در گرو مام ميهن دارند باز به دليل سايه‌گستري ديو ناداني به احساس و عاطفه سخني گويند كه در قوام علمي آن شك باشد و از آن‌جا كه اين مرزهاي فرهنگي طبيعتاً با ملت‌ها و كشورهاي همسايه تماس دارند، اين سياست‌بازي‌ها توجيه، و نتيجه اين افكار احساسي تعصب‌آميز، برآمدن خشم و آشوب در فصل مشترك كشور با كشورهاي همجوار خواهد شد. شديدتر، آن‌جا كه آن سوي مرز نيز همين كم‌دانشي حاكم باشد، كه چنين نيز هست، پس بر ماست تا با تكيه و اعتقاد به دانش و عشق به ميهن به تابانيدن نور به تاريكي‌هاي جهل پرداخته، در خيزابه‌هاي سياست‌بازي و احساسات غرق نشويم.
بازشناسي عناصر ايراني در فرهنگ و زبان تركي مقوله‌اي پيشينه‌دار است. آن‌چه در اين مقاله مورد تأكيد قرار مي‌گيرد، پي‌جويي ريشه‌هاي اين وام‌گيري‌ها نه در آذربايجان بلكه در صفحات آسياي ميانه يا فرارود است، و نكته بارز پرداختن به فرهنگ سُغدي به عنوان عنصر فرهنگي ميانجي مي‌باشد. تازگي نسبي پژوهش‌هاي سُغدي و اندكي منابع به‌ويژه به زبان فارسي، دامن سخن گستردن در اين وادي را بس دشخوار مي‌كند. پس در اين مقاله از سر مسايل فرهنگي صرف مي‌گذريم و تنها در وادي زبان‌شناسي آن هم واژه‌شناسي همراه واژگان، مسيرهاي طولاني تاريخ را طي مي‌كنيم تا گروهي واژه را كه از سغدي به تركي و گاه بازگشته به فارسي نو را بشناسيم. هر چند بازشناسي اين واژگان گاه مشكل باشد.
بايسته است تا در آ‎غاز از چند و چون فرهنگ و قوم سغدي هر چند مختصر سخن به ميان آيد. نزديك به 90 سال پيش بود كه كشفيات باستان‌شناسي در تركستان چين منجر به كشف زباني ناشناخته از گروه زبآن‌هاي ايراني ميانه شد كه بعدها آن را سُغدي ناميدند. از آن پس متون بيشتري يافت شد و آرام‌آرام پرده راز و رمز، از چهره اين زبان كنار رفت. مدرك مربوط به اين زبان از پاي ديوار چين تا تاجيكستان سرزمين مادري سُغدي، از مغولستان تا سمرقند در جمهوري ازبكستان و در جنوب تا دره چيترال (در پاكستان)، يافت شده‌اند. بيهوده نيست كه گوتيو به اين زبان لقب معروف Lingua Franca يا زبان ميانجي راه ابريشم را داده است.
نشان داده شده كه اين قوم از هزاره دوم پيش از ميلاد در نواحي سمرقند و دره زرافشان ساكن بودند و در هزاره اول ناحيه ميان سيردريا و آمودريا را در اختيار گرفتند. با حمله اسكندر و غارت سمرقند بسياري سغديان به سمت شرق مهاجرت كردند و در طول راه ابريشم مهاجرنشيناني بنا كردند كه اين خود به تسلط فرهنگي بازرگاني سغديان بر راه ابريشم كمك كرد.
سغديان با چيني‌ها كه آن‌ها را «يوئه‌چي» (امروزه ناحيه‌أي در تاجيكستان به نام ayvaj وجود دارد كه آن را بي‌مناسبت با اين واژه و از طرفي با واژه ايران‌ويج نمي‌دانند، روابط سياسي و تجاري خوبي داشتند. به جز گزارش دو مورد لشكركشي چين به سغد براي گرفتن اسبان اصيل سغدي كه بار نخست شكست و ديگر بار پيروزي نصيب چينيان شد. نام سغد و سغديان در سالنامه‌هاي چيني به كرات ديده مي‌شود. همچنين بيان مي‌گردد كه از فرغانه تا مرز پارت مردم به زبآن‌هاي گوناگون سخن مي‌گويند اما سخن همديگر را درمي‌يابند. اين ناحيه كه امروزه تركستان غربي خوانده مي‌شود بايد مجموعه‌اي از اقوام ايراني بوده باشد كه به زبآن‌هاي ايراني ميانه شرقي گفت‌وگو مي‌كرده‌اند.
دولت شهرهاي سغدي به دليل ارتباط‌هاي بازرگاني نوعي اتحاد داشتند كه هرگز قدرتي سياسي از آن نمي‌شد استنباط كرد. اين دلبستگي سغديان، به بازرگاناني آزاد، و سازش ايشان با فرهنگ‌هاي گوناگون باعث شد تا در اين بخش از دنياي ايراني فضايي آزاد براي فرهنگ‌ها، زبآن‌ها و دين‌هاي گوناگون پديد آيد، وضعيتي كه خود و نتايج آن را در عصر حاضر نيز در اين ناحيه مي‌بينيم چنان‌چه سغديان پناه پناه‌جويان مذهبي مانوي و مسيحي كه از موبدان راست‌كيش ساساني آزرده بودند، شدند. سغديان مومنانه به هر ديني باور داشتند و به تبليغ و نگارش متون آن دين مي‌پرداختند به‌ويژه در ترجمه متون از اصل پارتي، فارسي ميانه، سنسكريت، سُرياني، چيني و بسياري زبآن‌هاي ديگر سرآمد گشتند تا جايي كه نام چند مبلغ سغدي در بالاي فهرست نخستين مبلغان بودايي‌گري (كه برخي سغديان پس از تسلط شاهنشاهي ايراني‌تبار و بودايي‌كيش كوشانيان به آن گرايش يافتند) ديده مي‌شود. سغديان تا به حدي فرهنگ‌پرور و داراي سنت نوشتاري بودند كه اسناد نامه‌هاي باستاني سغدي يافته شده در زباله‌هاي ويرانه ديوارهاي شمال غربي ديوار چين را كهن‌ترين اثر نوشته شده روي كاغذ در جهان مي‌دانند، گرچه محتواي اين نامه‌ها ديني نيست. آزادانديشي ديني تا آن‌جا كه، چنان‌چه در كتابخآن‌هاي كه متون مانوي يافت مي‌شود، در همان كتابخانه كه به هر حال بخشي از يك ساختمان مذهبي بوده است مي‌توان متون بودايي يا مسيحي نيز يافت، يعني شما مواجه مي‌شويد با كتاب‌هايي به خط‌ها و زبآن‌هاي گوناگون كه مطالبي در مورد دين‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف دارند. اين مردم اين‌چنين ميراث فرهنگي بشري و نه صرفاً خودي را حفظ مي‌كردند!
با پيدايي اقوام ترك در چنين فضايي، كه اين بازرگانان چيره‌دست با فرهنگ تساهل پديد آورده بودند و زماني كه سغديان تشكل بازرگاني خويش را بسط بيشتري مي‌دادند و سمرقند مركز اين تشكل تجاري و نه البته سياسي و مذهبي گشته بود. از اين دوران حتي پيش از آن، سغديان كه همه جاي اين راه، از شرق تا غرب گسترده بودند، پلي گشتند تا اقوام ترك از اين پل فرهنگي ضمن اخذ مولفه‌هاي فرهنگي در دنياي ايراني گذر كرده، به سوي غرب گسيل شوند. در اين گذر آميختگي‌هاي فرهنگي و زباني بسياري پديد آمد. خان تركان از سغديان (با ويژگي‌هاي تنوع زباني و ديني) در دربار خود، سود مي‌برد. در اين دوران با گرويدن فرمانرواي تركان اويغور به مانويت فصل جديدي باز شد، به صورتي كه خط سغدي براي بيان تركي اويغوري به كار رفت. كتيبه‌ي سه‌زبانه‌ي سغدي، اويغوري، چيني خان ترك محصول اين دوران است. اين خط جدا از خط Runic يا Futhark كه خط بسيار ابتدايي بود نخستين خطي است كه كه بُردار زبان تركي بوده است. حتي به نظر مي‌رسد تا قرن ششم ميلادي زباني كه نزد تركان غربي در نوشتار به كار مي‌رفت، زبان سغدي با خط سغدي بوده است. كتيبه‌ي بوگوت كه نزد تركان شرقي نگاشته شده، مفاهيم آيين بوداييان را بيان مي‌كند به زبان سغدي است و نشان مي‌دهد هنوز تركي آمادگي لازم براي بيان مفاهيم بلند مذهبي بودا را نيافته بوده است. به هر صورت روند «وام‌گيري»، «آميختگي»، و «بالندگي» در اين نواحي ادامه يافت. سده‌هاي هفتم تا يازدهم به‌رغم ويرانگري‌هاي اعراب، سال‌هاي نوزايي فرهنگي سغديان بود و از اين رو به مجد به عظمت سمرقندي هر روز اضافي مي‌گشت.
پس از قرن يازدهم با روي كار آمدن سلجوقيان زبان سغدي زير نفوذ زبان فارسي و تا حدودي تركي به آرامي از ميان رفت و تنها بازمانده آن گويش يغنابي است كه در كوهسار زرافشان بدان گفت‌وگو مي‌شود.
به هر حال اين مردم ميراث‌دار فرهنگي آميخته شدند. به شكلي كه اكنون نيز اختلاط و آميزش زباني در اين ناحيه ميان ازبكان و تاجيكان انكار كردني نيست و مرزها چنان مشخص نمي‌نمايند. چنان‌كه تاثيرپذيرفته‌ترين ديالكتيك يا گويش تركي، از زبآن‌هاي ايراني را گويش ازبكي مي‌دانند. آن‌گاه تركي آذربايجان در مقام دوم از طرفي با توجه به برتري چندين ساله تركي جغتايي بر ساير شاخه‌هاي اين وام‌گيري به ديگر شاخه‌ها راه يافت. اين طبيعي است كه نخستين و ديرپاترين ديدارگاه دو گروه زباني ـ فرهنگي بايد عميق‌ترين آميختگي‌ها را در خود داشته باشد. به قسمي كه تفاوت دو قوم گاه تنها به اختلاف زبان محدود مي‌شود. در محيطي كه به‌طور تاريخي زبان ديواني، فارسي و زبآن‌هاي تركي و ديگر زبآن‌هاي ايراني نظير اعقاب سغدي و خوارزمي و ختني و آذري نزد مردم كوي و برزن رايج بوده‌اند.
با توجه به مقدمه گفته شده جايگاه سغدي به‌ويژه و هم‌چنين ديگر زبآن‌هاي ايراني ميانه شرقي در داد و ستدهاي فرهنگي و زبان‌شناختي در حوزه‌هاي آواشناسي، دستور و واژگان در اين برهه تاريخي بسيار مهم است. توجه به بسامد بالاي هم‌خوآن‌هاي سايشي پسكامي و شباهت آن با هم‌خوآن‌هاي رايج در تركي، ما را به ياد تاثيرگذاري همه‌جانبه فارسي و تاجيكي در آواشناسي ازبكي نو مي‌اندازد. متاسفانه به دليل كم بودن حجم پژوهش‌ها روي فرهنگ سغدي، اين نگاه مهجور مانده است.

Borna66
09-14-2009, 08:25 PM
سند شماره 1

فرماندفتر سياسي کميته مرکزي اتحاد جماهير شوروي به مير [جعفر] باقراوف، دبير کميته‌ي مرکزي حزب کمونيست آذربايجان درباره:


«‌‌‌‌‌‌‌اقدامات براي ايجاد جنبش تجزيه طلبي در آذربايجان جنوبي و ديگر استان هاي شمالي ايران»

6 ژوئيه 1945 [16 امرداد 1324]
به‌کلي سري
به رفيق باقراوف
اقدامات براي ايجاد جنبش تجزيه طلبي در جنوب آذربايجان و ديگر استان هاي شمالي ايران.
1ـ لازم است که اقدامات مقدماتي براي ايجاد منطقه‌ي خود مختار ملي آذربايجان [oblast] با اختيارات گسترده در داخل کشور ايران آغاز گردد.
هم‌زمان، جنبش تجزيه طلبي جداگانه در استان هاي گيلان، مازندران، گرگان و خراسان ايجاد گردد.
2ـ ايجاد يك حزب دموكرات در آذربايجان جنوبي، به نام «‌‌حزب دموكرات آذربايجان» [‌‌‌فرقه دموکرات آذربايجان]‌،‌ با هدف راهنمايي [راهبري] جنبش تجزيه طلبي. ايجاد حزب دموکرات در آذربايجان جنوبي، بايد هم‌زمان با تجديد سازمان تشکيلات حزب توده ايران در آذربايجان جنوبي و ادغام آن و همه‌ي هواداران جنبش تجزيه طلبي، از هرگروه [در فرقه دموکرات] انجام شود.
3ـ در ميان کردهاي شمال ايران، اقدامات مقتضي براي جذب آنان به جنبش تجريه طلبي مجزا، براي ايجاد منطقه‌ي خودمختار ملي کردستان، به عمل آيد.
4ـ استقرار يک گروه از کارگران مسئول، براي راهنمايي [راهبري] جنبش تجزيه طلبي و هم‌آهنگ كردن اقدامات آنان، با سرکنسول اتحاد جماهير شوروي در تبريز
نظارت عالي اين گروه، به باقراوف و يعقوب‌اوف سپرده شود.
5ـ مسئوليت کارهاي مقدماتي انتخابات آذربايجان جنوبي براي پانزدهمين دوره‌ي قانونگزاري مجلس ايران، به عهده‌ي کميته، مرکزي حزب کمونيست آذربايجان (باقراوف و ابراهيم‌اوف) گذارده مي‌شود تا اطمينان حاصل گردد که انتخاب‌شوندگان از هواداران جنبش تجزيه‌ي طلبي برپايه شعارهاي [اصول] زير مي‌باشند ...
6ـ ايجاد گروه‌هاي رزمنده، مسلح به جنگ‌افزارهاي ساخت خارج، با هدف فراهم آوردن امكان دفاع براي هواداران شوروي [و] فعالان جنبش تجريه‌طلبي دموكراتيك و سازمان‌هاي حزب [فرقه‌ي دموكرات آذربايجان]
مسئوليت اين مهم به عهده رفيق [نيکلاي] بولگانين، همراه با رفيق باقراوف گذارده شود.
7ـ ايجاد انجمن روابط فرهنگي ايران و جمهوري سوسياليستي شوروي آذربايجان براي تقويت اقدام‌هاي فرهنگي و تبليغاتي در آذربايجان جنوبي.
8ـ براي جلب توده هاي وسيع به جنبش تجريه طلبي، لازم مي دانيم که «‌‌‌‌انجمن دوستاران آذربايجان شوروي»‌‌ در تبريز و در تمامي نواحي آذربايجان جنوبي و گيلان، تشکيل شود.
9ـ كميته‌ي مرکزي حزب کمونيست آذربايجان شوروي، مامور است که يك مجله‌ي مصوري در باکو براي پخش در ايران و 3 روزنامه در آذربايجان جنوبي، ايجاد کند.
10ـ بنگاه انتشارات دولتي (Yudin)متعهد است كه سه ماشين چاپ مسطح در اختيار کميته‌ي مرکزي حزب کمونيست آذربايجان قرار دهد تا براي ايجاد امکان چاپ (tipografskaya baza) براي حزب دموکرات آذربايجان جنوبي [فرقه دموكرات آذربايجان]، بکار گرفته شود.
11ـ مسئوليت تهيه‌ي کاغذ خوب براي چاپ مجله‌ي مصور در باکو و هم‌چنين 3 روزنامه در آذربايجان جنوبي، به عهده‌ي Narkomvneshtorg]کميسر خلق براي تجارت خارجي[ (رفيق ]‌‌‌آناستاس[ ميکويان) گذارده شود. جمع تيراژ کم تر از 30000 نسخه نباشد.
12ـ‌ به كميسارياي خلق براي امور داخلي جمهوري آذربايجان، اجازه داده شود که زير نظر رفيق باقراوف، براي كساني كه مامور اجراي اين اقدامات مي‌باشند، اجازه‌ي رفت به ايران و بازگشت از ايران صادر گردد.
13ـ براي تامين هزينه‌هاي جنبش تجزيه طلبي در آذربايجان جنوبي و انتخابات پانزدهمين دوره‌ي قانون گذاري مجلس، کميته‌ي مرکزي حزب کمونيست آذربايجان شوروي، از صندوق ويژه‌ي با اختصاص يك ميليون روبل ارز خارجي («‌‌‌‌براي تبديل به تومان»‌‌)، ايجاد كند.
ششم ژوئيه 1945، دفتر سياسي کميته مرکزي
]ماخذ: [GAPPOD Azr, f.1, op. 89, d.90,ll.

Borna66
09-14-2009, 08:26 PM
سند شماره 2

دستورالعمل محرمانه شوروي در مورد انجام ماموريت ويژه در سراسر آذربايجان جنوبي و استان هاي شمالي ايران
14 ژوئيه 1945 [24 امرداد 1324]
به کلي سري
I ـ درباره ايجاد فرقه دموکرات آذربايجان
1ـ فوري ترتيب انتقال [سفر] پيشه‌وري و کامبخش [از رهبران حزب توده] را به باکو، براي انجام مذاکره بدهيد. بسته به نتيجه‌ي مذاکره، انتقال پادكان [صادق ‌‌پادگان] رياست کميته‌ي ناحيه اي حزب توده آذربايجان را در نظر داشته باشيد.
2ـ براي ايجاد کميته هاي تشکيلاتي در مرکز (تبريز) و مناطق ديگر (na mestakh) نامزدهاي مناسب از ميان دموکرات هاي موجه از ميان روشنفکران، بازرگانان طبقه‌ي متوسط، خرده مالکان و روحانيون، از ميان احزاب مختلف دموکرات و هم‌چنين از ميان غير اعضا، انتخاب و آنان را در کميته هاي تشکيلاتي فرقه‌ي دموکرات آذربايجان، وارد کنيد.
بالاترين اولويت، مربوط به کميته‌ي تشکيلاتي تبريز است که وسيله‌ي نشريات دموکرات موجود مانند خاور نو، آژير و جودت و بقيه، تقاضاي ايجاد فرقه دموکرات آذربايجان را خواهند نمود.
3ـ گروه‌هاي موسس در ديگر مناطق با چاپ تقاضا در نشريات، خواستار حمايت از ايجاد کميته هاي فرقه دموکرات از ميان فعالان تشکيلات حزب توده و ديگر تشکيلات‌هاي دموکرات خواهند گرديد.
اجازه ندهيد که اين امر، تنها محدود به تغيير نام حزب توده به حزب دموکرات آذربايجان گردد. به کميته‌ي منطقه اي حزب توده تبريز و تشکيلات ناحيه اي آن توصيه کنيد که تقاضاي فرقه‌ي دموکرات آذربايجان را مورد بررسي قرار داده و تصميم به انحلال تشکيلات حزب توده گرفته و اعضا را وارد فرقه‌ي دموکرات آذربايجان بنمايند.
3-پس از ايجاد کميته‌ي تشکيلاتي فرقه‌ي دموکرات آذربايجان در تبريز، بالاترين اولويت، ايجاد کميته هاي تشکيلاتي فرقه دموکرات آذربايجان در شهرهاي زير است: اردبيل، رضائيه، خوي، ميانه، زنجان، مراغه، مرند، ماکو، قزوين، رشت، پهلوي، ساري، شاخ Shakh[بندر شاه؟]، گرگان و مشهد.
4-ايجاد يک ارگان مطبوعاتي در کميته‌ي تشکيلاتي فرقه‌ي دموکرات آذربايجان در تبريز به نام «‌‌‌‌صداي (نداي ؟) آذربايجان»
5-ترتيب تهيه‌ي برنامه ها و منشور براي کميته تشکيلاتي تبريز تهيه شود.

IIـ اقدام لازم براي اطمينان از انتخاب نمايندگان براي دوره پانزدهم قانون گذاري
1ـ آغاز مذاکره با نمايندگان مجلس که از آنان در زمان انتخابات براي اين دوره قانون گذاري حمايت مي کنند، با هدف نامزدکردن اين نمايندگان براي دوره‌ي پانزدهم قانون گذاري با اين شرط که آنان، در راه عملي کردن شعارهاي فرقه دموکرات آذربايجان مبارزه نمايند.
2ـ اقدام‌هاي لازم براي انتخاب نامزد هاي نمايندگي مجلس از ميان افراد دموکرات که آماده‌ي مبارزه در راه عملي کردن شعارهاي فرقه دموکرات باشند، آغاز گردد.
3ـ مقايسه‌ي سياهه‌ي نامزدهاي نمايندگاني که سفارت ]شوروي در تهران[توصيه کرده است، با در نظر گرفتن دستورالعمل هاي جديد.
4ـ اقدامات در جهت شناندن نامزدهاي دست چين شده براي مجلس، در مطبوعات آغاز و ترتيب تماس و ملاقات [آن‌ها] با موکلان داده شود.
5ـ حمايت از اجتماعات، دمونستراسيون‌ها، اعتصابات و انحلال انجمن هاي انتخاباتي که مناسب ما نيست، با هدف تضمين منافع ما در انتخابات.
6ـ در فرايند آمادگي براي انتخابات، در حوزه هاي شمالي ايران، مصالحه [انجام گيرد] و افرادي که به‌وسيله‌ي نيروهاي ارتجاعي نامزد شده اند و عليه کانديداهاي جنبش دموکرات فعال هستند، اخراج گردند.
7ـ خواستار تعويض رهبران سازمان هاي ناحيه اي شويد كه با داشتن افکار ارتجاعي، مناسب نيستند.

IIIـ تاسيس «‌‌انجمن دوستداران آذربايجان شوروي».
1ـ براي تاسيس «‌‌انجمن دوستداران آذربايجان شوروي»‌‌ از افرادي که در جشن هاي بيست و پنجمين سال آذربايجان شوروي شرکت کرده بودند، استفاده شود.
2ـ از افرادي که در کنسولگري هاي ما کار مي کنند، نظامي ها و [فعالان] حزبي، در سازمان‌دهي انجمن استفاده شود.
3ـ گروه تشکيلاتي «‌‌انجمن دوستاران آذربايجان شوروي»‌‌ در تبريز، منشور انجمن را تهيه نمايند.
4ـ براي جلب گسترده‌ي مردم به «‌‌انجمن دوستداران آذربايجان شوروي»،‌‌ از مطبوعات به طور سازمان‌يافته براي تشريح دست آوردهاي اقتصادي، فرهنگي و هنري آذربايجان شوروي و دوستي تاريخي مردم آذربايجان جنوبي با مردم آذربايجان شوروي، استفاده شود.

IVـ تشکيلات جنبش تجزيه طلبي
1-انجام كارهاي تشکيلات براي ايجاد جنبش تجزيه طلبي براي: منطقه‌ي خود مختار آذربايجان و منطقه‌ي خودمختار کردستان با اختيارات گسترده‌.
در استان هاي گرگان، گيلان، مازنداران و خراسان، تشکيلات جنبش تجزيه طلبي بر مبناي مسايل منطقه اي، بنا شود در استان گيلان:
ايجاد تشکيلات خدمات اجتماعي و وسايل تفريح در شهرهاي رشت و پهلوي و تخصيص حداقل 50% از ماليات جمع‌آوري شده در استان، به اين منظور.
در استان گرگان:
آموزش زبان محلي ترکمن در مدارس. جايگزيني ژاندرمري و شهرباني محلي با افراد ترکمن و تخصيص حداقل 50% ماليات جمع آوري شده دراستان به تشکيلات خدمات اجتماعي و وسايل تفريح و بهداشت در گنبد کاووس، گرگان و بندر شاه.
در استان هاي مازندران و خراسان:
. . .
1-تخصيص حداقل 50% ماليات جمع آوري شده در استان براي خدمات عمومي و وسايل تفريح در شهرهاي ساري، [بندر] شاه، مشهد و قوچان نو [؟]
افزون برآن، مسايل مربوط به ايجاد جنبش تجزيه طلبي جداگانه در اين استان ها، مطرح گردد...

Vـ تشکيلات انجمن ها
1ـ پس از ايجاد کميته هاي تشکيلاتي حزب دموکرات آذربايجان [فرقه دموكرات آذربايجان] و هم‌زمان با عمليات انتخاب نمايندگان دوره پانزدهم مجلس، با استفاده از هيجانات انتخابات، عمليات براي تشکيل انجمن ها آغاز گردد.

VIـ تشکيلات مطبوعاتي
1-براي عمليات آشوب گرانه مطبوعاتي، يک چاپخانه براي انتشار مجله هاي جديد، افزون برآن که وجود دارند، در شهرهاي رشت، رضائيه و مهاباد، افزون بر آن‌چه وجود دارد، تاسيس گردد.
2-امضا: ناخوانا
]ماخذ: GAPPOD AzR), f.1, op.89,d.90,ll.9-15)[
اسناد انگليسي نيز پيوست است.

Borna66
09-14-2009, 08:26 PM
ترك‌هاي ايراني يا ايرانيان ترك‌زبان

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 702x191 یا سنگینی میباشد 71کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

ترك‌هاي ايراني يا ايرانيان ترك‌زبان

بار ديگر كساني در داخل و خارج ايران پيدا شده‌اند كه مي‌كوشند براي مردم آذربايجان هويت تازه‌اي بتراشند و تبار آنان را به تركان برسانند و در اين رابطه كتاب‌ها مي‌نويسند، روزنامه و مجله چاپ مي‌كنند، كنگره تشكيل مي‌دهند تا اين ادعاي دروغين را به كرسي بنشانند كه آذربايجاني‌ها «ترك»‌اند و زبان فارسي را شوونيست‌هاي تهران به آذربايجاني‌ها تحميل كرده‌اند و مي‌خواهند اين‌گونه القا كنند كه اين موضوع، در دهه‌هاي گذشته (دوران پهلوي) رخ داده است.
1ـ نه تنها آذربايجاني‌ها بلكه قفقازي‌ها و اناطولي‌ها نيز ترك نيستند و بازماندگان مادها يعني نخستين گروه آريايي مي‌باشند كه از كوه‌هاي قفقاز عبور كرده و به ايران وارد شده و شاهنشاهي ماد را بنيان گذاشته‌اند كه سپس پارسي‌ها جاشين آن شده‌اند و كوروش نخستين واضع حقوق بشر و بزرگترين پادشاه هخامنشي از اين دودمان بوده و تورات در تحليل و تجليل انديشه‌هاي او، مقام انبياي بني‌اسرائيل را بر او اعطا نموده است.
2ـ ترك‌ها در دشت‌هاي آسياي مركزي چوپان و چادرنشين بودند وهميشه مي‌كوشيدند بر زمين‌هاي آباد ايران زمين و مراتع و كشتزارهاي آن دست يابند و تاريخ اساطيري ايران و سپس سلاطين اشكاني و ساساني همه از جنگ‌هاي ايران و توران داستان‌ها دارد كه شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي از داستان ايرج و سلم و تور تا داستان‌هاي پهلواني همه از آن حكايت‌هاي زيبا و اشعار حماسي نغز و دلنشين دارد و پس از تازيان كه بر ايران مستولي شدند و كار عرب‌ها به جايي رسيد كه تاج كياني آرزو نمايند، ترك‌ها با خلفاي بغداد ساختند و هم پيمان شدند و بعدها تركان مغول و بازماندگان تيمور پس از ترك‌تازي‌ها و قتل و غارت‌ها با اين‌كه مي‌كوشند فرهنگ ايراني را از ميان بردارند خود تحت تاثير آن قرار گرفته و بهترين مروج و مشوق‌آيين و راه و رسم ايراني كشتند و خلافت عرب بغداد را از ميان برداشتند ولي نتوانسته بودند بر زبان و فرهنگ ايراني مستولي شوند تا اين‌كه به دوران صفويان گاه و بيگاه بخش‌هايي از غرب و شمال ايران ـ در يد تصرف عثمانيان قرار مي‌گرفت و خود صفويان و قزلباش‌ها نيز به تركي سخن مي‌گفتند و همه اين‌ها در زبان آذربايجاني‌ها اثر گذاشت و اين نمي‌تواند دليل بر اين باشد كه آذربايجاني‌ها ترك زبان و يا ترك بوده‌اند كه داوري نابخردانه و نشان از بي‌اطلاعي يا غرض ورزي دارد.
شگفتا، پيوندهاي تاريخي و فرهنگي چند هزار ساله را به طاق نسيان مي‌سپارند و نقشي را كه مردم اين بخش‌هاي ايران در برابر بيگانگان هم‌چون تركان و تازيان و روميان و روسيان و عثمانيان داشتند ناديده ميانگارند و به اعتبار اختلاف درلهجه و گويش تبليغ جدايي و نفاق افكني مي‌كنند و نمي‌دانند كه اين پيوندهاي تاريخي و فرهنگي نه چيزي است كه به اين گفتارها و سم پاشي‌ها متزلزل گردد.
3ـ در طول تاريخ خط و زبان مردم آذربايجان و اران در دو سوي ارس و از كوه‌هاي قفقاز تا كوه‌هاي كردستان يكي بوده و گفته مي‌شود كه زادگاه زرتشت پيامبر ايراني كنار رودخانه كور يا كوروش و يا در كنار درياچه چي چست (اروميه) بوده و شهر شيز و آتشكده آذرگشسب كه اينك آثار آن در جنوب شرقي آذربايجان تجلي مي‌نمايد، نشان ‌دهنده‌ي اين حقيقت است كه مردم اين منطقه ايراني و پيرو آيين « انديشه نيك و گفتار نيك و كردار نيك»، بوده‌اند نه ياساي چنگيزي يا راه و رسم تازي. در تمام اين دوران نه تنها گويش به پهلوي و فارسي بوده و شهرياران و فرمانروايان به پارسي سخن مي‌گفتند شعرا و نويسندگان به پارسي شعر مي‌سرودند و حتي در امپراتوري بزرگ عثماني نيز نامه‌ها و فرمان‌ها را به پارسي مي‌نوشتند كه موزه « توپ قاپي» مملو از اين آثار زيبا و شيوا به زبان پارسي بوده و سر در خانه‌ها نيز به كاشي‌هاي خط فارسي و شعر فارسي تزيين مي‌يافته و قونيه مركز عرفان و شعر سرايان پارسي‌گو چون مولانا جلال‌الدين بلخي بوده و در آران (گنجه و شيروان) نظامي و خاقاني اشعار و آثار فرهنگي خود را به پارسي سروده و نگاشته‌اند.
هنگامي‌كه سلطان محمد معروف به فاتح در برابر كاخ سلاطين بيزانس در قسطنطنيه قرار گرفت چنين گفت:
ديو نوبت مي‌زند، بر درگه افراسياب
پرده‌داري مي‌كند در كاخ قيصر، عنكبوت
و گفتن اين شعر از يك فاتح منتسب به تركان، از يك سو نشان‌دهنده تسلط او به ادبيات و فرهنگ فارسي مي‌باشد و از سوي ديگر، ژرفاي نفوذ فارسي در ميان عثمانيان است. زيرا اگر اطرافيان سلطان محمد نمي‌فهمند كه او چه مي‌گويد، هرگز به فارسي شعر نمي‌خواند.
4ـ دودمان پهلوي كه نويسندگان ايراني تبار ترك‌نما، از آنان به نام شوونيست‌هاي تهران ياد مي‌كنند، فقط از 1303 شمسي تا 1357 يعني نزديك به 55 سال در ايران فرمانروايي داشتند آيا قطران تبريزي و خاقاني شيرواني و نظامي گنجوي و اوحدي مراغه‌اي و شيخ محمود شبستري و فضولي و ديگران ... را كه صدها سال پيشتر مي‌زيسته‌اند، پهلوي‌ها يا شوونيست‌هاي فارس، آنان وا داشته بودند كه به پارسي شعر بسرايند...؟
آيا خاقاني شيرواني را شوونيست‌هاي فارس وا داشته بودند كه چون در برابر مدائن در كنار دجله خروشان قرار گرفت قصيده‌ي معروف:
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر كن
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
را بسرايد، يا احساسات پرمايه قلبي و عشق به فرهنگ و تاريخ سرزمين آبايي بود كه اين واژگان را بر زبان او جاري ساخت و يا اين‌كه نظامي گنجوي مي‌گويد:
همه عالم تن است و ايران دل
نيست گوينده زين قياس خجل
چون كه ايران، دل زمين باشد
دل ز تن به بود، يقين باشد
بر اثر القاي شوونيست‌هاي‌ فارس بوده و يا ملهم از اعتقاد صاف و بي‌آلايش به تاريخ و فرهنگ ايران‌ زمين مي‌باشد؟
6ـ در آن روزگاري كه قاجاريان ايراني الاصلِ ترك زبان در ايران سلطنت داشتند و شهر تبريز ولي‌عهد نشين آن پادشاهان بود، چرا « رشديه» آن بزرگ مرد ايراني و نخستين بنيان‌گذار مدرسه‌هاي نوين آن را با گويش تركي بوجود نياورد و چرا مردم آذربايجان به دنبال تركي نرفتند آيا از قاجارهاي ترك زبان مي‌ترسيدند و يا آن‌ها خود اعتقاد به فرهنگ و زبان پارسي داشتند؟ گو اين كه گفتار به تركي آذري و يا شعر گفتن به اين لهجه منعي نداشت و هر كس مي‌خواست در اين زمينه شعر مي‌سرود، مخصوصا نوحه خوان‌ها.
همه مي‌دانند كه نهضت مشروطيت ساخته و پرداخته آذربايجاني‌ها مخصوصا تبريزيان بود چرا روزنامه‌ها به زبان پارسي بود چرا نطق‌ها و خطاب‌ها به پارسي نوشته و خوانده مي‌شد چرا طالبوف و ديگران كه در باكو زندگي مي‌كردند كتاب‌هاي خود را به تركي ننوشتند و در آن تاريخ حتي روزنامه مشهور ملانصرالدين چاپ باكو گفتارهايش به زباني نوشته مي‌شد كه بيش‌تر يا آميزه‌اي از پارسي بود.
متاسفانه بعضي‌ها در مقام تحريف و قلب تاريخند و بي‌خود گمان مي‌كنند كه مجله « وارليق» آقاي جواد هيات كه پيش از پانصد شماره خريدار ندارد و يا كتاب (ايران توركلرينين اسكي تاريخي) مي‌تواند آذربايجان را تركستان نمايد...
7ـ در انقلاب مشروطيت ايران، صدها نفر از قفقاز به تبريز آمدند و به مجاهدين پيوستند و به همراهي مردم تبريز با قواي استبداد مي‌جنگيدند و انجمن ملي تبريز را از بزرگان آزادي‌خواهي چون حاجي محمد كوزه كناني و علي مسيو و سيد حسن تقي زاده و علي نقي و جعفر آقاگنجه‌اي و سيد حسن شريف‌زاده و ميرزا حسين واعظ و ميرزا محمد علي‌خان تربيت و ميرزا جوا خان ناطق و ميرزا مهدي‌خان انجمن پديد آوردند . اما اساسنامه آن را به زبان تركي ننوشتند بلكه اعلاميه‌ها و شبنامه‌ها را به پارسي انتشار دادند و حتي در متمم قانون اساسي كه طراح و باني تنظيم آن آذربايجاني‌ها بودند، به رسميت دادن زبان تركي نپرداختند و همه‌جا سخن از ايران به ميان آوردند و براي آزادي ايران جنگيدند.
اين عناوين و مطالب را پس از انقلاب بولشويكي، شوروي پيش كشيده‌اند كه شيخ محمد خياباني در قبال آن‌ها و نقشه‌اي كه بازماندگان امپراطوري تزاري براي تجزيه‌ي آذربايجان كشيده بودند، ناچار مي‌خواستند نام آذربايجان را به آزادستان يا آزادي ستان تبديل نمايند و هم اكنون با اين‌كه نقشه‌ شوروي‌ها در اين مورد نقش بر آب شد، هنوز پيروان گمنام آن‌ها دست از نقشه‌هاي شوم خود برنداشته و در تلاشند كه به نحوي هويت « تركي» براي آذري‌ها بسازند در حالي كه نه تنها آذربايجاني‌ها بلكه قفقازي‌ها نيز با آن سرسازگاري ندارند و نمي‌توانند وابستگي عميق فرهنگي خود را به سرزمين آبايي فراموش كنند و به هنگام فروپاشي شوروي هزاران نفر در كنار ارس گرد آمده و مرزها را برداشتند تا به سرزمين آبايي به پيوندند ولي در اين‌جا، نخواستند و يا نتوانستند به نداي اين مردم غيرتمند جواب مناسب و مثبت دهند.
8ـ محمد امين رسول‌زاده بنيان‌گذار حزب مساوات و استقلال اران كه اينك به نام دولت آذربايجان از كشورهاي فروپاشيده شوروي ناميده مي‌شود، از شخصيت‌هايي است كه در انقلاب مشروطيت ايران همراه تقي‌زاده و سايرين به نحو موثري شركت داشت، او با روزنامه‌ ارشاد متعلق به آقايف از ليبرال‌هاي دموكرات قفقاز كه شعار حريت، مساوات و عدالت، بر سرلوحه‌اش نقش بسته بود، همكاري داشت. او (رسول‌زاده) در آن تاريخ بيش‌تر به ناسيوناليسم گرايش داشت گو اين‌كه بعدها از ايران‌گرايي به ترك گرايي چرخش پيدا كرد. او در 24 سالگي، هنگامي كه جنبش مشروطيت اوج مي‌گرفت وارد ايران شد و با جريانات سياسي روز به همكاي پرداخت و با همكاري تقي‌زاده و سليمان ميرزا اسكندري و محمدرضا مساوات روزنامه ايران نو را تاسيس كرد (روزنامه ايران نو نقش موثري در انتقال مفاهيم فرهنگ ناسيوناليسم ايراني و ايدئوژي‌هاي غربي برعهده داشت) سرمقاله‌هاي آن را رسول‌زاده مي‌نوشت. سياست‌هاي انگلستان را كه منجر به ادامه نفوذ انگلستان در ايران مي‌شد، شديدا به باد انتقاد مي‌گرفت. در مواضع سياسي و اقتصادي خود ضمن تبليغ نوعي سوسيال دموكراسي از نوع اروپايي آن، از زرتشتيان و پارسيان هند حمايت مي‌نمود. اين مطالب روزنامه ايران نو، راهگشاي كساني شد كه طرفدار پيراستن زبان فارسي از لغات عربي بودند. فعاليت رسول‌زاده در ايران از جمله متوجه حمله به روسيه تزاري بود. او در ميان مليون ايران و آزادي‌خواهان از وجهه خاصي برخوردار بود و يكي از عوامل موثر گرايش‌هاي ناسيوناليستي در ايران به شمار مي‌آمد و به نوشته ابراهاميان، مشكل او در تكلم به زبان فارسي، مانع از اين شد كه به نمايندگي دوره دوم مجلس شوراي ملي انتخاب شود.
سرگذشت و زندگي رسول‌زاده در اين مقاله مطرح نيست ولي آن‌چه اشاره شد، به عنوان نمونه‌اي از احساسات و ايران‌پرستي قفقازيان است كه حتي رهبران انديشه پان‌توركيسم در قفقاز هم‌چون امروز گرايش به ايران و الحاق به سرزمين مادري داشتند و متاسفانه حكومت‌هاي وقت ايران نتوانستند احساسات آن‌ها را دريافته و كمك و حمايت نمايند.
سخن كوتاه بايد كرد و علاقه‌مندان را به كتاب‌هاي گوناگوني كه در اين رابطه به رشته تحرير در آمده واگذار نمود. و آن‌چه بايد دانست اين است كه: ممكن است در ايران، پاره‌اي از ايرانيان ترك زبان باشند ولي آن‌ها هيچ‌گاه « ترك» نبودند و هميشه در سنگر دفاع از ايران پيشتاز بوده‌اند و آن‌هايي كه اختلاف در لهجه و زبان را پيش مي‌كشند بايد دانسته باشند كه نه تنها در جهان ملتي كه با يك زبان سخن گويد وجود ندارد و به قول شهريار « ملتي با يك زبان، تاريخ كي دارد نشان» بلكه زبان هيچ‌گاه دلالتي بر اختلاف قوميت و مليت نداشته و ندارد و اتحاد قومي جز بر مبناي تاريخ و فرهنگ مشترك استوار نمي‌باشد.

Borna66
09-14-2009, 08:26 PM
قفقاز و ديرينه سياسي و تاريخي آن و نقش عوامل پان‌تركسيم در تحريف تـاريخ

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 702x191 یا سنگینی میباشد 71کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



قفقاز و ديرينه سياسي و تاريخي آن و نقش عوامل پان‌تركسيم و ماركسيسم در تحريف تـاريخ



دكتر جعفرزاده افشين


پيشينه تاريخي آذربايجان و ناحيه‌اي كه اكنون به نام آذربايجان شوروي سابق يا جمهوري آذربايجان در قفقاز ناميده مي‌شود ، براي كارشناسان و دانشمندان ژئوپولتيك به روشني آشكار بوده و اهل خرد و پژوهش را در اين مقوله اختلاف چنداني نيست .
سرچشمه‌هاي ادبي و متن‌هاي معتبر تاريخي و نقشه‌هاي جغرافياي بجا مانده از گذر سال‌ها ، چنان فراوانند كه محافل آكادميك و نظريه‌پردازان برجسته در كليات قضيه اختلاف چنداني نداشته و فقط پاره‌اي از تفاوت‌ها در آراي دانشمندان در مسايل جزيي يافت مي‌شود .
بـا بررسي و پژوهش ،‌ درصدها ، كتاب و مقاله و نقشه و نظريه ، به سهولت مي‌توان يافته‌هاي زير را به گونه‌ي سرخط‌وار و مجمل ارائه كرد :

1ـ سرزميني كه پس از انقلاب اكتبر 1917 شوروي و تشكيل دولت به دست حزب مساوات در باكو ، به رهبري محمد امين‌رسول‌زاده « جمهوري مستقل آذربايجان» ناميده شد ، به گواهي منابع معتبر ادبي و تاريخي و . . هرگز در گذشته بدين‌نام از آن ياد نشده و تـا آن زمان در روزگار باستان « آلبانيا و يا آلبان» و پس از حمله اعراب « اران يا البران» و نيز پس از پذيرش اسلام ، بخش مسلمان‌نشين ماورا@ قفقاز ناميده مي‌شد .
محمد امين رسول‌زاده خود يكي از انديشه ورزان مشرب دموكراسي اجتماعي يا « سوسيال دمكراسي» در اثناي خيزش مشروطه بود كه پس از پيروزي جنبش مشروطيت ايـران در كنار تلاش‌هاي اجتماعي و سياسي و هموندي « حزب دمكرات ايـران» روزنامه « ايـران نو» را در تهـران منتشر مي‌نمود . وي پس از شرايطي كه به انحلال حزب دموكرات ايـران در آن زمان انجاميد ، تلاش‌هاي فكري و عملي خود را در راستاي اتحاد ترك زبان‌ها در شمال رود ارس و بخش مسلمان‌نشين قفقاز متمركز نمود واين در شرايطي بود كه سران جنبش ترك‌هاي جوان يا « ژون ترك‌ها» بـا يك روند شبه كودتايي به رهبري انور پاشا در عثماني به قدرت رسيده بودند .
تلاش‌هاي پان تورانسيتي كه پايه‌ي فكري آن را مي‌توان در عبارت « همه ترك‌ زبانان جهان در ملي واحد» خلاصه نمود ، در سال‌هاي 1908 كه دومين جنبش مشروطه عثماني قوت يافت و به دنبال ارتباط‌هاي پي‌گير مابين پان تورانيست‌هاي عثماني و قفقاز ، در سال 1911 « حزب دمكراتيك اسلامي» ، « مساوات» در شهر باكو پي‌ريزي شد . حزب مزبور كه سرانجام به « حزب مساوات» موسوم گشت ، كوشش‌هاي درخوري را در سير جنبش‌هاي ضد امپراتوري روسيه تزاري انجام داد و بـا توجه به اين كه بـا شروع جنگ جهانگير يكم در سال 1914 امپراتوري‌هاي عثماني و روسيه تزاري در دو جبهه مخالف قرار داشتند ، سرزمين قفقاز پس از سقوط دولت امپراتوري تزاري در اكتبر 1917 ، مقارن سپتامبر سال 1918 به اشغال سپاهيان عثماني درآمد .
در همين زمان « حزب مساوات» بـا حمايت تلويحي سپاه عثماني در ژوئن 1918 استقلال بخش مسلمان‌نشين قفقاز را زير عنوان « جمهوري آذربايجان» اعلام نمود . و محمد امين رسول‌زاده خود عهده‌دار پست رياست جمهوري شد . بـا پيروزي بلشويك‌ها در نبردهاي داخلي و اشغال اين سرزمين در 28 آوريل 1920 ، دولت مساواتي‌ها ساقط گشته و حكومت وقت اتحاد شـوروي نـام آذربـايجان را كماكـان بـا عنوان « جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان» نگاه داشت .
اين دگرگوني‌ها و جايگزيني نام اين سرزمين از اسامي پيشين به آذربايجان ، گفت‌وگو و انحراف‌هاي گروه زيادي از ايرانيان را به ويژه در آذربايجان ] ايـران[ برانگيخت و مبارزان مشهوري هم‌چون شيخ محمد خياباني و اسماعيل اميرخيزي براي آن كه ناخشنودي خود را از اين اقدام نشان دهند ، بر آن شدند تا نام آذربايجان واقعي در ايـران را با « آزادي ستان» جايگزين سازند .
اكنون شايد اين نكته بر كمتر كسي آشكار است كه سرزمين تركي زبانان قفقاز پيش از سال 1918 نامي جز آذربايجان داشته و هرگز در هيچ سند و نوشتار و نقشه معتبري پيش از آن به اين نام ، از آن ياد نمي‌شده است .
با مرسوم شدن نام آذربايجان بر بخش مسلمان‌نشين قفقاز ، پندار تازه‌اي رشد يافت كه گويا « آذربايجان سرزميني است كه دو نيم گشته و بخشي در شمال و بخش ديگر در جنوب رود ارس نهاده شده است و از آنجا واژه‌هاي مجعولي هم‌چون « آذربايجان جنوبي» براي آذربايجان واقعي و تاريخي واقع در ايـران و « آذربايجان شمالي» يعني جمهوري آذربايجان شوروي به كار رفت .
پندار فوق كه از سوي منابع مجعول تاريخ‌ساز و انديشه پردازان سياست باز مسكو و آنكارا و استانبول ، حمايت مي‌شد سعي داشت تا با نفي پيشينه ايراني آذربايجان و نقش آفريني آن در رويدادهاي تاريخي ايـران ، همه را به فراموشي سپرده و تلاش‌هاي مردمان اين سرزمين را از زمان آتروپات سردار ايراني اين ناحيه در زمان حمله اسكندر مقدوني تا خيزش بابك خرم‌د‌ين نفي نمايد و تلاش‌هاي مشروطه خواهي را فقط در قفس تنگ تفكرات قومي و زباني محصور سازد .
بر اين اساس ، كار به جايي رسيد كه اديبان و شاعراني هم‌چون مولوي و نظامي گنجوي و خاقاني شرواني و همام تبريزي و . . . (صدها نمونه ديگر) ، به زعم انديشه‌پردازان پان تورانيستي چون ميناگوگ آلپ ، از هويت ايراني مبري شده و حتي دانشمنداني چون ابن‌سينا ، در كتاب‌هاي درسي اتحاد شوروي ،‌ اهل شوروي و در كتاب‌هاي تـاريخ تركيه ، ترك معرفي شدند ؟!
استراتژي بلشويك‌ها و استالين ، با برجسته كردن پندار آن بود كه زمينه‌هاي ادغام آذربايجان ايـران را به شوروي فراهم آورند كه نقطه اوج اين استراتژي در سال 1324 شمسي با پي‌ريزي دولت فرقه دمكرات آذربايجان در تبريز به رياست سيد جعفر پيشه‌وري اجرا شد .
استالين كه فكر ايجاد كمربند سرخ را پيرامون اتحاد شوروي در سر مي‌پروراند ، آذربايجان ايـران را در آن زمان چون ميوه نارسي مي‌دانست كه با رسيدن در دامان او خواهد افتاد . با شروع جنگ جهانگير دوم و به دنبال القاي پاره‌اي تفكرات تفرقه‌اميز و افراطي در زمان زمامداري رضا شـاه بر عليه زبان‌هاي غير فارسي ، زمينه‌اي فراهم شد تا پاره‌اي احساسات خصومت‌آميز در آذربايجان رشد يابد . دولت شوروي پس از شهريور 1320 و اشغال آذربايجان ايـران توسط نيروهاي ارتش سرخ بر آن شد تا از اين تنش‌ها استفاده نمود و با پي‌افكني فرقه دموكرات و همياري پاره‌اي از شخصيت‌هاي مهاجر قفقاز مقدمه‌هاي تجزيه آذربايجان را از ايـران فراهم نمايد .
اين پندار با مقاومت مردمي و تلاش‌هاي ميهن‌پرستانه مردمان اين ناحيه و ديگر مـردم ايـران ، شكست خورد و نيروهاي شوروي سرانجام مجبور به ترك خاك ايـران شدند . در اين ميان نبايد از تلاش‌هاي خردورزانه افرادي چون قوام‌السطنه نخست وزير وقت ايران در سال 1324 و حسين علا و سيدحسن تقي‌زاده بي‌تفاوت گذشت .
با خروج نيروهاي ارتش سرخ از آذربايجان ايـران ، حكومت فرقه دمكرات آذربايجان در تبريز بي‌پشتوانه مانده و سرانجام با فزودن مجاهدت‌هاي مردمي در رخدادهاي آذر 1325 با فرار سران فرقه به شوروي و فروپاشي حكومت خود خوانده فرقه ، غائله‌اي كه مي‌رفت سبب تجزيه آذربايجان از ايران شود پايان يافت .

2ـ شرايط كنوني جمهوري آذربايجان
پس از غائله فرقه دمكرات و شكست سياست شوروي در ايـران مقارن سال‌هاي پس از شهريور 20 ، هـزاران نفر از هموندان اين فرقه به آذربايجان شوروي گريخته و اتحاد دو آذربايجان را كه از سوي مسكو تقويت و همراهي مي‌شد ، به زعم خود به عنوان يك ايده‌آل ملي و آمال استراتژيك مطرح نمودند .
از ديگر سو ، پان تورانيست‌هاي تركيه كه با پندار يك سرزمين و يك كشور براي تركي زبانان ، انديشه كشور بزرگ ترك را از بالكان تا چين در سر مي‌پروراندند ، سعي داشتند تا با جعل تـاريخ و اشاره به شواهد ساختگي ، آذربايجان شوروي و آذربايجان ايـران را با تكيه بر ميراث حزب مساوات و زبان تركي رايج در اين ناحيه ، به منزله‌ي قلمرو فرهنگي و زباني خويش معرفي نمايند .
اشخاص متعددي در شوروي و تركيه بر اين امر پافشاري مي‌نمودند كه معروف‌ترين آن‌ها را مي‌توان ميرجعفر باقراف دبير كل حزب كمونيست شوروي آذربايجان در سال‌هاي 1935 تا 1945 و جانشينان او در آذربايجان شوروي و آلب ارسلان تركش رهبر حزب حركت ملي و گروه پان تورانيستي گرگ‌هاي خاكستري در تركيه ذكر نمود .
پس از فروكش نمودن بحران‌هاي سياسي در ايـران ، مقارن سال‌هاي 30 و 40 ، و استقرار حكومت محمدرضا پهلوي‌، سياست‌هاي شوروي در آذربايجان ايـران تا حد زيادي تضعيف شد .
از سوي ديگر ، تركيه در بحران‌هاي سياسي دهه‌هاي 60 تا 80 ميلادي گرفتار آمد كه به سه كودتا در سال‌هاي 60 و 71 و 80 ميلادي منجر شد . در اين برهه تاريخي ، اقتدار ايـران و شوروي مانع مي‌شد تا تركيه پندارهاي فكري خود را حول محور پان تورانيسم در آسياي مركزي و قفقاز و آذربايجان ايـران ادامه دهد . اگر چه در زمينه‌هاي تـاريخ‌سازي و جعل نقشه‌هاي دروغين تلاش‌هاي نظري منسجمي اعمال مي‌شد .
با فروپاشي نظام شوروي در سال 1991 و شروع خيزش استقلال طلبي در آذربايجان شوروي ، زمان براي پي‌گيري تفكرات پان تورانيستي از سوي آنكارا فرا رسيد . زيرا از طرفي رقيب قدرتمندي چون مسكو از معادله توزيع قدرت در منطقه تا حد زيادي حذف شده بود و از سوي ديگر بحران ارمنستان و رويداد قره باغ كوهستاني و درگيري بين آذربايجان شوروي و ارمنستان و پيشينه نفرت بين ارمنه و تركيه كه ريشه در رويدادهاي خونين آوريل 1915 داشت ، شرايط را به گونه‌اي كرده بـود كه همگامي و هم‌دلي تـركيه و بـاكو گريز‌ناپذير مي‌نمود .
به واقع بايد بر اين نكته اذعان نمود كه بي‌تدبيري مجريان سياست خارجي در ايـران مقارن سال‌هاي 90 و 91 موجب آن گشت تا تركيه با توانمندي سياستمداران خويش ، خلا@ رواني و اجتماعي پس از فروپاشي شوروي را در جمهوري فقير آذربايجان شوروي پر نموده و با زنده داشت رخدادهاي حزب مساوات در سال‌هاي 1918 تا 1920 و تاكيد شرايط دوستي آن سال‌ها با عثماني ، اقتدار سياسي و اجتماعي و اقتصادي خود را بر اين كشور فراگير نمايد .
براين اساس ، محور استراتژيك سياست‌گذاري در اين جمهوري بر مبناي زنده داشت تفكرات پان تورانيستي محمد امين‌رسول‌زاده و اتحاد دو بخش آذربايجان شمالي و آذربايجان جنوبي و تشكيل كشوري واحد پايه‌گذاري و نقشه آذربايجان متحد در هزاران قطعه چاپ شد .
نقشه‌اي كه با شعار 30 ميليون زير يك پرچم طراحي شده و كشوري را نشان مي‌دهد كه پايتخت آن تبريز بوده و تهران و رشت و كرمانشاه و بخش عمده‌اي از شمال عراق و ارمنستان و گرجستان در پيرامون آن قرار دارند . جالب آن كه شهرهاي مهم كشورهاي عراق و ارمنستان و گرجستان در اين نقشه ديده مي‌شوند ، ولي در مرز با تركيه هيچ تغييري اعمال نشده است .
در شرايط جديد سياسي حاكم بر جهان پس از فروپاشي شوروي ، شرايط منطقه آسياي مركزي و قفقاز به گونه‌اي است كه كشورهاي اين ناحيه نيازمند دسترسي به يك مسير مطمئن براي ايجاد ارتباط با ساير كشورها هستند . بر اين اساس رقابت بين ايـران و تركيه در اين مقوله واكشني طبيعي در قبال اين موضوع است .
اما اين همه در شرايطي است كه به نظر مي‌رسد ، تركيه با ايجاد ارتباط سريع با كشورهاي آسياي مركزي و جمهوري آذربايجان بر آن است تا در اين رقابت بر ايـران پيشي گيرد . طبق آمارهاي رسمي ، پس از فروپاشي شوروي فقط 10000 دانشجوي آسياي مركزي و آذربايجان با ارائه بورس‌هاي تحصيلي رايگان و بسيار ارزان در تركيه به تحصيل مشغولند و در آينده قرار است در راستاي تحكيم ارتباطات بين تركيه و اين جمهوري‌ها بكوشند . ولي با كمال تاسف ايـران در اين زمينه بسيار ضعيف عمل كرده است .
( از مجموعه مقالات همايش تاريخي و ادبي فراق ـ موسسه فرهنگي آران ـ اروميه ـ 28 آذرماه 1380)

Borna66
09-14-2009, 08:27 PM
پان ترکیسم و ریشه های آن ...........


دكتر اسفنديار دشمن زياري:

پان در لغت به معنی فقط بکار می رود و معنای نهانی این کلمه یعنی ‘ مطلق‘ و مطلق بودن در چیزی یعنی هیچ چیز از معنای آن نفهمیدن!
درباره‌ي سرزمين و تبار ساکنان خوارزم و فرارود (ورارود،ماوراء‌النهر)، پان‌ترکيست‌ها داعيه‌هاي دروغيني دارند، که به کلي بي‌پايه، بي‌بنيان و برخلاف واقعيت‌هاي تاريخي است.
البته، طرح ادعاهاي ناروا درباره‌ي تاريخ، تبار قوم‌ها و سرزمين‌هاي باستاني آنان، درچهارچوب انديشه‌هاي پان ترکيستي امري عادي شمرده مي‌شود و تنها محدود به تاريخ و تبار ساکنان باستاني و خاستگاه قوم‌هاي آريايي و ايراني در خوارزم و فرارود نمي‌شود. چنان‌که تاريخ‌نگاران پان‌ترکيست در نوشته‌هاي خود، برخلاف همه‌ي يافته‌هاي علمي و رأي و نظر رسمي دانشمندان تاريخ و نژاد که بر آريايي‌نژاد و ايراني تبار بودن دودمان‌هاي کهن توراني(سکايي) و سرمتي و اقوام باستاني ميتاني، هيتي، اورارتويي، کاسي، گوتي و ... تأکيد دارند، نه تنها تبار ايراني اين قوم‌ها را رد مي‌کنند بلکه حتي مادها و در نتيجه فرزندان بلافصل آن قوم، يعني کردها و آذری ها را نيز غير ايراني مي‌شمارند، (درنتيجه لرها که پيوند قومي نزديکي با کردها دارند و در اصل از يک ريشه مي‌باشند، نيز ترک خوانده خواهند شد!) و اساساً با تحريف و جعل واقعيت‌هاي تاريخي و بدون ارائه‌ي هيچ سندي، قوم‌هاي ياد شده و بسياري ديگر از قوم‌هاي ايراني و غير ايراني عصر باستان را ترک‌نژاد! مي‌خوانند.
جعل تاريخ و در کنار آن سب ملت‌هاي غير ترک، چونان دو اصل اساسي تفکيک‌ناپذير نظام ‌فکري پان‌ترکيسم، سرتاسر کذب‌نامه‌هاي مورخان پان‌ترکيست‌ را انباشته است. کوشش پان‌ترکيست‌ها براي ترک نژاد جلوه دادن اقوام باستاني، با اين هدف انجام مي‌گيرد که بتوانند با جعل، حضوري تاريخي براي مردم ترک‌نژاد در سرزمين‌هاي قلمرو آن اقوام بسازند، و روياي دروغين موجوديت ملت واحد ترک، از درياي سياه تا سواحل اقيانوس آرام را بر پايه‌ به ظاهر موجه تاريخي تحقق بخشند.
اما اصولاً اين روياي پان‌ترکيستي، يعني تجسم همه‌ي ترک‌زبانان تحمیلی جهان يا حتي در مقياس بسيار کوچک‌تر، تمام ترک‌نژادان يک محدوده‌ي جغرافيایی، در يک ملت واحد، بر هيچ منطق علمي در تاريخ و جامعه‌شناسي استوار نيست. امری کاملاً ذهني و غير قابل دسترس و تجربه‌ي شکست خورده‌ي عرب‌زبانان، در يک ملت واحد می باشد.
البته دلايل کافي وجود دارد که نشان مي‌ دهد سياست‌هاي استعماري در جهت اغراض سياسي و فرهنگي و به منظور نيل به مطامع اقتصادي، پان‌ترکيسم را که تجلي اوج عصبيت‌هاي نژادگرايانه و اندیشه ی کشور گشایی های منسوخ دوران اجدادشان است، عليه یکپارچگی ایران و ایرانی و نزديکي بيشتر و همبستگي اصولي ملت‌هاي منطقه، خلق کرده است. نسل کشی های گسترده ی پان ترکیست ها که از آن جمله می توان به ارامنه و یونانیان اشاره نمود و تحریف ریشه ای تاریخ اقوام دیگر و به عاریت گرفتن اساطیر و نشانه های تمدن آنان، نشاندهنده ی بی هویتی و فرومایگی شان است.
تاريخ‌نگاران پان‌ترکيست‌ مي کوشند که با شاخ و برگ‌هاي داستاني، هر چه بيشتر تاريخ ترکان را در هاله‌هاي وهم‌انگيز اساطيري فرو برند و آن را در پيچاپيچ دهليز ناشناخته‌هاي دوران باستان بگردانند تا بلکه بهتر بتوانند از دل آن، به جعل تاريخ دلخواه خود بپردازند .


آذرآبادگان ، سرزمین اصیل ترین آریاییان



نام آذربايجان که به بخشي از سرزمين باستانی ايران اتلاق مي شود، از حدود 2400 سال پيش، يکي از مشهورترين نامهاي جغرافيايي ايران مي باشد و در هر دوره با حوادث تاريخي مهمي همراه بوده است (1).
آذربادگان، آذربايگان و آذربايجان، هر سه شکل در کتابهاي فارسی آمده است. فردوسي نیز از آذرآبادگان ياد کرده است:
به يک ماه در آذرآبادگان ببودند شاهان و آزادگان
آذربایجان در دوران هخامنشیان به نام ماد (ماد کوچک)نامیده می شد و از مهمترین و بزرگترین ایالتهای ایران به شمار می رفت .
استرابون، جغرافی نگار یونانی که کتاب خود را در زمان اشکانیان پدید آورده است می گوید:
« چون اسکندر بر ایران دست یافت، سرداری به نام آتورپات در آذربایگان برخاست و نگذاشت آن سرزمین که بخشی از ماد و به نام ماد کوچک معروف بود به دست یونانیان افتد. از آن پس سرزمین مزبور به نام آتورپاتکان خوانده شد.
آتورپاتکان از سه پاره ی آتور یا آذر و پات و کان برگرفته شده است که معنی آن سرزمین یا شهر آذرباد می باشد(6)
اگر چه آذر بمعني آتش در زبان دري است نه پهلوي، در پهلوي آذر، آتور تلفظ مي شود و همانست که قسمت اول نام اصلي آذربايجان که آتورپاتکان است را تشکيل می دهد و امروز مسلم است که نام آتورپاتکان که بمرور دگرگون شده بصورت، آتوربادگان و سپس آذربادگان و سپس آذربايگان و در آخر آذربايجان نام گرفت. و از نام خانواده آتورپات گرفته شده که واژه ترکيبي پهلوي است معادل فارسي آن آذربد است به معني نگهدارنده آتش يا دارنده ی آتش يا مسئول و خدمتگزار آتش است، زيرا که آتشکده ي آذرگشب (يا آتش مخصوص پادشاهان و ارتشتاران ايران در همان خطه شعله ميکشيده و استاندار آذربايجان، نگاهبان آتش مزبور نيز بوده است). در دوران ساساني به آن کشور مغان مي گفتند(7)
مردم آذربايجان با وجود هجوم های اقوام مخالف، سنن بومی خود را حفظ کرده اند و بسياری از آداب و رسوم ايران کهن، درميان مردم اين سامان به صورتهای گوناگون باقی مانده است.
مردم آذربايجان در دوستی ثابت قدم، در برار مشکلات شجاع و مقاوم هستند.
از جمله خصلتهای آنان، مهمان نوازی، سلحشوری، آزادمنشی، راستگويی، مرزداري و تعصب مذهبی است (می توان به بابک خرم دين اشاره کرد که در دفاع از دين و کشور خود ايران، چگونه چندين هزار عرب را نابود کرد. )
در تمام دوره های تاريخی، احساسات وطن دوستی آنان ضرب المثل بوده است. قيامهای مدوام مردم اين استان در زمان جنگ های ايران و عثمانی و ايران وروسيه و... از برجسته ترين فداکاري هايی است که در تاريخ ايران جاودان خواهد ماند.
آذريها
آذريها، اصيل ترين افراد ايرانی و از نژاد آريايی هستند. اين قوم، از نژاد آرين می باشند که زبان و خصوصيات کلی ايرانيان دوره هخامنشی، اشکانی و ساسانی را حفظ کرده اند. همانطور که بر همه روشن است، مردم آذربايجان از بازماندگان و نوادگان مادها (شاخه ای از آريانهايی که به ايران آمدند) می باشند تا اينکه به مرور زمان در نتيجه ی تاخت و تاز ترک و مغول دسته های گوناگونی از اين نژاد در اين منطقه سکونت گزيدند و آميزشهايی بين نژاد اصلی و مهاجمان رخ داد. با اين حال، تيره های مهاجر به دليل کمی نفوس نسبت به ساکنان محلی نابود شده و تقريبا اصالت نژاد اوليه نگاهداری شد. (رضا، دکتر عنایت الله .آذربایجان و آران ص 11). پیش از ورود مادها به این سرزمین، مردمی در آذربایجان غربی زندگی می کردند که بومی محل بودند وبه زبان خاصی سخن میگفتند. چون مهاجرت آریاها آغاز گشت، آنان به مانند بقیه بومی های ایران، همانند لرها، حکومت آریایی های مهاجر هم نژاد خود را پذیرفتند و به تدریج آداب و رسوم و زبان يکدیگر را قبول کردند.
زبان پارسی قدیم، زبان پارسها و هخامنشیها و زبان پهلوی ویژه اشکانیان و ساسانیان بود، و زبان اوستایی به وسیله ی مادها به کار می رفت که محل استقرار آنان آذربایجان و نواحی دیگر در غرب و شمال غرب ایران کنونی بود. (صفری، بابا. اردبیل در گذرگاه تاریخ، جلد2، تهران 1353، صفحه 57). از نوشته های نویسندگان سده های اسلامی، چنین برداشت می شود که در قدیم زبان یا نیم زبانی که در آذربایجان سخن گفته می شده، شاخه ای از زبان فارسی بوده و آن را آذری می نامیده اند. چنانکه نیم زبانی که در آران رایج بوده آرانی میخواندند.
در آن زمانها، نشانی از زبان ترکی در آذربایجان و اران وجود نداشت. مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بود، سخن میگفتند. این زبان، مانند زبان کنونی آذربایجان و پیش از آن دارای لهجه های مختلف بوده است. زبان کنونی مردم آذربایجان، از قالب ترکی و ایرانی تشکیل شده است. گروهی از مردم آذربایجان به زبانهای هرزنی، کرنیگانی و تاتی سخن می گویند. بعضی زبانشانسان، در اینکه لهجه ها را بتوان از بقایای زبان آذری دانست تردید دارند. به طور خلاصه، می توان گفت: که زبان ترکی فعلی رایج در آذربایجان، زبانیست که به تدریج و طی چند مرحله و چند صد سال بر مردم این استان غالب شد.
تا دویست سال پیش، در کل آذربایجان، زبان مردم زبان فارسی بوده است و آذری که هر دواز یک ریشه هستند. زبانی مجهول و مجعول به نام ترکی در آذربایجان اصلا وجود نداشتهاست. بر همین اساس، مردم آذربایجان به ویژه دانشمندان آذربایجان تمام آثار خود را به زبان فارسی نوشته اند. آثار قطران تبریزی، حسام خویی، هندوشاه نخجوانی، محمدحسین بن خلف تبریزی، عبدالکریم ایروانی تبریزی، عباسقلی آغا باکیخانوف و بسیاری از دانشمندان دیگر که هم و غم اینها رشد ادب و زبان فارسی بوده است و در آثار این دانشمندان هیچ اشاره ای به زبانی مجعول و مجهولبه نام ترکی و نژاد ترک نمی بینیم.در زمان قطران تبریزی، روادیان و شدادیان کردتبار بر مناطق آران و آذربایجان حکومت می کردند و زبان این منطقه به روایت سیاحان و گردشگران در آن دوران ترکی نبود. اما عده ای از ترکان آغوز از قلمرو غزنویان به این دو ناحیه گريخته و با بومیان منطقه درگير شده بودند.
قطران تبريزی نيز در بسياری از چکامه هايش، ترکان را شايسته سرزنش دانسته و آنان را سخت نکوهش کرده است .
نمونه هايی از ان ابيات در ذيل می ايد :
اگر بگذشت از جيحــون گروه ترکمانـــان را
ملک محمـــــــود کــاو را بود زابل کان در سنجر
....
زمانی تازش ايشان به شروان اندرون بودی
زمانـــی حملـــه ايشان بــــه آذربايگــــان انــدر
نبود از تازش ايشان کسی بر چيز خود ايمن
نبود از حمله ايشان کسی بر مال خود سرور (شهرياران گمنام، 1377، ص۱۶۰)
شده چون خانه زنبور با غم از ترکان
همی خلند به فرمان ما چو زنبورم (همان، ص۱۹۷)
قطران در يکی از سروده هايش به هنگام ستايش يکی از فرمانروايان بومی اذربايجان عامل عدم پيشرفت کار او را حضور ترکان برشمرده است:
گر نبودی آفت ترکان به گيتی در پديد
بستدی گيتی همه چون خسروان باستان ( همان، ص۱۹۷)
قطران در بدگويی و مذمت ترک تباران چنان سخن گفته که حتی انان را موجب ويرانی ايران زمين برشمرده و اين مفهوم به روشنی از بيت زير که در ستايش اميری از اميران اذربايجان سرايش يافته برمی ايد :
اگر چه داد ايران را بلای ترکويرانی
شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند ياری ( همان، ص۱۹۷)
اين شاعر اذربايجانی در يکی ديگر از چکامه هايش که در قالب قصيده سروده است ترکان را خونخوار و جرار و غدار و مکار خوانده است :
کمــــر بستند بهــــر کيــن شه ترکان پيکاری
همـــه يکـرو به خونخواری همه يکدل به جراری
يکی ترکان مسعودی به قصد خيل مسعودان
نهاده تن به کين کاری و دل داده به خونخواری
....
چــه ارزد غـدر با دولت، چه ارزد مکـر با دانش
اگـرچـه کــــار ترکان هست غــداری و مکــاری( همان، ص۱۷۲)

اولین دستور زبان فارسی توسط خود آذریها در قرن 13 نوشته شده است. بخشی از آثار مختلف دانشمندان آذربایجانی در این دوران تاریخی که به صورت رساله ای مستقل و یاضمیمه ای، حاوی موضوعات مختلف دستوری زمان خود بوده است، دست به دست و نسل به نسلگذشته و به دست ما رسیده است. اولین گام در زبان شناسی فارسی در قرن یازدهم درآذربایجان برداشته شده است و می توان گفت این علم در آذربایجان بنیان گذاری شدهاست. به طوریکه قطران تبریزی، شاعر مشهور آذربایجانی، با نوشتن قاموس فارسی کورهراهی برای این علم گشود. هم چنین اولین فرهنگ های فارسی، آذری، اولین کتابچه های گرامرو غیره، توسط دانشمندان آذربایجان در زبان شناسی و ادب فارسی در ادوار مختلف تاریخ در کشورهای هندوستان، ترکیه و ایران و سایر کشورهای شرقی مشاهده شده و آثارشان جزوکتابهای پرارزش است که به گنجینه ی زبان شناسی فارسی، غنا بخشیده است.
ما در ایران نژاد ترک و زبانی به نام ترکی نداریم. آذریان آریایی اصیل و ایرانیهستند. زبان ترکی از بیخ و بن یک چیز تراشیده شده و مجهول و مجعول است. تمام واژههای آذری را ما ریشه اش را در زبان پهلوی ساسانی و آوستایی داریم. حتا زباناستانبولی نیز برگرفته از زبان آذری ایرانی است. شاعر بزرگی مثل شهریار زبان ملی رازبان فارسی می داند و در شعری می گوید:
گرچه شیرین است زبان مادری
لیک اگر ایران نگوید لال باد از وی زبان

آثار مربوط به زبان شناسی به جا مانده از دانشمندان آذربایجانی قرن های یازدهم تاچهاردهم در مطالعه ی تاریخ زبان شناسی فارسی دارای اهمیت بسیاری است. بیشتر مولفان قرن نهم و دهم، لغت فرس (یعنی زبان فارسی) را به گروه زبانهای ایرانی اتلاق می کردنند همچنان که اصطلاح فهلوی را برای زبان اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان. مولفان، زبان آذری را برابر با دری و پهلوی یاد می کنند. تحقیقات نشان می دهد که آذری به تالشی نزدیک بوده که ویژگیهای اساسی زبان مادها را در خود نگاه داشته است (بدیهی است که هیچ یک از این اقوام ترک نژاد نبودند). بر اساس سخنان یاقوت، زبان مردمان دشت مغان به زبان های گیلان و تبرستان نزدیک بوده است. دانشمندان آذربایجانی که از قرن یازدهم خدمات شایانی به ادبیات و زبان شناسی فارسی کرده بودند، این روند را در قرن شانزدهم نیز ادامه دادند. بسیاری از دانشمندان، ادباو شعرای آذربایجانی در ولایات مختلف ایران زندگی می کردند و فعالیت هنری، علمی خودرا وقف فرهنگ اقوام ایرانی از جمله تحقیق درباره ی زبان و ادبیات فارسیکردند. تحقیقات نشان می دهد که نفوذ و گسترش زبان فارسی در قرن های 15 و 16 در ترکیه، زمینه را برای تالیف فرهنگ های توصیفی و دوزبانه فراهم کرد و تعداد زیادی فرهنگفارسی _ ترکی نوشته شد. اما در اواخر قرن شانزدهم در اثر ضعف امپراتوری عثمانی و درنتیجه کم شدن توجه به زبان فارسی، تدوین فرهنگ فارسی و تحقیقات مسایل زبانشناسی و ادبیات فارسی محدود شد. در میان فرهنگ های تالیف شده در قرن هفدهم به آثاربسیاری از دانشمندان آذربایجانی برمی خوریم. فعالیت دانشمندان آذربایجانی مقیمهندوستان در زمینه ی زبان شناسی و ادب فارسی مصادف با دومین مرحله ی رشد زبان شناسیفارسی در این کشور به خصوص قرن هفدهم است. در این دوران کسانی چون محمودبیک بنعبدالله فسونی تبریزی، محمدحسین بن خلف برهان تبریزی، علی یوسف شیروانی و سایرعلمای مشهور آذربایجانی، آثار باارزش به گنجینه ی زبان شناسی و ادب فارسی در هندوستان تقدیم داشته اند. تمامی این ها ثابت می کند که مهاجرت آذربایجانی ها در قرنهفدهم به هندوستان موجب تربیت گروهی از دانشمندان در رشته های مختلف علوم از جملهزبان شناسی فارسی بوده است.البته دانشمندان ما در این دوران علاوه بر هندوستان درسایر کشورهای شرقی از جمله در زادگاه خود نیز مشغول فعالیت در زمینه ی زبان شناسی وادب فارسی بودند و با آثار پرارزش خود ،این گنجینه را غنا بخشیده اند. عبدالله اونکوتی، دانشمندان آذربایجانی، فرهنگ توصیفی فارسی خود «تحفة الابواب» را درزادگاه مادری اش، شیروان، نوشته است.
اخیراً با بودجه ی هنگفت وزارت ارشاد، یکی از مزدورانی که زمانی عضو حزب توده بود وسپس از توده به خاطر کلاهبرداری اخراج شد، چند جلد کتاب درباره ی بنیان تاریخ ایرانبه نام دوازده قرن سکوت نوشته است که هیچ کدام از مطالب کتاب دارای سند و مأخذ علمینمی باشد. ایشان حتا زبان فارسی را هم خوب نمی دانند. ایشان چنین حمله ای را به زبان فارسی داشته و گفته که زبان فارسی برگرفته اززبان [ ] عربی است. وی هیچ آگاهی از علم زبان شناسی و تاریخ ندارد. پان ترکیست هانیز نظرات مجهول و غیر علمی، همچون این نویسنده ی مزدور مذکور دارند. زبان فارسی یکپشتوانه ی علمی تاریخی دارد. زبان آوستایی و پهلوی از زبان های بنیادین جهان است کهتقریباً تمام زبان های جهان به این دوزبان بر می گردد. حتا زبان عبری، عربی و لاتینقدیم از نظر ریشه شناسی(اتیمالوژی)برمیگردد به زبان آوستایی. زبان ترکی یک زبانکاملاً مجهول و مجعول است و هیچ سندعلمی درباره ی این زبان نداریم و این زبان درهیچ کجا شناخته شده نیست.در یکی از مقالات پان ترکیست ها جایی خواندم که گفتهبود:یونسکو زبان ترکی را سومین زبان زنده ی دنیا و زبان فارسی را لهجه ی 83 زبان عربی دانسته است. پان ترکیست ها متاسفانه سواد علمی نیز ندارندو علم و دانش خود را بر پایه ی جهالت و نادانی بنیاد گذارده اند.متاسفانه هم اکنون نزدیک به 73 روزنامه، هفته نامه و مجله ی پان ترکیستی با مجوز وزارت ارشاد در کشورفعال و علیه تمامیت ارضی کشور و تبلیغ زبان مجهول و مجعول ترکی، به ترکتازی مشغولهستند. در صورتی که آذریان آریایی اصیل هستند و هیچ ارتباطی بین ترک مغول و آریایینژاد وجود ندارد.
بن مایه ها
1- فقيه، دکتر جمال الدين .آذربايجان ونهضت ادبی آن، صفحه 1
2- طاهری دکتر ابوالقاسم. جغرافیای تاریخی مازندران گیلان و آذربایجان از نظر جهانگردان ص 74
3- بار تولد. واسیلی. تذکره جغرافیای تاریخی ایران ص 267
4- پور محمد علی شوشتری. پروفسور عباس.ایران نامه یا کارنامه ی ایرانیان ج 2 ص 367
5- هرودت. تواریخ ص 46
6- دفتر فنی سازمان برنامه و بودجه. عمران منطقه ی آذربایجان ص 27
7-.فريدون جنيدی- کتاب مهاجرت آرياييان – صفحه 95و94

Borna66
09-14-2009, 08:28 PM
زبان هوري- اورارتويي، يك زبان قفقازي شرقي

«ما در نشريات پيشين مان، احتمال تعلق زبان هوري- اورارتويي را به گروه زباني شمال قفقاز مورد توجه قرار داده بوديم. اين فرضيه را اينك مي توان تصديق نمود» (۱). در مقدمه این کتاب می خوانیم(1): «به ياري مجموعه هايي كه آنان (دياكونوف و استاروستين) عرضه نموده اند، اينك ريشه يابي نزديك به چهل درصد واژگان اورارتويي و حدود سي درصد واژگان هورياني كه كمابيش به طور قابل اعتمادي ترجمه شده، امكان پذير گرديده است. به نظر مي رسد كه زبان هوري- اورارتويي در داخل گروه زبان هاي قفقازي شمال شرقي، به عنوان يكي از شاخه هاي آن، جاي مي گيرد. در اين كتاب، استاروستين و دياكونوف حدود يك صد واژه ي همريشه، بسياري از ماده هاي اصلي آن ها را كه به ندرت وام گرفته شده، و برابري هاي بسياري را در پي بندهاي دستوري آن ها يافته اند. اين نويسندگان پيش نهاد مي كنند كه خانواده ي زبان هاي هوري- اورارتويي شاخه اي است از خانواده ي گروه شمال شرقي قفقازي.»
جاعلان ضدايراني و پان تركيست (صديق، زهتابی)، به پيروي از آموزگاران پان تركيست شان در آنكارا و باكو، جديداً ادعا مي كنند كه اقوام هوري، اورارتو، كسپي، كاسي، گوتي، لولوبي، تپور، مانا، امرد و... همگي گروه هايي ترك اند! افزون بر اين، آنان ادعا مي كنند كه ديگر اقوام بدون خويشاوند، مانند ايلاميان و سومريان نيز ترك بوده اند. اما حقيقت آن است كه گروه زبان هاي هوري، سومري، و ايلامي، با هم پيوندي ندارند و در گروه هاي متفاوتي دسته بندي مي شوند. زبان هاي ايلامي و سومري، به گروه زباني منفردي متعلق اند و زبان هاي هوري- اورارتويي به گروه قفقازي شمال شرقي تعلق دارند. ادعاي تركي بودن اين سه زبان، از ريشه غلط است چرا كه اين سه زبان حتا با يكديگر نيز خويشاوند نيستند!

به جز تعداد شاياني متن اورارتويي و مقداري اندكي نوشتار هورياني كه از گورگاه ها و ديگر كاوشگاه هاي باستان شناختي به دست آمده، هيچ گونه اثر نوشتاري و زبان شناختي از اقوام كسپي، كاسي، گوتي، لولوبي، مانا، امرد برجاي نمانده است. برخي دانشمندان شماري از اين اقوام را مانند: مانا، لولوبي، و گوتي به عنوان طوايف يا زيرمجموعه هاي قوم هوري دسته بندي مي كنند. براي نمونه، در مرجع ياد شده در بالا، هرچند آگاهي اندكي از زبان گوتيان داريم، برپايه ي ديدگاه دياكونوف (ديرين- زبان شناس) آمده است كه گويش هورياني به زباني اورارتويي شبيه است. دياكونوف از زبان گوتي به عنوان زيرگروه زبان هورياني ياد مي كند كه با زبان هاي مانا خويشاوند بودند(۱) (۲).


نگاهي به جايگاه جغرافيايي اين اقوام، نشان مي دهد كه هيچ كدام از آنان، به جز مانا، در استان آذربايجان ايران ساكن نبودند: گوتي ها عمدتا در كردستان كنوني ساكن بودند، لولوبي ها بيش تر در لرستان امروزي، تپورها در مازندران و گيلان كنوني، هوري ها و اورارتوها در شرق آناتولي، و كسپي ها در مركز و غرب ايران. به همين سان، سومريان در مركز و جنوب عراق ساكن بودند و ماندگاه اصلي ايلاميان نيز استان خوزستان كنوني بود. گويندگان كنوني اين زبان هاي قفقازي شمال شرقي، شامل چچن ها، لزگي ها، اينگوش ها، آوارها و ديگر مردم قفقازاند.

هيچ گونه پيوند و ارتباطي ميان زبان هاي آلتاييك و سه گروه مستقل زبان قفقازي وجود ندارد، و از اين روست كه همه ي كتاب هاي زبان شناسي ميان اين دو شاخه ي جداگانه ي زبان هاي انساني، تفاوت قائل اند. همچنين دانشمنداني مانند دياكونوف و گرپين و ديگران، واژگان همانند و مشترك بسيار جالبي ميان زبان هاي هندواروپايي ارمني، كردي و فارسي در يك سو، و زبان هاي هورياني در سوي ديگر، يافته اند. اين موضوع به ويژه در مورد زبان ارمني صادق است(۳) (۴) (۵) (۶). شما مي توانيد اطلاعات بيش تري را درباره ارتباط زبان هاي هوري- اورارتويي با زبان هاي قفقازي شمال شرقي در اين بخش از پايگاه آذرگشنسپ كه به «هوري ها» اختصاص يافته، به دست آوريد، و نيز دو مقاله از مجلاتي شناخته شده و در حال انتشار كه پيوستگي ميان زبان هاي هوري- اورارتويي و ارمني را ثابت كرده اند.


اگر ما ديدگاه بيش تر دانشمندان را مبني بر اين كه همه اين اقوام با هوري ها و اورارتوها خويشاوند بودند بپذيريم، پس هيچ يك از آن ها مردماني آلتاييك نمي باشند. در دنيا حتا يك دانشمند نيز وجود ندارد كه مدعي ارتباط ميان «ترك- مغولان» و «هوري ها» باشد. مردم هوري- اورارتويي به زبان قفقازي شمال شرقي سخن مي گفتند كه از شاخه ي زبان هاي آلتاييك جدا و مستقل است. براي نمونه، زبان هاي قفقازي مانند برخي زبان هاي هندواروپايي و ايراني نظير « كردي كورمانجي» و «اوستايي»، زبان هايي Ergative هستند اما حالت Ergativity در زبان هاي آلتاييك وجود ندارد. از طريق گونه شناسي زبان ها نمي توان همريشگي آن ها را ثابت كرد و حتا پيوند فرضي ميان دو خانواده زباني اورال-آلتايي نيز اثبات نشده(Britannica: Ural and Altaic) (7) و هر روز هم احتمال آن كمتر مي گردد. آيا مي توان مدعي شد كه چون زبان هاي اوستايي و سومري و اورارتويي Ergative مي باشند پس اين سه زبان از يك ريشه اند؟!


زبانهاي قفقازي(Caucasian Languages) (8) (9) (10)
زبان هاي قفقازي داراي سه شاخه مستقل اند و هيچ خويشاونديي با زبان هاي سامي و هندو اروپايي و آلتايي و غيره ندارند.

گروه جنوبي قفقازي يا گروه كرولي (karvelian group)
زبان هايي مانند لاز و گرجستاني و مينگرلي(mingrelian ) و سوان Svan) ) در اين گروه فهرست بندي شده اند.

گروه شمال غربي قفقازي.
اين گروه شمال زبان هايي مانند چركسي (Circassian ) و ابخازي Abkhaz) )و چند زبان ديگر است.

گره شمال شرقي قفقازي.
زبان هوري-اوراتويي يك نمونه كهن از اين گروه مي باشد. اين گروه شمال بيش از ۳۰ زبان است. از زبان هاي اين گروه مي توان لزگي و چچني و آواري و زبان هاي داغستاني را نام برد. اين گروه نيز به دو دسته نخ و داغستاني تقسيم شده است.


هوري ها:
بر اساس: The Macmillan Encyclopedia 2001))
«هوري ها مردماني بودند كه در شرق آناتولي و شمال ميانرودان طي هزاره ي دوم پ.م. مي زيستند. هوري ها احتمالا پيش از گسترش شان، در كوه هاي ارمنستان پديدار شده اند. زبان آنان، كه اينك از ميان رفته، نه هندواروپايي بود و نه سامي، اما ممكن است كه با زبان هاي گرجي و قفقازي خويشاوند باشد. اين موضوع بيش تر از الواح ميخي به دست آمده از Hattusas، پايتخت هيتيان، كه تمدن اش بيش تر از هوري ها تاثير پذيرفته بود، دانسته و تشخيص داده شده است. هوري ها فاقد يك امپراتوري بودند اما بيش تر جمعيت پادشاهي نيرومند ميتاني (۱۴۰۰-۱۵۵۰ پ.م.) را هوري ها تشكيل مي دادند.» (۱۱)

«بخشي از خاك ماد در ربع سوم هزاره سوم پيش از ميلاد جزو منطقه اي است كه منابع كتبي بر آن پرتو افكنده، سخن گفته اند. از آثاري كه به زبان سومري و اكدي و هورياني در دست است چنين مستفاد مي گردد كه در كوهپايه هاي غربي زاگروس و آن جايي كه بعدها ماد غربي را تشكيل مي داد، قبايل هوريان و لولوبيان و كوتيان و ظاهرا قبايل ديگري كه با ايلاميان قرابت داشتند، زندگي مي كردند. قبايلي كه بهزبان هورياني سخن مي گفتند، در هزاره دوم قبل از ميلاد در بين النهرين شمالي و تا حدي در سوريه و، چنان كه از برخي نام هاي امكنه و اشخاص بر مي آيد، در سراسر فلات ارمنستان پراكنده بودند. اينان تا اواسط هزاره اول قبل از ميلاد در كنار قبايل ديگري كه منشا ديگر داشتند باقي ماندند. زبان هوريان با اورارتويي خويشاوندي نزديك داشت. نبشته اي به خط اكدي و به زبان هورياني از شخصي به نام«تيشاري» پادشاه «اوركيش» و «ناوار» از ربع سوم هزاره سوم قبل از ميلاد به دست ما رسيده است. محل «اوركيش» مشخص نيست و مورد بحث مي باشد، ولي «ناوار» مسلما مكاني است كه بعدها «نامار» يا «نامرو» خوانده شده، يعني دره رود دياله. در مشرق دجله و خاك آشور در هزاره سوم قبل از ميلاد (از روي اسامي خاص اشخاص) وجود هوريان ثابت شده است و در هزاره دوم قبل از ميلاد نيز ايشان در ناحيه كركوك (اراپخاي كهن) مي زيسته اند. مدارك متقني درباره نفوذ هوريان به نقاط شرقي تر در دست نيست.» (برگرفته از: «تاريخ ماد»، ا. م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۸۰، ص۹۹)(۱۲)

لولوبيان
(برگرفته از: «تاريخ ماد»، ا. م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۸۰، ص۱۰۱-۱۰۰)
«قبايل «لولوبي» ظاهرا بخش وسيعي از كوه ها و كوهپايه ها را از قسمت علياي دياله گرفته تا درياچه اروميه (و حتا آن سوتر، به طرف شمال غربي) اشغال كرده بودند. در هورياني «اراپخه- نولو » لولو، به معني كوهستانياني بود كه از ميان آنان برده مي گرفتند. در زبان اورارتويي «لولو» به بيگانه و دشمن مي گفتند. اصطلاح اكدي «لولوبوم» يا «لولوپوم» (و بعدها در آشوري اصطلاح «لولومه») مركب است ازريشه «لولو» و علامت جمع ايلامي B يا P به اضافه پسوند اكدي um و يا همان ريشه و علامت ايلامي اسم جمع «me». اصطلاح «لولو» در زبان اكدي بدون پسوند مزبور نيز ديده شده است. اين مثال ها نشان مي دهد كه لولوبيان از لحاظ قومي از قبايل هورياني- اورارتويي نبوده بل كه به ظن غالب با ايلاميان قرابت داشتند. محتملاً نبشته «آنوبانيني» سلطان لولويي بر صخره سرپل نزديك شهر زهاب تقريباً مربوط بههمين زمان است (قرن بيست و دوم قبل از ميلاد). نام اين پادشاه اكدي است و نبشته مختصر وي نيز كه به صحنه تصاوير برجسته «آوردن اسيران به نزد شاه توسط الاهه ايشتار» منضم است، به زبان اكدي مي باشد. ظاهرا نبشته مزبور مي رساند كه لولوبيان در نيمه دوم هزاره سوم قبل از ميلاد داراي دولتي بوده و بالنتيجه جامعه اي طبقاتي داشتند. ولي چنان كه از منابع آشوري مستفاد مي گردد، علائم تاسيسو قوام دولت در قبايل مذكور فقط در آغاز هزاره اول قبل از ميلاد مشاهده گشته است.»


كوتيان
(برگرفته از: «تاريخ ماد»، ا. م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۸۰، ص۱۰۷-۱۰۳)
«چهارمين گروه قبايل اين ناحيه «كوتيان» هستند كه به ظن غالب در محلي شرقي تر از لولوبيان زندگي مي كردند. لازم است سخني چند درباره واژه كوتي گفته شود.تجزيه و تحليل متون نشان مي دهد كه واژه كوتي فقط در هزاره سوم و دوم قبل از ميلاد معني و مفهوم داشته است و به يك گروه قومي معين اطلاق مي شده كه در مشرق و شمال و شمال شرقي لولوبيان، و احتمالا در آذربايجان كنوني ايران و كردستان زندگي مي كردند. بعدها ممكن است اين اصطلاح به اقوام گوناگوني كه در شمال و شرق بابل زندگي مي كردند اطاق مي شده و علي الرسم، واحد ارضي
معين و ملموسي را نمي رسانده است. در هزاره اول قبل از ميلاد، همه اورارتوييان و مردم مانا و ماد را «كوتي» مي ناميدند. فقط گاهي در كتيبه هاي سارگون دوم، مادهاي ايراني زبان از «كوتيان» مشخص و ممتاز گشته اند.كوتيان در قرن بيست و سوم قبل از ميلاد و زمان سلطنت «نارام سوئن» پادشاه اكد، در صحنه تاريخ پديد مي آيند. طبق روايات بعدي اكدي، «نارام سوئن» ظاهرا در اواخر سلطنت خويش ناگزير با كوتيان جنگيد و در ضمن پيكار با ايشان از پاي درآمد. مسلماً كوتيان در آن زمان سطح تكامل نيروهاي توليدي شان نسبتاً پست بود و ظاهراً در دوره بدوي زراعت و محتملاً، مادرشاهي و تمدن و فرهنگ «عهد سفالينه ملون» مي زيستند و معلوم نيست كه مع هذا چگونه توانستند لشكرياني را كه به ظن اقوي از آن مقتدرترين دولت آن زمان بودند، تارومار كنند؟ در اين پديده چيزي كه شگفتي برانگيزد وجود ندارد، زيرا با وجود اين كه ناحيه مياندو رود به سبب حاصل خيزي فوق العاده خاك خويش در طريق تكامل جامعه طبقاتي گام هاي سريع برداشته بود، با اين حال هنوز دوره اوليه مفرغ را مي گذراند و لشكريان اكد كه اكثرا از داوطلبان بودهسلاح شان بسيار بدوي بود (كلاهخود مسين، كمان و تبرزين و بس). چنين اسلحه اي بر سلاح هاي كوتيان چندان امتيازي نداشت.

كوتيان از لحاظ قومي به چه گروهي منتسب بودند؟

به اتكاي زبان هاي باستاني شرقي كه دانسته است، نمي توانيم نام هاي ايشان را تعبير و تفسير كنيم. پيشترنام هاي مزبور را جزو اسامي هورياني مي شمردند، ولي اكنون كه تا حدي ساختمان دستوري زبان هورياني بر ما معلوم است و كم و بيش لغات آن نيز دانسته است و اسامي خاص مزبور را به خوبي مي دانيم، به يقين مي توان گفت كه نام هاي كوتي به ياري زبان هورياني تعبيرپذير نيستند. لازم است به«i» ويژه اي كه در آغاز آن اسامي وجود دارد و پسوند « ap»، « ab» و « sh» كه كلمات بدان پايان مي پذيرد توجه شود. پسوند اخير در هزاره دوم و آغاز هزاره اول قبل از ميلاد در اسامي جغرافيايي سرزمين هاي كوهستاني زاگرس يعني در خاك و مسكن اصلي كوتيان بسيار متداول بود. سومريان و اكديان اصوات زبان كوتيان را به دشواري فرا مي گرفتند و بدين سبب نام هاي كوتي را به انحاي گوناگون نقل مينمودند و اين خود ويژگي و غرابت اصوات مزبور را مي رساند. ظواهر امر گواه است كه زبان كوتي مستقل و قائم به ذات بوده، چنان كه گفتيم شايد تا اندازه اي با زبان هاي گروه ايلامي رايج در سراسر خطه زاگرس (ايلاميان، كاسيان و لولوبيان و شايد كاسپيان) قرابت داشت. از سوي ديگر، ساختمان صوتي پيچ در پيچ زبان كوتي، كه امري محتمل است، در مقابل سادگي فوق العاده اصوات ايلامي، شايد نشانه اي ازقرابت زبان كوتي با ديگر زبان هايي كه واجد اصوات بغرنج متشابهي بودند، باشد. زبان هاي اخيرالذكر عبارت بودنداز: هورياني، و زبان بومي آلباني.»

كاسيان (برگرفته از: «تاريخ ماد»، ا. م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۸۰، ص۱۲۰-۱۲۱):
«محل سكونت «كاسي ها» (به اكدي «كاشي») - از ازمنة قديم تا فتح اسكندر مقدوني-كشور كوهستاني بود كه در فهرست ما همان ناحية ۸ مي باشد و اكنون لرستان ناميده مي شود. گواه منشا قومي كاسيان قريب به پنجاه كلمه و نام خاص است كه با ترجمه اكدي در متون لغوي آشوري و بابلي محفوظ است و همچنين مقداري اسامي خاص كه در اسناد تجاري و اقتصادي بابلي باقي مانده و كتيبه هاي شاهان كه مربوط به هزارة دوم قبل از ميلاد است و به دست ما رسيده. اكنون مي توان اين حدس را بيشتر محتمل دانست كه كاسيان قبيله اي بودند كوهستاني و پيشينة دامداري داشتند و به زباني كه با ايلامي قرابت داشت سخن مي گفتند.»

ماننا
بيشتر پژوهشگران برآن اند كه مانايي ها شامل اتحادي از طوايف منطقه بودند و خود، از گذشته جزيي از سازمان هاي حكومتي لولوبي - گوتي را تشكيل مي دادند. دولت مانا دردهه نخست سده هفتم ق.م. جزيي از دولت بزرگ ماد به شمار مي رفت.


دياكونوف مي نويسد:
«منابع آشوري و بابلي چندين زبان را كه در اين سرزمين رايج بوده اند به نام ذكر مي كنند به قرار زير: زبان كوتي، لولوبي، مانيي ( از شعب كوتي يا لولوبي) مهراني، كاسيي. ويژگي اين زبان ها (كه به طور مشروط «كاسپي» ناميده مي شوند) و درجة خويشاوندي آن ها با يكديگر و با ديگر السنه اي كه بهتر شناخته شده اند، فعلا چنان كه بايد روشن نيست.» («تاريخ ماد»، ا. م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۸۰، ص ۶۰).«از ميان دولت هايي كه نخست در سرزمين آيندة ماد در آن عهد تشكيل شدند و ما تحت مطالعه قرار دهيم، در آغاز، نقش رهبري را دولت هاي كوچك «زاموآ» (Zamua ) كه مسكن لولوبيان و كوتيان بود بازي مي كردند. بعدها - چنانكه خواهيم ديد - دولت ماننا (مننا) در آن ميان مقام اول را احراز كردند. مركز دولت مزبور در جلگة جنوبي درياچه اروميه در آذربايجان كنوني ايران بوده است. ... ولي در آغاز هزاره اول قبل از ميلاد ماننا، كه در آن زمان يكي از كوچك ترين تشكيلات دولتي لولوبي و كوتي بوده، جدا از اتحادية قبايلي - كه هم در قرن نهم قبل از ميلاد در نواحي جنوبي تر و جنوب غربي پديد آمده بود و اتحادية قبايل ماد ناميده مي شد - وجود داشت.» («تاريخ ماد»، ا. م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۸۰، ص ۱۴۰-۱۳۹).و هم چنين دياكونوف در مرجع شماره (۲) ماننا را اتحاديه اي از مردم كوتي مي داند.

آلبان هاي قفقاز


آلبانهاي قفقاز مردمي بودند كه در آران پيش و پس از آغاز اسلام زندگي مي كردند و نام آران به آن ها تعلق دارد. آن ها نيز يكي از اقوام قفقازي زبان بوده اند. هيچ خويشاوندي بين آلبانهاي قفقاز و آلباني هاي اروپا كه زبان هندو اروپايي دارند وجود ندارد و نام مشترك دو قوم مختلف مي باشد. موسي خورني، تاريخ نويس ارمني كه در قرن پنجم مي زيسته درباره آلبان ها اطلاعات خوبي مي دهد. او مي گويد كه اين
مردم به دست كشيش هاي ارمني به مسيحيت گرويدند و كشيش هاي ارمني براي آن ها خطي به زبان آلباني اختراع كردند. اين خط كه هم اكنون در موردش پژوهش مي شود ۵۲-۵۴ الفبا دارد. اين زبان به تازگي بخشي از گروه قفقازي شمال شرقي داغستاني محسوب شده است.(۱۳) (۱۴).

به اين منبع آراني نيز نگاه كنيد (۱۵) (۱۶)


سوباریان:
بر گرفته از دانشنامه بریتنیکا(17).
«همان هوریانها یا خویشاوند نزدیک هوریانها می باشند که در شمال بین النهرین در اواخر هزاره سوم پیش از میلاد حضور بافتند.»
متن اصلی:
Subarians (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.britannica.com %2Feb%2Farticle%3Fidxref%3D361178) (identical with, or near relatives of, the Hurrians, who appear in northern Mesopotamia around the end of the 3rd millennium BC).


اقوام ديگر:


درباره زبان تپورها و هيركاني ها و آماردها و اناري ها و كادوسي ها و كسپي ها و ويتي ها و غيره ما امروز اطلاعاتي نداريم. به احتمال، بخشي از جمعيت اين اقوام نيز گروهي از مردم هوري بودند ولي اين يك حدس است. دانشمندان غربي و به ويژه يوناني مانند هرودوت و استرابن و گرنفون و بطلميوس و پلوتارك از اسامي برخي از اين اقوام را ذكر نموده ولي اطلاعاتي درباره زبان هاي آن ها به ما نرسيده است. براي نمونه، از ماناها و تپورها و امردها هيچ اثر زبان شناختي اي بازنمانده كه براساس آن به نوع زبان آن ها پي ببريم. از بيش تر اين اقوام به جز چند نام (نام مكان و نام اشخاص) چيز ديگري به عنوان معياري براي شناسايي زبان ها آن ها باقي نمانده است و بر اساس همين نشانه، زبان غالب اقوام بومي غرب و شمال غرب ايران «قفقازي» يا «زاگرو - ايلامي» دانسته و خوانده شده است.

نتيجه:


هيچ كدام از اقوام ياد شده در مقاله، با ترك ها (زرد پوستان آسياي ميانه) خويشاوندي نداشتند و هيچدانشمندي ادعا ترك بودن آنان را نكرده است.


ياد داشت ها:
(۱)Diakonoff, I.M., & Starostin, S.A., "Hurro-Urartian as an EasternCaucasianLanguage," Munchener Studien zur Sprachwissenschaft, Beiheft 12, 1986 (103
pages).
(2)Diakonoff, I.M: "The Medes" in Cambridge History ofIran: Volume 2, The Median and Archaemenian Periods
(3)Diakonoff, I.M., "Hurro-Urartian Borrowings in Old Armenian", Journal of AmericanOrientalSociety, Vol. 105, No. 4 (Oct-Dec 1985)
(4)Greppin, J.A.C. and Diakonoff, I.M , 1991. " Some effects of the Hurro-UrartianPeople and Their Languages uponthe Earliest Armenians", Journal of the AmericanOriental Society, Vol. 111,No. 4, pg 720-730.
(5)Ivanov, Vyacheslav V. , 2002, "Comparative notes onHurro-Urartian, NorthernCaucasian and Indo-European"
(6)Greppin, J.A.C. 1991. "The Survival of Ancient Anatolian and MesopotamianVocabulary untilthe Present", Journal of Near Eastern Studies, Vol. 50, No.3 pg 203
-207
(7) Encyclopedia Britannica 2003 : Altaic
(8)EncyclopediaBritannica 2003 : Uralic
(9)Encyclopedia Britannica 2003: Caucasianlanguages.
(10)'The Indigenous Languages of the Caucasus' series, generaleditor, J.A.C. Greppin, published by Caravan Books, Delmar New York.vol. 1The Kartvelian languagesvol. 2 North West Caucasusvol. 4 North EastCaucasian Languages
(11)The Macmillan Encyclopedia 2001, © Market House BooksLtd 2000
(12)«تاريخ ماد»، ا. م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۸۰
(۱۳)Aleksidze, Zaza & Jean-Pierre Mahé 1997. Découverte d'untexte albanien: une langueancienne du Caucase retrouvée. CRAI 1997:517-532.
(14)Aleksidze, Zaza & Jean-Pierre Mahé 2002. Ledéchiffrement de l'écriture des albaniensdu Caucase. Comptes-rendue del'Académie des Inscription, ParisXXX.
(15)http://www.azer.com/aiweb/categories/magazine/ai113_folder/113_articles/113_zaza_script_ashes.html
(16)http://www.azer.com/aiweb/categories/magazine/ai113_folder/113_articles/113_zaza_udi_language.html

Borna66
09-14-2009, 08:29 PM
پان ترکیستها و دروغی به نام «اقوام همریشه التصاقی زبان»!



یکی از ترفندهاي پان ترکیست ها جهت تاریخ سازي برای اقوام بیگانه اغوز و مغول، سوء استفاده از يكي از قواعد زبان شناسي است.
مورخان جاعل پان- ترک و به تبعيت از آن ها، پا منبري هايي که قبلا به مرشدشان درجه استادي و پروفسوري و دکترا داده بودند، ولي اخير آنان را فيلسوف مي نامند، براي مصادره تمدن هاي ديگر به سود قوم ترك، چنين استدلال مي کنند: چون نظام دستوري زبان «ايلامي» از طريق الحاق پسوند به ريشه شکل گرفته است، پس ايلامي ها ترک زبان بوده و در نتيجه (!) مردمان همه مناطق آسياي ميانه و صغير و بين النهرين و فلات ايران ترک بوده اند!
در آغاز گمان مي كردم كه مضحك و مسخره بودن اين ادعاي باطل پان ترك ها، در نهايت موجب خواهد شد كه آنان به خود بيايند و دست از اين باور موهوم بردارند، اما حال كه آنان بر اين ادعاي باطل خود همچنان پاي مي فشارند، بايد گفت:
يک: زبان هاي آگلوتيناتيو (التصاقي) جهان فراوان اند ولي اين امر، به اين معنا نيست که هر زبان ملتصقي، ترکي مي باشد. مثلا زبان هاي قهوه اي پوستان استراليا وزبان بانتو(bantu) و (Swahili) سياه پوستان آفريقا و زبان هاي سرخ پوستان آمريکا و زبان هاي دراويديان هند و زبان براهويي در شرق ايران و زبان هاي قفقازي مانند چچني و لازي و گرجستاني و اورارتو و هورياني و زبان باسک در اسپانيا و زبان هندواروپايي تخاري و تا حدي زبان هندواروپايي آلماني همگي آگلوتيناتيو مي باشند ولي با زبان تركي همريشه نيستند و اصلا ارتباطي با تركي ندارند. همچنين در گروه زبان هاي آلتاييك (كه زبان تركي زيرمجموعه ي آن است) مي شود از زبان هاي منچوري و ژاپني... نام برد كه آن ها هم آگلوتيناتيو هستند ولي تركي نيستند. همان طور كه زبان انگليسي و عربي هر دو تحليلي (analytic) مي باشند ولي در دو خانواده مختلف زباني قرار گرفته اند. و منشا ديگري محسوب نمي شوند.

ergative به حالتي گفته مي شود كه در آن مفعول فعل متعدي مي تواند بدون تغيير در معنا در نقش فاعل فعل لازم بكار گرفته شود. براي مثال در زبان انگليسي، فعل open در دو جمله I opened the door و The door opened به ترتيب در قالب فاعلي و مفعولي آمده است بدون آنكه ما با استفاده از قانون هاي دستوري و فعل كمكي was بخواهيم در آن تغييري ايجاد كنيم.
اما بايد گفت كه چيزي به نام اقوام التصاقي زبان نداريم. همانطور که چيزي به نام اقوام ارگاتيو زبان نداريم. زبان ترکي براي نمونه يک زبان اسپليت-ارگاتيو نيست (برخلاف زبانهاي سومري، کردي، تالشي، لهجه هاي پارسي يزد و کرمان و فارس، پشتو). اما زبانهاي سومري و اورارتويي و هوريان و غيره همه زبان هاي اسپليت-ارگاتيو هستند.
بگذاريد نظر چند دانشمند جديد را در مورد اين اصطلاح من در آوردي ( زبان التصاقي)، كه پان ترکيست ها در دروغ نويسي هاي خود به گستردگي از آن بهره مي برند، نقل كنم:
در سال 1971 فردي مجارستاني مقاله اي در مجله معتبر جهاني CA درج و ادعا كرد كه زبان هاي مجاري و تركي و اورال و آلتايي از بازماندگان زبان سومري هستند. ولي از طريق گونه شناسي زبان ها نمي توان همريشگي آن ها را ثابت كرد و حتا پيوند فرضي ميان دو خانواده زباني اورال- آلتايي نيز اثبات نشده است (Britannica: Ural and Altaic) چه برسد به سومري و زبان هاي اورالي و زبان هاي آلتايي. استدلال اين نظريه پرداز درست مانند استدلال پان تركيست ها است. زيرا اين فرد مي گفت چون زبان سومري التصاقي است پس زبان مجاري و سومري از يك خانواده اند. همچنين فرد ياد شده با استفاده از چند واژه مجعول سومري و تلفظ غير واقعي و تغيير معني آن ها مي خواست بگويد كه لغت هاي مشترك بسياري ميان زبان سومري و مجاري موجود است!! ما متن اصلي انگليسي پاسخ بيش از ده زبان شناس و سومري شناس بزرگ را به اين شخص افراطي در سايت آذرگشنسپ ازCA نقل كرده ايم. در زبان مجاري مانند زبان تركي ريشه كلمات همواره ثابت است و لغات با افزودن پسوند هاي متفاوت به ريشه كلمات ساخته مي شود. براي همين در دوران گذشته يعني (60) سال پيش اشخاصي بودند كه فرض مي كردند اين دو زبان از يك ريشه اند. اما همانطور كه در بالا تذكر داديم نظر همه منابع معتبر بر اين است كه اين دو خانواده (اورالي و آلتايي) از هم جدا هستند. همچنين ادعاي يگانگي ريشه زبان تركي و سومري كلا باطل است. پيشوندها و پسوندها در ساختار واژگاني زبان سومري، آزادانه به كار مي روند. سومري از اين نظر با ديگر زبان هاي پيوندي آسيايي، مانند اورالي-آلتايي، دراويدي، ژاپني، و كره اي فرق دارد؛ از اين رو كه در اين زبان ها در هنگام صرف فعل، اسم، يا ضمير، تنها از پسوندهاي معيني مي توان استفاده نمود.

در ادامه، به برخي از پاسخ هاي زبان شناسان به اين افراط گر مجاري، نگاهي مي افكنيم. همين گفتارها در جاي خود، ادعاي پان تركيست ها را نيز ابطال مي كند زيرا استدلال شان درست مانند آن فرد مجاري است. برخي از نوشته هاي اين دانشمندان را در اين جا مي خوانيد.
«اين واقعيت كه زبان سومري در عين پيچيدگي، به خوبي شناخته شده است، در صدسال گذشته بسياري را وادار كرده تا دست به قلم برند و اين زبان را در عمل به همه زبان هاي موجود در سرزمين هاي ميان پلي نزيا و آفريقا ارتباط دهند. نويسندگان چنين پژوهش هايي به گونه اي استوار و قابل اعتماد اين نكته را اثبات مي كنند كه يا زبان خودشان يا زباني كه به آن علاقه مند شده اند به زبان سومري باستان مربوط است. قاعده ي اين گونه پژوهش ها آن است كه پژوهشگران يادشده، چند واژه ي شبيه به واژگان سومري و تعدادي از ويژگي هاي زباني سومريان را كه از بافت متن ها برداشته شده و مي تواند با ويژگي هاي دستوري چند زبان ديگر هم شباهت داشته باشد، به عنوان دليل ادعاي خود مطرح مي كنند.»

« تقسيم زبان ها به دو گونه ي «پيوندي» (التصاقي) و «تصريفي» تنها بخشي از كل ساختار زبان را، كه ساخت شناسي واژگاني ناميده مي شود، دربر مي گيرد. شباهت ساخت شناسي واژگاني ميان دو زبان، لزوما به معناي همريشه بودن آن دو زبان نيست.»
براي مثال، همه زبان هاي زير، زبان هايي پيوندي هستند، اما در گروه هايي متفاوت قرار داده مي شوند:
زبان هاي آفريقايي همچون بانتو، سواحيلي…..؛
زبان هاي دراويدي همچون تاميل و مالزيايي…..؛
زبان هاي بومي استراليا…؛
زبان هاي بومي آمريكا…؛
زبان هاي قفقاز همچون گرجي و چچني و لازي و اودي و لزگي..؛
زبان هاي هند و اروپايي همچون زبان تخاري و تا اندازه اي كمتر زبان هاي آلماني؛
زبان هاي پلي نزيايي.
و زبان هاي اورالي،
و همچنين زبان هاي آلتايي

نويسنده اي در اين باره مي گويد: «براي مثال، تخاري كه زباني هندواروپايي است، همانند سومري و مجاري، زباني پيوندي به شمار مي رود، اما هيچ كس زبان تخاري را به اين دو زبان ربط نمي دهد. در نتيجه ي سالها پژوهش بر روي بسياري از زبان ها از نظر پيوندي، تصريفي، يا جداگانه بودن زبان كه موضوعي پرسابقه است ولي امروزه مورد ترديد قرار دارد، من به اين نتيجه رسيده ام: از ديدگاه من، اين مفاهيم سه گانه (پيوندي، تصريفي، و جداگانه) حداكثر، مراحلي است كه زبان ها ممكن است يا بايد در گذر قرن ها از آن عبور كنند. همچنين از نظر من، چگونگي دسته بندي زبان ها به ويژگي هاي بنيادين آن ها بستگي دارد. براي مثال، زبان انگليسي را امروزه به عنوان زباني مستقل مي شناسيم، اما اين نكته پذيرفته شده است كه اين زبان پيش تر تصريفي بوده است و آثار تصريفي بودن هنوز در ساختار فعل هاي آن باقي است. اما اگر به گروهي از واژگان مانند "parent, parenthood,…" ، "man, manly, manliness,…" ، و "rest, restless, restlessness,…" توجه كنيم، ديگر نمي توان ويژگي هاي پيوندي، به معناي كلاسيك را، در آن انكار كرد.»

به این نمونه میتوان واژگانی متعددی مانند واژه argumentatively در انگلیسی نگاه کرد که از argue+ment+ative+ly یعنی چهار بن ساخته شده است و نظرهای کودکانه پان ترکیستان مانند اینست که چون زبان انگلیسی یا فارسی ویژگی التصاقی را در لغتسازی دارد، پس این زبانها با ترکی همریشه هستند.

و همچنان كه همه مي دانند، زبان عربي و زبان كردي از لحاظ ساختار لغت هر دو زباني تصريفي مي باشند ولي تا به حال هيچ كس ادعاي همخانواده بودن اين دو زبان را نكرده است. ساختار لغت تنها يكي از ده ها ابعاد يك زبان مي باشد. اما همان طور كه اشاره كرديم زبان سومري حتا در شيوه ساختار لغت با زبان هاي تركي و مجاري بسيار فرق دارد. پيشوندها و پسوندها در ساختار واژگاني زبان سومري، آزادانه به كار مي روند. سومري از اين نظر با ديگر زبان هاي پيوندي آسيايي، مانند اورالي- آلتاي، دراويدي، ژاپني، و كره اي فرق دارد؛ از اين جهت كه در اين زبان ها در هنگام صرف فعل، اسم، يا ضمير، تنها از پسوندهاي معيني مي توان استفاده نمود. (در اينجا ميبينيد که اصطلاح عام کردن از واژه التصاقي بي معني است زيرا در ترکي تنها پسوند به بن اضافه ميشود در حاليکه در زبانهاي استراليايي و آفريقايي و سومري پيشوند و پسوند و ميانوند هر سه به بن اضافه ميشوند).

برخلاف تركي، زبان سومري زباني ارگاتيو است و ارگاتيو بودن همانطور که به آن اشاره شد امري است ثابت تر در دوران تاريخ يک زبان. زبان پهلوي (و بطور كلي زبان هاي ايراني ميانه)، همانند زبان كردي جديد، ارگاتيو گسسته بوده اند. در زبان فارسي ميانه (و نيز در زبان هاي هندو آريايي ميانه، هندي جديد، پنجابي، راجستاني، ماراتي، و سندي) «زمان گذشته» در هندو اروپايي اصلي (در قالب استمراري، گذشته كامل، و ماضي نامعين) فراموش گرديد و جاي خود را به ساختاري داد كه اسم مفعول مجهول را دربر مي گرفت. براي نمونه در مورد فعل هاي متعدي، جمله ي I hit him تبديل شد به He (was) hit by me . در نتيجه ساختاري به وجود آمد كه در آن مفعول در حالت مستقيم (نهادي) و فاعل در حالت غيرمستقيم (حالت ملكي قديم در زبان هاي ايراني، و حالت ابزاري قديم در زبان هاي هندو آريايي) قرار گرفت.
«تعريف ارائه شده درباره ويژگي گونه شناختي پيوندي بودن زبان ها بسيار ضعيف است. چراكه اين ويژگي اساسا از اهميت چنداني برخوردار نيست. چنان كه يك فرد با مشاهده صدق كردن ويژگي ياد شده در زبان هاي قفقازي، اورالي، و آلتاي مي تواند به سادگي به كم اهميت بودن آن پي ببرد.

Borna66
09-14-2009, 08:30 PM
و در اينجا هم عكس هايي قرار ميدهم كه دل هر ايراني با هر قوميتي را به درد مي آورد :




http://pnu-club.com/imported/2009/09/1524.jpg



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1525.jpg



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1526.jpg



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1527.jpg



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1528.jpg

gunes
07-11-2012, 01:50 PM
با سلام خدمت دوستان. این مطالبی که در پستهای مختلف درباره ترک و پیشینه آن نوشته شده، یکجانبه‌گری بوده و اساساً مشکلی به‌نام شوونیسمی در آنها دیده می‌شود. این مطالب کمکی برای عزت و عظمت تاریخ ضعیف و عمدتاً افسانه‌ای آریائی‌ها نمی‌کند. لطفا در چنین سایتی که مرتبط با دانشگاه هست، عقاید و عقده‌های شخصی را منعکس نکنید. با تشکر
متن زیر توسط حسين روا زاده در سایت انتخاب نوشته شده است. بد نیست بخوانید.

چرا سعدي و حافظ يك بيت شعر از كوروش ندارند؟

وي خاطر نشان كرد: چرا سعدي و حافظ يك بيت شعر از كوروش ندارند وقتي كه اسلام ظهور كرد؛ مگر هزار سال از كوروش ساختگي نگذشته بود.

روازاده در ادامه خاطرنشان كرد: در حوزه مي‌گويند به خدا شك كنيد تا به يقين برسيد؛ پس چرا نبايد به كوروش شك كرد.

اين استاد طب سنتي با اشاره به تفسير ذوالقرنين اظهار داشت: تا كنون تفسير ذوالقرنين به درستي انجام نشده است، در تحقيقاتي كه جديدا صورت پذيرفته ذوالقرنين نه پيغمبر است و نه پادشاه، بلكه امام زمان است از نظر حروف ابجد هم مشخصات ذوالقرنين به امام زمان مي‌خورد؛ صهيونيست‌ها به دنبال اين هستند كه كوروش را جاي پيغمبر و علي (ع) بگذارند.

وي با اشاره به كلك راديو اسرائيل براي جا انداختن يك موضوع براي شنونده، به موضوع آب انداختن روي مقبره كوروش اشاره كرد و گفت: آنها با طرح اين مسئله به طور غيرمستقيم مي‌خواهند كوروش را در جامعه جا بيندازند و حال ما مي‌بينيم كسي كه در خصوص كوروش صحبت كرده، حسن پيرنيا است كه يك فرد فراماسونري بوده، و نصف كتاب تاريخ ايران را نوشته است.

اين استاد طب سنتي بيان كرد: نصف ديگر كتاب تاريخ ايران توسط عباس‌ آشتياني كه وي هم يكي از اعضاي فراماسونري بود نوشته شده و آنها مي‌گويند ما چيزي از كوروش پيدا نكرده‌ايم. آنچه يافتيم از تاريخ يونان بوده، كه اگر به قبل برگرديم توسط بني‌اسرائيل نوشته شده است.

اگر عمر منشور كوروش بيش از 200 سال باشد، گردنم را با گيوتين مي‌زنم

روازاده با اشاره به منشور اصلي كوروش كه توسط انگليس‌ها از آن مراقبت مي‌شود، بيان داشت:‌ مگر كوروش مال ما نيست، پس چرا منشور آن را به ما نمي‌دهيد و اگر اين منشور را بررسي كرديد و عمر آن بيش از 200 سال بود، من گردنم را با گيوتين مي‌زنم.