PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ناگفته هایی از تاریخ



Borna66
09-14-2009, 08:29 AM
روز و هفته در ایران باستان :



در ایران باستان براي 5 روز باقي مانده در سال از نام پنچ بخش «گات ها» از سروده هاي زردشت بدين گونه استفاده شد:
1- اهونه وت گاه
2- اوشته وت گاه
3- سپنتمت گاه
4- وهوخشترگاه
5- وهوشتوميشت گاه
وروز ششم سال را « روز فزوني» يا «اورداد» ناميدند.



و روزهای هفته را به شکل یر نام دادند:



شنبه:روز زحل



یک شنبه:روز خورشید



دوشنبه:روز ماه



سه شنبه:روز مریخ ایزد جنگ



چهارشنبه:روز عطارد



پنج شنبه:روز مشتری ایزد آذرخش



آدینه یا جمعه:روز زهره ستاره شادی آور

Borna66
09-14-2009, 08:30 AM
طولانی ترین نام ایرانی



در ابتدای دوران عباسیان وقتی منصور عباسی به زندان رفت با منجمی به نام نوبخت آشنا شد.وی به منصور



وعده داد که او روزی به خلافت می رسد و در آن روزگار وی را فراموش نکند.چون چنین شد و منصور



خلیفه گردید ,نوبخت از بزرگان دربار وی گشت و بعد مدتی بعلت کهولت سن وظایف را به عهده تنها



پسرش نهاد.نام این پسر از طولانی ترین نامهاست که به سختی تلفظ می شود:"خرشاذ ماه طیماذاه مابازارد



باد خسروانشاه " و حتی برخی گویند نام اصلی اش این بود:"خرداد ماه طیر ماهان مایازارد باذ خسروانشاه "



و در کتاب فرق الشیعه معنی اش چنین آمده:"مولودخردادماه سومین ماه فارسیان فرزند تیرماه چهارمین



ماه فارسیان امیر مومنان آزرده خاطر نگردد."در دائرة المعارف بزرگ اسلامی آمده که نامی به این



طولانی در تاریخ ایران سابقه نداردو احمد بن علی نجاشی در رجال النجاشی نام ووی را طیماوث آورده.

منصور عباسی برای رهایی از تلفظ این نام سخت به وی لقب ابوسهل شد.

Borna66
09-14-2009, 08:30 AM
متن استوانه کوروش بزرگ :

مکان کشف استوانه حقوق بشر کوروش در بابل بوده و قسمتی از آن از بین رفته اما از خط بیست به بعد چنین آمده:
۱) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.
٢) شاه نواحي جهان.
۳) چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جاي بزرگي ، ناتواني براي پادشاهي کشورش معين شده بود.
۴) نبونيد تنديس هاي کهن خدايان را از ميان برد [ ...... ] و شبيه آنان را به جاي آنان گذاشت.
۵) شبيه تنديسي از ( پرستشگاه ) ازاگيلا ساخت [ ...... ] براي « اور» و ديگر شهرها.
۶) آيين پرستشي که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستيزه گري مي جست. همچنين با خصمانه ترين روش.
۷) قرباني روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانين ناروايي در شهرها وضع کرد و ستايش مردوک ، شاه خدايان را به کلي به فراموشي سپرد.
۸) او همواره به شهر وي بدي مي کرد. هر روز به مردم خود آزار مي رسانيد. با اسارت ، بدون ملايمت همه را به نيستي کشاند.
۹) بر اثر دادخواهي آنان « اليل » خدا ( مردوک ) خشمگين گشت و او مرزهايشان. خداياني که در ميانشان زندگي مي کردند ماوايشان را راه کردند.
۱۰) او ( مردوک ) در خشم خويش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنين گفتند : بشود که توجه وي به همه ي مردم که خانه هايشان ويران شده معطوف گردد.
۱۱) مردم سومر و اکد که شبيه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. اين موجب همدردي او شد ، او به همه ي سرزمين ها نگريست.
۱٢) آنگاه وي جستجوکنان فرمانرواي دادگري يافت ، کسي که آرزو شده ، کسي که وي دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانرواي سراسر جهان ذکر کرد.
۱۳) سرزمين « گوتيان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پيش پاي او به تعظيم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وي به دست او ( کوروش ) داده بود.
۱۴) با عدل و داد پذيرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتيبان مردم خويش ، کارهاي پارسايانه و قلب شريف او را با شادي نگريست.
۱۵) به سوي بابل ، شهر خويش ، فرمان پيش روي داد و او را واداشت تا راه بابل در پيش گيرد. همچون يک دوست و يار در کنارش او را همراهي کرد.
۱۶) سپاه بي کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردني نبود با سلاح هاي آماده در کنار هم پيش مي رفتند.
۱۷) او ( پروردگار) گذاشت تا بي جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نيازي برهاند. او نبونيد شاه را که وي را ستايش نمي کرد به دست او ( کوروش ) تسليم کرد.
۱۸) مردم بابل ، همگي سراسر سرزمين سومر و اکد ، فرمانروايان و حاکمان پيش وي سر تعظيم فرود آوردند و شادمان از پادشاهي وي با چهره هاي درخشان به پايش بوسه زدند.
۱۹) خداوندگاري ( مردوک ) را که با ياريش مردگان به زندگي بازگشتند ، که همگي را از نياز و رنج به دور داشت به خوبي ستايش کردند و يادش را گرامي داشتند.
٢۰) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نيرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمين سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ي جهان.
٢۱) پسر شاه بزرگ کمبوجيه ، شاه شهر انشان ، نوه ي شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبيره ي شاه بزرگ چيش پيش ، شاه انشان.
٢٢) از دودماني که هميشه از شاهي برخوردار بوده است که فرمانروائيش را « بعل » و « نبو » گرامي مي دارند و پادشاهيش را براي خرسندي قلبي شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم
٢۳) با خرسندي و شادماني به کاخ فرمانروايان و تخت پادشاهي قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستايش او کوشيدم.
٢۴) سپاهيان بي شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمين سومر و اکد تهديد کننده ي ديگري پيدا شود.
٢۵) من در بابل و همه ي شهرهايش براي سعادت ساکنان بابل که خانه هايشان مطابق خواست خدايان نبود کوشيدم [ ...... ] مانند يک يوغ که بر آنها روا نبود.
٢۶) من ويرانه هايشان را ترميم کردم و دشواري هاي آنان را آسان کردم. مردوک خداي بزرگ از کردار پارسايانه ي من خوشنود گشت.
٢۷) بر من ، کوروش شاه که او را ستايش کردم و بر کمبوجيه پسر تني من و همچنين بر همه ي سپاهيان من
٢۸) او عنايت و برکتش را ارزاني داشت ، ما با شادماني ستايش کرديم ، مقام والاي ( الهي ) او را . همه ي پادشاهان بر تخت نشسته
٢۹) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از درياي زيرين تا درياي زبرين شهرهاي مسکون و همه ي پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگي مي کنند.
۳۰) باج هاي گران براي من آوردند و به پاهايم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نينوا ، آشور و نيز شوش
۳۱) اکد ، اشنونه ، زميان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمين گوتيوم شهرهاي آن سوي دجله که پرستشگاه هايشان از زمان هاي قديم ساخته شده بود.
۳٢) خداياني که در آنها زندگي مي کردند ، من آنها را به جايگاه هايشان بازگردانيدم و پرستشگاه هاي بزرگ براي ابديت ساختم. من همه ي مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانيدم.
۳۳) همچنين خدايان سومر و اکد که نبونيد آنها را به رغم خشم خداي خدايان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که براي خشنودي مردوک خداي بزرگ
۳۴) در جايشان در منزلگاهي که شادي در آن هست بر پاي دارند. بشود که همه ي خداياني که من به شهرهايشان بازگردانده ام
۳۵) روزانه در پيشگاه « بعل » و « نبو » درازاي زندگي مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آميز برايم بيايند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگويند : کوروش شاه ستايشگر توست و کمبوجيه پسرش
۳۶) بشود که روزهاي [ ...... ] من همه ي آنها را در جاي با آرامش سکونت دادم.
۳۷) [ ...... ] براي قرباني ، اردکان و فربه کبوتران.
۳۸) [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانيدم.
۳۹) [ ...... ] و محل کارش را.
۴۰) [ ...... ] بابل.
۴۱) [ ...... ] ۴٢) [ ...... ] ۴۳) [ ...... ] ۴۴) [ ...... ] ۴۵) [ ...... ] تا ابديت .
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1364.jpg

Borna66
09-14-2009, 08:30 AM
آناهیتا و متن حقوق بشر کوروش :



آناهیتا خواهر زن کوروش بود که در زیبایی شهره بود.او همواره دوست می داشت تصویری از خود داشته باشد.نقاشی به نام چون پات که از بهترین نقاشان بود برای کشیدن تصویر وی آورده شد.از آنجا که وی مردی پول پرست و زرنگ بود ,یک نقش را برای آناهیتا و یک نقش را برای خود کشید.چون نقاشی تمام شد سوی شاه بابل رفت.نبونید شاه بابل در حرمسرای خود یباترین زنان را گرد آورده بود.چون پات نزد نبونید رفت و تصویر را به او داد تا دستمزد خوبی بگیرد.چون نبونید تصویر را دید و فهمید مربوط به زنی به نام آناهیتا است خواستار وی شد.نامه ای برای کوروش نوشت و از وی خواست آناهیتا را برایش بفرستد.اما کوروش برخی اختلافات سنی و مذهبی را بیان کرد و جواب رد داد.نبونید خشمگین شد و با سپاهی روانه گشت.چون کوروش آگاه شد با گارد سلطنتی سیو او براه افتاد.در کوههای زاگرس سپاه نبونید متلاشی گشت .مردم بابل و یهویدیان آن که از ظلم نبونید به تنگ آمده بودند کوروش را ناجی خود دانسته و از او حمایت کردند.چون کوروش بابل را تسخیر کرد منشور حقوق بشر خود را صادر کرد که متن آن چنین است:



" اينك كه به ياري مزدا تاج سلطنت ايران، بابل وكشورهاي چهارگانه را برسر گذاشته ام اعلام مي كنم « تا روزي كه زنده هستم و اهورامزدا پادشاهي را به من ارمغان مي كند كيش و آيين و باورهاي مردماني را كه من پادشاه آنها هستم را گرامي بدارم و نگذارم كه فرمانروايان و زير دستان من كيش و آيين و دين و روش مردمان ديگر راپست بدارند ويا آنهارا بيازارند.



من كه امروز افسر پادشاهي را برسر نهاد ه ام ، تاروزي كه زنده هستم ومزدا پادشاهي را به من ارزاني كرده هرگز فرمانروايي خود را بر هيچ مردماني به زور تحميل نكنم و در پادشاهي من هر ملتي آزاد است كه مرا به شاهي خود بپذيرد يا نپذيرد و هرگاه نخواهد. مراكه ، پادشاه ايران وبابل وكشورهاي رابعه هستم ، نخواهم گذاشت كه كسي به ديگري ستم كند و اگر كسي ناتوان بود و براو ستمي رفت من از وي دفاع خواهم كرد و حق اورا گرفته و به او پس خواهم داد وستمكاران را به كيفر خواهم رساند.



من تاروزي كه پادشاه هستم نخواهم گذاشت كسي مال و اموال ديگري را با زور ويا هر روش ، نادرست ديگري از او بدون پرداخت ارزش واقعي آن بگيرد.



من تا روزي كه زنده هستم نخواهم گذاشت كسي ،كسي را به بيگاري بگيرد وبه او مزد نپردازد.من اعلام مي كنم كه هر كس آزاد است هر دين و آييني را كه ميل دارد برگزيند ودر هر جا كه مي خواهد سكونت نمايدوبه هر گونه كه معتقد است عبادت كند و معتقدات خود را به جا آورد وهر كسب و كاري را كه مي خواهد انتخاب نمايد ، تنها به شرطي كه حق كسي را پايمال ننمايد و زياني به حقوق ديگران وارد نسازد.



من اعلام مي كنم هر كس پاسخگوي اعمال خودمي باشد هيچ كس را نبايد به انگيزه اينكه يكي از بستگانش خلاف كرده است مجازات كرد واگر كسي از دودمان يا خانواده اي خلاف كرد تنها همان كس به كيفر برسد وبا ديگر مردمان و خانواده كاري نيست.

تا روزي كه من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نام برده و يا نامهاي ديگر بفروشند واين رسم زندگي بايد از گيتي رخت بر بندد. "

Borna66
09-14-2009, 08:30 AM
آسپاسیا :

اردشیر دوم هخامنشی دارای چندین فرزند بود از جمله داریوش فرزند ارشد –آریاسپ-اخس و ارسام.چون اردشیر پیر شد دانست میان داریوش و اخس رقابتی بر سر جانشینی وی برقرار است.اردشیر مصمم شد و داریوش پسر ارشد خود را ولیعهد قرار داد و به او اجازه دا تیار شاهی بر سر گذارد.رسمی بر هخامنشیان بود که ولیعهد می توانست از شاه درخواستی داشته باشد که اگر پذیرفتنی بود انجام می شد.داریوش از پدرش آسپاسیا (آسپاسی)را درخواست کرد.زنی که در فوسه واقع در ولایت ینیان از والدینی آزاد متولد شده بود و دارای تربیت خوبی بود.نان در ضیافت شام کوروش کوچک دعوت بودند این دختر نیز حاضر بود.اطوار عفیفانه اش چنان جلب توجه کرد که کوروش صغیر یا کوچک از آن شب به بعد دلبستگی خاصی به او یافت واو را بر تمام زنان غیر عقدی خود مقدم دانست.پس از جنگ کوناکسا و فوت کوروش صغیر,این زن به حرم اردشیر دوم آورده شد.چون اردشیر خواسته داریوش را شنید مکدر شد.اما گفت :می توانی او را به حرم خود راه دهی به شرطی که آسپاسیا راضی باشد.زن را خواسته و نظرش را پرسیدند.برخلاف انتظار شاه آسپاسیا قبول کرد.اردشیر تمکین کرد و دستور داد آسپاسیا را کاهنه معبد آناهیتا کنند.بر طبق قوانین کاهنان حق زناشویی نداشتند.اردشیر فکر نمی کرد این موضوع برای داریوش اهمیت داشته باشد.اما داریوش از روی علاقه به آسپاسیا یا اینکه این امر را حیله ای از سوی پدر می دید آزرده خاطر گردید.مردی بنام تیری باذ به داریوش نزدیک شد و به آتش این کینه توزی دامن زد.داریوش تحت نفوذ تیری باذ در آمد وی نقشه ای کشید تا شبانه سر شاه را جدا کنند.اردشیر باخبرش د و به جاسوس اعلام کرد دورادور مراقب آنها باشد.امر کرد در پشت تخت خوابش دریچه ای به اتاق دیگر باز کنندو آن را با پارچه ای بپوشانند.در شب وعده داده شده کنکاشیان وارد اتاق شدندو چون خنجر را کشیدند اردشیر ارز دریچه فرار کرد.تیری باذ با آن افراد درگیر شد و با ضربه زوبینی مرد.به حکم اردشیر داریوش و اطرافیانش توقیف شدند.قضات حمک اعدام را صادر کردند.جلاد چون داریوش را دید متوحش شد و به طرف درب اتاق رفت چون نمی خواست روی ولیعهد دست بلند کند.قضات وی را مجبور کردند کارش را انجام دهد و جلاد سر داریوش را با تیغ جدا نمود.برخی گویند خود اردشیر قمه کشید و آن قدر داریوش را زد تا بمرد.

Borna66
09-14-2009, 08:30 AM
پانته آ و آبراداتاس :

پان ته آ زنی بود شوشی که مادی ها با خیمه ممتاز برای کوروش گذارده بود .وی از حیث زیبایی همتا نداشت و همسرش آبراداتس بود که شاه آشور او را به سفارت نزد پادشاه باختر فرستاده بود تا عهدنامه ای منعقد سازد.کوروش چون دید شوهر زن غایب است اور ا به دوست صمیمی و مادی خود یعنی آراسپ سپرد تا موقع بازگشت شوهر پان ته آ این زن را حفظ کند.آراسپ قبول کرد اما درباره زیبایی این زن نزد کوروش سخن ها گفت.کوروش حاضر نشد زن را ببیند و چنین گفت: می ترسم فریفته زیبایی او گشته و زن را به شوهرش پس ندهم.آراسپ مسئول نگهداری این زن شد اما بعد مدتی عاشق شده و نتوانست خودداری کند و به زن تکلیف کرد تا به او دست دهد.پان ته آ چون شوهر خود را دوست می داشت این تکلیف را رد کرد.آراسپ اصرار می کرد و زن دوری.بالاخره پان ته آ با تهدید آراسپ مواجه شد و با وجود آنکه قصد نداشت با گفتن این ماجرا به کوروش میان این دو دوست را به هم بزند ولی کسی را فرستاده و کوروش را باخبر کرد.کوروش ,ارته باذ را فرستاد تا آراسپ را ملامت نماید.آراسپ که فهمید کوروش از این قضیه مطلع شده ترسید و پشیمان شد.کوروش چون اندوه آراسپ را دید از تقصیر وی بگذشت.پان ته آ چون خبر رفتن آراسپ را به لیدیه شنید نزد کوروش رفته و گفت که وقتی شوهرم بیاید خواهی دید که برای تو صمیمی تر از آراسپ خواهد بود.کوروش پذیرفت تا رسولی فرستاد وخواستار بازگشت آبراداتاس شد.چون آبراداتاس رمز زن خود را شناخت با دو هزار سپاهی نزد کوروش آمد.چون رسید کوروش امر کرد وی را به خیمه پان ته آ برند.شور و شعف زن و شوهر را حد نبود.پان ته آ از نجابت,خودداری و عطوفت کوروش نزدشوهرش صحبت کرد و از آبراداتاس خواست نسبت به کوروش همان حسیات را بپرورد که کوروش نسبت به او پرورد.آبراداتاس در ساخت ارابه داس دار به کوروش کمک کرد.ارابه آبراداتاس دارای چهار مال بند و هشت اسب بسته بود.کم کم عازم نبرد بود که پان ته آ آمد.کلاه خودی از طلا-بازوبند و یاره هایی از همان فلز –قبایی ارغوانی که از پایین چین می خورد و یک پر کلاه لعل فام به همسرش تقدیم کرد.آبراداتاس در حیرت شد .پان ته آ اسلحه را به دست خود بر تن شوهرش پوشید در حالیکه سعی می کرد اشک هایش را پنهان کند.چون آبراداتاس خواست سوار اسب شود پان ته آ گفت:اگر زنانی هستند که شوهرشان را بیش از خودشان دوست دارند من گمان می کنم که یکی از آنها باشم.در ادامه حرف هایش گفت:وقتی که من اسیر و از آن کوروش شدم نه فقط او نخواست مرا برده خود بداند یا مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو حفظ کرد مثل اینکه زن برادر او باشم.چون آراسپ رفت, من به کوروش وعده دادم که اگر اجازه دهد تو را بخواهم تا بیایی و برای او متحدی با وفاتر و مفید تر از آراسپ باشی.آبراداتاس چون اینها را شنید دست بر سر همسرش گذاشت و رو به آسمان کرده, گفت:خدایا چنان کن من شوهری باشم لایق پان ته آ و دوستی درخور کوروش که با ما مردانه رفتار کرد.پس سوار شد و ارابه ران در را بست.پان ته آ که دیگر نمی توانس شوهرش را ببوسد چند با ارابه را بوسید .ارابه کم کم دور شد و پان ته آ ازعقب آن به راه افتاد.آبراداتاس فریاد می زد:پان ته آ دل قوی دار.خواجه سرایان و زنان پان ته آ را به چادر بردند.عاقبت آبراداتاس در نبرد با مصری ها کشته شد .به کوروش خبر مرگ این مرد بزرگ را داده و اعلام کردن همسرش جسد او را یافته و به کنار رود پاکتول برده و خدمه ها مشغول کندن قبر هستند.کوروش دست بر ران خود زد و با هزار سوار به محل مزبور رفت.پان ته آ روی خاک نشسته و سر آبراداتاس را روی زانو گرفته و بهترین لباس شوهرش را بر جسد پوشانده بود و اشک می ریخت.کوروش چون رسید و جسد را دید گفت:افسوس ای دوست خوب و با وفا ما را گذاشتی و درگذشتی.پس دست مرده را گرفت اما این دست در دست کوروش بماند زیرا یک مصری آن را تبر از بدن جدا کرده بود.پان ته آ دست را از کوروش گرفته ,بوسید و به ساعد چسباند.کوروش بی اندازه متاسف بود و آنجا را ترک کرد در حالیکه یارانش بهترین زینت ها را برای جسد آورده بودند.پان ته آ خواجه ها را به این بهانه که می خواهد تنها برای شوهرش زاری کند دور کرد.فقط دایه اش را نگاه داشت و به او گفت:پس از اینکه من مردم جسد من و شوهرم را در یک قالی بپوش .دایه هر چه کرد نتوانست او را از خودکشی بازدارد.پان ته آ خنجری که با خود داشت را بر کشید و ضربتی به خود زد و سر بر سینه شوهرش گذاشته و جان تسلیم کرد.خواجه های پان ته آ چون مطلع شدند هر سه خنجر ها را کشیده و انتحار کردند.چون کوروش مطلع شد مراسم دفن باشکوهی برای آن زن و شهر به عمل آورد و مقبره وسیعی برای آنان ساخت.گویند این مقبره هنوز پابرجاست و بر ستونی نام این زن و شوهر به زبان سریانی حک شده.بر روی کتیبه نوشته:حاملین عصای سلطنت.

Borna66
09-14-2009, 08:30 AM
اتابک کیست ؟

در زمان سلجوقیان روش اقطاع داری مرسوم بود.یعنی دادن مقداری زمین به فردی جهت سلطه بر آنجا.سلاطین ,ممالکی را به عنوان میراث به شاهزادگان داده و معتبرترین سردارانشان را مامور می کردند تا شاهزاده را تربیت نماید و حتی قلمرو مربوط به آن شاهزاده را اداره کند.این شخص را اتابک می نامیدند به معنی پدربزرگ.اگر آن شاهزاده به سلطانی می رسید,اتبک او در آن اقطاع می ماند و حتی آن زمین تحت سلطه وی به صورت ارث به فرزندانش هم می رسید.با ازدیاد این روش خود اتابکان و فرزندانشان آن اقطاع را مستقل از حکومت مرکزی اعلام کرده و قلمرو اتابکان می خواندند.مثل اتابکان فارس-آذربایجان و...

Borna66
09-14-2009, 08:31 AM
سلطنتی تلخ برای معتز :

در اواخر کار دولت عباسی ترکان در دربار آنان دارای چنان نفوذی شدند که خلیفه را عزل و نصب می کردند.ایشان مستعین را از خلافت برداشته و معتز را خلیفه کردند(252 تا255 ه).سپس میان هواخواهان ایشان در سامرا و بغداد شورش ونبرد درگرفت.ترکان به خلفا رحم نمی کردند و معتزهم از ترس ترکان حتی در خواب نیز اسحله در کنار داشت.کم کم سران ترک صاحب اختیاری دو چندان شدند و برای کسب قدرت با هم می جنگیدند.معتز جهت نبرد با ایشان برخی فرماندهان نظامی ترک را به قتل رساند و وقتی ترکان چنین دیدند جهت خلع و قتل خلیفه برخاستند.بدون اجازه وارد قصر شدند دست و پای خلیفه را چون حیوانی به دست گرفته تا دم درب اتاق کشیدند ,سرو تنش را با چماق کوبیدند.پیراهنش را دریدند و بدن برهنه اش را مقابل آفتاب سوزان گرفتند.گرما چنان شدید بود که خلیفه یک پابر زمین می نهاد و پای دیگر را بر می داشت.ترکان سیلی می زدند و او چهره خود رابا دست می پوشاند .سه روز آب و غذا را از او بازداشتند و در نهایت خلیفه بیچاره را زنده به گور کردند.شاید تنها گناه معتز در نظر ایشان این بود که از خانواده عباسیان بود و بر حسب قانون می بایست خلیفه باشد.

Borna66
09-14-2009, 08:31 AM
عیاران :

عياران گروهي از مردم عوام ولي هوشيار بودند كه كارشان راهزني و غارتگري بود.هدف اين افراد مبارزه با اشراف و گرفتن داد ستم ديدگان بود.آنان فرهنگ خاصي داشتند.مثلا مي بايست از محروم ترين افراد جامعه باشند.تلاش آنها خودجوش و بدون تحريك خارجي باشد.رشد و اثر اقداماتشان در دوره بحران زندگي مردم باشد.از زحمت كشان و فقيران حمايت كنند.فعاليتي آشكار يا پنهان،فردي يا گروهي داشته باشند.عرصه عمل آنان نامحدود و آيين جوانمردي را رعايت كنند.رئيس آنان سرهنگ يا سرعياران خوانده ميشد.يكي از افراد عياران كه به درجات متعالي رسيد ،يعقوب ليث صفاري است كه از همين راه و گشايش سرزمين ها به اميري و حكومتداري رسيد.از كتبي كه درباره عياران نوشته شده سمك عيار را ميتوان نام برد.

Borna66
09-14-2009, 08:31 AM
انقلاب امریکا :



حادثه ای ست بزرگ بین دو انقلاب فرانسه و انگلستان.در قرن 17 میلادی بخش شمالی قاره امریکا خود را از سلطه استعمارگرایان رهایی داد و بخش مرکزی و جنوبی تابع اسپانیا و پرتغال بود.پس از کشف این قاره کوچ نشینی به آن کم بود ولی از اوایل قرن 17 سیر صعودی گرفت.در قرن 17 بیشتر مردم انگلستان بودند که به آنجا مهاجرت می کردند چون انگلیس خود در انقلاب بود.در کل مردمی که به آنجا رفتند آزادی خواه بودند.برخی مخالف سلطنت بودند برخی در ستیز با مسایل اقتصادی و مذهبی و برخی تجارت برده داشتند و گروهی خود بردگان بودند.اما در این کشور فئودالیسم بوجود نیامد.این آزادی و آزادی مذهبی سبب پیشرفت اجتماعی و فقدان نیروی کار باعث ورود بردگان و رواج برده داری گردید.انگلستان که خزانه خود را خالی دیده بود تصمیم به اوردن محصولات و وصول مالیات گرفت.مالیات چای باقی مانده بود که مردم آن را به دریا ریختند.انگلیس ژنرال کبج را برای سرکوبی مردم فرستاد.ازادی خواهان جمع شده فریاد آزادی سر دادند.با فشار انگلیس این کار تبدیل به مقاومت شد و کار به برخورد مسلحانه کشید آزادی خواهان ده روز به انگلیس مهلت دادند تا قوانینی را لغو کند وگرنه با قطع رابطه مواجه خواهد شد.انگلیس مشکل راه طولانی را داشت و در ضمن آزادی خواهان را دست کم گرفته بود.آزادی خواهان یک ارتش ملی تشکیل دادند و فرماندهی آنها به عهده جرج واشنگتن داده شد.این گروه در اولین جنگ شکست خوردند ولی سرانجام انگلیس را شکست دادند و مستقل گردیدند.از دلایل بزرگ پیشرفت این انقلاب می توان نبود فئودالیسم و نبود کلیسای کاتولیک را عنوان کرد.

منبع:تاریخ تحولات اروپا در قرون جدید نقی لطفی محمد علی علیزاده


__________________

Borna66
09-14-2009, 08:31 AM
چگين :
به زبان تركي به آدمخوار گفته ميشود و نام عده اي هست كه شاه اسماعيل صفوي مخالفان خود را مانند سني ها به آنها مي داد تا زنده زنده بخورند !!


__________________

Borna66
09-14-2009, 08:31 AM
روزهای سخت

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


بانو کاساندان نزد فرزند خویش کمبوجیه آمد و گفت : پدرت مدتهاست تا دیر وقت درگیر رایزنی با رایزنان دربار است و من از این همه کار او نگرانم . تن درستی پادشاه فراتر از هر چیز دیگریست . کمبوجیه نزد پدر خویش ، فرمانروای ایران کوروش آمد و دید سخت در اندیشه است و رایزنان از آنچه رخ می دهد می گفتند . پس از پایان کار فرزند رو به پدر کرد و گفت مادر از این همه کار شما نگران است پدر گفت : روزهای سخت امروز ، فر بسیاری برای بهروزی میهنمان در پی دارد و این ارزشی بیش از تن درستی دارد .
تلاش ها و از خودگذشتگی کورش بزرگ باعث شد امروز اینگونه شیفته او باشیم . همانگونه که ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت .

Borna66
09-14-2009, 08:32 AM
آژی دهاگ ( آستیاگ ) آخرین فرمانروای دودمان مادها

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

رایزن نخست آژی دهاگ ( آستیاگ ) آخرین فرمانروای دودمان مادها و پدر بزرگ کورش بزرگ در صبح روز جشن مهرگان سال 540 پیش از میلاد به فرمانروای ایران گفت بهتر آنست گزارشی از کارکردهای دربار ایران به بزرگان و ریش سفیدان مردم داده شود . آژی دهاگ گفت ماه پیش هم همین حرف را زدی و من مواردی را گفتم اما آنچه از یاد برده ایی این است که مردم از من گزارش نمی خواهند آن ها کارهای ما را باید به چشم خویش و در شهرها و روستاها ببینند نه آنکه سخنرانی های ما را بشنوند و کاری نبینند. این سخن آژی دهاگ همانند این سخن ارد بزرگ اندیشمند والامرتبه ایران که می گوید : مردم به دنبال گزارش روزانه فرمانروایان نیستند! آنان دگرگونی و بهروزی زندگی خویش را خواستارند !! .
تاریخ مردان پر مدعای کم کار بسیار داشته است و مردان اهل کار که سبب دگرگونی شده اند بسیار اندک .

Borna66
09-14-2009, 08:33 AM
باران مهر

http://pnu-club.com/imported/2009/09/986.jpg

روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد . این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند او هم خندید و گفت این شاد باش آسمانها به ماست باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم . سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : باران ، مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند .
نکته ایی را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در 50 سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند .

Borna66
09-14-2009, 08:33 AM
همراهی با مردم



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1365.jpg


شبی بازرگانان شیراز میهمان یعقوب لیث صفار پادشاه ایران بودند . بازرگانی با نیش خند گفت مردم بدنبال بیچارگی هستند آن ها نام شما را هر روز هزار بار بر زبان می آورند چون می پندارند شما دشمن خلیفه هستید . حال آنکه ما از داد و ستد با دربار خلیفه سود کلانی می بریم . یعقوب بدو گفت مردم نیک می گویند من هم همان می کنم که می گویند . بازرگان به آرامی گفت ولی قربان مردم سود و زیان خویش را نمی دانند . یعقوب گفت مردم به من می گویند چه کنم نه سود و زیان آنها . من سرباز مردم هستم و دست خلیفه را از ایران کوتاه کرده و می کنم . همراه بودن نظر یعقوب با دیدگاه مردم مرا به یاد این جمله اندیشمندانه ارد بزرگ می اندازد که : خواست فرمانروا باید هم آهنگ با مردم باشد پیشداری او به نابودی اش می انجامد .
یعقوب لیث صفار آزاد مردی بود که به ندای مردمش گوش فرا داد و آنها را در راه آزادی از چنگال خلیفه بغداد رهبری کرد . برای همین در تمام زمان ها محبوب ایرانیان است .

Borna66
09-14-2009, 08:33 AM
تیس کوپان


اونتاش گال پادشاه سرزمین ایلام ( نام قدیم سرزمین ایران ) در 1265 سال پیش از میلاد ، دو فرزند داشت به نامهای تیس و کوپان این دختر و پسر که دو قلو بودند همواره بر سر تواناییهای خویش جنگ و ستیز داشتند .
پدر یک دوره مسابقات ورزشی بین این دو برگزار نمود . پس از آن مسابقه پادشاه اونتاش گال بر آن شد این کار را به شکل بسیار گسترده تری انجام دهد و از این رو در همان محل که امروزه به نام تیس کوپان ( در نزدیکی بندر چابهار ) شهرت دارد مسابقات جهانی تیس کوپان را هر ساله برگزار می نمود یعنی 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان .
نکته مهم این است که این مسابقات ۷۱۵ سال یعنی تا پایان دودمان مادها در ایران ادامه یافت .


یاسمین آتشی



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1366.jpg



مسابقات تیس کوپان ( 1265 تا 550 پیش از میلاد مسیح )


اونتاش گال پادشاه ایران که در آن زمان ایلام نامیده می شد و حکومتش از شهر نیمروز (در افغانستان کنونی ) بود تا رود دجله ، پس از رسیدن به قدرت در سال 1265 پیش از میلاد دو کار بزرگ انجام داد اول آنکه شهری جدید به نام اونتاش بنا کرد و در آن زیگورات برپا ساخت ، دیگر آنکه مسابقات و آوردهای ورزشی برگزار می نمود که ورزشکاران از خاور و باختر جهان به تیس کوپان ( محلی در نزدیکی چابهار کنونی ) می آمدند تا آورد جانانه ایی را برگزار نمایند .
مسابقات تیس کوپان در سرزمین ایران باستان 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان برگزار می شد . و البته نکته اساسی در اینجا این بود که مسابقات تیس کوپان صرفا ورزشی بود اما در بازیهای المپیک یک جشن مذهبی بود که برای ادای احترام به زئوس (پادشاه خدایان یونان) در صحن مربوط به او برگزار می‌شد . و شرکت کنندگان آن مسابقات همه اهل شهر آتن بودند و حتی در حد کشور یونان هم نبود . اینجاست که به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته بیشتر پی می بریم که : ایران زایشگاه تمدنهاست .
آوردهای تیس کوپان هر سال در فصل پاییز از پانزده مهر آغاز و تا سوم آبان ماه ادامه می یافت . باستانشناسان معتقدند پایان فصل تابستان و کشاورزی باعث می شد همه با خیالی آسوده در این مسابقات شرکت کنند این آوردها در نه دسته ، در رشته های کشتی ( تنها برای مردان ) ، تیر و کمان (زنان و مردان ) ، شنا ( فقط مردان )، چوگان (مردان و زنان ) و شمشیربازی ( تعدادی از شمشیر های چوبی آن مسابقات امروزه از تپه باستانی تیس کوپان بدست آمده ، شمشیر بازی هم برای زنان و هم مردان بود است ) ، وزنه برداری ( فقط برای مردان و به شیوه ای خاص ) ، دو ( زنان و مردان ) ، اسب دوانی ( مردان و زنان ) و پرتاب نیزه ( مردان و زنان ) برگزار می شد .
جوایز تنها به نفرات نخست داده می شد البته جوایز آن آوردها در نوع خود بی نظیر بوده است چرا که به هر یک از قهرمانان صدفی پر از مروارید اهدا می گشت صدف ها را از جزیره لاوان می آوردند .

Borna66
09-14-2009, 08:33 AM
مازیار و بانو گلدیس


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 800x566 یا سنگینی میباشد 79کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند . آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید .
مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند . مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد .
آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانزمین : در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند .
مازیار و بانو گلدیس مایه فر و شکوه سرزمین ما هستند و از این روست که این نخستین نام های تاریخ هنر ایران بسیار دوست داشتنی هستند .




پادشاه ایران خشایارشا پس از بازگشت از آتن در تخت جمشید نوشت : داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم.




http://pnu-club.com/imported/2009/09/1367.jpg

Borna66
09-14-2009, 08:34 AM
آیوت ها

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1368.jpg


آیوت ها ثروتمندترین خاندان بازرگان دودمان اشکانیان بودند آنها در مدت 470سال کالاهای مورد نیاز مردم خاور و باختر جهان را فراهم و برایشان می فرستادند . آیوت یکم در جوانی پس از کمی تجارت برای بازرگانان خورده پا تصمیم گرفت خود این راه را ادامه دهد و تبدیل به بزرگترین بازرگان ایران گردد روزی که نخستین سفر بازرگانی خویش را در پیش داشت مردی میانسال پیش او آمد و گفت من بازرگانم همان جایی می روم که شما در پی آنید . آیا می خواهید همراه با هم این راه را برویم ؟
آیوت گفت هدف شما از سفر چیست ؟
آن مرد گفت : هم اکنون می خواهم بازرگانی کنم . شاید در بین راه و یا در آن شهر که می رویم کار پر درآمدتری یافتم . هدف من این است هر کاری که بهتر بود به آن بپردازیم .
آیوت جوان به او خندید و گفت من با آدمی که برنامه مشخصی برای زندگی خویش ندارد همراه نخواهم شد و از او جدا شد . اندیشمند ایرانی ارد بزرگ می گوید : برنامه داشتن ویژگی آدمهای کارآمد است .
اگر آیوت با آن مرد همراه می شد شاید هیچ وقت نمی توانست امپراتوری بازرگانی آیوت ها را ایجاد کند . چون برای آیوت تنها یک هدف مهم وجود داشت و آن تبدیل شدن به بزرگترین بازرگانی ایران بود .

Borna66
09-14-2009, 08:34 AM
تنها برای نگهبانی از ایران و مردم

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1369.jpg


بر روی شمشیر فرهاد دوم ( پادشاه ایران از دودمان اشکانیان ) این جمله از بانو ورتا بود : تنها برای نگهبانی از ایران و مردم سرزمین بجنگ . یکی از مغ های پیر زرتشتی به پادشاه ایران گفت چرا این سخن بر روی شمشیر است ؟ پند بزرگان باید در اندیشه و دل ما باشد نه بر دست ساخته های ما . فرهاد دوم نگاهی به شمشیر نمود و گفت این جمله را هر بار می بینم به من می گوید راه درست چه و کجاست و بدین گونه در بیداد زمانه گم نمی شوم . در این باره ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی می گوید : یادآوری آرمانها ، از بیراهه روی بازمان می دارد .

آن مغ خود از یاد برده بود که چرا آتش در آتشکده همیشه روشن است . آیا جز برای یادآوری اندیشه های آنان است ؟! .

Borna66
09-14-2009, 08:34 AM
شکوه ایران در کجاست ؟

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1370.jpg
پادشاه ایران کریمخان زند

کریمخان زند پادشاه ایران پس از شکار در نزدیکی تخت جمشید اردو زد .
از دور عظمت تخت جمشید دیده می شد یکی از فرماندهان گفت آیا شکوه ایران زمین در تخت جمشید پایان می یابد ؟
کریم خان پرسید : در زمان پادشاهی نادرشاه افشار کجا بودی ؟
گفت در تمام آن دوران در روستایمان به پدرم در کشاورزی کمک می کردم .
کریمخان خندید و گفت آن زمان همانند امروز تو از دور به پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار نگاه می کردم و می گفتم آیا تمام شکوه ایران زمین در نادر شاه افشار پایان می یابد !؟ و امروز به تو می گویم دیگر آن بزرگی و عظمت را من در کسی و جایی ندیدم .
این سخن وکیل الرعایا کریم خان زند که از سرداران نادرشاه افشار بود خود گویای عظمت و جوهر آن یگانه دوران ها را دارد . ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .
نادر شاه افشار در جمع ارتشیان ایران می گوید : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .

Borna66
09-14-2009, 08:35 AM
نوروز در ده هزار سال بعد

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم فروردین ، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند .
همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ایی ؟ ! جشن نوروز بزودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری !
جمشید با تعجب گفت فردا جشن نوروز را آغاز می کنم ! چرا امروز می دوید ؟
آن مرد گفت جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود ! زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند !
جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نوروز جاودانه است .
او نوروز را به روشنی و بزرگی برگزار نمود و در آنجا رو به ایرانیان کرد و گفت اگر شدنی بود هر روز را نوروز می نامیدم ...
نوروز ماند چون همراه بود با سرشت آدمیان و طبیعت همانگونه که ارد بزرگ می گوید : نوروز ایرانیان ، فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این ؟ ...

Borna66
09-14-2009, 08:35 AM
ارزش نان

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند .
جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند .
جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟
پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد .
جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .
آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد .
جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .


http://pnu-club.com/imported/2009/09/1371.jpg


فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان .
سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند .

Borna66
09-14-2009, 08:35 AM
نخستین پادشاه ایران
دیاکو : ایران را پرورانده و ساختم تا پناهگاه آزادگان باشد .
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1372.jpg

بهار سال 728 پیش از میلاد بود جهان در تب و تاب ایجاد و زایش بزرگترین تمدن تاریخ خویش قرار داشت . سواران بسیاری به سوی هگمتانه روان بودند همه بر این باور که باید دست در دست یکدیگر کشوری یگانه را بنا نهند . در این بین جوانی خوش سیما و بلند نظر نگاه همه ریش سفیدان را شیفته خود ساخته بود همه ایمان داشتن او می تواند چنین کار بزرگی را به سامان برساند .
دیاکو از تیره ماد ( یکی از سه تیره ایرانی پارت ، ماد و پارس )بود مردم او را به خردمندی و دادگستری می شناختند و برای بر طرف شدن دعاوی بزرگ خویش از او کمک می خواستند . ریش سفیدان سه تیره آریایی در فصل رویش شقایق های سرخ ، دیاکو نخستین فرمانروای ایران را برگزیدند . در آن مجلس دو زن هم در میان ریش سفیدان و بزرگان بودند که هر دو از تیره پارت و پهلوی بودند سه روز پس از انتخاب دیاکو به فرمانروایی از نزدیک با او دیدار کردند و به او گفتند در آشور زنان تحت فشار سارگون (سارگن) هستند و هیچ حقی ندارند آیا تو هم به آن راه خواهی رفت که اگر اینطور باشد دوستی میان ما نیست دیاکو با وجود جوانی گفت ایران سرزمین آزادگان خواهد بود در آزادگی و وارستگی هر که بلندتر باشد میدان بزرگتری در اختیار خواهد داشت .
دیاکو 53 سال پادشاهی کرد و همه در او دادگستری و گذشت را به نیکی دیدند چنانچه ارد بزرگ اندیشمند نام آشنای کشورمان می گوید : خود را برای پیشرفت مردم ارزانی دار تا مردم پشتیبان تو باشند . دیاکو توانست با پادشاهی شایسته خویش پایه اتحاد جاودانه سه تیره بزرگ آریایی ایران را بریزد که امروز همه ما به این همبستگی افتخار می کنیم .

Borna66
09-14-2009, 08:35 AM
صدای جاودانه دختران ایرانی
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1373.jpg
سواره نظام مهرداد نخست ، خسته از جنگهای طولانی وارد شهر هیرکانی (گرگان) شد .
آنها در شرق نیروهای متجاوز بدوی و در غرب دمتریوس را شکست سختی داده بودند .
مهرداد پادشاه اشکانی با لباسی ساده در شهر می چرخید و به گفتگوهای مردم گوش می داد نیم روزی که گذشت به گوشه دیواری تکیه داد تا خستگی از تن بدر کند از پنجره کوچک بالای سرش سخنان دخترانی را می شنید حرف های آنها با صدای فرش بافیشان به هم آمیخته بود .
یکی از آنها می گفت مهرداد اگر سخت است فرزندی دارد دلنرم . مهرداد با شمشیر پیمان بسته پس فرزند نرم خوی او با خرد و هوش دوستی کند .
دختر دیگر گفت : آنکه پایه دستگاه دودمان را می ریزد نمی تواند نرم خو باشد او باید همانند پی ساختمان سخت و آهنین باشد پس جبر بر سختی اوست .
و دختر کوچکتری که صدایش بسیار ضعیف می نمود ادامه داد : آنکه بر این زمین سخت ساختمان می سازد و خود نمایی می کند از جنس زیبایی است و زمین سخت را به آسمان می برد .
مهرداد تکانی خورد با خود گفت چطور چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی می کنند و او خود نمی داند .
آن شب تا به پگاه خورشید مهرداد اشکانی ، نخستن پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به حرفهای آنها اندیشید .
در وجود خود سختی و قدرت پی ساختمان دودمان را می دید و در وجود فرهاد دوم (فرزندش) دانایی و هوش بنای ساختمان را .
آن سه دختر به ریشه ها پرداخته بودند و مهرداد از این بابت در شگفت بود . به گفته ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی : پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانه ایی که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند سال ها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش می بافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا ( حکیم و دانشمند زن ابتدای دودمان اشکانیان ) . بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به خاطر آنکه مدام از بازگشت ایران و نجات از دست خارجیان یونانی سخن می گفتند هر پنج نفر آنها را زنده زنده در کف همان خانه در گودالی کشتند .
مهرداد با شنیدن این سخنان ، بر آبادی آن خانه همت گمارد و آن خانه را مدرسه نمود در حالی که موبدان زرتشی اصرار بر آن داشتند که آن خانه آتشکده گردد و مهرداد نپذیرفت و گفت جای آتشکده در کوهستان است نه میان مردم .
از آن زمان بزرگترین دانشمندان را برای تربیت و افزودن دانش فرهاد دوم بکار گرفت .
برای همین فرهاد دوم در بسیاری از نبردها قبل از جنگ پیروز شده بود چون با دانش پشت سر دشمن خویش را خالی و سپس با تکانی آن را فرو می ریخت .
فرهاد دوم برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه ( قسمت باقی مانده سلوکیان متجاوز )دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان یونان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.

یاسمین آتشی



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1374.jpg

Borna66
09-14-2009, 08:35 AM
پیشکش به شاپور ساسانی
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


آهنگری شمشیر بسیار زیبا تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود . شاپور از او پرسید چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ایی و آهنگر پاسخ داد یک سال تمام . پادشاه ایران باز پرسید و اگر یک شمشیر ساده برای سربازان بسازی چقدر زمان می برد ؟ و او گفت سه تا چهار روز .
شاپور گفت آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر دیگری که می توانستی بسازی دارد ؟
آهنگر گفت: خیر ، این شمشیر زیباست و شایسته کمر شهریار !
پادشاه ایران گفت : سپاسگذارم از این پیشکش اما ، پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگیدن ، من از شما شمشیر برای سپاهیان ایران می خواهم نه برای خودم ، و به یاد داشته باش سرباز بی شمشیر نگهبان کیان کشور ، پادشاه و حتی جان خویش نیست . این سخن شاپور دوم ما را به یاد این سخن دانای ایرانی ارد بزرگ می اندازد که : فرمانروای شایسته اسیر کاخ ها نمی شود نگاه او بر مرزهای کشور است .
شاپور با نگاهی پدرانه به آهنگر گفت اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جای توجه به نیازهای واقعی کشور ، برای من زینت آلات می سازند و این سرآغاز سقوط ایران است . پدرم به من آموخت زندگی ساده داشته باشم تا فرمانرواییم پایدارتر باشد . پس برای سربازان شمشیر بساز که نبردهای بزرگ در راه است .

یاسمین آتشی

Borna66
09-14-2009, 08:36 AM
بابک خرمدین زنده است
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1375.jpg

پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام .
ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
بابک خرمدین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :
خلیفه :عفوت میکنم ولی بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهگاران کنند٬توبه از گناه کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:اری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود . خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست .
خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی ؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬مردبزرگ٬بزرگتر باید. گفت : در مقابل دشمن نامرد ٬ مردانه بایدمرد ٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت . خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است ٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابرگله ء روباه ان ترسی به دل راه دهد.... خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود . هر بار که این داستان خوانده شود احساس می کنیم بابک هنوز هم زنده است و برای کشورش جان می دهد یادش گرامی باد .

Borna66
09-14-2009, 08:36 AM
شیر زنان ایران
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند .
اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت .
دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند .
با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته است ؟ چهار مرد پیش آمدند ، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده است .
پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشه میدان اشاره کرد سه دختر زیبا و قد بلند ایستاده بودند . گفت وجب به وجب کف خانه این دختران از کشته های دشمنان ایران پر است آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند .
با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیه متجاوزین را نابود ساختند . به یاد کلام جاودانه ارد بزرگ می افتم که : شیر زنان میهن پرست ایران ، بزرگترین نگهبانان کشورند .
کاش نام آن سه زن را می دانستم بگذار به هر سه آنها بگویم ایران ! که نام همه زن های ایران است .

Borna66
09-14-2009, 08:36 AM
آموزگاران ما
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

به آتوسا دختر کورش گفتند : مردی پنج پسرش در راه ایران شهید شده اند او اکنون در رنج و سختی به سر می برد و هر کمکی به او می شود نمی پذیرد دختر فرمانروای ایران با چند بانوی دیگر به دیدار آن مرد رفت خانه ایی بی رنگ و رو ، که گویی توفانی بر آن وزیده است پیرمردی که در انتهای خانه بر صندلی چوبی نشسته است پیش می آید و می گوید خوش آمدید
آتوسا می گوید شنیده ام پنج فرزندت را در جنگ از دست داده ای ؟ و آن مرد می گوید همسرم هم از غم آنها از دنیا رفت .
آتوسا می گوید می دانم هیچ کمکی نمی تواند جای آنچه را که از دست داده ای بگیرد اما خوشحال می شویم کاری انجام دهیم که از رنج و اندوهت بکاهد .
پیرمرد بی درنگ می گوید اجازه دهید به سربازان ایران در باختر کشور بپیوندم .
می خواهم برای ایران فدا شوم . آتوسا چشم هایش خیس اشک می شود و به همراهانش می گوید در وجود این مرد لشکری دیگر می بینم .
دو ماه بعد به آتوسا خبر می دهند آن پیر مرد مو سفید هم جانش را برای میهن از دست داد .
آتوسا چنان گریست که چشمانش سرخ شده بود . او می گفت مردان برآزنده ایی همچون او هیچگاه کشته نمی شوند آنها آموزگاران ما هستند .
و به سخن دانای ایرانی ارد بزرگ : برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.
آن پیرمرد هم ارزش میهن را می دانست و تا آخرین دمادم زندگی برای نگاهبانی از آن کوشید .

Borna66
09-14-2009, 08:36 AM
فرگون زیبا
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه . در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟
بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم !
آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟ !
فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آنها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیشتری به آنها نرسد .
زن دیگری می پرسد : مگر پیشتر چه آسیبی دیده اند ؟
فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیار شان ! این بزرگترین آسیب است .
آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند . به گفته دانای ایرانی (( ارد بزرگ )) : نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند .

Borna66
09-14-2009, 08:36 AM
در بسته ایی وجود ندارد
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

آخرین عکس ستار خان پیش از شهادت در کنار باقر خان


با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود .
در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند .
در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد : اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی . باقرخان هم گفت : حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود . ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت : بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید .
این نشان میدهد حتی در بدترین شرایط مبارزین آزادیخواه نا امید نشدند و دل به تقدیر نسپردند ، منتظر دگرگونی اوضاع توسط این و آن هم نشدند .
به سخن ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .
و دیدیم در اندک زمانی ورق برگشت و مشروطه خواهان وارد تهران شدند و حاکمیت ملی را بار دیگر زنده نمودند .




یاسمین آتشی

Borna66
09-14-2009, 08:37 AM
ما همه نادریم
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1376.jpg

خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟
نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .
هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟
مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.
از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "
و به سخن ارد بزرگ : کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .
اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم " ما همه نادریم "

Borna66
09-14-2009, 08:37 AM
ارد دوم و سورنا
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1377.jpg


می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
یاد و نام همه آنان گرامی باد .

Borna66
09-14-2009, 08:38 AM
سرداری برای بودن و نبودن
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1378.jpg

وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند .
او را که از آب بیرون کشیدند .
از دروازه مرگ بازگشته بود ...
چهار روز در میان آبهای رودخانه ایی مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ...
فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن ؟ !
نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم .
می گویند چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادر شاه افشار جنازه او را یافتند در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین ، دق کرده بود .
آرمان او تنها خدمت به فرمانروای ایران زمین بود
و به سخن ارد بزرگ : آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .
و وقتی آرمان پرکشید دلیلی برای ماندن او نیز نبود...

Borna66
09-14-2009, 08:38 AM
ماهی های نوروز
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1379.jpg

پریزاد بیوه جنگاوری بود که سالها پیش در جنگهای ایران و دشمنان کشته شده بود پریزاد دو دختر نوجوان داشت آنها مستمند و بینوا بودند و در هنگام عید تنها شیرینی آنها آب بود . صدای شیپوری که مژده بهار میداد لبخند در چهره غم گرفته آنها باز آورد ، دو فرزند پیاله آب را به پریزاد دادند تا نخست مادر کمی آب بنوشد چشمان پریزاد از این همه غم پر از اشک بود هنگامی می نوشید دو قطره اشک از چشمانش در آن پیاله افتاد .
دختران پریزاد هنگامی که پیاله را گرفتند شگفت زده دیدند در آب ، دو ماهی سرخ بسیار زیبا بازی می کنند .
هر سه با خنده و هیجان به آن ماهی ها نگاه می کردند . صدای در برخواست ! چه کسی می توانست باشد ؟
در پشت در اُخُس ( اردشیر سوم پادشاه هخامنشی ) بود او گفت برای من از رنج شما سخن ها گفته اند دیروز به نزدیکان گفتم روز نخست نوروز را در خانه شما خواهم بود و آمدم که شادی را به شما هدیه کنم اما از پشت در صدای خنده های شما را می شنیدم !
پریزاد و دختران داستان ماهی ها را گفتند اخس بسیار گریست و گفت وقتی فرزندان ایران اینچنین گرفتار غم و تنهایی باشند پادشاهی را ارزشی نیست .
دستور داد یکی از باغهای پادشاهی ایران را به آنها بدهند و برای شادی آنها هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد .
زندگی شاد آنها نتیجه رنج هایی بود کشیده بودند همانگونه که ارد بزرگ اندیشمند فرهیخته کشورمان می گوید : روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت .
از آن زمان بر سفره هفت سین ایرانیان ماهی سرخ میهمان شد و تا کنون هر سال همراه نوروز زیبای ماست

Borna66
09-14-2009, 08:38 AM
نجابت آزرمیدخت
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

در پگاه نخستین روز بهمن ماه آزرمیدخت ، سی و دومین پادشاه ساسانی پس از چهار ماه پادشاهی تنها بخاطر نجابتش و این که تن به خواسته های زیرکانه و پیاپی فرخ هرمز فرمانروای خراسان نداد و همسر او نشد بدست رستم پسر فرخ هرمز کور شده و از کاخ رانده شد رستم می پنداشت پدر پیرش را ملکه ایران از پای درآورده است حال آنکه آزرمیدخت پاکتر از گلهای لاله بامدادان بود .
نجابت او بر کسی پوشیده نبود و به گفته ارد بزرگ اندیشمند فرهیخته ایران زمین : زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . اما این زیبایی را کسی بر پادشاه ایران برنتافت و او با چند نفر از نزدیکان خویش به کاروانسرایی بین شاهرود و سبزوار رفته و تا آخر زندگی همانجا ماند .