PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ملانصرالدین الاغ سوار !



Borna66
09-14-2009, 07:53 AM
ملانصرالدین الاغ سوار در اصل همان خواجه نصیرالدین، وزیر و مراد هلاکوخان مغول است.
ملانصرالدین یا خواجه نصرالدین تاریخی کیست؟ و در چه زمانی می زیسته و چگونه شخصیتی بوده و اساساً چنین شخصی وجود حقیقی داشته یا ساخته و پرداختۀ ذهن ملت هاست. این ها سؤالاتی است که محققان تا حال نتوانسته اند با دلیل و برهان قانع کننده و کافی به آن ها پاسخ قاطع بدهند؛ گروهی هم که به درستی نام خواجه نصرالدین را خواجه نصیرالدین طوسی مقابله نموده اند به دنبال اقامه سند و آوردن دلایل مشخص، جز همان موضوع مشابهت و مطابقت بارز این دو نام نرفته اند. این، مخلص نتایج دید متقدمین در باب خواجه نصرالدین اساطیری است که در اینجا نکته پایانی بر ابقاء عهد راکد یا نیمه راکد ماندن آن میگذاریم چه بررسی اساطیر و مفهوم اسامی اساطیری مربوطه جواب قانع نماینده و تعیین کننده در باب خواجه نصرالدین تاریخی را در وجود همان خواجه نصیرالدین طوسی به دست می دهند. در روایت های عامیانۀ ترکی، زمانی او را هم عصر تیمور لنگ ترک- مغول تبار دانسته اند و حتی بنا بر همین روایات ملاقاتی هم بین ملانصرالدین و آن حاکم سفاک صورت پذیرفته بوده است. در این گفته هسته ای از حقیقت وجود دارد و آن این است که در اساس باید در روایات شفاهی مردم فلات ایران و آناتولی خاطره مقام وزارت و مرجعیت فکری خواجه نصیرالدین نزد هلاکوخان مغول اسبق بر تیمور لنگ به یادها مانده بوده است

Borna66
09-14-2009, 07:54 AM
در منابع تاریخی خواجه نصیرالدین و مخدوم وی هولاکو (هولاگو به لفظ مغولی یعنی اسب جنگنده خوش اندام؛ به هیئت مغولی قرینش آلاغو یعنی مرکب خاکستری خال خال) افرادی شناخته شده اند؛ ولی آثار و نام نشان ایشان در افواه مردم خاورمیانه به صورت نقش مثبت نکته سنج و طنز گویش خواجه نصرالدین الاغ سوار و نقش ویرانگر و کشتارگرش در واقعه قتل عام مردم بغداد و همچنین قتل آخرین خلیفه عباسی بغداد المستعصم بالله به صور اساطیری به عمد ملفوفش دّجال (دغل و فریبکار) و دابة الارض (خر ملّون دجال) و سفیانی (دارای استر تیز رو) باقی مانده است که مورد توجه و ریشه یابی درست و جّدی قرار نگرفته اند. جالب است که خود نام مغول را هم به ظاهر در زبان عرب می توان به معنی چهارپای علف خوار گرفت. مسلم به نظر میرسد در اساس نقش مثبت وی توسط شیعیان و نقش منفی وی و مخدومش توسط سنی مذهبان به اساطیر موعودها راه یافته است. از قرار معلوم افسانه وعده بازگشت خواجه نصیر به بغداد با شاخهای گاویش که وزیر خلیفه بغداد شرط طوسی بودن خواجه نصیر را بدان منوط ساخته بود و در روایات اسلامی عهد مغول باقیمانده است؛ در کنه خود مفهومی در نام اسطوره ای هولاکو (هولاگو بهمغولی یعنی اسب جنگنده خوش اندام یا آلاغو، به مغولی یعنی اسب خاکستری خال خال) داشته است . چنانکه می دانیم خواجه نصیرالدین طوسی برای ویرانی بغداد و ریشه کن نمودن خلفای بغداد اسب سرکش خود (نیروهای هولاکوخان) برای براندازی بغداد بدان سوی هدایت نموده است. جالب است که از لفظ هلاخو در زبان کردی همان معنی الاغ اراده میشود. خود بن مایهً انسانی که سوار دیو (انسان وحشی خیالی با شاخ گاو) می شود، در یکی از قصه های خواجه نصرالدین، موسوم به ترک ساده لوح، ذکر شده است. در آن مردی یهود سوار بر دیو است و وی را می آزارد و دیو به تصور اینکه مرد یهود سحری به کار می برد از برای پی بردن بدان، تن بدین آزار و اذیت و خفت و خواری می دهد. چنانکه اشاره شد، به سبب همان موضوع اساطیری شدن نام هلاکو در افواه عامه و ناشناس ماندن نام تاریخی هولاکوخان مغول است که ملانصرالدین اساطیری را نه معاصر او بلکه هم عهد تیمور لنگ نیمه ترک-نیمه مغول معروف قرن بعد از وی قید نموده اند. عنوان دّجال در آغاز در عهد دورتر از دوره خواجه نصیرالدین و هلاکوخان به ایزد بابلی- ایرانی نیمه شیر- نیمه اژدهاوشی به نام نین گیرسو (ایزد آتش کوره های زیر زمینی) اطلاق میشده است که بعداً به جهت نفرت از ویرانی بغداد و برانداختن خلفای عباسی توسط هلاکوخان مغول و خواجه نصیرالدین طوسی بدینان اطلاق شده است: در احادیث مسلمین از دو دجّال صحبت شده و با چاه یهودیه اصفهان (جی، به لغت ایرانی علی القاعده یعنی کشتارگر) مربوط گردیده اند و بر این اساس دّجال، خداوند بخش شهرجی اصفهان معنی می دهد. جالب است که دیار زادبومی خواجه نصیرالدین طوسی هم با لفظ چاه مربوط بوده است چه ‌اصل‌ خواجه‌ از جهرود [= چاه‌ رود] قم‌ یعنی سرزمین منجی موعود شیعیان بوده‌ و چون‌ نیاكانش‌ به‌ طوس‌ رفته‌ و در آنجا توطن‌ اختیار كرده‌ بودند، خواجه‌ هم‌ آنجا از مادر بزاد و از این‌ رو «طوسی» مشهور گشت. به هر حال دجّال ایزد یعنی نین گیرسو با ایزد کوره آتش یعنی نین گیرسوی بسیار وحشت انگیز سومریها مطابقت پیدا می کند که مطابق اساطیر بابلی سری شیروش مانند خدا داشت بخش پایین بدن او به عقاب طوفانی (اژدهایی بالدار) منتهی میشد و در دو سوی او شیرانی وجود داشت.مسلم به نظر میرسد صفات نان دهی و سود رسانی و کوه مانندی دجّال بزرگ از ترجمه عامیانه اجزاء نام نین(نان)- گیر (گرفتن، کوه)- سو (سود) عاید گردیده است. لابد از اینجاست که در اساطیر زرتشتی موضوع نبرد قهرمان ایرانی به نام آذر (یعنی آتردادات/ گرشاسپ منجی ایرانیان) و اژی دهاک (نین گیر سو، ایزد کوره آتش زیر زمینی) پدید آمده است.
خواجه نصیرالدین طوسی، عالم،‌ فیلسوف و دعوتگر (از وبلاگ اسلامی بینات در قم):
ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن معروف به نصیرالدین طوسی. او در 11 جمادی الاول سال597 ه‍ در قریه طوس در نزدیكی نیشابور دیده به جهان گشود.

Borna66
09-14-2009, 07:54 AM
تحصیل
اولین بخش تحصیلات خود را نزد پدرش محمد بن حسن گذراند. پس از فراگیری قرآن به آموختن صرف و نحو پرداخت. با راهنمایی پدرش، ریاضیات را نزد كمال‌الدین محمد معروف به حاسب خواند. سپس به فراگیری حدیث و اخبار پرداخت و حدیث و فقه را به شكل وسیع‌تری نزد پدرش تلمذ كرد، منطق و حكمت را نزد دائی‌اش و حكیم فاضل بابا افضل كاشی فرا گرفت.
پس از تحصیل در نزد دائی، خواجه نصیرالدین طوسی كه جوانی بیش نبود در علوم ریاضیات چون حساب و هندسه و جبر تبحّر یافت. خود در این باره می‌گوید: «پس از وفات پدرم به وصیت او عمل كردم، او مرا وصیت كرده بود كه برای استفاده از اساتید به هر جائی كه لازم باشد سفر كنم. در آن زمان نیشابور مركز علما و دانش‌جویان بود. پس به نیشابور سفر كردم و در حلقه درس سراج الدین ضری و قطب‌الدین داماد و ابوسعادات اصفهانی و دیگران حاضر شدم. در آنجا با فرید الدین عطار ملاقات نمودم. همین طور نزد معین الدین سالم بن بدران مازنی مصری امامی تملذ نمودم. در سال 619 ه‍ معین الدین به من اجازه داد.»
خواجه نصیرالدین نزد كمال‌الدین بن یونس موصلی هم درس خوانده است. گفته شده است «او نزد كمال‌الدین هیثم بحرانی و علامه حلّی نیز فقه آموخته است. همین‌طور آن دو فلسفه و كلام را نیز به او آموخته‌اند. سپس به حكمت و فلسفه پرداخت و نزد حكیم شمس‌الدین عبدالحمید بن عیسی خسروشاهی شاگرد فریدالدین داماد كه او نیز شاگرد فخرالدین رازی بوده است، حكمت آموخت و به آموختن بسیاری علوم اسلامی مشغول گشت و از شیخ برهان‌الدین همدانی حدیث شنید.»

Borna66
09-14-2009, 07:54 AM
در قلعه‌های اسماعیلیه
با هجوم مغولان به رهبری چنگیزخان به خراسان، سلطان محمد خوارزم‌شاه، پس از اندكی مقاومت شكست خورد. شهرها یكی پس از دیگری به دست مغولان سقوط می‌كردند. در این هنگامه قتل و غارت و آتش و خون، قلعه‌های اسماعیلیان توانستند برای مدتها در برابر مغولان ایستادگی كنند و تسلیم نشدند.
مغولان به ویرانی شهرها بسنده نكردند، بلكه عده بسیاری از مردم را نیز از دم تیغ گذراندند. خواجه نصیرالدین از معدود كسانی بودند كه نجات یافت. از این رو دنبال سرپناهی مطمئن می‌گشت. او كه بیست و هشت سال داشت، جایی غیر از طوس را نیافت. بنابراین برای نجات خود عازم طوس شد. خواجه نصیرالدین شش سال را با حالت خوف و هراس نسبت به آینده در طوس گذراند.
خواجه ، انزوای عجیبی را در طوس برگزید و به غور و تحقیق در فلسفه پرداخت و تألیفات گرانسنگی را در متافیزیك، ‌طبیعت، اخلاق، سیاست و كلام تألیف كرد و آوازه او شهره هر دیار گردید. لذا ناصرالدین عبدالرحیم الأشتر ملقب به محتشم او را مجبور كرد كه به نزدش بیاید و نزد او اقامت نماید. خواجه این دعوت را پذیرفت. اگر چه بعضی دیگر از مورخان معتقدند كه اجباری در كار نبوده و خواجه گرایشهای اسماعیلیه داشته و به میل خود به نزد محتشم رفته است و دلیل آن را موقعیت ممتاز خواجه نصیرالدین طوسی می‌دانند كه به وزیر مطلق الید اسماعیلیان تبدیل گردید. اما بعضی دیگر اعتقاد دارند درست است این كار او جنبه اختیاری داشته است ولی ارتباط او با اسماعیلیان جدید بوده است نه اسماعیلیان قدیمی. از این رو بی‌انصافی است كه به صرف این ارتباط خواجه را متهم به غلو در دین كنیم.
بعضی دیگر اعتقاد دارند كه وارد شدن خواجه به قهستان كاملاً حالت اجباری داشته است. فدائیان اسماعیلی در باغهای اطراف نیشابور - كه شاید طوس باشد - به خواجه دست یافتند و از او خواستند كه همراه او به قلعه بیایند. ولی خواجه از پذیرش دستور آنان امتناع ورزید. لذا فدائیان او را به كشتن تهدید كردند و او را مجبور كردند كه همراهشان به قلعه برود. خواجه سالها مثل زندانی یا اسیر در این قلعه زندگی كرد. در حالی كه دیگرانی اعتقاد دارند كه خواجه به میل خود نزد ناصرالدین رفت. ولی در خلال اقامت، رابطه آن دو بهم خورد. ناصرالدین بر او خشم گرفت و چون زندانی با او برخورد نمود.
خواجه در اسارت بود تا اینكه قدرت به دست مغولها افتاد. در كتاب تأسیس الشیعة لعلوم الاسلامیة آمده است كه خواجه از زندانی رهایی یافت و به واسطه برخورداری از علم نجوم مورد احترام قرار گرفت و جزو وزرای آنان قرار گرفت. خواجه در پایان كتاب شرح اشارات خود كه آن را در قلعه اسماعیلیان تألیف كرده است می‌گوید: «بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختی نوشته‌ام كه سخت‌تر از آن ممكن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانی نوشتم كه هر جزئی از آن، ظرفی برای غصّه و عذاب دردناك بود و پشیمانی و حسرت بزرگی به همراه داشت.» تا جایی كه خواجه با خداوند خود چنین مناجات می‌كند: «پروردگارا! از هجوم امواج بلا و مصیبت مرا نجات ده! به حق رسول برگزیده و وصی او مرتضی. خداوندا! بر آن دو و خاندانشان درود فرست و مرا از حالتی كه در آن هستم گشایش عنایت فرما كه خدایی جز تو نیست و تو مهربان‌ترین مهربانانی.»
ولی نویسندة دیگری می‌گوید، اندوهی كه در پایان شرح اشارات دیده می‌شود از وضعیت دشوار او در قلعه حكایت نمی‌كند بلكه برای این بود كه سلطه اسماعیلی‌ها از سوی مغولان تهدید می‌گردید. از این رو برای نجات از ویرانی و تباهی مغولان، بغداد را امن یافت. از این رو نامه‌ای به مستعصم خلیفه عباسی نوشت و طی قصیده‌ای او را ستود. وزیر را واسطه كرد كه او را به عنوان پناهنده سیاسی در بغداد بپذیرند.
از واكنش خلیفه نیز با تعابیری گوناگون و مخالف یاد شده است. بعضی می‌گویند وزیر درباره كمك به خواجه سكوت پیشه كرد و او را نزد خلیفه خواست و بعضی دیگر می‌گویند كه او راز خواجه را فاش كرد و به ناصرالدین محتشم قهستانی نامه‌ای نوشت و از او خواست كه در مورد خواجه غفلت نورزد. توضیح داد كه خواجه نامه­هایی به خلیفه نوشته و او را ستوده است « و قصد فرار از پیش تو را دارد، پس در این مورد از او غفلت نكن.»

Borna66
09-14-2009, 07:55 AM
خواجه نصیرالدین طوسی و هلاكو
خواجه رابطه محكمی با هلاكو برقرار ساخت. بعضی گفته‌اند كه این رابطه حاصل نامه نگاری‌های بین خواجه و هلاكو بوده است و دیگران معتقدند كه شهرت فلسفی طوسی منجر به این رابطه گردید. ولی حقیقت چیز دیگری است. زیرا هلاكو فلسفه‌دان نبود. بلكه درست‌تر این است كه شهرت طوسی در فلك و نجوم باعث این رابطه گردیده است. خواجه نصیرالدین تنها دانشمند حاضر در كنار هلاكو نبود بلكه موفق الدوله و رئیس الدوله كه پزشك بودند نیز در كنار هلاكو قرار داشتند.
مورخان می‌گویند كه هلاكو در حمله سال 665 ه‍ / 1257م به بغداد خواجه نصیرالدین طوسی را نیز همراه خود برد. از این نظر او مورد انتقاد بسیاری از مورخان قرار گرفته است. تا جایی كه بعضی‌ها حتی در اسلام او نیز تردید نمودند. كار به جایی رسید كه بعضی‌ها او را به شرك و بت‌پرستی متهم كردند. علاوه بر اینكه او را به آسان كردن قتل المستعصم بالله خلیفه عباسی متهم می‌كنند، مسؤولیت خونریزی‌هایی كه در بغداد صورت گرفت، حرمت‌هایی كه هتك گردید و اسلام و مسلمین مصیبت زده شدند را متوجه او می‌كنند.
در حالی كه بعضی دیگر این همراهی را به دید مثبت می‌نگرند. می‌گویند حضور طوسی در بغداد باعث گردید كه تعداد بیشتری از مسلمانان - خصوصاَ فلاسفه و علما و منجمین - از كشتن رهایی یابند. او توانست دستوری از هلاكو بگیرد مبنی بر اینكه بر دروازه میدان بایستد و مردمی را كه این در خارج می‌شوند امان دهد. بدین ترتیب بسیاری از مردم توانستند بیرون بروند. علاوه بر این خواجه توانست تعداد بسیاری از كتابهای نفیس و آثار علمی گرانسنگ را نجات دهد و كتابخانه‌ای با بیش از چهارصدهزار جلد كتاب را گرد آورد.
بعضی مورخان اشاره دارند علت این كه باعث گردید خواجه نصیرالدین به خدمت هلاكو در آید این بود كه می‌دید با توجه به وضعیت اسفبار جهان اسلام، پیروزی نظامی بر مغولان محال است. خواجه می‌دید كه اگر مغولان از نظر فكری، بر مسلمانان سلطه پیدا كنند اسلام از میان خواهد رفت. از این رو از نیاز هلاكو به تخصص او در علوم نجوم بهره جست و تا می‌توانست میراث اسلامی را از خطر زوال و نابودی رهایی بخشید.
رصدخانه جامع مراغه و مركز علم
یكی از كارهای مهم خواجه نصیرالدین این بود كه در سال 657ه ‍ / 1257 م رصدخانه مراغه را به یك مركز بزرگ علمی تبدیل كرد و مجموعه‌ای از كتب گرانسنگ را در آن گرد آورد. بدین ترتیب اولین دانشگاه حقیقی را ایجاد نمود. این مركز علمی محلّی برای زندگی طلاب جوان، مدرسه فقها و محل حكمت فلاسفه و مجلس پزشكان گردید و از كتابخانه‌ای بزرگ برخوردار شد. این عملكرد چشمگیر هلاكو را قانع ساخت كه نظارت بر اوقاف اسلامی و چگونگی مصرف آن را به خواجه نصیرالدین بسپارد.
بدین ترتیب رصدخانه مراغه هاله‌ای از فوائد علمی یافت. خواجه توانست هلاكو را قانع كند كه او به تنهایی نمی‌تواند این بنای شامخ را اداره كند و نیازمند كمك سایر افراد شایسته است. هلاكو با این امر موافقت كرد. خواجه نصیرالدین طوسی نیز فخرالدین لقمان بن عبدالله مراغی را مأمور این كار كرد. او در سراسر ممالك اسلامی گردش كرد و از علما و مهاجران خواست كه به سرزمین‌های خود باز گردند. از كسانی كه مهاجرت نكرده بودند، افراد شایسته را به این مركز علمی دعوت نمود. مردم دعوت او را اجابت كردند. بدین ترتیب «مجموعه‌ای ارزشمند شكل گرفت. مجموعه‌ای از علمای هیئت و نجوم گرد آمدند كه در مباحث نجومی و ریاضی مشاركت می‌كردند.»
پس از آنكه اباقاخان جانشین پدرش هلاكوخان گردید، خواجه منصب وزارت را حفظ كرد و از طریق راهنمایی‌ها و سفارش‌های خود توانست اوضاع عمومی مردم را بهبود ببخشد. لذا مردم تا اندازه‌ای توانستند روی جان و مال خود اطمینان بیابند.
پس از اباقاخان نوبت به حكمرانی فرزند دیگر هلاكو به نام تكودار رسید. او اسلام آورد و به پیروی از او، دولت مغول نیز اسلام را پذیرفتند. هرچند كه بعضی معتقدند خود هلاكو نیز اسلام آورده بود. دیگران نیز معتقدند كه أباقاخان نیز مسلمان شده بود. مهم این است كه خواجه نصیرالدین در اسلامی كردن دولت مغولی و تبدیل نمودن آن به نگهبان اسلام و ارزشهای آن نقش مهمی ایفا كرد. این عمل در شكل‌گیری سرنوشت امت اسلامی نقش به سزایی داشته است.
علی‌رغم اختلافاتی كه در مورد مذهب خواجه نصیرالدین طوسی وجود دارد ولی او شیعه دوازده امامی بوده است. شرایط سیاسی، خروج مخالفان از سرزمین خراسان و عراق، مشهور شدن به داشتن مذهب تشیع و گسترش فضل و كمالات او باعث گردید كه نتواند مذهب تشیع را ترویج كند. از این رو كنج عزلت برگزید و راه تقیه را در پیش گرفت. بحرانی گوید: «بیشتر ساكنان قلعه را ملحدان تشكیل می‌دادند و خواجه بنا به ضرورت مدتی را با آنان سر كرد.»

Borna66
09-14-2009, 07:55 AM
تألیفات
خواجه نصیرالدین طوسی تألیفاتی در تمام ابواب دانش‌های زمان خود دارد. در هندسه و جبر و مثلثات و فیزیك نیز كتابهایی را تألیف كرده است. همین‌طور در منطق و اخلاق و تربیت و نجوم نیز كتابهایی دارد. به مسائل فلسفی نیز علاقه داشته است. اینها علاوه بر تألیفاتی است كه از آن بزرگوار در سیاست و كلام از او به جا مانده است. كتابهایی در تاریخ و جغرافیا و طب نیز دارد. در شعر و هنر نیز دستی داشت و در مورد تصوف فلسفی نیز اسرار مهمی در سینه خود داشت.
یكی از تألیفات او «تحریر الكلام» است كه در آن می‌گوید: «در زمینه كلام سؤالهایی از من مطرح گردید و من به آنها پاسخ دادم و به بهترین شیوه آنها را تنظیم نمودم. به مهمترین مسائل اعتقادی اشاره كردم. به مسائل اجتهادی كه دلیل داشتند و اعتقاد من بدان قوی بود. پرداختم.»
در ریاضیات ابداع مهمی داشت. در مثلثات كتاب یگانه‌ای به نام «كتاب الشكل القطاع» نوشت كه در نوع خود یگانه است و به بیشتر زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است كه برای مدتهای طولانی در تدریس مثلثات از آن استفاده می‌شد. به اعتراف همگان، او اولین كسی است كه از حالات‌ شش‌گانه مثلث قائم الزاویه در كتاب «براهین مبتكره» استفاده كرد.
در علم هیئت كتب و موفقیت‌های بسیاری دارد. مهمترین آنها عبارت زنج ایلخانی كه خواجه نصیرالدین طوسی توانست شتاب اعتدالین را ایجاد كند. در دوره احیای علوم در اروپا، زیج ایلخانی یكی از منابع مورد اعتماد دانشمندان آنجا بوده است.
او كتاب دیگری به نام تذكره دارد كه حاوی نظریات فلكی و نجومی است كه فهم آن برای بسیاری دشوار است. بسیاری از دانشمندان مجبور شده‌اند به شرح و توضیح آن بپردازند. در همین كتاب «مجسطی» نقد شده و برای هستی نظامی ساده‌تر از نظام بطلمیوس پیشنهاد گردیده است. در این كتاب اندازه و ابعاد بعضی از ستارگان مورد بررسی قرار گرفته است.
سارتون اعتراف می‌كند نقد خواجه بر مجسطی حاكی از نبوغ و ید طولای او در علوم فلك است. او اعتقاد دارد نقد خواجه زمینه ساز اصطلاحات كوپرنیك گردیده است. علاوه بر این‌ها، خواجه نصیرالدین طوسی تألیفات و رسائل بسیاری دارد كه تعداد آن به 274 تألیف و رساله در علوم و نجوم و فنون گوناگون می‌رسد.
سرانجام خواجه نصیرالدین طوسی در 18 ذی الحجة 672ه‍ / 1274م در بغداد وفات یافت. او در هنگام مرگ هفتاد و پنج سال داشت

Borna66
09-14-2009, 07:55 AM
خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ که بود؟ چه کرد؟
وهابیون او را ملحد و القاعده ای ها او را "خواجه مضل الدین" می خوانند! اینان معتقدند که خواجه را در سقوط بغداد و مرگ خلیفه مسلمین، دستی بوده است. آنان نمی توانند بپذیرند که فساد خلافت بغداد و عیاشی هی عباسیان باصطلاح اسلام پناه، سده ها پیش، پایه های حکومت بغداد را پوسانده و دستگاه آنرا گندانده بود. بهر روی مدرکی تاریخی دال بر دست داشتن خواجه نصیر در سقوط بغداد، وجود ندارد، و باید دشمنی وهابیون و القاعده ای را بیش از هر چیز به رشک و خصومتی که نیای فکری ایشان ابن تیمیه و ابن قیم جوزی نسبت به خواجه و هم مباحثه اش علامه حلی (دیگر متکلم شهیر تشیع) روا می داشتند، مربوط دانست. و این حقیقت در رساله ها و مکاتبه های ایشان، در تاریخ مضبوط است. بهر روی، خواجه نصیر الدین طوسی فیلسوف و متکلم بزرگ، جایگاهی رفیع در تاریخ سده های میانه این سرزمین دارد و حق آن است که هر ایرانی فرهیخته، زندگی و آرای فلسفی و سیاسی او را نیک بشناسد.
جرجی‌ زیدان‌ درباره‌ خواجه‌ نصیر می‌گوید: «علم‌ و حكمت‌ به‌ دست‌ این‌ ایرانی‌ در دورترین‌ نقطه‌های‌ بلاد مغول‌ رفت، تو گویی‌ نور تابان‌ بود در تیره‌ شامی.»
گروهی‌ از عالمانِ‌ اهل‌ سنت‌ و برخی‌ مورخان‌ بر این‌ رفته‌اند كه‌ چون‌ خواجه‌ شیعی‌ متعصب‌ بوده‌ و خلفای‌ عباسی‌ را غاصب‌ خلافت‌ آل‌علی‌ می‌دانسته‌ از این‌ رو، ایلخان‌ مغول‌ را بگرفتن‌ بغداد و كشتن‌ خلیفه‌ برانگیخته‌ است‌ و برخی‌ از علمأ سنی، به‌ ویژه‌ حنبلیان، در بدگویی‌ از خواجه‌ كار را به‌ وقاحت‌ و بی‌ادبی‌ رسانده‌اند. ابن‌تیمیه‌ حنبلی‌ (در گذشته‌ 728 ه'.ق) رساله‌ای‌ در رد نصیریه‌ كه‌ - فرقه‌ای‌ از غلاة‌ شیعه‌ و از پیروان‌ »محمدبن‌ نصیر نُمَیری» هستند- نوشته، می‌گوید: «... قوم‌ مغول‌ وارد بلاد اسلام‌ شدند و خلیفه‌ را كشتند و این‌ كار جز به‌ یاری‌ و معاونت‌ این‌ گروه‌ صورت‌ نگرفت، زیرا مرجع‌ و مقتدای‌ آنها نصیرالدین‌ طوسی‌ بود كه‌ در الموت‌ وزارت‌ ملاحده‌ را داشت‌ و همو بود كه‌ هولاكو را به‌ كشتن‌ خلیفه‌ اسلام‌ واداشت... ظاهر مذهب‌ این‌ گروه‌ رفض‌ و باطنش‌ كفر صریح‌ است.»
خواجه‌ نصیر؛ ملحد ملاحده!
ابن‌ قیم‌ (در گذشته‌ 751 ه'.ق) كه‌ شاگرد ابن‌تیمیه‌ بود، دشمنی‌ و عناد با خواجه‌ را به‌ مرز وقاحت‌ رسانیده‌ و درباره‌ آن‌ بزرگوار از هیچ‌ افترایی‌ پروا نكرده‌ است. می‌گوید: «... چون‌ نوبت‌ به‌ یاور شرك‌ و كفر و وزیر ملحد ملاحده‌ نصیر طوسی‌ رسید كه‌ وزارت‌ هولاكو یافته‌ بود، خویش‌ را از پیروی‌ رسول‌ و اهل‌ دین‌ او بر كنار داشت‌ و آنان‌ را عرضه‌ تیغ‌ گردانید تا از ملحدان‌ اسماعیلی‌ خلاص‌ گشت‌ و همو بود كه‌ خلیفه‌ و قضاة‌ و فقیهان‌ و محدثان‌ را به‌ قتل‌ رسانید و فیلسوفان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشت‌ كه‌ برادران‌ او بودند و منجمان‌ و طبیعت‌شناسان‌ و جاودان‌ را گرامی‌ داشت‌ و اوقاف‌ و مدارس‌ و مساجد و اسلام‌ و مواجب‌ آنها را فسخ‌ كرد و مخصوص‌ خود و یارانش‌ كرد. او در كتابهای‌ خود قدم‌ عالم‌ و بطلان‌ معاد و انكار صفات‌ پروردگار جهانیان‌ را، از علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و سمع‌ و بصر... نصرت‌ كرد و گفت: خدا نه‌ در داخل‌ عالم‌ است‌ و نه‌ در خارج‌ آن‌ و بالای‌ عرش‌ پروردگاری‌ نیست‌ كه‌ پرستیده‌ شود... برای‌ ملاحده‌ مدارس‌ ساخت‌ و خواست‌ تا «اشارات» امام‌ ملحدان‌ ابن‌سینا را جای‌ قرآن‌ قرار دهد! ولیكن‌ نتوانست‌ و گفت: این‌ قرآن‌ خواص‌ است‌ و آن‌ قرآن‌ عوام‌ است‌ و همو خواست‌ تا نماز را تغییر دهد و به‌ دو نماز بازگرداند. ولیكن‌ این‌ كار را هم‌ نتوانست؛ در آخر كار جادویی‌ بیاموخت‌ و خود ساحر شد و بتان‌ را عبادت‌ می‌كرد...!. شهرستانی‌ در كتاب‌ المصارعه‌ با ابن‌سینا گلاویز شد و قول‌ او را راجع‌ به‌ قدم‌ عالم‌ و انكار معاد جسمانی‌ و نفی‌ علم‌ پروردگار و قدرت‌ او و برخی‌ مسائل‌ دیگر ابطال‌ كرد، این‌ نصیرالحاد به‌ یاری‌ ابن‌سینا برخاست‌ و كتاب‌ شهرستانی‌ را نقض‌ كرد و كتابی‌ پرداخت‌ به‌ نام‌ مصارعة‌المصارعة‌ ما هر دو كتاب‌ را دیدیم، نصیر طوسی‌ در آنجا این‌ اصل‌ را تأیید می‌كرد كه‌ خدا آسمانها و زمین‌ را در شش‌ روز نیافرید و او چیزی‌ نمی‌داند و به‌ قدرت‌ و اختیار خویش‌ كاری‌ نمی‌دهد و مردگان‌ از گور برنمی‌خیزند...»
‌سبكی‌ در یك‌ جا همین‌ نظر را در مورد خواجه‌ ابراز داشته‌ و سپس‌ می‌گوید:
»به‌ هولاكو گفته‌ شد كه‌ اگر خون‌ این‌ خلیفه‌ ریخته‌ شود جهان‌ به‌ شیون‌ و زاری‌ برخیزند و سبب‌ خراب‌ دیار تو می‌شود، چه‌ پسر عموی‌ رسول‌ و خلیفه‌ خدا در زمین‌ است. پس‌ شیطان‌ مبین‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ حكیم‌ برخاست‌ و گفت: كشته‌ می‌شود به‌ نحوی‌ كه‌ خونش‌ بر زمین‌ ریخته‌ نشود! و این‌ نصیرالدین‌ سخت‌ترین‌ مردم‌ بر مسلمانان‌ بود! پس‌ خلیفه‌ را در نمد پیچیدند و لگدمالش‌ كردند تا جان‌ داد».
اخلاق‌ و متانت‌ خواجه‌ نصیر؛ تجلیل‌ علامه‌ حلی‌خواجه‌ مردی‌ حكیم‌ و سیاستمدار بوده‌ و از خواص‌ این‌ دو حالت‌ بیشتر آن‌ است‌ كه‌ شخص‌ انسانی‌ شكیبا و بردبار می‌شود و به‌ هر بادی‌ از جای‌ نمی‌جنبد. ‌علامه‌ حلی‌ در حق‌ او می‌گوید كه‌ خواجه‌ «در اخلاق‌ شریف‌ترین‌ كسی‌ است‌ كه‌ ما تا حال‌ دیده‌ایم...» و ابن‌شاكر درباره‌ او گوید «خواجه‌ سخت‌ نیك‌ منظر و خوش‌رو و كریم‌ و سخی‌ و حلیم‌ و خوش‌ معاشرت‌ و زیرك‌ و هشیار بود و یكی‌ از داهیان‌ زمان‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و آورده‌اند كه‌ شخصی‌ به‌ خدمت‌ خواجه‌ آمد و نوشته‌ای‌ از آن‌ دیگری‌ به‌ خواجه‌ داد كه‌ در آن‌ به‌ خواجه‌ بسیار ناسزا گفته‌ و دشنام‌ داده‌ بود و او را كلب‌بن‌كلب‌ خطاب‌ كرده‌ بود. خواجه‌ به‌ زبانی‌ نرم‌ و لطف‌آمیز در جواب‌ او نوشت: و اما اینها كه‌ نوشته‌ای‌ درست‌ نیست‌ چه‌ سگ‌ در زمره‌ چهارپایان‌ است‌ و عوعو می‌كند و پوست‌ او پوشیده‌ از پشم‌ است‌ و ناخنی‌ دراز دارد و این‌ صفتها در من‌ نیست‌ و به‌ خلاف‌ او قامت‌ من‌ راست‌ و تنم‌ بی‌موی‌ و ناخنم‌ پهن‌ است. من‌ گویا و خندانم‌ و فصول‌ و خواصی‌ كه‌ مراست‌ غیر آن‌ فصول‌ و خواصی‌ است‌ كه‌ سگ‌ دارد و آنچه‌ در من‌ است‌ در او نیست‌ و تمام‌ عیوبی‌ را كه‌ صاحب‌ نامه‌ ذكر كرده‌ بود، بدین‌ سان‌ جواب‌ گفت‌ بدون‌ آنكه‌ كلمه‌ای‌ درشت‌ و زشت‌ بنویسد و یا بگوید.. »و همو گوید «خواجه‌ با تقرب‌ و مكانتی‌ كه‌ پیش‌ هولاكو داشت، از منافع‌ مسلمانان‌ به‌ ویژه‌ شیعیان‌ و علویان‌ و حكمت‌دانان‌ و غیر ایشان‌ نگاهبانی‌ می‌كرد و به‌ آنها احسان‌ و نیكی‌ می‌كرد و در ابقأ آنها در شغلشان‌ كوشا بود و می‌كوشید كه‌ وجوه‌ اوقاف‌ را در محل‌ اصلی‌ صرف‌ كنند و با وجود همه‌ اینها، شخصی‌ متواضع‌ و فروتن‌ و گشاده‌رو و نیكو معاشرت‌ بود.» اغلب‌ مورخان‌ و اصحاب‌ رجال‌ در حق‌ او و اخلاق‌ او به‌ همین‌ سان‌ سخن‌ گفته‌اند.

Borna66
09-14-2009, 07:55 AM
خواجه‌ و دشمنان‌ او
دانشمندان‌ و اصحاب‌ تاریخ‌ شك‌ ندارند در اینكه‌ خواجه‌ شیعی‌ مذهب‌ بوده‌ است‌ و بیشتر براین‌اند كه‌ دوازده‌ امامی‌ بوده‌ است‌ و در اغلب‌ كتابهای‌ كلامی‌ خود به‌ دوازده‌ امام‌ و وجوب‌ عصمت‌ آنها اشارت‌ داد.(9)
‌و همو رسالات‌ ویژه‌ای‌ در این‌ باره‌ پرداخته‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ رسالة‌ الفرقة‌ الناجیة‌ و رسالة‌ فی‌ حصر الحق‌ بمقالة‌ الامامیة‌ كه‌ به‌ فارسی‌ نگاشته‌ است‌ و نیز كتاب‌ الاثنی‌ عشریة‌ و رسالة‌ فی‌الامامة‌ را می‌توان‌ نام‌ برد.(10)
‌در شرح‌ حال‌ او دیدیم‌ كه‌ او فقه‌ را نزد چند تن‌ از فقیهان‌ شیعه‌ خواند كه‌ معین‌ الدین‌ مصری‌ (در گذشته‌ 629 ه' ق) و كمال‌الدین‌ میثم‌ بحرانی‌ (در گذشته‌ 648 ه'.ق) از آن‌ جمله‌اند. نیز چون‌ به‌ بغداد می‌خواست‌ رفتن، در مجلس‌ رئیس‌ فقهای‌ شیعه‌ یعنی، نجم‌الدین‌ معروف‌ به‌ محقق‌ حلی‌ (در گذشته‌ 676 ه'.ق) صاحب‌ كتاب‌ شرایع‌الاسلام‌ حاضر شد و او را گرامی‌ داشت‌ و در مبحث‌ تیاسر كه‌ در بیان‌ قبله‌ اهل‌ عراق‌ است‌ با او بحث‌ كرد و پرسشهایی‌ انجام‌ داد.
‌خواجه‌ تنها از نظر اعتقاد شیعی‌ نبود، بلكه‌ در عمل‌ هم‌ به‌ روح‌ تشیع‌ پای‌بند بود و در ضمن‌ اشعاری‌ كه‌ از او نقل‌ شده، شعری‌ به‌ چشم‌ می‌خورد كه‌ مضمونش‌ این‌ است:
»اگر كسی‌ تمام‌ صالحات‌ را انجام‌ دهد و همه‌ پیامبران‌ مرسل‌ و اولیأ را دوست‌ بدارد، همواره‌ بدون‌ ملامت‌ روزه‌ بگیرد و شبها را به‌ قصد عبادت‌ نخوابد و به‌ هیچكس‌ آسیبی‌ نرساند و تمام‌ یتیمان‌ را لباس‌ دیبا بپوشاند و آنان‌ را نان‌ و عسل‌ بدهد و در میان‌ مردم‌ به‌ نیكی‌ به‌ سر برد و از گناه‌ و لغزش‌ بركنار بماند، روز حشر به‌ هیچ‌ روی‌ سودی‌ نبرد، اگر دوستدار علی‌ نباشد. «
‌روی‌ این‌ اصل، گروهی‌ از عالمانِ‌ اهل‌ سنت‌ و برخی‌ مورخان‌ بر این‌ رفته‌اند كه‌ چون‌ خواجه‌ شیعی‌ متعصب‌ بوده‌ و خلفای‌ عباسی‌ را غاصب‌ خلافت‌ آل‌علی‌ می‌دانسته‌ از این‌ رو، ایلخان‌ مغول‌ را بگرفتن‌ بغداد و كشتن‌ خلیفه‌ برانگیخته‌ است‌ و برخی‌ از علمأ سنی، به‌ ویژه‌ حنبلیان، در بدگویی‌ از خواجه‌ كار را به‌ وقاحت‌ و بی‌ادبی‌ رسانده‌اند. ابن‌تیمیه‌ حنبلی‌ (در گذشته‌ 728 ه'.ق) رساله‌ای‌ در رد نصیریه‌ كه‌ - فرقه‌ای‌ از غلاة‌ شیعه‌ و از پیروان‌» محمدبن‌ نصیر نُمَیری» هستند- نوشته، می‌گوید: «... قوم‌ مغول‌ وارد بلاد اسلام‌ شدند و خلیفه‌ را كشتند و این‌ كار جز به‌ یاری‌ و معاونت‌ این‌ گروه‌ صورت‌ نگرفت، زیرا مرجع‌ و مقتدای‌ آنها نصیرالدین‌ طوسی‌ بود كه‌ در الموت‌ وزارت‌ ملاحده‌ را داشت‌ و همو بود كه‌ هولاكو را به‌ كشتن‌ خلیفه‌ اسلام‌ واداشت... ظاهر مذهب‌ این‌ گروه‌ رفض‌ و باطنش‌ كفر صریح‌ است. «

Borna66
09-14-2009, 07:56 AM
تسامح‌ و سعه‌ صدر خواجه‌ نصیر:
خواجه‌ شخصی‌ با تسامح‌ و با وسعت‌ مشرب‌ بود و دانشمندان‌ و عالمان‌ را از هر طبقه‌ و هر مذهبی‌ كه‌ بودند بزرگ‌ می‌داشت‌ و در این‌ میان‌ به‌ تصوف‌ و صوفیان‌ راستین‌ توجه‌ مخصوص‌ داشت‌ و با توجه‌ به‌ كتابهایی‌ كه‌ نوشته‌ معلوم‌ می‌شود كه‌ خود او نیز در این‌ ره‌ قدمی‌ راسخ‌ داشته‌ است. در نمط‌ نهم‌ «شرح‌ اشارات»، یعنی‌ «مقامات‌العارفین» و رساله‌ نفیس‌ «اوصاف‌الاشراف» چنان‌ سخنان‌ صوفیان‌ را بیان‌ می‌كند كه‌ گویی‌ خود او سالك‌ راه‌ طریقت‌ بوده‌ است. او در این‌ كتاب‌ دوم‌ برخی‌ اتهامات‌ ناروا و جاهلانه‌ را كه‌ بر صوفیان‌ بسته‌اند كشف‌ می‌كند و در باب‌ توحید و اتحاد سخنان‌ لطیف‌ می‌گوید و دعاوی‌ منصور حلاج‌ و برخی‌ دیگر از صوفیان‌ را به‌ روشی‌ درست‌ تفسیر می‌كند. ولیكن‌ به‌ صوفی‌ نمایان‌ و قلندران‌ بیكاره‌ اعتقادی‌ نداشته‌ و آنان‌ را سربار جامعه‌ می‌دانسته‌ است. «گویند وقتی‌ در برابر سلطان‌ [هولاكو] گروهی‌ از فقیران‌ قلندریه‌ پیدا شدند. سلطان‌ از خواجه‌ پرسید: اینها چه‌ كسانند؟ خواجه‌ جواب‌ گفت: گروهی‌ زاید و بیهوده‌اند، بر فور سلطان‌ دستور داد كه‌ همه‌ را نابود كردند. كسی‌ را خواجه‌ پرسید مقصود تو از این‌ بیان‌ چه‌ بود؟ گفت: مردم‌ چهار طبقه‌ بیش‌ نیستند: جمعی‌ امیر و وزیر و كسان‌ سلطانند از لشكری‌ و كشوری، دو دیگر بازرگانان‌ و تجارند، سه‌ دیگر پیشه‌وران‌ و صنعتگران‌اند و آخرین‌ گروه‌ برزگران‌ و دهقانانند و آن‌ كس‌ كه‌ از زمره‌ این‌ چهار گروه‌ نباشد سربار مردم‌ و در جهان‌ زیاده‌ است». (به تلخیص از کانون پژوهشگران فلسفه و حکمت، دكتر علی‌ اصغر حلبی)