PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : همه چيز درباره كوروش بزرگ شاه ايران شاه انشان(همراه عكس)



صفحه ها : [1] 2

Borna66
09-13-2009, 02:48 PM
پاسارگاد اين پهنه گسترده و خرم را كوروش به سال ۵۵۰ پيش از ميلاد حضرت مسيح(ع) و پس از غلبه بر حكومت آستياگ، پادشاه ماد، به عنوان مركز حكومت تازه تأسيس خود برگزيد و فوراً آن را به جاى شوش، كه پايتخت پدر، جد و نياكانش بود، قرار داد. قبل از او شاخه اصلى از خاندان هخامنشى، پيش از انشعاب توسط داريوش كه كوروش به آن تعلق داشت، از جمله: هخامنش، چيش پيش، كبوجى يكم، كوروش يكم، كوروش دوم، كبوجى دوم در همين شهر شوش اريكه سلطنتى و حكومتى خود را بر پا ساختند. البته شوش مركز حكومتى بود كه قلمرو مرزهاى آن تنها منتهى و منحصر به پارس مى شد كه اجداد كوروش سوم (بزرگ) از ابتداى ورود به اين ديار و غلبه تدريجى بر حكومت هاى محلى و همجوار همانند عيلام و آشور در آن استقرار يافتند.

اما كورش كه سوداى بسط حكومت پارس را به تمامى نقاط ايران در سر مى پروراند، ضمن تغيير پايتخت از شوش به پاسارگاد آن خطه را بسيار سرسبز و آباد ساخت. كاخ ها و تأسيسات شهرى مهم و مدنى در آن ايجاد كرد و با عبور رود پلوار۱ علاوه بر سيراب كردن زمين هاى اين دشت، بر ميزان طراوت و خوشى آب و هوا و دلگشايى آن مى افزود.اين شهر تا روزگار داريوش سوم، آخرين سلطان هخامنشى، مورد احترام و تقديس و از شكوه و شهرت برخوردار بود به طورى كه هيچگاه از آن كاسته نشد.

وجود بناهاى عظيم، كاخ ها و سنگ هاى غول پيكر و مقاوم كه حتى امروزه نيز بسيار سالم و طبيعى بر جاى مانده، حكايت از اين دوران پرجلال و شوكت دارد. گل سرسبد اين آثار بر جاى مانده، آرامگاه كوروش است. از گذشته روايت كرده اند و امروزه نيز ديدگاه غالب اهالى اين منطقه بر آن است كه يكى از علل مهم عدم تخريب آن همين مسئله بوده كه در واقع مى پنداشتند اين مقبره به مادر سليمان نبى تعلق دارد.۲

عمده ترين بناهاى ساخته شده در پاسارگاد به وسيله كوروش عبارتند از:

۱- كاخ بارعام ۲- كاخ نشيمن ۳- كاخ دروازه، بر جرزى از آن نقش فرشته بالدار (انسان بالدار منتسب به كوروش) حك شده است ۴- دو تك بنا ۵- آثار يك پل و آب نما هاى يك گلگشت (تفريح گاه يا فردوس مختص كوروش) ۶- برج سنگى معروف به زندان.

شرح بناها:

۱- كاخ بارعام: همان گونه كه از نام اين قصر پيدا است، اختصاص به ديدار هاى شاه با فرستادگان كشور ها، مقامات داخلى و سرانجام تمامى مردمى داشته كه زير لواى حكومتى كوروش مى زيستند.وسعت آن بالغ بر ۲۴۷۲ مترمربع بوده و از بخش هاى مختلفى تشكيل شده است. يك تالار وسيع داراى هشت ستون در مركز و چهار ايوان در چهارسوى كاخ، از ستون هاى سنگى سپيد و مرمرنما كه تنها يكى از آنها به ارتفاع ۱۰/۱۳ متر برجاى مانده است. ستون هاى ايوان ها كوتاه تر و از سنگ سياه مقاوم ساخته شده است. اينگونه سنگ ها با توجه به جنس آنها معمولاً در برابر باد، باران، توفان، سيل و ساير عوامل طبيعى فرسايشى محكم بوده و تغيير شكل نمى دهد.

ارتفاع تالار بسيار بالاتر از ايوان جانبى بوده و پنجره هايى جهت نورگيرى در بالاى آن تدارك ديده اند. ايوان هاى جنوب شرقى و شمال غربى هر يك داراى ۱۶ ستون، ايوان جنوب غربى ۲۸ ستون و ايوان شمال شرقى ۴۸ ستون دارد. در اصلى اين كاخ به آب نماها و باغ بزرگ شاهى (فردوس) باز مى شده است. درگاه ايوان از سنگ سياه تزيين شده و نقوشى از جرز هاى اين كاخ (۳عدد) برجاى مانده كه داراى سنگ نبشته بوده اند. امروزه يكى از آن نقش برجسته ها بر جاى مانده است و آن جمله عمومى و مشترك بر تمام بناها از كوروش به سه زبان پارسى باستان، عيلامى و بابلى بر بالاى آن نوشته شده است: «منم كوروش پادشاه هخامنشى»

۲-كاخ نشيمن: اين كاخ ويژه جلوس و استراحتگاه پادشاه بوده است. مجموعه اين كاخ ۳۱۹۲ مترمربع وسعت داشته است. بخش هاى عمده آن عبارتند از: تالار مركزى به ۳۰ عدد ستون ( ۶ در ۵ رديف). زيرستون ها مكعبى شكل بوده و در ايوان جنوب شرقى سكويى براى نشستن ساخته بودند. ميان سكوهاى جنب تالار تخته سنگى قرار داده و در انتهاى جنوب غربى اين ايوان جرز (تخته سنگى) هنوز پابرجا است.ايوان شمال غربى دو رديف ستون دوازده تايى (۲۴ ستون) دارد و بر درگاه آن نقش كوروش كنده شده است.

۳-كاخ دروازه: وسعت اين ساختمان سلطنتى ۷۲۶ متر مربع و ارتفاع آن تقريباً ۱۶ متر است. پوشش زير ستون ها از كاهگل حفاظتى مقاوم به ابعاد ۲*۲ و از سنگ هاى سياه رنگ ساخته شده، تالار يا سرسراى كاخ داراى چهار درگاه بوده كه تنها درگاه شمال شرقى جرز كاخ (نقش بالدار) برجاى مانده است و مابقى تخريب شده. اين پيكره همراه با تاج مصرى آن از سه مخروط با قرص خورشيد در ميان دو شاخ و دو مار كبرى با لباسى عيلامى تزيين يافته است. بر بالاى پيكره نيز به خط ميخى و عيلامى اين جمله حك شده است: «ادم كوروش خشايثيه...». البته اين نوشته در فاصله سال هاى ۱۸۸۴-۱۸۸۰ ميلادى، بر اثر بى توجهى، و يا احتمالاً به وسيله كاوشگران غربى و نهايتاً توسط افراد سودجو و سارقين ميراث باستانى كشور شكسته و مفقود شده است.

۴- برج سنگى معروف به زندان: ساختمان مرتفع در منتهى اليه جنوب غربى شهر پاسارگاد كه متعلق به دوران آغازين سلسله هخامنشى است. اين عمارت چهارگوش و برج مانند حدود ۱۴ متر ارتفاع و قاعده بنا (پى) آن ۲۳/۷*۲۵/۷ مترمربع است. پلكانى داراى ۲۹ پله و از سمت جبهه شمال غربى به اتاقكى در بالاى سكوى هفت مترى هدايت مى شده است. شكل و اندازه اين بنا با ويژگى هاى ساختارى و معمارى كعبه زرتشت (در نقش رستم پارس واقع در چند كيلومترى پاسارگاد و نزديكى تخت جمشيد) ساخته شده است.۳ نماى بيرونى اين اثر از سنگ سفيد مرمرنما با تزئيناتى از سنگ سياه و به صورت پنجره كور است. اين بنا در دوران پادشاهى كمبوجيه فرزند كوروش (۵۲۹-۵۲۲ پيش از ميلاد) به زندان معروف بوده و در برخى روايات آرامگاه او و بعضى منابع نيز به عنوان آتشگاه و عده اى هم آن را يك مركز مهم نگهدارى اسناد دولتى (بايگانى= آجودانى) هخامنشيان دانسته اند.

پى نوشت ها:

۱- نام محلى اين رود امروزه، سيون Sivan است.

۲- اين موضوع در بازديد و تحقيق نگارنده از محله پاسارگاد از سوى ساكنان بيان شد. شهريور ۱۳۸۱. همچنين براى آگاهى بيشتر ن ك. ايرانويچ، بهرام فره وشى، انتشارات فروهر، تهران ۱۳۷۳.

۳- براى آگاهى بيشتر ن.ك كعبه زرتشت پژوهش رضا مرادى غياث آبادى نشر پارس سال ۱۳۷۹.
://linkestan.com/

Borna66
09-13-2009, 02:51 PM
كوروش را يونانيان سرور و قانونگذار، ايرانيان پدر و يهوديان مسيح (رهاننده) ناميده اند. اين گزافه گويى نيست زيرا در حقيقت و به درستى او شايسته اين مقام هست، چيزى كه با قياس از سراسر تاريخ بشريت و تمامى چهره هاى درخشان آن مى بايست در نظر آورد. درست به همين علت گزنفون وى را الگويى براى يونانيان مى داند. افراد فراوانى چه در دوره باستان و چه دوران معاصر، خواه دوست و خواه دشمن به رفتار سياسى نيكو و انديشه هاى جالب و شگفت آور او در باب حكومت و اصول كشوردارى، مدارا با مردم و اقوام و ملل گوناگون اعتراف مى كنند.




در دوران باستان، هرودوت، گزنفون، توسيديد، پلوتارك، افلاطون، كتزياس، استرابون، آشيل، ديودور سيسلى، و... و در دوران معاصر مورخان غربى از جمله هارولد لحب، ناپلئون، هگل، آلبرشاندور، ژوزف كنت دوگوبينو، ويل دورانت، بزرگان يهود مانند امعيا، اشعيا، حزقيال، دانيال، مورخين اسلامى چون طبرى، مسعودى، ابن العبرى، بيرونى، حمزه اصفهانى و بسيارى ديگر همگى نسبت به اخلاق و آرمان هاى بلند كوروش هخامنشى به خصوص در مورد سعادت و نيكبختى و طلب خير و آسايش براى مردم نظر مساعد دارند. در مورد كوروش در ميان تمامى امرا، پادشاهان، سرداران و هر دسته ديگرى كه بخواهيم او را قرار دهيم، يك استثنا در تاريخ بشر ثبت شده است. به عبارت ديگر هيچ فرمانروايى همانند او نتوانسته نامى شايسته از خود بر جاى بگذارد.


رفتار سياسى كوروش با يهود بابل و يا پادشاهانى كه بر آنان غلبه يافت مانند آستياگ پادشاه ماد به قولى پدربزرگش و يا كروزوس شاه ليديه، رهايى بخشيدن به اقوام بدوى در لباس ذوالقرنين از موارد قابل ذكر و تحسين برانگيز تاريخى اند كه مى توان گفت در مورد كمتر فرمانرواى ديگرى اتفاق افتاده است. برآيند گفته هاى تمامى تئورى پردازان مسائل حكومتى و همه موضوعاتى كه به نحوى با امنيت و رفاه و وجود انسان ها سروكار دارد، در چهره اين فرمانرواى پارسى مصداق كاملى از يك انسان والا را نشان مى دهد. «فردى نابغه كه در تمام طول زندگى خود از هدفى برتر و مقدس پيروى مى كرد، او دوستدار انسانيت، خواستار حكمت و دانايى، قوى اراده و راست كردار بود.

او توانست دل هاى مردمان را آن گونه به خود نزديك و شيفته خود سازد كه همگان آرزو مى كردند فردى همانند كوروش بر آنها حكمرانى كند. كورش عادت داشت بگويد رفتار يك پادشاه بايد همانند يك شبان در برابر رعيت خود باشد...

تولد و تبار كوروش: نسب او از جانب مادر به مادها و پدر به پارس ها مى رسد. نام مادرش ماندانا (عنبر سياه) و پدرش كبوجيه دوم فرزند كوروش يكم و او خود فرزند چيش پش و اين پادشاه فرزند هخامنش سرسلسله قبيله پارس هاى آريايى بود. اين دسته قوم آريايى در كنار پارت ها و مادها به ايران آمده و در جنوب غرب ايران سكنى گزيدند. هنر كوروش بزرگ آن بود كه پارس ها را به قدرت، عظمت و شهرت رسانيد و قلمرو حكومتى آنان را در سرتاسر ايران و آسيا گسترش داد.

مادر كوروش شاهدخت ماندانه دختر آژدهاك پادشاه قبيله مادها، برادرزادگان آريايى آنها بود كه خطه شمال غربى ايران را مقر حكومت خود قرار داد و در واقع اولين حكومت و بنيادهاى قدرت سياسى را در ايران بنا گذارد منتها او خيلى زود مقهور كياست و تدبير و نبوغ سياسى نظامى و فكرى نوه اش شد.

(۵۵۹ قبل از ميلاد) مطابق روايت هرودوت و گزنفون به عنوان نزديك ترين منابع و اسناد تاريخى به دوران كوروش كه البته مستندتر از آن نيز نمى توان يافت، وى تولدى رمزآلود داشته و در دوران كودكى از يك سوءقصد جان سالم به در برده به اين توضيح كه: اندكى قبل از تولد، آژدهاك دخترش را از شوش به هگمتانه فرامى خواند زيرا او دو شب پياپى در خواب مى بيند كه از شكم دخترش تاكى روييده و چندان شاخ و برگ گسترد كه سرتاسر آسيا را فراگرفت و بار دوم از بطن او نهر آبى خروشان جارى شده و تمام قلمرو حكومت او و قاره آسيا را آب فراگرفت و چون خوابگزاران دربار ماد تعبير اين دو خواب را باز گفتند بدين صورت كه وى به زودى به دست نوه اش شكست خورده و او نه تنها سرزمين ماد بلكه تمامى شرق و غرب ايران را فراچنگ و زير نگين فرمانروايى خود مى آورد.

آژدهاك سراسيمه و وحشت زده به وزير خود هارپاگوس، دستور داد تا به هر نحو مقتضى كوروش نوزاد را بكشد، اما هارپاك خود از اين پادشاه كينه به دل داشت زيرا برادرش را آژدهاك ناجوانمردانه به قتل رسانده بود، از اين رو نه تنها كوروش را نكشت بلكه او رشد و پرورش يافت. (۵۸۹ ق م) و سى سال بعد (۵۵۹ ق م) وقتى كه فرمانرواى جوان به ماد لشكر كشيد، هارپاك در پيروزى او نقش عمده اى ايفا كرد. بنابراين كوروش حتى دوران كودكى را به همراه مادرش در ميان مادها و تحت حكومت پدربزرگ كه دشمن اصلى او بود گذراند اما تقدير چنين بود كه او زنده بماند و منشاء تحولات بزرگ در تاريخ بشر شود و كارهاى مهم به انجام رساند.

در واقع دولت پادشاهى هخامنشى را كه مى توان نخستين، منظم ترين و در نوع خود مترقى ترين سازمان حكومتى در جهان دانست مرهون زحمات شبانه روزى نابغه بزرگ پارس است. دولتى كه در تمامى زمينه هاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى، و نظامى سرآمد تاريخ بوده و چنين سازمان حكومتى پيشرفته و بدون نقص را كوروش پايه گذارى كرد و به عنوان ميراثى گرانبها به يادگار گذارد و حدود ۲۵۰ سال (۳۳۰ _ ۵۵۹ ق م) نگين درخشان حكومت هاى بشرى بود.

سنگ نبشته اى بر مزار كوروش واقع در پاسارگاد از زبان خودش و به اين مضمون قرار دارد: «اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.»۱ اين گفتار ارزش كار او را بر ما بيشتر نمايان مى سازد كه به راستى او هيچ دلبستگى به دنيا و حكومت نداشت. نزد كوروش بنده پرورى و رعيت نوازى و عدالت و مساوات ميان آنها فارغ از قوميت و نژاد بسيار بيشتر از حكومت كردن بر آنها ارزش داشت. اين خصلت در كنار خصايل بسيار ديگر وى را از ساير پادشاهان مبرا و ممتاز مى سازد. چنين مشى سياسى و نظامى و اخلاق برجسته مختص ذوالقرنين است و آن نيز تنها با شخصيت و كارنامه پادشاه هخامنشى، كوروش، مطابقت دارد. مطابق اسناد قوى، ذوالقرنين فقط كوروش است.

ذوالقرنين: با توجه به پژوهش هاى تاريخى، دلايل و شواهد و آنچه كه در سنگ نبشته ها و اسناد كهن آمده ذوالقرنين كسى به جز كوروش بزرگ نمى تواند باشد. مورخان غربى كوشيده اند تا اين ويژگى شاخص را به اسكندر مقدونى نسبت دهند در حالى كه هيچ كدام از ويژگى هاى زير با زندگى و كارنامه او سازگار نيست. زيرا واژه عبرى، لو قرانيم _ صاحب دو قرن و كسى كه در دو قرن زيسته _ در مورد كوروش به كار رفته و در قرآن مجيد سوره مباركه كهف آيات ۸۰ الى ۱۰۱ كه از ذوالقرنين بحث مى كند.

براساس تفسير مفسران بزرگ اين خصوصيات تنها با شخصيت كوروش متناسب است چه خداوند به او قدرت و لوازم پيشرفت را داده تا او در زمين عدالت را برقرار سازد و بشر تحت ظلم و ستم را رهايى بخشد. ذوالقرنين در انجام ماموريت الهى خويش سفرهاى جنگى به غرب و شرق، محل برآمدن و فرو رفتن خورشيد و شمال _ ارتفاعات قفقاز _ و جنوب حتى تا يمن و صحراى حجاز داشته است. زمانى كه وى به كرانه هاى قفقاز مى شتابد سدى از آهن و فلز ميان اقوام ساسپيرها (Saspirs) كه از او درخواست كردند، ميان آنها و اقوام وحشى يأجوج و مأجوج حايل ايجاد كند، مى سازد.

رود كر و شهرى نيز به نام خود در آن ناحيه ساخته كه، برگرفته از نام كوروش است. همچنين دو بال و دو شاخ بر روى پيكره كوروش واقع در پاسارگاد كه به فرمان خود او بنا گرديده (۵۲۹ _ ۵۵۰پ م) از نمادهاى ذوالقرنين ذكر شده و نهايتاً اينكه تمام اهداف جنگى و نبردهاى او در راستاى تحقق ماموريت الهى شكل گرفته و چنانكه در نظر آوريم كه او در متون مقدس و كهن دينى همانند تورات و قرآن مسيح خداوند باشد همه جا خدا با اوست و دست او را مى گيرد و مستندات فراوانى كه در اين گفتار نمى گنجد.۲

نبردهاى كوروش: وجه تمايز جنگ هاى سردار پارس با ساير فرمانروايان تاريخ آن است كه وى فقط به قصد رهايى اقوام از سيطره حكومتگران ظالم و گسترش برابرى و حاكم ساختن افرادى بود كه پايبند به رعايت ميزانى از عدالت نسبت به رعاياى خود باشند. از اين ديدگاه كوروش «مسيحاى پروردگار» لقب گرفته و به قصد خير و نجات بشريت شمشير مى زد. در سلسله نبردهايش، كوروش ابتدا به جنگ مادها و پدربزرگ مادرى اش، آستياگس رفت.

(۵۵۹ پ م) در اين سال وى سى بهار از عمرش مى گذشت و شاه جوان در شوش به جاى پدرش كبوجى اول وارث تاج و تخت شد. او فوراً پايتخت را به دشت سرسبزى به نام پاسارگاد انتقال داد. متعاقب آن از هگمتانه پيغام مهمى به او رسيد. اين پيام را هارپاگوس وزير آستياگ به كوروش داد به اين مضمون كه: فوراً خود را مهياى لشكركشى به ولايت ماد كند. وقتى كه او به مرزهاى سرزمين ماد رسيد هارپاك به همراه خيل عظيم سپاهيان ماد به او پيوستند و كوروش پس از جنگى مختصر پيروز شد و پدربزرگ خود را در كمال احترام به پاسارگاد برد.

پس از آن ذوالقرنين متوجه غرب ايران شد. در باختر وى ابتدا به ليديه برخورد. كروزوس (Krozoos) شاه ليديا از سال ها قبل هم پيمان نبوپلصّد (نبونيد = شاه بابل) و آستياگ پادشاه ماد، بر ضد ايران شد اما با شكست مادها كروزوس به شدت ترسيد و حتى درصدد پيش دستى در يورش به ايران برآمد. نبوغ و كاردانى كوروش بزرگ هيچ گاه به او مجال اين غافلگيرى را نداد. از سوى ديگر سارديس تختگاه حكومتى ليديه كه به شهر زيورآلات افسانه اى شهرت داشت براى ذوالقرنين حكم دروازه سرزمين هاى غرب را داشت وانگهى كوروش درصدد بود تا كروزوس را به سبب هم پيمانى بر ضد او و رفتار ظالمانه با اهالى ليديه گوشمالى دهد.

اواخر پاييز سال ۵۴۶ پ م، به ليديا حمله برد. اگر چه در يورش اوليه ناكام ماند، اما خيلى زود در اثر كاردانى نظامى و استراتژيكى خود بازگشت و در زمستان برفى و سرماى آن سال سارد را محاصره كرد. اين محاصره طولى نكشيد و كروزوس نيز از نيروى كمكى بابلى ها نااميد گشت. در نبرد دوم كوروش توانست سارد را تسخير و كروزوس را به تسليم وادارد. اما كردار نيك اين فرمانرواى بزرگ وى را نيز نه تنها قربانى نكرد بلكه در زمره مشاوران خود آورد. هنگ شترسواران در اين پيروزى كمك شايانى به او كرد. به زودى ديگر ساتراپ هاى غربى و يونانى و آسياى كوچك از جمله كاپادوكيه، انطاكيه، پافلاگونى، ارمنيه، فينيقيه، فلسطين و... را نيز مسخر كرد. تا سال ۵۴۰ پ م تمامى اين نواحى زير قلمرو هخامنشى و سردار بزرگ آن درآمد.

• كوروش در بابل

اكنون زمان آن رسيده بود تا پيشگويى هاى پيامبران و بزرگان يهود تحقق يابد. نبونيد در پى يك يورش به اورشليم هزاران يهودى را به اسارت گرفته و به بابل آورده و در بدترين وضعيت ممكن مى زيستند. از طرف ديگر بابل شهرى بود كه در ميزان شهرت و اهميت همانند نداشت، اين شهر عروس جهان و قلب امپراتورى ايران بود و دژ مستحكم آن از آن يك شهر تسخيرناپذير ساخته بود. نبوغ نظامى كوروش در تسخير اين شهر آن بود كه دستور داد تا سربازان آب فرات را به جريان هاى انحرافى هدايت نمايند و با كندن كانال هايى از زير اين دژ بزرگ شهر در يك شب كه بابليان سرگرم عيش و نوش و خوش گذرانى بودند و در حالى كه روزهاى قبل اين كار كندن كانال را از سوى پارسيان به تمسخر گرفته بودند، شهر را تسخير كرد.

سال ۵۳۹ پ م بود كه اين رويداد بزرگ تحقق يافت. در تسخير بابل آنچه كه حيرت و شگفتى دنياى كهن و امروز را برانگيخته است، رفتار نيك كوروش با مردم مغلوب است. كتاب تورات با نام كوروش پايان يافته است (بخش تواريخ ايام). بخش دوم از كتاب عزرا به بعد نيز با همين نام (كوروش) آغاز شده است. در واقع كارنامه درخشان كوروش در تسخير بابل رقم مى خورد به اين معنا كه او را به عنوان يك چهره فرامليتى و جهانى و يك مسيح خداوند (رهاننده و رهايى بخش) و انديشمند عدالت و آزادى مطرح مى سازد. آزادى اى كه براساس آن اعمال و مناسك مذهبى هر قوم و باورها و اعتقادات آنها تضمين و اجرا مى شد.

• كوروش در خاور

در فاصله سال هاى ۵۳۹-۵۴۶ پ م از زمان تسخير ليديه تا گشودن بابل در طول شش سال كوروش به سرزمين هاى شرقى پيش راند. منجى (ذوالقرنين) مى بايستى رسالت خويشتن را به انجام رساند. در نتيجه در ازاى شش تا هشت سال به تحكيم و تثبيت مرز هاى شرقى ايران گذراند و مرزهاى شرقى را وسعت بخشيد از شمال تا رود سيحون و جيحون (آمودريا و سيردريا) را زير پا نهاد. در ساحل رود سيحون شهر كوروش را بنا كرد و در شرق تا هندوستان و رود سند پيش راند و نواحى خراسان، سغد (سوگده)، خوارزم، پارت، هرات (هريوه)، باختريش و... را به قلمرو ايران افزود. و در پى اين مبارزات بى امان و خستگى ناپذير به تختگاه خود در پاسارگاد بازگشت.

• پايان كار كوروش

سكاهاى نيمه وحشى بخش شمال شرقى ايران آنقدر جسارت يافته بودند كه مرزهاى ايران را مورد هجوم و تاخت و تاز خود قرار مى دادند. كوروش در پايان زندگى پرماجراى خود براى نشاندن آنها بر سر جاى خود و تنبيه سكاها به شمال شرق ايران آمد و اين آخرين لشكركشى او بود. اين نبرد بايد در ۵۲۹ پيش از زايش مهر (مسيح) رخ داده باشد. چه كوروش در همين سال بود كه بدرود زندگى گفت. توميريس (tomiriss) ملكه سكاها به كوروش يادآور شده بود كه بهتر است سكاهيه را به حال خود واگذارد و به كشور خود برگردد اما كوروش آن فردى نبود كه نسبت به امنيت و استقلال و تماميت سرزمين ايران بى خيال باشد.

از آن گذشته علاوه بر تنبيه سكاها او ننگ داشت از اينكه صحنه نبرد را خالى كند و مهمتر از همه اينكه مى بايست به گستاخى ملكه سكاها كه به كوروش گفته بود: به انتقام خون فرزندش كه در اين نبرد كشته شده بود خون او را خواهد نوشيد پاسخ مى داد. در اين نبرد كه با هدف تثبيت مرز هاى شرقى ايران و پايان دادن به فتنه سكاها انجام شد، كوروش به رغم كاميابى زخم برداشت. مورخان عهد باستان گفته اند كه زوبينى بر ران او وارد شد و يكى از سربازان پارسى وقتى كه چنين صحنه اى را مشاهده كرد فوراً اسب خود را به فرمانده اش داد اما فاتح پيروز خيلى زود به پاسارگاد انتقال يافت و بر اثر آن زخم پس از سه روز درگذشت و كار جنگ را سپاه ايران يكسره كرد. مهم اين است كه وى سرانجام جان خويش را بر سر تحكيم موقعيت سياسى و اقتدار ايران گذارد.

اندرز كوروش: درگذشت او به هر وسيله اى كه صورت پذيرفته باشد خواه در صحنه نبرد سكاهيه (روايت هرودوت) يا در بستر (روايت گزنفون) مسئله اين است كه وى روز هاى پايانى عمر را در بستر آرميده و فرمود تا همسرش كاساندانه و فرزندانش كبوجى، برديا و آتوسا و تمامى دوستان او گرد هم آمدند. پيشخدمت گفت حمام مى كند يا ناهار مى خورد؟ كوروش گفت ميل دارد استراحت كند و يك ليوان آب را با لذت تمام نوشيد و سپس سخن واپسين را آغاز كرد: «فرزندان من، دوستان من! من اكنون به پايان زندگى نزديك شده ام و با نشانه هاى آشكار آن را دريافته ام. زندگى من در يارى رساندن به ديگران گذشت نه در فرمانروايى بر آنان. هنگامى كه مردم پيكرم را در زروسيم مپوشانيد و هر چه زودتر آن را به خاك بازپس بدهيد كه همه رستنى هاى خوب و پاك را در خود مى پرورد.

من همواره پادشاهى بختيار (كامروا) بودم و اورمزد و ديگر خدايان تمام مواهب را به من بخشيدند. از اين رو من آنان را نيايش و برايشان قربانى كردم و عبادتگاه هاى اقوام را آباد ساختم و به ايشان آزادى مذهبى بخشيدم. به نام خدا و اجداد درگذشته ما، اگر مى خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد به دوستان خود نيكى كنيد... من شما فرزندانم را از كودكى چنان آزمودم كه همواره نسبت به پيران آزرم بداريد و خواست من اين است كه آنگونه رفتار كنيد تا كوچك تر ها نيز از شما آزرم بدارند.

من شما فرزندانم را يكسان دوست مى دارم اما فرزند ارشد من كبوجى، پس از من كشور را سامان خواهد داد. تو اى برديا همواره بايد مطيع برادرت باشى و تو اى كبوجى مپندار كه عصاى زرين سلطنت تاج و تخت تو را نگاه خواهد داشت. بلكه دوستان صميمى براى شاه عصاى مطمئن ترى هستند. هر يك از شما كه مى خواهد در چهره ام بنگرد، هنوز زنده ام نزديك بيايد و پس از آنكه روى خود را پوشاندم نمى خواهم كسى در چهره ام نگرد. با هم متحد باشيد اگر چنين نباشيد نفرين بر شما باد.

از همه پارسيان و متحدان بخواهيد كه بر آ رامگاه من حاضر شوند و مرا از اينكه ديگر از هيچ گونه بدى رنج نمى برم تهنيت گويند.» (كوروش نامه) و اينگونه بود كه شاه دادگستر پس از سال ها تلاش خستگى ناپذير در توسعه و تحكيم و تثبيت مرز ها و موقعيت ايران، چهره در نقاب خاك كشيد و در مشتى خاك آرام گرفت اما نوع حكومت آزاد و انديشه هاى عالى و مدرن و جهانشمول را به بشر اهدا كرد.

منشور آزادى: پس از جنگ بابل (فتح الفتوح كوروش) واژگانى زيبا بر استوانه اى گلى نقش بست. فاتح بزرگ پارس اكنون اعلاميه اى را با محوريت عدالت، آ زادى، برابرى در آرا و افكار، عقايد، رسوم دينى و اعتقادى، حقوق و حدود افراد در يك اجتماع سياسى انتشار داده كه در آن هر كدام از اين مفاهيم تعريف شده و هر فرد موظف به اجراى آن است. فرقى نمى كند كه اتباع در چه شأن و رتبه اجتماعى باشند. مسئله اصلى اين است كه همگان ملزم به احترام متقابل و رعايت ميزانى از حقوق در برابر يكديگر به هدف بهزيستى و هدايت اجتماع سياسى به سوى موقعيت هاى برتر و ممتاز است. در واقع بخش مهم و تابناك كارنامه و عملكرد سياسى كوروش، منشور اوست.

«اينك كه به يارى مزدا تاج پادشاهى ايران و بابل و كشور هاى اطراف را بر سر گذاشته ام اعلام مى كنم تا روزى كه زنده هستم و اورمزد توفيق پادشاهى را به من مى دهد دين و آئين و رسوم ملت هايى را كه من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت كه حكام و زيردستان من نيز آن را كوچك شمارند يا نسبت به آن بى حرمتى روا دارند... من هرگز فرمانروايى خود را بر هيچ ملت، قوميت و سرزمينى تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است كه مرا پادشاه خود بداند و من براى حكمرانى بر آنها مبادرت به جنگ نخواهم كرد...

من تا روزى كه زنده هستم و مزدا توفيق پادشاهى را به من مى دهد، نخواهم گذاشت كه كسى به ديگرى ظلم كند و اگر كسى مظلوم واقع شد من حق وى را از ستمگر خواهم ستاند و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم كرد. نخواهم گذاشت اموال منقول و غيرمنقول ديگرى را به زور يا به روش ديگر بدون پرداخت بهاى آ ن و برخلاف خواست صاحب مال آن را به چنگ آورد. نخواهم گذاشت شخصى ديگرى را به بيگارى گرفته و بدون پرداخت دستمزد او را به كار گيرد.

من امروز اعلام مى دارم كه هر كس آزاد است هر دينى را كه خواست اوست بپرستد و در هر مكان و سرزمينى كه دلخواه اوست زيست نمايد، به شرط آنكه به حقوق ديگران لطمه نزند. من اعلام مى كنم هر كس پاسخگوى اعمال خود است و هيچ كس را نبايد به خاطر گناه ديگرى يا خويشاوندان او مجازات كرد. پادافراه برادر گناهكار و برعكس به كلى ممنوع است و اگر يكى از افراد خانواده اى يا طايفه اى مرتكب گناهى شود تنها او بايد مجازات شود نه ديگران. نخواهم گذاشت مردان، زنان را به عنوان غلام و كنيز بفروشند و حكام و فرمانروايان من نيز مى بايست از آن جلوگيرى كنند. آئين بردگى را بايد به كلى از جهان برانداخت. از اهورمزدا خواهانم كه مرا در كارم كامياب گرداند...» (سرزمين جاويد، مارژين ماله)

پى نوشت ها:

۱- نقل از آريستو بولس، سردار نظامى و دبير نگارنده ركاب اسكندر مقدونى (۳۳۰ ق م) توضيح اينكه اين سنگ نبشته به سه زبان عيلامى، يونانى و پارسى باستان نوشته شده است، ن ك كوروش كبير، عباس شاهپور شهبازى. چاپ اول، انتشارات دانشگاه ملى ايران، تهران ۱۳۵۰.

۲- در مورد ذوالقرنين بودن كوروش ن ك، كوروش كبير، مولانا ابوالكلام آزاد ترجمه باستانى پاريزى، انتشارات تابان، چاپ اول تهران ۱۳۴۰. همچنين تفسير سوره هاى قرآن. سوره مباركه كهف، آيت الله ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه و آيت الله محمدحسين طباطبايى تفسير الميزان.






داريوش شاه بزرگ هخامنشي

داريوش شاهنشاهي خردمند و توانا بود و رفتارش با مردم مغلوب ملايم و معتدل . او پس از كمبوجيه به تخت سلطنت نشست و توانست دولت بزرك ايران را از نو بنياد گذارد . سازماندهي و تشكيلات حكومتي او مورد تقليد ساسانيان نيز واقع شد ، و اساسي كه او پي افكند بقدري محكم و استوار بود كه با وجود ناتواني ديگر شاهان هخامنشي 200 سال پا بر جا ماند . در زمان او كشور ايران به حد اعلي وسعت و پهناوري خود رسيد . در كتيبه هاي مصري ، داريوش را بسبب ايجاد بيمارستانها و آموزشگاه ها و تكميل نخستين آبراه ميان درياي سرخ و مديترانه كه همه از كارهاي ايرانيان بود ((نكوكار بزرگ ))لقب دادند .
هخامنشيان نخستين كساني بودند كه وحدت ايران را تحقق بخشيدند ، هم چنانكه آنان نخستين كساني بودندكه وحدت عالم شرق ، بعبارت ديگر ، جهان متمدن آنروز را تحت يك نظارت سياسي مقتدر و بي هيچ ترديد عادلانه بهم مرتبط ساختند .


((الواح زرين ))

در سال 1312 خورشيدي ، ضمن خاكبرداري گوشه جنوب شرقي كاخ آپادانا ، جعبه سنگي پيدا شد كه درون آن و لوح زر و سيم به اندازه 33.33 و قطر 15 ميلي متردر دوران هخامنشي و شاهنشاهي داريوش است تا جهانيان بدانند كه چه مردمان بيشمار با نژاد گوناگون و چه سرزمين هاي دوري توسط هخامنشيان و داريوش بزرگ اداره ميشد .

شاهنشاهي هخامنشي از رود سند تا رود نيل در مصر ، گسترش يافته ، و سراسراين سرزمين پهناور در آسايش و نعمت بود .


(( سربازان هخامنشي ))

دكتر ويلسن ، نويسنده كتاب تاريخ ايران درباره ارتش هخامنشيان چنين مي نگارد : (( تصوير سربازان و اسبان ايراني ، مانند سربازان و اسبان آشوري بي روح نبوده ، ودر آن از خشونت و وحشيگري اثري نيست . ))
طبق نوشته هاي يوناني مي دانيم كه جوانان ايراني بيش از هر چيز تيراندازي ، سواركاري و حقيقت گويي را مي آموختند ، اين آرمانها در سنگ نبشته آرامگاه داريوش چنين آمده است :
( در حقيقت مهارت من در اين است كه بدن ام توانا است ، در نبرد هماورد خوبي هستم با هوشمندي در آوردگاه مي نگرم كه در برابر خود دشمني دارم يا يك دوست . هر گاه نا فرمان و ستمگري را ديدم آن گاه نخستين كسي هستم كه با هوش و فرمان و كردار خود عمل مي كنم ، در سواركاري و كشيدن كمان و نيزه افكني ورزيده هستم .)
اما قدرت اصلي پارسي ها بر اصول دين زرتشت استوار بود ، چنانكه داريوش شاه مي فرمايد http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif دروغ نگو واز راه راست منحرف مشو ، نه به ناتوان و نه به توانا زور نگو . به خواست اهورامزدا ، من راستي را دوست دارم ، و از دروغ رو مي گردانم ، من بر خشم و هوس خود فرمانروا هستم . )
اما به هر حال ميدانيم كه تمام دين ها و مذهب هاي گوناگون كه در سراسر كشورشان وجود داشت ، آزاد بودند و مورد احترام واقع مي گرديدند . داريوش شاه در سال 486 پيش از ميلاد درگذشت و آرامگاه او در نقش رستم در نزديكي تخت جمشيد است .



منابع : از زبان داريوش – پروفسور هايد ماري كخ

ايران در عهد باستان – دكتر محمد جواد مشكور

تاريخ ايران از آغاز تا اسلام – دكتر گريشمن
پايتخت هاي شاهنشاهي هخامنشي – علي سامي





پژوهشي از : جمشيد انوشيرواني
************************************************** ********** *

متن حقوق بشركوروش كبير

<SPAN lang=AR-SA style="FONT-SIZE: 26pt; FONT-FAMILY: Elham">

Borna66
09-13-2009, 02:55 PM
ملت سازي توسط كورش بزرگ

دولت ماد در شمال و شمال باختري ايران دولتي بزرگ و نيرومند بود و با آشور كه يكي از تواناترين دول عصر به شمار مي رفت همسايگي داشت ، و بارها در برابر سياست تجاوزكارانه او به مبارزه برخاسته بود ، ليكن در دوراني نزديك به پايان حيات خود به سستي گراييد و دولتي ناتوان ، بي اراده و بيدادگر شد .
كورش كه پدرش فرمانرواي پارس و از سوي مادر خويشاوند آسيتاژ پادشاه ماد بود ، بيدادها و پراكندگي و نابساماني هاي ملت ماد و پارس را نتوانست بر خود هموار سازد .
بدعوت كنكاشي كه ميان سران دولت به رهبري هارپاك نخست وزير حكومت ماد براي ايجاد رستاخيز و گريز از توقف سياسي و اجتماعي و نظامي و رهايي از استبداد شده بود پاسخ داد و اين رستاخيز بزرگ را با آغوش باز پذيرفت .
از اين به بعد فعاليت پنهاني در ماد و پارس روز به روز توسعه مي گرفت و زمينه كودتايي براي سرنگون ساختن حكومت آسيتاژ فراهم مي شد . ( 551 ق . م ) در اين مورد نفوذ سياسي و به ويژه سيطره و قدرت اخلاقي كورش در سرزمين پارس و سرزمين خوزستان ( انشان يا انزان ) كه روزگاري بر آن حكومت مي كرد تأثير فراوان داشته و كورش بر نيروي انساني پارس و ماد و فضيلت مردم اين دو سرزمين نيز تكيه داشت .
هگمتانه ( همدان ) در سال 550 پيش از ميلاد بدست كورش بزرگ فتح شد و دولت ماد سقوط كرد و زمينه پيشرفت بعدي رستاخيز يزرگ فراهم شد .
اين رويداد تاريخي در سراسر جهان قديم با شگفتي روبرو شد و واكنشهايي پديد آورد زيرا دولت ماد قدرت عظيم نظامي مالي داشت و سالها به عنوان سپري در برابر تجاوزات و مطامع دولتهاي نيرومند آشور ، ليدي و كلده بود .
چنانچه اوضاع و احوال و قرائن تاريخي و كردار كورش هخامنشي نشان مي دهد اين پادشاه در بهره برداري از نيروي رواني و سياسي اجتماعات آريايي و انتشار اخبار و وقايعي از جوانمردي و جهان گرايي أرياييان به ويژه پارسها و جلب توجه تيره هاي ديگر أريايي فلات ايران به قوم پارس ، هدفش پديد أوردن مركزيت در حكومت و ساختن ملت واحد از تيره هاي پراكنده أريايي در سراسر جلگه ايران بود .


منبع :

ديپلماسي دولت هخامنشي مولف : نصرت الله بختورتاش نشر : ستاد بزرگ ارتشتاران

Borna66
09-13-2009, 02:59 PM
متن حقوق بشركوروش كبير

<



متن حقوق بشركوروش كبير
اينك كه به ياري مزدا تاج سلطنت ايران، بابل وكشورهاي چهارگانه را برسر گذاشته ام اعلام مي كنم « تا روزي كه زنده هستم و اهورامزدا پادشاهي را به من ارمغان مي كند كيش و آيين و باورهاي مردماني را كه من پادشاه آنها هستم را گرامي بدارم و نگذارم كه فرمانروايان و زير دستان من كيش و آيين و دين و روش مردمان ديگر راپست بدارند ويا آنهارا بيازارند.
من كه امروز افسر پادشاهي را برسر نهاد ه ام ، تاروزي كه زنده هستم ومزدا پادشاهي را به من ارزاني كرده هرگز فرمانروايي خود را بر هيچ مردماني به زور تحميل نكنم و در پادشاهي من هر ملتي آزاد است كه مرا به شاهي خود بپذيرد يا نپذيرد و هرگاه نخواهد. مراكه ، پادشاه ايران وبابل وكشورهاي رابعه هستم ، نخواهم گذاشت كه كسي به ديگري ستم كند و اگر كسي ناتوان بود و براو ستمي رفت من از وي دفاع خواهم كرد و حق اورا گرفته و به او پس خواهم داد وستمكاران را به كيفر خواهم رساند.
من تاروزي كه پادشاه هستم نخواهم گذاشت كسي مال و اموال ديگري را با زور ويا هر روش ، نادرست ديگري از او بدون پرداخت ارزش واقعي آن بگيرد.
من تا روزي كه زنده هستم نخواهم گذاشت كسي ،كسي را به بيگاري بگيرد وبه او مزد نپردازد.من اعلام مي كنم كه هر كس آزاد است هر دين و آييني را كه ميل دارد برگزيند ودر هر جا كه مي خواهد سكونت نمايدوبه هر گونه كه معتقد است عبادت كند و معتقدات خود را به جا آورد وهر كسب و كاري را كه مي خواهد انتخاب نمايد ، تنها به شرطي كه حق كسي را پايمال ننمايد و زياني به حقوق ديگران وارد نسازد.
من اعلام مي كنم هر كس پاسخگوي اعمال خودمي باشد هيچ كس را نبايد به انگيزه اينكه يكي از بستگانش خلاف كرده است مجازات كرد واگر كسي از دودمان يا خانواده اي خلاف كرد تنها همان كس به كيفر برسد وبا ديگر مردمان و خانواده كاري نيست.
تا روزي كه من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نام برده و يا نامهاي ديگر بفروشند واين رسم زندگي بايد از گيتي رخت بر بندد.
از مزدا مي خواهم كه مرا در تعهداتي كه نسبت به ملتهاي ايران و ممالك چهارگانه گرفته ام پيروز گرداند.

Borna66
09-13-2009, 03:16 PM
هخامنشیان از پارسی (http://www.asrejavan.com/)ان بشمار می روند.
پارسیان مردمانی آریایی (http://www.asrejavan.com/) نزاد بودند که تاریخ آمدن ایشان به ایران (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) معلوم نیست. در کتیبه های آشور (http://www.asrejavan.com/)ی از سده ی نهم پیش از میلاد آمده است. از همان تاریخ آنان در ناحیه ی انشان (http://www.asrejavan.com/) که در مشرق شوشتر (http://www.asrejavan.com/) و حوالی کارون (http://www.asrejavan.com/) واقع بود دولت کوچکی تشکیل دادند که در ابتدا از دولت ماد (http://www.asrejavan.com/) اطاعت می کردند . جد ایشان هخامنش همه ی قبیله (http://www.asrejavan.com/) های پارسی را زیر فرمان خود در آورد.


تمدن و فرهنگ هخامنشی

(http://www.asrejavan.com/)
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1122.jpg

شاه : این نام که از سه هزار سال پیش در زبانهای ایرانی رواج دارد ، مأخوذ از پارسی باستان (http://www.asrejavan.com/) است که پس از تحولات تاریخی بسیار به صورت « شاه » در آمده است .
چون پس از اتحاد ماد و پارس بدست کوروش بزرگ، (550 ق . م ) مردم آریایی و غیر آریایی فلات ایران (http://www.asrejavan.com/) و پیرامون آن، پادشاهان و شهریاران، خود به کشور هخامنشی پیوستند و فرمان بردار پادشاه آن گشتند، از این رو شاه بزرگ را شاهنشاه خواندند که در پارسی باستان خشایه ثیه (http://www.asrejavan.com/) نام یعنی شاه شاهان آمده است. شاهنشاه درهنگام صلح جامعه ای بلند از دیبا (http://www.asrejavan.com/)ی ارغوانی (http://www.asrejavan.com/) که آستینهای فراخ داشت و در زیر آن پیراهن بلندی می پوشید که تا زانو می رسد و مغزی سفید داشت و کمر بندی روی آن می بست . کفش شاه نیز ، زرین و پاشنه دار و نوک تیز بود . یونانیــان تـاج شاهنشاهیان هخــامنشی راتیار (http://www.asrejavan.com/) و یا گیسداریس (http://www.asrejavan.com/) خوانده اند . شاه ، ریش دراز و موهای مجعد داشت و بر تخت زرین می نشست و عصای زرین به دست می گرفت . دیگران مجبور بودند در برابر شاهنشاه به خاک افتاده پای او را ببوسیدند.فر مانها و نامه های سلطنتی به مهر شاه می رسید و نسخه ای از آن در دفاتر شاهی نگهداری می شد .

کشورداری

(http://www.asrejavan.com/)
چنانکه گفتیم داریوش پس از اینکه بر اوضاع کشور ایران مسلط شد، ایران را به سی و سه خشتره (http://www.asrejavan.com/) یا استان تقسیم کرد و ادارة آنها را به پارسیها که تنها قوم مورد اعتماد شاهنشاه بودند واگذار نمود. از زمان خشایارشاه که دولت هخامنشی روی به ضعف نهاد استانداران یک نوع خود مختاری پیدا کرده حتی ریاست سپاه محلی را که بر عهدة سرداری به نام کارانا (http://www.asrejavan.com/) بود نیز بدست گرفتند. اختیارات شاهان یا امیران محلی با قوت یا ضعف حکومت مرکزی تغییر می کرد. ضرب سکه طلا از مختصات شاهنشاه بود . اما استانداران می توانستند گاهی سکه هایی از نقره یا مس بزنند . در اوایل دورة هخامنشی سالی دوبار بازرسان شاهنشاهی که چشم و گوش شاه خوانده می شدند به استانها گسیل (http://www.asrejavan.com/) می گشتند .


سپاه ایران

(http://www.asrejavan.com/)
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1123.jpg







پیش از داریوش ایران سپاه منظمی نداشت و ارتش آن بصورت چریک (http://www.asrejavan.com/) اداره می شد . داریوش به تشکیل سپاه جاودان پرداخت که شمار ایشان به ده هزار تن می رسید . در هر شهر پادگانی وجود داشت که در ارگ آن شهر جای داشتند و فرماندة آن دژ (http://www.asrejavan.com/)ها را ارگبد (http://www.asrejavan.com/) می گفتند .
لشکر ایران به دو دستة پیاده و سواره تقسیم می شدند و مسلح به تیر و کمان و نیزه و شمشیر و زوبین (http://www.asrejavan.com/) و خنجر و کمند (http://www.asrejavan.com/) و سپر و کلاهخود (http://www.asrejavan.com/) و زره بودند . اسب و فیل و شتر را هر سه در جنگ بکار می بردند . ایرانیان در تیر اندازی مهارت داشتندچنانکه هرودت (http://www.asrejavan.com/) می نویسد پارسیان از کودکی به فرزندان خود سه چیز می آموختند که : راست بگویند و راست بر اسب سوار شوند و راست تیر بیندازند . از زمان داریوش دوم سپاه مزدور یونانی نیز در ارتش ایران راه یافت و همین امر باعث تن پروری ایرانیان و انحطاط ارتش ایشان گردید .

در ایران از زمان کوروش گردونه (http://www.asrejavan.com/) های جنگی نیز به کار می رفت . چرخهای این گردونه ها غالباً مجهز به داسهای برنده بودند .






http://pnu-club.com/imported/2009/09/1124.jpg






نیروی دریایی :

(http://www.asrejavan.com/)در زمان هخامنشی ایران به دستیاری رعایای فینیقی (http://www.asrejavan.com/) و یونانی خود دارای نیروی دریایی مهمی گردید . بحریة (http://www.asrejavan.com/) ایران مرکب از سه گونه کشتی بود :

اول - کشتیهای جنگی که پاروزنان آن در سه ردیف یکی بالای دیگری قرار می گرفتند.

دوم - کشتیهای دراز که برای حمل و نقل اسبها و سواره نظام بکار می رفت .

سوم - کشتیهای کوچکتر که برای حمل و نقل و خوار و بار (http://www.asrejavan.com/) استعمال می شد .


طبقات

(http://www.asrejavan.com/)
در روزگار هخامنشی مردم ایران بر پنج طبقه به شرح زیر تقسیم می شدند :

1 - بزرگان . 2 - مغان (http://www.asrejavan.com/) . 3 - کشاورزان . 4 - بازرگانان و پیشه وران . 5 - بردگان .
از طبقة بزرگان هفت خانوادة پارسی در درجة اول بودند ومناصب (http://www.asrejavan.com/) لشکری و کشوری در دست آنان بود . مغان یا روحانیان از طوایف ششگانة ماد (http://www.asrejavan.com/) بودند که در دورة هخامنشی نیز اهمیت و اعتباری داشتند و اجرا کنندة مراسم مذهبی بشمار می رفتند.
دارایی و هزینة کشور : هرودت می نویسد که داریوش مالیات ایران را به نقدی و جنسی تعیین کرد و ایران را به بیست منطقة مالیاتی تقسیم نمود و همراه با هرساتراپ (http://www.asrejavan.com/)ی یک نفر امین مالیه نیز روان داشت . تمام مالیاتها در خزانة شاهی نگاهداری می شد . طلا و نقره را آب کرده در کوزه های سفالین می ریختند و هر وقت پولی لازم می شد شاه حکم می کرد که قسمتی از شمشها را ببرند و مورد استفاده قرار دهند . از میان ایالات کشور ، پارس از دادن مالیات (http://www.asrejavan.com/) معاف بود .

دادگستری

(http://www.asrejavan.com/)
قوة عالیة قضایی در اختیار شخص شاهنشاه بود . ولی شاه غالباً را به یکی از موبدان یا ریش سفیدان کشور واگذار می کرد . پس از آن دادگاه عالی بود که از هفت قاضی تشکیل می شد . پایین تر از آن دادگاههای محلی بود که در سراسر کشور وجود داشت .
قوانین را موبدان وضع کرده به صحة شاه می رسانیدند . در اواخر دورة هخامنشی قضایی غیر از موبدان و حتی زنان نیز به منصب داوری برگزیده می شدند . برای هر نوع محاکمه مدت معینی مقرر بود که بایستی در ظرف آن مدت حکم صادر شود . غالباً به طرفین دعوی پیشنهاد سازش از طریق داوری می کردند .

چون رفته رفته قوانین کشور توسعه یافت به تقلید یونانیان گروه خاصی به نام « سخنگویان قانون » یا « وکلای دادگستری » پیدا شدند که مردم در کارهای قضایی خود به ایشان مراجعه می کــردند . پادشاهان هخامنشی خود را مظهر عدالت و دادگستری می دانستند . داریوش در کتیبة بیستون (http://www.asrejavan.com/) می گوید : « اهورا مزدا (http://www.asrejavan.com/) و ایزدان از آن جهت مرا یاری کردند که من و دودمانم بددل و دروغگو و بی انصاف نبودیم : من از روی عدل و داد پادشاهی کردم و بر هیچ ضعیفی ستم روا نداشتم . »

آمـوزش و پرورش

(http://www.asrejavan.com/)
به قول استرابون (http://www.asrejavan.com/) از سن پنج تا بیست و چهار سالگی به پارسیان می آموزند که تیر و زوبین (http://www.asrejavan.com/) بیندازند و راست سوار شوند و راست گویند . مربیان ایشان مردمانـی پاکدامن هستنــد و داستــانهای سودمندی را برای کودکان خود حکایت می کنند . جوانان باید پیش از برآمدن آفتاب از خواب برخیزند . سپس آنان در میدانی گرد آمده به دسته های پنجاه نفری تقسیم می شوند و هر دسته را به فرزند یکی از امیر (http://www.asrejavan.com/)ان می سپارند . این شخص دسته خود را به مسافت بیش از یک فرسنگ می دواند . سپس درسی را که فراگرفته اند از آنان می پرسد .
جــوانان بایــد بلند سخــن بگویند تا شش (http://www.asrejavan.com/)های ایشان ورزیده شود . به آنان می آموزند که در گرما و سرما و در هنگام سختیها بردبار باشند . جوانان باید گله (http://www.asrejavan.com/) ها را بچرا برند و تمام شب را در هوای آزاد کشیک (http://www.asrejavan.com/) بکشند . مدت خدمت سربازی ایشان از بیست تا بیست و پنج سالگی است . وظیفة آموزش و پرورش را معمولاًمغان (http://www.asrejavan.com/) عهده دار بودند . یکی از اصول رایج آن زمان این بود که دبستانها نزدیک بازار نباشد تا دروغ و دشنام و تزویر (http://www.asrejavan.com/)ی که در آنجا رایج است موجب تباه (http://www.asrejavan.com/)ی و فساد اخلاق کودکان نشود .

ایرانیان از کودکی آموخته می شدند که از افکندن آب دهان و قضای حاجت (http://www.asrejavan.com/) در کوچه ها و حضور دیگران و آلوده کردن آب روان اجتناب نمایند .
منظور از تربیت در آن دوره آن بود که جوانان را دلیر و فداکار و خردمند و آراسته به زیور ، اخلاق و مفید به حال کشور و جامعه بارآورند .

زبــان دورة هخامــنشی :

(http://www.asrejavan.com/)دانشمندان ایران شناس زبان پارسی را به سه دورة پارســی باستان و پارسی میانه یا زبان پهلوی اشکانی و ساسانی و پارسی جدید یا پارسی دری (http://www.asrejavan.com/) تقسیم کرده اند .
پـارسی باستان همان زبان دورة هخامنشی است که به خط میخی نوشتـه مــی شد . این خط از علاماتی به شکل میخ تشکیل می شود که از چپ به راست نوشته می شده است .
ایرانیان خط میخی را از اقوام پیش از خود ، آشوریها (http://www.asrejavan.com/) و عیلام (http://www.asrejavan.com/)یها فراگرفتند و خط آنان را که بسیار دشوار بود و بیش از سیصد علامت داشت اصلاح کرده به چهل و دو علامت رسانیدند و آنرا به صورت الفبایی مرتب نمودند .

از مجموع سنگ نبشته ها و الواح میخی که بر روی سنگها و خشتهای پخته و فلزات بدست آمده در حدود چهارصد کلمه غیر مکرر باقی است که اگر دویست کلمة دیگر را که در کتابهای یونانی بمناسبتی ذکر شده بر این عدد بیفزاییم ، مجموع لغات پارسی باستان که تا کنون یافت شده به شش صد کلمه می رسد .

مفصل ترین کتیبه های هخامنشی سنگ نبشتة داریوش بزرگ در بیستون است . این کتیبه در کنار جادة کرمانشاهان و بغداد قرار دارد . نام این محل بیستون می باشد که د راصل بغستان (http://www.asrejavan.com/) یعنی جای بغان و خدایان بوده است در این کتیبه گذشــته از تصویر داریـوش و نه تن از امیران نافرمان که دست بسته در نزد او ایستاده اند و فروهر اهورامزدا (http://www.asrejavan.com/) از بالا به ایشان می نگرد ، شرح حال داریوش در آغاز سلطنت خویش به زبان و خط میخی پارسی باستان آمده و به دوزبان و خط میخی بابلی و عیلامی نیز ترجمه شده است .

کاشف این کتیبه ، هانری راولینسون (http://www.asrejavan.com/) Rawlinson دانشمند معروف انگلیسی است که در سال 1836 میلادی به خواندن آن آغاز و در سال 1839 به کشف همه الفبای میخی پارسی باستان نایل آمد .

خط آرامی

(http://www.asrejavan.com/)غیر از خط میخی که فقط در نوشتن کتیبه ها بکار می رفت ، خط آسان دیگری در آن زمان در میان مردم معمول بود که آن را خط آرامی می نامند .
خط آرامی از انواع خطوط سامی است که از خط الفبایی فینیقی اقتباس شده و بیست و دو حرف به شرح زیر دارد :

ابجد (http://www.asrejavan.com/) . هوز (http://www.asrejavan.com/) . حطی (http://www.asrejavan.com/) . کلمن (http://www.asrejavan.com/) . سعفص (http://www.asrejavan.com/) . قرشت (http://www.asrejavan.com/) .

داریوش بزرگ پس از برقراری امنیت در ایران چون مردم غالب ایالات ایران به زبانهایی غیر از پارسی باستان سخن می گفتند و بیشتر ایشان ایرانی نژاد نبودند ، برای برقراری ارتباط بین شاهنشاهی عظیم خود به فکر آن افتاد که زبان واسطی را اختیار کند . پس زبان و خط آرامی را که سابقاً در بین النهرین و سوریه رواج داشت و خط آن نسبت به زبانهای دیگر آسانتر بود و بر روی پوست و پاپیروس بآسانی نوشته می شد برگزید . این خط و زبان را دانشمندان ، آرامی شاهنشاهی نامیدند .
داریوش به جای آنکه خود و یا درباریانش به زبان آرامی آشنا باشد ، گروهی از دبیران و کاتب (http://www.asrejavan.com/)ان آرامی را استخدام کرد . این عده علاوه بر زبان مادری خود ، آرامی ، زبان پارسی باستان را نیز بخوبی می دانستند . سپس داریوش این گروه دبیران را بنا به احتیاجات محل هر چند تن به یکی از ولایات و ایالات ایرانی فرستاد و فرمان داد که ایشان دبیران و مــترجمان دولـــت در سراسر شاهنشاهی هخامنشی باشند . وی هر گاه مـی خواست نامه یا بخشنامه ای را به ولایات ابلاغ کند ، یکی از دبیران آرامی زبان خود را می طلبید و نامه ای را که بنا بود بنویسد برای او تقریر می کرد و دبیر آرامی نژاد ، حضوراً آن نامه را به خط و زبان آرامی می نوشت ، سپس آن نامه یا بخشنامه به استانداران ابلاغ می شد . چون نامه یا بخشنامه ای به استانداری می رسید او فوراً دبیر آرامی زبان خود را می خواست و آن دبیر چون محرم اسرار دولت نیز بود بلافاصله آن نامه را خــوانده و به زبان پارسی ترجمه می کرد و استاندار (http://www.asrejavan.com/) به مفاد آن فرمان رفتار می نمود .

بسیاری از اینگونه نامه ها که متعلق به قرن پنجم پیش از میلاد است در جزیرة فیــله یا الفانتین (http://www.asrejavan.com/) که از جزایر رود نیل (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%B1%D9%88%D8%AF+%D9%86%DB%8C%D9% 84) است در چهل سال پیش در مصر (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%85%D8%B5%D8%B1) پیدا شده است .

دین ایرانیان :

(http://www.asrejavan.com/)در دورة هخامنشی از مذهب ایرانیان اطلاع صحیحی در دست نداریم . همینقدر مسلم است که در عصر ایشان دین رسمی در ایران وجود نداشته است .
هخامنشیا ن نسبت به مذاهب بیگانه سختگیر نبودند و مانع از رواج آنها در کشور خود نمی شدند . داریوش در سنگ نوشته (http://www.asrejavan.com/) های خود می گوید : اهورا مزدا «بغ» یعنی خدای بزرگی است . او از همة بغان بزرگتر است . او آسمان و زمین و آدمی را آفرید و داریوش را شاه کرد .

از زمان اردشیر دوم از بغان دیگری مانند آناهیتا (http://www.asrejavan.com/) و میترا که در ردیف اهورمزدا بشمار می رفتند در سنگ نوشته های او نیز یاد شده است .
مذهب مهر پرستی در ایران غربی رواج فراوان داشته ، در مشرق و شمال ایران نیز اغلب مردم آریایی ، زرتشتی مذهب بوده اند . برخلاف هخامنشیان ظاهراً مادها بیش از ایشان طرفدار دین زرتشت بشمار می رفتند و مغان یا روحانیان زرتشتی از طوایف ششگانة مادها شمرده می شدند . چنانکه در پیش گفتیم قیام گئوماته مغ (http://www.asrejavan.com/) نیز به خاطر آن بوده که دین زرتشت را در ایران رواج دهد . زرتشتیان مردگان خود را در فضای آزاد می گذاشتند تا طعمة مرغان شکاری و درندگان شوند . اما هخامنشیان چنانکه از مقابر ایشان در تخت جمشید پیداست ، مردگان خود را دفن می کردند . اغماض و سهل انگاری هخامنشیان نسبت به ادیان دیگر و حتی درباره بت پرستان نشان می دهد که اگر هم زرتشتی بوده اند ، در آن دین تعصب زیادی نداشته اند .

معماری دورة هخامنشی

(http://www.asrejavan.com/)عالیترین هنر ایرانی به معنی حقیقی در این دوره ، معماری آن اســت . ایـن هنر در بناهــای عظیم پاسارگاد و تخت جمشید و شوش تجلی کرده است .

پاســـارگارد :

(http://www.asrejavan.com/)نخــستین پایتــخت هخامــنشی در ایالــت (http://www.asrejavan.com/) پارس در سالهای559 تا 550 ق . م ، به دست کوروش بنا شده و سپس از 529 تا 521 به دست پسرش کمبوجیه (http://www.asrejavan.com/) تکمیل گردیده . بنای معروف آرامگاه کوروش در مغرب دهکده مادرسلیمان واقع است . پوشش این آرامگاه از سنگ و به شکل شیروانی است . برای ساختن آن قطعات بزرگ سنگ آهک (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%B3%D9%86%DA%AF+%D8%A2%D9%87%DA% A9) را روی هم گذارده اند . قسمت پایین آن از شش ردیف پلکان تشکیل می شود ، بطوری که شکل هرمی (http://www.asrejavan.com/) را پیدا کرده است .
آرامگاه کوروش را سابقاً قبر مادر سلیمان می گفتند . در شمال این آرامگاه کاخ پذیرایی کوروش دیده می شود . وسعت این کاخ 2520 متر مربع است و شامل یک تالار بزرگ مرکزی است . سرستونهای آن مرکب از نیم تنة گاو یا شیر می باشد . نزدیک رود پلوار (http://www.asrejavan.com/) ، کاخ دیگری کشف شده که در حدود 584 متر وسعت دارد . روی نقوش برجسته ای که در کنار دری قرار داشته، یک فرشتة بالدار دیده می شود که قبای عیــلامی و تاج مصـری برسردارد و آن را فروهر ، یعنی صورت مثالی کوروش می دانند .

تخت جمشید

(http://www.asrejavan.com/)تخت جمشید در محوطة وسیعی واقع شده که از یک طرف به کوه رحمت و از طرف دیگر به مرودشت محدود است . این کاخهای عظیم سلطنتی در کنار شهر پارسه که یونانیان آن را پرپولیس خوانده اند ساخته شده است .

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1125.jpg

ساختمان تخت جمشید در زمان داریوش اول در حدود 518 ق . م ، آغاز شد. نخست صفه یاتختگاه بلندی را آماده کردند و روی آن تالار آپادانا و پله های اصلی و کاخ تچرا را ساختند .

دیگر شهرها و بناها

(http://www.asrejavan.com/)در شوش (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%B4%D9%88%D8%B4) در کاخ داریوش اول یک کتیبه ای که جنبه ساختمانی دارد کشف شده که دربارة مصالح ساختمانی و صنعتگرانی که در ساختمان آن کاخ کار می کردند شرح مفصلی داده است .
در نقش رستم که در حدود پنج کیلومتری تخت جمشید واقع شده ، مقبرة داریوش بزرگ و دیگر شاهنشاهان هخامنشی مانند : خشایارشا و اردشیر اول و دوم دیده می شود . این مقبره ها حفره هایی است که در صخره های عمودی بوجود آمده و مدخل آنها به صورت دالان سرپوشیده ای است که چهار ستون دارد . در شوش نیز از داریوش اول و خشایار شا و اردشیر دوم آثار بدست آمده که قسمت عمدة آنها در موزة لوور پاریس (http://www.asrejavan.com/) نگاهداری می شود . در شوش معماری کاخها بیشتر تحت تأثیر هنر بین النهرین قرار گرفته است . از جملة آثار هنری آن دوره ، مهره های استوانه ای شکل است که به جای امضا بر روی اسناد و نامه های اداری قرار می دادند . این مهره ها از نظر هنر کنده کاری نظیر مهره های بین النهرین هستند .


اوضاع اجتماعی :

(http://www.asrejavan.com/)پایه و اساس زندگانی اجتماعی آن روز ، کشاورزی بود . دراین دوره مأموران دولتی مخصوصی وجود داشت که ناظر در امور کشاورزی و متصدی (http://www.asrejavan.com/) وصول مالیاتها بودند . پادشاهان هخامنشی به کسانی که زمینهای بایر را تبدیل را اراضی زراعتــی یا پرداخت می کردند و به احداث قنوات می پرداختنــد ، پاداش خوبـی مـی دادند .
دامداری رواج فراوان داشت و اسبهای نسا که در ماد پرورش می یافتند ، شهرت بسزایی داشتند . هر ایالت و شهری به صنعت دستی خود مشهور بود . در بابل و بین النهرین بازرگانی رواج فراوان داشت . بانکهایی که برای توسعة تجارت و کشاورزی به مردم وام می دادند ، تشکیل شده بود که معروفترین آنها دو بانک برادران اگیبی و پسران موراشو در بابل بوده است .

امیــران و بزرگان و دستگاههای اداری و مذهبی ، کارگرانی داشتند که آنان را « مانیا » می خواندند . بر اینان که بردگانی بیش نبودند داغ می نهادند و در امور ساختمانی و کشاورزی و صنعت از وجودشان استفاده می کردند . اینان از اسیران جنگی بشمار می رفتند و آنان را غالباً در روستاها نشیمن می دادند .
قسمت اصلی اراضی کشور باستثنای املاک برده نشین ، به وسیله کشاورزان اداره می شدند . این کشاورزان حق نداشتند آن اراضی را ترک کنند و با همان زمینها به مالک دیگر منتقل می گشتند . قسمتی از اراضی کشور به معابد اختصاص داشت . در این نقاط کانونهای انبوه بردگان بوجود آمده بود . دولت هخامنشی وارث تمدنهای قدیم پیش از خود بود و همة علوم و معارف ملل پیش ، مانند : آشور و بابل و عیلام ، در بین اهل آن ، در آن کشور پهناور رواج داشت .

بزرگترین شهر علمی و دانشگاهی آن ، امپراتوری بابل بود . در این شهر تعلیم معارف قدیم ، به دست کاهنان بابلی و مغان بود . آثار و تألیفات قدیم را به زبانهای اکدی و سومری و عیلامی و آرامی می خواندند . ستاره شناسان و ریاضیدانان بابلی در عصر خود مــشهور آفاق بودند و علوم خود را همراه با سحر و جادو به شاگردان خود می آموختند .

Borna66
09-13-2009, 03:24 PM
نگاهی به ارتش ایران در دوره هخامنشی
پیش گفتار
نیاکان آریایی ما در سده ۶ پیش از میلاد،به رهبری نابغه ای کم نظیر به نام "کوروش بزرگ" موفق شدند تا امپراتوری ای را بنیاد نهند که برای مدتی بیش از دو سده،بخش عمده جهان متمدن آن روزگار،از سرتاسر خاورمیانه و بخش های جنوب شرقی اروپا گرفته تا شمال غربی شبه قاره هند تا شمال شرقی آفریقا را به تصرف خویش درآورده و به بهترین و مترقی ترین صورت ممکن اداره و مدیریت نمایند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


این موفقیت ایرانیان باستان و افتخار ایرانیان کنونی را ما مدیون "ارتش هخامنشی" هستیم.این ارتش پارسی-مادی تحت رهبری شاهنشاهان هخامنشی بود که با فتح کشورهایی مانند بابل،فینیقیه،لیدی ،یونیا،مصر،... موفق شد پایه و بنیان امپراتوری افتخارانگیز هخامنشی را پی افکند و سپس نیز آن را به مدت دویست و اندی سال اداره نماید.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


از سوی دیگر،می بایست یادآور شوم که "ارتش" هر کشور،"بنیان" آن کشور است.امنیت،رفاه،عزت و شرف هر ملت بستگی مستقیم به وضعیت ارتش و نیروهای دفاعی آن ملت دارد و چه نکو "ساسان (http://nejhadegan.blogspirit.com/)" گرامی این شعر زیبا و نغز را بر فراز تارنمایش گذاشته است که :


برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پامال است


از همین روی و به منظور مطالعه ارتش ایران هخامنشی،نقاط قوت و ضعف آن،کارآمدی ها و ناکارآمدی هایش و دیگر مسائل مربوط به آن،بر آن شدم تا مقاله ای دانشمندانه (http://members.ozemail.com.au/%7Eancientpersia/army_frm.html) در این باره را به طور خلاصه با پارسی بازگردانده و سپس بر اساس اطلاعات و تحلیل های خود،نکاتی را درباره محتوای آن یادآور شوم.این نکات عمدتا مربوط می شود به بررسی تطبیقی موارد مشابه تاریخی و استنتاجهایی که بر این بنیان صورت می گیرد.بر این باورم که برای تکمیل بحث،نظر و دیدگاه خوانندگان و یاران گرامی بسیار سودمند است.
مقدمه
ارتش هخامنشی از لحاظ قومی-فرهنگی،سازمانی آمیخته و مختلط بوده است.این ارتش شامل نیروهای منظم آموزش دیده پیاده و سواره ایرانی،عمدتا مادی و پارسی بوده که با واحدهای منتج از سربازگیری اجباری از ملل تحت فرمان ایران و نیز بکارگیری مزدوران جنگی خارج از امپراتوری ترکیب می شده است.۱در حالی که نیروهای دائمی منظم ارتش،مانند یگان های "گارد جاویدان"،به طور همسانی با سازوبرگ رزمی مجهز بوده اند،نیروهای متحد و ائتلافی در خدمت ارتش،تجهیزات خاص خویش را داشته و به شیوه ویژه خودشان می جنگیده اند.از ویژگی های ارتش ایران هخامنشی،وجود انبوه سواره نظام سبک اسلحه تیرانداز،زوبین اندازان،واحدهای ملازم نارزمی،همسران،همخوابه ها و بردگان بوده است.
سازمان
ارتش ایران هخامنشی،مانند دیگر ارتش های خاورمیانه ای و آسیایی در دوران های پیش و پس از خود،بر اساس بنیادی دهدهی استوار بوده و کلیه واحدها و یگان های رزمی در گروه های ده،صد و هزارتایی سازماندهی شده بودند.در این سامانه،برای هر ده،صد،هزار و ده هزار نفر،یک افسر پاسخگو بوده است.نام و رده سازمانی این نظام به این صورت بوده است:


تعداد نیروها



نام یکان



عنوان فرماندهی یکان



۱۰۰۰۰



بایواربام



بایوارپاتیش



۱۰۰۰



هزارابام



هزاراپاتیش



۱۰۰



ستابام



ستاپاتیش



۱۰



دتابام



دتاپاتیش



فرماندهی


شاهنشاهان هخامنشی از کوروش بزرگ تا داریوش سوم،در بیشتر نبردها خود شخصا فرماندهی کل نیروها را بر عهده داشته اند و گاهی نیز این فرماندهی را به ژنرال های خود واگذار می کرده اند.فرماندهان ارتش ایران هخامنشی توسط شخص شاهنشاه و از میان "ساتراپ" ها یا اشراف غالبا پارسی و مادی تبار که عموما خویشاوندان شاه بودند به مناصب خود گماشته می شدند.
شایسته سالاری و نظام ترفیعی
"گزنوفون" در کتاب "پرورش کوروش" خویش،یک نظام ترفیعی را در ارتش هخامنشی توصیف می کند که در چهارچوب آن جنگجویان خود را بر اساس دلاوری و شجاعتشان از یکدیگر متمایز می کرده اند.در این سیستم شایسته سالارانه،یک سرباز معمولی می توانست تا رده "هزارپاتیشی"،یعنی فرماندهی ۱۰۰۰ نفر،ارتقا یابد.
گارد ده هزار نفره جاویدان،نمونه ای از این فرآیند ترفیعی در ارتش ایران هخامنشی می باشد."جاویدان"، عنوانی است که توسط یونانیان به این واحد رزمی داده شده بود که شماره رزمندگان آن همیشه ثابت نگاه داشته شده و هر گونه خلائی بوسیله نیروهای ترفیع داده شده از دیگر یکان ها پر می شد.از امتیازات این یکان بسیار کارای ارتش هخامنشی،علاوه بر دریافت منظم حقوق،ویژگی اختیار به همراه بردن زنان و همخوابگان به نبردگاه بوده است.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
هرودوت،ضمن توصیف ارتش مهاجم تحت رهبری خشایارشاه،درباره "نیزه داران" می نویسد که آنها از میان بهترین و نجیب ترین مردان پارسی برگزیده می شدند.
این نظام پاداش دهی برای شجاعت و مهارت محتملا نقص های خاص خود را نیز داشته است.علیرغم شهره بودن ایرانیان برای قدرت و دلاوریشان در صحنه نبرد،گرایش آنان برای مورد توجه واقع شدن از سوی شاه و یا فرمانده شان می توانسته باعث به وجود آمدن بی نظمی هایی در ارتش نیرومند ایران زمین شده باشد."هرودوت"،همین مسئله را حین توصیف نبرد "ماراتون" یادآور می شود که چگونه ایرانیان به صورت بی قاعده جنگیده،گروه های رزمنده ده نفره یا کمتر با نادیده گرفتن سلسله مراتب فرماندهی به سمت یونانیان یورش می برده اند.
پیاده های مزدور یونانی
با وجودی که استفاده از نیروهای مزدور بیشتر ویژگی دوران انتهایی امپراتوری هخامنشیان به شمار می آید اما حتی در اوایل سده ۵ پیش از میلاد نیز یونانیان در خدمت ارتش ایران بوده اند.عنوان "medizing" برای توصیف یونانیانی به کار می رفته که به زودی به نیروهای هوادار ایران و یا در خدمت ایران تبدیل می شده اند.medizing از واژه مادی/ Mede می آید که واژه ای عمومی برای توصیف مردمان پارسی-مادی از سوی یونانیان بوده است.
یونانیان "یونیایی"،از عملیات ارتش ایران بر ضد سکاها در سال ۵۱۲پیش از میلاد حمایت کردند و علیرغم شورش آنها بر ضد سلطه ایرانیان در سال ۴۹۹ پیش از میلاد که سرانجام پس از ۶ سال جنگ سرکوب شد،دوباره آنها را در سال ۴۹۰ پیش از میلاد در خدمت ارتش ایران در نبرد ماراتون،نبردی که معنایش پایان استقلال بقیه یونان نیز بود،می یابیم.
در سال ۴۷۹ پیش از میلاد،۱۳۰۰۰ نیروی پیاده نظام و ۵۰۰۰ سواره نظام یونانی برای ایرانیان در نبرد "پلاته" جنگیدند.
سکاها
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
سکاها یا اسکیت ها تیراندازان و جنگجویان بسیار کارآمدی بوده و به عنوان مزدوران جنگی هم از سوی ایرانیان و هم از سوی یونانیان به کار گرفته می شدند.هنگامی که ایرانیان و یونانیان در "ماراتون" رودرروی یکدیگر قرار گرفتند،مزدوران سکایی در خدمت آتنی ها از جنگیدن بر ضد برادران آسیایی شان،ایرانیان، امتناع نموده و حتی گروهی از آنان در خلال نبرد تغییر موضع داده و به سپاه ایران پیوستند۲
"داتیس" فرمانده ایرانی،محتملا به توانایی های سکایان آگاه بوده که نیروهای آنان را در مرکز سپاه،یعنی مکانی افتخارانگیز در هر ارتشی،جای داد.نکته جالب دیگر اینکه پارسیان برای آموزش هنر تیراندازی به نیروهایشان از سکایان بهره می برده اند.
شترها
علیرغم اینکه ایرانیان اهمیت و ارزش چندانی برای این مسئله قائل نبوده اند،با این حال به نظر می رسد که شترها دستکم در تعدادی از نبردهای آنان نقشی پراهمیت ایفا کرده اند.برای نمونه،"عربها" ارتش خشایارشاه را در ۴۸۰ پیش از میلاد در هنگام یورش به یونان و محتملا کمبوجیه دوم را در خلال فتح مصر در ۵۲۵ پیش از میلاد با تیراندازان شترسوار حمایت کردند.مشهورترین بهره گیری ایرانیان از شتر اما بازمیگردد به ارتش تحت رهبری "کوروش بزرگ" در خلال تهاجم به "لیدی" که در آن نبرد از شترهایی که دو تیرانداز را بر پشت خود حمل می کردند و حرکتشان برای ترساندن اسب های لیدیایی طراحی شده بود،استفاده شد.۳
ارابه ها
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ارابه در سراسر دوران امپراتوری در نقش های متفاوتی مورد استفاده بوده اند.با اینحال استفاده خود ایرانیان از این ابزار جنگی،بیشتر به ارابه فرماندهی محدود بوده است.علیرغم کاهش ارزش رزمی،ارابه ها همچنان به عنوان نماد جاه و قدرت باقی مانده بودند.برای نمونه افسران و ژنرال های ارتش،در کاربردهای افتخارآمیز فرهنگی و نظامی،برای شکار و یا انتقال خود به نبردگاه از ارابه ها بهره می برده اند.
همچنین خشایارشاه علاوه بر سفر بر ارابه در خلال تهاجم به یونان،با خود ارابه مقدس "اهورامزدا"،ارابه زرین مهری را که وقف خدایی بزرگ بوده نیز همراه داشته است.برای این جنگ "هندیان" و "لیبیاییان" نیز هر یک نیرویی ارابه سوار را اعزام داشته بودند.
واگن های جنگی
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
"گزنوفون"،برجک های جنگی متحرک کوروش بزرگ را همچون ماشینی با ۸دیرک که بر پشت ۸ گاو نر و برای حمل دژکوب ها استفاده می شده و با چرخ هایش از زمین ۲۷ پا ارتفاع داشته توصیف نموده است.این جنگ افزارها با تخته های چوبی بسیار قطور ساخته می شده اند.
بر اساس توصیف گزنوفون از نبرد "تومبرا" (Thumbra)،این جنگ افزارها پشت نخستین خط نیروهای پیاده قرار داده شده بودند.در خلال جنگ،پیادگان ارتش ایران از سوی مدافعین مصری به عقب رانده شدند تا اینکه واگن های جنگی از راه رسیدند و ورق به سود ایرانیان برگشت.
نکته ها:
۱-نیروهای مزدور هیچگاه نمی توانند همچون نیروهای وفادار داوطلب در صحنه نبرد مفید و کارآمد واقع شوند.از این نیروها می بایست تنها در مواردی بهره گرفت که نیازی به عناصر "پایداری" و "استقامت" نباشد.این نیروها تنها وقتی مفیدند که جنگی غارتگرانه،تنبیهی و یا ایذایی مدنظر باشد.استفاده از مزدوران به ویژه هنگام "دفاع"،سم مهلکی است که دستکم دو بار برای ما فاجعه آفریده است:
-در مقطع تهاجم مقدونیان ددمنش به رهبری "اسکندر گجسته"
-در مقطع یورش جانوران ترک-مغول به رهبری "چنگیز ملعون"
در خلال هر دوی این رویدادهای جانگداز،نیروهای مزدور برای ما مسئله ساز شدند.در مورد نخست،نیروهای مزدور یونانی تبار ارتش ایران،عمدتا به دلیل پیوندهای قومی-زبانی با ارتش مقدونی اسکندر،یا دچار دودستگی و بی میلی برای جنگ شدند و یا حتی به سپاه مهاجم پیوسته و کمر ارتش ایران را شکستند.در مورد دوم نیز،لشکریان نیمه-مزدور ترک تبار ارتش خوارزمشاهی،باز به دلیل پیوندهای قومی-زبانی با اردوی چنگیزی،به این لشکر جهنمی پیوسته و میلیون ها توده ایرانی آسیای میانه و خراسان را در برابر اهریمنان تاتاری بی دفاع گذاردند.
۲-این اقدام سکایان در جنگ ماراتون را می توان از دو زاویه نگریست:
-اینکه سکایان کاملا دارای "شعور و خودآگاهی قومی" بوده اند.آنها علیرغم چادرنشینی و با وجودی که چندی پیش مورد هجوم ارتش ایران واقع شده بودند،پیوندهای خونی خود را با عموزادگان آریایی تبار خود از یاد نبرده و بر ضد همسایگان یونانی خود شوریدند.بعدها گروهی از همین سکایان یعنی "پرنی ها"،با بیرون راندن "سلوکیان" مقدونی تبار یونانی گرا،امکان استقلال دوباره میهن را فراهم آورده و حتی برای کمابیش ۳۰۰ سال،جلوی تهاجمات و زیاده خواهی های "رومیان" را در اوج قدرتشان گرفتند.داستان شورانگیز "یعقوب لیث" سکایی-سیستانی و آن دلاوری ها و میهن پرستی هایش را نیز دیگر نیازی به بازگویی نمی بینم.
-اینکه بار دیگر قابل اطمینان نبودن مزدوران روشن می شود.مشابه این اقدام را یونانیان آناتولی به هنگام حمله اسکندر،ترکان آسیای میانه به هنگام تهاجم چنگیز و حتی ترکان "کومان" به هنگام جنگ ترکان سلجوقی و یونانیان بیزانسی در نبرد سرنوشت ساز "ملازگرد" انجام دادند.
۳-عرب ها در نبرد پرشکوه و افتخارانگیز "کارهه (http://en.wikipedia.org/wiki/Battle_of_Carrhae)" در ۵۳ پیش از میلاد نیز به همین گونه در کنار ارتش ایران بودند.اصولا تا سده ۷میلادی که "اسلام" اعراب را زیر یک پرچم گردآورد،این قوم در جنگ های ایران و دشمنان یونانی-رومی عمدتا در جبهه ایران بوده و به عنوان متحد،موئتلف و یا مزدور ایران به ایفای نقش می پرداخته است.سوگمندانه ظهور اسلام و آموزه های آن،در مقطعی که ایران و روم شرقی در بدترین موقعیت خود قرار داشتند،به اعراب این امکان را داد تا به حضور طولانی مدت خود در حاشیه های بی اهمیت تاریخ پایان داده و به سروران خاورمیانه تبدیل شوند.

Borna66
09-13-2009, 03:36 PM
گالري عكس داريوش بزرگ در بيستون:


http://pnu-club.com/imported/2009/09/1126.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1127.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1128.jpg

Borna66
09-13-2009, 03:38 PM
بی‌گمان، به باور بيشينه‌ی ايرانيان فرهيخته و غالب مورخان منصف، «كوروش بزرگ» يكی از برجسته‌ترين شخصيت‌های تاريخ ايران است. بخشيدن چنين پايگاه و منزلتی به كوروش، نه صرفاً از برای فتوح درخشان و شتاب‌ناك او - كه اين خود، نمودار هوشياری و دانایی سياسی و نظامی كورش و نشانه‌ی توانايی والا و سامان‌مندی حكومت‌اش در ممكن ساختن اداره‌ و تدبير چنين قلمرو پهناوری است - بلكه از آن روست كه وی در طول دوران شهرياری خود، به شيوه‌ای سخت انسانی و مردم‌دارانه رفتار و حكومت كرده بود؛ حقيقتی كه در غالب متون تاريخی بازتاب يافته و ملل بيگانه و حتا دشمن را به وجد آورده و آنان را ناگزير به اعتراف ساخته بود. چنان كه بابليان در سده‌ی ششم پيش از ميلاد، كوروش را كسی مي‌دانستند كه صلح و امنيت را در سرزمين‌شان برقرار ساخته، قلب‌های‌شان را از شادی آكنده و آنان را از اسارت و بيگاری رهانده است؛ انبياء يهود (قومي كه در قرآن به خواست خداوند، سرور همه‌ی مردم جهان دانسته شده و دين‌اش، توحيدی و وحيانی) وي را مسيح و برگزيده‌ی خداوند و مجری عدالت و انصاف می‌خواندند، و يونانيان كه كورش آنان را در كرانه‌هاي آسياي صغير مقهور قدرت خويش ساخته بود - با وجود خصومتی كه غالباً با پارس‌ها داشتند - در وی به چشم يك فرمان‌روای آرمانی می‌نگريستند. «آخيلوس» هماورد ايرانيان در نبرد ماراتون، درباره‌ی كورش مي‌نويسد:" او مردی خوشبخت بود، صلح را براي مردمان‌اش آورد… خدايان دشمن او نبودند؛ چون كه او معقول و متعادل بود"؛ هردوت می گويد كه مردم پارس، كورش را پدر می‌خواندند و در ميان‌شان، هيچ كس يارای برابری با وی را نداشت(هينتس، 1380، ص100)؛ گزنفون مي‌نويسد: "پروردگار كورش را علاوه بر خوی نيك، روی نيك نيز داده و دل و جان‌اش را به سه وديعه‌ی والای "نوع‌دوستي،‌ دانايي، و نيكي" سرشته بود. او در ظفر و پيروزی هيچ مشكلی را طاقت‌فرسا و هيچ خطری را بزرگ نمی‌پنداشت و چون از اين امتيازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و نام‌اش تا به امروز در دل‌های بيدار مردم روزگار، پايدار و باقي است"(سيرت كورش بزرگ، ص 4). وی می افزايد: «كدام وجودیمگر كورش از راه جنگ و ستيز صاحب امپراتوری عظيمي شده است ولي هنگامی كه جان به جان آفرين داد، همه‌ی ملل مغلوب او را "پدری محبوب" خواندند؟ اين عنوانی است كه به "ولی نعمت" می‌دهند نه به وجودی "غاصب" (همان، ص 8-367).
به هر حال آن چه درباره ی كورش برای محقق جای ترديد ندارد، قطعاً اين است كه لياقت نظامی و سياسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانيت و مروتی درآميخته بود كه در تاريخ سلاله‌های پادشاهان شرقی پديده‌ای به كلي تازه به شمار مي‌آمد. كورش برخلاف فاتحاني چون اسكندر و ناپلئون، هر بار كه حريفی را از پای در می‌افكند، مثل يك شهسوار جوانمرد دست‌اش را دراز مي‌كرد و حريف افتاده را از خاك بر می‌گرفت. رفتار او با آستياگ، كرزوس و نبونيد نمونه‌هايی است كه سياست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان می‌دهد. تسامح دينی او بدون شك عاقلانه‌‌ترين سياستی بود كه در چنان دنيایی به وی اجازه می داد بزرگ‌ترين امپراتوری ديرپای دنيای باستان را چنان اداره كند كه در آن كهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نيمه وحشی در كنار هم بياسايند و جنگ و طغيان به حداقل امكان تقليل يابد. درست است كه اين تسامح در نزد وی گهگاه فقط يك نوع ابزار تبليغاتی بود،‌ اما همين نكته كه فرمان‌روايی مقتدر و فاتح از انديشه‌ی تسامح، اصلی سياسی بسازد و آن را در حد فكر همزيستی مسالمت‌آميز بين ملل مطرح كند، و گر چند از آن همچون وسيله‌ای برای تحكيم قدرت خويش استفاده نمايد، باز از يك خودآگاهی اخلاقی حاكی است(زرين‌كوب، ص1-130). چنين است كه منش و شخصيت والا و انسانی كوروش، در عصری كه ويران‌گری و خون‌ريزی روال عادی شاهان خاورميانه بود، ما را بر آن می‌دارد كه وی را يكي از برجسته‌ترين مردان تاريخ ايران، بلكه جهان بدانيم.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpgاز سوی ديگر، تلقی كساني كه كارنامه‌ی سياسی و فتوح نظامی كوروش و جانشينان‌اش را در حد عملياتی صرفاً كشورگشايانه و سلطه‌جويانه ارزيابی مي‌كنند، دريافتی سطحی و دور از واقع، بلكه سخت بدبينانه است. در نگاه مورخان معاصر،‌ رهاورد كلان و چشم‌گير كوروش و دودمان شاهنشاهی وی (هخامنشی) برای جهان باستان، برپایی «نخستين دولت متمركز» در تاريخ است: دولتی واحد، مركزگرا و مداراجو كه بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوت‌های عميق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان می‌راند. آن چه كه هخامنشيان را در طول دويست و سي سال قادر به حفظ و تدبير چنين حكومتی ساخت، مديريت سياسی برتر، انعطاف‌پذيری ،‌ تكثرگرایی و ديوان‌سالاری مقتدر اين دودمان بود. بنابراين آن چه كه به عنوان دستاوردهای سياسی و نظامی كوروش ستوده می‌شود، نه فقط از آن روست كه وی در زمانی اندك موفق به گشايش و فتح سرزمين‌هایی بسيار شده بود، بلكه از بابت «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرایی» است كه او برای نخستين بار در تاريخ جهان باستان بنيان گذارد و كوشيد تا بر پايه‌ی الگوهای برتر و بی‌سابقه‌ی اخلاقی - سياسی، صلح و امنيت و آرامش را در ميان اتباع خود برقرار سازد. تاكنون بسياری از مطالعات منطقه‌ای نشان داده‌اند كه اكثريت عظيم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمان‌روایی بيگانه و جبار، بلكه تضمين كننده‌ی ثبات سياسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از اين رو، حافظ مشاغل خود می‌نگريستند و می دانستند (ويسهوفر، ص80). بر اين اساس، چشم‌پوشی از عمل‌كرد كوروش و جانشينان‌اش در برپایی و تدبير نخستين «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرا» و تقليل و تحويل كارنامه‌ی آنان به «مجموعه عملياتی كشورگشايانه و سلطه‌جويانه» كرداری دور از انصاف و واقع‌بينی است. آن چه كه از تاريخ خاورميانه‌ی پيش از هخامنشی بر ما آشكار است، اين است كه گستره‌ی مذكور، در طول تاريخ خود، مركز و عرصه‌ی جنگ و كشمكش همواره‌ی قدرت‌های منطقه بوده و چه بسيار اقوام و كشورهایی كه در اين گيرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) يا فروپاشی تدريجی (مانند مانا، كاسي، سومر) از ميان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشيان به رهبری كوروش بزرگ، مردمان و ملل خاورميانه پس از صدها سال پراكندگی و آشفتگی و پريشانی ناشی از جنگ‌های فرسايشی و فروپاشی تدريجی، اينك در پرتو حكومت متمركز و تكثرگرای هخامنشی كه نويدبخش برقراری ثبات و امنيت در منطقه بود، بی‌دغدغه‌ی خاطر از آشوب‌ها و جنگ‌های پيایی مرگ‌آور و ويران‌گر، و بی‌هراس از يورش‌های غارت‌گرانه‌ و خانمان برانداز بيگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربه‌دری و برده‌كشی، به كار و توليد و زندگی و سازندگی می‌كوشيدند و اگر دولت هخامنشی به واسطه‌ی شكوه‌گرایی و درايت خود،‌ ميراث تمدن‌های پيشين و گذشته را پاس نمی‌داشت و در جذب و جمع و ارتقای آن‌ها نمی‌كوشيد، در هياهوی همواره‌ی ستيزه‌جویی‌ها و خودفرسودگی‌های تمدن‌های بومی، ميراث گران‌سنگ آنان به يك‌باره از ميان می‌رفت و از صفحه‌ی تاريخ زدوده می‌شد.
اگر تا پيش از اين، آشوربانيپال (پادشاه آشور) افتخار می‌كرد كه هنگام فروگرفتن ايلام آن سرزمين را به «برهوت» تبديل كرده، بر خاك آن نمك و بته‌ی خار پاشيده، مردمان آن را به بردگی كشيده و پيكره‌ی خدايان‌اش را تاراج كرده است (هينتس، 1376، ص 186)؛ و يا سناخريب (پادشاه آشور) در هنگام چيرگی بر بابل اذعان می‌دارد كه: "شهر و معابد را از پی تا بام در هم كوبيدم،‌ ويران كردم و با آتش سوزاندم؛ ديوار، بارو و حصار نمازخانه‌های خدايان، هرم‌های آجری و گلی را در هم كوبيدم» "ايسرائل، ص25"؛ كوروش در زمان فتح بابل افتخار مي‌كند كه با "صلح" وارد بابل شده، ويراني‌هاي‌اش را "آباد" كرده، فقر شهر را "بهبود" بخشيده، "مانع از ويراني" خانه‌ها شده و پيكره‌های تاراج شده‌ی خدايان را به ميهن خود بازگردانده است)ايسرائل، ص 218(. آيا اين شيوه‌ی درخشان و بی‌سابقه‌ی كوروش در رفتار با اقوام مغلوب كه الگوی سياسي - اخلاقی جديدی را برای فرمان‌روايان و دودمان‌های پس از خود برجای گذارد، نمودار سياست و منش مردم‌دارانه و مداراجويانه‌ی وی ، و نشانه‌ی تحولی نو و مثبت در تاريخ و تمدن خاورميانه نيست؟
چيكده‌ي سخن آن كه، هخامنشيان به پيشوايي كوروش بزرگ با برقراری نخستين حكومت متمركز و در عين حال تكثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامی را پديد آوردند كه به گونه‌ای بی‌سابقه، ثبات سياسی، نظم اجتماعی و ترقی اقتصادی را برای اقوام تابعه‌ی خود فراهم آورد و نيز، تمدن‌ها و هنرهای فراموش شده، يا رو به انحطاط، يا زنده‌ی اقوام بومی و پراكنده‌ی منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوين و مقتدر هخامنشی، محفوظ، بلكه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جايگاه و منزلت والای كوروش و هخامنشيان در تاريخ و تمدن جهان باستان، از اين بابت است.

Borna66
09-13-2009, 03:39 PM
شبی مهتابی و پرستاره بود ، او در میان چادرهای بر افراشته در دشت قدم می زد ، احساس غریبی داشت ، بسیار اندیشناک بود ، نه بخاطر جنگ فراروی فردا ، از این میدانها سخت تر را نیز گذرانده بود ، خیالش از نیروهایش نیز راحت بود و می دانست آنها بسیار با دقت مواظب شبیخون احتمالی دشمن هستند. از کنار نگهبانان محافظ شب عبور کرد و از محل نگهداری اسبها گذشت و به آرامی ازاردوگاه نیروها و نگهبانان فاصله گرفت.در دشت پر از ستاره قدم می زد و تا بیکرانها را نظاره گر بود ، به دنبال گوشه ای بود تا بنشیند و با آسودگی بیاندیشد ، به آنچه که گذشته است.می خواست پس از سالها خستگی بر گذشته خود مروری کند ، حس عجیبی او را به اینکار وا می داشت ، با خودش می گفت ، چرا این شب ؟
روحش آرام نداشت ، می خواست فکر کند و به گذشته های دور نظر بیافکند شاید خستگی دوران را از تن خسته اش بدور سازد.در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان فرا روی خود درختی تنومند دید. گویا تازه به عالم واقعیت برگشته و نمی دانست چه زمانی است که در افکار خود است ، درخت بر روی تپه ای مشرف به دشتی بود که لشگر او در آن دشت بیتوته کرده است. به پشت سر خودش نگاه کرد ، از چادرهای لشگرش دور شده بود و از فاصله دور به آتش میان چادرهای لشگرش خیره گشت. آرام به درخت تکیه داد ، و تازه خستگی را در خود احساس کرد . بر روی زمین نشست و شروع به مرور گذشته کرد ، ذهنش نا خود آگاه به سمت گذشته حرکت می کرد ، مایل به مقاومت در برابر اینگونه افکار نبود ، می خواست به گذشته بیاندیشد.
از هارپاگ سردار مادی و دوست خوبش شنیده بود که قوم او هخامنش از نواحی کوهستانی پارسوا به دشت سوزیان سرازیر شده و با قومهای کاسی و انزانی در آمیختند. قوم او بقدری از نظر فرهنگی و صلابت فکری نسبت به دو قوم دیگر برتری داشت که به آرامی آنها را در خود حل کرده و در نهایت آرامش در کنار آنها به زندگی پرداختند.

سپاهیان پارسوا و انزان در هلولیته به جنگ با سناخریب پادشاه بزرگ آشور رفتند و در آن جنگ جد بزرگ او هخامنش رهبری این اقوام را در این جنگ عهده دار بود و از آن روزگار به آنها لقب قوم هخامنش داده شد. پس از هخامنش " چا ایش پیش " پادشاه گردید و همه از او فرمان می گرفتند و در شهر " آنشان " که شهری باستانی در " انزان" بود و در شمال غربی شوش قرار داشت ، فروانروایی کرد. http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

پس از او دو پسرش "آریارامن" و" کوروش اول" سرزمین را با توافق به دو قسمت تقسیم کرده و اقوام ساکن در آن دو ناحیه که یکی به نام پارس و دیگری آنشان بود را رهبری می کردند. از آریارامن لوح هایی باقی مانده که هم اکنون در خزانه او نگهداری می شود ، با خطی میخی و نوشتاری که قدرت و استواری از آن هویدا است. می خواهد ار این نوشتار در نوشته های خود استفاده کند . هر وقت این نوشته را می خواند قدرت می گیرد و ترس از او دور می شود.
در دوران این دو پادشاه مادها بر سرزمین آنها چیره گشتند و چون نیرویی بسیار قوی بودند ، آریا رامن و کوروش اول برای حفظ قوم های خود با آنها از در دوستی بر آمده و حاضر به خراجگزاری مادها گشتند هر چند برای قوم آزاد اندیش آنها امری بسیار سنگین بوده است و او با شناخت از روحیه مردمانش به سختی آن روزگاران کاملاً آگاه است. http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پس از آریارامن پسرش " ارشام" بر پارس حکومت می کرد ولی او کاملاً از پسر کوروش اول به نام کمبوجیه اول پیروی می نمود.
ایرانیان خراجگزار باقی ماندند تا اینکه چرخ روزگار به سمت قدرت بخشیدن به آنها به گردش در آمد. " آستیاگ " پادشاه مقتدر و بی رحم ماد در خواب دید که از بدن دخترش " ماندانا" نهر آبی سرازیر می شود و پایتخت او و سراسر آسیا را فرا می گیرد. از خواب هراسان بر می خیزد واز خوابگزار بزرگ خود می خواهد تا خوابش را تعبیر کند. خوابگزار به او گفت : از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها ملک تو ، بلکه سرا سر آسیا را تسخیر خواهد کرد. آستیاگ چاره خواست و به او توصیه کردند که خون دخترش باهیچیک از نجیب زادگان ماد ، صاحب شأن و مقام مخلوط نشود تا مبادا پسری از آن زاده شود که علیه او قیام کند.
تصمیم بر آن شد که ماندانا به کمبوجیه پسر کوروش اول که شاهی از نواده هخامنش می باشد و یک ایرانی اصیل و ملایم است و هیچ سرکشی از او مشاهده نگردیده است ، داده شود ، تا با این عمل هم منزلت دختر خود را پایین نیاورد و هم خطری را که احساس می کرد با دور ساختن دخترش از مادها دفع میشود ، رفع کند. از این لحاظ کمبوجیه را نیک دید و کمبوجیه را به دامادی خود بر گزید و پس از مراسم عروسی آن دو را به پارس فرستاد.
درهمان سال بار دیگر آستیاگ خوابی دید که باز او را بر آشفت. در خواب دید که درخت تاکی از ماندانا روییده و بر تمام آسیا سایه افکنده است . خوابگزاران دگر بار همان تعبیر قبلی را برای او تکرار کردند. پس شاه برای چاره جویی فردی را به پارس اعزام کرد و خواست ماندانا را در آستانه وضع حمل به دربار ماد برگرداند تا به بهانه مراقبت بهتر از اوبر فرزند او نظارت داشته باشد. ماندانا پسری به دنیا آورد و آستیاگ نوزاد را به هارپاگ که از اقوام او بوده و در میان مادها فردی راست سیرت معروف بود سپرد تا طفل را هلاک کند و خبرش را برای شاه بیاورد.
هارپاگ مردی دانا و زیرک بود ، با خود اندیشید و به این نتیجه رسید که آستیاگ به دوران کهولت رسیده است و هر زمان ممکن است از دنیا برود و آنگاه دختر او ماندانا به سلطنت می رسد و درآن زمان است که انتقام خود را از قاتل فرزند خود خواهد گرفت. پس تدبیری اندیشید ، البته برای نجات خود از مخمصه ای که افتاده بود ، ولی به دلایل راستگو بودنش این حقایق را برای کوروش اعتراف کرده بود و کوروش از این لحاظ هرگز او را مورد نکوهش قرار نداده بود ، زیرا این کار را امری طبیعی برای حفظ زندگی و در عین حال آینده نگری هارپاگ می دانست و از او خرسند و راضی بود و خدمات کلان او را در به قدرت یافتن خود هرگز فراموش نکرده بود.

هارپاگ کودک را به به یکی از چوپانان آستیاگ به نام " میترادات " سپرد و برای اینکه او در کشتن کودک کوتاهی نکند به او گفت که این کودک نوه آستیاگ است که پدرش کمبوچیه می باشد و مادرش ماندانا و نام او کوروش است اما اگر میخواهی از خشم آستیاگ در امان باشی او را بکش . و بدین ترتیب در نظر خود هم فرمان آستیاگ را اجرا نموده و هم خود را از خشم ماندانا در امان نگه داشت. اما چوپان از کشتن کودک امتناع کرد و به درخواست همسرش نوزاد خود را که از قضا به تازگی مرده به دنیا آمده بود را به گماشتگان هارپاگ تحویل داد و اینگونه وانمود کرد که کوروش را کشته است.
ده سال این راز در سینه میترادات و همسر نیک سیرت او باقی ماند ، کوروش نزد آنها بزرگ شد و به سختی زندگی در میان مردم پایین دست بسیار واقف گردید . به یاد می آورد شبهای سختی را که گذرانده بود و همیشه با خود عهد بسته بود که هیچگاه در سرزمینش کسی گرسنه نخوابد و به کسی ظلمی روا نگردد.
زمانیکه هارپاگ سرنوشت او را برایش بازگو می کرد ، پی می برد که چگونه اهورامزدا او را برگزید و یاری کرد تا بدین درجه برسد و در این راه به او بخشندگی و جوانمردی و عدالتخواهی را آموخت.
بار دیگر افکارش بر روی سرنوشتش متمرکز گردید ، به یادش آمد که ده ساله بود که به اتفاق میترادات به دنبال گله به حوالی شهر رسیدند و در آنجا با گروهی از کودکان همبازی گشت ، همبازیها او را به شاهی برگزیدند و کوروش به هر کدام وظیفه ای را محول ساخت ، اما یکی از کودکان که فرزند امیری قابل احترام در دربار آستیاگ بود به نام " آرتمبر " از فرمان سرپیچی نمود و کوروش نیز او را به دلیل این خطا مورد تنبیه قرار داد. کودک گله مند شد و به پیش پدرش شکایت برد و آرتمبر نیز شکوه چوپان و شبانزاده را نزد آستیاگ برد. آستیا گ چوپان و پسرش را فرا خواند و رو به کوروش کرده و از او پرسید: آیا تو بودی که به فرزند یکی از درباریان ما جفا کرده و تازیانه زدی؟
آن روز را خوب به یاد دارد ، آستیاگ چشم ازچشم او بر نمی داشت و کوروش نیز از او چشم بر نمی داشت و نمی ترسید، بدون ترس شرح بازی کودکانه را تعریف کرد و در انتها افزود که چنانچه برای اینکار سزاوار کیفرم آماده ام تا دستور شاه اجرا شود.
او نمی دانست که آستیاگ در چهره او شباهت شدید او به خودش را دیده و متحیر و عاجز از سخن مانده و سخت در فکر فرو رفته بوده که اگر کوروش زنده بود هم اکنون هم سن این شبانزاده می بود ، پس بسیار در اندیشه و شک فرو رفت.آرتمبر را مرخص کرد ، سپس به خدمتگزاران دستور دادکه او را به اندرونی ببرند و سپس خود از شبان باز خواست نمود تا از انتساب کوروش و هویت اصلی او آگاهی یابد اما چیزی نیافت ، پس دستور به شکنجه چوپان داد و میترادات از ترس شکنجه اصل ماجرا را تعریف نمود.
آستیاگ ، هارپاگ را فرا خواند و زمانیکه هارپاگ چوپان و آستیاگ خشمگین را دید متوجه موضوع گشت ، آستیاگ پس از شنیدن استدلال هارپاگ از نحوه اجرای فرمان شاه ، خشم خود را فرو خورد و رو به هارپاگ نمود و گفت ، از اینکه بخت با او یار
بوده و نوه او را به او بازگردانده بسیار خرسند است .سپس ازهارپاگ درخواست نمود که تنها پسرش را بعنوان همبازی کوروش نزد آنها به دربار بفرستد تا کوروش تنها نماند وشب خود نیز بخاطر جشنی که به این مناسبت برگزار می شوددر دربار حاضر شود.
هارپاگ به منزل رفته و پسر خود را فرستاد ، آستیاگ هم با شقاوت تمام پسر او را کشت و دستور داد که از گوشت او خورش و کبابی طبخ کردند و شب در میهمانی از آن خورش و کباب در جلوی هارپاگ نهادند و او غافل از همه جا غذا را خورد. پس از اتمام غذا آستیاگ از هارپاگ طعم غذا را جویا شد و هارپاگ اظهار نمود: بسیار لذیذ بود. آستیاگ از او پرسید : می دانی غذای تو چه بود؟ در آنگاه به دستور آستیاگ ظرف دیگری را که درپوشی بر روی او بود آوردند و آستیاگ از هارپاگ خواست درپوش را بردارد . زمانیکه هارپاگ در پوش را برداشت ، سر فرزند خود به همراه دست و پای او را مشاهده کرد و پی برد که چه غذایی را خورده است ، اما غم و اندوه و خشم خود را فرو خورد و با صدای آرام اظهار کرد: فرمان شاه هر چه باشد رواست.
کوروش الان درک می کند که به هارپاگ در آن شب چه گذشته است ، اکنون که خود پدر شده است احساس او را خوب درک می کند . اما همیشه در این اندیشه است که خود این حادثه یاری اهورامزدا بوده است ، برای اینکه از آن پس هارپاگ دوست و متحدی قوی برای کوروش گردید و این حماقت آستیاگ بلای جان حکومتش گردید.
آستیاگ پس از گرفتن انتقام از هارپاگ ، به دنبال تدبیری برای کوروش می گشت. از مغانها خواست تا او را راهنمایی کنند و حال که کوروش زنده است ، آیا هنوز خطری حکومت او را تهدید می کن که همه مغانها متفق القول جواب آری دادند . آستیاگ بازی کودکانه ای را که توسط آن پی به زنده بودن کوروش برده بود را تعریف نمود و پس از اتمام آن یکی از مغانها اظهار نمود که: چون کودک بدون هیچ تلاشی و ناخواسته به مقام شاهی رسیده است ؛ دگر بار به این مقام نمی رسد و در واقع خواب شاه تعبیر گشته و خطری او را از جانب کوروش تهدید نمی کند و برای اینکه افکار خود را با دیدن کوروش هر روز مغشوش نکنی او را نزد خانواده اش بازگردان.
آستیاگ از سایرین نیز نظر خوست و سایرین نیز در تأیید حرف مغان گفتند که چه بسیار تعابیری که توسط آنها اعلام شده و به نحوی بسیار ساده و پیش پا افتاده تعبیر گشته است .
آستیاگ تصمیم خود را گرفت ، کوروش را فرا خواند و به او اظهار لطف نمود و به او گفت که پدر و مادرش چوپان و زنش نیستند ، بلکه پدر و مادر او در سرزمین پارس در انتظار او هستند و او را به همراه ملازمانی به آن دیار رهسپار کرد.
کمبوجیه و ماندانا با دیدن کودک و پی بردن به هویت او بسیار شاد گشتند و به گرمی از فرزندشان استقبال نمودند و حوادثی را که در این چند سال بر او گذشته بود جویا شدند و پدرش کمبوجیه به او قول داد که جبران زحمات چوپان وهمسرش را خواهد کرد و آنها را مورد لطف قرار خواهد داد.
همانطور که در افکار خود گذشته را مرور می کرد به ناگه تبسمی بر لبانش نقش بست ، به یاد این موضوع افتاد که نام زن میترادات چوپان "کونو" بود و تکرار این نام به معنای سگ ماده نیز است و به یاد می آورد که چگونه مادر و پدرش با شنیدن نام کونو تعجب کرده و تصور نمودند او را سگ ماده ای بزرگ کرده است و از این اندیشه ابلهانه خنده اش می گرفت ، برای او کونو و میترادات افرادی بسیار قابل احترام بودند .
او به آرامی در دربار کمبوجیه بزرگ می شد و تحت تعلیم معلمانی قرار گرفت که به او هنر جنگاوری ، سوارکاری ، تدبیر و اندیشه و... را یاد می دادندو او در سن بلوغ فردی کامل و جذاب شده بود.

Borna66
09-13-2009, 03:42 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpgنبرد ليدي:

یک ماه از تصرف اکباتان می گذرد. او حالا به نام پادشاه پارس و ماد شهره همه جا گشته است و با تقسیم قدرت بدون قائل شدن تفاوت میان سران و بزرگان ماد و پارس هر دو گروه را طرفدار خود ساخته است. حال مشغول رسیدگی به امور سرزمینهای تصرف یافته و وضع قوانینی برای ساتراپهای فعلی و آینده خود می باشد. در همین روزها پدرش کمبوجیه بزرگوار در اثر جراحات وارد شده در جنگ در بستر بیماری دار فانی را وداع گفت و دل او را مالامال غصه ساخت ، اندوهی که هرگز آنرا از یاد نمی برد . پدرش ، یاورش و بهترین دوستش که همیشه و در هر شرایطی در کنارش بود و برای موفقیت او از هیچ کوششی فروگذار نبود در گذشته و او را تنها گذاشت.
به آرامی اشکی کوچک از کنار چشمش بر روی گونه اش به حرکت افتاد ، با اینکه الان سنی از او گذشته اما همیشه مدیون کمبوجیه است و قدرت کنونی را نیز از او به ارمغان دارد.
پس از نظم یافتن امور داخلی و وضع قوانین حکومتیش و مشخص ساختن حدود وظایف سران سرزمینش که با وسواسی خاص انجام گرفته بود ، شروع به بررسی همسایگان مجاور سرزمین تازه به تسخیر گرفته خود پرداخت و در این راه از سران ماد و کسانی که سالها با این سرزمینهای مجاور زیست می کردند و با ویژگیهای آنها آشنا بودند ، بهره برد. او برای برقرار کردن رابطه دوستی با پادشاه بابل به نام ( نابونید ) تصمیم گرفت برای او هدایایی بفرستد تا رابطه ای نیکو با او برقرار سازد ، هر چند بدو گفته بودند که او فردی است خرافاتی و بسیار معتقد به خدایان و بیشتر زمان خود را در خارج از شهر و به تعمیر معابد می پردازد و از هرگونه نبردی رویگردان است و سعی دارد به آرامی زیست کند ، مگر آنکه کسی به سرزمینش تجاوز نماید که آنگاه به همراه بابلیون به نبرد خواهد پرداخت.
از قضا هدایای کوروش و پیغام زیبای او به نابونید در نظر او مقبول افتاد و او با کوروش دوستی برقرار نمود. حال خیال کوروش از مرزهای سرزمینش با بابل راحت گشت و شروع به بررسی وضعیت همسایه دیگرش در دور دست گشت که به تازگی با سرعت فزآینده ای در حال گسترش مرزهای خود است و به سرزمینهای دیگر دست درازی می کند. این سرزمین که سپاهی قدرتمند داشت کشوری بود به نام لیدی به مرکزیت سارد و پادشاهی فردی به نام ( کرزوس).
کرزوس بسیار توسعه طلب بود و در عین حال دقیق و فرصت طلب ، او با سرزمینهای بابل و مصر صلح نموده بود تا خیال خود را از مرزهای خود با این کشورها آسوده گرداند. بعلاوه اتحاد بسیار قوی با اسپارتها در بخش جزایر یونانی نشین داشت و از نیروی آنها در مبارزاتش و کشورگشاییش بهره می برد.
کوروش می دانست که کرزوس سودای تسخیر سرزمین او را دارد و با اطلاع از اینکه کوروش به تازگی از نبرد با مادها آسوده گردیده است ، به احتمال زیاد به سرزمین کوروش حمله خواهد نمود و نزدیکترین سرزمین به لیدی مکانی به نام( کاپادوکیه) است. از طرف دیگر کرزوس نیز از چگونگی سقوط سریع و ناگهانی مادها با خبر گشته بود و شنیده های او از این حکایت می کرد که هم اکنون مادها و پارسها هر دو قوم کوروش را پذیرا گشته اند و او با اتحاد این دو نیرو قدرت خود را فزونی داده است و امکان دارد به سرزمین او نیز یورش ببرد ، پس تا کوروش ضعیف است و خود را پیدا نکرده است برای پیشدستی ، بایستی به سرزمین او حمله کرد و آنجا را ضمیمه لیدی ساخت.
کرزوس برای نیل به این هدف ، فردی را با هدایای گران و گزاف به سرزمین اسپارتها فرستاد تا برای او سرباز اجیر کند ، اما فرد مذکور به جای حرکت به سمت اسپارتها به سوی سرزمین پارس حرکت نمود.
آن شب ، شبی بود مانند همین شب مهتابی ، در دربار با هارپاگ وسایر فرماندهان ارتش خود نشسته بودند و در حال بررسی ارابه های جنگی تکمیل شده ای بودند که توسط مهندسین ایرانی طراحی گشته بود. در همین زمان درب اطاق باز شد و خدمتگزاری با احترام وارد شد. سکوتی مرگبار بر جلسه حاکم گشت. همه می دانستند که خبری مهم باید باشد که خدمتگزاری مزاحم گشته وگرنه به دستور کوروش هیچکس در هنگام جلسات تصمیم گیری حق وارد شدن ندارند.
خدمتگزار به کوروش نزدیک گشت و به او موردی را بیان کرد. کوروش با صدایی آرام گفت: خبر را بلند بگو تا سایرین نیز آگاه گردند.
خدمتگزار اعلام کرد: فردی آمده و می گوید از سرزمین لیدی فرار کرده و به همراه هدایای گرانبهایی حاوی خبر مهمی برای پادشاه پارس و ماد است و اصرار فراوان به ملاقات دارد و نمی خواهد وقت را از دست دهد.
کوروش رو به هارپاگ نمود و گفت: معلوم می شود تسخیر قدرت در سرزمین ماد آنچنان که فکر می کردیم بی سرو صدا نبوده و همسایگان را هشیار کرده است.

هارپاگ گفت: به یاد داشته باشید که لیدی و بابل با یکدیگر رابطه ای دوستانه دارند و اخبار را به یکدیگر می رسانند.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
کوروش دستور داد مرد را به همراه مترجمی به حضور بیاورند. مرد لیدیایی با بازرگانی پارسی که نقش مترجم را ایفا می کرد وارد گشته و کالاها و هدایای گرانبهایی را که از لیدی آورده بود پیشکش پادشاه پارس و ماد نمود سپس خطاب به حضار سخنانی را گفت و مرد پارسی سخنان او را اینگونه ترجمه نمود: پادشاه بزرگ ایران جاودانه باد. از سرزمین لیدی می آیم و از طرف کرزوس پادشاه لیدی مأمور بودم که به یونان رفته و با هدایایی که به من سپرده اند برای او سربازان یونانی را اجیرو آماده نمایم تا بتواند به سرزمین کاپادوکیه یورش برد.
کوروش نگاهی معنا دار به فرماندهان خود انداخت و با آرامشی خاص دستی بر ریش خود کشید و به مرد لیدیایی گفت: از ارتش لیدی برایم بگو؟
پس از ترجمه ، مرد لیدیایی گفت: ارتش لیدی ، نیروهایی دلاور و قدرتمند دارد بخصوص سواره نظام آن و اگراحساس ضعف نماید و خواستار نیروی بیشتری باشد از یونانیها و اسپارتها کمک می گیرد و سرباز اجیر می کند. مسیر رفتن به لیدی نیز داراری مسیرهای صعب العبور است و این خود باعث امنیت این سرزمین می گردد.
کوروش پرسد: اگر سپاه لیدی غافلگیر شود و از متحدانش کمک بخواهد چه زمانی لازم است تا متحدین لیدی به کمک سپاه لیدی برسند؟
مرد پاسخ داد: بر اساس فصل سال و فاصله متفاوت است اما بطور معمول 30 تا 50 روز در صورتیکه متحدین درگیری دیگری نیز نداشته باشند.
کوروش: امشب را به آسودگی بسر کن که در پناه ارتش ایران خواهی بود و برای تو پاداشی بسیار گرانبها پیش بینی کرده ایم. فردا سردار بزرگ ما هارپاگ با تو در مورد شیوه جنگی و آرایش سپاه لیدی گفتگو خواهد کرد و از موقعیت شهر سارد نیز از تو اطلاعاتی می خواهد این اطلاعات را از او دریغ نکن.
مرد کرنش کنان از سرسرا خارج گشت و پس از خروج او کوروش و فرماندهان به چاره جویی و شور نشستند. آن شب تا صبح نخوابیده بود و مدام در حال تفکر بود ، مانند همین شب ، اما با این تفاوت که امشب به گذشته می اندیشید ، و آن شب به روزی مانند این شب که در آن ایستاده و گذشته را مرور می کند.
تصمیم گرفته شد که فردا پس ازبررسی مسیرهای حرکت به کاپادوکیه و لیدی ، میزان تجهیزات و تدارکات جنگی و آذوقه و خطرات و سختی مسیرها بر آورد شود و قبل از آنکه کرزوس فرصت یابد تا برای لشکر کشی مهیا گردد ، غافلگیر شود.
فردای آنروز ، به مهندسین فرمان داده شد که شروع به ساخت ارابه جنگی نوین خود کنند . ارابه های طراحی شده که همیشه او را در جنگهایش یاری ساخته بودند ، چرخهای نیرومندی داشتند تا به آسانی شکسته نشوند . این ارابه ها محورهای بلندی داشتند و می توانستند در هر جاده ای با هر پهنایی حرکت کنند ، بدون آنکه واژگون شوند. اتاقک روی ارابه مانند هرم طراحی شده بودو از الوارهای بسیار محکم ساخته شده بود. ارتفاع آنها طوری بود که ارابه رانان به آسانی بتوانند ارابه را هدایت نمایند. سربازان سوار بر ارابه نیز چیزی جز چشمانشان هویدا نبود و سرتاسر بدنشان با زره پوش پوشیده شده بود. این ارابه ها تقلیدی بود از روی ارابه های قومی به نام آشور که البته ایرانیان آنرا محکمتر و کاربردی تر ساختند. بر روی این ارابه علاوه بر تمام این نوسازی ها ، در دو طرف محور چرخها داس هایی فلزی تعبیه شده بود که در هنگام حمله به قلب دشمن ، نیروهای دشمن را تار و مار نماید.
در هیمن روزها که مادها و پارسها با یکدیگر در حال تدارک و تجهیز سپاه ایران بودند ، کوروش و سایر فرماندهان در دربار اکباتان به سخنان هارپاگ گوش می دادند . هارپاگ اطلاعات زیادی را از مرد لیدیایی گرفته بود و راههای رفتن به سارد را نیز بررسی کرده بود. هر کدام از فرماندهان هم سایر راههای منتهی به کارپادوکیه را بررسی نموده بودند و میزان تجهیزات و نیرو و زمان لازم را به کوروش گزارش می دادند. در شورای جنگ اکباتان هر کس راهی را پیشنهاد می کرد و از آن دفاع می نمود و دلایل خود را نیز عنوان می نمود. در نهایت کوروش راهی را که از میان کوهستان می گذشت و راهی سخت ومشکل بود را برگزید و دلیل خودش را نیز کم بودن رفت و آمد در آن مسیر عنوان نمود و ذکر کرد که خود این موضوع باعث می شود خبر حرکت ما و جهت ما تا حدودی مخفی بماند و ما بتوانیم به راحتی ارتش لیدی را غافلگیر نماییم.
نظر کوروش بر همه خوش آمد و از فردا قرار بر آن شد هر کس تجهیزاتی را که برای حرکت نیاز بود بر اساس فرمان کوروش فراهم سازد.
فرمان خود را به یاد می آورد : در آن فرمان کوروش به همه دستور داده بود که لباس کافی و خوب بردارند و هر چیزی که برای افراد مریض و بیمار نیاز است از پیش تدارک دیده شود ، زیرا این وسایل وزن زیادی نداشتند اما اگربیماری در بین نیروها می افتادآنوقت ضربات جبران ناپذیری وارد می کرد. به دلیل کوهستانی بودن مسیر تسمه های فراوان بایستی تدارک دیده شود و تمام چیزها محکم بسته شود. چوب و الوار کافی برای بازسازی ارابه ها و گاریها برداشته شود . تبر ، داس ، بیلچه ، از سایر تجهیزاتی بود که در مسیر به آنها نیاز فراوانی است. ناظران و سرپرستان واحد مهندسی در پیشاپیش سپاه حرکت خود را آغاز کردند بطوری که هر جا نیاز به جاده سازی بود ، آنها دست به کار می گشتند.همراه ارتش گروههایی از پینه دوزان ، نجاران ، آهنگران ، آشپزان و پزشکان حر کت می کردند

پس از آماده شدن همه تجهیزات و مایحتاج ، روز حرکت فرا رسید و ارتش بزرگ ایرانیان به راه افتاد . اولین ارتش بزرگی بود که تدارک دیده بود و از دیدن حرکت آنها و اتحاد آنها نهایت لذت را می برد. ارتش او به رودخانه دجله رسید و از آن عبور کرد . کوروش پیشاپیش سپاه خود حرکت می کرد و هر کدام از فرماندهان بخشی از ارتش را فرماندهی می کردند. پس از گذر از شهر نینوا و مشاهده خرابیهای اطراف آن که نشان از تمدنی بسیار قدیمی از آشوریان بود ، کوروش پیکی را خواستار شد و مدت زمانی کوتاه نگذشت که پیک با سرعت از ارتش ایران دور گشت و در غروب خورشید محو گشت.
دردربار لیدی ، پادشاه لیدی بسیار عصبانی بود ، به او خبر داده بودند که مأمور او به یونان نرفته است ، بلکه به سمت پارس حرکت کرده است . کرزوس متوجه خطر پیش روی خود گشته بود ، اما او در این اندیشه بود که کوروش جوان و بی تجربه از سپاه او که بسیار کار کشته بودند می ترسد و جرأت یورش را نخواهد داشت ، اما از طرفی الان کوروش هشیار است و شکست او ساده نخواهد بود. بر سر دو راهی مانده بود تا بالاخره از کاهنان یونانی کمک خواست ، و سخن کاهن معبد دلفی بر مذاق او خوش آمد . کاهن به او گفته بود که اگر از رود "هالیس" عبور کنی پایه های امپراتوری بزرگی را فرو خواهی ریخت.
کرزوس تردید را از خود دور کرد ، پس پیکی را به سمت یونان فرستاد و از یونانیان خواست که برای او کمک بفرستند تا در وسط راه به سپاه او ملحق شوند. نیروهای موجودش را به سرعت جمع کرده و به سمت کاپادوکیه حرکت کرد ، او می خواست قبل از حرکت کوروش کاپادوکیه را تسخیر و حکومت خود را در آنجا محکم سازد. ارتش لیدی در راه کاپادوکیه بود و هنوز وارد کاپادوکیه نگشته بود که خبر رسید پیکی از کوروش برای کرزوس پیام آورده است.
کسی باور نمی کرد که کوروش با این سرعت از حرکت آنها آگاه شده باشد و حتی خود را به کاپادوکیه نیز رسانده باشد. در اردوگاه بزرگ لیدی چادر بزرگی قرار داشت که پیک کوروش را به سمت آن می بردند. در انتهای چادر کرزوس پادشاه لیدی بر روی تختی نشسته بود و تاجی بر سر نهاده بود و دور تا دور او سردارانش بر حسب مقام ایستاده بودند.
کرزوس رو به پیک کرد و گفت : به ما گفته اند برای ما پیغامی داری ، آن را بخوان تا همگان از آن مطلع گردند.
پیک پیغام کوروش را اعلام نمود کوروش به کرزوس گفته بود که : چنانچه در نهایت راستی و پاکی نیت به فرمان پارسیها گردن نهی ، زندگی و پادشاهی لیدی را به تو ارزانی خواهیم داشت. این سخن بر کرزوس بسیار سنگین آمد ، هر چند او از سرعت ارتش کوروش در شگفت بود و تقریباً غافلگیر شده بود ، اما به خود ضعف راه نداد ، زیرا ارتش او متشکل از سربازان دلاوری بود که نترس و رزم دیده بودند.
به پیک پیغامی را داد و گفت : آنرا به کوروش برسان و پیک رامرخص نمود . سپس به فرماندهان خود فرمان داد ، هر چه سریعتر ارتش را جمع نموده و به سمت ارتش کوروش حرکت کنند و او را غافلگیر نمایند.
در اردوگاه ایرانیان ، پس از ارسال پیک ، کوروش فرمان داده بود که نیروهای پشتیبانی را به جایگاهی دورتر و در پشت کوهی ببرند تا در جلوی دید سپاه لیدی نباشد و با این کار می خواست سپاه لیدی و جا سوسان او پی به امکانات و تجهیزات ارتش ایران نبرند . کوروش حتم داشت که کرزوس بخاطر سر پر از نخوتی که دارد ، به او حمله خواهد کرد ، پس او نباید غافلگیر شود.
پیک به سپاه ایران رسید و پیام کرزوس را که سرشار از رجز خوانی بود به کوروش رساند . کوروش سرداران و فرماندهان هر کدام از سپاهیانش را به همراه وظایف مشخص ساخت و آماده کارزار گشت.
روز نبرد ، صبحی مه آلود بود ، تا پاسی از روز دو سپاه تنها یکدیگر را نظاره گر بودند، تا اینکه سواره نظام لیدی حمله را آغاز نمودند. درگیری سنگینی بین دو سپاه روی داد و کوروش می دید که ارتش لیدی چه دلاورانه می جنگند . کرزوس و سربازانش حمله می کردند و کوروش و یارانش دفاع می کردند و نوعی جنگ فرسایشی به راه انداخته بودند. کرزوس که انتظار چنین سر سختی را از ایرانیان نداشت از درگیری کنار کشید تا کمی سپاه خود را نظم بخشد و مجدداً یورش برد.
پس از پایان جنگ نخست ، سرداران کوروش میزان تلفات و خسارتها را سنگین اعلام کردند و بدین سان نبرد اول از نظر خسارت و تلفات به نفع کرزوس خاتمه یافت. کوروش به سرعت به کمک نیروهای پشتیبانی خود به بازسازی ارتش خود پرداخت و جاسوسانش نیز به او اطلاع دادند که ارتش لیدی نیز ضربه های سنگینی خورده اند اما به مانند کوروش نیروی پشتیبانی ندارند.
به پیشنهاد کوروش دو ارتش سه ماه با یکدیگر قرار داد عدم درگیری امضا کردند و از یکدیگر دور گشتند

سه ماه از نبرد اول می گذرد و ارتش لیدی و کوروش از یکدیگر فاصله فراوانی گرفته اند و نیروهای کمکی یونان نیز به ارتش لیدی پیوسته اند و البته ارتش کوروش نیز کاملاً بازسازی شده بود و جانی دوباره گرفته بود. کوروش که از قدرت ارتش خود اطمینان یافت به سمت سپاه لیدی حرکت نمود و در نزدیکی پایتخت هیتی ها به نام " پتریوم" دو ارتش مجدداً رو در روی هم قرار گرفتند.
ارتش ایران مانند نبرد گذشته از ارتش لیدی نمی هراسید ، بلکه جسارت یافت بود وحمله می کرد و ضربه می زد ، کرزوس از قدرت مجدد ارتش ایران و سر سختی آنها ترسان گشت و به سرعت از میدان جنگ به همراه ارتشش دور شد. او از قدرت ایرانیان و بازسازی ارتش بسیار متعجب بود و گیج. در همین زمان در اردوی ایرانیان به کوروش گزارش داده شد که لیدیاییها بسیار آسیب دیده اند اما آسیبها به گونه ای نیست که بتوان جنگ را به نفع کوروش و ارتش او اعلام کرد.
کرزوس پس از شور با فرماندهان خود تصمیم گرفت شبانه منطقه را ترک کند و به سمت سارد برود . او در این تفکر بود که اگر کوروش او را تعقیب کند ، نابونید پادشاه بابل جلوی او خواهد ایستاد و مانع حرکت او به سمت سارد می شود ، شب شد و کرزوس به توصیه فرماندهانش منطقه را شبانه ترک کرد.
در حالیکه کوروش و سربازانش در حال بازسازی مجدد خود بودند ، جاسوسان کوروش گزارش دادند از ارتش لیدی خبری نیست و آنها شبانه منطقه را ترک کرده اند.
کوروش شورای جنگی تشکیل داد ودر آن شورا پس از بحث و تبادل نظر تصمیم بر آن گرفته شد که فرصت نفس کشیدن به لیدیا ییها داده نشود و هم اکنون که ضربه پذیر شده اند کار را خاتمه دهند پس به سرعت به سمت سارد حرکت کردند. کوروش از آنجا که می دانست نابونید پادشاهی ترسو است و با او وارد جنگ نمی شود و از جهتی به نفع اوست که دو همسایه قدرتمند او در نبرد با هم ضعیف شوند تا او در امان باشد. پس با اطمینان خاطر به سمت سارد راهی گشت.
در مسیر حرکت به روستاها و آبادیهایی برخورد کردند که همگی ویران شده بودند و مردم آن آواره. این مردم به جاسوسان کوروش گفتند که کرزوس در راه بازگشت خود به سارد این آبادیها را ویران ساخته تا حرکت کوروش را کند سازد ولی باور نمی کرد که کوروش آذوقه و تجهیزات یک سال را با خود آورده است و خرابیهای او مانع حرکت کوروش نمی شود.
کرزوس در این باور که براثر خراب شدن آبادیها و زمستان سخت ، سپاه کوروش می ترسد و بر می گردد ، نیروهای خود را مرخص نمود و از آنها خواست در بهار جمع شوند تا با نظمی دوباره درسی جانانه به کوروش بدهد. کرزوس با این تفکر به راحتی وارد سارد گشت که ناگهان به او خبر دادند سپاه عظیم ایران به دشت سارد رسیده است. کرزوس متعجب و غافگیر شده سریع پیکها را برای جمع آوری نیرو به سمت دوستان یونانی خود فرستاد و اسپارتها که در آن زمان در حال جنک با آرگیوها بودند با تمام درگیری شروع به جمع آوری نیرو برای متحد خودکردند.
کرزوس برای معطل ساختن کوروش و حتی شکست دادن او سواره نظام خود که زبانزد کل آسیا بود را به سمت کوروش فرستاد. کوروش هم آگاه بود که کرزوس در نزدیکی شهر خودش است و امکانات پشتیبانی بیشتری از او دارد و تنها نیروی شکست دهنده کرزوس غافلگیری او و سرعت عمل ارتش ایران است.
بار دیگر سواره نظام لیدی و ارتش کوروش رو در روی هم صف کشیدند ، اما این بار ایرانیان به توصیه هارپاگ در جلوی ارتش خود از شترهایی که در طول مسیربرای باربری از آنها استفاده شده بود در نوک ارتش خود استفاده کردند. این تدبیرهارپاگ بسیار کارساز گشت ، زیرا اسب ذاتاً از شتر می ترسد و بوی او را نمی تواند تحمل کند پس پشت بر جبهه کرده و فرار کردند و سوارکاران لیدیایی نیز نمی توانستند آنها را کنترل کنند. سوارکاران لیدیایی که می دیدند نظم ارتششان بهم خورده است از اسب پایین آمدند ، و به ارتش ایران حمله ور گشتند و ایرانیان نیز با قدرت تمام یورش بردند و در اندک زمانی دیگر اثری از ارتش لیدی و سواره نظام آن در دشت سارد باقی نماند.
در یونان اسپارتها در حال تدارک کشتی برای ارسال نیرو برای کرزوس بودند که خبر رسید سارد سقوط کرده وکرزوس اسیر گشته است. کوروش پس از 14 روز محاصره سارد ، به تمام نیروها و ساکنین اطراف سارد اعلام کرد ، هر کس بتواند خود را به بالای دیوار شهر برساند و دروازه ها را بر روی ارتش ایران بگشاید پاداش بزرگی خواهد گرفت تا اینکه " هیرود " نامی این کار را با همراهی چند ایرانی انجام داد. آنها از محلی که شیب تندی داشت و به دره ای عمیق مشرف بود بالا رفتند و دروازه ها را گشودند. ارتش ایران وارد سارد گشت و کرزوس نیز توسط سرداری ایرانی اسیر گشت.
کرزوس پس از دستگیری متوجه گردید که تفسیر کاهن معبد دلفی درست بوده است بلکه این او بوده است که آنرا آنگونه که خود مایل بوده درک کرده و با گذر از رود هالیس در اندیشه سرنگونی امپراتوری کوروش بوده است در حالیکه کاهن معبد دلفی به او گفته بود که پایه های امپراتوری را از بین می بری ، اما اشاره نکرده بود کدام امپراتوری ، در حالیکه این امپراتوری ، امپراتوری خود کرزوس بوده است.
کوروش ذهن خود را خسته می دید ، اما افکار حاضر نبودند او را رها کنند بلکه می خواستند ، گذشته رادر همین شب مرور کنند ، او نیز چاره ای نداشت و خود را به دریای افکار و گذشته خود سپرد.

Borna66
09-13-2009, 03:46 PM
نبرد در آسياي كوچك:


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
مردم لیدی بسیار از جان و مال خود بیمناک بودند و صد البته چه فکر بیهوده ای . آنها نمی دانستند که کوروش برای چپاول مال و جان آنها نیامده است، او در زندگی هدفی والاتر از چپاول سایر اقوام را دنبال می کند. او دوستدارپیشرفت همه قومها در زیر یک پرچم واحد است.
سه روز پس از تسخیر کامل لیدی جارچی ها در سرتا سر لیدی امان بودن مردم را جار زدند و به آنها ندا دادند که کوروش به هیچ کس کاری ندارد و همه در زیر سایه قدرت کوروش بزرگ در امان هستند. سپس شورایی از فرماندهان را در دربار کرزوس تشکیل داد.
صبحگاه روز بعد مشخص گردید کوروش بزرگ با مشورت میان سردارانش چه تصمیمی گرفته است.ابتدا گروهی از سپاهیان ارشد و زبده خود را به فرماندهی گشتاسپ هزاره پاتیش خود ( هزاره پاتیش به فرمانده هزار سرباز می گفتند) همراه کرزوس و خانواده اش راهی کرمان نمود و قبل از حرکت آنها پیکی را به سمت کرمان فرستاد تا شرایط استقرار کرزوس را فراهم سازند.
سپس با مشورت سرداران خود تابالوس را بعنوان فرمانده ساتراپ جدید برگزید و گروهی از مادها و پارسها را در خدمت او قرار داد تا او را در اداره سرزمین لیدی یاری سازند.
بازسازی خرابیها و نظارت بر کارها و آموزش سرزمین داری تابالوس و همراهی با او دو ماه وقت او را گرفت و پس از آنکه متوجه گردید که تابالوس با نیروهای جدید به راحتی می تواند، سرزمین جدید را اداره کنند و داته بره ها( داته بره به داورانی می گفتند که بر اساس داتم یا همان قانون شاهنشاهی که شورای سلطنتی آنرا تعیین می کرد قضاوت می کردند) کار خود را آغاز کنند زمان حرکت فرا رسیده است و مردم لیدی در حال فراهم کردن تدارکات لازم برای سفر بازگشت پادشاه جدیدشان می باشند و سپاه ایران زمین به سرعت خود را آماده بازگشت می کرد.
شب آخری که در لیدی بود ، جشنی با شکوه گرفت و همه بزرگان و سران ماد و پارس و لیدیایی و عده ای از یونانیان را نیز دعوت نمود.
در دربار سابق کرزوس کوروش بزرگ بر تختی آراسته نشسته بود و سایرین نیز در برابر میزهایی که با غذاهای رنگین چیده شده بودند، نشسته بودند. میزبانان مدام در حال پذیرایی بودند تا مبادا دیس ها و سینی ها خالی بماند. کوروش ردایی شرابی رنگ بر تن نموده بود و جام همیشگی خود که در آن آب چشمه لبریز بود، در دست داشت و گهگاه از آن می نوشید.
پس از خوردن غذا و تماشای موسیقی نوازندگان لیدیایی و برنامه های دیگر جشن ، به فرمان کوروش در سرتاسر باغهای کاخ جار چی ها جارزدند که همه در سالن اصلی کاخ جمع شوند که کوروش بزرگ همه را فراخوانده است.
همهمه ای در سالن اصلی به پا بود ، هر کس چیزی می گفت ، با ورود کوروش همه جا ساکت گردید. کوروش به آرامی از میان مهمانان قدم می زد و به چهره ها نگاه می کرد. بر روی تخت نشست و پس از نگاهی عمیق به سرتا سر تالار ، با صدایی رسا گفت: فردا سپاه پارس از لیدی خواهد رفت. آگاه باشید برای شما فرمانداری لایق برگزیدیم و البته او را از میان خودتان انتخاب نمودیم تا با رسم و سنتهای شما بیگانه نباشد ، به شما یاد آور می شوم اگر بر او جفا کنید و او را در انجام کارهایش یاری نکنید با خشم ما و اهورامزدا روبرو خواهید شد وکسانی که او را حمایت کنند مورد لطف ما قرار خواهند گرفت.
حال تو تابالوس ، جلو بیا.
تابالوس بلند شد و به وسط تالار رسید. کوروش رو به او کرد و گفت:
به تو گوشزد می کنم ، آنگونه که در این چند وقت به تو آموزش دادیم بر مردم حکومت کن ، بر کسی ظلم روا مدار وآگاه باش قدرتت را از ما به امانت گرفته ای و ما آنرا از مردم ، مبادا از آن بر ضد مردم و به نفع خود استفاده ببری و بدان اگر چنین شود ، با بدترین نوع مرگ تو را مجازات خواهیم کرد. آگاه باش ما در شهر گوش و چشمان بسیاری داریم که ما را از اوضاع ساتراپ تو با خبر می سازند . اگر به کمک و یاری ما نیاز داشتی بدان که تو را حمایت خواهیم کرد و در موقعی که به حمایت تو نیازمندیم بایستی ارتش خود را آماده نگه داری و برای کمک به ما یا سایر ساتراپها، آنها را به سوی ما بفرستی. از هر کدام از سرداران و یاورانی که برای تو برگزیدیم شکایتی داشتی با خود ما مطرح می سازی تا برای تو چاره جویی نماییم و یاوران تو بایستی آگاه باشند که اگر بر خلاف تو حرکت کنند ، جزایی سخت در پیش خواهند داشت.
تابالوس در حالیکه سرش را خم نمود با صدایی رسا گفت: امر ، امر پادشاه ماد و پارس است.
کوروش سری تکان دادو سپس گفت: تعدادی از دلیر سواران لیدیایی را فردا همراه خود به پارس می بریم تا نحوه سوارکاری خود را به سربازانمان بیاموزند . حال امشب را به نیکی بگذرانید و بدانید در زیر سایه شاهنشاهی ایران شما را گزندی نیست.
کوروش از تخت برخاست و به آرامی به سمت بیرون تالار رفت و همه در حالیکه سرها را به نشانه احترام خم نموده بودند او را بدرقه کردند.
به اطاق خواب رفت و به آرامی سر به بالین نهاد.
سپیده دم ، سپاه بزرگ ایرانیان به سمت سرزمین پارس روان گشت. در پیشاپیش سپاه کوروش بزرگ سوار بر لاسب زیبای خود حرکت می کرد و هر کدام از سرداران در بخشی از سپاه ، سربازان را راهنمایی می کردند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
در میان فرماندهان یک ماهی می شد که بحث بر سر تصمیم بعدی کوروش بزرگ بود. هنوز نمی دانستند آیا کوروش به سرزمین دیگری لشگر می کشد و یا در کاخ جدید خود در پایتخت جدید پارسه ، به نام پاسارگاد می نشیند و به اداره ساتراپهای خود اکتفا می کند.
یک هفته از حرکت ارتش ایران می گذشت . هارپاگ هر شب به حضور کوروش بزرگ می رسید و گزارشی از وضع اردوگاه و مشکلات پیش آمده را ارائه می داد. در یکی از آن شبها پس از حضور در پیش کوروش بزرگ و ارائه گزارش ، اجازه مرخصی می خواست که کوروش رو به او کرد و: بمان با تو کار دارم.
هارپاگ ایستاد و منتظر ماند. کوروش گفت: هارپاگ ، توکه سرد و گرم این روزگار را چشیده ای به من بگو ، در زمان سایر شاهان مانند آستیاگ آیا ارتشی به سمت شرق سرزمین پارس حرکت کرده و اگر رفته چه خبر آورده است؟
- سرورم ، ارتشهایی رفته اند ، اما اقوام آنجا بقدری ضعیف و پراکنده هستند که با سپاهی کوچک نیز می توان آنها را در هم کوبید ، اما اقوامی جنگجو هستند و در زمان آستیاگ ، گاه بر مرزهای دور دست دستبردهایی می زدند ، اما هیچگاه بر منطقه ای مسلط نمی گردند و اغلب مهاجر هستند و در یکجا نمی نشینند.
- در آینده از آنها بیشتر برایم بگو .
- شاهنشاه امر کنند ، بنده اطاعت امر.
- فردا می خواهم به تمام نیروها سری بزنم و از نزدیک اوضاع را بررسی کنم تا کسی کوتاهی نکرده باشد.
- امر، امر شماست.
- شب بر تو خوش.
- بر شما هم خوش باد سرورم.
و به آرامی چادر را ترک کرد. به تخت خواب رفت ، اما نمی توانست ، فکر خود را آسوده سازد و فکرش مشغول سرزمینهای دور دست شرق بود.
مدتی طولانی است که از لیدی خارج شده است و پیکی را به سمت پارس فرستادند تا ورود ارتش ایران را اطلاع دهند.
یک روز مانده به مقصد برسند ، گروهی از بزگان ماد و پارس که در مرکز قدرت باقی مانده بودند به استقبال او آمدند و کاساندان بزرگ همسر نیک سیرت او نیز به همراه کودکشان کمبوجیه در میان آنها بود.
از دیدار آنها بسیار خرسند گشت. به او اطلاع دادند کاخ او در پاسارگاد ، آماده است و بی صبرانه در انتظار پادشاه خود می باشد ، اما دیدار همسر و کودک خود بیش از آن برایش با ارزش بود.
دو روز از اقامتشان در هگمتانه می گذشت که تصمیم به حرکت به سمت پایتخت جدید خود گرفت و به آرامی نیروها ی نظامی و اداری و سازمانی را به پایتخت جدید خود انتقال می داد.
حرکت به سوی پاسارگاد آغاز گردید ، شبی در چادر با کمبوجیه فرزند خود در حال سئوال و پاسخ بود و سعی می کرد به سئوالها و کنجکاویهای بچه گانه او با صبر پاسخ دهد که به او اطلاع دادند پیکی آمده است.
پیک را به حضور پذیرفت ، پیک از کرمان می آمد و از طرف هزاره پاتیش او ویشتاسپ بود و خبر سلامتی کرزوس و خانواده اش و استقرار آنها در کاخ اختصاصیشان در کرمان را تشریح می کرد.
حال کوروش خیالش از لیدی نیز آسوده گردید و سپس رو به پیک نمود و گفت : امشب را استراحت کن و فردا عازم کرمان شو و بگو به فرمان کوروش ، کرزوس و خانواده اش هر آنچه نیاز دارند در اختیارشان قرار داده شود و از هرگونه گزندی در امان هستند و اگر آسیبی به آنها برسد ، کسی که مرتکب این عمل شده است را مجازات خواهیم کرد.
پیک تعظیمی کرد و از چادر بیرون رفت.
حوالی ظهر روز بعد ارتش ایران به همراه کوروش بزرگ وارد کاخ تازه تأسیس و پایتخت جدید ایران به نام پاسارگاد گردید. این پایتخت درست در محلی که آستیاگ شاه ماد از کوروش شکست خورده بود بنا گردیده است و مکانی بسیار زیبا و با شکوه را معماران ایرانی طراحی کرده بودند. باغهای بزرگ و گیاهان زیبایی در کاخ که نشان از ذوق وافرایرانیان برای شاه جدید خود بود، به چشم می خورد .
کوروش توسط بگ پاته خواجه حرمسرا و در واقع وزیر دربار استقبال شد و او تمامی بخشهای کاخ را به کوروش نشان می داد. پس از مشاهده چهار باغهای زیبای ایرانی به همراه برکه هایی زیبا و درختان و گیاهان خوشرنگ و خوشبو ، کوروش رو به بگ پاته کرد و گفت: فردا شب جشنی با شکوه به مناسبت پایتخت جدید ایران برگزار نمایید و به تمامی ساتراپها خبر دهید که پایتخت ایران به پاسارگاد منتقل شده است و اینجا مرکزیت ایران و ساتراپهای آنرا بر عهده دارد

رئیس دربار تعظیمی کرد و سپس کوروش را به سمت اطاق خصوصیش رهنمون گشت.
صبحگاه بگ پاته کورو ش را از خواب بیدار نمود و صبحانه او را به اطاق برد . سپس به دستور کوروش مسئول خزانه دربار را در تالار مرکزی فراخواند تا به حساب و کتاب ومخارج این چند مدت و ساماندهی غنائم بپردازد. اینکار برای او بسیار خسته کننده بود و اورا بسیار خسته کرد. پس از استراحت و استحمام لباسهای نو و زیبایی را که به مناسبت جشن شب برای او مهیا ساخته بودن بر تن کرد و وارد تالار باشکوه کاخ گردید جایی که انبوهی از شاهزادگان و سرداران و بزرگان ماد و پارس به همراه بانوان و دخترها و پسرهای خود حضور یافتند. او نیز به همراه کاساندان و کمبوجیه به تالار وارد گشت و همه در برابر او سر خم نمودند و او با اشاره دست به سمت بالا ، از آنها تشکر نمود.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
جشنی با شکوه وزیبایی بود و بگ پاته واقعاً به نیکی آنرا ترتیب داده بود و کسی را از قلم نیانداخته بود ، در شهر نیز مردم به شادی و پایکوبی می پرداختند . پس از پاسی از شب دیگر صدایی از پاسارگاد بر نمی خاست و همه در خواب فرو رفته بودند. اما یک نفر خوابش نمی آمد ،او کوروش بزرگ بود ، او در تراس بالای کاخ ایستاده و نظاره گر دور دستها بود. نسیمی ملایم صورت او را نوازش می داد و پرده پشت سرش را حرکت می داد. کاساندن در تخت به آرامی خوابیده بود.
به او نگاه می کرد ، و سپس برگشت و باز به دور دستها خیره گشت ، در این افکار بود که ناگهان احساس کرد کسی پشت سرش است ، برگشت و دید بگ پاته است.
بگ پاته تعظیمی نمود ، کوروش رو به او کرد و گفت : چه پیش آمده که این موقع نزد ما آمدی؟
- سرورم شورای سلطنتی را خبر کرده ام ، پیکی از لیدی آمده و اخبار مهمی را برای شما دارد. صلاح دیدم شورای جنگ و شورای سلطنتی حضور داشته باشند.
- تو همیشه دقیق هستی ، برویم ببینم این پیک چه می گوید.
در شورای سلطنتی همه منتظر بودند بدانند چه خبر است که بعد از آن جشن باشکوه آنها را دوباره فرا خواندند و البته همگی می دانستند ، که خبرخوبی نخواهد بود وگرنه به این سرعت آنها را جمع نمی کردند.
کوروش وارد شد و همگی از جای برخاستند . او بر روی تخت خود نشست و خواستار ورود پیک شد.
پیک وارد گردید و از طرز پوشش هویدا بود که از مردمان لیدی می باشد. کوروش رو به او کرد و گفت: پیامت چیست؟
پیک تعظیمی نمود و گفت: سرورم ، پس از عزیمت شما از لیدی تابالوس به توصیه شما عمل کرده و مشغول باز سازی مکانهای مختلف گردید و همه چیز بر طبق فرمان شاهنشاه بود تا اینکه مردم به تحریک فردی به نام پاکتیاس سر به شورش نهادند و تابالوس را در کاخ خود محاصره نمودند.
همهمه ای تالار را پر نمود ، پاکتیاس به شهریار خود خیانت کرده ، جرمی نابخشودنی. کوروش دست خود را بطور مایل به سمت پایین حرکت داد و همه ساکت شدند.
کوروش بدون آنکه آرامش خود را از دست دهد گفت: ادامه بده.
- آری سرورم ، این شورش به اوج رسید تا اینکه سردارماد به نام مازارس آنرا فرو نشاند. کوروش رو به مگابیز هزارهپاتیش خود نمود و گفت: پاکتیاس را به چه کاری مأمور ساختیم؟
- سرورم ، او مسئول حفظ غنائم و نفایس خزانه کرزوس در لیدی بود تا آنها به درستی خرج گردند و گزارش آن را برای تابالوس و خزانه مرکزی در پاسارگاد ارسال نماید.
- پس او بر قدرت گرفتن بدون فرمان ما ، پیشی گرفته است.
- آری.
- سزای او چیست؟
- در قانون ما مرگ است.
سپس مدتی را به سکوت گذرانید و دست خود را به ریش بلندش کشید. رو به پیک نمود و گفت : آیا هم اکنون اطلاعی دارید که پاکتیاس کجاست؟
- آری ، او به نزد یونانیها گریخته است .
هارپاگ رو به کوروش کرد و گفت: اکنون بهترین بهانه برای یورش به یونانیان و ادب ساختن آنهاست.
کوروش سری تکان داد و گفت: آری ، اما ما به دنبال تهاجم به سرزمین سایرین نیستیم و به زور به سایرین حمله نمی کنیم ، مگر آنکه بر خلاف ما اقدام کنند ، ابتدا از آنها می خواهیم پاکتیاس را تحویل دهند و اگر امتناع کردند ، آنگاه برای سزای عملشان فکری دیگر می کنیم ، تو ای پیک آیا بر زبان یونانی نیز تسلط داری؟
- آری سرورم ، مادر من خود یک یونانی است.
- بسیار خوب ، امشب را در کاخ ما آسوده باش و فردا پیام ما را کاتبان به تو خواهند داد تا به نزد یونانیان ببری و جواب آنها را برای ما بیاوری.
- اطاعت سرورم.
کوروش رو به هارپاگ کرد و گفت: پیکی آماده ساز و به لیدی بفرست و مسئولیتهای پاکتیاس را به مازارس محول کن و پاداشی نیک نیز به همراه پیک برای او بفرست که او سرداری بسیار شایسته است.
- اطاعت سرورم.
سپس رو به بگ پاته کرد و گفت : فردا شورای جنگ را برای شور آماده ساز، بگ پاته تعظیمی نمود و کوروش از تخت برخاست و به آرامی از تالار به سمت اطاق خود حرکت کرد و در حین حرکت صدای همهمه افراد را در پشت خود می شنید که از این مطلب در تعجب بودند که وقتی نمی خواهیم به یونانیان یورش ببریم چرا شورای جنگ تشکیل داده شود.
صبحگاه زودتر از سایرین برخاست و به حمام رفت ، زمانیکه کاساندان چشمهای خود را باز کرد ، کوروش به کمک بگ پاته در حال پوشیدن جامه فیروزه ای رنگ خود بود.
- صبح زود بلند شدید ، اتفاقی افتاده است.
- زمانیکه سرزمینهای زیادی را سرپرستی می کنی و این وظیفه را قبول می کنی ، بایستی در انتظار هر حادثه ای باشی . اما من قدرتی دارم که سایر پادشاهان از آن بهره ای نبرده بودند.
- از قدرتی خدایی حرف می زنید.
- خیر ، مگر من فرعونهای نادان مصرم که ادعای خدایی کنم. قدرت من ناشی از مردم سرزمین من است. حکومتی که با مردمش باشد و در همه امور حقایق را به آنها بازگو کند ، مردمش هیچگاه به او پشت نمی کنند و در همه حال همراه او هستند ، و این بزرگترین سلاح من است . این نکته ها را کمبوجیه نیز باید بداند.
- در آموزش او هیچ کوتاهی نمی شود و خود به شخصه بر آن نظارت می کنم.
تبسمی بر لبانش نقش بست ، به سمت بستر و گونه های کاساندان را به نشانه تشکر بوسید. سپس بازگشت و به بالای تخت کمبوجیه رفت و کودک در خواب را نظاره گر شد. آنگاه از درگاه ایوان بزرگ خوابگاه خصوصی خود به شهر پاسارگاد نظری افکند و با اراده ای دو چندان از درگاه خارج گشت و به دنبال او بگ پاته نیز از خوابگاه خارج گشت.
سرورم غذا آماده است ، پس از خوردن غذا ، شورای جنگ آماده حضور شماست.
- به همه سرداران اطلاع داده اید.
- بله سرورم ، از دیشب تا کنون برخی از آنها حتی به خانه های خود نیز نرفته اند و منتتظر امروز و شورای جنگ بوده اند و بر روی نقشه حرکت به سوی یونان کار می کردند.
پس از صرف غذا ، وارد تالار بزرگ کاخ گردید و همه سرداران و فرماندهان جنگی خود را دید که دور تا دور تالار ایستاده اند و به محض اینکه اورا دیدند همگی به نشانه احترام سر خم کردند.
بر روی تختگاه خود نشست و سپس رو به همگان نمود و گفت: امروز شما را فراخواندم تا فرمانی را صادر نمایم. نیروهایی از سربازان ماد و پارس را با ساز و برگ کامل نظامی آماده سازید تا به سمت شهرهای آسیای صغیر روانه گردند. هر چند به یونانیها گفته ایم که پاکتیاس را به ما برگردانند ، اما آن یک فرد خائن به درد ما نمی خورد و خود شما نیز می دانید و همگی نیز یقین دارید که یونانیان متکبر ، درخواست ما را نمی پذیرند. حال شما فرماندهان از میان خود سه تن از دلیر مردان را برگزینید تا فرماندهی سه لشگر بزرگ پارس و ماد را بر عهده گیرند و برای هر کدام از آنها گروهی از مشاوران و فرماندهان را نیز آماده سازید ، و سپس این سه گروه از رذاههای گوناگون به سمت آسیای صغیر روانه شوند و در راه هر شهری را که دیدند آنرا به سرزمین ایران ملحق سازند.
سپس رو به بگ پاته نمود و گفت: پیکی نیز به سمت لیدی و تابالوس بفرستید و از ارتش لیدی نیز در این نبرد یاری بگیرید . مکی خواهم لیاقت فرماندهان جوان خود را نیز در این نبرد ها بسنجم ، در مسیر حرکتتان هر گاه با دروازه های بزرگ و محکم شهرها روبرو گشتید ، خود را زیاد در پشت آنها معطل نکنید تا نیروهایتان تحلیل برود ، بلکه با کمی طلا و هدایا می توانید از خود یونانیان فردی را بیابید که دروازه و راه نفوذ به شهر را به شما نشان دهد ، زیرا این یونانیان هیچ چیز در این دنیا برایشان بیشتر از طلا و جواهرات و منافع خودشان اهمیت ندارد .
می خواهم در این جنگ شما را تنها بگذارم و از دور نظاره گر جسارت و شجاعت شماها باشم. اگر خودم به جنگ با این مردمان بیایم ، آنها بیش ارز پیش خود را باور می کنند و فکر می کنند که نیرویی قوی و ترسناک برای ایران هستند که خود من به جنگشان آمده ام ، اما آنها باید بدانند که در برابر اراده ایرانیان آنها نیرویی نیستند و در مقابل ارتش دلیر ایران زمین ، حرفی برای گفتن ندارند.
در انتها به شما می گویم به هر شهری که وارد می شوید و آن شهر را تسلیم می بینید مبادا بر جان و مال مردم آن شهر تجاوز و دراز دستی کنید که در آن صورت از عدل و انصاف که نشانه ذات ایرانی است دور گشته اید. در هر سرزمین شخصی امین و عادل از مردمان همان شهر برای اداره آن شهر برگزینید ، زیرا آن شخص نیازهای مردم سرزمین خود را بهتر از ما می داند و به آنها رسیدیگ می کند. اگر جایی بر اثر جنگ ویران گشته خرج بازسازی آنرا بدهید و خود ناظر بگذارید که کا دقیق انجام شود.
سرداران یکصدا فریاد زدند:
هر آنچه امر کنید ، آن کنیم.
کوروش به نشانه سپاس ، برخواست و سر خود را به پایین خم کردو بلند و نمود و سپس گفت : در مورد چگونگی آماده شدن و حرکت و تجهیز نیروها و سپه کشی ( منظور همان لجستیک است که در ایران باستان به آن سپه کشی می گفتند ) هارپاگ فرمانده و نماینده من است و تا پیش ار حرکت شما گزارش چگونگی پیشرفت کارها را به من گزارش می دهد.
هارپاگ سری به نشانه اطاعت خم نمود .
سپس کوروش بزرگ از جای برخاست و به آرامی تالار را ترک نمود.
یک ماه از شورای جنگ می گذرد و سپاه ایران با ساز و برگ کامل به سمت شهرهای آسیای صغیر حرکت نمود و پس از حرکت آنها پیکهایی بود که هر روز از سرزمین آسیای صغیر به ایران روانه می گشت و گزارش پیروزیها و نحوه تصرف شهرها را برای پاسارگاد و حکومت مرکزی خبر می آورد.
تابالوس نیز در پشتیبانی از سپاه ایران و کمک های غذایی و پشتیبانی هیچ دریغ نورزید و کوروش با پیکی مخصوص قدردانی خود را از او ابراز کرد.
از مهمترین اخباری که از اسیای صغیر رسید آن بود که اسپارتهای جنگجوی یونانی به وعده های خود در کمک به شهرهای یونانی آسیای صغیر عمل نکرده و این سرعت پیشروی ایرانیان را دو چندان نموده است.
در این زمان ، همانطور که سرداران ایرانی پایه های حکومت جدیدیشان در آسیای صغیر را محکم می ساختند و حاکمان شهرها را بر می گزیدند وسپس به پیشروی خود ادامه می دادند ، به کوروش بزرگ اطلاع دادند که نیاز به ارسال نیروهای اداری و خدماتی برای شهرهای جدید هستند تا بتوانند شهرهای جدید را از نظر سازماندهی اداری مرتب سازند و کوروش خود شخصاً در حال تدارک چنین نیرویی بود.
همانطور که در پاسارگاد شرایط اعزام نیروهای اداری فراهم می گشت به کوروش خبر دادند که پیکی از یونان آمده است.
کوروش پیک را به حضور پذیرفت . پیک وارد گشت و پس از آکه دست خود را به سینه کوفت بر زمین زانو زد و در حالیکه سر خود را بالا نمی گرفت به همان صورت باقی ماند. کوروش به مترجم دربار گفت : به او بگو برخیزد و پیام خود را بگوید. اما پیک بدون آنکه برخیزد پیام خود را گفت و مترجم آنرا اینگونه برای کوروش خواند: حاکم اسپارتها«لاکدمون» تهدید نموده است که اگر پادشاه ایران از پیشروی در آسیای صغیر دست نکشد اسپارتی ها و یونانیان شهرهای مزبور به شدت در مقابل ارتش ایران ایستادگی خواهند کرد.
کوروش رو به پیک کردو گفت: از زمین برخیز ، زیرا هیچ انسانی در مقابل من بر زمین نمی افتد.
مترجم به پیک گفت برخیزد ، اما گویا پیک این عمل را بد می دانست و از جان خود بیم داشت ، به ناچار ه اشاره کوروش مترجم خود به جلو رفت و به ارامی پیک را از زمین بلند کرد و ایستاند.
سپس کوروش رو به مترجم کردو گفت : به او بگواز پیامی که آوردید سپاسگزارم ، به حاکم اسپارت از طرف من بگو که کوروش پادشاه ماد و پارس به تو توصیه می کند که پر گوئی و یاوه سرایی را بریا روزی نگه دار که ناچار هستی بدبختی ها و درماندگیهای خود را بیان کنی. حال پس از استراحت به سرزمین اسپرت برگرد و پیغام مرا برسان و یاد آور شو که من خودم بهتر می دان تا کجا پیشروی کنم.
پیک پس از شنیدن پیام کوروش از زبان مترجم ، مجدداً بر زمین زانو زد و سپس برخاست .و به آرامی از تالار خارج گشت.
کوروش رو به « رونیتش» مشاور اداری خود نمود و گفت : تا این یونانیها بخواهند در شوراهای چند دسته خود تصمیم بگیرند که چه کنند ، ما ساتراپهای خود را از نظر جنگی و پیشرفت چندین بار از آنها جلوتر برده ایم.
- آنها همیشه بیش از آنکه عمل کنند حرف زده اند و دروغ بافته اند.
کوروش تبسمی نمود و به سمت شورای اداری روانه گشت.
چهار ماه از تسخیر شهرهای آسیای صغیر می گذشت و از آنجا که یونانیها سر ناسازگاری با ایران داشتند ، کوروش تصمیم گرفت مشاوری با لیاقت برای اداره این ساتراپ بزرگ و پر درد سر خود انتخاب کند تا بر اجرای داتم های این ساتراپ نظارت کامل داشته باشد.


با آنکه هارپاگ مشاور خوب و دلسوز مادی او بود اما کوروش این را فهمیده بود که سن او افزایش یافته و دیگر تحمل نبرد وراههای طولانی راندارد و از طرفی او را فردی هوشمند و قدرتمند می دانست ، پس بدون تعلل او را به ریاست این ساتراپ خود بر گزید و با احترام فراوان او را بدرقه نمود تا بر سر پست خود رود.

Borna66
09-13-2009, 03:48 PM
فتح بابل:

همانطور که به دوردستها می نگریست ، صدایی را در پشت خود حس کرد . بدون آنکه به پشت برگردد گفت : کیستی؟
- سرورم شما اینجا هستید ، من « تخمس پاده » هستم ، بی اطلاع رفتید ، سرداران به دنبال شما می گشتند.
- می بینید که سالم هستم ، بازگردید و بگویید کوروش سالم است ، نیاز به خلوتی برای فکر داشتم ، به « دادارشیش» نیز بگویید ، سپاه را پراکنده نکند و همه را یکجا گردآور تا سپاه دشمن شبیخون نزند.
- امر ، امر شماست ، به محافظ نیاز ندارید سرورم.
- نیازی نیست ، خود نیز بازگرد و شب را استراحت کن که فردا روز سختی در پیش داریم.
- اطاعت سرورم.
تخمس پاده برگشت تا به سمت پایین تپه سرازیر گردد ، کوروش به او گفت: تخمس پاده.
- به گوشم سرورم.
- از اینکه نگران من هستید ، سپاسگزارم.
- نیاز به سپاس نیست ، وظیفه ما این است که شاه ایران زمین را از هر گونه گزند احتمالی برهانیم ، زیرا رهاندن شاه از گزند ، رهاندن ایران از خطر است.
- شب خوش.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
سرداران و تک تک سربازانش را دوست می داشت ، چه سرداران و سربازانی را برای حفظ کردن سرزمین ایران و آزادی سرزمینها از ظلم و فساد از دست داده بود. همانطور که چهره سردارانش را به یاد می آورد و نام آنها را بر لب می خواند به یاد « رشورده» ، مربی پسرش کمبوجیه افتاد ، استادی در سوارکاری و تیر اندازی و هنرجنگاوری. گویا خاطرات نمی خواهند امشب او را آزاد گذارند و دست از سر ذهن خسته او بردارند.
همانطور که کمبوجیه رشد می کرد و بلند می شد ، کوروش و همسرش کاساندان بزرگ بر پرورش درست او نظارت داشتند و مربیان کارآزموده را برای او بر می گزیدند. در همین دوران پسر دوم آنها بردیا به دنیا آمده بود و یک سال پس از او آتوسا دختر زیبای کوروش چشم به دنیا باز کرد. بردیا پسری بود زیبا و نیک روی و آتوسا دختری زیبا و جسور و در عین حال دلربا و از دوران کودکی سوارکاری را آموخته و با برادر خود بردیا سوارکاری می کرد.
پس ازشش سال از تسخیر آسیای صغیر، اکنون کمبوجیه جوانی بالغ شده است و در کشیدن نقشه های جنگی و آرایش سپاه بسیار ماهر و مبتکر و بایستی به آرامی نحوه دادگری و رعایت داتم را که لازمه پادشاهی است بیاموزد، هر چند او یادگیری داتم ها را دوست نداشت و آنرا یکنواخت و کسل کننده می دانست ، اما به توصیه پدر که می گفت :" حکومتی قدرتمند باقی می ماند که داتم های قدرتمند و عادلانه ای داشته باشد و خود شاه در رعایت کردن آنها و نظارت بر آنها از همه پیشی بگیرد" یادگیری داتم ها را به پیش می برد.
بردیا نیز به آرامی به سن فراگیری نزدیک می شد و برای او نیز مربی زیرک به نام « همه راده» را برگزید. در همان دوران که روزها را به رسیدگی امور ساتراپهای خود و مشاوره با سرداران خود برای اداره سرزمین ایران می گذراند و عصرها را با همسر و فرزندان خود می گذراند ، عصرگاهی که در باغ کاخ با کاساندان قدم می زد و آتوسا و بردیا نیز در باغ به بازیهای کودکانه مشغول بودند ، بگ پاته از درگاه کاخ وارد باغ شد.
به بگ پاته نظری افکند و گفت : خبری شده است بگ پاته وفادار؟
- پس از تمام شدن زمان عصرگاهتان با خانواده به شما خواهم گفت.
- بگو ، می دانی که درباره سرزمین ایران تحملم کم است.
- سرورم ، فردی از بابل آمده و می گوید با پادشاه ایران کار دارد.
- از نابونید پادشاه بابل ! چند وقتی است که با ما کاری ندارد . پس از تصرف لیدی و کشتن پاکتیاس و قدرت بخشیدن به ساتراپهایمان شاید ترسیده است.
- خیر سرورم ، پیک مذکور از طرف دربار نابونید نیست ، از سرزمین بابل و از مردمان عادی است.
- چگونه به این موضوع پی بردی؟
- از ظاهر او که بسیار رنجور و خسته است.
- برویم و او را ببینیم ، آیا زبان ما را می داند؟
- آری ، بسیار کامل و روان.
در تالار مرکزی ، مردی با لباس پاره و ظاهری سیاه و خسته و ژنده و بسیار لاغر و ریشی ژولیده ایستاده و منتظر ورود شاه ایران بود.از زیر لباس پاره اش اثر تازیانه های بی رحمانه که بر ساق پایش نواخته شده بود هویدا بود.
جارچی در تالار با صدایی رسا بانگ بر آورد : کوروش بزرگ وارد می شود.
در باریان به نشانه احترام سر به زیر انداخته و سپس سر خود را بلند کردند. پیک نیز کرنشی کرده و سپس سر خود را بلند کرد و روبروی شاه ایران در وسط تالار ایستاد. پس از نشستن کوروش و اشاره او به علامت آغاز کردن سخن مرد گفت: خداوند یکتا نگه دار کوروش ، پادشاه دادگر ایران باد، که نشانه های پاکی و دادگری که موسی ما را به آن نوید داده در او آشکار است.
- درود بر موسی پیامبر قوم یهود . از آیین موسی همیشه به نیکی یاد می کنم ، زیرا قوم شما را او بسیار رهنمون بوده است. پس از قوم یهود هستی؟
- آری سرورم .
- از سرزمین بابل آمده ای به سرزمین ایران ، آیا خبری برای ما داری؟
- آری سرورم .
- پیامت چیست؟
- من از پادشاه بابل برای شما پیغام دارم.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
- نابونید ، آیا نابونید همگی پیکهایش همچو تو را برای سرزمینهای گوناگون می فرستد ، رنجور و پریشان حال و ژنده پوش.
- خیر فقط برای پادشاهان دادگر و عادل پیکهایی همچو مرا راهی می کند.
- پیام او چیست؟
- پیام او را من با ظاهرم برای شما آورده ام و پادشاه خردمندی همچو کوروش بی شک این پیام را نیک دریافته است.
- پس تو از رنج و سختی که نابونید بر شما روا داشته به پیش ما گلایه آورده ای و با ظاهر خود می خواهی آنرا بر ما اثبات نمایی.
- آری ، نابونید و پسر او بالتازار بیدادگر ، قوم ما را به اسارت و بردگی گرفته اند ، از ما برای ساختن پرستشگاههای خدایان خود بهره می جویند ، به دخترانمان تجاوز می کنند و آنها را به فاحشه گری وا می دارند و با ما همچو بردگان رفتار کرده و ما را خرید و فروش می کنندو اگر کسی از ما سر به قیام گذارد ، او را به راحتی و از روی تفریح می کشند و یا زنده زنده می سوزانند.
کوروش چهره اش در هم گردید و اخمی ناشی از ناراحتی بر چهره اش نمایان شد و گفت:
- ازدیدار شما آزرده گشتم.
- از اینکه شما را آزرده گردانیدم شرمسارم ، برای شما که راحتی و آسایش و برابری مردمان سرزمینتان زبانزد جهان است ، شرح حال ما ناباورانه می نماید. عدل و داد شما زبانزد همه مردم بابل است و به تازگی مردم و بزرگان بابل نیز از نابونید آزرده هستند.
- آنها چرا از نابونید آزرده خاطر گردیده اند؟
- داستانی بسیار طولانی دارد که اگر شاه حوصله آن را دارند برایشان آنرا نقل کنم.
- خیر ، از انصاف به دور است که تنی رنجور همچو تو را در این شرایط نگه دارم و تو برای من داستان بگویی ، خسته راه نیز هستی و بی شک گرسنگی بر تو فشار می آورد. زخمها و پوشش تو نیز شایسته یک انسان نیست.
کوروش بزرگ دستهای خود را بر هم زد و بگ پاته از لابه لای سرداران به پیش آمد و کوروش رو به او کرد و گفت: این مرد را به حمام برده و پس از مرهم نهادن بر زخمهایش ، پوششی نیک بر تن او کرده و غذا به او دهید و سپس به من خبر دهید که می خواهم با او بطور کامل صحبت کنم.
بگ پاته سر خم نمود و سپس به کمک دو تن از ملازمان دربار ، مرد را به همراه خود بردند.
کوروش دستی بر ریش خود کشید و غرق افکار گشت. همیشه از آزردگی انسانها آزرده خاطر می گشت. به سوی درگاه خروجی تالار حرکت کرد و آن چنان در فکر می گذراند که متوجه احترام اطرافیان خود نگردید.
شب ، همه فرماندهان در دربار جمع شده بودند و مرد یهودی نیز با جامه ای زیبا به رنگ سرخ در وسط تالار ایستاده بود . پس از آنکه جارچی خبر رود کوروش را اعلام کرد ، همگان سر خم نمودند و مرد یهودی نیز به مانند سایرین احترام به جا آورد. پس از نشستن بر تخت ، رو به مرد یهودی نمود و گفت:
- هر چه از تو می پرسم می خواهم جواب راست بشنوم و بدان اگر در سخنانت دروغ یابم چه در حال حاضر و چه در آینده ، مطمئن باش عذابی سخت در پیش داری. پس سخنانت را بسنج و دقیق جواب ده که در آنصورت پاداشی بس گزاف در انتظار تو خواهد بود.
- برای من پاداشی بالاتر از آزادی قومم و زیستن در سرزمینی به فرماندهی پادشاه دادگری به نام کوروش نیست.
- چند سال است در بابل هستی؟
- نزدیک به 8 سال .
- آیا شهر بابل را خوب می شناسی؟
- آری سرورم.
- نخست به من در باره شخص نابونید هر آنچه می دانی بگو ، زیرا تا شخصیت دشمن خود را نشناسم نمی توانم کمر نبرد با او بر بندم. همچنین می خواهم بدانم چرا مردم و قدرتمندان بابل از نابونید ناراضی هستند ، در حالیکه بابل سرزمینی ثروتمند است و به بازرگانی و تجارت شهره جهان.
- ابتدا از خود نابونید برای شما می گویم. او فرزند کاهنه ای از مردم حران است . هر چند عوام او را پادشاه بابل می دانند ، اما در واقع او بازیچه دست کاهنان و روحانیون سرزمین بابل است و آنها هستند که بر بابل حکومت می کنند. او همیشه در سرتا سر سرزمین بابل در حال سفر است و به دنبال معابد کهن خدایان که آنها را تعمیر کند و یا در آنجا معبدی نو بسازد. او تمام خدایان از همه جای سرزمین بابل را به شهر بابل آورده و مردم سایر سرزمینهای بابل را از خود رنجانده است و از آنجا که خدای ما در همه جا هست و شکل و شمایل ندارد ما را به اسارت در آورده و معبدمان در اورشلیم را ویران نموده زیرا معتقد است که ما خدای خود را مخفی کرده ایم و نمی خواهیم به او دهیم. امروز برخی از روحانیون نیز از او برگشته اند زیرا او به خداوند سین گرایش یافته است و از خدای بزرگ بابلیان که « بل- مردوک» نام دارد روی گردان شده است . شما نابونید را هیچگاه درشهر بابل نخواهید یافت و تنها قوم من می دانند او الان در کجای سرزمین بابل است ، زیرا قوم مرا برای بیگاری و بازسازی به همراه خود می برد و من از طریق آنها می توانم برای شما خبر آورم که نابونید در کجاست و مشغول چه کاری است.
- حال بگو چرا توانمندان بابل از او رنجیده اند؟
- به دلیل آنکه نابونید برای بازسازی معابد و پرستشگاههای خدایان نیاز به در آمد دارد و با وضع مالیاتهای سنگین این خرجها را جبران می کند و به همین دلیل توانمندان نیز از او رنجیده خاطرند. آنها اغلب بازرگان هستند و بیشتر توجه به این دارند که چه کسی می تواند بازرگانی را رونق بخشد و برایشان فرق ندارد که پادشاهشان نابونید باشد یا کوروش بزرگ ، اما برای قوم من کوروش بزرگ تنها نجات دهنده است.
- در بابل چه چیزهایی تجارت می شود؟
- علت رونق بازرگانی بابل را می توان در موقعیت مکانی آن یافت ، بابل در میان راه بازرگانی غرب و شرق است . بازرگانان فنیقی کالاهای غرب را از بنادر خود آورده و به جای آن کالاهای شرق را از بازرگانان بابل می خرند . غلام و کنیز از جمله کالاهایی هستند که همیشه در بازار بابل وجود دارد. ربا خواری به وفور یافت می شود . بانکداری نیز در آنجا وجود دارد
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
- در مورد استحکامات شهر بابل برای من توضیح بده.
- شهر در دشت چهار گوش قرار دارد که همه اضلاع آن با هم برابر است. هر طرف آن با حصاری به ارتفاع دویست ارج شاهی ( حدود 65 متر) و پهنای 50 ارج شاهی ( حدود 17 متر) و طول یکصدو بیست فورلنگ (24 کیلومتر) محصورگردیده است. در اطراف دیوارها چهارصد دروازه وجود دارد که دربهای این دورازه ها از جنس برنج است. علاوه بر این دیوار خارجی یک دیوار داخلی نیز وجود دارد که شاید از دیوار خارجی باریکتر باشد ، اما از نظر استحکام چیزی از دیوار خارجی کمتر ندارد. در مرکز شهر در هر بخش قلعه ای ساخته اند ، در هر کدام از این قلعه ها مکانهای مهم مانند کاخهای شاه و عبادتگاهها قرار دارد. رود فرات از وسط شهر می گذرد و خیابانهای وسیع و کاخها و معابد با شکوه در شهربسیار به چشم می خورد که همه مال توانگران است.
- صبر کن . اینگونه که می گویی ورود به شهر غیر ممکن است ، اما یکبار دیگر سخنت را تکرا کن ، رودی که نام بردی از کجای شهر می گذرد ؟
- رود فرات از وسط شهر می گذرد و از طرف شمالی شهر وارد شهر گردیده و از سمت جنوبی آن خارج می شود .
- آیا در مسیر رودخانه نیز حصاری وجود دارد؟
- آری اما دیوار تا بالا پیش رفته و سوراخی به پهنای رودخانه دارد که در جریان یافتن رود به داخل شهر خللی ایجاد نکند.
- این اطلاعات در مورد شهر را از کجا به دست آورده ای؟
- در دوره ای از اسارتم ، تعمیر این حصارتوسط قوم من انجام می گرفت و به همین دلیل آن حصار را خوب می شناسم.
- بسیار خوب ، سخنان تو را تاکنون راست دیدم ، حال به من بگو چگونه به مردم بابل و شما اطمینان کنم.
- سرورم، قوم من بسیار ضعیف و رنجور هستند و در این چند سال اسارت ، قوای ما بسیار تحلیل رفته است ، اما در یکی از ایالتهای بابل میان رودخانه زاب و دیاله ، مردی از بابل حکومت می کند که ما را بسیار پنهانی یاری رسانده است و نام او« کوبارو» است که بسیار دوستدار توست و من که اکنون پیش روی شما هستم ، توسط او و به دور از چشم مأموران بالتازار به سوی شما فرستاده شدم که قول همراهی او را به شما بدهم.
- بسیار خوب ، از اطلاعات کامل تو سپاسگزارم ، گویا قوم یهود می دانسته که چه کسی را برای ما بفرستد. فردا عصر به تو اطلاع خواهم داد که تصمیم بر چه گرفته ایم. امشب را به نیکی در دربار ما سپری کن.
سپس رو به بگ پاته کرد و گفت : شورای فرماندهان و سران را جمع کن تا بر سر این موضوع به شور بنشینیم.
سپس برخاست و به آرامی به سمت تالار بیرونی رهسپار گشت.
فردا زمانی که خورشید به نیمه رسیده بود ، پس از غذا ، بردیا در بالکون اختصاصی ، سر بر زانوی پدر گذاشته بود و خوابیده بود . کوروش در فکر مردم بابل بود ، همانگونه که او فرزندش را دوست داشت ، آنها نیز فرزندانشان را دوست داشتند ، اما فرزند او چه سرنوشتی در انتظارش است و دلبندان آنها چه سرنوشتی. با این افکار دست به گریبان بود که بگ پاته به همراه کاساندان وارد بالکون گردید. کاساندان بردیا را به آرامی از روی پای پدرش برداشت وبه درون اتاق برد و بگ پاته نیز گفت: سرورم همه آماده اند.
کوروش به همراه بگ پاته وارد شورای فرماندهان گشت ، همه به احترام او سر خم نمودند ، در چهره همه عزم راسخ در حمله به بابل موج می زد. رو به همگان نمود و گفت: سخنان مرد یهودی را شنیدی. از چهره هایتان نیز قصد و هدفتان را نیز خواندم و اگر غیر این می دیدم شک می کردم ، زیرا جوانمردی و کمک به ضعیف از خصلت ما ایرانیان است ، حال بگویید چه کنیم؟
« فرورتیش» به نیابت از سایر سرداران زبان به سخن گشود: همانطور که کوروش بزرگ فرمودند ما همگی با حمله به بابل موافقیم ، زیرا بدین سان ، هم سرزمینمان امنیت بیشتری می یابد وهمچنین در غرب کشور نیز دیگر دشمنی ایران را تهدید نمی کند . قوم یهود را نیز از ستم می رهانیم و به سرزمین مصر نزدیک می شویم.
- نقشه ای برای تصرف بابل دارید؟
- سرورم همگی بر این نظر اصرار دارند که بایستی شهر بابل را به سرعت متصرف شد ، زیرا با تصرف آن کل بابل را تسخیر کرده ایم.
- اما به این اندیشیده اید که که اگر نابونید یا بالتازار در بابل باشند و دروازه های شهر را ببندند آنگاه بایستی چه کنیم.
- بایستی از مردم شهر کمک بگیریم تا دروازه ها را بر ما بگشایند.
- نباید به مردم ضعیف اطمینان کرد زیرا آنها بیش از این رنجور هستند که یارای کمک به ما را داشته باشند ، همان که به ما خبر دهند و ما را از وضعیت دشمن آگاه سازند برای ما کافی است.
دادارشیش قدم پیش نهاد و گفت: سرورم من می گویم برای اینکه سپاه ما مبادا تباه گردد ، ابتدا کوبارو را تجهیز سازیم و راهی شهر بابل نماییم و خود سایرسرزمین بابل را تسخیر کنیم ، زیرا اگر تمام سرزمین بابل تسخیر شود ، نابونید فردی ضعیف است و تسلیم خواهد شد.
- فکری است تا حدودی کامل ، اما این ظلمی است بر کوبارو و سپاه او و از مردانگی به دور است که چون ما ترسیده ایم او را پیش اندازیم، همچنین سپاه او و ما هیچ فرقی ندارد ، اگر به حصار بابل برسد از کار آیی و توان سپاه او کاسته می گردد و شکست خواهد خورد و از نظر روانی نیز ارتش را نمی توان زیادپشت حصارهای تنومند بابل معطل نگه داشت.
- آیا سرورمان نظری دیگر دارد؟
- با نظر شما برای فرستادن تجهیزات و نیرو برای کوبارو موافقم ، در همین زمان که کوبارو برای حرکت به شهر بابل آماده می شود مرد یهود را به شهر بابل می فرستیم تا به کوبارو خبر رساند که نابونید یا بالتازار کدامشان در بابل هستند . پس از آنکه فهمیدیم هر کدام از این دو نفر کجا هستند ، تصمیم می گیریم ، اما هدف ما باید شکست بالتازار باشد زیرا بر طبق گفته های مرد یهود او است که در واقع زمام سرزمین بابل را در دست دارد. در مورد ورود به بابل نیز به کوبارو بگویید که ارتش را از محل ورود آب فرات به شهر ، وارد شهر کند ، ابتدا مسیر رودخانه را منحرف سازد تا ارتفاع آب رودخانه کاهش یابد و سپس ارتش را شبانگاه وارد شهر نماید ، اینگونه اگر دروازه ها نیز بسته باشد ارتش ما وارد شهر می گردد.
همگی از نظر کوروش در شگفت ماندند و آن را تصدیق کردند .
فردا پیکها فرستاده شدند و ایرانیان برای آماده کردن ارتش خود و کوبارو به تلاش افتادند.
کوبارو برای کوروش پیغام یاری فرستاد و کوروش ارتش و تجهیزات را برای او ارسال کرد و به همراه ارتش پیغامی برای او فرستاد که به یاد داشته باش به محض ورود به بابل جان و مال مردم را امان ده و مبادا بر آنها و اموال و جانشان یورش ببری و در صورت تخلف ، متخلف را جزا ده. نگران حمله بالتازار و نابونید نیز مباش که به ما خبر داده اند آنها خارج از شهر بابل هستند و ما پس از شکست دادن آنها به تو در شهر بابل ملحق می شویم ، پس تو آماده حرکت شو.
کوروش ( در 539 پیش از میلاد) به سرزمین بابل وارد گردید و جنگ آغاز گردید ، یهودیان به او خبر دادند که نابونید در سیپ پار است و بالتازار در راپیس ، پس ارتش خود را به دو دسته تقسیم کرد و گروهی را به جنگ با نابونید در سیپ پار فرستاد و خود به جنگ بالتازار شتافت .
جنگ با بالتازار در گرفت و بالتازار که انتظار دیدن کوروش را نداشت ، غافلگیر شد و در نبردی چند ساعته شکست خورد . پس از پایان نبرد و در هنگام حرکت به سمت بابل برای پیوستن به کوبارو ، پیک خبر آورد که نابونید با عده کمی از سیپ پار فراری شده است.
خبر رسید که کوبارو شهر را گرفته است و پس از دو روز در 7 آبان کوروش بزرگ به شهر بابل وارد گشت و مردم بابل از او و ارتش ایران استقبال بسیار کردند. در کاخ نابونید در بابل که مانند چندین پلکان بنا شده بود باغهای زیبا وجود داشت ، کوبارو در انتظار کوروش بود و کوروش بزرگ با دیدن او از او بسیار تقدیر کرد و او نیز با احترام فراوان از لطف کوروش بزرگ نسبت به خود قدر دانی کرد


فردای تصرف بابل ، مردم بابل انگار که هیچ حادثه ای رخ نداده بر سر کارهای خود بازگشتند ، کوروش در کاخ نشسته بود و به همراه سردارانش مشغول بررسی اوضاع و احوال بابل بود . کوبارو سردار بابلی وارد گردید و از کوروش اجازه صحبت خواست.
- بگو کوبارو یار وفادار ما.
- سرورم بابل اوضاع متشنجی دارد و از شما می خواهم برای فروکش کردن این اوضاع چاره ای بیاندیشید.
- چه شده است؟
- سرورم ما قبول داریم که نابونید ستمکار و فرزندش بالتازار بر مردم یهود بسیار جفا کرده اند ، اما الان مردم آزاد گردیده یهود، خواستار غارت و چپاول شهر توسط شما و سپاه ایران هستند تا بدین ترتیب کمی بر زخم جگرشان التیام دهند.
- همه می دانند که کوروش از هر گونه خونریزی و خرابی بیزار است . البته هر دو قوم یهود و بابل ما را در شکست دادن نابونید آواره و بالتازار یاری رسانده اند و شایسته نیست که هر دو را مأیوس سازیم. پس باید اندیشه ای کنیم و چاره ای بیاندیشیم.
در این زمان موبدی از موبدان به شاه ایران گفت: قوم یهود را تو آزاد ساختی و تو بر آنها الان فرمانروایی ، آنها را به کیش زرتشت رهنمون شو و هر کس مخالفت کرد به زور او را به این کیش آور تا کاملاً تابع تو گردند و سپس به آنها فرمان ده که با مردم بابل کاری نداشته باشند وگرنه به غضب تو گرفتار می شوند و ما نیز تو را حامی هستیم.
کوروش رو به آنها کرد و گفت: آنگاه عمل آزادی سازی آنها توسط ما وجهه ای خودخواهانه و جبروار به خود می گیرد و این از مرام ما به دور است. به یاد داشته باشید ، دینی که راست باشد و از هیچ چیز باکی نداشته باشد نیازی به شمشیر ندارد و در دلهای انسانهاجای باز می کند.
سپس رو به رئیس جارچیان بابل کرد و گفت : در بابل جار بزن که تمام یهودیان در حیاط کاخ جمع گردند و چند نفر را بعنوان نماینده نزد ما بفرستند.
دستور انجام شد و نمایندگان یهودیان نزد کوروش آمدند. پادشاه ایران رو به آنها کرد و گفت: شما به ارتش ما بسیار لطف کردید و ما نیز جان خود را برداشته و برای آزادی شما همت گماشتیم ومنتی نیز بر شما نیست ، حال از شما خواهانم که از نظرخود درباره غارت بابل کوتاه آیید و در سرزمین بابل همچو مردمان دیگر زندگی کرده و روزی یابید و شک نکنید که اگر کسی گزندی به شما روا دارد ، با او بر طبق داتم شاه ایران رفتار می کنیم. ما نیز از ثروت پادشاه بابل به شما کمک می کنیم تا اساس زندگی نو را برای خود فراهم سازید و دیگر کسی را برده کسی نیست و همه بردگان بازار بابل نیز جمع می شوند و آزاد می گردند و برده داری ممنوع است. حال اگر خواسته ای دارید بگویید؟
- کوروش بزرگ به سلامت باشد. داد و بزرگی شما بر ما اثبات گردیده است و چون شما امر می کنید ما به گوش جان قبول می کنیم ، اما از شما خواسته ای دیگر داشتیم.
- بگو؟
- اگر امکان دارد ، ما را در سرزمین موعودمان جای ده و ما را یاری کن که معبد خراب شده خود را دوباره بسازیم.
- منظور شما معبد اورشلیم است؟
- آری سرورم.
کوروش کمی مکث کرد و اندیشید و سپس گفت:
- قبول می کنم ، نیروی خود را جمع کنید و هر چه برای سفر به آنجا نیاز دارید بگویید که فراهم سازم ، نامه ای نیز به فرماندار آنجا می نویسم که شما را یاری کند و از زر و سیم که در خزانه نابونید است برای شما می فرستم تا معبد و خانه های خود را دوباره بسازید و تا چند سال نیز از مالیات معاف هستید تا بتوانید مرهمی بر رنج این چند سال اسارت خود بگذاریدو عقب ماندگیهای خود در زندگی را جبران سازید.
- سرورم بزرگی و جوانمردی شما را نسل به نسل ، نقل محافل قوم من خواهد بود ، که بی شک پادشاهی به جوانمردی کوروش بزرگ در دنیا زیست نکرده و نخواهد کرد.
- نام تو چیست ای مرد؟
- من « شاماخابالزور» هستم.
- تو سرپرست قوم یهود می باشی و سرپرست بازسازی معبدتان در اورشلیم.
- اطاعت می شود سرورم.
- تخمین می زنی چند نفر قصد رفتن به فلسطین را دارند.
- در حدود 42500 نفر سرورم.
- به قوم خود یاد آور شو هر گاه مردم و سرزمین من ایران به یاری شما نیاز داشت ، مانند نبرد بابل که شما را یاری کردم شاهان و مردم مرا یاری نمایید .
- اطاعت می شود سرورم.
آنگاه یهودیان به آرامی از دربار خارج گشتند ، کوروش رو به جارچی شهر کرد و گفت : در شهر جار بزن که کوروش می خواهد به دیدار« بل – مردوک» خدای بابل بیاید.
هنگام عصر مردم در حیاط معبد بل – مردوک منتظر بودند که از ضلع غربی معبد کوروش و سران ارتش ایران وارد معبد گشتند و در میان حیاط سران ایستاده و کوروش به آرامی به سمت بل – مردوک در معبد وارد گشت و دست بل – مردوک را در دست گرفت . مردم بابل با دیدن این صحنه فریادی از شادی بر کشیدند و سپس جارچی با صدایی بلند فرمان کوروش را بدین مضمون خواند:
هر کس دوست دارد من پادشاه او هستم ، هر کس دوست ندارد من شاه او نیستم ، اما او آزاد است در سرزمینهای تحت تسلط من زیست کرده و روزی بگیرد و اگر کسی را به آن فرد گزندی باشد من از او حمایت می کنم. همه انسانها با هم برابرند و همه افراد در دین خود آزاد می باشند دینی را بر دینی برتری نیست. خواست کوروش آزادی همه انسانهاست. کوروش فرمان داده که خدایان سایر شهرها با احترام به شهرهای دیگر باز پس داده شوند تا عدالت در بابل حاکم گردد.
مردم با صدای فریاد خود حمایت خود را از پادشاه جدیدشان ابراز کردند. آنگاه کوروش و درباریان به آرامی به کاخ وارد شدند و قصد داشتند برای انتخاب رئیس ساتراپ جدید به شور نشینند که خبر رسید نابونید خود را شهر بابل تسلیم نیروهای هزاره پاتیش کرده است.
کوروش فرمان داد با او بد رفتاری نشود و سپس به دادارشیش دستور داد به همراه نیروهایی کار آزموده نابونید را به کارامانی(کرمان) محل استقرار پادشاهان سرزمینهای گوناگون ببرد و از او به نیکی استقبال شود.
فردای آنروز در شورای مرکزی همه سرداران به این نتیجه رسیدند که کمبوجیه جوان را به همراه کوبارو به فرماندهی بابل بگمارند که هم کمبوجیه چگونه فرمانروایی کردن را بیاموزد و هم سرزمین مجاور، مصر را بیشتر بشناسد که بعد از پدر شاید نیاز باشد او به مصر رود. پس از تأیید این نظر ، پیکی برای کوروش خبر اتحاد فنیقیه با پادشاهی او را به او رساند و مردم فنیقیه نیز با او متحد گشتند.
کوروش 5 ماه در بابل ماند و پس از آنکه خیالش از استقرار و ثبات بابل آسوده گردید ، رهسپار پاسارگاد شد.

Borna66
09-13-2009, 03:49 PM
متن کامل منشور کورش هخامنشی
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

...
... همه جهان
... مرد ناشایستی به نام نبونید به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
... او آیین‌های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت.
معبدی به تقلید از نیایشگاه «ازگیلا» برای شهر «اور» و دیگر شهرها ساخت.
او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود ... هر روز کارهایی ناپسند می‌کرد. خشونت و بدکرداری.
او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زندگی مردم دخالت می کرد، اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش مردوک «Marduk» خدای بزرگ روی برگرداند.
او مردم را به سختی معاش دچار کرد، هر روز به شیوه‌ای ساکنان شهر را آزار می‌داد، او با کارهای خشن خود مردم را نابود می‌کرد ... همه مردم را.
از ناله و دادخواهی مردم، انلیل «Enlil» خدای بزرگ (=مردوک) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند (منظور آبادانی و فراوان و آرامش).
مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همه باشند‌گان روی زمین که زندگی و کاشانه‌اشان رو به ویرانی می‌رفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به بابل بازگردند.
ساکنان سرزمین سومر «Sumer» و اکد «Akad» مانند مردگان شده بودند. مردوک به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جستجو پرداخت، به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد.
آنگاه او نام کورش پادشاه انشان «Anshan» را برخواند، از او به نام پادشاه جهان یاد کرد.
او تمام سرزمین گوتی «Guti» و همه مردمان ماد را به فرمانبرداری کورش درآورد. کورش با هر «سرسیاه» (منظور همه انشان ها) دادگرانه رفتار کرد.
کورش با راستی و عدالت کشور را اداره می‌کرد. مردوک خدای بزرگ با شادی از کردار نیک و اندیشه نیکف این پشتیبان مردم خرسند بود.
بنابر این او کوروش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد، در حالیکه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام بر می داشت.
لشگر پرشمار او همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ افزارها در کنار او ره می‌سپردند.
مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او نبونبد شاه را به دست کورش سپرد.
مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اکد و همه فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند.
مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.

منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشه جهان
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نوه کورش، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره چیش‌پیش، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
از دودمانی که همیشه شاه بوده‌اند و فرمانروایی‌اش را بل «Bel» (خدا) و نبو «Nabu» گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند.
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛
همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من کرد... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
وضع داخلی بابل و جایگاه مقدسش قلب مرا تکان داد... من برای صلح کوشیدم. نبونید مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
من برده‌داری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند، فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم و بر کمبو‌جیه پسر من و همچنین بر همه سپاهیان من،
برکت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مر‌دوک همه شاهان بر او‌رنگ پادشاهی نشسته‌اند.
همه پادشاهان سرزمین های جهان، از دریای بالا تا دریای پایین (دریای مدیترانه تا خلیج پارس)، همه مردم سرزمین‌های دوردست، همهٔ پادشاهان آموری «Amuri» همه چادر‌نشینان،
مرا خراج گذاردند و در بابل بر من بوسه زدند. از ... تا آشور و شوش.
من شهرهای آ‌گاده «Agadeh»، اشنو‌نا «Eshnuna»، ز‌مبان «Zamban»، مفتو‌رنو «Meturnu»، دیر «Der»، سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آن‌سوی دجله که ویران شده بود را از نو ساختم.
فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاه‌های خود برگرداندم، خانه‌های ویران آنان را آباد کردم.
همچنین پیکرهٔ خدایان سومر و اکد را که نبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک به شادی و خرمی،
به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، باشد که دل‌ها شاد گردد. بشود که خدایانی که آنان را به جایگاه مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،
هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پربرکت و نیک‌خواهانه برایم بیابند، بشود که آنان به خدای من مردوک بگویند: " کورش شاه، پادشاهی است که ترا گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه."
بی گمان در روزهای سازندگی، همگیف مردم بابل پادشاه را گرامی داشتند و من برای همهٔ مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به همه مردم اعطا کردم.
...
... باروی بزرگ شهر بابل را استوار گردانیدم...
... دیوار آجری خندق شهر را،
که هیچ‌یک از شاهان پیشین با بردگانف به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانده بودند،
... به انجام رساندم.
دروازه‌های بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب سدر و ردکشی از مفرغ ...
...
...
... برای همیشه.
فرهنگ‌نامه عکس ایران – منشور کورش هخامنشی – رضا مرادی غیاث‌آبادی – انتشارات پژوهنده – تهران – چاپ دوم 1379



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg















http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



















http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
...


۱) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.


٢) شاه نواحي جهان.


۳) چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جاي بزرگي ، ناتواني براي پادشاهي کشورش معين شده بود.


۴) نبونيد تنديس هاي کهن خدايان را از ميان برد [ ...... ] و شبيه آنان را به جاي آنان گذاشت.


۵) شبيه تنديسي از ( پرستشگاه ) ازاگيلا ساخت [ ...... ] براي « اور» و ديگر شهرها.


۶) آيين پرستشي که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستيزه گري مي جست. همچنين با خصمانه ترين روش.


۷) قرباني روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانين ناروايي در شهرها وضع کرد و ستايش مردوک ، شاه خدايان را به کلي به فراموشي سپرد.


۸) او همواره به شهر وي بدي مي کرد. هر روز به مردم خود آزار مي رسانيد. با اسارت ، بدون ملايمت همه را به نيستي کشاند.


۹) بر اثر دادخواهي آنان « اليل » خدا ( مردوک ) خشمگين گشت و او مرزهايشان. خداياني که در ميانشان زندگي مي کردند ماوايشان را راه کردند.


۱۰) او ( مردوک ) در خشم خويش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنين گفتند : بشود که توجه وي به همه ي مردم که خانه هايشان ويران شده معطوف گردد.


۱۱) مردم سومر و اکد که شبيه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. اين موجب همدردي او شد ، او به همه ي سرزمين ها نگريست.


۱٢) آنگاه وي جستجوکنان فرمانرواي دادگري يافت ، کسي که آرزو شده ، کسي که وي دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانرواي سراسر جهان ذکر کرد.


۱۳) سرزمين « گوتيان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پيش پاي او به تعظيم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وي به دست او ( کوروش ) داده بود.


۱۴) با عدل و داد پذيرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتيبان مردم خويش ، کارهاي پارسايانه و قلب شريف او را با شادي نگريست.


۱۵) به سوي بابل ، شهر خويش ، فرمان پيش روي داد و او را واداشت تا راه بابل در پيش گيرد. همچون يک دوست و يار در کنارش او را همراهي کرد.


۱۶) سپاه بي کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردني نبود با سلاح هاي آماده در کنار هم پيش مي رفتند.


۱۷) او ( پروردگار) گذاشت تا بي جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نيازي برهاند. او نبونيد شاه را که وي را ستايش نمي کرد به دست او ( کوروش ) تسليم کرد.


۱۸) مردم بابل ، همگي سراسر سرزمين سومر و اکد ، فرمانروايان و حاکمان پيش وي سر تعظيم فرود آوردند و شادمان از پادشاهي وي با چهره هاي درخشان به پايش بوسه زدند.


۱۹) خداوندگاري ( مردوک ) را که با ياريش مردگان به زندگي بازگشتند ، که همگي را از نياز و رنج به دور داشت به خوبي ستايش کردند و يادش را گرامي داشتند.


٢۰) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نيرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمين سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ي جهان.


٢۱) پسر شاه بزرگ کمبوجيه ، شاه شهر انشان ، نوه ي شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبيره ي شاه بزرگ چيش پيش ، شاه انشان.


٢٢) از دودماني که هميشه از شاهي برخوردار بوده است که فرمانروائيش را « بعل » و « نبو » گرامي مي دارند و پادشاهيش را براي خرسندي قلبي شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم


٢۳) با خرسندي و شادماني به کاخ فرمانروايان و تخت پادشاهي قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستايش او کوشيدم.


٢۴) سپاهيان بي شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمين سومر و اکد تهديد کننده ي ديگري پيدا شود.


٢۵) من در بابل و همه ي شهرهايش براي سعادت ساکنان بابل که خانه هايشان مطابق خواست خدايان نبود کوشيدم [ ...... ] مانند يک يوغ که بر آنها روا نبود.


٢۶) من ويرانه هايشان را ترميم کردم و دشواري هاي آنان را آسان کردم. مردوک خداي بزرگ از کردار پارسايانه ي من خوشنود گشت.


٢۷) بر من ، کوروش شاه که او را ستايش کردم و بر کمبوجيه پسر تني من و همچنين بر همه ي سپاهيان من


٢۸) او عنايت و برکتش را ارزاني داشت ، ما با شادماني ستايش کرديم ، مقام والاي ( الهي ) او را . همه ي پادشاهان بر تخت نشسته


٢۹) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از درياي زيرين تا درياي زبرين شهرهاي مسکون و همه ي پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگي مي کنند.


۳۰) باج هاي گران براي من آوردند و به پاهايم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نينوا ، آشور و نيز شوش


۳۱) اکد ، اشنونه ، زميان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمين گوتيوم شهرهاي آن سوي دجله که پرستشگاه هايشان از زمان هاي قديم ساخته شده بود.


۳٢) خداياني که در آنها زندگي مي کردند ، من آنها را به جايگاه هايشان بازگردانيدم و پرستشگاه هاي بزرگ براي ابديت ساختم. من همه ي مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانيدم.


۳۳) همچنين خدايان سومر و اکد که نبونيد آنها را به رغم خشم خداي خدايان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که براي خشنودي مردوک خداي بزرگ


۳۴) در جايشان در منزلگاهي که شادي در آن هست بر پاي دارند. بشود که همه ي خداياني که من به شهرهايشان بازگردانده ام


۳۵) روزانه در پيشگاه « بعل » و « نبو » درازاي زندگي مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آميز برايم بيايند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگويند : کوروش شاه ستايشگر توست و کمبوجيه پسرش


۳۶) بشود که روزهاي [ ...... ] من همه ي آنها را در جاي با آرامش سکونت دادم.


۳۷) [ ...... ] براي قرباني ، اردکان و فربه کبوتران.


۳۸) [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانيدم.


۳۹) [ ...... ] و محل کارش را.


۴۰) [ ...... ] بابل.

۴۱) [ ...... ] ۴٢) [ ...... ] ۴۳) [ ...... ] ۴۴) [ ...... ] ۴۵) [ ...... ] تا ابديت
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 03:51 PM
درگذشت کوروش



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

مرگ کوروش نيز چون تولدش به تاريخ تعلق ندارد. هيچ روايت قابل اعتمادي که از چگونگي مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداريم و ليکن از شواهد چنين پيداست که کوروش در اواخر عمر براي آرام کردن نواحي شرقي کشور که در جريان فتوحاتي که او در مغرب زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقي قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگيده است. بسياري از مورخين ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگي که با قبيله ی ماساژتها ( يا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه اي که بر ترجمه ي کتاب « ذوالقرنين يا کوروش کبير » نوشته است ، آنچه بر پيکر کوروش پس از مرگ مي گذرد را اينچنين شرح مي دهد :


سرنوشت جسد کوروش در سرزمين سكاها خود بحثي ديگر دارد. بر اثر حمله ي كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پايتخت پريشان شد تا داريوش روي كار آمد و با شورش هاي داخلي جنگيد و همه ي شهرهاي مهم يعني بابل و همدان و پارس و ولايات شمالي و غربي و مصر را آرام كرد. روايتي بس موثر هست كه پس از بيست سال كه از مرگ کوروش مي گذشت به فرمان داريوش ، جنازه ي کوروش را بدينگونه به پارس نقل كردند.


شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپوليس ( تخت جمشيد ) ، داريوش با درباريان تا بيرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پيشاپيش مشايعين جنازه ، آهنگهاي غم انگيزي مي نواختند ، پشت سر آنان پيلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه مي پيمودند ، در اين جمع سرداران پيري كه در جنگهاي کوروش شركت داشته بودند نيز حركت مي كردند. پشت سر آنان گردونه ي باشكوه سلطنتي کوروش كه داراي چهار مال بند بود و هشت اسب سپيد با دهانه يراق طلا بدان بسته بودند پيش مي آمدند. جسد بر روي اين ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حركت مي كردند. سرودهاي خاص خورشيد و بهرام مي خواندند و هر چند قدم يك بار مي ايستادند و بخور مي سوزاندند. تابوت طلائي در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهي بر روي تابوت مي درخشيد ، خروسي بر بالاي گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – اين علامت مخصوص و شعار نيروهاي جنگي کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگي ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشيا و اثاثيه ي زرين و نفايس و ذخايري كه مخصوص کوروش بود – يك تاك از زر و مقداري ظروف و جامه هاي زرين – حركت مي دادند.


همين كه نزديك شهر رسيدند داريوش ايستاد و مشايعين را امر به توقف داد و خود با چهره اي اندوهناك ،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ي حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گرديده بود. به فرمان داريوش دروازه هاي قصر شاهي ( تخت جمشيد ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پيكر کوروش مي گذشتند و تاجهاي گل نثار مي كردند و موبدان سرودهاي مذهبي مي خواندند.


روز سوم كه اشعه ي زرين آفتاب بر برج و باروهاي كاخ باعظمت هخامنشي تابيد ، با همان تشريفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهري كه مورد علاقه ي خاص کوروش بود - حركت دادند. بسياري از مردم دهات و قبايل پارسي براي شركت در اين مراسم سوگواري بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار مي كردند.


در كنار رودخانه ي کوروش ( كر) مرغزاري مصفا و خرم بود. در ميان شاخه هاي درختان سبز و خرم آن بناي چهار گوشي ساخته بودند كه ديوارهاي آن از سنگ بود.


هنگامي كه پيكر کوروش به خاك مي سپردند ، پيران سالخورده و جوانان دلير ، يكصدا به عزاي سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولي هنوز چشمها بدان دوخته بود و كسي از فرط اندوه به خود نمي آمد كه از آن جا ديده بردوزد. به اصرار داريوش ، مشايعين پس از اجراي مراسم مذهبي همگي بازگشتند و تنها چند موبد براي اجراي مراسم مذهبي باقي ماندند.

Borna66
09-13-2009, 03:51 PM
وصيت نامه كوروش بزرگ:
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .

مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .

ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود .

هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.

كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .

اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .

توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .

امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .

همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .

بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.

هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .

بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1129.jpg

Borna66
09-13-2009, 03:52 PM
عكس هايي از آرامگاه كوروش بزرگ:

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 04:11 PM
تاريخ حكومت كوروش هخامنشي به طور خلاصه:


كوروش هخامنشي معروف به كوروش بزرگ يكي از بزرگان قوم پارس بود كه در راه گسترش قلمروي ايران تلاش بسيار زيادي نمود و با سختي هاي زيادي دست و پنجه نرم كرد.

هخامنش
هخامش نياي كوروش و فرمانده پارسيان در زمان خودش بود و در سده 8 (پ. م ) براي جنگ با شاه جوان آشوري با پادشاه عيلام متحد مي شود. نتيجه اين اتحاد پيروز شدن سپاه عيلامي و پارسي برپادشاه آشوري بود و درنهايت پادشاه عيلام براي سپاسگزاري از جنگ افزارهايي كه پارسيان در اختيار عبلامي ها قرار داد بودند ، به آنها اجازه داد كه به قلمرو فرمانروايي كوچ كنند.
لوح هاي ديواني كه در شوش بدست آمده اند ، نشان مي دهند كه پارسها در حدود سال 658 (پ. م ) در سراسر قلمرو كشور عيلام سكونت داشتند. به اين ترتيب پارسها به سرزميني دست يافتند كه در تحولات بعدي تاريخ به ميهن هميشگي شان بدل شد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
كوروش بزرگ
نام اين پادشاه را چنين نوشته اند: در سنگ نوشته هاي او و ديگر شاهان هخامنشي به ربان پارسي كهن بصورت كورو يا كوروش آمده است. در تورات- كوروش و به زبان يوناني- كوروس است كه بعدا اين نام در زبان رومي باستان به سيروس يا سايروس دگرگون شده است.
بنا به گفته تاريخ نويسان يونان باستان آستياگ يا اژدهاك (پادشاه مادها) ، بر اثر خواب ترسناكي كه ديده بود ، دختر خود را كه ماندان يا ماندانا نام داشت به كمبوجيه يا كامبيز داد. كمبوجيه از خانواده نجيب پارسي بود. پيش آمدها و رويدادهايي كه در زمان كودكي او روي مي دهد آمخيته به افسانه هاي زيادي است.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
مبارزه كوروش با آستياگ
كوروش در زمان جواني تصميم مي گيرد كه قوم پارس را متحد كند تا بتواند بر عليه آستياگ وارد جنگ شود. هارپاك كه از درباريان و خويشاوندان آستياگ بود در اين راه كمك زيادي به كوروش كرد ودرنهايت آستياگ پس از 35 سال پادشاهي سرنگون مي شود. ولي كوروش او را نكشت و نزد خود نگاه داشت. كوروش تعدادي از مغان مادي را كشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اكباتان يا هگمتانه(همدان امروزي) پايتخت دولت ماد را تصرف كند. كوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادي را تسخير كرد كه تاريخ نگاران يوناني آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام ديگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روي دشت مرغاب ساخته شده بود.
از نو آوري هاي كوروش چاپارخانه دولتي يا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه اي گاري) است كه در كناره هاي آن تيغه هايي فلزي براي نابود كردن سربازان دشمن جاسازي شده بود.

مبارزه كوروش با پادشاه كشور ليديه
با تسخير هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهي كوروش آغاز مي شود. سپس كوروش با كروزوس پادشاه كشور ليدي (ليديه) جنگيد و او را شكست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلايي را تصرف نمايد. با تسخير ليديه كشورهاي ايران و يونان هم مرز شدند. چون كشور ليديه در آسياي صغير قرار داشت. كوروش كروزوس را اسير كرد و به همراه خود به ايران آورد و يك پارسي بنام تابالوس را به فرمانروايي سارد گماشت. او براي اينكه اعتماد خود را به اهالي ليديه نشان دهد يكي از نزديكان سابق كروزوس بنام پاكتياس را مسئول اداره امور مالي و حفظ خزاين نمود. ولي پاكتياس تصميم گرفت با خرايني كه كوروش به او سپرده بود ، لشكري فراهم آورد و پارسي ها شكست دهد. بنابراين سر به شورش برداشت و شهر اراك را محاصره نمود. كوروش يك سردار مادي بنام مازارس را براي برقراري نظم و دستگيري پاكتياس به سارد فرستاد كه در نتيجه پاكتياس دسگير شد و دوباره نظم به سارد بازگشت.
بعد از اين واقعه كوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگيه و كاريه شد. هر دوي اين كشورها در ناحيه آسياي صغير قرار داشتند.

حمله كوروش به ارمنستان
كوروش به فكر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و ماليات پرداخت نمي كرد و قشون و سرباز به كمك مادها نمي فرستاد. بنابراين كوروش به بهانه شكار با چند سواره نظام وارد قلمروي ارمنستان شد و به كياكسار حاكم مادها گفت كه شما سپاهي را گرد آوريد و در نزديكي مرز ارمنستان نگه داريد تا من هرگاه موقعيت را مناسب تشخيص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. كياكسار نيز چنين كرد و در نتيجه كوروش به راحتي توانست ارمنستان تصرف نمايد.
انگيزه جنگ كوروش با كلداني ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدي و تاراجي بود كه كلداني ها انجام مي دادند. البته انجام اين كار از سوي كلداني ها به علت تنگدستي و نداشتن زمين كشاورزي مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف كلداني ها ، كوروش يك تفاهم نامه صلح بين آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانيد. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذيرفت كه زمين كشاورزي مناسبي را به كلداني ها بدهد و در مقابل آنها تعهد كردند كه اجازه چراي دامهاي ارمني را در چاگاههاي خود بدهند و ديگر دست از چپاول و دزدي اموال ارمني ها بردارند.

يورش كورش به آشور و بابل
بابل در آن زمان شهري بسيار زيبا و ثروتمند بود و برابر نوشته هاي هرودوت و ديگر تاريخ نگاران يونان باستان ، داراي دژهاي بسيار استواري بود كه در پيرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بيشتر از راه بازرگاني روزگار مي گذراندند و باورهاي ويژه اي به خدايان داشتند. بيشتر مردم بابل به قدرت ساحري و جادوگري كاهنان معبدها و بت پرستي اعتقاد داشتند.
حمله كوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رويداد ، گويا به انگيزه قتل پسر يكي از درباريانبابلي بنام گبربايس بود كه به كوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذاي فراوان در اختيار كوروش و سپاهيانش قرار داد. در مقابل از كوروش خواست كه به بابل حمله كند و پادشاه آنجا را از بين ببرد ، چون او پسرش را كشته بود. از آن گذشته كوروش هواداران زيادي در بابل داشت كه او را ترغيب به تسخير آن شهر مي كردند. نتيجه جنگ كوروش و پادشاه بابل ، شكست بابل بود. با اين پيروزي كوروش مهمترين كشور همسايه ايران را در اختيار گرفت و بيانيه حقوق بشر خود را كه تضمين كننده آزادي در دين ، عقيده و محل زندگي بود ، صادر نمود.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
چيرگي ايران بر فنيقيه و فلسطين
پس از تسخير بابل ، كشور كلده با شهرهاي كهن سومر و اكد و كليه مستعمرات كشور سابق بابل جز ايران گرديد. از جمله اين كشورها فنيقيه بود. فنيقي ها مردمي بودند سامي نژاد ، كه در حدود2500 سال پيش از زايش مسيح از عربستان سر بر آوردند و بعدها بين درياي مغرب (مديترانه) و كوه هاي جبللبنان خانه گزيدند. فنيقي ها ميگفتند كه وطن اصلي آنها كرانه هاي خليج فارس بوده است. آنها همچنينخودشان را كنعانيان مي ناميدند. فنيقيه عربي شده نامي است كه يوناني ها به اين كشور داده اند وبه معني الهه آفتاب سرخ است. كيش آنها شرك و بت پرستي بوده است. فنيقي ها چون بين بابل و مصر قرار داشتند ، از هر دو تمدن تاثير گرفته اند. آنها داراي بازرگاني بسيار گسترده اي بودند كه از غرب تا جزاير انگلستان و از شرق تا ناحيه بغاز مالاگا در نزديكي هندوچين را شامل مي شده است. آنها همچين در آفريقاي جنوبي هم داراي مستعمراتي بودند. فنيقي ها نخست پيرو كشور مصر بودند سپس در سده 8 (پ. م ) تحت سلطه آشوري ها و در اوايل سده 6 (پ. م ) به تصرف بابلي ها درآمدند. پس از فتح بابل بدست كوروش آنها جزو كشور ايران گرديدند. اختراع رنگ ارغواني يا يافتن جانوري كه اين رنگ از آن گرفته مي شود (احتمالا ماهي مركب) ، اخراع شيشه و اختراع الفبا را به فنيقي ها نسبت مي دهند. برخي از دانشمندان غربي بر اين باورند كه الفباي لاتين از خط عبري گرفته شده است و در كشورهاي اروپايي گسترش پيدا كرده است.
چيرگي شاهنشاهي هخامنشي بر فنيقيه دو دستاورد مهم براي ايران داشت:
1-تمام كشتي هاي فنيقي در اختيار دولت ايران قرار مي گرفت و توان نيروي دريايي ايران بيشتر
مي شد.
2-ايران با دردست داشتن كشور فنيقيه به گونه اي غيرمستقيم مي توانست از مستعمرات آن كشور در خاورميانه و آفريقا بهره برداري كند.
در همين دوران كشور فلسطين هم دست نشانده ايران شد.

حمله كوروش به ماساژت ها و كشته شدن او
پس از تسلط كوروش بر فنيقيه و بابل ، او خواست ماساژت ها را هم مطيع شاهنشاهي ايران كند. ماساژت ها چنانكه هرودوت مي نويسد: مردمي بودند كه از لحاظ خشونت و تندخويي معروف بودند. با اين حال هرودوت از آنها به عنوان ملتي شجاع و بزرگ ياد مي كند. آنها در اطراف رود سيحون ( ماورالنهر ) زندگي مي كردند. بعضي ها اين مردم را سكايي مي دانند.
انگيزه لشكركشي كوروش به شمال شرقي ايران متعدد است. براي نمونه مي گويند كه كوروش ابتدا به ملكه ماساژت ها كه بيوه پادشاه آنها بود ، پيشنهاد اتحاد داد و حتي از او خوستگاري كرد ، اما ملكه ماساژت ها از آن بيم داشت كه كشورش در دست شاهي كه تمام منطقه را تسخير كرده بود ، گرفتار شود. در نتيجه پيشنهاد كوروش را رد كرد. اما كوروش با راهنمايي بزرگان و درباريان خود و با ترفندهاي ويژه اي به كشور آنها حمله مي كند و سربازان هخامنشي موفق مي شوند پسر ملكه ماساژت ها اسير كنند. ملكه از ترفندهاي كوروش بسيار ناراحت مي شود و با باقي مانده سپاهيان خود به ايرانيان حمله مي كند. در اين نبرد كوروش پس از 28 سال پادشاهي كشته مي شود و سپاه ايران شكست مي خورد. اين رويداد در سال 530 (پ. م ) واقع شد. البته كوروش توانست به اعماق قلمروي سكاها نفوذ كند و ازآمودريا هم بگذرد ولي بخت با او يار نبود. برابر نوشته هاي هرودت كوروش قبل از جنگ با ماساژت ها در خواب ديده بود كه داريوش پسر بزرگتر هيستاسپ (ويشتاسب) ، بر روي دو شانه اش پرهايي دارد كه با يكي آسيا را پوشانده و با ديگري بر اروپا سايه افكنده است. داريوش در آن زمان نتها بيست سال داشتودر پارس بود ، كوروش از ديدن اين خواب بسيار هراسان شد و انديشيد كه شاهزاده جوان در فكر فرو ريختن شهرياري او است. بنابراين دستور داد كه داريوش را از پارس به نزد او بياورند. آنگاه كوروش به نگراني مهم تر خود كه جنگ با ماساژت ها بود برگشت ، اما متاسفانه در نبردي كه روي داد كشته شد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پس از كشته شدن كوروش در جنگ پيكر او را احترام به پارس منتقل كردند و با آيين ويژه نظامي و درباري در محل پاسارگاد كنوني به خاك سپردند. رهبر و گرداننده اصلي آئين خاكسپاري كوروش ، داريوش بود كه سخنراني مفصلي در مورد جنگ ها و خصوصيات اخلاقي خوب كوروش و كارهاي نيك او ايراد كرد.
به هرحال سرانجام هر كس مرگ است و شكست كوروش در واپسين جنگ اگر چه بسيار سخت بود ولي اهميت چنداني نداشت چون شاهنشاهي هخامنشي همچنان به حيات خود ادامه مي داد.

بازنويسي و خلاصه نويسي: آريا حافظي
منابع:
1- كتاب تاريخ ايران باستان جلد اول از صفحه 233 تا446 نوشته: حسن پيرنيا (مشيرالدوله)
2- كتاب از داريوش نوشته: خانم پروفسور هايدماري كخ ترجمه: پرويز رجبي
3- كتب اسرار تخت جمشيد نوشته: سرلشكر غلام حسين مقتدر
4- مجله فروهر
5- كوروش بزرگ بنيان گذار امپراتوري هخامنشي نوشته: ژرا انسيرائل ترجمه: مرتضي ثاقب فر

Borna66
09-13-2009, 05:34 PM
اطلاعاتی در مورد داریوش شاه ایران زمین
هخامنشي چون براي احراز شاهي در زمان قديم شاهزاده بودن امتياز بزرگي محسوب مي شود ، داريوش کتيبه اش را با معرفي خود آغاز مي کند و اصالت نژاديش و اينکه شايستگي شاهي را دارد اثبات مي کند و مي گويد :
ستون 1
بند 1 – من داريوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه در پارس ، شاه کشورها ، پسر ويشتاسب ، نوه ارشام هخامنشي .
بند 2 - داريوش شاه گويد : پدر من ويشتاسب ، پدر ويشتاسب ارشام ، پدر ارشام آريامن ، پدر آريامن چيش پيش ، پدر چيش پيش هخامنش .
بند 3 - داريوش شاه گويد : بدين جهت ما هخامنشي خوانده مي شويم [ که ] از ديرگاهان اصيل هستيم . از ديرگاهان تخمه ما شاهان بودند .
بند 4 – داريوش شاه گويد: 8 [ تن ] از تخمه من شاه بودند . من نهمين [ هستم ] ما 9 [ تن ] پشت اندر پشت ( در دو شاخه ) شاه هستيم .
بند 5 – داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا من شاه هستم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .
بند 6 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] که از آن من شدند به خواست اهورا مزدا من شاه آنها بودم . پارس ، عيلام ، بابل ، آشور ، عرب ، مودراي ( مصر ) ، اهل دريا ( فينيقيها ) ، سارد ( ليدي ) ، يونان ( يوناني هاي ساکن آسياي صغير ) ، ماد ، ارمنستان ، کپدوکيه ، پرثو ، زرنگ ( سيستان ) ، هرئي و( هرات ) ، باختر ( بلخ ) ، سغد ، گندار ( دره کابل ) سک ( طوايف بين درياچه آرال و درياي مازندران ) ، ثت گوش ( دره رود هيرمند ) ، رخج ( قندهار ) ، مک ( مکران و عمان ) جمعاً 32 کشور .
بند 7 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] کشورهايي که از آن من شدند . به خواست اهورامزدا بندگان من بودند . به من باج دادند . آنچه از طرف من به آنها گفته شد ، چه شب ، چه روز همان کرده شد .
بند 8 – داريوش شاه گويد : در اين کشورها مردي که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود اورا سخت کيفر دادم . به خواست اهورا مزدا اين کشورهايي [ است ] که بر قانون من احترام گذاشتند . آن طوري که به آنها از طرف من گفته شد همانطور کرده شد .
بند 9 – داريوش شاه گويد : اهورا مزدا مرا اين پادشاهي داد . اهورا مزدا مرا ياري کرد تا اين شاهي بدست آورم . به ياري اهورا مزدا اين شاهي را دارم .
بند 10 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من کرده شد پس از اينکه شاه شدم . کمبوجيه نام پسر کوروش از تخمه ما او اينجا شاه بود . همان کمبوجيه را برادري بود بردي نام هم مادر [ و ] هم پدر با کمبوجيه . پس از آن کمبوجيه آن بردي را بکشت ، به مردم معلوم نشد که بردي کشته شده . پس از آن کمبوجيه رهسپار مصر شد ، مردم نا فرمان شدند . پس از آن دروغ در کشور بسيار شد هم در پارس ، هم در ماد ، هم در ساير کشورها .
بند 11 – داريوش شاه گويد : پس از آن مردي مغ بود گئومات نام . او از پ ئيشي يا وودا ( پي شياووادا ) برخاست . کوهي [ است ] ارکديش ( ارکادري ) نام . چون از آنجا برخاست از ماه وي يخن 1 چهارده روز گذشته بود . او به مردم چنان دروغ گفت [ که ] : من بردي پسر کوروش برادر کمبوجيه هستم . پس از آن مردم همه از کمبوجيه برگشته به سوي او شدند هم پارس ، هم ماد ، هم ساير کشورها . شاهي را براي خود گرفت . از ماه گرم پد 2 9 روز گذشته بود آنگاه شاهي را براي خود گرفت . پس از آن کمبوجيه به دست خود مرد .
بند 12- داريوش شاه گويد : نبود مردي ، نه پارسي ، نه مادي ، نه هيچ کس از تخمه ما که شاهي را گئومات مغ باز ستاند . مردم شديداً از او ميترسيدند که مبادا مردم بسياري را که پيش از آن بردي را شناخته بودند بکشت . بدان جهت مردم را مي کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردي پسر کوروش نيستم . هيچ کس ياراي گفتن چيزي درباره گئومات مغ نداشت تا من رسيدم . پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . از ماه باگاديش 3 10 روز گذشته بود . آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايي را که برترين مردان دستيار [ او ] بودند کشتم . دژي سيک ي ووتيش 4 ، نام سرزميني ني ساي نام در ماد آنجا او را کشتم . شاهي را از او ستاندم . به خواست اهورا مزدا من شاه شدم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .
بند 14 – داريوش شاه گويد : شاهي را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم . من آن را در جايش استوار نمودم . چنانکه پيش از اين [ بود ] همان طور من کردم . من پرستشگاه هايي را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم . به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هايي را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم . من مردم را در جايش استوار نمودم ، هم پارس ، هم ماد و ساير کشورها را . چنان که پيش از اين [ بود ] آنچه را گرفته شده [ بود ] برگرداندم . به خواست اهورا مزدا من اين را کردم . من کوشيدم تا خاندان ما را در جايش استوار نمايم چنان که پيش از اين [ بود ] آن طور من کوشيدم به خواست اهورا مزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگيرد .
بند 15 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم .
بند 16 – داريوش شاه گويد : چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردي آثرين ( آثرينا ) نام پسر او در خوزستان ( اووج ) برخاست . به مردم چنين گفت : من در خوزستان شاه هستم . پس از آن خوزيان نافرمان شدند . به طرف آن آثرين گرويدند . او در خوزستان شاه شد . و مردي بابلي ندئيت ب ئير ( نيدنيتوبل ) نام پسر ائين ئير او در بابل برخاست . چنين مردم را بفريفت [ که ] : من نبوکدرچرپسر نبتون ئيت هستم . پس از آن همه مردم بابلي به طرف آن ندئيت ب ئير گرويدند . بابل نافرمان شد . او شاهي را در بابل گرفت .
بند 17 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم به سوي آن ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند . سپاه ندئيت ب ئير دجله را در دست داشت . آنجا ايستاد . و آب عميق بود . پس از آن من سپاه را بر مشکها قرار دادم . پاره اي بر شتر سوار کردم . براي عده اي اسب تهيه کردم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود به خواست اهورا مزدا دجله را گذشتيم . آنجا آن سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . از ماه اثري يادي ي 5 ، 26 روز گذشته بود .
بند 19 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم . هنوز به بابل نرسيده بودم شهري زازان نام کنار فرات آنجا اين ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد . پس از آن جنگ کرديم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . به خواست اهورا مزدا من سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . بقيه به آب انداخته شد . آب آن را برد . از ماه انامک 6 ، 2 روز گذشته بود که چنين جنگ کرديم .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ستون 2
بند 1 – داريوش شاه گويد : پس از آن ندئيت ب ئير با سواران کم گريخت رهسپار بابل شد . پس از آن من رهسپار بابل شدم . به خواست اهورا مزدا هم بابل گرفتم هم ندئيت ب ئير راگرفتم . پس از آن من ندئيت ب ئير را در بابل کشتم .
بند 2 – داريوش شاه گويد : مادامي که من در بابل بودم اين [ است ] کشورهايي که نسبت به من نافرمان شدند . پارس ، خوزستان ، ماد ، آشور ، مصر ، پارت ، مرو ، ثت گوش ، سکاييه .
بند 3 – داريوش شاه گويد : مردي ، مرتي ي نام پسر چين چي خري شهري گوگن کا نام در پارس آنجا ساکن بود . او در خوزستان برخاست . به مردم چنين گفت که من ايمنيش شاه در خوزستان هستم .
بند 4 – داريوش شاه گويد : آن وقت من نزديک خوزستان بودم . پس از آن خوزيها از من ترسيدند . مرتي ي را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند .
بند 5 – داريوش شاه گويد : مردي مادي فرورتيش نام در ماد برخاست . چنين به مردم گفت که : من خش ثرئيت از تخمه هوخشتر هستم . پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [ بود ] نسبت به من نا فرمان شد به سوي آن فرورتيش رفت ( گرويدند ) او در ماد شاه شد .
بند 6 – داريوش شاه گويد : سپاه پارسي و مادي که تحت فرمان من بود آن کم بود . پس از آن من سپاه فرستادم . ويدرن نام پارسي بنده من او را سرکرده آنان کردم . چنان به آنها گفتم : فرا رويد آن سپاه مادي را که خود را از آن من نمي خواند بزنيد . پس از آن ، آن ويدرن با سپاه روانه شد ، چون به ماد رسيد شهري ماروش نام در ماد آنجا با ماديها جنگ کرد . آن که سرکرده ماديها بود او آن وقت آنجا نبود اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه انامک 27 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن ، سرزميني کمپند نام در ماد آنجا براي من بماند تا من به ماد رسيدم .
بند 7 – داريوش شاه گويد : دادرشي نام ارمني بنده من ، من او را فرستادم به ارمنستان ، چنين به او گفتم : پيش رو [ و ] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمي خواند بزن . پس از آن دادرشي رهسپار شد . چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرارسيدند . دهي زوزهي نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 7 8 روز گذشته بود چنين جنگ کرده شد .
بند 8 - داريوش شاه گويد : باز دومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرا رسيدند . دژي تيگر نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 18 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .
بند 9 - داريوش شاه گويد : باز سومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرا رسيدند . دژي اويما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد .
از ماه ثائيگرچي 8 ، 9 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن دادرشي به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسيدم .
بند 10 - داريوش شاه گويد : پس از آن واميس نام پارسي بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنين به او گفتم : پيش رو [ و ] سپاه نافرمان که خود را از آن من نمي خواند آن را بزن . پس از آن واميس رهسپار شد . چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن عليه واميس فرا رسيدند . سرزميني ايزلا 9 نام در آشور آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار زد . از ماه انامک 15 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت .
بند 11 - داريوش شاه گويد : باز دومين بار نا فرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه واميس فرا رسيدند . سرزميني ااتي يار نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . نزديک پايان ماه ثورواهر آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن واميش براي من ( منتظر من ) در ارمنستان بماند تا من به ماد رسيدم .
بند 12- داريوش شاه گويد : پس از آن من از بابل بدر آمدم . رهسپار ماد شدم چون به ماد رسيدم شهري کوندروش نام در ماد آنجا فرورتيش که خود را شاه در ماد ميخواند با سپاهي به جنگ کردن عليه من آمد پس از آن جنگ کرديم . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه آن فرورتيش را بسيار زدم . از ماه ادوکن ئيش 10 25 روز گذشته بود که چنين جنگ کرده شد .
بند 13 - داريوش شاه گويد : پس از آن ، فرورتيش با سواران کم گريخت . سرزميني ري نام در ماد از آن سو روانه شد . پس از آن من سپاهي دنبال [ او ] فرستادم . فرورتيش گرفته شده به سوي من آورده شد . من هم بيني هم دو گوش هم زبان [ او ] را بريدم . و يک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [ کاخ ] من نگاشته شد . همه او را ديدند . پس از آن او را در همدان دار زدم و مرداني که ياران برجسته [ او ] بودند آنها را در همدان در درون دژ آويزان کردم .
بند 14 - داريوش شاه گويد : مردي چي ثرتخم نام سگارتي او نسبت به من نافرمان شد . چنين به مردم گفت : من شاه در سگارتيه از تخمه هووخشتر هستم . پس از آن من سپاه پارسي و مادي را فرستادم تخمس پاد نام مادي بنده من او را سردار آنان کردم. چنين به ايشان گفتم : پيش رويد سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمي خواند آن را بزنيد . پس از آن تخميس پاد با سپاه رهسپار شد . با چي ثرتخم جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چي ثرتخم را گرفت . [ و ] به سوي من آورد . پس از آن من هم بيني هم دو گوش [ او ] را بريدم و يک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [کاخ ] من نگاهداشته شد . همه مردم اورا ديدند . پس از آن او را در اربل دار زدم .
بند 15- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در ماد کرده شد .

بند 16- داريوش شاه گويد : پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند . خودشان را از آن فرورتيش خواندند . ويشتاسپ پدر من او در پارت بود او را مردم رها کردند [ و ] نافرمان شدند . پس از آن ويشتاسپ با سپاهي که پيرو او بود رهسپار شد . شهري ويشپ ازاتي نام در پارت آنجا با پارتيها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه وي يخن 24 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان درگرفت .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

ستون 3 :
بند 1- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاه پارسي را از ري نزد ويشتاسپ فرستادم چون آن سپاه نزد ويشتاسپ رسيد پس از آن ويشتاسپ آن سپاه را گرفت . [ و ] رهسپار شد . شهري پتي گرب نا نام در پارت آنجا با نافرمان جنگ کرد .
اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه گرم پد 1 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .
بند 2- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از آن من شد . اين [ است ] آنچه به وسيله من در پارت کرده شد .
بند 3- داريوش شاه گويد : کشوري مرو نام به من نافرمان شد . مردي فراد نام مروزي اورا سردار کردند . پس از آن من دادرشي نام پارسي بنده من شهربان در باختر نزد او فرستادم . چنين به او گفتم : پيش رو آن سپاهي را که خود را از آن من نميخواند بزن . پس از آن دادرشي با سپاه رهسپار شد . با مروزيها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه آثري يادي ي 23 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت .
بند 4- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از من شد . اين [ است ] آنچه به وسيله من در باختر کرده شد .
بند 5- داريوش شاه گويد : مردي وهيزدات نام شهري تاروا نام [در ] سرزميني ي اوتي يا نام در پارس آنجا ساکن بود . او براي بار دوم در پارس برخاست . چنين به مردم گفت : من بردي ي پسر کوروش هستم . پس از آن سپاه پارسي در کاخ [ که ] پيش از اين از انشن [ آمده بود ] آن نسبت به من نافرمان شد . به سوي آن وهيزدات رفت ( گرويد ) او در پارس شاه شد .
بند 6- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاه پارسي و مادي را که تحت فرمان من بودند فرستادم . ارت وردي ي نام پارسي بنده من او را سردار آنان کردم . سپاه ديگر پارسي از عقب من رهسپار ماد شد . پس از آن ارت وردي ي با سپاه رهسپار پارس شد . چون به پارس رسيد شهري رخا نام در پارس در آنجا آن وهيزدات که خود را بردي ي مي خواند با سپاه به جنگ کردن عليه ارتوردي ي آمد . پس از آن جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه وهيزدات را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 12 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان درگرفت .
بند 7- داريوش شاه گويد : پس از آن ، آن وهيزدات با سواران کم گريخت . رهسپار پ ئي شي يا اوادا شد . از آنجا سپاهي به دست آورد . از آن پس به جنگ کردن عليه ارت وردي ي آمد . کوهي پرگ نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من وهيزدات را بسيار بزد . از ماه گرم پد 5 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت و آن وهيزدات را گرفتند و مرداني که نزديک ترين پيروان او بودند گرفتند .
بند 8- داريوش شاه گويد : پس از آن ، وهيزدات را و مرداني که پيروان نزديک او بودند [ در ] شهري اووادئيچ ي نام در پارس در آنجا آنها را دار زدم .
بند 9- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در پارس کرده شد .
بند 10- داريوش شاه گويد : آن وهيزدات که خود را بردي ي مي خواند او سپاه رخج فرستاده بود . برعليه وي وان نام پارسي بنده من شهربان رخج و مردي را سردار آنها کرده بود . و چنين به ايشان گفت : پيش رويد وي وان را و آن سپاهي را که خود را از آن داريوش شاه مي خواند بزنيد .
پس از آن ، آن سپاهي که وهيزدات فرستاده بود به جنگ کردن عليه وي وان رهسپار شد . دژي کاپيش کاني نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه انامک 13 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .
بند 11- داريوش شاه گويد : باز از آن پس نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه وي وان فرا رسيدند . سرزميني گندوتو نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه وي يخن 7 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .
بند 12- داريوش شاه گويد : پس از آن ، آن مردي که سردار آن سپاه بود که وهيزدات عليه وي وان فرستاده بود با سواران کم گريخت . به راه افتاد . دژي ارشادا نام در رخج از کنار آن برفت . پس از آن وي وان با سپاهي دنبال آنها رهسپار شد . در آنجا او مرداني که نزديک ترين پيروانش بودند گرفت [ و ] کشت .
بند 13- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از آن من شد . اين [ است ] آنچه در رخج به وسيله من کرده شد .
بند 14- داريوش شاه گويد : چون در پارس و ماد بودم باز دومين بار بابليان نسبت به من نافرمان شدند . مردي ارخ نام ارمني پسر هلديت او در بابل برخاست . سرزميني دبال نام در آنجا به مردم دروغ گفت [ که ] من نبوکدرچر پسر نبون هستم . پس از آن بابليان نسبت به من نافرمان شدند . به سوي آن ارخ رفتند ( گرويدند ) . او بابل را گرفت . او در بابل شاه شد .

بند 15- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاهي به بابل فرستادم . ويندفرنا نام پارسي بنده من او را سردار کردم . چنين به آنها گفتم : پيش رويد آن سپاه بابلي را که خود را از آن من نمي خواند بزنيد . پس از آن ويندفرنا با سپاهي رهسپار بابل شد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويندفرنا بابليان را بزد و اسير آورد . از ماه ورکزن 11 22 روز گذشته بود . آنگاه آن ارخ را که به دروغ خود را نبوکدرچر مي خواند و مرداني که نزديک ترين پيروان او بودند گرفت . فرمان دادم آن ارخ و مرداني که نزديک ترين ياران او بودند در بابل به دار آويخته شدند .






http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ستون 4
بند 1- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در بابل کرده شد .
بند 2- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من به خواست اهورا مزدا در همان يک سال پس از آن که شاه شدم کردم . 19 جنگ کردم . به خواست اهورا مزدا من آنها را زدم و 9 شاه گرفتم . يکي گئومات مغ بود . او دروغ گفت چنين گفت : من بردي ي پسر کوروش هستم . او پارس را نافرمان کرد . يکي آثرين نام خوزي . او دروغ گفت چنين گفت : من در خوزستان شاه هستم او خوزستان را نسبت به من نافرمان كرد .
يكي ندئيت ب ئير نام بابلي . او دروغ گفت چنين گفت من نبوکدرچر پسر نبون ئيت هستم او بابل را نافرمان كرد .
يكي مرتي ي نام پارسي . او دروغ گفت چنين گفت: من ايمنيش در خوزستان شاه هستم . او خوزستان را نافرمان كرد .
يكي فرورتيش نام مادي . او دروغ گفت چنين گفت : من خش ثرئيت » از دودمان هوخشتر هستم . او ماد را نافرمان كرد .
يكي چي ثرتخم نام اس گرتي او دروغ گفت چنين گفت : من در اس گرت 12 شاه هستم از دودمان هوخشتر او اس گرت را نافرمان كرد .
يكي فراد نام مروزي . او دروغ گفت چنين گفت : من در مرو شاه هستم . او مرو را نافرمان كرد .
يكي وهيزدات نام پارسي . او دروغ گفت چنين گفت : من بردي ي پسر كوروش هستم . او پارس را نافرمان كرد .
يكي ارخ نام ارمني . او دروغ گفت چنين گفت : من نبوکدرچر پسر نبون ئيت هستم . او بابل را نافرمان كرد .
بند 3- داريوش شاه گويد : اين 9 شاه را من در اين جنگها گرفتم .
بند 4- داريوش شاه گويد : اين [ است ] كشورهايي كه نافرمان شدند . دروغ آنها را نافرمان كرد كه اينها به مردم دروغ گفتند . پس از آن اهورامزدا آنها را بدست من داد .هرطورميل من [ بود ] همانطور با آنها كردم .
بند 5- داريوش شاه گويد : تو كه از اين پس شاه خواهي بود خود را قوياً از دروغ بپاي . اگر چنان فکر كني [ كه ] كشور من در امان باشد مردي كه دروغ زن باشد او را سخت كيفر بده .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

بند 6- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم . به خواست اهورا مزدا در همان يک سال کردم . تو که از اين پس اين نبشته را خواهي خواند آنچه به وسيله من کرده شده ترا باور شود . مبادا آن را دروغ بپنداري .
بند 7- داريوش شاه گويد : اهورا مزدا را گواه مي گيرم که آنچه من در همان يک سال کردم اين راست [ است ] نه دروغ .
بند 8- داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا و خودم بسيار [ کارهاي ] ديگر کرده شد [ که ] آن در اين نپشته نوشته شده است به آن جهت
بند 9- داريوش شاه گويد : شاهان پيشين را مادامي که بودند چنان کرده هايي نيست که به وسيله من به خواست اهورا مزدا در همان يک سال کرده شد .
بند 10- داريوش شاه گويد : اکنون آنچه به وسيله من کرده شد آن را باور آيد . همچنين به مردم بگو ، پنهان مدار . اگر اين گفته را پنهان نداري به مردم بگويي اهورا مزدا دوست تو باد و دودمان تو بسيار و زندگيت دراز باد .
بند 11- داريوش شاه گويد : اگر اين گفته را پنهان بداري ، به مردم نگويي اهورا مزدا دشمن تو باشد و ترا دودمان مباد .
بند 12- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم . در همان يک سال به خواست اهورا مزدا کردم . اهورا مزدا مرا ياري کرد و خدايان ديگري که هستند .
بند 13- داريوش شاه گويد : از آن جهت اهورا مزدا مرا ياري کرد و خدايان ديگري که هستند که پليد نبودم . دروغگو نبودم . تبهکار نبودم . نه من نه دودمانم . به راستي رفتار کردم . نه به ضعيف نه به توانا زور نورزيدم . مردي که دودمان من همراهي کرد او را نيک نواختم . آن که زيان رسانيد اورا سخت کيفر دادم .
بند 14- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس شاه خواهي بود . مردي که دروغگو باشد يا آن که تبهکار باشد دوست آنها مباش . به سختي آنها را کيفر ده .
بند 15- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس اين نپشته را که من نوشتم يا اين پيکرها را ببيني مبادا [ آنها را ] تباه سازي . تا هنگامي که توانا هستي آنها را نگاه دار.
بند 16- داريوش شاه گويد : اگر اين نپشته يا اين پيکرها را ببيني [ و ] تباهشان نسازي و تا هنگامي که ترا توانايي است نگاهشان داري ، اهورا مزدا ترا دوست باد و دودمان بسيار و زندگيت دراز باد و آنچه کني آن را به تو اهورا مزدا خوب کناد .
بند 17- داريوش شاه گويد : اگر اين نپشته يا اين پيکرها را ببيني [ و ] تباهشان سازي و تا هنگامي که ترا توانايي است نگاهشان نداري اهورا مزدا ترا زننده باد و ترا دودمان مباد و آنچه کني اهورا مزدا آن را براندازد .
بند 18- داريوش شاه گويد : اينها [ هستند ] مرداني که وقتي من گئومات مغ را که خود را بردي ي مي خواند کشتم در آنجا بودند . در آن موقع اين مردان همکاري کردند پيروان من [ بودند ] ويدفرنا پسر وايسپار پارسي ، اوتان نام پسر ثوخر پارسي ، گئوبروو نام پسر مردوني ي پارسي ، ويدرن نام پسر بگابيگ ن پارسي ، بگ بوخش نام پسر داتووهي پارسي ، اردمنيش نام پسر وهاگ پارسي .
بند 19- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس شاه خواهي بود دودمان اين مردان را نيک نگهداري کن .
بند 20- داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا اين نپشته را من [ به طريق ] ديگر [ نيز ] کردم . بعلاوه به [ زبان ] آريايي بود هم روي لوح هم روي چرم تصنيف شد . اين نپشته به مهر تأييد شد . پيش من هم نوشته هم خوانده شد . پس از آن من اين نپشته را همه جا در ميان کشورها فرستادم مردم پذيرا شدند .

Borna66
09-13-2009, 05:35 PM
حکمیت تاریخ در باره کوروش


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://www.senmerv.com/archives/000133.php)آرامگاه کوروش کبیر در پاسارگاد
کوروش پس از تاسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و میانه، و تامین حیثیت و افتخاری بزرگ برای خود و اعقاب خویش، در سال 520 قبل از میلاد پس از 70 سال عمر در کمال عزت و نیکنامی درگذشت. تقریبا" تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان از این مرد به نیکی یاد کرده اند.


هرودوت کوروش را پدری مهربان و رئوف می داند که برای رفاه مردم کار می کرد. وی می نویسد : "کوروش پادشاهی بود ساده، جفا کش، بسیار عالی همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلکوک مشفقانه و پدرانه می نمود. بخشنده، خوشمزاج و مودب بود و از حالت رعیت آگاهی داشت."

در جایی دیگر او را آقای تمام آسیا می خواند و می نویسد : "هنگام پادشاهی کوروش و کمبوجیه قانونی راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود، بلکه مردمان هدایا می آوردند. تحمیل باج و مالیات در زمان داریوش معمول گردید، لذا پارسیان می گفتند که داریوش تاجر، کمبوجیه آقا و کوروش پدر بود. اولین را به آن جهت که سود طلب بود، دومین را چون سختگیر و با نخوت بود و سومین (کوروش) را به واسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبی ملت را هدف قرار می داد، پدر می خواندند."

گزنفون می نویسد : "او سطوت و رعب خود را در تمام روی زمین انتشار داد، بطوری که همه را مات و مبهوت ساخت. حتی یکنفر هم جرات نداشت که از حکم او سرپیچی کند و نیز توانست دل مردمان را طوری برخود کند که همه میخواستند جز اراده او، کسی بر آنها حکومت نکند."

همین مورخ در مطلبی دیگر می آورد که : "کوروش خوش قیافه، خوش اندام، جوینده دانش، بلند همت، با محبت و رحیم بود. شداید و رنج ها را متحمل می شد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند ... کوروش دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوی الاراده، راست و درست بود ... باید اذعان نمود که کوروش تنها یک فاتح چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین بود و برای ملت خود پدری مهربان و گرانمایه به شمار می رفت."

ریچار فرای معتقد است که : "یک صفت دوران حکومت کوروش همانا اشتیاق به فراخوی ها و سنت های مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهی و سپاسداری دین و رسم های ایشان و میل به آفریدن یک شاهنشاهی آمیخته و بی تعصب بود. صفت دیگرش ادامه سازمانها و سنت های شاهان گذشته یعنی مادها بود. با این تفاوت که فقط کوروش جانشین استیاک گشته بود. چرا که بیگانگان شاهنشاهی هخامنشیان را همان شاهنشاهی مادی و پارسی می دانستند."

همچنین خاورشناسان بسیار دیگری راجع به کوروش نظر داده اند که بیان همه آنها خارج از حوصله این مطلب است. در اینجا به یک نکته مهم می پردازیم و آن اینکه مولانا ابولکلام آزاد، ضمن تفسیر چند آیه از سوره کهف معتقد است که ذولقرنین در آیات قرآنی اشاره به همان کوروش هخامنشی است.

نکته جالب دیگر آنکه در آرامگاه کوروش کبیر این عبارت نوشته شده است : "ای انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا که می دانم خواهی آمد، من کوروش هستم که برای پارسیان این دولت وسیع را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک که تن من را می پوشاند رشک مبر

پلوتارک از دیگر مورخین در این باره می نویسد که : "اسکندر پس از حمله و خواند این جملات بسیار متاثر شد و چون دید که درب آرامگاه کوروش را گشوده اند و تمام اشیاء گرانبهایی را که با او دفن شده است ربوده اند، دستور داد تا مرتکب را بکشند."


از کتاب تاریخ اجتماعی ایران، تالیف مرتضی راوندی

پاینده ایران

Borna66
09-13-2009, 05:42 PM
کوروش بزرگ
بخش نخست
کوروش بزرگ مرد تاريخ ايران زمين و از جمله نوادری که تاريخ جهان به خود ديده است . انسانی والا و ابرمردی بی همتا که می توان گفت نام ايران با وجود او ايران شد و از بنيانی که او بنا نهاد برای هزاران سال ملتی واحد از اقوام آريايی واقع در فلات ايران شکل گرفت که طی قرنها تمام تمدن ها و قدرتهای کوچک و بزرگ را تحت شعاع خود قرار داد و هويت ايرانی متشکل از مادهای آذربايجان و کردستان و پارسهای جنوب و پارتهای شرق ايران زمين که ملت واحد ايران را تشکيل دادند و تاريخ چندين هزار ساله خود را دوشادوش يکديگر و در کنار يکديگر رقم زدند به همراه هم از اين خاک و هويت دفاع کردند و با افتخار ايرانی بودن خود را به جهانيان اعلام نمودند (قابل توجه دوستان پان عثمانيسم که حسين رضا زاده رستم امروز ايران زمين حتی در قبال ملياردها ثروت حاضر به از دست دادن هويت خود نشد) شما را نمی دانم اما من خود به شخصه اولين بار در کودکی با خواندن کتابی از کوروش بود که به مفهوم واقعی ايرانی بودن خود پی بردم و از شور و شعف در خود نبودم .اين وبلاگ با وجود اينکه نام کوروش را به همراه دارد کمتر به شاهنشاه ايران اشاره نموده و براستی که نام شاهنشاه فقط لايق کوروش می باشد.به واقع تمام دنيای باستان وی را همواره همچون مردی فوق العاده و بی مانند نگريست . پارسی ها که وی آنها را از گمنامی به افتخار رسانيد وی را پدر خواندند. يونانيها که وی آنها را در سواحل آسيای صغير مقهور قدرت خويش ساخت با وجود نفرتی که غالبا به ايرانيها نشان می دادند در وی به چشم يک فرمانروای آرمانی نگريستند و يهود که وی آنها را جهت اجرای آيين و بنای معبد آزادی و کمک عطا کرد وی را همچون مسيح خويش تلقی کردند انچه که در مورد او جای ترديد نمی گذارد اينستکه لياقت نظامی و سياسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانيت و مروتی در آميخته بود که در تاريخ پادشاهان شرقی پديده ای بکلی تازه بشمار می آمد.احوال اوبدون شک از بعضی جهات ياد آور فاتحانی چون اسکندر و ناپلئون نيز هست اما قياس وی با آنها درست نيست چون هر چند وی نيز مانند انها سالها از گردونه جنگی خويش پايين نيامد اما جنگ و بوی خون او را بر خلاف ديگر فاتحان مست و مغرور نکرد بر خلاف آنها هر بار که حريفی از پای در می افکند مثل يک شهسوار جوانمرد دستش را دراز می کرد و حريف افتاده را از خاک بر می گرفت .رفتارش با کرزوس که او را از مرگ نجات داد و نبوديد که حتی او را در کرمان حکومت نيز داد .احترام او به عقايد دينی عاقلانه ترين و زيرکانه ترين سياستی بود که در چنان دنيايی به او اجازه داد تا اقوام مختلف متمدن و نيمه وحشی را بدون مشکلی در کنار هم اداره کند و آنها کنار هم بياسايند و در سرزمين او ضعيفان در سايه اقتدارش در آرامش زندگی کنندو اقوام مخالف نيز بواسطه اين جوانمردی هرگز در مقابل او تا پای جان ايستادگی نکنند . اينگونه بود که کوروش ؛کوروش شد .در تاريخ جهان سرداران و شاهان فاتح بسياری ظهور کردند که جز نفرت و نام بد از خود بجا نگذاشتند اما چرا بعد از گذشت ۲۵۰۰سال بايد از طرف جامعه جهانی ۲۹ اکتبر به نام روز جهانی کوروش کبير نامگذاری شود؟چرا روز جهانی اسکندر وچنگيز يا هيتلر را نداريم! آری دوستان گرامی نياکان ما اينچنين بودند و برگهای زرين تاريخ ايران زمين را رقم زدند ما نيز از همان خون و تباريم ودر همان خاکی زندگی می کنيم که آنها زندگی می کردند اما....... .
ايرانی باشيد و پر غرور و پاينده باد ايران.
کوروش کبير
بخش دوم
منشور آزادي نوع بشر کوروش کبير بي ترديد جزء بزرگترين افتخارات آرياييها و سرزمين ايران مي باشد چرا که روحيه خداجويي؛آزادگي و عدالت خواهي ايرانيان را در بيش از ۲۵۰۰سال پيش از زبان سردار بزرگ خويش به جهانيان اعلام مي نمايد .آن هم در زماني که جنگ و خون ريزي وظلم واستثمار يکديگردر ميان اقوام وحشي و متمدن آنروز امري رايج و عادي بشمار مي آمد و تمدن بشري هنوز مراحل تکامل خود را کامل طي نکرده بود و در اواخر عصر آهن بسر مي برد و بيان گفتارهايي که بي ترديد هنوز درهمين سرزمين ايران تازه و نو بشمار مي آيد و راه گشاي بسياري از مشکلات امروز ايران مي باشد در۲۵قرن پيش جاي شگفتي و تفکر بسيار دارد آيا مي توان گفت نياکان ما از ديد فرهنگ وتمدن در آن زمان به جايگاهي رسيدن که امروز ما حسرت آنرا مي خوريم و راه درازي را براي رسيدن به آن در پيش رو داريم؟احترام به عقايد ديگران ؛آزادي اديان و حق انتخاب حکومت رادر جامعه امروز ايران مي توان پيدا کرد؟ دادگاه هاي امروزمان که با رشوه و بي لياقتي حکم بي دادگاه را پيدا کرده و کجاست کوروشي که داد مظلوم را از ظالم بگيرد.در۲۵۰۰سال پيش از زبان کوروش برده داري در شرايطي از ميان جوامع ايراني بر مي افتد که حتي ۱۰۰۰سال بعد از آن در کتاب آخرين و کاملترين دين الهي شاهد قوانين متعددي راجع به آن هستيم!!!(من براي دين اسلام احترام بسياري قائل هستم ولي هرگز اين موضوع برايم روشن نشد) . دنياي استعمارگر امروز که با استثمار نوين خود ملل جهان سوم را به بي گاري مي گيرد اگرکوروشي مقتدر را در برابر خود مي ديد ديگر شاهد فقر و گرسنگي در جهان بوديم. ابرقدرت امروز جهان مانند لات بي سرو پا و قمه کشي مي ماند که هر کسي را که بخواهد در هر کجاي دنيا مورد زور و ستم قرار مي دهد و انتقام بي لياقتي خود را ازخون ديگر ملل مي گيرد .و هر کسي که با او نباشد و حتي در برابر خواسته هايش سکوت کند دشمن خود مي شمارد غافل از اينکه هر قدرتي را پاياني است .منشور آزادي کوروش نشان کاملي است از شايستگي و لياقت نژاد ايراني. اين متن يک سال پيش به عنوان اولين متن در اين وبلاگ نوشته شد و ارزش بسيار دارد تا يکبار ديگر خوانده شود تا فراموش نکنيم ايران سزاوار آنست که سرفراز بماند.
(( اينک که به ياری مزدا تاج سلطنت ايران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من می دهد دين و آئين و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زير دستان من دين و آئين و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم يا ملتهای ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند.
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملتی تحميل نخواهم کرد و هر ملت آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند يا ننمايد و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه ايران هستم نخواهم گذاشت کسی به ديگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت وبه او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگری را به زور يا به نحو ديگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضايت صاحب مال تصرف نمايد و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی ديگری را به بيگاری بگيرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دينی را که ميل دارد بپرستد و در هر نقطه کخ ميل دارد سکونت کند مشروط بر اينکه در آنجا حق کسی را غصب ننمايد و هر شغل را که ميل دارد پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو که مايل است به مصرف برساند مشروط بر اينکه لطمه به حقوق ديگران نزند.
من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هيچ کس را نبايد به مناسبت تقصيری که يکی از خويشاوندانش کرده مجازات کرد و مجازات برادر گناهکار و بر عکس به کای ممنوع است و اگر يک فرد از خانواده يا طايفه ای مرتکب تقصير می شود فقط مقصر بايد مجازات گردد نه ديگران.
من تا روزی که به ياری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان به عنوان غلام و کنيز بفروشند و حکام و زير دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموريت خود مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و کنيز بشوند و رسم بردگی بايد به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ايران و بابل و ملتهای ممالک اربعه بر عهده گرفته ام موفق گرداند.))
کوروش کبير
بخش سوم
شرح مختصری از پرافتخارترين دوران تاريخ ايران با وجود دوستان خردمندو اساتيد گرامی که خود بهتر از هر کسی بر آن واقف هستند هر چند نمی تواند بيانگر شکوه و عظمت آن روزگاران باشد اما ياد آوری آن نيز خالی از لطف نيست و اينکه تاريخ چگونه از کوروش ياد می کند و چگونه دوران فر و شکوه ايران زمين را به تصوير می کشد مطمئنا به هزاران ديوان و دفتر نياز دارد که هر چه از آن گفته شود باز هم کم است نه آنکه کافی نباشد بلکه دوستاران و عاشقان اين کهن بوم و بر را سيراب نخواهد کرد .
((روزی که بيانيه کوروش بر روی استوانه معروف او در بابل در معرض مطالعه و تماشای مردم گونان قرار گرفت آرياييهای ايرانی همراه قوم پارس قدم بر صحنه حوادث جهانی نهادند قوم پارس که فاتح جديد بابل از ميان آنها بر خاسته بود و بعدها اخلاف و خويشان او غالبا دوست داشتند خود را به آن قوم منصوب کنند با آنکه چندين فرمانروای ديگر از همين خاندان قبل از کوروش در ميان آنها سلطنت کرده بودند فقط از عهد کوروش بود که توانست در عرصه رقابتهای بين المللی عصر خود را برای بنيان نهادن يک امپراطوری بزرگ جهانی شايسته نشان دهد .پدران کوروش از چند نسل قبل از او در انشان پادشاه بودند و در زمان حکومت مادها نيز از آنها تبعيت می کردند و پدرش که کمبوجيه ناميده می شد نيز خويشتن را دست نشانده آستياگ می يافت . کوروش هم که بر حسب بیشتر روايات دختر زاده آستياگ بود وقتی در انشان به سلطنت نشست خيلی زود ضعف و انحطاط دولت آستياگ را دريافت و همين نکته او را به فکر توسعه قدرت و خيال کسب استقلال انداخت.آستياگ سالها پيش کوشيده بود اين دختر زاده خود را در هنگامی که هنوز کودک بود به دست وزير خود هارپاگوس هلاک کند و چون هارپاگوس دست به خون کودک نيالوده بود شاه برای مجازات او داده بود فرزند هارپاگوس را بکشند و غذائی را که از گوشت سر و دست او ساخته بودند بزور به اين پدر بدبخت خورانيده بودند (وقتی می گويم بيانيه اعلاميه حقوق بشر در چنان دورانی باعث شگفتی بسيار است بی جهت نيست). با اينهمه هارپاگوس خشم خود را فرو خورده بود و برای بدست آوردن فرصت انتقام در خدمت آستياگ باقی مانده بود از اين رو وقتی شاه سالها بعد در طغيان کوروش هارپاگوس را بدفع او فرستاد او در خيانت به آستياگ هيچ ترديدی به خود راه نداد و با سپاه خويش به کوروش پيوست .حتی لشگری که خود آستياگ جهت دفع او آورد در نزديک محل پاسارگاد بر پادشاه خود شوريدند و او را به کوروش تسليم کردند و اين نشان می دهد که جنگجويان ماد کوروش را بيگانه و جدا از خود نمی دانستند خصوصا که ماندانا مادر کوروش نيز از خاندان ماد بود و اين را نيز می توان از مورخان يوناني که گه گاه از طوايف و شاهان پارسی نيز همچنان به عنوان طوايف و شاهان ماد ياد کرده اند دريافت. يکبار به يکی از دوستان پان عثمانيسم دوستانه پيشنهاد برگزاری همايشی برای کوروش را جهت اتحاد و ارتباط بيشتر را نمودم اما اين اين اشخاص که تقريبا خود را از هر گونه هويت و خاستگاه ايرانی بودن مبرا می دانند بدون هيچگونه ترديدی گفتند کوروش به ما ربطی ندارد!!!هر چند بعد از گذشت هزاران سال ديگر پارس وماد بودن برای ايرانيان معنايی ندارد اما همين نشان می دهد که از همان ابتدا نيز هرگز جنگ و دشمنی بين اقوام اصيل ايرانی روی نداده و همه ايرانيان در کنار هم و با ياری هم تاريخ خود را بر صفحه روزگار نوشتند و اگر شاهنشاه ايرانی به پيروزی و قدرت فراوان دست يافت بخاطر سواره نظام ماد و پياده نظام پارس بود که هر دو در زمان خود بهترين بودند و بدين ترتيب قويترين ارتش جهان آنروز را در کنار يکديگر ساختند .در هر حال شکست آستياگ نه تنها پادشاه ليديه را که خواهرش در نکاح آستياگ بود ناراضی کرد بلکه بابل و مصر را نيز نگران ساخت و اتحاد اين سه قدرت برتر آن زمان را در برابر ايرانيان را اجتناب ناپذير نمود لازم به گفتن است که در آن هنگام هنوز يونانيها قدرتی محسوب نمی شدند و هنگامی که در جنگ کوروش با ايونيها آنها از اسپارت کمک خواستند يک فرستاده آنها نزد شاهنشاه باريافت و با ساده دلی به کوروش اخطار نمود که اگر از مداخله در سرنوشت ايونی ها دست بر ندارد بايد منتظر عکس العمل اسپارت باشد شاهنشاه نيز بر حسب اخلاق جوانمردانه خود از فرستاده اسپارت بخاطر اين اخطار مشفقانه تشکر کرد اما در عين حال به خنده گفت اگر عمرش کفاف دهد کاری خواهد کرد که اسپارت بجای دلسوزی بر احوال ايونی ها بر سرنوشت خود گريه کند ونيز افزوده بود که من از کسانی که در ميدانهای شهر خويش گرد هم می آيند تا بقيد سوگند دروغ يکديگر رافريب دهند بيمی به دل راه نمی دهم)) براستی که فرق بسيار نياکانمان را با وضع موجود در ميادين بازارها و مجلس امروز ايران مقايسه کنيد که جزء دروغ و کلاهبرداری هنری يافت نمی شود .
خداوند اين کشور را از دشمن خشکسالی و دروغ محفوظ دارد کتيبه داريوش در تخت جمشيد
کوروش کبير
بخش چهارم
((تا به آنجا رسيديم که دشمنان ايران سعي کردند تا با اتحاد با يکديگر در برابر کوروش ايستادگي نمايند( زهی خيال باطل)در ليديه کرزوس کوشيد تا از راه اتحاد با مصريها و بابليها و يونانيان وضع خود را در مقابل تهديد تازه استوار نمايد او با آگاهي از سقوط آستياگ اولين هدف خود را بازپسگيري زمينهاي مجاور مرز خويش يافت که ماد در پي جنگهاي طولاني بدست آورده بود از اين رو از رود هاليس گذشت و قبل از آنکه کمک متحدشان برسد کاپادوکيه را در آن سوي رود تسخير کرد اما چون اثري از کمک آنها نرسيد دوباره به سارد بازگشت و بانتظار ماند .اما در اين اوقات يک پناهنده سياسي بدربار کوروش آمد و نقشه کرزوس و اتحاد او را فاش کرد شاهنشاه نيز با هوشياري و بر خلاف انتظار کرزوس قبل از آنکه متحدين فرصت يابند قواي خود را تجهيز نمايند و با وجود اينکه نبوديد پادشاه بابل ممکن بود به سپاه وي چشم زخمي وارد سازد از راه بين النهرين راه شمال را در پيش گرفت و از دجله نيز گذشت و در بين راه حران ومعبد سين خداي محبوب بابليها را به تصرف در آورد و به سوي کيلکيه رفت و کاپادوکيه و ارمنستان را نيز به قلمرو خود افزود و در پتريا در شرق رود هاليس در برابر سپاه کرزوس قرار گرفت پيشنهاد کوروش آن بود که ليديه نيز به عنوان يک ساتراپ شود تا هم کرزوس جان خود را حفظ کند و هم حکومت خود را اما او با تحقير و خشونت آن را رد کرد ولي چون در برابر کوروش نيز اميد چنداني به پيروزي نداشت شبانه از برابر ايرانيان عقب نشيني کرد و در سر راه همه چيز را به آتش کشيد و به سارد بازگشت و به انتظار کمک متحدشان نشست و حتي سربازانش را بگمان آنکه شروع سرما کوروش را از تعقيب وي منصرف مي سازد مرخص کرد اما کوروش نيز با ذکاوت و دور انديشي چون نمي خواست به حريف براي تجديد قوا فرصت دهد و هم با سرماي آن حدود که داشت نزديک مي شد گرفتار سازد بدنبال او راه سارد را در پيش گرفت . سپاه کرزوس و کوروش در جلگه اي نزديک سارد به نبرد بر خواستند که خواندن جزئيات اين نبرد و تدابيري که دو حريف براي مغلوب ساختند يکديگر در پيش گرفتند بسيار جالب است اما به شرحي طولاني نياز دارد در هر صورت اين نبرد سر انجام با پيروزي ايرانيان پايان يافت و و پادشاه ليديه در پايتخت خود سارد به محاصره افتاد و همچنان به اميد کمک بابليها و اسپارتيها چشم دوخت ولي اين محاصره تنها دو هفته به طول کشيد و سارد سقوط کرد و کرزوس به دست کوروش افتاد و با توجه به سيرت و اخلاق کوروش و آنچه از وي انتظار مي رفت نه تنها حريف خود را نکشت بلکه در حق وي محبت هم نمود و در داخل ايران و نزديکيه همدان ايالت بارنه را با دستگاهي شاهانه به او بخشيد . با فرجام کار ثروتمندترين پادشاه آنروز جهان افسانه خاندان سلطنتي گوگس نيز که ظهورشان با افسانه ها آميخته بود با سقوط نواده شان کرزوس خاتمه يافت و در تابعيت ايرانيان به پايان رسيد ))
کوروش کبير
بخش پايانی
بعد از فتح آسيای صغير برای کوروش نوبت رسيدگی به حساب بابل و نبوديد رسيده بود اما در داخل ايران هنوز مسايلی بود که حل و تصفيه فوری تری را ايجاب می کرد در واقع درا ين زمان هم نواحی شرقی قلمرو ماد مثل گرگان هنوز تحت نظارت سردار پارسی در نيامده بود و همچنين آنسوتر وجود طوايف نيمه وحشی و مهاجم ممکن بود امنيت قلمرو داخلی کوروش را به خطر اندازد از اين رو کوروش حمله به بابل را عمدتا به تاخير انداخت و نزديک پنج شش سالی اوقات خود را صرف سرکوب کردن طوايف و اقوام نواحی شرق کشور کرد و قبل از وی نيز پادشاهان ماد در هنگام لشگر کشی به غرب از جانب شرق لطمه خورده بودند و شاهنشاه نمی خواست تجربه آنها را تکرار کند در هر حال اين لشگرکشی ها نه تنها مرز ايران را خيلی بيشتر از آنچه برای ماد حاصل شده بود توسعه داد بلکه ثروت بسياری را نيز برای کوروش و ايرانيان به همراه آورد .اما اين امپراطوری وسيع که با جنگ بی انقطاع به وجود آمده بود برای دوام و بقای خود نياز به جنگ داشت و کوروش در استراحتگاه خود در همدان نمی توانست فراموش کند که بابل هنوز تسخير ناشده مانده بود و نبوديد پادشاه آن هنوز به خاطر اتحاد ی که بر ضد وی با کرزوس کرده بود حسابی پس نداده بود.بالاخره وقتی مسيح يهود که برای آنها حکم پادشاه خدايی را داشت برای فتح بابل حرکت کرد تقريبا اعتماد داشت که با پيروزی به بابل وارد خواهد شد.در مقابله با شاهنشاه که به سرعت شهرهای قلمرو نبوديد را يکی پس از ديگری فتح می کرد و بسوی بابل پيش می آمد پادشاه کاهن تنها کاری که انجام داد آن بود که خدايان شهر را از صدمه سپاه مهاجم حفظ کند و آنها را به هر قيمتی هست به خارج از شهر منتقل سازد گويی در روياهای دينی خود می پنداشت که او فقط وظيفه دارد خدايان خويش را حفظ کند و حفظ مردم و شهرها به عهده خودشان است!بدون شک برای رسيدن به بابل يک مانع عمده رود دجله بود اما کوروش برای رفع اين مشکل بود مسير اين رود را وقتی آب آن به نسبت کم بود از سر راه برگردانند خود سختکوشی و اراده نياکانمان را قضاوت کنيد و عد با حمله به شهر اوپيس و تسخير آن ارتباط آن را با پايتخت به کلی قطع کرد و سرانجام يک سردار ايلامی کوروش به نام گبرياس توانست لشگر نبوديد را در محلی به نام سیپ پار به سختی مقلوب کند و بدون مانعی وارد بابل شود و نبوديد که نتوانست به موقع خود را نجات دهد ناچار با ورود ايرانيان تسليم و اسير شد .کوروش در اين پايتخت عظيم اقوام سامی سرانجام قدرت نوخاسته آريايی را بر تخت نشاند و در معبد مردوک تاج سلطنت بابل را بر سر نهاد (تقريبا ۲۳ مهر ماه)و تمام اقوام تابع بابل از چادرنشينان عرب تا شهرنشينان سوريه و فلسطين در برابر شاهنشاه سر تعظيم فرود آوردند و نبوديد نيز به کرمان فرستاده شد و تا پايان عمر در آنجا با دستگاه حکومت همچنان باقی ماند از اطلاعات باقی مانده حکايت از آن دارد که فاتح پارسی در شهر با شوق و علاقه مردم پذيره شد و نسبت به طيقات مردم محبت و حسن سلوک کم مانندی ارائه داد معابدو شهر را از هرگونه تاراجی که رسم سپاهيان فاتح بود حفظ کرد و آزادی که او به قوم يهود اعطا کرد چنان بود که تا امروز نام او را در ميان اين قوم جاودانه ساخته شايد عمر وی کفاف آن را نداد که درسی مشابه با آنچه به بابل داد به مصر هم بياموزد اما سالهای بعد توسط ديگر سرداران پارسی مرزهای شاهنشاهی ايران هر سه قاره آسيا و اروپا و آفريقا را درنورديد و از بنيانی که او برنهاد کشوری برپاخاست که بيش از نيمی از تاريخ خود را ابرقدرت جهان بود.درباره فرجام کوروش نيز بايد گفت اين سرباز وطن در جنگ با اقوام وحشی شرقی و دفاع از سرزمين خويش جان خود را فدا نمود و پيکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد و تا امروز نيز جاودانه باقی مانده حتی او در وصيت به فرزندان خود آنها را از ساخت مقبره ای مانند فراعنه برحذر می دارد و آرامگاهی ساده را بر هر چيزی ترجيح می دهد.(مقايسه کنيد با مرقد کنونی امام)تمام زندگی بی نظير خودرا در لوحی کوتاه روی مقبره خويش اينگونه بيان می کند:
ادم کوروش خشايثيه هخامنشيه -منم کوروش شاه هخامنشی
روانش شاد و راهش پر رهرو باد.پاينده ايران

Borna66
09-13-2009, 05:43 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpgجشن و سرور برپاست. جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...

***
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
- چه دیده اید سرور من؟
: یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود!
- چه کسی خودش بود سرور من؟
: کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گفسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً!

***
ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد.
اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات.
یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد.
آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من.
آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود.
کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گفلی نوشته شد و همینک نیز موجود است.
آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند.
کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد.
ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد.
کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.
رجوع کنید به: اسکندر، داریوش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
کتابنامه:
1- کوروش کبیر(ذوالقرنین) / ابوالکلام آزاد - انتشارات علمی
2- مردی از جنوب / سبکتکین سالور - انتشارات دبیر
3- امپراطوری ایران / دان ناردو - انتشارات ققنوس
4- تاریخ مردم ایران قبل از اسلام / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات امیرکبیر
5- روزگاران ایران / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات سخن

Borna66
09-13-2009, 05:50 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpgجشن و سرور برپاست. جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...

***
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
- چه دیده اید سرور من؟
: یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود!
- چه کسی خودش بود سرور من؟
: کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گفسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً!

***
ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد.
اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات.
یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد.
آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من.
آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود.
کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گفلی نوشته شد و همینک نیز موجود است.
آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند.
کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد.
ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد.
کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.
رجوع کنید به: اسکندر، داریوش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
کتابنامه:
1- کوروش کبیر(ذوالقرنین) / ابوالکلام آزاد - انتشارات علمی
2- مردی از جنوب / سبکتکین سالور - انتشارات دبیر
3- امپراطوری ایران / دان ناردو - انتشارات ققنوس
4- تاریخ مردم ایران قبل از اسلام / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات امیرکبیر
5- روزگاران ایران / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات سخن

Borna66
09-13-2009, 06:10 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpgجشن و سرور برپاست. جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...

***
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
- چه دیده اید سرور من؟
: یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود!
- چه کسی خودش بود سرور من؟
: کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گفسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً!

***
ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد.
اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات.
یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد.
آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من.
آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود.
کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گفلی نوشته شد و همینک نیز موجود است.
آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند.
کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد.
ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد.
کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.
رجوع کنید به: اسکندر، داریوش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
کتابنامه:
1- کوروش کبیر(ذوالقرنین) / ابوالکلام آزاد - انتشارات علمی
2- مردی از جنوب / سبکتکین سالور - انتشارات دبیر
3- امپراطوری ایران / دان ناردو - انتشارات ققنوس
4- تاریخ مردم ایران قبل از اسلام / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات امیرکبیر
5- روزگاران ایران / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات سخن

Borna66
09-13-2009, 06:31 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpgجشن و سرور برپاست. جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...

***
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
- چه دیده اید سرور من؟
: یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود!
- چه کسی خودش بود سرور من؟
: کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گفسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً!

***
ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد.
اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات.
یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد.
آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من.
آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود.
کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گفلی نوشته شد و همینک نیز موجود است.
آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند.
کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد.
ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد.
کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.
رجوع کنید به: اسکندر، داریوش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
کتابنامه:
1- کوروش کبیر(ذوالقرنین) / ابوالکلام آزاد - انتشارات علمی
2- مردی از جنوب / سبکتکین سالور - انتشارات دبیر
3- امپراطوری ایران / دان ناردو - انتشارات ققنوس
4- تاریخ مردم ایران قبل از اسلام / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات امیرکبیر
5- روزگاران ایران / عبدالحسین زرین کوب - انتشارات سخن

Borna66
09-13-2009, 06:36 PM
کوروش بزرگ
بخش نخست
کوروش بزرگ مرد تاريخ ايران زمين و از جمله نوادری که تاريخ جهان به خود ديده است . انسانی والا و ابرمردی بی همتا که می توان گفت نام ايران با وجود او ايران شد و از بنيانی که او بنا نهاد برای هزاران سال ملتی واحد از اقوام آريايی واقع در فلات ايران شکل گرفت که طی قرنها تمام تمدن ها و قدرتهای کوچک و بزرگ را تحت شعاع خود قرار داد و هويت ايرانی متشکل از مادهای آذربايجان و کردستان و پارسهای جنوب و پارتهای شرق ايران زمين که ملت واحد ايران را تشکيل دادند و تاريخ چندين هزار ساله خود را دوشادوش يکديگر و در کنار يکديگر رقم زدند به همراه هم از اين خاک و هويت دفاع کردند و با افتخار ايرانی بودن خود را به جهانيان اعلام نمودند (قابل توجه دوستان پان عثمانيسم که حسين رضا زاده رستم امروز ايران زمين حتی در قبال ملياردها ثروت حاضر به از دست دادن هويت خود نشد) شما را نمی دانم اما من خود به شخصه اولين بار در کودکی با خواندن کتابی از کوروش بود که به مفهوم واقعی ايرانی بودن خود پی بردم و از شور و شعف در خود نبودم .اين وبلاگ با وجود اينکه نام کوروش را به همراه دارد کمتر به شاهنشاه ايران اشاره نموده و براستی که نام شاهنشاه فقط لايق کوروش می باشد.به واقع تمام دنيای باستان وی را همواره همچون مردی فوق العاده و بی مانند نگريست . پارسی ها که وی آنها را از گمنامی به افتخار رسانيد وی را پدر خواندند. يونانيها که وی آنها را در سواحل آسيای صغير مقهور قدرت خويش ساخت با وجود نفرتی که غالبا به ايرانيها نشان می دادند در وی به چشم يک فرمانروای آرمانی نگريستند و يهود که وی آنها را جهت اجرای آيين و بنای معبد آزادی و کمک عطا کرد وی را همچون مسيح خويش تلقی کردند انچه که در مورد او جای ترديد نمی گذارد اينستکه لياقت نظامی و سياسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانيت و مروتی در آميخته بود که در تاريخ پادشاهان شرقی پديده ای بکلی تازه بشمار می آمد.احوال اوبدون شک از بعضی جهات ياد آور فاتحانی چون اسکندر و ناپلئون نيز هست اما قياس وی با آنها درست نيست چون هر چند وی نيز مانند انها سالها از گردونه جنگی خويش پايين نيامد اما جنگ و بوی خون او را بر خلاف ديگر فاتحان مست و مغرور نکرد بر خلاف آنها هر بار که حريفی از پای در می افکند مثل يک شهسوار جوانمرد دستش را دراز می کرد و حريف افتاده را از خاک بر می گرفت .رفتارش با کرزوس که او را از مرگ نجات داد و نبوديد که حتی او را در کرمان حکومت نيز داد .احترام او به عقايد دينی عاقلانه ترين و زيرکانه ترين سياستی بود که در چنان دنيايی به او اجازه داد تا اقوام مختلف متمدن و نيمه وحشی را بدون مشکلی در کنار هم اداره کند و آنها کنار هم بياسايند و در سرزمين او ضعيفان در سايه اقتدارش در آرامش زندگی کنندو اقوام مخالف نيز بواسطه اين جوانمردی هرگز در مقابل او تا پای جان ايستادگی نکنند . اينگونه بود که کوروش ؛کوروش شد .در تاريخ جهان سرداران و شاهان فاتح بسياری ظهور کردند که جز نفرت و نام بد از خود بجا نگذاشتند اما چرا بعد از گذشت ۲۵۰۰سال بايد از طرف جامعه جهانی ۲۹ اکتبر به نام روز جهانی کوروش کبير نامگذاری شود؟چرا روز جهانی اسکندر وچنگيز يا هيتلر را نداريم! آری دوستان گرامی نياکان ما اينچنين بودند و برگهای زرين تاريخ ايران زمين را رقم زدند ما نيز از همان خون و تباريم ودر همان خاکی زندگی می کنيم که آنها زندگی می کردند اما....... .
ايرانی باشيد و پر غرور و پاينده باد ايران.
کوروش کبير
بخش دوم
منشور آزادي نوع بشر کوروش کبير بي ترديد جزء بزرگترين افتخارات آرياييها و سرزمين ايران مي باشد چرا که روحيه خداجويي؛آزادگي و عدالت خواهي ايرانيان را در بيش از ۲۵۰۰سال پيش از زبان سردار بزرگ خويش به جهانيان اعلام مي نمايد .آن هم در زماني که جنگ و خون ريزي وظلم واستثمار يکديگردر ميان اقوام وحشي و متمدن آنروز امري رايج و عادي بشمار مي آمد و تمدن بشري هنوز مراحل تکامل خود را کامل طي نکرده بود و در اواخر عصر آهن بسر مي برد و بيان گفتارهايي که بي ترديد هنوز درهمين سرزمين ايران تازه و نو بشمار مي آيد و راه گشاي بسياري از مشکلات امروز ايران مي باشد در۲۵قرن پيش جاي شگفتي و تفکر بسيار دارد آيا مي توان گفت نياکان ما از ديد فرهنگ وتمدن در آن زمان به جايگاهي رسيدن که امروز ما حسرت آنرا مي خوريم و راه درازي را براي رسيدن به آن در پيش رو داريم؟احترام به عقايد ديگران ؛آزادي اديان و حق انتخاب حکومت رادر جامعه امروز ايران مي توان پيدا کرد؟ دادگاه هاي امروزمان که با رشوه و بي لياقتي حکم بي دادگاه را پيدا کرده و کجاست کوروشي که داد مظلوم را از ظالم بگيرد.در۲۵۰۰سال پيش از زبان کوروش برده داري در شرايطي از ميان جوامع ايراني بر مي افتد که حتي ۱۰۰۰سال بعد از آن در کتاب آخرين و کاملترين دين الهي شاهد قوانين متعددي راجع به آن هستيم!!!(من براي دين اسلام احترام بسياري قائل هستم ولي هرگز اين موضوع برايم روشن نشد) . دنياي استعمارگر امروز که با استثمار نوين خود ملل جهان سوم را به بي گاري مي گيرد اگرکوروشي مقتدر را در برابر خود مي ديد ديگر شاهد فقر و گرسنگي در جهان بوديم. ابرقدرت امروز جهان مانند لات بي سرو پا و قمه کشي مي ماند که هر کسي را که بخواهد در هر کجاي دنيا مورد زور و ستم قرار مي دهد و انتقام بي لياقتي خود را ازخون ديگر ملل مي گيرد .و هر کسي که با او نباشد و حتي در برابر خواسته هايش سکوت کند دشمن خود مي شمارد غافل از اينکه هر قدرتي را پاياني است .منشور آزادي کوروش نشان کاملي است از شايستگي و لياقت نژاد ايراني. اين متن يک سال پيش به عنوان اولين متن در اين وبلاگ نوشته شد و ارزش بسيار دارد تا يکبار ديگر خوانده شود تا فراموش نکنيم ايران سزاوار آنست که سرفراز بماند.
(( اينک که به ياری مزدا تاج سلطنت ايران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من می دهد دين و آئين و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زير دستان من دين و آئين و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم يا ملتهای ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند.
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملتی تحميل نخواهم کرد و هر ملت آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند يا ننمايد و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه ايران هستم نخواهم گذاشت کسی به ديگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت وبه او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگری را به زور يا به نحو ديگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضايت صاحب مال تصرف نمايد و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی ديگری را به بيگاری بگيرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دينی را که ميل دارد بپرستد و در هر نقطه کخ ميل دارد سکونت کند مشروط بر اينکه در آنجا حق کسی را غصب ننمايد و هر شغل را که ميل دارد پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو که مايل است به مصرف برساند مشروط بر اينکه لطمه به حقوق ديگران نزند.
من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هيچ کس را نبايد به مناسبت تقصيری که يکی از خويشاوندانش کرده مجازات کرد و مجازات برادر گناهکار و بر عکس به کای ممنوع است و اگر يک فرد از خانواده يا طايفه ای مرتکب تقصير می شود فقط مقصر بايد مجازات گردد نه ديگران.
من تا روزی که به ياری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان به عنوان غلام و کنيز بفروشند و حکام و زير دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموريت خود مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و کنيز بشوند و رسم بردگی بايد به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ايران و بابل و ملتهای ممالک اربعه بر عهده گرفته ام موفق گرداند.))
کوروش کبير
بخش سوم
شرح مختصری از پرافتخارترين دوران تاريخ ايران با وجود دوستان خردمندو اساتيد گرامی که خود بهتر از هر کسی بر آن واقف هستند هر چند نمی تواند بيانگر شکوه و عظمت آن روزگاران باشد اما ياد آوری آن نيز خالی از لطف نيست و اينکه تاريخ چگونه از کوروش ياد می کند و چگونه دوران فر و شکوه ايران زمين را به تصوير می کشد مطمئنا به هزاران ديوان و دفتر نياز دارد که هر چه از آن گفته شود باز هم کم است نه آنکه کافی نباشد بلکه دوستاران و عاشقان اين کهن بوم و بر را سيراب نخواهد کرد .
((روزی که بيانيه کوروش بر روی استوانه معروف او در بابل در معرض مطالعه و تماشای مردم گونان قرار گرفت آرياييهای ايرانی همراه قوم پارس قدم بر صحنه حوادث جهانی نهادند قوم پارس که فاتح جديد بابل از ميان آنها بر خاسته بود و بعدها اخلاف و خويشان او غالبا دوست داشتند خود را به آن قوم منصوب کنند با آنکه چندين فرمانروای ديگر از همين خاندان قبل از کوروش در ميان آنها سلطنت کرده بودند فقط از عهد کوروش بود که توانست در عرصه رقابتهای بين المللی عصر خود را برای بنيان نهادن يک امپراطوری بزرگ جهانی شايسته نشان دهد .پدران کوروش از چند نسل قبل از او در انشان پادشاه بودند و در زمان حکومت مادها نيز از آنها تبعيت می کردند و پدرش که کمبوجيه ناميده می شد نيز خويشتن را دست نشانده آستياگ می يافت . کوروش هم که بر حسب بیشتر روايات دختر زاده آستياگ بود وقتی در انشان به سلطنت نشست خيلی زود ضعف و انحطاط دولت آستياگ را دريافت و همين نکته او را به فکر توسعه قدرت و خيال کسب استقلال انداخت.آستياگ سالها پيش کوشيده بود اين دختر زاده خود را در هنگامی که هنوز کودک بود به دست وزير خود هارپاگوس هلاک کند و چون هارپاگوس دست به خون کودک نيالوده بود شاه برای مجازات او داده بود فرزند هارپاگوس را بکشند و غذائی را که از گوشت سر و دست او ساخته بودند بزور به اين پدر بدبخت خورانيده بودند (وقتی می گويم بيانيه اعلاميه حقوق بشر در چنان دورانی باعث شگفتی بسيار است بی جهت نيست). با اينهمه هارپاگوس خشم خود را فرو خورده بود و برای بدست آوردن فرصت انتقام در خدمت آستياگ باقی مانده بود از اين رو وقتی شاه سالها بعد در طغيان کوروش هارپاگوس را بدفع او فرستاد او در خيانت به آستياگ هيچ ترديدی به خود راه نداد و با سپاه خويش به کوروش پيوست .حتی لشگری که خود آستياگ جهت دفع او آورد در نزديک محل پاسارگاد بر پادشاه خود شوريدند و او را به کوروش تسليم کردند و اين نشان می دهد که جنگجويان ماد کوروش را بيگانه و جدا از خود نمی دانستند خصوصا که ماندانا مادر کوروش نيز از خاندان ماد بود و اين را نيز می توان از مورخان يوناني که گه گاه از طوايف و شاهان پارسی نيز همچنان به عنوان طوايف و شاهان ماد ياد کرده اند دريافت. يکبار به يکی از دوستان پان عثمانيسم دوستانه پيشنهاد برگزاری همايشی برای کوروش را جهت اتحاد و ارتباط بيشتر را نمودم اما اين اين اشخاص که تقريبا خود را از هر گونه هويت و خاستگاه ايرانی بودن مبرا می دانند بدون هيچگونه ترديدی گفتند کوروش به ما ربطی ندارد!!!هر چند بعد از گذشت هزاران سال ديگر پارس وماد بودن برای ايرانيان معنايی ندارد اما همين نشان می دهد که از همان ابتدا نيز هرگز جنگ و دشمنی بين اقوام اصيل ايرانی روی نداده و همه ايرانيان در کنار هم و با ياری هم تاريخ خود را بر صفحه روزگار نوشتند و اگر شاهنشاه ايرانی به پيروزی و قدرت فراوان دست يافت بخاطر سواره نظام ماد و پياده نظام پارس بود که هر دو در زمان خود بهترين بودند و بدين ترتيب قويترين ارتش جهان آنروز را در کنار يکديگر ساختند .در هر حال شکست آستياگ نه تنها پادشاه ليديه را که خواهرش در نکاح آستياگ بود ناراضی کرد بلکه بابل و مصر را نيز نگران ساخت و اتحاد اين سه قدرت برتر آن زمان را در برابر ايرانيان را اجتناب ناپذير نمود لازم به گفتن است که در آن هنگام هنوز يونانيها قدرتی محسوب نمی شدند و هنگامی که در جنگ کوروش با ايونيها آنها از اسپارت کمک خواستند يک فرستاده آنها نزد شاهنشاه باريافت و با ساده دلی به کوروش اخطار نمود که اگر از مداخله در سرنوشت ايونی ها دست بر ندارد بايد منتظر عکس العمل اسپارت باشد شاهنشاه نيز بر حسب اخلاق جوانمردانه خود از فرستاده اسپارت بخاطر اين اخطار مشفقانه تشکر کرد اما در عين حال به خنده گفت اگر عمرش کفاف دهد کاری خواهد کرد که اسپارت بجای دلسوزی بر احوال ايونی ها بر سرنوشت خود گريه کند ونيز افزوده بود که من از کسانی که در ميدانهای شهر خويش گرد هم می آيند تا بقيد سوگند دروغ يکديگر رافريب دهند بيمی به دل راه نمی دهم)) براستی که فرق بسيار نياکانمان را با وضع موجود در ميادين بازارها و مجلس امروز ايران مقايسه کنيد که جزء دروغ و کلاهبرداری هنری يافت نمی شود .
خداوند اين کشور را از دشمن خشکسالی و دروغ محفوظ دارد کتيبه داريوش در تخت جمشيد
کوروش کبير
بخش چهارم
((تا به آنجا رسيديم که دشمنان ايران سعي کردند تا با اتحاد با يکديگر در برابر کوروش ايستادگي نمايند( زهی خيال باطل)در ليديه کرزوس کوشيد تا از راه اتحاد با مصريها و بابليها و يونانيان وضع خود را در مقابل تهديد تازه استوار نمايد او با آگاهي از سقوط آستياگ اولين هدف خود را بازپسگيري زمينهاي مجاور مرز خويش يافت که ماد در پي جنگهاي طولاني بدست آورده بود از اين رو از رود هاليس گذشت و قبل از آنکه کمک متحدشان برسد کاپادوکيه را در آن سوي رود تسخير کرد اما چون اثري از کمک آنها نرسيد دوباره به سارد بازگشت و بانتظار ماند .اما در اين اوقات يک پناهنده سياسي بدربار کوروش آمد و نقشه کرزوس و اتحاد او را فاش کرد شاهنشاه نيز با هوشياري و بر خلاف انتظار کرزوس قبل از آنکه متحدين فرصت يابند قواي خود را تجهيز نمايند و با وجود اينکه نبوديد پادشاه بابل ممکن بود به سپاه وي چشم زخمي وارد سازد از راه بين النهرين راه شمال را در پيش گرفت و از دجله نيز گذشت و در بين راه حران ومعبد سين خداي محبوب بابليها را به تصرف در آورد و به سوي کيلکيه رفت و کاپادوکيه و ارمنستان را نيز به قلمرو خود افزود و در پتريا در شرق رود هاليس در برابر سپاه کرزوس قرار گرفت پيشنهاد کوروش آن بود که ليديه نيز به عنوان يک ساتراپ شود تا هم کرزوس جان خود را حفظ کند و هم حکومت خود را اما او با تحقير و خشونت آن را رد کرد ولي چون در برابر کوروش نيز اميد چنداني به پيروزي نداشت شبانه از برابر ايرانيان عقب نشيني کرد و در سر راه همه چيز را به آتش کشيد و به سارد بازگشت و به انتظار کمک متحدشان نشست و حتي سربازانش را بگمان آنکه شروع سرما کوروش را از تعقيب وي منصرف مي سازد مرخص کرد اما کوروش نيز با ذکاوت و دور انديشي چون نمي خواست به حريف براي تجديد قوا فرصت دهد و هم با سرماي آن حدود که داشت نزديک مي شد گرفتار سازد بدنبال او راه سارد را در پيش گرفت . سپاه کرزوس و کوروش در جلگه اي نزديک سارد به نبرد بر خواستند که خواندن جزئيات اين نبرد و تدابيري که دو حريف براي مغلوب ساختند يکديگر در پيش گرفتند بسيار جالب است اما به شرحي طولاني نياز دارد در هر صورت اين نبرد سر انجام با پيروزي ايرانيان پايان يافت و و پادشاه ليديه در پايتخت خود سارد به محاصره افتاد و همچنان به اميد کمک بابليها و اسپارتيها چشم دوخت ولي اين محاصره تنها دو هفته به طول کشيد و سارد سقوط کرد و کرزوس به دست کوروش افتاد و با توجه به سيرت و اخلاق کوروش و آنچه از وي انتظار مي رفت نه تنها حريف خود را نکشت بلکه در حق وي محبت هم نمود و در داخل ايران و نزديکيه همدان ايالت بارنه را با دستگاهي شاهانه به او بخشيد . با فرجام کار ثروتمندترين پادشاه آنروز جهان افسانه خاندان سلطنتي گوگس نيز که ظهورشان با افسانه ها آميخته بود با سقوط نواده شان کرزوس خاتمه يافت و در تابعيت ايرانيان به پايان رسيد ))
کوروش کبير
بخش پايانی
بعد از فتح آسيای صغير برای کوروش نوبت رسيدگی به حساب بابل و نبوديد رسيده بود اما در داخل ايران هنوز مسايلی بود که حل و تصفيه فوری تری را ايجاب می کرد در واقع درا ين زمان هم نواحی شرقی قلمرو ماد مثل گرگان هنوز تحت نظارت سردار پارسی در نيامده بود و همچنين آنسوتر وجود طوايف نيمه وحشی و مهاجم ممکن بود امنيت قلمرو داخلی کوروش را به خطر اندازد از اين رو کوروش حمله به بابل را عمدتا به تاخير انداخت و نزديک پنج شش سالی اوقات خود را صرف سرکوب کردن طوايف و اقوام نواحی شرق کشور کرد و قبل از وی نيز پادشاهان ماد در هنگام لشگر کشی به غرب از جانب شرق لطمه خورده بودند و شاهنشاه نمی خواست تجربه آنها را تکرار کند در هر حال اين لشگرکشی ها نه تنها مرز ايران را خيلی بيشتر از آنچه برای ماد حاصل شده بود توسعه داد بلکه ثروت بسياری را نيز برای کوروش و ايرانيان به همراه آورد .اما اين امپراطوری وسيع که با جنگ بی انقطاع به وجود آمده بود برای دوام و بقای خود نياز به جنگ داشت و کوروش در استراحتگاه خود در همدان نمی توانست فراموش کند که بابل هنوز تسخير ناشده مانده بود و نبوديد پادشاه آن هنوز به خاطر اتحاد ی که بر ضد وی با کرزوس کرده بود حسابی پس نداده بود.بالاخره وقتی مسيح يهود که برای آنها حکم پادشاه خدايی را داشت برای فتح بابل حرکت کرد تقريبا اعتماد داشت که با پيروزی به بابل وارد خواهد شد.در مقابله با شاهنشاه که به سرعت شهرهای قلمرو نبوديد را يکی پس از ديگری فتح می کرد و بسوی بابل پيش می آمد پادشاه کاهن تنها کاری که انجام داد آن بود که خدايان شهر را از صدمه سپاه مهاجم حفظ کند و آنها را به هر قيمتی هست به خارج از شهر منتقل سازد گويی در روياهای دينی خود می پنداشت که او فقط وظيفه دارد خدايان خويش را حفظ کند و حفظ مردم و شهرها به عهده خودشان است!بدون شک برای رسيدن به بابل يک مانع عمده رود دجله بود اما کوروش برای رفع اين مشکل بود مسير اين رود را وقتی آب آن به نسبت کم بود از سر راه برگردانند خود سختکوشی و اراده نياکانمان را قضاوت کنيد و عد با حمله به شهر اوپيس و تسخير آن ارتباط آن را با پايتخت به کلی قطع کرد و سرانجام يک سردار ايلامی کوروش به نام گبرياس توانست لشگر نبوديد را در محلی به نام سیپ پار به سختی مقلوب کند و بدون مانعی وارد بابل شود و نبوديد که نتوانست به موقع خود را نجات دهد ناچار با ورود ايرانيان تسليم و اسير شد .کوروش در اين پايتخت عظيم اقوام سامی سرانجام قدرت نوخاسته آريايی را بر تخت نشاند و در معبد مردوک تاج سلطنت بابل را بر سر نهاد (تقريبا ۲۳ مهر ماه)و تمام اقوام تابع بابل از چادرنشينان عرب تا شهرنشينان سوريه و فلسطين در برابر شاهنشاه سر تعظيم فرود آوردند و نبوديد نيز به کرمان فرستاده شد و تا پايان عمر در آنجا با دستگاه حکومت همچنان باقی ماند از اطلاعات باقی مانده حکايت از آن دارد که فاتح پارسی در شهر با شوق و علاقه مردم پذيره شد و نسبت به طيقات مردم محبت و حسن سلوک کم مانندی ارائه داد معابدو شهر را از هرگونه تاراجی که رسم سپاهيان فاتح بود حفظ کرد و آزادی که او به قوم يهود اعطا کرد چنان بود که تا امروز نام او را در ميان اين قوم جاودانه ساخته شايد عمر وی کفاف آن را نداد که درسی مشابه با آنچه به بابل داد به مصر هم بياموزد اما سالهای بعد توسط ديگر سرداران پارسی مرزهای شاهنشاهی ايران هر سه قاره آسيا و اروپا و آفريقا را درنورديد و از بنيانی که او برنهاد کشوری برپاخاست که بيش از نيمی از تاريخ خود را ابرقدرت جهان بود.درباره فرجام کوروش نيز بايد گفت اين سرباز وطن در جنگ با اقوام وحشی شرقی و دفاع از سرزمين خويش جان خود را فدا نمود و پيکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد و تا امروز نيز جاودانه باقی مانده حتی او در وصيت به فرزندان خود آنها را از ساخت مقبره ای مانند فراعنه برحذر می دارد و آرامگاهی ساده را بر هر چيزی ترجيح می دهد.(مقايسه کنيد با مرقد کنونی امام)تمام زندگی بی نظير خودرا در لوحی کوتاه روی مقبره خويش اينگونه بيان می کند:
ادم کوروش خشايثيه هخامنشيه -منم کوروش شاه هخامنشی
روانش شاد و راهش پر رهرو باد.پاينده ايران

Borna66
09-13-2009, 06:46 PM
کوروش کبیر برگرفته از لغت نامه دهخدا:
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 792x1152 یا سنگینی میباشد 125کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


ادامه دارد.......................................... .

Borna66
09-13-2009, 06:51 PM
این عکس از کوروش بزرگ به همراه مادرش ماندانا رو به همتون تقدیم میکنم :
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1144.jpg

Borna66
09-13-2009, 06:51 PM
یه عکس دیگه از نقشه ایران در دوران هخامنشی :

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 1497x1053 یا سنگینی میباشد 236کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/2009/09/1145.jpg

Borna66
09-13-2009, 06:51 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


کورش بزرگ (بخش نخست)


1- درآمد
گروهي از اقوام آريايي دام‌دار و جنگ‌سالار ـ كه پيش‌تر، دسته‌هايي از آنان در هزاره‌ي دوم پيش از ميلاد از سرزمين‌هاي متعلق به حوزه‌ي تمدني «آندرونفو» Andronovo واقع در دشت‌هاي آسياي ميانه برخاسته [بويس (1377)، ص50 به بعد؛ بهار (1376)، ص387 به بعد؛ بهار (1352)، ص هفده به بعد] و به جلگه‌ي سند و خاورميانه مهاجرت كرده بودند [گيرشمن، ص52؛ كمرون، ص16،70،7ـ 106؛ دوشن‌گيمن، ص22؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1376)، ص9ـ 28؛ بويس (1377)، ص64ـ 58 ] ـ در هزاره‌ي نخست پيش از ميلاد به داخل نَجد ايران ره‌‌سپار شدند [كمرون، ص107؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1377)، ص68 و64؛ هينتز (1376)، ص 164؛ فراي، ص112؛ گيرشمن، ص64؛ بهار (1376)، ص388؛ زرين‌كوب، ص69 به بعد؛ هوار، ص28]. بخشي از اين اقوام آريايي كه «ماد» خوانده مي‌شدند، در مركز و غرب نجد ايران (حدود استان‌هاي همدان و كرمانشاه كنوني) سكونت يافتند و با اقوامي بومي هم‌چون «مانا» Manaها، «اليپي» Ellipi‌ها، و سپس «كيمري» Kimeri‌ها و «سكا»Saka هاي مهاجر درآميختند و با از ميان برداشتن قدرت ويران‌گر «آشور»، سرانجام توانستند نخستين حكومت مستقل و نسبتاً استوار آريايي‌ها را در خاورميانه، تشكيل دهند.
دسته‌ي ديگري از اين اقوام آريايي كه «پارس» نام داشتند، پس از مدتي مجاورت و ارتباط با دولت پفرتوان «اورارتو» Urartu در جنوب و جنوب‌غرب درياچه‌ي اروميه [كمرون، ص108؛ گيرشمن، ص82 و 112؛ هينتز (1376)، ص164؛ هينتز (1380)، ص3ـ52؛ كفخ، ص11]، سرانجام در جنوب غرب نَجد ايران به سرزمين باستاني «ايلام» راه يافتند (سده‌ي 8 پ.م.) [بريان، ص76؛ كمرون، ص136؛ گيرشمن، ص81 و 109؛ كورت، ص29؛ داندامايف، ص133 به بعد؛ هينتز (1376)، ص164؛ بويس (1375)، ص22؛ كفخ، ص2ـ 11؛ آميه، ص70؛ هوار، ص40] و پس از سال‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري مسالمت‌آميز و پفرثمر با ايلاميان، فرهنگ و تمدني متناسب با موقعيت جديد خويش در نجد ايران و خاورميانه فراهم آوردند و پشتوانه‌ها و سرمايه‌هاي بايسته‌ي مادّي و معنوي را ـ كه منجر به شكل‌گيري يك امپراتوري عظيم گرديد ـ به دست آورده و اندوختند [بريان، ص6 ـ 65، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ هوار، ص96]. «كورش» (به پارسي‌باستان: Kûruš؛ به تلفظ ايلامي: Kuraš؛ به تلفظ يوناني: Cyrus) شاهنشاه و بنيان‌گذار امپراتوري «هخامنشي»، به اين قوم تعلق داشت.
2- كورش؛ از امارت تا امپراتوري
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgبه گواهي اسناد باستاني، نياكان كورش (پدر: كبوجيه‌ي يكم؛ پدربزرگ: كورش يكم؛ نيا: چيش‌پيش[Čišpiš]) فرمان‌روايان يكي از ايالت‌هاي مهم و باستاني سرزمين ايلام به نام «انشان»Anšan (بعداً: «پارسَ»Pārsa) بودند [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص84 )؛ مفهر كورش‌يكم (كورت، ص 29)؛ گزنفون: كورش‌نامه (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4،323) كه به پادشاهي پدر كورش تصريح مي‌كند. {ايالت انشان كمابيش در محدوده‌ي استان فارس واقع بوده و مركز آن «شهر انشان»، در مرو‌دشت كنوني قرار داشته است. بخش‌هايي از ويرانه‌هاي اين شهر در محل «تَل مَليان» (در 46 كيلومتري شمال شيراز) به دست آمده است: هينتز(1380)، ص1ـ62؛ كخ، ص12؛ و نيز: http://home.columbus.rr.com/malyan/index.html }]. به نظر مي‌رسد كه پارس‌ها پس از مدت‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري با ايلاميان و حتا دولت آن، سرانجام، هم با نفوذ و اسكان تدريجي و هم در پي فتوح و پيكارهايي، موفق گرديدند كه شهرها و مناطق عمده‌اي را در ايالت ايلامي انشان ـ كه كمابيش منطبق بر استان فارس كنوني بود ـ در اختيار گيرند و سپس، با افول قدرت مركزي ايلام در پي تهاجمات ويران‌گرانه‌ي آشور و نيز درگيري‌هاي داخلي دولت آن، به رهبري نياكانف كورش امارت و پادشاهي مستقل و خودگرداني را در اين ناحيه (ايالت انشان) و نواحي مجاور آن، تشكيل دهند [بريان، ص75، 4 ـ82، 96؛ كمرون، ص7ـ 136؛ كورت، ص9ـ 28؛ گيرشمن، ص11ـ 109؛ داندامايف، ص6 ـ 135؛ كفخ، ص13؛ آميه، ص73؛ پيرنيا، ص1ـ 230؛ زرين‌كوب، ص97؛ بويس (1375)، ص40].
كورش فرزند «كبوجيه»‌ي يكم Kabûjiya I [به تلفظ يوناني:Cambyses ] شاهف انشان (559 ـ 585 پ.م.) بود [اسناد كفهني كه به پادشاهي كبوجيه‌ي‌يكم ـ پدركورش‌بزرگ ـ بر «انشان/ پارس» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84) و گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4). برخي از منابع {هردوت (پيرنيا، ص234)؛ گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4)؛ ديودور سيسيليايي (پيرنيا، ص259)} مدعي‌اند كه «ماندانه» Mandane دختر ارشتي‌وييگَ (آستياگ)، همسر كبوجيه‌ي‌يكم و مادر كورش‌بزرگ بوده است، اما به نظر مي‌رسد كه اين ادعا به لحاظ گاه‌شماري مردود باشد؛ چرا كه بر اساس اين روايات، زادسال كورش ـ كه پسر ماندانه دانسته شده ـ در حدود 583 پ.م. برآورد مي‌گردد اما تحقيقاً كورش حدود 601 پ.م. زاده شده است و از اين رو، در آن زادسال برآورده شده، كورش در واقع هجده سال داشته است {هينتز (1380)، ص106}] كه پس از پدر به مقام امارت انشان (پارسَ) دست يافت: 559 پ.م. [كهن‌ترين اسنادي كه به پادشاهي كورش بر «انشان» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84)؛ سال‌نامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص260)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص204)].
كورش در آستانه‌ي برپايي امپراتوري جهان‌گير خود، استوار و متكي بر سازمان دولتي و اجتماعي، ديوان‌سالاري، سپاه و مدنيتي درخشان و پيش‌رفته و نه بَدوي بود كه در پي سده‌هايي ميان‌كفنش با تمدن‌هاي برجسته‌ي نَجد ايران و ميان‌رودان، و به ويژه ايلام به دست آمده بود [بريان، ص66، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ فراي، ص99]، در رويارويي و ارتباط با دولت‌هاي مقتدر مجاور، از اعتماد به نفس و اراده‌ي برتري‌جويانه‌ي والا و بي‌مانندي برخوردار بود و اين امر، نَويد تحولات و روي‌دادهاي جديدي را در منطقه مي‌داد.
كورش پس از نزديك به يك دهه فرمان‌روايي بر انشان و سامان‌دهي امور داخلي دولت و سرزمين خويش، در خود آن توانايي را ديد كه به توسعه‌جويي ارضي بپردازد و با مجموعه اقداماتي سياسي‌ ـ نظامي، پايگاه و جايگاه پوياتر و فعال‌تري را به امارت خود در عرصه‌ي خاورميانه ببخشد. بدين ترتيب بود كه كورش نخست در رويارويي با دولت ماد قرار گرفت.
3- كورش و ارشتي‌وييگَ
درگيري‌هاي مرزي ميان انشان و ماد، در پي عمليات توسعه‌جويانه‌‌ي دولت كورش و احتملاً با تصرف سرزمين «گوتيوم» Gutium [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص367؛ فروشي، ص83)] كه در جوار مرزهاي ماد بود و فتح آن تهديدي عليه متصرفات ماد به شمار مي‌آمد، و نيز ظن ارشتي‌وييگ (آستياگ) به هم‌دستي انشان با بابل براي تصرف منطقه‌ي راه‌بفردي «حران / Harran» [بريان، ص103؛ گيرشمن، ص104، 115؛ كمرون، ص169]، و شايد تلاش وي براي اعمال سلطه بر قلم‌رو پارس‌ها، زمينه‌ها و انگيزه‌هاي نخستين درگيري گزارش شده‌ي كورش را با دولتي ديگر (ماد) پديد آورد [هردوت (پيرنيا، ص9ـ 238) مي‌گويد كه نبرد ماد و پارس در پي شورش و اعتراض كورش عليه سلطه و حاكميت ماد‌ها بر پارس‌ها و به جهت آزادي و رهايي از بندگي مادها بوده است. پيش‌تر، هردوت (پيرنيا، ص 184) ادعا مي‌كند كه « فرَوَرتي/ Fravarti» {به يوناني: Phraortes} فرمان‌ده مادها (653 ـ 675 پ.م.)، توانسته بود پارس‌ها را فرمان‌بفردار و باج‌گزار خود نمايد؛ اما دانسته‌هاي مستقيم تاريخي ما بر خلاف تصويرسازي و ادعاي مورخان يوناني و لاتيني، گوياي آن است كه دولت ماد در بخش عمده‌اي از تاريخ خود نه يك امپراتوري متمركز و واحد، بل كه اتحاديه‌اي از قبايل متعدد آريايي و بومي ـ و به لحاظ اين ويژگي ـ فاقد نهادهاي پايدار و ريشه‌دار حكومتي و تمدني بوده است؛ از اين رو نمي‌توان تصور كرد كه دولت فرضي ماد در زمان فرورتي توانسته باشد شهرياري مقتدر پارس‌ها را در جنوب‌غرب نجد ايران و در ميان نفوذ آشور و ايلام و بابل بر آن ناحيه، باج‌گزار و فرمان‌بردار خود ساخته باشد و يا فرضاً، الگوهايي حكومتي و تمدني خود را به پارس‌ها منتقل كرده باشد {چنان كه پيش‌ترها اين گونه انگاشته مي‌شد}. از سوي ديگر، اسناد آشوري متعلق به همان عصر، برخلاف توصيف هردوت از فرورتي (و حتا پيش از آن: ديااكو) كه وي را پادشاه يك امپراتوري مقتدر و متمركز نشان مي‌دهد، او را فراتر از سركرده‌ي چند گروه شورشي ماد و مانا و كيمري ـ كه در ولايات آشوري تاخت‌وتاز مي‌كردند ـ و سرانجام در گم‌نامي نيز كشته شد، نمي‌داند{بريان، ص5 ـ 92؛ كورت، ص4 ـ 31}. بنا بر اين با مردود بودن فرمان‌برداري پارس‌ها از دولت ماد، موضوع انقلاب و شورش كورش عليه سلطه‌ي ماد نيز منتفي مي‌باشد.].
پادشاه ماد (550 ـ 585 پ.م.) «ارشتي‌وييگَ»*Aršti-vaiga [به تلفظ بابلي: Ištuvgēu؛ به تلفظ يوناني: Astyages] با افزايش تنش‌ها و خصومت‌ها ـ كه براي دولت ماد مخاطره‌آميز مي‌نمود ـ لشكركشي به انشان را رسماً آغاز نمود. تهاجم طولاني مدت ماد به انشان و درگيري ظاهراً سه ساله‌ي آن دو [بريان، ص103؛ پيرنيا، ص261] هيچ دست‌آورد مثبتي براي دولت ماد نداشت تا سرانجام در 550 پ.م. هنگامي كه ارشتي‌وييگَ شخصاً رهبري لشكركشي بزرگي را عليه انشان به دست گرفته بود، گروهي از فرمان‌دهان خسته از جنگف سپاه وي كه گويا از پيش با كورش تباني كرده بودند، او را بازداشت و تحويل كورش نمودند [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان، ص260)؛ هردوت (همان، ص239)]. با دست‌گيري پادشاه ماد، سپاه وي تاب ايستادگي نياورد و در اندك زماني شكسته و پراكنده، و راه پاتك كورش تا قلب سرزمين ماد گشوده شد. با سركوب واپسين نيروهاي وفادار ارشتي‌وييگ در بيرون و درون «هگمتانَ» Hagmatāna [= همدان؛ به تلفظ يوناني: Ecbatana] (پاي‌تخت ماد)، سرزمين ماد يك‌سره به دست كورش افتاد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان‌جا)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (همان، ص205)؛ هردوت (همان، ص 239)؛ كتزياس (پيرنيا، ص240)] و گنجينه‌هاي كاخ آن به مركز دولت كورش (شهر انشان)، منتقل گرديد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان جا)].
ارشتي‌وييگ پادشاه ماد كه اينك از تخت حكومت خويش فروافتاده بود، بدون آسيب ديدن، به اقامت‌گاهي شايسته در ناحيه‌ي گرگان تبعيد شد [هردوت (همان، ص239)؛ كتزياس (همان، ص240)؛ ژوستن (پيرنيا، ص260)] و قلم‌رو سلطنت وي از شرق نجد ايران تا ارمنستان و آناتولي به زير فرمان كورش درآمد و به مرزهاي انشان (پارسَ) افزوده شد. اما وجود پيوند و نزديكي قومي‌ ـ فرهنگي ميان مردم پارس و ماد و تبليغات متكي بر آن كه به منظور مشروعيت‌زايي و ايجاد مقبوليت و ثبات سياسي براي شاه جديد و فاتح ترتيب داده شده بود، كورش را به عنوان وارث قانوني و مشروع حكومت ماد، در پي عزل ارشتي‌وييگ، نمودار و معرفي ساخت [بريان، ص106؛ داندامايف، ص137؛ زرين‌كوب، ص107، 116]. اين راه‌بفرد سياسي‌ ـ ايدئولژيك برجسته و منحصر به فرد جهت مشروعيت‌زايي براي شاه فاتح، و خودي و قانوني نمودن حكومت و حاكميت وي بر اقوام مغلوب، در مورد تمام فتوح آينده‌ي كورش نيز به كار بفرده شد و البته بازخورد و دست‌آوردي بسيار مثبت و مفيد براي فاتح مقتدر پارسي در پي داشت. براي نمونه، اين روش در مورد ماد آن چنان كارايي داشت كه تا صدها سال در نظر مورخان يوناني، دولت پارس و ماد يگانه مي‌نمود و هخامنشيانف نخستين، شاهان ماد دانسته مي‌شدند [داندامايف، ص137؛ پيرنيا، ص8 ـ207].

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ آميه، پير: «تاريخ ايلام»، ترجمه‌ي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
ـ بريان، پير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمه‌ي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
ـ بويس، مري (1375): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد دوم
ـ بويس، مري (1376): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد يكم
ـ بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات دنياي‌كتاب‌ ـ افراسياب، 1378
ـ داندامايف، محمد: «ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي»، ترجمه‌ي روحي ارباب، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373
ـ دوشن‌گيمن، ژاك: «دين ايران باستان»، ترجمه‌ي رؤيا منجم، انتشارت فكر روز، 1375
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران (ايران قبل از اسلام)»، انتشارات اميركبير، 1373
ـ فراي، ريچارد: «ميراث باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
ـ فروشي، بهرام: «ايران‌ويج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ كفخ، هايدماري: «از زبان داريوش»، ترجمه‌ي پرويز رجبي، نشر كارنگ، 1376
ـ كمرون، جفرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ كورت، آملي: «هخامنشيان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1378
ـ گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران؛ از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
ـ وحيدمازندراني، علي: «سيرت كورش كبير»، گزنفون، شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، 1350
ـ هوار، كلمان: «ايران و تمدن ايراني»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1379
ـ هينتز، والتر (1376): «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي
ـ هينتز، والتر (1380): «داريوش و پارس‌ها»، ترجمه‌ي عبدالرحمن صدريه، انتشارات اميركبير


__________________

Borna66
09-13-2009, 06:57 PM
کورش بزرگ(بخش دوم)

4- كورش و کرزوس

جابه‌جايي قدرت سياسي در داخل نَجد ايران در پي فتوح كورش، برخي دولت‌هاي ديگر را بدين گفمان انداخت كه در منطقه بي‌ثباتي و تزلزل سياسي پديد آمده و لذا مي‌توان با بهره‌برداري از فرصت به دست آمده، به تحركات و عمليات كشورگشايانه و توسعه‌جويانه پرداخت. چنين بود كه «كرزوس» Croesus پادشاه ليديه (546 ـ 568 پ.م.) با فروپاشيده ديدن دولت ارشتي‌وييگَ، بر آن شد تا قلم‌رو خود را كه در پي پيمان‌ صلح سال 585 پ.م. با دولت ماد، به سرزمين‌هاي غربي رود هاليس (Halys) محدود شده بود [هردوت (همان، ص200)]، به سوي شرق آن گسترش دهد و مانعي را در سر راه اين اقدام نبيند. بدين ترتيب، كرزوس لشكري آراست و با گذر از رود مرزي هاليس، كاپادوكيه (Cappadocia) را كه تا آن زمان بخشي از خاك ماد بود، به تصرف درآورد [هردوت (همان، ص270)؛ كورت، ص39؛ هوار، ص43].
كورش كه متكي به هوشياري و اراده‌اي والا و برخوردار از سپاهي ورزيده و سازمان‌يافته بود، در واكنش به تجاوز و تهاجم دولت نيرومد ليديه به سرزمين‌هاي غربي ماد ـ كه اينك بخشي از قلم‌رو پارس‌ها بود ـ درنگ نكرد و با سپاهيان خود ره‌سپار كاپادوكيه شد. كورش در زمستان 547 پ.م. در ناحيه‌ي پتريا (Pteria) با سپاه خود كه براي نخستين بار در آن دوران مجهز به ارابه‌هاي داس‌دار و بفرج‌دار و داراي شتر بود [گزنفون (پيرنيا، ص330، 347)] با نيروهاي متجاوز و مهاجم ليديه درآويخت [هردوت (همان، ص271)؛ هوار، ص44]. اما كرزوس كه سپاه‌اش در آستانه‌ي شكست و فروپاشي كامل قرار گرفته بود، ادامه‌ي نبرد را به سود خود نديد و لذا سريعاً‌ تا سارد (Sard) پاي‌تخت ليديه واپس نشست [هردوت (همان جا)]. كرزوس با اين گفمان كه دررسيدن سرماي سخت زمستان مانع از آن خواهد شد كه كورش به واكنش سريع دست زده و سپاه وي را تا سارد تعقيب كند، جنگ‌جويان‌اش را مرخص ساخت و در اين فرصت كوشيد كه ياري دولت‌هاي اسپارت و بابل و مصر را جلب كند [هردوت (همان، ص270، 272)؛ كورت، ص39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص44]. اما برخلاف تمام اين محاسبات و تصورات، كورش بي‌درنگ به سوي سارد روانه گشت.
كرزوس كه از حمله‌ي نامنتظر كورش سخت يكه‌خورده و از ياري متحدان‌اش نيز خبري نبود، با آشفتگي و سراسيمگي نيروهاي‌اش را ـ كه البته سوارهف‌سپاه برجسته‌اي داشت ـ در دشت‌هاي واقع در شرق سارد روياروي سپاه كورش قرار داد. اما جنگ‌جويان ورزيده‌ي پارسي لشكر ليديه را به شدت شكسته و متلاشي ساختند و بازمانده‌ي نيروهاي ليديه را وادار به پناه‌جفستن در دژهاي سارد نمودند [هردوت (همان، ص272)]. كورش براي يك‌سره نمودن كار كرزوس، سارد را به محاصره گرفت و سرانجام با رخنه‌ي سپاه‌اش به داخل شهر (به روايت هردوت) و يا با تسليم شده اهالي سارد (به روايت كتزياس)، آن شهر گشوده شد و به تصرف فاتحان پارسي درآمد [كورت، ص39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص45؛ پيرنيا، ص273].
كرزوس پس از فتح سارد بازداشت گرديد ليكن بدون ديدن تعرضي، براي اقامت و گذران زندگي، تيولي در يكي از شهرهاي ليديه به او بخشيده شد [هردوت (همان، ص275)؛ ژوستن (همان، ص280)، بريان، ص112]. با گشوده شدن سارد، گنجينه‌ها و ثروت‌هاي عظيم و پرآوازه‌ي آن در اختيار كورش فاتح قرار گرفت و اينك او سرمايه‌هاي انبوهي را براي سامان‌دهي امپراتوري رو به گسترش خود در دست داشت.
اما پادشاه پارسي چون گذشته ـ و آينده ـ كوشيد تا براي استقرار و ثَبات مشروعيت حاكميت خود، سرزمين‌هاي مفتوح شده را از درون و با حفظ سنت‌هاي بومي اداره كند: وي ـ و به همين گونه، ديگر هخامنشيان ـ براي جلب رضايت و حمايت نهادهاي مذهبي اقوام مغلوب، در جهت نهادينه ساختن مشروعيت حاكميت خويش در پي تأييد و تصريح نهادهاي مذكور، خدمات و توجهات بسياري به معابد محبوب و مشهوري چون «دفلف» و «آپولون» روا داشت [بريان، ص116؛ بويس (1375)، ص8 ـ77] و از سوي ديگر، مديريت سطوح ميانه‌ي دولت و ديوانف شهرهاي مفتوح را نيز به بوميان شايسته واگذار كرد [هردوت (همان، ص285)؛ بريان، ص115].
در بهار 546 پ.م. با ناآرام شدن اوضاع در مرزهاي شرقي امپراتوري در منطقه‌ي سكاها و باختر، كورش تداوم تثبيت سياسي و فتوح نظامي را به سرداران‌اش سپرد و خود به سوي مرزهاي‌هاي آن سوي امپراتوري ره‌سپار گرديد [هردوت (همان جا)؛ بريان، ص114]. در اين حين، فردي ليديايي به نام پكتياس (Paktyas) كه از جانب پادشاه فاتح به شهرباني (ساتراپي) سارد گماشته شده بود، سر به شورش برداشت و پادگان‌هاي پارسي را در سارد به محاصره گرفت. كورش كه در آن هنگام در همدان بود، با آگاهي از موضوع، بي‌درنگ سرداري مادي به نام مازارفس (Mazares) را به سركوبي اين شورش گماشت و گسيل داشت. پكتياس كه در خود توان ايستادگي در برابر مازارس را نمي‌ديد، با دررسيدن آن سردار، سريعاً از مواضع خود واپس‌نشست و گريخت اما به زودي دست‌گير و مجازات گرديد [هردوت (همان، ص7 ـ 285)؛ كورت، ص40؛ هوار، ص45].
مازارس از آن پس مأموريت يافت كه فتوح امپراتوري را در آسياي صغير گسترش دهد. تا آن زمان برخي از اقوام ساكن در شهرهاي يوناني‌نشين اين ناحيه، بدون درگيري و خون‌ريزي، فرمان‌بفرداري از امپراتور فاتح را پذيرفته بودند. هم‌چون ميلت (Milet) و نيز اهالي جزاير سامفس (Samos) و خيوس (Chios) كه در هيچ اتحادي عليه كورش وارد نشدند [هردوت (همان، ص283)]. مازارس در دوران فرمان‌دهي خود بر عمليات فتوح، مناطق يوناني‌نشين پرين (Prien)، مف‌آندر (Meandre) و مگنزيا (Magnesia) را گشود [هردوت (همان، ص287)؛ كورت، ص40؛ گيرشمن، ص120]. پس از وي، «هارپاگ» سردار ديگر مادي فرمان‌دهي عمليات را بر عهده گرفت و يونيه (Ionie)، افافليان(Eolien)ها و دفريان(Dorien)ها را زير فرمان آورد و با استفاده از جنگ‌جوياني كه از اين اقوام دريافت داشته بود، بر كاريه(Carie)، ليكيه(Lycie) و پفداسيان(Pedasien)ها نيز چيره گشت و اهالي ثف‌افس (Theos) و فوسه (Phocce) را كه گروهي از آنان تهديد و تبليغ كرده بودند كه در برابر اشغال سرزمين‌شان دست به مهاجرت گروهي خواهند زد، با روش‌هاي سياسي وادار به تسليم كرد. بدين ترتيب تمامي سرزمين‌هاي آسياي صغير و يونانيان قاره‌اي ضميمه‌ي قلم‌رو امپراتوري كورش شدند [هردوت (همان، ص8 ـ387)؛ كورت، ص40 ـ 39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص45].
حضور كورش در مرزهاي شرقي و شمال شرقي و مجموعه عمليات نظامي وي در اين نواحي، منجر به گسترش مرزهاي امپراتوري در اين پهنه گرديد و پادگان‌هاي بسياري براي حفظ امنيت و استقرار حاكميت امپراتوري در اين ايالات نوگشوده برپا گرديد. به نظر مي‌رسد سرزمين‌هاي مفتوح كورش در نواحي شرقي و آسياي‌ميانه همان‌هايي باشد كه زماني بعد، داريوش بزرگ ميراث‌بَر حاكميت بر آنان شد: زَرَنگ، هرات، خوارزم، بلخ، سفغد، قندهار، سكاييه، ثَتَگو (θatagu) و رفخَج [داندامايف، ص138؛ بريان، ص1ـ 120؛ كورت، ص5 ـ44؛ هوار، ص46؛ پيرنيا، ص358؛ زرين‌كوب، ص122].
ظاهراً پس از يك‌سره شدن كار سارد بود كه كورش شهر «پاسارگاد» را به عنوان پاي‌تخت، جاي‌گزين شهر باستاني «انشان» نمود و به برآوردن كاخ‌ و پرديس و مجتمع‌هاي دولتي و مذهبي و مسكوني در آن پرداخت [بريان، ص218].


5 - كورش و نبونيد
با گسترش فتوح كورش از آسياي ميانه تا آسياي صغير، ديگر موازنه‌ها و معادلات سياسي در منطقه به‌هم‌خورده و وزنه‌ي قواي سياسي و نظامي خاورميانه به سمت شكل‌گيري يك قدرت واحد و مطلق، سنگيني مي‌كرد. اما هم‌چنان دولتي در اين ناحيه باقي‌ مانده بود كه نه از امپراتوري پارسي فرمان مي‌برد و نه توان برتري‌ جويي را بر آن داشت: بابفل.
وجود وضعيت نه‌جنگ‌ ـ نه‌صلح در روابط ميان دولت‌هاي بابفل و پارس(انشان)، تنش‌ها و اختلافاتي را پديد آورده بود كه پيشينه‌ي آن به چندين سال قبل از فتح نهايي بابفل در 539 پ.م. بازمي‌گشت. از ريشه‌ها و عوامل اين تنش و اختلاف مي‌توان به مواردي چون فتح شوش و برخي نواحي شرقي دجله مانند گوتيوم‌ ـ كه دولت‌هاي آن‌ها دست‌نشانده‌ي بابفل بودند ـ به دست كورش [بريان، ص125؛ كورت، ص36، 41] و نيز به قصد بابفل براي هم‌دستي با ليديه در جنگ عليه پارسي‌ها [هردوت (همان، ص272)؛ ژوستن (همان، ص280)؛ گزنفون (وحيدمازندراني، ص283، 323)] اشاره نمود.
سرانجام، افزايش تدريجي تنش‌ها اين دو دولت را به يك رويارويي تمام‌عيار كشانيد. در پاييز 539 پ.م. كورش نيروهاي رزمنده‌ي خود را در ايالت گوتيوم (واقع در ميانه‌ي رود‌هاي دياله و دجله) گردآورد و از آن جا [گزنفون (پيرنيا، ص320؛ وحيدمازندراني، ص224)؛ هردوت (همان، ص21ـ 315)] به سوي مواضع «نَبونيد»Nabu-naid [به تلفظ يوناني: Nabonidus] پادشاه بابفل (539 ـ 556 پ.م.) در افپيس (Opis) واقع در كرانه‌ي دجله پيش‌روي كرده و نيروهاي بابفل را در آن منطقه يك‌سره شكسته و تارومار ساخت. با ادامه‌ي پيش‌روي كورش به سوي بابل، جنگ‌جويان ديگري از بابفل در سيپَر (Sippar) موضع گرفتند ولي با نزديك شدن و دررسيدن لشكر كورش، توان ايستادگي را در خود نديدند و از آن شهر عقب‌نشيني كردند. سيپَر بدون خون‌ريزي تسليم پادشاه فاتح گرديد: 10 اكتبر 539 پ.م. [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (پيرنيا، ص369)؛ كينگ، ص4 ـ272؛ داندامايف، ص141].
كورش براي فتح نهايي بابفل، «گَوبَروَ» Gaubarva (به تلفظ بابفلي: Gubaru و به تلفظ يوناني: Gobryas) فرمان‌دار ايالت گوتيوم را كه سپاه‌ او در خدمت‌اش بود [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان، 369)؛ داندامايف، ص147] براي اين منظور گزيده و به سوي شهر بابفل گسيل داشت. نيروهاي نبونيد در پاي باروهاي شهر با سپاه گَوبروَ درآويختند اما به سختي شكست يافته و به داخل دژهاي شهر پناه جفستند كه در پي آن، بابفل به محاصره گرفته شد [هردوت (پيرنيا، ص372)؛ گزنفون (همان، ص382)].
پس از چندي، با رخنه‌ي نيروهاي گَوبروَ به درون شهر، بابفل بدون كفشتار و خون‌ريزي و ابراز واكنش خاصي از سوي بابفليان ـ كه سودي در اين كار نمي‌ديدند ـ گشوده شد و شهر به طور مسالمت‌آميز به تصرف درآمد: 12 اكتبر 539 پ.م. [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان، ص369)؛ استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص84)؛ كينگ، ص274؛ داندامايف، ص142]. در پي فتح بابفل، نبونيد نيز بازداشت و سپس به اقامت‌گاهي شايسته در كرمان تبعيد شد [بروس كلداني (پيرنيا، ص375)؛ كورت، ص43؛ هوار، ص47]. اما پسر و جانشين او «بفل‌شَراوصور» Belsharusur تا يك هفته هم‌چنان در برابر سپاه گَوبَروَ ايستادگي كرد تا سرانجام شكسته و كشته شد [سال‌نامه‌ي نبونيد ـ‌كورش (همان، ص369)].
كورش در 29 اكتبر به بابفل آمد و پس از ورود با استقبال و احترام گسترده‌ي انبوه مردم شهر و ساير نواحي روبه‌رو شد [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ367؛ فروشي، ص5 ـ84)]. وي براي برقراري آرامش و صلح در شهر، مؤكداً فرمان ممانعت از هر گونه غارت و تعدّي را داد و حتا به منظور پاس‌داشتن معابد و اماكن مقدس، به ويژه معبد بزرگ «اساگيلا» Esagila از هر تجاوز و دست‌بفردي، سربازان گوتي را به محافظت از آن‌ها برگماشت [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان، ص369)؛ كينگ، ص274؛ داندامايف، ص143]. هم‌چنين، كورش فرمان داد تا پيكره‌هاي خداياني كه در زمان نبونيد از معابد خود در سومر و اكّد به بابفل آورده شده بودند، به جايگاه‌هاي اصلي خود بازگردانند [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان جا)؛ استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص85)].
با فروپاشي دولت نبونيد در بابفل، حكم تبعيد اقوام بازداشته شده در بابفل ـ مانند يهوديان ـ نيز لغو و منتفي گرديد و آنان توانستند به فرمان شاه جديد و فاتح، آزادي بازگشت به سرزمين‌هاي خويش را به دست آورند. مي‌توان گفمان برد كه در آن زمان براي جلب حمايت يهودياني كه ساكنان جاافتاده‌ي بابفل بودند، به منظور فتح كم‌دردسر آن شهر و نيز به جهت متعهد ساختن يهوديان به حاكميت شاهنشاه، چنين تبليغ شده بود كه پادشاه پارسي از بازسازي معبد ويران اورشليم پشتيباني خواهد كرد [عهد عتيق: كتاب‌ عزرا، باب اول، 2ـ4]. هر چند اين اعلام در واقع يك شعار بود و بازسازي آن محل ده‌ها سال بعد آغاز شد، ليكن صفرف اين بيان، و پيش از آن، آزاد گشتن يهوديان از تبعيد طولاني مدت‌شان در بابفل كه نتيجه‌ي طبيعي برافتادن دولت نبونيد بود، در نظر اين مردم نه روي‌دادي عادي و متعارف، بل كه حادثه‌اي استثنايي و معجزه‌اي نجات‌بخش از جانب خداوند و از طريق كورش جلوه كرد و انگيزه‌ي مبالغه‌گويي‌هاي بسياري گرديد [بريان، ص7ـ134؛ داندامايف، ص144؛ ويسهوفر، ص69؛ پيرنيا، ص377].
تبليغات طولاني مدت و كارآمد كورش عليه نبونيد، در فتح آرام و بدون خون‌ريزي بابفل و روي‌دادهاي پس از آن، بسيار مؤثر بود. نبونيد در دوران پادشاهي خود با ابراز توجهات فراوان به «سين»SIN خداي ماه «حَرّانيان» و نيز انتقال پيكره‌هاي خدايان شهرهاي «اور»Ur، «اوروك»Uruk و «اريدو»Eridu به بابفل، مردم و نهادهاي مذهبي بابفل را كه معتقد به «مردوك»Marduk خداي بزرگ بابفليان بودند، تا حدودي نسبت خود بدگفمان ساخت [بريان، ص127؛ داندامايف، ص141؛ گيرشمن، ص122]. با توجه به همين زمينه‌ها و وقايع بود كه كورش در تبليغات خود در پيش و پس از فتح بابفل، خويشتن را برگزيده‌ي دادگرف خداوند (مردوك) اعلام نمود كه اينك با عزل شاه نالايق و نامؤمن بابفل (نبونيد) بر آن است تا به بهترين وجه، خدمت‌گزاري مردوك و نهادهاي مذهبي آن را به جاي آورده و شكوه و عظمت درخور بابفل را بدان بازگرداند [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ367؛ فروشي، ص5 ـ82)؛ بريان، ص30ـ127؛ داندامايف، ص142]. بدين گونه بود كه كورش با هم‌آهنگ كردن خويش با سنّت‌ها و مذهب بابل، مشروعيت مطلوبي را براي حاكميت و حكومت خود به دست آورد و به عنوان پادشاه قانوني و مشروع و خودي بابل ـ و نه بيگانه ـ معرفي و شناخته شد و در طي مراسم آييني شكوه‌مندي، مقام سلطنت بابل را به طور نمادين از دست پيكره‌ي مردوك، خداي بزرگ، دريافت داشت و به لقب «شاهف كشورها، شاهف بابل» خوانده شد و قانوناً و شرعاً در شمار پادشاهان بابل درآمد [بريان‌، همان جا؛ كورت، ص42؛ داندامايف، ص6ـ145؛ گيرشمن، ص122؛ پيرنيا، ص370].
با وجود فتح بابل به دست كورش، چون موارد ديگر، هيچ تغيير و تصرف عمده‌اي در اوضاع اجتماعي و اقتصادي آن ايجاد و افعمال نشد بل كه نهادهاي مذهبي تأييد و مقامات محلي در سمت‌هاي خود ابقا گرديدند و از نخبگان بومي براي هم‌كاري با فرمان‌رواي جديد به گستردگي استفاده شد و گردش امور شهر به روال عادي و سابق خود ـ در عين مسالمت و امنيت ـ ادامه يافت [بريان، ص186 به بعد؛ كورت، ص3ـ42؛ كينگ، ص275؛ داندامايف، ص144].
در ابتداي فتح بابل حكومت نظامي آن بر عهده‌ي «گَوبروَ» سردار پيروز سپاه كورش بود تا آن كه «كبوجيه» پسر كورش طبق مراسم مذهبي بابل در جشن سال نو تاج‌گذاري كرد و قانوناً به عنوان «شاه بابل» شناخته شد: مارس 538 پ.م. اما اين شهرياري كم‌تر از يك سال و در بين سال‌هاي 7ـ 538 پ.م. برقرار بود. پس از كبوجيه، فردي پارسي كه او نيز «گَوبَروَ» نام داشت، به فرمان‌داري بابل ـ كه اينك تبديل به يك استان يا ايالت (ساتراپي) گرديده بود، گماشته شد [بريان، ص130؛ كورت، همان جا؛ داندامايف، ص143، 8 ـ 146؛ هينتز (1380)، ص122،30ـ126؛ پيرنيا، ص372].
اكنون با تصرف بابل و برافتادن دولت آن، سرزمين‌هايي گسترده از مرزهاي مصر تا دامنه‌هاي زاگرس كه زير فرمان دولت نو‌ ـ‌ بابلي نبونيد بود، چون ميراثي در اختيار كورش قرار گرفت و اقوام گوناگون و پفرشماري مانند آرامي‌ها، عبري‌ها، فلسطيني‌ها، سوري‌ها، عرب‌ها و… كه در اين پهنه سكونت داشتند، به قلم‌رو امپراتوري پارس پيوستند و بدين ترتيب كورش بر يكي از مهم‌ترين كانون‌ها تجاري و توليدي جهان باستان دست يافت [بريان، ص1ـ130؛ كورت، ص42؛ پيرنيا، ص9ـ 415].
البته نبايد از نظر دور داشت كه تسلط قطعي وكامل پارسي‌ها بر بخش‌هايي از اين منطقه ، تا زمان كبوجيه مقدور نگشت و همين امر باعث شد كه مسير و ره‌گذر لشكركشي كورش به مصر گشوده و آماده نباشد و اين عمليات گسترده‌ي نظامي در زمان حيات وي به انجام نرسد [بريان، ص40ـ 139].
6- واپسين روزهاي كورش
آن چه در باره‌ي ده سال پاياني شاهنشاهي كورش بر ما پيداست، تنها اطلاعاتي در مورد لشكركشي وي در سال 530 پ.م. عليه سكاهاي ساكن آسياي ميانه است كه در مرزهاي شرقي امپراتوري به غارت و تجاوز دست گشوده بودند. كورش در طي اين لشكركشي گسترده بر آن بود تا مهاجمان را تدريجاً واپس نشاند، اقوام سركش را به زير فرمان آورد و براي تثبيت فتوح، استحكاماتي را در مناطق پاك‌سازي شده يا نوگشوده برپاسازد.
آن چه كه از مجموع روايت‌هاي مورخان باستان برمي‌آيد، آن است كه واپسين عمليات نظامي كورش در اين زمان، عليه گروهي از سكاهاي آسياي ميانه و به ويژه «ماساگفت» (Massaget)هاي ساكن ماوراي سيحون بوده است [هردوت (همان، ص419 به بعد)؛ ژوستن (همان، ص440)؛ داندامايف، ص 2 ـ 151؛ پيرنيا، ص440 به بعد؛ زرين‌كوب، ص129]. هر چند گفته مي‌شود كه كورش در يكي از اين نبردها جان‌باخته است، ليكن روشن است كه وي در طي اين لشكركشي، پيروزي‌هايي در سركوبي و فرونشاندن سركشي‌ها و ناآرامي‌ها و گسترش فتوح در آسياي ميانه داشته و چندين قوم سكايي را به زير فرمان آورده است [پيرنيا، ص442؛ كتزياس (همان، ص425) در روايت خود به چنين فتوحي تصريح مي‌كند.]. به هر حال، طبق روايتي [كتزياس (همان جا)؛ كفخ، ص13] كورش در يكي از اين نبردها ـ كه شايد با ماساگت‌ها بوده ـ مجروح گرديد وپس از سه روز درگذشت: اوت530 پ.م.
پيكر وي در پاي‌تخت امپراتوري‌اش «پاسارگاد» و در آرام‌گاهي كه در زمان حيات وي ساخته شده بود، به خاك سپرده شد [بريان‌، ص2ـ141]. كورش در زمان حيات خود، كبوجيه را نام‌زد قطعي نيابت و جانشيني خود ساخته بود [هرودوت (همان، ص3ـ422)؛ گزنفون (همان، 436)؛ كتزياس (همان، ص425)] و پيشينه‌ي اين امر از زماني پيداست كه كبوجيه پس از فتح بابل به مقام «شاه بابل» به اشتراك با پدرش نايل شده بود [بريان، ص2ـ1091؛ بويس (1375)، ص97]. «بَرديا» پسر ديگر كورش ـ كه تاريخ نشان داد هرگز از اين جانشيني خشنود نبود ـ در آن زمان، شهربان (ساتراپ) ايالات ماد و ارمنستان و كادوسان بود [گزنفون (همان، ص436)].
7- اسطوره‌ي كورش
كورش در متن ادبيات افسانه‌اي و تاريخي جهان جاي‌گاهي بسيار درخشان و والا داشته و از وي به عنوان پادشاهي جوان‌مرد، خردمند، مداراجو، باشفقت، پارسا و سرانجام «مسيح‌وار» ياد شده است تا آن جا كه حتا امروزه گروهي نيز وي را نخستين بنيان‌گذار «حقوق بشر» مي‌دانند.
اما جداي از اين واقعيت تاريخي كه كورش با تكيه بر خردمندي و شايستگي و توانايي سياسي‌ ـ نظامي خويش و با پشتوانه‌ي مادّي و معنوي حاصل از سكونت و امارت ديرپاي قوم‌اش در سرزمين‌هاي ايلامي توانسته بود در اندك زماني مرزهاي امارت كوچك‌اش را در دامنه‌هاي زاگرس از آسياي ميانه تا آسياي صغير گسترش دهد، اَبَرقدرت‌هاي پفرآوازه‌ي خاورميانه را به زانو درآورد و نخستين امپراتوري جهان را بر پايه‌ي دولتي واحد و سازمان‌يافته كه بر اقوامي پفرشمار و گوناگون مديريت سياسي واحد و متمركز و در عين حال تكثرپذيري را اعمال مي‌كرد، بنيان‌گذارد، به خودي خود و به تنهايي امري شگرف و بي‌مانند و درخور ستايش و تحسين است، اما اين مقام و جايگاه كورش به عنوان «بنيان‌گذار و باني امپراتوري جهان‌گير و مقتدر هخامنشي» بود كه خاستگاه و منشأ افسانه‌ها و روايت‌هايي شد كه هيبت و شخصيتي اسطوره‌اي و مقدس و ستودني براي «پادشاه بنيان‌گذار» ايجاد مي‌كرد: اين افسانه‌ها، كورش را نه متعلق به دودماني سلطنتي ـ چنان كه بود ـ بل كه وي را برآمده از مرتبه‌اي فرودست (مانند شباني يا عيّاري) تلقي مي‌كردند تا نشان دهند كه وي برگزيده و مورد عنايت و حمايت خداوند بوده كه توانسته است از چنان پايگاهي ـ به شتاب ـ به چنين مرتبه‌ي كمالي دست يابد و به افتخار و مقامف برآوردن و بنيان گذاردن يك دودمان شاهنشاهي بزرگ و مقتدر نايل آيد [بريان، ص72؛ كورت، ص46؛ فراي، ص130؛ ويدنگرن، ص224؛ زرين‌كوب، ص113].
توصيف و تبيين شخصيتي مداراجو، مردم‌دوست و ربّاني از كورش، در مقايسه با بي‌رحمي‌ها، خون‌خواري‌ها، ستم‌گري‌ها و ويران‌گري‌هاي معمول شاهان آن روزگار خاورميانه، حتا در زمان خود وي نيز روشي مؤثر براي ايجاد مقبوليت و مشروعيت براي پادشاه فاتح در ميان اقوام مغلوب بود و اين نكته به روشني در اعلاميه‌ي روحانيان بابل و اسفار انبياي يهود، به گونه‌اي هم‌سان بازتاب يافته است.
وچنين بود كه در طول سالياني دراز، انبوهي از داستان‌ها و افسانه‌هاي ستايش‌آميز و شگرف در روايات ملي و عاميانه، در كنار تبليغات هدف‌مند سياسي، براي تبيين شخصيتي خارق‌العاده و اسطوره‌اي از كورش شكل گرفت تا از اين طريق به ويژه به اقوام متكثر قلم‌رو شاهنشاهي نشان داده شود كه: حكومت و حاكميت هخامنشيان كه اينك بر اقوام گوناگون و پفرشماري فرمان مي‌راند، كاملاً قانوني و مشروع و خودي‌ست؛ چرا كه فردي (كورش) آن را بنيان گذاشته كه به دليل فضايل و كمالات درخشان و بي‌مانندش، تسلط و حاكميت وي در نظر اقوام مغلوب، از ابتدا مشروع و مقبول بوده است.
در اين مجموعه از داستان‌ها و افسانه‌ها كه براي حفظ و انتقال ياد و خاطره‌ي بنيان‌گذار خارق‌العاده و محبوب و ستودني دودمان شاهنشاهي هخامنشي فراهم آمده و گاه با آواز و موسيقي و به شكل نقالي در ميان خواص و عوام روايت مي‌شد [گزنفون (همان، ص244)؛ استرابون (پيرنيا، ص1378)؛ مؤذن‌جامي، ص90 به بعد]، وصف رفتارها و اقدامات كورش ـ كه قهرمانانه و بشردوستانه بود ـ از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌گرديد و به عموم مردمي كه به نياكان و گذشتگان خود مباهات و افتخار مي‌كردند و از راه‌شان پي‌روي مي‌نمودند، آموخته مي‌شد.
اكنون كورش نه يك شخصيت صرفاً تاريخي، بل كه اسطوره‌اي جاودانه بود كه به آيندگان و در عرصه‌‌هاي مختلف، الگو و مشروعيت مي‌بخشيد.

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــ
افزون بر كتاب‌نامه بخش نخست مقاله:
ـ كينگ، لئونارد: «تاريخ بابل»، ترجمه‌ي رقيه بهزادي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1378
ـ مؤذن‌جامي، محمد‌مهدي: «ادب پهلواني»، انتشارات قطره، 1379
ـ ويدنگرن، گئو: «دين‌هاي ايران»، ترجمه‌ي منوچهر فرهنگ، انتشارات آگاهان ايده، 1377
ـ ويسهوفر، يوزف: «ايران باستان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1377


__________________

Borna66
09-13-2009, 07:37 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


کورش بزرگ (بخش نخست)


1- درآمد
گروهي از اقوام آريايي دام‌دار و جنگ‌سالار ـ كه پيش‌تر، دسته‌هايي از آنان در هزاره‌ي دوم پيش از ميلاد از سرزمين‌هاي متعلق به حوزه‌ي تمدني «آندرونفو» Andronovo واقع در دشت‌هاي آسياي ميانه برخاسته [بويس (1377)، ص50 به بعد؛ بهار (1376)، ص387 به بعد؛ بهار (1352)، ص هفده به بعد] و به جلگه‌ي سند و خاورميانه مهاجرت كرده بودند [گيرشمن، ص52؛ كمرون، ص16،70،7ـ 106؛ دوشن‌گيمن، ص22؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1376)، ص9ـ 28؛ بويس (1377)، ص64ـ 58 ] ـ در هزاره‌ي نخست پيش از ميلاد به داخل نَجد ايران ره‌‌سپار شدند [كمرون، ص107؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1377)، ص68 و64؛ هينتز (1376)، ص 164؛ فراي، ص112؛ گيرشمن، ص64؛ بهار (1376)، ص388؛ زرين‌كوب، ص69 به بعد؛ هوار، ص28]. بخشي از اين اقوام آريايي كه «ماد» خوانده مي‌شدند، در مركز و غرب نجد ايران (حدود استان‌هاي همدان و كرمانشاه كنوني) سكونت يافتند و با اقوامي بومي هم‌چون «مانا» Manaها، «اليپي» Ellipi‌ها، و سپس «كيمري» Kimeri‌ها و «سكا»Saka هاي مهاجر درآميختند و با از ميان برداشتن قدرت ويران‌گر «آشور»، سرانجام توانستند نخستين حكومت مستقل و نسبتاً استوار آريايي‌ها را در خاورميانه، تشكيل دهند.
دسته‌ي ديگري از اين اقوام آريايي كه «پارس» نام داشتند، پس از مدتي مجاورت و ارتباط با دولت پفرتوان «اورارتو» Urartu در جنوب و جنوب‌غرب درياچه‌ي اروميه [كمرون، ص108؛ گيرشمن، ص82 و 112؛ هينتز (1376)، ص164؛ هينتز (1380)، ص3ـ52؛ كفخ، ص11]، سرانجام در جنوب غرب نَجد ايران به سرزمين باستاني «ايلام» راه يافتند (سده‌ي 8 پ.م.) [بريان، ص76؛ كمرون، ص136؛ گيرشمن، ص81 و 109؛ كورت، ص29؛ داندامايف، ص133 به بعد؛ هينتز (1376)، ص164؛ بويس (1375)، ص22؛ كفخ، ص2ـ 11؛ آميه، ص70؛ هوار، ص40] و پس از سال‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري مسالمت‌آميز و پفرثمر با ايلاميان، فرهنگ و تمدني متناسب با موقعيت جديد خويش در نجد ايران و خاورميانه فراهم آوردند و پشتوانه‌ها و سرمايه‌هاي بايسته‌ي مادّي و معنوي را ـ كه منجر به شكل‌گيري يك امپراتوري عظيم گرديد ـ به دست آورده و اندوختند [بريان، ص6 ـ 65، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ هوار، ص96]. «كورش» (به پارسي‌باستان: Kûruš؛ به تلفظ ايلامي: Kuraš؛ به تلفظ يوناني: Cyrus) شاهنشاه و بنيان‌گذار امپراتوري «هخامنشي»، به اين قوم تعلق داشت.
2- كورش؛ از امارت تا امپراتوري
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgبه گواهي اسناد باستاني، نياكان كورش (پدر: كبوجيه‌ي يكم؛ پدربزرگ: كورش يكم؛ نيا: چيش‌پيش[Čišpiš]) فرمان‌روايان يكي از ايالت‌هاي مهم و باستاني سرزمين ايلام به نام «انشان»Anšan (بعداً: «پارسَ»Pārsa) بودند [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص84 )؛ مفهر كورش‌يكم (كورت، ص 29)؛ گزنفون: كورش‌نامه (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4،323) كه به پادشاهي پدر كورش تصريح مي‌كند. {ايالت انشان كمابيش در محدوده‌ي استان فارس واقع بوده و مركز آن «شهر انشان»، در مرو‌دشت كنوني قرار داشته است. بخش‌هايي از ويرانه‌هاي اين شهر در محل «تَل مَليان» (در 46 كيلومتري شمال شيراز) به دست آمده است: هينتز(1380)، ص1ـ62؛ كخ، ص12؛ و نيز: http://home.columbus.rr.com/malyan/index.html }]. به نظر مي‌رسد كه پارس‌ها پس از مدت‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري با ايلاميان و حتا دولت آن، سرانجام، هم با نفوذ و اسكان تدريجي و هم در پي فتوح و پيكارهايي، موفق گرديدند كه شهرها و مناطق عمده‌اي را در ايالت ايلامي انشان ـ كه كمابيش منطبق بر استان فارس كنوني بود ـ در اختيار گيرند و سپس، با افول قدرت مركزي ايلام در پي تهاجمات ويران‌گرانه‌ي آشور و نيز درگيري‌هاي داخلي دولت آن، به رهبري نياكانف كورش امارت و پادشاهي مستقل و خودگرداني را در اين ناحيه (ايالت انشان) و نواحي مجاور آن، تشكيل دهند [بريان، ص75، 4 ـ82، 96؛ كمرون، ص7ـ 136؛ كورت، ص9ـ 28؛ گيرشمن، ص11ـ 109؛ داندامايف، ص6 ـ 135؛ كفخ، ص13؛ آميه، ص73؛ پيرنيا، ص1ـ 230؛ زرين‌كوب، ص97؛ بويس (1375)، ص40].
كورش فرزند «كبوجيه»‌ي يكم Kabûjiya I [به تلفظ يوناني:Cambyses ] شاهف انشان (559 ـ 585 پ.م.) بود [اسناد كفهني كه به پادشاهي كبوجيه‌ي‌يكم ـ پدركورش‌بزرگ ـ بر «انشان/ پارس» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84) و گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4). برخي از منابع {هردوت (پيرنيا، ص234)؛ گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4)؛ ديودور سيسيليايي (پيرنيا، ص259)} مدعي‌اند كه «ماندانه» Mandane دختر ارشتي‌وييگَ (آستياگ)، همسر كبوجيه‌ي‌يكم و مادر كورش‌بزرگ بوده است، اما به نظر مي‌رسد كه اين ادعا به لحاظ گاه‌شماري مردود باشد؛ چرا كه بر اساس اين روايات، زادسال كورش ـ كه پسر ماندانه دانسته شده ـ در حدود 583 پ.م. برآورد مي‌گردد اما تحقيقاً كورش حدود 601 پ.م. زاده شده است و از اين رو، در آن زادسال برآورده شده، كورش در واقع هجده سال داشته است {هينتز (1380)، ص106}] كه پس از پدر به مقام امارت انشان (پارسَ) دست يافت: 559 پ.م. [كهن‌ترين اسنادي كه به پادشاهي كورش بر «انشان» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84)؛ سال‌نامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص260)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص204)].
كورش در آستانه‌ي برپايي امپراتوري جهان‌گير خود، استوار و متكي بر سازمان دولتي و اجتماعي، ديوان‌سالاري، سپاه و مدنيتي درخشان و پيش‌رفته و نه بَدوي بود كه در پي سده‌هايي ميان‌كفنش با تمدن‌هاي برجسته‌ي نَجد ايران و ميان‌رودان، و به ويژه ايلام به دست آمده بود [بريان، ص66، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ فراي، ص99]، در رويارويي و ارتباط با دولت‌هاي مقتدر مجاور، از اعتماد به نفس و اراده‌ي برتري‌جويانه‌ي والا و بي‌مانندي برخوردار بود و اين امر، نَويد تحولات و روي‌دادهاي جديدي را در منطقه مي‌داد.
كورش پس از نزديك به يك دهه فرمان‌روايي بر انشان و سامان‌دهي امور داخلي دولت و سرزمين خويش، در خود آن توانايي را ديد كه به توسعه‌جويي ارضي بپردازد و با مجموعه اقداماتي سياسي‌ ـ نظامي، پايگاه و جايگاه پوياتر و فعال‌تري را به امارت خود در عرصه‌ي خاورميانه ببخشد. بدين ترتيب بود كه كورش نخست در رويارويي با دولت ماد قرار گرفت.
3- كورش و ارشتي‌وييگَ
درگيري‌هاي مرزي ميان انشان و ماد، در پي عمليات توسعه‌جويانه‌‌ي دولت كورش و احتملاً با تصرف سرزمين «گوتيوم» Gutium [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص367؛ فروشي، ص83)] كه در جوار مرزهاي ماد بود و فتح آن تهديدي عليه متصرفات ماد به شمار مي‌آمد، و نيز ظن ارشتي‌وييگ (آستياگ) به هم‌دستي انشان با بابل براي تصرف منطقه‌ي راه‌بفردي «حران / Harran» [بريان، ص103؛ گيرشمن، ص104، 115؛ كمرون، ص169]، و شايد تلاش وي براي اعمال سلطه بر قلم‌رو پارس‌ها، زمينه‌ها و انگيزه‌هاي نخستين درگيري گزارش شده‌ي كورش را با دولتي ديگر (ماد) پديد آورد [هردوت (پيرنيا، ص9ـ 238) مي‌گويد كه نبرد ماد و پارس در پي شورش و اعتراض كورش عليه سلطه و حاكميت ماد‌ها بر پارس‌ها و به جهت آزادي و رهايي از بندگي مادها بوده است. پيش‌تر، هردوت (پيرنيا، ص 184) ادعا مي‌كند كه « فرَوَرتي/ Fravarti» {به يوناني: Phraortes} فرمان‌ده مادها (653 ـ 675 پ.م.)، توانسته بود پارس‌ها را فرمان‌بفردار و باج‌گزار خود نمايد؛ اما دانسته‌هاي مستقيم تاريخي ما بر خلاف تصويرسازي و ادعاي مورخان يوناني و لاتيني، گوياي آن است كه دولت ماد در بخش عمده‌اي از تاريخ خود نه يك امپراتوري متمركز و واحد، بل كه اتحاديه‌اي از قبايل متعدد آريايي و بومي ـ و به لحاظ اين ويژگي ـ فاقد نهادهاي پايدار و ريشه‌دار حكومتي و تمدني بوده است؛ از اين رو نمي‌توان تصور كرد كه دولت فرضي ماد در زمان فرورتي توانسته باشد شهرياري مقتدر پارس‌ها را در جنوب‌غرب نجد ايران و در ميان نفوذ آشور و ايلام و بابل بر آن ناحيه، باج‌گزار و فرمان‌بردار خود ساخته باشد و يا فرضاً، الگوهايي حكومتي و تمدني خود را به پارس‌ها منتقل كرده باشد {چنان كه پيش‌ترها اين گونه انگاشته مي‌شد}. از سوي ديگر، اسناد آشوري متعلق به همان عصر، برخلاف توصيف هردوت از فرورتي (و حتا پيش از آن: ديااكو) كه وي را پادشاه يك امپراتوري مقتدر و متمركز نشان مي‌دهد، او را فراتر از سركرده‌ي چند گروه شورشي ماد و مانا و كيمري ـ كه در ولايات آشوري تاخت‌وتاز مي‌كردند ـ و سرانجام در گم‌نامي نيز كشته شد، نمي‌داند{بريان، ص5 ـ 92؛ كورت، ص4 ـ 31}. بنا بر اين با مردود بودن فرمان‌برداري پارس‌ها از دولت ماد، موضوع انقلاب و شورش كورش عليه سلطه‌ي ماد نيز منتفي مي‌باشد.].
پادشاه ماد (550 ـ 585 پ.م.) «ارشتي‌وييگَ»*Aršti-vaiga [به تلفظ بابلي: Ištuvgēu؛ به تلفظ يوناني: Astyages] با افزايش تنش‌ها و خصومت‌ها ـ كه براي دولت ماد مخاطره‌آميز مي‌نمود ـ لشكركشي به انشان را رسماً آغاز نمود. تهاجم طولاني مدت ماد به انشان و درگيري ظاهراً سه ساله‌ي آن دو [بريان، ص103؛ پيرنيا، ص261] هيچ دست‌آورد مثبتي براي دولت ماد نداشت تا سرانجام در 550 پ.م. هنگامي كه ارشتي‌وييگَ شخصاً رهبري لشكركشي بزرگي را عليه انشان به دست گرفته بود، گروهي از فرمان‌دهان خسته از جنگف سپاه وي كه گويا از پيش با كورش تباني كرده بودند، او را بازداشت و تحويل كورش نمودند [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان، ص260)؛ هردوت (همان، ص239)]. با دست‌گيري پادشاه ماد، سپاه وي تاب ايستادگي نياورد و در اندك زماني شكسته و پراكنده، و راه پاتك كورش تا قلب سرزمين ماد گشوده شد. با سركوب واپسين نيروهاي وفادار ارشتي‌وييگ در بيرون و درون «هگمتانَ» Hagmatāna [= همدان؛ به تلفظ يوناني: Ecbatana] (پاي‌تخت ماد)، سرزمين ماد يك‌سره به دست كورش افتاد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان‌جا)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (همان، ص205)؛ هردوت (همان، ص 239)؛ كتزياس (پيرنيا، ص240)] و گنجينه‌هاي كاخ آن به مركز دولت كورش (شهر انشان)، منتقل گرديد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان جا)].
ارشتي‌وييگ پادشاه ماد كه اينك از تخت حكومت خويش فروافتاده بود، بدون آسيب ديدن، به اقامت‌گاهي شايسته در ناحيه‌ي گرگان تبعيد شد [هردوت (همان، ص239)؛ كتزياس (همان، ص240)؛ ژوستن (پيرنيا، ص260)] و قلم‌رو سلطنت وي از شرق نجد ايران تا ارمنستان و آناتولي به زير فرمان كورش درآمد و به مرزهاي انشان (پارسَ) افزوده شد. اما وجود پيوند و نزديكي قومي‌ ـ فرهنگي ميان مردم پارس و ماد و تبليغات متكي بر آن كه به منظور مشروعيت‌زايي و ايجاد مقبوليت و ثبات سياسي براي شاه جديد و فاتح ترتيب داده شده بود، كورش را به عنوان وارث قانوني و مشروع حكومت ماد، در پي عزل ارشتي‌وييگ، نمودار و معرفي ساخت [بريان، ص106؛ داندامايف، ص137؛ زرين‌كوب، ص107، 116]. اين راه‌بفرد سياسي‌ ـ ايدئولژيك برجسته و منحصر به فرد جهت مشروعيت‌زايي براي شاه فاتح، و خودي و قانوني نمودن حكومت و حاكميت وي بر اقوام مغلوب، در مورد تمام فتوح آينده‌ي كورش نيز به كار بفرده شد و البته بازخورد و دست‌آوردي بسيار مثبت و مفيد براي فاتح مقتدر پارسي در پي داشت. براي نمونه، اين روش در مورد ماد آن چنان كارايي داشت كه تا صدها سال در نظر مورخان يوناني، دولت پارس و ماد يگانه مي‌نمود و هخامنشيانف نخستين، شاهان ماد دانسته مي‌شدند [داندامايف، ص137؛ پيرنيا، ص8 ـ207].

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ آميه، پير: «تاريخ ايلام»، ترجمه‌ي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
ـ بريان، پير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمه‌ي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
ـ بويس، مري (1375): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد دوم
ـ بويس، مري (1376): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد يكم
ـ بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات دنياي‌كتاب‌ ـ افراسياب، 1378
ـ داندامايف، محمد: «ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي»، ترجمه‌ي روحي ارباب، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373
ـ دوشن‌گيمن، ژاك: «دين ايران باستان»، ترجمه‌ي رؤيا منجم، انتشارت فكر روز، 1375
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران (ايران قبل از اسلام)»، انتشارات اميركبير، 1373
ـ فراي، ريچارد: «ميراث باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
ـ فروشي، بهرام: «ايران‌ويج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ كفخ، هايدماري: «از زبان داريوش»، ترجمه‌ي پرويز رجبي، نشر كارنگ، 1376
ـ كمرون، جفرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ كورت، آملي: «هخامنشيان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1378
ـ گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران؛ از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
ـ وحيدمازندراني، علي: «سيرت كورش كبير»، گزنفون، شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، 1350
ـ هوار، كلمان: «ايران و تمدن ايراني»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1379
ـ هينتز، والتر (1376): «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي
ـ هينتز، والتر (1380): «داريوش و پارس‌ها»، ترجمه‌ي عبدالرحمن صدريه، انتشارات اميركبير


__________________

Borna66
09-13-2009, 07:38 PM
گزارش روزنامه گاردین :



به گزارش گاردین (http://www.guardian.co.uk/)، کوروش و جانشینانی همچون خشایارشاه و داریوش، اولین ابرقدرت جهان را در سال 550 پیش از میلاد بنیان نهادند؛ کشوری که از آسیای مرکزی و دره سند تا کشورهای عربی و شمال آفریقا ادامه گسترده شده بود. اما به نظر می‌آید پادشاهان ایرانی بخت و اقبال‌ بیش‌تری در عراق داشته‌اند تا نیروهای امریکایی جرج بوش.
وقتی نیروهای ایرانی در سال 539 بابل را فتح کردند، ساکنان بدون مقاومت تسلیم شدند. به باور محققین معاصر، کوروش به خاطر سیاست‌های منصفانه و سخت‌گیری‌ای درمورد تروریسم به عنوان حکمرانی آزادگر مشهور بوده است.
در متن منشور منسوب به کوروش چنین آمده است: «آن هنگام که به بابل وارد شدم به هیچ کس رخصت ندادم وحشتی در آن سرزمین بگسترد. من برای پراکندن صلح در بابل و دیگر شهرهای مقدس آمده‌ام. من پایان خواهم داد به مصائب‌ ساکنان».
جان کرتیس، سرپرست نمایشگاه «امپراتوری فراموش‌شده: جهان ایران باستان»، می‌گوید: «کوروش بیش‌تر خودکامه‌ای روشن‌اندیش بود تا پادشاهی مستبد. او به شکل اعجاب‌انگیزی اهل تسامح بوده و هیچ‌گاه نمی‌خواست مذهب حکومتی ایجاد کند. گفته می‌شود او یهودیان را از بند رها کرد و به آنان رخصت داد به اورشلیم بازگردند».
این حکومت باستانی درس‌های بسیاری برای امپراتوری‌های نوین دارد. کرتیس اشاره می‌کند که حتی فقیرترین افراد حق ورود به بارعام‌های سلطنتی را داشتند. ایرانیان شکلی ابتدایی از فدرالیسم را بسط دادند که در آن، حکمرانان منطقه‌ای و فرمانداران ایالتی که مشهور به ساتراپ بودند، مدیریت می‌کردند.
داریوش کانال ارتباطی‌ای میان نیل و دریای سرخ برقرار کرد که پیش‌قراول کانال سوئز در آتیه شد. او بود که اولین پول رایج، به نام داریک، را ضرب کرد؛ سیستم ارتباطی و مالیاتی ایجاد کرد؛ و سیستم پستی‌ای به راه انداخت که تمام امپراتوری را پوشش می‌داد و شعارش «ما همیشه در حال حمل هستیم» بود، سیستمی که دو هزار سال بعد توسط شرکت پست امریکا و پونی اکسپرس تقلید شد.
به لحاظ تکنولوژیک، ماشین‌های نظامی ایرانیان نمونه تمام عیاری از هنر است. گروه‌های ارشد نظامی «جاویدان» نامیده می‌شدند که مشابه نیروهای ویژه امریکا هستند. برای چنین پادشاهان بزرگی، جنگ‌های بازدارنده و تغییر رژیم کاری یک روز بوده است.
سلسله پیشااسلامی هخامنشی توسط اسکندر نابود شد. اسکندر بود که کاخ‌های تخت‌جمشید را به آتش کشید،‌ کاخ‌هایی که بقایایش برای نخستین بار در موزه بریتانیا به نمایش گذاشته شده‌اند.
به باور کرتیس، تأثیرات این امپراتوری پابرجا مانده است. مسیحیت، یهودیت و اسلام تا حدودی متأثر از آیین زرتشت بوده‌اند. حتی همین «جنگ با تروریسم» بوش هم ناشی از باور نبرد میان خیر و شر در دین زرتشت است.
برخلاف مدعای تاریخ‌نگاران یونانی، میراث سیاسی، حکومتی، فرهنگی و هنری ایرانی‌ها از طریق یونانی‌ها و رومی‌ها به تمدن‌های اروپا و امریکای شمالی راه یافت.
کرتیس می‌گوید:‌ «این امپراتوری گرچه دموکراتیک نبوده، اما به شدت فرهیخته، پیشرو و اهل تسامح بوده است. ایران بزرگ‌ترین امپراتوری زمانه‌اش بوده است».
از جمله اهداف برگزارکنندگان این نمایشگاه «مبارزه با این باور قدیمی که ایرانی‌ها مستبد و ستمگر هستند»، و نیز درکی جامع‌تر درباره تمدن خاورمیانه است.
به گفته یکی از دیپلمات‌های ایرانی، تصویر ایران که به دلیل خصومت با غرب و تنش‌های هسته‌ای تیره شده است می‌تواند بهبود یابد.
به گفته او، «ایران بسیار نادیده گرفته شده است و ما امیدواریم این نمایشگاه به رویکردهایی متفاوت بیانجامد».

Borna66
09-13-2009, 07:39 PM
از زبان كورش


بي‌گمان، كورش بزرگ در زمره‌ي برجسته‌ترين شخصيت‌هاي تاريخ ايران و يكي از بزرگ‌ترين شهرياران تاريخ جهان است كه با برآمدن وي، سير تمدن خاورميانه از گونه‌اي ديگر شد. كورش به پشتوانه‌ي هوش‌مندي و دانايي خويش و خصلت‌هاي برتر قومي خود، در اندك زماني، از خاستگاهي كوچك، امپراتوري پهناوري را برآورد كه مرزهاي آن از آسيا‌ي ميانه تا شرق اروپا گسترده بود.
دولتي كه او بنيان‌گذارد، ديرزماني، ‌صلح و امنيت را بر قلمرو گسترده‌‌ي خود حاكم ساخت و آزادي و مدارا و تساهل را در ميان اتباع خويش برقرار نمود؛ امري كه بدين شيوه و گستردگي، در آن برهه از تاريخ، شگرف و بي‌سابقه بود. ويژگي‌ها و روش‌هاي ممتاز و بي‌بديل مردم‌داري و كشورداري كورش كبير كه بعدها ديگر شهرياران هخامنشي نيز از آن به عنوان الگويي اخلاقي – سياسي پي روي كردند، ‌عبارت بود از:

برقراري آزادي مذهبي و فرهنگي براي همه‌ي اقوام زير فرمان و به رسميت شناختن مناسك، سنت‌ها و مقررات داخلي آنان؛ سپردن اداره‌ي سياسي ملل تابعه به مقامات محلي و بومي، پرهيز از هر گونه كشتار و ويرانگري به نام خدا و دين، اهتمام به تداوم و ارتقاي فعاليت‌هاي اقتصادي و اجتماعي در ميان اقوام زيرفرمان و…

گزنفون (420 – 352 پ.م.) تاريخ‌نگار يوناني و شاگرد سقراط كه چندي در سپاه يكي از شاه‌زادگان هخامنشي خدمت مي‌كرد، از جمله شيفتگان و دوستاران منش و روش درخشان و استثنايي كورش كبير بود. وي در كتاب معروف خود به نام «كورش‌نامه» يا «پرورش كورش» زندگي‌نامه‌ي اين شهريار بزرگ را با جزييات و نكات فراواني، از نگاه خويش بازگفته است. گزنفون در اين نوشته، سخنان بسياري را از كورش نقل كرده كه هر چند در جزييات، داستان‌پردازانه مي‌نمايد، اما كليات آن، نمودار اثرگذاري و بازتاب انديشه و رفتار كورش در ميان ملل مختلف است كه بدين گونه، در سخنان نقل شده از وي، بازتابيده و به يادگار مانده است. در ادامه، نمونه‌اي از گفتارهاي منسوب به كورش در «كورش‌نامه» گزنفون، آورده مي‌شود:



- «اگر بخواهيد دشمنان خود را خوار كنيد، به دوستان خويش نيكي نماييد.»

- «بايد اين درس را نيك آموخت كه خوشي و سعادت انسان به رنج و زحمتي كه در تحصيل آن به كار برده است، بستگي و ارتباط دارد. كار و مرارت، چاشني خوش‌بختي است. برماست كه با تمام جهد و قوا، اسباب بزرگي و مردانگي را آماده و حفظ كنيم تا آسودگي خاطر كه بهترين و گرامي‌ترين نعمت‌هاست، به دست آيد و از غم و محنت‌هاي سخت، در امان باشيم.»

- «به عقيده‌ي من،‌ زمام‌دار بايد بر ديگر افراد از اين جهت امتياز و برتري داشته باشد كه نه فقط از زندگي سهل و آسان روگردان، بل كه عاقبت‌انديش و با تدبير و پركار باشد.»

- «آن كسي تاج سعادت را بر سر دارد كه با استعداد كافي، از راه صواب تحصيل مال كند و آن را در راه مقاصد عالي و شريف صرف نمايد.»

- «جهان‌گيري كار عظيمي است اما جهان‌داري كاري بس عظيم‌تر است. به چنگ آوردن امپراتوري در اثر جسارت و جنگ‌آوري است؛ اما حفاظت آن بدون حزم و درايت و مراقبت پيوسته، محال است.»

- «تاريخ، مكتبي عالي است. در آن خواهيد ديد پدراني را كه پسران‌شان آنان را دوست مي‌داشتند؛ برادراني را كه به برادران‌شان مهر مي‌ورزيدند؛ و نيز خواهيد ديد كساني را كه راه‌هاي ديگري اختيار كرده‌اند. در ميان اينان و آنان،‌ كساني را سرمشق خود قرار دهيد كه راه‌شان را خوب رفته‌اند. اگر چنين كنيد، شما عاقل‌ايد.»

داریوش کیانی
گرفته شده از سایت آمرداد

Borna66
09-13-2009, 07:39 PM
مطلبی درباره دختر کوروش بزرگ:

ارتيستون، دختر كورش




ارتيستون (Artystone)، اسم شخص زنانه‌ي پارسي، تنها به شكل يوناني ArtystŁnē ارتيستونه (هردوت 3/88/2؛ 7/69/2؛ 7/72/2) و شكل ايلامي Ir-da-iš-du-na و Ir-taš-du-na گواهي شده است. اين گونه‌هاي غيرايراني، منعكس كننده‌ي نام پارسي باستان Rtastūnā* "ستون ارته (= راستي خداي‌وار شده)" هستند.

از نوشته‌هاي هردوت آگاه‌ايم كه ارتيستون يكي از دختران كورش بزرگ، و در نتيجه خواهر (يا خواهر ناتني) آتوسا بود (3/88/2)، كه با داريوش بزرگ ازدواج كرد (همان جا) و مادر ارشام (7/69/2) و گبرياس (7/72/2) بود. الواح تخت جمشيد نشان مي‌دهند كه وي مالك چندين كاخ در نقاط مختلفي در سراسر پارس بوده است؛ و برخي سهميه‌‌هاي گواهي شده در همان الواح (PF 733-34, 2035)، گوياي آن‌اند كه ارتيستون، كه دوبار du-uk-ši-iš "شاه‌دخت" خوانده شده، ضيافت‌هاي باشكوهي را، نه به ندرت، گاه همراه با پسرش ارشام، ترتيب مي‌داده است. (دانشنامه‌ي ايرانيكا، ج 2، ص 665).

Borna66
09-13-2009, 07:40 PM
مطلبی درباره دختر کوروش بزرگ:

ارتيستون، دختر كورش




ارتيستون (Artystone)، اسم شخص زنانه‌ي پارسي، تنها به شكل يوناني ArtystŁnē ارتيستونه (هردوت 3/88/2؛ 7/69/2؛ 7/72/2) و شكل ايلامي Ir-da-iš-du-na و Ir-taš-du-na گواهي شده است. اين گونه‌هاي غيرايراني، منعكس كننده‌ي نام پارسي باستان Rtastūnā* "ستون ارته (= راستي خداي‌وار شده)" هستند.

مطلبی درباره دختر کوروش بزرگ:

ارتيستون، دختر كورش




ارتيستون (Artystone)، اسم شخص زنانه‌ي پارسي، تنها به شكل يوناني ArtystŁnē ارتيستونه (هردوت 3/88/2؛ 7/69/2؛ 7/72/2) و شكل ايلامي Ir-da-iš-du-na و Ir-taš-du-na گواهي شده است. اين گونه‌هاي غيرايراني، منعكس كننده‌ي نام پارسي باستان Rtastūnā* "ستون ارته (= راستي خداي‌وار شده)" هستند.

از نوشته‌هاي هردوت آگاه‌ايم كه ارتيستون يكي از دختران كورش بزرگ، و در نتيجه خواهر (يا خواهر ناتني) آتوسا بود (3/88/2)، كه با داريوش بزرگ ازدواج كرد (همان جا) و مادر ارشام (7/69/2) و گبرياس (7/72/2) بود. الواح تخت جمشيد نشان مي‌دهند كه وي مالك چندين كاخ در نقاط مختلفي در سراسر پارس بوده است؛ و برخي سهميه‌‌هاي گواهي شده در همان الواح (PF 733-34, 2035)، گوياي آن‌اند كه ارتيستون، كه دوبار du-uk-ši-iš "شاه‌دخت" خوانده شده، ضيافت‌هاي باشكوهي را، نه به ندرت، گاه همراه با پسرش ارشام، ترتيب مي‌داده است. (دانشنامه‌ي ايرانيكا، ج 2، ص 665).

Borna66
09-13-2009, 07:40 PM
کورش، افتخار ايران

http://www.amordad.net (http://www.amordad.net/)


بي‌گمان، به باور بيشينه‌ي ايرانيان فرهيخته و غالب مورخان منصف، «كورش كبير» يكي از برجسته‌ترين شخصيت‌هاي تاريخ ايران است. بخشيدن چنين پايگاه و منزلتي به كورش، نه صرفاً از براي فتوح درخشان و شتاب‌ناك او - كه اين خود، نمودار هوشياري و دانايي سياسي و نظامي كورش و نشانه‌ي توانايي والا و سامان‌مندي حكومت‌اش در ممكن ساختن اداره‌ و تدبير چنين قلمرو پهناوري است - بل كه از آن روست كه وي در طول دوران شهرياري خود، به شيوه‌اي سخت انساني و مردم‌دارانه رفتار و حكومت كرده بود؛
حقيقتي كه در غالب متون تاريخي بازتاب يافته و ملل بيگانه و حتا دشمن را به وجد آورده و آنان را ناگزير به اعتراف ساخته بود. چنان كه بابليان در سده‌ي ششم پيش از ميلاد، كورش را كسي مي‌دانستند كه صلح و امنيت را در سرزمين‌شان برقرار ساخته، قلب‌هاي‌شان را از شادي آكنده و آنان را از اسارت و بيگاري رهانده است؛ انبياء يهود (قومي كه در قرآن [جاثيه/16] به خواست خداوند، سرور همه‌ي مردم جهان دانسته شده و دين‌اش، توحيدي و وحياني) وي را مسيح و برگزيده‌ي خداوند و مجري عدالت و انصاف مي‌خواندند، و يونانيان كه كورش آنان را در كرانه‌هاي آسياي صغير مقهور قدرت خويش ساخته بود - با وجود خصومتي كه غالباً با پارس‌ها داشتند - در وي به چشم يك فرمان‌رواي آرماني مي‌نگريستند. «آخيلوس» هماورد ايرانيان در نبرد ماراتون، درباره‌ي كورش مي‌نويسد: «او مردي خوشبخت بود، صلح را براي مردمان‌اش آورد… خدايان دشمن او نبودند؛ چون كه او معقول و متعادل بود»؛

هردوت مي‌گويد كه مردم پارس، كورش را «پدر» مي‌خواندند و در ميان‌شان، هيچ كس ياراي برابري با وي را نداشت [هينتس، 1380، ص 100]؛ گزنفون مي‌نويسد: «پروردگار كورش را علاوه بر خوي نيك، روي نيك نيز داده و دل و جان‌اش را به سه وديعه‌ي والاي "نوع‌دوستي،‌ دانايي، و نيكي" سرشته بود. او در ظفر و پيروزي هيچ مشكلي را طاقت‌فرسا و هيچ خطري را بزرگ نمي‌پنداشت و چون از اين امتيازات خداداد جهاني و رواني برخوردار بود، خاطره و نام‌اش تا به امروز در دل‌هاي بيدار مردم روزگار، پايدار و باقي است» [سيرت كورش كبير، ص 4]. وي مي‌افزايد: «كدام وجودي مگر كورش از راه جنگ و ستيز صاحب امپراتوري عظيمي شده است ولي هنگامي كه جان به جان آفرين داد، همه‌ي ملل مغلوب او را "پدري محبوب" خواندند؟ اين عنواني است كه به "ولي نعمت" مي‌دهند نه به وجودي "غاصب"» [همان، ص 8-367].

به هر حال آن چه درباره‌ي كورش براي محقق جاي ترديد ندارد، قطعاً اين است كه لياقت نظامي و سياسي فوق العاده در وجود وي با چنان انسانيت و مروتي درآميخته بود كه در تاريخ سلاله‌هاي پادشاهان شرقي پديده‌اي به كلي تازه به شمار مي‌آمد. كورش برخلاف فاتحاني چون اسكندر و ناپلئون، هر بار كه حريفي را از پاي در مي‌افكند، مثل يك شهسوار جوانمرد دست‌اش را دراز مي‌كرد و حريف افتاده را از خاك بر مي‌گرفت.

رفتار او با آستياگ، كرزوس و نبونيد نمونه‌هايي است كه سياست تسامح او را مبتني بر مباني اخلاقي و انساني نشان مي‌دهد. تسامح ديني او بدون شك عاقلانه‌‌ترين سياستي بود كه در چنان دنيايي به وي اجازه مي‌داد بزرگ‌ترين امپراتوري ديرپاي دنياي باستان را چنان اداره كند كه در آن كهنه و نو با هم آشتي داشته باشند، متمدن و نيمه وحشي در كنار هم بياسايند و جنگ و طغيان به حداقل امكان تقليل يابد. درست است كه اين تسامح در نزد وي گهگاه فقط يك نوع ابزار تبليغاتي بود،‌ اما همين نكته كه فرمان‌روايي مقتدر و فاتح از انديشه‌ي تسامح، اصلي سياسي بسازد و آن را در حد فكر همزيستي مسالمت‌آميز بين ملل مطرح كند، و گر چند از آن همچون وسيله‌اي براي تحكيم قدرت خويش استفاده نمايد، باز از يك خودآگاهي اخلاقي حاكي است [زرين‌كوب، ص1-130]. چنين است كه منش و شخصيت والا و انساني كورش، در عصري كه ويران‌گري و خون‌ريزي روال عادي شاهان خاورميانه بود، ما را بر آن مي‌دارد كه وي را يكي از برجسته‌ترين مردان تاريخ ايران، بل كه جهان بدانيم.

از سوي ديگر، تلقي كساني كه كارنامه‌ي سياسي و فتوح نظامي كورش و جانشينان‌اش را در حد عملياتي صرفاً كشورگشايانه و سلطه‌جويانه ارزيابي مي‌كنند، دريافتي سطحي و دور از واقع، بل كه سخت بدبينانه است. در نگاه مورخان معاصر،‌ رهاورد كلان و چشم‌گير كورش و دودمان شاهنشاهي وي (هخامنشي) براي جهان باستان، برپايي «نخستين دولت متمركز» در تاريخ است: دولتي واحد، مركزگرا و مداراجو كه بر اقوامي پرشمار و داراي تفاوت‌هاي عميق مذهبي و زباني و نژادي، فرمان مي‌راند. آن چه كه هخامنشيان را در طول دويست و سي سال قادر به حفظ و تدبير چنين حكومتي ساخت، مديريت سياسي برتر، انعطاف‌پذيري،‌ تكثرگرايي و ديوان‌سالاري مقتدر اين دودمان بود.

بنابراين آن چه كه به عنوان دستاوردهاي سياسي و نظامي كورش ستوده مي‌شود، نه فقط از آن روست كه وي در زماني اندك موفق به گشايش و فتح سرزمين‌هايي بسيار شده بود، بل كه از بابت «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرايي» است كه او براي نخستين بار در تاريخ جهان باستان بنيان گذارد و كوشيد تا بر پايه‌ي الگوهاي برتر و بي‌سابقه‌ي اخلاقي - سياسي، صلح و امنيت و آرامش را در ميان اتباع خود برقرار سازد.

تاكنون بسياري از مطالعات منطقه‌اي نشان داده‌اند كه اكثريت عظيم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسي را نه به چشم فرمان‌روايي بيگانه و جبار، بل كه تضمين كننده‌ي ثبات سياسي، نظم اجتماعي، رفاه اقتصادي، و از اين رو، حافظ مشاغل خود مي‌نگريستند و مي‌دانستند [ويسهوفر، ص80]. بر اين اساس، چشم‌پوشي از عمل‌كرد كورش و جانشينان‌اش در برپايي و تدبير نخستين «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرا» و تقليل و تحويل كارنامه‌ي آنان به «مجموعه عملياتي كشورگشايانه و سلطه‌جويانه» كرداري دور از انصاف و واقع‌بيني است.

آن چه كه از تاريخ خاورميانه‌ي پيش از هخامنشي بر ما آشكار است، اين است كه گستره‌ي مذكور، در طول تاريخ خود، مركز و عرصه‌ي جنگ و كشمكش همواره‌ي قدرت‌هاي منطقه بوده و چه بسيار اقوام و كشورهايي كه در اين گيرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) يا فروپاشي تدريجي (مانند مانا، كاسي، سومر) از ميان رفته بودند.

اما با برآمدن هخامنشيان به رهبري كورش كبير، مردمان و ملل خاورميانه پس از صدها سال پراكندگي و آشفتگي و پريشاني ناشي از جنگ‌هاي فرسايشي و فروپاشي تدريجي، اينك در پرتو حكومت متمركز و تكثرگراي هخامنشي كه نويدبخش برقراري ثبات و امنيت در منطقه بود، بي‌دغدغه‌ي خاطر از آشوب‌ها و جنگ‌هاي پياپي مرگ‌آور و ويران‌گر، و بي‌هراس از يورش‌هاي غارت‌گرانه‌ و خانمان برانداز بيگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربه‌دري و برده‌كشي، به كار و توليد و زندگي و سازندگي مي‌كوشيدند و اگر دولت هخامنشي به واسطه‌ي شكوه‌گرايي و درايت خود،‌ ميراث تمدن‌هاي پيشين و گذشته را پاس نمي‌داشت و در جذب و جمع و ارتقاي آن‌ها نمي‌كوشيد، در هياهوي همواره‌ي ستيزه‌جويي‌ها و خودفرسودگي‌هاي تمدن‌هاي بومي، ميراث گران‌سنگ آنان به يك‌باره از ميان مي‌رفت و از صفحه‌ي تاريخ زدوده مي‌شد.

اگر تا پيش از اين، آشوربنيپل (پادشاه آشور) افتخار مي‌كرد كه هنگام فروگرفتن ايلام آن سرزمين را به «برهوت» تبديل كرده، بر خاك آن «نمك و بته‌ي خار» پاشيده، مردمان آن را به «بردگي» كشيده و پيكره‌ي خدايان‌اش را تاراج كرده است [هينتس، 1376، ص 186]؛ و يا سناخريب ( پادشاه آشور) در هنگام چيرگي بر بابل اذعان مي‌دارد كه: «شهر و معابد را از پي تا بام در هم كوبيدم،‌ ويران كردم و با آتش سوزاندم؛ ديوار، بارو و حصار نمازخانه‌هاي خدايان، هرم‌هاي آجري و گلي را در هم كوبيدم» [ايسرائل، ص25]؛ كورش در زمان فتح بابل افتخار مي‌كند كه با «صلح» وارد بابل شده، ويراني‌هاي‌اش را «آباد» كرده، فقر شهر را «بهبود» بخشيده، «مانع از ويراني» خانه‌ها شده و پيكره‌هاي تاراج شده‌ي خدايان را به ميهن خود بازگردانده است [ايسرائل، ص 218]. آيا اين شيوه‌ي درخشان و بي‌سابقه‌ي كورش در رفتار با اقوام مغلوب كه الگوي سياسي - اخلاقي جديدي را براي فرمان‌روايان و دودمان‌هاي پس از خود برجاي گذارد، نمودار سياست و منش مردم‌دارانه و مداراجويانه‌ي وي، و نشانه‌ي تحولي نو و مثبت در تاريخ و تمدن خاورميانه نيست؟

چيكده‌ي سخن آن كه، هخامنشيان به پيشوايي كورش كبير با برقراري نخستين حكومت متمركز و در عين حال تكثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامي را پديد آوردند كه به گونه‌اي بي‌سابقه، ثبات سياسي، نظم اجتماعي و ترقي اقتصادي را براي اقوام تابعه‌ي خود فراهم آورد و نيز، تمدن‌ها و هنرهاي فراموش شده، يا رو به انحطاط، يا زنده‌ي اقوام بومي و پراكنده‌ي منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوين و مقتدر هخامنشي، محفوظ، بل كه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جايگاه و منزلت والاي كورش و هخامنشيان در تاريخ و تمدن جهان باستان، از اين بابت است.

درباره‌ي چگونگي درگذشت كورش كبير در سال 530 پ.م.، روايت‌هاي گوناگوني در دست است. «هردوت» گزارش مي‌دهد كه كورش در نبرد با «ماساگت»ها (= Massaget؛ از اقوام سكايي ساكن در پيرامون رود سيحون و شرق درياچه‌ي آرال) نخست پيروز شده و سپس در جنگ دوم - كه بسيار سهم‌گين توصيف گرديده - كشته شده است [پيرنيا، ص 24-419]. مورخ ديگر يوناني «كتزياس» روايت مي‌كند كه كورش در نبرد با «دربيك»ها (= Derbik؛ از اقوام سكايي ساكن در شمال گرگان) زخمي شد ولي سپاه او در نهايت با ياري سكاهاي آمورگس (Amorges) بر دربيك‌ها چيره گشت.

كورش در اثر جراحات وارد شده، پس از روز درگذشت [پيرنيا، ص 425]. «استرابون» گزارش مي‌دهد كه كورش در نبرد نهايي با سكاها پيروز شد و دشمنان را تماماً تارومار ساخت. او از كشته شدن كورش در اين نبردها سخن نمي‌گويد [پيرنيا، ص 439]. «گزنفون» نيز از درگذشت طبيعي كورش در پارس خبر مي‌دهد [پيرنيا، ص 9-434].

به هر حال، آن چه كه از مجموع روايات برمي‌آيد اين است كه كورش، واپسين سال‌هاي حيات خود را در نبرد با سكاهاي بيابان‌گرد و مهاجم مرزهاي شمال شرقي امپراتوري گذرانده و شايد در پي يكي از اين نبردها، كشته شده است. بنابراين، با توجه به گوناگوني روايات در مورد چگونگي درگذشت كورش، تأكيد و ارزش‌دهي بيش از حد به «شكل» روايت هردوت - كه حتا خود او نيز اعتراف نموده كه اين روايت را از ميان روايت‌هاي مختلف موجود انتخاب كرده است [پيرنيا، ص 424] - از نگاه مورخ، وجه و توجيه خردپذيري ندارد.

متأسفانه نظريه‌پردازان پان‌تركيسم در آنكارا و باكو بدون توجه و اتكا به اسناد موجود و صرفاً بر پايه‌ي تمايل و تخيل خود، نخست «ماساگت‌ها» را ترك‌تبار نموده، سپس آن‌ها را ساكن آذربايجان جلوه داده، و سرانجام با تأكيد ناموجه بر روايت هردوت، كشته شدن فرضي كورش در نبرد با ماساگت‌ها را پيروزي افتخارآميز و بزرگ ترك‌هاي متمدن بر پارس‌هاي وحشي قلمداد كرده‌اند.





ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ آميه، پير: «تاريخ ايلام»، ترجمه‌ي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
ـ ايسرائل، ژرار: «كورش بزرگ»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارت ققنوس، 1380
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات افراسياب، 1378
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران»، (ايران قبل از اسلام)، انتشارات اميركبير، 1373
ـ گزنفون: «سيرت كورش كبير»، ترجمه‌ي علي وحيدمازندراني، شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، 1350
ـ ويسهوفر، يوزف: «ايران باستان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1377
ـ هينتس، والتر، 1376: «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي
ـ هينتس، والتر، 1380: «داريوش و پارس‌ها»، ترجمه‌ي عبدالرحمن صدريه، انتشارات اميركبير

Borna66
09-13-2009, 07:40 PM
هنر فرماندهی و رزم آرایی کوروش



گرفته شده از سایت :
http://www.amordad.net (http://www.amordad.net/)

انتشارات ترومن تالي آمريكا ارديبهشت 85 كتابي درباره هنر فرماندهي و رزم‌آرايي كورش بنيان‌گذار امپراطوري هخامنشي به انگليسي منتشر مي‌كند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


سپيده جديري: انتشارات "ترومن تالي" آمريكا دوم ماه مه 2006 (ارديبهشت ماه 1385) كتابي را درباره هنر فرماندهي و رزم آرايي كورش بنيان گذار امپراطوري هخامنشي به زبان انگليسي منتشر مي‌كند.
اين كتاب 320 صفحه اي كه "كورش گزنفون: هنر فرماندهي و رزم آرايي" نام دارد حاصل پژوهش هاي "لاري هدريك"، تاريخ شناس آمريكايي در يادداشت هاي "گزنفون" جنگجو و مورخ يونانيف قرن چهارم پيش از ميلاد مسيح درباره زندگي كورش است.
هدريك بخش مربوط به اصول فرماندهي كورش را از يادداشت هاي گزنفون استخراج كرده و آن را در كتاب جامعي گردآوري و ويرايش كرده است.

گزنفون (430-355 پيش از ميلاد مسيح) افسانه اي فلسفي-سياسي به نام Cyropaedia را به رشته تحرير درآورده كه در بخش عمده اي از آن به آغاز امپراطوري ايرانيان و شيوه هاي موفقيت آميزي كه كورش، بنيان گذار اين امپراطوري در سلطنت خود در پيش گرفته بود، پرداخته است. جالب اين كه در اين افسانه برخي حقايق تاريخي فداي اهداف اخلاقي مشخصي كه گزنفون دنبال مي كند، شده است. به عنوان نمونه مرگ كورش در اين اثر در بستر و در آرامش كامل اتفاق مي افتد، حال آن كه به گفته "هرودوت" تاريخ شناس يوناني، اين مرگ در نبرد با "ماساژت ها" روي مي دهد.

كتاب كورش گزنفون: هنر فرماندهي و رزم آرايي، كورش را يكي از بزرگترين كشورگشايان جهان مي داند كه امپراطوري هخامنشيان را كه خود بنيان گذاشته، از ساحل شرقي درياي اژه تا رود ايندوس در شمال پاكستان كنوني گسترش مي دهد.
به گفته لاري هدريك در اين كتاب، گزنفون در افسانه Cyropaedia كورش را در نبردهايش فرماندهي بردبار، صلح طلب و آرمان گرا معرفي مي كند.
گزنفون خود در نبرد كورش شاهزاده ايراني (فرزند داريوش دوم) با برادر بزرگترش اردشير دوم از جمله ده هزار سپاهي يوناني بود كه در جناح كورش جنگيدند و شكست خوردند. اين نبرد الهام بخش اثر تاريخي عظيم او Anabasis بوده است.
از لاري هدريك پيش از اين نيز دو كتاب پرفروش تاريخي با نام هاي "ماوراء كرانه هاي زمان" (1995) و "گالري تصوير جنايتكاران: دشمنان آمريكا از جورج سوم گرفته تا صدام حسين" (1992) منتشر شده است

Borna66
09-13-2009, 07:41 PM
تقديم به تمام ياراني که دلهايشان را در گرو مهر ايران نهادند


شبي دل بود و دلدار خردمند /دل از ديدار دلبر شاد و خرسند

که با بانگ بنان و نام ايران /دو چشمم شد ز شور عشق گريان

چو دلبر شور اشک شوق را ديد /به شيريني ز من مستانه پرسيد


بگو جانا که مفهوم وطن چيست /که بي مهرش دلي گر هست دل نيست

به زير پرچم ايران نشستيم /ودر را جز به روي عشق بستيم

به يمن عشق در ناب سفتيم/ودر وصف وطن اينگونه گفتيم

وطن يعني درختي ريشه در خاک /اصيل و سالم و پر بهره و پاک

وطن خاکي سراسر افتخار است/که از جمشيد و از کي يادگار است

وطن يعني سرود پاک بودن /نگهبان تمام خاک بودن

وطن يعني نژاد آريايي/نجابت مهرورزي باصفايي

وطن يعني سرود رقص آتش/به استقبال نوروز فره وش

وطن خاک اشو زرتشت جاويد /که دل را مي برد تا اوج خورشيد

وطن يعني اوستا خواندن دل/به آيين اهورا ماندن دل

وطن شوش و چغازنبيل و کارون/ارس زاينده رود و موج جيهون

وطن تير و کمان آرش ماست/سياوش هاي غرق آتش ماست

وطن فردوسي و شهنامه اوست /که ايران زنده از هنگامه ي اوست

وطن آواي رخش و بانگ شبديز /خروش رستم و گلبانگ پرويز

وطن شيرين خسرو پرور ماست /صداي تيشه افسونگر ماست

وطن چنگ است بر چنگ نکيسا/ سرود باربدها خسرو آسا

وطن نقش و نگار تخت جمشيد /شکوه روزگار تخت جمشيد

وطن را لاله هاي سرنگون است /ز ياد آريو برزن غرق خون است

وطن منشور آزادي کوروش /شکوه جوشش خون سياوش

وطن خرم ز دين بابک پاک / که رنگين شد ز خونش چهره خاک

وطن يعقوب ليث آرد پديدار / ويا نادر شه پيروز افشار

به يک روزش طلوع مازيار است / دگر روزش ابومسلم بکار است

وطن يعني دو دست پينه بسته /به پاي دار قالي ها نشسته

وطن يعني هنر يعني ظرافت / نقوش فرش در اوج لطافت

وطن در هي هي چوپان کرد است /که دل را تا بهشت عشق برده است

وطن يعني تفنگ بختياري /غرور ملي و دشمن شکاري

وطن يعني بلوچ با صلابت /دلي عاشق نگاهي با مهابت

وطن يعني خروش شروه خواني / زخاک پاک ميهن ديده باني

وطن يعني بلنداي دماوند /ز قهر ملتش ضحاک در بند

وطن يعني سهند سر فرازي/چنان ستارخانش پاک بازي

وطن يعني سخن يعني خراسان/سراي جاودان عشق و عرفان

وطن گلواژه هاي شعر خيام/پيام پر فروغ پير بسطام

وطن يعني کمال و الملک و عطار/يکي نقاش و آن يک محو ديدار

در اين ميهن دو سيمرغ است در سير/ يکي شهنامه ديگر منطق الطير

يکي من را ز دشمن مي رهاند /يکي دل را به دلبر مي رساند

خراسان است و نسل سربداران /زجان بگذشتگان در راه ايران

وطن خون دل عين القضات است /نيايش نامه پير هرات است

وطن يعني شفا قانون اشارت/خرد بنشسته در قلب عبارت

نظامي خوش سرود آن پير کامل /زمين باشد تن و ايران ما دل

وطن آواي جان شاعر ماست/ صداي تار بابا طاهر ماست
ا
گر چه قلب طاهر را شکستند / و دستش را به مکر و حيله بستند

ولي ماييم و شعر سبز دلدار /دو بيت طاهر و هيهات بسيار

وطن يعني تو گنجينه راز /تفعل از لسان الغيب شيراز

وطن آواي جان مي پرستان /سخن از بوستان و از گلستان

وطن دارد سرود مثنوي را /زلال عشق پاک معنوي را

تو داني مولوي از عشق لبريز /نشد جز با نگاه شمس تبريز

مرا نقش وطن در جان جان است /همان نقشي که در نقش جهان است

وطن يعني سرود مهرباني/وطن يعني شکوه همزباني

وطن يعني درفش کاوياني/سپيد و سرخ و سبزي جاوداني

زعطر خاک وطن گر شوي مست /کوير لوت ايران هم عزيز است

وطن دارالفنون ميرزا تقي خان/شهيد سرفراز فين کاشان

وطن يعني بهارستان مصدق/حضوري بي ريا چون صبح صادق

زخاک پاک ما پروين بخيزد/بهار آن يار مهر آيين بخيزد

که از جان ناله با مرغ سحر کرد /دل شوريده را زير و زبر کرد

وطن يعني صداي شعر نيما / طنين جان فضاي موج دريا
ز درياي وطن خيزد همي در/چو آژير و چو دريادار بايندر

وطن يعني خزر صياد جنگل/خليج فارس رقص نور مشعل

وطن يعني تجلي گاه ملت/حضور زنده ي آگاه ملت

وطن يعني ديار عشق و اميد/ديار ماندگار نسل خورشيد

کنون اي هم وطن اي جان جانان/ بيا با ما بگو پاينده ايران

Borna66
09-13-2009, 07:44 PM
هخامنشیان از پارسی (http://www.asrejavan.com/)ان بشمار می روند.
پارسیان مردمانی آریایی (http://www.asrejavan.com/) نزاد بودند که تاریخ آمدن ایشان به ایران (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) معلوم نیست. در کتیبه های آشور (http://www.asrejavan.com/)ی از سده ی نهم پیش از میلاد آمده است. از همان تاریخ آنان در ناحیه ی انشان (http://www.asrejavan.com/) که در مشرق شوشتر (http://www.asrejavan.com/) و حوالی کارون (http://www.asrejavan.com/) واقع بود دولت کوچکی تشکیل دادند که در ابتدا از دولت ماد (http://www.asrejavan.com/) اطاعت می کردند . جد ایشان هخامنش همه ی قبیله (http://www.asrejavan.com/) های پارسی را زیر فرمان خود در آورد.

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1122.jpg
تمدن و فرهنگ هخامنشی

(http://www.asrejavan.com/)شاه : این نام که از سه هزار سال پیش در زبانهای ایرانی رواج دارد ، از پارسی باستان (http://www.asrejavan.com/) گرفته شده است که پس از تحولات تاریخی بسیار به صورت « شاه » در آمده است .
چون پس از اتحاد ماد و پارس بدست کوروش بزرگ (http://www.asrejavan.com/)، (550 ق . م ) اصطلاح شاهنشاه بکار رفت . این بدان جهت بود که مردم آریایی و غیر آریایی فلات ایران (http://www.asrejavan.com/) و پیرامون آن به کشور هخامنشی پیوستند و خصوصا پادشاهان و شهریاران آنها نیز برتری کوروش را پذیرفتند .
شاهنشاه در پارسی باستان خشایه ثیه یعنی شاه شاهان آمده است.

لباس ویژه شاهنشاه
شاهنشاه درهنگام صلح جامعه ای بلند از دیبا (http://www.asrejavan.com/)ی ارغوانی (http://www.asrejavan.com/) که آستینهای فراخ داشت و در زیر آن پیراهن بلندی می پوشید که تا زانو می رسد و مغزی سفید داشت و کمر بندی روی آن می بست . کفش شاه نیز ، زرین و پاشنه دار و نوک تیز بود . یونانیــان تـاج شاهنشاهیان هخــامنشی راتیار (http://www.asrejavan.com/) و یا گیسداریس (http://www.asrejavan.com/) خوانده اند .
شاه ، ریش دراز و موهای مجعد داشت و بر تخت زرین می نشست و عصای زرین به دست می گرفت .

فرمانها و نامه های سلطنتی به مهر شاه می رسید و نسخه ای از آن در دفاتر شاهی نگهداری می شد .

کشورداری

(http://www.asrejavan.com/)داریوش (http://www.asrejavan.com/) پس از اینکه بر اوضاع کشور ایران مسلط شد، ایران را به سی و سه خشتره یا استان تقسیم کرد و ادارة آنها را به افرادی که مورد اعتماد شاهنشاه بودند واگذار نمود.
از زمان جانشینان خشایارشاه که دولت هخامنشی روی به ضعف نهاد استانداران یک نوع خود مختاری پیدا کرده حتی ریاست سپاه محلی را که بر عهدة سرداری به نام کارانا بود نیز بدست گرفتند.

اختیارات شاهان یا امیران محلی با قوت یا ضعف حکومت مرکزی تغییر می کرد. ضرب سکه طلا از مختصات شاهنشاه بود . اما استانداران می توانستند گاهی سکه هایی از نقره یا مس بزنند .
در اوایل دورة هخامنشی سالی دوبار بازرسان شاهنشاهی که چشم و گوش شاه خوانده می شدند به استانها گسیل می گشت

Borna66
09-13-2009, 07:44 PM
سپاه ایران

سپاه جاویدان
پیش از داریوش ایران سپاه منظمی نداشت و ارتش آن بصورت افراد غیر حرفه ای اداره می شد . داریوش به تشکیل سپاه جاودان پرداخت که شمار ایشان به ده هزار تن می رسید . در هر شهر پادگانی وجود داشت که در ارگ (http://www.asrejavan.com/) آن شهر جای داشتند و فرماندة آن دژ (http://www.asrejavan.com/)ها را ارگبد (http://www.asrejavan.com/) می گفتند .

لشکر ایران به دو دستة پیاده و سواره تقسیم می شدند و مسلح به تیر و کمان و نیزه و شمشیر و زوبین (http://www.asrejavan.com/) و خنجر و کمند (http://www.asrejavan.com/) و سپر و کلاهخود (http://www.asrejavan.com/) و زره بودند .
اسب و فیل و شتر را هم زمان در جنگ بکار می بردند .

ایرانیان در تیر اندازی مهارت داشتندچنانکه هرودت (http://www.asrejavan.com/) می نویسد پارسیان از کودکی به فرزندان خود سه چیز می آموختند که :

راست بگویند
راست بر اسب سوار شوند
راست تیر بیندازند .

از زمان داریوش دوم (http://www.asrejavan.com/) ، جنگاوران یونانی نیز بعنوان مزدور در ارتش ایران راه یافتند و همین امر باعث تن پروری ایرانیان و انحطاط ارتش ایشان گردید .

در ایران از زمان کوروش گردونه (http://www.asrejavan.com/) های جنگی نیز به کار می رفت . چرخهای این گردونه ها غالباً مجهز به داسهای برنده بودند .
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1123.jpg

Borna66
09-13-2009, 07:45 PM
نیروی دریایی :

در زمان هخامنشی ایران به دستیاری رعایای فینیقی (http://www.asrejavan.com/) و یونانی خود دارای نیروی دریایی مهمی گردید . این نیرو ، ایران مرکب از سه گونه کشتی بود :

اول - کشتیهای جنگی که پاروزنان آن در سه ردیف یکی بالای دیگری قرار می گرفتند.

دوم - کشتیهای دراز که برای حمل و نقل اسبها و سواره نظام بکار می رفت .

سوم - کشتیهای کوچکتر که برای حمل و نقل خوار و بار (http://www.asrejavan.com/) استعمال می شد .


میراث تمدنهای گذشته

(http://www.asrejavan.com/)دولت هخامنشی وارث تمدنهای قدیم پیش از خود بود و همة علوم و معارف ملل پیش ، مانند : آشور و بابل و عیلام ، در بین اهل آن ، در آن کشور پهناور رواج داشت .

بزرگترین شهر علمی و دانشگاهی آن ، امپراتوری بابل بود . در این شهر تعلیم معارف قدیم ، به دست کاهنان بابلی (http://www.asrejavan.com/) و مغان (http://www.asrejavan.com/) بود .
آثار و تألیفات قدیم را به زبانهای اکدی (http://www.asrejavan.com/) و سومری (http://www.asrejavan.com/) و عیلامی و آرامی می خواندند .
ستاره شناسان و ریاضیدانان بابلی در عصر خود مــشهور آفاق بودند و علوم خود را همراه با سحر و جادو به شاگردان خود می آموختند

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1124.jpg

Borna66
09-13-2009, 07:51 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


کورش بزرگ (بخش نخست)


1- درآمد
گروهي از اقوام آريايي دام‌دار و جنگ‌سالار ـ كه پيش‌تر، دسته‌هايي از آنان در هزاره‌ي دوم پيش از ميلاد از سرزمين‌هاي متعلق به حوزه‌ي تمدني «آندرونفو» Andronovo واقع در دشت‌هاي آسياي ميانه برخاسته [بويس (1377)، ص50 به بعد؛ بهار (1376)، ص387 به بعد؛ بهار (1352)، ص هفده به بعد] و به جلگه‌ي سند و خاورميانه مهاجرت كرده بودند [گيرشمن، ص52؛ كمرون، ص16،70،7ـ 106؛ دوشن‌گيمن، ص22؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1376)، ص9ـ 28؛ بويس (1377)، ص64ـ 58 ] ـ در هزاره‌ي نخست پيش از ميلاد به داخل نَجد ايران ره‌‌سپار شدند [كمرون، ص107؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1377)، ص68 و64؛ هينتز (1376)، ص 164؛ فراي، ص112؛ گيرشمن، ص64؛ بهار (1376)، ص388؛ زرين‌كوب، ص69 به بعد؛ هوار، ص28]. بخشي از اين اقوام آريايي كه «ماد» خوانده مي‌شدند، در مركز و غرب نجد ايران (حدود استان‌هاي همدان و كرمانشاه كنوني) سكونت يافتند و با اقوامي بومي هم‌چون «مانا» Manaها، «اليپي» Ellipi‌ها، و سپس «كيمري» Kimeri‌ها و «سكا»Saka هاي مهاجر درآميختند و با از ميان برداشتن قدرت ويران‌گر «آشور»، سرانجام توانستند نخستين حكومت مستقل و نسبتاً استوار آريايي‌ها را در خاورميانه، تشكيل دهند.
دسته‌ي ديگري از اين اقوام آريايي كه «پارس» نام داشتند، پس از مدتي مجاورت و ارتباط با دولت پفرتوان «اورارتو» Urartu در جنوب و جنوب‌غرب درياچه‌ي اروميه [كمرون، ص108؛ گيرشمن، ص82 و 112؛ هينتز (1376)، ص164؛ هينتز (1380)، ص3ـ52؛ كفخ، ص11]، سرانجام در جنوب غرب نَجد ايران به سرزمين باستاني «ايلام» راه يافتند (سده‌ي 8 پ.م.) [بريان، ص76؛ كمرون، ص136؛ گيرشمن، ص81 و 109؛ كورت، ص29؛ داندامايف، ص133 به بعد؛ هينتز (1376)، ص164؛ بويس (1375)، ص22؛ كفخ، ص2ـ 11؛ آميه، ص70؛ هوار، ص40] و پس از سال‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري مسالمت‌آميز و پفرثمر با ايلاميان، فرهنگ و تمدني متناسب با موقعيت جديد خويش در نجد ايران و خاورميانه فراهم آوردند و پشتوانه‌ها و سرمايه‌هاي بايسته‌ي مادّي و معنوي را ـ كه منجر به شكل‌گيري يك امپراتوري عظيم گرديد ـ به دست آورده و اندوختند [بريان، ص6 ـ 65، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ هوار، ص96]. «كورش» (به پارسي‌باستان: Kûruš؛ به تلفظ ايلامي: Kuraš؛ به تلفظ يوناني: Cyrus) شاهنشاه و بنيان‌گذار امپراتوري «هخامنشي»، به اين قوم تعلق داشت.
2- كورش؛ از امارت تا امپراتوري
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgبه گواهي اسناد باستاني، نياكان كورش (پدر: كبوجيه‌ي يكم؛ پدربزرگ: كورش يكم؛ نيا: چيش‌پيش[Čišpiš]) فرمان‌روايان يكي از ايالت‌هاي مهم و باستاني سرزمين ايلام به نام «انشان»Anšan (بعداً: «پارسَ»Pārsa) بودند [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص84 )؛ مفهر كورش‌يكم (كورت، ص 29)؛ گزنفون: كورش‌نامه (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4،323) كه به پادشاهي پدر كورش تصريح مي‌كند. {ايالت انشان كمابيش در محدوده‌ي استان فارس واقع بوده و مركز آن «شهر انشان»، در مرو‌دشت كنوني قرار داشته است. بخش‌هايي از ويرانه‌هاي اين شهر در محل «تَل مَليان» (در 46 كيلومتري شمال شيراز) به دست آمده است: هينتز(1380)، ص1ـ62؛ كخ، ص12؛ و نيز: http://home.columbus.rr.com/malyan/index.html }]. به نظر مي‌رسد كه پارس‌ها پس از مدت‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري با ايلاميان و حتا دولت آن، سرانجام، هم با نفوذ و اسكان تدريجي و هم در پي فتوح و پيكارهايي، موفق گرديدند كه شهرها و مناطق عمده‌اي را در ايالت ايلامي انشان ـ كه كمابيش منطبق بر استان فارس كنوني بود ـ در اختيار گيرند و سپس، با افول قدرت مركزي ايلام در پي تهاجمات ويران‌گرانه‌ي آشور و نيز درگيري‌هاي داخلي دولت آن، به رهبري نياكانف كورش امارت و پادشاهي مستقل و خودگرداني را در اين ناحيه (ايالت انشان) و نواحي مجاور آن، تشكيل دهند [بريان، ص75، 4 ـ82، 96؛ كمرون، ص7ـ 136؛ كورت، ص9ـ 28؛ گيرشمن، ص11ـ 109؛ داندامايف، ص6 ـ 135؛ كفخ، ص13؛ آميه، ص73؛ پيرنيا، ص1ـ 230؛ زرين‌كوب، ص97؛ بويس (1375)، ص40].
كورش فرزند «كبوجيه»‌ي يكم Kabûjiya I [به تلفظ يوناني:Cambyses ] شاهف انشان (559 ـ 585 پ.م.) بود [اسناد كفهني كه به پادشاهي كبوجيه‌ي‌يكم ـ پدركورش‌بزرگ ـ بر «انشان/ پارس» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84) و گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4). برخي از منابع {هردوت (پيرنيا، ص234)؛ گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4)؛ ديودور سيسيليايي (پيرنيا، ص259)} مدعي‌اند كه «ماندانه» Mandane دختر ارشتي‌وييگَ (آستياگ)، همسر كبوجيه‌ي‌يكم و مادر كورش‌بزرگ بوده است، اما به نظر مي‌رسد كه اين ادعا به لحاظ گاه‌شماري مردود باشد؛ چرا كه بر اساس اين روايات، زادسال كورش ـ كه پسر ماندانه دانسته شده ـ در حدود 583 پ.م. برآورد مي‌گردد اما تحقيقاً كورش حدود 601 پ.م. زاده شده است و از اين رو، در آن زادسال برآورده شده، كورش در واقع هجده سال داشته است {هينتز (1380)، ص106}] كه پس از پدر به مقام امارت انشان (پارسَ) دست يافت: 559 پ.م. [كهن‌ترين اسنادي كه به پادشاهي كورش بر «انشان» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84)؛ سال‌نامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص260)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص204)].
كورش در آستانه‌ي برپايي امپراتوري جهان‌گير خود، استوار و متكي بر سازمان دولتي و اجتماعي، ديوان‌سالاري، سپاه و مدنيتي درخشان و پيش‌رفته و نه بَدوي بود كه در پي سده‌هايي ميان‌كفنش با تمدن‌هاي برجسته‌ي نَجد ايران و ميان‌رودان، و به ويژه ايلام به دست آمده بود [بريان، ص66، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ فراي، ص99]، در رويارويي و ارتباط با دولت‌هاي مقتدر مجاور، از اعتماد به نفس و اراده‌ي برتري‌جويانه‌ي والا و بي‌مانندي برخوردار بود و اين امر، نَويد تحولات و روي‌دادهاي جديدي را در منطقه مي‌داد.
كورش پس از نزديك به يك دهه فرمان‌روايي بر انشان و سامان‌دهي امور داخلي دولت و سرزمين خويش، در خود آن توانايي را ديد كه به توسعه‌جويي ارضي بپردازد و با مجموعه اقداماتي سياسي‌ ـ نظامي، پايگاه و جايگاه پوياتر و فعال‌تري را به امارت خود در عرصه‌ي خاورميانه ببخشد. بدين ترتيب بود كه كورش نخست در رويارويي با دولت ماد قرار گرفت.
3- كورش و ارشتي‌وييگَ
درگيري‌هاي مرزي ميان انشان و ماد، در پي عمليات توسعه‌جويانه‌‌ي دولت كورش و احتملاً با تصرف سرزمين «گوتيوم» Gutium [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص367؛ فروشي، ص83)] كه در جوار مرزهاي ماد بود و فتح آن تهديدي عليه متصرفات ماد به شمار مي‌آمد، و نيز ظن ارشتي‌وييگ (آستياگ) به هم‌دستي انشان با بابل براي تصرف منطقه‌ي راه‌بفردي «حران / Harran» [بريان، ص103؛ گيرشمن، ص104، 115؛ كمرون، ص169]، و شايد تلاش وي براي اعمال سلطه بر قلم‌رو پارس‌ها، زمينه‌ها و انگيزه‌هاي نخستين درگيري گزارش شده‌ي كورش را با دولتي ديگر (ماد) پديد آورد [هردوت (پيرنيا، ص9ـ 238) مي‌گويد كه نبرد ماد و پارس در پي شورش و اعتراض كورش عليه سلطه و حاكميت ماد‌ها بر پارس‌ها و به جهت آزادي و رهايي از بندگي مادها بوده است. پيش‌تر، هردوت (پيرنيا، ص 184) ادعا مي‌كند كه « فرَوَرتي/ Fravarti» {به يوناني: Phraortes} فرمان‌ده مادها (653 ـ 675 پ.م.)، توانسته بود پارس‌ها را فرمان‌بفردار و باج‌گزار خود نمايد؛ اما دانسته‌هاي مستقيم تاريخي ما بر خلاف تصويرسازي و ادعاي مورخان يوناني و لاتيني، گوياي آن است كه دولت ماد در بخش عمده‌اي از تاريخ خود نه يك امپراتوري متمركز و واحد، بل كه اتحاديه‌اي از قبايل متعدد آريايي و بومي ـ و به لحاظ اين ويژگي ـ فاقد نهادهاي پايدار و ريشه‌دار حكومتي و تمدني بوده است؛ از اين رو نمي‌توان تصور كرد كه دولت فرضي ماد در زمان فرورتي توانسته باشد شهرياري مقتدر پارس‌ها را در جنوب‌غرب نجد ايران و در ميان نفوذ آشور و ايلام و بابل بر آن ناحيه، باج‌گزار و فرمان‌بردار خود ساخته باشد و يا فرضاً، الگوهايي حكومتي و تمدني خود را به پارس‌ها منتقل كرده باشد {چنان كه پيش‌ترها اين گونه انگاشته مي‌شد}. از سوي ديگر، اسناد آشوري متعلق به همان عصر، برخلاف توصيف هردوت از فرورتي (و حتا پيش از آن: ديااكو) كه وي را پادشاه يك امپراتوري مقتدر و متمركز نشان مي‌دهد، او را فراتر از سركرده‌ي چند گروه شورشي ماد و مانا و كيمري ـ كه در ولايات آشوري تاخت‌وتاز مي‌كردند ـ و سرانجام در گم‌نامي نيز كشته شد، نمي‌داند{بريان، ص5 ـ 92؛ كورت، ص4 ـ 31}. بنا بر اين با مردود بودن فرمان‌برداري پارس‌ها از دولت ماد، موضوع انقلاب و شورش كورش عليه سلطه‌ي ماد نيز منتفي مي‌باشد.].
پادشاه ماد (550 ـ 585 پ.م.) «ارشتي‌وييگَ»*Aršti-vaiga [به تلفظ بابلي: Ištuvgēu؛ به تلفظ يوناني: Astyages] با افزايش تنش‌ها و خصومت‌ها ـ كه براي دولت ماد مخاطره‌آميز مي‌نمود ـ لشكركشي به انشان را رسماً آغاز نمود. تهاجم طولاني مدت ماد به انشان و درگيري ظاهراً سه ساله‌ي آن دو [بريان، ص103؛ پيرنيا، ص261] هيچ دست‌آورد مثبتي براي دولت ماد نداشت تا سرانجام در 550 پ.م. هنگامي كه ارشتي‌وييگَ شخصاً رهبري لشكركشي بزرگي را عليه انشان به دست گرفته بود، گروهي از فرمان‌دهان خسته از جنگف سپاه وي كه گويا از پيش با كورش تباني كرده بودند، او را بازداشت و تحويل كورش نمودند [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان، ص260)؛ هردوت (همان، ص239)]. با دست‌گيري پادشاه ماد، سپاه وي تاب ايستادگي نياورد و در اندك زماني شكسته و پراكنده، و راه پاتك كورش تا قلب سرزمين ماد گشوده شد. با سركوب واپسين نيروهاي وفادار ارشتي‌وييگ در بيرون و درون «هگمتانَ» Hagmatāna [= همدان؛ به تلفظ يوناني: Ecbatana] (پاي‌تخت ماد)، سرزمين ماد يك‌سره به دست كورش افتاد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان‌جا)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (همان، ص205)؛ هردوت (همان، ص 239)؛ كتزياس (پيرنيا، ص240)] و گنجينه‌هاي كاخ آن به مركز دولت كورش (شهر انشان)، منتقل گرديد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان جا)].
ارشتي‌وييگ پادشاه ماد كه اينك از تخت حكومت خويش فروافتاده بود، بدون آسيب ديدن، به اقامت‌گاهي شايسته در ناحيه‌ي گرگان تبعيد شد [هردوت (همان، ص239)؛ كتزياس (همان، ص240)؛ ژوستن (پيرنيا، ص260)] و قلم‌رو سلطنت وي از شرق نجد ايران تا ارمنستان و آناتولي به زير فرمان كورش درآمد و به مرزهاي انشان (پارسَ) افزوده شد. اما وجود پيوند و نزديكي قومي‌ ـ فرهنگي ميان مردم پارس و ماد و تبليغات متكي بر آن كه به منظور مشروعيت‌زايي و ايجاد مقبوليت و ثبات سياسي براي شاه جديد و فاتح ترتيب داده شده بود، كورش را به عنوان وارث قانوني و مشروع حكومت ماد، در پي عزل ارشتي‌وييگ، نمودار و معرفي ساخت [بريان، ص106؛ داندامايف، ص137؛ زرين‌كوب، ص107، 116]. اين راه‌بفرد سياسي‌ ـ ايدئولژيك برجسته و منحصر به فرد جهت مشروعيت‌زايي براي شاه فاتح، و خودي و قانوني نمودن حكومت و حاكميت وي بر اقوام مغلوب، در مورد تمام فتوح آينده‌ي كورش نيز به كار بفرده شد و البته بازخورد و دست‌آوردي بسيار مثبت و مفيد براي فاتح مقتدر پارسي در پي داشت. براي نمونه، اين روش در مورد ماد آن چنان كارايي داشت كه تا صدها سال در نظر مورخان يوناني، دولت پارس و ماد يگانه مي‌نمود و هخامنشيانف نخستين، شاهان ماد دانسته مي‌شدند [داندامايف، ص137؛ پيرنيا، ص8 ـ207].

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ آميه، پير: «تاريخ ايلام»، ترجمه‌ي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
ـ بريان، پير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمه‌ي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
ـ بويس، مري (1375): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد دوم
ـ بويس، مري (1376): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد يكم
ـ بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات دنياي‌كتاب‌ ـ افراسياب، 1378
ـ داندامايف، محمد: «ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي»، ترجمه‌ي روحي ارباب، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373
ـ دوشن‌گيمن، ژاك: «دين ايران باستان»، ترجمه‌ي رؤيا منجم، انتشارت فكر روز، 1375
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران (ايران قبل از اسلام)»، انتشارات اميركبير، 1373
ـ فراي، ريچارد: «ميراث باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
ـ فروشي، بهرام: «ايران‌ويج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ كفخ، هايدماري: «از زبان داريوش»، ترجمه‌ي پرويز رجبي، نشر كارنگ، 1376
ـ كمرون، جفرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ كورت، آملي: «هخامنشيان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1378
ـ گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران؛ از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
ـ وحيدمازندراني، علي: «سيرت كورش كبير»، گزنفون، شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، 1350
ـ هوار، كلمان: «ايران و تمدن ايراني»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1379
ـ هينتز، والتر (1376): «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي
ـ هينتز، والتر (1380): «داريوش و پارس‌ها»، ترجمه‌ي عبدالرحمن صدريه، انتشارات اميركبير


__________________

Borna66
09-13-2009, 07:52 PM
«پارتيزان » لغتي است كه همه گمان مي كنند از زبان لاتين آمده اما در اصل پارتيزان به معناي سرباز پارتي است كه در جنگ هاي انفرادي شركت مي كرد.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
«پارتيزان » لغتي است كه همه گمان مي كنند از زبان لاتين آمده اما در اصل پارتيزان به معناي سرباز هاي پارتي است كه در جنگ هاي انفرادي شركت مي كردند.
محمد سرفراز غزني، پژوهشگر تاريخ و باستان شناس درباه پارتيزان ها به منابع معتبري اشاره مي كند. « من به چهار كتاب يوناني، چهار كتاب رومي قديمي و كتاب هاي يهودي و فارسي استناد كرده ام. پارتي زان به معناي مد پارتي آمده است.»
او همچنين به لغت نامه هاي معتبر دنيا مانند كمبريج اشاره مي كند.« در لغت نامه ها معتبر دنيا ماند كمبريج هم پرتيزان به معناي مرد پارتي آمده است.»
هنگامي كه اشكانيان به قدرت رسيدند هيچ حكومتي حريف آنها در جنگ هاي تن به تن نبود.
«حتي ژوليوس سزار، زماني كه به ايران حمله كرد نا اميد و بدون نتيجه به سرزمين خود بازگشت. زيرا با پارت هايي روبرو مي شد كه در جنگ هاي تن به تن كار كشته بودند.»
پارت ها پيش از جنگ در ميدان هايي گود، به تمرين مي پرداختند. پارتها، مردان كار كشته اي بودند كه در گرما و سرما در كوه و كمر به سپاه دشمن مي زدند.
پارت ها فرزندانشان را از 14 سالگي با جنگ آشنا مي كردند و آنها را براي جنگ هاي تن به تن آموزش مي دادند.

Borna66
09-13-2009, 07:53 PM
درود بر تمامی ایران دوستان و ایران پرستان

نام سد : سيوند (سيبويه)
رودخانه : سيوند
محل سد : شمال مرودشت (استان فارس) و در فاصله ۴ کیلومتری پاسارگاد
نزديكترين شهر : مرودشت
نوع سد : خاكي
نوع سرريز : آزاد
(سالهاي ساختمان) تاريخ شروع 1372
تاريخ خاتمه 1377
که البته کار ساخت آن اکنون به پایان رسیده و قرار است در بهمن ماه سال
جاری این سد آب گیری شود.
طول تاج (متر) : 620
ارتفاع از پي (متر) : 60
حجم مصالح مصرفي (متر مكعب) : 3500000
ظرفيت سرريز تخليه (متر مكعب در ثانيه) : (p.m.f) 5600
گنجايش كل مخزن (ميليون متر مكعب) : 255
گنجايش مفيد مخزن (ميليون متر مكعب) : 145
حجم آب قابل تنظيم سالانه (ميليون متر مكعب) : 92
سطح زير كشت (هكتار ) : 12000

Borna66
09-13-2009, 07:53 PM
این هم داستان سد سیوند و تمدن کهن ایران....تهران _ ميراث خبر گروه استان‌ها، پروين صيدي:
اگر گذرت به تنگه بلاغي در پاسارگاد افتاد، هنوز هم مي‌تواني پس از گذشت 2500 سال جاي چرخ‌هاي ارابه شاهي را كه بر دل اين جاده و به يادگار مانده، ببيني.

جاده‌اي كه به فرمان داريوش بزرگ هخامنشي ساخت آن از سارد (پايتخت ليدي) آغاز شد و پس از اينكه پاسارگاد را به تخت جمشيد متصل كرد به شوش پايتخت هخامنشيان كشده شد و از همان زمان به نام راه شاهي معروف شد.

داريوش شاه بارها و بارها براي اداره امور كشوري و … برگزاري جشن‌هاي بهاره در تخت جمشيد با ارابه مخصوص خود از اين جاده گذر كرد.

اين جاده كه قرن‌هاست در زير خروارها خاك مدفون شده به تازگي سر از غبار زمان برآورده كه با ما از رازها گويد.

از خاطره‌ها، از پيروزي‌ها، از عبور پر از جلال و شكوه داريوش و خشايارشا و اردشير و ديگر شاهان هخامنشي در طول 220 سال سلطنت، از جشن‌ها و … ناگهان از سايه وحشت‌انگيز جنگ، از تعقيب داريوش سوم به وسيله اسكندر مقدوني كه از همين راه داريوش مي‌گريزد و پس از سه روز «بسوس» (قاتل داريوش) باز از همين راه سر داريوش سوم هخامنشي را مي‌آورد و بر دامن اسكندر مي‌افكند و پس از آن آتش و خون.

آرامشي 250 سال بر اين سرزمين حاكم بود دستخوش طوفان حوادث شده و همه چيز برباد مي‌رود. مجموعه كاخ‌هاي ساخته شده بر روي صفه تخت جمشيد بوسيله اسكندر به آتش كشيده مي‌شود و اسكندر و سربازانش باز از همين راه به طرف شوش حركت كرده و آنجا را نيز ويران مي‌كنند.

اين راه تمامي اين رازها را در دل خود نگاه داشته كه اكنون همه را فاش كند اما هنوز سر از خاك برنياورده، اين بار ناچار است براي هميشه به زير آب رفته و غرق شود، براي هميشه خاموش بماند...در دل سرد سد سيوند!

كشف شواهد سفالگري از 7500 سال پيش _ يك محوطه باستاني 7000 ساله _ تدفين اموات مربوط به 6000 سال پيش _ آثاري از بقاياي دوران ايلامي _ بقاياي معماري يك روستاي هخامنشي با ديوارهاي دفاعي ولوله‌هاي سفالي دفع فاضلاب _ يك گورستان كلان سنگي ساساني _ دو اسكلت دفن شده به همراه اشياء در گور _ حوض ساخته شده از لاشه سنگ با اندود گچ _ كارگاه توليد شراب _ خمره ذخيره آذوقه (بزرگ‌ترين ظرف باستاني ايران با 120 كيلوگرم وزن) و …

همه اينها پس از چندين قرن سكوت و خاموشي اراده كرده‌اند كه با ما سخن گويند و از فرهنگ و هنر و آداب و رسوم و اعتقادات خود كه به نوعي اجداد ما هستند، پرده بردارند اما محكومند به فنا، فنا در دل سد سيوند!

اين كشفيات تنها بخشي از آثار ارزشمندي است كه از دل منطقه بلاغي بيرون كشيده شده، شايد با بررسي‌هاي باستان‌شناسي بيشتر در اين مكان هزاران اثر و شاهد زنده از دنياي گذشتگان و نياكان ما سر از خاك برآورند و بخواهند مايه شگفتي و يا عبرت ما شوند!

اما سد سيوند همه و همه را با بيرحمي به كام خود مي‌كشد.

به راستي اين سد از كجا پيدا شده و از جان اين محوطه كهن چه مي خواهد؟

«جامعي»، مدير پروژه احداث سد سيوند مي‌گويد: «در سال 1371 هنگامي كه قصد داشتيم احداث سد را آغاز كنيم طي نامه‌اي، از سازمان ميراث فرهنگي استان فارس استعلام كرده و خواستار بررسي منطقه از نظر فرهنگي شديم اما از جانب سازمان ميراث فرهنگي هيچ گونه اقدامي صورت نگرفت بنابراين ما كار احداث سد را آغاز كرديم.»

اگر آن زمان سازمان ميراث فرهنگي فارس از اهميت منطقه مطلع بود و با ساختن سد در اين ناحيه مخالفت مي‌كرد، با توجه به اينكه در منطقه بلاغي يك يا دو محل ديگر نيز براي سدسازي مناسب شناخته شده، تغيير محل ساخت سد امكان‌پذير بود و اكنون پيشينه و هويت ما به زير آب نمي‌رفت.

طي چند سال گذشته در كشورهاي باستاني جهان برخي از سدها در كنار رودخانه‌ها و محوطه‌هاي باستاني به منظور توسعه اقتصادي و عمراني و تامين آب ساخته شده‌اند. اما اين سدها موجب به خطر افتادن بسياري از محوطه‌هاي باستاني جهان شده است.

كارشناسان جهان با توجه به اهميت طرح‌هاي عمراني و اقتصادي، نجات‌بخشي محوطه‌هاي تاريخي را آغاز كرده‌اند كه از آن جمله مي‌توان به سد «اسوان» در مصر اشاره كرد. كشور مصر براي ادامه روند توسعه اقتصادي و عمراني كشور خود، كميته‌اي جهاني را به رهبري يونسكو تشكيل داد و طي چند سال عمليات گسترده معابد نوبي را از خطر غرق شدن نجات داد.

به اعتقاد كار شناسان مي توان چند اثر شاخص تنگه بلاغي را كه از غناي فرهنگي بيشتري برخوردارند ايزوله كرد. به اين صورت كه با عايق بندي و ايزوگام اين آثار، مانع غرق شدن آنها و يا ورود آب به محوطه ايزوله شده شد و اين آثار براي مراجعان و علاقه‌مندان قابل بازديد نيز مي‌باشد.

گاهي اوقات حتي مي‌توان بقاياي يك معماري يا گور و يا يك سازه را با جابجايي، از خطر غرق شدن نجات داد. چنانكه در چين هنگام ساخت سد در محل «معبد وشو» اين بنا را با دو بار جابجايي نجات دادند.

«محمدحسن طالبيان»، مدير پايگاه پژوهشي پارسه و پاسارگاد با اشاره به تلاش بي‌وقفه تيم‌هاي نجات مي‌گويد: «عمليات نجات‌بخشي در اين محوطه‌ها تا زمان دست يابي به اطلاعات كلي و نتايج مطلوب ادامه دارد. او اميدوار است تا قبل از آبگيري سد بتوانند تمامي 129 محوطه شناسايي شده در اين منطقه را بررسي و نجات‌بخشي كنند.»

كارشناسان زمان مورد نياز براي نجات‌بخشي تمام محوطه‌ها را 4سال مي‌دانند اما زمان تخصيص داده شده از طرف سازمان آب منطقه‌اي استان فارس (مجري ساخت سد سيوند) براي اين كار تنها يك سال مي‌باشد. اين در حاليست كه تا آبگيري سد تنها 6 ماه زمان باقيست، اما آيا مي‌توان تمامي اين محوطه‌ها را در اين فرصت اندك نجات داد يا اينكه بايد همه را به سد سيوند سپرد؟

تيم‌هاي نجات‌بخشي با بررسي و مطالعات خود در اين محوطه‌ها تنها قادرند برخي اطلاعات و آثار منقول را نجات دهند در حاليكه بقاياي ارزشمند غيرمنقول اين محوطه‌ها براي هميشه نابود مي‌شود.

ساخت سد سيوند از سال 71 روي رودخانه پلوار در منطقه بلاغي آغاز شد. تنگه 18 كيلومتري بلاغي در فاصله 4 كيلومتري از محوطه ثبت جهاني پاسارگاد قرار دارد اين تنگه تا پايان دي ماه امسال آبگيري مي‌شود و 129 محوطه مهم باستاني و تاريخي را با خود به زير آب مي‌برد.

محوطه پاسارگاد در استان فارس پنجمين محوطه جهاني ايران است كه طي آخرين جلسه يونسكو در تيرماه سال 83 كه در چين برگزار شد به علت دارا بودن شاخص‌هاي فراوان در فهرست جهاني يونسكو ثبت شد.

سازمان آب منطقه‌اي فارس بهمن ماه سال گذشته پس از اينكه باستان‌شناسان در تنگه بلاغي و در درون درياچه سد سيوند 129 محوطه باستاني را شناسايي كردند، تمام پروژه‌هاي خود را به سازمان ميراث فرهنگي براي بررسي ارايه داد.

بررسي‌هاي اوليه را گروهي از كارشناسان بنياد پژوهشي پارسه و پاسارگاد و كارشناسان سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري آغاز كردند. پس از آن يك هيئت مشترك از ايران و ايتاليا با ادامه بررسي‌ها موفق به كشف يك روستاي هخامنشي با بقاياي معماري و ديوارهاي دفاعي و لوله‌هاي سفالي مخصوص دفع فاضلاب شد.
هم اكنون چهار تيم مشترك از فرانسه _ آلمان_ لهستان و ژاپن با همكاري ايران در اين تنگه مشغول بررسي و نجات‌بخشي اين محوطه‌ها هستند.

گاهي اوقات در مسير برخي پروژه‌هاي بزرگ از قبيل احداث بزرگراه‌ها _ لوله‌كشي‌هاي گاز و آب و يا ساخت سد به يك يا چند محوطه تاريخي برخورد مي‌شود.

در اين‌گونه مواقع كه امكان تغيير مسير بزرگراه يا لوله كشي ميسر نيست براي جلوگيري از نابودي محوطه‌ها و آثار آن، تيم‌هاي نجات‌بخشي، از طرف سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري موظف به انجام بررسي‌هاي باستان‌شناسانه و اقدام به نجات آثار و اطلاعات اين محوطه‌ها مي‌شوند. معمولا اين عمليات به سرعت و در حداقل زمان انجام مي‌شود.

باستان‌شناسان در طول مدت كاوش، تمام اشيا و آثار كشف شده در محوطه‌ها را به دقت كد‌گذاري كرده و در كارگاه سايت نگهداري مي‌كنند تا پس از پايان كار نجات‌بخشي محوطه، مطالعات و بررسي‌هاي خود را روي تك‌تك اين اشيا انجام دهند.
تمامي اين اشيا و آثار حتي تكه سفال‌هاي پراكنده در سطح محوطه، هر كدام معرف بخشي از فرهنگ، اقتصاد و آداب و رسوم گذشتگان ما هستند كه با بررسي و مطالعات دقيق روي آنها مي‌توان به مجهولات بسياري پاسخ گفت.

بنابراين دقت در نگهداري و بررسي اشيا از اهميت بسزايي برخوردار است.
در برخي از كشورها براي نگهداري و حفظ اين اشيا از عوامل تهديدكننده اقدام به ساخت يك موزه در محوطه مي‌كنند و اشيا كشف شده از آن منطقه را براي هميشه در آن منطقه نگهداري مي‌كنند.
************************************************** ********** *100ميليون تومان اعتبار براي نجات محوطه هاي سد سيوند

Borna66
09-13-2009, 07:56 PM
منشور کوروش ، منادی احترام به حقوق انسان ها



سال 1285 شمسي يكي از اعضاي گروه كاوش انگليسي در بين النهرين به نام «هرمز رسام» استوانه اي از گل پخته به دست آورد. گمان نخستين باستان شناسان اين بود كه اين لوح توسط يكي از پادشاهان بابلي نگاشته شده است. اما پس از بررسي خط شناسان مشخص شد كه اين سنگ نوشته در سال 538 پيش از ميلاد به هنگام ورود سپاه فاتح ايران به بابل به فرمان كوروش نوشته شده است.
ترجمه و انتشار متن اين استوانه گلي نشان داد آن چه از خاك بابل كشف شده، در واقع «نخستين منشور جهاني حقوق بشر» است. به همين دليل در سال 1348 در گردهمايي حقوق دانان سراسر جهان كه در كنار آرامگاه كوروش برگزار شد، او را نخستين بنيانگذار حقوق بشر ناميدند.
كوروش در اين كتيبه براي نخستين بار از رعايت حقوق طبيعي و مادي و معنوي انسان صحبت كرده است.
اين منشور به نسبت زمانه خود متني بسيار پيشرفته و حقوقي بوده است. برخي از بندهاي آن دقيقا متناسب با منشور حقوق بشر فعلي است.
كوروش در يكي از نخستين بندهاي اين كتيبه مي گويد: «خداي بزرگ بابل دل هاي پاك مردم بابل را متوجه من كرد زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.»
همين بند مي گويد: «من براي صلح كوشيدم. من برده داري را برانداختم، به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازازند.»
در ماده دوم منشور جهاني حقوق بشر آمده است: «هر كس مي تواند بدون هيچ گونه تمايزي به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيده سياسي يا هر عقيده ديگر، همچنين منشا ملي يا اجتماعي ثروت و ولادت يا وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه آزادي هاي ذكر شده در اين اعلاميه بهره مند گردد. به علاوه نبايد هيچ تبعيضي به عمل آيد كه مبتني بر وضع سياسي، قضايي يا بين المللي كشور يا سرزميني مستقل، تحت قيوميت يا غير خودمختار باشد.»
در بند 4 منشور حقوق بشر آمده است: «هيچ كس را نبايد در بردگي يا بندگي نگاه داشت، بردگي و داد و ستد بردگان به هر شكلي كه باشد، ممنوع است.»
اين بند نيز مشابه يكي از بندهاي منشور حقوق بشر كوروش است كه اشاره به منع برده داري دارد.
كوروش همچنين در يكي ديگر از بندهاي اين منشور مي گويد: «من برده داري را برانداختم؛ به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند.»
او همچنين به موجب بند ديگري از اين كتيبه، رسم شكنجه را در كشور مغلوب بابل ملغي كرد. همان مطلبي كه در ماده پنجم منشور حقوق بشر از آن ياد شده است: «هيچ كس نبايد شكنجه شود يا تحت مجازات يا رفتار ظالمانه ضد انساني يا تحقيرآميز قرار گيرد.»
كوروش همچنين بارها در بندهاي مختلف اين كتيبه اشاره مي كند كه حقوق انساني ملت بابل را به رسميت مي شناسد و براي آنها و تمام اقوام ارزش انساني قائل است: «بي گمان در روزهاي سازندگي همگي مردم بابل، پادشاه را گرامي داشتند. من براي همه مردم جامعه اي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم.»
اين موضوع را مي توان در ماده ششم اعلاميه حقوق بشر نيز يافت: «هر كس حق دارد شخصيت حقوقي اش در همه جا به رسميت شناخته شود.»
كوروش همچنين ملت هاي مختلف را آزاد گذاشت تا دين خود را گرامي بدارند و قوانين مذهبي خود را آزادانه اجرا و رعايت كنند: «فرمان دادم تمام نيايشگاه هايي را كه بسته بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاه ها را به جاي خود بازگرداندم و همه مردماني كه آواره شده بودند را به جايگاه خود بازگردانم.»

Borna66
09-13-2009, 07:56 PM
بخشي از متن نامهء مؤبد تنسر- مشاور اردشير پاپكان- به پادشاه طبرستان
به گزارش روزبه پور دادويه (معروف به ابن مقفع)
بنا بر نوشتهء ابن اسفنديار دركتاب «تاريخ طبرستان»

از گشنسپ‌شاه و شاهزادهء طبرستان و پدشخوارگر وگيلان وديلمان و رويان ودماوند نامه‌ئي پيشف تنسر هيربدان‌هيربد رسيد. خواند و درود ميفرستد و سرتعظيم فرود ميآورَد. هر درست و نادرست كه درنامه بود مطالعه رفت و شادمان شد؛ اگرچه برخي كاملا درست و برخي ديگر قابل انتقاد بود. اميد است كه آنچه درست است رهنمون گردد و آنچه نادرست است به صحت نزديك شود. … … درنبشته فرموده‌ئي، من كه تنسرم پيش پدر تو ارجف بسيار داشتم و او در مصالح امور ازنظرف من پيروي ميكرد. او از اين جهان رخت بربست و از من نزديكتر به او و به فرزندان او هيچكس نگذاشت. جاويدان باد روان او و باقي باد ذكر او.

از تعظيم واحترام و اجلال واكرام درحق من بيش ازآنچه شايسته‌ام ابراز داشته‌ئي، و جان خويش را بر پيروي ازرأي ومشورت من وديگر ناصحان امين بركف گرفته‌ئي. اگر پدر تو در اين روزگار و در ميان اين امور زنده بود، به آنچه تو برآن تعلل نموده‌ئي او به تدبير و پيشي درمييافت، و به آنچه تو ازاقدام به آن خودداري ورزيده‌ئي اقدام ميكرد.
اما چون به اينجا رسيد كه ازمن رأي خواسته و مرا با مشورتخواهي خويش مفتخر ساخته‌اي، بدان كه خلايق را حالف من معلوم است و ازعقلا وجهلا و اوساط و اوباش پوشيده نيست، كه پنجاه سال است تا نفس اَمارهء خويش را به رياضت واداشته‌ام و از لذتف نكاح و مباشرت و اكتساب اموال و معاشرت امتناع نموده، و نه در دل ميل به اينها كرده‌ام و نه خواهان آنكه هرگز اراده به انجام اينها نمايم؛ وچون محبوسي ومسجوني در دنيا ميباشم تا خلايق عدلف من بدانند و به آنچه براي صلاحف معاش و فلاحف معاد و پرهيز ازفساد ازمن طلبند و ايشان را هدايت كنم گمان نبرند كه دنياطلبم و تظاهر به دينداري و عدالت ميكنم، و تَوَهم افتد كه مكر و فريبي دركار من است. چندين مدت كه از متاع دنيا عزلت گرفتم و با مكروه آرام داشتم براي آن بود كه اگر كسي را به سوي نيكي وخوشبختي رهنمون شوم اجابت كند و نصيحت را به معصيت رد نكند. همچنانكه پدر سعيد تو بعد از نودسال عمر و پادشاهي طبرستان سخنم را به سمع قبول ميشنيد وهيچگاه فكر نميكرد كه سخن باطلي به او گفته باشم.

غرض من از اين كه تورا نمودم ازطريقت و سيرت خويش، به رأي و ساختهء من نيست. مرا چه زهرهء آن باشد كه دليري كنم ودردين چيزي حلال را از زن و شراب ولهو برخود حرام كنم؛ كه هركه حلال را حرام دارد همچنان است كه حرام را حلال داشته باشد. وليكن اين سنت و سيرت را ازمرداني يافته‌‌ام كه ائمهء دين بودند و اصحاب رأي وكشف و يقين، كه آموختگانف مكتبهاي فرزانگان و حكماي پيشينه و بازماندگان عهد داراي بزرگ بودند. آنان فسادها وكارهاي نابخردانهء سفها و سفله را به چشم ديده و به‌گوش شنيده، و روگرداني و بي‌مبالاتي و بي‌التفاتي جاهلان درحق حكما مشاهده كرده ومتوجه بودند كه در ميانف عوام تمييز حقيقت ازميان برخاسته و سيرت انساني رها گشته و طبيعت حيواني غالب گرديده است. لذا از ننگ آنكه همراز و هم‌آواز مردم بي‌فرهنگ شوند دل درسنگ شكستند و از روباهبازي گريخته و در انزوا آرام يافته و ترك دنيا و رفض شهوتهاي بدفرجام او كرده و مجاهدهء نفس و صبر و بردباري و قبول تلخيهاي ناكامي پيش گرفته و هلاك نفس را براي سلامت روح اختيار نمودند.

معلومف شاه و شاهزادهء جهان باشد كه حكما آن پادشاهي را جهاندار خوانند كه براي صلاح روزگار آينده پيش از امور زمان خويش كوشد، تا نيكنام دنيا وآخرت شود. … … هر پادشاه كه براي خوش‌آمدف امروزف خويش قانون جهانداري را فروگذارد و گويد اثر فساد اين كار صدسال ديگر ظاهر خواهد شد و من امروز كامف خويش برآورَم كه من بدان عهد نرسم، هرآينه ببايد دانست كه زبان خلايقف آن عهد اگر همه نبيرهء او باشند بر انتقاد ازاو درازتر ازآن باشد كه به روزگار او، و طول مدت ذكر پس ازاو باقي‌تر باشد.

اين معني براي آن نبشتم از كار خويش، تا بداني كه هركه با من مشورت كند همچنان است كه با من نيكوئي كرده باشد؛ وچون نصيحت من دراو اثر پديد آرَد من ازآن شادمان شوم كه مرا دردنيا شادي همين است. وهيچكس ازشاهان روي زمين واهل قدرت و تمكين با من نه احسان توانند كرد و نه شادي ديگر براين توانند افزود. و عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنيا براي استقامت قواعد احكام دين. چه دين و سلطنت هردو به يك شكم زادند دوسيده؛ هرگز از يكديگر جدا نشوند؛ و صلاح و فساد و صحت و سفقمف هردو يك مزاج دارد. و مرا به عقل و رأي و فكرت خويش لذت بيش از آن است كه متمول را به مال و پدر را به فرزندان. ولذت من ازنتايج رأي خويش درهدايت مردم بيش ازلذت شراب و غنا و لهو و لعب است. چه مرا انواعف سفرور است: اول آنكه مي‌بينم اقدامات من در اين دنيا ثمر ميدهد و پس از فسادها صلاح پديد آمده و بعد از باطلها حق ظاهر گرديده است. دوم آنكه ارواح گذشتگان نيكوكار از رأي و علم و عمل من شادمان ميشوند؛ همچنانم كه آوازهاي آفرينف ايشان را ميشنوم و شادي و طلاقت روي ايشان را مي‌بينم. سوم آنكه ميدانم بس نزديك روح من با ارواح ايشان ملاقات خواهد كرد؛ چون به همديگر رسيم ازآنچه كرده‌ايم حكايتها كنيم و شاديها يابيم.

آن شاهزاده بداند كه رأي من دربارهء عامهء خلايق جز نيكي واحترام نيست. بويژه رأي من براي تو آن است كه بر اسبي نشيني و تاج و سر برگرفته به درگاه شهنشاه آئي و تاج آنرا داني كه او برسر تو نهد، و سلطنت آنرا شناسي كه او به تو سپارد، كه شنيده‌ئي او با هركه تاج و سلطنت ازاو گرفت چه كرد. و يكي ازآنها كاووس شاه بود شاه كرمان، كه ازدرف اطاعت درآمده به خدمت او رسيد و به شرفف پايبوسي نائل شد و تاج و تخت تسليم كرد. شاهنشاه مؤبدان را گفت نظر ما آن نيست كه در سرزمينف پدرانف خويش نام شاهي برهيچ آفريده نهيم؛ ولي چونكه كاووس پناه به ما كرد رأيي نو درما پديد آمد. بسبب توجهي كه به او داريم ميخواهيم هيچ چيزي ازسلطنت او كم نگردد. اقبال و بخت با تاج و تختف او ملحق كنيم. نيز هركه به اطاعت پيش ما آيد، تا برجادهء اطاعت واستقامت باشد نام شاهي از او نيفكنيم. و هيچ آفريده را كه از اهل بيت ما نباشد شاه نميبايد خواند جز آن عده را كه اصحاب ثغورند، يعني الان و ناحيت مغرب و خوارزم و كابل. و پادشاهي به ميراث ندهيم چنانكه ديگر مراتب داديم. و پادشاهزادگان جمله به درگاه به نوبت ملازم باشند و ايشان را مقام نسزد، كه اگر مقام جويند به مفنازَعت و جدال و قيل و قال افتند و حفشمتف ايشان بروَد و به چشمها حقير گردند. شما در اين چه ميگوئيد؟ اگر اين رأي پسنديده است تنفيذ فرمائيد و اگر نه صلاح است بازنمائيد.

چون افتتاح و اختتام اين به صلاح و نجاح مقرون بود، نفاذ يافت و كاووس را به سلطنت بازگردانيد.اينقدر بدان نمودم زيرا آن شاهزاده فرموده است كه آنچه صلاح است فورا بيان كنم. بايد كه تو در اتخاذ تصميمت شتاب كني و به زودي به خدمت رسي تا كار بدانجا نرسد كه تورا طلب كنند و سرشكسته يابند و دنبالگانف تو ذليل شوند و به غضبف شاهنشاه دچار گردند، و آنچه امروز به تو اميد دارم فردا نتوانم داشت، و آنگاه بجاي آنكه محترمانه از در اطاعت درآمده باشي تورا به اكراه و اجبار به اطاعت آورَند.

ديگر پرسش‌هائي كه از احكام شاهنشاه كردي وگفتي بعضي ناپسند نيست و برخي ديگر را بطور غيرمستقيم ناپسند دانسته‌اي، جواب گوئيم. آنچه نبشتي كه شاهنشاه حقف پيشينيان طلبد، و ترك سنت نشايد گفتن، و اگر به دنيا راست باشد به دين درست تباشد؛ بدان كه سنت دوتا است، سنت اولين و سنت آخرين. سنتف اولين عدل است. ولي طريقف عدل را چنان مخدوش گردانيده‌اند كه اگر در اين عهد يكي را عادل خواني خودشيفته گردد و برمردم سخت گيرد. و سنتف آخرين جور است. مردم به گونه‌ئي با ستم خو گرفته‌اند كه زيانف ستم را نشناسند، و به مزاياي عدل و فضيلتف آن و بازگشت از ظلم به عدلراه نبرند؛ به گونه‌ئي كه اگر آخرينان عدلي برقرار ميكنند ميگويند لايق اين روزگار نيست. به اين سبب ذكر وآثار عدل نمانده است. واگر شاهنشاه چيزي ازظلم پيشينگان ناقص ميكند كه صلاح اين عهد و زمان نيست ميگويند اين رسمف قديم وقاعدهء پيشينه است. بايد اذعان داشت كه بر تبديل آثار ظلم ميبايد كوشيد، چه ظلم اولين باشد وچه ظلم آخرين. اعتبار بر اين است كه ظلم در عهدي كه كردند و كنند نامحمود است؛ اگر اولين باشد و اگر آخرين. و اين شاهنشاه برانجام اين امور مسلط است، ودين با او يار، و برتغيير و سركوب اسباب جور توانا است، كه ما او را به اوصاف حميده برتر از پيشينيان مي‌بينيم، و سنت او بهترين سنتها است. و اگر تورا نظر بركار دين است و استنكار داري ازآنكه دردين وجهي نمي‌يابند تا براساس آن عمل كنند؛ ميداني كه اسكندر كتاب دين ما- دوازده هزار پوست گاو- بسوخت به استخر. چند نَسكي از آن در دلها مانده بود و آن نيز جمله داستان و اسطوره؛ و شرايع و احكام ندانستند، تا آن داستانها واساطير نيز ازفساد مردم روزگار و ازبين رفتنف سلطنت، و حرصف بسياري از مردمان بربدعت و توجيه كارهاي ناروا و تلاش نام وآوازه، از ياد خلايق چنان شد و از حقيقتف آن چيزي باقي نماند. پس چاره نيست كه رأي شايسته و درست بر احياي دين باشد. و هيچ پادشاه را وصف نشنيدي و نديدي جز شاهنشاه را كه براي اين كار به پا خاست. و با ازميان رفتنف دين، علم انساب و اخبار و سفيَر نيز ضايع گرديد و از اذهان مردم برفت؛ و ازكارهاي عامه و سفيَرف ملوك وآنچه به عهد پدران شما انجام گرفته هيچ برخاطر نمانده است؛ اكنون بعضي بر دفترها مينويسند و بعضي برسنگها و ديوارها، تا براي آيندگان بماند. خاصه دين كه تا انقضاي دنيا آنرا پايان نيست اگر نوشته نگردد چگونه نگاه توان داشت؟. و دين را تا رأي بيان نكند قوام نباشد. و شكي نيست كه در روزگار اول نيز با كمال معرفت انسان به علم دين و ثباتف يقين، مردم را بسبب حوادثي كه درميانشان واقع شد به پادشاهي صاحب‌رأي نياز بود

Borna66
09-13-2009, 07:58 PM
منشا پيدايش نامهاي كوروش و داريوش
نبش قبر تاريخي اسامي داريوش و کوروش







اگر كوروش و داريوش پادشاه نبودند و ضرورت موقعيتشان ايجاب نمي‌كرد كه در كتيبه‌هاي دوره هخامنشي با حالت نهادي و فاعلي از آنها ياد شود، شايد امروز در زبان فارسي نام‌هاي «كوروش» و «داريوش» وجود نداشت و به جاي آنها اسامي «داريوم» و «كوريوم» يا «داريو» و «كوريو» داشتيم.
يكي از ويژگي هاي دستوري زبان فارسي باستان اين است كه اسم ها نيز صرف مي شده اند. همچنان كه امروزه ما فعل را صرف مي كنيم. به اين ترتيب،‌ اگر اسمي در نقش فاعلي / نهادي يا مفعولي يا اضافي قرار مي گرفت، شناسه هاي مختلفي مي پذيرفت. اين شناسه ها در مورد اسم هايي كه به u يا a يا I يا a ختم مي شدند، نيز متفاوت بودند.
«داريو» و «كورو» اسم هايي بودند كه به u ختم مي شدند. اين گونه اسم ها وقتي در حالت فاعلي / نهادي قرار مي گرفتند، شناسه «ش»، در حالت مفعولي شناسه «م» و در حالت اضافي شناسه «ائوش» مي گرفتند. با اين توضيحات، «داريوش» و «كورش» صورت هاي فاعلي / نهادي اسم هاي «داريو» و «كورو» هستند. اما از آنجا كه در كتيبه هاي خود بيشتر در حالت نهادي و فاعلي قرار گرفته اند و يا انجام دهنده كاري بوده اند، اين ضرورت با شناسه «ش» بيشتر در كتيبه هاي هخامنشي به كار رفته و به همين صورت به فارسي امروز رسيده است. شايد اگر «داريو» و «كورو» در كتيبه ها بيشتر در حالت مفعول به كار رفته بودند، امروزه به جاي آنها صورت هاي «داريوم‌» و «كوروم» را داشتيم. امروزه آنقدر نام هاي كورش و داريوس براي ما جا افتاده است كه با شنيدن آنها نمي توانيم تصور كنيم اصل اين نام ها صورت ديگري داشته و در واقع،‌ اگر به همان صورت به فارسي امروز مي رسيد، اكنون بايد به جاي آنها «كورو» و «داريو» را به كار مي برديم.
واقعيت اين است كه «كورو» از صورت فارسي باستان Kurau و «داريو» از صورت فارسي باستان darayavau اسامي اصلي اين دو پادشاه هخامنشي بودند. در مورد معناي نام «كورو» هنوز اشتقاق دقيقي ارايه نشده است. اما «داريو» از دو بخش تشكيل شده بود: daraya-vahu كه «داريه» به معني «نگهدارنده» و «وهو» به معني «نيكي» است. جمعا اين اسم «نگهدارنده و حافظ نيكي» معنا مي دهد.

Borna66
09-13-2009, 07:58 PM
کورش کبیر
تسخیر کشور لیدیا
در سال 546پ م جنگ لیدیا با ایران آغاز شد . علت این جنگ را هرودوت ثجاوز شاه لیدیا به مرزهای دولت هخامنشی ذکر کرده تصریح میکند که کروسوس شاه لیدیا آغازگر جنگ بود . شاه لیدیا به دنبال برافتادن دولت ماد به فکر دستیابی بر زمینهای شرق رود هالیس افتاد ودر میان فعالیتهای جنگی کورش در شرق کشور و منطقه ی آسیای میانه بخشهایی شرق آسیای صغیر را که ایرانی نشین بودند و ساکنانش را قبایل گوم مری تشکیل میدادند متصرف شد. گزارشی که هرودت درباره ی جنگ لیدیاو ایران داده است نشان می دهد که شاه لیدیا امیدوار بوده که دولت کورش را براندازد و یک امپراطوری پهناور را تشکیل دهد . در این گزارش آمده که شاه لیدیا هییتی را با هدایای گرانبها به یونان نزد کاهن معبد دلفی فرساده از او نظر
خواهی کرد که آیا اقدام به جنگ با پادشاه پارس به سلاحش خواهد بود یا نه . و کاهن به او پاسخ داد که اگر سپاهش را به جنگ به شاه پارس بفرستد دولت بزرگی را واژگون خواهد کرد . او پس از دریافت پاسخ مساعد خدای یونانیان به امید آنکه با به راه افکندن یک جنگ دولت پارس را براندازد به کت پتوکه (کاپادوکیه ) حمله ور شد. بهانه ی جنگ کروسوس با ایران نیز انتقام شکست آشتیاگ بود که شوهر خواهر کروسوس به شمار می رفت .
ولی جنگ با ایران برای دولت لیدیا یک فاجعه ی تاریخی بود. کروسوس به سختی شکست یافت . کورش خاک لیدیا را درنوردید وارد سارد (پایتخت لیدیا) شد و کروسوس را وادار به تسلیم کرد و سپس با بزرگواری مورد بخشایش قرار داد (سال 545 پ م ). هرودوت می نویسد که چون کروسوس به اسارت در آمد کورش خطاب به او گفت : ای کروسوس چه کسی به تو مشورت داد که ضد من وارد جنگ شوی و به کشور من تجاوز کنی . حال آنکه میتوانستی با من دوست شوی و از یاری من برخور دار گردی . کرو سوس پاسخ داد: هرچه شد از بخت بلند تو بود و ناسازگاری بخت با من کرد آنچه کرد . خدای یونانی ها مرا تحریک به این جنگ کرد و مسبب این جنگ کسی جز او نیست . و گرنه انسان باید دیوانه باشد که جنگ را بر صلح ترجیح دهد . در زمان صلح پسران پدرانشان را دفن می کنند و در جنگها پدران باید فرزندانشان را دفن کنند.
با پیروزی حتمی در این جنگ . کشور لیدیا به تصرف کورش در آمده ضمیمه ی شاهنشاهی شد و سراسر خاک کشوری که امروز ترکیه نامیده می شود در درون قلمرو کورش واقع شد و مرزهای دولت شاهنشاهی به دریای ایژه رسید

Borna66
09-13-2009, 07:59 PM
ماه‌هاي دوازده ماه*

(فروردين و اردي‌بهشت)



ابراهيم پورداود



از يازدهم فروردين ماه 1304 هجري شمسي ]خورشيدي[. نام‌هاي دوازده ماه، ديگر باره در ايران فارسي گرديد و سال هجري قمري به سال هجري شمسي]خورشيدي[، تبديل يافت. به جاي محرم و صفر و ربيع و جز آن، فروردين و اردي‌بهشت و خرداد گفتند.
در روزگار داريوش بزرگ هخامنشي (485 ـ 521 پيش از ميلاد) تقويم ديني مزديسنا در ايران زمين رواج گرفت. و ماه‌هاي زرتشتي جانشين ماه‌هاي فرس هخامنشي گرديد1. اين چنين بود تا اسيتلاي عرب و نفوذ تقويم اسلامي، اما نام‌هاي فارسي دوازده ماه، يك سره از يادها نرفته بود. در ادبيات ما به كار مي‌رفت و در تقويم‌ها نوشته مي‌شد و به ويژه در بسياري از جاهاي ايران مانند پارينه در سر زبان‌هاي كشاورزان بود، چنان كه در خوانسار و مازندران و جز آن. نويسندگان ايراني و عرب قرون پيش، هر يك معانيي از براي اين ماه‌ها نوشته‌اند و برخي از هم ميهنان ما در اين سال‌هاي اخير معاني بيش از بيش شگفت‌آميز از براي آن‌ها پنداشته‌اند، اين مقاله در بيان معاني اين دوازده ماه است. معاني اين ماه‌هاي زرتشتي، از براي كسي كه اندك آشنايي با مزديسنا و نامه‌ي مينوي اوستا دارد، روشن است. با اندك آشنايي به فقه اللغه و زبانشناسي، هرگونه شبهه درباره‌ي اين معاني از ميان برداشته مي‌شود.
پيرامون معني شگفت‌آميز گشتن و از براي هر لغت، ريشه و بن خنده‌آور جستن، در اين چند سال اخير ميان ما رواج گرفته. اگر اتفاقا واژه‌اي يا جزيي از آن، با يك واژه‌ي ديگر فارسي شباهتي داشته باشد همان را اساس قرار مي‌دهند. مثلا خرداد را از ريشه‌ي خوردن مي‌پندارند و مرداد (امرداد) را به گياه مورد مي‌پيوندد؛ اگر كلمه‌اي در فارسيف از اين قبيل نيافتند، به حدس نادرست خود متوسل مي‌شوند. چنان كه نويسنده فرهنگ انجمن آراي ناصري « آرد» را در اردي‌بهشت و اردشير، به معني خشم و غضب گرفته است غافل از اين كه از براي يافتن بنياد لغات هر قوم بايد به زبان پيشين آن قوم پرداخت و تحول زبان و لغت را در طي قرون گذشته در نظر داشت. هيچ يك از واژه‌هايي كه امروزه در فارسي داريم، در قديم چنين هيات و تلفظي نداشته، نه خرداد و امرداد به هيات باستاني خود به ما رسيده و نه خوردن و مورد.
1) فروردين: فرور يا فرورد از يك واژه‌ي فرس هخامنشي به ما رسيده است. اين واژه در يك نام خاص در سنگ نپشته‌ي بهستان (كتيبه بيستون) بجا مانده. داريوش بزرگ، يكي از هماوردان خود را به نام فرورتي Fravati ياد كرده است. دومين پادشاه ماد نيز فرورتي نام داشته. پدر دياكو سر سلسله‌ي پادشهان ماد كه در سال 713 پيش از ميلاد در مغرب ايران بناي شهرياري گذاشت و همدان را پايتخت خود ساخت نيز چنين خوانده مي‌شده و هردوت آنان را Deiokes و Phraortes ياد كرده است. فرورتي برابر است با واژه‌ي اوستايي فروشي Fravashi كه در پهلوي فروهر Fravahr شده است. فروشي در اوستا يكي از نيروهاي نهاني (قواي باطني) است كه پس از درگذشت آدمي با روان و دين (وجدان) از تن جدا گشته به سوي جهان مينوي گرايد.
اما در آغاز هر سال براي سركشي خان و مان ديرين خود فرود آيد و در هنگام ده شبانه ‌روز به روي زمين به سر برد. و به مناسبت فرود آمدن فرورهاي نياكان؛ هنگام نوروز را فروردين خوانده‌اند.
فرورتي (فروشي) يا فرور (فرورد) از دو جز@ تركيب يافته است: نخست از فر Fra يا فرا fra كه به معني پيش است، در اوستا و فرس هخامنش بسيار آمده و در سر يك دسته از واژه‌هاي فارسي به جا مانده چون فرزانه و فرمان و فرا رفتن و فراخواندن و جز آن. در سانسكريت پفر pra و در لاتين پرو pro و در زبان‌هاي كنوني اروپا به هيات‌هاي مختلف موجود است. دوم از ريشه مصدر ور var كه به معني پوشاندان و نگهداري كردن و پناه بخشيدن است. آن چنان كه در اوستا آمده فروشي (فرورتي) نيرويي است كه اهورمزدا از براي نگهداري آفريدگان نيك ايزدي از آسمان فرو فرستاد و نيرويي است كه سراسر آفرينش نيك از پرتو آن پايدار است. پيش از آن كه اهورامزدا جهان خاكي را بيافريند، فرورد هر يك از آفريدگان نيك اين گيتي را در جهان مينوي زبرين بيافريد و هر يك را به نوبه‌ي خود از براي نگهداري آن آفريده‌ي جهان خاكي، فرو مي‌فرستد و پس از فنا و زوال آفريده‌. فرورد آن ديگر باره، به سوي آسمان گرايد و به همان پاكي و تقدس ازلي بماند اما چنان كه گفتيم هيچ وقت كسي را كه بدوي تعلق داشت فراموش نمي‌كند و هر سال يكبار به ديدن وي مي‌آيد و آن هنگام جشن فروردين، است يا روزهايي كه از براي فرود آمدن فرورهاي نياكان وپاكان و پارسايان اختصاص يافته است.2
اما هيات واژه‌ي فروردين، در اوستا چنان كه در فرس هخامنشي و سانسكريت، هشت حالت (casus) موجود است، يكي از آن‌ها حالت اضافه است، واژه‌ي فروردين به هيات همين حالا در جمع تانيث كه در اوستا بسيار آمده، به ما رسيده است و هميشه با واژه‌ي اشاون ashavan (اشئون ashaon) آمده. مانند فروردهاي پاكان، فروردهاي نيرومند پارسيان. چنان كه ديده مي‌شود از واژه‌ي فروردين واژه‌ي مضاف‌اليه آن كه پاكان باشد، افتاده است و نظير آن، واژه‌ي « بهشت» است كه به زودي خواهيم ديد موصوف اين صفت عالي در فارسي افتاده است. بنابراين « دين» در واژه‌ي فروردين علامت صفت نيست مثل زرين و چوبين و مسين.
2)اردي‌بهشت: نام دومين ماه نيز از دو واژه‌ تركيب يافته: نخست از ارت arta (= ارفت areta = ارت ereta) در سانسكريت رتف rta برابر است با واژه اوستايي اش acha يعني درستي و راستي و پاكي و پارسايي و تقدس و همين واژه است كه در اردشير و اردوان ديده مي‌شود. دوم از صفت عالي و هيات vahishta يعني بهترين راستي يا بهترين پاكي و تقدس. در اوستا، اش acha با صفت ونگهو vanghu يا با صفت عالي و هيشت بسيار آمده است. ونگهو همان است كه در فارسي وه (= به) شده است و صفت عالي همين واژه است كه در فارسي بهشت شده است. چه، تبديل واو اوستايي و فرس هخامنشي به با@ در فارسي بسيار است از آن‌هاست و فر vafra = برف ، و ات vata = باد، و نا vana = بن (درخت) و جز آن.
هم‌چنين در فارسي اين دو حرف به هم‌ديگر تبديل مي‌شود، چون بزغ (=وزغ)؛ بان (=وان) (پشتيوان) و جز آن. و هيشت جداگانه نيز در فارسي به جا مانده و آن واژه‌ي بهشت است، به معني فردوس. اما از اين صفت عالي. موصوفش در فارسي افتاده است. اين موصوف انگهو anghu بوده به معني هستي، بود، زندگي، جهان، در اوستا به اين موصوف و صفت و هيشت، بسيار برمي‌خوريم و به معني بهشت گرفته شده و يا، بهترين هستي و بهترين جهان. در واژه‌ي دوزخ « انگهو» در فارسي به جاي مانده است. و در اوستا دوژنگهو dujanghu مركب است از دوژ و انگهو. يعني هستي بد، زندگي زشت. دوژ يا دوش dush به معني بد و زشت در سر يك دسته از واژه‌هاي ديگر نيز ديده مي‌شود، چون: دشمن، دشوار (= دشخوار)، دشنام، دژخيم (بد نهاد، بدسرشت، بدخلق).
گذشته از واژه‌ي بهشت كه به همان هيات صفت عالي فرس هخامنشي و اوستا براي ما به يادگار مانده واژه‌ي مهست هم در شاهنامه چند بار به كار رفته:
نخستين سرنامه بود از مهست
شهنشاه، كسراي يزدان پرست
مهست در اوستا مسيشت masishta صفت عالي مس mas (=مه) مي‌باشد يعني مهترين. چنان كه ديده مي‌شود، هر دو جز@ نام دومين ماه يعني اردي‌بهشت، در فارسي به جا مانده و نظر به اسامي كه با جز@ ارد تركيب يافته چون اردشير و اردوان و اردلان و اردبيل بايد حرف اول آن‌ها مفتوح باشد نه مضموم.
اردي‌بهشت (اش و هيشت asha - vahishta) كه نگهباني دومين ماه سپرده به اوست، يكي از امشاسپندان يا مهين فرشتگان (archange) دين زرتشتي است. پنج ماه ديگر از سال كه خرداد و امرداد و شهريور و بهمن و اسفند باشد، نيز به نام امشاسپندان خوانده شده است.
اردي‌بهشت در جهان مينوي، نماينده‌ي پاكي و تقدس و قانون ايزدي اهورامزدا است و در جهان خاكي نگهباني آتش سپرده به اوست.
* نقل از: فرهنگ ايران باستان، بخش نخست، نگارش ابراهيم پورداودد، تهران، امردادماه 2559 مادي = 1326 خورشيدي
1ـ داريوش در وقايع چهارمين و پنجمين سال پادشاهي خود نام‌هاي نه ماه فرس را در كتيبه‌ي بيستون ياد كرده است، نگاه كنيد به خرده اوستا گزارش (تفسير) نگارنده، ص 206
2ـ درباره‌ي فرورد و فروردين يشت نگاه كنيد به جلد اول يشتها، گزارش نگارنده ص 582 ـ 602 و به جلد دوم يشت‌ها ص 59 ـ 111

Borna66
09-13-2009, 07:59 PM
زبان و حس ملّي



شاهرخ مسكوب




زبان،‌هم اساسي‎ترين و همگاني‎ترين وسيله‎ي ارتباط است در زندگي روزانه و هم مناسب‎ترين وسيله است براي صورت دادن و به هستي درآوردن انديشه، و همچنين براي توضيح و بيان حسيّات. مي‎توان گفت، زبـان مـادّه‎ي تفـكّـر است، همـان طـور كـه سنگ يا مـوم مـادهّ‎ي مجسّمه است. انـديشه در زبـان « جسمانيّت» مي‎پذيرد. براي اين كه مردمي پراكنده، صورتمند (صاحب صورت، صاحب فرم) و از حسّيّات همديگر خبردار شوند و « هم‎حسّي» پيدا كنند و در نتيجه به صورت يك مجموعه‎ي انداموار (ارگانيك) درآيند- ملّت بشوند- وسيله‎اي بهتر از زبان ندارند. زبان به‎ترين وسيله است، امّا براي شكل دادن به ملّت تنها وسيله نيست؛ گذشته از فولكلور، اسطوره و دين، معمولاً هنرها و عوامل فرهنگي و اجتماعي ديگر هم آن را همراهي مي‎كنند: رقص و موسيقي در هند، نقاشي در چين، معماري و مجسّمه‎سازي و باز موسيقي و نقّاشي در اروپا، مثال‎هاي بدي نيستند تا توجه كنيم كه هنر، همراه با زبان و عوامل ديگر، در ايجاد يك ملّت و تكوين خصلت آن دستي دارد. در ضمن مي‎دانيم كه هنر بزرگ و جهاني (برخلاف علم) خصوصيّت دوگانه‎اي دارد؛ در عين جهاني و كلّي بودن، ملّي و محلّي است.
همان‎طور كه مي‎دانيد، ما براي تكوين و ايجاد هويت ملّي خودمان تقريباً از همه‎ي اين عوامل (به جز معماري) بي‎بهره بوديم. در اسلام، هنرهايي كه نام برديم جايز نيست؛ پس، از اين جهت نيز كار ما دشوارتر بود و مليّت ما جز زبان، مأوايي نداشت.
يك نكته‎ي ديگر بگوييم و اين بحث را تمام كنيم. گسترش مسيحيّت، اساساً متكي به نيروي نظامي نبود؛ يعني در كار اين گسترش، روي هم رفته اقوام متفاوت از نظر نظامي و سياسي در برابر هم قرار نمي‎گرفتند. به همين سبب زبان رسمي و نوشتاري ملّت‎هاي جديد اروپايي (ملّت‎هاي مسيحي) در جريان پيدايش و تكوين خود، ناچار نبود در قبال دين وضع بگيرد.
زبانف لاتين، زبان دين و فرهنگ بود. معمولاً نقش زبان عربي را در امپراتوري اسلام، به زبان لاتين در اروپاي قرون وسطا تشبيه مي‎كنند. اين مقايسه فقط تا اندازه‎اي پذيرفتني است نه بيش‎تر، چون رابطه‎‎ي زبان لاتين با مسيحيّت به كلّي با پيوند زبان عربي و اسلام متفاوت است.
عربي، زبانف قومي بود كه دين تازه‎اي را با جهاد به سرزمين‎هاي ديگر برده بود. كتاب دين (كلام خدا) هم به همين زبان بود. به اين ترتيب هر نوع استقلال ملّي يا فرهنگي، هر نوع بيرون آمدن از سلطه‎ي مادي يا معنوي قوم غالب، ناچار مسأله‎ي زبان را مطرح مي‎كرد. بايد به نحوي در برابر آن، موضع مي‎گرفتند، تكليف خود را با آن روشن مي‎كردند. زبانف دين و زبانف حكومت عرب، بدجوري يكي شده بودند و پرداختن به زبان (عربي يا فارسي) معنايي سياسي و « ملّي» پيدا كرده بود.
ابوحنيفه يكي از پيشوايان چهار فرقه‎ي بزرگ تسنّن است؛ عالفم بزرگي است. ببينيد حتّا او وقتي در كارف عبادت، زبان فارسي را مثل عربي جايز مي‎داند، به چه تهمتي متهم مي‎شود:
... يكي از اين اختلاف‎ها از نظر سياست مذهبي بسيار مهم است؛ زبان رسمي عبادت‎ها در اسلام تازي است. همه‎ي كارهاي پرستش با زبان قرآن اجرا مي‎شود. اكنون اگر كسي نتواند به عربي سخن بگويد، آيا مي‎تواند فاتحه و جز آن را به زبان مادريش بخواند؟ ابوحنيفه كه ايراني‎نژاد بود يگانه كسي شد كه اين را روا شمرد و دليلش اين بود كه: قرآن در كتاب‎هاي پيشين هم فرود آمده بود (شعرا 196) آن نيز به زباني جز تازي مي‎بوده است. پس غير عرب‎ها حق دارند آن‎ها را قرآن بدانند. دشمنان ابوحنيفه، او را به مجوس‎گرايي متّهم كردند زيرا كه وي نخستين بار اين سخن را درباره‎ي زبان فارسي باز كرده بود.(1)
براي گسترش و رواج عربي، حتّا حديث هم جعل كرده بودند؛ حديثي از قول ابو هفريره كه گويا خدا از سخن فارسي و كلام شيطان‎هاي خراسان و جهنّمي‎هاي بخارا بيزار است و زبان اهل بهشت عربي است. در مقابل، حديثي ديگر (لابد از ابوهريره‎اي عجمي!) مي‎گفت : «فارسي و عربي هر دو زبان اهلف جنّت است».(2)
زبان اصلي انجيل‎ها، عبري و يوناني بود. ترجمه‎ي كتاب مقدّس به لاتين، سبب شد كه اين زبان بعدها به صورت زبان كليسا، زبان ديني مسيحيان غرب درآمد. زبان قرآن پيوندي با قومف حامل دين داشت ولي زبان انجيل‎ها با هيچ قومي (به عنوان حامل دين) پيوند نداشت. اوّلي زبان قوم عرب بود و به سود حكومت اعراب نقش سياسي و تاريخي مؤثري داشت؛ دوّمي از نظر استقرار حكومت يك قوم، به كلّي بي‎اثر بود. البتّه زبان لاتين وسيله‎اي براي حكومت كليسا بود، ولي كليسا، ملّت يا قوم و يا چيزي از اين قبيل نبود، بيش تر به دولت شبيه بود تا ملّت. وانگهي از دوره‎ي تسلّط امپراتوري رم بر اروپا، يعني پيش از پيدايش مسيحيّت، زبان لاتين زبان فرهنگي اروپاييان بود، از راه اين زبان، نوعي « همفرهنگي» در قسمت‎هايي از اروپا برقرار شده بود. اين است كه مقايسه‎ي نقش عربي و لاتين در دو فرهنگ اسلامي و مسيحي، بدون توجّه به تفاوت‎هاي آن‎ها ممكن است ما را به اشتباه بيندازد.
باري، در مغرب زمين هم، زبان اساسي‎ترين وجهف تمايزف قومي از قوم ديگر بود؛ امّا از آن جا كه اروپاييان قرن‎هايي پيش‎تر به مسيحيّت گرويده بودند، وقتي كه هر قوم و يا ملّتي به هويت خود توجّه يافت، زبان كه جلوه‎گاه اين خودآگاهي بود، به تاريخ خود قوم يا ملّت روي آورد، بدون اين كه اين كار منافاتي با امر دين يا زبان داشته باشد. چند اسم را فقط به عنوان مثال ذكر مي‎كنيم: پارسيفال و ني‎بلونگن ليد آلماني‎ها، شانسن دوژست‎هاي فرانسوي‎ها، بئوولف، افلسيد و ارلاندو فيورو، به ترتيب در مورد انگليسي‎ها، اسپانيايي‎ها و ايتاليايي‎ها. اين نمونه‎ها در ضمن يادآور ايلياد و افديسه و نقش فرهنگي است كه حماسه در تشكيل اقوام و ملّت‎ها داشت.
به هرحال، ملّت‎هاي مغرب زمين در آغاز كارشان به « تاريخ» و « فرهنگ تاريخي» خود بازگشتند. امّا جالب توجّه اين است كه وقتي مضمون‎ها و داستان‎هاي دينيف مشترك (مسيحي) را به زبان ملّي مي‎سرودند، آن‎ها را به عنوان آثار ملّي خود تلّقي مي‎كردند. آميختگي مسيحيّت، كه دين سراسر اروپا بود، با شواليه‎گري، كه هم پديده‎اي اروپايي بود و هم خصلتي بومي داشت، از جمله موجباتي بود كه « ملّي شدن» پهلوان‎هاي مسيحي را ممكن مي‎ساخت؛ به طوري كه مثلاً پارسيفال- مقدّسي مسيحي كه به آيين شواليه‎ها در طلب « جامف مسيح (Graal) سفر مي‎كرد- در قرون وسطا هم پهلوان آلماني‎ها بود و هم پهلوانف فرانسوي‎ها. مقامي كه ممكن نبود رولاند و به طريق اولي زيگفريد به دست آورند. زيرا هر چند كار حماسي رولاند، هم مذهبي بود و بر ضدّ كفّار مي‎جنگيد، ولي كفّاري كه به فرانسه هجوم آوردند، نه جاي ديگر. به اين ترتيب مبارزه‎ي او خصلتي ملّي- در حد ملّت فرانسه- مي‎يافت و از آن فراتر نمي‎رفت.
امّا در كشورهاي اروپاي غربي هم بعدها زبان‎هاي ملّي در امر دين راه‎يافتند و دخالت كردند. در جريان اصلاح دين در مخالفت با دربار پاپ و آيين كاتوليك، نخستين بار، آلماني زبان كليسا شد و لوتر كتاب مقدّس را به اين زبان ترجمه كرد. (در قرن 16) كمي بعد همين اتفاق در انگلستان افتاد و كم كم كتابي كه فقط به زبان لاتين (زبان دين) بود، به همه‎ي زبان‎ها درآمد.

1-درس‎هايي درباره‎ي اسلام- گلدچيهر- ترجمه علي نقي منزوي- ص 101- انتشارات كمانگير- تهران 1357
2-نگاه كنيد به: تاريخ ادبيات در ايران- دكتر ذبيح‎الله صفا- چاپ پنجم- جلد اول- ص 146- انتشارات فردوسي- تهران 1363
نقل از كتا ب هو يت ايراني و زبان فارسي

Borna66
09-13-2009, 07:59 PM
شاه‌نـامه و شاه‌نـامه‌سرايـي



دكتر هوشنگ طالع




چنان كه مي‌دانيم، پس از يورش تازيان، يعقوب فرمان به گردآوري اسناد و مدارك ايران كهن داد. اين كار انجام شد و سپس در دوران سامانيان، كس يا كسان يا نهادي1 و به گفته فردوسي « انجمن»، به اين انديشه مي‌افتد كه براي ماندگاري بهتر و فراگيري بيش‌تر، تاريخف فرهنگ و تمدنف ايران را به شعر برگردانند. اين كار انجام مي‌شود و حاصل آن، شاه‌نامه‌ي فردوسي است. نخستين كسي كه براي اين كار برگزيده مي‌شود، شاعري است به نام دقيقي كه به گفته‌ي فردوسي، جوان بود و گشاده زبان، يعني در شاعري زبردست :

جوانـي بيامـد، گشـاده‌ زبـان
سخن گفتن خوب و، روشن‌روان
به نظم آرم اين نامه را، گفت من
از او شـادمان شد، دل انجمـن

دقيقي در جواني به دليل ضعف بزرگ اخلاقي كه داشت، به قتل مي‌رسد. با كشته شدن دقيقي، كار به شعر درآوردن شاه‌نامه، ناتمام مي‌ماند. فردوسي مي‌گويد :

جـوانيش را، خـوي بـد يـار بـود
ابـا بـد، هميشه بـه پيكـار بـود
بـرو تـاختن كـرد، نـاگاه مـرگ
به سر بـر نهادش، يكي تيره تـرگ
بـداي خـوي بد، جان شيرين بداد
نبود از جهـان، دلش يك روز شاد
يكايـك از او، بخت بـرگشته شد
به دست يكـي بنده بر، كشته شد
بـرفت او و، ايـن نامه ناگفته ماند
چنان بخت بيـدار او، خفته مـاند

زماني كه دقيقي از سوي « انجمن» براي برگرداندن تاريخ فرهنگ و تمدن ايران به شعر برگزيده مي‌شود، پاره اي از نسخه‌هاي شاه‌نامه را مصور كرده و بر آن نقش‌ها افزوده بودند. ابوالحسن منجيك ترمذي كه از شعراي هم‌عصر دقيقي بود، مي‌گويد :2

شنيـدم بـه حكـايت كـه ديـده‌ي افعـي
بـرون جهد، چو‌زمـرد بـر او برند فراز
من اين نديدم وديدم‌كه‌خواجه دست‌بداشت
برابـر دل مـن، بتـركيـد ديــده‌ي آز
بـه شاهنامه بـر، ار هيبت تـو نقـش كنند
شاهنامه، بـه ميدان رود بـه جنگ فراز
ز هيبت تــو، عـدو نقش شـاهنامـه شود
كزونه مرد به كار آيد و، نه‌دست‌و، نه ساز

بدين‌سان، درمي‌يابيم كه كار نسخه‌برداري از روي شاه‌نامه‌هاي نوشتاري رونقي داشته، به‌طوري كه آن‌ها را مصور و منقوش هم كرده بودند. اما چنان چه مي‌دانيم، تاكنون آثاري از آن‌ها به دست نيامده است.
تأكيد فردوسي بر اين است كه دقيقي هنگامي كه داوطلب به شعر درآوردن شاه‌نامه شد، جوان بود و هنگامي نيز كه به قتل رسيد، جوان بود. با توجه به زمان فردوسي، مشكل بتوان پذيرفت كه دقيقي در زمان به قتل رسيدن بيش از 25 سال از عمرش مي‌گذشته، زيرا فردوسي تأكيد مي‌كند كه : «جوانيش را خوي بد يار بود». از سوي ديگر، توجه داشته باشيم كه از زمان برگزيده شدن دقيقي براي به شعر درآوردن شاه‌نامه تا پايان عمر، وي توانست تنها يك هزار و چند بيت در اين زمينه بسرايد.

پيش از دقيقي نيز شاعران ديگري دست‌اندركار سرودن شاه‌نامه بودند. اينان عبارت‌ بودند از بوشكور بلخي و مسعودي مروزي. شايد ديگراني هم بوده‌اند كه تا امروز ما نشاني از آن‌ها نداريم.
درباره‌ي مسعودي مروزي، پژوهش‌ لازم به عمل نيامده است. مگر نوشته سيدحسن تقي زاده در مجله كاوه (شماره يك ـ سال دوم ـ شهريور ماه قديم 1290 يزدگردي، جمادي الاولي 1339) و نوشته‌ي مفصل‌تر دكتر ذبيح‌الله صفا در تاريخ ادبيات ايران (تاريخ ادبيات در ايران ـ ج 1ـ ص 71ـ 368 ) كه نوشته‌ي اخير نسبت به نوشته‌ي تقي‌زاده ، داراي نكته‌ي تازه‌اي نيست.
مقدسي در البدا و التاريخ، دوبار از شاه‌نامه‌ي مسعودي نام برده است. نخست در پادشاهي كيومرث :

نخستين كيومرث آمد به شاهي
گـرفتش به گيتي درون، پيش‌گاهي
چوسي‌سال به گيتي، پادشه‌بود
كـي فـرمانش بـه هر جايي روا بود

و دوم در پايان كار ساسانيان :

سپـري شود، زمـان خسروانا
چو كام خويش راندند در جهانا

مقدسي مي‌گويد، ايرانيان اين كتاب را بزرگ مي‌داشته‌اند و بر آن تصوير‌ها كشيده بودند. 3 ثعالبي نيز در غرر اخبار ملوك الفرس، از اشعار مسعودي نام مي‌برد. ثعالبي نقل مي‌كند كه « مسعودي مروزي در منظومه پارسي خود آورده است كه وي زال را بكشت و از كسان او، كس را باقي نگذارد». 4
از ابوالمؤيد بلخي نيز كه از شاعران و نويسندن آغاز قرن چهارم هجري است، به عنوان صاحب شاه‌نامه، نام برده شده است. در مجمل التواريخ و القصص، دوبار از ابوالمؤيد بلخي، ذكري به ميان آمده است. نخست در رابطه با آثار وي، مانند اخبار نريمان، اخبار بهمن و سام و كي‌قباد و افراسياب. دوم در رابطه با نثر او. در قياس با نظم فردوسي و اسدي.5
در تاريخ سيستان، بارها از ابوالمؤيد بلخي نام برده شده است. در تاريخ طبرستان، از شاه‌نامه‌ي ابوالمؤيد بلخي در كنار شاه‌نامه‌ي فردوسي نام برده شده است. قابوس وشم‌گير در مقدمه‌ي قابوس نامه، خطاب به پسرش گيلان شاه‌ مي‌گويد : «...ارغش فرهادوند ملك گيلان بود به روزگار كي‌خسرو و ابوالمؤيد بلخي ذكر او در شاه‌نامه آورده است. 6
تقي‌زاده، اشاره‌ي ابوريحان بيروني در آثار الباقيه را نيز دال بر همين شاه‌نامه ابوالمؤيد بلخي تلقي كرده است. 7
در لغت فرس، زير واژه كالوس، از ابوالمؤيد بلخي آورده است كه «كالوس، مردم خربط باشد». ابوالمؤيد بلخي گفت :

ملـول مردم كالوس و بي‌محل باشد
مكن نگاه را، اين خود طبع را بگذار

در صحاح الفرس، بيت‌هاي بيش‌تري از ابوالمؤيد بلخي نقل شده است.
از آن چه آورده شد، مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه :

شاه‌‌نامه ابوالمؤيد معروف به شاه‌نامه بزرگ، كتابي عظيم بوده است در تاريخ و داستان‌هاي ايران قديم. مشتمل بر بسياري از روايات و احاديث ايرانيان راجع به پهلوانان و شاهان كه اغلب آن‌ها در شاه‌نامه‌ي فردوسي و ساير منظومه‌هاي حماسي، منسي مانده و از آن‌ها نامي‌ نرفته و يا به اختصار سخن گفته شده است. مانند اخبار آغش و هادان ـ كه يكي از پهلوانان كي‌خسرو و ملك‌گيلان بوده است ـ و كي‌شكن و گرشاسب كه هر يك جداگانه دفتري بوده و علي‌الظاهر از اين سه داستان بزرگ در شاه‌نامه‌ي ابومنصوري، سخن نرفته بود، الا اشاراتي به سر گذشت گرشاسب. 8

اما، افزون بر اسناد و مدارك تنظيم شده‌ي ايران كهن، فردوسي در بخش حماسي شاهنامه از منبع‌هاي ديگر نيز بهره جسته است. براي مثال در داستان رستم و شغاد، وي از « آزادسرو» كه از دوستان احمد سهل كه از مردم مرو بود، سخن به ميان مي‌آورد. آزاد سرو، خود را از نوادگان سام نريمان مي‌داند. از اين‌رو، از داستان‌هاي رستم، نوشته‌ها و يا منابع و مداركي در اختيار داشته :

يكـي پير بـد، نـامش آزاد سـرو
كه بـا احمد سهل، بـودي به مرو
دلـي پر ز دانش، سري پـر سخن
زبـان، پـر زگفتـارهـاي كهـن
كجـا، نـامه‌ي خسروان داشتـي
تـن و پيكـر، پهلـوان داشتـي
بـه سام نـريمان، كشيدي نـژاد
بسـي داشتي، رزم رستم به يـاد
بگويـم كنـون، آنچ از او يـافتـم
سخـن را، يـك انـدر دگـر يافتم

اما مسأله مهم آن است كه مجموعه‌ي اسناد و مدارك ايران از گاه كهن چه شد؟ آن دفترها چه شد؟ بدون ترديد، نمي‌توانند گم شده باشند. بايد بخش‌هايي از آن را در ميان نوشته‌هاي ديگران بازجست و كوشش را در راه بازيافتن آن ادامه داد. در داستان منيژه و بيژن، فردوسي مي‌گويد :

...مـرا مهربان يار، بشنو چه گفت
از آن پس كه گشتيم با جام جفت
مـرا گفت، آن مـاه خورشيدچهر
كه از جان تو، شـاد بـادا سپهـر
بپيمـاي مـي، تـا يكـي داستان
زدفتر، برت خـوانـم از بـاستـان
مرا گفت، كـز مـن سخن بشنوي
بـه نظم آري، از دفتـر پهلـوي؟
بگفتـم بيار، اي مـه خـوب‌ چهر
بخـوان داستان و، بيافزاي مهـر ...
چنان چون ز تـو بشنوم، در‌ به‌ در
به نظم آورم داستان، سر بـه سر...
بخوانـد آن بت مهربان، داستان
زدفتـر، نوشتـه گـه بـاستـان

ابوريحان بيروني، در آثار الباقيه، پنج جدول درباره‌ي پادشاهان اشكاني و دوره‌ي فرمان‌روايي آنان، آورده است. بيروني مآخذ جدول پنجم را « شاه‌نامه» ذكر كرده است. از آن جا كه اين فهرست با فهرست شاه‌نامه فردوسي هم‌خواني ندارد، بايد مقصود بيروني، شاه‌نامه‌ي ديگري غير از شاه‌نامه‌ي مزبور باشد. هرگاه، چنان كه مي‌گويند، پايه‌ي شاه‌نامه‌ي فردوسي، شاه‌نامه‌ي معروف به ابومنصوري بوده، شايد آن چه را كه بيروني از آن نام مي‌برد، شاه‌نامه‌ي يعقوبي بوده باشد يا شاه‌نامه‌ي ديگري كه از آن هم اثري در دست نيست.

شـاه‌نـامه اسدي توسي : اين شاه‌نامه، گرشاسب نـامه نيز ناميده مي‌شود. شاه‌نامه‌‌ي اسدي توسي، مربوط به سده‌ي پنجم هجري است.

شـاه‌نـامه هاتفي‌جامي : اين شـاه‌نـامه در نيمه‌ي نخست سده‌ي دهم هجري، دربـاره‌ي جنگ‌ها و پيروزهايي شـاه اسماعيل صفوي سروده شده است. هاتفي سراينده‌ي اين اثر، زود در گذشته و از او، تنها كمابيش 1200 بيت به جاي مانده است.

شـاه‌نـامه قاسمي http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifخبابندي) اين شـاه‌نـامه در فـاصله‌ي كوتاهي از شـاه‌نـامه‌ي هاتفي سروده شده و در حقيقت بايد آن را دنباله‌ي كـار هاتفي دانست. شـاه‌نـامه‌ي قاسمي، داراي 6300 بيت است.

شـاه‌نـامه حيرتي : حيرتي، هم عصر شـاه تهماسب اول صفوي بود و شـاه‌نـامه‌ي وي، داراي چندين هـزار بيت است. بيش‌تر ابيات شـاه‌نـامه‌ي حيرتي، شـرح غزوات پيامبر و بخشي نيز در ستايش شـاه تهماسب و شـرح جنگ‌ها و دلاوري‌هاي اوست.

شـاه‌نـامه بهشتي : اين شـاه‌نـامه در بـرگيرنده شـرح جنگ‌ها و دلاوري‌هاي شـاه محمد خدابنده با سلطان مراد عثماني است (985 قمـري/ 956 خـورشيدي). اين شـاه‌نـامه، نزديك به دو هـزار بيت را در برمي‌گيرد.

شـاه‌نـامه صادق : آقـا صادق تفـرشي كه در سده‌ي دهم هجري مي‌زيسته، فشرده‌ي تـاريخ ايـران، از گاه كيومرث تا خلافت بني‌اميه و آغـاز نهضت‌هاي ملي ايـرانيان را به نظم كشيده است. شـاه‌نـامه‌ي صادق، داراي ده هـزار بيت است.

شه‌نـامه نادري : اين شـاه‌نـامه، شـرح پيروزي‌هاي نـادرشـاه افشار در هنـدوستان است كـه از سـوي نظام‌الـديـن عشرت در سال 1162 قمـري ( 1128خـورشيدي)،‌ در سه هـزار بيت سروده شده است.


شـاه‌نـامه نادري : سراينده‌ي اين شـاه‌نـامه، محمدعلي توسي است. توسي، خود را از بازماندگان فردوسي مي‌دانست. با توجه به اين مساله، او خود را « فردوسي ثاني» مي‌ناميد.


محمد‌علي توسي، شـاه‌نـامه‌ي نادري را كه درباره‌ي زندگي و نبردهاي نادرشـاه تا پايان كار او مي‌باشد در عرض دو سال (1164 ـ 1162 ق /1130 ـ 1128 خـورشيدي) و در پنج هـزار و سيصد و بيست بيت، سروده است.

شـاه‌نـامه صبا : اين منظومه، از آن فتح‌علي خان صبا، ملك‌الشعراي دربار فتح‌علي‌شـاه است. اين منظومه كه 6 هـزار بيت را در بر مي‌گيرد، درباره‌ي جنگ‌هاي ايران و روس مي‌باشد.

شـاه‌نـامه نوبخت (پهلوي نـامه) : اين شـاه‌نـامه، سروده‌ي دانشمند معاصر حبيب‌الله نوبخت است. شـاه‌نـامه نوبخت يا پهلوي‌نـامه، از پايان شـاه‌نـامه‌ي فردوسي تا آغاز سلسله‌ي پهلوي را در برمي‌گيرد.
شـاه‌نـامه نوبخت، يك‌صد هـزار بيت دارد و طولاني‌ترين منظومه‌ي زبان فـارسي است. اين شـاه‌نـامه در ده جلد تنظيم شده است كه متاسفانه، جز جلد اول آن كه در سال 1307 خـورشيدي در چاپخانه مجلس به چاپ رسيد و در سال 1318 تجديد چاپ شد، بقيه‌ي آن در سال‌هاي اخير ناپديد شده است.
استاد نوبخت، جلد نخست را به صورت نهايي ويرايش كرده بود و همراه با بقيه‌ي جلدها، با خط خوش‌ خويش نوشته و رويه‌هاي آن را تزيين و پاره‌اي از صفحه‌ها را تذهيب كرده بود. نويسنده بارها، كتاب‌هاي خطي شـاه‌نـامه‌ي نوبخت، ديده بود و حتا در مراسم بزرگداشت وي كه از سوي دوستان استاد پس از مرگ وي برپا شد، شـاه‌نـامه‌ي ده‌جلدي نوبخت، براي تماشاي حاضران ارائه شده بود. اميد است كه اين اثر را، آتشف جهل و تعصب به سرنوشت بسياري از كتاب‌ها و نوشته‌هاي اين ملت، دچار نكرده باشد.
غير از آثاري كه نام برده شد، منظومه‌هاي ديگري نيز به پيروي از شـاه‌نـامه سروده شده‌اند ولي نام شـاه‌نـامه ندارند.

در خارج از ايران نيز شاعران پارسي‌گوي به تقليد از شـاه‌نـامه‌ي فردوسي، منظومه‌هايي به نام شـاه‌نـامه سروده‌اند. از اين ميان، مي‌توان به اثر مربوط به پيروزي‌هاي سلطان با يزيد دوم، سلطان عيماني و نيز اكبرنـامه، در وصف فتوحات اكبر شـاه‌ از پادشاهان گوركاني هند اشاره كرد.
هم‌چنين، بايد از قيصرنـامه « اديب پيشاوري» ياد كرد كه در برگيرنده بيست هـزار بيت است. از آن‌جا كه اين كتاب را وي به نام قيصر آلمان ويلهلم دوم آراسته، به قيصرنـامه معروف است.


1ـ پاره از پژوهندگان بر اين باورند كه اين كار از سوي فرهنگستان دولت سامانيان عملي شده ( شاه‌نامه، آبشخور عارقان )
2ـ دوره كامل 20 مقاله قزويني ـ ص 15
3ـ حماسه‌سرايي در ايران ـ ص 161ـ160
4ـ تاريخ ثعالبي ـ ص 11
5ـ مجمل التواريخ و القصص ـ ص 2 و3
6ـ مرزبان‌نامه ـ به تصحيح علامه قزويني و سيدنصرالله تقوي ـ بريل ـ صفحه د
7ـ فردوسي و شاه‌نامه او ـ ص‌23
8ـ حماسه‌سرايي در ايران ـ ص 98 ـ 97

Borna66
09-13-2009, 08:18 PM
هيات باستان شناسي ايران و فرانسه موفق شدند با آغاز دومين فصل کاوش در تنگه بلاغي ، بقاياي کاخي عظيم از دوره هخامنشي احتمالا متعلق به داريوش اول را کشف کنند.
محمدتقي عطايي ، سرپرست ايراني هيات باستان شناسي ايران و فرانسه در تنگه بلاغي با اعلام اين خبر گفت : پيش از آغاز کاوشهاي باستان شناسي در محوطه 35 تنگه بلاغي ، آزمايش هاي ژئوفيزيک وجود بنايي عظيم را در آخرين نقطه آبگيري سد سيوند نشان داده بود و سفال هاي سطحي نيز حاکي از آن بود که اين بناي عظيم که بي شباهت به کاخ نيست بايد به دوره هخامنشي تعلق داشته باشد. با اين فرضيات ، کاوشهاي باستان شناسي درمحوطه 35 آغاز شد.وي در ادامه گفت : در لايه نگاري و گمانه زني از تپه باستاني 35 که بناي عظيم را در خود مدفون نگه داشته ، مشخص شد اين تپه باستاني تک لايه است و تنها دوره هخامنشي را در خود دارد. هيات باستان شناسي با اين تصور که عدم ساخت و سازهاي دوره هاي بعدي باعث مي شود تا بناي مدفون سالم از زير خاک بيرون بيايد ، حفاري باستان شناسي و آواربرداري را آغاز کرد اما با کمال تاسف با چاله هاي حفاران غيرمجاز و رد بولدوزر مواجه شد. به گزارش ميراث خبر ، به گفته وي وجود حفاران غيرمجاز ، ديگر موضوعي عادي در محوطه هاي باستاني محسوب مي شود ، اما اين که چه کساني با لودر به جان اين تپه باستاني افتاده اند و بخشهاي زيادي از آن را تخريب کرده اند ، جاي پرسش دارد. هيات باستان شناسي در ابتداي کاوش ، محوطه اي به ابعاد 30 در 30 متر را به عنوان محل قرار گرفتن کاخ شناسايي کردند و موفق شدند تا تختگاه کاخ را که از خاک و شن کوبيده ساخته شده بود کشف کنند. کوشک شاهي در کنار دامنه تپه که به کوه منتهي مي شود، بنا شده است.
عطايي در ادامه گفت : آواربرداري تخريب هاي لودر ادامه داشت تا اين که هيات باستان شناسي نخستين نشانه از کاخ هخامنشي که يک پايه ستون به شکل ناقوس وارونه ، درست شبيه پايه ستون هاي تخت جمشيد اما کوچکتر بود را پيدا کردند. براي ساخت اين پايه ستون از سنگ سياه مجدآباد (درست شبيه به تخت جمشيد) استفاده شده است و آن را با چنان دقتي صيقل داده اند که هر کسي براحتي مي تواند عکس خود را در آن ببيند.وي با تاکيد بر اين موضوع که بقاياي کاخ متعلق به دوره داريوش است ، گفت : اين کاخ به دوره کوروش تعلق ندارد و متعلق به داريوش و يا پس از وي است.
هيات باستان شناسي با توجه به شواهد به دست آمده احتمال مي دهد که کاخ به دست آمده متعلق به دوره داريوش اول باشد.وي در ادامه گفت : با نزديک شدن به مرکز کاخ ، 4 زير پايه ستون کشف کرديم که درست شبيه به کاخ آپادانا در شوش هستند و نشان از يک تالار دارند. احتمالا پايه ستون هاي اين تالار برده شده و يا هنگام فعاليت لودرها از بين رفته است ؛ اما ابعاد تالار نشان مي دهد که 4 پايه ستون در اين تالار وجود داشته است.
از ديگر يافته هاي باستان شناسي کشف 25 قطعه از 25 خمره بزرگ است که احتمالا بر اثر فعاليت لودر تخريب شده اند. همچنين باستان شناسان موفق شدند مقداري خمره و قمقمه سفالي در اين تپه باستاني کشف کنند که نشان از اقامت سربازان در کاخ دارد.عطايي با اشاره به قطعات خشتي به دست آمده از اين کاخ گفت : ابعاد خشتها متفاوت است.
برخي از آنها 35 در 33 سانت هستند که احتمالا براي کف سازي استفاده مي شدند ، برخي 17 در 33 و برخي نيز داراي اندازه استاندارد 33 در 33 هستند. کاخ به دست آمده از دوره هخامنشي که احتمالا متعلق به داريوش اول بوده ، در آخرين نقطه آبگيري سد سيوند قرار گرفته و غرق نمي شود اما رطوبت درياچه ، سد آن را از بين مي برد. هيات باستان شناسي ايران و فرانسه به سرپرستي محمدتقي عطايي از پژوهشکده باستان شناسي و رمي بوشارلا از موسسه ايران و فرانسه تا 15 خرداد در تنگه بلاغي فعاليت مي کنند.منبع : http://www.jamejamonline.ir/shownews...n=135745&t=cul (http://www.jamejamonline.ir/shownews2.asp?n=135745&t=cul)

Borna66
09-13-2009, 08:19 PM
شاه‌نـامه و شاه‌نـامه‌سرايـي



دكتر هوشنگ طالع




چنان كه مي‌دانيم، پس از يورش تازيان، يعقوب فرمان به گردآوري اسناد و مدارك ايران كهن داد. اين كار انجام شد و سپس در دوران سامانيان، كس يا كسان يا نهادي1 و به گفته فردوسي « انجمن»، به اين انديشه مي‌افتد كه براي ماندگاري بهتر و فراگيري بيش‌تر، تاريخف فرهنگ و تمدنف ايران را به شعر برگردانند. اين كار انجام مي‌شود و حاصل آن، شاه‌نامه‌ي فردوسي است. نخستين كسي كه براي اين كار برگزيده مي‌شود، شاعري است به نام دقيقي كه به گفته‌ي فردوسي، جوان بود و گشاده زبان، يعني در شاعري زبردست :

جوانـي بيامـد، گشـاده‌ زبـان
سخن گفتن خوب و، روشن‌روان
به نظم آرم اين نامه را، گفت من
از او شـادمان شد، دل انجمـن

دقيقي در جواني به دليل ضعف بزرگ اخلاقي كه داشت، به قتل مي‌رسد. با كشته شدن دقيقي، كار به شعر درآوردن شاه‌نامه، ناتمام مي‌ماند. فردوسي مي‌گويد :

جـوانيش را، خـوي بـد يـار بـود
ابـا بـد، هميشه بـه پيكـار بـود
بـرو تـاختن كـرد، نـاگاه مـرگ
به سر بـر نهادش، يكي تيره تـرگ
بـداي خـوي بد، جان شيرين بداد
نبود از جهـان، دلش يك روز شاد
يكايـك از او، بخت بـرگشته شد
به دست يكـي بنده بر، كشته شد
بـرفت او و، ايـن نامه ناگفته ماند
چنان بخت بيـدار او، خفته مـاند

زماني كه دقيقي از سوي « انجمن» براي برگرداندن تاريخ فرهنگ و تمدن ايران به شعر برگزيده مي‌شود، پاره اي از نسخه‌هاي شاه‌نامه را مصور كرده و بر آن نقش‌ها افزوده بودند. ابوالحسن منجيك ترمذي كه از شعراي هم‌عصر دقيقي بود، مي‌گويد :2

شنيـدم بـه حكـايت كـه ديـده‌ي افعـي
بـرون جهد، چو‌زمـرد بـر او برند فراز
من اين نديدم وديدم‌كه‌خواجه دست‌بداشت
برابـر دل مـن، بتـركيـد ديــده‌ي آز
بـه شاهنامه بـر، ار هيبت تـو نقـش كنند
شاهنامه، بـه ميدان رود بـه جنگ فراز
ز هيبت تــو، عـدو نقش شـاهنامـه شود
كزونه مرد به كار آيد و، نه‌دست‌و، نه ساز

بدين‌سان، درمي‌يابيم كه كار نسخه‌برداري از روي شاه‌نامه‌هاي نوشتاري رونقي داشته، به‌طوري كه آن‌ها را مصور و منقوش هم كرده بودند. اما چنان چه مي‌دانيم، تاكنون آثاري از آن‌ها به دست نيامده است.
تأكيد فردوسي بر اين است كه دقيقي هنگامي كه داوطلب به شعر درآوردن شاه‌نامه شد، جوان بود و هنگامي نيز كه به قتل رسيد، جوان بود. با توجه به زمان فردوسي، مشكل بتوان پذيرفت كه دقيقي در زمان به قتل رسيدن بيش از 25 سال از عمرش مي‌گذشته، زيرا فردوسي تأكيد مي‌كند كه : «جوانيش را خوي بد يار بود». از سوي ديگر، توجه داشته باشيم كه از زمان برگزيده شدن دقيقي براي به شعر درآوردن شاه‌نامه تا پايان عمر، وي توانست تنها يك هزار و چند بيت در اين زمينه بسرايد.

پيش از دقيقي نيز شاعران ديگري دست‌اندركار سرودن شاه‌نامه بودند. اينان عبارت‌ بودند از بوشكور بلخي و مسعودي مروزي. شايد ديگراني هم بوده‌اند كه تا امروز ما نشاني از آن‌ها نداريم.
درباره‌ي مسعودي مروزي، پژوهش‌ لازم به عمل نيامده است. مگر نوشته سيدحسن تقي زاده در مجله كاوه (شماره يك ـ سال دوم ـ شهريور ماه قديم 1290 يزدگردي، جمادي الاولي 1339) و نوشته‌ي مفصل‌تر دكتر ذبيح‌الله صفا در تاريخ ادبيات ايران (تاريخ ادبيات در ايران ـ ج 1ـ ص 71ـ 368 ) كه نوشته‌ي اخير نسبت به نوشته‌ي تقي‌زاده ، داراي نكته‌ي تازه‌اي نيست.
مقدسي در البدا و التاريخ، دوبار از شاه‌نامه‌ي مسعودي نام برده است. نخست در پادشاهي كيومرث :

نخستين كيومرث آمد به شاهي
گـرفتش به گيتي درون، پيش‌گاهي
چوسي‌سال به گيتي، پادشه‌بود
كـي فـرمانش بـه هر جايي روا بود

و دوم در پايان كار ساسانيان :

سپـري شود، زمـان خسروانا
چو كام خويش راندند در جهانا

مقدسي مي‌گويد، ايرانيان اين كتاب را بزرگ مي‌داشته‌اند و بر آن تصوير‌ها كشيده بودند. 3 ثعالبي نيز در غرر اخبار ملوك الفرس، از اشعار مسعودي نام مي‌برد. ثعالبي نقل مي‌كند كه « مسعودي مروزي در منظومه پارسي خود آورده است كه وي زال را بكشت و از كسان او، كس را باقي نگذارد». 4
از ابوالمؤيد بلخي نيز كه از شاعران و نويسندن آغاز قرن چهارم هجري است، به عنوان صاحب شاه‌نامه، نام برده شده است. در مجمل التواريخ و القصص، دوبار از ابوالمؤيد بلخي، ذكري به ميان آمده است. نخست در رابطه با آثار وي، مانند اخبار نريمان، اخبار بهمن و سام و كي‌قباد و افراسياب. دوم در رابطه با نثر او. در قياس با نظم فردوسي و اسدي.5
در تاريخ سيستان، بارها از ابوالمؤيد بلخي نام برده شده است. در تاريخ طبرستان، از شاه‌نامه‌ي ابوالمؤيد بلخي در كنار شاه‌نامه‌ي فردوسي نام برده شده است. قابوس وشم‌گير در مقدمه‌ي قابوس نامه، خطاب به پسرش گيلان شاه‌ مي‌گويد : «...ارغش فرهادوند ملك گيلان بود به روزگار كي‌خسرو و ابوالمؤيد بلخي ذكر او در شاه‌نامه آورده است. 6
تقي‌زاده، اشاره‌ي ابوريحان بيروني در آثار الباقيه را نيز دال بر همين شاه‌نامه ابوالمؤيد بلخي تلقي كرده است. 7
در لغت فرس، زير واژه كالوس، از ابوالمؤيد بلخي آورده است كه «كالوس، مردم خربط باشد». ابوالمؤيد بلخي گفت :

ملـول مردم كالوس و بي‌محل باشد
مكن نگاه را، اين خود طبع را بگذار

در صحاح الفرس، بيت‌هاي بيش‌تري از ابوالمؤيد بلخي نقل شده است.
از آن چه آورده شد، مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه :

شاه‌‌نامه ابوالمؤيد معروف به شاه‌نامه بزرگ، كتابي عظيم بوده است در تاريخ و داستان‌هاي ايران قديم. مشتمل بر بسياري از روايات و احاديث ايرانيان راجع به پهلوانان و شاهان كه اغلب آن‌ها در شاه‌نامه‌ي فردوسي و ساير منظومه‌هاي حماسي، منسي مانده و از آن‌ها نامي‌ نرفته و يا به اختصار سخن گفته شده است. مانند اخبار آغش و هادان ـ كه يكي از پهلوانان كي‌خسرو و ملك‌گيلان بوده است ـ و كي‌شكن و گرشاسب كه هر يك جداگانه دفتري بوده و علي‌الظاهر از اين سه داستان بزرگ در شاه‌نامه‌ي ابومنصوري، سخن نرفته بود، الا اشاراتي به سر گذشت گرشاسب. 8

اما، افزون بر اسناد و مدارك تنظيم شده‌ي ايران كهن، فردوسي در بخش حماسي شاهنامه از منبع‌هاي ديگر نيز بهره جسته است. براي مثال در داستان رستم و شغاد، وي از « آزادسرو» كه از دوستان احمد سهل كه از مردم مرو بود، سخن به ميان مي‌آورد. آزاد سرو، خود را از نوادگان سام نريمان مي‌داند. از اين‌رو، از داستان‌هاي رستم، نوشته‌ها و يا منابع و مداركي در اختيار داشته :

يكـي پير بـد، نـامش آزاد سـرو
كه بـا احمد سهل، بـودي به مرو
دلـي پر ز دانش، سري پـر سخن
زبـان، پـر زگفتـارهـاي كهـن
كجـا، نـامه‌ي خسروان داشتـي
تـن و پيكـر، پهلـوان داشتـي
بـه سام نـريمان، كشيدي نـژاد
بسـي داشتي، رزم رستم به يـاد
بگويـم كنـون، آنچ از او يـافتـم
سخـن را، يـك انـدر دگـر يافتم

اما مسأله مهم آن است كه مجموعه‌ي اسناد و مدارك ايران از گاه كهن چه شد؟ آن دفترها چه شد؟ بدون ترديد، نمي‌توانند گم شده باشند. بايد بخش‌هايي از آن را در ميان نوشته‌هاي ديگران بازجست و كوشش را در راه بازيافتن آن ادامه داد. در داستان منيژه و بيژن، فردوسي مي‌گويد :

...مـرا مهربان يار، بشنو چه گفت
از آن پس كه گشتيم با جام جفت
مـرا گفت، آن مـاه خورشيدچهر
كه از جان تو، شـاد بـادا سپهـر
بپيمـاي مـي، تـا يكـي داستان
زدفتر، برت خـوانـم از بـاستـان
مرا گفت، كـز مـن سخن بشنوي
بـه نظم آري، از دفتـر پهلـوي؟
بگفتـم بيار، اي مـه خـوب‌ چهر
بخـوان داستان و، بيافزاي مهـر ...
چنان چون ز تـو بشنوم، در‌ به‌ در
به نظم آورم داستان، سر بـه سر...
بخوانـد آن بت مهربان، داستان
زدفتـر، نوشتـه گـه بـاستـان

ابوريحان بيروني، در آثار الباقيه، پنج جدول درباره‌ي پادشاهان اشكاني و دوره‌ي فرمان‌روايي آنان، آورده است. بيروني مآخذ جدول پنجم را « شاه‌نامه» ذكر كرده است. از آن جا كه اين فهرست با فهرست شاه‌نامه فردوسي هم‌خواني ندارد، بايد مقصود بيروني، شاه‌نامه‌ي ديگري غير از شاه‌نامه‌ي مزبور باشد. هرگاه، چنان كه مي‌گويند، پايه‌ي شاه‌نامه‌ي فردوسي، شاه‌نامه‌ي معروف به ابومنصوري بوده، شايد آن چه را كه بيروني از آن نام مي‌برد، شاه‌نامه‌ي يعقوبي بوده باشد يا شاه‌نامه‌ي ديگري كه از آن هم اثري در دست نيست.

شـاه‌نـامه اسدي توسي : اين شاه‌نامه، گرشاسب نـامه نيز ناميده مي‌شود. شاه‌نامه‌‌ي اسدي توسي، مربوط به سده‌ي پنجم هجري است.

شـاه‌نـامه هاتفي‌جامي : اين شـاه‌نـامه در نيمه‌ي نخست سده‌ي دهم هجري، دربـاره‌ي جنگ‌ها و پيروزهايي شـاه اسماعيل صفوي سروده شده است. هاتفي سراينده‌ي اين اثر، زود در گذشته و از او، تنها كمابيش 1200 بيت به جاي مانده است.

شـاه‌نـامه قاسمي http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifخبابندي) اين شـاه‌نـامه در فـاصله‌ي كوتاهي از شـاه‌نـامه‌ي هاتفي سروده شده و در حقيقت بايد آن را دنباله‌ي كـار هاتفي دانست. شـاه‌نـامه‌ي قاسمي، داراي 6300 بيت است.

شـاه‌نـامه حيرتي : حيرتي، هم عصر شـاه تهماسب اول صفوي بود و شـاه‌نـامه‌ي وي، داراي چندين هـزار بيت است. بيش‌تر ابيات شـاه‌نـامه‌ي حيرتي، شـرح غزوات پيامبر و بخشي نيز در ستايش شـاه تهماسب و شـرح جنگ‌ها و دلاوري‌هاي اوست.

شـاه‌نـامه بهشتي : اين شـاه‌نـامه در بـرگيرنده شـرح جنگ‌ها و دلاوري‌هاي شـاه محمد خدابنده با سلطان مراد عثماني است (985 قمـري/ 956 خـورشيدي). اين شـاه‌نـامه، نزديك به دو هـزار بيت را در برمي‌گيرد.

شـاه‌نـامه صادق : آقـا صادق تفـرشي كه در سده‌ي دهم هجري مي‌زيسته، فشرده‌ي تـاريخ ايـران، از گاه كيومرث تا خلافت بني‌اميه و آغـاز نهضت‌هاي ملي ايـرانيان را به نظم كشيده است. شـاه‌نـامه‌ي صادق، داراي ده هـزار بيت است.

شه‌نـامه نادري : اين شـاه‌نـامه، شـرح پيروزي‌هاي نـادرشـاه افشار در هنـدوستان است كـه از سـوي نظام‌الـديـن عشرت در سال 1162 قمـري ( 1128خـورشيدي)،‌ در سه هـزار بيت سروده شده است.


شـاه‌نـامه نادري : سراينده‌ي اين شـاه‌نـامه، محمدعلي توسي است. توسي، خود را از بازماندگان فردوسي مي‌دانست. با توجه به اين مساله، او خود را « فردوسي ثاني» مي‌ناميد.


محمد‌علي توسي، شـاه‌نـامه‌ي نادري را كه درباره‌ي زندگي و نبردهاي نادرشـاه تا پايان كار او مي‌باشد در عرض دو سال (1164 ـ 1162 ق /1130 ـ 1128 خـورشيدي) و در پنج هـزار و سيصد و بيست بيت، سروده است.

شـاه‌نـامه صبا : اين منظومه، از آن فتح‌علي خان صبا، ملك‌الشعراي دربار فتح‌علي‌شـاه است. اين منظومه كه 6 هـزار بيت را در بر مي‌گيرد، درباره‌ي جنگ‌هاي ايران و روس مي‌باشد.

شـاه‌نـامه نوبخت (پهلوي نـامه) : اين شـاه‌نـامه، سروده‌ي دانشمند معاصر حبيب‌الله نوبخت است. شـاه‌نـامه نوبخت يا پهلوي‌نـامه، از پايان شـاه‌نـامه‌ي فردوسي تا آغاز سلسله‌ي پهلوي را در برمي‌گيرد.
شـاه‌نـامه نوبخت، يك‌صد هـزار بيت دارد و طولاني‌ترين منظومه‌ي زبان فـارسي است. اين شـاه‌نـامه در ده جلد تنظيم شده است كه متاسفانه، جز جلد اول آن كه در سال 1307 خـورشيدي در چاپخانه مجلس به چاپ رسيد و در سال 1318 تجديد چاپ شد، بقيه‌ي آن در سال‌هاي اخير ناپديد شده است.
استاد نوبخت، جلد نخست را به صورت نهايي ويرايش كرده بود و همراه با بقيه‌ي جلدها، با خط خوش‌ خويش نوشته و رويه‌هاي آن را تزيين و پاره‌اي از صفحه‌ها را تذهيب كرده بود. نويسنده بارها، كتاب‌هاي خطي شـاه‌نـامه‌ي نوبخت، ديده بود و حتا در مراسم بزرگداشت وي كه از سوي دوستان استاد پس از مرگ وي برپا شد، شـاه‌نـامه‌ي ده‌جلدي نوبخت، براي تماشاي حاضران ارائه شده بود. اميد است كه اين اثر را، آتشف جهل و تعصب به سرنوشت بسياري از كتاب‌ها و نوشته‌هاي اين ملت، دچار نكرده باشد.
غير از آثاري كه نام برده شد، منظومه‌هاي ديگري نيز به پيروي از شـاه‌نـامه سروده شده‌اند ولي نام شـاه‌نـامه ندارند.

در خارج از ايران نيز شاعران پارسي‌گوي به تقليد از شـاه‌نـامه‌ي فردوسي، منظومه‌هايي به نام شـاه‌نـامه سروده‌اند. از اين ميان، مي‌توان به اثر مربوط به پيروزي‌هاي سلطان با يزيد دوم، سلطان عيماني و نيز اكبرنـامه، در وصف فتوحات اكبر شـاه‌ از پادشاهان گوركاني هند اشاره كرد.
هم‌چنين، بايد از قيصرنـامه « اديب پيشاوري» ياد كرد كه در برگيرنده بيست هـزار بيت است. از آن‌جا كه اين كتاب را وي به نام قيصر آلمان ويلهلم دوم آراسته، به قيصرنـامه معروف است.


1ـ پاره از پژوهندگان بر اين باورند كه اين كار از سوي فرهنگستان دولت سامانيان عملي شده ( شاه‌نامه، آبشخور عارقان )
2ـ دوره كامل 20 مقاله قزويني ـ ص 15
3ـ حماسه‌سرايي در ايران ـ ص 161ـ160
4ـ تاريخ ثعالبي ـ ص 11
5ـ مجمل التواريخ و القصص ـ ص 2 و3
6ـ مرزبان‌نامه ـ به تصحيح علامه قزويني و سيدنصرالله تقوي ـ بريل ـ صفحه د
7ـ فردوسي و شاه‌نامه او ـ ص‌23
8ـ حماسه‌سرايي در ايران ـ ص 98 ـ 97

Borna66
09-13-2009, 08:19 PM
به خشنودی اهورامزدا




تاریخ حكومت كمبوجیه


نام این پادشاه را چنین نوشته اند: در كتیبه بیستون داریوش اول "كبوجیه" در نسخه بابلی همان كتیبه "كمبوزیه" در اسناد مصری "كنبوت و كمبات" « هرودوت » ودیگر تاریخ نگاران یونان باستان "كامبزوس" ابوریحان بیرونی "قمبسوس و قمبوزس" ابوالفرج بن عربی "قمباسوس بن كوروش".

متاسفانه در تورات نامی از این پادشاه برده نشده است. درصورتیكه می دانیم تورات اسامی اكثر پادشاهان ایرانی را صحیح ذكر كرده است. استاد روانشاد "حسن پیرنیا" (مشیرالدوله) معتقد بود كه نام صحیح این پادشاه كبوجیه است كه نویسندگان یونانی آنرا بصورت "كامبوزس" نوشته اند و اروپیان(به ویژه فرانسویان) او را كامبیز می نامند.
كمبوجیه پسر كوروش كبیر بود و نام مادر او را « هرودوت » "كاسادان" می نویسد. كتزیاس (یكی از تاریخ نگاران یونان باستان ) نام مادر او را آمتیس نوشته است. می گویند كه كوروش كبیر همسر خود را بسیار دوست داشت و از مرگ او بسیار ناراخت می شود، سپس دستور می دهد كه مراسم سوگواری برپا كنند.



واقعه بردیا

كوروش كبیر به غیر از كمبوجیه پسر دیگری داشت بنام بردیا كه از كمبوجیه كوچكتر بود و برحسب انتخاب پدر حكومت بر ساتراپ نشین های شمال شرقی كشور شامل: پارت (خراسان)، گرگان ، باختر ، خوارزم ، كرمان و بلخ را بر عهد داشت. نام بردیا را چنین نوشته اند : در كتیبه كوه بیستون داریوش اول "بردیا" در نسخه بابلی همان كتیبه "برزیا" هرودوت و دیگر تاریخ نگاران یونانی "مردیس".
كوروش كبیر به فكر حمله به مصر افتاده بود ولی چون مرگ مهلتش نداد ، پس كبوجیه این مقصود را برآورد. اما او پیش از حركت به سمت مصر به سبب وحشتی كه از قیام برادرش بردیا برای به چنگ آوردن قدرت فرمانروایی پارس درغیبت خودش داشت ، پنهانی او را كشت. ظاهرا درباریان و مردم هم به بردیا علاقه خاصی داشتند. البته در مورد كشته شدن بردیا روایت های گوناگونی وجود دارد كه در تعدادی از آنها درمورد نفرین مادر كبوجیه به پسرش و گرفتار شدن كمبوجیه به عذابی سخت ، سخنانی گفته شده است.

لشكر كشی كمبوجیه به مصر

درابتدا باید گفت كه برخی از محققان معتقد هستند كه كوروش اصلا به فكر حمله به مصر نیافتاد ، چون حدود مرزهای ایران بسیار وسیع بود و كوروش نیازی به كشور گشایی بیشتر نداشته است. حدود مرزهای ایران ازطرف غرب شامل بحر الجزایر (دریای اژه) و دریای مدیترانه –از طرف شرق تا حدود رود سند- از سمت شمال به دریای سیاه ، كوه های قفقاز ، دریای مازندران و رود سیحون و از سمت جنوب به خلیج فارس و دریای عمان می رسیده است. برخی دیگر از تاریخ نگاران می گویند كه كوروش به فكر حمله به مصر افتاد ولی رسیدگی به كارهای شمال شرق و شرق ایران این فرصت را به او نداد كه به مصر حمله كند. با تمام این احوال كمبوجیه از روزی كه به حكومت رسید نقشه تسخیر مصر را در سر می پروراند.
هرودوت به نقل از مصری ها در كتاب تاریخ خود نوشته است كه كمبوجیه سفیری را به مصر می فرستد و دختر آمازیس ، فرعون مصر را خواستگاری می كند. این اقدام كمبوجیه بر اثر تحریك یك چشم پزشك (كحال) مصری مقیم دربار ایران بوده است. چون كوروش وقتی از آمازیس پادشاه مصر خواست كه بهترین چشم پزشك مصر را انتخاب كند و به پارس بفرستد ، او این شخص را انتخاب می كند. او را از زن و فرزندانش جدا می كند و به پارس می فرستد. از این نظر این چشم پزشك سخت از آمازیس می رنجد و از كمبوجیه می خواهد كه دختر آمازیس را خواستگاری كند. بر اثر این تقاضا ، فرعون مصر تصمیم می گیرد به جای دختر خودش ، دختر پادشاه سابق مصر را نزد كمبوجیه بفرستد. مدتی كمبوجیه در اشتباه بود تا اینكه دختر راز خود را فاش می كند و به كمبوجیه می گوید كه من دختر «آپری یس» هستم. به همین دلیل كمبوجیه بسیار ناراحت می شود و تصمیم می گیرد كه به مصر حمله كند. ولی به نظر نمی رسد این گفته مصریها صحت داشته باشد، چون حمله كمبوجیه به مصر بر اثر میل به جهانگیری بوده است. از آنجایی كه تاریخ نشان می دهد ، وقتی ملتی به فكر گسترش قلمرو و متصرفاتش بود ، هر پادشاهی كه به تخت سلطنت می نشیند آن راه را ادامه میدهد تا به متصرفات موروثی مقداری افزوده شود و ازنظر شهرت از نیاكان خود عقب نماند.

...هرودوت در مورد شروع سفر جنگی كمبوجیه به مصر می نویسد "شخصی بنام فانس از آمازیس فرعون مصر بسیار رنجیده می شود و از مصر می گریزد. او خود را به پارس می رساند و اوضاع مصر را برای شاه بیان می كند. او به كمبوجیه توصیه میكند از راه خشكی وارد مصر شود ، به این منظور كمبوجیه سفیری را نزد پادشاه عرب در عربستان می فرستد و از او اجازه می خواهد كه از كشورش عبور نماید. پادشاه عرب هم موافقت می كند و آب انبارهایی را در صحرای عربستان و شبه جزیره سینا (عربستان سنگی عهد قدیم) برای استفاده سپاهیان كمبوجیه می سازد.
آمازیس فرعون مصر از شنیدن خبر لشكركشی كمبوجیه بسیار نگران می شود. چون او در موقع لزوم هیچ كمكی به لیدیه و بابل نكرده بود حالا كه این خبر را شنیده بود ، فكر می كرد ، كمبوجیه با داشتن نیروی دریایی قوی كه از فنیقنی ها و یونانی های آسیای صغیر تشكیل داده بود ، از راه دریا به مصر حمله خواهد كرد. بنابراین با جزایر یونان و قبرس كه تابع دولت ایران نبودند وارد مذاكره شد تا كشتی های خود را به كمك نیروی دریایی مصر بفرستند. از خوش شانسی كمبوجیه آمازیس كه شخصی مدیر و فعال بود درمیگذرد و پسامتیك (فستمیخ) سوم جانشین او می شود. این پادشاه آدمی نبود كه بتواند مصر را از دست دشمنی نیرومند مانند كمبوجیه نجات دهد."


جنگ با مصری ها به نقل از «هرودوت»

لشكر ایران از كویر می گذرد و به پلوزیوم كه در كنار شعبه اول رود نیل از سمت مشرق قرار دارد ، می رسد و در مقابل قشون مصر صفوف خود را می آراید. سپس جنگ سختی شروع می شود و به هر دو طرف تلفات زیادی وارد می شود ، ولی بالاخره مصریان وادار به تسلیم می شوند. مصری ها پس از این شكست با بی نظمی به طرف منفیس پایتخت مصر باستان فرار می كنند. تسلیم شدن مصری ها اهالی لیبیا (این لیبیا با كشور لیبی تفاوت دارد و ظاهرا شامل قسمت وسیعی از قاره آفریقا منهای مصر و حبشه می شده است) را به وحشت می اندازد و آنها بدون جنگ كردن باجی را برای خود معین كرده و به همراه هدایایی برای كمبوجیه می فرستند. اهالی سیرن (از مستعمرات یونان در آفریقا) و برقه هم باج و خراج خود را به همراه سفیرانی نزد كمبوجیه می فرستند.

پس از تسخیر ارگ (قلعه) منفیس ، كمبوجیه پسامتیك را دوباره حاكم مصر كرد ولی به سبب شورشی كه ایجاد كرد ، كشته شد.سپس كمبوجیه به شهر سائیس رفت. این شهر در نزد مصریان بسیار مقدس بود. پس از تصرف مصر كمبوجیه به فكر حمله به قرطاجنه ، آمون و حبشه افتاد. از آنجایی كه حمله به قرطاجنه باید از طریق دریا صورت می گرفت ، بنابراین كمبوجیه از فینیقی ها كمك خواست. ولی چون این كشور از مستعمرات سابق فینیقیه بود ، آنها حاضر به كمك كمبوجیه نشدند ، بنابراین او از حمله به قرطاجنه منصرف شد. كمبوجیه به نزد پادشاه حبشه سفیرانی را فرستاد ، ولی پادشاه حبشه به سفیران پارسی چیزهایی را نشان داد و حرفهایی را گفت كه آنها تا حدی ترسیدند ، ولی عاقبت كمبوجیه به حبشه حمله كرد. اما او به دلیل اینكه غذا و تداركات لازم را برای سپاهیانش فراهم نكرده بود ، با دادن تلفات زیادی مجبور به عقب نشینی شد. كمبوجیه لشكری را كه برای تصرف حبشه فرستاد ، دو قسمت كرد و قسمتی را برای تصرف شهر آمون (آمون یا خدای خورشید یكی از خدایان بزرگ مصر باستان است) فرستاد ولی از سرنوشت آنها اطلاع دقیقی بدست نیامده است. با تمام این احوال در زمان داریوش اول و خشایارشا حبشه و قرطاجنه جز كشورهای تابعه ایران بودند.
متاسفانه بعضی از تاریخ نگاران یونان باستان كمبوجیه را فردی خشن و جلاد معرفی كرده اند كه كشتار زیادی در مصر به راه انداخت. بعضی دیگر نیز او را فردی دیوانه معرفی كرده اند ، ولی بنظر نمی رسد این ادعاها سند تاریخی معتبری داشته باشند. زیرا اگر او فردی دیوانه یا خشن بود هرگز نمی توانست بر فرعون قدرتمند مصر پیروز شود و تا مدتی بر مصر حكومت كند. یونانی ها همچنین نقل قول كردند كه كمبوجیه بدلیل علاقه به خواهرش با او ازدواج می كند و بر اثر اختلاف نظری كه در مورد قتل برادرش بردیا با همسرش پیدا می كند ، او را می كشد. ولی به نظر نمی رسد این گونه ادعاها هم سند تاریخی معتبری داشته باشند. ظاهرا كمبوجیه فرزند پسری نداشته است كه بتواند او را به عنوان جانشین خود تعیین كند.

تصرف مصر توسط كمبوجیه به نقل از مصری ها

شرق شناسان برزگ اروپایی برای تایید صحت این مطالب به سندی معتبر از یك فرد مصری كه معاصر كمبوجیه بود ، دست یافتند. توضیح اینكه در مقر كلیسای واتیكان مجسمه ای از یك نفر مصری وجود دارد كه شاهد فتخ مصر بدست كمبوجیه بوده است. این مجسمه دارای كتیبه ای است كه حاوی شرح زندگانی صاحب مجسه و وقایع آن زمان مصر است. این مجسمه مربوط به پسر رئیس معابد مقدس شهر سائیس است.او در زمان آمازیس فرعون مصر علیا وسفلی ، خزانه دار پادشاه ، رئیس قصر سلطنتی و فرد مورد اعتماد كامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتیك سوم رئیس كل كشتی های پادشاهی مصر باستان شد. پس از تسلط كمبوجیه بر مصر ، او فرد مورد اعتماد و پزشك بزرگ مصر می شود. او از كمبوجیه خواهش می كند كه عظمت معبد بزرگ نیت (مادر خدایان مصر باستان) و چند معبد دیگر را كه مربوط به خدایان مهم بود و در شهر سائیس قرار داشت ، به آنجا برگرداند و آسیایی هایی را كه در معبد «نیت» اقامت داشتند ، از آنجا بیرون كند. كمبوجیه هم چنین می كند و زمینها و خانه های خوب به مصری ها می دهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر می نویسد كه آنها را از بدبختی و گرسنگی نجات داده است. از این نوشته ها چنین بر می آید كه كمبوجیه در مصر دقیقا مانند پدرش كوروش كبیر در بابل رفتار كرد و به تمام آداب رسوم مصری ها احترام گذاشت.
در بعضی از روایت ها نوشته اند كه كمبوجیه معابد مصری ها را ویران كرد ولی به مكان های مقدس یهودیان و قوم بنی اسرائیل احترام گذاشت. ولی طبق اسناد و نوشته های مصریان ، آنها كمبوجیه را زاده خدای بزرگ «را» و فرعون قانونی خود می دانستند و بر این عقیده بودند كه با رفتن او به مصر سلسله بیست و ششم (26 ) فراعنه یا سلسه پادشاهان سائیس منقرض می شود و سلسه بیست و هفتم (27 ) تاسیس می شود كه تا زمان پادشاهی اردشیر دوم ادامه پیدا می كند .


درگذشت كمبوجیه

ظاهرا كمبوجیه پس از حدود هفت ماه حكومت بر مصر در می گذرد. در مورد مرگ كمبوجیه هم روایت های مختلفی وجود دارد. بعضی ها می گویند كه او خودكشی كرد و بعضی دیگر از تاریخ نگاران می گویند كه او بر اثر بیماری صرع دیوانه شده و سپس درگذشته است. ولی به نظر نمی رسد هیچ یك از این روایت ها سند تاریخی معتبری داشته باشند.
در زمانی كه كمبوجیه در مصر حضور داشت ، یكی از مغان مادی بنام گئومات از غیبت طولانی كمبوجیه سوء استفاده می كند و خود را در پارس شاه می خواند. او چنین وانمود میكند كه بردیا برادر كوچكتر كمبوجیه است. این خبر ناراحت كننده هنگامی به كمبوجیه رسید كه او در راه بازگشت به پارس بود ، اما وی هرگز به میهن نرسید و در راه در گذشت.




منابع

1 – كتاب «تاریخ ایران باستان» نوشته : "حسن پیرنیا" (مشیرالدوله) از صفحه 447 تا 497
2 – كتاب «اسرار تخت جمشید» نوشته : "سر لشكر غلامحسین مقتدر"
3- كتاب «از زبان داریوش» نوشته : خانم "پروفسور هاید ماری كخ" ترجمه : "پرویز رجبی".

Borna66
09-13-2009, 08:20 PM
كورش كبير (بخش دوم)
4- كورش و كرزوس
جابه‌جايي قدرت سياسي در داخل نَجد ايران در پي فتوح كورش، برخي دولت‌هاي ديگر را بدين گفمان انداخت كه در منطقه بي‌ثباتي و تزلزل سياسي پديد آمده و لذا مي‌توان با بهره‌برداري از فرصت به دست آمده، به تحركات و عمليات كشورگشايانه و توسعه‌جويانه پرداخت. چنين بود كه «كرزوس» Croesus پادشاه ليديه (546 ـ 568 پ.م.) با فروپاشيده ديدن دولت ارشتي‌وييگَ، بر آن شد تا قلم‌رو خود را كه در پي پيمان‌ صلح سال 585 پ.م. با دولت ماد، به سرزمين‌هاي غربي رود هاليس (Halys) محدود شده بود [هردوت (همان، ص200)]، به سوي شرق آن گسترش دهد و مانعي را در سر راه اين اقدام نبيند. بدين ترتيب، كرزوس لشكري آراست و با گذر از رود مرزي هاليس، كاپادوكيه (Cappadocia) را كه تا آن زمان بخشي از خاك ماد بود، به تصرف درآورد [هردوت (همان، ص270)؛ كورت، ص39؛ هوار، ص43].
كورش كه متكي به هوشياري و اراده‌اي والا و برخوردار از سپاهي ورزيده و سازمان‌يافته بود، در واكنش به تجاوز و تهاجم دولت نيرومد ليديه به سرزمين‌هاي غربي ماد ـ كه اينك بخشي از قلم‌رو پارس‌ها بود ـ درنگ نكرد و با سپاهيان خود ره‌سپار كاپادوكيه شد. كورش در زمستان 547 پ.م. در ناحيه‌ي پتريا (Pteria) با سپاه خود كه براي نخستين بار در آن دوران مجهز به ارابه‌هاي داس‌دار و بفرج‌دار و داراي شتر بود [گزنفون (پيرنيا، ص330، 347)] با نيروهاي متجاوز و مهاجم ليديه درآويخت [هردوت (همان، ص271)؛ هوار، ص44]. اما كرزوس كه سپاه‌اش در آستانه‌ي شكست و فروپاشي كامل قرار گرفته بود، ادامه‌ي نبرد را به سود خود نديد و لذا سريعاً‌ تا سارد (Sard) پاي‌تخت ليديه واپس نشست [هردوت (همان جا)]. كرزوس با اين گفمان كه دررسيدن سرماي سخت زمستان مانع از آن خواهد شد كه كورش به واكنش سريع دست زده و سپاه وي را تا سارد تعقيب كند، جنگ‌جويان‌اش را مرخص ساخت و در اين فرصت كوشيد كه ياري دولت‌هاي اسپارت و بابل و مصر را جلب كند [هردوت (همان، ص270، 272)؛ كورت، ص39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص44]. اما برخلاف تمام اين محاسبات و تصورات، كورش بي‌درنگ به سوي سارد روانه گشت.
كرزوس كه از حمله‌ي نامنتظر كورش سخت يكه‌خورده و از ياري متحدان‌اش نيز خبري نبود، با آشفتگي و سراسيمگي نيروهاي‌اش را ـ كه البته سوارهف‌سپاه برجسته‌اي داشت ـ در دشت‌هاي واقع در شرق سارد روياروي سپاه كورش قرار داد. اما جنگ‌جويان ورزيده‌ي پارسي لشكر ليديه را به شدت شكسته و متلاشي ساختند و بازمانده‌ي نيروهاي ليديه را وادار به پناه‌جفستن در دژهاي سارد نمودند [هردوت (همان، ص272)]. كورش براي يك‌سره نمودن كار كرزوس، سارد را به محاصره گرفت و سرانجام با رخنه‌ي سپاه‌اش به داخل شهر (به روايت هردوت) و يا با تسليم شده اهالي سارد (به روايت كتزياس)، آن شهر گشوده شد و به تصرف فاتحان پارسي درآمد [كورت، ص39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص45؛ پيرنيا، ص273].
كرزوس پس از فتح سارد بازداشت گرديد ليكن بدون ديدن تعرضي، براي اقامت و گذران زندگي، تيولي در يكي از شهرهاي ليديه به او بخشيده شد [هردوت (همان، ص275)؛ ژوستن (همان، ص280)، بريان، ص112]. با گشوده شدن سارد، گنجينه‌ها و ثروت‌هاي عظيم و پرآوازه‌ي آن در اختيار كورش فاتح قرار گرفت و اينك او سرمايه‌هاي انبوهي را براي سامان‌دهي امپراتوري رو به گسترش خود در دست داشت.

Borna66
09-13-2009, 08:20 PM
اما پادشاه پارسي چون گذشته ـ و آينده ـ كوشيد تا براي استقرار و ثَبات مشروعيت حاكميت خود، سرزمين‌هاي مفتوح شده را از درون و با حفظ سنت‌هاي بومي اداره كند: وي ـ و به همين گونه، ديگر هخامنشيان ـ براي جلب رضايت و حمايت نهادهاي مذهبي اقوام مغلوب، در جهت نهادينه ساختن مشروعيت حاكميت خويش در پي تأييد و تصريح نهادهاي مذكور، خدمات و توجهات بسياري به معابد محبوب و مشهوري چون «دفلف» و «آپولون» روا داشت [بريان، ص116؛ بويس (1375)، ص8 ـ77] و از سوي ديگر، مديريت سطوح ميانه‌ي دولت و ديوانف شهرهاي مفتوح را نيز به بوميان شايسته واگذار كرد [هردوت (همان، ص285)؛ بريان، ص115].
در بهار 546 پ.م. با ناآرام شدن اوضاع در مرزهاي شرقي امپراتوري در منطقه‌ي سكاها و باختر، كورش تداوم تثبيت سياسي و فتوح نظامي را به سرداران‌اش سپرد و خود به سوي مرزهاي‌هاي آن سوي امپراتوري ره‌سپار گرديد [هردوت (همان جا)؛ بريان، ص114]. در اين حين، فردي ليديايي به نام پكتياس (Paktyas) كه از جانب پادشاه فاتح به شهرباني (ساتراپي) سارد گماشته شده بود، سر به شورش برداشت و پادگان‌هاي پارسي را در سارد به محاصره گرفت. كورش كه در آن هنگام در همدان بود، با آگاهي از موضوع، بي‌درنگ سرداري مادي به نام مازارفس (Mazares) را به سركوبي اين شورش گماشت و گسيل داشت. پكتياس كه در خود توان ايستادگي در برابر مازارس را نمي‌ديد، با دررسيدن آن سردار، سريعاً از مواضع خود واپس‌نشست و گريخت اما به زودي دست‌گير و مجازات گرديد [هردوت (همان، ص7 ـ 285)؛ كورت، ص40؛ هوار، ص45].
مازارس از آن پس مأموريت يافت كه فتوح امپراتوري را در آسياي صغير گسترش دهد. تا آن زمان برخي از اقوام ساكن در شهرهاي يوناني‌نشين اين ناحيه، بدون درگيري و خون‌ريزي، فرمان‌بفرداري از امپراتور فاتح را پذيرفته بودند. هم‌چون ميلت (Milet) و نيز اهالي جزاير سامفس (Samos) و خيوس (Chios) كه در هيچ اتحادي عليه كورش وارد نشدند [هردوت (همان، ص283)]. مازارس در دوران فرمان‌دهي خود بر عمليات فتوح، مناطق يوناني‌نشين پرين (Prien)، مف‌آندر (Meandre) و مگنزيا (Magnesia) را گشود [هردوت (همان، ص287)؛ كورت، ص40؛ گيرشمن، ص120]. پس از وي، «هارپاگ» سردار ديگر مادي فرمان‌دهي عمليات را بر عهده گرفت و يونيه (Ionie)، افافليان(Eolien)ها و دفريان(Dorien)ها را زير فرمان آورد و با استفاده از جنگ‌جوياني كه از اين اقوام دريافت داشته بود، بر كاريه(Carie)، ليكيه(Lycie) و پفداسيان(Pedasien)ها نيز چيره گشت و اهالي ثف‌افس (Theos) و فوسه (Phocce) را كه گروهي از آنان تهديد و تبليغ كرده بودند كه در برابر اشغال سرزمين‌شان دست به مهاجرت گروهي خواهند زد، با روش‌هاي سياسي وادار به تسليم كرد. بدين ترتيب تمامي سرزمين‌هاي آسياي صغير و يونانيان قاره‌اي ضميمه‌ي قلم‌رو امپراتوري كورش شدند [هردوت (همان، ص8 ـ387)؛ كورت، ص40 ـ 39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص45].
حضور كورش در مرزهاي شرقي و شمال شرقي و مجموعه عمليات نظامي وي در اين نواحي، منجر به گسترش مرزهاي امپراتوري در اين پهنه گرديد و پادگان‌هاي بسياري براي حفظ امنيت و استقرار حاكميت امپراتوري در اين ايالات نوگشوده برپا گرديد. به نظر مي‌رسد سرزمين‌هاي مفتوح كورش در نواحي شرقي و آسياي‌ميانه همان‌هايي باشد كه زماني بعد، داريوش بزرگ ميراث‌بَر حاكميت بر آنان شد: زَرَنگ، هرات، خوارزم، بلخ، سفغد، قندهار، سكاييه، ثَتَگو (θatagu) و رفخَج [داندامايف، ص138؛ بريان، ص1ـ 120؛ كورت، ص5 ـ44؛ هوار، ص46؛ پيرنيا، ص358؛ زرين‌كوب، ص122].
ظاهراً پس از يك‌سره شدن كار سارد بود كه كورش شهر «پاسارگاد» را به عنوان پاي‌تخت، جاي‌گزين شهر باستاني «انشان» نمود و به برآوردن كاخ‌ و پرديس و مجتمع‌هاي دولتي و مذهبي و مسكوني در آن پرداخت [بريان، ص218].

Borna66
09-13-2009, 08:20 PM
كورش در 29 اكتبر به بابفل آمد و پس از ورود با استقبال و احترام گسترده‌ي انبوه مردم شهر و ساير نواحي روبه‌رو شد [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ367؛ فروشي، ص5 ـ84)]. وي براي برقراري آرامش و صلح در شهر، مؤكداً فرمان ممانعت از هر گونه غارت و تعدّي را داد و حتا به منظور پاس‌داشتن معابد و اماكن مقدس، به ويژه معبد بزرگ «اساگيلا» Esagila از هر تجاوز و دست‌بفردي، سربازان گوتي را به محافظت از آن‌ها برگماشت [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان، ص369)؛ كينگ، ص274؛ داندامايف، ص143]. هم‌چنين، كورش فرمان داد تا پيكره‌هاي خداياني كه در زمان نبونيد از معابد خود در سومر و اكّد به بابفل آورده شده بودند، به جايگاه‌هاي اصلي خود بازگردانند [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان جا)؛ استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص85)].
با فروپاشي دولت نبونيد در بابفل، حكم تبعيد اقوام بازداشته شده در بابفل ـ مانند يهوديان ـ نيز لغو و منتفي گرديد و آنان توانستند به فرمان شاه جديد و فاتح، آزادي بازگشت به سرزمين‌هاي خويش را به دست آورند. مي‌توان گفمان برد كه در آن زمان براي جلب حمايت يهودياني كه ساكنان جاافتاده‌ي بابفل بودند، به منظور فتح كم‌دردسر آن شهر و نيز به جهت متعهد ساختن يهوديان به حاكميت شاهنشاه، چنين تبليغ شده بود كه پادشاه پارسي از بازسازي معبد ويران اورشليم پشتيباني خواهد كرد [عهد عتيق: كتاب‌ عزرا، باب اول، 2ـ4]. هر چند اين اعلام در واقع يك شعار بود و بازسازي آن محل ده‌ها سال بعد آغاز شد، ليكن صفرف اين بيان، و پيش از آن، آزاد گشتن يهوديان از تبعيد طولاني مدت‌شان در بابفل كه نتيجه‌ي طبيعي برافتادن دولت نبونيد بود، در نظر اين مردم نه روي‌دادي عادي و متعارف، بل كه حادثه‌اي استثنايي و معجزه‌اي نجات‌بخش از جانب خداوند و از طريق كورش جلوه كرد و انگيزه‌ي مبالغه‌گويي‌هاي بسياري گرديد [بريان، ص7ـ134؛ داندامايف، ص144؛ ويسهوفر، ص69؛ پيرنيا، ص377].
تبليغات طولاني مدت و كارآمد كورش عليه نبونيد، در فتح آرام و بدون خون‌ريزي بابفل و روي‌دادهاي پس از آن، بسيار مؤثر بود. نبونيد در دوران پادشاهي خود با ابراز توجهات فراوان به «سين»SIN خداي ماه «حَرّانيان» و نيز انتقال پيكره‌هاي خدايان شهرهاي «اور»Ur، «اوروك»Uruk و «اريدو»Eridu به بابفل، مردم و نهادهاي مذهبي بابفل را كه معتقد به «مردوك»Marduk خداي بزرگ بابفليان بودند، تا حدودي نسبت خود بدگفمان ساخت [بريان، ص127؛ داندامايف، ص141؛ گيرشمن، ص122]. با توجه به همين زمينه‌ها و وقايع بود كه كورش در تبليغات خود در پيش و پس از فتح بابفل، خويشتن را برگزيده‌ي دادگرف خداوند (مردوك) اعلام نمود كه اينك با عزل شاه نالايق و نامؤمن بابفل (نبونيد) بر آن است تا به بهترين وجه، خدمت‌گزاري مردوك و نهادهاي مذهبي آن را به جاي آورده و شكوه و عظمت درخور بابفل را بدان بازگرداند [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ367؛ فروشي، ص5ـ82)؛ بريان، ص30ـ127؛ داندامايف، ص142]. بدين گونه بود كه كورش با هم‌آهنگ كردن خويش با سنّت‌ها و مذهب بابل، مشروعيت مطلوبي را براي حاكميت و حكومت خود به دست آورد و به عنوان پادشاه قانوني و مشروع و خودي بابل ـ و نه بيگانه ـ معرفي و شناخته شد و در طي مراسم آييني شكوه‌مندي، مقام سلطنت بابل را به طور نمادين از دست پيكره‌ي مردوك، خداي بزرگ، دريافت داشت و به لقب «شاهف كشورها، شاهف بابل» خوانده شد و قانوناً و شرعاً در شمار پادشاهان بابل درآمد [بريان‌، همان جا؛ كورت، ص42؛ داندامايف، ص6ـ145؛ گيرشمن، ص122؛ پيرنيا، ص370].
با وجود فتح بابل به دست كورش، چون موارد ديگر، هيچ تغيير و تصرف عمده‌اي در اوضاع اجتماعي و اقتصادي آن ايجاد و افعمال نشد بل كه نهادهاي مذهبي تأييد و مقامات محلي در سمت‌هاي خود ابقا گرديدند و از نخبگان بومي براي هم‌كاري با فرمان‌رواي جديد به گستردگي استفاده شد و گردش امور شهر به روال عادي و سابق خود ـ در عين مسالمت و امنيت ـ ادامه يافت [بريان، ص186 به بعد؛ كورت، ص3ـ42؛ كينگ، ص275؛ داندامايف، ص144].
در ابتداي فتح بابل حكومت نظامي آن بر عهده‌ي «گَوبروَ» سردار پيروز سپاه كورش بود تا آن كه «كبوجيه» پسر كورش طبق مراسم مذهبي بابل در جشن سال نو تاج‌گذاري كرد و قانوناً به عنوان «شاه بابل» شناخته شد: مارس 538 پ.م. اما اين شهرياري كم‌تر از يك سال و در بين سال‌هاي 7ـ 538 پ.م. برقرار بود. پس از كبوجيه، فردي پارسي كه او نيز «گَوبَروَ» نام داشت، به فرمان‌داري بابل ـ كه اينك تبديل به يك استان يا ايالت (ساتراپي) گرديده بود، گماشته شد [بريان، ص130؛ كورت، همان جا؛ داندامايف، ص143، 8 ـ 146؛ هينتز (1380)، ص122،30ـ126؛ پيرنيا، ص372].
اكنون با تصرف بابل و برافتادن دولت آن، سرزمين‌هايي گسترده از مرزهاي مصر تا دامنه‌هاي زاگرس كه زير فرمان دولت نو‌ ـ‌ بابلي نبونيد بود، چون ميراثي در اختيار كورش قرار گرفت و اقوام گوناگون و پفرشماري مانند آرامي‌ها، عبري‌ها، فلسطيني‌ها، سوري‌ها، عرب‌ها و… كه در اين پهنه سكونت داشتند، به قلم‌رو امپراتوري پارس پيوستند و بدين ترتيب كورش بر يكي از مهم‌ترين كانون‌ها تجاري و توليدي جهان باستان دست يافت [بريان، ص1ـ130؛ كورت، ص42؛ پيرنيا، ص9ـ 415].
البته نبايد از نظر دور داشت كه تسلط قطعي وكامل پارسي‌ها بر بخش‌هايي از اين منطقه ، تا زمان كبوجيه مقدور نگشت و همين امر باعث شد كه مسير و ره‌گذر لشكركشي كورش به مصر گشوده و آماده نباشد و اين عمليات گسترده‌ي نظامي در زمان حيات وي به انجام نرسد [بريان، ص40ـ 139].

Borna66
09-13-2009, 08:20 PM
7- اسطوره‌ي كورش
كورش در متن ادبيات افسانه‌اي و تاريخي جهان جاي‌گاهي بسيار درخشان و والا داشته و از وي به عنوان پادشاهي جوان‌مرد، خردمند، مداراجو، باشفقت، پارسا و سرانجام «مسيح‌وار» ياد شده است تا آن جا كه حتا امروزه گروهي نيز وي را نخستين بنيان‌گذار «حقوق بشر» مي‌دانند.
اما جداي از اين واقعيت تاريخي كه كورش با تكيه بر خردمندي و شايستگي و توانايي سياسي‌ ـ نظامي خويش و با پشتوانه‌ي مادّي و معنوي حاصل از سكونت و امارت ديرپاي قوم‌اش در سرزمين‌هاي ايلامي توانسته بود در اندك زماني مرزهاي امارت كوچك‌اش را در دامنه‌هاي زاگرس از آسياي ميانه تا آسياي صغير گسترش دهد، اَبَرقدرت‌هاي پفرآوازه‌ي خاورميانه را به زانو درآورد و نخستين امپراتوري جهان را بر پايه‌ي دولتي واحد و سازمان‌يافته كه بر اقوامي پفرشمار و گوناگون مديريت سياسي واحد و متمركز و در عين حال تكثرپذيري را اعمال مي‌كرد، بنيان‌گذارد، به خودي خود و به تنهايي امري شگرف و بي‌مانند و درخور ستايش و تحسين است، اما اين مقام و جايگاه كورش به عنوان «بنيان‌گذار و باني امپراتوري جهان‌گير و مقتدر هخامنشي» بود كه خاستگاه و منشأ افسانه‌ها و روايت‌هايي شد كه هيبت و شخصيتي اسطوره‌اي و مقدس و ستودني براي «پادشاه بنيان‌گذار» ايجاد مي‌كرد: اين افسانه‌ها، كورش را نه متعلق به دودماني سلطنتي ـ چنان كه بود ـ بل كه وي را برآمده از مرتبه‌اي فرودست (مانند شباني يا عيّاري) تلقي مي‌كردند تا نشان دهند كه وي برگزيده و مورد عنايت و حمايت خداوند بوده كه توانسته است از چنان پايگاهي ـ به شتاب ـ به چنين مرتبه‌ي كمالي دست يابد و به افتخار و مقامف برآوردن و بنيان گذاردن يك دودمان شاهنشاهي بزرگ و مقتدر نايل آيد [بريان، ص72؛ كورت، ص46؛ فراي، ص130؛ ويدنگرن، ص224؛ زرين‌كوب، ص113].
توصيف و تبيين شخصيتي مداراجو، مردم‌دوست و ربّاني از كورش، در مقايسه با بي‌رحمي‌ها، خون‌خواري‌ها، ستم‌گري‌ها و ويران‌گري‌هاي معمول شاهان آن روزگار خاورميانه، حتا در زمان خود وي نيز روشي مؤثر براي ايجاد مقبوليت و مشروعيت براي پادشاه فاتح در ميان اقوام مغلوب بود و اين نكته به روشني در اعلاميه‌ي روحانيان بابل و اسفار انبياي يهود، به گونه‌اي هم‌سان بازتاب يافته است.
وچنين بود كه در طول سالياني دراز، انبوهي از داستان‌ها و افسانه‌هاي ستايش‌آميز و شگرف در روايات ملي و عاميانه، در كنار تبليغات هدف‌مند سياسي، براي تبيين شخصيتي خارق‌العاده و اسطوره‌اي از كورش شكل گرفت تا از اين طريق به ويژه به اقوام متكثر قلم‌رو شاهنشاهي نشان داده شود كه: حكومت و حاكميت هخامنشيان كه اينك بر اقوام گوناگون و پفرشماري فرمان مي‌راند، كاملاً قانوني و مشروع و خودي‌ست؛ چرا كه فردي (كورش) آن را بنيان گذاشته كه به دليل فضايل و كمالات درخشان و بي‌مانندش، تسلط و حاكميت وي در نظر اقوام مغلوب، از ابتدا مشروع و مقبول بوده است.
در اين مجموعه از داستان‌ها و افسانه‌ها كه براي حفظ و انتقال ياد و خاطره‌ي بنيان‌گذار خارق‌العاده و محبوب و ستودني دودمان شاهنشاهي هخامنشي فراهم آمده و گاه با آواز و موسيقي و به شكل نقالي در ميان خواص و عوام روايت مي‌شد [گزنفون (همان، ص244)؛ استرابون (پيرنيا، ص1378)؛ مؤذن‌جامي، ص90 به بعد]، وصف رفتارها و اقدامات كورش ـ كه قهرمانانه و بشردوستانه بود ـ از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌گرديد و به عموم مردمي كه به نياكان و گذشتگان خود مباهات و افتخار مي‌كردند و از راه‌شان پي‌روي مي‌نمودند، آموخته مي‌شد.

Borna66
09-13-2009, 08:22 PM
ماندانا کیست ؟

ماندانا نام دختر ایشتوویگو (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25B4%25D8%25AA%2 5D9%2588%25D9%2588%25DB%258C%25DA%25AF%25D9%2588) (تلفظ یونانی (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D8%25B2%25D8%25A8%25D8 %25A7%25D9%2586_%25DB%258C%25D9%2588%25D9%2586%25D 8%25A7%25D9%2586%25DB%258C%26action%3Dedit): آستیاگ)، پادشاه ماد (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D9%2585%25D8%25A7%25D8%25AF) است، که در زمان بارداری به زندان رفت و کوروش (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25DA%25A9%25D9%2588%25D8%25B1%25D9%2588%2 5D8%25B4_%25D8%25A8%25D8%25B2%25D8%25B1%25DA%25AF) را از او گرفتند و به چوپانی دادند تا او را بکشد.
ماندانا از سوی مادری فرزند شاهدخت آرینیس (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D8%25A2%25D8%25B1%25DB%258C%25D9%2586%2 5DB%258C%25D8%25B3) از لیدیه (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D9%2584%25DB%258C%25D8 %25AF%25DB%258C%25D9%2587%26action%3Dedit) بود. آریـفنیس دختر آلیاتفس دوم (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D8%25A2%25D9%2584%25DB %258C%25D8%25A7%25D8%25AA%25D8%25B3_%25D8%25AF%25D 9%2588%25D9%2585%26action%3Dedit) پدر قارون بود. قارون (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D9%2582%25D8%25A7%25D8 %25B1%25D9%2588%25D9%2586%26action%3Dedit) همان پادشاه لیدیه‌ای است که گنج و دارایی‌های او در ادبیات پارسی زبانزد است.
--------------------------------------------------------------

مادر ماندانا:

آرینیس

آریـفنیس لیدیه‌ای مادر بزرگ کوروش بزرگ (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25DA%25A9%25D9%2588%25D8%25B1%25D9%2588%2 5D8%25B4_%25D8%25A8%25D8%25B2%25D8%25B1%25DA%25AF) از طرف مادری بود.
آرینیس بنا به گفته هرودوت (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D9%2587%25D8%25B1%25D9%2588%25D8%25AF%2 5D9%2588%25D8%25AA)، دختر شاه آلیاتفس دوم (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D8%25A2%25D9%2584%25DB %258C%25D8%25A7%25D8%25AA%25D8%25B3_%25D8%25AF%25D 9%2588%25D9%2585%26action%3Dedit) پادشاه لیدیه (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D9%2584%25DB%258C%25D8 %25AF%25DB%258C%25D9%2587%26action%3Dedit) بود. آرینیس به همسری ایشتوویگو (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25B4%25D8%25AA%2 5D9%2588%25D9%2588%25DB%258C%25DA%25AF%25D9%2588) پادشاه امپراتوری ایرانی ماد (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D9%2585%25D8%25A7%25D8%25AF) درآمد و از ایشان ماندانا (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D9%2585%25D8%25A7%25D9%2586%25D8%25AF%2 5D8%25A7%25D9%2586%25D8%25A7) زاده شد. کوروش بزرگ حاصل ازدواج ماندانا با کمبوجیه یکم (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25DA%25A9%25D9%2585%25D8 %25A8%25D9%2588%25D8%25AC%25DB%258C%25D9%2587_%25D B%258C%25DA%25A9%25D9%2585%26action%3Dedit) انشانی بود.


پدر بزرگ مادری:
استیاگ نام داشت که آخرین پادشها ماد(آریایی های شمال و شمال غرب ایران) بود
-----------------------------

و اینک اگه دوست دارن از مادها بیشتر بدونید به ادامه نوشتار دقت منید:


ماد نام سرزمینی بود که تیرهٔ ایرانی مادها (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D9%2585%25D8%25A7%25D8%25AF%25D9%2587%2 5D8%25A7) در آن ساکن بودند. این سرزمین دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D9%2581%25D9%2584%25D8%25A7%25D8%25AA_% 25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25B1%25D8%25A7%25D9%2586) بود. سرزمین آذربایجان (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D8%25A2%25D8%25B0%25D8%25B1%25D8%25A8%2 5D8%25A7%25DB%258C%25D8%25AC%25D8%25A7%25D9%2586) فعلی در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D9%2585%25D8%25A7%25D8 %25AF_%25DA%25A9%25D9%2588%25DA%2586%25DA%25A9%26a ction%3Dedit) و ناحیه امروزی تهران،حوزه شمال غربی کویر مرکزی، همدان و کرمانشاه را با نام ماد بزرگ (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D9%2585%25D8%25A7%25D8 %25AF_%25D8%25A8%25D8%25B2%25D8%25B1%25DA%25AF%26a ction%3Dedit) می‌شناختند.
پایتخت ماد در گذشته هگمتانه (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D9%2587%25DA%25AF%25D9%2585%25D8%25AA%2 5D8%25A7%25D9%2586%25D9%2587) نام داشت که بعدها به اکباتان (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D8%25A7%25DA%25A9%25D8%25A8%25D8%25A7%2 5D8%25AA%25D8%25A7%25D9%2586) تغییر نام داد. مردمانی که امروزه از تبار مادها به شمار می‌آیند عبارتند از مردم غرب ايران، مردم کردزبان (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25DA%25A9%25D8%25B1%25D8%25AF%25DB%258C) و مردم آذربایجان و فارس‌زبانان استان‌های همدان و مرکزی.
پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fwiki%2F%25D8%25AF%25DB%258C%25D8%25A7%25DA%25A9%2 5D9%2588) جمع شده و پایه‌های نخستین شاهنشاهی آریایی‌تباران در ایران را بنیاد نهادند. دیاکو در 1332 پیش از هجرت به شاهی رسید و شهر همدان (هگمتانه آنروزگار) را پایتخت خویش قرار داد. وی دستور ساخت هفت دیوار تودرتو و استوار را در همدان داد که درون این دیوارها باغ و بیشه و بوستان فراوانی پدید آوردند. این سازه شگفت‌انگیز پایتخت ایران آن روزگار بود. دیاکو 53 سال پادشاهی کرد.
[ویرایش (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2 Fw%2Findex.php%3Ftitle%3D%25D9%2585%25D8%25A7%25D8 %25AF%26action%3Dedit%26section%3D1)]

تاريخ دوران ماد

منابع نوشته کهن مربوط به دوران ماد، به زبانهاي گوناگون مانند بابلي، آشوري، ايلامي، اورارتويي، پارسي باستان، اوستايي، ارمني قديم، عبري قديم، يوناني، لاتيني، آرامي و … می‌‌باشند که به دليل تنوع آنها، و مشکلات فراوان در خواندن کامل برخي از اين زبانها و انجام نگرفتن يک بررسي تطبيقي بر روي آنها نمی‌توان بهره لازم را از اين منابع گرفت. از سوي ديگر، در نوشته هاي آشوري با توجه به همجواري آن سرزمين با ايران در دوران ماد و تعداد فراوان کتيبه هاي به جاي مانده در آن زبان که به اعتباري بايد بيشترين اطلاعات را درباره اين دوران در برداشته باشند، از سال سي ام قرن هفتم پيش از ميلاد به بعد هيچ چيز درباره ماده‌ها وجود ندارد. در ميان نوشته هاي مختلف، بيش ازهمه رساله مختصر هرودوت است که با وجود همه ايرادهاي وارد بر آن، آگاهيهاي قابل ملاحظه أي درباره مادها به دست می‌‌دهد، به ويژه درباره دوران مهم شکل گيري و گسترش آن دولت يعني زماني که منابع آشوري آن را مسکوت گذارده اند. در قرنهاي آغازين هزاره اول پيش از ميلاد تا زمان استقرار دولت قدرتمند ماد در دهه آخر قرن هفتم ق.م. در بخش وسيعي از شمال، غرب، جنوب غربي و قسمتي از جنوب فلات ايران، با نام قومها و دولتهايي چون مانايي ها، سکاها، کاسپي ها، اورارتوها، کاسي، ايلاميها، سومريها، پارسها و … برميخوريم که در جريان درگيريهاي منطقه غرب فلات ايران بين خود و يا با آشوريها – به عنوان حکومتهاي منطقه أي و قومها و طايفه هاي قدرتمند – حضوري فعال داشته اند. در همان هزاره اول ق.م. برخي از اين قومها را با نامهاي ديگري که از پيشينه أي بسيار کهن در منطقه برخوردار بودند، می‌‌خواندند، چنانکه " اورارتوييان" و مردم ماننا، ماد را " گوتي " می‌‌ناميدند.
گوتي ها در کنار لولوبي ها، ميتانيها، ايلاميها، کاسي ها و کاسپي ها از جمله ساکنان کهن فلات به شمار می‌‌رفته‌اند که با نام و آثار آنان از هزاره سوم پيش از ميلاد، در منطقه آشنا هستيم.
براي شناخت جامع فرهنگ و تمدن دوران ماد که تا"ثيري بنيادين بر دورنهاي بعد و به ويژه عهد هخامنشيان گذارده است، آگاهي بر وضع اين اقوام و دولتهاي منطقه أي گريزناپذير می‌‌باشد. به ويژه آنکه گروهي از تاريخ نويسان بر حسب گرايشهاي خاص خود درباره اصل و منشاء هر يک از اين قومها و منطقه حکمروايي، زبان و تمدن و رويدادهاي مربوط به آنان، به گونه أي مطلب را عنوان کرده‌اند که خواننده بدون توجه به موقعيت جغرافيايي آنان و وسعت حوزه اقتدارشان چنان می‌‌پندارد که هر يک به صورت جزيره أي جدا از ديگران و با اصل و منشئي متفاوت، صاحب فرهنگ و تمدني از ريشه ويژه و مستقل بودنده اند. وليکن در اصل، عمده آنان اقوامي بوده‌اند که در منطقه هايي نه چندان وسيع – در مجاورت هم – هر يک در زير چتر قدرتهاي سياسي قومي و قبيله أي خود – توانسته بودند حکومتهاي محلي کوچک يا متوسطي را تشکيل دهند. شکي نيست که قدرتهاي چون ايلامي ها، کاسي ها و ميتاني ها در طي دوراني طولاني از توانمنديهاي فراوان سياسي و تمدني شکوفا برخوردار بوده اند. چنانکه اورارتوها از حدود 900 ق.م. نزديک به سه سده توفيق يافتند که به مرحله ايجاد يک دولت مطرح با آثاري ارزشمند در منطقه برسند و با نيرويي چون آشور، درگير شوند.
اقوامي که از آخر سده هفتم ق.م. به بعد، از وحدت و اجتماع آنان گسترده ترين و مقتدرترين دولت زمان به نام دولت ماد پديدار گشت. دولتي که مهرف فرهنگ و تمدني شکوفا، با برخورداري از يکدستيها، هماهنگيها و پيوندهاي چشمگير است.

از رهبر تشکيل دهنده اتحاديه طايفه هاي مادي، با نامهاي " ديااکو"، " ديوک " و يا " دياکو " ياد شده است. او با حمايت گسترده مردم منطقه، توفيق يافت تا از مجموعه سرزمينهاي که بر هر يک رئيس وشاهکي حکومت می‌‌راند، در فاصله 788 ق.م. و به اعتبار ديگر 767 تا745 ق.م. در منطقه وسيعي که شامل ماد کوچک، مرکزي و شرقي می‌‌شد، دولتي را پي ريزي کند که در قرن هفتم پيش از ميلاد تا دو دهه آغازين قرن ششم ق.م. بزرگترين پادشاهي نيرومند زمان گردد. مدت زماني پس از شکست دياکو از سارگن شاه آشور، فرزند و جانشين او که نامش به گونه هاي مختلفي، چون فرورتيش، خشتريته، کشتريتي وفرائورتس ياد شده است، قدرت رهبري رابه دست گرفت ودر 3-672 ق.م. در برابر آشوريها به پا خاست. حدود دو دهه بعد، بر اثر قدرت طلبي رهبران سکاهاي آريايي در جهت کسب مقام رهبري اتحاديه و منطقه، نزديک يک ربع قرن، يعني 652 تا 585 ق.م. با توانمندي به ساماندهي حکومت و جذب دولتهاي مختلف کوچک وبزرگ پرداخت که در واقع می‌توان او را نقش آفرين دوران گسترش و شکل گيري پادشاهي ماد به شمار آورد. بنابر قول هرودوت، او طي نبردي سران سکاييان را به اطاعت وادار کرد ( در حدودسالهاي 613 و 612 ق.م. ). دولت ماناي تا قبل از 610ق.م. سلطنت کياکسار را به رسميت شناخت و خود جزئي از دولت ماد گرديد. دولت اورارتو نيز در آغاز دهه آخر قرن هفتم ق.م. رهبري کياکسار را پذيرفت و جزئي از کشور ماد گرديد. هم در زمان هوخشتره ( کياکسار )، سرزمين پارس به بخشي از سرزمينهاي دولت بزرگ ماد، تبديل گرديد و هوخشتره فرمانروايي پارس را بر عهده کمبوجيه پدر گوروش بزرگ واگذاشت. به اعتباري، لوح سيمين " آريارمنه " در همين زمان به وسيله هوخشتره به هگمتانه – پايتخت مادها – انتقال يافت. همزمان با اين رويدادهاي مهم و فراهم آمدن موجبات شکل گيري دولت بزرگ ماد، با پيوستن اتحاديه هاي طايفه أي و دولتهاي کوچک و بزرگ مستقر در فلات ايران که از هبستگيهاي فرهنگي ديرينه برخوردار بودند، هوخشتره زمان را براي در هم شکستن حکومت متجاوز و خونريزآشور که طي چند قرن با يورشهاي پي در پي، به ويرانگري و کشتارهاي وحشتناک در بخش وسيعي از فلات پرداخته بود، مناسب ديد. از مدتي پيش، ميان بابل و آشور درگيريهاي صورت گرفته بود، ولي بابلي ها کاري از پيش نبرده بودند. با توجه به تمامي زمينه ها، کياکسار نيروهاي خود را با عبوراز گردنه هاي زاگرس به ايالت " آراپخاي " بالاتر از نينوا، رسانيد و بعد از تسخير شهر " طربيس " از دجله گذشت و تا شهر مشهور " آشور " پيش راند و آن را به تصرف در آورد. پس از آن، بابلي ها دولت ماد را در آستانه در هم شکستن قطعي آشور ديدند، بر اساس توافقهاي پيشين، به ياري مادها آمدند و با هم به محاصره " نينوا " پرداختند. در ماه اوت 612 پيش از ميلاد، نينوا سقوط کرد و به دوران حکومت خشن ترين قدرت زمان، پايان داده شد.

سقوط نينوا و از ميان برداشته شدن دولت آشور، از جمله رويدادهايي است که مورد استقبال فراوان همه ساکنان سرزمينهاي مجاور آن کشور که لطمه هاي بسيار از آن ديده بودند، قرار گرفت . کياکسار براي آنکه بار ديگر آشور سربلند نکند، بازمانده نيروهاي آشوري را که به "حران " رفته بودند، در هم کوفت و در نتيجه سراسر بين النهرين شمالي و تمامي کشور آشور و از جمله، ناحيه سيرو – مدي يا " سوريه – ماد " را به کشور ماد ملحق گردانيد.
هوخشتره بعد از پيروزي درخشان برآشور، به سوي غرب راند و با دولت ليدي ( Lydia ) مدت پنج سال به نبرد پرداخت. سرانجام، بر اثر پادرمياني بخت نصر پادشاه بابل ميان دو دولت صلح برقرار گرديدو رود قزل ايرماق با " هاليس " به عنوان مرز دو کشور و به عبارتي، غربي ترين مرز پادشاهي ماد تعيين شده. در اين هنگام مادها از جنوب غربي با کشور بابل هم مرز بودند و از سوي شمال، سراسر سرزمين " وان " يا ارمنستان جزئي از کشور ماد به شمار می‌‌رفت . هرودوت ( در مجله يکم، بند 104 ) يادآور شده است که " خاک ماد " با سرزمين " ساسپيريان " ( يعني قبايل ايبري و گرجي ) هم مرز بود. در مورد سرزمين " کادوسيان " و " ماردان " يا گيلان و مازندران و نيز ايلام، برخي از مورخان با شک و ترديد سخن گفته اند، در حالي که در نوشته هاي کهن به پيوستگي آنها با ماد اشاره شده است. از جمله " کتزياس " درباره کادوسي ها اشاره دارد که آنان تا کمي به پايان دوران دولت ماد، جزيي از آن کشور بوده اند. در مورد ايلام نيز بايد گفت که سرزمين مزبور، دست کم بعد از سقوط قدرت آشور نمی‌توانسته است به صورت مستقل باقي مانده و جزيي از سرزمين ماد نشده باشد .
ديا کونوف در بحث مربوط به ساتراپهاي دولت ماد در عهد آستياک ( فرزند هوخشتره ) سرزمينهاي زير را نيز، افزون بر آنچه گفته شده، به عنوان ساتراپهايي از کشور ماد ياد می‌‌کند :
-در نگيانا و کارمان و ميکيان ( شامل سيستان، کرمان وبخشي از مکران وغرب افغانستان تا خط هرات – قندهار )
-ناحيه " پاريکانيان و حبشيان آسيايي " يا مکران بلوچستان کنوني .
-پارت وهيرکانيه، مسلما"، آره يا وسغديانا به احتمال ولي گمان نمی‌رود تماما"، و خوارزم به ظن بسيار ضعيف .
هرودوت به تسخير اين سرزمينها توسط فرورتيش اشاره دارد. از اين رو می‌‌توان به ظن قوي گفت که حدود ماد از طرف مشرق تا " باختر " وجيحون امتداد داشته است .

از بعد سياسي، يکي از عوامل عمده پيدايش اتحاديه ماد و سپس دولت و بالاخره تشکيل پادشاهي ماد را می‌‌توان در تجاوزگريهاي ويرانگرانه آشور جستجو کرد. هرودوت، اهميت ويژه أي به جنبش ضد آشوري مردم ماد در حدود 672 ق.م. به رهبري " فرورتيش " داده و گفته است :مادي ب ها براي احراز آزادي، مبارزه را آغاز و در اين راه به قدري تلاش و سرسختي کردند که سرانجام توانستنديوغ قيادت آشور را براندازند و خود را آزاد و مستقل سازند. بسياري از آثار تمدني منسوب به دولتهايي که مدت زماني در قالب پادشاهي ماد در کنار هم قرار گرفتند، از جمله آثار قلعه سازي و شهرسازي آنان، بازتاب شرايط سياسي – اجتماعي کمابيش يکساني است که بر سراسر منطقه حاکم بوده است. تکيه بر جنبه هاي دفاعي قلعه‌ها و ايجاد " قلعه – شهرها " براي دفاع در برابر مهاجمان، از ويژگيهاي عمده و همسان بيشتر جايگاههاي شناخته شده، دست کم از نيمه هزاره دوم ق.م. به بعد است. شکل گيري دولت مقتدر پادشاهي ماد با شرکت دولتها و اتحاديه هاي طوايف خود مختار مستقر در قلمروهاي معين، بدون خونريزيها و ويرانگريهاي شديد، حکايت از آن دارد که بجز رهبران اتحاديه‌ها و مقامهاي سياسي و حکومتي دولتها که به حفظ قدرت خود علاقه مند بودند، ساکنان آن سرزمينها از يک سو به دليل پيوندهاي فرهنگي با يکديگر و از سوي ديگر، به منظور پايان بخشيدن به درگيريهاي پي در پي در منطقه، به وحدت با هم تمايل داشتند و از ايجاد يک دولت ماد توانا با مشارکت خود، استقبال می‌‌کردند. چنانکه جز در چند مورد کوچک، از زمان تشکيل دولت بزرگ ماد تا پايان دوران هخامنشي، ديگر شاهد خيزشهاي تجزيه طلبانه در پادشاهي ماد و هخامنشي نيستيم. در آن شرايط ( زمان ادغام پادشاهيها و دولتهاي کوچک و متوسط در دولت ماد ) عامه مردم به طور کلي از استقرار يک قدرت مرکزي توانمند هواداري می‌‌کردند.

از نظر فرهنگي، فرهنگ دوران مادي را می‌‌توان حاصل تکوين و تکامل فرهنگي دانست که از گذشته دور در بخش وسيعي از سرزمين فلات به نشو و نما پرداخت که نمودهاي آن، دست کم از هزاره سوم ق.م. تا دوران ماد، در جاي جاي آن ديده می‌‌شود. به دليل پيوند و همساني ميان نمودهاي يکديگر در ارتباط بوده و در جريان داد و ستدها و گاه برخوردها، بر هم تاثير گذارده و ديدگاههايشان به يکديگر نزديک و نزديکتر گرديده است، تا جايي که سرانجام مجموعه آفريده هايشان به صورت پيامي مشترک درآمده است .
"دياکونوف" در برسيهاي مربوط به ريشه نژادي ساکنان هزاره سوم ق.م. در منطقه غرب فلات بدين مطلب اشاره دارد که : در" هزاره سوم پيش از ميلاد، از همان اراضي سرد آسياي مرکزي، موج ديگري از مهاجران به راه افتاد که آنان را آريايي يا هند وايراني لقب داده‌اند ." " ريچارد فراي " در همين باره اظهار می‌‌دارد : " دسته هاي از جنگاوران آريايي ( پيش از فرارسيدن گروههاي عمده آرياها که در خاور نزديک در هزاره دوم پيش از ميلاد بنيان پادشاهي می‌‌گذاردند ) به اين سرزمين راه يافته بودند. گويي که اين پيشتازان آريايي در جمعيت بومي مغرب فلات و دشت بين النهرين مستحيل شدند تابعدها با فرارسيدن گروههاي بزرگ ايرانيان ،اين سرزمينها ايراني شدند .ذکر اين نقل قولها، بدان جهت است که ذهن را متوجه جنبه هاي پيوستگي نژادي اين مردم کرده باشيم .
بايد توجه داشت که مربوط ساختن بررسي تمدن و فرهنگ ايران دوران ماد با بحث هاي مربوط به نژاد شناسي و زبان شناسي در پيوند با قوم ماد و ديگر اقوام منطقه، با توجه به اختلاف نظرها و دردست نبودن آگاهي هاي کافي، گام نهادن در راهي سنگلاخ خواهد بود. بنابر اين، اشاره به اين دو نظريه ذکر شده فقط به اين علت است تا يادآور شويم که عوامل همگن بسياري از ديرگاه در اين منطقه وسيع در کنارهم سبب شده است تا مردم بخشهاي مختلف، در کار آفرينش فرهنگ منطقه خويش، از ديدي نزديک و همسان با همسايگان خود برخوردار باشند. نتيجه آنکه مجموع اين پاره فرهنگهاي منطقه أي، کليتي يگانه رامي نماياند.
نگاهي به جايگاههاي باستان شناسي کاوش شده در آسياي مرکزي تا بخشهاي شمال شرقي، مرکزي و غرب ايران کنوني، به گونه أي چشمگير معرف پيوند فرهنگي ميان عمده اين جايگاهها از هزاره پنجم پيش از ميلاد به بعد می‌‌باشند. يافته‌ها و بررسيهاي مربوط به هزاره اول ق.م. در جايگاههايي چون " تخت قباد" در ساحل راست آمودريا، حصار، سيلک، خوروين، کلاردشت و املش، ناحيه لرستان، گودين تپه، نوشيجان، حسنلو، زيويه، سقز، قلايچي، و… به گونه أي روشن و گويا معرف آن است که فرهنگ معروف به تمدن مادي، از آغاز هزاره اول ق.م. در تمامي اين جايگاهها – باوجود فاصله زياد از هم – با شباهتها و همسانيهاي بسيار، شکل گرفته و روند تکامل ارزشمندي را پيموده است. " گيرشمن " در بحث شکل گيري تمدن مادي، اين چنين اظهار نظر می‌‌کند " هنرسيلک و بعد از آن، هنر خوروين و حسنلو و املش و لرستان جزه لاينفک اين فرهنگ و تمدن جديدند ". وي همچنين درباره گنجينه جيحون که در ساحل آمودريا به دست آمده است، چنين می‌‌نويسد : " در اينجا، هنر مادي موضوع اصلي نقوش مجالس است و نفوذ هنرهاي مختلف، روي آن پيوند شده است ".
از نظر نام و عنوان، اين درست است که شاهنشاهي بزرگ ماد دوراني طولاني نپاييد و جاي خود رابه شاهنشاهي هخامنشي سپرده، ولي نکته بسيار مهم آنکه شاهنشاهي هخامنشي چيزي جزه تداوم دولت و تمدن مادي نبود. همان اقوام و همان مردم، روندي راکه برگزيده بودند با پويايي و رشد بيشتر تداوم بخشيدند و در پهنه أي بسيار وسيع، آن را تا پايه بزرگترين شاهنشاهي شناخته شده جهان، اعتبار بخشيدند.
عمده ترين ويژگي دولت ماد را می‌‌توان در توفيق ساماندهي و ايجاد دولتي بزرگ از مجموعه دولتها و اتحاديه هاي طايفه أي مستقلي دانست که با وجود همسانيها و نزديکيها و پيوندهاي چشمگير فرهنگي، تا آن زمان در يک واحد با هم پيوند سياسي – سازماني نيافته بودند. وجود جنگ قدرت ميان دولتهاي مزبور، هيچ گاه به عنوان درگيري " دولت – ملت " هاي مختلف شناخته نشده و از تمامي آنها، به عنوان دولتهاي که هر يک بخشي از سرزمين ايران بزرگ و مردم آن را در بر داشته‌اند ياد شده است. بنابر اين، پايه گذاري دولت بزرگ ماد را بايد به عنوان مهمترين رويداد در تاريخ ايران به شمارآورد .رويدادي که موجب گرديد تا نخستين دولت بر پايه " وحدت ملي " اقوام مختلف ساکن فلات ايران با مشترکات و پيوندهاي فرهنگي، استقرار يابد. بر اساس چنان شرايطي بود که دولت ماد امکان آن را يافت تا در کار ايجاد سازماني گسترده و دقيق و متکي بر نهادهاي قدرتمند در زمينه هاي سياسي – اقتصادي – نظامي توفيق يابد و با الهام از ساختار کل جامعه و باورهاي مردم، اصول و قوانين بسياري براي ايجاد نظم و استقرار عدالت و تنظيم روابط اجتماعي در ابعاد مختلف، پايه ريزي کند. آنچه دولت ماد پايه گذارد، در سده هاي مختلف پس از آن نيز همچنان مورد قبول و پا بر جاماند. دياکونوف با توجه به کتيبه داريوش اول در بيستون، نشان می‌‌دهد که نه تنها سازمان دولتي، بلکه سازمان اجتماعي پارس نيز تحت نفوذ شديد نظامات مادي ها بوده است. عمده ترين ويژگي دوران ماد را می‌‌توان به چگونگي فرهنگ و تمدن آن مربوط دانست. فرهنگ و تمدني توانا و پويا و با هويت که تبلور سير فرهنگي چند هزار ساله فلات را، می‌‌توان در آن شاهد بود. فرهنگ و تمدني منسجم و توانا که در عين در برگفتن تمامي پاره فرهنگهاي منسوب به دولتهاي مختلف مستقر در فلات – پيش از استقرار پادشاهي ماد – در مجموعه بيان کننده ساختار پيکري يگانه بود. و توانست تا پايان دوران هخامنشي، به سير خود ادامه دهد.

Borna66
09-13-2009, 08:24 PM
تپه 8 هزار ساله رحمت آباد فارس که از سوي جاده اصفهان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86)شيراز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D8%B2) تهديد می‌شود دوباره مورد کاوش قرار می‌‌گيرد. نخستين فصل از کاوش هاي باستان شناسي (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9% 86_%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A&action=edit) در اين تپه باستاني مانع از ادامه عمليات جاده سازي شده است.
تپه رحمت‌آباد يكي از مهم‌ترين محوطه هاي تاريخي استان فارس است كه بيش از 115 متر طول و 75 متر عرض و بيش از 5/4 متر ارتفاع دارد. بخش هايي از اين محوطه باستاني، آثاري از هزاره چهارم و پنجم پيش از ميلاد را در خود جاي داده است. در صورت تعريض جاده سعادت شهر اين تپه باستاني تا چند ماه ديگر تخريب می‌شود.
«محمد حسن طالبيان»، رئيس بنياد پژوهشي پارسه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%87) و پاسارگاد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D8%AF) با اشاره به ادامه کاوش‌ها در تپه رحمت آباد گفت: «نخستين کاوش‌ها نشان داد که اين تپه باستاني قدمتي بيش از 8 هزار سال دارد و به همين علت مانع از ادامه ساخت و سار در مسير اصفهان شيراز شده ايم.»
او گفت:« هم اکنون اين محوط باستاني که درست در مسير جاده قرار گرفته است فنس کشي شده و به همين علت پژوهش هاي باستان شناسي در تپه رحمت آباد فارس جزء برنامه هاي مصوب دانشگاه تهران است که با تامين هزينه از سوي بنياد پژوهشي پارسه و پاسارگاد به اجرا در می‌‌آيد. هم اکنون در تدارک کاوش براي فصل دوم هستيم و اميدواريم اواخر سال جاري يا اوايل سال آينده اين کار را به انجام برسانيم.» به گفته طالبيان کاوش هاي باستان شناسي در تپه رحمت آباد فارس به يک يا دو فصل کاوش منتهي نمی‌شود و اين تپه در آينده بيشتر مورد کاوش قرار می‌‌گيرد.
در آخرين روزهاي كاوش در تپه رحمت آباد فارس تعداد زيادي سفال (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%81%D8%A7%D9%84) تله مفشكي بدست آمد كه در لايه هاي زيرين هزاره پنجم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D9%87_%D9 %BE%D9%86%D8%AC%D9%85&action=edit) قرار گرفته بود. اين سفال‌ها كه به دوره اواخر نوسنگي (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%86%D9%88%D8%B3%D9%86%DA%AF%D9% 8A&action=edit) يعني 8 هزار سال پيش مربوط می‌شود می‌‌تواند قدمت تپه رحمت آباد فارس را تا همين دوران افزايش دهد.
پيش از اين اداره راه قصد داشت تا با عبور از اين تپه باستاني جاده اصفهان شيراز را احداث کند اما هم اکنون اين عمليات عمراني به دليل اهميت تپه تاريخي رحمت آباد متوقف مانده است.

Borna66
09-13-2009, 08:24 PM
پاسارگاد یادگار هنر و تمدن ایرانی http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
بنای پاسارگاد اولین پایتخت سلسله هخامنشیان است که در قرن ششم پیش از میلاد  و به دست کوروش کبیر در فارس، خاستگاه پارسیان، ساخته شد. پاسارگاد در سال 2004 در فهرست آثار جهانی یونسکو ثبت شد. این مجموعه تاریخی عظیم در 138 کیلومتری شهر شیراز در استان فارس با یک فاصله 3 کیلومتری از جاده آسفالته شیراز - آباده قرار دارد. http://pnu-club.com/imported/2009/09/1191.jpg
تاریخچه پاسارگاد

پاسارگاد پایتخت اولین امپراتوری بزرگ آسیای غربی است که قلمرو حکومتش از سواحل شرقی مدیترانه و مصر تا هند کشیده شده و اولین امپراتوری است که به تفاوت‌های فرهنگی اقوام مختلف ساکن در قلمرو حکومتی‌اش ، احترام می‌گذاشته است. پاسارگاد به عنوان گواهی بر معماری هخامنشی، اختلاط فرهنگ‌های گوناگون را نشان می‌دهد. قصرها، باغ‌ها و آرامگاه کوروش نمونه‌ای استثنائی از اولین دوره شکوفائی هنر و معماری هخامنشی و گواهی استثنائی از تمدن ایرانی است.

پاسارگاد بعد از مرگ کوروش هخامنشی علاوه بر اینکه محل تاج‌گذاری شاهان بوده مرکز علوم و محل اجتماع و پرورش دستوران، روحانیون و مغ‌ها بوده است که در آنجا تربیت شده و به سایر ساتراپ نشینها اعزام می‌شده‌اند.

دلایل ثبت:

معیار (1): پاسارگاد نخستین نمونه استثنائی معماری سلطنتی هخامنشی است.

معیار (2): پایتخت سلسله هخامنشی به دست کوروش کبیر و با کمک سایر اقوام قلمرو امپراتوری او، ساخته شد. پاسارگاد مرحله مهمی از تحولات هنر و معماری ایران باستان را نشان می‌دهد.

معیار (3): محوطه باستانی پاسارگاد، قصرها و باغ‌هایش و آرامگاه موسس سلسله، کوروش کبیر، گواهی استثنائی از تمدن هخامنشی در ایران است.

معیار (4): مجموعه سلطنتی «چهار باغ» که در پاسارگاد ساخته شده بود، تبدیل به الگویی برای معماری و طراحی در آسیای غربی شد.

بناهای مهم پاسارگاد
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1192.jpg
آرامگاه کوروش کبیر: این بنا ساخته شده از قطعات سنگ‌های بزرگ سفید آهکی است که روی هم قرار داده شده‌اند و صفه آرامگاه را که متشکل از شش ردیف پلکان مرتفع است و همچون هرم خودنمایی می‌کند، ایجاد می‌کنند.

کاخ دروازه: این کاخ دروازه پاسارگاد به شمار می‌رفته و در منتهی الیه مجموعه کاخ‌ها واقع شده است. طرح آن به صورت تالاری بوده مستطیل شکل که دارای دو ردیف چهارتایی ستون بلند و چهار درگاه بوده است. درگاه‌های شمال شرقی و شمال غربی اصلی بوده‌اند و دو درگاه دیگر فرعی.

نقش انسان بالدار: نقش برجسته نشان دهنده مردی است با ریش انبوه و چهار بال که رو به سمت چپ یعنی به سوی مرکز بنا دارد. این مرد تاجی دارد که به یک کلاه شیاردار کاملاً چسبیده به سر، وصل است. تاج روی شاخ‌های بلند و تابدار یک قوچ حبشی، بین دو مار کبری پشت به هم که هریک گوی کوچکی را به نماد خورشید بر سر دارند، قرار گرفته است. تا سال 1874 میلادی کتیبه‌ای در بخش فوقانی خود داشته است که بر آن نوشته شده بوده: «من کوروش شاه هخامنشی».

کاخ بارعام: این بنا بر هشت ستون استوار بوده و سرستون‌ها به سر حیوانات شباهت داشته‌اند. آثاری از سر ستون‌های شیر، شیردال (شیر شاخ دار)، گاو و اسب یافته‌اند. سرستون‌های اسبی شکل خاص این بنا است.

نقوش درگاه کاخ بارعام: در درگاه‌هایی که کاخ بارعام را به ایوان وصل کرده‌اند، نقوش برجسته سنگی دیده می‌شوند. در نقش اول مردی برهنه پای با جبه‌ای که با زینتی چون فلس‌های ماهی آراسته شده و دامنی کوتاه در جلو و در پشت سر او مردی که پا و سم گاو دارد و دمی بسیار آراسته و مزین به گل و در دست چوبی گرفته که سر آن در عقب به درفشی منتهی می‌شود. جهت پای این دو نشان می‌دهد که رو به سوی ایوان تالار می‌رفته‌اند. نقش دوم پاهای برهنه یک انسان را نشان می‌دهد که جلوی یک هیولا راه می‌رفته. این جانور پاهایی چون چنگال عقاب دارد و ردایی بسیار آراسته پوشیده است. در نقش سوم بقایای نقش سه مرد برهنه پای بلند جبه دیده می‌شود که سه جانور سم‌دار را به دنبال می‌کشند. در اینجا نیز سه کتیبه که بر آنها نوشته شده: «من کوروش شاه هخامنشی» دیده می‌شود. کتیبه‌های عیلامی و بابلی مربوط به دوران کوروش است و کتیبه فارسی باستان را داریوش هخامنشی به این مجموعه افزوده است.

کاخ نشیمن: این کاخ محل سکونت کوروش بوده و بر درگاه‌های آن نقوش برجسته‌ای از «گذر شاه» نقش کرده‌اند. روی چین‌های لباس شاه کتیبه‌ای به خط میخی و به سه زبان عیلامی، بابلی و فارسی باستان کنده شده که شخص تاجدار را به عنوان «کوروش، شاه بزرگ، یک هخامنشی» معرفی می‌کند. در این کاخ هم کتیبه‌ای یافت شده که به سه زبان در چهار سطر بر آن نوشته شده: «من، کوروش، شاه هخامنشی».

آرامگاه کمبوجیه: برج سنگی بلندی با ارتفاعی نزدیک به 14 متر است که ساختار آن آسیب فراوانی دیده است. در مورد کاربرد این بنا سه نظریه وجود دارد. یکی این که این بنا آتشکده بوده، دوم این که آرامگاه بوده و سوم این که محل نگهداری اشیای بسیار مهم سلطنتی، مانند ردای کوروش و تاج و درفش او بوده است. اما نظریه دوم که این بنا را آرامگاه کمبوجیه یا کامبیز یکی از شاهان هخامنشی می‌داند مستندتر است.

تل تخت: بر روی تپه‌ای مشرف به مجموعه پاسارگاد قرار دارد و محلی است که توسط کوروش برای احداث مجموعه‌ای همچون تخت جمشید در نظر گرفته شده بود ولی پس از مرگ کوروش مکان احداث مجموعه پارسه به محل کنونی تخت جمشید انتقال یافت و به حکم داریوش تل تخت به عنوان دژ نگهبانی مورد استفاده قرار گرفت. در تل تخت کتیبه‌ای نیز از دوره زمام‌داری خشایارشاه بر جای مانده است.

بوستان پاسارگاد: آرامگاه و کاخ‌های کوروش در میان باغ بزرگ و انبوه از درختان گوناگون و دشتی چمن زار و خرم واقع بوده که توسط آب گزرهای سیراب می‌شده است. این محوطه زیبای سر سبز بوستان پاسارگاد بوده که امروز آبراهه‌ها و پل‌هایی از این مجموعه باقی مانده است.

کوشک‌ها: ایوان‌هایی که هم به کاخ‌ها راه داشته و هم در میانه بوستان پاسارگاد قرار داشته است و امروز از آنها تنها بستر اولیه و کف دوم بر جای مانده است.

محوطه مقدس: در فاصله یک کیلومتری کاخ نشیمن قرار دارد که برای نیایش و مراسم قربانی به کار می‌رفته است.

تنگ بلاغی: این محوطه شامل راه شاهی می‌شود که در میان صخره‌ها 30 متر بالاتر از سطح رودخانه کنده شده و 25 متر طول دارد و عرض آن تنها یک متر و 75 سانت، یعنی به اندازه عبور یک حیوان با بار است.
آثار بعد از هخامنشیان: یافته هایی از پاسارگاد به دست آمده که نشان می‌دهد پس از هخامنشیان نیز پاسارگاد موقعیت ویژه‌ای داشته است از آن جمله نیایشگاه سلوکیان در نزدیکی محوطه مقدس، خرفت خانه که چند گور باستانی اشکانی را شامل می‌شود و یا چهار آتشدان بریده شده و در صخره و پنج کتیبه پهلوی مربوط به دوره ساسانیان.

Borna66
09-13-2009, 08:49 PM
پاسارگاد یادگار هنر و تمدن ایرانی http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
بنای پاسارگاد اولین پایتخت سلسله هخامنشیان است که در قرن ششم پیش از میلاد  و به دست کوروش کبیر در فارس، خاستگاه پارسیان، ساخته شد. پاسارگاد در سال 2004 در فهرست آثار جهانی یونسکو ثبت شد. این مجموعه تاریخی عظیم در 138 کیلومتری شهر شیراز در استان فارس با یک فاصله 3 کیلومتری از جاده آسفالته شیراز - آباده قرار دارد. http://pnu-club.com/imported/2009/09/1191.jpg
تاریخچه پاسارگاد

پاسارگاد پایتخت اولین امپراتوری بزرگ آسیای غربی است که قلمرو حکومتش از سواحل شرقی مدیترانه و مصر تا هند کشیده شده و اولین امپراتوری است که به تفاوت‌های فرهنگی اقوام مختلف ساکن در قلمرو حکومتی‌اش ، احترام می‌گذاشته است. پاسارگاد به عنوان گواهی بر معماری هخامنشی، اختلاط فرهنگ‌های گوناگون را نشان می‌دهد. قصرها، باغ‌ها و آرامگاه کوروش نمونه‌ای استثنائی از اولین دوره شکوفائی هنر و معماری هخامنشی و گواهی استثنائی از تمدن ایرانی است.

پاسارگاد بعد از مرگ کوروش هخامنشی علاوه بر اینکه محل تاج‌گذاری شاهان بوده مرکز علوم و محل اجتماع و پرورش دستوران، روحانیون و مغ‌ها بوده است که در آنجا تربیت شده و به سایر ساتراپ نشینها اعزام می‌شده‌اند.

دلایل ثبت:

معیار (1): پاسارگاد نخستین نمونه استثنائی معماری سلطنتی هخامنشی است.

معیار (2): پایتخت سلسله هخامنشی به دست کوروش کبیر و با کمک سایر اقوام قلمرو امپراتوری او، ساخته شد. پاسارگاد مرحله مهمی از تحولات هنر و معماری ایران باستان را نشان می‌دهد.

معیار (3): محوطه باستانی پاسارگاد، قصرها و باغ‌هایش و آرامگاه موسس سلسله، کوروش کبیر، گواهی استثنائی از تمدن هخامنشی در ایران است.

معیار (4): مجموعه سلطنتی «چهار باغ» که در پاسارگاد ساخته شده بود، تبدیل به الگویی برای معماری و طراحی در آسیای غربی شد.

بناهای مهم پاسارگاد
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1192.jpg
آرامگاه کوروش کبیر: این بنا ساخته شده از قطعات سنگ‌های بزرگ سفید آهکی است که روی هم قرار داده شده‌اند و صفه آرامگاه را که متشکل از شش ردیف پلکان مرتفع است و همچون هرم خودنمایی می‌کند، ایجاد می‌کنند.

کاخ دروازه: این کاخ دروازه پاسارگاد به شمار می‌رفته و در منتهی الیه مجموعه کاخ‌ها واقع شده است. طرح آن به صورت تالاری بوده مستطیل شکل که دارای دو ردیف چهارتایی ستون بلند و چهار درگاه بوده است. درگاه‌های شمال شرقی و شمال غربی اصلی بوده‌اند و دو درگاه دیگر فرعی.

نقش انسان بالدار: نقش برجسته نشان دهنده مردی است با ریش انبوه و چهار بال که رو به سمت چپ یعنی به سوی مرکز بنا دارد. این مرد تاجی دارد که به یک کلاه شیاردار کاملاً چسبیده به سر، وصل است. تاج روی شاخ‌های بلند و تابدار یک قوچ حبشی، بین دو مار کبری پشت به هم که هریک گوی کوچکی را به نماد خورشید بر سر دارند، قرار گرفته است. تا سال 1874 میلادی کتیبه‌ای در بخش فوقانی خود داشته است که بر آن نوشته شده بوده: «من کوروش شاه هخامنشی».

کاخ بارعام: این بنا بر هشت ستون استوار بوده و سرستون‌ها به سر حیوانات شباهت داشته‌اند. آثاری از سر ستون‌های شیر، شیردال (شیر شاخ دار)، گاو و اسب یافته‌اند. سرستون‌های اسبی شکل خاص این بنا است.

نقوش درگاه کاخ بارعام: در درگاه‌هایی که کاخ بارعام را به ایوان وصل کرده‌اند، نقوش برجسته سنگی دیده می‌شوند. در نقش اول مردی برهنه پای با جبه‌ای که با زینتی چون فلس‌های ماهی آراسته شده و دامنی کوتاه در جلو و در پشت سر او مردی که پا و سم گاو دارد و دمی بسیار آراسته و مزین به گل و در دست چوبی گرفته که سر آن در عقب به درفشی منتهی می‌شود. جهت پای این دو نشان می‌دهد که رو به سوی ایوان تالار می‌رفته‌اند. نقش دوم پاهای برهنه یک انسان را نشان می‌دهد که جلوی یک هیولا راه می‌رفته. این جانور پاهایی چون چنگال عقاب دارد و ردایی بسیار آراسته پوشیده است. در نقش سوم بقایای نقش سه مرد برهنه پای بلند جبه دیده می‌شود که سه جانور سم‌دار را به دنبال می‌کشند. در اینجا نیز سه کتیبه که بر آنها نوشته شده: «من کوروش شاه هخامنشی» دیده می‌شود. کتیبه‌های عیلامی و بابلی مربوط به دوران کوروش است و کتیبه فارسی باستان را داریوش هخامنشی به این مجموعه افزوده است.

کاخ نشیمن: این کاخ محل سکونت کوروش بوده و بر درگاه‌های آن نقوش برجسته‌ای از «گذر شاه» نقش کرده‌اند. روی چین‌های لباس شاه کتیبه‌ای به خط میخی و به سه زبان عیلامی، بابلی و فارسی باستان کنده شده که شخص تاجدار را به عنوان «کوروش، شاه بزرگ، یک هخامنشی» معرفی می‌کند. در این کاخ هم کتیبه‌ای یافت شده که به سه زبان در چهار سطر بر آن نوشته شده: «من، کوروش، شاه هخامنشی».

آرامگاه کمبوجیه: برج سنگی بلندی با ارتفاعی نزدیک به 14 متر است که ساختار آن آسیب فراوانی دیده است. در مورد کاربرد این بنا سه نظریه وجود دارد. یکی این که این بنا آتشکده بوده، دوم این که آرامگاه بوده و سوم این که محل نگهداری اشیای بسیار مهم سلطنتی، مانند ردای کوروش و تاج و درفش او بوده است. اما نظریه دوم که این بنا را آرامگاه کمبوجیه یا کامبیز یکی از شاهان هخامنشی می‌داند مستندتر است.

تل تخت: بر روی تپه‌ای مشرف به مجموعه پاسارگاد قرار دارد و محلی است که توسط کوروش برای احداث مجموعه‌ای همچون تخت جمشید در نظر گرفته شده بود ولی پس از مرگ کوروش مکان احداث مجموعه پارسه به محل کنونی تخت جمشید انتقال یافت و به حکم داریوش تل تخت به عنوان دژ نگهبانی مورد استفاده قرار گرفت. در تل تخت کتیبه‌ای نیز از دوره زمام‌داری خشایارشاه بر جای مانده است.

بوستان پاسارگاد: آرامگاه و کاخ‌های کوروش در میان باغ بزرگ و انبوه از درختان گوناگون و دشتی چمن زار و خرم واقع بوده که توسط آب گزرهای سیراب می‌شده است. این محوطه زیبای سر سبز بوستان پاسارگاد بوده که امروز آبراهه‌ها و پل‌هایی از این مجموعه باقی مانده است.

کوشک‌ها: ایوان‌هایی که هم به کاخ‌ها راه داشته و هم در میانه بوستان پاسارگاد قرار داشته است و امروز از آنها تنها بستر اولیه و کف دوم بر جای مانده است.

محوطه مقدس: در فاصله یک کیلومتری کاخ نشیمن قرار دارد که برای نیایش و مراسم قربانی به کار می‌رفته است.

تنگ بلاغی: این محوطه شامل راه شاهی می‌شود که در میان صخره‌ها 30 متر بالاتر از سطح رودخانه کنده شده و 25 متر طول دارد و عرض آن تنها یک متر و 75 سانت، یعنی به اندازه عبور یک حیوان با بار است.
آثار بعد از هخامنشیان: یافته هایی از پاسارگاد به دست آمده که نشان می‌دهد پس از هخامنشیان نیز پاسارگاد موقعیت ویژه‌ای داشته است از آن جمله نیایشگاه سلوکیان در نزدیکی محوطه مقدس، خرفت خانه که چند گور باستانی اشکانی را شامل می‌شود و یا چهار آتشدان بریده شده و در صخره و پنج کتیبه پهلوی مربوط به دوره ساسانیان.

Borna66
09-13-2009, 08:50 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1196.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:50 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:50 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1197.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:51 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1198.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:51 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:51 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:55 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:56 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1200.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:56 PM
ورجاوند درهمايش نگه داشت يادمان‌هاي باستاني، وظيفه ملي ما   گفت:
اگر سد سيوند آبگيري شود، به تنگه بلاغي مي‌روم تا زير سيلاب‌ها غرق شوم.


]مه با هم دعا کنیم که این سد شروع به کار نکنه
دكتر پرويز ورجاونددر همايش «نگه داشت يادمان‌هاي باستاني، وظيفه ملي ما» با ابراز نگراني از آبگيريسد سيوند و آثار و تبعات آن گفت: هويت فرهنگي اين سرزمين ارزش بسيار زياداي دارد ونبايد اجازه دهيم كه چنين برخورد‌هايي با هويت اين سرزمين صورت گيرد.
به گزارش (ايسنا)، دكتر پرويز ورجاوند در این همايش اظهارداشت: سد باستاني در 20 كيلومتري شمال غرب رامهرمز بر روي رودخانه ساسانيان ساخته شده واستحكام سد به حدي است كه گذشت 1700 سال زمان نتوانسته است تاثيري بر اين سد تاريخيبگذارد.
وي افزود: اما با ساخت سد مخزني جديد دررامهرمز كه آبگيري آن تا سال آينده انجاممي‌شود، سد باستاني 1700 ساله رامهرمز زير آب خواهد رفت.
ورجاوند گفت: ‌بايد بدانيم كه برنامه‌ايكه درباره‌ي سد سيوند مطرح است، فقط به اين مورد ختم نمي‌شود و موارد ديگر در اينسرزمين را نيز در بر مي‌گيرد. و چون تنگه بلاغي درحدود 13 تا 14 كيلومتر است احتمال اينكه در شرايط پرآبي سيلاب‌هاي سنگين، ميزان آباز برآورد‌ها بيشتر شود هميشه وجود دارد، در حالي‌كه در نزديكي اين تنگه، مجموعهپاسارگاد و آرامگاه كوروش قرار دارد. همچنين در خود تنگه بلاغي، ‌روستا‌ها و آثارتاريخي زيادي وجود دارد و اهميت منطقه تنگه بلاغي در اين است كه مجموعه‌اي از حركتتاريخ يك جامعه را مي‌توان در آن شناسايي كرد.
وي در پايان سخنان خود گفت: اگر بخواهندسد سيوند را آبگيري كنند، اولين كسي خواهم بود كه در تنگه بلاغي قرار خواهم گرفت تازير سيلاب‌ها غرق شوم تا همه بدانند انسان‌هايي هستند كه از فرهنگ و تاريخ مملكتپاسداري مي‌كنند.

Borna66
09-13-2009, 08:56 PM
به اين تصوير از تخت جمشيد، در گاه ورودی شمال غربی تالاری بنام صد ستون خوب توجه کنيد.


اين در گاه جفت ديگری دارد که در اين عکس قسمتی از پشتش در قسمت راست عکس نمايان است (درگاه ها روبرو بهم قرار دارند)
و هر کدام از هشت تکه سنگ بزرگ تشکيل شده است.
سنگ اول از بالا دارای دو رديف نقش گاو که از فروهر نگاهداری می کنند را نشان می دهد که در آنها نيز هم فروهر و هم نقوش در هر دو رديف قرينه هم هستند. (در اين عکس ديده نمی شود)
سنگ دوم از بالا نشست شاهنشاه بر تخت، رئيس تشريفات (نفر روبرو) ملازم او و سنگ های زيرين سربازان را که به يال و يراق نظامی مجهز شده اند نشان می دهد.
سنگ زيرين ساده است و سنگ های ميانی هرکدام نقش 10 سربازمادی و پارسی مجهز به نيزه، کمان و سپر را نشان می دهد.
در جفت ديگر اين درگاه همين نقش ها به همين ترتيب با همان قد و قواره و يال و يراق ولی اينبار از جهت چپ آدم ها کنده کاری شده است. يعنی اگر در اين عکس سمت راست فرد
ديده می شود در جفت ديگر درگاه سمت چپ همان نفر را با همان يال و يراق وتجهيزات خواهيد ديد.

پنج سنگ هرکدام دارای ده سرباز جمعا پنجاه سرباز در هر جفت و در کل 100 سرباز در مجموع درگاه بچشم می خورد.
اگر وارد کاخ شويم يکصد ستون خواهيم يافت که هر سرباز نماد يک ستون و يا هر ستون نماد يک سرباز است. به احتمال می توان گفت که ستون های نظامی هخامنشی يکصد نفری بوده و هنگام
رژه های نظامی ده در ده کنار هم حرکت می کرده اند (در زمان پهلوی نيز بيشتر گروهان های نظامی يکصد نفره بود)
در ساخت کاخ ها، تالارها و پذيرائی در تخت جمشيد همگی از واحد صد صدی استفاده شده است. کاخ صد ستون با گاو بزرگی در دو طرف درگاه نگاهبانی می شود.
در درگاه جنوبی نقشی مشابه ولی اينبارنگاره ها نه بصورت سرباز بلکه بصورت آورندگان هدايا در رديف های پنج تائی بجای ده تائی نقش بسته اند
چنانچه اين درگاه ها را که روبرو بهم هستند را پشت به پشت بهم بچسبانيم يک آدم کامل از ترکيب راست و چپ نگاره ها بدست خواهد آمد.
درگاه شرقی و غربی صد ستون نقش نبرد سرباز هخامنشی با شير و گاو را نشان می دهد. کاخ صد ستون مربعی است حدود 70 متر در هر ضلع و مساحتی بالغ بر4700 متر مربع.
يکصد ستون 14 متری در ده رديف ده تائی قرار گرفته اند. سقف آن را ستون ها و ديوار پهنی حفاظت می کند.
تالار صد ستون را دالان باريکی فرا گرفته که از طريق دو درگاه در دو سوی تالار قابل راه يافتن است. تنها ايوان کاخ در ضلع شمالی قرار دارد که دارای 16 ستون است که تنها يک ستون
آن بر پا ايستاده است با احتساب اين 16 ستون تعداد ستون های تاراج 116 ستون می شود. پايان نگاره سازی و ساختمان اين کاخ به زمان پادشاهی اردشير يکم می رسد.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://peymanmeli.org/Images/100ColumnsView.jpg)

Borna66
09-13-2009, 08:56 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:57 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:58 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:58 PM
تخت‌جمشيد

يكي از تيره‌هاي مهم آريايي كه پس از ورود به ايران موفق به تشكيل حكومت شدند پارسها بودند. از اواسط دوره مادها از خاندان پارسي به عنوان خانداني قدرتمند در منابع ياد شده است. آخرين پادشاه ماد، آسيتاگ، مجبور به جنگ ‌با يكي از سران پارسي‌ها به نام كوروش شد. از شواهد چنين ‌برمي‌آ‌‌يد كه كوروش با آستياگ نسبت خويشي داشته است. در جنگ بين طرفين پادشاه ماد شكست خورده و كوروش با پيروزي ‌بر آستياگ موفق شد حكومت جديدي را ‌كه درتاريخ از آن به نام هخامنشيان ياد مي‌شود، تأسيس كند.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgنخستين پايتخت هخامنشيان شهر پاسارگاد بود. كوروش پاسارگاد را به محلي آباد و معتبر تبديل كرد. اما پس از مرگ كوروش و مشكلاتي كه در امرحكومتي بوجود آمد از اهميت اين شهر كاسته شد تا اينكه داريوش اول به پادشاهي رسيد.
داريوش بر آن شد تا پايتختي بزرگ و با شكوه بوجود آورد. و از آنجاكه پارس براي هخامنشيان سرزمين مهم و در حكم سرزمين مادري محسوب مي‌شد در نتيجه وي پايتخت خود را در دامنه‌ي كوه رحمت مشرف بر جلگه وسيع و پهناور مرودشت كه داراي پيشينه تاريخي و تمدنهاي كهن بود، قرار داد. تخت‌جمشيد در واقع يك پايتخت و كاخ تشريفاتي بوده كه تنها براي اجراي مراسمي خاص از جمله مراسم مهم و ملي نوروز يا اقامت‌هاي موقت از آن استفاده مي‌شد.
هخامنشيان بقيه سال را در شهر باستاني هگمتانه پايتخت قديم پادشاهان ماد (درتابستان) و در شوش پايتخت قديم تمدن ايلام (در زمستان) به سر مي‌‌بردند.

پس از داريوش ديگر پادشاهان هخامنشي نيز بر بنايي كه ساخت آن را داريوش آغاز كرده بود، ساختمانهاي جديدي افزودند در نتيجه ساخت تخت‌جمشيد از ابتدا نزديك به 150 سال به طول انجاميد.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgساختمان اصلي كاخ‌ها بر روي صفه‌اي سنگي ساخته‌ شد اين كاخ‌ها را از سه طرف شمال، جنوب و مغرب ديواري بزرگ از سنگهاي عظيم بر روي هم انباشته احاطه مي‌كرد. در خارج از صفه تا حدود نيم كيلومتر دو‌ر‌‌‌‌تر از ديوار سنگي، ساختمانهايي براي درباريان، وزرا و مشاورين احداث شده بود.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgوسعت تمام ساختمانهاي روي صفه در حدود 135 هزار متر مربع است. از اين‌ ساختمانها قسمتهايي كه مربوط به بارعام، پذيرائيهاي رسمي و شرفيابي نمايندگان كشورها و برگزاري جشن‌هاي‌ مذهبي بوده وسعت زياد داشته، در‌هاي ورودي آنها عريض بودند از جمله اين كاخ‌ها بايد از كاخ آپادانا و تالار صدستون نام برد. ديگر ساختمانها كه براي سكونت شاه، وليعهد، ملكه و خاندان سلطنتي و همچنين دفتر و جايگاه نگهبانان بوده كوچكتر بود.
مهمترين آثار و ابنيه‌اي كه در شهر پارسه معروف به تخت‌جمشيد بنا شده بدين شرح است:
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgپلكانهاي بزرگ ورودي: راه ورود به بالاي صفه توسط دو رديف پلكانهاي بزرگ دو طرفي كه از سنگ‌هاي بزرگ ساخته شده مي‌باشد. تعداد اين پلكانها در هرطرف 110 عدد و هر چهار يا پنج پله از يك سنگ يكپارچه بزرگ و عريضي تشكيل يافته است. كنار پلكانها معجر سنگي زيبايي اقتباس گرفته از زيگورات‌هاي سومري وجود دارد كه بلندي هر كدام از آنها 75 سانتيمتر مي‌باشد.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgدروازه ملل: اولين بنا بر روي صفه در فاصله 20 متري پلكان ورودي، تالاري ميباشد كه بيش از 600 متر مربع‌ مساحت دارد. سقف اين تالار بر روي چهار ستون قرار داشته كه اينك دو ستون آن باقي مانده است. درون اين تالار سكوهاي سنگي در چهار طرف تعبيه شده است كه محل نشستن مهمانان بوده است.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgبراي ورود به كاخ آپادانا مهمانان ابتدا در اين تالار به انتظار مي‌نشستند و از آنجا كه اين افراد از ملتهاي مختلفي بودند به اين تالار دروازه ملل يا تالار انتظار گفته مي‌شود. تالار داراي سه درب ورودي و خروجي پهن است كه دو ديوار سنگي‌در‌ درگاه غربي و شرقي به صورت نقش برجسته نمايان مي‌شود. نقش اين دو درگاه به شكل موجودات اساطيري مي‌باشد.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg کاخ آپادانا: مهمترين كاخ تخت‌جمشيد از لحاظ وسعت، ارتفاع و هنرهايي كه در قسمتهاي مختلف آن به كار رفته كاخ آپادانا مي‌باشد. كاخ آپادانا در قسمت مرتفعي از صفه تخت‌جمشيد واقع شده و مشرف به جلگه وسيع و زيباي مرودشت مي‌باشد. در برگزاري جشن‌هاي ملي و پذيرايي‌هاي رسمي از اين كاخ استفاده مي‌شد.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg تالار مركزي كاخ 3600 متر مربع مساحت داشته و در آن36 ستونسنگي قطور به ارتفاع 18 متر قرار داشته و در سه جهت شرقي، ‌غربي و شمالي كاخ سه ايوان هم سطح با كاخ اصلي هر كدام با 12 ستون وجود داشته است بنابراين در مجموع كاخ آپادانا داراي 72 ستون بوده است. تنها ضلع جنوبي كاخ بجاي ايوان، اتاقهاي كوچك و راهروهايي وجود داشته كه احتمالاً براي نگهبانان كاخ و مسئولين تشريفات مورد استفاده قرار مي‌گرفت.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgيكي از زيباترين قسمتهاي كاخ آپادانا دو رديف پلكانهاي بزرگ در ضلع شمالي و شرقي اين كاخ مي‌باشد. از آنجا كه پلكان ضلع شرقي براي مدتها زير خاك مانده بود، تقريباً ‌سالم بجاي مانده است اما ضلع شمالي‌ صدمه زيادي ديده است. نقش برجسته‌هاي پلكانهاي كاخ آپادانا زيباترين نقش برجسته‌هاي تخت‌جمشيد مي‌باشد. اين نقوش‌‌‌ نماينده‌گان 23 كشور و استانهاي تحت قلمرو شاهنشاهي هخامنشي را نشان مي‌دهد و هركدام از اين نمايندگان هدايايي را كه مخصوص سرزمين آنها مي‌باشد به حضور شاه عرضه مي‌دارند.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgنوع هدايا، لباس نمايندگان، چهره افراد و تصاوير ديگر در اين نقش برجسته‌ها به زيبايي هرچه تمامتر نمايان شده ست.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg سر ستونهاي ايوان شرقي همگي با مجسمه‌هاي شير دوسرتزئين يافته بودند. و سر ستونهاي ايوان غربي را گاوهاي دوسر شكل مي‌دادند.

Borna66
09-13-2009, 08:59 PM
كاخ صد ستون: اين كاخ به عنوان بزرگترين كاخ پذيرائي تخت‌جمشيد به حساب مي‌‌آيد. كاخ صد ستون به دستور خشايارشا ساخته شد و به دليل داشتن صد ستون سنگي به اين نام معروف شده است. هر كدام از اين ستونها 12 متر ارتفاع دارد.
اين كاخ در جانب شرقي كاخ آپادانا قرار دارد و داراي هشت درگاه ورودي و خروجي است. از ديدنيهاي اين كاخ نقوش حجاري شده‌ي درگاهها مي‌باشد اين نقش برجسته‌هاي در درگاه جنوبي شامل تخت شاهنشاهي است كه بر دست
28 نفر از نمايندگان ملل تابعه امپراتوري هخامنشيان قرار گرفته است . در بالاي تصوير و در پشت سر شاه يك نفر

خدمتگزار مخصوص ديده مي‌شود. بر درگاه‌هاي شرقي و غربي نيز نقوشي با مضمون نبرد پادشاه با حيوان افسانه‌اي
نقر گرديده است.
در سمت شرقي كاخ صد ستون ديوارهاي خشتي وجود دارد كه به احتمال زياد محلي براي نگهداري ارابه‌ها و اسبهاي سلطنتي بوده است. همچنين در قسمت خارجي تالار صد ستون اتاقهاي كوچكي مربوط به نگهبانان كاخ و مستخدمين قرار داشته است.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgكاخ مركزي: از ديگر كاخهاي تخت‌جمشيد، كاخ چهار‌گوش ديگري است كه در گوشه‌ي جنوب شرقي كاخ آپادانا واقع شده است. به دليل موقعيت اين كاخ و قرار گرفتن در وسط ديگر ساختمانهاي تخت‌جمشيد، به كاخ مركزي معروف شده است.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgكاخ مركزي شامل دو ايوان ستون‌دار در شمال و جنوب بوده است. در اطراف اين ايوانها، سكوهايي از سنگ ساخته بودند. اين كاخ سه درب نسبتاً بزرگ داشت و نقوشي همانند نقش برجسته‌هاي درگاه كاخ صد ستون بر اين درگاه‌ها نقر كرده بودند. از تزئينات جالب توجه كاخ مركزي پلكانهاي بزرگ جانب شمالي كاخ مركزي به حياط مقابل كاخ آپادانا مربوط مي‌شود.
ايوانهاي شمالي و جنوبي كاخ مركزي با سرستونهايي به شكل سر انسان و تنه‌ي حيوان تزئين يافته بود.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgتچر: اين كاخ در سمت جنوب آپادانا واقع شده است و بر اساس يكي از كتيبه‌هاي آن‌ كاخ كه كلمه تچر در آن آمده است، به تچر معروف شده است . دريچه‌هاي اين كاخ بر عكس ديگر كاخهاي تخت‌جمشيد به سمت تابش آفتاب است و به همين جهت احتمال داردكه كاخي زمستاني بوده باشد. اين كاخ را كاخ خصوصي داريوش اول مي‌دانند.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgراه ورود به كاخ داريوش دو دريف پلكان جنوبي و غربي بود. در ساختن اين كاخ از سنگهاي صيقلي استفاده شده است و به همين جهت به آن تالار آئينه نيز مي‌گويند.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgدر ايوان جنوبي اين كاخ كتيبه‌اي به سه زبان پارسي، ايلامي و بابلي وجود دارد كه ساختن اين كاخ را به داريوش اول و كامل كردن تزئينات آن را به خشايار شا نسبت مي‌دهند.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgنقش برجسته‌هاي اين كاخ نيز همانند ديگر نقوش كاخهاي تخت‌جمشيد از زيبايي و ظرافت خاصي برخودار است. اين نقوش بر ديوار پلكانهاي ورودي اشخاصي را در حال اهداي هدايايي از قبيل بز كوهي و آهو و... نشان مي‌دهد.
كتيبه‌هاي كوتاه متعددي به خط ميخي در حاشيه‌ي بالاي دريچه‌ها و طاقچه‌هاي اين كاخ وجود دارد كه نام داريوش در بيشتر آنها به چشم مي‌‌‌خورد. با مشاهده بقايايي از گچ در كف اتاقهاي شمالي كاخ تچر معلوم مي‌شود كه كف اين كاخ با گچ فرش بوده است.
بر سنگهاي اين كاخ كتيبه‌هايي از پادشاهان بعدي ايران همچون شاپور دوم‌ ساساني، عضد الدوله‌ ديلمي، ناصر الدين‌ شاه‌ قاجار و... حك شده است.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgکاخ هديش: هديش كاخ اختصاصي خشايار شاه است و در كتيبه‌هايي كه در اين كاخ وجود دارد نام هديش آمده است.
كاخ هديش در بلندترين قسمت صفه تخت جمشيد قرار دارد و شامل تالاري مركزي با 36ستون و ايواني شمالي با 12‌ ستون و يك ايوان در جنوب همراه با تعدادي اتاقهاي كوچك در شرق و غرب،‌ مي‌شود.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgبر درگاه ورودي كاخ نقش خشايار شاه همراه با خدمه‌اش ديده مي‌شود. از ويژگيهاي منحصر به فرد اين كاخ نقش برجسته‌هاي درون پنجره‌هاست كه در ديگر كاخها به چشم نمي‌‌‌خورد. دراين تصاوير هديه آوراني نقش گرديده است .
در زير اين كاخ مجراي زيرزميني وجود داشت و آب پشت بام اين كاخ بوسيله آن به آبروهاي اصلي تخت‌جمشيد انتقال داده مي‌شد.
ـ حرمسرا
درجنوب كاخ هديش ساختمانهايي از خشت وجود دارد كه به حرمسرا (اندروني) معروف است. اين مكان به احتمال زياد محل سكونت بانوان سلطنتي بوده است.
طرح نقشه ساختمان حرمسرا تا اندازه‌اي به تالار مركزي كاخ تچر شباهت دارد. در قسمتهاي جنوبي اين بنا كتيبه‌اي متعلق به خشايار شاه پيدا شده كه به سلطنت رسيدن خشايار شاه را مطرح مي‌كند.
امروزه اين ساختمان به موزه تخت‌جمشيد تبديل شده است و بسياري از آثار كشف شده در تخت‌جمشيد در اين قسمت نگهداري مي‌شود.
ـ خزانه‌ي‌ داريوش
در دامنه‌ي كوه رحمت و در جانب شرقي صفه‌ي تخت‌جمشيد بناهاي خشتي موسوم به خزانه‌ي داريوش قرارگرفته است.
اين ساختمان به دليل پيدا شدن تعدادي ظروف سنگي مرمري و اشياء تجملي، خزانه ناميده شده است.
خزانه‌ي‌ داريوش از دو تالار بزرگ با ستونهاي چوبي تشكيل شده بود. تعداد ستونهاي هر تالار به 100 مي‌رسيد و اتاقها، راهروها و ايوانهاي ساختمان خزانه همه از خشت ساخته شده بود و در كف آستانه‌ي‌ درها و زير ستونها از سنگهاي صيقلي استفاده شده بود. خياباني با عرض 5/5 متر چهار طرف ساختمان خزانه را احاطه كرده است از ديگر بناها و آثار مهم تخت‌جمشيد مي‌توان از جايگاه نگهبانان در دامنه‌ي كوه رحمت، چاه سنگي در سينه كوه رحمت و ساختمانهاي خشتي روي ديوار شمالي كه از آن بعنوان دبيرخانه شاهي استفاده مي‌شد، ياد كرد.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgآرامگاه پادشاهان هخامنشي: در سينه‌ي كوه رحمت دو قبر از دو پادشاه آخر هخامنشي، (اردشير دوم و اردشير سوم) مشاهده مي‌شود. در امتداد همين مقابر درسمت راست به فاصله حدود100 متر آرامگاه ديگري قرار دارد كه ناتمام مانده است و به آخرين پادشاه هخامنشي داريوش سوم تعلق دارد.
نماي خارجي و نوع ساختمان و نقوش آن دقيقاً مانند آرامگاههاي پادشاهان هخامنشي در نقش رستم مي‌باشد.
در خارج از صفه‌ي تخت‌جمشيد نيز ساختمانهايي وجود داشته كه اينك از آنها تقريباً هيچ بنائي بجاي نمانده است اما آثار تزئيني زيادي بدست آمده كه تعدادي از آنها در موزه‌ي تخت‌جمشيد و مابقي در موزه‌ي ايران باستان و ديگر موزه‌هاي معروف مي‌باشد.

Borna66
09-13-2009, 08:59 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 08:59 PM
این نوشتار که از سایت امرداد گرفته شده " آگاهی های ارزشمندی رو به خوانندگان خواهد داد مانند چه کسانی تخت جمشد را ساخنه اند و ....................
با سپاس
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


لوحه هاى تخت جمشيد
اسناد باستانى ادارى





خلاصه گزارش
۱-تقريباً همگى لوحه ها به خط و زبانى نگاشته شده اند كه امروزه به خط و زبان «عيلامى» معروف هستند. امروزه اطلاعى از نام واقعى اين خط و زبان در دست نيست.
۲- ۳۰ هزار لوحه گلين هخامنشى كه نه يك فرمان عمومى، نه يك بيانيه بزرگ، بلكه تنها اسناد داخلى و حسابدارى كاركنان تخت جمشيد بوده و ۷۰ سال است كه به نام «امانت» در نزد «آزادترين، مترقى ترين و قانونمندترين» كشور جهان و در مهد دموكراسى به اسارت گرفته شده است.



در تخت جمشيد چندگونه كتيبه از دوره هخامنشى ديده شده و به دست آمده است. يكى، سنگ نبشته هاى پادشاهان هخامنشى كه به زبان و خط ميخى «پارسى باستان» بر روى نماى سنگى كاخ ها و بناهاى تخت جمشيد نويسانده شده و معمولاً با ترجمان آن به خط ميخى و زبان هاى «عيلامى» و «بابلى نو (اكدى)» همراه هستند. دوم، لوحه هاى زرين و سيمين داريوش بزرگ كه از صندوق هاى سنگى در پايه ديوارهاى تالار آپادانا پيدا شد. سوم، كتيبه هايى كه بر روى اشيايى همچون سنگ وزنه، مهر دستگيره در، آجرهاى لعابدار و آوندهاى گوناگون ديده شده است. به جز اين تعداد فراوانى كتيبه هاى جعلى در بسيارى از موزه هاى دنيا وجود دارند كه به اندازه اى با مهارت ساخته شده اند كه تا مدت ها جعلى بودن آنها دانسته نشد و در كتاب ها و كاتالوگ هاى قديمى تر جزء آثار هخامنشى معرفى شده اند.

• لوحه هاى تخت جمشيد و پيدايى آنها

اما گونه ديگرى از كتيبه هاى تخت جمشيد كه موضوع اين گفتار است، عبارت است از حدود ۳۰هزار لوحه گلى يا «گل نوشته» كه در كاوش هاى باروى استحكامات خاورى تخت جمشيد و نيز در كاخ خزانه به دست آمدند. اين لوحه ها در كاوش هاى سال هاى ۱۳۱۳-۱۳۱۲ و ۱۳۱۷-۱۳۱۶ كشف شده اند. بيشتر آنها كه از باروى استحكامات شمال خاورى به دست آمدند، به نام «لوحه هاى بارو/ استحكامات» با علامت اختصارى (PF) و بخش ديگرى كه از كاخ خزانه در جنوب خاورى تخت جمشيد پيدا شدند به نام «لوحه هاى خزانه» با علامت اختصارى (PT) شناخته مى شوند.

• ماندگارى لوحه ها تا به امروز

شمار اين لوحه ها در اصل بسيار بيشتر از اين تعداد بوده است؛ اما به دليل اينكه بر روى گل خام يا نپخته نوشته شده بوده اند و قرار هم بر اين نبوده كه براى زمان هاى بسيار دورى از آنها نگهدارى شود، به مرور زمان از بين رفته اند. اما اينكه چرا همين تعداد از لوحه ها تاكنون سالم باقى مانده اند، داستان شگفتى دارد. پس از يورش سپاه نابكار اسكندر مقدونى به ايران زمين در سال ۳۳۰ پيش از ميلاد (تقريباً ۱۷۰ سال پس از نگارش لوحه ها) و غارت و سوزاندن تخت جمشيد كه با هدف آزادى و اتحاد ملت ها صورت گرفت، گرماى شديد ناشى از آتش سوزى كاخ خزانه و تالار صدستون (كه در كنار باروى خاورى قرار دارد) موجب پخته شدن و استحكام بيشتر آن لوحه هاى گلى و پايدار ماندن آنها تا به امروز مى شود.
اين لوحه ها تقريباً به اندازه يك كف دست هستند و بر روى گل خام نوشته و نگهدارى مى شده اند. هر لوح در چند نسخه نوشته مى شده تا براى بايگانى ادارات ديگر شهرهاى مورد نياز فرستاده شوند و يكى هم در بايگانى تخت جمشيد نگهدارى شود. بر كنار حدود ۶۰۰ لوحه، اثر چند مهر فشارى و غلتان باقى مانده است كه متعلق به صادركننده و دريافت كننده آن سند بوده است. نقش و نگارهاى اين مهرها نيز مى توانند آگاهى هاى فراوانى از هنر و باورهاى آن روزگار در اختيار بگذارند.

به موجب همين لوحه ها دانسته شده است كه از چرم و اوراق پوست گياهى (در فارسى باستان به نام «پَوَستا») نيز براى نوشتن بهره بردارى مى شده كه امروزه هيچ نمونه اى از آن به دست نيامده است. محتواى اين لوحه ها نشان مى دهد كه تاريخ نگارش لوحه هاى بارو به سال هاى ۵۰۹ تا ۴۹۴ پيش از ميلاد، يعنى سال هاى سيزدهم تا بيست و هشتم پادشاهى داريوش بزرگ برمى گردد. اما لوحه هاى خزانه در فاصله سال هاى ۴۹۲ تا ۴۵۸ پيش از ميلاد، يعنى در فاصله سى امين سال پادشاهى داريوش بزرگ تا هفتمين سال پادشاهى اردشير يكم نوشته شده اند. تقريباً همگى لوحه ها به خط و زبانى نگاشته شده اند كه امروزه به خط و زبان «عيلامى» معروف هستند. امروزه اطلاعى از نام واقعى اين خط و زبان در دست نيست. برخى كسان به اشتباه تصور كردند كه چون اين لوحه ها به عيلامى نوشته شده است، متعلق به عصر فرمانروايى عيلاميان هستند. اشتباهى كه ناشى از تمايز ندادن ميان زبان و حكومت عيلامى است. به جز اين، حدود ۵۰۰ لوح به زبان آرامى (آريايى)، ۸۰ لوح همراه با ترجمه به آرامى، سه لوح به زبان بابلى نو (اكدى)، يك لوح به زبان يونانى و يك لوح ديگر به زبان فريگيه اى نوشته شده است. شنيده ام كه چند لوح هم به خط و زبان پارسى باستان به دست آمده است كه هنوز آگاهى كاملى در اين باره ندارم.
از آنجا كه كاوش هاى تخت جمشيد توسط هياتى از دانشگاه شيكاگو و به سرپرستى باستان شناس بزرگ و نام آور آلمانى (كه پژوهش هاى باارزش و ماندگار فراوانى درباره ايران انجام داده است) انجام مى شد، چنين توافق شد كه لوحه ها براى خوانش و پژوهش بر روى آن، به صورت امانت به دانشگاه شيكاگو منتقل شوند. دانشگاه پس از چند سال، شمارى از لوحه ها كه از شدت آسيب ديدگى، خواندن آنها امكان پذير نمى شد را به ايران بازگرداند و پژوهش بر روى شمارى از آنها كه سالم تر و خواندنى تر بودند را آغاز كرد. پس از آن تعداد ۳۰۰ لوح ديگر به ايران بازگردانده شده و بقيه آن همچنان در امانت دانشگاه شيكاگو است.

اين لوحه ها برخلاف ديگر كتيبه هاى هخامنشى تخت جمشيد كه بيانيه ها و گفتارهايى رسمى براى همگان و براى آيندگان بوده، براى خواندن عموم نوشته و عرضه نشده بوده اند و در واقع اسناد داخلى و حسابدارى كاركنان تخت جمشيد و يك بايگانى ادارى بوده است. آنها بازگوكننده رويدادهاى رسمى و حكومتى و سياسى نيستند، بلكه در كنار آگاهى هاى فراوان ديوانى و ادارى، اطلاعات فراوانى از زندگى روزمره و روزگار مردمان عصر هخامنشى در اختيار ما مى گذارند كه تاكنون با كمبود حيرت انگيزى در زمينه منابع و اسناد آن روبه رو بوده ايم. البته به جز لوح هاى تخت جمشيد، چندين بايگانى ادارى ديگر از عصر هخامنشى در مصر و بابل (همچو بايگانى «موروشو») پيدا شده است.
كشف اين لوحه ها و خوانش آنها، انقلابى در دنياى تاريخ و باستان شناسى هخامنشى به شمار مى رفت. چرا كه اكنون پژوهشگران به جز كتيبه هاى رسمى و آثار مكتوب تاريخ نگاران يونان به سرچشمه اى غنى و گسترده از اسناد هخامنشى دست يافته اند كه چون براى همگان نوشته نشده بوده و قصد تبليغ و كسب مشروعيت و يا هرگونه ملاحظه هاى سياسى و تاثيرگذارى بر افكار عمومى را در سر نداشته اند، از ارزش استنادپذيرى فراوانى برخوردار بوده و هستند. از سوى ديگر، هيچ تاريخ نگار يا سياستمدارى نمى توانسته است مانند هميشه متن تاريخى آن را به نفع اهداف خود تحريف و بازنويسى كند. محتواى لوحه ها نشان داد كه سخنان بسيارى از مورخان عصر كلاسيك يونان همچو هرودوت نادرست و آكنده از تحريف واقعيت هاى مربوط به ايران بوده است و نشان داد كه برخلاف برخى ادعاها، يونانيان در ساخت تخت جمشيد مشاركت نداشته اند. نوشته هاى روى لوحه ها آگاهى هاى فراوانى از نظام گاهشمارى خورشيدى- مهى هخامنشى و نيز بسيارى از نام هاى كسان و نام هاى جغرافيايى (همچو شيراز و نيريز) به دست مى دهد.

به موجب اين لوحه ها، ما امروز دانسته ايم كه سازندگان تخت جمشيد را بردگان تشكيل نمى دادند، بلكه مردان و زنان آزاده اى بوده اند كه به اندازه تخصص خود و كارى كه انجام مى داده اند، دستمزد مى گرفته اند. به آنان نه تنها دستمزدى شايسته، كه گاه پاداش و هديه و كمك هزينه جنسى نيز پرداخت مى شده است. آنان مى توانسته اند به هنگام پيمان زناشويى، در هنگام زايش نوزادى تازه رسيده، در جشن ها و بيمارى ها از اين پاداش برخوردار شوند. زنان در تخت جمشيد نه تنها كار مى كرده اند، بلكه پابه پاى مردان در كارهاى تخصصى و مديريت شركت داده مى شدند. نوجوانان به كارآموزى مى پرداختند و كودكان در ساعت هاى كارى والدين در كودكستان تخت جمشيد نگهدارى و تربيت مى شده اند. لوحه ها حاكى از آن است كه پرداخت نهايى و ريزه كارى هاى سنگ نگاره هاى باشكوه تخت جمشيد، بيشتر دستاورد هنر و توانايى هاى زنان هخامنشى است.

نظام ادارى تخت جمشيد كاملاً دقيق و منظم بوده است. دستمزدها و پاداش ها و كمك هزينه ها در اسناد متعدد ثبت و از سوى طرفين مهر مى شده است. آنگاه اين اسناد به دقت طبقه بندى و بايگانى مى شده اند و رونوشتى از آن بسته به نياز براى نواحى و شهرهاى ديگر فرستاده مى شده است. هيچ كس از اين رويه مستثنا نبوده و مخارج بزرگان و وابستگان دربار و حتى شخص پادشاه به دقت بازبينى و حسابرسى مى شده است. لوحه ها به ما پاسخ مى دهند كه در ايران هخامنشى هيچ دينى به عنوان دين رسمى شناخته نمى شده و هيچ دينى نيز تبليغ نمى شده است. اما در عين حال باورمندان به همه اديان از پشتيبانى حكومت برخوردار بوده اند. پيروان همه اديان نه تنها در امور داخلى خود آزاد بوده اند، بلكه براى آئين هاى ويژه خود مقررى و كمك هزينه دريافت مى داشته اند.

• تاراج كتيبه ها

لوحه هاى تخت جمشيد تاكنون تاراج هاى چندى را از سر گذرانده اند. نخست تاراج اسكندر را ديده اند كه پس از اشغال باشكوه ترين بناى جهانى طاقت و تحمل اين دستاورد بزرگ تمدن ايرانى را نداشت و در برابر آن احساس حقارت مى كرد، تمدنى كه استادش ارسطو صاحبان آن را «مشتى غلام نر و ماده مى دانست كه حكومت بر آنان، حق يونانيان است». تاراج و آتش سوزى اى كه بعدها مورخان غربى كوشيدند آن را به گردن زنى به نام تائيس و مستى و هشيار نبودن اسكندر بيندازند تا بتوانند اين ننگ را از تاريخ خود پاك كنند.
به روايت كورتيوس، اسكندر و سپاهيانش تخت جمشيد را ابتدا غارت كردند. پارچه هاى زيبا را تكه تكه كردند تا هر كدام پاره اى از آن را بربايند. پيكره هاى سنگين را خرد مى كردند تا پاره اى از آن را صاحب شوند. صندلى هاى باشكوه را مى شكستند تا قطعات عاج و سنگ هاى گرانبهاى آن را به يغما برند و هر چه را كه نمى توانستند ببرند، نابود مى كردند. آنان آنگاه مشعل هاى خود را به ميان ۸۷۳ ستون تخت جمشيد انداختند و بنايى كه ۱۹۰ سال بود با همكارى و همفكرى همگى مردمان ايرانى و مردمانى از سراسر شرق باستان ساخته شده بود را به آتش كشيدند. آن همه سقف هاى چوب سدر، آن همه پيكره هايى كه جزئيات آن به دقت يك گوهرتراش تراشيده شده بود از بلنداى بيست مترى بر زمين درمى غلتيدند و خرد مى شدند. آن همه ايوان و تالار و ديوارهاى نگارين، آن همه مردان با چهره هايى آكنده از آرامش و وقار و آن همه كتيبه هايى كه در آنها از راستى، از صلح، از عدالت و از شادى گفت وگو شده بود، در ميان شعله هاى آتش سوخت و رفت. اما آنچه از اين غارت و آتش افروزى بر جاى ماند و محصول آن بيداد بود، همانا پخته شدن لوحه ها و بازماندن آنها تا به امروز است.
اكنون در دومين تاراجى كه لوحه ها نظاره گر آن بوده اند، باز هم دنيايى كه خود را صاحب قانون هاى مترقى و تمدن و حقوق بشر و آزادى مى داند، فرمان تاراج و حراج آنها را به نفع بازماندگان كسانى كه فرمان آزادى خود را از دست نگارندگان همين كتيبه ها دريافت كرده بودند، صادر مى كند.
دوهزار و پانصد سال پيش، فرزند برومند اين سرزمين بر مبناى قوانين همان زمان حق داشت تا اسيران بابل را به اسارت خود بگيرد. حق داشت تا گنجينه هاى آنان را به نفع خود مصادره كند و اگر مى كرد، كارى بود كه در دنياى آن روز (و حتى امروز) بديهى مى نمود و خرده اى بر آن نبود.
كارى بود كه آنان نيز در هجوم به سرزمين ايران همان گونه مى كردند اما چنين نكرد. به آن قانونى كه اجازه تاراج دارايى هاى ديگران را مى داد، وفادار نماند، حتى اگر آنان از مليت و از دين او نباشند. همگان اين اجازه را به او مى دادند كه همانند ديگران، سرزمين سپاه فروكوفته را به نام دشمن و به نام كفر غارت كند و به اسيرى برد. اما او به آن قانون عمل نكرد. قانونى كه غارت موزه بغداد و گنجينه هاى افغانستان در سال هاى گذشته، نشان داد كه همچنان به قوت خود باقى است. درود به پدران و مادرانى كه پس از دو هزار و پانصدسال هنوز هم دسترنج آنان بايد خرج خونبهاى فرزندانش باشد.
هنوز هم آنان هستند كه بايد تاوان فرزندان ده ها نسل ديگر خود را بپردازند. چقدر ما هنوز محتاج آنان هستيم. چقدر از نام پرآوازه آنان خرج مى كنيم. چقدر صندوقچه هاى آنان را مى كاويم. چقدر از دسترنج آنان مست غرور مى شويم. اى كاش آنان مى بودند و هشدارمان مى دادند كه اگر ما نبوديم، شما چه بوديد؟ چرا آنچنان بازپس مانده ايد كه ديگران براى همه چيز شما تصميم مى گيرند؟ چرا آنچنان بازپس مانده ايد كه ديگران هيچ نيازى به دستاوردهاى امروزين شما ندارند؟ چرا بايد فرزندان ميهنى كه به روايت كورتيوس، مردمان سراسر جهان براى گرفتن قانون به آنجا مى رفتند، امروزه هيچ نقشى در تصميم گيرى هاى جهان نداشته باشند؟

۳۰ هزار لوحه گلين هخامنشى كه نه يك فرمان عمومى، نه يك بيانيه بزرگ، بلكه تنها اسناد داخلى و حسابدارى كاركنان تخت جمشيد بوده و ۷۰ سال است كه به نام «امانت» در نزد «آزادترين، مترقى ترين و قانونمندترين» كشور جهان و در مهد دموكراسى به اسارت گرفته شده است، امروز به نفع بازماندگان كسانى مصادره مى شود كه حكم آزادى و تملك بر دارايى هاى خود را از نگارندگان همان كتيبه ها دريافت كرده بودند. قوانين مترقى امروز اجازه مصادره كتيبه هايى را مى دهد كه خود مرجع مهم و يگانه اى از قانون حقوق بشر در ايران باستان است. حقوقى كه حتى به وهم مردمان ديگر كشورهاى آن روزگار و يونان انباشته از لشكر بردگان نمى آمده است.
درود به ميهنى كه اين همه آتش سوزى، اين همه تاراج و اين همه زخم را بر اندامش تحمل كرد و لحظه اى از آفرينش فرهنگ، تمدن، هنر و ادب بازنايستاد و همچنان زنده و پاينده ماند و خواهد ماند.
اين تاراج ها همواره دستاورد نيكى نيز به همراه خود داشته است. اميد مى رود اين رويدادهاى اخير نيز دستاورد توجه بيشتر جوانان ايران به فرهنگ و تمدن شكوهمند نياكان خود و موج هاى تنومند و شكوهمند بازگشت به هويت ملى را به همراه داشته باشد.

Borna66
09-13-2009, 09:00 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:02 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:02 PM
نقش رستم

یكی از مهم­ترین و زیباترین آثار باستانی سرزمین پارس است. این مجموعه در حدود 4 كیلومتری پارسه (تخت جمشید)، در حسین کوه (كوه حاجی آباد - نقش رستم)، قرار دارد. سینه­ی جنوبی حسین کوه در اینجا به طور طبیعی به صورت پرده­ی نمایشی فبزرگ به بلندی 70 متر و پهنای 200 متر در آمده است. سمت راست این دیواره پرده­ی نمایشی دیگری به پهنای 30 متر ایجاد شده.

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1201.jpg

بر دیواره­ی عمودی حسین کوه نقش چند چلیپای ( صلیب + ) بزرگ دیده می­شود. سه نقش در روبرو و یک نقش در سمت راست زاویه­ی کوه که هر کدام آرامگاه یکی از شاهان هخامنشی می­باشد.
کمی پایین تر از چلیپا های روبرو شاهان ساسانی نقش برجسته­هایی از خود به یادگار گذاشته اند.
در سمت چپ و اندکی جلو تر از دیواره­ی کوه ، یک برج سنگی مربع شکل نمایان است که گویی نیمی از آن در خاک فرو رفته است.
این بنای عظیم و شگفت انگیز به نام « کعبه­ی زرتشت» خوانده می­شود و از آثار دوره­ی هخامنشی است.
کف زمین در جلوی دیواره­ی کوه 10 متر بالاتر از کف واقعی آن در زمان گذشته است و بر اثر جمع شدن خاک و سنگ سطح این مکان بالا آمده است و کف حقیقی زمین از پایه­ی کعبه­ی زرتشت است.
آثاری که در نقش رستم وجود دارند مربوط به دوره­های مختلف تاریخی زیر می­باشند:
1. آثار دوره ایلامی (عیلامی) (از 2000 تا 600 پیش از میلاد)
2. آثار دوره هخامنشی (از 600 تا 330 پیش از میلاد)
3. آثار دوره ساسانی (از سال 224 تا 651 پس از میلاد)
سنگ نبشته­ای نیز از دوران معاصر ( حدود 100 سال پیش ) وجود دارد.

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1202.jpg

1. آثار عیلامیان
از دوره ایلامیان (عیلامیان) نگاره (نقش) برجسته­ی محو شده­ای در نقش رستم (نقش هفتم از سمت راست) وجود دارد كه در دوره ساسانی روی آن نگاره­ی دیگری از بهرام دوم ساسانی نـَقر ( حك ) شد.
این نگاره­ی محو شده از دو ایزد تشكیل شده كه روی مارهایی نشسته­اند و لباس­های چین­دار به تن دارند.
این نگاره متعلق به دو مرحله است یكی همزمان با نقش كورانگون در ممسنی و دیگری در دوره ایلامی جدید یعنی هزاره اول پیش از میلاد.
2. آثار هخامنشیان
الف ) آرامگاه­های شاهان هخامنشی (http://www.aariaboom.com/index.php?option=content&task=view&id=371)
ب ) کعبه­ی زرتشت (http://www.aariaboom.com/index.php?option=content&task=view&id=372)
3. آثار ساسانیان
ساسانیان می­کوشیدند تا به دوران شکوهمند پیشینیان خود ، «هخامنشیان» بازگردند. اما یک دوره­ی چهارصد ساله درگیری­های داخلی و خارجی بین آن­ها و هخامنشیان فاصله انداخته بود. با وجود این ساسانیان توانستند فرهنگ و هنر درباری اصیل و بدیع ایرانی­ای به وجود آورند که در مقایسه با هخامنشیان انعطاف پذیرتر به نظر می­آید. برخی از نقش­های ساسانی در نقش رستم دوباره کاری نقش­هایی است که بر دیواره­ی کوه­های پیرامون « بیشابور » و « فیروزآباد » دیده می­شود.
پیش از شرح تک تک نقش­های ساسانی در نقش رستم ، به بیان مشترکات این نقش­ها می­پردازیم :
نقش­های فردی که نشان دهنده­ی خداست یا پادشاهان همیشه بزرگتر و مقدم بر سایر افراد نشان داده می­شود و اغلب شاهزاده­ها کمی کوچک­تر در جلو شاه نمایان هستند.
علامت مشخصه­ی خدایی یا شاهی نوار بلندی است با خط­های افقی که « دیادم »(diadem) خوانده شده است و باید ریشه­ی آن واژه­ی « دیهیم » باشد که به کلاه آویخته شده یا بر شانه­ی فرد افتاده است و گاهی نیز به « حلقه­ی شاهی » آویزان است.
برخلاف ریش شاهان هخامنشی که انتهای آن به گونه­ی افقی بریده شده بود ، پایین ریش « شاهان ساسانی » و « فرد خدایی » تیز است و گاهی نیز در انتهای آن حلقه­ای وجود دارد که ریش از داخل حلقه می­گذرد.
شاهان ساسانی هر کدام تاج یا کلاه ویژه­ی خود را دارند که قسمت بالایی آن شکل « کروی » دارد که « کوریمبوس » نام دارد و شاید مظهر جهان­داری شاهان ساسانی بوده است.
بزرگان ساسانی نیز کلاه بلند گردی بر سر می­نهادند که بیشتر با علامت مشخصی مانند سر سگ ، سر شیر ، یا اسبی که حلقه­ای در بینی دارد آراسته می­شدند.
درود دادن یا ادای احترام ساسانیان با بلند کردن دست مشت کرده و اشاره با انگشت نشانه انجام می­شود.
نشانه­ی صدارت یا شاهی ، حلقه­ی بزرگ و پهنی است به نام « سیداریس » که یک یا دو نوار بلند (دیادم) به آن آویخته است. این حلقه از طرف فرد خدایی ، هنگام تاجگذاری به شاه داده می­شود و در واقع نشان پیمان شاه با خداست.
لباس­های ساسانی بسیار آراسته است و دارای پارچه­های تابدار و تشکیل شده از یک پیراهن کوتاه با کمربند و شلوار گشاد پلیسه­دار که شاه و فرد خدایی گردنبندی نیز بر گردن دارند که از چند دایره تشکیل شده است. شمشیر راست و بلند ساسانی نیز در جلو و تسمه­هایی به آن آویزان است.
در نقش­های ساسانی اسب جایگاه ویژه­ای دارد اما شکل و اندازه­ی اسب به شکل غیر طبیعی بزرگ است. زین و افسار اسب بسیار آراسته است و زیورهای گوناگون به آن بسته شده است. ولی افسارها بدون رکاب هستند و پای سوار آویزان است.

Borna66
09-13-2009, 09:04 PM
هخامنش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«هخامنش» (به پارسی باستان: Hakhamanish؛ به ایلامی: Ha.ak.ka.man.nu.ish؛ به یونانی: Achaimenes؛ به معنای: دوست- منش، دارای منش دوستانه) نامی است كه عنوان خاندان سلطنتی پارس - یعنی هخامنشی - از آن گرفته شده است.
در سنگ‌نوشته‌ی بیستون (I/3) و نیز در تاریخ هردوت (VII/11) هخامنش، پدر چیش‌پیش (Chishpish) و نیای داریوش كبیر و خاندان او دانسته شده است. هخامنش اگر شخصیتی تاریخی می‌بود، می‌بایست در حدود 675 - 705 پ.م. زیسته باشد [Schmitt, p. 415]؛ اما این گمان كاملاً ممكن و محتمل است كه «هخامنش» فقط نیای اسطوره‌ای خاندان سلطنتی پارس بوده [Dandamayev, p. 414] كه از جانب داریوش كبیر معرفی شده است.

با توجه به همین ماهیت اسطوره‌ای هخامنش است كه افلاتون می‌گوید «هخامنش پسر Perseus پسر Zeus» بوده [Alcibidas 1] و ایلیان می‌نویسد كه «عقابی هخامنش را پرورده بود» [hist. Anim. 12.21]. برخلاف داده‌های گسترده‌ای كه مورخان یونانی از Deioces سردودمان فرضی پادشاهی ماد عرضه داشته‌اند (مانند: هردوت I/96-101)، هم‌اینان، هیچ اطلاع خاص و عمده‌ای از هخامنش به عنوان سردودمان خاندان پادشاهی پارس ارائه نكرده‌اند. این نكته نیز می‌تواند نشان دهد كه موجودیت هخامنش، متأخر، ناشناخته و بدون سابقه‌ی تاریخی بوده است.

امروزه تعلق فردی به نام هخامنش یا عنوان هخامنشی به خاندان سلطنتی كورش كبیر، شدیداً مورد نقد و تردید است. كورش در تبارنامه‌ی خود (Cyrus Cylinder/21) هیچ نامی از «هخامنش» به عنوان نیا و سردودمان خود نمی‌برد [Dandamayev, p. 414] و در هیچ یك از نوشته‌های او و حتا پدربزرگ‌اش كورش یكم (كه مهری سلطنتی و به زبان ایلامی است) از عنوان «هخامنشی» سخنی نرفته است. داریوش نیز هنگام یادكرد از شاهان «هخامنشی» پیش از خود (Bistun I/2-4) نامی از كورش و كبوجیه نمی‌برد.

از همه‌ی این نشانه‌ها و اشاره‌ها، می‌توان چنین گمان برد كه داریوش كبیر، عنوان هخامنش- هخامنشی را در مقام سردودمان و نام دودمانی خاندان سلطنتی پارس، به ویژه از آن رو مطرح كرده و به خاندان كورش اطلاق نموده است كه دودمان جداگانه و غیرسلطنتی خود را خویشاوند و پیوسته با دودمان شهریاری كورش در پارس نشان و نمایش دهد و دست‌یابی‌اش را به شاهنشاهی پارس در پی قتل بردیا (كه فردی شیاد و غاصب به نام گئومات معرفی شده بود) مشروع، و مبتنی بر حقوق و میراث خانوادگی [بریان، ص 71-269، 327].
یكی از نمونه‌های جالب توجه چنین تلاشی برای هخامنشی نامیدن و نمودن كورش و خاندان‌اش، كتیبه‌هایی است به خط میخی پارسی باستان در پاسارگاد (CMa,b,c) كه محتوای آن‌ها چنین است:

«كورش، شاه بزرگ، یك هخامنشی!»

حال آن كه می‌دانیم خط میخی پارسی باستان به فرمان داریوش كبیر ابداع شده بود و از این رو منطقی است تصور شود كه این كتیبه‌ها به دستور داریوش و در جهت برنامه‌های تبلیغی وی، ساخته شده‌اند [بریان، ص 328].
اما قطعیت چنین نظریه‌ای نیز چیزی از شكوه و عظمت شخصیت و عملكرد داریوش كبیر نمی‌كاهد. او كسی بود كه با هوش‌مندی و سیاستی استثنایی، در اندك زمانی بر همه‌ی بحران‌های مشروعیتی و سیاسی و نظامی چیره گردید و ساختار و سامانه‌ی پادشاهی پارس را چنان بازآرایی نمود و استوار ساخت كه تا 230 سال، این دودمان بی‌هیچ سستی و تزلزل خاصی توانست امنیت و آرامش و توسعه و بالندگی را با قاطعیت و قدرت، بر بخش بزرگی از جهان آن روزگار حاكم سازد.




ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــ
كتاب‌نامه:
- بریان، پی‌یر: «تاریخ امپراتوری هخامنشیان»، ترجمه‌ی مهدی سمسار، انتشارات زریاب، 1378
- Dandamayev, M. A., 1985, "Achaemenes": Encyclopaedia Iranica, vol. 1, London & NeeYork
- Schmitt, R., 1985, "Achaemenid Daynasti": Encyclopaedia Iranica, vol. 1, London & NeeYork

Borna66
09-13-2009, 09:04 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:04 PM
آن سوی يك دشت سه – چهار كيلومتری در شمال كوه مهر (رحمت)، دنباله‌ی غربی حسين‌كوه از دور نمايان است. اندكی نزديك‌تر، نقش چند صليب بزرگ بر ديواره‌ی عمودی حسين‌كوه پديدار می‌شود و سرانجام از بالای تپه‌ای در جلوه كوه، «نقش رستم» به طور كامل ديده می‌شود.
سينه‌ی جنوبی حسين‌كوه در اين‌جا به‌طور طبيعی به‌صورت پرده‌ی بزرگ نمايشی به بلندی 70 متر و پهنای 200 متر درآمده است. سمت راست اين ديواره با زاويه‌ای پرده‌ی نمايش ديگری به پهنای 30 متر قرار دارد. دو سلسله‌ی «هخامنشی» و «ساسانيان» به خوبی متوجه نمای خاص اين تكه كوه شده به نحو شايسته‌ای از آن استفاده كرده‌اند.
هر يك از سه نقش بزرگ صليب ­ شكل روبه‌رو و يك نقش در سمت راست زاويه ای كوه، آرامگاه يكی از شا‌هان «هخامنشی» است. كمی پايين از سطح سه آرامگاه روبه‌رو, شاهان «ساسانی» نقش‌های برجسته‌ای از خود باقي گذاشته‌اند.
در سمت چپ و اندكی جلوتر از ديواره‌ی كوه، برج سنگی مربع شكلی نمايان است كه گویی نيمی از آن در خاك فرورفته است. اين «كعبه زرتشت» خوانده شده و از آثار مسلم «هخامنشی» است. در آخر سينه كوه كه ديده نمي‌شود يكي دو نقش ديگر «ساسانی» وجود دارد.
كف زمين اين‌جا در جلو ديواره‌ی كوه 10 متر بالاتر از كف واقعی آن در زمان گذشته است. بر اثر جمع شدن خاك و خاشاك و سنگ سطح اين مكان بالا آمده است. كف حقيقی زمين پايه‌ی «كعبه زرتشت» است.
آرامگاه «كوروش بزرگ» ساختمان كاملاً مشخص و جداافتاده‌ای در جلگه‌ی «پاسارگاد» در چهل كيلومتری «تخت جمشيد» است. جايگزين كردن آرامگاه شاه در سينه‌ی كوه، يكي از ابتكارات «داريوش بزرگ» بود. شاه‌های بعدی سلسله‌ی «هخامنشی» به پيروی از او آرامگاه خود را به همان شكل و ابعاد در همان سينه‌ی كوه ساختند.
شایسته اشاره است كه در آيين «زرتشت»، خاك مقدس شمرده مي‌شد و به خاك سپردن مردگان روا نبود. گذاردن كالبد پادشاهان هخامنشی در سينه‌ی كوه پس از مرگ‌شان بيیگمان با آيين «زرتشت» همراه بود. شايد ملكه يا افراد بسيار نزديك به شاه هم در همان آرامگاه جا داده می‌شدند, زيرا در داخل هر يك از آرامگاه‌ها بيش از يك تابوت سنگی وجود دارد. شايد اشيای گرانمايه يا سلاح شخصی شاه هم در كنار او گذاشته می‌شد كه البته چيزی از دستبرد دزدان در امان نمانده است.
آرامگاه هر یک از شاهان هخامنشی در نقش رستم شناسایی شده است. از سمت راست به چپ به این ترتیب است.
آرامگاه تكی در ديواره‌ی راست زاويه از آن «خشايارشا» (456 – 468 پ. م.) است. نقش‌های برجسته‌‌ی اين آرامگاه از لحاظ هنر سنگتراشی از ظرافت خاصی برخوردار است، زيرا در زمان اين شاه هنر «هخامنشی» به اوج تكامل خود رسيده بود.
اولين آرامگاه بر ديوار روبه‌رویی كوه متعلق به «داريوش بزرگ» است (486- 522پ. م.) آرامگاه بعدی در سمت چپ آن متعلق به "اردشیر یکم" (424-465 پ.م) است كه پس از «خشايارشا» بر تخت نشست. سومين يا آخرين آرامگاه در سمت چپ بر ديوار روبه‌رو هم متعلق به «داريوش دوم» (404- 423 پ. م.) است.
پس از «داريوش دوم» ديگر در «نقش رستم» جا نبود، به ناچار دو شاه بعدی، «اردشير دوم» (359 – 404 پ. م.) و «اردشير سوم» (338 – 358 پ. م.), آرامگاه‌های خود را در دامنه‌ی كوه مهر مشرف به سكوی «تخت جمشيد» ساختند.
«داريوش سوم» آخرين پادشاه هخامنشی (336 – 330 پ. م.) به دست يكي از سردارانش به نام بسوس (Bessus) در نزديكی دريای مازندران از پای درآمد.
پلوتارك (Plutarch) می‌نويسد كه يكي از سربازان اسكندر، به هنگام مرگ شاه فرارسيد. «داريوش» از او آب خواست. پس از نوشيدن آب و پيش از جان سپردن «داريوش» اظهار تأسف می‌كند كه در موقعيتي نيست كه بتواند به نحوي شايسته از آن مرد تشكر كند. ساختمان آرامگاه هر شاه در دوران شاهی او شروع مي‌شد. «داريوش سوم» نگون‌بخت فرصت نيافت ساختمان آرامگاه خود را تمام كند. آرامگاه او امروز در گوشه‌ی جنوبی و كمی دورتر از سكوی «تخت جمشيد» به همان حالت نيمه تمام باقی مانده است.
به اين ترتيب به‌جز آرامگاه کمبوجیه «كامبيز» جانشين «كورش بزرگ» كه سرنوشت جنازه اش پس از بازگشت از مصر معلوم نشد، آرامگاه يكايك پادشاهان «هخامنشی» شناسایی شده است.
نمای جلویی هر يك از آرامگاه‌ها، چه در «نقش رستم» و چه در «تخت جمشيد», سه بخش افقی دارد: بخش بالایی به نمايش يك صحنه از مراسم دينی و درباری اختصاص يافته است. بخش مستطيل شكل مياني كه حالت صليب بزرگی به تمامی نما داده است، ورودی آرامگاه است. بخش پايينی صاف و خالی از نقش است.
در بخش بالایی، نقش شاه ديده می ‌شود كه در لباس «پارسی» در سمت چپ صحنه روی يك سكوی سه پله‌ای ايستاده است و به شعله‌های آتشی ميینگرد كه از يك آتشدان زبانه می‌كشد. در دست چپ كمان گرفته و دست راستش را با كف باز به سوی آتش بلند كرده است. در گوشه‌ی بالای سمت راست صحنه نشان گردی است با خط منحنی كه شايد مظهر خورشيد و هلال ماه باشد. در بالاي همان نقش انسان بال‌دار («فر ‎ْشاهي» بنابر نظريه‌ی استاد شهبازی) ديده مي‌شود که حلقه‌ای در يك دست گرفته و دست ديگر را به نشان تبرك بلند كرده است. شماری از افسران «پارسی» و «مادی» يا بزرگ زادگان ايرانی در كنار ايستاده‌اند.
هم شاه و هم آتشدان جلو او روی تخت شاهی به شكل يك كرسی قرار دارند كه 28 نماينده‌ی كشورهای تابعه به عنوان «تخت­رانان» آن را روي دست‌های خود بلند كرده‌اند.
در آرامگاه «داريوش بزرگ» كتيبه‌ای پشت نقش شاه و هم‌چنين ميان دو نيمه ی ستون مركزی ديده می‌شود كه در آن از يكايك «تخت‌رانان» نام برده شده است كه كمك شايانی به شناسایی دقيق اين افراد كرده است. در همين كتيبه «داريوش بزرگ» خود را معرفی كرده و سپس می‌گويد:
«... آن‌كه دوست من بوده است، او را ثروتمندانه پاداش داده‌ام. به خواست اهورامزدا، اين‌ها هستند كشورهایی كه من تسخير كردم، بيرون از كشور پارس. بر آن‌ها حكومت كردم، آن‌ها هديه آوردند و آنچه من دستور دادم انجام گرفت. قانون من محكم بود. اگر تو فكر كني [بپرسی] كشورهایی كه داريوش شاه داشت كدامند بنگر به آنان كه تخت مرا بلند كرده‌اند و آنها را خواهي شناخت... آن‌گاه خواهی دانست كه نيزه‌ی مرد پارسی دور رفته است، آن‌گاه خواهی دانست كه مرد پارسی دور از ايران نبرد كرده است».
ضمناً با كمی دقت می‌توان ديد كه پايه‌های كرسی شاه چندانگشتی از زمين بلند شده است، يعني به حركت درآمده است. چون «تخت‌رانان» زير كرسی ديد كافی نداشتند، فرد ديگری بايد يكي از پايه‌های كرسی را از بيرون می‌گرفت، در حالی كه فرد ديگری پايه‌ی ديگر كرسی را گرفته آن را می‌كشيد. اين فرد دومی در سمت راست كرسی قرار گرفته، اما دست‌هايش را به‌طور غيرطبيعی به سمت عقب برده است.
بخش مربع شكل ميانی نمای آرامگاه, كه باز هم براي تمام آرامگاه‌ها يكسان است، بنای جلویی يك ايوان كاخ هخامنشی را نشان می دهد. اين ايوان چهار نيمه ستون با سرستون‌های گاو دو سره دارد كه تير چوبی زير سقف را بر دوش خود نگه‌داشته اند. لبه‌ی سقف با دندانه مزين شده است. درگاهی ميان دو ستون وسطی كه به داخل آرامگاه راه دارد به چهار تكه‌ی افقی تقسيم شده است. سه تكه‌ی بالایی, كاملاَ سنگی بوده، تكه‌ی پايينی به عرض 5/1 متر از دو لنگه‌ی در تشكيل شده كه بر پاشنه‌ی در می‌گشتند. بی‌شك هدف اين بود كه پس از دفن شاه آرامگاه برای ابد مهمور بماند, اما با گذشت زمان و شايد اندكی پس از انقراض شاهنشاهی هخامنشی آرامگاه‌ها يكي پس از ديگری شكافته شد و هرچه از اشيای گرانبها در آن بود به تاراج رفت.
داخل آرامگاه‌ها، برحسب شكار تابوت‌هایی كه در آن هست، قدري فرق مي‌كند. به‌طور كلي دو يا سه دهليز با سقف مقعر به پهنای دو متر و ارتفاع چهار متر و طول پنج تا هشت متر كنار هم قرار گرفته‌اند. در هر دهليز يك تابوت توخالی از دو قطعه سنگ قرار دارد. يكی براي جسد بود و ديگری درپوشی با سطح محدب كه روی آن گذاشته شده بود. براي تراوش آب كنار كف دهليزها هم راه‌آب باريكي كنده شده بود

Borna66
09-13-2009, 09:04 PM
مشهورترین بخش از منشور کوروش بزرگ



منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.

پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، ...، نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ...

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه

پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را متوجه من کرد، ...،

زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من بآرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.

وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد... من برای صلح کوشیدم.

من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.

فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس

اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.

مردوک خدای بزرگ از کار من خشنود شد... او برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی

شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم.

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. قرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته

شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان

را آباد کردم.

همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید، بدون واهمه از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به

خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. باشد که

دل ها شاد گردد.

بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ

برایم زندگانی بلند خواستار باشند...

من برای همه مردم جامعه ای آرام مهیا ساختم و صلح و ارامش را به تمامی مردم اعطا کردم.

Borna66
09-13-2009, 09:05 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
تاريخچه حفاظت و مرمت
ما اولين دوره هاي مرمتي در پاسارگاد و صفه تخت جمشيد را از همان دوره هخامنشيان شاهد هستيم . كارهاي مرمتي و تعميراتي كه در زمان هخامنشيان درست همزمان باساخت و استفاده از بناها انجام مي گرفت بسيار دقيق و ظريف صورت مي گرفته به طوري كه امروزه با اين همه امكانات چنان ظرافت و دقت را در عمليات مرمت وتعمير ديگر شاهد نيستيم .

دوره دوم فعاليتهاي مرمتي و حفاظتي در پاسارگاد

از سال 1949تا 1964 م ، علي سامي به عنوان رئيس بنگاه علمي تخت جمشيد تحت نظر اداره كل باستانشناسي ايران مشغول بررسيها و كاوشهايي در پاسارگاد و تخت جمشيد شد و در همين راستا يكسري فعاليتهاي مرمتي نيز انجام داد كه عبارتند از :
الف . سوار كردن قسمتهاي شكسته نقش برجسته ها (در قسمت دروازه هاي كاخ بارعام و اختصاصي) به كمك سيمان.
ب . پر كردن قسمتهاي خالي شده بستها در بناها بخصوص بناي آرامگاه (اين بخش ها توسط آهنربايان ايجاد شده بود.) به كمك سيمان .
ج . ترميم بخشهاي متلاشي شده و همچنين پركردن تركهاي سنگها به كمك سيمان .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نقش برجسته دروازه شرقي كاخ بارعام . عكس از علي سامي .
نقش برجسته دروازه قبل از مرمت علي سامي .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نقش برجسته دروازه شرقي كاخ بارعام.
نقش برجسته دروازه بعد از مرمت علي سامي .

د . بيرون كشيدن درخت روييده شده در سقف آرامگاه .
هـ . احداث سايه بانهايي بر روي نقوش برجسته جهت حفاظت آنها در برابر عوامل جوي .( در تخت جمشيد )[1]
و . همچنين سامي اقدام به بازسازي بخش غربي كاروانسراي مظفري به كمك سنگهاي باقي مانده جهت راه اندازي دفترهيئت باستانشناسي در پاسارگاد نمود.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
كاروانسراي مظفري . عكس از سامي ، تاريخ 1959.
( ضلع غربي قبل از بازسازي )



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
كاروانسراي مظفري .
ضلع غربي بازسازي شده توسط علي سامي .




http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آرامگاه كوروش ، عكس از اشميت ، تاريخ 1935.
نشان دهنده رويش درخت در سقف آرامگاه .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آرامگاه كوروش كبير .
انجام كارهاي مرمتي توسط علي سامي .

كشيدن ديوارهايي كنار كاخها جهت حفاظت بناها در برابر تجاوز كشاورزان و مردم.
(امروزه هنوز آثار كمي از اين ديوارها وجود دارد.)


[1] اين كار در پاسارگاد بعد از انقلاب در دهة 70 توسط آقاي حسن راهساز مسئول دفتر فني تخت جمشيد انجام شد .

Borna66
09-13-2009, 09:06 PM
دوره سوم فعاليتهاي مرمتي و حفاظتي در پاسارگاد
( ايزمئو )

در سال 1964 م ، فعاليت هاي مرمتي و حفاظتي براي تخت جمشيد ، نقش رستم و پاسارگاد ( و ساير اماكن باستاني فارس ) بر عهده مؤسسه ايتاليايي شرق ميانه و دور ( ايزمئو ) قزلز گرفت تا كار مرمت را به كمك كارشناسان ايتاليايي بناهاي تاريخي و با همكاري اداره كل باستانشناسي ايران به انجام رسانند .
اين گروه به سرپرستي جوزپه تيليا و همسرش آن بريت تيليا پس از انجام مطالعات و بررسيهاي اوليه مشغول انجام فعاليت هاي مرمتي شدند . اين دوره در واقع دوران آغازين سلسله مرمتهاي علمي در پاسارگاد و ساير اماكن باستاني فارس به شمار ميرود .
نمونه هاي مرمتي انجام شده توسط اين گروه عبارتند از :
الف . يكي از روشها و تكنيك هاي مرمتي اين گروه ايتاليايي استفاده از ميله هاي آهني و يا برنزي با ابعاد مختلف براي متصل نمودن قطعات شكسته و يا جدا شده به هم بود .
روش كار به اين صورت بود كه : اول سنگها را با مته هاي مخصوص سوراخ مي كردند . تركها و شكافهاي بلند سنگ را از بيرون با سيمان و برادة سنگي كه از جنس سنگ مورد تعمير بود ، مسدود مي كردند .بعد سيمان مايع را در سوراخها تزريق مي كردند و ميله ها را در بستري از سيمان در داخل سوراخها قرار مي دادند . در صورتيكه فشار بار زياد بود ميله ها را در طول كامل سنگ عبور داده ، در دو سر پيچ و مهره مي كردند . اما در مواردي كه فشار بار كمتري وجود داشت ميله ها را تا طول محدودي داخل سنگ مي كردند .
ب . قطعات كوچك شكسته شده كه سطوح چسبندگي كامل داشتند را با چسب به هم مي چسباندند . در اين مورد گاهي براي اطمينان بيشتر از اتصال به كمك ميله هاي فولادي هم استفاده مي كردند .
ج . براي پر كردن تركها و شكافهاي گسترده در سطح سنگ سيمان مايع تزريق مي كردند . از آنجايي كه سيمان نبايد در سطح سنگ مشخص باشد ، در آغاز با اندازه 2 سانتي متر از بيرون با ماسه و برادة سنگي از جنس سنگ مورد مرمت شكاف يا ترك را مسدود مي كردند و تنها سوراخي كوچك براي تزريق سيمان مي گذاشتند .
د . سوراخهاي كوچكتر را با چسب بي رنگي كه با پودر همان سنگ مخلوط بود ، پر مي كردند .
هـ . براي سرپا نمودن بخشهاي ريخته شده بناها به جاي سنگهاي مفقود شده سنگ جديد كار مي گذاشتند. (مرمت آناستيلوز ) روش كار به اين ترتيب بود كه : پس از بررسيها و جمع آوري قطعات متلاشي شده بخش مورد نظر از آنجاييكه براي بر پا نمودن بخش متلاشي شده وجود قطعات مفقود شده ضرورت مي داشت ، سنگهايي از معادن اصلي سنگهاي اين بناها[1] از جنس و رنگ نزديك به قطعات اصلي موجود مي آوردند و از روي اسناد و مدارك و بررسيهاي تطبيقي انجام شده سنگ را به صورت قطعه مفقود شده با همان شكل و فرم و اندازه تراش داده و براي آنكه نشاني از زمان مرمتي خود داشته باشد با قلمهاي مخصوص هاشورهاي موربي روي اين قطعات جديد ايجاد مي كردند .
اينك به شرح جامع تر كارهاي مرمتي كارشناسان ايتاليايي (ismeo ) كه مشخصاً در مورد بناهاي پاسارگاد انجام داده اند ، اشاره مي كنيم .

- تعميرات قبر كوروش توسط كارشناسان ايتاليايي (ismeo )

در بهار سال 1971 كارهاي مرمتي اين گروه بر روي آرامگاه كوروش آغاز گرديد .
الف . در آغاز تعميرات سيماني دوره مرمتي گذشته ( دوره علي سامي ) برداشته شد . در آنزمان بود كه آسيب هاي جدي وارده به شش طبقه پايه آرامگاه مشخص شدند . همچنين سوراخ بزرگي در بام مثلث شكل آرامگاه ديده شد ، كه اين سوراخ باعث ورود آب باران در سقف شده و به فرسودگي بنا كمك مي كرد . ( همان سوراخ محل رويش درخت بر روي سقف آرامگاه)
ب . قسمتهاي مفقود كه قبلاً باسيمان پرشده بود ( دوره علي سامي ) با الحاق سنگ تازه تعمير گرديد . 12 قطعه سنگ بزرگ براي اين الحاق تهيه شده بود .
ج . حفره هايي كه در اثر كندن بستهاي آهنين در بدنه آرامگاه كوروش ايجاد شده بود و همانطور كه قبلاً اشاره شد ، در دوره سامي با سيمان پرشده بود در بعضي قسمتها با قطعات جديد سنگ پر شدند و در برخي موارد قسمتي از سيمان برداشته شد و براي بخشهاي سطحي باقي مانده به نحوي عمل شد كه كمتر نمايان باشد . اما موفق به پيدا كردن راه حل درستي براي ترميم اين سوراخها نشدند .
د . در مرمت آرامگاه كوروش چون بدست آوردن سنگ از معدن سيوند دشوار بود و به علت نزديك بودن برگزاري مراسم جشنهاي 2500 ساله در اكتبر 1971 م ، از مصالح موجود در بازار شيراز استفاده شد .جنس سنگ بكار برده شده در مرمت از جنس سنگ قديمي نبود و وجود شن زياد در سنگ حجاري را دشوار مي نمود . و از طرفي براي يكنواخت كردن سنگ جديد ناچار به رنگ كردن سنگ جديد بودند و چون سنگ جديد خوب رنگ را جذب نمي كرد لكه هاي سياه در آن باقي ماند .
هـ . در آن دوره قطعات ستونها – پله هاي درگاهي – سنگهاي ديوار و سنگهاي كف و ... كه براي ساخت مسجد اتابكي در قرن يازدهم ميلادي به كنار آرامگاه آورده شده بود ، نيز طبق دستور اداره كل باستانشناسي ايران به جايگاههاي اصلي خود باز گردانيده شد.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
كنار آرامگاه كوروش ، ستونها و پايه ستونهاي آماده انتقال به مكانهاي اصلي
ماخذ عكس : كتاب بررسي و مرمت در تخت جمشيد و ديگر اماكن باستاني فارس ، ان بريت تيليا ،ص 138 .

Borna66
09-13-2009, 09:06 PM
همزمان با كارهاي تعميراتي آرامگاه كوروش كارهاي مرمتي در ساير بناهاي پاسارگاد نيز شروع شد .

- تعميرات كاخ اختصاصي توسط كارشناسان ايتاليايي (ismeo )

در كاخ اختصاصي تنها 2 قطعه ستون در جاي اصلي خود باقي مانده بود . بسياري ديگر از قطعات ستونها بر روي سنگ فرش افتاده بود و برخي از ته ستونها احتياج به تعمير داشت . بسياري از قطعات سنگ فرش سفيد از جاي خود كنده شده بودند و يا به بناهاي ديگر انتقال يافته بودند .
الف . در تالار مركزي كاخ پس از بررسي تكه ستونهاي افتاده شده و تعيين مكان اصلي آنها اقدامات لازم جهت نصب آنها بر روي شالي سونهايشان انجام پذيرفت . در مكانهايي كه پايه يا شالي ستونها مفقود شده بودند شالي ستونهاي از سنگ جديد كار گذاشتد .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
كاخ اختصاصي(قبل از مرمت ايزمئو )
ماخذ عكس : كتاب گزارشهاي باستانشناسي ، علي سامي ، ص130 .



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
كاخ اختصاصي( در حين مرمت ايزمئو ) .
ماخذ عكس : كتاب بررسي و مرمت در تخت جمشيد و ديگر اماكن باستاني فارس ، ان بريت تيليا ،ص 140 .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
كاخ اختصاصي
( بعد از مرمت ) .
ب . يكي از سنگهاي زير بناي جرزها را در راستاي مدخل ورودي تعمير نموده و سه قطعه سنگ كه در جاي اصلي گذاشته شد را به يكديگر اتصال دادند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
تعميرسنگ زير بناي جرز ( كاخ اختصاصی )
ماخذ عكس : كتاب بررسي و مرمت در تخت جمشيد و ديگر اماكن باستاني فارس ، ان بريت تيليا ،ص 140 .

ج . در ايوان جنوب شرقي كاخ ، شش قطعه از سنگهاي كف ايوان را بجاي اصلي خود قرار دادند و ساير سنگها را باكمك روشهاي گفته شده تعمير كردند .

- تعميرات كاخ بارعام توسط كارشناسان ايتاليايي (ismeo )

از قبر كوروش ده قطعه سنگ فرش ، نه قطعه پايه در و هفده قطعه ستون به كنار كاخ بارعام انتقال داده شد .
الف . در اين كاخ دو قطعه ستون كه قسمتهاي زيرين ميله هاي ستون را تشكيل مي داده بر روي ته ستون در تالار اصلي بر افراشته شد.


- تعميرات كاخ دروازه توسط كارشناسان ايتاليايي (ismeo )
دراين بنا مشغول به تعمير جرز سر پا ايستاده منقوش به نقش انسان بالدار نمودند .
. در آغاز سيمانهايي كه جرز را پوشانده بود ، برداشته شد . جرز را بلند كردند و سنگ جديد جانشين بخش مفقود شده پايه نمودند و آنرا با قسمت باقي مانده ملحق ساختند و سپس آنرا برروي شالوده اي كه از شفته سيماني ريخته بودند قرار دادند

- تعميرات آرامگاه كمبوجيه توسط كارشناسان ايتاليايي (ismeo )
قسمت اعظم اين بنا فرو ريخته بود و تنها ديوار باقي مانده آن در سمت شمال غرب قرار داشت ( همانطور كه امروزه مي بينيم .). اين ديوار بواسطه وضع بد شالوده ها بطرز خطرناكي به اندازه 30 سانتي متر به عقب كج شده بود و سنگهاي اطراف و زير دهانه در خطر سقوط قرار داشتند . در سال 1968 در اين برج تعمير موقتي صورت گرفت .وقتي خاكها را از پاي ديوار برداشتند معلوم شد كه در گوشه غربي سنگها فقط روي چند سانتي متر مربع تكيه داشته است .
الف . نخست ديوار پشتبندي مركب از سنگهاي كوچك مستطيل شكل در گوشه غربي ساخته شد .
ب . سپس داربستي فلزي بر پا نموند تا ديوار را از پشت نگهدارد و همچنين بستهاي آهني به شكل h در دهانه در قرار دادند تا از فرو ريختن سنگها پيشگيري شود .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آرامگاه كمبوجيه ( قبل از نصب داربست )

ماخذ عكس : كتاب پاسارگاد ، علي سامي ، ص51 .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آرامگاه كمبوجيه ( بعد از نصب داربست ) .

Borna66
09-13-2009, 09:06 PM
در دوره ايزمئو ( همزمان با برگزاري جشنهاي 2500 ساله ) محدوده كنوني محوطه ضبط و با نام محوطه تاريخي پاسارگاد حصاركشي شد . تا آثار محوطه از گزند آسيبهاي وارده از طرف عوامل انساني ( مثل كشاورزي ، بريدن سنگها و ... ) و دامي در امان مانده و حفاظت شود.
از ديگر كارهاي انجام شده در دوره ايزمئو ( همزمان با برگزاري جشنهاي 2500 ساله ) كشيدن مسير بازديد آسفالته كنوني در محوطه تاريخي پاسارگاد مي باشد . كه اين عمل اشتباه باعث پاره و چند تكه شدن آبروها و ايجاد صدمات جبران ناپذير ديگري به اين مجموعه گرديده است .
پس از وقفه اي چند ساله به خاطر تحولات انجام شده در نظام سياسي كشور ما از سال 1358 شاهد آغاز دوران چهارم مرمت در محوطه تاريخي پاسارگاد هستيم .

[1] براي تخت جمشيد سنگها را از كوه رحمت آورده اند ولي در پاسارگاد به علت كمبود وقت به خاطر بركزاري جشن 2500 شاهنشاهي از سنگهاي موجود در بازار شيراز ( كه مرغوبيت چندان خوبي هم نداشت ) استفاده كرده اند . ( البته در بناي آرامگاه كوروش )

دوره چهارم فعاليتهاي مرمتي و حفاظتي در پاسارگاد
(،دفتر فني ميراث فرهنگي مرودشت (تخت جمشيد) )

سال 1984 م ، ايجاد پوششهاي حفاظتي بوسيله داربست فلزي و ايرانيت بر روي نقش انسان بالدار .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

پوشش نصب شده بر روي نقش انسان بالدار



سال 1986 م ، ديوارچيني دور پايه ستونها و درگاهها در كاخ بارعام و كاخ دروازه با آجر و ملات سيمان و پر كردن آن با ماسه بادي و اندود كاهگل بر روي آن و فرش كردن كف درگاههاي كاخ دروازه با آجر و مهار موقت كردن قطعات باز شده سنگهاي قلمه ستون بارعام بوسيله سيم بوكسل .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نمونه حفاظت پايه ستونهاي كاخ دروازه



سال 1987 م ، سوراخ كردن و مهار قطعات از هم جدا شده سنگهاي قلمه ستون بارعام بوسيله ميله هاي پولادي كه از دو سر پيچ و مهره شده است .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
بخشهاي مهار و تقويت شده تنها ستون ايستاي كاخ بارعام .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ديتايلي از پيچ و مهره


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

كروكي از چگونگي فرم پيچ و مهره نمودن قطعات .



سال 1988 م ، مرمت و پيچ و مهره كردن نقش برجسته انسان بالدار .

سال 1990 م ، ايجاد پوششهاي حفاظتي بر روي دروازه هاي منقوش كاخ بارعام و اختصاصي .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نمونه پوششهاي نصب شده در پاسارگاد



سال 1991 م ، پياده كردن قلمه هاي ستون كاخ بارعام به پايين و تعمير و لقمه گذاري شالي ستون و سوار كردن مجدد قلمه هاي ستون .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
تعميرات انجام شده در پايه و شالي ستون كاخ بارعام .



سال 1993 م ، ترميم پوششهاي آجري و كاهگلي پايه ستونهاي كاخ بارعام و دروازه .
سال 1996 م ، نصب تابلوهاي راهنما براي محوطه تاريخي پاسارگاد .
سال 2000 م ، نصب داربست جهت ايجاد پوشش حفاظتي براي آرامگاه كوروش كبير .

دوره پنجم فعاليتهاي حفاظتي و مرمتي در پاسارگاد
( دفتر فني پاسارگاد (بنياد پژوهشي پارسه – پاسارگاد ) )

سال 2002 م ، برداشت نقشه دقيق و آسيب نگاري آرامگاه كوروش كبير به روش دستي و ترسيم كامپيوتري.
سال 2002 م ، راه اندازي محوطه فني پاسارگاد ( مركز پژوهشي پاسارگاد ) .
سال 2002 م ، آسيب نگاري كلي محوطه تاريخي ، آغاز برداشت و مستند نگاري كاخ دروازه .
سال 2002 م ، پاكسازي بناها و اطراف آنها از خار و علف هاي هرز .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پاكسازي اطراف آبروها

</SPAN></SPAN>
بعد از پاكسازي</SPAN></SPAN>



سال 2002 م ، پاكسازي دقيق كف كاخ دروازه و عاري ساختن آن از هر گونه گياه.(جهت جلوگيري از تخريب بيشتر سنگها)


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
قبل از پاكسازي


در حين پاكسازي



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
بعد از پاكسازي

مراحل پاكسازي كف كاخ دروازه


سال 2002 م ، ريختن ماسه بادي در ميان شكافها و درزهاي سنگ پس از پاكسازي . ( جهت جلوگيري از رويش گياهان و جلوگيري از جمع شدن و يخ زدگي آب در ميان شكافها و تركهاي سنگ .)

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ريختن ماسه بادي بعد از پاكسازي .

Borna66
09-13-2009, 09:07 PM
سال 2002 م ، نصب تابلوهاي پلكسي گلاس جهت معرفي بناهاي محوطه تاريخي پاسارگاد .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
مراحل نصب تابلوهاي پلكسي گلاس




سال 2003 م ، ادامه برداشت و آسيب نگاري كاخ دروازه .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
برداشت كاخ دروازه



سال 2003 م ، پاكسازي اطراف كاخها و بناها از خار و علفهاي هرز .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
قبل از پاكسازي كوشك

</SPAN></SPAN>
در حين پاكسازي



پاكسازي كوشك


سال 2003 م ، طراحي و اجراي مسير ورودي در مجموعه بناهاي محوطه به كمك زدن حفاظهاي مركب ميله و طناب .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
زدن حفاظ اطراف بناها

سال 2003 م ، انجام فعاليتهاي پژوهشي پيرامون شكل گيري روستاي مادر سليمان و تحولات محوطه تاريخي به منظور ايجاد تقويم تاريخي پاسارگاد.
سال 2003 م ، آسيب نگاري و آسيب شناسي جرز انسان بالدار – برداشت آبروهاي باغ سلطنتي .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آسيب نگاري جرز انسان بالدار




سال 2003 م ، پاكسازي كف بناها از خار و خاشاك و خاكهاي انباشته شده در سالهاي گذشته .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پاكسازي كف كاخ اختصاصي


سال 2003 م ، از 23 سپتامر ( از آغاز مهر 1382 ) شروع دوره جديدي از مرمت آرامگاه كوروش . كه اين دوره مرمت شامل :
1- برداشت مرمت هاي سيماني باقي مانده و لقمه گذاري با سنگ از همان جنس
2- برداشتن گلسنگها و ...

سال 2003 م ، پاكسازي و آماده سازي كاروانسراي مظفري جهت انجام امور حفاظتي و همچنين انجام تعميرات اوليه .
</SPAN></SPAN></SPAN>
¤ نوشته شده در ساعت 2:28 توسط سعید دریابار (http://kourush-shah.persianblog.com/#4418078)
پيام هاي ديگرانdocument.write(get_cc(4418078)) ( 1 نظر ) (http://javascript%3Cb%3E%3C/b%3E:void%280%29)

پنجشنبه، 24 آذر، 1384



معرفی آثار
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



آثار پيش از تاريخ و آثار پيش از دوره هخامنشي
دشت خرم پاسارگاد از زمان هاي بسيار كهن مورد توجه ساكنان بومي فارس بوده و رونق آن در زمان هخامنشيان به معني آغاز زندگي در آن جا نبوده است. نقشه هاي قديمي پاسارگاد نشان از سكونت گاه هايي متعدد در گوشه و كنار دشت دارند كه متعلق به دوران هاي مختلف هستند .
ازهمه مهمتر، كاوش هاي مرحوم سامي درچند مكان پيش از تاريخ دشت مرغاب ، آثار متعلق به فرهنگ پيش از هخامنشيان آن ناحيه رامشخص كرده است . آثار پيش از تاريخ در جنوب ده كردشول (يكي از روستاهاي جلگه پاسارگاد) و حاشيه پلوار در دوتلان ، تل خاری ،‌ شمال تپه تخت سليمان و حاشيه غربی رودخانه پلوار و نيز در شمال غربی « محوطه مقدس » يافته شده است

آثار دوران هخامنشی
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آرامگاه كوروش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
معماري آرامگاه
اولين بنايي كه در بدو ورود به محوطه تاريخي حفاظت شده پاسارگاد با آن مواجه مي شويم بنايي موسوم به آرامگاه كوروش كبير ميباشد ، اين بنا ساخته شده از قطعات سنگهاي بزرگ سفيد آهكي است كه روي هم قرار داده شده اند و صفه آرامگاه را كه متشكل از شش رديف پلكان مرتفع است و همچون هرم خودنمايي مي كند را ايجاد مي كنند.
از شش طبقه صفه ارتفاع طبقه زيرين 65/1، طبقه دوم و سوم هركدام 05/1 متر و ارتفاع سه طبقه ديگر هركدام 5/57 سانتي متر مي باشد. مساحت اولين طبقه صفه 35/13 * 30/12 متر مي باشد، در حالي كه مساحت طبقه ششم كه اتاق آرامگاه بر روي آن قرار دارد 40/6 * 35/5 متر مي باشد.
قطعات سنگها را با بست هاي آهني دم چلچله اي ( خاص هنر هخامنشي ) وصل كرده اند و از هيچ گونه ملاتي جهت اتصال سنگها به هم استفاده نكرده اند .
در حال حاضر ارتفاع آرامگاه از سطح زمين 10/11 متر مي باشد.
اندازه اتاق آرامگاه 11/3*17/2 متر و بلنداي آن 5/327 سانتي متر مي باشد.
اين اتاق در گذشته درسنگي داشته است. ضخامت ديوارهاي اين اتاق 50/1 متر مي باشد. هرتسفلد براي نخستين مرتبه متوجه مي شود كه اتاق داراي دو در بوده و سوراخ هاي پاشنه درها مشخص است.
قسمت شيب دار بالاي اتاق كه دو قسمت مي شود داراي 75/4 متر طول و 85 سانتي متر ارتفاع است.
در سال 1349 ه.ش. توسط استروناخ براي نخستين بار يك دايره برجسته در روي سنگ بالاي در اتاق آرامگاه كوروش ديده شد كه قسمت بالاي آن از بين رفته،استرو ناخ آن را نمادی از اهورامزدا مي داند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
1.پلان آرامگاه


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
2.شمال شرقي


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
3.جنوب شرقي


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
4.جنوب غربي


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
5.شمال غربي
نقشه هاي شماره (1،2،3،4،5 ) :
آرامگاه كورووش بزرگ و چهار نماي بناي مذكور .
ماخذ : پاسارگاد ، ديويد استروناخ.



اسامی آرامگاه
اين آرامگاه، حداقل هزار سال به نام هاي مسجد مادر سليمان(ع) ، مشهد مادر سليمان(ع) ، گور مادر سليمان(ع) ، گور سليمان(ع) ، مشهد ام النبي(ع) ، مقبره سليمان(ع) و مشهد مرغاب ناميده مي شده است. چند نام نخستين ، در ارتباط با حضرت سليمان(ع) مي باشد و مشهد مرغاب به دليل دشت مرغاب كه بناي آرامگاه در آن قرار دارد، اطلاق شده است. آقاي سامي در مورد علت اشتهار پاسارگاد به مشهد مادر سليمان و مشهد ام النبي مي گويد: پاسارگاد را عوام و ساكنين دهات مجاور مشهد مادر سليمان و قبر مادر سليمان و مشهد ام النبي و مشهد مرغاب مي نامند و اين نام هائيست كه پس از اسلام باين مكان داده اند . اينك عقيده و نوشته پاره ای از مورخين متأخر را در وجه تسميه اين بنا به مشهد ام النبي عيناً نقل مي نمايد: صاحب فارس نامه ناصري (مرحوم حاج ميراز حسن فسائي) ضمن توصيف اين محل در صفحه 301 مي نويسد : « مشهد محل شهادت و قبر انبياء و اولياء و بزرگزادگان دين را گويند و چون اين بلوك را مشهد ام النبي گفتند و چون عجم حضرت سليمان (ع) و جمشيد را يكنفر دانسته اند آنرا مشهد مادر سليمان نيز گفته اند. . . »
مرحوم فرصت الدوله شيرازي صاحب آثار عجم ذيل نقشه قبر كوروش در صفحه 230 مي نويسد : « يكي از مورخين مي گويد چون برخي جمشيد را سليمان ميدانند شايد مادرش در آنجا مدفون باشد لهذا باين اسم خوانده شده اما در يكي از تواريخ اروپا مرقومست كه سليمان ابي جعفر برادر هارون الرشيد شهر پسارگيدي را تحويل داشته وقتي از جانب خليفه بحكومت آنجا رفته ، مادرش كه همراه بوده در آن سرزمين درگذشته و بخاك مدفون آمده از آنوقت معروف به قبر مادر سليمان گرديده و بطول زمان گمان نموده اند سليمان نبي است پس مشهد ام النبي نيز گفته اند و الله اعلم. اين بلوك از شهرهاي بزرگ ايران و اولين بناست كه نهاده شده . . . »
ابن بلخي با آنكه بيشتر از شهرها و نقاط پارس را در فارس نامه خود ذكر كرده است از پاسارگاد فقط در يكجا آنهم ضمن مرغزاران (مرغزاركالان) نام مي برد و آن چنين است : «مرغزاركالان نزديك گور مادر سليمانست . طول آن چهار فرسنگ اما عرض ندارد مگر اندكي و گور مادر سليمان از سنگ كرده اند ، خانه چهارسو هيچكس در آن خانه نتواند نگريدن ، گويند كه طلسمي ساخته اند كه هر كه در آن خانه نگرد كور شود ، اما كسي را نديده ام كه اين آزمايش كند. حمدالله مستوفي نيز در نزهه القلوب فقط در يكجا آنهم ضمن توصيف مرغزارن از مشهد مادر سليمان نام مي برد كه اقتباس از فارس نامه بلخي است،وي مي نويسد:مرغزاركلان بجوار گور مادر سليمان(ع) طولش چهار فرسنگ اما عرض كمتر دارد و قبر مادر سليمان از سنگ كرده اند خانه چهارسوست . . . صفحه 180»
ولي علي سامي معتقد است كه مردمان بعد از اسلام بسياري از ساختمان هاي مهم و عظيم سنگي كه ساختن آنرا از عهده بشر خارج مي دانسته اند و از زمان ساختمان و باني آن نيز اطلاعي نداشتند بحضرت سليمان پيغمبر نسبت داده اند باين تصور که چون ديوان در بند حضرت سليمان بوده اند براي او كاخهاي عظيم سنگي را كه حمل آن از دست بشر خارجست ساخته اند کما اينكه در همين پاسارگاد بناي مرتفعي سنگي روي تپه را بنام تخت سليمان مي نامند و آثار سنگي مشرق شيراز را بهيمن نام مي خوانند و در آذربايجان نيز خرابه قصر اشكانيان را به تخت سليمان ناميده اند و در نتيجه بناي مقبره سنگي كوروش به قبر مادر سليمان يا مشهد ام البني كه مقصود از نبي همان سليمانيست معروف شده و شايد از همين گفته و اشتهار تصور ديولافوا سرچشمه گرفته باشد كه مقبره كوروش را از آن كاساندان (ماندانه ) مادر كوروش دانسته است بهر حال همين معروفيت و اشتهار سبب گرديد كه پايتخت و آرامگاه كوروش كبير شاهنشاه عظيم الشأن پارسي از انهدام بدست عربها مصون بماند و نژاد ايراني امروز بتواند آنها را مايه فخر و مباهات خود قرار دهد.



كـــــــاخ دروازه

كاخ دروازه يا كاخ R استروناخ يا كاخ نقش برجسته دار هرتسفلد، دروازه پاسارگاد به شمار مي رفته و در منتهي اليه مجموعه كاخ ها در فاصله 200 متري جنوب شرقي كاخ بارعام واقع شده است.طرح آن به صورت تالاري بوده مستطيل شكل، به طول 5/28 متر و عرض 5/25 متر كه داراي دو رديف چهارتايي ستون بلند و چهار درگاه بوده است. درگاه هاي شمال شرقي و شمال غربي اصلي بوده اند و دو درگاه ديگر فرعي.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

كاخ دروازه

تالار كاخ دروازه اطاق شكوهمندي بوده با وسعت 542 متر مربع و سنگ فرشي از تخته سنگهاي خوش تراش سفيد مرمرين داشته كه بعدها همه را از جا كنده و برده اند، زيرستونها مكعب هاي مضاعف يا دو پله اي با قاعده اي متجاوز از 2*2 متر و ارتفاعي 160 سانتي متر بوده است كه از سنگ سياه نيك تراشيده شده، درست كرده بودند و روي آنها را شالي از سنگ سياه پاكتراش ولي بي پيرايش گذارده و قلمه هاي ستون را همچون استوانه اي بلند و بي پيرايه بر آنها نهاده بودند. با توجه به خصوصيات بنا،ارتفاع دروني تالار به 16 متر رسيده است. ستونها گويا از گاوهاي دو سر درست شده بودند كه رويشان به سوي درگاههاي اصلي بوده است.
ديوارهاي تالار بسيار كلفت بوده و در داخل تا حدود 70 سانتي متر ازاره بندي (ازسنگ سپيد) شده بودند و در خارج داراي نيم جرزهاي پهن چند پله اي بوده اند كه بر استقامت آنها مي افزوده.درگاه هاي اصلي ظاهراً در حدود 9 متر بلندي،حدود 20/3 متر پهنا و 5/4 متر عمق داشته اند.
كف درگاه از سنگ سياه خوب تراشيده پوشيده شده است و جرزهايي از سنگ سفيد مرمر نما داشته اند كه بر هر كدام نقشي وجود داشته است. چنان مي نمايد كه در اين هم بمانند«دروازه ملل» در تخت جمشيد،جرزهاي درگاه ورودي به نقش گاو بالدار آراسته بوده است. در درگاه هاي فرعي كه در ميانه دو جناح طولي تالار تعبيه كرده بودند،جرز و كف از سنگ سفيد بوده و هر درگاه 80/1 متر پهنا و 55/1 متر عمق داشته است. بر هريك از چهار جز اين دو درگاه نقش يك موجود طبيعي يا خيالي و بلاي سر آن كتيبه اي سه زباني (فارسي باستان، عيلامي و بابلي) به خط ميخي تراشيده بودند. از اين چهار نقش اصلي،تنها يكي، در شمال غربي،مشهور به صورت انسان بالدار، باقي مانده است.



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پـــلان كـــــــاخ دروازه
ماخذ : پاسارگاد ، ديويد استروناخ .



ازآنجا كه اين كاخ دروازه پاسارگاد محسوب مي شده،مي توان تاريخ آن را به دوره اول كوروش نسبت داد،اما وجود تأثير شديد هنر فنيقي در نقش انسان بالدار و آثار هنر لوديه ي و ايواني در تراش سنگ ها، ما را متوجه تاريخي جديدتر مي كند و زمان برآوردن كاخ را به 540 تا 530 ق.م مي كشاند.




نقش انسان بالدار
اين نقش در اصل به كتيبه سه زبانه اي مزين بوده كه نوشته ای با اين مضمون داشته :« من كوروش،شاه هخامنشي ».

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

نقش حجاري شده بر جرز درگاه شمال غربي كاخ دروازه معرف به نقش انسان بالدار




اين نقش براي اولين بار در بازديد جيمز موريه و سرويليام اوزلي در سال 1811م ثبت شد،قبل از اينكه توسط سررابرت كرپورتر در 1818م و مجدداً به وسيله تكسيه و كست در حدود سال 1840م به دقت طراحي شود.
آخرين بازديد كننده قديمي كه نوشته ميخي را در جاي اصلي آن بر بالاي نقش ديد، جان اوسشر بود كه در اوايل سال1861م از پاسارگاد بازديد كرد و بعد از مدتي،وقتي كه عكاس پيشگام اشتولتز در سال 1874م از پاسارگاد ديدار كرد،تمام بخش فوقاني نقش از جاي خود برداشته شده بود. نقش برجسته نشان دهنده مردي است با ريش انبوه و چهار بال.كه رو بسمت چپ يعني به سوي مركز بنا دارد. اين مرد تاجي دارد كه به يك كلاه شياردار كاملاً چسبيده به سر،وصل است. تاج بر روي شاخهاي بلند و تابدار يك قوچ حبشي،بين دو مار كبري پشت به هم كه هريك گوي كوچكي را به نماد خورشيد بر سر دارند،قرار گرفته است.
بخش اصلي اين تاج شامل سه دسته گل ني است كه هريك از آنها گوي خورشيد را بر فراز داشته و با پرشتر مرغ احاطه شده اند. سه حلقه خورشيدي با دايره هاي متحدالمركز، درانتهاي دسته گل ني قرار دارد. اغلب اين تاج را به نوع aTEf منسوب كرده اند و همچنين آن طور كه اشميت خاطر نشان كرده،نمونه اي از تاج مصري hmhm است كه از دوره اختاتون به بعد رايج گرديد. اندام اين نقش به ردايي يكسر و حاشيه دار ايلامي ملبس است كه از روي بازوي راست مي گذرد و حاشيه هاي لباس با نقش روزت ختم مي شود. بدن نقش به صورت نيم تنه كامل مي باشد. و در پشت ان چهاربال ديده مي شود كه بر گرفته از هنر آشوري مخصوصاً در «نگهبان بالدار و جادويي» كاخ سارگن دوم در خرس آباد دانسته اند. نظريه هاي متفاوتي در راستاي هويت بخشي به اين نقش مطرح شده است.آيا اين نقش كوروش است؟ آيا فروهر است؟ يا نمايش شاه است به حالت روحاني؟ يا مفهوم ديگري دارد؟
با توجه به اينكه نام كوروش در كتيبه مفقود شده بالاي آن ذكر گرديده گرايش بيشتر به نظريه اول وجود داشته كه همان «ذوالقرنين» يعني دارنده دو شاخ سنتهاي اسلامي و قران مي باشد. سامي احتمال مي دهد اين پيكر مظهر فروهر ميباشد، زيرا نوعي روحانيت و الوهيت در نقش مي بيند و آن را همتاي روحاني كوروش مي داند، شاپور شهبازي با جنبه تخيلي كمتر نقش را به نوعي نمايش آرماني از كوروش كبير نسبت مي دهد. اما بر مبناي نوشته هاي هرودت كه « ايرانيان خدايان خود را تصوير نمي كردند» قبول اينكه نقش بالدار به يكي از خدايان بومي تعلق داشته دشوار است.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg56

5- نقش حجاري شده انسان بالدار هنگامي كه داراي كتيبه بوده است ( طراحي چارلز تكسيه ، حدود 1840 م ) . ماخذ : پاسارگاد ، استروناخ .

6- نقش حجاري شده انسان بالدار هنگامي كه داراي كتيبه بوده است ( طراحي رابرت كارپرتر ، حدود 1818 م ). ماخذ : پاسارگاد ، استروناخ

كاخ بارعام
بقاياي ساختماني را كه ايرانيان« ديوان خانه » مي خواندند و هرتسفلد آن را « كاخ ستون دار » ناميده ( چون يك ستون آن بر جاي مانده است ) و استروناخ از آن به عنوان كاخ S يفاد کرده و بعداً به « كاخ بارعام» مشهور شده در 1250 متري شمال شرقي آرامگاه كوروش واقع شده است. « كاخ بارعام » مشتمل بر يك تالار مركزي و چهار ايوان در اطراف آن بوده است. تالار كاخ بنايي رفيع و مستطيل شكل بوده با طول 35/32 متر، عرض 14/22 متر و ارتفاعي كه تا بام به 18 متري مي رسيده است . سقف آن بر 8 ستون (در دو رديف چهارتايي) استوار بوده است.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
کاخ بارعام.
در اين كاخ هم دو نوع سنگ سياه و سفيد آهكي بكار رفته است، زير ستونها سنگ هاي سياه و شالي و قلمه ستونها (قلمه 12 متري مشتمل بر 4 تكه) از سنگ سفيد مرمر نما بوده است.



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
تنها ستون پابرجاي كاخ بارعام و پايه و شالي و قلمه همين ستون

Borna66
09-13-2009, 09:08 PM
سر ستون ها هم به شكل جانوران و سر از سنگ سياه بوده ؛ آثاري از سر ستون هاي شير ، شيردال ( شير شاخ دار ) و گاو و اسب يافته اند. سرستون هاي اسب مانند خاص اين بنا مي باشد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نمونه سرستون مكشوفه در كاخ بارعام
ماخذ : پاسارگاد ، استروناخ .


ديوارهاي تالار از خشت خام بوده و اطراف نماي آن را ازاره بندي يا گچ كاري كرده بودند. كف تالار از دو طبقه سنگفرش پوشيده شده است. طبقه زيرين از سنگ سفيد زبره تراش و به قطر 48 سانتي متر بوده است، و روي آن طبقه دوم از سنگ سفيد مرمر نماي بسيار تراشيده به قطر 44 تا 50 سانتي متر و از تخته سنگهاي بزرگ بوده كه تقريباً همه آنها را در دوران بعدي به جاهاي ديگر( به ويژه مسجد اتابكي و كاروانسراي اتابكي) برده و بكار گرفته اند.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پلان كــاخ بارعـــام.



درميانه هر يك از چهار ديوار ، در گاهي از سنگ سياه به پهناي 206 سانتي متر و عمق 162 سانتي متر تالار را به ايوان جانبي وصل كرده است. جوانب اين درگاه را نقوشي آراسته،آنچه باقي مانده در دو جرز درگاه شرقي و دو در شمالي و جنوبي است.
نقوش درگاه جنوب شرقي : مردي برهنه پاي با جبه ای كه با زينتي چون فلس هاي ماهي آراسته شده و دامني كوتاه در جلو و مردي كه پاي و سم گاو دارد و دمي بسيار آراسته و مزين به گل و در دست چوبي گرفته كه سر آن در عقب به درفشي منتهي گرديده است. جهت پای اين دو نشان می دهد که رو به سوی ايوان تالار می رفته اند .
نقوش در گاه شمال غربي : پاهاي برهنه يك انسان را نشان مي دهد كه جلو يك هيولا راه مي رفته . اين جانور پاهايی چون چنگال عقاب داشته و ردايی بسيار آراسته پوشيده است .
نقوش درگاه جنوب غربي : بقاياي نقش سه مرد برهنه پاي بلند جبه را نشان مي دهد كه سه جانور سم دار را به دنبال مي كشند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نقش برجسته هاي درگاه جنوب شرقي كاخ بارعام
مأخذ : آرشيو تصاوير دفتر فني پاسارگاد


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
ننقش برجسته هاي درگاه شمال غربي كاخ بارعام.
مأخذ : آرشيو تصاوير دفتر فني پاسارگاد

هر يك از چهار ايوان را دو جرز سنگي متقارن بوده كه الوار پيشاني سقف بر روي آنها قرار مي گرفته است. درون اين جرزها براي كاستن وزن آنها گود شده و اين گودي خود باعث تحكيم ديوار خشتي - كه از درون آنها آغاز مي شده - گرديده است.
در ايوان جنوبي (جنوب غربي) كتيبه اي برروي جرز باقي مانده است اين كتيبه داراي چهار سطر است دو سطر اول نزديك به هم هستند و داراي يك متن فارسي باستان كه بدين گونه خوانده مي شود:
«اَدفمف كورش خشايفثي يفه هفخامنشي يفه» : « من كوروش(ام)،شاه،هخامنشي.» روايت ايلامي و بابلي هريك يك سطرند و بازگو كننده همين مطلب هستند. به احتمال بسيار روايات ايلامي و بابلي را كوروش نگاشته و روايت فارس باستان را داريوش افزوده است.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
جرزهــــــاي سنگي موجود كــاخ بـارعـــام .
مأخذ : آرشيو تصاوير دفتر فني پاسارگاد


از چهار ايوان كاخ،ايوان شمال شرقي بزرگتر از همه است. كه داراي دو رديف ستون هر رديف 24 تا مي باشد. ايوان جنوبي 28 ستون،در دو رديف 14 تايي و داراي دو اتاق قرينه بوده است. تاريخ ساخت اين كاخ را به سالهاي 546 تا 530 ق.م تخمين زده اند.

كاخ اختصاصي
در 230 متري شمال غربي« كاخ بارعام » و شمال شرقي« بوستان پاسارگاد » بقاياي كاخی واقع است كه مختصات يك بناي مسكوني را دارد و از اين روي به « كاخ نشيمن » يا « كاخ اختصاصي» شهرت يافته است. استروناخ اين کاخ را کاخP می نامد .تا آغاز سده بيستم چون تنها يك جرز سنگي از اين كاخ بيرون از خاك بود،آن را « كاخ جرزدار » مي ناميدند. طرح اين كاخ مستطيلي به طول 76 متر و عرض 42 متر ميباشد با تالاري 30 ستوني (6*5رديفي) با يك ايوان داراز 40 ستوني (20*2رديفي) در شرق و ايواني ستوني (12*2) درغرب بوده است. هرايوان دو اتاقي جانبي هم داشته است. دو درگاه بزرگ تالار را به ايوان متصل كردند كه در مركز قرار نگرفته و از سمت شمال واقع شده اند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پلان كــــاخ اختصـــاصي .



كف بندي در اين كاخ قابل توجه است مي توانيم مرمت هاي دوره هخامنشي را ببينيم به طوري كه هرجا رگه اي در سنگ بوده تعمير كرده اند و وصله هاي هخامنشي تا كنون باقي مانده اند. زير ستون ها همه مكعبي دوپله اي هستند. امر غريبي كه در مورد اين ستون ها مي توان اشاره کرد اين است كه همه آنها فقط تا ارتفاع حدود 190 سانتي متر (از روي شالي) باقي مانده اند و هيچ اثري از قلمه بالايي ستون و يا سرستون يافت نشده است. از سوي ديگر،مشخصات معماري مخصوصاً ارتفاع جرز سنگي موجود(درگوشه جنوب شرقي ايوان شرقي) نشان مي دهد كه هر يك از ستون ها احتمالاً 10 متر ارتفاع داشته است. با توجه به مقداري قطعات گچي قوس دار و مزين به رنگ هاي مختلف كه در درون خاك هاي انباشته شده در تالار يافته اند،اين احتمال وجود دارد كه در طرح اصلي بناي اين تالار فقط بخش زيرين ستون ها را از سنگ ساخته بودند و بقيه آنها را از چوب ساخته و رويشان را با گچبري مزين آراسته اند. اين گچ اندود، رنگ هاي بسيار درخشان آبي لاجوردي، زرد (زرين)، سرخ و سفيد، سبز مسي و فيروزه اي داشته است و يقيناً روشني و زيبايي خاصي به تالار مي بخشيده.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نماهايي از كاخ اختصاصي
مأخذ : آرشيو تصاوير دفتر فني پاسارگاد


هريك از درگاه هاي اصلي را از يك تخته سنگ سياه خوب تراشيده درآورده و به نقوش برجسته مزين كرده بودند. كناره هاي درگاهها را همچون قابي براي نقوش برجسته به صورت مقعر نگه داشته اند. بر هر جرز،صحنه اي از «گذر شاه» نقش كرده بودند كه شاه را درلباس پارسي و چكمه هاي بي بند پارسي جلوه گر مي ساخت در حالي كه عصا در دست،پيشاپيش مستخدمي از تالار خارج مي شد. بر روي چين هاي لباس شاه كتيبه اي به خط ميخي و به سه زبان عيلامي،بابلي و فارسي باستان كنده شده كه شخص تاجدار را به عنوان « كوروش،شاه بزرگ،يك هخامنشي » معرفي مي كرد. پيداشدن قطعه اي از يك كتيبه محصور در خطوط موازي،نشان مي دهد كه احتمالاً سه زباني بالاي جرز، برفراز نقش شاه و مستخدمش هم كنده شده بوده. جزئيات تزييني اين نقوش،قاب دور آنها،آثار استعمال ابزارهاي سنگ تراشي و صيقل زني و استعمال زر و زيور آلاتي كه در سنگ نشانده اند،همه بيانگر مشخصات هنر دوره داريوش بزرگ، به ويژه حدود 510 ق.م است و به همين جهت مي توان تعيين كرد كه اين نقش بنا به فرمان داريوش بر درگاه ها حكاكي شده است. اگر چه طرح كاخ ، نوع سنگ فرش ، انواع جرزها ، ستون ها و ايوانها همه از زمان كوروش وجود داشته است.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نقوش درگاه شمال غربي كاخ اختصاصي
مأخذ : آرشيو تصاوير دفتر فني پاسارگاد

Borna66
09-13-2009, 09:09 PM
1. استوانه‌ی حقوق بشر
این استوانه‌ی سفالی به خط میخی بابلی به فرمان کوروش کبیر(559 تا 530 پیش از میلاد)، بنیان‌گذار امپراتوری هخامنشی به هنگام تسخیر بابل، در 559 پیش از میلاد، نوشته شده است. کوروش بیان کرده است که این پیروزی با پشتیبانی مردوک، خدای بابل، به دست آمده است. سپس از ارزش آرامشی که برای شهروندان این شهر به ارمغان آورده سخن گفته است. او مى‌گويد: «من براى همه‌ى انسان‌ها آزادى پرستش خدايانشان را برقرار کردم و فرمان دادم که هيچ کس حق ندارد به اين دليل مورد بدرفتارى قرار گيرد.» کورش اعلام مى‌کند که مالکيت هر کس بايد محترم شمرده شود: «من فرمان دادم که هيچ خانه‌اى ويران نشود و هيچ ساکنى از آن محروم نگردد.» سرانجام، کورش صلح را هدف اصلى سلطنت خود و عنصر اساسى تعادل اجتماعى مى‌شمارد: «من صلح و آسايش را براى تمام انسان‌ها تضمين کردم.»

http://pnu-club.com/imported/2009/09/1203.jpg
Cyrus Cylinder,Babylonian,about 539-530 BC,From Babylon,southern Iraq,Length: 22.86 cm

Borna66
09-13-2009, 09:09 PM
درفش ایران در روزگار کورش بزرگ و هخامنشیان
گزنفون پیرامون پرچم ایرانیان و بویژه کورش بزرگ گزارش خوبی میدهد. در زمان کورش درفش پادشاهی ایران شهبازی(عقابی) زرین بود با بالهای گشوده(۳)
افزون بر این ما در اوستا و شاهنامه بارها به این نشان، یعنی شهباز زرین برمیخوریم. پس در راست بودن گزارش گزنفون نمیتوان شک کرد. پس از شکست هخامنشیان، اسکندر شهباز را بر روی سکه ها نقش کرد(نشانه های فراوانیست که اسکندر خود را دنباله رو پادشاهان هخامنشی میدانست) و به این انگیزه این نگاره به کشورهای اروپایی و مصر راه یافت و تا به امروز هنوز شهباز ارتش ایران باستان، بیشترین نقش پرچم های کشورهای جهان است.(۴)
با بررسی آثار اندک بجا مانده، میتوان پی برد که هر بخش از ارتش درفش ویژه ی خود را داشته است. به یاری جامی سفالی که با نگاره دو سپاهی یونانی و ایرانی در موزه ی لور انگلیس نگهداری میشود میتوان با یکی از این پرچم ها آشنا شد. سپاه ایرانی دارای پرچمیست که تشکیل شده است از دو پارچه ی چهارگوش که به یاری دو وتر به چهار سه گوش بخش شده اند و سه گوش های روبرو دو به دو با هم همرنگ هستند، سپید و سیاه(۵)






http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
(۱)ثعالبی، شاهنامه ی کهن، ۵۸ عوفی، جوامع الحکایات، ۳۸
(۲) همان
(۳) xenophon

Borna66
09-13-2009, 09:10 PM
تاريخ هخامنشيان(آغاز شهريگری در ايران)

*بخش دوم، کمبوجيه

گشايش مصر در پی پيمان مصر با کرزوس در زمان جنگ با ليدی نيز يکی از برنامه های کورش بزرگ بود. شوند(دليل)اينکه چرا کورش بزرگ نتوانست يا نخواست مصر را بگشايد مشخص نيست! اما ميتوان دل استوار بود گشايش مصر از مان کورش بزرگ در دستور کار بوده، که کمبوجيه پس از نشستن بر تخت پادشاهی بی درنگ در پی گشايش مصر برآمد.
کورش بزرگ در زمانی که کمبوجيه را به جانشينی برميگزيند، فرمانروايی بخش گسترده ای از شرق و شمال شرقی ايران را، بدون پرداخت خراج به دربار، به پسر ديگر خود برديا سپرد.
گشايش مصر
احتمالا در سال ۵۲۴پ ز(پ م) تاختن کمبوجيه به مصر آغاز شد. در اين سالها مصر در از ديد ثروت در درجه ی بالای قرار داشت(۱). آماسيس(ا َحمَس) دوم، فرعون سالخورده ی مصر، که از ۵۷۰ پ ز فرمانروای مصر بود، بتازگی در گذشته بود و پسرش پسامتيخ سوم جانشين او شده بود. در اين ميان پوليکرات يونانی با فرستادن هديه هايی به دربار مصر، با آماسيس پيوند دوستی بسته بود که خود بر توانايی مصر در برابر هخامنشيان افزوده بود(۲). پوليکرات۵۰۰ ناو جنگی، با ۴۰ کشتی سه رديفی در دست داشت که احتمالا با هزينه ی مصری ها ساخته شده بود و مصر هم از اين گونه کشتيها در دست داشته(۳).
کمبوجه با نشستن بر تخت پادشاهی سپاه خود را گرد آوری کرد برای گشايش مصر. در اين ميان مردی به نام فانفس که پيشتر در خدمت آماسيس بوده به خدمت کمبوجيه در آمده بود. او از چند و چون راه های مصر و وضعيت اين کشور آگاه بود و به پيشنهاد او قرار بر اين شد که با قبيله های عرب سر راه از در دوستی در بيايند، چرا که تامين و باربريف آب و خوراک بايد با مَشک و شتر می انجاميد که اين هم تنها از اين گروه بر می آمد.(۴) سپاه ايران پس از گذر از نوار غزه، در ماه مه ۵۲۵ پ ز در پلوزيوم، به نيروی آماسيس که آماده ی نبرد بود برخورد. در نخستين نبرد نيروی مصری شکست خورد و ناگزير به ممفيس، پايتخت مصر، پس کشيد(۵) در اين ميان هم پيمانان مصر به او پشت کرده بودند. يونانی ها، ليبی و برقه از اين دست بودند. آتش زدن يک کشتی ايرانی که نمايندگان ايرانی درون آن بودند و برای دادن پيشنهاد کمبوجيه به سوی مصر رفته بودند ديگر گمانی برای کمبوجه باقی نگذاشت که به سوی مصر بتازد.
در ژوئن ۵۲۵ پ ز ممفيس پايتخت مصر بدست ايرانيان و کمبوجيه گشوده شد و پسامتيخ و خانواده ی او به دست کمبوجيه افتادند. پسر فرعون برپايه ی فرمان دادگاه شاهی و از برای کشته شدن نمايندگان ايرانی بدست مصری ها به همراه چند تن ديگر کشته شد. کمبوجيه هر چند به رسم ايرانيان و پدرش در پی بزرگداشت فرعون مصر بود و آهنگ اين را داشت که فرمانروايی مصر را بار ديگر به فرعون بدهد، اما شورش فرعون در زمان سفر جنگی کمبوجيه به حبشه باعث شد که دستور کشتن وی را بدهد.(۶)
پس از گشايش مصر، کمبوجيه به انديشه ی گشايش کارتاژ از راه دريا و به ياری فنيقی ها و گشايش حبشه بدست خود و گروه ديگری را هم برای گشايش آمون فرستاد. گروهی را که کمبوجه برای گشايش آمون فرستاده بود نه به آمون رسيدند و نه توانستند به پيش کمبوجيه بازگردند. اينها بگمان زياد دچار طوفان شن شده اند. خود کمبوجيه هم با سپاهی گران به سوی حبشه رفت و در پی گشايش حبشه بود که از سر کمبود آب و غذا ناچار به بازگشت شد. نقشه ی گشايش کارتاژ هم با درخواست فنيقی ها انجام نشد.
در سفراپفئوم که گور موميايی گاوهای مرده آپيس است(گاو مقدس نزد مصريان)، سنگ گوری بدست آمده که برای گاو آپيسی که در سال ۵۲۴ پ ز به دستور کمبوجيه ساخته شده است. در اين نگاره کمبوجيه پوشاک مصری بر تن دارد و برای نشان دادن احترام زانو شده است. روی سنگ نبشته نوشته است"مراسم موميايی و تشريفات آيينها، همان گونه که کمبوجيه خواسته بود، انجام شد"(7)
کمبوجيه در راه بازگشت به ايران پس از پيروزی های نسبتا خوب، در پی رويدادهای شگفت و عجيب کشته شد!(سخن در اين باره زياد هست و در آينده به آن خواهم پرداخت). جايگاه آرامگاه کمبوجيه را در پاسارگاد و در کنار آرامگاه پدرش کورش بزرگ ميدانند.(فرتور و عکسی از آرامگاه کمبوجيه در پاسارگاد (http://ariapars.persiangig.com/parseh/bargah.jpg))
(۱) Hrodot, 2/147
(۲) Hrodot, 3/39,3/22
(3)بريان،تاريخ هخامنشی 1/147
(۴)Hrodot, 3/4-10
(5)Hrodot, 3/12
(6)Hrodot, 3/10-16 و diodorus,X/14-14 و polyen,V2/9
(7)بريان،تاريخ هخامنشی ۱/۱۵۷

Borna66
09-13-2009, 09:29 PM
پيش زمینه و تاریخچه
منشور کورش کبیر استوانه ای از گل پخته است که در سال 1878 در حفریات منطقه باستانی «بابل» (واقع در عراق کنونی) بدست آمد. در این متن کورش کبیر رفتار انسانی خود را با شهروندان بابل، پس از گشایش این شهر بدست ایرانیان، توضیح می دهد.
این سند را نخستین اعلامیه حقوق بشر خوانده اند و در سال 1971 سازمان ملل متحد ترجمه آن را به همه زبان های رسمی این سازمان منتشر ساخت. از نظر بسیاری از حقوقدانان این اعلامیه را بر مانیفست حقوق بشری که انقلابیون فرانسه در نخستین مجلس شورای خود نوشته و اعلام داشتند ارجحیت دارد. البته مانیفست مزبور به لحاظ نوع نگارش و تدوین متن بسیار جالبی است اما منشوری که 23 قرن پیش از آن بوسیله یک ایرانی اعلام شده از معنویت بیشتری برخوردار است.
مقایسه اعلامیه حقوق بشر انقلابیون فرانسه که بوسیله سازمان ملل متحد تصویب شده و اکنون با نام عام «اعلامیه حقوق بشر» (http://www.savepasargad.com/Documents/human_rights.htm) خوانده می شود، با منشور کورش کبیر خود وسیله ای است برای سنجش ارزش این سند کهنسال بشری که عمری بلند تر و زبانی روشن تر داشته و به طرد سنت های ضد انسانی جهان کهن برخاسته است.
کورش کبیر در روز 29 اکتبر سال 539 پیش از میلاد مسیح (2544 سال پیش) وارد بابل شد و اعلامیه خود را صادر کرد. متن فعلی در سرآغاز بهار و بهنگام جشن نوروز و بمناسبت تاجگزاری کورش در معبد بزرگ بابل صادر شده است و به آنچه کورش در روز فتح بابل فرمان داده اشاره کرده و آن فرامین را برای همیشه تثبیت می کند. در این متن کورش می گوید که:
«سپاه من با آرامش وارد بابل شد. من به کسی اجازه ایجاد وحشت در سرزمین سومر و آکاد ندادم. من به نیازهای مردم بابل و احترام به اماکن مقدس آنان و رفاه حالشان توجه کردم. و آنان را از یوغ بردگی نجات داده و به وضع نابسامانشان پایان دادم.»
جریان تاجگزاری کورش را فیلسوف، سیاستمدار و تاریخنویس یونانی، گزنفون، بدقت شرح داده است. او می گوید که در آن روز، پس از آنکه کورش تاج شاهی را در معبد مردوک بر سر نهاد اعلامیه خود را قرائت کرد. متأسفانه برای قرن ها کسی به متن این اعلامیه دسترسی نداشت تا اینکه استوانه گلی مشهوری که اکنون در موزه بریتانیا نگاهداری می شود در عملیات حفاری شهر باستانی «اور» در بین النهرین بدست آمد. پس از آنکه باستانشناسان موفق به خواندن این استوانه شدند معلوم شد که استوانه حاوی همان اعلامیه شناخته اما گم شده است. باستانشناسان این استوانه را یکی از گرانبهاترین اسناد تاریخی بشریت می دانند.
در این استوانه، پس از ذکر نام اجداد خویش، کورش اظهار می دارد که او پادشاه ایران، بابل و چهار قاره مسکون است. او سپس به خدایان بابل احترام می گذارد و آنگاه متن اعلامیه آزادی و حقوق بشری را که تدوین کرده بود اعلام می دار.
__________________

Borna66
09-13-2009, 09:29 PM
متن استوانه کوروش

اکنون که تاج پادشاهی ايران، بابل و کشورهای چهار سوی دنيا را، بمدد اهورا مزدا، برسر نهاده ام، اعلام می دارم که من به همه ی سنت ها و آداب و مذاهب ملت های شاهنشاهی خويش احترام می گذارم و تا زنده ام به نمايندگان و کارگزارانم اجازه نخواهم داد که بر آن به ديده ی تحقير بنگرند.
از اين پس، تا زمانی که اهورا مزدا وظيفه ی پادشاهی را به من ارزانی بدارد، من فرمانروائی خويش را بر هيچ ملتی تحميل نخواهم کرد. هر ملتی آزاد است که اين فرمانروائی را بپذيرد يا نپذيرد، و اگر نپذيرفت من با آن ملت نخواهم جنگيد.
تا زمانی که من پادشاه ايران، بابل و ملت های چهار سوی جهان ام، به کسی اجازه نخواهم داد که بر ديگری ستم کند، و اگر چنين شود، من ستمگر را از حقوق خويش محروم و مجازات خواهم کرد.
و تا زمانی که من پادشاهم، به هيچ کس اجازه نخواهم داد تا دارائی های منقول و غيرمنقول کسی را به زور و بدون پرداخت بهای آنها مالک شود.
تا زمانی که زنده ام، من از کار بی مزد و اجباری جلوگيری خواهم کرد.
من امروز اعلام می دارم که همه در انتخاب مذهب خود آزادند.
مردمان آزادند که در هر کجا که بخواهند ساکن و بکار مشغول شوند، به شرط آنکه حقوق ديگران را پايمال نسازند.
هيچ کس را نمی توان بخاطر جرمی که خویشاوندی از او مرتکب شده تنبيه کرد.
من از برده داری جلوگيری خواهم کرد و نمايندگان و کارگزارن من موظف اند که در قلمرو حکمرانی خود از خريد و فروش مردان و زنان بعنوان برده جلوگيری کنند. اينگونه سنت ها بايد از سراسر جهان برچيده شود.
من از اهورا مزدا تقاضا می کنم که مرا در انجام تعهداتم نسبت به ملت های ايران و بابل و چهار سوی جهان موفق گرداند

Borna66
09-13-2009, 09:29 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:30 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1204.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:30 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
آرامگاه كوروش

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
معماري آرامگاه
اولين بنايي كه در بدو ورود به محوطه تاريخي حفاظت شده پاسارگاد با آن مواجه مي شويم بنايي موسوم به آرامگاه كوروش كبير ميباشد ، اين بنا ساخته شده از قطعات سنگهاي بزرگ سفيد آهكي است كه روي هم قرار داده شده اند و صفه آرامگاه را كه متشكل از شش رديف پلكان مرتفع است و همچون هرم خودنمايي مي كند را ايجاد مي كنند.
از شش طبقه صفه ارتفاع طبقه زيرين 65/1، طبقه دوم و سوم هركدام 05/1 متر و ارتفاع سه طبقه ديگر هركدام 5/57 سانتي متر مي باشد. مساحت اولين طبقه صفه 35/13 * 30/12 متر مي باشد، در حالي كه مساحت طبقه ششم كه اتاق آرامگاه بر روي آن قرار دارد 40/6 * 35/5 متر مي باشد.
قطعات سنگها را با بست هاي آهني دم چلچله اي ( خاص هنر هخامنشي ) وصل كرده اند و از هيچ گونه ملاتي جهت اتصال سنگها به هم استفاده نكرده اند .
در حال حاضر ارتفاع آرامگاه از سطح زمين 10/11 متر مي باشد.
اندازه اتاق آرامگاه 11/3*17/2 متر و بلنداي آن 5/327 سانتي متر مي باشد.
اين اتاق در گذشته درسنگي داشته است. ضخامت ديوارهاي اين اتاق 50/1 متر مي باشد. هرتسفلد براي نخستين مرتبه متوجه مي شود كه اتاق داراي دو در بوده و سوراخ هاي پاشنه درها مشخص است.
قسمت شيب دار بالاي اتاق كه دو قسمت مي شود داراي 75/4 متر طول و 85 سانتي متر ارتفاع است.
در سال 1349 ه.ش. توسط استروناخ براي نخستين بار يك دايره برجسته در روي سنگ بالاي در اتاق آرامگاه كوروش ديده شد كه قسمت بالاي آن از بين رفته،استرو ناخ آن را نمادی از اهورامزدا مي داند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
1.پلان آرامگاه


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
2.شمال شرقي


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
3.جنوب شرقي


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
4.جنوب غربي


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
5.شمال غربي
نقشه هاي شماره (1،2،3،4،5 ) :
آرامگاه كورووش بزرگ و چهار نماي بناي مذكور .
ماخذ : پاسارگاد ، ديويد استروناخ.

Borna66
09-13-2009, 09:30 PM
نقش انسان بالدار


اين نقش در اصل به كتيبه سه زبانه اي مزين بوده كه نوشته ای با اين مضمون داشته :« من كوروش،شاه هخامنشي ».

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

نقش حجاري شده بر جرز درگاه شمال غربي كاخ دروازه معرف به نقش انسان بالدار



اين نقش براي اولين بار در بازديد جيمز موريه و سرويليام اوزلي در سال 1811م ثبت شد،قبل از اينكه توسط سررابرت كرپورتر در 1818م و مجدداً به وسيله تكسيه و كست در حدود سال 1840م به دقت طراحي شود.
آخرين بازديد كننده قديمي كه نوشته ميخي را در جاي اصلي آن بر بالاي نقش ديد، جان اوسشر بود كه در اوايل سال1861م از پاسارگاد بازديد كرد و بعد از مدتي،وقتي كه عكاس پيشگام اشتولتز در سال 1874م از پاسارگاد ديدار كرد،تمام بخش فوقاني نقش از جاي خود برداشته شده بود. نقش برجسته نشان دهنده مردي است با ريش انبوه و چهار بال.كه رو بسمت چپ يعني به سوي مركز بنا دارد. اين مرد تاجي دارد كه به يك كلاه شياردار كاملاً چسبيده به سر،وصل است. تاج بر روي شاخهاي بلند و تابدار يك قوچ حبشي،بين دو مار كبري پشت به هم كه هريك گوي كوچكي را به نماد خورشيد بر سر دارند،قرار گرفته است.
بخش اصلي اين تاج شامل سه دسته گل ني است كه هريك از آنها گوي خورشيد را بر فراز داشته و با پرشتر مرغ احاطه شده اند. سه حلقه خورشيدي با دايره هاي متحدالمركز، درانتهاي دسته گل ني قرار دارد. اغلب اين تاج را به نوع aTEf منسوب كرده اند و همچنين آن طور كه اشميت خاطر نشان كرده،نمونه اي از تاج مصري hmhm است كه از دوره اختاتون به بعد رايج گرديد. اندام اين نقش به ردايي يكسر و حاشيه دار ايلامي ملبس است كه از روي بازوي راست مي گذرد و حاشيه هاي لباس با نقش روزت ختم مي شود. بدن نقش به صورت نيم تنه كامل مي باشد. و در پشت ان چهاربال ديده مي شود كه بر گرفته از هنر آشوري مخصوصاً در «نگهبان بالدار و جادويي» كاخ سارگن دوم در خرس آباد دانسته اند. نظريه هاي متفاوتي در راستاي هويت بخشي به اين نقش مطرح شده است.آيا اين نقش كوروش است؟ آيا فروهر است؟ يا نمايش شاه است به حالت روحاني؟ يا مفهوم ديگري دارد؟
با توجه به اينكه نام كوروش در كتيبه مفقود شده بالاي آن ذكر گرديده گرايش بيشتر به نظريه اول وجود داشته كه همان «ذوالقرنين» يعني دارنده دو شاخ سنتهاي اسلامي و قران مي باشد. سامي احتمال مي دهد اين پيكر مظهر فروهر ميباشد، زيرا نوعي روحانيت و الوهيت در نقش مي بيند و آن را همتاي روحاني كوروش مي داند، شاپور شهبازي با جنبه تخيلي كمتر نقش را به نوعي نمايش آرماني از كوروش كبير نسبت مي دهد. اما بر مبناي نوشته هاي هرودت كه « ايرانيان خدايان خود را تصوير نمي كردند» قبول اينكه نقش بالدار به يكي از خدايان بومي تعلق داشته دشوار است.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg56

5- نقش حجاري شده انسان بالدار هنگامي كه داراي كتيبه بوده است ( طراحي چارلز تكسيه ، حدود 1840 م ) . ماخذ : پاسارگاد ، استروناخ .

6- نقش حجاري شده انسان بالدار هنگامي كه داراي كتيبه بوده است ( طراحي رابرت كارپرتر ، حدود 1818 م ). ماخذ : پاسارگاد ، استروناخ

Borna66
09-13-2009, 09:31 PM
آیا میدانستید پاسارگاد در برابر زلزله‌هاي تا 7 ريشتر مقاوم است .

مهندسان هخامنشي دو هزار و 500 سال پيش براي جلوگيري از ريزش سازه‌هاي مجموعه پاسارگاد كه در منطقه زلزله خير ساخته شده‌اند. از روش ابتكاري در پي به صورت «پي دو پوشه» يا (Base isolation) استفاده كرده‌اند كه امروز در ساخت پي نيروگاه‌هاي هسته‌اي و سازه‌هاي حساس به كار گرفته مي‌شود.
روش پي دو پوشه، تكنيكي در مهندسي سازه و زلزله است كه كارشناسان قبل از ساخت سازه، از دو پي روي هم استفاده مي‌كنند. پي اول به صورت ثابت است و پي دوم روي پي اول ساخته شده و داراي قابليت ارتعاش است. استفاده از اين روش باعث مي‌شود كه مقاومت سازه‌ها تا بيش از هفت ريشتر بالا برود و در هنگام زلزله با حركت سازه‌ها در قسمت پي، ضربه زلزله گرفته شود و سازه آسيب نبيند. از اين روش هم اكنون در ساخت سازه‌هاي حساس در كشور‌هاي زلزله خير از جمله ژاپن استفاده مي شود.
«عبدالعظيم شاه‌كرمي»، متخصص سازه و ژئو‌تكنيك و مسئول بررسي‌هاي مهندسي پاسارگاد، در مورد استفاده از روش پي دو پوشه گفت: «بررسي‌ها روي سازه‌هاي پاسارگاد نشان مي‌دهد كه مهندسان هخامنشي دو هزار و پانصد سال پيش در زير سازه‌هاي اين مجموعه دو پي مي‌ساخته‌اند تا بتوانند ضربه هاي ناشي از زلزله و لغزش را بگيرند و سازه‌ها در هنگام زلزله در اين منطقه زلزله خيز آسيبي نبينند.»
وي با اشاره به اينكه استفاده از اين روش ابتكاري كه هم اكنون آخرين تكنيك مقاوم‌سازي سازه‌ها است در دو هزار و پانصد سال پيش نشان دهنده شناخت كامل مهندسي سازه و اقليم است، گفت: «زير سازه هاي مجموعه پاسارگاد دو پي وجود دارد. پي اول از جنس سنگ و ملات ساروج است و پي دوم كه روي سطح كاملا صاف پي اول جاي گرفته تنها از جنس سنگ ساخته شده و مي‌تواند روي پي ثابت اول ارتعاش پيدا كند.»
بررسي‌هاي انجام شده در سازه‌هاي پاسارگاد به خصوص تل‌تخت و زندان سكندر يا آرامگاه كمبوجيه نشان مي‌دهد كه مهندسان هخامنشي علاوه بر استفاده از پي دو پوش با توجه به سست بودن خاك منطقه و سنگيني سازه‌ها، پي اين مجموعه را در عمق زياد و سطح گسترده‌تري ساخته‌اند.
شاه كرمي در مورد علت استفاده از اين تكنيك گفت: «ايجاد پي‌سازه‌هاي اين مجموعه در عمق زياد و گستردگي بيشتر نسبت به سطح سازه‌ها مانع اختلاف نشست و جلوگيري از ترك خوردگي و فرسايش سازه‌ها مي‌شود.»
به گفته شاه‌كرمي با توجه به استفاده از روش پي دو پوشه، گسترده و پي عميق در اين مجموعه مهندسان هخامنشي دو مشكل اختلاف نشست و زلزله در اين منطقه را حل كرده‌اند.
محوطه باستاني پاسارگاد نخستين پايتخت دولت هخامنشيان است كه دو هزار و پانصد سال پيش به دستور كوروش هخامنشي ساخته شده است. در اين مجموعه كه در فهرست ميراث جهاني به ثبت رسيده است آثاري نظير مقبره كوروش، كاخ بارعام، كاخ اختصاصي و مجموعه‌هاي ديگر وجود دارد. پاسارگاد در استان فارس جاي گرفته است
__________________

Borna66
09-13-2009, 09:31 PM
آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد

تقدیم به کمیته نجات آثار باستانی دشت پاسارگاد به پاس یکسال کوشش خستگی‌ناپذیر
رضا مرادی غیاث آبادی
هنگامی که در 75 کیلومتری تخت‌جمشید، راه اصلی اصفهان به شیراز را به سوی پاسارگاد ترک می‌کنیم و از میان درختان بلند و سرسبزی که بر این راه خاطره‌انگیز سایه افکنده‌اند، پیش می‌رویم؛ به نظر می‌آید که در اعماق تاریخ دور و دراز و پر فراز و نشیب و رنگارنگ این سرزمین کهن فرو می‌رویم. انگار کودکان خونگرم و پرنشاطی که در روستاهای کنار راه، با خوشرویی و با مهر راه پاسارگاد را به شما نشان می‌دهند، و آن دخترکان زیبایی که با جامه‌های چین‌دار و بلند و رنگارنگ، گل‌های بنفشه و بابونه صحرایی دشت پاسارگاد را می‌چینند تا داروی دردهای مادرانشان کنند؛ یادگارهایی گرانبها از هزاران سال پیش و از پاسارگاد خاموش و خفته در تاریخ و آن مردان بزرگ هستند. هنوز هم دستان گرم و پرتوان مردان و بوی خوش نان و تنور خانگی زنان پاسارگاد نشان می‌دهد که اجاق ایرانیان همچنان روشن و همچنان گرم است.
دیرینگی پاسارگاد منطقه‌اي كه امروزه با نام «دشت مرغاب» مي‌شناسيم و پاسارگاد هم در آن قرار دارد، از اوايل هزاره چهارم پيش از ميلاد تا اوايل هزاره دوم دارای سکونتگاه‌ها و جمعیت فراوانی بوده و آثار آن در محوطه‌هاي پیش از تاریخی «تل نخودي»، «تل سه‌آسياب» و تپه «دو تولون» و بتازگی در محوطه بسیار غنی و مهم «تنگه بلاغی» بدست آمده است. همچنين پس از يك دوره ركود چند صد ساله (كه در همه جاي ايران ديده مي‌شود) در اوايل هزاره نخست پیش از میلاد نيز شواهد زیستی پراكنده‌اي در آن ديده شده است.
اما در زمینه جزئیات دیرینگی محوطه هخامنشي پاسارگاد، تفاوت نظرهایی وجود دارد و هر كدام از نظرها را نیز دلايل قابل قبولي پشتیبانی‌ می‌کند. كهن‌ترين اثر پاسارگاد، «تل تخت» يا همان تخت مادر سليمان است كه يكي از كاخ‌هايي است كه بر بلندي ساخته شده و هنوز هم علیرغم پژوهش‌های فراوان، برخي تصور ميكنند كه قلعه بوده است. رومن گيرشمن بر اين اعتقاد بود كه اين بنا در زمان كمبوجيه اول، پدر كورش بزرگ ساخته شده، اما فرضیه بيشتر پذيرفته‌ شده كه دیوید استروناخ آنرا بيان كرد، زمان ساخت آنرا در مابين سالهاي 546 تا 530 پیش از میلاد يعني در شانزده سال پاياني پادشاهی كورش بزرگ مي‌دانند.
بخش‌هاي ديگر پاسارگاد، بجز بنای آرامگاه که ظاهراّ در زمان پادشاهی کورش به پایان رسیده، از بناهايي هستند كه ساخت آنها در زمان كورش آغاز و در زمان پادشاهان بعدي هخامنشي، از جمله داريوش يكم به پايان رسيده‌اند.
نام پاسارگاد در باره نام پاسارگاد، اختلاف‌ها فراوان‌تر است. این نام را نخستين بار سر رابرت كرپورتر (R. Ker Porter) در نخستین سال‌های سده نوزدهم میلادی و با اقتباس از نظریه جیمز موریه (J. P. Morier)بكار برد و در آن زمان بيشتر پژوهشگران این نامگذاری را نپذيرفتند و هنوز هم شاید برخي بر اين گمان هستند؛ اما اسناد نويافته جاي ترديدی در درستي محل پاسارگاد باقي نمي‌گذارد.
نام پاسارگاد شكل يوناني شده واژه هخامنشي «باتراكاتاش» است كه بارها در الواح عيلامي تخت‌جمشيد بکار رفته است؛ اما از گونه فارسي باستان آن آگاهی درستي در دست نيست. از سوی دیگر هرودوت واژه پاسارگاد را نه براي يك مكان، بلكه براي قبيله‌اي به همین نام بكار برده است.
رونالد كنت بر اين باور است كه گونه فارسي باستان نام پاسارگاد، «پَـئيشي‌یا اووادا» بوده كه معني «جایگاه نوشته/ نوشتارخانه» را مي‌دهد و در کتیبه داریوش در بیستون هم بکار رفته است. (Ronald G. Kent, Old Persian, Sec. edition, New Haven, 1953, p 194)
ویژگی‌های پاسارگاد برخلاف تخت‌جمشید که همه بناها بر روی یک سکوی از پیش آماده‌شده متمرکز شده‌اند، در اینجا بناها در محوطه وسیع 6 کیلومتر مربعی جای گرفته‌اند و در گذشته شاخابه‌ای از رود پلوار از میان آن می‌گذشته است.
پاسارگاد، نشستنگاه و جایگاه گردهمایی‌های همگانی و محل تقویم آفتابی رسمی کشور (بنای معروف به زندان سلیمان)، آرامگاه کورش و به احتمالی ضعیف پایتخت همو و پسرش کمبوجیه دوم بوده است. با توجه به نظر رونالد كنت، کاملاّ ممکن است که منظور از «گنج‌نبشت/ کتابخانه استخر» و سوزانده شدن آن بدست اسکندر که به فراوانی در تاریخ‌نامه‌های سده‌های میانه دیده می‌شود، همان پاسارگاد بوده باشد و به این ترتیب ممکن است که پاسارگاد، يك فرهنگستان یا همان كتابخانه بزرگ استخر بوده باشد.
به موجب گزارش‌های تاریخ‌نگاران گذشته و نیز برخی شواهد بدست آمده، همه بناهای پاسارگاد در میان باغی زیبا و سرسبز و سرشار از آب روان واقع بوده‌اند و امروزه هم در فصل بهار گونه‌های متعدد و متنوعی از گل‌ها و گیاهان صحرایی در این منطقه می‌روید. این باغ‌ها نمونه «پردیس» هایی است که در ایران رونق و رواج چشمگیری داشته و واژه‌های «فردوس» و «پارک» از همان واژه ایرانی «پردیس» برگرفته شده‌اند.
آرامگاه کورش نخستين كسي كه نظريه آرامگاه كورش برای این بنا را بيان كرد، جيمز موريه در سال‌های نخستین سده نوزدهم میلادی بود. او در حالی از این نظريه‌اش پشیمان شد که بزودی دانشمندان دیگر (همچو گروتفند، کورزون، هرتسفلد) آنرا پذيرفتند.
آرامگاه کورش، فرازنده‌ترین و در عین‌حال سالم‌ترین بنای پاسارگاد است. این سازه باشکوه طرحی بسیار باوقار، گیرا، متوازن و متناسب را عرضه می‌دارد. طرح این گونه آرامگاه برخلاف نظر برخی محققان، در ایران ناشناخته نبوده است. اینکه گفته می‌شود چنین بام‌های شیب‌دار در ایران رایج نبوده و از نواحی شمال باختری به ایران رسیده است، ناشی از نبود آگاهی‌های پیشین در زمینه نمونه‌های دیگر چنین بام‌هایی در سراسر ایران است که حتی در گورخانه‌های پیش از تاریخی نیز بدست آمده است.
نمونه‌ای از اینگونه معماری، بنای معروف به «گور دختر» در جنوب خاوری کازرون و در نزدیکی «سرمشهد» است و نمونه دیگری از چنین گورخانه‌هایی توسط آقای خسرو پور بخشنده در کاوش‌های سال 1382 در تپه صرم در نزدیکی کهک قم بدست آمد. متأسفانه این سازه در همان زمان پیدایش توسط شخص یا اشخاصی ناشناس نابود شد. (برای گزارش مقدماتی این کاوش و همچنین عکسی از گور یادشده بنگرید به: سیامک سرلک، عوامل مؤثر در شکل‌گیری انواع معماری قبور و شیوه‌های تدفین در گورستان عصر آهن تپه صرم، در: گزارش‌های باستان‌شناسی، جلد 3، ص 129 تا 163).
ویژگی‌های ظاهری آرامگاه آرامگاه کورش تنها از نوعی سنگ ماسه‌ای که به مرمر سفید شباهت دارد، ساخته شده و در ساخت آن از هیچگونه مواد و مصالح دیگری استفاده نشده است. سنگ‌ها که از معدنی در شمال خاوری سیوند بدست آمده، در قطعات بسیار بزرگ که گاه وزن هر کدام آنها به ده‌ها تن می‌رسد، به شیوه خشکه‌چین بر روی هم چیده و بنا گردیده است و گاه برای اتصال محکم‌تر آنها از قطعات آهنی دم چلچله‌ای استفاده شده است. این قطعات آهنی در طول زمان از چشم سارقان پنهان نمانده است. با اینهمه و علیرغم گذشت بیش از 2500 سال از عمر ساختمان و پشت سر گذاردن زمین‌لرزه‌ها و حادثه‌های دیگر طبیعی و انسانی، بنای آرامگاه کورش همچنان سالم و پایدار و استوار بر جای مانده و نشانه‌ای است از توانمندی‌ها و شایستگی‌های معماران، دانشمندان و صنعتگران ایرانی.
اتاق آرامگاه بر روی شش سکوی مطبق سنگی ساخته شده و طبقه هفتم آنرا تشکیل می‌دهد. نخستین و پایین‌ترین طبقه، قریب 12 متر عرض و 13 متر طول و 170 سانتیمتر بلندی دارد. در نتیجه سطح زیربنای ساختمان به حدود 160 متر مربع می‌رسد. این اندازه‌‌ها در طبقات دیگر به ترتیب کاهش می‌یابد بطوری که بلندی صفه ششم از 55 سانتیمتر تجاوز نمی‌کند. به این ترتیب ارتفاع شش صفه پله‌مانند بنا حدود 5/5 متر و با احتساب حدود 6 متر بلندی اتاق آرامگاه و بام آن، بلندای کل بنا بالغ بر 11 متر می‌شود. این تاق بصورت شیروانی و شیب‌دار بام بنا را می‌پوشاند.
دیوارهای اتاق بسیار ضخیم ساخته شده‌اند. بطوری که پس از ورود به اتاق در می‌یابیم که اندازه‌های داخلی آن کمی بیشتر از 2 متر در 3 متر است. جای پاشنه درها نشان می‌دهد که این اتاق با دو در سنگی بزرگ که بر روی همدیگر قرار می‌گرفته‌اند، بسته می‌شده است. چنین درهایی که به سختی باز و بسته می شوند، معمولاّ برای بناهایی بکار می‌رفته است که قرار نبوده رفت ‌و آمدهای زیادی به درون آن انجام پذیرد.
این درها نزدیک به 130 سانتیمتر بلندی داشته و ورود به اتاق با خم شدن امکان پذیر می‌شده است. داخل اتاق بسیار ساده و کف و سقف آن هر کدام از دو قطعه سنگ بزرگ و ضخیم پوشیده شده است. در نتیجه وجود این سقف مسطح بر بالای اتاق و در زیر شیروانی، در می‌یابیم که می‌بایست اتاق دیگری در میان این دو سقف وجود داشته باشد. این اتاق فوقانی کوچک هیچ راهی به بیرون ندارد و پیدایی آن در سال 1338 خورشیدی با کوشش شادروان استاد علی سامی ( رئیس مؤسسه باستان‌شناسی تخت‌جمشید که پژوهش‌های تخت‌جمشید و پاسارگاد، دین زیادی به ایشان دارد و هرگز کسی نتوانست جای خالی او را پر کند) انجام پذیرفت. به نظر ایشان، این اتاق سنگی جایگاه اصلی دو تابوت سنگی است که در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. یکی از این تابوت‌ها چند سانتیمتر کوچکتر از دیگری است. در هیچکدام از این دو تابوت چیزی یافت نشده است. (علی سامی، پاسارگاد، شیراز، 1350).
هر چند که به نظر می‌رسد کنده‌کاری‌های تابوت‌مانندی که در درون تخته‌سنگ‌های بام زیرین و داخلی بنا انجام شده است، شیوه‌ای برای سبک کردن آن بوده باشد؛ اما بعید نیست که با توجه به اندازه‌های آنان که برابر با قد و هیکل آدمی است، آنگونه که استاد سامی بیان داشته‌اند، تابوت‌های کورش و «کاساندان» بانوی او بوده باشند.
در اطراف و درون آرامگاه هیچگونه آذین و نگاره‌ای وجود ندارد و تنها در نمای سردر سه‌گوش زیر شیروانی و بالای در ورودی، نقش بسیار کمرنگی از نگاره یک گل دوازده‌ گلبرگی متداول هخامنشیان نگاشته شده است. علاوه بر این هیچگونه کتیبه و نبشته‌ای نیز در آرامگاه یافت نشده است. اما آریان مورخ یونانی گزارش کرده که در آرامگاه کورش کتیبه‌ای «به خط ایرانی» به این مضمون دیده شده است: «ای مرد! من کورش هستم، پسر کمبوجیه، من شاهنشاهی پارسیان را بنیاد گذاشتم. من بر آسیا فرمان راندم، اینک بر من رشک مبر». آریان و همچنین استرابو، مورخ دیگر یونانی به نقل از آریستوبولوس وضعیت داخل مقبره را نیز به اختصار توصیف کرده‌اند. بر پایه گفتار آنان در اتاق آرامگاه یک تخت زرین با تابوتی زرین و میز و ساغرهایی وجود داشته است.
البته در درون آرامگاه و بر سنگ‌هایی در پیرامون آن، کتیبه‌هایی مذهبی و نیز طرحی از یک محراب تراشیده شده که به دوره حکومت اتابکان فارس مربوط می‌شود. در آن زمان از این مکان بعنوان مسجد استفاده می‌شده است. در دوره‌ای نیز که تا همین اواخر ادامه داشته است، این بنا را به عنوان «قبر مادر سلیمان» می‌شناخته‌اند که زیارتگاهی ویژه زنان بوده و مردان حق داخل شدن به آنرا نداشته‌اند.
امروزه در پاسارگاد تنها یک کتیبه کامل که در چند جای مختلف بر دیوار کاخ‌ها نوشته شده است، دیده می‌شود. این کتیبه‌ها در دو سطر به زبان و خط فارسی باستان، یک سطر ترجمه عیلامی و یک سطر ترجمه اکدی (بابلی نو) نگاشته شده‌اند: «اَدَم کوروشَـ(ـه)، خشایَـثی‌یَـه، هخامنیشی‌یَـه» من کورش، شاه، هخامنشی». از این کتیبه نسخه دیگری بر بالای سنگ‌نگاره مرد بالدار بوده است که در فاصله سال‌های 1240 تا 1253 خورشیدی ناپدید شده است. امروزه بحث‌های فراوانی در زمینه زمان نگارش این کتیبه‌ها در حال انجام است.
بنای آرامگاه و همه بازماندهای کورش هخامنشی، نه تنها یادمان او، بلکه یادگار پر ارج دانش، فن‌آوری و اندیشه ایرانی است.

Borna66
09-13-2009, 09:46 PM
نام کورش
رضا مرادی غیاث آبادی
نام كورش بزرگ، پادشاه هخامنشی در كهن‌ترین سند شناخته‌شده كه همانا منشور کورش هخامنشی باشد، به گونه «كـو ـ رَ ـ اَش» آمده است. از آنجا كه متن منشور به خط و زبان اَكَـدی (بابلی نو) نگاشته شده است، می‌توان بر این گمان بود كه نام كورش نیز در آن فرمان بر مبنای آوا و تلفظ بابلی آن نویسانده شده است.
اما در بخشی از سنگ‌نبشته‌های پاسارگاد كه به خط و زبان پارسی باستان هستند، این نام به گونه «كوروشَـه/كوروش» آمده است: «اَدَم/ كوروش/ خشایـثی‌یـه/ هخامنیشی‌یـه»، «من كورش، شاه هخامنشی». البته در باره زمان نگارش این سنگ‌نبشت‌ها، پرسش‌ها و تردیدهایی جدی مطرح است. در تاریخ‌نامه‌‌های سده‌های میانه، نام كورش به آوای عربیده آن، همچون «قورس/ قورش» ثبت شده است.
اما نكته جالب و مهمی كه برانگیزاننده این یادداشت كوتاه می‌بوده، در این است كه گویا كورش نام دیگری نیز داشته است. استرابو نقل می‌كند كه «كورش» نامی است كه او پس از پادشاهی و با الهام از رود «كُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. او همچنین گزارش كرده كه پیش از آن، نام كورش «اَگـرَداتوسAgradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. می‌دانیم كه اگرَداد، نامی یكپارچه ایرانی است و پسوند «-ُ س» را به قاعده تلفظ یونانی بر خود پذیرفته است.
در باره معنای نام اگرَداد و كورش آگاهی چندانی در دست نیست. ممكن است نام اگرَداد، آنگونه كه جهانشاه درخشانی در «آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان» (تهران، 1382) باز آورده است، به معنای «اهوراداد» باشد و همچنین ممكن است با «آتش» در پیوند باشد، بدانگونه كه امروزه نیز در برخی نواحی ایران، آتش را بگونه «آگُـر» ادا می‌كنند. اما معنای واژه كورش یا كُـر، مانند بسیاری از دیگر نام‌های كهن در همه زبان‌ها، ظاهراً به تمامی از دست رفته است و كوشش‌های برخی پژوهشگران برای دریافت معانی و بخش‌های برسازنده آن تاكنون به نتیجه‌ای پذیرفتنی نرسیده است. اما می‌توان گمان داد كه اصطلاح فقهی «آب كٌـر» از ریشه‌ ایرانی ناشناخته‌ رود كر برگرفته شده باشد و نام‌ها و اصطلاح‌هایی از این قبیل فراوان هستند.

Borna66
09-13-2009, 09:46 PM
به یاری اهورامزدا




القاب شاهان هخامنشی



عبارات شاهانه‌ی رسمی و تشریفاتی، چنان كه در بیانیه‌های سلطنتی به درستی گواهی گردیده، دارای گوناگونی و دگرگونی بسیاری در حدود و ابعاد خود است. كامل‌ترین شرح ارائه شده در این زمینه، بندهای یكم تا سوم از سنگ‌نبشته‌ی بیستونِ داریوش بزرگ (DB I.1-3) است: «من داریوش [هستم]، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه كشورها، پسر ویشتاسپ، نوه‌ی ارشام، یك هخامنشی». این عبارت دارای چهار جزء و ركن است كه به طور مجزا و جداگانه نیز در نبشته‌های شاهانه به كار رفته و جملگی به طور نمونه‌وار، متضمن عنوان ایرانی غربی xshayathiya [خشایثیه] (پارسی میانه و نو: "شاه") هستند.
این اصطلاح به گمان، مشتقی وصفی از اسم معنی نخستین xshay-atha* [خشَی- اثه] (= حكومت، شهریاری) با ریشه‌ی فعل ایرانی xshay* [خشَی] (آریایی: kshai* = "فرمان‌روایی كردن، سلطنت كردن") است. بدین سان، پادشاه به فردی اطلاق گردیده «كه به واسطه‌ی پادشاهی، ممتاز و متشخص است». این لقب (xshayathiya) ممكن است وام‌واژه‌ای از زبان مادی در واژگان پارسی باستان باشد. عنوان صرف xshayathiya چنان به فراوانی دیده و یافته می‌شود كه گویی واژه‌ای مخفف است.


القاب و عنوان‌های شاه معمولاً بزرگ و مفصل است:

1- Xshayathiya vaz(a)rka [خشایثیه وزركه] ="شاه بزرگ" (با صفت -vaz(a)rka، "بزرگ"، یك جزء سنتی دیگر از منشأ مادی)، عنوانی كه در نهایت از میان‌رودان سرچشمه می‌گیرد (بسنجید با: sharru rabu اكدی).

2- Xshayathiya xshayathiyanam [خشایثیه خشایثیانام] ="شاه شاهان" (با ترتیبی وارونه، به پارسی میانه "شاهان‌شاه"، و پارسی نو "شاهنشاه")، عنوانی برگرفته از اورارتوها و نهایتاً، سرچشمه گرفته از میان‌رودان و نمودار ادعای هخامنشیان در جهت مشروع بودن میراث‌بری‌شان از شاهان بابل، آشور، اورارتو، و ماد.

3- Xshayathiya dahyunam [خشایثیه دهیونام] ="شاه كشورها"، شاید واقعی‌ترین و شاخص‌ترین عنوان شاهان هخامنشی كه غالباً بدین تركیب‌ها تغییر یافته است: Xshayathiya dahyunam vispazananam [خشایثیه دهیونام ویسپزنانام] ="شاه كشورهای دربردارنده‌ی همه‌ی قوم‌ها"، و Xshayathiya dahyunam paruzananam [خشایثیه دهیونام پروزنانام] ="شاه كشورهای دربردارنده‌ی قوم‌های بسیار".

4- Xshayathiya ahyaya bumiya (vazarkaya) (duraiy apiy) [خشایثیه اهیایا بومیا وزركایا دورایی اپیی] ="شاه در این زمین (بزرگ) (دور كران)".

در منابع دیگر، سنت بومی (بابلی، مصری، و غیره) بر عبارات تشریفاتی نیز غالب است. برای نمونه، در استوانه‌ی معروف كورش، به كورش، شاه جدید بابل، لقب سنتی بابلی «شاه تمامیت، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه بابل، شاه سرزمین سومر و اكد، شاه چهار گوشه‌ی جهان» داده می‌شود. داریوش در متن‌های هیروگلیف نویافته در كاوشگاه شوش، «شاه مصر فرادست و فرودست»، «سرور دو كشور»، «شاه والای زمین»، «فرزند خدای Atum»، «تصویر [خدای] Ra» و مانند آن خوانده می‌شود. این فرمول‌ها، نشان و گواه شناسایی و تصدیق مشروعیت میراث‌بری هخامنشیان در این كشورها هستند. *

Borna66
09-13-2009, 09:47 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 750x524 یا سنگینی میباشد 144کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/2009/09/1216.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:47 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/04/1773.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:48 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1217.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:49 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
__________________

Borna66
09-13-2009, 09:49 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/mising.jpgجشن و سرور برپاست. جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...

***
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
- چه دیده اید سرور من؟
: یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود!
- چه کسی خودش بود سرور من؟
: کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گُسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً!

***
ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد.
اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات.
یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد.
آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من.
آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود.
کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گِلی نوشته شد و همینک نیز موجود است.
آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند.
کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد.
ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد.
کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.

Borna66
09-13-2009, 09:50 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:50 PM
به گفته ي يك مهندس سد ساز"فعاليت انجام شده در اين رشته كوه نشان دهنده ي عمليات استحكام سازي كوه ها و ايجاد دهانه ي تونل مانندي است كه دو طرف سد را به هم متصل مي كند ولي مكان اصلي سد در فضائي ديگر (عكس زير) قرار دارد و كارگران و مهندسان مشغول اماده سازي مكان اصلي احداث سد مي باشند و هنوز به مرحله ي بتن ريزي و ساخت ديواره ي سد نرسيده اند. با بتن ريزي و ايجاد ديوار سد ,اين ديوار به امتداد رشته كوهي كه دو تونل در پايه ي ان احداث شده بود متصل خواهد شد و
با رشته كوه در يك مسير قرار خواهد گرفت."

در پاسارگاد صحنه هايي مشاهده ميشود كه چيزي غير از حقارت و سرافكندگي نصيب ما ايرانيان نخواهد شد.

مجسمه ي "انسان بالدار" كه شكوه وعظمتي جهاني دارد و دردنيا همانند انرا نمي توان يافت به صورتي دردناك در گوشه اي از پاسارگاد قرار داشت.

چهار ميله ي فلزي به صورت عمودي در چهار طرف مجسمه قرار گرفته و يك شيرواني كوچك (كه درسقف منازل از ان استفاده ميشود) روي اين چهار ميله نصب شده و يك تكه چوب فيبر مانند مابين شيرواني و سر مجسمه قرار داشت. كمي دورترستون بي نظيري قرارداشت كه بالاي ان با خط ميخي حكاكي شده بود.

جالب اينجا بود كه حتي از ان شيرواني هم براي اين ستون بي نهايت ارزشمند دريغ شده بود و اين صحنه حكايت از اين ميكرد كه اين دو بنا همانند بناهاي باستاني ديگرمان ساليان درازي است كه بدون هيچ سر پناهي دربرابر اب و هواههاي مختلف مقاومت مي كنند و احتمالا موزه ي بريتانيا قيد داشتن انها را زده و يا اطلاع ندارد كه چنين اثاري در اينجا وجود دارند.

دردناك ترين مسا له ي موجود اين بود كه يك مسئول هم تا فاصله ي دو كيلومتري اين بناها وجود نداشت و به راحتي امكان هر گونه ... چند مدت پيش خانمي تقبل كردند كه با هزينه ي شخصيشان اوضاع پاسارگاد از نظر ظاهري ابرودار شود وبا رقمي حدود پانصد ميليون تومان كه از ايشان گرفته شد تنها مردم شاهد نصب پرژكتورهايي در پاسارگاد بودند.

بهشت بلاغي وصدها كاوشگر نامرئي


يكي از حسن هاي سختي راه را به جان خريدن و پيمودن راههاي طاقت فرسا براي وارد شدن به دشت بلاغي اين بود كه توانستم كاوش هايي كه در گذشته انجام شده ولي ديگر ادامه نيافته را مشاهده نمايم.
اثري از چند گروه كاوشگري كه اعلام شده بود مشغول به كارهستند را نيافتم. مشخص نيست اعلام ورود انها به دشت بلاغي بر چه اساسي است. شايد هم اين كاوشگران عزيز با تواضع بسيار مايل نبودند كه كسي تلاش شبانه روزي انها را مشاهده كرده و بابت ان از اين زحمتكشان تشكر كند و براستي بايد از اين بزرگواران كه شب وروز در ان شرايط طاقت فرسا مشغول فعاليت بوده اما ديده نمي شوند تشكر ويژه كرد.

در مسير بازگشت مسا له اي كه بيش از حد مرا ازار ميداد اين بود كه اي كاش ما قدر پاسارگادها را بيشتر از اين بدانيم وهمانطور كه به ميراث زير خاك اهميت ميدهيم به گنج زنده اي كه در كنارمان قرار دارد ولي چشمانمان انرا نمي بيند هم بها بدهيم.

با تشكر " ميلاد. گ " شيراز



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1218.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1219.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1220.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1221.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1222.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1223.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1224.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1225.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1226.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1227.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1228.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1229.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1230.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:51 PM
گالری عکس برای شاهنشاه کوروش بزرگ هخامنشی
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1231.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:51 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1232.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:52 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1233.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:52 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1234.jpg

Borna66
09-13-2009, 09:53 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/73.gif

Borna66
09-13-2009, 10:27 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/73.gif

Borna66
09-13-2009, 10:28 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 10:28 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1235.jpg

Borna66
09-13-2009, 10:28 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 10:28 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-13-2009, 10:28 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1236.jpg

Borna66
09-13-2009, 10:28 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1237.jpg