PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ایـــــــــران پیش از آریــایی ها



Borna66
09-12-2009, 03:24 AM
در اینجا ما به تاریخ پیش از آریاییها که کمتر از اون سخن گفته شده می پردازیم :


بخش اول



ساکنان زاگرس



آنچه كه پيرامون تاريخ ايران در كتاب هاي تاريخي نوشته شده است ، معمولاً آغاز تاريخ ايران را از ابتداي دوران مادها و يا هخامنشي معرفي نموده و دربارهء اقوامي كه پيش از مادها در اين سرزمين مي زيسته اند بندرت و يا كمتر اشاره اي مي شود . ولي بر اثر تحقيقات و پژوهش هاي بعمل آمده و با توجه به يافته هاي باستاني ، در نقاط مختلف ايران خصوصاً در منطقه زاگرس ، چنين معلوم مي شود كه پيش از آمدن ماد ها و پارس ها به فلات ايران اقوام ديگري كه خود با آريايي ها نزديكي داشته اند از مدت ها پيش ، در اين نواحي مستقر بوده اند . اين اقوام ، دولتي تشكيل داده و در مقابل تهاجمات دولت مقتدر آشور پيوسته مقاومت كرده اند . اقوام فوق در عين حال صاحب تمدن ، فرهنگ و هنر عالي و با شكوهي بوده كه آثار و بازمانده هاي آنها را امروزه به ويژه از منطقه زاگرس مي شناسيم .

خيلي پيش تر از استقرار مادها در منطقه غرب ايران اقوامي به نام هاي گوتي ها و لولوبي ها و كاسي ها به ترتيب از شمال به جنوب در نواحي غربي ايران مي زيسته اند . اقوام فوق با هورّيان و اكدي ها و سومري ها كه در بين النهرين و سوريه ساكن بودند ارتباط داشته اند . مناطق تحت اشغال و نفوذ لولوبي ها از كوهپايه هاي شمال دياله گرفته تا درياچه اروميه گسترش مي يافت .اين اقوام از نظر نژادي از هوري ها جدا شده و احتمالاً با ايلامي ها قرابت داشته اند .

در ادبيات و زبان هِورّي ها ، از لولوبي ها بعنوان بيگانه و دشمن ياد شده و نخستين بار نارامسين نوه سارگن از شاهانِ اكد ( قرن 23 ق.م) در كتيبه مشهورش ، ضمن شرح پيروزي خود از لولوبي ها بحث مي كند .









گوتی ها



واژه گوتي در هزاره سوم و دوّم پيش از ميلاد به يك گروه نژادي معين اطلاق مي شده است كه در شرق و شمال غربي لولوبي ها و احتمالا ًدر آذربايجان كنوني ايران و كردستان زندگي مي كرده اند . اسناد تاريخي نشانگر اين است كه در هزاره اول پيش از ميلاد ، همه اورارتوها و ماناها و مادها را گوتي مي گفتند و تنها در كتيبه هاي سارگن دوّم ، مادهاي ايراني زبان ، از گوتي ها ، مشخص و ممتاز گشته اند . احتمالاً گوتي ها به زبان مستقلي سخن مي گفتند كه تا اندازه اي با زبان گروه ايلامي ها و لولوبي ها و كاسي ها كه در نواحي زاگرس زندگي مي كردند قرابت و نزديكي داشته اند . با تحقيقاتي كه ازطرف دانشمندان صورت گرفته اين امر روشن شده است كه ظاهر بعضي از مردماني كه در عصر حاضر بويژه در آذربايجان زندگي مي كنند با تصاوير و مجسمه هايي كه از لولوبي ها و گوتي ها به جاي مانده است كم و بيش مطابقت مي نمايد . اقوام مذكور در حدود هزاره چهارم پيش از ميلاد نخستين موج از مهاجريني بودند كه به سرزمين غربي ايران روي آورده اند كه بيشتر دانشمندان آنها را آزياتيك ( آسيايي ) نام نهاده اند ، تا از ساير امواج قومي ممتاز باشند . منشأ اين اقوام احتمالاً جنوب دشت هاي روسيه و سيبري بوده است .

در دوره هاي بعد آنوباني ني را از پادشاهان گوتي ها دانسته ، او را شهريار شهر كوشه و يا كوتا شمرده اند و در افسانه هاي بابلي كه حاكي از وحشت و ترس مردم بابل از جمله اقوام گوتي است ، آنوباني ني را بصورت جانوري عجيب رسم كرده اند (در الواح هفتگانه آفرينش).

حمله اقوام گوتي به بين النهرين نخستين هجومي است كه تاريخ آسياي غربي كهن از آن ياد كرده است . پيروزي گوتيان بر دشمنان به قدري بر آنها گران آمده است كه اوتوهگال پادشاه شهر اوروك در كتيبه خود اين اقوام را « مار گزنده كوهستان و متجاوز به حريم خدايان » ناميده است كه سلطنت سومريان را به كوه هاي دوردست بردند وسراسر سومر را كينه و دشمني افكندند ، علي رغم اين نوشته مي توان چنين استنباط نمود كه عملاً نقش گوتي ها براي مردم اكد در عين حال آزادي بخش و پر ثمر بوده است .زيرا در آن زمان قشر خاصي از حاكمان محلي بين النهرين با در نظر گرفتن منافع خودشان ، با زور و اجحاف به فكر كسب ثروت و قدرت و استثمار مردم بودند .

بنابر اين اختلاف شديدي بين توده هاي مردم با قشر حاكم بوجود آمده واين اختلافات درون جامعه ، در مردم تنفرو انزجاري شديد نسبت به حاكمان محلي خود ايجاد نموده و عملاً مردم بين النهرين بدون هيچ گونه مقاومت گرايش بيشتري نسبت به گوتي ها پيدا كردند . به خاطر اين مهّم بود كه در زمان حمله نهايي گوتي ها به به آن سرزمين اكثريت مردم بين النهرين هيچ گونه دفاعي از رهبران خود نكرده وحاضر نشدند به خاطر حفظ منافعِ قشر حاكم ، با گوتي ها بجنگند و به اين ترتيب احتمالاً با جان ودل به حاكميت ايراني ها تن در دادند . به هر حال گوتي ها در حملات مكرر خود به بين النهرين موفق شدند دوسلسله بزرگ بابل را منترض كنند اوّل سلسله اي كه سارگن تأسيس نموده بود دوّم سلسله اي كه بنام سومين سلسله اور مشهور بود.

چنين احتمال مي رود كه گوتي ها نيز همچون لولوبيها از اقوام آزياتيك (آسيايي) بوده اند ، يعني نخستين موج از مهاجرين مركز آسيا ، كه آثار بدست آمده از آنها چگونگي وضع ظاهري و نژادي اين قوم را روشن مي كند . بنابراين جدولي كه در شهر نيپور (1) كشف شده ، معتقد ترين و بزرگترين پادشاه گوتي ها آنري داپي زير(2) نام داشته و قلمرو حكومت خود را وسعتي فوق العاده داده است.

آخرين پادشاه گوتي ها تيريگان ، چهل روز بيشتر سلطنت نكرده و بدست او توهگال پادشاه شهر ارخ(سومر) از پاي درآمده است.

از يادداشت هاي تاريخي چنين برمي آيد كه بعد از 125 سال دست گوتي ها از بابل كوتاه شده و پس از بازگشت اين اقوام به مسكن اوليه خود يعني منطقه زاگرس قدرت اوليه خود را احتمالاً از دست داده و با اقوام ديگر هند و ايراني كه در آغاز هراره دوّم پيش از ميلاد به منطقه فوق آمده بودند تركيب شده و ساكنين آن ناحيه را بوجود آورده اند.

پيرامون مذهب گوتي ها اسناد زيادي در بين نيست ، يكي از سلاطين گوتي ها به نام لاسيراب كتيبه اي به خط و زبان بابلي از خود به جاي گذاشته و در اين كتيبه از خداي گوتيوم و ايشتاروسين ، خدايان بابل در خواست كرده است كه آن كتيبه را از فساد نگهدارد .

از آثار باقيمانده چنين پيداست كه يكي از پادشاهان اين قوم يعني «لاسيراب» مقداري اسلحه نذر خداي خود كرده است و اين تقليدي از رسم كهن بين النهرين مي باشد .

Borna66
09-12-2009, 03:25 AM
لولوبی ها



لولوبي ها يا لولوها كه آنها را اجداد لور ها نيز شمرده اند ، اقوامي بودند كه در زهاب ( كرمانشاه >) و شهر زور و سليمانيه و اروميه مسكن داشتند ، قديمي ترين اسنادي كه در باب اين طايفه در دست است يكي كتيبه نارامسين مي باشد كه در حدود 2500سال پيش از ميلاد نوشته شده است . بنابر اين كتيبه و بنابر نظريه ژ.دمرگان پادشاه مقتدر ايلام ، شوتروك ناحونته ، { در حوالي سال 1200 پيش از ميلاد اين سنگ ياد بود تاريخي را ، كه در شهر سيپ پار (نزديك بابل )بوده بدست آورده و به نشانه پيروزي خود ، آنرا به پايتخت خويش (شوش) انتقال داده و بر روي آن سنگ يادبود ، شرح اين غلبه را به زبان ايلامي افزوده است . نارامسين در اين سنگ شرح لشكر كشي و غلبه خود را بر اقوام لولوبي و ساير طوايف كه در اطراف دجله و دياله مستقر بودند بيان نموده است .

سند دوّم راجع به لولوبي ها ، نقش معروف آنوباني ني پادشاه آنهاست كه در ناحيه ز َهاب باختران واقع شده است . در اين اثر مهّم تاريخي كه به ِاستل آنوباني ني نيز معروف مي باشد ، شاه در حضور الهه ايشتار كه او را بر دشمنان پيروزي بخشده است ، ايستاده و پا را بر تن دشمني كه بر زمين افتاده نهاده است {البته طرز لباس وزينت جامه شاه و الهه بخوبي نمايان است}. اين خدا نيزه اي به دست گرفته و بر آن تكيه كرده و در دست ديگر طنابي گرفته و مي خواهد به گردن يكي از اسيران ببندد . اسيران هم برهنه بوده و دست هايشان را از پشت بسته اند و آنها را بوسيله حلقه اي از لبشان گذرانيده شده مثل حيوانات مهار كرده اند . ترجمه خطوط كه روي اين استل نوشته شده چنين است :

« آنوباني ني پادشاه توانا ، پادشاه لولوبي ، نقش خود و نقش الهه ايشتار را در كوه باتير رسم كرده است ،آن كس كه اين نقوش و اين لوح را محو كند به نفرين و لعنت آنو ، آنوتوم ، بل ، بليت ، رامان ، ايشتار ، سين و َشَمش گرفتار با دونسل او بر باد رواد…»

گذشته از اين كتيبه ، اشاره اي كه به نام لولوبي شده در قراردادهاي سلسله دوّم پادشاهان شهر اور است كه در سال 1894.م در تل براك كشف گرديد و تعداد زيادي از اين الواح از همان سالي است كه پادشاه اور ولايت شميروم و لولوبي ها را غارت كرد ، اين دو شهر را هميشه با هم ذكر مي كنند . در رابطه با شميروم ، لوح مشروح تري به نام لوح نيفر در دست است . با توجه به اثر فوق ، معلوم مي شود پادشاه اور كه مكرر ولايت را شميروم را ويران كرده ، اينه سين نام داشته و همين پادشاه كشور را نيز به تصرف خود در آورده است . در قصه خداي طاعون كه لوح آن كشف شده است ، نام ولايات ذيل ديده مي شود‍: تانديم ، سوماشتو ، آشورو ، الامو ، كاشو ، گوتو ، لولوبو .

حكام لولوبي ها در زمان نارامسين در تنگه قراداغ كه امروز معبر پاگان خوانده مي شود و در جنوب شهر زور با سپاه بابلي جنگيدند و نارامسين آنها را به سختي شكست داد و به يادگار اين پيروزي شرحي در دامنه آن تنگه حجاري نموده اند (بين راه سليمانيه و رباط ).

Borna66
09-12-2009, 03:25 AM
كاسی ها



بعد از لولوبي ها و گوتي ها قوم بزرگ و مشهوري كه از منطقه كوهستان زاگرس مي شناسيم «كاسي ها »مي باشد.
اين قوم نيز همچون گوتي ها مدت چند قرن بر بين النهرين حكومت كرده و در در اوضاع آن نواحي تأثير بسياري داشته اند .از اسناد تاريخي چنين بر مي آيد كه نفوذ قوم كاسي در بابل بيش از ساير اقوام بوده است .محل استقرار اوليه اين قوم پيش از مهاجرت به زاگرس احتمالاً منطقه جنوب غربي درياي خزر بوده كه در هزاره سوّم پيش از ميلاد به منطقه كوهستاني زاگرس و از آنجا نيز با عبور از معابر شمال ايلام وارد بين النهرين شده اند .
دانشمندان ،زبان كاسي ها را از سلسله زبان هاي قفقاز محسوب مي دارند . يكي از دبيران بابلي فهرستي از لغات كاسي جمع كرده و روي همين اصل چنين معلوم مي شود كه زبان آنها قفقازي بوده و خيلي نزديك به زبان ايلامي ها به شمار ميآمده است. از اسناد تاريخي چنين بر مي آيد كه پيش از آنكه كاسي ها به بابل هجوم آوردند نام چندتن از خدايان بابل را به كار برده ولي بسياري از نام خدايان آنها صريحاً منشاء قفقازي داشته است. از جهات بسيار، ارتباط كاسي ها را با اقوام هند و اروپايي مي توان تصديق نمود از جمله پرستش اسب بعنوان مظهريت الهي. زيرا كه اين اعتقاد، در بابل قديم نبود و بعد از ورود كاسي ها در آنجا متداول شده است ، از طرفي ساير قبايل هندواروپايي نيز چنين عقايدي را داشته اند . بناباين مي توان گفت كه كاسي ها با قبايل اقوام " هي تيت ها " و " ميتاني " نيز قبلاً در ارتباط بوده اند. كاسي ها در حوالي سال 1896 پيش از ميلاد به بابل حمله نموده ولي بابلي ها ، كاسي ها را دفع كردند ، امّا كاسي ها دست از نقشه خود بر نداشتند و از اين تاريخ تا 150 سال نام كاسي ها را در الواح و اسناد بابلي مي توان مشاهده كرد. بالاخره احتمالاً در سال 1749 پيش از ميلاد پادشاه كاسي موسوم به گاندش به كلي دولت بابل را منقرض كرده و خود به سلطنت نشست و تا سال 1734 پيش از ميلاد حكمراني نمود. از اين پادشاه كتيبه اي باقيست كه خود را وارث سلاطين بابل معرفي نموده و در مجموع تسلط كاسي ها بر بابل حدوداً 577 سال طول كشيده است. در سال 1171 پيش از ميلاد پادشاه معروف ايلام كويتر ناحونته به طرف بابل حركت نمود و آخرين پادشاه كاسي ها را مغلوب و آن دولت را منقرض كرد. بعد از اين پيروزي، كويتر ناحونته و پسرش شوتروك ناحونته به بابل دست يافته و در شهر سيپار استل لوح پيروزي نارامسين را يافته و به بابل بردند و همچنين در اين پيروزي ، قانون معروف «حمورابي» نيز به دست اين پدر و پسر افتاد. حدود قلمرو كاسي ها درست روشن نشده است، ولي احتمالاً مناطق تحت سلطه و نفوذ آنها در دوران اوج قدرتشان از كوه هاي زاگرس شروع شده و تا بين النهرين ادامه داشته است . ولي بعد از اين كه كاسي ها در بابل از امپراتوري ايلامي ها شكست خوردند ، احتمالاً به عقب برگشته و مجدداً در مسكن اوليه خود يعني كوههاي زاگرس استقرار يافته و همچون گوتي ها با اقوام محلي ادغام شده و در نهايت ، توسط مادها قدرت سياسي آنها از بين رفته است.

Borna66
09-12-2009, 03:25 AM
نتيجه گيری


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
از آنچه كه اجمالاً به آن اشاره شد، مي توان چنين استنباط نمود كه در مناطق غربي ايران پيش از آمدن مادها ، اقوامي از قبيل لولوبي ها و گوتي ها كاسي ها به صورت دولتهاي كوچك شكست خورده كه با مردم محلي در آميخته بودند، زندگي مي كردند . از طرفي دربخش غربي آنها و نواحي شرقي آسياي صغير نيز از ابتداي قرن نهم پيش از ميلاد امپراتوري بزرگ و قدرتمندي بنام اورارتوها كه پايتخت آنها وان (توشپا ) نام داشت مطرح بودند ، اورارتوها دولت مقتدر را تشكيل داده و در بيشتر مواقع منطقه تحت سلطه و نفوذ آنها تا پيرامون درياچه اروميه نيز مي رسيد .

با توجه به آنچه كه گذشت مي توان به اين اشاره نمود كه فرهنگ و هنر اقوام فوق الذكر بويژه اورارتوها كه از فرهنگ و تمدن كاملاً پيشرفته اي برخوردار بودند در رشدو ايجاد هنر و فرهنگ ماد ها نقش تعيين كننده اي داشته و ماد ها چه از نظر فرهنگ و چه از لحاظ پيروزي بر عليه دشمنان خود خصوصاً آشوري ها و تشكيل امپراتوري بزرگ ، مديون اقوام پيش از خود هستند كه در منطقه غرب ايران بويژه در منطقه زاگرس مي زيسته اند . در اين رهگذر«مانايي ها »كه در جنوب درياچه اروميه استقرار يافته بودند نسبت به ماد ها از قدمت تاريخي بيشتري برخوردار بوده و در شكل گيري هنر و فرهنگ ماد ها ،بويژه هنر معماري نقش به سزايي داشته و در جنگ ماد ها بر عليه آشوري ها نيز ، ماناها جزو متحدين مادها ، به حساب مي آمدند .

ماناها نيز ،همچون ماد ها شاخه اي از اقوام آريايي بوده و از لحاظ فرهنگ با مادها قرابتي داشته اند.كاوش هاي باستان شناسي در حسنلو ،كه توسط حاكمي و دايسون صورت گرفته است ،اطلاعات زيادي را پيرامون هنر و فرهنگ ماناها ،در اختيار باستان شناسان قرار داده است . البته طبقات فرهنگي زيادي در حسنلو، پيرامون استقرار ها شناسايي گرديده كه از آن ميان طبقه 111،از لحاظ گاه نگاري ،همزمان با مادها مي باشد .

بنابر اين علي رغم اينكه تأثير شديد هنر اورارتوها در سطوح مختلف،در هنر ماناها مشاهده مي شود ولي در بعضي جنبه ها بويژه هنر معماري ،مادها ،در ساختنِ آپاداناهاي نوشيجانتپه ،تحت تأثير معماريِ محليِماناها قرار گرفته اند .

پایان بخش اول

Borna66
09-12-2009, 03:25 AM
بخش دوم




مطالب این بخش از " استاد عبدالعظيم‌ رضايي " گرفته شده است.


اروپاي‌ يخين‌، ايران‌ بارانين‌

2-1- در اينجا سرزمين‌ ايران‌ را از ديدگاه‌ تحقيقات‌ زمين‌شناسي‌ و مورّخان‌ نامداري‌ چون‌ گيرشمن‌ ايرانشناس‌ معروف‌ و ديگر دانش‌پژوهان‌ و تاريخ‌نگاران‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌دهيم‌.

بنابر تحقيقات‌ اخير زمين‌شناسي‌، در هنگامي‌ كه‌ بخش‌ اعظم‌ اروپا را توده‌هاي‌ يخ‌ پوشيده‌ بود، فلات‌ ايران‌ دوره‌ي‌ باران‌ را از سر مي‌گذراند كه‌ طي‌ آن‌ حتّي‌ نقاط‌ مرتفع‌ نيز در زير آب‌ قرار داشت‌، در آن‌ زمان‌ در بخش‌ مركزي‌ اين‌ فلات‌ - كه‌ امروزه‌ به‌ شكل‌ بيابان‌ نمكزار وسيعي‌ درآمده‌ است‌ - درياچه‌اي‌ پهناور قرار داشت‌ كه‌ رودهاي‌ بسياري‌ از كوههاي‌ بلند به‌ سوي‌ آن‌ سرازير مي‌شد. سنگواره‌هاي‌ ماهيان‌ و صدفهاي‌ اين‌ درياچه‌ (كه‌ نه‌ تنها در بيابان‌ مزبور بلكه‌ حتّي‌ در دره‌هاي‌ مرتفع‌ نيز به‌ دست‌ آمده‌ است‌)، وضع‌ طبيعي‌ اين‌ آب‌ و خاك‌ را در چند هزار سال‌ پيش‌ از ميلاد مسيح‌ مجسم‌ مي‌سازد. در دوراني‌ كه‌ مي‌توان‌ آن‌ را بين‌ ده‌ تا پانزده‌ هزار سال‌ پيش‌ از ميلاد فرض‌ كرد، به‌ تدريج‌ وضع‌ آب‌ و هوا رو به‌ تغيير نهاد: دوران‌ باراني‌ از ميان‌ رفت‌ و به‌ جاي‌ آن‌ دوراني‌ فرا رسيد كه‌ اصطلاحاً « عصر خشك‌ » ناميده‌ مي‌شود، و هنوز هم‌ ادامه‌ دارد. كم‌شدن‌ باران‌ از يك‌ طرف‌ و بلند بودن‌ سطح‌ درياها و درياچه‌هاي‌ داخلي‌ از سوي‌ ديگر موجب‌ كندي‌ جريان‌ رودها و جويبارهايي‌ شد كه‌ آب‌ كوهها را به‌ منابع‌ مزبور مي‌رسانيد. بر اثر نظم‌ جريان‌ رودخانه‌ها، در مصب‌ آنها ذخاير رسوبي‌، گرد آمده‌ قطعه‌ زمينهايي‌ را تشكيل‌ داد كه‌ به‌ زودي‌ سر از آب‌ بيرون‌ آورده‌ حد فاصلي‌ ميان‌ دره‌ي‌ موجود يا دشت‌ آينده‌ و كوه‌ به‌ موجود آورد. در اين‌ دوران‌، انسان‌ پيش‌ از تاريخ‌ كه‌ بيشتر در فلات‌ ايران‌ به‌ سر مي‌برد، در سوراخهايي‌ سكني‌ مي‌گزيد كه‌ در اطراف‌ پر درخت‌ كوهها حفر مي‌كرد و سقف‌ آنها را با شاخه‌هاي‌ درختان‌ مي‌پوشاند گاهي‌ نيز غارها يا پناهگاههاي‌ سنگي‌ متعددي‌ را كه‌ اغلب‌ آنها بسترهاي‌ زيرزميني‌ رودهاي‌ كهن‌ بودند، به‌ عنوان‌ سرپناه‌ مورد استفاده‌ قرار مي‌داد.

2-2- در بهار سال‌ 1949 مكتشفين‌ براي‌ نخستين‌ بار در ايران‌ آثار و بقاياي‌ انسان‌ دوره‌ي‌ مورد اشاره‌ را طي‌ حفاري‌ غاري‌ در تنگ‌ پيده‌ (در كوههاي‌ بختياري‌ واقع‌ در شمال‌ شرقي‌ شوشتر) تشخيص‌ دادند. انسان‌ در اينجا براي‌ تهيه‌ي‌ غذا به‌ شكار مي‌پرداخت‌ و درين‌ رهگذر از حيله‌ و تدبير، بيش‌ از نيرو و قدرت‌ استفاده‌ مي‌كرد. وي‌ به‌ طرز كاربرد چكش‌ سنگي‌، تبردستي‌ و تبري‌ كه‌ به‌ چوبدستي‌ شكافداري‌ متصل‌ بود، آشنايي‌ داشت‌. با اندكي‌ صيقل‌ دادن‌، از ناهنجاري‌ اين‌ ابزارهاي‌ بدوي‌، اندكي‌ كاسته‌ مي‌شد. آلات‌ استخواني‌ از قبيل‌ درفش‌ كه‌ از استخوان‌ حيوانات‌ مي‌ساختند، به‌ مراتب‌ كمتر از مصنوعات‌ سنگي‌ تداول‌ داشت‌. انسان‌ در آن‌ موقع‌ از نوعي‌ ظرف‌ سفالين‌ استفاده‌ مي‌كرد كه‌ به‌ طور ناقص‌ پخته‌ مي‌شد و در پايان‌ سكونت‌ وي‌ در غار، بر اثر دودخوردگي‌ كاملاً سياه‌ رنگ‌ شده‌ بود. اين‌ نوع‌ ظرفها همراه‌ با قديمي‌ترين‌ بقاياي‌ انسان‌ در فلات‌ ايران‌ پيدا شده‌ و بنابراين‌ نشانه‌ي‌ مهمي‌ از وجود ارتباط‌ بين‌ دو مرحله‌ي‌ سكونت‌ اوست‌.



زنان‌ ايراني‌ در عصر نوسنگي

در اين‌ جامعه‌ي‌ ابتدايي‌ وظيفه‌ي‌ خاصي‌ برعهده‌ي‌ زن‌ گذاشته‌ شده‌ بود: وي‌ گذشته‌ از آنكه‌ نگهبان‌ آتش‌ و شايد مخترع‌ و سازنده‌ي‌ ظرفهاي‌ سفالين‌ بود، مي‌بايستي‌ چوبدستي‌ بردارد و در كوهها به‌ جستجوي‌ ريشه‌هاي‌ خوردني‌ گياهان‌ يا جمع‌آوري‌ ميوه‌هاي‌ وحشي‌ بپردازد. شناسايي‌ گياهان‌ و فصل‌ رويش‌ آنها و دانه‌ هايي‌ كه‌ مي‌آورد، مولود مشاهدات‌ طولاني‌ و مداوم‌ وي‌ بود و او را به‌ آزمايش‌ كشت‌ و زرع‌ رهنمون‌ مي‌شد. نخستين‌ كوششهاي‌ وي‌ در زمينه‌ي‌ كشاورزي‌، بر روي‌ زمينهاي‌ رسوبي‌ انجام‌ گرفت‌ و در همان‌ حال‌ كه‌ مرد اندكي‌ پيشرفت‌ كرده‌ بود، زن‌ با كشاورزي‌ در عصر نوسنگي‌ - كه‌ سكونت‌ در غاربدان‌ دوره‌ تعلق‌ دارد - ابتكارات‌ فراواني‌ به‌ منصه‌ي‌ ظهور رسانيد. اين‌ امر ناگزير به‌ ايجاد تفاوتي‌ بين‌ زن‌ و مرد مي‌انجاميد، و شايد همين‌ موضوع‌ سبب‌ شده‌ باشد كه‌ در جوامع‌ نخستين‌، زن‌ بر مرد برتري‌ يابد. در چنين‌ جوامعي‌ زن‌، كارهاي‌ قبيله‌ را اداره‌ مي‌كرد، به‌ مقام‌ روحانيت‌ مي‌رسيد، و در عين‌ حال‌ سلسله‌ي‌ وي‌ زنجير اتصال‌ خانواده‌ بود. اين‌ نحوه‌ از اولويت‌ و برتري‌ زن‌ از مختصات‌ ساكنان‌ اصلي‌ فلات‌ ايران‌ بوده‌ و بعدها در آداب‌ آرياييان‌ فاتح‌ وارد شده‌ است‌.


نخستين‌ ساكنان‌ فلات‌ ايران

2-3- خشك‌شدن‌ روزافزون‌ دره‌ها كه‌ معلول‌ پيشرفت‌ دوره‌ي‌ بي‌آبي‌ (خشك‌) بود، موجب‌ بروز تغييرات‌ ژرفي‌ در شرايط‌ زندگاني‌ انسان‌ گرديد. به‌ تدريج‌ درياچه‌ي‌ بزرگ‌ مركزي‌ خشك‌ شد و سواحل‌ درياچه‌ي‌ مزبور كه‌ رودها در آن‌ ذخيره‌اي‌ از رسوبات‌ حاصلخيز به‌ جاي‌ گذاشته‌ بود، از مراتع‌ و مرغزارهاي‌ فراوان‌ پوشيده‌ شد. جانوراني‌ كه‌ در كوهها مي‌زيستند به‌ سوي‌ چمنزارهاي‌ نوپديد ره‌ سپردند و انسان‌ كه‌ وسيله‌ي‌ زيستش‌، شكار بود، به‌ تعقيب‌ آنها پرداخت‌ و در دشت‌ سكني‌ گزيد. از اين‌ زمان‌ كه‌ مي‌توان‌ تاريخ‌ آن‌ را در حدود هزاره‌ي‌ هشتم‌ پيش‌ از ميلاد فرض‌ كرد، اين‌ امكان‌ را در دست‌ داريم‌ كه‌ پيشرفت‌ حاصله‌ در تمدّن‌ مادي‌ ساكنان‌ فلات‌ را تقريباً بدون‌ انقطاع‌ پي‌گيري‌ كنيم‌. اين‌ تمدّن‌ تابع‌ تأخير محيط‌، وضع‌ طبيعي‌ زمين‌، آب‌ و هوا، تماس‌ با ملل‌ همسايه‌ و نيز هجوم‌ و مهاجرت‌ بوده‌ است‌. اما نمي‌توان‌ تغييرات‌ حاصله‌ را در اينجا مورد مطالعه‌ قرار داده‌ در حقيقت‌ هنوز غالب‌ اين‌ امور بر ما مجهول‌ است‌، چه‌ حتّي‌ تا حال‌ حاضر سراسر خاك‌ ايران‌ از نظر تحقيقات‌ باستان‌شناسي‌ بكر و دست‌ نخورده‌ باقي‌ مانده‌ است‌.

2-4- كهن‌ترين‌ محل‌ سكونت‌ انسان‌ كه‌ در دشت‌ ايران‌ شناخته‌ شده‌، سيالك‌ (Sialk) نزديك‌ كاشان‌ در جنوب‌ تهران‌ است‌ كه‌ در آنجا نشانه‌هاي‌ سكونت‌ اوليه‌ي‌ انسان‌ در پايه‌ي‌ تپه‌اي‌ مصنوعي‌ و درست‌ برفراز خاك‌ بكر و دست‌ نخورده‌ پيدا شده‌ است‌. در آن‌ روزگار انسان‌ هنوز خانه‌ را نمي‌شناخت‌، طرز ساختن‌ آن‌ را نمي‌دانست‌ و در زير آلونكهايي‌ كه‌ از شاخه‌ي‌ درختان‌ درست‌ شده‌ بود، خود را محفوظ‌ مي‌داشت‌. ولي‌ به‌ زودي‌ چينه‌هاي‌ محقري‌ بر بالاي‌ باقي‌مانده‌هاي‌ مساكن‌ پيشين‌ ساخته‌ شد. انسان‌ همچنان‌ كه‌ به‌ شكار ادامه‌ مي‌داد، فعاليتهاي‌ كشاورزي‌ را نيز توسعه‌ مي‌بخشيد. سومين‌ نوع‌ فعاليت‌ وي‌ ذخيره‌ كردن‌ آذوقه‌ بود و اين‌ امر از آنجا بر مي‌آيد كه‌ در ميان‌ بقاياي‌ دوران‌ نخستين‌، استخوان‌ گاو و گوسفند اهلي‌ پيدا شده‌ است‌.

2-5- علاوه‌ بر ظروف‌ سفالين‌ و سياه‌ و دود زده‌ كه‌ در غارها با دست‌ و بدون‌ داشتن‌ ابزاري‌ چون‌ چرخ‌ ساخته‌ مي‌شد - يك‌ نوع‌ ظرف‌ قرمز زنگ‌ هم‌ پيدا شده‌ است‌ كه‌ آن‌ را در كوره‌هاي‌ بسيار ابتدايي‌ مي‌پخته‌اند و عوارض‌ ناشي‌ از اين‌ نوع‌ پختن‌ لكه‌هاي‌ سياه‌رنگي‌ بر سطح‌ آنها به‌ جاي‌ گذاشته‌ است‌. در اين‌ دوران‌ نخستين‌ پيشرفت‌ در فن‌ كوزه‌گري‌ صورت‌ گرفت‌، و آن‌ پيدايش‌ ظروف‌ نقش‌دار بود. ظرفهاي‌ مزبور عبارت‌ از كاسه‌هاي‌ ناهموار و كم‌ دوام‌ بود با پايه‌اي‌ به‌ شكل‌ جاي‌ تخم‌مرغ‌ و پوشيده‌ از قشري‌ سفيدرنگ‌ كه‌ بر روي‌ آن‌ خطوط‌ افقي‌ و عمودي‌ نقش‌ مي‌كردند. با مطالعه‌ي‌ دقيق‌تر معلوم‌ مي‌شود كه‌ نقش‌ مزبور مقدمه‌ي‌ سبد سازيست‌، زيرا هنوز چيزي‌ از آن‌ زمان‌ نگذشته‌ بود كه‌ انسان‌ به‌ جاي‌ ظرف‌، سبدهايي‌ را به‌ كار برد كه‌ روي‌ آنها را با گل‌ رس‌ اندوده‌ و در آفتاب‌ خشك‌ كرده‌ بود.

2-6- پيداشدن‌ تعداد قابل‌ ملاحظه‌اي‌ حلقه‌ كه‌ از گل‌ رس‌ پخته‌ يا از سنگ‌ ساخته‌ شده‌ است‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ انسان‌ قديم‌ ايران‌ مبادي‌ صنعت‌ نساجي‌ را مي‌شناخته‌ است‌ . ابزار كار همه‌ از سنگ‌ بود، مثل‌ تيغه‌ي‌ كارد كه‌ از سنگ‌ چخماق‌ ساخته‌ مي‌شد، تيغه‌ي‌ داس‌، تير صيقلي‌ شده‌ و آلت‌ تراش‌. در اواخر اين‌ عصر نخستين‌ اشياء كوچك‌ مسين‌ كه‌ چكش‌كاري‌ مي‌شد، پديد آمد. انسان‌ غارنشين‌ تازه‌ داشت‌ نخستين‌ فلزي‌ را مي‌شناخت‌ كه‌ مي‌بايستي‌ آن‌ را مورد استفاده‌ قرار دهد و نيز متوجه‌ شده‌ بود كه‌ مس‌ از قابليت‌ انعطاف‌ و تورق‌ برخوردار است‌. اما هنوز راه‌ ذوب‌ كردن‌ آن‌ را نمي‌دانست‌، و اين‌ زمان‌ درست‌ پايان‌ عصر نوسنگي‌ بود. مرد و زن‌ هر دو به‌ آرايش‌ علاقه‌ داشتند. گردنبندهايي‌ از صدف‌ ترتيب‌ مي‌دادند و حلقه‌ي‌ انگشتري‌ و دستبند را از صدفهاي‌ بزرگ‌ يا سنگهاي‌ نرم‌ مي‌ساختند. احتمالاً خالكوبي‌ و يا بزك‌ هم‌ معمول‌ بود و مواد لازم‌ براي‌ اين‌ كار را در هاونهاي‌ ظريف‌ نرم‌ مي‌كردند.

2-7- در كنده‌كاري‌، ذوق‌ هنري‌ بر روي‌ استخوان‌ جلوه‌گري‌ مي‌كند. انسان‌ ايراني‌ سابق‌ بر آن‌ كشيدن‌ شكل‌ جانور و آدمي‌ را آغاز كرده‌ بود. هنرمند عصر حجر اخير بر روي‌ استخوان‌ كنده‌ - كاري‌ مي‌كرد و دسته‌ي‌ ابزار خود را با تصوير سر غزال‌ يا خرگوش‌ مي‌آراست‌. زيباترين‌ قطعه‌اي‌ كه‌ تاكنون‌ كشف‌ شده‌ دسته‌ي‌ چاقويي‌ است‌ كه‌ انسان‌ اين‌ دوران‌ را نشان‌ مي‌دهد، در حالي‌ كه‌ شب‌ كلاهي‌ بر سرنهاده‌ و لنگي‌ را به‌ وسيله‌ي‌ كمربند به‌ دور خود بسته‌، و اين‌ يكي‌ از كهن‌ترين‌ تصاويري‌ است‌ كه‌ از انسان‌ خاور نزديك‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌.

ادامه داره

Borna66
09-12-2009, 03:25 AM
يرانيان‌ نوسنگي‌ و حكايت‌ مرگ‌


2-8- مرده‌ را به‌ طور مچاله‌ و به‌ طرز در هم‌ پيچيده‌اي‌ در كف‌ آلونكها يا اتاقها به‌ خاك‌ مي‌سپردند. اين‌ نزديكي‌ و همجواري‌ با مرده‌، زندگاني‌ را از لزوم‌ تهيه‌ي‌ هدايا براي‌ او معاف‌ مي‌داشت‌، زيرا كه‌ روح‌ وي‌ مي‌توانست‌ در خورد و خوراك‌ با ساير افراد خانواده‌ شريك‌ شود. انسان‌ از قديم‌ معتقد بود كه‌ پس‌ از مرگ‌ همان‌گونه‌ زندگي‌ خواهد كرد كه‌ در روي‌ زمين‌ زيسته‌ بود. وجود تبري‌ از سنگ‌ صيقلي‌ و دو فك‌ گوسپند در نزديكي‌ سر مرده‌ (كه‌ در غار به‌ دست‌ آمده‌ است‌) اين‌ باور را نشان‌ مي‌دهد. همچنين‌ خوردنيهاي‌ جامد و به‌ احتمال‌ قوي‌ مايعات‌ نيز در گور گذاشته‌ مي‌شد. جسد مرده‌ را به‌ رنگ‌ قرمز در مي‌آوردند و اين‌ پديده‌ در نقاطي‌ غير از ايران‌ نيز مشاهده‌ شده‌ است‌ و ازين‌ موضوع‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ يا افراد انساني‌ بدن‌ خود را با پوششي‌ از رنگ‌ قرمز مي‌پوشانده‌ و يا پيش‌ از به‌ خاك‌ سپردن‌ مرده‌ اكسيد آهن‌ بر روي‌ جسد وي‌ مي‌پاشيده‌اند.

2-9- اهلي‌كردن‌ حيوان‌ - كه‌ انگيزه‌ي‌ آن‌ نياز انسان‌ به‌ داشتن‌ چهارپاياني‌ بوده‌ است‌ كه‌ قابل‌ قرباني‌شدن‌ باشند - در پيشرفت‌ تمدّن‌ عامل‌ مهم‌ و عمده‌اي‌ به‌ شمار مي‌رود و حيوان‌ - بي‌آنكه‌ در مورد تغذيه‌ به‌ انسان‌ نيازمند باشد - خوراك‌ و پوشاك‌ بشر را تأمين‌ مي‌كرد و نيز مي‌توانست‌ در كاريا حمل‌ و نقل‌ مورد استفاده‌ قرار گيرد. گله‌داري‌ و تربيت‌ اغنام‌ و احشام‌ مستلزم‌ وجود خانواده‌اي‌ بزرگ‌ بود كه‌ زنان‌، فرزندان‌ و حتّي‌ بردگان‌ را در بر مي‌گرفت‌. بدين‌ ترتيب‌ در اين‌ دوران‌ عناصر اوليه‌ي‌ اقتصادي‌ به‌ وجود آمد: شكار، صيد ماهي‌، باغداري‌، كشت‌ و زرع‌، تربيت‌ حيوانات‌ و بهره‌برداري‌ از منابع‌ زيرزميني‌.

2-10- بدينسان‌ بشر از وضعي‌ كه‌ در آن‌ براي‌ تهيه‌ي‌ خوراك‌ روزانه‌ ملزم‌ به‌ شكار كردن‌ بود بيرون‌ آمد، به‌ كار توليد پرداخت‌ و وارد نخستين‌ مرحله‌ي‌ گسترش‌ تجارب‌ يعني‌ ايجاد مواد اضافي‌ شد كه‌ مي‌توانست‌ آنها را با كالاهاي‌ مورد نياز ديگر مبادله‌ كند. در حقيقت‌ بازرگاني‌ پيش‌ از آن‌ زمان‌ به‌ وجود آمده‌ بود. صدفها و جانوران‌ صدفي‌ كه‌ ساكنان‌ سيالك‌ كاشان‌ در اين‌ عصر (دوران‌ اول‌) به‌ عنوان‌ زينت‌ به‌ كار مي‌بردند، مورد آزمايش‌ متخصصان‌ قرار گرفته‌ و معلوم‌ شده‌ است‌ كه‌ تعلق‌ به‌ انواعي‌ دارد كه‌ تنها در خليج‌ پارس‌ - كه‌ در حدود هزار كيلومتر تا سيالك‌ فاصله‌ دارد - به‌ دست‌ مي‌آمده‌ است‌. بديهي‌ است‌ كه‌ مبادلات‌ مستقيماً انجام‌ نمي‌گرفت‌، بلكه‌ دست‌ فروشان‌ دوره‌گرد وسيله‌ي‌ اجراي‌ آن‌ بودند.

حتّي‌ در اين‌ تاريخ‌ هم‌ ساكنان‌ يك‌ دهكده‌ي‌ ما قبل‌ تاريخي‌ از زندگي‌ مجزا و منفرد برخوردار بوده‌اند. شروع‌ تجارت‌ از امتيازات‌ خاص‌ ساكنان‌ فلات‌ ايران‌ نبوده‌ است‌، زيرا معاصران‌ آنان‌ در آلمان‌ نيز صدف‌ را از اقيانوس‌ هند و فرانسويان‌ و انگليسيان‌ عنبر را از بالتيك‌ وارد مي‌كرده‌اند. محتملاً در معتقدات‌ يهودي‌ و مسيحي‌ درباره‌ي‌ رانده‌شدن‌ بشر از بهشت‌، خاطره‌اي‌ از پايان‌ عصر نوسنگي‌ وجود دارد.انتقال انسان از وضع‌ پيشين‌ به‌ حالت‌ روستايي‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ تحولات‌ جامعه‌ي‌ بشري‌ بوده‌ است‌ كه‌ نتايج‌ آن‌ تا حاضر هم‌ ادامه‌ دارد .


***در اين‌ دوران‌ در كشور ما در صنعت‌ كوزه‌گري‌ يك‌ پيشرفت‌ قطعي‌ - كه‌ ايران‌ هنوز هم‌ از فوايد آن‌ برخوردار است‌ - پيدا شد و آن‌ اختراع‌ چرخ‌ كوزه‌گري‌ و ضمائم‌ وسيله‌ي‌ مزبور بود. كوزه‌گر به‌ مدد ابزار پيشرفته‌ي‌ خود ظروفي‌ با شكلهاي‌ گوناگون‌ و مزين‌ به‌ طرحهاي‌ تازه‌ به‌ مشتريان‌ خود عرضه‌ مي‌كرد: جامهاي‌ بزرگ‌، كاسه‌هاي‌ عالي‌، خمره‌هاي‌ توشه‌دان‌ و نيز جامهاي‌ شراب‌ با پايه‌هاي‌ بلند، رنگ‌ خمير بر حسب‌ شدت‌ و ضعف‌ گرماي‌ كوره‌ تغيير مي‌كرد و كوزه‌گر مي‌توانست‌ آن‌ را به‌ ميل‌ خود به‌ رنگهاي‌ خاكستري‌، رنگ‌ گل‌ سرخ‌، قرمز و سبز درآورد. ***


خداوند، سرزمين‌ آريا را بهترين‌ سرزمينها آفريد


2-11- كهن‌ترين‌ سند تاريخي‌ در مورد مهاجرت‌ و پيدايش‌ اقوام‌ آريايي‌، كتاب‌ مقدس‌ اوستاست‌ كه‌ به‌ شرح‌ مندرج‌ در آغاز كتاب‌ حاضر، قريب‌ 6500 سال‌ پيش‌ از ميلاد به‌ وسيله‌ي‌ زرتشت‌ پيامبر ايراني‌ و با الهام‌ از اهورامزدا آورده‌ شده‌ است‌. بنا به‌ روايت‌ آغاز ونديداد اوستا، اهورا مزدا سرزمين‌ آرياويج‌ (Arya Vej) را در بهترين‌ مكانها آفريد. اما اهريمن‌ بر ضد او قيام‌ كرده‌ سرماي‌ سختي‌ در آن‌ سرزمين‌ پديد آورد و چون‌ به‌ سبب‌ سرماي‌ شديد و انبوهي‌ جمعيت‌ سكونت‌ در آن‌ ديار سخت‌ و ناگوار بود، شهرها و مكانهاي‌ زيباي‌ ديگري‌ پديد آورد. به‌ موجب‌ مندرجات‌ آن‌ كتاب‌ مقدس‌، در هفت‌ كشور ايران‌ شانزده‌ ناحيه‌ به‌ وجود آمد:

1- آرياويج‌ - اين‌ ناحيه‌ در سمت‌ باختري‌ درياي‌ خزر واقع‌ و مشتمل‌ است‌ بر قفقازيه‌ و قسمت‌ شمالي‌ آذربايجان‌ كنوني‌ ايران‌ ناحيه‌ي‌ مزبور از جانب‌ خاور به‌ درياي‌ سياه‌ و خزر و از باختر به‌ درياي‌ سياه‌ مي‌رسد و در ازاي‌ آن‌ يك‌ هزار و پانصد كيلومتر است‌.

2- سغديا سغديان‌ (Sogdiana) - در كتابهاي‌ فارسي‌ هر دو نام‌ قيد گرديده‌ است‌. اين‌ واژه‌ در اوستا به‌ صورت‌ Sughda و همراه‌ با كلمه‌ي‌ گاوو (Gau) آمده‌ است‌. دهارلز دانشمند فرانسوي‌ « گاوو » را پايتخت‌ سغديان‌ مي‌داند. اما به‌ عقيده‌ي‌ دارمستز ، «گاوو» به‌ زبان‌ پهلوي‌ يعني‌ دشت‌، و بنابراين‌ از عبارت‌ مورد اشاره‌ي‌ اوستا، معني‌ « دشت‌ سغد » مستفاد مي‌شود كه‌ سراسر سبز و خرم‌ و باغ‌ و چراگاه‌ و مزرعه‌ بود. سغد در «دره‌ي‌ زرافشان‌» و كاشكا دريا واقع‌ شده‌ و پايتخت‌ آن‌ در گذشته‌ سمرقند بوده‌ است‌ كه‌ موّرخان‌ آن‌ را ماركاندا (Marcanda) ناميده‌اند. سمرقند در حمله‌ي‌ مغول‌ با خاك‌ يكسان‌ گشت‌ و ساكنان‌ آن‌ همه‌ به‌ هلاكت‌ رسيدند.

كاوشهاي‌ مهمي‌ در خرابه‌هاي‌ اين‌ شهر صورت‌ گرفته‌ و آثار گرانبهايي‌ از آن‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌. مركز شهر مزبور « ارك‌ » نام‌ داشت‌ و در سده‌ي‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد تمدّن‌ بزرگي‌ در آن‌ تشكيل‌ يافته‌ بود. همچنين‌ در خرابه‌هاي‌ پنچيكانت‌ (Pentchikent) اكتشافات‌ بزرگي‌ به‌ عمل‌ آمده‌ است‌. شهر اخير نيز كه‌ در دره‌ي‌ زرافشان‌ و در فاصله‌ي‌ شصت‌ و هشت‌ كيلومتري‌ سمرقند قرار گرفته‌ بود، در سده‌ي‌ هشتم‌ ميلادي‌ در اثر هجوم‌ اعراب‌ ويران‌ گرديد. در مجاري‌ آب‌ اين‌ شهر تنبوشه‌هاي‌ سفالين‌ به‌ كار رفته‌ بوده‌ است‌. از بناهاي‌ عمده‌ي‌ پنچيكانت‌ مي‌توان‌ دو معبد بزرگ‌ را نام‌ برد كه‌ يكي‌ از آنها داراي‌ تالار مربعي‌ به‌ مساحت‌ هشت‌ متر در هشت‌ متر بوده‌ و سقف‌ آن‌ بر روي‌ چهارستون‌ قرار مي‌گرفته‌ است‌. معبد مزبور در جانب‌ شرقي‌ بدون‌ ديوار و منتهي‌ به‌ يك‌ ايوان‌ بوده‌ و در مقابل‌ آن‌ محوطه‌اي‌ واقع‌ شده‌ بوده‌ است‌. در و ديوارهاي‌ معبد داراي‌ نقش‌ و نگارهايي‌ بوده‌ كه‌ از لحاظ‌ باستان‌شناسي‌ جالب‌ توجه‌ و دقت‌ است‌. در نقش‌ يكي‌ از ديوارها مردي‌ روحاني‌ به‌ سوي‌ محراب‌ خم‌ شده‌ و چند نفر از جمله‌ دو مرد دهقان‌ در مراسم‌ مذهبي‌ حضور يافته‌اند. ديوار روبه‌رو تصوير چند شاهزاده‌ي‌ سغدي‌ را نشان‌ مي‌دهد. معبد ديگر در شمال‌ شهر واقع‌ شده‌ و آن‌ نيز داراي‌ يك‌ تالار بزرگ‌، چهارستون‌ و يك‌ ديوان‌ است‌. يكي‌ از نقوش‌ ديوار اين‌ معبد صحنه‌ي‌ سوگ‌ سياووش‌، نيمه‌ خداي‌ ايراني‌، را نمايش‌ مي‌دهد.

يك‌ دانشمند ايرانشناس‌ شوروي‌ [ 1 ] در مورد سغد و پنچيكانت‌ چنين‌ مي‌نويسد: ميدان‌ شهر پنچيكانت‌، شهرستان‌ نام‌ دارد. در بخش‌ خاوري‌ آن‌، بناها و كاخهاي‌ چندي‌ كشف‌ شده‌ است‌. در تالار يكي‌ از كاخها، صحنه‌هاي‌ زيادي‌ بر روي‌ ديوار نقش‌ گرديده‌ است‌. در يكي‌ از اين‌ صحنه‌ها، پادشاه‌ بر تخت‌ نشسته‌ و چند شاهزاده‌ي‌ سغدي‌ و چند نفر دهقان‌ در برابر وي‌ ايستاده‌ مشغول‌ برگزاري‌ مراسم‌ جشنند. صحنه‌هاي‌ ديگر نمايشگر گروهي‌ است‌ كه‌ به‌ نواختن‌ و رقص‌ مشغولند.

از معابد سغدي‌ و آثاري‌ كه‌ از آنها كشف‌ شده‌ است‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ مذهب‌ رايج‌ در شهرهاي‌ سغد مزداپرستي‌ بوده‌ و سغديان‌ چهار آخشيج‌ را مقدس‌ مي‌شمردند. آنها مردگان‌ خود را در هواي‌ آزاد و در دسترس‌ لاشخواران‌ قرار مي‌دادند و پس‌ از آنكه‌ گوشت‌ و گذشتگان‌ توسط‌ پرندگان‌ خورده‌ مي‌شد، استخوآنهارا جمع‌آوري‌ كرده‌ در محفظه‌ي‌ به‌ نام‌ استودان‌ (Stodan) « مخفف‌ استخواندان‌ » قرار مي‌دادند و محفظه‌ي‌ مزبور را در اتاق‌ يا زيرزمين‌ نگاه‌ مي‌داشتند.

3- بلخ‌ يا باختر - بلخ‌ در اوستا به‌ صورت‌ باختي‌ (Bakhti) و در پارسي‌ به‌ شكل‌ باختري‌ آمده‌ است‌. در اوستا براي‌ اين‌ شهر دو صفت‌ ذكر شده‌ است‌: «من‌ اهورا مزدا چهارمين‌ كشوري‌ كه‌ آفريدم‌ بلخ‌ زيبا با پرچمهاي‌ برافراشته‌ است‌. « دهالز » مي‌گويد: نام‌ بلخ‌ در اوستا « باختي‌ » قيد شده‌ است‌ و بعداً به‌ بلخ‌ تبديل‌ يافته‌ است‌. اين‌ شهر در خراسان‌ كنوني‌ واقع‌ و مركز مردم‌ باختر بوده‌ است‌. «بنا به‌ گفته‌ي‌ دارمستتر ، لفظ‌ باختي‌ و صفت‌ زيبا مندرج‌ در اوستا، در كتاب‌ مسعودي‌ به‌ « بلخ‌ الحسنا » ترجمه‌ شده‌ است‌. اكثر دانشمندان‌ اوستاشناس‌ محل‌ بلخ‌ را به‌ طور مبهم‌ در شمال‌ خراسان‌ مي‌پندارند، در صورتي‌ كه‌ خرابه‌هاي‌ شهر مزبور در شمال‌ افغانستان‌، نزديك‌ قصبه‌اي‌ به‌ همين‌ نام‌، و در سر جاده‌اي‌ واقع‌ شده‌ است‌ كه‌ از كابل‌ به‌ بخارا مي‌رود و تا رود آمودريا پنجاه‌ كيلومتر فاصله‌ دارد.

شهر بلخ‌ مركز سرزمين‌ بلخ‌ و پايتخت‌ پادشاهان‌ كياني‌ بوده‌ است‌. اين‌ نام‌ به‌ يوناني‌ باكتريان‌ (Bactrian) خوانده‌ شده‌ و اسم‌ قديمي‌تر آن‌ رازياسپ‌ است‌. بنابر مندرجات‌ كتاب‌ قاموس‌ الاعلام‌ ، شهر بلخ‌ در دوران‌ پادشاهي‌ كي‌گشتاسب‌ كياني‌ از شهرت‌ بيشتري‌ برخوردار بوده‌ است‌. اين‌ شهر محل‌ ظهور زرتشت‌ و مركز تبليغات‌ وي‌ بود. بلخ‌ از هجوم‌ مغولان‌ گزند فراوان‌ ديد: در 617 به‌ وسيله‌ي‌ چنگيز و در 771 توسط‌ تيمورلنگ‌ با خاك‌ يكسان‌ گرديد. با اين‌ ترتيب‌ چنانچه‌ بخش‌ جنوبي‌ سرزمين‌ بلخ‌ قديم‌ در شمال‌ افغانستان‌ و خراسان‌ واقع‌ شده‌ باشد، قسمت‌ شمالي‌ آن‌ در خاك‌ جمهوري‌ تاجيكستان‌ امتداد دارد. مون‌گيت‌ براساس‌ كاوشهايي‌ كه‌ توسط‌ كاوشگران‌ و باستان‌شناسان‌ شوروي‌ سابق‌ در قسمت‌ شمالي‌ شهر موصوف‌ صورت‌ گرفته‌، چنين‌ اظهارنظر مي‌كند: «بلخ‌ در بستر آمودريا واقع‌ شده‌ است‌ و ساكنان‌ آن‌ نياكان‌ مردم‌ امروزي‌ تاجيك‌ به‌ شمار مي‌روند. شهر مزبور يكي‌ از امپراتوريهاي‌ دوران‌ كهن‌ آسياي‌ مركزي‌ است‌. بخش‌ اعظم‌ سرزمين‌ قديم‌ بلخ‌ در تاجيكستان‌ و ازبكستان‌ شوروي‌ و شمال‌ افغانستان‌ قرار گرفته‌ است‌. در سال‌ 1950 هيئت‌ حفاري‌ سغد و تاجيك‌ در بخش‌ كيقباد شاه‌ ، نزديك‌ قصبه‌ي‌ كالاي‌ مير (Kalai Mir) كاوشهايي‌ را آغاز نهادند. در اثر عمليات‌ مزبور، ساختمانهايي‌ مربوط‌ به‌ سده‌ي‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد پديدار شد كه‌ داراي‌ حصاري‌ بلند بود. از مطالعه‌ي‌ وضع‌ گورها و دفن‌ مردگان‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ تاجيكهاي‌ دوران‌ كهن‌ از ساكنان‌ بومي‌ بلخ‌ بوده‌ در مدت‌ چند هزارسال‌ مشخصات‌ خود را حفظ‌ كرده‌اند. از حفريات‌ بلخ‌ چنين‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ گرچه‌ حمله‌ي‌ اسكندر ذوالقرنين‌ بدان‌ سرزمين‌ با كشتار و ويراني‌ همراه‌ بوده‌ ولي‌ پس‌ از وي‌ فرهنگ‌ يوناني‌ در بلخ‌ رسوخ‌ كرده‌ است‌. در اين‌ شهر چند معبد بودايي‌ كشف‌ شده‌ كه‌ يكي‌ از آنها در نزديكي‌ قصبه‌ي‌ « دره‌ تپه‌ » بوده‌ است‌. در شهر « چاچي‌ » - از شهرهاي‌ قديم‌ بلخ‌ - آثاريك‌ تمدّن‌ روستايي‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ معلوم‌ مي‌دارد در سده‌ي‌ دوم‌ پيش‌ از ميلاد آهن‌ را در كوره‌هاي‌ بادي‌ به‌ مدد دم‌ دادن‌ نرم‌ و به‌ ادوات‌ و ابزار تبديل‌ مي‌كرده‌اند.

Borna66
09-12-2009, 03:26 AM
4- سرزمين‌ نيسايه‌ يا پارت‌ - در نخستين‌ فصل‌ و نديداد چنين‌ آمده‌ است‌: «من‌ اهورا مزدا پنجمين‌ كشوري‌ كه‌ آفريدم‌، نيسايه‌ است‌ كه‌ در ميان‌ مرو و بلخ‌ قرار گرفته‌ است‌».

پژوهشگران‌ نتوانسته‌اند مشخص‌ كنند كه‌ نيسايه‌ي‌ مندرج‌ در اين‌ متن‌ با كدام‌ ناحيه‌ و سرزميني‌ منطبق‌ است‌. بنا به‌ توضيح‌ آن‌، نيسايه‌ي‌ مورد بحث‌ غير از شهر قدم‌ « نيسا » در ماد است‌ كه‌ اسبهاي‌ آن‌ شهرت‌ داشته‌ و داريوش‌ در آنجا « گئوماتا » را به‌ هلاكت‌ رسانده‌ است‌. دهارلز مي‌گويد كه‌ نيسايه‌ در ده‌ مرغاب‌ واقع‌ است‌. اما با باستان‌ شناسان‌ شوروي‌ سابق‌ محل‌ شهر مزبور را كشف‌ و معلوم‌ كرده‌اند كه‌ اين‌ شهر نخستين‌ پايتخت‌ دولت‌ پارت‌ اشكاني‌ بوده‌،
و بدين‌ ترتيب‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ منظور از «نيسايه‌»ي‌ مندرج‌ در اوستا همان‌ سرزمين‌ اصلي‌ پارت‌ بوده‌ كه‌ پايتخت‌ آن‌ نيسايه‌ در ميان‌ مرو و بلخ‌ است‌.
مون‌ گيت‌ مي‌نويسد: در جنوب‌ جمهوري‌ تركمنستان‌ كنوني‌، نزديك‌ ريگزار قره‌ قوم‌، در دامنه‌ي‌ كوه‌ كوپت‌ داغ‌ (Kopetdag) و نزديك‌ قصبه‌ي‌ باقر (Baguir) واقع‌ در هيجده‌ كيلومتري‌ شمال‌شرقي‌ شهر عشق‌آباد، ويرانه‌هاي‌ دو شهر باستاني‌ و جديد نيسايه‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. اومستد (Olmstead) دانشمند آمريكايي‌ چنين‌ مي‌گويد: جلگه‌ي‌ مرتفع‌ « پارتيا » يا « پارتاوا » در جنوب‌ «هيركاني‌» يا «گرگان‌» واقع‌ شده‌، از سمت‌ شرق‌ به‌ « هراوا » يا « هرات‌ » - كه‌ نام‌ خود را از روي‌ «هري‌» گرفته‌ است‌ - امتداد داشته‌، و «پارت‌» به‌ اضافه‌ي‌ «هيركاني‌» قلمرو فرمانروايي‌ ويشتاسب‌ كياني‌ بوده‌ است‌.

5- سرزمين‌ اوروا يا خوارزم‌ - در بند يا زده‌ي‌ باب‌ اول‌ و نديداد چنين‌ آمده‌ است‌: «هشتمين‌ كشوري‌ كه‌ اهورا مزدا براي‌ سكونت‌ ايرانيان‌ آفريد، سرزمين‌ اوروا (Ourva) است‌.

در اوستا براي‌ اين‌ كشور باستاني‌ مشخصاتي‌ ذكر نشده‌ است‌ و از اين‌ جهت‌ دانشمندان‌ در باره‌ي‌ آن‌ زياد بحث‌ نكرده‌ و با قيد احتمال‌ سخن‌ گفته‌اند. به‌ عقيده‌ي‌ « دهارلز »، اوروا يكي‌ از شهرهاي‌ ناشناخته‌ و گمنام‌ خراسان‌ است‌. « ادوارد براون‌ » شهر مزبور را با طوس‌ در خراسان‌ منطبق‌ دانسته‌ است‌. دارمستتر با استفاده‌ از بندهش‌ - كتاب‌ زمان‌ ساسانيان‌ - «اوروا» را همان‌ شهرميشان‌ واقع‌ در كنار فرات‌ مي‌داند. هيچ‌ يك‌ از اين‌ عقايد و نظريات‌ درست‌ به‌ نظر نمي‌رسد. اما دانشمندان‌ شوروي‌ سابق‌ در كاوشهاي‌ باستان‌شناسي‌ خود آثار مهم‌ شهر كهن‌ اورغانج‌ (Ourganedj) پايتخت‌ سرزمين‌ خوارزم‌ را كشف‌ كرده‌اند، و اين‌ همان‌ «اوروا» است‌ كه‌ زرتشت‌ در اوستا از آن‌ ياد كرده‌ است‌.

خوارزم‌ يك‌ كشور باستاني‌ و ايراني‌ و در نيمه‌ي‌ سده‌ي‌ هشتم‌ پيش‌ از ميلاد در قلمرو فرمانروايي‌ كوروش‌ بزرگ‌ قرار گرفته‌ بوده‌ است‌. بنابراين‌ «اوروا» يا «اورغانج‌» پايتخت‌ دولت‌ خوارزم‌ است‌ و غالباً پايتخت‌ را از لحاظ‌ اهميت‌، به‌ جاي‌ كشور ذكر مي‌كنند.

تحقيقات‌ باستان‌شناسي‌ شوروي‌ آثار پرارزشي‌ از «خوارزم‌» و «اورغانج‌» به‌ دست‌ داده‌ است‌. مون‌گيت‌ مي‌گويد: «در آغاز سده‌ي‌ دوازدهم‌ ميلادي‌ اقوام‌ مغول‌ در آسياي‌ مركزي‌ به‌ حمله‌ و هجوم‌ پرداخته‌، شهرهاي‌ خوارزم‌ را با خاك‌ يكسان‌ كردند و بيشتر مردم‌ را به‌ هلاكت‌ رساندند. اما طولي‌ نكشيد كه‌ دوباره‌ در خوارزم‌ فعاليت‌ آغاز و شهرها آباد شد». در سال‌ 1928 ميلادي‌ يك‌ هيئت‌ بزرگ‌ حفاري‌ به‌ سرپرستي‌ تولستوف‌ (Tolstov) دانشمند روسي‌ در خوارزم‌ به‌ كار پرداخت‌ و آثار ارزنده‌اي‌ از شهرهاي‌ كهن‌ آن‌ به‌ دست‌ آورد كه‌ مهم‌ترين‌ آنها مربوط‌ به‌ ويرانه‌هاي‌ شهر اورغانج‌ پايتخت‌ خوارزم‌ بود. شهر مزبور در نزديكي‌ شهر كهنه‌ي‌ اورغانج‌ در تركمنستان‌ واقع‌ شده‌ و در مجاورت‌ شهر « تاش‌ قلعه‌ » قرار دارد كه‌ در سال‌ 1391 ميلادي‌ به‌ دستور تيمورلنگ‌ ساخته‌ شده‌ است‌. در دوران‌ كوروش‌ - كه‌ با نبردهاي‌ پيروزمندانه‌ي‌ خود امپراتوري‌ بزرگي‌ تشكيل‌ داده‌ بود - سرزمين‌ خوارزم‌ نيز در قلمرو فرمانروايي‌ وي‌ قرار گرفت‌. اين‌ كشور در زمان‌ كيانيان‌ نيز در تصرف‌ ايرانيان‌ بوده‌ و ايشان‌ بر آن‌ سرزمين‌ حكمراني‌ مي‌كرده‌اند. از شهرهاي‌ خوارزم‌ ظروف‌ و زينت‌ آلات‌ زيادي‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ معلوم‌ مي‌دارد در دوران‌ باستان‌ اهالي‌ آن‌ با مصر و سوريه‌ و نواحي‌ مجاور درياي‌ سياه‌ در داد و ستد بوده‌اند. در ميان‌ اين‌ آثار، تنديسهاي‌ كوچك‌ سياووش‌ و آناهيتا (Anahita) - خداوند درياها و نگاهبان‌ آبها - جالب‌ توجه‌ است‌. در نزديكي‌ ريگزار قزل‌ قوم‌ شهري‌ كشف‌ شده‌ كه‌ دور آن‌ حصار بلند و برج‌ و بارو قرار داشته‌ است‌. در درون‌ حصار مزبور تالار بزرگي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ يك‌ پله‌ به‌ زيرزمين‌ راه‌ داشته‌ و در آن‌ زير زمين‌ خمره‌هاي‌ سفالين‌ متعدد جاي‌ داده‌ شده‌ بوده‌ است‌. هر خمره‌ به‌ منزله‌ي‌ گوري‌ بوده‌ است‌ كه‌ استخوان‌ مرده‌ را در آن‌ جاي‌ مي‌داده‌اند. بر روي‌ يكي‌ از خمره‌ها تنديس‌ يك‌ مرد نشسته‌ و بر آن‌ كتيبه‌اي‌ به‌ زبان‌ خوارزمي‌ و خط‌ آرامي‌ مربوط‌ به‌ سده‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد قرار دارد كه‌ بر حسب‌ ظاهر حاوي‌ نام‌ صاحب‌ مجسمه‌ است‌. بنا به‌ نوشته‌ي‌ بيروني‌ ، خوارزم‌ در تركمنستان‌، در كنار آمودريا واقع‌ شده‌ است‌.

6- سرزمين‌ رنگها يا رنها (Ranha) - به‌ موجب‌ بند بيست‌ باب‌ اول‌ و نديداد، شانزدهمين‌ كشوري‌ كه‌ اهورا مزدا براي‌ سكونت‌ ايرانيان‌ آفريده‌، سرزمين‌ رنگها يا رنها بوده‌ كه‌ در سرچشمه‌ي‌ رود رنگها واقع‌ شده‌ است‌. پژوهشگران‌ براي‌ تعيين‌ و تشخيص‌ محل‌ و موقع‌ «رنگها» تحقيقات‌ زيادي‌ به‌ كار برده‌ و طي‌ آن‌ كوشيده‌اند محل‌ آريا ويج‌ را كه‌ پيش‌ از اين‌ از آن‌ ياد كرديم‌، مشخص‌ سازند. علت‌ اين‌ امر آن‌ است‌ كه‌ در ساير بخشهاي‌ اوستا نام‌ آريا ويج‌ به‌ دفعات‌ ذكر گرديده‌ و محل‌ آن‌ در مجاورت‌ «رنگها» دانسته‌ شده‌ است‌. ابراهيم‌ پورداود معتقد است‌ كه‌ رود «رنها» همان‌ « سير دريا » يا « سيحون‌ » و «آريا ويج‌» نيز در حدود خوارزم است.

رود «رنها» كه‌ قديمي‌ترين‌ رود قفقازيه‌ي‌ كنوني‌ است‌، از باختر به‌ جنوب‌ جريان‌ دارد و در نزديكي‌ مصب‌ خود به‌ رود ارس‌ مي‌پيوندد و نام‌ كنوني‌ آن‌ «زنگا» است‌ (در زبان‌ پارسي‌ حروف‌ (ز) و (ر) به‌ يكديگر تبديل‌ مي‌شود.)
رود « زنگا » يا «رنها» رودي‌ باستاني‌ بوده‌ و مانند ارس‌ تاكنون‌ بستر خود را تغيير نداده‌ است‌. باستان‌ شناسان‌ شوروي‌ در كنار اين‌ رود تحقيقات‌ و كاوشهاي‌ وسيعي‌ به‌ عمل‌ آورده‌ و آثار گرانبهايي‌ كشف‌ كرده‌اند. مون‌ گيت‌ مي‌گويد: در نزديكي‌ ايروان‌ و كناره‌ي‌ غربي‌ رود « زنگا » آثاري‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ از زندگي‌ ساكنان‌ اين‌ محل‌ در سه‌ هزار سال‌ پيش‌ حكايت‌ مي‌كند.

7- ساير سرزمينهاي‌ مورد بحث‌ كه‌ همه‌ از اهميت‌ به‌ سزايي‌ برخوردار بوده‌ و در قلمرو شاهان‌ پيشدادي‌ و كياني‌ قرار داشته‌اند عبارتند از: مرو يا مرگيانا ، هرات‌ ، كابل‌ ، هيركاني‌ يا گرگان‌ ، هتومنت‌ يا هلمند ، رخج‌ ، ري‌ ياراگا ، ورنه‌ يا گيلان‌ ، چخر يا چرغ‌ و پنجاب‌ هند.


" هميت‌ تمدني‌ كه‌ در شوش‌ شناخته‌ شده‌ و تا قلب‌ فلات‌ ايران‌ نفوذ يافته‌، بالاتر از همه‌ به‌ اعتبار استعمال‌ خط‌ است‌. الواح‌ مكشوفه‌ تاكنون‌ خوانده‌ نشده‌، اما خط‌ نيمه‌ تصويري‌ آنها معرف‌ پيشرفت‌ در نخستين‌ خط‌ تمام‌ تصويري‌ است‌. دانشمندان‌ توانسته‌اند اعداد و جمع‌ آنها را تشخيص‌ دهند، و اين‌ خود موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ آنها را اسناد شغلي‌ از قبيل‌ صورت‌ حساب‌ يا قبض‌ رسيد به‌ شمار آورند. متصل‌ كردن‌ اسناد مزبور به‌ كالا، اين‌ فرضيه‌ را تأييد مي‌كن "

Borna66
09-12-2009, 03:26 AM
هنر ايرانيان‌ پيش‌ از تاريخ‌ :


2-12- مردمي‌ كه‌ در فلات‌ ايران‌ زندگي‌ مي‌كردند، در طول‌ مدتي‌ بيش‌ از شصت‌ قرن‌ انديشه‌ها و فنوني‌ پديد آوردند كه‌ موجب‌ بقاي‌ بشر و تعالي‌ مقام‌ و منزلت‌ انساني‌ شد. كشاورزي‌ و فلزكاري‌، مباني‌ انديشه‌هاي‌ ديني‌ و فلسفي‌، نوشتن‌، پيدايش‌ كاربرد اعداد و دانشهاي‌ رياضي‌ و ستاره‌شناسي‌ از سرزميني‌ نشئت‌ گرفت‌ كه‌ امروز خاورميانه‌ ناميده‌ مي‌شود - و سرچشمه‌ي‌ بسياري‌ از اين‌ پديدارها در فلات‌ ايران‌ قرار داشت‌.

بنا به‌ نوشته‌ي‌ پروفسور پوپ‌: پيشه‌وران‌ ايراني‌ كه‌ نقش‌ سفالينه‌ها را در 5500 سال‌ پيش‌ از ميلاد ابداع‌ كرده‌ بودند، خاك‌ رس‌ را به‌ منظور نرم‌شدن‌ ساييده‌ و اغلب‌ الك‌ مي‌كردند. سفالگران‌ هنوز داراي‌ آن‌ چرخهاي‌ پايي‌ سريع‌الحركتي‌ نبودند كه‌ كاشي‌سازان‌ دورانهاي‌ بعدي‌ اشكال‌ متوازي‌ و قرينه‌ را به‌ كمك‌ آنها مي‌ساختند تنها ابزار كار ايشان‌ چرخي‌ ساده‌ بود كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ دست‌، بر روي‌ آن‌ ظروف‌ موردنظر را شكل‌ مي‌دادند البته‌ وجود اين‌ چرخ‌ بي‌شك‌ بهتر از آن‌ بود كه‌ هيچ‌گونه‌ وسيله‌اي‌ براي‌ چرخاندن‌ گل‌ رس‌ در دسترس‌ نداشته‌ باشند، ولي‌ به‌ هر حال‌ ابزار مزبور يك‌ وسيله‌ي‌ كامل‌ و كافي‌ نبود. با اين‌ حال‌ ليوانها را متناسب‌ و ديواره‌هاي‌ آنها را به‌ نازكي‌ مقوا ازكار در مي‌آوردند، و سپس‌ سطح‌ خارجيشان‌ را با لعاب‌ كلي‌ و نقشهاي‌ ساده‌ مي‌آراستند. آن‌ گاه‌ ظروف‌ مزبور را در كوره‌هاي‌ نخاله‌اي‌ قرار مي‌دادند كه‌ حرارت‌ آن‌ با وسايل‌ ابتدايي‌ تنظيم‌ گرديده‌ بود. اين‌ پيشه‌وران‌ ماهر، با صبر و شكيبايي‌ موفق‌ مي‌شدند ظرفهاي‌ ظريف‌ خود را - بي‌آنكه‌ تغيير شكل‌ بدهد - در اين‌ كوره‌ها طوري‌ بپزند كه‌ در هنگام‌ ضربه‌ خوردن‌ صدايي‌ چون‌ طنين‌ چيني‌ از آنها به‌ گوش‌ برسد. آنها همچنين‌ از گل‌، كاسه‌ و آفتابه‌ مي‌ساختند و پيوسته‌ بر مهارت‌ و استادي‌ خود در ساختن‌ ظروف‌ گلي‌ و ايجاد تنوع‌ در اين‌ مصنوعات‌ مي‌افزودند.

2-13- مرحله‌ي‌ دوم‌ در توسعه‌ي‌ تمدّن‌ ما قبل‌ تاريخي‌ ايران‌ كه‌ آن‌ را دوران‌ دوم‌ مي‌ناميم‌، عصري‌ است‌ كه‌ نسبت‌ به‌ دوره‌ي‌ پيشين‌ اندكي‌ پيشرفته‌ است‌، آثار و بقاياي‌ اين‌ دوران‌ بر روي‌ بازمانده‌هاي‌ مربوط‌ به‌ عصر سكونت‌ بشر در دشت‌، اندوخته‌ شده‌ است‌، به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ هيچ‌گونه‌ جنگ‌ يا تغييرات‌ شديد اجتماعي‌ موجب‌ به‌ هم‌ خوردگي‌ وضع‌ دهكده‌هاي‌ ما قبل‌ تاريخي‌ شده‌ باشد، چه‌ دهكده‌هاي‌ مزبور همواره‌ از هرگونه‌ نفوذ خارجي‌ مصون‌ بوده‌ است‌.
از آنجا كه‌ بشر غالباً درصدد تكميل‌ لوازم‌ خود بود، از تزيين‌ و تكميل‌ خانه‌ و مسكن‌ خود غفلت‌ نمي‌ورزيد. خانه‌ها به‌ تدريج‌ وسيع‌تر و داراي‌ دربهايي‌ شد كه‌ اكنون‌ محل‌ نصب‌ آنها به‌ چشم‌ مي‌خورد. چينه‌ جاي‌ خود را به‌ خشت‌ گلي‌ داد كه‌ تازه‌ ابداع‌ شده‌ بود. بايد دانست‌ كه‌ در اين‌ عصر خشت‌ فقط‌ كلوخه‌اي‌ از خاك‌ بود كه‌ با وضعي‌ خشن‌ و ناهنجار به‌ وسيله‌ي‌ دست‌ ساخته‌ و در آفتاب‌ خشك‌ شده‌ بود و گوديهايي‌ كه‌ به‌ وسيله‌اي‌ انگشت‌ ابهام‌ در آن‌ ايجاد مي‌شد، موجب‌ اتصال‌ ملاط‌ مي‌گرديد. خشتهايي‌ كه‌ بدين‌ ترتيب‌ درست‌ مي‌شد داراي‌ اين‌ مزيت‌ بود كه‌ به‌ ديوار نظم‌ بيشتري‌ مي‌داد و از ترك‌ خوردگي‌ ديوار جلوگيري‌ مي‌كرد. رنگ‌ قرمز كه‌ ديوارهاي‌ اتاق‌ را با آن‌ مي‌اندودند، وسيله‌ي‌ تزيين‌ داخلي‌ به‌ شمار مي‌رفت‌. اين‌ رنگ‌ مخلوطي‌ از اكسيدآهن‌ بود كه‌ در فلات‌ ايران‌ عموميت‌ داشت‌. اين‌ نمونه‌ي‌ خوبي‌ است‌ كه‌ سليقه‌ي‌ بشر را در مورد تنوع‌ آزمايشها و استعداد وي‌ را در زمينه‌ي‌ اختراع‌ نشان‌ مي‌دهد. لطف‌ و ذوقي‌ كه‌ در نظم‌ و ترتيب‌ خانه‌ها به‌ كار مي‌رفت‌، در مورد ظروف‌ گلي‌ جديد نيز اعمال‌ مي‌گرديد. در جوار مصنوعات‌ قديم‌، نوعي‌ ديگر از ظروف‌ نيز به‌ وجود آمد كه‌ از آنها كوچك‌تر بود، ولي‌ با دقت‌ بيشتري‌ ساخته‌ و به‌ طرز بهتري‌ در كوره‌ي‌ اصلاح‌ يافته‌ پخته‌ مي‌شد. پيدايش‌ اين‌ ظروف‌ گواه‌ اختراع‌ چرخ‌ است‌ كه‌ عبارت‌ از تخته‌ي‌ ساده‌ي‌ باريكي‌ بود كه‌ بر روي‌ زمين‌ قرار مي‌گرفت‌ و به‌ وسيله‌ي‌ انسان‌ چرخانده‌ مي‌شد. تازگي‌ و گيرندگي‌ اين‌ ظروف‌ به‌ تزيين‌ آن‌ مربوط‌ مي‌شد: با رنگ‌ مشكي‌ بر روي‌ زمينه‌اي‌ قرمز - كه‌ به‌ سياهي‌ مي‌زد - حيواناتي‌ چون‌ پرندگان‌، گرازها و مرالهاي‌ در حال‌ جست‌ و خيز را نقش‌ مي‌كردند. كوزه‌گر با خطوط‌ ساده‌ موجوداتي‌ را تصوير مي‌كرد كه‌ حاكي‌ از جنبش‌ و وقايع‌پردازي‌ رئاليسم‌ كامل‌ بود، و تقريباً در همان‌ زمان‌ بود كه‌ وي‌ ساده‌كردن‌ موضوعهاي‌ طبيعي‌ را آغاز نهاد و در راه‌ ايجاد سبكي‌ گام‌ برداشت‌ كه‌ در آن‌ غالباً تشخيص‌ موضوع‌ اصلي‌ كار وي‌ دشوار است‌.

ايران‌ پيش‌ از تاريخ‌، از اين‌ دوران‌ در مورد ساختن‌ ظروف‌، فني‌ را به‌ كار برد كه‌ همان‌ قدر زيبا و با روح‌ بود كه‌ كنده‌كاري‌ روي‌ استخوان‌ در عصر گذشته‌ واجد آن‌ زيبايي‌ بود. نظير اين‌ فن‌ در هيچ‌ جاي‌ ديگري‌ شناخته‌ نشده‌ است‌ و اين‌ خود مي‌رساند كه‌ فلات‌ ايران‌ زادگاه‌ ظروف‌ منقوش‌ و نگارين‌ است‌. در آن‌ روزگار ديرين‌ هيچ‌ يك‌ از ظرفهاي‌ سفالين‌ نواحي‌ ديگر نشانه‌اي‌ از چنان‌ رئاليسم‌ قوي‌ به‌ جاي‌ ننهاده‌ است‌ كه‌ با اين‌ سرعت‌ و شتاب‌ به‌ مرحله‌ي‌ يك‌ سبك‌ تخيلي‌ رسيده‌ باشد اين‌ كار نخستين‌ بار در حدود چهار هزار سال‌ پيش‌ از ميلاد تنها به‌ وسيله‌ي‌ كوزه‌گر ما قبل‌ تاريخي‌ ايران‌ صورت‌ پذيرفته‌ است‌. در اين‌ دوران‌ به‌ تدريج‌ فلز براي‌ ساختن‌ ابزار مورد استفاده‌ قرار گرفت‌ و سنگ‌ كماكان‌ ارزش‌ نخستين‌ خود را حفظ‌ كرد. مس‌ هنوز چكش‌كاري‌ مي‌شد و به‌ مرحله‌ي‌ ذوب‌ نرسيده‌ بود. از اين‌ فلز براي‌ ساختن‌ درفشهاي‌ كوچك‌ يا سنجاق‌ استفاده‌ مي‌كردند. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ ايرانيان‌ مانند برخي‌ از سكنه‌ي‌ ما قبل‌ تاريخ‌ مصر، بر روي‌ مس‌ كنده‌ كاري‌ نمي‌كرده‌اند. جواهر فراوان‌تر و مواد جديدي‌ چون‌ عقيق‌ و فيروزه‌ - كه‌ رنگ‌ درخشان‌ آنها جذاب‌تر از همه‌ بود - بر آن‌ افزوده‌ گشت‌.

2-14- دهكده‌ با شتاب‌ رو به‌ ترقي‌ نهاد. انسان‌ كه‌ در گذشته‌ از خيش‌ استفاده‌ مي‌كرد، با گسترش‌ فعاليت‌ در رشته‌ي‌ كشاورزي‌ بر آن‌ شد كه‌ كار دست‌ جمعي‌ را بيش‌ از پيش‌ بپذيرد و در ساختن‌ خانه‌، هموار كردن‌ زمين‌ و آبياري‌، از ياري‌ همسايگان‌ استفاده‌ برد. زن‌ خود را با باغ‌ مشغول‌ مي‌داشت‌، غذا تهيه‌ مي‌كرد و هنوز هم‌ به‌ ساختن‌ ظروف‌ سفالي‌ مي‌پرداخت‌. اما در اين‌ عصر صنعت‌ مزبور به‌ دست‌ پيشه‌وراني‌ افتاد كه‌ از چرخ‌ كوزه‌سازي‌ استفاده‌ مي‌كردند. عموماً علت‌ بروز تأخير در اختراع‌ چرخ‌ ظرفسازي‌ را مربوط‌ به‌ اين‌ امر مي‌دانند كه‌ زنان‌ مدتهاي‌ طولاني‌ در خانه‌هاي‌ خويش‌ به‌ ساختن‌ ظروف‌ دست‌ساز مشغول‌ بوده‌اند، در اين‌ دوران‌ تجارب‌ توسعه‌ و مبادله‌ تداول‌ يافت‌. بشر مي‌توانست‌ هر چه‌ را كه‌ توليد مي‌كرد، در اين‌ تجارت‌ ابتدايي‌ به‌ عنوان‌ پول‌ رايج‌ به‌ كار ببرد: پوست‌، پيكان‌، تبرسنگي‌ و بالاتر از همه‌ موادغذايي‌ مانند گندم‌، جو، ميوه‌ و نيز گله‌ ورمه‌ - كه‌ مي‌توانست‌ موجب‌ ازدياد سرمايه‌ گردد. صاحب‌نظران‌ در اين‌ نكته‌ هم‌ داستانند كه‌ در اين‌ دوران‌ كه‌ بشر تازه‌ استفاده‌ از فلز را آغاز و با شك‌ و ترديد آن‌ را جانشين‌ بعضي‌ از ابزارهاي‌ كوچك‌ استخواني‌ كرده‌ بود، فعاليت‌ بازرگاني‌ وي‌ در اثر كوششهاي‌ فراوان‌ در جهت‌ تجارت‌ نباتات‌ و درختان‌، به‌ جامعه‌ي‌ انساني‌ سود رسانيد. جو و گندم‌ كه‌ از روييدنيهاي‌ بومي‌ ايران‌ است‌ - و هنوز هم‌ در اين‌ كشور به‌ صورت‌ ديمي‌ و آبي‌ كشت‌ مي‌شود - سابقاً نيز در زمينهاي‌ رسوبي‌ كاشته‌ و به‌ مصر و اروپا برده‌ مي‌شد، ارزن‌ كه‌ اصل‌ آن‌ از هند بود، به‌ ايتاليا صادر مي‌گرديد. برعكس‌، جو دو سر و خشخاش‌ اروپا در آسيا رواج‌ يافت‌ و حتّي‌ به‌ چين‌ هم‌ رسيد.

2-15- در آغاز هزاره‌ي‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد - هنگامي‌ كه‌ بشر به‌ طور نامحسوس‌ وارد دوراني‌ مي‌شد كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ افزايش‌ كاربرد فلزات‌ مشخص‌ شده‌ است‌ - افق‌ افكار انسان‌ درباره‌ي‌ جامعه‌ي‌ نوبنياد وسعت‌ پذيرفت‌. مرحله‌ي‌ ديگر در تكامل‌ تمدّن‌ ما قبل‌ تاريخي‌ ايران‌ با دوران‌ سوم‌ سيالك‌ مشخص‌ مي‌شود و شامل‌ تعداد بسياري‌ از سطحهاي‌ فوقانيست‌ كه‌ به‌ بخش‌ اعظم‌ هزاره‌ي‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد مربوط‌ مي‌گردد. در اين‌ دوران‌ ماده‌اي‌ جديد در معماري‌ پديد مي‌آيد: آجر بيضي‌ شكل‌ متروك‌ و به‌ جاي‌ آن‌ آجر صاف‌ و مستطيلي‌ به‌ كار برده‌ مي‌شود كه‌ جنس‌ آن‌ خاك‌ نرم‌ و هنوز هم‌ مورد استعمال‌ است‌. محله‌هاي‌ دهكده‌ كه‌ كوچه‌هاي‌ تنگ‌ و پيچ‌ در پيچ‌ آنها را قطع‌ مي‌كند، به‌ وسيله‌ي‌ مرزها از يكديگر مجزا مي‌شوند. براي‌ تأمين‌ نور و سايه‌ ديوارهاي‌ خارجي‌ خانه‌داراي‌ فرورفتگي‌ و برجستگي‌ است‌ و گاهي‌ پي‌ديواره‌ها بر سنگهاي‌ خشك‌ نهاده‌ مي‌شود. دربها، همچنان‌ پست‌ و تنگ‌ است‌ و بلندي‌ آنها معمولاً از 80 تا 90 سانتيمتر تجاوز نمي‌كند. پنجره‌ نيز متداولست‌ و عموماً به‌ طرف‌ كوچه‌ باز مي‌شود. قطعات‌ سفالين‌ بزرگي‌ كه‌ در ديوار كار گذاشته‌ مي‌شود، خانه‌ را از رطوبت‌ حفظ‌ مي‌كند. تزيين‌ دروني‌ خانه‌ همچنان‌ با رنگ‌ قرمز صورت‌ مي‌گيرد، اما رنگ‌ سفيد هم‌ پديدار مي‌گردد. هنوز مرده‌ را در كف‌ اتاق‌ به‌ خاك‌ مي‌سپارند، در حالي‌ كه‌ اعضاي‌ بدن‌ او به‌ طرف‌ شكم‌ كشيده‌ مي‌شود و بر استخوان‌ بندي‌ وي‌ با گل‌ اُخرا نشانه‌ هايي‌ نقش‌ مي‌كنند و لوازم‌ زيادي‌ با وي‌ در گور مي‌نهند.

در اين‌ دوران‌ در كشور ما در صنعت‌ كوزه‌گري‌ يك‌ پيشرفت‌ قطعي‌ - كه‌ ايران‌ هنوز هم‌ از فوايد آن‌ برخوردار است‌ - پيدا شد و آن‌ اختراع‌ چرخ‌ كوزه‌گري‌ و ضمائم‌ وسيله‌ي‌ مزبور بود. كوزه‌گر به‌ مدد ابزار پيشرفته‌ي‌ خود ظروفي‌ با شكلهاي‌ گوناگون‌ و مزين‌ به‌ طرحهاي‌ تازه‌ به‌ مشتريان‌ خود عرضه‌ مي‌كرد: جامهاي‌ بزرگ‌، كاسه‌هاي‌ عالي‌، خمره‌هاي‌ توشه‌دان‌ و نيز جامهاي‌ شراب‌ با پايه‌هاي‌ بلند، رنگ‌ خمير بر حسب‌ شدت‌ و ضعف‌ گرماي‌ كوره‌ تغيير مي‌كرد و كوزه‌گر مي‌توانست‌ آن‌ را به‌ ميل‌ خود به‌ رنگهاي‌ خاكستري‌، رنگ‌ گل‌ سرخ‌، قرمز و سبز درآورد، و در همان‌ حال‌ تزيينات‌ و طراحي‌ ظروف‌ نيز پيشرفت‌ مي‌كرد و ارزنده‌تر و گونه‌گون‌تر مي‌شد. در آغاز هنرمندان‌ به‌ رئاليسم‌ تمايل‌ بيشتري‌ نشان‌ مي‌دادند و تصوير مار، پلنگ‌، قوچ‌ كوهي‌، مرال‌، لك‌لك‌ و شترمرغ‌ را پشت‌ سر هم‌ يا در فواصل‌ مربع‌ با مهارت‌ نقش‌ مي‌كردند. اين‌ كار نشان‌ دهنده‌ي‌ يك‌ سبك‌ طبيعت‌پردازي‌ يا ناتوراليسم‌ است‌ كه‌ در هر صورت‌ با آنچه‌ كه‌ قبلاً شناخته‌ شده‌ است‌، اختلافي‌ ژرف‌ دارد. ديگر بدن‌ جانور را با خط‌ ساده‌ نقش‌ نمي‌كردند. حجم‌ نيز مورد توجه‌ قرار داشت‌ و در تجسم‌ موضوع‌، تعادل‌ نسبتها رعايت‌ مي‌شد.

سپس‌ در اين‌ سبك‌ تنوعي‌ به‌ وجود آمد: دم‌ جانور دراز و كشيده‌تر و شاخها بدون‌ تناسب‌ پهن‌ و بزرگ‌ شد. اين‌ ترتيب‌ در مورد گردن‌ مرغ‌ درازپا نيز معمول‌ گرديد.

اندكي‌ بعد فقط‌ شاخ‌ را نمايش‌ مي‌دادند كه‌ دايره‌اي‌ عظيم‌ بود متصل‌ به‌ بدني‌ كوچك‌، و يا اينكه‌ بدن‌ يك‌ پلنگ‌ با مثلثي‌ ساده‌ نشان‌ داده‌ مي‌شد. هر چند فن‌ مورد اشاره‌ بازگشتي‌ به‌ اصول‌ قديم‌ بود، با اين‌ همه‌ مسير ديگري‌ را مي‌پيمود: كمتر به‌ طور دلخواه‌ و بيشتر بر حسب‌ قاعده‌ و از روي‌ تأمل‌ ساخته‌ مي‌شد، بعدها به‌ اقتضاي‌ نيازها بازگشتي‌ به‌ سوي‌ رئاليسم‌ صورت‌ گرفت‌، اما آن‌ هم‌ بيشتر يك‌ نوع‌ طبيعت‌گرايي‌ (ناتوراليسم‌) جديد و لبريز از حيات‌ و جنبش‌ بود. صحنه‌هاي‌ شكار متناوباً با مناظري‌ از ستيزه‌ با جانوران‌ وحشي‌ تصوير مي‌شد. در طي‌ سه‌ مرحله‌ي‌ نخستين‌ زندگاني‌ انسان‌ ما قبل‌ تاريخي‌ فلات‌ ايران‌ كه‌ بيش‌ از هزار سال‌ به‌ طول‌ انجاميد، هنرمند هرگز خود را در محدوده‌ي‌ شيوه‌اي‌ كه‌ در آن‌ مهارت‌ يافته‌ بود محدود نمي‌ساخت‌، بلكه‌ دائماً در سبك‌ تزييني‌ كه‌ كاملاً بدان‌ علاقه‌مند شده‌ بود، تغييراتي‌ به‌ وجود مي‌آورد. اين‌ هنر كه‌ از منابع‌ خاص‌ خود سيراب‌ و از جنبش‌ و حركت‌ لبريز بود تغيير شكل‌ مي‌داد، و قدرت‌ و بقاي‌ آن‌ به‌ سرزمينهايي‌ بسيار دور از حدود طبيعي‌ فلات‌ ايران‌ نيز سرايت‌ مي‌كرد.

آيا اين‌ نقاشي‌ كم‌ و بيش‌ تقليد ساده‌ و صادقانه‌ از چيزهايي‌ بود كه‌ هنرمند در اطراف‌ خود مي‌ديد و آن‌ را روي‌ ظروف‌ سفالين‌ خويش‌ منعكس‌ مي‌كرد، يا در پشت‌ آن‌ رموز و نشانه‌ هايي‌
‌ بسيار و گونه‌گون و میل به مطلبي‌ نهفته‌ بود، و آيا - چنان‌ كه‌ بعضي‌ از دانشمندان‌ پنداشته‌اند اين‌ نقاشي‌ در حكم‌ نویسندگی نبود. ما كاري‌ به‌ حل‌ اين‌ مسئله‌ نداريم‌. با اين‌ همه‌ توجه‌ خوانندگان‌ را بدين‌ نكته‌ جلب‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اواخر اين‌ دوران‌ ترقي‌ ظروف‌ نگارين‌ در ايران‌، مقارن‌ با زماني‌ است‌ كه‌ در دشت‌ مجاور آن‌ (بين‌ النهرين‌) انسان‌ يكي‌ از شگفت‌انگيزترين‌ اكتشافات‌ خود يعني‌ فن‌ نوشتن‌ را انجام‌ داد. با توجه‌ به‌ اين‌ موضوع‌ معتقد مي‌شويم‌ كه‌ مخترع‌ خط‌ از فن‌ نقاشي‌ پيشه‌وران‌ فلات‌ ايران‌ و در پيش‌ نظر داشتن‌ تصاوير آماده‌ و علائم‌ و نشانه‌هاي‌ موجود در آنها الهام‌ گرفته‌ است.


>> در آغاز هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد مراكز مختلف‌ ايران‌ تابع‌ تأثيراتي‌ بود كه‌ از نواحي‌ خارج‌ از فلات‌ بر آنها وارد مي‌گرديد. اين‌ نفوذها كه‌ به‌ طور نامساوي‌ اعمال‌ مي‌شد، گاه‌ از جنوب‌ غربي‌ مي‌آمد و زماني‌ از شمال‌شرقي‌، بايد دانست‌ كه‌ سراسر ايران‌ از لحاظ‌ تمدّن‌ و خط‌ مديون‌ شمال‌ غربي‌ ايران‌ است‌، چه‌ به‌ طوري‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ گفتيم‌، در حدود 6500 سال‌ پيش‌ از ميلاد مردم‌ شمال‌غربي‌ ايران‌ دين‌ زرتشت‌ را پذيرفتند، به‌ تدريج‌ قدم‌ به‌ عرصه‌ي‌ تمدّن‌ نهادند و خط‌ پهلوي‌ را ابتدا در آنجا و سپس‌ به‌ تدريج‌ در سراسر ايران‌ رواج‌ دادن <<

Borna66
09-12-2009, 03:27 AM
-16- صنعت‌ فلزكاري‌ نيز به‌ پيشرفت‌ خود ادامه‌ داد. مس‌، ذوب‌ و ريخته‌گري‌ شد و شماره‌ و تنوع‌ اشياء بيش‌ از پيش‌ بود. اما ابزار سنگي‌ همچنان‌ مورد استفاده‌ واقع‌ مي‌شد و به‌ تدريج‌ جاي‌ خود را به‌ تبر صاف‌، تير هموار و كج‌ بيل‌ مي‌داد. در خانه‌هاي‌ متعلق‌ به‌ اين‌ دوره‌ دشنه‌ها و چاقوهاي‌ مسين‌ پيدا شده‌ است‌. پيشه‌وران‌ به‌ ساختن‌ لوازم‌ آرايشي‌ چون‌ آيينه‌ و سنجاقهاي‌ بزرگ‌ با سر نيمكره‌ شكل‌ آغاز كرده‌ بودند. جواهر بيش‌ از پيش‌ تنوع‌ مي‌يافت‌ و از حيث‌ مواد غني‌تر مي‌شد. علاوه‌ بر صدف‌ و عقيق‌ و فيروزه‌، مهره‌ها و حلقه‌هايي‌ از سنگ‌ بلور، سنگ‌ لاجورد - كه‌ از پامير مي‌آمد - ويشم‌ سبز - كه‌ از نقاط‌ دور دست‌ حمل‌ مي‌شد - مورد استفاده‌ قرار مي‌گرفت‌. با پيشرفت‌ تجارت‌، ضرورت‌ ايجاب‌ مي‌كرد كه‌ محتويات‌ يك‌ خمره‌ يا يك‌ عدل‌ بار تضمين‌، و مراقبت‌ شود كه‌ كالاي‌ بازرگاني‌ دست‌ نخورده‌ به‌ خريدار تسليم‌ گردد.

براي‌ تشخيص‌ مالكيت‌، مُهر ابداع‌ گرديد. روي‌ كلوخه‌اي‌ از گل‌ رس‌ علامت‌گذاري‌ مي‌شد، اين‌ كلوخه‌ را در دهانه‌ي‌ خمره‌ جا مي‌دادند و آن‌ را طناب‌ مي‌بستند. قديمي‌ترين‌ شكل‌ مهر كه‌ تا مدتها تغيير و دگرگوني‌ در آن‌ داده‌ نشد - تكمه‌ي‌ مخروطي‌ شكلي‌ از سنگ‌ بود كه‌ به‌ يك‌ حلقه‌ اتصال‌ داشت‌. در ابتدا قاعده‌ي‌ اصلي‌، تزيينات‌ هندسي‌ بود. اما به‌ زودي‌ تجسم‌ اشكال‌ انسان‌، نباتات‌ و برخي‌ علائم‌ رواج‌ يافت‌ - كه‌ بدون‌ شك‌ از تزيينات‌ ظروف‌ سفالين‌ الهام‌ پذيرفته‌ بود و شايد مفهوم‌ تحرير را داشت‌. طي‌ اين‌ مرحله‌ از تمدّن‌، در فلات‌ ايران‌ پيشرفتهاي‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ در تمام‌ رشته‌هاي‌ فعاليت‌ بشري‌ رخ‌ داد. در آغاز عصري‌ كه‌ طي‌ آن‌ جوامع‌ بدوي‌ همسايه‌ با ايجاد اجتماعات‌ و مراكز تدبير مدن‌ نظم‌ و ترتيب‌ مي‌يافت‌، در ايران‌ تدبير منزل‌ در حال‌ توسعه‌ بود و هر چند كه‌ در دشت‌ پر ثروت‌ بين‌النهرين‌ تدبير مدن‌ عملي‌ مي‌شد، با اين‌ همه‌ در ايران‌ چيزي‌ كه‌ با آن‌ قابل‌ مقايسه‌ باشد، به‌ وجود نيامد. وضع‌ طبيعي‌ آن‌ فلات‌، ناهموار و خشن‌ و واحه‌ها در نقاط‌ صعب‌العبور متفرق‌ و جمعيت‌ نيز پراكنده‌ بود. در نتيجه‌ي‌ اين‌ وضع‌، پيشرفت‌ و تكامل‌ شهرنشيني‌ به‌ تأخير افتاد و جامعه‌ - با آنكه‌ از لحاظ‌ خانواده‌ بيش‌ از بيش‌ توسعه‌ مي‌يافت‌ - قرنها در مرحله‌ي‌ ما قبل‌ تاريخي‌ خود باقي‌ ماند.

از آغاز هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد در اين‌ قسمت‌ ايران‌ در زمينه‌ي‌ زندگي‌ مدني‌، مركزيتي‌ به‌ وجود آمد و از همين‌ محل‌ بود كه‌ نخستين‌ دولت‌ متمدن‌ (عيلام‌) نشئت‌ گرفت‌. سه‌ مرحله‌ي‌ تمدّن‌ ما قبل‌ تاريخي‌ كه‌ در بالا تشريح‌ شد، در همه‌ جا مانند آنچه‌ كه‌ در فلات‌ ايران‌ مورد تحقيق‌ و بررسي‌ قرار گرفته‌، ارزيابي‌ و مشخص‌ نگرديده‌ است‌. وجود دو تمدّن‌ اول‌ و دوم‌ در كناره‌هاي‌ بيابان‌ بزرگ‌ مركزي‌ يعني‌ سيالك‌، قم‌، ساوه‌، ري‌ و دامغان‌ به‌ اثبات‌ رسيده‌ است‌. اين‌ نقاط‌ رشته‌اي‌ را تشكيل‌ مي‌دهد كه‌ بعد از منحني‌ سواحل‌ غربي‌ و شمالي‌ درياي‌ داخلي‌ شروع‌ مي‌گردد. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ در طي‌ دوران‌ خشك‌، اين‌ منطقه‌ كه‌ مخصوصاً در اثر رسوب‌ حاصل‌ از رودها و جويبارهايي‌ كه‌ به‌ دريا مي‌ريخت‌ حاصلخيز شده‌ بود، بسيار زودتر از دره‌هاي‌ واقع‌ در چين‌ خوردگيهاي‌ زاگرس‌، آب‌ خود را از دست‌ داده‌ باشد. نقاطي‌ مانند گيان‌ در نزديكي‌ نهاوند (جنوب‌ همدان‌) و تل‌ باكون‌ (Tell-Bakoun) نزديك‌ تخت‌جمشيد و نيز شوش‌، تا پايان‌ دوران‌ دوم‌ مورد سكونت‌ نبود. اما پس‌ از اين‌ دوران‌، در سراسر فلات‌ ايران‌ تمدّن‌ ظروف‌ سفالين‌ منقوش‌ پيدا شد و در همه‌ي‌ فنون‌ سفال‌سازي‌ و فلزكاري‌ توسعه‌ي‌ مشابهي‌ مشهود گرديد. در اين‌ دوران‌ در بخش‌ غربي‌ ايران‌ - كه‌ در آنجا زرتشت‌ ظهور كرده‌ بود - دين‌ مردم‌ زرتشتي‌ و زبانشان‌ دري‌ بود. ولي‌ آگاهي‌ ما درباره‌ي‌ دين‌ قديمي‌ترين‌ ساكنان‌ ساير نقاط‌ ايران‌ بسيار اندك‌ است‌. در بين‌النهرين‌ كه‌ ساكنان‌ آن‌ با ايرانيان‌ از يك‌ منشاء بودند، مردم‌ بر اين‌ عقيده‌ باور داشتند كه‌ زندگي‌، آفريده‌ي‌ يك‌ ربّه‌النوع‌ است‌. در نظر آنان‌ جهان‌ زاينده‌ بود و نه‌ زاييده‌، و بر عكس‌ پندار مصريان‌ منبع‌ حيات‌ مؤنث‌ بود نه‌ مذكر. پيكرهاي‌ كوچك‌ و فراوان‌ ربّه‌النوع‌ برهنه‌اي‌ كه‌ در مكانهاي‌ ما قبل‌ تاريخي‌ ايران‌ پيدا شده‌ است‌ به‌ ما اجازه‌ي‌ اين‌ فرض‌ را مي‌دهد كه‌ انسان‌ ما قبل‌ تاريخي‌ اين‌ فلات‌ - به‌ استثناي‌ غرب‌ ايران‌ - داراي‌ اين‌ گونه‌ معتقدات‌ بوده‌ است‌. تذكر اين‌ نكته‌ خالي‌ از فايده‌ نيست‌ كه‌ در ميان‌ بعضي‌ از ملل‌ ايران‌ از جمله‌ در بين‌ طايفه‌ي‌ گوتي‌ (Guti) - كه‌ كوه‌نشينان‌ ساكن‌ دره‌ي‌ كردستان‌ بودند - زن‌ فرمانده‌ سپاه‌ بود. بدون‌ شك‌ وضع‌ سياسي‌ بر دسته‌بندي‌ خانواده‌ و شوراي‌ ريش‌سفيدان‌ قرار داشت‌. انديشه‌ي‌ واگذاردن‌ قدرت‌ به‌ يك‌ فرد يا يك‌ رئيس‌ - كه‌ بعدها مبدل‌ به‌ شاه‌ شد - تا مدتي‌ بعد در فلات‌ ايران‌ تحقق‌ نيافت‌. اوضاع‌ ايران‌ به‌ توسعه‌ مراكز دور از يكديگر - كه‌ نتيجتاً از مشاجرات‌ منجر به‌ جنگ‌ بر كنار بودند - كمك‌ مي‌كرد. چنان‌ كه‌ بعداً خواهيم‌ ديد، مغرب‌ زمين‌ بعدها از اختراعات‌ فلات‌ ايران‌ استفاده‌ كرد.

در مطالعات‌ مربوط‌ به‌ تاريخ‌ طبيعي‌ انسانهاي‌ فلات‌ ايران‌، استخوانهاي‌ قديمي‌ترين‌ ساكنان‌ واحه‌هاي‌ اين‌ سرزمين‌ وجود نژاد كاملاً متجانسي‌ را نشان‌ نمي‌دهد و تا آنجا كه‌ اطلاع‌ داريم‌ حتّي‌ نمي‌توان‌ گفت‌ كه‌ در صورت‌ وجود اختلاف‌ و فقدان‌ تجانس‌، دو نوع‌ انسان‌ مورد اشاره‌ متعاقب‌ يكديگر بوده‌اند. دو شاخه‌ از دسته‌اي‌ واحد به‌ نام‌ بحرالرومي‌ در جهت‌ عكس‌ دو نوع‌ انسان‌ مزبور قرار دارند. گروه‌ اخير در دوران‌ ما قبل‌ تاريخ‌ در سراسر آسياي‌ غربي‌ از بحرالروم‌ تا تركستان‌ روس‌ و دره‌ي‌ سند پراكنده‌ بوده‌ است‌. معمولاً اين‌ دو شكل‌ را آسيايي‌ مي‌خوانند و آن‌ اصلاحيست‌ كه‌ از جنبه‌هاي‌ منفي‌ نشئت‌ مي‌گيرد. بدين‌ معني‌ كه‌ نه‌ به‌ دسته‌ي‌ سامي‌ تعلق‌ دارند و نه‌ به‌ دسته‌ي‌ هند و اروپايي‌. بعضي‌ از دانشمندان‌ كه‌ در صدد بوده‌اند صراحت‌ بيشتري‌ در موضوع‌ قائل‌ شوند، اين‌ نژاد را قفقازي‌، خزري‌ يا يافثي‌ (از نام‌ يافث‌ پسر سوم‌ حضرت‌ نوح‌) ناميده‌اند.

در اين‌ نژاد سه‌ دسته‌ي‌ زير مشخص‌ شده‌اند:

1- اورارتيان‌ يا وانيان‌ كه‌ سكنه‌ي‌ قديم‌ ارمنستان‌ بوده‌اند و نيز كاسيان‌، ايلاميان‌، هيتيان‌ و ميتانيان‌.

2- ليكيان‌ ، كاريان‌ ، ميسيان‌ و همچنين‌ اتروسكيان‌ (Etusques)


3- ايبريان‌ و باسكان‌ .

به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اينان‌ همه‌ به‌ زبان‌ پيوندي‌ سخن‌ مي‌گفتند. اين‌ امر موجب‌ بروز فرضيه‌اي‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ شوميريان‌ نيز به‌ همين‌ دسته‌ي‌ نژادي‌ تعلق‌ داشته‌ ولي‌ در دوراني‌ بسيار دور از آن‌ دسته‌ جدا شده‌اند. اين‌ منشاء آسيايي‌ كه‌ بين‌ همه‌ي‌ اقوام‌ آسياي‌ غربي‌ مشترك‌ است‌، بعدها موجد فرهنگ‌ اين‌ ناحيه‌ مي‌گردد و مخصوصاً هنري‌ را به‌ وجود مي‌آورد كه‌ آن‌ را متعلق‌ به‌ آسياي‌ غربي‌ مي‌دانند و ايران‌ نيز با تمدّن‌ ظروف‌ سفالين‌ نقشدار خود به‌ منزله‌ي‌ يكي‌ از عناصر تشكيل‌ دهنده‌ي‌ توسعه‌ي‌ آن‌ به‌ شمار مي‌رود.



ايران‌ در هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد


2-17- نخستين‌ نشانه‌هاي‌ نقض‌ وحدت‌ تمدّن‌ ظروف‌ سفالين‌ نقشدار ايران‌، در طي‌ نيمه‌ي‌ دوم‌ هزاره‌ي‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد به‌ وجود آمد. در شوش‌ ناگهان‌ توليد ظروف‌ مزبور متوقف‌ و ظرفهاي‌ قرمز رنگ‌ دسته‌دار و نوك‌ لوله‌اي‌ جايگزين‌ آن‌ گرديد. اين‌ امر در دشت‌ بين‌النهرين‌ نيز به‌ وقوع‌ پيوست‌. در اين‌ كشور، دوران‌ مشهور به‌ اوروك‌ چهارم‌ از امتياز خاصي‌ برخوردار است‌ كه‌ در توسعه‌ي‌ تمدّن‌ بين‌النهرين‌ اهميت‌ اساسي‌ داشته‌ است‌: اختراع‌ خط‌ در اواخر دوره‌ي‌ مزبور صورت‌ گرفته‌ است‌. اندكي‌ بعد، در طي‌ آخرين‌ سده‌هاي‌ پيش‌ از سه‌ هزار سال‌ قبل‌ از ميلاد، در شوش‌ تمدني‌ به‌ وجود آمد كه‌ هر چند تحت‌ نفوذ نيرومند بين‌النهرين‌ قرار گرفت‌، مع‌هذا خط‌ ويژه‌ي‌ خود را به‌ وجود آورد كه‌ عيلامي‌ مقدم‌ خوانده‌ مي‌شود و اين‌ دوران‌ مقارن‌ عصر جمدت‌ نصر در دشت‌ مجاور (بين‌النهرين‌) بود. شوش‌ تنها ناحيه‌اي‌ از جنوب‌ ايران‌ نبود كه‌ تحت‌ نفوذ غرب‌ قرار مي‌گرفت‌. حفريات‌ اخير در شمال‌ شرقي‌ خليج‌فارس‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ سراسر ساحل‌ شمالي‌ آن‌ منطقه‌، نفوذ تازه‌ را پذيرفته‌ بود. در طي‌ هزاره‌ي‌ پس‌ از اين‌ دوران‌، ايران‌ جنوبي‌ به‌ مبارزه‌اي‌ دائمي‌ بر ضد نفوذ مداوم‌ و نيرومند فرهنگ‌ بين‌النهرين‌ مشغول‌ بوده‌ است‌. به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ مراكز واقع‌ در مغرب‌ فلات‌ ايران‌ تحت‌ فشار خارجي‌ قرار گرفته‌ باشد.

سنت‌ ساختن‌ ظروف‌ سفالين‌ نقشدار دوام‌ يافت‌ و كوزه‌گر ( گيان‌ Giyan ) كه‌ نسبت‌ به‌ سبكهاي‌ كهن‌ وفادار مانده‌ بود، براي‌ اشكال‌ و تزيينات‌ ظروف‌ خود به‌ جستجوي‌ نمونه‌هاي‌ جديد ادامه‌ داد. در بخش‌ شمال‌شرقي‌ فلات‌ چيزي‌ معادل‌ آن‌ گونه‌ ظروف‌ مشاهده‌ نشده‌ است‌. در حصار نزديك‌ دامغان‌ تغيير سبك‌ كند و ناهنجاري‌ وجود داشته‌ كه‌ به‌ مدت‌ چند سده‌ دوام‌ يافته‌ است‌.

در هر استقرار و اسكان‌ جديدي‌ از تعداد ظروف‌ كلي‌ كاسته‌ مي‌شود و ظرفهاي‌ سياه‌ يا خاكستري‌ تيره‌ جاي‌ آن‌ را مي‌گيرد. اين‌ ظروف‌ از لحاظ‌ شكل‌ و رنگ‌ در فلات‌ ايران‌ كاملاً بيگانه‌ مي‌نمايد. با مداقه‌ در اشكال‌ ظرفهاي‌ مزبور به‌ نظر مي‌رسد كه‌ در آنجا از سوي‌ بيگانگاني‌ كه‌ در ميان‌ سكنه‌ي‌ بومي‌ راه‌ يافته‌ بودند، نفوذي‌ تدريجي‌ اعمال‌ مي‌شده‌ است‌. در مورد اين‌ فرهنگ‌ و تمدّن‌ آگاهي‌ درستي‌ نداريم‌ و حتّي‌ نمي‌توانيم‌ بگوييم‌ كه‌ كدام‌ ملت‌ آن‌ را با خود آورده‌ بوده‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ فرهنگ‌ مزبور از نواحي‌ مجاور جيحون‌ و سيحون‌، از دشتهاي‌ تركستان‌ روس‌، و يا شايد از نواحي‌ دورتر قلب‌ آسياي‌ مركزي‌ آمده‌ باشد. اين‌ فرهنگ‌ در شمال‌شرقي‌ فلات‌ ايران‌ گسترش‌ يافت‌، اما بعدها در شمال‌ اهميت‌ روز افزوني‌ به‌ دست‌ آورده‌ آن‌ گاه‌ طول‌ كرانه‌ي‌ دريا (درياي‌ خزر) را پيمود و در كاپا دوكيه‌ رسوخ‌ يافت‌.

در ناحيه‌ي‌ اخير ظروف‌ خاكستري‌ رنگي‌ در كول‌ تپه‌ يافت‌ شده‌ كه‌ بخش‌ زيرين‌ آن‌ مقعر است‌ كه‌ ظاهراً يكي‌ از ويژگيهاي‌ نورد يك‌ (Nordique) به‌ نظر مي‌رسد. فرهنگ‌ مورد بحث‌ كه‌ به‌ فرهنگ‌ بين‌النهرين‌ قديم‌ شباهت‌ دارد. نسبت‌ به‌ ظروف‌ لوله‌ دار علاقه‌ نشان‌ مي‌دهد.

بخش‌ مركزي‌ ايران‌ از نفوذ خارجي‌ مصون‌ و بر كنار نماند. در سيالك‌ خانه‌هاي‌ متعلق‌ به‌ پايان‌ عصر سوم‌ متروك‌ گرديد. قشر ضخيمي‌ از خاكستر كه‌ روي‌ آنها را پوشانده‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ خانه‌هاي‌ مزبور طعمه‌ي‌ آتش‌ شده‌ بوده‌ است‌. ويرانه‌هاي‌ اين‌ خانه‌ها، شالوده‌ي‌ مساكن‌ جديد را تشكيل‌ داد.

در اين‌ دوران‌ ظرفهاي‌ نقشدار جاي‌ خود را به‌ ظروف‌ قرمز و خاكستري‌ يك‌ دست‌ مي‌دهد. ظروف‌ مزبور از لحاظ‌ شكل‌ ظاهري‌ عيناً شبيه‌ ظرفهايي‌ است‌ كه‌ در آخر هزاره‌ي‌ چهارم‌ در شوش‌ شناخته‌ شده‌ است‌.

مُهر كلوخي‌ جاي‌ خود را به‌ مُهر استوانه‌اي‌ داده‌ و اين‌ خود نشانه‌اي‌ قطعي‌ بر ورود خط‌ در الواح‌ خاكستري‌ است‌. در حفرياتي‌ كه‌ به‌ عمل‌ آمده‌، همراه‌ با اشياء مزبور الواحي‌ يافت‌ شده‌ كه‌ به‌ خط‌ عيلامي‌ مقدم‌ تحرير يافته‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ نفوذ كند و صلح‌ جويانه‌ي‌ مردمي‌ كه‌ ظروف‌ سفالين‌ سياه‌ رنگ‌ به‌ كار مي‌بردند در شمال‌ شرقي‌ ايران‌، با ظهور تمدني‌ كه‌ خط‌ عيلامي‌ مقدم‌ را به‌ همراه‌ آورده‌ و حكايت‌گر همه‌ي‌ علائم‌ غلبه‌ي‌ خشونت‌آميز است‌، اختلاف‌ بسيار داشته‌ است‌. قوم‌ اخير تمدني‌ را به‌ سيالك‌ وارد كرد كه‌ بدون‌ شك‌ عالي‌تر، غني‌تر و بسيار مترقي‌تر بود و اين‌ خود نتيجه‌ي‌ آميزش‌ فرهنگ‌ بومي‌ با فرهنگ‌ بين‌النهرين‌ است‌ كه‌ طي‌ قرنهاي‌ پيشين‌ در شوش‌ صورت‌ گرفته‌ بود. وجود ويژگيهاي‌ آثار شوش‌ در سيالك‌ و وحدت‌ نام‌ فرهنگ‌ سيالك‌ با تمدني‌ كه‌ در شوش‌ شناخته‌ شده‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ تمدّن‌ مزبور جبراً به‌ سيالك‌ يا سيلك‌ تحميل‌ شده‌ است‌: خانه‌ها با دقت‌ بيشتري‌ ساخته‌ مي‌شد، ولي‌ دربها به‌ طرز عجيبي‌ پست‌ و كوتاه‌ بود. در مدخل‌ اتاق‌ اجاقي‌ قرار داشت‌ كه‌ داراي‌ دو قسمت‌ بود: يك‌ بخش‌ براي‌ تهيه‌ي‌ غذا و ديگري‌ براي‌ پختن‌ نان‌. در يك‌ اتاق‌ خمره‌ي‌ كوچكي‌ براي‌ ذخيره‌ي‌ آب‌ در زمين‌ قرار داده‌ بودند. در اين‌ نوع‌ خانه‌ها اثاثه‌ و لوازم‌ مختصري‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد كه‌ از گل‌ كوبيده‌ ساخته‌ شده‌ بود. هر چند لوازم‌ مزبور ابتدايي‌ و مقدماتي‌ است‌، ولي‌ وجود آنها مي‌رساند كه‌ براي‌ نگاهداري‌ آنها و آذوقه‌هاي‌ مختلف‌ به‌ طاقچه‌ها يا چينه‌هاي‌ كوچك‌ نياز بوده‌ است‌.

مرده‌ را به‌ حالت‌ دولادر ژرفاي‌ 25 سانتيمتري‌ كف‌ اتاق‌ به‌ خاك‌ مي‌سپردند. لوازم‌ گوناگون‌ مرده‌ را نيز همراه‌ او در گور مي‌نهادند. گورهاي‌ اين‌ دوره‌ از مقابر كم‌ اهميت‌ متعلق‌ به‌ دوران‌ پيشي

Borna66
09-12-2009, 03:28 AM
ادامه :


مرده‌ را به‌ حالت‌ دولادر ژرفاي‌ 25 سانتيمتري‌ كف‌ اتاق‌ به‌ خاك‌ مي‌سپردند. لوازم‌ گوناگون‌ مرده‌ را نيز همراه‌ او در گور مي‌نهادند. گورهاي‌ اين‌ دوره‌ از مقابر كم‌ اهميت‌ متعلق‌ به‌ دوران‌ پيشين‌ در سيالك‌غني‌تر به‌ نظر مي‌رسد، مرده‌ را با جواهر بيشتري‌ چون زينتيهاي‌ سيميني‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ قير به‌ لاجورد مرصع‌ و از گردن‌ وي‌ آويخته‌ شده‌ بود، مي‌آراستند.
همراه‌ با ظروف‌ سفالين‌ جديد، بطريهاي‌ كوچك‌ مرمرين‌ كه‌ احتمالاً براي‌ جاي‌ عطر مي‌ساختند، دوريهاي‌ كوچك‌ سنگي‌ كه‌ با دقت‌ تراشيده‌ مي‌شد و لوازم‌ آرايشي‌ چون‌ آئينه‌هاي‌ مسين‌ كه‌ تقريباً به‌ صورت‌ صفحاتي‌ محدب‌ بود، پديد آمد.

زيورآلات‌ صدفي‌، زرين‌ و سيم‌ اندود و نيز گوشواره‌هايي‌ از طلا يا لاجورد ساخته‌ مي‌شد. دستبندهاي‌ سيمين‌ و گردنبندهاي‌ دراز با مهره‌هاي‌ طلا، نقره‌، لاجورد، عقيق‌ و سنگ‌ سفيد نيز معمول‌ بود. ظرافت‌ كار مي‌رساند كه‌ جواهرسازي‌ معمول‌ در شوش‌ و حتّي‌ بين‌النهرين‌ پيش‌ آهنگ‌ پيدايش‌ گوهرهايي‌ است‌ كه‌ در مقابر سلطنتي‌ اور (Ur) پيدا شده‌ و آن‌ همه‌ مورد اعجاب‌ و تحسين‌ جهانيان‌ قرار گرفته‌ است‌.

اهميت‌ تمدني‌ كه‌ در شوش‌ شناخته‌ شده‌ و تا قلب‌ فلات‌ ايران‌ نفوذ يافته‌، بالاتر از همه‌ به‌ اعتبار استعمال‌ خط‌ است‌. الواح‌ مكشوفه‌ تاكنون‌ خوانده‌ نشده‌، اما خط‌ نيمه‌ تصويري‌ آنها معرف‌ پيشرفت‌ در نخستين‌ خط‌ تمام‌ تصويري‌ است‌. دانشمندان‌ توانسته‌اند اعداد و جمع‌ آنها را تشخيص‌ دهند، و اين‌ خود موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ آنها را اسناد شغلي‌ از قبيل‌ صورت‌ حساب‌ يا قبض‌ رسيد به‌ شمار آورند. متصل‌ كردن‌ اسناد مزبور به‌ كالا، اين‌ فرضيه‌ را تأييد مي‌كند.

"به‌ عقيده‌ي‌ گوردون‌ چايلد، در طول‌ چند هزار سال‌ فاصله‌ي‌ ميان‌ عصر نئوليتيك‌ و عصر مفرغ‌، ملتهاي‌ خاورميانه‌ - به‌ ويژه‌ ايران‌ - به‌ اكتشافات‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ چون‌ استخراج‌ و استفاده‌ از مس‌ و مفرغ‌، بهره‌برداري‌ از نيروي‌ حيواني‌ و وسايل‌ نقليه‌ي‌ چرخدار، ساختن‌ چرخ‌ كوزه‌گري‌، آجر و مهر نايل‌ شده‌ بودند. قبل‌ از هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد، اين‌ اختراعات‌ تا حدود درياي‌ اژه‌، تركستان‌ و هند گسترش‌ و تا يك‌ هزار سال‌ بعد به‌ چين‌ و بريتانياي‌ كبير نيز رسيد."


با پيدايش‌ فن‌ نوشتن‌، استعمال‌ مهره‌هاي‌ استوانه‌اي‌ معمول‌ گرديد و حك‌ نوشته‌ بر روي‌ خاك‌ رس‌ نرم‌ لوحه‌، معرف‌ امضاي‌ مالك‌ بود. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ نوع‌ حكاكي‌ با فن‌ ساختن‌ ظرفهاي‌ نقشداري‌ كه‌ به‌ دوران‌ پيشين‌ در فلات‌ ايران‌ رواج‌ داشت‌، مربوط‌ باشد. سيالك‌ تنها نقطه‌اي‌ از فلات‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ پيش‌ از عهد هخامنشي‌ مدارك‌ كتبي‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌. اين‌ امر استعمال‌ خط‌ را در ايران‌ ثابت‌ مي‌كند، هر چند كه‌ اين‌ خط‌ در دشتهاي‌ جنوبي‌ اختراع‌ شده‌ و كاملاً وابسته‌ به‌ تمدّن‌ بين‌النهرين‌ است‌. تنها در اثر توسعه‌ي‌ تمدّن‌ و فرهنگ‌ عيلامي‌ و متعاقب‌ فتوحات‌ سياسي‌ بوده‌ كه‌ خط‌ وارد فلات‌ ايران‌ شده‌ و محققاً هدف‌ اقتصادي‌ نيز از آن‌ در نظر بوده‌ است‌. تا زماني‌ كه‌ تمدّن‌ عيلامي‌ در مركز ايران‌ باقي‌ بود، استعمال‌ خط‌ نيز ادامه‌ داشت‌. اما به‌ نظر مي‌رسد كه‌ ترك‌ بازرگاني‌ موجب‌ شده‌ باشد كه‌ در ايران‌ خط‌ به‌ مدت‌ چندين‌ سده‌ از بين‌ برود. در اين‌ اوان‌ در شمال‌ غربي‌ ايران‌ خط‌ پهلوي‌ دري‌ - كه‌ راييده‌ي‌ فكر زرتشت‌ پيامبر ايراني‌ است‌ - وجود داشت‌، ولي‌ به‌ كندي‌ پيشرفت‌ مي‌كرد و اين‌ حالت‌ تا دوران‌ مادها كه‌ مردم‌ سراسر ايران‌ از آن‌ خط‌ استفاده‌ مي‌كردند، ادامه‌ داشت‌.

به‌ طوري‌ كه‌ ملاحظه‌ كرديم‌، در آغاز هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد مراكز مختلف‌ ايران‌ تابع‌ تأثيراتي‌ بود كه‌ از نواحي‌ خارج‌ از فلات‌ بر آنها وارد مي‌گرديد. اين‌ نفوذها كه‌ به‌ طور نامساوي‌ اعمال‌ مي‌شد، گاه‌ از جنوب‌ غربي‌ مي‌آمد و زماني‌ از شمال‌شرقي‌، بايد دانست‌ كه‌ سراسر ايران‌ از لحاظ‌ تمدّن‌ و خط‌ مديون‌ شمال‌ غربي‌ ايران‌ است‌، چه‌ به‌ طوري‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ گفتيم‌، در حدود 6500 سال‌ پيش‌ از ميلاد مردم‌ شمال‌غربي‌ ايران‌ دين‌ زرتشت‌ را پذيرفتند، به‌ تدريج‌ قدم‌ به‌ عرصه‌ي‌ تمدّن‌ نهادند و خط‌ پهلوي‌ را ابتدا در آنجا و سپس‌ به‌ تدريج‌ در سراسر ايران‌ رواج‌ دادند. اين‌ امر موجب‌ بروز تغييراتي‌ در تمدّن‌ پيشين‌ ايران‌، تا حدودي‌ سبب‌ آشفتگي‌ و در نهايت‌ باعث‌ تعديل‌ وضع‌ هزار ساله‌ي‌ آن‌ گرديد. در هر حال‌ ايران‌ اين‌ تغييرات‌ را هضم‌ كرد و در عين‌ حال‌ به‌ بسط‌ و توسعه‌ي‌ تمدّن‌ ويژه‌ي‌ خود در خارج‌ ادامه‌ داد، چندان‌ كه‌ در همان‌ ايام‌ كه‌ ايران‌ از ديگران‌ اقتباس‌ مي‌كرد، همچنان‌ به‌ ديگران‌ وام‌ مي‌داد.

تمدني‌ كه‌ در نيمه‌ي‌ دوم‌ هزاره‌ي‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد در بين‌النهرين‌ شمالي‌ - آشور آينده‌ - ظهور كرد، سبك‌ كوزه‌سازي‌ فاخر را پذيرفت‌ و آن‌ را توسعه‌ داد. شكل‌ كاسه‌ مانند و تزيينات‌ نقشدار آنها مي‌رساند كه‌ ظروف‌ مزبور ظاهراً از مراكز ايران‌ كه‌ بهترين‌ آنها سيالك‌ Sialk و حصار شناخته‌ شده‌ اقتباس‌ گرديده‌ است‌.

چنان‌ كه‌ ديديم‌، ايران‌ شاه‌ راه‌ انتقال‌ افكار و نهضت‌ ملل‌ بود، از دوران‌ ما قبل‌ تاريخي‌ به‌ بعد - و در مدتي‌ بيش‌ از هزار سال‌ - اين‌ وضع‌ مهم‌ را به‌ عنوان‌ واسطه‌ و ميانجي‌ شرق‌ و غرب‌ حفظ‌ كرد و در عوض‌ آنچه‌ كه‌ دريافت‌ مي‌داشت‌، هرگز از تأديه‌ باز نه‌ ايستاد: در واقع‌ كار او عبارت‌ بود از دريافت‌، توسعه‌ بخشيدن‌، و سپس‌ انتقال‌ آن‌ به‌ ديگران‌.



تمدّن‌ ايران‌ در هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد


2-19- در آغاز هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد دشت‌ غني‌ بين‌النهرين‌ وارد دوران‌ تاريخي‌ شد. متوني‌ كه‌ ساكنان‌ دشت‌ واقع‌ در بين‌ دو شط‌ از تاريخ‌ كشور خود به‌ جاي‌ گذاشتند، به‌ مثابه‌ي‌ نخستين‌ پرتو نور در ظلمتي‌ نفوذ كرد كه‌ تاريخ‌ ايران‌ را تا حدود دو هزار سال‌ بعد هم‌ پوشانده‌ بود. به‌ هر حال‌ بايد عيلام‌ را كه‌ به‌ زودي‌ وارد دوران‌ تاريخي‌ مي‌شد، از اين‌ شمول‌ مستثني‌ دانست‌.

آگاهيهاي‌ كمي‌ كه‌ درباره‌ي‌ نواحي‌ شمالي‌ دشت‌ شوش‌ در دست‌ داريم‌، منحصراً از منابع‌ بابلي‌ گرفته‌ شده‌ است‌. محيطي‌ كه‌ متون‌ مزبور درباره‌ي‌ آنها به‌ بحث‌ مي‌پردازند، چندان‌ در داخل‌ ايران‌ پيش‌ نمي‌رود، منابع‌ مزبور تنها از نواحي‌ سرحدي‌ گفتگو مي‌كنند كه‌ توسط‌ ملل‌ ساكن‌ تپه‌ها اشغال‌ شده‌ بود و مردم‌ سومر و قوم‌ سامي‌ نژاد دشت‌ بين‌النهرين‌ دائماً با آنها در تماس‌ بودند. اين‌ اقوام‌ از جنوب‌ به‌ شمال‌ عبارتند از ايلاميان‌ ، كاسيها ، لولوبيها و گوتيها . همه‌ي‌ آنها به‌ يك‌ دسته‌ي‌ نژادي‌ تعلق‌ دارند، زبانشان‌ وابسته‌ به‌ يكديگر است‌ و فشار مستمر دشت‌ بين‌النهرين‌ كه‌ بيشتر به‌ صورت‌ سلطنتهاي‌ متمدن‌ درآمده‌ است‌، همه‌ي‌ آن‌ را مجبور مي‌سازد كه‌ در يك‌ زمان‌ با هم‌ متحد شوند، هر چند كه‌ اتحادشان‌ موقت‌ و ناپايدار است‌.

نزاع‌ بزرگ‌ بدويان‌ و نيمه‌ بدويان‌ با ساكنان‌ خانه‌نشين‌ ادامه‌ يافت‌. در نظر يك‌ منشي‌ بابلي‌ كه‌ در اين‌ دوران‌ مي‌زيست‌، دنياي‌ متمدن‌ به‌ دامنه‌هاي‌ زاگرس‌ خاتمه‌ مي‌يافت‌. هر وقت‌ كه‌ سلسله‌ي‌ پادشاهي‌ نيرومندي‌ بر بابل‌ حكومت‌ مي‌كرد، فشار دشت‌ بين‌النهرين‌ تشديد مي‌شد. از سوي‌ ديگر انحطاط‌ بابل‌ براي‌ اقوام‌ ساكن‌ تپه‌ها حاكم‌ شيپور جمع‌ را داشت‌ كه‌ آنان‌ را به‌ پايين‌ فرا مي‌خواند تا آن‌ دشت‌ ثروتمند را غارت‌ كنند و حتّي‌ براي‌ مدتي‌ كم‌ و بيش‌ دراز آن‌ را تحت‌ اشغال‌ خود در آورند. و در اغلب‌ موارد بايد ايلام‌ را از اين‌ توصيف‌ كلي‌ مستثني‌ كرد. عيلاميان‌ از كوههايي‌ كه‌ دشت‌ سوزيانا (شوش‌) را از شمال‌ و شرق‌ احاطه‌ مي‌كرد فرود آمده‌، در ربع‌ اول‌ هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد دودماني‌ را تشكيل‌ داده‌ بودند كه‌ بر ناحيه‌ي‌ وسيعي‌ از دشتها و كوهها - شامل‌ بخش‌ عمده‌اي‌ از سواحل‌ خليج‌ فارس‌ و بوشهر - حكومت‌ مي‌كرد. در آن‌ حدود كتيبه‌اي‌ به‌ زبان‌ سومري‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ به‌ يكي‌ از پادشاهان‌ تعلق‌ دارد. هر چند در اين‌ زمان‌ ايلاميان‌ خط‌ ويژه‌ي‌ خود را داشتند، ولي‌ در عين‌ حال‌ خط‌ همسايگان‌ خويش‌ را نيز پذيرفته‌ بودند و حتّي‌ زبان‌ اين‌ را نيز به‌ كار مي‌بردند. با تشكيل‌ سلسله‌ي‌ سامي‌ سارگن‌ در آگاده‌، عيلام‌ براي‌ حفظ‌ آزادي‌ و استقلال‌ خود وارد نبردي‌ سخت‌ شد. نيروي‌ دو طرف‌ نامساوي‌ بود. فاتح‌ بزرگ‌ دوبار غلبه‌ و احتمالاً شوش‌ را هم‌ ضميمه‌ي‌ قلمرو خويش‌ كرد. سپاهان‌ يكي‌ از پسران‌ او ( مانيش‌ توسو ) كه‌ در نبردهاي‌ خود بر عليه‌ ايران‌ موفقيت‌ بيشتري‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، از خليج‌فارس‌ گذشتند تا جاده‌ هايي‌ را تحت‌ مراقبت‌ بگيرند كه‌ مواد ساختماني‌ و فلزات‌ كوهستانهاي‌ ايران‌ از آن‌ راهها حمل‌ مي‌شد. در زمان‌ نارام‌ سين‌ (Naramsin) از ايلام‌ تا زاب‌ را اغتشاش‌ و عصيان‌ فراگرفت‌، ولي‌ به‌ سختي‌ سركوب‌ شد. شوش‌ توسط‌ عاملي‌ اداره‌ مي‌شد كه‌ از طرف‌ نارام‌ سين‌ منصوب‌ مي‌گرديد. وي‌ در شوش‌ به‌ ايجاد ساختمانهاي‌ مهمي‌ دست‌ زد. زبان‌ ايلاميان‌ مغلوب‌ زبان‌ اكدي‌ گرديد و حتّي‌ اسامي‌ خاص‌ بيشتر سامي‌ بود تا ايلامي‌. اين‌ تجانس‌ و تقليد، فرهنگ‌ محلي‌ را كه‌ فقط‌ در اثر پناه‌ گرفتن‌ در كوههاي‌ صعب‌العبور باقي‌ مانده‌ بود، تهديد مي‌كرد. در هر حال‌ روش‌ ماهرانه‌ي‌ ملت‌ تابع‌ در فرمانبرداري‌ از حكومت‌ پيروزمندان‌ موجب‌ شد كه‌ دسته‌ي‌ اخير رفتار خود را تعديل‌ و زيانهاي‌ ناشي‌ از هجوم‌ خويش‌ را جبران‌ كنند. يكي‌ از آنان‌ به‌ نام‌ «پورور - اين‌ شوشي‌ ناك‌» كه‌ عمران‌كننده‌اي‌ بزرگ‌ بود، شوش‌ را با غنايمي‌ كه‌ از سرزمينهاي‌ مغلوب‌ آورده‌ بود غني‌ كرد و به‌ ايجاد بناها و معابد دست‌ يازيد. پس‌ از مرگ‌ نارام‌ سين‌، «پوزور - اين‌ شوشي‌ ناك‌» اعلام‌ استقلال‌ كرد، شخصاً فرماندهي‌ سپاه‌ را بر عهده‌ گرفته‌ بر بابل‌ هجوم‌ برد و حتّي‌ به‌ اكد رسيد، ولي‌ اكديان‌ با دشواري‌ بسيار وي‌ را به‌ عقب‌ رانده‌ استقلال‌ خود را حفظ‌ كردند. اما اكد بسيار ضعيف‌ شد. ملل‌ كوهستاني‌ مجاور يعني‌ لولوبيها و گوتيها نيز با پيشرفت‌ «پوزور - اين‌ شوشي‌ ناك‌» به‌ شوق‌ آمده‌ از دره‌هاي‌ مرتفع‌ فرود آمدند و بر بابل‌ حمله‌ بردند. لولوبيها ناحيه‌اي‌ را كه‌ سراسر جاده‌ي‌ قديم‌ را در بر مي‌گيرد و اكنون‌ هم‌ از بغداد و كرمانشاه‌ به‌ همدان‌ و تهران‌ مي‌رود، به‌ اشغال‌ در آوردند. لازم‌ به‌ توضيح‌ است‌ كه‌ جاده‌ي‌ مزبور به‌ يكي‌ از چند مدخل‌ طبيعي‌ كه‌ به‌ سوي‌ فلات‌ ايران‌ باز مي‌شود دسترسي‌ دارد و اين‌ وضع‌ از چند هزار سال‌ پيش‌ وجود داشته‌ است‌.

Borna66
09-12-2009, 03:33 AM
گر چه‌ پيش‌ از اين‌ سارگن‌ آگاده‌يي‌ اقوام‌ كوهستاني‌ را مغلوب‌ ساخته‌ بود، ولي‌ سخت‌ترين‌ ضربه‌ را نارام‌ سين‌ وارد آورد. پس‌ از اغتشاشي‌ كه‌ بدان‌ اشاره‌ رفت‌، (اغتشاش‌ ايلام‌ تازاب‌ در زمان‌ نارام‌ سين‌) حاكم‌ سامي‌نژاد، طي‌ نبرد گسترده‌اي‌ اتحاد لولوبيها و گوتيها را در هم‌ شكست‌. وي‌ اين‌ واقعه‌ را بر ستوني‌ كه‌ در صخره‌هاي‌ ناحيه‌ي‌ شهر زور حجاري‌ شده‌، ثبت‌ كرده‌ است‌. در اين‌ زمان‌ مانند گذشته‌ ارتباط‌ و تماس‌ اقوام‌ كوهستاني‌ و ساكنان‌ دشت‌ تنها به‌ وسيله‌ي‌ جنگ‌ صورت‌ نمي‌گرفت‌ - مردم‌ كوهستاني‌ در نتيجه‌ي‌ وضع‌ جغرافيايي‌ منطقه‌ي‌ خود، راهي‌ را كه‌ به‌ سوي‌ مغرب‌ ايران‌ مي‌رفت‌ در دست‌ داشته‌ و بنابراين‌ اين‌ حركت‌ كاروانها و بازرگاني‌ را تحت‌ نظارت‌ خود در آورده‌ بودند. هر چند آنان‌ با بابل‌ دشمن‌ بودند، با اين‌ همه‌ بدان‌ كشور كالا مي‌فرستادند. آنان‌ در خلال‌ همين‌ داد و ستدهاي‌ صلح‌آميز، ناگزير تحت‌ تأثير و نفوذ همسايگان‌ متمدن‌تر قرار مي‌گرفتند. دو نقش‌ برجسته‌ اين‌ موضوع‌ را تأييد مي‌كند. اين‌ نقشها به‌ دستور و تن‌ از پادشاهان‌ آنان‌ بر صخره‌هاي‌ ناحيه‌ي‌ سر پل‌ زهاب‌ حك‌ شده‌ و احتمال‌ مي‌رود كه‌ حداقل‌ يكي‌ از آنها از كتيبه‌ي‌ نارام‌ سين‌ الهام‌ پذيرفته‌ باشد، در اين‌ تصوير رئيس‌ محلي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ كماني‌ در دست‌ دارد و دشمنان‌ مغلوب‌ را كه‌ از وي‌ تقاضاي‌ عفو دارند، لگد كوب‌ مي‌كند. در كتيبه‌اي‌ كه‌ آسيب‌ بيشتري‌ ديده‌، نام‌ اين‌ رئيس‌ محلي‌ «تارلوني‌» قيد شده‌ است‌. نقش‌ برجسته‌ي‌ ديگري‌ كه‌ از اهميت‌ بيشتري‌ برخوردار است‌، در بالاي‌ صخره‌ي‌ مدخل‌ دهكده‌ي‌ جديد (سرپل‌) حجاري‌ شده‌ است‌. در اين‌ دو نقش‌ « انوباني‌ني‌ » پادشاه‌ لولوبي‌ با ريشي‌ دراز و چهارگوش‌، كلاهي‌ دايره‌اي‌، جامه‌اي‌ كوتاه‌ و مسلح‌ به‌ كمان‌ و نوعي‌ تيرابتدايي‌ نشان‌ داده‌ مي‌شود كه‌ بر دشمني‌ كه‌ به‌ زمين‌ افتاده‌، پاي‌ نهاده‌ است‌. روبه‌روي‌ او ربّه‌النوع‌ ني‌ني‌ با كلاهي‌ بلند، جامه‌اي‌ پشمين‌ و پرزدار كه‌ بلندي‌ آن‌ تا ساق‌ پا مي‌رسد ايستاده‌ يك‌ دست‌ خود را به‌ سوي‌ شاه‌ دراز كرده‌ و در دست‌ ديگر دنباله‌ي‌ رشته‌ طنابهايي‌ را گرفته‌ است‌ كه‌ در نقش‌ زيرين‌ دو اسير و در نقش‌ زبرين‌ شش‌ تن‌ بدانها بسته‌ شده‌اند. اسيران‌ همه‌ برهنه‌اند و دستهايشان‌ از پشت‌ به‌ هم‌ بسته‌ است‌. كتيبه‌اي‌ به‌ زبان‌ اكدي‌، از ارباب‌ انواع‌ متعدد - كه‌ بيشتر آنها اكدي‌ هستند - در برابر دشمنان‌ ياري‌ مي‌جويد. نظر به‌ اينكه‌ در ايران‌ به‌ ندرت‌ بنايي‌ مربوط‌ به‌ اين‌ عصر يافت‌ مي‌شود و متن‌ مورد اطميناني‌ نيز درباره‌ي‌ آن‌ دوران‌ وجود ندارد، اين‌ دو نقش‌ از جهت‌ آگاهي‌ به‌ سطح‌ فرهنگ‌ محلي‌ از اهميت‌ بسياري‌ برخوردار است‌.

همه‌ي‌ قرائن‌ بر اين‌ نكته‌ دلالت‌ دارد كه‌ ساكنان‌ اين‌ ناحيه‌ براي‌ ثبت‌ و نمايش‌ زبان‌ خود خط‌ ويژه‌اي‌ نداشته‌اند. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ آنان‌ كما بيش‌ تحت‌ نفوذ بابليان‌ بودند و در نتيجه‌ي‌ تماس‌ با همسايگان‌ غربي‌ خود، خط‌ و زبان‌ اكدي‌ را آموخته‌ و مورد استفاده‌ قرار مي‌دادند. همچنين‌ مي‌توانيم‌ بگوييم‌ كه‌ در همان‌ حال‌ هنرمندان‌ اندك‌ آنان‌ در آثار مهم‌تر خويش‌ به‌ شدت‌ تحت‌ تأثير هنر بين‌النهرين‌ قرار گرفته‌ بودند. در اينجا هم‌ مانند عيلام‌، تمدّن‌ دشت‌ با صلح‌ يا به‌ نيروي‌ سپاهيان‌ نفوذ كرد. با وجود اين‌، وظيفه‌اي‌ كه‌ دو نقش‌ برجسته‌ي‌ مزبور از جنبه‌ي‌ ايرانيگري‌ ايفا مي‌كند بزرگ‌ و پايدار است‌. بعدها فكر ايجاد نظاير اين‌ نقوش‌ رواج‌ يافت‌ و در طي‌ تاريخ‌ متمادي‌ ايران‌، نسلهاي‌ پادشاهان‌ از اين‌ نقوش‌ حجاري‌ شده‌ي‌ ابتدايي‌ كه‌ عمليات‌ نظامي‌ را از بالاي‌ كوه‌ در معرض‌ ديد كاروانها قرار مي‌دهد الهام‌ گرفته‌ نظاير آنها را در همه‌ي گوشه‌هاي فلات‌ ايران‌ به‌ وجود آوردند.


در حدود نيمه‌هاي‌ هزاره‌ي‌ مورد بحث‌، بابل‌ در اثر هجوم‌ گوتيها كه‌ از كوههاي‌ خود در مشرق‌ زاب‌ صغير در دره‌ي‌ دياله‌ي‌ عليا فرود آمده‌ بودند، پايمال‌ گرديد. آنان‌ به‌ مدت‌ چند سده‌ براي‌ ساكنان‌ دشت‌ تهديدي‌ مداوم‌ بودند. تحقيقاتي‌ كه‌ در بالك‌ (Balik) - كه‌ شاخه‌اي‌ از فراتست‌ - صورت‌ گرفته‌ است‌، وجود حصار مستحكمي‌ را اثبات‌ مي‌كند كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ سارگن‌ آگاده‌يي‌ بنا شد و جانشينان‌ وي‌ ساختمان‌ آن‌ را ادامه‌ دادند، و منظور از بناي‌ آن‌ جلوگيري‌ از هجومهاي‌ كوه‌نشينان‌ مورد اشاره‌ بوده‌ است‌. عاقبت‌ هم‌ تاخت‌ و تازها و دست‌اندازيهاي‌ اين‌ كوه‌نشينان‌ جاي‌ خود را به‌ هجومي‌ داد كه‌ در نتيجه‌ي‌ آن‌ دودمان‌ آگاده‌ منقرض‌ گرديد و به‌ نظر مي‌رسد كه‌ عيلام‌ نيز از دست‌ آنان‌ رهايي‌ نيافته‌ باشد. آنان‌ به‌ مدت‌ يك‌ قرن‌ به‌ صورت‌ فرمانروايان‌ وحشي‌ باقي‌ مانده‌ شهرها و مزارع‌ را ويران‌ كردند، شيرازه‌ي‌ پادشاهيها را از هم‌ گسيختند و فقط‌ امارات‌ كوچك‌ را باقي‌ گذاشتند. تنها فهرست‌ اسامي‌ پادشاهان‌ ايشان‌ مي‌تواند اين‌ دوران‌ پر اضطراب‌ را معرفي‌ كند. در اواخر دوره‌ي‌ تسلط‌ ايشان‌، فرهنگ‌ بابلي‌ برتري‌ خود را به‌ دست‌ آورد و از آن‌ پس‌ ديگر اقدامات‌ ويرانگرانه‌ي‌ ايشان‌ ادامه‌ نيافت‌. به‌ تدريج‌ براي‌ اخراج‌ آنان‌ نهضتي‌ به‌ رهبري‌ سلسله‌ي‌ جديد « اور » به‌ وجود آمد؛ پادشاهان‌ جنگجوي‌ بابل‌ به‌ حمله‌ پرداخته‌ قدرت‌ آنان‌ را در هم‌ شكستند. شوش‌ و سراسر دشت‌ آن‌ يك‌ بار ديگر ايالتي‌ از ايالات‌ بابل‌ به‌ شمار آمد. اما اين‌ سلسله‌ نيز چندان‌ دوام‌ نيافت‌. هنوز يك‌ سده‌ از پيدايش‌ آن‌ نگذشته‌ بود كه‌ آخرين‌ پادشاه‌ دودمان‌ مزبور مغلوب‌ و اسير و به‌ كوهها برده‌ شد. در اين‌ زمان‌ فاتح‌ جديدي‌ از كشور سيامش‌ (Simash) واقع‌ در كوههاي‌ غرب‌ اصفهان‌ فرا رسيد، ساكنان‌ سرزمينهاي‌ واقع‌ در پشت‌ زاگرس‌ با حكومتهاي‌ بابلي‌ وارد نبرد شدند. سيماش‌ بر شوش‌ و عيلام‌ نيز فرمانروايي‌ مي‌كرد. اين‌ عمل‌ موجب‌ بروز واكنشي‌ در دشت‌ شد: دودمان‌ ايسين‌ (Isin) برخاست‌، سلسله‌ي‌ سيماش‌ را بيرون‌ راند و عيلام‌ را به‌ تصرف‌ درآورد، ولي‌ كشور اخير بار ديگر به‌ دست‌ خارجيان‌ افتاد.

"دسته‌ي‌ دوم‌ يا شعبه‌ي‌ خاوري‌ - كه‌ به‌ هند و ايراني‌ معرف‌ است‌ - در جانب‌ شرقي‌ درياي‌ خزر به‌ حركت‌ در آمد. دسته‌اي‌ از آنان‌ كه‌ ظاهراً از افراد جنگجو تشكيل‌ مي‌شد از قفقاز گذر كرده‌ تا انحناي‌ عظيم‌ شط‌ فرات‌ پيش‌ راند. آنان‌ با هوريان‌ بومي‌ كه‌ اصلاً آسيايي‌ بودند در هم‌ آميخته‌ پادشاهي‌ ميتاني‌ را بنياد نهادند و سلطنت‌ خود را نه‌ تنها در بين‌النهرين‌ شمالي‌ توسعه‌ دادند، بلكه‌ آشور را نيز مسخره‌ كرده‌، با الحاق‌ دره‌هاي‌ زاگرس‌ شمالي‌ - كه‌ مسكن‌ قوم‌ گوتي‌ بود - به‌ قلمرو خود، قدرت‌ خويش‌ را تثبيت‌ كردند. بهترين‌ دوران‌ اين‌ پادشاهي‌ حدود سال‌ 1450 پيش‌ از ميلاد است‌ كه‌ با مصر متحد گرديد و نيرومندترين‌ فراعنه‌ي‌ مصر با دختران‌ پادشاهان‌ ميتاني‌ ازدواج‌ كردند."

سلطنتهاي‌ بزرگ‌ بين‌النهرين‌ كه‌ مبتني‌ بر اقتصاد مدني‌ بودند، در توسعه‌ي‌ حيات‌ سياسي‌، اجتماعي‌ و اقتصادي‌ خود پيشرفت‌ بزرگي‌ به‌ دست‌ آوردند. نياز آنان‌ به‌ مواد اوليه‌ براي‌ ساختمانها، امور عام‌ المنفعه‌، اسلحه‌ و اشياء هنري‌ افزون‌ گشت‌. با گسترش‌ نيروي‌ سلطنت‌، انبوه‌ عظيمي‌ از كالاهاي‌ مصنوع‌ در مراكز گوناگون‌ بين‌النهرين‌ ساخته‌ شد. سياست‌ اقتصادي‌ پادشاهان‌، آنان‌ را وادار كرد تا بيش‌ از پيش‌ درصدد پيداكردن‌ بازار برآيند. بدين‌ ترتيب‌ مي‌بينيم‌ كه‌ در عصر سارگن‌ آگاده‌يي‌ مستعمراتي‌ از بازرگانان‌ در آسياي‌ صغير - مراكز تحقيقي‌ بازرگاني‌ كه‌ در آنجا تجار سامي‌نژاد به‌ دادوستد پرداخته‌ و كالاي‌ لازم‌ را براي‌ كشور خود تهيه‌ مي‌كردند - وجود داشته‌ است‌. دولتهاي‌ جديد نير توجه‌ خود را به‌ سوي‌ ايران‌ معطوف‌ داشتند. ايران‌ در اثر نزديكي‌ و دارا بودن‌ كانهاي‌ غني‌، توجه‌ كساني‌ را جلب‌ مي‌كرد كه‌ به‌ اندازه‌ي‌ كافي‌ نيرومند بوده‌ و هراس‌ انضمام‌ نواحي‌ غربي‌ آن‌ را به‌ قلمرو خويش‌ در سر مي‌پروراندند. ايران‌ در عين‌ حال‌ كه‌ محل‌ عبور سرب‌ ارمنستان‌ و لاجورد بدخشان‌ محسوب‌ مي‌شد، خود داراي‌ ذخاير معدني‌ از جمله‌ طلا - كه‌ در ماد استخراج‌ مي‌شد - و مس‌ و قلع‌ بود. انواع‌ گوناگون‌ سنگ‌ و چوب‌ كه‌ براي‌ ساختمان‌ كاخها و معابد مناسب‌ بود، به‌ بابل‌ حمل‌ مي‌شد. پادشاهان‌ بابل‌ از سفرهاي‌ جنگي‌ خود بر عليه‌ ايران‌ دو هدف‌ را در نظر داشتند: نخست‌ هدف‌ سياسي‌ كه‌ مستلزم‌ عمليات‌ نظامي‌ براي‌ مقابله‌ با تشكيل‌ هرگونه‌ دولت‌ و الحاق‌ نواحي‌ مجاور مرزشان‌ بود. اين‌ نواحي‌ از ايالاتي‌ تشكيل‌ مي‌شد كه‌ به‌ وسيله‌اي‌ حكام‌ اداره‌ مي‌گرديد. فرمانروايان‌ مزبور مزاياي‌ تمدّن‌ خود را در ميان‌ ملل‌ مغلوب‌ منتشر مي‌ساختند. دومين‌ هدف‌ آنان‌ جنبه‌ي‌ اقتصادي‌ داشت‌ كه‌ با تحقق‌ نخستين‌ هدف‌، آن‌ را نيز به‌ دست‌ آوردند. اين‌ هدف‌ عبارت‌ بود از انتقال‌ ثروتهاي‌ ايران‌ به‌ مراكز بابل‌. اما ايران‌ علي‌رغم‌ تزلزل‌ سياسي‌، از اين‌ نبرد پيروز بيرون‌ آمد. در طي‌ هزاره‌ي‌ مورد بحث‌، كوهستانيان‌ دو سلسله‌ي‌ بزرگ‌ بابل‌ را منقرض‌ كردند: دودماني‌ كه‌ سارگن‌ آگاده‌يي‌ بنياد نهاده‌ بود به‌ وسيله‌ي‌ گوتيها منقرض‌ شد، و سلسله‌اي‌ كه‌ سومين‌ دودمان‌ اور خوانده‌ مي‌شد، آخرين‌ ضربت‌ را از پادشاهان‌ سيماش‌ دريافت‌ داشت‌. از اوضاع‌ اقتصادي‌ فلات‌ ايران‌ در اين‌ هزاره‌ چيزي‌ معلوم‌ نيست‌ و حتّي‌ درباره‌ي‌ شمال‌شرقي‌ آن‌ نيز آگاهي‌ به‌ دست‌ نيامده‌ است‌. وجود يك‌ وقفه‌ و شكاف‌ دو هزار ساله‌ در سيالك‌ يا سيلك‌ ما را از هر منبع‌ آگاهي‌ محرم‌ مي‌دارد. اما درگيان‌ زندگي‌ جامعه‌ بدون‌ تغييرات‌ ژرف‌ ادامه‌ داشت‌. فن‌ كوزه‌گري‌ به‌ شكل‌ ظرف‌ سفالين‌ نقشداري‌ كه‌ به‌ ظرفهاي‌ ساخته‌ شده‌ در شوش‌ بسيار نزديك‌ و به‌ سبك‌ دوم‌ معروف‌ است‌، ادامه‌ يافت‌. ظرفهايي‌ به‌ شكل‌ خمره‌هاي‌ كوچك‌ به‌ دست‌ آمده‌ كه‌ بخش‌ زيرين‌ آنها برجستگي‌ دارد و تنها قسمت‌ زبرينشان‌ با رنگ‌ سياه‌ تزيين‌ شده‌ است‌، مشخص‌ترين‌ موضوع‌ نقاشي‌ كامل‌، پرندگانند. آنان‌ در ميانه‌ي‌ سر دو پرنده‌ كه‌ روبه‌روي‌ هم‌ قرار گرفته‌ بودند كاكلي‌ شبيه‌ به‌ شانه‌ نقش‌ مي‌كردند كه‌ مايه‌ي‌ اصلي‌ سبك‌ معروف‌ هند بين‌النهرين‌ يعني‌ عقاب‌ در حال‌ گرفتن‌ طعمه‌ي‌ خويش‌ است‌.

از گورهايي‌ كه‌ در اين‌ ناحيه‌ كشف‌ شده‌، گوهرهاي‌ مفرغين‌ و سيمين‌ بسيار به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ از جمله‌ي‌ آنها مي‌توان‌ طوقها و گردنبندهاي‌ مرواريد با گوهرهاي‌ آويزان‌ را نام‌ برد. انبوه‌ زيادي‌ از سنجاقهاي‌ مفرغي‌ براي‌ ثابت‌ نگاه‌ داشتن‌ دامن‌ جامه‌ يافت‌ شده‌ كه‌ بعضي‌ بدون‌ سر و برخي‌ داراي‌ قسمت‌ زيرين‌ پهن‌ و پيچيده‌ است‌. يك‌ نمونه‌ اين‌ سنجاقها را در ميان‌ جواهر قبور سلطنتي‌ اور يافته‌اند.

در تپه‌ي‌ حصار، ظروف‌ يك‌ رنگ‌ خاكستري‌ جايگزين‌ ظرفهاي‌ نقشدار شد. در بخش‌ باختري‌ فلات‌ ايران‌ شواهد فعاليت‌ روز افزون‌ در فلزسازي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد، به‌ خصوص‌ در مورد ساختن‌ اشياء كوچكي‌ كه‌ معمولاً جنس‌ آنها از مفرغ‌ است‌. در آن‌ زمان‌ فلز مزبور كمياب‌ بود و احتمالاً بيش‌ از سيم‌ و زر ارزش‌ داشت‌. در اين‌ زمان‌ ايران‌ وارد عصر مفرغ‌ مي‌شود.


مشخصات‌ عصر مس‌ و مفرغ‌ در ايران‌ باستان

2-20- به‌ عقيده‌ي‌ گوردون‌ چايلد، در طول‌ چند هزار سال‌ فاصله‌ي‌ ميان‌ عصر نئوليتيك‌ و عصر مفرغ‌، ملتهاي‌ خاورميانه‌ - به‌ ويژه‌ ايران‌ - به‌ اكتشافات‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ چون‌ استخراج‌ و استفاده‌ از مس‌ و مفرغ‌، بهره‌برداري‌ از نيروي‌ حيواني‌ و وسايل‌ نقليه‌ي‌ چرخدار، ساختن‌ چرخ‌ كوزه‌گري‌، آجر و مهر نايل‌ شده‌ بودند. قبل‌ از هزاره‌ي‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد، اين‌ اختراعات‌ تا حدود درياي‌ اژه‌، تركستان‌ و هند گسترش‌ و تا يك‌ هزار سال‌ بعد به‌ چين‌ و بريتانياي‌ كبير نيز رسيد.

صنعت‌ استخراج‌ و استفاده‌ از فلز داراي‌ چهار مرحله‌ و جنبه‌ي‌ اكتشافي‌ مهم‌ بود: نرمي‌ و قابليت‌ انعطاف‌ مس‌، امكان‌ ذوب‌ آسان‌ آن‌ يا جداكردنش‌ از مواد معدني‌ و بالاخره‌ اختلاط‌ فلز (آلياژ).

Borna66
09-12-2009, 03:34 AM
ايران‌ در هزاره‌ي‌ دوم‌ پيش‌ از ميلاد



رويدادي‌ كه‌ در طي‌ اين‌ هزاره‌ در تاريخ‌ آسياي‌ غربي‌ برجسته‌ مي‌نمايد، پيدايش‌ عناصري‌ از ريشه‌ي‌ هند و اروپايي‌ در ميان‌ اقوامي‌ در اين‌ بخش‌ از جهان‌ كهن‌ است‌ كه‌ نمي‌توانيم‌ آنها را بومي‌ بناميم‌. ايران‌ نيز از دستبرد مهاجرت‌ بيرون‌ نماند. ولي‌ نقشي‌ كه‌ اين‌ تازه‌ واردان‌ در فلات‌ مزبور بازي‌ كردند، نسبتاً محدود بود. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ هند و اروپاييان‌ در اثر فشاري‌ كه‌ از عقب‌ به‌ وسيله‌ي‌ اقوام‌ ديگر بر آنان‌ وارد مي‌آمد، زادگاه‌ خود را - كه‌ به‌ اغلب‌ احتمال‌ در دشتهاي‌ اوراسي‌ در روسيه‌ي‌ جنوبي‌ بود - ترك‌ كرده‌ باشند. ظاهراً آنان‌ در ضمن‌ مهاجرت‌ به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ شدند: دسته‌اي‌ كه‌ آن‌ را شعبه‌ي‌ باختري‌ مي‌ناميم‌، درياي‌ سياه‌ را دورزده‌ پس‌ از گذشتن‌ از بالكان‌ و بسفر، به‌ داخل‌ آسياي‌ صغير نفوذ كردند، اين‌ دسته‌ با اقامت‌ در ميان‌ ملل‌ آسيايي‌ - كه‌ به‌ نظر مي‌رسد ساكنان‌ اصلي‌ ناحيه‌ي‌ مزبور بودند - به‌ زودي‌ عنصر غالب‌ و مسلط‌ را تشكيل‌ داده‌، اتحاديه‌ي‌ ختيان‌ هيتيان‌ [ Hittites ) [ 2 ) را به‌ وجود آوردند و بعدها شاهنشاهي‌ آنها يكي‌ از فعال‌ترين‌ اعضاي‌ اتحاديه‌ي‌ دول‌ غربي‌ آن‌ زمان‌ گشت‌. ختيان‌ فتوحات‌ خود را در آسياي‌ صغير گسترش‌ داده‌ تا بابل‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداختند و آن‌ شهر را تصرف‌ و غارت‌ كردند. در هر حال‌ تلاششان‌ بي‌ثمر بود، چه‌ آنها موفق‌ به‌ پي‌گيري‌ پيروزي‌ خود نشده‌ بلافاصله‌ عقب‌نشيني‌ كردند. اما قوم‌ مزبور پس‌ از گذراندن‌ يك‌ دوره‌ ضعف‌ موقت‌، در نيمه‌ي‌ دوم‌ هزاره‌ي‌ مورد بحث‌ مجدداً قدرت‌ زيادي‌ به‌ دست‌ آورده‌، در نتيجه‌ شماري‌ از دول‌ همسايه‌ را از بين‌ بردند كه‌ از جمله‌ مي‌توان‌ پادشاهي‌ هوريان‌ (Hurrites) و Hurruans و فرمانروايان‌ ميتاني‌ (Mitanni) را نام‌ برد. آنها در اثر اين‌ اقدامات‌، در مقابل‌ مصر قرار گرفتند كه‌ در آن‌ زمان‌ در حدود سوريه‌ و فلسطين‌ در اوج‌ اقتدار خود قرار داشت‌.

دسته‌ي‌ دوم‌ يا شعبه‌ي‌ خاوري‌ - كه‌ به‌ هند و ايراني‌ معرف‌ است‌ - در جانب‌ شرقي‌ درياي‌ خزر به‌ حركت‌ در آمد. دسته‌اي‌ از آنان‌ كه‌ ظاهراً از افراد جنگجو تشكيل‌ مي‌شد از قفقاز گذر كرده‌ تا انحناي‌ عظيم‌ شط‌ فرات‌ پيش‌ راند. آنان‌ با هوريان‌ بومي‌ كه‌ اصلاً آسيايي‌ بودند در هم‌ آميخته‌ پادشاهي‌ ميتاني‌ را بنياد نهادند و سلطنت‌ خود را نه‌ تنها در بين‌النهرين‌ شمالي‌ توسعه‌ دادند، بلكه‌ آشور را نيز مسخره‌ كرده‌، با الحاق‌ دره‌هاي‌ زاگرس‌ شمالي‌ - كه‌ مسكن‌ قوم‌ گوتي‌ بود - به‌ قلمرو خود، قدرت‌ خويش‌ را تثبيت‌ كردند. بهترين‌ دوران‌ اين‌ پادشاهي‌ حدود سال‌ 1450 پيش‌ از ميلاد است‌ كه‌ با مصر متحد گرديد و نيرومندترين‌ فراعنه‌ي‌ مصر با دختران‌ پادشاهان‌ ميتاني‌ ازدواج‌ كردند. اما اغتشاشات‌ موجود و رقابتهاي‌ اعضاي‌ خاندان‌ سلطنتي‌ باعث‌ تضعيف‌ اين‌ كشور گرديد، چنان‌ كه‌ ديگر نتوانست‌ استقلال‌ خود را در برابر قدرت‌ روز افزون‌ دولت‌ هيتي‌ حفظ‌ كند. در پايان‌ قرن‌ چهاردهم‌ پيش‌ از ميلاد دودمان‌ ميتاني‌ از ميان‌ رفت‌. با وجود اين‌ هنوز آثاري‌ از تمدّن‌ و مخصوصاً هنر نيرومند آن‌ باقي‌ مانده‌ بود كه‌ هر چند مبتني‌ بر مبادي‌ سومري‌ و تحت‌ تأثير مصر واژه‌ بود، با اين‌ وصف‌ ويژگيهاي‌ خاص‌ خود را داشت‌. شايد از قرائن‌ موجود بتوان‌ استنباط‌ كرد كه‌ پيش‌ از تشكيل‌ سلطنت‌ ميتاني‌، عنصر هند و اروپايي‌ به‌ توسط‌ هوريان‌ تحليل‌ رفته‌ و فقط‌ آثاري‌ از مذهب‌ و نامهاي‌ خدايان‌ خويش‌ به‌ جاي‌ گذاشته‌ بود. در معاهده‌اي‌ كه‌ بين‌ پادشاه‌ ختيان‌ (هيتيان‌) و يك‌ فرمانرواي‌ ميتاني‌ منعقد گرديده‌، نام‌ ميترا (مهر)، و ارونا (Varuna) ، ايندرا (Indra) و نستيا آورده‌ شده‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ آنها خداياني‌ هستند كه‌ در ميان‌ خويشاوندان‌ نزديك‌ ميتاني‌ شناخته‌ بوده‌اند. در همان‌ زمان‌ هند و اروپاييان‌ در هند استقرار يافتند كه‌ بعضي‌ از خدايان‌ ايشان‌ در ميان‌ ختيان‌ و كاسيان‌ نيز شناخته‌ شده‌اند. هند و ايرانيان‌ در خصوص‌ تربيت‌ اسب‌ - كه‌ به‌ نظر مي‌رسد خودشان‌ آن‌ را به‌ آسياي‌ غربي‌ برده‌ باشند - پيمان‌ نامه‌هايي‌ به‌ جاي‌ نهاده‌اند. آثار و بقاياي‌ آيين‌ هند و اروپايي‌ وجود يك‌ زوج‌ خدا را مي‌رساند: خداي‌ بزرگ‌ رب‌النوع‌ عناصر طبيعي‌، قلل‌ كوهها، طوفان‌ و باران‌، و رب‌النوع‌ بزرگ‌ كه‌ گاه‌ آفتاب‌ و زماني‌ زمين‌ محسوب‌ مي‌شده‌ است‌.

شعبه‌اي‌ از اين‌ سواران‌ جنگجوي‌ در طول‌ چين‌ خوردگيهاي‌ زاگرس‌ مركزي‌ به‌ حركت‌ درآمده‌ در داخل‌ ناحيه‌اي‌ واقع‌ در جنوب‌ جاده‌ي‌ بزرگ‌ كارواني‌ منطقه‌اي‌ نفوذ كردند كه‌ بعدها به‌ عنوان‌ مركز پرورش‌ اسب‌ شناخته‌ شد. آنان‌ در اين‌ ناحيه‌ به‌ مثابه‌ي‌ اقليتي‌ پركار مستقر شدند، ولي‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ به‌ سرعت‌ توسط‌ توده‌ي‌ كاسي‌ - كه‌ اصل‌ آسيايي‌ داشتند - تحليل‌ رفتند. نفوذ اين‌ شعبه‌ي‌ كوچك‌ هند و اروپايي‌ تا حدي‌ به‌ واقعه‌اي‌ شباهت‌ دارد كه‌ بعدها اتفاق‌ افتاد، و آن‌ هجوم‌ كيمريان‌ (Kimmeriens) و سكاييان‌ در قرن‌ هشتم‌ پيش‌ از ميلاد است‌.

از اين‌ مطالعه‌ي‌ شتاب‌ زده‌ مي‌توان‌ اثر پيدايش‌ نژاد جديدي‌ را در سرزمين‌ آسياي‌ غربي‌ استنباط‌ كرد. هر زمان‌ كه‌ بين‌ دو نژاد مختلف‌ مانند آسيايي‌ و هند و اروپايي‌ اختلاطي‌ صورت‌ گرفته‌ - هر چند كه‌ قوم‌ اخير ضعيف‌تر بوده‌ - قدرتي‌ كمابيش‌ مداوم‌ به‌ وجود آمده‌ است‌ كه‌ اقوام‌ مزبور - با تشكيلات‌ نژادي‌ دو رگه‌ي‌ خود - در گسترش‌ امور سياسي‌، دولتي‌، نظامي‌، اقتصادي‌ و فرهنگي‌ در ناحيه‌هايي‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ تاريخي‌ نداشته‌اند، از خود نشان‌ داده‌اند. كشورهايي‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ اميرنشينهاي‌ كوچك‌ پراكنده‌ و شهرها و حوزه‌هاي‌ مذهبي‌ مستقلي‌ بيش‌ نبودند، به‌ صورت‌ اتحاديه‌هاي‌ نيرومند و حتّي‌ شاهنشاهي‌ درآمدند و از نيروي‌ محركه‌اي‌ برخوردار شدند كه‌ آنان‌ را در صف‌ اول‌ دولتهاي‌ مقتدر عصر قرار داد. چنين‌ بود حال‌ختيان‌ (هيتيان‌) و فرمانروايان‌ ميتاني‌، و همين‌ وضع‌ براي‌ كاسيان‌ نيز اتفاق‌ افتاد.

پي‌نوشتها
[ 1 ] - مون‌ گيت‌، كتاب‌ باستان‌شناسي‌، از صفحه‌ي‌ 483 به‌ بعد
[ 2 ] - هيت‌ شهري‌ در كنار غربي‌ فرات‌ بود كه‌ قلعه‌اي‌ مستحكم‌ داشت‌. بنا به‌ گفته‌ي‌ معجم‌ البلدان‌: «شهري‌ است‌ در كنار فرات‌ از نواحي‌ بغداد، بالاتر از شهر انبار كه‌ نخلستانهاي‌ زياد دارد. «شهر ديگري‌ به‌ نام‌ هيت‌ از بخش‌ قصر قند شهرستان‌ چاه‌بهار كنوني‌ در هشت‌ كيلومتري‌ جنوب‌ باختري‌ قصر قند وجود دارد كه‌ كوهستاني‌، گرمسيري‌، كم‌ جمعيت‌ و محصولاتش‌ غله‌، برنج‌ و خرماست‌، ولي‌ آنچه‌ مورد نظر ماست‌، همان‌ هيت‌ نخستين‌ ا
__________________

Borna66
09-12-2009, 03:35 AM
ايران، سرزمين هميشگي آرياييان


بخش نخست


بيشتر منابع تاريخي، مردمان امروزه ايران را بازماندگان آريايياني مي‌دانند كه از سرزمين‌هاي دوردستِ شمالي به سوي جنوب و سرزمين فعلي ايران كوچ كرده‌اند و مردمان بومي و تمدن‌هاي اين سرزمين را از بين برده و خود جايگزين آنان شده‌اند.

تاريخ اين مهاجرت‌ها با اختلاف‌هاي زياد در دامنه وسيعي از حدود 3000 سال تا 5000 سال پيش؛ و خاستگاه اوليه اين مهاجرت‌ها نيز با اختلاف‌هايي زيادتر، در گستره وسيعي از غرب و شمال و مركز اروپا تا شرق آسيا، حوزه درياي بالتيك، شبه‌جزيره اسكانديناوي، دشت‌هاي شمال آسياي ميانه و قفقاز، سيبري و حتي قطب شمال ذكر شده است. دامنه وسيع اين اختلاف‌ها، خود نشان‌دهنده سستي نظريه‌ها و كمبود دلايل و برهان‌هاي اقامه شده براي آن است.

اغلب متون تاريخيِ معاصر، اين خاستگاه‌ها و اين مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت كوتاه و مبهم و غير دقيق به پايان رسانده‌ و اين مبادي مهاجرت را دقيقاً معرفي نكرده و آنرا بطور كامل و كافي مورد بحث و تحليل قرار نداده‌اند. در اين متون اغلب به رسم نقشه‌اي با چند فلش بـزرگ اكتفا شده است كه از اقصي نقاط سيبـري و از چپ و راست درياي مازندران به ميانه ايران زمين كشيده شده است.

از آنجا كه مي‌دانيم مهاجرت‌هاي انساني و جابجايي تمدن‌ها در طول تاريخ همواره به دليل دستيابي به «شرايط بهتر براي زندگي» بوده است، در دوران باستان اين «شرايط بهتر» بويژه عبارت از آب فراوان‌تر و خاك حاصلخيزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانيم دلايلي براي اين گمان فراهم سازيم كه در روزگار باستان ويژگي‌هاي آب‌وهوايي و چشم‌انداز طبيعي در فلات ايران مناسب‌تر از روزگار فعلي بوده است؛ و از سوي ديگر مشخص شود كه خصوصيات آب‌وهوايي در سرزمين‌هاي شمالي ايران نامناسبتر از امروز و حتي روزگار باستان بوده است؛ مي‌توانيم مهاجـرت بـزرگ آريـاييـان به ايـران امروزي را با ترديد مواجه كنيم و حتي احتمال مهاجرت‌هايي از ايران به نقاط ديگر جهان را مطرح سازيم.


از آنجا كه رشد و ازدياد جمعيت همواره در زيست‌بوم‌هاي مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعيد به نظر مي‌رسد كه جوامع كهن، سرزمينِ با اقليم مناسب و معتدل ايران را ناديده گرفته و در سرزمين‌هاي هميشه سرد و يخبندان سيبري، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ايران شده باشند. و همچنين مي‌دانيم كه در تحقيقات ميداني‌ نيز سكونتگاه‌هايي نيز در آن مناطق پيدا نشده است.

ما در اين گفتار به اين فرضيه خواهيم پرداخت كه ايرانيان يا آرياييان «به ايـران» كوچ نكردند، بلكه اين آرياييان از جملة همان مردمان بوميِ ساكن در ايران هستند كه «در ايـران» و «از ايـران» كوچ كردند و پراكنش يافتند.



شواهد باستان‌زمين‌شناسي مي‌دانيم كه آخرين دوره يخبندان در كرة زمين، در حدود 14000 سال پيش آغاز شده و در حدود 10000 سال پيش پايان يافته است. دوره‌هاي يخبندان موجب ايجاد يخچال‌هاي بزرگ و وسيع در قطب‌ها و كوهستان‌هاي مرتفع ‌شده و در سرزمين‌هاي عرض‌هاي مياني و از جمله ايران به شكل دوره‌هاي باراني و بين‌باراني نمودار مي‌شود. دوره‌هاي باراني همزمان با دوره‌هاي بين‌يخچـالي و دوره‌هاي بين‌بـاراني همزمان با دوره‌هاي يخچالي ديده شده‌اند.

رسوب‌هاي چاله‌هاي داخلي نشان مي‌دهد كه ايران در دوره‌هاي گرم بين‌يخچالي شاهد بارندگي‌هاي شديدي بوده كه موجب برقراري شرايط آب‌وهوايي مرطوب و گسترش جنگل‌ها در نجد ايران شده و در دوره‌هاي سرد يخچالي به استقبال شرايط آب‌وهوايي سرد و خشك مي‌رفته است.


بدين ترتيب در حدود 10000 سال پيش، با پايان يافتن آخرين دوره يخبندان، شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در ايران آغاز مي‌شود. شواهد باستان‌زمين‌شناسي نشان مي‌دهد كه با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقب‌نشيني يخچال‌ها به سوي شمال، به مرور بر ميزان بارندگي‌ها افزوده مي‌شود. بطوريكه در حدود 6000 سال تا 5500 سال پيش به حداكثر خود كه 4 تا 5 برابر ميزان متوسط امروزي بوده است، مي‌رسد. متعاقب آن آب درياچه‌هاي داخلي بالا مي‌آيد و به بالاترين سطح خود مي‌رسد و تمامي چاله‌ها، كويرها، دره‌ها و آبراهه‌ها پر از آب مي‌شوند. اين دوره‌اي است كه در اساطير ملل مختلف با نام‌هاي گوناگون و از جمله توفان عصر جمشيد و توفان نوح ياد شده است.

افزايش بارندگي و طغيان رودخانه‌ها يكبار ديگر در حدود 4500 سال پيش شدت مي‌گيرد، اما بزودي بارندگي‌ها پايان يافته و در حدود 4000 سال پيش خشكسالي و دورة گرم و خشكي آغاز مي‌شود كه در 3800 سال پيش به اوج خود مي‌رسد و همانطور كه پس از اين خواهيم ديد، اين زمان مصادف با جابجايي بزرگ تمدن‌ها در فلات ايران و افول و خاموشي بسياري از سكونتگاه‌ها و شهرها و روستاهاي باستاني ايران است.


آب‌وهواي گرم و مرطوب دوران ميان 10000 تا 4000 سال پيش، پوشش گياهيِ غني و جنگل‌هاي متراكم و انبوهي را در سرزمين ايران و حتي در صحاري امروزيِ خشك و بي‌آب و علف ترتيب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگل‌ها و عقب‌نشيني صحراهاي گرم، سرزمين سبز و خرمي را در ايران بزرگ شكل داده بود و دشت‌هاي شمال افـغانستان امروزي از سـاوانـاهاي وسيع (جنگل‌هاي تُـنك) و علفزارهاي مرطوب پوشيده بوده است.

فراوانيِ دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربي آن كه بادغيس (در اوستا «وَئيتي‌گَئِس») خوانده مي‌شود, در متن پهلوي بندهش گزارش شده است: ‘‘واتگيسان جايي است پر از دار و پر از درخت’’. اين وضعيت اقليميِ شمال افغانستان در متون تاريخي عصرهاي ميانه نيز آمده است؛ مسعودي در مروج‌الذهب از بلخ زيبا با آب و درخت و چمنزارهاي فراوان، ياد مي‌كند؛ واعظ بلخي در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام مي‌برد؛ نظاميِ عروضي از قول شهريار ساماني آنجا را به جهت خرمي و سرسبزي از بهشت برتر مي‌داند؛ و فريه سياح، مراتع بادغيس را بهترين مراتع تمام آسيا مي‌داند. امروزه بخش‌هاي وسيعي از بادغيس و بلـخ از صحاري خشك و شن‌هاي روان تشكيل شده است. اين شن‌هاي روان و بيابان‌هاي سوزان بويژه در پيرامون كرمان و سيستان با گستردگي هر چه بيشتر ديده مي‌شوند؛ در حاليكه در متون تاريخي دو هزار سال پيش به جنگل‌ها و چمنزارهايي در اين نواحي اشاره شده است.

در اين زمان سرزمين ايران داراي مراتع بسيار غني و زيستگاه‌هاي انبوه حيات وحش بوده است. در اين منطقه بركه‌ها، آبگيرها و تالاب‌هاي طبيعي با آب شيرين كه محل زيست انواع آبزيان و پرندگان بوده و همچنين جنگل‌هاي وسيع و نيزارهاي متراكم وجود داشته است.

بنابر داده‌هاي بخش‌هاي بالا در فاصله 10000 تا 4000 سال پيش، آب‌وهواي گرم و باراني در سراسر فلات ايران حكمفرما بوده است كه علاوه بر آن سطح زمين و رودها و همچنين مصب رودها پايين‌تر از امروز و سطح درياچه‌ها و آبگيرها بالاتر از سطح امروزي آنها بوده و در نتيجه همه چاله‌هاي داخلي، سرزمين‌هاي پست كنار درياچه‌ها، دره‌ها، كويرها و رودهاي خشك امروزي از آب فراوان و شيرين برخوردار بوده‌اند و در سراسر ايران اقليمي سرسبز با مراتع پهناور و فرآورده‌هاي گياهي و جانوري غني وجود داشته و شرايط مناسبي براي زندگاني انساني مهيا بوده است.


شواهد باستان‌شناسي شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در مابين 10000 تا 4000 سال پيش را يافته‌ها و نشانه‌هاي باستان‌شناختي نيز تأييد مي‌كند. از سويي بخش بزرگي از تپه‌هاي باستاني و سكونتگاه‌هاي كهن ايران از نظر زماني به همين دوره 6000 ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آن‌ها در كنار كويرهاي شوره‌زار، رودهاي خشك و مناطق بي‌آب و علف پراكنده‌اند كه اين نشان از شرايط بهتر آب‌وهوايي در زمان شكل‌گيري و دوام آن تمدن‌ها دارد.

استقرار اين تمدن‌ها در كنار چاله‌ها و كويرهاي خشك و نمكزار، نشانه وجود آب فراوان و شيرين در آنها بوده است و خشك‌رودهاي امروزيِ مجاور تپه‌ها، آب كافي و زلال اهالي شهر يا روستا را تأمين مي‌كرده است.


از سويي ديگر دركنار درياهاي امروزي نشانه‌اي از تپه‌هاي باستاني به چشم نمي‌خورد. تپه‌هاي باستاني در جنوب با ساحل خليج‌فارس فاصله‌اي چند صد كيلومتري دارند كه نشان مي‌دهد در دوران يخبندان كه سطح درياهاي جنوب پايين‌تر از سطح فعلي بوده، پس از بالا آمدن آب دريا، سكونتگاه‌هاي انساني به زير آب رفته است و در دوران بين‌يخبندان كه سطح درياهاي جنوب بالاتر و همچنين سطح زمين پايين‌تر بوده و رسوب‌هاي ناشي از سه رود بزرگِ كارون، دجله و فرات كمتر جايگير شده بودند، آب خليج‌فارس تا نزديكي‌هاي تمدن‌هاي آنروز در شوش و سومر مي‌رسيده است. كتيبه‌هاي سومري به روايت اين نفوذ آب‌ها به درون مياندورود پرداخته و از شهر باستاني «اريدو» به عنوان “شهري در كنار دريا” نام برده‌اند.

سكونتگاه‌هاي باستاني در شمال و در كرانه درياي مازندران نيز با ساحل فاصله‌اي ده‌ها كيلومتري دارند، كه نشان مي‌دهد در زمان رونق آن‌ باششگاه‌ها، سطح درياي مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنين باقيمانده سدهاي باستاني و از جمله سد و بندهاي ساخته شده بر روي دره‌ها و آبراهه‌هاي كوه خواجه در سيستان نيز نشانه بارندگي‌هاي بيشتر در زمان خود است. اين بندها آب مصرفي لازم براي نيايشگاه‌ها و ديگر ساختمان‌هاي بالاي كوه خواجه را تأمين مي‌كرده‌اند. امروزه نه تنها آن آبراهه‌ها، بلكه حتي دريـاچـه هـامـون نيز كاملاً خشك شده است. خشكسالي‌هاي كوتاه مدت اخير در ايران نشان داد كه حتي چند سال كمبود بارندگي مي‌تواند به سرعت درياچه‌ها و آبگيرها و رودهاي بزرگ را خشك سازد و چرخه حيات و محيط زيست را در آنها نابود كند. خشك شدن درياچه ارژن در فارس و زاينده‌رود در اصفهان نمونه‌اي از اين پديده نگران كننده بود

Borna66
09-12-2009, 03:35 AM
ايران، سرزمين هميشگي آرياييان


بخش دوم


نشانه‌های باستان‌شناختی، همچنین آثار رسوب‌های ناشی از سیل‌های فراوان در حدود 5500 سال پیش را تأیید می‌‌كند. به عنوان نمونه می‌توان از حفاری قره‌تپه توسط استاد میر عابدین كابلی در منطقه قم‌رود كه با هدف ثبت دامنه دگرگونی‌ها و تغییرات ناشی از طغیان آب‌ها انجام شد، نام برد. بر این اساس در حدود 5500 سال پیش وقوع سیل‌های مهیبی منجر به متروك و خالی از سكنه شدن كل منطقه قم‌رود و مهاجرت مردم به ناحیه‌های مرتفع‌تر مجاور شده است.

علاوه بر اینها, وجود نگاره‌های روی سفال از غزال، فیل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزیان، و حتی لاك‌پشت، ماهی و خرچنگ، نشانه شرایط مطلوب آب‌وهوایی در زمان گسترش آن تمدن‌ها بوده است.

در اینجا باید به این نكته مهم نیز اشاره كرد كه همزمان با دوره‌ای كه در فلات ایران شرایط محیط زیست بسیار مطلوب برای جوامع انسانی وجود دارد و از آن بهره‌برداری نیز می‌شود، در سراسر سرزمین سیبری و شمال آسیای میانه و شمال قفقاز كه آن ناحیه‌ها را محل كوچ و مهاجرت آریاییان به حساب می‌آورند، تنها چند نمونه معدود از گورپشته یا شواهدی از زندگی غیر یكجا‌نشینی پیدا شده است كه از جمله آنها می‌توان از پناهگاه‌هایی در بخش‌های شمالی حوضه آبریز دریاچه آرال نام برد. در آن زمان، در آن سرزمین‌ها تنها سرما و یخ‌‌های باقیمانده از دوره یخبندان حكمفرما بوده و آنچه پیدا شده عموماً متعلق به عصرهای جدیدتر و كوچ ایرانیان و اقوام دیگر به آن نقاط می‌باشد.

شواهد اسطوره‌شناسی و متون كهن از نگاه اسطوره‌شناسی و متون كهن، افسانه توفان یادگاری از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوی و از جمله بنـدهش آمده است كه «تیشتر» بارانی بساخت كه دریاها از او پدید آمدند و همه جای زمین را آب فرا گرفت و خشكی‌های روی زمیـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره یا هفت كشور تقسیم شدند.

در وندیداد از دیوی بنام «مَهرَك اوشا» كه در برخی نامه‌های پهلوی به «ملكوش» و در مینوی‌خرد بنام «ملكوس» آمده، نام برده شده كه دیوی است مهیب كه به مدت چند سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران می‌كند.

به روایت وندیداد، اهورامزدا جمشید را از این آسیب آگاه می‌سازد و دستور ساخت جایگاهی بنام «وَر» را به جمشید می‌دهد تا هر یك از آفریدگان پاك آفریدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپایان و گیاهان و تخم گیاهان و آتش و هر آنچه زندگی مردمان را بكار آید را در آن جایگاه نگاه دارد و پس از سپری شدن هجوم این دیو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آیند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نیستی برهانند.

این سرگذشت ایرانی به شكل‌های گوناگونی روایت شده است. از جمله هندوان بر این اعتقادند كه توفان بزرگ موجب گرفتاری «مانو» شد, اما «ویشنو» كه خود را به شكل یك ماهی با شاخی بزرگ ساخته بود، كشتی او را راهنمایی كرد تا بتواند در «كوهستان‌های شمالی» فرود آید. ویشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه كرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و یك جفت نر و ماده كه از همه جانداران گیتی در كشتی داشت، فرمان داد تا از كشتی پیاده شوند و همراه با خشكیدن آب‌ها در سرزمین‌ها گسترده شوند. مانو تخم همه گیاهان را نیز با خود برداشته بود.

عبارت «كوهستان‌های شمالی» در داستان‌های هندیانی كه در سرزمین‌های پیرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگی می‌كردند، اشاره آشكاری است به كوچ آنان از كوهستان‌های پـامیـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزی كه از اصلی‌ترین سرزمین‌های ایرانی بوده است.

روایت دیگری از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است كه قدیمی‌ترین روایت شناخته شده آن به سومریان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابلیان و اكدیان قرار می‌گیرد و در كتاب عهد عتیق (تورات) هم تكرار می‌شود.

سرگذشت توفان بزرگ و سیلاب‌ها، همچنین در تاریخ‌های سنتی چینیـان نیز آمده است. به موجب «كتاب‌های خیزران» در زمان «یـو» Yu ، مؤسس سلسله «شیـا» یا نخستین سلسله، سیلاب‌های عظیمی سراسر امپراطوری را تا بلندترین تپه‌ها در بر گرفت. «یـو» با كمال شایستگی موفق به فرو نشاندن سیلاب‌ها در مدت سیزده سال می‌شود.

شواهدی از وضعیت دریاهای باستانی در آثار ابوریحان بیرونی (همچون «تحدید نهایات‌الاماكن») نیز به چشم می‌خورد. بیرونی هنگام شرح ساخته شدن آبراهه سوئز به فرمان پادشاهان ایرانی، از دریایی به جای سرزمین‌های سفلای مصر یاد می‌كند؛ دریایی كه وجود آن در آثار هرودت نیز نقل شده است. او اعتقاد دارد كه در دوران پادشاهی میانه مصر، این دریا بحدی گسترش داشته است كه كشتی‌ها نه تنها در شاخابه‌های نیل، بلكه بر روی دشت‌های خشك امروزی نیز ره می‌سپرده‌اند و هنگام عزیمت به ممفیس از كنار اهرام می‌گذشته‌اند.

افسانه‌ها و روایت‌های شفاهی نقل شده از زبان مردمان مناطق كویری مركزی ایران، وجود دریایی بزرگ در جای كویر خشك امروزی را تأیید می‌كند. نگارنده داستان‌های متعددی در شهرهای دامغان، ساوه، كاشان، زواره، میبد، نائین، یزد و بردسكن شنیده است كه در اغلب آنها به دریای بزرگ، جزیره‌های متعدد، بندرگاه‌ و لنگرگاه و حتی به فانوس دریایی اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نكته دیگر تنها اشاره‌ای می‌كند:

نخست، روایت فرگرد دوم وندیداد و پهناور شدن زمین و گسترش مردمان بخاطر افزونی جمعیت در زمان جمشید و به سوی نیمروز و به راه خورشید، كه به گمان نگارنده سوی نیمروز یا جنوب در اینجا اشاره به سوی تابش خورشید گرم نیمروزی و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انسانی، كه در اینباره تعبیر “به راه خورشید”، سمت و سوی پراكنش كه از «شرق به غرب» است را بهتر روشن می‌سازد.

و دیگر، سرگذشت فریدون در شاهنامه فردوسی و تقسیم پادشاهی جهان بین سه پسرش ایرج و سلم و تور كه اشاره‌ای به مهاجرت ایرانیان از دل ایران به سوی سرزمین‌های شرقی و غربی است. سلم و توری كه بعدها و به موجب گزارش‌های ایرانی به برادر كوچك خود تاختند و اشاره‌ای است به یورش باشندگان سرزمیـن‌های شرقی و غربی ایران به سرزمین مادری خود.

اما پس از این دوران طلایی یعنی در حدود 4000 تا 3800 سال پیش خشكسالی و قحطی بزرگی به وقوع می‌پیوندد و دوره گرم و مرطوب جای خود را به دوره گرم و خشك می‌سپارد. در این زمان سطح آب‌ها به سرعت پایین می‌رود و دریاچه‌ها و رودهای كوچك‌تر خشك می‌شوند و سكونتگاه‌های انسانی را با بحرانی بزرگ مواجه می‌سازد. بحرانی كه با كمبود آب آغاز شده و به سرعت تبدیل به كمبود مواد غذایی، ركود و نابودی كشاورزی، گسترش بیابان‌ها، نابودی مراتع، از بین رفتن زیست‌بوم طبیعی و عواقب بغرنج آن می‌شود.

این خشكسالی موجب می‌شود تا مردمان ساكن در ایران، مردمانی كه پس از توفان بزرگ از كوهستان‌ها فرود آمده و سرزمین‌های پیشین خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره و علیرغم میل قلبی خود، به دنبال یافتن سرزمین‌های مناسب‌تر به جستجو و كوچ‌های دور و نزدیك بپردازند و بی‌گمان چنین رویدادهای نامطلوب طبیعی و كمبودهای نیازمندی‌های انسانی، موجب اختلاف‌ها، درگیری‌ها، جنگ‌ها و ویرانی‌ها می‌شده است. درگیری‌هایی كه وقوع آن مابین ساكنان واحه‌ای كوچك و هنوز كم و بیش حاصلخیز، با تازه از راه رسیدگانِ جستجوگرِ آب و زمین، اجتناب ناپذیر است.

این پیامدها را كاوش‌های باستان‌شناسی تقریباً در همه تپه‌های باستانی ایران تایید كرده است: «پایان دوره زندگی انسان در حدود 4000 سال پیش و همراه با لایه‌ای از سوختگی و ویرانی». نابودی و سوختگی‌ای كه نه فرآیند یورش آریاییان، بلكه نتیجه درگیری‌هایی بر سر منابع محدود نیازهای بشری بوده است و تا حدود 3500 سال پیش به طول می‌انجامد، صدها سالی كه به جز معدودی تمدن‌های جنوب‌غربی ایران و شهرهای میاندورود، به ندرت در تپه‌های باستانی آثار زندگی در این دوره را بدست می‌آوریم. این سال‌های سكوت نسبی در سرگذشت ایران، شباهت زیادی به شرایط پادشاهی ضحاك در شاهنامه فردوسی دارد.

در پایان این دوره و همزمان با آغاز عصر آهن یعنی در حدود 3500 سال پیش، بهبود وضعیت آب‌و‌هوایی به تدریج آغاز می‌شود و زمینه را برای گسترش وشكوفایی تمدن‌های نوین ایـرانی فراهم می‌سازد كه در حدود 2800 سال پیش به شرایط مطلوب اقلیمی پیشین خود دست می‌یابد.

با توجه به نكات بالا مسئله كوچ آریاییان از شمال به سوی سرزمین فعلی ایران و آسیای میانه ممكن به نظر نمی‌رسد. آنچه بیشتر به ذهن نزدیك می‌آید، اینست كه آریاییان همان مردمان بومی‌ای هستند كه از روزگاران باستان در این سرزمینی كه از هر حیث برای زندگانی مناسب بوده است، زیسته‌اند و آثار تمدن آنان به فراوانی در این سرزمین دیده شده و در جای دیگری اثری از سكونت آنان به دست نیامده است. بدرستی كه تغییرات فرهنگی و تمدنی عصر آهن نتیجه منطقی تكامل عصر مفرغ است و نه تحولاتی ناشی از ورود اقوام دیگر به منطقه. این آریاییانِ ساكن بومی ایران، هنگام افزایش شدید بارندگی دست به مهاجرت به سوی زمین‌های مرتفع می‌زدند؛ و هنگام كاهش شدید بارندگی به زمین‌های پست و هموار پیشین باز می‌گشتند. اینان پس از توفان بزرگ دستكم دو بار از دل ایران به سوی نقاط دیگر مهاجرت كرده‌اند:

1- یكبار پس از عقب‌نشینی دریاها و دریاچه‌های داخلی و خشك شدن باتلاق‌های باقیمانده از توفان بزرگ، كه از كوهستان‌های مجاور به سوی جلگه‌ها و دشت‌های رسوبی هموار و حاصلخیز، كوچ كرده و فرود آمدند؛ كه در نتیجه، این مهاجرت‌ها كوچی «عمودی»، از ارتفاعات به سوی دشت‌ها و وادی‌ها بوده است. زمان آغاز این جابجایی‌ها در میانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پایان بارندگی‌های شدیدِ موسوم به توفان عصر جمشید یا توفان نوح، و حدود 5500 سال پیش بوده است. به عنوان نمونه‌ای از اینگونه مهاجرت‌ها می‌توان از دو كوچ بزرگ نام برد: نخست، كوچ هندیان آریایی از پیرامون كوهستان‌های هندوكش به سرزمین‌های تازه خشك شده پنجاب و پیرامون رود سند كه یادمان تاریخی آن در متون كهن «ریگ‌و‌دا»ی هندوان باقی مانده است؛ و دیگری، كوچ عیلامیان و سومریان، كه از كوهستان‌های غربی ایران به سرزمین‌های باتلاقی تازه خشك شده خوزستان و میاندورود یا بین‌النهرین انجام شده است. در بخش‌های كهن كتاب عهد عتیق یا تورات (سِفر پیدایش، باب یكم)، رویداد كـوچ سـومـریان آشكارا مهاجرتی “از مشـرق” به سوی زمینِ سـومـر یا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. این گروه اخیر اندیشه ایجاد تمدن را با خود تا دره نیل و مصر در آفریقا پیش بردند و مصریان با بهره‌گیری از آن به پیشرفت‌های بزرگی نائل آمدند. در این باره حتی فرضیه‌هایی دائر بر مهاجرت فنیقیان از سواحل خلیج فارس به كرانه دریای مدیترانه مطرح است. از سوی دیگر می‌دانیم كه سومریان از نظر جسمانی شباهت كاملی به ساكنان بلوچستان و افغانستان امروزی و دره سند داشته‌اند؛ آثار هنری و معماری آنان گواهی می‌دهد كه تمدن سومر و تمدن شمال‌غرب هندوستان یا سرزمین‌های شرقی ایرانی، به یكدیگر همانند بوده‌اند و بی‌گمان از یك خاستگاه سرچشمه گرفته‌اند. كاوش‌های اخیر استاد یـوسف مـجیدزاده در منطقه جـیرفـت این فرضیه را بیش از پیش تقویت كرده است.

2- و بار دیگر، مهاجرت‌هایی به هنگام خشكسالی مابین 4000 تا 3500 سال پیش كه به دنبال ناحیه‌های مناسب‌تر، محل زندگانی خود را تغییر داده و از پی زیستگاه‌های بهتر، از ایران یا به تعبیر سومریان، از “سرزمین مقدس” مادری خود به سوی سرزمین‌های دیگر متوجه شدند و سكونتگاه‌هایی را كه در 5500 سال پیش فراهم ساخته و مدت 1500 سال در آنها زندگی كرده بودند را بر اثر رویدادهای ناگوار اقلیمی ترك كردند.

در سرزمین باستانی ایران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگونی زندگی می‌كرده‌اند كه یكی از آنان و احتمالاً نام عمومی فرهنگی همه آنان «آریـایـی» بوده است. «همه اقوام و مردمان ایرانِ امروزی»، فرزندان «همه آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آریاییان هستند. اینان در طول زمان و همراه با تغییرات اقلیمی و آب‌و‌هوایی دست به كوچ‌های متعدد و پرشمارِ كوچك و بزرگی زده‌اند كه عمدتاً از بلندی‌های كوهستان به همواری‌های دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاریخ ایرانیان را نمی‌توان تنها به انگاره مهاجرتی كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدی ناپیدا و مسیری ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نیاكان ایرانیان امروزی شناخت.

در باورهای ایرانی كهن «شمال» یا «اپاختر» پایگاه اهریمن است؛ جایگاه دیوان و نابكاران و درِ ورود به دوزخ است. ایرانیانی كه همواره به سرزمین مادری و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزیده‌اند، اگر سرزمین‌های شمالی خاستگاه آنان بود، در باره آن اینچنین سخن نمی‌راندند.

با توجه به همه شواهدی كه تا اینجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر می‌رسد كه ایرانیان یا آریاییان «به ایران» كوچ نكردند؛ بلكه «در ایران» و «از ایران» كوچ كرده‌ و به نقاط دیگر پراكنده شده‌اند.