توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ویل دورانت چه می گوید ؟ (نقدی بر تاریخ تمدن)
Borna66
09-12-2009, 02:57 AM
کوروش و کمبوجیه از نگاه ویل دورانت
کتاب تاریخ تمدن سال هاست تبدیل به وسیله ای در دست تجزیه طلبان و افراد غرض مند و سطحی بین برای کوبیدن -و نه انتقاد صحیح و عالمانه- نخستین شاهان هخامنشی شده است، بر آن شدم تا نقدی بیطرفانه و در سطح بهره ای که از دانش تاریخ برده ام، بر آن بنویسم.
باید اعتراف کنم هنگامی که برای نخستین بار جملات دانشمند وارسته ای چون ویل دورانت را در تاریخ تمدن درباره پارس هخامنشی(کتاب نخست،فصل سیزدهم)خواندم،حیرت کردم!برای چند دقیقه در اندیشه ای عمیق فرو رفتم که چگونه ممکن است این اثر که امروز بر دهان هر مورخ،استاد،دانشجو و دانشمندی افتاده و از آن همواره به عنوان پژوهشی بی بدیل یاد می کنند، این چنین سطحی و کلی درباره پارس قرن پنچم پیش از میلاد داوری کرده باشد!
پیش از هر چیز یادآوری می کنم که من این نقد را به خاطر لذت ناشی از نقد نوشته یک دانشمند نمی نویسم؛ چه بسا دلیل انتقاد من صرفا وجود برخی بدفهمی ها و غرض ورزی ها در این کتاب توسط آقای دورانت درباره پارس هخامنشیست.
پرسش این است: آیا اینکه صرفا این کتاب از قلم شخصی چون ویل دورانت جاری گشته،میتواند دلیل بر ارزشمندی بی چون و چرای آن در نزد اهل تاریخ و پژوهشگران این عرصه باشد؟ کتاب تاریخ تمدن (بخش پارس) را یک بار دیگر به دست بگیرید. بی آنکه به نام نویسنده آن توجه کنید آن را یک بار دیگر، اما با نگاهی دقیق و موشکافانه بخوانید...باور کنید که این بار،آن را بسیار سطحی تر و ابتدایی تر از آنچه واقعا هست، می بینید! به نظرم آنگونه که آقای دورانت در این کتاب به شرح و بسط تمدن های بزرگ بشری پرداخته، یک دانشجوی ترم دوم مقطع کارشناسی تاریخ هم می تواند آن را همچون مقاله تحقیقی به استادش ارائه دهد!شاید این نظر من، برای بعضی تکان دهنده و غیر منطقی به نظر برسد، اما با یک بازنگری درست و همه جانبه میتوان به این موضوع رسید.
از آنجا که آوردن یکجای این کتاب(بخش پارس) و نقد کامل آن، تنها در یک جستار مقدور نیست،تلاش می کنم تنها بخش های کلیدی و اصلی این نوشتار را در اینجا آورده و به بررسی آن بپردازم:
ویل دورانت در آغاز به تجلیل و ستایش از دستاوردهای کوروش به عنوان فرمانروای مقتدر و در عین حال مداراگر میپردازد:
آن اندازه که از افسانه ها برمیآید،کوروش از کشورگشایانی بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگر او را دوست میداشتهاند و پایه های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود.دشمنان وی از نرمی و گذشت وی آگاه بودند.
اما چند سطر بعد:
{نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه ای باقی گذاشته آن بود آنکه گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است.}
آقای دورانت توضخ نمیدهد که به راستی کوروش مرتکب چه جنایتی شده که موجب گشته همچون لکه ننگی در تاریخ ها برای وی باقی بماند؟ قساوت و بیرحمی در چه زمانی،کجا و با کدام ملت؟ نه تنها مدرکی برای ادعایش نمی آورد که در ادامه قساوت نخستین شاه هخامنشی را به پسرش سرایت میدهد:
{بیرحمی کوروش به پسر نیمه دیوانه اش،کمبوجیه به ارث رسید؛بی آنکه از کرم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد.}
آقای دورانت که در آغاز به "تواریخ" با نظر تردید نگریسته، مانند دیگر مورخان بلافاصله پس از وارد شدن به اصل موضوع، تمام گفته هایش درباره مشکوک بودن روایات هرودوت را از یاد برده و به رونویسی دقیق و سطر به سطر تواریخ می پردازد:
{کمبوجیه پادشاهی خویش را با کشتن برادر و رقیب خویش، به نام بردیا آغاز کرد؛ پس از آن، به طمع رسیدن به ثروت فراوان مصر، به آن سرزمین هجوم برد و حدود امپراتوری پارس را تا رود نیل پیش برد و در این کار کامیاب شد. ولی چنانکه ظاهرا عقل خویش را بر سر این کار گذاشت.}
پسر کوروش، بی تردید نخستین قربانی "تواریخ" هرودوت و پس از خشایارشا،بدنام ترین شاه هخامنشی است. از روایت هرودوت پیداست که این بدنامی حاصل اتهامات و ناسزاهای کاهنان مصری به کمبوجیه است.آری،کمبوجیه زیر شدید ترین کینه های فراموش نشدنی کاهنان مصری موجب شده که این چنین در "تواریخ" و سپس در معتبرترین کتب تاریخی بدنام گردد.
آیا یک شخص تنبل و شرابخوار و لااُبالی و نیز نیمه دیوانه و فاقد هوش و درایت -تصویری که مورخان و در صدر همه هرودوت از کمبوجیه ساخته اند- میتواند کهن ترین و شاید قدرتمندترین کشور جهان که با کامل ترین تجهیزات و امکانات نظامی خود به جنگ وی رفته است به راحتی و بدون مشقت خاصی آنان را شکست داده و مصر کهن و متمدن را به مجموع ایالات تحت فرمان پارسیان درآورد؟ حال به ادامه ماجرا توجه کنید:
{قشونی که کمبوجیه برای گرفتن کارتاژ فرستادف دچار شکست شد؛ این از آن جهت بود که ناویان ناوگان پارس که همه از مردم فنیقیه بودند، از حمله کردن به مستعمره فنیقی سر باز زدند. کمبوجیه که چنین دید از جا در رفت و فزرانگی و گذشت پدر را فراموش کرد.دین همه مصریا را ریشخند کرد و با خنجر خویش ،گاو مقدسی را که مصریان می پرستیدند، از پای درآورد. به این کار بسنده نکرد، بلکه نعش های مومیایی شده شاهان را از گورها بیرون کشید(...)معابد را با پلیدی آلود و فرمان داد تا بت هایی که در آنها بود، بسوزانند. گمان وی آن بود که با چنین کارهایی مردم مصر از بند خرافات و اوهام رهایی خواهند یافت.}
در اینجا ما با 2 نوع قضاوت درباره شاه پارس رو به رو هستیم:
در آغاز این روایت،دورانت میخواهد به ما این را بقبولاند که کشتن گاو مقدس به دلیل دیوانگی و عقل ناقص کمبوجه بود؛ اما در پایان با یک نتیجه گیری کاملا متفاوت رو به رو می شویم. به عبارتی دورانت در پایان این روایت کشتن گاو آپیس را از روی آگاهی و اختیار و نقشه ای از پیش تعیین شده توسط کمبوجیه میداند: وی این کار را کرد تا مردم مصر از بند خرافات رهایی یابند.کدام را قبول کنیم؟
درباره مورد دوم یعنی بیحرمتی عمدی کمبوجیه به حریم معبد و کاهنان، امری محال است. زیرا همه ی قوم ها و ملت های تحت فرمان پارسیان،مردمانی بت پرست و دارای عقاید و باورهای گوناگون بودند. از بت پرستی و چند خدایی گرفته تا پرستش انواع و اقسام رب النوع ها! چرا این بی حرمتی فقط باید در مصر و در حق کاهنان و معابد آن انجام شود؟ اگر کمبوجیه به راستی قصد براندازی نظام شرک و بت پرستی را در جهان داشته، چرا با دیگر ملت های زیر سلطه خود چنین برخوردی نکرد؟ پس باید به دنبال دلیل دیگر باشیم. باید به روایت هرودوت درباره کمبوجیه با نظر شک و تردید نگریست. به عبارتی باید روایت هرودوت درباره پسر کوروش را افسانه ای بی پایه و اساس یا حداقل اتفاقی جزئی اما دستخوش تغییر و تحول گشته توسط کاهنان و هرودوت بدانیم و بس.
گذشته از اینها نمی توان همراهی کمبوجیه با پدرش در جریان سفرهای جنگی را از یاد برد.کوروش در اعلامیه بابل مستقیما به حضور کمبوجیه در کنار خویش اشاره می کند. آیا میتوان پذیرفت این کمبوجیه که در همه جا حتی هنگامیکه پدرش در مقابل بت عظیم بابل تعظیم می کرد و دست او را میگرفت، نظاره گر احترام پدرش به آداب و رسوم و باورهای هرچند خرافه آمیز بابلی ها باشد، اما بلافاصله پس از به قدرت رسیدن توانسته باشد تمام فرزانگی و گذشت پدر را از یاد برده و یک سری اعمال زشت و شنیع و زننده و حتی مخالف آیین و رفتار پارسیان را انجام دهد؟!
مورخان یک صدا بر این باورند که سفرهای مستمر جنگی کوروش موجب شد تا پدرش آنچنان که باید و شاید فرصتی برای تربیت فرزندانش نداشته باشد! اما به راستی اگر کمبوجیه در پارس و در کاخ پاسارگاد می ماند تا پدرش به تنهایی به سفرهای جنگی اش برود،مشکل حل می شد؟ نه،نه...در این صورت باز هم، همین مورخان کمبوجیه را پسری با تربیت حرمسرایی و درباری می دانستند که چیزی از کشورگشایی و فنون جنگی نمی داند!!! چنانکه درباره خشایارشا این کار را کردند. همین تفسرهای نادرست موجب شده که از خشایارشا، چنان شاه عیاش و بی قید و بندی بسازند که به قول "بدیع": حتی امروز هم روح خشایارشا پس از 25 قرن، میتواند از این گونه قضاوت های نادرست و ناعادلانه، در عذاب باشد!
در نوشتار بعدی به توضیح میزان ارزش واقعی روایات هرودوت درباره کمبوجیه خواهم پرداخت...
Borna66
09-12-2009, 02:57 AM
ویل دورانت چه می گوید ؟ (نقدی بر تاریخ تمدن) بخش 2
پیش از آغاز بخش دوم نقد، لازم به ذکر است که کلیه منابع و مأخذهایی که اینجانب در این پژوهش از آنها بهره برده ام را در پایان مقاله به اطلاع دوستان و علاقه مندان خواهم رسانید.
کمبوجیه به راستی که بود؟
واقعیت آن است که اگر برای نوشتن تاریخ پادشاهی داریوش، سنگ نبشته های او در نقش رستم،بیستون به اضافه هزاران گل نبشته خزانه را در اختیار داریم(که به صورت غیرمستقیم به کار مورخ می آید) یا در نوشتن تاریخ پادشاهی کوروش اعلامیه وی در بابل را در اختیار داریم، اما در نوشتن وقایع و حوادث دوران پادشاهی کمبوجیه جز پراکندهگویی های "هرودوت"، هیچ چیز در اختیار نداریم! بنابراین میدان برای تخت و تازهای هرودوت باز مانده است. البته که ما امروز خلاصه فوتیوس را هم در کنار "تواریخ" داریم، اما آن هم نوشته یک پزشک کنیدوسی(کتزیاس) است که متأسفانه علیرغم زندگی در دربار پارس، به قصه گویی پرداخته است! در حالیکه اگر به نوشتن واقیع حقیقی پارس می پرداخت، امروز گنجینه بسیار پُر بهایی در دسترس ما بود!
من نمیخواهم پس از گذشت 25 قرن، نقش وکیل مدافع پسر کوروش را بازی کنم! نیز میدانم که به هر حال، کمبوجیهی مصریان، همچون کوروش محبوب بابلیان نبوده است! اما واقعیت آن است که در نوشتن احوال دومین پادشاه هخامنشی، از آنجا که یگانه منبع و مرجع ما هرودوت است، باید نهایت احتیاط را به کار برد! چگونه میتوانیم با وجود این روایت هرودوت، با دیگر اتهامات او در مورد کمبوجیه کنار بیاییم؟ تواریخ(ترجمه دکتر هادی هدایتی)، کتاب سوم، بند 2:
مصری ها کمبوجیه را از خود میدانند و مدعی هستند که او از همین دختر آپریس(آپریس پادشاه مصر از سال 593 تا 569 پیش از میلاد که توسط آمازیس خلع شد!) به دنیا آمده(...)آنها با این تظاهری که به داشتن روابط خویشاوندی با خاندان کوروش میکنند،حقیقت را تحریف میکنند.در این باره چنین بود واقعیت مطلب.
ما کاری به استدلال هرودوت که میگوید "ممکن نیست کمبوجیه مادری مصری داشته باشد"،نداریم. برای ما مهم چیزیست که مصریان، مدعی آن بوده اند. یعنی ادعای خویشاوندی با کوروش و کمبوجیه. پس کمبوجیه به راستی آن شاهزاده منفور مصری ها نبوده که هرودوت میخواهد آن را به ما بقبولاند.
قابل توجه تر از این، سنگ گور به دست آمده در سراپئوم(محل دفن گور مومیایی های آپیس) است که در سال 524 پیس از میلاد به دستور کمبوجیه برای گاو آپیس ساخته شده است. در این نگاره، کمبوجیه در حالیکه پیراهن مصری بر تن دارد، برای ادای احترام زانو زده است. با این حال، انگار معجزه سخنان هرودوت بر مورخان بیش از آن چیزیست که ما تصور میکنیم!
در یک پاپیروس که امروز در کتابخانه ملی پاریس نگهداری می شود، چنین نوشته شده است: بیش از این آذوقه به آنها(کاهنان)ندهید. آنها باید برای خدایان خود غاز پرورش دهند!
این نشان میدهد که کمبوجیه از قدرت بیش از اندازه کاهنان مصری خشمگین بوده و به همین دلیل توجه چندانی به خواسته های آنان نکرده است! کاهنان مصری البته که از زمره ی متحجرترین و خشکمغز ترین کاهنان جهان بودند، بر اثر قدرت از دست رفته خود توسط کمبوجیه، چنان کینه ای از وی به دل گرفتند که سالها بعد آن را به هرودوت انتقال دادند. اما آیا نارضایتی کاهنان مصریمیواند سمبل و نماد نارضایتی همه ی مردم مصر باشد؟ آیا قضاوت هرودوت، همان قضاوت خشمآلود کاهنان مصری درباره کمبوجیه نیست؟ درباره تأثیرپذیری هرودوت از راویان مصری همین بس که هرودوت، کشته شدن غیرعمدی کمبوجیه را حاصل خشم خداوند مصر به دلیل بی حرمتی وی به آپیس میداند! البته که کمبوجیه با همین کم توجهی ها به کاهنان و معبد، زمینه جاری شدن سیل اتهامات را هموار ساخت! هر چند که بسیاری از این اتهامات، در واقع چیزی جز کینه های پنهان کاهنان خشمگین مصری نیست! به لیست این اتهامات که چکیده بندهای 1 تا 38 از کتاب سوم هرودوت است، توجه کنید:
1- کشتن گاو آپیس
2-تازیانه زدن بزرگان مصر و تار و مار مردم مصر حین برگزاری جشن های مذهبی
3-کشتن بردیا در ایران
4-کشتن خواهر در مصر
5-کشتن ساقی ویژه دربار(فرزند پرگزاسپ)
6-زنده به گور کردن 12 پارسی والانسب
7-اعدام خدمتکاران
امیرمهدی بدیع، فلسفه دان و تاریخ دان ایرانی درباره داستان اتهامات کمبوجیه، چنین می نویسد:
داستانی کینهتوزانه و سرشار از مطالب نادرست،افسانه های نامعقول و داستانهایی جان گرفته و آب و روغن یافتهای که حتی با وجود انطباق مصنوعی با اوضاع و احوال زمان کمبوجیه چیزی جز یاوههای خالهزنکانهی بیبهره از هرگونه ارزش تاریخی نیستند. در واقع هرودوت، خود در نفرت منابع اطلاعاتی خویش نسبت به امپراتوری هخامنشی شریک است، زیرا که این منابع از سویی عبارتند از ایونیهای آسیا که از آن رو از کمبوجیه نفرت داشتند که در زمان پادشاهی او بود که دریافتند ارباب آنها از آن پس، ایران خواهد بود و از سوی دیگر کاهنان مصری که متعصب ترین و خرافاتی ترین روحانیت در تاریخ جهان بودند و بنابراین گواهیهای آنها کاملا مشکوک و مردود است. زیرا ناچار بودند از فرعونی مانند کمبوجیه بیزار باشند که به اعتقادات و خرافات آنها باور نداشت.(یونانیان و بربرها، کتاب پنچم،ص 398 و 399)
از سوی دیگر در کنار این نفرت همراه با کینه کاهنان مصری، تندیس "اوجاهورسنه" یعنی یکی از سرشناس ترین شخصیت های مصری را داریم. اوجاهورسنه که بانفوذ ترین شخصیت مذهبی مصری بود، بر روی تندیس خود، که هم اکنون در موزه واتیکان نگهداری میشود، "از کمبوجیه به نام پدیدآورنده نظم یاد کرده و او را مانند شاهان پیشین، منزه از هرگونه خشونت و زیادهروی و نگهبان آیینها و سنتهای دینی و وارث همه فضیلتهای باستانی معرفی میکند.(پرویز رجبی،هزارههای گمشده، کتاب دوم، ص191)"
آقای رجبی پژوهشگر برجسته کشورمان، این تندیس و نیز منشور کوروش را حاصل مهارت دستگاه تبلیغاتی پارس میداند. اما اگر به فرض هم این موضوع صحت داشته باشد، پس میتوان اتهام ها و دشنامگویی های هرودوت درباره کمبوجیه را حاصل مهارت دستگاه تبلیغاتی کاهنان مصر بدانیم!
موذیترین مورخ جهان
هرودوت، به معنای اخص کلمه موذی ترین مورخ جهان است. او به جای آنکه استدلال ها،داوری ها و نتیجه گیری های شخصی را از زبان خویش بیان کند، آنها را در سناریویی از پیش طراحی شده به صورت مکالمه ها و گفتارهایی میان شاه و سران بلندمرتبه پارس درمیآورد! این ترفند موجب میشود که روایت ها و داستان های "تواریخ" نه تنها جذابیتی دوچندان یابد و نیز بسیار دلربا تر و شنیدنی تر شود، بلکه باور آن هم برای مخاطب -خواه مخاطب آتنی عصر پریکلس، خواه خواننده امروزی- راحت تر و ساده تر شود!
اما جذاب ترین نمایشنامه های هرودوت در کتاب "تواریخ" عبارتند از:
1- اولین این سناریوها، نشست فوق العاده 7 پارسی والانسب پس از خلع بردیای دروغین است، که در آن به بحث و گفتگو درباره "نوع حکومت آتی پارسیان" میپردازند!
2- دومین و جذاب ترین سناریو، زمانیست که خشایارشا با دعوت از بلندپایه ترین سران پارسی، جلسه جنگی محرمانه ای ترتیب داده تا درباره حمله به آتن، به مشورت بپردازند!
3- اما سومین و خندهدار ترین نمایشنامه هرودوت، صحنه وصیت کردن کمبوجیه ی در حال احتضار به سران پارسی است که نهایتا با دعاها و نفرین های شاه هخامنشی پایان مییابد!
هرودوت در بسیاری از موارد، بسیار حرفه ای تر از اشیل و جذاب تر از اوریپید، نمایشنامه اش را تنظیم کرده؛ چه بسا همین داستانسرایی ها و گزافه گویی های هرودوت بود که موجب شد حتی هموطنان یونانی اش به او و نوشته هایش با نظر شک و تردید بنگرند یا او را اصلا به عنوان یک مورخ قبول نداشته باشند! با این حال همین فرد امروز به تنها منبع و مرجع ما بدل شده است. برای مثال:
ارسطو او را یک افسانه پرداز میداند؛
توسیدید مورخ و سردار، وی را یک نثرنویس میداند؛
پلوتارک نویسنده و دانشمند، او را انسانی خبیث و بدنهاد مینامد؛
استرابو مورخ و جغرافیدان، او را شخصی افسانهدوست معرفی کند؛
و بالاخره پزشک کنیدوسی یعنی کتزیاس، که خودش دستی در افسانهسرایی و داستانپردازی دارد، او را یک دروغگو و قصهپرداز میداند و بس!
پلوتارک اهل شهر تب از ایالت بئوسی، نویسنده کتاب شگرف "حیات مردان نامی"، کتابی دارد زیر عنوان خباثت هرودوت(بدنهادی هرودوت). وی در این کتاب به شرح دروغگوییها و بدگویی های هرودوت درباره تبایی ها پرداخته است. او در این کتاب می نویسد اگر بخواهد از خباثت هرودوت بنویسد باید هزاران صفحه کاغذ سیاه کند! بخشی از نوشتههای این دانشمند بزرگ یونانی که توسط امیرمهدی بدیع در کتاب "یونانیان وبربرها" آورده شده را برایتان در زیر میآورم تا پی به حقیقت امر ببرید. پلوتارک مینویسد:
باید مانند کسانی که میان گلهای رز میخواند، مراقب او(هرودوت) بود. مراقب بدگویی هایش، مراقب سوءنیتی که از کاه، کوهی میسازد و با لحنی بسیار مؤدبانه بی آنکه متوجه شویم، ما را با عقاید عجیب و بیهوده فریب میدهد و حتی بهترین و نجیب ترین مردان و شهرهای یونان را نیز متقاعد می کند.(یونانیان و بربرها، جلد 5، ص 117، بخش پایانی پانوشت شماره 1)
وفتی پلوتارک در مقام یک یونانی و نه یک بربر(بیگانه) از دروغگویی های هرودوت فریاد برمی آورد که این مرد از بدگویی از دیگران خوشش میآید(!)، میتوان به سرنوشت غم انگیز بربرها در تواریخ پی برد! هنگامیکه این مرد از بدگویی حتی در حق برادران یونانی خود هیچ ابا و اکراهی ندارد، چگونه می توان اتظار داشت که درباره بربرها، قضاوتی عادلانه و منصف داشته باشد.
هنگامیکه حتی پلوتارک در کسوت یک داشمند که وظیفه اش چیزی جز "پرده برداشتن از حقیقت و بیطرفی در داوری" نیست در جای به جای کتابش میگوید با بربرها(ایرانیان) کاری ندارم، که هرودوت درباره شان چه قضاوتی کرده، باید به حال دانش تاریخ و تاریخنویسان، زار گریست. از آن بدتر پیروی بی چون و چرای مفسران امروزی از بدگویی های هرودوت است که با رونویسی دقیق و سطر به سطر از "تواریخ" خود را در خباثت هرودوت شریک کرده اند.
آن کس که نمیداند، نادان است،اما آن که میداند و انکار می کند،جنایتکار است!
در نوشتار بعدی به موضوع "به سلطنت رسیدن داریوش و لشکرکشی خشایارشا" خواهم پرداخت...
Borna66
09-12-2009, 02:58 AM
ویل دورانت چه می گوید ؟ (نقدی بر تاریخ تمدن) بخش (http://www.amordad.net/forum/index.php?PHPSESSID=hpecb8h7ptsl1e81dviatmepa4&topic=15444.msg55026#msg55026)3
در این بخش می خواهیم به کلیدی ترین بخش کتاب "تاریخ تمدن" بپردازیم. نویسنده کتاب دراینجا به مبحث "جنگ" و "سیاست" در پارس می پردازد. اینجا همان بخشی است که کم آگاهی آقای دورانت موجب گشته که برخی ناآگاهان و مغرضان، از آن همواره به عنوان ابزاری برای دشنام گویی های شخصی خود به ایران باستان بهره ببرند!
من نه میخواهم و نه دوست دارم که درباره میراث معنوی هخامنشیان، به رجزخوانی بپردازم! همچنین میدانم که تحریف و دستبردن در تاریخ، چه عواقب شوم و چه تأثیر خطرناکی بر ذهن خواننده غیر حرفه ای دارد! بنابراین در اینجا با آگاهی از همه وظایفی که -خواه نا خواه- بر دوش یک پژوهشگر متعهد(جسارت مرا ببخشید!) است، میخواهم به نقد آنچه که امروز به نظرم مشکوک و مردود است، بپردازم.
باری، آقای "ویل دورانت" با یک نگاه کلی،همچنین بهرهگیری از منابع مشکوک و نهایتا استدلالهای شتابزده، به یک سری نتایج سطحی،کلی و طبیعتا غیر واقعی رسیده است. او مینویسد:
{زندگی پارس بیشتر به سیاست و جنگ، بیشتز از مسائل اقتصادی بستگی داشت و ثروت آن سرزمین بر پایه قدرت بود،نه بر پایه صناعت.}
به راستی قوم و ملتی را در جهان باستان( و حتی امروز!) میتوان سراغ گرفت که زندگی اقتصادی و اجتماعی افرادش به عوامل بیرونی همچون جنگ بستگی نداشته باشد ؟ مگر نه آنکه بزرگترین تمدن های بشری شناخته شده که خدمات ارزندهای به پیشبرد آرمان جهانی تمدن نمودهاند، حیاتشان همواره به میزان قابل توجهی به سیاست خارجی آنها مانند "جنگ یا صلح" بستگی داشته است؟ آری، پارسیان پایه گذاران نخستین امپریالیسم جهانی بودند، اما این امپریالیسم هیچگاه نخواست و دوست نداشت که از رعایای زیر سلطه اش برده هایی گلهوار و بی اختیار،بسازد! در واقع،در سایهی همین امپراتوری،آراشی به مدت دو قرن بر خاورمیانه و به ویژه بین النهرین حکمفرما شد که تا پیش از آن کاملا بیسابقه بود! سکولاریسم ایرانی موجب شد تا مصادره و تبعید خدایان بابلی و آشوری و یهودی برای همیشه در تاریخ پایان یابد و هر قومی با آرامش خاطر و به روش دلخواه، به آداب و رسوم دینی خویش بپردازند. چه بسا این رفتار بعدها همچون الگویی از سوی بسیاری از امپراتورهای جهان پذیرفته شد! اسکندر مقدونی، ژولیوس سزار و حتی ناپلئون بناپارت فرانسوی در سده نوزدهم!
اما در این راستا هیچ چیز زیباتر از توصیفی نیست که هگل، فیلسوف آلمانی درباره هخامنشیان از "سیاست خارجی" آنان بدست داده است. هگل با آگاهی از ارزشهای معنوی قابل ستایش هخامنشی، در کتاب "فلسفه تاریخ" چنین مینویسد:
"وحدت پارس از نوع وحدت انتظاعی امپراتوری چین نیست،بلکه اختصاص به آن یافته که بر شماری از قومهای مختلف که زیر قدرت آمیخته به نرمش جهانی بودنش بر آنها سلطه داشته باشد،از بالا آنها را روشن کند،بیدارشان کند و مانند خورشید حمایتگر گرمشان کند.این جهانشمولی که فقط ریشه است،به هر چه جنبه خاص دارد،اجازه میدهد که بروید،گسترش یابد و به میل خود شاخه بدواند."
امپراتوی هخامنشی در اوج اقتدار و شکوه خویش در زمان فرمانروایی داریوش که بر 28 ملت گوناگون از سند تا یونان فرمان میراند، هرگز حتی در یک مورد خاص،از قدرت خویش در راه نامشروع بهره نگرفت. با این حال همین ابرقدرت جهان باستان هیچگاه نخواست و دوست نداشت که در ساخت ستونهای سر به فلک کشیده کاخهای حکومتی خود، هرگز حتی در یک مورد خاص، از وجود بردگان(که به وفور در جوامع باستانی یافت می شدند!) بهره بگیرد! بر خلاف بناها و ساختمان های یونانی(اعم از آکروپول،پرستشگاهها و ...)،بناهای پر شکوه امپرتوری روم یا اهرام ثلاثه مصری و یا دیوار مشهور چین، که هر یک از آنان در سترگی و زیبایی، در جهان نمونه هستند و امروز چشم هر بیننده را به سوی خود جذب می کنند، کاخ آپادانا با ستونهای سترگ و آسمان خراش خود،به همراه نقش برجسته های زیبا و هنر ارزنده خویش، هرگز و هیچگاه دست هیچ برده ای را بر پیکر خویش حس نکرد. در حالیکه میدانیم در جوامعی مانند آتن،اسپارت،مصر،بابل و... به وفور کارگرانی یافت میشدند که به رایگان و بدون داشتن هیچ پاداش و درخواستی،در خدمت دولت رسمی بودند! در همین راستا پروفسور کُخ، پژوهشگر و باستانشناس برجسته آلمانی در کتاب مشهور خود به نام "از زبان داریوش" چنین مینویسد:
از بررسی دقیق لوح های دیوانی تخت جمشید نتیجه می گیریم که داریوش واقعا با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است.این لوح ها میگوید که در نظام او حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایتی اجتماعی بهره میگرفتهاند،دستمزد کارگران بر اساس نظام منظبط مهارت و سن طبقه بندی میشده،مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز "حق اولاد" استفاده میکردهاند،دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشتند با جیره های ویژه ترمیم میشد تا گذران زندگیشان آسوده تر شود، فوق العاده "سختی کار" و "بیماری" پرداخت میشد؛حقوق زن و مرد برابر بود و زنان امکان داشتند کار نیمه وقت انتخاب کنند.
این همه "تأمین اجتماعی" که لوح های دیوانی تخت جمشید گواه آن است، برای سده ششم پ.م دور از انتظار است. چنین رفتاری، که فقط می توان آن را مترقی خواند، نیازمند ادراک و دورنگری بی پایانی بوده است و مختص شاه مقتدر و بزرگی است که میگوید:"من راستی را دوست دارم" و حتی به همسران خود آموخته بود که با تمام تار و پودشان این راستی و عدالت را مواظبت کنند."(از زبان داریوش،هایدماری کُخ،ص346)
اما آقای دورانت در "تاریخ تمدن" خویش جملات دیگری هم دارد که بسیار بیشتر از نوشته های پیشین نیاز به بحث و البته پژوهش های بیشتر دارند. وی در این بخش به تشریح نظام ارباب-رعیتی استبدادی پارسی،بندگی و بردگی ایرانیان و تملق و چاپلوسی پارسیان در نزد شاهنشاهمی پردازد. دورانت در اینجا کوشش میکند که به تشریح آداب اجتماعی و فرهنگی ایرانیان باستان بپردازد:
{کلمه ای که از دهان وی(اطرافیان شاه)بیرون می آمد، کافی بود که هر کس را بدون محاکمه و توضیح به کشتن دهد(...)افکار عمومی در نتیجه ترس و تقیه، هیچگونه تأثیری در رفتار شاه نداشت!(...)کسانی که تنشان در زیر ضربههای تازیانه سیاه میشد، از مرحمت شاهنشاه سپاسگزاری میکردند که از یاد آنان غافل نمانده است.}
شاید اگر آقای دورانت، این جملات را در وصف دربار پادشاهان سلجوقی و صفوی می آورد، بسیار مناسب تر بود تا درباره آداب اجتماعی هخامنشی! متأسفانه "نویسنده تاریخ تمدن" شاهان هخامنشی را با سلاطین خودرأی و خونخوار ترک و مغول و تاتار و صفوی اشتباه گرفته است. زیرا ما در کتب کلاسیک مورخان یونانی از گزنفون و افلاطون تا پلوتارک و دیودور چیزی غیر از آنچه که ویل دورانت میخواهد به ما بقبولاند، مییابیم! حتی هرودوت در "تواریخ" نمی تواند به طور کامل از صفات نیک و بزرگوارانه خشایارشا،(همان شاه بدنام!) چشم بپوشد؛ چه بسا در بعضی مواقع به صورت غیرمستقیم، پسر داریوش را در لباس مدبرترین و شایستهترین شاهان جهان درمیآورد! به طور کلی آنچه که ما با مطالعه آثار یونانی دستگیرمان میشود، حاکی از بخشش و بزرگواری مردان بلندهمت هخامنشی است.
بی تردید "ویل دورانت" در جرگهی همان مفسرانی است که نمیخواهد یا دوست ندارد، چیزی جز ترسیم استبداد و بربریت در جامعه ایرانی ببیند. جامعه ای که به تصویر می کشد بیشتر شبیه دربار چاپلوسپسندانه مغولها و تُرک هاست! به خصوص این جمله، دارای تأمل بسیار است:
{کلمه ای که از دهان وی(اطرافیان شاه)بیرون می آمد، کافی بود که هر کس را بدون محاکمه و توضیح به کشتن دهد.}
این موضوع بی تردید مربوط به خشایارشا و برگرفته از ماجرای گفت و گوی وی با پیرمرد پارسی است، که البته مانند همیشه راوی داستان،هرودوت هالیکارناسی است!
بر اساس این روایت یک پیر مرد پارسی از خشایارشا تقاضا میکند که از میان پیج فرزند ذکور وی، یکی را در پارس برایش باقی گذارد تا یار و مددکار وی در امر کشاورزی باشد. اما خشایارشا از سخن این پیرمرد خشگین شده و دستور میدهد که آن پسر پنجم که مرد پارسی تقاضای معافیت سربازی وی را کرده بود، دو پاره کنند و هر یک را در یک سوی مسیری که قشون شاهی از آن می گذشتند، بیاویزند تا مایه پند و عبرت دیگر سربازان شود!
در راستای دروغ بودن چنین روایتی، می توان نمونه ای از سخن هرودوت در همان تواریخ درباره هخامنشیان آورد، که کاملا در تضاد با ادعای وی در اینجاست. هرودوت میگوید: ایرانیان رسمیی دارند که به موجب آن شاه نمی تواند شخصی را تنها به خاطر یک گناه مجازات کند!
بگذریم از اینکه این پیرمرد پارسی در واقع،گناهی هم مرتکب نشده بود که بار اول یا دومش بوده باشد؛ چه بسا بسیار احمقانه به نظر میرسد شاهی که سربازانش مرکب از 28 ایالت مختلف و گوناگون امپراتوری اش گرد هم آمده و می خواهد با تجهیزاتی کامل و بی نقص به سوی آتن حرکت کند، در این حین تنها به خاطر یک درخواست ساده و ابتدایی از سوی پیرمرد ناتوان پارسی، از کوره در برود و فرمان به دو پاره کردن پسرش دهد!
همین شاه آدمکش و خودرأی، با دشمن قسم خورده امپراتوری اش، شخصی که در آبهای سالامیس ارتش دریایی او را شکست داد و او را وادار به عقب نشینی کرد، چنان رفتار بزرگوارانه و با بخششی داشت که انسان با خواندن روایت آن در کتاب "پلوتارک"، مات و مبهوت میماند! منظورم، ماجرای فاتح جنگ سالامیس -شکست دهنده ارتش دریایی نیرومند ایران- تمیستوکلس، فرزند نئوکلس است!
در پست بعدی به ماجرای تبعید "تمیستوکلس" (فاتح سالامیس و شکست دهنده خشایارشا)، پناه جستن او به دربار شوش و برخورد مرحمتآمیز شاه بزرگ(خشایارشا) با وی می پردازم!
Borna66
09-12-2009, 02:58 AM
ویل دورانت چه می گوید ؟ (نقدی بر تاریخ تمدن) بخش (http://www.amordad.net/forum/index.php?PHPSESSID=32sjo9o0h33c61ffu9vni6hs67&topic=15444.msg55556#msg55556)5
پیش از آغاز بخش پنجم نقد، میخواهم از همه هموندان و دوستانی که تا اینجا همراه من بودهاند، سپاسگزاری نموده و البته از اینکه بعضی مواقع نوشتارهایم برایشان خستهکننده و ملالآور میشود، پوزش بخواهم! اما به راستی آوردن بعضی جملات و واژههای تکراری در نوشتههایم، نه از روی خواست و ارادهی شخصی، بلکه به دلیل بزرگی و وسعت کاری میباشد که آن را با همهی سختی و البته تعهداتش بر دوش خویش گرفتهام. چه بسا این اقدامی بود که دیر یا زود باید انجام میشد و البته که پس از این نیز، باید همچنان ادامه داشته باشد.
داستان غمانگیز ایرانیان در تاریخ
"تاریخ تمدن،کتاب نخست،فصل سیزدهم،آزمایشی در حکمرانی":
«اگر همه شاهان ایرانی روح نشاط و فعالیت کوروش و داریوش اول را داشتند، می توانستند هم حکومت کنند و هم پادشاهی؛ ولی شاهان متأخر بیشتر کارهای حکومت خود را به اعیان و اشراف زیردست خود یا به خواجگان حرمسرا وامیگذاشتند و خود به عشق بازی و باختن نرد و شکار میپرداختند. کاخ سلطنتی پر از خواجه سرایانی بود که از خواجگان حرم اسبانی میکردند و شاهزادگان را تعلیم میدادند و در آغاز هر دوره سلطنت جدید دسیسه های فراوان برمیانگیختند.»
در کتابهای تاریخی از هرودوت و کتزیاس و ایسوکراتس تا دورهی کلاسیکنویسان عصر انحطاط یونان و زمامداری امپراتوری روم، عادت بر آن بوده است که به هر شکل ممکن به عیبجویی و بهانهگیری از رفتار پارسیان بپردازند. این مرضی است که تنها و تنها، «هرودوت هالیکارناسی» عامل انتقال آن به مورخان جهان باستان و سپس نویسندگان دوران پسین بوده است. هرچند که بعضی از تاریخدانان امروزی دست هرودوت را در بدگویی از بربرها از پشت بستهاند! اما عامل پایداری کتاب "تواریخ" بیان داستانهای خالهزنکانه ای نظیر ازدواج کمبوجیه با خواهرش، و نیز عشقبازی خشایارشا با زن برادرش است که موجب شد برای آتنیان جذابیتی دو چندان یابد وگرنه داستان جنگهای ایران با یونان برای کسانی که خود عینا شاهد و ناظر آن بوده اند، چه سودی میتوانست داشته باشد؟
دلیل دیگر نگارش "تواریخ" به دست هرودوت، لزوم بزرگنمایی رویدادهایی بود که البته در روزگار خود، اتفاقاتی جزئی و پیش پا افتاده تلقی میشدهاند اما با گذر زمان اهمیتی دو چندان پیدا کردند. زیرا امپراتوری آتن در عصر پریکلس به چنین بزرگنمایی هایی برای توجیه سلطه و برتری خود بر دیگر یونانیها، نیاز داشت! از آن دستهاند پیروزیهای یونانیان بر ایرانیان در جنگ های ماراتون و سالامیس! روزهایی که به تعاریفی مانند روزهای "دورانساز"، "تاریخساز" و سرانجام "تمدنساز" مزین گشتهاند که اینها تعابیری صرفا و صرفا یک طرفه هستند! و یا عیاش جلوه دادن و فاسد خواندن پادشاهان پارس از خشایارشا تا داریوش سوم که اینها همه موجب شد، ملت ایران، ملتی وحشی، دیکتاتور، آدمکش و فاسد در نظر مردم سده های 18 و 19 اروپا جلوهگر شود که همهی اینها بی تردید دستاورد "خباثت هرودوت" در "تواریخ" است!
البته که کار هرودوت، بسیاز زشت و زننده بوده که همه چیز را یکطرفه و به سود آتنیها تمام کرده است و من به هیچ عنوان قصد ستایش از کار او را ندارم؛ اما اگر ما هم مورخی نظیر او در پارس داشتیم، آیا باز هم افرادی مانند ویل دورانت امروز میتوانستند مدعی شوند که پارسیان، انسانهایی تجملپرست، خودخواه، فاسد و بیلیاقت بودهاند ؟؟؟
به خصوص نباید گفته شود که ایرانیان برای خویش، تاریخنگارانی داشتهاند که گذز زمانه، موجب نابودی آنها گشته است! و یا اینکه بگوییم که شاهان پارس چون بر روی صخرهها به شرح اقدامات خویش پرداختهاند، پس به لزوم تاریخنویسی و ثبت رویدادها واقف بودهاند. هرچند که این چند سنگ نبشته هم(غیر از یکی-دو مورد) اطلاعات چندان سودندی در اختیار ما نمیگذارند! مثلا با خواندن سنگ نبشته داریوش میفهمیم که پارس، آب، هوا و اسبان خوبی داشته و نیزهی مرد پارسی تا آن سوی دریاها پیش رفته است!
آیا واقعا چنین چیزی، برای بازسازی تاریخ یک ملت کافیست ؟
اما بعضی دیگر میگویند که تجاوزات پیاپی بیگانگان موجب نابودی آثار ایرانیان باستان(پارسیان) گشته و این شوند آن است که ما از احوال پارسیان باستان بیخبر ماندهایم! اما به راستی باید کتاب "جنگهای پلوپونز" نوشته توسیدید را بخوانیم تا متوجه شویم که این به هیچ عنوان دلیل قانع کنندهای برای مردمان فرهیختهای چون "پارسیان"، که هگل آنان را به حق، نخستین ملت تاریخی خوانده، نیست. در کتاب توسیدید، شرح نبردهای یونانیان و نیز تجاوزات، غارتگریها، ویرانگریها، آتشزدن های پیاپی در شهرهای مختلف یونانی در درازای جنگهای مشهور به "پلوپونز" آمده است؛ بگذریم از اینکه پس از جنگ پلوپونز چه اتفاقاتی بر این دولتشهرهای تیرهبخت یونانی گذشته است. اما با همهی اینها، امروز گنجینهی پر ارزشی از آثار دانشمندان، فیلسوفان، نویسندگان و دیگر فرزانگان خردمند یونانی پس از 25 سده به دست ما رسیده است که هر انسانی با خواندن آنها شگفت زده میشود! البته که یونانیان هم بسیاری از آثار علمی و فرهنگی خود را در گذز زمانه از دست دادهاند، اما تعداد آنها به قدری زیاد بوده که حتی با وجود نابودی اکثریت آنها، باز یک اقلیتی ارزشمند و گرانبها باقی ماند.
این بسیار دردناک است که ما حتی گزارش نبرد آریوبرزن را باید در کتاب یک یونانی دیگر به نام دیودور سیسیلی بخوانیم! در واقع اگر همراهان اسکندر شرح این نبرد را بعدها به هر شوندی،مستند نمیکردند، این گزارش حتی به دست "دانشمند سیسیلی" هم نمیرسید که در "کتابخانه تاریخی" خود آن را برای آیندگان جاودان سازد! به هر صورت، ملتی که به دست به قلم نبرد، آینده خوبی در پیش روی خود ندارد و چه بسا یاد و خاطرهی آن به زودی در "ذهن کوچک تاریخ" محو میشود! این کوتاهی قابل سرزنش ایرانیان، موجب این گشته که یاوهگویی همچون هرودوت، سخنپرداز دیوانهای چون ایسوکراتس، افسانهسرایی مانند کتزیاس و حتی دانشمند غیرمتعهدی مانند پلوتارک، دهانش را تا آنجایی که میتواند باز کند تا عقدههای کهنه و پوسیدهی یونانیان سده پنجم پیش از میلاد را بار دیگر زنده کند و سرانجام همین یاوهسراییها توسط مفسران و نظریهپردازان مغرض سدهی روشنگری در اروپا، به اوج خود برسد!
یکی از ماراتون «زیارتگاه» میسازد؛ دیگری روز« آزادی و انسانیت» میسازد و سرانجام از جنگ سالامیس(جنگ پایانی ایران با یونان) روز «پیروزی تمدن بر توحش» میسازند! اینها همان چیزهایی بودند که موجب شد دل "امیرمهدی بدیع" به درد آید و بیست سال از عمر ارزشمند خود را، در این راه گذاشته و ده بار(به گفته خودش) کتاب "تواریخ" را زیر و رو کند تا پاسخهایی علمی و منطقی به رقبای خویش داشته باشد و البته تمام این کارها را کرد تا به دوستان اروپاییاش بفهماند که نبایستی در کسوت یک انسان متمدن اروپایی قرن بیستمی، همچون برادران یونانی خود، خویشتن را مرکز و محور عالم بدانند و بس!
البته اینکه همه دوست دارند لشکرکشی خشایارشا به یونان و بازگشت او به پارس را آغازگر افول قدرت هخانشیان بدانند، تنها مختص مورخان اروپایی نیست. اتفاقا بزرگترین و مشهورترین مورخان ایرانی هم بر این یاوهگویی های بیپایان هرودوت صحه گذاشتهاند که البته جای بسی تأسف دارد. مثلا به گفتههای عبدالحسین زرینکوب در کتاب "روزگاران" توجه کنید:
(خشایارشا) به هنگام جلوس سلطنت قامتی رعنا و ظاهری پُر وقار داشت و این وقار ظاهری بر خشونت و غروری که تملق درباریان و حتی تکریم و تحسین ناشی از ترس و هیبت از جانب اقوام تابع به وی القا میکرد، گهگاه نقابی از حلم و نجابت میافکند. تندخویی و شهوت پرستی که لازمه حیات مستبد مغرور در حرم تربیت یافته بود، سلطنت او را از آهستگی و تعادل که در رفتار پدرش داریوش و جد مادریش کوروش انعکاس داشت، دور میداشت. قصه ی عشق بدفرجام او نسبت به زن برادر خویش که هرودوت نقل میکند و قصهی رفتار خشن و عاری از شفقت انسانی او در حق پیتیوس و فرزندش هم که در روایت پدر تاریخ آمده است، اگر هم در جزئیات با "واقع" وافق نباشد، انعکاسی از تلقی اهل عصر از اخلاق و اطوار اوست.
ملاحظه میکنید که زرین کوب هم پسر داریوش را شاهی ضعیف، مستبد، شهوتپرست و ترسو میخواند! به عبارتی او نیز به سادگی بر مزخرفات هرودوت و سپس ویل دورانت مهر تأیید مینهد و این اتهامات کینهتوزانه که حتی در کتب برجستهترین مورخان ایرانی به وفور یافت میشوند، به واقعیتهایی مسلم تاریخی تبدیل گشتهاند!
هیچگاه نخواستند از خود بپرسند که اگر امپراتوری هخامنشی تنها در سایه تدابیر داریوش، به آن شکوه والا رسید و طبیعتا بلافاصله پس از مرگ وی باید سقوط میکرد، چگونه ممکن است 150 سال پس از مرگ او، این امپراتوری همچنان بالان و نازان به عمر خود ادامه دهد؟! به خصوص نباید گفت که جانشینان داریوش در طول فرمانروایی خویش، با مشکل خاصی در گستره قلمرو خویش مواجه نبودند و این دلیل دوام پادشاهی آنان بوده است! اتفاقا دوران فرمانروایی خشایارشا و جانشینان او، دورانی بسیار پُر هیاهو تر و نیز جنجالبرانگیز تر از زمان فرمانروای کمبوجیه و داریوش بود!
حال، به این یکی توجه کنید: "هزارههای گمشده(دکتر پرویز رجبی)،نسک سوم،فصل اول":
«خشایارشا از سفر جنگی یونان به دربار خود بازگشت که در غیبت او به چنگال دسیسه افتاده بود. اکنون سقوط شاه نیز در چنگال خستگی و سرافکندگی ناشی از عدم پیروزی و در کنار روحیهی ناشی از تربیت «حرمسرایی» او، به آسانی به هر دسیسهای امکان رشد میداد.»
پرویز رجبی، سپس همانند زرینکوب پس از شرح ماجرای هوس بازی و عشق ناکام او به زن برادرش، چنین مینویسد:
«تاکنون رفتارهای زشتی از این دست را هیچ مورخی درباره کوروش و داریوش گزارش نکرده است. همچنان که هیچ ستایشی از زبان مورخان درباره کارهای خشایارشا نمیتوان سراغ گرفت، الا معماری(!)»
بی تردید اگر کوروش و داریوش هم در دوران فرمانروایی خود به خاک آتن لشکر میکشیدند تا هرودوت قلم سمی خویش را به کار انداخته و به بدگویی و فحاشی درباره آنها بپردازد، اکنون هیچ ستایشی از زبان مورخان درباره کارهای کوروش و داریوش نمیتوانستیم سراغ بگیریم، الا معماری!
اما امیرمهدی بدیع درباره داستان زنبارگی خشایارشا و عشق او به زن برادرش، نظر قابل تأملی دارد. "یونانیان و بربرها،نسک چهارم-دفتر اول،ص106":
این ماجرا میتوانست یرای یک دهاتی اهل تراکیه یا کاریا و حداکثر یک ارباب اهل مقدونیه اتفاق بیفتد نه برای مردی که بر دریای میان دو قاره آسیا و اروپا پل زد - رشادتی که حتی امروز دستاوردی فوقالعاده است و از دلقکی که ماجرای عاشقانهاش میتواند مورد پسند زنان دهاتی واقع شود برنمیآید.
متأسفانه تاریخ ایران باستان به دست مردی نوشته شده که شرط انصاف را نه تنها در حق پارسیان، بلکه در مورد برادران یونانی خود و حتی اسپارتیها -که سهم بزرگی در آزادی یونان در جنگ با امپریالیسم هخامنشی داشتند- رعایت نکرد. هرودوت، نه پدر تاریخ جهان، بلکه پدر تاریخ آتن عصر پریکلس بود. او با بزرگنمایی و برسته سازی جنگهای پارس و آتن، در حال زمینهسازی شرایط لازم و در زمانی بود، که آتن بایستی به یک امپراتوری قدرتمند بیبدیل تبدیل میشد.
البته زمان و شرایطی هم که هرودوت در آن دست به قلم برد، جوی نبود که "پدر تاریخ" بتواند با رعایت حق و انصاف به نگارش تاریخ بپردازد. هیچ آتنی پس از سالامیس دوست نداشت که شوش را در کسوت یک ابرقدرت ببیند و حتی نام و نشانی از خشایارشا و نیروی قدرتمند او برده شود. چه بسا انتظار یافتن حقیقت محض در تواریخ، تقریبا محال است.
این دقیقا مثل آنست که در زمان فرمانروایی هیتلر در اوج احساس شور و هیجانی که ژرمن ها را از تصرف معجزه آسای کشورها دست داده بود، یک روشنفکر آلمانی بخواهد در قلب برلین، برای مردم عامی از فساد و انحطاط و شکست محتوم آلمان در آیندهای نه چندان دور سخن بگوید. حال خود حدس بزنید که برخورد مقامات آلمان و حتی مردم آلمان با چنین شخصی چگونه خواهد بود! هرودوت زمینهساز و بنیادگذار نخستین اندیشههای امپریالیستی در آتن بود. چه بسا در این راه از تهمت زدن و ناسزاگویی به حتی یونانیهای غیر آتنی ابایی نداشت.
قربانی این تاریخ نویسی، اول از همه خشایارشا، سپس فرماندهان و همه ی دست اندرکاران دربار، پس از آن اطرافیان و خویشان و دوستان وفادار به شاه و بالاخره همهی مردان شوش بود. خشایارشا، یک بهانه یا به عبارت درست تر، یک روزنه بود برای نفوذ به لایههای درونیتر و هستهی شاهنشاهی هخامنشی، یعنی جامعه پارس!
مورخ امروزی، خواه غربی یا شرقی، در استفاده از نوشتههای هرودوت یا باید نهایت احتیاط را بکند یا اصلا تاریخ روابط سیاسی شوش و آتن را به کل از کتاب خود حذف کند؛ تا حداقل گرفتار مرض پدر تاریخ نشود! این که همه مورخان دوست دارند خشایارشا را آغازگر انحطاط و فروپاشی دودمان هخامنشی بدانند و در همه کتابها به موضوعی کلیشهای و تکراری تبدیل شده، میراث نامیمونی است که مورخان، از همین مرد هالیکارناسی به ارث بردهاند!
در نقد بعدی به موضوع "به سلطنت رسیدن داریوش" خواهیم پرداخت...
Borna66
09-12-2009, 02:59 AM
ویل دورانت چه می گوید ؟ (نقدی بر تاریخ تمدن) بخش (http://www.amordad.net/forum/index.php?PHPSESSID=32sjo9o0h33c61ffu9vni6hs67&topic=15444.msg56537#msg56537)6
کی از موضوعاتی که در سالهای اخیر به صورتی ابزاری کاربردی برای تازش به شاهان هخامنشی استفاده شده، موضوع سنگنبشته بیستون و محتویات آن است. این انتقادات مبهم و اغلب بیاساس و مغرضانه، نه برای روشنگری تاریخی یا نشان دادن حقایق تاریخی -آنگونه که مدعیان اذعان دارند- بلکه با هدفهایی از پیش تعیین شده، به منظور انکار کردار انسانی بزرگترین شاه هخامنشی صورت میگیرد!
روشن است که دانش تاریخ باید چون داوری خردمند به قضاوت درباره رفتار انسانها بنشیند؛ اما مصلحتهای سیاسی یا ایدئولوژیک، همواره مانع از آن میشود که این دانش، به وظیفه اصلی خویش عمل نماید. تاریخنویسی، پتکی شده برای کوبیدن ارزشهای یک اکثریت و نوازش غرور اقلیتی دیگر.
در نوشتارهای گذشته، به اندازه کافی درباره "هرودوت" و سوءنیتی که از کاه، کوه میسازد، قلمفرسایی کردهام و در اینجا قصد تکرار مطالب گذشته را ندارم! به هر صورت، آنچه مسلم است اینکه هرودوت، عامل همهی بدبختیهایی است که امروز متوجه ایرانیان باستان است. من نمیخواهم ارزش کار "پدر تاریخ" را زیر سوال برده و خدمت ناخواستهای که او به جاودان نمودن فرهنگ و تمدن ایرانیان نموده است را منکر شوم! چه بسا بدون هرودوت و اثر "تواریخ" او، امروز دانستنیهای ما درباره ایران هخامنشی، تقریبا هیچ بود! روشن است که مورخان کنونی ایرانی یا بیگانه، بخش قابل توجهی از آگاهیهای خویش درباره جهان باستان را به نویسندگان یونانی مدیون هستند! هرودوت بود که برای نخستین بار افسانه را از تاریخ جدا نمود و بدیهی است که این خدمت ببسیار بزرگی به دانش تاریخ بود. اما با همه اینها نباید از یاد برد که این کتاب، به همان اندازه که آدمی را در اطلاعات ارزشمند خویش سهیم میکند، او را در خباثت نویسندهاش و کینهی عمیق یونان باستان نبست به پارسیان نیز، شریک میکند!
کتاب های بسیاری بودهاند که خواسته یا ناخواسته خود را خدمتگزار امپریالیسم آتنی نمودهاند! بعضی از این کتابها، بیشتر شبیه یک دادگاه محاکمه هستند که در آن، نظریهپردازان اروپای مدرن، در مقام وکلای مدافع یونان مظلوم و متمدن، علیه شرق ظالم و متوحش در حال بازجویی از پارسیانی هستند که خوانندهی اروپایی بایستی حقش را امروز پس از 25 قرن، از متجاوزین به فرهنگ و تمدن خود(یونان) بگیرد! داور این دادگاه هم مانند همیشه هرودوت هالیکارناسی است! برای نمونه میتوان از کتاب «تاریخ شاهنشاهی هخامنشی» نوشته اومستد نام برد. با اینکه نام کتاب دعوی دفاع از هلنیسم را ندارد، با این حال درون آن، پر است از ناسزاهای کوچک و بزرگی که نویسنده کتاب به ایرانیان روا داشته است. اومستد، در کتاب خویش تمدن هخامنشی را به معنای اخص کلمه، به لجن کشیده است. البته اومستد تنها نیست. زیرا از این دست کتابها به ویژه در سده های نوزدهم و بیستم در اروپا فراوان چاپ شدند!
در ایران تنها یک نفر برخوردی مشابه اومستد(یا نویسندگان همانند او)با تاریخ ایران کرد و آن ناصر پورپیرار است! پورپیرار نیز یکی از همان سواستفاده گران از کتیبه بیستون بوده و اکنون نیز هست! البته نمیتوان پورپیرار را، یک مورخ و پژوهشگر دانست؛ زیرا نوشتههای او بیشتر قصه و افسانه است تا بیان واقعیات تاریخی! شخصیت ناصر پورپیرار و نوشتههای او شباهت عجیبی به "کتزیاس" و کتاب "پرسیکای" او دارد! زیرا هر دو به صورت شگفتانگیزی عاشق قصه و به تئوری توطئهسازی در تاریخ، پایبند و علاقهمندند! هر دو واقعیت را میدانند اما به شوندهایی با افسانهسرایی و قصهنویسی، قصد محو نمودن واقعیات مسلم و بدیهی تاریخ را دارند!
اما موضوع کتیبه بیستون که وقایع نخستین سال به پادشاهی رسیدن داریوش و شورش برخی ساتراپها بر ضد شاه جدید هخامنشی است. شرح این رویدادها را که ظهور و سقوط همه آنها از یک سال فراتر نرفت، به طور مفصل در کتیبه بیستون آمده است. آنچه مسلم است آنکه پس از مرگ کمبوجیه -که چگونگی آن هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد- از آنجا که او وارثی قانونی از خود باقی نگذاشت، شورای هفت نفره پارس، مرکب از بلندپایه ترین مردان پارسی، فرزند هیستاسپ را به عنوان شاه بلامنازع پارس، انتخاب نمود. اما این پادشاه جوان، هنوز پیراهن پادشاهی بر تن نکرده بود که موجی از شورشها، سراسر امپراتوری وی را در برگرفت! ویل دورانت در تاریخ تمدن(کتاب نخست،فصل سیزدهم،پارس) مینویسد:
«در کشورهای خاور زمین، پیوسته وراثت تاج و تخت با فتنه و آشوب در کاخ سلطنتی همراه بود، چه هر یک از بازماندگان شاه درگذشته در آن میکوشید که خود زمام سلطنت را به دست بگیرد. در عین حال، در مستعمرهها نیز انقلاباتی رخ میداد؛ زیرا که مردم این نواحی فرصت اختلافات داخلی را غنیمت میشمردند و درصدد بازیافتن آزادی از دست رفته خود برمیآمدند. غصب شدن تاج و تخت سلطنت و کشته شدن بردیای غاصب، دو فرصت گرانبهایی بود که ولایتهای تابع شاهاشاهی پارس در برابر خود داشتند؛ به همین جهت فرمانداران مصر و لیدیا طغیان کردند ودر آن واحد شوش و بابل و ماد و آشور و ارمنیه و سرزمین سکاها و بسیاری از ولابات دیگر سر به شورش برداشتند. ولی داریوش همه را به جای حود نشانید و در این کار منتهای شدت و قساوت را به کار برد. از جمله چون پس از محاصرهی طولانی بر شهر بابل دست یافت، فرمان داد که سه هزار نفر از بزرگان آن را به دار بیاویزند.»
این موضوع که به دار آویختن 3هزار نفر از بزرگان بابل(کذا فی الاصل!) تنها به شوند شورش اقلیتی از مردم بابل، چه ربطهای با بزرگان بابل میتوانست داشته باشد تا داریوش دستور به گردن زدن آنان صادر کند، پرسشی است که دورانت بایستی به ما پاسخ میداد. زیرا ایرانیان رسمی داشتند که هنگامیکه پدری مرتکب گناه و کوتاهی در انجام وظیفه خویش در قبال پارسیان میشد، پس از عزل و مجازات، شاه هخامنشی بدون کینهتوزی، پسر را جایگزین پدر میکرد؛ چه رسد به اینکه آنان به خاطر شورش یک عده ی خاص، بزرگان بابلی را گردن بزنند! اگر گفته میشد که 3هزار نفر از "شورشگران" به دار مجازات آویخته شدند، شاید کمی منطقی تر و باور نمودن آن برای ما سادهتر بود! اما در اینجا سخن از قتل عام گروهی از بزرگان بابلی است که از ظاهر روایت پیداست که هیچگونه دخالتی در به وجود آوردن شورش بابل نداشتهاند تا بخواهند تقاص آن را به شاه هخامنشی پس بدهند! بنابراین موضوع به دار آویختن 3هزار نفر(!) از بزرگان بابل، نمیتواند واقعیت داشته باشد.
پس از مرگ مبهم پسر کوروش، شورای هفت نفرهی پارس که در لشکرکشی مصر همراه وی بودند، پس از رایزنی، پسر هیستاسپ را به سمت فرمانروایی امپراتوری خویش برگزیدند. داستان «اسب دورانساز» که هرودوت روایتگر آن است، داستانی بیش نیست! مسلم است که داریوش به عنوان فرمانروای بی چون و چرای امپراتوری پارسیان، هیچگونه اغتشاش و بی نظمی را در گستره قلمرو خویش برنمیتابد و با آن به مقابله میپردازد. زیرا این امپراتوری به آسانی و یک شبه در اختیار پارسیان گذاشته نشده بود. کوروش و کمبوجیه جان خود را بر سر آن گذاشته بودند و سهلانگاری شاه جوان، میتوانست سرانجام ننگینی برای آنان داشته باشد! داریوش به عنوان فرمانروای بلامنازع پارس و دیگر ساتراپها، وظیفهاش آرام نمودن شورشها و حفظ ثبات و امنیت در سراسر امپراتوری بود. فرو نشاندن این 9 شورش، از حدود یک سال فراتر نرفت. بنابراین این شورشها به هیچ عنوان با پیش زمینهی قبلی و با پشتیبانی توده مردم همراه نبودند. طبیعی بود که پیچیدن خبر مرگ فرزند بی وارث کوروش و نیز مسئلهی سلطنت و مرگ بردیای دروغین، بروز و ظهور چنین شورشهایی را ایجاب و حتی آنان را تسهیل مینمود.
اما دورانت در تاریخ تمدن به هیچ وجه قصد کوچک جلوه دادن کارهای بزرگ داریوش را ندارد زیرا تنها چند سطر بعد از جملات جنجال برانگیزش درباره بیستون در صدد ستایش از پسر هیستاسپ برمیآید. وی با آگاهی از تواناییهای غیرقابل انکار داریوش، مینویسد:
«داریوش دریافت که این شاهنشاهی وسیع هر وقت دچار بحرانی شود، به زودی از هم پاشیده خواهد شد، زره جنگ را از تن بیرون کرد و به صورت یکی از مدبر ترین و فرزانه ترین فرمانروایان تاریخ درآمد و سازمان اداری کشور را به صورتی درآورد که تا سقوط امپراتوری روم، پیوسته به عنوان نمونه عالی از آن پیروی میکردند.»
اما افرادی که امروز هدفشان بر همگان آشکار است، سعی در بیرحم جلوه دادن اقدامات داریوش در پی برخورد با شورگران را دارند. این افراد، اغلب با بزرگنمایی تنها جمله کوتاهی از "دورانت" که میگوید: «داریوش در این کار منتهای شدت و قساوت را به کار برد» و نادیده گرفتن دیگر بخشهای "تاریخ تمدن"، کوشش دارند تا هرچه بیشتر چهره یکی از بزرگترین مردان تاریخ باستان را خدشهدار کنند!
واقعیت آن است که کتیبه بیستون نه یک بیانیهی حقوق بشر، بلکه یک اعلامیهی مقطعی و سیاسی است که داریوش آن ران جهت هشدار به دشمنان احتمالی آتی امپراتوری خویش، صادر کرد. آنچه که داریوش در برخورد با مخالفان انجام داد، اقدامی بسیار ساده و بدیهی بود که جز آن، در کسوت یک فرمانروا از وی انتظار نمیرفت!
اما آنچه که بیش از بیستون درباره رفتار و کردار داریوش، قابل پژوهش و استناد است، کتیبه نقش رستم او میباشد که داریوش در آنجا به شرح کامل کردار شاهانه خویش میپردازد! اما آنچه جالب است اینکه همان مورخانی که داریوش را به سنگدلی و بیرحمی متهم میکنند، از رفتار نرم و بخششآمیز اردشیر انتقاد نموده و او را به سست خویی و بیلیاقتی(!) متهم میکنند! روی هم رفته، ایرانیان ملتی بودند که ارزشهای انسانی آنان همواره زیر انتقادهای مغرضانهی مورخان از پلوتارک تا ویل دورانت، لگدکوب گشته است!
مهم تر از همه، نقشبرجسته های آپادانا، بهترین گواه بر روحیهی آرامشخواه داریوش است. در تخت جمشید چنان جو دوستی و صلح و صفایی در میان نمایندگان بیگانه حاکم است که نظیر آن را در هیچ یک از سازههای سترگ امپراتوریها نمیتوان سراغ گرفت!
در تخت جمشید(پارسه) هیچ کس حتی شاه بزرگ، سوار بر بسب نیست، بلکه او آرام و متواضع با غنچه گلی بر دست، در انتظار دیدار مردم امپراتوری نشسته است! در این کنفدراسیون ایرانی، هيچکس در حال تعظيم نیست؛هيچکس سرافکنده و شکست خورده نيست. حتی نمایندگان دورافتادهترین ساتراپیها از احترامی برابر با دیگر اقوام ایرانی برخوردارند. آنها مالیات خود را نه با زور و خفت، بلکه با خرسندی و خشنودی پیشکش شاه بزرگ میکنند. تمام اقوام با پوشش ملی خویش ترسیم شده اند تا اصل احترام به هویت و شخصیت مستقل ملتها، رعایت گردد.
اگر استوانه گلی، منشور حقوق بشر کوروش به شمار میآید، کاخ آپادانا به همراه نقشبرجسته های ارزنده خویش، که نشان از ارجگذاری داریوش به حقوق ملتهاست، منشور حقوق بشر داریوش به شمار میرود!
__________________
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.