PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ملکه استر . همسر خشایار شاه



Borna66
09-12-2009, 01:38 AM
نويسنده: خين كارسن مترجم: فرناز فان دكار

استر
ملكهاي ايثارگر

بلكه اگر در اين وقت تو ساكت بماني, راحت و نجات براي يهود از جاي ديگر پديد خواهد شد. اما تو و خاندان پدرت هلاك خواهيد گشت. و كيست بداند كه به جهت چنين وقت به سلطنت نرسيدهاي. (استر 4: 14)
استر 4: 1و 5-16 <وچون مردخاي از هرآنچه شده بود اطلاع يافت, مردخاي جامه خود را دريده, پلاس با خاكستر در بر كرد و به ميان شهر بيرون رفته, به آواز بلند فرياد تلخ برآورد.
<آنگاه استر, هتاك را كه يكي از خواجه سرايان پادشاه بود و او به جهت خدمت وي تعيين نموده بود, خواند و او را امر فرمود كه از مردخاي بپرسد كه اين چه امر است و سببش چيست. پس هتاك به سعه شهر كه پيش دروازه پادشاه بود, نزد مردخاي بيرون رفت. و مردخاي او را از هرچه به او واقع شده و از مبلغ نقرهاي كه هامان به جهت هلاك ساختن يهوديان وعده داده بود كه آن را به خزانه پادشاه بدهد, خبر داد. و سواد نوشته فرمان را كه در شوشن به جهت هلاكت ايشان صادر شده بود, به او داد تا آن را به استر نشان دهد و وي را مخبر سازد و وصيت نمايد كه نزد پادشاه داخل شده, از او التماس نمايد و به جهت قوم خويش از وي درخواست كند.
<پس هتاك داخل شده, سخنان مردخاي را به استر بازگفت. و استر هتاك را جواب داده, او را امر فرمود كه به مردخاي بگويد كه جميع خادمان پادشاه و ساكنان ولايتهاي پادشاه ميدانند كه به جهت هر كس, خواه مرد و خواه زن كه نزد پادشاه به صحن اندروني بياذن داخل شود, فقط يك حكم است كه كشته شود, مگر آنكه پادشاه چوگان زرين را بسوي او داراز كند تا زنده بماند. و سي روز است كه من خوانده نشدهام كه به حضور پادشاه داخل شوم.
<پس سخنان استر را به مردخاي باز گفتند. و مردخاي گفت به استر جواب دهيد: "در دل خود فكر مكن كه تو در خانه پادشاه به خلاف ساير يهود رهايي خواهي يافت. بلكه اگر در اين وقت تو ساكت بماني, راحت و نجات براي يهود از جاي ديگر پديد خواهد شد. اما تو و خاندان پدرت هلاك خواهيد گشت و كيست بداند كه به جهت چنين وقت به سلطنت نرسيدهاي؟" پس استر فرمود به مردخاي جواب دهيد كه "برو و تمامي يهود را كه در شوشن يافت ميشوند جمع كن و براي من روزه گرفته, سه شبانه روز چيزي مخوريد و مياشاميد و من نيز با كنيزانم همچنين روزه خواهيم داشت, اگر چه خلاف حكم است. و اگر هلاك شدم, هلاك شدم." <پس مردخاي رفته, موافق هرچه استر وي را وصيت كرده بود, عمل كرد.>
استر 7: 1-6 <پس پادشاه و هامان نزد استر ملكه به ضيافت حاضر شدند. و پادشاه در روز دوم نيز در مجلس شراب به استر گفت: "اي استر ملكه, مسوول تو چيست كه به تو داده خواهد شد و درخواست تو كدام؟ اگرچه نصف مملكت باشد بجا آورده خواهد شد. "استر ملكه جواب داد و گفت: "اي پادشاه, اگر در نظر تو التفات يافته باشم و اگر پادشاه را پسند آيد, جان من به مسوول من و قوم من به درخواست من, به من بخشيده شود. زيرا كه من و قومم فروخته شدهايم كه هلاك و نابود و تلف شويم و اگر به غلامي و كنيزي فروخته ميشديم, سكوت مينمودم با آنكه مصيبت ما نسبت به ضرر پادشاه هيچ است." آنگاه اخشورش پادشاه, استر ملكه را خطاب كرده, گفت: "آن كيست و كجا است كه جسارت نموده است تا چنين عمل نمايد؟" استر گفت: "عدو و دشمن, همين هامان شرير است." آنگاه هامان در حضور پادشاه و ملكه به لرزه درآمد.>
استر 8: 15-17 <و مردخاي از حضور پادشاه با لباس ملوكانه لاجوردي و سفيد و تاج بزرگ زرين و رداي كتان نازك ارغواني بيرون رفت و شهر شوشن شادي و وجدا نمودند, و براي يهوديان, روشني و شادي و سرور و حرمت پديد آمد. و در همه ولايتها و جميع شهرها در هر جايي كه حكم و فرمان پادشاه رسيد, براي يهوديان, شادماني و سرور و بزم و روز خوش بود و بسياري از قومهاي زمين به دين يهوديت گرويدند زيرا كه ترس يهوديان بر ايشان مستولي گرديده بود.>
تاريخچه زندگي ملكه استر, بسيار برجسته و قابل توجه ميباشد. با خواندن اين داستان, از يك طرف به ياد افسانههاي هزار و يك شب ميافتيم, و از طرف ديگر بوي سوخته اتاق گاز هيتلر به مشام ميرسد. عليرغم اينكه در سرتاسر كتاب استر حتي يكبار نام خدا ذكر نشده است, وجود خدا در تمام صفحات آن بطور واضح احساس ميگردد.
استر زماني وارد صحنه گرديد كه ملكه قبلي, يعني ملكه وشتي, بطور كامل مقام سلطنتي خود را از دست داده و از گردونه خارج شده بود. شوهر او, اخشورش پادشاهي بسيار دولتمند بود كه 475 سال قبل از ميلاد مسيح, بر ايران قديم كه دروازههاي آن از هند تا حبشه وسعت داشت و شامل 127 استان بود, سلطنت ميكرد. كاخ زمستاني پادشاه, در شوش, حدود 300 كيلومتري شرق بابل قرار داشت. اين قصر زيبا, با سنگهاي گرانقيمت سماك, مرمر سفيد, صدف مرواريد و مرمر سياه سنگفرش شده بود. ستونهاي مرمر سفيد و پردههاي كتان سفيد و آبي لاجوردي كه با نوارهاي سفيد و ارغواني تزئين شده و به حلقههاي نقرهاي آويزان بودند, زينتبخش تالار پذيرايي اين كاخ بود. خانواده سلطنتي و مهمانان ايشان بر تختهاي طلا و نقره نشسته و از جامهاي طلايي كه در اشكال گوناگون طراحي و ساخته بودند, ميآشاميدند.
استر كه در اصل يهوديزاده بود, به همراه ساير اسراي يهودي از اورشليم به سرزمين پارس آمده و چون پدر و مادرش درگذشته بودند, توسط پسر عموي خود, مردي به نام مردخاي, به فرزندي پذيرفته شد. مردخاي او را مانند دختر خود بزرگ نموده و استر حتي بعدها كه ملكه شد, باز هم از او مانند فرزند اطاعت ميكرد. اين زن جوان و زيبا, با شخصيت دوستداشتني خود, قلبهاي خانواده سلطنتي را ربوده و تسخير كرده بود.
مردخاي كه از طرف پادشاه به مقام مهمي در دربار منصوب گشته بود, به شدت مورد تنفر هامان, رئيس الوزاراي دربار قرار داشت. هامان عماليقي, مرد زيرك و با استعداد و در عين حال مقامپرست و ظالم بود. او به هيچكس رحم نميكرد. با اين حال, پادشاه او را به حدي مورد احترام قرار داده بود كه به فرمان او همه مقامات دربار, در مقابل هامان سر تعظيم فرود ميآوردند. مردخاي تنها شخصي بود كه از اين فرمان سرپيچي نموده, از اين عمل ابا داشت. او مردي يهودي بود و يهوديان تنها در مقابل خدا تعظيم ميكنند.
بدين سبب, هامان از او كينه به دل گرفته و تا حدي از او متنفر بود كه تصميم به قتل او و قتل عام تمام اسيران يهودي ساكن سرزمين پارس گرفت.
و او با نقشهاي بسيار دقيق و موذيانه, به نزد پادشاه آمده و اجازه يافت تا دستور نابودي كامل قوم يهود را رسماً اعلام دارد.
ديگر براي هيچ يهودي امكان گريز و جود نداشت. در حاليكه قاصدان پادشاه با سرعت هرچه تمامتر فرمان قتل عام را به گوشه و كنار مملكت ميرسانيدند, يهوديان را ترس و وحشت از مرگ فرا گرفته بود.
در آن تاريخ, پنج سال از ازدواج استر با پادشاه ميگذشت. او به درخواست مردخاي تا آن زمان از افشاي اين حقيقت كه يهوديزاده است, خودداري كرده بود, اما مردخاي روزانه او را در جريان امور قرار ميداد. حال كه خطر مرگ هر لحظه نزديكتر و جديتر ميگشت, مردخاي احساس كرد كه تنها راه نجات, مداخله استر ميباشد. پس مردخاي به استر گفت: <نزد شوهرت پادشاه برو و از او براي نجات قوم خود كمك بخواه.> استر با خود انديشيد: <قوم من.... اين بدان معناست كه بايد به يهودي بودن خود در حضور پادشاه اعتراف كنم. عكسالعمل پادشاه پس از شنيدن چنين حقيقتي چه خواهد بود؟> آيا او اين احساس را نخواهد داشت كه استر در طول اين پنج سال ازدواج او را فريب داده است؟ آيا پادشاه نيز مانند هامان و بسياري ديگر, از قوم يهود متنفر بود؟
در سر راه او مانع ديگري نيز قرار داشت. بنابر قانون مملكتي هيچكس, حتي ملكه نيز, اجازه نداشت بدون اينكه احضار شود, به حضور پادشاه در آيد. سرپيچي از اين قانون ميتوانست حكم اعدام شخص را بدنبال داشته باشد. استر حتي از شدت عشق پادشاه نسبت به خود باخبر نبود. امكان داشت كه زن ديگري جاي او را پر كرده باشد. او به مردخاي گفت كه در طول سي روز گذشته, پادشاه او را به حضور خود نخوانده است. اما مردخاي پافشاري كرده و براي استر پيغام فرستاد و گفت: <استر, تو تنها كسي هستي كه ميتواني در اين امر مداخله نمايي. فكر نكن كه چون ملكه هستي, از مرگ جان سالم بدر ميبري, چون فرمان قتل عام, شامل همه يهوديان از خرد و كلان و پير و جوان و زن و مرد ميشود. اگر در اين زمان بحراني تو ساكت مانده و دهان نگشايي, نجات و رهايي براي قوم از جايي ديگر فراهم خواهد شد, اما تو و خاندان پدرت هلاك خواهيد گشت. و كسي چه ميداند, شايد براي چنين زمان و منظوري است كه تو ملكه شدهاي.>
منظور مردخاي اين بود كه خدا هرگز اجازه نخواهد داد كه چنين قتل عام بيشرمانهاي صورت پذيرد. آيا خدا قرنها پيش, وعده تولد نجاتدهنده و مسيح را از ميان قوم نداده بود؟ هامان و يا هيچ قدرت شريرانه ديگري قادر به اين نبود كه از پيشروي نقشه خدا جلوگيري نمايد. هرچند كه خطر لحظه به لحظه, نزديكتر ميگرديد و آنها شديداً در جستجوي راه چاره و نجاتدهندهاي بودند, مردخاي اعتماد و توكل خويش نسبت به خدا را از دست نداده بود. خداوند از قبل نقشهاي را آماده كرده بود. او تصميم نداشت كه با استفاده از نيروهاي ماورالطبيعه به نجات قوم خود بشتابد و يا از طبيعت و از فرشتگان, كمك جويد (خروج 14: 21-30 و اعداد 20: 16), بلكه زني ضعيف را براي نجات قوم, انتخاب نموده بود. آينده قوم خدا به ندرت به چنين ريسمان ظريفي وصل بوده است. آيا اين نقشه عملي بود؟ آيا اين انسان, اين زن با خدا همكاري خواهد نمود يا نافرماني او باعث سقوطش خواهد شد؟
استر, خداوند در جستجوي <وسيلهاي> است. او ميخواهد از تو, <كه يك انسان هستي>, براي پيشبرد نقشه خويش استفاده كند. آيا تو حاضري خود را در اختيار خدا بگذاري؟ خداوند, از مدتها پيش, از وقوع چنين خطري آگاه بود و به همين سبب تو را در چنين مقام حساسي قرار داده است. تو در اين موقعيت راه حل خدا هستي.
استر دستور خدا را از زبان يك نبي شناخته شده دريافت نكرد, نبياي كه بگويد <خداوند چنين ميفرمايد...>. او رويايي آسماني نديد, بلكه كلام خدا از طريق يك عضو ساده خانواده, يعني پسر عمويش بدو رسيد. ليكن با وجود اين, كلمات مردخاي براي او دستوري از جانب خدا محسوب ميگرديد. زن جواني كه تا آن زمان, خود را به عنوان شخصي آرام و ملايم نشان داده بود, حال مانند قهرماني ساخته شده از پولاد محكم به ميدان نبرد وارد شد. اين موقعيت بحراني, سرچشمه قدرت واقعي زندگي او, يعني خدا, را به نمايش گذاشت. او تصميم گرفته بود كه اراده خدا را انجام بدهد و خود را مانند وسيلهاي, در اختيار او بگذارد. پس استر اين پيغام را براي مرخاي فرستاده و گفت: <تمام يهوديان شوشن را جمع كرده و از آنان بخواه كه با من و نديمههاي من, همراه گشته و سه روز و سه شب را روزه بگيرند.>
در اينجا, استر, بطور آشكار, خود را با قوم خود يكدل دانسته و به ايمان خود اعتراف كرد. درخواست روزه, در واقع درخواست يكدلي در دعا و استغاثه بود (عزرا 8: 23و دانيال 9: 3). استر بخوبي ميدانست كه زني ضعيف و ناتوان است. از دست او كمكي برنميآمد. اما خداوند, خداي اسرائيل قادرمطلق بود. پس بنابراين تصميم گرفت كه به مدت سه شبانه روز, با روزه و دعا, از درگاه او مسألت جويند. استر عميقاً به احتياج خود واقف بود. او احتياج به اطمينان خاطري از جانب خداوند داشت تا بداند كه آيا وظيفهاي كه به عهده او گذاشته شده بود واقعاً از طرف خدا است يا نه. خداوند, خدايي بود كه هيچ دعايي را بدون جواب نميگذاشت. استر براي انجام مأموريت خويش, احتياج به حكمت و شهامت خاصي داشت و چه كسي بهتر از خدا كه منبع و سرچشمه حكمت است, ميتوانست به او كمك نمايد؟
استر در ادامه سخنان خود گفت: <سپس, من به حضور پادشاه خواهم رفت, هرچند اين برخلاف قانون است, و اگر هلاك شدم, بگذار هلاك شوم.> او تمام پلههاي پشت سر خود را خراب كرده بود. اين زن جوان حاضر بود كه موقعيت و مقام و آينده و حتي زندگي خويش را براي نجات قومش به خاطر بيندازد.
پس از پايان رسيدن روزهاي روزه و دعا, ملكه استر, خود را به دقت آراسته و به نزد پادشاه كه سرگرم مسائل مملكتي بود, رفت. پادشاه با ديدن استر, نسبت به او نظر لطف انداخته و عصاي طلايي خود را كه در دست داشت, به نشانه اينكه جان او در امن است, بسوي او دراز كرد. سپس پادشاه از او پرسيد: <ملكه استر, درخواست تو چيست؟ هرچه بخواهي به تو داده خواهد شد.>
تا اينجا, اولين دعاي استر يعني امنيت جاني, جواب داده شده بود. خداوند, روزنه كوچكي براي نجات قوم او باز كرده بود. اما او از خداوند تقاضاي حكمت نيز نموده بود و اين حكمت الهي, برايش روشن كرد كه هنوز زمان و مكان, براي تقاضاي بسيار مهمي كه داشت مناسب نبود. از طرز برخورد او با اين موقعيت, درمييابيم كه استر, زني دانا و فهميده بود كه ميتوانست در صورت لزوم, احساسات خود را ناديده انگاشته و از گرفتن تصميمات عجولانه بپرهيزد. او همچنين زني بود كه ميدانست, معمولاً راه دسترسي به قلب مردان, از طريق شكم آنها ميباشد. پس موقع را مغتنم شمرده و پادشاه را به همراه هامان براي شركت در ضيافتي دعوت كرد.
به هنگام صرف غذا, پادشاه مجدداً از استر پرسيد: <درخواست تو چيست, هر چه بخواهي به تو خواهم داد.> استر با دقت و با توكل كامل به خدا, نقشه خود را قدم به قدم به مرحله اجرا ميگذاشت. او قلباً ميدانست كه هنوز وقت خدا فرا نرسيده است و به همين دليل از پادشاه خواست كه روز بعد نيز به همراه هامان در ضيافتي كه او ترتيب خواهد داد, شركت نمايد. استر بزودي مطمئن شد كه اين خواست خدا بوده است.
شب فرا رسيد و پادشاه خوابش نميبرد, پس به يكي از خادمان دربار امر فرمود تا قسمتي از كتاب <تاريخ پادشاهان> را برايش بخواند. با خواندن حوادث و رويدادهاي مختلف, حقايقي كه بر حسب اراده خداوند, تا آن زمان به دست فراموشي سپرده شده بودند, مورد توجه پادشاه قرار گرفت. اينك زمان آن فرا رسيده بود كه خداوند حقايق فراموش شده را, افشا نمايد. در كتاب <تاريخ پادشاهان>, گزارشي آمده بود مبني براينكه, مردخاي چندي پيش از سوءقصدي كه دو نفر به پادشاه داشتند آگاه شده و با اطلاع دادن اين موضوع, جان پادشاه را نجات داده بود. اما هرگز پاداشي براي انجام اين عمل مهم, دريافت نكرده بود. پس ميبايست جبران اين قصور شود.
هامان كه چوبه داري به بلندي بيست و پنج متر آماده كرده و انتظار لحظه به دار آويختن مردخاي را ميكشيد, از طرف پادشاه مأموريت يافت تا به مردخاي پاداش مناسبي بدهد. شب بعد, به هنگام صرف غذا, استر تقاضاي خويش را براي پادشاه بيان كرد. او درد, براي نجات جان قومش, و در عين حال براي شخص خود شفاعت كرده و گفت: <اگر ما فقط مثل برده فروخته ميشديم, من سكوت ميكردم, در حاليكه مصيبت ما در مقايسه با ضرر پادشاه هيچ است.>
استر در واقع ميگفت كه تنها جان يهوديان در خطر نبوده بلكه سلامتي و خوشبختي پادشاه نيز مورد تهديد قرار گرفته است. اگر چنين امري واقع ميشد, نه فقط پادشاه اتباع و رعاياي خود را از دست ميداد, بلكه مورد نفرت مردم نيز واقع ميشد. انساني كه بر ضد خدا و قوم او عمل كند, ميتواند انتظار مجازات بسيار بدي را داشته باشد. خداوند قوم يهود را مردمك چشم خويش خوانده است (تثنيه 32: 10). او از قوم خود, محافظت و مراقبت مينمايد. هيچكس, حتي اگر چنانچه آن شخص پادشاه باشد, هرگز نميتواند, بدون دريافت مجازات, كوچكترين زياني به قوم خدا وارد آورد (زكريا 2: 8و 9). آيا ملكه قصد حمايت از جان پادشاه را داشت؟
به هر صورت حكمت و ديد روشن ملكه نسبت به مسائل و طرز بيان او مورد توجه و احترام پادشاه قرار گرفت. او درست به قلب هدف زده بود.
پادشاه با نگراني پرسيد: <اين شخص كيست و كجاست كه جرأت انجام چنين عملي را داشته باشد؟> استر جواب داد: <دشمن ما همين هامان شرير است.>
آنگاه همه چيز آشكار گشت. چوبه داري كه در نزديكي خانه هامان, به جهت به دارآويختن مردخاي برپاگشته بود, به دستور پادشاه, چوبه دار خود هامان شد. دستور پادشاه در اين مورد قطعي و غيرقابل برگشت بود. زن هامان و دوستانش در اين مورد حق داشتند كه به او هشدار داده و گفته بودند كه اگر مردخاي يك يهودي است, تو هرگز نميتواني در مقابل او بايستي و شكست تو حتمي است. اگر هامان از تاريخچه اجداد خود يعني قوم عماليق درس لازم را گرفته بود, هرگز مرتكب چنين اشتباهي نميشد. خداوند دشمن عماليقيان بود, زيرا آنها به قوم يهود آزار رسانده بودند (خروج 17: 8-16 و تثنيه 25: 17-19). هامان به خوبي متوجه شد كه نفرت, احساس خطرناكي است و اكثراً به ضد خود شخص عمل مينمايد.
استر نه تنها جان شخص خود, بلكه جان تمامي قوم خويش را نجات داده بود.
در عهد جديد آمده است كه شخص مسيحي ميبايد مانند نوري در جهان بدرخشد و چون ستارهاي درخشان در شب باشد (فيليپيان 2: 15). استر, چنين ستارهاي بود و نام او نيز به معناي ستاره ميباشد. دستور همسر قدرتمند او, مبني بر قتل عام يهوديان, غيرقابل لغو بود. بدين جهت ميبايست حكم مخالفي صادر گردد. پادشاه به ملكه اجازه داد كه شخصاً حكمي كه به نظرش شايسته ميآيد بنويسد و قول داد كه آن را مهر و امضا نمايد. و آن فرمان اين بود كه يهوديان اجازه داشتند از خود دفاع كنند.
زن قهرماني كه جان خود را براي نجات قوم خويش دريغ نداشت, افتخار اين را يافت كه شخصاً, اين خبر فوقالعاده را, به اطلاع آنها برساند. او ديگر زني در پشت پرده نبود, بلكه زني بود كه سخنانش, ارزش و اهميت داشت. خبر خوش به موقع به اقصا نقاط مملكت رسيد. خداوند در اين امر نيز مداخله نموده و درست يك روز قبل از اينكه تاريخ قتل عام فرا برسد, يعني تاريخي كه توسط هامان تعيين شده بود, قوم با دريافت خبر دوم از عزا درآمده به شادي پرداختند. بسياري از غيريهوديان, چنان تحت تأثير اين وقايع قرار گرفته بودند, كه آنها نيز به دين يهود گرويدند. آنها نيز ميخواستند در جبهه خدا قرار بگيرند.
اين روز خوش از آن پس به عنوان يك عيد ملي, هر ساله, جشن گرفته ميشود. عيد فوريم, عيدي است كه هر سال يهوديان به يادبود آنچه ملكه استر براي آنان انجام داد, جشن ميگيرند. امروزه نيز, مانند ساليان گذاشته در طول عيد فوريم, يهوديان, كتاب استر را ميخوانند. استر در نظر يهوديان, صاحب مرتبه و احترام عظيمي است و بر طبق قانون يهود, كتاب استر حتي از مزامير و كتب انبيا نيز حائز اهميت بيشتري ميباشد.
سي سال پس از اين ماجرا, نحميا شروع به ساختن ديوار اورشليم نمود. بدون زحمات ملكه استر اين امر از محالات محسوب ميشد. تاريخ جهان بدون وجود استر غيرقابل تصور است. اگر از نظر انساني حساب كنيم, بدون استر, قوم يهود از بين ميرفت و از بين رفتن قوم يهود مسيحي وجود نداشت و بدون مسيح, دنيا نابود ميگشت.
استر, بدون اينكه خود از اين موضوع آگاه باشد, جاده را براي ورود مسيح به جهان هموار ساخت. ما از استر ميآموزيم كه به هنگام گرفتن تصميمات مهم چگونه عمل كرده و به دنبال هدايت و درك اراده خدا باشيم.