Borna66
09-12-2009, 12:15 AM
سخنان کوروش در بستر مرگ
گزنفون در کوروشنامهي خود، مرگ وي را در رامش و در پاسارگاد مي نويسد که به باور بيشتر گاهشناسان، از روي احترامي بوده است که وي نسبت به کوروش بزرگ داشته است؛ اين داستان شبيهداستان مرگ کيخسرواست. گزنفون در فصل هفتم از کتاب هشتم کوروشنامه، سخناني از کوروش در بستر مرگ را خطاب به فرزندان و دوستان و بزرگان قوم نقل مي کند؛ بخشي از اين گفتار کوروش را سيسرون، سخنران نامي رومي نيز آورده است:
« فرزندان و دوستان من، بدانيد که عمر من به پايان رسيده و ديگر مدت مديدي در ميان شما نخواهم بود. در زندگي خوشبخت بودم؛ در کودکي از همهي مزايايي که کودکان نيک بدان آراسته اند، برخوردار بودم و چون به جواني رسيدم، مزاياي جواني را بدست آوردم و در اوان پيري ام نيز از هيچ موهبتي محروم نماندم. هر آرزويي که داشتم برآورده شد و دست به هر کاري زدم، پيروز شدم. دوستان ويارانم از حسن تدبير من برخوردار شدند و دشمنانم همگي فرمانم را گردن نهادند. پيش از من، ميهنم سرزمين کوچک و گمنامي در آسيا بود و اکنون در دم مرگ، آنرا بزرگترين و نيرومندترين و شريفترين کشور بدست شما مي سپارم. بهياد ندارم در هيچ نبردي براي عزت و افتخار پارس، مغلوب شده باشم. همهي آرزوهايم برآورده شد و سير زمان، پيوسته به کام من بود؛ ولي از آنرو که پيوسته از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندي بر حذر مي داشتم و حتي در پيروزي هاي بزرگ خود، پا از جاده اعتدال بيرون ننهادم و بيش از اندازه شادمان نگشتم. اکنون که واپسين روزهاي زندگي ام فرارسيده، خود را بسي خوشبخت مي بينم که فرزنداني که خدا به من مرحمت نموده، همه سالم و در عين نشاط و عقل اند و ميهنم از همه جهت توانگر و پرشکوه ويارانم شادمان و محتشمند. آيا با اين همه کاميابي نمي توانم بدين اميد چشم برهم گذارم کهيادگار جاوداني از خود به جا گذارده ام و آيندگان، مرا مردي خوشبخت و کامياب خواهند شمرد؟ اي پسران عزيزم، شما را سوگند مي دهم و ميهن عزيزم را به شما مي سپارم و از شما مي خواهم که اگر خواهان خشنودي من هستيد، دست دوستي ويگانگي بهيکديگر بدهيد ويار وياور هم باشيد. اميدوارم اين خواستهي مرا به کار گيريد و پس از اينکه از اين زندگاني رخت بربستم، مرا پيوسته ناظر کارهاي خود بدانيد و در جلب رضايتم کوشا باشيد...ياران من، اگر کردارتان پاک و برابر با حق و دادگري باشد، نيروي شما رونق خواهديافت؛ ولي اگر ستم روا داريد و در اجراي داد تسامح ورزيد، ديري نمي کشد که ارزش شما در نظر ديگران از ميان خواهد رفت و خوار و زبون خواهيد شد. بدانيد که اگر شما نسبت به آنکس که بايد او را از همه بيشتر در دل خود محبوب و عزيز بشماريد، ستم روا داريد؛ کسي حاضر نيست از صميم قلب به شما پناه بياورد و در هنگام نياز شما راياري کند. اگر به وصايايم عمل کنيد، مي توانيد در کمال نيکبختي بايکديگر وظايف خطير خود را انجام دهيد. از سرگذشت هاي پيشينيان خود پند گيريد. در اين آيينهي گذشتگان، چه بسا پدراني که مهر فرزندان را در دل خويش پروده اند و چه بسا فرزندان که پدران خود را پيوسته گرامي داشته اند و چه بسيار برادران که از راه اتفاق ويگانگي، خدمت هاي بزرگ انجام داده و خوشبخت شده اند. همچنين در اين آيينه خواهيد ديد که افراد از راه نفاق و دشمني به خواري فروافتاده اند و چه بسا فرمانروايي ها و خاندانها که به علت ستم يا از روي کينه توزي و دشمني نابود شده اند. هميشه سرمشق خود را از ميان مرداني برگزينيد که با دادگري ويگانگي، پيروز و رستگار شده اند و از امثال آنان پيروي کنيد و بکوشيد تا نام نيک از خود بيادگار گذاريد.
ديگربس است، گفتارم به دارازا کشيد. فرزندان من، هنگامي که مردم، تنم را در زر و سيم و مانند آن نپوشانيد. زودتر آنرا در آغوش خاک بسپاريد. چه سعادتي از اين بالاتر که تن آدمي در دل خاکي که منشا اين همه ثروت هاي زيبا و چيزهاي نيک و دلپسند است، سپرده شود. من زندگي خويش را درياري به مردم بسر بردم. نيکي بديگران در من خوشدلي و آسايشي فراهم مي ساخت که از همهي شاديهاي جهان برتر است. حس مي کنم که روانم رفته رفته از تنم دور مي شود. همهي جانداران به اين سرنوشت مي رسند و پس از فراغ روح، خاک مي شوند. اگر از ميان شما کسي بخواهد دستم را لمس کند يا فروغ چشمم را ببيند، نزديک شود؛ ولي چون روان، از تنم برفت، راضي نيستم ديگر کسي به آن چشم بدوزد. حتي به شما فرزندانم اجازه نمي دهم تن بي روانم را نظاره کنيد. همهي پارسيان را بر سر مزار من بخوانيد، چه در آن حال در مامني آسوده بسر خواهم برد. هرکس بنا بر آيين کهن بر خاک من حاضر شود، از او پذيرايي کنيد. مي خواهم همه بدانند که من به سعادت بزرگي نايل شده ام. بازهم مي خواهم واپسين سخنم را بار ديگر بگويم که بهترين ضربتي که به دشمنانتان وارد خواهيد ساخت، اين است که با دوستان خود به مدارا و رافت رفتار کنيد.
پس از پايانيافتن سخنانش، دست حضار رايک يک فشرد. آنگاه روي خود را پوشاند و جان به جان آفرين تسليم نمود.
روانش شاد باد!
گزنفون در کوروشنامهي خود، مرگ وي را در رامش و در پاسارگاد مي نويسد که به باور بيشتر گاهشناسان، از روي احترامي بوده است که وي نسبت به کوروش بزرگ داشته است؛ اين داستان شبيهداستان مرگ کيخسرواست. گزنفون در فصل هفتم از کتاب هشتم کوروشنامه، سخناني از کوروش در بستر مرگ را خطاب به فرزندان و دوستان و بزرگان قوم نقل مي کند؛ بخشي از اين گفتار کوروش را سيسرون، سخنران نامي رومي نيز آورده است:
« فرزندان و دوستان من، بدانيد که عمر من به پايان رسيده و ديگر مدت مديدي در ميان شما نخواهم بود. در زندگي خوشبخت بودم؛ در کودکي از همهي مزايايي که کودکان نيک بدان آراسته اند، برخوردار بودم و چون به جواني رسيدم، مزاياي جواني را بدست آوردم و در اوان پيري ام نيز از هيچ موهبتي محروم نماندم. هر آرزويي که داشتم برآورده شد و دست به هر کاري زدم، پيروز شدم. دوستان ويارانم از حسن تدبير من برخوردار شدند و دشمنانم همگي فرمانم را گردن نهادند. پيش از من، ميهنم سرزمين کوچک و گمنامي در آسيا بود و اکنون در دم مرگ، آنرا بزرگترين و نيرومندترين و شريفترين کشور بدست شما مي سپارم. بهياد ندارم در هيچ نبردي براي عزت و افتخار پارس، مغلوب شده باشم. همهي آرزوهايم برآورده شد و سير زمان، پيوسته به کام من بود؛ ولي از آنرو که پيوسته از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندي بر حذر مي داشتم و حتي در پيروزي هاي بزرگ خود، پا از جاده اعتدال بيرون ننهادم و بيش از اندازه شادمان نگشتم. اکنون که واپسين روزهاي زندگي ام فرارسيده، خود را بسي خوشبخت مي بينم که فرزنداني که خدا به من مرحمت نموده، همه سالم و در عين نشاط و عقل اند و ميهنم از همه جهت توانگر و پرشکوه ويارانم شادمان و محتشمند. آيا با اين همه کاميابي نمي توانم بدين اميد چشم برهم گذارم کهيادگار جاوداني از خود به جا گذارده ام و آيندگان، مرا مردي خوشبخت و کامياب خواهند شمرد؟ اي پسران عزيزم، شما را سوگند مي دهم و ميهن عزيزم را به شما مي سپارم و از شما مي خواهم که اگر خواهان خشنودي من هستيد، دست دوستي ويگانگي بهيکديگر بدهيد ويار وياور هم باشيد. اميدوارم اين خواستهي مرا به کار گيريد و پس از اينکه از اين زندگاني رخت بربستم، مرا پيوسته ناظر کارهاي خود بدانيد و در جلب رضايتم کوشا باشيد...ياران من، اگر کردارتان پاک و برابر با حق و دادگري باشد، نيروي شما رونق خواهديافت؛ ولي اگر ستم روا داريد و در اجراي داد تسامح ورزيد، ديري نمي کشد که ارزش شما در نظر ديگران از ميان خواهد رفت و خوار و زبون خواهيد شد. بدانيد که اگر شما نسبت به آنکس که بايد او را از همه بيشتر در دل خود محبوب و عزيز بشماريد، ستم روا داريد؛ کسي حاضر نيست از صميم قلب به شما پناه بياورد و در هنگام نياز شما راياري کند. اگر به وصايايم عمل کنيد، مي توانيد در کمال نيکبختي بايکديگر وظايف خطير خود را انجام دهيد. از سرگذشت هاي پيشينيان خود پند گيريد. در اين آيينهي گذشتگان، چه بسا پدراني که مهر فرزندان را در دل خويش پروده اند و چه بسا فرزندان که پدران خود را پيوسته گرامي داشته اند و چه بسيار برادران که از راه اتفاق ويگانگي، خدمت هاي بزرگ انجام داده و خوشبخت شده اند. همچنين در اين آيينه خواهيد ديد که افراد از راه نفاق و دشمني به خواري فروافتاده اند و چه بسا فرمانروايي ها و خاندانها که به علت ستم يا از روي کينه توزي و دشمني نابود شده اند. هميشه سرمشق خود را از ميان مرداني برگزينيد که با دادگري ويگانگي، پيروز و رستگار شده اند و از امثال آنان پيروي کنيد و بکوشيد تا نام نيک از خود بيادگار گذاريد.
ديگربس است، گفتارم به دارازا کشيد. فرزندان من، هنگامي که مردم، تنم را در زر و سيم و مانند آن نپوشانيد. زودتر آنرا در آغوش خاک بسپاريد. چه سعادتي از اين بالاتر که تن آدمي در دل خاکي که منشا اين همه ثروت هاي زيبا و چيزهاي نيک و دلپسند است، سپرده شود. من زندگي خويش را درياري به مردم بسر بردم. نيکي بديگران در من خوشدلي و آسايشي فراهم مي ساخت که از همهي شاديهاي جهان برتر است. حس مي کنم که روانم رفته رفته از تنم دور مي شود. همهي جانداران به اين سرنوشت مي رسند و پس از فراغ روح، خاک مي شوند. اگر از ميان شما کسي بخواهد دستم را لمس کند يا فروغ چشمم را ببيند، نزديک شود؛ ولي چون روان، از تنم برفت، راضي نيستم ديگر کسي به آن چشم بدوزد. حتي به شما فرزندانم اجازه نمي دهم تن بي روانم را نظاره کنيد. همهي پارسيان را بر سر مزار من بخوانيد، چه در آن حال در مامني آسوده بسر خواهم برد. هرکس بنا بر آيين کهن بر خاک من حاضر شود، از او پذيرايي کنيد. مي خواهم همه بدانند که من به سعادت بزرگي نايل شده ام. بازهم مي خواهم واپسين سخنم را بار ديگر بگويم که بهترين ضربتي که به دشمنانتان وارد خواهيد ساخت، اين است که با دوستان خود به مدارا و رافت رفتار کنيد.
پس از پايانيافتن سخنانش، دست حضار رايک يک فشرد. آنگاه روي خود را پوشاند و جان به جان آفرين تسليم نمود.
روانش شاد باد!