ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ظهور و سقوط پادشاهان قاجار و تاريخ ناگفته‌ي حرمسراهاي ايراني



Borna66
09-11-2009, 09:37 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


قاجار نام دودمانی است که از ۱۷۹۴ تا ۱۹۲۵ بر ایران فرمان راند.قاجارها قبیله‌ای از ترکمان‌های منطقه استرآباد (گرگان) بودند.ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان می‌‌رساندند که از سرداران چنگیز بود.پس از حمله مغول به ایران و میانرودان،قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترکمان و تاتار دیگر به شام کوچیدند.هنگامی که تیمور گورکانی به این نقطه تاخت قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و سرانجام آنها را به خانقاه صفوی در آذرآبادگان بخشید. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش شدند.


شاهان قاجار


آقا محمدخان قاجار
فتحعلی شاه
محمد شاه
ناصرالدین شاه
مظفرالدین شاه
محمدعلی شاه
احمد شاه

[ویرایش]

شاهزادگان قاجار


شاهزاده فرمان فرما رشيد الملک محمد تقی ميرزاحسام السلطنه
سلطان مراد میرزاحسام السلطنه
حبیب‌الله میرزا
محمد میرزا ملک آراء
عباس میرزا نایب السلطنه
عباس میرزا ملک آرا
ایرج میرزا جلال الممالک
کامران میرزا نایب السلطنه
مسعود میرزا ظل السلطان
محمد میرزا کاشف السلطنه
عبدالحسین میرزا فرمانفرما
عبدالمجید میرزا عین الدوله
ملک منصور میرزا شعاع السلطنه
ابوالفضل میرزا عضدالسلطان
ابوالفتح میرزا سالارالدوله

============

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
============





این دوران طولانی صدو چند ساله تحولات و رویدادهای بسیاری در ایران رخ داد که آثار آن هنوز هم در جامعه دیده می شود .
رهبران قاجار ابتدا قدرت خود را از نظام قبیله ای آغاز کردند ، سرانجام به عنوان پادشاهان ایرانی در سطح جهان شناخته شدند .
این دوره طولانی و مهم از چند جهت حائز اهمیت است:
1- در این دوره است که سیاستهای استعماری اروپائیان در ایران نفوذ می کند.
2- در این دوره ایران وارد جنگهای طولانی با روسیه می شود و در نتیجه بسیاری از مناطق قلمرو حکومتی را از دست می دهد.
3- در این دوره مرزهای طبیعی ایران تغییر می کند و مناطق زیادی از ایران جدا می شود .
4- این دوره از لحاظ تحولات فکری و اندیشه‌ای و ساختار حکومتی قابل توجه است .
5- انقلابات و جشنهایی که در این دوره رخ می دهد ، زمینه ساز تحول اجتماعی – سیاسی عظیمی در ایران می شود .
6- وجود شخصیتها و روشنفکران و اصلاحگران ، مسائل مهمی را در این دوره ایجاد کرده اند.

======


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg




به طور کلی بررسی قاجاریه بدون تقسیم بندی امکان پذیر نیست زیرا در دوره هر کدام از پادشاهان تحولات و رخدادهایی روی می دهد که با تحولات پادشاه قبلی متفاوت بوده است .
دوران فرمانروایی قاجاریان بر ایران را به چند مرحله می توان تقسیم کرد :
مرحله اول قاجاریه در تکاپوی قدرت
مرحله دوم : شکل گیری رسمی حکومت قاجاریه حکومت آقا محمد خان ( 1203-1212 ه . ق )
مرحله سوم : تثبیت و استواری حکومت قاجاریان سلطنت فتحعلی شاه ( 1212-1250 ه . ق)
مرحله چهارم : حکومت محمد شاه
مرحله پنجم : حکومت ناصر الدین شاه
مرحله ششم : مظفر الدین شاه
مرحله هفتم : مشروطه و محمد علی شاه
مرحله هشتم : استقرار مشروطه و احمد شاه
....

Borna66
09-11-2009, 09:37 PM
ایل قاجار پیش از کسب قدرت
--------------------------------------------------------------------------------
الف : نسب و خاستگاه قاجاریه
1- طایفه ای هستند از نژاد مغولان
2- ابتدا در ارمنستان ساکن بودند
3- شکل گیری قدرت صفویان یکی از قبایل مهم بودند .
4- شاه عباس آنها را به مناطق گرگان و استرآباد کوچاند.
ب: قاجاریه در عهد نادر شاه:
1- رئیس ایل قاجار در زمان سقوط سلسله صفویه کسی بود بنام فتحعلی خان قاجار .
2- پس از سقوط این سلسله به تهماسب شاه پیوست .
3- اما به علت حسادت نادر بر دلیریها و جنگجوئیهای وی ، توسط نادر به قتل رسید. پسر وی محمد حسن خان قاجار همواره کینه نادر را به دل داشت اما نتوانست کاری بکند .
4- پس از مرگ نادر در گرگان استرآباد شروع به جمع آوری سپاه شد .
ج : قاجاریه در عهد زندیان
1- محمد حسن خان قاجار در عهد کریم خان بر علیه وی شورش کرد اما سرکوب و کشته شد .
2- پسران وی آقا محمد خان ، حسین قلی خان جهانسوز ، بر علیه زندیان قیام کردند .
3- قیام حسین قلی خان جهانسوز سرکوب شد.
4- اما آقا محمد خان توانست سلسله زندیه را منقرض کرده و خود به مسند قدرت نشیند .

.............
سیر قدرت یابی آقا محمد خان .
1- ایل قاجار از زمان نادر شروع به توسعه دادن نواحی سکونت خود شدند .
1- در زمان کریم خان نواحی شمالی و تهران و قزوین به تصرف قاجاریان درآمد . سرانجام بر اثر قدرت نماییهای آقا محمد خان کلیه متصرفات زندیان به تصرف وی درآمد .
2- آقا محمد خان پسر محمد حسن خان قاجار بود .
3- به هنگام کشته شدن پدرش به همراه برادرانش به دربار کریم خان زند پناهنده شدند و تا مرگ کریم خان در شیراز بود .
4- پس از کریم خان به مازندران و گرگان بازگشتند و بلای ناسازگاری مجدد را با دولت زند شروع کردند .
5- قدرت نماییهای آقا محمد خان از زمان علی مراد خان آغاز شد و در زمان لطفعلی خان به اوج رسید
6- آقا محمد خان طی سه جنگ به سالها 1203- 1205 - 1206 ، نیروهای زندیان را شکست دهد و قلمرو و متصرفاتی آنان را به دست گیرد و
7- به سال 1208 – 1209 آقا محمد خان در تعقیب لطفعلی خان به کرمان لشکر کشید و پس از تسخیر آن حکم به قتل و ویرانی و تنبیه مردم آنجا داد و دستور داد 20000 جفت چشم کنده و به او تحویل دهد.
8- پس از این سیاست خشن به سال 1209 به قفقاز لشکر کشید .
از اینجا می توان آقا محمد خان قاجار را مؤسس سلسله قاجار دانست و پس از شکست لطفعلی خان زند ، در واقع عمر سلسله زند به پایان رسید و سلسله قاجار به حکومت رسید .
..................
حکومت آقا محمد خان




پس از اینکه نواحی جنوب ایران را گرفت به طرف شمال و سمت قفقاز لشکر کشید.
ایل قاجار پیش از کسب قدرت
جنگ های آقا محمد خان در قفقاز
• تاجگذاری در تهران :
پس از تصرف قفقازیه و سرکوب کلیه امراء و حکام داخلی و پذیرش اطاعت و فرمان خان قاجار از سوی کلیه نواحی به استثنای مشهد و خراسان که هنوز زیر فرمان شاهرخ میرزا و فرزندش نادر میرزا بود ، آقا محمد خان زمان را برای تاجگذاری خود مناسب دید و به سال 1210 ه . در تهران به نام پادشاه ایران تاجگذاری کرد .
• لشکرکشی به خراسان :
1- پس از تاجگذاری آقا محمد خان هیچ مدعی دیگری به جز شاهرخ میرزا نداشت به همین دلیل برای برانداختن خاندان افشار به خراسان لشکر کشید .
2- حکام محلی خراسان که فقط اطاعت ظاهری از خاندان افشار داشتند ، از ترس مجازاتهای شدید خان قاجارهمگی تسلیم آقا محمد خان شدند .
3- نادر میرزا به افغانستان گریخت و شاهرخ کور همچنان در مشهد ماند و اطاعت خان قاجار را پذیرفت .
4- آنگاه آقا محمد خان در صدد جمع خزاین نادر درآمد .
5- سرانجام شاهرخ کور را به همراه خانواده اش به تهران روانه کرد و او در راه وفات یافت .
6- آقا محمد خان پس از تصرف خراسان به زمانشاه درانی پادشاه کابل و هرات دستور داد اطاعت او را بپذیرند .
7- وقتی که کلیه نواحی شرق به تصرف خان قاجار در آمد خبر رسید دست اندازی روسها در مرزهای شمالی به گوش آقا محمد خان رسید
سیاست و صفات شخصی آقامحمد خان :
او که مدت کرو فرش از 1192-1211 ، جمعا به مدت 18 سال طول کشید پادشاهی بود مدبر، رشید ، جنگ آور ، اما در سخت و بیرحمی و پول دوستی دوستی نظیری نداشت همچنین فوق العاده فردناسپاهی بود، رفتار او با لطفعلی خان و سایر زندیان علی رغم همه مهر و رافت کریم خان نسبت به او و زد و خوردهای مکرر با زندیان و قتل عامهای آنان ، همه بی انصافی او را بیان می کند .
.......
( مرحله سوم : تثبیت و استواری حکومت قاجار )
با مرگ آقا محمد خان در سال 1211 ، برادر زاده او به نام بابا خان ( معروف به فتحعلی شاه ) جانشین وی شد . فتحعلیشاه نه تنها قلمرو حکومت قاجار را حفظ کرد بلکه با اقدامات وفعالیتهایی که طی 37 سال حکومت خود انجام داد ، موجب تثبیت و استوار حکومت قاجاریه گردید . دوران فرمانروایی فتحعلشاه برایران یکی ازمهمترین دوره های حکومت قاجار است . این دوره یکی از پرحادثه ترین و جنجالی ترین دوره های قاجار است . تمام حکمرانی شاه در این دوره در جنگ و کشمکش با دشمنان خارجی و مدعیان سپری شد .
اما علی رغم وجود کشمکش و جنگهای طولانی در این دوره تحولات و تغییراتی نیز در این دوره ایجاد شد که در ساختار قدرت و نهاد حکومت تاثیر گذارد .
• ویژگیهای مهم این دوره :
1- د ر این دوره در زمینه علمی و فرهنگی فعالیتهایی انجام شد .
2- همچنین در زمینه های به وجود آمده که سبب تحولات فراوانی در نظام کشور گردید . این تحولات عبارتند از :
o در امور نظامی و لشکری ،
o تحول در نهاد سیاست و امر حکومت
o تحول در نوع فکر و اندیشه
o تحولات در سیستم اداری و اجرائی
o تحولات به وجود آمده در نظام اجتماعی و زندگی مردم
طولانی بودن دوره حکومت فتحعلیشاه وجود تحولات و تغییر خاص در این دوره را باید از چند جنبه مورد بررسی قرار داد .
وفات فتحعلیشاه
( نوزدهم جمادی الاخر 1250ه. ق )
پس از مرگ عباس میرزا (1249 ) ، فتحعلیشاه برای وصول بقایای مالیات فارس که پسرش میرزا حسینعلی میرزا والی آن ایالت بود ، از تهران به سوی جنوب حرکت کرد . اما به علت علیل بودن و ضعف مزاجی که از چندی پیش به وی دست داده بود ، در اصفهان در نوزدهم جمادی الاخر سال 1250 در 68 سالگی پس از 37 سال سلطنت بدرود حیات گفت .
فتحعلیشاه در دوره پادشاهی طولانی خویش همواره سرگرم کشمکش با قوای داخلی و خارجی بود و به کمک فرزندان خود بود که توانست بر مشکلات داخلی توفیق یابد .

Borna66
09-11-2009, 09:37 PM
سیاست های داخلی فتحعلیشاه


1- در داخل برای استحکام دولتی که اساس آن را آقا محمد خان با جنگ و ستیز و اعمال سیاست خشن و ناهنجار خود برقرار کرده بد . شاه و درباریان به تلاش و تکاپو افتادند .
2- فتحعلیشاه ابتدا در صدد سرکوب مدعیان قدرت که بلافاصله پس از فوت آقا محمد خان شورش کرده بودند پرداخت .
3- ابتدا به کمک حاجی ابراهیم اعتمادالدوله عموی خود ، علیقلی خان که دعوی پادشاهی داشت گرفت و کور کرد .
4- به قصد سرکوبکردن صادق خان شقاقی رفت و او را منهدم کرد.
� صادق خان شقاقی که بود ؟
1- از سران سپاه آقا محمد خان بود
2- نزد آقا محمد خان مقرب بود
3- در توطئه قتل خان قاجار نقش داشت .
4- پس از قتل آقا محمد خان بسیاری از جواهرات وی را تصرف کرد و جهت تسخیر قدرت راهی تهران شد .
5- اما در قزوین به دست فتحعلیشاه مغلوب گشت .
........
• انقلابات داخلی و سرکوب آنها :
چون آقا محمد خان در تمام مدت حکومت خود گرفتار لشکرکشی و جنگ بود ، چندان توجهی به اداره امور کشور و نظم بخشیدن به امور داخلی نداشت ،
همین که او مرد به علت متزلزل شدن بنیان سلطنت هر کسی ازگوشه و کنار سر به عصیان و شورش برداشت .
این مدعیان و شورشیان قدرت دو دسته بودند :
الف: بازماندگان خاندان صفوی و افشار و زند
1. شورش محمدخان زند پسر زکی خان در اصفهان و غلبه فتحعلیشاه بر وی
ب: تنی چند از سرداران آقا محمد خان با نزدیکان او
1. شورش مجدد صادق خان به همراه سران و بزرگان در آذربایجان وسرکوب او توسط فتحعلیشاه
2. شورش حسینقلی خان برادر فتحعلیشاه که حاکم اصفهان شده بود . این شورش به وساطت مادر و برادر خاموش شد.
3. پسر شاهرخ شاه افشار ، نادر میرزا در خراسان ، نادر میرزا که تاب مقاومت نداشت پس از رسیدن فتحعلیشاه از در عذر خواهی درآمد و شاه او را عفو کرد و در شورش مجددی که کرد وی را منهدم کرد .
بنا براین فتحعلیشاه مدت 5 سال از سلطنت خود را ( 1212-1217 ) به سرکوب کشمکشهای داخلی گذراند .
در این مدت توانست با امن بخشیدن به امور داخلی کشور و بقایای دو دولت افشاریه وزندیه رامضمحل کند .


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-11-2009, 09:37 PM
حکومت محمد شاه
ظل السلطان دهمین پسر فتحعلیشاه بود هنگام فوت پدرش در اصفهان، حکمران تهران بودپس از رسیدن خبر فوت فتحعلیشاه به تبریز، محمد میرزا فرزند عباس میرزا که پس از فوت پدر سمت ولیعهدی یافته بود در تاریخ ششم رجب 1250 در تبریز با دستیاری میرزا ابوالقاسم فراهانی به تخت پادشاهی جلوس کرد و در چهاردهم این ماه به همراه سفرای انگلیس و توپخانه و سپاه مفصلی که فرماندهی آنها با لندزی از سران لشگری انگلیس بود، از آذربایجان به قصد طهران حرکت کرد.
ظهور مدعیان سلطنت
1- براثر انتشار خبر وفات فتحعلیشاه در پایتخت و اغلب ولایات ایران، شاهزادگان به ادعای سلطنت برخواستند.
2- در تهران شاهزاده علیشاه ضل السلطان پسر دهم فتحعلیشاه خود را عادلشاه و علیشاه خواند.
3- در فارس حسینعلی میرزا فرمانفرما به کمک برادرش حسنعلی میرزا شجاع السلطنه هر یک خود را پادشاه مستقل خواندند و سکه و خطبه به نام خود کردند.
4- بقیه شاهزادگان نیز در حوزه های حکمرانی خود در انتخاب روش و طریقه ای که تبعیت آنان را نسبت به پادشاه وقت تعیین نماید سرگردان بودند.
5- زمانیکه محمدشاه همراه با سپاه خود به پایتخت (تهران) رسید به کمک وزیر خود، میرزا ابوالقاسم فراهانی (قائم مقام) به سرکوب مدعیان پادشاهی پرداخت.
6- قائم مقام شاهزاده فیروزمیرزا را با منوچهرخان معتمدالدوله و لیندسی از افسران انگلیسی را 5000 سربازان و توپخانه به شیراز روانه کرد تا حسینعلی میرزا فرمانفرما را سرکوب کنند.
7- سربازان و نیروهای دیگری به بروجرد و ملایر فرستاد.

8- تمام مدعیان سلطنت به جزء ظلل السلطان ، وقتیکه خود را در مقابل سپاه بزرگی دیدند تسلیم شده و به محمد شاه پیوستند.
9- عده ای دیگر از شاهزادگان را قائم مقام دستگیر و زندانی ساخت و محمد شاه را از خطر بزرگی که در آغاز سلطنت او پیش آمده بود نجات داد.
10- قائم مقام به پاداش خدماتی که در سرکوب مدعیان سلطنت نمود به مقام صدراعظمی ارتقا یافت و محمد شاه کلیه امور کشور را به وی سپرد.
سلطنت محمدشاه دارای چند ویژگی بود که پادشاهین او را از شاهان دیگر متمایز می کرد:
1. به قتل رساندن صدراعظم خود، میرزا ابوالقاسم فراهانی
2. حکومت 90 روزه ظل السلطان
3. لشکرکشی به هرات 1253 – 1254 :
o نتایج این لشگرکشی
o سیاست انگلیس در مورد هرات
4. اختلافات ایران و عثمانی در دوره محمد شاه
o معاهده ارزنة الروم
5. ظهور فرقه های مذهبی:
o قیام آقاخان محلاتی
o ظهور فرقه بابیه
o مؤسس فرقه بابیه
6. قیام سالار در خراسان
7. اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران مقارن فوت محمد شاه
........
اگر بخواهیم با یک نگاه کلی به سلسله قاجاریه بنگریم ، چه می توانیم بگوئیم ؟
تقریبا میان همه اتفاق نظر وجود دارد که در این دوران قاجاریه ، بلاهای فراوانی بر سر مردم ایران آمد و بسیاری سرزمین ها از دامان آن جدا شد . قرارداد های نابرابر ، امتیازات فراوان اقتصادی و سیاسی برای بیگانگان ، همه و همه ، چشم انداز ما را نسبت به دوره قاجاریه تشکلیل می دهند .
در حیطه هنر ، ما با مقایسه آثار هنری در این دوره با بناها و زیبایی های بجا مانده از دوره صفویه ، نشان از افولی همه جانبه و چشم گیر را در می یابیم .
اما براستی دوران قاجارها ، اوضاع به چه نحوی بوده است ؟
شواهدی وجود دارد که اوضاع را چندان هم بد نمی داند . درست است که مقایسه یک أثر معماری در دوره قاجارها ،‌ همانند صحن بزرگ حضرت معصومه س در قم با بنایی شبیه به مسجد امام اصفهان در دوره شاه عباس اول ، تفاوت های شگرفی را نمایان می سازد ، اما به یاد داشته باشیم که آنچه بعنوان زیبا ترین خانه های قدیمی در شهرهایی همانند کاشان و اصفهان و حتی تهران و تبریز ، به همه مسافران و جهانگردان خارجی نشان می دهیم ، همه و همه ، خانه ها و بنا ها و عمارت هایی هستند که به دوران قاجار بر می گردند .
قاجارها در یکی از سخت ترین شرایط تاریخی و مناسبات جهانی قرار داشتند . از زمان فتحعلیشاه و آغاز قرن نوزدهم ، اروپا وارد دوران صنعتی شدن و درگیری های بسیار فزاینده استعماری شدند و خصوصا استعمار انگلستان با بسط قدرت خود در شبه قاره هندوستان ، به قدرتی جهانی و با ویژگی های استعماری و فرا منطقه ای بدل شده است .
خصوصا نیمه دوم قرن نوزدهم که تقریبا با سلطنت ناصرالدین شاه مصادف است ، اوج حضور جهانی استعمار انگلستان و نهایت درجه قدرت گرفتن روسیه تزاری است .
طبیعی است که حفظ و بقای حداقل های موجود در عرصه های گوناگون حیات یک کشور کوچک ، و هرچند با سابقه ای درخشان ، کاری بزرگ و عظیم خواهد بود .
اما به هرحال جای بحث و نظر پیرامون جنبه های گوناگون حیات جامعه ایرانی در دوران حدودا دویست ساله قاجارها ، بسیار وجود دارد و نظرات بسیار متفاوتی نیز در این جنبه ها ابراز گشته است .
...........



در دوره قاجار ما مناطق بسیار گوناگونی را در شمال غرب( آذربایجان و ارمنستان و گرجستان ) ، شمال شرق ( ترکمنستان و بخش هایی از ازبکستان و تاجیکستان ) و شرق ( افغانستان و بلوچستان پاکستان ) از دست دادیم .
اما براستی بعد از این همه رنج و اندوه و تأسف ، که در طول این سالیان دراز ابراز نموده ایم ، چه وضعیتی داریم ؟
آیا به آنچه داریم و سرزمین ها و امکاناتی که برایمان باقی مانده است ، به چه نحوی می پردازیم ؟
قرض کنیم که امروزه تمامی آذربایجان شوروی متعلق به ما بود ، چه تفاوتی می کرد ؟
آیا چنین نبودکه همانند بسیار منابع و معادنی که هنوز بی توجه مانده اند ،‌ معادن غنی نفت باکو در آذربایجان نیز چنین می شد ؟
فرض کنید که تمامی دریای خزر در اختیار ما بود ،‌ آیا به آن می خواستیم به همین شکلی توجه کنیم که امروزه به قسمت موجود خودمان در دریای خزر می پردازیم ؟
بیائید تصور کنید که ترکمنستان به ما تعلق داشت ، احتمالا کاوش هایی که دانشمندان روسی در مورد ویرانه های شهر اشکانی نسا انجام داده اند ، صورت نپذیرفته بود و ما هم چنان مشغول محکوم کردن کاوش گرانی بودیم که فلان ویرانه ها را کاویده اند .
در اینجا درصدد نیستیم که تجاوز های به خاک خود را توجیه کنیم یا بگوئیم که ملل پیشرفته حق دارند اموال و سرزمین های ملل ضعیف تر را تصاحب نمایند ، بلکه بحث بر سر این است که بجای تأسف بر گذشته ، به وضع امروز خود بیاندیشیم .
امروز اگر به درستی و سلامت و با دانایی به اصلاح امور خود بپردازیم ، فردا به حال و روز و شکست های امروز خود تأسف نخواهیم خورد .



......................

در دوره منحوس قاجار بدلیل حاتم بخشی پادشاهان بی لیاقت آن مناطق بسیاری از خاک ایران جدا گردید


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



قرارداد آخال
قرارداد آخال یکی از قراردادهای سیاسی زیان‌آور برای ایرانیان بوده است که در دوران قاجار از سوی امپراتوری روسیه بر ایران تحمیل شد.
این قرارداد در پی تصاحب گستره ترکستان و بخش خاوری دریای خزر به تاریخ 23 آذر 1260خ/ 22 محرم 1299ق/ 14 دسامبر 1881م میان  میرزا سعیدخان مؤتمن‌الملک انصاری“ وزیر امور خارجه ایران   ایوان زینوویف“، وزیرمختار روسیه در تهران منعقد شد. یادآور می‌شود که چنگ‌اندازی روسیه به مرزهای شرقی ایران به دنبال شکست ایران در مرو از سال 1290ق/ 1873م آغاز شد و در سالهای بعد ادامه یافت تا اینکه ژنرال  اسکوبلف“ در 1298ق/ 1880م به سرزمین  ترکمانان تکه“ حمله برد و آخرین پایگاه آنان یعنی  گوگ‌تپه“ را به تصرف خود درآورد..
مفاد قرارداد
قرارداد آخال که گفته می‌شود  ناصرالدین شاه“ ناگزیر تن به آن داد به آن بخش از گستره ایران از مرزهای شمال خراسان تا  رود تجن“ به مثابه ایالت ماوراء دریای مازندران که به تصرف روسیه تزاری درآمده بود، رسمیت بخشید. به باور روسها تصرف مرو و آخال از سوی آنها، ایران را از تجاوزات ترکمانان تکه، مرو و آخال نجات می‌داد. حال آنکه این تعدیات محلی سالهای بعد نیز ادامه داشت و دولت روسیه هیچ اقدامی به منظور پیشگیری از آن به عمل نیاورد.
قرارداد یادشده دارای چهار فصل بود. در فصل اول نقاط و گذرگاه خط مرزی تعیین گردید و در فصل دوم پیش‌بینی شده بود که نمایندگان ایران و روسیه بر طبق فصل نخست مرز را به گونه‌ای شفاف ترسیم کنند و در مرزها علامتگذاری نمایند. همچنین این قرارداد پیوستهایی داشت که در آن وزارت امور خارجه درباره برخی از دره‌ها و روستاها و رودخانه‌ها تعهداتی را پذیرفت. این ضمائم یک هفته پس از امضای قرارداد طی نامه رسمی میرزاسعیدخان انصاری به شماره 148 مورخ 29 محرم 1299 برای زینوویف فرستاده شد.
چندی بعد در ذیحجه 1301ق  ملینکف“، وزیرمختار جدید روسیه از  میرزامحمودخان ناصرالملک“، وزیر امور خارجه جدید تقاضای اجرای قرارداد و بندهای مندرج در پیوستهای آن را نمود. در این هنگام،  محمدتقی میرزا رکن‌الدوله ، استاندار خراسان بود و زیرنظر او  حاجی امین نظام“ که ریاست هیئت ایرانی امور مرزی را برعهده داشت، مأمور اجرای قرارداد شد؛ لیک کار اجرای درونمایه قرارداد و پیوستهای آن به واسطه اختلاف نظرهای مأموران کمیسیون مشترک و تحمیلات نماینده روسیه اندک اندک انجام شد و سالها به درازا کشید.
اما بی شک اوج زورگویی روسها و ناتوانی و انفعال حکومت قاجاریه را می‌توان در فصل چهارم این عهدنامه ملاحظه کرد. در فصل چهارم آمده است:  چون منبع رود فیروزه و منابع بعضی رود و انهاری که ایالت ماوراء بحر خزر متصله به سرحد ایران را مشروب می‌کند در خاک ایران واقع شده است، دولت علّیه [ایران] متعهد می‌شود که به هیچ وجه نگذارد از منبع الی محل خروج از خاک ایران در امتداد رود و انهار مزبوره قراء جدیدی تأسیس شده و به اراضی که بالفعل زراعت می‌شود توسعه داده شود و نیز برای اراضی که فعلاً در خاک ایران مزروع است بیش از آن مقداری که لازم است نگذارد آب استعمال کنند.“
لرد کرزن راجع به قرارداد آخال می‌نویسد:  روسها در ضمن انعقاد قرارداد مرزی اولاً کوههای بلند مرتفع سرحدی را در مرز خودشان انداختند، سپس سرچشمه رودخانه‌ها را نیز جزء خاک روسیه ثبت کردند که هر وقت اراده نمایند آب را از ده‌های ایران قطع کنند و در نتیجه محصول خراسان را تباه سازند.“

مرحله نخست قرارداد
و اما کمیسیون مشترک پس از آنکه نقشه حدود مرزی خراسان را تا دره ذوالفقار رسم نموده و علامتگذاری کرد یک قطعه زمین کوچک در دره  ذوالفقار“ و روستای  حصار“ را که طی عهدنامه ترکمانچای از ایران جدا شده بود در کرانه جنوبی رود  ارس“ به ایران بازگرداند. مساحت این دو روی هم ده هکتار بیش نبود و در حقیقت برای رفع انحنای خط مرزی صورت گرفت. حال آنکه در عوض ایران، یک قطعه زمین در ناحیه شمالی روستای حصار به مساحت هشت کیلومتر و نیز روستای  فیروزه“ را به روسیه واگذار کرد. این نخستین مرحله از اجرای مفاد قرارداد بود.
[ویرایش]
مرحله دوم قرارداد
اما قرارداد بدین جا ختم نشد. مرحله دوم اجرای قرارداد تخلیه دژ  غلغلاب“ و دژ  گرماب“ از سوی ایران بود. این دو قلعه دویست و چهل خانوار سکنه مستمند داشت. هزینه انتقال این خانوارها بالغ بر یک هزار و دویست تومان از دارالخلافه طهران تأدیه شد. در پی جا به جایی این خانواده‌ها و اسکان آنها در داخل روستاهای مرزی ایران، مکانهای یادشده زیر نظر کمیسیون مشترک به روسها تحویل داده شد.
[ویرایش]
مرحله سوم قرارداد
مرحله سوم قرارداد، تقسیم روستای حصار و دره حصار به سال 1301 با حضور حاجی امین نظام، رئیس هیئت امور مرزی و  محمدعلیخان“، حاکمان دره جز و  قراخان“، حکمران اتک و  میرزا احمدخان سرهنگ“، نایب کارگزاری دره گز انجام شد. در این تقسیم‌بندی امور مرزی و  محمدعلیخان“، حاکمان دره جز و  قراخان“، حکمران اتک و  میرزا احمدخان سرهنگ“، نایب کارگزاری دره گز انجام شد. در این تقسیم‌بندی ناعادلانه یک پنجم اراضی و یک پنجم از روداب حصار از آن ایران شد و مابقی آن در اختیار روسها قرار گرفت. سکنه حصار نیز که خانواده‌های نسبتاً متمکنی بودند در بخش روسیه ماندند و تنها سی و پنج خانوار فقیر و خوش‌نشین در بخش ایران جای داده شدند.

مرحله چهارم
مرحله چهارم اجرای قرارداد مربوط به فصل دوم پیوست قرارداد بود که در آن این گونه آمده بود:   برای زراعت قریه‌های  ینگی قلعه“ و  بهبودخان“ و  سررود قلعه“ مسافت زمین  دره رودخانه“ که در دو  ورس“ و یک ربع ورس است را، و طرف شرقی  ینگی قلعه“ واقع است به بالا تا دربندی که یک  ورس“ و ربع ورس بالاتر از محل  اورتاکند“ واقع شده غیر از گندم و جو، کاشتن پنبه و سبزی نیز تجویز می‌شود.“
ینگی قلعه تا دربند شرقی، یک فرسخ مسافت داشته و در این دره تقریباً در تمام مواقع سال زراعت می‌شده است ولی با استناد به تعهد بالا، نماینده روسیه زراعت در ناحیه مهمی از زمینها را که در دست کشاورزان ایرانی بود منع و محدود کرد، زیرا گسترش کشاورزی در این منطقه را باعث کمبود آب در منطقه متعلق به دولت روسیه می‌دانست.

موضوع ساکنان
موضوع تجاوزات ترکمانان به مرزهای ایرانی نیز که همچنان تداوم داشت، در  کلات“ چهار رود وجود داشت. این نهرها عبارت بودند از:  چهچهه“،  قراتیکان“،  کلات رود“ و  لاین“. یک ششم آب این چهار رود به مصرف کشاورزی  کلات“ می‌رسید و بقیه به دژها و کشتزارهای پیرامون کلات سرازیر می‌شد.
 اتک کلات“ بر روی ترکمانان مروی باز بود، چون آنان در زمانی نه چندان دور شهروند ایران بودند و با سکنه  اتک“ پیوندهایی داشتند، از این‌رو به آسانی بیش از چهارصد خانوار ترکمان مروی که در قلعه‌های اتک سکونت داشتند و با آب چهار رودخانه یادشده کشاورزی می‌کردند، سالی بیست هزار خروار گندم و شلتوک به دست می‌آوردند و یک دهم آن را به عنوان مالیات به حاکم  اتک“ می‌دادند که مأمور دولت ایران بود.
در  اتک دره جز“ هم چند قلعه معتبر وجود داشت که دهقانان دره‌گزی و کشاورزان آخالی در آنجا به کشت و زرع می‌پرداختند و اینان نیز یک دهم محصول خود را به عنوان مالیات به دولت ایران و حاکم دره‌جز (دره‌گز)می‌پرداختند، لیک به تدریج کشاورزان مروی و آخالی و اتک دره‌جز و اتک کلات، وسیله و آلت فعل تجاوزات ترکمانان به داخل مرزهای ایران شدند و کمیسیون مشترک مرزی که تا سال 1314ق به عنوان ناظر بر امور مرزی و اجرای قرارداد وظیفه خود را انجام می‌داد، نتوانست کشاورزان مروی و آخالی مقیم اتک را به فرمانبرداری کامل دولت ایران درآورد.

پس از ناصرالدین‌شاه
به دنبال قتل ناصرالدین شاه، اوضاع ایران رو به وخامت بیشتر نهاد و ضعف حکومت مرکزی بیشتر نمایان شد که این امر خودسری ترکمانان مروی و آخالی مقیم اتک را باعث شد تا آنجا که از فرمانبرداری دولت ایران و پرداخت مالیات سرپیچی کردند.
در سال 1314ق، قزاق‌های روسی در  خان کران“، دو فرسنگی  سرخس ناصری“ اقامت گزیده، مجرای آب سرخس ناصری را به سوی سرخس کهنه که در تصرف خودشان بود برگرداندند و سرخس ناصری رو به ویرانی نهاد و این‌گونه ناحیه حاصلخیزی از ایران از مدار و چرخه اقتصادی خارج شد.

Borna66
09-11-2009, 09:38 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



سلطنت ناصرالدین شاه قاجار (1264 – 1313 ق)

هنگام فوت محمدشاه، ولیعهد و جانشین او ناصرالدین میرزا زیر حمایت و تربیت میرزا تقی خان وزیر نظام در تبریز به سر می برد. چون خبر فوت شاه به تبریز رسید، در حالیکه خراسان به علت قیام سالار دچار هرج و مرج و آشفتگی بود، میرزا تقی خان سپاه آذربایجان را گرد آورد و وسائل جلوس ناصرالدین میرزا را بر تخت سلطنت در آذربایجان فراهم ساخت. سپس به همراهی سفرای روس و انگلیس که به تبریز رفته بودد. شاه جوان را برداشته عازم تهران شد. و برای آنکه در غیاب او، آذربایجان دچار اغتشاش و ناامنی نگردد، حکامی را که به وفاداری آنان اطمینان نداشت از کاربرکنار کرد و حکام مورد اعتماد بر بلاد آذربایجان گماشت، ناصرالدین شاه روز 21 ذی قعده سال 1264 هجری قمری به تهران رسید و روز بعد رسماً تاجگذاری کرد. ناصرالدین شاه به سبب کفایت و لیاقتی که از میرزا تقی خان وزیر نظام دیده بود او را به صدارت برگزید و اندکی بعد به لقب امیرکبیر گردید. ناصرالدین شاه میرزا نصرالله خان نوری معروف به میرزا آقاخان را که حکمران کاشان بود به طهران طلبید و به معاونت امیرکبیر منصوب کرد و به او لقب اعتماد الدوله داد.
ویژگیهای حکومت ناصرالدین شاه قاجار
1- حکومت 50 ساله ناصرالدین شاه سرشار از وقایع و حوادث مهم در تاریخ سلسله قاجار است.
2- در این دوره نتایج شوم عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و عوارض جنکهای ممتد دورة فتحعلیشاه بروز می کند.
3- در این دوره دولت انگلیس روابط سیاسی خود را با ایران بسط می دهد و به اخذ امتیازاتی و مزایایی نظیر امتیازات و مزایایی که به موجب عهدنامه ترکمانچای به روسیه داده شده بود موفق میشوند.
4- در نتیجه نفوذ سیاسی و اقتصادی بیگانگان در ایران، در این دوره به حد کمال می رسد و استقلال و حیات اقتصادی ملت ایران بیش از هر زمان دیگر متزلزل می شود.
5- خوشبینی فوق العاده شاه به بیگانگان باعث می شود که بسیاری از منافع کشور را به نفع بیگانگان از دست دهد.
6- در پایان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار کم کم افکار انقلابی و زمزمة آزادی طلبی ظهور می کند و زمینة انقلاب مشروطیت فراهم می گردد.



.................

مراحل فرمانروایی ناصرالدین شاه :
1. دورة صدراعظمی میرزا تقلی خان امیرکبیر
2. دورة صدراعظمی میرزا آقاخان نوری
3. دوره اصلاحات گوناگون سیاسی و اداری و فکری :
o آغاز نهضت فکری و سیاسی
o اصلاحات داخلی
4. صدارت امین السلطان
امتیازات سیاسی و اقتصادی در دورة ناصرالدین شاه
نفوذ سیاسی انگلستان در ایران بعد از عقد عهدنامه پاریس مقدمة بدست آوردن امتیازات اقتصادی بزرگی برای اتباع آن دولت گردید. چنانکه در سال 1309 هجری انحصار فروش دخانیات در ایران به یکی از اتباع دولت انگلیس داده شد و همین امر مقدمه بروز نهضت جدیدی در میان طبقات مردم گردید و در نتیجه آن ناصرالدین شاه امتیاز را لغو کرد ولی انگلیسیها بعدها به گرفتن امتیازات مهمتری نایل گردیدند. که امتیاز بانک شاهنشاهی و امتیاز حق کشتیرانی در کارون مهمترین آنها بود .
1. امتیاز بانک شاهنشاهی
2. امتیاز کشتیرانی در کارون
3. واکنش ها به امتیاز رژی
4. امتیازات روس ها در دوره ناصرالدین شاه
5. واگذاری امتیاز خط آهن و شوسه به روس ها
6. امتیاز نظامی روس ها در دوره ناصرالدین شاه
قتل ناصرالدین شاه در ذی قعده 1313

ناصرالدین شاه مدت پنجاه سال بر ایران سلطنت کرد و در آغاز پنجاه و یکمین سال سلطنت خود بنا به عادت معمول برای زیارت بقعه حضرت شاهزاده عبدالعظیم علیه‌السلام با امین السلطان صدراعظم و چند تن از درباریان روز 17 ذی قعده سال 1313 هجری قمری عازم شهر ری شد. چون از مدتی پیش اجازه داده بود که رعایا برای تقدیمن عریضه و دادخواهی مستقیماً به حضور شاه برسند و حتی هفته ای یک روز را به این امر اختصاص داده بود. هنگامیکه وارد بقعه حضرت عبدالعظیم گردید توسط مردی به نام میرزا رضای کرمانی از پای درآمد.
صدراعظم با سرعت شاه را با طرز خاصی از در دیگر بقعه به کالسکه مخصوص رسانید و ترتیبی داد که هیچ کس متوجه کشته شدن شاه نشود.
میرزا رضا کرمانی بلافاصله دستگیر و زندانی شد و بعداً به قتل رسید.

======
امتیاز بانک شاهنشاهی
به طور کلی بررسی قاجاریه بدون تقسیم بندی امکان پذیر نیست زیرا در دوره هر کدام از پادشاهان تحولات و رخدادهایی روی می دهد که با تحولات پادشاه قبلی متفاوت بوده است1- ناصرالدین شاه در سال 1289 قمری به راهنمایی حاج میرزا حسین خان سپهسالار، صدراعظم خود امتیاز تأسیس خط آهن و استخراج معادن ایران، غیر از آنچه قبلاً به دیگران واگذار شده بود و غیر از معادن فلزات قیمتی و احجار کریمه، و نیز امتیاز تأسیس بانک را به شخصی به نام بارون جولیوس دورویتر که به تابعیت بریتانیا درآمده بود واگذاشت و خود عازم اروپا شد (سفر اول شاه به اروپا)
2- ناصرالدین شاه در پایتخت روسیه احساس کرد تزار روس و امنای دربار او از اعطای چنان امتیاز هنگفتی به یک نفر انگلیسی رنجیده اند.
3- او حتی در انگلستان نیز با خونسردی ملکه انگلیس و رجال بریتانیا در مورد این امتیاز روبرو شد.
4- ناصرالدین شاه پس از مراجعت به ایران، چون افکار عمومی را نیز با اعطای آن امتیاز مخالف دید امتیاز رویتر را لغو کرد.
5- رویتر در برابر لغو امتیازی که بدست آورده بود پاداش و غرامتی دریافت نکرد.
6- او مبلغ 40 هزار لیره را که به عنوان سپرده به شاه ایران داده بود. هنگام دریافت امتیاز تأسیس بانک شاهی، با سود آن از شاه دریافت نمود.
7- ناصرالدین شاه برای جبران اقدام خود در مورد لغو امتیاز رویتر، امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی ایران را به رویتر داد (1308 قمری)
8- بانک جدید با سرمایة یک میلیون لیرة استرلینگ تشکیل شد و به زودی حق انحصاری نشر اسکناس و تأسیس شعب در شهرستانها و خارج از کشور ایران را بدست آورد.
9- کمی بعد ناصرالدین شاه امتیاز استخراج معادن ایران ، غیر از طلا و نقره و احجار کرممه را بانک مزبور اعطا کرد.


========
امتیاز کشتیرانی در کارون
1- ناصرالدین شاه در سال 1306 قمری امتیاز کشتیرانی در حوضة سفلای رود کارون را به کمپانی برادران لینچ واگذار کرد.
2- در امتیاز کشتیرانی کارون طبق فرمان و قرارداد مربوط به آن بنای هر گونه ساختمان و انبار ذغال سنگ و کالان و دکان و کاروانسرا و یا کارگاهها و کارخانجات در دو کرانه رود کارون بوسیله کمپانی لینچ ممنوع شده بود.
3- امتیاز کشتیرانی در کارون برای کمپانی لینچ سود فراوانی دربر نداشت.
4- برخی از شیوخ و سران عشایر بنی کعب ایران نیز در راه اقدامات و فعالیت کمپانی مزبور کارشکنی می کردند.
5- ناصرالدین شاه انتظار داشت که هر چه بیشتر بتواند از اعطای آن امتیاز نفع مادی ببرد.
6- صاحب امتیاز نیز ناگزیر بود در برابر حفظ امتیاز خود مبالغ هنگفتی به کیسة شخصی شاه بریزد.
7- صاحبان امتیاز که دارای معلومات گرانبهایی از اوضاع ایران بودند سودی در این امتیاز برای خود ندیدند با تقدیم یک کشتی بخاری تقاضای الغای قرارداد مزبور شدند.
========
واکنش ها به امتیاز رژی
1- مردم ایران که در تاریخ بر اثر آشنایی یافتن با اموال و ممالک خارجه وخواندن جراید فارسی که در استانبول انتشار می یافت پس از اطلاع بر شرایط این انحصارنامه و مقایسة آن با امتیازی که دولت عثمانی در باب انحصار دخانیات خود با شرایط بهتری به شرکتی خارجی داده بود شروع به مخالفت با آن اساس کردند.
و امین السلطان هر قدر خواست که با تهدید و تطمیع علمای شیعه را که به یاری مردم برخاسته و حکم تحریم استعمال دخانیات را داد بودند از راه خلاف برگرداند توفیق نیافت.
2- مخالفت با رژی کم کم قیام مردم را بر ضد دربار و اصول استبداد پیدا کرد.
3- رهبری مردم در طهران حاج میرزا حسن آشتیانی (1243 – 1319) و مجتهد بزرگ ای دوره حاج میرزا حسن شیرازی در نجف برعهده داشت که هر دو جداً در برانداختن اساس امتیاز انحصار پافشاری کردند تا آنکه بالاخره شاه و امین السلطان از ترس شورش مردم و اعلان جهاد علما آن امتیازنامه را در 16 جمادی الاولی 1309 ملغی نمودند و شرکت دخانیات شاهنشاهی بساز خود را از ایران برچید.
4- واقعه رژی و توفیقی که در راه الغای امتیاز آن نصیب ملت و علما شد به ایشان فهماند که می توان با پافشاری و قیام از اقدامات خودسرانة حکومت استبدادی و صدراعظم جلوگیری نمود. و این مقدمه ای شد برای همین گونه قیامها در ایام صدارت امین السلطان و عین الدوله در زمان مظفرالدین شاه.
5- در مقابل ملغی شدن امتیاز رژی بدبختی بزرگی برای ایران پدید آمد و آن اینکه شاه و امین السلطانن برای پرداختن خساراتی که در طی شروع به عمل شرکت انگلیسی دخانیات وارد آمده بود مجبور شدند که از بانک شاهی مبلغ 000/500 لیرة انگلیسی قرض بگیرند و به او بسپارند این اولین قرضی بود که دولت ایران از بیگانگان گرفت.
6- با ملغی شدن امتیاز رژی و لاتاری، ملکم خان از ایران گریخت به لندن رفت و در آنجا به تأسیس روزنامه (قانون) قیام نمود و به نام قانون خواهی و تغییر وضع حکومت ایران به ذکر مظالم استبدادی پرداخت و نوشته های او از آنجائیکه پرع عامیانه بود و از خارجه نیز می رسید در مردم بی تأثیر نماند.

Borna66
09-11-2009, 09:38 PM
امتیازات روس ها در دوره ناصرالدین شاه

1- دولت تزاری روس در کسب امتیازات اقتصادی و سیاسی به اندازة انگلستان در ایران کامیاب نشد.
2- اما در برابر هر امتیازی که به دولت یا اتباع انگلیس داده شد دولت روسیه فعالیت و کوششی برای اخذ امتیازی نظیر آن نشان می داد.
3- نخستین امتیاز مهمی که به اتباع روسیه داد شد، امتیاز بهره برداری انحصاری از مراکز صید ماهی در قسمتی از سواحل ایران در دریای خزر بود که در سال 1285 هجری قمری از طرف ناصرالدین شاه به یکی از اتباع روسیه به نام لیاتازوف داد شد و بعد از آن تاریخ نیز چندین بار تمدید گردید.
4- سرانجام بهره برداری از صید ماهی در بندر انزلی و اطراف آن و امتداد کرانه دریای خزر تا نوشهر کنونی به دست شرکت مختلط شیلات که سرمایة آن متعلق به دولت روسیه و دولت است افتاد.
5- سهم روسیه از این امتیاز صدی 51 سهام و ایران صدی 49 سهام بود.
6- کمی بعد از آن تاریخ در سال 1286 هجری قمری اجازه احداث سیم تلگراف بین الکساندر و فسکی وتهران از راه ادسا و تنلیس و تبریز به روسیه داده شد.
7- وزارت مالیه دولت روسیه با کسب اجازه مخصوص از دولت ایران بانک استقراضی روس را در برابر بانک شاهنشاهی ایران که امتیاز آن به اتباع انگلیس داده شده بود، در ایران دایر کرد و در معاملات اقتصادی و تجارتی رقیب سرسخت بانک شاهنشاهی گردید.
8- بانک استقراضی یک مؤسسه ظاهراً تجارتی و در حقیقت وسیله بسط و استقرار نفوذ مالی و سیاسی روسیه تزاری در ایران بود.
9- این بانک بی دریغ به همة بازرگانان و پیشه وران وام می داد و در وصول آنها اعمال می ورزید.
10- سرمایه این بانک محدود نبود و آنچه لازم داشت از وزارت دارایی و خزانه روسیه دریافت می کرد.
11- شعاع عمل بانک استقراضی روس به تدریج توسعه یافت و به دولت و پادشاه و شاهزادگان نیز وام می داد.
12- بدین ترتیب علاوه بر آنکه از اعطای این امتیاز سود کلانی عاید ایران نمی شد، بلکه با دادن وامهای هنگفت غالباً ضرر هم می داد.
13- بانک استقراضی روس تا استقرار رژیم حکومت شوروی در روسیه در ایران باقی بود و طی قراردادهای منعقده بین ایران و رژیم شوروی کلیه دارایی و مطالبات آن بانک به عنوان غرامت جنگ به ایران داده شد.
..........
واگذاری امتیاز خط آهن و شوسه به روس ها

1- در سال 1310 هجری قمری امتیاز احداث خط شوسه بین بندر انزلی و قزوین وبهره برداری از آن به یک شرکت روسی موسوم به شرکت بیمة حمل و نقل ایران واگذار شد.
2- مدت این امتیاز 99 سال بود و بعدها در دورة سلطنت مظفرالدین شاه شرکت مزبور امتیاز خط شوسه بین قزوینن و همدان را نیز به دست آورد.
3- در حدود سال 1291 قمری اندکی بعد از آنکه بارون جولیوس دورویتر، تبعه انگلیس، امتیاز احداث خط آهن از رشت به تهرانن و از تهران به خلیج فارس را به مدت 70 سال از ناصرالدین شاه گرفت یکی از اتباع روسی به نام فن خالکنهاگن امتیاز احداث و بهره برداری خط آهن جلفا به تبریز را در طول 156 کیلومتر از شاه ایران گرفت.
4- چون صاحب امتیاز روسی در پایان مهلت مقرر یعنی پنج سال از تاریخ امتیاز نامه نتوانست به تعهد خود عمل کند امتیاز او لغو گردید.
.......
امتیاز نظامی روس ها در دوره ناصرالدین شاه

1- دولت تزاری روسیه در دروة سلطنت ناصرالدین شاه مهمترین مرکز حیاتی ایران را بدست آورد و با اعزام مستشاران نظامی و تشکیل بریگاد قزاق در سال 1297 هجری قمری نیروی دفاعی ایران را تحت اختیار خود درآورد.
2- بریگارد قزاق و روسای روسی آن، که طبق قرارداد استخدامی فقط تابع وزارت جنگ ایران بودند و مستخدم دولت ایران شمرده می شدند، کم کم به صورت یک نیروی مستقل وابسته به شخص شاه و دربار روسیه درآمدند و نیرویی که برای حفظ و میانت کشور از تجاوز اجانب تشکیل شده بود وسیلة موثر تحکیم بنیان رژیم استبداد سلاطین و سرکوب کردن افکار آزادی طلبان و مجری اوامر ودستورهای فرمانفرمای قفقاز و دربار روسیه تزاری شد.
3- بعضی از روسای بریگاد قزاق منجمله لیاخوف دراجرای سیاست ضد آزادی روسیه تزاری و مبارزه با آزادی خواهان ایران نقش بزرگی را ایفا کردند.

Borna66
09-11-2009, 09:38 PM
مظفر الدین شاه
(1313 – 1324 ه  . ق)
دورة سوم سلطنت قاجاریه
در این دوره عکس العمل سلطنت مستبدانه ناصرالدین شاه و سیاست شوم انگلستان و سیاست خشن و ناهنجار روسیه تزاری و اعطاء امتیازات ناروا به بیگانگان و استقراض از خارجی توأم با انتشار آراء و عقاید سیدجمال الدین اسدآبادی و پیروان آزادمنش مکتب او در میان طبقات روشنفکر آزادیخواه ایران مقدمات نهضت سیاسی و فکری را فراهم ساخت. و طی یک انقلاب چهارساله سلطنت استبدادی قاجاریه به سلطنت مشروطه پارلمانی مبدل گردید.
در این دوره چون پادشاه شخص ضعیف النفس و بی اراده بود امتیازات زیادی به دول استعماری واگذار شد همچنین، سیاستهای خائنانه امین السلطان باعث استقراض وامهای زیان آور از دولتهای روس و انگلیس گردید.
سلطنت مظفرالدین شاه :
1- مظفرالدین شاه که به سال 1269 تولید یافت چهارمین پسر ناصرالدین شاه بود. او تا سال قتل پدرش قریب چهل سال در ولیعهدی به سر می برد و در این مدت با وجود سه سفر که ناصرالدین شاه به فرنگستان کرد و در غالب نقاط کشور به سیاحت پرداخت، مظفرالدین میرزا کمتر از آذربایجان خارج شد. چون مردی ضعیف النفس ، ترسو و از اواسط عمر به بعد علیل المزاج نیز بود.
2- زمانیکه ناصرالدین شاه در حرم عبدالعظیم بدست میرزا رضای کرمانی کشته شد، امین السلطان صدراعظم ناصرالدین شاه به وسیله کلنل کاساکوفسکی رئیس سواران قزاق امنیت پایتخت را حفظ کرد.
3- او مراتب را به سفرای روس و انگلیس ودول دیگر اطلاع داد و با حضور آنان در تلگرافخانه با مظفرالدین میرزا ولیعهد، که مقیم تبریز بود به وسیله تلگراف حضوری تماس گرفت و وفات شاه را به ولیعهد خبر داد.
4- امین السلطان تهی بودن خزانه و عقب افتادگی جیره قراولان و نوکران دربار را به اطلاع سفرای روس و انگلیس فرستاد.
5- امین السلطان به سفرای روس و انگلیس گفت ولیعهدی دیناری پول ندارد یا وسایل سفر خود به پایتختن و جلوس بر تخت سلطنت را فراهم کند.
6- سفیر انگلیس تعهد کرد که به لندن تلگراف کند تا برای مبلغ مورد احتیاج دولت اعتبار لازم به بانک شاهنشاهی حواله شود.
7- آنگاه تلگراف تسلیت مرگ شاه و نهنیت سلطنت شاه جدید از طرف درباریان تهیه و به تبریز مخابره شد.
8- شاه جدید زمانیکه به تخت پادشاهی رسید هر کی از رجال و درباریان را در مقام خود باقی گذارد.
9- مظفرالدین شاه امین السلطان را که قدرتی فوق العاده داشت همچنان در مقام صدارت باقی گذارد.
.....
وامهای خارجی دولت مظفرالدین شاه و سفرهای او به خارج از کشور:
خزانه ایران پس از قتل امیرکبیر به امر ناصرالدین شاه به طور کلی در اختیار سلطان وقت قرار گرفت و پرداختهای خزانه از نظارت وزیر مالیه و خزانه دار و سایر مسئولین امور مالی مملکت خارج گردید.
ناصرالدین شاه نهایت کوشش را به کار برد تا از گرفتن وام خارجی خودداری کند. اما در این امر موفق نشد در زمان مظفرالدین شاه مسئله خالی بودن خزانه و گرفتن وام از خارج به منتهی خود رسید. امین السلطان که هیچ دلبستگی به امور اداری کشور و مملکتداری نداشت در این مورد نفش فعالی را ایفاء کرد.
وام اول مظفرالدین شاه از روسیه
1- امین السلطان دو سال پس از انتصاب به مقام صدارت عظمی وسایل سفر اول مظفرالدین شاه را به اروپا فراهم ساخت.
2- او برای تأمین مخارج سفرشاه و همراهانش به دولت روسیه متوسل شد و آن دولت به وسیله (بانک استقراضی) در تهران – که تابع وزارت مالیه روسیه بود – وام مورد تقاضای امین السلطان را پرداخت.
3- مبلغ این وام 000/500/22 منات طلا با درصد نزول 5 درصد و به مدت 75 سال و قسط سالانه آن بابت اصل وام و سود آن 288/156/1 منات بود
4- دولت روسیه قبول کرد که پرداخت اقساط استهلاکی وام مزبور از 19 ذی حجه سال 1327 قمری از طرف دولت ایران آغاز شود .
5- این وام ضمانت شده روی گمرکات ایران به استثنای گمرکات فارس و بنادر خلیج فارس بود.
6- از شرایط وام این بود که درآمد گمرکات مزبور بایستی کلا تسلیم بانک استقراضی روس در تهران شود و بعد از آن بانک قسط استهلاکی سالانه وام را برداشت، مابقی درآمد مزبور را، پس از 6 ماه به دولت ایران بپردازد.
7- در صورتیکه ایران عایدات گمرکی را مرتباً به بانک استقراضی روس نپردازد، دولت روسیه گمرکات را زیر نظارت و در صورت لزوم زیر ادارة مستقیم خود قرار خواهد داد.
8- از شرایط مهم وام این بود که تا زمانی که دولت ایران تمامی مبلغ اصل و ضرع وام خود را به آن دولت نپرداخته، حق ندارد بدون رضای دولت روس از یک کشورخارجی وام بگیرد.

Borna66
09-11-2009, 09:38 PM
ظهور و سقوط سلاطین قاجار


http://pnu-club.com/imported/2009/09/739.jpg
تصویر محمد شاه قاجار



وام مظفرالدین شاه از انگلستان
رقابت سیاسی و اقتصادی دو دولت روس وانگلیس در ایران، که هدف آنها محاصرة کامل اقتصادی این کشور بود، موجب آن شد که بانک شاهنشاهی، از همکار روسی خود در میدان رقابت عقب نماند به همین جهت در سال 1318 قمری قرضه ای با شرایط زیر مظفرالدین شاه و به نام دولت ایران داد:
1- مبلغ قرضه 314281 لیره انگلیسی و 16 شیلینگ و 4 پنس طلا
2- ربع سالانه 5 درصد و مدت 15 سال
3- قسط استهلاک سالانه از بابت اصل و ضروع 30278 لیره و 12 شیلنگ و 7 پنس
4- اولین تاریخ تأدیه نوروز 1346 قمری
5- در تاریخ ششم شعبان 1331 قمری باقیمانده قرضه معادل است با خود مبلغ قرضه
6- مبلغ قرضه و استهلاک آن روی عواید شیلات دریای خزر وعایدات پستخانه و تلگرافخانه و نیز درآمد گمرکات فارس و بنادر خلیج فارس و اهواز و بندر خرمشهر تضمین شده بود.
7- بدون رضای طرفین هیچ گونه تغییری در ترتیب تأدیه نمی توان داد .
8- این قرضه را بانک شاهنشاهی ایران به عنوان تأمین اعتبار از طرف حکومت انگلیس هند به دولت ایران پرداخت و طلبکاران ایران، حکومت هند و در حقیق دولت بریتانیا بود.
.........
وام دوم مظفرالدین شاه از روسیه
1- برای تهیه مقدمات سفر دوم مظفرالدین شاه به اروپا بار دیگر امین السلطان موضوع وام از روسیه را پیش کشید.
2- او سرانجام در سال 1320 قمری مبلغ ده میلیون مکنات طلا (روبل) به وسیله بانک استقراضی از روسیه قرض گرفت.
3- شرایط این وام مانند وام اول از روسیه و آغاز استهلاک اصل و فروع از 11 محرم 1320 و قسط استهلاکی سالانه آن 514006 مات و 20 کپک بود و با آن که دولت ایران می بایستی هر سال سود وام را بپردازد، در تاریخ 6 شعبان 1331 قمری تمامی ده میلیون منات وام برعهده ایران باقی بوده است.
3- این وام با وام اول روسیه یک کاسه شد و از آن پس دولت ایران می بایستی سالانه بابت هر دو وام 1670294 منات و 20 کپک (معادل با 9541800 قران آنروز) جمعاً مبلغی معادل با 000/196/182 قران به دولت روسیه بدهکار بود.
.......
سفرهای مظفرالدین شاه به اروپا
مظفرالدین شاه بیمار و مبتلا به نقرس بود و چون بیماری او شدت یافت برای مداوا و استفاده از آبهای معدنی به همراهی امین السلطان و ملتزمین رکاب عازم اروپا شد. (318 قمری / 1900 م) و از کشورهای روسیه، فرانسه بازدید نمود. بازدید از کشورهای انگلستان و آلمان و ایتالیا از برنامه اش حذف شد. در این سفر به جان شاه سوء قصد شد و امین السلطان از خود تهور و جسارتی نشان داد و به همین دلیل از طرف شاه لقب اتابک اعظم ملقب گشت.
در سال 1320 مظفرالدین شاه تصمیم گرفت دوباره به کشورهای اروپائی مسافرت کند. او که در سفر اول خود نتوانسته بود از انگلستان دیدن کند، بار دوم در سال 1320 با همراهان خود عازم اروپا شد و روز 17 ماه اوت 1907 به لندن رسید و در کاخ مالبرو که برای پذیرایی از او آماده شده بود اقامت گزید دولت انگلیس یک مهمانی رسمی به افتخار شاه ایران در 18 ماه اوت در کاخ بوگینگهام ترتیب داد شاه و همراهانش در آن ضیافت حضور داشتند.
شاه پس از چند روز توقف در لندن عازم پاریش شد و در روز چهاردهم سپتامبر 1902 از پاریس به سمت ورشو مرکز حکومت لهستان که آن زمان تابع روسیه تزاری بود – حرکت کرد و از راه روسیه به ایران بازگشت. هزینه مهمانخانه شاه و همراهانش در آن شهر روزانه بالغ بر 6000 (برابر 240 لیره انگلیسی) بوده است
.........

امتیازات کشورهای بیگانه در دوره مظفرالدین شاه


امتیازاتی که ناصرالدین شاه به اتباع دول خارجی، خصوصاً روس و انگلیس داد، از لحاظ کسب آثار و مظاهر تمدن جدید اروپائی برای کشوری که تازه می خواست، با این تمدن آشنا شود ضروری و مفید به نظر می آمد. ناصرالدین شاه شیفته تمدن غرب و طالب اصلاحات در شئون اداری و اقتصادی در کشور خود بود، در عین حال می خواست اقتدارات سلطنت خود را حفظ کند و به نوعی بین امتیازاتی که به دول خارجی می داد موازنه برقرار کند.
گرچه هیچ گونه موازنه ای از لحاظ قوای سیاسی و نظامی بین گیرندگان امتیاز و کشور ایران وجود نداشت و غالب مذاکرات دربارة امتیازات در موقعی صورت می گرفت که خزانه کشور دچار فقر و دولت و تنگنای بی پولی و شاه با حرص و طمع عجیب در فکر تدارک سفرهای تفریحی به اروپا بود. اما سیاست استبدادی همراه با متفکرانه ناصرالدین شاه مانع از واگذاری امتیازات هنگفت بدون دریافت سود می شد. البته مخالفتها و اعترافات مردم در این مورد نیز قابل تأمل بود.
اما در دورة سلطنت مظفرالدین شاه که پادشاهی ضعیف و بی اراده بود و زمام امور را در دست صدراعظمی خائن و بی کفایت سپرده بود، امتیازات سنگین دراز مدت به دولتهای روس و انگلیس داده شد. واگذاری ذخائر عظیم معادن از جمله نفت، کاوشهای باستانی، راهها و گمرکات از عمده ترین امتیازاتی بود که مظفرالدین شاه به دولتهای روس و انگلیس و فرانسه واگذار کرد.
..........


ج: امتیازات انگلیسیها در این دوره :
1. مسئله نفت و کشف و استخراج آن :
o امتیاز نفت به رویتر در ایران (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%A7%D9%85%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%B 2+%D9%86%D9%81%D8%AA+%D8%A8%D9%87+%D8%B1%D9%88%DB% 8C%D8%AA%D8%B1+%D8%AF%D8%B1+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8% A7%D9%86)
o جستجوی اولیه نفت در ایران (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%AC%D9%88%DB%8 C+%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%87+%D9%86%D9%81%D8%A A+%D8%AF%D8%B1+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86)
o جلب توجه انگلیسی ها به نفت ایران (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AC%D9%84%D8%A8+%D8%AA%D9%88%D8% AC%D9%87+%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8 C+%D9%87%D8%A7+%D8%A8%D9%87+%D9%86%D9%81%D8%AA+%D8 %A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86)
o امتیاز دارسی در نفت ایران (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%A7%D9%85%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%B 2+%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C+%D8%AF%D8%B1+%D9% 86%D9%81%D8%AA+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86)
i. ویلیام ناکس دارسی (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%88%DB%8C%D9%84%DB%8C%D8%A7%D9%8 5+%D9%86%D8%A7%DA%A9%D8%B3+%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%B 3%DB%8C)
o آغاز استخراج نفت در ایران (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2+%D8%A7%D8% B3%D8%AA%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%AC+%D9%86%D9%81%D8%A A+%D8%AF%D8%B1+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86)

2. واگذاری امتیاز تلگراف (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=+%D8%A7%D9%85%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8% B2+%D8%AA%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81+%D8%AF%D8% B1+%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87+%D9%85%D8%B8%D9%81%D8% B1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86+%D8%B4%D8%A7%D9%8 7+)

Borna66
09-11-2009, 09:39 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg




امتیاز نفت به رویتر در ایران

1- در فرمانی که ناصرالدین شاه در سال 1289 به بارون جولیوس دو رویتر صادر کرد امتیاز استخراج کلیه معادن فلزات و زغال سنگ ونفت ایران را به وی داد.
2- اقدام ناصرالدین شاه در مورد اعطای چنین امتیازی به یکتبعه خارجی به قدری عجیب و غیر متقربه بود که ناظران بیگانه و حتی سران دولتی انگلیس را به حیرت انداخت زیرا هرگز معقول نبود که رئیس کشوری امتیاز بهره برداری از کلیه ذخایر و منابع زیرزمینی مملکت پهناور خود را یکجا به شخصی که دارای هیچ گونه سرمایه و تخصص و تجهیزات فنی و استعداد نبوده است اعطا کند. البته ناصرالدین شاه در برابر فشار سیاسی دولت روسیه و مخالفت افکار عمومی و محافل بازرگانی، امتیاز مزبور را لغو کرد. و امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی ایران را به او داد. و پس از 16 سال گفتگو و مرافعه بین دولت ایران و بارون جولیوس وریویتر از 1289 تا 1306 سرانجام ناصرالدین شاه امتیاز استخراج و بهره برداری کلیه معادن ایران (غیر از فلزات قیمتی و جواهرات) و از آن جمله معادن نفت را برای مدت 60 سال به رویتر داد.
پنج سال پیش از واگذاری امتیاز استخراج معادن نفت به رویتر در سال 1302 قمری یک شرکت انگلیسی به نام شرکت هوتز، امتیاز استخراج نفت در حوضة دالکی واقع در کرانه خلیج فارس نزدیک بندر بوشهر از دولت ایران گرفت و اولین چاه نفت را هم در حوضة امتیاز حفر کرد، چون به نفت نرسید از ادامه کار منصرف شد.
بانک شاهنشاهی ایران پس از کسب امتیاز استخراج معادن حقوقی را که برای بهره برداری معادن داشت به یک شرکت انگلیسی موسوم به شرکت معادن ایران، در ازاء دریافت صدو پنجاه هزار لیرة انگلیسی واگذار کرد.
............
جستجوی اولیه نفت در ایران

1- سرمایه شرکت معادن ایران یک میلیون لیرة انگلیسی بود و عده ای سرمایه داران روسی و فرانسوی و بلژیکی در آن شریک بودند.
2- شرکت مزبور مطالعات و تجسسات علمی خود را برای کشف معادن ایران آغاز کرد و در مورد نفت امتیازی را که شرکت انگلیسی هوتز در حوضة دالکی به دست آورده بود. از آن شرکت خرید.
3- کارشناسان شرکت معادل ایران در سمنان، دالکی، جزیرة قشم به کاوش جهت استخراج نفت پرداختند.
4- در دالکی چاهی به عمق 270 متر و در قشمنم با عمق 250 متر به وسیله دستگاههای حفاری جدید حفر شد ولی هیچ یک به نفت نرسیدند.
5- اقدامات شرکت معادن ایران در مورد کاوش تا ده سال بدون اخذ نتیجه دنبال شد. چون به مرحله بهره برداری از نفت نرسید، بر طبق فصل یازدهم امتیازنامهن حق شرکت دربارة نفت خود به خود ملغی گردید.
...........
جلب توجه انگلیسی ها به نفت ایران

1- چند سال قبل از اعطای امتیاز دادرسی ، مسیو دمرگان، باستانشناس فرانسوی، مقاله ای در مجله معادن پاریس راجع به وجود نفت در غرب و جنوب غرب ایران نوشت .
2- مقاله مزبور را یک نفر ایرانی به نام کتاپچی خان که متصدی امور ادارة گمرک بود و از سرهندی در وموندولف وزیر مختار سابق انگلیس در ایران خواست چند تن از سرمایه داران انگلیسی را برای استخراج نف در ایران استخدام نماید.
3- سرهنری در موندولف در لندن با یک سرمایه دار به نام ویلیام ناکس دارسی آشنا شد و او را تشویق نمود که سرمایة خود را برای استخراج نفت ایران به کار اندازد.
4- دارسی تصمیم گرفت تعدادی زمین شناس مطلع و کارآزموده ای انتخاب و به ایران اعزام دارد تا دراین باره گزارشی جامع به او بدهد.
5- متخصصین پس از مطالعه در محل گزارش رضایت بخشی داده و گفتند کشف نفت در حوالی قصر شیرین و شوشتر بسیار محتمل و در نقاط دیگر هم امید بسیار می رود.
6- در سال 1901 قمری دارسی نماینده ای به نام ماریوت به همرات کتابچی به تهران اعزام کرد تا با دولت داخل مذاکره شده و امتیازی تحصیل نماید.
7- ماریوت سفارشنامه ای از سردرو موندولف وزیر مختار سابق انگلیس به سرآرتوهاردینگ که در آن موقع وزیر مختار انگلیس در تهران بود همراه داشت که همه نوع مساعدت را با او نماید.
8- ماریون و کتابچی پس از ورود به تهران پیشنهاد امتیاز استخراج نفت را به مظفرالدین شاه تسلیم نمودند.
9- چون مظفرالدین شاه در آن موقع کاملاً تحت نفت سیاست روس قرار گرفته بود، از قبول آن خوداری کرد.
10- در این زمان هاردینگ، وزیر مختار انگلیس دخالت کرد و به ملاقات امین السلطان صدراعظم رفت و از او تقاضای مساعدت نمود.
11- سرانجام با موافقت امین السلطان امتیاز نامه دارسی به امضاء شاه و مهر اتابک (امین السلطان) و میرزا نصیرالله خان مشیرالدوله و نظام الدین غفاری مهندس الممالک و در دفاتر دیوانی به ثبت رسید.

..........
امتیاز دارسی در نفت ایران


1- مدت امتیاز دارسی 60 سال و ابتدای آن از هشتم صفر 1319 قمری بود.
2- حوزة امتیاز دارسی سراسر خاک ایران به استثنای ایالات خراسان و مازندران و استرآباد (گرگان کنونی) و آذربایجان بود.
3- به موجب امتیازنامه دارسیع دارسی تعهد کرده بود که در ظرف مدت دو سال پس از عقد امتیاز شرکتی برای بهره برداری از امتیاز مزبور تشکیل دهد.
4- پس از تشکیل شرکت بیست هزار لیره نقد و معادل بیست هزار لیره سهام پرداخت شده شرکت مزبور را به دولت ایران تسلیم نماید.
5- در این قرارداد نمایندگان دارسی از جمله کتابچی حق ذلالی خوبی از این معامله برد.
6- نمایندة دارسی حدود ده هزار لیره به اتابک و مشیرالدوله و مهندس الممالک نقد پرداخت.
7- پس از آنکه دارسی اولین شرکت را تشکیل داد، طبق مواد امتیازنامه بیست هزار لیره نقد و بیست هزار لیره سهام به دولت ایران تسلیم نمود.

Borna66
09-11-2009, 09:39 PM
تصویری از آقا محمد خان قاجار بنیانگزار سلسله منحوس قاجاریه

http://pnu-club.com/imported/2009/09/740.jpg

Borna66
09-11-2009, 09:40 PM
محمد علی شاه قاجار

http://pnu-club.com/imported/2009/09/741.jpg



مشروطه و محمد علی شاه


(1324 – 1327)1- دوران کوتاه مدت سلطنت محمدعلیشاه وقایع شومی را برای آزادیخواهان به بار آورد. محمدعلیشاه که در دوران پدرش مساعد و همکاری خود را با مشروطه خواهان نشان داده بود، پس از به قدرت رسیدن مخالفت علنی خود را با آنان آشکار نمود.
2- او به کلی زیر نفوذ مستقیم روسها قرار داشت و دولت روسیه را پشتیبان شگرف حکومت خود می دانست روسها نیز که مخالف مشروطه ایران بودند. شاه جدید را در دشمنی با مجلس و مشروطه روزبروز بیشتر تقویت می کردند تا آنجا که محمد علیشاه صدراعظم متمایل به مشروطه خواهی را از صدارت انداخت، امین السلطان بیگانه پرست را به این امقام منصوب کرد.
3- شاه و صدراعظم جدید امین السلطان به گفتة نمایندگان موقعی نمی نهادند و اقدامات و تلاشهای زیادی برای برانداختن رژیم مشروطه شاه و صدراعظم جدید نمودند مبارزهن قطعی و واقعی بین نیروهای ملی و عوامل و عناصر رژیم استبداد تا آنجا پیش رفت که شاه به عده ای از سران و اربابان روسی خود دستور داد مجلس را به توپ بستند و انقلاب خونینی را به راه انداختند.
4- پس از سرکوب مجلس اول بسیاری از نمایندگان آزادیخواه دستگیر و عده ای تبعید شدند.
5- اما مقاومت دلیرانه مردم در برابر استبداد محمدعلیشاه و قیام های دلاورانه آزادیخواهان بار دیگر حکومت استبدادی را سرنگون و حکومت مشروطه ملی را برقرار کرد.
6- پیروزی آزادیخواهان در مشروطه دوم و سرکوبی رژیم استبدادی به عزل محمدعلیشاه از سلطنت و تبعید او به روسیه انجامید.

...........
تاجگذاری محمدعلیشاه

(روز چهاردهم ذی الحجه 1324 هجری قمری)
1- محمدعلی میرزا در سال 1289 در تبریز متولد شد.
2- مادرش دختر میرزا تقی خان امیر کبیر بود.
3- او در سال 1313 به ولیعهدی منصوب و به آذربایجان مأمور گردید.
4- پس از فوت مظفرالدین شاه در 24 ذی قعده 1324 به تهران احضار شد و به نام محمدعلیشاه به تخت سلطنت جلوس کرد.
5- محمدعلیشاه قانون اساسی مشروطیت را که پدرش امضاء کرده بود صحه گذاشت و قول داد که از همه جهت با اساس مشروطه همراه باشد.
6- محمدعلیشاه پیشتر با حیله و نیرنگ، با مشروطه خواهان همدستی نشان داده بود.
7- او طی نامه ای به سیدعبدالله بهبانی سوگند وفاداری نسبت به رژیم مشروطه یاد کرد و متن قانون اساسی را امضاء کرد.
8- لیکن چون طبعاً مستبد و خودخواه و ستم پیشه بود و از طرفی تحت نفوذ چند تن از دشمنان مشروطه مثل امیربهادر جنگ وزیر دربار و لیاخف روسی فرمانده قراقخانه قرار گرفت. کمی پس از جلوس به دشمنی با مشروطه خواهان برخاست.
9- جریان تاجگذاری محمدعلیشاه – روز چهاردهم ذی الحجه 1324 صورت گرفت – نشانه ای از اولین بی اعتنایی شاه به نمایندگان مجلس شورای ملی بود.
10- این عمل بر سوءظن و بدبینی آزادیخواهان نسبت به محمدعلیشاه افزود.
11- در مراسم تاجگذاری که به طور رسمی انجام گرفت از کلیه وزراء و سفراء و نمایندگان سیاسی خارجی و روحانیون و اعیان و اشراف دعوت به عمل آمد. ولی از نمایندگان ملت دعوت نشد.
12- منیع الدوله و سعدالدوله از نمایندگان مجلس نیز به عنوان طبقه اعیان درآن مراسم شرکت کرده بودند.
............
رابطه مجلس اول مشروطه و دولت

1- محمدعلیشاه علی رغم خودپسندی و غرور ذاتی، در برابر فشار مجلس و مطبوعات به خدمت نوز بلژیکی خاتمه داد.
2- ولی وزیر دارائی ، ناصرالملک از آوردن فهرست هزینة دربار به مجلس به منظور تجدیدنظر در حقوق مستمری شاه خودداری ورزید و این امر همچنان معوق ماند.
3- مسئله تأسیس بانک ملی که نموداری از روح وطن دوستی، نمایندگان دورة اول مجلس و جلوه ای از عشق و علاقه آنان به حفظ ملیت ایرانی بود با کارشکنی و دسیسه های بانک شاهنشاهی انگلیس و بانک استقراضی روس مواجه شد.
4- در مورد جلوگیری از وامخواهی از بیگانگان مجلس دورة اول پیروز گردید اما حکومت مشروطه بعدها خود ناگزیر شد برای حفظ رژیم و جلوگیری از افلاس و ورشکستگی کشور از روسیه و انگلستان به وسیله بانکهیا استقراضی و شاهنشاهی وام بگیرد.
5- قدرت مجلس اول تا آنجا پیش رفت که شاهزادگان را از رسیدن به مقام وزیری ممنوع ساخت.
6- همچنین خرید و فروشها پستهای (مقامات) عالیه را که مسئله بسیار بغرنجی بود، از میان برد.
7- وجود دو گروه طرفدار شاه و دولت و عدة دیگر طرفدار مردم و ملت باعث ایجاد شکاف ودسته در صف متحد و متشکل نمایندگان مجلس شدند. که تقریباً دو طرز تفکر و دو عقیده در مجلس پدید آمد.
8- یک دسته اقلیت میانه رو معتدل که بنا به مصلحتن وقت یا به سبب بستگی با دستگاه قوه مجریه طرفدار روش ملایم و معتقد به مدارا با شاه و دولت بودند.
9- دسته دیگر اکثریت پرشور که می خواستند هر چه زودتر زمام اختیار کلیه امور کشور را بدست گیرند و با هرگونه مدارا و سازش با دستگاه قوة مجریه مخالف بودند.
10- این دو دسته مقدمه تشکیل احزاب سیاسی بر مبنای دو روش و دو عقیدة مختلف در تهران گردید.
..........
اقدامات مجلس اول مشروطه

1- گردانندگان مجلس شورای ملی با پشتیبانی ملیون و آزادیخواهان و مطبوعات درصدد برآمدند که دست عوامل و عناصر دست نشاندة سیاستهای بیگانه را از سازمانهای دولتی و ملی کوتاه سازند. و از هرگونه وامخواهی بیگانگان جلوگیری کنند.
نمایندگان مجلس اول با دلیری در برابر محمدعلیشاه و هیئت دولت او ایستادند، در حالیکه هنوز شاهزادگان قاجار و حکام و ولاه دوران استبداد بر ایالات ولایات حکومت می کردد. مجلس اول کار تصفیه و اصلاح دستگاههای دولت را به نفع رژیم آزادیخواه و دموکرات مشروطیت آغاز کرد.
به همین جهت ابتدا از مزمة اخراج مستثاران خارجی از ایران در مجلس مطرح شد، سپس موضوع تأسیس بانک ملی ایران و تجدیدنظر در میزان حقوق و مستمری شاه و شاهزادگان مطرح شد.
بدین ترتیب مسائل زیر در برنامة کار و اقدامات مجلس قرار گرفت:
1- اخراج مستثاران بلژیکی و سایر مستخدمین بیگانه از ایران
2- تجدیدنظر در حقوق و مستمری شاه و تعیین مبلغ آن و جلوگیری از تجاوز از آن
3- تأسیس بانک ملی
4- ممنوعیت هرگونه وامخواهی از روسیه و انگلیس
5- جلوگیری از استفاده های نامشروع عمال دولت خاصه در مورد وصول مالیات.

...........
حمله عثمانی به ایران در مشروطه
1- پس از کشته شدن اتابک، سعدالدوله کابینة دولت را تشکیل داد ولی دولت او دوام نیافت .
2- کمی بعد ناصرالملک به ریاست وزرائین انتخاب شد و کسانی چون میرزاحسن خان مشیرالدوله – وزیرامور خارجه – منبع الدوله مستوفی المپالک در این کابینه عضویت داشتند. این دولت نیز بیش از شش یا هفت هفته بر سر کار نیامد.
3- در دورة ریاست وزرائی ناصرالملکم سپاه عثمانی وارد خاک آذربایجان شد.
4- نیروهای عثمانی قسمتی از نواحی شمال غربی و غرب آذربایجان را یعنی از سلماس تا مراغه اشغال نمودند.
5- محتشم السطنه از جانب دولت مأمور مذاکره با فرماندة نیروهای عثمانی شد تا او را به تخلیه خاک ایران وادارد.
6- در این زمان بین سلطان عبدالحمید سلطان عثمانی و محمد علیشاه محرمانه پیامهایی رد و بدل شده بود و هیچگونه اقدام جدی از طرف دولت و شاه در مقابله با تجاوزات عثمانی صورت نگرفت.
7- سیاستمداران انگلیس و روس دریافتند که تجاوز نیروی عثمانی به ایران به تحریک دولت آلمان بوده است در تهران و استانبول به فعالیت سیاسی پرداختند.
8- سرانجام با وارد کردن فشار بر دولت و سلطان عثمانی از تصادم بین نیروهای ایران و عثمانی جلوگیری کردند.
9- مشیرالدوله وزیر امور خارجه به مجلس شورای ملی گزارش داد که در نتیجة کوشش وزارت خارجه و میانجیگری روس و انگلیس قرار شد نیروهای عثمانی خاک ایران را تخلیه کنند.
10- اختلاف مرزی بین دو دولت به وسیله تا سال 1329 هجری قمری ادامه داشت و نیروهای عثمانی نیز در نوار مرزی ایران از سلماس تا ساوجبلاغ (شاهین دژ) باقی ماندند.
..........

Borna66
09-11-2009, 09:41 PM
تأسیس بانک ملی ایران
1- یکی از مهمترین و نخستین لایحه هایی که نمایندگان مجلس شورای ملی مطرح کردند، تأسیس بانک ملی ایران بود.
2- پس از تصویب اساسنامه بانک، سرمایة بانک 30 کرور تومان تعیین گردید.
3- هرکس می توانست از 5 تومان تا پنجاه هزارتومان سهام بانک را خریدار کند.
4- احساسات مردم در خرید سهام شگفت آور بود عموم طبقات در این امر ملی شرکت جستند.
5- زنها زینت آلات خود را می فروختند و سهام بانک می خریدند.
6- مسئله تأسیس بانک ملی نموداری از روح وطن پرستی نمایندگان دورة اول مجلس و جلوه ای از عشق و علاقه آن به حفظ ملیت ایرانی بود.
7- پارسیان زرتشتی هند با شور و هیجان به جمع آوری سرمایة لازم برای تأسیس بانک ملی مشغول بودند.
8- مطبوعات و جراید در فواید و مزایای بانک ملی تبلیغ می کردند.
9- متأسفانه با همه تلاشهایی که صورت گرفت موضوع تأسیس بانک ملی پیش نرفت.
.....
عوامل عدم تأسیس بانک ملی در مشروطه

1- کارشکنیها و دسیسه های بانک شاهنشاهی (انگلیس) و بانک استقراضی (روس)
2- هنگامیکه پارسیان زرتشتی با شدت تمام مشغول جمع آوری سرمایه و سهام بودند. در مجلس شورای دربارة این امر مهم شور و گفتگو می شد . در این هنگام ارباب پرویز زرتشتی در یزد به تحریک صنیع حضرت که مورد حمایت محمدعلی شاه بود کشته شد.
3- این جنایت بزرگ که محرک آن پس از عزل محمدعلیشاه اعدام گردید، موجب یأس و دلسردی پارسیان گردید و تأسیس بانک ملی معرق ماند.
4- مجلس نیز خود در اوایل کار قدرت سازماندهی این مسأله را نداشت لذا پیشرفت طرح متوقف ماند.
------------

قرارداد 1907 میلادی پیرامون ایران

1- براساس وساطت فرانسه در تاریخ 31 اوت سال 1907 میلادی / 21 رجب 1325 هجری قمری در زمان نخست وزیری امین السلطان اتابک، در پطرزبورگ، پایتخت روسیه، قراردادی بین دولت روسیه و انگلیس منعقد شد.
2- براساس این قرارداد ثبت زیر نفوذ سیاسی بریتانیا رفت.
3- ایران به سه منطقه نفوذ روسیه، نفوذ انگلیس و یک منطقه ظاهراً بی طرف تقسیم گردید.
4- قرارداد مذکور شامل یک مقدمه و پنج ماده بود:
الف: دولت انگلیس متعهد می شود که در آن طرف خطی که از قصر شیرین از راه اصفهان و یزد به نقطه ای از سرحد ایران منتهی و سرحد روس و افغانستان را تقاطع می نماید برای خود یا کمک به رعایای خود یا معاونت به اتباع دولت دیگر درصدد تحلیل هیچ گونه امتیاز پلیتکی یا تجاری برنیاید.
دولت روس نیز متعهد است که در آن طر ف خط که از سرحد افغانستان از راه فاز یک و بیرجند و کرمان رمفته و به بندر عباس منتهی می شود. برای خود یا کمک به اتباع خود یا معاونت به رعایای دول دیگر در صدد تحصیل هیچ گونه امتیازات پلیتکی یا تجارتی برنیاید.
ج: دولت روس متعهد می شود که بدون اینکه قبلاً با دولت انگلیس مشاوره و تفهیمی شده باشدع به هیچ گونه امتیازی که به رعایای انگلیس در نواحی ایران واقعه فیمابین خطوط مذکوره داده شود ضدیتی نکند.
د: دولت انگلیس نیز به همین نحوم در باب امتیازاتی که به رعایای روسی در همان نواحی ایران داده می شود متعهد است.
این بود سند جنایت روس و انگلیس نسبت به ایران. اما انعقاد این قرارداد با واکنش داخلی و بین المللی روبرو گردید.
.......
عوامل داخلی منجر به این قرارداد

1- صحنه های شوم رقابت سیاسی و اقتصادی روس و انگلیس در ایران از دورة پادشاهی فتحعلیشاه.
2- دولت روسیه علی رغم اینکه خود در داخل کشور با قیامها و انقلابات پی درپی آزادیخواهان، خاصه مردم قفقاز مواجه بود، رژیم استبدادی دستگاه سلطنت قاجار را تقویت می کرد.
3- انگلستان میخواست با کمک به نهضت مشروطه خواهی و جلب محبت رهبران انقلاب ایران هم راه را برای نفوذ هرچه بیشتر در رژیم جدید برای خود باز کند. و هم برای همدردی ظاهری و توأم با ریا پرده بر روی جنایات سیاسی خود که تا آن روز در ایران مرتکب شده بود بکشد.
4- سیاستهای مستبدانه پادشاهان قاجار در داخل کشور و بی توجهی و عدم آگاهی آنان از وقایع و حوادث بین المللی.
5- پیروزی انقلاب مشروطیت موجب اشتعال نایره آتش انقلاب در هندوستان شد. این موضوع باعث وحشت انگلیس شد و در صدد برآمد که در دیپلماسی خود نسبت به ایران تجدیدنظر کنند .
.......
عوامل خارجی منجر به این قرارداد

1- پیشامدها و حوادث بین المللی انگلستان را به راهی سوق داد که پایان آن ارتکاب بزرگترین جنایت تاریخی دربارة ایران و آن جنایت عقد اقرار داد تقسیم ایران با روسیه تزاری بود.
2- پس از شکست فرانسه از آلمان در سال 1807 میلادی، آلمان چون از انتقامجویی فرانسه بیم داشت درصدد برآمد که به انگلستان نزدیک شود و اتحاد نظامی با آن دولت ببندد، چون دولت انگلستان موافق این امر نشد، آلمان متوجه اتریش شد.
3- امپراطوری مقتدر اتریش از لحاظ نژاد و زبان و بعضی خصوصیات اخلاقی به آلمان نزدیک بود و هم با آلمان مرز مشترک داشت.
4- اندیشه نزدیک شدن آلمان به اتریش، پس از جنگ سال 1905 میلادی بین روس و ژاپن و شکست روسیه از ژاپن و گرفتن وام از فرانسه که نتیجة نهایی آن نزدیک شدن روسیه و فرانسه به یکدیگر بود، در مغز سیاستمداران آلمان و اتریش تقویت شد.
5- انگلستان ظاهراً سیاست مستقلی داشت و می خواست مانند قرن نوزدهم سنگ وزنة سیاسی اروپا باشد.
6- ایتالیا در حال تردی و دودلی بود. به همین جهت صفهای متحدین (آلمان و اتریش) و متفقین (فرانسه و روسیه) مدتی به همان حال باقی ماند.
7- فرانسه از ضربه سهمیگن آلمان حیثیت سیاسی خود را در خطر دیده بود و دقیقه ای از فکر انتقام نمی آسود. با تمام نیروی سیاسی در راه جلب دوستی و همکاری بریتانیا می کوشید.
8- بدین منظور بین فرانسه و انگلیس اتحاد دوستی منعقد شد.
9- فرانسه علاوه بر اتحاد با انگلیس، می خواست کشور اخیر را با خود و روسیه متفق سازد.
10- بنابراین با رقابت و کشمکش سیاسی و مستعمراتی روسیه و انگلیس در خاورمیانه و آسیای میانه مواجه و ایران یکی از هدفهای بزرگ این رقابت بود.
11- پس از انتزاع افغانستان از ایران و تسلط سیاسی بریتانیا بر آن ناحیه و بعد از تسلط روسیه بر آسیای میانه و جداشدن قسمتی از مرزهای شمال شرقی ایران و تسلط روسیه بر آن مناطق، روسیه و انگلیس از لحاظ نفوذ سیاسی و اقتصادی در ایران در اصطکاک بودند.
12- در مرزهای شمالی هند و ناحیه قسمت نیز با یکدیگر روبرو شدند.
13- حل این مشکل در بادی امر امکان ناپذیر می نمود. اما به همت فرانسه و میانجیگری آن دولت مسله نسبت و ایران به آسانی حل شد.
........
سیاست انگلیس در قرارداد 1907
در تقسیم ایران دولت انگلیس فقط به ناحیة ظاهراً کوچکی از سرزمینهای جنوب شرقی و شرقیایران اکتفاء کرد :
1- زیرا دست بریتانیا در خوزستان به وسیله شرکت نفت انگلیس و ایران برای هرگونه جنایات و خرابکاری و اعمال غرض باز بود.
2- دامنة نفوذ شرکت مزبور تا اصفهان و ناحیه بختیاری و قسمتی از فارس گسترده بود.
3- دولت انگلیس لازم نمی دید که مناطق مذکور را در قرارداد جزو منطقه نفوذ خویش در بیاورد و به نامی بیشتری برای خود کسب کند.
4- دولت انگلیس در برابر این ذشت بیش از یک سوم از زرخیرترین ایالات ایران را به روسیه تزاری بخشید ودوستی آن دولت را به قیمت محو استقلال ایران بدست آورده بود.
5- دولت انگلیس بعدها و در جریان جنگ جهانی او و عقد دومین قرارداد تقسیم ایران با روسیه (1915 میلادی) منطقبه نفوذ خود را تا خوزستان بسط داد.
...........
واکنش مجلس

1- انتشار خبر قرارداد موجب اعتراض سران مشروطه و عده ای از رجال دولت گردید.
2- دولت ایران به وسیله وزارت خارجه و مشیرالدوله (حسن پیرنیا) که در آن زمان سفیر ایران را دربار روسیه بود به این معاهده اعتراض کرد.
3- مجلس شورای ملی عدم رسمیت این معاهده را که برخلاف حق و عدالت و استقلال ایران بود اعلام نمود ولی کسی به این اعتراضات جوابی نداد.
4- کمیته شدن مشروطه در جلسه 22 محرم 1326 هجری قمری در برابر این جنایت سیاسی قیام کردند. به این اعتراض از رهبران عموم مجامع و انجمنهای مشروطه طلب دعوت شده بود.
5- ملک المتکلمین در این اجتماع اعتراض آمیز نطق پرشوری درباره قرارداد و مظالم روسیه تزاری و گله و شکایت از انگلیس ایراد نمود. این نطق چنان هیجانی در شنوندگان پدید آورد که (علاالدوله که معروف بود مرد سخت دلی است در آن مجلس سرخود را به دیوار می زد و بی اختیار گریه می کرد.
6- خشم و غضب و هیجانی که در میان ملت ایران از انعقاد قرارداد 1907 تولید شده بود، و در تمام جهان انعکاس پیدا کرده بود. زمامداران لندن و روسیه را بر آن داشت که منفقاً اعلام بدارند که معاهده کمترین لطمه ای به استقلال و حق حاکمیت ایران وارد نمی آورد و فقط دولت روس و انگلیس برای حسن تفاهم در سیاست این معاهده را منعقدن نموده اند. ولی پیشامدهای بعد بر همه ثابت کرد که این اعلامیه به کلی خالی از حقیقت بود
.........
واکنش مقامات انگلیسی

1- با اینکه در انگلستان این پیمان پیروزی درخشانی از ناحیة مردان سیاسی و حتی از طرف رهبران حزب مخالف تأیید گردید. ولی از ناحیه پاروهای سیاسون مانند لرد کرزن و مسترلینچ که به خوبی از اوضاع ایران آگاه بودند با خشونت انتقاد شد.
2- این انتقاد از ان رو ست که چرا مستقیماً برضد سرنوشت ایران که بدون اعتنا به احساسات یا بدون مشورت با آن صورت گرفته و برخلاف شئون او میان دو همسایه قوی تقسیم شد، سایه شوم خود را به رویش گسترده نبود.
2- این قرارداد بر اصول صنافی اخلاقی حسنه انتقاد نمی گیرد، بلکه روی زمینه ای که در این معامله انگلستان موقعیت بدتعری به خود گرفته بوده است.
4- پیمان روس و انگلیس که مربوط به ایران و این کشور بدبخت را تحت تأثیر قرار داد. نه تنها ایران با دیرکرد قابل ملاحظه ای از مواد آن مستحضر گردید، بلکه پس از انتشار و چاپ این قرارداد در انگلیس نمایان وبه منصة ظهور رسید. شیر بریتانی و خروس روسیه به میدان آمده گربة نالان ایران را در میان گرفته و به یکدیگر می گفتند: (تو می توانی با سرش بازی کرده و من با دمش، ما هر دو می توانیم بهره ادکی از پشتش بگیریم. در این حال گربه نالان می گوید، من به یاد ندارم که چنین قراری بین ما بوده است).
........



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



بازگشت امین السلطان


1- پس از اينكه در زمان مظفرالدين شاه امين السلطان اتابك از صدارت عزل شد، به خارج از كشور تبعيد گرديد.
2-در دورة محمدعليشاه پس از كناره گيري مشيرالدوله از نخست وزيري، وزير افخم مأمور تشكيل كابينه گرديد.
3- در همان روزها زمزمه بازگشت امين السلطان به ايران درمحافل و مطبوعات سياسي پيچيد.
4- اتابك با كشتي روسي از باكو عازم بندر انزلي شده بود براي ورود به خاك ايران با مخالفت مجاهدين گيلان روبرو گرديد.
5- مخالفت با ورود اتابك به ايران كم كم به صورت يك شورش عمومي درآمد.6- اما اين شورش بر اثر فعاليت طرفداران اتابك و درباريان و خود شاه به نتيجه اي نرسيد.
7- بدين ترتيب اتابك وارد ايران شد تا بار ديگر در صحنة سياست اين كشور آخرين نقش خود را بازي كند.
8- روز 18 ربيع الاول سال 1325 قمري حاجي فجرالسلطنه به نمايندگي از طرف دولت، مطالبي بيان داشت و زمينه را براي معرض دولت جديد كه به رياست اتابك تشكيل يافته بود آماده كرد.
.......






سیاست اتابک و قتل او




1- میرزا علی اصغرخان اتابک رکن مهم رژیم استبدادی ایران در این دوره بود.
2- او را همه، نیات و افکار دورة پیشین صدارت خود به ایران آمد و بار دیگر بر مسند صدارت نشست.
3- اتابک تصور می کرد به آسانی بر آزادیخواهان دست خواهد یافت ولی همین که با جریانهای روزمره انجمنها و مجلس شورای ملی و جراید و مطبوعات و شور و هیجان افکار عمومی مواجه شد. طریق خدعه و نیرنگ را برگزید.
4- او خود را مشروطه خواه جلوه داد ودرصدد جلب محبت ملیون خاصه ملک المتکلمین و مدیران روزنامه های آزادیخواه برآمد.
5- اتابک چون دید تلاشش به جایی نمی رسد علناً راه مخالفت و دشمنی با رژیم جدید را پیش گرفت.
6- اتابک که به قصد فریب نمایندگان ساده دل و زودباور و تقویت روحی هواداران خود در مجلس در یک جلسه خصوصی شرکت جسته بود.
7- هنگامیکه جلسه مجلس تمام شد اتابک پیروزمندانه به همراهی بهبانی از بهارستان بیرون آمد.
8- در این هنگام شخصی به نام عباس آقا صراف آذربایجانی به ضرب سه گلوله ششلول او را از پای درآورد و اتابک یک ربع پس از اصابت گلولهن در کالسکه خود جان سپرد (21 رجب 1325)
9- عباس آقا چون نتوانست از محاصره سربازان که در تعاقب او بودند، رهایی یابد. یک گلوله نیز در مغز خود خالی کرد و به زندگی خویش پایان داد.
10- کشتن اتابک یک شاهکار بی شماری در میان مشروطه خواهان بود. این شاهکار دلهای درباریان را پر از بیم و ترس گردانید.
11- این حرکت جایگاه آزادیخواهان را در دیدة بیگانگان والاتر ساخت.
12- بعد از کشته شدن اتابک سعدالدوله کابینه دولت را تشکیل داد.
........
نقش مطبوعات در انقلاب مشروطیت

1- مطبوعات در رهبری افکار عمومی، در تمام جوامع بشری نقش مهمی را برعهده داشته اند به همین جهت مطبوعات را رکن چهارم مشروطه می دانند.
2- زمزمه مشروطه طلبی و انتقاد از رژیم استبداد را مطبوعات دورة مظفرالدین شاه قاجار آغاز کردند.
3- این زمزمه پس از صدور فرمان مشروطه و تشکیل نخستین دورة مجلس شورای ملی اوج گرفت.
4- از آنجائیکه دستگاه استبداد برای مبارزه با ملیون و آزادیخواهان به تجهیز قوا پرداخت، برخی از جراید پایتخت در صف مقدم مبارزین راه آزادی قرار گرفتند.
5- نویسندگان جرایدی که در صف مقدم مبارزین راه آزادی قرار گرفتند، جان خود را در راه عقیده و ایمان به آزادی از دست دادند.
6- سلطان العلماء خراسانی نویسندة روزنامه روح القدس از جمله افرادی بود که هنگام نبرد با استبداد مردانه از دفتر روزنامه و شرف و آزادی خود دفاع کرد و به دست دژخیمان محمدعلیشاه در باغشاه جان سپرد.
7- مجله هفتگی صوراسرافیل که به مدیریت میرزا جهانگیرخان شیرازی و با همکاری میرزا قاسم خان تبریزی
و میرزا علی اکبرخان قزوینی مشهور به دهخدان منتشر می شد، یکی از برجسته ترین نشریه های دوران مشروطه بود و در دو جبهه با محمدعلیشاه و روحانیون مبارزه می کرد.
8- مدیر مبارزه و فداکار مجله صوراسرافیل هم خون خود را در راه آزادی ایران نثار کرد.
9- روزنامه های مساوات، مجاهد، اتحاد، ملاعمو و غیره از دیگر روزنامه های محلی بودند که در مبارزه با استبداد و ترویج آزادی بیان نقش مهمی ایفاء می کردند.
10- در تبریز روزنامه های ترک زبان زیادی چون آنادیلی، آی عمو، روزنامه مصور فکاهی حشرات الارض منتشر می شد.
.......
تشکیل کمیته انقلاب ملی در مشروطه

1- محمدعلیشاه با کمک درباریان را یادی خود در میان طبقه روحانی، در برانداختن اساس مشروطه می کوشید و دولت تزاری روس از آن دستگاه پشتیبانی می کرد.
2- از طرفی مجلس شورای ملی به تنهایی نمی توانست از تحریکات و مفسده جویی طرفداران رژیم سابق جلوگیری کند.
3- بدین جهت آزادیخواهان بر آن شدند که یک مرکز سری از افراد ورزیده و برجسته مورد اعتماد به وجود آورند و تصمیمات آن مرکز را اجرا کنند.
4- در میان سران مشروطه خواهان افراد مورد اعتماد با شخصیتی چون ملک المتکلمین و سیدجمال الدین واعظ و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و حیمدرضا مساوات و حکیم الملک و امثال آنان با اصول مشروطه و رژیم پارلمانی و قوانین مربوط به آن و اوضاع بین المللی آشا بودند، هستة اصلی و اولیه مرکز کمیتة اصلی انقلاب را تشکیل دادند.
5- کشمکش بین مشروطه خواهان و مستبدین، بدبینی طرفین را نسبت به یکدیگر شدیدتر کرده بود.
6- پس از پرتاب بمب دستس از طرف مشروطه خواهان به طرف اتومبیل محمدعلیشاه و جان به در بردن شاه از آن سوء قصد بدبینین طرفین نسبت به هم شدیدتر گردید. و هر نوع تفاهم و مسالمت بین شاه و آزادیخواهان غیرممکن شد.
7- اعضای کمیته که تا انهدام مشروطه و انحلال مجلس اول به کار و فعالیت خود ادامه دادند. نه نفر بودند آن نه نفر عبارت بودند از: ملک المتکلمین، سیدجمال الدین واعظ، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، سیدمحمدرضا مساوات، حکیم الملک، تقی زاده، سید عبدالرحیم خلخالی و سید جلیل اردبیلی.
8- اعضای کمیتة ملی طی برگزاری جلساتی در میان سران خود، دستورات و تصمیمات اجرائی کمیته را ابلاغ می کردند و از این طریق بر شدت مخالفت ها و مبارزات مردم بر علیه استبداد می افزودند.
9- از عوامل مهم در پیشرفت انقلابات ملی مشروطه ، قلم و بیان است در کمیتة انقلاب ملی، مشهورترین خطبا و شجاع ترین نویسندگان عضویت داشتند.

Borna66
09-11-2009, 09:41 PM
ماهیت انقلاب مشروطه ایران


ملت ایران با یک جنبش مردانه وعلی رغم فشارهای سیاسی و نظامی روسیه و کارشکنی و دورویی دیپلماسی بریتانیا، طی انقلاب باشکوهی زمام مقدرات خود را که قرنها در سرپنجة قدرت پادشاهان مستبد و خودخواه بود در دست گرفت.
رهبران انقلاب مشروطه ایران از میان طبقات متوسط برخاستند و مجاهدین و مردم دلیر و فداکار این طبقه بودند که آزادی و حریت را در سایه رشادت و جانبازی خود بدست آوردند.
اما انقلاب مشروطه ایران اثر عمیقی در وضع اجتماعی و طبقاتی ملت ایران به وجود نیاورد و بر اثر آن انقلاب شرایط اقتصادی و حتی اجتماعی زندگی مردم تغییری حاصل نکرد. در وضع طبقات کشور و روابط اجتماعی طبقاتنم کارگر و زحمتکش با طبقات ممتاز کارفرما تفاوت محسوسی، نسبت به آنچه در دوران استبداد بود پدید نیامد.
رهبران انقلاب پس از کسب موفقیت و تحکیم اساس مجلس و شورای ملی سرنوشت مشروطه را به مرور زمان و قانون تکامل سپردند و تصور کردند که عامل زمان خود تحولاتن اساسی و تغییرات محسوسی را در پی هر انقلاب ریشه دار و عمیقی طبعاً پیش می آید، به وجود خواهد آورد.
نتیجه این گونه تفکر بروز پاره ای اختلاف میان سران انقلاب بر سر مسائل سیاسی شد. سپس روش و رویه ای که احزاب مختلف در سیاست خود پیش گرفتند این شد که سرنوشت حکومتن مشروطه به دست کسانی افتاد که منافع و مصالح خود را در رژیم فرسودة استبدادی گذشته دنبال می کردند. یعنی همان طبقه حاکمة سابق با تغییر قیافه در دوران بعد از مشروطه نیز زمام قدرت را در دست گرفتند. و از هر گونه تغییر و تحول اساسی در شرایط زندگی اجتماعی و اقتصادی طبقات محروم و زحمتکش ایران جلوگیری کردند.

.........
حرکت محمدعلیشاه علیه مشروطه


1- محمدعلیشاه در برابر نیروی مقاومت ملی و فعالیتهای مداوم ملیون وآزادیخواهان بیکار ننشسته و پیوسته در صدد توطئه علیه مجلس و در اندیشه برانداختن رژیم جدید بود.
2- او در همان حال که در مجلس شورای ملی حاضر شده و برای چهارمین بار سوگند وفاداری نسبت به مشروطه یاد کرده بود، با مشاورین روسی و درباریان و عناصر مرتجع روحانی و غیرروحانی مقدمات یک کودتا را فراهم می ساخت.
3- محمدعلیشاه در اجرای نقشه خود به بریگاد قزاق متکی بود.
4- بریگاد قزاق از لحاظ سیاسی و نظامی و مالی به دولت روسیه وابسته بود.
5- ارتباط مستقیمینم بین افسران روس بریگاد قزاق و ستاد فرماندهی های نیروهای روسیه برقرار بود.
6- این دو فرد برای انجام کودتا موافقتنامه ای با هم امضاء کردند و مقرراتی را برای سهولت کودتا وضع کردند، که در اینجا به ذکر آنها می پردازیم:
.........
موافقت نامه محمدعلیشاه بالیاخوف روسی در کودتا برعلیه مجلس


1- افسران روسی بریگاد از خزانه ایران و از کیسه فتوت ملت رنجدیده و ستم کشیده ایران از قزاق می کردند ولی تابع مستقیم اوامر و دستورهای محمدعلیشاه بودند.
2- محمدعلیشاه خود چنانن شیفتة رژیم استبداد و آرزومند بازگرداندن آن رژیم بود که برای رسیدن به آن دست به هر اقدامی می زد.
3- در تاریخ 21 مارس 1908 / 28 صفر 1329 بین محمدعلیشاه و کلنل لیاخوف موافقت نامه ای در باب سرکوب مشروطه خواهان و بازگرداندن استبداد صورت گرفت که بدین شرح بود:
الف: سفارت روس و شاه خواهد کوشید اعضای معتبر مجلس را با پول و وعده خریده و آنها را موظف خواهد ساخت در آخرین جلسات مجلس مطابق دستور عمل کنند.
ب: تا آمادگی کامل برای کودتا، صورت دوستی با مجلس حفظ خواهد شد و طوری وانمود خواهد شد که گویا طرفین با گذشت خود برای اصلاح امرمی کوشند.
ج: با رشوه یا طریق دیگر برای جلب افراد مسلح مسجد و یا مجلس و یا انجمنن کوشیده می شود.
د: روسای انجمن شهرهای بزرگ بایستی با رشوه جلب شوند تا در روز معینی از خروج اعضاء از محل انجمن جلوگیری به عمل آورند.
ر: یک روز قبل از موعد معین و یا قبل از آن لازمست عده ای قزاق با لباس مبدل به مجلس و مسجد سپهسالار فرستاد. اینها با تیراندازی هوایی بهانه برای بمباران به دست داده و مدافعینم آنجا را بایستی از پای درآورند.
ز: تدابیر لازمی برای جلوگیری از ورود ناراضیان به سفارتهای بیگانه مخصوصاً بست نشینین در سفارت انگلیس اتخاذ خواهد شد.
د: پس از آمادگی تمام، در روز معین بناهای مجلس او انجمن راه بریگاد قزاق محاصره و بمباران نموده و مدافعین را تارومار خواهند کرد.
ص: پس از بمباران منازل مشروطه خواهان و نمایدگان پارلمان از طرف سربازان به غارت خواهد رفت.
ض: سردسته های مشروطه طلبان و نمایندگان و طرفداران مجلس محبوس شده و نسبتن به اهمیت و موقعیت اجتماعی آنان بعضی اعدام و عده ای تبعید خواهند شد.
بدین ترتیب نقشه توطئه علیه مشروطه طرح شد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
..........
فجایع باغشاه

1- محمدعلیشاه در تابستان 1326 پس از مشورت با مشاورین روسی خود شاپشال و لیاخوف روسی به همراهی آنان وگارد سلطنتی خود از کاخ شهری خارج شد و به طرف باغشاه روانه گردید.
2- چند روز پیش از آنکه محمدعلیشاه به باغشاهن برود در تبریز بین مستبدین و مشروطه خواهان کشمکش آغاز شده بود.
3- در باغشاه توپخانه دولتی رو به بهارستان مستقر گردید و گارد سلطنتی نیز زیر فرمان لیاخوف در انتظار دستور شاه به حال آماده باش درآمده بودند.
4- در 21 جمادی الاولی 1326 وزراء به مجلس رفتند و از طرف محمد علیشاه به بهانه رفع اختلاف و کشمکش دولت و ملت سه مطلب را عنوان کردند:
الف: اختیارات شاه مانند امپراطور آلمان باشد به این معنی که دولت و وزراء فقط در مقابل شاه مسئول باشند، مجلس حق بازرسی و نظارت و عزل و نصب آنها را نداشته باشد.
ب: شاه حق داشته باشد همیشه ده هزار قشون مسلح در اختیار خود در تهران داشته باشد.
ج: شاه اختیار تام در کار قشون داشته باشد. وزیر جنگ را شخصاً انتخاب کند.
ب- نمایندگان آزادیخواه مجلس با شدت خشم تمام تقاضاهای فوق را رد کردند.
6- از این زمان رابطه شاه و مجلس و ملت به طور کل قطع شد.
7- روز سه شنبه دوم تیرماه 1287 شمسی / 22 جمادی الاولی 1326 قمری. محمدعلیشاه پس از مشورت بالیاخوف یک دسته 120 نفری قزاق را مأمور کرد اطراف مجلس و مدرسه سپهسالار را اشغال کنند. و از اجتماع مردم جلوگیری کنند.
8- اندکی بعد لیاخوف دستور داد تا دهانه هر چهار توپ را از خیابان بهارستان به سمت مجلس باز گردانید و شلیک کنند و انقلابن مشروطیت را با خون شهدای آن آغشته گردانند.
..............

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
فجایع پارک اتابک

1- باغشاه (محل اقامت شاه در جریان تیراندازی مجلس) بر بهارستان (محل مجلس شورای ملی) پیروز شد، محمدعلیشاه نقشی را که امپراطوری بر عمدة او گذارده بود با دست افسران روسی و سربازان بی رحم خود انجام داد.
2- مجلس شواری ملی به هم خورد، آزادیخواهان و ملیون پراکنده شدند، عدة زیادی متواری، جمعی دستگیر و تعدادی نیز کشته شدند.
3- 30 تن از بازداشت شدگان را به نزد محمدعلیشاه بردند و دو نفر از آنان بدون محاکمه اعدام شدند (ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر جهان صوراسرافیل)
4- در این میان محمدعلیشاه دستور اکید برای پیداکردن سران آزادیخواه داد. سید عبدالله بهبانی را که در منزل سید محمد نامی از هواخواهان مشروطه، در اطراف پارک اتابکی بود، دستگیر شد. و سه روز بعد حکم تبعید او صادر شد. (به همراه داماد و خانواده اش به غرب کشور تبعید گردید).
5- بیشتر آزادیخواهان در پارک اتابک پنهان شده بودند. محمدعلیشاه دستور داد به پارک اتابک حمله کرده و آزادیخواهان را دستگیر نمایند.
6- سیدجمال واعظ که در پارک اتابک بود دستگیر و به غرب تبعید شد.
7- به دنبال دستگیری مشروطه خواهان کلیه اثاثیه و ملزومات مجلس غارت شد.
8- شماره کشته هایی که در مجسد سپهسالار و پارک اتابک خوابانده بودند حدود 60-70 نفر بودند.
9- با به توپ بستن مجلس و سرکوب مشروطه خواهان دورة اول مشروطه پایان یافت، مجلس تعطیل شد و دورة جدیدی از مبارزات مردم آغاز گردید.

Borna66
09-11-2009, 09:41 PM
دوره کوتاه کامروایی محمدعلیشاه

1- محمدعلیشاه پس از پیروزی ناپایدار خود، لیاخوف را به فرمانداری نظامی تهران منصوب کرد.
2- برای جلوگیری از پناهنده شدن آزادیخواهان و ملیون به سفارتخانه های خارجی و نیز برای آنکه بر مشروطه خواهان دست یابد فرمان عفو عمومی صادر کرد.
3- صدور عفو عمومی و برقرار شدن حکومت نظامی در تهران موجب آن گردید که عده ای از آزادیخواهان ساده دل از مخفی گاه خود بیرون آیند و به دست مأمورین استبداد گرفتار شوند.
4- بدین ترتیب عده ای دیگر از مردان آزاده ایران به دست دژخیمان استبداد افتادند و جان خود را فدا کردند.
5- در این زمان وضع سیاسی ایران شکل خاصی به خود گرفته بود. دولتهای روسیه و انگلیس ایران را یک کشور دموکرات شناخته بودند.
6- در حالیکه نه مجلسی وجود داشت و نه مرجع قانونی دیگری، کابینة مشیرالدوله، در غیاب پارلمان به طور مضحکی ناظر بر اعمال و رفتار شاه و دولت بود.
7- امیر بهادر وزیر جنگ کابینة مشیرالدوله پیوسته به حضور شاه می رفت و شرایط شادکامی و کامروایی را به شاه گزارش می داد.
8- اما در این زمان تنها یک نگرانی عمیق برای شاه وجود داشت و آن قیام آزاد مردان دلیر و مبارز آذربایجان خاصه مجاهدین از جان گذشته تیریز بود.



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg




تأثیر مقاومت تبریز در پیروزی مشروطه

1- مقارن قیام تهران در بعضی از شهرستانها نیز جنب و جوشی و فعالیتهایی پدید آمد که مهمتر از همه نهضت مردم دلیر و آزادیخواه تبریز بود.
2- تبریز سالها ولیعهدن را در دامان خود پرورانده بود، مهمترین هدف محمد علیشاه برای سرکوب کردن آزادیخواهان این شهر به شمار می آمد.
3- رهبری گروه مبارز آزادیخواه تبریز را در مبارز برجسته ستارخان و باقرخان عهده داشت.
4- نیروهای محمدعلیشاه به رهبری سردار رحیم خان مقاومت در برابر آزادیخواهان را شروع کردند.
5- اما ایستادگی مردانه ستارخان و یارانش که با نقشه و تدبیر و هوشیاری کامل توام بود، دولت بعد از پیروزی نومید ساخت.
6- در همین اوقات عین الدوله با سمت فرمانفرمایی کل آذربایجان و نصرالسلطنه سپهدار با سمت فرماندهی کل نظام آذربایجان با نیروی عظیمی به سمت تبریز پیش رفتند.
7- عین الدوله پیش از رسیدن به تبریز نمایندگانی برای گفتگوم و مذاکره با ستارخان و سران آزادی به تبریز فرستاده بود که بدون نتیجه بود.
8- پاسخ آزادمردان تبریز به پیامهای عین الدوله نشان داد که مجاهدین تا پیروزی نهایی دست از ایستادگی و جهاد بر نخواهند داشت.
9- شهر قهرمان تبریز پرچم مبارز علیه رژیم استبداد را آن قدر به دوش کشید تا دستگاه محمد علیشاه در برابر اراده ملت درهم فرو ریخت.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg




حرکت مشروطه خواهان برای فتح تهران


1- علاوه بر نهضت و قیام مردانه مجاهدات تبریز، در اصفهان و بختیاری و گیلان و بسیاری از شهرستانهای ایران جنب و جوش و فعالیت برای بسیج نیروهای مبارز آغاز گردید.
2- کوششهای مبارزان در شهرهای مختلف مقدمه به هم پیوستن نیروهای انقلاب بزرگ، برای ریشه کن کردن دستگاه استبداد محمدعلیشاه بود.
3- نخستین دسته از مجاهدینمن که به قصد تسخیر پایتخت از قرارگاه خود خارج شدند هزار سوار بختیاری بودند که به سرداری حاجی علیقلی خان سردار اسعد در آغاز ماه 29 خرداد 1288 شمسی از راه جوشقان رقم عازم تهران بودند.
4- وصول خبر حرکت سردار اسعد به تهران، چنان رعب و هراسی در دل درباریان و رجال دستگاه استبداد انداخت که کلیه وزراء غیر از سعدالدوله از شغل خود کناره گیری کردند.
5- نیروی زیرفرماندهی سردار اسعد در قم با رسیدن نیروهای جدید از بختیاری و مجاهدین داوطلب اصفهان و فارس تقویت شدند.
6- مقارن این اوقات قزوین به تصرف نیروهای مجاهدین گیلان درآمده که فرماندهی آن با محمد ولیخان تنکابنی سپهدار بود.
7- حرکت این نیروها از تزویج به سوی تهران تا کرج بدون جنگ و خونریزی صورت گرفت.
8- اولین برخوردن مجاهدین گیلان و قزوین با نیروهای دولتی در کنار پل کرج روی داد.
9- سیفرم خان از سرداران برجسته مجاهدین گیلان با کمک دوست و همکار خود ابراهام خان با یک حمله نیروی قزاق را درهم شکستند.
10- در این اوقات نمایندگان سیاسی انگلستان از جانب سفارت انگلیس در تهران با دو سردار ملیون سردار اسعد و محمد ولیخان سپهدار تماس گرفتند و خواستند آنها را از حرکت به سوی تهران بازدارند. اما موفق نشدند.
11- همزمان با پیش رفتن نیروهای مجاهدین تبریز، گیلان، اصفهان به سمت تهران، نیروهای دولتی که درصدد گرفتن جلوی آنان بودند، سه روز درگیری پیش آمد. اما نیروهای دولتی شکسته شد و مجاهدین به پایتخت پیش رفتند.



http://pnu-club.com/imported/2009/09/742.jpg




تصرف تهران و خلع محمدعلیشاه


1- روز 24 تیرماه 1288 شمسی نیروهای مجاهدین وارد تهران شدند.



2- درگیری بین نیروهای دولتی و نیروهای مجاهدین سه روز طول کشید.

3- پس از سه روز زد و خورد روز 27 تیرماه 1288 شمسی، محمدعلیشاه از تاج و تاخت و مقام سلطنت دست کشید و به کعبه آمال خود سفارت روسیه پناهنده شد.
4- بدین ترتیب عمر حکومت سیزده ماهه پادشاهی که فریب وسوسه های شیطانی اطرافیان را خورده بود و زمام امور کشور را بدست بیگانگان سپرده بود به پایان رسید.
5- پس از پناه بردن محمدعلیشاه به سفارت روس و استعفای از سلطنت روسای آزادیخواه که سپهدار تنکابنی را به وزارت جنگ و سردار اسعد بختیاری را به وزارت داخله اختیار کردند.
6- مجاهدین روز 28 ماه جمادی الاخر 1327 پسر دوازده ساله شاه یعنی احمد میرزا را به جانشینی پدرش برگزیدند.
7- قرار شد تا موقع رشد شاه جدید نیابت سلطنت را عضدالملک از روسای سالخورده خاندان قاجار عهده دار گردد.
8- در مورد اخراج شاه مخلوع پس از مذکرات مفصلی بین آزادیخواهان فاتح و نمایندگان دو سفارت روس و انگلیس که حمایت محمد علی میرزا و حفظ منابع شخصی او را برعهده گرفته بودند عاقبت 16 رجب 1327 قمری قراری شامل 6 ماده به امضاء رسید که به موجب آن الف:ن محمد علی میرزا عموم جواهرات سلطنتی را که همراه خود دارد با اسناد مربوط به آنها به دولت واگذارد ب: در ظرف 15 روز از ایران خارج شود. ج: دولت ایران سالی 75000 تومان به عنوان حقوق به او برساند.
9- شاه مخلوع کمی پس از امضاء این قرارداد از ایران به روسیه رفت و دولت حاضر شد مستمری او را به 100000 تومان برساند ولی چون چندی بعد به خیال تصرف مجدد سلطنت به ایران آمد و در استرآباد در میان ترکمانان اقداماتی بر ضد مشروطیت انجام داد و مغلوب و فراری شد، دولت مستمری سالیانه او را برید.






http://pnu-club.com/imported/mising.jpg





==============
http://pnu-club.com/imported/2009/09/620.jpg
خلاصه:




محمدعلی شاه ششمین پادشاه از دودمان قاجار (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%B1) در ایران بود.او فرزند مظفرالدین شاه قاجار (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B8%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D 9%86_%D8%B4%D8%A7%D9%87_%D9%82%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D 8%B1) بود.مخالفت او با مشروطه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%D9%87) بود که پدرش پیش از مرگ آن را پذیرفته بود.این رویداد که بدان خورده خودکامگی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%AF_%D8%B5% D8%BA%DB%8C%D8%B1) یا استبداد صغیر می‌‌گویند به خونریزی بسیاری انجامید و سرانجام محمدعلی شاه هم تاج و تخت خود را بر سر این خودکامگی اش باخت.
محمد علی شاه پیش از شاهی


محمد علی شاه تا پیش از پادشاهی با لقب محمدعلی میرزا فرمانروای آذربایجان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D 9%86) بود.در زمان او بود که میرزا آقاخان کرمانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D8%A2%D9%82%D8%A7% D8%AE%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D B%8C) و یارانش را به گناه کشتن ناصرالدین شاه قاجار (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D 9%86_%D8%B4%D8%A7%D9%87_%D9%82%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D 8%B1) از عثمانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%AB%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86) به قاجارها سپردند و محمدعلی میرزا نیز ایشان را سربرید و پوست سر کاه اندودشان را برای پدر تاجدارش به تهران فرستاد.

محمدعلی شاه و مشروطه خواهان


وی از روز تاجگذاری سر مخالفت با مشروطه را گذاشت،در روز تاجگذاریش نمایندگان مجلس را دعوت نکرد.پس از آن به ستیز با مشروطه پرداخت و پس از چندی کش و قوس سرانجام شمشیر را از رو بسته و دستور به توپ بستن مجلس را داد.آنگاه تنی چند از مشروطه خواهان سرشناس چون میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8% AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7 %D9%86_%D8%B5%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7% D9%81%DB%8C%D9%84&action=edit) و ملک المتکلمین (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%84%DA%A9_%D8%A7%D9%84%D9 %85%D8%AA%DA%A9%D9%84%D9%85%DB%8C%D9%86&action=edit) و تنی دیگر را کشت و یا به بند کشید و دیگران را نیز به گریز واداشت.
ولی سرانجام مقاومت کسی به نام ستارخان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86) در یکی از کویهای شهر تبریز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2) و آنگاه پیوستن بختیاری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%AE%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%B1%DB%8C)ها، داشناک (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7%DA% A9&action=edit)ها، مجاهدان قفقاز،محمدولی خان تنگابنی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D9%88%D9% 84%DB%8C_%D8%AE%D8%A7%D9%86_%D8%AA%D9%86%DA%AF%D8% A7%D8%A8%D9%86%DB%8C&action=edit) و مردم گیلان و...به گشوده شدن تهران و گریختن محمدعلی میرزا به سفارتخانه روسیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87) و پناه جستن به خاک این کشور انجامید.

محمد علی میرزا پس از شاهی


پس از چیرگی مشروطه خواهان بر کشور و گریز شاه به سوی روسیه؛مجلس پسر او را به شاهی گماشت و حتی یک پول ماهیانه نیز برای محمدعلی میرزا پرداخت کرد.ولی با این همه محمد علی میرزا چندی پستر باز در اندیشه بازگشت به شاهی افتاد و با سپاهی که فراهم کرده بود به ایران تاخت ولی سخت شکست خورد و آن پول ماهیانه را نیز باخت.

باورهای شاه


او مردی خرافی بود و انجام بسیاری از کارهایش را به جای اندیشیدن و رایزنی به فال و استخاره (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8% B1%D9%87&action=edit) می‌‌سپرد.مادرش بر او چیرگی و نفوذ داشت.با روحانیون مسلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) پیوندهای سختی داشت و چون بیشتر شاهان قاجار انسان باورمندی به دین و باورهای اسلامی بود.

Borna66
09-11-2009, 09:42 PM
روابط فرهنگی ایران و عثمانی در مشروطه

http://pnu-club.com/imported/2009/09/743.jpg


روابط فرهنگی ایران و عثمانی در مشروطه

در زمان تجاوزدولت عثمانی به خاک ایران، محمدعلیشاه پنهانی با این دولت رابطه داشت و هیچ نوع مخالفتی با نیروهای متجاوز انجام نداد .
1- در جریان تجاوز نیروهای عثمانی به مرزهای شمال و شال غربی ایران دولت و شاه هیچ اقدام مثبتی برای راندن نیروهای عثمانی متجاوز از خاک ایران نشدند. زیرا علت تجاوز نیروهای عثمانی به ایران، مبارزه با آزادیخواهان و مشروطه طلبان بود.
2- زیرا در استانبول پایتخت عثمانی دسته ای از آزادیخواهان ترک سازمانی به نام (اتفاق و ترقی) تشکیل داده بودند.
3- سازمان اتفاق و ترقی همان گروهی بود که بعدها مقدمات انقلاب مشروطه و تغییر رژیم عثمانی را فراهم ساخت.
4- هنگام تجاوز نیروی عثمانی به آذربایجان، سران کمیته مرکزی اتفاق و ترقی از خاک عثمانی گریخته و در پاریس به سر می بردند.
5- این گروه در پاریس به عنوان همدردی با آزادیخواهان ایران ونیز به نام همسایگی و همجواری پیامهای محبت آمیز برای دارالشوری و انجمن تبریز فرستادند.
6- حتی در نبرد مجاهدین تبریز و خوی با نیروهای اعزامی محمدعلیشاه بعضی از اعضاء کمیتة مزبور دوش به دوش مجاهدین ایران وارد مبارزه شدند.



http://pnu-club.com/imported/2009/09/744.jpg

Borna66
09-11-2009, 09:42 PM
فتح تهران و اولین دولت

1- به دنبال فتح تهران به دست مجاهدین و سقوط دولت محمد علیشاه و برکناری او از سلطنت، اجتماع بزرگی از ملیون و سران مشروطه در بهارستان تشکیل گردید و برای اداره امور کشور 22 نفر برگزیده شدند که بر هیئت دولت ریاست داشته باشند.
2- این هیئت 22 نفری در حقیقت قائم مقام رئیس دولت بودند.
3- ترکیب دولت جدید که می بایستی زیرنظر هیئت مدیره 22 نفری انجام وظیفه کند بدینقرار بود:
1- محمد ولی خان نصرالسلطنه (تنکابنی) ، سپهدار، وزیر جنگ
2- حاجی علی قلی خان سردار اسعدع وزیر داخله
3- ناصرالملک قراگزلو نامزد وزارت خارجه، عبدالحسین فرمانفرما، وزیر عدلیه، مستوفی الممالک، وزیر مالیه، سردار منصور وزیر پست و تلگراف.
4- ضمناً صمصام السلطنه بختیاری که در فتح اصفهان و بیرون راندن نیروهای دولتی هنرنمایی کرده بود به حکومت اصفهان ویفرم خان از گیلان به ریاست نظمیه تهران منصوب شدند.
5- تشکیل دولت جدید، چندان برای مردم نوید بخش و خوشحال کننده نبود. زیرا بسیاری از اینان از نزدیکان محمدعلی میرزا و در باغشاه از همدستان او بودند.
6- دولت جدید نه تنها هیچ گونه سختگیری و فشاری بر مستبدین و ظالمین دولت محمد شاه نیاورد بلکه با آنان با ملاطفت و مهربانی برخورد کرد.
7- به جای آنکه چوبه های دار را در کشور برپا کرده و تبهکاران سرشناس درجة اول و عمال آن همه خونریزی را به قتل رساند، دست آنان را در امور کشور بازگزارد.
8- به عنوان نمونه عین الدوله و امثال او که عامل اصلی آن همه فجایع بودند از کیفر معاف شدند
..
مشکلات اولین دولت احمدشاه

اما دولت جدید با مشکلات عدیده ای روبرو بود که در اینجا به ذکر آنهامی پردازیم:
1- یکی از کارهای دولت جدید تدارک پول بود.
2- از آنجائی که عدم درخواست وام از دول بیگانه در مجلس شورای ملی تصویب شده بود، بنابراین دولت جدید نمی توانست دست گدایی به سوی دول بیگانه دراز کند و در خزانه ممکلت نیز دیناری وجود نداشت.
3- دولت جدید ناچار شد توانگران و درباریان متمول را به زور مجاهدین وادارد تا هر کدام مبلغی به دولت جدید وام بدهند.
4- چون ظل السلطان پدر سردار اسعد را کشته بود همین که دولت اجازة دریافت پول از توانگران را داد بختیاریها او را در رشت توقیف کردند و صدهزار تومان از او گرفتند و آزادش کردند. این بزرگترین رقم وامی بود که از متمکنین گرفته شد.
5- دولت جدید با مشکلات و مسائل پیچیدة گوناگون داخلی و خارجی روبرو بود. ورود سربازان روسیه تزاری به آذربایجان سپس گیلان و رشت یک نمونه از مسائل خارجی بود.
6- مسئله جواهرات سلطنتی که محمدعلیشاه نزد بانک استقراضی و بانک شاهی و دیگران گرو گذاشته بود و یا با خود برداشته بود.
7- مسئله جواهرات سلطنتی به این ترتیب حل شد که دو دولت روس و انگلیس استراد آنرا تضمین کردند ودولت جدید کلیه املاک محمدعلی شاه را تصرف نمود و قرار شد او از ایران تبعید شود و ماهانه یک صد هزار تومان برای مخارج او و خانواده اش – به غیر از احمدشاه و برادرش محمدحسین میرزا که بعدها به ولیعهدی منصوب شد – از طرف دولت ایران پرداخته شود. مشروط بر آنکه هرگز به ایران بازنگردد.
8- موضوع روابط دولت جدید با روسیه و انگلیس و سایر ممالکی که با ایران مناسبات سیاسی داشتند
..........
حمله روس ها به آذربایجان در مشروطه
سربازان روسی پس از سقوط دولت محمد علیشاه و روی کارآمدن احمد شاه ، به آذربایجان حمله نمودند .
1- یکی از عمده ترین مسئله پیچیده ای که بالافاصله پس از تشکیل دولت جدید اتفاق افتاد ورود سربازان روسیه به آذربایجان و سپس به گیلان و رشت و رفتار درشت خویی و عربده جویی ستمکاری آنان و مداخله آشکار آنان در امور داخلی بود.
2- هدف روسیه از این رفتارها و مداخله ها، آزمایش دوم برای برانداختن رژیم مشروطه و در صورت امکان تجزیه ایالات شمالی و شمال غربی از ایران بود.
3- این مداخله نظامی با آغاز جنگ جهانی اول گسترش یافت و نیروهای عظیم سربازان روسی و قزاق و ترک قفقازی و امثال آنان وابسته به امپراطور روس از اردبیل تا قزوین وهمدان و باختران را عرصه نبرد با نیروهای عثمانی قرار دادند.
4- آنان از هیچ گونه فجایع و جنایت خودداری نکردند.
5- بدین ترتیب در حالیکه تهران پیروزی نهایی را جشن می گرفت و در مشهد و اصفهان مردم برای فتح تهران به دست مجاهدین به سرور و شادمانی برخاسته بودند آذربایجان در زیر بار گران فشار سیاسی و نظامی روسیه تزاری دست و پا می زد و آزادیخواهان و ملیون آن ایالت با چنان مشکلی روبرو بودند. و حتی ستارخان مبجور شد که برای فرونشاندن شورش اردبیل با مجاهدین خود به آن شهر برود.

....
آغاز به کار مجلس دوم

پس از فتح تهران طبق طرحی که انجمن ایالتی آذربایجان به وکالت از طرف کلیه انجمنهای ایالتی ولایتی ایران قبلاً در جمادی الثانی 1327 تهیه کرده بود انتخابات در اکثر شهرستانها به صورت مستقیم آغاز شده و چون نمایندگان برگزیده شدند دومین دورة اجلاسیة مجلس شورای ملی در روز اول ذی قعده 1327 قمری / 24 آبانماه 1288 شمسی در میان تظاهرات پرشور مردم و در حالیکه پایتخت غرق در آیین بندی و چراغانی و جشن و سرور بود، افتتاح شد.
1- مجلس دوم از روز هفتم ذیقعده رسماً شروع به کار کرد.
2- مستشارالدوله به ریاست مجلس انتخاب گردید.
3- یکی از مفیدترین اقدامات مجلس دوم این بد که طی جلسة پرشور از همت و فداکاری و جانفشانی مردان آزاده و دلیر قدردانی کرد.
4- از ایستادگی علمای نحف در راه آزادی ایران و فعالیت و مردانگی طباطبائی و بهبانی و از همت و دلاوری ستارخان و باقرخان، و مجاهدین آذربایجان، تقدیر و تشکر به عمل آمد.
5- یکی از عمده ترین پدیده ایجاد شده در مجلس دوم تشکیل حزب بود.
....
احزاب در مجلس دوم مشروطه

1- شور و هیجانی که بر اثر فتح تهران به دست مجاهدین در محافل مطبوعاتی و ملی کشور پدید آمده بود از یک طرف بازار جراید و مطبوعات را گرم و از طرف دیگر افراد و عناصر گوناگون را پیرامون دو حزب سیاسی متمرکز ساخت:
الف: حزب انقلابی – دموکرات عامیون
ب: حزب اعتدالی – اجتماعیون اعتدالیون
2- هر دو حزب در انتخابات مجلس فعالیت کردند و پس از افتتاح مجلس حزب انقلابی خود را دموکرات عامیون و حزب اعتدالی خود را اجتماعیون، اعتدالیون به مجلس معرفی نمودند.
3- احزابی مانند اتفاقن و ترقی و امثال آن تشکیل گردیدند. ولی چون در مجلس کرسیهای زیادی نداشتند نتوانستند در سرنوشت آینده کشور مؤثر واقع شوند.
.........

Borna66
09-11-2009, 09:42 PM
احمدشاه

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

احمدشاه آخرین پادشاه ایران از دودمان قاجار بود.
او پس از فتح تهران و خلع پدرش محمدعلی‌شاه، در 12 سالگی به سلطنت رسید. تا رسیدن او به سن بلوغ ابتدا عضدالملک و سپس ناصرالملک نایب‌السلطنه بودند.
اندکی پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹ و قدرت گرفتن سردار سپه به اروپا رفت. پس از آنکه سردار سپه به وفاداری به شاه سوگند خورد باز به ایران برگشت او بیش از هرچیز نگران وضع خود بود و به احوالات مملکت چندان وقعی نمی‌نهاد. مهمترین دغدغه‌اش حفظ مقرریی بود که از انگلستان دریافت می‌کرد. سرانجام با قدرت گرفتن سردار سپه و تحمیل خود به احمد شاه به عنوان نخست وزیر و وخامت اوضاع احمد با شاه باز به اروپا رفت هنگامی که آن‌جا بود با رای مجلس موسسانی که سردار سپه ترتیب داده بود دودمان قاجار منقرض شد.
در محله نوئی در پاریس در گذشت.

Borna66
09-11-2009, 09:43 PM
ظهور و سقوط سلاطین قاجار
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



دوره پادشاهی احمدشاه قاجار در ایران یکی از بحرانی ترین دوره های تاریخ و در عین حال پر هرج و مرج و بی بندو بارترین دورة تاریخ قاجار است.
در این دوره به دلیل کم سن بودن شاه و اوضاع آشفته و نابسامان پس از سلطنت مستبد محمدشاه شرایط اجتماعی و سیاسی ناهمگونی بر جامعه حاکم شد.
دو دستگی بین سران و نمایندگان مجلس، آشفتگی سیاسی و ترورهای مخفی، خالی بودن خزانه مملکت و بحران مالی از عمده ترین مشکلات دورة اول سلطنت احمدشاه قاجار بود.
این دوره از لحاظ بحرانهای بین المللی نیز قابل تأمل است. وقوع جنگ جهانی اول، وقوع انقلاب اکتبر روسیه عملاً در تحولات و آشوبهای داخل ایران بی تأثیر نبود.
آنچه در این دوره قابل ملاحظه است نفوذ گسترده روس و انگلیس، در ایران است به واقع کشور ایران عملاً پس از قرارداد 1907 میلادی تحت نظر روسیه و انگلیس اداره می شد. گرچه حکومت پارلمانی (مجلس شورای ملی) وجود داشت، اما وابستگی عدة بسیاری از نمایندگان به دولتین مذکور و بی اراده بودن شخص شاه مانع از انجام کاری توسط نمایندگان مجلس می شد. به نمونه بارز این عمل را در بحران مورگان شوستر آمریکایی خواهیم دید.
دوره های سلطنت احمدشاه :
1. قسمت اول از 1327 هجری قمری تا 1332 ه . ق : از سقوط محمد علیشاه تا تاجگذاری احمد شاه
2. قسمت دوم از 1332 ه .ق تا 1338 ه . ق : : از تاجگذاری احمدشاه تا کودتای سوم اسفند ماه 1299
3. قسمت سوم از 1338 ه . ق تا 1344 ه. ق : از کودتای سوم اسفند 1299 تا انقراض کامل سلسله قاجاریه
o وضعیت مردم در زمان مشروطه
این دوران منشأ رخدادها و اتفاقات بسیاری در ایران معاصر بوده است که باید در جای خود بدان پرداخت . خصوصا که تحلیل ها و داوری های بسیار متفاوتی در این باره وجود داشته و دارد . ما در اینجا تنها به یکی از این تحلیل ها پرداخته ایم و جای آن خالی است که از منظرهای گوناگون دیگر به مطلب پرداخته شود .
در این باره می توان به فیش انقلاب مشروطیت ایران توجه نمود که تا حدودی به نظرات گوناگون پیرامون موضوع توجه شده است .

Borna66
09-11-2009, 09:43 PM
دوره اول سلطنت احمدشاه

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



تحولات دورة اول پادشاهی احمدشاه قاجار را به چند دسته باید تقسیم کرد.
1- آغاز سلطنت احمدشاه قاجار
2- مشکلات آنی که دولت جدید حکومت احمدشاه با آن روبرو بود.
o حمله روس ها به آذربایجان در مشروطه
3- آغاز به کار مجلس دوم
4- مجلس دوم و پدیده حزب
5- حزب دموکرات و مرام سیاسی آن
6- حزب اعتدالیون و مرام سیاسی ان
7- آشفتگیها و نابسامانیهای سیاسی در اوایل دورة دولت جدید
8- بحران خلع اسلحه و جنایت پارک اتابک در مشروطه
9- آخرین تلاش محمدعلی میرزا برای تصدی مجدد تاج و تخت پادشاهی
10- مقابله دولت با ورود محمدعلی میرزا و هواداران او و آشوب پدید آمده ناشی از آن.
11- شورش سالار الدوله و سرکوب او .
o اوضاع مالی کشور در این دوره
o استخدام مستشار مالی آمریکایی در دوره احمد شاه
o اقدامات مفید مورگان شوستر
o اولتیماتوم روسیه به دولت ایران
o انحلال مجلس دوم مشروطه
o وام ها در دوره انحلال مجلس دوم
o جنایات روس ها در مشهد

Borna66
09-11-2009, 09:43 PM
فتح تهران و اولین دولت



1- به دنبال فتح تهران به دست مجاهدین و سقوط دولت محمد علیشاه و برکناری او از سلطنت، اجتماع بزرگی از ملیون و سران مشروطه در بهارستان تشکیل گردید و برای اداره امور کشور 22 نفر برگزیده شدند که بر هیئت دولت ریاست داشته باشند.
2- این هیئت 22 نفری در حقیقت قائم مقام رئیس دولت بودند.
3- ترکیب دولت جدید که می بایستی زیرنظر هیئت مدیره 22 نفری انجام وظیفه کند بدینقرار بود:
1- محمد ولی خان نصرالسلطنه (تنکابنی) ، سپهدار، وزیر جنگ
2- حاجی علی قلی خان سردار اسعدع وزیر داخله
3- ناصرالملک قراگزلو نامزد وزارت خارجه، عبدالحسین فرمانفرما، وزیر عدلیه، مستوفی الممالک، وزیر مالیه، سردار منصور وزیر پست و تلگراف.
4- ضمناً صمصام السلطنه بختیاری که در فتح اصفهان و بیرون راندن نیروهای دولتی هنرنمایی کرده بود به حکومت اصفهان ویفرم خان از گیلان به ریاست نظمیه تهران منصوب شدند.
5- تشکیل دولت جدید، چندان برای مردم نوید بخش و خوشحال کننده نبود. زیرا بسیاری از اینان از نزدیکان محمدعلی میرزا و در باغشاه از همدستان او بودند.
6- دولت جدید نه تنها هیچ گونه سختگیری و فشاری بر مستبدین و ظالمین دولت محمد شاه نیاورد بلکه با آنان با ملاطفت و مهربانی برخورد کرد.
7- به جای آنکه چوبه های دار را در کشور برپا کرده و تبهکاران سرشناس درجة اول و عمال آن همه خونریزی را به قتل رساند، دست آنان را در امور کشور بازگزارد.
8- به عنوان نمونه عین الدوله و امثال او که عامل اصلی آن همه فجایع بودند از کیفر معاف شدند.

Borna66
09-11-2009, 09:43 PM
مشکلات اولین دولت احمدشاه

اما دولت جدید با مشکلات عدیده ای روبرو بود که در اینجا به ذکر آنهامی پردازیم:
1- یکی از کارهای دولت جدید تدارک پول بود.
2- از آنجائی که عدم درخواست وام از دول بیگانه در مجلس شورای ملی تصویب شده بود، بنابراین دولت جدید نمی توانست دست گدایی به سوی دول بیگانه دراز کند و در خزانه ممکلت نیز دیناری وجود نداشت.
3- دولت جدید ناچار شد توانگران و درباریان متمول را به زور مجاهدین وادارد تا هر کدام مبلغی به دولت جدید وام بدهند.
4- چون ظل السلطان پدر سردار اسعد را کشته بود همین که دولت اجازة دریافت پول از توانگران را داد بختیاریها او را در رشت توقیف کردند و صدهزار تومان از او گرفتند و آزادش کردند. این بزرگترین رقم وامی بود که از متمکنین گرفته شد.
5- دولت جدید با مشکلات و مسائل پیچیدة گوناگون داخلی و خارجی روبرو بود. ورود سربازان روسیه تزاری به آذربایجان سپس گیلان و رشت یک نمونه از مسائل خارجی بود.
6- مسئله جواهرات سلطنتی که محمدعلیشاه نزد بانک استقراضی و بانک شاهی و دیگران گرو گذاشته بود و یا با خود برداشته بود.
7- مسئله جواهرات سلطنتی به این ترتیب حل شد که دو دولت روس و انگلیس استراد آنرا تضمین کردند ودولت جدید کلیه املاک محمدعلی شاه را تصرف نمود و قرار شد او از ایران تبعید شود و ماهانه یک صد هزار تومان برای مخارج او و خانواده اش – به غیر از احمدشاه و برادرش محمدحسین میرزا که بعدها به ولیعهدی منصوب شد – از طرف دولت ایران پرداخته شود. مشروط بر آنکه هرگز به ایران بازنگردد.
8- موضوع روابط دولت جدید با روسیه و انگلیس و سایر ممالکی که با ایران مناسبات سیاسی داشتند

Borna66
09-11-2009, 09:43 PM
حمله روس ها به آذربایجان در مشروطه

سربازان روسی پس از سقوط دولت محمد علیشاه و روی کارآمدن احمد شاه ، به آذربایجان حمله نمودند .
1- یکی از عمده ترین مسئله پیچیده ای که بالافاصله پس از تشکیل دولت جدید اتفاق افتاد ورود سربازان روسیه به آذربایجان و سپس به گیلان و رشت و رفتار درشت خویی و عربده جویی ستمکاری آنان و مداخله آشکار آنان در امور داخلی بود.
2- هدف روسیه از این رفتارها و مداخله ها، آزمایش دوم برای برانداختن رژیم مشروطه و در صورت امکان تجزیه ایالات شمالی و شمال غربی از ایران بود.
3- این مداخله نظامی با آغاز جنگ جهانی اول گسترش یافت و نیروهای عظیم سربازان روسی و قزاق و ترک قفقازی و امثال آنان وابسته به امپراطور روس از اردبیل تا قزوین وهمدان و باختران را عرصه نبرد با نیروهای عثمانی قرار دادند.
4- آنان از هیچ گونه فجایع و جنایت خودداری نکردند.
5- بدین ترتیب در حالیکه تهران پیروزی نهایی را جشن می گرفت و در مشهد و اصفهان مردم برای فتح تهران به دست مجاهدین به سرور و شادمانی برخاسته بودند آذربایجان در زیر بار گران فشار سیاسی و نظامی روسیه تزاری دست و پا می زد و آزادیخواهان و ملیون آن ایالت با چنان مشکلی روبرو بودند. و حتی ستارخان مبجور شد که برای فرونشاندن شورش اردبیل با مجاهدین خود به آن شهر برود.

Borna66
09-11-2009, 09:43 PM
آغاز به کار مجلس دوم

پس از فتح تهران طبق طرحی که انجمن ایالتی آذربایجان به وکالت از طرف کلیه انجمنهای ایالتی ولایتی ایران قبلاً در جمادی الثانی 1327 تهیه کرده بود انتخابات در اکثر شهرستانها به صورت مستقیم آغاز شده و چون نمایندگان برگزیده شدند دومین دورة اجلاسیة مجلس شورای ملی در روز اول ذی قعده 1327 قمری / 24 آبانماه 1288 شمسی در میان تظاهرات پرشور مردم و در حالیکه پایتخت غرق در آیین بندی و چراغانی و جشن و سرور بود، افتتاح شد.
1- مجلس دوم از روز هفتم ذیقعده رسماً شروع به کار کرد.
2- مستشارالدوله به ریاست مجلس انتخاب گردید.
3- یکی از مفیدترین اقدامات مجلس دوم این بد که طی جلسة پرشور از همت و فداکاری و جانفشانی مردان آزاده و دلیر قدردانی کرد.
4- از ایستادگی علمای نحف در راه آزادی ایران و فعالیت و مردانگی طباطبائی و بهبانی و از همت و دلاوری ستارخان و باقرخان، و مجاهدین آذربایجان، تقدیر و تشکر به عمل آمد.
5- یکی از عمده ترین پدیده ایجاد شده در مجلس دوم تشکیل حزب بود.

Borna66
09-11-2009, 09:43 PM
احزاب در مجلس دوم مشروطه
1- شور و هیجانی که بر اثر فتح تهران به دست مجاهدین در محافل مطبوعاتی و ملی کشور پدید آمده بود از یک طرف بازار جراید و مطبوعات را گرم و از طرف دیگر افراد و عناصر گوناگون را پیرامون دو حزب سیاسی متمرکز ساخت:
الف: حزب انقلابی – دموکرات عامیون
ب: حزب اعتدالی – اجتماعیون اعتدالیون
2- هر دو حزب در انتخابات مجلس فعالیت کردند و پس از افتتاح مجلس حزب انقلابی خود را دموکرات عامیون و حزب اعتدالی خود را اجتماعیون، اعتدالیون به مجلس معرفی نمودند.
3- احزابی مانند اتفاقن و ترقی و امثال آن تشکیل گردیدند. ولی چون در مجلس کرسیهای زیادی نداشتند نتوانستند در سرنوشت آینده کشور مؤثر واقع شوند.

Borna66
09-11-2009, 09:44 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/745.jpg

مشروطه، مجلس اول، مجلس دوم


در 9 سپتامبر 1906(17 شهريور 1285) قانون جديد انتخابات به تصويب رسيد. تعداد نمايندگان 156 نفر معين شد، اما تا 200 نفر قابل افزايش بود. براي ايالت‌ها انتخابات دو مرحله‌اي تعيين شد؛ اما انتخابات تهران مستقيم بود. 60 نفر از 156 نماينده مجلس از تهران بودند. به ايالت‌هاي مهم از جمله آذربايجان که مقر وليعهد بود هر کدام دوازده نماينده‌ اختصاص يافت. ولايت‌ها مثل گيلان و طوالش در منطقه خزر شش نماينده داشتند. همين عدم تناسب موجب منازعاتي در کشور شد و در مجلس بر سر آن بحث در گرفت.
شش دسته از ر‌أي‌دهندگان به اين صورت مشخص شدند: شاهزادگان و اعضاي ايل قاجار، علما و طلاب، اعيان و اشراف، مالکان و فلاحان، تاجران و اصناف. براي سه دسته‌ي آخر، چه در نامزدي انتخابات و چه در رأي دادن، شرط حداقل ثروت تعيين شد. مالکان و فلاحان مي‌بايست ملکي با بهاي حداقل هزار تومان در اختيار داشته باشند. تاجران مي‌بايست حجره و تجارت معيني داشته باشند. اصناف مي‌بايست اهل صنف و صاحب دکاني با اجاره حد وسط در محل باشند. نمايندگان براي دو سال انتخاب مي‌شدند. سن آنها مي‌بايست حداقل سي سال و حداکثر هفتاد سال باشد و لازم بود که تجربه‌ي سياسي و نيز سواد خواندن و نوشتن فارسي و قدرت بيان داشته باشند. زنان طبق مواد 3و 5 حق شرکت در انتخابات را نداشتند.
گروهي از مشروطه‌خواهان نخبه با استفاده از منابع اروپايي به تنظيم پيش‌نويس قانون انتخابات کمک کردند. از جمله صنيع‌الدوله (داماد شاه) و برادرش مخبرالسلطنه. دو پسر مشيرالدوله صدر اعظم، يعني مشيرالملک (حسن پيرنيا) و موتمن‌الملک( حسين پيرنيا) و محتشم‌السلطنه، ديپلماتي که سال‌ها در آلمان و هند خدمت کرده بود.
اما قانون انتخاباتي که توسط اين کميته تنظيم شد، از دو جانب مورد حمله قرار گرفت: علما مي‌خواستند مانع انتخاب دگر‌باوران ديني به نمايندگي مجلس شوند و به دنبال راهي مي‌گشتند که اين مسئله را حل کنند. شايد به همين مخاصمه بود که هيچ يک از سه روشنفکر برجسته‌ي بالي ازلي نهضت، ملک‌المتکلمين، سيد جمال‌الدين واعظ يا يحيي دولت آبادي وارد انتخابات نشدند. از سوي ديگر، سلطنت طلبان مي‌خواستند کنترل شاه بر قشون را حفظ کنند و از قدرت روحانيون در مجلس بکاهند.
قانون اساسي جديد در 30 دسامبر 1906(8 دي 1285) تنها يک هفته قبل از مرگ مظفرالدين شاه به امضا رسيد و تا حدودي متأثر از قانون اساسي 1831 بل ژيک و قانون 1879 بلغارستان بود.
در هر شهر شش نفر براي انجام ثبت نام اشخاص واجد شرايط و صدور اوراق رأي انتخاب شدند. حوزه‌هاي انتخاباتي تشکيل شد و سپس جواز انجام انتخابات در محل از پايتخت دريافت شد. در روز انتخابات هر کس که رأي مي‌داد، اسمش در فهرست انتخاب کنندگان قلم مي‌خورد تا مبادا کسي دوبار به يک نفر رأي بدهد. در پايان رأي‌گيري تک تک ورقه‌ها را مي‌خواندند و تعداد آراي هر نامزد را هر کسي که حاظر بود مي‌توانست کنترل کند. نام رأي دهنده اعلام نمي‌شد و در واقع اوراق رأي بي‌امضا بودند. به طوري که در سيستم انتخابات مثل انگلستان نام رأي دهندگان مخفي مي‌ماند. در تهران، تبريز و شهرهاي ديگري که مشروطه‌خواهان در آنها قدرت داشتند 90 تا 95 درصد واجدان شرايط به پاي صندوق‌ها رفتند اما در شهرهاي کوچکتر و روستاها اين نسبت حداکثر به 50 درصد مي‌رسيد.
اگر ترکيب طبقاتي مجلس را در نظر بگيريم در مي‌يابيم که تقسيم‌بندي‌ها در مجلس اول خيلي وقت‌ها بر اساس ايدئولوژي بود (نه صرفاً بر اساس طبقه). تقي‌زاده مي‌نويسد در مجلس اول احزاب سياسي به اين معنا وجود نداشت. فقط راديکال‌ها (تندروها) و محافظه‌کارها بودند.
ايدئولوژي بعضي از اعضاي گروه اول شباهت‌هايي با سوسياليسم داشت. اما به گفته فريدون آدميت شايد بهتر باشد از چهار موضع سياسي در مجلس اول سخن بگوييم؛ از محافظه‌کار و ميانه‌رو تا ليبرال و راديکال.
سعدالدوله و صنيع‌الدوله دو شخصيت برجسته‌ي نگارش قانون انتخابات در نخستين سال مجلس براي کسب رهبري جنگيدند.
جواد سعدالدوله ملقب به ابوالمله (پدر ملت) طراح متمم قانون اساسي 1907 (1285) و رهبر جناح ليبرال راديکال در مجلس بود (که بعداً اين مقام را به تقي‌زاده باخت). مرتضي صنيع‌الدوله داماد مظفرالدين شاه اولين رئيس مجلس بود. صنيع‌الدوله به تدوين قانون انتخابات کمک کرد و در مجلس اول به نمايندگي از سوي نجبا و زمينداران انتخاب شد. او ابتدا از تقي‌زاده در برابر سعدالدوله حمايت کرد؛ اما بازگشت تندروانه نمايندگان آذربايجان او را به اين نتيجه رساند که نمي‌تواند با راديکال‌ها کار کند و خيلي زود رهبر جناح ميانه‌رو- محافظه کار مجلس شد.
بعضي از نمايندگان متنفذ ليبرال و راديکال در مجلس عبارت بودند از حسن تقي‌زاده. معاضد‌السلطنه، ممتاز الدوله، حسين قلي نواب، حکيم الملک، شيخ ابراهيم زنجاني، احسن‌الدوله (نمايندگان زمينداران جزء آذربايجان) و وکيل‌الرعايا (نمايندگان همدان). چهار تن از آنها يعني حکيم‌الملک، حسين قلي نواب، ممتازالدوله و معاضدالدوله توسط مجلس انتخاب شدند. معاضدالسلطنه و ممتازالدوله همکار تقي‌زاده در مجلس اول بودند. دو نفر ديگر يعني حکيم‌الملک و حسين تقي نواب در مجلس دوم نقش مؤثرتري بازي کردند.
21درصد نمايندگان از طبقات ممتاز، 25 درصد از صنوف روحانيون، 26درصد از صنوف اصناف بودند. اما اين آمارها وابستگي ايدئولوژي آنها را روشن نمي‌کند. بعضي از نمايندگان روحاني، يا ناراضيان مذهبي بودند يا گرايش‌هاي سوسيال دموکراتيک داشتند. عده زيادي از نجبا و شاهزادگان قاجار در سياست محافظه‌کار بودند و معدودي نظير ثقه‌السلطنه ميانه‌رو يا نظير لسان‌الحکما ليبرال بودند.
از اقليت‌هاي ارمنيان، يهوديان و زرتشتيان خواسته شد تا از حق انتخاب نماينده براي مجلس چشم بپوشند. در عوض سيد عبدالله بهبهاني و سيد محمد طباطبايي به ترتيب نماينده يهوديان و ارمنيان در مجلس شدند.
پر سر و صداترين نمايندگان مجلس اعضاي اصناف بودند. سي و دو نماينده اصناف تهران به مجلس راه يافتند. اين نمايندگان از حمايت انجمن مرکزي اصناف برخوردار بودند که هفتاد صنف را در بر مي‌گرفت. آدميت مي‌نويسد که مشهدي محمد باقر بقال (نماينده بقالان) و ابراهيم خياط باشي (نماينده خياطان) از مترقي‌ترين اعضاي مجلس به حساب مي‌آمدند. تقي‌زاده نوشته است که نمايندگان اصناف پيگيرترين حاميان مجلس به حساب مي‌آمدند و مجلس موجوديت خود را مرهون اعضاي شريف و آگاه اين طبقه بود. از جمله مشهدي محمد باقر بقال، حسين تهراني سقط فروش ( نماينده فروشندگان چاي و شکر)، محمد تقي بنکدار (نماينده بزازان)، محمد خوانساري کتابفروش ( نماينده چاپچيان و کتابفروشان) و حسين بروجردي (نماينده آهنگران).

مجلس دوم
انتخابات مجلس دوم طبق قانون جديد مصوب 1 زوئيه 1909 (10 تير 1288) برگزار شد. در چند بند قانون انتخابات 1909 تشکيل مجاس دموکراتيک‌تري پيش‌بيني شده بود. پنج ايل مهم بختياري، قشقايي، شاهسون، ترکمن و عشاير خمسه فارس هر کدام نماينده‌اي به انتخاب خودشان داشتند. تعداد نمايندگان تهران به 15 نفر کاهش يافت و سهميه چندين ايالت و بخصوص آذربايجان بيشتر شد. در قانون جديد حداقل سن نامزدها از بيست‌وپنج سال به بيست سال کاهش يافت و براي تخفيف تقلب‌هاي احتمالي در جريان انتخابات، شرط گذاشته شد که نامزدها حداقل شش ماه در حوزه انتخاباتي مقيم بوده باشند.
انتخابات مجلس دوم انجام شد و احزاب جديدي پا گرفتند از جمله حزب دموکرات که برنامه کار سوسيال دموکراتيک داشت و حزب اعتداليون که محافظه کار به شمار مي‌رفت. برنامه راديکال حزب دموکرات براي ايجاد دگرگوني‌هاي اجتماعي شامل تصويب علني تفکيک دين از دولت، کاهش اقتدار محلي بعضي از سران عشاير و نيز تعريف جديدي از مليت بود که فراتر از وابستگي‌هاي مذهبي و قومي بود. اما برنامه حزب دموکرات با مخالفت ائتلافيه محافظه‌کاران‌هاي به رهبري بهبهاني و روحانيون ديگر، اشراف زميندار، سران عشاير و حتي بعضي از تاجران و اصناف مواجه شد. در پي انتخابات اکثريتي محافظه‌کار به مجلس راه يافت. در قانون 1906(1285) انتخابات مستقيم در تهران تصريح شده بود و در ايالات انتخابات از طريق هيئت انتخابات انجام مي‌شد. اما در قانون 1909(1288) انتتخابات در سراسر کشور دو مرحله‌اي شد. تعداد نمايندگان مجلس از 162 نفر به 120 نفر تقليل يافت که از ميان عملاً 110 نماينده صاحب کرسي شدند. اکثريت نامتناسبي شکل گرفت که يا متعلق به اشراف و طبقات زميندار بود يا از جانب آنها پشتيباني مي‌شد.
29 درصد از خانواده‌هاي ملاک، 28 درصد از خانواده‌هاي روحاني و 24 درصد از خانواده‌هاي وابسته به دستگاه قديمي حکومت بودند که مجموعاً 81 درصد مي‌شدند. در مقابل فقط 7 درصد از خانواده‌هاي تاجران، 4 درصد از خانواده‌هاي وابسته به اصناف و 3 درصد از طبقات پايين بودند. دموکرات‌ها در مجلس تشکيل اقليت دادند و براي کسب اکثريت مي‌بايست به ائتلاف به احزاب کوچکتر روي بياورند.
بيست‌وشش نماينده از حزب دموکرات بودند و دو يا سه نفر ديگر پيوسته از اين حزب دفاع مي‌کردند. چهل و پنج نفر وابسته به حزب محافظه کار اعتداليون بودند و دو حزب کوچکتر اتفاق و ترقي و نيز ترقي‌خواهان جنوب هر کدام دو يا چهار نماينده داشتند. اعضاي اتفاق و ترقي، ترقيخواهان جنوب و متقلان و عده ديگري موسوم به ليبرال‌ها در نخستين سال مجلس از دموکرات‌ها در برابر اعتداليون حمايت مي‌کردند؛ اما در سال دوم وقتي اعتداليون وارد ائتلاف محافظه‌کارانه شصت و چهار نفره‌اي با احزاب کوچکتر شدند. دموکرات ها به صورت اقليتي کوچکتر درآمدند.
از نظر تحصيلات دانشگاهي و مدارک آموزشي مجلس دوم جالب توجه بود. بيست‌وپنج درصد تحصيلات دانشگاهي و چند نفر دکترا داشتند. پنجاه درصد تحصيل سنتي کرده بودند و ده درصد ديگر هم دبيرستان را تمام کرده بودند.
زمينه قومي نمايندگان در انتخابات آنها تاثير داشت. همه دموکرات‌ها بجز يک نفر، از مناطق شمال، شمال غربي يا شمال شرقي بودند. اعتداليون تقريباً به يکسان از جانب شمال و جنوب حمايت مي‌شدند. براي نخستين‌بار يهوديان و ارمنيان نماينده به مجلس فرستادند. نماينده يهوديان دکتر لقمان نهوراي، دموکرات بود و نماينده ارمنيان يوسف ميرزا يانس، داشناک بود که حزبش از دموکرات‌ها در مجلس حمايت مي‌کرد.

دموکرات‌ها در مجلس
طبق نظر ملکزاده، حزب دموکرات که برنامه‌ي سوسيال دموکراتيک داشت، به دليل ترس از واکنش منفي مردم عنوان دموکرات را به جاي سوسيال دموکرات براي خود انتخاب کرد.
بيشتر دموکرات‌هاي مجلس به عنوان منتقدان علني حکومت در مشروطه اول شهرت داشتند. حسينقلي نواب که ليبرال و تحصيل کرده اروپا و عضو وابسته سفارت لندن بود، عضو کميته ملي انقلاب و نماينده مجلس اول نيز بود. بعد از کودتاي 1908(1287) نواب به صورت مشروطه‌خواه برجسته‌اي در تهران قد علم کرد. شاهزاده سليمان اسکندري نوه‌ي فتحعليشاه نيز عضو کميته ملي انقلاب و سر دبير نشريه حقوق بود. او يکي از راديکال‌ترين دموکرات‌ها به حساب مي‌آمد و در تابستان 1910(1289) رهبر حزب در مجلس شد. وحيد الملک شيباني همکار نزديک تقي‌زاده، در کمبريج در نزد براون در رشته تاريخ و ادبيات انگليس تحصيل کرده بود. شيباني بعد از کودتاي 1908(1287) سلسله مقاله‌هايي در تايمز لندن نوشت. او و سليمان اسکندري دو نفر از بهترين خطيبان مجلس بودند و بارها مانع اوجگيري قدرت اعتداليون شدند. محمدرضا مساوات نيز عضو کميته ملي انقلاب و سردبير نشريه مساوات بود که يکي از روزنامه‌هاي مهم راديکال در مشروطه اول به شمار مي‌آمد. ابراهيم حکيم‌الملک طبيب مخصوص مظفرالدين‌شاه، حامي هنر بود و بعداً مدرسه نقاشي کمال‌الملک وموزه صنايع زيبا را تأسيس کرد که پيشگام در تربيت انواع هنرمندان در رشته‌هاي مختلف شدند. حزب دموکرات چندين عضو برجسته مذهبي نيز داشت. هر چند که در برنامه‌ي حزبي تفکيک دين از دولت تأييد شده بود. احمد قزويني از علماي مشروطه‌خواه نجف که در جنگ تبريز شرکت کرده بود، شيخ ابراهيم زنجاني که پسر يکي از روحانيون برجسته بود، اما خودش فراماسون محسوب مي‌شد و عضو مجلس اول هم شده بود؛ زنجاني در محکمه ويژه‌اي که شيخ فضل‌الله نوري را محکوم کرد، مدعي العموم بود. شيخ محمد خياباني که بيشتر به نفع دموکرات‌ها رأي مي‌داد، عضو انجمن تبريز بود. او روحاني خوشنام و از خطباي نيرومند آذربايجان بود که در زمان جنگ داخلي به صفوف رزمندگان مجاهدين پيوسته بود و مي‌گفتند که عضو فرقه‌ي اجتماعيون عاميون است. يک دهه بعد او رهبر نهضت ملي در آذربايجان شد که قيام خياباني نام گرفت.

حزب اعتداليون:
رهبران اعتداليون مرتضي قلي نائيني، محمدصادق طباطبايي (پسر طباطبايي بزرگ) و علي‌محمد دولت‌آبادي (برادر کوچکتر يحيي دولت‌آبادي) بودند. بسياري از کسبه و اصناف که پيرو بهبهاني بودنداز اعتداليون طرفداري مي‌کردند و اين سخن اتهام‌آميز آنها را پذيرفتند که عقايد و مرام حزب دموکرات با اصول و مباني دين تطبيق نمي‌کند. خطرات حزب دموکرات در مورد تفکيک دين از دولت، بارها و بارها از جانب اعتداليون مطرح مي‌شد تا اين مدعا اثبات شود که دموکرا‌ت‌ها دشمن روحانيت هستند. حتي ستارخان و باقرخان قهرمانان تبريز که با آن شور و هيجان در تبريز به روحانيون محافظه‌کار انجمن اسلاميه يورش برده بودند، وقتي در تهران مستقر شدند از اعتداليون هواداري کردند.
علاوه بر اين حزب‌ها، تشکيلات کوچک ديگري از قبيل اصلاحيون اجتماعيون (سوسيال رفورميست‌ها يا سوسياليست‌هاي اصلاح‌طلب)، اجتماعيون انقلابيون (سوسيال رولوسيونرها يا سوسياليست‌هاي انقلابي)، سوسيال دموکرات‌ها (اجتماعيون عاميون) و حزب‌هاي هنچاک و داشناک در خارج از مجلس فعاليت داشتند.

منابع:
1- انقلاب مشروطيت ايران: زانت آفاري – ترجمه رضا رضايي.
2- تاريخ انقلاب مشروطيت ايران: تأليف دکتر مهدي ملک‌زاده.
3- حيات يحيي: يحيي دولت‌آبادي.
4- تاريخ ايران: ژنرال سربکسي- جلد2.
5- ايران در دوران سلطنت قاجار: علي‌اصغر شميم.

Borna66
09-11-2009, 09:45 PM
حزب دموکرات

1- دموکراتها 28 تن بودند و گروه انقلابی و تندرو محسوب می شدند.
2- مرامشان الف: انفکاک کامل قوة سیاسی از قوة روحان.
ب: ایجاد نظام اجباری
ج: تقسیم املاک بین رعایا
د: قانون منع احتکار و تعلیم اجباری و بانک فلاحتی
ر: ترجیح مالیات مستقیم بر غیرمستقیم
ز: مخالفت با مجلس اعیان (مجلس سنا) عمده ترین صرام حزب دموکرات بود.
2- حزب مذکور مورد هجوم علما و گروه انبوهی از رعایا وتوده قرار گرفت.
3- اما چون افراد فعال، صاحب عقیده، با ایمان و حرف زدن و چیز نویس در میان افراد این حزب زیاد بود و اساساً متنفذ و تندزبان بودند و نیز هوادار فقر و رنجبران معرفی گردیده بودند. موفق شدند در مجلس فراکسیون 28 نفری به وجود آورند.
4- حزب دموکرات در خارج افراد کثیری از جواان و غیرجوانان طبقه دوم را به خود جلب کرده بود.
5- چند روزنامه خوش قلم و موجه و مشهور به نام (ایران نو) در تهران (شفق)، در تبریز (نوبهار) در خراسان منتشر می ساخت.
6- حزب مذکور مخالفین خود را به نام محافظه کار، ارتجاعی و آخوند و سرمایه دار و اشراف و اعیان به باد انتقاد می گرفت.
7- سیدحسن تقی زاده، حسینقلی خان نواب، سلیمان میرزا، وحید الملک، سیدمحمدرضا مساوات روسای حزب دموکرات بودند
.............

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

دهند،تاریخ تشکیل اولین احزاب سیاسی در ایران به روزهای نخستین انقلاب مشروطیت باز می گردد. متعاقب حرکت بزرگ مردم ایران در چیزی نزدیک به یک قرن پیش،مشروطه خواهان،اولین تشکیلات سیاسی ایران را پایه می ریزند. ملک الشعرای بهار،در کتاب" تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران" روایت می کند، به سال اول فتح تهران در ماه رجب 1327 قمری دو حزب سیاسی در کشور ما پا گرفته اند. یکی "انقلابی" و دیگر،"اعتدالی". به گفته بهار،در همان سال پس از افتتاح مجلس دوم است که این دو حزب با اسامی "دمکرات عامیون" و "اجتماعیون اعتدالی" رسمی شده و خود را به مجلس قانونگذاری معرفی می کنند. این همه در کنار احزاب بی جان و رمق تری چون حزب "اتفاق و ترقی" جریان داشته است. پیرو اسناد تاریخی موجود،حزب دمکرات،محل تجمع "افراد تندرو" و حزب اعتدالیون آنگونه که از نامش هویداست پاتوق "محافظه کاران" بوده است. با فعل و انفعالات صورت گرفته پس از این مقطع تاریخی است که صحنه سیاسی ایران دستخوش تعقییرات می شود. دامنه فعالیت حزب دمکرات کاهش یافته اما حجم استبداد را یارای از بین بردن نطفه تشکیلات و تحزب در آن روزگار نیست. با حضور منفردین در مجلس چهارم است که با اشتراک این دو حزب،حزب اصلاح طلبان پی ریزی می شود. حزبی که همواره اکثریت مجلس را با خود همراه داشته است. در همین مقطع زمانی در طول حیات مجلس چهارم است که حزبی دیگر نیز چهره نموده است. "حزب سوسیالیست" نقش اقلیت مخالف را در مجلس چهارم قانونگذاری بازی می کند. گویا موسسین این حزب خود مستقلا به فعالیت سیاسی دست می زنند. این همه پس از سقوط قاجار و روی کار آمدن پهلوی اول در غباری از تاریکی غوطه می خورد. در دوران پهلوی اول است که احزاب سیاسی ایران محدود شده و مجالس فرمایشی به تمامی میدان را جولانگاه خود می کنند.

Borna66
09-11-2009, 09:45 PM
تصاویری از احمد شاه و نوادگانش

http://pnu-club.com/imported/2009/09/746.jpg


==========

http://pnu-club.com/imported/2009/09/747.jpg


===



فریدون میرزا پسر احمدشاه:


http://pnu-club.com/imported/2009/09/748.jpg


.........


مریم دخت ، دختر احمد شاه:


http://pnu-club.com/imported/2009/09/749.jpg




http://pnu-club.com/imported/2009/09/750.jpg



http://pnu-club.com/imported/2009/09/1.

....

Borna66
09-11-2009, 09:46 PM
1- حزب اعتدالیون 36 تن بودند.
2- این حزب که از طرف دموکراتها ارتجاعی خوانده می شد. هوادار روش ملایمتر و رعایت سیر تکامل بودند.
3- این حزب اعتقادی به کشتن و از میان بردن مستبدان وهوادار روش افراطی و تندرو نبود.
4- به همین دلیل بیشتر اعیان به این حزب پناه بردند.
5- سپهدارن اعظم تنکابنین، یحیی دولت آبادی، سیدعبدالله بهبانی، سیدمحمد طباطبائی و غالب متنفذین چون ناصرالملک نایب السلطنه و فرمانفرما و غالب اعیان و روحانیون چون حاج آقا شیرازی، علی اکبر دهخدا، قوام الدوله شکرالله خان و اکثریت مجلس دوم طرفدار یا عضویت این حزب شدند.
7- خوانین بختیاری خصوصاً سردار اسعد به هر دو حزب رابطه داشت زیرا مستوفی الممالک نامزد نیابت و ریاست وزرایی دموکراتها بود با خوانین بختیاری دوستی داشت.
8- حزب اعتدال با 24 نفر مؤتلفه و 4 نفر اتفاق و ترقی و 3 تن طراز اول (منظور علمای روحانی طراز اول است که بنابر متمم قانون اساسی می بایستی در مجلس حضور داشته باشند) و 7 نفر بی طرف ائتلاف داشتند.


.............

در9 سپتامبر 1906(17 شهریور 1285) قانون جدید انتخابات به تصویب رسید. تعداد نمایندگان 156 نفر معین شد اما تا 200 نفر قابل افزایش بود.برای ایالتها انتخابات دو مرحله ای تعیین شد اما انتخابات تهران مستقیم بود.60 نفر از 156 نماینده مجلس از تهران بودند. به ایالتهای مهم از جمله آذربایجان که مقر ولیعهد بود هر کدام دوازده نماینده اختصاص یافت. ولایتها مثل گیلان و طوالش در منطقه خزر شش نماینده داشتند. همین عدم تناسب موجب منازعاتی در کشور شد و در مجلس بر سر آن بحث در گرفت.
شش دسته از رای دهندگان به این صورت مشخص شدند: شاهزادگان و اعضای ایل قاجار.علما وطلاب. اعیان و اشراف. مالکان و فلاحان.تاجران و اصناف. برای سه دسته آخر چه در نامزدی انتخابات و چه در رای دادن شرط حداقل ثروت تعیین شد. مالکان و فلاحان میبایست ملکی با بهای حداقل هزار تومان در اختیار داشته باشند.تاجران میبایست حجره و تجارت معینی داشته باشند. اصناف میبایست اهل صنف و صاحب دکانی با اجاره حد وسط در محل باشند. نمایندگان برای دو سال انتخاب میشدند. سن آنها میبایست حداقل سی سال و حداکثر هفتاد سال باشد و لازم بود که تجربه سیاسی و نیز سواد خواندن و نوشتن فارسی و قدرت بیان داشته باشند. زنان طبق مواد 3و 5 حق شرکت در انتخابات را نداشتند.
گروهی از مشروطه خواهان نخبه با استفاده از منابع اروپایی به تنظیم پیش نویس قانون انتخابات کمک کردند. از جمله صنیع الدوله(داماد شاه) و برادرش مخبرالسلطنه. دو پسر مشیر الدوله صدر اعظم یعنی مشیر الملک (حسن پیر نیا) و موتمن الملک( حسین پیرنیا) و محتشم السلطنه.دیپلماتی که سالها در آلمان و هند خدمت کرده بود.
اما قانئن انتخاباتی که توسط این کمیته تنظیم شد از دو جانب مورد حمله قرار گرفت: علما میخواستند مانع انتخاب دگر باوران دینی به نمایندگی مجلس شوند و به دنبال راهی میگشتند که این مسئله را حل کنند. شاید به همین مخاصمه بود که هیچ یک از سه روشنفکر برجسته بالی ازلی نهضت.ملک المتکلمین.سید جمال الدین واعظ. یا یحیی دولت آبادی وارد انتخابات نشدند. از سوی دیگر.سلطنت طلبان میخواستند کنترل شاه بر قشون را حفظ کنند و از قدرت روحانیون در مجلس بکاهند.
قانون اساسی جدید در 30 دسامبر 1906(8 دی 1285) تنها یک هفته قبل از مرگ مظفرالدین شاه به امضا رسید و تا حدودی متاثر از قانون اساسی 1831 بلزیک و قانون 1879 بلغارستان بود.
در هر شهر شش نفر برای انجام ثبت نام اشخاص واجد شرایط و صدور اوراق رای انتخاب شدند.حوزه های انتخاباتی تشکیل شد و سپس جواز انجام انتخابات در محل از پایتخت دریافت شد. در روز انتخابات هر کس که رای میداد اسمش در فهرست انتخاب کنندگان قلم میخورد تا مبادا کسی دوبار به یک نفر رای بدهد. در پایان رای گیری تک تک ورقه ها را میخواندند و تعداد آرا هر نامزد را هر کسی که حاظر بود میتوانست کنترل کند. نام رای دهنده اعلام نمیشد و در واقع اوراق رای بی امضا بودند. به طوری که در سیستم انتخابات مثل انگلستان نام رای دهندگان مخفی می ماند. در تهران.تبریز و شهرهای دیگری که مشروطه خواهان در آنها قدرت داشتند 90 تا 95 درصد واجدان شرایط به پای صندوقها رفتند اما در شهرهای کوچکتر و روستاها این نسبت حداکثر به 50 درصد می رسید.
اگر ترکیب طبقاتی مجلس را در نظر بگیریم در می یابیم که تقسیم بندیها در مجلس اول خیلی وقتها بر اساس ایدئولوزی بود (نه صرفا بر اساس طبقه) . تقی زاده مینویسد در مجلس اول احزاب سیاسی به این معنا وجود نداشت.فقط رادیکالها (تندروها) و محافظه کارها بودند.
ایدئولوزی بعضی از اعضای گروه اول شباهتهایی با سوسیالیسم داشت. اما به گفته فریدون آدمیت شاید بهتر باشد از چهار موضع سیاسی در مجلس اول سخن بگوییم. از محافظه کار و میانه رو تا لیبرال و رادیکال.
سعد الدوله و صنیع الدوله دو شخصیت برجسته نگارش قانون انتخابات در نخستین سال مجلس برای کسب رهبری جنگیدند.
جواد سعد الدوله ملقب به ابوالمله (پدر ملت) طراح متمم قانون اساسی 1907 (1285) و رهبر جناح لیبرال رادیکال در مجلس بود(که بعدا این مقام را به تقی زاده باخت). مرتضی صنیع الدوله داماد مظفر الدین شاه اولین رئیس مجلس بود . صنیع الدوله به تدوین قانون انتخابات کمک کرد و در مجلس اول به نمایندگی از سوی نجبا و زمینداران انتخاب شد. او ابتدا از تقی زاده در برابر سعد الدوله حمایت کرد اما بازگشت تندروانه نمایندگان آذربایجان او را به این نتیجه رساند که نمی تواند با رادیکالها کار کند و خیلی زود رهبر جناح میانه رو-محافظه کار مجلس شد.
بعضی از نمایندگان متنفذ لیبرال و رادیکال در مجلس عبارت بودند از حسن تقی زاده. معاضد السلطنه. ممتاز الدوله. حسین قلی نواب. حکیم الملک. شیخ ابراهیم زنجانی. احسن الدوله (نمایندگان زمینداران جزء آذربا یجان) و وکیل الرعایا(نمایندگان همدان). چهار تن از آنها یعنی حکیم الملک. حسین قلی نواب. ممتاز الدوله. ومعاضد الدوله توسط مجلس انتخاب شدند . معاضد السلطنه و ممتاز الدوله همکار تقی زاده در مجلس اول بودند. دو نفر دیگر یعنی حکیم الملک و حسین تقی نواب در مجلس دوم نقش موئثرتری بازی کردند.
21درصد نمایندگان از طبقات ممتاز.25 درصد از صنوف روحانیون .26درصد از صنوف اصناف بودند. اما این آمارها وابستگی ایدئولوزی آنها را روشن نمی کند. بعضی از نمایندگان روحانی.یا ناراضیان مذهبی بودند یا گرایشهای سوسیال دموکراتیک داشتند. عده زیادی از نجبا و شاهزادگان قاجار در سیاست محافظه کار بودند و معدودی نظیر ثقه السلطنه میانه رو یا نظیر لسان الحکما لیبرال بودند.
ازاقلیتهای ارمنیان. یهودیان و زرتشتیان خواسته شد تا از حق انتخاب نماینده برای مجلس چشم بپوشند. در عوض سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی به ترتیب نماینده یهودیان و ارمنیان در مجلس شدند.
خواسته شد تا از حق انتخاب نماینده برای مجلس چشم بپوشند. در عوض سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی به ترتیب نماینده یهودیان و ارمنیان در مجلس شدند.
پر سر و صدا ترین نمایندگان مجلس اعضای اصناف بودند. سی و دو نماینده اصناف تهران به مجلس راه یافتند. این نمایندگان از حمایت انجمن مرکزی اصناف برخوردار بودند که هفتاد صنف را در بر می گرفت . آدمیت مینویسد که مشهدی محمد باقر بقال ( نماینده بقالان) و ابراهیم خیاط باشی (نماینده خیاطان) از مترقی ترین اعضای مجلس به حساب می آمدند. تقی زاده نوشته است که نمایندگان اصناف پیگیر ترین حامیان مجلس به حساب می آمدند و مجلس موجودیت خود را مرهون اعضای شریف و آگاه این طبقه بود. از جمله مشهدی محمد باقر بقال. حسین تهرانی سقط فروش( نماینده فروشندگان چای و شکر) محمد تقی بنکدار (نماینده بزازان) محمد خوانساری کتابفروش( نماینده چاپچیان و کتابفروشان) و حسین بروجردی(نماینده آهنگران).
مجلس دوم
انتخابات مجلس دوم طبق قانون جدید مصوب 1 زوئیه 1909(10 تیر 1288) برگزار شد. در چند بند قانون انتخابات 1909 تشکیل مجاس دموکراتیک تری پیش بینی شده بود. پنج ایل مهم بختیاری. قشقایی. شاهسون. ترکمن. عشایر خمسه فارس هر کدام نماینده ای به انتخاب خودشان داشتند. تعداد نمایندگان تهران به 15 نفر کاهش یافت و سهمیه چندین ایالت. و بخصوص آذربایجان بیشتر شد. در قانون جدید حداقل سن نامزدها از بیست وپنج سال به بیست سال کاهش یافت و برای تخفیف تقلبهای احتمالی در جریان انتخابات شرط گذاشته شد که نامزدها حداقل شش ماه در حوزه انتخاباتی مقیم بوده باشند.
انتخابات مجلس دوم انجام شد و احزاب جدیدی پا گرفتند از جمله حزب دموکرات که برنامه کار سوسیال دموکراتیک داشت. وحزب اعتدالیون که محافظه کار به شمار میرفت. برنامه رادیکال حزب دموکرات برای ایجاد دگرگونیهای اجتماعی شامل تصویب علنی تفکیک دین از دولت.کاهش اقتدار محلی بعضی از سران عشایر و نیز تعریف جدیدی از ملیت بود که فراتر از وابستگیهای مذهبی و قومی بود. اما برنامه حزب دموکرات با مخالفت ائتلافیه محافظه کارانهای به رهبری بهبهانی و روحانیون دیگر. اشراف زمیندار.سران عشایر و حتی بعضی از تاجران و اصناف مواجه شد. در پی انتخابات اکثریتی محافظه کار به مجلس راه یافت. در قانون 1906(1285) انتخابات مستقیم در تهران تصریح شده بود و در ایالات انتخابات از طریق هیئت انتخابات انجام میشد. اما در قانون 1909(1288) انتتخابات در سراسر کشور دو مرحله ای شد. تعداد نمایندگان مجلس از 162 نفر به 120 نفر تقلیل یافت که از میان عملا 110 نماینده صاحب کرسی شدند. اکثریت نا متناسبی شکل گرفت که یا متعلق به اشراف و طبقات زمیندار بود یا از جانب آنها پشتیبانی میشد.
29 درصد از خانواده های ملاک.28 درصد از خانواده های روحانی و 24 درصد از خانواده های وابسته به دستگاه قدیمی حکومت بودند که مجموعا 81 درصد میشدند. در مقابل فقط 7 درصد از خانواده های تاجران.4 درصد از خانواده های وابسته به اصناف و 3 درصد از طبقات پایین بودند. دموکراتها در مجلس تشکیل اقلیت دادند و برای کسب اکثریت میبایست به ائتلاف به احزاب کوچکتر روی بیاورند.
بیست وشش نماینده از حزب دموکرات بودند و دو یا سه نفر دیگر پیوسته از این حزب دفاع میکردند. چهل و پنج نفر وابسته به حزب محافظه کار اعتدالیون بودند و دو حزب کوچکتر اتفاق و ترقی و نیز ترقیخواهان جنوب هر کدام دو یا چهار نماینده داشتند. اعضای اتفاق و ترقی.ترقیخواهان جنوب و متقلان و عده دیگری موسوم به لیبرالها در نخستین سال مجلس از دموکراتها در برابر اعتدالیون حمایت میکردند اما در سال دوم وقتی اعتدالیون وارد ائتلاف محافظه کارانه شصت و چهار نفره ای با احزاب کوچکتر شدند.دموکراتها بصورت اقلیتی کوچکتر درآمدند.
از نظر تحصیلات دانشگاهی و مدارک آموزشی مجلس دوم جالب توجه بود. بیست وپنج درصد تحصیلات دانشگاهی و چند نفر دکترا داشتند. پنجاه درصد تحصیل سنتی کرده بودند و ده درصد دیگر هم دبیرستان را تمام کرده بودند.
زمینه قومی نمایندگان در انتخابات آنها تاثیر داشت . همه دموکراتها بجز یک نفر.از مناطق شمال.شمال غربی یا شمال شرقی بودند. اعتدالیون تقریبا به یکسان از جانب شمال و جنوب حمایت میشدند. برای نخستین بار یهودیان و ارمنیان نماینده به مجلس فرستادند. نماینده یهودیان دکتر لقمان نهورای.دموکرات بود و نماینده ارمنیان یوسف میرزا یانس.داشناک بود که حزبش از دموکراتها در مجلس حمایت میکرد.
دموکراتها در مجلس
طبق نظر ملکزاده حزب دموکرات که برنامه سوسیال دموکراتیک داشت به دلیل ترس از واکنش منفی مردم عنوان دموکرات را به جای سوسیال دموکرات برای خود انتخاب کرد.
بیشتر دموکراتهای مجلس به عنوان منتقدان علنی حکومت در مشروطه اول شهرت داشتند. حسینقلی نواب که لیبرال و تحصیل کرده اروپا و عضو وابسته سفارت لندن بود عضو کمیته ملی انقلاب و نماینده مجلس اول نیز بود . بعد از کودتای 1908(1287)نواب به صورت مشروطه خواه برجسته ای در تهران قد علم کرد . شاهزاده سلیمان اسکندری نوه فتعلیشاه نیز عضو کمیته ملی انقلاب و سر دبیر نشریه حقوق بود. او یکی از رادیکال ترین دموکراتها به حساب می آمد و در تابستان 1910(1289) رهبر حزب در مجلس شد . وحید الملک شیبانی همکار نزدیک تقی زاده .در کمبریج در نزد براون در رشته تاریخ و ادبیات انگلیس تحصیل کرده بود. شیبانی بعد از کودتای 1908(1287) سلسله مقاله هایی در تایمز لندن نوشت . او و سلیمان اسکندری دو نفر از بهترین خطیبان مجلس بودند و بارها مانع اوجگیری قدرت اعتدالیون شدند. محمد رضا مساوات نیز عضو کمیته ملی انقلاب و سردبیر نشریه مساوات بود که یکی از روزنامه های مهم رادیکال در مشروطه اول به شمار می آمد . ابراهیم حکیم الملک طبیب مخصوص مظفرالدین شاه. حامی هنر بود و بعدا مدرسه نقاشی کمال الملک وموزه صنایع زیبا را تاسیس کرد که پیشگام در تربیت انواع هنرمندان در رشته های مختلف شدند. حزب دموکرات چندین عضو برجسته مذهبی نیز داشت.هر چند که در برنامه حزبی تفکیک دین از دولت تائید شده بود .احمد قزوینی از علمای مشروطه خواه نجف که در جنگ تبریز شرکت کرده بود.شیخ ابراهیم زنجانی که پسر یکی از روحانیون برجسته بود اما خودش فراماسون محسوب میشد و عضو مجلس اول هم شده بود. زنجانی در محکمه ویزه ای که شیخ فضل الله نوری را محکوم کرد مدعی العموم بود. شیخ محمد خیابانی که بیشتر به نفع دموکراتها رای میداد.عضو انجمن تبریز بود. او روحانی خوشنام و از خطبای نیرومند آذربایجان بود که در زمان جنگ داخلی به صفوف رزمندگان مجاهدین پیوسته بود و میگفتند که عضو فرقه اجتماعیون عامیون است. یک دهه بعد او رهبر نهضت ملی در آذربایجان شد که قیام خیابانی نام گرفت.
حزب اعتدالیون:
رهبران اعتدالیون مرتضی قلی نائینی.محمد صادق طباطبایی(پسر طباطبایی بزرگ) و علی محمد دولت آبادی (برادر کوچکتر یحیی دولت آبادی ) بودند . بسیاری از کسبه و اصناف که پیرو بهبهانی بودنداز اعتدالیون طرفداری میکردند و این سخن اتهام آمیز آنها را پذیرفتند که عقاید و مرام حزب دموکرات با اصول و مبانی دین تطبیق نمیکند . خطرات حزب دموکرات در مورد تفکیک دین از دولت بارها و بارها از جانب اعتدالیون مطرح میشد تا ایین مدعا اثبات شود که دموکراتها دشمن روحانیت هستند. حتی شتارخان و باقرخان قهرمانان تبریز که با آن شور و هیجاندر تبریز به روحانیون محافظه کار انجمن اسلامیه یورش برده بودند وقتی در تهران مستقر شدند از اعتدالیون هواداری کردند.
علاوه براین حزبها تشکیلات کوچک دیگری از قبیل اصلاحیون اجتماعیون (سوسیالب رفورمیست ها یا سوسیالیستهای اصلاح طلب ).اجتماعیون انقلابیون (سوسیال رولوسیونرها یا سوسیالیستهای انقلابی ).سوسیال دموکراتها (اجتماعیون عامیون) و حزبهای هنچاک و داشناک در خارج از مجلس فعالیت داشتند.

Borna66
09-11-2009, 09:46 PM
آَشفتگی ها در زمان دولت اول احمدشاه

1- مبارزات قلمی و زبانی محافل مطبوعاتی و احزاب و کشاکش فراکسیونهای پارلمانی در حزب دموکرات و اعتدالی در مجلس و خارج از مجلس بازار تهمت و افترا را رواج داده.
2- کشمکشهای طراحی احزاب به دسته بندیها و دسیسه کاریها مبدل گردید.
3- دولت تزاری روسیه طی توطئه ای احضار ستارخان و باقرخان را از تبریز به تهران از دولت ایران خواست.
4- فاتحین تهران که روزی در کنار هم یکدل و یک جهت وارد پایتخت شده بودند، اینک که رژیم جدید استقرار یافته بود یکدلی را کنار گذاشته و هر یک راه جداگانه ای گزیده بودند.
بدین ترتیب زمینه برای تشتت افکار و انحراف ملیون و آزادیخواهان از هدف، آماده شده بود.
5- دسیسه های روس و انگلیس نیز در حمایت از افراد دولتی، آتش نفاق و اختلاف را روز به روز تیزتر و شعله آن با کشاکش سیاسی و طراحی احزاب و مطبوعات سرکش تر می گردید.
6- کار آشفتگی سیاسی در پایتخت به حدی رسید که شب نهم جرب 1328 چهارتن مجاهد به خانه سیدعبدالله بهبانی ریخته و او را به قتل رساندند.
7- قتل سید عبدالله بهبانی اوضاع آشفته جامعه سیاسی را آشفته تر کرد هر کدام از گروههای سیاسی قتل را به یکدیگر نسبت می داند.
8- اعتدالیون ترور بهبانی را به حزب مخالف یعنی تقی زاده نسبت دادند و تبعید او را از دولت خواستند.
9- چندی بعد دومین ترور سیاسی در تهران اتفاق افتاد. علیمحمدخان تربیت و سید عبدالرزاق از اعضای حزب دموکرات کشته شدند.
10- اوضاع آشفته سیاسی و افزای ترور شخصیتهای عالیمرتبه نمایندگان سیاسی روسی و انگلیس به دولت فشار آوردند که هر چه زودتر اسلحه را از مجاهد بگیرند.
11- جریان خلع سلاح مجاهدین توطئه ای بود از طرف دول روس و انگلیس که منجر به دردناکترین صحنة آشفته سیاسی گردد و آن پیشامد پارک اتابک بود.

======

بحران خلع اسلحه و جنایت پارک اتابک در مشروطه

1- وقتی دولت طی جلسه ای در مجلس شورای ملی از عموم مجاهدین خواست که اسلحه های خود ظرف 48 ساعت پس از انتشار آگهی دولت به مأمورین نظمیه یا لشکر تحویل دهند. در صورت امتناع تنبیه می شوند. ستارخان و باقرخان در وهله اول و سایر سران مجاهدین در وهلة دوم با این امر موافقت کردند.
2- اما چون مسئله خلع اسلحه پیشنهاد دولت روس و انگلیس بود عده ای از سران مجاهد وابسته به دولت از تحویل اسلحه خودداری کردند. از جمله بفرم خان ارصنی، سردار اسعد، حیدرخان عموادغلو که متنفذین دستگاه دولت و پشتیبان سیاست انگلیسی در ایران بودند.
3- روز 27 رجب 1328 یعنی یک روز پس از اعلام دولت در خلع اسلحه، دولت ستارخان را از پارک اتابک (محل سکونت ستارخان و باقرخان) به مهرآباد دعوت کردند و مأمورین دولت به دربانان پارک خواستند که موضوع دعوت ستارخان به گوش مجاهدین نرسد.
اما مجاهدین از این امر مطلع شده، دسته دسته به پارک اتابک هجوم آورده و شور و غوغا در پارک برپا کردند.
4- مجاهدین اجتماع کننده در پارک اتابک نسبت به اعمال تبعیضی دولت در اجرای قانون منع اسلحه اعتراض نمودند. ستارخان و باقرخان نیز از پیمان شکنی یاران قدیمی خود (سردار اسعد، بفرم خان ارمنی) و رقبای کنونی خود و رفتار دولت ناراضی بودند اعتراض کردند.
5- ایستادگی مجاهدین در پارک اتابک مأمورین دولتی را به مبارزه کشانده و پس از گفتگوی بسیار قرار شد مجاهدین اسلحه خود را تحویل دولت دهند، مشروط بر اینکه نیمی از حقوق پس افتادة مجاهدین را دولت بپردازد و نیم دیگر را ستارخان تضمین کرد که پس از چندی بپردازد.
6- درست زمانیکه مجاهدان اسلحه خود را یک یک تحویل ستارخان می دادند، دو تن از اتباع عثمانی وارد پارک شدند ضمن تحریک مردم آشوب و غوغان در پارک به راه انداختند.
7- در این موقع بختیاریهای هوادار سردار اسعد از بیرون به پارک حمله بردند و طی جنگ اندوهبار عده ای از مجاهدین کشته شدند، قریب دویست نفر دستگیر شدند.
8- ستارخان گلوله خورد و به همراه باقرخان دستگیر شده و عاقبت زحمت آن همه مبارزه و فداکاری را بر تن خسته خود احساس کرد.

Borna66
09-11-2009, 09:46 PM
آخرین تلاش محمدعلی میرزا

1- محمد علی میرزا شاه مخلوع قاجار، چند ماه پس از تبعید از ایران به فکر تصرف تاج و تخت از دست رفته شد.
2- او در پایتختهای اروپا ضمن سیر و سیاحت با ایادی و هواداران خود از ایرانی و بیگانه ملاقات و گفتگو کرده ودر ؟؟ پس از گفتگو با یکی از نمایندگان روسیه تزاری در حرکت به ایران مصمم گردید.
3- حرکت ناگهانی سپهدار، رئیس الوزراء به رشت، توقف او در آن شهر و نابسامانی کار دولت و دروغ پراکنی و شایعه سازی هواداران محمدعلی میرزا در تهران و ولایت و امتناع دولت از توقیف عناصر شناخته شده مشروط که نام چهل تن از آنان را شهربانی به هیئت دولت فرستاده و تقاضای توقیف آنان را نموده بود. این حقیقت را نشان داد که سپهدار و عده ای از وزیران او در نهان از محمدعلی میرزا هواداری می کنند.
4- در این زمان علاوه عمال دولت هوادار محمد علی میرزا عده ای از ترکمانان مرزهای شمالی هوادار محمدعلی میرزا، برای ورود او خود را بسیج کرده بودند.
5- شاه مخلوع با لباس مبدل از راه روسیه خود را به دشت گرگان رسانید.
6- او مقدار زیادی مهمات جنگی در صندوقهایی که همراه داشت و روی آنها مارک آب معدنی زده بود با خود آورده بود.
7- از طرف دیگر برادر او سالار الدوله نیروی داوطلبی از کرد و لر و شهری و دهقان در غرب ایران فراهم کرده و پس از تصرف باختران به همدان تاخت و دست به قتل و غارت تاراج اموال ملاکان آن نواحی گشود.
مقابله دولت با ورود محمدعلی میرزا

1- هواداری آشکار سپهدار از محمدعلی میرزا موجب سقوط کابینه او شد وبه جای او حاجی نجف قلی صمصام السطنه وزیر جنگ به نخست وزیری منصوب شد.
2- دولت جدید وزرای طرفدار شاه مخلوع را کنار گذاشت و وزارت جنگ را نیز شخصاً برعهده گرفت.
3- دولت سه ستون برای دفع محمدعلی میرزا و سالار الدوله آماده کرد.
الف: یکی را به فرماندهی سران بختیاری به همدان جلو سالار الدوله فرستاد.
ب: دسته دیگر از مجاهدان گیلان را که میرزا کوچک خان جنگلی نیز همراه او بود به مازندران اعزام نمود.
ج: دسته سوم را به همت یفرم خان ارمنی برای کمک و امداد به نیروی دوم با شاهرود اعزام کرد.
4- مجلس شورای ملی طی اعلامیه ای برای اعدام یا دستگیر ساختن محمدعلی میرزا، یکصد هزار تومان و برای شعاع السلطنه (برادر محمدعلی میرزا) 25 هزار تومان و برای سالار الدوله 25 هزار تومان جایزه نقدی تعیین نمود.
5- علی رغم کمکهای فراوان که روسها به محمدعلی میرزا می کردند، از جمله در اکثر نقاط آذربایجان نیروهای ضد آزادی را علیه نیروهای دولتی تقویت می کردند سرانجام شاه مخلوع خود را در محاصره نیروهای اعزامی دولت قرار گرفت.
6- اما ارشد الدوله از سران سپاه او تا 48 کیلومتری پایتخت پیش راند و سالار الدوله نیز به سوی پایتخت در حرکت بود.
7- چالاکی و هنرنمایی بفرم خان و سردار بختیاری به پیشروی نیروی ارشد الدوله پایان بخشید و با اسارت او امید و آرزوی شاه مخلوع بر باد رفت
.....
شورش سالار الدوله

1- درگیرودار شکست محمدعلی میرزا، وی و برادرش شعاع السلطنه گریختند و خود را به کشتی رسانید و به جانب گوشتپه روانه شدند.
2- اما سالار الدوله، عده ای فئودالهای غرب مانند داودخان کلهر و پسرانش نظرعلی خان پشیسکوهی (پدرزن سالارالدوله) و سردار اشرف پسر والی پیشکوه و عده ای از شاهزادگان و عناصر مرتجع مناطق ایل نشین غرب ایران که همگی هوادارا سالارالدوله بودند باعث شدند که سالار الدوله بر همدان و باختران مسلط گردید.
3- سالارالدوله برادر خود عضدالسلطان را به حکومت باختران منصوب نمود.
4- سالارالدوله در اواخر شعبان 1329 از راه باختران و همدان و نهاوند و بروجرد عازم تهران شد.
5- نیروهای اصلی سالارالدوله بیش از سه یا چهار هزار تن نبودند، لیکن هر چه پیش می راند بر عدة همراهان او افزوده می شد.
6- امیرنظام حکمران همدان و امیرافخم بختیاری حاکم بروجرد که نیروی مسلح و پول کافی دولت را در اختیار داشتند در جلوگیری از سالار تعلل روا داشتند و هر دو شکست خوردند و توپخانه ومهمات دولتی به دست سالار افتاد.
7- فرماندهان دولت مشروطه یعنی سردار محتشم، سردار بهادر بختیاری و یفرم خان، یکی پس از دایگری با نیروهای زیر فرمان خود بر سالارالدوله تاختند و نیروهای او را تا حدود نوبیژن پیش رانده بودند درهم شکستند.
8- سالارالدوله از میدان جنگ به سمت غرب گریختم و بار دیگر سر راه خود به ؟؟ و غارت اموال مردم دست زد. بدین ترتیب آخرین تلاش محمدعلی میرزا و برادرانش برای اعاده رژیم استبدادی به جایی نرسید.

Borna66
09-11-2009, 09:47 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/751.jpg




آایران در ابتدای سلطنت احمدشاه

(1327 – 1332 ه  . ق)
از هم گسیختگی رشته امور مالی کشور، طی انقلاب بزرگ سپس تحمیل هزینه های سنگین جنگهای داخلی و نبرد با استبداد و بالاخره تدارک سپاه و مهمات برای بیرون راندن محمدعلی میرزا و یارانش از ایران و از همه مهمتر هزینة تجهیز نیروی ژاندارم و تقویت پلیس و تأمین حقوق عقب افتاده کارکنان دولت، خزانه را با فقر مالی عجیبی روبرو و دولت جوان مشروطه را با مشکلات بسیار مواجه ساخته بود.
در آن میان دولت دوست و همجوار ایران یعنی روسن و انگلیس راه هرگونه و امخواهی از دول یا شرکتها و سرمایه داران کشورهای بی طرف را بر دولت مشروطه بسته بودند و اصرار داشتند که ایران اگر وام می خواهد فقط و فقط از روس و انگلیس باید وام بگیرد.
ناتوانایی دولتمردان در برابر تهدیدات دولتین مذکور، دشواریها و ویرانیهای شدیدی را برای کشور به بار آورد.
........
استخدام مستشار مالی آمریکایی در دوره احمد شاه

در کابینة مستوفی الممالک که دموکراتهای انقلابی به زمامداری رسیده بوند ، دولت ایران به این نتیجه رسید که با استخدام مستثار خارجی به ساماندهی امور بپردازد و با تقویت نظام دخل و خرج ممکلت گامی در جهت بهبود اوضاع و تقویت بنیة مالی کشور بردارد. اما چون خاطرة تلخ نوز بلژیکی در اذهان غالب مردم و سیاسیون باقی مانده بود، این بار مجلس تصمیم گرفت تا به دور از گردونه سیاسی دو دولت رقیب در ایران (روس و انگلیس) از دولت آمریکا مدد جوید تا بدین وسیله از دخالت و سلطة دولتهای مذکور رهایی یابد.
دولت ایران در تاریخ 22 ذیحجه 1328 ه  . ق به میرزا علیقلی خان ؟؟ الدوله کاردار ایران در واشنگتن دستور داد قراردادی برای اعزام یک مستشار مالی به ایران امضاء کند.
طی این قرارداد مستر مورگان شوستر همراه با هیئتی به ایران آمد و زمام امور مالیه ایران را بدست گرفت.
مجلس شورای ملی که به حسن نیت شوستر و همراهانش اطمینان کامل کرده بود در بارة هر نوع اقدام برای اصلاح امور مالی ایران به او اختیارات داد.


http://pnu-club.com/imported/2009/09/752.jpg

Borna66
09-11-2009, 09:47 PM
اقدامات مفید مورگان شوستر

http://pnu-club.com/imported/2009/09/753.jpg


1- یکی از اقدامات مفید شوستر این بود که چون به نیروی قزاق اعتماد نداشت، یک گارد ژاندارم مخصوص گمرک و مالیه تأسیس کرد و فرماندهی آنرا به میجر.س. ب. استوکس وابسته نظامی سابقه بریتانیا در ایران سپرد.
2- دولت روسیه با این انتصاب به شدت مخالفت ورزید.
3- دولت انگلیس که هنوز در طریق همکاری با روسیه تزاری گام بر می داشت به استوکس امر کرد که ایران را ترک گوید و به هندوستان برود.
4- بدین ترتیب شوستر در نخستین اقدام خود با کارشکنی دو دولت همسایه و مخالفت علنی روسیه مواجه گردید.
5- یکی دیگر از مخالفین شوستر مسیو مرنارد (معاون نوربلژیکی که رئیس تشکیلات گمرک خانه ایران بود) که با 30 نفر بلژیکی تشکیلات گمرک را اداره می کرد.
6- همچنین دولت سپهدار در تلاش بود تا از بانک شاهی مبلغ 000/200/1 لیره انگلیس از طریق مرناد استقراض کند که مورگان از آن جلوگیری کرد.
7- مصادره اموال شعاعم السلطنه، شاهزادة یاغی قاجار که توسط دولت ابلاغ گردیده بود از دیگر اقدام شوستر بود که آتش خشم روسی ها را شعله ور کرد.
8- اقدامات مورگان که از اسراف و تبذیرها و ولخرجیهای دولت جلوگیری
می کرد موجب بیمناک شدن وزیران و درباریان نیز گردید. در این موقع دولت روسیه نخستین فشار سیاسی خود را برای اخراج شوستر از ایران به دولت و مجلس شورا وارد ساخت.



http://pnu-club.com/imported/2009/09/754.jpg

Borna66
09-11-2009, 09:47 PM
آن مرد سه گونه خط نوشتي
يكي او خواندي لاغير
يكي هم اوخواندي و هم غير
يكي نه او خواندي و نه غير
آن خط سوم منم
شمس تبريز


......................

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«پدرم تعریف می کرد پس از واقعه پارک اتابک، ستارخان را مجبور کردند در تهران بماند. پس از آن حادثه بود كه پدر بزرگم چهار سال خانه‌نشین شد. زخمی که از آن سال در پایش بود، مهلک‌تر از دردی نبود که در وجودش داشت. پدرم با آنکه هنگام زخم برداشتن پدربزرگ، سن و سال کمی داشت، اما به یاد مي‌آورد که آن روزها همه می‌دانسند مردی مثل ستارخان دوام نخواهد آورد. بالاخره هم در یک روز سرد پاییزی 25 آبان ماه دور از وطن و سرزمین در آرزوی دفن شدن در خاک آذربایجان درگذشت.»
این حرف ها را نوه ستارخان از پدرش و سایر بزرگ‌ترهای فامیلشان شنیده بود و برایم نقل می کرد. «بهروز سردار» را سالروز امضای فرمان مشروطه در خانه مشروطیت دیدم. برادرش بهزاد که چشم هایش را از ستارخان به ارث برده بود، همراهي‌اش مي‌كرد. نوه سردار ملی تعریف می کرد که از پدر و عمه هایش شنیده است: «بعد از فتح تهران برخی از مجاهدان به حاشیه رفتند و کسانی مثل ستارخان، باقرخان، ثقه الاسلام تبریزی و ...قرباني شدند.»

به نوه ستارخان نگفتم این رسم تاریخ است و انقلاب بچه هایش را می خورد.
وقتی از «بهروز سردار ملی» پرسیدم: «آیا یادگارهایی از ستارخان به جای مانده است؟» آهی کشید و گفت: «وقتی نیروهای روس به تبریز حمله کردند و شهر را گرفتند، خانه مجاهدان را به گلوله توپ بستند و خانه ستارخان درمحله امیرخیری از بین رفت.
ستارخان ملقب به «سردار ملی»، بی شک یکی از درخشان ترین و موثرترین شخصیت هایی است که در اعاده مشروطیت در کنار مجاهدان تبریز از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
این دلاور مرد آذربایجانی در مهر ماه سال 1245 شمسی در روستای سردار کندی ، نزدیک تبریز چشم به جهان گشود. پدرش به شغل خرید و فروش و تجارت مشغول بود اما «بهروز سردار ملی» می گوید: «او برخلاف خانواده و شغل پدرش، پرورش اسب را پیشه خود ساخت.»
او چنان در این شغل مهارت داشت که به عنوان تفنگچی ولیعهد آن زمان، مظفرالدین میرزا برگزیده شد اما در این شغل نتوانست دوام بیاورد و از دربار ولیعهد خارج شد.
واقعه کشته شدن برادرش فرهاد به دست نیروهای دولتی، ستار را دچار غم بزرگی کرد و به این فکر افتاد که از قاجاریه انتقام بگیرد.
در سال های جوانی، ستارخان به همراه پدر به تبریز آمد و در محله امیرخیزی ساکن شدند. با آغاز نغمه مشروطه خواهی این جوان مبارز به صف مجاهدان در آمد و به عنوان تفنگچی استخدام شد.
خاطره خوش مشروطیت با کابوس به توپ بسته شدن مجلس و اعلام تعطیل اساس مشروطیت، از سوی محمدعلی شاه به پایان رسید. مردم و مجاهدان تبریز، شهر ولیعهد نشین که روحیه مستبد محمدعلی شاه را می شناختند زودتر از مردم سایر شهرها از شوک ناشی از این واقعه به پا خاستند و با استبداد به مقابله شديد پرداختند.
ستارخان و باقرخان از اولین مجاهدانی بودند که به همراه هفده نفر دیگر از آزادی خواهان صف ضد استبداد تشکیل دادند. این گروه با همراهی و حمایت مردم تبریز شهر را به چندین محله تقسیم کردند و در محله های نوبر، امیرخیزی، باغمیشه، لیلاوا و ...، تبریز را از دست نیروهای دولتی خارج کردند.
همزمان با این حرکت مردم شهرهای رشت در گیلان نيز به سرگردگی محمد ولی خان تنکابنی و عشایر بختیاری به رهبری سردار اسعد به پا خاستند و با هماهنگی های لازم با مجاهدان تبریز تهران را در تیر ماه 1287 فتح و محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کردند.
پس از فتح تهران و تشکیل هیات دولت، حکومت مرکزی که از نفوذ ستارخان و باقرخان در تبریز می ترسید، آن دو را به تهران فراخواند تا زیر نظر خود داشته باشدهمزمان، مجلس دوم از این دو قهرمان تقدیر کرد و ستارخان را به سردار ملی و باقرخان را به سالار ملی ملقب ساخت . .
با تصویب قانون خلع سلاح غیرنظامیان، مجاهدان تحت فرماندهی ستارخان و باقرخان از تحویل سلاح خودداری کردند. دولت برای خلع سلاح آنها قوایی به پارک اتابک فرستاد.
بین نیروهای دولتی به رهبری دو تن از سران فاتح تهران یعنی بیرم ارمنی و اسعد بختیاری از يك سو و نیروهای ستارخان و باقرخان از سوی دیگر زد و خورد خونینی روی داد که تعداد زیادی از دو طرف کشته و زخمی شدند. ستارخان که در این نبرد از ناحیه پا مجروح شده بود، سلاح بر زمین گذاشت.
پارک اتابک کمر ستارخان را شکست و سردار ملی هرگز نتوانست از جای برخیزد. از این پس ستارخان به مدت سه سال در تهران خانه نشین و بستری بود و سرانجام سه شنبه 25 آبان 1293 شمسی در حالی که تنها 48 سال سن داشت درگذشت.
دولتی که به همت سردار ملی به روی کار آمده بود، اجازه انتقال جنازه ستارخان به تبریز را نداد و پس از چندین بار تلاش خانواده و همرزمش باقرخان عاقبت او را در باغ طوطی شهر ری به خاک سپردند.
جنازه این دلاور مرد آذربایجانی در میان تشییع هزاران نفر از مردم به طرف آرامگاه ابدی برده شد.
ستارخان چنانچه از تصاویر به جای مانده آشكار است، مردی بلندقامت و قوی هیکل با چشمانی روشن و نافذ بود. درباره او نوشته اند که مردی ثابت قدم و سازش ناپذیر بود.

اما در سراسر آذربایجان خاطره دلاور مرد ارس در قلب همه مردم جاری است

Borna66
09-11-2009, 09:48 PM
ستارخان


ستارخان سردار ملي (1284-1332ق) فرزند حاج حسن قراجه داغي در منطقه قراجه داغ (ارسباران) در 32 كيلومتري مهاباد به دنيا آمد. سوابق زندگي او در دوران كودكي و نوجواني تا درگيريهاي جنبش مشروطه‌ چندان معلوم نيست. از اطلاعات جسته و گريخته‌اي كه از وي به دست آمده، درمي‌يابيم كه او با پدر خود در روستاهاي اطراف ارسباران به شغل پارچه‌فروشي مشغول بوده است.
ستارخان پس از قتل برادرش اسماعيل به دست نيروهاي دولتي به همراه خانواده خود به تبريز مهاجرت كرد و در محله اميرخيز اقامت گزيد و از داش‌ها و لوطيهاي آن محله شد.
وي مدتي جزء سواران حاكم خراسان بود، از آنجا به عتبات عاليات سفر كرد، پس از چندي به تبريز بازگشت و به مباشري املاك محمدتقي صراف در سلمان مشغول گرديد. سپس به توصيه رضاقلي خان سرتيپ وارد خدمت قراسوران (ژاندارمري) شد و حفاظت راه مرند و خوي به او محول گرديد. چندي بعد مورد توجه مظفرالدين ميرزا (وليعهد) قرار گرفت، ضمن دريافت لقب خاني، از تفنگداران وليعهد در تبريز محسوب گرديد. ستارخان بنابر عادت لوطي‌گري در يكي از درگيريهاي خود با مأمورين محمدعلي ميرزا (وليعهد) در تبريز، مورد تعقيب قرار گرفت، از شهر گريخت و مدتي به راهزني پرداخت. سپس با وساطت بزرگان و معتمدين محل به شهر بازگشت و دلالي اسب را پيشه خود كرد.
در سال 1325ق انجمن ايالتي آذربايجان به واسطه رشادتهاي ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملي و سالار ملي اعطاء نمود.
با شروع انقلاب مشروطه در تهران و گسترش آن در سراسر كشور، مجاهدين و آزاديخواهان آذربايجاني و قفقازي به فرماندهي ستارخان و باقرخان به حمايت از مشروطيت قيام نمودند و در مقابل قواي 35 تا 40 هزار نفري اعزامي از مركز و خوانين محلي به فرماندهي عبدالمجيد ميرزا عين‌الدوله كه براي سركوبي قيام تبريز اعزام شده بودند به شدت مقاومت كردند و از تسلط آنها به شهر ممانعت نمودند. تبريز به مدت 11 ماه توسط قشون دولتي محاصره شد و از ورود آذوقه به شهر جلوگيري به عمل آمد. زندگي بر مردم بسيار سخت و طاقت‌ فرسا گرديد. نهايتاً با وساطت قسنولهاي روس و انگليس و موافقت دولتهاي طرفين عده‌اي از قواي روسيه به تبريز وارد شدند و راه جلفا را براي ورود آذوقه باز كردند. در نتيجه محاصره شهر به پايان رسيد و سربازان دولتي و خوانين محلي مخالف مشروطيت از اطراف تبريز دور شدند. بدين ترتيب نقشي كه ستارخان و باقرخان در دفاع از مشروطه و تبريز داشتند به پايان رسيد.
با حضور سربازان روسي در تبريز موقعيت براي ستارخان و باقرخان سخت و خطرناك گرديد. آنها به اتفاق جمعي ديگر از سران آزاديخواه به قنسولگري عثماني پناهنده شدند. سپس تحت فشار روسها و بنابر دعوت آيت‌الله محمدكاظم خراساني به همراه جمعي از مجاهدين در روز هشتم ربيع‌الاول 1328ق به تهران مهاجرت كردند. در تهران استقبال شاياني از آنان به عمل آمد و از طرف مجلس شوراي ملي مورد تجليل قرار گرفتند و دو لوح نقره‌اي طلاكوب به ستارخان و باقرخان اهدا گرديد و براي هر كدام ماهيانه مبلغ هزار تومان مقرري از طرف مجلس تعيين شد و در پارك اتابك (محل فعلي سفارت شوروي) اسكان يافتند.
در جريان ترور آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني دولت مشروطه تصميم به خلع سلاح گروههاي مسلح گرفت، ستارخان با اين امر مخالفت نمود و با قواي دولتي به جنگ پرداخت در اين جنگ پاي او تير خورد و تسليم شد و 30 تن از نيروهاي وي كشته و 300 تن اسير شدند.
وي چهار سال پس از اين واقعه در تاريخ 28 ذي الحجه 1332 درگذشت و در باغ طوطي در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.

منابع و مأخذ:
1. رئيس‌نيا، رحيم؛ ناهيد، عبدالحسين. دو مبارز جنبش مشروطه. تهران، آگاه، بي تا.
2. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران. تهران، زوار، 1347، ج 2.
3. معين، محمد. فرهنگ فارسي. تهران، اميركبير، 1364، ج 5.
4. اطلاعات عمومي جاويدان (تاريخ معاصر). مترجم فريدون سبحاني. تهران، دنياي دانش، 1376.



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/1.html)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/2.html)
3903-4ع
ستارخان سردار ملي
4345-4ع
سلطان ستاري، دختر ستارخان



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/3.html)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/4.html)
4843-4ع
گروهي از مجاهدين مسلح مشروطه‌خواه محله ليل‌آباد تبريز
3063-4ع 1
. ستارخان، و عده‌اي از مجاهدين مسلح تبريز



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/5.html)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/6.html)
4-8ع
1. ستارخان 2. باقرخان، و عده اي از مجاهدين مسلح مشروطه خواه در تبريز
4365-7ع
1. ستارخان 2. باقرخان، و جمعي از مجاهدين مشروطه خواه در تبريز



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/7.html)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/8.html)
1486-124ط
4842-4ع
ضرغام (از خوانين منطقه آذربايجان) و افراد تحت فرمان وي به هنگام محاصره شهر تبريز در دوره مشروطه



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/9.html)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/10.html)
4844-4ع
شكراله خان شجاع نظام و عده‌اي از خوانين آذربايجان طرفدار محمدعلي شاه
3478-1ع
باسكرويل (معلم آمريكايي مدرسه جمهوريان پروتستانت) از طرفداران و كشته‌شدگان انقلاب مشروطه در تبريز



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/11.html)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/13.html)
4378-7
ستارخان و فرزند خردسال وي يدالله ستاري


4634-1ع
ستارخان و باقرخان به هنگام اقامت در عمارت وزير مخصوص در تهران



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://iichs.org/new_namayeshgah/satarkhan/link/14.html)

3803-1ع
ورود ستارخان و باقرخان به تهران از دروازه گمرك

Borna66
09-11-2009, 09:48 PM
التیماتوم روسیه
1- حادثه مصادر اموال شعاع السلطنه بهانه روسها را تشدید کرد.
2- هنگامیکه ژاندارمهای تحت فرمان شوستر به محل باغ (باغ شعاع السلطنه واقع در تهران) رفتند با مقاومت قزاقهای روس رو به رو گشتند و روسها به بهانة اینکه املاک شعاع السلطنه در گرو بانک روس است از تحویل آن خودداری ورزیدند.
2- برخورد تند دسته ژاندارم و شوستر با قزاقان روس، منجر به صدور اولتیاتوم به دولت ایران در اخراج شوستر شد.
4- براثر کوشش و فعالیت حزب دموکرات که از اقدامات شوستر حمایت
می کرد، شوستر به فعالیت خود داده دارد.
5- روسها خواستار اخراج فوری شوستر از ایران شدند ودولت تزاری روس ضمن فرستادن دومین اولتیماتوم خود به مجلس شورای ملی و دولت دربارة اخراج شوستر، نیروهای خود را در آذربایجان و ایالات شمالی و خراسان به مانورهای جنگی واداشت.
6- روسها در مشهد آستان قدس رضوی را گلوله باران کردند ودر تبریز و اردبیل به جان آزادیخواهان افتادند.
7- اوضاع و آشوب پدید آمده ناشی از سیل اعتراضات مردم و جنبشها و شورشهای ولایات در حمایت از شوستر در کشور مجلس دوم را مجبور به منحل کردن قرار شوستر و اخراج آن از ایران کرد.


http://pnu-club.com/imported/2009/09/755.jpg

Borna66
09-11-2009, 09:49 PM
انحلال مجلس دوم مشروطه

1- پس از اخراج شوستر از ایران در شرایط مالی وخیمی قرار گرفت.
2- روسها نواحی شمال و شمال غربی – شرقی ایران را گرفته بودند.
3- بر اثر اختلاف بین نمایندگان مجلس به ویژه حزب اعتدالیون و انقلابیون پس از اخراج شوستر از ایران مجلس دوم منحل شد.
4- از طرف دولت و ناصرالملک نایب السلطنه (احمدشاه پس از مرگ عضدالملک) تمام روسای حزب دموکرات و جمعی از افراد جناح چپ حزب اعتدالی به قم تبعید شدند.
5- روسها در ایالات و ولایات شمالی ایران بر ستم و بیدادگری خود افزودند جراید آزادیخواه را بستند و نویسندگان آنها را به تهران و ولایات مرکزی و جنوبی تبعید کردند.
7- دورة فترت که با انحلال مجلس دوم آغاز شد و تا رسیدن احمدشاه به سن رشد قانونی در حدود سه سال و کسری طول کشید. در این مدت ناصرالملک همچنان زمامدار ایران بود و به میل خود کابینه هایی بر سر کار می آورد و از صدور فرمان انتخابات و تشکیل مجلس سوم خوداری می کرد.

http://pnu-club.com/imported/2009/09/756.jpg

Borna66
09-11-2009, 09:50 PM
مقاله:حسن يوسفى اشكورى
روزنامه شرق


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

اكنون كه از رويداد مهم مشروطيت ايران به سال قمرى ۱۰۱ و شمسى ۹۸ سال مى گذرد، درباره آن چه مى توان گفت و از آنچه مى توان آموخت؟ در اين گفتار مى كوشم گزيده اى از گفتنى هاى بسيار و آموختنى هاى فراوان اين رخداد قابل تامل معاصر ايران را تقديم كنم، ذيل اين عناوين: زمينه ها، رويدادها و دستاوردها.
۱- زمينه ها
پس از گشوده شدن ايران به وسيله اعراب و انضمام امپراتورى ساسانى به قلمرو خلافت اسلامى، اين سرزمين تاريخى استقلال خود را از دست داد، اما با تاسيس سلطنت صفوى در سال ۹۰۵ هجرى قمرى، استقلال ايران بازگشت و از آن پس ايران به عنوان يك واحد سياسى كامل در جغرافياى منطقه و جهان ظاهر شد و ادامه يافت. هرچند اين استقلال براى ايرانيان مغتنم بود اما جز در سده اول صفوى از نظر رشد و توسعه فرهنگى و علمى و اقتصادى و تمدنى چندان اهميتى پيدا نكرد. برآمدن صفويان مصادف است با ۱۵۰۰ ميلادى و آغاز خيزش عظيم و همه جانبه اروپاييان در عرصه سياست و اقتصاد و علوم و فنون و فلسفه و هنر و تمدن و فرهنگ، اما ايرانيان را از آن رنسانس و تحول عميق غربى بهره اى نبود.
انحطاط رو به افزايش عصر دوم صفوى به انقراض آن سلسله طولانى و اشغال ايران به وسيله افاغنه و دست اندازى هاى عثمانى انجاميد و هرج و مرجى پديد آمد كه هفتاد سال طول كشيد.درست در آغاز سده سيزدهم هجرى، نوزدهم ميلادى سلطنت قاجار تاسيس شد و در پرتو اقتدار اوليه آن استقلال سياسى ايران تامين شد اما از نظر تغيير در انديشه، فرهنگ، اقتصاد و سياست در جهت اجتماع و نظام حكومتى تحولى رخ نداد و كم و بيش در، بر همان پاشنه چرخيد. جنگ هاى طولانى ايران و روس در عصر فتحعلى شاه و شكست هاى پياپى ايران و در نهايت عقد دو قرارداد سياه و تباه كننده ايران با روسيه (عهد نامه گلستان و تركمانچاى) و جدا شدن بخش قابل توجهى از كشور، آخرين رمق را از اين ملك ستاند.
اما اين همه هيچ بر بيدارى و آگاهى دستگاه سلطنت و سلاطين نالايق قاجار نيفزود و گويا هيچ تغييرى در جهان رخ نداده و از اين رو اين عصر را «عصر بى خبرى» گفته اند. از اوايل قاجار ارتباط بيشترى با جهان خارج (روسيه، عثمانى، شبه قاره هند) و به ويژه اروپا ايجاد شده بود و اين ارتباط و آشنايى تا حدودى فكر تغيير و اصلاح را در بخش هايى از دولتمردان دامن زد. در اين ارتباط از آغاز تا پايان قاجاران پنج دولتمرد اصلاح گر: عباس ميرزا، قائم مقام، اميركبير، سپهسالار و على خان امين الدوله به عرصه آمدند و دست به اقدامات مهمى نيز زدند اما در نهايت راه به جايى نبرد و بنيادهاى انديشه و عمل مردمان و جامعه ايرانى دچار تحول نشد. عوامل پيچيده و گوناگونى در شكست اين اصلاح طلبان حكومتى نقش داشتند كه در يك طبقه بندى كلى مى توان گفت چهار عامل نقش بيشترى داشتند:
۱- استعمار خارجى ۲- استبداد شاهان ۳ _ توطئه نظاميان و درباريان و خوانين بزرگ و ۴- كارشكنى روحانيان شريعتمدار و صاحب نفوذ و غالباً ملاك (چون حاج ملاعلى كنى) از موضع دفاع از ديانت و سنت و يا وابستگى به دربار و گاه نيز وابستگى به سفارتخانه ها. البته در اين ميان عقب ماندگى فرهنگى و اقتصادى و اجتماعى جامعه و جهل عامه مردم نسبت به عالم جديد و به طور كلى عدم آمادگى لازم در مجموعه ساختارهاى اجتماعى براى پذيرش افكار و آداب مدرن (مدرنيته و نه البته لزوماً مدرنيسم)، از يكسو اقدامات مصلحانه را با مشكل و موانع جدى مواجه مى كرد و از سوى ديگر بهانه هاى لازم براى مقابله با اصلاحات اساسى به دست مرتجعان و سودجويان مى داد.
با وجود شكست اصلاحات حكومتى در درون ساختار قدرت فاسد قاجارى، ايران در آن دوران نه چندان كوتاه نمى توانست يكسره از تحولات شتابان اروپا و ديگر نقاط جهان به دور باشد و هيچ تغييرى نپذيرد و راه اصلاح طلبى در سطوح مختلف جامعه هموار نشود. در اواخر عصر عباس ميرزا نخستين گروه جوانان براى تحصيل به اروپا اعزام شدند و شمارى از اين افراد كم و بيش افكار نوين را به ايران آوردند و يكى از آنان، ميرزاصالح نخستين چاپخانه را در تبريز و سپس تهران بنا نهاد و نخستين روزنامه را در تبريز انتشار داد.
حضور سفيران كشورهاى اروپايى در ايران و حضور سفيران ايرانى در اروپا و ديگر نقاط جهان و سفرهاى ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه به فرنگ و ترجمه و چاپ و نشر برخى از آثار ادبى و سياسى و علمى اروپايى و روسى در ايران و به ويژه تاسيس دارالفنون به دست اميركبير، جملگى راه نفوذ و رواج انديشه هاى جديد و تقويت فكر تغييرخواهى و تحول طلبى را در ايران تقويت كرد. در همين ارتباط، جنگ هاى ايران و روس نقش موثرى ايفا كرد. مخصوصاً شكست ايرانيان در اين جنگ ها از يك سو زهر تلخ تحقير را در كام ايرانيان ريخت و از سوى ديگر موجب نوعى بيدارى ملى و احياى همبستگى قومى شد.
رويداد مهم تحريم تنباكو در سال ،۱۳۰۹ بازتابى در اين بيدارى و شكلى از مقاومت ملى براى جبران اين شكست ها ارزيابى مى شود. روزنامه ها و نشريات مختلف (به ويژه اختر و حبل المتين و قانون و عروه الوثقى)، كتاب هاى خارجى و داخلى (به ويژه كتاب بيدارگر «سياحتنامه ابراهيم بيگ» اثر زين العابدين مراغه اى)، گويندگان و نويسندگان اثرگذارى چون آخوندزاده، ميرزا ملكم خان، سيدجمال الدين اسدآبادى، مستشارالدوله، ميرزا آقاخان كرمانى، طالب اف تبريزى و زين العابدين مراغه اى در عصر ناصرى، انديشه هاى اصلاح طلبانه مدرن را رواج دادند.
به تدريج ترقى خواهى و نوگرايى در شمارى از روحانيان متوسط و ميان مرتبه نيز راه پيدا كرد و ورود آنان به عرصه اصلاح طلبى اجتماعى بر عمق و تاثير جنبش نوين تغييرخواهى افزود و بخشى از توده هاى مذهبى شهرى را وارد عرصه كرد. در اين ميان نقش كسانى چون ميرزا حسن رشديه، سيدجمال واعظ اصفهانى، ميرزا نصرالله ملك المتكلمين، شيخ هادى نجم آبادى، سيدمحمد طباطبايى و سيدجمال الدين اسدآبادى برجسته تر است. به ويژه رشديه و طباطبايى با تاسيس نخستين مدرسه هاى جديد به سبك غربى پايه گذار تحول در آموزش و اخذ علوم و فنون شدند.
۲- رويدادها
با توجه به عقب ماندگى مزمن و همه جانبه ايران در طول سه سده و ناكام ماندن اندك تلاش هاى اصلاح طلبانه در طول سلطنت قاجار، در دهه دوم سده چهاردهم هجرى قمرى، ايران در آستانه يك تحول اساسى و حتى يك انفجار بزرگ قرار گرفته و راه نجاتى مى جست. اين در حالى بود كه اروپا و غرب سال هاى آغاز قرن بيستم خود را آغاز كرده و در اوج اقتدار و پيشرفت بودند و تقريباً تمام كشورهاى باستانى و صاحب نام جهان دچار تحول شده و دست كم به يك اصلاح و نوسازى حداقلى تن داده بودند.
ناتوانى و فساد حاكمان، فرسودگى و تباهى نظام ادارى و مديريتى، ستم هاى بى انتهاى شاه و درباريان و شاهزادگان در تهران و حاكمان در ولايات، بى قانونى و بى نظمى فراوان در سراسر «ممالك محروسه ايران»، بى سوادى و جهل عمومى، عقب ماندگى نظام آموزشى، اقتصاد عقب مانده و غيرمولد، فقر عمومى، وفور و چيرگى عقايد و افكار و آداب خرافى و جاهلانه و تشديدكننده انحطاط در ميان عامه مردم و بالاخره مطامع استعمارى و واگذارى انواع امتيازات اقتصادى و تجارى و فرهنگى و سياسى به خارجيان (به همين دليل اين دوران را «عصر امتيازات» نيز نام نهاده اند) و ...، از عوامل ريز و درشت عقب ماندگى ايرانيان به شمار مى آمدند.
با مرگ ناصرالدين شاه با گلوله يك آزاديخواه در سال ۱۳۱۴ ق و سلطنت يافتن مظفرالدين شاه بيمار و سست اراده، گرچه روند انحطاط و آشفتگى و زوال شتاب بيشترى گرفت اما به دليل بازتر شدن فضاى سياسى و فرهنگى، انديشه تغيير و اصلاح در سطح گسترده دنبال شد و تعميق يافت. در محرم ۱۳۲۱ ميرزا على اصغرخان امين السلطان اتابك، «صدر اعظم ديرپا و مستبد و فاسد» بركنار و تبعيد شد و شاهزاده عين الدوله به صدارت نشست. اما او نيز در استبداد و خشونت راه سلف خود را در پيش گرفت. از جمله او، برخلاف امين السلطان كه همواره مى كوشيد با كمك هاى مالى و شيوه هاى ديگر انبوه روحانيان با نفوذ را با خود داشته باشد، با طبقه روحانيان نامهربان شد و مخصوصاً روحانيان صاحب نام و وابسته به اتابك و يا دوست و همراه او مورد خشم آشكار عين الدوله قرار گرفتند و كمك هاى مالى به آنان قطع شد.
در اين ميان تيره شدن روابط عين الدوله و سيدعبدالله بهبهانى حادثه ساز شد. بهبهانى از عالمان بانفوذ و مقتدر تهران بود. وى از سال ۱۳۰۹ كه در ماجراى تحريم تنباكو تنها عالمى بود كه با تحريم مخالفت كرد و در كنار سفارت انگليس و دربار و اتابك ايستاد، مورد حمايت اتابك بود و از قدرت زيادى در امور اجتماعى و حكومتى برخوردار بود.
وى با بركنارى اتابك مخالف بود و پس از آن نيز مى كوشيد تا او را به قدرت بازگرداند. از اين رو بهبهانى مورد بى مهرى و كينه عين الدوله قرار گرفت و از همان آغاز كشمكشى عظيم در پيدا و پنهان بين آن دو رجل دين و سياست آغاز شد. زمانى كه رسيدگى به مرافعات دولتى كه در زمان اقتدار اتابك به بهبهانى ارجاع مى شد، از سوى عين الدوله به شيخ فضل الله نورى، عالم ديگر تهران و رقيب ديرين بهبهانى، ارجاع شد و حتى بهبهانى را از نظر مالى در تنگنا قرار داد، رقابت و دشمنى بهبهانى و صدراعظم آشكارتر شد.
اما جرقه انقلاب در محرم ۱۳۲۳ ق زده شد و آن در جريان ماجراى مسيو نوز بلژيكى روى داد. نوز كه در سال ۱۳۱۷ به همراهى شمارى از بلژيكيان به ايران آمده و در زمان صدارت امين السلطان رئيس كل گمركات ايران شده بود، در يك مجلس جشن اختصاصى خارجيان با لباس عالمان دين (عبا و قبا و عمامه) عكس انداخته بود. البته در آن جشن مردان و زنان خارجى ديگر هركدام در لباس محلى يكى از اقوام ايرانى ظاهر شده بودند و در اين ميان نوز و يك مقام ديگر در جامه روحانى درآمده بودند. گرچه عكس مربوط به مدت ها قبل بود ولى در محرم آن سال به دست بهبهانى افتاده بود.
بهبهانى با نشان دادن عكس به مردم اعلام كرد كه نوز با اين كار به دين و مقدسات و عالمان توهين كرده و خواهان مجازات و اخراج وى و همكارانش از ايران شد. جنبش پديد آمد اما سرانجام راه به جايى نبرد و عين الدوله بر سخت گيرى ها افزود. از آنجا كه در اين زمان خواسته بهبهانى فراتر از عزل نوز و حتى دشمنى با عين الدوله بود، در اواخر ماجراى نوز، بهبهانى نزد سيدمحمد طباطبايى، عالم خوشنام و بانفوذ ديگر تهران رفت و از او خواست تا به صف معترضان بپيوندد و از جنبش عليه عين الدوله حمايت كند. طباطبايى با اين شرط كه اغراض شخصى كنار رود، همراهى كرد و دست بهبهانى را فشرد. با توجه به اهميت اين پيوند، مورخان تاريخ مشروطه عموماً «اتحاد روسيه» را سرآغاز نهضت مشروطه شمرده اند.
پس از آن حوادث ديگرى روى داد كه هركدام موضوع جدال تازه و چالشى جدى بين گروه علماى معترض با رهبرى طباطبايى و بهبهانى كه حالا مى دانستند براى چه مبارزه مى كنند،با صدراعظم و دولت شد و البته هر بار اين عالمان بودند كه با درايت و هوشمندى از رويدادها به نفع خود بهره مى گرفتند. از جمله حادثه كتك خوردن چند بازارى به اتهام گرانفروشى قند و حمله چماقداران حكومتى به اجتماع علما و مردم در مسجد شاه تهران، منجر به هجرت علما به حضرت عبدالعظيم شد. طباطبايى با گفتن اين جمله كه «اكنون كه به اينجا رسيد، كار را يكسره گردانيم و آن كار را كه خواستيم سه ماه ديگر كنيم، جلو اندازيم.» دستور داد علما و مردم به عنوان اعتراض به عبدالعظيم بروند و متحصن شوند. اين جمله طباطبايى از برنامه ريزى و درايت جنبش علما حكايت مى كند.
در ۱۶ شوال اين هجرت و تحصن با حضور شمار قابل توجهى از علما و طلاب و بازاريان و كسبه انجام شد. انتشار اخبار آن به شهرها نيز رسيد و در همه جا تحركى پديد آمد. اين تحصن يك ماه طول كشيد و سرانجام دولت مجبور شد با قبول خواسته هاى علما به تحصن پايان دهد. از جمله خواسته هاى معترضان اين بود كه «بناى عدالتخانه اى در ايران كه در هر بلدى از بلاد ايران يك عدالتخانه برپا شود كه به عرايض و تظلمات رعيت رسيدگى شود.»
علماى معترض با احترام به تهران بازگشتند و به ديدار شاه رفتند و مذاكراتى براى تحقق خواسته هايشان صورت دادند. اما مدت ها گذشت و از عدالتخانه خبرى نشد و پيدا بود كه كارشكنى مى شود. طباطبايى چند نامه به شاه و عين الدوله نوشت و بهبهانى يك بار شخصاً به ديدار شاه رفت اما ثمرى نداشت. حوادثى نيز رخ داد كه منجر به وخامت اوضاع و تشديد و تعميق مخالفت علما با دربار شد. از جمله آنها كتك خوردن شيخ محمد واعظ در خيابان به دست ماموران حكومتى و كشته شدن يك طلبه و نيز حمله ماموران به اجتماع علما و مردم در مسجد جامع تهران و كشته و مجروح شدن شمارى از مردم و توهين حساب شده. به بهبهانى در اين حادثه بود.


سرانجام علما اعلام كردند كه به علامت اعتراض تهران را ترك و به عتبات خواهند رفت. در ۲۳ جمادى الاول ۱۳۲۴ ق علما تهران را ترك كردند اما پس از آن كه به قم رسيدند متوقف شده و در آنجا متحصن شدند. همزمان با خروج علما از تهران، به توصيه بهبهانى، شمار زيادى از روحانيان و بازاريان و مردم ديگر در باغ سفارت بريتانيا در قلهك تهران بست نشستند و خواستند تا سفير آن كشور به آنان امان دهد و در حمايت آنان و تحقق خواسته هايشان و علما اقدام كند. خواسته هاى علماى مهاجر كم و بيش همان ها بود كه قبلاً اعلام شده بود. عين الدوله پس از مدتى مقاومت استعفا داد و جايش را به مشيرالدوله داد.
صدراعظم جديد به فرمان شاه به قم رفت تا علما را بازگرداند اما آنان گفتند «در مملكتى كه عدالتخانه نباشد نمى مانيم.» سرانجام در ۱۴ جمادى الثانى ۱۳۲۴ ق / ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ ش فرمان مشروطيت به دست مظفرالدين شاه صادر شد كه در آن صريحاً از «مجلس شوراى ملى» ياد شده بود. ده روز بعد مهاجران بازگشتند و مردم تهران از آنان استقبال بى مانندى كردند. بهبهانى و طباطبايى مستقيم به ديدار شاه رفتند و با وى گفت وگو كردند. پس از تدوين آئين نامه انتخابات پارلمان، در اواسط ماه شعبان انتخابات عمومى برگزار شد و در ۱۸ شعبان مجلس شوراى ملى افتتاح شد و سراسر ايران در جشن و شادى غرق شد. مجلس با شتاب قانون اساسى را در ۵۱ اصل تصويب كرد به توشيح شاه محتضر رساند.
بدين ترتيب سنگ بناى مشروطيت ايران با استوارى گذاشته شد. اما پس از چندى مظفرالدين شاه درگذشت و وليعهد مستبد او محمدعلى ميرزا از تبريز به تهران آمد و بر تخت سلطنت نشست و مشكلات آغاز شد. محمدعلى شاه، به رغم سوگندش در وفادارى به مشروطه، از همان آغاز سر ناسازگارى گذاشت و كوشيد مشروطه و مجلس و قانون را ناديده بگيرد و با همان شيوه سلطنت مطلقه عمل كند. از سوى ديگر هنگام نوشتن متمم قانون اساسى، شيخ فضل الله نورى، كه در مهاجرت قم به علما پيوسته بود. علم مشروعه خواهى برافراشت و به مخالفت با اساس مشروطيت برخاست. او به حضرت عبدالعظيم رفت و متحصن شد. اما با پادرميانى بهبهانى و طباطبايى، تفاهم حاصل شد و او به تهران بازگشت.
اما پس از چندى بار ديگر، با تحريك دربار و احتمالاً امين السلطان كه به تازگى بازگشته بود، گروهى را دور خود جمع كرد و در ميدان توپخانه بلواى عظيمى پديد آورد. كوشش هاى دوسيد نيز كارساز نشد. با ترور امين السلطان آشوب توپخانه پايان يافت. در اين زمان بود كه آخوند خراسانى و ديگر علماى حامى مشروطه نجف فتوا دادند شيخ نورى فاسق است و تصرف او در امور حرام. سرانجام متمم قانون اساسى نوشته شد و به تصويب رسيد. مجلس به كار خود ادامه داد. اما به دلايل مختلف، از جمله اختلافات داخلى، با توافق نهايى شاه و روسيه و انگليس (كه پيش از آن بنا به مصالحى و به صورت محدود از مشروطه حمايت كرده و حالا تغيير موضع داده بود) و شيخ فضل الله در جمادى الثانى ۱۳۲۶ ق مجلس مورد حمله قرار گرفت و شمارى از آزاديخواهان دستگير و عده اى اعدام و چند تنى (از جمله دوسيد) تبعيد شدند.
با انحلال مجلس و سركوب آزاديخواهان، شاه رسماً به سلطنت مطلقه بازگشت و حاج شيخ فضل الله مجتهد بلامنازع تهران به عنوان مشاور و مفتى مذهبى عالى شاه وارد صحنه شد. اما علماى نجف به حمايت قاطع خود از اعاده مشروطيت ادامه دادند و شاه و استبداديان را تكفير كردند و آزاديخواهان نيز در شهرهاى بزرگ به مبارزه و مقاومت دست زدند. سرانجام پس از يك سال مبارزان گيلان و اصفهان به تهران حمله آورده و در تاريخ ۲۴ جمادى الثانى ۱۳۲۷ ق تهران فتح شد و استبداد فروپاشيد و محمدعلى شاه به روسيه تبعيد شد. شيخ فضل الله و چند تن ديگر اعدام شدند.
معمولاً تا مقطع فتح تهران و تشكيل مجلس دوم را «عصر مشروطه» مى دانند اما به دلايلى و توسعاً مى توان مقطع ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۵ ش و تاسيس سلطنت پهلوى را دوره مشروطه دانست، چرا كه در تمام اين دوران نظم كهن فروپاشيده و مشروطه خواهان كم و بيش مى كوشيدند نظم و نظامى نوين بر وفق آرمان هاى آزاديخواهانه و دموكراتيك بنيان نهند كه البته به دلايل عديده توفيق نمى يابند. در فرجام كار نوبت به رضاخان سردار سپه مى رسد تا نظمى نو پديد آورد اما نه البته كاملاً در چهارچوب مبانى مشروطيت و آزادى و عدالت.
۳- دستاوردها
اكنون جاى اين پرسش است كه جنبش مشروطه خواهى ايران در پى چه اهدافى بود و آيا به آنها رسيده است؟ كاميابى ها و ناكاميابى هاى مشروطيت كدامند؟
تدقيق و تحليل اين رويداد مهم و پيامدها و دستاوردهاى آن در درازناى يك قرن در اين مجال نمى گنجد اما شايد به كوتاهى تمام بتوان گفت در عام ترين عنوان جنبش مشروطه در پى يافتن راهى براى خروج جامعه ايرانى از بن بست عقب ماندگى تاريخى و گره گشايى از معضل انحطاط تمدنى و فرهنگى بود. روشن تر مى توان گفت مشروطيت در پى آن بود تا پس از چند قرن آشفتگى بر ويرانه هاى كهن نظمى نوين و توسعه اى كامل در چهارچوب معيارهاى متعارف غرب و البته با رعايت فرهنگ بومى (ملى و مذهبى) و مصالح ملى ايرانيان بنا نهد، نيز مى توان گفت مشروطه طلبان دنبال آزادى و رهايى بودند.
رهايى از هر نوع سلطه خارجى و رهايى از استبداد داخلى و تامين حقوق ملت از طريق تاسيس دولت مدرن و مقتدر و اجراى عدالت در تمام سطوح. اختلافاتى كه هنگام نوشتن متمم قانون اساسى پديد آمد، حكايت از آن داشت كه آرمان ها و مضمون مشروطيت بسيار فراتر و عميق تر از خواست مبهم و كلى «عدالتخانه» است كه پيش از اين گفته مى شد. واقعيت اين بود كه مفاهيمى چون آزادى (= حريت)، برابرى (= مساوات)، برادرى (سه شعار معروف انقلاب فرانسه كه در ايران آن روزگار بسيار تكرار مى شد)، محدوديت سلطنت، قانون، تفكيك و استقلال قوا، انتخابات، پارلمان، انجمن هاى ايالتى و ولايتى (= شوراها)، مطبوعات آزاد، حق حاكميت ملى، حقوق ملت و... با تعاريف و مصاديق عينى آنها در غرب، كاملاً جديد بودند و در فرهنگ سنتى (ايرانى _ اسلامى) سابقه نداشتند و لذا پس از پيروزى شيرين نخستين و تدوين متمم قانون اساسى و تاسيس نظام نو، چالشى عظيم آغاز شد و موانع متعدد خود را نشان دادند. كم اطلاعى اكثر مشروطه خواهان از اين مفاهيم نو از يك سو و برداشت هاى متفاوت و گاه متعارض آنان از اين عناوين از سوى ديگر، بر مشكلات افزود.
اگر آرمان هاى بلند مشروطه را به گونه اى كه وصف شد معيار داورى قرار دهيم، روشن است كه مردم ايران نه تنها در آن سه سال اول كه حتى پس از يك قرن هنوز به آن اهداف دست نيافته و حتى در مواردى عقب گرد، هم داشته اند. از اين رو مى توان گفت جنبش اصلاح طلبانه و به تعبيرى انقلابى مشروطه ادامه دارد. گزاف نيست كه بگوييم مهمترين و مبرم ترين هدف آزاديخواهان عصر نخست تاسيس يك دولت مدرن و قدرتمند و ملى بود كه بتواند نظم را به جامعه آشفته آن روزگار بازگرداند و در بستر مناسب امكان تحقق آزادى و عدالت و توسعه و رفاه و علوم و فنون و تجدد را در تمام عرصه ها فراهم آورد. اما آنان در طول بيست سال نتوانستند به چنان حاكميتى دست يابند و لذا راه پيشرفت و اصلاحات اساسى و انقلابى و حتى سطحى مسدود شد.
جنگ جهانى اول و اشغال ايران و تعطيلى شش ساله مجلس سوم، آخرين رمق را از آزاديخواهان و مليون گرفت و فرصت ها از دست رفت. اين آشفتگى كامل راه كودتاى ۱۲۹۹ و به قدرت رسيدن يك نظامى توانا اما مستبد را هموار كرد و پادشاهى پهلوى تاسيس شد. اين كودتا و اقتدار جديد پاسخى طبيعى به آن همه بى نظمى و فروپاشى و ناكامى بود، گرچه دولتى دموكرات و مدرن و مطلوب مشروطه طلبان نبوده و از اين رو كسانى چون مدرس و مصدق و بهار با سلطنت رضاشاه مخالفت كردند و حتى با اعلام جمهورى نيز مخالفت شد. هر چند مدرس در مخالفتش با جمهورى سردار سپه نيت خير داشت اما مى توان با حسرت گفت اى كاش در آن زمان ايران جمهورى مى شد، چرا كه على القاعده كشور آماده اصلاحات ايران بسيار زودتر به آزادى و عدالت و توسعه و نوسازى دست مى يافت و حداقل به بسيارى از مشكلات و موانع بعدى دچار نمى شد.
با اين همه بايد گفت كه مشروطيت ايران دستاوردهاى مهمى نيز در طول صد سال داشته است. در يك كلام مى توان گفت كه اكنون هرچه داريم از بركت مشروطه داريم. يك مقايسه كامل و علمى بين ايران ماقبل مشروطه و مابعد آن، اين مدعا را مدلل مى كند. از نيمه دوم عصر صفوى تا مشروطه، ايران يك برهوت است و در آن از علم و فن جديد و ادب و انديشه نو هيچ خبرى نيست اما پس از مشروطيت است كه در شعر و ادب و هنر و فكر سياسى و اجتماعى و انديشه دينى و اقتصاد و فرهنگ تحول انقلابى شگرفى روى مى دهد.
آورده اند كه در زمان ديدار علماى مهاجر قم با شاه، «شاه خطاب به حاضران گفت بر شما است كه در خدمتگزارى به من غفلت نورزيد و خاطر ما را همواره از خود خرسند و مشعوف سازيد. بهبهانى و طباطبايى در جواب گفتند در حقيقت نه آن است كه خدمت اعليحضرت خواهيم نمود بلكه خدمتى است به خويشتن و ملت خود. احتياجى نيست كه شما از خدماتى كه ما براى ملت انجام مى دهيم ممنون باشيد.» پيداست كه اين سخنان اولين بار بود كه از زبان عالمان دين شنيده مى شد.
به نظر من مهمترين دستاورد نظرى و معرفتى مشروطيت آن بود كه براى نخستين بار «مردم» (= ناس) در ايران «صاحب حق» دانسته شدند و به توده مردم اين حق داده شد تا به تدبير امور خود بپردازند و هر نوع نظم و نظامى را كه خواستند پديد آورند. اين انديشه تا آنجا قوت و رسميت يافت كه علماى نجف صريحاً فتوا دادند كه «اين ضرورت مذهب است كه در عصر غيبت حكومت مسلمين با جمهور مسلمين است.»
گرچه، مقاومت بى پايان محمدعلى شاه و در نهايت وساطت ميانه روان، مشروطه خواهان مجبور شدند در متمم قانون اساسى بنويسند «سلطنت موهبتى است الهى كه به وسيله ملت به شاه تفويض مى شود»، اما همين اندازه هم قدمى به جلو بود و در نهايت به رسميت شناختن همين حق بود كه راه جمهورى و جمهوريت را هموار كرد. البته تلاش فكرى عظيم نائينى در كتاب مهم «تنبيه الامه» سهم زيادى در جا انداختن اين انديشه نوين داشت.
پس از آن بود كه مسئله «نفى حق الهى سلطنت» و «تاسيس حاكميت ملى» بر اساس «راى مردم» چنان بديهى و قطعى شد كه حتى مستبدترين آدم ها و نئوكرات ها كمتر جرات مى كنند در مقام نظر اين گزاره دو وجهى سلبى و ايجابى را انكار كنند. اگر مشروطه خواهان موفق شده بودند با اين معيار نظامى پديد آورند، ايران امروز به گونه اى ديگر بود و قطعاً ما در مقطع ديگرى از تاريخ كشورمان بوديم.
اما درس مهمى كه در اين مقطع از تجارب مشروطه و جمهورى اسلامى مى آموزيم، اين است كه به گمان من، تا زمانى كه در حوزه نظر و عمل معضل ديرين «مشروعيت قدرت» و به عبارتى «حق حاكميت ملى» حل نشود، نمى توان اميدى به تحقق آرمانى هايى چون آزادى، عدالت اجتماعى، قانون، جمهوريت، حقوق ملت، تفكيك قوا، انتخابات آزاد، پارلمان، جامعه مدنى و... داشت. درست است كه با مشروطيت استبداد در معناى كهن آن حداقل استبداد مطلقه به لحاظ نظرى براى هميشه دفن شد اما متاسفانه در مقوله مشروعيت استخوان لاى زخم ماند و همين امر امروز هم مشكل آفرين شده است.
بالاخره در متمم قانون اساسى سلطنت موهبت الهى دانسته شد و نائينى نيز به رغم اينكه در نهايت به نفع حكومت عرفى كنار آمده اما با طرح دو مقوله «مشروعيت»، «مقبوليت»، مشروعيت را از آن، دين دانست كه از طريق اذن فقيه «در عصر غيبت» قابل حل است. با اينكه انقلاب ۵۷ در استمرار مشروطيت رخ داد و به ويژه جمهورى اعلام شد اما در نهايت با طرح بعضى نظريه هاى فقهى نه تنها اين گره گشوده نشد بلكه بر ابهامات افزود و در واقع هنوز هم روشن نيست كه چگونه مى توان حق حاكميت الهى را با حق حاكميت ملى در يك نظام فقهى _ روحانى محقق كرد. تفاسير مختلف و متضاد دو جناح درون حاكميت و معتقد به اين گفتمان در اين سال ها از اين مقررات گواه اين مدعا است.
درس ديگرى نيز از مشروطه و تحولات يك قرن اخير مى آموزيم و آن اين است كه اگر روزگارى مستشار الدوله راه حل مشكلات مملكت را در «يك كلمه» مى دانست و آن قانون بود و همه به آن پاى مى فشرند، امروز همه نيك دريافته ايم كه چنين نيست. زيرا قانون در شرايط خاص و با مقدمات و لوازم و ابزار هاى ويژه مفيد خواهد بود. فى المثل به تجربه دريافته ايم تا زمانى كه قانون نويسان و يا مجريان قانون به لحاظ تفكر در عصر مادون مدرن زندگى مى كنند و منطقاً به قانون و حاكميت آن (البته قانون به معناى مدرن آن) اعتقادى جدى ندارند.
صرفاً وجود قانون ولو بسيار پيشرفته، مشكلى را حل نمى كند، ديده ايم كه رندان تردستى پيدا مى شوند كه يا با استفاده از ابزار هاى قدرت قانونى مى نويسند و حتى آن را به تصويب مردم مى رسانند كه نه تنها تامين كننده آزادى و عدالت و امنيت مردمان نيست بلكه نافى آنها است. و يا قانون خوب و عادلانه را به گونه اى تفسير و عمل مى كنند كه فرجامى و نتيجه اى جز بى عدالتى و نقض آزادى و تضييع حقوق مسلم مردم ندارد. از اين رو مى انديشم كه در شرايط كنونى روشنفكران و نظريه پردازان جامعه ما بيش از همه وظيفه دارند به جامعه بياموزند كه اولاً مشروعيت قدرت و حكومت مردمى و زمينى است و اين مشروعيت از طريق مقبوليت و رضايت عمومى و با ابزار هايى چون انتخابات آزاد و پارلمان ملى و يا همه پرسى و شورا ها (يعنى همان ابزار هايى كه در قانون اساسى جمهورى اسلامى نيز پذيرفته شده اند) حاصل مى شود .
ثانياً دموكراسى عمدتاً به محتواى و عمل است نه شكل. و حتى ارزش جمهورى به تحقق لوازم آن است نه نام و عنوان، از اين رو اگر همان سلطنت مشروطه واقعاً محقق مى شد، نه انقلابى رخ مى داد و نه جمهورى اعلام مى شد.به هر حال در اين صد سال راه پرمخاطره اى طى شده و تجارب گرانبهايى به دست آمده و در مجموع جامعه ايرانى گام هايى به جلو برداشته است. در عصر مشروطه و حتى تا سال هاى اخير مفاهيمى چون آزادى، دموكراسى، قانونگرايى و عدالت كم و بيش آرمان هاى لوكس و روشنفكرانه اى بودند كه عمدتاً در طبقه نخبه و پيشگام مطرح بوده اما امروز اين آرمان ها به صورت آشكار و انباشته شده اى در شمار مطالبات عمومى درآمده است و ديگر هيچ حاكمى و حكومتى نمى تواند آنها را ناديده بگيرد. در واقع تناسب اكثريت و اقليت جابه جا شده است.
اگر تا چندى قبل اكثريت توده در نظر و عمل يا استبدا گرا و واپسگرا بودند و حامى استبداديان شمرده مى شدند و يا در چالش استبداد- آزادى بى تفاوت مانده بودند و در مقابل - اقليتى از اهل انديشه و سياست و مبارزه حامى و مدافع آزادى و حاكميت ملى و دموكراسى قلمداد مى شدند. اكنون اكثريت قاطع، البته با درجاتى، مخالف فكر و عمل استبدادى اند و با تمايلات و آراى مستقيم و غيرمستقيم خود در اين سال ها نشان داده اند كه چرخ زمان به عقب برنمى گردد. ديگر انديشه و عمل مرتجعانه و مادون جمهوريت جايى در ايران كنونى و آينده ندارد. اين تحول مديون صدسال تلاش و جهاد مجاهدان راه آزادى و عدالت است و به ويژه تجربه گرانبهاى انقلاب و جمهورى اسلامى سهمى بزرگ در اين آگاهى و تكامل داشته است.
به هر حال اين راه طى خواهد شد و به كمال مطلوب خواهد رسيد اما هشدار كه اين راه به وسيله مردم و به اصطلاح خودى ها پيموده شود نه با اعمال فشار و خداى ناخواسته دخالت بيگانگان و در پرتو سياست خاورميانه اى جديد غرب. ظاهراً هشدار و درخواست صميمانه سيدمحمد طباطبايى كه تقى زاده او را «روح پاك انقلاب» لقب داده بود، از عين الدوله و مظفرالدين شاه هنوز تازه است و جا دارد كه آن را مكرر كنيم و به حاكمان فعلى بگوييم.
وى به عين الدوله مى نويسد: «كو آن همه راز و عهد و پيمان... مى دانيد اصلاح تمام اينها منحصر است به تاسيس مجلس و اتحاد دولت و ملت... عجب در اين است كه مرض را شناخته و طريق علاج هم معلوم و اقدام نمى فرماييد. اين اصلاحات عماً قريب واقع خواهد شد ليكن ما مى خواستيم به دست پادشاه و اتابك خودمان باشد نه به دست روس، انگليس و عثمانى. ما نمى خواهيم در صفحات تاريخ بنويسند دولت به مظفر الدين شاه منقرض، ايران در عهد آن شاه بر باد رفته... خطر نزديك و وقت مضيق، و حال اين مريض مشرف به موت... حضرت والا را به خدا و رسول قسم مى دهم... اين مملكت و اين مردم را دسيسه روس، انگليس و عثمانى نفرماييد.»

Borna66
09-11-2009, 09:50 PM
به دار آويختن ثقه الاسلام تبريزى
نسيم خليلى:غروب نشده، حلقه هاى طناب دار را بر گردن ها انداختند و با لگد چهارپايه هاى چوبى را سرنگون كردند. پيكر هاى آويخته از دار در ميان شبح درختان و لاى تاريك روشن هواى غروب، تلوتلو مى خوردند و نگاهشان به سوى بيكرانگى آسمان بود. آسمانى كه داشت كم كم به سياهى مى زد. افسران روس تزارى دامن پالتوهاى بلند تا قوزك پايشان را بالا گرفتند و تفنگ روى شانه دور شدند. مردم هم هر يك به سمت و سويى رفتند. خنكاى روزى كه ته كشيده بود به صورت هاشان مى زد و كسى آن دورترها داشت آويختگان به دار را روى بوم، نقاشى مى كرد. انگار قرار بود سندى زنده از گرگ و ميش هوا و تكان هاى آرام آويختگان در باد، به جا بماند.
بعد ها همين نقاشى را قاب خاتم گرفتند و هر سال روز عاشورا روى پله هاى سيمانى مسجد گذاشتند و دور و برش را با اقمشه زربفت، طاقه شال هاى كشمير و پارچه هاى ترمه و آن طرف تر لاله ها و چراغ هاى بلورين پر كردند و نگاهشان را وقت عزادارى به صورت هاى رو به آسمان آن آويختگان دوختند... ۱ انگار رازى در اين پاسداشت بود. بعضى خانواده ها اين راز را پررنگ تر حفظ مى كردند.
همچون مرده ريگى كه سينه به سينه بهشان رسيده باشد. نصرت الله فتحى نويسنده كتاب «زندگينامه شهيد نيكنام ثقه الاسلام تبريزى» از قول دكتر احمد رضوانى مى نويسد: «بعد از شهادت شادروان ثقه الاسلام شهيد، سال ها در خانواده ما رسم چنين بود كه هر سال در ساعات تحويل كه سفره هفت سين مى چيدند و قرآن و زادالمعاد و آيينه در وسط سفره مى گذاردند شمايل شهيد را هم تيمناً در كنار سفره قرار مى دادند و بعد از آنكه تحويل تمام مى شد بر مى داشتند.»
در واقع مشروطيت علاوه بر آنكه در تاريخ سياسى اين سرزمين نقطه عطف و سرآغاز مجموعه تحولاتى بود، در چارچوب تاريخ اجتماعى و حيات عوامانه مردم ايران نيز جايگاه خاصى داشت بسيارى از چهره هاى محبوب و قهرمانان ملى دست پرورده چنين خيزشى بودند، مبارزانى كه تا سال ها در بطن فرهنگ قهرمان زده ايرانى دوام و بقا يافتند و همچون اسطوره اى ماندنى معنا پيدا كردند.
ثقه الاسلام تبريزى، روحانى نام آور خطه آذربايجان كه در جريان فرآيند مشروطه همواره نقش وزنه تعادل را ايفا مى كرد، يكى از اين تبار است.ثقه الاسلام تبريزى در واقع متعلق به خاندانى خراسانى الاصل است كه دويست سال قبل به تبريز كوچيده اند و البته برخى روايات بر اين باور تاكيد مى ورزند كه اجداد اين خاندان از مدينه منوره به خراسان رفته و بعد به تبريز آمده اند. محمد شفيع تبريزى، بنيادگذار خاندان، در سال هاى حاكميت نادرشاه افشار در تبريز مى زيست. تبريز در همين سال ها بود كه از سوى قشون عثمانى اشغال شد.
جان و مال مردم در سراشيب قهقرا و تهديد مى لغزيد. بهترين راه انگار جلاى وطن بود و رها كردن سرزمين در ميان چنگال هاى اشغالگران. اتفاق شومى كه بارها در پيكره تاريخ تكرار شده است اما محمد شفيع تبريزى هنگام خروج از مرز هاى آذربايجان به قشون نادرشاه افشار بر مى خورد كه همچون نوشداروى پس از مرگ سهراب آمده بودند سرزمين از كف رفته آذربايجان را از زير چنگ و دندان بيگانه بيرون كشند. محمد شفيع تبريزى، نادر را در چگونگى بيرون راندن دشمن راهنمايى مى كند. نادر همان جا وعده مى دهد كه اگر با چنين برنامه هايى سپاه پيروز شود، محمد شفيع را منصب استيفا خاصه ناحيه آذربايجان خواهد بخشاييد.
پيروزى كه به چنگ آمد خاندان تبريزى ارتقا يافت. از محمد شفيع تبريزى اثرى به نام «دفتر نادرى» از همين دوره برجاى مانده است كه ظاهراً از كتب مالياتى معتبر محسوب مى شود.حاج ميرزا آقا، پدر ثقه الاسلام معروف، خود از جمله علماى طراز اول شهر تبريز بود كه بعد از سال ها تحصيل در عتبات عاليات به مقام اجتهاد دست يافته بود. وى از جمله روحانيون متنفذ تبريز و محل رجوع عامه بود. فرمانروايان وقت نيز همواره از مشاوره وى بهره مى جستند و مراجعات و مكاتباتش را به سمع قبول شنيده و به ديده منت مى گذاشته اند.
ميرزا على ثقه الاسلام در سال ۱۲۷۷ هجرى قمرى، از دامان چنين مرد فرزانه اى و مادرى به نام تللى خانم از خانواده معروف شالچى هاى تبريز، ديده به جهان گشود. در كودكى مادرش را از دست داد و به تنهايى و غمگينى زودرسى گره خورد. همين تنهايى و غمگينى روحش را آبديده كرد. ميرزا على به تحصيل نزد فضلا و ادباى آذربايجان پرداخت و بعد از آنكه به حدى از كمال رسيد، رهسپار عتبات عاليات شد و در آنجا به شاگردى حاج شيخ على يزدى و فقيه آخوند ملاحسين فاضل اردكانى پرداخت.
بعد از گذشت نه سال به ايران بازگشت. در همين سال ها بود كه به بهانه پربهاى كمالات و دانسته هايش از سوى مظفرالدين شاه و به پيشنهاد محمدعلى ميرزا، به لقب ثقه الاسلام مزين شد. فرقه شيخيه تبريز وى را به رهبرى فرقه برگزيدند و مردم او را به عنوان مرجع تقليد برجسته خود بر صدر نشاندند. منزل ميرزا على روز و شب مجمع ادبا و فضلا و آزادگان بود، همچون آغوش گشاده اى كه سال ها گرمايش را تشنه بودند. با اين كه ثقه الاسلام دست نوشته هاى زيادى از خود به جا نگذاشته است اما برخى نوشتارهايش به جهت پختگى و عمق و معنايى كه در دل آن موج مى خورد در اين پيچ تاريخى نام آور شده اند.
وى خود در سخنانش در توجيه اين دست از قلم كشيدن ها مى گويد: «من اهل رساله نويسى ها و دام گسترى ها و تله گذارى ها نيستم. رساله من فرمايشات حضرت اميرالمومنين در نهج البلاغه است كه در زمان مظفرالدين شاه در تبريز به فارسى ترجمه شده. برويد بخريد و بخوانيد و روى فرمايشات حضرت على بحث كنيد و اگر اشكالاتى داشتيد با پرسيدن آنها از دانايان رفع اشكال نماييد...» اما آنگاه كه رساله «لالان» را مى نوشت، چنان آشفته از نابسامانى ها و گره هاى ناگشودنى بود كه فقط نوشتن و قلم زدن آرامش مى كرد. اين رساله را ثقه الاسلام خطاب به حجج الاسلام عتبات نوشت. در واقع رساله «لالان» استغاثه مردم ستمديده و محروم از نعمت آزادى براى طبقه روحانى بود. نام كتاب خود گوياى همه چيز است. «لالان» تعبير خوش ساختى از حال و روزگار خفقان زده ملتى بود كه حلقوم و دهانشان را بنا به حافظه تاريخى خود بسته بودند.
ثقه الاسلام در اين رساله كه از معروف ترين نوشته هاى اوست به لزوم وضع قانون و برقرارى عدالت و مشروطيت در ايران اشاره مى كند. نگره هاى آزاديخواهانه، مترقيانه و نوانديشانه ثقه الاسلام در لابه لاى واپه هاى اين رساله كاملاً مشهود است. كتاب با يك رباعى شيوا آغاز مى شود، رباعى كوتاهى كه انگار چشم انداز تاريخ فلاكت زده اين ملت و اين سرزمين را در بطن خود آبستن است:
آنى كه زبان بى زبانان دانى‎/ احوال دل شكسته حالان دانى
گر خوانمت از سينه سوزان شنوى‎/ ور دم نزنم، زبان لالان دانى
همزمان با چنين تلاش هايى، ثقه الاسلام تبريز مى كوشد آتش بى فرجام منازعات درونى آذربايجان را فرو خواباند. منازعاتى كه بى گمان شعله هايش تا به سياست مملكت زبانه مى كشيد و به خفقان و عقب ماندگى روزافزون اين سرزمين دامن مى زد. اين منازعات بى سرانجام خونين اغلب حول محور اختلافات بين دو فرقه شيخيه و متشرعه مى چرخيد. شدت اين منازعات تا بدانجا بود كه تا سال ها مسجدى در تبريز به نام مسجد «قانلو» يا مسجد خونين باقى ماند تا يادگارى باشد از روزگار تلخ اين منازعات...! «ثقه الاسلام با روشنفكرى براى رفع اين اختلاف كوشيد.
او مى خواست هر دو فرقه مزبور مذهب جعفرى را هدف روحانى و ايمانى خويش بدانند و اختلافات كوچك مسلكى را ناديده گيرند و در اين راه تا حد موثرى موفقيت حاصل كرد و نزاع شيخيه و متشرع بسيار كم شد.» (نصرت الله فتحى- زندگينامه ثقه الاسلام تبريزى- ص۴۲)
و با همين تلاش هاى روشنفكرانه بود كه ستارخان شيخى همدوش با باقرخان متشرع در يك سنگر ايستادند و مشروطه را به اوج رساندند. جابه جا نشانه هايى از حمايت بى شائبه ثقه الاسلام از مشروطيت به جا مانده است كه نشان مى دهد بسيارى از خيزش هاى موفقيت آميز در اثر چنين حمايت هايى تحقق يافته است. اين حمايت ها حتى تا تبرئه مشروطه طلبان در آن هنگام كه مشروطه از مسير راستين خود منحرف شد، زبانه مى كشد. ثقه الاسلام بارها روشنگرانه و مدبرانه چنين افت و خيز هايى را از بود هاى محتوم انقلاب هاى اينچنينى مى انگارد: «اگر در عمل انقلاب بعضى ناروايى ها ديده شده باشد بايد دانست كه حكم ايام جنگ غير از ايام صلح است. هر وقت مشروطه استحكام گرفت حق به مركز خود قرار خواهد گرفت.» و در جاى ديگر مفصل تر در همين رابطه مى گويد: «از مشروطه مى ترسند كه خونريزى و اغتشاش به همراه دارد.
اين صحيح است اما نتيجه عدم مداخله عقلا و اهل خبره است كه عده مستبدان هم لباس عوض كرده و وارد شده بودند، كما اين كه بيشتر اعضاى مجلس شورا طرفدار شاه بودند» و از اين جهت بود كه مشروطه متهم شد و مشروطه طلب حقيقى از نگاه ثقه الاسلام تبريزى در پى كدامين روزن بود؟!
«ملت ايران دو چيز مى خواهد، يكى حفظ شوكت اسلام و مذهب جعفرى و ديگرى بقاى ملك ايرانيان براى ايرانيان» در واقع «مشروطه ايرانى نمى خواهد بدعتى در دين بگذارد بلكه اساس مشروطه تعيين حدود شاه و رعيت و لزوم شوراست.» اين گونه بود كه ثقه الاسلام همواره وابستگى خود را به نهضت مشروطه پابرجا نگه مى داشت و در پشت صحنه نيز مى كوشيد پشتوانه هاى فكرى نهضت را قوت و قوام بخشايد. كسروى در تاريخ مشروطه خود مى نويسد:«اين مرد با جايگاهى كه مى داشت و پيشواى شيخيان مى بود از خواندن كتاب هاى مصرى و ديگر كتاب ها بيدار گرديده و از پاكدلى و غيرتمندى دلسوزى ها به توده مى نمود و با ايشان همدستى دريغ نمى گفته است.» و در اثر چنين مبارزاتى بود كه مردم در حلقه مريدان و پيروان وى جا مى گرفتند و از ديگر روحانيون اغلب دربارى رو بر مى گرداندند در ميان مردم معروف بود كه جز به مسجد ثقه الاسلام و ميرزا صادق آقا نبايد به مسجد ديگرى رفت. و اينگونه ثقه الاسلام از سوى حكومتيان نيز همواره محل رجوع بود و همچون حلقه واسطى ميان توده مردم و دستگاه پريشان حكومت عمل مى كرد.
و اين نشانگر حزم و احتياط شگفت انگيز شهيد ثقه الاسلام تبريزى در راستاى حفظ پايه هاى نهضت بود. همين نگره بود كه وى را به جلوگيرى از افراط و تفريط در بدنه نهضت وامى داشت. ابراهيم صفايى در جزوه رهبران مشروطه مى نويسد: «ثقه الاسلام به حكم آنكه اسلام را ديانت اجتماعى و سياسى مى دانست و پيشوايان مذهبى را مسئول حفظ حدود و حقوق مردم مى انگاشت پس از آغاز جنبش مشروطه خواهى در صف مشروطه خواهان درآمد. او به حكومت مشروطه يعنى حكومت ملى اعتقاد داشت و بدون آنكه تحت تاثير تحريكات داخلى و خارجى قرار گيرد مردم را به آثار حيات بخش حكومت ملى آشنا مى كرد و اساس حكومت مشروطه ملى را با فلسفه مفهوم حكومت در اسلام تطبيق مى نمود اما هميشه مردم را از افراط و تندروى بر حذر مى داشت.» (ص۱۴۶)
اما منافقان و بدخواه آنكه به هزار و يك ترفند زيركانه به بدنه نهضت رخنه و نقاب مشروطه خواهى بر صورت سوار كرده بودند، ثقه الاسلام را متهم به ضديت با اهداف مشروطه مى كردند در حالى كه وى تنها مى كوشيد از فروپاشى نهضت در اثر سايش هاى افراطى جلوگيرى كند. وى در پاسخ به اين اتهامات همواره مى گفت: «من در مشروطه طلبى خود باقى هستم و كلمه اى است كه از من رفع نخواهد شد.» اما «كار نبايد طورى شود كه مردم به استبداد قديم رحمت برند.» به خاطر اين ايستادگى هاست كه بسيارى از چهره هاى آزاديخواه خود را در پناه ستون هاى ستبر و سنگى حمايت وى قرار مى دادند: طالبوف بعد از واقعه توپخانه تهران در نامه اى به ثقه الاسلام وى را «پيشواى حقيقت بين و هادى مضلين» خطاب مى كند.
ثقه الاسلام در عين حال در مقابل نگره هاى مشروعه خواهان كه سنگ و كلوخ تازه اى در مسير مشروطه بودند مى ايستاد «در ديد او حكومت كامل شرعى و عدالت حقيقى فقط با حضور امام زمان مى تواند تحقق يابد پس در غيبت امام سخن از حكومت مشروعه گفتن نقض غرض است و مغاير با اسلام» (مشروطه ايرانى- ماشاء الله آجودانى- ص۳۶) اما بحران جامعه ايران بحرانى عميق تر از آن بود كه ثقه الاسلام ها را برتابد ...
پى نوشت:
۱- در برخى منابع در حرمت ثقه الاسلام شهيد به وى لقب شهيد هفتاد و سوم روز عاشورا داده اند.

Borna66
09-11-2009, 09:51 PM
تبريز ، پيشتاز مشروطه خواهى
دكتر مقصود فراستخواه:مشروطيت، سرفصل برجسته اى از تجددخواهى ايرانى است كه فهم منطق درونى آن، و تبيين وجوه پيروزى و شكست آن، مى تواند كمك موثرى به تحليل «مدرنيته ايرانى» بكند. اگر مشروطه خواهى به عنوان «طرحى براى تغيير» در نظر گرفته بشود مى توان آن را در الگوهاى تحليلى مختلفى بررسى كرد. يكى از اين الگوها، بررسى مشروطيت از منظر «عامليت انسانى» (Agency) و واسطه هاى تغيير (Change Agents) است. (Archer,1996 ). نسبت دادن رويدادهاى تاريخ معاصر، به علل ساختارى، بخشى از تحليل آنها را تشكيل مى دهد (Archer,2003 ) اما (و به ويژه در جامعه ايران) نبايد به نقش تعيين كننده «عاملان انسانى» يعنى بازيگران اجتماعى، اهميت اندكى داد.
در اينجا به مشروطيت با تاكيد بر عاملان انسانى و از منظر فضايى نگريسته مى شود. محيط فضايى ايران قرن ۱۹ و اوايل ۲۰ با مدخل هاى مدرنيته پيرامونى مانند روسيه و تركيه، و سيستم هاى فضايى مجاور مانند عراق و سرانجام خرده مكان هاى فضايى همچون شهرهاى تبريز، تهران، رشت و... نمادهاى مكانى براى توضيح مشروطه خواهى هستند كه حركت انسان ها و معناها، و مبادله ايده ها و پيام ها در درون آن و ميان آنها صورت مى گيرد و نهادينه مى شود. در اين مختصر نمى توان به همه فضاها سر كشيد و صرفاً، آن هم به اجمال، به تبريز بسنده مى كنيم.
حدود يك قرن پيش از مشروطه، دارالسلطنه تبريز مكانى بود كه نخبگانى حساس در درون حاكميت قاجار (قائم مقام و عباس ميرزا و...) از طريق تجربه جنگ هاى ايران و روس، كارايى مدرنيته تبلور يافته در روسيه مدرنيستى را، با ناكارآمدى ساختار سنتى حكومت در ايران، مقايسه كردند و آن گونه كه قائم مقام به مردم تبريز گفت، متوجه شدند كه بايد بساط كهنه را برچيد و طرحى نو درانداخت.
۹۶ سال طول كشيد تا در نظر و عمل كنشگران ايرانى، اين بساط كهنه، از حد «لباس قشون و ادوات و فنون جنگى و وسايل ادارى و آموزشى متعلق به حكومت» فراتر رفت و ساختار مركزى خود حكومت يعنى «سلطنت مطلقه» را دربرگرفت و مشروعيت حكومت، مشروط و مقيد به قانون اساسى تدوين يافته از سوى نمايندگان منتخب مردم شد و تا اندازه اى بر نظام حقوقى مدرن و نهادهاى عرفى مدرن ابتنا يافت.در فاصله اين ۹۶ سال، تبريز به عنوان يكى از مهمترين كانون هاى فضايى اصلاح طلبى و تجدد خواهى آن دوره، على القاعده بايستى شاهد مناقشات جدى در پايه هاى معرفتى بساط كهنه مى شد.
شاهد نقادى خردورزانه اى كه با اتكاى به آن، از چشم اندازها و رهيافت هاى محيط پيشرو جهانى براى طرح پرسش هاى تازه و بسط تجربه هاى نوين در متن سنت، استفاده به عمل مى آمد و از اين طريق، سنت، تحول و توسعه مى يافت. هر چند صعوبت شرايط به گونه اى بود كه كنشگران، توفيق چندانى در اين كار پيدا نكردند ولى اين بدان معنى نيست كه هيچ كارى هم نتوانستند بكنند.
مشروطيت به عنوان حكومت مبتنى بر رضايت مردم و به عنوان ساختار سياسى مبتنى بر نمايندگى و نظام حقوقى عرفى و نهاد هاى مدرن، نيازمند فرآيند هايى مانند باسواد شدن مردم، رشد شهر نشينى و شهروندى، تاسيس نهاد هاى جديد آموزشى، تحول اقتصاد ايستاى روستايى، ايلياتى و شبانى به اقتصاد پوياى شهرى و پولى، تقويت مالكيت، تكوين طبقات اجتماعى مستقل از دولت، بسط زيرساخت هاى ارتباطى و اطلاع رسانى، نظام سلامت، توسعه نگرش ها و آگاهى ها و رشد نهاد هاى مدنى بود. اما در ايران اين گونه فرآيندها يا اصلاً در كار نبودند يا در حد بسيار ناقص، سطحى و كند صورت مى گرفتند. (فوران، ۱۳۷۷ و آبراهاميان، ۱۳۷۷)
مشروطيت در تراز جهانى خود، «صورت سياسى» جامعه اى نسبتاً باسواد و طبقاتى، با اقتصادى شهرى، بازرگانى و چالاك و محاسبه گر بود. اما در ايران، در حالى فرمان مشروطه صادر شد كه ميزان باسوادى مردم بسيار ناچيز و حتى در شهر ها، در بهترين حالت از ۵ درصد تجاوز نمى كرد. بيش از سه چهارم جمعيت از طريق معيشت شبانكارى و روستايى زندگى مى گذرانيدند و ساخت و آرايش طبقاتى آنها بسيار ضعيف بود. (اشرف، ۱۳۵۰ و كاتوزيان، ۱۳۶۸)
تبريز، يكى از كانونى ترين و پيشروترين شهر هاى آن دوره نيز با اين ضعف ها و نارسايى هاى ساختارى، دست به گريبان بود. فقط براى نمونه، از ميزان آگاهى هاى مردم تبريز در آن دوره به دو روايت اشاره مى كنيم. روايت نخست حاصل مشاهدات مستقيم و مستندسازى هاى «كسروى» است كه خود از اهل تبريز و تماشاگر و راوى جزئيات رويداد هاى مشروطه حتى در محله به محله شهر بود. كسانى كه دو كتاب باارزش وى را خوانده اند، ديده اند كه در جاى جاى آن دو نوشته، از فقدان يا كمبود اطلاعات و غلبه شور و احساس بر آگاهى، سخن رفته است.
(كسروى، ۱۳۵۵ و بى تا) روايت دوم از منتظم الدوله تبريزى است كه در آن دوره، نويسنده اى در درون دستگاه حكومتى قاجار در تبريز بود و در يادداشت هاى خصوصى خود (خاطرات منتظم الدوله، دبير اسرار) مى نويسد، آذربايجانى ها كه با سخت ترين شرايط (حتى تا حد سد جوع با سبزيجات در هنگام محاصره) براى حفظ مشروطيت مقاومت كردند؛ بيش از اينكه، نسبت به مبانى و نظامات مشروطه و قانون جديد و... اطلاع داشته باشند، انگيزه شان، عمدتاً، نفرت و ضديتى بود كه نسبت به محمدعلى شاه داشتند و از خاطرات تلخ آنها از دوره ولايتعهدى و فرمانفرمايى محمدعلى ميرزا در آذربايجان و شدت غرور و خودكامگى و تعديات او به جان و مال و نواميس مردم و «ملك خرى خود و خانمش» (ص ۸) نشأت مى گرفت. (رنجبر و طباطبايى، ۱۳۷۹)
تصلب ساختارها در حدى بود كه تسهيل تحول و توسعه آنها به سعى بسيارى از سوى عاملان انسانى و واسطه هاى تغيير نياز داشت. چنين عاملانى در عرصه جامعه ايران ظاهر مى شدند و تلاش مى كردند اما به دلايلى سطح كيفى كوشش آنها، غالباً پايين بود. در اينجا براى اختصار به دو دسته از عاملان انسانى دوره مشروطه در تبريز اشاره مى كنيم كه عبارتند از: ۱- كنشگران عمل سياسى ۲- كنشگران توليد معنا كه عبارت بودند از روحانيان و روشنفكران.
نمونه هاى عمل سياسى در تبريز كم نبود. مانند فعاليت هاى انجمنى، انجمن هاى سرى، فعاليت كسانى چون ميرزاحسين خان عدالت و ميرزا محمدعلى خان تربيت، مقاومت پارتيزانى مجاهدان و در رأس آنها ستارخان و باقرخان در برابر استبداد صغير و نمونه هاى بسيار ديگر. اما از برجسته ترين كنش سياسى مى توان به مقاومتى اشاره كرد كه در صحنه تصميم سازى هاى كلان ملى، نمايندگانى از تبريز در تاكيد بر اصول مدرن مشروطيت به عمل آوردند و در برابر غلبه ايدئولوژى شريعت گرايانه بر اين اصول ايستادگى نشان دادند.
مهم ترين گذرگاه مشروطه به عنوان طرحى مدرن در جامعه اسلامى، «عدم مخالفت قوانين موضوعه جديد در مجلس شورا با موازين شرع» (موضوع اصل ۲۷ قانون اساسى) بود. اما نحوه عبور از اين گذرگاه، براى جامعه ايران و ساخت قدرت در آن و سرنوشت زندگى سياسى و حتى غيرسياسى مردم، مى توانست بسيار تعيين كننده باشد. به همين دليل، «چانه زنى» شديدى در مذاكرات مجلس به وجود آمد كه از سوى گروه هاى ذى نفع بيرون از مجلس و بازيگران اجتماعى ذى ربط، پشتيبانى مى شد. سه ديدگاه عمده وجود داشت:
۱- مشروعه خواهى حداكثرى از سوى امثال شيخ فضل الله نورى كه موضوع اصل ۲۷ را در قالب اختيارات مركزى شورايى از فقها، جدا از نمايندگان منتخب و بر بالاى سر آنها دنبال مى كردند.
۲- مشروعه خواهى حداقلى كه كسانى مانند طباطبايى از آن حمايت مى كردند و موضوع اصل ۲۷ را جزء اختيارات روحانيانى مى دانستند كه از سوى مردم به عنوان نماينده انتخاب شده بودند.
۳- مشروطه خواهى راديكال و تمام عيار كه نمايندگانى از آذربايجان و از جمله ميرزاعلى تبريزى و سيدحسن تقى زاده، در آن سهم عمده اى داشتند. اينان تشخيص عدم مخالفت قوانين مصوب مجلس با اسلام را در انحصار چند فقيه غيرانتخابى و يا حتى انتخابى نمى دانستند و اصل ۲۷ را در كليت خود كافى مى ديدند و معتقد بودند كه نظارت بر آن، بر عهده عموم جامعه، يعنى حيثيت اجماعى مردم مسلمان ايران است. آنها با آوردن ماده اى ديگر در قانون اساسى و تشكيل نهاد موازى با مجلس، مخالفت داشتند.
گويا به نظر آنها كافى بود كه اجماعى از عموم مسلمان بر مخالفت يكى از مصوبات با اسلام وجود نداشته باشد. (فراستخواه، ۱۳۷۳) اين موضع گيرى سوم در جوهر خود، كنش سياسى هوشمندانه اى براى سازگارى دولت مدرن با زمينه هاى تاريخى و فرهنگى جامعه اسلامى، بدون خدشه دار شدن ماهيت مدرن دولت بود و با توجه به فشارهاى شديدى كه به نفع مواضع اول و دوم وجود داشت، ايستادگى در پاى آن آسان نمى نمود اما، با همه اوصاف، اين كنش راديكال، از پشتوانه تئوريك و معرفت شناختى و حقوقى كافى و نيرومندى مشروب نمى شد. امثال تقى زاده در آنچه، خود او «درانداختن نارنجك هاى سياسى» تعبير مى كرد چالاك بود اما مدرنيته ايرانى، بيش از دستان نيرومند نارنجك انداز به مغزها و اذهان روشنگر و مفهوم ساز نياز داشت.
گروه ديگر از كنشگران فكرى، روحانيان بودند و در تبريز به دو دسته تقسيم مى شدند. يك دسته، اهل ترويج و ضدترويج در ميان عوام بودند و دسته ديگر، كم و بيش نظريه پردازى هم مى كردند. دسته اول در منابر و مجالس، له يا عليه مشروطه سخن مى گفتند و البته در هر حالت به آيات و احاديث استناد مى كردند! پيشنمازان و واعظانى مانند شيخ سليم، ميرزاجواد، ميرزا حسين، ميرزا على ويجويه اى، شيخ على اصغر ليلاوايى، ملامحرم، شيخ سليمان ميرزا پيشنماز محله چوستدوزان، ميرزا اسماعيل نوبرى، شيخ محمد خيابانى، ملاحمزه، ملا غفار و ديگران از جمله موافقان مشروطه بودند همان طور كه ميرزا حسن مجتهد از مهم ترين فقهاى مخالف مشروطه در تبريز بود كه ساير روحانيان و واعظان مشروعه خواه، در بيت او، تجمع و فعاليت مى كردند. (فراستخواه ۱۳۷۳)
دسته دوم از علماى دينى مانند ثقه الاسلام تبريزى و ميرزا على آقا تبريزى، اهل نظر بودند. اينان تاكيد داشتند كه نبايد قلمرو دولت عرفى و روش هاى مدرن آن، با مسئوليت و كار علماى شريعت به هم آميخته شود. اينان نيك مى دانستند كه اسلام با مسيحيت متفاوت است و شريعت و احكام در آن جايگاه مهمى دارد و اين با قانونگذارى مدرن در پارلمان، اصطكاك مى يابد بنابراين لازمه درونى شدن مشروطيت در ايران را در اين مى ديدند كه مبانى آن بدون اينكه ماهيت عرفى مدرن و عقلانى آن، خدشه ببيند، به صورت اصولى و معتبر و انديشمندانه، با مبانى فقه شيعى، جفت و جور بشود.
حقا كه علماى مشروطه خواه تبريز در اين زمينه، كوشش هاى درخور توجهى به عمل آوردند. به يك مورد در سطور پيش و درباره توجيه «وجهى معقول» براى دغدغه جامعه دينى مبنى بر عدم مغايرت مصوبات مجلس با شرع، اشاره كرديم. مورد ديگر كوشش هاى استدلالى ميرزا على تبريزى با استفاده از خود سنت هاى فقهى و اصولى بود. وى توضيح مى داد كه در نحوه عمل به احكام دين، برحسب تغيير موضوعات و تفاوت احوال مكلفان، تحول پديد مى آيد. به نظر وى در دوران مشروطه، هم در موضوعات احكام شرع و هم در احوال مردم و جامعه، نسبت به دوران پيامبر و ائمه، تغييرات اساسى به وجود آمده است و تشخيص اينها، تشخيص عرفى (سكولار) و نه شرعى است و در نتيجه برعهده كسانى است كه بايد به عنوان كارشناس عرفى از سوى مردم به نمايندگى مجلس انتخاب بشوند و نيازى به نظر علما نيست.
(فراستخواه ۱۳۷۳) اين مقدار توليد معنا كه بيش و كم از سنخ كارهاى علامه نائينى بود، براى محلى كردن دانش و روش مدرن در جامعه دينى و بسط آن، اهميت داشت ولى در حدى نبود كه از عهده شدت فروبستگى ها و گره خوردگى هاى انباشته شده تاريخى موجود در سنت هاى فكرى دينى و كلامى و فقهى بربيايد. سنت هايى كه مدعيات مشروطه خواهى تاكيد و تكرار شده در لوايح شيخ فضل الله رساله تذكرالفاضل و ارشادالجاهل و صواعق سبعه و مانند آن، در آنها ريشه داشت.مى ماند گروهى از كنشگران فكرى كه روشنفكران بودند. آنها نيز نوعاً، نه در شناخت مدرنيته و بسط آن توفيق چندان پيدا كردند و نه در شناخت ناقدانه سنت.
اين البته به معناى انتظار گزاف و داورى ناروا درباره كار روشنفكران نيست اما به ويژه امروز، نقد و تحليل آنان، بيش از تحسين كوشش هايى كه در انتقال و ترويج مدرنيته در ايران مصروف داشته اند، براى جامعه ما مورد نياز است. برخلاف نخبگان فكرى غرب در اواخر قرون وسطا و تعامل خلاق آنها با دستاوردهاى فلسفى موجود در محيط جهانى آن دوران، نخبگان فكرى ما با محيط مدرن جهانى، چندان مراوده فعال و مولدى از خود نشان ندادند و توفيق آنها از حيث بسط نقادانه مدرنيته در زمينه هاى محلى و بومى، از طريق نقد سنت و اكتشاف و اختراع مجدد و تجربه هاى نوين در متن آن و با استفاده از چشم اندازهاى مدرن، اندك بود. (طباطبايى، سيدجواد، ۱۳۸۲) در واقع همان طور كه چاپخانه حروفى كوچك را زين العابدين تبريزى حدود نيم قرن قبل از مشروطه، از كشورهاى مدرنيزه پيرامونى، تهيه و در تبريز نصب كرد و اين به معناى خريد و انتقال محصول جديد و نه به معناى انتقال تكنولوژى بود.
ترجمه ها و اقتباس هاى روشنفكران ايرانى از محصولات فكرى مدرن نيز به ندرت از حد انتقال محصولات به سطح انتقال دانش و بازتوليد آن فراتر مى رفت.طى چند دهه پيش از مشروطه، با اينكه در شهر پرجنب وجوش تبريز، تمهيداتى مانند مطبوعات جديد (همچون روزنامه تبريز، مجله گنجينه فنون و...) كتابخانه تربيت، مدرسه غيردولتى به سبك جديد (رشديه) و... انجام پذيرفت اما توسعه زيرساخت اقتصادى اجتماعى شهر و تكوين شهروندى در آن، در كنار كارها و كنش هاى ديگر، به توليد معرفت مدرن، احتياج داشت. روشنفكرانى از اين مكان فضايى برخاستند. مانند آخوندزاده از خامنه تبريز و طالبوف تبريزى كه هر دو از نخستين مصاديق برجسته فرارمغزها بودند و در دوره قبل از مشروطه به قلمرو روسيه مهاجرت كردند.
اما مرورى در آثار آنها نشان مى دهد كه توفيق احاطه نظرى به جزئيات فرآيند تكوين مدرنيته غربى نيافتند. حسرت آميز است كه امروز پس از گذشت نزديك به ۱۰۰ سال از مشروطه و حدود ۵/۱ قرن بعد از اين روشنفكران آذربايجانى، پژوهشگر منتقدى كه اتفاقاً او نيز هم از اهل تبريز است و هم به خارج از كشور مهاجرت كرده است، به اين نتيجه نه اصلاً خوشحال كننده مى رسد كه اسلاف فكرى او طى دو سده اخير، در فهم منطق مدرنيته، به خطاهاى بزرگ و اساسى دچار آمده اند و از جمله توجه كافى به اين معنا پيدا نكرده اند كه مدرنيته غربى، خود از طريق تجربه هايى نو در سنت هاى مسيحيت و مجادلات و مناقشات انجام گرفته در آن و توسعه فلسفه يونانى از مجراى بسط فلسفه مسيحى، اسلامى و يهودى دوران قرون وسطا برآمده بود.
(طباطبايى، سيدجواد، ۱۳۸۳ الف و ب) پيچيدگى، دشوارى و تصلب سنگين موجود در سنت اسلامى ايران و غلبه تشرع و تصوف بر تعقل فلسفى، سبب شده كه گروهى از روشنفكران (همچون آخوندزاده) عمدتاً به نفى و شماتت سنت به جاى نقد سازنده آن سوق يافتند و گروهى ديگر (همچون طالبوف) آن را با اجمال گويى دور زدند و بدون نسبت جدالى و نقادانه كافى با آن، عمدتاً به اخذ و انتقال مفاهيم مدرن غربى پرداختند. در اين ميان گروه سومى هم مانند ميرزا يوسف مستشارالدوله تبريزى پيدا شدند كه مى خواستند به سنت اسلامى توجه بيشترى بكنند اما كارشان، نوعاً، از حد يافتن شباهت هاى ساده سازانه ميان پاره اى مفاهيم و دستاوردهاى مدرن غربى با برخى مقولات سنت ايرانى _ اسلامى و شيعى فراتر نمى رفت و اين نيز نتيجه اى جز برقرارى آشتى ها و تركيب هاى سطحى بين چيزهايى ماهيتاً متفاوت و متعارض نداشت.
اين گونه تفسيرها و تاويل هاى حداكثرى سنت بر مذاق مدرنيته، بيشتر جنبه ادبى و خطابى داشت و نه به نقد و بسط اصولى سنت در چشم اندازهاى مدرن كمك مى كرد و نه مى توانست سهمى در نقادى و بازشناسى و توسعه مدرنيته در زمينه هاى متنوع و محلى جهان داشته باشد.با همه اين ضعف ها، اما، به نظر مى رسد كه صد سال پيش، جنبش مشروطيت و از جمله فضاى معنايى تبريز، مستعد اين معناى ضمنى در فرآيند عرفى شدن و سكولاريزاسيون جامعه ايرانى بود:
۱ _ اسلام، از يك جهت دين خصوصى به عنوان سرمايه اى معنوى و پايه اى ايمانى براى اخلاق است. از جهت ديگر، دين مدنى و الهام بخش ايده ها و آرمان هاى سياسى و اجتماعى است كه معتقدان به آن مى توانند در كنش هاى عمومى خود، به صورت قانونمند استفاده كنند و سرانجام اسلام يكى از مهمترين عناصر هويتى جامعه ايرانى است كه دولت مدرن بدون اينكه ماهيت مدرن و عقلانى و حقوق بشرى خود را از دست بدهد مى تواند با آن به صورت اصولى، سازگار شود.
۲ _ تشكيل دولت، وضع قوانين و اداره جامعه، امرى عرفى و روش شناختى است و بايد از رهيافت هاى عقلى مدرن (مانند راى و رضايت مردم و دانش تخصصى و...) تبعيت بكند.
۳ _ دولت مدرن در ايران، مى تواند بدون اينكه الزامات حقوقى نوين و ساختار مدرن خود را از دست بدهد با زمينه هاى تاريخى و درونى و سنت هاى فكرى، الهياتى و حتى فقهى جامعه، به طرز اصولى جفت و جور و سازگار بشود و اين همان گونه كه به توسعه مداوم مناسبات و ساختار هاى اقتصادى و اجتماعى احتياج دارد، نيازمند بسط خردمندانه و انتقادى سنت هاى خودى با نظر ناقدانه به دستاورد هاى معرفت عقلانى بشرى به ويژه در محيط مدرنيته است.
بعد از مشروطه، اتفاقاتى روى داد كه روشنفكران سكولار دينى و علماى اصلاح طلب، ناخودآگاه در مسيرى سوق يافتند كه واژگان و مفاهيم آنها، بيش از اندازه آشفته و پريشان و سرگيجه آور شد و چه بسا كه به جاى تعقيب و تعميق دستاورد هاى فكرى و نهادين مشروطه، و ايضاح بيشتر و بسط و توسعه آنها، دچار كلاف پيچيده اى از افكار معقد و گرايش هاى اغراق آميز، غيرواقع بينانه و ايدئولوژيك شدند. به طورى كه اينك نزديك به صد سال پس از مشروطه و حداقل دويست سال پس از مواجهه صريح با محيط جهانى مدرنيته، ممكن است اين احساس، ذهن بسيارى از ما را بگزد كه بايد دوباره به همان پرسش هايى برگرديم كه يك بار، پاسخ هايى نسبتاً موجه تر به آنها يافته بوديم. اما در گردوغبار كلمات و حركات بعدى، ناپديد شده است.
منابع:
- رنجبر فخرى، محمود و سيدجمال ترابى طباطبايى (۱۳۷۹) خاطرات منتظم الدوله (دبير اسرار). نشر سرخاب تبريز.
- فوران، جان (۱۳۷۷) مقاومت شكننده، تاريخ تحولات اجتماعى ايران از صفويه تا سال هاى پس از انقلاب اسلامى. احمد تدين، رسا.
- آبراهاميان، يرواند (۱۳۷۷) ايران بين دو انقلاب. احمد گل محمدى و محمد ابراهيم فتاحى، نشر نى.
- اشرف، احمد (۱۳۵۰) موانع رشد سرمايه دارى در ايران، زمينه.
- كاتوزيان، محمدعلى «همايون» (۱۳۶۸) اقتصاد سياسى ايران از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوى. محمدرضا نفيسى و كامبيز عزيزى، نشر مركز.
- كسروى، احمد (۱۳۵۵) تاريخ مشروطه ايران، اميركبير.
- كسروى، احمد (بى تا) تاريخ هيجده ساله آذربايجان، چاپ هفتم. اميركبير.
- فراستخواه، مقصود (۱۳۷۳) سرآغاز نوانديشى معاصر. انتشار.
- طباطبايى، سيدجواد (۱۳۸۲) جدال قديم و جديد. نشر نگاه معاصر.
- طباطبايى، سيدجواد (۱۳۸۳ الف) زوال انديشه سياسى، ويراسته جديد. كوير.
- طباطبايى، سيدجواد (۱۳۸۳ ب ) تاملى درباره ايران. در ناقد ش ۲.
Archer Margaret, S. (1996) Culture and Agency: The Place of Culture in Social Theory. Cambridge University Press.
Archer, Margaret, S. (2003) Structure and Agency. Cambridge University Press.

Borna66
09-11-2009, 09:51 PM
سه دوره نخست مجلس شوراى ملى
اميرحسين تيمورى:وقوع انقلاب مشروطيت دستاوردهاى عينى و ذهنى متعددى را براى جامعه ايران به ارمغان آورد. اگر مهمترين ثمره ذهنى اين نهضت مردمى را شكسته شدن هيبت استبداد شاهنشاهى در ايران بدانيم بدون شك يكى از مهمترين آثار عينى اين انقلاب تشكيل مجلس يا پارلمان در ايران است. از هنگام صدور فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه مبنى بر تأسيس مجلس شوراى ملى يعنى تاريخ ۱۴ جمادى الثانى ۱۳۲۴ه ق[۵ آگوست ۱۹۰۶ و ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ ه ش] تا آغاز فروپاشى سلسله قاجار يعنى سپيده دم كودتاى سوم اسفند ،۱۲۹۹ در مجموع سه مجلس بر سر كار آمد.
در اين دوره ۱۴ ساله (از صدور فرمان مشروطيت تا كودتاى رضاخان) در مجموع مى بايست ۷ مجلس تشكيل مى شد، اما مجموعه حوادث داخلى و فشارهاى خارجى مانع از آن شد تا اين روند مسير عادى خود را طى كند به طورى كه از هنگام به محاق رفتن مجلس سوم يعنى سال ۱۲۹۴ ه ش تا زمان تأسيس مجلس چهارم يعنى اول تير ۱۳۰۰ ه ش، جامعه ايران، شش سال را بدون مجلس يا پارلمان سپرى كرد. دورانى كه از آن به دوره فترت بين مجلس سوم و چهارم قانونگذارى ياد مى شود.
• مجلس اول و جدال قديم و جديد
پس از صدور فرمان مشروطيت و تفوق مشروطه خواهان بر جناح استبداد مشروطه طلبان براى تشكيل مجلس ملى و تدوين نظامنامه انتخاباتى مجلس موسس يا مجلس عمومى آزادى تشكيل دادند. نخستين جلسه مقدماتى به دعوت عليرضاخان عضدالملك ايلخان قاجار، در ۲۷ جمادى الثانى ۱۳۲۴ تشكيل شد. (فريدون آدميت، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران. ص ۱۷۳) سپس نظامنامه انتخابات در ۱۳ رجب ۱۳۲۴به تصويب رسيد و شاه اين نظامنامه را در ۱۹ رجب امضا كرد. در اين نظامنامه تعداد نمايندگان ۱۵۶ نفر در نظر گرفته شده بود كه ۶۰ نفر به تهران اختصاص داشت. به مجلس اين اختيار داده شده بود كه تعداد نمايندگان را تا ۲۰۰ نفر نيز افزايش دهد.
در نظامنامه انتخاباتى ۶ طبقه راى دهنده لحاظ شده بود كه از اين قرار بودند: ۱- شاهزادگان ۲- اعيان و اشراف ۳- علما و طلاب ۴- تجار ۵- ملاكين و فلاحين ۶- اصناف. (همان، ص ۳۵۱). تا روز ۱۴ شعبان ۵۴ نفر از نمايندگان تهران انتخاب شدند. علما روز نيمه شعبان را روز افتتاح مجلس ملى مد نظر داشتند در حالى كه متجددين مخالف بودند. سرانجام نخستين مجلس شوراى ملى در ۱۸ شعبان ۱۳۲۴ با سخنرانى مظفرالدين شاه گشايش يافت و تا ۲۳ جمادى الاول ۱۳۲۶ دوام يافت.
تركيب سياسى مجلس اول از ۴ گروه تقريباً متمايز تشكيل مى شد:
۱- سنت گرايان ۲- ميانه روها ۳- ترقى خواهان و راديكال ها ۴- تندروها يا افراطيون. (همان. ص ۳۶۲)
سنت گرايان عموماً كسانى بودند كه از در مخالفت با مشروطيت درآمدند و البته در اقليت بودند. افرادى چون بحرالعلوم كرمانى، بحرالعلوم رشتى و ميرهاشم تبريزى در اين دسته مى گنجند. ميانه روها عمدتاً از مجتهدان، بازرگانان و اصناف بودند. افرادى چون طباطبايى، بهبهانى، فضلعلى آقاى تبريزى امام جمعه خوى، سيدنصرالله تقوى، دكتر ولى الله خان و سيد محمدتقى هراتى از جمله مشهورترين نيروهاى ميانه رو مجلس اول محسوب مى شدند. ترقى خواهان و نيروهاى راديكال عمدتاً از ميان روشنفكران متأثر از غرب بودند.
به تعبير فريدون آدميت چون انضباط سياسى حزبى برقرار نبود تفكيك گروه ترقى خواه و راديكال ها امكان نداشت. عمده نيروهاى راديكال و ترقى خواه اين افراد بودند: احتشام السلطنه، صنيع الدوله، سعدالدوله، صديق حضرت، حاج امين الضرب، شيخ ابراهيم زنجانى، ميرزا طاهر تنكابنى، ميرزا محمود اصفهانى و... (همان. ص ۳۶۳) جناح افراطى يا تندرو مجلس نيز شامل افرادى چون يحيى ميرزا اسكندرى، ميرزا ابراهيم آقا تبريزى، سيدحسن تقى زاده، شيخ حسن فلك المعالى مى شد. اين گروه افراطى با تندروهاى بيرون از مجلس رابطه تنگاتنگى داشتند.
جبهه افراطى بيرون مجلس ائتلافى بود از گروه اجتماعيون عاميون، عناصر مجاهد فدايى قفقازى و آذربايجانى، چند انجمن و دسته انقلابى با گرايش سوسيال دموكراسى روسى. افرادى چون سيد جمال الدين اصفهانى، ملك المتكلمين، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل، محمدرضا مساوات، عبدالرحيم خلخالى، حيدرخان عمواوغلى از سركردگان افراطيون خارج مجلس بودند. (فريدون آدميت، مجلس اول و بحران آزادى. ص ۱۰۹) مجلس اول در طول فعاليت قريب به دو ساله خود سه رئيس مجلس به خود ديد. رئيس اول مرتضى قلى خان صنيع الدوله بود كه از ۱۹ شعبان ۱۳۲۴ تا ۲۸ رجب ۱۳۲۵ رياست كرد. نفر بعدى احتشام السلطنه مغز متفكر و برجسته ترين شخصيت سياسى اين مجلس بود.
رياست وى از اول شعبان ۱۳۲۵ تا ۲۵ صفر ۱۳۲۶ به طول انجاميد. نفر آخر ميرزااسماعيل خان ممتازالدوله بود كه از ۲ ربيع الاول ۱۳۲۶ تا پايان كار مجلس اول به كرسى رياست نشست. اوج كار و تعالى مجلس اول در هنگام رياست احتشام السلطنه بود. از جمله كارهاى مجلس اول تدوين قانون اساسى و متمم آن بود. در واقع مى توان گفت روزهاى نهم، يازدهم و سيزدهم ذيقعده ۱۳۲۴ كه طرح قانون اساسى در مجلس مورد بحث قرار گرفت از جمله روزهاى فراموش نشدنى و پركش و قوس مجلس اول محسوب مى شود. طرح قانون اساسى به وسيله همان افرادى كه نظامنامه انتخاباتى را تدوين كرده بود، آماده گرديد. پس از بحث و جدل هاى فراوان و آماده شدن متن قانون اساسى، در چهاردهم ذيقعده ۱۳۲۴ توسط مظفرالدين شاه كه هم اكنون شاهى بيمار بود امضا شد.
سه روز پس از آن مشيرالدوله در مقام صدراعظم با قانون اساسى امضا شده به مجلس آمد. پس از امضاى قانون اساسى، بحث متمم قانون اساسى پيش كشيده شد كه از جمله داستان هاى شنيدنى مشروطه اول است. برخى از نمايندگان همچون سعدالدوله پس از امضاى قانون اساسى زبان به اعتراض گشودند كه اين قانون اساسى كامل نيست. بدين سان مجلس كميسيون هفت نفره متمم قانون اساسى را تشكيل داد، تا به تصحيح قانون اساسى و ارائه متمم بپردازند. اينگونه مى توان گفت كه دعواى شريعتمداران و متجددين در قضيه متمم قانون اساسى منظور شد و به اوج خود رسيد.
تاكيد مجلس و نيروهاى مترقى بر سياست عقلى و عرفگرا بود. روحانيون و شريعتمداران تاكيد داشتند كه ماده اى مبنى بر نظارت بر قوانين مصوب مجلس توسط مجتهدين هر عصر به قانون اساسى افزوده شود. شيخ فضل الله نورى كه طرفدار مشروطه مشروعه بود مى خواست هيأت پنج نفرى از علماى درجه اول بيرون مجلس همواره بر مصوبات مجلس نظارت كنند. مجلس بر اين نظر شيخ ايراد وارد كرد و آن را نپذيرفت.
سرانجام در مورد نظارت شرعى چنين توافق شد كه از ميان مجتهدان و فقيهانى كه مطلع به مقتضيات زمان هستند، مجلس خود پنج نفر را به سمت عضويت در مجلس تعيين كند تا در مورد انطباق قوانين مصوب با قواعد شريعت نظر دهد. اين ماده با اكثريت آرا به متمم قانون اساسى اضافه شد. (ايدئولوژى نهضت مشروطيت. ص ۴۱۵) از ديگر موضوعاتى كه در قضيه متمم قانون اساسى كشمكش متجددين و سنت گرايان را باعث شد مى توان گذشته از نظارت شرعى به موضوعاتى چون آزادى مذهب، برابرى حقوق اجتماعى و مسئله نظام قضايى اشاره نمود. سرانجام متمم قانون اساسى در ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ به امضاى شاه رسيد.
نتيجه نبرد قانون اساسى و متمم آن را فريدون آدميت اينگونه گزارش مى كند: «روى هم رفته ترقى خواهان و مدافعان سياست عقلى پيروز گشتند، حالا همچون آغاز جنبش مشروطه خواهى فشار افكار ملى روحانيون را به قبول قانون حكومت دموكراسى وادار كرد.» (همان. ص ۴۲۳)
از ديگر كارهاى مجلس اول مى توان به مبارزه عليه استعمار غربى، تنظيم بودجه و تدابير مالى و ساير طرح هاى رفرميستى همچون طرح ماليات مستقيم و غيرمستقيم براى ساختن راه شوسه و راه آهن و... اشاره نمود. در مجموع رهبرى فكرى مجلس اول و ارائه طرح هاى مترقيانه از آن عناصر ترقى خواه و راديكال بود.
• افراطيون و انحلال مجلس اول
بسيارى از محققين تاريخ معاصر بر اين نظرند كه تندروى هاى افراطيون درون و بيرون مجلس اول علت اصلى به توپ بستن مجلس توسط محمدعلى شاه بود. اين افراطيون كار را به آنجا رساندند كه حتى رئيس مجلس و بسيارى ديگر از نمايندگان ترقى خواه و ميانه رو و سنت گراى مجلس را نيز به ترور تهديد كردند. همينان بودند كه امين السلطان را ترور كردند و با ترور نافرجام محمدعلى شاه در روزگارى كه مجلس و شاه دوران مدارا را سپرى مى كردند اسباب برچيدن بساط مجلس اول و برپايى استبداد صغير را فراهم آوردند.
جبهه افراطيون را ائتلاف گروه هاى زير مى ساخت: ۱- حوزه هفت نفرى به رهبرى حيدرخان عمواوغلى وابسته به نهضت سوسيال دموكراسى روسيه ۲- حوزه اجتماعيون عاميون تهران كه دوسه تن از عناصر اصلى آن وابسته به فرقه اجتماعيون انقلابيون بادكوبه بودند. ۳- سه انجمن آذربايجان و غيرت و برادران قزوين. (مجلس اول و بحران آزادى. ص ۱۰۸) از روزنامه هايى كه ارگان و تريبون جبهه افراطيون بودند مى توان به صوراسرافيل، مساوات و روح القدس اشاره نمود. افراد وابسته به اين جبهه عمدتاً از پايگاه خرده بورژوازى شهرى برخاسته بودند. (همان. ص ۱۱۰) در به كار بردن روش زور و ترور و تهديد عريان گويى افراطيون منطق خشونت را از مجاهدين قفقازى و احزاب انقلابى روسى آموخته بودند.
افراطيون كه به زعم خويش و بنابر كج فهمى سياسى امين السلطان را عامل هرم مشروطه تشخيص داده بودند دست به ترور وى زدند و با اين عمل بحران سياسى را در جامعه اى كه تازه مظاهر دموكراسى را تجربه مى كرد تشديد نمودند. گروه حيدرخان در اين ماجرا نقشى محورى ايفا نمود. از ديگر مباشران قتل امين السلطان مى توان به ملك المتكلمين، سيد جمال اصفهانى، حسن تقى زاده و ميرزا ابراهيم آقا تبريزى اشاره نمود. (همان. ص ۱۷۳)
ترور نخست وزير وقت به تدريج اصطكاك ميان محمدعلى شاه و مجلس را افزايش داد، اوج تيرگى روابط ميان مجلس و شاه هنگامى به وقوع پيوست كه در روز ۲۵ محرم ۱۳۲۶ به جان شاه كه عازم دوشان تپه بود سوء قصد شد اما او جان به در برد. عاملين و مسببين اين ترور نيز همانند ترور امين السلطان گروه انقلابى حيدر عمواوغلى و ساير افراطيون بودند. افراطيون هنگامى دست به اين عمل زدند كه نه تنها از جانب شاه رفتارى خلاف مشروطيت ديده نشده بود بلكه ميان مجلس و وى روابط گرم و صميمانه بود. يحيى دولت آبادى در باب سوءقصد به جان شاه مى نويسد: «نهال آزادى را ريشه كن و آزاديخواهان را دچار بدبختى هاى گوناگون مى نمايد و مملكت را به مخاطره دخالت علنى بيگانگان تهديد مى نمايد.»
(حيات يحيى. ج ۲. ص ۱۹۹) همين گونه هم شد. مماشات مجلس در برخورد جدى با عاملين ترور شاه را در برخورد با مجلس جرى تر كرد. اين گونه بود كه افراطيون راه به توپ بستن مجلس را با اعمال ناشيانه خود هموار كردند. مجلس اول آخرين جلسه اش را در بيست و دوم جمادى الاول ۱۳۲۶ تشكيل داد. فرداى آن روز كودتا به وقوع پيوست. [۲ تير ۱۲۸۷ / ۲۳ ژوئن ۱۹۰۸] پس از كودتا دو مجتهد برجسته يعنى بهبهانى و طباطبايى تبعيد شدند. ميرزا جهانگيرخان و ملك المتكلمين بدون محاكمه اعدام شدند. ميرزا ابراهيم آقا تبريزى در زد و خورد با قزاقان جان سپرد. سيد جمال واعظ اصفهانى و محمدرضا مساوات فرار كردند.
سيد جمال در بروجرد كشته شد و مساوات به قفقاز گريخت. حسن تقى زاده، على اكبر دهخدا و عبدالرحيم خلخالى نيز به سفارت انگليس پناهنده شدند. كودتاى ۲۳ جمادى الاول كه منجر به توقيف مجلس اول گشت و سرسلسله جنبان كودتاهاى نظامى _ سياسى ايران معاصر محسوب مى شود را مى توان برآيند دو بردار دانست. اولى تندروى افراطيون به ويژه بيرون مجلس كه «نه خدمتى به آزادى و دموكراسى كردند» و «نه خرد و بصيرت سياسى داشتند» و دومى سياست سازش دو غول عرصه نظام بين الملل در آن دوران يكى انگلستان و ديگرى روسيه.
• مجلس دوم و اولتيماتوم روسيه
پس از انحلال مجلس اول و برپايى استبداد صغير مشروطه طلبان باز براى احياى مشروطيت قيام كردند و سرانجام موفق شدند با فتح تهران و خلع محمدعلى شاه نظام مشروطه را احيا نمايند. مشروطه طلبان موفق شدند قانون انتخاباتى جديدى تصويب نمايند كه بر مبناى آن تعداد وكلاى تهران را از ۶۰ نفر به ۱۵ نفر تقليل داد و چهار كرسى نيز براى اقليت هاى مذهبى در نظر گرفته شد.
مجلس دوم پس از خلع محمدعلى شاه در ۲ ذيقعده ۱۳۲۷ [۲۴ آبان ۱۲۸۸] گشايش يافت. و بلافاصله به دولت سپهدار و سردار اسعد راى اعتماد داد و يپرم خان را به رياست نظميه تهران برگزيد. (ايران بين دو انقلاب. ص ۱۲۸) در مجلس دوم ۲۷ نفر فرقه دموكرات را تشكيل مى دادند و ۵۳ نفر نيز فرقه اعتداليون را. در ميان دموكرات ها افرادى چون تقى زاده، محمد تربيت، سليمان ميرزا اسكندرى، محمدرضا مساوات به چشم مى خوردند. از مهمترين دموكرات هاى خارج از مجلس مى توان به حيدرخان و محمدامين رسول زاده اشاره نمود. حيدرخان از جمله افراطيون خارج از مجلس اول بود و رسول زاده از قفقاز به ايران آمده بود. (همان. ص ۱۲۹)
اعتداليون مرامى ميانه رو داشتند و مورد حمايت روحانيون بودند. (يونس مرواريد، از مشروطه تا جمهورى، جلد اول. ص ۲۶۱) ديرى نگذشت كه كشمكش ميان اين دو جناح در مجلس آغاز شد. آغاز درگيرى بر سر اصلاحات غيردينى بود و در جريان انتخاب نخست وزير شدت يافت و با ترور بهبهانى توسط عوامل حيدرخان به اوج خود رسيد. مجلس دوم با معضلات فراوانى از جمله تشنجات داخلى و به ويژه اولتيماتوم روسيه مبنى بر اخراج مورگان شوستر مواجه شد. گروهى از نمايندگان با اولتيماتوم مخالفت كردند. اما ناصرالملك اولتيماتوم را پذيرفت و يپرم خان مجلس را بست. در تاريخ ۳ محرم ۱۳۳۰ [۳دى ۱۲۹۰] عمر دوره دوم مجلس شوراى ملى نيز به سر آمد. آبراهاميان مى نويسد: «در حالى كه تحولات و واكنش هاى داخلى به تعطيلى مجلس اول منجر شده بود، فشارهاى خارجى نيز به انحلال مجلس دوم انجاميد.» (آبراهاميان. ص ۱۳۷)
• مجلس سوم و جنگ جهانى اول
از زمان انحلال مجلس دوم تا برپايى مجلس سوم يعنى ۱۷ محرم ۱۳۳۳ [۱۴ آذر ۱۲۹۳] حدود سه سال ايام فترت دوره قانونگذارى به طول مى انجامد. در اين دوران فترت نفوذ روس و انگليس در ايران افزايش مى يابد. روس ها در شمال بيداد مى كنند و انگليسى ها در جنوب. مجلس سوم اندكى پس از آغاز جنگ جهانى اول افتتاح شد.
دولتين روس و انگليس متفقاً ايران را تحت فشار گذاشتند كه به نفع آنان وارد جنگ با متحدين (آلمان، اتريش، عثمانى) شود اما كابينه مستوفى الممالك موافقت نكرد و بى طرفى ايران را اعلام كرد. لذا ايران از سوى روس و انگليس مورد هجمه بيشتر واقع شد. بيم آن مى رفت قشون روس كه تا قزوين پيش آمده بودند تهران را نيز اشغال كنند.
مجلس سوم از اكثريت ساقط شد يا به قول سيدحسن مدرس «مجلس جوان مرگ شد.» (مدرس و مجلس. ص ۴۱) مجلس سوم در تاريخ ۶ محرم ۱۳۳۴ [۲۱ آبان ۱۲۹۴] از كار بازماند و منحل شد. اين بار نيز يورش و دخالت بيگانگان عامل انحلال مجلس بود. از زمان انحلال مجلس سوم يعنى سال ۱۲۹۴ ه ش تا زمان تشكيل مجلس چهارم يعنى اول تير ۱۳۰۰ ه ش، ۶ سال جامعه ايران دوران فترت قانونگذارى را سپرى كرد.
سال هايى كه فقدان مجلس بيش از آنكه معلول حوادث داخلى باشد مولود حوادث نظام بين الملل و وقوع اولين جنگ بزرگ جهانى بود. نهاد نوپاى مجلس در ايران در فاصله ۱۴ ساله بين صدور فرمان مشروطيت تا كودتاى رضاخان تنها پنج سال (يك سال و هشت ماه مجلس اول، دو سال و يك ماه مجلس دوم و تنها يك سال مجلس سوم) استقامت و پايدارى كرد.

Borna66
09-11-2009, 09:52 PM
روشنفكري مشروطه، روشنفکران آن زمان
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 658x491 یا سنگینی میباشد 94کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/2009/09/757.jpg




http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


کمی از توالی تاریخ بدور شده و نگاهی داریم به وقایع دوران مشروطیت و روشنفکران آن زمان....
در تاپیک بعد دنباله سلطنت احمد شاه پی گرفته خواهد شد


صنيع‌الدوله، روشنفكري از تبار تكنوكرات‌ها
مرتضي قلي‌خان صنيع‌الدوله، روشنفكر تكنوكرات عهد مشروطه و يكي از نمايندگان گرايش ليبراليسم تكنوكراتيك ميانه‌روانه در ايران است. مرتضي قلي‌خان صنيع‌الدوله دومين فرزند پسر مخبرالدوله و برادر حاج مخبرالسلطنه‌ي هدايت و متولد سال 1273 ق در تهران مي‌باشد. تحصيلات متوسطه و دانشگاهي خود را در آلمان گذراند و پس از بازگشت به ايران مورد توجه و حمايت ناصرالدين شاه و سپس مظفرالدين شاه قرار گرفت. صنيع‌الدوله داماد مظفرالدين شاه و عضو لژ فراماسونري و اولين رئيس مجلس مشروطه بوده است.(59)
صنيع‌الدوله صاحب اولين كارخانه‌ي ريسندگي در ايران بود.(60) به لحاظ طبقاتي صنيع‌الدوله را مي‌توان روشنفكر سخنگوي تمايلات سرمايه‌داري صنعتي در ايران دانست. صنيع‌الدوله پس از فتح تهران توسط قواي بختياري و گيلان و آذربايجان و مسلط شدن اعضاي «لژ فراماسونري بيداري» بر اوضاع كشور به همراه منورالفكران فراماسونري چون تقي‌زاده، سردار اسعد بختياري، سپهسالار تنكابني، ميرزا محمد علي تربيت، سليمان خان ميكده و وثوق‌الدوله و چند فراماسونر ديگر در جايگاه رهبري و «هيأت مديره‌ي انقلاب مشروطيت» قرار گرفت.(61) صنيع‌الدوله پيش از آن بارها در كسوت وزارت در دولت‌هاي مختلف ظاهر گرديده بود.
از نقاط تاريك كارنامه‌ي صنيع الدوله، رياست او در «كميسيون تدوين نظامنامه» يا به عبارتي تدوين اولين قانون اساسي مشروطه مي‌باشد. اعضاي اين كميسيون [صنيع‌الدوله، محتشم‌السلطنه، مخبرالسلطنه، ميرزا حسن و ميرزا حسين پيرنيا] كه همگي فراماسونر بودند به تدوين يك قانون اساسي 51 ماده‌اي و ملهم از روح سكولاريسم و آراء فراماسونري پرداختند. تدوين اين قانون اساسي حلقه‌ي مهمي از زنجير اهداف سكولاريستي منورالفكران فراماسونر در انحراف نهضت عدالتخواهانه به يك رويداد غرب‌زده بوده است. صنيع‌الدوله پس از فتح تهران و سقوط استبداد صغير در كابينه‌ي سپهدار تنكابني فراماسونر نيز پست وزارت گرفت. صنيع‌الدوله در بعدازظهر شنبه چهارم صفر 1329 ق توسط دو كارگر روسي كه ظاهراً حقوق عقب‌افتاده‌ي خود را از صنيع‌الدوله مطالبه مي‌كردند، كشته شد. هنگام مرگ در حدود 000/300 تومان سرمايه و باغ و ملك از او بر جاي ماند.(63) صنيع‌الدوله را مي‌توان يكي از مظاهر پيوند عيني سرمايه‌داري و روشنفكري شبه‌مدرنيست در ايران عهد مشروطه دانست.

ميرزا نصرالله مشيرالدوله، بوروكرات ـ روشنفكر دلال دارسي
ميرزا نصرالله خان نائيني معروف به مشيرالدوله از تبار دولتمردان متجدد و فراماسونر دوران قاجاريه است. او در دستگاه امين‌السلطان و با حمايت او ارتقاء مقام يافت و در سال 1313 ق به سمت وزيرخارجه تعيين گرديد. سال بعد وزير جنگ شد. در دوران وزارت او اولين استقراض از روس‌ها صورت گرفت و در پي آن روس‌ها عملاً بر سرنوشت بخشي از كشور حاكم شدند. ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله به سال 1317 ق «مدرسه‌ي علوم سياسي» را تأسيس كرد كه به كانون تربيت كادر سياسي مورد نظر فراماسونري در ايران آن زمان بدل گرديد.(64) در مدرسه‌ي علوم سياسي فراماسونرهايي چون «محمد علي فروغي» و «اردشير ريپورترجي» و «ولي الله نصر» تدريس مي‌كردند.
يك نقطه‌ي بسيار سياه در كارنامه‌ي ميرزا نصرالله خان مشير الدوله، دلالي او به همراه امين‌السلطان در واگذاري امتياز نفت جنوب ايران به «ويليام ناكس دارسي» انگليسي است. مشيرالدوله در ازاي دريافت 000/10 ليره سهام شركت نفت براي واگذاري اين امتياز دلالي كرده است.
مشيرالدوله كه در زمره‌ي فراماسونرهاي شبه‌مدرنيست ايراني بود در زمينه‌سازي براي تحقق مشروطه‌ي غرب‌زده و تغيير مسير حركت جنبش مردمي به نفع تحقق سيطره‌ي غرب‌زدگي شبه‌مدرن نقش مهمي داشته و پس از صدور فرمان مشروطيت به عنوان اولين نخست‌وزير مشروطه تشكيل دولت داده است. مشيرالدوله در تاريخ 13 بهمن 1285 ش برابر با 19 ذي‌الحجه 1324 ق كابينه‌اي را تشكيل داد كه از هشت وزير آن، چهار نفرشان رسماً فراماسونر بوده‌اند.
مشيرالدوله يك نظريه‌پرداز يا تئوريسين نبود بلكه به طيف بوروكرات ـ تكنوكرات‌هاي كاست روشنفكري شبه‌مدرن ايران تعلق داشته است. دو فرزند مشيرالدوله [حسن و حسين پيرنيا] كه هر دو فراماسونر بودند در زمره‌ي روشنفكران تئوريسين رژيم پهلوي اول فعاليت كرده‌اند. ميرزا نصرالله مشيرالدوله غفاري به سال 1328 ق درگذشت.

ميرزا عبدالرحيم طالبوف، روشنفكر التقاطي عصر مشروطه
«عبدالرحيم طالبوف تبريزي» متولد سال 1250 ق و متوفي به سال 1329 ق است. او در زمره‌ي روشنفكران نظريه‌پرداز و ايدئولوگ نسل دوم مشروطه‌ي ايران مي‌باشد. او تمايل آشكاري به تفسير مدرنيستي برخي مفاهيم ديني و نيز اعتقادي به رويكردهاي سوسيال ـ دموكراتيك داشت. از آثار معروف او مي‌توان «مسالك المحسنين» (سال 1323 ق)، «مسائل الحيات» (سال 1324 ق)، «كتاب احمد» (سال 1312 ق) و «سياست طالبي» (1329 ق) را نام برد.
فريدون آدميت اركان انديشه‌ي طالبوف را اين گونه برمي‌شمرد: «او از مروجان علوم طبيعي و افكار اجتماعي و سياسي جديد است و نماينده‌ي جريان‌هاي فكري زمان خويش: از پيروان اصالت عقل و فلسفه‌ي تجربي است، به قانون ترقي و تحول تكاملی اعتقاد دارد. او از معتقدان ليبراليسم فلسفي است».(65) جوهر آراء طالبوف سكولاريستي است اما او همچون آخوندزاده ستيز صريح و افراطي با اسلام ندارد بلكه خواهان نحوي بازتفسير [و به عبارت دقيق‌تر تحريف] مفاهيم اسلامي بر پايه‌ي مشهورات مدرنيستي و اومانيستي است. طالبوف در واقع نمايندگي شاخه‌ي به اصطلاح ديني و يا به تعبير دقيق‌تر شاخه‌ي التقاطي روشنفكري نسل دوم مشروطه‌ي ايران را بر عهده دارد.
طالبوف به دليل ترويج رويكرد التقاطي به دين در آثارش توسط آيت‌الله شيخ فضل الله نوري تكفير گرديده است. يكي از آثار مهم طالبوف، داستان «مسالك المحسنين» او است، طالبوف در اين كتاب به ستايش از كشورهاي غربي‌اي چون انگليس و فرانسه و ايتاليا و به دفاع ضمني از مدرنيته مي‌پردازد.(66) طالبوف در اين كتاب به تخطئه‌ي احكام اسلامي پرداخته و مي‌گويد احكام شرعي ما براي هزار سال قبل خوب بوده(67) است. او در اين كتاب از ضرورت عصري كردن احكام و تغيير حكم زكات و قرباني سخن مي‌گويد(68). طالبوف در «قسمت رابع» همين كتاب به تخطئه‌ي روحانيت مي‌پردازد.(69) طالبوف نيز همچون ملكم و آخوندزاده علت به اصطلاح «عقب‌ماندگي» ما را در «الفباي مندرس» ما جست‌وجو كرده و از تغيير الفبا سخن مي‌گويد.(70)
«كتاب احمد» حكايت گونه‌اي است كه به توصيف و آموزش برخي مفاهيم علوم تجربي مدرن به زبان ساده اختصاص دارد.(71) طالبوف از ستايشگران مشروطه‌ي غربي و دولت استعمارگر انگليس مي‌باشد.(72) جهان‌بيني طالبوف را مي‌توان نحوی ليبراليسم سوسيال دموكراتيك مبتني بر معرفت‌شناختي پوزيتيويستي دانست. طالبوف به گونه‌اي از غرب و تجدد سخن مي‌گويد كه حكايتگر مسحوريت و مجذوبيت نسبت به آن مي‌باشد. اگرچه برخي توجهات نسبت به وضع خاص آسيا در برابر هجوم مدرنيته‌ي غربي در آثار طالبوف ديده مي‌شود اما در كل و در يك جمع‌بندي فراگير، آراء طالبوف چيزي نيست مگر صورتي از تجددگرايي سطحي و غرب‌زدگي شبه‌مدرن كه في‌المثل در مقايسه با آراء آخوندزاده داراي وجه التقاطي و تا حدودي به ظاهر ديني بوده و توجه بيشتري به آراء سوسياليستي نشان مي‌دهد. آراء طالبوف در شكل‌گيري مشروطه‌ي غرب‌زده در ايران نقش مؤثري بازي كرد.

حاج سياح، جهانگرد غرب‌زده
«محمدعلي سياح» جهانگرد ايراني متوفي به 1304 ش يكي از چهره‌هاي كاست تجددطلبان روشنفكري شبه‌مدرن ايران است. سياح، روستازاده‌اي است كه پس از آموختن اندكي از دروس حوزوي ميل به سفر و جهانگردي پيدا مي‌كند و به بسياري از شهرهاي اروپا و هند و عثماني سفر مي‌كند. او با برخي روشنفكران غرب‌زده‌ي آن دوره و نيز بعضي شاهزادگان تجددگراي قاجاري و همچنين با شاهزاده‌ي سنگدل «ظل‌السلطان» مرتبط بوده است. سياح از طرف اين شاهزاده‌ي قاجاري تحريك مي‌شود تا با برادر كوچك شاهزاده يعني «كامران ميرزا» [وليعهد] و اهل‌ زدوبند و رابطه بازي سياسي و مال‌اندوزي بوده است. «ميرزا رضا كرماني» در بازجويي‌هاي خود پس از قتل ناصرالدين شاه، سياح را «فردي مذبذب و خودپرست» كه در فكر جمع كردن «مال و مكنت» است معرفي مي‌نمايد.(73)
سياح اگرچه الحاد آشكار و مغرضانه‌اي ندارد اما در كل با تجددطلبان سطحي و جريان غرب‌زده‌ي شبه‌مدرنيست همسويي و همراهي دارد. در جاي جاي اثر معروف او، «سفرنامه‌ي حاج سياح»، نسبت به غرب و مدرنيسم و ملل اروپايي ستايش‌هايي ابراز مي‌گردد. رفتار سياسي او نشان‌دهنده‌ي گرايش‌هاي ليبراليستي وي مي‌باشد. سياح در بخش‌هايي از اثر خود به ستايش چهره‌هاي ليبرال و ناسيوناليست اروپايي نظير گاريبالدي(74) و مردم انگليس مي‌پردازد. او صراحتاً مي‌گويد: «ما بايد انسانيت و مآل‌بيني را از اين مردم [انگليسي‌ها] بياموزيم.»(75)
مجذوبيت نسبت به جاذبه‌هاي غرب مدرن در همه‌ي بخش‌هاي اين سفرنامه به چشم مي‌خورد. سياح پس از خلع محمدعلي شاه از سلطنت به عنوان «للـه‌ي احمدشاه» برگزيده مي‌شود. آن گونه كه گفته مي‌شود، ظاهراً سياح با محافل ماسوني در ارتباط بوده و حتي عضو «لژ بيداري» بوده است. از ديگر همراهان او در لژ بيداري مي‌توان از «ارباب كيخسرو و شاهرخ»، «مرتضي قلي صنيع‌الدوله»، «سردار اسعد بختياري»، «ميرزا علي اكبر دهخدا» و ميرزا محمدعلي خان فروغي نام برد.(76)
ظاهراً حاج سياح، «عضو انجمن ملي» [كه در محرم 1322 ق و تحت سيطره‌ي فراماسونرها تشكيل گرديد] نيز بوده است. اعضاي انجمن ملي نقش فعالي در انحراف نهضت عدالتخواهانه به مشروطيت غرب‌زده بر عهده داشته‌اند.(77) سياح در سفرنامه‌ي خود به گونه‌اي ناجوانمردانه به تخطئه‌ي روحانيت شيعه و خرافه‌پرست و جاهل و فريب‌كار نشان دادن آن پرداخته است.(78)

16ـ روشنفكري به نام وثوق‌الدوله و خيانتي بزرگ!
«ميرزا حسن‌خان وثوق‌الدوله» فرزند يك خانواده‌ي اشرافي قاجاري و خواهرزاده‌ي «امين‌الدوله» منورالفكر ميانه‌روي نسل دوم مشروطه به سال 1292 ق برابر 1254 ش به دنيا آمد(79) و از كودكي با زبان فرانسه آشنا شد و تحت تأثير مشهورات شبه‌مدرنيستي رايج قرار گرفت.
وثوق‌الدوله با فلسفه و ادبيات غرب آشنايي داشت و در تيرماه 1274 پس از ديدار با ناصرالدين شاه به دليل معلومات زياد از طرف شاه قاجار لقب وثوق‌الدوله گرفت و مستوفي آذربايجان گرديد.
حسن وثوق‌الدوله از جمله متجدديني بود كه به فراماسونري پيوست و عضو لژ بيداري گرديد.(80) از آغاز حركت مشروطه‌خواهي در زمره‌ي طرفداران آن درآمد و پس از تشكيل مجلس اول شوراي ملي به عنوان نايب رئيس مجلس [رئيس مجلس، منورالفكر فراماسونري به نام صنيع الدوله بود] تعيين گرديد. وثوق‌الدوله در دولت‌هاي مختلف پس از مشروطه عضويت داشت. پس از فتح تهران و غلبه‌ي اعضای لژ فراماسونری بیداری بر کشور (1327ق)، میرزا حسن وثوق الدوله به عضویت «هيأت مديره»ي فراماسونري‌اي كه اداره كشور را بر عهده گرفته بود، درآمد. وثوق‌الدوله در كابينه‌ي سپهدار، وزير دادگستري بود و در سال‌هاي 1334 و 1336 ق دو بار نخست‌وزير گرديد. در سيزدهمين كابينه‌ي پس از مشروطه كه با رياست وثوق‌الدوله تشكيل گرديد، يك اتفاق بسيار تلخ و دردناك و به ويژه از منظر بررسي كارنامه‌ي سيطره‌ي شبه‌مدرنيست‌ها عبر‌ت‌آموز رخ داد و آن انعقاد قرارداد 1919 م با دولت انگليس توسط حسن وثوق‌الدوله در ازاء دريافت 000/130تومان ليره رشوه مي‌باشد.
ماجرا از اين قرار است كه ايران در حد فاصل سقوط تهران به دست فراماسونرها در 1288 ش تا كودتاي 1299 ش در يك وضعيت بلبشو و هرج و مرج گسترده به سر مي‌برد. با پايان گرفتن جنگ جهاني اول و وقوع انقلاب بلشويكي در روسيه، مجموع توافقات استعماري انگليس و دولت تزاري در سال 1907 كان لم يكن تلقي گرديده و دولت انگليس نگران نفوذ بلشويك‌ها در ايران بود. در چنين شرايطي جناحي از هيأت حاكمه‌ي انگلستان تصميم گرفتند با تحت‌الحمايه قرار دادن ايران و نفي استقلال نسبي و شكننده‌ي آن به طور كامل بر كشور مسلط گرديده و از خطر نفوذ شوروي به ايران و هند جلوگيري نمايند. زيرا هندوستان در آن دوره منبع اصلي تغذيه‌ي دولت انگليس بود و ايران نيز به واسطه‌ي اكتشاف نفت در آن بيش از پيش براي دولت انگليس اهميت مي‌يافت. در چنين وضعيتي وثوق‌الدوله در مرداد 1298 ش برابر با اوت 1919 م حاضر گرديد در ازاي دريافت رشوه، قرارداد تحت‌الحمايگي ايران را امضا نمايد. در پي انجام اين خيانت بزرگ، امواج گسترده‌ي اعتراضات مردمي در كشور به راه افتاد و دولت‌هاي شوروي و آمريكا و برخي دول اروپايي نيز به اين قرارداد اعتراض كردند و مجلس شورا نيز از پذيرش آن سرباز زد و احمدشاه نيز حاضر به پذيرش آن نشد.
امضاء اين قرارداد، وثوق‌الدوله را به چهره‌اي منفور در سراسر ايران بدل نمود. «نورمن» سفير وقت انگليس در ايران در تاريخ 15 ژوئن 1920 در تلگرافي به لرد كرزن وزير خارجه و در پي گسترش نفرت عمومي از وثوق‌الدوله مي‌گويد: «رئيس الوزرا اكنون نزد مردم به قدري منفور است، كه ديگر وجود او براي دولت پادشاهي انگلستان فايده‌اي نخواهد داشت و صلاح در اين است كه كابينه‌ي ديگري بر سر كار آيد».(81)
وثوق‌الدوله تجسم تام وتمام يك منورالفكر دوران پاياني قاجاريه است. او در امضاي قرارداد ننگين 1919 م با دو منورالفكر دیگر به نام‌هاي «نصرت‌الله فيروز» و «صادم‌الدوله» كه هر دو متجددمآب‌هاي آن دوره‌ بودند، همراهي داشت. نصرت‌الدوله‌ي فيروز بعدها در رژيم استبدادي رضاخان به وزارت رسيد و سرانجام هدف خشم بدگماني‌هاي آن مستبد بيمار قرار گرفت و كشته شد. پس از گسترش موج مخالفت‌هاي مردمي با قرارداد 1919م و استعفاي اجباري وثوق‌الدوله، سياست دولت انگلستان از استعمار مستقيم و تحت‌الحمايه قرار دادن ايران به استعمار غيرمستقيم و روي كار آوردن يك دولت وابسته‌ي به ظاهر مستقل تغيير يافت. كودتاي 1299 ش و روي كار آمدن رضاخان محصول همين سياست دولت انگليس بود. وثوق‌الدوله به سال 1329 ش درگذشت.

احزاب و گروه‌هاي روشنفكري دوره‌ي مشروطه
در آستانه‌ي مشروطه و مدتي پس از آن فعال‌ترين تشكل‌هاي روشنفكري را انجمن‌ها و محفل‌هاي فراماسونري تشكيل مي‌دادند. اما از هنگام گشايش مجلس دوم و پس از آن چند تشكل كوچك و بزرگ روشنفكري تأسيس گرديد كه به لحاظ ايدئولوژیک پيرو آراء و ايدئولوژي‌هاي مدرنيستي بودند.
در مجلس شوراي دوم دو جريان عمده در دل روشنفكري اين مقطع در قالب تشكل‌هاي سياسي جداگانه مقابل هم قرار گرفتند:
1ـ «حزب اجتماعيون عاميون» يا «حزب دموكرات» كه همان جريان تندروي درون مجلس بودند.
2ـ «حزب اجتماعيون اعتداليون» يا «حزب اعتدالي» كه نماينده‌ي گرايش ميانه‌روانه در منورالفكران مجلس دوم بود.
حزب اجتماعيون عاميون داراي مرامنامه‌اي سوسياليستي بود و نشريه‌ي ارگان آن «ايران نو» نام داشت. حسن تقي‌زاده، سليمان ميرزا، حسينقلي نواب، وحيدالملك و مساوات كه همگي از غرب‌زده‌هاي شبه‌مدرنيست بودند از اعضاي حزب دموكرات بودند. حزب اجتماعيون عاميون در مجلس خود را با نام «حزب دموكرات» معرفي مي‌كرد. اين حزب رويه‌اي كاملاً سكولاريستي داشت. مرامنامه‌ي اين حزب را «محمد امين رسول‌زاده» به سال 1328 ق به نگارش درآورده بود. حيدرخان عمو اوغلي از چهره‌هاي منسوب به اين حزب بود. رسول‌زاده از دومين سال انتشار نشريه‌ي «ايران نو» به عنوان سردبير آن انتخاب گرديد. رسول‌زاده همچنين داراي گرايش‌هاي ناسيوناليستي پان توركيستي بود. در اين حزب و با حضور چهره‌هاي معروف سرسپرده‌ي فراماسونري انگليس [نظير تقي‌زاده، حسينقلي نواب و سليمان ميرزا اسكندري] ردپاي روشني از نفوذ دولت انگليس ديده مي‌شود. حزب دموكرات مواضع شديداً ضدروسي داشت.(82)
حزب اعتداليون در مجلس دوم حائز اكثريت بود. اينان تجددطلبانه ميانه‌روي بودند كه تمايلي به ايدئولوژي سوسياليستي نداشتند. «وقت» و «مجلس» از نشريات اعتداليون بود. افرادي چون «محمدصادق طباطبايي»، «عليمحمد دولت‌آبادي»، «ناصرالملك» و در يك مقطع «علي‌اكبر دهخدا» از چهره‌هاي اصلي حزب اعتداليون بودند. در اين حزب نيز فراماسونرهاي فعالي چون «نصرالله اخوي» و «سپهدار اعظم» نفوذ و نقش محوري داشتند. اين حزب را مي‌توان بيشتر نماينده‌ي گرايش‌هاي ليبراليستي جريان منورالفكري ايران در اين مقطع دانست. جوهر ديدگاه اينان نيز سكولاريستي بود.
در مجلس سوم كه عمر كوتاهي داشت، دموكرات‌ها داراي اكثريت بودند. اما پس از انحلال مجلس اين دسته‌بندي‌هاي سياسي تضعيف گرديد. از ديگر احزاب تجددطلب و منورالفكري اين دوره مي‌توان از «حزب اتفاق و ترقي» به رهبري «مستعان الملك» نام برد و نشريه‌ي ارگان آن «استقلال ايران» نام داشت. «حزب اتفاق و ترقي» يك تشكل مدرنيستي بود كه لايه‌هاي سرمايه‌داري متوسط ايران در آن دوران را نمايندگي مي‌كرد. اين حزب در صفر سال 1329 ق با حزب اعتداليون ائتلاف كرد.
از ديگر احزاب اين دوره مي‌توان از «حزب ترقي‌خواهان ليبرال» نام برد كه ارگان آن «روزنامه جنوب» بود و توسط نمايندگان جنوبي مجلس تأسيس گرديده بود. اين حزب آشكارا از سرمايه‌داري ليبرال طرفداري مي‌كرد و در ميان خوانين منطقه نفوذ داشت. در سال 1296 ش (1917 م) حزبي با تمايلات سوسياليستي به نام «حزب عدالت» در باكو تأسيس گرديد. مدتي بعد از دل حزب عدالت، جريان كمونيستي‌اي به نام «حزب كمونيست» در بندر انزلي به سال 1299 ش تشكيل گرديد. در رأس اين حزب، حيدرخان عمو اوغلي قرار داشت و جعفر جوادزاده معروف به پيشه‌وري و كامران آقازاده معروف به آقايف از ديگر اعضاي آن بودند. اين حزب را مي‌توان نطفه و هسته‌ي مركزي گرايش ماركسيستي در كاست روشنفكري شبه‌مدرن ايران دانست.
در مجلس پنجم كه در فروردين 1302 ش تشكيل شد، طيف طرفداران رضاخان تحت عنوان «فراكسيون دموكرات مستقل» [متجدد] قدرت را در دست داشت و دو حزب اعتدالي و اجتماعيون عاميون ديگر منحل گرديده بودند. فراكسيون مذكور نقش مهمي در انحلال سلطنت قاجار و انتقال سلطنت به پهلوي بازي كرد.

روشنفكران و كميته مجازات
كاست روشنفكري ايران از آغاز تأسيس خود به دليل خصيصه‌ي بيگانگي از هويت تاريخي و قومي جامعه‌ي ايراني و نيز تشريفاتي و آمرانه بودن فرايند تأسيس آن، بالذات تمايلات خشونت‌مدارانه داشت. يكي از نمودهاي اين خشونت‌طلبي ذاتي را مي‌توان در تشكيلات مشكوك و مرموز «كميته مجازات» و عملكرد آن به خوبي مشاهده كرد. «كميته مجازات» نام تشكيلات تروريستي‌است كه به سال 1334 ق توسط سه تن از چهره‌هاي متجددمآب مرتبط با محافل ماسوني تأسيس گرديد و اقدام به چند ترور و عمليات مسلحانه نيز نمود.
ظاهر امر از اين قرار بود كه سه جوان روشنفكر مشروطه‌خواه سرخورده از تحولات و ناكامي‌ها اقدام به تشكيل يك هسته‌ي كوچك مسلح مي‌كنند. دو نفر از اين سه تن يعني «اسدالله خان فتح‌الله زاده» و «منشي‌زاده» بهايي بودند و نفر سوم گروه يعني «محمد نظرخان مشكوه الممالك» از اعضاي لژ فراماسونري بود».(83)
كميته مجازات به نحوي مرموز و غيرمستقيم توسط «اردشير ريپورترجي» [جاسوس فعال انگليسي و كسي كه مانيفست رژيم پهلوي را تهيه كرد و رضاخان را به انگليسي‌ها معرفي نمود] و يك جناح از هيأت حاكمه‌ي انگليس كه با قرارداد 1907 م روسيه و انگلستان در مورد ايران مخالف بودند؛ رهبري و حمايت مي‌شد.(84)
پس از قرارداد 1907 م و تقسيم ايران به دو منطقه‌ي نفوذ روسيه در شمال و انگلستان در جنوب و يك منطقه‌ي بي‌طرف بين آنها، عده‌اي از سياستمداران انگليسي و كارگزاران آنها در ايران [نظير اردشير ريپورترجي] با اين قرارداد مخالف بوده و آن را به ضرر انگلستان مي‌دانستند. اردشير ريپورترجي معتقد بود به جاي تجزيه‌ي ايران بين روسيه و انگليس بايد يك دولت به ظاهر ايراني و ناسيوناليست و وابسته به انگلستان در ايران بر سر كار آيد كه متضمن تأمين منافع انگلستان به طور تمام عيار باشد. در امتداد چنين بينشي است كه اردشير ريپورتر با قرارداد تحت‌الحمايگي ايران توسط انگلستان به سال 1919 م نيز مخالفت مي‌كرد و سرانجام نيز با واداشتن دولت انگليس به حمايت از رضاخان، ايده‌ي خود در مورد ايران را عملي و محقق نمود.
كميته مجازات در واقع اهرم فشار اردشير ريپورتر براي اعمال فشار بر عمال ايراني جناح مقابل ريپورتر در هيأت حاكمه‌ي انگليس [جناح طرفدارد قرارداد 1907و 1919 م در دولت انگليس] و ابزار زمينه‌سازي براي يك كودتاي خزنده به نفع نظر خود بود. كميته مجازات بخشي از برنامه‌ي دراز مدت اردشير ريپورنز در ائتلاف با يك جناح هيأت حاكمه‌ي انگليس به منظور پيشبرد هدف خود [يعني تأسيس دولت ناسيوناليست وابسته به انگليس در ايران] بود. يكي از نكات عجيب و قابل تأمل درباره‌ي كميته‌ي مجازات، ارتباط تنگاتنگ و نزديك حيدرخان عمواوغلي [منورالفكر ماركسيست روسي ـ ايراني] با اردشير ريپورتر در كميته‌ي مجازات و فعاليت‌هاي آن مي‌باشد كه عميق شدن در آن شايد حكايت‌گر لايه‌هاي عميق‌تري از وابستگي كاست روشنفكري ايران و محافل آن در مقطع مشروطه به استعمار بورژوايي مدرن و به ويژه انگليس باشد.

Borna66
09-11-2009, 09:53 PM
وام ها در دوره انحلال مجلس دوم


دولت مشروطه جزء از دولت روس و انگلیس نمی توانست وام بگیرد. به همین جهت پس از گفتگوهای کشاکشهای بسیار دو فقره وام یکی از روسیه به وسیلة بانک استقراضی و دیگری از دولت انگلیس بوسیله بانک شاهی دریافت کرد.
وام اول به مبلغ 100/111/1 لیره انگلیسی نقره (معادل 60 میلیون تومان) به مدت 15 سال با فرع هفت درصد ضمانت شده روی عایدات گمرکات کلیه ایران به استثنای فارس و خلیج فارس. این وام را بانک استقراضی روس به دولت دارد.
وام دوم به مبلغ 000/250/1 لیره انگلیسی طلا با ربع 5 درصد به مدت 50 سال از بانک شاهنشاهی ضمنانت شده روی عایدات گمرکات خلیج فارس و بنادر بوشهر و بندر خرمشهر و بندر عباس و شهر اهواز وهمچنین عایدات تلگرافخانه تا شعبان 1347 قمری درگرو این وام قرار گرفت.
جنایات روسها در مشهد
1- پس از انحلال مجلس و سرکوب دموکراتها، روسیه تزاری روز به روز بر دامنة نفوذ خود در ایران و مداخله در امور ایران افزود.
2- در مشهد به تحریک مفسدین آشوبی به راه انداخت و جمعی را واداشت که در مسجد وصحن رضوی گرد آمده علیه حزب دموکرات و مشروطه خواهان و سرانجام بر ضد حکومت مرکزی و به هواداران محمدعلی میرزا قیام کردند.
3- این گروه عده ای بیگانه از مردم را کشتند و بهانه اینکه حکمران مشهد ونیروی دولت از خلع سلاح آشوبگران درمانده اند، خود روسها دست به کار شدند.
4- پس از تبعیدن سران حزب دموکرات انقلابی که ملک الشعرای بهار از آنجمله بود. روسها صحن آستان رضوی را با نیروی خود اشغال و گنبد آستانه را گلوله باران کردند.
5- این امر بر کینة مردم نسبت به روسها بیش از پیش افزود و این کینه در خلال جنگ جهانی اول به صورت هواداری ملت ایران از نیروی عثمانی جلوه گر شد.

Borna66
09-11-2009, 09:53 PM
حکومت مشروطه در میان تودة مردم و طبقه دهقانان تحولات عمیق به جای نگذارد . چرا که حوادث و وقایع شوم دوران سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه چنان آثار عمیقی در روحیه مردم و اموال اجتماعی ملت ایران باقی گذاشته بود که تنها با تغییر رژیم سیاسی و برطرف کردن آن آثار امکان پذیر نبود.
ایران زیربار قروض کمرشکن و قیود سیاسی و اقتصادی دول استعماری به سختی می نالید و در آن ایام تنها یک حکومت مقتدر ملی و متکی به افکار عمومی می توانست علاوه بر اصلاح امور داخلی به سیاست خارجی ایران نیز سرو صورتی بدهد و قیود سیاسی واقتصادی را از دست و پای مردم بردارد ولی حکومت مشروطه ایران، هر چند رکن اعظم آن، یعنی مجلس شورای ملی را مردی پرشور و وطن دوست و با ایمان تشکیل داده بودند. اما آن امتیاز را نسبت به حکومتهای سابق نداشت که از عهده انجام چنان اصلاحاتی برآید.
در واقع جزء از جنبة قانونگذاری، در ماهیت حکومت ایران نسبت به دوران استبداد و در ماهیت عناصر تشکیل دهند آن نسبت به هیئت حاکمه دورة استبداد تغییر اساسی روی نداده بود.

Borna66
09-11-2009, 09:53 PM
به توپ بستن مجلس

به توپ بستن مجلس به دلخواه روسیه به دست لیاخف بود. زبونی محمد علی میرزا در برابر افسران قزاق

دولت روسیه که از گسترش افکار آزادیخواهانه در کشور خود می هراسید بر آن شد که مشروطیت ایران را بر هم زند تا الهام بخش مبارزان سیاسی کشور نشود. دو هفته ای بود که محمد علی میرزا با « لیاخوف» درباره از بین بردن مجلس در حال مذاکره بود. این گفتگو ها حالت رسمی به خود گرفت. به این معنی که محمد علی میرزا و لیاخوف و سفارت روس مذاکرات را دنبال می کردند و چگونگی به پترسبورگ و تفلیس گزارش می شد. پترسبورگ پایتخت روسیه و تفلیس کانون لشگری قفقاز بود.
...........

لیاخوف در گزارش محرمانه شماره «59» به مافوق های خود نوشت « شاه ضمن قبول تبدیل کردن حکومت مشروطه به استبداد قدیمی گفت خواهشش این است که هر قدر ممکن است خونریزی کمتر باشد ولی من در جواب گفتم خونریزی در این جنگ مجبوری و ضروری است. چون از باغشاه برگشتیم همان شب از سفارت ترتیبی دادیم جهت عملی که در آینده با آشیانه دزدان که در این شهر باطنطنه عظیم«مجلس» نامیده می شود، انجام خواهیم داد. قرار گذاشتیم تا دم آخر باید مجلس و طرفداران آن را به کلی غافلگیر کنیم تا یکدفعه کار را به مخالفت کشانده و با استعمال قوه قهریه ارتش آشیانه دزدان و رشوه خواران را خراب و حامیانشان را که مقاومت کنند بکشیم و کسانی را که زنده مانده اند در عدلیه محکوم و با جزاهای بسیار سخت مجازات دهیم. چون مأمورین شاه همیشه در هر کاری اعم خوب و بد مسامحه و عیب جوئی می کنند و تمام کارها را ناتمام می گذارند لازم دیدیم بعد از آنکه ترتیباتی معین کردیم و شاه آن را پذیرفت به من اختیار کامل بدهد تا کار را پایان برسانم. مقصود این است که هیچ کس حتی شاه حق نداشته باشددر اجرای طرح تصویب شده در کار من مداخله کند.»
شاه هنوز در زیر سیطره ترس از مردم شهر هائی بود که در تلگراف های خود او را از سلطنت خلع کرده بودند. بیم او این بود که اگر خونریزی مردم را به خشم آورد یکی از دو رقیبش ظل السلطان یا سار الدوله جای او را خواهد گرفت. از این رو از لیاخوف خواهش کرد که خونریزی به حداقّل برسد که تقاضایش پذیرفته نشد. انگیزه اینهمه زبونی شاه در برابر لیاخوف آن بود که او به جای تکیه به مردم و بهره مندی از عزّت و احترام، متکی به روسیه شده و می پنداشت روس ها سلطنتش را برای همیشه تضمین خواهند کرد. این همان اشتباهی بود که محمد رضا شاه کرد و چون پیوشته از توطئه انگلیس می ترسید متکّی به آمریکا شد و این گوش بفرمانی به یک دولت خارجی مردم را به انقلاب کشانید.
لیاخوف در گزارش محرمانه شماره(60) اعتراف می کند که « شاه مانند یک ایرانی بسیار تردید نشان می دهد و می ترسد خونریزی به ضرر او تمام شود. می گوید بهتر است سخن از صلح به میان بیاوریم. با ملاحظه این وضع مجبور شدیم به او بگوییم این برنامه از سوی دولت روسیه قبول شده. اگر شما قبول نکنید دولت روسیه دیگر به هیچ وجه از شما حمایت نخواهد کرد و هر چه هم بعد از این به شما واقع شود خودمان را مسؤل نمی دانیم. شاه بدون تأخیر قبول کرد و به من آزادی کامل برای اجراو اتمام کار را داد. طرح ما به شرح زیر است!1
اوّل- با پولی که از طرف سفارت و شاه داده خواهد شد با رشوت دادن به وکلای مهم مجلس و وزرا، آنان را به قبول برنامه ما راضی خواهد کرد.
دوّم- تادقیقه آخر، یعنی حاضر شدن کلیه ترتیبات به طور دوستانه با مجلس رفتار نمودن و چنین وانمود کردن که شاه با مجلس صلح کند و همچنین داخل مکالمه ی صلح شدن شاه با مجلس.
سوم- سعی کردن با رشوه یا وسایل دیگر به جهت خارج کردن مردمان مسلح از مجلس و مسجد و انجمن های نزدیک.
چهارم- انجام اقدام هائی که رؤسای انجمن ها را با رشوه و غیره طرفدار خود نموده تا روزاجرای برنامه اعضای انجمن خود را نگاه داشته و نگذارد بیرون بروند.
پنجم- یک یا دوروز پیش از اجرای کار فرستادن قزاقان با تبدیل قیافه به مجلس و مسجد تا از آنجا به هوا شلیک نموده تا بهانه برای هجوم و خراب کردن مجلس به دست بدهند و کسانی را که در مجلس و مسجد مقاومت خواهندکرد بکشند.
ششم- کمال دقت و جهد کردن برای اینکه مبادا کسی به سفارت دول اروپا خاصه انگلیس داخل شود.
هفتم- وقتی تمام ترتیبات حاضر شد در یک روز معیّن مجلس و اطراف آن را با قزاق بریکاد و توپ محاصره و خراب کردن و کشتن کسانی را که مقاومت کنند.
هشتم- تسلیم کردن خانه های رؤسای مشروطه طلبان و و کلا را بعد از تخریب مجلس به سرباز و عوام ناس که غارت کنند.
نهم- گرفتار کردن رؤسای مشروطه خواه و وکلا و طرفداران مجلس را به دار زدن و نفی بلد کردن آنها نظر به اهمیت موقع و شخصی ایشان.
دهم- به جهت آسوده کردن خیال جمهور و دول اروپا اعلان کردن که مجلس دوباره باز خواهد شد.
شاه موافقت خود را با این برنامه بیان کرد و گفت بهتر است سرباز و سوار ایرانی هم در این کار اشتراک کنند ولی بنده به ملاحظه اینکه این وقت برای بریکاد قزاق بهترین اوقات است که رسوخ کامل خود را در حیات سیاسی دولت ایران محکم و اجرای خیالات آینده را آسان تر کند قطعاً و مصراً رد کردم...31 مه(روسی) کلنل لیاخوف.»
کلنل لیاخوف در اجرای هدف های خود قزاق ها را وارد خیابان ها کرد و آنان در همه جای شهر می گشتند و هر گونه اسلحه ای را از دست مردم می گرفتند و جیب هایشان را هم خالی می کردند. با وجودیکه دو سال از عمر مشروطیت می گذشت و مجلس و مردم با توطئه های ناگسستنی محمد علی میرزا و درباریان روبرو بودند، انجمن ها ی محّلی در سطح تهران تشکیل یک شبکه ارتباطی ندادند تا به محض وقوع امر غیرعادی اعضای خود و دیگران را آگاه می سازند. قزاق ها اسلحه را از اعضای انجمن ها و آزادیخواهان می گرفتند. اگر سازمانی وجود داشت، فوری دیگران را آگاه می ساختند تا با سلاح بیرون نیایند تا اسلحه خود را از دست ندهند. هر انجمن خر خود را می راند. هنگامی نیز که برای دفاع از مجلس در مسجد سپهسالار گردمی آمدند هر یک نام انجمن را بالای اطاقی می نوشت و بدین ترتیب تکروی را مشخص می کرد.
توطئه لیاخوف و وظایفی که برای محمد علی میرزا تعیین کرده بود به طور خزنده از مرحله ای وارد مرحله بعدی می شد. روز جمعه 12 جمادی الاول 1363 غلامرضا خان، سرهنگ قراقخانه از سوی شاه به مجلس پیام آورد که گرد آمدن انجمن ها در مجلس و مدرسه سپهسالار تحمّل پذیر نیست. خاصه آنکه بیشترشان مسلّح هستند. آنان را پراکنده کنید تا خودمان با مجلس گفتگو را دنبال کنیم. در همان حال شاه دستور داد توپ هائی در دروازه دوشان تپه و شمیران مستقر سازند. آشکار است که شاه تاکتیک نظامی نمی دانست و تنها دستور لیاخوف را اجرا می کرد.
برای فرونشاندن خشم شاه ، بهبهانی و طباطبائی و تقی زاده و ممتاز الدوله و مستشار الدوله و چند تن دیگر از نمایندگان به مدرسه سپهسالار شتافتند و از مردم خواستند پراکنده شوند. آنا ن امتناع ورزیدندو غو غا بر پا کردند. بهبهانی دو دل شده ولی تقی زاده پافشاری کرد و به آنان فهمانید که راز هائی در کار است. اعضای انجمن ها و مردمی که برای دفاع از مجلس آمده بودند با ناراحتی پراکنده شدند.«یوزباشی مهدی»2 که در زمان صدر اعظمی عین الدوله مأمورین شبانه به خانه اش حمله ور شدند و کودکش را در حوض خفه کردند و آزار بسیار به خودش و اعضای خانواده اش رسانیدند، از اینکه نگذاشتند از مجلس که پناهگاه مظلومان بود دفاع کند تریاک خورد و جان سپرد. مجلس که از راز پشت پرده آگاهی نداشت هنوز امید آشتی با شاه را از دست نداده بود و کسی نمی پنداشت که شاه مجلس را به توپ ببندد.
این عقب نشینی شتابان، شاه را جسور ساخت. فردای آن روز از مجلس خواست هشت تن از سران آزادی را در اختیار قرار دهند یا مجلس آنان را به خارج از کشور بفرستد. آنان عبارت بودند از صور اسرافیل، سید محمد رضا شیرازی مدیر مساوات، بهاءالواعظین، ملک المتکلمین، سید جمال واعظ، میرزا داود خان، سلطان العلما مدیر روح القدس، وقاضی ارداقی. چند نماینده معتقد بودند آن هشت نفر را در اختیار شاه بگذارند تا او احساس رضایت کند. ولی مجلس زیر بار نرفت. آیت الله بهبهانی نیز گفت ما هر پیشنهاد دربار را بپذیریم، درخواست دیگری خواهد کرد.
در این احوال ، انجمن تبریز با انجمن های شهر ها و استان ها تماس می گرفت و در خواست اقدامی هماهنگ در قبال سرکشی محمد علی میرزا می کرد. تقی زاده اصرار می ورزید که شهرها افراد مسلح خود را برای حفظ مجلس بفرستند. او در نظر نمی گرفت حرکت دادن یک عده مسلح از راه های دور چه مشکلاتی در بر دارد. از همه جا تلگراف هائی به مجلس مخابره می شد که رونوشت آن به دربار نیز می رسید و مردم جوش و خروش نشان می دادند که مردان جنگجو آماده حرکت هستند و از مجلس کسب اجازه می کردند. مردم ایران از نقشه های لیاخوف و محمد علی میرزا غافل بودند و حدود سی سد(300)تلگراف به مجلس مخابره کردند. شاه بر عکس گذشته از اینکه پیام ها حاکی از خلع او از سلطنت بود اعتنائی نداشت و شاید می دانست که اگر افراد مسلحی هم حرکت کنند به تهران نمی رسند و اگر هم برسند مجلسی وجود نخواهد داشت و در برابر قوای قزاق روسی و اسلحه سنگین آنان از قبیل توپ و مسلسل قادر به مقاومت نخواهند بود.
طرز رفتار شاه به مجلس فهمانید که خطر نزدیک است . نمایندگان به تکاپو افتادند. جبهه آزادیخواهان در تهران نیرومند بود. نیروی سیلا خوری و سربازان کسانی نبودند که در برابر آزادیخواهان که تعداد زیادی آذربازیجانی شجاع بین شان بود شکست بخورند. مشکل عمده این بود که فاقد سازمان و رهبری بودند. از سوی دیگر مجلسیان می پنداشتند شاه متکی به سیلاخوری و سربازان است. به همین جهت روزنامه حبل المتین نوشت«ترسی به خود راه نده. از سربازی که پس از چند سال هیزم شکنی 3 لباس پوشیده و هیچ تیر اندازی نمی داند چه می هراسی؟ هفتاد نفر از همان سیلا خوری ها در این صد روزه تفنگ ها را برداشته، فرار کرده اند. آسوده باش که نزدیک است به اصطلاح عوام کفگیربه ته دیگ بخورد و پول هائی که برای اعمال شنیع تهیه شده عنقریب تمام می شود. قاطر چیان و اشرار و اوباش هم پس از ته کشیدن پول متفرق خواهند شد.»
اینان می پنداشتند با محمد علی میرزا و سربازانش طرف هستند، از توطئه سفارت روس و طرح کامل و دقیق لیاخوف ناآگاه بودند. لیاخوف مخالف بود که سربازان یا قزاق های دولتی وارد معرکه شوند. زیرا امکان داشت عرق ملّی آنان را بی طرف سازد. محمد علی میرزا ترس زیادی از آذربایجان داشت. در ایام ولیعهدی آنجا بود و مقاومت و سرکشی مردم را بارها تجربه کرده بود. یک اقدام مؤثرش این بود که به تحریک او مجتهد تبریز، امام جمعه، میرزا صادق، میرزا محسن و چند تن دیگر از علما تلگرافی بر ضد مشروطه و مجلس به تهران مخابره کنند. متداول بود که ملایان هر مخالفی را «بابی» می شمردند. بعد از کودتای 28 مرداد عده ای از مخالفان خود را در گزارشی به حکومت نظامی توده ای معرفی می کردند. این تلگراف در جامعه ای که مجتهدان و علما مورد تکریم زیادی هستند تأثیر عمیق گذاشت. محمد علی میرزا هم متن آن را چاپ کرد وبین مردم منتشر نمود.
میر هاشم نیز که قبلاً از آزادی خواهان و عضو انجمن تبریز بود، تفنگچیانی ترتیب داد و در انجمن اسلامیه طرح خنثی نمودن فعالیت های آزادیخواهان را می ریخت. ثقة الاسلام و حاجی میرزا ابوالحسن انگجی نیز بی طرفی بر گزیده و خانه نشین شدند.
روز 22 جمادی الاولی شاه به فرمانروایان و حکمرانان کشور تلگرافی فرستاد و در آن گفته شده بود« این مجلس بر خلاف مشروطیت است. هر کس من بعد از فرمایشات ما تجاوز کند مورد تنبیه و سیاست سخت خواهد بود.» شبانگاه مشیر الدوله و مؤتمن الملک به مجلس آمدند و به نمایندگان آگاهی دادند که شاه برای بر انداختن مجلس فردا اقدام خواهد کرد. همان شب مشیر السلطنه کابینه جدیدی را جایگزین کابینه پیشین نمود. ترکیب کابینه نشان می داد که شاه بر مجلس چیره شده است. اعضاء کابینه عبارت بود ند از مشیر السلطنه ریئس الوزرا و وزیر داخله، علاء السلطنه وزیر خارجه، امیر بهادرجنگ وزیر جنگ، قوام الدوله وزیر مالیه، محتشم السلطنه وزیر عدلیه، مخبر الدوله وزیر پست و تلگراف، مؤتمن الملک وزیر فواید عامه و تجارت، مشیر الدوله وزیر علوم و اوتاف.
از تبریز قوائی به سرداری ستارخان، باقر خان و محمد قلی خان برای نگهداری مجلس به سوی تهران حرکت کردند. اما تؤطئه ملایان چنان گسترش یافت که انجمن برای سران قوا پیام فرستاد که وجودشان در تبریز لازم تر است. مردم چنان به خروش آمدند که یک سخنران در تبریز گفت:« سگ چون خون بخورد هار می شود. این ملایان از بس خون شما را خورده اند هار گردیده اند و مردم را می گزند.»
آزادیخواهان در آخرین روز توانستند (600) تن مسلح را گرد آورند که افراد کار کشته بین آنان بودند. سرتیپ ابوالفتح زاده که از دو سال پیش از قزاقخانه کناره گرفت و به صف آزادی خواهان پیوست، یکی از آنان بود. عده ای از افسران سابق قزاقخانه نیز با اوهمراهی کردند. فرد دیگر میرزا صالح خان وزیر اکرم حکمران سابق تهران بود که با نوکران مسلح خود برای همکاری آمد. عده ای از آزادیخواهان در بالا خانه های شمالی مجلس که بعد به محل چاپخانه اختصاص یافت مستقر شدند. همچنین پشت بامها ی مجلس ومسجد سپهسالار و انجمن آذر بایجانیها در اختیار جنگجویان مشروطه خواه قرار گرفت . خانه ظّل السلطان ( که بعد به وزارت فرهنگ واگذار شد) نیز سنگر بندی شد. اشکال مهم این بود که کسی را به فرماندهی تعیین نکردند و در نتیجه هماهنگی در عملیات وجود نداشت. گروه زیادی شبها به خانه می رفتند و از (600) نفر تنها هفتاد نفر در سنگر های خود باقی ماندند. بامدادان که جنگ آغاز ید از این عده هم کاسته شد.4
پانویس ها
1- یک بلغاری تبعه روسیه به نام پانوف که از آزاردی خواهان روسیه بود در تهران به آزادی خواهان مشروطه طلب پیوست. وی نماینده روزنامه رچ بود. به همین جهت نزد لیاخوف رفت و آمد داشت.او توانست نسخه ای از گزارش های محرمانه لیاخوف را به دست آورد. آن را به یک انگلیسی مقیم پترسبورگ داد. او نیز متن روسی و ترجمه انگلیسی آن را جهت ادوارد براون فرستاد. براون هر دو متن را در کتاب انقلاب ایران چاپ کردو از آنجا به روزنامه ها راه یافت. شخصی مقیم استانبول به نام شیخ حسن تبریزی متن انگلیسی را ترجمه کرد، که در روزنامه های فارسی به چاپ رسید. این ترجمه چندان روان نیست و ما نخواستیم درمتن آن تصرف و اصلاحی کنیم. لذا ناهمواری بعضی از جمله ها از متن مترجم است.
2- یوز باشی به کسی می گفتند که فرماندهی 100 نفر را بر عهده داشته باشد.
3- در زمان قاجاریه به وی

Borna66
09-11-2009, 09:53 PM
بهارستان نمادى است از تلاش ايرانيان معاصر براى تحقق آرزويى كه يكصد سال از شروع آن مى گذرد. شايد از تشكيل اولين مجلس شوراى ملى كه بلافاصله پس از امضاى فرمان تشكيل دارالشورا از سوى مظفرالدين شاه قاجار در تاريخ ۱۳ مردادماه ۱۲۸۵ تا به توپ بسته شدن همان مجلس در تاريخ سوم تيرماه ۱۲۸۷ كسى فكر نمى كرد عمر اين نهاد در ايران به يكصد سال بعد از اين ماجرا طول بكشد و البته شايد باز هم محمدعلى شاه كه با به توپ بستن مجلس شوراى ملى درصدد احياى قدرت خود بود شايد هرگز فكر نمى كرد استبداد آن قدر كوتاه باشد كه در تاريخ معاصر ايران از آن تحت عنوان «استبداد صغير» ياد شود و يكصد سال پس از وى پارلمان همچنان وجود داشته باشد. مجاهدان آزاديخواه از تبريز و شمال و بختيارى به سمت تهران حركت كردند. روز جمعه ۲۵ تيرماه ۱۲۸۸ به بساط حكومت محمدعلى شاهى پايان دادند. سردار اسعد و سپهدار تنكابنى بر ويرانه هاى مجلس بهارستان كرسى نهادند و مردم هم به ديدن آنها آمدند. فاتحان تهران بار ديگر بناى پارلمان را در ايران احيا كردند.
محمدعلى شاه كه به دشمن سرسخت دموكراسى و حكومت پارلمانتاريستى در ايران مشهور است مجلس را با انتشار اعلاميه اى تحت عنوان «راه نجات و اميدوارى ملت» به توپ بست. اين اعلاميه مقدمه اى تبليغاتى بود براى گلوله باران مجلس بهارستان توسط نيروهاى استبدادطلب تحت امر لياخوف روسى. محمدعلى شاه در اين اعلاميه خود را به صيانت از مجلس و مشروطه موظف دانست ولى در عين حال از تنبيه مفسدينى كه در امور كشور اخلال به ميان آورده بودند، سخن راند. مفهوم اين سخن چيزى نبود جز اينكه مجلس بايد نابود شود. روزنامه ها تعطيل و مشروطه خواهان قتل عام شدند. روز پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۲۷۸ محمدعلى شاه به بهانه ترور نافرجام خود در دوشان تپه نقشه نهايى خود را براى نابودى نهال نوپاى پارلمان در ايران آغاز كرد. سربازان به فرمان مستقيم شاه مستبد در شهر راه مى رفتند و هر كسى را كه به حمايت از مجلس سلاحى داشت، خلع سلاح كرده يا مى كشتند. سرانجام در روز يكم تيرماه محمدعلى شاه طى تلگرافى كه متن آن براى تمام حكمرانان شهرها مخابره شد تصميم نهايى خود را گرفت و روس هاى مستبدپرور تحت امر لياخوف هم چراغ سبز را از شاه مستبد براى به توپ بستن مجلس بهارستان دريافت كرد. شاه در متن تلگرافى خود نوشت: «اين مجلس خلاف مشروطيت است. هر كس منبعد از فرمايشات ما تجاوز كند، مورد تنبيه و سياست سخت خواهد بود.» در كنار اينها شاه دائماً وانمود مى كرد كه از دموكراسى و حكومت قانون و نظام پارلمانتاريستى حمايت مى كند و فقط قصد دارد برخى مفسدين را كه مورد حمايت وكلاى مجلس هستند تنبيه كند. در همان روز قزاقان روسى مجلس را به توپ بستند. برخى از نمايندگان از جمله بهبهانى و طباطبايى گريختند و برخى از نمايندگانى كه به آزاديخواهى و قانونگرايى شهرت بيشترى داشتند و سخت مورد غضب شاه و دستگاه استبدادى قاجاريه قرار داشتند، به همراه معدود مجاهدان مسلح مدافع دموكراسى و پارلمان مقاومت كرده ولى سرانجام دستگير و در باغ شاه به طرز فجيعى به قتل رسيدند.
ملك المتكلمين و ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل روزنامه نگار آزاديخواه از جمله وكلايى بودند كه كشته شدند و جان خود را در راه استقرار پارلمان و حكومت قانون فدا كردند. ساختمان بهارستان درهم كوبيده شد و گلوله هاى آتشين توپ هاى روسى بود كه ديوارهاى ساختمانى را كه ايرانيان به ستوه آمده از استبداد و ديكتاتورى به آن دل بسته بودند، درهم كوبيد. ظاهراً استبداد پيروز شد و حكومت محمدعلى شاهى بار ديگر مستقر شد. اما اين تمام ماجرا نبود. جنگ عليه استبداد صغير آغاز شد. مجاهدان تبريز به رهبرى ستارخان و باقرخان به يارى تهرانى ها شتافتند و جنگى را كه قريب به ۱۸ ماه طول كشيد آغاز كردند و نهايتاً مجلس دوم را در همان ساختمان بهارستان افتتاح كردند. اين در حالى بود كه شاه نگران بازتاب سوء اقدامات خود در به توپ بستن مجلس بود. لذا باز هم به تبليغات پرداخت و مجلس را به لانه اى براى حمايت از مفسدين و اخلالگران متهم ساخت. شاه اعلام كرد كه مى خواستيم عده اى از مفسدين را بگيريم كه مجلس حمايت كرد. اشرار مجلس را پناهگاه كرده و آلات جنگى به كار بستند لذا تا سه ماه ديگر پارلمان به وسيله وكلاى مجلس و دولت دوست گشوده مى شود. شاه اين اعلاميه را در حالى منتشر كرد كه روز بعد ميرزا جهانگير خان و ملك المتكلمين را به عنوان دو تن از آزاديخواهان اعدام كرد. پارلمان در ايران به صورت اسمى چنان نهادينه شد كه حتى «رضاشاه» كه علناً مجلس را به طويله اى تشبيه مى كرد كه نمايندگان مانند احشام در آن چرا مى كنند، جرات نكرد آن را تعطيل كند و براى حفظ ظاهر هم كه شده بود يك مجلس فرمايشى را تشكيل مى داد. در دوران محمدرضا شاه پهلوى هم همين گونه بود.

Borna66
09-11-2009, 09:53 PM
مختصری در مورد به توپ بستن مجلس و مشروطیت

جنبش مشروطه ایران مجموعه کوشش‌ها و رویدادهائی است که در دوره مظفرالدین‌شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی‌شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه رخ داد و منجر به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب اولین قانون اساسی ایران شد.

از اوائل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار نارضایتی مردم از ظلم وابستگان حکومت رو به رشد بود. تأسیس دارالفنون و آشنائی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید. نوشته‌های روشنفکرانی مثل حاج زین‌العابدین مراغه‌ای و عبدالرحیم طالبوف و میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی و سید جمال‌الدین اسدآبادی و دیگران زمینه‌های مشروطه‌خواهی را فراهم آورد. سخنرانی‌های سیدجمال واعظ و ملک‌المتکلمین توده مردم مذهبی را با اندیشه آزادی و مشروطه آشنا می‌کرد. نشریاتی مانند حبل‌المتین و چهره‌نما و حکمت و کمی بعد ملانصرالدین که همه در خارج از ایران منتشر می‌شدند نیز در گسترش آزادی‌خواهی و مخالفت با استبداد نقش مهمی داشتند.
اگر چه از مدتی قبل شورش‌ها و اعتراضاتی در شهرهای ایران علیه مظالم حکومت رخ داده بود اما شروع جنبش را معمولا از ماجرای گران شدن قند در تهران ذکر می‌کنند. علاءالدوله حاکم تهران هفده نفر از بازرگانان و دونفر سید را به جرم گران کردن قند به چوب بست. این کار که با تائید عین‌الدوله صدراعظم مستبد انجام شد اعتراض بازاریان و روحانیان و روشنفکران را برانگیخت. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و هواداری از مشروطه و تأسیس عدالت‌خانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عین‌الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران به‌میان آمد و اعتصاب در تهران فراگیر شد.
عده‌ای از مردم و روحانیان به‌صورت اعتراض به حضرت عبدالعظیم رفتند. مظفرالدین‌شاه وعده برکناری صدراعظم و تشکیل عدالت‌خانه را داد. هنگامی که به وعده خود عمل نکرد علما از جمله آقا سید محمد طباطبائی و آقا سیدعبدالله بهبهانی به قم رفتند و تهدید کردند که کشور را ترک می‌کنند و به عتبات عالیات خواهند رفت. عده‌ای هم در سفارت انگلیس متحصن شدند.
عین‌الدوله با گسترش ناآرامی‌ها در شهرهای دیگر استعفا کرد و میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله صدراعظم شد.
بالاخره مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد. علما و دیگرانی که به حضرت عبدالعظیم و قم رفته بودند بازگشتند و تحص در سفارت انگلیس پایان یافت. مردم صدور فرمان مشروطیت را جشن گرفتند.

.......



مجلس یکم در ۱۸ شعبان ۱۳۲۴ هجری قمری در تهران گشایش یافت. نمایندگان به تدوین قانون اساسی پرداختند و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین‌شاه این قانون نیز به امضای او رسید.

کشته شدن ناصرالدین‌شاه به دست میرزا رضای کرمانی که آشکارا انگیزه خود را قطع ریشه ظلم و نتیجه تعلیمات سیدجمال‌الدین دانسته بود، کوشش بیشتر در روند مشروطه خواهی را سبب شد.

پس از مرگ مظفرالدین‌شاه، ولیعهد او محمدعلی میرزا شاه شد و از همان ابتدا به مخالفت با مشروطه و مجلس پرداخت. او در مراسم تاجگذاری خود نمایندگان مجلس را دعوت نکرد. میرزاعلی‌اصغرخان امین‌السلطان (اتابک اعظم) را که سال‌ها صدراعظم دوره استبداد بود از اروپا به ایران فراخواند و او را صدراعظم کرد. از امضای قانون اساسی سر باز زد. پس از اعتراضات مردم به ویژه در تبریز، ناچار دستخطی صادر کرد و قول همراهی با مشروطه را داد. ولی هم شاه و هم اتابک اعظم همچنان به مخالفت با مشروطه و مشروطه خواهان مشغول بودند. اتابک اعظم را جوانی به‌نام عباس‌آقا تبریزی با تیر زد و کشت.
نشریه هفتگی صوراسرافیل در این دوران منتشر می‌شد و نقش مهمی در تشویق مردم به آزادی‌خواهی و مقابله با شاه و ملایان طرفدارش داشت.
با توجه به ناقص بودن قانون اساسی که با عجله تهیه شده بود مجلس متمم قانون اساسی را تصویب کرد که در آن مفصلا حقوق مردم و تفکیک قوا و اصول مشروطیت آمده بود. محمدعلی‌شاه به مجلس رفت و سوگند وفاداری یاد کرد. پس از چند روز او و دیگر مستبدان با همراهی شیخ فضل‌الله نوری عده‌ای را علیه مجلس در اطراف آن جمع کردند و به درگیری با نمایندگان و مدافعان مجلس پرداختند. با بمبی که یاران حیدر عمواغلی به کالسکه حامل محمدعلی‌شاه انداختند به مقابله جدی با مجلس پرداخت و به باغ‌شاه رفت و بریگاد قزاق را برای مقابله با مجلس آماده کرد.
توپ‌بستن مجلس
بالاخره با فرستادن کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق حمله به مجلس را آغاز کرد. لیاخوف با نیروهایش مجلس را محاصره کردند و ساختمان مجلس و مدرسه سپهسالار را به توپ بستند. عده زیادی از مدافعان مجلس در این حمله کشته شدند. محمدعلی‌شاه لیاخوف را به حکومت نظامی منصوب کرد. و به تعقیب نمایندگان و دیگر آزادیخواهان پرداخت. ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان و قاضی ارداقی را در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی‌شاه کشتند.
پس از حمله به مجلس و دستگیری و اعدام آزادی‌خواهان، جنبش مشروطه‌خواهی با شکست روبرو شده بود. بسیاری از مشروطه‌خواهان مخفی شدند و برخی به خارج از ایران رفتند.
پس از حمله به مجلس و پخش خبر آن، در شهرهای دیگر ایران شورش‌هائی برخاست. مردم تبریز با شنیدن خبرهای تهران به هواداری از مشروطه و مخالفت با محمدعلی شاه برخاستند. شاه نیروهای دولتی را برای سرکوب تبریزیان به آنجا فرستاد. ستارخان،باقر خان و حیدرخان عمواوغلی به بسیج مردم و سازماندهی نیروی مسلح برای مقابله نیروهای دولتی دست زدند. گروهی از ایرانیان قفقاز نیز به مردم تبریز پیوستند و به مجاهدان قفقاز معروف شدند. علی موسیو از یاران حیدرخان عمواوغلی و یارانش هم دستهٔمجاهدان تبریز را تشکیل دادند. محمدعلی‌شاه از تزار روسیه نیکلای دوم درخواست کمک کرد و تبریز به محاصره نیروهای روس و نیروهای دولتی درآمد.
در اصفهان اعتراضات به بست نشینی عده‌ای انجامید و با پیوستن بختیاری‌ها کار بالا گرفت. صمصام‌السلطنه ایلخان بختیاری با نیروی مسلح زیادی به اصفهان وارد شد. برادر او علیقلی خان سردار اسعد نیز از اروپا به اصفهان آمد.
در رشت انقلابیون گیلان به مقر حکومت حمله کردند و با کشتن آقا بالاخان شهر را گرفتند.
در تهران هم دوباره کوشش‌ها بالا گرفت. بالاخره نیروهای گیلان به فرماندهی سپهدار اعظم از شمال و نیروهای بختیاری به فرماندهی سردار اسعد از جنوب به سمت تهران آمدند و در نزدیکی تهران به هم پیوستند.
نیروهای مجاهدین گیلان و بختیاری در ۲۷ جمادی‌الاخر ۱۳۲۷ هجری قمری وارد تهران شدند و شاه و اطرافیانش به سفارت روس پناه بردند. انقلابیون مجلس عالی تشکیل دادند و محمدعلی‌شاه را از سلطنت خلع کردند و ولیعهد او احمد میرزا را به تخت نشاندند.
بار دیگر مجلس شورای ملی تشکیل شد و ظاهرا دوره استبداد به پایان آمد و مشروطه خواهان پیروز شدند.

Borna66
09-11-2009, 10:04 PM
پاسخ سردار ملی ایران به روس




من مي‌خواهم هفت دولت زير پرچم ايران باشد

در تاريخ مشروطه، دوره‌اي كه با به توپ بستن مجلس شوراي ملّي (در دوم تيرماه 1278) از جانب محمد علي شاه و به فرماندهي سرهنگ لياخوف افسر روسي و برافتادن مشروطه از همة شهرهاي ايران و حتي از بسياري از محلات تبريز به جز محله‌ي امير خيز آغاز و با تسليم مجدد محمد علي شاه به خواستة آزادي‌خواهان تبريز و پذيرفتن دوبارة مشروطه از سوي او پايان يافت، به دورة «استبداد صغير» مشهور شده است.
طي اين دوره كه كمابيش يازده ماه به طول كشيد،‌ مجاهدان مشروطه كه در بخشي از تبريز از سوي قواي دولتي محصور بودند و در شرايط بسيار سختي با سماجت و رشادت عجيبي از آزادي و مشروطه دفاع مي‌كردند، حماسه‌ها آفريدند. عاقبت نيز مشروطة بر افتاده از همة شهرهاي ايران را به آن بازگرداندند. در حالي كه دولت مستبد محمد علي شاه و عشاير و خان‌هاي مرتجع طرفدار دولت او با همة امكانات و همة قواي خود آن قسمت از شهر تبريز را مانند نگين انگشتري در ميان گرفته و راه ورود اسلحه و مهمات و آذوقه را به روي آنها بسته بودند و مجاهدان در محاصرة با همة قلت قوا و كمبود غذا و نبود اسلحه و مهمات كافي همچنان مقاومت كرده و در جنگ‌هايي كه تقريباً همه روزه رخ مي‌داد، نه تنها نيروهاي مهاجم دولتي را به عقب مي‌راندند و تلفات زيادي بر آنها وارد مي‌ساختند، حملات آنها را با شكست نيز مواجه مي كردند.
بارها نيروهاي دولتي تا پاي ديوار كميتة حقيقت (ستاد ستارخان) پيش آمده و كار را يكسره يافته مي‌پنداشتند، ولي در اثر مقاومت سرسختانه ودقت شجاعت مجاهدان، به ويژه ستارخان شكست يافته و پاي به گريز مي‌نهادند.در همة اين پيروزي‌ها فرماندهي ستارخان و بي‌باكي و حسن تدبير و سرعت عمل او و تشويق و تشجيع مجاهدان از جانب وي عامل اصلي موفقيت آنان بوده است. براي درك صحيح آن شرايط و اثبات اين مدعا بد نيست نمونه‌هاي چندي را به عنوان شاهد نقل كنيم. آغاز يورش نيروهاي دولتي به پايگاههاي آزادي خواهان تبريز در همان روز به توپ بستن مجلس در تهران نشانگر اين بود كه طرح اين حمله از پيش تنظيم شده بود. آنها فكر مي‌كردند همان طور كه مجلس شوراي ملي را در تهران در عرض چند ساعت مضمحل و حتي مشروطه را در همان روز در سرتاسر ايران برانداختند، كار تبريز را نيز با يك حمله يكسره خواهند كرد. ولي به زودي به اشتباه خود پي بردند. ديديم كه تا پايان كار نيز با اينكه از همة شهرها نيرو بر سر تبريز ريخته بودند، كوچك‌ترين موفقيتي به دست نياوردند و حتي سرانجام شكست نيز خوردند.
با رسيدن خبر به توپ بستن مجلس در تهران و برافتادن مشروطه در آنجا و حملة نيروهاي دولتي به تبريز، نمايندگان انجمن ايالتي تبريز نيز دست و پاي خود را گم كرده و عده‌ اي مخفي و تني چند در سفارت خانه‌ها بست نشستند، ولي مجاهدان بي‌باكانه در مقابل نيروهاي استبداد ايستادند و قدمي عقب ننهاده و به هر سختي كه بود ماندند تا شاهد پيروزي را در آغوش كشيدند.
از همان روز بود كه ستار خان و باقر خان مانند دو گوهر تابناك درخشيدند و با حماسه‌هاي خود دنيا را در حيرت فروبردند. در اين ميان پاخيتانوف كنسول روس در تبريز ظاهراً به عنوان ميانجي‌گري و دلسوزي به فعاليت پرداخته و مجاهدان را تشويق مي كرد كه دست از جنگ برداشته و از پادشاه ايران طلب بخشش نموده و امنيت خود را به دست آوردند.
همين موضوع موجب اختلاف بين آزادي خواهان شد و عده‌اي اسلحة خود را تسليم كردند و دايرة آزادي خواهان محدودتر شد و تنها محلّات اميرخيز و خيابان و دو گرد آزادي، ستارخان و باقر خان باقي ماندند. مجاهدان نوبر و مارالان نيز مرعوب شده، تصميم به تسليم اسلحة خود گرفتند و راه خيابان را به روي نيروهاي دولتي به سركردگي رحيم خان چلبياني قره‌داغي باز كردند و او با دبدبه و كبكبه وارد شهر شده در باغ شمال اقامت گزيد (22 تير ماه 1287) و به جمع آوري سلاح پرداخت. مردم از ترس غارت شدن خانه رحيم خان خبر فتح تبريز را به محمد علي شاه تلگراف زد. بدين ترتيب محلة اميرخيز تنها نقطه‌اي بود كه هرگز حاضر به تسليم نشد. ستارخان كه از سال‌ها پيش در تبريز به دليري معروف شده بود، در اين جنگ‌ها مردانگي و قهرماني زيادي از خود نشان داد. هيچ كس گمان نمي‌كرد كه ستارخان با آن عده كم در مقابل آن همه نيروي دولتي تاب مقاومت داشته باشد و همه فكر مي‌كردند كه يكي دو روزه او نيز يا تسليم خواهد شد و يا فرار كرده جان خود را به در خواهد برد؛ ولي چنين نشد. ستارخان با دليري و كارداني خود در مقابل آن همه نيرو ايستاد و تسليم نشد دولتيان گمان مي‌كردند گرفتن يك محله كوچك و پيروزي بر چند مجاهد محصور و با كمترين امكانات كار سختي نخواهد بود، با تمام نيرو به اميرخيز حمله‌ور شدند، ولي پس از يك روز جنگ شديد، كاري نكرده و عقب نشستند. فرداي آن روز پاخيتانوف كه از اين همه سماجت متعجب شده بود، به محلة اميرخيز آمده و به نصيحت ستار پرداخت و گفت بيرق از كنسول خانه فرستاده‌ام، به بالاي در خانه‌ي خود بزن و در زينهار دولت روس باش و حتي قره‌‌سواراني تمام آذربايجاان را وعده داد كه از شاه به نام او بگيرد. در اين جا بود كه ستارخان آن جملة معروف خود را خطاب به كنسول روس گفت: «آقاي جنرال كنسول! من مي‌خواهم هفت دولت به زير بيرق ايران بيايند، من زير بيرق بيگانه نروم.»

Borna66
09-11-2009, 10:04 PM
مشروطیت

ريشه انقلاب مشروطيت را بايد در رفتار ظالمانه پادشاهان قاجار و تعدي و تجاوز شاهزادگان و وابستگان دربار و حكومت حاكمان ولايات و مداخله بي‌حد و حصر دولتهاي روس و انگليس در امور ايران و مخالفت مردم با آنها دانست. بر مسند كار، كساني حضور داشتند كه به جاي رسيدگي به امور مملكت و مشكلات مردم،‌ با بذل و بخشش هاي بي‌دريغ به فكر استحكام موقعيت خويش بودند.
با به سلطنت رسيدن مظفرالدين شاه، فساد در دربار و فقر و بي‌عدالتي در جامعه بيداد مي‌كرد. در ابتدا كليد حركت انقلاب مشروطه از اهانت به روحانيان شروع شد. از آن طرف، به دليل اهانت كارگران بانك روس به قبرستان مسلمانان و اجساد مردگان، مردم به ساختمان در حال احداث بانك روس حمله كردند و آن را ويران ساختند. از سويي جنگ روس و ژاپن باعث شد قيمت قند بالا رود و به اين بهانه دولت، دو تن از تجار و از مهم‌ترين بازاريان تهران را به چوب بست. بازار تعطيل شد و مردم و روحانيون جمع شدند و به مسجد آمدند و مساجد به عنوان مهم‌ترين پايگاه‌هاي انقلابي وارد عمل شدند. در نهايت و پس از طي حوادث فراوان، حركت مردم با ارشادات و رهبري روحانيت آغاز گرديد و براي رسيدن به خواسته‌هاي خويش كه يكي از آنها تأسيس عدالتخانه بود،‌ ادامه مسير دادند و در اين راه،‌ تحصن علما و مردم در صحن حرم حضرت عبدالعظيم در ري و سپس مهاجرت به قم باعث عقب ‌نشيني دستگاه استبداد شد.
نهضت به شيراز و تبريز و اصفهان نيز بسط يافت و مظفرالدين شاه که از هيجان مردم به وحشت افتاده و احساس خطر کرده بود، خواهی نخواهی در 14 جمادی الاخر سال 1324 ه.ق. به صدور فرمان مشروطيت و تأسيس مجلس شورای ملی مرکب از برگزيدگان ملت تن داد. با اعطای مشروطيت تحصن روحانيونی که خاک ايران را ترک کرده بودند با استقبال باشکوهی به پايان رسيد.
هر چند در اين ميان، عده‌اي آگاهانه و ناآگاهانه با پناه گرفتن در سفارت انگليس،‌ براي استمرار سلطه غرب در ايران، شرط تحقق نظام مشروطه را به كارگيري قوانين و ارزشهاي غربي و آموزه‌ها و دستاوردهاي رنسانس اعلام كردند و بر آن پاي فشردند. به طوري كه حاضر نشدند احكام حيات‌ بخش اسلام و آموزه‌هاي پيامبر اسلام (ص) و ارزشهاي حكومت علوي،‌ معيار و شرط مشروطه باشد. اين مبارزه در مرحله بعد منجر به ايجاد نظام مشروطه و تأسيس مجلس شوراي ملي گرديد و به حكومت استبداد پايان داد.
مجلس يکم در 18 شعبان 1324 ه.ق. با حضور شاه در کاخ گلستان گشايش يافت و در آخرين روزهای زندگی مظفر الدين شاه (14 ذيقعده 1324 ه.ق.) پنجاه و يک اصل قانون اساسی به امضای شاه رسيد.
==================
محمد علی شاه از کار سودمند مجلس در تنظیم و تعادل بودجه سوء استفاده کرد. گفتیم که مجلس 380 هزار تومان از دریافت سالانه دربار کم کرد. این کاهش با محاسبه‌های منطقی، شامل مخارج ولیعهد که با پدر می  زیست و سازمان جداگانه و مستقلی نداشت، هزینه خلعت بخشی که رسمی متروک بود، بخشش های غیرلازم دربار و افراطکاری های شاه می گردید. شاه با راهنمائی های سعدالدوله، به قاطرچیان و شترداران و فراشان و سرایداران و دیگر کارکنان دربار اعلام داشت که مجلس مواجب آنان را حذف کرده است و باید اعتراض کنند.
این جماعت که افرادی جاهل و ماجراجو بودند، کار خود را با دشنام دادن به مجلس و نمایندگان آن آغاز کردند و هر چه به آنان گفته می شد که از مقرری آنان چیزی کاسته نشده، نمی پذیرفتند و حتی به منزل ناصر الملک رفتند و او را مورد اهانت قرار دادند.1 چون مجلس تیولداری را هم منسوخ کرده بود، تیولداران«خلع ید» شده،با تحریک آن اوباش از مشروطیت انتقام می گرفتند. پس از قتل اتابک، مخالفان مشروطیت از ترس، خود را طرفدار مجلس نشان می دادند و به تشکیل انجمن نیز دست یازیدند که یکی از آنها«انجمن فتوت» کنام حاج شیخ فضل الله نوری و سید علی یزدی و دیگر همراهانشان بود. در این احوال که عمله دربار به غوغا برخاستند، سردمداران آن انجمن هم به جنب و جوش افتادند و سعدالدوله نیز راهنمایشان بود.
این سعد الدوله چه کسی بود؟ او مردی جاه طلب بود. حربه چنین اشخاص ایجاد نفاق، فساد انگیزی، تملق و طاووس صفتی است.وی ابتدا عشقی پرشور به مشروطه نشان می  داد و در این راه تا جائی رفت که مردم او را «پدر مشروطیت» خطاب می کردند. اما او احترام مردم رانسبت به خود وسیله رسیدن به هدف قرار داد. می خواست رئیس دولت یا مجلس باشد. نمایندگان، یک شخصیت میهن پرست و کاردان یعنی صنیع الدوله را به ریاست مجلس برگزیدند. سعدالدوله با او به مبارزه پرداخت، ولی صنیع الدوله مردی خوش خوی و امین بود و با کسانی که با او ستیزه می کردندبا نرمی و استدلالی متین سخن می گفت. سعدالدوله که از ریاست مجلس و نخست وزیری مأیوس شد، منتظر نوبت نماند و از نمایندگی کناره گیری کرد و به دربار رفت و به محمد علی شاه درس سیاست و کشور داری می داد. اما همه تلاشش این بود که مشروطیت از بین برود وبا استفاده از تسلط معنوی خود بر شاه، در حکومت استبدادی آینده به صدر اعظمی برسد.2
بنا به تحریک سعدالدوله، سیدبحرالعلوم رشتی و سید محمد تقی هراتی و شیخ حسین قزوینی و یکی دو نفر دیگر چون نماینده بودند، فرصت کافی داشتند تا به تخریب استحکام مجلس بپردازند. نمایندگان مجلس نتوانستند آنان را از بدخواهی باز دارند و چاره ای جز این ندیدند که از عضویت مجلس عزلشان نموده، طردشان کنند.3
تحت تأثیر تعلیمات سعدالدوله، شاه نمایندگان مجلس را به دربار احضار کرد. مجلس هم چند نفر را فرستاد. شاه دستخطی را که تعلیمات معلمش بود ارائه داد. در آن دستخط آمده بود که مجلس باید قانون وضع کند و حق دخالت در امور مجریه و امور مردم را ندارد. موضوع دیگر آن که انجمن ها آسایش و آرامش شهر را به هم زده اند و در همه کار ها ،اعم از سیاسی و دولتی دخالت می نمایند. اگر غرض آنها نگهداری مجلس است که من سوگند خورده  ام که در حفظ آن کوتاهی نکنم.
این ایراد ها درست بود ولی در شرایطی که شاه پیوسته توطئه می چیند و وزیران را خود بر می  گزیند و آنان حاضر نمی شدند توضیحی درباره کارشان به مجلس بدهند، اگر مجلس کوتاه می آمد، از بین می رفت.مجلس دستخط شاه را مورد بررسی قرار داد و در پاسخ نوشت مجلس هیچگاه از مرز خود تجاوز نکرده و این دولت است که مرزی برای خود نمی شناسد و برای کار مجلس مشکل ایجاد می کند. انجمن ها نیز طبق قانون اساسی آزادی فعالیت دارند، ولی هر گاه عملی بر خلاف قانون انجام دهند وظیفه دولت است که جلوگیری کند.
کودتا به طور خزنده ای شکل می گرفت. شاه به امیر بهادر عنوان«کشیک چی باشی» داد. این واژه ترکی به معنی رئیس و فرمانده پاسداران است. وی بلافاصله هفت سد تن سوار از آذربایجان احضار نمود. وزیر جنگ در جریان این دو کار قرار نگرفت. زیرا از نظر قانون هر دو کار باید از مسیر وزیر جنگ انجام می گرفت. از این عمل دو هدف استنباط می  شد. یکی اینکه محمد علی شاه نمی  خواست به قانون تن در دهد و این اهانتی به مجلس بود. احضار سواران نیز خبر از توطئه می داد. قرار بود قزاق و سواران مسلح به ساوجبلاغ فرستاده شوند تا فرمانفرما، حکمران آذربایجان با غارتگران و آدمکشانی که در روستا ها غارت و قتل مرتکب می  شدند، بجنگد. اما او را بدون قزاق و سوار رها کردند.
شاه تمام قدرت خود را صرف به راه انداختن عشایر و سران آنان به غارتگری روستا ها و ایجاد ناامنی می کرد. یکی از کسانی که به اشاره شاه به دشمنی با مجلس نیروی چند سد نفری به راه انداخت، شیخ محمود ورامینی بود. شاه برای این شخص خلعت فرستاد. در همان ایام قاصدی را تفتیش کردند و نامه  ای به خط شاه نزد او یافتند که به تنکابن برای پسران سپهدار نوشته شده بود که مردم را به آشوب برانگیزند. نایب حسین کاشی با پسران، گروهی را دور خود گرد آورده به غارت و آزار مردم و تجاوز به زنان و دختران پرداختند وچون دولت به شکایت های ملتمسانه مردم بی اعتنا بود، علما علیه نایب حسین و همراهانش فرمان جهاد دادند. نه کسی را یارای برداشتن اسلحه و جنگ با او بود و نه آن اشرار به آن فتواها ترتیب اثر دادند.
حال ببینیم محمد علی شاه چه نیرو های مسلحی داشت. تشکیل نیرو ی قزاق بر می گردد به زمان ناصرالدین شاه . در آن زمان طبق قرارداد بین روس و ایران، یک هنگ تعلیم یافته مرکب از سوار و پیاده و توپخانه در تهران تشکیل شد. افراد و افسران جزء این هنگ ایرانی و فرماندهان آن به نام «مشاّق» یک سرهنگ و دو سروان روسی بودند. چون لباس افراد از روی لباس قزاقان روس تقلید شده بود، هنگ را فوج قزاق نامیدند. افراد را از بین ماجراجو و گستاخ و بی باک بر می گزیدند. افسران ایرانی نیز بیشتر از بقایای مهاجرین قفقاز که بعد از جنگ ایران و روس به این کشور آمده بودند انتخاب می شدند. دلیل آن این بود که افسران جزء ایرانی، زیر بار افسران روسی نمی رفتند.کلنل روسی رئیس قزاقخانه بود. اگرچه تحت امر وزارت جنگ بود، ولی به طور عملی دستور های خود را از سفارت روس می گرفت. در زمان مظفرالدین شاه، به سبب تمایل امین  السلطان (اتابک اعظم) به روسها اختیار های کلنل زیاد شد. افسران به خرید گندم می پرداختند و در موقع قحطی و گرانی نان، دکان نانوائی باز می  کردند و با گرانفروشی ثروتی بر هم می زدند.
در آغاز مشروطیت، عده ای از قزاق ها خود را آزادیخواه می خواندند، ولی مردم به آنان اعتماد ی نداشتند و معتقد بودند که قزاقان از صدر تا ذیل جاسوس روس هستند. علاوه بر این، قزاق بودن شغل آبرومندی نبود و افراد با سواد و خانواده دار وارد این رسته نمی  شدند و تنها افراد بی سرو پا که گستاخی زیاد ی داشتند وارد جرگه قزاق ها می شدند. در زمان محمد علی شاه، رئیس قزاقخانه کلنل لیاخف بود و یک روسی دیگر به نام شاپشال معلم روسی شاه بود و او را به اعمالی تشویق می کرد که سفارت روس مصلحت می دانست. محمد علی شاه می دانست که كنترل قزاق ها به دست او نیست، از اینرو درصدد برآمد هنگی از سربازانی تشکیل دهد که بسیار خشن و مردم آزار باشند، ولی به او وفاداری را از حد بگذرانند.
محمد علی شاه با توجه به ارزیابی هایی که مشاورانش از نیروی قزاق می کردند قبول کرد که نمی تواند به این هنگ که زیر دست روس بود اطمینان کند. او متوجه شد که روسها با وجودی که ضد مشروطه بودند نمی  خواستند در دنیا خود را به دشمنی با مشروطه ایران بدنام کنند. به ویژه اینکه قوای عمده آنزمان عبارت بودند از عثمانی، انگلیس، اسپانیا و آلـمان. کشورهای دیگر اروپائی نیز قدم به میدان سیاست آسیا گذاشته بودند که نیرومند ترین شان فرانسه بود. روسیه یک بار از اتحاد انگلیس و عثمانی دچار شکست شده بود و به همین جهت نمی خواست بار دیگر موقعیت خود را در معرض خطر قرار دهد. مسئله مهم دیگر این بود که عده ای از افراد و افسران و قزاق خود را طرفدار مشروطه می خواندند. در چنین شرایطی سرکوب مشروطیت با قزاق ها نه تنها اطمینان بخش نبود، بلکه امکان داشت نیرو های قزاق با محمد علی شاه وارد جنگ و مبارزه شوند.
محمد علی شاه و یارانش در جستجوی یک نیروی با وفا بودند. پس از مطالعات وکسب آگاهی از آگاهان به این نتیجه رسیدند که فوجی از سیلاخوری ها که نامی از آزادی و مشروطه نشنیده اند، تشکیل دهند. سیلاخوری ها طوایفی لفر بودند که در بخش شمالی بروجرد زندگی می کردند. این فوج تشکیل شد و در تعلیماتی که به ایشان داده می  شد، نمایندگان مجلس و آزادیخواهان را بابی و بی دین می خواندند و سربازان سیلاخوری این ادعا ها را با همه وجود فراگرفتند و آرزو داشتند خداوند به آنان سعادت کشتن عده ای از این «بابی» ها را ببخشد.5
در قبال اینهمه توطئه چینی دربار، مجلس با بی  اعتنائی روز ها را می گذرانید. در یک جلسه خصوصی، ناصرالملک که نخست وزیر بود گفت:«در پشت پرده به طور نهانی بر نامه هائی به زیان مجلس در حال اجرا است؛ با اینهمه مجلس خود را آماده دفاع از موجودیت خویش نمی کرد. امیر بهادر چند سد سوار احضار کرد، ولی مجلس جزء ایراد یک سخنرانی تند کاری انجام نداد. ظل  السلطان در تهران برای به دست آوردن تاج و تخت به هر دری می زد. مجلس می توانست با ایجاد رابطه با او محمد علی شاه را بترساند و هر طرح کودتا را بی اثر سازد. بی گمان افراد باهوش در مجلس بودند که عقلشان به اینگونه بنیان  افکنی ها می رسید، ولی شاید اشکال هائی در کار بوده است. هر چه منبع در اختیار داشته باشیم چون در مجلس حضور نداشته ایم نمی توانیم موقعیت نمایندگان را درک نماییم. اگر فرض کنیم در مجلس افراد ی برای شاه جاسوسی کرده اند برای طرح دوستی با ظل السلطان ریختن، نیاز به جاسوس بود که شاه را آگاه می ساخت و دل او را خالی می کرد. پس مشکل های دیگری در کار بوده است که ما از آنها آگاه نیستیم.»
درباره بی تفاوتی مجلس یکی از نمایندگان گفته بود طرح آنان مظلوم نمائی است . این نشان می دهد که مظلوم نمائی یکی از هدفهای مجلس بوده. این روش مذهبی شیعه است، نه راه و رسم سیاسی نمایندگان مردم.صائب تبریزی گفته است:
اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار
اشک کباب مایه طغیان آتش است
در همان زمان انجمن های تهران در یک جلسه عمومی نامه ای به شاه نوشته و از او خواستند تا سعدالدوله 6 وامیر بهادر را از دربار بیرون کند و اگر به این درخواست ترتیب اثر ندهد مردم این کار را بر عهده خواهند گرفت. به دنبال این نامه هر روز در مدرسه سپهسالار ملک المتکلمین و سید جمال از بالای منبر از شاه و دربار بدی ها می گفتند و به ذهنشان خطور نمی کرد که شاه می تواند در چند ساعت انجمن ها و مجلس را دود هوا سازد. این کار انجمن ها را که بدون مجهز کردن افراد مسلح و گماشتن آنان در جا های حساس از بد طینتی شاه در امان نمی گذاشت. آنان یک بفعد قضیه را در نظر می گرفتند و آن پشتیبانی افکار عمومی از مجلس بود، اما از خام طبعی در نظر نمی گرفتند که افراد بی سلاح نمی توانند در برابر توپ و تفنگ مقاومتی کنند.
ناصر الملک که احساس می کرد مردم روزهای سختی را در پیش خواهند داشت، استعفاء کرد. مجلس از شاه علت استعفای ناصر الملک را جویا شد. در ضمن لازم دانست دسته قراولان مخصوص برای تأمین نظم بهارستان برقرار شود. شاه چنین پاسخ داد:« ناصر الملک نوکر محترم دولت است. بر حسب استدعای خود، او مرخص شد حالا هم دستخط تلگرافی صادر شد که درمسافرت مجاز است و در هر نقطه که باشد در جرگه محترمین رجال دولت محسوب و مورد مرحمت خواهد بود. مستحفظ مجلس مقدس از لوازم است. قرار و ترتیب این کار را مجلس با وزیر جنگ بدهد»7 ادامه دارد.

1- کسروی، احمد تاریخ مشروطه ایران ص 492
2- خاطرات حاج سیاح صفحه های 568- 569
3- همانجا ص 569
4- مستولی- عبدالله، شرح زندگانی من جلد دوم صفحه 259
5- همانجا ص 260
6- مهدی قلی هدایت در صفحه 162 خاطرات و خطرات می نویسد«سعدالدوله را اوایل اب الملت(پدر ملت)گفتند بیجا و حال ام العلت(منشاء بلاها) می خوانند بجا.
7- هدایت، مهدی قلی. خاطرات و خطرات صفحه 160

Borna66
09-11-2009, 10:05 PM
تفنگداران طرفدار مشروطیت علاوه بر پشت بامهای مجلس ، مدرسه سپهسالار  ، انجمن آذربایجان، انجمن مظّفری خانه ظلّ السلطان و خانه بانوی عظمی خواهر ظلّ السلطان، خیابان چراغ گازرا هم سنگر بندی کرده بودند. یک خبرنگار روسی که از طرفداران آزادی کشورش و علاقه مند به مشروطه خواهان بود، به نام « مامانتوف» به بیشتر جبهه ها سر می زد و گزارش تهیه می کرد. درباره توطئه چینی قزاقان روسی و محمد علی شاه می نویسد:« در ساعت هشت شب، شاه لیاخوف را به باغشاه خواست و دستور کار فردا را داد.



[size= 3 ]
او چون به خانه خود در نزدیکی قزاقخانه بازگشت، افسران روسی را احضار کرد و چگونگی را با آنان در میان نهاد، سپس دستور داد که فردا میرپنج  1 علی آقا(  سر لشگر نقدی بعدی)با (120)تن از قزاقان تحت فرماندهی خود مدرسه سپهسالار را فرا گیرد.چهار توپ در میدان جلو مجلس گزارده شد.میدان مزبوردر قدیم دارای درختان بسیار بوده است. سواران زیر دست میر پنج قاسم آقا(  برادر علی آقا) در خیابانها ی پیرامون مجلس مستقر شدند تا مردم را از انبوه شدن باز دارند.
ساعت پنج صبح روز بعد میر پنج علی آقا با قزاقان خود روانه گردید. بیم آن بود که مجاهدین آنان را هدف شلیک قرار دهند، امّا او پروا ننمود. به حیاط مدرسه رفت و آنجا را گرفت و اجرای امر را به لیاخوف اطلاع داد. چند دقیقه بعد یک دسته از آزادیخواهان از درون مدرسه بیرون ریخته با فشار خود قزاقان را پس رانده از مدرسه بیرون کردند و در را بستند. قزاقان که دستور تیر اندازی نداشتند در پشت در صف کشیده، ایستادند.
چون لیاخوف بر این رویداد آگاه شد، فرمان داد ازدسته های دیگر قزاق 250 سوار، 25 پیاده و چهار توپ برابر مجلس بیاورند. ساعت هفت صبح این عده جلو مجلس رسیدند و لیاخوف با شش تن از افسران روسی با درشکه به آنجا آمد. لیاخوف میدان بهارستان و پیرامون آن را بازدیدکرد و دستور داد از چهار توپ یکی را در خیابان دروازه دولت، دیگری را در خیابان روبروی آن و سوم و چهارم را در خیابان شاه آباد نهادند و دهانه همه آنها را به سوی مجلس گردانیدند و گرداگرد هر توپ دسته ای از قزاق ، سوارو پیاده جا دادند. سپس لیاخوف با درشکه به باغشاه رفت تا شاه را آگاهی دهد .»
علاوه بر اینها تعداد دو هزار قزاق موضع گیری کرده بودند. یک فوج سرباز سیلا  خوری را نیز لیاخوف به مراقبت درهای شرقی مسجد و مجلس گمارد. علی خان ارشد الدوله که تا چندی پیش از آزادیخواهان سرشناس و ریئس انجمن مرکزی بود از سوی شاه در جنگ شرکت داده شد. قراقان و سربازان از ورودو خروج نمایندگان و دیگران به مجلس جلوگیری می کردند. شماری از نمایندگان و شخصیت ها مانند بهبهانی، امام جمعه خوئی، مستشار الدوله، ابراهیم آقا، ممتاز الدوله، حکیم الملک و محمد صادق طباطبائی و عده ای از پیروان دو سیّد در مجلس بودند. افزون بر انان، میرزا جهانگیر خان صو راسرافیل مدیر روزنامه صور اسرافیل و ملک المتکلمین و قاضی ارداقی به مجلس پناهنده شده بودند. گروه انبوهی برای حمایت از آزادی روبروی مجلس بودند. سید جمال الدین افجه ای هم با کهولت سن با چند سد تن از پیروان از خانه خود به سوی مجلس به راه افتاد، هنگامی که مقابل منزل ظل السلطان( وزارت فرهنگ بعدی) رسیدند، افسران روسی خواستند آنان را باز گردانند.امّا چوموفق نشدند برای ترساندن آن جماعت دهانه توپی را به سوی آنان گردانیدند و بدون گلوله به هوا آتش کردند. از صدای آن، خرافجه ای به زمین خورد و مریدان به یاری افجه ای شتافتند. یک افسر رروسی برای آنکه آنان را بیشتر بترساند با تپانچه خود گلوله ای به هوا شلیک کرد. سربازان و قزاقان پنداشتند شلیک تپانچه فرمان حمله است.
قزاقان به شلیک پرداختند و آزادیخواهان هم که مجاهد نامیده می شدند به سوی قزاقان به تیر اندازی پرداختند. از پیروان بی اسلحه افجه ا ی آموزگار جوانی به قتل رسید و یک تن دیگر هم زخمی شد. افجه ای در این هنگامه مانده بود. وزیر اکرم خانه بانوی عظمی( خواهر ظل السلطان) را باز کرد، افجه ای و پسران و همراهانش را به داخل برد. قزاقان سنگری نداشتند و تیر اندازان مجاهد تلفات زیادی بر آنان وارد ساختند و به عقب نشینی مجبورشان کردند. در این احوال یک افسر روسی با توپ به شلیک پرداخت. جنگجویان دستور داشتند به سوی افسران روسی تیز اندازی نکنند.2اگر این دستور داده نشده بود توپچیان روسی کشته می شدند. حتی لیاخوف که با افراد ستاد خود به میدان بهارستان آمده بود نابودیشان کار ساده ای بود.اگر چنین روی می داد اوضاع تغییر می کرد.
تنها تدبیری که مجاهدان اندیشیدند این بود که اسبها و قاطر هائی را که گلوله های توپ حمل می کردند وزیر درختان پنهان بودند ازپا در آوردند تا گلوله به توپ ها نرسد. لیاخوف قراقانی را به باغشاه فرستاد تا توپهای بیشتری به میدان بیاورند. توپ ها پیاپی به ساختمان مجلس و گنبد و گلدسته های مسجد سپهسالارآتشباری می کردند. در پشت ساختمان مجلس شکافی در دیوار ایجاد شد. بهبهانی و طباطبائی و همراهان از آنجا خارج شدند و خود را به پارک امین الدوله رسانیدند. تفنگداران که تعدادشان کم بود و امید کمکی نداشتند سنگر ها را ترک کردند. نحستین کسی که مجلس را به توپ بست ارشد الدوله بود و اول کسی در مجلس را برو روی قزاقان باز کرد. همین ارشد الدوله بود. به پاداش آنهمه«خدمت» لقب سردار ارشدو آجودانی شاه را باهم گرفت.3
انجمن آذربایجان و میرزا صالح خان وهمراهانش به جنگ ادامه دادند. لیاخوف دستور داد توپ ها انجمن و خانه بانوی عظمی را هدف قرار دهند.«مامانتوف»خبرنگار آزادیخواه روسی در گزارش خود چنین می نویسد:« توپ چند گلوله انداخت. از خانه بانوی عظمی تیر انداز زبر دستی توپچیان را یکی پس ازدیگری به خاک هلاک افکند. میر پنج فرمانده توپخانه پهلوی لیاخوف به سختی زخمی گردید. پس از برگرداندان توپ به این خانه و گلوله باران ها توانستند تیر انداز هراس انگیز را که بیش از ده تن را زده بود، دور کنند.»4
پس از چهار ساعت جنگ ،آزادیخواهان شکست خوردند و صداهای رعد آسای توپ ها و شلیک تفنگ ها خاموش شد. سربازان سیلا خوری و دسته های اوباش، مجلس، خانه های بانوی عظمی و ظل السطان و انجمن آذربایجان و انجمن مظفری را وحشیانه غارت کردند. حتی در و پنجره ها را هم کندند و با خود بردند.«مامانتوف» نتیجه جنگ را چنین ارزیابی می کند.بیش از 450 تن از قراقان پا در میان جنگ نداشت. از این شماره 24 تن از جمله دو افسر کشته شد، 35 قزاق و پنج افسر سخت زخمی شدند. چهل قزاق و یک گروهبان روسی رخمهای سبک برداشتند. سی اسب کشته شد. این اندازه نابودی برای چهار ساعت جنگ سنگین است.» 5 قضاوت همه درباره قزاقان این بود که رفتار وحشیانه ای نداشتند و به غارت دست نمی بردند و طبق فرمان مافوق مردانه می جنگیدند.
یک قزاق که درجه گروهبانی (وکیل باشی) داشت پس از پایان جنگ روانه قزاقخانه شد، ولی در خیابان چراغ گاز( امیر کبیر بعدی) به دست دو مشروطه خواه بر خاک افتاد. گروهی از تفنگداران طرفدار مشروطیت در آن خیابان با نیروی استبداد می جنگیدند. برادر مقتول که قزاق بود برروی نعش او می افتند و گریه و زاری می کند. بعد قمه خود را با خون آلوده می سازد و می گوید تا انتقام نگیرم آرام نخواهم ماند. پس از دقایقی سه قزاق دو آزادیخواه را دست بسته و طناب به گردن حضور فرمانده تیپ آوردند. قزاق دیگری دو تفنگ شکاری متعلق به اسیران رادر دست داشت. فرمانده تیپ گفت به خدا سوگند بخورید که اشتباه نگرفته اید. آنان سوگند خوردند که آن دو در خیابان چراغ گاز آنقدر جنگیدند که فشنگ هایشان تمام شد. این دو تن همان هائی هستند که وکیل(گروهبان) راکشتند. فرمانده تیپ گفت آنان را ببرید در میدان مشق دار بزنید تا باعث عبرت همگان شود. اسیران را با توسری و ضربت قنداق تفنگ به راه انداختند. آنان بدون آنکه ضعف از خود نشان دهند به سوی مرگ قدم بر می داشتند. اما در میدان در پیش چشم انبوهی ازمردم چند قزاق به همراه برادر مقتول قمه ها را بیرون کشیدند و به قطعه قطعه کردن آن دو آزادیخواه پرداختند.
اوباش در کوچه ها و خیابان ها به مشروطه و آیت الله بهبهانی بد می گفتند. دو سیّد و امام جمعه خوئی و دیگران به پارک امین الدوله پناه برده بودند. امین الدوله که می ترسید پناه دادن به مجلسیان برایش درد سر به بار آورد ازپناهندگان اجازه خواست تا به خانه نیر الدوله برود و برگردد. اما از آنجا به باغشاه تلفن زد. دیری نپایید که مردم بی سرو پا و سرباز و نوکر و جلو دار به پارک ریختند و با هیاهو به سوی پناهندگان شتافتند.اول به عمامه داران حمله بردند. بهبهانی و طباطبائی و امام جمعه خوئی را با مشت و قنداق تفنگ و سیلی چنان زدند که رمقی برای آنان نماند. در این احوال تنها سخنی که از دهان بهبهانی بیرون می آمد لا اله الاّ الله بود. مهاجمان پس اززدن به کندن ریش سه مجتهد پرداختند. حاج میرزا ابراهیم آقا نماینده تبریز در مجلس ششلول خود را بیرون آورد تا از علما دفاع نماید ولی پیش از آنکه بتواند کاری کند کشته شد. پناهندگان را از پارک بیرون آوردند. در میدان مقابل پارک قاسم6 آقا با قزاق ها ایستاده بود. قزاقان که خویشانشان کشته شده بودند به آنان حمله بردند. قاسم آقا فریاد زد کاری نداشته باشید. ولی چون قزاقان اطاعت نکردند خود شوشکه کشید و به افسران هم دستور داد جلو آنان را بگیرند. همینکه آرامش برقرار شد، قاسم آقا پرسید آقایان را کجامی برید ؟ اعلیحضرت اینان را نخواسته اند. کسی پاسخی نداد. قاسم آقا گفت با این حالی که در آقایان می بینم گرسنه هستند. جائی را پیدا کنید تا غذا و چای به آنان بدهند و استراحت کنند. دو خانه ای را که در زدند حاضر نشدند آنا ن ر ا بپذیرند. درخانه سومی به محض دیدن سر و و ضع مجتهدان شروع کردند به بدگوئی به قاسم آقا که چرا با مجتهدان مااینطور رفتار کرده ای.قاسم آقا با متانت گفت خانم ها فعلاً وقت این حرفها نیست. غذا و چای را برای آقایان حاضر کنید ، و ترتیبی برای استراحت شان بدهید. پس از آن قاسم آقا به قزاقان گفت تا آنجا که می توانید درشکه بگیرید تا آقایان را به خانه هایشان برسانند. شخصی که مأمور نظمیه بود گفت اینها همین جا باشند تا از باغشاه کسب تکلیف کنیم.برای تماس تلفنی از خانه خارج شد و پس از بازگشت گفت دستور این است که آقایان را به باغشاه ببریم. قاسم آقا به ناچار تنوانست مخالفت کند. درشکه هائی که حاضر بودند آنان را به باغشاه بردند. به محض پیاده شدن، از طرف قزاقان سربازان مورد حمله قرار گرفتند. ولی حشمت الدوله که قصد خروج از باغشاه را داشت متوجه شد. برگشت و از درباریان کمک خواست و هجوم آورندگان را دور کردند. هر کس را به جائی برده زنجیر بر دست و پا و گردن نهادند. ملک المتکلمین و قاضی ارداقی و جهانگیر خان صور اسرافیل هر یک ترک اسبی نشستند. در بین راه در مقابل سفارت انگلیس جهانگیر خان فریاد زد ما آزادی خواهیم. قزاقی از پشت باشوشکه فرق او را مجروح ساخت. خون سراسر بدنش را آلوده ساخت. قاضی ارداقی نیز وسیله شوشکه سرش شکاف برداشت.
در باغشاه هر دو را مورد مداوا قرار دادند. قزاقان به همه دشنام می دادند. ملک المتکلمین با صدای رسا گفت تا آنجا که شنیده بودیم قزاق ها تابع انضباط هستند و خود را خدمتگزار مردم می گویند. چه شده که اینهمه فحاشی می کنند؟ طولی نکشید که قزاقی به هم قطاران خود گفت فرمانده تیپ می فرماید اینها تا تکلیف شان روشن شود مهمان ما هستند و باید از آنان پذیرائی شود. قزاق ها با محبت سیگار به اسیران تعارف می کردند .شب همگی را به اتاق بزرگی بردند وپس از صرف شام میخ های زنجیرشان را به زمین کوبیدند و گفتند بخوابید.
آیت الله بهبهانی را پس از سه روز زندانی در باغشاه، زنجیر از گردنش برداشتند و ده هزار تومان در اختیارش گذاشتند تا به عتبات برود. سعی می شد او را ازبیراهه ببرند تا مردم بر حالش آگاه نگردند. یکی از ملاهای کهنه پرست درباری برای امیر بهادر جنگ پیغام فرستاد که «پول دادن به آقا سید عبدالله(بهبهانی)صلاح نبود. می بایست مأخوذی او را از بابت موقوفه و تعارفی که از مردم گرفته است بکشید و از او بگیرید و او را گدا کنید تا دیگر قوه زندگی در او نباشد و عبرت دیگران باشد که احّدی جرأت نکند بر خلاف دولت اقدامی کند.»7
آیت الله طباطبائی مورد سفارش همسر شاه (دختر کامران میرزا) قرار گرفت و شاه او را با احترام آزاد کرد. او در«درکه» که متصّل به «اوین» بود اقامت گزید. این محل در آن زمان 12 کیلومتر با تهران فاصله داشت. شاه متقبل شده بود ماهی هزار تومان برای او بفرستد تا در حوالی تهران بماند. زیرا از حضور او در تهران واهمه داشت. اعضای خانواده طباطبائی نیز به زودی به او پیوستند.
ظاهراً به اشاره محمد علی شاه ، امام جمعه تهران دعوتی از وکلای مجلس به عمل آورد که منزل امام جمعه خوئی که خودنماینده مجلس بود گرد آیند تا به حضور شاه بروند. مؤیدالدوله حاکم تهران با کالسکه شاهی آنان را به باغشاه برد. ابتدا در چاد ر امیر بهادر وزیر جنگ وارد شدند و بعد به حضور شاه رفتند. شاه در چادر خود ایستاده بود . به حاضران تعارف نشستن کرد. امام جمعه تهران طرف راست و امام جمعه خوئی در سمت چپ شاه نشستند و بقیه روبرو قرار داشتند. شاه از وقوع حوادث ناگوار اظهار تأسف کرد و افزود حاضر شده بودم سلطنت خود را روی این کار بگذارم. لکن چون دیدم دین اسلام ضعیف شده راضی نشدم در تاریخ بنویسیددر عهد محمد علی شاه اسلام از ایران رفت!!بعدوعده داد که پس از سه ماه انتخابات مجلس شورا و سنا به عمل آید.8
در مقاله بعدی درباره سرنوشت اسیران و فراریان بحث خواهیم کرد.
به تاریخ 31 اکتبر 2005، سندیه گو- کالیفرنیا

پانویس ها و یاد داشت ها

1- میر پنج فرماندهی بود که پنج هزار سرباز را فرماندهی می کرد. اما لزوماً این تعداد سرباز زیر فرماندهی او نبوده.
2- به یاد حکایت دهم از باب «درفوائد خاموشی» گلستان سعدی می افتیم که می گوید دزدان شاعری را برهنه و در هوای یخ زده آزاد کردند. در بین راه سگان به او حمله کردند. خم شد که سنگی بردارد. سنگ یخ زده بود. گفت«سگ را گشاده اند و سنگ را بسته.»
33- ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری نوشت«فتح این جنگ را ارشد الدوله نمود. چه جنگ با ملّت را مگر این سردار ارشد قبول کند والاّ آدم با شرف قبول نخواهد کرد.ص 159 جلد چهارم
4- تمام گزارش های «مامانتوف»از تاریخ مشروطه شادروان کسروی گرفته شده.
5- تاریخ مشروطه ص 606
6- قاسم آقا برادر سر لشگر نقدی بود. او نیز مانند برادرش خوش فطرت بود و در پی آزار مردم نبود. تا آنجا که می توانست با مجاهدان مدارا می نمود.

Borna66
09-11-2009, 10:06 PM
تهران از خبر های آذربایجان مضطرب بود . از این رو پیاپی به وسیله تلگراف از رحیم خان طلب خبر می کرد. رحیم خان که از شاه مطالبه پول می کرد، می کوشید او را دلگرم سازد. از این رو خبر از پیروزی خود می داد. اما نمی توانست دم خروس را پنهان سازد.






وی در تلگراف خود به شاه یاد آور می شود که «هزار سوار و دویست سرباز به محله امیر خیز(سنگر ستارخان) به اسلامیه آمده یازده محله هم هجوم آوردند، جنگ مغلوبه شد، آنچه که غلبه و شکستی بود به آنها دادم و چند نفر از آنها به قتل رسید. از سوار غلام(یعنی خودش) حسین پاشا خان سرهنگ، بهرامقلی سلطان(سروان) که صاحب منصب کافی و کارآمد بودند تصدق خاکپای همایونی شدند و چند نفر هم مجروح است...از طرف دیگر سوار که پنج روز است به مراغه فرستاده ام منتظر م که قورخانه توپ را برساند. بیشتر از این نبودن فشنگ و جیره است، قسم به نمک با محک، الان معطل فشنگ هستم. فشنگ و جیره، جسارت عرض می نمایم مرحمت نمی فرمایند. خود غلام آنقدر که می توانست از خود صد هزار دانه فشنگ گرفته به سوار دادم. همه را در این دعواها تلف کردند. استدعا از خاکپای مبارک این است عاجلافشنگ و پول مرحمت فرمایند... و تلگرافاً امر و مقرر فرمایند امیر معزّز از هزار سوار اردبیل و فوج اردبیل که به غلام مرحمت شده عاجلاحرکت بدهد. مقصد سوار و فوج پنجم ایلات در باغ صاحبدیوان اردوست. اردوی اهر امروز به آنها ملحق شود...»1
از محتوای تلگراف رحیم خان استنباط می شود که برای کسب پول و فشنگ و توپ و اعزام نفرهای بیشتر در جنگها طلب کمک می کنند زیرا «چند نفر» آنان را کشته ولی از تلفات سواران خود و سربازان را مسکوت می گذارد و تنها از کشته شدن سرهنگ و سروان سخن می گوید. ضعف قوای دولتی از آنجا معلوم است که از یک سو سواران و سربازان حمله می کنند و از سوی دیگر جنگجویان یازده محله هجوم می آورند ولی ستارخان همچنان سنگر خود را حفظ کرده است و رحیم خان نیز ادعّا نمی کند که از تکاوران ستارخان کسی را کشته است. درباره قتل«چند نفر» کسانی را می گوید که در خیابان با هزار و دویست سوار و سرباز جنگیده اند.

اینهمه نگرانی شاه درباره تبریز
نگرانی شاه محدود به تبریز نبود. بلکه از هر گوشه خبرهای اضطراب آور به او می رسید. خبری از تهران حکایت از آن داشت که«سی سد(300) نفر قزاق پیاده وسوار از میان شهر با موزیک به طرف آذربایجان حرکت می کردند. قزاقان گریه می کردند. معلوم نبود برای اینکه آنان را به جنگ مردم مسلمان می بردند ناراحت بودند یابرف و سرمای تبریز دل توی دلشان نگذاشته بود، یا از مردم آذربایجان می ترسیدند. به هر سبب بود 25 تن از آنان استعفا کردند.2
از خراسان هم خبرمی رسید که اوضاع مغشوش است و از سوی دیگر مأموران روس گمرک های شمال را تصرف کرده اند و بهانه این است که دولت ایران قسط وام های خود را نپرداخته است. این وام ها عبارت بود از تعهدات ناشی از قرار دادهای ننگ آور جنگهای زمان فتحعلی شاه بخش دیگر وام هائی بود که در زمان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه برای مسافرت آنان به اروپا گرفته شده بود.
آنچه بر نگرانی های شاه می افزود این بود که راه های شیراز و اصفهان و کرمانشاه ناامن بود و طبعاً داد و ستد های بازرگانی راکد بود. محمد علی شاه که خزانه اش خالی بود برای فریب افکار عمومی تولد امام رضا را جشن گرفت و در باغشاه توپ شلیک می کرد و مراسم آتش بازی به جا می آورد. در حالی که شاه می پندارد با اینگونه تظاهر های دینی می تواند خود را از مخمصه رهائی بخشد، در رشت و طالش و خراسان مردم قیام کرده بودند و در بعضی جاها دارالحکومه را هم اشغال کرده بودند. آصف الدوله از حکومت فارس برای نجات جان خود کناره گیری کردو شاه فرمانفرما را برای جانشینی او تعیین کرد ولی او نیز در رفتن تعلل می کرد.
در این احوال سفرای کشور ها طی نامه ای از شاه خواستند تا مشروطه را به مردم برگرداند. شاه که روسیه را تکیه گاه خود می دانست پاسخ تندی داد و تصریح کرد که نباید در امور داخلی ایران دخالت نمایند. شاه مخارج خود را از راه فروش مشاغل مهم تأمین می کرد. یکی از اینگونه موارد برگرداندن سردار مسعود به پستخانه بود که شست هزار تومان از او «پیشکش» گرفت. این همان سردار مسعودی است که شاه از ریاست پستخانه معزولش کرد و روانه زندان نمود.
کسی که در تحکیم استبداد تأثیر داشت شیخ فضل الله نوری بود، اما آشفتگی اوضاع موقعیت او را هم بین علما و هم در نظر شاه متزلزل ساخته بود. در انجمنی که شیخ مرتضی مجتهد حضور داشت، سخن از شیخ فضل الله به میان آمد و شیخ مرتضی گفت او مسلمانان را به جان یکدیگر انداخته. این چطورمجتهدی است که شاه را تشویق می کند برای خاتمه دادن به اغتشاش مردم مشهد، گنبد حضرت رضا را به توپ ببندند؟ شاه هم گفته بود مذهب شیخ فضل الله پول است.3
در هر گوشه ای از کشور رفتار سربازان قشر های بیشتری را از استبداد بیزار می کند. در اصفهان سرباز ی میوه می خرد ولی به میوه فروش پول نمی دهد. در نزاعی که بین سرباز و دکاندار روی می دهد مردم هم دخالت می کنند و سرباز را کتک می زنند. بعد طرفین شکایت به حاجی معدل معاونی دارالحکومه می برند. او حق به سربازانی دهد و دکاندار را چوب می زند. بازاریان دکان ها را می بندند و در مسجد شاه متحصن می شوند. اقبال الدوله هر چه اصرار می کند کسی حاضر به باز کردن دکان نمی شود. او نیز دستور می دهد مسجد و گلدسته آن را به توپ ببندند. عده ای دکان ها را می گشایند اما سرباز ها به غارت دکانها می پردازند. چند ساعت بعد ضرغام خان بختیاری با (300) سوار بختیاری وارد شهر می شود و بیش از سد سرباز و توپچی و اعضای حکومت را به قتل می رسانند و اقبال الدوله فرار می کند و به کنسولگری انگلیس پناهنده می شود. روز بعد صمصام السلطنه بختیاری وارد شد و مردم اصفهان از او استقبال به عمل آوردند. وی در ساختمان چهل ستون، محل جلوس شاهان صفوی استقرار یافت. زنان در بازار با قزاق ها طرف شدند، قزاقی گیسوی زنی را گرفت و او را کتک زد. مردم دکانها رابستند ولی بعضی از دولتیان با نرمش و خوش زبانی کاسبان را تشویق به گشودن دکانها کردند. 4
اکنون برگردیم به جنگهای سرنوشت ساز تبریزیان با نیروهای چند هزار نفری دولتیان. در تبریز دوگونه جنگ جریان داشت. یکی جنگ با تفنگ و توپ بین یازده محله با یک محله که ستاد ستارخان بود. دیگری با ادامه این گونه آتشبازی، سواران نیز با سرو صدا و غوغا حمله می کردند و اگر می توانستند پیشروی کنند بازار را غارت می کردند و به محل خود بر می گشتند. در این میان باقر خان هم از حملات همه جانبه در امان نبود. او سنگرهای جنگجویان خود را در خیابان قرار داد تا بتواند از فشار سواران و سربازان بر ستارخان بکاهد.
روزهای چهارم و پنجم امرداد 1286 سواران تاخت و تازی نکردند وجنگ بین سنگرها ادامه داشت. روز چهارم امرداد پاشا بیگ از دلیران فداکار درنگهبانی ازبازار به شدت زخمی شد و پس از دوروز درگذشت. مجاهدان تبریز عمیقاً غمناک شدند زیرا او چنان دلاور بود که همه جنگجویان مجاهد دوستش داشتند. پس از مرگ او ستارخان نگهبانی از بازار را بر عهده مشهدی محمد علی خان سپرد. روز ششم امرداد نبرد از خیابان آغاز گردید. این بار فرماندهی دولتیان بر عهده شجاع نظام بود. وی بالای مناره صاحب الامر با محسن خان گوژپشت به تیر اندازی پرداختند و تیر هیچکدام از آنان به خطا نمی رفت و تعداد زیادی از مردم تبریز را از پا در آوردند.
دولتیان از راه سید حمزه وششکلان حمله کردند ولی مجاهدان در پیشروی هشت تن از سواران را کشتند و تعدادی را هم زخمی کردند. به سواران نیروی کمکی رسید و چند تن از دلیران مجاهد به قتل رسیدند اما سواران درعقب نشینی بازار را غارت کردند و رفتند. دو روز جبهه ها آرام بود ولی روز دهم امرداد ستارخان جنگ را آغاز کرد. دو روز بعد سواران به امید تاراج از راه بازار به جنگ و فشار برخاستند. ولی حسین خان جوان، با سرو پای برهنه ازسنگری به سنگری می رفت و هر جا کار سخت بود به جنگ می پرداخت. او پس از چند ساعت دشمن را عقب راند. در همین روز مژده پیروزی آزادیخواهان عثمانی و مشروطه شدن کشور همه آزادیخواهان را شادمان کرد. 5
روز سیزدهم امرداد نیروهای دولتی تنها با توپ شهر را گلوله باران می کردندو مجاهدان نیز با غرش توپ ها آنان را پاسخ می دادند. حدود عصر سواران به قصد تاراج حمله کردند. مجاهدان با تفنگ به جلوگیری پرداختند و آنان را فراری دادند. کتاب بلوای تبریز تلفات سواران را نوزده تن شمرده است.6
دور روز بعد عده ای از روستاهای اسپران و گیوی داوطلبانه نزد ستارخان رفتند و در شمار مجاهدان درآمدند. آزادیخواهان تلگرافهائی محرمانه ازمقتدرالدوله و میرهاشم و رحیم خان به دست آوردند که برای شاه یا امیر بهادر مخابره کرده بودند، خلاصه هائی از بخش های مهم تلگرافها را در پائین می آوریم.
مقتدر الدوله در تلگراف خود به شاه می گوید:«تبریز و اطراف به کلی خراب شده. شجاع نظام سفید مرندی راقبله عالم کامل می شناسند. دو نفر عالم بیچاره را که از مقتضیات سیاسی و مملکت داری بی اطلاعند آلت اجرای مقاصد فاسده و منافع شخصیه قرار داده...» میر هاشم در تلگراف خود به تهران می نویسد«نه حاکم با کفایتی و نه وزیر لشگر با سیاستی است.» به طور کلی تلگراف ها نشان می دهد که بین مقامات مؤثر اختلاف شدید وجود دارد و هر یک دیگران را جاهل و نادان می شمارد و خرابی کار را بر درستی دیگری می اندازد. رحیم خان و شجاع نظام که در مکاتبات خود با شاه ادعای بی فشنگی و بی پولی می کنند دروغ می گویند و تنها قصد دارد روی شکست ها و بی عرضگی خود پرده ای بکشد.
یازده ماه جنگ تحمیلی را آزادیخواهان گذرانیدند. تا آن زمان هدف، نگهداری سنگرها و عقب راندن مهاجمان بود. مجاهدان پولی نمی گرفتند و حتی بهای فشنگ را از جیب خود می پرداختند. خبرهائی به ستارخان می رسید که از تهران گروه های تازه به آذربایجان فرستاده می شود. از شهر های آذربایجان نیز حاکمان دولتی کمک هائی برای جنگ با مجاهدان تدارک می دیدند. همه شواهد نشان می داد که جنگ به درازا خواهد کشید. انجمن تبریز که پیش از جنگ اداره شهر را بر عهده داشت و به کارها سامان می داد ، دیگر کار نمی کرد. اعضایش خود را پنها ن کرده بودند. سواران نیز پرچم آن را از سر در کندند و اثاثیه را غارت کردند. ستارخان به فکر افتاد که سرو سامانی به کارها بدهد. نخستین کارش انتخاب نمایندگانی برای انجمن بود. در آن شرایط انجام انتخابات آزاد امکان نداشت؛ لذا نمایندگان موقت برگزیده شدند. پرچمی هم برا ی نصب بر سر در فرستاد. گروهی زبده نیز برای دفاع از آن اعزام داشت. قبض هائی چاپ شد و اعانه گردآوری گردید. برای هر مجاهد روزی چهار قران مواجب تعیین شد. کسانی که از قفقاز به مجاهدان پیوسته بودند روش ساختن نارنجک را به دیگران آموختند. سواران و سربازان که هنوز نارنجک ندیده بودند از آن سخت می ترسیدند.
برای اینکه در مضیقه فشنگ قرار نگیرند ستارخان سفارش کرد هیچ کس تیر هوائی و بی هدف خالی نکند. افزون بر این فشنگ های خالی را بدهند و در برابر فشنگ های پرشده بگیرند. زیرا به دستور ستارخان محلهای ویژه ای برای پر کردن فشنگ های خالی تعیین شده بود. کار دیگر ستار خان این بود که سنگر هائی در بازار ساخت تا بازاریان و بازرگانان را از تاراجگران در امان نگاه دارد.
به تاریخ اول مارچ 2006، سان دیه گو، کالیفرنیا

زیر نویس ها
کتاب شناسی یاد شده در مقاله های گذشته با اختصار ذکر می شود.
1- به نقل ازتاریخ مشروطه کسروی صفحه 648 روانشاد کسروی نیز از کتاب«بلوای تبریز» به قلم حاجی محمد باقر ویجویه ای نقل کرده است.
2- تاریخ بیداری ایرانیان جلد چهارم صفحه 221
3- همانجا صفحه های 264و 266
4- همانجا صفحه 274
5- تاریخ مشروطه کسروی صفحه 650
6- همانجا به روایت کتاب بلوای تبریز صفحه 651



هرچه زمان می گذشت روزهای سخت تری پیش می آمد. فشار شاه برای در هم شکستن مقاومت تبریز رحیم خان و شجاع نظام و مقتدرالدوله را که برای تصرف تبریز عاجز بودند خشمناک می ساخت



از اینرو بر تعداد افراد و مقدار اسلحه افزودند. دولتیان انبار مهمات مراغه را به لشگر خود انتقال دادند. هنگامی که فرمانفرما حکومت آذربایجان را برعهده داشت برای سرکوب کردها لشگر و مهمات سنگینی با خود به مراغه برد. اکنون همان مهمات شامل توپ ها و تفنگها و فشنگ کافی را به تبریز آوردند. افزون براین نصرالله یورتچی با چند سد نفر از سواران جنگ آزموده شاهسون به یاری دولتیان آمد. روز هفدهم امرداد را برای نابود کردن ستارخان تعیین کردند، بامداد آن روز سران نیروی دولتی یعنی رحیم خان، شجاع نظام، موسی خان مرندی، علی خان هجوانی، ضرغام و نصرالله یورتچی خود را آماده کردند . یک دسته را به خیابان فرستادند تا باقر خان را مشغول دارند تا او نتواند به کمک ستارخان بیاید. هفت هزار نفر از کوچه ها و بازارچه های مختلف به سوی امیر خیز، سنگر ستارخان به حرکت درآمدند. این مردان ، همه جنگ آزموده، بلند قد و تناور بودند. آنا ن شلیک را آغاز کردند. هر دسته کلنگ به دستانی با خود داشتند تا دیوارها را سوراخ سازند و از درون آنها خود را به سنگر ستارخان برسانند. حمله از جلو، سمت راست و سمت چپ آغاز شد تا کسی نتواند به یاری بیاید.
انبوهی از سواران و سربازان قره داغی به فرماندهی ضرغام و یک دسته از تفنگداران دو چی به سردارای کاظم خان و نایب حسن دوسنگر را در دست راست ستارخان برداشتند. سواران یورتچی که پیشاهنگ بودند خود را به بازارچه استانبول یعنی نزدیک ستارخان رسانیدند. توپی را هم با خود آورده به شلیک پرداختند. مجاهدان ناگهان دشمن را نزدیک خود دیدند. با آنکه بیست و پنج تن بیشتر نبودند خود را نباختند و به جلو دروازه استانبول شتافته به تیر اندازی پرداختند. ستارخان که خونسردی خود را حفظ کرده بود، دلاورانه دستور داد توپ را از میدان اسب فروشان به جلو آورده به شلیک بپردازند. سواران جنگ آزموده دشمن تاریکی ناشی از دود را غنیمت شمرده،، هر چه توانستند جلو آمدند و ناگهان باران تیر بر سر مجاهدان فروریختند. از پشت سر هم سوراخی باز کرده از آنجا هم شلیک را شدت دادند.
مجاهدان دربرابر آنهمه سوار پیاده تاب مقاومت نداشتند. توپ را که برایشان خیلی کارساز و از نظر جنگی باارزش بود ، رهاکرده راه فرار در پیش گرفتند. اما دو جوان از مردم «ویجویه» توپ را پناهگاه خود قرار داده به زد و خورد پرداختند. این قهرمانان نباید گمنام بمانند. نام یکی عباس و دیگری ستّار بود. نامشان را که بدانیم کسی آن دو را نمی شناسد. نمی دانیم پدر و مادرشان کیستند. اما می دانیم که آنهمه رشادت ها تحت تأثیر وطن پرستی و عشق به مشروطه در ضمیرشان به وجود آمده. داستان دلاوران گمنام را باید زنده نگاه داست و در هر محفلی که سخن از آزادی و دموکراسی پیش می آید نامی از آنان ببریم. در این جنگ که دو جوان با چند هزار برابر ایستاده اند ستار با گلوله کسانی که حامل «رأفت ملوکانه» بودند از پا افتاد. اما عباس به جنگ ادامه داد و چون فشنگش تمام شد دست به خنجر برد و با سواران در آویخت ولی آنان دستگیرش ساختند. آشکار بود با اسیران چه می کردند. آنان را با سنگدلی در حضور یاران خود سر می بریدند. سواران توپ را برداشته و از این پیروزی شادی کنان بازارچه استانبول را که نزدیک سنگر ستارخان بود آتش زدند.
آنان با انجمن حقیقت به جنگ پرداختند. از هر طرف هزاران گلوله بر سر انجمن می بارید. توپها نیز غرش کنان هم ویرانی به وجود می آوردند هم رعب آور بودند. سران جنگجویان دولتی خود را در چند قدمی پیروزی نهائی می دیدند. ستارخان دوازده نفر بیشتر در اختیار نداشت. اما خونسرد باقی ماند و حتی در چنین وضعی می اندیشید که چگونه بر نیروهای دولتی که در نزدیکی سنگرش رسیده بودند پیروز شود. نبوغ نظامی این مرد بی سواد به او می فهماند که چگونه باید پاسخ گلوله های دشمن را بدهد. هیچ سرداری در این موقعیت جنگی مقاومت نکرده تا چه رسد به اینکه پیروز شود، هفت هزار نفر مجهزبه همه ابزار جنگی در برابر ستارخان و دوازده نفر همراه!
دوست و دشمن پایان کار ستارخان را مسلم می دانستند. مردم محله امیر خیز دست زن و فرزندان خود را گرفته، خانه ها را ترک کرده به محله های دیگر می رفتند. سواران دشمن دم دروازه استانبول هشت کاروانسرای بزرگ راسنگرخود قرار دادند. دسته ای نیز از پشت بام مسجد کاروانسرا سنگر ستارخان را هدف قرار می دادند. در چنین وضع بحرانی حسین خان باغبان با دسته خود به یاری رسید. مجاهدان ویجویه نیز که فرار کرده بودند در دل نپذیرفتند ستارخان را تنها بگذارند. پس با جمعی دیگر همگی به یاری آمدند. حسین خان نگهبان سنگرهای بازار بود تا اجازه ندهد سواران بازار را غارت نمایند. مشهدی محمد علی خان نیز با افرادی خود را به یاری ستارخان رسانید. این ستاره نباید خاموش شود. مشکل این بود که دشمن سنگر ستارخان را احاطه کرده بود و اینان نمی توانستندبه سنگر راه یابند، به ناچار از پشت سر سنگر گرفته سواران را گلوله باران کردند. با شکافتن دیوار موفقیت دفاعی بهتری پیدا کردند. ظرف نیم ساعت دروازه استانبول را پس گرفتند. سواران یورتچی که در هشت کاروانسرا بودند به تنگنا افتادند. لابه می کردند که «شما را به حضرت خودتان قسم می دهیم»
سبب اینگونه سوگند این بود که سواران گفته بودند مشروطه طلبان «بابی» هستند و آنان باور کرده بودند. حتی وقتی چند نفری که اسیر شده بودند می پنداشتند مشروطه خواهان نیزمانند دولتیان اسیران را سر می برند. از اینرو پیاپی لابه می کردند که «ما هم بابی می شویم!» به هر حال، جنگجویان آزادیخواه مسلمان بودن خود را برای آنان بیان می کردند و سواران قول می دادند که دیگر به جنگ آنان نخواهند آمد.
نویسنده «بلوای تبریز» نوشته است ده ساعت تمام جنگ بود. حدود بیست تن از مجاهدان و هفتاد تن از دولتیان کشته شدند. نزدیک سد دکان در آتش سوزی از بین رفت و چند خانه در محله امیر خیز نیز تاراج گردید. دسته دیگری از دلیران محله «ویجویه» تفنگ برداشتند و به مجاهدان پیوستند.
روز بعد رحیم خان، شجاع نظام و حاجی موسی خان به خیابان و نوبر یعنی سنگر های باقر خان (سالار ملی) حمله بردند. سبب فشار روزافزون این سران آن بود که محمد علی میرزا پیوسته آنانرا نکوهش می کرد. آمدن عین الدوله وسپهدار سران را دچا ر ترس کرده بود که مبادا آنان کار را یکسره کنند و آن لکه ننگی برای آنان باشد. آنان می خواستند پیش از رسیدن عین الدوله و سپهدار کار را به پایان برسانند. با همه خستگی دسته های متعدد نیز از راههای مختلف به سوی امیر خیز سنگر ستارخان آمدند چون یکی از سنگر های مجاهدان در مسجدی بود با گلوله توپ آن را ویران کردند و مجاهدان از آن سنگر عقب نشینی نمودند. دسته ای که از بستر خشک رودخانه می آمدند آن سنگر را گرفتند. جنگ شدت گرفت و سواران خود را تا نزدیکی انجمن حقیقت رسانیدند. ستارخان دستور داد با توپ دیوار پشت مسجد را بشکافتند و مجاهدان با گلوله باران دسته ای از سوارانی را که سنگر مسجد را اشغال کرده بودند از پا انداختند.
دولتیان تصمیم گرفتند ستارخان را یا بگیرند یا به قتل برسانند. از سه سو انجمن حقیقت را محاصره کردند و پیش می آمدند. میزان تلفات سربازان و سواران خیلی بالا بود با وصف بر این به این تلفات اعتنا نکرده جلو می آمدند. چند بمب به سوی دولتیان پرتاب شد و گروهی از آنان کشته شدند. حسین خان هم به یاری ستارخان رسید و از پشت سر گزندهای سنگینی بر دولتیان وارد آورد. سر انجام هنگام غروب سواران و سربازان شکست خورده به جای خود برگشتند. در خیابان نیز رحیم خان با انبوهی از سواران خود تا غروب جنگید ولی بدون آنکه کاری از پیش ببرد به عقب نشینی پرداخت. به نوشته کتاب «بلوای تبریز» آن روز دویست و چهل و دو تن از دولتیان نابود شدند. از مجاهدان شش تن کشته و پنج تن زخمی شدند. فشار دولتیان در روز دوم موجب شد که افراد تازه ای تفنگ به دست به مجاهدان بپیوندند.
محمد علی میرزا که هر روز در جریان خبر ها قرار می گرفت، هر چه نسبت به سران دولتی در تبریز توبیخ و تلخی نمود سودی ندید. به ناچار تصمیم گرفت سربازان و سواران و تجهیزات بیشتر بفرستد. با وجودی که با عین الدوله روابط بدی داشت مصلحت دید که از ظرفیت شرارت او سود جوید.لذا او را از راه دریای خزر به تبریز فرستاد تا به عنوان «فرمانفرمای کل» آذربایجان عملیات را زیر نظر بگیرد. از سوی دیگر نصر السلطنه معروف به «سپهدار تنکابنی» را نیز که جنگجویان زیادی در اختیار خود داشت مأموریت داد که زیر نظر فرمانفرمای کل به قیام ستارخان و باقر خان خاتمه دهد. سپهدار به سمت «رییس نظام آذربایجان» برگزیده شد تا به عنوان پرطمطراق خود برای نابودی مشروطیت دلخوش باشد.
عین الدوله که به اردبیل رسید آوازه اش در آذربایجان پیچید. زیرا سالها صدراعظم مظفرالدین شاه بود که بیماری شاه را وسیله ای برای استبداد سیاه خود قرار داد و بر مردم ایران سخت گرفته بود. چنانکه رسم بود سران ایلات فرصتی به دست آوردند که با نزدیک شدن به او قدرتی به دست آورند. لذا آماده شدند که با او به میدان جنگ بروند. یکی از سران شاهسون پیش از رسیدن فرمانفرمای کل در «دوچی» به دولتیان پیوست که گفته اند «لینظر نفس ماقدمت لغد»(هر نفس باید ببیند برای فردا چه پیش فرستاده است.)
عین الدوله که کسی او را در جریان اوضاع تبریز نگذاشته بود می پنداشت با چند وعده و وعید و مذاکره می تواند مشکل را حل کند و به شاه بفهماند که به سبب دانائی بدون جنگ کار را فیصله داده است. از این رو چند تن از شخصیت های مشهور را فرستاد تا با ستارخان گفتگو کنند. مغز گفتار او چنین بود که اسلحه خود را تسلیم نمایند و از «رأفت» اعلیحضرت، تقاضای عفو نمایند تا بتوانند به زندگی آرام و عادی خود نایل آیند. این پیشنهاد خود مبین این است که عین الدوله هیچ اطلاعی از اوضاع نداشت. همیشه رسم بر این بود که اگر کسی صاحب مقامی می شد، آگاهان ابتدا او را در جریان وضع طبیعی، اقتصادی، نظامی و روحیه مردم قرار می داد. اما در دربار قاجاریان هیچگاه چنین رسمی نبوده و به همین سبب پیوسته شکست خورده اند.
ستارخان و باقرخان و سران انجمن پاسخ دادند، رحیم خان، ضرغام و شجاع نظام بر مردم تبریز تاختند و جمعی را کشتند و خانه ها و مغازه ها را غارت کردند. اگر عین الدوله والی آذربایجان است باید آنان را دستگیر نموده و به مجازات برساند. اگر چنین نکند ما او را به عنوان والی نمی شناسیم. با وصف بر این عین الدوله رشته گفتگو را پاره نکرد و می خواست وقت گذرانی کند تا نیرو و تجهیزات با سپهدار ازتهران برسد. مشروطه خواهان این ترفند او را می دانستند. عین الدوله دستور داده بود که سپاه ماکو نیز به تبریز بیاید و تا رسیدن نیروهای کمکی پیوسته از «رأفت ملوکانه» سخن می گفت.
مشروطیت عثمانی کمک بزرگی به مبارزان آذربایجان می کرد. در سراسر ایران همه خاموش بودند جز تبریز. از این جهت ایرانیان مقیم عثمانی، هند و اروپا ازنظر مالی یاری های مؤثر به انجمن تبریز می رسید. در ضمن خبر های تبریز وسیله «انجمن سعادت ایران» که در استانبول تشکیل شده بود به پارلمان های اروپا در روزنامه های آن سامان می رسید. درقفقاز ایرانیان زیادی بودند که عده ای از آنان با سازمان های انقلابی برای سرنگونی حکومت تزارها همکاری داشتند. به طور کلی آزادیخواهان روسی با ایرانیان مقیم قفقاز برای کمک به مجاهدان تبریز می کوشیدند. یک دسته از مجاهدان قفقازی وارد تبریز شدند و در صف مجاهدان قرار گرفتند . کمک آنان بسیار مؤثر بود، چراکه هم در جنگ آزموده بودند و هم در ساختن بمب مهارت داشتند. حزب سوسیال دموکرات روسیه نیز که هر گونه مبارزات آزادیخواهانه را تقویت می کرد، دسته ای از افرادی را که در سپاهیگری سوابقی داشته اند به کمک تبریزیان فرستاد.
سه تن جنگجوی گرجی نیز از بیراه با پاهای پیاده خود را به تبریز رسانیدند. در اینجا باید افسوس خورد که جوانان روسی و گرجی و قفقازی و عثمانی همه گونه یاری به مجاهدان تبریزی می رسانیدند ولی مردم شهرهای ایران اعم از نزدیک یا دور کمترین همدردی از خود نشان ندادند.
نباید فراموش کرد که علمای نجف تلگراف هائی زننده به محمد علی میرزا فرستادند و فتوا صادر کردند که کسی با شاه همکاری نکند و مردم نباید مالیات بدهند و سربازان تحت فرمان او باید از خط فرمان خارج شوند. آنان چون بیسواد بودند ومقامات بالا اجازه نمی دادند متن فتواها به گوش آنان برسد تأثیری نداشت، اما مردم تبریز انجمن شهر را جانشین مجلس دانستند و اعلام داشتند تا مشروطیت به مردم پس داده نشود. انجمن تبریز جانشین مجلس شورای ملی خواهد بود. این تصمیم در پارلمان ها و روزنامه های اروپا منعکس شد و ضربت سختی بر اعتبار محمد علی میرزا وارد آمد. در ضمن درتبریز دو روزنامه منتشر می شوند. یکی «نامه ملت» و دیگری «روزنامه انجمن». چون چاپخانه ها را عوامل محمد علی میرزا از بین برده بودند این دو روزنامه با چاپ سنگی تهیه و منتشر می شد. در شماره آینده اتحاد سپاد ماکو و سپاهیان تهران و سواران عشایر همگی به سنگر ستارخان حمله می کنند در حالی که تنها 12 نفر در سنگر بودند.

Borna66
09-11-2009, 10:08 PM
جنگجویان ، مشروطیت را با خون خود جلا دادند.
پیروزی رحیم خان برای ورود به تبریز و ایجاد هراس در دل مردم وسیله کنسول روسیه موجب شد که مبارزان خیابان و چند محله دیگر تفنگ های خود را بر زمین بگذارند.

دولتیان معتقد بودند که مقاومت به پایان رسیده و تا چند روز دیگر ستارخان یا دستگیر می شود یا برای خفظ جان خود از مرز غربی ایران متواری خواهد شد. مقتدر الدوله خطاب به شاه در تلگرافی مفصل مژده پیروزی را داد ولی یاد آور شده که ده هزار تومان پولی که شاه برای او حواله کرده نرسیده و با بی پولی کاری پیش نمی رود.
در‌آن شرایط تنها ستار خان با تعداد کمی از جان بازان در سنگر محله امیر خیز مقاومت می کرد. تسلیم مبارزان دیگر، هراسی در دل ستارخان نینداخت. چند تن ازمجاهدان قفقازی و کسانی ازقبیل حسین باغبان خود را به سنگر ستارخان رسانیدند. چند تن از یاران وفادار ستار خان نیز حفظ قورخانه را بر عهده گرفته بودند. از سوی دیگریک جنبش مثبت این بود که حاجی شیخ علی اصغر و میر کریم به مسجد صمصام خان پناه برده از مردم می خواستند که به آنان بپیوندند. مقتدرالدوله از این جریان پریشان دل شده به شاه آگاهی داد که اگر آنان را دستگیر نکنند ممکن است فتنه ای تازه بر پا شود. در‌آن روزها مردم ایران دیگر از مشروطه یادی نمی کردند و تنها محله کوچک امیر خیز برای جان بخشی به مشروطیت می کوشید. افرادی را که در این نوشتار نام می بریم نمی شناسیم؛ اما معتقدیم نام جانبازان تکاور راکه همسر و فرزندان را به دست خدا سپرده، برای آزادی مردم پیکار می کنند باید زنده نگه داشت. شاید روزی صاحب ذوقی پیدا شود و جدولی از نام آنان با مختصری از فعالیت شان انتشار دهد تا مردم قهرمانان گمنام را بشناسند.
کسانی که در قفقاز می زیستند ولی عشق میهن با خون شان عجین بود در چنان موقعیت هولناک به ستار خان پیوستند که نام های علی مسیو، حاجی میرزا، علی نقی گنجه ای و حاجی محمد بالا و کربلائی حسین فشنگچی در تاریخ مشروطیت کسروی ثبت شده است. روز 24 تیر ماه 1284 سواران دشمن از محله دوچی سنگر ستارخان را تحت فشار قرار دادند. چون گلوله باران سخت نتیجه ای نبخشید به شلیگ گلوله های توپ پرداختند. اما همه این تشبث ها بی فایده ماند. روز بعدحمله ای صورت نگرفت«پاختیانوف» جنرال کنسول روس به ستارخان پیغام داد که به دیدنش می رود. ستارخان خود را آماه پذیرائی کرد و از سر دسته هانیز خواست که درمذاکره حضور داشته باشند. کنسول پس از احوال پرسی گفت :امروز به خیابان دوچی رفتم و اکنون نزد شما آمده ام تا بگویم در جنگ پیش دستی نکنید.ستار خان گفت :«ماهیچ گاه به جنگ پیشدستی نکرده ایم و همیشه از آن سوی به ما می تازند. ما فقط جلویشان رامی گیریم».کنسولی به ستارخان پیشنهاد کرد که برقی از کنسولـخانه فرستاده شود و او به در خانه زده در زینهار دولت روس باشدو «سر قره سورانی» آذربایجان را از دولت ایران برای تو می گیرم.» ستارخان گفت:«جنرال کنسول، من می خواهم هفت دولت به زیر برق ایران بیاید، من زیر برق بیگانه نروم.»
کنسول از این پاسخ دچار حیرت شد و چون برخاست برود ستارخان هفت تن از سواران قره باغ را که در جنگ اسیر شده بودند به او سپرد تا همراه نوکر خود به «دوچی» برساند. کنسول از این رفتار کریمانه بسیار شادمان شد.«دوچی ها» یکی از نوکران ستارخان به نام عباسعلی را فریب دادند تا ستارخان را ترور کند و بعد خود را به «دوچی» برساند. او هم لحظه ای که ستارخان تنها بود گلوله ای به او شلیک می کند و گریخت. گلوله زخمی ایجاد کرد ولی کشنده نبود. ستارخان زخم را بست و برای اینکه یارانش دل شکسته نشوند مسئله را از آنان پنهان کرد. در تبریز، جمعیت ضد مشروطه اسلامیه بیرق های سفید به مردم می داد تا بالای سر خانه خودنصب کنند تا از حمله و مزاحمت دولتیان در امان باشند. کنسول روس نیز بیرق روسیه را به اهالی می داد تا با نصب آن بر سر در یا پشت بام خوددرامان باشند. به این ترتیب همه خانه ها دارای بیرق بودند. ستارخان دید مردم آزادی و مشروطه را فراموش می کنند و خود را در پناه روس یا ملاّهای متظاهر و طرفدار شاه قرار داده اند. همراهان ستارخان از بیست نفر تجاوز نمی کرد. از این رو تصمیم گرفت شوری در دل مردم بیدار کند. در کوچه ها با دلیری و بدون ترس به راه افتاد. ابتدا یک بیرق روس را با گلوله سرنگون کرد. سپس به بیرق های دیگر پرداخت. انبوهی از مردم پشت سرش جمع شدند وبیرق ها را از سر در خانه ها برداشتند و صدای زنده باد برخاست.
نادر شاه در جنگی سربازی را دید که بس شجاعانه می جنگید. به او گفت تو چرا در برابر حمله افغان ها چنین رشادتی از خود نشان ندادی؟ پاسخ داد در آن ایام «نادری» وجود نداشت. از ویژگیهای مردم ماهمیشه این بوده که همراه یک سردار خوب می جنگیدند. در امور اداری نیز حضور یک مدیر کاردان و دلسوز کارمندان نیز مشگل گشای مردم می شدند. به همین نهج ستارخان که در کوچه ها راه افتاد و بیرق های روس و ملاهّا را سرنگون می ساخت مردم به هیجان آمدند و بار دیگر تفنگ ها را برداشتند و آماده جنگ شدند. ستارخان گروهی را به سنگر باقر خان فرستاد و این کار نشان می داد که او میهن را مورد نظر قرار می داد و نمی خواست افتخارات را ویژه نام خود سازد. مردم نیز یک تجربه تاریخ را بار دیگر آزمایش کردند. دولتیان می گفتند اسلحه را زمین بگذارند و مورد حمایت قرار گیرند، اما سربازان به بهانه جستجو برای اسلحه جیب مردم را خالی می کردند و اثاثیه گرانقیمت خانه ها را به غارت می بردند. آنان نتیجه گرفتند که نظام استبدادی لاشه ای گندیده است و نمی توان«گند» را از «لاشه» جدا کرد.
روز بعد، در مسجد صمصان خان مردم زیادی به چند پناهنده فعال پیوستند و از کار دلیرانه ستارخان در روز پیش یاد می کردند و از رفتار زشت و غارتگرانه سواران و سربازان داستان ها می گفتند. سپس میر کریم جلو افتاد و جوانان مسلح را زنده باد گویان به سنگر باقر خان رهبری کرد. در همان هنگام، پنج سوار از یاران رحیم خان به خیابان آمدند تا به شرارت بپردازند. اما مجاهدان به آنان فرصت ندادند و دستگیرشان ساختند. چهار تن را کشتند و نفر دیگر لابه کنان می گفت«من هم بابی شدم! » ولی او هم کشته شد. این اظهار سوار مبنی بر اینکه «بابی شده» به سبب این بود که به سربازان و سواران گفته بودند طرفداران آزادی همه«بابی» هستند و کشتن شان موجب می شود گناهانتان نادیده گرفته شود و به بهشت بروید.
مجهز شدن مجاهدان خیابان باعث شد که همگی «باغ شمال» یعنی مقّر رحیم خان را احاطه کردند. و یکباره به شلیک و جنگ پرداختند. سواران آشفته حال نمی توانستند حال عادی پیدا کنند لذا رو به گریز به سوی بیابان گذاشتند. رحیم خان و اطرافیانش هم به همین ترتیب جان خود را حفظ کردند. مجاهدان با خیال راحت و شادی کنان به دیگ های ناهار بر سر اجاقها و سماور های در حال جوش و چادر های افراشته روی آوردند. رحیم خان با آنهمه سوار و تجهیزات جنگی ننگ فرار را بر خود پذیرفت. او در باغ صاحب دیوان مستقر گردید. شاه تلگرافی برای رحیم خان و مقتدرالدوله فرستاد و دستور داد «حالا که مفسدین اشرار این طور جسارت نموده اند...با قوت قلب و قدرت اشرار را قلع و قمع نمایند.» صدر اعظم مشیر السلطنه نیز اضافه کرده بود که «تا ورود اردوی تهران کارها را انجام بدهید و نگذارید ناقص بماند...از مثل شما و صاحب منصبان آذربایجان راضی نشوید قشون عراق بیاید و فتح کند و این ننگ به جهت قشون آذربایجان بماند.» هر فرمانروا و هر دولت که استبداد رابر مردم تحمیل کرده است طبق مقتضیات زمان و مکان و نوع تفکر مردم با گفتاری غیرت بر انگیز از وجوشان سود جسته و اکنون در آیند ه اینگونه سوئ استفاده ها ادامه خواهد یافت. مشیرالسلطنه ، رحیم خان ومقتدر الدوله را از این می ترساند که اگر ارتشی از تهران بیاید و تبریز را اشغال کند آبروی سواران وسربازان کنونی بر باد خواهد رفت. به همین جهت است که رحیم خان به پسرش تأکید می کرد که از تلفات نترسد و در حمله ها هر چه کشته بدهد مهم نیست.
در روز جبهه آرام بود و دولتیان حمله ای خونبار را تدارک می دیدند. ستار خان و باقرخان هم از فرصت بهره جستند. توپها را به جاهای بلند انتقال دادند و بر تعدا سنگر ها افزودند. روز سوم جنگ ها ی سختی روی داد. هدف دولتیان ازبین بردن ستار خان بود. برای رسیدن به این هدف در«دوچی» گرد آمدند.«دوچی» در جوار سنگر ستارخان قرار داشت. با حمله ای خونین به امیر خیز ، محل ستاد ستارخان فشار آوردند. این حمله با تفنگ و توپ بود. ومجاهدان نیز توپ ها را به کار انداختند و ترسی به دل دولتیان وارد آوردند. روز بعد رحیم خان نیز به دوچی وارد شد و صدای گلوله های تفنگ و توپ گوئی آسمان را میلرزانید. یک دسته ازبازاریان که دچار وحشت شده بودند، در مسجدی گرد آمدند و گفتنددر انجمن اسلامیه علمای ما نشسته اند. چگونه راضی می شوند خون ما ریخته شودو اینهمه دکان ها تاراج گردد؟ ما می رویم و خودمان را به پاهای آنان می اندازیم التماس می کنیم که به تهران تلگراف کنند و این بلبشو را پایان دهند. پس سیدّ ها را قرآن به دست جلو انداختند وخود با فریادهای«یا علی» و «یا صاحب الزمان» او را دنبال کردند. هر چه خواستند جلوآنان را بگیرند نتوانستند. چون در این راه پیمائی به نزدیکی سنگر های«دوچی»رسیدند ازپشت بام ها باران گلوله بر سرشان بارید. چهل و هشت تن که جلو بودند در خون خود غلتیدند و دیگران هراسان فرار کردند. تیر اندازی به سوی آنان تا شام ادامه داشت.
در جنگ روز بعد در خانه ها سوراخهائی حفر می کردند و از این خانه به آن خانه می رفتند و از سنگر یا نزدیک جنگجویان دشمن سر در می آوردند. پنجشنبه اول امرداد 1286 خورشیدی آرامش برقرار شد. تاجر باشی روس برای میانجیگری به رفت و آمد پرداخت. این ظاهر امر بود. غرض اصلی کمک به دولتیان بود. روز بعد که جمعه بود از نیمه روز جنگ از سرگرفته شد. دولتیان منطقه میان خیابان(سنگرهای باقرخان) و امیر خیز(سنگرهای ستارخان) را اشغال کردند تا این دو سردار نتوانند از راه مبادله اطلاعات، هماهنگی در عملیات خود ایجاد کنند.اما سنگر های آزادیخواهان چنان شجاعانه جنگیدندکه دولتیان ناچار به عقب نشینی شدند واز نقشه خود خیری ندیدند. روز شنبه سوم امرداد دولتیان برای نا بودی ستارخان نقشه کشیدند. از سوراخ های چند خانه ،سنگر دلاور تبریز را محاصره کردند و آتشباری گلوله ها از چند سو سنگر ستارخان را هدف قرار داد. درضمن از «دوچی »هم باران گلوله و توپ بر سر سنگر امیر خیز باریدن گرفت.
سواران هم یک توپ با خود تا نزدیکی سنگر ستارخان آوردند و سنگر را زیر آتش توپخانه قرار دادند. ستارخان در حال جنگ پیوسته سنگر عوض می کرد تا هدف آتش توپخانه قرار نگیرد. سرانجام دولتیان در برابر جنگجویان امیر خیز تاب مقاومت نیاوردند و بازگشتند. کسروی(ص 647) از حاجی محمد باقر و یجوبه ای ،نویسنده کتاب «بلوای تبریز» نقل می کند که در آن روز هفتاد تا هشتاد تن از دولتیان کشته شدند و چهار تن از مجاهدان.
.......



لیاخوف در گزارش به مافوق خود در قفقاز بر خود می بالد که سفارت انگلیس را محاصره کرده تا کسی در آنجا پناهنده نشود. سفارت انگلیس هم این اقدام روس را تقبیح کرد و تهدید نمود که اگر به محاصره سفارت خاتمه ندهد بریتانیا واکنش شدید نشان خواهد داد. لیاخوف ناچار می شود که از محاصره دست بکشد . عده زیادی برای بست نشستن وارد سفارت می شوند.

[size= 3 ]
. لیاخوف در گزارش خود می گوید در اثر فشار حوادث به فکرش نرسید که به جای محاصره سفارت، قزاقان به عنوان حفظ منافع کسبه روسی در اطراف سفارت انگلیس مستقر شوند و با این عمل بهانه ای برای اعتراض انگلیس باقی نمی ماند.
از سوی دیگر محمد علی شاه دستور داد گور های عباس آقا متهم به قتل اتابک و سید عبد الحمید و حاجی سید حسین که شهیدان راه آزادی شمرده می شدند، نبش شود و استخوانهای آنان را دور بریزند. در شهر ها به فرمان محمد علی میرزا حکمرانان چوب و فلک و زنجیر و زندان را وسیله سرکوب آزادیخواهان قرار دادند. تنها در رشت و تبریز مقاومت صورت گرفت. در رشت یک کشتی روسی به بندر انزلی آمد و به ظهیر الدوله حاکم گیلان که فرد آزادیخواهی بود دستور داد تا با قوه قهریه اقدام به باز شدن بازار ها کند و اله خودش این کار را می کند. ظهیر الدوله برای اینکه پای روسها به میان نیاید سربازانی فرستاد تا بازاریان را وادار به گشودن مغازه های خود کنند.
در شیراز و اصفهان هم ظل السلطان ازانگلیس ها زنهار خواست تا دارائی او را حفظ کنند. در اردبیل امیر معزز گروسی بر آزادیخواهان سخت گرفت. بینی میرزا محسن را که جوانی آزادیخواه بود به دستور حاکم سوراخ کردند و ریسمان از آن گذرانیدند مانند شتر او را در کوچه و بازار گردانیدند و سپس او را به چوب بستند و آنقدر زدند که در روز بعد جان سپرد. امام وردی که از روحانیون با همت بود.روزهائی که مجلس شورای ملی از انجمن تبریز یاری می خواست این مرد غیرتمند به اردبیل رفت تا سواران قره داغ را به یاوری بیاورد ولی خبر به توپ بستن مجلس رسید و او را دستگیر کرده نزد امیر معزز بردند و او را به وضع زشتی در بازار گردانیدند و سپس در پشت بام نارین قلعه به دارش کشیدند. امیر معزز دستور داد خانه های آزادیخواهان را غارت کردند و خودشان را به زندان انداخت.
جز تبریز هیچ یک از شهر ها قدرت مقاومت در برابر استبداد نداشت. انگیزه اساسی این بی دفاعی،عدم همپارچگی و فقر رهبری بود. اگر مردم از همان آغاز مشروطیت حزب تشکیل می دادند ر در هر حزب دستگاه رهبری وجو د می داشت گرد آوری مردم زیر یک درفش برای مقاومت شکست ناپذیر بود و عوامل استبداد جرأت نمی کردند به شکنجه و آزار و کشتن آزادیخواهان دست یازند.
در روزهائی که مجلس به استان ها تلگراف مخابره می کرد و ازآزادیخواهان می خواست به یاوری مجلس بپا خیزند از کرمانشاه آزادیخواه غیرتمندی به نام یار محمدخان با یک برادر و یک دوست که نام هر دو حسین خان بود تفنگ و اسب خریدند و با یک نوکر به تهران حرکت کردند. وقتی به قم رسیدند از بمباران مجلس آگاهی یافتند . به ناچار خود را پنهان کردند و از بیراهه به سلحشوران تبریز پیوستند و دلاوریهای شایان تحسین از خود نشان دادند.اینگونه افراد اگر چه از میان توده برخاسته اند ولی شخصیت های تاریخی ما هستند که نباید فراموش شوند.
اگر چه روزنامه تایمز لندن عدم مقاومت مردم را در برابر استبداد دلیلی بر بی کفایتی آنان برای آزادی سیاسی قلمداد می کرد اما ادوارد براون که مردم ایران را از خلال ادبیات فارسی می شناخت جنگجویان تبریز و شهرهای دیگر را تشویق می کرد که برای احقاق حق خود پافشاری نمایند. سردار اسعد تحت تأثیر اینگونه تشویق ها به ایران عزیمت نمود و جنگجویان بختیاری را آماده ساخت تا آزادی را به مردم باز گردانند. در پاریس سینما ها قیام ستار خان و باقر خان را نمایش می دادند.
در رشت نیز سردار محیی و میرزا کریم خان از پسر عمو های سپهدار رشتی، سردار افخم حاکم دست نشانده استبداد را به قتل رسانیدند و شهر را در اختیار خود قرار دادند. یپرم یکی از ارمنی های قفقاز داوطلبانه با عده ای مجاهد به رشت وارد شد و به مجاهدان رشتی پیوست.
اماتبریز که سنگر مشروطه خواهی بود وضع دیگری داشت. ملا میر هاشم و دیگر ملاّ ها با دربار در تماس تلگرافی بودند. محمد علی میرزا دو روز پس از توپ بستن مجلس و اعدام ملک المتکلمین و جهانگیر خان صور اسرافیل، خبر پیروزی خود را به علمای تبریز به وسیله میر هاشم اعلام داشت. در ضمن تأکید کرد که مشروطه خواهان را به قتل رسانند و انجمن را منحل سازند. دشمنان مشروطه در محله های دوچی، ششکلان، سرخاب، باغمیشه و مناره های امامزاده سید حمزه و مسجد صاحب الامر که در شمال مهران رود قرار داشتند سنگر بندی کردند. جنوب مهران رود مشروطه خواهان و مردم عادی بودند. دشمنان مشروطه ازسنگر های خود رگبار گلوله را بر جنوبی ها بستند. فرمانده شمالی ها شجاع نظام بود که در آغاز حمله تعدادی از آزادی خواهان را به قتل رسانید. مجاهدان به سنگر بندی پرداختند و با قر خان و مجاهدان خیابان از آن سنگر ها به مقابله برخاستند. یگانه محله ای در شمال مهران رود که مردمش طرفدا ر مشروطه به شمار می رفتند امیر خیز در غرب محله های مخالف بود. ستار خان دفاع از امیر خیز را بر عهده گرفته بود.
از صبح تاغروب طرفداران شاه با آتش باری پیوسته می کوشیدند نقاطی را که در دست مجاهدان بود تصرف کنند. و تسلط خود را بر تمام شهر به آگاهی محمد علی برسانند ولی مجاهدان با شدت ایستادگی می کردند. دولتیان متوجه شدند که گرفتن همه شهر کار آسانی نیست. از این رو پاختیانف کنسول روس قدم پیش نهاد و به مجاهدان گفت که من از شاه برای همه شما عفو می گیرم به شرطی که اسلحه خود را زمین بگذارید. بعضی از آزادیخواهان از این وعده ها نسبت به ادامه مبارزه سست شدند.
روز هشتم مبادله آتش بین دو طرف طوری بود که دسته ای عقب نشینی می کردند و باز به سنگر های خود بر می گشتند و گروه مخالف عقب نشینی می کرد. وقتی مجاهدان از برابر دولتیان عقب نشستند، فرصت به دست مخالفان افتاد که خانه ها و مغازه های مشروطه خواهان را غارت کنند. شاه به رحیم خان دستو ر داده بود که شهر را تصرف کند. رحیم خان مسئله را جدی نمی گرفت. از این رو پسرش بیوک خان را با هفت سد سوار و سرباز قره داغ برای اشغال تبریز فرستاد. او به باغ صاحبدیوان واقع در مشرق شهروارد شد و راهزنی و غارت و آدمکشی را پیشه خود ساخت. ملاهابه دولتیان تلقین کرده بودند که مشروطه خواهان «بابی» هستند. از اینرو طبق فتوای آنان قتل آزادیخواهان و غارت دارائی شان ثواب اخروی دارد. به همین جهت دولتیان بی محابا به غارت و آدم کشی می پرداختند.
رحیم خان با فشار مجلس دستگیر شده زندانی بود ولی با یاری شاه فرار کرد و به تبریز رفت و در آنجا خود را طرفدار مشروطه نشان داد. در اینبار ه سوگند خورد. چون عشایر شاهسون به شرار ت می پرداختند. رحیم خان توپ و قورخانه و پول گرفت تا به قراباغ برود و لشگری اجیر کند و با تجهیزات کامل عشایر شاهسون را سرکوب کنند. حتی در جریان کشمکش مجلس با محمد علی میرزا تلگراف همدردی به مجلس فرستاد. ولی وقتی مجلس به توپ بسته شد معلوم شد رحیم خان با شاه توطئه ای چیده بود که رحیم خان به عنوان ستون پنجم وارد تبریز شود و از قورخانه و توپ ها و پول انجمن استفاده کند تا آنان را از نظر تجهیزات و پول در مضیقه قرار دهد.
بیوک خان، یک روز پس از ورود از راه خیابان قصد ورود به شهر کرد. خیابان منطقه تحت حفاظت باقر خان بود. وی دسته ای از جنگجویان را با توپی در پشت سنگر مستقر ساخت. چون سواران بیوک خان به تیررس رسیدند سالار ملّی فرمان آتش داد. سواران راه فرار در پیش گرفتند و مجاهدان شلیک کنان دنبالشان کردند. هفتاد تا هشتاد تن سوار کشته شد و بیوک خان با بی آبروئی وارد باغ صاحبدیوان شده راهزنی و غارت را بر جنگ تر جیح داد. در حالی که باقر خان سرگرم راندن بیوک خان بود سواران درچی به پیشروی نائل شدند و مغازه ها و دکانها را تاراج کردند و چند سد خانواده را از هستی ساقط نمودند.
روز بعد بیوک خان که در خیابان شکست خورده بود به باغمیشه حمله برد.باغمیشه کوی هواداران دولت بود و اهالی این محله با آزادیخواهان می جنگیدند. ولی بیوک خان قدرت تمیز نداشت و نمی دانست و یا نمی خواست بداند که کوی همگام خود را غارت می کند. مردم سراسیمه دست زن و بچه های خود را گرفته به باغها پناه می بردند. سواران هر چه یافتند بر چارپایان بار کرده به قره داغ فرستادند. در ایامی که دولتیان به جان مردم افتاده و مجاهدان به دفاع برخاستند مخبر السلطنه والی آذربایجان که پیش از آن طرفدار مشروطه خواهان بود حالت بی طرفی پیش گرفته در خانه یکی از اشراف تبریز زندگی می کرد. محمد علی میرزا به وسیله تلگراف اطلاع داد که مخبر السلطنه خلع شده و عین الدوله ، از دشمنان کین جوی مشروطه به جای او منصوب گردیده و با لشگر مجهز به تبریز خواهد آمد. مخبر السلطنه نیز از راه جلفا عازم اروپا شد. شاه تارسیدن عین الدوله مقتدر الدوله را که مدتی خود را آزادیخواه جلوه می داد به جانشینی والی بر گزید. فوج ملایر هم در همان روزها خود را به بیرون شهر رسانید.
برای رحیم خان توهین آور بود که فوج های اعزامی از تهران شهر را زیر فرمان در آوردند. از اینرو تلگرافی پسرش را سرزنش کرد که «جای تعجب است محمد قلی و ستار و باقر را تا به حال اسیر نکرده ای. بقیه سوار الان روانه می گردد.»بعد تصریح می کند که برای رسیدن به مقصود هر چه تلفات بدهی مهم نیست. اما مقتدر الدوله به رحیم خان گفت خود باید به تبریز بیاید. اوهم پسرش را احضار کرد و خود با سواران بسیاری با توپ هائی که از انجمن تبریز گرفته بود وارد تبریز شد و در باغ صاحبدیوان فرود آمد. دولتیان تبریز بسیار خوشحال و امیدوار شدند. بازرگانان تبعه روس که مسلمان بودند به دستور کنسول به میان مردم رفتند و گفتند اگر می خواهند به زندگی عادی برگردند باید مجاهدین را تحت فشار قراردهند که از جنگ دست بکشند و مردم هم به طور متفق از شاه بخواهند تا آنان را مشمول عفو نمایند. به این ترتیب نیمی از مردم که در محله های شمال مهران رود بودند با مشروطه مخالف بودند. نیمی دیگر از مردم موافق مشروطه نیز ازترس درصدد عذر خواهی از شاه بر آمدند. در نتیجه صف مبارزان بسیار کاهش یافت. درحالی که روز به روز بر نیروهای دشمن افزوده می شد، طرفداران آزادیخواهان رو به کاهش می رفت. با همه اینها مجاهدان ناامیدی به خود راه نمی دادند و ایستادگی می کردند. اگر یک لحظه در نظر مجسم کنیم که آنان در چه شرایط سختی قرار داشتند خواهیم دانست که قهرمانی ها و جانبازی های آنان نباید فراموش شود.
چون کنسول روس و ملاهای طرفدار دولت متلاشی شدن جبهه آزادیخواهان را می دیدند، بیرق های سفید پخش کردند تا مردم بر سر در خانه های خود بزنند تا از حمله سواران در امان باشند. ازاقدام های مخالفان این بود که به خارج از شهر رفته آب از آسیاب انداختند تا آرد به مردم نرسد و بر ضد مجاهدان شورش نمایند.
رحیم خان تصمیم گرفت . به خیابان بتازد و جنگ را از آنجا آغاز کند. کنسول روس به او گفت عده زیادی تبعه روسیه در خیابانها هستند و اگر حمله از آنجا صورت گیرد، به آنان نیز خسارت و تلفات وارد خواهد آمد. رحیم خان گفت ظرف یک ساعت تبعه روس به جای امنی برده شوند. کنسول طی نامه مفصلی به رحیم خان اعلام داشت انتقال تبعه روس ظرف مدت کوتاه میسر نیست. به علاوه تمام مردم خیابان مطیع شما هستند. در این موقع حساس باید به نهایت احتیاط و عقل سلیم تصمیم گرفت. درعین حال کنسول قول داد که فشنگ های مورد نیاز او را تأمین خواهد کرد.
مجاهدان خیابان و به پیروی از آنان مجاهدان مارالان و نوبر تفنگ ها را بر زمین نهادند و راه خیابان را برای دولتیان باز کردند. رحیم خان با سوارانش به دبدبه و ابهت ازخیابان گذشته به شهروارد شد. سهام الدوله هم با فوج ملایر به درون شهر آمد. در تمام گذر ها شب و روز نگهبان گماشتند و به جمع آوری تفنگ های مردم پرداختند. خانه علی مسیو را غارت کردند. مجاهدان از ترس پنهان شده بودند. رحیم خان مژده پیروزی خود را به شاه مخابره کرد.

Borna66
09-11-2009, 10:10 PM
صدای مستند و واقعی مظفرالدين شاه / گوش کنید و حالشو ببرید
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



دریافت صدا (https://www.sharemation.com/onlinesoheil2006/mozafaraden.zip)








صدایی از میان صداهای منحصر به فرد برای شما تهیه کردم این صدا
مربوط به برهه ای از زمان ماست که سرنوشت کشور به طریق دیگری رقم خورد .آغاز تحول اجتماعی بزرگ روزگار ما چند ماه پس از ضبط این صدا صورت گرفت . هرچند دوران پادشاهان پس از گذشت سالها سپری شد ، اما شنیدن صدای واقعی نخستین پادشاهی که صداو تصویر آن بدست نسل فعلی رسیده حتما منحصر به فرد است.


امیدوارم نسل جوان ما به تاریخ سرزمینمان بیشتر توجه کنند وبا شنیدن صداهای مستند شخصیتهای روزگار دور و نزدیک قدری بیاندیشد و با جستاری بجا و سزا گذشته خود را باز شناسد وبا سربلندی به آبادانی ایران سبز بپردازد . صداها باخود پیامهای متفا وتی دارند و هر کس به قدر خود از آن بهره می برد .شما چقدر از شنیدن صداها بهره می برید ؟!!!!


بگذریم صدای انتخاب این بار مربوط به پنجمین شاه دوره قاجارـ مظفرالدین شاه قاجار است این صدا با حضور اتابک اعظم و وزیر امور خارجه گفته شده است . برای آشنای بیشتر شما با مظفرالدین شاه مطلبی را برای شما در نظر گرفتم که در قسمت زیر دریافت می کنید.



منتظر صدای مستند ومنحصر به فرد بعدی باشید

Borna66
09-11-2009, 10:11 PM
صدای مستند و واقعی مظفرالدين شاه / گوش کنید و حالشو ببرید
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



دریافت صدا (https://www.sharemation.com/onlinesoheil2006/mozafaraden.zip)








صدایی از میان صداهای منحصر به فرد برای شما تهیه کردم این صدا
مربوط به برهه ای از زمان ماست که سرنوشت کشور به طریق دیگری رقم خورد .آغاز تحول اجتماعی بزرگ روزگار ما چند ماه پس از ضبط این صدا صورت گرفت . هرچند دوران پادشاهان پس از گذشت سالها سپری شد ، اما شنیدن صدای واقعی نخستین پادشاهی که صداو تصویر آن بدست نسل فعلی رسیده حتما منحصر به فرد است.


امیدوارم نسل جوان ما به تاریخ سرزمینمان بیشتر توجه کنند وبا شنیدن صداهای مستند شخصیتهای روزگار دور و نزدیک قدری بیاندیشد و با جستاری بجا و سزا گذشته خود را باز شناسد وبا سربلندی به آبادانی ایران سبز بپردازد . صداها باخود پیامهای متفا وتی دارند و هر کس به قدر خود از آن بهره می برد .شما چقدر از شنیدن صداها بهره می برید ؟!!!!


بگذریم صدای انتخاب این بار مربوط به پنجمین شاه دوره قاجارـ مظفرالدین شاه قاجار است این صدا با حضور اتابک اعظم و وزیر امور خارجه گفته شده است . برای آشنای بیشتر شما با مظفرالدین شاه مطلبی را برای شما در نظر گرفتم که در قسمت زیر دریافت می کنید.


دانلود صدا (http://www.4shared.com/file/1711405/622516ad/mozafaraden.html)

Borna66
09-11-2009, 10:13 PM
تاريخ ناگفته‌ي حرمسراهاي ايراني

بخش اول

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

پديده‌ي حرمسرا و داشتن زنان متعدد، از ديرباز در تاريخ ايران وجود داشته‌است. در کتاب «حيات مردان» از «پلوتارک» در مورد حرمسراي «اردشير دوم هخامنشي» نيز سخن به ميان آمده‌است. «هردوت» از زنان زيبا و دلير ايراني، بسيار و به نيکي ياد مي‌کند. در تاريخ باستان، داستان‌هاي فراواني از مبارزات و رقابت‌هاي زنانه‌ي درون حرمسراهاي عصر هخامنشي نقل شده‌است.
معروفترين پادشاه ساساني که حرم‌خانه‌اش شهرت فراوان داشته، «خسرو پرويز» بوده‌ است که حدود هزار زن در حرمسراي او زندگي مي‌کرده‌اند. از زنان مشهور او، مي‌توان به «شيرين» و «مريم»، دختر امپراتور روم اشاره کرد. اين شيرين همان کسي است که نظامي، شرح حال دلدادگي‌هاي او را با خسرو پرويز پادشاه ساساني است، زير عنوان منظومه‌ي « خسرو و شيرين » آورده است.
البته پس از رواج اسلام در ايران، داشتن حرمسرا در ميان خانواده‌هاي ثروتمند و رجال سرشناس نيز رايج گرديد. حتي داشتن زنان عقدي و صيغه در ميان مردم کوچه و بازار نيز چيزي غير عادي نبوده‌است.
اين نکته را بايد يا‌دآور شد که داشتن زنان متعدد و نگاه داشتن آنان در حرمسرا، تنها در ايران متداول نبوده‌است. بلکه اين سنت در کشورهاي ديگر مشرق زمين از جمله ترکيه‌ي عثماني و دربار هارون‌الرشيد نيز رواج داشته است.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«خسرو معتضد»، يکي از نويسندگان کتاب «سياست و حرمسرا، زن در عصر قاجار» در مقدمه‌ي کتاب مي‌نويسد:
«انگيزه‌‌ي عمده‌ي نويسندگان اين کتاب بيشتر پردازش و تشريح و تبيين علت عقب ماندن ايران از کاروان ترقي جهان به‌ويژه در قرن نوزدهم ميلادي برابر با قرون سيزده و چهارده هجري قمري است. وقتي پادشاهي چون «فتحعلي‌شاه قاجار» سال‌ها وقت خود را در آن مقطع حساس تاريخي به خوش‌گذراني و زمان‌سپاري بيهوده مي‌گذراند وکلکسيون زنان در خانه‌ي خويش ترتيب مي‌دهد، نيک پيداست که کشور را به حال خود رها مي‌کند و اوقات زيادي براي رسيدگي به امور ملک و مردم برايش باقي نمي‌ماند.
انصاف دهيم زماني که شاهي که در عين حال وظايف رييس مملکت، رييس دولت، قوه‌ي مقننه و حتي قضائيه را به شانه‌هاي ناتوان خود تلنبار کرده و خويشتن را اولي‌الامر هم مي‌خواند، اينسان روزگار به بيهودگي و هوسراني بگذراند و صاحب بيش از 200 فرزند شود، کجا توان و وقت پرداختن به امور مهم کشور را خواهد داشت و آيا نمي‌توان يکي از رازهاي عقب‌ماندگي ايران در 200 سال اخير را از همين گم‌کردن زمامدار در شبستان‌هاي حرمسرايش بازيافت؟!»


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

مجموعه برنامه‌هايي که زير عنوان «حرمسرا» تهيه شده، آميزه و تنظيمي است از کتاب‌ها و نوشته‌هايي همچون:
ـ سياست و حرمسرا (زن در عصر قاجار)، که با همکاري دو نويسنده‌ي آن، «خسرو معتضد» و «نيلوفر کسري» فراهم آمده‌است.
ـ زنان نامدار تاريخ ايران (مهدعليا، مادر ناصرا‌لدين شاه)، از «فريبرز بختياري اصل»
ـ زن ايراني به روايت سفرنامه‌نويسان فرنگي، از «ميترا مهرآبادي
ـ زنان حرمسراي «ناصرا‌لدين شاه»، نوشته‌ي «دکتر ابوا‌لقاسم تفضلي»
ـ از «فروغ‌السلطنه» تا «انيس‌الدوله»، از «خسرو معتضد»

***
در اين جا ياد آور مي‌شوم که مجموعه‌ي برنامه‌هاي «حرمسرا» در 18 بخش و در فضاي برنامه‌‌هاي راديويي در سال 2003 ميلادي تهيه شده‌است. اينک با برخي تغييرات در آغاز و پايان آن، يک بار ديگر براي دوستداران اين‌گونه مطالب در اختيار آنان قرار مي‌گيرد:
بخش اول، زن، کنيز، و حرمسرا در ذهنيت مردان.
بخش دوم، حرمسراي «آغامحمدخان» قاجار و شرح ويژگي‌هاي رفتاري او، از جمله جنون شکنجه‌ و آزار.
بخش سوم، شرح لشکرکشي‌هاي «آغامحمدخان»، قتل عام مردم تفليس، نابودي و غارت گرجستان.
بخش چهارم، حرمسراي هزار نفره‌ي «فتحعلي شاه» قاجار و سوگلي او «طاووس» خانم.
بخش پنجم، طاووس خانم و عاقبت او، تهران قديم.
بخش ششم، «سمبل خانم»، قرباني جنون شاهان قاجار و در عين حال سوگلي شاه، طغيان حرمسرا.
بخش هفتم، دنياي درون حرمسرا و شرح مسابقه‌ي نرم تنان و زيبارويان در حضور شاه.
بخش هشتم، داستان دل‌باختن ‌شاه قاجار در خلال مسابقه‌ي «نرم‌تنان» به جميله، دخترک فقير.
بخش نهم، شرايط محيطي ـ زيستي زنان حرمسراي قاجار.
بخش دهم، سرگرمي‌ها و تفريحات گوناگون زنان حرم.
بخش يازدهم، «مهدعليا» يکي از قدرتمندترين زنان عصر قاجار.
بخش يازدهم، موقعيت زنان دوره‌ي قاجار در خانه و جامعه.
بخش دوازدهم، معرفي چند تن از زنان شاعر حرمسراي قاجار و در بيرون از زحرم،«قرة‌العين».
بخش سيزدهم، زنان هنرمند، شاعر، ترقيخواه در دوره‌ي قاجار و مشروطيت.
بخش چهاردهم، نهضت مشروطيت و شاعران زن ايراني.
بخش پانزدهم، انجمن‌ها و جمعيت‌هاي زنان مبارز در دوره‌ي مشروطيت.
بخش شانزدهم، نقش زنان در آموزش و پرورش در عصر قاجار.
بخش هفدهم، فعاليت زنان در تشکيل روزنامه و مطبوعات.
بخش هيجدهم، بخشي از «خاطرات تاج‌السلطنه».

Borna66
09-11-2009, 10:13 PM
حرمسراي «آغا محمدخان قاجار»

بخش دوم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


وقتي سخن از حرمسراي «آغا محمدخان قاجار» که خواجه و خنثي بوده به‌ميان مي‌آيد، انسان دچار شگفتي مي‌شود. اما واقعيت اين است که «آغامحمدخان» نيز که او را در کودکي به دستور «عليقلي ميرزا عادلشاه» برادرزاده‌ي نادرشاه، خواجه کرده بودند، داراي حرمسرايي متشکل از هفده زن ماهرو بود. درباريان و اطرافيان «آغامحمدخان» چنين وانمود مي‌کردند که نمي‌دانند شهريار قاجار، خواجه است.
خواجه‌ي تاجدار که قادر به کامجويي از آنان نبود به گفته‌ي صاحب «تاريخ عضدي» درصدد اذيت و آزار آنها برمي‌آمد.
او چون با مشاهده‌ي رخسار زيبا و اندام دل‌فريب زنان زيبا آتش به‌وجودش مي‌افتاد و درعين حال قادر به کام گرفتن نبود، خشمناک و برافروختهمي‌شد و ديوانه‌وار با شلاق و چوب به جان دختر بيچاره‌اي مي‌افتاد که افتخار هم‌خوابگي سلطان نصيبش شده بود و آزارش مي‌داد. اين موارد و بسياري ويژگي‌هاي ديگر اين شاه قاجار را در برنامه‌ي دوم «حرمسرا» بشنويد.

Borna66
09-11-2009, 10:13 PM
بهاي کنيزان گرجي در ايران ارزان مي‌شود

بخش سوم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

آغامحمدخان در تهران خود را آماده‌ي نبردي بزرگ و لشکرکشي به قفقاز و گرجستان مي‌سازد. در هجوم به اين نواحي است که زنان بسياري را نيز از آن ديار به اسارت مي‌گيرد.در اين لشکرکشي‌ها، او از هيچگونه خشونتي دريغ نورزيده است. چنان‌که در «ناسخ‌التواريخ» آمده:
«آغامحمدخان بعد از تهيه‌ي تصرفات، هفتاد تن از اعيان گرجيان را عرصه‌ي شمشير ساخت؛ آنگاه به شهر تفليس درآمد و لشکر، دست به يغما برگشادند و چندان که دانستند و توانستند از زر و سيم و ديگر اشياء نفيسه حمل دادند و پانزده هزار تن از زنان و دوشيزگان و مردان و پسران را اسير و دستگير ساختند و کشيشان را دست بسته به رود ارس انداختند.»
مورخ معاصر ازبک، «فتح‌الله عبدالله‌يف» به نقل از روزنامه‌ي «قفقاز»، در شرح اين وقايع مي‌نويسد:
«دشمن با جنگ و ستيز وارد «تفليس» شد. سپاهيان ايراني بلاياي وحشتناکي بر شهر وارد آورده، دست به قتل و غارت زده و بخش قابل ملاحظه‌اي از سکنه‌ي آن را نابود ساختند.
بچه‌هاي شيرخوار را از آغوش مادران برمي‌گرفتند و از پاي، آنان را گرفته، به دونيم مي‌کردند، تا تيزي شمشييرهاي خود را بيازمايند. زنان را تحقير کرده و آنان را به اردوگاه خويش مي‌بردند و وادارشان مي‌کردند که کودکان خود را در جاده رها کنند.
شمايل حضرت «مريم» را روي پل رودخانه‌ي «کورا» گذاشته، گرجيان را وادار مي‌کردند که آن را لگدمال کنند، و بدين وسيله آنها را تحقير مي‌نمودند و هر کس به اين کار تن درنمي‌داد، بلادرنگ او را از پل به رودخانه‌ي «کورا» ـ که ديگر پر از اجساد شده بود ـ پرتاب مي‌کردند.
جاده، پر از کودکاني بود که توسط ايراني‌ها از مادرانشان جدا شده و اينک به‌خاطر مادرانشان زار زار مي‌گريستند.
فاتحان، گرمابه‌هاي مشهور شهر را که از سنگ مرمر و گرانيت ساخته شده بودند، ويران نموده، قورخانه و ضرابخانه را نابود کرده و مدارس، چاپخانه و کليساها را ازبين مي‌بردند. کتابخانه‌ي غني گرجستان به غارت رفت.»

نقل از کتاب «سياست و حرمسرا، زن در عصر قاجار»، نوشته‌‌ي خسرو معتضد ـ نيلوفر کسري»



حرمسراي هزار نفره‌ي «فتحعلي شاه» قاجار
و
داستان سوگلي او «طاووس خانم»

Borna66
09-11-2009, 10:13 PM
بخش چهارم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

اگرچه مورخين ايراني عصر قاجار، از دومين شهريار اين سلسله به‌‌عنوان خاقان کشور، مردي خوش‌اندام، دلير و لايق ياد مي‌کنند، بيگانگان، به‌ويژه ديپلمات‌هاي خارجي که باب رفت و آمد به ايران را گشوده‌ بودند، تصوير ديگري از او ارائه مي‌دهند.
آنان «فتحعلي‌شاه» را مردي خوش‌گذران، لاابالي، بي‌لياقت، خسيس، دهن‌بين، بي‌ارزش و به شکلي جنون‌آميز زن دوست مي‌دانستند. در سايه‌ي حضور چنين موجود نالايق و ناتوان و در دوران حاکميت او بود که هفده ولايت قفقاز از ايران جدا شد.
شاه قاجار علي‌رغم مشکلات سياسي کشور، زندگي افسانه‌اي خويش را که آميخته به شادکامي و هوس‌هاي سيري‌ناپذيري بود در چهارديواري‌هاي کاخ‌هاي عفن خود مي‌گذراند. تفريح در حرمخانه، سواري، شکار و بازي با ورق، از سرگرمي‌هاي عمده‌ي او بود. ميزان برد و باخت در حرم شاهي به حدي بود که هر کنيز، سالانه، مبلغي تا حدود پانزده هزار تومان به‌عنوان پاداش دريافت مي‌کرد.
شاه قاجار با وجود داشتن هزار زن عقدي و صيغه، اِبايي نداشت که بازهم رقاصه‌ها، مطرب‌ها، بازيگرها و خواننده‌هاي زن تهران را به قصر خود فراخواند و حتي بدان‌ها مسکن دهد. اين لوليان شهرآشوب، همه‌ي هنرهاي ممکن سرگرم کننده را همراه با زيبايي و دلربايي با خود به قصر شاهي مي‌آوردند و مجلس عيش شاه را با دف و تارو کمانچه و سنتور و تنبک بدل به مرکز هوس‌هاي انساني مي‌کردند. از ميان آنان مي‌توان از مطربه‌هايي چون استاد «زهره» و استاد «مينا» که شادي‌آفرين بزم او بودند، نام برد.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

رامشگر حرم فتحعليشاه ، تصوير از «لوئِيز دوبووا» نقاش و سياح فرانسوي
هنگامي که پاي مستشاران خارجي به دربار باز مي‌شود، انبوهي از جلوه‌هاي رفتاري ايرانيان از جمله تجمل‌پرستي طبقات گوناگون اجتماعي در خانه‌ها، قصرها، باغها، ضيافت‌ها و نيز آداب مفصل ناهار و شام با غذاهاي خوشمزه و متنوع، صرف قهوه و کشيدن قليان، لباس‌ها، بازارها، گرمابه‌ها، کاروانسراها و مخصوصاً حرمسراهاي اينان، اعجاب و شگفتي بيگانگان را برمي‌انگيزد.
مستشار فرانسوي «گاسپار دروويل» مي‌نويسد:
«بخل و خست فتحعلي‌شاه بي‌اندازه است. او لذتي جز روي هم انباشتن خزاين ندارد. همه ساله قريب ده تا دوازده ميليون فرانک جواهر گرانبها مي‌خرد و آنها را در صندوق‌ها روي هم مي‌ريزد. ضمناً طلاي بي‌حسابي جمع‌آوري مي‌کند. شکي نيست که به زودي کشور خويش را ورشکست خواهد کرد.»



طاووس خانم، سوگلي فتحعلي‌شاه و سرانجام او

Borna66
09-11-2009, 10:14 PM
بخش پنجم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

در بخش پيشين تا بدان‌جا اشاره کرديم که شاه قاجار به همبستري «طاووس خانم» بر روي «تخت خورشيد» دست يافت و به افتخار نام او، نام آن را به «تخت طاووس» تغيير داد.
«طاووس خانم» پس از چندي لقب «تاج‌الدوله» يافت. شاه با اهداي جواهرات و توجه خاص به او، سعي داشت تا احترام اهل حرم را نسبت به او برانگيزد و علاقه‌ي خود را به او نشان دهد. از اين رو براي وي عمارتي خاص، موسوم به «چشمه» ساخت که کاخي باشکوه با باغ و بستاني دلگشا و پهناور بود. او حتي گروه ارکستر ويژه‌ي خود را داشت که «بيگم رستم‌آبادي» معروف به «يارشاه» و دختر آقا محمدرضاي موسيقيدان معروف به «شاهوردي» از جمله اعضاي آن گروه بودند.
«طاووس خانم» داراي سه دختر و سه پسر شد و تا هنگام مرگ «فتحعلي‌شاه» در حرمسراي او زندگي کرد. او علي‌رغم خواهش شاه، هرگز نپذيرفت که به عقد او درآيد و تا پايان زندگي ‌شاه، صيغه‌ي او باقي ماند.
پس از مرگ شاه، «طاووس خانم» به بين‌النهرين- عراق امروز- رفت و در «نجف» اقامت گزيد. در آن جا به خريد املاک و وقف آنها پرداخت. دوبار نيز به حج رفت و سرانجام در سال 1262 هجري قمري درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
امروزه نيز تصوير نقاشي شده‌ي «تاج‌الدوله» در کاخ گلستان تهران، در موزه‌ي نگارخانه نگهداري مي‌شود. تصوير مورد نظر، حکايت از زيبايي خاص او دارد. اين مورد نيز گفتني است که «طاووس خانم» طبع شعر نيز داشت. زماني که او دختر جواني بود، شاه جمعي از فضلا را براي آموزش او انتخاب کرده بود تا علوم ادبي، منطق و مباني بيان را به او آموزش دهند. اين آموزش چنان تأثيري داشت که ذوق سرودن شعر را در او بيدار ساخت. از استادان وي، مي‌توان از «معتمد‌الدوله‌ نشاط» نام برد. او از صداي خوبي نيز بهره‌مند بود.
شعر زير نمونه‌اي از اشعار «طاووس خانم» است که زير عنوان «تاج الدوله» خطاب به شاه سروده است:

باد از سر کوي تو گذشتن نتواند
پيغام من دل‌شده را پس که رساند
باشد که دگرباره چو تاجم به سرآيد
بنشيند و در سايه‌ي خويشم بنشاند
تا کي به صبوري بفريبم دل خود را
ديگــر دل بيچـــاره صبــتوري نتوانـــد
اي تاج سر، اي صاحب اورنگ، هم امشب
«تاج» آيـــد و جان را بـــه قدومت بفشانــد
عشق است و خيال تو که ما را به ضعيفي
چون گرد به هر سوي و به هر کو بدواند
از آنجا که «فتحعلي‌شاه» نيز طبع شعر داشت، از جمله براي سوگلي خود «طاووس خانم» شعر مي‌سرود نمونه‌اي از اشعار او را نيز بخوانيد:

دهنت تنگ‌تر از ديده‌ي مور
دل من تنگ‌تر است از دهنت
دور بــاد از سر کويت، اغيــار
نــرسد صرصر دي بـــر چمنت
نامه را پاي به کويت باز است
که به دامان نرسد دست من
اين پادشاه در وصف ديگر گل‌رخان حرم نيز اشعار بسياري سروده‌است.
***
دوران سلطنت «فتحعلي‌شاه» قاجار اگر چه براي خود او دوراني باشکوه و دنيايي پر از لذت و ثروت و نيز معاشرت و مباشرت با زنان زيباروي ايراني و غير ايراني بود، اما براي ملت ايران، ثمري جز بدبختي، گرسنگي، فقر و بيماري نداشت. بيماري وبا، تيفوس و طاعون بيداد مي‌کرد شهرها هر روز ويران‌تر و مردم فقيرتر مي‌شدند. جنگ‌هاي ايران و روسيه، کشور را به تجزيه و نابودي کشاند تا آن جا که هفده ولايت از ولايات ايران از کشور جدا شد. حمله‌‌ي افغان‌ها و ترکمانان در شرق و شمال شرقي کشور، آرامش را از مردم گرفته بود. نفوذ بيش از حد انگلستان نيز موجب تجزيه‌ي «هرات» و قسمت‌هايي از شرق ايران شده بود.

ادامه دارد

منبع : در سايه روشن كلام (http://www.kalam.se/index.html)

Borna66
09-11-2009, 10:14 PM
«سُنبل خانم»
قرباني جنون شاهان قاجار و در عين حال سوگلي شاه

بخش ششم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

فتحعلي‌شاه در طول مدت سلطنت خود که حدود چهل سال به‌طول انجاميد، بنا به نوشته‌ي صاحب کتاب «فاتح‌التواريخ»، قريب يک هزار زن عقدي و صيغه داشت. هنگامي که در اصفهان چشم از جهان مي‌بست، 57 پسر و 47 دختر از او به يادگار باقي مانده بود.
بيکاري و رفاه در محيط حرمسراوحسادت و رقابت بين زنان، گاه فاجعه‌هاي فراواني مي‌آفريد. بخش بزرگي از زندگي روزانه‌ي زنان حرم به تفأل، ورق‌ بازي، جادو، دعا و کارهاي از اين دست مي‌گذشت. همه‌ي اين‌ها تلاشي بود از سوي يکايک زنان حرم براي محکم کردن جايگاه خود در ساختار حرمسرا و سرانجام در دل شاه.
معروفترين زنان محبوب شاه در اواسط سلطنت او، «تاج‌الدوله»، «مريم خانم»، «نيرالدوله»، «ساقي بيگم خانم»، «نوش‌آفرين خانم»، «مشتري خانم» و صدها زن ديگر بودند که هر کدام ويژگي‌هاي خاص خود را داشتند. از ميان خيل اين زنان محبوب شاه، از جمله به «سنبل خانم» مي‌پردازيم که مادر «شعاع‌السلطنه» است.

***
«سنبل خانم» از مردم کرمان بود که در جريان حمله‌ي«آغامحمدخان قاجار» به آن شهر و قتل و عام ساکنان آن‌جا به اسارت گرفته شد. «آغامحمدخان» از مردم کرمان نفرت داشت. به همين دليل پس از اسارت دختر، دستور کور کردن او را داده بود. دليل نفرت او از مردم کرمان، همکاري اهل اين شهر با «لطفعلي‌خان» زند بود. وي اين گناه را بر مردم کرمان نمي‌توانست ‌ببخشد.
«آغامحمدخان» در آغاز دستور داده بود که پيران و جوانان، زنان، مردان و کودکان اين شهر را سر ببرند و از سرهاي بريده‌ي آنان، مناره بسازند. اما بعد که جنون آدم‌کشي‌اش اندکي کاهش يافت، دستور داد تا از انداختن زنان و کودکان به درون آتش خودداري کنند اما چشم مردان را بدون توجه به سن و سال آنها درآورده و از آن‌ها مناره بسازند.
در اين ميان، شمار بسياري از مردم کرمان از خطر مرگ جستند ولي از خطر کور شدن نتوانستند رهايي يابند. شيوه‌ي کور کردن ديگران به‌عنوان تنبيه و انتقام، در تاريخ کشور ما پديده‌ي تازه‌اي نيست. بارها از آن، جهت انتقام‌گيري استفاده شده‌است. از جمله مي‌توان به «نادرشاه افشار»، اشاره کرد که فرزند خود، «شاهرخ ميرزا» را که به او بدبين شده بود، کور ساخت.
«فتحعلي‌شاه» که خود نيز در کشتارهاي آغامحمد خان نيز دست داشت، روزي ضمن عبور از شهر مشاهده مي‌کند که چند سپاهي ايلياتي، دختر جوان و زيبايي را در آغوش کشيده و قصد دارند بعد از تجاوز، او را به قتل برسانند. يکي از سپاهيان، مرتب با گرز خود بر فرق دختر مي‌کوبد تا او را بکشد اما عده‌اي از آنها اصرار دارند که بهتر است اول به وصالش برسند بعد نابودش سازند.
دختر که زبان ترکي نمي‌فهمد ، ناله و شيون مي‌کند که او را نکشند. در چنين حالتي، موهاي بلند، آشفته‌ و شفاف، چشم‌هاي درشت و رنگ سبزه‌ي بدن او ، چنان شور و هيجاني در باباخان (فتحعلي‌شاه بعدها) ايجاد مي‌کند که از سپاهيان مي‌خواهد او را رها کنند. در آن حالت، آنها که او را نمي‌شناسند، نمي‌پذيرند و او ناچار مي‌شود با ضربه‌اي که بر مغز سپاهي فرود مي‌آورد، دختر را از چنگ سپاهيان بيرون برد.
همان شب باباخان از آن دختر کام مي‌گيرد و چون شيفته‌ي زيبائيش شده بود او را به عقد خود درمي‌آورد. اين دختر همان «سنبل خانم» است که شاه به وي مهر فراوان مي‌ورزيد.

Borna66
09-11-2009, 10:14 PM
شاهِ زنباره‌ي قاجار بر تعداد زنان حرم خود روز به روز مي‌افزايد. خيل زنان حرمخانه از فرط بيکاري پرواز کلاغ‌هايي را که در آسمان تهران در حال گردش بودند، تماشا مي‌کردند و بر آن تفأل مي‌زنند.‌ در اين ميان، کم کم پاي افراد فال‌بين و رمال ودعانويس و جادوگر نيز به حرمسرا راه مي‌يابد.
شاه براي سرگرم کردن زنان خود، فوت و فن ورق بازي و قمار را به آنان مي‌آموزد. اين کار و به‌ويژه برد و باخت‌هاي پولي آن‌چنان رايج مي شود که بيشتر به نوعي اعتياد بدل مي‌شود. به اين معني که حتي در سخت‌ترين روزهاي جنگ هولناک ايران و روسيه، اهالي حرم شاهي، از آن غافل نبودند مگر در شب‌هاي جمعه که نوحه‌خواني و سوگواري ديني در حرمخانه برپا مي‌شد.
زندگي «فتحعلي‌شاه» از لحظه‌اي که چشم از خواب مي‌گشود تا زماني که به خواب مي‌رفت، در حرمسرا مي‌گذشت. کارهاي سنگين و مهم کشور بر دوش نحيف «ميرزا ابراهيم خان کلانتر شيرازي» ملقب به «اعتماد‌الدوله» نهاده شده بود. اين وزير اعظم که مردي مدير و کاردان بوده، در خلال سال‌هاي صدارتش تلاش داشته تا نظم نويني به اصول و تشکيلات دولت ايران بدهد. اما هم او نيز به وحشيانه‌ترين شکل ممکن، قرباني عواقب حرم و حرمسرا شد.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

حاج ميرزا ابراهيم کلانتر اعتمادالدوله، صدر اعظم


زنان حرم شاهي، جلاد را واداشتند که اول به فجيع‌ترين وضع، زبان، بيني، گوش‌ها و دست و پاي «اعتماد‌الدوله» را ببرد و پس از آن، پيکر تکه تکه‌اش را در آب جوش بيندازد.
در اينجا اشاره‌اي هم به شيوه‌ي خوابيدن شاه قاجار مي‌کنيم. اين اشاره، از قول يکي از نواده‌هاي فتحعلي‌شاه که از نزديک شاهد چنين مواردي بوده، نقل شده است:
«گستردن رختخواب و لوازم راحت خاقان در عهده‌ي بيگم جان قزويني بود که سه پسر از خاقان داشت. هر شب، شش نفر زن حرم در سر خدمت کشيک به نوبت مي‌آمدند. دو نفر پشت سر بود، که پشت و شانه‌ي شاهانه را در بغل مي‌گرفت و ديگري منتظر بود که هر وقت به پهلوي ديگر غلتيدند، او بخوابد و پشت شاه را در بغل آرد. هر دو نفر هم به نوبت پاي شاه را مي‌ماليدند. يک نفر نقل و قصه مي‌گفت، يک نفر هم براي خدمت بيرون رفتن و انجام فرمايشات در همان اتاق مي‌ماند.


مسابقه‌ي «نرم‌تنانِ» حرم
اگر شاه ايران به دشواري‌هاي سياسي و اقتصادي کشور، وضع نابسامان مردم و فقر و بيماري آنها نمي‌انديشيد اما در حوزه‌ي زن و حرمسرا و سرگرمي‌هايي از اين دست، آدم نسبتاً مبتکري بود. روزي که او با زنان حرم خود به بازار بزرگ شهر مي‌رفت و از نزديک شاهد لطافت پارچه‌هاي ابريشمي بود، ابتکار برگزاري يک مسابقه‌ي هيجان‌انگيز به وسوسه‌اش مي‌اندازد. شاه تصميم مي‌گيرد نرمي و لطافت ابريشم را با نرمي تن زنان حرم خود مقايسه کند.
دست اندرکاران که از اين همه تنوع‌‌طلبي شاه متعجب شده‌اند، ابتکار او را تحسين مي‌کنند. اين مسابقه و شرح برگزاري آن يکي از صحنه‌هاي عجيب و خواندني تاريخ حرمخانه‌ در ايران است. «عبدالله مستوفي» نويسنده‌ي کتاب «تاريخ اداري و اجتماعي ايران» در صفحه‌ي 30 در جلد اول کتاب خود از اين مسابقه زير عنوان « مسابقه‌ي نرمي پا» اشاراتي دارد. در کتاب‌هاي تاريخي ديگر نيز اشاره‌هايي به اين مورد شده‌است.
چنين برمي‌آيد که دامنه‌ي اين مسابقه از حرم شاهي گذشته و به شهرها و تهران نيز رسيده باشد. زنان و دختران زيبارو از سراسر کشور به حرمخانه‌ي «فتحعلي‌شاه» خوانده مي‌شدند تا طي مراسمي در اين مسابقه شرکت کنند. آنان به فراخور «نرم‌تني» و زيبايي خود جوايزي دريافت مي‌داشتند. اين مسابقه سالي يک بار در قصر ‌شاه با تشريفات ويژه انجام مي‌شد.
نحوه‌ي برگزاري و اجراي مسابقه به اين شکل بود که در تالاري بسيار بزرگ، کف‌پوشي پهن مي‌کرد‌ه‌اند تا روي قالي‌هاي تالار را بپوشاند. روي اين کف‌پوش، مقدار زيادي ابريشم مي‌ريخته‌اند. شرکت‌کنندگان اين مسابقه در حضور شاه، بايد روي کف‌پوش مي‌غلتيده‌اند. در تمام اين مدت، شاه تماشاگر حرکات نرم‌تنان « حرمِ سِتر و عِفاف ملکوت» خويش بوده است.
البته قبل از اين مسابقه‌ي روي ابريشم غلتيدن، کار به شيوه‌ي ديگري انجام مي‌گرفت. بدان معني که دختران و زنان حرم، مي‌بايد روي کف‌پوش پوشيده از ابريشم‌ راه مي‌رفته‌اند. اگر در اين ميان، ذرات ابريشم به کف پاي آنان نمي‌چسبيده، حکايت از نرمي و تميزي کف پاي آنان داشته است. طبيعي است که افراد مورد نظر، از دست شاه به دريافت جايزه نايل مي‌شده‌اند. اما ظاهراً اين کار از آن هيجان تصور شده براي شاه برخوردار نبوده است. به همين جهت ذهن خلاق شاهانه به سوي شکل غلتيدن نرم‌تنان حرمسرا بر روي ابريشم‌ها جهت‌گيري شده است.

Borna66
09-11-2009, 10:15 PM
بزم شاه در حرمسرا و رزم سربازان در قفقاز


بخش هفتم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg




زماني که نقشه‌ي تجزيه‌ي ايران به دست دولت‌هاي خارجي کشيده مي‌شد، در درون قصر شاه قاجار نيز نقشه‌ي مسابقه‌ي بزرگ «نرم‌تنان» و مقدمات به اجرا درآمدن آن فراهم مي‌آمد که کمتر از مسابقه‌ي دختر شايسته‌ي جهان در اين دوران، هيجان‌انگيز نبود و مخارج بسياري را بر گُرده‌ي مردم فقير و تهيدست ايران تحميل مي‌کرد.
آن سال سومين زمستان از سال‌هاي سلطنت «فتحعلي‌شاه» بود. زمستاني سخت که مرگ و مير فراوان به‌دنبال داشت. در اثر ريزش بسيار برف، راهها بسته شده بود و هيزم و آذوقه‌ي کافي در اختيار مردم نبود. علاوه بر سرما و گرسنگي، مردم دچار نوعي بيماري شده بودند که بعدها نام « آنفلوآنزا» به خود گرفت. همه روزه بسياري از مردم فقير در گوشه و کنار پايتخت براثر گرسنگي و سرما جان خود را از دست مي‌دادند. بيماري وبا، تيفوس و طاعون هر چند سال، به جان مردم شبيخون مي‌زد. مردم با قحطي و گرسنگي دست به گريبان بودند و بيگانگان نيز با دسيسه‌هاي گوناگون در پي تجزيه‌ي کشور کمين کرده بودند.
شاه هوسران قاجار فارغ از غم گرسنگي مردم و مرگ و مير آنها، در ميان زنان حرمسراي خود مي‌لوليد و اشتهاي سيري‌ناپذيرش به دنبال زنان تازه و تجربه‌هاي تازه در زمينه‌هاي جنسي بود. او دور از همه‌ي مرگ و ميرها که بيشترشامل حال کودکان و سالمندان مي‌شد، خود را براي لذت‌بخش‌ترين مسابقه‌ي نرم‌تنان که سوگلي‌هايش آن را ترتيب داده بودند، آماده مي‌کرد.
قرار بر اين بود که از نقاط گوناگون کشور در اين مسابقه شرکت کنند. همه‌ي برندگان، افتخار صيغه شدن شاهانه را به خود اختصاص مي‌دادند. تصميم گرفته شد که بسياري از دختران درباري و شخصيت‌هاي مهم را به حرمخانه دعوت کنند که پس از صرف ناهار در غروب يک روز جمعه، مسابقه اجرا شود.
در آن روز، رفت و آمد نوکرها و فراش‌ها و ورود بسياري از زنان و دختران با چادر و روبنده و سوار بر قاطر، خبر از واقعه‌اي تازه مي‌داد. يکي از تالارهاي بزرگ اندرون در قصر«گلستان» به محل برگزاري مسابقه اختصاص داده شده بود. تخت زرين مخصوص جلوس سلطان در قسمت شمالي تالار گذاشته شده بود و روي کف‌پوش عريض و طويلي که قسمت اعظم تالار را پوشانده بود، هزاران تکه‌ از پارچه‌ها‌ي ريز و درشت ابريشمي به چشم مي‌خورد.
در خلال روز از ميهمانان که بخشي از آن‌‌ها را مادران و خواهران افراد شرکت‌ کننده تشکيل مي‌دادند، با شربت گلاب، آلبالو، بهار نارنج، عرق بيدمشک و ميوه‌هاي فصل و غذاهاي شاهانه پذيرايي مي‌شد. شاه، تنها فرد مذکر اين مجلس بود که به مناسبت مقام خود، محرم همه به حساب مي‌آمد.. مجمعه‌هاي غذاهاي شاهانه به فراواني در سراسر سفره چيده شده‌ بود. نوازندگان نابينا به فرمان شاه با چنگ و رباب و کمانچه و سنتور، بزم شاه را هيجان‌انگيز‌تر مي‌ساختندد و کنيزان سياه‌پوست که از زنگبار و سواحل ماداگاسکار و سودان به ايران آورده شده‌ بودند، قليان و قهوه به حاضران تعارف مي‌کردند.
در چنين زماني، در منطقه‌ي قفقاز، سربازان ايراني در آن زمستان سرد و مردافکن که فاقد لباس گرم بودند از سرما به خود مي‌پيچيدند و يکي پس از ديگري بر اثر بيماري جان خود را از دست مي‌دادند. از سوي ديگر، در چنين جشني است که شاه قاجار، شيفته‌ي دختري مي‌شود که در چند متري اونشسته است.
پس از برگزاري مسابقه زماني مي‌رسد که شاه بايد جوايز را به برنده يا برندگان بدهد. اما او خشمگين مي‌شود و از دادن جوايز به دختران خودداري کرده و با قهر به اندرون مي‌رود. در اين ميان، تنها يکي از سوگلي‌هاي او مي‌فهمد که دليل رنجش شاه، برنده نشدن همان دختري بوده که بيش از ديگران نظر او را به خود جلب کرده‌ است.
آن شب دختران و زناني که از راه دور آمده بودند شب را در حرمخانه‌ي گرم و روشن دربار«فتحعلي‌شاه» ماندند. زنان حرم درصدد رفع کدورت شاهانه بر‌آمدند و به همين دليل، دختر مورد نظر او را که «جميله» نام داشت براي پذيرايي و ورود به حرم شاه آماده کردند.
سلطان قاجار با ديدن او مي‌گويد حيف است که نام چنين لعبتي «جميله» باشد. از امروز نام او را «گُلبَدَن» مي‌گذاريم. آنگاه شعري را که در وصف او سروده بود براي حاضران مي‌خواند:

قـــامت مـــوزون تو قــد صنوبـــــر شکست
خنده‌ي شيرين تو، قيمت شکــر شکست
ماه قصب‌پوش من طرف کله برشکست
زلف سمن‌ساي او غاليه‌ را برشکست
طُــــره‌ي پرچين او بوي ز سنبل بَرَد
کاکــــل مشکين او رونق عنبر شکست
ساقي بي‌رحم چــون دور به خاقان رسيد
هم مي و پيمانه ريخت هم خُم و ساغر شکست




ادامه دارد ...

Borna66
09-11-2009, 10:15 PM
تاريخ ناگفته‌ي حرمسراهاي ايراني

بخش هشتم


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

سرگذشت زنان حرمسراهاي شاهان ايران، بخشي از سرگذشت زنان کشور ماست که کمتر بدان پرداخته شده‌است. اين بخش از تاريخ ايران، نتايج ويرانگر و دردناکي براي مردم نيز به‌دنبال داشته است. اين همه فاجعه و بلا، حاصل خوش‌گذراني، بي‌تدبيري و زنبارگي بخشي از شاهان کشور ما، بويژه شاهان قاجار بوده‌است.
اين مسائل در زماني رخ مي‌دهد که ايران در بدترين و در عين‌حال حساس‌ترين دوره‌ي تاريخي خود به سر مي‌برد. درست زماني که بخش بزرگي از جهان با کاروان بيداري رو به پيش دارد، ايران در معرض تجاوز دوگانه‌اي قرار گرفته است. تجاوز از درون به وسيله‌ي حاکمان آن و تجاوز از بيرون به دليل هموار بودن راه و آماده بودن همه‌ي امکانات براي تصرف بخش‌هايي از خاک يک کشور.
البته نبايد اين نکته را انکار کرد که حتي استقرار چنان حکومتي در ايران، حاصل عوامل ديگري بوده است که آن عوامل، بخشي ريشه در گذشته‌ي تاريخ ايران دارد و شماري ريشه در همان زمان. «فتحعلي‌شاه» و ديگر سران سلسله‌ي قاجار نيز فرزندان ناداني فاجعه بار تاريخي و اجتماعي همان کشورند. آنان اگر از تربيت و آموزشي درست برخوردار بودند چه بسا هم مي توانستند به قول معروف، صد در دنيا و هزار در آخرت نصيب خويش کنند، هم به حال و روز مردم برسند و هم در حرمسراي شاهي در ميان لذت هاي انساني و حيواني بيهوش شوند.
زنان حرم شاهي به عنوان انسان هايي اسير، بي اراده و ابزار کوتاه مدت دست شاه، چه بسا آرزو مي کردند که در روستايي دور از زرق و برق حرم شاهي زندگي کنند و تا آن حد بازيچه‌ي مقررات فاسد، غير انساني و ساينده‌ي مردان زور و زر نباشند. حتي کساني که در مسابقه‌‌ي نرم تنانه‌ي حرمسراي شاهي شرکت مي‌کردند، چه بسا نه از سر سيري و يا براي خوش‌گذراني در حرم شاهي بوده است. به عنوان نمونه مي‌توان به همان دخترکي اشاره کرد که شاه به علت برنده نشدن او، سخت آشفته خاطر شده بود. اين دختر براي سوگلي شاه تعريف مي‌کند که او براي گريز از بدبختي و فقر، رو به دشمن خاندان خود آورده است:
«من با اميد فراواني در اين مسابقه شرکت کردم. خانواده‌ام در جريان جنگ‌هاي قبله‌‌ي عالم با «حسينقلي خان» از هستي ساقط شدند. در اين ميان تنها من بودم که مي‌توانستم با جلب توجه و ترحم شاه، مانع از نابودي قطعي خانواده‌ام شوم. برادرهايم به دستور قبله‌ي عالم کور شدند و مادر و خواهرهايم در بدترين وضع بسر مي‌برند. فکر کردم اگر در اين مسابقه برنده شوم، با پول قابل توجهي که دريافت مي‌کنم مي توانم وضع نابسامان خانواده‌ام را، ساماني ببخشم و ضمناً جهيزيه‌ي خوبي نيز براي خودم تهيه کنم.»
تشريفات حرمخانه روز به روز پيچيده‌تر مي‌شود. اسراف در همه‌ي عرصه‌ها از زرق و برق گرفته تا نوشيدني‌ها و خوردني‌ها، هيچ مرزي نمي‌شناسد. از طرف ديگر نيروهاي جنگي تزار روس که از «قفقاز» به سوي جنوب روانه شده‌اند، جز ويراني، کشتار، دربدري و وحشت عظيم براي مردم ايران که هيچ پناهگاه نظامي و سياسي قدرتمندي ندارند، چيز ديگري از خود به جاي نمي‌گذارند.
تاريخ شهرياران و خلفاي عثماني که داراي حرمسرا بوده‌اند، حکايت از آن دارد که آنان، شب‌ها را براي تمدد اعصاب و رفع خستگي از کارهاي اداري و سياسي، به تنهايي به خوابگاه مي‌‌رفته‌اند تا کسي مزاحمشان نشود. اما شاه قاجار مقرر مي‌سازد که هر شب شش تا هشت زن در خوابگاه او، تا صبح حضور داشته باشند. بعضي از اين زنان براي شاه قصه مي‌گويند و برخي آواز مي‌خوانند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«فتعلي‌شاه» به چنان حال و هوايي رسيده بود که هيچ نيرويي نمي‌توانست اراده‌ي او را سد ‌کند. اين ويژگي چنان قوت گرفته بود که سخن‌گفتن برخلاف خواسته‌ي او، کفر به حساب مي‌آمد. روزي که او از شدت خشم، زبان و بيني «حاج ميرزا ابراهيم کلانتر» (اعتمادالدوله، صدراعظم) را بريد و خود او را در ديگ آب جوش انداخت، حتي يک نفر از بزرگان کشور جرأت نکردند وساطت کرده يا از او حمايت کنند و يا حتي خدمت‌ها و کوشش‌هاي او را در برقراري سلطنت قاجار به او يادآور شوند! از ياد نبريم که حاج ابراهيم کلانتر، صرف نظر از همه‌ي سمت‌هايي که داشت و کارهايي که کرده بود، نقش استاد و تربيت کننده‌ي شخص شاه را نيز در دوران رشد او به عهده داشته بود.
کنيزان سياه‌پوستِ دربار به هنگام ميان‌سالي و کهولت اجازه مي‌يافتند از قصر خارج شوند و براي خود، زندگي و سر و ساماني خارج از ديوارهاي حرم فراهم آورند. اما بيچاره غلامان و خواجه‌هاي سياه و سفيد، کوچک‌ترين اميدي به آينده نداشتند. آنان اگر از دام تصفيه‌هاي خونين حرمخانه جان سالم بدر مي‌بردند، يا به جرم همدستي با زنان خائن يا کمک به فرار آنان از حصارهاي حرمسرا، به قتل نمي‌رسيدند، تا آخر عمر پشت ديوارهاي حرمخانه مي‌ماندند و مي‌پوسيدند.
«فتحعلي‌شاه»، سال نخست سلطنت خود را با درهم کوبيدن قيام‌ها و نهضت‌هاي جاه‌طلبانه‌ي سرداران و متنفذين محلي به پايان رساند. هفته‌اي نبود که چندتن از گردن‌کشان، گردن زده نشوند. روزي نبود که دو سه تن از ياغيان در ميان آجرهاي ديوار گذاشته نشوند و زنده به‌گور نگردند. و يادستور اعدام، کور کردن، عقيم کردن و سنگ‌چين کردن دشمنانش به طور مرتب صادر نشود.
در همين زمان، قحطي، جان انسان ها را همچون برگ پاييز درو مي‌کرد. مهاجمان و راهزنان، فرصت را غنيمت مي شمردند و با هجوم به خانه‌هاي مردم بي‌دفاع، آنان را از هستي اندک باقي مانده‌شان محروم مي‌ساختند. از سوي ديگر اقوام ساکنان شمال شرقي کشور، هرسال به خراسان و گرگان و مازندران يورش مي‌بردند و شمار بسياري از مردم را به‌عنوان برده، در بازارهاي «خيوه» و «خوارزم» مي‌فروختند.
قدرتمندان مي‌کشتند و مي‌بردند و مردم بي‌دفاع، کشته مي‌شدند و به غارت مي‌رفتند. قانون جنگل در سراسر خاک ايران، نکته به نکته، مو به مو، اجرا مي‌شد.

ادامه دارد...

Borna66
09-11-2009, 10:16 PM
تاريخ ناگفته‌ي حرمسراهاي ايراني

بخش هشتم


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

سرگذشت زنان حرمسراهاي شاهان ايران، بخشي از سرگذشت زنان کشور ماست که کمتر بدان پرداخته شده‌است. اين بخش از تاريخ ايران، نتايج ويرانگر و دردناکي براي مردم نيز به‌دنبال داشته است. اين همه فاجعه و بلا، حاصل خوش‌گذراني، بي‌تدبيري و زنبارگي بخشي از شاهان کشور ما، بويژه شاهان قاجار بوده‌است.
اين مسائل در زماني رخ مي‌دهد که ايران در بدترين و در عين‌حال حساس‌ترين دوره‌ي تاريخي خود به سر مي‌برد. درست زماني که بخش بزرگي از جهان با کاروان بيداري رو به پيش دارد، ايران در معرض تجاوز دوگانه‌اي قرار گرفته است. تجاوز از درون به وسيله‌ي حاکمان آن و تجاوز از بيرون به دليل هموار بودن راه و آماده بودن همه‌ي امکانات براي تصرف بخش‌هايي از خاک يک کشور.
البته نبايد اين نکته را انکار کرد که حتي استقرار چنان حکومتي در ايران، حاصل عوامل ديگري بوده است که آن عوامل، بخشي ريشه در گذشته‌ي تاريخ ايران دارد و شماري ريشه در همان زمان. «فتحعلي‌شاه» و ديگر سران سلسله‌ي قاجار نيز فرزندان ناداني فاجعه بار تاريخي و اجتماعي همان کشورند. آنان اگر از تربيت و آموزشي درست برخوردار بودند چه بسا هم مي توانستند به قول معروف، صد در دنيا و هزار در آخرت نصيب خويش کنند، هم به حال و روز مردم برسند و هم در حرمسراي شاهي در ميان لذت هاي انساني و حيواني بيهوش شوند.
زنان حرم شاهي به عنوان انسان هايي اسير، بي اراده و ابزار کوتاه مدت دست شاه، چه بسا آرزو مي کردند که در روستايي دور از زرق و برق حرم شاهي زندگي کنند و تا آن حد بازيچه‌ي مقررات فاسد، غير انساني و ساينده‌ي مردان زور و زر نباشند. حتي کساني که در مسابقه‌‌ي نرم تنانه‌ي حرمسراي شاهي شرکت مي‌کردند، چه بسا نه از سر سيري و يا براي خوش‌گذراني در حرم شاهي بوده است. به عنوان نمونه مي‌توان به همان دخترکي اشاره کرد که شاه به علت برنده نشدن او، سخت آشفته خاطر شده بود. اين دختر براي سوگلي شاه تعريف مي‌کند که او براي گريز از بدبختي و فقر، رو به دشمن خاندان خود آورده است:
«من با اميد فراواني در اين مسابقه شرکت کردم. خانواده‌ام در جريان جنگ‌هاي قبله‌‌ي عالم با «حسينقلي خان» از هستي ساقط شدند. در اين ميان تنها من بودم که مي‌توانستم با جلب توجه و ترحم شاه، مانع از نابودي قطعي خانواده‌ام شوم. برادرهايم به دستور قبله‌ي عالم کور شدند و مادر و خواهرهايم در بدترين وضع بسر مي‌برند. فکر کردم اگر در اين مسابقه برنده شوم، با پول قابل توجهي که دريافت مي‌کنم مي توانم وضع نابسامان خانواده‌ام را، ساماني ببخشم و ضمناً جهيزيه‌ي خوبي نيز براي خودم تهيه کنم.»
تشريفات حرمخانه روز به روز پيچيده‌تر مي‌شود. اسراف در همه‌ي عرصه‌ها از زرق و برق گرفته تا نوشيدني‌ها و خوردني‌ها، هيچ مرزي نمي‌شناسد. از طرف ديگر نيروهاي جنگي تزار روس که از «قفقاز» به سوي جنوب روانه شده‌اند، جز ويراني، کشتار، دربدري و وحشت عظيم براي مردم ايران که هيچ پناهگاه نظامي و سياسي قدرتمندي ندارند، چيز ديگري از خود به جاي نمي‌گذارند.
تاريخ شهرياران و خلفاي عثماني که داراي حرمسرا بوده‌اند، حکايت از آن دارد که آنان، شب‌ها را براي تمدد اعصاب و رفع خستگي از کارهاي اداري و سياسي، به تنهايي به خوابگاه مي‌‌رفته‌اند تا کسي مزاحمشان نشود. اما شاه قاجار مقرر مي‌سازد که هر شب شش تا هشت زن در خوابگاه او، تا صبح حضور داشته باشند. بعضي از اين زنان براي شاه قصه مي‌گويند و برخي آواز مي‌خوانند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«فتعلي‌شاه» به چنان حال و هوايي رسيده بود که هيچ نيرويي نمي‌توانست اراده‌ي او را سد ‌کند. اين ويژگي چنان قوت گرفته بود که سخن‌گفتن برخلاف خواسته‌ي او، کفر به حساب مي‌آمد. روزي که او از شدت خشم، زبان و بيني «حاج ميرزا ابراهيم کلانتر» (اعتمادالدوله، صدراعظم) را بريد و خود او را در ديگ آب جوش انداخت، حتي يک نفر از بزرگان کشور جرأت نکردند وساطت کرده يا از او حمايت کنند و يا حتي خدمت‌ها و کوشش‌هاي او را در برقراري سلطنت قاجار به او يادآور شوند! از ياد نبريم که حاج ابراهيم کلانتر، صرف نظر از همه‌ي سمت‌هايي که داشت و کارهايي که کرده بود، نقش استاد و تربيت کننده‌ي شخص شاه را نيز در دوران رشد او به عهده داشته بود.
کنيزان سياه‌پوستِ دربار به هنگام ميان‌سالي و کهولت اجازه مي‌يافتند از قصر خارج شوند و براي خود، زندگي و سر و ساماني خارج از ديوارهاي حرم فراهم آورند. اما بيچاره غلامان و خواجه‌هاي سياه و سفيد، کوچک‌ترين اميدي به آينده نداشتند. آنان اگر از دام تصفيه‌هاي خونين حرمخانه جان سالم بدر مي‌بردند، يا به جرم همدستي با زنان خائن يا کمک به فرار آنان از حصارهاي حرمسرا، به قتل نمي‌رسيدند، تا آخر عمر پشت ديوارهاي حرمخانه مي‌ماندند و مي‌پوسيدند.
«فتحعلي‌شاه»، سال نخست سلطنت خود را با درهم کوبيدن قيام‌ها و نهضت‌هاي جاه‌طلبانه‌ي سرداران و متنفذين محلي به پايان رساند. هفته‌اي نبود که چندتن از گردن‌کشان، گردن زده نشوند. روزي نبود که دو سه تن از ياغيان در ميان آجرهاي ديوار گذاشته نشوند و زنده به‌گور نگردند. و يادستور اعدام، کور کردن، عقيم کردن و سنگ‌چين کردن دشمنانش به طور مرتب صادر نشود.
در همين زمان، قحطي، جان انسان ها را همچون برگ پاييز درو مي‌کرد. مهاجمان و راهزنان، فرصت را غنيمت مي شمردند و با هجوم به خانه‌هاي مردم بي‌دفاع، آنان را از هستي اندک باقي مانده‌شان محروم مي‌ساختند. از سوي ديگر اقوام ساکنان شمال شرقي کشور، هرسال به خراسان و گرگان و مازندران يورش مي‌بردند و شمار بسياري از مردم را به‌عنوان برده، در بازارهاي «خيوه» و «خوارزم» مي‌فروختند.
قدرتمندان مي‌کشتند و مي‌بردند و مردم بي‌دفاع، کشته مي‌شدند و به غارت مي‌رفتند. قانون جنگل در سراسر خاک ايران، نکته به نکته، مو به مو، اجرا مي‌شد.

ادامه دارد...

Borna66
09-11-2009, 10:16 PM
تاريخ ناگفته‌ي حرمسراهاي ايراني

بخش هشتم


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

سرگذشت زنان حرمسراهاي شاهان ايران، بخشي از سرگذشت زنان کشور ماست که کمتر بدان پرداخته شده‌است. اين بخش از تاريخ ايران، نتايج ويرانگر و دردناکي براي مردم نيز به‌دنبال داشته است. اين همه فاجعه و بلا، حاصل خوش‌گذراني، بي‌تدبيري و زنبارگي بخشي از شاهان کشور ما، بويژه شاهان قاجار بوده‌است.
اين مسائل در زماني رخ مي‌دهد که ايران در بدترين و در عين‌حال حساس‌ترين دوره‌ي تاريخي خود به سر مي‌برد. درست زماني که بخش بزرگي از جهان با کاروان بيداري رو به پيش دارد، ايران در معرض تجاوز دوگانه‌اي قرار گرفته است. تجاوز از درون به وسيله‌ي حاکمان آن و تجاوز از بيرون به دليل هموار بودن راه و آماده بودن همه‌ي امکانات براي تصرف بخش‌هايي از خاک يک کشور.
البته نبايد اين نکته را انکار کرد که حتي استقرار چنان حکومتي در ايران، حاصل عوامل ديگري بوده است که آن عوامل، بخشي ريشه در گذشته‌ي تاريخ ايران دارد و شماري ريشه در همان زمان. «فتحعلي‌شاه» و ديگر سران سلسله‌ي قاجار نيز فرزندان ناداني فاجعه بار تاريخي و اجتماعي همان کشورند. آنان اگر از تربيت و آموزشي درست برخوردار بودند چه بسا هم مي توانستند به قول معروف، صد در دنيا و هزار در آخرت نصيب خويش کنند، هم به حال و روز مردم برسند و هم در حرمسراي شاهي در ميان لذت هاي انساني و حيواني بيهوش شوند.
زنان حرم شاهي به عنوان انسان هايي اسير، بي اراده و ابزار کوتاه مدت دست شاه، چه بسا آرزو مي کردند که در روستايي دور از زرق و برق حرم شاهي زندگي کنند و تا آن حد بازيچه‌ي مقررات فاسد، غير انساني و ساينده‌ي مردان زور و زر نباشند. حتي کساني که در مسابقه‌‌ي نرم تنانه‌ي حرمسراي شاهي شرکت مي‌کردند، چه بسا نه از سر سيري و يا براي خوش‌گذراني در حرم شاهي بوده است. به عنوان نمونه مي‌توان به همان دخترکي اشاره کرد که شاه به علت برنده نشدن او، سخت آشفته خاطر شده بود. اين دختر براي سوگلي شاه تعريف مي‌کند که او براي گريز از بدبختي و فقر، رو به دشمن خاندان خود آورده است:
«من با اميد فراواني در اين مسابقه شرکت کردم. خانواده‌ام در جريان جنگ‌هاي قبله‌‌ي عالم با «حسينقلي خان» از هستي ساقط شدند. در اين ميان تنها من بودم که مي‌توانستم با جلب توجه و ترحم شاه، مانع از نابودي قطعي خانواده‌ام شوم. برادرهايم به دستور قبله‌ي عالم کور شدند و مادر و خواهرهايم در بدترين وضع بسر مي‌برند. فکر کردم اگر در اين مسابقه برنده شوم، با پول قابل توجهي که دريافت مي‌کنم مي توانم وضع نابسامان خانواده‌ام را، ساماني ببخشم و ضمناً جهيزيه‌ي خوبي نيز براي خودم تهيه کنم.»
تشريفات حرمخانه روز به روز پيچيده‌تر مي‌شود. اسراف در همه‌ي عرصه‌ها از زرق و برق گرفته تا نوشيدني‌ها و خوردني‌ها، هيچ مرزي نمي‌شناسد. از طرف ديگر نيروهاي جنگي تزار روس که از «قفقاز» به سوي جنوب روانه شده‌اند، جز ويراني، کشتار، دربدري و وحشت عظيم براي مردم ايران که هيچ پناهگاه نظامي و سياسي قدرتمندي ندارند، چيز ديگري از خود به جاي نمي‌گذارند.
تاريخ شهرياران و خلفاي عثماني که داراي حرمسرا بوده‌اند، حکايت از آن دارد که آنان، شب‌ها را براي تمدد اعصاب و رفع خستگي از کارهاي اداري و سياسي، به تنهايي به خوابگاه مي‌‌رفته‌اند تا کسي مزاحمشان نشود. اما شاه قاجار مقرر مي‌سازد که هر شب شش تا هشت زن در خوابگاه او، تا صبح حضور داشته باشند. بعضي از اين زنان براي شاه قصه مي‌گويند و برخي آواز مي‌خوانند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«فتعلي‌شاه» به چنان حال و هوايي رسيده بود که هيچ نيرويي نمي‌توانست اراده‌ي او را سد ‌کند. اين ويژگي چنان قوت گرفته بود که سخن‌گفتن برخلاف خواسته‌ي او، کفر به حساب مي‌آمد. روزي که او از شدت خشم، زبان و بيني «حاج ميرزا ابراهيم کلانتر» (اعتمادالدوله، صدراعظم) را بريد و خود او را در ديگ آب جوش انداخت، حتي يک نفر از بزرگان کشور جرأت نکردند وساطت کرده يا از او حمايت کنند و يا حتي خدمت‌ها و کوشش‌هاي او را در برقراري سلطنت قاجار به او يادآور شوند! از ياد نبريم که حاج ابراهيم کلانتر، صرف نظر از همه‌ي سمت‌هايي که داشت و کارهايي که کرده بود، نقش استاد و تربيت کننده‌ي شخص شاه را نيز در دوران رشد او به عهده داشته بود.
کنيزان سياه‌پوستِ دربار به هنگام ميان‌سالي و کهولت اجازه مي‌يافتند از قصر خارج شوند و براي خود، زندگي و سر و ساماني خارج از ديوارهاي حرم فراهم آورند. اما بيچاره غلامان و خواجه‌هاي سياه و سفيد، کوچک‌ترين اميدي به آينده نداشتند. آنان اگر از دام تصفيه‌هاي خونين حرمخانه جان سالم بدر مي‌بردند، يا به جرم همدستي با زنان خائن يا کمک به فرار آنان از حصارهاي حرمسرا، به قتل نمي‌رسيدند، تا آخر عمر پشت ديوارهاي حرمخانه مي‌ماندند و مي‌پوسيدند.
«فتحعلي‌شاه»، سال نخست سلطنت خود را با درهم کوبيدن قيام‌ها و نهضت‌هاي جاه‌طلبانه‌ي سرداران و متنفذين محلي به پايان رساند. هفته‌اي نبود که چندتن از گردن‌کشان، گردن زده نشوند. روزي نبود که دو سه تن از ياغيان در ميان آجرهاي ديوار گذاشته نشوند و زنده به‌گور نگردند. و يادستور اعدام، کور کردن، عقيم کردن و سنگ‌چين کردن دشمنانش به طور مرتب صادر نشود.
در همين زمان، قحطي، جان انسان ها را همچون برگ پاييز درو مي‌کرد. مهاجمان و راهزنان، فرصت را غنيمت مي شمردند و با هجوم به خانه‌هاي مردم بي‌دفاع، آنان را از هستي اندک باقي مانده‌شان محروم مي‌ساختند. از سوي ديگر اقوام ساکنان شمال شرقي کشور، هرسال به خراسان و گرگان و مازندران يورش مي‌بردند و شمار بسياري از مردم را به‌عنوان برده، در بازارهاي «خيوه» و «خوارزم» مي‌فروختند.
قدرتمندان مي‌کشتند و مي‌بردند و مردم بي‌دفاع، کشته مي‌شدند و به غارت مي‌رفتند. قانون جنگل در سراسر خاک ايران، نکته به نکته، مو به مو، اجرا مي‌شد.

ادامه دارد...

Borna66
09-11-2009, 10:16 PM
آقا محمد خان قاجار فرزند ارشد محمد حسن خان قاجار از ايل آشاق‌باش مي‌باشد كه ديديم بعد از شكست محمد‌حسن خان و كشته شدن وي آقا محمد خان و ديگر برادرانش به پناهگاه سنتي ايل قاجار يعني تركمن‌صحرا رفتند و در پناه تركمنها ماوي گزيدند. سپس به علت خويشاوندي سببي كه با كريم خان زند – به علت ازدواج كريم خان با دختر محمد حسن‌خان – پيدا كردند، آقا محمد خان به دربار كريم خان رفت و تا مرگ كريم خان در شيراز در دربار وي به سر برد.

آقا محمد خان قاجار بر اثر از دست دادن غريزة جنسي، بسيار سنگدل و بيرحم و كينه‌توز و انتقامجو و براي رسيدن به مقام سلطنت از هيچ عمل پست و شرم‌آوري استنكاف نكرد از جمله رفتار ظالمانه و شنيع وي با لطف‌علي‌خان زند و قتل و يا كور كردن برادرانش كه به قساوت و سنگدلي اين خواجه قاجاري صحّه مي‌گذارد.

تركمنها آقا محمد‌خان قاجار را آخته (اَخته) شاه مي‌خواندند. آقا محمد خان پس از وفات وكيل‌الرعايا – كه در دربار وي بين شاهزادگان و فرمانروايان زندي آشوب و اغتشاش ايجاد شده بود – فرصت را مغتنم شمرد واز شيراز فرار كرد و به استراباد رفت و به اميد جمع‌آوري لشكر بين قاجارهاي آشاق باش و متحدانش (تركمنها) رفت. هدف خواجه قاجار متحد كردن دو ايل آشاق باش و يوقاري باش قاجار و نيز تركمنهاي يموت و گوگلان بود كه در اختلاف دائمي به سر مي‌بردند و با ايجاد اتحاد بين آنها زمينه قيام و شورش بر عليه زنديان ايجاد كرد تا در آينده با كمك لشكريان قاجاري و تركمنهاي گوگلان و يموت زمام امور ايران را در دست گرفت. ايران در آن زمان به علت اختلاف بين شاهزادگان زندي و ديگر حكام ولايات دستخوش آشوب و هرج و مرج شده بود و اين آشوب تماميت ارضي ايران را به خطر مي‌انداخت زيرا باز هم مثل دوران اواخر صفوي ايران از طرف همسايگان شمالي و شرقي و غربي در امنيت كامل نبود و در معرض تهديد دشمنان قرار گرفته و در همين ايام بود كه آقا محمد خان قاجار – كه مردي مستعد و لايق جهت حفظ ايران از تعرضات همسايگان بود – با اقتدار كامل به كمك نيروي قاجار و تركمنهاي يموت و گوگلان ظهور كرد. و اگر بيرحمي و سنگدلي خواجه قاجار را در نظر نگيريم او را مردي خواهيم يافت كه با اقتدار كامل و با درايت و تفكر شگفت‌انگيز توانست در مقابل تهديدات همسايگان ايران. تماميت ارضي كشور را حفظ نمايد و شايد اگر آقا محمد‌خان و لشكريان تركمنش نبودند امروز ايراني باقي نمي‌ماند و در بين عثماني و روس و افغانها تقسيم مي‌شد و در نهايت بدست روس و انگليس مي‌افتاد.
در حفظ تماميت ارضي ايران و پيروزيهاي آقا محمد خان تركمنها نقش عمده‌اي ايفا نمودند و خواجه قاجار توانست به كمك نيروهاي تركمن بر بسياري از دشمنان فائق آيد. اما بعد از رسيدن به سلطنت ازنيروهاي تركمن كاسته شد. زيرا آقا محمد خان در صدد قلع و قمع آنها برآمد و از اينرو قلمرو شمالي حكومت قاجار در نواحي گرگان (گنبد كاووس فعلي) به حالت تزلزل افتاد و بعد از وي جانشينان آقا محمد خان نيز سياست خصمانه‌اي با تركمنها در پيش گرفتند و شايد اين بزرگترين اشتباه قاجارها بود كه لشكريان لايق تركمن را از خود دور ساختند و بدينوسيله حكومت خود را ضعيف نمودند و حتي نتوانستند رد مقابل تعرضات روس و عثماني دوام بياورند و در آخر‌الامر بر اثر حملات پي‌در پي روس و تهديدات انگليس قسمت‌هاي مختلف ايران را تجزيه نمودند. آنها اگر مانند گذشته از لشكريان تركمن استفاده مي‌نمودند و در صدد جلب آنها برمي‌آمدند مي‌توانستند در بسياري از مواقع بر دشمنان فائق آيند. چنانچه در دورة ناصرالدينشاه تركمنها به تنهايي توانستند نيروهاي روسي را در آشوراده تارو مار نمايند . در حاليكه حكومت قاجار از عهدة آن نمي‌توانست برآيد.

ولي براستي كه آقا محمد خان بسياري از پيروزيهاي خود را با تكيه بر نيروهاي تركمن كسب نمود. چنانكه مي‌دانيم اقا محمد خان بعد از فرار از شيراز يكراست به طرف استراباد و تركمنها آمد و از آنها نيروي قدرتمندي را تشكيل داد. گلي مي‌نويسد: «آقا محمد خان پسر محمد حسن خان كه در دربار كريم خان به عنوان گروگان زندگي مي‌كرد همين كه كريم خان درگذشت به بهانه شكار از قلعه خارج شد و به استراباد آمد. اولين اقدام او متحد كردن دو قبيله «يوخاري باش» و «اشاق باش» و سپس متحد شدن با ايل تركمن و آوردن آنها به قشون خود بود. در اين ايام لطف‌علي خان زند آخرين بازمانده زند آنچنان درگير مسائل داخلي بود كه بناگاه با قدرت محمد خان روبرو مي‌شود» . در نبرد بين خواجه قاجار با لطف‌علي خان زند نيز تركمنهاي بسياري شركت داشتند و نيروهاي عمدة خان قاجار را تشكيل مي‌دادند. گلي به نقل از وامبري مي‌نويسد: «در محاصره بم و فرمانشير كه توسط قدرت آقا محمد خان انجام گرفت لطف علي خان زند مقاومت عجيبي كرد ولي مردم از ترس آقا محمد خان كه كرمان را به شهر كوران بدل ساخته بو قلعه را گشودند و تركمن‌ها مانند مور و ملخ به داخل شهر ريختند و همين تركمنها بودند كه شاهزاده دلير زند را دستگير كرده تاج سلطنت به آقا محمد‌خان سپردند» .

بدين ترتيب تركمن‌ها با دستگيري لطف‌علي خان زند و پيروز كردن آقا محمد خان صفحه‌اي جديد بر سرنوشت ايران باز نمودند كه به نفع خاندان قاجار رقم مي‌زد و اگر اين نيروها نبود براستي كه آقامحمدخان نمي‌توانست به چنين پيروزيهايي دست يابد.

بر اين اساس آقا محمد خان قاجار پس از پيروزي، اراضي حاصلخيز دشت گرگان را در اختيار تركمنها گذاشت تا در آنجا به امر زراعت بپردازند واين بخشش به پاس زحمات آنها در جهت رسيدن خواجه قاجاري به حكومت ايران بود. «و تركمنها در اوائل سلطنت وي نقش عمده‌اي در امور حكومتي از قبيل داروغه‌گي استراباد ]ايفا نمودند[ و حتي براي سران ايل تركمن مستمري تعيين مي‌شد. ولي در ادوار بعدي حكام محلي رابطه بين تركمنها و جكومت مركزي را بهم مي‌زنند و از آنها ماليات زياد طلب مي‌كنند و تركمنها به آنها باج نداده و بر فرمانهاي آنها عمل نمي‌كنند» . و اين دشمني را حكام محلي با رساندن اخبار دروغ به حكومت قاجار - مبني بر اغتشاش و ناامني در منطقه و شورش تركمنها - ايجاد مي‌نمودند. و آقا محمد خان نيز بعد از تثبيت قدرت بوسيلة تركمن‌ها، آنها را تنها گذاشت و ناجوانمردانه به قلع و قمع تركمنها پرداخت و سلاطين بعدي نيز با روش خصمانه با آنها رفتار كردند. بطوري كه تركمنها از قاجاريان بيزار شدند و تا آخر حكومت قاجار حتي اگر كوچكترين قيام برعليه آن حكومت شكل مي‌گرفت تركمنها در آن شركت مي‌جستند و بطور كلي وضعيت تركمنها باز هم در دوران حكومت آقا محمد خان و اوايل حكومت فتحعليشاه نسبت به دوره‌هاي بعدي بهتر بوده است. وامبري مي‌نويسد «اگر شمشير تركمنها نبود آغا محمد خان هرگز موفق نمي‌شد. ]حكومت[ خاندان خود را برقرار كند. چادرنشينان ]تركمن[ اين مطلب را بخوبي مي‌دانند و غالباً از بي‌وفايي قاجاريه كه از زمان فتحعليشاه بكلي آنها را رها نموده و حتي مستمري قانوني ساليانة بعضي ار رؤساي آنها را قطع كرده‌اند شكايت دارند» .

البته اگر صفحات تاريخ را ورق زنيم درمي‌يابيم كه سنت حاكمان و قدرت طلبان ستمگر اين است كه براي رسيدن به مقاصد خود گروهي را مي‌فريبند و براي دستيابي به قدرت نهايت استفاده را از آنها مي‌نمايند. اما پس از كسب مقام و مرتبه ياران ديروز خويش را فراموش مي‌كنندو يا حتي بخاطر ترس از قدرت آنها به قلع و قمعشان مي‌پردازند و يا با ظلم و زور تحت استيلاي خويش درمي‌آورند.

آقا محمد خان قاجار كه يكي از بي‌رحم‌ترين گردنكشان تاريخ است پس از رسيدن به قدرت براي تثبيت قدرت خويش تمام موانع سر راه خود را با بي‌رحمي منحصر به فرد از ميان برداشت. وي كه مي‌دانست اگر تركمنها در اتحاد دائمي به سر ببرند در آينده حكومت او را دچار اشكال خواهند ساخت به اختلاف ميان آنها دامن زد و با كوچكترين بهانه به طرف آنها حمله نمود و البته باز تا آخر عمر در لشكر خود از نيروي جنگي تركمن بهره برد و با اختلاف ميان تركمنها و با مشاهده ضعف آنها – كه تركمنها پراكنده شده بودند – يكباره حملة بي‌رحمانه‌اي را به ظهور رسانيد كه زمينه دشمني قاجارها و تركمنها را تا پايان عصر قاجار ايجاد نمود كه عاقبت حكومت قاجار با دشمني تركمنها دچار مشكلات فراواني شدند كه در جاي خود ذكر مي‌كنيم.

خواجه قاجار در اين حمله نهايت سنگدلي و بي‌رحمي را به نمايش گذاشت و بر جان و مال و ناموس تركمنها رحم نكرد و در دروازة استراباد با سر تركمنها كله مناره‌اي ساخت و اموال و اثقال آنها را به يغما برد

تأسيس سلسله قاجاريه

توضيحي در مورد كلمه ايل اشاقه باش، ص 3: پس از استقرار ايل قاجار در گرگان، آنان در كنار رود گرگان و اترك ساكن شدند. پس از چندي ميان ساكنان دو طرف رود گرگان اختلافاتي پيدا شد و در نتيجه بزرگان ايل حد فاصلي براي زندگي دو دسته تعيين كردند كه عبارت از رود گرگان بود و به اين ترتيب به دسته اي كه در قسمت بالاي رود ساكن بودند به يوخاري باش، و دسته اي كه در قسمت پايين رود بودند به اشاقه باش معروف شدند. در زبان تركي يخاري به معني بالا و اشاقه به معني پايين است. همچنين به دليل نوع دامهايي كه نگهداري مي كردند يخاري باشها به دولو(شترداران) و اشاقه باشها به قويونلو(گوسفند داران) نيز خوانده مي شوند. آقا محمدخان قاجار از دسته ي اخير ايل قاجار بوده است.

ارمنستان: ناحيه اي در آسياي غربي، از شمال به گرجستان، از مشرق به بحر خزر، از جنوب به دره علياي دجله و از مغرب به دره فرات غربي يا قره سود محدود است. ارمنستان نجدي است كوهستاني و گودترين نقطه آن درياچه وان مي باشد. ارمنستان در دوره قبل از اسلام مدتها جزو ايران و گاه جزو امپراتوري روم محسوب مي شد. بعدها مستقل گرديد و سپس به سه بخش بين عثماني، روسيه و ايران تقسيم شد. از 1918م. تا 1921م. مجدداً استقلال يافت و سپس قسمتي از آن تحت تسلط تركان و قسمتي تحت تسلط روسها درآمد. توضيح از فرهنگ معين، ج5. ص 124


آقا محمد خان قاجار:

وي فرزند محمد حسن قاجار بود و گفته شده كه در هنگامي كه سپاهيان عادلشاه افشار در سال 1161 هجري قمري به گرگان تاختند. ضمن دستگير كردن عده اي از بزرگان ايل قاجار، آقا محمد خان را نيز كه در آن هنگام كودك بود. مقطوع النسل كردند. وي همانطور كه در قسمت دستيابي قاجاريه به قدرت نوشته شد. مدتي بعد از قتل پدرش به دربار كريم خان رفت و تا زمان مرگ وي در آنجا مي زيست. ولي بلافاصله پس از مرگ كريم خان تلاش خود براي دستيابي به قدرت را آغاز كرد. كه در اين مورد در كتاب توضيح داده شده است.
خصوصيات ظاهري و باطني آقا محمد خان:
آقا محمد خان قاجار اندامي ضعيف داشت چنانكه از دور مانند پسري 14 ساله بنظر مي آمد. چهره بي موي پر چينش چون زنان سالخورده مي نمود. صورتش اگر چه در هيچوقت از ديدن نيكو نبود ولي در هنگام غضب حالتي مهيب مي يافت. ... با اهل شريعت به احترام و رأفت زيستي، خود نيز علي الظاهر مقدس بود. هميشه نماز بر وقت كردي و هر نيمه شب را گر چه در عرض روز زحمات بسيار كشيده بود، برخاستي و به عبادت پرداختي. ... از ميان صفات اخلاقي كه به آقا محمد خان نسبت داده شده آنچه مسلم است بيرحمي و سخت كشي و قساوت قلب اوست.
شرحي در مورد جنايان آقا محمد خان در كرمان و تفليس:
مساعدت و ياري مردم كرمان با شاهزاده زند، كه خود مدتي در زمان حيات پدرش بر آن شهر حكومت كرده بود، چنان آتش كينه و غضب خان قاجار را برافروخت كه خود به فتح آن شهر همت گماشت. در اين لشكر كشي بيش از 5 هزار از سپاهيان او در بيرون دروازه و در كوچه هاي كرمان بدست لطفعليخان و همراهان معدود و متهور او نابود شدند و سرانجام نيز بر لطفعليخان دست نيافت و چون وي از كرمان گريخت و سپاه او متفرق شدند آقا محمد خان وارد كرمان شد و دمار از روزگار مردم بينواي آن شهر برآورد، امر داد تا 8 هزار نفر از زنان و دختران شهر را ميان سپاهيان قاجار تقسيم كردند و عده ي كثيري را به قتل رسانيدند و جمعي را نيز كور كردند.
پس از فتح تفليس نيز خان قاجار دستور به قتل عام و تاراج اموال مردم آن شهر داد. عده ي كثيري از روحانيون مسيحي گرجي را در رود كورا غرق كردند و 25 هزار تن از زنان و مردان و اطفال گرجي را به اسارت گرفتند و تقريباً همگي رجال و اعيان شهر را نابود و بعضي از كليساهاي شهر را ويران كردند

Borna66
09-11-2009, 10:18 PM
سرگرمي‌هاي زنان حرمسراي شاهي

بخش دهم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
داشتن زنان متعدد و نگهداري از آنها در چهارديواري حرمسرا، با توجه به حسادت‌ها و رقابت‌هاي ميان آنان، شاهان قاجار را با دشواري‌هايي روبرو مي‌ساخت. شاه اگرچه در عمل مالک آنها بود و بر آنان حکم مي‌راند و از سوي ديگر اگر چه کنترل زنان حرم، توسط خواجه‌ها و چشم و گوش‌هاي شاه صورت مي‌گرفت، اما با اين همه، به وجود آمدن درگيري در ميان زنان حرم، يک امر اجتناب‌ناپذير بود و اين پديده، دردسرهايي نيز به وجود مي‌آورد.
از اين رو، شاهان قاجار به منظور ايجاد محيط سالم‌تر در اندرون حرمسرا، سرگرمي‌هايي براي زنان متعدد خود ايجاد مي‌کردند. از جمله‌ي اين تفريحات که از سوي زنان بسيار مورد استقبال قرار مي‌گرفت، مراسمي بود که در روز سيزدهم فروردين هر سال اجرا مي‌شد.
در زمان «فتحعلي‌شاه»، اهل حرم در اين روز ، در باغ بزرگي که قبلأ قُرُق شده بود، حاضر مي‌شدند. پس از مراسم تحويل سال، زنان وسايل سفره‌ي هفت‌سين را با سر و صدا و خنده به يغما مي‌بردند. پس از اين کار، «غنچه دهن» و «گنجشکي» که هر دو از خدمه‌هاي حرم بودند، دو کنيز سياه تنومند، با نام‌هاي «گل‌عنبر» و «مشک‌عنبر» را به داخل حوض آب مي‌انداختند. آن دو در داخل آب با هم کلنجار مي‌رفتند و کشتي مي‌گرفتند و بقيه نظاره‌گر اين صحنه بودند و آنها را تشويق مي‌کردند.
پس از آن، نوبت «شادباش» مي‌رسيد و شاه، در ميان خانم‌ها پول مي‌پاشيد. با اين کار، غوغايي برپا مي‌شد و همه براي برداشتن پول از سر و کول هم بالا مي‌رفتند.آنگاه زماني مي‌رسيد که شاهزادگان به حضور شاه مي‌آمدند تا «آش ماست» مخصوصي را که در آن روز تهيه مي‌شد، بخورند.
از تفريحات ديگري که در زمان «فتحعلي‌شاه» رواج داشت، همان مسابقه‌ي «نرم‌تني» بود که قبلأ به آن اشاره کرده‌ايم. شاه دستور مي‌داد که پارچه‌ي مقاوم و پلاستيک مانند بزرگي را در سالن قصر پهن کنند و روي آن ابريشم خرد شده بريزند. آنگاه او به زنان خود دستور مي‌داد که با پاي برهنه روي آن راه بروند. پس از اجرا، به خانم‌هايي که خرده‌ابريشم به پايشان نمي‌چسبيد، جايزه داده مي‌شد.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«آش‌پزان» يکي ديگر از تفريحات مورد علاقه‌ي زمان «ناصرالدين‌شاه» بود. براي انجام آن، در اواسط بهار به دستور شاه، همه‌ي زنان حرم و درباريان جمع مي‌شدند و در يکي از خيابان‌هاي باغ، چادر مي‌زدند تا مجموعه‌ها و وسايل مورد نياز «آش‌پزان» را در آنجا قرار دهند. سپس همه‌ي وزرا و اشراف و اعيان، مي‌بايست در تهيه‌ي آن آش نقش داشته باشند.
حتي پاک کردن حبوبات و آماده کردن بقيه‌ي مواد لازم براي پخت آن آش از وظايف همه‌ي کساني بود که موظف بودند به سهم خود کمک کنند. پس از آماده‌شدن مواد لازم، شاه با دست خود، آنها را در ديگ مي‌ريخت تا پخته شود. در خلال تهيه‌ي آش و اجراي اين مراسم، نوازندگان و رقاصان در نقاط مختلف باغ به نوازندگي و رقص مي‌پرداختند. در طول روز، شاه به همه جا سر مي‌زد و در بزم هر گروه از مهمانان شرکت مي‌کرد.
بعد از ظهر همان روز، براي سرگرمي خانم‌هاي اندرون، مسابقه‌ي کشتي انجام مي‌شد و زنان با اشتياق فراوان از پشت پرده‌ي زنبوري، مراسم کشتي را تماشا مي‌کردند. بخش ديگر سرگرمي‌هاي زنان حرم، اسب سواري بود که برخي از زنان که به اين فن آشنايي داشتند، در اين روز هنرنمايي مي‌کردند. «فخرالدوله»، دختر شاه، که به فن تيراندازي وارد بود، در قسمت سواره‌ها، سوار بر اسب به شکار پرندگان مي‌پرداخت.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

از تفريحات ديگري که در عصر «ناصرالدين‌شاه» معمول شده بود، بازي «چراغ خاموش کن» بود. در اين باره «تاج‌السلطنه» دختر اين پادشاه در خاطراتش چنين مي‌نويسد:
«پدر من مقصود عظيمي از اين بابت داشت. اولأ مي‌خواست از داخله‌ي حرمسرا کاملأ مستظهر باشد. ديگر آن‌که مي‌خواست بداند کداميک از خانم‌ها با هم دشمني دارند. اين بهترين وسيله براي فهم اين کار بود. اين بازي عبارت بود از خاموش کردن چراغ و زنان در تاريکي حکم قطعي در آزادي داشتند تا با يکديگر برخورد کنند، همديگر را کتک زده يا ببوسند و وقتي چراغ روشن مي‌شد، هر کس به همان صورت که بود، ديده مي‌شد. در پايان کار مجروحين مورد الطاف ملوکانه قرار مي‌گرفتند و اشخاصي که لباسشان پاره و بي‌مصرف شده‌بود با اعطاي پول لباس، سرفراز مي‌شدند.»
مجالس شب‌نشيني نيز همه هفته از سوي شاه برقرار مي‌شد. در غروب، زنان براي گردش در باغ، آماده مي‌شدند که معمولأ بزمي نيز پس از آن فراهم مي‌شد. شرکت در کليه‌ي اعياد ملي، مذهبي و عزاداري‌ها نيز از جمله‌‌ي تفريحات زنان اندرون به‌حساب مي‌آمد.
در دوران قاجاريه، تهران در ايام عزاداري ماه محرم، تبديل به يک عزاخانه‌ي بزرگ مي‌شد. همراه با اين مجالس، تکيه‌هايي براي زنان اندرون تشکيل مي‌شد که از در بزرگ تا در تکيه دولت را پرده‌اي توري مي‌کشيدند و خياباني به اندازه‌ي سه متر را به خانم‌هاي حرم اختصاص مي‌دادند که با ميهمانانشان از آنجا مي‌گذشتند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

طبقه‌ي اول تا طبقه‌ي سوم تکيه، متعلق به زنان بود. موضوع از اين قرار بود که خانم‌هاي حرمسرا و ميهمانانشان، در طبقه‌ي اول و دوم مستقر مي‌شدند و سپس نوبت خدمه‌ي حرم بود که در طبقه‌ي سوم جا بگيرند.
پس از ورود خانم‌ها به تکيه، در، کاملأ بسته مي‌شد تا چشم نامحرم به آنان نيفتد. غرفه‌ي شاه در قسمت روبرو قرار داشت تا به همه جا و همه کس مشرف باشد. او با دوربين به تماشاي مراسم و افراد حاضر در تکيه مي‌پرداخت. در کنار شاه، جايگاه عموها، مقامات درجه اول مملکتي و وزير مختار روسيه و انگليس بود. سمت چپ او، جايگاه مادر شاه، همسران درجه‌ي اول او و همسر وزير مختار روسيه و انگليس بود. اين مراسم تا روز عاشورا ادامه داشت.
علاوه بر آن‌چه تا به‌حال گفته شد، هر يک از خانم‌هاي طراز اول حرم، همچون «انيس‌الدوله» و «شکوه‌السلطنه» در خانه‌هاي خود مجالسي برپا مي‌کردند که در پايان مجلس عزاداري و شنيدن ذکر مصيبت، به خوردن برنج و عدس بوداده و کشيدن قليان مي‌پرداختند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

در ماه رمضان، شب‌زنده‌داري‌ها تا صبح ادامه مي‌يافت. ادارات دولتي در اين ماه به جاي روز، در شب کار مي‌کردند و بساط افطار در دربار گسترده مي‌شد. در اندرون نيز مجلس وعظ برگزار مي‌شد که خانم‌ها از پشت پرده، سؤالات خود را مطرح مي‌کردند. پس از افطار، زنان تا سحرگاه را به شوخي و صحبت مي‌گذراندند.
اعياد ملي و مذهبي با شکوه بسيار در اندرون برگزار مي‌شد. چنان چه در زمان «ناصرالدين‌شاه»، علاوه بر اعياد ملي و مذهبي، روز تولد شاه و عروسي‌هايي که در اندرون برگزار مي‌شد، بر تعداد روزهاي جشن و سرور مي‌افزود. در کليه‌ي اين جشن‌ها، شاه به فراخور حال و مقام افراد به آنها هدايايي مي‌داد.
معمولأ شاهان قاجار در سفرهاي داخلي، زنان خود را همراه مي‌بردند. اما در سفرهاي خارجي به‌دليل تفاوت چشمگيري که در نحوه‌ي زندگي آنها با محيط خارج از کشور بود، از بردن آنها خودداري مي‌کردند. فقط يک‌بار ناصرالدين‌شاه»، در سفر اول خود به خارج از کشور، «انيس‌الدوله» و «عايشه خانم» را همراه برد، اما در «مسکو» به صلاحديد صدر اعظم، آنها را به تهران بازگرداند. سوگلي شاه که سخت ناراحت شده بود سوگند ياد کرد که از صدر اعظم انتقام بگيرد. چون صدراعظم به تهران بازگشت، «انيس‌الدوله» با کمک دشمنان او ، موجب برکناري وي شد.
اما همان‌طور که گفته شد در سفرهاي داخلي شاه، همراه با همسران خود، خدم و حشم و وسايل مورد نياز به سفر مي‌رفت. دکتر «فوريه» پزشک مخصوص «ناصرالدين‌شاه» که در سفرهاي شاه ، او را همراهي مي‌کرد، گوشه‌اي از آنچه را که در اين سفرها ديده اين‌ گونه نقل مي‌کند:
«... باوجود اين‌که زياد دور نشده‌بوديم، «ناصر‌الدين‌شاه»، قريب به پانصد زن، همراه خود داشت. منظره‌ي سانِ ايشان که در سي کالسکه و هفده تخت روان، حرکت مي‌کردند، خالي از غرابت نبود. در اين کالسکه‌هاي عهد عتيق، غالبأ چهار زن مي‌نشستند ولي تخت روان گنجايش دو نفر را به حال چهارزانو دارد و اگر پستي و بلندي‌هاي راه و لغزيدن‌هاي قاطر نباشد، يک‌نفر به راحتي مي‌تواند بخوابد...»

منبع : سايت در سايه روشن كلام

Borna66
09-11-2009, 10:18 PM
«مهدعليا»، آميزه‌اي از دسيسه و دانش
قسمت يازدهم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«مهدعليا» مادر «ناصرالدين‌شاه» در تاريخ دوره‌ي قاجار، حضوري همه جانبه و انکار ناپذير داشته است. اگر شاه قاجار بر تخت سلطنت مي‌نشسته و به اميران و زيران خويش در رابطه با کارهاي مملکتي دستور مي‌داده است، «مهد عليا» در قصر خويش، دور از تاج و تخت رسمي شاهانه، سر رشته‌ي ناديدني و گاه حتي ناخواندني بسياري از کارها را در دستان خود داشته است. اي کاش اين قدرت ناديدني و گسترده، تنها در جهت آباداني کشور به کار مي‌رفت. دريغ عميق انسان بر آنست که ناداني و فساد، آن همه هوشياري و توانايي انساني را در راه بيداد و ويرانگري به کار انداخته بود.
نفوذ زنان درباري و خواجه‌سرايان حرم در امور مملکتي، بدون ترديد در ساختار سياسي کشور نيز تأثير داشته‌است. شوراهاي غير رسمي که در حرم با حضور زنان و سوگلي‌ها و به‌ويژه شخص «مهدعليا» مادر «ناصرالدين‌شاه» صورت مي‌گرفته، در بسياري مواقع نقشي مخرب داشته‌است.
در اين زمينه نيز نکات بسياري ناگفته مانده است. نکاتي که هميشه به‌صورت عوامل کارساز پشت پرده و ظاهراً ناديدني خود را نشان داده است. در اين ميان نقش «مهدعليا» در بسياري از دسيسه‌ها و دهن‌بيني‌هاي ويرانگر، بيشتر از هر زني به‌چشم مي‌خورد. «اميرکبير» وزير دلسوز و کاردان اين دوره، بارها از دخالت بي‌مورد او در کارهاي خطير کشوري، نزد شاه شکايت برده‌ بود.
«مهدعليا»، همسر «محمدشاه» و مادر «ناصرالدين‌شاه قاجار» است که پس از به سلطنت رسيدن شوهرش، لقب «مهدعليا» يافت. ناصرالدين‌شاه، مادر خود را بيشتر «نواب» يا «خانم» خطاب مي‌کرد. اين زن در سن شانزده سالگي با «محمد‌شاه» ازدواج کرده بود، در بيست و هفت‌سالگي، «ناصرالدين ميرزا» را به دنيا آورده بود و آنگاه در چهل‌سالگي بيوه ‌شده بود.
«دوست‌علي‌خان معيرالممالک» (نتيجه‌ي پسري مهدعليا) در باره‌ي اخلاق و رفتار او مي‌نويسد:
« «مهدعليا»، به ظاهر زيبا نبود ولي از موهبات معنوي بهره‌اي بسزا داشت. بانويي پرمايه و باکفايت بود. ادبيات فارسي و قواعد زبان عربي را نيک مي‌دانست و خط درشت و ريز، هر دو را خوب مي‌نوشت. به مطالعه‌ي تاريخ و ديوان اشعار شعرا رغبتي وافر داشت و کتابخانه‌ي خصوصي او را، اين دو نوع کتاب تشکيل مي‌داد. گاهِ سخن، شيرين‌گفتار و به وقت محاوره، حاضرجواب بود. امثال و حکايات و اشعار بسيار، از بر داشت و ضمن گفتگو، آنها را در جاي خود به‌کار مي‌برد.»


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


«فريدون آدميت» در کتاب «اميرکبير و ايران» در اين مورد چنين آورده‌است:

«بسيار باهوش، جاه‌طلب و تجمل‌پرست و از زيبايي بي‌بهره بود. خط و ربطي داشت و به شيوه‌ي چليپا (خط منحني)، خوب مي‌نوشت. به‌علاوه در فن مکر زنانه، استاد بي‌بديلي بود. منش او را قدرت‌پرستي و جنون جنسي مي‌‌ساخت. زندگي او، پرورده‌ي آن دو عنصر بود.»
«ليدي شيل» همسر کلنل «شيل»، وزير مختار انگليس در تهران، در کتاب خاطرات خود نظر ديگري در مورد زيبايي ظاهري او دارد. او مي‌نويسد:
«مادر شاه زن زيبايي است که به زحمت سي ساله به‌نظر مي‌رسد، در حالي‌که سن واقعي او بايد لاقل چهل سال باشد. او خيلي باهوش است و در اغلب کارهاي مملکتي دخالت مي‌کند».
«ليدي شل» در يکي از ديدارهايش، ازاو چنين توصيفي ارائه مي‌دهد:
«مادر شاه، لباس مجللي دربر داشت. شليته‌ي زربفتي پوشيده بود. اين شليته‌هاي ايراني، خيلي گشاد هستند که هر لنگه‌شان حتي از دامن‌هاي اروپايي نيزفراخ‌تر است و چون هنوز دامن‌فنري براي زنان ايراني ناشناخته مانده، لذا زن‌هاي شيک‌پوش، معمولاً ده يازده شليته به‌پا مي‌کنند و آنها را در بالا با بند قيطاني مي‌بندند تا جايگزين فنر زير دامن شود.»


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

« لبه‌هاي شليته‌ي مادر شاه، با يک رديف مرواريد نصب‌شده در روي گلابتون، تزيين شده‌بود. يک زيرپوش نازک آبي ابريشمي نيز به‌تن داشت که لبه‌هاي آن مرواريد‌دوزي شده بود و تا زير کمر و بالاي شليته‌ها ادامه مي‌يافت و چون در زير آن چيزي نپوشيده ‌بود، بدن او بيشتر از آن‌چه که معمول زنهاي اروپايي است، نمايان بود.روي اين زيرپوش يک جليقه‌ي کوتاه از مخمل به‌تن داشت که تا کمر مي‌رسيد و لبه‌هاي آن در قسمت پايين از هم دور مي‌شد.»
«...روي سرش يک شال انداخته بود که در زير چانه به ‌وسيله‌ي سنجاقي به‌هم متصل مي‌شد و روي اين شال، رشته‌هايي از مرواريد درشت و قطعاتي از الماس نصب شده بود. موهايش را در قسمت پشت سر، جمع کرده و از زير شال بيرون انداخته بود. چند النگوي بسيار قشنگ به دستها و چند گلوبند قيمتي بر گردن داشت. «مهدعليا» کفشي به‌پا نداشت ولي پاهايش را يک جفت جوراب اعلاي کشميري پوشانده بود. کف و نوک انگشتان دستش را با حنا قرمز کرده و لبه‌ي داخلي پلک چشم‌هايش را سرمه ماليده بود. قطر ابروهايش را دوبرابر کرده بود و گونه‌هايش کاملاً سرخ شده بود.»

«دوست‌علي خان معير‌الممالک» در مورد خدم و حشم «مهد عليا» چنين مي‌آورد:
«مهدعليا را دستگاهي عظيم و باشکوه بود. چهار تن خواجه‌سرا و بيست خدمتکار مخصوص با جامه‌هاي ممتاز و جواهر نشان، پيوسته در حضور او بودند. يک دختر و پسر سياه‌پوست به نام‌هاي «محبوبه» و «سليم» با جامه‌هاي فاخر جزو خدمه‌ي لاينفک او بودند. «مهدعليا» چنان آنان را عزيز مي‌داشت که مورد رشک و تملق اهل اندرون قرار داشتند.»


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«در آبدارخانه و سر سفره‌خانه‌ي او، چندان قليان مرصع، فنجان‌هاي چاي و قهوه‌خوري و ظروف نقره و طلا وجود داشت که در دکان چند زرگر معتبر يافت نمي‌شد. آفتابه لگن مخصوص او، از طلاهاي جواهرنشان و ديگر آفتابه لگن‌ها از نقره ميناکاري بود.»
«مهدعليا» گرمابه‌اي مخصوص داشت که رخت‌کن و ديوارها و کف آن از زيباترين سنگ‌هاي مرمر ساخته شده بود. اسباب و لوازم حمام او نيز از نقره‌ي فيروزه نشان بود. هفته‌اي دو بار، صبح‌ها به حمام مي‌رفت. در مسير راه، کنيزانش از در اتاق تا در حمام، در دو رديف صف بسته و پرده‌ي بلندي را که از طاق شال تهيه شده بود نگاه مي‌داشتند تا اهل حرم، مادر شاه را در جامه‌ي خواب نبينند.»
مادر شاه، در ماه رمضان، بانوان درجه اول حرم را به افطار دعوت مي‌کرد و پس از آن به صورت دودانگ در آهنگ حجاز، تلاوت قرآن مي‌کرد و دعاهاي ويژه را خوش مي‌خواند.
وجود «مهدعليا» در دربار، پناهگاه متخلفين بود. هميشه تني چند از شاهزاده‌هاي بيکار و تن‌پرور قاجار در اين بزم و بساط به مفتخوري و ارتکاب انواع هرزگي‌ها مي‌پرداختند. جالب آن‌که مادر شاه، در واقع، معرکه‌گردان اين دار و دسته‌ها بود. ناگفته نماند که بسياري نشانه‌ها حکايت از آن دارد که او خود نيز در پاره‌اي از هرزگي‌ها و خوشگذراني‌‌هاي آنان شرکت داشته‌است
يکي از دلايل دشمني «مهدعليا» با «اميرکيبر»، اين بود که او در دوران صدارت خود، دايره‌ي عمل درباريان و از جمله مهد عليا را بسيار محدود کرده بود تا آن‌جا که بسياري از جيره و مواجب‌هايي را که اين عده به خود اختصاص داده بودند، به کلي قطع کرده بود و آنها را از اطراف مادر شاه تارانده بود.
بد نيست براي شناخت بيشتر از ويژگي‌هاي «مهدعليا»، اشاره‌اي داشته باشيم به نامه‌هاي «کنت دوگوبينو»ي فرانسوي که در سال 1860 ميلادي به سمت وزير‌مختار فرانسه به دربار ايران مي‌آيد. او در نامه‌اي به يک ژنرال اتريشي، در باره‌ي «مهدعليا» چنين مي‌نويسد:
«نسبت به سوابق اخلاقي مادر «ناصر‌الدين‌شاه» حرف‌ها مي‌زنند. مي‌گويند حتي اين پسرش، ناصرالدين‌شاه، نتيجه‌ي معاشقاتي است که او با شاهزاده «فريدون ميرزا» داشته که دوماه قبل در مشهد فوت کرده‌است. مي‌گويند زني است خيلي باهوش و عاقل، داراي شم سياسي که کارهاي مهمي انجام داده‌است. حتي در اوايل سلطنت «ناصرالدين‌شاه»، قبل از آن‌که شاه وارد تهران شود، در زمان غيبت وي، چهل روز تهران را به تنهايي و با کمال قدرت اداره کرده‌است.»


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«ملکه‌اي بي‌اندازه خوشگذران و عشرت‌طلب بوده‌است. اغلب موسيقيدان‌ها و رقاصه‌ها را به قصر خود دعوت مي‌کرده و با معشوق‌هاي خويش مشغول معاشقه مي‌شده است. اما جالب آن که همان مطرب‌ها و رقاصه‌ها خبر اين خوشگذارني‌ها را در شهر پخش مي‌کرده‌اند. البته اين امر بر «اميرنظام» سنگين مي‌آمده و از اين رو به عناوين مختلف، جلوي اين کارهاي او را مي‌گرفته است. در اين ميان، «مهدعليا» نيز بيکار ننشسته است و با بدگوييها و دسيسه‌هاي خود در حضور ناصرالدين شاه، باعث برکناري امير از صدارت شده است.»
«اميرکبير»براثر اصلاحات مفيدي کهانجام دادو نيز بر اثر نفوذي که در کليه شئون کشوري و لشگري به هم رسانيد قدرت او نزد درباريان روز به روز بيشترشد..پس از آنکه مستمريهاي گزاف آنان را قطع کرد در برابر او صفآرايي کردند و با تملق و چرب زباني افکارشاه جوان را، کهخود از نفوذ و قدرت روزافزون «امير» به وحشت افتاده بود، عليه او تحريککردند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

«ناصرالدين شاه»سرانجام تحت تأثير بدگويي‌هاي اطرافيان، «امير کبير» رااز صدارت برکنار و به حکومت کاشان منصوب کرد.اما دشمنان او چون از تعلق خاطرشاهبه وي آگاه بودند، از بيم آن‌که مبادا بار ديگر او را بر مسند صدارتبرگرداند، شاه را واداشتند تا فرمان به قتل او دهد.اما لازم است اشاره شود که در اين ميان، دو شخص، بيشترين نقش را در عملي کردن اين قتل به‌عهده داشتند. يکي از آن‌ها«ميرزا آقاخان نوري»بود و ديگري «مهدعليا» مادر «ناصرالدين‌شاه».
«مهدعليا»از همان آغاز صدارت «اميرکبير» به او نظر خوشي نداشت. چگونه مي‌توان مادر شاه بود و از آن همه خدم و حشم برخوردار، اما شخصي از کنار وارد ماجرا شود و زير عنوان «صدر اعظم»، تمام حقوق و مستمري‌هاي شاهزادگان،اعيان، نجبا و روحانيون را قطع کند و دست آنان را از همه‌ي کارها کوتاه گرداند؟
علاوه بر اين‌ها، ويراه اعمال نفوذهاي بيجا را بر «مهدعليا» بسته و جلوي برخيخودسري‌ها و هوسراني‌هاي او را گرفته بود. به همين جهت مادر شاه،در رديف دشمنان قسم خورده‌ي او قرار داشت و به هر وسيله‌ي ممکن، در صدد بود تا«ميرزا آقاخان نوري»را که وزير لشکر «ناصرالدين‌شاه» بود، به جاي او بنشاند.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

پنج ماه پس از صدارت «اميرکبير»، دشمنان او، عده‌اي از سربازان را که حقوق و مواجبشان به تعويق افتاده بود بر عليه او شوراندند. سربازان بر او و نگهبانان او شوريدند و دو تن از آنها را به قتل رساندند و خواستار برکناري وي شدند. شاه که در اين ميان، خود نيز از قدرت و توانائي «اميرکبير» هراسان بود، پس از برکناري او از مقام صدارت، وي را به حکومت کاشان گمارد. هنوز زمان کوتاهي از اين امر نگذشته بود که شاه، او را به «باغ فين» در کاشان تبعيد کرد.
سرانجام دسيسه‌هاي «مهدعليا» و همدستانش، شاه قاجار را به يکي از ننگين‌ترين کارها يعني صدور فرمان قتل «امير کبير» واداشت. مأموران شاهي، در هجدهم ربيع‌الثاني سال 1268در حمام «فين» کاشان، رگ‌هاي او را زدند و جان شريف و ارزشمندش را گرفتند. ايران در آن زمان، يکي از کارآمدترين شخصيت‌هاي ترقيخواه خود را از دست داد.
اما برخلاف همه‌ي اين دسيسه‌ها که به مرگ «اميرکبير» منجر شد، «مهدعليا» در تلاش بود تا با دست‌زدن به کارهايي از قبيل درست کردن و تعمير بناهايي مانند مسجد، کاروانسرا، مدرسه و باغ، نام نيکي از خود به يادگار بگذارد. از جمله‌ي آن‌ها مي‌توان به باغ «مهدعليا»، مدرسه‌ي «حکيم‌باشي» در ارگ، بقعه و بارگاه «زبيده‌خاتون» در نزديکي شهر ري، تعمير مسجدي معروف به نام مسجد «مادر شاه» اشاره داشت.
در اين نوشتار، گذشته از منابع قبلي که مورد استفاده‌ي نگارنده بوده، از منبع ديگري نيز در فراهم‌آوردن اين مطلب استفاده کرده‌ام. منبع مورد نظر «زنان نامدار تاريخ ايران (مهدعليا مادر ناصرالدين‌شاه)» و نوشته‌ي «فريبرز بختياري اصل» است.

منبع : در سايه روشن كلام (http://www.kalam.se/haramsara-11.html)

Borna66
09-11-2009, 10:19 PM
زنان قاجار در اسارت مناسبات اندروني و بيروني
بخش دوازدهم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

در عصر قاجار، شيوه‌ي پوشش زنان در محيط خانه و بيرون از آن، متفاوت بود. نوع پوشش آنان را در درون خانه از لحاظ تاريخي مي‌توان به سه دوره تقسيم کرد:
دوره‌ي اول، از ابتداي دوران قاجار تا مسافرت «ناصرالدين‌شاه» به فرنگ.
دوره‌ي دوم، از مسافرت «ناصرالدين‌شاه» تا پايان عصر ناصري و ابتداي دوره‌ي مظفّري. دوره‌ي سوم، از ابتداي دوره‌ي مظفري تا پايان دوره‌ي قاجار.

دوره‌ي اول، از ابتداي دوران قاجار تا مسافرت «ناصرالدين‌شاه» به فرنگ
لباس زنان را در دوره‌ي اول، پيراهن کوتاه بدون يقه‌اي تشکيل مي‌داد که جلوي آن باز و دکمه‌هاي زرين و مرواريد نشان زينت‌بخش آن بود. نزد خانواده‌هايي که از ثروت کافي برخوردار بودند، اين دکمه‌ها از طلا و مرواريدبود. نوع پارچه‌ها ابريشمي بود که گاه چندين رشته مرواريدبه دور يقه دوخته مي‌شد.
معمولاً پيراهن‌ها را شلواري گشاد، مانند شلوار مردان و نيم‌تنه‌اي کوتاه به نام «ارخالق» تکميل مي‌کرد. بر روي آن «چاپکين» مي‌پوشيدند که عبارت بود از پيراهن بدون يقه‌اي که جلوي آن باز بود و در زير کمر، از چپ به راست دکمه مي‌خورد. پوشش سر را نيز پارچه‌اي به شکل سه‌گوش تشکيل مي‌داد که به آن «چارقد» مي‌گفتند و از انواع آن مي‌توان به دو نمونه‌ي چارقد «قالبي» و «آفتاب‌گرداني» اشاره کرد.

دوره‌ي دوم، از مسافرت «ناصرالدين‌شاه» تا پايان عصر ناصري و ابتداي دوره‌ي مظفّري
مسافرتناصرالدين شاه به فرنگ و روسيه و ديدن بالرينهاي «پترزبورگ» كه شلوار بافته‌ي چسبان ونازكي به پا مي‌كردند و دامن هاي بسيار كوتاهي به اندازه يك وجب روي آن مي‌پوشيدند،شاه را بر آن داشت كه زن‌هاي حرم خود را به پوشيدن اين نوع لباس تشويق کند.او زنان حرمسرا را واداشت تا چاقچورها (شلوار بلند چين دار مخصوص زنان) را کنار گذارند، شليته هاى كوتاه بپوشند و سر و موى خود را نيز با روسرى هاى سفيد ساده بپوشانند. سليقه شاه اندك و آرام از درون حرمسرا به بيرون سرايت كرد و بسيارى از زنان و دختران خواص نيز به آن گراييدند اما اين خواست در ميان مردم عادي و به دليل فضاي مذهبي حاکم بر جامعه، جاي خود را پيدا نکرد.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

بهجت‌الدوله

دوره‌ي سوم، از ابتداي دوره‌ي مظفري تا پايان دوره‌ي قاجار

در اين دوره، کت و دامن و لباس به شيوه‌ي فرنگي به‌ويژه در ميان زنان طبقه‌ي مرفه افزايش يافت. خانواده‌هاي وابسته به دربار از اين نوع پوشش استفاده مي‌کردند و زنان روشنفکري چون «قرة‌العين» نيز بدون حجاب در جمع ظاهر مي‌شدند.
لباس بيروني خانم‌ها، چادر يک‌شکل و همانندي بود که سر تا پاي زنان را کاملاً مي‌پوشاند و معمولاً از پارچه‌هاي ابريشمي، پشمي، تافته و اطلس بود که به رنگهاي سياه، آبيپررنگ و آبي نيليتهيه مي‌شد. عموم زنان ديگراز پارچه هاي نخي راه راه يا گلدار استفادهمي‌كردند كه با دو شيوه‌ي دوخت از هم شناخته‌ مي‌شدند.
بر روي اين چادرها روبندي به‌منظور پوشاندن چهره استفاده مي‌شد که پارچه‌هاي چهارگوش و يا مستطيل شکل بود و قسمت پوشش چشم‌ها را توردوزي کرده بودند. اين روبنده توسط قلاب‌هايي به پشت سر بسته مي‌شد. چگونگي شکل و نوع اين قلاب‌ها مشخص‌کننده‌ي طبقه‌ي اجتماعي فرد بود. و بالاخره قسمت بعدي اين پوشش را چکمه‌اي به نام «چاقچور» تشکيل مي‌داد. در اواخر دوره‌ي قاجار، نوعي روبنده به نام «پيچه» متداول شد که کوچک و مربع شکل بود و از موي دم اسب تهيه مي‌شد.
اما لباس زنان ايلياتي و روستايي که اکثر آنها در کارهاي اقتصادي خانواده سهمي داشتند، به‌مراتب شکل راحت‌تر و آزادتري داشت. بيشتر آنها از همين لباس‌هاي محلي امروزه استفاده مي‌کردند. روح حاکم بر زندگي مردم در دوره‌ي قاجار، روح مذهبي بود و آموزش و تربيت کودکان نيز بر همين اساس قرار داشت. مهمترين رکن اجتماعي، خانواده بود که از شوهر، زن يا زنان و فرزندان تشکيل مي‌شد. جايگاه زن در چنين جامعه‌اي، در اندرون خانه بود و به مراتب دور از تغيير و تحولاتي بود که در جامعه رخ مي‌داد .
محل سکونت از دو قسمت اندروني و بيروني تشکيل مي‌شد. مرد خانه در بخش بيروني آن حضور داشت. مي‌توانست از دوستان، آشنايان و ديگر مراجعين پذيرايي کند و کليه‌ي فعاليت‌هاي خود را در آنجا انجام دهد. از آنجا که نقش مذهب در چنين جامعه‌اي، نقشي اساسي بود، گزينه‌ها‌ي تربيتي و آموزشي خانواده را مسجد، وعظ و قوانين و سنت‌هاي جاري جامعه تشکيل مي‌داد. نقش خانواده، انتقال انديشه‌هاي مذهبي به کودکان بود و پدر نيز پيشه و هنر خويش را به فرزند مي‌آموخت تا جانشين بلافصل او گردد.

ازدواج و گونه هاي مختلف آن در دوران قاجار
در دوران قاجار سن ازدواج بر اساس موازين اسلامي بود و ازدواج‌ها به دو شکل صورت مي‌گرفت:
- ازدواج‌هايي که به خواست خانواده و در دوران کودکي انجام مي‌شد. در اين شيوه‌ي ازدواج، به محض به‌دنيا آمدن کودکي، تصميم گرفته مي‌شد که در بزرگي بايد با چه کسي ازدواج کند.
- ازدواج‌هايي که در بين خانواده‌هاي روشنفکر جامعه رايج بود. در اين شيوه، فرزندان خانواده مي‌توانستند پس از پايان تحصيلات، اما با خواست والدين خود ازدواج کنند. تمايل و نظر طرفين نقشي نداشت.
-ازدواج‌هاي سياسي، که بيشتر در محيط دربار و بين خاندان سلطنتي صورت مي‌گرفت. اين‌گونه پيوندها بيشتر در جهت برقراري صلح و ايجاد رابطه با بزرگان کشوري بود. عامل ديگر ازدواج‌هاي سياسي که بين اشراف و خاندان سلطنتي رايج شده بود بيشتر جهت به‌دست‌آوردن مقام و کسب املاک بيشتر و امتيازات خاص اجتماعي بود.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
تاج‌السلطنه


«تاج‌السلطنه» دختر «ناصرالدين‌شاه» در خاطرات خود مي‌نويسد: «تمام ماها را که مردم براي خودشان يا پسرانشان مي‌گرفتند، مقصود اصلي و نقطه‌نظر، خودشان بودند که به‌واسطه‌ي داشتن دختر سلطان در خانه، هرگونه تعدي و تخطي نسبت به مال و جان و ناموس مردم مي‌کنند، مؤاخذه نشوند و مختار و مجاز باشند. بيچاره ما که اسلحه‌اي براي مردم بوديم.»
از اين دسته ازدواج‌ها مي‌توان به ازدواج‌هاي «عزت‌الدوله» خواهر «ناصرالدين‌شاه» اشاره کرد. او نخست با «ميرزاتقي‌خان اميرکبير» ازدواج کرد. اما پس از توطئه‌ي دربار، عليه «امير» و قتل او بر اثر فشار اطرافيان، با وجود اين که هيچگونه رضايتي نداشت به عقد ازدواج پسر «ميرزا آقاخان نوري»، (قاتل امير کبير) درآمد. بعدها از او نيز طلاق گرفت. «عزت‌الدوله» تا پايان عمر خود حدوداً پنج بار ازدواج کرد. نامه‌اي که او در همين رابطه براي برادر خود «ناصرالدين‌شاه» مي‌نويسد چنين است: «گويا کمينه جزو اسباب‌بازي سلطنت و صدارتم که هر کس صدراعظم مي‌شود، من بايد در خانه‌ي او زندگي کنم.»


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

عزت‌الدوله
ازدواج «شکوه‌السلطنه» با «موقرالسلطنه» نيز از همين دسته بود که نتيجه‌ي آن، دريافت حکومت ساوه از شاه قاجار شد. نوع ديگر از ازدواج‌هاي سياسي، ازدواج‌هايي بود که ميان خانواده‌ي سلطنتي و پاره‌اي از علما صورت مي‌گرفت.تا بدين وسيله، شاه از حمايت روحانيان برخوردار شود و با توجه به نقش عمده و جايگاهي که مذهب در جامعه و ميان مردم داشت، از وجهه‌ي خوبي نيز برخوردار باشد.
«مادام ديولافوا» قبل از ورود به تهران با درشکه‌ي مجلل امام جمعه‌ي تهران برخورد مي‌کند و در سفرنامه‌ي خود مي‌نويسد: «امام جمعه‌ي تهران يکي از علماي متنفذ شهر به شمار مي‌آيد و علاوه بر اين به دامادي شاه نيز مفتخر است».
از عوامل ديگر ازدواج که بدترين شيوه و شکل آن مي‌تواند باشد، وجود نابساماني‌هاي اقتصادي جامعه را مي‌توان نام برد که به دليل فقر و تهيدستي، با دختران به شکل کالا برخورد مي‌شد. به اين معني که دختران به‌عنوان کالا به جاي پول يا جنس معامله مي‌شدند. گاه اتفاق مي‌افتاد که اهالي يک شهر يا روستا و يا محل، پول کافي براي جوابگويي به خواستهاي واليان و يا حاکمان آن منطقه نداشتند. مردم به ناچار بايد دختران خود را به آنها پيشکش مي‌کردند. برخي از اين حکام در مقابل ماليات دريافت نشده‌ي اهالي، دخترانشان را به‌زور تصاحب مي‌کردند.
در نطق يکي از اين واعظان در جريان نهضت مشروطيت آمده‌است که در يکي از سال‌ها چون وضع محصولات کشاورزي بسيار خراب بود و مردم نمي‌توانستند از عهده‌ي دادن ماليات به حاکم آنجا برآيند، به دستور وي، سيصد دختر از مردم بدهکار را گرفتند و به ترکمانان فروختند. برخي از اين دختران را از خواب ناز در کنار مادرشان بيدار کردند و وحشيانه بردند.
چند همسري يا داشتن زنان گوناگون در اين دوره بسيار متداول بود. به‌طور کلي زنان عقدي از موقعيت بهتري نسبت به زنان غيرعقدي برخودار بودند. اينان معمولاً از طبقات هم‌طراز انتخاب مي‌شدند.
زنان صيغه‌اي از طبقات پايين‌تر بودند تا سمت خدمتکاري را براي زنان ارشد داشته باشند. همسر محبوب، «سوگلي» نام داشت و صرف‌نظر از اين که عقدي باشد يا صيغه‌اي از نفوذ فراواني نزد شوهر برخوردار بود.
گروه ديگري از زنان که در اين دوره حضور داشتند، کنيزان بودند که به راحتي در ايران آن دوره، خريد و فروش مي‌شدند. اينان در درون خانه به‌عنوان نوکر يا کلفت کار مي‌کردند و پس از مدتي جزو اعضاي خانواده بشمار مي‌آمدند.
در مناطق مهم اقتصادي کشور، زنان همپاي مردان و گاه بيش از آنها در تهيه‌ي فرآورده‌هاي اقتصادي نقش داشتند. در نواحي شمال ايران، بسياري از توليدات کشاورزي توسط زنان صورت مي‌گرفت. زنان عشاير نيز از ديرباز عمده‌ترين توليدکنندگان محصولات دامي بوده‌اند. شايد همين نقش برجسته‌ي زن در زمينه‌ي فعاليت‌هاي توليدي در زندگي ايلياتي، زمينه‌ي ازدواج‌هاي گوناگون و رواج چند همسري را فراهم آورده باشد.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

از آنجا که دامداري اساس توليد اقتصادي بوده است، چند همسري در رابطه‌ي مستقيم با تعداد دام‌ها و تقسيم کار قرار مي‌گرفت. در مواردي حتي زن ارشد، خود به خواستگاري مي‌رفت تا براي شوهرش همسري جديد بياورد و در نهايت، ميزان بهره‌کشي او نيز کاهش يابد. از جمله فعاليت‌هاي اقتصادي اين زنان مي‌توان به انجام کارهاي دستي، بافتن قالي، جاجيم و گليم، بافتن پارچه، تهيه‌ي خشکبار و لبنيات، ريسندگي و بافندگي، گلدوزي، قلاب‌دوزي، تهيه‌ي رويه‌ي گيوه، داشتن شغل خياطي، مامايي، دايگي و پرستاري اشاره کرد.
نکته‌ي بسيار مهم در زندگي اجتماعي زنان دوره‌ي قاجار، اين است که هر چقدر زنان در توليد اقتصادي نقش بيشتري داشته باشند، از آزادي اجتماعي بيشتري بهره‌مند شده و از احترام و قدرت بيشتري نزد شوهر خود برخوردار مي‌شدند. در اين دوره، زناني که متعلق به قشرهاي پايين جامعه بودند، سهم بيشتر و اساسي تري در تهيه و توليدات اقتصادي داشتند تا زنان طبقات متوسط و بالاي جامعه.

منبع : سايت درسايه روشن كلام

Borna66
09-11-2009, 10:20 PM
مدرسه قديمي دارالفنون كه نخستين و بزرگ‌ترين مدرسه به سبك جديد است، 154سال پيش در روز يكشنبه نهم دي‌ماه 1231خورشيدي افتتاح شد


تاسيس دارالفنون، يكي از اقدامات چشمگير ميرزاتقي‌خان اميركبير است كه حاصل آن، برآمدن نامبردارترين چهره‌هاي علمي، ادبي و هنري بوده. اما اين مركز فرهنگي، بيست‌وچند سال است كه به صورت خاكداني در خياباني نه‌چندان خوشنام، به ايامي نه‌چندان دور مي‌انديشد كه پايه‌ريز فرهنگ نوين كشور بود و خياباني كه در آن جاي گرفته و نام حكيم ناصرخسرو را كه از مفاخر فرهنگي ماست بر خود دارد، خياباني بود كه مراكز متعدد فرهنگي و علمي در خود داشته كه امروزه جز كتابفروشي‌هاي قديمي، نشاني از آنها نيست ولي به عوض، در ضلع شرقي آن، صداي «دارو،دارو» يك لحظه قطع نمي‌شود! اينجا دارالفنون شده است و البته بر كسي پوشيده نيست كه دارو هميشه به معناي دوا نيست و بيشتر معادل drug به كار مي‌رود اما در ضلع غربي، دارالفنون همچون پدري سالخورده و فرتوت، ابرو درهم كشيده، نگاهي عتاب‌آلود به اين نسل ازخودرميده دارد. اين ازخودرميده‌ها در ضلع شرقي و با فاصله‌اي بعيد، به دنبال متاعي هستند كه روح بنيان‌گذار دارالفنون از آن در عذاب است.

گويي از همين روست كه اهل دارو هرگز در حاشيه دارالفنون نمايان نمي‌شوند؛ بنايي كه به رغم فرسودگي، همچون لعلي درخشنده به چشم اهل نظر زيبا و دلنواز مي‌آيد.
سردر زيباي دارالفنون را لرزاده – معمار معروف – پديد آورده و خط چشم‌نواز بالاي آن از عبدالحميد ملك‌الكلامي ملقب به اميرالكتاب است. دارالفنون در آغاز از چنان منزلتي برخوردار بود كه رضاقلي‌خان هدايت – مولف مجمع‌الفصحاء، رياض‌العارفين و انجمن‌آراي ناصري – به رياست آن برگزيده شد و به اين منظور، از شيراز به تهران كوچ كرد.


از دارالفنون تا سال 57 به عنوان مدرسه استفاده شد و بعد از آن به مركز تربيت معلم تبديل گرديد. سپس مدتي به مركز آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش‌وپرورش اختصاص يافت تا آنكه در سال67 جزو فهرست آثار ملي ايران به ثبت رسيد و تصميم گرفته شد از اين بناي ترد و شكننده كه ديگر توانايي ارائه خدمات آموزشي را نداشت، پس از مرمت و بازسازي، به عنوان گنجينه آموزش‌و پرورش استفاده شود و به اين ترتيب، در ايران نيز همانند بسياري از كشورهاي ديگر، مركزي براي نگهداشت تاريخ مكتوب، عيني و شفاهي تعليم و تربيت فراهم آيد. اكنون سال‌هاست كه از تصويب اين طرح مي‌گذرد ولي دارالفنون سالخورده همچنان مهجور و تكيده – لابد به جرم دانش‌پروري – سر در گريبان فرو برده، در گوشه‌اي از خيابان ناصرخسرو چمباتمه زده تا دستي از غيب برون آيد و گره از كار فروبسته‌اش بگشايد، حال آنكه ساخت‌وسازهايي بسيار بي‌مقدار با هزينه‌هاي كلان صورت مي‌گيرد كه با آنها مي‌شود چند بناي تاريخي نظير دارالفنون را بازسازي كرد كه نشان از هويت فرهنگي كشور دارند.
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلي و دانش، همين گناهت بس 1



بازسازي بنايي فرسوده و ازدست‌رفته نظير دارالفنون، نياز به عزمي ملي دارد. اين وظيفه‌اي نيست كه يك وزارتخانه به‌تنهايي بتواند از عهده انجام آن برآيد و نياز به توجه مديريت كلان فرهنگي دارد تا هزينه لازم را براي انجام سريع عمليات نوسازي آن تامين كند و كار را در اسرع وقت و در زماني تعيين‌شده به سامان برساند؛ نه آنكه مرمت بنايي چنين عظيم به بودجه وزارتخانه‌اي حوالت شود كه خود، چشم به همياري مردم دارد! از اين روست كه پس از گذشت سال‌هاي متمادي، هرازگاهي خرجي اندك صرف مرمت‌هاي جزئي و ناقص در اين بنا مي‌شود كه چون بودجه‌اي براي پيگيري و ادامه كار بازسازي در پي ندارد، آنچه انجام يافته هم به دليل نيمه‌كاره‌ماندن، در معرض تخريب و فرسايش زماني قرار مي‌گيرد، كه گرفته است و باز كار به نقطه آغاز مي‌رسد.


البته نبايد پنداشت كه اين جفا و بي‌توجهي فقط در مورد دارالفنون صورت مي‌گيرد بلكه اين معضلي است كه متوجه غالب دستاوردها و ميراث فرهنگي ماست. اين معضل از دو علت نشأت مي‌گيرد؛ يكي عدم وجود مديريت كلان فرهنگي كه ضرورت دارد در قالب يك هيات يا شورا، مركب از عالي‌ترين اعضاي تصميم‌گيرنده نهادهاي ذي‌ربط پديد آيد و به مسائلي بينديشد كه بازسازي و راه‌اندازي گنجينه دارالفنون مي‌تواند نمونه‌اي از آن باشد و ديگري عدم توجه يكسان اهل تحقيق به كل فرهنگ برآمده از اين خاك است. اين، معضلي است كه بايد آن را به منظور حفظ و پرورش ميراث فرهنگي كشور، بسيار جدي گرفت.توجه به چهره‌هاي تابناك فرهنگ بيگانه و غافل‌ماندن از ديگر چهره‌ها را مي‌توان برابر گرفت با علاقه‌اي كه كودكان به خامه روي شيريني نشان مي‌دهند و به ديگر قسمت‌هاي آن توجهي ندارند. تفكر خامه‌اي در حوزه فرهنگ نيز چنين است؛ يعني فرهنگ را به صورت يك كل منسجم نمي‌بيند بلكه فقط چهره‌ها، دستاوردها و آثار دلپذيرتر را مورد توجه قرار مي‌دهد و بقيه را به حال خود وامي‌گذارد تا به‌تدريج مشمول فراموشي و فرسايش زماني شوند؛ حال آنكه زيبايي يك آسمان پرستاره تنها به ماه و زهره و پروين نيست؛ زيبايي آن، در كل منجسم آن است.


در آسمان پرستاره ميراث فرهنگي ايران، اگر فردوسي هست، دهخدايي هم هست. اگر حافظ هست، هلالي جغتايي هم هست. اگر عنصري هست، سعيد طاعي هم هست. اگر مولوي هست، سنايي هم هست. اگر ملاصدرا هست، سهروردي هم هست و اگر ابنيه باشكوهي هست كه زيبايي‌شان به گنبد آسمان پهلو مي‌زند، دارالفنون هم هست. همه اينها ميراث فرهنگي اين سرزمين‌اند، ميراث‌دار واقعي، كسي است كه به دور از تفكر خامه‌اي، همه را عزيز بشمارد؛ بر يكي دست نوازش نكشد و ديگري را خوار بدارد. او به باغباني مي‌ماند كه بايد همه گل‌هاي بوستانش را به يكسان پرورش دهد و بداند كه هر گلي بويي دارد. 13روز بعد، باني نيك‌انديش آن ميرزاتقي‌خان اميركبير در حمام فين كاشان به امر ناصرالدين‌شاه و به دست حاجي‌علي‌خان فراشباشي به شهادت رسيد. آنگاه پسر اين ميرغضب – يعني اعتمادالسلطنه – به جاي امير به صدراعظمي برگزيده شد كه اين داراي دو معناي ضمني بود؛ يكي آنكه كسي در اين ملك، روش اميركبير را دنبال نكند و در پي چون و چرا و بازسازي افكار خلق نباشد و ديگر آنكه اذهان مطيع و منقاد و آنان كه پيوسته سر تسليم و اطاعت در پيش دارند، بدانند كه در مناصب مناسب جاي مي‌گيرند

Borna66
09-11-2009, 10:22 PM
دو تن از زنان حرمسرای ناصرالدین شاه

http://pnu-club.com/imported/2009/09/758.jpg
</SPAN></B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه ناصرالدین‌شاه، از شاهان دودمان قاجار، خبر درگذشت پدرش را در سال ۱۸۴۹ هنگامی که در تبریز بود شنید، سپس به یاری امیرکبیر به پادشاهی رسیده، بر تخت طاووس نشست، برای بازپس‌گیری مناطق خاوری ایران از دست انگلیس‌ها، به‌ویژه منطقه هرات کوشش کرد ولی پس از تهدید و حمله انگلیسی‌ها به بوشهر ناچار به واپس‌نشینی شد، سر انجام در مراسم پنجاه‌امین سال تاج گذاری به قتل رسید، نخستین پادشاه ایران بعد از اسلام بود که به اروپا مسافرت کرد، آوردن دوربین عکاسی به ایران از جمله کارهای اوست

Borna66
09-11-2009, 10:23 PM
قلمرو حكومتي قاجاريه در ايران زمين
اويماق ( يا قاجار) با شركت در اتحاديه قزلباش و دستيابي به برخي مقامات سياسي و نظامي و چند پاره شدن در عهد شاه عباس اول ، با يورش افغانها در راستاي سلطنت خواهي قرار گرفت . طايفه قوانلو با شكل دادن سپاهي منظم ( پس از مرگ كريم خان ) به سركردگي آقا محمد خان و با از ميان برداشتن رقيبان سلطنت " قاجاريه " را بنا نهاد و تهران را به پايتختي برگزيد . هنجارهاي حكومت ملوك الطوايفي در ايران در اين روزگار پايان گرفت . اما ايران در پهنه سياست جهاني با نفوذ و سلطه طلبي روسيه تزاري و بريتانياي كبير رو به رو. گرديد كه طي يك صد سال ، اوضاع جامعه را در تمامي زمينه ها دگرگون كرد و كاستيهايي را در نهاد حكومت و قدرت به بار آورد . كشته شدن آقا محمد خان آشفتگيهايي را در داخل ، و سلطنت فتحعلي شاه مسلط شدن بيگانگان را از خارج ، در پي داشت . حاصل آن ، انعقاد عهد نامه 12 ذيحجه سال 1229 ه.ق. ( 25 نوامبر 1814 م. ) ايران با دولت استعمارگر انگليس و پيشروي امپراتوري تزاري روس در قفقاز به قصد تسلط بر تمامي ايران زمين تا آبهاي خليج فارس بود . وجود دو رقيب خطرناك در شمال و جنوب ، سياست اروپايي ناپلئون را با سياست آسيايي او پيوند زد و ايران كم توان را با دو عهد نامه ديگر ( فين كن اشتاين " Finkenstein " 1222 ه.ق. / 1807 م. در زمان دشمني ناپلئون با الكساندر سوم ، تيلسيت " Tilsit " 1222 ه.ق. / 1807 م. پس از آشتي فرانسه و روسيه ) در مسيري قرار داد كه با برپايي دو جنگ خانمانسوز و نابرابر ،‌دو قرارداد شوم گلستان ( در 29 شوال 1228 ه.ق. / 12 اكتبر 1813 م. ) و تركمانچاي ( پنجم شعبان 1243 ه.ق. / 22 فوريه 1828 م. ) به ايران تحميل شد . همچنين ، بخش عمده اي از سرزمينهاي ايراني در ناحيه قفقاز از پيكره حكومتي ايران زمين جدا شد. با جلوس محمد شاه نوه فتحعلي شاه به سلطنت ( به ياري روسها بر پايه معاهد تركمانچاي و همراهي انگليسيها )‌، با محاصر هرات توسط محمد شاه ، دست اندازي استعماري بريتانيا به ايران شدت يافت ( 1253 ه.ق. / 1838 م. ) . و سفير انگليس و همراهان و ايادي آن كشور در كابل در يك هماهنگي با قواي مسلحي از افغانها ، روياروي قواي ايران قرار گرفتند و ضمن خصومت آميز شمردن اقدام ايران ، مانع از تصرف هرات شدند و با ارسال كشتي جنگي به خليج فارس ، محمد شاه را وادار به ترك محاصره كردند . با مرگ محمد شاه و به سلطنت رسيدن ناصر الدين شاه به ابتكار ميرزا تقي خان امير كبير ، ايران همچنان با معضلات متعددي ، مانند جنگ آق دربند سرخس ( 1271 ه.ق. ) ، تصرف آشوراده ( 1256 ه.ق. ) ،‌تسخير هرات ( 1273 ه.ق. / 1857 م. ) ، حملاتي چند از جانب عثمانيان و قصد تصرف خرمشهر ( محمره سابق ) ، تصرف خارك يا جنگ بوشهر ( 1273 ه.ق. )، معاهد پاريس و دست اندازيهاي ديگر ، مواجه بود كه در پي آن بخش شرقي ايران هم از دست رفت . در عصر سلطنت مظفرالدين شاه ، پسر ناصر الدين شاه ، انقلاب مشروطيت با هدف استقلال و آزادي و عدالت كه تجلي آرمانهاي معنوي و مادي مردم بود ، تحقق يافت . اما سلطه گريهاي دول اروپايي و ناهماهنگيهاي داخلي و فساد حكومت زير نظر قدرتهاي مجريه وابسته ، آن را از مسير خود منحرف ساخت . با پيدا شدن نفت در اين ايام ، توجه استعمارگران ( به ويژه انگلستان ) به ايران فزوني يافت . زا روي كار آمدن محمد علي شاه ،پسر مظفر الدين شاه ، و خلع او به علت استبداد راي و مخالفت با آزاديخواهان و همچنين ، به سلطنت رسيدن پسر وي ( احمد شاه ) در پي زمامداري دو نايب السلطنه و مهمتر از همه ، مطرح شدن آلمان به عنوان نيرويي كارا در آسياي غربي ، تمامي اين تحولات تغيير عمده اي در روند سياسي ايران پديد نياورد . همچنين ، در سالهاي پاياني سلطنت قاجار، قدرتهاي سلطه گر خارجي در نظام موازنه مثبت يا توازن ايجابي ، دو واقعه شوم ( تحميل معاهده 1907 م. و قرارداد1919 م. ) را قبل و بعد از انقلاب اكتبر در روسيه ، براي ايران تدارك ديده بودند كه با بيداري مردم اين سرزمين و پاره اي از رجال سياسي ، مذهبي و ملي ، به مرحله عمل نرسيد . ولي ، با نزديكي قدرت استعماري انگليس و بلشويكهاي روس و تثبيت سياست استعماري جديد در آسياي غربي و مركزي ، نخستين پديده حكومتي در تاريخ ايران در نظام وابستگي با همسازيهاي كانونهاي قدرت برون مرزي ، شكل گرفت . اين شكل گرفتن با انقراض سلسله قاجاريه ( 1304 ه.ش. / 1925 م. ) و واگذاري سلطنت به رضا خان مير پنج سواد كوهي ، ايران را در عرصه نويني از حكومت و ديپلماسي قرارداد . كه اين امر ،‌سرانجام بسياري از نهادهاي جامعه را ( به ظاهر ) دگرگون ساخت .
مرزها و دگرگونيهاي آن
در اين دوره كم نظير تاريخي ، مرزهاي ايران در چهار سوي كشور ( به دنبال جنگها و آشوبها و تحميل قراردادها ) تغييرات بسيار يافت .
1 . در شمال
نخست در غرب درياي مازندران ( قفقاز ) كه كمابيش در زمان بنيانگذار سلسله قاجار در همان موقعيت عصر صفوي و نادري باقي بود ، پس از فراهم آمدن قدرت نظامي براي كشور روسيه و وابسته شدن بسياري از شاهزادگان و اميران و خوانين و ملاكهاي مسلمان و مسيحي منطقه ( گرجب و ارمني ) به تزارها و از ميان برداشتن آقا محمد خان ، جنگهاي سهمگيني كه با سياست تجاوزگرانه بريتانيا بي ارتياط نبود ، پديد آمد . سرانجام ، مرزهاي براي ايران در منطقه ياد شده باقي ماند كه همواره بي اعتبار و از لحاظ تاريخي و فرهنگي ، غير قابل پذيرش بوده است . جنگهاي روس با ايران در هفتمين سال سلطنت فتحعلي شاه ( 1228 – 1218 ه.ق. / 1813 – 1804 م. ) آغاز شد و برپايه معاهده اي در يازده فصل و يك مقدمه كه در گلستان ( روستايي در قراباغ ) با حضور سفير انگلستان انعقاد يافت ، بخشهاي گرجستان ( مركز تفليس ) ، داغستان ( مركز دربند ) ، شروان ( مركز باكو ) و ولايتهاي ديگر ( شماخي ، شكي ، گنجه ، منطقه قراباغ و جاهايي از مغان و طالش ) از ايران جدا افتادند . در جنگهاي دوم كه به دنبال اعتراض مردم و روحانيان استقلال خواه به وقوع پيوست ( 1243 – 1241 ه.ق. / 1828 – 1826 م. ) با شكست دوباره ايران و تحميل معاهده ديگري در شانزده فصل و يك قرارداد الحاقي در سه فصل در تركمانچاي ، فزون بر مناطق پيشگفته ،‌ولايتهاي ايروان و نخجوان نيز از قلمرو قاجاريه جدا افتاد . همچنين ، ده كرور ( پنج ميليون تومان ) خسارت جنگي و امتيازات سياسي و اقتصادي ديگر كه ريشه در شيوه هاي نابخردانه حكومتي و فساد اخلاق پاره اي از قاجاريان داشت، بر ايران تحميل شد . از آن ميان، روايي نوعي ، كاپيتولاسيون ( حق قضاوت كنسولي ) و باز گذاشتن دست دخالت تزارها در امور داخلي ايران به بهانه دفاع از سلطنت اخلاف عباس ميرزا بود كه تا پايان عمر سلسله حاكم بر ايران و پيروزي انقلاب بلشويكي در روسيه باقي ماند . اما ، از لحاظ مرزي بر پايه فصل چهارم عهد نامه ، يعني از نقطه تلاقي كشورهاي ايران و عثماني با قفقاز ( نزديك قله آغري كوچك ) آغاز مي شد و پس از عبور از سرچشمه رود قراسوي سفلي ، تا محل التقاي آن با رود ارس ادامه مي يافت و رود ياد شده به گونه مرز ، تا قلعه عباس آباد پيش مي رفت . همچنين از سرچشمه رود آدينه بازار تا قله تپه هاي جگير ، تيره هاي كوه به صورت مرز تعيين گرديده و تا سرچشمه شمال رودخانه آستارا ادامه داشته و از آنجا تا مصب آن در درياچه خزر ،‌حدود دولتين به شمار رفته است . روسها فقط به برپايي جنگ عليه ايران و تحميل دو قرارداد شوم و ظالمانه اكتفا نكردند ، بلكه به دفعات در تحديد مرزهاي جديد زياده طلبي نيز نشان دادند و چندين مرتبه نيز ، در اين امر اختلافاتي را موجب شدند كه از ميان ، مي توان به اين موارد اشاره كرد : پروتكل سال 1245 ه.ق. ( 1829 م. ) در ارتباط با مرزبنديهاي جديد و تغيير اساسي ، كوشش در تحميل پروتكل سال 1314 ه.ق. ( 1896 م. ) ، تغيير مجدد در رساندن مرز به محل التقاي قراسو و ارس به نفع كشور تركيه و بالاخره ، بي نتيجه گذاردن كوششهاي كميسيون مغان در سال 1304 ه.ش.( 1925 م. ) بر روي هم ، مرزهاي دقيق و مشخص تا پايان عصر قاجاريه مشهود نگرديد . محمد امين خان در منطقه خوارزم قدرت بسياري داشت . با اينكه حسام السلطنه ( والي خراسان ) در سال 1269 ه.ق. عباسقلي خان دره گزي را به سمت " بيگلربيگي " مرو تعيين كرده بود ، اما ، محمد امين خان نيز همچون برخي از خوانين گذشته ، به خراسان حمله كرد و در سرخس به دست فريدون ميرزا فرمانفرما كشته شد . در سال 1271 ه.ق. كه سر او به تهران گسيل شد ، خان سوار خان هزاره اي از طرف والي خراسان به حكومت مرو انتخاب گرديد . لكن ، تركمنها بار ديگر مجهزتر به ميدان آمدند و با برخورداري از اختلافات ميان حشمت الدوله ( والي خراسان ) و قوام الدوله ، قشون ايران را شكست دادند و گروه كثيري را به اسارت خود در آوردند . در اين مورد، كوششهاي سياسي ايران ( ميرزا حسين خان سپهسالار ) به جايي نرسيد و روسها كه تسخير آسياي مركزي را هدف قرار داده بودند ، در سال 1290 ه.ق. ( 1873 م. ) خيوه را توسط كافمان ( Kaufman ) تسخير كردند . همچنين با سركوبي تركمنهاي يموت در سال 1295 ه.ق. ( 1878 م. ) توسط سرتيب لازارف ( Lazarov ) و جنگ ديگر با همان قوم در سال 1297 ه.ق. ( 1880 م. ) توسط ژنرال اسكوبلف ( Skobelev ) و سرانجام ، با قتل عام اقوام تركمن ( با گسيل قشون روس توسط راه آهن به گوگ تپه ) در سرتاسر شمال شرقي ايران هم همان وضع مشابه با قفقاز پيش آمد ، يعني قرارداد ديگري به سان تركمانچاي ، در 29 محرم سال 1299 ه.ق. ( 9 دسامبر 1881 م. ) بر دولت ناتوان ايران تحميل گرديد . اين قرارداد را ميرزا سعيد خان موتمن الملك ( وزير امور خارجه ايران ) و ايوان زينوويف ( Ivan Zinoviev ) وزير مختار و ايلچي مخصوص روسيه امضاء كردند كه بر پايه فصل اول آن ، مرزهاي تحميلي از خليج حسينقلي خان با تعيين رود اترك تا چات و در آنجا ،‌كوههاي سنگوداغ و سگوم داغ و رود چندر ،‌و پس از گذر از چند دره و كوه محلي ،‌رود سمبار تا مسجد داريانه ، و با گذر از چند تنگه و دره و روستاهاي خيرآباد و گوگ قيتال و دربند و نزديكيهاي فيروزه ادامه يافته و با گذر از قريه كلته چنار و محل اتصال زيركوه و قزل داغ و دره رود باباگاورس و لطف آباد ، اندك اندك به سمت جنوب شرقي ميل كرده و به جايي رسيده كه امروز نام سرخس ايران را دارد . بر پايه فصل دوم ، مقرر گرديد كه طفين معاهدتين كميسرهايي را براي ترسيم و " نصب علامات " مامور نمايند . به همين منظور ، در ششم جمادي الاول سال 1304 ه.ش. ( فوريه 1886 م. ) سليمان خان صاحب اختيار از طرف دولت ايران و غرالين شباب پلكونيك نقولا قورمين تاراوايف ( Taravayev ) از طرف روسيه در بخشي از مرزها و به دنبال پروتلكي ديگر ، ميرزا علي اشرف خان سرتيب ( مهندس سر كميسر ايران ) و يك تن از كاردانان روسيه ( به عنوان سر كميسر آن دولت ) در بخش ديگر آن ، خطوط لازم را ترسيم كنند و حتي ، نقشه اي به مقياس 84000/1 فراهم آوردند . لكن ، دولت تزاري در مورد فيروزه و حصار ادعاي بيشتري نشان داد . سرانجام قرارداد جديدي به امضاي ميرزا علي اصغرخان امين السلطان ( صدر اعظم ايران ) وپوتزف ( Potzev ) ( وزير مختار روسيه ) در 23 ذيقعده سال 1310 ه.ق. ( 27 مه 1893 م. ) ، منعقد شد كه بر اساس فصول سه گانه اول قرارداد ، " اعليحضرت شاهنشاه ايران ( ناصرالدين شاه ) ، از طرف خود و از طرف وارث خود منطقه فيروزه را كلا" به اعليحضرت امپراتور كل ممالك روسيه واگذار كرده " . و در منطقه حصار نيز ، دگرگونيهايي را به سود روسيه پديد آوردند . در عوض براي رفع پاره اي معضلات در قرارداد تركمانچاي ، قطعه زميني كه در ساحل راست رودخانه ارس و محاذي قلعه قديم عباس آباد واقع است ، به ايران باز گردانده شد .
بدين ترتيب ، موقعيت سوق الجيشي روسيه و اقتصاد مرزي ( آبياري ) آن استحكام بيشتري يافت و برپايه همين قرارداد ( فصل چهارم ) مقرر شد كه با دادن ماموريت به كميسرهاي دو طرف ، مرزهاي جديد از خليج حسينقلي خان تا بستر تجن در ذولفقار ( اول متصرفات افغانستان ) علامتگذاري شود و همچنين ( فصل ششم ) سكنه فيروزه و حصار را كه معاوضه كردند به خاك يكديگر مهاجرت دهند . در ضمن تعهد كردند كه در نقاط معاوضه شده قلاع و استحكامات بنا نكنند و در فيروزه و حصار ، تركمن ننشانند .
در پي اين قرارداد تحميلي و پروتكلهايي چند ( پروتكل تنظيم شده در 27 رجب سال 1311 ه.ق. ( 23 ژانويه 1894 م.) ، در قريه حصار ،پروتكل تنظيم شده در 21 جمادي الاول 1312 ه.ق. ( 8 نوامبر 1894 م.) در عشق آباد نمايندگان روسيه با اعمال همان روشهاي به كار رفته در قفقاز ، مانع تحديد مرزها شدند . پس از شكل گيري نظام بلشويكي ، با اينكه عهدنامه دولتي ايران و اتحاد جمهوريهاي شوروي در 7 اسفند ماه سال 1299 ه.ش. ( 26 فوريه 1921 م. ) در شهر مسكو به امضاي عليقلي خان مشاور الممالك از طرف ايران و چيچرين و ميخائيلوويچ كاراخان ( Mikhailovich Qarakhan ) ( به نمايندگي دولت شوروي ) به امضاء رسيد و بر پايه فصل سوم آن ، به سياست غاصبانه دولت تزاري سابق روسيه اذعان و مقرر گرديد كه قريه فيروزه و اراضي مجاور آن به ايران مسترد گردد . همچنين با رضايت به اينكه سرخس كهنه در تصرف شوروي بماند ، اما آن دولت از انتفاع از جزاير آشوراده و جزاير ديگري كه در سواحل ولايت استرآباد واقع است صرف نظر نمايد ، باز حكومت جديد روسيه شوروي هم راه اسلاف خود را در پيش گرفت ، به گونه اي كه در روزگار پاياني عصر قاجاريه ( 1301 ه.ش. / 1922 م. ) هيئتي در مدت يازده ماه گفتگو ،‌حتي نتوانستند به خواستهاي تعيين شده قراردادهاي تحميلي روسيه بر ايران ، جامه عمل بپوشانند . به همين دليل ،‌بخشهايي از مرزهاي شمالي ايران ( غرب و شرق درياي مازندران ) همچنان نامشخص باقي ماند .
2. در شرق
نخست در منطقه خراسان ( هرات )‌ . پس از نادرشاه ، در اين منطقه نيز آشوبهايي پديد آمد . احمدخان دراني ( يكي از سرداران او ) و پس از وي ، زمان شاه ( امير كابل ) از برجسته ترين صاحبان قدرت در منطقه گرديدند . گردش روزگار نيز به گونه اي بود كه رقابتهاي بريتانيا و فرانسه ، در ارتباط با تسخير هند و از سوي ديگر ، هماهنگي بريتانيا و روسيه در تسلط بر آسياي مركزي ، وضع منطقه را آشفته تر مي ساخت . اختلافات قومي ،‌گويشي ،‌محلي ، مذهبي وگرايشهاي حكومت طلبانه سران و شاهزادگان ، در مجموعه دولت استعماري انگلستان را بر آن مي داشت كه در بر هم زدن شرايط آرامش و دوستي وصلح در منطقه ، مستقيم و غير مستقيم ، دخالت داشته باشد ، تا آنجا كه كامران ميرزا ( پسر محمود شاه دراني ) عليه محمد شاه قاجار به منازعه پرداخت و همزمان با محاصره شهر تاريخي هرات ،‌يعني كليد هندوستان يا دروازه هند توسط قشون مركزي ايران و به دستور لرد او كلاند ( Lord Aukland ) ( فرمانرواي هند ) با سياستي از پيش تعيين شده ، جزيره خارك توسط قشون مجهز انگليس تصرف گرديد . همچنين بنادر خليج فارس مورد تهديد جدي قرار گرفت ، به طوري كه محمد شاه مجبور شد از محاصره هرات منصرف شود . كشمكشهاي اميران و سران افغاني ( كامران ميرزا و شجاع الملك ، پسر امير تيمور دراني ،‌و چند تن ديگر ) همچنان برقرار ماند . سرانجام ، يكي از آنان به نام يار محمد خان با كشتن كامران ميرزا در سال 1257 ه.ق. ( 1841 م. ) و گرفتن لقب " ظهير الدوله " از سوي محمد شاه و ايجاد هماهنگي با كهندل خان ( امير قندهار ) و برادرش كه دوست محمد خان ( امير كابل و از خاندان باركزايي ) بود ، با ابراز وفاداري به حكومت مركزي ايران ، نوعب آرامش در منطقه به وجود آورد . البته، با مخالفت بريتانيا و برپايي جنگ از سال 1255 تا 1258 ه.ق. ( 1839 – 1842 م. ) و گسيل 20000 سپاهي هندي ، افغاني و انگليسي به سر كردگي ماگناتن ( William Magnaughten Sir ) در ياري رساندن به شاه شجاع ، اين آرامش در هم شكسته شد . به رغم اينكه امير دست نشانده توسط اكبر خان ( برادر دوست محمد خان ) در شوال 1257 ه.ق. (‌نوامبر 1841 م. ) به قتل رسيد،‌محمد شاه نيز توانست كمكهاي لازم را به جبهه اصلي برساند . در نتيجه ، دوست محمد خان از دولت مركزي ايران و حتي حمايت خان خوارزم محروم گرديد . پس از پايان جنگ ، تا سال 1280 ه.ق ( 1863 م. ) انگليسيها با وي عليه ايران به مماشات پرداختند و براي جدا كردن هرات از خراسان و دخالت در امور ايران ، از او در برابر حاكمان آن منطقه ، مانند يار محمدخان ( ظهير الدوله اول ) ،‌محمد خان (‌ ظهير الدوله دوم ) ،‌محمد خان دراني ( دشمن ظهير الدوله دوم )‌ ، با سياستگريهاي سرجان لارنس ( lawrence Sir John ) در كابل سودها بردند . زماني كه دوست محمد خان خود را وابسته به دولت ايران معرفي كرد و از حسام السلطنه فرمانفرماي خراسان مدد گرفت ، قشون ايران هرات را فتح كرد و به نام ناصر الدين شاه خطبه خوانده شد . استعمارگران بريتانيايي باز با اعزام نيروي دريايي و برپايي جنگ در تنگستان بوشهر ، اولتيماتوم شديد اللحني به دولت ايران ارسال كردند . آنان آشكارا اعلام نمودند كه ايران نه تنها بايد سپاهيان خود را از هرات بيرون آورد ،‌بلكه خسارات وارده را هم جبران كند و غرامت نيز بپردازد . همچنين ، متعهد شود كه از تمامي دعاوي خود نسبت به هرات و ساير نقاط افغانستان ،‌صرف نظر نمايد. ميرزا آقا خان نوري ( يكي از دست نشاندگان انگليس كه پس از قتل ميرزا تقي خان اميركبير در مقام صدارت قرار گرفته بود ) با اعزام فرخ خان غفاري ( سياستگري از سلك خود ) در مقام وزير مختاري به پاريس براي انعقاد قرارداد جدايي هرات از ايران ، به وساطت ناپلئون سوم ( امپراتور فرانسه )‌ و امضاي او و سفير كبير انگليس در پاريس ( لردكوولي ) ضربه محكمي بر پيكر حكومت مركزي ايران وارد آورد

Borna66
09-11-2009, 10:23 PM
انقراض قاجاريه

روز نهم آبان 1304 با تصويب ماده واحده‌‌اي در مجلس شوراي ملي، انقراض سلسله قاجار در ايران رسماً اعلام شد. اين رويدادتاريخي نتيجه عزم رضاخان پهلوي براي كسب قدرت مطلق در كشور بود. تا پيش از اين، رضاخان با مسئوليت‌هايي چون فرمانده ديويزيون قزاق، سردار سپه و نخست وزير از بيشترين اختيارات در كشور برخوردار بود ولي قبضه كامل قدرت نيازمند كنار نهادن احمد شاه و سلطنت او بود.
از اهدافي كه رضاخان در طرح موضوع «جمهوري» دنبال مي‌كرد نيز دستيابي به همين هدف بود. رضاخان با اعلام اين موضوع در حقيقت به دنبال برچيدن بساط سلطنت قاجار و به قدرت رسيدن بود، به ويژه كه حكومت لائيك آتاترك نيز كه صميمي‌‌ترين دوست وي در خارج از كشور و خط دهنده رضاخان در مبارزه با مباني اعتقادي مردم بود الگوي حكومتت او شده بود.
براساس محاسبات رضاخان حذف سلطنت احمد شاه قاجار مهمترين عامل در فراهم آوردن زمينه قدرت مطلق مورد نظر بود.
رضاخان پهلوي به محض آن كه در سوم ‌آبان 1302 به مقام نخست‌وزيري رسيد، احمد شاه را ناچار كرد مجدداً رهسپار اروپا شود. 1 برادر احمدشاه به عنوان نايب‌السلطنه در تهران ماند و رضاخان او را نيز وادار كرد در امور دولت دخالت نكند. در چنين شرايطي قاجارها هيچگونه قدرتي در اختيار نداشتند و تمام قدرت حكومت در دست رضاخان بود
رضاخان در غياب احمد شاه روز به روز موقعيت خود را تحكيم مي‌كرد و در عين حال مي‌كوشيد تا با تبليغاتي گسترده عليه احمد شاه او را نسبت به سرنوشت مملكت لاقيد و بي‌‌اعتنا نشان دهد. عوامل رضاخان در شهرهاي مختلف چنين تبليغ مي‌كردند كه شاه علاقه‌اي به ايران ندارد و به دنبال عياشي در فرنگ است. احمد شاه پس از تثبيت موقعيت رضاخان در ايران و به خصوص پس از رأي اعتمادي كه با نيرنگ، توطئه و فشار در 22 فروردين 1303 از مجلس گرفته شد، براي بازگشت به ايران در حالتي ترديد آميز به سر مي‌برد. اما پس از مدتي مطالعه تصميم به بازگشت به ايران و حفظ سلطنت گرفت. انگليسي‌ها وقتي كه از تصميم شاه براي عزيمت به ايران مطلع شدند، نزد او رفتند و ضمن مبالغه در اوضاع آشفته ايران صلاح او را در اين دانستند كه تا مدتي از رفتن به ايران چشم بپوشد تا رضاخان بتواند امنيت لازم را در كشور فراهم آورد. انگليسي‌ها قيام شيخ خزعل را نمونه‌اي از عدم امنيت برشمردند و احمد شاه كه از واقعيات پشت پرده تا حدود زيادي بي‌خبر بود، به راستي باور كرد كه در گوشه و كنار كشور شورش‌هايي وجود دارد كه حتي در صورت ورود وي به ايران ممكن است جان او به خطر بيفتد. هر چه مدت توقف شاه در اروپا بيشتر مي‌شد، تبليغات طرفداران رضاخان هم مبني بر اين كه شاه علاقه‌اي به سرنوشت ايران ندارد، بيشتر مي‌شد و مردم نيز جوسازي‌ها را باور مي‌كردند.
در اواخر 1303 هنگامي كه شيخ خزعل عليه رضاخان در خوزستان قيام كرد، احمد شاه نيز به حمايت از او برخاست. رضاخان نيروي بزرگي براي سركوب خزعل اعزام كرد. مجلس، خزعل و هوادارانش را خائن خواند. سپس با ميانجي‌گري انگليسي‌ها كه درباره نفت و گسترش فعاليت شركت نفت انگليسي ـ ايراني با رضاخان به توافق رسيده بودند، خزعل به رضاخان تسليم و به تهران فرستاده شد. خوزستان نيز به وسيله ارتش رضاخان تصرف شد.
پس از سركوب قيام خزعل و در زمستان 1303 رضاخان با شورش كردها به سركردگي اسماعيل سميتقو مواجه شد. اين قيام كه از غرب درياچه اروميه آغاز شده بود نيز توسط رضاخان سركوب شد. به دنبال اين رويداد ايلات تركمن خراسان نيز كه عليه رضاخان بپا خاسته بودند سركوب و يا تسليم شدند.
پس از اين حوادث، رضاخان در ادامه تبليغات عليه سلطنت احمد شاه چنين وانمود كرد كه در پس همه اين شورشها، قاجارها قرار گرفته‌اند. در بهمن 1303 اين جوسازيها به مجلس شوراي ملي منتقل شد و رضاخان تأكيد كرد كه ادامه همكاري بين او و دودمان قاجار غير ممكن است. مجلس تحت فشار رضاخان در 26 بهمن همان سال فرماندهي كل قوا را به رضاخان سپرد و به قدرت روز افزون وي در كشور صحه گذاشت. از سوي ديگر رضاخان به منظور فريب افكار عمومي و آرامش اوضاع، به موازات اين تحولات، ظاهري ترقي‌خواه به خود گرفت. او از توزيع اراضي دولتي ميان كشاورزان، تقليل ساعات كار كارگران، آزادي بيان و مطبوعات، تشكيل احزاب، حق اعتصاب و انتخابات ‌آزاد صحبت به ميان آورد.
در نيمه اول 1304 تبليغات گسترده‌اي درباره ترقي‌خواهي و ميهن پرستي رضاخان به راه افتاد. خمير مايه اين تبليغات ضرورت جلوگيري از بازگشت احمد شاه و لزوم خلع دودمان قاجار بود.
با تبليغاتي كه توسط عوامل رضاخان انجام گرفت بدبيني نسبت به احمد شاه فزوني يافت. هر چه مواضع رضاخان مستحكم‌تر مي‌شد، تبليغ عليه احمد شاه نيز گسترده‌‌تر مي‌گشت. آرام آرام و با برنامه قبلي تلگرافهايي از سوي فرماندهان نظامي وحكام بعضي ايالات به مركز مخابره شد كه عدم صلاحيت شاه را در ادامه سلطنت تأكيد مي‌كردند و خواستار سلطنت رضاخان بودند. در كنار اين تلاشهاي زيركانه، در ميان مردم چنين شايع كردند كه احمد شاه ممكن است بدون توجه به زحمات و كوشش‌هاي رضاخان درصدد خلع او از نخست‌وزيري برآيد وبار ديگر اوضاع سامان يافته كشور را آشفته سازد. مردم كه به شدت از تشديد هرج و مرج در كشور بيم داشتند به ادامه حكومت رضاخان تمايل نشان مي‌دادند و به اين ترتيب زمينه ذهني بيشتري براي بركناري احمد شاه فراهم مي‌شد.
تبليغات رضاخان و طرفدارانش عليه احمد شاه تا به آن اندازه بود كه شخصيت‌هايي مانند مدرس نيز نتوانستند كاري در خنثي كردن آن انجام دهند.
پس از آن كه عمال انگليس اذهان مردم را به سود رضاخان آماده كردند، سرانجام در نهم آبان 1304 ماده واحده‌اي به صورت طرح تقديم مجلس پنجم شد كه در آن خلع قاجار از سطنت و سپردن حكومت موقت به رضاخان خواسته شده بود. اين ماده واحده به پيشنهاد «سيد محمد تدين» نايب رئيس مجلس مطرح شد. براساس اين پيشنهاد مسؤوليت تعيين شكل حكومت آتي بر عهده مجلس مؤسساني بود كه بايد بعداً تشكيل مي‌شد. پيشنهاد تدين در همان روز طرح، با 80 رأي مثبت از مجموع 85 نماينده حاضر در مجلس به تصويب رسيد و بدين ترتيب به حدود ۱۳۰ سال حاكميت سلسله قاجار بر ايران خاتمه داد.
متن طرح قانوني انقراض قاجاريه به شرح زير بود:
«مجلس شوراي ملي به نام سعادت ملت ايران انقراض سلسلة قاجاريه را اعلام نموده و حكومت موقتي را در حدود قانون اساسي و قوانين موضوعة مملكتي به شخص رضاخان پهلوي واگذار مي‌نمايد. تعيين حكومت قطعي موكول به نظر مجلس مؤسسان است كه براي تغيير مواد 36 و 37 و 38 و 40 متمم قانون اساسي تشكيل مي‌شود.»
بعد از تصويب طرح انقراض قاجاريه در مجلس، رضاخان سردار سپه با عنوان جديد «والاحضرت اقدس» رياست حكومت موقتي را تا تعيين تكليف حكومت آيندة ايران به دست گرفت. احمد شاه قاجار با صدور اعلاميه‌اي در پاريس خلع خود را از سلطنت غير قانوني اعلام كرد و خود را «پادشاه قانوني مشروطة ايران» خواند، امّا رضاخان بي‌اعتنا به اعتراض پادشاه مخلوع، برادر و وليعهد او محمد حسن ميرزا را نيز به خفت از كشور اخراج كرد.
10 روز پس از خلع احمد شاه از سلطنت سفير انگلستان نزد رضاخان رفت و طي يادداشتي از سوي دولت انگلستان حكومت وي را به رسميت شناخت. فرداي همان روز نيز سفير شوروي به ديدار رضاخان شتافت و به رسميت شناختن حكومت او را توسط دولت متبوعش اعلام كرد. با حمايت همه‌جانبه‌اي كه از سوي دولتهاي بزرگ خارجي صورت گرفت، رضاخان روز 15 آذر 1304 مجلس مؤسسان را با نطق خود افتتاح كرد. اين مجلس پس از 6 روز بحث رضاخان را به پادشاهي ايران انتخاب و سلطنت را در خانواده او موروثي اعلام كرد.

fanar
11-13-2011, 06:33 PM
hi.vaqean dasteton dard nakone matalebeton khili b dard man khord.bazam khli mamnoon.:72:

amir26arak
12-04-2011, 05:33 PM
منم دوست دارم :168:حرامسرا داشته باشم