توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آخرین روزهای شاه : کوروش آسوده بخواب ما بیداریم
Borna66
09-11-2009, 09:24 PM
آخرين روزهای شاه
به نقل از کتاب "آخرين روزها" نوشته هوشنگ نهاوندی
کورش آسوده بخواب، ما بيداريم
تخت جمشيد، شيراز، تهران
۱۲ اکتبر-۱۸ اکتبر ۱۹۷۱
روز ۱۲ اکتبر ۱۹۷۱، ساعت ۱۱ صبح، زير آفتاب گرم پائيزی، در برابر آرامگاه کورش کبير، بنائی که تقريبا از ۲۵ قرن پيش تا آن زمان سالم مانده بود، در ميدانگاهی که به همان مناسبت ساخته شده بود، پادشاه ايران، محمد رضا پهلوی " آريامهر" خطاب به بنيان گزار امپراتوری ای که دو هزار و پانصد مين سالگشت ايجادش را گرامی می داشتند، سخنانی ايراد کرد. محمدرضا پهلوی در آن زمان ۵۱ سال داشت. در سلامت کامل جسم و روان به سر می برد، اعتماد به نفس فراوانی داشت و به آينده ی کشورش اميدوار بود. کشوری که در طول دو دهه ی گذشته، پيشرفت چشم گيری کرده بود که جهان تحسينش می کرد و همه جا از آن به عنوان نمونه ی جهشی به پيش ياد می شد.
" آندره پی يتر" اقتصاددان برجسته ی فرانسوی، ايران را کشوری با رشد شتابان و عاری از تورم می خواند که تجربه ای درخشان در مديريت و توسعه ی اجتماعی بود...
بسياری شخصيت ها، از جمله روسای دول و سفيران کشورهای خارجی در تهران نيز در اين عقيده شريک بودند.
براساس تشريفات جدی و دقيق، پشت سرشاه، بانوان و آقايان متشخص مملکت، در لباس های باشکوه مرتب و منظم ايستاده بودند. افراد خانواده ی سلطنتی، نخست وزير و اعضای دولت، روسای مجلسين و ديوانعالی کشور، روسای دانشگاه ها، مسئولان موسسات بزرگ خصوصی و دولتی... و همچنين بسياری از شخصيت های خارجی از جمله سفيران دولت های خارجی در دربار شاهنشاهی حضور داشتند. با وجود شخصيت های مهم بين المللی حاضر، مراسم ويژگی کاملا ايرانی داشت و از راديو و تلويزيون ملی مستقيما پخش می شد. صدها خبرنگار از پنج قاره ی عالم، اخبار مراسم را به سراسر دنيا می رساندند. برای شاه، آن لحظات در " پاسارگاد" قرارگاه روان جمعی ايرانيان، بسيار هيجان انگيز و مهم بود. محمد رضا پهلوی می خواست با ارسال اين پيام نمادين به بنيان گزار آن شاهنشاهی، بر تداوم تاريخ ايران، و ارتباط روحانی و حتی عرفانی تاکيد کند که مردمش را در طول هزاره ها به هم پيوند می داد. مگر نه اين که تصاوير چهره ی شاهان بزرگ تاريخ ايران را در شاهراه های پايتخت نصب کرده بودند- حتی چهره ی " آغا محمد خان" بنيان گزار سلسله ی " قاجاريه" را که خاندان پهلوی جانشينش شده بود؟
برای ايرانيان، " کورش" چهره ای حماسی است. ملت و تاريخ ايران، به او، خويشاوند و دامادش داريوش(۵۲۲ تا ۴۸۶ پيش از ميلاد) که پس از پادشاهی کوتاه مدت " کمبوجيه" ( کامبيز-۵۳۰ تا ۵۲۲ پيش از ميلاد مسيح) يکصدا و بی هيچ تصميم گيری رسمی يا دولتی، لقب "کبير" داده اند.
از ميان ايرانيان، " کورش" را محمد رضا پهلوی، بيش از همه تحسين می کرد. کورش، که پدرش پادشاه قلمرو کوچک " پارس"، و مادرش دختر "اژدهاک" آخرين پادشاه سلسله ی "ماد"، و نيز پسرخاله "کرسوس" پادشاه " ليديه" بود، امپراتوری ايران را پايه گذاشت. اين " آزادی بخش مردمان"، که آخرين زندگی نامه نويسش "ژرار ايسرائيل" او را " دلپذيرترين قهرمان قرون قديم" می خواند، در رويای پايه گذاری امپراتوری جهانی بود. پس از او، " اسکندر" الگوی " کورش" را برگزيد و او نيز که ستايشگر "کورش" بود، به سنت ها، فرهنگ ها و هويت کشورها و ملت هايی که تسخير می کرد، احترام گذاشت. " کورش"، بر اساس سندی که اکنون در لندن محفوظ است و " استوانه کورش" خوانده می شود، اصولی را که نخستين منشور حقوق بشر در تاريخ محسوب می شود، چنين اعلام کرد:
Borna66
09-11-2009, 09:24 PM
به همه ی مردم، آزادی پرستش خدايانی را که می خواهند عطا کرده ام و فرمان می دهم که هيچکس حق آزار آنان را به خاطر باورهايشان ندارد. فرمان دادم که هيچ خانه ای ويران نشود و اموال و ماوای هيچ کس به غارت نرود... من صلح و آرامش همه ی مردمان راتضمين می کنم..."
"کورش" و جانشينانش به راستی سياستی بر مبنای تساهل و آزادی را پايه گذاشتند. و بدين ترتيب صلح پارسی pax persica بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده پرتو افکن شد.
متن همين منشور را از سال ها پيش از آن، از سوی بسياری از شهرداری های ايران، بر لوحه هايی حک کرده و در اماکن يا ميادين همگانی نصب کرده بودند.
به چنين مردی بود که شاه با لحنی در عين حال شاعرانه و موثر، و گاهی اندوهگين پيام می فرستاد. پيامش، نثری بسيار زيبا بود.
متن پيام، از قلم " شجاع الدين شفا" پژوهشگر، نويسنده، مورخ و رايزن فرهنگی پادشاه تراوش کرده بود. آن دو پيرامون محتوای آن، گفتگوهای درازی کرده بودند. هنگامی که نوشته آماده شد، شاه فقط چند تغيير کوچک در آن داد. محمدرضا پهلوی، سخنور برجسته ای نبود. هر زمان که بدون يادداشت برای جمعيتی سخنرانی می کرد يا در مجلسی سخن می گفت، تسلطش بر زبان فارسی و توانايی سخن پردازی اش باعث می شد به خوبی ازعهده برآيد. آنگاه نيز که قرار می شد متنی را در برابر گروهی بخواند، که از ده سالی پيش از آن، همواره به وسيله ی همان رايزن نوشته می شد، پيش تر يک بار نوشته را می خواند و سپس بی هيچ دشواری بيانش می کرد.
اما در مورد خطابه ی " کورش" چنين نبود. شاه به دليل آگاهی به اهميت تاريخی و رسانه ای خطابه اش، ساعت ها صرف تکرار آن کرد تا کاملا بر متن تسلط يابد و لحنی را که در شان چنان متنی باشد، بيابد.
خطابه به خوبی ايراد شد:
Borna66
09-11-2009, 09:25 PM
" کورش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ايرانزمين. از جانب من، شاهنشاه ايران، و از جانب ملت من، خاطره فراموش نشدنی تو را پاس می داريم. در لحظه ای که ايران پيوند خود را با تاريخ تجديد می کند، حق شناسی خود را نثار تو، قهرمان ناميرای تاريخ، بنيانگذار کهن ترين امپراتوری تاريخ می کنيم. تو، ای فرزند شايسته ی بشريت، ای آزادی بخش بزرگ. کورش، در برابر آرامگاه ابدی تو، خطاب به تو می گويم. آسوده بخواب که ما بيداريم و پاسدار ابدی ميراث با شکوه تو هستيم..."
ده ميليون بيننده، اين مراسم را از تلويزيون تماشا کردند. همه ی آنها، متوجه هيجان سرشار شاه در پايان خطابه شدند. پس از پايان اين پيام تاريخی، ۱۰۱ تير توپ در آسمان آبی پاسارگاد شليک شد. تاج گل بسيار باشکوهی در پای آرامگاه آن پادشاه کبير نهاده شد. بی گمان آن روز و آن لحظه، اوج دوران پادشاهی محمد رضا پهلوی بود.
آن سال، سی امين سال رسيدن او به پادشاهی، پس از کناره گيری پدرش در سال ۱۹۴۱، و همچنين سالگرد اصلاحات اساسی در کشورش بود که آنها را " انقلاب سپيد" نامگذاری کرده بودند. در پی اين اصلاحات، کشور جهشی بزرگ و راستين به سوی آينده ای درخشان کرده بود: اصلاحات ارضی، صنعتی شدن شتابان، توسعه ی زيربناها، برابری زن و مرد از لحاظ سياسی.
ايران، همچنين در عرصه ی بين المللی ظهور کرده بود. پس از خروج انگليسی ها ازخليج فارس، مسئوليت حفظ امنيت آن منطقه را برعهده گرفته بود؛ و " اوپک" در اثر اقداماتی که شاه و" ملک فيصل" عربستان سعودی در آن نقش عمده ای ايفا کرده بودند، به نخستين پيروزی بزرگ خود دست يافته بود. اقداماتی که هم " ملک فيصل" و هم شاه، به خاطر آن بهای گزافی پرداختند.
اما آن اوج نيرومندی و پيروزی در پاسارگاد، در عين حال به صورتی نامحسوس، آغاز پايان شاه نيز بود. آغاز اشتباهاتی که از آن پس رخ داد و از سوی مخالفان، با مهارت مورد سوء استفاده قرار گرفت. ساعاتی پس از همان مراسم، آن اشتباهات آشکار شد.
Borna66
09-11-2009, 09:25 PM
در ابتدا، قرار بود مراسم سالگرد بنيانگذاری امپراتوری و ارج نهادن به کورش، همانند تاج گذاری شاه در اکتبر ۱۹۶۷، جشن هايی صرفا ملی باشد. قرار بود ايران شناسان و شرق شناسان سراسر دنيا که پژوهش های تاريخی بسيار در مورد تمدن و تاريخ ايران کرده بودند و کشور از اين نظر بسيار مديون شان بود، در آن شرکت داشته باشند. از اوايل سال ۱۹۶۹ اين انديشه مطرح شد که روسای کشورهای ديگر، روسای جمهوری و پادشاهان سراسر جهان به مراسم دعوت شدند. شاه به سرعت مجذوب اين فکر شد. به نظر او، ايران جايگاهی يافته بود که هم از لحاظ مالی و هم سياسی، می توانست پذيرای آنان باشد. دراين زمينه، بررسی ها و نظرسنجی های محرمانه از دولت های گوناگون انجام گرفت و پاسخ ها مثبت بود و بنابراين تصميم به برگزاری " جشن های شاهنشاهی تخت جمشيد" گرفته شد. اما چگونه بايد از شاهان، روسای جمهوری و شخصيت های درجه اول سياسی استقبال و از آنان پذيرايی می شد؟ شاه بر اين عقيده بود که بايد اين ميهمانان در هتل هايی که به همين منظور ساخته می شد، جای داده شده و از آنان پذيرايی می شد. ساختمان هتل " اينترکنتينانتال" که " کورش" نامگذاری شده بود؛ و هتل ديگری که در نزديکی تخت جمشيد قرار داشت و " داريوش" نام گرفته بود و با شيوه ی معماری آنجا همخوانی داشت، در شرف پايان بود. به عقيده ی شاه به پايان بردن ساختمان و تجهيز آن هتل ها کافی بود. بقيه ی ميهمانان را نيز می شد در شيراز، در کاخ های زيبای قرون هجده و نوزده و يا در ويلاهای اشراف و ثروتمندان محلی سکونت داد. اما انديشه ی برپا کردن يک خيمه گاه کرباسی که در سپتامبر ۱۹۷۰ مطرح شد و هدف از آن ايجاد مجموعه ای از خيمه ها به سبک قديمی و همخوان با عظمت و شکوه کوير پيرامون تخت جمشيد بود، نظر شهبانو فرح را جلب کرد. او کوشيد تا نظر مساعد شاه را جلب کند. سازمان های امنيتی، مخالف پراکنده کردن ميهمانانی با آن اهميت در نقاط گوناگون بودند. گروهی نيز در وزارت دربار بر نظريه ی برپا کردن خيمه گاه پافشاری می کردند و بالاخره توانستند شاه را راضی کنند.
__________________
Borna66
09-11-2009, 09:25 PM
شاه، سال ها بعد، در قاهره، چند هفته پيش از درگذشتش هنوز بر اين عقيده بود که برگزاری آن جشن ها، نمايانگر گذشته ی پرشکوه ايران قديم و تداوم تاريخ کشور و کار به جايی بوده است. او می افزود که" راز ماندگاری ايران طی قرون متمادی، همانا در حفظ هويت خود بود که باعث شده ايرانيان در درازی تاريخ بر دشمنان اشغالگری چون " اسکندر"، اعراب و مغولان چيره شوند،... و با وفادار ماندن به همين هويت و گرامی داشت گذشته، و با به ياد آوردن آن تاريخ درخشان است که ايران می تواند بار ديگر راه ترقی خود را بازيابد".
شاه باور داشت که در آينده نيز " ملت ايران با همين بازگشت به سرچشمه های مليت و هويت خويش است که می تواند بر اين رژيم به اصطلاح اسلامی، نقطه ی پايان نهد.- اين پيوندی است که هرگز نخواهد گرفت." با اين حال از حالتی که جشن های شاهنشاهی به خود گرفت، و مبالغه در استفاده از خدمات خارجيان در برگزاری اش، متاسف بود و می گفت: " ما به اين جزئيات وارد نبوديم. نبايست می گذاشتيم چنين شود."
هنگامی که بالاخره با طرح برگزاری جشن ها موافقت کرد، ديگر دخالتی در جزئياتش ننمود. عادت او اين بود. کميته ای به رياست شهبانو، همه ی تصميمات را می گرفت. او درست به سان رئيس يک کارگاه، دکوراتور، متخصص برگزاری ضيافت ها و نورپرداز کارها را انجام می داد. وزارت دربار- و نه دولت- نظارت بر برنامه و اجرای آن را برعهده گرفت. در محافل خصوصی، " هويدا" ی نخست وزير و " جمشيد آموزگار" وزير دارايی، انتقادات خود و نگرانی اش را از هزينه های پيش بينی نشده پنهان نمی ساختند. اما در انظار عمومی، همه ی تعهدات خود را انجام می دادند. هيچ رويداد نامنتظری پيش نيامد. نه تاخيری و نه حادثه ای.
در ظرف يک سال، تيم موسسه ی " ژانسن" jansen به کمک متخصصان و کارگران محلی، کاری سترگ را به انجام رساندند. پديده ای که مطبوعات بين المللی آن را " اردوگاه ايرانی خيمه های طلايي" ناميدند: خيمه گاهی عظيم از ۶۸ چادر موقت بزرگ در مساحتی چهاربرابر و نيم ميدان " کنکورد" پاريس و آماده ی پذيرايی از ميهمانان. اين اقامتگاه موقتی، از پارچه های صنعتی ساخته شده بود که بر روی اسکلت بندی چوبی کشيده و بر زيربنايی بتونی کار گذاشته بودند. هيچ خطر آتش سوزی وجود نداشت، زيرا چادرها ضد آتش بودند و پيش بينی شده بود که در برابر بادهايی با سرعت ۱۰۰ کيلومتر در ساعت، مقاومت کنند. همه مجهز به تهويه ی مطبوع. " دهکده" خيمه ای به شکل ستاره بود. در مرکز آن خيمه ی سلطنتی به طول ۳۵ متر، ويژه ی پادشاه و شهبانو، خيمه ای به طول ۶۸ و عرض ۲۴ متر برای نهارخوردن و چادری نيز به همان ابعاد برای استراحت و گردهمايی ميهمانان قرار داشت. ديوارهای خيمه ی نهارخوری از مخمل سرخ پوشيده شده بود و ديوارهای خيمه ی ميهمان خانه از پارچه ی ضخيم آبی. زمزمه هايی وجود داشت که بسيار شگفت انگيز می نمود و اثری بسيار منفی بر افکار عمومی گذاشت: که خيمه ی مرکزی از خيمه ی " اسکندر مقدوني" الهام گرفته شده است. " تخت جمشيد" به دست اشغالگر يونانی ويران شده و مردم هنوز او را لعن و نفرين می کنند.
Borna66
09-11-2009, 09:25 PM
در خيمه ی مرکزی، شاه يک ميهمانخانه – دفتر داشت، و اتاقی با حمام بسيار مدرن که جديدترين زينت الات در آن کار گذاشته شده بود. مبل ها با ورق های نازک طلايی پوشيده و کفپوش آن به رنگ سياه بود با طرحی به رنگ طلايی قديمی نما. ديوارها با پارچه ای زردرنگ که نشانه هايی آبی رنگ داشت پوشانده بودند. ديوارهای ميهمانخانه ی بخش شهبانو، پوشيده با پارچه ی آبی بود. مبل ها و کفپوش سفيد بودند و همچنين کفپوش اتاق خواب او. در آن، تخت خوابی مدرن با آسمانه ای که پارچه ای با طرح های بيضوی آبی و سفيد بر آن کشيده بودند وجود داشت. اين رنگ ها در هماهنگی کامل با پرده ها بود. و حمام به رنگ صورتی کم رنگ بود با کاغذ ديواری براق با شکل های هندسی. در تالار نهارخوری، ميز بزرگی برای پذيرايی شاه و شهبانو از پادشاهان و روسای کشورها آماده بود. پيرامون آن، بيست ميز ديگر که هرکدام دوازده نفر را در خود جای می داد، ويژه ی بقيه ميهمانان بود. برخلاف انتظار، شمار ايرانيان مدعو بسيار کم بود. پنجاه چادر مربوط به ميهمانان با شکوه تر و تزئينات داخل آنها بسيار با سليقه انجام شده بود. شهبانو دستور مطلق و صريح داده بود که مدعوين بايد خود را در قصر واقعی احساس کنند. چادرها هريک به سبکي- از بسيار کلاسيک تا مدرن- تزئين شده بود. در مورد هزينه ها، هيچ خستی به خرج داده نشد. موسسه ی " باکارا" سفارشی برای ساختن چندين هزار قطعه وسايل ميز شام ضيافت بزرگ را دريافت کرد. يک خياط فرانسوی بسيار مشهور که هميشه لباس های شهبانو را می دوخت، سی دست لباس روز و به همان شمار لباس شب برای نديمه هايی که قرار بود ميهمانان گرانقدر را طی سه روز اقامت شان همراهی کنند، تهيه ديد. شيک پوش کردن ميهمانداران مذکر به مزون مشهور" لانون" سپرده شد. آتش بازی و جلوه های ويژه ی بازی فواره ها به شرکت " اويري" محول گرديد. آرايشگران مشهور " آلکساندر" و "کاريتا" و " اليزابت آردن" سالن های آرايشی که حدود چهل نفر در آن ها کار می کردند، برپا کردند. موسسه ی " اليزابت آردن" به منظور هديه دادن به مدعوين، يک نوع ويژه محصولات آرايشی به نام " فرح" ابداع کرد. کمپانی " هاويلند" يک سرويس قهوه خوری ساخت که فقط يک بار از آن استفاده شد. تهيه ی ملحفه ها، حوله ها، سفره ها و دستمال سفره ها و غيره يک سره به شرکت " پورتول" پاريس سفارش داده شد.
آشپزی و تهيه غذا به عهده ی رستوران " ماکسيم" پاريس بود. غذاهای ايرانی از لذيذترين خوراکی ها و در دنيا مشهور است. ولی تنها خوراکی ايرانی که در صورت غذا به آن اشاره شده بود، خاويار، و بقيه ی غذاها، فرانسوی بود. تنها نکته ای که شهبانو پيش از تصميم گيری در موردش ترديد داشت، همين بود.
اما حتی پيش از آن که اين مجموعه مورد استفاده قرار گيرد، آگاه شدند که چه زيانی به بار آمده است. ابعاد شايعات از حد توصيف فراتر نرفت. پس کوشيدند که همه چيز را به گونه ی رازی نگه دارند. اما اثر اين دارو، از درد بدتر شد. بعدتر، که مراسم پايان يافت، هيچکس نمی دانست با آن خيمه گاه، با همه ی اشيای گرانقيمت و زينت آلاتش چه بايد کرد. حتی نمی شد آن را به عموم نشان داد، زيرا ايرانيان که از جشن ها برکنار مانده بودند، خشمگين بودند. منطقی ترين مصرف آن مجموعه، تاسيس مجتمعی توريستی مانند " کلوب مديترانه" برای ميليونرها بود که منبع درآمد سرشاری می شد. برای انجام اين منظور، می بايست درهای خيمه گاه را باز کرد و آن را به معرض تماشا گذاشت. اما اين شهامت پيدا نشد. و از آنجا که نمی توانستند بی دليل همه چيز را از ميان ببرند، شهر خيمه ای به محلی ممنوعه تبديل شد که مردم فقط آن را از دور می ديدند. نتيجه ای اين وضع را آسان می توان تصور کرد. حتی انقلابيون نيز جرات نکردند به آن دست بزنند. چندسال پس از انقلاب، باقی مانده های آن مجموعه ی باشکوه، به گونه ای به موزه وحشت تبديل شد- با تفسيرها و اظهارنظرهايی درباره اش، که می شود حدس زد. بالاخره آن موزه را نيز تعطيل کردند. اما در شامگاه برگزاری جشن " تخت جمشيد" تصورچنين وضعی هم وجود نداشت.
Borna66
09-11-2009, 09:25 PM
طرز و نظم استقبال از مدعوين در فرودگاه شيراز که به همين مناسبت نوسازی اش کرده بودند، و انتقال آنان به " تخت جمشيد"- از شاهراهی که به همين منظور ساخته شده بود- يک موفقيت کامل بود.
هريک از بلندپايگان بين المللی که از پلکان هواپيما پايين می آمد، مورد پيشواز يکی از برادران ناتنی شاه، يا "هويدا" قرار می گرفت، در مورد روسای کشورها مراسم کامل استقبال، شامل نواختن سرود ملی آنان و ادای احترام نظامی انجام می شد. اين تشريفات به نسبت مقام ميهمان، خلاصه تر می شد. همه چيز مانند يک برنامه ی "باله"، کاملا حساب شده بود. با توجه به آن که ميهمانان بلندپايه به فاصله ی پانزده دقيقه از همديگر می رسيدند، توفيق مسئولان تشريفات و گارد سلطنتی کامل بود.
اتومبيل های مدعوين، مرسدس بنز های es۲۸۰، همه با تهويه های مطبوع و به رنگ کبود بود که ويژه ی مراسم، خريداری شده و پس از پايان جشن ها، با سود فروخته و درآمدش به خزانه ی عمومی ريخته شد.
موکب ميهمانان بولوار پهن ميان فرودگاه و شهر شيراز، و سپس خود شهر گل های سرخ آتش فام را می پيمود. ميهمانان از دور موزه ی " هنرهای زيبا" ی شهر در بنای قرن هجدهمی اش، دروازه ی بزرگ بازار و " مسجد وکيل" که " کريم خان زند" پادشاه خدمتگزار ساخته بود، چند بنای دانشگاه و " کاخ ارم" ديدن می کردند. سپس شهر را از " دروازه قرآن"، بنای قديمی ای که کاشی کاری ها و تزئينات ظريفش چند سال پيش از آن مرمت شده بود، ترک می کردند. به محض خروج از شهر، به آسانی می شد ايران مدرن را که سر برآورده بود، ديد. پرديس پهناور دانشکده های کشاورزی و دامپزشکی اثر مهندس معمار " محمدرضا مقتدر"، کارخانه ها، شهرک های اقماری شيراز را... اين ها شهرک های " پوتمکين" نبودند، بلکه واقعياتی بودند که نمايندگان مطبوعات بين المللی، مرحمت نمی کردند و ببينند. چشم ها فقط به جشن ها، به ويژه به جنبه های منفی آن خيره شده بود.
شاه و شهبانو از ميهمانان در محوطه ی تشريفات خيمه گاه استقبال می کردند. پادشاه به گونه ای خستگی ناپذير يک عبارت را به فرانسه و انگليسی، يا به فارسی که برای ميهمانانی که هيچکدام از آن زبان ها را نمی دانستند ترجمه می شد، تکرار می کرد: " به نام شهبانو و خودم، مقدمتان را به ايران، برای شرکت در آئين های دوهزاروپانصدمين سال بنيان گزاری شاهنشاهی مان، گرامی می دارم." دست دادن، نواختن سرودهای ملی و سان ديدن از گارد احترام نظامی، اندکی کمتر از پانزده دقيقه طول می کشيد. ميهمانان سپس به چادرهای خود راهنمايی می شدند
Borna66
09-11-2009, 09:25 PM
فهرست شخصيت هايی که آمده بودند، چشم گير بود. احتمالا آن مراسم، بزرگ ترين گردهمايی سران کشورها در دوران معاصر به حساب می آيد. بی ترديد، جشن ها يک پيروزی ديپلماتيک برای ايران و پادشاهش بود. دولت حق داشت که اعلام کرد: " اين گردهمايی با شکوه، در اين روزها ی فراموش نشدنی، تخت جمشيد را مرکز ثقل جهان ساخته است."
" هايله سلاسي" امپراتور اتيوپی ( که رئيس سنی سران کشورهای کره خاکی بود)، شاهان و ملکه های بلژيک، دانمارک و اردن، پرنس و پرنسس موناکو و وليعهد ژاپن و همسرش، پادشاه مراکش، " اولاف" پادشاه نروژ، پادشاهان تايلند و نپال، پرنس " فيليپ ادينبورگ" شوهر ملکه ی انگليس که به نمايندگی از ملکه آمده بود به اتفاق دخترش پرنسس " آن". پرنس " برنارد" که ملکه " جوليانا"ی هلند او را فرستاده بود. همه ی پادشاهان و اميران شبه جزيره ی عرب.
حضور شمار زيادی از روسای جمهوری و سياستمداران تراز اول که قدرت و اهميت بيشتری از پادشاه با جايگاه نمادين داشتند، اهميت فراوان داشت: " پادگورني" صدر هيات رئيسه ی اتحاد جماهير شوروی، مارشال " تيتو" يوگسلاوی، روسای جمهوری ترکيه " سوناي"، پاکستان"يحيی خان"، تونس " بورقيبه"، سنگال " لئوپولد سدارسنگور"،... و همچنين لهستان، ايتاليا، اتريش، سوئيس، آلمان فدرال، هند و چندين کشور ديگر سوسياليست و يا آفريقائی.
دو دوست و متفق ايران، که حضورشان بسيار دلخواه می بود، غايب بودند: " ريچارد نيکسون"، که به معاونش " اسپريوآگنيو" نمايندگی داده بود. در اين مورد از ابتدا توافق شده بود. اما نيامدن " ژرژ پمپيدو" رئيس جمهوری فرانسه که دعوت را پذيرفته بود، ولی در آخرين لحظه خبر داد که نخواهد آمد، به راستی يک حادثه ی ديپلماتيک به بار آورد و روابط فرانسه و ايران را برای مدتی طولانی سرد کرد.
بهانه ی نيامدن او، رسما مربوط به تشريفات بود: ظاهرا " پمپيدو" خواسته بود درصدر ميز روسای دول فرانسه زبان نشانده شود، در حالی که هيچ توجيهی برای اين کار وجود نداشت. حقيقت آن بود که با وجود روابط استثنايی دوستانه ميان دو کشور، و جايگاه والايی که شرکت های فرانسوی در تدارک و اجرای مراسم تخت جمشيد داشتند- سراسر مراسم نمايشگاهی ازتوانايی ها و ظرافت های حرفه ای فرانسويان در زمينه های مختلف محسوب می شد- " ژرژ پمپيدو" تسليم فعاليت شديد روشنفکران چپ گرای " سن ژرمن دوپره" و توفيق آنان در گردآوری تومار عليه سفرش، و همچنين واکنش چند روزنامه دست چپی شده بود. شاه پس از شنيدن بهانه ی " تشريفاتي" او گفت: " اگر "دوگل" بود، جايی استثنايی و در شان او برايش در نظر می گرفتم، اما اين " پمپيدو" چه خيال می کند؟ فکر می کند کيست؟"
بالاخره قرار شد " ژان شبان دلماس" نخست وزير فرانسه که شاه او را خوب می شناخت و روابط خوبی با وی داشت به جای رئيس جمهوری بيايد. سفارت فرانسه تقاضا کرد که به " شبان دلماس" و همسرش از چادرهای ويژه ی روسای جمهوری داده شود. مسئولان تشريفات ايران اين تقاضا را رد کردند و تا آخرين لحظه، هيچ کس نمی دانست که آيا نماينده ای از فرانسه حضور خواهد داشت يا نه. و اگر باشد، چه کسی خواهد بود. در نهايت با وساطت شاهدخت " اشرف" خواهر دو قلوی شاه و " هويدا"، شاه اجازه داد نخست وزير فرانسه و همسرش در چادر رياست جمهوری ها اقامت کنند. به همين مناسبت، فرانسه يک تابلوی بسيار زيبا از آثار " برنار بوفه" ( نقاش مشهور فرانسوی) به زوج سلطنتی هديه کرد. هديه ای که می گفتند بسيار مورد پسند شهبانو واقع شد.
علاوه بر شخصيت های رسمی، شخصيت های مشهوری نيز حضور داشتند: شاهزاده " خوان کارلوس" پادشاه آينده ی اسپانيا که نماينده ی ژنرال " فرانکو" بود، " کنستانتين" پادشاه پيشين يونان که نمی دانم چرا شاه احترام زيادی به او نداشت، ولی شهبانو به وی و همسرش علاقمند بود. پرنس " آقاخان" که از نزديکان دربار ايران بود و همچون اجدادش گذرنامه ی ايرانی داشت، " ايملدا مارکوس" از فيليپين و شاهزاده " ميشل" يونان هم که ميهمانان اروپايی به دليل دانسته های تاريخی بسيارش از او پرسش هايی می کردند، آمده بودند.
Borna66
09-11-2009, 09:26 PM
14کتبر، روزی بسیار پرمشغله، و به گونه ای محور مراسم بود. روزی که از همه بیشتر در مطبوعات در موردش نوشتند و در رسانه های دیداری و شنیداری نشانش دادند.
صبح آن روز، رژه تاریخی ارتش انجام شد. سربازان از برابر جایگاه رسمی که در پای پلکان بزرگ ورودی کاخ مرکزی " تخت جمشید"، ساخته ی داریوش اول(۴۸۶-۵۲۲ پیش از میلاد)، بزرگ ترین و مقتدرترین پادشاه تمام تاریخ ایران برپا شده بود، رژه می رفتند. در صف اول در جایگاه ویژه، پادشاهان و روسای جمهوری نشسته بودند. " تخت جمشید"، آینه ی قدرت و کشور گشایی های داریوش بود و هیچ شهر قدیمی دیگر نتوانست رقیب آن شود. " تخت جمشید" بی بدیل بود. کاخ مرکزی، به تنهایی شهری محسوب می شد: آشپزخانه های آن هر روز تقریبا پانزده هزار نفر را غذا می داد. هسته ی مرکزی آن، تالار جلسات شاهنشاه( آپادانا)، مربعی بود که هر ضلعش ۶۵ متر درازا داشت و ظرفیتش حدود ده هزار نفر بود. رفت و آمد به آن از یک پلکان غول آسا انجام می شد که بر آن نقش های برجسته ای نمایانگر دو گروه دیده می شد: در سمت چپ صاحب منصبان و سربازان، و دست راست سران، شاهان، و نمایندگان مردم سرزمین هایی که شاهنشاه بر آنها سلطه داشت.
حضور انبوه شخصیت های برجسته ی جهان در پای این پلکان، به نظر محمد رضا شاه پهلوی، چشمکی به تاریخ بود. بدین ترتیب این بزرگان آمده بودند که پس از سده ها انحطاط و تحقیری که به ایران تحمیل شده بود، به تولد دوباره ی شاهنشاهی ایران عرض احترام کنند.
جایگاه، رو به آفتاب قرار گرفته بود که کار عکاسان و فیلمبرداران را آسان کند. خانم ها با چترهای کوچکی که خود را از آفتاب محافظت می کردند. ولی اجرای نمایش باشکوهی که تمام ایران با شادی و غرور، همچنین میلیون ها تماشاگر خارجی مستقیما می دیدند، حاصل زحمات طاقت فرسایی بود. از جمله در طول یک ساعت و نیم، هزاران سیاهی لشکر و خواننده ی همسرا، تمامی تاریخ ایران را از راه بازسازی دگردیسی های ارتش کشور، زنده کردند. برای این رژه، از سال های پیش، بخش پژوهش های تاریخی ارتش، تمامی لباس ها و سلاح های سربازان، و شیوه راه رفتن آنها را با دقت پژوهش و آماده کرده بود. اجرای " نمایش" با شکوه نیروی زمینی به فرمانده آن ارتشبد" فتح الله مین باشیان" محول شده بود. رژه ارتش ایران باستان را گذر پرچمداری آغاز کرد که تن پوشی از پوست ببر داشت. او بر چوبی بلند، پیشبند افسانه ای "کاوه" آهنگر، قهرمان حماسی ایران که مردم را علیه مستبدی بیگانه شوراند، به دست داشت. سپس چهارده واحد نظامی که هریک نماینده ی یکی از دوران های تاریخی ایران بودند، از برابر جایگاه گذشتند: سربازان "ماد"ی، پیاده نظام های "کورش" و سواره نظام و ارابه های جنگی " هخامنشیان". ابتدا محاصره و تسخیر "بابل" به نمایش درآمد. سپس ناوگان شاهنشاهی که در نبرد " سالامیان" شرکت داشت. آن گاه سواران "پارت"ی که ارتش "روم" را در هم شکستند و آسیا را از سلطه ی " روم" رها ساختند، تا ارتش " شاه عباس" اول (۱۶۲۹-۱۵۸۷)، سواره نظام واحدهای پیاده ی " نادرشاه"، و سپس " گارد شاهنشاهی" که در واقع همان " گارد جاویدان" زمان کوروش بودند، گروهی از دختران و پسران " سپاه دانش" نماد انقلاب سفیدی که شاه پایه گذارش بود، رژه را به انجام رساندند. در آسمان، جت های نیروی هوایی موسوم به " تاج طلایی" که جایزه های بسیاری را در مسابقات بین المللی به خود اختصاص داده بودند، یک نمایش خارق العاده ی هوایی دادند که طی آن پرچم سه رنگ ایران در هوا نقش شد.
Borna66
09-11-2009, 09:26 PM
صورت غذا طبیعتا استثنایی بود: تخم بلدرچین با خاویار، خمیرماهی با سس مخصوص، بره کباب شده با ودکا، طاووس پرشده از جگر غاز که به طرز باشکوهی تزئین شده و دم پرتلالواش به آن جلوه ی بیشتری می داد. سپس سالادی دادند که نمی دانم چرا "الکساندردوما" نام گرفته بود- و آنگاه سالاد میوه با انجیر و تمشک، بستنی شامپانی- و از آنجا که سی و سومین سالگرد تولد شهبانو با جشن های دو هزار و پانصدمین ساله همزمان شده بود، یک کیک بسیار بزرگ ۳۳ کیلویی که به وسیله ی دو خدمتکار حمل می شد، و دیرتر، قهوه و چای و کنیاک نیز سرو شد.
هنگامی که زمان نوشیدن به سلامتی همدیگر رسید، شاه به مناسبت جشن ها سخنرانی کوتاهی کرد:
" گردهمایی این همه شخصیت برجسته و مهم دنیا را به فال نیک می گیرم، زیرا احساس می کنم که در این گردهمایی، تاریخ گذشته با واقعیات امروزی پیوند خورده است"
امپراتور " هایله سلاسی" از سوی حاضران پاسخ داد:
" هنگامی که زمان نگارش تاریخ سرزمین شما فرا رسد، نام اعلیحضرت، بی هیچ تردید به خاطر نقش به سزایی که در بازآفرینی هویت ملی و پافشاری بر نوسازی کشورتان داشته اید، جای درخشانی خواهد داشت."
اما ده سال طول نکشید که هر دو مرد، تاج و تخت خود را در شرایطی فجیع از دست دادند.
آن شب، با آتش بازی که از ویرانه های کاخ داریوش انجام می شد، به پایان رسید.
پانزده اکتبر، روزی آرام تر بود. اما برنامه هایی مفصل برایش پیش بینی شده بود. بسیاری از مدعوین، دیگر بار از تخت جمشید بازدید کردند. برخی از آنان نیز به صورت تقریبا محرمانه به شیراز رفتند تا بناهای شهر گل های سرخ را ببینند. دیدارهایی تشریفاتی، و به ویژه ملاقات هایی سیاسی صورت گرفت. شاه مقدمات انجام این دیدارها را فراهم و آسان کرد. امپراتور حبشه با " تیتو" و " پادگورنی" ملاقات کرد و " کنستانتین" یونانی که با کودتای سرهنگ ها برکنار و از کشورش رانده شده بود، درملاقات با معاون رئیس جمهوری آمریکا که او نیز یونانی تبار بود، خواستار یاری آمریکا و پادرمیانی وی در مورد کشورش شد.
آن شب، نمایش نور و صدا که متن گفتار آن را " آندره کاستلو" مورخ فرانسوی نوشته بود اجرا شد، و سپس میهمانان شامی غیررسمی با غذاهای ایرانی خوردند که از آن بسیار لذت بردند.
روز بعد، بیشتر مدعوین شیراز را ترک کردند. بعضی از آنان، اما، به همراه شاه و شهبانو به تهران رفتند تا در برنامه های دیگر جشن ها شرکت کنند. در تهران در روز ۱۷ اکتبر، با دو مراسم گشایش بزرگ، بر بخش بین المللی مراسم نقطه ی پایان نهاده شد: نخست، مراسم گشایش بنیاد یادبود "شهیاد" انجام گرفت. این بنا، طاق نصرتی بود به ارتفاع ۶۰ متر، اثر معمار جوان " حسین امانت" که در آستانه ی اصلی ورودی پایتخت و در میانه ی میدانی به همان نام قرار داشت. در زیرزمین "شهیاد" در تالارهایی به وسعت هشت هزار متر، موزه ای گویای تاریخ بود که در همان روز گشایش یافت. و سپس گشایش مجموعه ی ورزشی المپیک تهران- ورزشگاهی با گنجایش یکصد هزار نفر که طرحش را " عبدالعزیز فرمانفرمائیان" ریخته بود. بخش بزرگی از این مجتمع به وسیله ی شرکت های فرانسوی ساخته شده بود. چند سال بعد، این بنا و شهرک المپیک پذیرای بازی های آسیایی شد که در آن ایران، پس از چین و ژاپن، مقام سوم را به دست آورد. و بدین ترتیب ایران توانست نامزد میزبانی بازی های المپیک ۱۹۸۸ شود، که بالاخره در سئول برگزار شد.
Borna66
09-11-2009, 09:26 PM
بخشی از رسانه های گروهی بین المللی به مناسبت گشایش ورزشگاه " آریامهر"، گرایش خود بزرگ بینی شاه را به باد انتقاد گرفتند. آنان می پرسیدند ایران در سال های دهه های هشتاد میلادی، چه نیازی به چنین ورزشگاهی دارد که ویژه ی کشورهای پیشرفته و میزبانان بالقوه ی بازی های المپیک است؟
چندین سال بعد، هنگامی که ایران موزه " هنرهای معاصر" خود را گشود که در آن آثار بسیاری از نقاشان و مجسمه سازان خارجی خیلی مشهور وجود داشت، باز همان مطبوعات با شدت بیشتر به انتقاد پرداختند. موزه تهران تنها موزه از این دست در فاصله ی مدیترانه و ژاپن بود. به نظر این رسانه ها، ساختن موزه، فراهم آوردن چنین مجموعه ای از آثار غربی و به نمایش گذاشتن آن در کنار آثار هنرمندان ایران، نشانه ی دیگری از جاه طلبی و خود بزرگ بینی شاه محسوب می شد. البته همه ی موزه های بزرگ دنیا، مجموعه های چشم گیری از آثار هنری و باستانی ایرانی دارند که معلوم نیست چگونه به آنها دست یافته اند. ولی در این باره کسی زبان نمی گشاید. " آیا این گونه ای نژاد پرستی نیست؟" پرسشی بود که محمد رضا شاه پهلوی از خود می کرد.
برای ایران، آن سال برگزاری جشن ها، موقعیت مناسبی برای بخشیدن سرعت فوق العاده به انجام طرح های توسعه ی کشور بود. همه می خواستند سهمی از این رویداد تاریخی را به خود اختصاص دهند. شاه و شهبانو در چند تایی از مراسم گشایش مهم ترین این طرح ها شرکت داشتند. بارها مساله ی ساختن ۲۵۰۰ آموزشگاه در شهرهای کوچک و روستاها را مطرح کرده اند. بناهای نوین این آموزشگاه ها، اکثر هدایای افرادی بود که می خواستند نام عزیزی از دست رفته از بستگانشان بر روی یکی از آنها باشد. دولت نقشه ی ساختمانی این آموزشگاه ها را به رایگان در اختیار آنان می گذاشت.
چندین طرح جهانگردی به انجام رسید: هتل " شرایتون" تهران، " شرایتون" اصفهان که " کورش کبیر" نام گرفته بود، هتل بزرگ و تازه ای در شیراز که جزو هتل های زنجیره ای " اینترکنتینانتال" بود و نام " کورش کبیر" را بر آن نهاده بودند، هتل بسیار باشکوه " داریوش کبیر" در نزدیکی " تخت جمشید" که شماری از مدعوین جشن ها در آن اقامت گزیدند، بزرگراه میان شیراز و تخت جمشید...
روز ۲۷ آوریل ۱۹۷۱، شاه در چارچوب برنامه های سال جشن ها، مجموعه ی ورزشی دانشگاه شیراز را گشود. پس از پایان مراسم و ترک ورزشگاه، محمد رضا شاه به گونه ای شادمان بود که در سیما و چشمانش دیده می شد. پردیس دانشگاه و خوابگاه های دانشجویان در کمتر از پانصد متری آنجا واقع بود. من در آن زمان رئیس دانشگاه بودم. به من گفت: " برویم از آنجا دیدن کنیم." به جای آن که طبق برنامه ی پیشین، پیاده به کاخ " ارم" – محل اقامت او- برویم، مسیر خود را عوض کرد و به اشخاصی که ما را دنبال می کردند گفت: " به دیدن دانشجویان می رویم." اضطراب بر گروه همراهان مستولی شد. استاندار و رئیس " ساواک" استان پیش رفتند و اولی گفت: " اعلیحضرتا، این برنامه پیش بینی نشده است". و دومی افزود: " فقط محوطه ی باغ تحت حفاظت است." اما شاه نگاه غضبناکی به آنها انداخت. ما پیش رفتیم و بقیه هم به دنبال ما. ولی شاه با یک علامت دست آنها را متوقف کرد. از باغ تحت حفاظت و خالی عبور کردیم. در طول راه، درمورد معماری پردیس سخن گفت و شیوه ی معماری آن را تحسین کرد: " مدرن است، اما با آب و هوا و محیط زیست اینجا کاملا تناسب دارد. و چقدر ایرانی است." و گفت که چقدر آرزو دارد طرح های عظیم دانشگاه تازه هرچه زودتر به انجام رسد: " این تخت جمشید زمان ما خواهد شد." وارد نخستین خوابگاه شدیم. از پلکانی کوچک بالا رفتیم تا به طبقه ی هم کف که کمی بالاتر از سطح زمین بود رسیدیم. صدای گفتگویی از یک اتاق به گوش می رسید. گفت: " برویم تو" زیرا طبق سنت ایرانی، همه جا خانه ی او بود. ضربه ای به در زدم و آن را باز کردم. دو دانشجو روی زمین نشسته بودند. یکی به تخت تکیه داده بود و دیگری به دیوار. میان آنها چند کتاب، کاغذها و یادداشت ها و یک قوری چای دیده می شد. میزان شگفت زدگی آنان را می توان تصور کرد. نمی دانستند چه بگویند و چه کنند.
Borna66
09-11-2009, 09:26 PM
ما آمده ایم احوال شما را بپرسیم. ببینیم چطورید. مشغول آماده کردن خود برای امتحانات هستید؟ مگر نه؟ فصلش است." دانشجویان به قدری دچار احساسات شده بودند که نزدیک بود گریه کنند. یکی از آنان برخاست، خودش را به پای شاه افکند و زانوانش را بوسید. این، ابراز احترامی به سبک قبیله ای است. شاه با لبخندی او را با دو دستش بلند کرد. آن دیگری دست پادشاه را گرفت، چند لحظه ای در دستان خود نگهداشت و دستی به شانه ی شاه زد. پرسید: "چای میل دارید؟" نه، متشکرم، ولی حتما خیلی چای خوبی است. از آنها در مورد درس هایشان پرسید. خود را برای دریافت لیسانس شیمی آماده می کردند. " چه رشته ی بدرد خوری برای آینده کشور است." سپس از شهر زادگاهشان پرسید. در اتاق باز مانده بود. حتما به دلیل صدای گفتگو بود، یا شاید چیزی دیگر، که ده ها دانشجو از اتاق های خود بیرون آمده بودند که ببینند چه می گذرد. همه فریاد می زدند: " جاوید شاه". او دست هایشان را فشرد و به هریک واژه های خوشایندی گفت. اندکی بعد، راهرو پرشده بود و ما- البته به همراه یک گروه دانشجوی شادمان فریاد زن- بازگشتیم. دو یا سه نفرشان پیژامه به تن داشتند. پنجره های ساختمان های دیگر باز می شد و فریادهایی از آنها به گوش می رسید. شاه می خندید. پس از چند قدم رو به دانشجویان کرد و گفت: " ما مانع کار شما نمی شویم، از پذیرائی تان متشکریم. حالا بازگردید." چند نفری گفتند: " می خواهیم با شما بیایم."
- " ما برمی گردیم، شما هم بروید"
دانشجویان که گمان می کنم حدود صد نفر می شدند، ایستاده بودند و مرتب می گفتند: " جاوید شاه".
ما به گروه همراهان و مقامات محلی پیوستیم. شاه با لحن نیمه شوخی و نیمه تحقیرآمیز گفت: می بینید که ما زنده ایم.
Borna66
09-11-2009, 09:26 PM
در ساعت ۸ شب ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷، شاه و شهبانو در کاخ نياوران در ارتفاعات شمالی پايتخت، ميزبان " جيمی کارتر" رئيس جمهوری آمريکا و همسرش بودند.
زوج رياست جمهوری آمريکا، که يک گروه بزرگ همراهی شان می کرد، در ساعات نخست بعدازظهر همان روز وارد تهران شده بودند.
تشريفات معمول استقبال رسمی در فرودگاه بين المللی " مهرآباد" پيش بينی شده بود: گارد احترام نظامی، نواختن سرود ملی دو کشور، حضور شخصيت های دولتی و نظامی و ديپلمات های ارشد خارجی. يعنی چيزی نه کمتر و نه بيشتر از همه ی سفرهای رسمی سران ديگر کشورها.
در آستانه ی شهر، در ميدان "شهياد" کليد شهر تقديم " کارتر" شد. در آن مراسم کودکان مدارس، کارگرانی که به وسيله ی اتحاديه های کارگری آورده شده بودند، پيشاهنگان، و به ويژه رهگذرانی که انبوهی را تشکيل می دادند، حضور داشتند، ابراز احساسات می کردند و پرچم های کوچک آمريکا و ايران را تکان می دادند.
سپس شاه و رئيس جمهوری آمريکا با هلی کوپتر به کاخ سلطنتی رفتند. گفتگوی خصوصی و دو نفره شان بيش از سه ساعت به درازا کشيد که در طول آن، شهبانو و خانم " کارتر" به ديدار از موزه ی " رضا عباسي" رفتند. موزه ای که آثار دوره ی " صفويه" در آن گرد آمده بود، اما به علت پايان نيافتن کارهای داخلی هنوز درهايش بر همگان گشوده نشده بود.
ظاهرا خانم " کارتر" به " اردشير زاهدي" گفته بود که مايل است نمونه هايی از مينياتورهای ايرانی را ببينند. به اصرار وی بود که ما همسر رئيس جمهوری آمريکا را به ديدار موزه ی هنوز ناتمام برديم که صدها شاهکار مينياتور ايرانی در آن گرد آمده بود.
تا آنجا که به ياد می آورم، اين ديدار کوتاه و سرد بود.
خانم " کارتر" از تاريخ ايران هيچ نمی دانست. و به طريق اولی از هنر مينياتور صفوی نيز. با اين حال " مينا صادق"، موزه دار " رضا عباسي" که به زبان انگليسی کاملا تسلط داشت، بسيار کوشيد که توجه و علاقه او را به مجموعه ی به نمايش درآمده جلب کند. اما شايد بهتر بود ما بانوی اول آمريکا را به يکی از سمساری های تهران می برديم!
اگر سفر " فرانکلين دی. روزولت" را در سال ۱۹۴۲ به تهران، برای شرکت در کنفرانس سه جانبه ی سران با " ژوزف استالين" و " وينستون چرچيل" کنار بگذاريم، ديدار " جيمی کارتر" سومين ديدار يک رئيس جمهوری آمريکا از ايران بود. پيش از او ژنرال " آيزنهاور" در دسامبر ۱۹۵۹ و " ريچارد نيکسون" در ماه مه ۱۹۷۲ به تهران آمده بودند.
Borna66
09-11-2009, 09:27 PM
سفر رسمی " جيمی کارتر" به ايرانی يک استثنای مهم بود: افکار عمومی جهان، ايران را متحد بدون قيد و شرط ايالات متحده می انگاشت. اما واقعيت آن بود که گرچه بحران وخيم سال های شصت ( آن زمان که " جان اف.کندی در نظر داشت شاه را با يک کودتا به رهبری سپهبد " بختيار" رئيس ساواک برکنار کند) ديگر فراموش شده بود، روابط ميان دو کشور، از آغاز دهه ی پيش از آن، همواره جنبه ای تنش آميز داشت که گاه به مرحله ی اختلاف نظر نيز می رسيد.
در ماه اوت ۱۹۶۶، " آرمين مه ير" سفير ايالات متحده در تهران، به دولت خود هشدار داد که " شاه به دنبال به دست آوردن آزادی عمل خويش" است. ايران، از همان زمان نه تنها آغاز به متنوع کردن منابع خريد اسلحه ی خود و تهيه ی تجهيزات نظامی از ديگر کشورهای " دنيای آزاد" کرده بود، بلکه قراردادهای مهمی با اتحاد جماهير شوروی بسته بود. حتی آغاز به ايجاد صنايع نظامی ملی کرده بود. هدف اعلام شده ی اين کار، رسيدن به پايه ی اسرائيل در زمينه ی صنايع نظامی بود.
امکانات مالی کشور، و حتی بيش از آن، قابليت مهندسان و تکنيسين های ايرانی، اجازه چنين بلندپروازی را می داد. اين قصد، کاملا مشروع بود. اما "سيا" در اين اقدامات شاه، نشانه ی يک " خودبزرگ بينی خطرناک" می ديد و وزير خزانه داری آمريکا " ويليام سايمون"، علنا شاه را " ديوانه" خوانده بود. اما اگر رهبر يک کشور غربی يا اسرائيل چنين مقاصدی را آشکار می ساخت، آيا به او " خودبزرگ بين خطرناک" يا " ديوانه" می گفتند؟ موضع گيری های ديگر شاه نيز به شدت مخالف طبع ايالات متحده بود: او به شدت به کيفيت نامرغوب و بهای بسيار گران برخی از تجهيزات نظامی که به وسيله ی آمريکا به ايران فروخته می شد، اعتراض کرده بود. اين اقدام، بلافاصله تبليغات فراوانی عليه ايران در کنگره ی آمريکا که " لابي" صنايع نظامی در آن به صورتی سنتی بسيار نيرومند است، و همچنين در پاره ای از رسانه های گروهی برانگيخت.
پيشنهاد ايران مبنی بر تضمين امنيت خليج فارس و اقيانوس هند به وسيله ی خود کشورهای منطقه- که به موجب آن نيروهای آمريکايی بايد منطقه را ترک می کردند- و همچنين اصرار بر خلع سلاح اتمی منطقه، که طبيعتا اسرائيل را در هدف داشت- واشنگتن و تل آويو را نگران ساخته بود.
Borna66
09-11-2009, 09:27 PM
وقوع جنگ " يوم کيپور" در اکتبر ۱۹۷۳، همچنين در تخريب جو اعتماد ميان ايران و آمريکا تاثير گذاشت. چند ماه پيش از آغاز اين عمليات جنگی مشترک مصر و سوريه، تنها نيمه پيروزی نظامی اعراب در رويارويی طولانی شان با اسرائيل، پرزيدنت " انور سادات" در بازگشتش از ديدار از کراچی، سر راه قاهره در تهران توقف کرد. محمد رضا پهلوی که بيرون از تهران به سر می برد، سفر مهمش را نيمه تمام گذاشت و به پايتخت بازگشت. هيچ توجيه ويژه ای برای توقف " سادات" در تهران وجود نداشت. هيچ توضيحی نيز در باره اش داده نشد. آيا " رئيس" ( چنان که " انورسادات" را می خواندند)، از پيش آنچه را در نظر داشت به آگاهی شاه رسانده بود؟ بعدا آشکار شد که واشنگتن به شدت از شاه، بدان خاطر که آمريکا را از اين توقف و مذاکرات آگاه نساخته، انتقاد کرده است. اسرائيل دوست و متحد ايران بود، و اين بعضی کشورهای عرب را آزار می داد. با اين حال ديپلماسی ايران، در عين محکوم کردن قاطعانه ی اعمال تروريستی که به وسيله ی گروه های تندرو، به نام " خواست ملی فلسطينيان" انجام می گرفت، به آن خواست بهای زيادی داده بود. ايران، خود به دلايلی ديگر، قربانی اين تروريسم بود.
در ماه های پيش از جنگ " يوم کيپور"، شاه بارها بر لزوم برقراری يک " صلح متعادل" ميان اعراب و اسرائيل، و ابتدا ميان مصر، رهبر طبيعی اردوگاه عرب و دولت يهود، تاکيد کرد. او بر اين عقيده بود که برای رسيدن به اين هدف، بايد اعراب از موقعيت تحقير شده و شکست خورده ی هميشگی شان بيرون آمده، غرور خود را بازيابند. سفر ديگر " انورسادات" به تهران و ملاقاتش با محمد رضا شاه در آستانه ی جنگ " يوم کيپور" که مصر آغاز کرد- و اسرائيل و آمريکا را با پيروزی های آغازينش کاملا غافلگير نمود- صورت گرفت. اين سفر کاملا سری نگه داشته شد. اما آيا سرويس های ويژه ی آمريکايی و اسرائيلی از آن باخبر شده بودند؟ احتمالش هست.
دو رهبر در کاخ سعد آباد، اقامتگاه تابستانی شاه، گفتگويی طولانی داشتند. " اصلان افشار" که در آن زمان هيچ مقام رسمی ای در پايتخت نداشت، به فرودگاه رفت و " رئيس" را به شهرآورد.
آن دو به هم چه گفتند؟ هيچ کس نمی داند. آيا موضوع عمليات نظامی آينده عليه اسرائيل مطرح شد و " سادات" از حمايت شاه در آن جنگ اطمينان يافت؟ می توان حدس زد که چنين بوده است. از آغاز حمله ی مصری ها، شاه به هواپيماهای ترابری سنگين شوروی اجازه داد برای رساندن تجهيزات نظامی از حريم هوايی ايران بگذرند و به قاهره بروند، و در اين امر اعتراضات واشنگتن و تل آويو را ناديده گرفت. سپس دستور داد يک کمک مالی فوری يک ميليارد دلاری به مصر پرداخت شود. به اين ترتيب، ايران نقشی عمده در نيم – پيروزی مصری ها داشت. افکار عمومی عرب، اين عمليات، يعنی نخستين برتری بر دولت يهود و متحد محافظش آمريکا را يک پيروزی به حساب خود گذاشت، و به اين ترتيب شرايط مذاکره برای يک " صلح متعادل" محترمانه برای اعراب فراهم آمد که به امضای قرارداد " کمپ ديويد" انجاميد. قراردادی که شخص محمدرضا شاه و نمايندگان او، در کمال پنهانکاري- نقش بزرگی در تهيه ی مقدماتش ايفا کردند.
اين موضع گيری را هرگز بر ايران و پادشاهش نبخشيدند. انسان فورا به اين فکر می افتد که از ديدگاه " واشنگتن" و " تل آويو"، شاه می توانست و بايد آمريکايی ها را از تصميم خود باخبر می کرد. و اين که ايران نمی بايست اجازه می داد هواپيماهای شوروی از آسمانش بگذرند، و همچنين نبايد کمک مالی اضطراری در اختيار مصر قرار می داد. زيرا اينها دلايلی ديگر بر مشکوک شدن آمريکا به شاه فراهم آورد، روابط ميان تهران و تل آويو به شدت لطمه خورد. در هنگام وقوع انقلاب اسلامی، اسرائيل از ايران حمايت نکرد، و فقط ژنرال " رابين" قهرمان ملی اسرائيل و نخست وزير پيشين و آينده، با دور انديشی فراوانش، به شدت اما بی نتيجه، به مخالفت با اين موضع گيری که به عقيده ی او به خودکشی می مانست، برخاست. پرزيدنت " سادات"، که او نيز مرد شريفی بود، هرگز اين وفاداری شاه را به پيمانش با خود فراموش نکرد.
موضع ايران به هنگام بحران نفت، و در نتيجه رويارويی که شاه- با حمايت " فيصل" پادشاه عربستان سعودی که در سال ۱۹۷۵ به قتل رسيد- با شرکت های چند مليتی نفت کرد، آن شد که پاره ای محافل پرنفوذ آمريکايی عليه او برخاستند. همچنين، محافل دانشگاهی و پژوهشی و گروه های فشار ايالات متحده ی آمريکا، که نقش شان در هدايت سياست های ايالات متحده تعيين کننده است، به مخالفان شاه پيوستند.
Borna66
09-11-2009, 09:27 PM
دمکرات های پرنفوذ همچون سناتور" ادوارد کندي" و " فرانک چرچ" و گروه هايی از ديپلمات های آمريکايی چون " جورج بال" و جمهوری خواهانی که ظاهرا به شاه نزديک تر بودند، چون " ويليام سايمون". " جيمز شلزينگر" و سپس " دانالد رامز فيلد" از همان زمان به فعاليت های پرسروصدا عليه " بلند پروازی های ايران" دست زدند. حتی " هنری کيسينجر" که دوست خصوصی خانواده ی سلطنتی محسوب می شد- و اين را در دوران تبعيدشان به اثبات رساند- بر همين عقيده بود. او در سال ۱۹۷۴ به اعضای شورای امنيت ملی آمريکا گفت: " برخی از ما عقيده داريم که يا شاه بايد دست از سياست های خود بردارد، و يا ما بايد او را عوض کنيم." با اين حال " کيسينجر" در نوامبر همان سال سفری سه روزه به تهران کرد و در آن سفر به گونه ای بی سابقه به حمايت از شاه سخن گفت. آيا شاه از موضع گيری های مبهم و متضاد او که در سال های ۸۰، در بعضی از نشريات تخصصی فاش شد، باخبر بود؟ با وجود شبکه ی اطلاعاتی گسترده ی شاه در ايالات متحده، چنين به نظر نمی رسد.
بررسی همه ی پژوهش های معتبری که نتايجش در سال های اخير در اروپا و همچنين در آمريکا به چاپ رسيده، نشان می دهد که تصميم برگشت ناپذير آغاز فرايند بی ثبات کردن ايران در سال ۱۹۷۷ گرفته شد. عملی کردن اين طرح از آن سال آغاز شد، اما محرک های کينه ورزی به شاه و نارضايتی شديد متحدانش از او، از سال ها پيش بر هم انباشته شده بود.
پرزيدنت " جيمی کارتر" و همکارانش، چه در دوران مبارزات انتخابی اش برای رياست جمهوری، و چه پس از رسيدن به آن مقام، هرگز گونه ای بيزاری خويش را از رژيم شاهنشاهی ايران پنهان نمی کردند. آنان مخالفان شاه را از هر گروه و عقيده ای، دلگرمی و ياری مالی می دادند. فضای روابط ميان دو کشور مدام تيره تر می شد. کوشش های " اردشير زاهدي" سفير ايران در واشنگتن که همه ی محافل واشنگتن او را به خاطر سرزندگی، ميهمانی های باشکوه و هدايايش دوست داشتند، دو سفر نيمه خصوصی شهبانو به آمريکا ( او ديدار و گفتگويی طولانی با "جيمی کارتر" در کاخ سفيد داشت)، و اندکی پيش از آن انتخاب " جمشيد آموزگار"، تکنوکرات خشک اما مسلط، پرکار و آن گونه که می گفتند مورد حمايت محافل دمکرات آمريکايی، اندکی از سنگينی جو روابط کاست.
اما محمد رضا شاه بايد بسيار محتاط و بدگمان می بود. گرچه اين بهبود مختصر روابط، منجر به سفر رسمی زوج سلطنتی در ماه نوامبر ۱۹۷۷ به ايالات متحده شد، اما اين سفر چندان به خوبی برگزار نگرديد.
چند هفته پيش از درگذشتش، هنگامی که در قاهره به ديدارش رفته بودم، شاه مدتی طولانی و با دلگيری ای غم انگيز از آن تجربه سخن گفت. شب پيش از عزيمت شان به واشنگتن، زوج سلطنتی توقفی در " ويليامزبورگ" داشتند. تقريبا پانصد دانشجوی ايرانی در آنجا گرد آمده بودند که صميميت و حمايت خود را به شاه ابراز دارند، و او مثل هميشه به ميان شان رفته و با آنان به گفتگو پرداخته بود.
بسيار دورتر، چند تن که می گفتند صورت خود را از بيم "ساواک" پوشانده اند و از سخن گفتن به زبان فارسی خودداری می کردند، و بنابراين می توان نتيجه گرفت که ايرانی نبودند، به دور پرچمی سرخ با علامت داس و چکش گرد آمده بودند و به شاه ناسزا می گفتند. مطبوعات و تلويزيون ها به گرمی از آن گروه کوچک استقبال کردند و گزارش های متعددی در مورد شان تهيه کردند. اما هيچ اثری از تظاهرات موافقان در هيچ جا بازتاب نيافت. فردای آن روز مطبوعات فقط از انجام تظاهراتی برضد شاه و شرکت صدها تن در آن گزارش دادند.
روز بعد، ۱۶ نوامبر، هزاران ايرانی که از سراسر آمريکا و اغلب به همراه افراد خانواده شان آمده بودند، در نزديکی " کاخ سفيد" جمع شدند تا حمايت شان را از شاه نشان دهند. پليس، آنان را تا حد امکان از " کاخ سفيد" دور نگه داشته، و فقط به گروه کوچکی از مخالفان او اجازه داده بود به نرده های مقر رياست جمهوری، که هلی کوپتر شاه برای انجام مراسم استقبال در آن فرود می آمد، نزديک شوند. درست به هنگام ايراد سخنرانی های رهبران دو کشور بر چمن " کاخ سفيد"، آن گروه مخالف که به پتک، پنجه بوکس و زنجيرهای دوچرخه مسلح بودند به ديگران حمله کردند. پليس برای متفرق کردن جمعيت، نارنجک های گاز اشک آور شليک کرد. همگان بر صفحه ی تلويزيون ها در سراسر جهان، صحنه های اغتشاش را به هنگام ورود زوج سلطنتی مشاهده کردند. و ديدند که شاه با چشمانی اشک ريز به خوش آمد گويی "کارتر"، که او خود نيز اشک می ريخت، گوش می دهد. محمد رضا شاه با يادآوری آن رويداد به من گفت: " مثل يک باله ی واقعی يا فيلم هاليودی، همه چيز از پيش مهيا شده بود که پيامی نادرست به افکار عمومی برساند."
Borna66
09-11-2009, 09:27 PM
با اين حال، به گزارش مطبوعات، گفتگوهای رهبران دو کشور در فضايی مطبوع انجام گرفت. در آن گفتگوها شاه، رئيس جمهوری آمريکا را که برای نخستين بار می ديد، با احاطه ی خود به مسائل ژئوپلتيکی تحت تاثير قرارداد. شام رسمی که به دنبال گفتگو آمد هم در فضايی صميمانه برگزار شد. سخنان مستاجر "کاخ سفيد" در مورد ميهمان عالی قدرش بسيار دوستانه بود- اما همه ی اينها مانع از آن نشد که در همان روز، يکی ازمقامات وزارت خارجه آمريکا اعلام کند: " اگر شاه خيال می کند می تواند آنچه را از تسليحات نظامی می خواهد دريافت کند، به زودی شگفت زده خواهد شد." سياست خارجی آمريکا در مورد ايران، در آن روزها چنين بود.
با اين حال، در پايان سفر رسمی شاه و شهبانو، رئيس جمهوری آمريکا و خانم "کارتر" دعوت به سفر رسمی به ايران را پذيرفتند و روز ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷ وارد تهران شدند.
به فرمان اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر
و
علياحضرت شهبانوی ايران
به افتخار
حضرت رئيس جمهوری ايالات متحده آمريکا و خانم جيمی کارتر
رئيس کل تشريفات شاهنشاهی
از... خواهشمند است در ضيافت شامی که روز ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
ساعت ۸ بعد از ظهر
در کاخ نياوران برگزار می شود حضور به هم رسانند
لباس: تيره برای آقايان- دامن بلند برای بانوان
اين متن کارت دعوتی بود که بيش از يکصد و بيست مدعو آن ضيافت شام رسمی دريافت کردند.
کاخ نياوران در باغ بزرگی در شمال پايتخت ساخته شده، و می شود گفت اقامتگاه زمستانی زوج سلطنتی و فرزندان شان بود. مجموعه ی کاخ، از سه بنای اصلی و چند ساختمان ديگر تشکيل می شد.
چشم گير ترين و زيباترين آن سه بنا، در قرن نوزدهم به وسيله ی " ناصرالدين شاه قاجار" ساخته شده بود و درنتيجه چندان برای سکونت مورد استفاده قرار نگرفته بود. طبقه ی نخست ساختمان، که تالاری بسيار بزرگ به شکل چليپا در آن بود، از جنوب چشم اندازی گسترده به تهران، و از شماله به رشته کوه های " البرز" داشت. اين طبقه کلا به دفتر کار شاه اختصاص يافته بود. در آن طبقه همچنين بخش های اداری تشريفات، شامل چندين تالار انتظار، دفتر وزير دربار و رئيس کل تشريفات، و اتاق های پيشخدمت ها و آجودان های لشکری و مامورين حفاظت قرار داشت.
" فرح ديبا" که شهبانوی ايران شده بود، طبقه ی همکف را به شيوه ی عصر قاجار بازسازی کرده بود. همچنين رشته ای از تالارهای کوچک در آن طبقه، با مينياتورهای ايرانی و تابلوهای قرن نوزدهمی تزئين شده بود. از آنها گهگاه برای پذيرائی خصوصی از ميهمانان استفاده می شد. تعمير و تزئين ساختمان زير نظر " منيژه طرفه"، معمار داخلی انجام گرفته بود. "عباس کيارستمی" سينماگر فيلمی از همه ی مراحل تعمير اين ساختمان که نمونه ی نوزايی تحسين انگيز معماری معاصر بود ساخته است که اخيرا در پاريس برای ايرانيان آن شهر به نمايش درآمد.
يک ساختمان کوچک نيز به سبک معماری ای که فرانسوی ها آن را " فولی" می گويند، و در زمان " احمد شاه" آخرين سلطان " قاجار" بنا شده بود، از چند سال پيش اقامتگاه وليعهد بود.
Borna66
09-11-2009, 09:27 PM
بنايی که مراسم و ميهمانی ها در آن برگزار شد، کار " عبدالعزيز فرمانفرمائيان" مهندس معمار، که خود از شاهزادگان قاجار بود، در آغاز سال های دهه ی شصت ساخته شده بود. مطبوعات بين المللی معمولا از آن با عنوان " کاخ هزار و يک شب" ياد می کردند. و می نوشتند که حتی يک فرودگاه هلی کوپتر روی سقفش دارد!
اما در حقيقت آن بنا ويلايی بزرگ بود از آن دست که در غرب، در همه جا بسياری از آنها هست. بسياری از ميلياردرهای آمريکايی و اروپايی يا ستارگان هاليوود احتمالا آن را بسيار کوچک می يافتند. اما شاه همواره با طرح پيش بينی شده ی ساختن کاخی بزرگ در پارک " فرح آباد" که از قرن نوزدهم به جا مانده، و نامگذاری اش هيچ ارتباطی به شهبانو نداشت، مخالفت می کرد. به عقيده ای او ساختن چنين کاخی هيچ لزومی نداشت: " حيثيت و اعتبار ما هيچ ربطی به کاخ ندارد. ايران طرح های ضروری و مهم ديگری دارد."
آن " کاخ هزار و يک شب" پيرامون سرسرايی بزرگ در طبقه ی همکف ساخته شده بود که شامل يک تالار پذيرايی، يک ناهارخوری کوچک، تالار بزرگ تر ديگری که ويژه ی ميهمانی های شام رسمی بود و تا صد و چهل نفر را می شد در آن پذيرايی کرد، و يک اتاق کوچک انتظار بود.
تنها تجمل واقعی آن ساختمان، يک اتاق نمايش فيلم نه چندان بزرگ بود، و يک کتابخانه ی خصوصی بزرگ و زيبا که شهبانو فرح بعدها بر آن افزوده بود.
دو طبقه ی ديگر بنا، که همچنان گرد سرسرای طبقه ی همکف ساخته شده بود که ارتفاعش به بلندی خود ساختمان می رسيد، آپارتمان های خصوصی خانواده را در خود جای می داد. شاه و شهبانو هر کدام يک دفتر کار در آن داشتند. تنها ويژگی قابل توجه ساختمان، سقف سرسرای مرکزی بود که کنار می رفت. اما هرگز آن را حرکت نمی دادند. فرودگاه هلی کوپتر که ظرفيت دو فروند داشت، در منتهی عليه شمالی باغ کاخ بود.
تشريفات، در ميهمانی های رسمی، نسبتا جدی گرفته می شد. چند تن از اعضای خانواده ی سلطنتی، وزيران و فرماندهان اصلی ارتشی با بانوان يا شوهران شان دعوت می شدند- زيرا از سال های دهه ی شصت، وزيران زن نيز بودند- و مقامات بلند پايه دربار. بسته به آن که ميهمان رسمی کيست، چند ديپلمات خارجی و دو تا سه شخصيت ايرانی ديگر نيز در ميان دعوت شدگان بودند. و طبيعتا اعضای هيات همراه رئيس کشور ديدارکننده نيز حضور داشتند.
برای پرزيدنت " کارتر" و بانو، اين مقررات تغييراتی کرد. به توصيه ی شهبانو، هيچ يک از اعضای خانواده ی سلطنتی دعوت نشدند و شمار وزيران و فرماندهان نظامی نيز کاهش يافت. به ويژه ايشان دستور دادند که از حضور ارتشبد " نصيری" رئيس " ساواک" جلوگيری شود. به جای آنها، چند روشنفکر و مقام دانشگاهی مشهور، از جمله يک فيلمساز صاحب نام که در حالی که رابطه ی خوبی با حکومت داشت، خود را معترض جا زده بود، دو رهبر ارکستر و رئيس سازمان صنايع نظامی در ميان مدعوين بودند. می خواستند که جامعه ی مدنی، نمايندگان زيادی داشته باشد
Borna66
09-11-2009, 09:27 PM
گروه بزرگ روزنامه نويسان و خبرنگارانی که رئيس جمهوری آمريکا را همراهی می کردند، به صرف شام در يکی از هتل های بزرگ تهران دعوت شدند. تنها يک استثناء وجود داشت و او " پيرسالينجر" سخنگوی پيشين " جان اف کندی" بود که در کاخ حضور داشت و سپس گزارش مفصلی از آن ضيافت شام که تاريخی شد، چاپ کرد. همه ی مدعوين، پيش از ميهمانی اصلی رسيدند. در تالار انتظار با شامپانی، ويسکی و آب ميوه، و مزه های کوچک خاويار و ماهی "سالمون" از آنان پذيرائی شد. روحيه ی حاکم، دوستانه و حتی شادمانه بود. برخلاف آن چه که مطبوعات بين المللی نوشتند پيشخدمت ها لباس تشريفاتی ويژه ی خدمتکاران نپوشيده و کلاه گيس بر سر نگذاشته بودند. مقامات ايرانی هم " يونيفورم های مليله دوزی پوشيده از مدال" بر تن نداشتند. مردها فقط کت و شلوارهای تيره رنگ پوشيده بودند که نمی شود روی آن مدال آويخت. تصاويری که از آن شب باقی مانده، گواه اين هاست.
درست در ساعت هشت ونيم، شاه و شهبانو، زوج رياست جمهوری آمريکا، "جمشيد آموزگار" نخست وزير و همسرش و "اميرعباس هويدا" وزير دربار شاهنشاهی در تالار ضيافت مستقر شدند تا مدعوين به رئيس جمهوری آمريکا معرفی شوند. شاه عادت داشت که شخصيت های ايرانی را با عنوان شغل شان معرفی کند و درمورد همسران شان نيز به سادگی بگويد " و بانو". او معمولا نام هرکدام از آنان را با عبارت کوتاهی که خوششان بيايد و احساس راحتی کنند، همراه می کرد. اما در آن شب بخصوص، برخی از مدعوين وابسته به جامعه ی مدنی را نمی شناخت. بنابراين شهبانو در کنارش يا رئيس تشريفات از پشت سرش، نام آنان را کنار گوشش زمزمه می کردند.
به اين ترتيب، هنگامی که نوبت به من رسيد، شاه که طبيعتا مرا می شناخت به رئيس جمهوری آمريکا چنين گفت: "رئيس گروه بررسی مسائل ايران، سردسته ی روشنفکرانی که اينقدر مرا دردسر می دهند"، که البته اندکی مبالغه آميز بود، اما همه را به خنده انداخت. در مورد " پيرسالينجر" که البته نيازی به معرفی نداشت چون جزو همراهان رئيس جمهوری بود گفت: " من هر هفته مقالات آقای سالينجر را در مجله ی اکسپرس می خوانم و بسياری چيزها را در باره ی آنچه در ايالات متحده می گذرد، می آموزم." در باره ی درياسالار " اردلان"، رئيس صنايع نظامی افزود: " نه تنها يک نظامی، بلکه دانشمند، دارای دکترای تکنولوزی از يک دانشگاه بزرگ آمريکا"...
مدعوين معرفی شده هريک سرجای خود در تالار پذيرايی قرار گرفتند، و پشت صندلی هايشان در انتظار شاه و شهبانو، و "کارتر" و بانو ايستادند. در آن حال فرصت داشتند ميز غذاخوری را که با گل های زيبا تزئين شده بود تحسين کنند. دستمال سفره های گلدوزی شده، سرويس غذاخوری از چينی " ليموژ" و ليوان ها از کريستال "باکارا" بود.
اندکی پيش از ساعت ۹، همه در جای شان قرار گرفته بودند و پذيرايی آغاز شد. در برابر هر ميهمان يک صورت غذا قرار داشت که به فارسی و فرانسه در آن نوشته بودند.
بعدا گفته شد که مسئولان تشريفات آمريکايی، شگفتی خود را از آن که صورت غذا به زبان انگليسی نوشته نشده ابراز کرده و شکوه هايی نيز کرده بودند، زيرا ميهمانان عاليقدر هيچ يک از دو زبان استفاده شده را نمی دانستند. البته به اعتراض های آنان پاسخ داده شده بود که اين سنت دربار ايران از قرن نوزدهم است- که زبان فرانسه از بيش از يک قرن پيش، تنها زبان خارجی رسمی در دربار است.
شام با پيش غذاهای گوناگون ايرانی، به ويژه خاويار بسيار ممتاز سلطنتی آغاز و سپس با کباب، برنج ايرانی با جوجه کباب، و سالاد ادامه يافت. آنگاه از نور چراغ ها اندکی کاسته شد و گروه های پياپی پيشخدمت ها، به سرعت بستنی هايی را که از آنها شعله برمی خاست سرو کردند. شام با سالاد ميوه پايان يافت. در تمام طول شام، به ترتيب ودکای ايرانی، شراب " شاتوتالبو" سال ۱۹۷۲ و شامپانی " دن پرنيون" به جام ها ريخته می شد.
به هنگام صرف شام، يک ارکستر کوچک سمفونيک در تالار مجاور آثاری از "وردی"،"شوپن"، " موتزارت" و " حشمت سنجری" آهنگساز ايرانی را می نواخت.
Borna66
09-11-2009, 09:28 PM
زمانی که خوردن شام به پايان آمد، نوبت به سخنرانی ها رسيد که ضيافت آن شب را به رويدادی که بلافاصله مورد بررسی و تفسير مراکز سياسی و مطبوعات جهانی قرار گرفت، تبديل کرد. متن سخنرانی ها از پيش ميان حاضران و مطبوعات پخش نشده بود. شاه سخنانش را به انگليسی ايراد کرد، که تقريبا همه حاضران ايرانی با آن آشنا بودند و در نتيجه لزومی به اين کار نبود. محتوای سخنان شاه، مناسب موقعيت بود. در آن به پيشينه ی روابط ميان دو کشور و نقش " فراموش نشدنی" ای که ايالات متحده درپاره ای از وخيم ترين بحران ها، در حمايت از ايران ايفا کرده بود، اشاره می شد. سپس به ستايش از " کيفيات ويژه ی ملت بزرگ آمريکا که همواره ملاحظات گرانقدری، به ويژه احترام به آزادی و احساسات انسان گرايانه" دارد، پرداخت.
نطق او، آنگاه لحنی تقريبا احساساتی يافت: " در کشورما، براساس سنتی ديرپا، ديدار نخستين ميهمان سال نو، بشارتی برای تمام سال به حساب می آيد. و از آنجا که ما سال نو را با فرا رسيدن بهار جشن می گيريم، ميهمان امشب ما، شخصيتی است که اقدامات خيرخواهانه اش چنان است که ما اين ديدار را پديده ای پرشگون در اين تقارن می انگاريم." سپس گيلاسش را بلند کرد و از حاضران خواست که همه جام هايشان را به پيروزی و شادکامی ايالات متحده، دوستی ميان دو کشور و سلامتی رئيس جمهوری و خانم "کارتر" بنوشند. همگان برخاستند، جام ها را به روش موسوم نوشيدند، کف زدند، و ارکستر سرود ملی آمريکا را نواخت.
پاسخ پرزيدنت " کارتر" نيز همان قدر دوستانه بود. ديدار او از تهران می بايست ده ساعتی بيشتر طول نکشد. او بايد پيش از فرا رسيدن نيمه شب ايران را ترک می کرد و آغاز سال نو را در " ارفورس وان" – هواپيمای ويژه ی رياست جمهوری- جشن می گرفت. اين برنامه " حداقل" اعلام شد. مخالفان شاه، که از آن پس بسيار و آشکار از سوی سفارت ايالات متحده آمريکا دلگرم و تشويق می شدند، ابائی نداشتند همه جا و به همه کس بگويند که " توقف کوتاه" دليل بارزی بوده است بر ناخرسندی " کارتر" از شاه. در فرصت اين نوشيدن ها که پس از صرف شام بود، شخصيت های آمريکايی حاضر، با واژه های پوشيده، همين حس را القاء می کردند. يکی از آنان به من گفت: " کوتاهی مدت توقف رئيس جمهوری، و اين که او شب را درتهران سحر نمی کند، بی گمان مايه تاسف است. اما خوب، بهتر از هيچ است." زبان ديپلماتيک اين سخنان آشکار بود: " کارتر" می خواست حداقل اعتبار را به شاه بدهد. همه ی اعضای هيات آمريکايی همراه "کارتر" از پيش می دانستند که متن سخنان او، موجز و مختصر است و هيچ حمايتی از شاه در آن وجود ندارد.
نطق "کارتر" در حقيقت چنين آغاز شد. او که همواره با لحنی عاری از هر هيجان و خسته کننده سخن می گفت، با همان لحن به روابط ايران و آمريکا اشاره کرد، شعری از "سعدی" خواند که در آن به انسانيت و حقوق بشر اشاره می شد. سخنانش زيرکانه و حرفه ای بود و به مذاق مخالفان ايرانی شاه خوش می آمد. اما ناگهان لحن وی دگرگون شد: " ايران، با رهبری خردمندانه ی شاه، جزيره ی صلح و ثبات در يکی از پرتلاطم ترين مناطق جهان است. اعليحضرتا، اين حقيقت، و احترام و ستايشی که مردم تان نثار شما می کنند، خود نشانگر قابليت های رهبری شما است."
رئيس جمهوری آمريکا همچنين تاکيد کرد: " سود بردن ما از درستی داوری های شما و رايزنی های گرانبهايمان با اعليحضرت، برای ما اهميت فراوان دارد."
وی درادامه افزود (و من اين را از متن اصلی نقل می کنم): " هيچ کشور ديگری در جهان به ما، از نظر امنيت نظامی، به اندازه ی شما نزديک نيست. هيچ کشور ديگری در جهان وجود ندارد که ما در مورد مسائل منطقه ای که نگران مان می سازد، با آن مشورت هايی چنين دقيق کنيم. و هيچ رهبر ديگری نيست که من برای او احترامی عميق تر و دوستی خصوصی ای صميمانه تر داشته باشم."
" کارتر" که خويشتن را به عنوان مدافع خود خوانده ی حقوق بشر اعلام کرده بود، در پايان حتی شاه را به خاطر کوشش های ايران و پادشاه آن برای تحکيم دموکراسی و احترام به حقوق بشر در کشور مورد ستايش قرار داد. سپس او نيز جام خود را به سلامتی شاه و شهبانو و با آرزوی خوشبختی ايران بالا برد. همه برخاستند و دست زدند. ارکستر سلام شاهنشاهی را نواخت.
Borna66
09-11-2009, 09:28 PM
به تدريج که پرزيدنت " کارتر" آخرين عبارات نطقش را بر زبان می آورد، شگفتی آشکاری در چهره های غافلگير شده ی همه ی آمريکائيان حاضر، ظاهر می شد. حالتی که سپس در گفتار همه ی مفسران آن سوی اقيانوس اطلس نيز آشکار شد. حتی چند تنی از سفيران غربی که در ضيافت بودند، پنهان نمی کردند که غافلگير شده اند. در چهره ی شاه، که همچون هميشه بی تفاوت می نمود، سايه ی لبخندی از سر رضايت پديدار شد.
هنگامی که نواختن سرود ملی ايران به پايان رسيد، " جيمی کارتر" به گرمی با دو دستش، دست شاه را که اين بار آشکار شادمان بود، فشرد. تا آن زمان، هرگز هيچ رئيس کشور خارجی، و هيچ يک از روسای جمهوری آمريکا چنين صميميت- و حتی می شود گفت تملقی به او ابراز نکرده بودند.
پس از شام، ميهمانان به تالار نمايش که به محوطه ی وروی کاخ باز می شد، هدايت شدند تا به برنامه ای از رقص و آواز های محلی ايرانی توجه کنند که به وسيله ی هنرمندان وزارت " فرهنگ و هنر" اجرا می شد. همه شادمان و راضی بودند. آنگاه، يک شگفتی ديگر در آن شب پرشگفتی رخ داد و پرزيدنت " کارتر" و همسرش تصميم گرفتند اقامت خود را طولانی تر کنند و شب سال نو را در تهران بگذرانند.
اين تصميم، درست پيش از آغاز شام گرفته شده بود. در ظرف دو ساعت، کتابخانه ی خصوصی کاخ را آماده ی برگزاری مراسم آن شب کردند- سپس چند زوج جوان از دوستان شهبانو را که همگی کمابيش به مراسم سنتی فرارسيدن سال نو ميلادی آشنايی داشتند- چون در بسياری از آن ها شرکت کرده بودند، برای شادی بخشيدن به حال و هوای شب فراخواندند.
به محض آن که اجرای برنامه های هنری در ساعت بيست و سه و پنجاه دقيقه به پايان رسيد، پيشخدمت ها ظاهر شدند و به تعارف شامپانی به همه پرداختند و هنگامی که ضربه ی نيمه شب نواخته شد، همه جام های خود را به شادی سال نو بلند کرديم. شاه، " روزالين کارتر" را بوسيد و پرزيدنت " کارتر" شهبانو را. شاه، خانم "کارتر" را به رقص دعوت کرد، که به عادت هميشگی اش، با حفظ فاصله ی قدری زيادتر از هم رقصش برگزار شد. رئيس جمهوری نيز از شهبانو دعوت کرد که با او برقصد. عکس های زيادی به وسيله عکاسان آمريکايی و ايرانی گرفته شد. سپس شاه و رئيس جمهوری، از ديده ها پنهان شدند و يک ساعت و نيم ديرتر، سومين شگفتی آن شب را آفريدند.
تشريفات حکم می کرد که مدعوين، تنها پس از آن که ميهمانان عاليقدر و آن گاه که زوج سلطنتی محل را ترک کردند، از کاخ خارج شوند. اما مقامات تشريفات دربار به پرسه زدن در ميان ميهمانان پرداختند تا به زمزمه به مدعوين بگويند که اعليحضرتين از حضور آنان بسيار خوشوقتند، اما بخش رسمی شب به پايان رسيده و می توانند کاخ را ترک گويند.
اين دعوت به رفتن، بسياری از مدعوين، به ويژه نخست وزير و همسرش و همچنين وزير دربار را در برمی گرفت، که مجلس را ترک کردند. در عوض اغلب مدعوين جامعه ی مدنی ماندند. بقيه ی رويدادهای آن شب را من از زبان آنان باز می گويم، زيرا من و همسرم هم از آنانی بوديم که رفتيم.
اندکی پس از ساعت يک و نيم بامداد، شاه و پرزيدنت" کارتر" در حالی که " ملک حسين" پادشاه " اردن" با آنها بود، باز پيدا شدند. شاه، پيشتر به پرزيدنت " کارتر" نگفته بود که " ملک حسين" – که گاه و بيگاه به ايران می آمد، در تهران است. ظاهرا " کارتر" از ديدار پادشاه " اردن" شگفت زده شده بود.
Borna66
09-11-2009, 09:28 PM
از هنگام آغاز مذاکرات صلح ميان " اسرائيل" و " مصر"، تلاش های شاه در آن مذاکرات، جايگاه مهمی داشت، او می خواست نقش آرام بخش منطقه را بازی کند، و همه ی تلاش خود را برای تحقق صلح ميان " اردن" و دولت يهود به کار گرفته بود. به زودی همه دريافتند که ترتيب ملاقات " ملک حسين" با " کارتر" در چارچوب همين تلاش قرار داشت.
آقا و خانم "کارتر" بايد سفر خود را ادامه می دادند و حدود ظهر آن روز به " دهلی نو" می رسيدند. پس از يک استراحت کوتاه، ساعت شش صبح رهسپار فرودگاه بين المللی تهران شدند. در آن ساعت خيابان های تهران، طبيعتا بسيار خلوت بود. مدرسه ها، ادارات و فروشگاه ها کار خود را از ساعت هشت به بعد آغاز می کردند. در نتيجه، ماموران انتظامی هم در طول راه چندان به چشم نمی خوردند. به ويژه که تقريبا هيچ کس نمی دانست که ميهمانان چه ساعتی عزيمت می کنند. اما بسياری از روزنامه های معتبر غربی فردايش نوشتند که موکب رسمی از خيابان های تهران که " کاملا بسته شده" و " به وسيله ی ساواک از رهگذاران تهی شده بود" گذشت!
ديدار پرزيدنت " کارتر" از تهران، در ابتدا قرار بود کوتاه، تنها چند ساعت باشد، بی آنکه او شب را در تهران بگذراند. به ويژه قرار نبود به هيچ وجه حمايتی سياسی از شاه به عمل آورد، اما تبديل به ستايش از پادشاه ايران شد.
می توان نوشت که " جيمی کارتر"، با سخنان دوستانه و صميمانه اش- که ستايشی تاکيد آميز و استثنايی از شاه نيز بود- می خواست به او ثابت کند که يک رئيس جمهوری دمکرات آمريکا نيز می تواند به اندازه ی رئيس جمهوری ای جمهوری خواه، دوستی راستين برای او باشد. اما اين تصور، چندان قانع کننده نيست. به تفسيری ديگر، می توان دليل آن رفتار را تغيير جهت گيری ديپلماتيک ايالات متحده دانست.
فرآيند متزلزل کردن شاه، از بسيار پيشتر طرح ريزی شده و از ۱۹۷۴ در دولت جمهوری خواه آمريکا شکل نهايی يافته بود. امروز از اين واقعيت، با آگاهی از مدارک و پژوهش های گوناگونی که يافت و انجام شده، کاملا مطمئنيم- حتی اگر اجرای اين طرح از ابتدای حکومت " کارتر" با پيش کشيدن مسائل وابسته به حقوق بشر آغاز شده باشد. بنابراين سخنان " کارتر" را نمی شود يک تغيير بنيادی تلقی کرد. تفسيری ديگر حتی پذيرفتنی تر به نظر می رسد. " جيمی کارتر" به هنگام ورود به تهران نمی خواست چند ساعت بيشتر بماند و چيزی بيش از " حداقل خدمت" به شاه بکند. اما شاه که در سياست بسيار کارکشته تر از او، و در مسائل بين المللی استادتر بود، اوضاع را عوض کرد و در ظرف چند ساعت " او را توی جيبش گذاشت" به اين ترتيب، " کارتر" با گذر از فراز سر مشاورانش که همگی آشکارا ضد شاه بودند، آن عبارت معروف را که گفتيم، در سخنرانی اش گنجاند- که شگفتی آشکار ديپلمات های آمريکايی حاضر را برانگيخت و سفرش را نيز طولانی تر کرد.
اما اين فرجه ی موقت بود که اگر همه چيز در درون کشور به خوبی می گذشت، و اگر بی عملی سياست داخلی ايران به اقداماتی که برای بی ثبات کردن مملکت از خارج ترتيب داده شده بود، ياری نمی رساند، می توانست به کار آيد.
اما تصوير آن شب که رويايی تصورش می کرديم، سه روز بعد تيره و تار شد:
به مطبوعات داخلی دستور داده شده بود که عکس های آن شب جشن و رقص را چاپ نکنند. در عوض از سخنان " کارتر" که مخالفان سياسی شاه را بهت زده کرده بود، حداکثر استفاده را کردند. اما عکس ها به هرحال درکشور، و به ويژه در قم پخش شد. آيت الله " شريعتمداری"، بالاترين مقام سلسله مراتب روحانيت شيعه در داخل کشور و نماد جنبش اصلاحاتی که طلايه اش نمودار شده بود- " خمينی" هنوز از سايه بيرون نيامده بود- به من تلفن کرد و با ابراز نارضايتی عميق، با استناد به عکس ها که " دخترعمو" (شهبانو نيز همچون خود او " سيد" يعنی از سلاله ی محمد پيامبر اسلام بود) را در حال رقص با پرزيدنت " کارتر" نشان می داد، به شدت اعتراض کرد. او گفت: " به من مربوط نيست به ايشان بگويم چه بکنند يا نکنند، اما دست کم بايد رسوم و ظواهر را رعايت کنند و افکار مسلمانان را به لرزه درنياورند."
من، طبيعتا پيام او را منتقل کردم. شخصيت " شريعمتداری" بسيار پراهميت بود و نقش او به تدريج مهم تر از آن می شد که بتوانيم ناديده اش انگاريم. اما شخصيت مورد نظر چنان به من نشان نداد که از اين هشدار خوشش آمده باشد. عکس ها همه جا می چرخيد و بی هيچ ملاحظه مورد سوء استفاده قرار می گرفت. کمتر از يک هفته بعد، دردسرها آغاز شد.
Borna66
09-11-2009, 09:29 PM
در روزهای پس از سفر رئيس جمهوری آمريکا، در محيط کوچک سياسی پايتخت ايران شکاف افتاده بود. گروهی می پنداشتند که قدرت شاه بسيار بيش از گذشته شده است. دسته ی ديگر، مخالفان شاه، نااميد و خشمگين بودند. خود شاه آرام و متين، و ظاهرا بی تفاوت بود.
روز هشتم ژانويه ماجرايی روی داد که امروز می توان آن را به راستی نقطه ی آغاز فراگرد انقلاب، و چاشنی انفجاری آن دانست.
" اطلاعات" روزنامه ی عصر تهران، مقاله ای با امضای مستعار " رشيدی مطلق" در مورد " روح الله خمينی" آخوندی که به عراق تبعيد شده بود، چاپ کرد. که به زودی به معمايی تبديل شد. تبعيد " خمينی" به دليل مخالفت و تحريکات او عليه " انقلاب سفيد" و دگرگونی های بنيادی در زمينه ی ارضی و آزادی زنان بود که پايه های آن انقلاب را تشکيل می دادند.
البته، از چندين هفته پيش از آن نوارهای ضبط صوت و پيام هايی از " نجف"، تبعيدگاه " خمينی" در ميان محافلی در تهران و قم پخش می شد. لحن پيام ها بسيار خشن بود و خمينی در آنها پادشاه را به باد دشنام و ناسزا می گرفت. اما سخنگوی اصلی و سردسته ی جنبش سياسی- مذهبی که در جهت ايجاد تحولات اساسی در نظام حکومتی مملکت آغاز شده بود، آيت الله " شريعتمداری" در قم بود. " خمينی" را تقريبا هيچ کس نمی شناخت و بسياری هم او را فراموش کرده بودند. چاپ مقاله ای که او چهره ی شاخصش بود، بی معنا و بی شک يک اشتباه بزرگ بود. و چاپش به زحمت شگفتی کسی را برانگيخت. در آن مقاله در مورد " خمينی" گفته شده بود هندی تبار است، که راست بود. گفته شده بود همسرش رقاصه ی دوره گرد بوده، که درست نبود. همسر " خمينی" به خانواده ای مرفه و محترم تعلق داشت. گفته شده بود " خمينی" نادان است، که ايرانيان و جهانيان بعدا دريافتند که درست بوده، گفته شده بود او در ايام شباب انحرافات اخلاقی ( هم جنس بازی) داشته، که مربوط به زندگی خصوصی او می شد و قابل اثبات نبود. خلاصه ی مقاله، آميخته ای بود از حقايق و مطالب نادرست. در مقاله، " خمينی" متهم شده بود که جاسوس بيگانه بوده و يا هست. در واقع، او در گروه اطرافيان " سيد ابوالقاسم کاشانی" بود که با انگليسی ها نزديکی داشت، مخالف " مصدق" بود. بعدها هم در زمان حکومت سرهنگ " عبدالناصر" پول هايی از سرويس های مخفی مصری دريافت کرده بود تا در راه بی ثبات کردن رژيم شاه هزينه کند. خلاصه، از متخصصان دسيسه پردازی و آشوب گری بود. روابط پاره ای از اطرافيانش با آلمان شرقی از اوايل دهه ی هفتاد، رازی فاش نشده نبود ( به موجب اسناد cei) و بعضی از نشريات تخصصی اطلاعاتی غربی از آن سخن گفته بودند. اما گرچه "سيا" از سال ۱۹۶۱، از طريق اطلاعات سرهنگ " گلنيوسکی" نفر شماره دو سازمان ضد جاسوسی شوروی- لهستان که در ۲۵ دسامبر ۱۹۶۰ به غرب پناهنده شد، می دانست که " آيت الله خمينی يکی از پنج خبرچين مسکو در ميان رهبران مذهبی شيعه است"، اين موضوع را به مقامات ايران اطلاع نداده بود. اين موضوع در ماه مارس سال ۲۰۰۰ برملا شد( همان منبع). شايد هم آمريکايی ها از اين موضوع در سال ۱۹۷۸ برای کنترل اقدامات " خمينی" و بازی دادن او استفاده می کردند.
Borna66
09-11-2009, 09:29 PM
به اين ترتيب اتهاماتی که در مورد داشتن ارتباطات پنهانی با سرويس های اطلاعاتی مختلف خارجی به وی وارد آمد، بی پايه نبود. حتی اگر ناقص به نظر می رسيد، مساله، آن نبود. چاپ آن مقاله بود که باعث شد " خمينی" به شخصيتی تبديل شود که هر کس می توانست از او به سود خود و به زيان رژيم استفاده کند. تبديل " خمينی" به هدف اصلی رژيم يک عمل بی جا، و يک اشتباه بزرگ بود. به نظر می رسيد چاپ مقاله در آن روزنامه، به تحريک، و به احتمال بيشتر با تحميل صورت گرفته است. بيست و دو سال پس از آن واقعه، مساله چاپ مقاله ی " رشيدی مطلق" در کتاب های پايان ناپذيری که در مورد شاه يا انقلاب نوشته می شود، هنوز مطرح است و پرسش هايی برمی انگيزد. پژوهشی دقيق و کنجکاوی و کنار هم گذاشتن اطلاعات گوناگون، سرمنشاء اين ماجرا را آشکار می سازد: انديشه ی تهيه ی آن مقاله از سوی " اميرعباس هويدا" وزير دربار به شاه پيشنهاد شد. او به شاه که از حملات اين آخوند تبعيدی ناخرسند بود گفت: " چرا ما پاسخ خمينی را ندهيم و شخصيت راستين و پيشينه ی او را برملا نکنيم." شاه احتمالا پاسخ داده بود: " چرا که نه." و اين پاسخ به عنوان موافقت و سپس يک دستور تلقی شد. نگارش مقاله برعهده ی روزنامه نگاری که اکنون در خارج از کشور زندگی می کند نهاده شد. هيچ اطلاع دقيقی در اختيار او گذاشته نشد. او تنها به چيزهايی که شنيده بود و چند شايعه ی خصمانه در مورد " خمينی" استناد کرد. هنگامی که مقاله آماده شد، " هويدا" آن را به "داريوش همايون" وزير اطلاعات سپرد و به او دستور داد در يک نشريه ی معتبر چاپ شود. " همايون" اعتراف کرده مقاله را گرفته، ديده ولی پيش از چاپ نخوانده است. سپس اين مساله پيش آمد که مقاله، در کدام روزنامه چاپ شود. دو روزنامه ی صبح را معاف کردند: نخست " آيندگان" که بنيان گذار آن خود " همايون" بود. او روزنامه نگار با استعدادی بود که هنگام رسيدن به وزارت اطلاعات نيز آن نشريه را اداره می کرد. از آن پس نيز در" آيندگان" سرمقاله های بی امضايی می نوشت که کاملا آشکار بود نوشته ی اوست. چاپ مقاله در" آيندگان" معنای ويژه ای به آن می داد و به گونه ای رسمی اش می کرد. روزنامه ی ديگر" رستاخيز"، ارگان حزب يگانه ای بود که چندی پيش، شاه آن را پايه گذاری کرده بود. به همان دلايل، " رستاخيز" هم معاف شد. بنابراين انتخاب می بايست ميان دو روزنامه ی عصر انجام می گرفت: "کيهان" که مديرآن سناتور" مصباح زاده"، فرد بسيار بانفوذی با ارتباط نزديک با شاه و " آموزگار"، نخست وزير وقت بود و می توانست شاه را از آن دستوری که در واقع نداده بود، منصرف کند. بالاخره روزنامه ی " اطلاعات" از همه ضعيف تر انتخاب شد که پنجاه سال پيش از آن، توسط خانواده ی " مسعودی" بنيان گذاری شده و " عباس مسعودی" شخصيت پرقدرت و نايب رئيس مجلس سنا تا هنگام مرگش آن را اداره می کرد. پس از او، اداره ی " اطلاعات" به پسرش " فرهاد" سپرده شده بود که نه تاثير و نفوذ زيادی داشت و نه تجربه ی سياسی. تا حدی که حتی " هويدا"، به هنگام نخست وزيری اش سردبيری برای او انتخاب و به وی تحميل کرده بود که زير فرمان خودش بود. " فرهاد مسعودی" ۴۸ ساعت مقاومت کرد. کار به دخالت" ساواک" کشيد. به تيمسار " نصيری" رئيس " ساواک" می فهمانند که چاپ مقاله يک " دستور" است. او که شخصيت نيرومندی نداشت، کلمه ای نگفت. او را برای اين در اين مقام گذاشته بودند که اطاعت کند، نه اظهار نظر. از اين گذشته، او بايد تاييد نخست وزير را که ظاهرا رئيسش بود، و به ويژه تاييد شاه را در مورد واقعيت دستور، پيش از اجرای آن، دريافت می کرد. اما اين کار را نکرد. " پرويز ثابتی" که مسئول امنيت داخلی بود، نظر منفی داد و گفت: " اين مقاله، زيانباروچاپش ضد منافع ملی است." اما کسی توجهی به نظر او نکرد. " مسعودی" سعی کرد با شاه تماس بگيرد، اما نتوانست و بالاخره تن داد. در نهايت، مقاله روز ۸ ژانويه منتشر شد. نخست وزير که اصلا در جريان هيچ چيز نبود، و شاه که نوشته را قبلا نخوانده بود، هنگامی از چاپ آن باخبر شدند که منتشرودرسراسرکشور پخش شده بود.
Borna66
09-11-2009, 09:29 PM
عمليات " بر روی کار آوردن خمينی" آغاز شده بود. تصورش دشوار است که " اميرعباس هويدا"، آن مرد هوشمند که مسلما از سازمان های اطلاعاتی و منابع خارجی دستور نمی گرفت، منشاء مستقيم آن عمليات بوده باشد. بعيد نيست که او آلت دست کسانی در ميان اطرافيان خود شده يا از سر بی فکری اين کار را کرده باشد. او به اين گونه تحريکات علاقمند بود و گاهی اوقات مقالات يا شايعاتی عليه مخالفان سياسی يا رقبای بالقوه ی خود در پاره ای نشريات به چاپ می رساند. " شجاع الدين شفا" اخيرا در مورد ماجرای چاپ آن مقاله برا ی من نوشت که " گونه ای پوست خربزه" زير پای رژيم گذاشتن، يا به بيان ديگر، خدعه ای برای تحريک عليه شاه بود. و اشتباه نمی گويد.
پس از چاپ مقاله، و به ويژه پس از بروز واکنش های منفی در برابرش، " محمد رضا شاه" به عادت هميشگی، تحمل کرد و اقدامی نکرد. اما آيا هنگامی که چند ماه بعد اجازه داد دولت نظامی، " هويدا" را به زندان اندازد( و آن خود اشتباه بزرگ ديگری بود)، در حقيقت نمی خواست- آگاهانه يا غيرآن- " هويدا" را به خاطر آن ماجرا و چند مورد ديگر که بعدا به او نسبت دادند، تنبيه کند؟
شهر قم، مرکز اصلی آموزشی ملاهاست. طلاب وشاگردان حوزه ی علميه ی آنجا، که برخی از مدارسش اندکی هم متجددتر بودند- البته نه به صورت دانشگاه های غربی- همواره مرکز و منبع تحريک و اغتشاش بوده اند. به محض آن که خبر چاپ مقاله به قم رسيد، تظاهرات آغاز شد. نخستين آنها که فردای آن روز روی داد، کوچک بود و ماموران پليس با تجهيزاتی بسيار مختصر، کوشيدند پراکنده اش کنند. چند تن زخمی شدند که يکی از آنها از شدت جراحات درگذشت.
در آن زمان، سه تن از بزرگ ترين و مهم ترين پيشوايان شيعيان جهان در قم زندگی می کردند که بعدا رسانه های بين المللی آنان را " مثلث قدرت قم" خواندند. در صدر آنان، آيت الله " شريعتمداری" بسيار با نفوذ و نيرومند بود که از همان هنگام شاخص ترين فرد جنبش مردم ايران شد و تا هنگام بازگشت" خمينی" اين موقعيت را حفظ کرد. در آن گاه، سران سلسله مراتب رهبری شيعه، مثل هميشه در تاريخ ايران از سال ۱۵۰۲ ميلادی- سالی که اين شاخه ی اقليت اسلام به دلايل کاملا سياسی، مذهب رسمی کشور اعلام شد- با همديگر اختلاف اساسی داشتند. با اين حال، بازهم براساس سنتی کهن، در برابر آنچه توهين به يک روحانی می انگاشتند، متحد شدند. آيت الله " شريعتمداری"، که خمينی را خوب می شناخت و او را چندان به حساب نمی آورد، فقط برای اين که اغتشاش مردم را آرام کند، از دولت خواست که از چاپ مقاله ی کذايی عذر بخواهد يا دست کم ابراز تاسف کند. اما دولت با ناشی گری و قطعا با موافقت شاه، به وی پاسخ داد مطبوعات آزادند، دولت نقشی در چاپ آن نداشته و دليلی برای عذرخواهی نيست. و البته هيچ کس باور نکرد. اغتشاش ها بسيار محدود و به ويژه کاملا محلی و پراکنده بود که به راحتی می توانستند مقتدرانه در برابرش بايستند. عده ای را دستگير کنند و غائله را در نطفه خفه. يا آن که می توانستند چنان که " شريعتمداری" خواسته بود به راه آرام کردن اوضاع بروند. اما مقامات، به گمان آن که گذشت زمان به سود آنهاست، به هيچ يک از اين دو راه نرفتند. و اين باز اشتباهی ديگر بود. نيروهای زيرزمينی که برای بی ثبات کردن رژيم متشکل شده و ساقط کردن شاه را در هدف داشتند، از همان هنگام دست به کار بودند. اين ترديد و دو دلی دولت برای آنان بهترين حربه و امتياز بود. آرامشی که پس از تظاهرات قم حاکم شد، بسيار موقتی بود.
Borna66
09-11-2009, 09:29 PM
دولت تصميم گرفت وزنه را از لحاظ مردم و افکار عمومی سنگين تر کند. حزب واحد رستاخيز، روز ۲۶ ژانويه، تظاهرات بزرگی در تبريز، پايتخت آذربايجان و زادگاه "شريعتمداری" سازمان داد. به راستی نيز جنبشی آغاز شد. بيش از سيصد هزار تن در تظاهرات شرکت کردند. در ميدان بزرگ شهر و در برابر شهرداری تبريز، جايگاه ساختند و برآن، " جمشيد آموزگار" نخست وزير و دبيرکل حزب، اعضای کميته ی مرکزی و تنی چند از شخصيت ها جای گرفتند. نخست وزير سخنان بسيار کوبنده ای ايراد کرد که در پاره ای موارد به راستی لحنی شديد به خود می گرفت. هربار پس از بردن نام شاه، با ابراز احساسات شديدی استقبال می شد. خروش و احساسات در اوج خود بود که ناگهان بخشی از جايگاه سخنرانان و شخصيت ها که با عجله سرهم بندی شده بود فرو ريخت. هيچ کس حتی زخمی سطحی برنداشت، ولی مردم خرافاتی در اين حادثه " نشانه ای" ديدند. در برابر اين نمايش قدرت مردم به سود حکومت، آخوندها تاکتيکی را در پشت گرفتند که نامش " چله" بود. براساس سنن اسلامی، برای هر مرده ای در چهلمين روز مرگ، مراسم يادبودی برپا می شود و آئين های مذهبی انجام می گيرد. آيت الله " شريعتمداری" از هموطنان خواست که برای تنها کشته ی تظاهرات قم، " چله" بگيرند و اين مراسم در روز ۱۸ فوريه در تبريز انجام گرفت. شب پيش از آن، به دستور رئيس شهربانی، مسجدی که قرار بود مراسم در آن برگزار شود، تعطيل شد. صبح روز چهلم که مردم آغاز به گرد آمدن کردند، تيمسار " نصيری" به رئيس شهربانی شهر تلفن کرد و از او خواست که مسجد را باز کند. اما رئيس شهربانی با کمال احترام پاسخ داد که دستوراتش را از رئيس شهربانی کل کشور می گيرد و نه "ساواک". سپس به " نصيری" گفت که دستور کتبی دريافت کرده، و برای باطل شدن آن بايد دستور کتبی ديگری به او برسد. اين، البته از آن موارد رقابت دو نيروی انتظامی بود. اما دستور باز کردن مسجد دير رسيد، زيرا " نصيری" با نخست وزير تماس گرفت و او از شاه اجازه خواست. زمانی که با اين دست و آن دست کردن تلف شد، موجب برخورد تظاهرکنندگان و نيروهای انتظامی که مسجد را در محاصره داشتند گرديد. ساختمان حزب رستاخيز که تقريبا محافظی نداشت، مورد حمله قرار گرفت و به دست تظاهرکنندگان زيرورو شد. اغتشاشی خونين روی داد. و ماموران پليس که برای رويارويی با تظاهرات و ناآرامی های خيابانی آمادگی نداشتند، از اسلحه های خود استفاده کردند. چندين کشته و بسيار زخمی به بار آمد. زنجيره ی خشن و بی رحم تظاهرات و سرکوب های پياپی آغاز گرديد که يک راست به انقلاب انجاميد.
Borna66
09-11-2009, 09:29 PM
ولی زندگی بسيار منظم شاه و دربارهمچنان ادامه داشت. درقله ی قدرت هنوز هيچ کس درنيافته بود که چه می گذرد. هيچ کس تصميمی برای رويارويی با بحران نگرفته بود. هنوز آثار بيماری مهلکی که " محمدرضا شاه" بدان گرفتار آمده بود، و چندی بعد او را از پای درآورد، پديدار نشده بود و او برنامه های عادی خود را انجام می داد. صبح زود بيدار می شد، ده دقيقه ای ورزش صبحگاهی می کرد و سپس مطبوعات ايران و جهان را از نظر می گذراند و بخش هايی از آنها را می خواند. " نيويورک تايمز"، " واشنگتن پست"، " لوموند"، " فيگارو" ، " تايمز لندن"، " اکسپرس"، " نيوزويک" و مجله ی " تايم" هميشه در ميان مطبوعات خارجی بود. سپس گزارش های دستگاه های امنيتی را می خواند و سرساعت ده به دفترش می رفت. بلافاصله رئيس کل تشريفات شرفياب می شد و با هم پيرامون برنامه های روزانه گفتگو می کردند، به پاره ای مسائل ديپلماتيک می پرداختند و سفرهای رسمی شاه را برنامه ريزی می کردند. پادشاه چند ماه پيش از آن، در اين بخش بسيار پراهميت دربار، دگرگونی ها و تحولاتی به وجود آورده بود. " هرمز قريب" رئيس آن را که پيشترها سفير ايران در " ژاپن" و آماج انتقادهای بسيار بود، برکنار کرده و " اميرارصلان افشار" را که از برجسته ترين ديپلمات های کشور بود، به جايش گماشته بود. اين گزينش نيز براساس سنت ديرينه ی دربار، از ميان ماموران عالی رتبه ی وزارت امور خارجه صورت گرفته بود. " افشار" پيشتر سفير ايران در " واشنگتن"، "بن" و " وين" بود و مدتی نيز در حاشيه به سر می برد. او به راست و رک گويی و صداقت شهره بود. تشريفات دربار را از نو سازمان داده و جلوی پاره ای زياده روی ها را گرفته بود. پس از او، نوبت ملاقات به وزير دربار می رسيد که در آن زمان " امير عباس هويدا" بود. وزير، امور مربوط به کار خود را با شاه حل و فصل می کرد و آنگاه شرفيابی ها آغاز می شد. هر باريابی، بسته به اهميتش کمابيش سی دقيقه به درازا می کشيد. آخرين ساعت نيمروز به وزير امور خارجه، يا اگر او در سفر بود، که اغلب چنين بود، به معاون اولش اختصاص داشت. اين ديدارها در حدود ساعت يک و ربع بعدازظهر پايان می يافت
Borna66
09-11-2009, 09:30 PM
شاه به اقامتگاه خود می رفت تا با شهبانو ناهار صرف کند. اگر شهبانو، که بسيار کمتر از او وقت شناس بود، دير می رسيد، شاه منتظرش نمی شد و غذايش را می خورد. غذا، هميشه ساده بود. شاه خوراکی های لذيذ اما به مقدار کم را دوست داشت و مشروب الکلی نمی نوشيد. پس از غذا، روی کاناپه ای دراز می کشيد و به موسيقی کلاسيک يا ملايم گوش می داد. ساعت ۳ بعدازظهر به دفترش باز می گشت و شرفيابی ها که تا ۵/۶ يا ۷ بعدازظهر طول می کشيد، بار ديگر آغاز می شد. شاه معمولا بين ساعت ۸ تا ۳۰/۸ شام می خورد. سپس اگر ميهمانی خانوادگی يا ضيافت رسمی نبود، ترجيح می داد برای استراحت و آرامش به تماشای فيلم های حادثه ای، خنده آور يا تاريخی بنشيند. البته بيشتر اوقات اين برنامه ی او را ميهمانی ها، مسائل سياسی و سفرها برهم می زد و برای او جز در تعطيلات آخر هفته وقت چندانی برای ورزش يا سر کردن با فرزندانش باقی نمی گذاشت. شگفت انگيز آن که رويدادهايی که می رفت تا به زودی سرنوشت خاندان سلطنتی و مملکت را زيرورو کند، تا ماه سپتامبر عادات و برنامه های آنان را عوض نکرد. شاه بسيار کار می کرد، ولی براساس همان برنامه ی هميشگی، فقط مقامات رسمی مملکت را می ديد. شب هايش به استراحت، سرگرمی و گاهی پس از شام به يکی دو ساعتی بازی ورق می گذشت. بنابرآنچه می گويند تظاهرات، برخوردهای تظاهرکنندگان با نيروهای انتظامی که از همان زمان نقل تمام مجالس و بحث و گفتگوها در ميهمانی های سفارتخانه های خارجی بود، تقريبا هرگز در دربار مطرح نمی شد. اين بی خيالی بود يا ناآگاهی اطرافيان؟
پس از اغتشاش قم، گروه مطالعاتی " بررسی مسائل ايران" که سه سال پيش از آن به پيشنهاد خود شاه ايجاد شده و هزار تنی از چهره های دانشگاهی، روشنفکران، قضات بلند پايه، بازرگانان و صاحبان صنايع و خلاصه برجسته ترين برگزيدگان کشور در آن عضويت داشتند و اغلب به عنوان " اپوزيسيون اعليحضرت" قلمداد می شد، گزارش بسيار دقيقی تهيه و به شاه تقديم کرد که در آن بر وخامت اوضاع مملکت و قدرت گرفتن مخالفان مذهبی تاکيد شده بود. در آن گزارش پژوهشی آمده بود که در دو قرن گذشته، مذهبيون همه ی انقلاب های اجتماعی و سياسی ايران را رهبری کرده و آخوندهای معترض، سرمنشاء آن بوده اند. و با توجه به اين واقعيت، بر لزوم آغاز هر چه زودتر گفتگو با مقامات روحانی، به ويژه با آيت الله " شريعتمداري" اصرار ورزيده شده بود. در گزارش، همچنين چاپ مقاله عليه " خميني" يک اشتباه بزرگ سياسی قلمداد شده بود.
Borna66
09-11-2009, 09:30 PM
شاه فورا دستور داد يک کميسيون سری آن گزارش را بررسی و ارزيابی کند. در آن کميسيون تيمسار " نصيري" رئيس " ساواک" و " پرويز ثابتي" دستيار او در امنيت داخلی، يک وزير که نخست وزير او را به نمايندگی برگزيده بود، آيت الله " سيد حسن امامي" – روحانی نزديک به شاه و امام جمعه تهران، " کاظم وديعي" استاد جامعه شناسی دانشگاه و نويسنده ی اصلی گزارش و خود من، به عنوان رئيس گروه تهيه کننده ی گزارش عضويت داشتيم. رياست کميسيون هم به " نصرت الله معينيان" رئيس دفتر پادشاه محول شده بود. پس از پايان دو جلسه بحث و گفتگو و اختلاف نظر، کميسيون اظهارعقيده کرده بود که جز چند مزدور خارجی، روحانيون ايرانی همچنان به شاه وفادارند، و اغتشاش ها به وسيله ی حزب " توده"، يا حزب " کمونيست زيرزمينيگ ايران، راه افتاده است!
آيت الله " سيد حسن امامي" با اين نتيجه گيری موافق نبود. " پرويز ثابتي" به هنگام امضای گزارش کميسيون اعلام کرد لازم است نظر کميسيون با توضيحاتی همراه شود، ولی طبيعتا فقط نظر رئيس مستقيم او اهميت داشت.
نظر دولت نيز که بعدا به وسيله ی نماينده اش- وزير مشاور در امور پارلماني- ابراز شد، آن بود که باعث اغتشاش تبريز چند آشوبگری بوده اند که از آن سوی مرزها، مخفيانه وارد کشور شده بودند. البته حقيقت داشت که چند تن از آشوبگران و خرابکاران که از " لبنان" و " ليبي" آمده و در اردوگاه های آموزش خرابکاری " فلسطين" تربيت شده بودند را در تبريز دستگير کرده بودند. اما حضور آنان نمی توانست توجيه گر ابعاد گسترده ی تظاهرات و اغتشاش باشد.
اما " گروه بررسی مسائل ايران" تصميم گرفت گزارش بعدی خود را منتشر کند و دلايل عميق آشوب های تبريز را با مردم در ميان بگذارد. اين کار، يک هفته بعد انجام شد. در گزارش به دلايل محلی اغتشاش – اشتباهات شهرداری تبريز- و علل کشوری آن از جمله سياست اشتباه آميز اقتصادی که موجب فقير شدن بخشی از مردم شهر شده، و در همان حال در اطراف شهر صنايعی را ساخته بود که با اقتصاد عمومی استان تهران نمی خواند، پرداخته شده بود.
گزارش، تحريکات خارجی را منکر نمی شد. اما می گفت که اين تحريکات از فضای گرفته و ناسالم بهره می برد. بنابراين توصيه می کرد که لازم و فوری است که گفتگويی با روحانيت آغاز شود. انتشارات حزب واحد " رستاخيز" و راديوی دولتی، ظاهرا با تحريک دولت، وزير دربار و بی گمان رئيس " ساواک"، به شدت " گروه بررسی مسائل ايران" را به باد حمله گرفتند. انجمن شهر تبريز آن را رسما با عنوان " گروه آشوبگر سياسي" ناميد. در ميان اين آشوبگران اکثريتی از روسا و استادان دانشگاه ها، دادستان کل کشور و چندين رئيس شعبه ی ديوانعالی کشور، رئيس کانون وکلا، يک وزير شاغل و حتی پزشک شخصی شاه و يکی از دو سر دفتر خانواده ی سلطنتی بودند!
در آن ميان، رويدادها روز به روز به وخامت می گراييد.
در بهار ۱۹۷۸، شاه و شهبانو که " خلعتبري" وزيرامور خارجه و همسرش و " امير ارصلان افشار" رئيس کل تشريفات همراهی شان می کردند به دو سفر رسمی خارجی رفتند. نخست به " لهستان" و " چکسلواکي" و سپس به " مجارستان" و " بلغارستان". من و همسرم نيز در کنار آنان بوديم. هم جا از ما استقبال باشکوهی شد. کشورهای سوسياليست از بهترين شرکای اقتصادی و بازرگانی ايران بودند و همه کار می کردند که روابطشان با تهران مستحکم تر شود و در اين راه حتی به اغراق مجيز مقامات ايرانی و به ويژه شاه را می گفتند.
پيش از سفر، از راه تشريفات دربار، تقاضای گفتگويی طولانی با شاه کردم. پاسخ دادند که اين " ملاقات آسوده" در داخل هواپيما به هنگام حرکت ازتهران به " ورشو" صورت خواهد گرفت. پس از آن که " شاهين" بوئينگ ۷۰۷ سلطنتی که خلبانی اش را خود شاه برعهده داشت، در ساعت ۵/۱۰ به پرواز درآمد، همراهان در تالار هواپيما گرد آمدند. شاه، چند دقيقه بعد به ما پيوست و يک ربع ساعتی را به مطالعه ی نشريات ايرانی و خارجی پرداخت. بقيه، يا با يکديگر گفتگو می کردند و يا مطالعه می کردند. محيط، مثل همه ی سفرهای شاه، خودمانی و غيررسمی بود. اندکی بعد او برخاست و به من گفت: برويم، و به دفتر چسبيده به تالار رفتيم. آن هواپيما، بی گمان همچون هواپيماهای همه ی سران کشورها، يک تالار کوچک، يک ناهار خوری، يک دفتر، اتاق خوابی مجهز برای زوج سلطنتی و دو بخش مجزا برای کارمندان و ماموران تشريفات، نگهبانان، خبرنگاران، ديلماج ها و... داشت.
Borna66
09-11-2009, 09:30 PM
سخن را او آغاز کرد و گفت: " سفری که آغاز کرده ايم بسيار مهم است. با آن که ايدئولوژی اين ها با ما در تضاد است و احتياطی که بايد از اين نظر بکنيم، نمی دانم چرا نبايد با کشورهای بلوک شرق نزديک تر شويم. آنها ديگر می دانند که ما مستحکم و باثباتيم، بنابراين به آرامی رفتارشان را مهار می کنند." سپس با لبخندی افزود: " حالا، بالاخره رسما هم شده مهار می کنند." و ادامه داد: " آنها شريکان اقتصادی قابل اعتمادی هستند. ما بايد از رقابت بين دو بلوک بهره ببريم. اگر اين کار را نکرده بوديم، هرگز نمی توانستيم کارخانه های " ذوب آهن" اصفهان، " ماشين سازي" اراک، " تراکتور سازي" تبريز و... را بسازيم. باج خواهی آمريکائيان و " بانک جهاني" را در مورد ذوب آهن به ياد داريد؟ ديگر بس است. آن زمانه ديگر سپری شده و من ديگر هيچ باج خواهی يا تهديدی را نمی پذيرم. ما آنقدر نيرومند هستيم که بگوييم نه. و آنها هر روز بيشتر صدای ما را خواهند شنيد."
و باز گفت: " شما نسبت به ديگران جوان تريد و آن دوران و سختی و حقارتی را که ما کشيديم، نديده ايد. روزگاری را که ما ناگزير بوديم همه ی اين ها را تحمل کنيم و دم برنياوريم."
تمام سياست او همين بود. تمام رويای او که به زودی، و به گناه همين بلندپروازی ها و فرانگری های بيش از پيش تحمل ناپذيرش برای اين و آن، درهم می شکست، همين بود.
پس از اين تک گويی تکان دهنده و پراحساس، زنگ زد و دستور داد برايمان دو گيلاس ويسکی بياورند. ديگر چيزی نگفت، آرام و منتظر از پنجره ی هواپيما بيرون را می نگريست. آنگاه به من نگاه کرد، با انگشتانش چند ضربه بروی ميز زد، گويی در رويايی غوطه ور بود. ويسکی ها را با يخ و سودا آوردند. وانمود می کرد که می نوشد، ولی در واقع نمی نوشيد. نگاهی پرسشگر برمن افکند و گفت: " ولی ما اينجاييم که سخنان شما را بشنويم. با اين که می دانم و می توانم حدس بزنم چه می خواهيد بگوييد."
آنگاه من، گزارش های " گروه بررسی مسائل ايران" را که به تدريج نگرانی از وضع مملکت در آنها بيشتر ديده می شد، و همچنين جنجال مطبوعاتی در مورد کسانی که رويدادهای تبريز را مورد بررسی دلسوزانه قرار داده بودند، يادآوری کردم. متذکر شدم که گونه ای نگرانی در مورد افکار عمومی پيدا شده که مرتبا بر آن افزوده می شود. " اعليحضرت، زمان برکندن ريشه ی نابسامانی های مملکت فرا رسيده و دگرگونی ها و اصلاحات سياسی عميقی بايد صورت گيرد. اگر شاهنشاه به راستی مايلند وليعهدشان به پادشاهی برسد، هم اکنون است که بايد دست به کار شوند."
در آن زمان خبر نداشتم که شاه به بيماری درمان ناپذيری مبتلاست. پوزش خواستم و گفتم: مرا به خاطر صراحت و رگ گويی ام عفو بفرماييد. با اين حال ديدم باز به حالت دفاعی لجوجانه ای خود که همواره در اين مواقع می گرفت، متوسل شد.
- " می دانم، می دانم. باز می خواهيد در مورد فساد مالی سخن بگوييد! من از اين فساد منزجرم، اين برای ما تازگی ندارد که در ميان اطرافيان من کسانی يافت می شوند که بی عيب و پاک نيستند! اين را هم می دانم. می دانيد که من در تشکيلات دولت هيچ قدرت مستقيمی ندارم. بنابراين نمی توانم چنان که می خواهم دخالت کنم و واکنش نشان دهم...اما در آنجا که قدرت دارم، يعنی در ارتش، فساد را کيفر می دهم. بالاخره، می دانيد که از اين به بعد، کميسيون بازرسی شاهنشاهی آنچه را بايد، انجام خواهد داد."
Borna66
09-11-2009, 09:30 PM
" اعليحضرت. همه ی اقدامات کلی عليه فساد، پخش برنامه های تلويزيوني( جلسات کميسيون بازرسی شاهنشاهی مستقيما از تلويزيون پخش می شد و مردم به آن می خنديدند)، و پخش اعلاميه ها از راديو چيزی را عوض نمی کند. مردم آنها را باور نداشته اند، و حالا هم باور نمی کنند که به راستی اراده ای برای مبارزه با سوء استفاده گران وجود دارد. بايد چند تن از متصديان فاسد امور جاری مملکت و پاره ای اشخاص را که از اطرافيان تان هستند، از خود دور کنيد. درست است که اين اشخاص، هدف مورد علاقه ی آشوبگران حرفه ای هستند، اما افکار عمومی هم به راستی از اين اوضاع و اين افراد منزجر است. اگر به راستی در اين مورد کاری صورت نگيرد، بايد نگران بود که حتی اصل سلطنت نيز مورد ترديد قرار گيرد و خود اعليحضرت نيز با موقعيت و رويدادهای تاسف آوری روبرو شوند." پاسخی که شاه به من داد، بسيار موجب شگفتی من شد:
- بله، طبيعتا اين گفته ی من نبايد تکرار شود، ولی تا هنگامی که آمريکايی ها از من پشتيبانی می کنند، می توانيم هرچه می خواهيم بکنيم و انجام دهيم، و هيچ کس نخواهد توانست مرا از اين کار بيندازد."
- " مسلما قربان. آمريکايی ها تا هنگامی که ايران، آن گونه که " کارتر" می گويد جزيره ی صلح و ثبات باشد، از ما پشتيبانی می کنند. اما اگر به خاطر مسائل داخلی شان، سياست خود را تغيير دهند و ما را رها کنند چه؟"
- " آمريکائيان هرگز مرا رها نخواهند کرد."
اين سخن، ظاهرا درست، ولی در نهايت اشتباه بود. شاه گمان می کرد از آنجا که وجودش اجتناب ناپذير است، آسيب ناپذير هم هست. اما به تدريج دريافت که نارضايتی های غيرقابل انکار داخلی، به وسيله ی کسانی که دوستان راستين و صميمی خود می انگاشت، مورد سوء استفاده قرار گرفته و سپس تشويق شده، مورد حمايت مالی قرار گرفته و هماهنگ گرديده است- و همه ی اينها، نه به دليل ضعف های او، بلکه به علت قدرتش، و نيرومندی فزاينده ی ايران. آری. اينها را به خاطر بلندپروزای های شاه که برايشان قابل تحمل نبود و " خود بزرگ بيني" می دانستند، بر سرش آوردند.
سپس اندکی پيرامون مطالب کمابيش مهم گفتگو کرديم، تا آمدند و اعلام کردند که ناهار آماده است. برخاست، و من هم. در حالی که به عادت هميشگی می رفت دست هايش را پيش از غذا خوردن بشويد، با لحنی بسيار آرام و مهربان گفت: " نگران نباشيد. بر اين بحران غلبه خواهم کرد. پيشتر بر بسياری از آنها چيره شده ام."
چند روز بعد، در حومه ی " براتيسلاوا" شاهد مانورهای نظامی، نمايش سلاح های جديد و تيراندازی با مهمات واقعی بوديم. ايران، برآن شده بود که منابع دريافت اسلحه خود را متنوع کند و در اين زمينه از وابستگی خود به غرب، به ويژه به ايالات متحده بکاهد. آغاز به ايجاد صنايع نظامی کارآمد و همچنين خريد مقاديری سلاح و تجهيزات نظامی از بلوک شرق کرده بوديم. از اين جهت بود که چکسلواک ها بهترين ساخته های نظامی شان را نشان مان می دادند و خواستار فروش آنها به ايران بودند.
هنگامی که نمايش های نظامی به پايان رسيد، و همه برای ديدن مانورها بر جايگاه مرتفعی که ويژه آن برنامه ساخته شده بود ايستاده بودند، شهبانو به فارسی به همسرش گفت: از اين نمايش ها و هر چيزی که مرا به ياد جنگ بيندازد، بدم می آيد.
- شايد روزی ناچار شويد نقش فرمانده ارتش شاهنشاهی را برعهده گيريد.
- اميدوارم خدا هرگز آن روز را نياورد.
در آن زمان، نمی دانستيم که شاه بيمار است. امروز همه ی آن سخنان شگفت انگيز، معنای ديگر يافته است.
درطول آن بهار و اوايل تابستانش، زندگی در دربار، سير هميشگی خود را می کرد. شاه و شهبانو به ديدارهای عمومی خود و گشايش جاها و برنامه های تازه ادامه می دادند و همه جا ديده می شدند. افکار عمومی، در اکثريت بزرگش از شاه پشتيبانی می کرد و از علاقه اش به او چيزی کم نشده بود. اما انتظاری توام با دلواپسی برای واکنشی، تصميمی جدی برای مهار اوضاع و انجام اصلاحات هر روز بيشتر می شد.
در حوالی پايان ماه مه، شهبانو برنامه های از پيش تنظيم شده را کنار گذاشت، و تقريبا بدون محافظ، به يکی از ********مارکت های تهران رفت. زمانی طولانی را در آنجا گذراند و چيزهايی خريد. مردم آنچه را که می ديدند باور نمی کردند. به گرمی از او استقبال کردند، برايش دست زدند و با او دست دادند. کمترين رفتار خصمانه يا عاری از اشتياقی رخ نداد. چند روز پس از آن، او با يک مينی بوس بی نشانه متعلق به گارد شاهنشاهی، ديداری پنج ساعته از جنوب تهران کرد. فقط تيمسار" نشاط" فرمانده " گارد جاويدان" و سرهنگ " نويسي" افسر گارد- و هر دو در لباس غيرنظامي- با چند همکارشان شهبانو را همراهی می کردند. مسير ديدار، در راه به پيشنهاد يک عضو جوان انجمن شهر به نام " محمدرضا تقی زاده" برگزيده شد. در پانزده دقيقه ی نخست مسير، همه به سخنان دکتر " کاظم وديعي" که از مسائل پايتخت می گفت، با دقت گوش فرا دادند. او می گفت که تهران نقش مهمی در دگرگونی ها و تحولات مملکت بازی می کند. و از شهبانو خواست که برای حل مشکلات تهران، کارهايی اضطراری انجام دهد. هرجا که رفتند، با استقبال پرشور و شوق مردم روبرو شدند. صدها نفر فرياد " جاويد شاه" می کشيدند. زن ها، شهبانو را می بوسيدند، از او برای حل مشکلات شان ياری می خواستند وبا شتاب نامه هايی کوتاه می نوشتند و به دستش می دادند. بخشی از مرفهين و طبقات ميانه، آغاز به مخالفت و انتقاد از حکومت کرده بودند، اما انبوه مردم عادی به شاه وفادار بودند و آن را آشکارا نشان می دادند. تا پايان کار هم همين طور بود.
روز ۱۴ مه در نيويورک، " امير اسدالله علم"، که شايد تنها دوست راستين و امين شاه بود، از سرطان درگذشت.
" اميراسدالله علم"، اندکی بعد از جنگ جهانی، در ۲۶ سالگی، جوان ترين وزير تاريخ مشروطه ايران شد. از آنجا همه ی مراحل پيشرفت سياسی را طی کرد. در سال ۱۹۶۲ به نخست وزيری رسيد و در آن مقام هيچ ترديدی نکرد که شخصی به نام " روح الله خميني" را دستگير کند. " خميني" در آن زمان ملای گمنامی بود که با ياری حزب " توده" ( حزب کمونيست ايران) و با پولی که از مصر برايش آمده بود، دست به تحريکاتی زد و بلوايی عليه اصلاحات ارضی و دادن حق رای به زنان به راه انداخت.
" علم" از سال ۱۹۶۵ به وزارت دربار برگزيده شد، ولی بعدها، اندک اندک، به علت بيماری اش از مقامات دولتی و امور مملکتی کناره گرفت. در تابستان سال ۱۹۷۷، " اميرعباس هويدا" جانشين او شد. " علم"، بی شک شخصيت بحث انگيزی بود که بسيار مورد انتقاد قرار می گرفت. به آسانی می شد او را با " دوک دومورني" برادر ناتنی " ناپلئون سوم"، با همان ضعف ها و قابليت های دولتمردان واقع گرا، مقايسه کرد. بسياری نوشته اند که اگردر سال بحرانی ۱۹۷۸، " علم" در کنار محمد رضا شاه بود، از سقوط او جلوگيری می شد. شايد هم حق دارند. مرگ او، درست همزمان با اوج بحران، اندکی پس از درگذشت دکتر " منوچهر اقبال" نخست وزير پيشين ديگر و سپهبد " يزدان پناه" سالخورده، آخرين همراه رضا شاه رخ داد. و نتيجه آن شد که شاه از رايزنی های آخرين گروه افرادی که به آنها اطمينان کامل داشت محروم شود. از آن پس، شاه بيش از پيش به همه شک و سوء ظن داشت. اين ضربه ی سياسی و روانی بسيار سختی بود برای مردی که هر روز تنهاتر می شد، اما وانمود می کرد که تنها نيست.
Borna66
09-11-2009, 09:30 PM
ازماه مارس تا ژوئن، مرتبا تظاهراتی در تبريز، قم و حتی تهران صورت گرفت. آيت الله " شريعتمداری" به عنوان رهبر اصلی يک جنبش سياسي- مذهبی محسوب می شد که هنوز رژيم را مورد انتقاد قرار نداده بود. با آن که انتشار مقاله ی روزنامه ی " اطلاعات" اشتباه بزرگی بود، ولی نقش " روح الله خمينی" هنوز مهم نشده بود.
روز ۱۰ ماه مه، در تظاهراتی در قم، ماموران انتظامی در تعقيب گروهی از اغتشاشگران، وارد محل سکونت آيت الله " شريعتمداری" شدند. آيا باز اين يک اشتباه بود يا تحريک؟
احساسات مردم بالا گرفت، به ويژه که در زدوخوردهای خيابانی، دو تن کشته شده بودند. با درسی که " آموزگار" نخست وزير از اشتباهی که در مورد مقاله ی کذايی در مورد " خميني" مرتکب شده بودند، گرفته بود، ساعاتی پس از اين رويداد، " تاسف" خود را از " خشونت غيرعمد"ی که در خانه ی آيت الله رخ داده بود ابراز داشت. آيت الله هم خواستار آرامش مردم شد.
در حالی که بسياری از زندانيان " سياسی" که اکثرشان به اتهام اعمال تروريستی، با انگيزه های سياسی دستگير، محاکمه و زندانی شده بودند، مورد عفو قرار می گرفتند، يا درنتيجه ی تخفيف در مجازات شان آزاد می شدند، دولت، سيصد آشوبگر را دستگير کرد. اينها از لحاظ سياسی گمنام و ناشناس بودند و دستگيری شان هيچ واکنشی، نه در ميان مردم کشور و نه در مطبوعات بين المللی که ديگر همه ی رويدادهای ايران را زير نظر گرفته بودند، برنيانگيخت. آرامش محسوسی در سراسر کشور به وجود آمد. شاه بر ميزان بيانات خود پيرامون لزوم آزادی بيشتر زندگی سياسی افزود و دولت نيز مهار اوضاع را رهاتر کرد. انواع و اقسام گروه های سياسی، به ويژه از کسانی که طرفدار " محمد مصدق" نخست وزير پيشين( که در سال ۱۹۶۷ درگذشته و قهرمان ملی شدن نفت شناخته می شد) بودند، از سايه بيرون آمدند و آزادانه به ابراز عقايد خود پرداختند.
به نظرمی رسيد در آن ماه ها که همه چيز می توانست به مسير ديگری بيفتد، شاه از اطرافيان و نزديکان خود کناره گرفته است. بی ترديد آگاه شده بود که عمرش به پايان نزديک می شود و می خواست کار خود را به سرانجام برساند و ايران را به سطح بالايی از توسعه ی اقتصادی و اجتماعی برساند. همواره می گفت اين امر بايد " برگشت ناپذير" و " بازگشت به گذشته، ناممکن شود. اهميتی به مسايل روزانه و نظارت بر آنها نمی داد. در آن هنگام، می بايست کسی يا کسانی در کنار او می بودند که کشور را اداره می کردند، امور کشور را قاطعانه در دست می گرفتند، در نظم و امنيت اصلاحات را پيش می بردند و به ويژه گفتگويی راستين را با روحانيون و گروه های سياسی برقرار می کردند و فضای مملکت را آرام می نمودند. خلاصه بايد دسيسه های بين المللی را که داشت به سرعت به توطئه ی عليه ثبات کشور و سيرش به پيش تبديل می شد، خنثی می کردند.
اما " جمشيد آموزگار" که به هنگام تصدی وزارت امور اقتصادی و دارايی، به خوبی انجام وظيفه کرده، تکنوکراتی صادق بود، در فعاليت های سازمان "اوپک" نيز درخشيده بود، سياستمدار برجسته ای نبود، وقت خود را با پرداخت به کارهای پيش افتاده و کم اهميت می گذراند و از مسائل اساسی غافل بود. در مقابل، " اميرعباس هويدا" که در اثر سال ها بودن در راس دولت، فرسوده شده بود، شيوه های کار را خوب می دانست. وقتی وزير دربار شد، همه ی سرنخ هايی را که در دست داشت و شبکه ای را که ايجاد کرده بود، به خدمت خدعه عليه جانشين خود گرفت تا او را تضعيف کند. فضا، فلج کننده و بازدارنده شده بود.
شاه، ازکارنامه ی مملکت راضی و به آينده اميدوار بود. حق هم داشت. چون تا پايان بهار ۱۹۷۸ هم چيزی از دست نشده بود. ايران هنوز استوار به نظر می رسيد و احترام و اعتماد را برمی انگيخت. در حقيقت هم اوايل بهار ۱۹۷۸، درآمد سرانه به ۲۴۵۰ دلار رسيده بود، آن هم درکشوری که يک ربع قرن پيش از آن، ۱۶۰ دلار بود. پيش بينی هايی که سازمان های بين المللی و مراکز پژوهشی معتبر می کردند، گويای آن بود که اين رقم در سال ۲۰۰۰ از ده هزار دلار هم بيشتر خواهد شد. يعنی رقمی نزديک به درآمد سرانه ی کنونی اسپانيا.
Borna66
09-11-2009, 09:31 PM
درايران فرصت های اشتغال زا آنقدر زياد شده بود که کارگر کم آمده و در نتيجه حدود يک ميليون کارگر خارجی از هر دسته و هر کشوری جذب بازار کارش شده بودند: آسيايی ها، آمريکايی ها و اروپايی ها، همه در کمال آزادی و امنيت در ايران کار و زندگی می کردند.
ارزش ريال، پول ملی، درحدود ۱۵ سال ثابت مانده بود. ذخيره ی ارزی کشور در سال ۱۹۷۵ از مجموع ذخاير بلژيک، ايتاليا و اسپانيا فراتر می رفت. به عنوان کشوری وام دهنده، ايران اقدامات نخستين برای عضويت در OCDE را انجام داده بود. در سال ۱۹۷۷، ميزان سرمايه گذاری دولتی ايران در خارج، از ۲۰ ميليارد دلار گذشته بود، که البته بسياری آن را ثروت شخصی شاه می پنداشتند. اين سرمايه گذاری ها در بخش های متنوعی چون نفت، پتروشيمی، بانک، صنايع اتمی و کارخانه های اتومبيل سازی انجام گرفته بود.
نظام بيمه های اجتماعی کشور که " احمد قوام" در سال ۱۹۴۶ پايه گذاری کرده بود، اندک اندک توسعه يافته و از سوی oit به عنوان کارآترين و پيشرفته ترين نظام در کشورهای جهان سوم شناخته شده و به عنوان سرمشق به آن استناد می شد.
به نوشته ی مجله آمريکايی Fortune، شرکت ملی نفت ايران که در سال ۱۹۷۳ در رده ی بيست و هشتم در جهان بود، سال بعد به رده ی سوم رسيد. در آستانه ی انقلاب، توليد نفت کشور به شش ميليون و پانصد هزار بشکه در روز رسيده بود. مجموع ظرفيت پالايشگاه های ايران چهل ميليون تن در سال بود و کشور نه تنها می توانست نفت خام صادر کند، بلکه نفت تصفيه شده نيز صادر می کرد. به اين ترتيب در سال ۱۹۷۷، ايران دومين کشور صادرکننده ی نفت جهان با دويست و هفتاد ميليون تن صادرات، و رهبر بی چون و چرای " اوپک" به شمار می آمد. " خارک" بزرگ ترين بندر نفتی جهان بود.
درسال ۱۹۷۷، توليد سيمان ازده ميليون تن می گذشت، شش ميليون تن فولاد توليد شد که می بايست ظرف پنج سال سه برابر می شد. در همان سال يکصد هزار خودرو ساخته شد که بخشی از آن صادر شد و قراربود تا پايان قرن، رقم توليد به يک ميليون برسد.
در زمينه ی انرژی در سال ۱۹۷۷، ظرفيت نيروگاه های ايران، ازهرگونه، مجموعا ۷۵۰۰ مگاوات- ساعت بود، و اين افزايشی چشمگير را از رقم ۸۵۰ مگاوات در سال ۱۹۶۳ نشان می داد. چهار مرکز بزرگ توليد برق اتمی در دست ساختمان بود که دو تايش ۸۰درصد تکميل شده بود. ظرفيت کل اين نيروگاه ها چهار هزار مگاوات- ساعت، و کشور درشرف رسيدن به استقلال کامل از نظر انرژی بود.
در ميان سال های ۱۹۶۳ و ۱۹۷۸ رشد شمار کودکان در کودکستان ها ۱۳۵۰ درصد، در دوره ی ابتدايی ۵۶۰ درصد، در دوره ی راهنمايی ۲۶۳ درصد و در مدارس فنی و صنعتی ۱۵۵۰ درصد بود. در آن آخر ماه مه ۱۹۷۸ که سال تحصيلی به پايان رسيد، ايران ده ميليون دانش آموز کودکستانی تا دبيرستانی داشت. در سال های دهه ی ۱۹۸۰، بی سوادی احتمالا به کلی از ميان می رفت. بيست دانشگاه و صدو سی پنج موسسه ی آموزش عالی، ۲۰۰ هزار دانشجو پذيرفته بودند که همه ی آنها از بورس يا کمک های مالی آموزشی بهره داشتند. دانشگاه های ايران، و در صدر آنها دانشگاه های " تهران"، " پهلوي"، "ملي" و " اصفهان" در سطح بين المللی بود و دانشجويان بسياری از چهار گوشه ی دنيا به آنجا می آمدند.
از سه سال پيش از آن، در ايران تقريبا در هر فصل، اگر نگوئيم در هر ماه، موزه های تازه و شکوهمند، مراکز فرهنگی، کتابخانه های تازه و مجموعه های ورزشی گشوده می شد. اينها، همه نتيجه ی کوشش های يک دهه بود.
حتی در بخش کشاورزی که توسعه در آن کندتر است، با وجود سيزده سد بزرگ که از سال ۱۹۶۳ ساخته شده بود و هشتصد هزار هکتار زمينی که به تازگی امکان آبياری شان فراهم گشته بود، و با آن که مصرف مواد غذايی بالا رفته و جمعيت افزايش يافته بود، کشور بيش از ۹۰ درصد خودکفا بود. درآمدهای کشور به راحتی می توانست زيان وارد کردن بقيه ی محصولات کشاورزی را- که برای توليد آن ها نيز کوشش می شد- بپردازد
Borna66
09-11-2009, 09:31 PM
ارتش ايران يکی از نيرومند ترين ها در دنيا، و نيروی هوائی اش در ميان پنج بهترين جهان بود. ايران، يکی از ستون های دفاع از جهان آزاد در برابر کمونيسم و توسعه طلبی شوروی به شمار می آمد. همين امر، شاه را برآن داشته بود که با اصرار فزاينده، خواستار بيرون رفتن نيروهای نظامی خارجی از منطقه، غيراتمی شدن آن، و ايجاد يک نظام دفاعی برای اقيانوس هند و خليج فارس فقط با شرکت خود کشورهای منطقه شود. اين جنبه ی چشمگيرتر ديپلماسی فعال و سياست مستقل ملی ايران، که بسيار به سياست های ژنرال " دوگل" می مانست بود که برخی را ناخشنود می کرد.
ايران از هر جهت می درخشيد. محمد رضا شاه از آن آگاه بود و به پيشرفت های خود و برگزيدگان پيرامونش می باليد. او اين داده ها و بسياری ديگر را به خوبی می شناخت: منطق او براساس رشد، تحول ميزان توليد ناخالص ملی، عوامل توسعه ی اقتصاد کلان بنا شده بود. چشمان او به اين افق ها دوخته شده بود، و بيش از پيش ازمسائل روز فاصله می گرفت. مطمئن بود که کوشش هايش، يعنی در حقيقت کوشش های کشورش، همه ی دنيا را شگفت زده خواهد کرد.
درسه چهارسال آخر مدام می گفت که لازم است دمکراسی به گونه ی غربی در کشور به وجود آيد، اما متاسفانه اصلاحات سياسی و پايه گذاری نظمی را که بايد پيش از آن برقرار می شد، آغاز نمی کرد. می پنداشت گسترش آزادی سياسی که فزاينده بود، می تواند چند منتقدی را که در خارج غر می زدند، ساکت کند. او گمان می کرد که نيرومند، و بنابراين وجودش اجتناب ناپذير است. اما در ارزيابی خطر اشتباه کرده بود. می انديشيد چون ايران در شرف تبديل شدن به ژاپن آسيای غربی است، حتی در مقايسه با اسرائيل بسيار پيشرفته، سرآمد کشورهای منطقه است و از لحاظ تکنولوژی، علمی، اقتصادی و مالی قدرت برتر دنيای مسلمان به حساب می آيد، کسی نمی تواند به او تعرضی کند. و دقيقا به علت همين ها که درغرب، " خودبزرگ بيني" و " جنون عظمت" او می خواندند، بود که تصميم گرفتند او و کشورش را بی ثبات کنند. او کسانی را که در داخل کشور، پيشرفت هايی انجام گرفته را نفی می کردند، به مضحکه می گرفت و چندان تمايلی به گوش سپردن به افرادی که جز از مسائل روزانه، فساد و ندانم کاری اين يا آن نمی گفتند، نداشت. می پنداشت که به جای اين، آنان بايد به چشم انداز آينده ی درخشانی که در انتظار بود بينديشند.
در بهار ۱۹۷۸، در " روز زن"، در استاديوم سرپوشيده ی ورزشی پايتخت، در برابر بيش از ده هزار زن پرشور و هيجان، مخالفان خويش را نادان، ارتجاعی و عقب مانده خواند و حتی تقريبا آشکارا آخوندها را مخاطب قرار داد و گفت: " مه فشاند نور و سگ عوعو کند." آيا اين سخنان از حد انديشه ی او فراتر می رفت. آيا می خواست آخوندها را تهديد کند؟
در تهران اين گمان پيش آمد که سخنان او نشانه ی سخت گيری بيشتر و دوباره در دست گرفتن توانمندانه ی اوضاع است. از اين تصور، بسياری بر خود لرزيدند. اما هيچ روی نداد. سخنان خشن و تهديد آميز او، چون شمشيری بود که در آب فرود آيد. در آن هفته های آخر، شاه همچنان همه ی حربه ها را در دست داشت، اما گذاشت که مسئولان سياسی و دولتی به کرختی و بی عملی خود ادامه دهند. خود او اين توهم را بوجود آورده بود که رويدادهای آن روزها " حادثه ای گذرا" ست. در وضعيتی تقريبا مشابه " لوئی" شانزدهم، " نيکولا" ی دوم و " هايله سلاسی".
چند ماه بعد، " ملک حسن" دوم در " مراکش"، در حضور گروه کوچکی از نزديکان که " اصلان افشار" نيز در ميان شان بود، در مورد رويدادهای سالی که گذشت به شاه گفت:
- رضا، می دانی اشتباه بزرگ تو چه بود؟ تو ايران را بيش از ايرانيان دوست داشتي!
و شاه پاسخ داد: پس من ايران را برای که آماده می کردم؟ برای ملتم- برای ايرانيان، برای آن که آنان در کشوری غنی، به خوشبختی زندگی کنند.
Borna66
09-11-2009, 09:31 PM
روزهای نخستين ماه ژوئن در آرامشی نسبی گذشت. ويژگی مهم زندگی سياسی تهران، شايعاتی بود که پيرامون دگرگون شدن اوضاع پراکنده می شد. اوضاع، مثل هميشه بود.
به عادت هميشگی، شاه به منظور بازرسی اوضاع، سفری به استان خراسان کرد. از لحظه ی ورود به مشهد، شهر مقدس مرقد امام رضا که ايرانيان او رامی ستايند، با استقبال بسيار گرم و استثنايی مردم روبرو شد. ده ها هزار نفر نامش را فرياد می زدند و ابراز احساسات می کردند. شاه، ايستاده در اتومبيل روباز خود خيابان ها را پيمود. پس از زيارت سنتی مرقد امام، با ۵۰ تن از روحانيون که برخی از آنان ملاهای مهمی بودند، در يکی از تالارهای موزه ی آستان قدس ديدار کرد. همگی دست شاه را به نشانه ی احترام بوسيدند- آخر او پادشاه تنها کشور شيعه ی جهان بود. شاه با آنان محترمانه رفتار کرد و از اعتقادش به اسلام و احترامش به امام رضا سخن گفت.
از بعدازظهر تا شب، بازديد کوتاهی از يک مجموعه ی صنعتی کرد، مورد استقبال بسيار شگفت انگيز کارگران قرار گرفت و در پاسخ آنان، سخنرانی کوتاهی کرد. آنگاه يک پايگاه نظامی را مورد بازديد قرار داد. در بازگشت به کاخ " ملک آباد" با هلی کوپتر بر فراز کارگاه ساختمانی پرديس جديد دانشگاه " فردوسی" مشهد پرواز کرد و به اطرافيانش گفت: " می خواهم بعدازظهر فردا با استادان دانشگاه ديدار کنم."
"وليان"، استاندار خراسان پاسخ داد: " چنين ديداری در برنامه ی اعليحضرت پيش بينی نشده است. ضمنا چگونه می توان صدها تن را ظرف چند ساعت گرد آورد. همه ی اين استادان قابل اطمينان نيستند." اما شاه به خشکی پاسخ داد: "همين که گفتم".
همان شب دکتر " پرويز آموزگار" رئيس دانشگاه- که هيچ نسبتی با نخست وزير نداشت- از موضوع آگاه شد و تمام شب کوشيد مقدمات آن شرفيابی را فراهم آورد. به همه ی استادان، پژوهشگران و اعضای کادر آموزشی بدون استثناء اطلاع دادند که فردا حاضر شوند.
ساعت ۱۱ صبح، استاندار و " ساواک" فهرستی بيست نفره از استادان نامطلوب به رئيس دانشگاه دادند و خواستند که آنان به دلايل امنيتی شرفياب نشوند. او نپذيرفت و گفت: هيچ استثنايی در کار نخواهد بود، وگرنه خود به تنهايی به حضور اعليحضرت می رسم و ادای احترام می کنم. مسئولان پاسخ دادند: " شما که ديروز در فرودگاه اين کار را کرديد." " پرويز آموزگار" آخر سر گفت: " می خواهيد بپذيريد يا رد کنيد. تصميم با شماست."
استاندار که در بن بست گير کرده بود، ماجرا را به عرض شاه رساند. اما او نيز بسيار خشمگين شد و گفت: " از کی بنا شده شما تصميم بگيريد من چه کسی را ببينم يا نبينم. ساواک چگونه به خود جرات می دهد به من بگويد چگونه بايد رفتار کنم؟ مراسم بايد همان گونه انجام گيرد که رئيس دانشگاه می گويد." و به اين ترتيب، بعدازظهر آن روز شاه با چند صد دانشگاهی که با اتوبوس و بی هيچ تفتيشی به باغ کاخ آمده بودند، ديدار کرد.
Borna66
09-11-2009, 09:31 PM
در آن ديدار، شاه بسيار خشنود بود، زيرا دانشگاهيان به گرمی برايش ابراز احساسات کردند. رئيس دانشگاه گفت: " اعليحضرتا، همه ی ما بسيار خوشوقتيم که در حضورتان هستيم." و شاه پاسخ داد: " من هم همين طور." و از پروازی که بر فراز پرديس جديد دانشگاه داشته، ابراز شادمانی بسيار کرد و قول داد در سفر بعدی خود به مشهد، بازديد طولانی تری از آنجا به عمل آورد. سپس به ميان استادان رفت، با آنان به گفتگو پرداخت. شوخی می کرد و گاه با صدای بلند می خنديد.
دکتر" مرتضی روحانی"، نخستين نام در فهرست " نامطلوب ها" در کناری با شاه به گفتگو پرداخت و از او خواست به دانشگاه دستور دهد آپارتمان بزرگ تری در اختيار او بگذارند. " روحانی" از مخالفان مشهور رژيم و شوهر خواهر " علی شريعتی"، فرضيه پرداز بنيادگرايان و مغز متفکر تندروهای مذهبی بود. او در توضيح درخواست خود گفت: " ما سه نفريم. پسرمان نوجوانی است که می خواهد دوستانش را به خانه مان دعوت کند و خانه ی شصت متر مربعی به راستی برای ما کوچک است." شاه پاسخ داد: " دکتر از دست من کاری برای شما برنمی آيد. در اين ساختمان های موقتی، اصل بر بيست متر مربع برای هر فرد قرار داده شده است. بی گمان خودتان به زودی خانه ی زيبايی خواهيد ساخت." و با خنده افزود: " ولی مراقب باشيد پسرتان وقت زيادی با دوستانش صرف نکند. اول درس!" همه خنديدند و " روحانی" سر تعظيم و احترام در برابر شاه که دستش را می فشرد فرود آورد. چند ماه بعد، او وزير بهداری " خمينی" شد.
شرفيابی دانشگاهيان سه ساعت به درازا کشيد. وقتی شاه دانشگاهيان را ترک می گفت، همگی مدتی طولانی برايش دست زدند و او با لبخندی تمسخرآميز به استاندار گفت: " اگر همه آشوبگران چنين بودند، خوب بود."
در ساعت ده و ربع ۱۴ ژوئن، شاه در دفتر خصوصی خود در " کاخ نياوران" " جمشيد آموزگار"، نخست وزير وقت و سپهبد نيروی زمينی " ناصر مقدم"، رئيس اداره ی دوم ستاد ارتش را به حضور پذيرفت. " مقدم" به عنوان رئيس "ساواک" و جانشين تيمسار " نصيری" معرفی شد. اين مراسم فقط دو دقيقه به درازا کشيد. نه عکاسی آنجا بود و نه دوربينی. البته در مورد ارتشيان، روند کار همواره چنين بود. ابتدا، نخست وزير جملاتی را که در اين موارد گفته می شود، گفت: " اعليحضرتا، افتخار دارم سپهبد " ناصر مقدم" را به عنوان معاون نخست وزير و رئيس " سازمان اطلاعات و امنيت کشور" به پيشگاه مبارک معرفی کنم." پادشاه دست " مقدم" را که لباس نظامی به تن داشت فشرد و به او گفت: " می دانيد که بايد چه کنيد" همين.
آن دو فورا دفتر را ترک گفتند. چند ثانيه بعد شاه نيز چنين کرد و با آسانسور به طبقه ی پائين رفت. تغيير رئيس " ساواک" يکی از مهم ترين تصميماتی بود که در آن سال مهم گرفته شد، ولی افسوس که ديرهنگام بود.
تصميم شاه در اين مورد چند روز پيش گرفته شده بود. او بين دو تن ترديد بسيار داشت. نخست سرلشگر "علی معتضد"، نفر دوم " ساواک" که حوزه کار او بيشتر اطلاعات خارجی و ضد جاسوسی بود و ديگر سپهبد " ناصر مقدم" که زير فرمان سرلشگر " پاکروان" رئيس خوشنام پيشين "ساواک" خدمت کرده و به شاگردی او افتخار می کرد. سپس در ابتدای تصدی " نصيری" با او همکاری کرده بود. چند سالی هم بود که رياست رکن دو ستاد ارتش برعهده اش بود. هم " معتضد" و هم " مقدم" به درستکاری، کارآمدی و احترام گذاشتن به قانون شهره بودند. با آن که " علی معتضد" دستيار مستقيم ارتشبد " نصيری" بود، اما به عنوان شريک زياده روی های او شناخته نمی شد. شهرت او بيشتر در پيروزی های چشمگيرش در مبارزه با جاسوسی ها و جاسوسان "اتحاد جماهير شوروي" و کمونيست ها بود. همچنين گفته می شد که او و مامورانش توانسته اند در شبکه های فلسطينيان که پشتيبان و زندگی بخش گروه های مخالف و تروريست ايرانی بودند، نفوذ کنند- به حدی که اسرائيليان، اغلب اوقات از اطلاعات آنان سود می گرفتند. در اين مورد "موساد" و "ساواک" از مدت ها پيش با يکديگر همکاری داشتند. اما "علی معتضد" چندان با مسائل درون کشور آميخته نبود. هنگامی که شاه نظر "اميرعباس هويدا"، وزير دربار آن زمان را در مورد رئيس آينده ی "ساواک" خواست، او بر انتخاب "معتضد"- که چندان هم علاقه ای به او نداشت- بسيار پای فشرد. زيرا می دانست سپهبد "مقدم" در مورد او و اقداماتش در هنگام رياست دولت، داوری منفی و انتقادی دارد. علاوه برآن "مقدم"، "اميرعباس هويدا" را يکی از مسئولان اوضاع بحرانی کشور می دانست و بی مهری اش را از او پنهان نمی کرد.
Borna66
09-11-2009, 09:32 PM
با آن که " ناصرمقدم" از اعضای پرسابقه " ساواک" بود، اما در آن سازمان او را به عنوان کسی که " از بيرون آمده" می نگريستند. آمريکايی ها نظر خوبی نسبت به " مقدم" داشتند و او روابط شخصی گسترده ای با دنيای روشنفکران و مذهبيانی داشت که در مملکت اغتشاش می کردند. بنابراين، شاه وی را برگزيد. شگفت انگيز بود که پافشاری " هويدا" برای گزينش تيمسار " معتضد" کارگر نيفتاد. اما شاه بيش از پيش به مردی که ۱۳ سال نخست وزيرش بود بدبين شده بود و او را به خاطر پاره ای از تصميماتش، از جمله انتشار مقاله ی کذايی عليه " روح الله خمينی"، سرزنش می کرد. با اين حال چنين وانمود کرده بود که پيشنهاد وزير دربار را می پسندد. "هويدا" که گمان می کرد تصميم شاه گرفته شده، به "معتضد" اطلاع داد. "معتضد" در تمام طول شب سيزدهم، در انتظار تلفنی از کاخ يا نخست وزيری بود تا ساعت شرفيابی را به او ابلاغ کنند. "نصيری" هم صبح آن روز خداحافظی هايش را کرده بود. حتی چند تن از نزديکان "معتضد" در خانه ی او گرد آمده بودند تا انتصاب او را جشن بگيرند. حدود ساعت ۸ شب، سبد گل بسيار زيبائی به همراه پيامی گرم- به شيوه ای که "هويدا" خوب می دانست- از سوی او به دست "معتضد" رسيد. اما تلفنی که در انتظارش بود، نشد.
همان روز تيمسار "نصيري" به سفارت ايران در پاکستان، که تاييدش از "اسلام آباد" ۴۸ ساعته گرفته شده بود، منصوب شد. "علی معتضد" نيز فرمان سفارت سوريه را دريافت کرد. دمشق ظاهرا در پذيرش او اندکی ترديد داشت، که دلايل آن را می توان حدس زد. به ويژه که سفير ايران درآنجا، ديپلماتی بود که پس از سال ها روابط تيره و تار تهران و دمشق را بهبود بخشيده بود. او از دنيای اطلاعات و جاسوسی دور بود، که سوريه ای ها در آن دست داشتند. او از طرفداران "جبهه ملی مصدق" نيز بود، اما اين دلبستگی مانعی در زندگی حرفه ای به وجود نياورده بود. انتخاب "معتضد" باعث شد که زندگی او نجات يابد. هنگامی که انقلاب روی داد، مستقيما به لندن رفت، درخواست پناهندگی سياسی کرد که پذيرفته شد، و چند سال بعد دراثر بيماری طولانی بدرود حيات گفت.
تيمسار"مقدم"، رئيس تازه ی "ساواک"، چند هفته پيش از انتصابش، گمان می کرد که دوران خدمتش به پايان رسيده است! در ماه آوريل ۱۹۷۸، اندکی پس از شورش تبريز، تيمسار "مقدم" به من تلفن کرد و خواست که با يکديگر محرمانه و مفصلا ملاقات و گفتگو کنيم. با آن که با هم روابط دوستانه و تقريبا خانوادگی داشتيم، اين رويه از سوی يک نظامی سطح بالا، عادی نبود. تصميم گرفتيم در يکی از تالارهای موزه "رضا عباسی" با هم ناهار بخوريم. او ساعت دوازده با لباس غيرنظامی آمد. گزارشی را که در ۲۳ صفحه پيرامون رويدادهای مملکت و وخامت و خطر آن تهيه کرده بود به من داد و خواست آن را بخوانم. اين کار را کردم. نوشته ها، با صداقت و رک گويی چشمگيری نوشته شده بود و در آنها از فساد مالی چند تن از نزديکان اعليحضرتين، با ذکر نام و همه ی جزئيات اعمال آنان سخن رفته بود: از باج گيری های "اتاق اصناف" در زمان نخست وزيری "هويدا" ( البته تاکيد می کنم که "مقدم"، نخست وزير پيشين را مردی مطلقا درستکار و صادق می دانست)، فساد و بدکاری تيمسار "نصيری"، دلايل اصلی افزايش قيمت ها که به ويژه موجب نارضايتی بيش از پيش مردم طبقه ی متوسط می شد، و از نتايج فاجعه بار اختلاف با روحانيون که روزبه روز بالا می گرفت. "مقدم" نتيجه گيری کرده بود که: "فورا و بی هيچ وقفه" بايد اقداماتی چشمگير و قاطعانه برای مقابله با اين اوضاع صورت گيرد.
از من خواست عقيده ام را در مورد آن يادداشت ها بگويم. در يادداشت ها لحنی خشن و عريان به کار گرفته شده و نام ها به صراحت و بی هيچ پرده پوشی ذکر شده بود. و اينها چيزی نبود مگر مطالبی که پيش از آن در دو گزارش ديگر، يکی از سوی گروه "بررسی مسائل ايران" که خود من رياستش را داشتم، و ديگری از سوی ستاد کل ارتش آمده بود. در نگارش گزارش دوم، احتمالا خود او نقشی ايفا کرده بود. هر دو گزارش، سه سال پيش از آن تسليم شاه شده بود. پس از خواندن گزارش، در حالی که به راستی تحت تاثير قرار گرفته بودم، برخاستم و او را در آغوش گرفتم و گفتم: "به شما تبريک می گويم. ولی می دانيد داريد چه خطری می کنيد؟"
در پاسخ گفت: " می دانم. اکنون يک هفته است من و همکارانم، تهيه ی اين گزارش را به پايان رسانده ايم. اما اگر خودم مستقيما اين را به اعليحضرت بدهم، فورا از کار برکنارم می کنند و اين حقايق را می پوشانند. من، مسئوليت کامل اين پرونده را برعهده می گيرم. اما آيا شما می خواهيد يا می توانيد آن را به اطلاع شهبانو برسانيد( چند ماه پيش از آن، شاه مرا به رياست دفتر شهبانو گمارده بود) و ازايشان بخواهيد آن را به شاه بدهند؟ به اين ترتيب من چند شاهد خواهم داشت. فورا پذيرفتم. يادداشت کوتاهی برای شهبانو نوشتم و به همراه گزارش، در پاکتی سربسته به وسيله ی پيک فرستادم. تيمسار اندکی پيش از سه بعدازظهر مرا ترک کرد. چيزی پس از شش بعدازظهر، شهبانو به من تلفن کرد:
- آيا پرونده ای را که برايم فرستاده ايد، خوانده ايد؟
__________________
Borna66
09-11-2009, 09:32 PM
- البته. خود تيمسار از من خواست بخوانم و چون از محتوای آن آگاه شدم، فورا برای علياحضرت فرستادم.
- بسيار ترجيح می دادم شما از اين مطالب اطلاع پيدا نمی کرديد. واقعيت اين بود که پای برخی از "دوستان" و نزديکان شهبانو، در يادداشت ها به ميان کشيده شده بود.
- تيمسار از من خواست گزارش را بخوانم تا در موردش نظر بدهم. پس از خواندن، انديشيدم وظيفه ی من است که آن را به حضور علياحضرت تقديم کنم.
- اما در اين کاغذها چيزهايی است که به راستی بهتر بود از آنها بی خبر می مانديد.
بسيار متاسف شدم، و حتی امروز افسوس می خورم که با بی رحمی پاسخ دادم :
- علياحضرت بدون شک نمی دانند که آنچه در اين گزارش پيرامون برخی اشخاص آمده، يک دهم چيزهايی نيست که به درست يا غلط، مردم در محافل و قهوه خانه ها برای همديگر بازگو می کنند.
شهبانو با خشونت تلفن را قطع کرد، ولی گزارش به شاه داده شد. تيمسار"مقدم" نه از کار برکنار شد و نه مورد سرزنش قرار گرفت. گمان می کنم آن نوشته ی دقيق و خشن، آشکارا در سال ۱۹۷۸ اخطاری از سوی آمريکائيان يا پاره ای از نظاميان آمريکايی به شاه بود که نگران دسيسه ای بودند که در واشنگتن عليه ايران نطفه بسته و در حال کامل شدن بود. در زمان "کندی"، "کاخ سفيد" طرح کودتايی را به وسيله ی "تيمور بختيار" که در آن زمان رئيس "ساواک" بود، ريخت. اما شاه از طريق يک خبرچين خصوصی و گويا چند نظامی آمريکايی، از آن طرح باخبر شد. در نتيجه "بختيار" که محبوبيتی نيزدرميان مردم نداشت، بلافاصله از کار برکنار شد و اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و سياسی گسترده ای انجام گرفت تا اوضاع را آرام و منتقدان را ساکت کند. آيا بار ديگر نخواسته بودند شاه را متوجه فوريت انجام کارهايی تازه در سياست داخلی، برای تحکيم قدرت و رويارويی با دسيسه هايی که عليه اش کرده بودند، نمايند؟ دليلی برای اين امر ندارم، ولی به هرحال پرسشی شايسته ی پرسيدن است.
"ناصر مقدم" مردی بسيار درستکار و صديق، پدری خوب برای خانواده اش- ويژگی که ايرانيان بسيار دوست داشتند، و در کار خود به حدی استثنايی حرفه ای بود. بی هيچ ترديد او از کرختی، سکون و بی حرکتی شاه سرخورده شده بود. پس از ۱۲ فوريه ۱۹۷۹، " مهدی بازرگان"نخست وزير "خمينی" از او خواست برسرکار خود بماند. "مقدم" در دفتری کوچک و مبدل، که تابلوی يک شرکت ساختمانی را بر درش نصب کرده بودند، چند روزی کوشيد خسارت ها را در حداقل نگه دارد، و تشکيلاتی را که پاکسازی کرده و به راهی نوين انداخته بود، نجات دهد. اما اندکی بعد، به دستور شخص"خمينی"، دستگير و کشته شد. او مردی بود که زياد می دانست. هنگامی که روزنامه نگاران در مورد خبر قتل او از "بازرگان" پرسيدند، او گفت: من خبر قتل تيمساررا از راديو شنيدم. رفتار "مقدم" را در چند هفته ی قبل از پايان کار، بسياری از همکارانش تاييد نمی کنند و بر آن نقطه ی سئوال می گذارند. اطلاعات من آنقدر نيست که بتوانم در اين مورد داوری کنم.
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.