Borna66
09-11-2009, 05:33 PM
خواجه جمالالدين سلمان پسر علاءالدين محمد ساوجي (ساوهاي) از چكامهگويان بزرگ سدهي هشتم است. پدر وي از مستوفيان ديوان مغول بود. سلمان در شهر ساوه زاده شد و در جواني به چكامهسرايي پرداخت و در گروه ستايندگان خواجه غياثالدين محمد، پسر رشيدالدين فضلالله همداني، فرزين (وزير) نامآور درآمد و پس از برچيدهشدن فرمانروايي مغولان در ايران به سراي پادشاهان جلايري رفت و ستايندهي ويژهي امير شيخ حسن ايلكان و همسرش دلشاد خاتون شد و در بغداد پايتخت ايشان جاي گرفت و از سال 740 هجري در دستگاه اين خاندان بوده و سلطان اويس حسين را هم ستوده است.
زماني نير ستايندهي شاهشجاع بوده واز سال 777 هجري به بعد كه وي تبريز را به چنگ خويش درآورد با او پيوستگي يافته است.
در پايان زندگي هم از همه دوري گزيد و در ساوه گوشهنشين شد و سرانجام در همانجا در سال 778 هجري زندگي را بدرود گفت.
سلمان ساوجي از چكامهسرايان توانا بود و در انواع چكامهسرايي زبانزد شده بود بهويژه در مديحه كه آخرين چكامهسراي بزرگ اين سبك بهشمار ميرود و در غزل نيز سبكي نزديك به سبك حافظ داشته است و در مثنوي عاشقانه نيز زبردست بوده و دو مثنوي سروده يكي “جمشيد و خورشيد” به سبك خسرو و شيرين نظامي كه در سال 763 هجري بهنام سلطان اويس بهپايان رسانيده و ديگر “فراقنامه” به بحر متقارب كه در سال 770 هجري بهنام همان پادشاه پايان برده است. كليات اشعار سلمان ساوجي نزديك به ده هزار بيت است:
از كوي مغان نيم شبي ناله ني خاست - زاهد به خرابات مغان آمد و مي خواست
ما پيرو آن راهروانيم كه ني را هر دم بنمايند به انگشت ره راست
من كعبه و بتخانه نميدانم و دانم - كانجا كه تويي قبله ارباب دل آنجاست
اي آنكه به فردا دهي امروز مرا بيم - رو بيم كسي ده كه اميديش به فرداست
آيينه عمر
روشن است اينكه مرا آيينه عمري تو - در تو آهم نكند هيچ اثر، آه چرا ؟
گر منم دور ز روي تو، دل من با تست - نيستي هيچ ز حال دلم آگاه چرا ؟
شكستم
از بس كه شكست و باز بستم توبه - فرياد همي كند ز دستم توبه
ديروز به توبهاي شكستم ساغر - امروز به ساغري شكستم ته
دل و ديده
من هرچه ديدهام ز دل و ديده، ديدهام - گاهي ز دل بود گله، گاهي ز ديدهام
من هرچه ديدهام ز دل و ديده تا كنون - از دل نديدهام، همه از ديده ديدهام
اول كسي كه ريختهست آبروي من - اشكست، كش به خون جگر پروريدهام
آه دهن دريدهي من راز فاش كرد - او را گناه نيست، منش بركشيدهام
عمري بدان اميد،كه روزي رسم به كام - سوداي خام ميپزم و نارسيدهام
گويند بوي زلف تو جان تازه ميكند - (سلمان) قبول كن كه من از جان شنيدهام
زماني نير ستايندهي شاهشجاع بوده واز سال 777 هجري به بعد كه وي تبريز را به چنگ خويش درآورد با او پيوستگي يافته است.
در پايان زندگي هم از همه دوري گزيد و در ساوه گوشهنشين شد و سرانجام در همانجا در سال 778 هجري زندگي را بدرود گفت.
سلمان ساوجي از چكامهسرايان توانا بود و در انواع چكامهسرايي زبانزد شده بود بهويژه در مديحه كه آخرين چكامهسراي بزرگ اين سبك بهشمار ميرود و در غزل نيز سبكي نزديك به سبك حافظ داشته است و در مثنوي عاشقانه نيز زبردست بوده و دو مثنوي سروده يكي “جمشيد و خورشيد” به سبك خسرو و شيرين نظامي كه در سال 763 هجري بهنام سلطان اويس بهپايان رسانيده و ديگر “فراقنامه” به بحر متقارب كه در سال 770 هجري بهنام همان پادشاه پايان برده است. كليات اشعار سلمان ساوجي نزديك به ده هزار بيت است:
از كوي مغان نيم شبي ناله ني خاست - زاهد به خرابات مغان آمد و مي خواست
ما پيرو آن راهروانيم كه ني را هر دم بنمايند به انگشت ره راست
من كعبه و بتخانه نميدانم و دانم - كانجا كه تويي قبله ارباب دل آنجاست
اي آنكه به فردا دهي امروز مرا بيم - رو بيم كسي ده كه اميديش به فرداست
آيينه عمر
روشن است اينكه مرا آيينه عمري تو - در تو آهم نكند هيچ اثر، آه چرا ؟
گر منم دور ز روي تو، دل من با تست - نيستي هيچ ز حال دلم آگاه چرا ؟
شكستم
از بس كه شكست و باز بستم توبه - فرياد همي كند ز دستم توبه
ديروز به توبهاي شكستم ساغر - امروز به ساغري شكستم ته
دل و ديده
من هرچه ديدهام ز دل و ديده، ديدهام - گاهي ز دل بود گله، گاهي ز ديدهام
من هرچه ديدهام ز دل و ديده تا كنون - از دل نديدهام، همه از ديده ديدهام
اول كسي كه ريختهست آبروي من - اشكست، كش به خون جگر پروريدهام
آه دهن دريدهي من راز فاش كرد - او را گناه نيست، منش بركشيدهام
عمري بدان اميد،كه روزي رسم به كام - سوداي خام ميپزم و نارسيدهام
گويند بوي زلف تو جان تازه ميكند - (سلمان) قبول كن كه من از جان شنيدهام