PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هر ایرانی باید ابومسلم خراسانی را بشناسد.



Borna66
09-11-2009, 03:11 PM
متاسفانه در مدارس چه دوره ما و چه دوره پدران ما هیچ گاه سخن از قهرمانانی چون ابومسلم خراسانی نبوده است. بنابراین نوشته های زیر را بخوانید تا با قطره ای از دریای قهرمانان ایرانی آشنا شوید.http://pnu-club.com/Yahoo_smilies/15.gif



ابومسلم خراسانی قهرمان دیار شرق

چنانكه در تاريخ نهضت هاي ملي ايرانيان ديده ايم ملت ايران براي رهايي از قيد اسارت تازيان از راههاي مختلف استفاده كرد كه يكي از آنها طريق جنگ و عصيان و ديگري ادبيات و ديگر دين بود. ابو مسلم از جمله كساني است كه در عين توجه به مليت، درحاليكه قيام او براي تحكيم مباني مليت و استقلال ايران مفيد و موثر بود از طريق مذهب استفاده بردو با تقويت يكي از مذاهب اسلامي يعني تشيع بر ضد خلفاي اموي كه از مخالفين جدي شيعه بوده اند، قيام كرد و آنان را از ميان برد تا سرانجام مخالفين جدي ايران و ايرانيان و طرفداران سيادت نژادي عرب يعني بني اميه را برانداخت و حكومت را بدست ايرانيان داد.
نام و نسب او را در مآخذ مختلف به وجوه گوناگون آورده اند چنانكه بعضي او را ابو مسلم عبدالرحمان بن مسلم و برخي ابو مسلم عبدالرحمن بن عثمان بن سيار و بعضي ديگر ابو اسحاق ابراهيم بن عثمان بن بشار بن شيدوش پسر گودرز دانسته اند و در كتاب محاسن اصفهان( تاليف مفضل بن سعد ما فروخي اصفهاني) وي از نوادگان رهام پسر گودرز از پهلوانان بزرگ شاهنامه شمرده شده است.در مورد محل تولد ابومسلم نيز اختلاف است، چنانكه گروهي وي را از اهل «فريدن» اصفهان دانسته اند و دسته اي وي را از ناحيه «فاتق» اصفهان مي دانند كه بعدها به خراسان رفته است و عده اي وي را اهل روستاي «سنجرد» يا« ماخوان» مرو دانسته اند. ضمناً بايد دانست كه درايراني بودن ابو مسلم ترديدي نيست زيرا پدر او اصلاً ونداد هرمز ( بنداد هرمز) نام داشت و پس از آنكه قبول اسلام كرد به عثمان و يا مسلم موسوم گرديد.
ابو مسلم در كودكي نزد عيسي بن معقل در اصفهان زندگي مي كرد، دراين زمان چند تن از مبلغين ابراهيم بن محمد، امام بني عباس ، نزد عيسي رفتند و چون استعداد و هوش ابو مسلم را مشاهده كردند او را پيش ابراهيم امام در مكه بردند و ابو مسلم در نزد امام به خدمت پرداخت تا سر انجام در سال 128 هجري هنگامي كه جواني نوزده ساله بود از جانب ابراهيم امام مامور خراسان گشت تا در آنجا كه در آن زمان از مراكز مهم تشيع بود به تبليغ شيعه عباس بپردازد. از جمله سفارشهاي ابراهيم به ابو مسلم آن بود كه: « اگر بتواني در خراسان هيچكس را كه به عربي تكلم كند باقي مگذار.» و ازاين فرمان به خوبي معلوم مي شود كه بني عباس پيشرفت خود را تنها در جانبداري از ايرانيان مي دانسته اند و ابو مسلم نيز در عين تظاهر به تشيع خالي از تعصب ملي نبود.در اين مدت دعوت شيعه بني عباس مخفيانه انجام مي شد اما در سال 129 هجري هنگاميكه ابو مسلم همراه با هفتاد تن از روساي شيعه عازم مكه بود در كومش ( نام قديم ناحيه سمنا و دامغان) نامه اي از ابراهيم دريافت كرد كه فرمان ان نامه چنين بود:« از هر كجا كه نامه را يافتي بازگرد و به دعوت آشكار شيعه آل عباس بپرداز.»از اين رو ابومسلم به يكي از روستاهاي مرو به نام فنين بازگشت و روساي آل عباس را نيز به مرو رود و طالقان و خوارزم و تخارستان و اطراف بلخ فرستاد تا دعوت خود را آشكار سازند.دراين زمان ابو مسلم نامه اي به نصر بن سيار عامل بني اميه در خراسان نوشت و او را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت كرد اما نصر هجده ماه پس از قيام ابو مسلم سپاهي به سرداري يكي از اطرافيان خود به نام «يزيد» براي جنگ با ابو مسلم فرستاد و اين سردار در جنگ با سپاه ابو مسلم اسير شد و سپاهيان نصر گريختند.ابومسلم خلاف معمول نسبت به اين اسير نيكي كرد و در مداواي جراحات وي كوشيد. هنگامي كه يزيد از نزد ابو مسلم مي رفت، سردار خراسان گفت: بازگشت اين مرد باعث خواهد شد كه مردان پرهيزكار نزد ما آيند، زيرا دشمنان ما، ما را بت پرست و خون ريز و معترض به مال و جان مردم معرفي كرده اند و بيان مشاهدات اين مرد ما را از اين تهمتها بر كنار خواهد داشت. و به اين ترتيب نخستين جنگ ابو مسلم با عمال بني اميه علاوه بر فتح ظاهري منجر به پيروزي بزرگي از لحاظ معنوي براي وي گشت.موضوع مهمي كه در آن هنگام در خراسان جلب نظر مي كرد اختلافات شديد ميان قبايل عرب بخصوص مخالفت‌هاي سخت ميان نصر بن سيار و سردسته فرقه يماينين معروف به «كرماني» بود.ابو مسلم چون دشمني و سرگرمي شديد اين دو فرقه را ديد به فكر افتاد كه از طرفي بر شدت دشمني اين دو دسته نسبت به يكديگر بيفزايد و از طرفي از يك دسته بر ضد دسته ديگر استفادهكند و چون يكي را از ميان برد ديگري را نيز از پاي در آورد. به همين منظور شروع به نوشتن نامه هايي به هر دو طرف كرد. مثلاً نامه اي به كرماني نوشت و در ان از نصر بن سيار به نيكي ياد مي كرد و به پيك خود دستور مي داد كه از راه سكونت قبايل طرفدار نصر بگذرد و طوري رفتار كند كه آنها او را دستگير كنند و نامه را بخوانند و همين كار را نسبت به طرف ديگر انجام مي داد. نتيجه اين كار اين شد كه هر دو طرف دوستار وي گرديدند.از طرف ديگر ابو مسلم در حاليكه مردمان شهرهاي مختلف خراسان مانند نسا و ابيورد و مرو رود را با خود همراه كرده بود تصميم گرفت كه در جنگ نصربن سيار و كرماني شركت نمايد و از يكي براي ضعيف ساختن ديگري استفاده كند.كرماني در اين جنگ به حيله نصر از بين رفت و ابو مسلم بر آن شد تا با پسر كرماني يعني علي براي خونخواهي پدرش هم دست شود تا بيش از پيش باعث ضعيف ساختن حاكم دولت اموي در خراسان گردد.
مبارزه شديد حاكم اموي خراسان با ابو مسلم از همين هنگام آغاز شد و نصر بن سيار براي مبارزه با سردار جوان ايراني از دستگاه خلافت در دمشق تقاضاي كمك كرد اما مروان خليفه اموي به علت گرفتاري انقلابات در شام نصر را از فرستادن نيروي كمكي مايوس كرد.
اين حوادث و مشكلات امويان. فرصت نيكي براي ابو مسلم در تحكيم مباني نيات خويش و تشديد اشكالات بني اميه در خراسان به وجود آورد و او را چنان مقتدر ساخت كه بسياري از مردم خراسان گروه گروه به بيعت او در مي آمدند. نصر چون از اين امر آگاهي يافت پيكي به نزد مخالفين خود مانند پسر كرماني و شيبان خارجي فرستاد . آنها را به اتحاد در مقابل دشمن مشترك يعني ابو مسلم فرا خواند.
اگر اين اتحاد صورت مي گرفت فتح ابو مسلم و غلبه ايرانيان غير ممكن بود اما سردار جوان ايراني به سرعت در صدد جبران اين حوادث بر آمد و علي بن كرماني و شيبان را با تحريك انان به خونخواهي كرماني از قبول پيشنهاد نصر بن سيار باز داشت. از اين هنگام تا آغاز سال 130 هجري ابو مسلم همواره مشغول ايجاد تفرقه بين قبايل عرب بود به طوريكه با اين سياست ابو مسلم قبايل عرب به دو دسته تقسيم شدند: گروهي طرفدار علي بن كرماني و دسته اي ديگر به نام مضريين جانب نصر بن سيار را گرفتند و كار اختلاف اين دو گروه به جايي كشيد كه هريك به فكر استمداد از ابو مسلم بر ضد طرف ديگر افتادند و به اين منظور منتخبيني نزد ابو مسلم فرستادند. ابو مسلم پيش از دادن پاسخ صريح به منتخبين. با سران سپاه خود صحبت كرد و به آنان تعليم داد كه هنگامي كه من بعنوان مشورت از شما سوال كردم همگي جانب علي بن كرماني را بگيريد زير اگر به به نصر ياري كنيم حكومت اموي را تقويت كرده ايم. پس از اين امر ابو مسلم علي بن كرماني را به جنگ با نصر تحريك كرد و هنگامي كه علي و نصر در مرو سرگرم مبارزه بودند او با سپاهيان خويش به شهر هجوم آورد و بر انجا چيره شد و به طرفين جنگ فرمان داد تا به لشگرگاههاي خود باز گردند و علاوه بر اين پيكي به نزد نصر فرستاد تا او را به اطاعت از خويش فرا خواند و نصر چون چاره اي نديد شبانه با زن و فرزند و يكي از نزديكان به حيله از دست ابو مسلم گريخت.
پس از فرار نصر ابومسلم عده اي را مامور تعقيب او كرد و سپس به تحكيم وضع خود در مرو و از بين بردن سران قبايل عرب همچون شيبان خارجي و علي بن كرماني پرداخت.
«قحطبه» يكي از سران بزرگ شيعه بني عباس به همراه خالد بن برمك از خاندان برامكه از كساني بودند كه از طرف ابوسلم مامور تعقيب نصر شدند. آنها در طوس و حوالي نيشابور به پيشرفتهاي شگرفي نايل شدند و تميم پسر نصر را به قتل رساندند و نصر چون از اوضاع اطلاع يافت از نيشابور به كومش و از آنجا به گرگان گريخت. قحطبه نيز در تعقيب وي به گرگان رفت و در جنگ خونيني كه در همان سال روي داد باز هم غلبه با خراسانيان بود و گرگان نيز بر قلمرو حكومت ابو مسلم افزوده شد.نصر بن سيار در حال گريز به نواحي مركزي ايران و با انجام جنگهايي به كمك «ابن هبيره» عامل معروف بني اميه بر ضد خراسانيان كه منجر به شكست او شد نهايتاً به ساوه رفت و در آنجا درگذشت.
هنگاميكه خبر فتوحات سريع ابومسلم به ابن هبيره رسيد سپاه بزرگي را كه در كرمان به فرماندهي ابن ضياره داشت مامور جنگ با ابو مسلم كرد و در اين نبرد كه در نزديكي اصفهان روي داد در مدت كوتاهي سپاه بزرگ ابن هبيره از بيست هزار تن از سپاهيان ابو مسلم شكست خورد و غنائم زيادي نصيب همراهان ابو مسلم گرديد.پس از اين فتح به سرعت زور و حلوان و مداين و جلولاء و انبار و خانقين و بسياري از نواحي ديگر به دست سپاهيان خراسان افتاد. سپاه ابومسلم پس از گذشتن از فرات و شركت در جنگ شديدي كه منجر به كشته شدن قحطبه شد توانست كوفه را نيز فتح كند.
در همين اوقات در كوفه ابوالعباس سفاح به جانشيني امام انتخاب شد و به اين طريق حكومتي كه قسمت اعظم اولياي امور آن ايراني و يا از معاشرين ايرانيان بودند به وجود آمد و حكومت متعصب و عربي اموي بر لبه پرتگاه فنا رسيد.
هنگامي كه مروان بن محمد خليفه اموي از كيفيت كار بني عباس و پيشرفت خراسانيان اطلاع يافت خود با سپاهي عظيم به جنگ آنان شتافت و سفاح نيز سپاه بزرگي از خراسانيان به مقابله مروان فرستاد.دو لشكر در «زاب» به هم رسيدند كه نهايتاً با پيروزي خراسانيان پايان يافت و مروان در حاليكه به مصر گريخته بود توسط سپاهيان خراسان كه او را رها نكرده بودند كشته شد. پس از كشته شدن مروان و قتل عام بني اميه دولت عباسيان به قدرت رسيد كه از همان ابتداي كار در عين همكاري با ايرانيان در فكر بر انداختن سران ايراني همچون ابومسلم و ابو سلمه بود.آنان ابتدا ابو سلمه را با دسيسه در نزديكي كوفه كشتند و سپس براي از بين بردن ابو مسلم به تكاپو افتادند.
پس از قتل ابو سلمه، سفاح برادر خود ابو جعفر منصور را نزد ابو مسلم به خراسان فرستاد و هنگامي كه منصور قدرت و عظمت ابو مسلم را مشاهده كرد هنگام بازگشت برادر خود سفاح را به قتل ابو مسلم ترغيب كرد.
- اولين خيانت خليفه: سفاح براي عملي كردن نقشه قتل ابومسلم. يكي از رجال عرب نژاد به نام سباع بن نعمان الازدي را به خراسان فرستاد. در همان هنگام مردي به نام زياد بن صالح در ماوراء النهر بر ابومسلم طغيان كرده بود. ابو مسلم به سرعت براي فرونشاندن اين شورش به همراه سباع بن نعمان به شهر «آمل» عزيمت كرد و در آنجا دريافت كه علت قيام زياد بن صالح تحريكات سباع بن نعمان بوده است. پس چون از قصد خائنانه سفاح خليفه عباسي آگاهي يافت دستور داد فرستاده او را در آمل به قتل برسانند. ابومسلم پس از آن تا سال 136 هجري هيچگاه از خراسان بيرون نرفت و همواره ترجيح مي داد تا از مركز حكومت عباسيان دور باشد. اما سفاح كه نتوانسته بود به وسيله «سباع بن نعمان» دشمن قدرتمند خود را از پاي در آورد به فكر افتاد تا ابومسلم را به پايتخت بكشاند از اين روي به وسيله وزير خود « ابوالجهم بن عطيه» ابو مسلم را بر آن داشت تا براي ملاقات خليفه و انجام حج به سمت پايتخت حركت كند. هنگام عزيمت ابومسلم، سفاح به او فرمات داده بود كه بيش از پانصد تن از سپاهيان را با خود نياورد اما ابو مسلم به بهانه عدم اطمينان به مردم از قبول اين فرمان عذر خواست و سرانجام با هشت هزار تن سپاهي به سمت پايتخت حركت كرد.- هنگاميكه ابو مسلم به پايتخت رسيد، منصور كه دشمني سختي با ابومسلم داشت، خليفه را براي قتل ابو مسلم تحريم كرد و از وي خواست زمانيكه ابومسلم براي گفتگو به خدمت خليفه رسيد چند تن را مامور كند تا او را از پشت مورد حمله قرار دهند و از پاي در آوردند. سفاح ابتدا اين راي را پذيرفت و منصور را مامور انجام اين كار كرد اما بعد پشيمان شد و برادر را از اين كار بازداشت. منصور اگر چه موفق به عملي ساختن نقشه شوم خود نشد اما بعدها در دوره خلافت خويش آنرا با قساوت و نامردي عجيبي به انجام رساند.- آخرين توطئه در سال 136 هجري صورت گرفت و در همين سال ابوالعباس خليفه عباسي بدرود حيات گفت و ابو جعفر منصور به جانشيني وي قرار گرفت.
در ان زمان ابو مسلم پس از زيارت حج آهنگ بازگشت به سمت خراسان كرد و چون اين خبر به منصور رسيد بسيار بيمناك شد، زيرا مي دانست كه اگر ابو مسلم به خراسان برسد دست يافتن به او كاري بسيار دشوار خواهد بود. پس نامه اي به او نوشت و گفت كه ولايت مصر و شام را به وي واگذار كرده است تا او را از رفتن به سمت خراسان منصرف سازد، اما ابومسلم به نامه منصور توجهي نكرد و راه خراسان را ادامه داد. منصور بار ديگر نامه اي نوشت و به او فرمان داد كه به خدمت خليفه برگردد اما ابومسلم باز هم از قبول فرمان او سر باز زد.
منصور باز دست از اصرار نكشيد و نامه اي ديگر مشتمل بر وعده هاي بسيار به ابو مسلم فرستاد اما اين نامه نيز در ابومسلم موثر نيفتاد. سپسمنصور به عموي خود عيسي بن علي و برخي از بزرگان بني هاشم گفت تا نامه اي از جانب خود به ابومسلم بنويسند و او را به اطاعت از امر خليفه دعوت كنند.
منصور آن نامه را به دست يكي از معتمدان خويش به نام «ابو حميد مرورودي» نزد ابو مسلم فرستاد و به او سفارش كرد تا در ابتدا با ابومسلم به نرمي و ملاطفت صحبت كند و اگر ابو مسلم نا فرماني كرد به او بگويد كه منصور خود به جنگ با وي خواهد آمد، تا يا كشته شود و يا ابو مسلم را از ميان بردارد.ابو حميد نيز چنين كرد و در حلوان به خدمت ابومسلم رسيد. ابو مسلم پس از مشاوره كامل با ياران خود از جمله «ابو نثر مالك بن حيثم» و «نيزك» به ابو حميد مرو رودي پاسخ داد كه به نزد صاحب خود برگرد و بگو كه من به خدمت او نخواهم آمد. هنگامي كه ابو حميد از بازگشت وي مايوس شد پيام منصور را به وي داد وقتي ابو مسلم سخنان تهديد آميز منصور را شنيد بيمناك شد و در تصميم خود ترديد كرد. در همين زمان «ابو داوود» نايب ابومسلم در خراسان به تحريك و به دستور منصور نامه اي به ابومسلم نوشت مبني بر اينكه اگر تو با ابو مسلم آغاز جنگ كني ما حاضر نخواهيم بود در عصيان به خليفه خدا با تو همدست شويم.
پس ار دريافت اين نامه ابومسلم از ياري خراسان مايوس شد ودومين اشتباه بزرگ در زندگي خويش را مرتكب شد كه باعث عقب افتادن استقلال ايران تا يك قرن گرديد. بدين معني كه از يك طرف بر اثر فشار و تهديد خليفه و از طرف ديگر با مشاهده آثار خيانت از جانب نايب خود در خراسان، مجبور شد كه علي رغم نصايح مشاورين خود كه پيوسته او را از توجه به خدمت خليفه منع مي كردند، از راه خراسان بازگردد و به سمت مداين حركت كند. هنگامي كه به نزديك مداين رسيد گروهي از بني هاشم با شكوهي فراوان از او استقبال كردند و او را با حرمت بسيار به پيشگاه خليفه بردند.
فرداي آنروز منصور به يكي از خادمان خود به نام عثمان بن نهيك دستور داد كه با چهار نفر از سربازان كه همگي عرب بودند با شمشيرهاي آماده در پشت اطاق وي حاضر باشند و وقتي منصور سه بار دست بر دست زد به داخل اتاق آمده و در حضور خليفه ابو مسلم را از پاي درآورند.
سپس شخصي را نزد ابومسلم فرستاد تا او را به خدمت منصور آورد و هنگامي كه ابومسلم حاضر شد به او گفت مي خواهم شمشيري را كه در جنگ با عبدالله داشتي ببينم. ابو مسلم شمشير را به او داد آنرا زير تشكي گذاشت و آنگاه شروع به تندي و عقاب با ابو مسلم كرد و آتش خشم و كدورت ديرينه خود با ابومسلم را شعله ور ساخت و چون پاسخهاي قاطع ابو مسلم را شنيد بسيار خشمگين شد و دست بر دست زد.
گماشتگان منصور هنگامي كه صداي دست وي را شنيدند با شمشيرهاي آخته بر سر ابو مسلم ريختند و او را از پاي در آوردند. كه اين واقعه در بيست و پنجم ماه شعبان سال 137 هجري اتفاق افتاد.
به اين ترتيب يكي از بزرگترين سرداران ايران، در حاليكه همه وسايل استقلال و تجزيه ايران از حكومت عرب را در دست داشت، در نتيجه يك خبط و اشتباه نابخشودني (از نظر ملت و مليت ايراني) خود را به قتلگاه كشانيد و در آنجا به دست دشمن ضعيف. اما حيله گر و ناجوانمرد خود كشته شد.

منبع: كتاب دليران جانباز – ذبيح الله صفا

Borna66
09-11-2009, 03:11 PM
با اجازه دوستان
اَبوُمُسْلِمِ خُراساني(ز ح100-مقـ137ق/718-754م)،سردار پرآوازة ايراني،در اين مقاله شرح احوال وي در دو بخش آمده است:1.آغاز كار او تا خلافت عباسيان.2.از آغاز خلافت عباسيان تا قتل رسيدن او:
1.آغاز كار او تا خلافت عباسيان:پژوهش دربارة شخصيتي چون ابومسلم كه سرگذشت او با زندگي و فرهنگ مردمان درآميخته و گاه تا سرحد پرستش ستايش شده،براي پژوهشگري كه در صدد بازسازي رويدادهاي زندگي و چگونگي مرگ اوست،دشوار مي‌نمايد.دربارة ابومسلم،با دوگونه روايات روبه رو هستيم؛رواياتي كه بي‌گمان عباسيان در ساختن و پراكندن آن دست داشتند و در آنها حقيقت سرگذشت،خاصه آغاز زندگي وي را در ميان شايعات و ابهامات،تا حد ممكن پوشانيده و تحريف كرده‌اند و ديگر روايات سرگذشت قهرمانانة ابومسلم كه مردم ايران به گونه‌اي افسانه‌آميز،در داستانها و قصه‌هاي خود رقم زده‌اند.افزون بر اينها،اوضاع سياسي و اجتماعي دوران ابومسلم و سرزمين خراسان به هنگام بروز تزلزل در حكومت اموي،چندان در هاله‌اي از ابهام پيچيده كه به سختي مي‌توان دربارة بسياري نكته‌ها و جنبه‌هاي قيام عباسي و از همه مهم‌تر ميزان استقلال ابومسلم در رهبري جنبشي كه به فروپاشي كامل امويان و برآمدن عباسي انجاميد،سخن گفت.در همة مآخذي كه به طور گسترده به ذكر حوادث آن سالها پرداخته‌اند،اشاره‌هاي كوتاه و بلندي به آغاز زندگي و سرگذشت ابومسلم هست،ولي چنانكه خواهيم ديد،خاصه دربارة نژاد و خاستگاه ابومسلم و پيوند بعدي او با شبكة داعيان عراق و خراسان،روايات گونه‌گون و گاه متضادي نقل شده است كه دربارة درستي و نادرستي آنها به يقين،سخني نمي‌توان گفت.
بررسي نژاد و خاستگاه ابومسلم با ماجراي پيوند او با دعوت ضداموي به هم آميخته و پژوهش دربارة هر يك بي‌ديگري ممكن نخواهد بود.دستگاهي كه رجال دعوت پديدآورده‌ بودند،بسيار پيچيده و پنهان بود و طبعاً جز برخي آگاهيهاي پراكنده-كه دستكاريهاي بعدي و يا سهل‌انگاري در نقل آنها،بر رازآميز بودن مضمون آن روايات مي‌افزايد-در دست نداريم.دستگاه داعيان با دقت طرح‌ريزي شده بود و سخت تحت مراقبت قرار داشت و همة كساني نيز كه در اين قضايا دست داشتند،از نظر اهداف و شيوه‌ها و سنتهاي اجتماعي كه آنان را به اين جنبش پيوند مي‌داد،يكسو و متحد نبودند.داعيان عراقي با داعيان خراساني از آغاز،بر سر مسائلي توافق نداشتند و طبيعي بود كه برخي فعاليتها را از يكديگر پنهان كنند.
به هر حال اخبار مربوط به ابومسلم،بعدها چنان اهميتي پيدا كرد كه نويسنده‌اي چون ابوعبدالله مرزباني(د386ق/996م)آنها را با عنوان اخبار ابي‌مسلم الخراساني صاحب الدعوة در بيش از 100برگ گردآورد.(ياقوت،معجم الادباء،7/50)،گرچه اكنون ظاهراً هيچ نشاني از آن در دست نيست.روايت مهم ديگري از حمزة بن طلحة سلمي دربارة آغاز كار و زندگي ابومسلم در دست است كه مدايني هم آن را آورده(طبري،7/198)و ظاهراً از شهرتي برخوردار بوده است(سهمي،427؛نيز نكـ:خطيب،10/207).بخشي از اين روايت از بازماندگان ابومسلم روايت شده و بنابراين حائز اهميت بسيار است و چنانكه خواهيم ديد،در مقايسه با ديگر روايات نكات بسياري را روشن تواند كرد.گاه برخي از كساني كه دربارة آغاز كار ابومسلم نكته‌اي گفته‌اند،از مردمان نزديك به عصر او بودند.مثلاً يك روايت دربارة روابط ابومسلم با آل معقل،به يكي از بازماندگان ايشان مي‌رسد(اخبار الدولة،264).روايت ديگري به يكي از نوادگان ابراهيم امام(بلاذري،3/119)و نيز روايت ديگري به يكي از فرزندان قحطبة‌ طائي(همو،3/120)منسوب است.سند برخي روايات مبهم است و تنها از«آگاهان به امر دولت»نقل شده است(مثلاً نكـ:يعقوبي،2/327).جز اينها مورخان مهم ديگري چون هشام كلبي(بلاذري،همانجا)و محمد بن موسي خوارزمي،منجم و رياضي‌دان معروف-كه كتابي در تاريخ داشته است(ابن نديم،333)-نكاتي از سرگذشت ابومسلم آورده‌اند(بلاذري،3/207)،اما مهم‌ترين اخباري كه اينك از زندگي ابومسلم و فعاليتهاي او و حوادث خراسان به طور كلي در دست است،گزارشهاي مدايني است كه طبري غالب آنها را در كتاب خود آورده است(مثلاً نكـ:7/353،363،385،جمـ).روايات مدايني كه به طور پراكنده،در برخي مآخذ ديگر نيز آمده است(مثلاً نكـ:بلاذري،3/120؛ابن خلكان،3/148؛ذهبي،سير،6/58)،به احتمال فراوان برگرفته از كتاب الدولة منسوب به اوست(نكـ:ابن نديم،116)،گو اينكه ممكن است به مناسبت،از ديگر كتابهاي او مانند كتاب عبدالله بن معاويه(همو،114)يا كتابهايي كه جداگانه دربارة اخبار خلفاء(همو،115)داشته،نيز نقلهايي شده باشد،ولي مأخذ مهم ديگري كه معمولاً طبري اخبار آن را در برابر روايات مدايني گزارش كرده و گاه حاوي نكات ارزشمندتري است،روايات ابوالخطاب است(مثلاً نكـ:طبري،7/355،366،380)و چندان بعيد نيست كه اشارات ديگر طبري نيز كه به گونة مبهمي اظهار شده(مثلاً نكـ:7/360،389،415)،به همين راوي بازگردد.در اخبار الدولة العباسية نيز يك بار دربارة اين موضوع به او استناد شده است(ص253).نكته شگفت آنكه اين ابوالخطاب با آنكه ظاهراً-با توجه به منابع اخبار او-از نزديكان به دربار خلفاي عباسي و رجال دعوت بوده است (نكـ:طبري، 7/377، 380، 8/247؛ مسعودي، 3/257)،شخصيت شناخته شده‌اي نيست و البته در يكي دانستن او با حمزة بن علي،راوي و شيخ ابومخنف(نكـ:طبري،10/230،فهرست)بايد احتياط كرد.از ابومخنف نيز در باب فتوحات لشكر خراسان در عراق،چند خبر نقل شده است(نكـ:همو،7/414،417).
جز اينها،بايد به چند ابومسلم‌نامه(هـ م)اشاره كرد كه چهرة قهرمانانة ابومسلم را نزد مردم ايران و فرهنگ عامّه به گونة جذابي ترسيم كرده‌اند و جالب توجه آنكه گاه اخبار اين گونه آثار به متون تاريخي هم راه يافته است(مثلاً نكـ:هندوشاه،79).
در روزگاران بعد،ابومسلم همچنان چهرة جذابي براي مورخان و نويسندگان بود و آنان كه اخبار مربوط به سقوط امويان و برآمدن عباسيان را بي‌دقت به جزئياتي كه اكنون سخت مورد توجهند،مي‌نگريستند،نمي‌ت وانست ند دست‌يابي به توفيقي چنين بزرگ و باعظمت را بي‌وجود مؤثر اين سردار ايراني دريابند.با اينهمه،دربار‌ة چند حادثة مهم،مآخذ ما چنان اندكند كه چه بسا پيدا شدن يك مأخذ،روشني قابل ملاحظه‌اي بر جزئيات يك حادثة فروريخته در تاريكي بيفكند.
در تحقيقات جديد دربارة‌ سرزمينهاي مركزي و شرقي خلافت نيز،حوادث اين روزگار و شخص ابومسلم نقطة‌ عطف سزاواري شمرده شده و پژوهشهاي جداگانه‌اي در اين باب-حتي شخصيت اسطوره‌اي او در ابومسلم‌نامه‌ها-صورت گرفته است.در ميان نويسندگان شرقي،چند محقق عرب آثار اختصاصي در اين زمينه تأليف كرده‌اند كه بارزترين جنبة آنها اهميت بخشيدن به حضور عنصر عربي در نهضت ضداموي است.اين نگرش-كه كاملاً تازگي دارد-گاه موجب ضعف تحقيق به سبب چشم‌پوشي از بسياري از مدارك و اسناد شده است و بنابراين در استفاده از آنها بايد بسيار محتاط بود.مهم‌ترين تأليف به زبان فارسي در اين باب كتاب ابومسلم سردار خراسان،از آنِ غلامحسين يوسفي است.در اينجا كوشش شده تا مآخذ كهن كه چند مأخذ تازه چاپ نيز در ميان آنهاست،دوباره مورد تحقيق قرار گيرد؛گرچه آوردن سخنس نو،مبتني بر منابع دست اول و ارائة تحليلهاي نوين اينك كاري آسان نيست و رازهاي بسياري از اين دوران شگفت همچنان در پرده مانده است.

Borna66
09-11-2009, 03:11 PM
از پاره‌هاي روايات چنين برمي‌آيد كه نام و كنية ابومسلم نخست ابواسحاق ابراهيم بن حيكان(يا ختكان:اخبار الدولة،255؛احتمالاً هر دو تصحيف بُخْتَگان،نكـ:دنبالة مقاله)بوده (همان،254،266؛بلاذري، 3/85؛مقريزي،المقفّي، 4/128،133:جيكان).پدرش را عثمان نيز ناميده‌اند(بلاذري،3/120؛نيز نكـ:اخبار الدولة،257)و ظاهراً اين نام در سلسله نسبهاي بعدي كه براي ابومسلم نوشته‌ا‌ند،وارد شده است.اما زماني كه ابومسلم-گويا اندكي پيش از رفتن به خراسان-نزد ابراهيم امام آمد،ابراهيم بنا بر احتياط لازم ديد تا او نام و كنية خود را به ابومسلم،عبدالرحمن بن مسلم تغيير دهد (همان، 254، 255؛ بلاذري، 3/85،118؛خطيب،10/207؛ابن خلكان،3/145).گفتة كساني كه اعطاي كنيه را امتيازي از سوي عربها براي ايرانيان(نكـ: ،ذيل عباسيان)و كار ابراهيم امام را نوعي افتخار براي ابومسلم تلقي كرده‌اند،بر هيچ سند و مدركي استوار نيست.تغيير نام و كنيه چندان بي‌سابقه نبود و قبلاً محمد بن علي نيز براي حفظ اسرار دعوت و جان پيروان خود،به يكي ديگر از داعيان يعني ابوعكرم(هـ م)گفته بود كه كنية‌ خود را تغيير دهد.به هر حال عبدالرحمن بن مسلم به عنوان نام و نسب،و ابومسلم به عنوان كنيه مشهور شد:خود ابراهيم امام در نامه‌اي كه براي داعيان نوشت،ابومسلم را به همين نام نسب معرفي كرد(اخبار الدولة 269).با اينهمه در پاره‌اي از نسب‌نامه‌ها،ابومسلم را عبدالرحمن بن عثمان هم ناميده‌اند(نكـ:ابونعيم،2/109؛ابن عساكر، 10/186؛ ذهبي، سير،6/68).
يك تن از آل معقل-كه هميشه خود را پرورش‌دهندگان ابومسلم مي‌نمودند-گفته است:ما آموزگاري داشتيم به نام و كنية ابومسلم عبدالرحمن بن مسلم و چون ابومسلم]حراساني[بزرگ شد،نام و كنية آن آموزگار بر خود نهاد(اخبار الدولة،265).مضمون همين روايت با اندك اختلافي در همان منبع تكرار شده،جز آنكه ابومسلم-كه غلام بود-نخست سَلم نام داشت و بعدها نام آموزگار را بر خود نهاد و در دنبالة‌ روايت آمده كه عيسي بن معقل از آغاز در خواب براي ابومسلم آينده روشني ديده بوده است(همان،258).
ابومسلم هم يك جا در صدرنامه‌اي به منصور،خود را عبدالرحمن ابن مسلم معرفي كرده است(همان،282؛بلاذري،3/203؛نيز نكـ:ابن اعثم،8/223)؛همچنين منصور به او عبدالرحمن خطاب مي‌كرده است(آبي،3/82؛ذهبي،تاريخ،357؛قس:مبرد،59؛ ابن قتيبه،عيون،1/26).در روايتي كه باب طبع قصه‌گويان است،همانندي حرف اول نام منصور(= عبدالله)و ابومسلم(=عبدالرحمان)ظاهراً موضوع خوبي براي نكته پردازي در حضور خود منصور،بوده است(نكـ:يغموري،264-265؛صفدي،17/322).در روايتي منقول از اعمش(هـ م)كه به اميرالمؤمنين علي(ع)مي‌رسد،در گرماگرم جنگ صفين،از ابومسلم-با تصريح به همين كنيه-به عنوان«مردي كه شاميان را بكشد و ملك بني‌اميه بستاند»خبر داده شده است(نكـ:ابن شهر آشوب،2/262؛مجلسي،41/310-311).همچنين بنابر يكگ روايت كه نظر مساعد امام صادق(ع)نسبت به ابومسلم از آن برمي‌آيد،او را نزد آن حضرت با نام عبدالرحمن معرفي كرده‌اند(نكـ:طبرسي،272-273؛مجلسي،47/109،274-275).
دربارة نام ابومسلم روايات ديگري نيز هست كه با مبحث خاستگاه و نژاد وي ارتباط پيدا مي‌كند:چندين روايت براي ابومسلم و نياكان او نامهاي ايراني برشمرده‌اند.يك سلسله نسب اين است:بهزادان(نكـ:بلاذري،3/120:زادان)بن بنداد هرمز(همانجا؛ياقوت،معجم الادباء،5/200،به نقل از حمزة اصفهاني؛«تاريخ خلفا»،گ109).برمبناي همين روايت،نام پدر ابومسلم پيش از اسلام آوردنش،بنداد بوده و بعد به عثمان تغيير يافته است.در يك روايت ديگر نام جد او را شنفير روز(احتمالاً تصحيف شه‌فيروز)آورده‌اند(نسفي،22 4؛نيز نكـ:خطيب،10/207:عبدالرحمان بن مسلم بن سنفيرون بن اسفنديار).روايت ديگري در دست است كه در آن به جاي عبدالرحمان بن مسلم،ابراهيم بن عثمان بن يسار آمده است(همانجا؛دربارة علل تغيير نامها و نسبها،نكـ:دنبالة مقاله).اينكه ابومسلم و نياكان او به جز نامهاي عربي نام ايراني هم داشته‌ باشند،چندان بعيد به نظر نمي‌رسد،اما در برخي از اين تبارنامه‌ها،نسب ابومسلم يكباره پس از نام نيايش،به شيدوش(=شيدوخش)فرزند گودرز مي‌رسد كه از فرزندان بزرگمهر شمرده شده‌اند(نكـ:خطيب،همانجا؛ا ن خلكان،3/145؛صفدي،18/271).
با دقت در برخي نكات اساسي اين روايت مي‌توان به نتايجي دست يافت:وقتي ابراهيم امام از ابومسلم خواست كه نام و كنية خود را تغيير دهد،در برخي مآخذ آورده‌اند كه به او گفت؛«نام خود را تغيير ده،چه اين امر(=دعوت)بر ما راست نمي‌آيد،مگر با تغيير نام تو…»(نكـ:خطيب،همانجا).اين گفتة ابراهيم مي‌تواند يك نكته را به خوبي روشن كند:احتمالاً نام ابومسلم و نسب او،عربي نبود و اين دستاويز خوبي براي دشمنان دعوت به شمار مي‌رفت و آنان مي‌توانستند جنبش را به عناوين گوناگون-و همه مرتبط با ايراني گرايي-متهم كنند.با اينهمه بايد گفت كه وجود اين نامها در نسب‌نامة ابومسلم،شايد معنايي استعاري مرتبط با قدرت و شوكت و خردمندي در كار دعوت داشته باشد.چنانكه شيدوخش-كه نسب ابومسلم به او مي‌رسد-به روايت طبري(1/508)نخستين كسي بود كه در سوگ و خونخواهي سياوخش جامة سياه بر تن كرد و نيز مي‌دانيم كه ابومسلم و همة كساني كه در برافكندن امويان نقش داشتند،به«سياه جامگان»شهره بودند.افزون بر آن،وجود نام بزرگمهر بُخْتَگان-وزير فرهيختة خسرو انوشيروان كه اتفاقاً گفته‌ا‌ند از مرو بوده است(نكـ:نولدكه،251،حاشية 1)-مي‌تواند نشانه‌اي از هوشمندي و خردمندي ابومسلم باشد.
در بررسي خاستگاه و نژاد ابومسلم بايد به چند نكتة اساسي توجه داشت:مجهول ماندن نسب و نژاد ابومسلم در سالهاي نخست دعوت،جزء سياستهاي كلي خود او و عباسيان بود.اين كار چند سود داشت:نخست آنكه نشانة اخلاص او در كار دعوت در آشفته روزگار خراسان و كشاكشهاي عربان بود؛ديگر آنكه در موقع لزوم مي‌توانست نسبت به قبيله‌هاي گوناگون آزادانه اظهار دوستي و اتحاد كند؛سوم اينكه،عباسيان مي‌خواستند پس از قرارگرفتن بر اريكة قدرت و تسلط بر اوضاع تا حد ممكن نقش ديگران را در جنبش بي‌اهميت جلوه دهند و حداكثر آنان را مزدوران خويش بنمايانند.
پدر ابومسلم در بسياري از روايات،يكي از موالي به شمار آمده و ديديم كه نامهاي گوناگون هم به او داده‌اند؛جاي ديگر او را مردي از يمن معرفي كرده‌اند از قبيلة مِزْحَجْ(اخبار الدولة،264)و يا آنكه پدرش اساساً كس ديگري بود،به نام عُمير بن بُطين عجلي(دينوري،338)كه درست نمي‌دانيم كيست(قس:روايات مربوط به پرورش ابومسلم در خاندان مَعْقِل عِجْلي در دنبالة مقاله).جز اينها مجموعه رواياتي هست كه هر يك ابومسلم را فردي عرب معرفي مي‌كند.اما با اينهمه دقت و تعصب عربان در حفظ انساب خويش،اينهمه اختلاف بر سر نسب يك عرب‌نژاد دور مي‌نمايد.گذشته از روايتي يگانه-كه مي‌گويد،ابومسلم خود را به قبيلة بني‌مراد مي‌بسته است(=«انّه اعتزي الي مُرادٍ»:اخبار الدولة،265)-و از آن باز عرب بودن وي برنمي‌آيد،روايت بسيار شايعي هست كه بنابر آن ابومسلم خود ادعا مي‌كرده كه از نسل سليط بن عبدالله بن عباس است.ماجراي اين سليط خود داستان شگفت ديگري است و چند روايتي كه در مآخذ كهن دربارة او آمده،بسيار متناقض است و انگشت تحريف عباسيان در اصل ماجرا ديده مي‌شود.كهن‌ترين روايت موجود به نقل از علي بن محمد مدايني است(نكـ:شابشتي،214-216؛ابن حجر،3/436)و به نظر مي‌رسد كه كمتر در معرض دستكاري قرار گرفته باشد.برمبناي اين گزارش،در مدينه در منزل عبدالله بن عباس كنيزي بربري،پسري به دنيا آورد كه او را سليط نام نهادند و در همانجا بزرگ شد و سپس نيز همراه علي بن عبدالله بن عباس-جد عباسيان-به شام آمد.چون وليد بن عبدالملك به خلافت رسيد(86ق/705م)،سليط ادعا كرد كه فرزند علي بن عبدالله بن عباس است.گزارشهاي ديگري نشان مي‌دهد،سليط-كه گويا بنابراين روايات با امويان و خاصه وليد بن عبدالملك دوستي داشت-هم به تحريك ايشان چنين ادعايي كرد(بلاذري،3/76 الي 77؛ابن اثير،5/257-265).به هرحال عباسيان كه نمي‌توانستند چنين ادعايي را بپذيرند،سخت در برابر آن ايستادند و سرانجام كار به قاضي دمشق رسيد.در آنجا گويا باز به تحريك وليد كه مي‌كوشيد با انتساب سليط-كه كنيززاده بود-به علي بن عبدالله بن عباس،به اعتبار عباسيان خدشه وارد كند،حكم به صحيح النسب بودن سليط داده شد و عباسيان خشمگين از اين ماجرا سرانجام سليط را در باغي كشتند و جسدش را پنهان كردند.ناپديدشدن سليط موجب بدگماني خليفه به علي بن عبدالله شد و براي آنكه از علي در اين باره اعتراف بستاند،بر او تازيانه زد و دستور داد تا وي را در شهر بگردانند.البته بعدها عباسيان ادعا كردند كه تازيانه خوردند علي بن عبدالله به سبب آن بوده كه وي خلافت را در فرزندان خويش پيش‌بيني مي‌كرده است(نكـ:مقدسي،مطهر،6/57به بعد؛اخبار الدولة،139).در هيچ يك از اين روايات دربارة سن سليط و بازماندگانش اشاره‌اي نمي‌شود،جز در كتاب العيون و الحدائق(ص183)كه روايت آن با همة روايات ديگر متفاوت است و ظاهراً تنها به سبب شهرت انتساب ابومسلم به او،از خاندان بازماندگان سليط ياد كرده است.به هرحال از دانشمندان نسب شناس-كه آثارشان اينك در دست است-فرزندي را به سليط نسبت نداده‌اند.منشأ اين روايت گويا مربوط بوده به گزارش آخرين گفت و گوي ابومسلم با منصور كه خليفه اين انتساب را گناهي بر او شمرده است(بلاذري،3/25؛دينوري،381؛يعقوبي،2/367؛ابن حبيب،195؛طبري،7/491؛ابن خلكان،3/154)و همين موضوع بعدها،بي‌آنكه به اصل ماجراي اين گفتگو اشاره‌اي شود،به مآخذ راه يافته است(مثلاً نكـ:اخبار الدولة،256؛ابن قتيبه،المعارف،420؛شابشتي،217 ؛ابن حزم،19)بنابراين بايد در انتساب چنين ادعايي به ابومسلم احتياط بسيار كرد،زيرا معلوم نيست كه وي چنين ادعايي كرده باشد تا مورد عتاب خليفه قرار گيرد؛خاصه كه قسمتهايي از اين روايت فقط از خود منصور نقل شده است(مثلاً نكـ:ذهبي،تاريخ،358،سير،6/65).واضح است كه انتساب به سليط در ديدة عباسيان گناهي بزرگ به شمار مي‌رفته و مي‌توانسته يكي از دستاويزهاي مناسب براي متهم كردن ابومسلم و از ميان‌برداشتن او باشد(نكـ:بلاذري،3/79؛براي بررسي متفاوتي از اين موضوع،نكـ:يوسفي،30-31).
يك نمونة ديگر از راه‌يافتن روايات مجعول به مآخذ تاريخي-كه خالي از طعن نيست-بيت هجوآميزي است كه ابودلامه(هـ م)شاعر دلقك مآب دربار منصور،در يك قصيده در ذمّ ابومسلم گفته و او را از«اكراد»خوانده است(نكـ:اخبار الدولة،همانجا؛بلاذري،3/207؛ابن قتيبة،عيون،1/26،الشعر،489؛ابن خلكان،3/155؛صفدي،18/276).
روايتهاي بسيار ديگري هست كه آغاز زندگي ابومسلم را با آل معقل عجلي پيوند مي‌دهد.در همة اين روايات،پدر ابومسلم بنده و مولاي آل معقل و مادرش كنيزي است كه دقيقاً روشن نيست از چه كسي باردار شده است و خود ابومسلم در خانة ادريس بن معقل و عيسي بن معقل در اصفهان به دنيا آمده و تا هنگام رفتن به كوفه و پيوستن به شبكة دعوت،بنده،مملوك و غلام ايشان بوده است و شايد همين شهرت موجب اينهمه اغراق گويي شده است و آل معقل خود را پرورش دهندگان و بركشندگان ابومسلم قلمداد مي‌كرده‌اند.خود در منصور هم در آخرين گفت و گوي خويش با ابومسلم،او را بندة عيسي بن معقل خوانده و تحقير كرده است(نكـ:ابن اعثم،8/227)و در بيتي از قصيده‌اي كه ابودلامه در هجو ابومسلم سروده،به اين موضوع به تصريح اشاره شده است(همو،8/288).افزون بر اينها،مجموعه رواياتي هست كه در آنها ابومسلم به سختي تحقير شده است برپاية يك روايت كهن،در سخني منسوب به پيامبر(ص)مراد از«لُكَع بن لُكَع»را ابومسلم را ابومسلم دانسته‌اند(نكـ:نعيم بن حماد،گ53الف)كه مقصود از واژة لكع،مي‌تواند بندة ناكس و گول و نادان به طور مطلق باشد(ابن منظور،ذيل لكع).در يك روايت ديگر كه باز شامل پيشگوييهايي دربارة جنبش ضداموي و«رايات سود»(درفشهاي سياه)است،از او به عنوان مرد«مجهول النسب»ياد شده است(ابن فقيه،136).همچنين يكي از سرداران ابومسلم او را لقيط(=مجهول النسب،بچه سرراهي)خطاب كرده(صابي،63-64؛ابن قتيبه،عيون،30/106)و سليمان بن كثير-دايي خراساني-هنگام ورود وي به خراسان،او را مجهول اانسب خوانده است(اخبار الدولة،270-271).همچنين مردي،نصر بن سيار را به پرهيز و دوري از فتنه‌جويي در خراسان پند مي‌دهد و مي‌گويد:به زودي مردي«مجهول النسب»كه سياه در برمي‌كند و همگان را به دولتي مي‌خواند و پيروز مي‌شود،ظهور خواهد كرد(طبري،7/138-339).

Borna66
09-11-2009, 03:12 PM
به هر حال،به دنيا آمدن ابومسلم در اصفهان،موجب پيوند او با آن شهر در اعصار بعدي شده است.حمزة اصفهاني نام و نسب ايراني او را در كتاب اصفهان خود آورده بوده است(نكـ:مجمل التواريخ،315).در يك روايت منقول از مدايني،ابومسلم از ابوبكر هذلي-كه از قصه‌گويان بود-درباره چگونگي فتح«سرزمين خود اصفهان»سؤال كرده است(نكـ:ابونعيم،2/27).نيز در ترجمة محدثان و علماي اصفهان،نامي و حديثي از ابومسلم آورده شده است(همو،2/109).بعدها نيز كه نويسندگان اصفهاني در ويژگي‌هاياين شهد كتاب مي نوشتند،نام نسب غالبا ايراني ابومسلم را مي‌آورده‌اند و از خود او نقل كرده اندكه مي‌گفت:من سلمان در نسب به هم مي رسيم(مافروخي،25).شخصيتي به نام علي‌ بن حمزهـكه اديبي معاصر حمزة اصفهاني بوده و كتابي دربارة اصفهان داشته- نسب خود را به برادر ابومسلم خراساني مي رسانده است(نكـ:ياقوت،معجم‌الادبا ،5/200:ابن خلكان،3/149:ابن حجر،4/227:مجمل‌التواريخ،328،كه احتمالا در اين مأخذ،علي بن حمزة مذكور با شخصيت ديگري خلط شده است).از ديگر نكات مهم در پيوندي كه بعدها ابومسلم با مردم اصفهان يافته،اينكه محمد بن احمد مقدسي گفته است كه رايج‌ترين كنيه در اصفهان ابومسلم بوده است(ص398).شايد باز به همين سبب است كه در طول سدة 4ق،دست كم 12 محدث مشهور اصفهاني كه ابونعيم از آنان ياد كرده،نام عبدالرحمان و كنية ابومسلم داشته‌اند(نكـ:2/111-124).
جز اينها،زادگاه ابومسلم و يا پدرش را شهرهاي بوشنج]پوشنگ[(در اطراف هرات:ياقوت،بلدان،1/785)يا خُطَرنيه(در اطراف كوفه:بلاذري،3/120؛طبري،7/360)نيز دانسته‌اند.
تا اينجا ملاحظه شد كه بنده بودن ابومسلم با عرب‌بودنش و عرب بودن او با مجهول النسب بودنش تا چه اندازه تناقض دارد،اما چند روايت كهن ديگر در كتاب(اخبار الدولة العباسية هست كه با برخي روايات در مآخذ ديگر همخواني دارد و شايد برمبناي آنها بتوان به نتايجي دست يافت:روايتي ابومسلم را از خانوادة دهقانهاي اصفهان معرفي مي‌كند(ص225).بنابر يك روايت مهم ديگر،پدر و خانوادة ابومسلم در اصفهان،در قريه‌اي كه از آنِ مردي خزاعي بود،ساكن بودند و او در ستاندن خراج از ايشان سخت‌گيري مي‌كرد،پس از نزد او گريخته و به ادريس بن معقل عجلي كه او نيز از زمين‌داران آن منطقه بود،پناه بردند(نكـ:همان،263).اين روايت،با آنچه پيش‌تر از اطلاع ابومسلم از نام و نسب ايراني خود آورديم و نيز كوشش طبقة دهقانان براي حفظ سلسله نسب خود-كه بيشتر به شاهان اسطوره‌اي پيشداديان و كيانيان مي‌رسيد و دامنة آن دست كم تا قرن4ق ادامه داشت-تطابق مي‌كند.در اين روايت همچنين سخن از نياي مادري ابومسلم مي‌رود كه سرپرستي او را برعهده داشته است.پس پدر ابومسلم،احتمالاً بسيار زود-پيش يا اندكي پس از تولد او-در گذشته بوده است و اين با آن گفتة ابومسلم موافق است كه«پدرم در جايي جز موطن خويش از ميان رفت»(نكـ:همان،283).اين نكته همچنين نشان مي‌دهد كه ابومسلم از سرنوشت پدر خويش آگاه بود و به كمك يك روايت ديگر مي‌توان تا حدي سرگذشت پدر او را نيز روشن كرد:بر پاية اين روايت منقول از آل معقل كه آميخته به پاره‌اي افزوده‌هاي آنان است،پدر ابومسلم از پيش با ادريس بن معقل آشنا بوده و بعد براي جنگ به مرز(=ثغر)رفته و همانجا درگذشته است(نكـ:همان،264-265:نيز نكـ:ابونعيم،2/109،كه روايت او،آشنايي پيشين ميان آل معقل و پدر ابومسلم دانسته مي‌شود).خود اين نكته با آنچه ابومسلم دربارة پدر خويش گفته و نيز آشنايي قبلي آل معقل و خانوادة ابومسلم-كه شايد به همين سبب به آل معقل پناه برده‌اند-سازگار است.
نخستين كس از طرفداران عباسي كه ابومسلم با او آشنا شد،ابوموسي سرّاج است.آگاهيهاي ما دربارة ابوموسي بسيار اندك است و آشنايي با او مي‌تواند تا حدي در روشن ساختن سرگذشت ابومسلم مؤثر باشد.در اخبار الدولة(ص191)در روايتي از نخستين هواداران آل عباس در كوفه كه نخستين تشكل را در حدود سال 100ق به وجود آوردند،به‌ نام موسي بن سُرَيج(تاريخ الخلفاء،503:شريح)سراج اشاره شده است.در دو روايت ديگر تنها به نام ابوموسي سراج اشاره شده است(اخبار الدولة،124،195).در روايات ديگر به نامهاي ديگري برمي‌خوريم كه بي‌گمان همگي يك نفرند:عيسي بن موسي سراج(خطيب،10/207؛ابن اثير،5/254)،ابوموسي عيسي بن ابراهيم سراج(بلاذري،3/84؛اخبار الدولة،253-254)،ابواسحاق]سراج[ (همان،260)و به طور مطلق ابوموسي سراج.احتمال آنكه شخص مذكور براي پنهان كردن كار خود در دعوت نام و كنيه‌اش را تغيير مي‌داده،بعيد نيست،اما در اين نكته نمي‌توان ترديد كرد كه او شغل سراجي و لگام سازي داشته و براي فروش مصنوعات خود به نواحي جبل و خاصّه اصفهان سفر مي‌كرده و اهل كوفه بوده و از بزرگان امر دعوتش مي‌شمرده‌اند(نيز نكـ:مقريزي،المقفي،4/128).از فحواي يك خبر نيز روشن مي‌شود كه اين ابوموسي،نامه‌هاي هواداران كوفي را كه به سبب شغلش كمتر سوءظن برمي‌انگيخت،نزد محمد بن علي مي‌برد(اخبار الدولة،195).به روايتي ابوموسي با پدر ابومسلم نيز آشنا بود و همو ابومسلم را به ابوموسي سپرد و او در 7سالگي با ابوموسي به كوفه آمد(خطيب،ابن اثير،همانجاها)؛گرچه ممكن است دربارة كمي سن ابومسلم اندكي مبالغه شده باشد.براساس همة اين روايات-كه يكديگر را تكميل مي‌كنند-به دنيا آمدن ابومسلم از كنيزكي كه او را وشيكه ناميده‌اند(بلاذري،3/120)و داستانهاي متعدد دربارة پدرش و نيز تولد ابومسلم در خانة آل معقل درست به نظر نمي‌رسد.افزون بر اين،از دو روايت ديگر چنين برمي‌آيد كه ابومسلم توسط آل معقل به ابوموسي سراج معرفي شد تا احتمالا به شغل سراجي مشغول شود(نكـ:همانجا؛مقريزي،همان ،4/135).به هر حال،احتمال آنكه همگي اين افراد از پيش با هم آشنا بوده و ارتباط مي‌داشته‌اند،فراوان است.مضمون برخي از روايات حاكي از آن است كه ابومسلم همراه ابوموسي سراج در اواخر دورة حكمراني خالد بن عبدالله،به عراق و كوفه آمد.گروهي از رجال دعوت-كه اسد بن عبدالله قسري(هـ م)آنان را در خراسان دستگير و به كوفه گسيل كرده بود-و نيز عيسي عجلي و برادرش در همين زمان در زندان بودند.ابومسلم كه به عنوان غلام آل معقل،به نزد ايشان رفت و آمد مي‌كرد،واسطة رجال محبوس و آزاد،همچون ابوموسي سراج بود.رجال محبوس دعوت نيز ابومسلم را براي تأمين نيازهاي خود به كوفه مي‌فرستادند،تا آنكه نزد ابراهيم امام راه يافت(اخبار الدولة،253-254)؛اما در چند نكته بايد تأمل كرد:امارت خالد تا 120ق ادامه داشت و اسد برادر او نيز در همين سال درگذشت(طبري،7/141).پس اين اتفاقات مي‌بايد پيش از اين تاريخ روي داده باشد و در اين زمان محمد بن علي،رهبر دعوت،هنوز زنده بود.بنابراين،بخش پاياني روايت دربارة ابراهيم امام درست نمي‌نمايد،اما مي‌توان حدس زد كه ابومسلم،از سوي ابوموسي سراج مأمور ارتباط با رجال محبوس دعوت بود و براي پنهان كردن اين مأموريت،خود را غلام آل معقل مي‌خواند و يا آنان او را چنين معرفي مي‌كردهآ‌ند و به همين بهانه به زندان رفت و آمد داشت.در ضمن،معلوم نيست كه آشنايي ابومسلم با دعوت عباسي در زندان صورت گرفته باشد،چه روايت ديگري در دست است كه نشان مي‌دهد كه ابومسلم هنگامي كه همراه با ابوموسي سراج به كار بازرگاني مي‌پرداخت،با وي نزد محمد ابن علي آمد و شد داشته است(اخبار الدولة،254).اما در عراق و شام براي آنكه رفت و آمد،سوءظن عوامل اموي را برنينگيزد،گاه خود را غلام آل معقل مي‌نموده و گاهي همچنان در خدمات ابوموسي به كار سراجي مشغول بوده است(نكـ:همان،254-255).تعيين دقيق تاريخ اين حوادث ممكن نيست،ولي مي‌توان آن را بين سالهاي 115 تا 120ق كه خالد بر عراق حكم مي‌راند،دانست،از سوي ديگر بررسي سال‌زاد ابومسلم مي‌تواند تا حدودي مؤثر باشد:در يك روايت گفته شده كه ابومسلم به هنگام ورود به خدمت محمد بن علي و سپس آمدنش با ابوموسي به كوفه،20 ساله بوده است(همانجا).با توجه به تاريخ درگذشت محمد بن علي(124يا125ق:همان،239؛ابن سعد،متمم/244)،مي‌توان تولد ابومسلم را بين سالهاي 100تا105ق تعيين كرد و در برخي مأخذ سال تولد او صريحاً 100ق ذكر شده است(نكـ:ابن قتيبه،المعارف،420؛ابن خلكان،3/149؛نيز نكـ:«تاريخ خلفاء»،گ 11،كه102ق آورده است).از سوي ديگر روايت بسيار نادر ولي مهمي در دست است كه نشان مي‌دهد ابومسلم با ديگر شيعيان كوفه بي‌ارتباط نبوده است.اين ماجرا به 119ق بازمي‌گردد كه مغيرة بن سعيد در كوفه قيام كرد.اين مغيره و يارانش همگي عقايد غلوآميز داشتند.در اين روايت گفته شده كه ابومسلم از ياران مالك بن اعين جهني بود و اين مالك،از شيعيان نزديك به حضرت صادق(ع)به شمار مي‌رفت و گويا با جنبش مغيره مرتبط بود(طبري،7/129).در واقع پس از قلع و قمع مغيره و ياران اندكش،مالك ارتباط با مغيره را انكار كرد و بعد كه نزد ياران خود كه ابومسلم نيز در ميان ايشان بود،بازگشت،در ابياتي به زيركي خويش در فرار از اتهام همكاري با مغيره افتخار كرد؛بعدها ابومسلم قدرت يافت،مي‌گفت:اگر مالك را بيابم،به سبب آنكه خودش را از مغيره جدا دانست،مي‌كشم(همانجا).از اين روايت چنين برمي‌آيد كه ابومسلم در حدود سال 12ق يعني در حوالي قيام مغيره در كوفه بوده و با شيعيان ديگر نيز ارتباط داشته است،اما چگونگي اين ارتباط روشن نيست.
از حدود سال 120تا124ق خبر ديگري از فعاليتهاي ابومسلم در دست نيست،گرچه بعيد نيست كه وي در اين سالها به فعاليتهاي اقتصادي هم مي‌پرداخته است؛چنانكه گفته‌اند از سوي عيسي بن معقل،بر يكي از ديههاي او وكيل بوده است(اخبار الدولة،260).همچنين مي‌بايد در اين دوره،اوضاع كلي«دعوت»را در نظر گرفت.بسيار محتمل به نظر مي‌رسد كه دو عامل موجب ركود موقتي آن شده باشد:يكي آنكه اقدامات خودسرانه و عقايد غلوآميز خداش-كه از داعيان گسيل شده به خراسان بود و سرانجام كشته شد-تا حدي در برانگيختن حسّ بي‌اعتمادي ميان داعيان و رهبران دعوت عباسي مؤثر بود(نكـ:طبري،7/141-142).ظاهراً رهبران دعوت مي‌كوشيدند تا تفاوت ميان جنبش خود و ديگر تحركات ضداموي را تا حدودي آشكارتر كنند.در اين ميان مي‌توان به جنبش زيد بن علي(ع)در كوفه(122ق)اشاره كرد كه رهبران اصلي دعوت،همچون بُكيرين ماهان كه از سوي هواداران دعوت براي پيوستن به اين جنبش سخت تحت فشار بود،همگان را از ياري رساندن به زيد برحذر مي‌داشت(نكـ: اخبار الدولة،230-231).عامل دوم مربوط است به مرگ محمد بن علي و جانشيني ابراهيم امام كه به هر حال تجديد ارتباط و احياناً سازماندهي دعوت را مدّتي به تأخير افكند.
به هرحال در روايات موجود،زنداني شدن رجال دعوت و آل معقل به همان گونه كه در زمان حكمراني خالد بن عبدالله آمده بود،دوباره در حكومت يوسف بن عمر تكرار شده و اين بار ابومسلم به عنوان بنده‌اي ميان بكير بن ماهان و دامادش ابوسلمة خلال و ابراهيم امام دست به دست مي‌شده است.تاريخ اين حوادث را تا حدودي مي‌توان تعيين كرد:هنگامي كه محمد بن علي درگذشت،بكير بن ماهان از نزد ابراهيم امام به خراسان رفت و تغيير رهبري به اطلاع پيروان رسانيد و سپس در 125ق همراه عده‌اي از آنان به كوفه آمد(همان،240-241).اينان همگي با ابراهيم در مكّه ملاقات كردند و بكير و ابوسلمه،همراه وي به شراة رفتند(همان،241)و در همانجا خبر كشته شدن يحيي بن زيد-كه بكير هواداران را به كناره‌گيري از او واداشته بود-به آنان رسيد(همان،242؛طبري،7/228).چون بكير و ابوسلمه به كوفه آمدند،بكير دستگير شد و به زندان افتاد(اخبار الدولة،245؛طبري،7/198،گرچه تاريخ 124ق براي اين روايت نمي‌تواند دقيق باشد).گفته‌اند در همين زندان يكي از آل معقل هم در حبس بود و ابومسلم خدمت او مي‌كرد و بكير چنين وانمود كه ابومسلم را از آل معقل خريده است(همانجا).روايت ديگري مبني بر آنكه ابومسلم در زندان با بكير آشنا شد(نكـ: اخبار الدولة،249)،اين گزارش را تأييد مي‌كند.اما بكير دو ماه بيش زنده نماند و رهبري داعيان(ظاهراً در رمضان يا شوال 126)به ابوسلمة خلال انتقال يافت(همان،250).بكير پيش از درگذشت،از ابوسلمه خواست تا«رايات سود»را به خراسان ببرد و ميان هواداران بپراكند(همانجا).ابوسلمه به خراسان رفت و ابومسلم را با خود برد.در اينجا مي‌بايد نكاتي را به دقت بررسي كنيم.ابوسلمه كه ظاهرا شغل صرافي داشت،برمبناي روايتي كه در مآخذ ديگر ديده نمي‌شود،ابومسلم را از عيسي بن معقل عجلي خريد و او را به عنوان خادم با خود به خراسان برد(همان،267).از يك روايت ديگر چنين برمي‌آيد كه ابومسلم-احتمالاً زماني كه بكير در زندان بود-از سوي او نزد ابوسلمه رفت و آمد مي‌كرد(همان،265).حتي گفته‌اند در اينكه ابوسلمه،ابومسلم را خريده بود،ترديد نمي‌توان كرد(همان،266).پنهان‌ كاري رهبران دعوت تا بدانجا بود كه ابوسلمه يك چند ابومسلم را در دكّان خويش به كار صرافي گماشت،گرچه ابومسلم همچنان نزد ابوموسي سراج نيز رفت و آمد داشت(همانجا).اينكه ابومسلم بارها به عنوان غلام و خادم و بنده،ميان آل معقل و ابوموسي سراج و بكير بن ماهان و ابوسلمة خلال دست به دست مي‌شد،علت ديگري جز كوشش براي پنهان داشتن فعاليتهاي ضد اموي نداشته است؛چنانكه حتي برخي از رجال نزديك به شبكة داعيان نيز از چگونگي كار ابومسلم بي‌اطلاع بودند.مثلاً يكي از آنان به ابوسلمه گفته بود كه من در اين غلام هيأت بندگان نمي‌بينم(همان،263)و نامهاي متعدد او هم،تأييدي است بر همين موضوع.به هر حال ابوسلمه به خراسان رفت و دربارة آشكار كردن قيام و جامه‌هاي سياه در 130ق-كه پيش از اين دربارة آن توافق شده بود-به هواداران دعوت تأكيد كرد و ابومسلم را نيز براي اين كار به جاهايي فرستاد(همان،245،268).آنگاه هر دو با هم به كوفه درآمدند(127ق)كه ضحاك بن قيس خارجي بر آن مسلط شده بود(ابن اثير،5/334).چندي بعد ابوسلمه با ابومسلم به شراة نزد ابراهيم امام رفتند.از پاره‌اي گزارشها چنين برمي‌آيد كه ابومسلم قبلاً نيز شايد از سوي محمدبن علي(اخبار الدولة،225)يكي دوبار به خراسان رفته بود،اما در اعتماد به اين روايات مي‌بايد بسي احتياط كرد،زيرا بعيد نيست كه با حوادث بعدي خلط شده باشد.
همچنين بايد به اين نكته توجه كرد كه احتمالاً ابومسلم پيش‌تر نيز نزد ابراهيم رفته بود(همان،261)و حتي گفته‌آند ابراهيم او را نزد پدرش محمد بن علي ديده بوده است(همان،256).از يك گفتة خود ابومسلم نيز چنين برمي‌آيد كه در حدود سال 126ق كه يزيد ناقص در مسجد دمشق نخستين خطبة خويش را ايراد كرد،ابومسلم همراه ابراهيم بوده است(همان،257؛نيز نكـ:طبري،7/268به بعد).به هرحال،ابراهيم امام كه گفته‌اند از زيركي و هوشمندي ابومسلم در شگفت شده بود،دربارة او از ابوسلمه پرسيد و ابوسلمه بنا بر اين گزارش او را آزاد كردة خود خواند و گفت كه مي‌تواند او را به ابراهيم واگذارد،و ابراهيم پذيرفت(اخبار الدولة،268).
ابومسلم مدتي-ظاهراً يكي دو سال-نزد ابراهيم ماند و چندان به وي نزديك بود كه همگان گمان مي‌بردند كه بندة اوست(همان،261،268؛نيز نكـ:بلاذري،3/119).
گفته‌اند هنگامي كه ابومسلم به ابراهيم پيوست ابراهيم از او خواست كه نام و كنيه‌اش را تغيير دهد(اخبار الدولة،همانجا).سپس نيز«ولاء»او را پذيرفت و اين موضوع و تغيير نام وي را به اطلاع هواداران كوفي خود رسانيد(همان،254).دو نكته بايد در اينجا روشن شود:بندگي ابومسلم،ابوسلمه را-كه خود از موالي بود-و سپس ابراهيم امام را و شيوع چنين امري ميان داعيان،خود احتمالا از سياستهاي عباسيان بود،براي پيش برد امر دعوت.ارتباط ابومسلم با ابوسلمه موجب شد تا«بنومُسليه»و موالي آنها كه يكي از مهم‌ترين اركان دعوت شمرده مي‌شدند و ابوسلمه خود،پس از دامادي بكير-از موالي بنومسليه-از ايشان به شمار مي‌رفت،ابومسلم را از آن خود محسوب دارند(همان،266؛دربارة بنومسليه،نيز نكـ:هـ د،ابوالعباس سفاح).ديگر آنكه در اين صورت ابراهيم امام مي‌توانست او را به عنوان يكي از اعضاي خاندان خود نزد خراسانيان بفرستد كه از وي چنين تقاضايي داشتند(طبري،7/353).
دربارة رفتن ابومسلم به خراسان و ارتباط با داعيان مقيم آنجا،در منابع روايات آشفته‌اي نقل شده است.اين نكته كه رفت و آمد داعيان خراساني به كوفه-كه غالبا به بهانة حج صورت مي‌گرفت-در چند نوبت انجام شده و نام داعيان در مواردي متفاوت آمده،قابل توجه است.چنانكه ديديم،پس از درگذشت محمد بن علي و جانشيني ابراهيم،بكير به خراسان رفت و گروهي از داعيان را به ملاقات با ابراهيم برانگيخت و اينان همگي در 125ق وارد كوفه شدند(اخبار الدولة،240).نكتة مهم اينجاست كه نام سليمان بن كثير،رهبر داعيان خراسان،در بين آنان نيست.به هرحال،اينان همگي دعوت كرده بودند كه ابراهيم را در مكه ملاقات كنند.پس همراه ابوسلمه به مكه رفتند و مالي را كه گرد آورده بودند،به ابراهيم سپردند(همان،241).در يك روايت ديگر-كه نام سليمان بن كثير بين داعيان ديده مي‌شود-همين گزارش تكرار شده و آمده است كه ابومسلم همراه ايشان به مكه رفت و ظاهراً ابراهيم در آنجا نخستين بار ابومسلم را ديد(همان،255-256).اما ذكر نام سليمان بن كثير در اين روايت،به احتمال فراوان مربوط به ماجراي ديگري است كه در حدود سال 124ق اتفاق افتاد و سليمان و چند داعي ديگر در سر راه حج به كوفه درآمدند و نخستين بار ابومسلم را نزد آل معقل و ديگر داعيان ديدند و چون دربارة او پرس و جو كردند،پاسخ شنيدند كه:غلامي است از سراجان كه همراه ماست(طبري،7/198-199؛ازدي،50).اينكه آنان نخواستند هويت واقعي ابومسلم را براي داعيان خراساني آشكار كنند،ظاهراً معلول اختلاف سياسي ميان داعيان عراقي و خراساني بر سر دعوت بر ضد اموي بود،زيرا چنانكه بعدها روشن شد،وجود سليمان بن كثير و كساني چون او تمايلي به ديگر خاندانهاي هاشمي داشتند و خرده‌گيري داعيان خراساني كه با بكير آمده بودند،از ابراهيم امام در مورد ياري نرساندن به زيد و تنها گذاردن فرزندش يحيي(اخبار الدولة،241)نشان از همين اختلاف دارد.در اين باب همچنين مي‌توان از لاهز بن قريظ نام برد كه يكي از اين ديداركنندگان و خود از داعيان بود و بعدها موجب نجات جان نصر بن سيار از دست ابومسلم شد و به گونه‌اي او را فراري داد و ابومسلم به همين سبب دستور داد تا او را گردن زدند(يعقوبي،2/342؛طبري،7/384-385).
به هرحال ابراهيم كار خراسان را به ابومسلم سپرد و هواداران خويش را به طاعت از او دستور داد(همو،7/344).اين كار به تقاضاي خود اعيان صورت گرفت كه زمان را براي آشكارشدن امر دعوت،به سبب نزاعهاي گسترده ميان عربها مناسب مي‌ديدند،گفته‌اند كه ابراهيم پيش از آنكه ابومسلم را گسيل كند،به او گفت:اي عبدالرحمان،تو از ما اهل بيت هستي(=«اِنّكَ رجُلً مِنّا اهل البيت»)و سپس سفارش كرد كه بايمانيان نيكو رفتار كند و با ايشان باشد،چه قيام جز به ياري آنان به جايي نرسد،اما به ربيعه بدگمان باشد و در كار مضريان نيكو بنگرد كه ايشان دشمنان خانگي هستند و هر كه را از آنان كه دربارة او بدگمان است،بكشد و اگر توانست در خراسان يك تن عرب زبان برجاي نگذارد و حتي از كشتن بچه‌اي كه دربارة او بدگمان است،درنگذرد و ديگر آنكه با سليمان بن كثير مخالفتي نكند (همانجا؛ العيون، 184؛مقريزي،المقفي،4/136،النزاع،95-96).
چند تن از محققان در صحت انتساب اين وصيت-كه در چند مأخذ كهن با اندك تفاوتي ياد شده-خاصه در اين نكته كه«يك تن عرب زبان در خراسان برجاي نماند»،ترديد كرده‌اند(فاروق عمر،169به
بعد؛فراي،46-47).باتوجه به حضور گروهي از عربها در شبكة دعوت و نيز اينكه ابراهيم خود عرب بود،اظهار اين مطلب توسط او اندكي بعيد به نظر مي‌رسد.اينكه ابومسلم اين وصيت را كاملاً اجرا كرد يا نه،چندان به اصل موضوع ارتباطي ندارد،اما بايد توجه كنيم كه عباسيان در دعوت خود اساساً به موالي-يعني ايرانيان-تكيه داشتند و براي دست يافتن به هدف خود بسيار كارهاي ديگر كرده بودند كه بي‌سابقه بود و هيچ بعيد نيست كه تا اينجا نيز پيش رفته باشند.وانگهي،در اينجا حساب بني‌هاشم از ديگر عربها جدا بود و گرنه ايرانيان گرد آنان فراهم نمي‌آمدند.اين ويژگي ايشان بي‌گمان مربوط بود به شگردِ كار آنان مبني بر تأكيد اصل تساوي ميان مسلمانان كه اعراب ديگر،عملاً به آن توجه نمي‌كردند.افزون بر اينها،دو نكتة ديگر قابل تأمل است:نخست آنكه يكي از علل دستگيري ابراهيم امام و سپس قتل او را دستيابي امويان به نامه‌اي شامل همين گونه سفارشها به ابومسلم دانسته‌اند(اخبار الدولة،392؛طبري،7/422)؛ديگر آنكه،مضامين همين سفارش بعدها خصوصاً توسط ابومسلم در خراسان تكرار شد(اخبار الدولة،284-285)و از فحواي روايت برمي‌آيد كه خبر اين سفارش در منطقه شايع بوده است.