PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان تاريخي ثريا، ملكه مغموم



Borna66
09-11-2009, 02:46 PM
داستان تاريخي ثريا، ملكه مغموم

شايد روزهايي كه همراه با شمس باغ لوكزامبورگ و توريري و همچنين برج ايفل را با آسانسور بالا و پايين مي‌‌كرد، هيچ‌گاه تصور نمي‌‌كرد روزي به عنوان ملكه اول مملكت براي هميشه بايد قيد هنرنمايي روي صحنه و مقابل دوربين را بزند...
اما پدر – خليل اسفندياري – نقشه‌هاي زيادي را در سر مي‌‌پروراند. او درس‌خوانده حقوق و اقتصاد سياسي در آلمان بود و طبيعي بود دو دو تا چهار تا كردن را به خوبي بداند. خليل به دختر شانزده ساله‌اش مكررا مي‌‌گفت: تو رگ و ريشه ايلياتي داري. اين ازدواج به نفع ماست، فكر كن دخترم! فكر كن فرزندي از ايل بختياري، از يك مادر ايلياتي بر تخت سلطنت ايران بنشيند. آشتي ميان ايل و دودمان پهلوي. http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
و ثريا كه به سياست و خواسته‌هاي پدر چندان اهميت نمي‌‌داد، بي‌‌توجه به آنچه مدت‌ها بود كه مي‌‌شنيد به رؤيايي فكر مي‌‌كرد كه بهترين فرصت بود تا نظر مساعد پدر را بگيرد:
- پس بايد به من قول بدي كه اگر...
- اگر چي؟!
- كه اگر اين ازدواج سر نگرفت، اجازه دهي برم آمريكا، دانشكده هنرپيشگي، هنرهاي دراماتيك.
پدر كه غرق در رؤياهاي پيوند با سلطنت بود، پذيرفت.
- قول مي‌‌دم، عزيزم. حرف ، حرف توست.
  
اين موقعيت زماني نصيب خانواده سردار اسعد بختياري شد كه فوزيه – همسر اول محمدرضا – اعلام كرد از خانواده پهلوي متنفر است و ديگر قصد ندارد با آنها زندگي كند. او به خارج رفت و شمس را كه خود مدتي به دليل انتخاب همسر دوم مهرداد پهلبد يا همان عزت‌ا... باشين مورد غضب پدر و محمدرضا قرار گرفته بود به تكاپوي انتخاب همسري مناسب براي برادر انداخت. هر روز آلبوم‌هاي مختلفي از دخترخانم‌هاي بختياري در اصفهان و تهران آماده مي‌‌كند تا از نظر برادرش بگذراند، عكس ثريا در ميان تمام هزاران هزار عكس ديگر براي شاه خودنمايي مي‌‌كند. او گمشده خود را يافته است...
ثريا در لباسي خاكستري با چوب اسكي‌هايش و نيز لبخندي كه به لب دارد، دل از شاه بي‌‌دل كه روزانه هزار بار دلباخته مي‌‌نمود، مي‌‌برد. بعد به ياد مي‌‌آورد چندي پيش او را در پاريس ديده. به قول خودش دختري محجوب و خجل.
ديگر نبايد دست دست مي‌‌كرد تصميم اتخاذشده، ابلاغ مي‌‌گردد:
شاهدخت شمس را به اروپا خواهيم فرستاد.
  
اين خبر دهان به دهان چرخيد تا به بختياري‌ها رسيد: http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
- اوا، شاه از كي خواستگاري كرده؟! غيرممكنه... مگر اين دختر خليل‌خان چي داره؟
- ازدواج يك پهلوي با بختياري؟! آن هم بعد از الطافي كه پشت سر هم از جانب پهلوي‌ها نصيب بختياري‌هاي بخت‌برگشته مي‌‌شد، اون همه تيرباران و اعدام و آمپول هوا زدن‌ها... دست خليل‌خان درد نكنه...
- حتما اون خليل‌خان چشم‌سفيد و اواكارل اجنبي دارن از خوشحالي بال‌بال مي‌‌زنن، خوبه والا...
حالا ديگر ثريا هم دوستان زيادي داشت و هم دشمن. عكس‌هاي چپ و راست از او كه از دنيا بي‌‌خبر بود، گرفته مي‌‌شد و هر روز تعداد زيادي از آنها براي والاحضرت ارسال مي‌‌شد.
-ثريا، تو بايد خيال هنرپيشگي را براي هميشه بذاري كنار. بابا يه عشوه‌گري چيزي.
در آن روز ثريا در انگلستان به دور از خانواده فقط به روزهايي فكر مي‌‌كرد كه وارد آموزشگاه عالي سينما شود و به زبان‌هاي آلماني، فرانسوي، انگليسي و لري بختياري و فارسي مسلط بود و از نظر اطرافيان عاري از هر عيب و نقص.
قرارها گذاشته مي‌‌شود، شمس در پاريس به ديدار ثرياي جوان مي‌‌رود، در اين ديدار كه در همان روز اول مهر عجيبي به دل شمس مي‌‌اندازد، خصوصيات دربار براي ثريا آشكار مي‌‌شود.
- محمدرضا ضعيف است و زود به زود مريض مي‌‌شود اما ورزشكار است و مهربان، خوش‌اخلاق و ... ثريا مي‌‌بايست هرگاه با او رو‌به‌رو شدي، دستش را ببوسي و همواره با مهرباني و لطافت با او سخن بگويي. در ضمن خاندان پهلوي نيازمند يك فرزند پسر است تا نسل ما ادامه يابد. تاريخ نشان مي‌‌دهد شيرزنان بختياري اغلب پسرزايند.
ثريا ديگر هجده ساله است، در يك طرف پدرش قرار دارد كه حتي براي او هم نقش بازي مي‌‌كند و به دنبال راهي است تا تجارتش رونق گيرد، در طرف ديگر ويژگي‌هاي سلطنتي و گفته‌هاي شمس و رؤياي هنرپيشگي...
ساعت ده صبح روز 26 مهرماه سال 1329 فرامي‌رسد. هواپيما در فرودگاه مهرآباد به زمين مي‌‌نشيند، استقبال‌كنندگان كه از طرف داماد فرستاده شده‌اند، معتقدند عروس بايد به كاخ سعدآباد منتقل شود اما خليل‌خان پايبند رسم و رسوم مي‌‌گويد: عروس بايد پيش از مراسم عقدكنان در خانه خويشاوندان خودش بماند.
مدتي بعد خانواده عروس براي آشنايي بيشتر به حضور ملكه مادر و شاه مي‌‌رسند. محمدرضا پس از اتمام جلسه وارد مي‌‌شود، او در اونيفورم آبي‌رنگ از نظر ثريا بهتر از آني بود كه شمس توصيفش كرده بود. همه‌چيز با تفاهم و صلح پيش رفت و تنها يك مانع سر راه آنها براي وصلت وجود داشت و آن ماه محرم و صفر بود. از اين رو تا بهمن ماه صبر كردند اما پيش از آن و بعد از دو ماه حرام در يك مراسم مجلل انگشتر الماس سياه معروف كه يادگاري از پدر داماد بود، به قيمت سه ميليون ريال به ثريا تقديم شد. از اين پس ثريا چهره جديدي از خود را به نمايش خواهد گذاشت. او حالا يك ملكه تمام وكمال است. روزهاي اقتدار انتظارش را مي‌‌كشند. http://pnu-club.com/imported/2009/09/537.jpg
دختر هجده ساله‌اي كه حالا ديگر لقب ملكه به او داده‌اند، به همراه خانواده‌اش كه ديگر به تهران آمده‌اند، در يك ويلاي باشكوه و مجلل در نزديكي سعدآباد زندگي مي‌‌كند. او كه پيش از اين علاقه‌اي به مسائل سياسي و خواندن روزنامه نداشت، براي همراهي همسرش و مصاحبت با وي مجبور بود به اكراه هر روز بعد از صبحانه روزنامه ورق بزند و اين شايد مي‌‌توانست مرز اختلاف سيزده ساله‌اي كه بين آنها بود را بشكند.
زندگي رسمي آنها آغاز شد. در ابتدا همه چيز شيرين و دست‌نيافتني مي‌‌نمود؛ سفرهاي پي‌درپي به شمال كشور، كلاردشت، رامسر و ... و يك سفر خارجه كه ناخواسته و بالاجبار اتفاق افتاد. ترور رزم‌آرا (نخست‌وزير نظامي وقت) و از طرف ديگر كله‌شقي‌ها و خودسر بودن مصدق روزها را به كام محمدرضا تازه‌داماد و نوعروسش تلخ كرد و آنان را مجبور كرد از رامسر يكسره به بغداد سفر كنند. شاه كه از انگليس به شدت مي‌‌ترسيد و در حكومت و زمامداري كشور روز به روز ضعيف‌تر مي‌‌شد، آرام كردن اوضاع را به نوچه‌هايش سپرد. اول شاه و پس از چندي كه از آرامش فضا مطمئن شدند، ثريا به ايران بازگشتند.
تا مدت‌ها آن دو را هيچ خطري تهديد نمي‌‌كرد. پول‌هاي كلاني به حساب ثريا ريخته مي‌‌شد، تمام اقوامش حالا از مقامات عالي كشور بودند، روزهاي تعطيلي هفتاد، هشتاد نفري از خانواده‌اش دور ميز سلطنتي به همراه عروس و داماد ناهار ميل مي‌‌كردند.
  
به لطف حكومت نظامي و سركوب مخالفان، نظم و امنيت براي خانواده مهيا شد.
- واي خداي من چقدر در كنار شما بودن برايم لذتبخش است. http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
اما كم‌كم مشكلاتي ريشه‌اي بين زوج خوشبخت هويدا شد كه بسي براي زندگي‌شان خطرناك‌ مي‌‌نمود. چهار سال از عمر زندگي‌شان مي‌‌گذشت اما همچنان زندگي دو نفره را تجربه مي‌‌كردند. در اين ميان بارها و بارها به كلينيك پزشكان معروف زنان و زايمان مراجعه كرده بودند اما بي‌‌نتيجه.
تا اين‌كه چهارم آبان ماه 1333 هواپيمايي سقوط مي‌‌كند كه در آن سرنوشت ثريا بود. پس از چند روز جستجو جنازه متلاشي شده عليرضا پهلوي كه برادر تني محمدرضا كه جانشين او نيز بود، پيدا مي‌‌شود. حالا ديگر شاه از انقراض حكومت پهلوي به هراس مي‌‌افتد و موضوع نازايي ثريا را جدي‌تر از قبل مطرح مي‌‌كند:
- ثريا! ما بچه مي‌‌خواهيم... آن هم پسر
از اين رو آنها عازم اروپا مي‌‌شوند و دليل سفر مذاكرات اقتصادي عنوان مي‌‌شود؛ آلمان، انگليس و آمريكا مقصد آنهاست.
سفر براي هريك از آنها يك دليل دارد. ثريا در نيويورك به دنبال خريد و گردش است و كشور آمريكا ياد وخاطره نوجواني و آرزوي هنرپيشگي در هاليوود و براي محمدرضا موقعيت تازه براي استحكام پايه‌هاي قدرت پهلوي.
هر دو تحت درمان قرار مي‌‌گيرند اما جواب‌هاي اميدواركننده‌اي نمي‌‌شنوند. به ناچار عازم تهران مي‌‌شوند.
تابستان 1336، كاخ سعدآباد و حرف‌هاي نااميدي و آينده:
- شما مي‌‌تونيد ادوارد هشتم باشيد، تاج و تخت سلطنت را رها كن و به همه بگو حاضر نيستيد از عشق ثريا بگذرم. پادشاهي را به وليعهد كه يكي از برادرانت است، بسپار و سلطنتي تا آخر در كنار من زندگي كن. من از عشق تو نسبت به خودم مطمئنم.
ثريا با چه اميدواري و اعتمادبه‌نفسي اين حرف‌ها را بر لب مي‌‌راند. شايد مطمئن بود كه عشق به او از عشق به تاج و تخت و شايد و البته شايد از نظر محمدرضا پهلوي از عشق به مملكت مهم‌تر و ارجح‌تر است.
- چه كسي اين پيشنهاد را به شما گفته است؟ اين حرف شما نيست.
آب سردي بر تن ثريا مي‌‌ريزند و نتيجه اين‌كه او مجبور مي‌‌شود به خواسته خواهر و مادر شوهرش تن دهد اما به يكباره فكري به ذهن محمدرضا مي‌‌رسد.
- همسر دوم و سوم در دين اسلام مجاز است. هم شما، هم بچه، آن هم پسر، يا اصلا صيغه مي‌‌كنم.
ثريا كه تا آن زمان شوهرش را پاك متصور بود، خشمگين پيشنهادش را نمي‌‌پذيرد.
- در اين صورت فقط طلاق.
محمدرضا كه تحت تاثير عشق ثريا نمي‌‌تواند مستقيما از او جدا شود، به پيشنهاد اشرف به ثريا مي‌‌گويد به ديدار پدر و مادرش برود.
- ثرياجان، چندي به اروپا برو و به پدر و مادر عزيزت ملحق شو. مي‌‌گويند پزشك خوبي در لوزان حضور دارد.
24 بهمن 1336 تمام گارد شاهنشاهي به همراه محمدرضا پهلوي، او را بدرقه مي‌‌كنند و از آن روز به بعد يعني درست پس از هفت سال زندگي شاهنشاهي وارد مرحله تازه‌اي از زندگي خود مي‌‌شود. زندگي ثريا سه مرحله دارد:
1- تحصيل در انگليس، عشق به بازيگري و رؤياي هاليوود
2- زندگي با محمدرضا شاه پهلوي و ملكه بودن
3- زندگي پس از جدايي.
  
مهريه دوبرابر شده به مبلغ يك ميليون تومان، يك ميليون و ششصد هزار تومان پاداش ملكه بودن، سي هزار تومان ماهانه از محل درآمد املاك پهلوي و بخشيدن تمام جواهرات كه به او داده شده بود، يك خانه دوطبقه شيك در آلمان يا فرانسه و يا سوييس، يك ويلا كناردريا، يك اتومبيل مدرن، اعطاي پاسپورت سياسي، قبول پرداخت مستخدم و راننده ثريا از جانب دولت ايران و ... امتيازاتي است كه پس از جدايي به ثريا داده شد.
خبر طلاق نوزدهم اسفندماه اعلام شد. ثريا علاوه بر مطبوعات ايران، سوژه مطبوعات دنياي غرب هم هست. زني قرباني مصالح عاليه كشورش شده است. http://pnu-club.com/imported/2009/09/538.jpg
شاه در ايران غمباد مي‌‌گيرد و در جشن نوروز هم شركت نمي‌‌كند. از طرف زنان چاپلوس پيشنهاد مي‌‌شود كه عزاي عمومي اعلام شود اما ثريا بي‌‌اعتنا به تمام اين حرف‌ها، تنها با عنواني كه بر روي گذرنامه‌اش ثبت شده، بدون هيچ سدي از تمام مرزها عبور مي‌‌كند.
سوژه اول مطبوعات كم‌كم به آرزوي ديرينه‌اش نزديك مي‌‌شود. پيشنهادات ميليوني به ملكه مطلقه مي‌‌شود براي حضور در فيلم‌هاي تلويزيوني اما ستاره سينما شدن به راحتي ملكه ايران و زن محمدرضا شاه شدن نبود.
ثريا راهي آمريكا مي‌‌شود تا حداكثر تلاش خود را براي تحقق آرزوي دست‌نيافته ديروز بكند، در كشتي و اقامت در آپارتمان مجللي كه گريس كلي هنرپيشه مطرح سينما در آن زندگي مي‌‌كرده تاحدي اين حس را به او مي‌‌دهد.
تمام زندگي ثريا به خوشگذراني و سفر از آمريكا به ايتاليا، از جزيره برمودا به مونيخ، مادريد، هند، پاريس، كن و ... مي‌‌گذرد. نام خود را گذاشته درويش – البته يك درويش پولدار – پدرش خليل كه بزرگترين مزيت خانواده سلطنتي شدن برايش سفير ايران در جمهوري آلمان فدرال است، تا مدت‌ها اين سمت را حفظ كرده اما سال چهل به دليل نارضايتي دانشجويان به همان زندگي تجاري‌اش برمي‌گردد اما اوا مادر ثريا همراه با او دور دنيا را با پول دولت و ملت ايران دور مي‌‌زند... در همين آمد و شدها عكس‌هاي ثريا نشان از بي‌‌قيد شدنش مي‌‌دهد. نزديك شدن به هر كارگردان و هنرپيشه‌اي از برنامه‌هاي او به حساب مي‌‌آمد. تا اين‌كه فيلم سه چهره يك زن مقابل دوربين مي‌‌رود اما اين بار تمام رؤياهاي دينو دولارنيتس تهيه‌كننده كه فكر مي‌‌كند حالا كه ملكه سابق ايران هنرپيشه اول فيلمش شده، ميليون‌ها دلار به جيب مي‌‌زند، نقش بر آب شد.

ثريا اصلا استعداد هنرپيشگي ندارد.
هرسال ثريا از دربار ايران درخواست پول بيشتري مي‌‌كند و مورد موافقت محمدرضا هم قرار مي‌‌گيرد. محمدرضا در آن طرف ملكه ديگري را به نام فرح ديبا برمي‌گزيند و يك سال پس از ازدواجش صاحب فرزند پسر مي‌‌شود؛ پسري كه هيچ‌گاه نتوانست به همراه پدر جلوي اقتدار و صلابت مردمان ايران را بگيرد و به همراه خانواده ناچار به فرار شد. اين همه هياهو براي هيچ. شايد اگر محمدرضا از اين سرنوشت آگاه مي‌‌شد، هيچ‌گاه از معشوقه‌اش جدا نمي‌‌شد.
ثريا از ديدن اسمش در ليست غارت‌كنندگان اموال عمومي به هراس افتاده. كتاب خاطرات ناقص خود را توسط يك نويسنده فرانسوي آماده و ترجمه‌اش به تهران فرستاده مي‌‌شود. بعد به اسپانيا كه برايش امن‌ترين جاي اروپاست، پناه مي‌‌برد. چند سال بعد كه تمام دارايي‌هايش كه شاه مخلوع برايش گذاشته، به او مي‌‌رسد و او زماني كه به قاهره مي‌‌رود در مسجد الرفاعي بدون حتي شاخه‌اي گل بر سر مزار شوهر سابق، عاشق و عشقش مي‌‌رود.
ثريا در نهايت براي به دست آوردن نظر مساعد جمهوري اسلامي ايران در مصاحبه‌اي خود را يك قرباني معرفي مي‌‌كند اما 1336 آخرين سال حضور او در ايران بود و ديگر هيچ‌گاه به خاك‌بوسي وطن نيامد. ثريا ديگر سال‌هاي عمرش بي‌نقطه عطفي گذشت و تنها نكته مهم سرگذشتش سكته قلبي و عزيمت به جهان ابديت است كه چهارم آبان ماه، در سن 69 سالگي اتفاق مي‌‌افتد.
تمام ثروت ثريا پس از مرگش به سگ‌هاي ولگرد و صليب سرخ فرانسه سپرده شد، بدون اين‌كه حتي ديناري از پول مملكتش را به جوانان و يا فقراي كشورش اختصاص دهد. به واقع ايران و ايراني در قلب ثريا هيچ جايي نداشت!