Borna66
09-07-2009, 01:40 PM
کوروش بزرگ (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87) و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3)، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82_%D8%A8%D8%B4%D8%B1)، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش را پدر*[۱] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF#endnote_padre) و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF) این پادشاه را به منزله مسحشده (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%B3%D8%AD&action=edit&redlink=1) توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%88%DA%A9) میدانستند.
فرزندان
پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B1) را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7) را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%A8%D8%AF) دربار به نام گئومات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A6%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA) مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%BA)، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نامهای آتوسا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7) و آرتیستون (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D8%B3%D8% AA%D9%88%D9%86&action=edit&redlink=1) و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A7%D9%88% D9%84) ازدواج کرد و مادر خشایارشا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7) پادشاه قدرتمند ایرانی شد.
آتوسا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7) دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8% AF%D8%A7&action=edit&redlink=1) و آتوسا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7) ازدواج کرد که داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF) از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7) شد.
وصیت نامه
فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشتهام. من آن را با نشانههای آشکار دریافتهام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بختیار بودهام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمیکنم که از هنگام جوانی ناتوانترم. من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار خویش دیدهام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز میگذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از این رو میخواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست میدارم ولی فرزند بزرگترم که آزمودهتر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پروردهام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوانتران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشتهی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بیجان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که اینهمه چیزهای نغز و زیبا میپرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشتهام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت میبخشد آمیخته گردم. هماکنون درمی یابم که جان از پیکرم میگسلد ... اگر از میان شما کسی میخواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
ایرانیان کوروش را پدر*[۱] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF#endnote_padre) و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF) این پادشاه را به منزله مسحشده (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%B3%D8%AD&action=edit&redlink=1) توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%88%DA%A9) میدانستند.
فرزندان
پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B1) را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7) را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%A8%D8%AF) دربار به نام گئومات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A6%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA) مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%BA)، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نامهای آتوسا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7) و آرتیستون (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D8%B3%D8% AA%D9%88%D9%86&action=edit&redlink=1) و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A7%D9%88% D9%84) ازدواج کرد و مادر خشایارشا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7) پادشاه قدرتمند ایرانی شد.
آتوسا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7) دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8% AF%D8%A7&action=edit&redlink=1) و آتوسا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7) ازدواج کرد که داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF) از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7) شد.
وصیت نامه
فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشتهام. من آن را با نشانههای آشکار دریافتهام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بختیار بودهام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمیکنم که از هنگام جوانی ناتوانترم. من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار خویش دیدهام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز میگذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از این رو میخواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست میدارم ولی فرزند بزرگترم که آزمودهتر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پروردهام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوانتران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشتهی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بیجان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که اینهمه چیزهای نغز و زیبا میپرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشتهام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت میبخشد آمیخته گردم. هماکنون درمی یابم که جان از پیکرم میگسلد ... اگر از میان شما کسی میخواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.