PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ماجراى ولايتعهدى



Borna66
09-07-2009, 01:45 AM
ماجراى ولايتعهدى



هر چند برخى مى كوشند مأمون را شيعه جلوه دهند و با آوردن شواهدى اين ادعا را ثابت كنند (1)، اما حقيقت آن است كه مأمون براى نجات خود و براى نگه داشتن خلافت در دست خويش و نيز بدان هدف كه خلافت در ميان فرزندان پدرش بماند، شيوه اى تازه و شگفت كه تا آن زمان ناشناخته و نامأنوس بود در پيش گرفت... او تنها پس از انديشيدنى بسيار و پس از ارزيابيهايى فراگير و دامنه دار درباره اوضاعى كه در آن مى زيد و مشكلاتى كه با آنها روياروى مى شود به چنين چاره اى دست يافت.(2)
او براساس نقشه خود، از سويى با احترام گذاشتن به خلفا و صحابه در به دست آوردن اعتماد اهل سنّت كوشيد، از سويى با بيزارى جستن از معاويه و اعمال او از پشتيبانى ناراضيان شوريده بر حكومت اموى بهره گرفت، و از سويى ديگر با فراخواندن امام رضا عليه السّلام به مرو، مركز خلافت،ـبه گمان خودـبراى به دست آوردن اعتماد و طرفدارى شيعيان، كه در آن دوران از پايگاه و نفوذ خوبى برخوردار بودند راه گشود.
او بدين ترتيب نبرد سياسى پنهانى را عليه شيعيان آغاز كرد و خواست آنچه را پدرش با زندانى كردن امام كاظم عليه السّلام در زندانهاى بغداد به دست نياورده بود از طريق محبوس كردن فرزند او در قصرهاى پرشكوه حكومت فراچنگ آورد.
مأمون با هوشى سرشار و تدبيرى قوى و فهم و درايتى بى سابقه قدم در ميدانى نهاد كه اگر پيروز مى شد و يا اگر مى توانست آنچنان كه برنامه ريزى كرده بود كار را به انجام برساند يقيناً به هدفى دست مى يافت كه از سال چهل هجرى يعنى از شهادت على بن أبى طالب عليه السّلام هيچ يك از خلفاى اموى و عبّاسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست يابند، يعنى مى توانست درخت تشيّع را ريشه كن كند و جريان معارضى را كه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرورفته بود بكلى نابود سازد.(3)
مأمون با چنين طرحى و چنان هدفى با امام كه هنوز در مدينه بود مكاتبه كرد تا به وى بپيوندد، امّا چون اين تلاش به ناكامى انجاميد امام را تحت نظارت از مدينه به مرو خواند.
مأمون نخست به امام پيشنهاد حذف كرد و گفت: برآنم كه خود را از خلافت كنار بكشم و آن را به تو بسپارم و با تو بيعت كنم. امّا امام فرمود: «اگر اين خلافت از آنِ توست حق ندارى جامه اى را كه خداوند بر تو پوشانيده است از تن درآورى و به غير خود دهى ، و اگر نيز خلافت از آنِ تو نيست حق ندارى آنچه را به تو تعلق ندارد به من دهى ».(4)
امّا به رغم همه اصرارى كه كتب تاريخ از آن حكايت دارد امام اين پيشنهاد را نپذيرفت. در تحليل اين كه چرا امام بيعت را نپذيرفت، برخى چنين مى آورند كه همه شواهد و دلايل بر آن دلالت دارد كه مأمون در پيشنهاد خلافت به امام جدّى نبود.(5) احتمال ديگر نيز آن است كه در آن دوران نه شرايط جامعه پذيراى چنين خلافتى بود و نه دستگاه عريض و طويل خلافت با همه اميران و وزيرانش. برخى در اين باره مى گويند: اگر امام خلافت را عهده دار مى گرديد به اين معنى بود كه در سراسر كشورهاى اسلامى در اداره همه امور مسئول مى شد و اين كار به دستگاهى مطلع و آگاه نياز داشت تا بتواند برنامه اسلامى را در حكومت مو به مو و با اخلاص و امانت تمام به مرحله اجرا درآورد. پايگاههاى امام گرچه داراى سوزانترين عاطفه و احساس بودند امّا به آن درجه عميق از درك و آگاهى نرسيده بودند كه نظريه هاى وى را به كمال دريافته باشند. مسأله در حقيقت تغيير ظاهرى نبود، بلكه مبناى اساسى داشت و بايستى برپايه آگاهى عميق و درك مخلصانه امور عمل مى شد.(6)
پيشنهاد ديگرى كه مأمون به امام كرد پذيرش ولايتعهدى بود. او در اين كار انگيزه ها و اهدافى از اين قبيل داشت:
ـ تبديل صحنه مبارزات تند انقلابى شيعيان به عرصه فعاليت سياسى آرام و بى خطر.
ـ تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عبّاسى .
ـ مشروعيت دادن به دستگاه خلافت و عملكردهاى آن.
ـ كنترل كانون مبارزه و معارضه.
ـ زدودن رنگ مردمى از امام و استحاله او در دستگاه خلافت.
ـ تبديل امام به يك توجيه گر دستگاه خلافت.
ـ از آنِ خود كردن عاطفه و احساسات مردم نسبت به اهل بيت و استفاده از امام به عنوان سپرى در برابر خشم عبّاسيان و عامّه مردم.
ـ ايجاد يك مسأله جديد در فضاى جامعه و مشغول كردن مردم بدان و بازداشتن آنان از بسيارى از انديشه هاى ديگر.
ـ اثبات خيرخواه بودن خليفه.
ـ به دست آوردن اعتماد خراسانيان.
ـ سلب تقدّس و عظمت روحانى شيعه.(7)
چنان كه مشاهده مى شود اين تدبير به قدرى پيچيده و عميق است كه يقيناً هيچ كس جز مأمون نمى توانست آن را بخوبى هدايت كند و بدين جهت بود كه دوستان و نزديكان مأمون از ابعاد و جوانب آن بى خبر بودند... مأمون حتى براى اين كه هيچگونه ضربه اى بر هدفهاى وى از اين حركت پيچيده وارد نيايد داستانهاى جعلى براى علّت و انگيزه اين اقدام مى ساخت و به اين و آن مى گفت، و حقّاً بايد گفت كه سياست مأمون از پختگى و عمق بى نظيرى برخوردار بود.
اما آن سوى ديگر صحنه نبرد، امام على بن موسى الرضا عليه السّلام است و همين است كه على رغم زيركى شيطنت آميز مأمون، تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتى بى اثر و بازيچه اى كودكانه بدل مى كند.(8)
امام ولايتعهدى را مى پذيرد و در هفتم رمضان سال (201 ق) با او به پيمان ولايتعهدى بيعت مى شود و در اين باره فرمانى مى نويسند: امام به بازيى كه مأمون آغازش كرد وارد مى شود، اما همين بازى را به زيان او به پايان مى رساند، آن حضرت در برابر ابتكار مأمون اقداماتى از اين نوع انجام مى دهد:
ـ امام در همان آغاز حركت از مدينه جوّى از نارضايتى در اين شهر پديد مى آورد و بدين سان به جامعه مى فهماند كه يك توطئه در كار است نه آن كه بناى تقديم خلافت به صاحبانش باشد.
ـ امام پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى را نمى پذيرد و اين مسأله در جامعه پخش مى شود و ترسيمى ناشناخته از مبارزات شيعه به جامعه ارائه مى گردد كه اين يك جنگ قدرت نيست، بلكه مسأله، مسأله اصول و بنيادهاست؛ و بدين ترتيب نه تنها چهره شيعه زشت نمى شود بلكه مردم بدرستى تفاوت اين چهره با ديگران و نيز مرزهاى ميان مبارزات خاندان عبّاسى و خاندان علوى را درمى يابند.
ـ امام در دارالخلافه موضع منفى در پيش گرفت و در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهراً از امكانات دستگاه خلافت نيز برخوردار بود چهره اى به خود مى گرفت كه گويى با دستگاه خلافت مخالف و به آن معترض است(9) و اين چيزى است كه درست با اهداف مأمون در تعارض قرار مى گيرد.
امام با استفاده از تريبون دستگاه خلافت، داعيه امامت شيعى را در سطح جهان اسلام مطرح مى كند و آنچه را از سال يازده هجرى تاكنون جز به تقيّه گفته نشده آشكارا فرياد مى زند.
امام از هر فرصتى براى تماس با مردم بهره مى جويد و چهره درست اسلام را به آنان مى نماياند.
اوضاع تازه نهضتهاى علوى و شيعى را دلگرم مى كند و قدرت تازه اى مى بخشد؛ مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعى خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را از خود منصرف سازد، بلكه حتى على بن موسى عليه السّلام مايه ايمان و اطمينان و تقويت روحيه آنان نيز شده است. در مدينه و مكه و ديگر اقطار مهم اسلامى نه فقط نام از على بن موسى به تهمت حرص به دنيا و عشق به مقام و منصب از رونق نيفتاده، بلكه حشمت ظاهرى بر عزّت معنوى او افزوده و زبان ستايشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.
كوتاه سخن آن كه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزى به دست نياورده كه بسيارى چيزها از دست داده و در انتظار است كه بقيه را نيز از دست بدهد.(10)
امام هشتم با تدبيرى الهى بر مأمون فائق آمد و او را در ميدان نبرد سياسى كه خود به وجود آورده بود بطور كامل شكست داد و نه فقط تشيّع ضعيف يا ريشه كن نشد، بلكه حتى سال دويست و يك هجرى يعنى سال ولايتعهدى آن حضرت، يكى از پر بركت ترين سالهاى تاريخ تشيّع شد و مأمون با قبول آن همه زحمت نه تنها طَرْفى برنبست بلكه سياست او به سياستى بر ضد او بدل شد و تبرى كه با آن اعتبار و حيثيت امام على بن موسى الرضا عليه السّلام را هدف گرفته بود، خود او را آماج قرار داد، به طورى كه بعد از گذشت مدتى كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كأن لم يكن شمرده، و بالأخره همان شيوه اى را در پيش بگيرد كه همه گذشتگان در پيش گرفته بودند، يعنى قتل.(11)
چنين بود كه امام با زهر مأمون به شهادت رسيد تا گواهى باشد بر شكست هميشگى آنان كه چشم ديدن حقيقت را ندارند و آنان را حربه اى جز تزوير و زور نيست.
سلام بر آن امام
... روزى كه ديده به جهان گشود
... روزى كه نگاهش را از اين سراى فروبست
... و روزى كه به رستاخيز برخواهد خاست.




منبع:سایت شبکه امام رضا