Borna66
09-07-2009, 01:43 AM
مناظره با جاثلیق مسيحي
جامی از شربت «سَویق»1 مینوشد و ذکرگویان، راه میافتد. سیمایش مصمم است و گامهایش استوار. آرام و مطمئن قدم برمیدارد. به محلّ ملاقات میرسد. درب قصر گشوده میشود. ستونی از نور به درون میدود و دستهای روشنایی، گوشه و کنار قصر را فتح میکند. همهمه گنگی مجلس را فرا میگیرد. چشمها به چهارچوب در دوخته میشوند. خلیفه از جایش بلند میشود؛ دستهایش را روی سینهاش گذاشته است؛ به سوی در ورودی قصر قدم برمیدارد. همین طور محمد بن جعفر2 و فرزندان بنیهاشم، که فروغ نگاههایشان به سیمای پیشوایشان میافتد، در حالی که نوعی اضطراب در وجودشان نهفته است، از جا برمی خیزند.
مجلس ساکت و سنگین است. نفسها بیصدا است. کسی یارای سخن گفتن ندارد. این وضعیت تا هنگامی که امام سر جای خویش مینشیند، ادامه مییابد.
عالمان سرشناسِ ادیان و مذاهب مختلف، پیرامون خلیفه نشستهاند. از مشهورترین و بانفوذترین آنها «جاثلیق»3، «رأس الجالوت»4، «نسطاس رومی»5، «هربز اکبر»6 و «رؤسای صابئین»7 است. همین طور عالمان بزرگ علم کلام که از چهارسوی سرزمینهای اسلامی فراخوانده شدهاند. و نیز تعدادی از فرماندهان و مقامات لشکری و کشوری که در فراسوی مجلس دیده میشوند.
عالمان بزرگِ ادیان، همچنان به امام چشم دوختهاند. ظاهر امام گویای آن است که چندان کهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهای تصنّعی لبهایشان کنار میروند و سفیدی دندانهایشان هویدا میگردد. گه گاهی نیز به گوش یکدیگر چیزی میگویند و با پاییدن پیرامون مجلس، علائمی به یکدیگر ردّ و بدل میکنند.
خلیفه با امام مشغول صحبت میشود. آنگاه چهره جاثلیق، به قاب نگاهاش مینشیند و خطاب به او میگوید:
ـ ای جاثلیق! این پسر عموی من، علی بن موسی الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پیامبر ما و فرزند علی بن ابیطالب میباشد. دوست دارم با او مناظره کنی...
جاثلیق در حالی که هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، میگوید:
ـ ای امیرمؤمنان! با کسی که به کتابی استدلال میکند که مورد قبول من نیست و به پیامبری عقیده دارد که به او ایمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو کنم؟
امام که اوضاع را زیر نظر گرفته است، با لحنی آرام و دلنشین خطاب به او میفرماید:
ـ ای نصرانی! اگر به انجیل خودت استدلال کنم، اقرار میکنی؟
ـ اقرار؟ آری به خدا سوگند! اقرار میکنم هرچند به ضررم باشد.
امام که زمینه را فراهم مییابد، میفرماید:
ـ هرچه میخواهی بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق ـ درباره نبوّت عیسی و کتابش چه میگویی؟
امام ـ من به نبوّت عیسی و کتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواریون به آن اقرار کردهاند، اعتراف میکنم و به نبوّت آن عیسی که به نبوّت محمّد صلیاللهعلیهوآلهوس م و کتابش اقرار نکرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ایمان ندارم!
جاثلیق ـ آیا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمیکنید؟
امام ـ آری.
جاثلیق ـ پس دو شاهد، از غیر اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه کن و از ما نیز بخواه که در مورد این مطلب، دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام ـ آیا شهادت کسی را که نزد عیسی بن مریم عادل و مورد قبول باشد، میپذیری؟
جاثلیق ـ آن فرد عادل کیست؟ نام ببرید.
امام ـ یوحنّای دیلمی.
جاثلیق ـ به به! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردی!
امام ـ آیا انجیل این سخن را بیان نمیکند که یوحنّا گفت: «حضرت مسیح مرا از دین محمّد عربی با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق ـ آری! یوحنّا این سخن را از مسیح نقل کرده و به نبوّت مردی و اهل بیت و وصیّاش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بیت او را برای ما نام برده است.
امام ـ اگر کسی را بیاورم که آیاتی از انجیل را که نام محمّد و اهل بیت و امّتش در آنهاست، را تلاوت کند؛ آیا به او ایمان میآوری؟
جاثلیق ـ بله، بسیار خوب است.
آنگاه امام به نسطاس رومی رو میکند و با لحنی آرام و جذّاب میفرماید:
ـ آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ داری؟
ـ بله.
سپس صورت مبارک خود را به سوی رأس الجالوت بر میگرداند و میفرماید:
ـ آیا تو هم انجیل را میخوانی؟
ـ آری به جان خودم سوگند! میخوانم.
ـ سِفْرِ سوم را برگیر؛ اگر در آن از محمد و اهل بیتش ذکری شده بود، به نفع من شهادت بده....
آنگاه با لحنی گیرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت میکند تا اینکه به نام پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوس م میرسد. بیدرنگ رو به جاثلیق میکند و میفرماید:
ـ ای نصرانی! تو را به حقّ مسیح و مادرش، آیا قبول داری که من از انجیل باخبرم؟
ـ آری.
آنگاه نام پیامبر و اهلبیتش علیهمالسلام را تلاوت میکند و خطاب به او میافزاید:
ـ ای نصرانی! چه میگویی؟ این سخن عیسی بن مریم است؛ اگر آنچه را که انجیل میگوید، تکذیب کنی؛ موسی و عیسی را تکذیب کردهای و کافر شدهای؟
جاثلیق ـ آنچه که در انجیل برای من روشن است، انکار نمیکنم و به آن اعتراف مینمایم.
سپس امام علیهالسلام خطاب به آنهایی که با دقّت و حسّاسیّت، روند بحث را دنبال میکردند، میفرماید:
ـ همه شاهد باشید که او اقرار کرد.
آنگاه میفرماید:
ـ ای جاثلیق! هر سؤالی که میخواهی بپرس؟
جاثلیق ـ از حواریون عیسی بن مریم و علمای انجیل خبر بده که چند نفر بودند؟
امام ـ حواریون عیسی بن مریم دوازده نفر بودند که اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علمای بزرگ نصرانی سه نفر بودند:
«یوحنّا»ی اکبر؛ در سرزمین «احی»8؛ «یوحنّا»ی دیگر در منطقه «قرقیسیا»؛9 و «یوحنّا»ی دیلمی در سرزمین «زجار»10 که نام پیامبر و اهلبیت و امّتش نزد او بود و به امّت عیسی و بنیاسرائیل بشارت داد.
سپس به اطراف مجلس نگاه میکند و میافزاید:
ـ ای نصرانی! به خدا سوگند، ما به آن عیسی ایمان داریم که به محمّد صلیاللهعلیهوآلهوس م ایمان داشت؛ البته تنها ایرادی که پیامبر شما داشت، این بود که: کم روزه میگرفت و کم نماز خواند!
جاثلیق با شنیدن این سخن، از جا کنده میشود. انگار به نقطه ضعف امام دست یافته است. شاید هم هنگامه اقبال و روی آوردن شانسش باشد. اینک زمان آن رسیده است که با طرح این نقطه ضعف، توجّه همه را جلب کند و ناتوانی رقیب را بر همگان نشان دهد. با این پندارهای ذهنی است که شادمانه میگوید:
ـ گمان میکردم که تو اعلم مسلمانانی! به خدا سوگند! علم خود را باطل کردی و پایه کار خویش را ضعیف نمودی.
امام در حالی که شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، میپرسد:
ـ مگرچه شده است؟
ـ میگویی عیسی کم روزه و کم نماز بود، در حالی که او صائم الدّهر و قائم اللیل بود. و حتی یک روز را افطار نمیکرد و جز اندکی از شب، نمیخوابید.
امام علیهالسلام با شنیدن اعتراف او، میپرسد:
ـ برای چه کسی روزه میگرفت و برای چه کسی نماز میخواند؟
در یک لحظه، افکار جاثلیق به هم میریزد. فهمیده است که همه چیز به ضررش پیش میرود؛ مثل کسی که آب سردی به رویش پاشیده باشند، به تکاپو میافتد. اوّل تصمیم میگیرد که بگوید: «روزه و نمازهایش برای خدابود»؛ ولی با جرقهای که در ذهنش میتابد، لب فرو میبندد؛ زیرا که این سخن، با ادّعای الوهیت و عقیده تثلیث او ناسازگار است. به همین جهت، چارهای جز سکوت و سرافکندن ندارد.
امام که او را درمانده و سر به زیر میبیند، میفرماید:
ـ ای نصرانی! سؤال دیگری میپرسم.
جاثلیق که به عدم توانایی خویش پیبرده است، آهسته و عاجزانه میگوید:
ـ اگر بدانم، پاسخ میگویم.
ـ چرا انکار میکنی که عیسی مردگان را به اذن خداوند متعال زنده میکرد؟
ـ چون کسی که مردگان را زنده میکند؛ کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا میدهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهیت میباشد.
امام ـ حضرت «الیسع»11 نیز همین کار را میکرد؛ او بر روی آب راه میرفت، مردگان را زنده میکرد، نابینا و مبتلا به برص را شفا میداد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشدهاند و کسی او را عبادت نکرده است.
جاثلیق باردیگر سکوت میکند. امام وقتی درماندگی او را میبیند، به «رأس الجالوت» رو میکند و میفرماید:
ـ ای رأس الجالوت! آیا اینها را در تورات مییابی که بخت النّصر اسیران بنیاسرائیل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقیل12 را به سوی آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات ضبط شده و هیچ کس، جز منکران حق، آن را انکار نمیکنند.
رأس الجالوت که شاهد سرنوشت نافرجام جاثلیق بود؛ به خود میآید و با لحنی نرم و آهسته میگوید:
ـ ما این را شنیدهایم و میدانیم.
ـ راست میگویی؛ ای یهودی! این سِفْر از تورات را بگیر.
رأس الجالوت چشم به آیات تورات دارد که صدای ملکوتی امام، در فضای سنگین قصر به طنین میآید. گوشها به تلاوت آیاتی از تورات معطر میشوند و جانها با شنیدن واژههای حقیقت، انس میگیرند.
تلاوت زیبای امام، قلب دانشمند یهودی را به لرزه در میآورد و او را به شگفتی فرو میبرد. امام به چهره مضطرب وی و سایر عالمان حاضر، نگاه میافکند و سپس قسمتی از معجزات پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوس م را که درباره زنده شدن مردگان و شفای بیماران غیر قابل علاج است، بر میشمارد و میفرماید:
ـ با این همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمیدانیم.
آنگاه چنین به سخنانش ادامه میدهد:
ـ اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسی را خدا میدانید، باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید؛ زیرا آنها نیز مردگان را زنده میکردند. و نیز ابراهیم خلیل پرندگان را سر میبرید و گوشت آنها را درهم میکوبید و آنگاه اجزاء آنها را بر کوههای اطراف قرار میداد و آنها را فرامیخواند و همگی زنده میشدند. و موسی بن عمران نیز در مورد هفتاد نفر که با او به کوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنین کاری را انجام داد؛ پس باید همه اینها را خدا بدانیم؟
پیشوای یهودیان که تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بیدرنگ چنین لب به سخن میگشاید:
ـ سخن، سخن توست و معبودی جز خداوند یگانه نیست.
باردیگر امام رو به آن دو میکند و در مورد کتاب «اشعیا»13 میپرسد. جاثلیق خودش را جا به جا میکند و میگوید:
ـ من از آن به خوبی آگاهم.
ـ آیا این جمله را به خاطر دارید که اشعیا به حضرت مسیح اشاره کرد و گفت:
«من کسی را دیدم که بر درازگوشی سوار است و لباسهایی از نور به تن دارد»؛ و به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوس م اشاره کرد و گفت:
«من کسی را دیدم که بر شتر خویش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟
ـ آری به خاطر داریم، اشعیا چنین سخنی گفته است.
ـ ای نصرانی! آیا این سخن مسیح را در انجیل به خاطر داری که فرمود:
«من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم میروم و «بارقلیطا»14 میآید؛ آن گونه که من درباره او شهادت دادهام، او نیز در باره من شهادت میدهد و همه چیز را برای شما تفسیر میکند»؟
ـ آری به خاطر داریم؛ آنچه را که از انجیل میگویی، قبول داریم.
سؤال و جوابهای امام همچنان ادامه مییابد و بعد از اشاره به نابودی نخستین انجیل، پدید آمدن انجیلهایی چون:«مرقس»، «یوحنّا»، «لوقا» و «متی»15 را یاد آور میشود. اما جاثلیق و دیگران خسته و درمانده به نظر میرسند. باردیگر، وقتی امام خطاب به وی میفرماید: «هرچه میخواهی سؤال کن.» او از بیان سؤال، خودداری کرده میگوید:
ـ اکنون شخص دیگری غیر از من سؤال کند.
و سرانجام غمگینانه، به امام نگاه میکند و خطاب به حضرت، چنین لب به اعتراف میگشاید:
ـ به خدا سوگند! گمان نمیکردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد!16
پینوشتها: 1. نوعی شربت، که از آرد درست میکردند. 2. فرزند امام صادق و عموی امام هشتم علی بن موسی الرّضا علیهماالسلام. 3. جاثلیق، به کسر«ث» و «لام»، لفظی است یونانی به معنای رئیس اسقفها و پیشوای عیسویها، لقبی است که به علمای بزرگ نصاری داده میشود و نام شخص خاصّی نیست. به احتمال زیاد، معرّب کلمه «کاتولیک» باشد. 4. لقب پیشوای بزرگ یهودیان. 5. از عالمان بزرگ مسیحی که بیشتر برای کسی اطلاق میشود که عالم به علم طبّ باشد. (توحید، صدوق، ص 418)؛ قسطاس هم نوشتهاند. 6. لقب مخصوص بزرگ زرتشتیان و پیشوای مذهبی آنان؛ «هیربذاکبر» نیز نوشتهاند. 7. گروهی که خود را پیرو حضرت یحیی علیهالسلام میدانند. 8. به سرزمین «اج» نیز معروف است. (توحید، صدوق، ص 421). 9. شهری در ساحل فرات. 10. نام دیگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» میباشد. 11. از پیامبران بنیاسرائیل؛ پسر عموی حضرت الیاس نبی علیهالسلام. 12. از پیامبران بنیاسرائیل ملقّب به ذیالکفل؛ مدفون در قریهای بین کوفه و حلّه؛ بعضیها «حزقیال» نیز نوشتهاند. 13. اشعیا یا شعیا، نام یکی از پیامبران بنیاسرائیل. 14. منظور از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا» که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) میباشد. این پیشگویی در انجیل «یوحنّا» در ابواب 14، 15 و 16 آمده است. قرآن، در آیه 6 سوره صف، این مطلب را از قول حضرت عیسی علیهالسلام نقل نموده است:«وَ اذ قالَ عیسی بنُ مریمَ یا بنی اسرائیل انّی رسولُ اللّهِ اِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدی اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم، تورات را که پیش از من بوده، تصدیق میکنم و به فرستادهای که پس از من میآید و نام او احمد است، بشارت میدهم. 15. انجیلهای چهارگانه و معروفی که هم اکنون مورد استفاده مسیحیان میباشد. 16. بخشی از مناظره امام رضا علیهالسلام با رهبران ادیان جهان. ر.ک: احتجاج، علاّمه ابیمنصور طبرسی، ج 2، ص 401 ـ 414؛ توحید صدوق، ص 417 ـ 427، باب 65، ش 1؛ عیون اخبارالرضا علیهالسلام، علی بن حسین بن بابویه قمی، ج 1، ص 139، باب 12، ش 1.
منبع : پایگاه آستان قدس رضوی
جامی از شربت «سَویق»1 مینوشد و ذکرگویان، راه میافتد. سیمایش مصمم است و گامهایش استوار. آرام و مطمئن قدم برمیدارد. به محلّ ملاقات میرسد. درب قصر گشوده میشود. ستونی از نور به درون میدود و دستهای روشنایی، گوشه و کنار قصر را فتح میکند. همهمه گنگی مجلس را فرا میگیرد. چشمها به چهارچوب در دوخته میشوند. خلیفه از جایش بلند میشود؛ دستهایش را روی سینهاش گذاشته است؛ به سوی در ورودی قصر قدم برمیدارد. همین طور محمد بن جعفر2 و فرزندان بنیهاشم، که فروغ نگاههایشان به سیمای پیشوایشان میافتد، در حالی که نوعی اضطراب در وجودشان نهفته است، از جا برمی خیزند.
مجلس ساکت و سنگین است. نفسها بیصدا است. کسی یارای سخن گفتن ندارد. این وضعیت تا هنگامی که امام سر جای خویش مینشیند، ادامه مییابد.
عالمان سرشناسِ ادیان و مذاهب مختلف، پیرامون خلیفه نشستهاند. از مشهورترین و بانفوذترین آنها «جاثلیق»3، «رأس الجالوت»4، «نسطاس رومی»5، «هربز اکبر»6 و «رؤسای صابئین»7 است. همین طور عالمان بزرگ علم کلام که از چهارسوی سرزمینهای اسلامی فراخوانده شدهاند. و نیز تعدادی از فرماندهان و مقامات لشکری و کشوری که در فراسوی مجلس دیده میشوند.
عالمان بزرگِ ادیان، همچنان به امام چشم دوختهاند. ظاهر امام گویای آن است که چندان کهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهای تصنّعی لبهایشان کنار میروند و سفیدی دندانهایشان هویدا میگردد. گه گاهی نیز به گوش یکدیگر چیزی میگویند و با پاییدن پیرامون مجلس، علائمی به یکدیگر ردّ و بدل میکنند.
خلیفه با امام مشغول صحبت میشود. آنگاه چهره جاثلیق، به قاب نگاهاش مینشیند و خطاب به او میگوید:
ـ ای جاثلیق! این پسر عموی من، علی بن موسی الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پیامبر ما و فرزند علی بن ابیطالب میباشد. دوست دارم با او مناظره کنی...
جاثلیق در حالی که هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، میگوید:
ـ ای امیرمؤمنان! با کسی که به کتابی استدلال میکند که مورد قبول من نیست و به پیامبری عقیده دارد که به او ایمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو کنم؟
امام که اوضاع را زیر نظر گرفته است، با لحنی آرام و دلنشین خطاب به او میفرماید:
ـ ای نصرانی! اگر به انجیل خودت استدلال کنم، اقرار میکنی؟
ـ اقرار؟ آری به خدا سوگند! اقرار میکنم هرچند به ضررم باشد.
امام که زمینه را فراهم مییابد، میفرماید:
ـ هرچه میخواهی بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق ـ درباره نبوّت عیسی و کتابش چه میگویی؟
امام ـ من به نبوّت عیسی و کتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواریون به آن اقرار کردهاند، اعتراف میکنم و به نبوّت آن عیسی که به نبوّت محمّد صلیاللهعلیهوآلهوس م و کتابش اقرار نکرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ایمان ندارم!
جاثلیق ـ آیا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمیکنید؟
امام ـ آری.
جاثلیق ـ پس دو شاهد، از غیر اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه کن و از ما نیز بخواه که در مورد این مطلب، دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام ـ آیا شهادت کسی را که نزد عیسی بن مریم عادل و مورد قبول باشد، میپذیری؟
جاثلیق ـ آن فرد عادل کیست؟ نام ببرید.
امام ـ یوحنّای دیلمی.
جاثلیق ـ به به! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردی!
امام ـ آیا انجیل این سخن را بیان نمیکند که یوحنّا گفت: «حضرت مسیح مرا از دین محمّد عربی با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق ـ آری! یوحنّا این سخن را از مسیح نقل کرده و به نبوّت مردی و اهل بیت و وصیّاش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بیت او را برای ما نام برده است.
امام ـ اگر کسی را بیاورم که آیاتی از انجیل را که نام محمّد و اهل بیت و امّتش در آنهاست، را تلاوت کند؛ آیا به او ایمان میآوری؟
جاثلیق ـ بله، بسیار خوب است.
آنگاه امام به نسطاس رومی رو میکند و با لحنی آرام و جذّاب میفرماید:
ـ آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ داری؟
ـ بله.
سپس صورت مبارک خود را به سوی رأس الجالوت بر میگرداند و میفرماید:
ـ آیا تو هم انجیل را میخوانی؟
ـ آری به جان خودم سوگند! میخوانم.
ـ سِفْرِ سوم را برگیر؛ اگر در آن از محمد و اهل بیتش ذکری شده بود، به نفع من شهادت بده....
آنگاه با لحنی گیرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت میکند تا اینکه به نام پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوس م میرسد. بیدرنگ رو به جاثلیق میکند و میفرماید:
ـ ای نصرانی! تو را به حقّ مسیح و مادرش، آیا قبول داری که من از انجیل باخبرم؟
ـ آری.
آنگاه نام پیامبر و اهلبیتش علیهمالسلام را تلاوت میکند و خطاب به او میافزاید:
ـ ای نصرانی! چه میگویی؟ این سخن عیسی بن مریم است؛ اگر آنچه را که انجیل میگوید، تکذیب کنی؛ موسی و عیسی را تکذیب کردهای و کافر شدهای؟
جاثلیق ـ آنچه که در انجیل برای من روشن است، انکار نمیکنم و به آن اعتراف مینمایم.
سپس امام علیهالسلام خطاب به آنهایی که با دقّت و حسّاسیّت، روند بحث را دنبال میکردند، میفرماید:
ـ همه شاهد باشید که او اقرار کرد.
آنگاه میفرماید:
ـ ای جاثلیق! هر سؤالی که میخواهی بپرس؟
جاثلیق ـ از حواریون عیسی بن مریم و علمای انجیل خبر بده که چند نفر بودند؟
امام ـ حواریون عیسی بن مریم دوازده نفر بودند که اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علمای بزرگ نصرانی سه نفر بودند:
«یوحنّا»ی اکبر؛ در سرزمین «احی»8؛ «یوحنّا»ی دیگر در منطقه «قرقیسیا»؛9 و «یوحنّا»ی دیلمی در سرزمین «زجار»10 که نام پیامبر و اهلبیت و امّتش نزد او بود و به امّت عیسی و بنیاسرائیل بشارت داد.
سپس به اطراف مجلس نگاه میکند و میافزاید:
ـ ای نصرانی! به خدا سوگند، ما به آن عیسی ایمان داریم که به محمّد صلیاللهعلیهوآلهوس م ایمان داشت؛ البته تنها ایرادی که پیامبر شما داشت، این بود که: کم روزه میگرفت و کم نماز خواند!
جاثلیق با شنیدن این سخن، از جا کنده میشود. انگار به نقطه ضعف امام دست یافته است. شاید هم هنگامه اقبال و روی آوردن شانسش باشد. اینک زمان آن رسیده است که با طرح این نقطه ضعف، توجّه همه را جلب کند و ناتوانی رقیب را بر همگان نشان دهد. با این پندارهای ذهنی است که شادمانه میگوید:
ـ گمان میکردم که تو اعلم مسلمانانی! به خدا سوگند! علم خود را باطل کردی و پایه کار خویش را ضعیف نمودی.
امام در حالی که شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، میپرسد:
ـ مگرچه شده است؟
ـ میگویی عیسی کم روزه و کم نماز بود، در حالی که او صائم الدّهر و قائم اللیل بود. و حتی یک روز را افطار نمیکرد و جز اندکی از شب، نمیخوابید.
امام علیهالسلام با شنیدن اعتراف او، میپرسد:
ـ برای چه کسی روزه میگرفت و برای چه کسی نماز میخواند؟
در یک لحظه، افکار جاثلیق به هم میریزد. فهمیده است که همه چیز به ضررش پیش میرود؛ مثل کسی که آب سردی به رویش پاشیده باشند، به تکاپو میافتد. اوّل تصمیم میگیرد که بگوید: «روزه و نمازهایش برای خدابود»؛ ولی با جرقهای که در ذهنش میتابد، لب فرو میبندد؛ زیرا که این سخن، با ادّعای الوهیت و عقیده تثلیث او ناسازگار است. به همین جهت، چارهای جز سکوت و سرافکندن ندارد.
امام که او را درمانده و سر به زیر میبیند، میفرماید:
ـ ای نصرانی! سؤال دیگری میپرسم.
جاثلیق که به عدم توانایی خویش پیبرده است، آهسته و عاجزانه میگوید:
ـ اگر بدانم، پاسخ میگویم.
ـ چرا انکار میکنی که عیسی مردگان را به اذن خداوند متعال زنده میکرد؟
ـ چون کسی که مردگان را زنده میکند؛ کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا میدهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهیت میباشد.
امام ـ حضرت «الیسع»11 نیز همین کار را میکرد؛ او بر روی آب راه میرفت، مردگان را زنده میکرد، نابینا و مبتلا به برص را شفا میداد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشدهاند و کسی او را عبادت نکرده است.
جاثلیق باردیگر سکوت میکند. امام وقتی درماندگی او را میبیند، به «رأس الجالوت» رو میکند و میفرماید:
ـ ای رأس الجالوت! آیا اینها را در تورات مییابی که بخت النّصر اسیران بنیاسرائیل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقیل12 را به سوی آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات ضبط شده و هیچ کس، جز منکران حق، آن را انکار نمیکنند.
رأس الجالوت که شاهد سرنوشت نافرجام جاثلیق بود؛ به خود میآید و با لحنی نرم و آهسته میگوید:
ـ ما این را شنیدهایم و میدانیم.
ـ راست میگویی؛ ای یهودی! این سِفْر از تورات را بگیر.
رأس الجالوت چشم به آیات تورات دارد که صدای ملکوتی امام، در فضای سنگین قصر به طنین میآید. گوشها به تلاوت آیاتی از تورات معطر میشوند و جانها با شنیدن واژههای حقیقت، انس میگیرند.
تلاوت زیبای امام، قلب دانشمند یهودی را به لرزه در میآورد و او را به شگفتی فرو میبرد. امام به چهره مضطرب وی و سایر عالمان حاضر، نگاه میافکند و سپس قسمتی از معجزات پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوس م را که درباره زنده شدن مردگان و شفای بیماران غیر قابل علاج است، بر میشمارد و میفرماید:
ـ با این همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمیدانیم.
آنگاه چنین به سخنانش ادامه میدهد:
ـ اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسی را خدا میدانید، باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید؛ زیرا آنها نیز مردگان را زنده میکردند. و نیز ابراهیم خلیل پرندگان را سر میبرید و گوشت آنها را درهم میکوبید و آنگاه اجزاء آنها را بر کوههای اطراف قرار میداد و آنها را فرامیخواند و همگی زنده میشدند. و موسی بن عمران نیز در مورد هفتاد نفر که با او به کوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنین کاری را انجام داد؛ پس باید همه اینها را خدا بدانیم؟
پیشوای یهودیان که تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بیدرنگ چنین لب به سخن میگشاید:
ـ سخن، سخن توست و معبودی جز خداوند یگانه نیست.
باردیگر امام رو به آن دو میکند و در مورد کتاب «اشعیا»13 میپرسد. جاثلیق خودش را جا به جا میکند و میگوید:
ـ من از آن به خوبی آگاهم.
ـ آیا این جمله را به خاطر دارید که اشعیا به حضرت مسیح اشاره کرد و گفت:
«من کسی را دیدم که بر درازگوشی سوار است و لباسهایی از نور به تن دارد»؛ و به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوس م اشاره کرد و گفت:
«من کسی را دیدم که بر شتر خویش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟
ـ آری به خاطر داریم، اشعیا چنین سخنی گفته است.
ـ ای نصرانی! آیا این سخن مسیح را در انجیل به خاطر داری که فرمود:
«من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم میروم و «بارقلیطا»14 میآید؛ آن گونه که من درباره او شهادت دادهام، او نیز در باره من شهادت میدهد و همه چیز را برای شما تفسیر میکند»؟
ـ آری به خاطر داریم؛ آنچه را که از انجیل میگویی، قبول داریم.
سؤال و جوابهای امام همچنان ادامه مییابد و بعد از اشاره به نابودی نخستین انجیل، پدید آمدن انجیلهایی چون:«مرقس»، «یوحنّا»، «لوقا» و «متی»15 را یاد آور میشود. اما جاثلیق و دیگران خسته و درمانده به نظر میرسند. باردیگر، وقتی امام خطاب به وی میفرماید: «هرچه میخواهی سؤال کن.» او از بیان سؤال، خودداری کرده میگوید:
ـ اکنون شخص دیگری غیر از من سؤال کند.
و سرانجام غمگینانه، به امام نگاه میکند و خطاب به حضرت، چنین لب به اعتراف میگشاید:
ـ به خدا سوگند! گمان نمیکردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد!16
پینوشتها: 1. نوعی شربت، که از آرد درست میکردند. 2. فرزند امام صادق و عموی امام هشتم علی بن موسی الرّضا علیهماالسلام. 3. جاثلیق، به کسر«ث» و «لام»، لفظی است یونانی به معنای رئیس اسقفها و پیشوای عیسویها، لقبی است که به علمای بزرگ نصاری داده میشود و نام شخص خاصّی نیست. به احتمال زیاد، معرّب کلمه «کاتولیک» باشد. 4. لقب پیشوای بزرگ یهودیان. 5. از عالمان بزرگ مسیحی که بیشتر برای کسی اطلاق میشود که عالم به علم طبّ باشد. (توحید، صدوق، ص 418)؛ قسطاس هم نوشتهاند. 6. لقب مخصوص بزرگ زرتشتیان و پیشوای مذهبی آنان؛ «هیربذاکبر» نیز نوشتهاند. 7. گروهی که خود را پیرو حضرت یحیی علیهالسلام میدانند. 8. به سرزمین «اج» نیز معروف است. (توحید، صدوق، ص 421). 9. شهری در ساحل فرات. 10. نام دیگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» میباشد. 11. از پیامبران بنیاسرائیل؛ پسر عموی حضرت الیاس نبی علیهالسلام. 12. از پیامبران بنیاسرائیل ملقّب به ذیالکفل؛ مدفون در قریهای بین کوفه و حلّه؛ بعضیها «حزقیال» نیز نوشتهاند. 13. اشعیا یا شعیا، نام یکی از پیامبران بنیاسرائیل. 14. منظور از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا» که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) میباشد. این پیشگویی در انجیل «یوحنّا» در ابواب 14، 15 و 16 آمده است. قرآن، در آیه 6 سوره صف، این مطلب را از قول حضرت عیسی علیهالسلام نقل نموده است:«وَ اذ قالَ عیسی بنُ مریمَ یا بنی اسرائیل انّی رسولُ اللّهِ اِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدی اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم، تورات را که پیش از من بوده، تصدیق میکنم و به فرستادهای که پس از من میآید و نام او احمد است، بشارت میدهم. 15. انجیلهای چهارگانه و معروفی که هم اکنون مورد استفاده مسیحیان میباشد. 16. بخشی از مناظره امام رضا علیهالسلام با رهبران ادیان جهان. ر.ک: احتجاج، علاّمه ابیمنصور طبرسی، ج 2، ص 401 ـ 414؛ توحید صدوق، ص 417 ـ 427، باب 65، ش 1؛ عیون اخبارالرضا علیهالسلام، علی بن حسین بن بابویه قمی، ج 1، ص 139، باب 12، ش 1.
منبع : پایگاه آستان قدس رضوی