Borna66
09-07-2009, 01:28 AM
فعالیت های امام و زمینه های آن
امام موسى بن جعفر(ع)همان راه و روشى را ادامه داد كه امام صادق(ع)
در روبرو شدن با اجتماع،بر محور عمل و برنامهريزى اتخاذ كرده بود.
محور نخستين:برنامهريزى فكرى و آگاهى دادن عقيدتى و چارهگرى در روبروشدن با عقايد
منحرف و انگيزه ها و واپس گرائيهاى شعوبى و نژاد پرستىو عقايد مختلف دينى.
از خطرناكترين اين تبليغات زهر آگين،تبليغ افكار الحادى و كفر آميزبود كه تزريق زهر آن با
فعاليت و گسترش در دلهاى نوجوانان مسلمان سرازيرشده بود.موضع امام موسى(ع)در برابر
اين تبليغات،آن بود كه با دلايلاستوار در برابر آن بايستد و با پوچى و بيمايگى آن به معارضه
برخيزد و دورىآنرا از منطق و واقعيت توضيح دهد و عيوب آنرا بازگويد تا آنجا كه
گروهىانبوه از پيروان آن عقايد به اشتباه خود و فساد خط مشى اتخاذى خويش
اعترافكردند و به اين جهت جنبش امام درخشندگى يافت و قدرت علمى آن حركتمنتشر
گرديد و به گوشها در رسيد.چندان كه گروهى بزرگ از مسلمانان پيروىآن كردند و آن را
پذيرفتند و اين امر بر مسئولان حكومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و شكنجه رفتار
كردند و در زمينههاى عقيدتى آنان را از گفتگوباز داشتند و امام موسى(ع)ناچار شد به
هشام(يكى از اصحاب خود)
فرستادهاى گسيل دارد و او را هشدار دهد تا بعلتخطرهاى موجود از سخنگفتن خود دارى
كند و هشام تا مرگ مهدى خليفه از سخن گفتن خود دارى كرد (1) .
گروهى كثير از بزرگان دانشمندان و راويان حديث،از كسانى كه دردانشگاه بزرگ امام
صادق(ع)تحصيل ميكردند،هنگام اقامت او در يثرب،پيرامون امام موسى(ع)گرد آمدند و
ايشان با توانائى و نيروى بسيار،بر فقهاسلامى،آراء و عقايد خردمندانه در فقه اسلامى ابراز
كردند.مجموعههاىبسيار از احكام اسلامى به او(ع)منسوب است كه در باب حديث و فقه
تدوينشده است و دانشمندان و راويان حديث همواره با آن افاضات علمى،همدمبودند و
احاديث و گفتگوها و فتواهاى او را ثبت مىنمودند.
سيد بن طاووس چنين روايت كرده است كه ياران و نزديكان امام(ع)در مجلس او حاضر
ميشدند و لوحههاى آبنوس در آستينها داشتند.هرگاهاو(ع)كلمهاى ميگفتيا در موردى
فتوى ميداد،به ثبت آن مبادرت ميكردند (2) .
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونى و پهناورى آن ازونقل كردهاند.
كوششهاى علمى او همه مراكز اسلامى را فرا گرفته بود ودانشمندان نسلى پس از نسلى،
پيشكشها و عطاياى علمى او را نقل كردهاند.
محور دوم:نظارت مستقيم بر پايگاههاى تودهاى و طرفداران و پيروانخود و هماهنگى با آنها
در پيش گرفتن مواضع سلبى و منفى در برابر حكومت،به منظور ناتوان كردن حكومت از
نظر سياسى و بريدن از آن و حرام كردنتماس با آن و به محاكمه دادگسترى دولتى دعوى
نبردن و شكايت نكردن،به منظور آماده كردن وسايل سقوط آن حكومت و نابود كردن آن از
نظر سياسى.
چيزى كه امام(ع)را دلير ساخت تا چنين موضع استوارى داشته باشد،آن دگرگونى آشكار و
گستردگى و انتشار پايگاههاى مردمى ايشان بود.
اين مطلب با جنبش امام(ع)و با فعاليتهاى منفى او نسبت به حكومت منحرفعباسيان،و فرا
خواندن او در حرام دانستن يارى با حكومت در هر زمينهاز زمينهها،هماهنگ شده بود.اين
موضع امام در گفتگوى وى با يكى ازاصحاب،(صفوان)آشكار ميگردد:
-اى صفوان همه چيز تو پسنديده است جز يك چيز.
-فدايتشوم،آن چيست؟
-كرايه دادن شترهايت به اين ستمگار-يعنى هارون-بخدا سوگند آنها را از جهت تكبر و
خودخواهى و يا شكار و سرگرمىكرايه ندادهام،بلكه براى اين راه-راه مكه-كرايه دادهام و خود
همراهىبا شتران را بر عهده نميگيرم بلكه غلامان خود را با آنان مىفرستم.
پس امام(ع)او را گفت:
-اى صفوان آيا كرايهات بر عهده آنان است؟
-آرى فدايت گردم.
-آيا دوست ميدارى زنده بمانند تا كرايه تو را بپردازند؟
-آرى.
-پس فرمود:هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان استو هر كس از آنان باشد وارد
آتش گردد.
امام نارضايى و خشم خود را از حكومت هارون،پياپى ابراز مىفرمودو همكارى با آنان را در
هر صورت و شكل كه باشد حرام ميدانست و اعتماد وتكيه بر آنان را منع ميكرد و با اين
سخن كه فرمود:
«به آنان كه ستمگارند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ ميگرديد»،مردم رااز تماس با ستمگاران
باز ميداشت و تمايل به آنان را بر مسلمانان حرام كرد و ترك كردن آنان را ضرورى دانست.
حتى اگر تماس با آنان به علت بعضىمصلحتهاى شخصى بود.
ياران خويش را از شركت كردن در سلك حكومت هارون يا پذيرفتنهر گونه مسئوليت و
وظيفه دولتى بر حذر ميداشت و به زياد بن ابى اسلمهفرمود:
«اى زياد،اگر از پرتگاهى بلند فرو افتم و پاره پاره گردم بيشتر دوستميدارم تا براى آنان
كارى انجام دهم و يا بر بساط كسى از آنان پاىگذارم (3) ».
اما امام(ع)،على بن يقطين يكى از بزرگ ياران خويش را ازين فرماناستثناء كرد و اجازت داد
تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهدهدارگردد و پيش از او،منصب زمامدارى را در ايام
مهدى بپذيرد، (4) او نزد امامموسى(ع)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود
را ترككند.اما امام(ع)او را ازين كار باز داشت.و او را گفت«چنين مكن،مابه تو آموخته
شدهايم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار ميكنند.
شايد به يارى خدا بتوانى شكستهاى را درمان كنى و دست بينوائى را بگيرىيا بدست تو
مخالفان خدا درهم شكنند.اى على،كفاره و تاوان شما،خوبىكردن به برادرانتان است.يك
مورد را براى من تضمين كن،سه مورد رابرايت تضمين ميكنم.نزد من ضامن شو كه هر يك از
دوستان ما را ديدى نيازاو را بر آورى و او را گرامى دارى و من ضامن ميشوم كه هرگز سقف
زندانىبه تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاىنگذارد.
اى على،هر كس مؤمنى را شاد سازد،اول خداى را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد
كرده است (5) ».
محور سوم:موضع آشكار و صريح در احتجاج با كسيكه زمامدار حكومتبود به اينكه
لافتحق اوست نه ديگرى و بر همه مسلمانان در احراز اينمقام برترى دارد.
مناظره او(ع)با هارون الرشيد در مرقد نبى اكرم(ص)و در برابر تودهاىعظيم از اشراف و
فرماندهان ارتش و كارمندان عاليرتبه دولت اتفاق افتاد.
هارون روى به ضريح مقدس رسول اكرم(ص)چهره سود و چنين سلام گفت:
درود بر تو اى پسر عم».و از نسبتخود با نبى اكرم مفتخر بود.چه او بهسبب نزديكى با رسول
اكرم(ص)به مقام خلافت نائل آمده بود.آنگاه امامكه حاضر بود،بر نبى اكرم درود فرستاد و
گفت:«سلام بر تو باد اى پدر».
رشيد خرد خويش از دست بداد و ناراحتى او را فرا گرفت.زيرا امام(ع) در آن فخر و مجد بر او
پيشى گرفته بود.
پس با آهنگى لبريز از كينه و خشمبه او گفت:«چرا گفتى كه تو از ما به رسول الله(ص)
نزديكترى؟.و امامپاسخى تند به او داد و گفت:اگر رسول اكرم زنده ميشد و از تو دخترت
راخواستكارى مىفرمود،آيا او را اجابت ميكردى؟هارون گفت:سبحان اللهو به اين كار بر عرب
و عجم فخر ميكردم.
امام گفت:اما او دختر مرا خواستگارى نميكرد و من دختر به اونميدادم زيرا او پدر ما است نه
پدر شما.و به اين علت ما به او نزديكتريم (6) ».
هارون كه اين دليل او را از پاى درآورد،به منطق ناتوانان پناه بردو به دستگيرى امام(ع)
فرمان داد و او را زندانى كرد (7) .
موضع امام(ع)در برابر هارون،آشكار و روشن بود.امام(ع)در يكىاز كاخهاى استوار و زيباى
هارون كه مانند آن در بغداد و جاى ديگر نبود،واردشد.هارون سرمست از قدرت گفت:اين
سرا چون است؟
امام بى واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت:اين سراى فاسقاناست.خداى تعالى فرمايد:
ساصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آيةلا يومنوا بها و ان يروا
سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىيتخذوه سبيلا (كسانى را كه در روى زمين،
بى شايستگى،بر خلاف حق گردن مىفرازند از آياتخود روى گردان ميكنم.هر چند همه
آيات را مىبينند،به آن ايمان نمىآورندو اگر راه رشد را ببينند آن راه را بر نمىگزينند و اگر
راه گمراهى را مشاهدهكنند آنرا انتخاب ميكنند.(هود-113).
هارون از خشم لرزيد و موجى از تشويش او را فرا گرفت.آنگاه بهامام گفت:خانه از آن كيست؟
-اين سرا شيعه ما را مجال است و ديگران را فتنه.
-چرا صاحبخانه آنرا باز پس نميگيرد؟
-خانه را آباد ازو گرفتند و تا آباد نگردد آنرا پس نمىگيرد.
شيعيان تو كجايند؟و در اينجا امام(ع)سخن حق تعالى را قرائت كرد:
لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينة .
(كافران از اهل كتاب و مشركان جدا نبودند تا براى آنان از جانب خداىبينهاى آمد.)
هارون را خشم فرا گرفت و گفت آيا ما كافرانيم؟
-نه،اما چنانكه خداى تعالى فرمايد:
الذين بدلوا نعمة الله كفروا و احلوا قومهم دارا البوار. (...آنان كه نعمتخداى را به كفر تبديل
كردند و پيروان خود را در سراىهلاكت جاى دادند.)ابراهيم-27-28و اينچنين امام آشكار
كرد كه هارون منصب خلافت را غصب كرده وسلطنت و حكومت را،دزديده است.اين مطلب
خشم هارون را بر او(ع) بر انگيخت و به هنگامى كه شنيد امام او را به مبارزه مىطلبد و در
موضعى استكه در آن نرمش نيست،در سخن خود با امام(ع)به خشونت پرداخت (8)
و در هنگامى ديگر،وقتى هارون از امام(ع)راجع به فدك پرسيد تاآنرا به او باز پس دهد،
امام(ع)از باز پس گرفتن خوددارى فرمود مگر اينكهحدود آنرا نيز باز پس دهند.
رشيد پرسيد:حدود آن چيست؟
امام(ع)گفت:اگر حدود آنرا بگويم آنرا پس نخواهى داد.
هارون پاى فشرد تا حدود آنرا براى او معلوم دارد و امام(ع)جز آنكهمرزهاى فدك را تعيين
كند چارهاى نديد و گفت:
«مرز نخستين عدن است»وقتى هارون اين سخن را شنيد چهرهاشبرافروخت.امام(ع)
همچنان به سخن ادامه داد:«مرز دوم سمرقند»رنگهارون به تيرگى گرائيد و خشمى بيكران
او را فرا گرفت.اما امام(ع)گفتارخود را پى گرفت و فرمود:«مرز سوم افريقا»رنگ هارون سياه
شد و باآوائى كه خشم از آن مىباريد گفت:«هيه»و امام،حد آخر را بيان فرمود وگفت:«از
ساحل دريا تا ارمنستان».
رشيد خويشتندارى از دست بداد و گفت:
-آنوقت براى ما چيزى باقى نمىماند.
-«ميدانستم كه تو آنرا باز پس نخواهى داد» (9) .
محور چهارم-بيدار كردن وجدان انقلابى امت از راه تشويق آنان براىشورش و مبارزه.
شورش و مبارزه را علويان بكار گرفتند تا وجدان اسلامىو اراده اسلامى را از سقوط در برابر
حكام منحرف نگاهدارند.پيشوايان(ع)
از متعهدان با وفاى آن كار پشتيبانى ميكردند.
هنگاميكه حسين بن على بن حسن-صاحب واقعه فخ- (10) بر آن شد تا عليهاوضاع فاسدى كه
با هر كس كه شيعه و علوى و طرفدار امام بود،توهين وشكنجههاى شديد اعمال مىكرد،
شورش كند،نزد امام موسى(ع)رفت و ازاو در باب قيام خود مشورت كرد.امام روى بدو كرد و
گفت:«تو به قتلميرسى،از رفتن صرفنظر كن.مردم فاسقند و به ظاهر ايمان دارند و در دل
نفاقو شرك مىورزند،انا لله و انا اليه راجعون.خداى شما را از پيروان خودبه شمار آورد».
هنگاميكه امام موسى(ع)واقعه قتل حسين را شنيد بر او گريست وسجاياى او را بيان كرد و
بر او ناليد كه:«انا لله و انا اليه راجعون.به خدا سوگند،مسلمانى صالح و روزهگير و قدرتمند كه
امر به معروف و نهى ازمنكر ميكرد و خانوادهاش مانند نداشت،درگذشت (11)
وقتى موسى هادى از دست علويان به ستوه آمد،آنان را به مرگ ونابودى بيم داد و امام
موسى(ع)را به ياد آورد و گفت:
«بخدا سوگند حسين جز به فرمان او خروج نكرد و جز از مهر او ازچيزى پيروى نميكرد.چه،
او در ميان اهل اين خاندان عهدهدار كار دين است (12) »
پس اصحاب او خروشان نزد امام شتافتند و به او پند دادند كه پنهان شودتا از شر آن كافر
سركش رها گردد.
امام(ع)لبخند زد و به قول كعب بن مالك شاعر تمثل فرمود:
«سخينه را گمان چنين است كه بر پروردگار خويش پيروز مىگردد.امابزودى مغلوب خواهد
شد.
پىنوشتها:
1- رجال كشى ص 172.
2- انوار البهيه ص 91.
3- مكاسب شيخ انصارى.
4- جهشيارى.
5- مكاسب شيخ انصارى.
6- اخبار الدول ص 113.
7- تذكرة الخواص 359.
8- و 9- مناقب-جزء 2 ص 381.
10- «فخ»نام محلى است در يك فرسنگى مكه و فاجعهاى عظيم در آنجا روى داد كهپس از
واقعه كربلا،آن را از حيث فجيع بودن بيمانند دانستهاند.
حسين بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب(ع)كه در تاريخ،معروف بهحسين بن
على شهيد فخ مىباشد،با سيصد نفر از علويان و طرفداران خاندان عصمتو طهارت عليه
خليفه خروج كردند و از مدينه به سوى مكه براه افتادند.در وادى«فخ»با گروهى كثير از
عباسيان كه مجهز و مسلح بودند برخورد نمودند.جنگسختى در گرفت.علويان و بنى الحسن
شكستخوردند و بيش از صد نفرشان را سربريدند شهادت حسن در خلافت موسى هادى
عباسى روى داد به تاريخ 8 ذيحجة الحرامسال 196 هجرى.
حضرت امام جواد(ع)فرمود براى ما اهل بيت پس از واقعه كربلا واقعهاى سهمگينتراز واقعه
فخ روى نداده است.
حسن بن على و پدرانش از تاريخسازان بوده و هر يك را داستانى مفصل است.حسندوم را
بنام حسن مثنى و حسن سوم را حسن مثلث ناميدهاند.(اقتباس از مروج الذهبو منتهى
الامال-م).
11- مقاتل ص 453.
12- بحار الانوار جزء 11 ص 278.
فعاليت امام و زمينههاى آن
فعاليت امام در دو زمينه پنهانى و آشكار صورت ميگرفت
فعاليتسرى
پايدارى و ايستادگى امام(ع)در مقابل اوضاع،دو راهداشت.نخستين آن:مقاومت منفى كه از
آن سخن گفتيم و آن در اين امر نمودارگرديد كه امام(ع)به هواداران و طرفداران و رابطان
خود فرمان داد كه بادستگاه حكومت قطع رابطه كنند و هيچ معاملهاى در هيچ سطحى از
سطوحبا آنان نداشته باشند(آن سان كه در داستان صفوان به آن اشاره شد).
اين مقاومت با وجود اين كه نمودار مقاومت منفى،به جاى روىدر رو شدن و مقابله و مبارزه
مسلحانه بود،اما مقاومت و معارضهاى حتى در صورت منفى،براى حمايت اسلام و پشتيبانى
از آن،عملى بزرگ و مثبتبود،چه،انحراف حكمرانان از رسالت و مكتب،صورتى زشت از اسلام
منعكسمىساخت و رهبرانى كه از اهل بيت بودند ناچار مىبايست چهره بىآلايشو نورانى
اسلام را منعكس كنند و پيوسته تفاوتهاى ميان مكتب و حكومتوقت را در عمل،به تاكيد باز
نمايند و به اين ترتيب،اسلام در سطح نظرى،خالى از هر گونه انحراف نمايان گرديد،هر چند
مراحل اجرا و تطبيق آن صورتىزشت به خود گرفته بود (1) .
سازماندهى برخى از گروههاى شيعه،از روش گروهى از دلاوران كهدر كنامهاى خويش به سر
مىبردند،رنگ مىگرفت و در آنجا بود كه فهرستهاىخصوصى و سرى نامهاى شيعيان،نزد
بعضى از ياران پيشوايان (2) نگاهدارىميشد.ماموران حكومت در آن وقت كوشيدند كه آن
اسامى را به دست آورنداما نتوانستند.
در هر صورت،آن گروهها،تشيع را در سراسر كشورهاى اسلامى،دوراز چشم حكومت و
مراقبت آن منتشر ساختند تا آنجا كه به صورت نيروئىبزرگ در آمده و ديگر دشوار بود كه
بتوانند آنان را به اطاعت از حكومت واداركنند و بزودى قدرت حاكم ناچار گرديد،چنانكه
بعدا در عهد امام رضا(ع)
خواهيم ديد،به امام رضا(ع)پناه جويد و ولايت عهد را به او واگذارد. (3)
امام(ع)با اين روش،حق خود را در حكومت مؤكد گردانيد و به نگاهدارىياران و پايگاههاى
خود از آلودگى در آن وضعيت فاسد و نظارت بر آنان وبرنامه ريزى براى آنان و رشد و آگاهى و
مدد رسانيدن به آنان در همه روشهاىمقاومت و هدايتشان تا سطح پيشتازى آگاهانه و
آشنائى به زمان و وظيفه مكتبى خود،عمل كرد.
روش پنهانى امام به دو صورت نمودار گرديد:
الف-تائيد جنبشهاى انقلابى و پشتيبانى از وفاداران آن جنبشها وشورشهائى كه انقلابيان
خاندان او آن را رهبرى ميكردند و به امر بمعروفو نهى از منكر مىپرداختند.چنانكه موضع
او را(ع)در واقعه«فخ»كهحسين بن على بن حسن كه نسبش به امام على بن ابيطالب
مىرسيد رهبرى آنراعهده دار بود،ديديم.
اين شورشها بطريقى،به اذن امام(ع)و موافقت او مرتبط ميشد.تماماين كوششها بهم مربوط
بود و امر حكومت را براى«رضا از آل محمد»تبليغ ميكردند. (4)
ب-بدست گرفتن قدرت رهبرى و نظارت مستقيم بر امور شيعيان،وراهنمائى آنان از نظر
عقيدتى و فكرى و از لحاظ رفتار،تا از آنان پايگاهىنيرومند براى جنبش خود آماده سازد و در
درون امت نفوذ بهم رساند تاهدفهاى امام(ع)به ثمر رسد و انحرافها و كجرويهايى كه در درون
امت بهوقوع مىپيوست اصلاح كند.
ازينرو بود كه امام(ع)و پيش از او پدران ايشان(ع)پيوسته تحتتعقيب و مراقبت و فشار و آزار
بودند.
قسمتهاى دشوار و گرفتاريهاى بسيار كه شيعيان در آن روزگاران سياهبا آن روبرو بودند و
براى ابراز كردن دردهاى خود و رساندن شكايتهاىخويش راهى نداشتند،چندان بود كه بر
در و ديوار شكايات خود را مىنوشتندتا مردم بر آن آگاه گردند (5) ،و بدانند كه چه مايه رنج و
شكنجه بر آنان مىرود.
پارهاى از شعارهاى نوشته شده،دلائل علويان را در حقانيتشان در امرخلافت و رعايتشؤون
مسلمانان نشان ميداد،و بيان ميكرد كه آنان از همهبه نبى اكرم(ص)نزديكترند و در امت
جانشينان اويند (6) .
فعاليت آشكار
فعاليت آشكار،براى امام(ع)اين فرصت را به وجود آورد كه بهدرمان نادانى امت از عقايد و
احكام اسلام پردازد و شبهههاى الحادى و كفر آميزرا كه جنبشهائى به وجود آورده بود كه
نتيجه گشوده شدن دروازههاى كشورهاىاسلامى آنروز بر روى جريانهاى بيگانه و غربى بود،
پاسخ گويد (7) .
و اين مساله از دشواريهاى بزرگى بود كه امام(ع)با آن روبرو گرديدو ميان او با هدفش جدائى
و دورى به وجود آورد.لذا در برابر عقايد مزبوربه مقاومت و مخالفت پرداخت و به ابطال
نظريات مخالف اسلام دست زد.
در زمينهاى ديگر،با پيشوايان مذاهب اسلامى و رهبران آن،در جلسههاىبحث و مناظره و
اعتراض علنى،در مراكز و اماكن عمومى باب مذاكره واستدلال و توجيه نظريه امامت را
گشود.اين بحثها و مناظرهها بر عهدههشام بن حكم و هشام بن سالم و مؤمن طاق بود و
نتيجه اين شد كه فكر تشيعانتشار يافت و افكار آن در ميان مسلمانان رايج گرديد و آن
حجتهاى قوى وبرهانهاى قاطع كه بر منطق و بحث موضوعى تام استوار بود،
انديشههاىتشيع را بهر سوى پراكند و«كريدى فوا»آنان را صاحبان افكار آزاد توصيفكرده
است (8) .
شك نيست كه عمل امام(ع)درين دو زمينه كه قبلا گفتيم،او را به هدفىنزديك ميكرد كه
مقام علمى امامت ايجاب مىنمود و توانائى و نيروى لازم رابراى گسترش افكار و آماده كردن
زمينه مناسب براى پذيرفتن دعوت او آمادهميساخت.
سخن چينى درباره امام(ع)
پارهاى از فعاليتهاى امام(ع)بوسيله سخن چينان به هارون الرشيدمىرسيد و اين امر كينه و
خشم او را بر مىانگيخت.يك بار به او خبر دادند كهاز سراسر اطراف جهان اسلام،اموالى
هنگفت بنزد امام موسى بن جعفر(ع)جمع آورى مىگردد و از شرق و غرب براى او حمل
ميشود و او را چندينبيت المال است. (9) .
هارون به دستگيرى امام(ع)و زندانى كردن او(ع)فرمان داد.يحيىبرمكى آگاه شد كه امام(ع)
در پى كار خلافت براى خويشتن افتاده است وبه پايگاههاى خود در همه نقاط كشور اسلامى
نامه مىنويسد و آنان را به خويشدعوت ميكند و از آنان ميخواهد كه بر ضد حكومت قيام
كنند.يحيى به هارونخبر برد و او را عليه امام(ع)تحريك،كرد.هارون،اما را به زندان در
افكندو از شيعيانش جدا ساخت و امام(ع)روزگارى دراز(شايد شانزده سال) در زندان هارون
گذراند تا در زندان به ديدار پروردگار خود نائل آمد.
امام(ع)رنجهاى بسيار تلخ و شكنجههاى بسيار سخت تحمل فرمود.
امام(ع)در زندان دلتنگ شده و از درازى روزگار زندان به ستوه آمده بودو به جهت بيمى كه
از ارتباط او با شيعيان ميرفت،از زندانى به زندانى،زير نظر و محافظت پاسبانان و جاسوسان
روزگار ميگذرانيد.
امام(ع)مدتى دراز در زندان هارون گذرانيد.زندان،سلامتى او رااز ميان برد و كالبدش
تحليل رفت.تا آنجا كه بدن شريفش را ضعف و لاغرىفرا گرفت و هنگامى كه در پيشگاه
پروردگار سجده ميكرد،مانند پيراهنىبود كه بر زمين گسترانيده باشند.روزى در آن حال
فرستاده خليفه منحرفبر او وارد شد و گفتخليفه از تو پوزش مىطلبد و به آزادى تو فرمان
ميدهد.
اما بايد به ديدار او روى و ازو پوزش طلبى و اسباب خشنودى او را فراهمآورى.امام(ع)ابرو در
هم كشيد و با كمال صراحت به او پاسخ منفى داد.
او تلخى جام ناگوار زندگانى را تحمل ميكرد،تنها براى اين كه هدف رهبرىمنحرف،محقق
نگردد. (10)
امام(ع)از زندان نامهاى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشمخويش را بر او ابراز
فرمود.اينك متن نامه:
«هرگز بر من روزى پر بلا نمىگذرد،كه بر تو روزى شاد سپرى ميگردد.
(11) ».
امام(ع)در زندان،عذابهاى گوناگون و شكنجههاى فراوان تحملكرد.دست و پاى مباركش را
به زنجير مىبستند و فشار بسيار و آزارهاىكشنده بر او روا ميداشتند و زان پس كه همه
رنجها و دردهاى جانفرسا را بر اووارد كردند،زهرى كشنده به او خوراندند كه پس روزش بسر
آمد و به سوىپروردگار خود شتافت.وفات آن شهيد سعيد(ع)به سال 173 هجرى،پنجروزبه
ماه رجب مانده اتفاق افتاد. (12)
مرحله سوم
گفتيم كه در مرحله نخستين،همه كوشش پيشوايان(ع)متوجه برنامه ريزى و به وجود
آوردن گروهى بزرگ ومتحد از شيعيان گرديد تا به روش آنان تربيتشوند و ازوجودشان
پشتيبانى به عمل آيد و آگاهى شان بالا گيردو پايگاههاى مردمى شان يكپارچه گردد و چهار
چوبمعالم فكرى و اجتماعى شان در جهان اسلام با برنامهعقيدتى قرين شود.آن مرحله با
شهادت امام موسى بنجعفر-شهيد زندانى-پايان گرفت تا مرحله جديدى آغازگردد.
مرحله جديد را امام على الرضا(ع)هنگاميكه گروه شيعيانو پايگاههاى مردمى آن در
سطحى قرار گرفت كه تقريبامىتوانست مهار حكومت را به دست گيرد و كار سياسى راتجربه
كند،گشود.درين مرحله خواهيم ديد كه پايگاههاىمردمى و گسترش آن عليه حكام آن روز،
خطر سياسىبوجود آورده بود.
خصوصيت اين مرحله همبستگى شديد بين امام به عنوانرهبر،و پايگاههاى او و ياران و
پيروانش بود كه انواعشكنجهها و كشتارها و دربدرىها را متحمل شده بودند.
حاكمان وقت،توطئههاى رياكارانهاى پيش گرفتند تاامام(ع)را بر كنار كنند و او را در برابر
مردم و يارانشدر تنگنا قرار دهند و با هر شكل و روشى و با هر نيرنگو تزويرى،مردم را از
پيرامون امام(ع)دور سازند.
پىنوشتها:
1- دائرة المعارف اسلامى.بحث آغاز زمان امامان(ع)
2- رجال نجاشى.
3- زندگانى امام موسى كاظم(ع)شريف قريشى ج 2 ص 188.
4- شخص مخصوصى را نام نمىبردند تا مورد شتم و آزار خلفا واقع شود ولى در هرحال از
جاذبه آل محمد(ص)در ارواح مردم استفاده ميكردند.(م)
5- زندگانى امام موسى از قريشى ص 190.
6- به شعارهايى كه در مقاتل الطالبين ص 411-412 به تفصيل نوشته شده است مراجعه
شود.
7- جريانهاى كفر آميز در كتاب حيات امام موسى نوشته قريشى ص 126.
8- تمدن اسلامى ج 1 ص 127.
9- عيون اخبار رضا.
10- فصول مهمة ص 252.
11- بدايت و نهايت ج 10 ص 138 و تاريخ بغداد.
12- ابن خلكان ج 2 ص 173 و تاريخ بغداد.
منبع :ائمه دوازدهگانه(ع)
تاليف استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى
چاپ و نشر:دفتر نشر فرهنگ اسلامى
امام موسى بن جعفر(ع)همان راه و روشى را ادامه داد كه امام صادق(ع)
در روبرو شدن با اجتماع،بر محور عمل و برنامهريزى اتخاذ كرده بود.
محور نخستين:برنامهريزى فكرى و آگاهى دادن عقيدتى و چارهگرى در روبروشدن با عقايد
منحرف و انگيزه ها و واپس گرائيهاى شعوبى و نژاد پرستىو عقايد مختلف دينى.
از خطرناكترين اين تبليغات زهر آگين،تبليغ افكار الحادى و كفر آميزبود كه تزريق زهر آن با
فعاليت و گسترش در دلهاى نوجوانان مسلمان سرازيرشده بود.موضع امام موسى(ع)در برابر
اين تبليغات،آن بود كه با دلايلاستوار در برابر آن بايستد و با پوچى و بيمايگى آن به معارضه
برخيزد و دورىآنرا از منطق و واقعيت توضيح دهد و عيوب آنرا بازگويد تا آنجا كه
گروهىانبوه از پيروان آن عقايد به اشتباه خود و فساد خط مشى اتخاذى خويش
اعترافكردند و به اين جهت جنبش امام درخشندگى يافت و قدرت علمى آن حركتمنتشر
گرديد و به گوشها در رسيد.چندان كه گروهى بزرگ از مسلمانان پيروىآن كردند و آن را
پذيرفتند و اين امر بر مسئولان حكومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و شكنجه رفتار
كردند و در زمينههاى عقيدتى آنان را از گفتگوباز داشتند و امام موسى(ع)ناچار شد به
هشام(يكى از اصحاب خود)
فرستادهاى گسيل دارد و او را هشدار دهد تا بعلتخطرهاى موجود از سخنگفتن خود دارى
كند و هشام تا مرگ مهدى خليفه از سخن گفتن خود دارى كرد (1) .
گروهى كثير از بزرگان دانشمندان و راويان حديث،از كسانى كه دردانشگاه بزرگ امام
صادق(ع)تحصيل ميكردند،هنگام اقامت او در يثرب،پيرامون امام موسى(ع)گرد آمدند و
ايشان با توانائى و نيروى بسيار،بر فقهاسلامى،آراء و عقايد خردمندانه در فقه اسلامى ابراز
كردند.مجموعههاىبسيار از احكام اسلامى به او(ع)منسوب است كه در باب حديث و فقه
تدوينشده است و دانشمندان و راويان حديث همواره با آن افاضات علمى،همدمبودند و
احاديث و گفتگوها و فتواهاى او را ثبت مىنمودند.
سيد بن طاووس چنين روايت كرده است كه ياران و نزديكان امام(ع)در مجلس او حاضر
ميشدند و لوحههاى آبنوس در آستينها داشتند.هرگاهاو(ع)كلمهاى ميگفتيا در موردى
فتوى ميداد،به ثبت آن مبادرت ميكردند (2) .
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونى و پهناورى آن ازونقل كردهاند.
كوششهاى علمى او همه مراكز اسلامى را فرا گرفته بود ودانشمندان نسلى پس از نسلى،
پيشكشها و عطاياى علمى او را نقل كردهاند.
محور دوم:نظارت مستقيم بر پايگاههاى تودهاى و طرفداران و پيروانخود و هماهنگى با آنها
در پيش گرفتن مواضع سلبى و منفى در برابر حكومت،به منظور ناتوان كردن حكومت از
نظر سياسى و بريدن از آن و حرام كردنتماس با آن و به محاكمه دادگسترى دولتى دعوى
نبردن و شكايت نكردن،به منظور آماده كردن وسايل سقوط آن حكومت و نابود كردن آن از
نظر سياسى.
چيزى كه امام(ع)را دلير ساخت تا چنين موضع استوارى داشته باشد،آن دگرگونى آشكار و
گستردگى و انتشار پايگاههاى مردمى ايشان بود.
اين مطلب با جنبش امام(ع)و با فعاليتهاى منفى او نسبت به حكومت منحرفعباسيان،و فرا
خواندن او در حرام دانستن يارى با حكومت در هر زمينهاز زمينهها،هماهنگ شده بود.اين
موضع امام در گفتگوى وى با يكى ازاصحاب،(صفوان)آشكار ميگردد:
-اى صفوان همه چيز تو پسنديده است جز يك چيز.
-فدايتشوم،آن چيست؟
-كرايه دادن شترهايت به اين ستمگار-يعنى هارون-بخدا سوگند آنها را از جهت تكبر و
خودخواهى و يا شكار و سرگرمىكرايه ندادهام،بلكه براى اين راه-راه مكه-كرايه دادهام و خود
همراهىبا شتران را بر عهده نميگيرم بلكه غلامان خود را با آنان مىفرستم.
پس امام(ع)او را گفت:
-اى صفوان آيا كرايهات بر عهده آنان است؟
-آرى فدايت گردم.
-آيا دوست ميدارى زنده بمانند تا كرايه تو را بپردازند؟
-آرى.
-پس فرمود:هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان استو هر كس از آنان باشد وارد
آتش گردد.
امام نارضايى و خشم خود را از حكومت هارون،پياپى ابراز مىفرمودو همكارى با آنان را در
هر صورت و شكل كه باشد حرام ميدانست و اعتماد وتكيه بر آنان را منع ميكرد و با اين
سخن كه فرمود:
«به آنان كه ستمگارند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ ميگرديد»،مردم رااز تماس با ستمگاران
باز ميداشت و تمايل به آنان را بر مسلمانان حرام كرد و ترك كردن آنان را ضرورى دانست.
حتى اگر تماس با آنان به علت بعضىمصلحتهاى شخصى بود.
ياران خويش را از شركت كردن در سلك حكومت هارون يا پذيرفتنهر گونه مسئوليت و
وظيفه دولتى بر حذر ميداشت و به زياد بن ابى اسلمهفرمود:
«اى زياد،اگر از پرتگاهى بلند فرو افتم و پاره پاره گردم بيشتر دوستميدارم تا براى آنان
كارى انجام دهم و يا بر بساط كسى از آنان پاىگذارم (3) ».
اما امام(ع)،على بن يقطين يكى از بزرگ ياران خويش را ازين فرماناستثناء كرد و اجازت داد
تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهدهدارگردد و پيش از او،منصب زمامدارى را در ايام
مهدى بپذيرد، (4) او نزد امامموسى(ع)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود
را ترككند.اما امام(ع)او را ازين كار باز داشت.و او را گفت«چنين مكن،مابه تو آموخته
شدهايم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار ميكنند.
شايد به يارى خدا بتوانى شكستهاى را درمان كنى و دست بينوائى را بگيرىيا بدست تو
مخالفان خدا درهم شكنند.اى على،كفاره و تاوان شما،خوبىكردن به برادرانتان است.يك
مورد را براى من تضمين كن،سه مورد رابرايت تضمين ميكنم.نزد من ضامن شو كه هر يك از
دوستان ما را ديدى نيازاو را بر آورى و او را گرامى دارى و من ضامن ميشوم كه هرگز سقف
زندانىبه تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاىنگذارد.
اى على،هر كس مؤمنى را شاد سازد،اول خداى را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد
كرده است (5) ».
محور سوم:موضع آشكار و صريح در احتجاج با كسيكه زمامدار حكومتبود به اينكه
لافتحق اوست نه ديگرى و بر همه مسلمانان در احراز اينمقام برترى دارد.
مناظره او(ع)با هارون الرشيد در مرقد نبى اكرم(ص)و در برابر تودهاىعظيم از اشراف و
فرماندهان ارتش و كارمندان عاليرتبه دولت اتفاق افتاد.
هارون روى به ضريح مقدس رسول اكرم(ص)چهره سود و چنين سلام گفت:
درود بر تو اى پسر عم».و از نسبتخود با نبى اكرم مفتخر بود.چه او بهسبب نزديكى با رسول
اكرم(ص)به مقام خلافت نائل آمده بود.آنگاه امامكه حاضر بود،بر نبى اكرم درود فرستاد و
گفت:«سلام بر تو باد اى پدر».
رشيد خرد خويش از دست بداد و ناراحتى او را فرا گرفت.زيرا امام(ع) در آن فخر و مجد بر او
پيشى گرفته بود.
پس با آهنگى لبريز از كينه و خشمبه او گفت:«چرا گفتى كه تو از ما به رسول الله(ص)
نزديكترى؟.و امامپاسخى تند به او داد و گفت:اگر رسول اكرم زنده ميشد و از تو دخترت
راخواستكارى مىفرمود،آيا او را اجابت ميكردى؟هارون گفت:سبحان اللهو به اين كار بر عرب
و عجم فخر ميكردم.
امام گفت:اما او دختر مرا خواستگارى نميكرد و من دختر به اونميدادم زيرا او پدر ما است نه
پدر شما.و به اين علت ما به او نزديكتريم (6) ».
هارون كه اين دليل او را از پاى درآورد،به منطق ناتوانان پناه بردو به دستگيرى امام(ع)
فرمان داد و او را زندانى كرد (7) .
موضع امام(ع)در برابر هارون،آشكار و روشن بود.امام(ع)در يكىاز كاخهاى استوار و زيباى
هارون كه مانند آن در بغداد و جاى ديگر نبود،واردشد.هارون سرمست از قدرت گفت:اين
سرا چون است؟
امام بى واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت:اين سراى فاسقاناست.خداى تعالى فرمايد:
ساصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آيةلا يومنوا بها و ان يروا
سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىيتخذوه سبيلا (كسانى را كه در روى زمين،
بى شايستگى،بر خلاف حق گردن مىفرازند از آياتخود روى گردان ميكنم.هر چند همه
آيات را مىبينند،به آن ايمان نمىآورندو اگر راه رشد را ببينند آن راه را بر نمىگزينند و اگر
راه گمراهى را مشاهدهكنند آنرا انتخاب ميكنند.(هود-113).
هارون از خشم لرزيد و موجى از تشويش او را فرا گرفت.آنگاه بهامام گفت:خانه از آن كيست؟
-اين سرا شيعه ما را مجال است و ديگران را فتنه.
-چرا صاحبخانه آنرا باز پس نميگيرد؟
-خانه را آباد ازو گرفتند و تا آباد نگردد آنرا پس نمىگيرد.
شيعيان تو كجايند؟و در اينجا امام(ع)سخن حق تعالى را قرائت كرد:
لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينة .
(كافران از اهل كتاب و مشركان جدا نبودند تا براى آنان از جانب خداىبينهاى آمد.)
هارون را خشم فرا گرفت و گفت آيا ما كافرانيم؟
-نه،اما چنانكه خداى تعالى فرمايد:
الذين بدلوا نعمة الله كفروا و احلوا قومهم دارا البوار. (...آنان كه نعمتخداى را به كفر تبديل
كردند و پيروان خود را در سراىهلاكت جاى دادند.)ابراهيم-27-28و اينچنين امام آشكار
كرد كه هارون منصب خلافت را غصب كرده وسلطنت و حكومت را،دزديده است.اين مطلب
خشم هارون را بر او(ع) بر انگيخت و به هنگامى كه شنيد امام او را به مبارزه مىطلبد و در
موضعى استكه در آن نرمش نيست،در سخن خود با امام(ع)به خشونت پرداخت (8)
و در هنگامى ديگر،وقتى هارون از امام(ع)راجع به فدك پرسيد تاآنرا به او باز پس دهد،
امام(ع)از باز پس گرفتن خوددارى فرمود مگر اينكهحدود آنرا نيز باز پس دهند.
رشيد پرسيد:حدود آن چيست؟
امام(ع)گفت:اگر حدود آنرا بگويم آنرا پس نخواهى داد.
هارون پاى فشرد تا حدود آنرا براى او معلوم دارد و امام(ع)جز آنكهمرزهاى فدك را تعيين
كند چارهاى نديد و گفت:
«مرز نخستين عدن است»وقتى هارون اين سخن را شنيد چهرهاشبرافروخت.امام(ع)
همچنان به سخن ادامه داد:«مرز دوم سمرقند»رنگهارون به تيرگى گرائيد و خشمى بيكران
او را فرا گرفت.اما امام(ع)گفتارخود را پى گرفت و فرمود:«مرز سوم افريقا»رنگ هارون سياه
شد و باآوائى كه خشم از آن مىباريد گفت:«هيه»و امام،حد آخر را بيان فرمود وگفت:«از
ساحل دريا تا ارمنستان».
رشيد خويشتندارى از دست بداد و گفت:
-آنوقت براى ما چيزى باقى نمىماند.
-«ميدانستم كه تو آنرا باز پس نخواهى داد» (9) .
محور چهارم-بيدار كردن وجدان انقلابى امت از راه تشويق آنان براىشورش و مبارزه.
شورش و مبارزه را علويان بكار گرفتند تا وجدان اسلامىو اراده اسلامى را از سقوط در برابر
حكام منحرف نگاهدارند.پيشوايان(ع)
از متعهدان با وفاى آن كار پشتيبانى ميكردند.
هنگاميكه حسين بن على بن حسن-صاحب واقعه فخ- (10) بر آن شد تا عليهاوضاع فاسدى كه
با هر كس كه شيعه و علوى و طرفدار امام بود،توهين وشكنجههاى شديد اعمال مىكرد،
شورش كند،نزد امام موسى(ع)رفت و ازاو در باب قيام خود مشورت كرد.امام روى بدو كرد و
گفت:«تو به قتلميرسى،از رفتن صرفنظر كن.مردم فاسقند و به ظاهر ايمان دارند و در دل
نفاقو شرك مىورزند،انا لله و انا اليه راجعون.خداى شما را از پيروان خودبه شمار آورد».
هنگاميكه امام موسى(ع)واقعه قتل حسين را شنيد بر او گريست وسجاياى او را بيان كرد و
بر او ناليد كه:«انا لله و انا اليه راجعون.به خدا سوگند،مسلمانى صالح و روزهگير و قدرتمند كه
امر به معروف و نهى ازمنكر ميكرد و خانوادهاش مانند نداشت،درگذشت (11)
وقتى موسى هادى از دست علويان به ستوه آمد،آنان را به مرگ ونابودى بيم داد و امام
موسى(ع)را به ياد آورد و گفت:
«بخدا سوگند حسين جز به فرمان او خروج نكرد و جز از مهر او ازچيزى پيروى نميكرد.چه،
او در ميان اهل اين خاندان عهدهدار كار دين است (12) »
پس اصحاب او خروشان نزد امام شتافتند و به او پند دادند كه پنهان شودتا از شر آن كافر
سركش رها گردد.
امام(ع)لبخند زد و به قول كعب بن مالك شاعر تمثل فرمود:
«سخينه را گمان چنين است كه بر پروردگار خويش پيروز مىگردد.امابزودى مغلوب خواهد
شد.
پىنوشتها:
1- رجال كشى ص 172.
2- انوار البهيه ص 91.
3- مكاسب شيخ انصارى.
4- جهشيارى.
5- مكاسب شيخ انصارى.
6- اخبار الدول ص 113.
7- تذكرة الخواص 359.
8- و 9- مناقب-جزء 2 ص 381.
10- «فخ»نام محلى است در يك فرسنگى مكه و فاجعهاى عظيم در آنجا روى داد كهپس از
واقعه كربلا،آن را از حيث فجيع بودن بيمانند دانستهاند.
حسين بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب(ع)كه در تاريخ،معروف بهحسين بن
على شهيد فخ مىباشد،با سيصد نفر از علويان و طرفداران خاندان عصمتو طهارت عليه
خليفه خروج كردند و از مدينه به سوى مكه براه افتادند.در وادى«فخ»با گروهى كثير از
عباسيان كه مجهز و مسلح بودند برخورد نمودند.جنگسختى در گرفت.علويان و بنى الحسن
شكستخوردند و بيش از صد نفرشان را سربريدند شهادت حسن در خلافت موسى هادى
عباسى روى داد به تاريخ 8 ذيحجة الحرامسال 196 هجرى.
حضرت امام جواد(ع)فرمود براى ما اهل بيت پس از واقعه كربلا واقعهاى سهمگينتراز واقعه
فخ روى نداده است.
حسن بن على و پدرانش از تاريخسازان بوده و هر يك را داستانى مفصل است.حسندوم را
بنام حسن مثنى و حسن سوم را حسن مثلث ناميدهاند.(اقتباس از مروج الذهبو منتهى
الامال-م).
11- مقاتل ص 453.
12- بحار الانوار جزء 11 ص 278.
فعاليت امام و زمينههاى آن
فعاليت امام در دو زمينه پنهانى و آشكار صورت ميگرفت
فعاليتسرى
پايدارى و ايستادگى امام(ع)در مقابل اوضاع،دو راهداشت.نخستين آن:مقاومت منفى كه از
آن سخن گفتيم و آن در اين امر نمودارگرديد كه امام(ع)به هواداران و طرفداران و رابطان
خود فرمان داد كه بادستگاه حكومت قطع رابطه كنند و هيچ معاملهاى در هيچ سطحى از
سطوحبا آنان نداشته باشند(آن سان كه در داستان صفوان به آن اشاره شد).
اين مقاومت با وجود اين كه نمودار مقاومت منفى،به جاى روىدر رو شدن و مقابله و مبارزه
مسلحانه بود،اما مقاومت و معارضهاى حتى در صورت منفى،براى حمايت اسلام و پشتيبانى
از آن،عملى بزرگ و مثبتبود،چه،انحراف حكمرانان از رسالت و مكتب،صورتى زشت از اسلام
منعكسمىساخت و رهبرانى كه از اهل بيت بودند ناچار مىبايست چهره بىآلايشو نورانى
اسلام را منعكس كنند و پيوسته تفاوتهاى ميان مكتب و حكومتوقت را در عمل،به تاكيد باز
نمايند و به اين ترتيب،اسلام در سطح نظرى،خالى از هر گونه انحراف نمايان گرديد،هر چند
مراحل اجرا و تطبيق آن صورتىزشت به خود گرفته بود (1) .
سازماندهى برخى از گروههاى شيعه،از روش گروهى از دلاوران كهدر كنامهاى خويش به سر
مىبردند،رنگ مىگرفت و در آنجا بود كه فهرستهاىخصوصى و سرى نامهاى شيعيان،نزد
بعضى از ياران پيشوايان (2) نگاهدارىميشد.ماموران حكومت در آن وقت كوشيدند كه آن
اسامى را به دست آورنداما نتوانستند.
در هر صورت،آن گروهها،تشيع را در سراسر كشورهاى اسلامى،دوراز چشم حكومت و
مراقبت آن منتشر ساختند تا آنجا كه به صورت نيروئىبزرگ در آمده و ديگر دشوار بود كه
بتوانند آنان را به اطاعت از حكومت واداركنند و بزودى قدرت حاكم ناچار گرديد،چنانكه
بعدا در عهد امام رضا(ع)
خواهيم ديد،به امام رضا(ع)پناه جويد و ولايت عهد را به او واگذارد. (3)
امام(ع)با اين روش،حق خود را در حكومت مؤكد گردانيد و به نگاهدارىياران و پايگاههاى
خود از آلودگى در آن وضعيت فاسد و نظارت بر آنان وبرنامه ريزى براى آنان و رشد و آگاهى و
مدد رسانيدن به آنان در همه روشهاىمقاومت و هدايتشان تا سطح پيشتازى آگاهانه و
آشنائى به زمان و وظيفه مكتبى خود،عمل كرد.
روش پنهانى امام به دو صورت نمودار گرديد:
الف-تائيد جنبشهاى انقلابى و پشتيبانى از وفاداران آن جنبشها وشورشهائى كه انقلابيان
خاندان او آن را رهبرى ميكردند و به امر بمعروفو نهى از منكر مىپرداختند.چنانكه موضع
او را(ع)در واقعه«فخ»كهحسين بن على بن حسن كه نسبش به امام على بن ابيطالب
مىرسيد رهبرى آنراعهده دار بود،ديديم.
اين شورشها بطريقى،به اذن امام(ع)و موافقت او مرتبط ميشد.تماماين كوششها بهم مربوط
بود و امر حكومت را براى«رضا از آل محمد»تبليغ ميكردند. (4)
ب-بدست گرفتن قدرت رهبرى و نظارت مستقيم بر امور شيعيان،وراهنمائى آنان از نظر
عقيدتى و فكرى و از لحاظ رفتار،تا از آنان پايگاهىنيرومند براى جنبش خود آماده سازد و در
درون امت نفوذ بهم رساند تاهدفهاى امام(ع)به ثمر رسد و انحرافها و كجرويهايى كه در درون
امت بهوقوع مىپيوست اصلاح كند.
ازينرو بود كه امام(ع)و پيش از او پدران ايشان(ع)پيوسته تحتتعقيب و مراقبت و فشار و آزار
بودند.
قسمتهاى دشوار و گرفتاريهاى بسيار كه شيعيان در آن روزگاران سياهبا آن روبرو بودند و
براى ابراز كردن دردهاى خود و رساندن شكايتهاىخويش راهى نداشتند،چندان بود كه بر
در و ديوار شكايات خود را مىنوشتندتا مردم بر آن آگاه گردند (5) ،و بدانند كه چه مايه رنج و
شكنجه بر آنان مىرود.
پارهاى از شعارهاى نوشته شده،دلائل علويان را در حقانيتشان در امرخلافت و رعايتشؤون
مسلمانان نشان ميداد،و بيان ميكرد كه آنان از همهبه نبى اكرم(ص)نزديكترند و در امت
جانشينان اويند (6) .
فعاليت آشكار
فعاليت آشكار،براى امام(ع)اين فرصت را به وجود آورد كه بهدرمان نادانى امت از عقايد و
احكام اسلام پردازد و شبهههاى الحادى و كفر آميزرا كه جنبشهائى به وجود آورده بود كه
نتيجه گشوده شدن دروازههاى كشورهاىاسلامى آنروز بر روى جريانهاى بيگانه و غربى بود،
پاسخ گويد (7) .
و اين مساله از دشواريهاى بزرگى بود كه امام(ع)با آن روبرو گرديدو ميان او با هدفش جدائى
و دورى به وجود آورد.لذا در برابر عقايد مزبوربه مقاومت و مخالفت پرداخت و به ابطال
نظريات مخالف اسلام دست زد.
در زمينهاى ديگر،با پيشوايان مذاهب اسلامى و رهبران آن،در جلسههاىبحث و مناظره و
اعتراض علنى،در مراكز و اماكن عمومى باب مذاكره واستدلال و توجيه نظريه امامت را
گشود.اين بحثها و مناظرهها بر عهدههشام بن حكم و هشام بن سالم و مؤمن طاق بود و
نتيجه اين شد كه فكر تشيعانتشار يافت و افكار آن در ميان مسلمانان رايج گرديد و آن
حجتهاى قوى وبرهانهاى قاطع كه بر منطق و بحث موضوعى تام استوار بود،
انديشههاىتشيع را بهر سوى پراكند و«كريدى فوا»آنان را صاحبان افكار آزاد توصيفكرده
است (8) .
شك نيست كه عمل امام(ع)درين دو زمينه كه قبلا گفتيم،او را به هدفىنزديك ميكرد كه
مقام علمى امامت ايجاب مىنمود و توانائى و نيروى لازم رابراى گسترش افكار و آماده كردن
زمينه مناسب براى پذيرفتن دعوت او آمادهميساخت.
سخن چينى درباره امام(ع)
پارهاى از فعاليتهاى امام(ع)بوسيله سخن چينان به هارون الرشيدمىرسيد و اين امر كينه و
خشم او را بر مىانگيخت.يك بار به او خبر دادند كهاز سراسر اطراف جهان اسلام،اموالى
هنگفت بنزد امام موسى بن جعفر(ع)جمع آورى مىگردد و از شرق و غرب براى او حمل
ميشود و او را چندينبيت المال است. (9) .
هارون به دستگيرى امام(ع)و زندانى كردن او(ع)فرمان داد.يحيىبرمكى آگاه شد كه امام(ع)
در پى كار خلافت براى خويشتن افتاده است وبه پايگاههاى خود در همه نقاط كشور اسلامى
نامه مىنويسد و آنان را به خويشدعوت ميكند و از آنان ميخواهد كه بر ضد حكومت قيام
كنند.يحيى به هارونخبر برد و او را عليه امام(ع)تحريك،كرد.هارون،اما را به زندان در
افكندو از شيعيانش جدا ساخت و امام(ع)روزگارى دراز(شايد شانزده سال) در زندان هارون
گذراند تا در زندان به ديدار پروردگار خود نائل آمد.
امام(ع)رنجهاى بسيار تلخ و شكنجههاى بسيار سخت تحمل فرمود.
امام(ع)در زندان دلتنگ شده و از درازى روزگار زندان به ستوه آمده بودو به جهت بيمى كه
از ارتباط او با شيعيان ميرفت،از زندانى به زندانى،زير نظر و محافظت پاسبانان و جاسوسان
روزگار ميگذرانيد.
امام(ع)مدتى دراز در زندان هارون گذرانيد.زندان،سلامتى او رااز ميان برد و كالبدش
تحليل رفت.تا آنجا كه بدن شريفش را ضعف و لاغرىفرا گرفت و هنگامى كه در پيشگاه
پروردگار سجده ميكرد،مانند پيراهنىبود كه بر زمين گسترانيده باشند.روزى در آن حال
فرستاده خليفه منحرفبر او وارد شد و گفتخليفه از تو پوزش مىطلبد و به آزادى تو فرمان
ميدهد.
اما بايد به ديدار او روى و ازو پوزش طلبى و اسباب خشنودى او را فراهمآورى.امام(ع)ابرو در
هم كشيد و با كمال صراحت به او پاسخ منفى داد.
او تلخى جام ناگوار زندگانى را تحمل ميكرد،تنها براى اين كه هدف رهبرىمنحرف،محقق
نگردد. (10)
امام(ع)از زندان نامهاى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشمخويش را بر او ابراز
فرمود.اينك متن نامه:
«هرگز بر من روزى پر بلا نمىگذرد،كه بر تو روزى شاد سپرى ميگردد.
(11) ».
امام(ع)در زندان،عذابهاى گوناگون و شكنجههاى فراوان تحملكرد.دست و پاى مباركش را
به زنجير مىبستند و فشار بسيار و آزارهاىكشنده بر او روا ميداشتند و زان پس كه همه
رنجها و دردهاى جانفرسا را بر اووارد كردند،زهرى كشنده به او خوراندند كه پس روزش بسر
آمد و به سوىپروردگار خود شتافت.وفات آن شهيد سعيد(ع)به سال 173 هجرى،پنجروزبه
ماه رجب مانده اتفاق افتاد. (12)
مرحله سوم
گفتيم كه در مرحله نخستين،همه كوشش پيشوايان(ع)متوجه برنامه ريزى و به وجود
آوردن گروهى بزرگ ومتحد از شيعيان گرديد تا به روش آنان تربيتشوند و ازوجودشان
پشتيبانى به عمل آيد و آگاهى شان بالا گيردو پايگاههاى مردمى شان يكپارچه گردد و چهار
چوبمعالم فكرى و اجتماعى شان در جهان اسلام با برنامهعقيدتى قرين شود.آن مرحله با
شهادت امام موسى بنجعفر-شهيد زندانى-پايان گرفت تا مرحله جديدى آغازگردد.
مرحله جديد را امام على الرضا(ع)هنگاميكه گروه شيعيانو پايگاههاى مردمى آن در
سطحى قرار گرفت كه تقريبامىتوانست مهار حكومت را به دست گيرد و كار سياسى راتجربه
كند،گشود.درين مرحله خواهيم ديد كه پايگاههاىمردمى و گسترش آن عليه حكام آن روز،
خطر سياسىبوجود آورده بود.
خصوصيت اين مرحله همبستگى شديد بين امام به عنوانرهبر،و پايگاههاى او و ياران و
پيروانش بود كه انواعشكنجهها و كشتارها و دربدرىها را متحمل شده بودند.
حاكمان وقت،توطئههاى رياكارانهاى پيش گرفتند تاامام(ع)را بر كنار كنند و او را در برابر
مردم و يارانشدر تنگنا قرار دهند و با هر شكل و روشى و با هر نيرنگو تزويرى،مردم را از
پيرامون امام(ع)دور سازند.
پىنوشتها:
1- دائرة المعارف اسلامى.بحث آغاز زمان امامان(ع)
2- رجال نجاشى.
3- زندگانى امام موسى كاظم(ع)شريف قريشى ج 2 ص 188.
4- شخص مخصوصى را نام نمىبردند تا مورد شتم و آزار خلفا واقع شود ولى در هرحال از
جاذبه آل محمد(ص)در ارواح مردم استفاده ميكردند.(م)
5- زندگانى امام موسى از قريشى ص 190.
6- به شعارهايى كه در مقاتل الطالبين ص 411-412 به تفصيل نوشته شده است مراجعه
شود.
7- جريانهاى كفر آميز در كتاب حيات امام موسى نوشته قريشى ص 126.
8- تمدن اسلامى ج 1 ص 127.
9- عيون اخبار رضا.
10- فصول مهمة ص 252.
11- بدايت و نهايت ج 10 ص 138 و تاريخ بغداد.
12- ابن خلكان ج 2 ص 173 و تاريخ بغداد.
منبع :ائمه دوازدهگانه(ع)
تاليف استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى
چاپ و نشر:دفتر نشر فرهنگ اسلامى