Borna66
09-07-2009, 01:07 AM
پرتوى از سيره و سيماى امام موسى كاظم(عليه السلام)
حضرت امام موسى بن جعفر(عليه السلام)، معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز يكشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بين مكّه و مدينه، متولّد گرديد.
نام مادر آن حضرت، حميده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشيد عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گرديد و به شهادت رسيد.
مرقد شريفش در كاظمين، نزديك بغداد، زيارتگاه شيفتگان حضرتش می باشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(عليه السلام) را بر محور برنامه ريزى فكرى و آگاهى عقيدتى و مبارزه با عقايد انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بی مايگىِ افكار اِلحادى را نشان میداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه می ساخت.
كم كم جنبش فكرى امام(عليه السلام)درخشندگى يافت و قدرت علمی اش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
اين كار بر حاكمان حكومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همين دليل با شيفتگان مكتبش با شدّت و فشار و شكنجه برخورد كردند.
از اينرو،امام كاظم(عليه السلام) به يكى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى كند و هشام هم تا هنگام مرگ خليفه از بحث و گفتگو خوددارى كرد.
ابن حجر هيتمى گويد:«موسى كاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و كمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده كه در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب كاظم يافت، و در زمان او هيچ كس در معارف الهى و دانش و بخشش به پايه او نمی رسيد.»امام كاظم(عليه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پيش گرفت و دستور داد تا شيعيان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نيارند و به آنان شكايت نبرند و سعى كنند با قرار دادن قاضى تحكيم در ميان خويش، منازعات را فيصله دهند.
امام(عليه السلام) درباره حاكمان غاصب زمانش فرمود: «هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدين وسيله آن حضرت، خشم و نارضايتى خود را از حكومت هارون پياپى ابراز می فرمود و همكارى با آنان را در هر صورت حرام می دانست و اعتماد و تكيه بر آنان را منع می كرد و می فرمود: «برآنان كه ستمكاراند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ می شويد.»امام كاظم(عليه السلام)، على بن يقطين، يكى از ياران نزديك خويش را از اين فرمان استثنا كرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پيش از او، منصب زمامدارى را در ايّام مهدى بپذيرد.
او نزد امام موسى(عليه السلام)رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند، امّا امام او را از اين كار بازداشت و به او گفت: «چنين مكن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار می كنند، شايد به يارى خدا بتوانى شكست ها را درمان كنى و دست بينوايى را بگيرى يا به دست تو، مخالفان خدا درهم شكسته شوند.
اى على! كفّاره و تاوان شما، خوبى كردن به برادران است، يك مورد را براى من تضمين كن، سه مورد را برايت تضمين می كنم، نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدى نياز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن می شوم كه هرگز سقف زندانى بر تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر كس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.»
سخن چينى درباره امام(عليه السلام)
پاره اى از فعّاليّت هاى امام كاظم(عليه السلام) به وسيله سخن چينان به هارون الرّشيد می رسيد و اين امر، كينه و خشم او را برمی انگيخت.
يك بار به او خبر دادند كه از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(عليه السلام) جمع آورى می گردد و از شرق و غرب براى او حمل می شود و او را چندين بيت المال است.
هارون به دستگيرى امام(عليه السلام) و زندانى كردن او فرمان داد، يحيى برمكى آگاه شد كه امام(عليه السلام) در پى كار خلافت براى خويش افتاده است و به پايگاه هاى خود در همه نقاط كشور اسلامى نامه می نويسد و آنان را به سوى خويش دعوت می كند و از مردم می خواهد كه بر ضدّ حكومت قيام كنند، يحيى به هارون خبر داد و او را عليه امام(عليه السلام) تحريك كرد.
هارون امام را به زندان افكند و از شيعيانش جدا ساخت و امام(عليه السلام) روزگارى دراز، شايد حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(عليه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنين است:«هرگز بر من روزى پربلا نمی گذرد، كه بر تو روزى شاد سپرى می گردد، ما همه در روزى كه پايان ندارد مورد حساب قرار می گيريم و آنجاست كه مردم فاسد زيان خواهند ديد.»امام كاظم(عليه السلام) در زندان، شكنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل كرد، دست و پاى مباركش را به زنجير می بستند و آزارهاى كشنده بر او روا می داشتند.
سرانجام زهرى كشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.
صفات برجسته امام كاظم(عليه السلام)
حضرت امام موسى كاظم(عليه السلام) عابدترين و زاهدترين، فقيه ترين، سخیترين و كريمترين مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب می گذشت نمازهاى نافله را به جا می آورد و تا سپيده صبح به نماز خواندن ادامه می داد و هنگامى كه وقت نماز صبح فرا می رسيد، بعد از نماز شروع به دعا می كرد و از ترس خدا آن چنان گريه می كرد كه تمام محاسن شريفش به اشك آميخته می شد و هر گاه قرآن می خواند مردم پيرامونش جمع می شدند و از صداى خوش او لذّت می بردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امين و كاظم لقب يافته بود و به عبد صالح شناخته می شد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به كاظم مشهور گرديد.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدينه بود كه او را می آزرد و على(عليه السلام) را دشنام می داد.برخى از اطرافيان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بكشيم، ولى حضرت به شدّت از اين كار نهى كرد و آنان را شديداً سرزنش فرمود.روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدينه، به كار زراعت مشغول است.حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.آن مرد فرياد برآورد: زراعت ما را خراب مكن، ولى امام به حركت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسيد، پياده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از اين بابت زيان ديدى؟ گفت: صد دينار.فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: من از غيب خبر ندارم.امام به او فرمود: پرسيدم چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: انتظار دارم دويست دينار عايدم شود. امام به او سيصد دينار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جايش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسيد و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را ديد كه نشسته است. وقتى آن حضرت را ديد، گفت: خداوند می داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. يارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو كه تا حال خلاف اين را می گفتى. او نيز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(عليه السلام) پرداخت. امام(عليه السلام) نيز به اطرافيان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود: آيا كارى كه شما می خواستيد بكنيد بهتر بود يا كارى كه من با اين مبلغ كردم؟و بسيارى از اين گونه روايات، كه به اخلاق والا و سخاوت و شكيبايى آن حضرت بر سختيها و چشمپوشى ايشان از مال دنيا اشارت می كند، نشانگر كمال انسانى و نهايت عفو و گذشت آن حضرت است.
بعد از شهادت
سندى بن شاهك، به دستور هارون الرّشيد، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(عليه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مباركش كارگر افتاد و بيش از سه روز مهلتش نداد.
وقتى امام به شهادت رسيد، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ايشان گفت: به او نگاه كنيد، آيا در وى اثرى از ضربه شمشير يا اصابت نيزه می بينيد؟گفتند: ما از اين آثار چيزى نمی بينيم و از آنها خواست كه بر مرگ طبيعى او شهادت دهند و آنها نيز شهادت دادند!آن گاه جسد شريف آن حضرت را بيرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد كه ندا دهند: اين موسى بن جعفر است كه مرده است، نگاه كنيد. عابران به او نگاه می كردند و اثرى از چيزى كه نشان دهنده كشتن او باشد، نمی ديدند.
يعقوبى در تاريخش می گويد: پس از آن كه امام كاظم(عليه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاريك هارون الرّشيد گذراند، به ايشان گفته شد: چطور است كه به فلان كس نامه اى بنويسى تا درباره تو با رشيد صحبت كند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حديثم كرده: «خداوند به داود(عليه السلام) سفارش كرده كه هر گاه بنده اى، به يكى از بندگان من اميد بست، همه درهاى آسمان به رويش بسته می شود و زمين زير پايش خالى می گردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال يا هفت سال يا ده سال يا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسى كاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده كه والاترينشان حضرت على بن موسى الرّضا(عليه السلام) مىباشد.
منبع : استاد حسین انصاریان
حضرت امام موسى بن جعفر(عليه السلام)، معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز يكشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بين مكّه و مدينه، متولّد گرديد.
نام مادر آن حضرت، حميده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشيد عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گرديد و به شهادت رسيد.
مرقد شريفش در كاظمين، نزديك بغداد، زيارتگاه شيفتگان حضرتش می باشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(عليه السلام) را بر محور برنامه ريزى فكرى و آگاهى عقيدتى و مبارزه با عقايد انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بی مايگىِ افكار اِلحادى را نشان میداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه می ساخت.
كم كم جنبش فكرى امام(عليه السلام)درخشندگى يافت و قدرت علمی اش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
اين كار بر حاكمان حكومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همين دليل با شيفتگان مكتبش با شدّت و فشار و شكنجه برخورد كردند.
از اينرو،امام كاظم(عليه السلام) به يكى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى كند و هشام هم تا هنگام مرگ خليفه از بحث و گفتگو خوددارى كرد.
ابن حجر هيتمى گويد:«موسى كاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و كمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده كه در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب كاظم يافت، و در زمان او هيچ كس در معارف الهى و دانش و بخشش به پايه او نمی رسيد.»امام كاظم(عليه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پيش گرفت و دستور داد تا شيعيان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نيارند و به آنان شكايت نبرند و سعى كنند با قرار دادن قاضى تحكيم در ميان خويش، منازعات را فيصله دهند.
امام(عليه السلام) درباره حاكمان غاصب زمانش فرمود: «هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدين وسيله آن حضرت، خشم و نارضايتى خود را از حكومت هارون پياپى ابراز می فرمود و همكارى با آنان را در هر صورت حرام می دانست و اعتماد و تكيه بر آنان را منع می كرد و می فرمود: «برآنان كه ستمكاراند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ می شويد.»امام كاظم(عليه السلام)، على بن يقطين، يكى از ياران نزديك خويش را از اين فرمان استثنا كرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پيش از او، منصب زمامدارى را در ايّام مهدى بپذيرد.
او نزد امام موسى(عليه السلام)رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند، امّا امام او را از اين كار بازداشت و به او گفت: «چنين مكن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار می كنند، شايد به يارى خدا بتوانى شكست ها را درمان كنى و دست بينوايى را بگيرى يا به دست تو، مخالفان خدا درهم شكسته شوند.
اى على! كفّاره و تاوان شما، خوبى كردن به برادران است، يك مورد را براى من تضمين كن، سه مورد را برايت تضمين می كنم، نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدى نياز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن می شوم كه هرگز سقف زندانى بر تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر كس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.»
سخن چينى درباره امام(عليه السلام)
پاره اى از فعّاليّت هاى امام كاظم(عليه السلام) به وسيله سخن چينان به هارون الرّشيد می رسيد و اين امر، كينه و خشم او را برمی انگيخت.
يك بار به او خبر دادند كه از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(عليه السلام) جمع آورى می گردد و از شرق و غرب براى او حمل می شود و او را چندين بيت المال است.
هارون به دستگيرى امام(عليه السلام) و زندانى كردن او فرمان داد، يحيى برمكى آگاه شد كه امام(عليه السلام) در پى كار خلافت براى خويش افتاده است و به پايگاه هاى خود در همه نقاط كشور اسلامى نامه می نويسد و آنان را به سوى خويش دعوت می كند و از مردم می خواهد كه بر ضدّ حكومت قيام كنند، يحيى به هارون خبر داد و او را عليه امام(عليه السلام) تحريك كرد.
هارون امام را به زندان افكند و از شيعيانش جدا ساخت و امام(عليه السلام) روزگارى دراز، شايد حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(عليه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنين است:«هرگز بر من روزى پربلا نمی گذرد، كه بر تو روزى شاد سپرى می گردد، ما همه در روزى كه پايان ندارد مورد حساب قرار می گيريم و آنجاست كه مردم فاسد زيان خواهند ديد.»امام كاظم(عليه السلام) در زندان، شكنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل كرد، دست و پاى مباركش را به زنجير می بستند و آزارهاى كشنده بر او روا می داشتند.
سرانجام زهرى كشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.
صفات برجسته امام كاظم(عليه السلام)
حضرت امام موسى كاظم(عليه السلام) عابدترين و زاهدترين، فقيه ترين، سخیترين و كريمترين مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب می گذشت نمازهاى نافله را به جا می آورد و تا سپيده صبح به نماز خواندن ادامه می داد و هنگامى كه وقت نماز صبح فرا می رسيد، بعد از نماز شروع به دعا می كرد و از ترس خدا آن چنان گريه می كرد كه تمام محاسن شريفش به اشك آميخته می شد و هر گاه قرآن می خواند مردم پيرامونش جمع می شدند و از صداى خوش او لذّت می بردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امين و كاظم لقب يافته بود و به عبد صالح شناخته می شد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به كاظم مشهور گرديد.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدينه بود كه او را می آزرد و على(عليه السلام) را دشنام می داد.برخى از اطرافيان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بكشيم، ولى حضرت به شدّت از اين كار نهى كرد و آنان را شديداً سرزنش فرمود.روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدينه، به كار زراعت مشغول است.حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.آن مرد فرياد برآورد: زراعت ما را خراب مكن، ولى امام به حركت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسيد، پياده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از اين بابت زيان ديدى؟ گفت: صد دينار.فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: من از غيب خبر ندارم.امام به او فرمود: پرسيدم چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: انتظار دارم دويست دينار عايدم شود. امام به او سيصد دينار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جايش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسيد و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را ديد كه نشسته است. وقتى آن حضرت را ديد، گفت: خداوند می داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. يارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو كه تا حال خلاف اين را می گفتى. او نيز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(عليه السلام) پرداخت. امام(عليه السلام) نيز به اطرافيان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود: آيا كارى كه شما می خواستيد بكنيد بهتر بود يا كارى كه من با اين مبلغ كردم؟و بسيارى از اين گونه روايات، كه به اخلاق والا و سخاوت و شكيبايى آن حضرت بر سختيها و چشمپوشى ايشان از مال دنيا اشارت می كند، نشانگر كمال انسانى و نهايت عفو و گذشت آن حضرت است.
بعد از شهادت
سندى بن شاهك، به دستور هارون الرّشيد، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(عليه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مباركش كارگر افتاد و بيش از سه روز مهلتش نداد.
وقتى امام به شهادت رسيد، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ايشان گفت: به او نگاه كنيد، آيا در وى اثرى از ضربه شمشير يا اصابت نيزه می بينيد؟گفتند: ما از اين آثار چيزى نمی بينيم و از آنها خواست كه بر مرگ طبيعى او شهادت دهند و آنها نيز شهادت دادند!آن گاه جسد شريف آن حضرت را بيرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد كه ندا دهند: اين موسى بن جعفر است كه مرده است، نگاه كنيد. عابران به او نگاه می كردند و اثرى از چيزى كه نشان دهنده كشتن او باشد، نمی ديدند.
يعقوبى در تاريخش می گويد: پس از آن كه امام كاظم(عليه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاريك هارون الرّشيد گذراند، به ايشان گفته شد: چطور است كه به فلان كس نامه اى بنويسى تا درباره تو با رشيد صحبت كند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حديثم كرده: «خداوند به داود(عليه السلام) سفارش كرده كه هر گاه بنده اى، به يكى از بندگان من اميد بست، همه درهاى آسمان به رويش بسته می شود و زمين زير پايش خالى می گردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال يا هفت سال يا ده سال يا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسى كاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده كه والاترينشان حضرت على بن موسى الرّضا(عليه السلام) مىباشد.
منبع : استاد حسین انصاریان