Borna66
09-06-2009, 11:43 PM
طبرى در تاريخ و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين وصيت نامه امير مؤمنان (ع) را ذكر كردهاند.اين وصيت نامه چنين است:«بسم الله الرحمن الرحيم.اين وصيت نامه على بن ابيطالب است.گواهى مىدهد كه معبودى جز خداى بى شريك نيست و محمد بنده و پيامبر اوست كه وى را با هدايت و آيين حق فرستاد كه بر همه دينها چيرگى دهد اگر چه مشركان آن را ناخوش دارند.نماز و عبادت و زندگى و مرگ من براى خداى بىشريك،پروردگار جهانيان است .چنين مأمور شدهام و من از مسلمانانم.شما دو تن (حسن و حسين (ع)) را به تقواى الهى سفارش مىكنم.در جستوجوى دنيا نباشيد اگر چه دنيا در جستوجوى شما باشد.و بر چيزى از دنيا كه از دست شما مىرود دريغ مخوريد.جز حق مگوييد و براى پاداش كار كنيد (براى آخرت كار كنيد.) دشمن ستمگر و ياور مظلوم و ستمديده باشيد.شما دو تن و همه فرزندان و خانوادهام و هر كس را كه اين وصيتنامه من به دست او مىرسد به تقواى الهى و رعايت نظم در كارها و اصلاح ميان خودتان سفارش مىكنم.زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود:اصلاح ميان مردم برتر از تمام نماز و روزه است و دشمنى مكنيد كه باعث زوال دين است.و نيرويى نيست مگر به استعانت خدا. به خويشاوندان خود بنگريد.پس با آنها رفت و آمد كنيد كه خداوند محاسبه را بر شما سبك مىكند.خدا را،خدا را در مورد يتيمان رعايت كنيد.گرسنهشان نگه نداريد و در محضر شما در رنج و خوارى نيفتند.زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود:هر كس يتيمى را سرپرستى كند تا بىنياز شود خداوند بهشت را براى او واجب مىگرداند.چنان كه اگر كسى مال يتيمى را بخورد،جهنم را بر او واجب مىكند.خدا را،خدا را در مورد قرآن منظور داريد تا مبادا ديگران در عمل بدان از شما پيشى نگيرند.خدا را،خدا را در مورد همسايگانتان پيش نظر آوريد كه سفارش شدگان پيامبرتان هستند.او همواره رعايت آنان را به ما سفارش مىكرد تا آنجا كه ما گمان برديم براى همسايه ارث مقرر خواهد شد.خدا را،خدا را درباره خانه پروردگارتان منظور داريد.پس تا زمانى كه باقى هستيد نبايد از وجود شما خالى باشد كه اگر متروك شود نتوانيد همتايى براى آن قرار دهيد.و كوچكترين چيز براى كسى كه از آن بازگردد،آمرزش تمام گناهانى است كه پيش از آن مرتكب شده بود.خدا را خدا را درباره نماز رعايت كنيد كه آن بهترين كردارها و ستون دين شماست.خدا را خدا را درباره زكات پيش چشم آوريد كه آن خشم پروردگارتان را فرومىنشاند.خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا با مالها و جانهايتان منظور داريد.جز اين نيست كه دو تن در راه خدا جهاد مىكنند.پيشواى هدايت كننده و كسى كه مطيع او و پيرو هدايت اوست.خدا را،خدا را درباره ذريه پيامبرتان (ص) رعايت كنيد و مبادا پيش روى شما به آنان ستم كنند.خدا را،خدا را در مورد ياران پيامبرتان (ص) منظور داريد كسانى كه بدعتى از آنان سر نزده و بدعتگذارى را پناه ندادهاند.زيرا رسول خداى بدانان سفارش كرده و بدعتگذاران آنان و غير آنان و پناهدهندگان به آنان را لعنت فرموده است.خدا را،خدا را در مورد مستمندان و مسكينان پيش چشم آوريد.پس آنان را در زندگى خود سهيم كنيد.و خدا را،خدا را در مورد زنان و كنيزان خود رعايت كنيد.زيرا آخرين چيزى كه رسول خدا (ص) بدان سفارش كرد اين بود كه فرمود:شما را به رعايت دو دسته سفارش مىكنم.زنان و كنيزان.سپس فرمود:نماز.نماز.در راه خدا از سرزنش سرزنشگرى بيم مداريد .خداوند شما را از شر كسانى كه بر ضد شمايند،كفايت كند.با مردم به نيكويى سخن بگوييد چنان كه خداوند شما را بدان فرموده است.و امر به معروف و نهى از منكر را كنار مگذاريد كه در اين صورت خداوند بدان شما را بر شما حاكم كند.آنگاه دعا مىكنيد ولى به استجابت نمىرسد.بر شما باد دوستى و بخشندگى و از جدايى و دشمنى و پراكندگى برحذر باشيد.در كار نيك و پرهيزگارى يار همديگر باشيد و بر گناه و ستم همدلى مكنيد.پرواى خدا پيشه كنيد كه خدا سخت مجازات است.خداوند دودمان شما را حفظ كند و پيغمبر را در ميان شما برجاى دارد و شما را به خدا مىسپارم كه بهترين نگهدارنده است.و سلام و رحمت و بركات الهى را بر شما مىخوانم».
ابن اثير گويد:آن حضرت،حسن و حسين (ع) را فراخواند و به آن دو گفت:«شما دو تن را به رعايت تقواى الهى سفارش مىكنم.در جست و جوى دنيا نباشيد اگر چه آن به جست و جوى شما باشد و بر چيزى از دنيا كه از دست شما مىرود مگرييد و حق را بگوييد و به يتيم شفقت كنيد و دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد و بدانچه در قرآن آمده است،عمل كنيد و در راه خدا سرزنش نكوهشگر شما را در نگيرد.سپس به محمد بن حنفيه نگريست و از وى پرسيد:آيا آنچه را كه به برادرانت سفارش كردم به خاطر سپردى؟گفت:آرى.فرمود:به تو هم مانند همان سفارش را مىكنم و احترام دو برادرت را نگهدار.حق آن دو بر تو بزرگ است.و كارى را بدون مشورت آنها،حل مكن.سپس فرمود:شما دو تن را به محمد سفارش مىكنم كه او برادر و فرزند پدر شماست و خوب مىدانيد كه پدر شما،او را دوست مىداشت.و به حسن (ع) فرمود:اى پسرم!تو را به تقواى الهى و اقامه نماز و پرداخت زكات و آمرزش گناه و فروخوردن خشم و صله رحم و چشم پوشى از جاهل و تفقه در دين و حفظ قرآن و حسن همسايگى و امر به معروف و نهى از منكر و اجتناب از كردار زشت و گناه،وصيت مىكنم».
سپس به حسن (ع) فرمود:«قاتل مرا رعايت كنيد.او را از غذايم،طعام دهيد و از آبم سيرابش كنيد.سپس به حسن (ع) فرمود:اگر مردم در كفن من فرياد مكن و بر من نماز بگزار و هفت بار،يا بنابر روايت ديگر،پنج بار بر من تكبير گوى و قبرم را مخفى كن».
ابن اثير گويد:«آنگاه جز ذكر«لا اله الا الله»چيزى نگفت تا بمرد».آن حضرت تا يك سوم از شب رفته ماند و سپس وفات يافت.دختران و زنان او ندبه سردادند و بانگ و فرياد شدت گرفت.پس كوفيان دانستند كه امير مؤمنان (ع) رحلت يافته است.مردان و زنان فوج فوج و شتابان آمدند و فريادهاى بلند سر دادند.كوفه عزادار شد و صداى گريه و فرياد و ناله در شهر كوفه و قبايل و خانههاى آن بسيار بلند شد.اين روز مانند روزى بود كه رسول خدا (ص) در آن رحلت يافت.چون على (ع) وفات يافت حسن و حسين (ع) و محمد،او را غسل دادند.ابو الفرج اصفهانى گويد:حسن (ع) و عبد الله بن عباس پيكر آن حضرت را شستند.ابن اثير به جاى نام عبد الله بن عباس،از نام عبد الله بن جعفر ياد كرده است (1) .آن حضرت را در سه پوشش سپيد،كه در آنها پيراهن و عمامه نبود،بلكه پيراهن و عمامه از ديگران بود،كفن كردند و با باقى مانده حنوط رسول خدا (ص) ،او را نيز حنوط كردند.سپس پيكره او را بر تختش نهادند و پسرش حسن (ع) بر آن حضرت نماز گزارد و پنج يا شش يا هفت و يا نه تكبير بر او گفت.شبانه او را حمل كردند و به پشت كوفه،به سوى نجف بردند و وى را در ثويه در كنار قائم العزيين به خاك سپردند.
در روايتى از امام باقر (ع) نقل شده است كه پسران آن حضرت،حسن و حسين (ع) و محمد و عبد الله بن جعفر،به قبر آن حضرت داخل شدند.و اخفاى قبر وى بنا به وصيت او و به خاطر ترس وى از بنى اميه و خوارج بوده است.
ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين به سند خود از ابو البخترى نقل مىكند كه گفت :چون خبر كشته شدن امير مؤمنان (ع) به عايشه رسيد،سجده كرد.
طبرى در تاريخ و ابن اثير در كامل و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين و ابن سعد در طبقات و مرزبانى در معجم الشعرا نقل كردهاند كه چون خبر رحلت على (ع) را به عايشه گفتند او به اين شعر تمثل جست:
عصاى خويش را بينداخت و به مقصد رسيد.چنان كه با آمدن مسافر چشم روشن مىشود.
سپس پرسيد:چه كسى او را كشت؟گفته شد:مردى از قبيله مراد.پس او گفت:اگر دور افتاده بود،خبر مرگ او را نوجوانى مىداد كه خاك در دهانش نبود.
پس زينب دختر ابو سلمه گفت:آيا به على چنين مىگويى؟عايشه پاسخ داد:من به فراموشى مبتلايم .پس به يادم آوريد.ابو الفرج گويد:آنگاه عايشه به اين ابيات تمثل جست:همواره اهداى قصايد در ميان ما با ناسزاگويى به دوستان و كثرت القاب همراه بود.
تا آنكه ترك كردى و گويى سخن تو در ميان ايشان در هر مجتمعى صداى مگس بود.
درباره ضربتى كه ابن ملجم بر على (ع) فرود آورد اشعارى از سوى برخى از خوارج سروده شده است كه اين ضربت و زننده آن را تحسين كردهاند.و در مقابل نيز بسيارى از شعرا،از اين ضربت و زننده آن اظهار انزجار و تنفر كردهاند.
كشتن ابن ملجم لعنت الله عليه
چون امير مؤمنان (ع) توسط ابن ملجم مضروب شد،طبق روايت حاكم در مستدرك،نسبت به او سفارش كرد و گفت:به او نيكى كنيد.اگر زنده ماندم يا مىبخشم يا قصاص مىكنم و اگر دنيا را وداع گفتم،شما خود در مجازات او شتاب كنيد كه من در پيشگاه خداى عزوجل خصم اويم.در روايتى ديگر كه حاكم نقل كرده نيز آمده است:چون ابن ملجم را به نزد على (ع) آوردند آن حضرت فرمود:با او همان كنيد كه رسول خدا (ص) درباره كسى كه مىخواست او را بكشد كرد.وى فرمان داد تا او را بكشند و به آتش بسوزانند.
طبرى گويد:چون على (ع) رحلت يافت،حسن (ع) ابن ملجم را طلبيد.او را حاضر كردند.ابن ملجم به حسن (ع) گفت:من با خدا پيمانى نبستهام جز آنكه بدان وفا كردهام.من در حطيم با خدا پيمان بستم كه على و معاويه را بكشم يا خود كشته شوم.پس اگر مايل باشى مرا واگذار تا معاويه را نيز بكشم و عهد خدا بر من باد اگر او را نكشتم و زنده ماندم به نزد تو باز آيم و دستم را در دست تو بنهم.حسن (ع) به او پاسخ داد:هرگز به خدا سوگند مگر آنكه آتش را ببينى.سپس او را جلو انداخت و كشت.پس مردم جنازه او را گرفته در پوريا پيچيدند و آتش زدند.
شيخ مفيد در ارشاد گويد:ام هيثم دختر اسود نخعى درخواست كرد جنازه ابن ملجم را به او ببخشند تا وى آن را آتش بزند.پس جنازه را به او بخشيدند و او نيز آن را به آتش سوزانيد .حاكم در مستدرك به سند خود از ابو اسحاق همدانى نقل كرده است كه گفت:ديدم قاتل على بن ابيطالب را كه در ميان نيزهداران به آتش سوزانده شد.
پىنوشت:
1ـ شيخ مفيد روايت كرده است:على (ع) شبى را نزد حسن و شبى را نزد حسين و شبى را نزد عبد الله بن جعفر افطار مىكرد.اما در نسخه اصل به جاى نام عبد الله بن جعفر،عبد الله بن عباس است و قرار دادن نام عبد الله بن جعفر به جاى عبد الله بن عباس اشتباه چاپى است.و چه بسا كه عبارت درست آن باشد كه على (ع) شبى نزد حسن،شبى نزد حسين و شبى نزد عبد الله بن جعفر و شبى نزد عبد الله بن عباس افطار مىكرد و هم اينان بودند كه وى را غسل دادند.اين از جمله دلايلى است بر اينكه ابن عباس از امير مؤمنان (ع) جدا نشده بود .چنان كه در سيره امام حسن (ع) كه بدان اشاره خواهد شد،آوردهام:عبد الله بن عباس در مقابل آن حضرت برخاست و مردم را به بيعت با حسن (ع) فراخواند.مردم نيز در بيعت با امام حسن (ع) شتاب گرفتند.و حسن (ع) عمال را تعيين كرد و عبد الله بن عباس را به بصره روانه كرد.و باز هم اين خود نشانهاى است بر عدم مفارقت ابن عباس از امير مؤمنان (ع) .مگر آنكه بگوييم درست آن است كه عبيد الله بن عباس به جاى عبد الله بن عباس بايد باشد.چنان كه شايد قول طبرى و ابن اثير بر آن دلالت كند كه پيش از اين نقل شد كه گفتهاند:كسى كه در هنگام صلح امام حسن (ع) حضور داشت،عبيد الله بن عباس بود نه عبد الله.و الله اعلم .
ابن اثير گويد:آن حضرت،حسن و حسين (ع) را فراخواند و به آن دو گفت:«شما دو تن را به رعايت تقواى الهى سفارش مىكنم.در جست و جوى دنيا نباشيد اگر چه آن به جست و جوى شما باشد و بر چيزى از دنيا كه از دست شما مىرود مگرييد و حق را بگوييد و به يتيم شفقت كنيد و دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد و بدانچه در قرآن آمده است،عمل كنيد و در راه خدا سرزنش نكوهشگر شما را در نگيرد.سپس به محمد بن حنفيه نگريست و از وى پرسيد:آيا آنچه را كه به برادرانت سفارش كردم به خاطر سپردى؟گفت:آرى.فرمود:به تو هم مانند همان سفارش را مىكنم و احترام دو برادرت را نگهدار.حق آن دو بر تو بزرگ است.و كارى را بدون مشورت آنها،حل مكن.سپس فرمود:شما دو تن را به محمد سفارش مىكنم كه او برادر و فرزند پدر شماست و خوب مىدانيد كه پدر شما،او را دوست مىداشت.و به حسن (ع) فرمود:اى پسرم!تو را به تقواى الهى و اقامه نماز و پرداخت زكات و آمرزش گناه و فروخوردن خشم و صله رحم و چشم پوشى از جاهل و تفقه در دين و حفظ قرآن و حسن همسايگى و امر به معروف و نهى از منكر و اجتناب از كردار زشت و گناه،وصيت مىكنم».
سپس به حسن (ع) فرمود:«قاتل مرا رعايت كنيد.او را از غذايم،طعام دهيد و از آبم سيرابش كنيد.سپس به حسن (ع) فرمود:اگر مردم در كفن من فرياد مكن و بر من نماز بگزار و هفت بار،يا بنابر روايت ديگر،پنج بار بر من تكبير گوى و قبرم را مخفى كن».
ابن اثير گويد:«آنگاه جز ذكر«لا اله الا الله»چيزى نگفت تا بمرد».آن حضرت تا يك سوم از شب رفته ماند و سپس وفات يافت.دختران و زنان او ندبه سردادند و بانگ و فرياد شدت گرفت.پس كوفيان دانستند كه امير مؤمنان (ع) رحلت يافته است.مردان و زنان فوج فوج و شتابان آمدند و فريادهاى بلند سر دادند.كوفه عزادار شد و صداى گريه و فرياد و ناله در شهر كوفه و قبايل و خانههاى آن بسيار بلند شد.اين روز مانند روزى بود كه رسول خدا (ص) در آن رحلت يافت.چون على (ع) وفات يافت حسن و حسين (ع) و محمد،او را غسل دادند.ابو الفرج اصفهانى گويد:حسن (ع) و عبد الله بن عباس پيكر آن حضرت را شستند.ابن اثير به جاى نام عبد الله بن عباس،از نام عبد الله بن جعفر ياد كرده است (1) .آن حضرت را در سه پوشش سپيد،كه در آنها پيراهن و عمامه نبود،بلكه پيراهن و عمامه از ديگران بود،كفن كردند و با باقى مانده حنوط رسول خدا (ص) ،او را نيز حنوط كردند.سپس پيكره او را بر تختش نهادند و پسرش حسن (ع) بر آن حضرت نماز گزارد و پنج يا شش يا هفت و يا نه تكبير بر او گفت.شبانه او را حمل كردند و به پشت كوفه،به سوى نجف بردند و وى را در ثويه در كنار قائم العزيين به خاك سپردند.
در روايتى از امام باقر (ع) نقل شده است كه پسران آن حضرت،حسن و حسين (ع) و محمد و عبد الله بن جعفر،به قبر آن حضرت داخل شدند.و اخفاى قبر وى بنا به وصيت او و به خاطر ترس وى از بنى اميه و خوارج بوده است.
ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين به سند خود از ابو البخترى نقل مىكند كه گفت :چون خبر كشته شدن امير مؤمنان (ع) به عايشه رسيد،سجده كرد.
طبرى در تاريخ و ابن اثير در كامل و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين و ابن سعد در طبقات و مرزبانى در معجم الشعرا نقل كردهاند كه چون خبر رحلت على (ع) را به عايشه گفتند او به اين شعر تمثل جست:
عصاى خويش را بينداخت و به مقصد رسيد.چنان كه با آمدن مسافر چشم روشن مىشود.
سپس پرسيد:چه كسى او را كشت؟گفته شد:مردى از قبيله مراد.پس او گفت:اگر دور افتاده بود،خبر مرگ او را نوجوانى مىداد كه خاك در دهانش نبود.
پس زينب دختر ابو سلمه گفت:آيا به على چنين مىگويى؟عايشه پاسخ داد:من به فراموشى مبتلايم .پس به يادم آوريد.ابو الفرج گويد:آنگاه عايشه به اين ابيات تمثل جست:همواره اهداى قصايد در ميان ما با ناسزاگويى به دوستان و كثرت القاب همراه بود.
تا آنكه ترك كردى و گويى سخن تو در ميان ايشان در هر مجتمعى صداى مگس بود.
درباره ضربتى كه ابن ملجم بر على (ع) فرود آورد اشعارى از سوى برخى از خوارج سروده شده است كه اين ضربت و زننده آن را تحسين كردهاند.و در مقابل نيز بسيارى از شعرا،از اين ضربت و زننده آن اظهار انزجار و تنفر كردهاند.
كشتن ابن ملجم لعنت الله عليه
چون امير مؤمنان (ع) توسط ابن ملجم مضروب شد،طبق روايت حاكم در مستدرك،نسبت به او سفارش كرد و گفت:به او نيكى كنيد.اگر زنده ماندم يا مىبخشم يا قصاص مىكنم و اگر دنيا را وداع گفتم،شما خود در مجازات او شتاب كنيد كه من در پيشگاه خداى عزوجل خصم اويم.در روايتى ديگر كه حاكم نقل كرده نيز آمده است:چون ابن ملجم را به نزد على (ع) آوردند آن حضرت فرمود:با او همان كنيد كه رسول خدا (ص) درباره كسى كه مىخواست او را بكشد كرد.وى فرمان داد تا او را بكشند و به آتش بسوزانند.
طبرى گويد:چون على (ع) رحلت يافت،حسن (ع) ابن ملجم را طلبيد.او را حاضر كردند.ابن ملجم به حسن (ع) گفت:من با خدا پيمانى نبستهام جز آنكه بدان وفا كردهام.من در حطيم با خدا پيمان بستم كه على و معاويه را بكشم يا خود كشته شوم.پس اگر مايل باشى مرا واگذار تا معاويه را نيز بكشم و عهد خدا بر من باد اگر او را نكشتم و زنده ماندم به نزد تو باز آيم و دستم را در دست تو بنهم.حسن (ع) به او پاسخ داد:هرگز به خدا سوگند مگر آنكه آتش را ببينى.سپس او را جلو انداخت و كشت.پس مردم جنازه او را گرفته در پوريا پيچيدند و آتش زدند.
شيخ مفيد در ارشاد گويد:ام هيثم دختر اسود نخعى درخواست كرد جنازه ابن ملجم را به او ببخشند تا وى آن را آتش بزند.پس جنازه را به او بخشيدند و او نيز آن را به آتش سوزانيد .حاكم در مستدرك به سند خود از ابو اسحاق همدانى نقل كرده است كه گفت:ديدم قاتل على بن ابيطالب را كه در ميان نيزهداران به آتش سوزانده شد.
پىنوشت:
1ـ شيخ مفيد روايت كرده است:على (ع) شبى را نزد حسن و شبى را نزد حسين و شبى را نزد عبد الله بن جعفر افطار مىكرد.اما در نسخه اصل به جاى نام عبد الله بن جعفر،عبد الله بن عباس است و قرار دادن نام عبد الله بن جعفر به جاى عبد الله بن عباس اشتباه چاپى است.و چه بسا كه عبارت درست آن باشد كه على (ع) شبى نزد حسن،شبى نزد حسين و شبى نزد عبد الله بن جعفر و شبى نزد عبد الله بن عباس افطار مىكرد و هم اينان بودند كه وى را غسل دادند.اين از جمله دلايلى است بر اينكه ابن عباس از امير مؤمنان (ع) جدا نشده بود .چنان كه در سيره امام حسن (ع) كه بدان اشاره خواهد شد،آوردهام:عبد الله بن عباس در مقابل آن حضرت برخاست و مردم را به بيعت با حسن (ع) فراخواند.مردم نيز در بيعت با امام حسن (ع) شتاب گرفتند.و حسن (ع) عمال را تعيين كرد و عبد الله بن عباس را به بصره روانه كرد.و باز هم اين خود نشانهاى است بر عدم مفارقت ابن عباس از امير مؤمنان (ع) .مگر آنكه بگوييم درست آن است كه عبيد الله بن عباس به جاى عبد الله بن عباس بايد باشد.چنان كه شايد قول طبرى و ابن اثير بر آن دلالت كند كه پيش از اين نقل شد كه گفتهاند:كسى كه در هنگام صلح امام حسن (ع) حضور داشت،عبيد الله بن عباس بود نه عبد الله.و الله اعلم .