PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سلسله مروانی



Borna66
09-06-2009, 11:21 PM
سلسه مروانی
مروان پس از آنکه در دمشق بار دیگر از مردم بیعت گرفت برای تصرف مملکت از دست رفته همت گماشت. بقیه شام را با مصر بدست آورد . در بازگشت از مصر برخلاف عهدی که با بنی امیه کرده بود خالدین یزید را از ولیعهدی معزول کرد و دو پسر خود عبدالملک و عبدالعزیز را به ترتیب به جانشینی خود اعلام کرد . فاخته مادر خالد که فعلاً زن مروان بود شوهر را به زهر هلاک کرد و به روایتی متکایی بر حلقش فشرد و خفه اش کرد (65 هـ ) و عبدالملک به خلافت نشست.
کار مکه حجّاج را در نظر عبدالملک عزیز کرد ، کوفه را به او داد و او در آنجا با خوارج که هر روز از طرفی سر در می آوردند به زود و خورد مشغول شد و از طرف دیگر به تعقیب شیعیان علی (ع)و سایر مخالفان دولت پرداختند با شدت و قساوتی که ضرب المثل است و اجمالاً بلیه عظیمی بود که نظریش در تاریخ کمتر دیده شده است . از معاریف شیعه که به دست حجّاج کشته شده اندک کمیل بن زیاد ، میثم تمّار، رشید هجری و قنبر غلام امیرالمومنین است . پس عبدالملک بصره و ایران را نیز حجاج داد . نخست دنباله زبیریها را برافکند و خوارج را که د رنواحی ایران بودند پراکنده ساخت و لشکرها به فتوحات خارج از مرز مشغول شدند.
عبدالملک به محض آنکه از جنگهای داخلی فراغی پیدا کرد جنگ با روم را که پانزده سال تعطیل شده راه انداخت . محمّد برادر خلیفه امپراطور بیزانس را در سال 83 شکست داد . در طرف ارمنستان نیز فتوحاتی صورت گرفت . در زمان عبدالملک سکه پول را که تا آن وقت به یونانی بود عربی کردند و نخستین سکه اسلامی در سال 74 در دمشق زده شد و نیز دیوانها را ، که به خطهای خارجی بود در شام به زبان عربی نوشتند .
عبدالملک در سال 85 با تشریفات مفصلی به حج رفت ، در مکّه چند بار خطبه خواند و از بدی عبدالله بن زبیر و خوبی خود سخن گفت . در مدینه با مردم ترشروئی ها کرد و خطبیان خود را دستور داد تا بر سر منبر اهل مدینه را بد گفتند.
برای جانشینی خود عبدالملک پسر خود ولید را در نظر داشت ولی مطابق وصیت و قرار داد مروان عبدالعزیز ولیعهد بود بدین جهت عبدالملک ، عبدالعزیز را که والی مصر بود راضی کرد استعفا بدهد و در عوض مصر را تیول داشته باشد. به هر حال عبدالعزیز پیش از عبدالملک مرد و بدین جهت در مرگ عبدالملک (شوال 86 ) پسرش ولید بی مزاحم و منازعی بر تخت نشست.
عبدالملک چهار گوشه و گندمگون بود و ریش درازی داشت ، مردی بخیل ولی پرکار و مراقب بود و به همه کارها شخصاً رسیدگی می کرد. با آل علی(ع) سخت مخالف بود و در زمان او هشام بن اسمعیل والی مدینه نسبت به آنان زیاد بد رفتاری کرد . عبدالملک در موقع مرگ شصت یا شصت و چند سال داشت.
در زمان ولید پسر عبدالملک (و.لید اوّل ) فتوح توسعه یافت در طرف روم برادر خلیفه مسلمۀ بن عبدالملک که سردار زبردستی بود کارهای بزرگ انجام داد از جمله تصرف شهر طونه بود. از افریقای شمالی اعراب با کمک بربرهای مسلمان شده ،وارد اروپا شده اندلس را تصرف کردند(92 هـ ) . ولید نقشه پدرش را در باب کلیسای بوحنا در دمشق اجرا کرد یعنی کلیسای را گرفته مسجد ساخت و این مسجد امروز به نام مسجد اموی معروف است. در زمان ولید نیز حجّاج همچنان بر قدرت خود باقی ماند، شهر واسط را ساخت ، در طرف خراسان قتیه بن مسلم باهلی ، ماوراءالنهر را برای حجاج فتح کرد و با ترکها و حتّی چینیها اصطکاک پیدا کرد . محمّد بن قاسم در دوره سند مشغول فعالیت بود . حجّاج درسال 95 به سن پنجاه وسه سالگی مرد وسال بعدولیدنیزدرچهل وچندسالگی به حجاج پیوست . ولید مسجد پیغمبر را در مدینه توسعه داد و به طور کلی ولید به ساختمان و آبادی کردن زیاد علاقه داشت بعد از ولید برادرش سلیمان به خلافت نشست ، از آنکه عبدالملک چنین معین کرده بود ، ولید در زمان خود خیال کرده بود که سلیمان را از جانشینی بیندازد و پسر خود را وعین کند و حجاج نیز در این باب موافقت کرده بود ، ولی این خیال پیش نرفت و بدین جهت هنگامی که سلیمان به تخت نشست از کینه ای که با حجاج داشت تمام گماشتگان او را از کار انداخت و مملکت حجاج را به یزید بن المهلب که از زندان حجاج گریخته بود واگذاری کرد . یزید سیاست حجاج را پیش گرفت و واسط اقامت گزید . سلیمان نیز شهر رمله را در فلسطین مقر خلافت قرار داد و به آسودگی مشغول عیش و نوش خود شدزیر مردی این کاره بود ولی طولی نکشید که مرد ( صفر 99 هـ ) . کار خوبی سلیمان کرد ان بود که برای جانشینی خود به نصیحت رجاء بن حیوة از فرزندان خود صرف نظر کرد و عمربن عبد العزیز را که صالحترین رجال بنی امیه بود ولیعهد ساخت.
عمر بن عبدالعزیز ( عمردوم ) که از طرف مادر به عمربن الخطاب می رسید ، پیش از خلافتش مدتها والی مدینه بود با خوشرفتاری تمام حکومت می کرد. و چون عراقیهایی را که از جور حجاج به مدینه می گریختند پناه می داد حجاج به ولید در پیچید تا آخر عمر را از مدینه معزول کرد . این اقامت ممتد در مدینه و آشنایی با سیره پیغمبر و مسلمانان صدراول برای او که مردی طبعاً دیندار و خاشع بود موثر افتاده بود و بدین جهت موقعی که به خلافت نشست ( صفر 99) دست به اصلاح زد، البته زمینه فراهم نبود زیرا مردم غالباً فاسد شده بودند . عمر غزوات را امر به تعطیل کرد زیرا می دانست این کار را سرداران و همراهان آنها به منظور استفاده و غارت پیش گرفته اند نه به نیت پیشرفت دین . لشکری را که به محاصره قسطنطنیه مشغول بودند بازخواند ، غازیان خراسان رانیز دستور داد که از جیحون تجاوز نکنند و بدین طریق لشکر ها را همه جا در داخل مرز متمر کز کرد و افراد لشکر را که به واسطه اخاذی و طماعی رؤسا فقیر مانده بودند دستگیری کرد. و رؤسا را مورد مؤاخذه قرارداد و اموالی را که خورده بودند مطالبه کرد . یزیدبن المهلب را که پس ا ز حجاج جبار عراق شده بود به زندان کرده و عاملان تازه به اطراف فرستاد از جمله دستور راجع به خراج . د رآغاز فتو ح اسلام مقرر شده بود که از اهل ذمه مالیات سرانه ای را به نام جزیه ( به فارسی سرگزیت ) می گرفتند و هرکس از آنها که زمین مزروعی در دست داشت مالیات اراضی ای به نام خراج می پرداخت و هرگاه ذمی مسلمان می شد آن جزیه و خراج را از او بر می داشتند و مثل سایر مسلمانان فقط زکوةمال باید می داد . امویان مالیاتها را افزوده کردند ، تعدی مأموران هم بر آن مزید شد به طوری که مردم به ستو ه آمدند و چند با رسربه شورش بر آوردند و نتیجه نگرفتند . پس ذمیها برای فرار از جزیه و خراج مسلمان می شدند و مزارع را واگذاشته به شهرها می آمدند . حجاج مقرر کرد که هیچ کس را نگذارند از ده به شهر منتقل شود و از ذمی مسلمان شده نیز همچنان خراج را می گرفت . خلفای اموی حتی از راهبان دیر نشین که به موجب مقررات صدر اول معاف بودند جزیه را می گرفتند . از طرف دیگر ذمیهای مسلمان شده و موالی یعنی غلامان آزاد شد و غلامزادگان آزاد شده را به جنگ می بردند واز مواجب و غنیمت که عموم لشکر بهره مند بودند به آنها چیزی نمی دادند . عمربن عبد العزیز این ناروائیها را برداشت و حکم کرد که از ذمی مسلمان شده خراج نگیرند و موالی را در جنگ مواجب و غنیمت بدهند . براثر این حکم ذمیها در ایران به رغم عاملان مالیات بنای مسلمان شدن گذاشتند .عاملان از شکست د رآمد به خلیفه گزارش دادند و خواستند کار را به قرار سابق بر گردانند ولی عمر جواب سخت داد به علاوه اعلام کرد که اراضی مفتو حه جز ء اموال عمومی یعنی متعلق به بیت المال است وکس حق خرید و فروش آن را ندارد و متصدیان این اراضی حکم زارع دارند و بس.
عمر در زمان خود برای دلجویی بنی فاطمه فدک را به آنها واگذار کرد و سب علی (ع) را بر منابر ممنوع ساخت و خمس را به بنی هاشم داد . بسیاری از رسوم بد را برانداخت و قدرت عاملان را در اموال و نفوس محدود کردو گفت هیچ عاملی بی مرا جعه به خود خلیفه حق کشتن یا به دار زدن کسی را ندارند . خلفای پیش در آمدهایی از مردم داشتند به نام هدیه نوروز ،هدیه ازدواج ، خرج قلم ودوات و امثال و آن که به زور وصول می کردند و مبالغ هنگفت می شد ،عمر همه را موقوف کرد .
خلافت عمر طولی نکشید و پس از دو سال و پنج ماه بر اثر یک بیماری بیست روزه به سن سی ونه سالگی در گذشت ( رجب 101) و روایت است که مروانیها او را مسموم کردند زیرا بر زوال سلطنت خانواده خود بیم داشتند . جانشین عمر مطابق وصیت سلیمان بن عبد الملک ، یزید بن عبدالملک بود و می گویند عمر در روزهای آخر عمر خود می خواست او را خلع کند زیرا در ضمن مباحثه با سران خوارج و در نتیجه استدلال آنها متوجه شده بود که تعیین خلیفه به این شکل خلاف شرع است و این باعث و حشت مروانیها شد واو را زهر دادند .
یزید بن عبدالملک (یزید دوم ) داماد برادر حجّاج بود و بدین جهت وقتی که به خلافت رسید خاندان حجاج نزد او امدند و از یزیدبن مهلب که در حکومت عراق خود بر حجاجیها سخت گرفته بود شکایت کردند و خلیفه به تعقیب ابن مهلّب برخاست .
یزید اهل اداره و سیاست نبود ، مردی ضعیف و بی فکر بود ، مشغله عمده اش در آغاز خلافت تغییرمامورین بود مقررات عمربن عبدالعزیر را راجع به مالیاتها لغو کرد.
عمر را در صحبت دو مطربه خود سلامه و حبابه می گذارند علاقه ای به سرحد جنون پیدا کرده بود و آن دو زن در کارها دخالت داشتند و مأمورین به آنها تثبیت می کردند. حبابه مردو خلیفه نیز از فرط اندوه پس از هفت روز از مرگ او در اربد ( د رشرق اردن ) تلف شد ( شعبان 105) و سی و سه یا چهل سال عمر داشت . کار جانشینی را خود او معین کرد ه بود : نخست برادرش هشام و پس از او پسرش ولید .
هشام بن عبدالملک بر خلاف برادر و سلف خود مردی کاملاً اهل کار بود و شوخی و تفریح را دوست نداشت .ولایات شرق یعنی عراق و مضافات آن را به خالدبن عبدالله قسری سپرد .این خالد یکی از شاگردان حجاج بود .در هر حال مردم از او نفرت داشتند .
خالد خود از نژاد قحطانی محسوب می شد و مادرش نصرانی بود و خالد برای او کلیسایی ساخته بود نسبت به نصاری و یهود مسالمت داشت ودر دستگاهش عده ای مجوس بودند خود او نیز متهم به مذهب مانوی بود. باهمه اینها پانزده سا ل در عراق به قدرت حکومت کرد و ثروت واملاک فراوان اندوخت .
سرانجام تموّل هنگفت خالد خلیفه را برانگیخت ، یوسف بن عمر ثقفی خویشاوند حجّاج به حکم خلیفه از یمن به عراق آمد خالد را گرفت و پس از 18 ماه حبس و تغذیب رها کرد .
در حکومت یوسف ، زید بن علی بن الحسین به کوفه آمد و در آنجا خروج کرد . کار زید ده ماه طول کشید و در اوایل یو سف به کلی بی خبر بود تا هشام از شام او را مطلع ساخت . روز خروج و جنگ اطرافیان زید از دور او پراکنده شدند و خود باعده کمی مردانه جنگ کرد تا کشته شد ( صفر 122) ؛ بدنش را در کوفه به دار زدند و سرش را به دمشق و از انجا به مدینه بردند . زید یکی از علما ی اهل بیت بود و پیروان او بعدها فرقه مهمی تشکیل دادند به نام زیدیه که هنوز هم هست.
هشام جنگ با رومیها را تعقیب کرد ، و دو پسرش معاویه وسلیمان سرداران این جنگها بودند .
در طرف دیگر کشور، در سغد، نیزمردم به واسطه مالیاتی که برخلاف شرط از آنها می گرفتند، به ستوه آمده بادشمنان قدیم خود ترکها ساختند و وضع اعراب وخیم شد خلیفه، نصربن سیّار را که در کار آن حدود تجربه و سابقه ممتد ی داشت بدانجا فرستاد او موقتاً بر اوضاع تسلّط یافت .
هشام در ربیع الثانی سال 125 به سن قریب به 55 در رصافه مرد . مرد ی بود چهارشانه ، زرد رنگ، با چشم لوچ و ریشی که با رنگ سیاه می کرد . هشام خیلی صرفه جو و مال جمع کن بود و بدین جهت به امور مالی کشور شخصا ً و با دقت و بخل تمام رسیدگی می کرد و در نتیجه ملک و مال فروانی اندوخته بود . از عمال خود مالیات می خواست ازهر راهی که وصول بشود ، ولی در عقاید مذهبی خیلی سخت بود و باعلمای حدیث معاشرت داشت و قدریه راتعقیب می کرد .
در زمان هشام امام محمّد باقر (ع) وفات یافت ، در سال 117 و به سن پنجاه و هشت ، و د ربقیع مدفون شد .یک سال بعد نیز علی بن عبدالله بن العباس در مسکن خود در حمیمه نزدیک دمشق در گذشت .
ولید بن یزید بن عبدالملک (ولید دوم ) مطابق وصیت پد رش جانشین هشام بود و چون جوانی عیاش و شرابخوا ربود هشام قصد کرده بود که او را خلع و پسر خود مسلمه ر ا جانشین کند . ولید به استعفا تن در نداد و بین عمو برادرزاده اش به رنجش کشید .
یحیی بن زید که پس از کشته شدن پدرش به خراسان رفته بود در این موقع درانجا خروج کرد . مامورین نصربن سیاربه دنبالش افتادند تا در جوزجان با او روبه رو شدند و یحیی کشته شد . در این موقع ولید به یوسف بن عمر والی حکم کرد تا جنازه زید را در کوفه سوزانید و خاکسترش رادر فرات ریخت .
ولید از طرف مادر به خانداه حجاج انتساب داشت .
ولید چنانکه گفتیم مردی عیاش و شرابخوار بود و علاوه برهمه مردی ظالم و سفاک بود حتی بر خویشاوندان اموی خود ، به طوری که دو پسر هشام ، ابراهیم و محمد را چنان عذاب کرد تامردند و دو پسر خود حکم و عثمان را ولیعهد قرارداد . بدین جهت زمینه برای سقوط او از همه جهت فراهم بود . پس پسر عمو ی او یزید بن الولیدبن عبدالملک ( یزید سو م ) که مردی متظاهر به صلاح بود عده ای از بنی امیه را به خود موافق ساخت و دمشق را تصرف کرد . خبر حادثه را به ولید بردند ولید قاصد را صد تازیا نه زد و به جمع آوری لشکر فرمان داد اما دویست تن بیشتر فراهم نشد . مهاجمین قلعه را گرفته و او را یافتند د رحالی که مثل عثمان قرآنی به دست گرفته بود او را کشتند ( جمادی الثانی 126 ) . د ر این حادثه نکته قابل ملاحظه آن بود که رشته یک جهتی و اتحاد ی که تا آن وقت در خانواده بنی امیه وجود داشت و یکی از اسباب عمده کامیابیشان محسوب می شد گسیخته شد و این جریانها به نفع بنی عباس و دعوت آنها خاتمه یافت چنانکه خواهیم دید.
یزید سوّم به اتکای قبائل یمنی ( قحطانی ) به خلافت نشست و با نیّت اصلاح خرابکاری ولید و سایر اسلاف دست به کارزد .
دو پسر ولید را که نام ولیعهد ی را داشتند حبس کرد .براد رخود ابراهیم بن الولید را ولیعهد قرارداد . مروان بن محمّد معروف به مروان الحمار که از ولایت ارمنستان را داشت سر به مخالفت بر آورد و خونخواهی ولید را بهانه کرد .یزید بادادن ولایت او را راضی کردو ازاو بیعت گرفت . اما شیرازه گسیخته شده و فتنه ازهمه طرف ظهور کرده بود .
روزگار یزید نیز طولی نکشید و پس از پنج یا شش ماه خلافت در گذشت ( ذوالحجه 126 ).
یزید سوم را یزید الناقص می نامند به علت آنکه مواجب لشکریان را به مقداری که ولید افزوده بود کم کرد ابراهیم بن الولید جانشین یزید را کار از پیش نرفت . کشو رآشفته بود و مردم در انتظار حوادث . واردین بر خلیفه سلام کردن به خلافت و حتی به امارت را گاهی فراموش می کردند . مروان الحمار در جزیره بود . اعراب قیس و ربیعه را که عنصرغالب محل بودند و با کلبیهای شام و خلفای دست نشانده انها مخالفت داشتند ، به دور خود جمع کرد و روانه دمشق شد به عنوان انکه ابراهیم را خلع کند و دو پسر ولید سو م را که ولیعهد وصیت شده پدرشان بودند به خلافت بنشاند .
این مروان مردی قوی و پر طاقت بود . لشکر کشی مجرب و کاردان بود و لی او موقعی آمده بود که کار بنی امیه از علا ج گذشته بود مروان چنانکه گفتیم با لشکر خود روانه دمشق شد .
مروان به دمشق آمد و ابراهیم شهر را گذاشته به تدمر فرار کرد دو پسرمحبوس ولید را کسان ابراهیم پیش از فرار خود در زندان کشته بودند و یکی از متملقان شعری از ولیعهد مقتول نقل کرد به مفاد آنکه مروان پس از ما امیر مومنان است پس مروان به خلافت خود از مردم بیعت گرفت ( 26 صفر 127) و مخالفان خود سلیمان و ابراهیم را امان داد و به احترام نزد خود پذیرفت ولی هواخواهان او جنازه یزید سو م را از خاک در اورده به دار زدند پس مروان به حران مسکن قدیم خود بازگشت و آنجا را پایتخت قرارداد برای آنکه بنی قیس اتباع او اهل آنجا بودند و خزانه دمشق را به آنجا برد ، آنگاه بعضی از شهرهای شام یاغی شدند و مروان آمده آنها را مغلو ب کرد . پس لشکر ی به قصد عراق فرستاد و آن لشکر در رصافه شورید و سلیمان بن هشام را که از مدتی پیش به انجا امده بود به خلافت برداشت . مروان آمد شورشیان راشکست داد .
سلیمان مدتی در شهر حمص مقاومت کرد عاقبت به کوفه گریخت باسقوط حمص شام برای مروان صاف شد .
مروان توانست چندی به آسودگی در حران برمسند خلافت تکیه کند ولیکن حوادث مهیب تری در خراسان در کار درست شدن بودن و ان جنبش ابو مسلم و دعوت عباسیان بود.