PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پیامبر اسلام(ص)در مکه



Borna66
09-06-2009, 10:49 PM
تولد و کودکی محمد(ص)
عبدالله بن عبد المطلب با آمنه دختر وهب رئیس طایفه بنی زهره ازدواج کرد . اما چند ماه پس از ازدواج در هنگام بازگشت از سفر تجاری شام درگذشت و همانجا مدفون شد. این در حالی بود که آمنه باردار بود و پس از چند ماه پسری متولد شد که نام او را محمد گذاشتند. نوزادی که بعدها مسیر تاریخ بشریت را عوض کرد . نقل است که در هنگام تولد محمد (ص) ایوان مدائن ترک برداشت و آتشکده فارس که در طول سالیان همیشه روشن بوده ناگهان خاموش شد. میلاد پیامبراکرم (ص) در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاول و در سال عام الفیل بوده است . اگر بخواهیم سال دقیق میلاد پیامبر (ص) را ، با هجری قمری بسنجیم ، مسلما 53 سال قبل از هجرت بوده است چون سن دقیق پیامبر اکرم(ص) 63 بود و 10 سال قبل از فوت به مدینه هجرت کرده بود. اما مورخین در تعیین سال دقیق میلادی پیامبر (ص) اختلاف دارند . چون تاریخ دقیق میلادی عام الفیل و حمله ابرهه به مکه مشخص نیست . ولی آنچه از قرائن بدست می آید این است که تولد پیامبر سال 569 یا 570 میلادی است .
سه روز اول را آمنه مادرش به او شیر داد و چهار ماه ثُویبه کنیز ابولهب این کار را برعهده گرفت و بعد از آن حلیمه دایۀ محمد شد و او را به بادیه برد . در آن زمان در مکه رسم بود که مردم نوزادان خود را به زنان بادیه می دادند تا به آنها شیر بدهند و آنها را بزرگ کنند و در عوض آن چیزی به دایه می دادند. حلیمه در آن زمان با قبیلۀ خود (بنی سعد) برای گرفتن رضیع به مکه آمده بود اما نتوانست کسی را پیدا کند و در آخر مجبور شد که محمد را بگیرد ( در آن زمان دایه ها فرزندان یتیم را نمی گرفتند چون چشم به سخاوت پدر فرزند داشتند.) می گویند سینه حلیمه به علت خشکسالی کم شیر بود و خشکسالی زندگی را بر قبیله بنی سعد سخت کرده بود . اما همین که نوزاد را با خود به صحرا بردند وضع زندگی آنها تغییر کرد و خیر و برکت بر خانوادۀ آنها سرازیر شد .
محمد شش سال داشت که مادرش او را برای دیدن خویشاوندان(طایفه بنی النجار) به یثرب برد . در راه بازگشت از مدینه آمنه در ابواء درگذشت و محمد از داشتن مادری مهربان بی نصیب شد. و با کنیزش ام ایمن به مکه بازگشت و تحت تکفل پدربزرگش عبدالمطلب قرار گرفت. اما دو سال بعد یعنی در سن هشت سالگی عبدالمطلب نیز از دنیا رفت و سفارش محمد را به ابوطالب کرد و از این پس ابوطالب سرپرستی محمد را به عهده گرفت. ابوطالب با آنکه در آن زمان فرزندان بسیار داشت و فقر و تنگدستی نیز به او فشار می آورد ، اما محمد را بسیار دوست داشت و او را از فرزندان خود عزیزتر می داشت و تا آخر عمر دست از حمایت برادرزاده خود نکشید.
محمد (ص) در سن دوازده سالگی با عموی خود ابوطالب به شام رفت و این اولین سفر محمد (ص) به خارج از جزیرة العرب بود و همانطور که خواهیم خواند پیامبر اکرم فقط دوبار از جزیرة العرب خارج شد. در نزدیکی دمشق در محلی به نام بُصری راهبی به نام بحیرا از روی علامات توانست بفهمد که این محمد همان پیامبر آخرالزمان است که در کتب پیشین به آن وعده داده شده . پس ابوطالب را فراخواند و سفارش محمد را به ابوطالب کرد و مخصوصا بر دور کردن این نوجوان از یهودیان که به دنبال او بودند تاکید کرد.


جوانی
جنگ فجار
یکی از حوادثی که مورخین در دوره جوانی پیامبر(ص) از آن نام می برند جنگ فجار است . جنگ فجار یعنی جنگ نامشروع . در یکی از ماههای حرام (جنگ و قتل و غارت در چهارماه ذی قعده ، ذی حجه ، محرم و رجب حرام بود)کاروانی از حیره به بازار عکاظ آمد که بار آن مُشک بود . قریش و هوازن در بازار عکاظ جمع بودند.شخصی از طایفۀ بنی کِنانه نگهبان کاروان را که از قبیلۀ هوازن بود کشت و کالاها را برداشت و فرار کرد. این خبر ابتدا به قریش رسید و قریش فورا به طرف حرم مکه حرکت کرد. و بعد خبر به طایفه هوازن رسید آنها در عقب قریش تاختند اما قریش خود را به محدوده حرم رساندند و طایفۀ هوازن بازگشت اما بعد از این قضیه چندین جنگ بین این قبیله درگرفت که در یکی از این جنگها چنانکه از خود پیامبر (ص) روایت شده حضور داشته است .

واقعۀ حلف الفضول

هر قبیله در مکه برای خود هم پیمانانی داشت که به مجوجب این پیمان کسی در مکه به آنها آزار نمی رسانید . اما اگر غریبی در مکه مورد ستم واقع می شد کسی برای احقاق حق او تلاش نمی کرد. می گویند شخصی از تیرۀ بنی اسدبن خزیمه در مکه کالایی را می فروخت و شخصی از بنی سهم از چیزی خرید ولی بهای آن را نپرداخت . مرد اسدی برای احقاق حق نزد قریش رفت اما قریش به او گفتند که با تو پیمانی نداریم نمی توانیم به تو کمکی کنیم . مرد بر بالای کوه ابو قُبَیس رفت و شعرهایی در مظلومیت خود خواند این کار باعث شد گروهی از جوانان قریش در خانۀ عبدالله بن جُدعان جمع شوند . آنها سوگند یاد کردند که اگر غریبی در مکه ، مورد ظلم واقع شود ، حق او را بستانند و او را یاری دهند.

ازدواج با خدیجه
محمد (ص) که در جوانی به خاطر امانت و درستکاری در مکه به محمد امین شهرت داشت به خدمت خدیجه درآمد تا برای او به تجارت بپردازد اینکه خدیجه دنبال محمد فرستاد یا ابوطالب سفارش او را به خدیجه کرد اختلاف است . به هر حال خدیجه یکی از ثروتمندان و اشراف قریش بود و چون از درستکاری محمد خبر داشت به او دوبرابر مزد داد. و محمد امین با کاروان تجاری خدیجه به سفر شام رفت و همانطور که قبلا گفتیم این آخرین باری بود که محمد(ص) از جزیرة العرب خارج شد. محمد امین توانست سود بسیار زیادی به خدیجه برساند و توجه خدیجه را به خود جلب کرد.
خدیجه غلام خود را نزد محمد(ص) فرستاد و او را دعوت به ازدواج با خود کرد. محمد(ص) با عموی خود ابوطالب به خواستگاری خدیجه دختر خوَیلِد رفت و با او ازدواج کرد. در این زمان سن پیامبر (ص) را 25 سال گفته اند. و سن خدیجه را 40 یا 45 ذکر کرده اند .
علی الجمله خدیجه قبل از این ، دوبار ازدواج کرده بود که هردوی آنها مردند. خدیجه از شوهران سابق خود یک پسر و دو دختر داشت .
محمد (ص) به خدیجه محبت می ورزید و احترام خاصی برای او قائل بود و تا زمانی که خدیجه زنده بود، زن دیگری اختیار نکرد. محمد (ص) از خدیجه سه پسر داشت که سه قبل از بعثت فوت کردند. وچهار دختر .

Borna66
09-06-2009, 10:50 PM
نصب حجرالاسود
از زمان ازدواج پیامبر اکرم (ص) با خدیجه به مدت 10 سال هیچ مطلبی از زندگی محمد(ص) در تواریخ ذکر نشده . ده سال پس از ازدواج یعنی در سن 35 سالگی
ماجرای تعمیر خانه کعبه پیش آمد . می گویند بنای کعبه در اثر سیل خراب شده بود و قریش برای تعمیر بنا دست به کار شدند. در همین زمان یک کشتی رومی که بار چوب داشت در سواحل دریا به گل نشست . و قریش چوب را از آن کشتی خریدند و توسط یک نجار قبطی در مکه به کار بردند . به خاطر اهمیت کعبه هر قبیله مسئولیت یک قسمت از کار را به عهده گرفت تا بنای کعبه را بالا آوردند و نوبت به نصب سنگ حجر الاسود رسید . هرکس فضیلت نصب حجر الاسود را برای قبیلۀ خود خواستار بود کار به منازعه کشید. و بنی عبدالدار تشتی از خون جمع کردند و برای جنگ ، هم قسم شدند. (از آن روز بنی عبدالدار به «لعقة الدم » یعنی خونخوار یا کسی که خون مزمزه می کند، معروف شدند) . اما به پیشنهاد ابو امیّه قرار بر این شد که اولین نفری که وارد مسجدالحرام شود را حَکَم قرار دهند. نگاه همگان به درب ها بود که ناگهان محمد امین وارد شد . و همه بزرگان از این داور راضی بودند و گفتند او محمد امین است و ما به حکمیت او راضی هستیم . محمدامین عبای خود را پهن کرد و سنگ را بر روی آن گذاشت . آنگاه رؤسای هر قبیله ، گوشه ای از عبا را گرفتند و آن را بالا آوردند سپس پیامبر سنگ را برداشت و در جای خود قرار داد . محمد امین با این حُسن تدبیر قریش را از یک جنگ حتمی نجات داد.در همین سال فاطمه (س) بدنیا آمد . مدتی پس از تعمیر بنا ، خشکی و قحطی مکه را فراگرفت در این ایام ابوطالب مردی تنگدست و پر عائله بود پیامبر تصمیم گرفت که برای کمک به عموی خود کفالت یکی از فرزندان وی را به عهده بگیرد پیامبر (ص) همین پیشنهاد را با عموی دیگر خود عباس هم در میان گذاشت و او هم قبول کرد هر دو نزد ابوطالب رفتند و محمد(ص) علی را به خانه خود برد و علی در این زمان پنج یا شش سال داشت . و عباس هم جعفر را به کفالت گرفت.

بعثت و ظهور اسلام
در روایت فراوانی آمده است که محمد(ص) مدتی پیش از بعثت خوابهای عجیب می دید و زمانی که در صحرا قدم می زد ، سنگ و درخت با او سخن می گفتند . میل عجیبی به انزوا و عبادت درخلوت پیدا کرده بود و هر سال به مدت یک ماه در غار حراء معتکف می شد . در یکی از همین سالها زمانی که محمد به سن چهل رسیده بود، جبرئیل بر او نازل شد پیامبر(ص) در این باره می فرماید: جبرئیل به نزد من آمد و گفت بخوان من گفتم که خواندن بلد نیستم . جبرئیل دوباره تکرار کرد بخوان . گفتم چه بخوانم . و سپس این نازل شد: «     
بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد،
و این اولین آیه ای بود که بر پیامبر(ص) نازل شد.زمان بعثت به اتفاق و اجماع امامیه بیست و هفتم رجب است بعضی شعبان یا رمضان نیز گفته اند.
دعوت در ابتدا مخفیانه و سری بود ه واولین دستور ، پرستش خدای یگانه و اولین فریضه نماز بود که درآن زمان دو رکعت بود . اولین شخصی که به پیامبر ایمان آورد خدیجه همسر او بود . و دومین نفر علی (ع) که در آن زمان کودک بود و سومین نفر زید بن حارثه فرزند خوانده پیامبر.ابن اسحاق می گوید که چهارمین نفری که به اسلام گروید ابوبکر بود.
دعوت سری و مخفیانه تا سه سال به همین صورت ادامه داشت و تعداد کمی از مردم مسلمان شده بودند.
سه سال پس از بعثت آیه ای نازل شد که حاکی از علنی شدن دعوت به اسلام بود:
وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ
و خويشاوندان نزديكت را انذار كن! و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيري) مي‏كردند)، بگستر!اگر تو را نافرماني كنند بگو: «من از آنچه شما انجام می دهید بیزارم (شعراء: 214-216).
پیامبر به علی (ع) دستور داد که گوسفندی بکشد و قدری نان تهیه کند. و بعد اقوام و نزدیکان خود را دعوت کرد بعد از صرف ولیمه ، همین که پیامبر(ص) می خواست سخن بگوید ، ابولهب گفت که او شما را سحر کرده است و مجلس را به هم زد و جمع پراکنده شدند. پیامبر (ص) بار دیگر اقوام خود را دعوت کرد و گفت : ای فرزندان عبدالمطلب گمان نمی کنم هیچ کس در عرب از آنچه من برای قوم خود به ارمغان آورده ام ، آورده باشد . من سعادت دنیا و آخرت را برای شما آورده ام . و آنها را به اسلام و یکتا پرستی فراخواند . سپس گفت : چه کسی حاضر است که مرا یاری کند تا برادر من و وصی من و جانشین بعد از من باشد . هیچ کس به غیر از علی (ع) حاضر نشد پیامبر(ص) فرمود او جانشین من در میان شماست به سخنان او گوش دهید و از او فرمان ببرید .
از آن به بعد پیامبر(ص) آشکارا به تبیلغ دین اسلام مشغول شد. و مردم را به دین اسلام فرا می خواند. روایت شده که روزی پیامبر(ص) بر بالای کوه صفا رفت و مردم را جمع کرد و گفت اگر شما را خبر دهم که شب هنگام گروهی مکه را غارت می کنند باور می کنید؟ همه جواب دادند بله پیامبر(ص) فرمود: من شما را از غدابی سخت بیم می دهم . ابولهب ، پیامبر(ص) را به مسخره گرفت و گفت برای همین ما را به اینجا آوردی : « تبّا لک» و در این هنگام سورۀ تبّت در نکوهش ابو لهب نازل شد .
به تدریج دین اسلام در میان مردم علاقه مندانی پیدا کرد و کم کم بر تعداد مسلمین افزوده می شد. اکثریت تازه مسلمانان را طبقات پایین دست و اقشار ستم دیده تشکیل می دادند عمار یاسر، صُهیب ، بِلال و ... همگی از این دسته بودند که همۀ آنها برده بودند . تازه مسلمانان در تبلیغ این دین به پیامبر(ص) کمک می کردند و افراد و گروههای را برای شنیدن سخن معجزه آسای محمد(ص) ترغیب می کردند و آنها را نزد پیامبر(ص) می بردند.
عکس العمل قریش در ابتدا ، به ظاهر آرام بود و چندان اهمیتی به این پدیده نمی دادند. اما از زمانی که پیامبر(ص) از بتها و دین آنها بدگویی کرد، شدیدا عکس العمل نشان دادند و از این رفتار محمد (ص) به خشم آمدند.
وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ
هنگامي كه كافران تو را می بینند. كاري جز مسخره كردن تو ندارند; آیا این است کسی که خدایان شما را به زشتی نام می برد؟و آنان به یاد خدا کافرند(انبیاء .36)

بزرگان قریش به شکایت نزد ابوطالب رفتند و از محمد به خاطر بدگویی از بتان شکایت کردند. یک بار از او در خواست کردند که محمد را به آنها بدهد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی برومند بود به فرزندی قبول کند. ابوطالب به شدت به آنها پاسخ داد بزرگان قریش از همه ی شیوه ها برای تغییر عقیده محمد استفاده کردند. گاهی با تهدید ، گاهی با ملایمت ، گاهی با تطمیع و پیشنهاد مال و ریاست . اما هیچ کدام از اینها به نتیجه نرسید . در مقابل ابوطالبhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://gbh.ir/up/images/vifn9fcn1qejjg8grur1.jpg) ذره ای از حمایت برادر زاده اش عقب نشینی نکرد و لذا باعث شد که قریش عملا نتواند هیچ اقدام جدی علیه محمد (ص) بکند.

مهاجرت به حبشه
ابوطالب بزرگ قبیله بنی هاشم بود و بنی هاشم هم از قبایل پرقدرت قریش. با حمایت ابوطالب و بالتبع بنی هاشم از محمد(ص) ، قریش از آسیب رساندن به محمد (ص) نا امید شد. اما بر پیروان محمد(ص) و تازه مسلمانان بسیار سخت می گرفتند. به مناسبت شرایط قبیله ای هر قبیله بر افراد خود نظارت داشت و بر تازه مسلمانان قبیله خود سخت می گرفت و بردگان را تا حد مرگ شکنجه می دادند.
پیامبر برای این مشکل چاره ای اندیشید و مسلمانان را به مهاجرت به حبشه ترغیب کرد. مردم و حکومت حبشه در آن زمان دین مسیحی داشتند و به لقب پادشاهان حبشه نجاشی بود. پیامبر به مسلمانان فرمان داد که به حبشه مهاجرت کنند و گفت : در آن کشور پادشاهی است که ستم نمی کند و صدق و راستی در آن سرزمین حکمفرماست . عدۀ مهاجرین را به اختلاف ، یازده مردو چهار زن ، و بعضی هشتاد و دو نفر گفته اند.
وقتی قریش از این قضیه آگاه شدند. عبدالله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص را با هدایا نزد نجاشی فرستادند تا تازه مسلمانان را به مکه بازگردانند. اما طی حوادثی که رخ داد نجاشی نپذیرفت و مسلمین در حبشه ماندند.

اسلام آوردن حمزه و عمر در سال ششم
در سال ششم هجرت دو تن از بزرگان قریش اسلام آوردند . یکی حمزه عموی پیامبر بود .می گویند حمزه شکارچی بود و یکی از پهلوانان قریش محسوب می شد. روزی به حمزه خبر دادند که ابوجهل به برادر زادۀ تو دشنام میدهد و او را اذیت می کند. حمزه به سراغ ابوجهل رفت و او را در مسجدالحرام و در حضور طایفۀ خودش (بنی مخزوم) کتک زد.و گفت بدانید که من هم مسلمان شده ام و به دین محمد در آمده ام. در همین سال ششم عمربن خطاب هم مسلمان شد .نقل می کنند که روزی عمر به قصد کشتن محمد(ص) از خانه خارج شد .در بین راه نُعَیم بن عبدالله به او گفت . بهتر است اهل خانۀ خودت را اصلاح کنی خواهر تو و شوهرش به دین محمد در آمده اند . عمر از همانجا به خانۀ خواهر رفت ، در حالی که آنها مشغول تلاوت قرآن بودند . عمر سر خواهرش را شکست و به شوهر خواهرش دشنام داد اما بعد از کردۀ خود پشیمان شد و صحیفه قرآن را مطالعه کرد و از اعجاز کلام قرآن شگفت زده شد. از همانجا به نزد پیامبر(ص) رفت و اسلام آورد و اسلام خود را آشکارا به قریش اعلام کرد.

محاصره بنی هاشم
قریش برای اینکه حمایت بنی هاشم را از محمد(ص) بردارد تصمیم گرفت که بنی هاشم را تحریم کند . قبائل قریش تصمیم گرفتند که با بنی هاشم خریدو فروش نکنند و با آنها ازدواج نکنند. این تصمیم را در عهد نامه ای نوشتند و عهدنامه را در کعبه آویزان کردند.بنی هاشم (به غیر از ابولهب) از مکه خارج شدند و در دره ای به نام شِعب ابی طالب ساکن شدند و این محاصره دو سال یا سه سال طول کشید. در طول این سه سال بنی هاشم سختی های زیادی را تحمل کردند. و با گرسنگی و هوای بد شعب کنار آمدند اما دست از حمایت محمد(ص) برنداشتند. کم کم گروهی از کردۀ خود پشیمان شدند و از این وضع شکایت کردند. و تصمیم بر این شد که عهدنامه را پاره کنند . وقتی عهدنامه را باز کردند ، دیدند موریانه تمام کاغذ را از بین برده و به غیر از کلمۀ «باسمک الهمّ» چیزی باقی نمانده و در نتیجه این تحریم در سال دهم بعثت تمام شد.
ابن هشام به نقل از گروهی می گوید : ابوطالب نزد قریش رفت و گفت : برادر زاده ام می گوید که موریانه عهدنامه را خورده و به غیر از نام الله چیزی باقی نمانده این سخن را بررسی کنید و اگر او راست گفته باشد ما را آزاد بگذارید و اگر دروغ گفته باشد، خودم او را به شما تحویل می دهم . آنها عهد نامه را باز کردند و دیدند سخن محمد(ص) درست و در نتیجه این تحریم نقض شد .