Borna66
09-06-2009, 08:51 PM
الرضا من آل محمد(ص)
محمد الله اكبرى
--------------------------------------------------------------------------------
در اين نوشتار برآنيم تا شعار ((الرضا من آل محمد)) را بررسى كنيم; شعارى كه عباسيان با تكيه بر آن توانستند بسيارى از بنى هاشم و شيعيان آنان ـ به ويژه ايرانيان ـ را با خود همراه كرده و مدت ها چهره واقعى خود را در پشت آن پنهان سازند.
اين بررسى, در چهار محور الرضا در لغت عرب, الرضا در عرف مسلمانان در دو قرن نخست هجرى, الرضا در دعوت عباسى و الرضا نزد دعوت شدگان تقديم مى گردد.
واژه هاى كليدى: الرضا, الرضا من آل محمد, دعوتگران, دعوت شدگان و سازمان دعوت
الرضا در لغت عرب
الرضا اسم از رضى يرضى است. الرضا مصدر است و به عنوان وصف و به معناى اسم مفعول مىآيد. گفته مى شود: رجل رضى اى مرضى عنه: مرد پسنديده شده; رضى الشىء, رضى بالشىء و رضى عنه, فالشىء مرضو و مرضى اى اختاره و قنع به, يعنى آن را انتخاب كرد و به آن قانع شد, شىء موردپسند است.
در كاربرد الرضا, مفرد, مثنى و جمع و نيز مذكر و مونث يكسان است; گفته مى شود: هو رضى, هم رضى. و نيز: رضيت الشىء و ارتضيته, فهو مرضى; آن چيز راپسنديدم, پس آن پسنديده است. و رضيه لذلك الامر فهو مرضو و مرضى:(1) او را براى آن كار پسنديد, پس او پسنديده است. در قرآن, در آيه 100 سوره توبه آمده است: ((لقد رضى الله عن المومنين)) خداوند از مومنين راضى شده است و نيز در سوره مجادله آيه :22 ((و رضيت لكم الاسلام دينا)) اسلام را دين شما پسنديدم و در سوره مائده آيه :119 ((رضى الله عنهم و رضوا عنه.))
الرضا در عرف مسلمانان صدر اسلام
كسى كه اين كلمه را در متون اسلامى جستجو مى كند, به اين نكته برمى خورد كه ((الرضا)) بيشتر در موارد اختلاف به كار برده مى شده است; يعنى هرجا مسلمانان اختلاف مى كرده اند, براى حل مشكل و رفع اختلاف ((الرضا)) پيشنهاد مى شده است. از بررسى موارد كاربرد ((الرضا)) نتيجه گرفته مى شود كه ((الرضا)) يعنى ((من اجتمعت عليه الامه: كسى كه امت بر او گرد آيند.)) پس مى توان گفت كه ((الرضا)) مترادف ((الجماعه)) است; الرضا يعنى كسى كه گروه تصميم گيرنده, يا اهل حل و عقد (خبرگان) يا اكثريت انتخاب كنندگان, او را انتخاب كرده و پسنديده باشند. خلاصه, ((الرضا)) يعنى ((منتخب)) و ((برگزيده.)) اينك نمونه اى چند از موارد كاربرد اين كلمه را بررسى مى كنيم:
O پس از كشته شدن عثمان و فرار امويان از مدينه, مصريان به اهل مدينه گفتند: ((انتم اهل الشورى و انتم تعتقدون الامامه فانظروا رجلا تنصبونه و نحن لكم تبع, فقال الجمهور: على بن ابى طالب, نحن به راضون: شما اهل شورا هستيد و امام را شما بر مى گزينيد. پس با مشورت, مردى را برگزينيد كه ما پيرو شما هستيم! پس عموم مردم گفتند: ما على بن ابى طالب را برگزيديم و به او راضى هستيم.))(2)
o پس از مرگ عثمان, اصحاب پيغمبر نزد على(ع) رفتند و گفتند: اين مرد كشته شد و مردم ناگزير بايد رهبرى داشته باشند! على(ع) فرمود: ((إو تكون شورى؟)) قالوا: ((انت لنا رضى))(3) قال: ((فالمسجد, اذا يكون عن رضى من الناس))(4) فرمود: آيا شورا تشكيل شده است؟ گفتند: تو برگزيده ما هستى. فرمود: پس (بايد بيعت) در مسجد و با رضايت (انتخاب) مردم باشد.
O در همان واقعه, على(ع) در پاسخ خواستاران بيعت فرمود: ((ان كان لابد من ذلك, ففى المسجد, فإن بيعتى لا تكون خفيا و لا تكون الا عن رضى المسلمين و فى ملا و جماعه:(5) اگر ناگزير بايد با من بيعت شود, بايد در مسجد باشد. بيعت من پنهانى نيست و جز با رضايت مسلمانان و در جمع مردم انجام نمى شود.))
o پس از اصرار مردم بر بيعت با على(ع) و سپرى شدن مهلت, على(ع) بر منبر رفت و فرمود: ((يا ايها الناس, عن ملا و اذن, ان هذا إمركم ليس لاحد فيه حق, الا من رضيتم و امرتم, و قد افترقنا بالامس على إمر, فان شئتم, قعدت لكم, و الا فلا احد على إحد:(6) اى مردم, همه حاضريد و اجازه مى دهيد, اين حكومت شما است و هيچ كس را در آن حقى نيست جز كسى را كه شما برگزينيد و امارت دهيد. ما ديروز با توافق بر امرى از هم جدا شديم, اگر امروز باز بر رإى خود هستيد, حكومت شما را عهده دار شوم, و اگر نيستيد, هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست!))
o در روزهاى محاصره بيت عثمان, وى از على(ع) خواست تا شورشيان را ـ كه قصد كشتن وى را داشتند ـ برگرداند. على(ع) پس از بررسى اوضاع به او نوشت: ((الناس الى عدلك احوج منهم الى قتلك, و انى لارى قوما لا يرضون الا بالرضا:(7) مردم, به عدالت تو بيش از كشتنت نيازمندند, من گروهى را مى بينم كه جز به ((الرضا)) ـ كسى كه مورد قبول همه باشد ـ رضايت نمى دهند.))
o در همان واقعه, على(ع) در پاسخ خواستاران بيعت فرمود: ((ليس ذلك اليكم انما هو لاهل الشورى و اهل بدر, فمن ((رضى به)) اهل الشورى و اهل بدر فهو الخليفه:(8) انتخاب خليفه, حق شما نيست. اين كار منحصر به اهل شورا و اصحاب بدر است, هركس را كه آن ها برگزيدند خليفه است.))
o در مراسم بيعت با على(ع), ((طلحه)) ضمن سخنانى گفت: ((... ان الله قد رضى لكم الشورى, فإذهب بها الهوى, قد تشاورنا ((فرضينا)) عليا فبايعوه:(9) اى مردم, خداوند شورا را براى شما پسنديده است و با آن خواسته دل را از بين برده است. ما مشورت كرديم و على را برگزيديم, با وى بيعت كنيد!))
o در جنگ جمل, طلحه به على(ع) گفت: ((فاعتزل هذا الامر و نجعله شورى بين المسلمين, فإن ((رضوا)) بك, دخلت فيما دخله الناس. و ان ((رضوا)) غيرك كنت رجلا من المسلمين:(10) از حكومت كناره بگير تا آن را شورا قرار دهيم. اگر تو را برگزيدند, در كارى وارد شده اى كه همه مسلمانان وارد شده اند, و اگر ديگرى را انتخاب كردند, تو هم مردى از مسلمانان هستى!)) كنايه از اين كه تو هم چون ديگران به انتخاب شورا راضى باش.
O پس از آن كه معاويه به حكومت دست يافت, روزى بنى هاشم را گرد آورد و گفت: ((إلا تحدثونى عن ادعائكم الخلافه دون قريش, بم تكون لكم؟ ((إبالرضا)) بكم؟ إم بالاجتماع عليكم دون القرابه؟ إم بالقرابه دون الجماعه؟ إم بهما جميعا؟ فان كان هذا الامر ((بالرضا)) والجماعه, دون القرابه, فلا إرى القرابه إثبتت حقا و لا إسست ملكا, و ان كان بالقرابه دون الجماعه و ((الرضا)) فما منع العباس عم النبى و وارثه و ساقى الحجيج و ضامن الايتام إن يطلبها ... , و ان كانت الخلافه ((بالرضا)) والجماعه والقرابه جميعا, فإن القرابه خصله من خصال الامامه, لا تكون الامامه بها وحدها, و إنتم تدعونها بها وحدها, ولكنا نقول: إحق قريش بها من بسط الناس ايديهم اليه بالبيعه, و نقلوا اقدامهم اليه للرغبه ... : اى بنى هاشم, شما ادعا داريد كه خلافت حق اختصاصى شما است و از آن ديگر قريشيان نيست. آيا درباره اين ادعايتان با من سخن نمى گوييد؟ به چه دليل خلافت از آن شما است؟ آيا به دليل رضايت (انتخاب) مردم و گرد آمدن آنان بر شما است (و به خويشاوندى نيست) يا به خويشاوندى است و نه به اجتماع مردم؟ يا به هر دو است (هم به رضايت و اجتماع مردم است و هم به خويشاوندى)؟ اگر حق خلافت به رضايت و اجتماع مردم است و به خويشاوندى نيست, كه در اين صورت خويشاوندى نه حقى را ثابت مى كند و نه حكومتى را بنيان مى گذارد! و اگر حق خلافت به خويشاوندى است و به گرد آمدن مردم و رضايت آنان نيست, پس چه چيزى عباس عموى پيامبر(ص), و وارث او و ساقى حاجيان و سرپرست يتيمان و ... را از مطالبه آن بازداشت؟ و اگر خلافت هم به رضايت و گرد آمدن مردم است و هم به خويشاوندى, در اين صورت خويشاوندى يكى از شرايط امامت است و امامت تنها به خويشاوندى نيست. شما تنها به سبب خويشاوندى ادعاى خلافت داريد, ولى ما مى گوييم كه سزاوارترين قريش به خلافت كسى است كه مردم با او بيعت كنند و با شوق به سوى او روند ... .))
ابن عباس در پاسخ معاويه گفت: ((ندعى هذا الامر بحق من لولا حقه لم تقعد مقعدك هذا, و نقول: كان ترك الناس إن يرضوا بنا و يجتمعوا علينا, حقا ضيعوه و حظا حرموه ...:(11) ما خلافت را به حق كسى (پيامبر (ص) ) ادعا مى كنيم كه اگر حق او نبود, اكنون تو بر اين جايگاه ننشسته بودى, و مى گوييم: اين كه مردم از انتخاب ما و گرد آمدن بر ما سرباز زدند, حقى بود كه پايمال كردند و بهره اى بود كه از آن محروم شدند ... .))
گفتنى است كه در اين متن, همه جا واژه ((الرضا)) مترادف واژه((الجماعه)) آمده است.
O آن گاه كه ((عبدالله بن زبير)) از ((محمد بن حنفيه)) و ((عبدالله بن عباس)) خواست تا با او بيعت كنند, در پاسخ گفتند: ((انا لا نبايع الا من اجتمعت عليه الامه, فاذا اجتمعت عليك الامه بايعناك ...:(12) ما جز با كسى كه امت بر او گرد آمده باشد, بيعت نمى كنيم. هرگاه امت بر تو گرد آمدند, با تو بيعت خواهيم كرد ... .))
o پس از مرگ ((يزيد بن معاويه)), ((سلم بن زياد)) (والى خراسان) سپاه خراسان را به بيعت با ((منتخب)) و ((الرضا)) فرا خواند: ((... و دعا الناس الى البيعه على الرضا حتى يستقيم امر الناس على خليفه فبايعوه.))(13)
o پس از مرگ يزيد بن معاويه و فرار ((عبيدالله بن زياد)) از عراق, مردم بصره خواستند براى خود اميرى برگزينند. سران آن ها ((قيس بن الهيثم السلمى)) و ((نعمان بن سفيان راسبى)) بودند. قيس به انتخاب نعمان رضايت داد و گفت: ((قد رضيت بمن رضى به النعمان و سماه لكم.)) و نعمان از قيس و مردم بر ((الرضا)) (منتخب) پيمان گرفت: ((... و إخذ على قيس و على الناس العهود بالرضا.))(14)
o در قيام مختار, شيعيان بر او گرد آمده و به او رضايت دادند: ((... واتفقوا على الرضا به.))(15)
o در قيام توابين, ((رفاعه بن شداد)), پس از ((مسيب)), رشته كلام را به دست گرفت و گفت: ((ولوا إمركم رجلا تفزعون اليه و تحفون برايته و قد رإينا مثل الذى رإيت, فإن تكن انت ذلك الرجل, تكن عندنا مرضيا ... : فرماندهى تان را به مردى بسپاريد كه در سختى ها به او پناه برده و بر پرچمش گرد آييد! رإى ما چون رإى تو است. اگر تو آن مردى, نزد ما برگزيده اى (پسنديده اى)... .))
o هنگامى كه ((مصعب بن زبير)) با ((عبدالملك بن مروان)) به پيكار بود, ((مهلب بن إبى صفره)) و يارانش, از طرف ((عبدالله بن زبير)) در خوزستان با خوارج مى جنگيدند. چون مصعب كشته شد, مهلب و يارانش با عبدالملك بيعت كردند. خوارج چون چنين ديدند فرياد برآوردند كه اى دشمنان خدا, ديروز در دنيا و آخرت از او بيزارى مى جستيد و او امروز كه امير شما را كشته, امامتان شده است!؟ كدام گمراه و كدام راه يافته است؟!.)) سپاهيان مهلب پاسخ دادند: ((يا اعدإ الله, رضينا بذالك, اذ كان يلى امورنا و نرضى بهذا كما كنا رضينا بذاك:(16) اى دشمنان خدا! به مصعب راضى بوديم چون امير ما بود, و اكنون به عبدالملك رضايت داريم, چنان كه به مصعب رضايت داشتيم.))
o در پيكار ((هرثمه بن إعين)) با ((ابوالسرايا)), چون عرصه بر هرثمه تنگ شد, فرياد برآورد: ((يا إهل الكوفه, علام تسفكون دمإنا و دمائكم؟ ان كان قتالكم ايانا كراهيه لامامنا, فهذا المنصور بن المهدى, رضى لنا و لكم, نبايعه ...:(17) اى كوفيان, چرا خون خود و خون ما را مى ريزيد؟ اگر جنگتان با ما بدان جهت است كه امام ما را نمى پسنديد, اين, منصور پسر مهدى است و مورد پسند ما و شما است. با او بيعت مى كنيم ....))
o در قيام ابوالسرايا پس از مرگ ((ابن طباطباى علوى)), ابوالسرايا در سخنرانى خود گفت: ((... و قد وصى ابوعبدالله الى شبيهه ... فإن رضيتم فهو الرضا, والا فاختاروا لانفسكم:(18) ابوعبدالله (ابراهيم بن طباطبا) كسى مانند خود را به جانشينى برگزيده است ... اگر او را مى پسنديد, او منتخب ـ ((الرضا)) ـ است وگرنه, ديگرى را براى خود برگزينيد.))
o در همين قيام, پس از سخن ابوالسرايا, ((على بن عبدالله علوى)) كه ابن طباطبا او را به جانشينى خود انتخاب كرده بود, به ((محمد بن زيد)) علوى گفت: ((قلدناك الرياسه و انت الرضا عندنا:(19) تو را رياست داديم, تو نزد ما پسنديده اى (منتخب مايى).))
o در جريان نصب امام رضا به امامت, ((ابن سنان)) از امام كاظم(ع) پرسيد: ((پس از شما چه كسى امام است؟ امام پاسخ داد: فرزندم على. ابن سنان گفت: ((له الرضى والتسليم:(20) به او راضى و تسليم هستيم.))
o مإمون روزهاى سه شنبه براى مناظره فقهى مى نشست. روزى نشسته بود كه مردى ـ دامن به كمر زده و كفش به دست گرفته ـ وارد شد, بر گوشه اى ايستاد و گفت: ((السلام عليكم.)) مإمون جواب سلامش را داد. مرد گفت: از اين جايگاهى كه در آن نشسته اى خبرم ده؟ آيا به اجتماع امت است يا به قهر و غلبه؟ مإمون گفت: نه به اين است و نه به آن, بلكه كسى كه عهده دار حكومت مسلمانان بود, من و برادرم را جانشين خود كرد, ((فلما صار الامر الى, علمت إنى محتاج الى اجتماع كلمه المسلمين فى المشرق والمغرب على الرضا بى: چون حكومت به من رسيد, دانستم در انتخاب خودم به اجتماع رإى مسلمانان در شرق و غرب نيازمندم)) و ديدم كه اگر حكومت را رها كنم مسلمانان با هم نزاع مى كنند; كار اسلام پريشان و كار مسلمانان آشفته مى گردد; جهاد باطل, حج متوقف و راه ها ناامن مى شود, ((فقمت حياطه للمسلمين الى ان يجمعوا على رجل يرضون به فإسلم اليه الامر: (21) پس براى حفظ مسلمانان حكومت را به عهده گرفتم تا اين كه آنان بر كسى كه مورد قبول همه باشد گرد آيند و من حكومت را به او بسپارم. و هرگاه آنان بر كسى اتفاق كنند, حكومت را به او واگذار مى كنم.)) پس آن مرد سلام كاملى كرد و رفت.
چنان كه ملاحظه مى شود در موارد بيست گانه مذكور كه از متون مختلف و از محدوده زمانى سال 36 تا220 هجرى گردآورى شده است, ((الرضا)) غالبا با كلمه ((الجماعه)) مترادف آمده است و حتى در مواردى هم كه تنها به كار رفته همان معنا را دارد. از بررسى موارد كاربرد واژه ((الرضا)) چنين برمىآيد كه مقصود از آن در عرف اهل آن زمان, ((منتخب)), ((برگزيده)) و ((كسى است كه همه يا اكثريت مردم يا اهل حل و عقد (خبرگان) او را انتخاب كرده و پسنديده باشند.
معناى ((الرضا من آل محمد)) در دعوت عباسيان
با توجه به آنچه در معناى الرضا گفته شد, ((الرضا من آل محمد)), يعنى ((منتخب)) از ((آل محمد(ص))) چون سال 100 هجرى سپرى شد و حكومت اموى به مرحله ثبات خود رسيد و با اصلاحات ((عمر بن عبدالعزيز)) فشار حكومت بر مخالفان كاهش يافت, بنى هاشم كه از پيش منتظر سپرى شدن سال 100 بودند, در سال هاى آغازين سده دوم هجرى, در سه گروه كاملا جدا از هم ـ كه هر سه متكى بر يكى از سه پسر بزرگ حضرت على(ع) بودند ـ, دعوت خود را شروع كردند. اين سه گروه عبارت بودند از: عباسيان, فرزندان امام حسن(ع) و فرزندان امام حسين(ع).
O عباسيان خود را ميراث دار ((ابوهاشم)) پسر ((محمد بن حنفيه)) مى دانستند. پس از شهادت امام حسين(ع), چون فرزندان امام حسين(ع) و امام حسن(ع) تحت نظر بودند, و از طرفى محمد بن حنفيه نه در واقعه كربلا شركت كرده بود و نه به بيعت ابن زبير تن داده بود, ميدان فعاليت براى او و فرزندش بيشتر باز بود. به نقلى ابوهاشم پسر محمد حنفيه هنگام مرگ, محمد بن على, نوه عبدالله عباس را جانشين خود كرد و بدين گونه سازمان دعوت او به عباسيان رسيد.(22)
o فرزندان امام حسين(ع) به رهبرى ائمه شيعه: امام باقر(ع).
O فرزندان امام حسن(ع) و در رإس آن ها ((عبدالله بن الحسن)) و بعدها پسرش ((محمد)); معروف به ((نفس زكيه.))
در آغاز, عباسيان مردم را به نام خود دعوت مى كردند(23) و همزمان با آن ها, دعوتگران علوى نيز در خراسان پراكنده بودند. از طرفى تنى چند از داعيان عباسى گرفتار و كشته شده بودند و ممكن بود كه اگر كار به همين منوال پيش برود, رهبرى دعوت هم افشا شود. از سوى ديگر, مردم ـ به ويژه مسلمانان غير عرب ـ به علويان علاقه بيشترى داشتند;(24) بنابراين عباسيان دريافتند كه اگر مردم را به نام خود دعوت كنند و در كنار آن ها, فرزندان على(ع) هم مردم را به خود بخوانند, كسى به ايشان دل نخواهد بست و همه يا دست كم بيشتر مردم به علويان خواهند پيوست و كار آنان به جايى نخواهد رسيد. از اين رو, پس از بررسى كامل و چند تجربه كوچك و خطرناك ولى پرفايده, با مهارت كامل و دقت كافى, شعار ((الرضا من آل محمد)) را مطرح كردند, مردم را به آن دعوت نمودند و از دعوت مستقيم به خود دست كشيدند. آن ها با طرح اين شعار, هم چهره واقعى خود را از عامه مردم و حكومت پنهان داشتند و خود را آل محمد(ص) جلوه دادند, و هم بدين وسيله خود را به علويان پيوند زدند و از محبوبيت آن ها بهره فراوان بردند; به گونه اى كه بسيارى از شيعيان علوى كه ماهيت عباسيان را نشناخته بودند نيز به آنان پيوستند.
عموم دعوت شدگان ـ به ويژه خراسانيان ـ هم به خاطر دورى از حجاز و هم به خاطر فشار حكومت كه مانع هرگونه پرسشى در مورد بنى هاشم بود توانايى شناخت دسته بندىهاى سياسى بنى هاشم را نداشتند و گمان مى كردند كه ((آل محمد)) فقط يك گروه است. آن ها بين عباسيان, بنى حسن(ع) و بنى حسين(ع) فرق نمى گذاشتند; از اين رو علاقه مندان آل محمد و ناراضيان حكومت, جملگى زير اين پرچم گرد آمدند.
امام عباسى, با اصرار به سران دعوت خود تإكيد مى كرد كه از او هيچ نامى نبرند و عامه مردم را به ((الرضا من آل محمد)) بخوانند(25) و در پاسخ كسانى كه مى خواهند ((الرضا)) را بشناسند, بگويند: ((ما تقيه مى كنيم.)) البته آن ها مجاز بودند كه نام امام عباسى را تنها به افراد مورد اعتمادشان بگويند!
((الرضا من آل محمد)) در نزد سران دعوت و عباسيان, امام عباسى بود, ولى عامه افرادى كه به دعوت پيوسته بودند از اين امر آگاه نبودند, لذا هنگامى كه امام عباسى خواست ((ابومحمد صادق)) را براى دعوت به خراسان روانه كند, براى پرهيز از افشاى چهره واقعى خود به وى تإكيد كرد كه از برخورد با دعوتگران علوى به ويژه شخصى به نام ((غالب)) ـ كه به شدت دوستدار علويان بود ـ پرهيز كند, ولى غالب از آمدن ابومحمد آگاه شد و به نزد او رفت و بين آن دو درباب برترى عباسيان و علويان مناظره اى سخت درگرفت. پس از اين واقعه, راز ابومحمد فاش گرديد و به دست والى خراسان كشته شد(26) (106 هجرى). ظاهرا پس از مرگ او و براى پيش گيرى از افشاى دعوت عباسى, شعار ((الرضا من آل محمد)) مطرح شده است.(27)
الرضا من آل محمد نزد دعوت شدگان
از بررسى گزارش هاى مورخان در باب دعوت و بيعت مردم خراسان با ((الرضا)) و عكس العمل آنان پس از ظهور و به حركت رسيدن عباسيان, بر مىآيد كه بيشتر دعوت شدگان ـ اگرنه همه آن ها ـ ((الرضا من آل محمد)) را شخصى از فرزندان پيامبر(ص) مى دانسته اند. به گفته ((فليپ حتى)) ((شيعيان مى پنداشتند كه خاندان هاشم منحصر به فرزندان على(ع) است.))(28) از اين رو, پيروزى عباسيان موجب سرخوردگى بسيارى از ايرانيان شد, حتى برخى زبان به اعتراض گشودند و جان خود را بر سر اين كار نهادند. قيام هايى چون قيام ((شريك بن شيخ)) در بخارا و اعتراض برخى سران دعوت و نيز گرايش ايرانيان به قيام هاى ضد عباسى علويان نشان مى دهد كه در نظر آنان ((الرضا من آل محمد)) كسى از فرزندان پيغمبر بوده است. اينك نمونه اى از شواهد تاريخى اين نظريه را از نظر مى گذارنيم:
1 ـ پس از ظهور دولت عباسى و آگاهى عباسيان از تمايل ((ابوسلمه)) به علويان, ((سفاح)) برادرش منصور را با سى تن به خراسان فرستاد تا هم از ((ابومسلم)) بيعت بگيرد و هم نظر او را درباره كار ابوسلمه جويا شود. يكى از نوادگان امام سجاد(ع) به نام ((عبيدالله بن الحسين بن على بن الحسين الاعرج)) همراه اين هيإت بود. ((سليمان بن كثير خزاعى)) يكى از بزرگ ترين داعيان عباسى كه پيش از ابومسلم رهبر سازمان دعوت در خراسان بود, به عبيدالله گفت: ((انا غلطنا فى امركم و وضعنا البيعه فى غير موضعها, فهلم نبايعكم و ندعوا الى نصرتكم:(29) ما در مورد كار شما اشتباه كرديم و بيعت را در جاى خودش ننهاديم, بياييد با شما بيعت كنيم و مردم را به يارى شما بخوانيم.)) عبيدالله گمان كرد كه اين پيشنهاد توطئه اى از طرف ابومسلم است و اگر به ابومسلم خبر ندهد او را خواهد كشت. از اين رو جريان را به ابومسلم خبر داد و ابومسلم, يار ديرين خويش را طبق فرمان امام عباسى كه ((به هر كس شك كردى او را بكش)), گردن زد, او حتى بنابر برخى روايات, عبيدالله را نيز مسموم كرد و از ميان برداشت!(30)
اين واقعه كه در حدود چهار ماه پس از ظهور دولت عباسى روى داد نشان مى دهد بسيارى از خراسانيان (و حتى افرادى در رإس دعوت عباسى چون سليمان بن كثير خزاعى) گمان مى برده اند كه حكومت به علويان خواهد رسيد.
2 ـ پس از پيروزى عباسيان و آشكار شدن چهره واقعى دعوت عباسى و شناخت مردم از اين دعوت, يكى از بزرگان بخارا به نام ((شريك بن شيخ مهرى)) كه ((مردى بود از عرب به بخارا باشيده, و مردى مبارز بود و مذهب شيعه داشتى و مردمان را دعوت كردى به خلافت فرزندان اميرالمومنين على(ع) و گفتى: ما از رنج مروانيان اكنون خلاصى يافتيم. ما را رنج آل عباس نمى بايد, فرزندان پيغامبر بايد كه خليفه پيغامبر بود. خلقى عظيم بر وى گرد آمدند. و امير بخارا ((عبدالجبار بن شعيب)) بود و با وى بيعت كرد و امير خوارزم ((عبدالملك بن هرثمه)) با وى بيعت كرد و امير برزم ((مخلد بن حسين)) با وى بيعت كرد و اتفاق كردند و پذيرفتند كه اين دعوت آشكار كنيم و هر كس كه پيش آيد با او حرب كنيم.))(31)
بنابر نقل منابع ديگر, بيش از سى هزار نفر دعوتش را پاسخ گفتند و چند ماه با ((زياد بن صالح)) فرستاده ابومسلم جنگيدند تا سرانجام شريك كشته شد و قيام سركوب گرديد.(32) از اين گفته ((نرشخى)) (م 348): ((چون زياد از بخارا دل فارغ كرد, به جانب سمرقند رفت و آن جا او را حربها افتاد))(33) بر مىآيد كه مردم سمرقند نيز عليه عباسيان به پاخاسته بودند; چنان كه از وسعت قيام شريك و پيوستن گروه زيادى از مناطق مختلف (بخارا, خوارزم, برزم) به اين قيام بر مىآيد كه دست كم مردم اين نواحى معتقد بوده اند كه ((الرضا من آل محمد)) شخصى از فرزندان پيامبر(ص) است. گرچه قيام شريك كه خواستار خلافت فرزندان پيامبر بود سركوب شد (133 هجرى), ولى هم چنان معتقدان به اين عقيده در خراسان بسيار بوده و حتى در ميان فرماندهان و حكمرانان خراسان نيز افرادى براين عقيده بودند. گواه اين مطلب آن كه چون در سال 140 هجرى, منصور, ((عبدالجبار ازدى)) را حكومت خراسان داد, وى به تعقيب شيعيان بنى هاشم پرداخت و از آنان كشتارى عظيم كرد و در تعقيب آنان اصرار ورزيد; آن ها را مثله كرد و شمارى از فرماندهان و حكمرانان خراسان از جمله ((مغيره بن سليمان)) و ((حريش بن محمد ذهلى)) ـ از فرماندهان و ـ ((مجاشع بن حريث انصارى)) ـ حكمرانان بخارا ـ و ابوالمغيره, ((خالد بن كثير)) حكمران قهستان را به جرم دعوت به فرزندان على بن ابى طالب(ع) كشت.(34)
محمد الله اكبرى
--------------------------------------------------------------------------------
در اين نوشتار برآنيم تا شعار ((الرضا من آل محمد)) را بررسى كنيم; شعارى كه عباسيان با تكيه بر آن توانستند بسيارى از بنى هاشم و شيعيان آنان ـ به ويژه ايرانيان ـ را با خود همراه كرده و مدت ها چهره واقعى خود را در پشت آن پنهان سازند.
اين بررسى, در چهار محور الرضا در لغت عرب, الرضا در عرف مسلمانان در دو قرن نخست هجرى, الرضا در دعوت عباسى و الرضا نزد دعوت شدگان تقديم مى گردد.
واژه هاى كليدى: الرضا, الرضا من آل محمد, دعوتگران, دعوت شدگان و سازمان دعوت
الرضا در لغت عرب
الرضا اسم از رضى يرضى است. الرضا مصدر است و به عنوان وصف و به معناى اسم مفعول مىآيد. گفته مى شود: رجل رضى اى مرضى عنه: مرد پسنديده شده; رضى الشىء, رضى بالشىء و رضى عنه, فالشىء مرضو و مرضى اى اختاره و قنع به, يعنى آن را انتخاب كرد و به آن قانع شد, شىء موردپسند است.
در كاربرد الرضا, مفرد, مثنى و جمع و نيز مذكر و مونث يكسان است; گفته مى شود: هو رضى, هم رضى. و نيز: رضيت الشىء و ارتضيته, فهو مرضى; آن چيز راپسنديدم, پس آن پسنديده است. و رضيه لذلك الامر فهو مرضو و مرضى:(1) او را براى آن كار پسنديد, پس او پسنديده است. در قرآن, در آيه 100 سوره توبه آمده است: ((لقد رضى الله عن المومنين)) خداوند از مومنين راضى شده است و نيز در سوره مجادله آيه :22 ((و رضيت لكم الاسلام دينا)) اسلام را دين شما پسنديدم و در سوره مائده آيه :119 ((رضى الله عنهم و رضوا عنه.))
الرضا در عرف مسلمانان صدر اسلام
كسى كه اين كلمه را در متون اسلامى جستجو مى كند, به اين نكته برمى خورد كه ((الرضا)) بيشتر در موارد اختلاف به كار برده مى شده است; يعنى هرجا مسلمانان اختلاف مى كرده اند, براى حل مشكل و رفع اختلاف ((الرضا)) پيشنهاد مى شده است. از بررسى موارد كاربرد ((الرضا)) نتيجه گرفته مى شود كه ((الرضا)) يعنى ((من اجتمعت عليه الامه: كسى كه امت بر او گرد آيند.)) پس مى توان گفت كه ((الرضا)) مترادف ((الجماعه)) است; الرضا يعنى كسى كه گروه تصميم گيرنده, يا اهل حل و عقد (خبرگان) يا اكثريت انتخاب كنندگان, او را انتخاب كرده و پسنديده باشند. خلاصه, ((الرضا)) يعنى ((منتخب)) و ((برگزيده.)) اينك نمونه اى چند از موارد كاربرد اين كلمه را بررسى مى كنيم:
O پس از كشته شدن عثمان و فرار امويان از مدينه, مصريان به اهل مدينه گفتند: ((انتم اهل الشورى و انتم تعتقدون الامامه فانظروا رجلا تنصبونه و نحن لكم تبع, فقال الجمهور: على بن ابى طالب, نحن به راضون: شما اهل شورا هستيد و امام را شما بر مى گزينيد. پس با مشورت, مردى را برگزينيد كه ما پيرو شما هستيم! پس عموم مردم گفتند: ما على بن ابى طالب را برگزيديم و به او راضى هستيم.))(2)
o پس از مرگ عثمان, اصحاب پيغمبر نزد على(ع) رفتند و گفتند: اين مرد كشته شد و مردم ناگزير بايد رهبرى داشته باشند! على(ع) فرمود: ((إو تكون شورى؟)) قالوا: ((انت لنا رضى))(3) قال: ((فالمسجد, اذا يكون عن رضى من الناس))(4) فرمود: آيا شورا تشكيل شده است؟ گفتند: تو برگزيده ما هستى. فرمود: پس (بايد بيعت) در مسجد و با رضايت (انتخاب) مردم باشد.
O در همان واقعه, على(ع) در پاسخ خواستاران بيعت فرمود: ((ان كان لابد من ذلك, ففى المسجد, فإن بيعتى لا تكون خفيا و لا تكون الا عن رضى المسلمين و فى ملا و جماعه:(5) اگر ناگزير بايد با من بيعت شود, بايد در مسجد باشد. بيعت من پنهانى نيست و جز با رضايت مسلمانان و در جمع مردم انجام نمى شود.))
o پس از اصرار مردم بر بيعت با على(ع) و سپرى شدن مهلت, على(ع) بر منبر رفت و فرمود: ((يا ايها الناس, عن ملا و اذن, ان هذا إمركم ليس لاحد فيه حق, الا من رضيتم و امرتم, و قد افترقنا بالامس على إمر, فان شئتم, قعدت لكم, و الا فلا احد على إحد:(6) اى مردم, همه حاضريد و اجازه مى دهيد, اين حكومت شما است و هيچ كس را در آن حقى نيست جز كسى را كه شما برگزينيد و امارت دهيد. ما ديروز با توافق بر امرى از هم جدا شديم, اگر امروز باز بر رإى خود هستيد, حكومت شما را عهده دار شوم, و اگر نيستيد, هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست!))
o در روزهاى محاصره بيت عثمان, وى از على(ع) خواست تا شورشيان را ـ كه قصد كشتن وى را داشتند ـ برگرداند. على(ع) پس از بررسى اوضاع به او نوشت: ((الناس الى عدلك احوج منهم الى قتلك, و انى لارى قوما لا يرضون الا بالرضا:(7) مردم, به عدالت تو بيش از كشتنت نيازمندند, من گروهى را مى بينم كه جز به ((الرضا)) ـ كسى كه مورد قبول همه باشد ـ رضايت نمى دهند.))
o در همان واقعه, على(ع) در پاسخ خواستاران بيعت فرمود: ((ليس ذلك اليكم انما هو لاهل الشورى و اهل بدر, فمن ((رضى به)) اهل الشورى و اهل بدر فهو الخليفه:(8) انتخاب خليفه, حق شما نيست. اين كار منحصر به اهل شورا و اصحاب بدر است, هركس را كه آن ها برگزيدند خليفه است.))
o در مراسم بيعت با على(ع), ((طلحه)) ضمن سخنانى گفت: ((... ان الله قد رضى لكم الشورى, فإذهب بها الهوى, قد تشاورنا ((فرضينا)) عليا فبايعوه:(9) اى مردم, خداوند شورا را براى شما پسنديده است و با آن خواسته دل را از بين برده است. ما مشورت كرديم و على را برگزيديم, با وى بيعت كنيد!))
o در جنگ جمل, طلحه به على(ع) گفت: ((فاعتزل هذا الامر و نجعله شورى بين المسلمين, فإن ((رضوا)) بك, دخلت فيما دخله الناس. و ان ((رضوا)) غيرك كنت رجلا من المسلمين:(10) از حكومت كناره بگير تا آن را شورا قرار دهيم. اگر تو را برگزيدند, در كارى وارد شده اى كه همه مسلمانان وارد شده اند, و اگر ديگرى را انتخاب كردند, تو هم مردى از مسلمانان هستى!)) كنايه از اين كه تو هم چون ديگران به انتخاب شورا راضى باش.
O پس از آن كه معاويه به حكومت دست يافت, روزى بنى هاشم را گرد آورد و گفت: ((إلا تحدثونى عن ادعائكم الخلافه دون قريش, بم تكون لكم؟ ((إبالرضا)) بكم؟ إم بالاجتماع عليكم دون القرابه؟ إم بالقرابه دون الجماعه؟ إم بهما جميعا؟ فان كان هذا الامر ((بالرضا)) والجماعه, دون القرابه, فلا إرى القرابه إثبتت حقا و لا إسست ملكا, و ان كان بالقرابه دون الجماعه و ((الرضا)) فما منع العباس عم النبى و وارثه و ساقى الحجيج و ضامن الايتام إن يطلبها ... , و ان كانت الخلافه ((بالرضا)) والجماعه والقرابه جميعا, فإن القرابه خصله من خصال الامامه, لا تكون الامامه بها وحدها, و إنتم تدعونها بها وحدها, ولكنا نقول: إحق قريش بها من بسط الناس ايديهم اليه بالبيعه, و نقلوا اقدامهم اليه للرغبه ... : اى بنى هاشم, شما ادعا داريد كه خلافت حق اختصاصى شما است و از آن ديگر قريشيان نيست. آيا درباره اين ادعايتان با من سخن نمى گوييد؟ به چه دليل خلافت از آن شما است؟ آيا به دليل رضايت (انتخاب) مردم و گرد آمدن آنان بر شما است (و به خويشاوندى نيست) يا به خويشاوندى است و نه به اجتماع مردم؟ يا به هر دو است (هم به رضايت و اجتماع مردم است و هم به خويشاوندى)؟ اگر حق خلافت به رضايت و اجتماع مردم است و به خويشاوندى نيست, كه در اين صورت خويشاوندى نه حقى را ثابت مى كند و نه حكومتى را بنيان مى گذارد! و اگر حق خلافت به خويشاوندى است و به گرد آمدن مردم و رضايت آنان نيست, پس چه چيزى عباس عموى پيامبر(ص), و وارث او و ساقى حاجيان و سرپرست يتيمان و ... را از مطالبه آن بازداشت؟ و اگر خلافت هم به رضايت و گرد آمدن مردم است و هم به خويشاوندى, در اين صورت خويشاوندى يكى از شرايط امامت است و امامت تنها به خويشاوندى نيست. شما تنها به سبب خويشاوندى ادعاى خلافت داريد, ولى ما مى گوييم كه سزاوارترين قريش به خلافت كسى است كه مردم با او بيعت كنند و با شوق به سوى او روند ... .))
ابن عباس در پاسخ معاويه گفت: ((ندعى هذا الامر بحق من لولا حقه لم تقعد مقعدك هذا, و نقول: كان ترك الناس إن يرضوا بنا و يجتمعوا علينا, حقا ضيعوه و حظا حرموه ...:(11) ما خلافت را به حق كسى (پيامبر (ص) ) ادعا مى كنيم كه اگر حق او نبود, اكنون تو بر اين جايگاه ننشسته بودى, و مى گوييم: اين كه مردم از انتخاب ما و گرد آمدن بر ما سرباز زدند, حقى بود كه پايمال كردند و بهره اى بود كه از آن محروم شدند ... .))
گفتنى است كه در اين متن, همه جا واژه ((الرضا)) مترادف واژه((الجماعه)) آمده است.
O آن گاه كه ((عبدالله بن زبير)) از ((محمد بن حنفيه)) و ((عبدالله بن عباس)) خواست تا با او بيعت كنند, در پاسخ گفتند: ((انا لا نبايع الا من اجتمعت عليه الامه, فاذا اجتمعت عليك الامه بايعناك ...:(12) ما جز با كسى كه امت بر او گرد آمده باشد, بيعت نمى كنيم. هرگاه امت بر تو گرد آمدند, با تو بيعت خواهيم كرد ... .))
o پس از مرگ ((يزيد بن معاويه)), ((سلم بن زياد)) (والى خراسان) سپاه خراسان را به بيعت با ((منتخب)) و ((الرضا)) فرا خواند: ((... و دعا الناس الى البيعه على الرضا حتى يستقيم امر الناس على خليفه فبايعوه.))(13)
o پس از مرگ يزيد بن معاويه و فرار ((عبيدالله بن زياد)) از عراق, مردم بصره خواستند براى خود اميرى برگزينند. سران آن ها ((قيس بن الهيثم السلمى)) و ((نعمان بن سفيان راسبى)) بودند. قيس به انتخاب نعمان رضايت داد و گفت: ((قد رضيت بمن رضى به النعمان و سماه لكم.)) و نعمان از قيس و مردم بر ((الرضا)) (منتخب) پيمان گرفت: ((... و إخذ على قيس و على الناس العهود بالرضا.))(14)
o در قيام مختار, شيعيان بر او گرد آمده و به او رضايت دادند: ((... واتفقوا على الرضا به.))(15)
o در قيام توابين, ((رفاعه بن شداد)), پس از ((مسيب)), رشته كلام را به دست گرفت و گفت: ((ولوا إمركم رجلا تفزعون اليه و تحفون برايته و قد رإينا مثل الذى رإيت, فإن تكن انت ذلك الرجل, تكن عندنا مرضيا ... : فرماندهى تان را به مردى بسپاريد كه در سختى ها به او پناه برده و بر پرچمش گرد آييد! رإى ما چون رإى تو است. اگر تو آن مردى, نزد ما برگزيده اى (پسنديده اى)... .))
o هنگامى كه ((مصعب بن زبير)) با ((عبدالملك بن مروان)) به پيكار بود, ((مهلب بن إبى صفره)) و يارانش, از طرف ((عبدالله بن زبير)) در خوزستان با خوارج مى جنگيدند. چون مصعب كشته شد, مهلب و يارانش با عبدالملك بيعت كردند. خوارج چون چنين ديدند فرياد برآوردند كه اى دشمنان خدا, ديروز در دنيا و آخرت از او بيزارى مى جستيد و او امروز كه امير شما را كشته, امامتان شده است!؟ كدام گمراه و كدام راه يافته است؟!.)) سپاهيان مهلب پاسخ دادند: ((يا اعدإ الله, رضينا بذالك, اذ كان يلى امورنا و نرضى بهذا كما كنا رضينا بذاك:(16) اى دشمنان خدا! به مصعب راضى بوديم چون امير ما بود, و اكنون به عبدالملك رضايت داريم, چنان كه به مصعب رضايت داشتيم.))
o در پيكار ((هرثمه بن إعين)) با ((ابوالسرايا)), چون عرصه بر هرثمه تنگ شد, فرياد برآورد: ((يا إهل الكوفه, علام تسفكون دمإنا و دمائكم؟ ان كان قتالكم ايانا كراهيه لامامنا, فهذا المنصور بن المهدى, رضى لنا و لكم, نبايعه ...:(17) اى كوفيان, چرا خون خود و خون ما را مى ريزيد؟ اگر جنگتان با ما بدان جهت است كه امام ما را نمى پسنديد, اين, منصور پسر مهدى است و مورد پسند ما و شما است. با او بيعت مى كنيم ....))
o در قيام ابوالسرايا پس از مرگ ((ابن طباطباى علوى)), ابوالسرايا در سخنرانى خود گفت: ((... و قد وصى ابوعبدالله الى شبيهه ... فإن رضيتم فهو الرضا, والا فاختاروا لانفسكم:(18) ابوعبدالله (ابراهيم بن طباطبا) كسى مانند خود را به جانشينى برگزيده است ... اگر او را مى پسنديد, او منتخب ـ ((الرضا)) ـ است وگرنه, ديگرى را براى خود برگزينيد.))
o در همين قيام, پس از سخن ابوالسرايا, ((على بن عبدالله علوى)) كه ابن طباطبا او را به جانشينى خود انتخاب كرده بود, به ((محمد بن زيد)) علوى گفت: ((قلدناك الرياسه و انت الرضا عندنا:(19) تو را رياست داديم, تو نزد ما پسنديده اى (منتخب مايى).))
o در جريان نصب امام رضا به امامت, ((ابن سنان)) از امام كاظم(ع) پرسيد: ((پس از شما چه كسى امام است؟ امام پاسخ داد: فرزندم على. ابن سنان گفت: ((له الرضى والتسليم:(20) به او راضى و تسليم هستيم.))
o مإمون روزهاى سه شنبه براى مناظره فقهى مى نشست. روزى نشسته بود كه مردى ـ دامن به كمر زده و كفش به دست گرفته ـ وارد شد, بر گوشه اى ايستاد و گفت: ((السلام عليكم.)) مإمون جواب سلامش را داد. مرد گفت: از اين جايگاهى كه در آن نشسته اى خبرم ده؟ آيا به اجتماع امت است يا به قهر و غلبه؟ مإمون گفت: نه به اين است و نه به آن, بلكه كسى كه عهده دار حكومت مسلمانان بود, من و برادرم را جانشين خود كرد, ((فلما صار الامر الى, علمت إنى محتاج الى اجتماع كلمه المسلمين فى المشرق والمغرب على الرضا بى: چون حكومت به من رسيد, دانستم در انتخاب خودم به اجتماع رإى مسلمانان در شرق و غرب نيازمندم)) و ديدم كه اگر حكومت را رها كنم مسلمانان با هم نزاع مى كنند; كار اسلام پريشان و كار مسلمانان آشفته مى گردد; جهاد باطل, حج متوقف و راه ها ناامن مى شود, ((فقمت حياطه للمسلمين الى ان يجمعوا على رجل يرضون به فإسلم اليه الامر: (21) پس براى حفظ مسلمانان حكومت را به عهده گرفتم تا اين كه آنان بر كسى كه مورد قبول همه باشد گرد آيند و من حكومت را به او بسپارم. و هرگاه آنان بر كسى اتفاق كنند, حكومت را به او واگذار مى كنم.)) پس آن مرد سلام كاملى كرد و رفت.
چنان كه ملاحظه مى شود در موارد بيست گانه مذكور كه از متون مختلف و از محدوده زمانى سال 36 تا220 هجرى گردآورى شده است, ((الرضا)) غالبا با كلمه ((الجماعه)) مترادف آمده است و حتى در مواردى هم كه تنها به كار رفته همان معنا را دارد. از بررسى موارد كاربرد واژه ((الرضا)) چنين برمىآيد كه مقصود از آن در عرف اهل آن زمان, ((منتخب)), ((برگزيده)) و ((كسى است كه همه يا اكثريت مردم يا اهل حل و عقد (خبرگان) او را انتخاب كرده و پسنديده باشند.
معناى ((الرضا من آل محمد)) در دعوت عباسيان
با توجه به آنچه در معناى الرضا گفته شد, ((الرضا من آل محمد)), يعنى ((منتخب)) از ((آل محمد(ص))) چون سال 100 هجرى سپرى شد و حكومت اموى به مرحله ثبات خود رسيد و با اصلاحات ((عمر بن عبدالعزيز)) فشار حكومت بر مخالفان كاهش يافت, بنى هاشم كه از پيش منتظر سپرى شدن سال 100 بودند, در سال هاى آغازين سده دوم هجرى, در سه گروه كاملا جدا از هم ـ كه هر سه متكى بر يكى از سه پسر بزرگ حضرت على(ع) بودند ـ, دعوت خود را شروع كردند. اين سه گروه عبارت بودند از: عباسيان, فرزندان امام حسن(ع) و فرزندان امام حسين(ع).
O عباسيان خود را ميراث دار ((ابوهاشم)) پسر ((محمد بن حنفيه)) مى دانستند. پس از شهادت امام حسين(ع), چون فرزندان امام حسين(ع) و امام حسن(ع) تحت نظر بودند, و از طرفى محمد بن حنفيه نه در واقعه كربلا شركت كرده بود و نه به بيعت ابن زبير تن داده بود, ميدان فعاليت براى او و فرزندش بيشتر باز بود. به نقلى ابوهاشم پسر محمد حنفيه هنگام مرگ, محمد بن على, نوه عبدالله عباس را جانشين خود كرد و بدين گونه سازمان دعوت او به عباسيان رسيد.(22)
o فرزندان امام حسين(ع) به رهبرى ائمه شيعه: امام باقر(ع).
O فرزندان امام حسن(ع) و در رإس آن ها ((عبدالله بن الحسن)) و بعدها پسرش ((محمد)); معروف به ((نفس زكيه.))
در آغاز, عباسيان مردم را به نام خود دعوت مى كردند(23) و همزمان با آن ها, دعوتگران علوى نيز در خراسان پراكنده بودند. از طرفى تنى چند از داعيان عباسى گرفتار و كشته شده بودند و ممكن بود كه اگر كار به همين منوال پيش برود, رهبرى دعوت هم افشا شود. از سوى ديگر, مردم ـ به ويژه مسلمانان غير عرب ـ به علويان علاقه بيشترى داشتند;(24) بنابراين عباسيان دريافتند كه اگر مردم را به نام خود دعوت كنند و در كنار آن ها, فرزندان على(ع) هم مردم را به خود بخوانند, كسى به ايشان دل نخواهد بست و همه يا دست كم بيشتر مردم به علويان خواهند پيوست و كار آنان به جايى نخواهد رسيد. از اين رو, پس از بررسى كامل و چند تجربه كوچك و خطرناك ولى پرفايده, با مهارت كامل و دقت كافى, شعار ((الرضا من آل محمد)) را مطرح كردند, مردم را به آن دعوت نمودند و از دعوت مستقيم به خود دست كشيدند. آن ها با طرح اين شعار, هم چهره واقعى خود را از عامه مردم و حكومت پنهان داشتند و خود را آل محمد(ص) جلوه دادند, و هم بدين وسيله خود را به علويان پيوند زدند و از محبوبيت آن ها بهره فراوان بردند; به گونه اى كه بسيارى از شيعيان علوى كه ماهيت عباسيان را نشناخته بودند نيز به آنان پيوستند.
عموم دعوت شدگان ـ به ويژه خراسانيان ـ هم به خاطر دورى از حجاز و هم به خاطر فشار حكومت كه مانع هرگونه پرسشى در مورد بنى هاشم بود توانايى شناخت دسته بندىهاى سياسى بنى هاشم را نداشتند و گمان مى كردند كه ((آل محمد)) فقط يك گروه است. آن ها بين عباسيان, بنى حسن(ع) و بنى حسين(ع) فرق نمى گذاشتند; از اين رو علاقه مندان آل محمد و ناراضيان حكومت, جملگى زير اين پرچم گرد آمدند.
امام عباسى, با اصرار به سران دعوت خود تإكيد مى كرد كه از او هيچ نامى نبرند و عامه مردم را به ((الرضا من آل محمد)) بخوانند(25) و در پاسخ كسانى كه مى خواهند ((الرضا)) را بشناسند, بگويند: ((ما تقيه مى كنيم.)) البته آن ها مجاز بودند كه نام امام عباسى را تنها به افراد مورد اعتمادشان بگويند!
((الرضا من آل محمد)) در نزد سران دعوت و عباسيان, امام عباسى بود, ولى عامه افرادى كه به دعوت پيوسته بودند از اين امر آگاه نبودند, لذا هنگامى كه امام عباسى خواست ((ابومحمد صادق)) را براى دعوت به خراسان روانه كند, براى پرهيز از افشاى چهره واقعى خود به وى تإكيد كرد كه از برخورد با دعوتگران علوى به ويژه شخصى به نام ((غالب)) ـ كه به شدت دوستدار علويان بود ـ پرهيز كند, ولى غالب از آمدن ابومحمد آگاه شد و به نزد او رفت و بين آن دو درباب برترى عباسيان و علويان مناظره اى سخت درگرفت. پس از اين واقعه, راز ابومحمد فاش گرديد و به دست والى خراسان كشته شد(26) (106 هجرى). ظاهرا پس از مرگ او و براى پيش گيرى از افشاى دعوت عباسى, شعار ((الرضا من آل محمد)) مطرح شده است.(27)
الرضا من آل محمد نزد دعوت شدگان
از بررسى گزارش هاى مورخان در باب دعوت و بيعت مردم خراسان با ((الرضا)) و عكس العمل آنان پس از ظهور و به حركت رسيدن عباسيان, بر مىآيد كه بيشتر دعوت شدگان ـ اگرنه همه آن ها ـ ((الرضا من آل محمد)) را شخصى از فرزندان پيامبر(ص) مى دانسته اند. به گفته ((فليپ حتى)) ((شيعيان مى پنداشتند كه خاندان هاشم منحصر به فرزندان على(ع) است.))(28) از اين رو, پيروزى عباسيان موجب سرخوردگى بسيارى از ايرانيان شد, حتى برخى زبان به اعتراض گشودند و جان خود را بر سر اين كار نهادند. قيام هايى چون قيام ((شريك بن شيخ)) در بخارا و اعتراض برخى سران دعوت و نيز گرايش ايرانيان به قيام هاى ضد عباسى علويان نشان مى دهد كه در نظر آنان ((الرضا من آل محمد)) كسى از فرزندان پيغمبر بوده است. اينك نمونه اى از شواهد تاريخى اين نظريه را از نظر مى گذارنيم:
1 ـ پس از ظهور دولت عباسى و آگاهى عباسيان از تمايل ((ابوسلمه)) به علويان, ((سفاح)) برادرش منصور را با سى تن به خراسان فرستاد تا هم از ((ابومسلم)) بيعت بگيرد و هم نظر او را درباره كار ابوسلمه جويا شود. يكى از نوادگان امام سجاد(ع) به نام ((عبيدالله بن الحسين بن على بن الحسين الاعرج)) همراه اين هيإت بود. ((سليمان بن كثير خزاعى)) يكى از بزرگ ترين داعيان عباسى كه پيش از ابومسلم رهبر سازمان دعوت در خراسان بود, به عبيدالله گفت: ((انا غلطنا فى امركم و وضعنا البيعه فى غير موضعها, فهلم نبايعكم و ندعوا الى نصرتكم:(29) ما در مورد كار شما اشتباه كرديم و بيعت را در جاى خودش ننهاديم, بياييد با شما بيعت كنيم و مردم را به يارى شما بخوانيم.)) عبيدالله گمان كرد كه اين پيشنهاد توطئه اى از طرف ابومسلم است و اگر به ابومسلم خبر ندهد او را خواهد كشت. از اين رو جريان را به ابومسلم خبر داد و ابومسلم, يار ديرين خويش را طبق فرمان امام عباسى كه ((به هر كس شك كردى او را بكش)), گردن زد, او حتى بنابر برخى روايات, عبيدالله را نيز مسموم كرد و از ميان برداشت!(30)
اين واقعه كه در حدود چهار ماه پس از ظهور دولت عباسى روى داد نشان مى دهد بسيارى از خراسانيان (و حتى افرادى در رإس دعوت عباسى چون سليمان بن كثير خزاعى) گمان مى برده اند كه حكومت به علويان خواهد رسيد.
2 ـ پس از پيروزى عباسيان و آشكار شدن چهره واقعى دعوت عباسى و شناخت مردم از اين دعوت, يكى از بزرگان بخارا به نام ((شريك بن شيخ مهرى)) كه ((مردى بود از عرب به بخارا باشيده, و مردى مبارز بود و مذهب شيعه داشتى و مردمان را دعوت كردى به خلافت فرزندان اميرالمومنين على(ع) و گفتى: ما از رنج مروانيان اكنون خلاصى يافتيم. ما را رنج آل عباس نمى بايد, فرزندان پيغامبر بايد كه خليفه پيغامبر بود. خلقى عظيم بر وى گرد آمدند. و امير بخارا ((عبدالجبار بن شعيب)) بود و با وى بيعت كرد و امير خوارزم ((عبدالملك بن هرثمه)) با وى بيعت كرد و امير برزم ((مخلد بن حسين)) با وى بيعت كرد و اتفاق كردند و پذيرفتند كه اين دعوت آشكار كنيم و هر كس كه پيش آيد با او حرب كنيم.))(31)
بنابر نقل منابع ديگر, بيش از سى هزار نفر دعوتش را پاسخ گفتند و چند ماه با ((زياد بن صالح)) فرستاده ابومسلم جنگيدند تا سرانجام شريك كشته شد و قيام سركوب گرديد.(32) از اين گفته ((نرشخى)) (م 348): ((چون زياد از بخارا دل فارغ كرد, به جانب سمرقند رفت و آن جا او را حربها افتاد))(33) بر مىآيد كه مردم سمرقند نيز عليه عباسيان به پاخاسته بودند; چنان كه از وسعت قيام شريك و پيوستن گروه زيادى از مناطق مختلف (بخارا, خوارزم, برزم) به اين قيام بر مىآيد كه دست كم مردم اين نواحى معتقد بوده اند كه ((الرضا من آل محمد)) شخصى از فرزندان پيامبر(ص) است. گرچه قيام شريك كه خواستار خلافت فرزندان پيامبر بود سركوب شد (133 هجرى), ولى هم چنان معتقدان به اين عقيده در خراسان بسيار بوده و حتى در ميان فرماندهان و حكمرانان خراسان نيز افرادى براين عقيده بودند. گواه اين مطلب آن كه چون در سال 140 هجرى, منصور, ((عبدالجبار ازدى)) را حكومت خراسان داد, وى به تعقيب شيعيان بنى هاشم پرداخت و از آنان كشتارى عظيم كرد و در تعقيب آنان اصرار ورزيد; آن ها را مثله كرد و شمارى از فرماندهان و حكمرانان خراسان از جمله ((مغيره بن سليمان)) و ((حريش بن محمد ذهلى)) ـ از فرماندهان و ـ ((مجاشع بن حريث انصارى)) ـ حكمرانان بخارا ـ و ابوالمغيره, ((خالد بن كثير)) حكمران قهستان را به جرم دعوت به فرزندان على بن ابى طالب(ع) كشت.(34)