Borna66
09-06-2009, 08:39 PM
على(ع) و نحوه نگرش به قدرت
على كريمى
تشريح انديشه سياسى على(ع) و ديدگاه هاى وى درباره قدرت همواره مورد توجه مورخان و محققان بوده است. اما در اين ميان نظريه اى كه امام على(ع) را از ساير حاكمان اسلامى متمايز مى نمايد, حاكم آرمانى و اصولى بودن و نگاه اعتبارى داشتن به قدرت است. نوشتار حاضر كه مقدمه اى در اين زمينه است, سعى در بررسى اين ديدگاه بر اساس برخى شواهد تاريخى دارد.
واژه هاى كليدى: على(ع), قدرت, ديدگاه آرمان گرايى, نگاه اعتبارى و اصولى.
مقدمه
به طور كلى, دو ديدگاه درباره نوع نگاه به قدرت وجود دارد كه هر كدام تعريف و شاخص هاى ويژه خود را دارند, ديدگاه آرمان گرايى (ايده آليسم) و ديدگاه واقع گرايى (رئاليسم).
بررسى ديدگاه واقع گرايى خارج از حوزه بحث است, اما ايده آليسم ((به آن دسته از تئورىهايى اطلاق مى شود كه به ذهن يا روح اهميت مى دهد و قدرت مهم روح انسان را فكر او مى داند و علاوه بر آن قدرت اراده يا آزادى اراده را نيز جزء قدرت هاى روح مى داند)).((2))در اين ديدگاه, جست جوى قدرت به هر قيمت و حفظ آن با هر شيوه اى نامناسب است.انديشه آرمان گرايى يا ايده آليسم, بشر را ذاتا خوب و خيرخواه فرض مى كند و اين نظر كه همگان در تلاش براى كسب قدرتند را مردود مى داند. ايده آليست ها امور و روابط بين الملل را بر مبناى اخلاق, عدالت, اعتماد و تعهد در نظر مى گيرند. به اعتقاد آنان, سياست بايد مطابق آرمان ها يا اصول متعالى عمل كند. شاخص هاى مهم انديشه آرمان گرايى عبارتند از:
1. قدرت, فى نفسه, محلى از اعراب ندارد, بلكه فقط در جهت خير از آن استفاده مى شود;
2. در اين انديشه, بيشتر به اعمال مسالمتآميز تكيه و راه حل اختلاف از طريق آشتى جويانه دنبال مى شود;
3. آرمان ها و اخلاق در صحنه بين المللى, راهنما, انگيزه و معيار كشورها است;
4.اين انديشه, بشر را ذاتا خوب و خيرخواه فرض مى كند.((3))
به نظر ما قدرت در ديدگاه على(ع) اصيل نبوده تا جست و جو و حفظ آن به هر قيمت باشد, بلكه در نگاه حضرت, قدرت سياسى, اعتبارى و دستيابى و حفظ آن با استفاده از هر شيوه اى جايز نيست. على(ع) واقعا اصول گرا بود و اصول را مهم تر از حكومت مى دانست و در حقيقت قدرت براى او اصل و محور نبود, بلكه آن چه برايش مطرح بود, حفظ مكتب بود.
جرج جرداق نويسنده مسيحى لبنانى مى نويسد:
حكومت و سياست از آغاز پيدايش تا امروز دو معنا داشته, يكى اين كه سياست دانش احياى مردم است و اگر اين نباشد وسيله اى بى ارزش براى هدف پست است. ديگر اين كه سياست چيزى جز يك مشت كارهاى پهلوانى نيست و از علم و وجدان دور است, بلكه متكى بر حيله, نيرنگ, تزوير و نفاق است تا منافع اشخاص را تإمين كند, بدون اين كه به مصلحت و منفعت جمعى ارتباط داشته باشد.((4))
در نگاه على(ع) وظيفه حكومت, خدمتگزارى و دادگرى است و اعتبارش فقط در اين جهت است; بدين سبب حضرت قدرت را در خدمت احيا و گسترش اصول و اهداف متعالى مورد نظرش ـ كه احياى سنت رسول و اصول اصيل اسلامى بود ـ مى دانست.
در ادامه به اختصار, براى آرمانى نگريستن و اصولى و اعتبارى بودن قدرت در نگاه على (ع), شواهد تاريخى ارائه مى شود.
1. پاسخ منفى على (ع) به درخواست حمايت ابوسفيان
بعد از آن كه بيعت با ابوبكر روى داد ـ و محمد بن اسحاق هم تحت عناوين ((بيعت يوم السقيفه و بيعت العامه))((5)) از آن ياد كرده است ـ و عده اى مهاجر و انصار از پذيرش بيعت ابوبكر خوددارى ورزيدند و ابوسفيان هم آشكارا اعلام كرد كه حاضر است در حمايت از على (ع) مدينه را پر از سواران كند, حضرت دست به شورش نزد و حاضر نشد از حمايت شخصى چون ابوسفيان براى رسيدن به قدرت استفاده كند. جدا از امكان تحقق اين امر, يك علت نپذيرفتن پيشنهاد ابوسفيان از جانب على(ع) را مى توان نگاه خاص آن حضرت به قدرت دانست; چه اگر قدرت را اصيل مى ديد, شايد مى توانست با حمايت ابوسفيان آن را به دست آورد.
ابوسفيان بن حرب نيز از جمله كسانى بود كه از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيد و گفت:
بنى هاشم, چنان نباشيد كه مردم و به ويژه تيم بن مره يا عدى در حق شما طمع كنند; چه امر زمامدارى جز در ميان شما و به دست شما نيست و جز ابوالحسن كسى شايستگى آن را ندارد. اى ابوالحسن, با دستى كاردان و نيرومند خلافت را قبضه كن, چه تو بر آن چه اميد مى رود, نيرومند و توانايى و البته مردى كه قصى پشتيبان او است حق او پايمال شدنى نيست.((6))
ابوسفيان بعد از جريان سقيفه به على گفت:
آيا شايسته است پايين ترين تيره هاى قريش در كسب قدرت از تو پيش بيفتند؟! به خدا قسم, اگر بخواهى در حمايت از تو مدينه را پر از سواران جنگى مى كنم, دست خود را دراز كن كه با تو بيعت كنم.
على(ع) در پاسخ گفت:
اى ابوسفيان, نه, هميشه به دنبال فرصتى براى ضربه زدن به اسلام هستى و من هيچ نياز به كمك تو كه پيوسته با اسلام و مسلمانان خصومت كردى ندارم.((7))
حضرت خود درباره رد درخواست ابوسفيان مى فرمايد:
خلافت را بدينسان به دست آوردن, همچون آبى بد مزه و نا دلپذير و لقمه اى گلوگير است.((8))
به هر حال, اگر چه ابوسفيان و عباس از على(ع) خواستند براى كسب خلافت اقدام كند, اما او هيچ كوششى براى كنترل جماعت به وسيله بنى هاشم انجام نداد.((9))
در حقيقت, با آن كه على(ع) بعد از رحلت پيامبر خود را شايسته خلافت و جانشينى رسول را, حق خود مى دانست, چون با عدم اقبال مردم و جريان سقيفه مواجه شد, در چهار چوب نگاه اعتبارى خود به قدرت, حاضر نشد از هر ابزارى براى كسب آن استفاده كند.
2.همراهى با خلفاى نخستين براى حفظ وحدت اسلامى
بعد از وقوع جريان سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر و پيش آمدن جريان مرتدين, على(ع) به منظور حفظ وحدت جامعه اسلامى و ياران اندك خود با ابوبكر بيعت كرد.
او به هيچ وجه نمى خواست رويداد سقيفه موجب بر هم خوردن وحدت مسلمانان شود. على(ع) با تقدم بخشيدن به وحدت در روش سياسى خود ثابت كرد كه به رغم زمينه و موقعيت مناسب, وارد هيچ حركت ماجرا جويانه اى نمى شود.((10))
على(ع) وقتى مى بيند, اگر شمشير بكشد مركز خلافت اسلامى متلاشى است, اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشير بكشد, ناچار صبر مى كند.((11))
بر اساس منابع تاريخى, ابوبكر اندكى قبل از مرگش عمربن خطاب را به جانشينى برگزيد. على(ع) چون با خلافت عمر مواجه شد, همانند عصر ابوبكر, به منظور پيشرفت امور مسلمين با او بيعت و همراهى نمود و حتى با اين كه خود را از حاضران شوراى عمر, شايسته تر به خلافت مى دانست, چون عثمان به خلافت رسيد به منظور تقويت حاكميت اسلام با او بيعت و همراهى كرد, هر چند كه كمى بعد به سبب موضوعاتى كه بررسى آن ها در حوصله اين بحث نيست از عثمان فاصله گرفت.
مى توان گفت, اگر على(ع) به قدرت نگاه اصيلى داشت, دست كم مى توانست با اتخاذ برخى مواضع و همراهى نكردن با خلفا, موجبات ضعف آنان را فراهم كند; اما به سبب آن كه حفظ مكتب برايش مهم شمرده مى شد, صبر تلخ پيشه كرد, كه در خطبه شقشقيه بدان اشاره مى كند:
خلافت را چون شترى ماده ديدند و هر يك به پستانى از او چسبيدند و سخت دوشيدند و تا توانستند, نوشيدند و من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم, رنج ديدم و خون دل خوردم.((12))
3. على(ع) و شوراى عمر
على(ع) بهترين فرصت براى كسب قدرت را در جريان شوراى عمر به سبب پايبندى به اصول از دست داد و حاضر نشد با گفتن دروغ مصلحتى مبنى بر پيروى از سنت شيخين, قدرت را كسب كند و بعد به راه خود رود.
چون عمر ضربت خورد و رإيش درباره شخص معين قرار نگرفت, از اين رو كار را در ميان شش نفر از بزرگان صحابه نهاد كه عبارت بودند از على(ع), عثمان بن عفان, طلحه, زبير, عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص و به آن ها دستور داد در طى سه روز كسى را از ميان خود به خلافت برگزينند.((13))
در اين شورا, چون بعد از مدتى عبدالرحمان از حق انتخاب شدن صرف نظر كرد, حق انتخاب كردن خليفه را به دست آورد. عبدالرحمان به سوى على(ع) آمد و دستش را گرفت و گفت:
با تو بيعت مى كنم به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت رسول و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى.
على(ع) در پاسخ گفت:
تو با من بر اساس پيروى از كتاب خدا و سنت رسول و اجتهاد و رإى خودم بيعت كن. ((14))
عبدالرحمن نپذيرفت و پيشنهاد خود را با عثمان در ميان گذاشت و او به پيروى از كتاب خدا و سنت رسول و شيخين متعهد شد و به خلافت برگزيده شد.((15)) در نگاه على(ع) به قدرت, مصلحت انديشى به منظور جلب نفع شخصى, زشت شمرده مى شود. مصلحت هميشه مونتاژ دين و دنيا بوده است, اما على(ع) مصلحت انديشى را نمى پذيرد,((16)) هر چند به بهاى از دست دادن قدرت باشد.
4.على (ع) و تإكيد بر محاكمه پسر خليفه
بنا به نوشته مورخان, پس از كشته شدن عمر به دست ابولولو, عبيدالله بن عمر ,اقدام به قتل خود سرانه هرمزان (مسلمان) و دختر ابولولو و جفينه (مردى ترسا از حيره) كرد, اما عثمان با اين استدلال كه نمى تواند تحمل كند, ديروز پدر را بكشند و امروز فرزند را, حاضر به پرداخت ديه شد و از اجراى حكم قصاص خوددارى كرد, اما على(ع) بر اين امر اصرار داشت كه او بايد قصاص شود, تا جايى كه اين تصميم سبب شد بعد از روى كار آمدن على(ع) به خلافت, عبيدالله بن عمر به نزد معاويه روانه شود.
مردم درباره خون هرمزان و نگهدارى عثمان از عبيدالله بن عمر سخن بسيار گفتند. پس عثمان به منبر آمد و گفت: من خودم صاحب خون هرمزانم و آن را براى خدا و عمر بخشيدم و براى خون عمر آن را رها كردم.
پس مقداد بن عمرو به پا خاست و گفت: هرمزان چاكر خدا و پيامبر او است و تو را نمى رسد كه حق خدا و پيامبرش را ببخشى. گفت: پس مى نگريم و مى نگريد. سپس عثمان, عبيدالله بن عمر را از مدينه به كوفه فرستاد و او را در خانه اى فرود آورد.((17))
اما على(ع) در عهد عثمان خواهان قصاص عبيدالله بن عمر بود و بر خلاف نظر عثمان بر اين امر اصرار داشت.((18)) و اين امر به سبب پايبندى حضرت بر اجراى احكام اسلامى بوده است.
5. على (ع) و بدرقه ابوذر
على(ع) در زمان عثمان, بر خلاف رإى او به همراه فرزندانش به بدرقه ابوذر كه, از سوى عثمان به ربذه تبعيد شده بود, رفت. عثمان به مروان گفت: اى مروان, او (ابوذر) را بيرون كن و كسى را مگذار كه با او سخن گويد تا بيرون رود. پس على و حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و عمار بن ياسر براى ديدن ابوذر بيرون آمدند, پس على رفت كه با او سخن گويد, ليكن مروان گفت: اميرمومنان نهى كرده است كه كسى با او سخن گويد. پس على تازيانه را بلند كرد و بر شتر مروان نواخت و گفت: دور شو, خدايت به آتش كشاند. سپس او را بدرقه كرد و با او سخنانى گفت كه شرح آن طولانى است((19)) و هر مردى از آنان با او سخن گفت و بازگشتند و مروان نزد عثمان باز آمد و در اين باب ميان او و على گله مندى پيش آمد و سخنانى زننده به يكديگر گفتند.((20))
6.على (ع) و تإكيد بر اجراى حكم شرعى درباره وليد بن عقبه
على(ع) در عهد عثمان, بر وليد بن عقبه, حاكم منصوب خليفه بر شهر كوفه, به دليل شرب خمر حد جارى ساخت; اين در حالى بود كه بسيارى به سبب خويشى وليد با خليفه از اجراى اين حكم خوددارى مى ورزيدند. در سال 26, عثمان وليد بن عقبه را والى كوفه كرد و او نماز بامداد را با مردم در حال مستى چهار ركعت خواند, پس عثمان او را عزل و به جاى او سعيد بن عاص را نصب كرد, و چون وليد از راه رسيد, عثمان گفت كه او را حد مى زند, پس مردم براى خويشاوندى او, كه برادر مادرى عثمان بود, پيش نرفتند, اما على برخاست و او را حد زد.((21))
7. على (ع) و قتل عثمان
از مطالعه منابع تاريخى و نهج البلاغه به دست مىآيد كه على(ع) موضع اصلاحى, انفعالى در جريان شورش عليه عثمان اتخاذ كرده و نظر حضرت اصلاح عثمان يا كناره گيرى او از خلافت و واگذارى آن به شورا بوده است, نه قتل خليفه. و على(ع) شخصا برنامه اى براى قتل عثمان و استفاده از اين موقعيت براى رسيدن به قدرت نداشته است. حضرت در جريان شورش عليه عثمان خواهان مهار بحران بود و بدين سبب بود كه ميانجيگرى ميان شورشيان و عثمان را پذيرفت و سعى كرد با سخنان خويش عثمان را وادار به اصلاح امور كند.
على(ع) در نهج البلاغه شانزده نوبت درباره عثمان سخن گفته است و هر چند گروه انقلابيون را ذيحق دانسته, قتل عثمان در مسند خلافت را با مصالح كلى اسلام منطبق ندانسته است.((22))
براى مثال, على(ع) در چند مورد موضع خود را درباره قتل عثمان بيان داشت:
مردم بر عثمان خرده گرفتند, من يكى از مهاجران بودم, بيش تر خشنودى او را مى خواستم و كم تر سرزنش نمودم.((23))
به خدا سوگند كوشيدم آزار مردم را از او باز دارم, چندان كه ترسيدم در اين كار گناهكار شوم.((24))
اگر كشتن عثمان را فرمان داده بودم, قاتل بودم و اگر مردمان را از قتل وى باز داشته بودم, يارى او كرده بودم.((25))
8. على (ع) و پذيرش خلافت
على(ع) كه خود را شايسته ترين كس براى جانشينى رسول خدا مى دانست, چون پس از رحلت پيامبر به مدت بيست و پنج سال از كسب مقام خلافت دور ماند و در اين مدت تغييراتى بر خلاف ديدگاهش در جامعه بروز كرد, بعد از آن كه عثمان به قتل رسيد, در آغاز حاضر به پذيرش مقام خلافت نشد و شرايط زمانى را بدترين زمان براى تحقق حكومت خود دانست و تنها بعد از اصرار توإم با فشار مردم و پذيرش شروطش آن را پذيرفت و اين امر تنها بدين سبب بود كه بتواند اهداف متعالى خود را پياده كند, و گرنه على(ع) قدرت محور نبوده است كه در هر شرايطى به دنبال كسب قدرت برود.
بر اساس روايت منقرى, على(ع) در حالى كه از پذيرفتن قدرت ناراضى بود, با اصرار مردم و به علت جلوگيرى از تفرقه, خلافت را پذيرفت.((26))
به گزارش مولف الغارات على(ع) به علت فشار مردم و بعد از آن كه مردم شروط وى را پذيرفتند و آنان قول همكارى و وحدت دادند, به ناچار خلافت را پذيرفت.((27)) حضرت در پاسخ اصرار مردم فرمود:
مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آوريد كه ما پيشاپيش كارى مى رويم كه آن را رويه ها است و راه راست ناشناسا گرديد... من اگر وزير باشم بهتر است تا امير. ((28))
9. على (ع) و تإكيد بر ظلم ستيزى و عدالت خواهى
نوع نگاهى كه على(ع) به قدرت و مظاهر آن داشت, سبب شد هيچ گونه ملاحظه اى در اجراى حق و گرفتن حق مظلوم از ظالم نداشته باشد, بدين منظور, به محض به دست گرفتن قدرت آشكارا اعلام كرد كه تمام امتيازات باطل و اموالى كه به ناحق در دوره عثمان به افراد داده شده است را باز پس مى گيرد, و عدالت را بر قرار مى سازد; و البته با علم به اين كه اتخاذ چنين سياستى او را با مشكلاتى مواجه مى كند, دست به اين اقدام زد.
سياست على(ع) صريح بود و نمى خواست كارى را كه مى خواهد بكند در دلش مخفى نگه دارد و بگويد فعلا حرف صريحى نزنم تا اين مردم كه امروز آمدند با ما بيعت كنند و خيال كنند كه اين نظم موجود همان طورى كه هست حفظ مى شود, ولى بعد كه بر كار سوار شديم برنامه هايى را كه مى خواهيم, اجرا كنيم.((29))
على(ع) سعى در اجراى حدود الهى و برقرارى عدالت و مساوات داشت; بدين منظور, در همان آغاز خلافت خود فرمود:
بدانيد, اگر درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان كنم كه خود مى دانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده اى گوش نمى دهم.()
(30) على(ع) در زمينه ستاندن حق مظلوم از ظالم فرمود:الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له, والقوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه.((31))
عدالت خواهى و ستم ستيزى, شاخصه مهم شخصيت على(ع) است تا جايى كه على(ع) يكى از اهداف حكومت خود را احقاق حق مستضعفان و برقرارى عدالت مى داند و گر نه حكومت فى نفسه برايش ارزشى نداشته است و خود در پاسخ ابن عباس حكومت را بى ارزش تر از نعلين پينه بسته اى دانسته است((مگر آن كه حقى را بر پا سازم يا باطلى را بر اندازم)).((32))
على(ع) عدالت را رساندن هر فردى به حقش و در هم شكستن تمام موانع در ارتقاى افراد و قرار گرفتن هر چيزى در جاى خودش و اعطاى هر حقى به مستحقش مى داند و درباره فلسفه عدالت مى فرمايد:
خداوند متعال براى رهبران عدالت مقرر داشته كه خود را با مستمندان يكسان قرار دهند تا فقرا ناراحت نشوند.((33))
حضرت در اهميت عدالت مى فرمايد:((ملاك السياسه العدل))((34)) و ((خيرالسياسات العدل))((35)) و ((العدل إفضل السياستين)).()
على(ع) در آغاز (36)حكومت درباره اجراى عدالت فرمود:
به خدا اگر ببينم كه به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد, آن را باز مى گردانم كه در عدالت گشايشى است و آن كه عدالت را برنتابد ستم را سخت تر يابد. ((37))
حضرت در جاى ديگر مى فرمايد:
به خدا اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمان ها است به من بدهند, تا خدا را نافرمانى كنم و پوست جوى را از مورچه اى ناروا بربايم چنين نخواهم كرد.((38))
10.على (ع) و تإكيد بر اجراى سياست تسويه درباره بيت المال
على(ع) با روش هايى كه بعد از پيامبر در تقسيم بيت المال شكل گرفت به مخالفت برخاست و در اين امر بر مساوات و برابرى بدون هيچ گونه تبعيض و امتيازى تإكيد كرد و در يك اقدام عملى در آغاز خلافت خود به عبيدالله بن رافع, خزانه دارش, دستور داد به همه سه درهم بدهد كه اين عمل با اعتراض عده اى از اشراف و بزرگان مواجه شد و حتى عده اى چون طلحه و زبير و... از قبول سهم خود به نشانه اعتراض خوددارى كردند و مدتى بعد زنان عرب هم از اين كه در عطا با زنان عجم مساوى شدند, اعتراض كردند; اما على(ع) كسى نبود كه براى جلب رضايت عده اى از اصولش بگذرد و بدين سبب حتى در اواخر خلافت خود به درخواست مالك اشتر مبنى بر بخشش به سران قبايل و شيوخ به منظور استفاده از نفوذشان در بسيج مردم, پاسخ منفى داد.
على(ع) با اين كه مى دانست تقسيم عادلانه بيت المال هر چند حق است, اما هماهنگ با مصلحت نيست و بايد سردمداران را مقدم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بيش تر دهد و از سهم مستضعفان بكاهد, اما هرگز اين كار را نكرد و دقيقا طرفدار اجراى حق و عدالت بود; هر چند براى گروهى ناخوشايند باشد تا جايى كه از حمايتش دست بردارند و به مخالفتش برخيزند.((39)) رفتارهاى على(ع) در عصر پيامبر هم به تبعيت از سنت رسول مويد تقسيم برابر دارايى ها است. على بعد از سريه يمن در زمان پيامبر, چون به خدمت حضرت رسيد و سپس به سوى سپاه بازگشت و ديد ابو رافع در قبال درخواست سپاهيان لباس هاى نو به آنان بخشيده است, از اين كار او به شدت ناراحت شد و دستور داد آن جامه ها را از تن به در كندند.((40)) حضرت به خويشان خود در اين زمينه امتيازى نداد. ابو رافع, خزانه دار على(ع) بر بيت المال مى گويد:
روزى على به خانه رفت, دخترش زيور گرفته بود و مرواريدى از بيت المال را بر او ديد كه از پيش مى شناخته بود, گفت: اين را از كجا آورده اى؟ به خدا بايد دست او را ببرم. ابو رافع گويد: چون اصرار وى بديدم, گفتم:اى اميرمومنان, به خدا من اين را زيور برادر زاده ام كرده ام, اگر من نداده بودمش چگونه بدان دست مى يافت. پس او خاموش شد.((41))
بر اساس روايت هاى مختلف, على(ع) به درخواست عقيل بن ابى طالب مبنى بر بخشش بيش از سهمش از بيت المال توجهى نكرد و آن را برابر با خيانت كردن به نمازگزاران روز جمعه (روايت ثقفى كوفى) يا سوختن در آتش (روايت نهج البلاغه) يا سرقت (روايت سيوطى) دانسته است. على(ع) املاكى كه عثمان به خويشان خود داد را باز پس گرفت((42)) و بيت المال را طورى تقسيم مى كرد كه در محل آن چيزى ديده نمى شد.((43))
عبدالله بن عباس به امام حسن(ع) نوشت:
برخى مردم به اين دليل پدر تو را ترك كرده و به سوى معاويه رفتند كه چون او در تقسيم بيت المال به صورت مساوى با همه رفتار مى كرد و آن ها نمى توانستند اين اقدام او را تحمل كنند.((44))
على آن قدر در حفظ بيت المال دقيق بود و در اين راه بر عمال و نزديكان و مإموران خراج سخت مى گرفت كه مورخان او را به بخل و خست وصف كردند و كاملا طبيعى بود كسانى كه به انگيزه حصول به منافع مادى قيام كرده بودند در مقابل چنين نگرشى به پا خيزند.((45))
11. على (ع) و بى اعتنايى به توصيه مصلحت انديشان
على(ع) در اقدامى مهم به عزل واليان عثمان (جز ابوموسى اشعرى) پرداخت و به توصيه هاى كسانى چون مغيره بن شعبه و عبدالله بن عباس در ابقاى موقت آن ها, به خصوص معاويه, توجهى نكرد و از طرف ديگر حاضر نشد به افرادى چون طلحه و زبير و رهبران قبايلى چون اشعث بن قيس امتيازى بدهد و از اين طريق قدرت خود را حفظ كند.
طلحه و زبير از على خواستار ولايت بصره و كوفه شدند, على نپذيرفت و گفت شما نزد من بمانيد تا به كمك شما اين كار را تحمل كنم.((46)) مغيره گفت:
تو را حق نيك خواهى و اطاعت مسلم است. با رإى درست امروز كار فردا را سامان توانى داد و با تباهى امروز كار فردا را تباه خواهى كرد.معاويه را بر سر كارش نگهدار و همه عاملان عثمان را بر كارشان نگهدار و چون اطاعت آوردند و از سپاهيان بيعت گرفتند, تغييرشان بده يا واگذار.((47))
على(ع) در برابر درخواست ابن عباس مبنى بر ابقاى موقت معاويه و دادن امتياز به طلحه و زبير گفت:
اين كه گفتى نگاهش دارم به خدا ترديد ندارم كه از لحاظ كار دنيا نكو است و به صلاح است, اما تكليفى كه بر گردن دارم و معرفتى كه از حال عملشان دارم ايجاب مى كند كه هيچ كدامشان را به كار نگمارم.((48))
در حقيقت على(ع) حاضر نبود از ستمگران به عنوان عوامل اجرايى خويش استفاده كند, هر چند به كارگيرى آن ها سبب استحكام حكومتش شود.
على(ع) بر اساس عقيده به مخالفت با عثمان برخاست و هنگامى كه با او بيعت شد, خواست قبيله و غنيمت را باطل كند و تمام امور را بر اساس عقيده قرار دهد و در اين راه ناچار بود در صفوف موافقان خود تغييراتى ايجاد كند و در حقيقت اين عمل نوعى تمرين اساسى در سياست بود.((49))
12. پاى بندى به عهد و پيمان
على(ع) شاخصه تفاوت سياست خود را با معاويه در همين امر مى دانست و نه تنها خود به اين امر سخت پايبند بود, در نامه هايى كه به كارگزارانش مى نوشت بر اجراى اين اصل تإكيد داشت و اين مسإله در راستاى نگاه اعتبارى به قدرت بود; چه اگر قدرت در نظر او اصيل بود بايد با استفاده از هر شيوه اى از آن محافظت مى كرد.
على(ع) فرمود:
به خدا سوگند, معاويه زيرك تر از من نيست, ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى نمود زيرك تر از من كسى نبود.((50))
حضرت با آن كه در جريان جنگ صفين راضى به حكميت نبود, اما بعد از انعقاد صلحنامه با معاويه آن را محترم شمرد و نقض آن را جايز ندانست.
على(ع) در نامه معروف خويش به مالك اشتر او را به پايبندى به عهد و پيمان سفارش مى كند و دليل اين كار را برايش توضيح مى دهد:
و اگر با دشمنت پيمان نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد و پيمان خويش وفا كن و آن چه را بر ذمه دارى ادا و خود را چون سپرى براى پيمانت بر پا, چه مردم بر هيچ چيز از واجب هاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند... پس در پيمان نه خيانتى توان كرد و نه فريبى داد و نه مكرى پيش آورد. ((51))
13. على (ع) و پاى بندى به اخلاق سياسى
على(ع) براى حفظ قدرت, حاضر به گفتن دروغى يا به كارگيرى نيرنگ و فريبى نبود و به راستى و درستى توجه خاصى داشت.البته خود مى دانست در عصرى زندگى مى كند كه
گوينده حق اندك است, و زبان در گفتن راست ناتوان, آنان كه با حقند, خوارند و مردم به نافرمانى خدا گرفتار, سازش يكديگر را پذيرفتار, جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار, عالمشان دو رو و قارى شان سود جو.((52))
على(ع) تإكيد دارد كه براى دستيابى و حفظ حكومت حاضر به دغل كارى و خيانت نيست و فرمود:
بزرگ ترين خيانت, خيانت به مسلمانان است.((53))
از نظر او, حفظ قدرت بر مبناى صداقت ارزش دارد و حضرت ((صداقت را بنيادىترين اصل سياست مديريتى شمرد و صداقت و رو راستى با مردمان را اصل مهم حاكميتش قرار داده بود. در نگاه او, صداقت نخستين شرط سياستمدارى است)).((54))
على(ع) براى تداوم حكومتش از زور, استبداد, تطميع و فريفتن مردمان با امور دنيوى, اجبار يا فريب استفاده نكرد و مقيد به اصول دينى بود و با اين كه مى دانست مردم چگونه رام مى شوند, حاضر به استفاده از شيوه هاى نادرست نبود و به همين دليل هم در صحنه سياسى مغلوب شد; اما به سبب پايبندى به اين امور است كه به عنوان چهره اى ماندگار در تاريخ بشرى مى درخشد و به سبب الگوى خاصى كه در حكومت دارى ارائه داده است مورد ستايش عموم مورخان و محققان قرار گرفته است.
على كريمى
تشريح انديشه سياسى على(ع) و ديدگاه هاى وى درباره قدرت همواره مورد توجه مورخان و محققان بوده است. اما در اين ميان نظريه اى كه امام على(ع) را از ساير حاكمان اسلامى متمايز مى نمايد, حاكم آرمانى و اصولى بودن و نگاه اعتبارى داشتن به قدرت است. نوشتار حاضر كه مقدمه اى در اين زمينه است, سعى در بررسى اين ديدگاه بر اساس برخى شواهد تاريخى دارد.
واژه هاى كليدى: على(ع), قدرت, ديدگاه آرمان گرايى, نگاه اعتبارى و اصولى.
مقدمه
به طور كلى, دو ديدگاه درباره نوع نگاه به قدرت وجود دارد كه هر كدام تعريف و شاخص هاى ويژه خود را دارند, ديدگاه آرمان گرايى (ايده آليسم) و ديدگاه واقع گرايى (رئاليسم).
بررسى ديدگاه واقع گرايى خارج از حوزه بحث است, اما ايده آليسم ((به آن دسته از تئورىهايى اطلاق مى شود كه به ذهن يا روح اهميت مى دهد و قدرت مهم روح انسان را فكر او مى داند و علاوه بر آن قدرت اراده يا آزادى اراده را نيز جزء قدرت هاى روح مى داند)).((2))در اين ديدگاه, جست جوى قدرت به هر قيمت و حفظ آن با هر شيوه اى نامناسب است.انديشه آرمان گرايى يا ايده آليسم, بشر را ذاتا خوب و خيرخواه فرض مى كند و اين نظر كه همگان در تلاش براى كسب قدرتند را مردود مى داند. ايده آليست ها امور و روابط بين الملل را بر مبناى اخلاق, عدالت, اعتماد و تعهد در نظر مى گيرند. به اعتقاد آنان, سياست بايد مطابق آرمان ها يا اصول متعالى عمل كند. شاخص هاى مهم انديشه آرمان گرايى عبارتند از:
1. قدرت, فى نفسه, محلى از اعراب ندارد, بلكه فقط در جهت خير از آن استفاده مى شود;
2. در اين انديشه, بيشتر به اعمال مسالمتآميز تكيه و راه حل اختلاف از طريق آشتى جويانه دنبال مى شود;
3. آرمان ها و اخلاق در صحنه بين المللى, راهنما, انگيزه و معيار كشورها است;
4.اين انديشه, بشر را ذاتا خوب و خيرخواه فرض مى كند.((3))
به نظر ما قدرت در ديدگاه على(ع) اصيل نبوده تا جست و جو و حفظ آن به هر قيمت باشد, بلكه در نگاه حضرت, قدرت سياسى, اعتبارى و دستيابى و حفظ آن با استفاده از هر شيوه اى جايز نيست. على(ع) واقعا اصول گرا بود و اصول را مهم تر از حكومت مى دانست و در حقيقت قدرت براى او اصل و محور نبود, بلكه آن چه برايش مطرح بود, حفظ مكتب بود.
جرج جرداق نويسنده مسيحى لبنانى مى نويسد:
حكومت و سياست از آغاز پيدايش تا امروز دو معنا داشته, يكى اين كه سياست دانش احياى مردم است و اگر اين نباشد وسيله اى بى ارزش براى هدف پست است. ديگر اين كه سياست چيزى جز يك مشت كارهاى پهلوانى نيست و از علم و وجدان دور است, بلكه متكى بر حيله, نيرنگ, تزوير و نفاق است تا منافع اشخاص را تإمين كند, بدون اين كه به مصلحت و منفعت جمعى ارتباط داشته باشد.((4))
در نگاه على(ع) وظيفه حكومت, خدمتگزارى و دادگرى است و اعتبارش فقط در اين جهت است; بدين سبب حضرت قدرت را در خدمت احيا و گسترش اصول و اهداف متعالى مورد نظرش ـ كه احياى سنت رسول و اصول اصيل اسلامى بود ـ مى دانست.
در ادامه به اختصار, براى آرمانى نگريستن و اصولى و اعتبارى بودن قدرت در نگاه على (ع), شواهد تاريخى ارائه مى شود.
1. پاسخ منفى على (ع) به درخواست حمايت ابوسفيان
بعد از آن كه بيعت با ابوبكر روى داد ـ و محمد بن اسحاق هم تحت عناوين ((بيعت يوم السقيفه و بيعت العامه))((5)) از آن ياد كرده است ـ و عده اى مهاجر و انصار از پذيرش بيعت ابوبكر خوددارى ورزيدند و ابوسفيان هم آشكارا اعلام كرد كه حاضر است در حمايت از على (ع) مدينه را پر از سواران كند, حضرت دست به شورش نزد و حاضر نشد از حمايت شخصى چون ابوسفيان براى رسيدن به قدرت استفاده كند. جدا از امكان تحقق اين امر, يك علت نپذيرفتن پيشنهاد ابوسفيان از جانب على(ع) را مى توان نگاه خاص آن حضرت به قدرت دانست; چه اگر قدرت را اصيل مى ديد, شايد مى توانست با حمايت ابوسفيان آن را به دست آورد.
ابوسفيان بن حرب نيز از جمله كسانى بود كه از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيد و گفت:
بنى هاشم, چنان نباشيد كه مردم و به ويژه تيم بن مره يا عدى در حق شما طمع كنند; چه امر زمامدارى جز در ميان شما و به دست شما نيست و جز ابوالحسن كسى شايستگى آن را ندارد. اى ابوالحسن, با دستى كاردان و نيرومند خلافت را قبضه كن, چه تو بر آن چه اميد مى رود, نيرومند و توانايى و البته مردى كه قصى پشتيبان او است حق او پايمال شدنى نيست.((6))
ابوسفيان بعد از جريان سقيفه به على گفت:
آيا شايسته است پايين ترين تيره هاى قريش در كسب قدرت از تو پيش بيفتند؟! به خدا قسم, اگر بخواهى در حمايت از تو مدينه را پر از سواران جنگى مى كنم, دست خود را دراز كن كه با تو بيعت كنم.
على(ع) در پاسخ گفت:
اى ابوسفيان, نه, هميشه به دنبال فرصتى براى ضربه زدن به اسلام هستى و من هيچ نياز به كمك تو كه پيوسته با اسلام و مسلمانان خصومت كردى ندارم.((7))
حضرت خود درباره رد درخواست ابوسفيان مى فرمايد:
خلافت را بدينسان به دست آوردن, همچون آبى بد مزه و نا دلپذير و لقمه اى گلوگير است.((8))
به هر حال, اگر چه ابوسفيان و عباس از على(ع) خواستند براى كسب خلافت اقدام كند, اما او هيچ كوششى براى كنترل جماعت به وسيله بنى هاشم انجام نداد.((9))
در حقيقت, با آن كه على(ع) بعد از رحلت پيامبر خود را شايسته خلافت و جانشينى رسول را, حق خود مى دانست, چون با عدم اقبال مردم و جريان سقيفه مواجه شد, در چهار چوب نگاه اعتبارى خود به قدرت, حاضر نشد از هر ابزارى براى كسب آن استفاده كند.
2.همراهى با خلفاى نخستين براى حفظ وحدت اسلامى
بعد از وقوع جريان سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر و پيش آمدن جريان مرتدين, على(ع) به منظور حفظ وحدت جامعه اسلامى و ياران اندك خود با ابوبكر بيعت كرد.
او به هيچ وجه نمى خواست رويداد سقيفه موجب بر هم خوردن وحدت مسلمانان شود. على(ع) با تقدم بخشيدن به وحدت در روش سياسى خود ثابت كرد كه به رغم زمينه و موقعيت مناسب, وارد هيچ حركت ماجرا جويانه اى نمى شود.((10))
على(ع) وقتى مى بيند, اگر شمشير بكشد مركز خلافت اسلامى متلاشى است, اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشير بكشد, ناچار صبر مى كند.((11))
بر اساس منابع تاريخى, ابوبكر اندكى قبل از مرگش عمربن خطاب را به جانشينى برگزيد. على(ع) چون با خلافت عمر مواجه شد, همانند عصر ابوبكر, به منظور پيشرفت امور مسلمين با او بيعت و همراهى نمود و حتى با اين كه خود را از حاضران شوراى عمر, شايسته تر به خلافت مى دانست, چون عثمان به خلافت رسيد به منظور تقويت حاكميت اسلام با او بيعت و همراهى كرد, هر چند كه كمى بعد به سبب موضوعاتى كه بررسى آن ها در حوصله اين بحث نيست از عثمان فاصله گرفت.
مى توان گفت, اگر على(ع) به قدرت نگاه اصيلى داشت, دست كم مى توانست با اتخاذ برخى مواضع و همراهى نكردن با خلفا, موجبات ضعف آنان را فراهم كند; اما به سبب آن كه حفظ مكتب برايش مهم شمرده مى شد, صبر تلخ پيشه كرد, كه در خطبه شقشقيه بدان اشاره مى كند:
خلافت را چون شترى ماده ديدند و هر يك به پستانى از او چسبيدند و سخت دوشيدند و تا توانستند, نوشيدند و من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم, رنج ديدم و خون دل خوردم.((12))
3. على(ع) و شوراى عمر
على(ع) بهترين فرصت براى كسب قدرت را در جريان شوراى عمر به سبب پايبندى به اصول از دست داد و حاضر نشد با گفتن دروغ مصلحتى مبنى بر پيروى از سنت شيخين, قدرت را كسب كند و بعد به راه خود رود.
چون عمر ضربت خورد و رإيش درباره شخص معين قرار نگرفت, از اين رو كار را در ميان شش نفر از بزرگان صحابه نهاد كه عبارت بودند از على(ع), عثمان بن عفان, طلحه, زبير, عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص و به آن ها دستور داد در طى سه روز كسى را از ميان خود به خلافت برگزينند.((13))
در اين شورا, چون بعد از مدتى عبدالرحمان از حق انتخاب شدن صرف نظر كرد, حق انتخاب كردن خليفه را به دست آورد. عبدالرحمان به سوى على(ع) آمد و دستش را گرفت و گفت:
با تو بيعت مى كنم به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت رسول و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى.
على(ع) در پاسخ گفت:
تو با من بر اساس پيروى از كتاب خدا و سنت رسول و اجتهاد و رإى خودم بيعت كن. ((14))
عبدالرحمن نپذيرفت و پيشنهاد خود را با عثمان در ميان گذاشت و او به پيروى از كتاب خدا و سنت رسول و شيخين متعهد شد و به خلافت برگزيده شد.((15)) در نگاه على(ع) به قدرت, مصلحت انديشى به منظور جلب نفع شخصى, زشت شمرده مى شود. مصلحت هميشه مونتاژ دين و دنيا بوده است, اما على(ع) مصلحت انديشى را نمى پذيرد,((16)) هر چند به بهاى از دست دادن قدرت باشد.
4.على (ع) و تإكيد بر محاكمه پسر خليفه
بنا به نوشته مورخان, پس از كشته شدن عمر به دست ابولولو, عبيدالله بن عمر ,اقدام به قتل خود سرانه هرمزان (مسلمان) و دختر ابولولو و جفينه (مردى ترسا از حيره) كرد, اما عثمان با اين استدلال كه نمى تواند تحمل كند, ديروز پدر را بكشند و امروز فرزند را, حاضر به پرداخت ديه شد و از اجراى حكم قصاص خوددارى كرد, اما على(ع) بر اين امر اصرار داشت كه او بايد قصاص شود, تا جايى كه اين تصميم سبب شد بعد از روى كار آمدن على(ع) به خلافت, عبيدالله بن عمر به نزد معاويه روانه شود.
مردم درباره خون هرمزان و نگهدارى عثمان از عبيدالله بن عمر سخن بسيار گفتند. پس عثمان به منبر آمد و گفت: من خودم صاحب خون هرمزانم و آن را براى خدا و عمر بخشيدم و براى خون عمر آن را رها كردم.
پس مقداد بن عمرو به پا خاست و گفت: هرمزان چاكر خدا و پيامبر او است و تو را نمى رسد كه حق خدا و پيامبرش را ببخشى. گفت: پس مى نگريم و مى نگريد. سپس عثمان, عبيدالله بن عمر را از مدينه به كوفه فرستاد و او را در خانه اى فرود آورد.((17))
اما على(ع) در عهد عثمان خواهان قصاص عبيدالله بن عمر بود و بر خلاف نظر عثمان بر اين امر اصرار داشت.((18)) و اين امر به سبب پايبندى حضرت بر اجراى احكام اسلامى بوده است.
5. على (ع) و بدرقه ابوذر
على(ع) در زمان عثمان, بر خلاف رإى او به همراه فرزندانش به بدرقه ابوذر كه, از سوى عثمان به ربذه تبعيد شده بود, رفت. عثمان به مروان گفت: اى مروان, او (ابوذر) را بيرون كن و كسى را مگذار كه با او سخن گويد تا بيرون رود. پس على و حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و عمار بن ياسر براى ديدن ابوذر بيرون آمدند, پس على رفت كه با او سخن گويد, ليكن مروان گفت: اميرمومنان نهى كرده است كه كسى با او سخن گويد. پس على تازيانه را بلند كرد و بر شتر مروان نواخت و گفت: دور شو, خدايت به آتش كشاند. سپس او را بدرقه كرد و با او سخنانى گفت كه شرح آن طولانى است((19)) و هر مردى از آنان با او سخن گفت و بازگشتند و مروان نزد عثمان باز آمد و در اين باب ميان او و على گله مندى پيش آمد و سخنانى زننده به يكديگر گفتند.((20))
6.على (ع) و تإكيد بر اجراى حكم شرعى درباره وليد بن عقبه
على(ع) در عهد عثمان, بر وليد بن عقبه, حاكم منصوب خليفه بر شهر كوفه, به دليل شرب خمر حد جارى ساخت; اين در حالى بود كه بسيارى به سبب خويشى وليد با خليفه از اجراى اين حكم خوددارى مى ورزيدند. در سال 26, عثمان وليد بن عقبه را والى كوفه كرد و او نماز بامداد را با مردم در حال مستى چهار ركعت خواند, پس عثمان او را عزل و به جاى او سعيد بن عاص را نصب كرد, و چون وليد از راه رسيد, عثمان گفت كه او را حد مى زند, پس مردم براى خويشاوندى او, كه برادر مادرى عثمان بود, پيش نرفتند, اما على برخاست و او را حد زد.((21))
7. على (ع) و قتل عثمان
از مطالعه منابع تاريخى و نهج البلاغه به دست مىآيد كه على(ع) موضع اصلاحى, انفعالى در جريان شورش عليه عثمان اتخاذ كرده و نظر حضرت اصلاح عثمان يا كناره گيرى او از خلافت و واگذارى آن به شورا بوده است, نه قتل خليفه. و على(ع) شخصا برنامه اى براى قتل عثمان و استفاده از اين موقعيت براى رسيدن به قدرت نداشته است. حضرت در جريان شورش عليه عثمان خواهان مهار بحران بود و بدين سبب بود كه ميانجيگرى ميان شورشيان و عثمان را پذيرفت و سعى كرد با سخنان خويش عثمان را وادار به اصلاح امور كند.
على(ع) در نهج البلاغه شانزده نوبت درباره عثمان سخن گفته است و هر چند گروه انقلابيون را ذيحق دانسته, قتل عثمان در مسند خلافت را با مصالح كلى اسلام منطبق ندانسته است.((22))
براى مثال, على(ع) در چند مورد موضع خود را درباره قتل عثمان بيان داشت:
مردم بر عثمان خرده گرفتند, من يكى از مهاجران بودم, بيش تر خشنودى او را مى خواستم و كم تر سرزنش نمودم.((23))
به خدا سوگند كوشيدم آزار مردم را از او باز دارم, چندان كه ترسيدم در اين كار گناهكار شوم.((24))
اگر كشتن عثمان را فرمان داده بودم, قاتل بودم و اگر مردمان را از قتل وى باز داشته بودم, يارى او كرده بودم.((25))
8. على (ع) و پذيرش خلافت
على(ع) كه خود را شايسته ترين كس براى جانشينى رسول خدا مى دانست, چون پس از رحلت پيامبر به مدت بيست و پنج سال از كسب مقام خلافت دور ماند و در اين مدت تغييراتى بر خلاف ديدگاهش در جامعه بروز كرد, بعد از آن كه عثمان به قتل رسيد, در آغاز حاضر به پذيرش مقام خلافت نشد و شرايط زمانى را بدترين زمان براى تحقق حكومت خود دانست و تنها بعد از اصرار توإم با فشار مردم و پذيرش شروطش آن را پذيرفت و اين امر تنها بدين سبب بود كه بتواند اهداف متعالى خود را پياده كند, و گرنه على(ع) قدرت محور نبوده است كه در هر شرايطى به دنبال كسب قدرت برود.
بر اساس روايت منقرى, على(ع) در حالى كه از پذيرفتن قدرت ناراضى بود, با اصرار مردم و به علت جلوگيرى از تفرقه, خلافت را پذيرفت.((26))
به گزارش مولف الغارات على(ع) به علت فشار مردم و بعد از آن كه مردم شروط وى را پذيرفتند و آنان قول همكارى و وحدت دادند, به ناچار خلافت را پذيرفت.((27)) حضرت در پاسخ اصرار مردم فرمود:
مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آوريد كه ما پيشاپيش كارى مى رويم كه آن را رويه ها است و راه راست ناشناسا گرديد... من اگر وزير باشم بهتر است تا امير. ((28))
9. على (ع) و تإكيد بر ظلم ستيزى و عدالت خواهى
نوع نگاهى كه على(ع) به قدرت و مظاهر آن داشت, سبب شد هيچ گونه ملاحظه اى در اجراى حق و گرفتن حق مظلوم از ظالم نداشته باشد, بدين منظور, به محض به دست گرفتن قدرت آشكارا اعلام كرد كه تمام امتيازات باطل و اموالى كه به ناحق در دوره عثمان به افراد داده شده است را باز پس مى گيرد, و عدالت را بر قرار مى سازد; و البته با علم به اين كه اتخاذ چنين سياستى او را با مشكلاتى مواجه مى كند, دست به اين اقدام زد.
سياست على(ع) صريح بود و نمى خواست كارى را كه مى خواهد بكند در دلش مخفى نگه دارد و بگويد فعلا حرف صريحى نزنم تا اين مردم كه امروز آمدند با ما بيعت كنند و خيال كنند كه اين نظم موجود همان طورى كه هست حفظ مى شود, ولى بعد كه بر كار سوار شديم برنامه هايى را كه مى خواهيم, اجرا كنيم.((29))
على(ع) سعى در اجراى حدود الهى و برقرارى عدالت و مساوات داشت; بدين منظور, در همان آغاز خلافت خود فرمود:
بدانيد, اگر درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان كنم كه خود مى دانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده اى گوش نمى دهم.()
(30) على(ع) در زمينه ستاندن حق مظلوم از ظالم فرمود:الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له, والقوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه.((31))
عدالت خواهى و ستم ستيزى, شاخصه مهم شخصيت على(ع) است تا جايى كه على(ع) يكى از اهداف حكومت خود را احقاق حق مستضعفان و برقرارى عدالت مى داند و گر نه حكومت فى نفسه برايش ارزشى نداشته است و خود در پاسخ ابن عباس حكومت را بى ارزش تر از نعلين پينه بسته اى دانسته است((مگر آن كه حقى را بر پا سازم يا باطلى را بر اندازم)).((32))
على(ع) عدالت را رساندن هر فردى به حقش و در هم شكستن تمام موانع در ارتقاى افراد و قرار گرفتن هر چيزى در جاى خودش و اعطاى هر حقى به مستحقش مى داند و درباره فلسفه عدالت مى فرمايد:
خداوند متعال براى رهبران عدالت مقرر داشته كه خود را با مستمندان يكسان قرار دهند تا فقرا ناراحت نشوند.((33))
حضرت در اهميت عدالت مى فرمايد:((ملاك السياسه العدل))((34)) و ((خيرالسياسات العدل))((35)) و ((العدل إفضل السياستين)).()
على(ع) در آغاز (36)حكومت درباره اجراى عدالت فرمود:
به خدا اگر ببينم كه به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد, آن را باز مى گردانم كه در عدالت گشايشى است و آن كه عدالت را برنتابد ستم را سخت تر يابد. ((37))
حضرت در جاى ديگر مى فرمايد:
به خدا اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمان ها است به من بدهند, تا خدا را نافرمانى كنم و پوست جوى را از مورچه اى ناروا بربايم چنين نخواهم كرد.((38))
10.على (ع) و تإكيد بر اجراى سياست تسويه درباره بيت المال
على(ع) با روش هايى كه بعد از پيامبر در تقسيم بيت المال شكل گرفت به مخالفت برخاست و در اين امر بر مساوات و برابرى بدون هيچ گونه تبعيض و امتيازى تإكيد كرد و در يك اقدام عملى در آغاز خلافت خود به عبيدالله بن رافع, خزانه دارش, دستور داد به همه سه درهم بدهد كه اين عمل با اعتراض عده اى از اشراف و بزرگان مواجه شد و حتى عده اى چون طلحه و زبير و... از قبول سهم خود به نشانه اعتراض خوددارى كردند و مدتى بعد زنان عرب هم از اين كه در عطا با زنان عجم مساوى شدند, اعتراض كردند; اما على(ع) كسى نبود كه براى جلب رضايت عده اى از اصولش بگذرد و بدين سبب حتى در اواخر خلافت خود به درخواست مالك اشتر مبنى بر بخشش به سران قبايل و شيوخ به منظور استفاده از نفوذشان در بسيج مردم, پاسخ منفى داد.
على(ع) با اين كه مى دانست تقسيم عادلانه بيت المال هر چند حق است, اما هماهنگ با مصلحت نيست و بايد سردمداران را مقدم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بيش تر دهد و از سهم مستضعفان بكاهد, اما هرگز اين كار را نكرد و دقيقا طرفدار اجراى حق و عدالت بود; هر چند براى گروهى ناخوشايند باشد تا جايى كه از حمايتش دست بردارند و به مخالفتش برخيزند.((39)) رفتارهاى على(ع) در عصر پيامبر هم به تبعيت از سنت رسول مويد تقسيم برابر دارايى ها است. على بعد از سريه يمن در زمان پيامبر, چون به خدمت حضرت رسيد و سپس به سوى سپاه بازگشت و ديد ابو رافع در قبال درخواست سپاهيان لباس هاى نو به آنان بخشيده است, از اين كار او به شدت ناراحت شد و دستور داد آن جامه ها را از تن به در كندند.((40)) حضرت به خويشان خود در اين زمينه امتيازى نداد. ابو رافع, خزانه دار على(ع) بر بيت المال مى گويد:
روزى على به خانه رفت, دخترش زيور گرفته بود و مرواريدى از بيت المال را بر او ديد كه از پيش مى شناخته بود, گفت: اين را از كجا آورده اى؟ به خدا بايد دست او را ببرم. ابو رافع گويد: چون اصرار وى بديدم, گفتم:اى اميرمومنان, به خدا من اين را زيور برادر زاده ام كرده ام, اگر من نداده بودمش چگونه بدان دست مى يافت. پس او خاموش شد.((41))
بر اساس روايت هاى مختلف, على(ع) به درخواست عقيل بن ابى طالب مبنى بر بخشش بيش از سهمش از بيت المال توجهى نكرد و آن را برابر با خيانت كردن به نمازگزاران روز جمعه (روايت ثقفى كوفى) يا سوختن در آتش (روايت نهج البلاغه) يا سرقت (روايت سيوطى) دانسته است. على(ع) املاكى كه عثمان به خويشان خود داد را باز پس گرفت((42)) و بيت المال را طورى تقسيم مى كرد كه در محل آن چيزى ديده نمى شد.((43))
عبدالله بن عباس به امام حسن(ع) نوشت:
برخى مردم به اين دليل پدر تو را ترك كرده و به سوى معاويه رفتند كه چون او در تقسيم بيت المال به صورت مساوى با همه رفتار مى كرد و آن ها نمى توانستند اين اقدام او را تحمل كنند.((44))
على آن قدر در حفظ بيت المال دقيق بود و در اين راه بر عمال و نزديكان و مإموران خراج سخت مى گرفت كه مورخان او را به بخل و خست وصف كردند و كاملا طبيعى بود كسانى كه به انگيزه حصول به منافع مادى قيام كرده بودند در مقابل چنين نگرشى به پا خيزند.((45))
11. على (ع) و بى اعتنايى به توصيه مصلحت انديشان
على(ع) در اقدامى مهم به عزل واليان عثمان (جز ابوموسى اشعرى) پرداخت و به توصيه هاى كسانى چون مغيره بن شعبه و عبدالله بن عباس در ابقاى موقت آن ها, به خصوص معاويه, توجهى نكرد و از طرف ديگر حاضر نشد به افرادى چون طلحه و زبير و رهبران قبايلى چون اشعث بن قيس امتيازى بدهد و از اين طريق قدرت خود را حفظ كند.
طلحه و زبير از على خواستار ولايت بصره و كوفه شدند, على نپذيرفت و گفت شما نزد من بمانيد تا به كمك شما اين كار را تحمل كنم.((46)) مغيره گفت:
تو را حق نيك خواهى و اطاعت مسلم است. با رإى درست امروز كار فردا را سامان توانى داد و با تباهى امروز كار فردا را تباه خواهى كرد.معاويه را بر سر كارش نگهدار و همه عاملان عثمان را بر كارشان نگهدار و چون اطاعت آوردند و از سپاهيان بيعت گرفتند, تغييرشان بده يا واگذار.((47))
على(ع) در برابر درخواست ابن عباس مبنى بر ابقاى موقت معاويه و دادن امتياز به طلحه و زبير گفت:
اين كه گفتى نگاهش دارم به خدا ترديد ندارم كه از لحاظ كار دنيا نكو است و به صلاح است, اما تكليفى كه بر گردن دارم و معرفتى كه از حال عملشان دارم ايجاب مى كند كه هيچ كدامشان را به كار نگمارم.((48))
در حقيقت على(ع) حاضر نبود از ستمگران به عنوان عوامل اجرايى خويش استفاده كند, هر چند به كارگيرى آن ها سبب استحكام حكومتش شود.
على(ع) بر اساس عقيده به مخالفت با عثمان برخاست و هنگامى كه با او بيعت شد, خواست قبيله و غنيمت را باطل كند و تمام امور را بر اساس عقيده قرار دهد و در اين راه ناچار بود در صفوف موافقان خود تغييراتى ايجاد كند و در حقيقت اين عمل نوعى تمرين اساسى در سياست بود.((49))
12. پاى بندى به عهد و پيمان
على(ع) شاخصه تفاوت سياست خود را با معاويه در همين امر مى دانست و نه تنها خود به اين امر سخت پايبند بود, در نامه هايى كه به كارگزارانش مى نوشت بر اجراى اين اصل تإكيد داشت و اين مسإله در راستاى نگاه اعتبارى به قدرت بود; چه اگر قدرت در نظر او اصيل بود بايد با استفاده از هر شيوه اى از آن محافظت مى كرد.
على(ع) فرمود:
به خدا سوگند, معاويه زيرك تر از من نيست, ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى نمود زيرك تر از من كسى نبود.((50))
حضرت با آن كه در جريان جنگ صفين راضى به حكميت نبود, اما بعد از انعقاد صلحنامه با معاويه آن را محترم شمرد و نقض آن را جايز ندانست.
على(ع) در نامه معروف خويش به مالك اشتر او را به پايبندى به عهد و پيمان سفارش مى كند و دليل اين كار را برايش توضيح مى دهد:
و اگر با دشمنت پيمان نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد و پيمان خويش وفا كن و آن چه را بر ذمه دارى ادا و خود را چون سپرى براى پيمانت بر پا, چه مردم بر هيچ چيز از واجب هاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند... پس در پيمان نه خيانتى توان كرد و نه فريبى داد و نه مكرى پيش آورد. ((51))
13. على (ع) و پاى بندى به اخلاق سياسى
على(ع) براى حفظ قدرت, حاضر به گفتن دروغى يا به كارگيرى نيرنگ و فريبى نبود و به راستى و درستى توجه خاصى داشت.البته خود مى دانست در عصرى زندگى مى كند كه
گوينده حق اندك است, و زبان در گفتن راست ناتوان, آنان كه با حقند, خوارند و مردم به نافرمانى خدا گرفتار, سازش يكديگر را پذيرفتار, جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار, عالمشان دو رو و قارى شان سود جو.((52))
على(ع) تإكيد دارد كه براى دستيابى و حفظ حكومت حاضر به دغل كارى و خيانت نيست و فرمود:
بزرگ ترين خيانت, خيانت به مسلمانان است.((53))
از نظر او, حفظ قدرت بر مبناى صداقت ارزش دارد و حضرت ((صداقت را بنيادىترين اصل سياست مديريتى شمرد و صداقت و رو راستى با مردمان را اصل مهم حاكميتش قرار داده بود. در نگاه او, صداقت نخستين شرط سياستمدارى است)).((54))
على(ع) براى تداوم حكومتش از زور, استبداد, تطميع و فريفتن مردمان با امور دنيوى, اجبار يا فريب استفاده نكرد و مقيد به اصول دينى بود و با اين كه مى دانست مردم چگونه رام مى شوند, حاضر به استفاده از شيوه هاى نادرست نبود و به همين دليل هم در صحنه سياسى مغلوب شد; اما به سبب پايبندى به اين امور است كه به عنوان چهره اى ماندگار در تاريخ بشرى مى درخشد و به سبب الگوى خاصى كه در حكومت دارى ارائه داده است مورد ستايش عموم مورخان و محققان قرار گرفته است.