PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ابن علقمى و سقوط بغداد



Borna66
09-06-2009, 08:37 PM
ابن علقمى و سقوط بغداد
محمد طاهر يعقوبى
ابن علقمى، از وزيران باتدبير دستگاه خلافت عباسيان بود. دوره وزارت او با خلافت مستعصم، آخرين خليفه عباسى - كه خلافتش با سقوط بغداد در 656ه . پايان يافت - هم‏زمان بود. در اين دوره، دربار خلافت شاهد تقابل دو گروه شيعه و سنى بود كه ابن علقمى (وزير شيعه) در يك طرف و درباريان اهل سنت در طرف ديگر قرار داشتند. اين تقابل با واقعه سقوط بغداد و نقش ابن علقمى در آن پيوند داشت. منظور اصلى اين مقاله، بررسى نقش ابن علقمى در سقوط بغداد مى‏باشد.
واژه‏هاى كليدى: عباسيان، بغداد، مغول، مستعصم، ابن علقمى، هلاكو.
مؤيد الدين محمد بن علقمى از قبيله بنى‏اسد بود كه اصل آنها از نيل (منطقه‏اى در حوالى كوفه، نزديك حله) مى‏باشد. جدّ او را علقمى مى‏گفتند، زيرا نهر معروف به علقمى را حفر كرد. ابن علقمى در كودكى با فراگيرى علم و ادب، پيشرفت زيادى كرد؛ او خطى نيكو داشت؛ در ضبط امور بسيار ماهر بود؛ به علماء احترام مى‏گذاشت و به امور سياست كاملاً آشنا بود.2
حمايت او از علما و دانشمندان به گونه‏اى بود كه برخى از شعرا او را مدح و به نام او كتاب تأليف كردند، مانند رضى الدين صفانى لغوى (650ه ) كه كتاب مجمع البحرين و العباب الزاخز را به نام او نوشت.3 ابن ابى الحديد هم كتاب شرح نهج البلاغه - كه بيست مجلد است - به او تقديم نمود و ابن علقمى يك صد دينار به او هديه كرد و او هم ابن علقمى را در قصيده‏اى مدح كرد.4 ابن طقطقى از شرف الدين ابوالقاسم على، فرزند ابن علقمى، نقل مى‏كند كه كتاب‏خانه پدرش ده هزار جلد كتاب نفيس داشت و مردم براى او كتاب تأليف مى‏كردند.5
ابن علقمى به امور دنيوى و كسب مال و ثروت بى‏اعتنا بود. وقتى بدرالدين، حاكم موصل، هديه‏هايى، شامل كتاب و چيزهاى نفيس به ارزش ده هزار دينار براى وى فرستاد، وزير هدايا را نزد خليفه برد و گفت: حاكم موصل اين هدايا را براى من فرستاده و من هم شرم مى‏كنم كه آنها را براى او بازگردانم، اكنون آنها را به شما مى‏دهم و تقاضا دارم قبول كنيد و خليفه هم پذيرفت. ابن علقمى هدايايى به ارزش دوازده هزار دينار براى حاكم موصل ارسال كرد.6
در ابتدا ابن علقمى به امور ديوانى مشغول كار شد. هنگامى كه دايى او، ابن ضحاك، استادالدار بود، ابن علقمى نايب ديوان ابنيه و انشاء شد. پس از مرگ دايى‏اش، مشرف دارالتشريفات گرديد و اجراى حكم بركنارى مؤيد الدين قمى از وزارت، به عهده ابن علقمى و ابن ناقد استادالدارى گذاشته شد.7 پس از آن كه ابن ناقد از مقام استادالدارى به وزارت رسيد، ابن علقمى، جاى او را در استادالدارى گرفت و خليفه، مستنصر، در سال 630ه ، مستنصريه را به او واگذار كرد.8 او تا پايان خلافت مستنصر، مقام استاد الدارى را بر عهده داشت.9 وقتى مستعصم در سال 640ه . به خلافت رسيد، على‏رغم اين كه اهل سنت اطراف او را گرفته بودند و خود او نيز از نظر مذهبى، متعصب بود، امّا ابن علقمى شيعه را در 642ه . به وزارت منصوب كرد.10
اكثر منابع تاريخى، مخصوصاً مورخان اهل سنت، در مباحث خود درباره ابن علقمى، در خصوص مذهب او نظر منفى دارند و او را عامل اصلى سقوط بغداد معرفى مى‏كنند، ولى از صفات نيك و فضل و ادب او نيز سخن مى‏گويند و همگان در تدبير و ذكاوت او اتفاق نظر دارند. ابن كثير كه شديدترين موضع را در قبال ابن علقمى گرفته و از او با صفات ناشايست ياد مى‏كند، از فضل و ادب او نيز سخن مى‏گويد.11 ابن عماد حنبلى هم او را مقصر اصلى در سقوط بغداد معرفى مى‏كند، امّا او را مرد فاضلى مى‏داند.12

نقش ابن علقمى در سقوط بغداد
مغول‏ها پس از آن كه قلمرو خوارزمشاهيان را درنورديدند، بى‏محابا به هجوم خود ادامه دادند و با فتح قلاع مستحكم اسماعيليان، طومار آنها را در ايران در هم پيچيدند. در آن هنگام، آنان با قدرتى به نام «خلافت عباسيان» يا به تعبير ديگر «خلافت اسلامى» روبه‏رو بودند. اين خلافت قدرت نظامى چندانى نداشت، امّا معيار مشروعيت در جهان اسلام بود. خوارزمشاهيان هم پس از آن كه در ايران به قدرت رسيدند، همواره در صدد كسب مشروعيت و تأييد خليفه بودند. حكومت‏هاى ديگر مناطق نيز خود را نماينده خلافت مى‏دانستند. اين قدرت معنوى قطعاً در كنار مرزهاى مغول‏هاى جاه‏طلب و غارت‏گر، قابل تحمل نبود.
در عزم مغول براى تصرف عراق نمى‏توان شك كرد، چه قول كسانى كه ابن علقمى را عامل سقوط بغداد مى‏دانند، بپذيريم يا آن را رد كنيم. اين موضوع به همان روحيه كشورگشايى و غارت‏گرى مغول‏ها مرتبط است و خلافت عباسى در انتظار حركت مغول‏ها بود، كما اين كه سلجوقيان و حتى خوارزمشاهيان با اين مسئله روبه‏رو شدند. سلجوقيان با دعوت خليفه براى سركوب قيام بساسيرى و برچيدن بساط حكومت آل بويه وارد بغداد شدند امّا اين سؤال مطرح است كه اگر خليفه چنين تقاضايى از طغرل نمى‏كرد، آيا واقعاً سلجوقيان نمى‏خواستند كه به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود؟ همانگونه كه خوارزمشاهيان پس از قدرت يافتن خواستار آن شدند و به دليل مخالفت ناصر، خليفه عباسى، منجر به حركت سلطان محمد به سوى بغداد شد و با شكست او پايان پذيرفت.
در آن اوضاع، خلافت عباسى با قدرتى روبه‏رو گرديد كه به مراتب خطرناك‏تر و قوى‏تر از دو قدرت سابق بود، زيرا آنها مسلمان بودند، امّا اين پديده نو ظهور از كفارى بودند كه مشروعيت هيچ امرى را نمى‏پذيرفتند. وحشى‏گرى و تهاجم، اصل اوليه آنها بود و هجوم به بغداد در همين راستا ارزيابى مى‏شد. امّا اين كه چه كسانى مغول‏ها را همراهى كردند؟ آيا شيعيان (به طور عموم) و ابن علقمى - كه متهم اصلى اين پرونده مى‏باشد - نقشى در تحريك و يا حمايت و همكارى با مغولان داشته‏اند؟ از مباحث مهمى است كه هنوز جاى بررسى دارد.
سقوط بغداد، واقعه‏اى بزرگ و بسيار مهم در تاريخ اسلام است، زيرا تا قبل از اين حادثه، مسلمانان اگر چه به صورت ظاهرى تحت لواى حاكم اسلامى بودند و حكومت‏هاى منطقه‏اى نيز خود را به آن متصل مى‏نمودند و از آن مشروعيت مى‏گرفتند، با سقوط بغداد، خلافت عباسى منقرض شد و شكاف بزرگى در جهان اسلام پديد آمد.
منابع تاريخى درباره نقش ابن علقمى در اين حادثه اظهار نظرهاى متفاوتى كرده‏اند. به طور كلى، منابع، از لحاظ نوع موضع‏گيرى درباره نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو دسته‏اند:
دسته اول، منابعى كه صريحاً ابن علقمى را در اين حادثه مقصر دانسته و حتى او را عامل اصلى اين واقعه معرفى مى‏كنند؛ اكثر منابع اهل سنت و مخصوصاً تاريخ‏نگاران شامى و مصرى در اين خصوص اتفاق نظر دارند و ابن علقمى را دعوت كننده و تحريك كننده هلاكو، در حمله به بغداد مى‏دانند. مورّخانى مانند منهاج السراج جوزجانى، ابن الوردى، العينى، ابن شاكر، يونينى، ابن تغرى بردى، ابن كثير، ابن عنبه، صفدى، ذهبى، سبكى، ابو شامه مقدسى، سيوطى، ابن عماد حنبلى و ابن خلدون، از اين گروهند.
دسته دوم كسانى هستند كه يا به طور واضح، وزير را از اين اتهام تبرئه كرده‏اند كه ابن فوطى و ابن طقطقى از اين دسته‏اند و از مضمون كلام يا سكوت برخى چنين استفاده مى‏شود كه آنها براى وزير در اين واقعه نقشى قائل نيستند، مانند رشيد الدين فضل اللَّه همدانى، ابن العبرى و خواجه نصير طوسى.
به هر حال، در خصوص نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو مسئله بايد بررسى شود:
1. مسئله ارتباط ابن علقمى با مغول؛
2. نقش ابن علقمى در كاهش سپاه خليفه.
آنها كه ابن علقمى را مقصر مى‏دانند اين دو مطلب را به او نسبت مى‏دهند و آنها كه او را تبرئه مى‏كنند، براى او در اين دو موضوع نقشى قائل نيستند. يعنى يك دسته، ابن علقمى را عامل تضعيف خلافت و كاهش سپاه مى‏دانند و دسته‏اى ديگر او را فردى مى‏دانند كه همواره در صدد دفاع از خلافت و مقابله با هجوم مغولان بود و خليفه را تشويق و راهنمايى مى‏كرد تا به نحو شايسته اين كار را انجام دهد، اما عدم تدبير خليفه و اطرافيان او را عامل اصلى شكست اقدامات وزير مى‏دانند. هم‏چنين دسته‏اى وزير را به داشتن رابطه پنهانى با مغولان و تشويق و تحريك آنان به حمله متهم مى‏كنند و دسته‏اى هم با ردّ اين رابطه، معتقدند كه وزير چنين نيتى در سر نداشت.

1. ارتباط وزير با مغول‏ها
مسأله ارتباط وزير با مغول‏ها براى اولين بار پس از واقعه كرخ مطرح شد. اين واقعه در سال 654ه . اتفاق افتاد و در اثر آن محله كرخ غارت شد و شيعيان آن جا قتل عام شدند. اين مسئله به تحريك دربار و دستور خليفه صورت گرفت. پس از كشتار كرخ، ابن علقمى اقدام به افشاى توطئه اطرافيان خليفه، مخصوصاً مجاهدالدين دواتدر صغير، مبنى بر عزل خليفه كرد. مجاهد الدين دواتدر هم در مقابل به طرفداران خود گفت كه در شهر شايعه كنند كه وزير با مغول‏ها در ارتباط است و قصد براندازى خلافت دارد و به همين منظور، جاسوسان هلاكو نزد وزير تردّد مى‏كنند.13 جوزجانى در طبقات ناصرى مى‏گويد كه اطرافيان خليفه نامه‏اى را كه وزير به هلاكو نوشته بود، به خليفه نشان دادند، امّا خليفه ادعاى آنها را قبول نكرد، چون مى‏دانست ميان آنها با وزير كدورت وجود دارد و آنها قصد متهم كردن او را دارند.14
پس از واقعه كرخ، هنگامى كه وزير جريان توطئه اطرافيان خليفه را به او گوشزد نمود، خليفه اين ادعا را نپذيرفت و به مجاهدالدين ايبك گفت كه من به تو اعتماد دارم و اين اتهام را قبول ندارم؛ پس ظاهراً خليفه ادعاى هر دو طرف درباره يك‏ديگر را قبول نداشت. حال اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا واقعاً خليفه هر دو ادعا را تهمت مى‏دانست يا اين كه از روى مصلحت و جلوگيرى از درگيرى اين اعتماد را عنوان كرد؟ به هر صورت، طرف‏هاى متخاصم در دربار خليفه، از اين پس، يك‏ديگر را به براندازى خلافت متهم كرده‏اند و البته هر يك، عامل اين براندازى را متفاوت از يكديگر دانسته‏اند.
منابع تاريخى گوناگون كه اغلب متعلق به اهل سنت مى‏باشند، به ارتباط وزير با مغول‏ها و دعوت از آنها براى حمله به بغداد اشاره كرده‏اند؛ ابن شاكر در اين خصوص معتقد است: پس از حادثه كرخ و كشتار شيعيان، اهل كرخ نزد وزير شكايت كردند، وزير هم كه از اين حادثه در دلش آتش انتقام داشت از مغول دعوت كرد تا براى حمله به بغداد اقدام كنند و در كاهش سپاه نيز خليفه را متقاعد ساخت.15
منهاج السراج جوزجانى نيز مى‏گويد: مستعصم باللّه، وزيرى بدمذهب و رافضى به اسم احمد العلقمى داشت. او به انتقام واقعه كرخ، به مغولان نامه نوشت و از آنان دعوت كرد به بغداد حمله كنند و با اجازه خليفه سپاه را به اطراف بغداد فرستاد و به خليفه وانمود كرد كه با مغولان صلح شده است و پس از اين كه بغداد از سپاهيان خالى شد، از مغولان دعوت كرد. جوزجانى تعصب خود را به خليفه و اطرافيان او آشكار و از آنها به نيكى ياد مى‏كند و حتى وقتى حادثه كرخ را يادآور مى‏شود، از عاملان حادثه به نيكى ياد مى‏كند.16
العينى هم در عقد الجمان، واقعه كرخ را سبب خشم ابن علقمى مى‏داند كه براى انتقام از مسببان اين واقعه، مغولان را در حمله به بغداد يارى كرد و سبب سقوط بغداد شد. وى از ابن علقمى با عنوان «رافضى خبيث» ياد مى‏كند.17
ابن الوردى در تاريخ خود، حادثه كرخ و كشتار شيعيان به دست اطرافيان خليفه را عامل دعوت ابن علقمى از هلاكو مى‏داند و مى‏نويسد: او در صدد بود تا خلافت را به علويان منتقل كند.18 يونينى در ذيل مرآة الزمان همين مطلب را بيان كرده است.19 ابن عنبه در فصول الفخريه مى‏گويد: مؤيد الدين محمد وزير مستعصم و او بنى‏العباس را برانداخت و هلاكو را به بغداد آورد.20 ابو شامه مقدسى هم وزير خليفه را عامل اصلى سقوط بغداد مى‏داند و معتقد است: هلاكو با نقشه وزير توانست بر بغداد مسلط شود.21 يونينى، قدرى واضح‏تر از ديگران نحوه ارتباط وزير با هلاكو را بيان كرده است: وزير، برادر و غلامش را به سوى مغول‏ها فرستاد و با آنها مكاتبه كرد و تصرف عراق را كارى آسان جلوه داد و هم‏چنين از آنها خواست پس از تصرف عراق، او جانشين آنها در اين منطقه باشد و مغول‏ها هم تقاضاى او را پذيرفتند و وعده مقام به او دادند.22
ذهبى نيز در العبر فى خبر من غبر اين موضوع را آورده و موضوع سفارت برادر و غلام وزير نزد مغول‏ها را ذكر كرده است.23 سبكى و صفدى هم داستان دعوت وزير از مغولان را به اين صورت آورده‏اند: وزير سر يك مرد را تراشيده و نامه خود را با سوزن به سر او خال‏كوبى نمود و بر آن سرمه ماليد و زمانى كه موهاى آن مرد بلند شد و ديگر نوشته پيدا نبود، او را به سوى مغول‏ها فرستاد و به او گفت: وقتى به نزد مغول‏ها رسيدى بگو موهاى سرت را بتراشند و نوشته‏ها را بخوانند و در پايان‏نامه نوشته بود: پس از خواندن نامه ورقه را پاره كنيد و مقصود كشتن فرستاده بود، ضمن اين كه اين دو مورخ نيز، علت اقدام وزير را انتقام از واقعه كرخ بيان مى‏كنند.24 ابن كثير هم حادثه كرخ را علت اقدام وزير مى‏داند: وزير، در صدد بود خلافت را از اهل سنت خارج كند و خليفه فاطمى را به قدرت برساند.25 هم‏چنين برخى از منابع، از نامه‏نگارى بدرالدين لؤلؤ، امير موصل، با خليفه سخن گفته‏اند كه قصد داشت خليفه را از حمله مغول آگاه سازد، اما وزير، مانع از رسيدن نامه‏هاى امير موصل به خليفه شد.26 هم‏چنين نقل شده است كه ابن صلايا، نايب خليفه در اربل، به خليفه نامه نوشت و او را از حمله مغول آگاه ساخت.27 ابن علقمى پس از واقعه كرخ، به ابن صلايا، كه شيعه بود، نامه نوشت و از كشتار شيعيان و وضع اسف‏بار آنها شكوه كرد و از قصد مخالفان و اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله سخن گفت.
موضوع نامه وزير به ابن صلايا، حاكم اربل، خود يكى از نكات مورد بحث است. برخى اين نامه را دليلى بر قصد وزير در دعوت از مغول‏ها و براندازى خلافت مى‏دانند. وزير كه از قصد اطرافيان خليفه مبنى بر كشتار شيعيان آگاه بود، به ابن صلايا نامه نوشت تا هم او را از وضعيت مطلع كند و هم در جبهه شيعيان هماهنگى ايجاد كند، زيرا در تحولات اين دوره يك مسأله قطعى است و آن اين كه جنگ ديوان‏سالاران و درباريان شيعه و سنى به اوج خود رسيده بود و آنها در صدد حذف يك‏ديگر از صحنه بودند. كما اين كه بعد از واقعه كرخ - همان طور كه قبلاً گفته شد - منطقه نيل مورد هجوم و غارت سپاهيان خليفه قرار گرفت و ابن علقمى وزير كه از اهداف اطرافيان خليفه آگاهى داشت. به همين منظور به ابن صلايا نوشت: «قد نهب الكرخ المعظم و ديس البساط النبوى المكرم و قد نهبوا العترة العلوية واستأسروا العصابه الهاشميه...»؛ يعنى كرخ، اين شهر معظم غارت شد و بساط پيامبر گرامى برچيده شد. خاندان على را غارت كردند و پيروان هاشمى را به اسارت گرفتند. وزير هم چنين ابن صلايا را از قصد اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله آگاه كرد و با اقدامات خود به مقابله با آنها پرداخت و اعلام كرد اين كه اطرافيان خليفه او را تهديد به مرگ كرده‏اند.28 وى در پايان‏نامه خود، آيه‏اى از قرآن را بيان كرد «فلنأتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون» پس خواهيم آورد براى ايشان لشكرهايى كه طاقت آن را نداشته باشند و آنها را از آن جا با ذلت و خوارى بيرون خواهيم كرد.29 اين آيه كه متضمن تهديد مى‏باشد سبب شده كه برخى اين نحوه نامه‏نگارى وزير، آن هم براى يك حاكم شيعه را معنادار توصيف كنند. اين لشكرى كه وزير از آن سخن مى‏گويد كدام است؟ آيا وعده الهى مقصود او مى‏باشد يا اين كه همان لشكر مغول‏ها مى‏باشد كه به زودى بغداد را درنورديد؟
نكته درخور توجه اين است كه وزير در نامه خود به ابن صلايا، هم از واقعه كرخ شكوه كرد و هم اين كه از قصد اطرافيان براى ادامه سركوب شيعيان خبر داد و هم‏چنين تهديد او به مرگ را مطرح كرد و سپس به اقدامات خود براى مقابله با آنها پرداخت، اما در منابع اشاره‏اى نشده كه مقصود وزير از اقدامات چيست؟ و اصولاً وزير كه مى‏خواست ابن صلايا را از توطئه اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله مطلع سازد، چرا اين آيه را آورد؟ در صورتى مى‏توانيم وزير را از هر گونه اتهامى تبرئه كنيم كه آيه مذكور را به نصرت الهى و يارى خداوند معنا كنيم و الا وزير لشكرى در اختيار نداشت كه با آن به جنگ مخالفان برود. ضمن اين كه او در نامه خود از ابن صلايا هم تقاضاى تجهيز نيرو و آماده ساختن لشكر نكرده بود؛ پس لشكر مورد نظر در آيه را بايد «مدد الهى» معنا كنيم و الا انگشت اتهام به سوى وزير خواهد رفت، ضمن اين كه اگر نصرت الهى را مقصود وزير بدانيم و بخواهيم دقيق شويم، همين لشكر مغول نيز مى‏توانست مصداق نصرت الهى باشد. از اين رو، برخى مورخان اين نامه وزير را به معناى قصد او براى براندازى خلافت دانسته‏اند و گفته‏اند كه وزير در صدد بود تا با حيله، خليفه و اطرافيانش را از ميان بردارد.30
وقتى به ديدگاه‏هاى تاريخ‏نگاران اهل سنت درباره ارتباط ابن علقمى با مغول‏ها توجه شود، دو نكته درخور تأمل است: اوّلاً، آنها در بيان چگونگى ارتباط ابن علقمى با مغول‏ها اظهار نظرهاى متفاوتى كرده‏اند، البته در علت اقدام وزير تقريباً اتفاق نظر دارند؛ يعنى واقعه كرخ و كشتار شيعيان را علت خشم وزير و دعوت او از مغول‏ها مى‏دانند. برخى از منابع صرف ارتباط را بيان مى‏كنند بدون آن كه از نحوه اين ارتباط سخن گويند. بعضى نيز فرستادن برادر و غلام وزير را، نحوه ارتباط و دعوت از مغول‏ها مى‏دانند. مورخان ديگر تراشيدن سر يك مرد و نوشتن پيام براى مغولان بر روى سر او را ذكر مى‏كنند. آن چه مسلم است اين كه در اين خصوص، ميان اين منابع اتفاق نظر وجود ندارد.
ثانياً، در باب اصل موضوع حمله هلاكو به بغداد، منابع اهل سنت سخنى نگفته‏اند كه آيا اصولاً هلاكو قصد حمله به بغداد را داشته است يا خير؟ آيا هلاكو فقط به دعوت ابن علقمى به سوى بغداد حركت كرد يا اين كه اگر او دعوت هم نمى‏كرد، خان مغول باز هم عازم بغداد بود؟ اولين ارتباط مستقيم هلاكو با بغداد در سال 654ه بود، هنگامى كه مغولان به قلعه‏هاى اسماعيليان حمله كردند. در اين زمان، هلاكو سفيرى به بغداد اعزام كرد و خواستار كمك خليفه در اين زمينه شد. خليفه نيز قصد داشت با اعزام نيرو او را يارى كند، اما مشاوران و اطرافيان او چنين كارى را صلاح ندانستند و گفتند او به سپاه ما نيازمند نيست بلكه قصد دارد بغداد را از سپاه خالى كند و آن گاه بر ما ضربه بزند و بغداد را تصرف كند، اما وزير معتقد بود كه خليفه به درخواست هلاكو جواب مثبت دهد، ولى خليفه نظر مشاورانش را پسنديد.31 ابن العبرى در اين زمينه مى‏گويد: وزيران و اميران مخالفت كردند.32
هلاكو پس از فتح قلاع اسماعيلى به سوى همدان حركت كرد و در 655ه در آن جا اردو زد، وى كه از خليفه به سبب عدم همراهى عصبانى بود، در نامه‏اى به او درخواست كرد دست از مقابله بردارد و تسليم خان مغول شود و براى اثبات حسن نيت خود، باروهاى بغداد را ويران و خندق شهر را پر كند و خودش نيز براى مذاكره نزد هلاكو برود و اگر خودش نمى‏آيد، سه تن از بزرگان دولت خود را بفرستد كه در اين صورت، هلاكو با او صلح خواهد كرد.33
خليفه، در برابر تقاضاى هلاكو ناتوان بود. وزير بر اين عقيده بود كه خليفه براى منصرف كردن هلاكو از حمله به بغداد، هداياى زيادى براى او ارسال كند، اما اطرافيان خليفه، مخصوصاً مجاهدالدين ايبك دواتدار صغير كه با وزير خصومت داشتند، به مخالفت برخاستند و اين مسئله هم بدون نتيجه ماند.34 پس از آن، خليفه، شرف الدين، پسر محيى الدين بن جوزى و به قولى بدر الدين دزبكى و قاضى بندنيجان را با هدايايى اندك نزد هلاكو فرستاد و به او گوشزد كرد كه [تا كنون‏] هر كس قصد خاندان عباسى كرده، عاقبت بدى ديده است و اين دولت تا قيامت پايدار خواهد بود. او هم‏چنين هلاكو را به عاقبت يعقوب ليث، بساسيرى و سلطان محمد خوارزمشاه توجه داد، اما هلاكو با دريافت اين نامه براى حمله به بغداد مصمم شد.35

2. كاهش سپاه خليفه و نقش ابن علقمى در اين مسئله‏
منابع تاريخى، اعم از شيعه و سنى بر اين عقيده‏اند كه سپاه خليفه در اين زمان به شدت كاهش يافته بود، اما در علت اين كاهش اختلاف است؛ آيا ابن علقمى سبب اين كاهش بود؟ كما اين كه منابع اهل سنت بر اين باورند يا اين كه بر طبق برخى منابع، خليفه و سياست‏هاى او درباره سپاهيان موجب كاهش سپاه شد. پس اصل موضوع كاهش سپاهيان پذيرفته شده است اما سؤالى كه مطرح مى‏شود اين است كه چرا در اين وضعيت كه مغول‏ها پشت دروازه‏هاى عراق بودند، سپاه خليفه كاهش يافت؟ خليفه، هر چند بى‏تدبير بود، اما آيا به اين خطر آگاهى نداشت كه كاهش يك‏باره سپاهيان در اين وضعيت، به طور طبيعى اذهان را مشكوك مى‏كند؟
آنان كه وزير را سبب كاهش سپاه خليفه مى‏دانند، معتقدند: تعداد سپاهيان خليفه در آغاز حكومت او صد هزار نفر بود و در اثر اقدامات وزير به ده تا بيست هزار نفر كاهش يافت، زيرا وزير، خليفه را متقاعد كرد تا مواجب سپاه را قطع كند و شمار آنها را كاهش دهد و در عوض، هزينه آن را به عنوان هديه، براى مغول‏ها بفرستد تا شرايط صلح ايجاد شود.36
ابن كثير نيز كاهش سپاه بغداد را به ابن علقمى نسبت مى‏دهد و بر اين باور است كه علت اين كار، انتقام‏جويى وزير از حادثه كرخ بود؛ او خليفه را متقاعد كرد اميران سپاه و سربازان را از اقطاع و درآمدهايشان محروم كند و ابن علقمى با مغول‏ها مكاتبه كرد و آنها را براى حمله به بغداد دعوت كرد.37
ابن فوطى، مورخ شيعى، مى‏گويد: در سال 650ه ، شمار زيادى از سپاهيان به دليل قطع ارزاق و حقوق از سپاه خارج شدند و به شام رفتند.38 خليفه، به وضع سپاهيان توجهى نداشت و حقوق آنها را قطع كرده بود، به همين دليل، فقر و بيچارگى آنها باعث شد تا در خيابان‏ها و محافل گدايى كنند.39
در مقابل اين مورخ، قطب الدين يونينى در ذيل مرآة الزمان مى‏نويسد: خليفه تمايلى به قطع حقوق سپاهيان نداشت، بلكه ابن علقمى وزير، او را متقاعد به اين كار كرد. وى دليل قبول پيشنهاد وزير از سوى خليفه را در بى‏تدبيرى و عدم قدرت تصميم‏گيرى او مى‏داند، زيرا وزير فردى باتدبير بود كه بر تمام امور تسلط داشت.40
جوزجانى در طبقات ناصرى، وزير را متهم مى‏كند كه به انتقام واقعه كرخ به مغول‏ها نامه نوشت و آنها را دعوت كرد و با اجازه خليفه، سپاه را به اطراف بغداد فرستاد تا شهر خالى شود و نزد خليفه وانمود كرد كه با مغول‏ها صلح شده است و بعد از اين اقدام، مغول‏ها را به بغداد فرا خواند.41

Borna66
09-06-2009, 08:38 PM
ابن علقمى هنگام سقوط بغداد و پس از آن‏
هنگامى كه خليفه شرايط هلاكو را نپذيرفت، وى تصميم قطعى خود را مبنى بر تصرف بغداد عملى كرد. در اين زمان، شهرهاى مسير بغداد يكى پس از ديگرى در برابر تهاجم مغول‏ها سقوط كرده و حاكمانى، مثل بدرالدين لؤلؤ، حاكم موصل، و اتابك ابوبكر، حاكم فارس، به مغول‏ها پيوسته بودند. تنها امير وفادار به خليفه، ابن صلايا، امير شيعه اربل بود كه به گفته همدانى، در صدد تجهيز سپاه براى مقابله با مغول‏ها بود، ولى خليفه به اقدام او توجه نكرد.42 همدانى مى‏گويد: زمانى كه هلاكو پشت دروازه‏هاى بغداد بود، برخى از اميران سپاه به خليفه پيشنهاد تجهيز سپاه و مقابله با تهاجم مغولان دادند و ابن علقمى تلاش زيادى در اين خصوص به خرج داد، امّا خليفه از پرداخت حقوق به سپاهيان خوددارى كرد43؛ به اين ترتيب، آخرين اميد دفاع از بغداد از ميان رفت.
اين سؤال به طور جدى مطرح است كه در چنين وضع دشوار و فوق العاده خطرناك، چه چيزى خليفه را به اين رفتار راهنمايى مى‏كرد؟ آيا خليفه مسائل ابتدايى جنگ و حكومت‏دارى را نمى‏دانست؟ چرا در حالى كه هلاكو در راه بغداد است، خليفه حاضر نيست اموال خود را براى تجهيز سپاه هزينه كند؟
وقتى هلاكو به بغداد نزديك شد سپاه خليفه - كه حدود هزار نفر بودند - على‏رغم پيروزى اوليه شكست خوردند.44 درباره خليفه نقل شده است كه حتى در حين جنگ نيز به امور توجهى نداشت، به گونه‏اى كه در زمان درگيرى سپاه خليفه با مغول‏ها، او در حجره خود به تماشاى نمايش كنيزك خود مشغول بود. در اين زمان تيرى از پنجره وارد شد و دخترك را به قتل رساند كه موجب وحشت خليفه شد.45 پس از اين حوادث، خليفه كه متوجه وخامت اوضاع شده و از امدادهاى غيبى نااميد گرديده بود، ابن علقمى و ابن درنوس را با هداياى فراوان نزد هلاكو فرستاد، امّا هلاكو نمايندگان خليفه را نپذيرفت.46
البته اين گونه رفتار از خليفه چندان عجيب نيست، زيرا همان طور كه از قول ابن العبرى بيان شد، وقتى به خليفه گفتند: مغول‏ها به عراق رسيده‏اند و بايد چاره‏اى انديشيد، خليفه در پاسخ گفت: مرا بغداد بس است و آنها وقتى بدانند من به بغداد قانع هستم، كارى نخواهند كرد، ضمن اين كه تا وقتى من در اين شهر هستم كسى به آن حمله نخواهد كرد.47 پس چندان عجيب نيست كه خليفه اين چنين بى‏خردانه عمل كند و فرصت‏ها را يكى پس از ديگرى از دست بدهد.
پس از شكست نيروهاى اندك خليفه در مقابل مغول‏ها و محاصره بغداد، خليفه چاره‏اى جز تسليم نديد. اين كه وى چگونه تسليم شد و چه طور به قتل رسيد، از مسائل مورد اختلاف مورخان است. ديدگاه برخى اين است كه پس از محاصره بغداد، ابن علقمى نزد هلاكو رفته براى خود امان گرفت و پس از اين كه به حضور خليفه آمد، او را به رفتن نزد هلاكو تشويق كرد؛ به اين صورت كه هلاكو قصد دارد دخترش را به عقد ابوبكر، پسر خليفه درآورد و خليفه مى‏تواند در خلافت باقى بماند، همان گونه كه در دوره سلجوقيان چنين شد، خليفه هم به اين كار راضى شد و نزد هلاكو رفت كه منجر به قتل او شد.48
از بعضى ديگر نقل شده است كه وزير وقتى نزد هلاكو رفت و بازگشت، به خليفه گفت: شرط هلاكو براى صلح اين است كه نصف خراج عراق به وى تعلق بگيرد و خليفه هم پذيرفت، سپس نزد هلاكو رفت.49 البته ابن كثير درباره قتل خليفه مى‏گويد: پس از اين كه اموال و خزاين خليفه تصرف شد، شيعيان و ديگر منافقان به هلاكو گفتند: اگر با خليفه صلح كند، خيلى زود اوضاع مانند سابق خواهد شد و او را به قتل خليفه تشويق كردند و اين كار را ابن علقمى انجام داد.50 صفدى، ابن علقمى را عامل قتل خليفه مى‏داند و مى‏نويسد: ابن علقمى هلاكو را تشويق كرد و گفت كه اگر خليفه را به قتل نرساند، حكومت عراق را به طور كامل به دست نخواهد آورد.51 ابن فوطى در دو كتاب خويش، تمام وقايع سقوط را بيان كرده، امّا چيزى درباره نقش وزير در تسليم شدن و قتل خليفه ذكر نكرده است. ابن فوطى مطلبى در خصوص رفتن وزير نزد هلاكو قبل از سقوط بغداد نقل كرده، اما چيزى از شرايط صلح و تسليم شدن خليفه ذكر نكرده است. درباره قتل خليفه هم مى‏گويد: هلاكو دستور قتل او را صادر كرد.52 همدانى در جامع التواريخ معتقد است از آن جا كه در اين موقعيت، وزير نتوانست چاره‏اى براى خليفه بينديشد زيرا از دست وى كارى ساخته نبود، خليفه از بغداد خارج شد و خود را به هلاكو تسليم كرد و به دست او به قتل رسيد.53
در باب چگونگى قتل خليفه، منابع تاريخى نقل كرده‏اند: زمانى كه هلاكو دستور قتل او را صادر كرد به پيشنهاد خواجه نصيرالدين طوسى براى اين كه خون خليفه به زمين ريخته نشود او را در جوالى قرار داده و خفه كردند.54
ديدگاه‏هاى مختلفى درباره سرانجام ابن علقمى مطرح شده است، همان منابعى كه او را در سقوط بغداد و قتل خليفه مقصر مى‏دانستند، عاقبت ناگوارى براى او نقل كرده‏اند: سُبكى معتقد است كه وزير به آرزوهاى خود نرسيد و از كردار خود پشيمان شد و به خاطر سخن‏زنى كه به او گفت: اين گونه در زمان اميرالمؤمنين سوار مى‏شدى، از شدت غم و اندوه و پشيمانى از دنيا رفت‏55؛ العينى آورده است كه هلاكو به سبب بدسيرتى و خيانتش در حق خليفه، او را به قتل رساند؛56 ابن خلدون با تأييد وزارت ابن علقمى پس از قتل خليفه، مى‏گويد: او فاقد قدرت و اعتبار بود و سرانجام به دست هلاكو به قتل رسيد57؛ يونينى مى‏نويسد: پس از قتل خليفه، ابن علقمى به مغولان پيشنهاد داد خلافت به علويان منتقل شود كه آنها موافقت نكردند58؛ ابن طقطقى نقل كرده است كه ابن علقمى پس از آن كه مدتى در دستگاه هلاكو وزير بود، در جمادى الآخر 656ه در اثر بيمارى درگذشت؛59 ابن فوطى مى‏نويسد: وزير به مرگ طبيعى از دنيا رفت و او را در مشهد موسى بن جعفر به خاك سپردند و سلطان مقرر كرد پس از او پسرش، عز الدين ابوالفضل، وزير شود او پس از ابن علقمى وزير شد، ولى در سال 657ه درگذشت.60
در ميان منابع متأخر و تحقيقات جديد هم در خصوص نقش ابن علقمى اختلاف نظر وجود دارد:
شيخ عباس قمى در كتاب تتمة المنتهى دخالت ابن علقمى را در اين ماجرا تأييد مى‏كند و با دفاع از نحوه عملكرد وزير مى‏نويسد: چون خليفه تدبير نداشت، خدعه وزير در او اثر كرد. وزير به او گفت: هلاكو قصد دارد دخترش را به عقد پسرت ابوبكر درآورد و شما را هم بر خلافت ابقا كند، همان گونه كه سلجوقيان چنين كردند. وزير جمعى از علما را به همراه خليفه نزد هلاكو برد و هلاكو هم شمشير در ميان آنها انداخت و بعد از آن، چهل روز خون مردم در بغداد ريخته شد. شيخ عباس قمى هم‏چنين موضوع مكاتبه ابن علقمى با مغول‏ها را تأييد مى كند و علت آن را هم انتقام از واقعه كرخ مى‏داند و اين كه وزير قصد داشت خلافت را به آل على منتقل كند.61 وى تمامى اتهاماتى كه منابع اهل سنت به ابن علقمى وارد كرده‏اند نقل و تأييد مى‏كند، اوّل اين كه وزير با اقدامات خود خليفه را فريب داد؛ دوم اين كه با مغولان مكاتبه كرد و سوم اين كه انگيزه او انتقال خلافت به علويان و محرك او واقعه كرخ بوده است.
خانم شيرين بيانى هم در كتاب دين و دولت در ايران عهد مغول به نوعى اتهام عليه ابن علقمى را تأييد مى‏كند البته نه آن كه وزير را تنها مسبّب و عامل سقوط بغداد معرّفى كند، بلكه به عقيده او، چون وزير شكست مقابل مغول‏ها را حتمى دانست، ترجيح داد قبل از تهاجم، مصالحه صورت گيرد، زيرا جنگ به منزله شكست حتمى و نابودى همگان خواهد بود. امّا اطرافيان خليفه به هيچ وجه با وزير توافق نداشتند و خليفه هم از خود تدبيرى نداشت به همين دليل، وزير خود وارد عمل شد و به مذاكره با خان مغول پرداخت و دائماً با پيشنهاد امتيازات مادى به خليفه، در صدد بود تا هلاكو را راضى كند.62 آغا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام الشيعه نظر ديگرى ارائه كرده است. او ابن علقمى را از هر گونه اتهام تبرئه مى‏كند، امّا دليل محكمى ارائه نداده است. به نظر وى، مردم بغداد به دليل اختلافات فرقه‏اى و زندگى تجمل‏پرستانه، توان مقابله با مغول‏هاى بسيار قدرت‏مند را نداشتند. او هم‏چنين با ردّ اين ادعا كه ابن علقمى قصد انتقال خلافت به علويان را داشت، معتقد است شيعيان اگر چه عباسيان را قبول نداشتند، امّا به طور علنى و رسمى با آنها مقابله نمى‏كردند.63
برخى از نويسندگان معاصر نيز به تبرئه ابن علقمى از تمام اتهامات مى‏پردازند از جمله ديدگاه الشيبى، مورخ شيعه، اين است كه سقوط بغداد نتيجه تهاجم لجام گسيخته مغول‏ها بود، امّا اهل سنت اين گناه را بر گردن شيعيان انداختند و ابن علقمى را عامل اين واقعه معرفى كردند، همان طور كه پيش از اين نيز مردم حله را متهم به نوشتن نامه به سلطان محمد خوارزمشاه و دعوت از او براى حمله به بغداد كردند و به همين اتهام، قوم بنى‏اسد مورد هجوم و سركوب قرار گرفتند كه در پى آن، چهار هزار نفر كشته و بقيه آواره شدند.64 البته وى كه اصل تهاجم مغول را امرى طبيعى مى‏داند، در خصوص ابن علقمى، چيزى نمى‏گويد كه آيا ابن علقمى، پس از قطعى شدن تهاجم، با آن مقابله كرد يا خود را با شرايط موجود تطبيق داد و هماهنگى با مغول‏ها را برگزيد.

نتيجه‏
درباره كاهش سپاه، شايد بتوان وزير را تبرئه كرد، زيرا منابعى كه مدافع وزير هستند، دلايل خوبى ارائه كرده‏اند كه بر دلايل منابع اهل سنت ترجيح دارد، زيرا منابع اهل سنت تنها به اين مطلب اشاره دارند كه وزير در صدد انتقام از واقعه كرخ بود و به همين منظور، خليفه را به كاهش سپاه متقاعد كرد تا هزينه‏هاى آن به عنوان هديه براى مغول‏ها ارسال شود، اما مى‏دانيم كه هدايا براى مغول‏ها ارسال نشد، پس قطع هزينه و حقوق سپاهيان توجيهى نداشت. ضمن اين كه منابع مذكور، دليل متقن مبنى بر اين كه وزير چگونه به كاهش سپاه كمك كرد، بيان نمى‏كنند. اما منابع مدافع وزير، به بيان اقدامات ابن علقمى براى مقابله با مغول‏ها و بحث تجهيز سپاه - كه خليفه آن را نپذيرفت - پرداخته‏اند، پس مسأله هزينه و كمبود مالى مطرح نبوده و اين اموال را وزير در اختيار نداشته كه بخواهد مخفى كند، بلكه در اختيار خود خليفه بوده است.
نكته ديگر اين است كه هيچ يك از منابع، سخنى از اطرافيان خليفه و درباريان اهل سنت درباره تجهيز سپاه به ميان نياورده‏اند، در حالى كه اين افراد در نقطه مقابل وزير قرار داشتند، مخصوصاً اين كه مجاهدالدين دو اتدار صغير و ديگر افراد دربار، وزير را به ارتباط با مغول‏ها متهم مى‏كردند؛ به اين ترتيب كه وى در صدد آوردن مغول‏ها به بغداد است، پس چگونه با چنين خطر بزرگى مقابله نمى‏كنند و دست روى دست گذاشته شاهد كاهش سپاه هستند، حال آن كه ضرورى‏ترين مسأله براى مقابله با مغول‏ها وجود سپاه مقتدر بود. بنابراين، به نظر مى‏رسد كاهش سپاه با موافقت خليفه و به دليل مال‏اندوزى او صورت گرفته است.
اما در مورد ارتباط وزير با مغول‏ها، چند مطلب موجب عدم تبرئه وزير مى‏شود. منابع مدافع وزير در سقوط بغداد آن گونه كه در بحث كاهش سپاه عمل كردند، در مقابل منابع مخالف كه وزير را به داشتن رابطه متهم مى‏كنند، موضع نمى‏گيرند و وزير را تبرئه نمى‏كنند. هم‏چنين نامه وزير به ابن صلايا، متضمن معناى انتقام و مقابله مى‏باشد، البته در اين خصوص از خود منابع شيعى هم مطالبى استفاده مى‏شود. ابن طقطقى نيز در تاريخ فخرى رفتن ابن علقمى نزد هلاكو را بيان مى‏كند و آن زمانى بود كه هلاكو به سوى بغداد حركت و درخواست كرد كه وزير نزد او رود. خليفه هم وزير را خواست و گفت: هلاكو چنين تقاضايى كرده و تو هم نزد او برو. وزير گفت: در اين صورت، چه كسى شهر را اداره كند؟ خليفه گفت: چاره‏اى نيست، بايد نزد هلاكو بروى و ابن علقمى هم نزد هلاكو رفت و در ملاقاتى كه صورت گرفت، هلاكو او را پسنديد و خواجه نصير طوسى هم ابن علقمى را آن طور كه بايد به هلاكو معرفى كرد.65
دو نكته در كلام ابن طقطقى در خور توجه است: اول اين كه، چرا هلاكو وزير را خواست؟ آيا وزير شرايط متفاوتى داشت؟ چرا از خليفه نخواست كه نماينده ويژه خود را اعزام كند بلكه هلاكو زمانى كه قصد حركت به سوى بغداد را داشت، مشخص كرد چه كسى بايد بيايد؟ دوم اين كه هلاكو چه چيز در وزير مشاهده كرد كه او را پسنديد و هم‏چنين اين نكته كه «خواجه نصير آن طور كه بايد او را به هلاكو معرفى كرد»، آيا غير از اين است كه وزير مشكلى با ما ندارد؟! كما اين كه بعد از سقوط بغداد، اين هماهنگى مشخص شد؛ هلاكو با وزير آن گونه رفتار كرد كه با دوست رفتار مى‏كرد، پس نمى‏توان رابطه مثبت ميان ابن علقمى و مغول‏ها را رد كرد.
رابطه ابن علقمى با مغول‏ها اين گونه معنا مى‏شود كه ابن علقمى در آغاز شايد خواهان حمله مغول‏ها نبود و در جريان حمله آنان به بغداد، براى مهاجمان زمينه‏سازى نكرد، اما چون سقوط بغداد را قطعى مى‏دانست، چاره را در معامله و مذاكره دانست، زيرا مقاومت بى‏فايده و حتى بسيار مضر بود.

پى‏نوشت‏ها
1. دانش آموخته حوزه علميه قم و كارشناس ارشد تاريخ اسلام مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏عليه السلام.
2. ابن طقطقى، تاريخ فخرى، ترجمه وحيد گلپايگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360)، ص 451.
3. همان؛ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، به اهتمام سيد حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش)، ص 321.
4. ابن طقطقى، پيشين، ص 451؛ هندوشاه، پيشين، ص 321؛ بدرالدين محمود العينى، عقد الجمان فى تاريخ اهل الزمان، (قاهره، الهيئه المصريه العامه الكتاب، 1407ق/1987م) ج‏1، ص 54.
5. ابن طقطقى، پيشين، ص 451؛ ابن فوطى، الحوادث الجامعه، ترجمه عبدالحميد آيتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381)، ص 132.
6. ابن طقطقى، پيشين، ص 452.
7. ابن فوطى، پيشين، ص 9 - 19 - 95.
8. ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بيروت، دارالفكر، 1414ق / 1998م)، ج 5، ص 143.
9. ابن فوطى، پيشين، ص 96.
10. همان، ص 118؛ ابن طقطقى، پيشين، ص 451.
11. ابن كثير، البدايه والنهايه، الطبعة الرابعة، (بيروت، دارالمعرفة، 1419ق / 1998م)، ج 7، ص 249.
12. ابن عماد حنبلى، پيشين، ج 5، ص 272.
13. رشيدالدين فضل اللَّه همدانى، جامع التواريخ، به تصحيح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373)، ج 2، ص 994 - 995 - 1003.
14. منهاج السراج جوزجانى، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (كابل، انجمن تاريخ افغانستان، 1343)، ج 2، ص 193.
15. ابن شاكر الكتبى، عيون التواريخ، تحقيق محمد فيصل السامر و عبدالمنعم داوود، (بى‏جا، دارالرشيد، 1980) ج 20، ص 131.
16. جوزجانى، پيشين، ج 2، ص 191.
17. العينى، پيشين، ج 1، ص 170.
18. زين الدين ابن الوردى، تاريخ ابن الوردى، (نجف، المطبعة الحيدريه، 1389ق / 1969م)، ج 2، ص 279.
19. قطب الدين يونينى، ذيل مرآة الزمان، الطبعة الثانيه، (قاهره، دارالكتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م)، ج 1، ص 86.
20. جمال الدين ابن عنبه، الفصول الفخريه، به اهتمام سيد جلال الدين محدث ارموى، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363)، ص 76.
21. ابو شامه مقدسى، تراجم القرنين السادس والسابع، الطبعة الثانيه، (بيروت، دارالجمل، 1974م)، ص 198.
22. يونينى، پيشين، ج 1، ص 87.
23. شمس‏الدين ذهبى، العبر فى خبر من غبر، تحقيق ابو هاج محمد السعيد بن بسيونى زغلول، (بيروت، دارالكتب العلميه، بى‏تا)، ج 3، ص 277.
24. تاج الدين سبكى، طبقات الشافعيه الكبرى، تحقيق عبدالفتاح، محمد الحلو و محمود محمد الطنامى، (قاهره، دار احياء الكتب العربيه، بى‏تا)، ج 1، ص 186؛ صفدى، الوافى بالوفيات، (بيروت، دار صادر، 1405ق / 1985م)، ج 1، ص 186.
25. ابن كثير، پيشين، ج 7، ص 236.
26. يونينى، پيشين، ج 1، ص 87؛ ذهبى، پيشين، ج 3، ص 277.
27. يونينى، پيشين، ص 87 .
28. ابن الوردى، پيشين، ج 2، ص 279 - 280.
29. نمل 27: 37.
30. عبدالحميد آيتى، تحرير تاريخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372)، ص 24.
31. عطاملك جوينى، تاريخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370)، ج 3، ص 280.
32. ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، الطبعة الثانيه، (بيروت، دارالمشرق، 1992)، ص 371.
33. جوينى، پيشين، ج 3، ص 280.
34. همدانى، پيشين، ج 2، ص 1001.
35. همان، ص 1003.
36. جلال الدين سيوطى، تاريخ خلفاء، الطبعة الاولى، (بيروت، دارالكتب العمليه، بى‏تا)، ص 373.
37. ابن كثير، پيشين، ج 7، ص 236.
38. ابن فوطى، پيشين، ص 163.
39. همان، ص 190.
40. يونينى، پيشين، ص 255.
41. جوزجانى، پيشين، ج 2، ص 190.
42. همدانى، پيشين، ج 2، ص 1005.
43. همان، ص 1002.
44. ابن فوطى، پيشين، ص 192.
45. همان.
46. همان، ص 193.
47. ابن العبرى، پيشين، ص 352.
48. الملك اشرف غسانى، العسجد المسبوك والجوهر المحكوك، (بغداد، دارالبيان، 1395ه / 1975م)، ج 2، ص 630؛ ذهبى، پيشين، ج 3، ص 278؛ سيوطى، پيشين، ص 377.
49. ابن كثير، پيشين، ج 7، ص 236؛ العينى، پيشين، ج 1، ص 172.
50. همان، ص 237.
51. صفدى، پيشين، ج 17، ص 642.
52. ابن فوطى، پيشين، ص 357؛ همو، مجمع الاداب فى معجم الالقاب، تحقيق محمد كاظم، الطبعة الاولى، (قم، مؤسسه الطباعة والنشر وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، 1416ق)، ج 5، ص 208.
53. همدانى، پيشين، ج 2، ص 1017.
54. ابن كثير، پيشين، ج 7، ص 237؛ سبكى، پيشين، ج 8، ص 270؛ ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحميد آيتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1368)، ج 5، ص 779.
55. سُبكى، پيشين، ج 8، ص 273.
56. العينى، پيشين، ج 1، ص 272.
57. ابن خلدون، پيشين، ص 779.
58. يونينى، پيشين، ج 1، ص 272.
59. ابن طقطقى، پيشين، ص 453.
60. ابن فوطى، پيشين، ص 197 - 202.
61. شيخ عباس قمى، تتمه المنتهى فى وقايع ايام الخلفاء، تصحيح على محدث‏زاده، (طهران، كتابفروشى مركزى، 1373ق / 1333ش)، ص 373.
62. شيرين‏بيانى، دين و دولت در ايران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1370)، ج 1، ص 314 - 309.
63. آغا بزرگ طهرانى، طبقات اعلام الشيعه، الطبعة الثانيه، (قم، مؤسسه اسماعيليان، بى‏تا)، ج 3، ص 151.
64. كامل مصطفى الشيبى، تشيع و تصوف تا آغاز سده 12 هجرى، على‏رضا ذكاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، اميركبير، 1374)، ص 51.
65. ابن طقطقى، پيشين، ص 453.
منابع‏
- آيتى، عبدالحميد، تحرير تاريخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372ش).
- ابن خلدون، عبدالرحمن، تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحميد آيتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1368ش).
- ابن شاكر الكتبى، محمد، عيون التواريخ، تحقيق محمد فيصل السامر وعبدالمنعم داوود، (بى‏جا، سلسله كتب التراث دار الرشيد للنشر، 1980م).
- ابن طقطقى، محمد بن على، تاريخ فخرى، ترجمه وحيد گلپايگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه نشر و ترجمه كتاب، 1360).
- ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، الطبعه الثانيه، (بيروت، دار المشرق، 1992م).
- ابن عماد حنبلى، عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بيروت، دارالفكر، 1414ق / 1998م).
- ابن عنبه، جمال الدين احمد، الفصول الفخريه، به اهتمام سيد جلال الدين محدث ارموى، (تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1363ش).
- ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الالقاب، تحقيق محمد كاظم، الطبعه الاولى، (قم، موسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احياء الثقافه الاسلاميه، 1416ق).
- ابن فوطى، كمال الدين ابوالفضل عبدالرزاق بن احمد، الحوادث الجامعه، عبدالحميد آيتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381ش).
- ابن كثير، ابى الفداء اسماعيل، البدايه والنهايه، الطبعه الرابعه، (بيروت، دارالمعرفه، 1419ق / 1998م).
- ابن الوردى، زين الدين عمر بن مظفر، تاريخ ابن الوردى، (نجف، المطبعه الحيدريه، 1389ق / 1969م).
- ابو شامه مقدسى، عبدالرحمن بن اسماعيل، تراجم القرنين السادس والسابع (الذيل على الروضتين)، الطبعه الثانيه، (بيروت، دارالجمل، 1974م).
- بيانى، شيرين، دين و دولت در ايران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1370).
- جوزجانى، منهاج السراج، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (كابل، انجمن تاريخ افغانستان، 1343).
- جوينى، عطاملك، تاريخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370ش).
- ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان، العبر فى خبر من غبر، تحقيق ابو هاج محمد السعيد بن بسيونى زغلول، (بيروت، دارالكتب العلميه، بى‏تا).
- سبكى، تاج الدين ابى نصر عبدالوهاب ابن على، طبقات الشافعيه الكبرى، تحقيق عبدالفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحى، (قاهره، دار احياء الكتب العربيه، بى‏تا).
- سيوطى، جلال الدين، تاريخ خلفاء، الطبعه الاولى، (بيروت، دارالكتب العلميه، بى‏تا).
- الشيبى، كامل مصطفى، تشيع و تصوف تا آغاز سده 12، ترجمه على‏رضا ذكاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، اميركبير، 1374ش).
- صفدى، صلاح الدين خليل بن ايبك، الوافى بالوفيات، (بيروت، دار صادر، 1405ق / 1985م).
- طهرانى، شيخ آغا بزرگ، طبقات اعلام الشيعه، الطبعه الثانيه، (قم، موسسه اسماعيليان، بى‏تا).
- العينى، بدرالدين محمود، عقد الجمان فى تاريخ اهل الزمان، تحقيق محمد محمدامين، (قاهره، الهيئه المصريه العامه الكتاب، 1407ق / 1987م).
- غسانى، الملك اشرف، العسجد المسبوك والجوهر المحكوك فى طبقات الخلفاء والملوك، (بيروت، دارالتراث الاسلامى، 1395ق / 1975م).
- قمى، شيخ عباس، تتمه المنتهى فى وقايع ايام الخلفاء، تصحيح على محدث‏زاده، (طهران، كتابفروشى مركزى، 1373ق / 1333ش).
- نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام سيد حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش).
- همدانى، رشيدالدين فضل اللَّه، جامع التواريخ، به تصحيح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373ش).
- يونينى قطب الدين موسى بن محمد، ذيل مرآة الزمان، الطبعه الثانيه، (قاهره، دار الكتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م).