Borna66
09-06-2009, 08:37 PM
ابن علقمى و سقوط بغداد
محمد طاهر يعقوبى
ابن علقمى، از وزيران باتدبير دستگاه خلافت عباسيان بود. دوره وزارت او با خلافت مستعصم، آخرين خليفه عباسى - كه خلافتش با سقوط بغداد در 656ه . پايان يافت - همزمان بود. در اين دوره، دربار خلافت شاهد تقابل دو گروه شيعه و سنى بود كه ابن علقمى (وزير شيعه) در يك طرف و درباريان اهل سنت در طرف ديگر قرار داشتند. اين تقابل با واقعه سقوط بغداد و نقش ابن علقمى در آن پيوند داشت. منظور اصلى اين مقاله، بررسى نقش ابن علقمى در سقوط بغداد مىباشد.
واژههاى كليدى: عباسيان، بغداد، مغول، مستعصم، ابن علقمى، هلاكو.
مؤيد الدين محمد بن علقمى از قبيله بنىاسد بود كه اصل آنها از نيل (منطقهاى در حوالى كوفه، نزديك حله) مىباشد. جدّ او را علقمى مىگفتند، زيرا نهر معروف به علقمى را حفر كرد. ابن علقمى در كودكى با فراگيرى علم و ادب، پيشرفت زيادى كرد؛ او خطى نيكو داشت؛ در ضبط امور بسيار ماهر بود؛ به علماء احترام مىگذاشت و به امور سياست كاملاً آشنا بود.2
حمايت او از علما و دانشمندان به گونهاى بود كه برخى از شعرا او را مدح و به نام او كتاب تأليف كردند، مانند رضى الدين صفانى لغوى (650ه ) كه كتاب مجمع البحرين و العباب الزاخز را به نام او نوشت.3 ابن ابى الحديد هم كتاب شرح نهج البلاغه - كه بيست مجلد است - به او تقديم نمود و ابن علقمى يك صد دينار به او هديه كرد و او هم ابن علقمى را در قصيدهاى مدح كرد.4 ابن طقطقى از شرف الدين ابوالقاسم على، فرزند ابن علقمى، نقل مىكند كه كتابخانه پدرش ده هزار جلد كتاب نفيس داشت و مردم براى او كتاب تأليف مىكردند.5
ابن علقمى به امور دنيوى و كسب مال و ثروت بىاعتنا بود. وقتى بدرالدين، حاكم موصل، هديههايى، شامل كتاب و چيزهاى نفيس به ارزش ده هزار دينار براى وى فرستاد، وزير هدايا را نزد خليفه برد و گفت: حاكم موصل اين هدايا را براى من فرستاده و من هم شرم مىكنم كه آنها را براى او بازگردانم، اكنون آنها را به شما مىدهم و تقاضا دارم قبول كنيد و خليفه هم پذيرفت. ابن علقمى هدايايى به ارزش دوازده هزار دينار براى حاكم موصل ارسال كرد.6
در ابتدا ابن علقمى به امور ديوانى مشغول كار شد. هنگامى كه دايى او، ابن ضحاك، استادالدار بود، ابن علقمى نايب ديوان ابنيه و انشاء شد. پس از مرگ دايىاش، مشرف دارالتشريفات گرديد و اجراى حكم بركنارى مؤيد الدين قمى از وزارت، به عهده ابن علقمى و ابن ناقد استادالدارى گذاشته شد.7 پس از آن كه ابن ناقد از مقام استادالدارى به وزارت رسيد، ابن علقمى، جاى او را در استادالدارى گرفت و خليفه، مستنصر، در سال 630ه ، مستنصريه را به او واگذار كرد.8 او تا پايان خلافت مستنصر، مقام استاد الدارى را بر عهده داشت.9 وقتى مستعصم در سال 640ه . به خلافت رسيد، علىرغم اين كه اهل سنت اطراف او را گرفته بودند و خود او نيز از نظر مذهبى، متعصب بود، امّا ابن علقمى شيعه را در 642ه . به وزارت منصوب كرد.10
اكثر منابع تاريخى، مخصوصاً مورخان اهل سنت، در مباحث خود درباره ابن علقمى، در خصوص مذهب او نظر منفى دارند و او را عامل اصلى سقوط بغداد معرفى مىكنند، ولى از صفات نيك و فضل و ادب او نيز سخن مىگويند و همگان در تدبير و ذكاوت او اتفاق نظر دارند. ابن كثير كه شديدترين موضع را در قبال ابن علقمى گرفته و از او با صفات ناشايست ياد مىكند، از فضل و ادب او نيز سخن مىگويد.11 ابن عماد حنبلى هم او را مقصر اصلى در سقوط بغداد معرفى مىكند، امّا او را مرد فاضلى مىداند.12
نقش ابن علقمى در سقوط بغداد
مغولها پس از آن كه قلمرو خوارزمشاهيان را درنورديدند، بىمحابا به هجوم خود ادامه دادند و با فتح قلاع مستحكم اسماعيليان، طومار آنها را در ايران در هم پيچيدند. در آن هنگام، آنان با قدرتى به نام «خلافت عباسيان» يا به تعبير ديگر «خلافت اسلامى» روبهرو بودند. اين خلافت قدرت نظامى چندانى نداشت، امّا معيار مشروعيت در جهان اسلام بود. خوارزمشاهيان هم پس از آن كه در ايران به قدرت رسيدند، همواره در صدد كسب مشروعيت و تأييد خليفه بودند. حكومتهاى ديگر مناطق نيز خود را نماينده خلافت مىدانستند. اين قدرت معنوى قطعاً در كنار مرزهاى مغولهاى جاهطلب و غارتگر، قابل تحمل نبود.
در عزم مغول براى تصرف عراق نمىتوان شك كرد، چه قول كسانى كه ابن علقمى را عامل سقوط بغداد مىدانند، بپذيريم يا آن را رد كنيم. اين موضوع به همان روحيه كشورگشايى و غارتگرى مغولها مرتبط است و خلافت عباسى در انتظار حركت مغولها بود، كما اين كه سلجوقيان و حتى خوارزمشاهيان با اين مسئله روبهرو شدند. سلجوقيان با دعوت خليفه براى سركوب قيام بساسيرى و برچيدن بساط حكومت آل بويه وارد بغداد شدند امّا اين سؤال مطرح است كه اگر خليفه چنين تقاضايى از طغرل نمىكرد، آيا واقعاً سلجوقيان نمىخواستند كه به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود؟ همانگونه كه خوارزمشاهيان پس از قدرت يافتن خواستار آن شدند و به دليل مخالفت ناصر، خليفه عباسى، منجر به حركت سلطان محمد به سوى بغداد شد و با شكست او پايان پذيرفت.
در آن اوضاع، خلافت عباسى با قدرتى روبهرو گرديد كه به مراتب خطرناكتر و قوىتر از دو قدرت سابق بود، زيرا آنها مسلمان بودند، امّا اين پديده نو ظهور از كفارى بودند كه مشروعيت هيچ امرى را نمىپذيرفتند. وحشىگرى و تهاجم، اصل اوليه آنها بود و هجوم به بغداد در همين راستا ارزيابى مىشد. امّا اين كه چه كسانى مغولها را همراهى كردند؟ آيا شيعيان (به طور عموم) و ابن علقمى - كه متهم اصلى اين پرونده مىباشد - نقشى در تحريك و يا حمايت و همكارى با مغولان داشتهاند؟ از مباحث مهمى است كه هنوز جاى بررسى دارد.
سقوط بغداد، واقعهاى بزرگ و بسيار مهم در تاريخ اسلام است، زيرا تا قبل از اين حادثه، مسلمانان اگر چه به صورت ظاهرى تحت لواى حاكم اسلامى بودند و حكومتهاى منطقهاى نيز خود را به آن متصل مىنمودند و از آن مشروعيت مىگرفتند، با سقوط بغداد، خلافت عباسى منقرض شد و شكاف بزرگى در جهان اسلام پديد آمد.
منابع تاريخى درباره نقش ابن علقمى در اين حادثه اظهار نظرهاى متفاوتى كردهاند. به طور كلى، منابع، از لحاظ نوع موضعگيرى درباره نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو دستهاند:
دسته اول، منابعى كه صريحاً ابن علقمى را در اين حادثه مقصر دانسته و حتى او را عامل اصلى اين واقعه معرفى مىكنند؛ اكثر منابع اهل سنت و مخصوصاً تاريخنگاران شامى و مصرى در اين خصوص اتفاق نظر دارند و ابن علقمى را دعوت كننده و تحريك كننده هلاكو، در حمله به بغداد مىدانند. مورّخانى مانند منهاج السراج جوزجانى، ابن الوردى، العينى، ابن شاكر، يونينى، ابن تغرى بردى، ابن كثير، ابن عنبه، صفدى، ذهبى، سبكى، ابو شامه مقدسى، سيوطى، ابن عماد حنبلى و ابن خلدون، از اين گروهند.
دسته دوم كسانى هستند كه يا به طور واضح، وزير را از اين اتهام تبرئه كردهاند كه ابن فوطى و ابن طقطقى از اين دستهاند و از مضمون كلام يا سكوت برخى چنين استفاده مىشود كه آنها براى وزير در اين واقعه نقشى قائل نيستند، مانند رشيد الدين فضل اللَّه همدانى، ابن العبرى و خواجه نصير طوسى.
به هر حال، در خصوص نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو مسئله بايد بررسى شود:
1. مسئله ارتباط ابن علقمى با مغول؛
2. نقش ابن علقمى در كاهش سپاه خليفه.
آنها كه ابن علقمى را مقصر مىدانند اين دو مطلب را به او نسبت مىدهند و آنها كه او را تبرئه مىكنند، براى او در اين دو موضوع نقشى قائل نيستند. يعنى يك دسته، ابن علقمى را عامل تضعيف خلافت و كاهش سپاه مىدانند و دستهاى ديگر او را فردى مىدانند كه همواره در صدد دفاع از خلافت و مقابله با هجوم مغولان بود و خليفه را تشويق و راهنمايى مىكرد تا به نحو شايسته اين كار را انجام دهد، اما عدم تدبير خليفه و اطرافيان او را عامل اصلى شكست اقدامات وزير مىدانند. همچنين دستهاى وزير را به داشتن رابطه پنهانى با مغولان و تشويق و تحريك آنان به حمله متهم مىكنند و دستهاى هم با ردّ اين رابطه، معتقدند كه وزير چنين نيتى در سر نداشت.
1. ارتباط وزير با مغولها
مسأله ارتباط وزير با مغولها براى اولين بار پس از واقعه كرخ مطرح شد. اين واقعه در سال 654ه . اتفاق افتاد و در اثر آن محله كرخ غارت شد و شيعيان آن جا قتل عام شدند. اين مسئله به تحريك دربار و دستور خليفه صورت گرفت. پس از كشتار كرخ، ابن علقمى اقدام به افشاى توطئه اطرافيان خليفه، مخصوصاً مجاهدالدين دواتدر صغير، مبنى بر عزل خليفه كرد. مجاهد الدين دواتدر هم در مقابل به طرفداران خود گفت كه در شهر شايعه كنند كه وزير با مغولها در ارتباط است و قصد براندازى خلافت دارد و به همين منظور، جاسوسان هلاكو نزد وزير تردّد مىكنند.13 جوزجانى در طبقات ناصرى مىگويد كه اطرافيان خليفه نامهاى را كه وزير به هلاكو نوشته بود، به خليفه نشان دادند، امّا خليفه ادعاى آنها را قبول نكرد، چون مىدانست ميان آنها با وزير كدورت وجود دارد و آنها قصد متهم كردن او را دارند.14
پس از واقعه كرخ، هنگامى كه وزير جريان توطئه اطرافيان خليفه را به او گوشزد نمود، خليفه اين ادعا را نپذيرفت و به مجاهدالدين ايبك گفت كه من به تو اعتماد دارم و اين اتهام را قبول ندارم؛ پس ظاهراً خليفه ادعاى هر دو طرف درباره يكديگر را قبول نداشت. حال اين سؤال پيش مىآيد كه آيا واقعاً خليفه هر دو ادعا را تهمت مىدانست يا اين كه از روى مصلحت و جلوگيرى از درگيرى اين اعتماد را عنوان كرد؟ به هر صورت، طرفهاى متخاصم در دربار خليفه، از اين پس، يكديگر را به براندازى خلافت متهم كردهاند و البته هر يك، عامل اين براندازى را متفاوت از يكديگر دانستهاند.
منابع تاريخى گوناگون كه اغلب متعلق به اهل سنت مىباشند، به ارتباط وزير با مغولها و دعوت از آنها براى حمله به بغداد اشاره كردهاند؛ ابن شاكر در اين خصوص معتقد است: پس از حادثه كرخ و كشتار شيعيان، اهل كرخ نزد وزير شكايت كردند، وزير هم كه از اين حادثه در دلش آتش انتقام داشت از مغول دعوت كرد تا براى حمله به بغداد اقدام كنند و در كاهش سپاه نيز خليفه را متقاعد ساخت.15
منهاج السراج جوزجانى نيز مىگويد: مستعصم باللّه، وزيرى بدمذهب و رافضى به اسم احمد العلقمى داشت. او به انتقام واقعه كرخ، به مغولان نامه نوشت و از آنان دعوت كرد به بغداد حمله كنند و با اجازه خليفه سپاه را به اطراف بغداد فرستاد و به خليفه وانمود كرد كه با مغولان صلح شده است و پس از اين كه بغداد از سپاهيان خالى شد، از مغولان دعوت كرد. جوزجانى تعصب خود را به خليفه و اطرافيان او آشكار و از آنها به نيكى ياد مىكند و حتى وقتى حادثه كرخ را يادآور مىشود، از عاملان حادثه به نيكى ياد مىكند.16
العينى هم در عقد الجمان، واقعه كرخ را سبب خشم ابن علقمى مىداند كه براى انتقام از مسببان اين واقعه، مغولان را در حمله به بغداد يارى كرد و سبب سقوط بغداد شد. وى از ابن علقمى با عنوان «رافضى خبيث» ياد مىكند.17
ابن الوردى در تاريخ خود، حادثه كرخ و كشتار شيعيان به دست اطرافيان خليفه را عامل دعوت ابن علقمى از هلاكو مىداند و مىنويسد: او در صدد بود تا خلافت را به علويان منتقل كند.18 يونينى در ذيل مرآة الزمان همين مطلب را بيان كرده است.19 ابن عنبه در فصول الفخريه مىگويد: مؤيد الدين محمد وزير مستعصم و او بنىالعباس را برانداخت و هلاكو را به بغداد آورد.20 ابو شامه مقدسى هم وزير خليفه را عامل اصلى سقوط بغداد مىداند و معتقد است: هلاكو با نقشه وزير توانست بر بغداد مسلط شود.21 يونينى، قدرى واضحتر از ديگران نحوه ارتباط وزير با هلاكو را بيان كرده است: وزير، برادر و غلامش را به سوى مغولها فرستاد و با آنها مكاتبه كرد و تصرف عراق را كارى آسان جلوه داد و همچنين از آنها خواست پس از تصرف عراق، او جانشين آنها در اين منطقه باشد و مغولها هم تقاضاى او را پذيرفتند و وعده مقام به او دادند.22
ذهبى نيز در العبر فى خبر من غبر اين موضوع را آورده و موضوع سفارت برادر و غلام وزير نزد مغولها را ذكر كرده است.23 سبكى و صفدى هم داستان دعوت وزير از مغولان را به اين صورت آوردهاند: وزير سر يك مرد را تراشيده و نامه خود را با سوزن به سر او خالكوبى نمود و بر آن سرمه ماليد و زمانى كه موهاى آن مرد بلند شد و ديگر نوشته پيدا نبود، او را به سوى مغولها فرستاد و به او گفت: وقتى به نزد مغولها رسيدى بگو موهاى سرت را بتراشند و نوشتهها را بخوانند و در پاياننامه نوشته بود: پس از خواندن نامه ورقه را پاره كنيد و مقصود كشتن فرستاده بود، ضمن اين كه اين دو مورخ نيز، علت اقدام وزير را انتقام از واقعه كرخ بيان مىكنند.24 ابن كثير هم حادثه كرخ را علت اقدام وزير مىداند: وزير، در صدد بود خلافت را از اهل سنت خارج كند و خليفه فاطمى را به قدرت برساند.25 همچنين برخى از منابع، از نامهنگارى بدرالدين لؤلؤ، امير موصل، با خليفه سخن گفتهاند كه قصد داشت خليفه را از حمله مغول آگاه سازد، اما وزير، مانع از رسيدن نامههاى امير موصل به خليفه شد.26 همچنين نقل شده است كه ابن صلايا، نايب خليفه در اربل، به خليفه نامه نوشت و او را از حمله مغول آگاه ساخت.27 ابن علقمى پس از واقعه كرخ، به ابن صلايا، كه شيعه بود، نامه نوشت و از كشتار شيعيان و وضع اسفبار آنها شكوه كرد و از قصد مخالفان و اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله سخن گفت.
موضوع نامه وزير به ابن صلايا، حاكم اربل، خود يكى از نكات مورد بحث است. برخى اين نامه را دليلى بر قصد وزير در دعوت از مغولها و براندازى خلافت مىدانند. وزير كه از قصد اطرافيان خليفه مبنى بر كشتار شيعيان آگاه بود، به ابن صلايا نامه نوشت تا هم او را از وضعيت مطلع كند و هم در جبهه شيعيان هماهنگى ايجاد كند، زيرا در تحولات اين دوره يك مسأله قطعى است و آن اين كه جنگ ديوانسالاران و درباريان شيعه و سنى به اوج خود رسيده بود و آنها در صدد حذف يكديگر از صحنه بودند. كما اين كه بعد از واقعه كرخ - همان طور كه قبلاً گفته شد - منطقه نيل مورد هجوم و غارت سپاهيان خليفه قرار گرفت و ابن علقمى وزير كه از اهداف اطرافيان خليفه آگاهى داشت. به همين منظور به ابن صلايا نوشت: «قد نهب الكرخ المعظم و ديس البساط النبوى المكرم و قد نهبوا العترة العلوية واستأسروا العصابه الهاشميه...»؛ يعنى كرخ، اين شهر معظم غارت شد و بساط پيامبر گرامى برچيده شد. خاندان على را غارت كردند و پيروان هاشمى را به اسارت گرفتند. وزير هم چنين ابن صلايا را از قصد اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله آگاه كرد و با اقدامات خود به مقابله با آنها پرداخت و اعلام كرد اين كه اطرافيان خليفه او را تهديد به مرگ كردهاند.28 وى در پاياننامه خود، آيهاى از قرآن را بيان كرد «فلنأتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون» پس خواهيم آورد براى ايشان لشكرهايى كه طاقت آن را نداشته باشند و آنها را از آن جا با ذلت و خوارى بيرون خواهيم كرد.29 اين آيه كه متضمن تهديد مىباشد سبب شده كه برخى اين نحوه نامهنگارى وزير، آن هم براى يك حاكم شيعه را معنادار توصيف كنند. اين لشكرى كه وزير از آن سخن مىگويد كدام است؟ آيا وعده الهى مقصود او مىباشد يا اين كه همان لشكر مغولها مىباشد كه به زودى بغداد را درنورديد؟
نكته درخور توجه اين است كه وزير در نامه خود به ابن صلايا، هم از واقعه كرخ شكوه كرد و هم اين كه از قصد اطرافيان براى ادامه سركوب شيعيان خبر داد و همچنين تهديد او به مرگ را مطرح كرد و سپس به اقدامات خود براى مقابله با آنها پرداخت، اما در منابع اشارهاى نشده كه مقصود وزير از اقدامات چيست؟ و اصولاً وزير كه مىخواست ابن صلايا را از توطئه اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله مطلع سازد، چرا اين آيه را آورد؟ در صورتى مىتوانيم وزير را از هر گونه اتهامى تبرئه كنيم كه آيه مذكور را به نصرت الهى و يارى خداوند معنا كنيم و الا وزير لشكرى در اختيار نداشت كه با آن به جنگ مخالفان برود. ضمن اين كه او در نامه خود از ابن صلايا هم تقاضاى تجهيز نيرو و آماده ساختن لشكر نكرده بود؛ پس لشكر مورد نظر در آيه را بايد «مدد الهى» معنا كنيم و الا انگشت اتهام به سوى وزير خواهد رفت، ضمن اين كه اگر نصرت الهى را مقصود وزير بدانيم و بخواهيم دقيق شويم، همين لشكر مغول نيز مىتوانست مصداق نصرت الهى باشد. از اين رو، برخى مورخان اين نامه وزير را به معناى قصد او براى براندازى خلافت دانستهاند و گفتهاند كه وزير در صدد بود تا با حيله، خليفه و اطرافيانش را از ميان بردارد.30
وقتى به ديدگاههاى تاريخنگاران اهل سنت درباره ارتباط ابن علقمى با مغولها توجه شود، دو نكته درخور تأمل است: اوّلاً، آنها در بيان چگونگى ارتباط ابن علقمى با مغولها اظهار نظرهاى متفاوتى كردهاند، البته در علت اقدام وزير تقريباً اتفاق نظر دارند؛ يعنى واقعه كرخ و كشتار شيعيان را علت خشم وزير و دعوت او از مغولها مىدانند. برخى از منابع صرف ارتباط را بيان مىكنند بدون آن كه از نحوه اين ارتباط سخن گويند. بعضى نيز فرستادن برادر و غلام وزير را، نحوه ارتباط و دعوت از مغولها مىدانند. مورخان ديگر تراشيدن سر يك مرد و نوشتن پيام براى مغولان بر روى سر او را ذكر مىكنند. آن چه مسلم است اين كه در اين خصوص، ميان اين منابع اتفاق نظر وجود ندارد.
ثانياً، در باب اصل موضوع حمله هلاكو به بغداد، منابع اهل سنت سخنى نگفتهاند كه آيا اصولاً هلاكو قصد حمله به بغداد را داشته است يا خير؟ آيا هلاكو فقط به دعوت ابن علقمى به سوى بغداد حركت كرد يا اين كه اگر او دعوت هم نمىكرد، خان مغول باز هم عازم بغداد بود؟ اولين ارتباط مستقيم هلاكو با بغداد در سال 654ه بود، هنگامى كه مغولان به قلعههاى اسماعيليان حمله كردند. در اين زمان، هلاكو سفيرى به بغداد اعزام كرد و خواستار كمك خليفه در اين زمينه شد. خليفه نيز قصد داشت با اعزام نيرو او را يارى كند، اما مشاوران و اطرافيان او چنين كارى را صلاح ندانستند و گفتند او به سپاه ما نيازمند نيست بلكه قصد دارد بغداد را از سپاه خالى كند و آن گاه بر ما ضربه بزند و بغداد را تصرف كند، اما وزير معتقد بود كه خليفه به درخواست هلاكو جواب مثبت دهد، ولى خليفه نظر مشاورانش را پسنديد.31 ابن العبرى در اين زمينه مىگويد: وزيران و اميران مخالفت كردند.32
هلاكو پس از فتح قلاع اسماعيلى به سوى همدان حركت كرد و در 655ه در آن جا اردو زد، وى كه از خليفه به سبب عدم همراهى عصبانى بود، در نامهاى به او درخواست كرد دست از مقابله بردارد و تسليم خان مغول شود و براى اثبات حسن نيت خود، باروهاى بغداد را ويران و خندق شهر را پر كند و خودش نيز براى مذاكره نزد هلاكو برود و اگر خودش نمىآيد، سه تن از بزرگان دولت خود را بفرستد كه در اين صورت، هلاكو با او صلح خواهد كرد.33
خليفه، در برابر تقاضاى هلاكو ناتوان بود. وزير بر اين عقيده بود كه خليفه براى منصرف كردن هلاكو از حمله به بغداد، هداياى زيادى براى او ارسال كند، اما اطرافيان خليفه، مخصوصاً مجاهدالدين ايبك دواتدار صغير كه با وزير خصومت داشتند، به مخالفت برخاستند و اين مسئله هم بدون نتيجه ماند.34 پس از آن، خليفه، شرف الدين، پسر محيى الدين بن جوزى و به قولى بدر الدين دزبكى و قاضى بندنيجان را با هدايايى اندك نزد هلاكو فرستاد و به او گوشزد كرد كه [تا كنون] هر كس قصد خاندان عباسى كرده، عاقبت بدى ديده است و اين دولت تا قيامت پايدار خواهد بود. او همچنين هلاكو را به عاقبت يعقوب ليث، بساسيرى و سلطان محمد خوارزمشاه توجه داد، اما هلاكو با دريافت اين نامه براى حمله به بغداد مصمم شد.35
2. كاهش سپاه خليفه و نقش ابن علقمى در اين مسئله
منابع تاريخى، اعم از شيعه و سنى بر اين عقيدهاند كه سپاه خليفه در اين زمان به شدت كاهش يافته بود، اما در علت اين كاهش اختلاف است؛ آيا ابن علقمى سبب اين كاهش بود؟ كما اين كه منابع اهل سنت بر اين باورند يا اين كه بر طبق برخى منابع، خليفه و سياستهاى او درباره سپاهيان موجب كاهش سپاه شد. پس اصل موضوع كاهش سپاهيان پذيرفته شده است اما سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه چرا در اين وضعيت كه مغولها پشت دروازههاى عراق بودند، سپاه خليفه كاهش يافت؟ خليفه، هر چند بىتدبير بود، اما آيا به اين خطر آگاهى نداشت كه كاهش يكباره سپاهيان در اين وضعيت، به طور طبيعى اذهان را مشكوك مىكند؟
آنان كه وزير را سبب كاهش سپاه خليفه مىدانند، معتقدند: تعداد سپاهيان خليفه در آغاز حكومت او صد هزار نفر بود و در اثر اقدامات وزير به ده تا بيست هزار نفر كاهش يافت، زيرا وزير، خليفه را متقاعد كرد تا مواجب سپاه را قطع كند و شمار آنها را كاهش دهد و در عوض، هزينه آن را به عنوان هديه، براى مغولها بفرستد تا شرايط صلح ايجاد شود.36
ابن كثير نيز كاهش سپاه بغداد را به ابن علقمى نسبت مىدهد و بر اين باور است كه علت اين كار، انتقامجويى وزير از حادثه كرخ بود؛ او خليفه را متقاعد كرد اميران سپاه و سربازان را از اقطاع و درآمدهايشان محروم كند و ابن علقمى با مغولها مكاتبه كرد و آنها را براى حمله به بغداد دعوت كرد.37
ابن فوطى، مورخ شيعى، مىگويد: در سال 650ه ، شمار زيادى از سپاهيان به دليل قطع ارزاق و حقوق از سپاه خارج شدند و به شام رفتند.38 خليفه، به وضع سپاهيان توجهى نداشت و حقوق آنها را قطع كرده بود، به همين دليل، فقر و بيچارگى آنها باعث شد تا در خيابانها و محافل گدايى كنند.39
در مقابل اين مورخ، قطب الدين يونينى در ذيل مرآة الزمان مىنويسد: خليفه تمايلى به قطع حقوق سپاهيان نداشت، بلكه ابن علقمى وزير، او را متقاعد به اين كار كرد. وى دليل قبول پيشنهاد وزير از سوى خليفه را در بىتدبيرى و عدم قدرت تصميمگيرى او مىداند، زيرا وزير فردى باتدبير بود كه بر تمام امور تسلط داشت.40
جوزجانى در طبقات ناصرى، وزير را متهم مىكند كه به انتقام واقعه كرخ به مغولها نامه نوشت و آنها را دعوت كرد و با اجازه خليفه، سپاه را به اطراف بغداد فرستاد تا شهر خالى شود و نزد خليفه وانمود كرد كه با مغولها صلح شده است و بعد از اين اقدام، مغولها را به بغداد فرا خواند.41
محمد طاهر يعقوبى
ابن علقمى، از وزيران باتدبير دستگاه خلافت عباسيان بود. دوره وزارت او با خلافت مستعصم، آخرين خليفه عباسى - كه خلافتش با سقوط بغداد در 656ه . پايان يافت - همزمان بود. در اين دوره، دربار خلافت شاهد تقابل دو گروه شيعه و سنى بود كه ابن علقمى (وزير شيعه) در يك طرف و درباريان اهل سنت در طرف ديگر قرار داشتند. اين تقابل با واقعه سقوط بغداد و نقش ابن علقمى در آن پيوند داشت. منظور اصلى اين مقاله، بررسى نقش ابن علقمى در سقوط بغداد مىباشد.
واژههاى كليدى: عباسيان، بغداد، مغول، مستعصم، ابن علقمى، هلاكو.
مؤيد الدين محمد بن علقمى از قبيله بنىاسد بود كه اصل آنها از نيل (منطقهاى در حوالى كوفه، نزديك حله) مىباشد. جدّ او را علقمى مىگفتند، زيرا نهر معروف به علقمى را حفر كرد. ابن علقمى در كودكى با فراگيرى علم و ادب، پيشرفت زيادى كرد؛ او خطى نيكو داشت؛ در ضبط امور بسيار ماهر بود؛ به علماء احترام مىگذاشت و به امور سياست كاملاً آشنا بود.2
حمايت او از علما و دانشمندان به گونهاى بود كه برخى از شعرا او را مدح و به نام او كتاب تأليف كردند، مانند رضى الدين صفانى لغوى (650ه ) كه كتاب مجمع البحرين و العباب الزاخز را به نام او نوشت.3 ابن ابى الحديد هم كتاب شرح نهج البلاغه - كه بيست مجلد است - به او تقديم نمود و ابن علقمى يك صد دينار به او هديه كرد و او هم ابن علقمى را در قصيدهاى مدح كرد.4 ابن طقطقى از شرف الدين ابوالقاسم على، فرزند ابن علقمى، نقل مىكند كه كتابخانه پدرش ده هزار جلد كتاب نفيس داشت و مردم براى او كتاب تأليف مىكردند.5
ابن علقمى به امور دنيوى و كسب مال و ثروت بىاعتنا بود. وقتى بدرالدين، حاكم موصل، هديههايى، شامل كتاب و چيزهاى نفيس به ارزش ده هزار دينار براى وى فرستاد، وزير هدايا را نزد خليفه برد و گفت: حاكم موصل اين هدايا را براى من فرستاده و من هم شرم مىكنم كه آنها را براى او بازگردانم، اكنون آنها را به شما مىدهم و تقاضا دارم قبول كنيد و خليفه هم پذيرفت. ابن علقمى هدايايى به ارزش دوازده هزار دينار براى حاكم موصل ارسال كرد.6
در ابتدا ابن علقمى به امور ديوانى مشغول كار شد. هنگامى كه دايى او، ابن ضحاك، استادالدار بود، ابن علقمى نايب ديوان ابنيه و انشاء شد. پس از مرگ دايىاش، مشرف دارالتشريفات گرديد و اجراى حكم بركنارى مؤيد الدين قمى از وزارت، به عهده ابن علقمى و ابن ناقد استادالدارى گذاشته شد.7 پس از آن كه ابن ناقد از مقام استادالدارى به وزارت رسيد، ابن علقمى، جاى او را در استادالدارى گرفت و خليفه، مستنصر، در سال 630ه ، مستنصريه را به او واگذار كرد.8 او تا پايان خلافت مستنصر، مقام استاد الدارى را بر عهده داشت.9 وقتى مستعصم در سال 640ه . به خلافت رسيد، علىرغم اين كه اهل سنت اطراف او را گرفته بودند و خود او نيز از نظر مذهبى، متعصب بود، امّا ابن علقمى شيعه را در 642ه . به وزارت منصوب كرد.10
اكثر منابع تاريخى، مخصوصاً مورخان اهل سنت، در مباحث خود درباره ابن علقمى، در خصوص مذهب او نظر منفى دارند و او را عامل اصلى سقوط بغداد معرفى مىكنند، ولى از صفات نيك و فضل و ادب او نيز سخن مىگويند و همگان در تدبير و ذكاوت او اتفاق نظر دارند. ابن كثير كه شديدترين موضع را در قبال ابن علقمى گرفته و از او با صفات ناشايست ياد مىكند، از فضل و ادب او نيز سخن مىگويد.11 ابن عماد حنبلى هم او را مقصر اصلى در سقوط بغداد معرفى مىكند، امّا او را مرد فاضلى مىداند.12
نقش ابن علقمى در سقوط بغداد
مغولها پس از آن كه قلمرو خوارزمشاهيان را درنورديدند، بىمحابا به هجوم خود ادامه دادند و با فتح قلاع مستحكم اسماعيليان، طومار آنها را در ايران در هم پيچيدند. در آن هنگام، آنان با قدرتى به نام «خلافت عباسيان» يا به تعبير ديگر «خلافت اسلامى» روبهرو بودند. اين خلافت قدرت نظامى چندانى نداشت، امّا معيار مشروعيت در جهان اسلام بود. خوارزمشاهيان هم پس از آن كه در ايران به قدرت رسيدند، همواره در صدد كسب مشروعيت و تأييد خليفه بودند. حكومتهاى ديگر مناطق نيز خود را نماينده خلافت مىدانستند. اين قدرت معنوى قطعاً در كنار مرزهاى مغولهاى جاهطلب و غارتگر، قابل تحمل نبود.
در عزم مغول براى تصرف عراق نمىتوان شك كرد، چه قول كسانى كه ابن علقمى را عامل سقوط بغداد مىدانند، بپذيريم يا آن را رد كنيم. اين موضوع به همان روحيه كشورگشايى و غارتگرى مغولها مرتبط است و خلافت عباسى در انتظار حركت مغولها بود، كما اين كه سلجوقيان و حتى خوارزمشاهيان با اين مسئله روبهرو شدند. سلجوقيان با دعوت خليفه براى سركوب قيام بساسيرى و برچيدن بساط حكومت آل بويه وارد بغداد شدند امّا اين سؤال مطرح است كه اگر خليفه چنين تقاضايى از طغرل نمىكرد، آيا واقعاً سلجوقيان نمىخواستند كه به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود؟ همانگونه كه خوارزمشاهيان پس از قدرت يافتن خواستار آن شدند و به دليل مخالفت ناصر، خليفه عباسى، منجر به حركت سلطان محمد به سوى بغداد شد و با شكست او پايان پذيرفت.
در آن اوضاع، خلافت عباسى با قدرتى روبهرو گرديد كه به مراتب خطرناكتر و قوىتر از دو قدرت سابق بود، زيرا آنها مسلمان بودند، امّا اين پديده نو ظهور از كفارى بودند كه مشروعيت هيچ امرى را نمىپذيرفتند. وحشىگرى و تهاجم، اصل اوليه آنها بود و هجوم به بغداد در همين راستا ارزيابى مىشد. امّا اين كه چه كسانى مغولها را همراهى كردند؟ آيا شيعيان (به طور عموم) و ابن علقمى - كه متهم اصلى اين پرونده مىباشد - نقشى در تحريك و يا حمايت و همكارى با مغولان داشتهاند؟ از مباحث مهمى است كه هنوز جاى بررسى دارد.
سقوط بغداد، واقعهاى بزرگ و بسيار مهم در تاريخ اسلام است، زيرا تا قبل از اين حادثه، مسلمانان اگر چه به صورت ظاهرى تحت لواى حاكم اسلامى بودند و حكومتهاى منطقهاى نيز خود را به آن متصل مىنمودند و از آن مشروعيت مىگرفتند، با سقوط بغداد، خلافت عباسى منقرض شد و شكاف بزرگى در جهان اسلام پديد آمد.
منابع تاريخى درباره نقش ابن علقمى در اين حادثه اظهار نظرهاى متفاوتى كردهاند. به طور كلى، منابع، از لحاظ نوع موضعگيرى درباره نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو دستهاند:
دسته اول، منابعى كه صريحاً ابن علقمى را در اين حادثه مقصر دانسته و حتى او را عامل اصلى اين واقعه معرفى مىكنند؛ اكثر منابع اهل سنت و مخصوصاً تاريخنگاران شامى و مصرى در اين خصوص اتفاق نظر دارند و ابن علقمى را دعوت كننده و تحريك كننده هلاكو، در حمله به بغداد مىدانند. مورّخانى مانند منهاج السراج جوزجانى، ابن الوردى، العينى، ابن شاكر، يونينى، ابن تغرى بردى، ابن كثير، ابن عنبه، صفدى، ذهبى، سبكى، ابو شامه مقدسى، سيوطى، ابن عماد حنبلى و ابن خلدون، از اين گروهند.
دسته دوم كسانى هستند كه يا به طور واضح، وزير را از اين اتهام تبرئه كردهاند كه ابن فوطى و ابن طقطقى از اين دستهاند و از مضمون كلام يا سكوت برخى چنين استفاده مىشود كه آنها براى وزير در اين واقعه نقشى قائل نيستند، مانند رشيد الدين فضل اللَّه همدانى، ابن العبرى و خواجه نصير طوسى.
به هر حال، در خصوص نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو مسئله بايد بررسى شود:
1. مسئله ارتباط ابن علقمى با مغول؛
2. نقش ابن علقمى در كاهش سپاه خليفه.
آنها كه ابن علقمى را مقصر مىدانند اين دو مطلب را به او نسبت مىدهند و آنها كه او را تبرئه مىكنند، براى او در اين دو موضوع نقشى قائل نيستند. يعنى يك دسته، ابن علقمى را عامل تضعيف خلافت و كاهش سپاه مىدانند و دستهاى ديگر او را فردى مىدانند كه همواره در صدد دفاع از خلافت و مقابله با هجوم مغولان بود و خليفه را تشويق و راهنمايى مىكرد تا به نحو شايسته اين كار را انجام دهد، اما عدم تدبير خليفه و اطرافيان او را عامل اصلى شكست اقدامات وزير مىدانند. همچنين دستهاى وزير را به داشتن رابطه پنهانى با مغولان و تشويق و تحريك آنان به حمله متهم مىكنند و دستهاى هم با ردّ اين رابطه، معتقدند كه وزير چنين نيتى در سر نداشت.
1. ارتباط وزير با مغولها
مسأله ارتباط وزير با مغولها براى اولين بار پس از واقعه كرخ مطرح شد. اين واقعه در سال 654ه . اتفاق افتاد و در اثر آن محله كرخ غارت شد و شيعيان آن جا قتل عام شدند. اين مسئله به تحريك دربار و دستور خليفه صورت گرفت. پس از كشتار كرخ، ابن علقمى اقدام به افشاى توطئه اطرافيان خليفه، مخصوصاً مجاهدالدين دواتدر صغير، مبنى بر عزل خليفه كرد. مجاهد الدين دواتدر هم در مقابل به طرفداران خود گفت كه در شهر شايعه كنند كه وزير با مغولها در ارتباط است و قصد براندازى خلافت دارد و به همين منظور، جاسوسان هلاكو نزد وزير تردّد مىكنند.13 جوزجانى در طبقات ناصرى مىگويد كه اطرافيان خليفه نامهاى را كه وزير به هلاكو نوشته بود، به خليفه نشان دادند، امّا خليفه ادعاى آنها را قبول نكرد، چون مىدانست ميان آنها با وزير كدورت وجود دارد و آنها قصد متهم كردن او را دارند.14
پس از واقعه كرخ، هنگامى كه وزير جريان توطئه اطرافيان خليفه را به او گوشزد نمود، خليفه اين ادعا را نپذيرفت و به مجاهدالدين ايبك گفت كه من به تو اعتماد دارم و اين اتهام را قبول ندارم؛ پس ظاهراً خليفه ادعاى هر دو طرف درباره يكديگر را قبول نداشت. حال اين سؤال پيش مىآيد كه آيا واقعاً خليفه هر دو ادعا را تهمت مىدانست يا اين كه از روى مصلحت و جلوگيرى از درگيرى اين اعتماد را عنوان كرد؟ به هر صورت، طرفهاى متخاصم در دربار خليفه، از اين پس، يكديگر را به براندازى خلافت متهم كردهاند و البته هر يك، عامل اين براندازى را متفاوت از يكديگر دانستهاند.
منابع تاريخى گوناگون كه اغلب متعلق به اهل سنت مىباشند، به ارتباط وزير با مغولها و دعوت از آنها براى حمله به بغداد اشاره كردهاند؛ ابن شاكر در اين خصوص معتقد است: پس از حادثه كرخ و كشتار شيعيان، اهل كرخ نزد وزير شكايت كردند، وزير هم كه از اين حادثه در دلش آتش انتقام داشت از مغول دعوت كرد تا براى حمله به بغداد اقدام كنند و در كاهش سپاه نيز خليفه را متقاعد ساخت.15
منهاج السراج جوزجانى نيز مىگويد: مستعصم باللّه، وزيرى بدمذهب و رافضى به اسم احمد العلقمى داشت. او به انتقام واقعه كرخ، به مغولان نامه نوشت و از آنان دعوت كرد به بغداد حمله كنند و با اجازه خليفه سپاه را به اطراف بغداد فرستاد و به خليفه وانمود كرد كه با مغولان صلح شده است و پس از اين كه بغداد از سپاهيان خالى شد، از مغولان دعوت كرد. جوزجانى تعصب خود را به خليفه و اطرافيان او آشكار و از آنها به نيكى ياد مىكند و حتى وقتى حادثه كرخ را يادآور مىشود، از عاملان حادثه به نيكى ياد مىكند.16
العينى هم در عقد الجمان، واقعه كرخ را سبب خشم ابن علقمى مىداند كه براى انتقام از مسببان اين واقعه، مغولان را در حمله به بغداد يارى كرد و سبب سقوط بغداد شد. وى از ابن علقمى با عنوان «رافضى خبيث» ياد مىكند.17
ابن الوردى در تاريخ خود، حادثه كرخ و كشتار شيعيان به دست اطرافيان خليفه را عامل دعوت ابن علقمى از هلاكو مىداند و مىنويسد: او در صدد بود تا خلافت را به علويان منتقل كند.18 يونينى در ذيل مرآة الزمان همين مطلب را بيان كرده است.19 ابن عنبه در فصول الفخريه مىگويد: مؤيد الدين محمد وزير مستعصم و او بنىالعباس را برانداخت و هلاكو را به بغداد آورد.20 ابو شامه مقدسى هم وزير خليفه را عامل اصلى سقوط بغداد مىداند و معتقد است: هلاكو با نقشه وزير توانست بر بغداد مسلط شود.21 يونينى، قدرى واضحتر از ديگران نحوه ارتباط وزير با هلاكو را بيان كرده است: وزير، برادر و غلامش را به سوى مغولها فرستاد و با آنها مكاتبه كرد و تصرف عراق را كارى آسان جلوه داد و همچنين از آنها خواست پس از تصرف عراق، او جانشين آنها در اين منطقه باشد و مغولها هم تقاضاى او را پذيرفتند و وعده مقام به او دادند.22
ذهبى نيز در العبر فى خبر من غبر اين موضوع را آورده و موضوع سفارت برادر و غلام وزير نزد مغولها را ذكر كرده است.23 سبكى و صفدى هم داستان دعوت وزير از مغولان را به اين صورت آوردهاند: وزير سر يك مرد را تراشيده و نامه خود را با سوزن به سر او خالكوبى نمود و بر آن سرمه ماليد و زمانى كه موهاى آن مرد بلند شد و ديگر نوشته پيدا نبود، او را به سوى مغولها فرستاد و به او گفت: وقتى به نزد مغولها رسيدى بگو موهاى سرت را بتراشند و نوشتهها را بخوانند و در پاياننامه نوشته بود: پس از خواندن نامه ورقه را پاره كنيد و مقصود كشتن فرستاده بود، ضمن اين كه اين دو مورخ نيز، علت اقدام وزير را انتقام از واقعه كرخ بيان مىكنند.24 ابن كثير هم حادثه كرخ را علت اقدام وزير مىداند: وزير، در صدد بود خلافت را از اهل سنت خارج كند و خليفه فاطمى را به قدرت برساند.25 همچنين برخى از منابع، از نامهنگارى بدرالدين لؤلؤ، امير موصل، با خليفه سخن گفتهاند كه قصد داشت خليفه را از حمله مغول آگاه سازد، اما وزير، مانع از رسيدن نامههاى امير موصل به خليفه شد.26 همچنين نقل شده است كه ابن صلايا، نايب خليفه در اربل، به خليفه نامه نوشت و او را از حمله مغول آگاه ساخت.27 ابن علقمى پس از واقعه كرخ، به ابن صلايا، كه شيعه بود، نامه نوشت و از كشتار شيعيان و وضع اسفبار آنها شكوه كرد و از قصد مخالفان و اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله سخن گفت.
موضوع نامه وزير به ابن صلايا، حاكم اربل، خود يكى از نكات مورد بحث است. برخى اين نامه را دليلى بر قصد وزير در دعوت از مغولها و براندازى خلافت مىدانند. وزير كه از قصد اطرافيان خليفه مبنى بر كشتار شيعيان آگاه بود، به ابن صلايا نامه نوشت تا هم او را از وضعيت مطلع كند و هم در جبهه شيعيان هماهنگى ايجاد كند، زيرا در تحولات اين دوره يك مسأله قطعى است و آن اين كه جنگ ديوانسالاران و درباريان شيعه و سنى به اوج خود رسيده بود و آنها در صدد حذف يكديگر از صحنه بودند. كما اين كه بعد از واقعه كرخ - همان طور كه قبلاً گفته شد - منطقه نيل مورد هجوم و غارت سپاهيان خليفه قرار گرفت و ابن علقمى وزير كه از اهداف اطرافيان خليفه آگاهى داشت. به همين منظور به ابن صلايا نوشت: «قد نهب الكرخ المعظم و ديس البساط النبوى المكرم و قد نهبوا العترة العلوية واستأسروا العصابه الهاشميه...»؛ يعنى كرخ، اين شهر معظم غارت شد و بساط پيامبر گرامى برچيده شد. خاندان على را غارت كردند و پيروان هاشمى را به اسارت گرفتند. وزير هم چنين ابن صلايا را از قصد اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله آگاه كرد و با اقدامات خود به مقابله با آنها پرداخت و اعلام كرد اين كه اطرافيان خليفه او را تهديد به مرگ كردهاند.28 وى در پاياننامه خود، آيهاى از قرآن را بيان كرد «فلنأتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون» پس خواهيم آورد براى ايشان لشكرهايى كه طاقت آن را نداشته باشند و آنها را از آن جا با ذلت و خوارى بيرون خواهيم كرد.29 اين آيه كه متضمن تهديد مىباشد سبب شده كه برخى اين نحوه نامهنگارى وزير، آن هم براى يك حاكم شيعه را معنادار توصيف كنند. اين لشكرى كه وزير از آن سخن مىگويد كدام است؟ آيا وعده الهى مقصود او مىباشد يا اين كه همان لشكر مغولها مىباشد كه به زودى بغداد را درنورديد؟
نكته درخور توجه اين است كه وزير در نامه خود به ابن صلايا، هم از واقعه كرخ شكوه كرد و هم اين كه از قصد اطرافيان براى ادامه سركوب شيعيان خبر داد و همچنين تهديد او به مرگ را مطرح كرد و سپس به اقدامات خود براى مقابله با آنها پرداخت، اما در منابع اشارهاى نشده كه مقصود وزير از اقدامات چيست؟ و اصولاً وزير كه مىخواست ابن صلايا را از توطئه اطرافيان خليفه مبنى بر حمله به نيل و حله مطلع سازد، چرا اين آيه را آورد؟ در صورتى مىتوانيم وزير را از هر گونه اتهامى تبرئه كنيم كه آيه مذكور را به نصرت الهى و يارى خداوند معنا كنيم و الا وزير لشكرى در اختيار نداشت كه با آن به جنگ مخالفان برود. ضمن اين كه او در نامه خود از ابن صلايا هم تقاضاى تجهيز نيرو و آماده ساختن لشكر نكرده بود؛ پس لشكر مورد نظر در آيه را بايد «مدد الهى» معنا كنيم و الا انگشت اتهام به سوى وزير خواهد رفت، ضمن اين كه اگر نصرت الهى را مقصود وزير بدانيم و بخواهيم دقيق شويم، همين لشكر مغول نيز مىتوانست مصداق نصرت الهى باشد. از اين رو، برخى مورخان اين نامه وزير را به معناى قصد او براى براندازى خلافت دانستهاند و گفتهاند كه وزير در صدد بود تا با حيله، خليفه و اطرافيانش را از ميان بردارد.30
وقتى به ديدگاههاى تاريخنگاران اهل سنت درباره ارتباط ابن علقمى با مغولها توجه شود، دو نكته درخور تأمل است: اوّلاً، آنها در بيان چگونگى ارتباط ابن علقمى با مغولها اظهار نظرهاى متفاوتى كردهاند، البته در علت اقدام وزير تقريباً اتفاق نظر دارند؛ يعنى واقعه كرخ و كشتار شيعيان را علت خشم وزير و دعوت او از مغولها مىدانند. برخى از منابع صرف ارتباط را بيان مىكنند بدون آن كه از نحوه اين ارتباط سخن گويند. بعضى نيز فرستادن برادر و غلام وزير را، نحوه ارتباط و دعوت از مغولها مىدانند. مورخان ديگر تراشيدن سر يك مرد و نوشتن پيام براى مغولان بر روى سر او را ذكر مىكنند. آن چه مسلم است اين كه در اين خصوص، ميان اين منابع اتفاق نظر وجود ندارد.
ثانياً، در باب اصل موضوع حمله هلاكو به بغداد، منابع اهل سنت سخنى نگفتهاند كه آيا اصولاً هلاكو قصد حمله به بغداد را داشته است يا خير؟ آيا هلاكو فقط به دعوت ابن علقمى به سوى بغداد حركت كرد يا اين كه اگر او دعوت هم نمىكرد، خان مغول باز هم عازم بغداد بود؟ اولين ارتباط مستقيم هلاكو با بغداد در سال 654ه بود، هنگامى كه مغولان به قلعههاى اسماعيليان حمله كردند. در اين زمان، هلاكو سفيرى به بغداد اعزام كرد و خواستار كمك خليفه در اين زمينه شد. خليفه نيز قصد داشت با اعزام نيرو او را يارى كند، اما مشاوران و اطرافيان او چنين كارى را صلاح ندانستند و گفتند او به سپاه ما نيازمند نيست بلكه قصد دارد بغداد را از سپاه خالى كند و آن گاه بر ما ضربه بزند و بغداد را تصرف كند، اما وزير معتقد بود كه خليفه به درخواست هلاكو جواب مثبت دهد، ولى خليفه نظر مشاورانش را پسنديد.31 ابن العبرى در اين زمينه مىگويد: وزيران و اميران مخالفت كردند.32
هلاكو پس از فتح قلاع اسماعيلى به سوى همدان حركت كرد و در 655ه در آن جا اردو زد، وى كه از خليفه به سبب عدم همراهى عصبانى بود، در نامهاى به او درخواست كرد دست از مقابله بردارد و تسليم خان مغول شود و براى اثبات حسن نيت خود، باروهاى بغداد را ويران و خندق شهر را پر كند و خودش نيز براى مذاكره نزد هلاكو برود و اگر خودش نمىآيد، سه تن از بزرگان دولت خود را بفرستد كه در اين صورت، هلاكو با او صلح خواهد كرد.33
خليفه، در برابر تقاضاى هلاكو ناتوان بود. وزير بر اين عقيده بود كه خليفه براى منصرف كردن هلاكو از حمله به بغداد، هداياى زيادى براى او ارسال كند، اما اطرافيان خليفه، مخصوصاً مجاهدالدين ايبك دواتدار صغير كه با وزير خصومت داشتند، به مخالفت برخاستند و اين مسئله هم بدون نتيجه ماند.34 پس از آن، خليفه، شرف الدين، پسر محيى الدين بن جوزى و به قولى بدر الدين دزبكى و قاضى بندنيجان را با هدايايى اندك نزد هلاكو فرستاد و به او گوشزد كرد كه [تا كنون] هر كس قصد خاندان عباسى كرده، عاقبت بدى ديده است و اين دولت تا قيامت پايدار خواهد بود. او همچنين هلاكو را به عاقبت يعقوب ليث، بساسيرى و سلطان محمد خوارزمشاه توجه داد، اما هلاكو با دريافت اين نامه براى حمله به بغداد مصمم شد.35
2. كاهش سپاه خليفه و نقش ابن علقمى در اين مسئله
منابع تاريخى، اعم از شيعه و سنى بر اين عقيدهاند كه سپاه خليفه در اين زمان به شدت كاهش يافته بود، اما در علت اين كاهش اختلاف است؛ آيا ابن علقمى سبب اين كاهش بود؟ كما اين كه منابع اهل سنت بر اين باورند يا اين كه بر طبق برخى منابع، خليفه و سياستهاى او درباره سپاهيان موجب كاهش سپاه شد. پس اصل موضوع كاهش سپاهيان پذيرفته شده است اما سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه چرا در اين وضعيت كه مغولها پشت دروازههاى عراق بودند، سپاه خليفه كاهش يافت؟ خليفه، هر چند بىتدبير بود، اما آيا به اين خطر آگاهى نداشت كه كاهش يكباره سپاهيان در اين وضعيت، به طور طبيعى اذهان را مشكوك مىكند؟
آنان كه وزير را سبب كاهش سپاه خليفه مىدانند، معتقدند: تعداد سپاهيان خليفه در آغاز حكومت او صد هزار نفر بود و در اثر اقدامات وزير به ده تا بيست هزار نفر كاهش يافت، زيرا وزير، خليفه را متقاعد كرد تا مواجب سپاه را قطع كند و شمار آنها را كاهش دهد و در عوض، هزينه آن را به عنوان هديه، براى مغولها بفرستد تا شرايط صلح ايجاد شود.36
ابن كثير نيز كاهش سپاه بغداد را به ابن علقمى نسبت مىدهد و بر اين باور است كه علت اين كار، انتقامجويى وزير از حادثه كرخ بود؛ او خليفه را متقاعد كرد اميران سپاه و سربازان را از اقطاع و درآمدهايشان محروم كند و ابن علقمى با مغولها مكاتبه كرد و آنها را براى حمله به بغداد دعوت كرد.37
ابن فوطى، مورخ شيعى، مىگويد: در سال 650ه ، شمار زيادى از سپاهيان به دليل قطع ارزاق و حقوق از سپاه خارج شدند و به شام رفتند.38 خليفه، به وضع سپاهيان توجهى نداشت و حقوق آنها را قطع كرده بود، به همين دليل، فقر و بيچارگى آنها باعث شد تا در خيابانها و محافل گدايى كنند.39
در مقابل اين مورخ، قطب الدين يونينى در ذيل مرآة الزمان مىنويسد: خليفه تمايلى به قطع حقوق سپاهيان نداشت، بلكه ابن علقمى وزير، او را متقاعد به اين كار كرد. وى دليل قبول پيشنهاد وزير از سوى خليفه را در بىتدبيرى و عدم قدرت تصميمگيرى او مىداند، زيرا وزير فردى باتدبير بود كه بر تمام امور تسلط داشت.40
جوزجانى در طبقات ناصرى، وزير را متهم مىكند كه به انتقام واقعه كرخ به مغولها نامه نوشت و آنها را دعوت كرد و با اجازه خليفه، سپاه را به اطراف بغداد فرستاد تا شهر خالى شود و نزد خليفه وانمود كرد كه با مغولها صلح شده است و بعد از اين اقدام، مغولها را به بغداد فرا خواند.41