PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داعیان عباسی



Borna66
09-06-2009, 08:24 PM
داعی در لغت به معنی دعاگوی و دعاکننده می­باشد و در اصطلاح به مبلغ و آن که به دینی یا مذهبی خواند، گفته
می­ شود.[1] داعیان عباسی برای دعوت خود دو مرحله را اتخاذ کردند:

مرحله اول دعوت عباسیان، از آغاز تا مرگ ابوهاشم
ادعاي آل­عباس براي استحقاق در خلافت، رسيدن نسب آنها به "محمد بن حنفيه بن علي(ع)" است و بعد از او اين حق به فرزندش "ابوهاشم" مي‌رسد كه او نيز فعاليّت زيادي در اين راستا انجام داد و قبل از مرگ خود نزد "محمد بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب" رفته و حق امامت خود را به او تفويض كرد و در اين ملاقات چگونگي فعاليت براي رسيدن به حكومت و همچنين نام چند تن از داعيان را بر شمرد، این مرحله از دعوت از سال 100ه.ق. آغاز و بعد از 132 سال به ثمر نشست.

مرحله دوم از مرگ ابوهاشم تا سال 129 ه.ق.
"محمد بن علي" به سفارش "ابوهاشم"، "سَلَمة بن يُجيْر" و بعد از آن "ابورياح" از «بني‌أسد» را براي دعوت به كوفه فرستاد اما تلاش آنها چندان نتيجه‌اي نداد و تنها 30 نفر در اين مدت به آل­عباس پيوستند.[2]
محمد بن علي، "بكير بن ماهان" را كه مرد دنيا ديده و نيز تاجر عطريات بود را براي ادامه كار انتخاب كرد، بكير از قبيله «مَسليه» و از ياران قديمي ابوهاشم در دعوت عباسيان بود.
بكير به محمد بن علي پيشنهاد داد كه دعوت را به خراسان ببرند، زیرا خراساني‌ها شيعيان علاقمند به آل علي(ع) بودند و آمادگي پذيرش دعوت آل­عباس را داشتند و از ظلم امراي اموي به ستوه آمده‌ بودند.
داعيان عباسي كه خود را از نسب علي(ع) مي­دانستند دعوت خود را با شعار دو پهلوي «الرضا من آل محمد(ص)» آغاز كردند، اين شعار از هر گونه بحث و گفتگوي تفرقه­انگيز براي تعيين خليفه تا پيروزي نهايي جلوگيري مي‌كرد.
"ابوعكرمه"، "زياد بن درهم همداني"، "محمد بن خُنَيس" و "حيان عطار"، راهي خراسان شدند، آنها طبق وصيت امام عباسي، محمد بن علي كه گفته بود؛ هرگز دست به شمشير نبريد و ستم‌هاي بني‌اميه را بر شمريد، مردم را به حكومت آل محمد(ص) فرا خوانيد و نام امام خود را پنهان كنيد، دعوت را شروع كردند.

ابوعكرمه:
نقل شده است ابوعكرمه نخستين كس از داعيان عباسي است كه به خراسان رسيد، او در زمان فرمانداري "اسد" به خراسان فرستاده شد، امام عباسي به او توصيه كرده بود از مرد نيشابوري به نام "غالب" كه شيفته فرزندان فاطمه(س) است دوري کند، ابوعكرمه كه به عنوان بازرگان در خراسان مشغول بود توسط "اسد" فرا خوانده شد و از او در مورد كارهايش سوال شد، او تكذيب كرد و بالاخره نيز ابوعكرمه و يارانش توسط اسد به قتل رسيدند.[3]

شورش خدّاش داعي
"عمارة بن يزيد" معروف به "خَدّاش" كه توسط بُكير در 118 ه.ق. به عنوان داعي به خراسان فرستاده شد ناگهان تغيير مذهب داده و به «خرمدينان» پيوست و مردم را به آئين "بابك" فرا خواند، اين طغيان خطر ساز با تلاش "بكير بن ماهان" خاتمه يافت.

ابو سلمه خلاّل
ابو سلمه خلال كه از تباري ايراني و داماد بكير بن ماهان داعي عباسي است، بعد از مرگ "ابراهيم امام" و سفارش و معرفي بكير به امر دعوت در كوفه مشغول شد، او كه در براندازي امويان نقش بسياري داشت با نشان دادن لياقت و تدبير خود با لقب "وزير آل محمد" كار دعوت را در كوفه ادامه داد، اما بعد از چندي، از دعوت برای عباسيان منصرف شده و در پي به خلافت رسيدن يكي از علويان برآمد.
انگيزه او از روگرداني از عباسيان، عدم مشاهده شايستگي آنها در رسيدن به خلافت و نيز گرايش ذاتي‌اش به شيعيان بود، بنابراين بعد از رسيدن سرداران عباسي به كوفه براي آشكار كردن دعوت، ابوسلمه آنها را در منزل "وليد بن سعيد" پنهان كرد و مخفيانه به سه تن از بزرگان علوي از جمله، "جعفر بن صادق(ع)" و "عبدالله محفل" و "عمر الاشرف بن زين العابدين" از نوادگان "امام علي(ع)" نامه نوشته و به آنها، خلافت را پيشنهاد داد.
امام صادق(ع) بعد از دريافت نامه، آن­ را در شعله چراغ سوزاند و در جواب نامه فرمود: «از اين خيال­هاي باطل دوري كن كه مانند اين نامه پيش از تو براي من آمده است» دو تن ديگر نيز پيشنهاد را رد كردند.
در اين هنگام سران عباسي، شتابان بيرون آمده و ابوالعباس سفاح را به عنوان خليفه معرفي كردند، ابوسلمه ناگزير از بيم كشف توطئه خود، عذر تاخير خواست و با آنان بيعت كرد.[4] خبر تأخير و نيز قصد ابوسلمه براي كنار زدن عباسيان به ابوالعباس رسيد و ابومسلم نيز او را به كشتن ابوسلمه ترغيب كرد كه او باطني و خيانت كار است و خود "مراد بن انس" را مامور كشتن او كرد.[5]

ابومسلم خراساني
نام "ابومسلم" با دعوت عباسيان و خلافت آنها پيوند ناگستني دارد. تبار و نسب او به درستي روشن نيست عده‌اي وي را ايراني و از فرزندان "بزرگمهر" دانسته‌اند. او در كوفه رشد و نما يافت و در زندان با داعيان عباسي آشنا شد و به دستور ابراهيم امام، به خراسان فرستاده شد تا كار دعوت را از آنجا شروع كند اين مرحله از سال 100- 128 ه.ق. را در بر مي‌گيرد كه دعوت، جاني تازه به خود گرفت. بعد از رسيدن ابومسلم به خراسان بي‌درنگ به بلخ وارد شد اما با مخالفت "سليمان بن كثير" مواجه شد زيرا كار دعوت در اين منطقه به او واگذار شده بود اما در اندك زماني اعتماد او را جلب كرده و سپس به روستاها رفت و موفق شد از دهقانان و موالي دلجويي كرده و آنها را به اعتقادات خود دعوت كند. ابومسلم قبايل عرب يمني را نيز جذب كرده و سپاهياني افزون و نيرومند از آنها فراهم آورد. او در سال 129 ه.ق، هفتاد نفر را به شهرهايي چون «نيشابور، طالقان، خوارزم» فرستاد تا مردم را به پذيرش دعوت فرا خوانند و سرانجام نيز دعوت در همان سال رسماً آشكار شد. اين پيروان كه درفش سپاه عباسيان را در «مرو» به نشانۀ قيام برافراشتند به «سياه جامگان» معروف شدند. و نخستين نبرد سياه جامگان با سپاه اموي با شكست امويان پايان يافت.[6]
ناگفته نماند كه ابومسلم در پيشبرد نقشه‌ها و اهدف خویش از هیچ حيله و خونريزي نيز رويگردان نبود. از دامن زدن به اختلافات و نفاق ميان سرداران اموي خراسان گرفته تا قتل همراهان و همرزمان‌اش در كار دعوت همچون "عبدالله بن معاويه" كه مورد سوءظن او قرار گرفت و نيز "ابوسلمه خلال" و "سليمان بن كثير" نيز با نيرنگ او از ميان برداشته شدند.
بالاخره با تلاش بي‌وقفه ابومسلم و ديگر سرداران، سپاه ابومسلم در سال 132 ه.ق، به كوفه رسيده و پرچم سپاه عباسي را برافراشته و ابوالعباس ملقب به «سفاح» را به عنوان نخستين خليفه عباسي معرفي نمودند.
اما قدرت فراوان ابومسلم و نگراني دستگاه خلافت عباسي از سردار سياه جامگان و احتمال همدستي او با علويان در مكه و مدينه و ادعاي خلافت، آنان را سخت بيمناك كرده بود. زيرا ابومسلم نه تنها رهبر سياسي و نظامي، بلكه پيشواي ديني مسلمانان نيز محسوب مي‌شد.
قدرت و نفوذ سياسي او چنان بود كه فرمانروايان نظامي به فرمان او انتخاب مي‌شدند كه اين قدرت و مكنت، شك و كينۀ عباسيان خصوصاً "منصور" را برانگيخت و سرانجام او با توطئه منصور در سال 137 ه.ق. به قتل رسيد.[7]

[1] . لغت نامه دهخدا.
[2] . الله اكبري، محمد؛ از بعثت تا خلافت، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1381ص 126.
[3] . ابن اثير، الكامل، ترجمه حميد آژير، تهران، انتشارات اساطير، 1374، ج 7، ص 2979.
[4] . ابن طباطبا، محمد بن علي؛ تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چ سوم، 1367، ص 208.
[5] . ابي يعقوب، احمد؛ تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، تهران، نشر كتاب، 1321 ـ ه. ق، چ دوم، ص 334.
[6] . طقّوش، محمد سهيل؛ دولت عباسيان، حجت‌الله جودكي، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380ش، ص 15.
[7] . خضري، احمدرضا؛ پیشین.
منبع: سایت پژوهشکده باقرالعلوم