Borna66
09-06-2009, 02:48 PM
چرابسیاری ازاهل معرفت وبزرگانی همچون حافظ،فخرالدّین عراقی،سنائی،شیخ بهائی و...از تعابیری همچون شراب،می،ساقی،میخانه،زلف،خ ال،ابرو و... برای بیان حقایق ملکوتی ومباحث عرفانی استفاده کرده اند؟علّت این قضیه این است که: "حقایق ملکوتی و مباحث عرفانی متضمّن معارفی عمیق و دقیق است که عیناً به لفظ در نمی آید و ناگزیر با بیان مثال و تشبیه آن به چیزهای دیگر،آن حقایق را بازگو می کنند.به عنوان مثال:"حال خوش عشق به خدا" را به "مستی شراب" تشبیه می کنند.چون مثال ملموس وزمینی برای آن همین است.درعین حال ایشان تصریح کرده اندکه حقایق ملکوتی در هیچ وصفی ولفظی نمی گنجد وما فقط برای این که ازآن تعبیری کرده باشیم،ازاین الفاظ استفاده می کنیم.در این میان عدّه ای از افراد کوته اندیش و ظاهربین،چنین گمان کرده اند که مقصود حضرت حافظ و...از لب،خال،ابرو،زلف،شراب،میخا نه و...همان معانی ظاهری آنهاست؛درحالی که بزرگانی همچون شیخ محمود شبستری،مغربی،شیخ بهائی و...تصریح کرده اندکه مقصودازاین الفاظ در نزد اهل معرفت معانی دیگری است."مغربی"دراین باره سروده است:"اگر بینی تو در دیوان اشعار/خرابات وخراباتیّ و خمّار __ ...خط وخال وقد و بالا وابرو/عذار وعارض ورخسار وگیسو__لب و دندان وچشم شوخ سرمست/سر وپا ومیان وپنجه ودست__مشو زنهار ازاین گفتار درتاب/برو مقصود ازآن گفتار دریاب__...تو جانش را طلب؛ از جسم بگذر/مسمّاجوی باش؛ از اسم بگذر__...".